سفارش تبلیغ
صبا ویژن

684) سوره کهف (18) آیه103 قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَری

بسم الله الرحمن الرحیم

684) سوره کهف (18) آیه103  

قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرینَ أَعْمالاً

ترجمه 

بگو آیا شما از [کسانی که] زیانکارترین [هستند] در کارها[یشان] آگاه کنم؟


نکات ادبی

«نُنَبِّئُکُمْ»

ماده «نبأ» در اصل به معنای «انتقال چیزی از جایی به جای دیگر» می‌باشد که بر همین اساس در مورد «خبر» دادن هم به کار رفته است؛ البته نه در مورد هر خبری، بلکه خبری که سه شرط داشته باشد: مهم باشد، دارای فایده زیاد باشد و به طوری باشد که انسان بر اثر شنیدن آن، یقین یا گمان قوی پیدا کند.

در تفاوت «نبأ» و «خبر»، علاوه بر این، گفته‌اند که خبر را می‌توان در جایی که مخاطب درباره مطلب اطلاع دارد به کار برد (مثلا: درباره من چه خبری داری؟)، اما «نبأ» حتما در جایی است که انسان علم ندارد ، و حتما درباره خبر بسیار مهم است و به همین جهت است که به پیامبر «نبی» گویند.

جلسه188 http://yekaye.ir/al-qiyamah-075-13/


«الْأَخْسَرینَ»

قبلا بیان شد که ماده «خسر» است در اصل دلالت بر نقصی دارد که بر سرمایه انسان وارد شود؛ خواه سرمایه مادی (مال التجاره) ویا سرمایه وجودی و جان خود آدمی؛ و در قرآن کریم از 65 مورد استفاده از مشتقات این ماده، تنها سه موردش در معنای ضرر مادی به کار رفته است (أَوْفُوا الْکَیْلَ وَ لا تَکُونُوا مِنَ الْمُخْسِرینَ؛، شعرا/181؛ وَ أَقیمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لا تُخْسِرُوا الْمیزان، الرحمن/9؛ وَ إِذا کالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُون، مطففین/3). معادل فارسی آن، «زیان» و در نقطه مقابل «سود» (ربح) است و از این جهت با «ضرر» که در مقابل «نفع» است، متفاوت می‌باشد.

برخی توضیح داده‌اند که در زبان عربی برای از دست دادن سرمایه دو تعبیر به کار می‌رود: وقتی مقدار محدودی از سرمایه را از دست داده باشد «وضیعة» می گویند و وقتی کل سرمایه را ضرر کرده باشد «خسران» می‌گویند (هرچند کم‌کم خسران در مورد «مقداری از سرمایه» هم به کار رفته است)؛ و ظاهرا به همین جهت است که اصل خسران را هلاکت هم دانسته‌اند.

جلسه 243 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-22-2/

«أخسر» صفت تفضیل از این ماده است که به معنای «خاسرترین» می باشد.

«بِالْأَخْسَرینَ أَعْمالاً»

توجه شود که «أعمالا» چون نکره آمده، تمییز برای «اخسرین» است (یعنی زیانکارترین افراد از حیث اعمالشان)، نه مضاف الیه آن؛ لذا ترجمه آن به صورت «زیان‌بارترین کارها» نادرست است. (غالبا تمییز به صورت مفرد می‌آید، درباره اینکه چرا در اینجا جمع آمده، در قسمت دبر، نکاتی بیان خواهد شد)

اختلاف قرائت[1]

حدیث

1) از امام باقر ع درباره آیه «بگو آیا شما از [کسانی که] زیانکارترین [هستند] در کارها[یشان] آگاه کنم؟ آنان که تلاششان در زندگی دنیا گم شد در حالی که خودشان چنین حساب می‌کنند که بهترین کار را می‌کنند» روایت شده است: آنان عبارتند از مسیحیان، کشیشان، راهبان، اهل شبهه و هوای نفس از مسلمانان، خوارج، و اهل بدعت.

تفسیر القمی، ج‏2، ص46

فِی رِوَایَةِ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی قَوْلِهِ «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً» قَالَ: هُمُ النَّصَارَی وَ الْقِسِّیسُونَ وَ الرُّهْبَانُ وَ أَهْلُ الشُّبُهَاتِ وَ الْأَهْوَاءِ مِنْ أَهْلِ الْقِبْلَةِ وَ الْحَرُورِیَّةُ وَ أَهْلُ الْبِدَع‏


2) از امام کاظم درباره «بگو آیا شما از [کسانی که] زیانکارترین [هستند] در کارها[یشان] آگاه کنم؟» روایت شده که فرمودند: آنان کسانی‌اند که در انجام حج واجب تعلل می‌کنند و آن را مرتب به عقب می‌اندازند.

عوالی اللئالی، ج‏2، ص86

رَوَی مُحَمَّدُ بْنُ الْفَضْلِ عَنِ الْکَاظِمِ ع فِی قَوْلِهِ تَعَالَی «هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا» إِنَّهُمُ الَّذِینَ یَتَمَادَوْنَ بِحَجِّ الْإِسْلَامِ وَ یُسَوِّفُونَهُ.


3) از امام حسن عسکری روایت شده است: شخصی خدمت امیرالمومنین ع آمد و عرض کرد: یا امیرالمومنین! امروز بلال با فلانی بحث می‌کرد، و بلال در ادای کلمات لکنت داشت اما فلانی خیلی شیوا سخن می‌گفت و به بلال می‌خندید.

حضرت فرمود: ای بنده خدا ! همانا فصیح سخن گفتن و خوب کلمات را ادا کردن برای آن است که انسان خوب عمل کند و مهذب شود؛ شیوا سخن گفتن و خوب کلمات را ادا کردنِ فلانی، چه فایده‌ای دارد وقتی که کارهای او به بدترین وجه ممکن لکنت دارد؛ و لکنت در سخن گفتن بلال چه ضرری به او می‌رساند وقتی که کارهایش به بهترین وجه ممکن خوب انجام شده و وی را مهذب نموده است؛ همانا بلال احدی را همانند حضرت محمد ص نمی‌شمرد و بعد از او هم کسی را همانند علی بن ابی‌طالب نمی‌شمرد؛ و می‌داند که کسی که با علی دشمنی ورزد با خدا و رسولش دشمنی ورزیده است و کسی که او را اطاعت کند خدا و رسولش را اطاعت کرده است. ودر بدقوارگی و لکنت کارهای فلانی - که با این بدقوارگی، شیوا سخن گفتن و خوب ادا کردن کلماتش سودی نمی‌رساند- همین بس که عقبی‌ها را بر جلو، و حقیران را بر بزرگان پیش می‌اندازد و سرکه را بر عسل، و حنطل [میوه‌ای بسیار تلخ] را بر میوه خوشگوار، وآب دهان [= تُف] را بر شیر برتر می‌شمرد! بر ولیّ خدا ترجیح می دهد دشمن خدا را که در هیچ خلق و خویی به گرد او [= ولی خدا] نمی‌رسد. آیا او جز کسی است که مسیلمه را بر حضرت محمد ص در نبوت ترجیح می‌دهد و آیا جز از کسانی است که خداوند متعال درباره‌شان فرموده است: «بگو آیا شما از [کسانی که] زیانکارترین [هستند] در کارها[یشان] آگاه کنم؟ آنان که تلاششان در زندگی دنیا گم شد در حالی که خودشان چنین حساب می‌کنند که بهترین کار را می‌کنند» آیا اینان جز امثال خوارج‌اند؟

التفسیر المنسوب إلی الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص90

قَالَ الْإِمَامُ ع‏ : جَاءَ رَجُلٌ إِلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع فَقَالَ: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنَّ بِلَالًا کَانَ یُنَاظِرُ الْیَوْمَ فُلَاناً، فَجَعَلَ [بِلَالٌ‏] یَلْحَنُ فِی کَلَامِهِ، وَ فُلَانٌ یُعْرِبُ، وَ یَضْحَکُ مِنْ بِلَالٍ.

فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع: یَا عَبْدَ اللَّهِ، إِنَّمَا یُرَادُ إِعْرَابُ الْکَلَامِ وَ تَقْوِیمُهُ لِتَقْوِیمِ الْأَعْمَالِ وَ تَهْذِیبِهَا، مَا ذَا یَنْفَعُ فُلَاناً إِعْرَابُهُ وَ تَقْوِیمُهُ لِکَلَامِهِ إِذَا کَانَتْ أَفْعَالُهُ مَلْحُونَةً أَقْبَحَ لَحْنٍ وَ مَا یَضُرُّ بِلَالًا لَحْنُهُ فِی کَلَامِهِ إِذَا کَانَتْ أَفْعَالُهُ مُقَوَّمَةً أَحْسَنَ تَقْوِیمٍ، مُهَذَّبَةً أَحْسَنَ تَهْذِیبٍ قَالَ الرَّجُلُ: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ وَ کَیْفَ ذَاکَ قَالَ: حَسْبُ (بِلَالٍ) مِنَ التَّقْوِیمِ لِأَفْعَالِهِ وَ التَّهْذِیبِ لَهَا أَنَّهُ لَا یَرَی أَحَداً نَظِیراً لِمُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ ص ثُمَّ لَا یَرَی أَحَداً بَعْدَهُ نَظِیراً لِعَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ، وَ أَنَّهُ یَرَی أَنَّ کُلَّ مَنْ عَانَدَ عَلِیّاً فَقَدْ عَانَدَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ، وَ مَنْ أَطَاعَهُ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ. وَ حَسْبُ فُلَانٍ مِنَ الِاعْوِجَاجِ وَ اللَّحْنِ فِی أَفْعَالِهِ الَّتِی لَا یَنْتَفِعُ مَعَهَا بِإِعْرَابِهِ لِکَلَامِهِ بِالْعَرَبِیَّةِ، وَ تَقْوِیمِهِ لِلِسَانِهِ أَنْ یُقَدِّمَ الْأَعْجَازَ عَلَی الصُّدُورِ، وَ الْأَسْتَاهَ عَلَی الْوُجُوهِ‏  وَ أَنْ یُفَضِّلَ الْخَلَّ فِی الْحَلَاوَةِ عَلَی الْعَسَلِ، وَ الْحَنْظَلَ فِی الطِّیبِ، وَ الْعُذُوبَةِ عَلَی اللَّبَنِ یُقَدِّمُ عَلَی وَلِیِّ اللَّهِ عَدُوَّ اللَّهِ الَّذِی لَا یُنَاسِبُهُ فِی شَیْ‏ءٍ مِنَ الْخِصَالِ‏  [وَ] فَضْلِهِ. هَلْ هُوَ إِلَّا کَمَنْ قَدَّمَ مُسَیْلَمَةَ عَلَی مُحَمَّدٍ فِی النُّبُوَّةِ وَ الْفَضْلِ مَا هُوَ إِلَّا مِنَ الَّذِینَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَی: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً» .(هَلْ هُوَ إِلَّا مِنْ إِخْوَانِ)  أَهْلِ حَرُورَا؟


4) روایت شده است که یکبار عده‌ای از اصحاب امیرالمومنین ایشان را سرخوش یافتند و از ایشان در مورد برخی از اصحاب برجسته‌شان که اصحاب پیامبر ص هم بودند (مانند ابوذر و سلمان و عبدالله بن مسعود و عمار یاسر) سوال کردند و ایشان هریک را به طور مختصر توصیف فرمود. گفتند از خودتان هم چیزی بگویید.

فرمودند: خداوند ما را از خودستایی برحذر داشته است.

گفتند: اما خداوند در عین حال می‌فرماید «اما در مورد نعمت پروردگارت سخن بگو»

فرمود: باشد، درباره نعمت پروردگارم بر من سخن می‌گویم: به خدا سوگند چنان بودم که اگر از من می‌خواستند می‌دادم و اگر سکوت می کردند خودم آغاز می کردم؛ و همانا در دل من علم فراوانی انباشته شده است؛ پس از من بخواهید!

ابن‌الکوا [یکی از کسانی که بعدا از روسای خوارج شد] شروع کرد به پرسیدن از برخی از آیات قرآن، تا رسید به اینکه:

پس چه کسانی‌اند «زیانکارترین [افراد] در کارها[یشان]، آنان که تلاششان در زندگی دنیا گم شد در حالی که خودشان چنین حساب می‌کنند که بهترین کار را می‌کنند» (کهف/103)؟

فرمودند: آن اهل کتابی که کفر ورزیدند. اولی‌های آنان بر حق بودند اما کم‌کم در دینشان بدعت گذاشتند و به پروردگارشان شرک ورزیدند؛ در حالی که در عبادت می‌کوشند و چنین حساب می‌کنند که بر چیزی هستند؛ آنان‌اند که «زیانکارترین [افراد] در کارها[یشان] هستند، همانان که تلاششان در زندگی دنیا گم شد در حالی که خودشان چنین حساب می‌کنند که بهترین کار را می‌کنند».

و سپس صدایشان را بلند کردند و فرمودند: و فردا نیز اهل نهروان [= خوارج] از آنها دور نخواهند بود.

ابن‌الکوا گفت: جز از تو پیروی نخواهیم کرد و جز از تو سوالی نمی‌پرسیم.

حضرت فرمود: پس وقتی کار به تو واگذار شد، چنین باش.

الغارات، ج‏1، ص177-181؛

عَنْ أَبِی عَمْرٍو الْکِنْدِیِّ قَالَ: کُنَّا ذَاتَ یَوْمٍ عِنْدَ عَلِیٍّ ع فَوَافَقَ النَّاسُ مِنْهُ طِیبَ نَفْسٍ وَ مِزَاحٍ فَقَالُوا: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ حَدِّثْنَا عَنْ أَصْحَابِک‏ َ...[2]

قُلْنَا: فَحَدِّثْنَا عَنْ نَفْسِکَ قَالَ: «مَهْلًا نَهَانَا اللَّهُ عَنِ التَّزْکِیَةِ» قَالَ لَهُ رَجُلٌ: فَإِنَّ اللَّهَ یَقُولُ: وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ‏  قَالَ: «فَإِنِّی أُحَدِّثُ بِنِعْمَةِ رَبِّی کُنْتُ وَ اللَّهِ إِذَا سَأَلْتُ أُعْطِیتُ وَ إِذَا سَکَتُّ ابْتُدِئْتُ‏  وَ إِنَّ تَحْتَ الْجَوَانِحِ مِنِّی لَعِلْماً جَمّاً فَاسْأَلُونِی. فَقَامَ إِلَیْهِ ابْنُ الْکَوَّاءِ  فَقَالَ: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَمَا قَوْلُ اللَّهِ: ...[3]

قَالَ: فَمَنِ الْأَخْسَرُونَ «أَعْمَالًا الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً» ؟ قَالَ: «کَفَرَةُ أَهْلِ الْکِتَابِ فَإِنَّ أُولَیهُمْ‏  کَانُوا فِی حَقٍّ فَابْتَدَعُوا فِی دِینِهِمْ فَأَشْرَکُوا بِرَبِّهِمْ وَ هُمْ یَجْتَهِدُونَ فِی الْعِبَادَةِ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلی‏ شَیْ‏ءٍ فَهُمُ الْأَخْسَرُونَ أَعْمَالًا الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً» ثُمَّ رَفَعَ صَوْتَهُ وَ قَالَ: «وَ مَا أَهْلُ النَّهْرَوَانِ غَداً مِنْهُمْ بِبَعِیدٍ» قَالَ ابْنُ الْکَوَّاءِ: لَا أَتَّبِعُ سِوَاکَ وَ لَا أَسْأَلُ غَیْرَکَ قَالَ: إِذَا  کَانَ الْأَمْرُ إِلَیْکَ فَافْعَلْ.

این مضمون:

در مناقب آل أبی طالب ع (ج‏3، ص187)[4] و تفسیر ثعلبی (ج‏6، ص200-201) و الدر المنثور (ج‏4، ص253)[5] از ابوالطفیل،[6]

و در تفسیر العیاشی (ج‏2، ص352) از امام بن ربعی[7]،

و در الإحتجاج طبرسی (ج‏1، ص261) از اصبغ بن نباته[8]،

روایت شده ا‌ست؛

و در روایت اصبغ بن نباته، در پایان ماجرا می‌گوید که ما ابن‌الکوا را در جنگ نهروان [در صف خوارج] دیدیم و گفتیم: مادرت به عزای بنشیند؛ دیروز از امیرالمومنین ع چنان سوال کردی و امروز با او می‌جنگی؟ که بناگاه کسی بر او حمله کرد و نیزه‌ای به او زد و او را به هلاکت رساند.


5) از اهل بیت ع روایت شده است:

ای مردم! از عزت تقوا به ذلت معصیت، و از اُنس طاعت به وحشت خطاکاری بیرون نروید؛ و مخفیانه در حق برادرانتان غش [دغل‌بازی] نکنید؛ که همانا کسی که مخفیانه در حق برادرش غش کند خداوند آن را در حرکات صورت و لغزش‌های زبانش آشکار سازد؛ پس خداوند در دنیا خواری، و در آخرت عذاب و پشیمانی را نصیبش گرداند و صبح کند در حالی که در زمره «زیانکارترین [افراد] در کارها[یشان] است، همانان که تلاششان در زندگی دنیا گم شد در حالی که خودشان چنین حساب می‌کنند که بهترین کار را می‌کنند».

أعلام الدین فی صفات المؤمنین، ص324

قَالَ بَعْضُ آلِ مُحَمَّدٍ ع:

أَیُّهَا النَّاسُ لَا تَخْرُجُوا مِنْ عِزِّ التَّقْوَی إِلَی ذُلِّ الْمَعْصِیَةِ وَ لَا مِنْ أُنْسِ الطَّاعَةِ إِلَی وَحْشَةِ الْخَطِیئَةِ وَ لَا تُسِرُّوا لِإِخْوَانِکُمْ غِشّاً فَإِنَّهُ مَنْ أَسَرَّ لِأَخِیهِ الْمُؤْمِنِ غِشّاً أَظْهَرَهُ اللَّهُ فِی صَفَحَاتِ وَجْهِهِ وَ فَلَتَاتِ لِسَانِهِ فَأَوْرَثَهُ اللَّهُ الْخِزْیَ فِی الدُّنْیَا وَ الْعَذَابَ وَ النَّدَامَةَ فِی الْآخِرَةِ فَأَصْبَحَ مِنَ «الْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً».

تدبر

1) «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرینَ أَعْمالاً»

همان گونه که بهره‏مندى‏ها متفاوت و داراى درجاتى است:

  • دو برابر (ضِعْفٌ؛ اعراف/38)،
  • چندین برابر (أَضْعافاً کَثیرَة؛ بقره/245)،
  • ده برابر (عَشْرُ أَمْثالِها: انعام/160)،
  • هفت صد برابر (فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ؛ بقره/261)
  • و گاهى فوق تصوّر (فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ؛ سجده/17)
  • و غیرقابل محاسبه است (یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ؛ زمر/10)؛

ضرر و زیان‏ها نیز داراى مراحل و تفاوت‏هایى است:

  • گاهى معامله‏ى بدى است. «بِئْسَمَا اشْتَرَوْا» (بقره/90)
  • گاهى سودى ندارد. «فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ» (بقره/16)
  • گاهى خسارت بزرگ و آشکار است. «خُسْراناً مُبِیناً» (نساء/119)
  • گاهى معامله‌اش صرفاً خسارت دارد. «لَمْ یَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلاَّ خَساراً‏» (نوح/21)
  • گاهى خود انسان در خسارت است. «إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ» (عصر/2)

و در آیه حاضر می‌فرماید که

  • گاهى خسارت در تمام ابعاد است. «بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا»

(اقتباس از تفسیر نور، ج‏5، ص231-232)


2) «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرینَ أَعْمالاً»

پیامبر نه‌تنها مأمور بیان سود و زیان واقعى مردم است (تفسیر نور، ج‏5، ص232)، بلکه باید رتبه‌بندی انسانها در سود و زیان را هم معرفی کند.

به قول امیرالمومنین ع، عاقل کسی نیست که صرفاً بتواند خوب و بد را تشخیص دهد؛ بلکه عاقل کسی است که بتواند بین بد و بدتر هم تشخیص دهد.[9]


3) «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ ...»

 شیوه‏ى پرسش و پاسخ، از بهترین روشهاى آموزش و تربیت است. (تفسیر نور، ج‏5، ص232)


4) «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرینَ أَعْمالاً»

در «نکات ادبی» اشاره شد که «نبأ» به خبری می‌گویند که «مهم»‌ و «پرفایده» باشد و انسان از آن بی‌خبر باشد.

چرا آگاهی‌بخشی در مورد «کسانی که در کارهایشان زیانکارترین‌اند» را، نه با تعبیر «خبر دادن» بلکه با تعبیر «نبأ دادن» بیان کرد؟

الف. چون انسان در معرض غفلت از سود و زیان خویش است. (تفسیر نور، ج‏5، ص232)

ب. چون مدل محاسباتی بسیاری از ما اشتباه است و در تشخیص اینکه چه کسانی واقعا بیش از همه زیان می‌کنند اشتباه می‌کنیم. شاهدش هم این است که قرآن کریم بارها با تعابیرى همچون: أَم حَسِبَ، یَحْسَبُونَ، لا یَحْسَبَنَّ، أَ فَحَسِبْتُمْ و ... از حسابگرى‏هاى بى‏اساس رایج در میان ما انتقاد کرده است. (ماده «حسب» دست کم 42 بار در مقام اعتراض به نحوه حسابگری انسانها در قرآن کریم به کار رفته است.)

ج. ...


5) «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرینَ أَعْمالاً»

«أعمالا» به لحاظ دستوری، تمییز است برای «اخسرین». با اینکه به طور عادی تمییز را مفرد می‌آورند (باید می‌گقت: أخسرین عملا) چرا در اینجا جمع آورد؟

الف. چون «أخسرین» جمع بوده، می‌شود تمییز آن جمع بیاید (التبیان فی إعراب القرآن، ص250)[10] یعنی درواقع چون از «زیانکاران» صحبت شده، به تبع آن، از «اعمال» سخن به میان آمده، نه از عمل.

ب. با جمع آوردن می‌خواهد به تنوع و تکثر کارهایی که موجب زیانکار شدن افراد می‌شده، اشاره کند. (البحر المحیط، ج‏7، ص231[11])

ج. با اشاره به تنوع در اعمال، می‌خواهد بیان کند که خسرانِ این افراد شامل همه اعمالشان می‌شود. (المیزان، ج‏13، ص399 )[12] و به نحو غیرمستقیم، بر حبط  اعمال (نابودی اعمالی که در نظر همگان خوب به نظر رسیده) دلالت دارد.

د. ...

 


[1] . قرأ ابن‌عامر و عاصم و حمزه و ابوجعفر و الحسن و المطوعی «یحسَبون» بفتح السین و هی لغة تمیم؛ و قرأ ابوعمرو و ابن کثیر و نافع و کسائی و هبیرة عن حفص عن عاصم و یعقوب و خلف و الأعشی «یحسِبون» بکسر السین و هی لغة حجاز؛ و تقدم مثل هذا مرارا، انظر الایه 273 من سوره البقرة. (معجم القرائات، ج5، ص317)

[2] . قَالَ: «عَنْ أَیِّ أَصْحَابِی؟» قَالُوا: عَنْ أَصْحَابِ مُحَمَّدٍ ص قَالَ: «کُلُّ أَصْحَابِ مُحَمَّدٍ أَصْحَابِی فَعَنْ أَیِّهِمْ تَسْأَلُونَنِی؟» فَقَالُوا: عَنِ الَّذِینَ رَأَیْنَاکَ تَلْطُفُهُمْ بِذِکْرِکَ وَ بِالصَّلَاةِ عَلَیْهِمْ دُونَ الْقَوْمِ قَالَ: «عَنْ أَیِّهِمْ؟» قَالُوا: حَدِّثْنَا عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ  قَالَ: «قَرَأَ الْقُرْآنَ‏ وَ عَلِمَ السُّنَّةَ  وَ کَفَى بِذَلِکَ» قَالُوا: فَوَ اللَّهِ مَا دَرَیْنَا بِقَوْلِهِ وَ کَفَى بِذَلِکَ کَفَى بِقِرَاءَةِ الْقُرْآنِ وَ عِلْمِ السُّنَّةِ أَمْ کَفَى بِعَبْدِ اللَّهِ؟ قَالَ: فَقُلْنَا حَدِّثْنَا عَنْ أَبِی ذَرٍّ  قَالَ: «کَانَ یُکْثِرُ السُّؤَالَ فَیُعْطَى وَ یُمْنَعُ‏  وَ کَانَ شَحِیحاً  حَرِیصاً عَلَى دِینِهِ حَرِیصاً عَلَى الْعِلْمِ الْجَزْمِ‏  قَدْ مُلِئَ فِی وِعَاءٍ لَهُ حَتَّى امْتَلَأَ وِعَاؤُهُ عِلْماً عَجَزَ فِیهِ» قَالُوا: فَوَ اللَّهِ مَا دَرَیْنَا بِقَوْلِهِ: عَجَزَ فِیهِ أَ عَجَزَ عَنْ کَشْفِهِ مَا کَانَ عِنْدَهُ أَوْ عَجَزَ عَنْ مَسْأَلَتِهِ قُلْنَا: حَدِّثْنَا عَنْ حُذَیْفَةَ بْنِ الْیَمَانِ قَالَ: «عَلِمَ أَسْمَاءَ الْمُنَافِقِینَ وَ سَأَلَ عَنِ الْمُعْضِلَاتِ حِینَ غُفِلَ‏  عَنْهَا وَ لَوْ سَأَلُوهُ لَوَجَدُوهُ بِهَا عَالِماً» قَالُوا: فَحَدِّثْنَا عَنْ سَلْمَانَ الْفَارِسِیِّ قَالَ: «مَنْ لَکُمْ بِمِثْلِ لُقْمَانَ الْحَکِیمِ‏  وَ ذَلِکَ امْرُؤٌ مِنَّا  أَهْلَ الْبَیْتِ أَدْرَکَ الْعِلْمَ الْأَوَّلَ وَ أَدْرَکَ الْعِلْمَ الْآخَرَ وَ قَرَأَ الْکِتَابَ الْأَوَّلَ وَ قَرَأَ الْکِتَابَ الْآخِرَ بَحْرٌ لَا یُتْرَفُ»  قُلْنَا: فَحَدِّثْنَا عَنْ عَمَّارِ بْنِ یَاسِرٍ قَالَ: «ذَلِکَ امْرُؤٌ خَالَطَ اللَّهُ الْإِیمَانَ بِلَحْمِهِ وَ دَمِهِ وَ شَعْرِهِ وَ بَشَرِهِ حَیْثُ زَالَ زَالَ مَعَهُ وَ لَا یَنْبَغِی لِلنَّارِ أَنْ تَأْکُلَ مِنْهُ شَیْئاً»

[3] . وَ الذَّارِیاتِ ذَرْواً؟ قَالَ: «الرِّیَاحُ وَیْلَکَ» قَالَ: فَمَا [الْحَامِلَاتُ‏] فَالْحامِلاتِ وِقْراً؟ قَالَ: «السَّحَابُ وَیْلَکَ» قَالَ: فَمَا [الْجَارِیَاتُ‏] فَالْجارِیاتِ یُسْراً؟ قَالَ: «السُّفُنُ وَیْلَکَ» قَالَ: فَمَا [المُقَسِّمَاتُ‏] فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً؟ قَالَ: «الْمَلَائِکَةُ وَیْلَکَ» یَقُولُ: وَیْلَکَ أَیْ: لَا تَعُدْ إِلَیَّ مُتَعَنِّتاً قَالَ: فَمَا السَّماءِ ذاتِ الْحُبُکِ‏ ؟ قَالَ: «ذَاتُ الْخَلْقِ الْحَسَنِ» قَالَ: فَمَا السَّوَادُ الَّذِی فِی جَوْفِ الْقَمَرِ؟ قَالَ: «أَعْمَى سَأَلَ عَنْ عَمْیَاءَ وَیْلَکَ سَلْ تَفَقُّهاً وَ لَا تَسْأَلْ تَعَنُّتاً  وَیْلَکَ سَلْ عَمَّا یَعْنِیکَ وَ دَعْ مَا لَا یَعْنِیکَ» قَالَ: وَ اللَّهِ إِنَّ مَا سَأَلْتُکَ عَنْهُ لَیَعْنِینِی قَالَ: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ: وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنا آیَةَ اللَّیْلِ‏  هُوَ  السَّوَادُ الَّذِی فِی جَوْفِ الْقَمَرِ» قَالَ: فَمَا الْمَجَرَّةُ؟ قَالَ: «یَا وَیْلَکَ سَلْ تَفَقُّهاً وَ لَا تَسْأَلْ تَعَنُّتاً یَا وَیْلَکَ سَلْ عَمَّا یَعْنِیکَ» قَالَ: فَوَ اللَّهِ إِنَّ مَا سَأَلْتُکَ عَنْهُ لَیَعْنِینِی قَالَ: «إِنَّهَا شَرَجُ‏  السَّمَاءِ وَ مِنْهَا فُتِحَتِ السَّمَاءُ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ زَمَنَ الْغَرَقِ عَلَى قَوْمِ نُوحٍ» قَالَ: فَمَا قَوْسُ قُزَحٍ؟ قَالَ: «وَیْلَکَ لَا تَقُلْ: قَوْسُ قُزَحَ فَإِنَّ قُزَحَ الشَّیْطَانُ وَ لَکِنَّهَا الْقَوْسُ وَ هِیَ أَمَانُ أَهْلِ الْأَرْضِ فَلَا غَرَقَ بَعْدَ قَوْمِ نُوحٍ» قَالَ: فَکَمْ بَیْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ؟ قَالَ: «مَدُّ الْبَصَرِ  وَ دَعْوَةٌ بِذِکْرِ اللَّهِ فَیُسْمَعُ لَا تَقُولُ غَیْرَ  ذَلِکَ فَاسْمَعْ لَا أَقُولُ غَیْرَ ذَلِکَ» قَالَ: فَکَمْ بَیْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ؟ قَالَ: «مَسِیرَةُ یَوْمٍ لِلشَّمْسِ تَطْلُعُ مِنْ مَطْلَعِهَا فَتَأْتِی مَغْرِبَهَا مَنْ حَدَّثَکَ غَیْرَ ذَلِکَ کَذَبَ»

[4] . تَفْسِیرِ الْقُشَیْرِیِّ وَ إِبَانَةِ الْعُکْبَرِیِّ عَنْ سُفْیَانَ عَنِ الْأَعْمَشِ عَنْ سَلَمَةَ بنِ کُهَیْلٍ عَنْ أَبِی الطُّفَیْلِ أَنَّهُ سَأَلَ ابْنُ الْکَوَّاءِ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَى قُلْ هَلْ‏ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا الْآیَةَ فَقَالَ ع إِنَّهُمْ أَهْلُ حَرُورَاءَ ثُمَّ قَالَ الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً فِی قِتَالِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ أُولئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلَا یُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَزْناً ذلِکَ جَزاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِما کَفَرُوا بِوَلَایَةِ عَلِیٍّ وَ اتَّخَذُوا آیَاتِ الْقُرْآنِ وَ رُسُلِی یَعْنِی مُحَمَّداً هُزُواً وَ اسْتَهْزَءُوا بِقَوْلِهِ أَلَا مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ وَ أَنْزَلَ فِی أَصْحَابِهِ إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ الْآیَةَ فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ نَزَلَتْ فِی أَصْحَابِ الْجَمَلِ

[5] . و أخرج ابن المنذر و ابن أبى حاتم عن أبى خمیصة عبد الله بن قیس قال سمعت على بن أبى طالب یقول فی هذه الآیة قل هل أنبئکم بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا انهم الرهبان الذین حبسوا أنفسهم فی السواری

و أخرج ابن مردویه عن أبى الطفیل قال سمعت على بن أبى طالب و سأله ابن الکواء فقال من هل أنبئکم بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا قال فجرة قریش

و أخرج عبد الرزاق و الفریابی و ابن المنذر و ابن أبى حاتم و ابن مردویه من طریق عن على أنه سئل عن هذه الآیة قل هل أنبئکم بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا قال لا أظن الا أن الخوارج منه

[6] . و اختلفوا فی الذین عنوا بذلک فقال علی بن أبی طالب: «هم الرهبان و القسوس الذین حبسوا أنفسهم فی الصوامع»؛ و روى سفیان عن سلمة بن کهیل عن أبی الطفیل قال: سأل عبد الله بن الکوّا علیا عن قوله: هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا، قال: «أنتم یا أهل حروراء»

[7] . عَنْ إِمَامِ بْنِ رِبْعِیٍّ قَالَ: قَامَ ابْنُ الْکَوَّاءِ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع فَقَالَ أَخْبِرْنِی عَنْ قَوْلِ اللَّهِ قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً قَالَ أُولَئِکَ أَهْلُ الْکِتَابِ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ وَ ابْتَدَعُوا فِی دِینِهِمْ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ وَ مَا أَهْلُ النَّهْرِ مِنْهُمْ بِبَعِید

[8] . وَ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ قَالَ: خَطَبَنَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع‏ ... قَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَخْبِرْنِی عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا الْآیَةَ قَالَ کَفَرَةُ أَهْلِ الْکِتَابِ الْیَهُودِ وَ النَّصَارَى وَ قَدْ کَانُوا عَلَى الْحَقِّ فَابْتَدَعُوا فِی أَدْیَانِهِمْ وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً ثُمَّ نَزَلَ عَنِ الْمِنْبَرِ وَ ضَرَبَ بِیَدِهِ عَلَى مَنْکِبِ ابْنِ الْکَوَّاءِ ثُمَّ قَالَ یَا ابْنَ الْکَوَّاءِ وَ مَا أَهْلُ النَّهْرَوَانِ مِنْهُمْ بِبَعِیدٍ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ مَا أُرِیدُ غَیْرَکَ وَ لَا أَسْأَلُ سِوَاکَ قَالَ فَرَأَیْنَا ابْنَ الْکَوَّاءِ یَوْمَ النَّهْرَوَانِ فَقِیلَ لَهُ ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ بِالْأَمْسِ تَسْأَلُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَمَّا سَأَلْتَهُ وَ أَنْتَ الْیَوْمَ تُقَاتِلُهُ؟ فَرَأَیْنَا رَجُلًا حَمَلَ عَلَیْهِ فَطَعَنَهُ فَقَتَلَهُ.

[9] . مِنْ کَلَامِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع‏: لَیْسَ الْعَاقِلُ مَنْ یَعْرِفُ الْخَیْرَ مِنَ الشَّرِّ وَ لَکِنَّ الْعَاقِلَ مَنْ یَعْرِفُ خَیْرَ الشَّرَّیْن‏ (شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج‏6، ص322؛ بحار الأنوار، ج‏75، ص6؛ مرحوم مجلسی این را از «کِتَابِ مَطَالِبِ السَّئُولِ»  لِمُحَمَّدِ بْنِ طَلْحَة نقل کرده است)

[10] . أَعْمالًا: تمییز، و جاز جمعه، لأنه منصوب عن أسماء الفاعلین.

[11] . انتصب أَعْمالًا على التمییز و جمع لأن أعمالهم فی الضلال مختلفة و لیسوا مشترکین فی عمل واحد.

[12] . قیل: و لم یقل: بالأخسرین عملا، مع أن الأصل فی التمییز أن یأتی مفردا و المصدر شامل للقلیل و الکثیر للإیذان بتنوع أعمالهم و قصد شمول الخسران لجمیعها

 


684) سوره کهف (18)آیه 102 أَفَحَسِبَ الَّذینَ کَفَرُوا أَنْ یَتّ

بسم الله الرحمن الرحیم

684) سوره کهف (18)آیه102

أَفَحَسِبَ الَّذینَ کَفَرُوا أَنْ یَتَّخِذُوا عِبادی مِنْ دُونی‏ أَوْلِیاءَ إِنَّا أَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرینَ نُزُلاً

ترجمه

آیا پس آنان که کفر ورزیدند [چنین] حساب کردند [یا: کافی است]‌ که بندگانم را از ورای من ولیّ [سرپرست] اتخاذ کنند؟ بی‌تردید ما جهنم را [به عنوان] جایگاه [یا: ‌وسیله] پذیرایی برای کافران آماده کرده‌ایم.

نکات ادبی

«حَسِبَ»

معنای «حساب کردن» معنای بسیار آشنایی است، با این حال، شبیه آنچه قبلا هم اشاره شد، با رجوع به 55 ترجمه معلوم شد که هیچ‌یک از مترجمان در ترجمه این آیه، از این تعبیر استفاده نکرده بلکه دو تعبیر «پنداشتید» یا «گمان کردید» را به کار برده‌اند (و البته تنها در «ترجمه تفسیر طبری» (ج4، ص937) بر اساس قرائت « أ فحَسْبُ» ترجمه شده، که ترجمه‌اش چنین است: «خود بسنده بود آن کسها را که کافر شدند که بگیرند بندگان مرا از فرود من دوستان و یاران»)

درباره  چرایی چنین مطلبی هم توضیح داده شد که در اغلب کتب لغت اشاره شده که فعل «حسب»، علاوه بر معنای «عدّ» (حساب کردن، شمردن) به معنای «ظن» هم به کار می‌رود. در تعیین معیار تمایز، فیومی و طریحی گفته‌اند هرگاه از وزن «حَسَبَ» (مصدر: حِساب) استفاده شود به معنای حساب کردن است و هرگاه از وزن «حَسِبَ» (مصدر: حُسبان) استفاده شود به معنای «ظن» است. ابن‌فارس ضمن پذیرش این تفاوت، توضیح داده که وقتی تعبیر «حسِب» به کار می‌بریم به این جهت معنای «ظن» را می‌دهد که در واقع گفته‌ایم «حساب می‌کنم که از اموری باشد که رخ می‌دهد» در واقع، معنای «ظن»، اذغان به وقوع یک مطلب بر اساس حساب و کتاب است، و به همین جهت است که «حسِب» را به معنای «ظن» دانسته‌اند. نکته‌ای که این برداشت را تقویت می‌کند این است که ابوهلال عسکری (صاحب الفروق فی اللغة) در تفاوت معنای «ظن» و «حُسبان» توضیح داده‌ که ظن، حکایتگر از نوعی اعتقاد درونی است، در حالی که در معنای حسِب،‌ عنصر اعتقاد نقشی ندارد؛ در واقع حُسبان، همان «حساب کردن وقوع یک حالت» بوده که به خاطر کثرت استفاده در امور ظنی، کم‌کم به معنای ظن کار رفته است.

در قرآن کریم، اگرچه این کلمه در حالت فعل ماضی، فقط به صورت «حَسِبَ» به کار رفته، و در تمام موارد، احتمال اینکه معنای «ظن» مدنظر باشد منتفی نیست؛ اما به صورت مصدری به هر دو صورت «حساب» و «حسبان» استفاده شده است. نکته مهم این است که اگرچه - همان طور که اهل لغت گفته‌اند- در تمام کاربردهای این کلمه در حالت «حساب»، هیچ اثری از معنای «ظن» وجود ندارد؛ اما جالب این است که در هیچیک از موارد استعمال کلمه «حسبان» در قرآن نیز اثری از معنای «ظن» وجود ندارد (انعام/96؛ کهف/40؛ الرحمن/5) و این بدان معناست که اگرچه طبق توضیح فوق، ممکن است استفاده از «حسِب، حسبان» در امور ظنی رایج بوده، اما لااقل تا زمان ظهور قرآن، هنوز معنای «ظن» برای حُسبان (و لذا برای فعل حَسِبَ) قطعیت پیدا نکرده است و اصطلاحا هنوز به حدی نرسیده که لفظ «منقول» شود. به همین جهت بود که در ترجمه، علی‌رغم همه ترجمه‌های موجود، همان تعبیر «حساب کردن» (که قدر متیقن این واژه است) استفاده شد.

جلسه 96 http://yekaye.ir/al-muminoon-023-115/

اکنون می‌افزاییم که کلمه «حَسْب» (َ فَإِنَّ حَسْبَکَ اللَّه، انفال/62؛ حَسْبُکَ اللَّه، انفال/64؛ حَسْبُنَا اللَّهُ، آل‌عمران/153 و توبه/59؛ حَسْبُهُمْ جَهَنَّم، مجادله/8؛ و ...) که در قرآن کریم دست کم 11 بار به این صورت به کار رفته


«أَوْلِیاءَ»

اولیاء، جمعِ «ولیّ» است و قبلا بیان شد که ماده «ولی» در اصل، دلالت بر «قرب» می‌کند و «مولی» از همین باب است که به معانی آزادکننده، برده‌ی آزادشده،‌ صاحب، هم‌قسم، پسرعمو، ناصر و یاور، همسایه به کار می‌رود». به تعبیر دیگر، «ولی، رابطه‌ای بین دو شیء است که چیزی که از آنها نباشد بین آنها فاصله نیندازد و برای همین استعاره گرفته می‌شود در نزدیکی از حیث مکان، نسبت، دین، دوستی، نصرت، اعتقاد».

وقتی تعبیر شود که الف ولی  ب است، یعنی الف سرپرستی امور ب را برعهده گرفته است؛ پس ولایت‌ یعنی تدبیر امور شخص دیگر و برعهده گرفتن مسئولیت زندگی و معاش او؛ و لذا شاید مناسبترین معادل آن در فارسی «سرپرست» باشد؛ مخصوصا در این آیه که نسبت خدا با ما درنظر گرفته شده است. در زبان فارسی هم استفاده از کلمه «ولی» در معنای سرپرست بسیار متداول است (مثلا ولی ‌دانش‌آموز).

جلسه 84 http://yekaye.ir/al-maidah-005-055/


«نُزُلاً»

قبلا بیان شد که کلمه «نُزُل» صفت مشبهه از ماده «نزل» (نزول: فرود آمدن) می‌باشد و اغلب اهل لغت بر این باورند که یا به معنای آن چیزی است که برای کسی (بویژه: مهمانی) که می‌خواهد در جایی فرود آید و منزل گزیند، آماده می‌کنند؛ و یا به معنای «منزل: محل نزول و اقامت» می‌باشد.

جلسه 195 http://yekaye.ir/al-kahf-018-107/

اختلاف قرائت[1]

عبارت «أ فحسب» در اغلب روایات به صورت «أَفَحَسِبَ الذین کفروا» (آیا کافران چنین حساب می‌کنند، چنین می‌پندارند که ...) قرائت کرده‌اند اما در ابوبکر (که راوی عاصم است) و نیز روایت زید از یعقوب (از قراء عشره) و برخی قرائات کمتر مشهور مانند روایت خلف از ابن‌کثیر و یعقوب، و قرائت ابن محیصن و حسن و یحیی بن یعمر و زید بن علی و مجاهد و عکرمة و قتادة و ضحاک و نعیم بن میسرة و ابوحیوة و ابن أبی لیلى و شافعی و مسعود بن صاح، به صورت «أ فحسْبُ الذین کفروا» (آیا کافران را کافی است که ...) قرائت کرده‌اند. (مجمع البیان، ج‏6، ص765[2]؛ البحر المحیط، ج‏7، ص229[3])[4]


نکته‌ای در تاریخ قرائات

قبلا در جلسه 660  http://yekaye.ir/al-kahf-18-79/  و پیش از آن درباره اختلاف قرائات و اینکه همه این قرائات سبعه و عشره به طور متواتر به پیامبر می‌رسد توضیحاتی ارائه شد.

اکنون می‌افزاییم که قاریان و راویانی که این قرائات به اسم آنان ثبت شده، کسانی‌اند که اصرار داشتند تک‌تک حروف و اعراب و حتی نحوه ادای حروف (قواعد تجویدی) هم که قرائت می‌کنند مستقیما از استاد خود شنیده و ثبت کرده باشند و او هم مستقیما از استادش، تا به پیامبر ص ختم شود و این افرادی که امروزه قرائت‌ها به اسم آنها مشهور است، در واقع کسانی بودند که در شهر خود بیش از دیگران به مساله آموزش قرائت به طور تخصصی اشتغال داشتند و شهرتشان از شهر و دیار خود هم گذشته بود و مردم سایر بلاد برای آموزش به آنها مراجعه می کردند.

لازم به ذکر است که عاصم حدود 30 شاگرد برجسته دارد که مشهورترین آنها حفص و شعبه (ابوبکر بن عیاش) است. عاصم قرائتی را که از طریق ابوعبدالرحمن سلمی و او نیز از طریق امیرالمومنین ع از پیامبر فراگرفته بود، به حفص آموزش داد؛ و قرائتی را که از طریق زر بن حبیش از ابن‌مسعود از پیامبر گرفته بود، به شعبه.

اما در این مورد خاص (أ فحسب)، چون خود ابوبکر قرائت «أ فحسْبُ» را با واسطه‌های دیگر از امیرالمومنین ع شنیده بود، خودش در این مورد تصریح کرده که من در اینجا قرائت عاصم (و در واقع قرائتی که ابن‌مسعود روایت کرده) را نمی‌خوانم و قرائتی را که به روایت امیرالمومنین ع دریافت کرده‌ام می‌خوانم. (مجمع البیان، ج‏6، ص765)

حدیث

1) از امام باقر ع روایت شده است:

همانا خداوند حضرت علی ع را عَلَم [پرچم] ای بین خود و خلائقش قرار داد؛ پس هر که او را [به امامت] بشناسد مومن است و هرکس او را انکار کند کافر است و هرکس او را نشناسد گمراه است و هرکس در عرض او کس دیگری را [به امامت] قرار دهد مشرک است، و کسی که ولایت او را آورد وارد بهشت شود.

و

از امام صادق ع روایت شده است: ولایت ما همان ولایت خداست که هیچ پیامبری مبعوث نشد مگر به آن.

الکافی، ج‏1، ص437

الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ قَالَ حَدَّثَنَا یُونُسُ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْفُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ نَصَبَ عَلِیّاً ع عَلَماً بَیْنَهُ وَ بَیْنَ خَلْقِهِ فَمَنْ عَرَفَهُ کَانَ مُؤْمِناً وَ مَنْ أَنْکَرَهُ کَانَ کَافِراً وَ مَنْ جَهِلَهُ کَانَ ضَالًّا وَ مَنْ نَصَبَ مَعَهُ شَیْئاً کَانَ مُشْرِکاً وَ مَنْ جَاءَ بِوَلَایَتِهِ دَخَلَ الْجَنَّةَ.


مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ سَلَمَةَ بْنِ الْخَطَّابِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ سَیْفٍ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ رِزْقٍ الْغُمْشَانِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

وَلَایَتُنَا وَلَایَةُ اللَّهِ الَّتِی لَمْ یَبْعَثْ نَبِیّاً قَطُّ إِلَّا بِهَا.


2) از امام باقر ع روایت شده است:

هرکس خوش دارد که بین او و خدا در روز قیامت حجابی نباشد تا او به [عنایت] خدا بنگرد و خداوند به او نظر [لطف] افکند، پس تولای آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم را در پیش گیرد [به سرپرستی آنان تن دهد] و از دمشنشان بیزاری جوید و به امام آنها را به امامت خویش برگزیند؛ که اگر چنین باشد به [عنایت] خداوند می‌نگرد و خدا به او نظر [لطف] می‌افکند.

 الأصول الستة عشر، ص213؛ قرب الإسناد، ص351[5]

الشَّیْخُ أَبُو مُحَمَّدٍ هَارُونُ بْنُ مُوسَى بْنِ أَحْمَدَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ التَّلَّعُکْبَرِیُّ أَیَّدَهُ اللَّهُ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ هَمَّامٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا حُمَیْدُ بْنُ زِیَادٍ الدِّهْقَانُ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو جَعْفَرٍ أَحْمَدُ بْنُ زَیْدِ بْنِ جَعْفَرٍ الْأَزْدِیُّ الْبَزَّازُ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّى بْنِ الْقَاسِمِ الْحَضْرَمِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ شُرَیْحٍ الْحَضْرَمِیُّ، عَنْ حُمَیْدِ بْنِ شُعَیْبٍ السَّبِیعِیِّ، عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ الْجُعْفِیِّ، قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ عَلَیْهِمَا السَّلَامُ:

مَنْ سَرَّهُ أَنْ لَا یَکُونَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللَّهِ حِجَابٌ یَوْمَ الْقِیَامَةِ حَتَّى یَنْظُرَ إِلَى اللَّهِ، وَ یَنْظُرَ اللَّهُ إِلَیْهِ، فَلْیَتَوَلَّ آلَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَ یَبْرَأْ مِنْ عَدُوِّهِمْ، وَ یَأْتَمَّ بِالْإِمَامِ مِنْهُمْ؛ فَإِنَّهُ إِذَا کَانَ ذَلِک‏ نَظَرَ إِلَى اللَّهِ، وَ نَظَرَ اللَّهُ إِلَیْهِ.


3) از امام باقر ع روایت شده است که خداوند تبارک و تعالی فرمود:

قطعا عذاب کنم هر رعیتی [هر پیروی] را که به ولایت هر امام ستمگری که منصوب از جانب خدا نیست تن دهد هرچند آن رعیت در اعمال خویش نیکوکار و پرهیزکار باشد؛ و قطعا می‌بخشم هر رعیتی در اسلام را که به ولایت هر امام عادلی که منصوب از جانب خداست تن دهد هر چند آن رعیت به خودی خود ظالم و بدکار باشد.

الکافی، ج‏1، ص376

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسى‏، عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ حَبِیبٍ السِّجِسْتَانِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى:

لَأُعَذِّبَنَّ کُلَّ رَعِیَّةٍ فِی الْإِسْلَامِ دَانَتْ بِوَلَایَةِ کُلِّ إِمَامٍ جَائِرٍ لَیْسَ مِنَ اللَّهِ وَ إِنْ کَانَتِ الرَّعِیَّةُ فِی أَعْمَالِهَا بَرَّةً تَقِیَّةً وَ لَأَعْفُوَنَّ عَنْ کُلِّ رَعِیَّةٍ فِی الْإِسْلَامِ دَانَتْ بِوَلَایَةِ کُلِّ إِمَامٍ عَادِلٍ مِنَ اللَّهِ وَ إِنْ کَانَتِ الرَّعِیَّةُ فِی أَنْفُسِهَا ظَالِمَةً مُسِیئَةً.


4) محمد بن مسلم از امام باقر ع روایت کرده است:

هرکس با عبادتی دینداری بورزد که تمام تلاشش را در آن عبادت صرف کند اما امامی از جانب خداوند نداشته باشد، ÷س سعی و تلاشش غیرمقبول است و او گمراهی متحیر است و خداوند کارهای وی را خوش نمی دارد و مَثَلِ او مَثَلِ گوسفندی است که چوپان و گله خود را گم کرده، پس تمام روزش را به این سو و آن سو می‌دود تا شب سرمی‌رسد و او گله‌ای از گوسفندان را همراه چوپانشان می‌بیند به سوی آنان متمایل می‌گردد و بدان فریفته می‌شود و شب را در چراگاه آنان می‌خوابد، اما همین که آن چوپان گله را به حرکت درآورد [می‌فهمد که] آن چوپان و گله را نمی‌شناسد، پس باز حیران و سرگردان در این سو و آن سو چوپان و گله خویش را می‌جوید تا دوباره چشمش به گوسفند و چوپانی می‌افتد و به سوی آن می‌رود و بدان فریفته می‌شود اما این چوپان بر سرش فریاد می‌زند که برو و به گله و چوپان خودت ملحق شو که تو حیران و غافلی از چوپان و گله خودت؛ پس باز هراسان و سرگردان این سو و آن سو رم می‌کند، نه چوپانی دارد که او را به چراگاهش هدایت کند یا به خانه‌اش برگرداند؛ در همین حال است که گرگی فرصت را غنیمت می‌شمرد و او را می‌درد؛

ای محمد! به خدا سوگند هر کس از این امت هم که صبح کند در حالی که امامی آشکار و عادل از جانب خداوند عز و جل نداشته باشد، حیران و گمراه صبح کرده، و اگر بر این حال بمیرد به مرگ کفر و نفاق مرده است؛

و بدان ای محمد! که همانا امامان ستمگر و پیروانشان از دین خدا به دورند، گمراهند و گمراه کنند، پس کارهایی که انجام می‌دهند «همانند گرد و خاکی است که باد در روز طوفانی آن را پراکنده سازد، بر چیزی از آنچه به دست آوردند قدرت نیابند که این همان گمراهی دور و دراز است.» (ابراهیم/18)

الکافی، ج‏1، ص183-184؛ الغیبة للنعمانی، ص128[6]

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَى عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِینٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع یَقُولُ‏

کُلُّ مَنْ دَانَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِعِبَادَةٍ یُجْهِدُ فِیهَا نَفْسَهُ وَ لَا إِمَامَ لَهُ مِنَ اللَّهِ فَسَعْیُهُ غَیْرُ مَقْبُولٍ وَ هُوَ ضَالٌّ مُتَحَیِّرٌ وَ اللَّهُ شَانِئٌ‏  لِأَعْمَالِهِ وَ مَثَلُهُ کَمَثَلِ شَاةٍ ضَلَّتْ عَنْ رَاعِیهَا وَ قَطِیعِهَا فَهَجَمَتْ‏  ذَاهِبَةً وَ جَائِیَةً یَوْمَهَا فَلَمَّا جَنَّهَا  اللَّیْلُ بَصُرَتْ بِقَطِیعِ غَنَمٍ مَعَ رَاعِیهَا فَحَنَّتْ إِلَیْهَا وَ اغْتَرَّتْ بِهَا فَبَاتَتْ مَعَهَا فِی مَرْبِضِهَا فَلَمَّا أَنْ سَاقَ الرَّاعِی قَطِیعَهُ أَنْکَرَتْ‏ رَاعِیَهَا وَ قَطِیعَهَا فَهَجَمَتْ مُتَحَیِّرَةً تَطْلُبُ رَاعِیَهَا وَ قَطِیعَهَا فَبَصُرَتْ بِغَنَمٍ مَعَ رَاعِیهَا فَحَنَّتْ إِلَیْهَا وَ اغْتَرَّتْ بِهَا  فَصَاحَ بِهَا الرَّاعِی الْحَقِی بِرَاعِیکِ وَ قَطِیعِکِ فَأَنْتِ تَائِهَةٌ مُتَحَیِّرَةٌ عَنْ رَاعِیکِ وَ قَطِیعِکِ فَهَجَمَتْ ذَعِرَةً مُتَحَیِّرَةً تَائِهَةً لَا رَاعِیَ لَهَا یُرْشِدُهَا إِلَى مَرْعَاهَا أَوْ یَرُدُّهَا فَبَیْنَا هِیَ کَذَلِکَ إِذَا اغْتَنَمَ الذِّئْبُ ضَیْعَتَهَا فَأَکَلَهَا وَ کَذَلِکَ وَ اللَّهِ یَا مُحَمَّدُ مَنْ أَصْبَحَ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ لَا إِمَامَ لَهُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ظَاهِرٌ عَادِلٌ أَصْبَحَ ضَالًّا تَائِهاً وَ إِنْ مَاتَ عَلَى هَذِهِ الْحَالَةِ مَاتَ مِیتَةَ کُفْرٍ وَ نِفَاقٍ وَ اعْلَمْ یَا مُحَمَّدُ أَنَّ أَئِمَّةَ الْجَوْرِ وَ أَتْبَاعَهُمْ لَمَعْزُولُونَ عَنْ دِینِ اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا وَ أَضَلُّوا فَأَعْمَالُهُمُ الَّتِی یَعْمَلُونَهَا کَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ‏ فِی یَوْمٍ عاصِفٍ‏ لا یَقْدِرُونَ‏ مِمَّا کَسَبُوا عَلى‏ شَیْ‏ءٍ ذلِکَ‏ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِیدُ.


5) حمران بن اعین واقعه‌ای را نقل می‌کند که شبیه آن را معاذ بن مسلم هم نقل می‌کند. می‌گوید: برای امام صادق ع حکایت مردی را بازگو کردم که به ولایت امیرالمومنین ع اذعان دارد و از دشمنش بیزاری می‌جوید هو هر چه او بگوید می‌پذیرد جز اینکه معتقد است که بین آنان [اصحاب پیامبر] اختلافی افتاد و همه آنان امام و پیشوای مایند و نمی‌دانم که کدام [واقعا] امام است و وقتی شخص واحدی را همگی قبول کردند ما هم همان را قبول می‌کنیم چرا که می‌دانیم امر در بین آنهاست و خداوند همه را آمرزیده است.

حضرت فرمود: اگر بر این حال بمیرد به مرگ جاهلی مرده است.

الغیبة للنعمانی، ص135

أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِیدٍ قَالَ حَدَّثَنَا یَحْیَى بْنُ زَکَرِیَّا بْنِ شَیْبَانَ فِی شَعْبَانَ سَنَةَ ثَلَاثٍ وَ سَبْعِینَ وَ مِائَتَیْنِ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ سَیْفِ بْنِ عَمِیرَةَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حُمْرَانَ بْنِ أَعْیَنَ أَنَّهُ قَالَ:

وَصَفْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع رَجُلًا یَتَوَالَى أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ یَتَبَرَّأُ مِنْ عَدُوِّهِ وَ یَقُولُ کُلَّ شَیْ‏ءٍ یَقُولُ إِلَّا أَنَّهُ یَقُولُ إِنَّهُمُ اخْتَلَفُوا فِیمَا بَیْنَهُمْ وَ هُمُ الْأَئِمَّةُ الْقَادَةُ وَ لَسْتُ أَدْرِی أَیُّهُمُ الْإِمَامُ وَ إِذَا اجْتَمَعُوا عَلَى رَجُلٍ وَاحِدٍ أَخَذْنَا بِقَوْلِهِ وَ قَدْ عَرَفْتُ أَنَّ الْأَمْرَ فِیهِمْ رَحِمَهُمُ اللَّهُ جَمِیعاً

فَقَالَ إِنْ مَاتَ هَذَا مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّةً.

وَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ سَیْفٍ عَنْ أَخِیهِ الْحُسَیْنِ عَنْ مُعَاذِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع مِثْلَهُ.

تدبر

1) «أَ فَحَسِبَ الَّذینَ کَفَرُوا أَنْ یَتَّخِذُوا عِبادی مِنْ دُونی‏ أَوْلِیاءَ»

مقصود از این تعبیر «آیا چنین گمان می کنند کافرانی که بندگانم را از ورای من ولیّ اتخاذ می‌کنند» چیست؟

الف. آیا کسانی اند که منکر توحیدند، غیر خدا را به عنوان رب خویش برمی گزینند تا آنان را یاری دهند و عقاب خدا را از آنان دور کنند؟ و مقصود از این بندگانی که مورد توجه قرار گرفتند حضرت عیسی ع و فرشتگانی اند که خود به بندگی خدا معترفند. (مجمع البیان، ج‏6، ص767؛ المیزان، ج‏13، ص367)

ب. آیا کسانی که کافرند گمان می کنند که اگر غیر مرا به خدایی بگیرند، من بر آنان غضب نمی کنم و عقوبتشان نخواهم کرد (ابن عباس، به نقل مجمع البیان، ج‏6، ص767؛ المیزان، ج‏13، ص367)

ج. عبارت «أَنْ یَتَّخِذُوا» را مفعول اول بگیریم و مفعول دوم را محذوف بدانیم، یعنی آیا کسانی که کافرند گمان می کنند که اگر به ولایت غیر من تن دهند، به نفعشان است؟ (المیزان، ج‏13، ص367)

د. هم «الَّذِینَ کَفَرُوا» و هم «أَنْ یَتَّخِذُوا» را در جایگاه دو مفعول برای «حسب» در نظر آوریم و جمله حالت استفهام انکاری داشته باشد؛ یعنی آیا چنین حساب شد که کافران ولایت غیر من را پذیرفتند؟ یعنی برخلاف آنچه به نظر می‌رسید، هیچکس عملا هیچ ولایت دیگری را نتوانست بپذیرد، شبیه همان جمله‌ای که خود فرشتگان وقتی مورد سوال قرار می گیرند که آیا واقعا اینان شما را می‌پرستیدند، در پاسخ خدا عرض کرد که «سُبْحانَکَ أَنْتَ وَلِیُّنا مِنْ دُونِهِمْ» (سبأ/41) (المیزان، ج‏13، ص367)

ه. ...


2) «أَفَحَسِبَ الَّذینَ کَفَرُوا أَنْ یَتَّخِذُوا عِبادی مِنْ دُونی‏ أَوْلِیاءَ إِنَّا أَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرینَ نُزُلاً»

در آیات قبل فرمود که ما جهنم را بر کافران عرضه کنیم و آنان کسانی‌اند که چشمانشان از ذکر من در پرده است و تحمل شنیدن سخن حق را نداشتند.

در بسیاری از روایاتی که ناظر به این آیه گذشت، این کافران بر کسانی تطبیق شده بود که منکر ولایت امیرالمومنین ع بودند که خداوند او را برگزیده بود.

این آیه بخوبی موید آن روایات است، چرا که این کافرانی را که جهنم برایشان آماده شده، کسانی معرفی می‌کند که در میان بندگان، از غیر خدا، یعنی بدون دستور خدا ویا در برابر دستور او، ولایت کسانی را می‌پذیرند.


3) «إِنَّا أَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرینَ نُزُلاً»

جایگاه و وسیله پذیرایی کافران را در جهنم از قبل آماده کرده‌اند.

«نُزُل» منزل و وسایلی است که برای مسافر پیش آمدنش آماده می‌کنند این تعبیر ظاهرا با لطافت تمام در بیان این موضوع است که کسانی که واقعا کافرند، به نحوی‌ هستند که چنانکه در آیات بعد خواهد فرمود، اصلا حسابرسی اعمال ندارند (فَلا نُقیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَزْنا؛ کهف/105) گویی بعد از مرگشان بدون هیچ درنگی وارد جهنم می شوند. (المیزان، ج‏13، ص367)


4)‌ «أَفَحَسِبَ الَّذینَ کَفَرُوا أَنْ یَتَّخِذُوا عِبادی مِنْ دُونی‏ أَوْلِیاءَ إِنَّا أَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرینَ نُزُلاً»

کافران به سرپرستی کسانی که دلشان می‌خواهد - و نه کسانی که خداوند معین فرموده - تن می‌دهند و ظاهرا آب از آب تکان نمی‌خورد.

این گونه می‌شود که آنان چنین حساب می‌کنند که این کارشان بی‌مشکل است، حساب و کتابی که روز قیامت معلوم می‌شود چه اندازه نادرست بوده است.

ثمره اخلاقی

انتظار نداشته باشیم همه امور را با محاسبات دنیوی حل کنیم.


5)‌ «أَفَحَسب الَّذینَ کَفَرُوا أَنْ یَتَّخِذُوا عِبادی مِنْ دُونی‏ أَوْلِیاءَ إِنَّا أَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرینَ نُزُلاً»

عده‌ای می‌پندارند که به سرپرستی کسانی که دلشان می‌خواهد - و نه کسانی که خداوند معین فرموده - تن دهند، کافی است. در حالی که اگر چشم باطن‌بین داشتند می‌فهمیدند که دارند با این کارشان جهنم را برای خود آماده می‌کنند.

ثمره سیاسی

هرگونه تن دادن به ولایت بندگان، که مهر تاییدی از جانب خداوند نداشته باشد (خواه آن بندگان با زور و زر و تزویر به چنان جایگاهی رسیده باشند، یا بر اثر توافق اکثریت و رای و سلیقه جمعی)، آماده کردن جهنم برای منزل گزیدن است.

 

 


[1] . و قرأ أبو حیوة و أبو عمرو بخلاف عنه نُزْلاً بسکون الزای‏ (البحر المحیط، ج‏7، ص230)

[2] . قرأ أبو بکر فی روایة الأعشى و البرجمی عنه و زید عن یعقوب

أ فحسْبُ الذین کفروا برفع الباء و سکون السین و هو قراءة أمیر المؤمنین (ع)

و ابن یعمر و الحسن و مجاهد و عکرمة و قتادة و الضحاک و ابن أبی لیلى و هذا من الأحرف التی اختارها أبو بکر و خالف عاصما فیها و ذکر أنه أدخلها فی قراءة عاصم من قراءة أمیر المؤمنین (ع) حتى استخلص قراءته و قرأ الباقون «أَ فَحَسِبَ» بکسر السین و فتح الباء.

قال ابن جنی: معناه أ فحسب الکافرین و حظهم و مطلوبهم أن یتخذوا عبادی من دونی أولیاء بل یجب أن یعبدوا أنفسهم مثلهم فیکون کلهم عبیدا و أولیاء لی و نحوه قوله تعالى وَ تِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَیَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِی إِسْرائِیلَ أی اتخذتهم عبیدا لک و هذا أیضا هو المعنى إذا کانت القراءة أ فحسب الذین کفروا إلا أن حسب ساکنة السین أذهب فی الذم لهم و ذلک لأنه جعله غایة مرادهم و مجموع مطلوبهم و لیست القراءة الأخرى کذلک...

«أَنْ یَتَّخِذُوا» فی موضع نصب بوقوع حسب علیه و من قرأ فحسبُ بالرفع و سکون السین فأن یتخذوا فی موضع رفع أعمالا منصوب على التمییز لأنه لما قال «بِالْأَخْسَرِینَ» کان مبهما لا یدل على ما خسروه فبین ذلک الخسران فی أی نوع وقع و الذین یصلح أن یکون فی موضع جر على الصفة للأخسرین و یصلح أن یکون فی موضع رفع على الاستئناف أی هم الذین ضل سعیهم

[3] . قرأ علیّ بن أبی طالب و زید بن علی بن الحسین و یحیى بن یعمر و مجاهد و عکرمة و قتادة و نعیم بن میسرة و الضحاک و ابن أبی لیلى و ابن کثیر و یعقوب بخلاف عنهما و ابن محیصن و أبو حیوة و الشافعی و مسعود بن صاح أَ فَحَسبُ بإسکان السین و ضم الباء.

[4] . البته در قرائت ابن مسعود به صورت «أ فطن» (البحر المحیط، ج‏7، ص229: و حسب هنا بمعنى ظن و به قرأ عبد اللّه أ فظن) قرائت شده است؛ و ظاهرا از عکرمه به صورت «أ فحسبهم» هم روایت شده است (الدر المنثور، ج‏4، ص253 : و أخرج أبو عبید و سعید بن منصور و ابن المنذر عن على بن أبى طالب انه قرأ أ فحسب الذین کفروا أن یتخذوا عبادی من دونی اولیاء قال أبو عبید بجزم السین و ضم الباء؛ و أخرج أبو عبید و ابن المنذر و ابن أبى حاتم عن عکرمة انه قرأ أ فحسب الذین کفروا یقول أ فحسبهم ذلک)

[5] . در قرب الاسناد سندش چنین است: ابْنُ عِیسَى عَنِ الْبَزَنْطِیِّ عَنِ الرِّضَا ع قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع ...

[6] . نعمانی سندش چنین است: حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِیدٍ ابْنُ عُقْدَةَ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُفَضَّلِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ الْأَشْعَرِیُّ وَ سَعْدَانُ بْنُ إِسْحَاقَ بْنِ سَعِیدٍ وَ أَحْمَدُ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِکِ‏  وَ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ الْقَطَوَانِیُ‏  قَالُوا جَمِیعاً حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ‏ مَحْبُوبٍ الزَّرَّادُ عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ الثَّقَفِیِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ الْبَاقِرَ ع یَقُول‏

 


683) سوره کهف (18) آیه101 الَّذینَ کانَتْ أَعْیُنُهُمْ فی‏ غِطا

بسم الله الرحمن الرحیم

683) سوره کهف (18) آیه101

 الَّذینَ کانَتْ أَعْیُنُهُمْ فی‏ غِطاءٍ عَنْ ذِکْری وَ کانُوا لا یَسْتَطیعُونَ سَمْعاً

ترجمه

همان کسانی که چشمانشان در حجابی بود از ذکر من؛ و اصلاً تاب و توان شنیدن نداشتند.

نکات ادبی

«غِطاءٍ»

ماده «غطو» یا «غطی» در اصل به معنای پوشاندن و در پرده قرار دادن به کار می‌رود (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص429؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص239)

کلمه «غطاء» در زبان عربی به کلمه «غشاء» (ماده «غشی») نزدیک است (که درباره این ماده در جلسه 158 توضیح داده شد http://yekaye.ir/al-jathiyah-045-23/)؛ در تفاوت این دو برخی گفته‌اند «غطاء: چیزی است مانند طَبَق [= درپوش] که روی چیزی می گذارند، اما «غشاء» چیزی است مانند لباس روی چیزی می‌پوشانند، (مفردات ألفاظ القرآن، ص609). برخی گفته‌اند «غشاء» پوشش رقیق است که آن چیزی که زیر آن است دیده می‌شود تا جایی که گاه بیننده ممکن است توهم کند که چیزی روی آن نیست و غالبا از جنس خود شیء است؛ اما «غطاء» پوشش ضخیمی است که شخص کاملا متوجه مانع بودنش می‌شود؛ لذا از طرفی برای «غش کردن» که معلوم نیست چه چیزی انسان را در برگرفته از ماده «غشی» استفاده می شود، اما برای پوشیدن لباس از تعبیر «غطاء» استفاده، و گفته می‌شود «تغطیت بالثیاب». (الفروق فی اللغة، ص282)

از این ماده تنها دوبار در قرآن کریم استفاده شده است؛ یکی همین آیه و دیگری در آیه «لَقَدْ کُنْتَ فی‏ غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدیدٌ» (ق/22)

 «لا یَسْتَطیعُونَ»

در آیه 75 درباره ماده «طوع» توضیح داده شد که در اصل به معنای تسلیم شدن و انقیاد و اطاعت کردن می‌باشد؛ و بیان شد که وقتی این ماده به باب استفعال برود (استطاع یستطیع) به معنای قدرت و طاقت بر انجام کاری داشتن است (لَنْ تَسْتَطیعَ مَعِیَ صَبْراً؛ کهف/67 و 72 و 75) یعنی چیزی که به خاطر آن، انجام دادن فعل مقدور می‌گردد؛ و مصدر آن «استطاعة» است که در اصل «استطواع» بوده که واو آن حذف شده و به جایش در انتها «ة» افزوده شده است که این چنین حالتی در کلمات معتل اجوف رایج است مانند استعانة و استعاذة.

جلسه 656 http://yekaye.ir/al-kahf-18-75/

عبارت «لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً» به معنای آن است که شنیدن مطلب بر آنها سنگین می‌آید نه اینکه توان شنوایی ندارند؛ چنانکه وقتی گفته می‌شود «لا أستطیع أن أبصر فلاناً: تاب و توان دیدن فلانی را ندارم» یعنی دیدن او بر من سنگین است. (الفروق فی اللغة، ص103[1]؛ مجمع‌البیان، ج6، ص766)

حدیث

1) اباصلت می‌گوید: مامون از امام رضا ع درباره آیه «همان کسانی که چشمانشان در حجابی بود از یاد من؛ و اصلاً تاب و توان شنیدن نداشتند» سوال کرد.

فرمود: همانا حجاب چشم مانع از ذکر نیست؛ و ذکر با چشمها دیده نمی‌شود ولیکن خداوند عز و جل، کفر به ولایت علی بن ابی‌طالب را به کوری تشبیه کرد، چرا که سخن پیامبر ص در مورد او بر آنان سنگین می‌آمد «و تاب و توان شنیدن نداشتند».

مامون گفت: [معضلی را] بر من گشودی، خداوند برای تو گشایش ایجاد کند.

التوحید (للصدوق)، ص353؛ عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏1، ص136؛ الإحتجاج (للطبرسی)، ج‏2، ص413

حَدَّثَنَا تَمِیمُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ تَمِیمٍ الْقُرَشِیُّ ره بِفَرْغَانَةَ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَلِیٍّ الْأَنْصَارِیِّ عَنْ عَبْدِ السَّلَامِ بْنِ صَالِحٍ الْهَرَوِیِّ قَالَ:

سَأَلَ الْمَأْمُونُ الرِّضَا ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «الَّذِینَ کانَتْ أَعْیُنُهُمْ فِی غِطاءٍ عَنْ ذِکْرِی وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً» فَقَالَ ع إِنَّ غِطَاءَ الْعَیْنِ لَا یَمْنَعُ مِنَ الذِّکْرِ وَ الذِّکْرُ لَا یُرَى بِالْعُیُونِ وَ لَکِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ شَبَّهَ الْکَافِرِینَ بِوَلَایَةِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع بِالْعُمْیَانِ لِأَنَّهُمْ کَانُوا یَسْتَثْقِلُونَ قَوْلَ النَّبِیِّ ص فِیهِ وَ لَا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً فَقَالَ الْمَأْمُونُ فَرَّجْتَ عَنِّی فَرَّجَ اللَّهُ عَنْکَ.


2) ابوبصیر روایت کرده است که امام صادق ع درباره آیه «همانا من فقط بشری مثل شما هستم» فرمود: یعنی در آنفرینش، که او نیز همانند آنها آفریده و مخلوق است «که به من وحی می‌شود [که همانا خداوند شما خدایی واحد است؛ پس هرکس چنین است که به دیدار پروردگارش امید دارد پس باید عمل صالحی انجام دهد و] هیچکس را در عبادت پروردگارش شریک قرار ندهد» (کهف/110) فرمود: در عرض ولایت آل محمد ص ولایت غیر آنها را در پیش نگیرد، و ولایت آنها عمل صالح است، پس کسی که برای عبادت پروردگارش شریک قرار داد، در ولایت ما شریک قرار داد و بدان کفر ورزید و حق امیرالمومنین ع و ولایت او را انکار کرد.

گفتم: پس آیه «کسانی که چشمانشان در حجابی بود از ذکر من» چطور؟

فرمود: یعنی به ذکر ولایت علی ع، و این همان «ذکر من» است. [= این همان چیزی است که من متذکر آن شده‌ام. توضیح بیشتر در تدبر5]

گفتم: و اینکه فرمود «اصلاً تاب و توان شنیدن نداشتند»؟

فرمود: هنگامی که علی ع نزد آنان ذکر می‌شد تاب این را نداشتند که ذکری از او را بشنوند، به خاطر شدت نفرت از او و دشمنی‌شان با او و اهل بیتش.

گفتم:‌ و این آیه که: «آیا پس کسانی که کفر ورزیدند چنین حساب کردند که بندگانم را به جای من به عنوان ولیّ خود گرفتند [اشکالی ندارد]؟ همانا ما جهنم را به عنوان منزلگاه برای کافران آماده کرده‌ایم»؟

فرمود: مقصود آن دو نفر است و پیروانشان که آن دو را به جای خدا ولیّ خود گرفتند و چنین می‌دیدند که آنها به خاطر دوست داشتن آنها چنان خواهند بود که آن دو اینان را از عذاب خدا نجات می دهند و به سبب حب آنان کافر بودند.

گفتم: و اینکه «همانا ما جهنم را به عنوان منزلگاه برای کافران آماده کرده‌ایم»؟

فرمود: ‌یعنی منزلگاهی که برای آن دو و برای پیروانشان نزد خداوند آماده شده است.

گفتم «نُزُلاً» [یعنی چه]؟

فرمود: مأوی و منزل.

تفسیر القمی، ج‏2، ص47؛ غرر الأخبار (دیلمی)، ص142[2]

حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ [عَبْدِ اللَّهِ‏] بْنِ مُوسَى عَنِ الْحَسَنِ [بْنِ حَمْزَةَ] بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِیهِ وَ الْحُسَیْنِ [الْحَسَنِ‏] بْنِ أَبِی الْعَلَاءِ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ وَضَّاحٍ وَ شُعَیْبٍ الْعَقَرْقُوفِیِّ جَمِیعِهِمْ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِهِ: «إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» قَالَ: یَعْنِی فِی الْخَلْقِ أَنَّهُ مِثْلُهُمْ مَخْلُوقٌ «یُوحى‏ إِلَیَّ إِلَى قَوْلِهِ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً» قَالَ: لَا یَتَّخِذْ مَعَ وَلَایَةِ آلِ مُحَمَّدِ وَلَایَةَ غَیْرِهِمْ وَ وَلَایَتُهُمُ الْعَمَلُ الصَّالِحُ فَمَنْ أَشْرَکَ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ فَقَدْ أَشْرَکَ بِوَلَایَتِنَا وَ کَفَرَ بِهَا وَ جَحَدَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع حَقَّهُ وَ وَلَایَتَهُ.

قُلْتُ قَوْلُهُ: «الَّذِینَ کانَتْ أَعْیُنُهُمْ فِی غِطاءٍ عَنْ ذِکْرِی»؟

قَالَ: یَعْنِی بِالذِّکْرِ وَلَایَةَ عَلِیٍّ ع وَ هُوَ قَوْلُهُ ذِکْرِی.

قُلْتُ قَوْلُهُ «لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً»؟

قَالَ: کَانُوا لَا یَسْتَطِیعُونَ إِذَا ذُکِرَ عَلِیٌّ ع عِنْدَهُمْ أَنْ یَسْمَعُوا ذِکْرَهُ لِشِدَّةِ بُغْضٍ لَهُ وَ عَدَاوَةٍ مِنْهُمْ لَهُ وَ لِأَهْلِ بَیْتِهِ.

قُلْتُ قَوْلُهُ «أَ فَحَسِبَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنْ یَتَّخِذُوا عِبادِی مِنْ دُونِی أَوْلِیاءَ إِنَّا أَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرِینَ نُزُلًا»؟

قَالَ (ع): یَعْنِیهِمَا وَ أَشْیَاعَهُمَا الَّذَیْنِ اتَّخَذُوهُمَا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِیَاءَ وَ کَانُوا یَرَوْنَ أَنَّهُمْ بِحُبِّهِمْ إِیَّاهُمَا أَنَّهُمَا یُنْجِیَانِهِمْ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ وَ کَانُوا بِحُبِّهِمَا کَافِرِینَ.

قُلْتُ قَوْلُهُ «إِنَّا أَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرِینَ نُزُلًا» أَیْ مَنْزِلًا فَهِیَ لَهُمَا وَ لِأَشْیَاعِهِمَا عَتِیدَةٌ عِنْدَ اللَّهِ،

قُلْتُ قَوْلُهُ: نُزُلًا قَالَ: مَأْوَى وَ مَنْزِلًا.


3) محمد بن حکیم می‌گوید: از امام صادق ع پرسیدم: آیا به دست آوردن معرفت در تاب و توان خود شخص است؟

فرمودند: خیر.

گفتم: خداوند می‌فرماید «کسانی که چشمانشان در حجابی بود از ذکر من؛ و اصلاً تاب و توان شنیدن نداشتند».

فرمود: این همانند آن است که فرمود «نه اصلا تاب و توان شنیدن داشتند و نه چنان بودند که ببینند» (هود/20).

گفتم: پس [چرا] عتابشان کرد؟

فرمود: برای آنچه در دلشان پدید آورد عتابشان نکرد، بلکه برای آنچه خودشان کردند عتابشان کرد، و اگر خودشان برعهده نگرفته بودند، چیزی هم برعهده آنان نبود.

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص351-352

عن محمد بن حکیم [الحکم‏] قال کتبت رقعة إلى أبی عبد الله ع فیها [رَفَعَهُ إِلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ][3] أَ تَسْتَطِیعُ النَّفْسُ الْمَعْرِفَةَ قَالَ فَقَالَ لَا فَقُلْتُ یَقُولُ اللَّهُ «الَّذِینَ کانَتْ أَعْیُنُهُمْ فِی غِطاءٍ عَنْ ذِکْرِی وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً» قَالَ هُوَ کَقَوْلِهِ ما کانُوا یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ وَ ما کانُوا یُبْصِرُونَ قُلْتُ فَعَابَهُمْ [یعاتبهم] قَالَ لَمْ یَعِبْهُمْ [یعتبهم] بِمَا صَنَعَ فِی قُلُوبِهِمْ وَ لَکِنْ عَابَهُمْ بِمَا صَنَعُوا وَ لَوْ لَمْ یَتَکَلَّفُوا لَمْ یَکُنْ عَلَیْهِمْ شَیْ‏ءٌ.

تدبر

1) «الَّذینَ کانَتْ أَعْیُنُهُمْ فی‏ غِطاءٍ عَنْ ذِکْری وَ کانُوا لا یَسْتَطیعُونَ سَمْعاً»

در آیه قبل سخن از عرضه شدن جهنم بر کافران به میان آمد. در این آیه وضعیتی را توصیف می‌کند که نشان می‌دهد که چرا آن کافران به این وضعیت مبتلا شدند:

آنان کسانی بودند که نه خودشان موجودات عالم را به عنوان آیات قدرت خدا در نظر می‌گرفتند و با دیده عبرت به عالم می‌نگریستند و همانند کسی بودند که چشمشان در پرده‌ای است و نمی‌بیند تا درک کند [و بیندیشد]؛ و نه حاضر بودند به سخن حق اندکی گوش دهند، و شنیدن سخن حق برایشان خیلی سنگین بود. (مجمع‌البیان، ج6، ص766)


2) «الَّذینَ کانَتْ أَعْیُنُهُمْ فی‏ غِطاءٍ عَنْ ذِکْری»

این آیه بیان می‌کند که بین این کافران و یاد خداوند پرده‌ای زده شده است، و ظاهرا به همین مناسبت است که بعد از اشاره به سد یاجوج و ماجوج بدانها اشاره شده است. (المیزان، ج‏13، ص367)

برای تامل بیشتر

در این آیات، به نظر می‌رسد که یکدفعه از وسط بحث سد یاجوج و ماجوج، به سراغ قیامت رفت و توصیف کافران، که بین آنها و خدا هم حجابی در کار است.

اما آیا این احتمال وجود ندارد که تغییری در بحث انجام نشده باشد، و در واقع، باطن سد یاجوج و ماجوج، همین حجابی است که بین کافران و خدا و اولیای او قرار داده شده است؟ (با این ملاحظه یکبار دیگر احادیثی که امروز ارائه شد را مرور کنید)


3) «الَّذینَ کانَتْ أَعْیُنُهُمْ فی‏ غِطاءٍ عَنْ ذِکْری وَ کانُوا لا یَسْتَطیعُونَ سَمْعاً»

حق و حقیقت،

یا با دیدن آیات الهی و هدایت شدن بر اساس آنچه انسان خودش می‌بیند به دست می‌آید،

و یا از راه شنیدن حکمت و موعظه و بیان حق از دیگران،

و کسی که این دو راه را بر خود بسته باشد، راه بین او و حق مسدود شده است. (المیزان، ج‏13، ص367)


4) «الَّذینَ کانَتْ أَعْیُنُهُمْ فی‏ غِطاءٍ عَنْ ذِکْری»

اغلب مفسران در اینجا تذکر داده‌اند که مقصود از «چشم» در این آیه، چشم دل است؛ همان طور که کوری هم به دل نسبت داده می‌شود (مجمع‌البیان، ج6، ص766)، چرا که بحث «پرده در برابر ذکر» را مطرح کرده است؛ و ذکر، کار دل است، نه کار چشم.

اما اگر این آیه را با آیه دیگری مقایسه کنیم، می‌توان گفت «چشم» به معنای خود چشم هم می‌تواند مد نظر باشد، بلکه معنای لطیف‌تری به دست می‌دهد (بویژه که تعبیر «أَعْیُن: چشم‌ها» را به کار برد، نه تعبیر «أَبصار: دیدگان») :

(1) در این آیه سخن می‌گوید از کسانی که «چشمانشان در حجابی بود از ذکر من».

(2) آیه دیگری سخن می‌گوید از کسی که «در غفلت بود و حجابش را از او برداشتیم و چشمش تیزبین شد» (لَقَدْ کُنْتَ فی‏ غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدید؛ ق/22)

نتیجه:

آن حجابی که روی چشم افتاده، غفلت است.

وقتی پرده‌ای مادی جلوی چشم قرار بگیرد، چشم دیگر چیزی را مشاهده نمی‌کند؛ اما وقتی حجاب غفلت روی چشم بیفتد، چشم مشاهده می‌کند، اما آنچه باید ببیند را نمی‌بیند چنانکه در جای دیگر فرموده «وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى‏ لا یَسْمَعُوا وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ» (اعراف/198) چرا که مشاهده‌اش در افق دنیا محدود می‌ماند و اشیاء را به عنوان آیه نمی‌نگرد و از این مشاهده‌اش ره به سوی خدا نمی‌برد؛ اما همین که این حجاب کنار رود، همان چشم تیزبین می‌شود و از همین اشیاء به سوی خدا می‌رود.


5) «الَّذینَ کانَتْ أَعْیُنُهُمْ فی‏ غِطاءٍ عَنْ ذِکْری»

اضافه «ی» به «ذکر» را اغلب اضافه مفعولی گرفته‌اند: از یاد کردنِ من در پرده‌اند یعنی مرا یاد نمی‌کنند؛

اما می‌توان آن را همچنین اضافه به فاعل دانست، آنگاه از یاد کردنِ من در پرده‌اند یعنی از ذکری که من آن را یاد کرده‌ام، در پرده‌اند، یعنی چیزی را که من ذکر کرده‌ام آنان ذکر نمی‌کنند.

به نظر می‌رسد احادیثی که مصداق «ذکری» ‌را امیرالمومنین ع دانسته‌اند، بر این اساس، بوده‌اند. (حدیث2)


6) «لِلْکافِرینَ ... الَّذینَ کانَتْ أَعْیُنُهُمْ فی‏ غِطاءٍ عَنْ ذِکْری وَ کانُوا لا یَسْتَطیعُونَ سَمْعاً»

این کدام دسته از کافران‌اند که چشمشان در پرده است و گوششان تحمل شنیدن حق را ندارد؟

شبیه این تعبیر تنها در آیه 20 سوره هود آمده است که در آیات قبل در آنجا، این افراد چنین توصیف شده‌اند:

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْترى‏ عَلىَ اللَّهِ کَذِبًا  أُوْلَئکَ یُعْرَضُونَ عَلىَ‏ رَبِّهِمْ وَ یَقُولُ الْأَشْهَدُ هَؤُلَاءِ الَّذِینَ کَذَبُواْ عَلىَ‏ رَبِّهِمْ  أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلىَ الظَّالِمِینَ(18) الَّذِینَ یَصُدُّونَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ وَ یَبْغُونها عِوَجًا وَ هُم بِالاخِرَةِ هُمْ کَافِرُونَ(19) أُوْلَئکَ لَمْ یَکُونُواْ مُعْجِزِینَ فىِ الْأَرْضِ وَ مَا کاَنَ لهم مِّن دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِیَاءَ  یُضَاعَفُ لهمُ الْعَذَابُ  مَا کاَنُواْ یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ وَ مَا کَانُواْ یُبْصِرُونَ (هود/20)

یعنی این کافران، منکران خدا نیستند، بلکه اتفاقا کسانی‌اند که می‌دانند خدایی هست اما بر او دروغ می‌بندند و راه خدا می‌بندند و آن را به نحو غیرمستقیم و کج و معوج می‌خواهند بپیمایند و واقعا آخرت را جدی نگرفته‌اند.

بیهوده نیست که در برخی از احادیث، این آیه را بر افراد خاصی از این امت تطبیق داده‌اند. (حدیث2)


7) «الَّذینَ کانَتْ أَعْیُنُهُمْ فی‏ غِطاءٍ عَنْ ذِکْری وَ کانُوا لا یَسْتَطیعُونَ سَمْعاً»

چرا در مورد چشم، از در پرده بودن نسبت به ذکر خدا سخن گفت، اما در مورد گوش از عدم تحمل شنیدن؛ و هر دو را یک گونه تعبیر نکرد؟

الف. چون چشم و گوش آنان با دو مشکل متفاوت روبروست؛ چشمشان این گونه نیست که دیدن آیات خدا بر او سنگین بیاید، بلکه مشکلش این است که چنان در غفلت فرورفته که با اینکه می‌بیند، اما آنان را به عنوان آیه جدی نمی‌گیرد (توضیح در تدبر4) ؛ اما در مورد شنیدن، چون شنیدن با فهمیدن همراه است، حتی اگر دچار غفلت باشند، وقتی با کلامی بدانها تذکر داده شود، خود به خود از غفلت بیرون می‌آیند، پس مشکلشان از حیث شنیدن، این نیست که در غفلت‌اند، بلکه مشکلشان این است که سخن حق برایشان سنگین است و اصلا به طور جدی به آن گوش نمی‌دهند تا بتواند در آنها تاثیر بگذارد.

نکته تخصصی فلسفه دین (آیا شریعت صامت است؟)

برخی با تشبیه قرآن کریم [= کتاب تشریع] به عالم خلقت [= کتاب تکوین]، مدعی شده‌اند که شریعت صامت است و خود ما باید آن را به سخن بیاوریم و از اینجا تکثر قرائتها و امکان قرائتهای متعارض از یک متن را نتیجه گرفته‌اند. صرف نظر از اشکالات متعددی که به لحاظ فن تفسیر متن بر این سخن وارد است، تشبیه‌شان هم تشبیه مخدوشی است: چرا که عالم خلقت و تکوین، از جنس کلام نیست: واقعیاتی است که باید دید و بعد از دیدن باید تامل کرد و به معنایی پی برد و اگر انسان دچار غفلت نباشد، از این دیدنش بار معنایی توحیدی برمی‌بندد؛ اما قرآن کریم از جنس کلام است، و کلام همین که شنیده شود، معنای خاصی در ذهن شنونده نقش می‌بندد، هرچند که شنونده، کافر و مخالف مدعیات آن متن باشد؛ و هیچ متنی این گونه نیست که در تولید معنا هیچ‌کاره باشد و صرفاً خواننده معنا را بر اساس ذهنیت خود بر آن تحمیل کند.

ب. ...

 

 


[1] . فمعناه أنه یثقل علیهم استماع القرآن لیس أنهم لا یقدرون على ذلک، و أنت تقول لا أستطیع أن أبصر فلانا ترید أن رؤیته تثقل علیک.

[2] . البته وی از امام باقر ع این را نقل کرده و فقط فرازی از آن را بدین صورت: عن أبی جعفر علیه السّلام فی قوله تعالى: (بَلْ أَتَیْناهُمْ بِذِکْرِهِمْ فَهُمْ عَنْ ذِکْرِهِمْ‏ مُعْرِضُونَ) ، قال: «علیّ بن أبی طالب علیه السّلام هو الذّکر أ لا ترى إلى قوله تعالى: (الَّذِینَ کانَتْ أَعْیُنُهُمْ فِی غِطاءٍ عَنْ ذِکْرِی) ، قال: عنى بالذکر علیّا»، فقلت له: (وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً)  فقال: «لا یستطیعون ذکره عندهم‏ ، لشدّة عداوتهم له و لأهل بیته» ؛ علیه و علیهم السلام و التحیّة.

[3] . این عبارت در بحار الأنوار، ج‏5، ص305 به صورت «رَفَعَهُ إِلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ» آمده است اما در بقیه آثاری که از تفسیر عیاشی نقل شده (مانند تفسیر برهان و تفسیر نورالثقلین و تفسیر کنزالدقائق) به همین صورتی که در متن آمده بیان شده است. البته در تمامی این آثار، و حتی در تفسیر صافی که بقیه عبارات را نقل به مضمون کرده، عبارت پایانی به صورت «فَعَابَهُمْ قال: لم یَعِبْهُمْ» آمده اما در نسخه کنونی تفسیر عیاشی به صورت «یعاتبهم، قال یعتبهم» نوشته شده است.

 


682) سوره کهف (18) آیه100 وَ عَرَضْنا جَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ لِلْ

بسم الله الرحمن الرحیم

682) سوره کهف (18) آیه100

 وَ عَرَضْنا جَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ لِلْکافِرینَ عَرْضاً

ترجمه

و جهنم را در آن روز بر کافران، چنان که باید، نشان دهیم؛

نکات ادبی

«عَرَضْنا» «عَرْضاً»

ماده «عرض» در معانی متعددی به کار رفته، اما ظاهرا می‌توان همه آن معانی را به یک معنای واحد برگرداند؛ برخی آن معنای واحد را «عرض» (پهنا) (جَنَّةٍ عَرْضُها کَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْض؛ حدید/21)، در مقابل «طول» (درازا) دانسته‌اند (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص270) و برخی آن را «در مرآی و منظر و در معرض دید قرار دادن» معرفی کرده‌اند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص92)

«عریض» به معنای «پهن، دارای عرض زیاد» است که به طور استعاری در مورد امور غیرجسمانی هم به کار رفته است: (فَذُو دُعاءٍ عَریضٍ؛ فصلت/51) (مفردات ألفاظ القرآن، ص559)

«عَرَضَ یَعْرِضُ عَرْضاً» به معنای عرضه شدن و در معرض دید قرار دادن یک کالا بوده، از این جهت که عرْضِ آن در معرض دید قرار می‌گرفته است؛ و یا از این جهت که عرْض خود را در راستای عرْض آن قرار داده است. (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص271)

«عُرْضَة» به چیزی که برای برخورد و مواجهه با چیز دیگر آماده می‌شود گویند (وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَیْمانِکُمْ‏؛ بقرة/224) (مفردات ألفاظ القرآن، ص559)

به ابر «عارِض» گویند (فَلَمَّا رَأَوْهُ عارِضاً مُسْتَقْبِلَ أَوْدِیَتِهِمْ قالُوا هذا عارِضٌ مُمْطِرُنا؛ احقاف/24) چرا که پهنای آسمان را پر می کند (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص274) و یا از این جهت که خود را بر ما عرضه می دارد و آشکار می‌سازد (و البته به نشانه و اثر بیماری، و به گونه و رخسار، و به دندان هم «عارض» گفته می‌شود) (مفردات ألفاظ القرآن، ص559؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص92)

«إعراض» به معنای روگردان شدن است (وَ إِنْ کانَ کَبُرَ عَلَیْکَ إِعْراضُهُمْ؛ انعام/35)، از این جهت که گویی روی را از کسی برمی‌گردانی و با عرض و پهلو خود با او مواجه می‌شوی (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص272) و اسم فاعل آن «مُعرِض» می‌شود (فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْکِرَةِ مُعْرِضینَ؛ مدثر/49)

«عَرَض» آن کالاها و اموال دنیوی است که به شخص عرضه می‌شود و توجه بیننده را به ظاهر و زیبایی خود جلب می‌کند (تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیاةِ الدُّنْیا، نساء/94؛ لَوْ کانَ عَرَضاً قَریباً وَ سَفَراً قاصِداً لاَتَّبَعُوک، توبه/42)

تعریض (وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فیما عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّساء؛ بقره/235) کلامی است که دو وجه (یا راست و دروغ، یا ظاهر و باطن) داشته باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص560) در واقع، به معنای دووجهی و به کنایه سخن گفتن [دو گونه عرضه کردن] است.

ماده «عرض» و مشتقات آن جمعاً 78 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

حدیث

1) از ابوسعید خدری نقل شده که هنگامی که آیه «و آن روز جهنم را می‌آورند» نازل شد رنگ از رخسار رسول الله ص پرید و این در سیمایش نمودار شد تا جایی که بر اصحاب ایشان آنچه از حال ایشان دیدند سخت آمد، برخی نزد علی بن ابی‌طالب ع رفتند و گفتند: یا علی! امروز امری رخ داده که ما اثرش را در پیامبر ص دیدیم. پس علی ع آمد و ایشان را از پشت در آغوش گرفت و بین دو دوش‌های ایشان را بوسید و گفت: ای پیامبر خدا ! پدر و مادرم به فدایت؛ امروز چه رخ داده است.

حضرت فرمود: جبرئیل آمد و این آیه را بر من تلاوت کرد که: «و آن روز جهنم را می‌آورند»

فرمود: گفتم چگونه آن را می‌آورند؟

فرمود: هفتاد هزار فرشته با هفتاد هزار زمام او را می‌آورند و او سرکشی‌ای می‌کند، به طوری که اگر رها شود تمامی آنان که جمع شده‌اند را خواهد سوزاند؛ سپس من متعرض جهنم می‌شوم پس به من می گوید: محمد! مرا با تو چکار؟! که خداوند گوشت تو را بر من حرام کرده است؛

پس کسی نمی‌ماند مگر فریاد وایِ من، وای من، سر می‌دهد؛ و تنها محمد ص است که فریاد وای امتم، وای امتم، سر می‌دهد.

مجمع البیان، ج‏10، ص741؛ تأویل الآیات الظاهرة، ص768

وَ رُوِیَ مَرْفُوعاً عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِیِّ قَالَ: لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآیَةُ [وَ جِی‏ءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ] تَغَیَّرَ لَوْنُ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ عُرِفَ فِی وَجْهِهِ حَتَّى اشْتَدَّ عَلَى أَصْحَابِهِ مَا رَأَوْا مِنْ حَالِهِ وَ انْطَلَقَ بَعْضُهُمْ إِلَى عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع فَقَالَ یَا عَلِیُّ لَقَدْ حَدَثَ أَمْرٌ قَدْ رَأَیْنَاهُ فِی نَبِیِّ اللَّهِ فَجَاءَ عَلِیٌّ ع فَاحْتَضَنَهُ مِنْ خَلْفِهِ وَ قَبَّلَ بَیْنَ عَاتِقَیْهِ ثُمَّ قَالَ یَا نَبِیَّ اللَّهِ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی مَا الَّذِی حَدَثَ الْیَوْمَ قَالَ جَاءَ جَبْرَئِیلُ فَأَقْرَأَنِی «وَ جِی‏ءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ» فَقَالَ‏ قُلْتُ کَیْفَ یُجَاءُ بِهَا قَالَ یَجِی‏ءُ بِهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ یَقُودُونَهَا بِسَبْعِینَ أَلْفَ زِمَامٍ فَتَشْرُدُ شَرْدَةً لَوْ تُرِکَتْ لَأَحْرَقَتْ أَهْلَ الْجَمْعِ ثُمَّ أَتَعَرَّضُ لِجَهَنَّمَ فَتَقُولُ مَا لِی وَ لَکَ یَا مُحَمَّدُ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ لَحْمَکَ عَلَیَّ فَلَا یَبْقَى أَحَدٌ إِلَّا قَالَ نَفْسِی نَفْسِی وَ إِنَّ مُحَمَّداً یَقُولُ أُمَّتِی أُمَّتِی.


2) از امام باقر ع روایت شده است که رسول الله فرمودنند که روح الامین به من خبر داد که همانا خدایی که معبودی جز او نیست، هنگامی که خلائق را در آن موقف نگه می‌دارد و اولین و آخرین را جمع می‌کند، جهنم را می‌آورد با هزار زمام که هر زمامی را هزار فرشته از فرشتگان غلاظ و شداد به دست گرفته‌اند؛ و آن را هدّه [= صدایی شبیه رعد] و تحطم [= صدای شکسته شدن بر اثر احتراق شدید] و زفیر [= صدای شعله‌ور شدن آتش] و شهیق [ = صدایی که با شدت از گلو بیرون آید] است؛ و چنان زبانه می کشد که اگر نبود که خداوند عز و جل [کار] آن را تا پایان حساب به تاخیر انداخته، همگی را به هلاکت می‌انداخت. سپس شعله عظیمی از آن گردن می‌کشد که همه خلائق، نیکوکار و بدکار، را در برمی‌گیرد؛ پس هیچ بنده‌ای از بندگان خداوند از فرشته و پیامبر باقی نمی‌ماند مگر اینکه فریاد می‌زند پروردگارا، وایِ من، وای من؛ و تو می‌گویی: پروردگارا، وای امتم، وای امتم؛ سپس صراطی بر آن نهاده می‌شود از مو باریکتر و از شمشیر تیزتر که سه پل بر آن است: بر پل اول، امانت و رحمت است، بر پل دوم، نماز است؛ و بر پل سوم، پروردگار عالمین که خدایی جز او نیست، مترصد آنهاست؛ پس مکلف به عبور از آن می‌شوند، ابتدا رحمت و امانت آنان را گیر می‌اندازند، اگر از آن نجات یافتند نماز آنان را گیر می‌اندازد؛ و اگر از آن نجات یافتند پایان کارشان به سوی رب العالمین است و این همان سخن خداوند تبارک و تعالی است که «و همانا پروردگار تو در کمین است» (فجر/14) و مردم بر صراط آویخته‌اند، قدمی می‌لغزد و قدمی ثابت و استوار می‌رود؛ و فرشتگان پیرامون آن‌اند ندا می دهند: ای بزرگوار! ای بردبار! ببخش و درگذر و با فضلت به آنها توجه کن و سلامتشان بدار؛ و مردم همانند ملخ‌ها این سو و آن سو می‌روند؛ پس هر که به واسطه رحمتی از خداوند تبارک و تعالی نجات می‌یابد نگاهی بدان می‌کند و می‌گوید:‌ حمد خدایی را که با فضل و منت خود و بعد از ناامیدی مرا از تو نجات بخشید که همانا پروردگارمان بسیار آمرزنده و شکور است.

الکافی، ج‏8، ص312؛ الأمالی( للصدوق)، ص176

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ النَّبِیُّ ص أَخْبَرَنِی الرُّوحُ الْأَمِینُ أَنَّ اللَّهَ لَا إِلَهَ غَیْرُهُ إِذَا وَقَفَ الْخَلَائِقَ وَ جَمَعَ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ أُتِیَ بِجَهَنَّمَ تُقَادُ بِأَلْفِ زِمَامٍ أَخَذَ بِکُلِّ زِمَامٍ مِائَةُ أَلْفِ مَلَکٍ مِنَ الْغِلَاظِ الشِّدَادِ وَ لَهَا هَدَّةٌ وَ تَحَطُّمٌ وَ زَفِیرٌ وَ شَهِیقٌ وَ إِنَّهَا لَتَزْفِرُ الزَّفْرَةَ فَلَوْ لَا أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَخَّرَهَا إِلَى الْحِسَابِ لَأَهْلَکَتِ الْجَمِیعَ ثُمَّ یَخْرُجُ مِنْهَا عُنُقٌ یُحِیطُ بِالْخَلَائِقِ الْبَرِّ مِنْهُمْ وَ الْفَاجِرِ فَمَا خَلَقَ اللَّهُ عَبْداً مِنْ عِبَادِهِ مَلَکٍ وَ لَا نَبِیٍّ إِلَّا وَ یُنَادِی یَا رَبِّ نَفْسِی نَفْسِی وَ أَنْتَ تَقُولُ یَا رَبِّ أُمَّتِی أُمَّتِی ثُمَّ یُوضَعُ عَلَیْهَا صِرَاطٌ أَدَقُّ مِنَ الشَّعْرِ وَ أَحَدُّ مِنَ السَّیْف‏ عَلَیْهِ ثَلَاثُ قَنَاطِرَ الْأُولَى عَلَیْهَا الْأَمَانَةُ وَ الرَّحْمَةُ وَ الثَّانِیَةُ عَلَیْهَا الصَّلَاةُ وَ الثَّالِثَةُ عَلَیْهَا رَبُّ الْعَالَمِینَ لَا إِلَهَ غَیْرُهُ فَیُکَلَّفُونَ الْمَمَرَّ عَلَیْهَا فَتَحْبِسُهُمُ الرَّحْمَةُ وَ الْأَمَانَةُ فَإِنْ نَجَوْا مِنْهَا حَبَسَتْهُمُ الصَّلَاةُ فَإِنْ نَجَوْا مِنْهَا کَانَ الْمُنْتَهَى إِلَى رَبِّ الْعَالَمِینَ جَلَّ ذِکْرُهُ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى «إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ» وَ النَّاسُ عَلَى الصِّرَاطِ فَمُتَعَلِّقٌ تَزِلُّ قَدَمُهُ وَ تَثْبُتُ قَدَمُهُ وَ الْمَلَائِکَةُ حَوْلَهَا یُنَادُونَ یَا کَرِیمُ یَا حَلِیمُ اعْفُ وَ اصْفَحْ وَ عُدْ بِفَضْلِکَ وَ سَلِّمْ وَ النَّاسُ یَتَهَافَتُونَ فِیهَا کَالْفَرَاشِ فَإِذَا نَجَا نَاجٍ بِرَحْمَةِ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى نَظَرَ إِلَیْهَا فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی نَجَّانِی مِنْکِ بَعْدَ یَأْسٍ بِفَضْلِهِ وَ مَنِّهِ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَکُورٌ.


3) از امام رضا ع از پدرانشان روایت شده که رسول الله ص فرمودند: آیا می‌دانید که تفسیر این آیه چیست که «هرگز، هنگامی که زمین بشدت در هم کوبیده شود» (فجر/21)؟ و خود فرمودند: هنگامی که روز قیامت شود، جهنم را با هفتاد هزار زمام که به دست هفتاد هزار فرشته است می‌آورند، او سرکشی‌ای می‌کند که اگر نبود که خداوند متعال او را محبوس فرموده، آسمانها و زمین را می‌سوزاند.

الأمالی (للطوسی)، ص337

أَخْبَرَنَا ابْنُ الصَّلْتِ، عَنِ ابْنِ عُقْدَةَ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا دَاوُدُ بْنُ سُلَیْمَانَ، قَالَ: حَدَّثَنِی عَلِیُّ بْنُ مُوسَى، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ جَعْفَرٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ (عَلَیْهِمُ السَّلَامُ)، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ): هَلْ تَدْرُونَ مَا تَفْسِیرُ هَذِهِ الْآیَةِ «کَلَّا إِذا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا»؛ قَالَ: إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ تُقَادُ جَهَنَّمُ بِسَبْعِینَ أَلْفَ زِمَامٍ بِیَدِ سَبْعِینَ أَلْفَ مَلَکٍ، فَتُشْرَدُ شَرْدَةً لَوْ لَا أَنَّ اللَّهَ (تَعَالَى) حَبَسَهَا لَأَحْرَقَتِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ.

تدبر

1) «وَ عَرَضْنا جَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ لِلْکافِرینَ عَرْضاً»

و جهنم را در آن روز بر کافران، چنان که باید، نشان دهیم؛

یعنی پیش از آنکه جهنمیان را به جهنم اندازند، ابتدا آن را کاملا آشکارا، به جهنمیان نشان دهند.

سوال: در آیه قبل فرمود همگان را جمع کنیم، پس چرا فقط از عرضه و آشکار کردن جهنم بر کافران سخن گفت؟

الف. شاید بدین سبب که وقتی مومنان واقعی به جهنم می‌رسند، بر آنها سرد و سلامت می‌شود، و گویی اصلا آنها متوجه جهنم نمی‌شوند، چنانکه روایت شده که رسول الله ص فرمودند: وقتی بهشتیان وارد بهشت شوند از همدیگر می‌پرسند مگر خداوند وعده نداده بود که وادر آتش می‌شویم (اشاره به آیه 71 سوره مریم)، بدانها گفته شود: شما عبور کردید در حالی که سرد و خاموش بود.» (أنوار التنزیل (بیضاوی)، ج‏4، ص17)[1]

ب. چه‌بسا عرضه به معنای در معرض قرار دادن و لهیبی از آتش را بدانها چشاندن باشد، نه صرف آشکار و نمایان کردن آن.

ج. ...


2) «وَ عَرَضْنا جَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ لِلْکافِرینَ عَرْضاً»

امروز کافران چون جهنم را نمی‌بینند، منکر آن‌اند؛

اما روزی هست که جهنم را در آن روز بر کافران، چنان که باید، نشان دهند.


3) «وَ عَرَضْنا جَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ لِلْکافِرینَ عَرْضاً»

چه‌بسا «عرضا» در پایان آیه، نه مفعول مطلق، بلکه مفعول به باشد:

یعنی «عرض و گستره جهنم را در آن روز به کافران نشان دهیم»؛ تا بدانند که هیچ گریزگاهی از آن ندارند.

 

 


[1] . وَ عَنْ جَابِرٍ أَنَّهُ ع سُئِلَ عَنْهُ [= وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها] فَقَالَ إِذَا دَخَلَ أَهْلُ الْجَنَّةِ الْجَنَّةَ قَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ أَ لَیْسَ قَدْ وَعَدَنَا رَبُّنَا أَنْ نَرِدَ النَّارَ فَیُقَالُ لَهُمْ قَدْ وَرَدْتُمُوهَا وَ هِیَ خَامِدَةٌ. مرحوم فیض هم این را در نوادر الأخبار فیما یتعلق بأصول الدین، ص367 آورده است.

 


681) سوره کهف (18) آیه99 وَ تَرَکْنا بَعْضَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَمُ

بسم الله الرحمن الرحیم

681) سوره کهف (18) آیه99  

وَ تَرَکْنا بَعْضَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَمُوجُ فی‏ بَعْضٍ وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً

ترجمه

و وانهادیم برخی‌شان را آن روز که در برخی [دیگر] موج زنند، و در صور دمیده شد پس آنان همگی را گرد آوردیم.

نکات ادبی

یَمُوجُ

ماده «موج» در اصل دلالت بر اضطراب (معجم مقاییس اللغة، ج‏5، ص284) و یا تحرکی در یک فضای متراکم (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏11، ص218) دارد و موج دریا را به همین مناسبت موج گفته‌اند که یک حالت اضطراب و ناآرامی‌ای با روی هم انباشت شدن آب‌ها پدید می‌آورد (مجمع البیان، ج‏6، ص766؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص782)

این ماده جمعا 7 بار در قرآن کریم به کار رفته است که غیر از آیه حاضر، تمامی موارد دیگر در معنای همان «موج» دریا می‌باشد.

صور

قبلا درباره ماده «صور» بیان شد که این ماده بر معانی بسیار متفاوتی دلالت می‌کند، تا حدی که برخی مانند ابن‌فارس اظهار عجز کردند از اینکه بتوان مشتقات آن را به یک معنای واحد برگردانند و نظر مرحوم مصطفوی این بود که ماده «صور» یک اصل و ریشه عربی دارد که به معنای «متمایل شدن» و «میل پیدا کردن» است (مانند کلمه «صُرهنّ» در قرآن کریم (بقره/260)، که به معنای «آنها را به جانب خود متمایل ساز» است) ولی کلمه «صورة» (به معنای شکل و هیئت) در اصل عربی نبوده، بلکه اصل و ریشه عبری دارد و مشتقاتی که از آن گرفته شده (مانند «صَوّر: صورت بخشید» ؛ «مُصَوّر: صورت‌بخش» ؛ «تصویر» و ...) ارتباطی با ریشه عربی آن ندارد و این احتمال هم مطرح شد که «صورة» هم همانند «صیرورت» به ماده «صیر» برگردد. ماده «صیر» که فعل «صار یصیر» از آن درست می‌شود دلالت بر مآل و مرجع دارد و صیرورت به معنای «شدن» است.

جلسه 231 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-11/

اکنون می‌افزاییم که یکی از معانی کلمه «صور» «شاخ» است که از آن همانند بلندگو استفاده می‌کردند و در آن می‌دمیدند و صدا را تشدید می‌کرد. اغلب اهل لغت (و اغلب مفسران، حتی در صدر اسلام مانند ابن‌عباس) کلمه «صور» در عبارت «نفخ صور» را بر همین اساس دانسته‌اند؛ اما از حسن بصری و ابوعبید نقل شده که صور را جمع «صورة» می‌دانستند و مقصود از دمیدن در صور را، دمیدن مجدد صورت و حیات و روح در اجساد معرفی می‌کرد. (مجمع البیان، ج‏6، ص766؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص498)

حدیث

1) از امیرالمومنین ع روایت شده است: «و وانهادیم برخی‌شان را آن روز که در برخی [دیگر] موج زنند» یعنی روز قیامت.

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص343 و 351

جَبْرَئِیلُ بْنُ أَحْمَدَ بِأَسَانِیدَ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع «وَ تَرَکْنا بَعْضَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَمُوجُ فِی بَعْضٍ‏» یَعْنِی یَوْمَ الْقِیَامَة

 

 

2) زندیق (=کافر)ی نزد امام صادق ع آمد و سوالاتی کرد. از جمله سوالاتش این بود:

گفت: آیا روح بعد از خروجش از قالب خود [= بدن] متلاشی می‌شود یا باقی می‌ماند؟

فرمود: تا زمان نفخ صور باقی می‌ماند. آنگاه همه چیز باطل و فانی می‌شود و نه حسی می‌ماند و نه محسوسی، سپس همه اشیاء برمی‌گردند همان گونه که تدبیرکننده‌شان آنها را در ابتدا آورد ...

الإحتجاج (للطبرسی)، ج‏2، ص350

وَ مِنْ سُؤَالِ الزِّنْدِیقِ الَّذِی سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ مَسَائِلَ کَثِیرَةٍ أَنَّهُ قَال‏ ... 

قَالَ أَ فَتَتَلَاشَى الرُّوحُ بَعْدَ خُرُوجِهِ عَنْ قَالَبِهِ أَمْ هُوَ بَاقٍ؟

قَالَ بَلْ هُوَ بَاقٍ إِلَى وَقْتٍ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فَعِنْدَ ذَلِکَ تَبْطُلُ الْأَشْیَاءُ وَ تَفْنَى فَلَا حِسَّ وَ لَا مَحْسُوسَ ثُمَّ أُعِیدَتِ الْأَشْیَاءُ کَمَا بَدَأَهَا مُدَبِّرُهَا...[1]

 

 3) امام صادق ع به خانمی به نام ام‌داود که فرزندش را اسیر کرده بودند، اعمال و دعایی یاد داد و فرمود هرکس این را انجام دهد درهای آسمان بر او گشوده می‌شود و دعایش مستجاب می‌گردد؛ که امروزه به نام «اعمال ام‌داوود در نیمه رجب» در کتب ادعیه (مثلا در مفاتیح‌الجنان) معروف است.

در فرازی از دعای مذکور آمده است:

خداوندا! بر اسرافیل، درود و صلوات فرست، همان که حامل عرش تو و صاحب صور است، همان که منتظر امر تو، و ترسان و هراسان از خوف توست ...

فضائل شهر رجب (حسکانی)، ص508؛ مصباح المتهجد، ج‏2، ص: 808 ؛ الإقبال، ج‏3، ص243 

أَخْبَرَنَا الْحَاکِمُ أَبُو طَاهِرٍ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ الْجَوْرِیُّ حَدَّثَنَا أَبُو یَعْلَى الْعَلَوِیُّ الْهَمَذَانِیُّ أَنْبَأَنَا أَبُو الْحُسَیْنِ مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ الدِّینَوَرِیُّ حَدَّثَنَا یَعْقُوبُ بْنُ نُعَیْمِ بْنِ عَمْرِو بْنِ قَرْقَارَةَ، حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ الْیَنْبُعِیُّ بِالْمَدِینَةِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَلَاءِ [قَالَ:] حَدَّثَتْنِی فَاطِمَةُ بِنْتُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ قَالَتْ لَمَّا قَتَلَ أَبُو جَعْفَرٍ الدَّوَانِیقِیُّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ الْحَسَنِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ بَعْدَ قَتْلِ ابْنَیْهِ مُحَمَّدٍ وَ إِبْرَاهِیمَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ جَعَلَ ابْنَیْ دَاوُدَ مُکَبَّلًا فَغَابَ عَنِّی حِیناً بِالْعِرَاقِ لَمْ أَسْمَعْ لَهُ خَبَراً وَ کُنْتُ أَدْعُو اللَّهَ وَ أَتَضَرَّعُ إِلَیْهِ وَ أَسْأَلُ أَهْلَ الْجَدِّ وَ الِاجْتِهَادِ وَ الْعِبَادَةِ مُعَاوَنَتِی بِالدُّعَاءِ فَدَخَلْتُ یَوْماً عَلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ أَعُودُهُ مِنْ عِلَّةٍ وَجَدَهَا فَسَأَلْتُهُ عَنْ حَالِهِ وَ دَعَوْتُ لَهُ فَقَالَ مَا فَعَلَ دَاوُدُ وَ کُنْتُ أَرْضَعْتُهُ بِلَبَنِ بَعْضِ نِسَائِهِ فَقُلْتُ لَهُ: وَ أَیْنَ دَاوُدُ قَدْ فَارَقَنِی مُنْذُ مُدَّةٍ طَوِیلَةٍ وَ هُوَ مَحْبُوسٌ بِالْعِرَاقِ. فَقَالَ: وَ أَیْنَ أَنْتَ عَنْ دُعَاءِ الِاسْتِفْتَاحِ فَإِنَّهُ الدُّعَاءُ الَّذِی تُفْتَحُ لَهُ أَبْوَابُ السَّمَاوَاتِ وَ یَلْقَى صَاحِبُهُ بِالْإِجَابَةِ مِنْ سَاعَتِهِ وَ لَیْسَ لِصَاحِبِهِ عِنْدَ اللَّهِ إِلَّا الْإِجَابَةَ وَ الْجَنَّةَ![قَالَتْ:] قُلْتُ: وَ کَیْفَ لِی بِذَلِکَ أَیُّهَا الصَّادِقُ قَالَ: یَا أُمَّ دَاوُدَ قَدْ دَنَا الشَّهْرُ الْعَظِیمُ شَهْرُ رَجَب‏ ...

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى إِسْرَافِیلَ حَامِلِ عَرْشِکَ وَ صَاحِبِ الصُّورِ الْمُنْتَظِرِ لِأَمْرِکَ الْوَجِلِ الْمُشْفِقِ مِنْ خِیفَتِک‏.[2]

 

4) حذیفه می‌گوید: مردم از پیامبر در مورد «خیر» می‌پرسیدند و من از ایشان در مورد «شر» سوال می‌کردم که مبادا مرا در برگیرد؛ و پیامبر ص می‌فرمود: در آخرالزمان فتنه‌هایی است همانند شب ظلمانی؛ پس چون خداوند بر اهل زمین غضب کند، به اسرافیل دستور دهد که نفخه صعق [= بیهوشی] را بدمد؛ پس در حالی که مردم در غفلتند او می‌دمد؛ و آنگاه برخی از مردم در وطنشان‌اند؛ و برخی در بازارشان؛ و برخی در مزرعه‌شان؛ و برخی در سفرشان، برخی دارد لقمه‌ای را به دهان می‌گذارد و هنوز لقمه به دهانش نرسیده، خاموش و بیهوش می‌شود؛ و برخی در حالی که با همنشین‌ خود سخن می‌گویند، هنوز جمله‌اش تمام نشده که می‌میرد؛ پس همه خلایق تا به آخر می‌میرند؛ و اسرافیل از آن صیحه بازنمی‌ایستد تا اینکه چشمه‌های زمین و رودها و روییدنی‌ها و درختان و کوهها و دریاها فرو روند و همگی در هم و در دل زمین وراد شوند و مردمان هم خاموش بر زمین افتاده‌اند؛ برخی به رو افتاده و برخی به پشت و برخی به پلو و برخی به صورت و برخی لقمه در دهانش بوده و مرده است و نتوانسته لقمه را فرو بَرَد و نظاماتی که ستارگان را پابرجا نگه می‌داشت همه از بین برود؛ و از شدت زلزله زمین صاف شود و فرشتگان هفت آسمان و حجاب‌ها و سراپرده‌ها و صادقان و تسبیح‌کنندگان و حاملان عرض و کرسی و اهل سراپرده‌های مجد [= شکوه] و کروبیان و بمیرند؛ و جبرئیل بماند و میکاییل و اسرافیل و ملک‌الموت ...

[سپس اینکه یکایک آنان چگونه می‌میرند را شرح داده تا می‌رسند به ملک‌الموت]

پس خداوند جبار تبارک و تعالی می‌فرماید: ای ملک الموت! چه کسی باقی مانده است - والبته خود خداوند عالم‌تر است -. او می‌گوید: مولا و سرورم! تو خود آگاهتری که چه کسی باقی مانده؛ بنده ضعیف تو، ملک‌الموت، باقی مانده است.

پس خداوند جبار فرماید: به عزت و جلالم طعم آنچه به بندگانم چشاندی به تو می‌چشانم؛ برو به میان بهشت و جهنم و بمیر! پس او به میان بهشت و جهنم می‌رود و صیحه‌ای می‌زند که اگر نبود که خداوند تبارک و تعالی خلایق را پیش از آن میرانده بود از شدت صیحه او می‌مردند؛ و می‌میرد.

و آسمانها خالی از فرشتگان ساکن در افلاکش می‌ماند و زمین هم خالی از انس و جن و پرندگان و حشرات و درندگان و چرندگانش، و سلطنت تنها از آنِ خداوند واحد قهاری است که شب و روز را آفرید پس نه همنشینی می‌یابی و نه صدایی احساس می‌کنی؛ حرکات ساکن گردیده و صوات خاموش شده و زمین‌ها و آسمانها از ساکنانش خالی شده‌اند ...

[سپس توضیحاتی درباره آنچه در این فاصله رخ می‌دهد، بیان می‌کنند تا نوبت به احیای مجدد و برپایی قیامت می‌رسد]

سپس خداوند جبار می‌فرماید که اسرافیل برانگیخته شود! پس اسرافیل علیه‌السلام به قدرت خداوند متعال زنده می‌شود و خداوند جبار به او می‌فرماید: اسرافیل: صور را به دهان بگذار و بندگانم را برای قضاوت نهایی برانگیزان!

پس اولین کسی که زنده می‌شود اسرافیل است و به او امر می‌شود که آن صور را به دهان گیرد؛ و صور شاخی است از نور که در آن درز‌هایی است به تعداد ارواح بندگان، پس همگی روح ها را جمع می‌شوند و در صور قرار می‌گیرند و خداوند جبار به اسرافیل دستور می‌دهد که بر صخره بیت‌المقدس بایستد و در صور ندا دهد، در حالی که آن صور در دهانش است و آن صخره نزدیک‌ترین نقطه زمین به آسمان است و این همان سخن خداوند است که «و بشنو روزی را که منادی ندایی می‌دهد از مکانی نزدیک» (ق/41) و اسرافیل در ندایش می‌گوید: ای استخوانهای پوسیده و گوشت‌های تکه‌تکه شده و موهای پریشان و رگ‌های له شده، به جانب سلطان دیان قیام کنید تا شما را به خاطر اعمالتان جزا دهد ...

بستان الواعظین (ابن جوزی)، ج1 ص29-33؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ج‏4، ص730-732[3]

قَالَ حُذَیْفَة کَانَ النَّاس یسْأَلُون النَّبِی صلى الله عَلَیْهِ [و ‌آله] وَسلم عَن الْخَیْر وَکنت أَنا أسأله عَن الشَّرّ مَخَافَة أَن یُصِیبنِی فَکَانَ النَّبِی صلى الله عَلَیْهِ [و ‌آله] وَسلم یَقُول: فِی آخر الزَّمَان فتن کَقطع اللَّیْل المظلم فَإِذا غضب الله تَعَالَى على أهل الأَرْض أَمر الله تَعَالَى إسْرَافیل أَن ینْفخ نفخة الصَّعق فینفخ على غَفلَة من النَّاس فَمن النَّاس من هُوَ فِی وَطنه وَمِنْهُم من هُوَ فِی سوقه وَمِنْهُم من هُوَ فِی حرثه وَمِنْهُم من هُوَ فِی سَفَره وَمِنْهُم من یَأْکُل فَلَا یرفع اللُّقْمَة إِلَى فِیهِ حَتَّى یخمد ویصعق وَمِنْهُم من یحدث صَاحبه فَلَا یتم الْکَلِمَة حَتَّى یَمُوت فتموت الْخَلَائق کلهم عَن آخِرهم وإسرافیل لَا یقطع الصَّیْحَة حَتَّى تغور عُیُون الأَرْض وأنهارها ونباتها وأشجارها وجبالها وبحارها وَیدخل الْکل بعضه فِی بعض فِی بطن الأَرْض وَالنَّاس خمود صرعى فَمنهمْ من هُوَ صریع على وَجهه وَمِنْهُم من هُوَ صریع على ظَهره وعَلى جنبه وعَلى خَدّه وَمِنْهُم من یکون اللُّقْمَة فِی فِیهِ فَیَمُوت وَمَا أدْرک أَن یبتلعها وتنقطع السلَاسِل الَّتِی فِیهَا قنادیل النُّجُوم فتستوی بِالْأَرْضِ من شدَّة الزلزلة وَتَمُوت مَلَائِکَة السَّبع سموات والحجب والسرادقات والصادقون والمسبحون وَحَملَة الْعَرْش والکرسی وَأهل سرادقات الْمجد والکروبیون وَیبقى جِبْرِیل وَمِیکَائِیل وإسرافیل وَملک الْمَوْت عَلَیْهِ السَّلَام ...[4]

فَیَقُول الْجَبَّار تبَارک وَتَعَالَى من بَقِی یَا ملک الْمَوْت وَهُوَ تَعَالَى أعلم فَیَقُول مولَایَ وسیدی أَنْت أعلم بِمن بَقِی بَقِی عَبدک الضَّعِیف ملک الْمَوْت فَیَقُول الْجَبَّار تَعَالَى وَعِزَّتِی وَجَلَالِی لأذیقنک مَا أذقت عبَادی انْطلق بَین الْجنَّة وَالنَّار ومت فَینْطَلق بَین الْجنَّة وَالنَّار فَیَصِیح صَیْحَة لَوْلَا أَن الله تبَارک وَتَعَالَى أمات الْخَلَائق لماتوا من عِنْد آخرهم من شدَّة صیحته فَیَمُوت فَتبقى السَّمَوَات خَالِیَة من أملاکها سَاکِنة أفلاکها وَتبقى الأَرْض خاویة [خالیة] من إنسها وجنها وطیرها وهوامها وسباعها وأنعامها وَیبقى الْملک لله الْوَاحِد القهار الَّذِی خلق اللَّیْل وَالنَّهَار فَلَا ترى أنیسا وَلَا تحس حسیسا قد سکنت الحرکات وخمدت الْأَصْوَات وخلت من سکانها الأرضون وَالسَّمَاوَات ...[5]

ثمَّ یَقُول الْجَبَّار جلّ جَلَاله لیبْعَثن إسْرَافیل فَیقوم إسْرَافیل عَلَیْهِ السَّلَام حَیا بقدرة الله تَعَالَى فَیَقُول لَهُ الْجَبَّار یَا إسْرَافیل الْتَقم الصُّور وازجر عبَادی لفصل الْقَضَاء فَأول مَا یحیی الله تبَارک وَتَعَالَى إسْرَافیل ویأمره أَن یلتقم الصُّور والصور قرن من نور فِیهِ أثقاب على عدد أَرْوَاح الْعباد فتجتمع الْأَرْوَاح کلهَا فتجعل فِی الصُّور وَیَأْمُر الْجَبَّار إسْرَافیل أَن یقوم على صَخْرَة بَیت الْمُقَدّس وینادی فِی الصُّور وَهُوَ فِی فِیهِ قد التقمه والصخرة أقرب مَا فِی الأَرْض إِلَى السَّمَاء وَهُوَ قَوْله تَعَالَى «واستمع یَوْم یناد المناد من مَکَان قریب» (ق/41) وَیَقُول إسْرَافیل فِی ندائه أیتها الْعِظَام البالیة واللحوم المتقطعة والأشعار المتبددة وَالْعُرُوق المتمزقة لتقمن إِلَى الْعرض على الْملک الدیَّان لیجازیکن بأعمالکن ...[6]

توجه: واضح است که مقصود از «صور» که از آن به «شاخی از نور» تعبیر شده و «محل اجتماع ارواح» معرفی شده، امری جسمانی و فیزیکی نیست؛ بلکه اینها اصطلاحاتی است برای رساندن حقیقتی بسیار عظیم در افق فهم ما.

تدبر

1) «وَ تَرَکْنا بَعْضَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَمُوجُ فی‏ بَعْضٍ وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً»

مقصود از این روزی که افراد در هم موج می‌زنند چه روزی است و مقصود از آن افرادی که در هم موج خواهند زد چه کسانی‌اند؟

الف. مقصود زمانی است که سد شکسته می‌شود و آن افراد هم یاجوج و ماجوج‌اند که به سوی مردم سرازیر می‌شوند، و در واقع، مقدمه‌ای برای روز قیامت است. (ابن‌زید، به نقل الدر المنثور، ج‏4، ص253[7]؛ و نیز مجمع‌البیان، ج‏6، ص767)

ب. منظور مردم هستند و این آیه توضیح همان مطلبی است که ذی‌القرنین در آیه قبل بدان این گونه اشاره کرد  «فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ: اما چون وعده پروردگارم در رسد آن را متلاشی [نرم و هموار] کند»؛ و شبیه مطلبی است که قرآن کریم در جای دیگر فرمود: «حَتَّى إِذا فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ یَنْسِلُونَ وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذا هِیَ شاخِصَةٌ أَبْصارُ الَّذِینَ کَفَرُوا یا وَیْلَنا قَدْ کُنَّا فِی غَفْلَةٍ مِنْ هذا بَلْ کُنَّا ظالِمِینَ: و هنگامی که [سد] یاجوج و ماجوج گشوده شود و آنان از هر بلندی‌ای سرازیر شوند. و وعده حق نزدیک گردد، ناگهان دیدگان کسانى که کفر ورزیده‏اند خیره مى‏شود [و مى‏گویند:] «اى واى بر ما که از این [روز] در غفلت بودیم، بلکه ما ستمگر بودیم» (أنبیاء/97) (المیزان، ج‏13، ص366)

ج. مقصود جن و انس اند (ابن‌عباس، به نقل الدر المنثور، ج‏4، ص253)[8] یعنی که در آن موقع که سد شکافته می‌شود و یاجوج و ماجوج سرازیر می‌شوند جن و انس را به حال خود رها کنیم تا در هم موج زنند که این از علائم روز قیامت است (مجمع‌البیان، ج‏6، ص767)

د. ...

 

2) «وَ تَرَکْنا بَعْضَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَمُوجُ فی‏ بَعْضٍ»

هر جا که امنیّت هست از لطف اوست، اگر لحظه‏اى مردم را رها کند، جهان ناأمن مى‏شود (تفسیر نور، ج‏7، ص229)

به قول بیدل شیرازی

به محض التفاتی زنده دارد آفرینش را

اگر نازی کند از هم فرو ریزند قالبها

 

3) «وَ تَرَکْنا بَعْضَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَمُوجُ فی‏ بَعْضٍ»

چرا بین «بعضهم فی بعض» با دو کلمه «یَوْمَئِذٍ» و «یَمُوجُ» فاصله انداخت؟

الف. اگر «بعضهم فی بعض» بیاید، معنایش بشدت به این سو میل می‌کند که منظور همگان باشد یعنی این که همگان را رها کردیم که در همدیگر موج زنند؛ یعنی در آن صورت تعبیری می‌شد از درهم شدن همگان؛ اما وقتی بین این دو فاصله انداخته، بویژه اینکه «بَعْضَهُمْ» را مفعول برای «ترکنا» قرار داد معنای جمله به صورتی می‌شود که گویی این درهم‌ریختگی‌ای که پیش می‌آید تنها برای «برخی از انسانها» است نه همگی آنها؛

(توضیح تخصصی: «بَعْضَهُمْ» را مفعول برای «ترکنا» بدانیم ترجمه این گونه می‌شود «برخی را رها کردیم که در آن روز در برخی دیگر موج زنند» اما اگر می‌فرمود «بعضُهم ...»؛ آنگاه این کلمه مبتدا برای ادامه جمله می‌شد و کل آن جمله، در مقام مفعول برای «ترکنا» قرار می‌گرفت: «رها کردیم که آن روز برخی در برخی دیگر موج زنند»)

در این صورت،

الف.1. می‌خواهد بگوید عده ای اگر واقعا مومن باشند از این حالتی که خداوند انسانها را به حال خود رها می‌کنند مصون می‌مانند.

الف.2. می خواهد اشاره کند به این حقیقت قرآنی که عده‌ای [= مخلَصین] از فزع ناشی از نفخ صور اول (وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّه؛ زمر/68) و حتی از احضار ناشی از نفخ صور دوم در امان‌اند (فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ؛ إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصینَ؛ صافات/127-128)

ب. ...

 

4) «و نُفِخَ فِی الصُّورِ فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً»

این تعبیر که «در صور دمیده شد پس آنان همگی را گرد آوردیم»؛ نشان می‌دهد که مقصود از این آیه نفخ صور دوم است. (المیزان، ج13، ص367)

توضیح:

بر اساس آیات، دو [یا به تعبیری، سه] نفخ صور داریم. اولی نفخ صوری که مرگ همه مخلوقات را در پی دارد (برخی «به فَزَع درآمدن» را غیر از «صعقه» [بیهوش شدن] دانسته‌اند و از این جهت به سه نفخ معتقدند؛ مجمع البیان، ج‏6، ص767) و دوم نفخ صوری که برای احیای مردگان و آماده شدن‌شان در محشر است. با توجه به اینکه بلافاصله بعد از نفخ صور، از جمع شدن آنان سخن گفت به نظر می‌رسد در این آیه نفخ صور دوم مد نظر باشد.

 

5) «وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً»

وقوع قیامت با پدیده‌ای به نام نفخ صور همراه است. در این نفخ صور همگان، حتی فرشتگان مقرب الهی، از این حالتی که هستند درمی‌آیند [اصطلاحا: می‌میرند] و نه‌تنها بساط زمین و زمانی که ما می‌شناسیم، بلکه بساط هفت آسمان برچیده می‌شود و نشأه و مرتبه جدیدی در عالم آغاز می گردد.

وقتی بیان می‌شود که در اثر نفخ صور، حتی فرشتگان مقرب الهی هم می‌میرند (حدیث4) و حتی روح‌ها هم باقی نمی‌مانند (حدیث2) معلوم می‌شود که این صور و دمیدن در آن، صرفاً یک پدیده مادی و جسمانی نیست؛ بلکه این تعبیر برای حکایت از واقعه عظیمی است که تمامی عوالم ماسوی الله را تحت تاثیر خود قرار می‌دهد.

همچنین معلوم می‌شود که معنای مرگ در این مرحله، خروج روح از بدن جسمانی نیست؛ زیرا از طرفی در احادیث، خروج روح از بدن جسمانی و باقی ماندن ارواح در برزخ، تا نفخ صور دانسته شده و در آن موقف، وقتی ارواح هم می‌میرند دیگر خروج از بدن جسمانی معنی ندارد؛ و از طرف دیگر، فرشتگان بدنی بدین معنا ندارند که مرگ آنها خروج روح از جسم قلمداد شود. پس معنای مرگ چیست؟

الف. شاید معنای مرگ، از دست دادن «خودیت» و هویت نفسیِ هر موجودی باشد؛ یعنی دیگر هیچ خودی‌ای برای کسی باقی نمی‌ماند و فقر محض و عین ربط بودن و عدم استقلال صددرصدیِ همگان آشکار می‌شود، یعنی دیگر «منِ برای کسی باقی نمی‌ماند که «من» بگوید؛ و شاید وجه اینکه عباد الله مخلَصین [خالص شدگان] ، با نفخ صور دچار صعقه [بیهوشی، مرگ] نمی‌شوند (َ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّه؛ زمر/68) و از فَزَعِ آن ایمن‌اند (هُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ؛ نمل/89)، و چنین نیست که همراه همگان با نفخ صور بعدی احضار شوند ((فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ؛ إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصینَ؛ صافات/127-128) همین است که در زندگی‌شان چنان مراتب سیر به سوی لقاء الله را پیموده اند که دیگر «من»ی برایشان نمانده است و عملا آنچه در نفخ صور قرار است رخ دهد را پیشاپیش از سر گذرانده‌اند.

ب. ...

 

6) «فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً»

در قیامت همه را یکجا و به طور کامل جمع می‌کنند.

چرا؟

الف. عمده اعمال انسان‌ها - اگر نگوییم همه آنها - در رابطه‌ انسان با دیگران محقق می‌شود؛ و وقتی بخواهند جزای هرکس را بدهند، چون همه با هم مرتبطند؛ پس همه را باید یکجا جمع کنند تا محاسبه به صورت کامل میسر شود. توجه شود که این ارتباط فقط ارتباط مکانی در یک زمان واحد (مثلا ارتباط مردم یک شهر با هم) نیست؛ بلکه اگر عمیق بیندیشیم ما با تمام مردمان درتمامی زمانها و مکانها، که مستقیم یا غیرمستقیم خبری از آنها می‌شنویم و اخبار ما به طور مستقیم یا غیر مستقیم بدانها می‌رسد در حال تاثیر و تاثر متقابل هستیم؛ بلکه اگر انتقال غیرمحسوس فرهنگی را هم در نظر بگیریم، بسیاری از انسانها هستند که ظاهرا هیچ خبری از آنها نداریم، اما بشدت در این چنین بودن سبک زندگی ما موثر بوده، و یا از آن متاثر خواهند شد.

ب. قیامت عرصه ظهور حقایق است؛ ارتباط ما انسانها با همدیگر بقدری شدید است که همگی به هم مرتبطیم، پس اگر قرار باشد حقیقت آشکار گردد باید این ارتباط و متقابل و جمع شدن همگانی نیز بروز و ظهور یابد.

ج. ...

 

 


[1] . کاملتر این حدیث در جلسه 170 حدیث2 گذشت  http://yekaye.ir/ya-seen-036-79/

[2] . این روایت هم درباره اسرافیل قابل توجه است:

رَوَى أَبُو سَعِیدٍ الْخُدْرِیُّ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص کَیْفَ أُنْعَمُ وَ قَدِ الْتَقَمَ صَاحِبُ الْقَرْنِ الْقَرْنَ وَ جَثَى جِثْیَتَهُ وَ أَصْغَى سَمْعَهُ یَنْتَظِرُ أَنْ یُؤْمَرَ فَیَنْفُخَ قَالُوا کَیْفَ نَقُولُ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ قُولُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیل‏ (مجموعة ورام، ج‏1، ص11)

[3] . این روایت در تفسیر القمی، ج‏2، ص252-253 هم درباره نفخ صور قابل توجه است:

حَدَّثَنِی أَبِی عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ النُّعْمَانِ الْأَحْوَلِ عَنْ سَلَّامِ بْنِ الْمُسْتَنِیرِ عَنْ ثُوَیْرِ بْنِ أَبِی فَاخِتَةَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع قَالَ سُئِلَ عَنِ النَّفْخَتَیْنِ کَمْ بَیْنَهُمَا قَالَ: مَا شَاءَ اللَّهُ، فَقِیلَ لَهُ فَأَخْبِرْنِی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ کَیْفَ یُنْفَخُ فِیهِ فَقَالَ: أَمَّا النَّفْخَةُ الْأُولَى فَإِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ إِسْرَافِیلَ فَیَهْبِطُ إِلَى الْأَرْضِ وَ مَعَهُ الصُّورُ وَ لِلصُّورِ رَأْسٌ وَاحِدٌ وَ طَرَفَانِ وَ بَیْنَ طَرَفِ کُلِّ رَأْسٍ مِنْهُمَا مَا بَیْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ قَالَ: فَإِذَا رَأَتِ الْمَلَائِکَةُ إِسْرَافِیلَ وَ قَدْ هَبَطَ إِلَى الدُّنْیَا وَ مَعَهُ الصُّورُ قَالُوا: قَدْ أَذِنَ اللَّهُ فِی مَوْتِ أَهْلِ الْأَرْضِ وَ فِی مَوْتِ أَهْلِ السَّمَاءِ، قَالَ: فَیَهْبِطُ إِسْرَافِیلُ بِحَظِیرَةِ بَیْتِ الْمَقْدِسِ وَ یَسْتَقْبِلُ الْکَعْبَةَ فَإِذَا رَأَوْهُ أَهْلُ الْأَرْضِ قَالُوا: قَدْ أَذِنَ اللَّهُ فِی مَوْتِ أَهْلِ الْأَرْضِ، قَالَ: فَیَنْفُخُ فِیهِ نَفْخَةً فَیَخْرُجُ الصَّوْتُ مِنَ الطَّرَفِ الَّذِی یَلِی أَهْلَ الْأَرْضِ فَلَا یَبْقَى فِی الْأَرْضِ ذُو رُوحٍ إِلَّا صَعِقَ وَ مَاتَ، وَ یَخْرُجُ الصَّوْتُ مِنَ الطَّرَفِ الَّذِی یَلِی أَهْلَ السَّمَاوَاتِ فَلَا یَبْقَى فِی السَّمَاوَاتِ ذُو رُوحٍ إِلَّا صَعِقَ وَ مَاتَ إِلَّا إِسْرَافِیلُ فَیَمْکُثُونَ فِی ذَلِکَ مَا شَاءَ اللَّهُ قَالَ: فَیَقُولُ اللَّهُ لِإِسْرَافِیلَ: یَا إِسْرَافِیلُ مُتْ فَیَمُوتُ إِسْرَافِیلُ فَیَمْکُثُونَ فِی ذَلِکَ مَا شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ یَأْمُرُ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ فَتَمُورُ وَ یَأْمُرُ الْجِبَالَ فَتَسِیرُ وَ هُوَ قَوْلُهُ: «یَوْمَ تَمُورُ السَّماءُ مَوْراً وَ تَسِیرُ الْجِبالُ سَیْراً» یَعْنِی تَبْسُطُ وَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ یَعْنِی بِأَرْضٍ لَمْ تُکْسَبْ عَلَیْهَا الذُّنُوبُ بَارِزَةً لَیْسَ عَلَیْهَا جِبَالٌ وَ لَا نَبَاتٌ کَمَا دَحَاهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ یُعِیدُ عَرْشَهُ عَلَى الْمَاءِ کَمَا کَانَ أَوَّلَ مَرَّةٍ مُسْتَقِلًّا بِعَظَمَتِهِ وَ قُدْرَتِهِ، قَالَ: فَعِنْدَ ذَلِکَ یُنَادِی الْجَبَّارُ جَلَّ جَلَالُهُ بِصَوْتٍ مِنْ قِبَلِهِ جَهُورِیٍّ یَسْمَعُ أَقْطَارُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِینَ «لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ!» فَلَا یُجِیبُهُ مُجِیبٌ فَعِنْدَ ذَلِکَ یَقُولُ الْجَبَّارُ مُجِیباً لِنَفْسِهِ «لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ وَ أَنَا قَهَرْتُ الْخَلَائِقَ کُلَّهُمْ وَ أَمَتُّهُمْ إِنِّی أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا وَحْدِی‏ لَا شَرِیکَ لِی وَ لَا وَزِیرَ لِی وَ أَنَا خَلَقْتُ خَلْقِی بِیَدِی وَ أَنَا أَمَتُّهُمْ بِمَشِیَّتِی وَ أَنَا أُحْیِیهِمْ بِقُدْرَتِی» قَالَ: فَیَنْفُخُ الْجَبَّارُ نَفْخَةً فِی الصُّورِ فَیَخْرُجُ الصَّوْتُ مِنْ أَحَدِ الطَّرَفَیْنِ الَّذِی یَلِی السَّمَاوَاتِ فَلَا یَبْقَى فِی السَّمَاوَاتِ أَحَدٌ إِلَّا حَیِیَ وَ قَامَ کَمَا کَانَ وَ یَعُودُ حَمَلَةُ الْعَرْشِ وَ تُحْضَرُ الْجَنَّةُ وَ النَّارُ وَ تُحْشَرُ الْخَلَائِقُ لِلْحِسَابِ، قَالَ: فَرَأَیْتُ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ ع یَبْکِی عِنْدَ ذَلِکَ بُکَاءً شَدِیدا

[4] . یَقُول الْجَبَّار جلّ جَلَاله یَا ملک الْمَوْت من بَقِی وَهُوَ أعلم فَیَقُول ملک الْمَوْت سَیِّدی ومولای أَنْت أعلم بَقِی إسْرَافیل وَبَقِی جِبْرِیل وَبَقِی مِیکَائِیل وَبَقِی عَبدک الضَّعِیف ملک الْمَوْت خاضع ذلیل قد ذهلت نَفسه لعَظیم مَا عاین من الْأَهْوَال

فَیَقُول لَهُ الْجَبَّار تبَارک وَتَعَالَى انْطلق إِلَى جِبْرِیل فاقبض روحه فَینْطَلق ملک الْمَوْت إِلَى جِبْرِیل عَلَیْهِ السَّلَام فیجده سَاجِدا رَاکِعا فَیَقُول لَهُ مَا أغفلک عَمَّا یُرَاد بک یَا مِسْکین قد مَاتَ بَنو آدم وَأهل الدُّنْیَا وَالْأَرْض وَالطیر وَالسِّبَاع والهوام وسکان السَّمَوَات وَحَملَة الْعَرْش والکرسی والسرادقات وسکان سِدْرَة الْمُنْتَهى وَقد أَمرنِی الْمولى بِقَبض روحک فَعِنْدَ ذَلِک یبکی جِبْرِیل عَلَیْهِ السَّلَام وَیَقُول متضرعا إِلَى الله تَعَالَى یَا الله هون عَلیّ سَکَرَات الْمَوْت

فیضمه ملک الْمَوْت ضمة یقبض فِیهَا روحه فیخر جِبْرِیل مِنْهَا صَرِیعًا فَیَقُول الْجَبَّار جلّ جَلَاله من بَقِی یَا ملک الْمَوْت وَهُوَ أعلم فَیَقُول مولَایَ وسیدی بَقِی مِیکَائِیل وإسرافیل وَعَبْدک الضَّعِیف ملک الْمَوْت

فَیَقُول الْجَبَّار جلّ جَلَاله انْطلق إِلَى مِیکَائِیل فاقبض روحه فَینْطَلق ملک الْمَوْت إِلَى مِیکَائِیل کَمَا أمره الله تَعَالَى فیجده ینْتَظر المَاء لیکیله على السَّحَاب فَیَقُول لَهُ مَا أغفلک یَا مِسْکین عَمَّا یُرَاد بک مَا بَقِی لبنی آدم رزق وَلَا للأنعام وَلَا للوحوش وَلَا للهوام قد مَاتَ أهل السَّمَوَات وَأهل الْأَرْضین وَأهل الْحجب والسرادقات وَحَملَة الْعَرْش والکرسی وسرادقات الْمجد والکروبیون والصادقون والمسبحون وَقد أَمرنِی رَبِّی بِقَبض روحک فَعِنْدَ ذَلِک یبکی مِیکَائِیل ویتضرع إِلَى الله ویسأله أَن یهون عَلَیْهِ سَکَرَات الْمَوْت فیحضنه ملک الْمَوْت ویضمه ضمة یقبض فِیهَا روحه فیخر صَرِیعًا مَیتا لَا روح فِیهِ فَیَقُول الْجَبَّار جلّ جَلَاله من بَقِی وَهُوَ أعلم یَا ملک الْمَوْت فَیَقُول مولَایَ وسیدی أَنْت أعلم بَقِی إسْرَافیل وَعَبْدک الضَّعِیف ملک الْمَوْت

فَیَقُول الْجَبَّار تبَارک وَتَعَالَى انْطلق إِلَى إسْرَافیل فاقبض روحه فَینْطَلق کَمَا أمره الْجَبَّار إِلَى إسْرَافیل فَیَقُول لَهُ مَا أغفلک یَا مِسْکین عَمَّا یُرَاد بک قد مَاتَت الْخَلَائق کلهَا وَمَا بَقِی أحد وَقد أَمرنِی رَبِّی ومولای أَن أَقبض روحک فَیَقُول إسْرَافیل سُبْحَانَ من قهر الْعباد بِالْمَوْتِ سُبْحَانَ من تفرد بِالْبَقَاءِ ثمَّ یَقُول مولَایَ هون عَلیّ مرَارَة الْمَوْت فیضمه ملک الْمَوْت ضمة یقبض فِیهَا روحه فیخر مَیتا صَرِیعًا فَلَو کَانَ أهل السَّمَوَات فِی السَّمَاوَات وَأهل الأَرْض فِی الأَرْض لماتوا کلهم من شدَّة رجة وقعته

[5] . ثمَّ یطلع الله تبَارک وَتَعَالَى إِلَى الدُّنْیَا فَیَقُول یَا دنیا أَیْن أنهارک وَأَیْنَ أشجارک وَأَیْنَ سکانک وَأَیْنَ عمارک أَیْن الْمُلُوک وَأَبْنَاء الْمُلُوک وَأَیْنَ الْجَبَابِرَة وَأَبْنَاء الْجَبَابِرَة أَیْن الَّذین أکلُوا رِزْقِی وتقلبوا فِی نعمتی وعبدوا غَیْرِی لمن الْملک الْیَوْم فَلَا یجِیبه أحد فَیَقُول تَعَالَى الْملک لله الْوَاحِد القهار فَینْظر الْجَبَّار جلّ جَلَاله إِلَى عباده موتى من بَین صریع على خَدّه وَمن بَین بَال فِی قَبره ثمَّ یَقُول یَا دنیا أَیْن أنهارک وَأَیْنَ أشجارک وَأَیْنَ سکانک وَأَیْنَ عمارک وَأَیْنَ الْمُلُوک وَأَیْنَ الْجَبَابِرَة لمن الْملک الْیَوْم فَلَا یجِیبه أحد فَیَقُول الله تَعَالَى لله الْوَاحِد القهار فَتبقى الأرضون وَالسَّمَوَات لَیْسَ فِیهِنَّ من ینْطق وَلَا من یتنفس مَا شَاءَ الله من ذَلِک وَقد قیل تبقى أَرْبَعِینَ یَوْمًا وَهُوَ مِقْدَار مَا بَین النفختین ثمَّ بعد ذَلِک ینزل الله تبَارک وَتَعَالَى من السَّمَاء السَّابِعَة من بَحر یُقَال لَهُ بَحر الْحَیَوَان مَاؤُهُ یشبه منی الرِّجَال ینزله رَبنَا أَرْبَعِینَ عَاما فَیشق ذَلِک المَاء الأَرْض شقا فَیدْخل تَحت الأَرْض إِلَى الْعِظَام البالیة فتنبت بذلک المَاء کَمَا ینْبت الزَّرْع بالمطر

[6] . بقیه متن در این صفحه جا نشد و آن را در سایت ببینید

http://yekaye.ir/al-kahf-18-99/


680) سوره کهف (18) آیه98 قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی فَإِذا ج

بسم الله الرحمن الرحیم

680) سوره کهف (18) آیه98

 قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ وَ کانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا

ترجمه

گفت این رحمتی از جانب پروردگارم است؛ اما چون وعده پروردگارم در رسد آن را متلاشی [نرم و هموار] کند و وعده پروردگارم همواره حق است.

نکات ادبی

«هذا رَحْمَةٌ»

درباره اینکه چرا با اینکه «رحمة» مونث است، از تعبیر «هذه» استفاده نشده، برخی توضیح داده اند که چون در اصل «هذا السد» و چیزی شبیه این بوده (الکشاف، ج2، ص748) و برخی هم گفته‌اند که چون «رحمة» مونث مجازی است، اینکه به صورت مذکر محسوب بشود بلامانع است (أمالی المرتضى، ج‏1، ص71)، و نظیر آن در جاهای دیگر قرآن هم آمده است مانند (إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَریبٌ مِنَ الْمُحْسِنین‏؛ اعراف/56)

دَکَّاءَ

در مورد ماده «دکک» برخی بر این باورند که بر دو معنای مستقل دلالت دارد: یکی کوبیدن و هموار کردن، که کلمه «دکّاء» و «دکّه» و «دُکّان» (که در فارسی «دکان» گفته می‌شود) به معنای زمینی است که برای نشستن کوبیده و صاف و هموار کرده‌اند و یا النّاقة الدّکّاء به شتر بدون کوهان گویند؛ و معنای دیگر، خرد و ریز کردن و در مورد زمین رمل به کار می‌رود که وقتی می‌گویند کوهی دکّ شد، یعنی به صورت رمل و شن نرمی درآمد (فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً؛ اعراف/143) (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص259)

این دو را با هم در نظر گرفته و گفته‌اند که این ماده به معنای نرم و هموار شدن (مفردات ألفاظ القرآن، ص316) ویا کوبیدن و از هم پاشیدنی است که کاملا صاف شود و اثری از آن چیز باقی نماند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏3، ص231) و با توجه به برخی تعابیر قرآنی مانند (وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُکَّتا دَکَّةً واحِدَةً، الحاقه/14؛ کَلاَّ إِذا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا، فجر/21) به نظر می‌رسد واقعا دو معنای مستقل در کار نباشد.[1]

اختلاف قرائت[2]

حدیث

1) در بحث از آیه 96 (جلسه 678، حدیث2) ‌روایتی از امیرالمومنین ع گذشت. در ادامه آن آمده است:

پس ذوالقرنین «گفت این رحمتی از جانب پروردگارم است؛ اما چون وعده پروردگارم در رسد آن را متلاشی [نرم و هموار] کند و وعده پروردگارم همواره حق است.» فرمود: قبل از قیامت و در آخرالزمان، این سد منهدم شود و یاجوج و ماجوج به جانب دنیا خارج شوند و مردم را بخورند! و این همان سخن خداوند است که فرمود: «و هنگامی که بر یاجوج و ماجوج گشوده شود و آنان از هر بلندی‌ای سرازیر شوند.» (انبیاء/96)

تفسیر القمی، ج‏2، ص41

وَ سُئِلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع عَنْ ذِی الْقَرْنَیْن‏ ...

فقَالَ ذُو الْقَرْنَیْنِ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ وَ کانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا قَالَ إِذَا کَانَ قَبْلَ یَوْمِ الْقِیَامَةِ ِ فِی آخِرِ الزَّمَانِ انْهَدَمَ ذَلِکَ السَّدُّ وَ خَرَجَ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ إِلَى الدُّنْیَا وَ أَکَلُوا النَّاسَ‏ و هو قوله: «حَتَّى إِذا فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ یَنْسِلُونَ»


2) ابوالطفیل از حذیفه بن اسید نقل کرده که یکبار ما در جایی نشسته بودیم و درباره قیامت گفتگو می کردیم که رسول الله ص بر ما وارد شد و فرمود:

قیامت برپا نشود تا اینکه ده آیت رخ دهد: دجال، و دود، و طلوع خورشید از محل غروبش، و دابّة الارض (جنبنده زمین؛ نمل/82) و یاجوج و ماجوج، و سه خسوف [یا: سه شکاف و ریزش عظیم در زمین] : خسوفی در مشرق و خسوفی در مغرب، و خسوفی در جزیرة‌العرب، و آتشی که از قعر عَدَن درآید و مردم را به  سوی محشر سوق دهد، فرود آید هنگامی که فرود آیند و روی آورد هنگامی که روی آورند.

الخصال، ج‏2، ص431-432[3]

[عَبْدُ اللَّهِ بْنُ حَامِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عَمْرٍو عَنْ تَمِیمِ بْنِ بُهْلُولٍ عَنْ عُثْمَانَ عَنْ وَکِیعٍ عَنْ سُفْیَانَ الثَّوْرِیِّ عَنْ فُرَاتٍ الْقَزَّازِ] عَنْ أَبِی الطُّفَیْلِ عَنْ حُذَیْفَةَ بْنِ أَسِیدٍ قَالَ: اطَّلَعَ عَلَیْنَا رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْ غُرْفَةٍ لَهُ وَ نَحْنُ نَتَذَاکَرُ السَّاعَةَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

لَا تَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّى تَکُونَ عَشْرُ آیَاتٍ الدَّجَّالُ وَ الدُّخَانُ وَ طُلُوعُ الشَّمْسِ مِنْ مَغْرِبِهَا وَ دَابَّةُ الْأَرْضِ وَ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ ثَلَاثٌ خُسُوفٍ خَسْفٌ بِالْمَشْرِقِ وَ خَسْفٌ بِالْمَغْرِبِ وَ خَسْفٌ بِجَزِیرَةِ الْعَرَبِ وَ نَارٌ تَخْرُجُ مِنْ قَعْرِ عَدَنٍ تَسُوقُ النَّاسَ إِلَى الْمَحْشَرِ تَنْزِلُ مَعَهُمْ إِذَا نَزَلُوا وَ تُقِیلَ مَعَهُمْ إِذَا قَالُوا [تُقْبِلُ مَعَهُمْ إِذَا أَقْبَلُوا.]


3) حَکَم بن عتیبة از شخصی از حذیفة بن اسید روایت می‌کند که از رسول الله ص شنیدم: ده آیه در پیشاپیش قیامت در کار خواهد بود: پنج تا در مشرق و پنج تا در مغرب؛ سپس دابّة (جنبنده زمین؛ نمل/82) و دجال و طلوع خورشید از مغرب و [نزول] عیسی بن مریم، و یاجوج و ماجوج و اینکه او بر اینها غلبه می‌کند و آنان را در دریا غرق می‌کند، را برشمرد و تمام آیات را برنشمرد.

الخصال، ج‏2، ص447

حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَعِیدٍ الْعَسْکَرِیُّ قَالَ أَخْبَرَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ حَکِیمٍ الْقَاضِی قَالَ حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ شَاکِرٍ قَالَ حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ حَمْزَةَ الْبُخَارِیُّ وَ عَمِّی قَالا حَدَّثَنَا عِیسَى بْنُ مُوسَى غُنْجَارٌ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ رَقَبَةَ وَ هُوَ ابْنُ مَصْقَلَةَ الشَّیْبَانِیُّ عَنِ الْحَکَمِ بْنِ عُتَیْبَةَ عَمَّنْ سَمِعَ حُذَیْفَةَ بْنَ أَسِیدٍ یَقُولُ سَمِعْتُ النَّبِیَّ ص یَقُولُ:

عَشْرُ آیَاتٍ بَیْنَ یَدَیِ السَّاعَةِ خَمْسٌ بِالْمَشْرِقِ وَ خَمْسٌ بِالْمَغْرِبِ فَذَکَرَ الدَّابَّةَ وَ الدَّجَّالَ وَ طُلُوعَ الشَّمْسِ مِنْ مَغْرِبِهَا وَ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ ع وَ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ وَ أَنَّهُ یَغْلِبُهُمُ وَ یُغْرِقُهُمْ فِی الْبَحْرِ وَ لَمْ یَذْکُرْ تَمَامَ الْآیَاتِ.

تدبر

1) «قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ وَ کانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا»

ذوالقرنین سدی در برابر یأجوج و مأجوج ساخت که نه از آن می‌توانستند بالا روند و نه در آن نقبی زنند. وی این را رحمتی از جانب پروردگار خویش دانست؛ اما نه سدی که همیشه برقرار بماند؛ بلکه خبر داد از وعده‌ای از وعده‌های خدا، که چون زمان آن وعده سررسد، این سد استوار، متلاشی، و همچون زمینی نرم و هموار شود؛ و تاکید کرد که وعده پروردگارم همواره حق است.

اینکه آن وعده چیست و در چه موعدی این سد متلاشی خواهد شد، دیدگاه‌هایی مطرح شده است؛ از جمله:

الف. آن قبل از قیامت (و در واقع، قبل از نفخ صور) است؛ و از ابن‌مسعود نقل شده که بعد از آن است که حضرت عیسی ع دجال را به هلاکت رساند (مجمع‌البیان، ج6، ص764)

ب. می‌تواند به عنوان یکی از «اشراط الساعة: علائم قیامت» باشد که ذوالقرنین به الهام الهی از آن مطلع شده و خبر داده، و ممکن است از باب حکم عام قیامت باشد که در آیات متعددی به «درهم کوبیده و صاف و هموار شدن زمین و کوهها اشاره کرده است [وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُکَّتا دَکَّةً واحِدَةً، الحاقه/14؛ کَلاَّ إِذا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا، فجر/21] (المیزان، ج13، ص336)

ج. مقارن ظهور امام زمان ع است، از این جهت که در برخی احادیث، آمدن آنها و حضرت عیسی ع را با هم دانسته و گفته‌اند شر آنها توسط حضرت عیسی ع دفع می‌شوند؛ و می‌دانیم رجوع حضرت عیسی هم مقارن ظهور امام زمان ع است. (حدیث3)

د. ...


2) «قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی»

«هذا» اشاره به چیست؟

الف. سد، از این جهت که شر یاجوج و ماجوج را دفع می‌کند. (مجمع‌البیان، ج6، ص764)

ب. ممکن است اشاره باشد به این اقتدار و مِکنت خود، که امکانِ ساختِ چنان سدی را فراهم آورد. (الکشاف، ج2، ص748)

ج. ممکن است اشاره باشد که به ثمره ساخته شدن سد، یعنی اینکه یاجوج و ماجوج نمی‌توانند از این سد عبور کنند و زحمتی ایجاد کنند.

د. ...


3) «قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ وَ کانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا»

اگر مقصود از وعده الهی، خود وقوع قیامت باشد، طبیعی است که به همان دلیلی که همه عالم زیر و رو می‌شود، این سد نیز متلاشی شود.

اما در آن حالتی که این واقعه‌ای قبل از قیامت است، اگر این سد رحمت خداوندی است، و با شکسته شدن این سد، دوباره یاجوج و ماجوج در میان جوامع سرازیر می‌شوند و مشکلاتی پدید می‌آورند، چرا متلاشی می‌شود؟

الف. در دنیا و تا پیش از وقوع قیامت، همه آنچه از خوبی و بدی در عالم ممکن است باید به ظهور رسد. در واقع، چه‌بسا گشوده شدن این سد، از باب همان فتنه‌هایی باشد که کل زندگی انسانها در دنیا را در برگرفته است؛ و انسان تا از این فتنه‌ها گذر نکند، به رشد مطلوب خویش نمی‌رسد.

ب. ...


  4) «قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ وَ کانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا»

در این آیه سه بار کلمه «ربی» تکرار شده است. چرا این تکرارها صورت گرفته و به آوردن ضمیر بسنده نشده است؟

الف. نشان دهد که همه‏ى تلاش‏ها و تغییر و تحوّل‏ها براى پرورش و رشد انسان‏هاست. (تفسیر نور، ج‏7، ص227)

ب. بر اینکه همه کارها از خداست، تاکید کند؛ هم بنا شدن سد، هم درهم‌کوبیده شدن آن.

ج.


5) «قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی»

مردان الهى، توفیقات خویش را از رحمت خداوند مى‏دانند، و هرگز مغرور نمى‏شوند.


6) «قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی»

 ایجاد امنیّت، رحمت الهى است. (ساخت سد[ی که مانع هرگونه نفوذ دشمن شود،] براى امنیّت بود.) (تفسیر نور، ج‏7، ص227)


7) «فَمَا اسْطاعُوا ... کانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا»

هم باید کارهاى دنیایى را بى‏خلل و استوار انجام داد، هم باید متذکّر قدرت الهى و پوچى قدرت خود شد.

و

رهبران الهى، هم دنیاى مردم را آباد مى‏کنند و هم آخرت آنان را متذکّر مى‏شوند. (تفسیر نور، ج‏7، ص228)

 

 


[1] . توجه شود ماده «دکأ» هم وجود دارد، اما ربطی به این کلمه حاضر ندارد، بلکه ماده «دکأ» به معنای درگیری و مزاحمت دو نفر برای هم به کار می‌رود.

[2] . و قرأ أهل الکوفة «دَکَّاءَ» بالمد و الهمزة و الباقون «دَکّاً» منونا غیر مهموز... و أما قوله جعله دکا فإنه یحتمل أمرین (أحدهما) أنه لما قال جعله دکا کان بمنزلة خلق و عمل فکأنه قال دکه دکا فحمله على الفعل الذی دل علیه قوله «جَعَلَهُ» و الوجه الآخر أن یکون جعله ذا دک فحذف المضاف و یمکن أن یکون حالا فی هذا الوجه و من قرأ «دَکَّاءَ» فعلى حذف المضاف کأنه جعله مثل دکاء قالوا ناقة دکاء أی لا سنام لها و لا بد من تقدیر الحذف لأن الجبل مذکر فلا یوصف بدکاء (مجمع البیان، ج‏6، ص759)

و قرأ ابن أبی عبلة «هذه رحمة من ربی» بتأنیث اسم الإشارة.

و قرأ الکوفیون: «دَکَّاءَ» بالمدّ ممنوع الصرف و باقی السبعة «دکّاً» منونة مصدر دککته (البحر المحیط، ج‏7، ص228)

[3] . در ص449 همین حدیث با سند دیگری (حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْوَرَّاقُ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْفَرَجِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ عَلِیُّ بْنُ بَیَانٍ الْمُقْرِئُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ سَابِقٍ قَالَ حَدَّثَنَا زَائِدَةُ عَنِ الْأَعْمَشِ قَالَ حَدَّثَنَا فُرَاتٌ الْقَزَّازُ عَنْ أَبِی الطُّفَیْلِ عَامِرِ بْنِ وَاثِلَةَ عَنْ حُذَیْفَةَ بْنِ أَسِیدٍ الْغِفَارِیِّ قَالَ) و تفاوتهای خیلی مختصری در عبارات آمده، و البته الدخان را ذکر نکرده است.

 


679) سوره کهف (18) آیه97 فَمَا اسْطاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ وَ مَ

بسم الله الرحمن الرحیم

679) سوره کهف (18) آیه97

 فَمَا اسْطاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً

ترجمه

پس نه توانستند از آن بالا روند و نه توان رخنه در آن را داشتند.

نکات ادبی

«اسْطاعُوا ، اسْتَطاعُوا»

در آیه 75 درباره ماده «طوع» توضیح داده شد که در اصل به معنای تسلیم شدن و انقیاد و اطاعت کردن می‌باشد؛ و بیان شد که وقتی این ماده به باب استفعال برود (استطاع یستطیع) به معنای قدرت و طاقت بر انجام کاری داشتن است (لَنْ تَسْتَطیعَ مَعِیَ صَبْراً؛ کهف/67 و 72 و 75) یعنی چیزی که به خاطر آن، انجام دادن فعل مقدور می‌گردد؛ و مصدر آن «استطاعة» است که در اصل «استطواع» بوده که واو آن حذف شده و به جایش در انتها «ة» افزوده شده است که این چنین حالتی در کلمات معتل اجوف رایج است مانند استعانة و استعاذة. از ابن‌سکیت نقل شده که این کلمه در لهجه‌های مختلف عرب به چهار صورت أستطیع و اسطیع و استتیع و استیع تلفظ شده است که در دومی «ت» به خاطر التقای با «ط» افتاده است (لَمْ تَسْطِعْ عَلَیْهِ؛ کهف/82) در سومی، «ط» به «ت» تبدیل شده و در چهارمی این دو حالت با هم رخ داده است.[1]

و از این رو، ظاهرا «اسطاعوا» و «استطاعوا» در این آیه به یک معناست.

جلسه 656 http://yekaye.ir/al-kahf-18-75/


«یَظْهَرُوهُ»

برخی گفته‌اند ماده «ظهر» در اصل بر «آشکار شدن» در مقابل «در باطن قرار داشتن» [ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ؛ أنعام/151] دلالت می‌کند، اما به نظر می‌رسد حق با کسانی باشد که بر این باورند که در این ماده دو معنای «قوت» و «بروز» (= ظهور و آشکار شدن)‌ لحاظ شده است، بویژه که ظاهرا اصل این ماده از کلمه «ظَهر» به معنای قسمت پشت انسان و حیوان (در مقابل «بطن»: شکم) گرفته شده که دو معنای قوت و آشکار بودن را در خود جمع کرده است [الَّذی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ، انشراح/3؛ و جمع آن: ‌ظهور، مثلا: ما حَمَلَتْ ظُهُورُهُما، انعام/146]

در هر صورت در استعمالات مختلف این ماده، گاه معنای آشکار شدن بیشتر غلبه دارد، مثل «ظُهر» که از این جهت ظهر نامیده می‌شود که آَشکارترین و روشن‌ترین وقت روز است (حینَ تُظْهِرُونَ: هنگامی که به وقت ظهر می‌رسید، روم/18)؛

و گاه معنای «قوت» غلبه دارد، مانند «ظهیر» به معنای پشتیبان (سبأ/22، تحریم/4)؛

و گاه یک کلمه مستقلا در هر یک از این دو معنا، به کار رفته: مانند فعل «ظَهَرَ» که هم به معنای «آشکار شدن» است (ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ؛ أنعام/151) و هم به معنای «غلبه یافتن» (إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُم، کهف/20)؛ و یا فعل «أظهَرَ»، که هم در معنای «آشکار کردن» به کار رفته (یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسادَ، غافر/26)، و هم در معنای «غلبه دادن». (لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّه، توبه/33)

جلسه 444 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-26/

 

«نَقْباً»

ماده «نقب» در اصل به معنای سوراخ کردن و شکافتن است و غالبا برای سوراخ کردن دیوار و پوست از « النَّقْب» و برای سوراخ کردن چوب از کلمه «الثَّقْب» استفاده می شود. (وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً؛ کهف/97)

«مَنْقَب» مکانی است که نقبی در آن زده شده و مسیری گشوده شده و به این مناسبت تعبیر «نَقَّبَ» به معنای سیر و سفر کردن به کار می‌رود (فَنَقَّبُوا فِی الْبِلادِ هَلْ مِنْ مَحِیصٍ‏؛ ق/36)

«مَنْقَبَة» به معنای راهی نفوذ کننده در کوه است و به طور استعاری برای کارها و اعمال انسان‌های بزرگوار به کار می‌رود از جهت تاثیری که در او دارد ویا از این جهت که راهی است برای بالا بردن وی؛ و کلمه «نَقِیب» (جمع آن: نُقَبَاء) هم به همین مناسبت به معنای کسی که پیگیر اوضاع و احوال قوم خویش است به کار می‌رود (وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً؛ مائدة/12)

(مفردات ألفاظ القرآن، ص820؛ معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص466)

ماده «نقب» تنها همین 3 بار در قرآن کریم به کار رفته است.


اختلاف قرائت[2]

حدیث

1) حذیفه از رسول الله ص درباره یاجوج و ماجوج روایت کرده است:

همانا آن قوم با کلنگ‌هایشان به کندن آن مشغولند چون شب می‌شود می‌گویند فردا از آن فارغ می‌شویم [کارش تمام می‌شود] اما صبح که می‌آیند می‌بینند از دیروزش مستحکم‌تر است؛ تا اینکه مردی از آنان مسلمان می‌شود در آن هنگامی که خداوند بخواهد امرش را به سرانجام رساند ؛ و آن مومن می‌گوید: فردا ان‌شاء الله آن را خواهیم گشود؛ پس صبح که می‌کنند و به کارشان ادامه می دهند و خداوند آن را می‌گشاید؛ و به جانم سوگند، شخصی از آنان از ساحل وادی‌ای که در کوفه است عبور می‌کند در حالی که چنان از آن نوشیده‌اند که گویی خالی شده است و می‌گوید: به خدا سوگند که من یکبار این وادی را قبلا دیده‌ام و قطعا در اینجا آب جاری بود.

گفته شد: یا رسول الله! و این چه زمانی خواهد بود؟

فرمود: هنگامی که از دنیا جز به اندازه ریختنِ ظرف آبی باقی نمانده باشد.

الأمالی (للطوسی)، ص346

أَخْبَرَنَا ابْنُ الصَّلْتِ، قَالَ: أَخْبَرَنَا ابْنُ عُقْدَةَ، قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو الْحُسَیْنِ الْقَاسِمُ بْنُ جَعْفَرِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عِمْرَانَ الْمَعْرُوفُ بِابْنِ الشَّامِیِّ قِرَاءَةً، قَالَ: حَدَّثَنَا عَبَّادٌ- وَ هُوَ ابْنُ أَحْمَدَ الْقَزْوِینِیُّ-، قَالَ: حَدَّثَنَا عَمِّی، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ جَابِرٍ، عَنِ الشَّعْبِیِّ، عَنْ أَبِی رَافِعٍ، عَنْ حُذَیْفَةَ بْنِ الْیَمَانِ، عَنِ النَّبِیِّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ)، عَنْ أَهْلِ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ، قَالَ: إِنَّ الْقَوْمَ لَیَنْقُرُونَ بِمَعَاوِلِهِمْ دَائِبِینَ، فَإِذَا کَانَ اللَّیْلُ قَالُوا: غَداً نَفْرُغُ، فَیُصْبِحُونَ وَ هُوَ أَقْوَى مِنْهُ بِالْأَمْسِ، حَتَّى یُسْلِمَ مِنْهُمْ رَجُلٌ حِینَ یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُبْلِغَ أَمْرَهُ، فَیَقُولُ الْمُؤْمِنُ: غَداً نَفْتَحُهُ إِنْ شَاءَ اللَّهُ، فَیُصْبِحُونَ ثُمَّ یَغْدُونَ عَلَیْهِ فَیَفْتَحُهُ اللَّهُ، فَوَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَیَمُرَّنَّ الرَّجُلُ مِنْهُمْ عَلَى شَاطِئِ الْوَادِی الَّذِی بِکُوفَانَ وَ قَدْ شَرِبُوهُ حَتَّى نَزَحُوهُ، فَیَقُولُ: وَ اللَّهِ لَقَدْ رَأَیْتُ هَذَا الْوَادِیَ مَرَّةً، وَ إِنَّ الْمَاءَ لَیَجْرِی فِی عَرْضِهِ.

قِیلَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، وَ مَتَى هَذَا قَالَ: حِینَ لَا یَبْقَى مِنَ الدُّنْیَا إِلَّا مِثْلُ صُبَابَةِ الْإِنَاءِ.


2) مفضل می‌گوید: از امام صادق ع درباره این آیه سوال کردم که می‌فرماید «میان شما و آنها سدی استوار قرار دهم.» (کهف/95) فرمود: این تقیه است. [و ادامه‌اش در آیه بعد را خواندند:] «پس نه توانستند از آن بالا روند و نه توان رخنه در آن را داشتند.» فرمود: توان رخنه در آن را نداشتند؛ هنگامی که به تقیه عمل شود در مورد آن هیچ ترفندی نتوانند به کار برند و آن دژی استوار است و بین تو و دشمنان خدا سدی می‌سازد که توان اینکه در آن رخنه کنند ندارند.

و از ایشان درباره عبارت آیه بعد «هنگامی که وعده پروردگارم بیاید آن را متلاشی گرداند»‌سوال کردم، فرمودند: برداشتن تقیه است هنگامی که آشکار شود؛ پس از دشمنان خدا انتقام گرفته شود.

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص351؛ وسائل الشیعة، ج‏16، ص213[3]

عن المفضل‏  قال‏ سألت الصادق ع عن قوله «أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً» قال: التَّقِیَّةُ «فَمَا اسْطاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً» قَالَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً، إِذَا عُمِلَ بِالتَّقِیَّةِ لَمْ یَقْدِرُوا فی ذلِکَ عَلَى حِیلَةٍ وَ هُوَ الْحِصْنُ الْحَصِینُ وَ صَارَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ أَعْدَاءِ اللَّهِ سَدّاً لَا یَسْتَطِیعُونَ لَهُ نَقْباً.، قال: و سألته عن قوله: «فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ» قال: رفع التقیة عند الکشف‏ فینتقم من أعداء الله‏.

تدبر

1) «فَمَا اسْطاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً»

سدی که ذوالقرنین ساخت راه هر گونه نفوذی را بر آنان بست؛ بقدری عظیم بود که نمی‌توانستند از آن بالا روند و بقدری مستحکم بود که امکان نقب زدن و رخنه در آن را نداشتند. (المیزان، ج13، ص325)

ثمره سیاسی

وقتی دشمن جدی است، باید همه راههای نفوذ را جدی گرفت و هر گونه «امکان» راه نفوذ او را هم مسدود کرد.


2) « فَأَعِینُونىِ بِقُوَّةٍ ... فَمَا اسْطاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً»

اگر رهبران و مدیران لایق باشند، کارگران ساده مهم‏ترین پروژه‏ها را انجام دهند. (تفسیر نور، ج‏7، ص227)


3) «فَمَا اسْطاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ»

اگر مساله فقط ناتوانی آنان از بالا رفتن از سد است، چرا نفرمود «فَمَا اسْطاعُوا أَنْ یَعْلُوهُ»؛ بویژه که در لفظ «ظهر» معنای آشکار شدن و غلبه پیدا کردن هم حضور دارد؟

الف. مقصود از ناتوانی آنان در بالا رفتن، ناتوانی آنان در چیره شدن بر سد است؛ و این چیره شدن دو معنا می‌تواند داشته باشد، یکی بدین معنا که دیگر آن سد مانع آنها نباشد؛ و معنای دوم اینکه خود سد هم به یکی از ابزارهای آنان تبدیل شود.

برای تامل بیشتر

با توجه به معنای دوم، آیا این احتمال وجود ندارد که وقتی یک مومن می‌خواهد بر کافری غلبه کند باید بکوشد حتی‌الامکان از ابزاری استفاده کند که آن ابزار اساساً برای کافر غیرقابل استفاده باشد. (مثلا یکبار از چاقو استفاده می‌کنیم که در اینجا تفاوتی بین استفاده‌کننده نیست؛ اما یکبار بر نیروی ایمان تکیه می‌کنیم که واضح است که این ابزار اساساً برای غیر مومن قابل استفاده نیست.

ب. ...



[1] . البته کلمه «أسطاع» با همزه قطع هم ظاهرا وجود دارد که مرحوم طبرسی آن را از ماده افعال می‌داند و چنین توضیح داده است:

فی استطاع ثلاث لغات استطاع یستطیع و اسطاع یسطیع و استاع یستیع بحذف الطاء استثقلوا اجتماعهما و هما من مخرج واحد فأما اسطاع یسطیع بقطع الألف و هو أطاع أفعل فزادوا السین عوضا من ذهاب حرکة الواو لأن أصل أطاع أطوع و مثله أهراق یهریق زادوا الهاء فی أراق یریق و لیس هذا العوض بلازم أ لا ترى أن ما کان نحوه لم یلزمه هذا العوض (مجمع البیان، ج‏6، ص762) و البته چنین قرائتی در این آیه ذکر نشده است.

[2] . فَمَا اسْطاعُوا / فَمَا اسَطّاعُوا / فما اصْطاعُوا / فما اسْتَطاعُوا

و قرأ حمزة غیر خلاد فما اسطّاعوا مشددة الطاء و الباقون خفیفة الطاء ... و قراءة حمزة «فما اسطّاعوا» إنما هو على إدغام التاء فی الطاء و لم یلق حرکتها على السین فیحرک ما لا یتحرک و لکن أدغم مع أن الساکن الذی قبل المدغم لیس حرف مد و قد قرأت القراء غیر حرف من هذا النحو و قد تقدم ذکر وجه هذا النحو و مما یؤکد ذلک أن سیبویه أنشد: (کأنه بعد کلال الزاجر / و مسحه مر عقاب کاسر) و الحذف فی اسطاعوا و الإثبات فی استطاعوا کل واحد منهما أحسن من الإدغام على هذا الوجه الذی هو جمع بین السین الساکنة و التاء المدغمة و هی ساکنة أیضا (مجمع البیان، ج‏6، ص759)

و قرأ الجمهور فَمَا اسْطاعُوا بحذف التاء تخفیفا لقربها من الطاء. و قرأ حمزة و طلحة بإدغامها فی الطاء و هو إدغام على غیر حده. و قال أبو علیّ هی غیر جائزة. و قرأ الأعشى عن أبی بکر: فما اصطاعوا بالإبدال من السین صادا لأجل الطاء. و قرأ الأعمش: فما استطاعوا بالتاء من غیر حذف. (البحر المحیط، ج‏7، ص228)

[3] . در وسائل الشیعه و نبز تفسیر نور الثقلین، ج‏3، ص308 و تفسیر کنز الدقائق، ج‏8، ص168 عبارت وسط آن به صورت «إِذَا عَمِلْتَ بِالتَّقِیَّةِ لَمْ یَقْدِرُوا لَکَ عَلَى حِیلَةٍ» آمده است؛ اما علاوه بر نسخه عیاشی، در تفسیر برهان، ج3، ص672 و بحارالانوار، ج12، ص207 به همین صورتی که در متن ذکر شد آمده است.

 


678) سوره کهف (18) آیه96 آتُونی‏ زُبَرَ الْحَدیدِ حَتَّی إِذا س

بسم الله الرحمن الرحیم

678) سوره کهف (18) آیه96

 آتُونی‏ زُبَرَ الْحَدیدِ حَتَّی إِذا ساوی‏ بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ قالَ انْفُخُوا حَتَّی إِذا جَعَلَهُ ناراً قالَ آتُونی‏ أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْراً

ترجمه

قطعات آهن برایم بیاورید، تا چون بین دو کوه مساوی شد، گفت: بدمید؛ تا چون آن [آهن] را [گداخته همچون] آتش گردانید، گفت: قِطر [مس گداخته یا‌ سرب مذاب] برایم بیاورید تا بر آن بریزم [شکاف‌های آن را پر کنم].

نکات ادبی

الْحَدیدِ

قبلا بیان شد که ماده «حدد» را برخی در اصل ناظر به حدّت و شدت دانسته و برخی معنای اصلی این ماده را «مرز شیء (حد و مرز) که دو چیز را از همدیگر جدا می‌کند» معرفی کرده‌اند؛ و برخی هم مدعی‌اند که اساسا این ماده در دو معنای مختلف «منع کردن» [شبیه شدت و حدت] و «طرف و انتهای شیء» [شبیه مرز] به کار رفته است؛ هرچند به نظر می‌رسد که در اغلب مشتقات این ماده هردو معنا اشراب شده باشد ...

«حدید» را از این جهت درباره آهن به کار می‌برند که سخت و مقاوم است و مانع از آن می‌شود که براحتی بتوان تغییری در آن داد. همچنین از آنجا که حد به معنای مرز هر چیز است، به لبه تیز اشیاء و به تبع آن، به شیء تیز و برنده، و بلکه به هر چیز دقیق و ظریفی هم «حدید» (جمع آن: «حداد») گفته‌اند (مثلا «بَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدید» ق/22) (شبیه تیزبین در فارسی) و تعبیر «لسان حدید» (أَلْسِنَةٍ حِدادٍ) یا از این جهت تشبیه آن به تیزی و آزاری است که ایجاد می‌کند؛ یا از جهت تشبیه آن به آهن که همچون ضربه آهن (گرز آهنین) بر سر مخاطب خود فرود می‌آید و او را آزار می‌دهد.

جلسه 438 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-19/


ساوی

قبلا بیان شد که ماده «سوی» دلالت بر استقامت و اعتدال بین دو چیز می‌کند. از این ماده، کلمه «مساوی» و «متساوی» معروف است (به معنای برابری و هم‌اندازه بودن) که اولی در قرآن، هم به صورت فعل (ساوی، کهف/96) و هم به صورت مصدر (سواء، آل‌عمران/64) به کار رفته است.

کلمه «تسویه» (که «سوّی» ماضی همین صیغه است) به معنای برابر و یکسان قرار دادن اجزای یک شیء است؛ و برخی معتقدند که در ماده «سو‌ی» دو مفهوم «بینابین بودن» (توسط) و «اعتدال» لحاظ شده است و «تسویه» نیز یعنی رعایت حد وسط و اعتدال.

جلسه 134 http://yekaye.ir/ash-shams-091-07/

الصَّدَفَیْنِ

از ماده «صدف»، کلمه «صدف» (صدف دریا) معروف است؛ و برخی بر این باورند که اصل این ماده دلالت بر میل و سوگیری دارد که وقتی با حرف «عن» متعدی می‌شود به معنای اعراض و رویگردانی شدید از چیزی می‌باشد (فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَّبَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ صَدَفَ عَنْها؛ أنعام/157) و به هر طرف کوه «صَدَف» گفته می‌شود از این رو که به یکی از دو جهت متمایل است؛ و بر همین اساس وجه تسمیه صدف هم انحنایی است که روی آن هست. (مفردات ألفاظ القرآن، ص478[1]؛ معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص339)

اما برخی بر این باورند که اصل این ماده به معنای تلاقی و برخورد از کنار است؛ همان گونه که کلمه «مواجهه» به معنای برخورد از روبرو می‌باشد؛ و به همین جهت است که به کناره و دامنه کوه گفته می‌شود؛ و البته وقتی با حرف «عن» متعدی می‌شود به معنای اعراض و رویگردان شدن است اما تفاوتش با اعراض در همین است که که گویی از کنار آن رد می‌شود؛ و این لطافت معنایی آن در کاربردهای قرآنی‌ای مانند (انْظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ ثُمَّ هُمْ یَصْدِفُونَ، انعام/46؛ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَّبَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ صَدَفَ عَنْها سَنَجْزِی الَّذینَ یَصْدِفُونَ عَنْ آیاتِنا سُوءَ الْعَذابِ بِما کانُوا یَصْدِفُونَ؛ انعام/157) را نشان می دهد. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏6، ص213)

و به نظر می‌رسد که این تحلیل اخیر با کاربردهای کلماتی مانند تصادف و صُدفه (= برخورد اتفاقی و حساب نشده) سازگارتر است.

این ماده جمعا همین 5 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

مقصود از « الصَّدَفَیْنِ: دو صدف» در این آیه، یا دو طرف یک کوه است، از این جهت که در امتداد همیدکرند و با هم تلاقی پیدا می‌کنند؛ یا اشاره به دو کوه است که هر یک از دیگری انحراف و اعراض پیدا کرده ویا از این جهت که هر یک یک طرفشان با دیگری تلاقی پیدا کرده [و دره‌ای پدید آمده است] ( مجمع البیان، ج‏6، ص763[2]؛ المیزان، ج13، ص364[3])

أُفْرِغْ

ماده «فرغ» در اصل بر خالی بودن و گشایش در امور دلالت می‌کند و فَراغ [در فارسی: فراغت]، نقطه مقابل مشغول بودن است. (فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ؛ انشراح/7) (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص493؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص632) و البته وقتی در مورد خداوند به کار می‌رود (سَنَفْرُغُ لَکُمْ أَیُّهَ الثَّقَلانِ‏؛ الرحمن/31) - چون می‌دانیم که پرداختن به چیزی خدا را از پرداختن به چیز دیگر مشغول نمی‌کند (لا یَشغَلُه شأنٌ عن شأن) - یا به معنای مجازی است (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص493) و یا به معنای توجه اکید است که گویی چنان به شما می‌پردازد که به چیز دیگری نمی‌پردازد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص68)

از این باب، کلمه «مَفْرَغ» [= وسیله گشاد و خالی] به معنای دَلوی است که از آن آب می‌ریزند؛ و به این مناسبت تعبیر  «أفرَغَ الماءَ» به معنای «آب را ریخت» به کار می‌رود (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص493) و ظاهرا این کلمه کم‌کم نه‌تنها در مورد هر گونه ریختن مایعات به کار رفته است (أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْراً؛ کهف/96)، بلکه به طور استعاری، در امور غیر مادی هم به کار رفته است  (رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْراً، بقره/250؛ اعراف/126)[4] (مفردات ألفاظ القرآن، ص632)

«فارغ»‌ به کسی می‌گویند که از مشغولیتی رها شده، و کاربرد این در آیه (وَ أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسى‏ فارِغاً؛ قصص/10) بدان معناست که دل مادر حضرت موسی ع از هر گونه خوف و اضطراب و نگرانی‌ای که در چنان شرایطی در دل مادر می‌ریزد خالی شد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص68)، و یا اینکه از هر چیزی جز از یاد فرزندش خالی شد، که عبارت بعدیش (إِنْ کادَتْ لَتُبْدِی بِهِ لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى‏ قَلْبِها) موید این معناست. (مفردات ألفاظ القرآن، ص632)

ماده «فرغ» جمعاً 6 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

قِطْراً

ماده «قطر» در معانی متعددی به کار می‌رود، از «قُطر» (در هندسه) گرفته تا «قطره» باران و «قِطر» به معنای مسِ [یا آهن یا هر فلز] گداخته و «قَطار» (پشت سر هم ردیف شدن چیزهایی از یک سنخ) و «أقطار» به معنای جوانب و نواحی (جمعِ قُطر) (إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، الرحمن/33؛ وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَیْهِمْ مِنْ أَقْطارِها، أحزاب/14). با توجه به چنین تنوعی، برخی از اینکه این معانی را به معنای واحدی برگردانند اظهار عجز کرده‌اند؛ و حداکثر برخی از اینها را در معنای «پشت سر هم بودن» مشترک دانسته‌اند (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص105-106) اما برخی دیگر معنای مشترک در همه کاربردهای این ماده را «پشت سر هم آمدن قطعاتی محدود و جدا شدن اجزاء از کل» دانسته‌اند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص289؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص677) و مس [یا آهن یا سرب] مذاب را هم از این جهت «قِطر» گفته‌اند همچون قطرات آب پشت سر هم سرازیر می‌شود (مجمع البیان، ج‏6، ص762)[5]

ماده «قطر» جمعا 5 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

اختلاف قرائت

«آتُونِی» دوبار در این آیه آمده است،

در اغلب قرائتها این کلمه به همین صورت (فعل امر باب افعال، در اصل: اَئتونی: به من بدهید) قرائت شده، اما

در مورد اول تنها در روایت شعبه از عاصم (از قراء سبعه اهل کوفه) به صورت «ایتونی» (فعل امر ثلاثی مجرد، در اصل: اِئتونی، به معنای «جیئونی»: نزد من بیایید، که همزه ابتدایی آن همزه وصل محسوب می‌شود و در وصل می‌افتد) قرائت شده؛

ولی در مورد دوم، علاوه بر وی، حمزه (از قراء عشره) و برخی قرائتهای کمتر مشهور (اعمش و طلحه) نیز این‌چنین قرائت کرده‌اند. لازم به ذکر است که در این قرائت، چون غالبا «ائتونی» به کلمه قبل (قال) متصل می‌شود، همزه وصل آن ساقط می‌شود و به صورت «قالَ ائْتونی» قرائت می‌شود.

«زبر» را عموما به صورت »«زُبَر» ‌قرائت کرده اند اما در یکی از قرائات اربعه عشر (حسن) به صورت «زُبُر» قرائت شده است.

الصّدفَیْنِ» چند گونه قرائت شده است: مشهورتر آنها قرائت به صورت «الصَّدَفَیْنِ» و «الصُّدُفَیْنِ» است؛ اما به صورت «الصُّدْفَیْنِ» و «الصَّدْفَیْنِ» و «الصُّدَفَیْنِ» و «الصَّدُفَیْنِ» هم قرائت شده است.

مجمع البیان، ج‏6، ص759[6]؛ البحر المحیط، ج‏7، ص227[7]؛ الکامل المفصل فی القرائات الاربعة عشر، ص303

حدیث

1) قبلا (جلسه 668، حدیث1) روایتی از امام صادق ع در شرح این آیات گذشت. در ادامه آن روایت آمده است:

پس ذوالقرنین دری از مس و آهن و قیر و قطران (مس یا برنج گداخته) بین آنها قرار داد و برای خروج آنان مانعی ایجاد کرد.

تفسیر القمی، ج‏2، ص41

حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنِ [ابْنِ‏] أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع ...

فَجَعَلَ ذُو الْقَرْنَیْنِ بَیْنَهُمْ بَاباً مِنْ نُحَاسٍ وَ حَدِیدٍ وَ زِفْتٍ وَ قَطِرَانٍ. فَحَالَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ الْخُرُوج‏.


2) در روایتی از امیرالمومنین درباره ذوالقرنین سوال می‌شود. ایشان در فرازی از توضیح خود می‌فرمایند:

پس ذوالقرنین گفت «آنچه پروردگارم به من در آن تمکّن بخشیده، بهتر است؛ پس با نیرویی مرا یاری کنید، میان شما و آنها سدی استوار قرار دهم. قطعات آهن برایم بیاورید» به آنها دستور داد که برایش آهن بیاورند و آوردند و آن را «بین الصدفین» یعنی بین دو کوه قرار داد تا اینکه بین آن دو را یکسان کرد، سپس بدانها دستور داد که آتش بیاورند، پس آوردند و آن را زیر آهن دمیدند تا حدی که آهن همان آتش [گداخته] گردید؛ سپس «قِطر» که همان «صُفر» [مس زرد، برنج] است بر روی آن ریخت تا آن را کاملا مسدود کرد و این همان است که فرمود « تا چون بین میان دو کوه مساوی شد، گفت: بدمید؛ تا چون آن را آتش گردانید» تا آنجا که فرمود «نقبی در آن نتوانستند» (آیه97).

تفسیر القمی، ج‏2، ص41

سُئِلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ نَبِیّاً کَانَ أَمْ مَلَکاً فَقَالَ: ...

 فَقَالَ ذُو الْقَرْنَیْنِ «ما مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً آتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ» فَأَمَرَهُمْ أَنْ یَأْتُوهُ بِالْحَدِیدِ فَأَتَوْا بِهِ فَوَضَعَهُ بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ یَعْنِی بَیْنَ الْجَبَلَیْنِ حَتَّى سَوَّى بَیْنَهُمَا ثُمَّ أَمَرَهُمْ أَنْ یَأْتُوا بِالنَّارِ فَأَتَوْا بِهَا فَنَفَخُوا [فأشعلوا] تَحْتَ الْحَدِیدِ حَتَّى صَارَ [الحدید] مِثْلَ النَّارِ ثُمَّ صَبَّ عَلَیْهِ الْقِطْرَ وَ هُوَ الصُّفْرُ حَتَّى سَدَّهُ وَ هُوَ قَوْلُهُ حَتَّى إِذا ساوى‏ بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ قالَ انْفُخُوا حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً» إِلَى قَوْلِهِ «نَقْبا».


3) در جلسه قبل (حدیث1) روایتی از امیرالمومنین ع درباره سد ذوالقرنین گذشت. در ادامه آن آمده است:

«قطعات آهن بیاورید» فرمود: پس برایش کوه [= معدن] آهنی را حفر کردند و آنها را به صورت خشت درآوردند و او در بین آن دو کوه آنها را روی هم گذاشت و ذوالقرنین اولین کسی بود که «ردم» [سد مستحکم و عظیم] ای بر زمبن بنا کرد؛ سپس هیزم گردآوردند و آتش در آن انداختند و دمنده‌هایی را در آنجا قرار دادند و بر آن دمیدند تا ذوب شد؛ گفت: برایم «قِطر»‌بیاورید و آن همان مس قرمز است؛ پس برایش کوهی [= معدنی] از مس حفر کردند و آن را بر روی آهن ریخت و همراه با آن ذوب کرد و بدان مخلوط نمود، و می‌فرماید «پس نه توانستند از آن بالا روند و نه توان رخنه در آن را داشتند.» یعنی یأجوج و مأجوج؛ «گفت این رحمتی از جانب پروردگارم است؛ پس چون وعده پروردگارم بیاید آن را در هم می‌شکند و وعده پروردگارم حق بوده است.»

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص343

فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع ... إِلَى قَوْلِهِ «زُبَرَ الْحَدِیدِ» قَالَ فَاحْتُفِرَ لَهُ جَبَلُ حَدِیدٍ فَقَلَعُوا لَهُ أَمْثَالَ اللَّبِنِ فَطَرَحَ بَعْضَهُ عَلَى بَعْضٍ فِیمَا بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ وَ کَانَ ذُو الْقَرْنَیْنِ هُوَ أَوَّلَ مَنْ بَنَى رَدْماً عَلَى الْأَرْضِ ثُمَّ جَمَعَ عَلَیْهِ الْحَطَبَ وَ أَلْهَبَ فِیهِ النَّارَ وَ وَضَعَ عَلَیْهِ الْمَنَافِیخَ فَنَفَخُوا عَلَیْهِ فَلَمَّا ذَابَ قَالَ آتُونِی بِقِطْرٍ وَ هُوَ الْمِسُّ الْأَحْمَرُ قَالَ فَاحْتَفَرُوا لَهُ جَبَلًا مِنْ مِسٍّ فَطَرَحُوهُ عَلَى الْحَدِیدِ فَذَابَ مَعَهُ وَ اخْتَلَطَ بِهِ قَالَ «فَمَا اسْطاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً» یَعْنِی یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ «قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ وَ کانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا».

تدبر

1) «آتُونی‏ زُبَرَ الْحَدیدِ حَتَّی إِذا ساوی‏ بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ قالَ انْفُخُوا حَتَّی إِذا جَعَلَهُ ناراً قالَ آتُونی‏ أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْراً»

در این کلام عباراتی بیان، و عباراتی حذف شده است. می‌توان گفت متن گفتگو چنین بوده است:

[ذوالقرنین گفت] قطعات آهن برایم بیاورید، [آنها قطعات آهن را آوردند و در بین آن دو کوه را با قطعات آهن پر کردند] تا چون بین دو کوه مساوی شد، گفت: [آتش تهیه کنید و در این آهن‌ها] بدمید؛ آنان چنین کردند] تا چون آن [آهن] را [گداخته همچون] آتش گردانید، گفت: [قِطر: مس گداخته یا‌ سرب مذاب] برایم بیاورید تا قِطری بر آن بریزم و شکافش را با آن پر کنم. [و آنان آوردند و به طور کامل شکاف‌های آن پر شد و سدی کاملا مستحکم ساخته شد.]

برای تامل بیشتر

اما، اگر منظور همین توضیح فوق است،

الف. چرا این اندازه عبارات را حذف کرده و برعهده خواننده گذاشته است؟

ب. چرا در همین مواردی هم که آورده از تعبیر غیرمتعارفی برای رساندن مقصود استفاده کرده، مثلا:

ب.1. چرا از تعبیر «ساوی» (مساوی کرد) استفاده کرد، نه مثلا «مَلَأ» (پر کرد)؟

ب.2. چرا با توجه به وجود رواج تعبیر «جبل: کوه» در قرآن، برای اشاره به دو کوه از تعبیر «صدفین» استفاده کرد؟

ب.3. چرا حاصل دمیدن را «آتش گرداندن» خواند نه «مذاب شدن»؟

ب.4. چرا به جای اینکه بسادگی بفرماید «آتُونی‏ قِطْراً أُفْرِغْ عَلَیْهِ: قِطری برایم بیاورید تا روی آن بریزم» فرمود «آتُونی‏ أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْراً: برایم بیاورید تا قِطری روی آن بریزم»؟


2) «آتُونی‏ زُبَرَ الْحَدیدِ حَتَّی إِذا ساوی‏ بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ قالَ انْفُخُوا حَتَّی إِذا جَعَلَهُ ناراً قالَ آتُونی‏ أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْراً»

قطعات آهن برایم بیاورید؛

تا چون بین میان دو کوه مساوی شد، گفت: بدمید؛

تا چون آن را آتش گردانید، گفت: برایم بیاورید تا قِطری [مس مذابی] بر آن بریزم.

برای تامل بیشتر

با توجه به اینکه قرآن کتاب هدایت است، چرا در این آیه جزئیات مراحل ساخت سد به این تفصیل بیان شده است؟

آیا نمی‌توان نتیجه گرفت که این گونه امور هم به نحوی به هدایت انسان مرتبط است؟


3) «آتُونی‏ زُبَرَ الْحَدیدِ حَتَّی إِذا ساوی‏ بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ قالَ انْفُخُوا حَتَّی إِذا جَعَلَهُ ناراً قالَ آتُونی‏ أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْراً»

در این آیه جزئیات مراحل ساخت سد به تفصیل بیان شده است. در آیات قبل (و نیز در آیه بعد) نکاتی وجود دارد که این احتمال را تقویت می‌کند که منظور از این سد صرفا یک سد مادی نباشد. اما

آیا این تعابیر جزیی ناظر به مراحل فیزیکی ساخت سد، نافی آن برداشت‌ها نیست؟

برای تامل بیشتر

آیا می‌توان به این نتیجه رسید که -بویژه با سوالاتی بی‌جوابی که در تدبر 1 مطرح شد - احتمالا در این حکایت، هم ساخت یک سد مادی مد نظر بوده و هم بیان یک حقیقت معنوی؟

اگر چنین است، مقصود از آن بیان معنوی چیست؟ به تعبیر دیگر، تعابیری مانند زُبر حدید، مساوی کردن، صدفین، نفخ، نار، افراغ، قطر، بر چه معانی کنایی‌ای ممکن است مشتمل باشند؟

 

 


[1] . صَدَفَ عنه: أعرض إعراضا شدیدا یجری مجرى الصَّدَفِ، أی: المیل فی أرجل البعیر، أو فی الصّلابة کَصَدَفِ الجبل أی: جانبه، أو الصَّدَفِ الذی یخرج من البحر.

[2] . قال الأزهری: یقال لجانبی الجبل صدفان لتصادفهما أی تحاذیهما و تلاقیهما و قیل هما جبلان کل واحد منهما منعدل عن الآخر کأنه قد صدف عنه

[3] . و الصَّدَفَیْنِ تثنیة الصدف و هو أحد جانبی الجبل ذکر بعضهم أنه لا یقال إلا إذا کان هناک جبل آخر یوازیه بجانبه فهو من الأسماء المتضائفة کالزوج و الضعف و غیره.

[4] . البته مرحوم مصطفوی در التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص68 توضیح دیگری برای این ارائه داده‌اند:

«رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْراً وَ تَوَفَّنا مُسْلِمِینَ‏» الإِفْرَاغُ هو التخلیة، و استعماله بحرف على: یدلّ على تخلیة شی‏ء مستولیا علیه، و هذا أبلغ تعبیر فی مقام طلب الصبر، و دعاء له حتّى یعطیه اللَّه تعالى صبرا یستولى بوجوده و ظاهره و باطنه. و نتیجة هذا الصبر هو التثبّت و الاستقامة و تحقّق الایمان.

و الآیة الاولى (وَ لَمَّا بَرَزُوا لِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ قالُوا رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْراً وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا): فی مقام المبارزة و المحاربة، و یناسبه التثبّت و النصر.

و الثانیة (قالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بِهِ‏ .... رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْراً وَ تَوَفَّنا مُسْلِمِین‏): فی مقام الاعتقاد و الایمان و الکفر، و یناسبه حسن الختام. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص69)

[5] . قال أبو عبیدة: القطر الحدید المذاب و أنشد: (حسام کلون الملح صاف حدیدة / جراز من أقطار الحدید المنعت‏) و أصله من القطر لأن الرصاص و الحدید إذا أذیب قطر کما یقطر الماء

[6] . قرأ حمزة و یحیى عن أبی بکر قال «ایتونی» بالوصل أیضا و الباقون «آتُونِی» بقطع الألف فی الحرفین

و قرأ أهل المدینة و الکوفة غیر أبی بکر «بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ» بفتح الصاد و الدال و قرأ الباقون بضم الصاد و الدال غیر أبی بکر فإنه قرأ بضم الصاد و سکون الدال

[7] . قرأ الجمهور آتُونِی. و قرأ أبو بکر عن عاصم ائتونی أی جیئونی.

و قرأ الجمهور زُبَرَ بفتح الباء و الحسن بضمها،

و قرأ الجمهور ساوى‏ و قتادة سوّى، و ابن أبی أمیة عن أبی بکر عن عاصم سووی مبنیا للمفعول.

و قرأ ابن کثیر و أبو عمرو و ابن عامر و الزهری و مجاهد و الحسن الصُّدُفَیْنِ بضم الصاد و الدال، و أبو بکر و ابن محیصن و أبو رجاء و أبو عبد الرحمن کذلک إلّا أنه سکن الدال و باقی السبعة و أبو جعفر و شیبة و حمید و طلحة و ابن أبی لیلى و جماعة عن یعقوب و خلف فی اختیاره و أبو عبید و ابن سعدان بفتحهما، و ابن جندب بالفتح و إسکان الدال، و رویت عن قتادة. و قرأ الماجشون بالفتح و ضم الدال. و قرأ قتادة و أبان عن عاصم بضم الصاد و فتح الدال.

و قرأ الجمهور قال آتُونِی أی أعطونی. و قرأ الأعمش و طلحة و حمزة و أبو بکر بخلاف عنه قال: ائتونی أی جیئونی.

 


677) سوره کهف (18) آیه95 قالَ ما مَکَّنِّی فیهِ رَبِّی خَیْرٌ ف

بسم الله الرحمن الرحیم

677) سوره کهف (18) آیه95  

قالَ ما مَکَّنِّی فیهِ رَبِّی خَیْرٌ فَأَعینُونی‏ بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً

ترجمه

گفت آنچه پروردگارم به من در آن تمکّن بخشیده، بهتر است؛ پس با نیرویی مرا یاری کنید، میان شما و آنها سدی استوار قرار دهم.

نکات ادبی

«مَکَّنّی»

قبلا بیان شد که این کلمه باب إفعال از کلمه «مکان» و به معنای «مکان دادن» است که با تَوسّعی در معنا، به معنای امکانات را در اختیار کسی قرار دادن نیز به کار می‌رود، چنانکه به شخصی که قدر و منزلتی داشته باشد «متمکّن» گویند.

جلسه 230 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-10/

 

«فَأَعینُونی» = فَ (حرف تفریع) + أَعینُوا (فعل امر باب افعال) + ن (وقایه) + ی (ضمیر متکلم وحده)

قبلا بیان شد که ماده «عون» در اصل به معنای یاری و پشتیبانی کردن است و «عَوْن» صفت است به معنای یار و یاور، یا به تعبیر دقیقتر، کسی که شأن آن را دارد که به یاری اقدام کند.

کلمه «عون» به کلمه «نصرت» بسیار نزدیک است. اعانت را اعم از نصرت دانسته‌، و گفته‌اند «نصرت در جایی است که مخالف و نزاع‌کننده‌ای در پیش رو باشد؛ اما عون شامل هرگونه تقویت کردن شخص می‌شود چنانکه در مورد «یاری کردن در فقر» هم از تعبیر اعانت استفاده شده است.

جلسه 419 http://yekaye.ir/al-anbiyaa-21-112/


«رَدْماً»

ماده «ردم» در اصل به معنای پر کردن و مسدود کردن یک شکاف به کار می‌رود، چنانکه به لباس وصله شده «ثوب مُرَدّم می‌گویند (معجم مقاییس اللغة، ج‏2، ص504؛ مجمع البیان، ج‏6، ص762)؛ و بویژه برای پر کردن شکاف با سنگ به کار می‌رود (مفردات ألفاظ القرآن، ص350)

در تفاوت «سد» و «ردم» برخی گفته‌اند «ردم» در جایی است که شکافی پر شود اما سد اعم از آن است؛ و کاربرد «ردم» در اینجا به جای سد برای این است که نشان دهد هیچ گونه منفذ و راهی برای عبور آنان نگذاشت (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏4، ص117) اما برخی توضیح داده‌اند که «ردم» بزرگتر و مستحکمتر از «سد» است (الکشاف، ج2،‌ص747؛ مجمع البحرین، ج‏6، ص71)

ماده «ردم» تنها همین یکبار در قرآن کریم به کار رفته است.

اختلاف قرائت[1]

حدیث

1) از زینب بنت جحش (یکی از همسران رسول الله ص)‌روایت شده است که یکبار رسول الله ص از خواب برخاست در حالی که صورتش گلگون شده بود و می‌فرمود: «لا اله الا الله، وای بر عرب، از آن شری که نزدیک شد، امروز از آن سد یاجوج و ماجوج این اندازه گشوده شد» و با دو انگشت شصت و اشاره حلقه‌ای درست کرد.

زینب می‌گوید: گفتم: یا رسول الله! آیا ما هلاک می‌شویم در حالی که صالحان در میان مایند؟

فرمود: بله، هنگامی که خبیث زیاد شود.

حَدَّثَنَا أَبُو الیَمَانِ، أَخْبَرَنَا شُعَیْبٌ، عَنِ الزُّهْرِیِّ، ح وحَدَّثَنَا إِسْمَاعِیلُ، حَدَّثَنِی أَخِی، عَنْ سُلَیْمَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عَتِیقٍ، عَنِ ابْنِ شِهَابٍ، عَنْ عُرْوَةَ بْنِ الزُّبَیْرِ، أَنَّ زَیْنَبَ بِنْتَ أَبِی سَلَمَةَ، حَدَّثَتْهُ عَنْ أُمِّ حَبِیبَةَ بِنْتِ أَبِی سُفْیَانَ، عَنْ زَیْنَبَ بِنْتِ جَحْشٍ: أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ دَخَلَ عَلَیْهَا یَوْمًا فَزِعًا یَقُولُ: «لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَیْلٌ لِلْعَرَبِ مِنْ شَرٍّ قَدِ اقْتَرَبَ فُتِحَ الیَوْمَ مِنْ رَدْمِ یَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مِثْلُ هَذِهِ، وَحَلَّقَ بِإِصْبَعَیْهِ الإِبْهَامِ وَالَّتِی تَلِیهَا»، قَالَتْ زَیْنَبُ بِنْتُ جَحْشٍ: فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ أَفَنَهْلِکُ وَفِینَا الصَّالِحُونَ؟ قَالَ: «نَعَمْ إِذَا کَثُرَ الخُبْثُ»


2) اسود بن رزین قاضی می‌گوید: بر امام کاظم ع وارد شدم در حالی که تا کنون مرا ندیده بود؛ فرمود: آیا از اهل سد هستی؟

گفتم: من از اهل باب هستم.

دو بار فرمود: از اهل سد هستی، تو؟!

گفتم: از اهل باب.

فرمود: از اهل سد!

گفتم: بله، آن سدی که ذوالقرنین بنا کرد.

قصص الأنبیاء علیهم السلام (للراوندی)، ص123

وَ عَنِ ابْنِ بَابَوَیْهِ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ مَاجِیلَوَیْهِ عَنْ عَمِّهِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی الْقَاسِمِ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ الْکُوفِیُّ عَنْ شَرِیفِ بْنِ سَابِقٍ التَّفْلِیسِیِّ عَنْ أَسْوَدَ بْنِ رَزِینٍ الْقَاضِی قَالَ:

دَخَلْتُ عَلَی أَبِی الْحَسَنِ الْأَوَّلِ ع وَ لَمْ یَکُنْ رَآنِی قَطُّ فَقَالَ مِنْ أَهْلِ السَّدِّ أَنْتَ فَقُلْتُ مِنْ أَهْلِ الْبَابِ فَقَالَ الثَّانِیَةَ مِنْ أَهْلِ السَّدِّ أَنْتَ قُلْتُ مِنْ أَهْلِ الْبَابِ قَالَ مِنْ أَهْلِ السَّدِّ قُلْتُ نَعَمْ ذَاکَ السَّدُّ  الَّذِی عَمِلَهُ ذُو الْقَرْنَیْنِ‏ .


3) از امام صادق ع روایت شده که قرائت کردند: «میان شما و آنها سدی استوار قرار دهم.» فرمودند: [آن سد یعنی] تقیه! سپس قرائت کردند «پس نه توانستند بر آن چیره شوند و نه توانستند در آن نقبی زنند» فرمود: [یعنی] تقیه!

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص351؛ وسائل الشیعة، ج‏16، ص213

عن جابر عن أبی عبد الله ع‏  قال‏ «أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً» قال: التقیة  «فَمَا اسْطاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً» قَالَ هُوَ التَّقِیَّةُ.

شبیه این روایت با طول و تفصیل بیشتری به روایت مفضل از امام صادق ع آمده است که ان‌شاءالله در بحث از آیه 97 (جلسه679) خواهد آمد.

تدبر

1) «قالَ ما مَکَّنِّی فیهِ رَبِّی خَیْرٌ فَأَعینُونی‏ بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً»

آن قوم به ذوالقرنین پیشنهاد دادند که هزینه ساخت سد را بپردازند و وی برایشان سدی بنا کند. وی فرمود که آن امکاناتی که خداوند به من داده بهتر است؛ شما با نیرویی مرا یاری کنید؛ که اغلب مفسران این نیرو را به معنای نیروی انسانی دانسته‌اند[2]؛ و در آیه بعد از آنها می‌خواهد قطعات آهن بیاورند و در آن بدمند و سپس مس گداخته بر آن بریزند.

در واقع، هم نیروی انسانی را خود آنها تامین کردند و هم مصالح ساختمانی را؛ با این حال ذوالقرنین گفت امکانات خدادادیم بهتر است از هزینه شما. چرا؟

الف. شاید می‌خواهد تقابل دو منطق را بیان کند: یک منطقی که خودش کنار می کشد و می‌خواهد با پول دادن هر مشکلی را حل کند؛ و منطق دیگر این است که خود کسانی که می‌خواهند مشکلشان حل شود باید در صحنه وارد شوند؛ و ذوالقرنین می‌خواهد منطق دوم را مستقر کند.

ب. چه‌بسا می‌خواهد نشان دهد که آن مُکنت و امکاناتی که خدا به من داده، جدای از مشارکت و حضور مردم معنی ندارد؛ آنها خودشان باید جلو بیایند تا من بتوانم کاری از پیش ببرم.

برای تامل بیشتر

قبلا (جلسه 665، حدیث2) حدیثی گذشت که مشابهتی بین ذوالقرنین و امام زمان ع برقرار کرده بود.

به نظر می‌رسد این آیه از واضح‌ترین مصادیق این مشابهت است:

امام زمان کسی است که خداوند به او امکان گسترش عدل حهانی را داده است؛ اما ما مردمان هم باید با قوت او را یاری دهیم تا او کارش را به انجام برساند.


2) «أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً»

آنها درخواست «سد» کردند (آیه94) و ذوالقرنین گفت که برایتان «ردم» می‌سازم. ظاهرا «ردم» بالاتر است از «سد» (المیزان، ج13، ص364)؛ از این جهت که:

الف. ردم مانعی است که مستحکم‌تر از سد می‌باشد (مجمع البیان، ج‏6، ص764)

ب. ردم سدی است که هیچ گونه منفذ و راهی برای عبور نداشته باشد (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏4، ص117)

ج. معنای اصلی کلمه «سد» مانع است، اما معنای اصلی کلمه «ردم» پر کردن شکاف است؛ شاید با این تغییر در تعبیر می‌خواهد بگوید آنچه نیاز اصلی شماست، دقت کردن در پر کردن شکاف‌ها و معبرهایی است که از آنجا مورد هجوم قرار می‌گیرید، تا صِرفِ ایجاد مانع.

ثمره در تحلیل سیاسی

در برابر دشمن، باید مانعی محکم ایجاد کرد، اما همچنان باید مراقب نفوذ او هم بود.

د. ...


3) «قالَ ما مَکَّنِّی فیهِ رَبِّی خَیْرٌ فَأَعینُونی‏ بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً»

ذوالقرنین گفت که با یاری شما، بین شما و یاجوج و ماجوج سدی قرار دهم.

در روایات اهل سنت، از سوراخ شدن این سد در زمان پیامبر ص گفته‌اند و جالب اینجاست که وقتی همسر پیامبر این سخن را از پیامبر می‌شنود بلافاصله می‌پرسد آیا با وجود صالحان در امت، ابز هم هلاک خواهیم شد (حدیث1)؛ یعنی آسیب‌پذیری را با میزان حضور صالحان در جامعه مرتبط دانسته، و پیامبر هم همین منطق را تایید کرده است.

وقتی این مطلب را بگذارید در کنار روایات شیعه، که برخی از افراد را اهل این سد دانسته، و این سد را تقیه معرفی کرده‌اند. (حدیث2و 3) این احتمال تقویت می‌شود که آن سد، صرفا یک سد جسمانی نبوده است، بلکه ...؟!


4) «فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً ... قالَ ما مَکَّنِّی فیهِ رَبِّی خَیْرٌ فَأَعینُونی‏ بِقُوَّةٍ»

گاهى به‏جاى کمک‏هاى مالى باید نیروى انسانى را به کمک طلبید. (تفسیر نور، ج7، ص226)

 

 


[1] . مَکَّنّی / مَکَّنَنی

و قرأ ابن کثیر ما مکننی بنونین و الباقون بنون واحدة مشددة (مجمع البیان، ج‏6، ص759)

و قرأ ابن کثیر و حمید: ما مکننی بنونین متحرکتین، و باقی السبعة بإدغام نون مکن فی نون الوقایة. (البحر المحیط، ج‏7، ص227)

[2]  در مقابل آیه بعد که از آنان مصالح ساختمانی را طلب می‌کند؛ البته این احتمال هم مطرح شده که منظور همان مصالحی است که در آیه بعد بدان اشاره شده است. (مجمع‌البیان، ج6، ص763: «ما مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ» أی أعطانی ربی من المال و مکنی فیه من الاتساع فی الدنیا خیر مما عرضتموه علی من الأجر «فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ» أی برجال فیکون معناه بقوة الأبدان و قیل بعمل تعملونه معی عن الزجاج و قیل بآلة العمل و ذلک زبر الحدید و الصفر)

 


676) سوره کهف (18) آیه94 قالُوا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْ

بسم الله الرحمن الرحیم

676) سوره کهف (18) آیه94

 قالُوا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً عَلی‏ أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ سَدًّا

ترجمه

گفتند: ای ذوالقرنین! یأجوج و مأجوج واقعا مفسد فی الارض هستند؛ آیا خراجی [هزینه‌ای] برایت بگذاریم بر اینکه میان ما و آنها سدی قرار دهی؟!

نکات ادبی

«یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ»

درباره این دو کلمه سه دیدگاه مطرح است:

الف. اصل این دو کلمه وارد شده از زبان عبری است، که نام دو طایفه از مردمان زردپوست است در شمال چین و منطقه مغول و تاتارها؛ بویژه که تلفظ «مأجوج» در تورات هم آمده است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏11، ص30 و ج‏14، ص234).

ب. اینها هر دو از ماده «أجج» هستند (بویژه بر اساس قرائتی که اینها را با همزه می‌خواند؛ و البته بر اساس قرائتی که این دو کلمه بدون همزه و به صورت «یاجوج و ماجوج» قرائت می‌کند، این احتمال منتفی نیست، چرا که ممکن است همزه به الف تبدیل شده باشد. (ابوعلی، به نقل مجمع البیان، ج‏6، ص760)

ماده «أجج» در اصل بر شدت و حدت دلالت دارد (التحقیق، ج‏1، ص36) که بویژه در مورد شدت در شوری و داغی به کار می‌رود (معجم المقاییس اللغة، ج‏1، ص8) و از این ماده کلمه «أجاج» سه بار در قرآن کریم به کار رفته است (مِلْحٌ أُجاج، فرقان/53 و فاطر/12؛ لَوْ نَشاءُ جَعَلْناهُ أُجاجاً، واقعه/70) که بر این اساس یأجوج و مأجوج، از این جهت چنین نامیده شده‌اند که مانند آتشی که دائما شعله‌هایش این سو و آن سو سر می‌کشد، در یکجا قرار ندارند و اضطراب می‌آفرینند (مفردات ألفاظ القرآن، ص64) در این صورت، «یَأْجُوج» بر وزن «یفعول» است (مانند «یربوع» = موش صحرایی) و «مَأْجُوجَ» بر وزن «مفعول» است، [یعنی چیزی که دچار «أجّ» و اضطراب و شدت و حدت می‌باشد] (ابوعلی، به نقل مجمع البیان، ج‏6، ص760)

ج. دو کلمه متفاوت و به ترتیب از ریشه‌های «یجج» و «مجج» بر وزن «فاعول» [مانند فانوس و قاموس و جاسوس؛ که این وزنی است که برای اسم آلت، اسم ادوات، و صفات انسانی به کار برده می‌شود] می‌باشند. (ابوعلی، به نقل مجمع البیان، ج‏6، ص760)

ماده «مجج» در دو معنای «قاطی شدن چیزی» و «پرتاب سریع چیزی» به کار می‌رود (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص269

اما برای ماده «یجج» در زبان عربی چیزی یافت نشد، و همان افرادی هم که این احتمال را مطرح کرده اند، درباره اینکه این ماده به چه معنایی است هیچ توضیحی نداده اند (تاج العروس، ج‏3، ص285؛ المحیط فی اللغة، ج7، ص215)

همچنین اینکه این دو کلمه را از کلمات «غیر منصرف» دانسته‌اند؛ کسانی که آن را وارد شده از غیر عربی می‌دانند دلیل غیرمنصرف بودن آنها را غیرعربی بودن و نیز اسم عَلَم بودن آنها معرفی کرده‌اند؛ و کسانی که آنها را عربی می‌دانند چون این دو کلمه مونث و اسم عُلُم برای دو قبیله‌اند، چنین گفته‌اند. (البحر المحیط، ج‏7، ص225)[1]

«یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ» تنها دو بار در قرآن کریم به کار رفته که در اینجا با اینکه دو کلمه‌اند اما فعل جمع مذکر برایشان به کار رفته؛ و در آیه96 سوره انبیاء ابتدا فعل مونث و سپس ضمیر جمع مذکر برایشان به کار رفته است (حَتَّى إِذا فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ یَنْسِلُونَ)

«خَرْجاً»

ماده «خرج» در اصل به معنای بیرون شدن و خارج شدن از چیزی می‌باشد؛ «خروج» نقطه مقابل «دخول» است؛ و در واقع به هر گونه آشکار شدن از جایگاهی که در آن بوده (از شهر، خانه، از لباس، و حتی از حالتی نفسانی) ماده «خرج» به کار می‌رود. (مفردات ألفاظ القرآن، ص278)

کلمه «خَرج» [= هزینه] نقطه مقابل «دخل» [= درآمد] است و اعم از «خراج» [=مالیات] است (مفردات ألفاظ القرآن، ص278) و وجه تسمیه این دو به خاطر آن است اینها مالی است که انسان آن را از اموالش بیرون می‌آورد  (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص175)

البته در مقایسه «خرج» و «خراج» نظرات دیگری هم گفته شده است: و به لحاظ معنایی برخی تفاوتی در معنای این دو نگذاشته‌اند؛ برخی گفته‌اند «خرج» مصدر (خارج کردن، مالیات دادن) است و خراج اسم (آنچه خارج می‌شود؛ مالیات)؛ و برخی گفته‌اند «خرج» بر دارایی‌های از جنس حیوانات تعلق می‌گیرد؛ اما خراج بر زمین تعلق می‌گیرد؛ برخی خرج را اخص و خراج را اعم دانسته‌اند و برخی هم خرج را مالیاتی که یکجا پرداخت می‌شود دانسته و خراج را مالیاتی که تدریجا گرفته می‌شود معرفی کرده‌اند. (البحر المحیط، ج‏7، ص226[2])

وقتی این ماده به باب افعال برود (إخراج) متعدی می‌شود وبه معنای «خارج کردن» است (وَ إِخْراجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَکْبَر؛ بقره/217) و اسم مفعول آن «مُخرَج: خارج شده» می‌باشد (لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجینَ؛ شعراء/167)

ماده «خرج» و مشتقاتش 182 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

اختلاف قرائت

در اغلب قرائات به صورت «یاجوج و ماجوج» قرائت شده (بدون همزه و با الف) اما در قرائت عاصم (از قراء سبعه) و یعقوب (از قراء عشره) و اعمش (از قراء اربعه عشر) به صورت «یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ» قرائت شده است.[3]

«خَرْجاً» قرائت رایج‌تر است و حتی عاصم از اهل کوفه هم همین طور قرائت کرده، اما برخی از اهل کوفه (حمزه و کسائی) و نیز در برخی قرائت‌های کمترمشهور (حسن و أعمش و طلحة و خلف و ابن سعدان و ابن عیسى أصبهانی و ابن جبیر أنطاکی) «خَراجاً» قرائت شده ‌است.

 «سدًّا»

در قرائت اهل مکه (ابن‌کثیر) و بصره (ابوعمرو) و اغلب اهل کوفه (کسائی و حمزه و روایت حمزه از عاصم) و برخی قرائت‌های کمترمشهور (ابن‌محیصن و اعمش و زهری و طلحه و حمید و ابن‌عیسی و ابن‌جریر و روایتی از یعقوب) به صورت «سَدًّا» قرائت شده است،

اما در قرائت اهل مدینه (نافع) و شام (ابن‌عامر) و روایت ابوبکر از عاصم، صورت «سُدًّا» قرائت شده است.

مجمع البیان، ج‏6، ص759-761[4]؛ البحر المحیط، ج‏7، ص226[5]

حدیث

1) در بحث از آیه 92 (جلسه 674، حدیث1) روایتی از امیرالمومنین ع در تفسیر این آیات گذشت.

در ادامه آن آمده است: «تا چون به بین آن دو سد رسید در پسِ آن دو، قومی را یافت که چنان نبودند که  گفتاری را بفهمند. گفتند: ای ذوالقرنین! یأجوج و مأجوج» در پشت این کوه‌اند وآنان در زمین فساد می‌کنند؛ هنگامی که زمان درو کردن و چیدن زراعت و میوه هایمان می‌رسد از این دو سد بر ما بیرون می‌آیند و در میوه‌ها و زراعت‌های ما می‌چَرَند تا حدی که چیزی از آن را باقی نمی‌گذارند «پس آیا خراجی [هزینه‌ای] برایت بگذاریم بر اینکه میان ما و آنها سدی قرار دهی؟!

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص343

قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ «حَتَّى إِذا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلًا قالُوا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ» خَلْفَ هَذَیْنِ الْجَبَلَیْنِ وَ هُمْ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ إِذَا کَانَ إِبَّانُ زُرُوعِنَا وَ ثِمَارِنَا خَرَجُوا عَلَیْنَا مِنْ هَذَیْنِ السَّدَّیْنِ فَرَعَوْا فِی ثِمَارِنَا وَ زُرُوعِنَا حَتَّى لَا یُبْقُونَ مِنْهَا شَیْئاً «فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً نُؤَدِّیهِ إِلَیْکَ فِی کُلِّ عَامٍ عَلى‏ أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ سَدًّا»

 

2) حذیفه می‌گوید: از رسول الله ص درباره یأجوج و مأجوج سوال کردم. فرمودند: یءجوج امتی است و مأجوج امتی، هر امتی چهل امت است ... همگی اهل برداشتن سلاح [= جنگجو] هستند ...

مجمع البیان، ج‏6، ص763؛ الدر المنثور، ج‏4، ص250

عَنْ حُذَیْفَةَ قَالَ: سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص عَنْ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ قَالَ یَأْجُوجُ أُمَّةٌ وَ مَأْجُوجُ أُمَّةٌ کُلُّ أُمَّةٍ أَرْبَعُمِائَةِ أُمَّةٍ ...[6]کُلٌّ قَدْ حَمَلَ السِّلَاحَ ...

تدبر

1) «قالُوا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً عَلی‏ أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ سَدًّا»

آخرین قومی که خداوند از دیدار ذوالقرنین با آنها سخن گفته است، از وی خواستند که سدی بین یاجوج و ماجوج بسازد که اینان را از شر آنها برهاند.

آنچه درباره یأجوج و مأجوج به طور قطع می‌دانیم این است که ذوالقرنین آنان را در پشت سدی قرار داد و این سد زمانی گشوده می‌شود و آنان از آنجا سرازیر می‌شوند (حَتَّى إِذا فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ یَنْسِلُون‏؛ انبیاء/96)؛ و در روایات به عنوان یکی از علائمی که پیش از ظهور امام زمان ع رخ می‌دهد معرفی شده‌اند.

(مثلا در الخصال، ج‏2، ص431[7] و 447[8]و 449[9]؛ و الأمالی (للطوسی)، ص346[10])

اما اینکه واقعا آنان چه کسانی‌اند، از مسائلی است که حدس‌های متعددی زده شده؛ و در روایاتی هم که به دست ما رسیده مطلب چندان وضوح ندارد؛ چنانکه در روایات،

حتی اینکه آنان از نسل حضرت آدم هستند[11] یا نه[12]؛

ویا اینکه برخی از طوایفی از انسانها هستند که هم‌اکنون در برخی از نقاط جهان پراکنده‌اند، یا موجوداتی متفاوت‌اند که فعلا و تا زمانی که سدشان شکسته نشود، کسی از آنها خبر ندارد[13]،

و ....[14]

چندان واضح نیست.[15]

علاوه بر اینها، سیوطی (الدر المنثور، ج‏4، ص249-250) این اقوال را از صحابه و تابعین در مورد آنها نقل می‌کند:

ابوالعالیه: اینها موجوداتی‌اند که تعدادشان دو برابر انسانهاست، و از فرزندان دو نفرند به نام یاجوج و ماجوج.

عبدة بن ابی‌لبابه: اگر دنیا را در هفت اقلیم تقسیم کنیم، یاجوج و ماجوج در شش اقلیم آن‌اند و بقیه مردم در اقلیم هفتم.

قتاده: اگر انسانها را به ده قسمت تقسیم کنیم، نه دهم آنها یاجوج و ماجوج‌اند و یک دهم بقیه.

قتاده: یاجوج و ماجوج بیست و دو قبیله بودند که ذوالقرنین جلوی بیست و یکی از آنها را سد بست، و یک قبیله را ترک کرد و آن همان نژاد «تُرک» است. [اینکه نژاد تُرک، از یاجوج و ماجوج‌اند در سخن بسیاری از مفسران قدیمی آمده است؛ تا جایی که برخی اهل لغت احتمال داده‌اند که وجه تسمیه «تُرک» این باشد که ذوالقرنین آنها را پشت آن سدی که ساخت ترک کرد (مجمع‌البحرین، ج2، ص274)[16]]

و ...

 

2) «قالُوا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً عَلی‏ أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ سَدًّا»

آن قومی که در پسِ منطقه بین السدین بودند به ذوالقرنین گفتند: ای ذوالقرنین! یأجوج و مأجوج واقعا مفسد فی الارض هستند؛ آیا ما هزینه‌اش را متقبل بشویم که تو میان ما و آنها سدی قرار دهی؟!

برای تامل بیشتر

اگر یاجوج و ماجوج اشاره به گروه‌هایی فسادگر است - بویژه با تعابیر عجیب و غریبی که درباره قدرت و توان آنها در روایات و تفاسیر آمده - این چه قومی است که با یک سد می‌توان جلوی فسادانگیزی آنان را گرفت؟ و به فرض که با یک سد می‌شد جلوی آنان را گرفت، آنها که هزینه ساختن سد را داشتند، چرا خودشان تا آن موقع برای ساختن سد اقدام نکردند؟

آیا اینها این احتمال را تقویت نمی‌کند که منظور از این قوم، نه یک گروه عادی از انسانها در یک منطقه جغرافیایی خاص، و منظور از این سد، نه یک سد متعارف مادی باشد؟ و اگر چنین است، مقصود از آنها چیست؟

 

3) «قالُوا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ ...»

در آیه قبل درباره این قوم فرمود «قَوْماً لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلاً: قومی که چنان نبودند که  گفتاری را بفهمند»

با این حال، بلافاصله گفتاری از آنان خطاب به ذوالقرنین و پاسخ ذوالقرنین به آنها را نقل می‌کند و سیاق بحث به گونه‌ای است که این گفتگو بدون هیچ مشکلی پیش رفته است. چرا؟

الف. احتمال دارد خداوند سبحان به ذوالقرنین زبان آنان را یاد داده باشد همان گونه که به حضرت سلیمان سخن گفتن با پرندگان (منطق الطیر؛ نمل/16) را یاد داد. (مجمع البیان، ج‏6، ص763)

ب. چه‌بسا مترجمی همراهشان بوده که سخن را بین طرفین ترجمه می‌کرده است. (مجمع البیان، ج‏6، ص763)

برای تامل بیشتر

کسی که به تفاسیر مختلف مراجعه کند بوضوح درمی‌یابد که چیستی یاجوج و ماجوج و سدی که در برابر آنها زده شد، از مسائلی است که بسیار محل بحث بوده، و بویژه نکاتی درباره آنها گفته شده که غالبا نامعقول می‌نماید.

 با توجه به اینکه خداوند در آیه قبل که گویندگان مطالبی را که در این آیه آمده، به این وصف توصیف کرد که قومی‌اند که ارتباط گفتاری‌شان با مشکل همراه است، آیا احتمال ندارد که خداوند می‌خواهد ما را متوجه کند که این مطلبی که آنان می‌گویند (حکایت یاجوج و ماجوج و مطالبه ساختن سد) را نباید به نحو متعارف فهمید؟!

بویژه اگر دقت کنیم که آنان کسانی‌اند که ظاهرا برای جلوگیری و دفع دشمنانش پیشنهادی می‌دهند که شخص جهان‌دیده ای همچون ذوالقرنین بلافاصله آن را می‌پذیرد، و علاوه بر این، اعلام می‌کنند که همه هزینه اجرای پیشنهادشان را هم خودشان متقبل می‌شوند، آیا می‌شود گفت که آنان صرفا افرادی ساده‌دهن یا با فرهنگ پایین، یا ناآشنا به زبانهای متعارف جوامع دیگر (جلسه قبل، تدبر2) بوده‌اند؟!

 

4) «قالُوا... فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً عَلی‏ أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ سَدًّا»

هر جا مردم احساس نیاز کنند، سرمایه‏گذارى هم مى‏کنند. (تفسیر نور، ج‏7، ص224)

 

«إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ ... تَجْعَلَ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ سَدًّا»

کسانی که مفسد فی الارض باشند را به شدیدترین وجه می‌توان محصور کرد! (اقتباس از تفسیر نور، ج‏7، ص225)[17]

 

 


[1] . هما ممنوعا الصرف، فمن زعم أنهما أعجمیان فللعجمة و العلمیة، و من زعم أنهما عربیان فللتأنیث و العلمیة لأنهما اسما قبیلتین.

و قال الأخفش: إن جعلنا ألفهما أصلیة فیأجوج یفعول و مأجوج مفعول، کأنه من أجیج النار و من لم یهمزهما جعلها زائدة فیأجوج من یججت، و مأجوج من مججت. و قال قطرب فی غیر الهمز مأجوج فاعول من المج، و یأجوج فاعول من یج. و قال أبو الحسن علیّ بن عبد الصمد السخاوی أحد شیوخنا: الظاهر أنه عربی و أصله الهمز، و ترک الهمز على التخفیف و هو إما من الأجّة و هو الاختلاف کما قال تعالى وَ تَرَکْنا بَعْضَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَمُوجُ فِی بَعْضٍ أو من الأج و هو سرعة العدو، قال تعالى وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ یَنْسِلُونَ» و قال الشاعر: یؤج کما أج الظلیم المنفر أو من الأجة و هو شدة الحرّ، أو من أجّ الماء یئج أجوجا إذا کان ملحا مرا انتهى.

[2] . و الخرج و الخراج بمعنى واحد کالنول و النوال، و المعنى جعلا نخرجه من أموالنا، و کل ما یستخرج من ضریبة و جزیة و غلة فهو خراج و خرج. و قیل: الخرج المصدر أطلق على الخراج، و الخراج الاسم لما یخرج. و قال ابن الأعرابی: الخرج على الرؤوس یقال: أدّ خرج رأسک، و الخراج على الأرض. و قال ثعلب: الخرج أخص و الخراج أعم. و قیل: الخرج المال یخرج مرة و الخراج المجبی المتکرر عرضوا علیه أن یجمعوا له أموالا یقیم بها أمر السد. و قال ابن عباس خراجا أجرا.

[3] . در قرائت یاجوج و ماجوج دو قرائت دیگر هم هست:

و قَرَأَ أَبو العَجَّاجِ رُؤْبَةُ بنُ العَجّاجِ: آجُوجَ و مَاجُوجَ بقلب الیاءِ همزاً.

و قرأَ أَبُو مُعَاذٍ: یَمْجُوجَ بقلب الأَلفِ الثّانیةِ میماً. (تاج العروس، ج‏3، ص285)

[4] . قرأ عاصم «یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ» بالهمزة و مثله فی الأنبیاء و قرأ الباقون بغیر همزة فیهما فی السورتین.

و قرأ أهل الکوفة غیر عاصم خراجا و فی المؤمنین خراجا فخراج ربک کله بالألف و الباقون «خَرْجاً» بغیر ألف فی الموضعین فَخَراجُ رَبِّکَ بالألف ... قال أبوعلی: یأجوج إن جعلته عربیا فهو یفعول من أج نحو یربوع و من لم یهمز أمکن أن یکون خفف الهمزة فقلبها ألفا فهو على قوله یفعول أیضا و إن کانت الألف فی یأجوج لیس على التخفیف فإنه فاعول من ی ج ج فإن جعلت الکلمة من هذا الأصل کانت الهمزة فیها کمن قال ساق و نحو ذلک مما جاء مهموزا و لم یتبع أن یهمز و یکون الامتناع من صرفه على هذا للتأنیث و التعریف کأنه اسم القبیلة کمجوس و أما مأجوج فمن همز فمفعول من أج فالکلمتان على هذا من أصل واحد و من لم یهمز فإنه فاعول من مج فالکلمتان على هذا من أصلین و لیسا من أصل واحد و یکون ترک الصرف فیه أیضا للتعریف و التأنیث فإن جعلتهما من العجمیة فهذه التمثیلات لا تصح فیهما و إنما امتنعا من الصرف للعجمة و التعریف

و قوله «فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً» أی هل نجعل لک عطیة نخرجها إلیک من أموالنا و کذلک قوله أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً أی مالا یخرجونه إلیک فأما المضروب على الأرض فالخراج و قد یجوز فی غیر ضرائب الأرض الخراج بدلالة قول العجاج: (یوم خراج یخرج السمرجا) فهذا لیس على الضرائب التی ألزمت الأرضین لأن ذلک لا یضاف إلى وقت من یوم و غیره و إنما هو شی‏ء مؤبد لا یتغیر.

قرأ ابن کثیر و أبو عمرو «بَیْنَ السَّدَّیْنِ» و «سَدًّا» بالفتح هنا و فی یاسین بالضم و قرأ أهل الکوفة غیر عاصم بین السُدین بضم السین و سَدا حیث کان بالفتح و قرأ حفص الجمیع بالفتح و قرأ الباقون الجمیع بالضم کل القرآن.

[5] . و قرأ عاصم و الأعمش و یعقوب فی روایة بالهمز و فی یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ و کذا فی الأنبیاء و فی لغة بنی أسد ذکره الفراء. قیل: و لا وجه له إلّا اللغة الغربیة المحکیة عن العجاج أنه کان یهمز العألم و الخأتم. و قرأ باقی السبعة بألف غیر مهموزة و هی لغة کل العرب غیر بنی أسد. و قرأ العجاج و رؤبة ابنه: آجوج بهمزة بدل الیاء....

و قرأ الحسن و الأعمش و طلحة و خلف و ابن سعدان و ابن عیسى الأصبهانی و ابن جبیر الأنطاکی و من السبعة حمزة و الکسائی خراجا بألف هنا، و فی حرفی قد أفلح و سکن ابن عامر الراء فیها. و قرأ باقی السبعة خَرْجاً فیهما بسکون الراء فخراج بالألف ...

و قرأ نافع و ابن عامر و أبو بکر سُدًّا بضم السین و ابن محیصن و حمید و الزهری و الأعمش و طلحة و یعقوب فی روایة و ابن عیسى الأصبهانی و ابن جریر و باقی السبعة بفتحه

[6]  . لَا یَمُوتُ الرَّجُلُ مِنْهُمْ حَتَّى یَنْظُرَ إِلَى أَلْفِ ذَکَرٍ مِنْ صُلْبِهِ

[7] . عَنْ أَبِی الطُّفَیْلِ عَنْ حُذَیْفَةَ بْنِ أَسِیدٍ قَالَ: اطَّلَعَ عَلَیْنَا رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْ غُرْفَةٍ لَهُ وَ نَحْنُ نَتَذَاکَرُ السَّاعَةَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَا تَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّى تَکُونَ عَشْرُ آیَاتٍ الدَّجَّالُ وَ الدُّخَانُ وَ طُلُوعُ الشَّمْسِ مِنْ مَغْرِبِهَا وَ دَابَّةُ الْأَرْضِ وَ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ ثَلَاثٌ خُسُوفٍ خَسْفٌ بِالْمَشْرِقِ وَ خَسْفٌ بِالْمَغْرِبِ وَ خَسْفٌ بِجَزِیرَة.

[8] . حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَعِیدٍ الْعَسْکَرِیُّ قَالَ أَخْبَرَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ حَکِیمٍ الْقَاضِی قَالَ حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ شَاکِرٍ قَالَ حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ حَمْزَةَ الْبُخَارِیُّ وَ عَمِّی قَالا حَدَّثَنَا عِیسَى بْنُ مُوسَى غُنْجَارٌ عَنْ أَبِی حَمْزَة عَنْ رَقَبَةَ وَ هُوَ ابْنُ مَصْقَلَةَ الشَّیْبَانِیُّ عَنِ الْحَکَمِ بْنِ عُتَیْبَةَ عَمَّنْ سَمِعَ حُذَیْفَةَ بْنَ أَسِیدٍ یَقُولُ سَمِعْتُ النَّبِیَّ ص یَقُولُ عَشْرُ آیَاتٍ بَیْنَ یَدَیِ السَّاعَةِ خَمْسٌ بِالْمَشْرِقِ وَ خَمْسٌ بِالْمَغْرِبِ فَذَکَرَ الدَّابَّةَ وَ الدَّجَّالَ وَ طُلُوعَ الشَّمْسِ مِنْ مَغْرِبِهَا وَ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ ع وَ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ وَ أَنَّهُ یَغْلِبُهُمُ وَ یُغْرِقُهُمْ فِی الْبَحْرِ وَ لَمْ یَذْکُرْ تَمَامَ الْآیَاتِ.

[9] . حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْوَرَّاقُ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْفَرَجِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ عَلِیُّ بْنُ بَیَانٍ الْمُقْرِئُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ سَابِقٍ قَالَ حَدَّثَنَا زَائِدَةُ عَنِ الْأَعْمَشِ قَالَ حَدَّثَنَا فُرَاتٌ الْقَزَّازُ عَنْ أَبِی الطُّفَیْلِ عَامِرِ بْنِ وَاثِلَةَ عَنْ حُذَیْفَةَ بْنِ أَسِیدٍ الْغِفَارِیِّ قَالَ: کُنَّا جُلُوساً فِی الْمَدِینَةِ فِی ظِلِّ حَائِطٍ قَالَ وَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص فِی غُرْفَةٍ فَاطَّلَعَ عَلَیْنَا فَقَالَ فِیمَ أَنْتُمْ فَقُلْنَا نَتَحَدَّثُ قَالَ عَمَّ ذَا قُلْنَا عَنِ السَّاعَةِ فَقَالَ إِنَّکُمْ لَا تَرَوْنَ السَّاعَةَ حَتَّى تَرَوْنَ قَبْلَهَا عَشْرَ آیَاتٍ طُلُوعَ الشَّمْسِ مِنْ مَغْرِبِهَا وَ الدَّجَّالَ وَ دَابَّةَ الْأَرْضِ وَ ثَلَاثَةَ خُسُوفٍ فِی الْأَرْضِ خَسْفٌ بِالْمَشْرِقِ وَ خَسْفٌ بِالْمَغْرِبِ وَ خَسْفٌ بِجَزِیرَةِ الْعَرَبِ وَ خُرُوجُ عِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ ع وَ خُرُوجُ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ وَ تَکُونُ فِی آخِرِ الزَّمَانِ نَارٌ تَخْرُجُ مِنَ الْیَمَنِ مِنْ قَعْرِ الْأَرْضِ لَا تَدَعُ خَلْفَهَا أَحَداً تَسُوقُ النَّاسَ إِلَى الْمَحْشَرِ کُلَّمَا قَامُوا قَامَتْ لَهُمْ تَسُوقُهُمْ إِلَى الْمَحْشَرِ.

[10] . أَخْبَرَنَا ابْنُ الصَّلْتِ، قَالَ: أَخْبَرَنَا ابْنُ عُقْدَةَ، قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو الْحُسَیْنِ الْقَاسِمُ بْنُ جَعْفَرِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عِمْرَانَ الْمَعْرُوفُ بِابْنِ الشَّامِیِّ قِرَاءَةً، قَالَ: حَدَّثَنَا عَبَّادٌ- وَ هُوَ ابْنُ أَحْمَدَ الْقَزْوِینِیُّ-، قَالَ: حَدَّثَنَا عَمِّی، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ جَابِرٍ، عَنِ الشَّعْبِیِّ، عَنْ أَبِی رَافِعٍ، عَنْ حُذَیْفَةَ بْنِ الْیَمَانِ، عَنِ النَّبِیِّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ)، عَنْ أَهْلِ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ، قَالَ: إِنَّ الْقَوْمَ لَیَنْقُرُونَ بِمَعَاوِلِهِمْ دَائِبِینَ، فَإِذَا کَانَ اللَّیْلُ قَالُوا: غَداً نَفْرُغُ، فَیُصْبِحُونَ وَ هُوَ أَقْوَى مِنْهُ بِالْأَمْسِ، حَتَّى یُسْلِمَ مِنْهُمْ رَجُلٌ حِینَ یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُبْلِغَ أَمْرَهُ، فَیَقُولُ الْمُؤْمِنُ: غَداً نَفْتَحُهُ إِنْ شَاءَ اللَّهُ، فَیُصْبِحُونَ ثُمَّ یَغْدُونَ عَلَیْهِ فَیَفْتَحُهُ اللَّهُ، فَوَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لَیَمُرَّنَّ الرَّجُلُ مِنْهُمْ عَلَى شَاطِئِ الْوَادِی الَّذِی بِکُوفَانَ وَ قَدْ شَرِبُوهُ حَتَّى نَزَحُوهُ، فَیَقُولُ: وَ اللَّهِ لَقَدْ رَأَیْتُ هَذَا الْوَادِیَ مَرَّةً، وَ إِنَّ الْمَاءَ لَیَجْرِی فِی عَرْضِهِ. قِیلَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، وَ مَتَى هَذَا قَالَ: حِینَ لَا یَبْقَى مِنَ الدُّنْیَا إِلَّا مِثْلُ صُبَابَةِ الْإِنَاءِ.

مشابه این روایت در کتب اهل سنت آمده است:

و أخرج أحمد و الترمذی و حسنه و ابن ماجة و ابن حبان و الحاکم و صححه و ابن مردویه و البیهقی فی البعث عن أبى هریرة عن رسول الله صلى الله علیه و سلم قال ان یأجوج و مأجوج یحفرون السد کل یوم حتى إذا کادوا یرون شعاع الشمس قال الذی علیهم ارجعوا فستفتحونه غدا و لا یستثنى فإذا أصبحوا وجده و قد رجع کما کان فإذا أراد الله بخروجهم على الناس قال الذی علیهم ارجعوا فتستفتحونه ان شاء الله و یستثنى فیعودون الیه و هو کهیئة حین ترکوه فیحفرونه و یخرجون على الناس فیستقون المیاه و یتحصن الناس منهم فی حصونهم فیرمون بسهامهم إلى السماء فترجع مخضبة بالدماء فیقولون قهرنا من فی الأرض و علونا من فی السماء قسوا و علوا فیبعث الله علیهم نغفا فی أعناقهم فیهلکون قال رسول الله صلى الله علیه و سلم فو الذى نفس محمد بیده ان دواب الأرض لتسمن و نبطر و تشکر شکرا من لحومهم (الدر المنثور، ج‏4، ص251)

[11] . علل الشرائع، ج‏1، ص32؛ قصص الأنبیاء علیهم السلام (للراوندی)، ص85

حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی‏عَبْدِ اللَّهِ الْکُوفِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا سَهْلُ بْنُ زِیَادٍ الْآدَمِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ الْعَظِیمِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِیُّ قَالَ سَمِعْتُ عَلِیَّ بْنَ مُحَمَّدٍ الْعَسْکَرِیَّ ع یَقُولُ عَاشَ نُوحٌ ع أَلْفَیْنِ وَ خَمْسَمِائَةِ سَنَةٍ وَ کَانَ یَوْماً فِی السَّفِینَةِ نَائِماً فَهَبَّتْ رِیحٌ فَکَشَفَتْ عَنْ عَوْرَتِهِ فَضَحِکَ حَامٌ وَ یَافِثُ فَزَجَرَهُمَا سَامٌ ع وَ نَهَاهُمَا عَنِ الضَّحِکِ وَ کَانَ کُلَّمَا غَطَّى سَامٌ شَیْئاً تَکْشِفُهُ الرِّیحُ کَشَفَهُ حَامٌ وَ یَافِثُ فَانْتَبَهَ نُوحٌ ع فَرَآهُمْ وَ هُمْ یَضْحَکُونَ فَقَالَ مَا هَذَا فَأَخْبَرَهُ سَامٌ بِمَا کَانَ فَرَفَعَ نُوحٌ ع یَدَهُ إِلَى السَّمَاءِ یَدْعُو وَ یَقُولُ اللَّهُمَّ غَیِّرْ مَاءَ صُلْبِ حَامٍ حَتَّى لَا یُولَدَ لَهُ إِلَّا سُودَانٌ اللَّهُمَّ غَیِّرْ مَاءَ صُلْبِ یَافِثَ فَغَیَّرَ اللَّهُ مَاءَ صُلْبِهِمَا فَجَمِیعُ السُّودَانِ حَیْثُ کَانُوا مِنْ حَامٍ وَ جَمِیعُ التُّرْکِ وَ السَّقَالِبَةِ وَ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ وَ الصِّینِ مِنْ یَافِثَ حَیْثُ کَانُوا وَ جَمِیعُ الْبِیضِ سِوَاهُمْ مِنْ سَامٍ وَ قَالَ نُوحٌ ع لِحَامٍ وَ یَافِثَ جَعَلَ اللَّهُ ذُرِّیَّتَکُمَا خَوَلًا لِذُرِّیَةِ سَامٍ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ لِأَنَّهُ بَرَّ بِی وَ عَقَقْتُمَانِی فَلَا زَالَتْ سِمَةُ عُقُوقِکُمَا لِی فِی ذُرِّیَّتِکُمَا ظَاهِرَةً وَ سِمَةُ الْبِرِّ بِی فِی ذُرِّیَّةِ سَامٍ ظَاهِرَةً مَا بَقِیَتِ الدُّنْیَا.

[12] . در الکافی، ج‏8، ص220 آمده است: الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ الْعَلَاءِ عَنْ مُجَاهِدٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: سُئِلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع عَنِ الْخَلْقِ فَقَالَ خَلَقَ اللَّهُ أَلْفاً وَ مِائَتَیْنِ فِی الْبَرِّ وَ أَلْفاً وَ مِائَتَیْنِ فِی الْبَحْرِ وَ أَجْنَاسُ بَنِی آدَمَ سَبْعُونَ جِنْساً وَ النَّاسُ وُلْدُ آدَمَ مَا خَلَا یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوج‏.

[13] . ادامه حدیث 2 که از مجمع‌البیان نقل شد چنین است:

قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ صِفْهُمْ لَنَا قَالَ هُمْ ثَلَاثَةُ أَصْنَافٍ صِنْفٌ مِنْهُمْ أَمْثَالُ الْأَرْزِ قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا الْأَرْزُ قَالَ شَجَرٌ بِالشَّامِ طَوِیلٌ وَ صِنْفٌ مِنْهُمْ طُولُهُمْ وَ عَرْضُهُمْ سَوَاءٌ وَ هَؤُلَاءِ الَّذِینَ لَا یَقُومُ لَهُمْ جَبَلٌ وَ لَا حَدِیدٌ وَ صِنْفٌ مِنْهُمْ یَفْتَرِشُ أَحَدُهُمْ إِحْدَى أُذُنَیْهِ وَ یَلْتَحِفُ بِالْأُخْرَى وَ لَا یَمُرُّونَ بِفِیلٍ وَ لَا وَحْشٍ وَ لَا جَمَلٍ‏ وَ لَا خِنْزِیرٍ إِلَّا أَکَلُوهُ مَنْ مَاتَ مِنْهُمْ أَکَلُوهُ مُقَدِّمَتُهُمْ بِالشَّامِ وَ سَاقَتُهُمْ بِخُرَاسَانَ یَشْرَبُونَ أَنْهَارَ الْمَشْرِقِ وَ بُحَیْرَةَ طَبَرِیَّة.

همچنین در مجمع البحرین، ج‏2، ص273 آمده است:

عَنْ عَلِیٍّ (ع): یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ صِنْفٌ مِنْهُمْ فِی طُولِ شِبْرٍ، وَ صِنْفٌ مِنْهُمْ مُفَرِّطُ الطُّولِ، لَهُمْ مَخَالِبُ الطَّیْرِ وَ أَنْیَابُ‏ السِّبَاعِ وَ تَدَاعِی الْحَمَامِ وَ تَسَافُدِ الْبَهَائِمِ وَ عُوَاءُ الذِّئْبِ، وَ شُعُورٌ تَقِیهِمُ الْحَرَّ وَ الْبَرْدَ وَ آذَانٌ عِظَامٌ.

ظهور این روایت در الخصال، ج‏2، ص357 هم این است که منطقه آنها غیر از مناطقی است که معروف است:

حَدَّثَنَا أَبِی رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ أَبِی یَحْیَى الْوَاسِطِیِّ بِإِسْنَادِهِ رَفَعَهُ إِلَى الصَّادِقِ ع قَالَ: الدُّنْیَا سَبْعَةُ أَقَالِیمَ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ الرُّومُ وَ الصِّینُ وَ الزَّنْجُ وَ قَوْمٌ مُوسَى وَ أَقَالِیمُ بَابِلَ.

[14] . سیوطی در الدر المنثور فی تفسیر المأثور، ج‏4، ص249-250 این روایات را از پیامبر آورده است:

أخرج ابن أبى حاتم عن عبد الله بن مسعود قال أتینا نبى الله صلى الله علیه و سلم یوما و هو فی قبة آدم له فخرج إلینا فحمد الله ثم قال أبشرکم انکم ربع أهل الجنة فقلنا نعم یا رسول الله فقال أبشرکم انکم ثلث أهل الجنة فقلنا نعم یا نبى الله قال و الذی نفسی بیده انى لأرجو أن تکونوا نصف أهل الجنة ان مثلکم فی سائر الأمم کمثل شعرة بیضاء فی جنب ثور اسود أو شعرة سوداء فی جنب ثور أبیض ان بعدکم یأجوج و مأجوج ان الرجل منهم لیترک بعده من الذریة ألفا فما زاد و ان وراءهم ثلاث أمم منسک و تاویل و تأریس لا یعلم عدتهم الا الله

و أخرج ابن المنذر عن على بن أبى طالب انه سئل عن الترک فقال هم سیارة لیس لهم أصل هم من یأجوج و مأجوج لکنهم خرجوا یغیرون على الناس فجاء ذو القرنین فسد بینهم و بین قومهم فذهبوا سیارة فی الأرض

و أخرج عبد بن حمید و ابن المنذر و الطبرانی و البیهقی فی البعث و ابن مردویه و ابن عساکر عن ابن عمر عن النبی صلى الله علیه و سلم قال ان یأجوج و مأجوج من ولد آدم و لو أرسلوا لأفسدوا على الناس معایشهم و لا یموت رجل منهم الا ترک من ذریته ألفا فصاعدا و ان من ورائهم ثلاث أمم تاویل و تأریس و متسک

و أخرج النسائی و ابن مردویه من طریق عمرو بن أوس عن أبیه قال قال رسول الله صلى الله علیه و سلم ان یأجوج و مأجوج لهم نساء یجامعون ما شأوا و شجر یلقحون ما شاءوا و لا یموت رجل منهم الا ترک من ذریته ألفا فصاعدا

و اخرج نعیم بن حماد فی الفتن و ابن مردویه بسند رواه عن ابن عباس رضى الله عنهما قال قال رسول الله صلى الله علیه و سلم بعثنی الله لیلة أسرى بى إلى یأجوج و مأجوج فدعوتهم إلى دین الله و عبادته فأبوا ان یجیبونی فهم فی النار مع من عصى من ولد آدم و ولد إبلیس

و أخرج ابن جریر و ابن مردویه عن أبى بکرة النسفی ان رجلا قال یا رسول الله قد رأیت سد یأجوج و مأجوج قال انعته لی قال کالبرد المحبر طریقة سوداء و طریقة حمراء قال قد رأیته

[15] . در برخی از روایات بر کثرت جمعیت آنان تاکید شده، مثلا در روایتی آنان پرتعدادترین مخلوقات بعد از فرشتگان دانسته شده‌اند (تفسیر القمی، ج‏2، ص41: حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنِ [ابْنِ‏] أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع: هُمْ أَکْثَرُ خَلْقٍ خُلِقُوا بَعْدَ الْمَلَائِکَة)؛ و در روایتی دیگر، نه دهم خلایق دانسته شده‌اند (تاج العروس، ج‏3، ص285:جاءَ فی الحدیث: «أَن الخَلْقَ عَشَرَةُ أَجزاءٍ، تسعةٌ منها یَأْجُوجُ و مَأْجُوجُ».)

[16] . وَ فِی بَعْضِ الْأَخْبَارِ: أَنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ اثْنَانِ وَ عِشْرُونَ قَبِیلَةً التُّرْکُ قَبِیلَةٌ وَاحِدَةٌ مِنْهَا، کَانَتْ خَارِجَ السَّدِّ لَمَّا رَدَمَهُ ذُو الْقَرْنَیْنِ، فَأَمَرَ بِتَرْکِهِمْ خَارِجَ السَّدِّ فَلِذَلِکَ سُمُّوْا تُرْکاً.

[17] . ایشان دو نکته نوشته‌اند بدین بیان: «در جوامع انسانى، امنیّت و آسایش از اهمیّت ویژه‏اى برخوردار است (تَجْعَلَ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ سَدًّا) لذا سخت‏ترین کیفرها نیز براى برهم‏زنندگان امنیّت است» و «حبس و محدود کردن تبهکاران، جایز است».