سفارش تبلیغ
صبا ویژن

268) سوره حجر (15) آیه 29 فَإِذا سَوَّیْتُهُ

بسم الله الرحمن الرحیم

268) سوره حجر (15) آیه 29 

فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی‏ فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ

ترجمه

پس هنگامی که او را سامان دادم و در او از روحم دمیدم سجده‌کنان در پیش او کرنش کنید.

توجه

عبارات این آیه دقیقا مشابه آیه 72 سوره ص است که در جلسه 166 مورد بحث قرار گرفت.

لذا در پایان این ماه یک آیه دیگر را هم مطرح می‌کنیم و البته اگر احیاناً نکته جدیدی درباره این آیه به ذهن رسید، اضافه خواهد شد. (نکته تدبری مذکور در کانال قرار داده نشد)

حدیث

علاوه بر روایاتی که در متن و پاورقی جلسه166 آمده، می‌توان این روایات را هم اشاره کرد:

1) از امام باقر ع درباره سخن خداوند عز و جل که می‌فرماید «در او از روحم دمیدم» سوال شد. فرمودند: روحی است که خداوند آن را اختیار کرد و برگزید و آفرید و به خود منسوب کرد و بر همه ارواح برتری داد و از آن در آدم ع دمید.

التوحید (للصدوق)، ص170

حَدَّثَنَا حَمْزَةُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْعَلَوِیُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ أَخْبَرَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَیْنَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» قَالَ رُوحٌ اخْتَارَهُ اللَّهُ وَ اصْطَفَاهُ وَ خَلَقَهُ وَ أَضَافَهُ إِلَى نَفْسِهِ وَ فَضَّلَهُ عَلَى جَمِیعِ الْأَرْوَاحِ فَأَمَرَ فَنُفِخَ مِنْهُ فِی آدَمَ.[1]

تدبر

2) «فإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی‏ فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ»:

چرا نفرمود «فإِذا نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی ...»، بلکه تعبیر «سویته» را هم اضافه کرد؟

در جلسه 166 این احتمال مطرح شد که حرف «و» در اینجا، «عطف تفسیری» باشد یعنی، عبارت «نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی» دارد عبارت «سَوَّیْتُهُ» را تفسیر می‌کند، یعنی دمیدن روح در بدن است که با سامان داده شدن انسان شده است و از این نکته ثمرات انسان‌شناسی خاصی گرفته شد. (جلسه 166، تدبر2)

اکنون به عنوان یک احتمال دیگر می‌توان «و» را عطف عادی دانست؛ یعنی آیه در مقام بیان این نکته است که شرط سجده کردن فرشتگان بر آدم دو مطلب است: یکی اعتدال و سامان یافتن وجود انسان و دیگری دمیده شدن روح در او. یعنی همان طور که اگر کسی روح الهی خویش را جدی نگیرد و انسان را در حد تن بداند، طبیعی است که چنین انسانی را مسجود فرشتگان نداند؛ به همین ترتیب اعتدال و سامان یافتن وجود انسان است که مقدمه ورود روح الهی در انسان می‌شود؛ و کسی هم که وجودش سامان نیابد، مسجود فرشتگان شدن هم برایش رخ نخواهد داد.

(توجه شود که بر اساس قاعده امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا، هر دو احتمال می‌تواند مورد نظر بوده باشد و قبول یکی لزوما به معنای نادرست بودن دیگری نیست.)



[1] . این روایات هم در همین راستا قابل توجه است:

1) عن محمد بن مسلم عن أبی جعفر ع قال سألته عن قول الله: «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ» قال: روح خلقها الله فنفخ فی آدم منها. (تفسیر العیاشی، ج‏2، ص241)

2) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بَحْرٍ عَنْ أَبِی أَیُّوبَ الْخَزَّازِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَمَّا یَرْوُونَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ آدَمَ عَلَى صُورَتِهِ فَقَالَ هِیَ صُورَةٌ مُحْدَثَةٌ مَخْلُوقَةٌ وَ اصْطَفَاهَا اللَّهُ وَ اخْتَارَهَا عَلَى سَائِرِ الصُّوَرِ الْمُخْتَلِفَةِ فَأَضَافَهَا إِلَى نَفْسِهِ کَمَا أَضَافَ الْکَعْبَةَ إِلَى نَفْسِهِ وَ الرُّوحَ إِلَى نَفْسِهِ فَقَالَ بَیْتِیَ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی. (الکافی، ج‏1، ص134)

3) أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ الْحَلَبِیِّ وَ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَحَدٌ صَمَدٌ لَیْسَ لَهُ جَوْفٌ وَ إِنَّمَا الرُّوحُ خَلْقٌ مِنْ خَلْقِهِ نَصْرٌ وَ تَأْیِیدٌ وَ قُوَّةٌ یَجْعَلُهُ اللَّهُ فِی قُلُوبِ الرُّسُلِ وَ الْمُؤْمِنِین‏ (التوحید (للصدوق)، ص171)

 


267) سوره لیل (92) آیه 1 بِسْمِ... وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى‏

بسم الله الرحمن الرحیم

267) سوره لیل (92) آیه 1 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ‏ وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى‏

ترجمه

به نام خداوندی که رحمتش فراگیر و همیشگی است؛ سوگند به شب، هنگامی که بپوشاند

توجه

به مناسبت در پیش رو بودن شب یلدا و به پیشنهاد برخی از دوستان، امروز از سیر آیات قبل بیرون آمده، آیه‌ای که مناسبت با ایام دارد مطرح می‌شود و ان‌شاءالله از فردا به ادامه آیات قبل برمی‌گردیم

نکات ترجمه

«یَغْشى» از ماده «غشی» به معنای پوشاندن است که در بحث از کلمه «غشاوة» در جلسه 158 درباره این ماده توضیح داده شد.

حدیث

1) محمد بن مسلم می‌گوید: از امام باقر ع درباره برخی از سخنان خداوند مانند «سوگند به شب، هنگامی که بپوشاند» (لیل/1) یا «سوگند به ستاره هنگامی که سقوط کند» (نجم/1) و مانند اینها سوال کردم؛ فرمودند: خداوند راست که به هرچه از مخلوقاتش می‌خواهد سوگند یاد کند؛ اما خلایق را نباشد که جز به او سوگند یاد کنند.

الکافی، ج‏7، ص449 ؛ النوادر(للأشعری)، ص52؛ من لا یحضره الفقیه، ج‏3، ص376 [1]

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ ع قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى‏» وَ النَّجْمِ إِذا هَوى» وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِکَ فَقَالَ إِنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یُقْسِمَ مِنْ خَلْقِهِ بِمَا شَاءَ- وَ لَیْسَ لِخَلْقِهِ أَنْ یُقْسِمُوا إِلَّا بِهِ.

[نکته: منظور از اینکه «جز به خدا سوگند یاد نشود» از حیث احکام شرعی سوگند است؛ بدین معناست که سوگند خوردن به غیر خدا، اثر و ثمره شرعی ندارد؛ لذا فقها با گذاشتن این روایات در کنار روایات دیگر بدین نتیجه رسیده‌اند که سوگند شرعی - که تخلف از آن موجب کفاره است - صرفا زمانی رخ می‌دهد که سوگند به یکی از اسماء خداوند باشد. (مثلا: مختلف الشیعه، ج8، ص164؛ جواهرالکلام، ج35، ص229)] [2]

روایاتی در تاویل و بیان معانی باطنی آیه:

(دقت شود که در روایت قبلی (شماره1) و روایت بعدی (شماره2) سوال کننده، امامی که پاسخ می‌دهد و آیه محل بحث، یکی است؛ پس معنای باطنی و تاویلی به معنای کنار گذاشتن معنای ظاهری نیست)

2) محمد بن مسلم می‌گوید از امام باقر ع درباره سخن خداوند عز و جل که می‌فرماید: مانند «سوگند به شب، هنگامی که بپوشاند» (لیل/1) سوال کردم؛

فرمودند: شب در اینجا کسی است که امیرالمومنین را در حکومتش که آن را بر او تحمیل کرد، پوشاند؛ و امیرالمومنین ع در حکومت آنها صبر کرد تا ایامشان به پایان رسد.

و درباره «و روز هنگامی که جلوه‌‌گر شود» (لیل/2) فرمودند: روز همان قائم (عج) از خاندان ما اهل بیت ع است، هنگامی که قیام کند، حکومتش بر حکومت باطل غلبه می‌کند و قرآن در آن مَثَلهایی برای مردم زده شده است و خداوند با آن پیامبرش و ما را مخاطب قرار داده که غیر ما کسی نیست که آن را بداند.

تفسیر القمی، ج‏2، ص425

أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى‏» قَالَ اللَّیْلُ فِی هَذَا الْمَوْضِعِ فُلَانٌ غَشِیَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فِی دَوْلَتِهِ الَّتِی جَرَتْ لَهُ عَلَیْهِ- وَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع یَصْبِرُ فِی دَوْلَتِهِمْ حَتَّى تَنْقَضِی‏ «وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى» قَالَ النَّهَارُ هُوَ الْقَائِمُ ع مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ، إِذَا قَامَ غَلَبَ دَوْلَتُهُ الْبَاطِلَ- وَ الْقُرْآنُ ضُرِبَ فِیهِ الْأَمْثَالُ لِلنَّاسِ- وَ خَاطَبَ اللَّهُ نَبِیَّهُ بِهِ وَ نَحْنُ، فَلَیْسَ یَعْلَمُهُ غَیْرُنَا.

3) از امام صادق ع روایت شده است که این سخن خداوند عز و جل که: «سوگند به شب، هنگامی که بپوشاند» (لیل/1) حکومت شیطان است تا روزی که آن قیام برپا شود و آن روز قیام قائم است؛

و «و روز هنگامی که جلوه‌‌گر شود» (لیل/2) همان قائم است هنگامی که قیام می‌کند [امام در ادامه تا پایان سوره را بیان می‌کنند.]

تأویل الآیات الظاهرة، ص780

جَاءَ مَرْفُوعاً عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى»‏ قَالَ دَوْلَةُ إِبْلِیسَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ هُوَ یَوْمُ قِیَامِ الْقَائِمِ «وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى» وَ هُوَ الْقَائِمُ إِذَا قَامَ ...[3]

تدبر

‏ 1) «وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى»‏

قبلا (مقدمه تدبرهای جلسه 134) اشاره شد سوگند خوردن به چیزی نشانه دهنده دو مطلب است: یکی، اهمیت مطلبی که به خاطر آن سوگند می‌خورند؛ و دوم، تقدس و ارزشمندی مطلبی که بدان سوگند خورده می‌شود.

اما چرا به «شب» سوگند خورد؟ آن هم پیش از سوگند به روز؟

الف. نه فقط برخی از مکان‌ها (مانند مسجد و ...) ‌بلکه زمانها هم قداست دارند که خدا به آن سوگند می‌خورد. (تفسیر نور، ج10، ص505)

ب. شب برای سیر و سلوک انسان جایگاه مهمی دارد و مهمترین موقع قرار ملاقات انسان‌ها با خداست؛ حضرت موسی در شب به نبوت برگزیده شد و میقات خدا با موسی «چهل شب» بود (توضیح در جلسه 167 (اعراف/142) تدبر5)؛ و به پیامبر ما هم دستور داده شد که شب را برای خدا بیدار بماند (مزمل/2؛ اسراء/79) چرا که اثر شب در رشد انسان بسیار قویتر است (مزمل/6)

ج. گویی حقیقت عالم دنیا در قبال عالم آخرت «شب» است و به همین جهت، قیامت به «روز قیامت» تعبیر شده و از تمام مقاطع مهم معنوی دنیا با تعبیر شب یاد شده است، مثلا شب قدر، شب معراج، شب نزول قرآن، و ... (توضیح بیشتر در جلسه97، تدبر3)

د. ...

تاملی جامعه‌شناسانه در سنت‌های ایرانی

آیا دقت کرده‌اید که ایرانیان باستان که برای نور و آتش احترام ویژه‌ای قائل بوده‌اند، اما بزرگترین شب سال را به نحو ویژه مورد توجه قرار داده‌اند و نه بزرگترین روز سال را ! آیا آن گونه که برخی گفته‌اند ریشه‌اش در این بوده که شب را نماد اهریمن و بلندترین شب را نماد سلطه کامل اهریمن می‌دانسته‌اند و در این شب جمع می‌شده‌اند تا با گرد هم آمدن و روشن کردن آتش، از دست اهریمن در امان بمانند؟ یا همان اهتمام‌هایی که در تمام ادیان توحیدی نسبت به شب و شب‌زنده‌داری بوده ریشه بزرگداشت این شب بوده که بیشترین امکان شب‌زنده‌داری در آن مهیاست؟ یا ...؟

2) «وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى»‏

خداوند به شب قسم خورد هنگامی که می‌پوشاند؛ اما چه چیزی را؟

الف. روز را می‌پوشاند (اعراف/54؛ رعد/3) (مجمع‌البیان، ج10، ص759)

ب. کل موجودات زمینی را، که در تاریکی فرو می‌برد (مجمع‌البیان، ج10، ص759)

ج. باطن انسانها را، خوب باشند یا بد: هم گناهکاران برای انجام گناهان مختلف - از دزدی و شبیخون گرفته تا شهوترانی و مجالس لهو و لعب - شب را غنیمت می‌شمرده‌اند؛ و هم اولیاءالله برای پیمودن قله‌های انسانیت - از کمک به نیازمندان بدون اینکه شناخته شوند تا عبادت و مناجات کاملا بی‌ریا و به دور از چشم دیگران - از فرصت شب بهره می‌برده‌اند. شاید به خاطر همین خاصیت پوشیده ماندن باطن افراد در شب باشد که دنیا و موقعیت‌های مهم دنیوی به «شب» تعبیر شده است (تدبر1)

د. ...

3) «وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى»‏

در این آیه، سوگند به شب، مربوط به آن لحظه‌ای از شب است که «می‌پوشاند». این یکی از آیات عظیم الهی است که کمتر در آن می‌اندیشیم: دقت کرده‌اید که ظرف چند دقیقه، در حالی که جهان اطرافمان کاملا روشن و در معرض دید ماست، در تاریکی‌ای فرو می‌رود که بدون ابزارهای مصنوعی به زحمت می‌توان چیزی را دید و روال زندگی طبیعی زیر و رو می‌شود.

متاسفانه فرورفتن در روزمرگی و غلبه زندگی ماشینی و فاصله گرفتن از زندگی طبیعی کاری کرده است که این وقایع عظیم عالم اصلا به چشم ما نیاید. آیا با این سوگند نمی‌خواهند توجه جدی ما را به طبیعت و عظیم دیدن وقایع آن را برانگیزانند؟



[1] شیخ صدوق اگرچه در کتاب تهذیب همان حدیث فوق را به نقل از مرحوم کلینی آورده (ج8، ص277) اما در من لایحضره الفقیه، شبیه همین حدیث را با سندی دیگر از امام جواد ع روایت کرده است. رُوِیَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ الثَّانِی ع- قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى‏ وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى وَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ النَّجْمِ إِذا هَوى‏ وَ مَا أَشْبَهَ هَذَا فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یُقْسِمُ مِنْ خَلْقِهِ بِمَا یَشَاءُ وَ لَیْسَ لِخَلْقِهِ أَنْ یُقْسِمُوا إِلَّا بِهِ عَزَّ وَ جَل‏.

[2] . حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ یَحْیَى بْنِ ضُرَیْسٍ الْبَجَلِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو جَعْفَرٍ عُمَارَةُ السَّکُونِیُّ السُّرْیَانِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ عَاصِمٍ بِقَزْوِینَ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ هَارُونَ الْکَرْخِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو جَعْفَرٍ أَحْمَدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ یَزِیدَ بْنِ سَلَّامِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ مَوْلَى رَسُولِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَبْدُ اللَّهِ بْنُ یَزِیدَ قَالَ حَدَّثَنِی یَزِیدُ بْنُ سَلَّامٍ أَنَّهُ سَأَلَ رَسُولَ اللَّهِ ص فَقَالَ لَهُ ... فَأَخْبِرْنِی لِمَ سُمِّیَ اللَّیْلُ لَیْلًا قَالَ لِأَنَّهُ یُلَایِلُ الرِّجَالَ مِنَ النِّسَاءِ جَعَلَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أُلْفَةً وَ لِبَاساً وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ تَعَالَى وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ لِباساً وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشا... (علل الشرائع، ج‏2، ص470)

(در توضیح کلمه «یلایل در کتب لغت مطلبی یافت نشد. مرحوم مجلسی در دوجای بحارالانوار این را توضیح داده‌اند:

ج‏9، ص306 «بیان قوله لأنه یلایل الرجال یظهر منه أن الملایلة کان فی الأصل بمعنى الملابسة أو نحوها و لیس هذا المعنى فیما عندنا من کتب اللغة قال الفیروزآبادی لایلته استجرته للیلة و عاملته ملایلة کمیاومة»

ج‏56، ص2 «بیان الملایلة المعاملة لیلا کالمیاومة المعاملة یوما و یظهر منه أن اللیل من الملایلة مع أن الظاهر العکس و یمکن أن یکون تنبیها على أن أصل اللیل الستر.»)

همچنین حدیثی را مرحوم مجلسی از علل الشرائع نقل می کند (بحار الأنوار، ج‏56، ص3) که در آنجا یافت نشد:

الْعِلَلُ، لِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ قَالَ: عِلَّةُ فَضْلِ اللَّیْلِ عَلَى النَّهَارِ أَنَّ بِاللَّیْلِ یَکُونُ الْبَیَاتُ وَ یُرْفَعُ الْعَذَابُ وَ تَقِلُّ الْمَعَاصِی وَ فِیهِ لَیْلَةُ الْقَدْرِ الَّتِی هِیَ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْر.

[3] . ادامه روایت چنین است: وَ قَوْلُهُ «فَأَمَّا مَنْ أَعْطى‏ وَ اتَّقى»‏ أَعْطَى نَفْسَهُ الْحَقَّ وَ اتَّقَى الْبَاطِلَ فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرى‏ أَیْ الْجَنَّةَ «وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنى»‏ یَعْنِی بِنَفْسِهِ عَنِ الْحَقِّ وَ اسْتَغْنَى بِالْبَاطِلِ عَنِ الْحَقِّ «وَ کَذَّبَ بِالْحُسْنى»‏ بِوَلَایَةِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ وَ الْأَئِمَّةِ ع مِنْ بَعْدِهِ «فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْرى»‏ یَعْنِی النَّارَ وَ أَمَّا قَوْلُهُ «إِنَّ عَلَیْنا لَلْهُدى»‏ یَعْنِی أَنَّ عَلِیّاً هُوَ الْهُدَى «وَ إِنَّ لَنا لَلْآخِرَةَ وَ الْأُولى‏ فَأَنْذَرْتُکُمْ ناراً تَلَظَّى» قَالَ هُوَ الْقَائِمُ إِذَا قَامَ بِالْغَضَبِ وَ یَقْتُلُ مِنْ کُلِّ أَلْفٍ تِسْعَ مِائَةٍ وَ تِسْعَةً وَ تِسْعِینَ «لا یَصْلاها إِلَّا الْأَشْقَى» قَالَ هُوَ عَدُوُّ آلِ مُحَمَّدٍ ع «وَ سَیُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى» قَالَ ذَاکَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ شِیعَتُهُ.

 


266) سوره حجر (15) آیه 28 وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَة

بسم الله الرحمن الرحیم

 266) سوره حجر (15) آیه 28

وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ

ترجمه

و هنگامی که پروردگارت به فرشتگان فرمود: به‌یقین من آفریننده بشری هستم از گِلی خشک و خام، از لجن سیاه و بدبویی که مانده و متغیر شده.

نکات ترجمه

درباره کلمه «بشر» در جلسه 165 توضیح داده شد.

درباره کلمات «صَلْصال مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ» در جلسه 264 توضیح داده شد.

توجه: این آیه بسیار شبیه دو آیه‌ای است که قبلا بحث شده است و احادیث و تدبرهای آن دو، همگی به اینجا نیز مرتبط می‌باشد و لذا آن نکات تکرار نمی‌شود. آن دو آیه عبارتند از:

آیه 71 سوره ص «إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طینٍ» در جلسه 165

آیه 26 سوره حجر «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ» در جلسه 264        

حدیث

1) از امام باقر ع روایت شده است که امیرالمومنین ع فرمودند:

خداوند به فرشتگانش فرمود: «و من آفریننده بشری هستم از گِلی خشک و خام، از لجنی سیاه و بدبو که مانده و متغیر شده؛ پس چون آن را سامان بخشیدم و در آن از روحم دمیدم پس بر آن به سجده بیفتید.» و این پیشدستی‌ای از جانب خداوند نسبت به فرشتگان بود تا مایه احتجاجی بر آنها باشد [که معلوم شود چه کسی مطیع است و چه کسی عصیان می‌کند] و خداوند وضعیت هیچ گروهی را تغییر نمی‌دهد مگر بعد از اینکه حجت بر آنها تمام شده، و عذری برایشان نمانده یا هشدار کافی بدانها داده شده باشد؛

پس خداوند به یمین خود [= دست راست خود، دست برکت خویش] - که هر دو دست خدا یمین است [= اقدام خداوند سراسر پربرکت است] - مشتی از آب گوارای فرات برگرفت و آن خاک را با این آب در کف [قدرت] خویش صلصال کرد و خشک شد؛ سپس فرمود: از تو پیامبران و فرستادگان و بندگان صالحم، همان امامان هدایت شده را که به سوی بهشت فرامی‌خوانند، می‌آفرینم «و من مورد بازخواست قرار نمی‌گیرم، بلکه آنهایند که مورد سوال واقع می‌شوند»

سپس خداوند مشتی دیگر از آب شور و تلخ برگرفت و آن خاک را با این آب در کف [قدرت] خویش صلصال کرد و خشک شد؛ سپس فرمود: از تو جباران و فرعون‌ها و سرکشان و برادران شیاطین و امامان کفر و دعوت‌کنندگان به جهنم و پیروانشان تا روز قیامت را می‌آفرینم و باکی ندارم «و من مورد بازخواست قرار نمی‌گیرم، بلکه آنهایند که مورد سوال واقع می‌شوند» و وضعیت آنها را به بداء مشروط کرد [= واقعه‌ای رخ دهد یا خودشان اقدامی کنند که سرنوشتشان عوض شود] ولی در مورد اصحاب یمین (خوبان و نیکان) وضعیتشان را به بداء مشروط نکرد؛ سپس هر دو آب را در کف [قدرت] خویش با هم مخلوط کرد و آن را صلصال کرد و آن دو را در پای عرش خود ریخت و آن دو گِلی مرطوب بودند.

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص240-241؛ تفسیر القمی، ج‏1، ص37- 41 [1]؛ علل الشرائع ج1، ص104-106 [2]؛ قصص الأنبیاء ع (للراوندی)، ص41-40

عن جابر عن أبی جعفر ع قال: قال أمیر المؤمنین ع قال الله للملائکة «إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ» قال: و کان من الله ذلک تقدمه منه إلى الملائکة احتجاجا منه علیهم، و ما کان الله یغیر ما بقوم إلا بعد الحجة عذرا و نذرا، فاغترف الله غرفة بیمینه  و کلتا یدیه یمین  من الماء العذب الفرات فصلصلها فی کفه فجمدت ثم قال: منک أخلق النبیین و المرسلین و عبادی الصالحین الأئمة المهدیین الدعاة إلى الجنة و لا أسأل عما أفعل وَ هُمْ یُسْئَلُونَ، ثم اغترف الله غرفة بکفه الأخرى من الماء الملح الأجاج فصلصلها فی کفه فجمدت ثم قال لها: منک أخلق الجبارین و الفراعنة و العتاة و إخوان الشیاطین و أئمة الکفر، و الدعاة إلى النار و أتباعهم إلى یوم القیمة و لا أبالی و لا أسأل عما أفعل وَ هُمْ یُسْئَلُونَ، و اشترط فی ذلک البداء فیهم و لم یشترط فی أصحاب الیمین البداء لله فیهم، ثم خلط الماءین فی کفه جمیعا فصلصلها ثم أکفأهما قدام عرشه و هما بلة من طین‏.[3]

تدبر

1) «وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ»

در دو آیه قبل به آفرینش انسان و جن اشاره کرد. از این آیه به بعد، ظاهرا به نسبتی که بین اینها در آفرینش برقرار شد می‌پردازد که چگونه خداوند آفرینش انسان را به فرشتگان اعلام کرد و از آنها خواست که کاملا در اختیار انسان باشند (بر او سجده کنند) و در این میان، ابلیس - که یکی از جنیان است و قبل از انسان آفریده شده بود - زیر بار این رابطه با انسان نرفت.

2) «وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً ...»

عموم مفسران و اهل لغت توضیح داده‌اند که تعبیر «و إذ: و هنگامی که» در اینجا به معنای «وَ اذْکُر إذ: و به یاد آر هنگامی که» می‌باشد.

شاید این گونه تعبیر، موید و شاهدی باشد بر احادیثی که خلقت حقیقت باطنی پیامبر ص و اهل بیت ع را مقدم بر آفرینش همه موجودات - از جمله حضرت آدم ع - می‌داند. (مثلا حدیث 2 جلسه239) چرا که به کسی می‌گویند «به یاد آر» که قبلا آن صحنه را دیده باشد.

تعبیر «ربک» نیز موید دیگری بر همین مطلب است؛ بویژه که در آیات قبل به حالت متکلم مع‌الغیر (خلقنا: ما آفریدیم) سخن می‌گفت و این دفعه یکباره لحن بحث عوض شد و از «پروردگار تو (ای محمد ص)» سخن گفت؛ یعنی ای محمد! به یاد آر هنگامی را که پروردگار تو چنین و چنان گفت.

3) «وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ ...»

چرا با اینکه در آیات قبل به حالت متکلم مع‌الغیر (خلقنا: ما آفریدیم) سخن می‌گفت و یکباره لحن بحث عوض شد و با تعبیر غایب (قالَ رَبُّکَ: پروردگارت گفت...) بحث را ادامه داد؟

الف. بدین وسیله خداوند می‌خواهد این آیه را در سیاق آیه 25 «وَ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ یَحْشُرُهُمْ ...» قرار دهد و نشان دهد که این مطالب خبر مهمی است که کاملا به حشر و معاد انسان مرتبط می‌باشد. (المیزان، ج12، ص154)

ب. عبارات قبلی که تعبیر «ما» به کار می‌برد، از سنخ بیان بزرگانی است که هنگام بیان کار خود، خادمان و اطرافیان خود را هم به حساب می‌آورند و می‌گویند «ما چنین کردیم»؛ اما اینجا مقامی است که می‌خواهد به خود این خادمان و اطرافیان (فرشتگان) مطلبی را بگوید و آنها را از اراده خاص خود مطلع سازد. (المیزان، ج12، ص154)

ج. چون اشاره به مقامی است که فقط پیامبر ص می‌تواند به یاد آورد (تدبر2)

د. ...

4) «وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً ...»

انسان ظاهرا تنها موجودی است که خداوند وقتی می‌خواست او را بیافریند، این آفرینشش را به فرشتگان، آن هم به همه فرشتگان («الملائکه» جمعی است که «الـ» بر رویش آمده و دلالت بر شمول [= همگی] می‌کند) اعلام کرد و توجه آنها را به این آفرینش خاص جلب نمود.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

بیان فوق، خود شاهدی است بر منحصر به فرد بودن انسان در عالم ما سوی الله؛ که علی‌رغم اینکه شروع آفرینش انسان «از گِلی خشک و خام، از لجن سیاه و بدبویی که مانده و متغیر شده» می‌باشد؛ اما با سایر موجودات - نه فقط سایر موجودات زمینی- چنان تفاوتی دارد که هنگام آفرینشش، توجه همه فرشتگان را هم به او جلب می‌کنند؛ و همین تمایز مهم است که انسان را از تلقی ناشی از تکامل داروینی متمایز می‌کند (توضیح بیشتر در جلسه165، تدبر2؛ و جلسه166، تدبر2؛ و جلسه225، تدبر2؛ و جلسه234، تدبر4)

5) «وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ»

در دو آیه قبل از آفرینش «انسان» از «صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ: گِلی خشک و خام، از لجن سیاه و بدبویی که مانده و متغیر شده» سخن گفت و در این آیه به جای کلمه انسان، کلمه «بشر» را آورد. چرا؟

الف. کلمه بشر با توجه به اینکه از «بشره: پوست» گرفته شده، تاکیدی است بر بُعد جسمانی انسان؛ و این آیه، در کنار آیه بعدی می‌خواهد دو بُعد «انسان» را با هم مطرح کند؛ یک بُعدش همین بُعد مادی و جسمانی است و بُعد دیگر، بُعد روحی است  که در آیه بعد و در ادامه همین توضیح بدان اشاره می‌شود. درواقع، در آیه 26 (که تعبیر انسان را به کار برد) فقط می‌خواست به منشأ اولیه وجودی اشاره کند، ولی در این آیه می‌خواهد ابتدا به بعد جسمانی‌اش و سپس به بعد معنویش اشاره کند.

ب. می‌خواهد امتحان فرشتگان را شدیدتر کند: کلمه بشر دلالت بیشتری بر مادی بودن دارد و اتفاقا ابلیس هم در آیات بعد، زیر بار سجده نرفتنش را به همین تعبیر «بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ» مستند کرد.

ج. ...

این را چون مطمئن نبودم در کانال نگذاشتم:

6) «وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ»

چرا با اینکه اندکی قبل بیان کرده بود که انسان را از «صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ: گِلی خشک و خام، از لجن سیاه و بدبویی که مانده و متغیر شده» آفریده، در این آیه به همین مقدار بسنده نکرد که من بشری می‌آفرینم و دوباره این عبارت را تکرار کرد؟ و اصلا چرا این مطلب را به فرشتگان گفت (همین که آفریده بود، آنها می‌دیدند؛ گفتنش برای چه بود؟)

الف. ظاهرا می‌خواهد مقدمه‌چینی کند برای دستور به سجده؛ و این مقدمه‌چینی به نحوی است که با امتحان و ابتلای آنها توام باشد (ابعاد پست انسان را با طول و تفصیل بیان می‌کند که اگر تکبر و خودبرتربینی‌ای در آنها هست، برای ابرازش تحریک شوند).

ب. واقعیت انسان را آن گونه که هست بیان کرد؛ یعنی این گونه نبود که «اکنون که می‌خواهد به آنها دستور سجده دهد، مخفی‌کاری کند و فقط ابعاد متعالی انسان را بیان کند».

ج. ...



[1] . در تفسیر قمی برخی عبارات اندکی متفاوت است و روایت دنباله‌ای دارد که با این دنباله‌اش در جای دیگری از تفسیر العیاشی (ج‏1، ص27-29) آمده است:

فَقَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى «إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ» قَالَ وَ کَانَ ذَلِکَ مِنَ اللَّهِ تَعَالَى فِی آدَمَ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَهُ وَ احْتِجَاجاً مِنْهُ عَلَیْهِمْ (قَالَ) فَاغْتَرَفَ رَبُّنَا عَزَّ وَ جَلَّ غُرْفَةً بِیَمِینِهِ مِنَ الْمَاءِ الْعَذْبِ الْفُرَاتِ وَ کِلْتَا یَدَیْهِ یَمِینٌ فَصَلْصَلَهَا فِی کَفِّهِ حَتَّى جَمَدَتْ فَقَالَ لَهَا مِنْکِ أَخْلُقُ النَّبِیِّینَ وَ الْمُرْسَلِینَ وَ عِبَادِیَ الصَّالِحِینَ وَ الْأَئِمَّةَ الْمُهْتَدِینَ وَ الدُّعَاةَ إِلَى الْجَنَّةِ وَ أَتْبَاعَهُمْ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ لَا أُبَالِی وَ لَا أُسْأَلُ عَمَّا أَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ، ثُمَّ اغْتَرَفَ غُرْفَةً أُخْرَى مِنَ الْمَاءِ الْمَالِحِ الْأُجَاجِ فَصَلْصَلَهَا فِی کَفِّهِ فَجَمَدَتْ ثُمَّ قَالَ لَهَا مِنْکِ أَخْلُقُ الْجَبَّارِینَ وَ الْفَرَاعِنَةَ وَ الْعُتَاةَ وَ إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ وَ الدُّعَاةَ إِلَى النَّارِ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ أَشْیَاعَهُمْ وَ لَا أُبَالِی وَ لَا أُسْأَلُ عَمَّا أَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ قَالَ وَ شَرْطُهُ فِی ذَلِکَ الْبَدَاءُ وَ لَمْ یَشْتَرِطْ فِی أَصْحَابِ الْیَمِینِ ثُمَّ أَخْلَطَ الْمَاءَیْنِ جَمِیعاً فِی کَفِّهِ فَصَلْصَلَهُمَا ثُمَّ کَفَّهُمَا قُدَّامَ عَرْشِهِ وَ هُمَا سُلَالَةٌ مِنْ طِینٍ ثُمَّ أَمَّرَ اللَّهُ‏ الْمَلَائِکَةَ الْأَرْبَعَةَ الشَّمَالَ وَ الْجَنُوبَ وَ الصَّبَا وَ الدَّبُورَ أَنْ یَجُولُوا عَلَى هَذِهِ السُّلَالَةِ مِنَ الطِّینِ‏ فَأَمْرَءُوهَا وَ أَنْشَئُوهَا ثُمَّ أنزوها [أَبْرَوْهَا] وَ جَزُّوهَا وَ فَصَلُوهَا وَ أَجْرَوْا فِیهَا الطَّبَائِعَ الْأَرْبَعَةَ الرِّیحَ وَ الدَّمَ وَ الْمِرَّةَ وَ الْبَلْغَمَ فَجَالَتِ الْمَلَائِکَةُ عَلَیْهَا وَ هِیَ الشَّمَالُ وَ الْجَنُوبُ وَ الصَّبَا وَ الدَّبُورُ وَ أَجْرَوْا فِیهَا الطَّبَائِعَ الْأَرْبَعَةَ، الرِّیحُ فِی الطَّبَائِعِ الْأَرْبَعَةِ مِنَ الْبَدَنِ مِنْ نَاحِیَةِ الشَّمَالِ وَ الْبَلْغَمُ فِی الطَّبَائِعِ الْأَرْبَعَةِ مِنْ نَاحِیَةِ الصَّبَا وَ الْمِرَّةُ فِی الطَّبَائِعِ الْأَرْبَعَةِ مِنْ نَاحِیَةِ الدَّبُورِ وَ الدَّمُ فِی الطَّبَائِعِ الْأَرْبَعَةِ مِنْ نَاحِیَةِ الْجَنُوبِ، قَالَ فَاسْتَقَلَّتِ النَّسَمَةُ وَ کَمَلَ الْبَدَنُ فَلَزِمَهُ مِنْ نَاحِیَةِ الرِّیحِ حُبُّ النِّسَاءِ وَ طُولُ الْأَمَلِ وَ الْحِرْصُ، وَ لَزِمَهُ مِنْ نَاحِیَةِ الْبَلْغَمِ حُبُّ الطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ وَ الْبِرُّ وَ الْحِلْمُ وَ الرِّفْقُ، وَ لَزِمَهُ مِنْ نَاحِیَةِ الْمِرَّةِ الْحُبُّ وَ الْغَضَبُ وَ السَّفَهُ وَ الشَّیْطَنَةُ وَ التَّجَبُّرُ وَ التَّمَرُّدُ وَ الْعَجَلَةُ، وَ لَزِمَهُ مِنْ نَاحِیَةِ الدَّمِ حُبُّ الْفَسَادِ وَ اللَّذَّاتِ وَ رُکُوبُ الْمَحَارِمِ وَ الشَّهَوَاتِ، قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ وَجَدْنَاهُ هَذَا فِی کِتَابِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع‏

[2]. عبارات علل الشرائع هم اندکی با دو منبع فوق تفاوت دارد:

...فَقَالَ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ لِلْمَلَائِکَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ وَ کَانَ ذَلِکَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ تَقَدَّمَ إِلَى الْمَلَائِکَةِ فِی‏ آدَمَ ع مِنْ قَبْلِ أَنْ یَخْلُقَهُ احْتِجَاجاً مِنْهُ عَلَیْهِمْ قَالَ فَاغْتَرَفَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى غُرْفَةً مِنَ الْمَاءِ الْعَذْبِ الْفُرَاتِ فَصَلْصَلَهَا فَجَمَدَتْ ثُمَّ قَالَ لَهَا مِنْکِ أَخْلُقُ النَّبِیِّینَ وَ الْمُرْسَلِینَ وَ عِبَادِیَ الصَّالِحِینَ وَ الْأَئِمَّةَ الْمُهْتَدِینَ الدُّعَاةَ إِلَى الْجَنَّةِ وَ أَتْبَاعَهُمْ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ لَا أُبَالِی وَ لَا أُسْأَلُ عَمَّا أَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ یَعْنِی بِذَلِکَ خَلْقَهُ إِنَّهُ اغْتَرَفَ غُرْفَةً مِنَ الْمَاءِ الْمَالِحِ الْأُجَاجِ فَصَلْصَلَهَا فَجَمَدَتْ ثُمَّ قَالَ لَهَا مِنْکِ أَخْلُقُ الْجَبَّارِینَ وَ الْفَرَاعِنَةَ وَ الْعُتَاةَ وَ إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ وَ الدُّعَاةَ إِلَى النَّارِ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ أَتْبَاعَهُمْ وَ لَا أُبَالِی وَ لَا أُسْأَلُ عَمَّا أَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ قَالَ وَ شَرَطَ فِی ذَلِکَ الْبَدَاءَ وَ لَمْ یَشْرِطْ فِی أَصْحَابِ الْیَمِینِ الْبَدَاءَ ثُمَّ خَلَطَ الْمَاءَیْنِ فَصَلْصَلَهُمَا ثُمَّ أَلْقَاهُمَا قُدَّامَ عَرْشِهِ وَ هُمَا سُلَالَةٌ مِنْ طِینٍ ثُمَّ أَمَرَ الْمَلَائِکَةَ الْأَرْبَعَةَ الشِّمَالَ وَ الدَّبُورَ وَ الصَّبَا وَ الْجَنُوبَ أَنْ جَوِّلُوا عَلَى هَذِهِ السُّلَالَةِ وَ أَبْرِءُوهَا وَ انْسِمُوهَا ثُمَّ جَزِّءُوهَا وَ فَصِّلُوهَا وَ أَجْرَوْا إِلَیْهَا الطَّبَائِعَ الْأَرْبَعَةَ الرِّیحَ وَ الْمِرَّةَ وَ الدَّمَ وَ الْبَلْغَمَ قَالَ فَجَالَتِ الْمَلَائِکَةُ عَلَیْهَا وَ هِیَ الشِّمَالُ وَ الصَّبَا وَ الْجَنُوبُ وَ الدَّبُورُ فَأَجْرَوْا فِیهَا الطَّبَائِعَ الْأَرْبَعَةَ قَالَ وَ الرِّیحُ فِی الطَّبَائِعِ الْأَرْبَعَةِ فِی الْبَدَنِ مِنْ نَاحِیَةِ الشِّمَالِ قَالَ وَ الْبَلْغَمُ فِی الطَّبَائِعِ الْأَرْبَعَةِ فِی الْبَدَنِ مِنْ نَاحِیَةِ الصَّبَا قَالَ وَ الْمِرَّةُ فِی الطَّبَائِعِ الْأَرْبَعَةِ فِی الْبَدَنِ مِنْ نَاحِیَةِ الدَّبُورِ قَالَ وَ الدَّمُ فِی الطَّبَائِعِ الْأَرْبَعَةِ فِی الْبَدَنِ مِنْ نَاحِیَةِ الْجَنُوبِ قَالَ فَاسْتَقَلَّتِ النَّسَمَةُ وَ کَمَلَ الْبَدَنُ قَالَ فَلَزِمَهُ مِنْ نَاحِیَةِ الرِّیحِ حُبُّ الْحَیَاةِ وَ طُولُ الْأَمَلِ وَ الْحِرْصُ وَ لَزِمَهُ مِنْ نَاحِیَةِ الْبَلْغَمِ حُبُّ الطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ وَ اللِّینُ وَ الرِّفْقُ وَ لَزِمَهُ مِنْ نَاحِیَةِ الْمِرَّةِ الْغَضَبُ وَ السَّفَهُ وَ الشَّیْطَنَةُ وَ التَّجَبُّرُ وَ التَّمَرُّدُ وَ الْعَجَلَةُ وَ لَزِمَهُ مِنْ نَاحِیَةِ الدَّمِ حُبُّ النِّسَاءِ وَ اللَّذَّاتِ وَ رُکُوبُ الْمَحَارِمِ وَ الشَّهَوَات‏.

[3] . این روایت هم درباره خلقت از خاک قابل توجه است:

علل الشرائع، ج‏2، ص490-491؛ مختصر البصائر، ص513-515

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَکِّلِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ السَّعْدَآبَادِیُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ‏ مُحَمَّدٍ الْهَمْدَانِیُّ عَنْ إِسْحَاقَ الْقُمِّیِّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِی جَعْفَرٍ الْبَاقِرِ ع فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ أَخْبِرْنِی عَنِ الْمُؤْمِنِ یَزْنِی قَالَ لَا قُلْتُ فَیَلُوطُ قَالَ لَا قُلْتُ فَیَشْرَبُ الْمُسْکِرَ قَالَ لَا قُلْتُ فَیُذْنِبُ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ لَا یَزْنِی وَ لَا یَلُوطُ وَ لَا یَرْتَکِبُ السَّیِّئَاتِ فَأَیُّ شَیْ‏ءٍ ذَنْبُهُ فَقَالَ یَا إِسْحَاقُ قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ وَ قَدْ یُلِمُّ الْمُؤْمِنُ بِالشَّیْ‏ءِ الَّذِی لَیْسَ فِیهِ مُرَادٌ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ أَخْبِرْنِی عَنِ النَّاصِبِ لَکُمْ یَطْهُرُ بِشَیْ‏ءٍ أَبَداً قَالَ لَا قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ قَدْ أَرَى الْمُؤْمِنَ الْمُوَحِّدَ الَّذِی یَقُولُ بِقَوْلِی وَ یَدِینُ بِوَلَایَتِکُمْ وَ لَیْسَ بَیْنِی وَ بَیْنَهُ خِلَافٌ یَشْرَبُ الْمُسْکِرَ وَ یَزْنِی وَ یَلُوطُ وَ آتِیهِ فِی حَاجَةٍ وَاحِدَةٍ فَأُصِیبُهُ مُعَبِّسَ الْوَجْهِ کَالِحَ اللَّوْنِ ثَقِیلًا فِی حَاجَتِی بَطِیئاً فِیهَا وَ قَدْ أَرَى النَّاصِبَ الْمُخَالِفَ لِمَا آتِی عَلَیْهِ وَ یَعْرِفُنِی بِذَلِکَ فَآتِیهِ فِی حَاجَةٍ فَأُصِیبُهُ طَلِقَ الْوَجْهِ حَسَنَ الْبِشْرِ مُتَسَرِّعاً فِی حَاجَتِی فَرِحاً بِهَا یُحِبُّ قَضَاءَهَا کَثِیرَ الصَّلَاةِ کَثِیرَ الصَّوْمِ کَثِیرَ الصَّدَقَةِ یُؤَدِّی الزَّکَاةَ وَ یُسْتَوْدَعُ فَیُؤَدِّی الْأَمَانَةَ قَالَ یَا إِسْحَاقُ لَیْسَ تَدْرُونَ مِنْ أَیْنَ أُوتِیتُمْ قُلْتُ لَا وَ اللَّهِ جُعِلْتُ فِدَاکَ إِلَّا أَنْ تُخْبِرَنِی فَقَالَ یَا إِسْحَاقُ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَمَّا کَانَ مُتَفَرِّداً بِالْوَحْدَانِیَّةِ ابْتَدَأَ الْأَشْیَاءَ لَا مِنْ شَیْ‏ءٍ فَأَجْرَى الْمَاءَ الْعَذْبَ عَلَى أَرْضٍ طَیِّبَةٍ طَاهِرَةٍ سَبْعَةَ أَیَّامٍ بِلَیَالِیهَا ثُمَّ نَضَبَ الْمَاءَ عَنْهَا فَقَبَضَ قَبْضَةً مِنْ صَفْوَةِ ذَلِکَ الطِّینِ وَ هِیَ طِینَةُ أَهْلِ الْبَیْتِ ثُمَّ قَبَضَ قَبْضَةً مِنْ أَسْفَلِ ذَلِکَ الطِّینِ وَ هِیَ طِینَةُ شِیعَتِنَا ثُمَّ اصْطَفَانَا لِنَفْسِهِ فَلَوْ أَنَّ طِینَةَ شِیعَتِنَا تُرِکَتْ کَمَا تُرِکَتْ طِینَتُنَا لَمَا زَنَى أَحَدٌ مِنْهُمْ وَ لَا سَرَقَ وَ لَا لَاطَ وَ لَا شَرِبَ الْمُسْکِرَ وَ لَا اکْتَسَبَ شَیْئاً مِمَّا ذَکَرْتَ وَ لَکِنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَجْرَى الْمَاءَ الْمَالِحَ عَلَى أَرْضٍ مَلْعُونَةٍ سَبْعَةَ أَیَّامٍ وَ لَیَالِیَهَا ثُمَّ نَضَبَ الْمَاءَ عَنْهَا ثُمَّ قَبَضَ قَبْضَةً وَ هِیَ طِینَةٌ مَلْعُونَةٌ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ وَ هِیَ طِینَةُ خَبَالٍ وَ هِیَ طِینَةُ أَعْدَائِنَا فَلَوْ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ تَرَکَ طِینَتَهُمْ کَمَا أَخَذَهَا لَمْ تَرَوْهُمْ فِی خَلْقِ الْآدَمِیِّینَ وَ لَمْ یُقِرُّوا بِالشَّهَادَتَیْنِ وَ لَمْ یَصُومُوا وَ لَمْ یُصَلُّوا وَ لَمْ یُزَکُّوا وَ لَمْ یَحُجُّوا الْبَیْتَ وَ لَمْ تَرَوْا أَحَداً مِنْهُمْ بِحُسْنِ خُلُقٍ وَ لَکِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى جَمَعَ الطِّینَتَیْنِ طِینَتَکُمْ‏ وَ طِینَتَهُمْ فَخَلَطَهَا وَ عَرَکَهَا عَرْکَ الْأَدِیمِ وَ مَزَجَهَا بِالْمَاءَیْنِ فَمَا رَأَیْتَ مِنْ أَخِیکَ الْمُؤْمِنِ مِنْ شَرِّ لَفْظٍ أَوْ زِنًا أَوْ شَیْ‏ءٍ مِمَّا ذَکَرْتَ مِنْ شُرْبِ مُسْکِرٍ أَوْ غَیْرِهِ فَلَیْسَ مِنْ جَوْهَرِیَّتِهِ وَ لَا مِنْ إِیمَانِهِ إِنَّمَا هُوَ بِمَسْحَةِ النَّاصِبِ اجْتَرَحَ هَذِهِ السَّیِّئَاتِ الَّتِی ذَکَرْتَ وَ مَا رَأَیْتَ مِنَ النَّاصِبِ مِنْ حُسْنِ وَجْهٍ وَ حُسْنِ خُلُقٍ أَوْ صَوْمٍ أَوْ صَلَاةٍ أَوْ حَجِّ بَیْتٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ فَلَیْسَ مِنْ جَوْهَرِیَّتِهِ إِنَّمَا تِلْکَ الْأَفَاعِیلُ مِنْ مَسْحَةِ الْإِیمَانِ اکْتَسَبَهَا وَ هُوَ اکْتِسَابُ مَسْحَةِ الْإِیمَان ...‏

 


263) سوره حجر (15) آیه 27 وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ

بسم الله الرحمن الرحیم

263) سوره حجر (15) آیه 27 

وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ

ترجمه

و جن را پیش از آن، از آتشِ «باد گرم» آفریدیمش.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«جَانَّ»

ماده «جن» در اصل به معنای «پوشش» (ستر) و مخفی شدن (تستّر) می‌باشد که مشتقات فراوانی از آن ساخته شده و در قرآن کریم به کار رفته است؛ از جمله:

«جِنّ» موجودی است که همانند انسان اختیار و تکلیف دارد؛ اما از ما انسانها پوشیده و مستور است و به همین جهت به او «جن» گفته می‌شود (و در زبان فارسی گاه به دیو و پری ترجمه می‌شود)[1]. به جماعت جنیان «جِنّة» گفته می‌شود: «مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ» (ناس/6)؛ البته

«جِنّة» (سبأ/46) گاه به معنای «جنون» و دیوانگی هم به کار می‌رود از این جهت که گویی عقل شخص مخفی شده است؛ هرچند درباره

«مجنون» (دیوانه) (دخان/14) این احتمال هم مطرح است که از این جهت چنین نامیده شده که گمان می کردند دیوانها کسی است که جنیان بر او تسلط پیدا کرده‌اند

«جَنَانُ اللیل» و «جُنُون اللیل» هر دو به معنای «پوشش شب» است؛ «جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ» (انعام/76) یعنی شب او را پوشاند.

«جُنَّةً» مجادلة/16) به «سپر»‌ می‌گویند برای اینکه رزمنده را در مقابل سلاح دشمن می‌پوشاند و حفظ می‌کند.

«جَنَّة» (جمع آن: «جنّات») به بوستان پردرخت می‌گویند از این جهت که با درختان پوشیده شده است (سبأ/15-16)؛ و به بهشت هم «جنت» گفته شده (آل‌عمران/133)، یا به خاطر تشبیه به باغ و بوستان های زمینی؛ ویا از این جهت است که پاداشی است که فعلا از دیدگان ما پوشیده و مستور است.

«جنین» به بچه گویند مادام که در شکم مادر، پوشیده از دیدگان است؛ و جمع آن «أَجِنَّةٌ» (نجم/32) است [توجه: برخلاف آنچه در عوام فارسی‌زبان رایج شده، أجنّه جمع جن نیست، بلکه جمع جنین است]. [2]

(معجم المقاییس اللغة، ج‏1، ص421-422؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص203-205)

و اما کلمه «جانّ»:

این کلمه چهاربار در قرآن کریم به کار رفته است؛ دوبار درباره «مار» حضرت موسی (عصا وقتی به مار تبدیل شد) (نمل/10؛ قصص/31) و نوعی «مار سفید» (کتاب العین، ج‏6، ص21) یا «مار چشم کبودی که غالبا در خانه‌ها دیده می‌شود»؛ کتاب الماء، ج‏1، ص273) و درباره وجه تسمیه‌اش برخی گفته‌اند اساسا به مار سفید رنگ «جانّ» می‌گویند گویی که یک نفر از جنیان است (معجم المقاییس اللغة، ج‏1، ص422). دوبار دیگر (حجر/27؛ الرحمن/15) در همین معنای مرتبط با «جِن» به کار رفته است. برخی آن را شخص «ابلیس» دانسته‌اند (حسن بصری و قتاده)، برخی گفته‌اند او پدر جنیان است همان طور که «آدم» پدر انسانهاست (ابن‌عباس)، برخی هم گفته‌اند اسم نوع برای جنیان است که از نسل ابلیس می‌باشند [شبیه «انسان»، که اسم نوع برای انسانهاست که همگی از نسل حضرت آدم می‌باشند] (مجمع‌البیان، ج6، ص517) و برخی هم گفته‌اند یک نوع خاصی از جنیان هستند (مفردات ألفاظ القرآن، ص205) و برخی هم آن را اسم جمع برای «جن» دانسته‌اند (شبیه «ناس» برای انسان) (کتاب الماء، ج‏1، ص273) برخی هم او را پدر ابلیس دانسته‌اند که جنیان همه از فرزندان اویند (تفسیر قمی، ج1، ص375)

«الْجَانَّ خَلَقْناهُ»: آمدن «الجانَّ» به نحو منصوب، قبل از فعلی که خودش مفعول دارد، از باب اشتغال، و شبیه عبارت «الْأَرْضَ مَدَدْناها» (حجر/19) است که در جلسه 257 درباره‌ این ساختار نحوی توضیح داده شد.

«سَمُومِ» از ماده «سم» است که اصل این ماده به معنای سوراخ کوچکی است که چیزی از آن وارد شود چنانکه در قرآن به معنای سوراخ سوزن خیاطی به کار رفته است  (حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ: مگر اینکه شتر از سوراخ سوزن وارد شود! اعراف/40) و جمع آن «سُموم» است. سم کشنده را هم از این باب سم گفته‌اند که با ظرافت در بدن رسوخ می‌کند.

اما «سَموم» به معنای «باد گرم» است و وجه تسمیه‌اش یا بدین جهت است که با قوت و سوزانندگی در اجسام نفوذ می‌کند ویا بدین جهت که اثر کُشنده‌ای همچون اثر سم دارد (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص62؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص424)

توجه شود که ترکیب «نارِ السَّمُومِ»، ترکیب اضافی (مضاف و مضاف الیه) است، نه ترکیب وصفی؛ یعنی «سموم» وصف آتش نیست (تا آن را مثلا به «آتش سوزان» ترجمه کنیم) بلکه «سموم» (چنانکه در بالا اشاره شد) به معنای «باد گرم و سوزان» است و «نارِ السَّمُومِ» یعنی آتش مربوط به این باد. (شبیه «آتش هیزم»)

حدیث

1) افرادی از امام حسن عسگری سوالی درباره هاروت و ماروت (دو فرشته‌ای که حکایتشان در آیه 102 سوره بقره مطرح شده) می‌پرسیدند؛ بحث ادامه یافت و به اینجا کشیده شد که:

گفتند: پس بنا بر آنچه فرمودید، ابلیس هم فرشته نبوده است؟

فرمود: خیر، نبوده، بلکه از جن بوده است؛ آیا نشنیده‌اید که خداوند متعال می فرماید: «و هنگامی که به فرشتگان گفتیم به آدم سجده کنید، پس سجده کردند جز ابلیس؛ که از جن بود» (کهف/50) و خبر داد که او از جن بود؛ و نیز او بود که خداوند متعال در موردش فرمود: «و جن را پیش از آن، از آتشِ «باد گرم» آفریدیمش.» (حجر/27)

التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص476؛  عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏1، ص270

قَالَ أَبُو یَعْقُوبَ وَ أَبُو الْحَسَنِ [هما راویا التّفسیر] قُلْنَا لِلْحَسَنِ أَبِی الْقَائِمِ ع‏...: فَعَلَى هَذَا لَمْ یَکُنْ إِبْلِیسُ أَیْضاً مَلَکاً فَقَالَ: لَا، بَلْ کَانَ مِنَ الْجِنِّ، أَ مَا تَسْمَعَانِ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى یَقُولُ: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ کانَ مِنَ الْجِنِّ» فَأَخْبَرَ أَنَّهُ کَانَ مِنَ الْجِنِّ، وَ هُوَ الَّذِی قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: «وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُوم‏».[3]

2) ابوبصیر می‌گوید: مولای ما امام باقر ع در حرم [= مسجدالحرام] نشسته بود و جمعی از دلدادگان ایشان گرد ایشان بودند که طاووس یمانی با عده‌ای از یارانش نزد ایشان آمد و به امام عرض کرد: اجازه می‌دهید که سوال بپرسم:

فرمودند: نزدیک بیا و بپرس.

[سوالاتی پرسید تا رسید به اینکه:]

پرسید: چرا آدم، آدم نامیده شد؟

فرمودند: چون طینت او از «ادیم» [= قشر] زمینِ پست برداشته شد.

پرسید: چرا حوّاء، حوّاء نامیده شد؟

فرمودند: چون از ضلع یک «حی» [= زنده] (یعنی ضلع آدم) آفریده شد.

پرسید: چرا ابلیس، ابلیس نامیده شد؟

فرمودند: چون از رحمت خداوند عز و جل مایوس شد («أبلَسَ» یعنی مایوس و ناامید شد).

پرسید: چرا «جن»، جن نامیده شده؟

فرمودند: چون آنها مایلند خود را مخفی کنند (استَجَنُّوا) تا دیده نشوند.

الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی)، ج‏2، ص329

عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: کَانَ مَوْلَانَا أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ الْبَاقِرُ ع جَالِساً فِی الْحَرَمِ وَ حَوْلَهُ عِصَابَةٌ مِنْ أَوْلِیَائِهِ إِذْ أَقْبَلَ طَاوُسٌ الْیَمَانِیُّ فِی جَمَاعَةٍ مِنْ أَصْحَابِهِ ثُمَّ قَالَ لِأَبِی جَعْفَرٍ ع أَ تَأْذَنُ لِی فِی السُّؤَالِ؟ فَقَالَ أَذِنَّا لَکَ فَسَلْ قَالَ أَخْبِرْنِی ...[4] فَلِمَ سُمِّیَ آدَمُ آدَمَ؟ قَالَ لِأَنَّهُ رُفِعَتْ طِینَتُهُ مِنْ أَدِیمِ الْأَرْضِ السُّفْلَى قَالَ وَ لِمَ سُمِّیَتْ حَوَّاءُ حَوَّاءَ قَالَ لِأَنَّهَا خُلِقَتْ مِنْ ضِلْعِ حَیٍّ یَعْنِی ضِلْعَ آدَمَ‏ قَالَ فَلِمَ سُمِّیَ إِبْلِیسُ إِبْلِیسَ؟ قَالَ لِأَنَّهُ أُبْلِسَ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَلَا یَرْجُوهَا قَالَ فَلِمَ سُمِّیَ الْجِنُّ جِنّاً؟ قَالَ لِأَنَّهُمْ اسْتَجَنُّوا فَلَمْ یُرَوْا...

[توجه: «ضلع» (در عبارت آفرینش حوا از ضلع آدم) اگرچه یکی از معانیش «استخوان دنده» است؛ اما این تنها معنای این کلمه نیست و به معانی: «ضلع» هندسی (مثلا ضلع مربع)، کجی و اعوجاج (کج و معوج)، میل و تمایل، قوت، سنگینی، چوب عود، کوه کم‌ارتفاع، و ... نیز به کار می‌رود (لسان العرب، ج‏8، ص225-228) و در روایتی از امام صادق ع صریحا این تلقی که حواء از استخوان دنده آدم آفریده شده باشد، رد شده است؛ و در همان روایت، ایشان توضیحی می‌دهند که بر اساس آن، شاید بتوان گفت «ضلع» در این روایت به همان معنای «ضلع» هندسی است و به نحو استعاری می‌خواهد بفهمانند حوا هم از همان جنس آدم است؛ چنانکه مرحوم شیخ صدوق در حاشیه همین روایت امام صادق ع (من لا یحضره الفقیه، ج‏3، ص380) می‌گوید منظور از روایتی که گفته حوا از ضلع آدم است، اشاره به باقیمانده طینت و گِلی است که آدم از آن آفریده شد؛ و نیز مرحوم مجلسی برای جمع بین این دو روایت احتمال داده‌اند که حرف «من» در اینجا به معنای «لاجل» باشد (روضة المتقین، ج‏8، ص77) [یعنی حوا را برای تمایل به آدم آفریدند تا این دو به هم میل کنند و مکمل هم شوند.] [5]

تدبر

1) «وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ ...»

در این آیه با استفاده از شیوه «اشتغال» بر جن و آفریده شدنش تاکید شده است (توضیح در نکات ترجمه). شاید این آیه می‌خواهد تاکید کند که شیطان (به عنوان یکی از جنیان) هم مخلوق خداست و هرکاری که می‌کند از حوزه مشیت الهی بیرون نیست.

بحث تخصصی انسان‌شناسی

خداوند هم خیر محض است و هم مبدا و خالق همه چیز. پس شیطان، با اینکه عامل شر و بدی در عالم است، در عین حال مخلوق خداست؛ نه در عرض خدا. بی‌توجهی به مخلوق بودن شیطان، موجب باور به ثنویت (دوخداانگاری: اهورامزدا و اهریمن) شده است؛ باوری که زندگی انسان را بشدت دچار چالش می‌کند؛ همان طور که کسانی که شیطان را یک موجود مستقل می‌دانسته‌اند، خود را مجبور می‌دیده‌اند برای امان ماندن از شر او، او را بپرستند و از او اطاعت کنند!

اما کسی که توجه داشته باشد که شیطان هم مخلوق خداست و همه امور او هم به دست خداست، چنین کسی، مادام که خود را در پناه خدا قرار می‌دهد، از شیطان و نیروهای شیطانی بیم و نگرانی‌ای نخواهد داشت.

وقتی باور کنیم که حتی شیطان هم - که مهمترین دشمن خدا و مانع راه خداپرستی است- مخلوق خدا و کاملا در ید قدرت اوست، دیگر غیر خدا به هیچ چیزی دل نمی بندیم.

2) «وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ»

جن قبل از انسان آفریده شدند و بر طبق روایات، قبل از انسان در زمین زندگی می‌کردند (جلسه220، حدیث1 و 2؛ و جلسه232، حدیث1)

3) «وَ الْجَانَّ ... مِنْ نارِ السَّمُومِ»

تاکید بر اینکه آتشی که شیطان از او آفریده شده، آتشِ «سَموم» است، چه وجهی دارد؟ (کلمه «سموم» تنها سه بار در قرآن آمده که موارد دیگرش درباره عذابهای اخروی است: وَقانا عَذابَ السَّمُوم، طور/27؛ فی‏ سَمُومٍ وَ حَمیمٍ، واقعه/42)

الف. در نکات ترجمه بیان شد که سم به معنای منفذ بسیار ریز ویا چیزی است که از چنین منفذی می‌تواند نفوذ کند و «سَموم» به معنای باد سوزان است از این جهت که حرارت را درون اشیاء نفوذ می‌دهد. اینکه شیطان از چنین ماده‌ای درست شده، شاید مقدمه‌ای است برای هشدار به اغواگری شیطان در آیات بعد، که شیطان موجودی است که از امری درست شده که بشدت می‌تواند رسوخ و نفوذ کند.

ب. ...

این را در کانال نگذاشتم چون مطمئن نبودم که برداشت درستی باشد.

4) «وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ»

شروع خلقت انسان از گِل است و شروع خلقت جن از آتش. اگر گِل به همین معنای خاک و آب است که ما می‌شناسیم و به خاطر وجود این بُعد مادی، شناختهای متعددی از انسان میسر شده است (خصوصا در علوم جدید که سعی می‌کنند همه چیز را بر اساس ماده توضیح دهند) به همین ترتیب، ظاهرا شناخت ابعاد مادی جن هم تاحدودی برای انسان ممکن خواهد بود؛ البته سخن فوق به معنای یک شناخت کامل از جن نیست، چنانکه شناخت بُعد خاکی و فیزیکی انسان، شناخت کاملی از انسان نیست.



[1] درباره «حن» چنین توضیحی هم داده شده است که به نظر می‌رسد بیشتر دیدگاه و تحلیل شخصی افراد از این واژه باشد نه معنای لفظی آن:‌ الْجِنُّ یقال على وجهین: أحدهما للروحانیین المستترة عن الحواس کلها بإزاء الإنس، فعلى هذا تدخل فیه الملائکة و الشیاطین، فکلّ ملائکة جِنٌّ، و لیس کلّ جنّ ملائکة، و على هذا قال أبو صالح «4»: الملائکة کلها جِنٌّ، و قیل: بل الْجِنُّ بعض الروحانیین، و ذلک أنّ الروحانیین ثلاثة:- أخیار: و هم الملائکة.- و أشرار: و هم الشیاطین.- و أوساط فیهم أخیار و أشرار: و هم الْجِنُّ، و یدلّ على ذلک قوله تعالى: قُلْ أُوحِیَ إِلَیَّ إلى قوله: وَ أَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ [الجن/ 1- 14]. (مفردات، ص204)

[2] . «جَنَان» هم به معنای قلب است اما این کلمه در قرآن به کار نرفته است.

[3] . این دو روایت هم درباره جنیان و نسبت ابلیس با آنها قابل توجه است:

-          حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ قَالَ حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ ظَرِیفٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: الْآبَاءُ ثَلَاثَةٌ آدَمُ وَلَدَ مُؤْمِناً وَ الْجَانُّ وَلَدَ مُؤْمِناً وَ کَافِراً وَ إِبْلِیسُ وَلَدَ کَافِراً وَ لَیْسَ فِیهِمْ نِتَاجٌ إِنَّمَا یَبِیضُ وَ یُفْرِخُ وَ وُلْدُهُ ذُکُورٌ لَیْسَ فِیهِمْ إِنَاثٌ. (الخصال، ج‏1، ص152)

-          سُئِلَ الْعَالِمُ ع عَنْ مُؤْمِنِی الْجِنِّ أَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ فَقَالَ لَا وَ لَکِنْ لِلَّهِ حَظَائِرُ بَیْنَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ یَکُونُ فِیهَا مُؤْمِنُو الْجِنِّ وَ فُسَّاقُ الشِّیعَةِ. (تفسیر القمی، ج‏2، ص300)

[4] . مَتَى هَلَکَ ثُلُثُ النَّاسِ قَالَ وَهِمْتَ یَا شَیْخُ أَرَدْتَ أَنْ تَقُولَ مَتَى هَلَکَ رُبُعُ النَّاسِ وَ ذَلِکَ یَوْمَ قَتَلَ قَابِیلُ هَابِیلَ کَانُوا أَرْبَعَةً آدَمُ وَ حَوَّاءُ وَ قَابِیلُ وَ هَابِیلُ فَهَلَکَ رُبُعُهُمْ فَقَالَ أَصَبْتَ وَ وَهِمْتُ أَنَا فَأَیُّهُمَا کَانَ أَباً لِلنَّاسِ الْقَاتِلُ أَوِ الْمَقْتُولُ؟ قَالَ لَا وَاحِدٌ مِنْهُمَا بَلْ أَبُوهُمْ شَیْثُ بْنُ آدَمَ فَقَالَ

[5] این روایت هم در آفرینش جن قابل توجه است:

قال: ذکر بعض المفسرین، بحذف الإسناد، عن أبی بصیر، عن الصادق جعفر بن محمد (علیهما السلام)، أنه قال: أخبرنی عن خلق آدم، کیف خلقه الله تعالى؟

قال: «إن الله تعالى لما خلق نار السموم، و هی نار لا حر لها و لا دخان، فخلق منها الجان، فذلک معنى قوله تعالى: وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ و سماه مارجا، و خلق منه زوجه و سماها مارجة، فواقعها فولدت الجان، ثم ولد الجان ولدا و سماه الجن، و منه تفرعت قبائل الجن، و منهم إبلیس اللعین، و کان یولد الجان الذکر و الأنثى، و یولد الجن کذلک توأمین، فصاروا تسعین ألفا ذکرا و أنثى، و ازدادوا حتى بلغوا عدة الرمال.

و تزوج إبلیس بامرأة من ولد الجان یقال لها: لهبا بنت روحا  بن سلساسل ، فولدت منه بیلقیس  و طونة فی بطن واحد، ثم شعلا و شعیلة فی بطن واحد، ثم دوهر و دوهرة فی بطن واحد، ثم شوظا و شیظة فی بطن واحد، ثم فقطس و فقطسة فی بطن واحد، فکثر أولاد إبلیس (لعنة الله) حتى صاروا لا یحصون، و کانوا یهیمون على وجوههم کالذر، و النمل، و البعوض، و الجراد، و الطیر، و الذباب. و کانوا یسکنون المفاوز و القفار، و الحیاض، و الآجام، و الطرق، و المزابل، و الکنف ، و الأنهار، و الآبار، و النواویس ، و کل موضع وحش، حتى امتلأت الأرض منهم. ثم تمثلوا بولد آدم بعد ذلک، و هم على صور الخیل، و الحمیر، و البغال، و الإبل، و المعز، و البقر، و الغنم، و الکلاب، و السباع، و السلاحف. فلما امتلأت الأرض من ذریة إبلیس (لعنه الله) أسکن الله الجان الهواء دون السماء، و أسکن ولد الجن فی سماء الدنیا، و أمرهم بالعبادة و الطاعة و هو قوله تعالى: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ».

و کانت السماء تفتخر على الأرض، و تقول: إن ربی رفعنی فوقک، و أنا مسکن الملائکة، و فی العرش و الکرسی و الشمس و القمر و النجوم، و خزائن الرحمة، و منی ینزل الوحی. فقالت الأرض: إن ربی بسطنی و استودعنی عروق الأشجار و النبات و العیون، و خلق فی الثمرات و الأنهار و الأشجار. فقالت لها السماء: لیس‏ علیک أحد یذکر الله تعالى؟ فقالت الأرض: یا رب، إن السماء تفتخر علی، إذ لیس علی أحد یذکرک. فنودیت الأرض: أن اسکنی، فإنی أخلق من أدیمک صورة لا مثل لها من الجن، و أرزقه العقل و العلم و الکتاب و اللسان، و انزل علیه من کلامی، ثم أملأ بطنک و ظهرک و شرقک و غربک على مزاج تربک فی اللون، و الحریة، و السریة، و افتخری یا أرض على السماء بذلک.

ثم استقرت الأرض و سألت ربها أن یهبط إلیها خلقا، فأذن لها بذلک، على أن یعبدوه و لا یعصوه قال و هبط الجن و إبلیس اللعین و سکنا الأرض، فأعطوا على ذلک العهد، و نزلوا و هم سبعون ألف قبیلة یعبدون الله حق عبادته دهرا طویلا. ثم رفع الله إبلیس إلى سماء الدنیا لکثرة عبادته، فعبد الله تعالى فیها ألف سنة، ثم رفع إلى السماء الثانیة، فعبد الله تعالى فیها ألف سنة، و لم یزل یعبد الله فی کل سماء ألف سنة حتى رفعه الله إلى السماء السابعة، و کان أول یوم فی السماء الأولى السبت، و الأحد فی الثانیة، حتى کان یوم الجمعة صیر فی السماء السابعة، و کان یعبد الله حق عبادته، و یوحده حق توحیده، و کان بمنزلة عظیمة حتى إذا مر به جبرئیل و میکائیل، یقول بعضهم لبعض: لقد أعطی هذا العبد من القوة على طاعة الله و عبادته ما لم یعط أحد من الملائکة. فلما کان بعد ذلک بدهر طویل، أمر الله تعالى جبرئیل أن یهبط إلى الأرض، و یقبض من شرقها و غربها و قعرها و بسطها قبضة، لیخلق منها خلقا جدیدا، لیجعله أفضل الخلائق».

- و عنه: قال ابن عباس: فنزل إبلیس (لعنه الله) فوقف وسط الأرض، و قال: یا أیتها الأرض، إنی جئتک ناصحا لک، إن الله تعالى یرید أن یخلق منک خلقا یفضله على جمیع الخلق، و أخاف أن یعصیه، و قد أرسل الله إلیک جبرئیل، فإذا جاءک فاقسمی علیه أن لا یقبض منک شیئا. فلما هبط جبرئیل بإذن ربه، نادته الأرض، و قالت:یا جبرئیل، بحق من أرسلک إلی، لا تقبض منی شیئا، فإنی أخاف أن یعصیه ذلک الخلق، فیعذبه فی النار. قال: فارتعد جبرئیل من هذا القسم، و رجع إلى السماء و لم یقبض منها شیئا، فأخبر الله تعالى بذلک، فبعث الله تعالى میکائیل ثانیة، فجرى له مثل ما جرى لجبرئیل، فبعث الله عزرائیل ملک الموت، فلما هم بها أن یقبض منها، قالت له مثل ما قالت لهما، فقال: و عزة ربی لا أعصی له أمرا. ثم قبض منها قبضة من شرقها و غربها و حلوها و مرها و طیبها و مالحها و خسیسها «2» و قعرها و بسطها، فقدم ملک الموت بالقبضة، و وقف أربعین عاما لا ینطق، فأتاه النداء أن یا ملک الموت، ما صنعت؟ فأخبره بجمیع القضیة. قال الله تعالى: و عزتی و جلالی لاسلطنک على قبض أرواح هذا الخلق الذی أخلقه؛ لقلة رحمتک. فجعل الله نصف تلک القبضة فی الجنة، و النصف الآخر فی النار. قال: و خلق الله آدم من سبع أرضین: فرأسه من الأرض و الاولى، و عنقه من الثانیة، و صدره من الثالثة، و یداه من الرابعة، و بطنه و ظهره من الخامسة، و فخذاه و عجزه من السادسة، و ساقاه و قدماه من السابعة. (تحفة الإخوان، ص62 مخطوط؛ به نقل البرهان فی تفسیر القرآن، ج‏3، ص341)

 


263) سوره حجر (15) آیه 26 وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسا

بسم الله الرحمن الرحیم

263) سوره حجر (15) آیه 26 

وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ

ترجمه

و در حقیقت انسان را از گِلی خشک و خام، از لجنی سیاه و بدبو که مانده و متغیر شده، آفریدیم.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«صَلْصال» از ماده «صل» و به معنای گِلی که خودش خشک شده باشد به کار می‌رود در مقابل «فخار» که گلی است که بر اثر حرارت دادن خشک شده باشد (گِل پخته) (مجمع البحرین، ج‏5، ص406) و قرآن کریم این صلصالی که انسان از آن آفریده شده را در جایی به «فخار» تشبیه کرده است (خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ کَالْفَخَّار؛ الرحمن/14). برخی از اهل لغت توضیح داده‌اند که ماده «صل» (یا «صلصل») در دو معنای مختلف به کار می‌رود: یکی همین «گِل خشکیده» و دیگری در خصوص صدا (صدای زنجیر و لجام و ...) (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص277) اما برخی دیگر از اهل لغت هر دو معنا را در کلمه «صلصال» دخیل دانسته و چنین توضیح داده‌اند که اصل صلصال امتداد یافتن یا رفت و برگشت صدا در یک چیز خشک است و بعدا به هر چیز خشکی که می‌تواند صدا تولید کند، اطلاق شده است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص488؛ تاج العروس، ج15، ص408؛ الفایق فی غریب الحدیث، ج‏2، ص260)

«حَمَإ»: به معنای گِل سیاه و بدبو است و تعبیر «عَیْنٍ حَمِئَةٍ» (کهف/86) نیز به معنای چاهی است که دارای «حمأ» باشد. (مفردات ألفاظ القرآن، ص259)

«مَسْنُون» از ماده «سنن» است که اصل این ماده به معنای روان شدن و جریان یافتن است و یک سیره معین را هم به همین جهت جریان یافتنش در جامعه «سنت» می‌گویند  (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص61). همچنین کسی که داراى چهره دراز و نرم و یا بینى دراز و کشیده باشد «مسنون الوجه» می‌گویند و شاید به همین مناسبت است که در کلام عرب مسنون به معنای «مصوَّر»‌ (شکل و صورت یافته) به کار می‌رود (کتاب العین، ج‏7، ص197) که برخی در این آیه همین معنا را مدنظر قرار داده‌اند (یعنی گِلی که به شکل خاصی درآمده بود؛ الکشاف، ج2، ص576). همچنین «سِن» به معنای سالهای عمر را هم از این ماده دانسته‌اند و از دیدگاه‌های که در توضیح عبارت «حمإ مسنون» آمده، آن است که «مسنون» را به معنای بدبو دانسته‌اند (کتاب العین، ج‏7، ص196)؛ بر این اساس، ممکن است معنای «حمإ مسنون» گِلی باشد که بر اثر ماندن و مرور زمان به لجن بدبویی تبدیل شده باشد.

به لحاظ نحوی عبارت «مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ» می‌تواند صفت برای عبارت «صلصال» باشد ویا بدل از آن باشد (البحر المحیط، ج‏6، ص47؛ إعراب القرآن و بیانه، ج‏5، ص237) در حالت اول یعنی خود آن صلصال، از حمأ مسنون بوده است؛ اما در حالت دوم، صلصال و حمإ مسنون دو وضعیت متفاوت بوده که حتی ممکن است مرتبه حمإ مسنون بعد از صلصال بوده باشد.

نکته: واژه‌های «گِل» در قرآن

در زبان عربی برای کلمه «گِل» متناسب با حالات مختلفش واژه‌های متعددی به کار رفته است که [غیر از خود کلمه «طین» که به معنای مطلقِ «گِل» است] حداقل چهار واژه از آنها در قرآن کریم به کار رفته است که عبارتند از صلصال، فخار، حمأ، و لازب:

گِلی که بر اثر گرما خودش نسبتا خشک شده باشد «صلصال» گویند (شاید معادل «کلوخ» در فارسی باشد)؛

گِلی که بر اثر حرارت دادن خشک شده باشد «فخار» گویند (شاید معادل سفال در فارسی باشد)؛‌

گلی که آب آن را تغییر حالت داده و فاسد و بدبو کرده باشد، «حمإ» گویند (شاید معادل «لجن» در فارسی باشد)؛

 و گلی که حالت لزج و چسبنده داسته باشد «لازب» گویند. (فقه اللغة، ص309)

حدیث

بصائر الدرجات، ج‏1، ص15؛ الأمالی (للطوسی)، ص149

حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّا وَ شِیعَتَنَا خُلِقْنَا مِنْ طِینَةٍ وَاحِدَةٍ وَ خُلِقَ عَدُوُّنَا مِنْ طِینَةِ خَبَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُون‏»

1) عبدالغفار جاری روایت کرده که امام صادق ع فرمودند: بدرستی که خداوند مومن را از طینت و سرشت بهشتی آفرید و ناصبی [دشمنان اهل بیت ع] را از طینت و سرشت آتش؛

و فرمود: هنگامی که خداوند خیر بنده‌ای را بخواهد روح و جسمش را طیب و پاک می‌گرداند به طوری که هیچ مطلب خوبی نمی‌شنود مگر اینکه آن را به رسمیت می‌شناسد و هیچ مطلب منکَری را نمی‌شنود مگر اینکه انکارش می‌کند؛

و شنیدم که می‌فرمود: طینت‌ها بر سه قسم است: طینت و سرشت پیامبران، که مومن هم از همان طینت است؛ جز اینکه پیامبران از خالص آن‌اند و آنها اصل‌اند و برتری‌شان محفوظ است؛ و مومنانی هم که فرع و بخشی از «گل چسبنده» (صافات/11) هستند همچنین؛ و خداوند بین آنها و شیعیانشان [= پیروانشان] جدایی نیندازد؛

و فرمود: طینت و سرشت افراد ناصبی «از لجنی سیاه و بدبو که مانده و متغیر شده» (اعراف/26) است؛ و اما مستضعفان، آنها «از خاک» (حج/5) هستند؛ مومن [حقیقی] هیچگاه از ایمانش برنمی‌گردد؛ و ناصبی [حقیقی] هیچگاه از دشمنی‌اش برنمی‌گردد؛ و البته مشیت خدا در همگی جاری است.

الکافی، ج‏2، ص3؛ بصائر الدرجات، ج‏1، ص16[1]

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنِ النَّضْرِ بْنِ شُعَیْبٍ عَنْ عَبْدِ الْغَفَّارِ الْجَارِی عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْمُؤْمِنَ مِنْ طِینَةِ الْجَنَّةِ وَ خَلَقَ النَّاصِبَ مِنْ طِینَةِ النَّارِ وَ قَالَ إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَیْراً طَیَّبَ رُوحَهُ وَ جَسَدَهُ فَلَا یَسْمَعُ شَیْئاً مِنَ الْخَیْرِ إِلَّا عَرَفَهُ وَ لَا یَسْمَعُ شَیْئاً مِنَ الْمُنْکَرِ إِلَّا أَنْکَرَهُ قَالَ وَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ الطِّینَاتُ ثَلَاثَةٌ طِینَةُ الْأَنْبِیَاءِ وَ الْمُؤْمِنُ مِنْ تِلْکَ الطِّینَةِ إِلَّا أَنَّ الْأَنْبِیَاءَ هُمْ صَفْوَتُهَا وَ هُمُ الْأَصْلُ وَ لَهُمْ فَضْلُهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ الْفَرْعُ مِنْ «طِینٍ‏ لَازِبٍ» کَذَلِکَ لَا یُفَرِّقُ اللَّهُ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ شِیعَتِهِمْ وَ قَالَ طِینَةُ النَّاصِبِ «مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ» وَ أَمَّا الْمُسْتَضْعَفُونَ فَ«مِنْ تُرَابٍ» لَا یَتَحَوَّلُ مُؤْمِنٌ عَنْ إِیمَانِهِ وَ لَا نَاصِبٌ عَنْ نَصْبِهِ وَ لِلَّهِ الْمَشِیَّةُ فِیهِمْ جَمِیعاً.

تدبر

1) «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ»

قرآن کریم درباره سابقه ابتدایی انسان تعابیر مختلفی به کار برده است: تراب (خاک)، طین (گِل)، صلصال (گِل خشک و خام)، حمأ (لجن سیاه و بدبو). چرا؟

الف. اینها مراحل مختلف تکوین آدم است: ابندا از خاک بوده، سپس خداوند آن خاک را با آب مخلوط کرده و «گِل» شده؛ سپس آن «گِل» رها شده تا کم‌کم تغیر یافته و به «حمإ مسنون: لجن مانده و متغیر شده» تبدیل گردیده، آنگاه باز به حال خود رها شده تا خشک شود و به صلصال تبدیل شود. (مجمع البیان، ج‏6، ص516)

ب. اینها اشاره به طینت‌های مختلفی است که خداوند در سرشت انسانها قرار داده است؛ هر طینتی یک اقتضایی دارد، و آمیخته‌ای از این طینت‌های مختلف در وجود انسان‌ها قرار داده شده تا بر اساس باور و عمل خویش، یکی از این طینت‌ها را در وجود خود نهایی کنند. (اقتباس از حدیث1)

ج. چه‌بسا این تفنن در عبارت برای آن است که مساله «آفریده شدن از خاک» را یک مساله صرفاً جسمانی ندانیم (یعنی همان گونه که درباره علم و قدرت خداوند تعابیری مانند عرش (اریکه سلطنتی) و کرسی (تخت سلطنتی) به کار رفته و حتی تعابیری مانند «عرشه علی الماء: عرش او بر روی آب است» (هود/7) آمده، که واضح است که مقصود از آنها اشاره به یک واقعیات ماورایی است، نه اموری مادی و جسمانی؛ نقش خاک و گِل و ... در آفرینش انسان هم برای اشاره به یک امور ماورایی بوده است، و تعابیر متعدد به کار رفته تا ذهن ما اینها را در یک واقعیت جسمانی منحصر نکند)

د. ...

2) «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ»

این آیه در مقام بیان شروع آفرینش انسان است، که این شروع از خاک و گِل است چنانکه آیه «بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طینٍ: آفرینش انسان را از گِل شروع کرد» (سجده/7) نیز بر همین مقصود دلالت می‌کند. (المیزان، ج12، ص151)

نکته تخصصی انسان‌شناسی

شروع آفرینش انسان از گل و لای زمین است، پس اگرچه خداوند روحی در وی دمیده، اما این گونه نیست که تمام حقیقت انسان آسمانی باشد و این بدن زمینی، صرفا یک آَشیانه برای روح باشد که بعد از جدایی روح از بدن، هیچ ربطی به حقیقت انسان نداشته باشد؛

بلکه هم بدن خاکی در حقیقت انسان موثر است و هم روح متعالی؛

شاید به همین جهت است که در آخرت هم لقاء الله و پاداش و عذاب‌های معنوی در کار است و هم پاداش و عذاب‌های جسمانی.



[1] ابتدای سند روایت در بصائرالدرجات چنین است: مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ عَنِ النَّضْرِ بْنِ شُعَیْبٍ ...

 


263) سوره حجر (15) آیه 25 وَ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ یَحْشُر

بسم الله الرحمن الرحیم

263) سوره حجر (15) آیه 25  

وَ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ یَحْشُرُهُمْ إِنَّهُ حَکیمٌ عَلیمٌ

ترجمه

و قطعاً پروردگارت کسی است که آنان را گرد آورد؛ بدرستی که او دارای حکمت و علم کامل است.

نکات ترجمه

«یَحْشُر»

ماده «حشر» در اصل به معنای «سوق دادن» و «برانگیختن» (بعث و انبعاث)، و در واقع هر جمع کردنی است که با سوق دادن همراه باشد (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص65؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏2، ص224) و غالبا در مورد بیرون آوردن یک جماعت از جایگاه خود و سوق دادن و برانگیختن آنها برای جنگ و مانند آن به کار می‌رود (مفردات ألفاظ القرآن، ص237) در قرآن کریم هم در مورد این گونه جمع شدن‌های دنیوی به کار رفته (مثلا: وَ ابْعَثْ فِی الْمَدائِنِ حاشِرِینَ‏، شعراء/36؛ وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّیْرِ، نمل/17) و هم درباره برانگیختن افراد در قیامت (از 43 مورد کاربرد این ماده، 35 مورد آن مربوط به برانگیختن بعد از مرگ است که برخی از آنها مشخصا ناظر به «رجعت» می‌باشد (مانند: وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ "فَوْجاً مِمَّنْ" یُکَذِّبُ بِآیاتِنا، نمل/83). و چنانکه قبلا اشاره هم شد (جلسه168) تفاوت کلمه «حشر» با «جمع» در این است که در کلمه حشر معنای «سوق دادن» هم نهفته است.

درباره دو کلمه «حَکیم» و «عَلیم» در جلسه 222 (بقره/32) توضیح داده شد.[1]

حدیث

1) امیرالمومینن ع در خطبه ای فرمودند:

 و آن روزی است که خداوند اولین و آخرین را در آن جمع می‌کند، برای انجام محاسبه‌ای جامع و دقیق و جزا دادن اعمال، در حالی که همگان خاضع ایستاده‌اند؛ عرق از سر و رویشان ریزان است و زمین زیر پایشان لرزان؛ نیکوحال‌ترین آنها کسی است که برای نهادن پایش جایی، و برای نفس کشیدن [یا برای راحتی‌اش] فضایی بیابد.

نهج‌البلاغه، خطبه102

وَ ذَلِکَ یَوْمٌ یَجْمَعُ اللَّهُ فِیهِ الْأَوَّلِینَ وَ الآْخِرِینَ لِنِقَاشِ الْحِسَابِ وَ جَزَاءِ الْأَعْمَالِ خُضُوعاً قِیَاماً قَدْ أَلْجَمَهُمُ الْعَرَقُ وَ رَجَفَتْ بِهِمُ الْأَرْضُ فَأَحْسَنُهُمُ حَالًا مَنْ وَجَدَ لِقَدَمَیْهِ مَوْضِعاً وَ لِنَفْسِهِ مُتَّسَعاً.

2) امیرالمومینن ع در خطبه ای فرمودند:

آنگاه که موعد مقرر سر رسد، و اندازه‌های امور در رسد و آخر آفریدگان به آغاز آن پیوندد، و از اراده خدا آنچه بر ایجاد دوباره مخلوقات تعلق گرفته، فرا رسد؛

آسمان را بتکاند و بشکافد، و زمین را بجنباند و سخت بلرزاند؛

کوهها را از بن برکند و پراکنده کند، چنانکه از هیبت جلالش، و بیم سطوتش درهم کوبیده شوند؛

و هر آن که را که در زمین [مدفون] است بیرون آورد، و پس از پوسیدگی‌ دوباره حیات بخشد، و پس از پراکندگى گرد هم آورد، تا آنها را مورد سوال قرار دهد از کردارهاى پنهان و کارهاى کرده در نهان؛

و آنان را دو گروه سازد: بر گروهى نعمت بخشد، و گروه دیگر را در عتاب کشد.

امّا طاعت پیشگان، به پاداش، جوار خود ارزانى‌شان دارد و در خانه خویش جاودانشان سازد، جایى که فرود آمدگان از آن رخت برنبندند، و دگرگون حال‏ نگردند. نه جزع و فزعی آنان را فرا گیرد و نه بیمارى‌ای بدانها روى آورد، نه خطرى برای‏شان پیش آید و نه سفرى‏ آنها را به زحمت اندازد.

و امّا نافرمانان، آنان را در بدترین جاى فرود آرد و دستهاشان را با غل در گردن درآرد و پیشانیهاشان را تا به قدمها فرو دارد، و بر آنان بپوشاند جامه قطران و پاره‌های آتش سوزان، در عذابى که سخت گداخته شده، و دری که به روى ساکنانش بسته شده، در آتشى زبانه‌زن و غرّنده، با زبانه‏اى سوزان و آوایى ترساننده. مقیم آن از آنجا رخت نتواند بست، و اسیر آن با فدیه از آنجا نتواند رست، و قیدهاى آن را نتوان شکست. آن سرا را نه مدّتى است که سر رسد، و نه اجلی است که برای مردمش در رسد.

نهج‌البلاغه، خطبه109 (با اقتباس از ترجمه شهیدی، ص105-106)

حَتَّى إِذَا بَلَغَ الْکِتَابُ أَجَلَهُ وَ الْأَمْرُ مَقَادِیرَهُ وَ أُلْحِقَ آخِرُ الْخَلْقِ بِأَوَّلِهِ وَ جَاءَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ مَا یُرِیدُهُ مِنْ تَجْدِیدِ خَلْقِهِ أَمَادَ السَّمَاءَ وَ فَطَرَهَا وَ أَرَجَّ الْأَرْضَ وَ أَرْجَفَهَا وَ قَلَعَ جِبَالَهَا وَ نَسَفَهَا وَ دَکَّ بَعْضُهَا بَعْضاً مِنْ هَیْبَةِ جَلَالَتِهِ وَ مَخُوفِ سَطْوَتِهِ وَ أَخْرَجَ مَنْ فِیهَا فَجَدَّدَهُمْ بَعْدَ إِخْلَاقِهِمْ وَ جَمَعَهُمْ بَعْدَ تَفَرُّقِهِمْ ثُمَّ مَیَّزَهُمْ لِمَا یُرِیدُهُ مِنْ‏ مَسْأَلَتِهِمْ عَنْ خَفَایَا الْأَعْمَالِ وَ خَبَایَا الْأَفْعَالِ وَ جَعَلَهُمْ فَرِیقَیْنِ أَنْعَمَ عَلَى هَؤُلَاءِ وَ انْتَقَمَ مِنْ هَؤُلَاءِ فَأَمَّا أَهْلُ الطَّاعَةِ فَأَثَابَهُمْ بِجِوَارِهِ وَ خَلَّدَهُمْ فِی دَارِهِ حَیْثُ لَا یَظْعَنُ النُّزَّالُ وَ لَا تَتَغَیَّرُ بِهِمُ الْحَالُ وَ لَا تَنُوبُهُمُ الْأَفْزَاعُ وَ لَا تَنَالُهُمُ الْأَسْقَامُ وَ لَا تَعْرِضُ لَهُمُ الْأَخْطَارُ وَ لَا تُشْخِصُهُمُ الْأَسْفَارُ وَ أَمَّا أَهْلُ الْمَعْصِیَةِ فَأَنْزَلَهُمْ شَرَّ دَارٍ وَ غَلَّ الْأَیْدِیَ إِلَى الْأَعْنَاقِ وَ قَرَنَ النَّوَاصِیَ بِالْأَقْدَامِ وَ أَلْبَسَهُمْ سَرَابِیلَ الْقَطِرَانِ وَ مُقَطَّعَاتِ النِّیرَانِ فِی عَذَابٍ قَدِ اشْتَدَّ حَرُّهُ وَ بَابٍ قَدْ أُطْبِقَ عَلَى أَهْلِهِ فِی نَارٍ لَهَا کَلَبٌ وَ لَجَبٌ وَ لَهَبٌ سَاطِعٌ وَ قَصِیفٌ هَائِلٌ لَا یَظْعَنُ مُقِیمُهَا وَ لَا یُفَادَى أَسِیرُهَا وَ لَا تُفْصَمُ کُبُولُهَا لَا مُدَّةَ لِلدَّارِ فَتَفْنَى وَ لَا أَجَلَ لِلْقَوْمِ فَیُقْضَى.

3) از پیامبر اکرم ص روایت شده است:

وقتی خداوند عز و جل در روز قیامت همه بندگانش را مبعوث می‌کند، همگی را در زمین صاف و همواری جمع می‌کند؛ پس دیدگانشان نافذ و گوش‌هایشان شنوا گردد؛ و شب‌ها و روز را نیز محشور کنند و مکانها و زمانها بر اعمال بندگان گواهی دهند؛

پس هر که عمل صالحی انجام داده، اعضاء‌و جوارحش، و مکانهایش و ماه‌ها و سال‌ها و ساعات و ایامش، و نیز شب‌های جمعه و ساعات و ایام آن، بر او شهادت دهند؛ پس بدین سبب به سعادت ابدی برسد؛

و کسی که کار بدی انجام دهد، اعضاء‌و جوارحش، و مکانهایش و ماه‌ها و سال‌ها و ساعات و ایامش، و نیز شب‌های جمعه و ساعات و ایام آن، بر او شهادت دهند؛ پس بدین سبب به شقاوت ابدی برسد.

هشدار! برای روز قیامت بکوشید و زاد و توشه آماده کنید برای روزی که همه جمع می‌شوند، روزی که ندا داده می‌شود؛ و از گناهان دوری کنید، که با تقوای الهی است که به خلاص می‌توان امید بست.

التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص655

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص ...

إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَبْعَثُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ عِبَادَهُ أَجْمَعِینَ وَ إِمَاءَهُ، فَیَجْمَعُهُمْ فِی صَعِیدٍ وَاحِدٍ فَیَنْفُذُهُمُ الْبَصَرُ، وَ یُسْمِعُهُمُ الدَّاعِی، وَ یُحْشَرُ اللَّیَالِی وَ الْأَیَّامُ، وَ تُسْتَشْهَدُ الْبِقَاعُ وَ الشُّهُورُ عَلَى أَعْمَالِ الْعِبَادِ، فَمَنْ عَمِلَ صَالِحاً شَهِدَتْ لَهُ جَوَارِحُهُ وَ بِقَاعُهُ، وَ شُهُورُهُ، وَ أَعْوَامُهُ‏ وَ سَاعَاتُهُ، وَ أَیَّامُهُ. وَ لَیَالِی الْجُمَعِ وَ سَاعَاتُهَا وَ أَیَّامُهَا، فَیَسْعَدُ بِذَلِکَ سَعَادَةَ الْأَبَدِ وَ مَنْ عَمِلَ سُوءاً شَهِدَتْ عَلَیْهِ جَوَارِحُهُ، وَ بِقَاعُهُ، وَ شُهُورُهُ وَ أَعْوَانُهُ، وَ سَاعَاتُهُ [وَ أَیَّامُهُ‏] وَ لَیَالِی الْجُمَعِ وَ سَاعَاتُهَا وَ أَیَّامُهَا، فَیَشْقَى بِذَلِکَ شَقَاءَ الْأَبَدِ.

أَلَا فَاعْمَلُوا [الْیَوْمَ‏] لِیَوْمِ الْقِیَامَةِ، وَ أَعِدُّوا الزَّادَ لِیَوْمِ الْجَمْعِ یَوْمَ التَّنَادِ، وَ تَجَنَّبُوا الْمَعَاصِیَ، فَبِتَقْوَى اللَّهِ یُرْجَى الْخَلَاص‏...[2]

تدبر

1) «وَ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ یَحْشُرُهُمْ إِنَّهُ حَکیمٌ عَلیمٌ»

بعد از اینکه (در آیه قبل) فرمود که ما نسبت به همه مستقدمین و مستاخرین (جلورفتگان و واپس‌ماندگان، گذشتگان و آیندگان) علم داریم؛ در این آیه می‌فرماید پروردگارت کسی است که همه آنها را در روز قیامت برمی‌انگیزاند و با سوق دادن آنها همه را در یکجا جمع می‌کند و این کارش هم از روی علم و حکمت است.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

ما انسانها در زمانها و مکان‌های مختلف زندگی می‌کنیم؛ و گاه گمان می‌کنیم که تاثیرات زندگیمان فقط محدود به کسانی است که در زمان و مکان ما زندگی می‌کنند. امروزه با گسترش ارتباطات، تا حدودی به فهم این واقعیت رسیده‌ایم که زندگی ما با انسانهایی که در مکانهای دیگر زندگی می‌کنند نیز مرتبط است؛ و با اندکی دقت می‌توان فهمید که زندگی ما با انسانهای زمانهای دیگر هم گره خورده است؛ چرا که هر کسی که هر کاری می‌کند و در دیگران (نزدیک یا دور) اثری می‌گذارد، (حتی اگر این اثر به خاطر اطلاع از اقدام او در هزار سال بعد باشد) این اثر یک ارتباطی بین او و دیگران برقرار می‌کند.

پس،

من به همه انساهای عالم مرتبط هستم. و ظاهرا یکی از علتهای «حشر» (جمع آوردن همه انسانها در یک موقعیت واحد) این است که برای حسابرسی دقیق، همه باید حاضر باشند.

2) «وَ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ یَحْشُرُهُمْ إِنَّهُ حَکیمٌ عَلیمٌ»

عبارت «او حکیم و علیم است» دلیل است بر مدعای «پروردگارت کسی است که آنان را گرد آورد.» زیرا حشر اولا متوقف بر حکمت است که هرکسی به نتیجه عمل خود برسد و آفرینش انسانها بیهوده نباشد؛ و ثانیا متوقف بر علمی است که چیزی از کسی فروگذار نگردد. (المیزان، ج12، ص147)

نکته تخصصی تفسیری

قرآن کریم، وقتی اصرار دارد در آیاتش بیندیشیم، معنایش این است که سخنش سخن استدلالی است؛ و تعبّد در منطق قرآن، به معنای پذیرفتنِ چشم و گوش بسته نیست.

یکی از مدل‌های استدلالی قرآن کریم،‌ «ارائه نکات خداشناسی» و سپس «استفاده از مبانی خداشناسی در شناخت همه چیز» است این است؛ بدین صورت که بعد از بیان یک مدعا، صفاتی از صفات خدا را مطرح می‌کند؛ که اگر کسی نیک بیندیشد، اولا می‌فهمد که امکان ندارد خدا، خدا باشد اما آن صفت را نداشته باشد؛ و ثانیا اگر آن صفت در خدا باشد، حتما آن مدعای مطرح شده معتبر است.

تطبیق بر آیه

گام اول: اگر خدا به عنوان خدا شناخته شود، معلوم است که سراسر علم و حکمت است و هیچ کاری را بدون حکمت انجام نمی‌دهد.

گام دوم: اگر خدا همه کارهایش بر اساس علم و حکمت است، پس اگر انسانهایی آفریده، آفرینش آنها بدون حکمت نبوده، پس باید معادی و نتیجه‌گیری‌ای از آفرینش آنها در کار باشد؛ و اگر اینها که در زمانهای مختلف بوده‌اند، با هم ارتباط واقعی دارند، لازم است که در آن نتیجه‌گیری نهایی، همه آنها با هم جمع شوند که هریک بتواند به نحو تمام و کمال نتایج همه کارهای خویش را دریافت کند.

3) «وَ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ یَحْشُرُهُمْ إِنَّهُ حَکیمٌ عَلیمٌ»

در آیات قبل، خدا به عنوان «متکلم» بود الان به عنوان «غایب» حکایت می‌شود (إنّا ï إنّه) ؛ و نیز خطاب به «همه مخاطبین» بود و در این آیه تغییر کرد و فقط متوجه یک نفر (شخص پیامبر) شد (کم ï ک). چرا؟

الف. عبارت «قطعاً پروردگارت کسی است که آنان را گرد آورد» دلالت بر حصر می‌کند (یعنی برانگیختن مردم کار انحصاری خداست) و حصر در جایی مطرح می‌شود که اصل مطلب، قطعی و مسلم باشد در حالی که عده‌ای از عموم مردم (که مخاطب آیات قبل بودند) منکر معاد هستند. پس آیه از خطاب به عموم مردم، به خطاب به پیامبر برگشت و برای او حکایت کرد که این واقعه حتما به دست خداوند رخ می‌دهد (المیزان، ج12، ص147)

ب. این آیه جمع‌بندی آیات قبل است و در مقام جمع‌بندی، تغییر از حالت متکلم به حالت غایب، مساله را قطعی‌تر نشان می‌دهد: ما زمین و آسمان را چنین و چنان آفریدیم و افراد را زنده می‌کنیم و می‌میرانیم و به همه علم داریم؛ قطعا پروردگارت همه را یکجا محشور می‌کند.

ج. اگرچه خدا واحد است، اما ربوبیت او متناسب با آنچه مورد ربوبیت قرار می گیرد، متفاوت است: ربوبیت برترین مخلوق (یعنی وجود مقدس پیامبر خاتم ص) غیر از ربوبیت مثلا یک دانه سیب است. اگر خدا در حشر همه را گرد می‌آورد، با بالاترین مرتبه ربوبیتش (که ربوبیت پیامبر خاتم ص است) تجلی می‌کند؛ لذا برای اشاره کردن به تاثیر این مقام، چاره‌ای نیست جز اینکه تعبیر «ربک» را بیاورد، که چون اسم ظاهر است، بعدا باید با ضمیر مفرد غایب بدان اشاره شود؛ و نیز چون مقام ربوبیت برترین مخلوق مد نظر است، باید تعبیر «کَ: تو» را به جای «کُم:‌ شما» بیاورد.

د. ...



[1] . توضیح مذکور به قرار ذیل است:

«علیم» وزنش وزن «فعیل» است که این وزن هم برای صفت مشبهه و هم برای صیغه مبالغه به کار می‌رود؛ اما عموما اهل لغت «علیم» را از باب مبالغه در علم دانسته‌اند (تاج العروس، ج‏17، ص500) و ظاهرا ضابطه‌اش این است که اگر بتوان از ماده مربوطه، اسم فاعل بسازیم صیغه مبالغه است؛ و اگر اسم فاعل آن چندان رایج نباشد (مثلا رحیم) صفت مشبهه می‌باشد.

در تفاوت بین «عالم» و «علیم» هم گفته‌اند «عالم» لزوما دلالت بر «معلوم» می‌کند یعنی در جایی به کار می‌رود که معلومی در کار باشد و همواره متعدی است؛ اما «علیم» لزوما متعدی نیست و صرفا نشان‌دهنده این است که اگر معلومی در کار باشد، حتما او بدان عالم است؛ چنانکه «سامع» به کسی گفته می‌شود که صدایی را بشنود، اما «سمیع» به کسی می‌گویند که شنوا باشد، خواه در آن لحظه صدایی در کار باشد یا نباشد. (الفروق فی اللغة، ص80)

«الْحَکیمُ» از ماده «حکم» است که گفته‌اند اصل این ماده دلالت بر «منع» کردن دارد: «حُکم» منع از ظلم است و «حکمت» منع از جهالت است (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص91) و برخی توضیح داده‌اند که نه هر گونه منعی، بلکه ممانعتی که نوعی هدف اصلاح و کنترل را تعقیب می‌کند لذا به «افسار چهارپایان» «حَکَمَة» می‌گویند و «حُکم» کردن هم آن است که معین شود که چیزی چنین است و چنان نیست؛ «حاکم» کسی است که بین مردم حکم می‌کند و «حَکَم» هم کسی است که در حکم کردن متخصص باشد و «حکمت» هم به معنای این است که بر اساس علم، حکم شود و وقتی در مورد خدا که به کار می‌رود به معنای علم خداوند به اشیاء و ایجاد آنها در کمال احکام است و «مُحکم» هم یعنی چیزی که شک و شبهه و خللی در آن راه نداشته باشد و در معنای «حکیم» همچنین گفته‌اند که به معنای کسی است که کار خود را محکم و بی‌خلل انجام می‌دهد. (مفردات ألفاظ القرآن، ص248-251)

[2] . در همین مضمون‌ها این روایت هم قابل توجه است:

 عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِی عُبَیْدَةَ الْحَذَّاءِ عَنْ ثُوَیْرِ بْنِ أَبِی فَاخِتَةَ قَالَ: سَمِعْتُ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ ع یُحَدِّثُ فِی مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ ص- قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی أَنَّهُ سَمِعَ أَبَاهُ- عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ ع یُحَدِّثُ النَّاسَ قَالَ إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ بَعَثَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى النَّاسَ مِنْ حُفَرِهِمْ عُزْلًا بُهْماً جُرْداً مُرْداً فِی صَعِیدٍ وَاحِدٍ یَسُوقُهُمُ النُّورُ وَ تَجْمَعُهُمُ الظُّلْمَةُ حَتَّى یَقِفُوا عَلَى عَقَبَةِ الْمَحْشَرِ فَیَرْکَبُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً وَ یَزْدَحِمُونَ دُونَهَا فَیُمْنَعُونَ مِنَ الْمُضِیِّ فَتَشْتَدُّ أَنْفَاسُهُمْ وَ یَکْثُرُ عَرَقُهُمْ وَ تَضِیقُ بِهِمْ أُمُورُهُمْ وَ یَشْتَدُّ ضَجِیجُهُمْ وَ تَرْتَفِعُ أَصْوَاتُهُمْ قَالَ وَ هُوَ أَوَّلُ هَوْلٍ مِنْ أَهْوَالِ یَوْمِ الْقِیَامَةِ قَالَ ‏فَیُشْرِفُ الْجَبَّارُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى عَلَیْهِمْ مِنْ فَوْقِ عَرْشِهِ فِی ظِلَالٍ مِنَ الْمَلَائِکَةِ فَیَأْمُرُ مَلَکاً مِنَ الْمَلَائِکَةِ فَیُنَادِی فِیهِمْ یَا مَعْشَرَ الْخَلَائِقِ أَنْصِتُوا وَ اسْتَمِعُوا مُنَادِیَ الْجَبَّارِ قَالَ فَیَسْمَعُ آخِرُهُمْ کَمَا یَسْمَعُ أَوَّلُهُمْ قَالَ فَتَنْکَسِرُ أَصْوَاتُهُمْ عِنْدَ ذَلِکَ وَ تَخْشَعُ أَبْصَارُهُمْ وَ تَضْطَرِبُ فَرَائِصُهُمْ وَ تَفْزَعُ قُلُوبُهُمْ وَ یَرْفَعُونَ رُءُوسَهُمْ إِلَى نَاحِیَةِ الصَّوْتِ «مُهْطِعِینَ إِلَى الدَّاعِ» قَالَ فَعِنْدَ ذَلِکَ یَقُولُ الْکَافِرُ «هذا یَوْمٌ عَسِرٌ» قَالَ فَیُشْرِفُ الْجَبَّارُ عَزَّ وَ جَلَّ الْحَکَمُ الْعَدْلُ عَلَیْهِمْ فَیَقُولُ أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا الْحَکَمُ الْعَدْلُ الَّذِی لَا یَجُورُ الْیَوْمَ أَحْکُمُ بَیْنَکُمْ بِعَدْلِی وَ قِسْطِی لَا یُظْلَمُ الْیَوْمَ عِنْدِی أَحَدٌ الْیَوْمَ آخُذُ لِلضَّعِیفِ مِنَ الْقَوِیِّ بِحَقِّهِ وَ لِصَاحِبِ الْمَظْلِمَةِ بِالْمَظْلِمَةِ بِالْقِصَاصِ مِنَ الْحَسَنَاتِ وَ السَّیِّئَاتِ وَ أُثِیبُ عَلَى الْهِبَاتِ وَ لَا یَجُوزُ هَذِهِ الْعَقَبَةَ الْیَوْمَ عِنْدِی ظَالِمٌ وَ لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مَظْلِمَةٌ إِلَّا مَظْلِمَةً یَهَبُهَا صَاحِبُهَا وَ أُثِیبُهُ عَلَیْهَا وَ آخُذُ لَهُ بِهَا عِنْدَ الْحِسَابِ فَتَلَازَمُوا أَیُّهَا الْخَلَائِقُ وَ اطْلُبُوا مَظَالِمَکُمْ عِنْدَ مَنْ ظَلَمَکُمْ بِهَا فِی الدُّنْیَا وَ أَنَا شَاهِدٌ لَکُمْ عَلَیْهِمْ وَ کَفَى بِی شَهِیداً قَالَ فَیَتَعَارَفُونَ وَ یَتَلَازَمُونَ فَلَا یَبْقَى أَحَدٌ لَهُ عِنْدَ أَحَدٍ مَظْلِمَةٌ أَوْ حَقٌّ إِلَّا لَزِمَهُ بِهَا (الکافی، ج‏8، ص104-105)

 


262) سوره حجر (15) آیه 24 وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَ

بسم الله الرحمن الرحیم

262) سوره حجر (15) آیه 24  

وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمینَ مِنْکُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرینَ

ترجمه

و همانا می‌دانیم جلو رفتگان از شما را؛ و [نیز] قطعا می‌دانیم واپس‌ماندگان را.

نکات ترجمه

دو عبارت «مستقدم» و «مستأخر» اسم فاعل از فعل استقدم و استأخر است که این درباره این دوفعل در جلسه 254 توضیح داده شد.

حدیث

1) از امام باقر ع درباره آیه «و همانا می‌دانیم مستقدماین (جلو رفتگان) از شما را؛ و [نیز] قطعا می‌دانیم مستاخرین (واپس‌ماندگان) را» روایت شده است که: آنها مومنان از این امت‌اند.

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص: 240

عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع «وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِینَ مِنْکُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِینَ‏» قَالَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ.

2) از امام صادق ع روایت شده است که «مستقدمین» (جلورفتگان) کسانی‌اند که اهل کار نیک‌اند؛ و «مستاخرین» (واپس‌ماندگان) کسانی‌اند که اهل کار بد‌ می‌باشند.

نهج البیان (للشیبانی)، ج2، ص161؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ج‏3، ص339

روی عن الصادق (علیه السلام): «أن المستقدمین أصحاب الحسنات، و المستأخرین أصحاب السیئات»

3) از امام صادق ع از پدرشان درباره نحوه سلام کردن بر اهل قبور روایت شده است:

سلام بر شما ای اهل دیار از مومنان و رحمت خدا و برکاتش بر شما باد؛ شما پیش روی ما بودید و ما دنباله‌رو شماییم؛خداوند جلورفتگان و واپس‌ماندگان شما را رحمت کند و همه ما از خداییم و به سوی خدا بازمی گردیم.

قرب الإسناد، ص123

وَ عَنْهُ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عُلْوَانَ، عَنْ جَعْفَرٍ، عَنْ أَبِیهِ، فِی السَّلَامِ عَلَى أَهْلِ الْقُبُورِ:

 «السَّلَامُ عَلَیْکُمْ یَا أَهْلَ الدِّیَارِ مِنْ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ، أَنْتُمْ لَنَا سَلَفٌ وَ نَحْنُ لَکُمْ تَبَعٌ، رَحِمَ اللَّهُ الْمُسْتَقْدِمِینَ مِنْکُمْ وَ الْمُسْتَأْخِرِینَ، وَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ‏ رَاجِعُونَ»[1]

تدبر

1) «وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمینَ مِنْکُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرینَ»

درباره اینکه منظور از «مستقدمین» و «مستاخرین» چیست، دیدگاه‌های متعددی ارائه شده است؛ از جمله:

الف. تقدم و تاخر زمانی مد نظر است؛ مستقدمین، گذشتگان از این امت؛ و مستاخرین، آیندگان از این امت است. (مجاهد، ضحاک، قتاده، شعبی؛ به نقل از مجمع‌البیان، ج6، ص514) (و نیز حدیث1 و حدیث3)[2]

ب. تقدم و تاخر از حیث رسیدن به مقصد الهی مد نظر است: مستقدمین کسانی‌اند که در کارهای خیر پیش افتاده‌اند (همان السابقون السابقون؛ واقعه/10) و مستاخرین کسانی هستند که در کارهای خیر تعلل کرده و کارنامه‌شان با اعمال بد پر شده است. (حدیث2)

ج. مستقدمین کسانی‌اند که در میدان نبرد پیشتازند و مستاخرین کسانی‌اند که سعی می‌کنند در پشت جبهه بمانند (شعبی، به نقل از مجمع‌البیان، ج6، ص514)

د. مستقدمین مردانی‌اند که در صف اول نماز می‌ایستادند، و مستاخرین کسانی‌اند که در صفوف آخر (که به صفوف زنان نزدیک بود) می‌ایستادند که چشم‌چرانی کنند! (ابن‌عباس این را به عنوان شأن نزول آیه مطرح کرده است، به نقل از مجمع‌البیان، ج6، ص514)[3]

ه. پیامبر ص مردان را به ایستادن در صف اول تشویق کرد، و مردم ازدحام کردند [عده‌ای زودتر می‌آمدند که در صف اول بنشینند.] خانه‌های قبیله بنی‌عذره از مسجد دور بود [لذا به صف اول نمی‌رسیدند] ، با هم جمع شدند و گفتند خانه‌های خود را فروخته، خانه‌هایی نزدیک مسجد می‌خریم؛ و این آیه نازل شد (یعنی خداوند بر اساس نیت‌شان افراد را جزا می‌دهد) (ربیع بن انس این را به عنوان شان نزول آیه مطرح کرده، به نقل از مجمع‌البیان، ج6، ص514)

و. ...

2)‌ «وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمینَ مِنْکُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرینَ»

ما درباره انسانهای زمان دیگر اطلاع کامل و معتبری نداریم، اما قطعا هیچکس و هیچ چیز از دایره علم خدا بیرون نمی‌ماند.

بحث تخصصی انسان‌شناسی

انسانها موجوداتی زمانمندند و اگرچه وجودشان از گذشته تا آینده کشیده شده، اما شناخت‌هایشان از انسانهای دیگر، در درجه اول بر اساس تجربه‌ای است که از مردم زمان خود دارند و با الگویی که از زمانه خود می‌گیرند انسانهای زمانهای دیگر را فهم می‌کنند. این گونه تحلیل موجب می‌شود که به خاطر تفاوتی که بین مردم زمان خود و زمانهای دیگر می‌بینند، مرتب چالش‌هایی را مطرح کنند؛ مثلا اینکه اگر هدایت در گروی این شریعت و دینی است که به دست ما رسیده پس انسانهایی که قبلا بوده‌اند و این دین به دستشان نرسیده تکلیفشان چیست؟ (اشکالی که فرعون در مقابل موسی مطرح کرد تا با ضرورت دینداری بر اساس یک شریعت الهی مخالفت کند: طه/50-51)

اما خداوند همان گونه که بر ما که اکنون زندگی می‌کنیم احاطه کامل دارد، بر هر کسی که پیش یا پس از ما هم باشد احاطه کامل دارد و اگر تدبیری برای آنها می‌کند با توجه به احاطه کامل او بر آنهاست.

3) «وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمینَ مِنْکُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرینَ»

در این آیه اینکه ما از وضع و حال «جلوافتادگان» و «عقب‌ماندگان» باخبر هستیم را با سه تاکید بیان کرد [«و» قسم + «لـ» تاکید + «قد» تحقیق (محققا واقع شدن)] . این باخبر بودن از وضع این افراد چه نکته‌ای دارد که چنین با تاکید بیان شده است؟

به نظر می رسد بر اساس هر یک از معانی‌ای که این تعبیر می‌تواند داشته باشد (تدبر1) می‌توان ثمره‌ای از این گرفت؛ از باب نمونه و متناسب با بندهایی که در تدبر 1 مطرح شد به برخی اشاره می‌شود:

«الف». اینکه ما درباره انسانهای زمان دیگر اطلاع کامل و معتبری نداریم، نباید گمان کنیم که خدا هم احاطه کامل بر آنها ندارد ویا انتظار نداشته باشیم که آنها هم کاملا بر اساس مقتضیات فرهنگی خاص زمان ما قابل تحلیل باشند. (توضیح در تدبر2)

«ب» و «د». انسان‌ها مختلفند: برخی اهل تلاش و کوشش و جدیت هستند و از دیگران جلو می افتند؛ و برخی اهل تنبلی و یا کم‌کاری‌اند و عقب می‌مانند. چون اطلاع ما ناقص است، بسیاری از اوقات افراد خود را جابجا می‌نمایانند: مثلا آنها که کم‌کاری کرده‌اند به گونه‌ای ظاهرسازی می‌کنند که مردم اینها را پرکار و خوبان واقعی را کم‌کار بدانند. اما همه اینها در علم خدا محفوظ است و کسی نهایتا در محاسبات الهی ضرر نخواهد کرد.

 ج. ...



[1] . این روایت هم در همین مضمون است:

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ جَرَّاحٍ الْمَدَائِنِیِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع کَیْفَ التَّسْلِیمُ عَلَى أَهْلِ الْقُبُورِ قَالَ تَقُولُ السَّلَامُ عَلَى أَهْلِ الدِّیَارِ مِنَ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُؤْمِنِینَ رَحِمَ اللَّهُ الْمُسْتَقْدِمِینَ مِنَّا وَ الْمُسْتَأْخِرِینَ وَ إِنَّا إِنْ شَاءَ اللَّهُ بِکُمْ لَاحِقُونَ. (الکافی، ج‏3، ص229)

[2] . علامه طباطبایی این معنا را پذیرفته و دیدگاههای بعدی را اقوال سست و بی ارزش دانسته است، بدون اینکه دلیلی برای این سخن خود بیان کنند. ظاهرا ایشان بر اساس این مبنا که قبول یک نظر با قبول نظرات دیگر جمع نمی‌شود سخن گفته‌اند در حالی که بر اساس مبنای «امکان استعمال یک لفظ در چند معنا» در عین درست بودن معنای اول می‌توان معانی بعدی را هم در مورد آیه صادق دانست خصوصا که روایات متعدد هم همین را تایید می‌کنند.

[3] . چنین مضمونی در برخی احادیث ما هم نقل شده است: بِإِسْنَادِهِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع فِی قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِینَ مِنْکُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِینَ قَالَ کَانَتِ امْرَأَةٌ حَسْنَاءَ کَمَلًا تَحْضُرُ الصَّلَاةَ مَعَ النَّبِیِّ ص وَ کَانَ قَوْمٌ یَتَقَدَّمُونَ إِلَى الصَّفِّ الْأَوَّلِ کَرَاهِیَةَ النَّظَرِ إِلَیْهَا وَ کَانَ نَفَرٌ مِنْ أَصْحَابِ النَّبِیِّ ص‏ یَتَأَخَّرُونَ إِلَى الصَّفِّ الْآخَرِ فَیَنْظُرُونَ إِلَیْهَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِینَ مِنْکُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِینَ لِیَنْظُرُوا إِلَیْهَا. (الجعفریات (الأشعثیات)، ص178)

 


261) سوره حجر (15) آیه 23 وَ إِنَّا لَنَحْنُ نُحْیی‏ وَ

بسم الله الرحمن الرحیم

261) سوره حجر (15) آیه 23

وَ إِنَّا لَنَحْنُ نُحْیی‏ وَ نُمیتُ وَ نَحْنُ الْوارِثُونَ

ترجمه

و به‌یقین این ماییم که زنده می‌کنیم و می‌میرانیم؛ و ماییم که وارث [همگان] هستیم.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«إِنَّا لَنَحْنُ نُحْیی وَ نُمیتُ‏»

در این عبارت، دست کم به شش صورت بر  فاعلِ احیاء و اماته (= ما) تاکید کرده است:

-         حرف «إنّ»

-         اسمیه بودن جمله

-         «لـ» مزحلقه (لام حرف تاکید است و در جایی که نتواند در ابتدای کلام بیاید در قسمت بعدی می‌آید)

-         خبرِ «إن» دوباره خودش یک جمله اسمیه است

-         ضمیر «ما» در فعل «نحیی» وجود داشته است، و لذا صرف گفتن «نحیی» یعنی «ما زنده می‌کنیم» با این حال، دوبار قبل از آن آمده است: «نا» + «نحن» (یعنی صرف نظر از اینکه جمله اسمیه دلالت بر تاکید می‌کند، آشکار کردن ضمیری که خود فعل بر آن دلالت دارد، نیز دلالت بر تاکید می‌کند)

«الوارِثُونَ»

وارثون، جمع کلمه ی «وارث» است؛ و وارث، اسم فاعل از ماده «ورث» است. این ماده به معنای آن است که چیزی از آنِ کسی باشد و [با مرگش] به دیگری منتقل گردد (معجم المقاییس اللغة، ج‏6، ص105) و به همین مناسبت گاه در جایی که انسان چیزی را بدون زحمت تصاحب کند (مثلا در آیه: «لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ کَرْهاً: جایز نیست که از زنان به زور ارث ببرید» نساء/19) ویا چیزی که کاملا آماده و مهیا به کسی واگذار شود (وَ تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی أُورِثْتُمُوها: و این بهشتی است که آن را به ارث بردید؛ زخرف/72) به کار می‌رود. هرچند، تعبیر «به ارث بردن بهشت» که در قرآن زیاد به کار رفته، شاید از این باب باشد که وراثت حقیقی آن است که انسان بعد از به دست آوردن میراث، دیگر نه زحمتی دارد و نه قرار است در قبال آنچه به ارث برده حساب و کتابی پس دهد (مفردات ألفاظ القرآن، ص863-864). کاربرد تعبیر «وارث» در مورد خداوند هم ظاهرا بدین جهت است که او تنها کسی است که مطلقاً باقی و فناناپذیر است و همه امور نهایتا به او برمی‌گردد (مفردات ألفاظ القرآن، ص864؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏13، ص79). در دعایی که از پیامبر اکرم نقل شده ایشان می‌فرمایند:‌ «اللَّهُمَّ مَتِّعْنا بِأَسْماعِنا وَ أَبْصارِنا وَ قُوَّتِنا ما أَحْیَیْتَنا وَ اجْعَلْهُ الْوارِثُ مِنَّا: خدایا ما را از شنوایی‌ها و دیدگان و قوت‌مان مادامی که زنده هستیم بهره‌مند ساز و آنها را وارث ما قرار ده» (الإقبال، ج‏3، ص321) اینکه آنها را وارث ما قرار ده یعنی ما قبل از اینکه آنها را از دست دهیم، بمیریم.

حدیث

1) از امام صادق ع روایت شده است که:

هنگامی که خداوند اهل زمین را بمیراند، آنگاه اهل آسمان دنیا را می‌میراند؛ سپس اهل آسمان دوم را؛ سپس اهل آسمان سوم را؛ سپس اهل آسمان چهارم را؛ سپس اهل آسمان پنجم را؛ سپس اهل آسمان ششم را؛ سپس اهل آسمان هفتم را می میراند؛ سپس میکائیل را می‌میراند [ یا فرمود: جبرئیل را] سپس جبرئیل را می‌میراند؛ سپس اسرافیل را؛ سپس ملک الموت را؛ سپس [برای بار دوم] در صور دمیده می‌شود و برانگیخته می‌گردند؛ سپس خداوند تبارک و تعالی می‌گوید: «امروز مُلک و سلطنت از آنِ کیست؟» (غافر/16) آنگاه خود پاسخ می‌دهد و می‌فرماید «از آن خداوند» آفریدگارِ صورتبخش و عاری از هر عیب؛ و متعالی است خداوند «واحد قهار». سپس می‌فرماید: جباران کجایند؟ کجایند کسانی که در کنار من خدایانی را می‌خواندند؟ کجایند متکبران؟ و مانند این؛ آنگاه خلائق برانگیخته می‌شوند.

الزهد، ص90

الْحُسَیْنُ بْنُ سَعِیدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ زَیْدٍ الْقُرَشِیِّ عَنْ عُبَیْدِ بْنِ زُرَارَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ: إِذَا أَمَاتَ اللَّهُ أَهْلَ الْأَرْضِ أَمَاتَ أَهْلَ السَّمَاءِ الدُّنْیَا ثُمَّ أَمَاتَ أَهْلَ السَّمَاءِ الثَّانِیَةِ ثُمَّ أَمَاتَ أَهْلَ السَّمَاءِ الثَّالِثَةِ ثُمَّ أَمَاتَ أَهْلَ السَّمَاءِ الرَّابِعَةِ ثُمَّ أَمَاتَ أَهْلَ السَّمَاءِ الْخَامِسَةِ ثُمَّ أَمَاتَ أَهْلَ السَّمَاءِ السَّادِسَةِ ثُمَّ أَمَاتَ أَهْلَ السَّمَاءِ السَّابِعَةِ ثُمَّ أَمَاتَ مِیکَائِیلَ قَالَ أَوْ جَبْرَائِیلَ ثُمَّ أَمَاتَ جَبْرَائِیلَ ثُمَّ أَمَاتَ إِسْرَافِیلَ ثُمَّ أَمَاتَ مَلَکَ الْمَوْتِ ثُمَّ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ وَ بَعَثَ قَالَ ثُمَّ یَقُولُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ؟ فَیَرُدُّ عَلَى نَفْسِهِ فَیَقُولُ لِلَّهِ الْخَالِقِ الْبَارِئِ الْمُصَوِّرِ وَ تَعَالَى اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ ثُمَّ یَقُولُ أَیْنَ الْجَبَّارُونَ؟ أَیْنَ الَّذِینَ کَانُوا یَدْعُونَ مَعِی إِلَهاً؟ أَیْنَ الْمُتَکَبِّرُونَ؟ وَ نَحْوَ هَذَا ثُمَّ یَبْعَثُ الْخَلْق‏.

تدبر

1) «وَ إِنَّا لَنَحْنُ نُحْیی‏ وَ نُمیتُ وَ نَحْنُ الْوارِثُونَ»

در آیات قبل به بیان نعمت‌های مختلفی پرداخت که خداوند آفریده است. این آیه به نوعی جمع‌بندی آن آیات است؛ در آیات قبلی، از تدبیر آسمانها و گسترش زمین و قرار گرفتن کوهها و رویش هر چیز متوازن و قرار دادن اسباب معیشت سخن گفت تا وزش بادها و بارش باران و ...؛ و در این آیه، علاوه بر تمام این تدبیرها، بیان کرد که حیات و مرگ [آغاز و انجام] هر چیزی هم به دست خداست؛ گویی خداوند متعال می‌فرماید تدبیر امر شما به دست ماست و ما بر شما احاطه داریم و شما را که نبودید زنده می‌کنیم و نهایتا هم شما را می‌میرانیم و بعد از شما همه فقط ما هستیم و همه چیز به ما برمی‌گردد. (المیزان، ج14، ص575)

2)‌ «وَ إِنَّا لَنَحْنُ نُحْیی‏ وَ نُمیتُ وَ نَحْنُ الْوارِثُونَ»

چرا تعبیر «ما زنده می‌کنیم و می‌میرانیم» را حداقل با شش تاکید در کلام بیان کرد (إنّ + جمله اسمیه + لـ + جمله اسمیه در خبر إنّ + «نا» + «نحن» (توضیح در «نکات ترجمه»)؟

الف. از این جهت که گاه گمان می‌شود که برخی از مرگ و زندگی‌ها به دست خدا نیست (المیزان، ج14، ص) [یعنی گاه صرف عوامل طبیعی را عامل حیات یا مرگ تلقی می‌کنیم و فراموش می‌کنیم که حقیقت مرگ و حیات دست خداست]

ب. چون در میان نعمتهای خدا، خود زندگی و مرگ دو نعمت عظیم است که اینکه این دو به دست خداست، بسیار مورد غفلت قرار می‌گیرد.

ج. ...

3) «نَحْنُ الْوارِثُونَ»

اگر وارث بودن خدا را جدی بگیریم، شناختمان از خود تغییر می‌کند.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

انسان، زمانی برای چیزی ارزش قائل می‌شود و به حفظ و نگهداری آن اهتمام می‌ورزد، که آن چیز واقعا از آنِ خود وی باشد؛ نه چیزی که برای بهره‌برداری موقتی در اختیار او قرار گرفته است. مثلا هر انسانی عموما بیشتر دلنگران حفظ منزل خود و تعمیرات آن است تا دلنگران حفظ مسافرخانه‌ای که از آنِ او نیست و تنها یک شب برای اقامت در اختیار او قرار گرفته است.

اگر این ضابطه را جدی بگیریم، آنگاه در اینکه چه چیزی واقعا دارایی ماست و چه چیزی دارایی ما نیست، تجدید نظر می‌کنیم. کسی که مرگ را جدی بگیرد، می‌فهمد که حقیقتا نه‌تنها مالک واقعی خانه و اتومبیل و سایر وسایل زندگیِ خود نیست (زیرا اینها به طور موقت در اختیار اویند و با مرگ همه را از او می‌ستانند) بلکه حتی مالک واقعی گوش و چشم و ... نیست و ما تنها و تنها مالک اندیشه‌هایی که در ما رسوخ کرده (باور قبلی، ایمان)، و نیز اعمال و کارهایمان هستیم که تا قیامت همراه ما خواهند بود.

این آیه هشدار می‌دهد که خداوند وارث همه چیزهای عالم است، و از جمله، وارث همه چیزهایی است که شما از آنِ خود می‌دانستید؛ اینها همه مال خداست، و شما همه را می‌گذارید و می‌روید.

پس دلتان مشغول اینها نشود و دلمشغولی‌تان تنها و تنها باورهایی باشد، که قرار است با آن زندگی کنید، و نیز اعمال و رفتاری، که تنها چیزی است که واقعا مالکش هستید و تا ابد برایتان می‌ماند.

بیهوده نیست که در منطق دین، همه چیز انسان، در گروی «ایمان» و «عمل صالح» است.

4) «وَ إِنَّا لَنَحْنُ نُحْیی‏ وَ نُمیتُ وَ نَحْنُ الْوارِثُونَ»

این آیات مقدمه آیات آفرینش انسان است؛ و از این جهت شبیه آیات سوره بقره و سوره اعراف است که در اولی قبل از ورود در بحث خلقت انسان (بقره/28)، و در دومی بعد از آن (اعراف/25) به اینکه مراحل زندگی و مرگ انسان که در دست خداست، اشاره شد. با این تفاوت که در آنجا، تاکید کلام به گونه‌ای بود که توجه انسان به خود این مراحل و جدی گرفتن این مراحل در انسان‌شناسی جلب می‌شد (توضیح: در جلسه245، تدبر2)، اما در این آیات بر این تاکید شده که این خداوند است که زنده کردن و میراندن (و در آیات بعد: زنده کردن مجدد) را انجام می‌دهد.

به نظر شما تفاوت این دو تاکید به چه دلیل است؟

این سوال را در گوشه ذهن خود نگهداریم؛ شاید با بررسی آیات مربوطه، و مقایسه آن با دو دسته آیات قبل (یعنی آیات سوره بقره و سوره اعراف) بهتر بتوان به این سوال پاسخ داد.

 


260) سوره حجر (15) آیه 22 وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِح

بسم الله الرحمن الرحیم

260) سوره حجر (15) آیه 22 

وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَسْقَیْناکُمُوهُ وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنینَ

ترجمه

و بادها را لقاح‌کننده فرستادیم؛ پس، از آسمان آبی نازل کردیم و شما را با آن سیراب کردیم درحالی که شما خزانه‌دار آن نبوده‌اید.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«لَواقِحَ»

از ماده «لقح» به معنای «باردار و آبستن شدن» می‌باشد (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص262) و این ماده در قرآن کریم فقط همین‌جا به کار رفته است.

کلمه «لَواقِح» جمع است؛ و مفرد آن می‌تواند «لاقح» باشد به معنای «آبستن و باردار»، که در این صورت منظور از «باد آبستن» بادی است که خبر از آمدن باران و برکت دارد؛ و «باردار» است از این جهت که باد ابرهای باران‌زا را بر خود حمل می‌کند؛ در مقابل «الریح العقیم: باد نازا» (ذاریات/51)؛

و مفرد آن می‌تواند «ملاقح: باردار کننده» باشد، از این جهت که بادها با جابجا کردن گرده‌های گیاهان موجب باروری آنها می‌گردند ؛ و یا از این جهت که موجب باردار شدن ابرها و بارش آنها می‌باشند (الکشاف، ج‏2، ص575) و این معنای آخر (و نیز معنای اول: باردار) در راستای ادامه آیه است که بحث سیراب شدن را مطرح نموده.

«فَأَسْقَیْناکُمُوهُ» = «فـَ»: حرف عطف + «أسْقَیْنا»: فعل ماضی از ماده «سقی»، باب إفعال، صیغه متکلم مع‌الغیر + «کُم»: ضمیر جمع مخاطب، مفعول اول برای فعل اسقینا + «و»: زائده برای اشباع حرکت میم + «ه» ضمیر مفرد غایب، مفعول دوم برای فعل اسقینا.

«وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنینَ» درباره ماده «خزن» که کلمه «خازنین» از آن گرفته شده در جلسه قبل توضیح داده شد و بیان شد که «خازن» به معنای حافظ و نگهبان و نگهدارنده است؛ که در قرآن کریم جمع سالم آن به کار رفته (مانند همین عبارت خازنین در این آیه) و هم جمع مکسر آن، یعنی «خَزَنَة» (زمر/71 و 73؛ غافر/49؛ ‌ملک/8) و حرف «بـ» در عبارت «بخازنین» زائده و ‌برای تاکید است. (توجه: «زائده» در این بحثهای نحوی، به معنای زیادی و به‌دردنخور نیست، بلکه یعنی به لحاظ نحوی، اعراب خاصی ندارد؛ وگرنه به لحاظ کارکرد معنایی، همه اینها کارکردی دارند چنانکه در همین‌جا، دلالت بر تاکید می‌کند)

به لحاظ نحوی، عموما حرف «ما» را نافیه گرفته‌اند و آنگاه کل جمله را جمله حالیه دانسته‌اند، که بر همین اساس ترجمه شد. اما در حد یک احتمال دیگر، به نظر می‌رسد چه‌بسا بتوان «ما» را مای موصوله (= آنچه) نیز دانست و آن را عطف به ضمیر «ه» به حساب آورد[1] و در این صورت معنای آیه چنین می‌شود «آب را از آسمان نازل کردیم تا شما را سیراب کنیم از آن و نیز از آنچه که شما خزانه‌دار آن هستید» (مانند آبهایی که توسط انسانها پشت سدها یا در آب‌انبارها و ... انباشت شده است.)

حدیث

1) از رسول خدا ص روایت شده است:

باد را دشنام ندهید؛ بدرستی که آن [گاه] بشارت‌دهنده‌ است و گاه انذاردهنده و [گاه] لقاح‌دهنده؛ پس از خداوند باد خوب را بخواهید و از بدهای بد به او پناه برید.

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص240

عَنِ ابْنِ وَکِیعٍ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ لَا تَسُبُّوا الرِّیحَ فَإِنَّهَا بُشْرٌ وَ إِنَّهَا نُذُرٌ وَ إِنَّهَا لَوَاقِحُ فَاسْأَلُوا اللَّهَ مِنْ خَیْرِهَا وَ تَعَوَّذُوا بِهِ مِنْ شَرِّهَا.

2) ابوبصیر می‌گوید از امام باقر ع درباره بادهای چهارگانه شمال و جنوب و صبا و دبور پرسیدم و گفتم مردم می‌گویند باد شمال از بهشت می‌وزد و باد جنوب از جهنم!

حضرت فرمودند:

بدرستی که خداوند لشکریانی از بادها دارد که با آن، در مورد کسانی که عصیانگری می‌کنند، هر که را بخواهد، عذاب می‌کند و برای هر بادی فرشته‌ای گماشته شده است که هنگامی که خداوند بخواهد قومی را به گونه‌ای عذاب کند، آن نوع بادی را که با آن می‌خواهد عذابشان کند، بدان فرشته‌ی گماشته وحی می‌کند ...

سپس فرمود: هر بادی از آنها اسمی دارد؛ آیا سخن خداوندت را نشنیده‌ای که فرمود: «قوم عاد نیز [پیامبر خود را] تکذیب کردند، پس چگونه بود عذاب و هشدارهاى من؟!  ما بر آنها باد «صرصر»ی [= تندبادى سرد] در روزى که نحوستش مستمر بود فرستادیم.» (قمر/18-19) و فرمود: «باد عقیم» (ذاریات/41) و فرمود: «بادی که در آن عذابی دردناک است» (احقاف/24) و فرمود: «پس «إعصار»ی [= گردبادى] که در آن آتشی سوزان است، به آن برسد و یکسره بسوزد» (بقره/266) و آنچه از بادهایی که ذکر شده که خداوند با آن هرکه عصیانگری کند عذاب می‌کند.

سپس فرمود: و خداوند متعال بادهای رحمت لقاح‌کننده‌ و غیر آن دارد که آنها را پیشاپیش رحمت خود منتشر می‌سازد؛ از آنهاست آنچه که ابر را آماده باران می کنند؛ و از آنهاست بادهایی که ابرها را بین آسمان و زمین نگه می‌دارد؛ و بادهایی که ابرها را می‌پیچانند تا به اذن خدا باران ببارند، و از آنهاست بادهایی که خداوند در کتابش برشمرده است ...

الکافی، ج‏8، ص91-92

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ وَ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنِ الرِّیَاحِ الْأَرْبَعِ الشَّمَالِ وَ الْجَنُوبِ وَ الصَّبَا وَ الدَّبُورِ وَ قُلْتُ إِنَّ النَّاسَ یَذْکُرُونَ أَنَّ الشَّمَالَ مِنَ الْجَنَّةِ وَ الْجَنُوبَ مِنَ النَّارِ!

فَقَالَ إِنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ جُنُوداً مِنْ رِیَاحٍ یُعَذِّبُ بِهَا مَنْ یَشَاءُ مِمَّنْ عَصَاهُ وَ لِکُلِّ رِیحٍ مِنْهَا مَلَکٌ مُوَکَّلٌ بِهَا فَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یُعَذِّبَ قَوْماً بِنَوْعٍ مِنَ الْعَذَابِ أَوْحَى إِلَى الْمَلَکِ الْمُوَکَّلِ بِذَلِکَ النَّوْعِ مِنَ الرِّیحِ الَّتِی یُرِیدُ أَنْ یُعَذِّبَهُمْ بِهَا ...

قَالَ ‏وَ لِکُلِّ رِیحٍ مِنْهُنَّ اسْمٌ أَ مَا تَسْمَعُ قَوْلَهُ تَعَالَى «کَذَّبَتْ عادٌ فَکَیْفَ کانَ عَذابِی وَ نُذُرِ إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً صَرْصَراً فِی یَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ» وَ قَالَ «الرِّیحَ الْعَقِیمَ» وَ قَالَ «رِیحٌ فِیها عَذابٌ أَلِیمٌ» وَ قَالَ «فَأَصابَها إِعْصارٌ فِیهِ نارٌ فَاحْتَرَقَتْ» وَ مَا ذُکِرَ مِنَ الرِّیَاحِ الَّتِی یُعَذِّبُ اللَّهُ بِهَا مَنْ عَصَاهُ قَالَ وَ لِلَّهِ عَزَّ ذِکْرُهُ رِیَاحُ رَحْمَةٍ لَوَاقِحُ وَ غَیْرُ ذَلِکَ یَنْشُرُهَا بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ مِنْهَا مَا یُهَیِّجُ السَّحَابَ لِلْمَطَرِ وَ مِنْهَا رِیَاحٌ تَحْبِسُ السَّحَابَ بَیْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ رِیَاحٌ تَعْصِرُ السَّحَابَ فَتَمْطُرُهُ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ مِنْهَا رِیَاحٌ مِمَّا عَدَّدَ اللَّهُ فِی الْکِتَاب‏ ...[2]

3) از امام باقر ع روایت شده است که خداوند عز و جل بادهای رحمت و بادهای عذابی دارد؛ و اگر بخواهد با بادهای عذابش رحمت آورد، چنین می‌کند. سپس فرمودند: اما هرگز بادهای رحمت را برای عذاب قرار نخواهد داد و این بدان جهت است که هرگز نشد که خداوند باد رحمتی را بفرستد بر قومی که  که اطاعتش می‌کردند و این اطاعت بر آنها سنگین آمد و از طاعتش رو گردان شدند [که بخواهد آن باد رحمت را به عذاب تبدیل کند]. و فرمود: [اما در طرف مقابل] با قوم یونس چنین کرد؛ هنگامی که ایمان آوردند خداوند بعد از آنکه عذاب را بر آنها مقدر و حتمی کرده بود، بر آنها رحم کرد و سپس با رحمتش وضعیت آنها را جبران کرد و عذابی را که بر آنها مقدر شده بود رحمت بر آنها قرار داد و عذاب را از آنها برگرداند و [باران آن ابرها را] بر آنها نازل کرد و آنها را در بر گرفت و این بدان خاطر بود که ایمان آوردند و تضرع کردند ...

الکافی، ج‏8، ص92

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ مَعْرُوفِ بْنِ خَرَّبُوذَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ رِیَاحَ رَحْمَةٍ وَ رِیَاحَ عَذَابٍ فَإِنْ شَاءَ اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ الْعَذَابَ مِنَ الرِّیَاحِ رَحْمَةً فَعَلَ قَالَ وَ لَنْ یَجْعَلَ الرَّحْمَةَ مِنَ الرِّیحِ عَذَاباً قَالَ وَ ذَلِکَ أَنَّهُ لَمْ یَرْحَمْ قَوْماً قَطُّ أَطَاعُوهُ وَ کَانَتْ طَاعَتُهُمْ إِیَّاهُ وَبَالًا عَلَیْهِمْ إِلَّا مِنْ بَعْدِ تَحَوُّلِهِمْ عَنْ طَاعَتِهِ قَالَ کَذَلِکَ فَعَلَ بِقَوْمِ یُونُسَ لَمَّا آمَنُوا رَحِمَهُمُ اللَّهُ بَعْدَ مَا کَانَ قَدَّرَ عَلَیْهِمُ الْعَذَابَ وَ قَضَاهُ ثُمَّ تَدَارَکَهُمْ بِرَحْمَتِهِ فَجَعَلَ الْعَذَابَ الْمُقَدَّرَ عَلَیْهِمْ رَحْمَةً فَصَرَفَهُ عَنْهُمْ وَ قَدْ أَنْزَلَهُ عَلَیْهِمْ وَ غَشِیَهُمْ وَ ذَلِکَ لَمَّا آمَنُوا بِهِ وَ تَضَرَّعُوا إِلَیْه‏ ...

تدبر

توجه

درباره فرستادن بادها و بارش باران در جلسه 173 (فاطر/9) و جلسه 203 (فرقان/48) احادیث و تدبرهایی گذشت که تاحدودی می‌توان برخی از آنها را در مورد این آیه هم بیان کرد که در اینجا آن موارد تکرار نمی‌شود (بویژه توصیه می‌شود احادیث جلسه203 را مجددا ملاحظه فرمایید)    

1)‌ «وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَسْقَیْناکُمُوهُ وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنینَ»

در آیه قبل فرمود که هر چیزی که ما با آن مواجه شویم، خزائنی نزد خدا دارد و در این آیه می‌فرماید که خداوند که  بادها را لقاح‌کننده فرستاد؛ در نتیجه از آسمان آبی نازل کرد و درنتیجه ما را با آن سیراب کرد درحالی که ما خزانه‌دار آن نبوده‌ایم.

ظاهرا این تعبیر می‌خواهد به ما گوشزد کند که همه امور را قبل از اینکه شما پای در این کره خاکی بگذارید برای زندگی شما مهیا کردیم، در حالی که خودتان نه‌تنها هیچ نقشی در اینها نداشته‌اید، بلکه از مقدمات و پشت پرده‌های آن در عوالم بالاتر هم بی‌خبرید. به تعبیر دیگر، شاید می‌خواهد بگوید:

ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند

تا تو نانی به کف آریّ و به غفلت نخوری

همه از بهر تو سرگشته و فرمان بردار

شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری (سعدی)

http://ganjoor.net/saadi/golestan/dibache/

2) «وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً...»

چرا کلمه «لواقح» ‌را آورد و صرفاً از فرستادن باد و نزول باران سخن نگفت؟

الف. قرآن کریم اگر چه در مواردی صرفا دو تعبیر «فرستادن باد» و «نزول باران» کنار هم آورده (فرقان/48)؛ اما هرجا که در بین این دو، از «ابرها» سخن گفته، با آوردن حرف «فـ : پس»، بارش ابر را نتیجه‌ی فرستادن باد دانسته است (اعراف/57؛‌ روم/48؛‌ فاطر/9). شاید این آیه در مقام بیان چگونگی این رابطه است که امروزه علم کشف کرده: ‌یعنی اینکه اساساً "برای بارش ابرها، صرف «وجود بخار آب در هوا» و «رسیدن هواى جوّ به حالت اشباع»، کافى نیست، یک عمل یا شرط سوم نیز ضرورت دارد: «بارور شدن» (Stimulation Germination): بخار آب ممکن است با وجود رسیدن به حالت اشباع تقطیر نشود و وقتى تقطیر شد، دانه‏ها آنقدر ریز و معلق در هوا بمانند که سقوط نکنند و باران نبارد، مگر آنکه با ذرات نامرئى نمک که به وسیله باد از روى دریاها آورده شده است، نطفه‏هاى جذب و آماس کننده‏اى تشکیل شود. و یا ... قطرات ریز اولیه باران در اثر اختلاط و تلاطم و تصادم بادها به هم بپیوندد تا رفته رفته درشت شده در اثر وزن نسبتاً زیاد خود از خلال توده‏هاى ابر ساقط گردد...خلاصه آن که تشکیل و تقویت ابر و مخصوصاً نزول باران یا برف بدون عمل لقاح که با دخالت و تحریک باد صورت مى‏گیرد، عملى نمى‏شود." (بازرگان، باد و باران در قرآن، ص59 و 126)

ب. آب، و بارش باران از عوامل مهم حفظ حیات در زمین است، اما بدون باد، کار ناتمام است: در حیوانات آبستن شدن نیازمند کمک عامل خارجی نیست؛ اما در گیاهان، اگر گرده‌ها از پرچم به مادگی منتقل نشود، گیاه جدیدی پدید نمی‌آمد و اگرچه در معدودی از گیاهان حشرات ویا انسان این کار را عهده‌دار می‌شوند؛ اما این باد است که در طبیعت به نحو عمومی این انتقال را انجام می‌دهد. در واقع باد باید چنین انتقالی را انجام دهد تا اینکه بارش باران، حیات را در پی داشته باشد.

ج. برای اینکه به حقیقتی کلی در عالم اشاره کند و آن پیوند دهندگی امور برای پیدایش امور جدید است که این یک از واقعیاتی است که مورد تاکید در عرصه خداشناسی است. اینکه در عالم مخلوقات هر چیزی زوج و مقابلی دارد غیر از خداوند و هر چیزی که بخواهد پدید آید باید اموری دست به دست هم ‌دهند. (امیرالمومنین ع: بِمُضَادَّتِهِ بَیْنَ الْأَشْیَاءِ عُرِفَ أَنْ لَا ضِدَّ لَهُ وَ بِمُقَارَنَتِهِ بَیْنَ الْأَشْیَاءِ عُرِفَ أَنْ لَا قَرِینَ لَهُ: با ضدیتی که بین اشیا انداخت فهمیده می‌شود که هیچ ضدی ندارد؛ و با قرین همدیگر نمودن اشیاء، فهمیده می‌شود که هیچ قرینی ندارد. کافی، ج1، ص139)

د. ...

3) «وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَسْقَیْناکُمُوهُ ...»

اگر فرموده بود «و أَسْقَیْناکُمُوهُ»، صرفا آثار و نتایج فرستادن بادها را می‌گفت (که از آثارش این است که باران بیاید و شما سیراب شوید). اما مطلب را با حرف «و» نیاورد، بلکه با حرف «فـ : پس» آورد که دلالت می‌کند بر نتیجه فوری چیزی؛ یعنی اینکه باد فرستادیم و در نتیجه باران نازل کردیم، برای این بود که شما را سیراب کنیم.

یعنی با اینکه آب برای زندگی همه موجودات ضروری است؛ اما در اینجا بر اثر خاص آن در سیراب شدن انسان‌ها تاکید کرد.

شاید هشداری است که آفرینش باد و باران هم ارتباط با آفرینش آدمی دارد؛ آن هم آبی که اگر خدا با باران آن را برای ما نمی‌فرستاد، دست کم در اغلب نقاط مسکونی کره زمین، زندگی امکان‌پذیر نبود. پس خدای ما خدایی نیست که کاری به کار ما نداشته باشد (جلسه203، تدبر2) و کره زمین توپی نیست که بی‌هدف در جهان پرتاب شده باشد!

3) «...أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَسْقَیْناکُمُوهُ وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنینَ»

مقصود از اینکه شما «خزانه‌داران آن نیستید» چیست؟

الف. خزانه‌هایی در عوالم بالاتر که آب هم همانند هر چیز دیگری از آنجا آمده است (آیه قبل) و شما احاطه‌ای بدانها ندارید.

ب. محل‌های نگهداری آب در طبیعت، اعم از ابرهایی که نگهدارنده آبی هستند که از آسمان فرو می‌آید، و مخازن روی زمین (مانند دریاها و اقیانوس‌ها)، و نیز مخازن زیرزمینی آب.

ج. چه‌بسا «نیستید» به معنای «نمی‌توانستید باشید» باشد، یعنی ما آب را از آسمان فروفرستادیم در حالی که [اگر این کار را نکرده بودیم] شما نگهدارنده آب در هیچ خزانه‌ای (مانند آب‌انبارها و سدها و ...) نبودید.

د. ...

4) «وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَسْقَیْناکُمُوهُ وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنینَ»

هر آیه‌ای از آیات قرآن همان طور که در عالم ظاهر، صادق است اشاراتی هم به عوالم باطن دارد که گاه وجود برخی کلمات در آیه قرینه‌ای است که در عین حال که معنای ظاهری را درست می‌دانیم، در آن معنای باطنی هم بیندیشیم. مثلا کلمه «خازن» مخصوصا با توجه به معنای آن در آیه قبل، می‌تواند از این گونه قرینه‌ها باشد.

شاید این شعر ملای رومی، یکی از اشارات به باطن این آیه باشد:

نیست آن باران ازین ابر شما

هست ابری دیگر و دیگر سما

غیب را ابری و آبی دیگرست

آسمان و آفتابی دیگرست

ناید آن الا که بر خاصان پدید

باقیان فی لُبس مِن خَلقٍ جدید

...این دم ابدال باشد زان بهار

در دل و جان روید از وی سبزه‌زار

فعل باران بهاری با درخت

آید از انفاسشان در نیکبخت

گر درخت خشک باشد در مکان

عیب آن از باد جان‌افزا مدان

باد کار خویش کرد و بر وزید

آنکه جانی داشت بر جانش گزید

...مر ترا عقلی است جزوی در نهان

کامل العقلی بجو اندر جهان

جزو تو از کل او کلی شود

عقل کل بر نفس چون غلی شود

پس به تاویل این بود کانفاس پاک

چون بهارست و حیات برگ و تاک

از حدیث اولیا نرم و درشت

تن مپوشان زانک دینت راست پشت

گرم گوید سرد گوید خوش بگیر

تا ز گرم و سرد بجهی وز سعیر

گرم و سردش نوبهار زندگیست

مایه‌ی صدق و یقین و بندگیست

زان کزو بُستان جانها زنده است

زین جواهر، بحر دل آگنده است (مثنوی،‌دفتر اول، بیت2034 به بعد)

http://ganjoor.net/moulavi/masnavi/daftar1/sh100/



[1] . چنین عطفی بر مبنای نحویون کوفی بلااشکال است، چنانکه در آیه قبل، عده‌ای «من لستم ...» را عطف بر ضمیر «کم» دانسته بودند؛ و علمای بصره هم که مخالف بودند، قبول می کردند که عطف بر محل ضمیر باشد

[2] . در تفسیر العیاشی، ج‏2، ص239 نیز چنین روایت نقل شده است  «عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: لِلَّهِ رِیَاحُ رَحْمَةٍ لَوَاقِحُ یَنْشُرُهَا بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ» که به نظر می‌رسد فرازی از همین روایت فوق باشد.

 


259) سوره حجر (15) آیه 21 وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ ع

بسم الله الرحمن الرحیم

259) سوره حجر (15) آیه 21

وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ

ترجمه

و هیچ چیزی نیست مگر اینکه نزد ماست خزائنش؛ و آن را جز به قدر معینی نازل نمی‌کنیم.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«خَزائِنُ»

ماده «خزن» دلالت بر حفظ و نگهداری از چیزی می‌کند (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص178) «خازن» به معنای حافظ و نگهبان و نگهدارنده است که جمع مکسر آن «خَزَنَة» است (مفردات ألفاظ القرآن، ص280) و در قرآن کریم هم در مورد امور دنیوی (فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَسْقَیْناکُمُوهُ وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنینَ؛ حجر/22) و هم در مورد امور اخروی (خَزَنَتُها: خازنان بهشت: زمر/73؛ خازنان جهنم: زمر/71؛ غافر/49؛ ‌ملک/8) به کار رفته است. «خَزائِنُ» جمعِ «خِزانة» است که، «خِزانة» هم به معنای موضع و محلی است که چیزهایی در آن حفظ و نگهداری می‌شود (مانند همین آیه) و هم به معنای کاری است که «خازن» انجام می‌دهد (لسان العرب، ج‏13، ص139)

«قَدَر» قبلا توضیح داده شد که کلمه «قدر» به معنای «اندازه» و مقدار است و اصل این ماده بر کنه و نهایت ظرفیتی که یک شیء دارد، دلالت می‌کند ولذا آن را به معنای حد بلوغ و غایت شیء نیز دانسته‌اند. جلسه 97 (لیلة‌القدر؛ قدر/1)[1] و توضیحات تکمیلی در جلسه 122 (ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِه22؛ حج/74)[2].

حدیث

1) از امام صادق ع روایت شده است که هنگامی که حضرت موسی ع به جانب کوه طور صعود کرد به پروردگار عز و  عرض کرد: پروردگارا ! خزائنت را به من نشان بده.

فرمود: موسی! خزائنم چنین است که وقتی چیزی را بخواهم به آن می‌گویم باش، پس [موجود] می‌شود.

التوحید (للصدوق)، ص: 133؛ معانی الأخبار[3]، ص: 402 ؛ قصص الأنبیاء ع (للراوندی)، ص165 [4]

حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَسْرُورٍ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ عَمِّهِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَامِرٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُقَاتِلِ بْنِ سُلَیْمَانَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقُ ع لَمَّا صَعِدَ مُوسَى ع إِلَى الطُّورِ فَنَادَى رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ یَا رَبِّ أَرِنِی خَزَائِنَکَ فَقَالَ یَا مُوسَى إِنَّمَا خَزَائِنِی إِذَا أَرَدْتُ شَیْئاً أَنْ أَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ.[5]

2) ابن ابی یعفور از امام صادق ع روایت کرده است که ایشان فرمودند:

ابن ابی یعفور! همانا خداوند واحد است و به وحدانیت متوحد بوده ودر امر خویش تک و تنهاست، پس کسانی را به گونه‌ای خاص آفرید و آنها را برای آن امر مقدر فرمود که ما همانها هستیم.

ابن ابی یعفور! ما حجتهای خدا بر بندگانش و خزانه‌داران علم او و قیام‌کنندگان بدان هستیم.

بصائر الدرجات، ج‏1، ص104

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیِّ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَیُّوبَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِی یَعْفُورٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع یَا ابْنَ أَبِی یَعْفُورٍ إِنَّ اللَّهَ وَاحِدٌ مُتَوَحِّدٌ بِالْوَحْدَانِیَّةِ مُتَفَرِّدٌ بِأَمْرِهِ فَخَلَقَهُمْ خَلْقاً فَقَدَّرَهُمْ لِذَلِکَ الْأَمْرِ فَنَحْنُ هُمْ یَا ابْنَ أَبِی یَعْفُورٍ فَنَحْنُ حُجَجُ اللَّهِ‏ فِی عِبَادِهِ وَ خُزَّانُهُ عَلَى عِلْمِهِ وَ الْقَائِمُونَ بِذَلِکَ.[6]

3) امام سجاد در فرازی از دعای 13 صحیفه سجادیه خطاب به خداوند می‌فرمایند:

ای کسی که سوال و درخواست‌ها [و اعطایی که می‌کند] ، خزائن او را فانی نمی‌کند (= موجب از بین رفتن آن نمی‌شود).

الصحیفة السجادیة، دعای 13 (وَ کَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ فِی طَلَبِ الْحَوَائِجِ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى)

«وَ یَا مَنْ لَا تُفْنِی خَزَائِنَهُ الْمَسَائِلُ»


تدبر

1) «وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ»

هر چیزی خزائنی دارد نزد خداوند که از آنجا به اندازه‌ای معین نازل می‌شود. اینکه مقصود از خزانه (و خزانه‌ها) چیست، و «نزول به قدر معلوم» چه معنایی دارد، دیدگاه‌های متعددی بیان شده است؛ مهمترین آنها عبارتند از:

1. آبی که از آسمان نازل می‌شود (تفسیر القمی، ج1، ص375) از این جهت که خزانه [سرچشمه حیات] همه چیز است (حسن بصری، به نقل از مجمع البیان، ج‏6، ص513)

2. مقدورات خداوند، یعنی هر چیزی که هست مقدور خداوند است و همه چیز از ید قدرت او نازل شده  و نزول هم در اینجا به معنای ایجاد است (مجمع البیان، ج‏6، ص513)

3. خزائن واقعیاتی ثابت و متعالی که محدود به حدود و اندازه‌های این عالم نیست و هر چیزی که در این عالم هست و محدود به حدود وجودی خاصی است، از آنجا ریشه گرفته است (المیزان، ج12، ص143-144)

4. معنای باطنی این آیه اشاره است به آنچه قلم اعلی در مرتبه اول، به وجه کلی، بر لوح قضاء که از هر گونه تبدیل و تغییری محفوظ است، نوشته؛ و در مرتبه دوم، به وجه جزیی، بر لوح قَدَر که همان لوح محو و اثبات تدریجی است (یعنی اموری واقع می‌شود و اموری از بین می‌رود) نوشته است؛ که اولی را با تعبیر «و هیچ چیزی نیست مگر اینکه نزد ماست خزائنش»‌ بیان کرد (در جای دیگر با تعبیر وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ: ام‌الکتاب نزد اوست) و دومی را با تعبیر «و آن را جز به قدر معینی نازل نمی‌کنیم» که از این دسته است آنچه در عالمی که ما مشاهده می‌کنیم نازل و ظاهر می‌گردد. (تفسیر الصافی، ج‏3، ص105)

5. خزائن مرتبه دوم علم خداست که علم تفصیلی بعد از مرتبه ذات است که همان «ام‌الکتاب» است و در آن صور جمیع اشیای معقول به نحو تفصیلی و مصون از هرگونه تغییری وجود دارد؛ و بعد از آن مرتبه قَدَر است که همان مرحله محو و اثبات است و صور همه موجودات به نحو جزیی در آن موجود است (مرتبه اول مرتبه علم ذاتی است و مرتبه چهارم مرتبه صور مادی است) (شرح أصول الکافی (صدرا)، ج‏3، ص212)

6. ...[7]

2) «وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ»

این تعبیر که هر چیزی را «به قدر معلومی» نازل می‌کنیم نشان می‌دهد هر چیزی قبل از ایجادش در این عالم، «قدر معلومی» دارد و [به تعبیر ساده‌تر، وضع و چگونگی و حالات هر چیزی قبل از اینکه در این عالم بیاید و آفریده شود نزد خداوند معلوم و معین شده است]؛ و بدین معنا شبیه است به آیات «وَ کُلُّ شَیْ‏ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ: هر چیزی نزد او به مقدار و اندازه‌ای است» (رعد/8) و «قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدْراً: خداوند برای هر چیزی قدر و اندازه‌ای قرار داده است» (طلاق/3) (المیزان، ج12، ص144)

3) «وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ»

هر چیزی، که در این عالم و نزد ماست، خاستگاهی در عوالم بالاتر نزد خدا دارد، آن هم نه فقط یک خزانه، بلکه «خزانه‌ها»؛ در نتیجه:

الف. این آیه از آیاتی است که بخوبی دلالت بر وجود «عوالمی فوق این عالم» می‌کند (تعبیر «نازل می‌کنیم» نشان می‌دهد آن عوالم فوق این عالم ما می‌باشند) (اقتباس از المیزان، ج12، ص144)

ب. هر چیزی که در این دنیا می‌یابیم،‌ یک حقیقت ماورایی (بلکه حقایق ماورایی)ای دارد که اصل و اساس آن شیء است؛ و کسی به واقعیت هر چیزی پی می‌برد که آن اصل و اساسش را شناخته باشد. به قول حکیم شوریده، میرفندرسکی:

چرخ با این اختران، نغز و خوش و زیباستی

 صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی

صورت زیرین اگر با نردبان معرفت

بر رود بالا همان با اصل خود یکتاستی

شاید این سخن پیامبر اکرم ص که می‌فرمود «اللَّهُمَّ أَرِنَا الْحَقَائِقَ کَمَا هِی: خدایا حقایق را همان گونه که هستند به ما نشان بده»‏ (عوالی اللئالی، ج‏4، ص132) اشاره به رویت خزائن آنها باشد.

ج. ...

4) «وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ»

هر چیزی که در این عالم هست، نازل شده از خزائنی است نزد خدا؛ از جمله خود ما انسانها، که در پشت سر این بدن خاکی، واقعیات بسیار پیچیده‌ای داریم که غالبا از آنها غفلت می‌ورزیم؛ و یکی از مهمترین کارهای دین، این است که ما را متوجه عمق وجودی خویش کند و بفهمیم که:

به قول سعدی شیرازی:

اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی

چه میان نقش دیوار و میان آدمیت

...رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند

بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت

http://ganjoor.net/saadi/mavaez/ghazal2/sh18/

شاید آمدن این آیه قبل از داستان آفرینش انسان و سجده فرشتگان بر آدم، می‌خواهد اشاره کند که آن داستان، امری مربوط به مرتبه خزائن انسان است.

5) «وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ»

به سراغ غیر خدا نروید، زیرا که هر چه بخواهید سرچشمه‏اش نزد خداست. (تفسیر نور، ج‏6، ص326)

حکایت

روزی معاویه در شام خطبه خواند و گفت: خداوند فرموده است که «هیچ چیزی نیست مگر اینکه نزد ماست خزائنش». (من خزانه‌داری از خزانه‌داران پروردگارم هستم. به آنکه خدا خواست اعطا می‌کنم و آن را که خدا مانع شد، از دادن به او اجتناب می‌کنم و) دیگر جای سرزنش نیست.

ابوذر برخاست و گفت: به خدا سوگند ما تو را به خاطر آنچه در خزائن خداست سرزنش نمی‌کنیم ؛ بلکه سرزنشت می‌کنیم به خاطر آنچه که خداوند از خزائن خود بر ما فروفرستاد ولی تو درش را بر روی ما بستی و فقط برای خود برداشتی.

(متشابه القرآن و مختلفه (لابن شهر آشوب)، ج‏1، ص123)[8]



[1] . «الْقَدْرِ»: به معنای «اندازه» و مقدار است (مفردات ألفاظ القرآن/ 658) و اصل این ماده بر کنه و نهایت ظرفیتی که یک شیء دارد، دلالت می‌کند و به همین جهت به قضای الهی که امور را به نهایت مقدر شده برایشان می‌رساند، قَدَر گویند (معجم المقاییس اللغة‏5/ 62) در برخی کتب لغت، اولین معادل آن را مبلغ (= حد بلوغ و غایت شیء) قرار داده‌اند (معجم المقاییس اللغة‏5/ 62) که به نظر می‌رسد معنای متعارف «مبلغ» (به معنای قیمت) هم ظاهرا به همین «قَدْر» (= اندازه) برمی‌گردد.

[2] . «قَدَرُوا ... حَقَّ قَدْرِهِ»: در سوره قدر (جلسه97) اشاره شد که «کلمه «قدر» به معنای «اندازه» و مقدار است و اصل این ماده بر کنه و نهایت ظرفیتی که یک شیء دارد، دلالت می‌کند ولذا آن را به معنای حد بلوغ و غایت شیء نیز دانسته‌اند.» با اینکه خداوند هیچ اندازه و مقداری ندارد، چرا چنین تعبیری (حَقَّ قَدْرِهِ) درباره خدا آمده است؟ مفسران توضیح داده‌اند که «قدر دانستن» اگرچه به معنای دانستن اندازه و حد شیء است، اما کنایه از درک جایگاه و منزلت شیء هم به کار می‌رود و «قدر الشی‏ء حق قدره» به معنای اینکه «او را در جایگاه و منزلتی که سزاوارش است، قرار دادند» می‌باشد. (المیزان14/ 409) ظاهرا بر همین اساس است که اهل لغت گفته‌اند این جمله به معنای «ما وَصَفُوه حَقَّ وَصْفِه» (خدا را به آن صفتی که سزاوار اوست، توصیف نکردند) یا «ما عظَّموا اللَّهَ حقَّ عظمته‏» (خدا را آنچنان که سزاوارش است بزرگ نداشتند) می‌باشد. (کتاب العین5/ 113؛ المحیط فی اللغة5/ 341؛ معجم المقاییس اللغة5/ 63)

[3] قسمتی از سندش متفاوت است: حَدَّثَنَا أَبِی وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالا حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُقَاتِلِ بْنِ سُلَیْمَانَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع

[4] . روایت راوندی با اینکه سند همان است اما افزوده‌ای دارد: عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُقَاتِلِ بْنِ سُلَیْمَانَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ص لَمَّا صَعِدَ مُوسَى ع إِلَى الطُّورِ فَنَادَى رَبَّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی خَزَائِنَکَ قَالَ یَا مُوسَى إِنَّ خَزَائِنِی إِذَا أَرَدْتُ شَیْئاً أَنْ أَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ وَ قَالَ قَالَ یَا رَبِّ أَیُّ خَلْقِکَ أَبْغَضُ إِلَیْکَ قَالَ الَّذِی یَتَّهِمُنِی قَالَ وَ مِنْ خَلْقِکَ مَنْ یَتَّهِمُکَ قَالَ نَعَمْ الَّذِی یَسْتَخِیرُنِی فَأَخِیرُ لَهُ وَ الَّذِی أَقْضِی الْقَضَاءَ لَهُ وَ هُوَ خَیْرٌ لَهُ فَیَتَّهِمُنِی‏

[5] . این روایت هم درباره خزائن قابل توجه است: وَ رَوَى جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ ع أَنَّهُ قَالَ: فِی الْعَرْشِ تِمْثَالُ جَمِیعِ مَا خَلَقَ اللَّهُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ قَالَ وَ هَذَا تَأْوِیلُ قَوْلِهِ وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ إِنَّ بَیْنَ الْقَائِمَةِ مِنْ قَوَائِمِ الْعَرْشِ وَ الْقَائِمَةِ الثَّانِیَةِ خَفَقَانُ الطَّیْرِ الْمُسْرِعِ مَسِیرَةَ أَلْفِ عَامٍ وَ الْعَرْشُ یُکْسَى کُلَّ یَوْمٍ سَبْعِینَ أَلْفَ لَوْنٍ مِنَ النُّورِ لَا یَسْتَطِیعُ أَنْ یَنْظُرَ إِلَیْهِ خَلْقٌ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ وَ الْأَشْیَاءُ کُلُّهَا فِی الْعَرْشِ کَحَلْقَةٍ فِی فَلَاة (روضة الواعظین و بصیرة المتعظین، ج‏1، ص47)

[6] . محمد بن حسن صفار در بخش دوم (باب19) این کتاب بابی باز کرده با عنوان «باب فی الأئمة أنهم خزان الله فی السماء و الأرض على علمه‏» که 9 حدیث در آن آورده است که در اینجا به دوتای دیگر نیز اشاره می‌شود:

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ وَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیِّ عَنْ أَبِی طَالِبٍ عَنْ سَدِیرٍ قَالَ: قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ مَا أَنْتُمْ قَالَ نَحْنُ خُزَّانُ اللَّهِ عَلَى عِلْمِ اللَّهِ وَ نَحْنُ تَرَاجِمَةُ وَحْیِ اللَّهِ نَحْنُ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ عَلَى مَنْ دُونَ السَّمَاءِ وَ فَوْقَ الْأَرْضِ.

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ‏ أَبِیهِ أَسْبَاطٍ عَنْ سَوْرَةَ بْنِ کُلَیْبٍ قَالَ: قَالَ لِی أَبُو جَعْفَرٍ ع وَ اللَّهِ إِنَّا لَخُزَّانُ اللَّهِ فِی سَمَائِهِ وَ أَرْضِهِ لَا عَلَى ذَهَبٍ وَ لَا عَلَى فِضَّةٍ إِلَّا عَلَى عِلْمِهِ.

[7] اقوال دیگری هم هست مثلا: خزائن، عناصر اولیه عالم است که خداوند همه‌ چیز را از آنها ایجاد کرده است (نظر برخی از معاصران، که علامه طباطبایی آن را نقل و رد کرده است؛ المیزان، ج12، ص141) یا: شاید مراد از خزائن، اسباب و عناصر و امکانات بالقوه باشد. که خداوند در وجود هر موجودى قرار داده است (تفسیر نور، ج‏6، ص325)

[8] . أول من أظهر الجبر فی هذه الأمة معاویة ذلک أنه خطب فقال یا أهل الشام أنا خازن من خزان ربی أعطی‏ من أعطاه الله و أمنع من منعه الله بالکتاب و السنة فقام أبو ذر رحمة الله علیه و قال کذبت و الله إنک لتعطی من منعه الله بالکتاب و السنة و تمنع من أعطاه الله فقام عبادة بن الصامت ثم أبو الدرداء و قالا صدق أبو ذر صدق أبو ذر فنزل معاویة عن المنبر و قال فنعم إذا فنعم إذا و فی روایة أنه خطب فقال قال الله تعالى وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ فلا نلام نحن فقام الأحنف فقال إنا و الله لا نلومک على ما فی خزائن الله و لکن نلومک على ما أنزل الله علینا من خزائنه و أغلقت بابک علینا دونه‏.