سفارش تبلیغ
صبا ویژن

390) سوره قیامت (75) آیه 32 وَ لکِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّی

بسم الله الرحمن الرحیم

390) سوره قیامت (75) آیه 32 

وَ لکِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّی

ترجمه

بلکه تکذیب کرد و روی گرداند.

توجه

این آیه شباهت زیادی دارد با آیه «أَ رَأَیْتَ إِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّى» (علق/13) که در جلسه370 بحث شد. اغلب احادیث و تدبرهای آنجا به این آیه نیز مرتبط می‌باشد و لذا مجددا تکرار نمی‌شود. http://yekaye.ir/al-alaq-96-13/

حدیث

1) از امام باقر ع روایت شده است:

هر چیزی که [انسان را] به اقرار و تسلیم شدن [در برابر حق و حقیقت] بکشاند، همان ایمان است؛ و هر چیزی که به انکار و زیر بار نرفتن سوق دهد، همان کفر است.

الکافی، ج‏2، ص388

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِی أَیُّوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع یَقُولُ:

کُلُّ شَیْ‏ءٍ یَجُرُّهُ الْإِقْرَارُ وَ التَّسْلِیمُ فَهُوَ الْإِیمَانُ وَ کُلُّ شَیْ‏ءٍ یَجُرُّهُ الْإِنْکَارُ وَ الْجُحُودُ فَهُوَ الْکُفْرُ.

تدبر

1) ‌«وَ لکِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّی»

از اینکه «تولی» بعد از «تکذیب» آمد، شاید بتوان نتیجه گرفت که سرپیچی از انجام کار شایسته، و گناه کردن، نتیجه تکذیب کردن و زیر بار حقیقت نرفتن است.

انسان ابتدا حقیقت را انکار می‌کند تا بتواند خود را در انجام گناه توجیه کند.


2) «وَ لکِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّی»

تقابل «تکذیب» و «تَوَلَّی» در این آیه، با «تصدیق» و «صَلَّی» در آیه قبل، مویدی دیگر است بر اینکه «صلّی» در آیه قبل، اشاره است به قبول ولایت. (جلسه قبل، تدبر2)


3) «وَ لکِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّی»

ظاهرا دو تعبیر «تکذیب» و «سرپیچی» در کنار هم جامع همه بدی‌هاست؛ و بدترین وضعیتی است که یک انسان بدان مبتلا می‌شود: چرا که این دو ممیزة اصلیِ انسانِ «شقی» است (لَا یَصْلَئهَا إِلَّا الْأَشْقَی، الَّذی کَذَّبَ وَ تَوَلَّى؛ لیل/15-16)؛ و «عذاب» اساسا برای کسی است که این دو صفت را داشته باشد. (إِنَّا قَدْ أُوحِیَ إِلَیْنا أَنَّ الْعَذابَ عَلى‏ مَنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّى؛ طه/48)

نکته انسان‌شناسی

تفاوت انسان با سایر حیوانات را در برخورداری از دو امر دانسته‌اند: یکی زبان و دیگری اراده.

زبان، برای ابراز کردن است؛ و اراده، برای انجام دادن؛

انسان چون از «زبان» برخوردار است، می‌تواند حقیقت را نشان ندهد (جلسه360، تدبر2)؛ و چون اراده دارد می‌تواند عمل صواب انجام ندهد.

پس همین دو عامل است که اگر درست استفاده نشود، انسان را به نهایت شقاوت و عذاب می‌رساند.

 


389) سوره قیامت (75) آیه 31 فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّی

بسم الله الرحمن الرحیم

389) سوره قیامت (75) آیه 31

فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّی

ترجمه

پس نه تصدیق کرد و نه نماز گزارد؛

شأن نزول

1) عمار یاسر روایت می‌کند که یکبار با ابوذر درمجلس ابن‌عباس بودیم که ابوذر بلند شد و دستش را به عمود خیمه زد و گفت:

ای مردم! هرکه مرا می‌شناسد، که می‌شناسد؛ هرکه نمی‌شناسد به او خبر می‌دهم که من جندب بن جناده، ابوذر غفاری هستم. شما را به حق خدا و رسولش سوگند می‌دهم، آیا شنیدید که رسول خدا ص فرموده است: نه زمین بر روی خود دید و نه آسمان سایه انداخته است بر کسی که از ابوذر راستگوتر باشد؟

گفتند: بله.

گفت: ای مردم! پس آیا می دانید که رسول خدا ص ما را در روز غدیر خم جمع کرد که حدود هزار و سیصد نفر بودیم و نیز در روز «سَمُرَة» (محل بیعت رضوان) ما را جمع کرد که حدود پانصد نفر بودیم و در هر بار فرمود: خدایا هرکس من مولای او هستم، علی ع مولای اوست؛ و فرمود: خدایا ولیّ هرکسی باش که ولایت او را بپذیرد؛ و دشمن هر کسی باش که با او دشمنی کند و خوار کن کسی را که او را خوار کند؛ و آن موقع شخصی [عمر] برخاست و گفت: به‌به ای پسر ابوطالب! مولای من و مولای هر مرد و زن مومنی گشتی؛ وقتی معاویه پسر ابوسفیان این را شنید دستش را روی شانه مغیره گذاشت و بلند شد در حالی که می‌گفت: نه به ولایت علی ع اقرار می‌کنیم و نه [حضرت] محمد ص را در گفته‌اش تصدیق می‌کنیم؛ پس خداوند متعال بر پیامبرش حضرت محمد این آیات را نازل کرد: «پس نه تصدیق کرد و نه نماز گزارد؛ ولی تکذیب کرد و سرپیچی نمود؛ سپس با تبختر به جانب اهل و عیالش رفت؛ ‌سزاوار است بر او آنچه سزاوار است» (قیامت/31-34) که این تهدید و نهیبی از جانب خداوند متعال بود.

گفتند: بله.

تفسیر فرات الکوفی، ص515-516؛ شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج‏2، ص393-392

قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْقَاسِمِ الْعَلَوِیُّ [قَالَ حَدَّثَنَا فُرَاتُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْکُوفِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُتْبَةَ الْجُعْفِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا الْعَلَاءُ [الْعَلِیُ‏] بْنُ الْحَسَنِ قَالَ حَدَّثَنَا حَفْصُ بْنُ حَفْصٍ الثَّغْرِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ عَنْ سَوْرَةَ الْأَحْوَلِ‏] عَنْ عَمَّارِ بْنِ یَاسِرٍ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی ذَرٍّ الْغِفَارِیِّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ فِی مَجْلِسِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ وَ عَلَیْهِ فُسْطَاطٌ وَ هُوَ یُحَدِّثُ النَّاسَ إِذْ قَامَ أَبُو ذَرٍّ حَتَّى ضَرَبَ بِیَدِهِ إِلَى عَمُودِ الْفُسْطَاطِ ثُمَّ قَالَ أَیُّهَا النَّاسُ مَنْ عَرَفَنِی فَقَدْ عَرَفَنِی وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْنِی فَقَدْ أَنْبَأْتُهُ بِاسْمِی أَنَا جُنْدَبُ بْنُ جُنَادَةَ أَبُو ذَرٍّ الْغِفَارِیُّ سَأَلْتُکُمْ بِحَقِّ اللَّهِ وَ حَقِّ رَسُولِهِ أَ سَمِعْتُمْ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ هُوَ یَقُولُ مَا أَقَلَّتِ الْغَبْرَاءَ وَ لَا أَظَلَّتِ الْخَضْرَاءَ ذَا لَهْجَةٍ أَصْدَقَ مِنْ أَبِی ذَرٍّ قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ قَالَ أَ فَتَعْلَمُونَ أَیُّهَا النَّاسُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص جَمَعَنَا یَوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ أَلْفٌ وَ ثَلَاثُمِائَةِ رَجُلٍ وَ جَمَعَنَا یَوْمَ سَمُرَاتٍ خَمْسَمِائَةِ رَجُلٍ کُلَّ ذَلِکَ یَقُولُ اللَّهُمَّ مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ [وَ قَالَ‏] اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ فَقَامَ رَجُلٌ [عُمَرُ] فَقَالَ بَخْ بَخْ یَا ابْنَ أَبِی طَالِبٍ أَصْبَحْتَ مَوْلَایَ وَ مَوْلَى کُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ فَلَمَّا سَمِعَ ذَلِکَ مُعَاوِیَةُ بْنُ أَبِی سُفْیَانَ اتَّکَأَ عَلَى الْمُغِیرَةِ بْنِ شُعْبَةَ وَ قَامَ وَ هُوَ یَقُولُ لَا نُقِرُّ لِعَلِیٍّ بِوَلَایَةٍ وَ لَا نُصَدِّقُ مُحَمَّداً فِی مَقَالَةٍ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى عَلَى نَبِیِّهِ مُحَمَّدٍ ص فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى وَ لکِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّى. ثُمَّ ذَهَبَ إِلى‏ أَهْلِهِ یَتَمَطَّى أَوْلى‏ لَکَ فَأَوْلى‏ تَهَدُّداً مِنَ اللَّهِ تَعَالَى وَ انْتِهَاراً [إشهادا] فَقَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ.

توجه: در شأن نزول آیه 16 (جلسه 374) نیز روایتی نزدیک به همین مضمون گذشت.[1]

حدیث

2) از رسول خدا ص روایت شده است که فرمودند:

بدرستی که خداوند آن بندگانی را که از حق منحرف می‌شوند دشمن می‌دارد؛ و حق با علی ع است و علی با حق است؛ پس هرکه علی ع را با غیرش عوض کند،‌ هلاک گردد و دنیا و آخرتش از دست می‌رود.

الروضة فی فضائل أمیرالمؤمنین ع (لابن شاذان القمی)، ص178

بِالْإِسْنَادِ- یَرْفَعُهُ- إِلَى حَسَنِ بْنِ السَّعِیدِ السَّاعِدِیِّ، أَنَّهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ:

إِنَّ اللَّهَ یُبْغِضُ مِنْ عِبَادِهِ الْمَائِلِینَ عَنِ الْحَقِّ، وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ وَ عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ، فَمَنِ اسْتَبْدَلَ بِعَلِیٍّ غَیْرَهُ، هَلَکَ وَ فَاتَتْهُ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَة.


3) از امام صادق ع روایت شده است:

بدانید که خداوند متعال در میان مخلوقاتش، افراد متلوّن (هفت‌رنگ، دمدمی‌مزاج) را دشمن می‌دارد؛ پس هیچگاه از حق و اهل آن جدا نشوید؛ چرا که هرکسی به باطل و اهل آن پیوست و بر آن اصرار ورزید، هلاک می‌شود و دنیا از دستش می‌رود و خوار و ذلیل از آن خارج می‌گردد.

الأمالی (للمفید)، ص137

قَالَ أَخْبَرَنِی أَبُو الْحَسَنِ عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ الْکَاتِبُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَلِیٍّ مُحَمَّدُ بْنُ هَمَّامٍ الْإِسْکَافِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْیَرِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی الْقَاسِمُ بْنُ یَحْیَى عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى یُبْغِضُ مِنْ خَلْقِهِ الْمُتَلَوِّنَ فَلَا تَزُولُوا عَنِ الْحَقِّ وَ أَهْلِهِ فَإِنَّ مَنِ اسْتَبَدَّ بِالْبَاطِلِ وَ أَهْلِهِ هَلَکَ وَ فَاتَتْهُ الدُّنْیَا وَ خَرَجَ مِنْهَا صَاغِرا.[2]


4) از امام باقر ع روایت شده است که رسول خدا ص فرمودند:

بین مسلمان و اینکه کافر شود فاصله‌ای نیست مگر اینکه نماز واجبش را عمدا ترک کند و یا در آن سستی ورزد تا حدی که [گاه و بیگاه] نمازش را نخواند.

المحاسن، ج‏1، ص80

وَ عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ جَمِیلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ بُرَیْدِ بْنِ مُعَاوِیَةَ الْعِجْلِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

مَا بَیْنَ الْمُسْلِمِ وَ بَیْنَ أَنْ یَکْفُرَ إِلَّا تَرْکُ صَلَاةٍ فَرِیضَةٍ مُتَعَمِّداً أَوْ یَتَهَاوَنُ بِهَا فَلَا یُصَلِّیهَا.[3]

تدبر

1) «فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّی»

پس نه تصدیق کرد و نه نماز گزارد؛

به نظر می‌رسد «تصدیق و نماز» در کنار هم شبیه «ایمان» و «عمل صالح» است:

حقیقت ایمان، تصدیق و اذعان به حقیقت است؛ و در میان اعمال صالح هم بهترین عمل، نماز است (چنانکه در اذان و اقامه می‌گوییم» حی علی خیرالعمل).


2) «فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّی»

در روایات ما این مضمون آمده است که امیرالمومنین ع، باطن و حقیقت نماز مومن است (مثلا: «أَنَا صَلَاةُ الْمُؤْمِن»‏، فضائل ابن‌شاذان، ص84)

اکنون اگر شأن نزول این آیه (که درباره سخن کسی است که گفت: نه پیامبر را تصدیق می‌کنیم و نه به ولایت علی ع اقرار می‌کنیم) را کنار متن آیه بگذاریم «نه تصدیق کرد و نه نماز گزارد»؛ معلوم می‌شود که چگونه ولایت امیرالمومنین ع را همان نمازگزاردن دانسته و چگونه آیات قرآن، این روایات را تایید می‌کنند.

یادآوری

با توجه به قاعده «امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا» قبول این معنا بدان معنا نیست که «صلاة» در این آیه به معنای «نماز» نباشد؛ در واقع، اینها معانی متعددی است که با توجه به شواهد مختلف، می‌توانند هریک جداگانه در این آیه مورد نظر بوده باشد.


3) «فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّی»

اگرچه «صَدَّقَ» در قرآن کریم غالبا به معنای تصدیق کردن و اذعان کردن به کار رفته است (مثلا: وَ الَّذِی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ‏، زمر/33؛ وَ جاءَ بِالْحَقِّ وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلینَ، صافات/37) اما اهل لغت گفته‌اند که این کلمه در معنای «تصدّق» (صدقه دادن) هم به کار می‌رود (مفردات ألفاظ القرآن، ص480؛ المصباح المنیر، ج‏2، ص677؛ مجمع البحرین، ج‏1، ص369) و لذا برخی از مفسران هم این آیه را به معنای «نه صدقه داد و نه نماز گزارد» دانسته‌اند (مجمع البیان، ج‏10، ص606) که در این صورت، مفاد این آیه شبیه می‌شود به مفاد حدود 28 آیه‌ای می‌شود که نماز و زکات را در کنار هم آورده است.

هرچند برخی دیگر از مفسران، به همان معنای «تصدیق نکردن» دانسته‌اند (المیزان، ج20، ص114)

که البته بنا بر قاعده «امکان استعمال یک لفظ در چند معنا» هر دو می‌تواند صحیح باشد؛ برای رساندن دو منظور مختلف.



[1] . این روایت در مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏3، ص39 نیز در همین راستاست:

الْبَاقِرُ ع قَالَ: قَامَ ابْنُ هِنْدٍ وَ تَمَطَّى وَ خَرَجَ مُغْضَباً وَاضِعاً یَمِینَهُ عَلَى عَبْدِ اللَّهِ‏ بْنِ قَیْسٍ الْأَشْعَرِیِّ وَ یَسَارَهُ عَلَى الْمُغِیرَةِ بْنِ شُعْبَةَ وَ هُوَ یَقُولُ وَ اللَّهِ لَا نُصَدِّقُ مُحَمَّداً عَلَى مَقَالَتِهِ وَ لَا نُقِرُّ عَلِیّاً بِوَلَایَتِهِ فَنَزَلَ فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى الْآیَاتِ فَهَمَّ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ ص أَنْ یَرُدَّهُ فَیَقْتُلَهُ فَقَالَ لَهُ جَبْرَئِیلُ لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ فَسَکَتَ عَنْهُ رَسُولُ اللَّهِ ص‏.

البته روایتی بسیار طولانی در کتاب سلیم آمده و مرحوم مجلسی هم آن را در بحارالانوار آورده‌اند که آن شخص را خود عمر می‌داند و در اینجا فقط فراز مربوطه را می‌آوریم:

قَالَ أَبَانٌ عَنْ سُلَیْمٍ قَالَ‏ انْتَهَیْتُ إِلَى حَلْقَةٍ فِی مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ ص لَیْسَ فِیهَا إِلَّا هَاشِمِیٌّ غَیْرُ سَلْمَانَ وَ أَبِی ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادِ وَ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی بَکْرٍ وَ عُمَرَ بْنِ أَبِی سَلَمَةَ وَ قَیْسِ بْنِ سَعْدِ بْنِ عُبَادَةَ فَقَالَ الْعَبَّاسُ لِعَلِیٍّ ع مَا تَرَى عُمَرَ مَنَعَهُ مِنْ أَنْ یُغْرِمَ قُنْفُذاً کَمَا أَغْرَمَ جَمِیعَ عُمَّالِهِ فَنَظَرَ عَلِیٌّ ع إِلَى مَنْ حَوْلَهُ ثُمَّ اغْرَوْرَقَتْ عَیْنَاهُ [بِالدُّمُوعِ‏]  ثُمَّ قَالَ شَکَرَ لَهُ ضَرْبَةً ضَرَبَهَا فَاطِمَةَ ع‏  بِالسَّوْطِ فَمَاتَتْ وَ فِی عَضُدِهَا  أَثَرُهُ کَأَنَّهُ الدُّمْلُجُ‏ ثُمَّ قَالَ ع الْعَجَبُ مِمَّا أُشْرِبَتْ قُلُوبُ هَذِهِ الْأُمَّةِ مِنْ حُبِّ هَذَا الرَّجُلِ وَ صَاحِبِهِ مِنْ قَبْلِهِ وَ التَّسْلِیمِ لَهُ فِی کُلِّ شَیْ‏ءٍ أَحْدَثَه‏

... وَ هُوَ صَاحِبُ‏  یَوْمِ غَدِیرِ خُمٍّ إِذْ قَالَ‏  هُوَ وَ صَاحِبُهُ حِینَ نَصَبَنِی رَسُولُ اللَّهِ ص لِوَلَایَتِی‏  فَقَالَ مَا یَأْلُو أَنْ یَرْفَعَ خَسِیسَتَهُ‏  [وَ قَالَ الْآخَرُ مَا یَأْلُو رَفْعاً بِضَبْعِ ابْنِ عَمِّهِ‏]  وَ قَالَ لِصَاحِبِهِ [وَ أَنَا مَنْصُوبٌ‏]

إِنَّ هَذِهِ لَهِیَ الْکَرَامَةُ فَقَطَّبَ [صَاحِبُهُ‏]  فِی وَجْهِهِ وَ قَالَ لَا وَ اللَّهِ لَا أَسْمَعُ لَهُ وَ لَا أُطِیعُ أَبَداً [ثُمَّ اتَّکَأَ عَلَیْهِ ثُمَّ تَمَطَّى وَ انْصَرَفَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ فِیهِ- فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى وَ لکِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّى. ثُمَّ ذَهَبَ إِلى‏ أَهْلِهِ یَتَمَطَّى أَوْلى‏ لَکَ فَأَوْلى‏ ثُمَّ أَوْلى‏ لَکَ فَأَوْلى‏  وَعِیداً مِنَ اللَّهِ لَهُ وَ انْتِهَاراً. (کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج‏2، ص692؛ بحار الأنوار، ج‏30، ص315)

[2] . عَنْ أَبِی مُحَمَّدٍ العسکری ع قَالَ: مَا تَرَکَ الْحَقَّ عَزِیزٌ إِلَّا ذَلَّ وَ لَا أَخَذَ بِهِ ذَلِیلٌ إِلَّا عَز (تحف العقول، ص489)

[3] . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَعْبَدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ یُونُسَ بْنِ ظَبْیَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ لَیَدْفَعُ بِمَنْ یُصَلِّی مِنْ شِیعَتِنَا عَمَّنْ لَا یُصَلِّی مِنْ شِیعَتِنَا وَ لَوْ أَجْمَعُوا عَلَى تَرْکِ الصَّلَاةِ لَهَلَکُوا (الکافی، ج‏2، ص451)

 


388) سوره قیامت (75) آیه 30 إِلی‏ رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَساقُ

بسم الله الرحمن الرحیم

388) سوره قیامت (75) آیه 30 

إِلی‏ رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَساقُ

ترجمه

به سوی پروردگار توست در آن روز سوق داده شدنِ [خلایق] .

نکات ترجمه

«الْمَساق»

قبلا توضیح داده شد که ماده «سوق» به معنای راندن و به حرکت درآوردن است. (جلسه173 http://yekaye.ir/fatir-035-09/)

«الْمَساق» هم مصدر میمی (سوق دادن) می‌تواند باشد (المیزان، ج20، ص113) و هم اسم مکان (محلی که انسان را بدانجا سوق می‌دهند) (مجمع‌البیان، ج10، ص606)


حدیث

1) (در ادامه حدیث1 جلسه قبل) امام باقر ع درباره آیه «إِلى‏ رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَساقُ: به سوی پروردگار توست در آن روز سوق داده شدن» فرمودند:

به سوی پروردگار جهانیان است در آن روز صیرورت و شدنِ نهایی.

الأمالی( للصدوق)، ص307؛ الکافی ، ج‏3، ص259

حَدَّثَنَا الشَّیْخُ الْفَقِیهُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُوسَى بْنِ بَابَوَیْهِ الْقُمِّیُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا الْهَیْثَمُ بْنُ أَبِی مَسْرُوقٍ النَّهْدِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ جَمِیلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْبَاقِرِ ...

قَالَ «إِلى‏ رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَساقُ» إِلَى رَبِّ الْعَالَمِینَ یَوْمَئِذٍ الْمَصِیرُ.


2) هنگامی که امیرالمومنین ع به دست آن ملعون ضربت خوردند، عیادت‌کنندگان دور ایشان جمع شدند؛ یکی گفت:

یا امیرالمومنین! ما را وصیتی کن!

فرمودند: جایی برایم بیندازید. سپس فرمود: حمد خدا را آن اندازه که سزاوار اوست، در حالی که پیرو امر اوییم، و او را حمد می‌گویم آنچنان که می‌پسندد، و هیچ خدایی نیست به جز اللهِ واحدِ احدِ صمد، همان گونه که خودش چنین خود را معرفی کرده است.

ای مردم! هر کس در فرار کردنش آنچه را که از آن فرار می‌کند ملاقات خواهد کرد. و اَجل [= مرگ، مهلت نهایی] سوق دادن جان است به سوی او؛ و فرار از او، رسیدن به اوست. چه اندازه از روزگار را در جستجوی پشت پرده این امر گذراندم، اما خداوند - عزّ ذکره - نخواست جز آنکه آن را بپوشاند، هیهات که این علمى است نهفته [که هیچکس آن را نداند] ؛

امّا سفارش من‏ ...

الکافی، ج‏1، ص299؛ نهج البلاغه، خطبه149

الْحُسَیْنُ بْنُ الْحَسَنِ الْحَسَنِیُّ رَفَعَهُ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ الْأَحْمَرِیِّ رَفَعَهُ قَالَ: لَمَّا ضُرِبَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع حَفَّ بِهِ الْعُوَّادُ وَ قِیلَ لَهُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَوْصِ فَقَالَ اثْنُوا لِی وِسَادَةً ثُمَّ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ حَقَّ قَدْرِهِ مُتَّبِعِینَ أَمْرَهُ وَ أَحْمَدُهُ کَمَا أَحَبَّ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ الْوَاحِدُ الْأَحَدُ الصَّمَدُ کَمَا انْتَسَبَ؛

أَیُّهَا النَّاسُ کُلُّ امْرِئٍ لَاقٍ فِی فِرَارِهِ مَا مِنْهُ یَفِرُّ وَ الْأَجَلُ مَسَاقُ النَّفْسِ إِلَیْهِ وَ الْهَرَبَ مِنْهُ مُوَافَاتُهُ کَمْ أَطْرَدْتُ الْأَیَّامَ أَبْحَثُهَا عَنْ مَکْنُونِ هَذَا الْأَمْرِ فَأَبَى اللَّهُ عَزَّ ذِکْرُهُ إِلَّا إِخْفَاءَهُ هَیْهَاتَ عِلْمٌ مَکْنُونٌ؛

أَمَّا وَصِیَّتِی‏ ...


3) از امام صادق ع از پدرانشان، از امیرالمومنین ع روایت شده است:

هنگامی که خداوند تبارک و تعالی خواست که حضرت ابراهیم را قبض روح کند، ملک‌الموت را نزد او فرستاد.

گفت: سلام علیک ای ابراهیم!

گفت: علیک السلام ای ملک‌الموت. آیا خبررسانی یا فراخوان؟ [= خبری آورده‌ای یا برای بردن آمده‌ای؟]

گفت: بلکه فراخوان‌ام [= برای بردن آمده‌ام]، ای ابراهیم؛ پس اجابت کن!

ابراهیم ع فرمود: آیا دیده‌ای دوستی دوستش را بمیراند؟

ملک‌الموت برگشت و در محضر خداوند جل جلاله عرض کرد: خدایا ! شنیدی که دوستت چه گفت؟

خداوند جل جلاله فرمود: ملک‌الموت! نزد او برو و بگو: آیا دوستی را دیده‌ای که از دیدار دوستش ناخرسند باشد؟ بدرستی که: دوست، دیدار دوستش را دوست دارد.

الأمالی( للصدوق)، ص197

حَدَّثَنَا الشَّیْخُ الْفَقِیهُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُوسَى بْنِ بَابَوَیْهِ الْقُمِّیُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ الدَّقَّاقُ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ هَارُونَ الصُّوفِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُوسَى الْحَبَّالُ الطَّبَرِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ الْخَشَّابُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ محص [مِحْصَنٍ‏] عَنْ یُونُسَ بْنِ ظَبْیَان‏ قَالَ حَدَّثَنِی الصَّادِقُ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ:

لَمَّا أَرَادَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى قَبْضَ رُوحِ إِبْرَاهِیمَ ع أَهْبَطَ إِلَیْهِ مَلَکَ الْمَوْتِ فَقَالَ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا إِبْرَاهِیمُ قَالَ وَ عَلَیْکَ السَّلَامُ یَا مَلَکَ الْمَوْتِ أَ دَاعٍ أَمْ نَاعٍ قَالَ بَلْ دَاعٍ یَا إِبْرَاهِیمُ فَأَجِبْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ ع فَهَلْ رَأَیْتَ خَلِیلًا یُمِیتُ خَلِیلَهُ قَالَ فَرَجَعَ مَلَکُ الْمَوْتِ حَتَّى وَقَفَ بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ جَلَّ جَلَالُهُ فَقَالَ إِلَهِی قَدْ سَمِعْتَ مَا قَالَ خَلِیلُکَ إِبْرَاهِیمُ فَقَالَ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ یَا مَلَکَ الْمَوْتِ اذْهَبْ إِلَیْهِ وَ قُلْ لَهُ هَلْ رَأَیْتَ حَبِیباً یَکْرَهُ لِقَاءَ حَبِیبِهِ إِنَّ الْحَبِیبَ یُحِبُّ لِقَاءَ حَبِیبِهِ.[1]


4) پیامبر اکرم ص فرمودند:

کسی که دیدار خدا را دوست داشته باشد، خدا دیدارش را دوست دارد؛

و کسی که از دیدار خداوند ناخرسند باشد خدا هم از دیدار او ناخرسند است.

مصباح الشریعة، ص172

قَالَ النَّبِیُّ ص:

مَنْ أَحَبَّ لِقَاءَ اللَّهِ أَحَبَّ اللَّهُ لِقَاءَهُ وَ مَنْ کَرِهَ لِقَاءَ اللَّهِ کَرِهَ اللَّهُ لِقَاءَه‏.


5) از چندین تن از ائمه اطهار روایتی نقل شده است که حضرت امیرالمومنین ع در یک مجلس چهارصد باب از آنچه دین و دنیای انسان مسلمان را آباد می‌کند، به برخی از اصحابش آموخت. قبلا فرازهایی از این روایت قبلا گذشت[2]، در یکی از فرازها می‌فرمایند:

مرگ را و روز خارج شدن‌تان از قبرها و ایستادن‌تان در پیشگاه خداوند را زیاد یاد کنید، [که در این صورت] مصیبت‌ها بر شما آسان می‌شود.

الخصال، ج‏2، ص616

حَدَّثَنَا أَبِی رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ عِیسَى بْنِ عُبَیْدٍ الْیَقْطِینِیُّ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ یَحْیَى عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ‏ آبَائِهِ ع أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع عَلَّمَ أَصْحَابَهُ فِی مَجْلِسٍ وَاحِدٍ أَرْبَعَمِائَةِ بَابٍ مِمَّا یُصْلِحُ لِلْمُسْلِمِ فِی دِینِهِ وَ دُنْیَاه:

... أَکْثِرُوا ذِکْرَ الْمَوْتِ وَ یَوْمِ خُرُوجِکُمْ مِنَ الْقُبُورِ وَ قِیَامِکُمْ بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ تُهَوَّنْ عَلَیْکُمُ الْمَصَائِبُ.


تدبر

1) «إِلی‏ رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَساقُ»

در آیه 12 همین سوره فرمود: «إِلى‏ رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَر: محل استقرار نهایی در آن روز تنها به سوی پروردگار خواهد بود.» اکنون این آیه می‌فرماید که نه‌تنها استقرار نهایی، بلکه اساساً سوق دادن انسان به سوی خداست؛

یعنی انسان، نه راه و نه مقصدی غیر خدا ندارد؛ و این راه و مقصدی است که هیچ انسانی از آن گریزی ندارد. (اقتباس از المیزان، ج20، ص114)


2) «إِلی‏ رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَساقُ»

سوق انسان «تنها و تنها» به سوی پروردگارش است و غایت نهایی جز به خداوند ختم نمی‌شود. («إِلی‏ رَبِّکَ» جار و مجروری است که متعلق است به «الْمَساق» و علی‌القاعده باید بعد از آن می‌آمد. چون مقدم آمده دلالت بر انحصار می‌کند.) (المیزان، ج20، ص114)

نکته انسان‌شناسی

همه چیز عالم از آنِ خداست و به خدا برمی‌گردد (وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُور؛ ‌آل‌عمران/109) اما انسان جایگاه خاصی در این میان دارد و نحوه این برگشتنش را در اختیار خودش قرار داده‌اند.

البته هر انسانی چه مومن باشد چه کافر، خوب یا بد، به سوی خدا سوق داده می‌شود، اما مهم این است که به سوی رحمت خدا یا به سوی عذاب او؟

خدا هم در بهشت هست و هم در جهنم؛ به هر سو برویم، به سوی خدا رفته‌ایم (فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ؛ بقره/115) اما کسی که در بهشت است در رضایت کامل از این دیدار بسر می‌برد و کسی که در جهنم است، با اینکه در محضر خداست، از دیدار خدا در حجاب است (کَلاَّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُون‏؛ مطففین/15) و به همین جهت است که در عذاب است.

ثمره اخلاقی

اگر در هر صورت به سوی خدا می‌رویم، پس بکوشیم به نحوی زندگی کنیم که این دیدار را دوست داشته باشیم، که اگر ما دیدار خدا را دوست داشته باشیم، او هم دیدار ما را دوست دارد؛ و آنگاه دیگر مرگ امری ترسناک نخواهد بود.


3) «إِلی‏ رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَساقُ»

این آیه در ضمن آیاتی است که درباره مرگ بود، پس این روز ظاهرا یعنی روز مرگ.

مرگ جزء واضحترین اموری است که برای هیچکس قابل انکار نیست.

شاید توجه جدی به مرگ برهان واضحی بر خداوند متعال باشد؛ کافی است انسان به‌جد بیندیشد که با مرگ چه بر سرش می‌آید و آیا نابودی کامل اصلا معنا دارد؟

نکته انسان‌شناسی

انسان هم در زندگی‌اش دائما در حال حرکت به سوی خداست: «یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى‏ رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیه‏: ای انسان! تو در تلاش و کوششی هستی به سوی پروردگارت تا او را ملاقات کنی» (انشقاق/6)

هم در لحظه مرگش (همین آیه محل بحث)

و هم در محشر «إِلى‏ رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَر» (قیامت/12)

اما شاید توجه به هیچکدام به اندازه لحظه مرگ (که انسان هنوز بین دنیا و آخرت است؛ جلسه قبل، احادیث1 و 2) نتواند حضور خدا را برای انسان عیان کند؛ زیرا هم در زندگی عادی دنیا عواملی که بتواند برای خودش بی‌خدایی را توجیه کند می‌یابد، و هم در مورد آخرت ممکن است اصل آن را زیر سوال ببرد؛ اما لحظه مرگ، لحظه‌ای نیست که کسی بتواند اصل آن را انکار کند، و توجه عمیق به آن امکان ندارد، مگر اینکه سوق انسان به سوی خدا را برای انسان جدی می‌کند.


4) «إِلی‏ رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَساقُ»

به سوی پروردگار توست در آن روز سوق داده شدن.

«سوق دادن» در جایی به کار می‌رود که کسی از پشت سر، شخص را به جلو براند.

یعنی اگر در دنیا هم جهت‌گیری‌ِ غیرالهی در پیش گیریم، لحظه مرگ، بخواهیم یا نخواهیم، ما را به سوی خدا می‌رانند.

ثمره اخلاقی

پس،

کسی که در زندگی‌اش جهت‌گیری الهی در پیش گرفته، لحظه مرگ برایش خوشایند است، زیرا او را در همان جهتی که می‌رفته، هُل می‌دهند؛

و به همین ترتیب، کسی که پشت به خدا کرده، مردن برایش بسیار جانکاه است:‌ او را کاملا خلاف جهتی که می‌خواهد برود، می‌رانند.



[1] . این روایت هم در همین مضمون قابل توجه است:

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ وَ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ جَمِیعاً عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ الصَّمَدِ بْنِ بَشِیرٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قُلْتُ أَصْلَحَکَ اللَّهُ مَنْ أَحَبَّ لِقَاءَ اللَّهِ أَحَبَّ اللَّهُ لِقَاءَهُ وَ مَنْ أَبْغَضَ لِقَاءَ اللَّهِ أَبْغَضَ اللَّهُ لِقَاءَهُ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَوَ اللَّهِ إِنَّا لَنَکْرَهُ الْمَوْتَ فَقَالَ لَیْسَ ذَلِکَ حَیْثُ تَذْهَبُ إِنَّمَا ذَلِکَ عِنْدَ الْمُعَایَنَةِ إِذَا رَأَى مَا یُحِبُّ فَلَیْسَ شَیْ‏ءٌ أَحَبَّ إِلَیْهِ مِنْ أَنْ یَتَقَدَّمَ وَ اللَّهُ تَعَالَى یُحِبُّ لِقَاءَهُ وَ هُوَ یُحِبُّ لِقَاءَ اللَّهِ حِینَئِذٍ وَ إِذَا رَأَى مَا یَکْرَهُ فَلَیْسَ شَیْ‏ءٌ أَبْغَضَ إِلَیْهِ مِنْ لِقَاءِ اللَّهِ وَ اللَّهُ یُبْغِضُ لِقَاءَهُ. (الکافی، ج‏3، ص134)

[2] . جلسه90، حدیث3 http://yekaye.ir/hud-001-113/

جلسه 246، حدیث1 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-26/

جلسه294، حدیث3 http://yekaye.ir/al-maaarij-70-23/

جلسه 337، حدیث2 http://yekaye.ir/al-balad-90-8/

 


387) سوره قیامت (75) آیه 29 وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ

بسم الله الرحمن الرحیم

387) سوره قیامت (75) آیه 29  

وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ

ترجمه

و ساق در ساق پیچید.

نکات ترجمه

«الْتَفَّت»

از ماده «لفف» است که اصل این ماده را به معنای ضمیمه شدن ویا در هم پیچیدن دو چیز (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص207) و به تعبیر دیگر، گرد هم آمدنی که به نحوی با درهم‌پیچیدن همراه باشد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏10، ص216) دانسته‌اند. «جَنَّاتٍ أَلْفافا» (نبأ/16) به معنای باغ‌هایی است که از شدت انبوه بودن، شاخ و برگ درختانش در هم فرو رفته باشند؛ و «لفیف» (إِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ جِئْنا بِکُمْ لَفِیفاً؛ إسراء/104) به معنای «منضم شده به همدیگر» می‌باشد. (مفردات ألفاظ القرآن، ص743)

در قرآن کریم این ماده تنها در همین سه آیه به کار رفته است.

«السَّاق»

قبلا (جلسه173) توضیح داده شد که ماده «سوق» به معنای راندن و به حرکت درآوردن است. «ساقِ» پا هم از همین ریشه است چون عامل راه رفتن و به حرکت درآمدن انسان می‌باشد. http://yekaye.ir/fatir-035-09/

حدیث

1) (در ادامه حدیث1 جلسه قبل) امام باقر ع درباره آیه «و ساق در ساق پیچید» فرمودند:

دنیا به آخرت پیچید.

الأمالی( للصدوق)، ص307؛ الکافی ، ج‏3، ص259

حَدَّثَنَا الشَّیْخُ الْفَقِیهُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُوسَى بْنِ بَابَوَیْهِ الْقُمِّیُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا الْهَیْثَمُ بْنُ أَبِی مَسْرُوقٍ النَّهْدِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ جَمِیلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْبَاقِرِ ... قَالَ:

«وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ» قَالَ الْتَفَّتِ الدُّنْیَا بِالْآخِرَةِ.


2) امیرالمومنین ع در خطبه‌ای به توضیح انسان غافل و اینکه چگونه مرگ او را در برمی‌گیرد می‌پردازند که قسمتی از آن در جلسه قبل (حدیث2) گذشت. در ادامه می‌فرمایند:

پس مرگ پیوسته در تن او پیش راند، تا زبانش چون گوش از کار بازماند. پس میان کسان خود خاموش بیفتد، نه زبانش سخنى گوید، نه گوشش چیزى شنود. نگاه خود را از چهره این به رخ آن مى‏افکند. گردش زبانشان را مى‏بیند، امّا نمى‏شنود که سخن آنان چیست، و در باره کیست. سپس، مرگ بیشتر بدو روى آرد و چشم او را چون گوشش از کار باز دارد، و جان از تنش برون رود، و مردارى میان کسان خود شود.

آنان در کنارش ترسان، و از نزدیک شدن بدو گریزان. نه با نوحه‏گرى هم آواز، و نه با کسى که او را خواند دمساز.

سپس او را به نقطه‏اى از زمین برند و در سپارند، و با کرده‏اش واگذارند، و دیده از دیدار او بردارند، تا آنکه موعد نهاده سر رسد، و قضاى الهى در رسد...

نهج‌البلاغه، خطبه109؛ (ترجمه شهیدی، ص105)

فَلَمْ یَزَلِ الْمَوْتُ یُبَالِغُ فِی جَسَدِهِ حَتَّى خَالَطَ لِسَانُهُ سَمْعَهُ فَصَارَ بَیْنَ أَهْلِهِ لَا یَنْطِقُ بِلِسَانِهِ وَ لَا یَسْمَعُ بِسَمْعِهِ یُرَدِّدُ طَرْفَهُ بِالنَّظَرِ فِی وُجُوهِهِمْ یَرَى حَرَکَاتِ أَلْسِنَتِهِمْ وَ لَا یَسْمَعُ رَجْعَ کَلَامِهِمْ ثُمَّ ازْدَادَ الْمَوْتُ الْتِیَاطاً بِهِ فَقَبَضَ بَصَرَهُ کَمَا قَبَضَ سَمْعَهُ‏ وَ خَرَجَتِ الرُّوحُ مِنْ جَسَدِهِ فَصَارَ جِیفَةً بَیْنَ أَهْلِهِ قَدْ أَوْحَشُوا مِنْ جَانِبِهِ وَ تَبَاعَدُوا مِنْ قُرْبِهِ لَا یُسْعِدُ بَاکِیاً وَ لَا یُجِیبُ دَاعِیاً ثُمَّ حَمَلُوهُ إِلَى مَخَطٍّ فِی الْأَرْضِ فَأَسْلَمُوهُ فِیهِ إِلَى عَمَلِهِ وَ انْقَطَعُوا عَنْ زَوْرَتِه‏ حَتَّى إِذَا بَلَغَ الْکِتَابُ أَجَلَهُ وَ الْأَمْرُ مَقَادِیرَهُ و  ...

فراز بعدی این حدیث، قبلا در جلسه 263، حدیث2 http://yekaye.ir/al-hegr-15-25/ و جلسه 368، حدیث2 http://yekaye.ir/al-qyiamah-75-4/ ذکر شد.[1]


3) در حدیث آمده است:

بنده در حال درگیری با سختی‌های مرگ و دشواری‌های آن است در حالی که مفاصل او با همدیگر خداحافظی می‌کنند و می‌گویند: به سلامت! من از تو جدا می‌شوم و تو از من جدا می‌شوی تا روز قیامت.

مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج‏10، ص606

جاء فی الحدیث:

أن العبد لیعالج کرب الموت و سکراته و مفاصله یسلم بعضها على بعض یقول علیک السلام تفارقنی و أفارقک إلى یوم القیامة.

تدبر

1) «وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ»

مراد از اینکه «و ساق در ساق پیچید» چیست؟

الف. «ساق» به معنای «شدت» است، چنانکه وقتی شخصی با شدتی مواجه می‌شود می‌گویند «شمّر عن ساقه» (تفسیر کبیر، ج‏30، ص735) [معادل «آستین بالا زد؛ یا دامن به کمر زد» در فارسی]؛ یعنی شدت دنیا با شدت آخرت درهم‌پیچید (حدیث1؛ و نیز ابن‌عباس و مجاهد، به نقل مجمع البیان، ج‏10، ص606)؛

که مقصود از این شدت دنیا و شدت آخرت، می‌تواند:

الف.1. سختی فراق دنیا (آیه قبل) و سختی ترس آخرت باشد (تفسیر صافی، ج5، ص257)

الف.2. همین حالت بین دنیا و آخرت بودن باشد که انسان هم وضعیت‌ها و تنگناهای دنیا (مانند ناراحتی و سختی جدایی از اهل و عیال و فرزندان و اموال و مقام و شدت شماتت دشمنان و غم دوستان) را احساس می‌کند و هم تنگناهای آخرت را (مانند ورود در دار غربت و دشواری حساب) (تفسیر کبیر، ج‏30، ص735)

الف.3. «پایان شدت دنیا» با «آغاز شدت آخرت» درهم آمیخته می‌شود (الوافی، ج24، ص199)

الف.4. حال مرگ با حال حیات آمیخته می‌شود. (حسن بصری، به نقل مجمع البیان، ج‏10، ص606)

الف.5. به معنای این باشد که شدتی بعد از شدت دیگر پشت سر هم به او می‌رسد. (علامه طباطبایی این معنا را شامل تمامی معانی دیگر دانسته است، المیزان، ج‏20، ص113)

ب. «ساق» به همان معنای «ساق» پا است؛ آنگاه یعنی:

ب.1. اینکه ساق این پا به ساق دیگر پیچیده می‌شود که ناشی از آن است که با رسیدن روح به گلوگاه حیات از بدن او رخت برمی‌بندد (المیزان، ج‏20، ص113)

ب.حالت جان کندنی است که دائما این پایش را حرکت می‌دهد و آن یکی را ثابت نگه می‌دارد و بالعکس. (قتاده، به نقل مجمع‌البیان، ج‏10، ص606)

ب.2. چون نیرویش تمام شده، پاهایش درهم پیچیده می‌شود، مانند پوستی که درهم پیچیده شود. (شعبی و ابی‌مالک، به نقل مجمع‌البیان، ج‏10، ص606)

ب.3. پاهایش در کفن کاملا پیچیده می‌شود. (حسن بصری و سعید بن مسیب، به نقل تفسیر کبیر، ج‏30، ص735)

ب.4. چنان پاهایش خشک می‌شود و به هم گیر می‌کند که نمی‌تواند حرکتش دهد. (تفسیر کبیر، ج‏30، ص735؛ تفسیر کنز الدقائق، ج14، ص43)

ج. «ساق» به معنای «نزع [= کندن] روح» هم به کار رفته است و آیه به معنای این است که برای مرگ نزع با نزع درهم‌آمیخت؛ [شاید یعنی کندن‌های پیاپی و درهم که روح از اجزای بدن یکی یکی مفارقت می‌کند] (سعد السعود (ابن‌طاووس)، ص260)


2) «وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ»

در لحظه مرگ ساق به ساق می‌پیچد؛

پس، مراحل جان کندن و خروج روح از بدن بسیار سنگین است؛ (حدیث2) هرچند از منظر ناظر بیرونی این سنگینی‌ها درک نشود.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

غالباً (1) لحظه جان کندن هر انسان برآیند زندگی او در دنیاست؛ و معیار اینکه آیا آن لحظه بر شخص سخت می‌گذرد یا آسان، ضربات و دردهای جسمانی‌ای که ما می‌بینیم نیست؛ چرا که او در حال تجربه کردن جهانی دیگر است و لزوما تجربه‌اش از جنس تجربه این جهان نیست (جلسه384، حدیث2)

شاید شاهد خوبی برای این مساله، وضعیت امام حسین ع باشد که علی‌رغم اینکه در لحظات آخر، بدنشان پر از زخم و آسیب بود (یعنی دردهای جسمانی به اوج خود رسیده بود) اما شاهدان حادثه روایت کرده‌اند که هرچه می‌گذشت چهره ایشان بشاش‌تر و برافروخته‌تر می‌شد؛ و هم ایشان و هم اصحابشان، لحظه شهادتشان - که در اوج سختی مادی بود - را شیرین‌ترین لحظه عمر خود معرفی کرده‌اند.

ثمره اخلاقی

آیا برای آن لحظه خود را آماده کرده‌ایم؟!

و اگر توجه کنیم که مرگ برایند زندگی است، این آماده کردن، به نحوه زندگی ما برمی‌گردد.

پی‌نوشت

(1)   تعبیر «غالبا» به کار رفت برای خارج کردن مواردی که آنچه در لحظه مرگ بر سر شخص می‌آید، نه بر اساس خوب یا بد بودن شخص، بلکه برای جبران خوبی استثنایی یا بدی استثنایی شخص است که دیگر تکلیفش در آخرت یکسره شود. (جلسه384، حدیث2)


3) «وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ»

اولین وضعیتی که از شخص محتضر (= در حال مرگ) توصیف کرد این بود که «گمان کرد که اینک وقت جدایی است»؛ یعنی دغدغه‌ای در قبال رابطه‌اش با سایر اشیاء و انسانها؛ و دومین وضعیتی که از آن سخن گفت اینکه «ساق به ساق می‌پیچد»، یعنی شدتها و درد و زنجی که با مرگ عارض او می‌شود.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

آیا از این تقدم و تاخر می‌شود نتیجه گرفت که پیوندهای انسان با سایر امور چنان بر وجودش مستولی است که ابتدا آن در نظرش می‌آید و سپس سختی‌های جان کندن را می‌فهمد؟!



[1] . این فراز از خطبه 198 نهج البلاغة (با ترجمه شهیدى، ص234) نیز تا حدودی به این آیه می‌تواند مرتبط باشد:

ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً ص بِالْحَقِّ حِینَ دَنَا مِنَ الدُّنْیَا الِانْقِطَاعُ وَ أَقْبَلَ مِنَ الآْخِرَةِ الِاطِّلَاعُ وَ أَظْلَمَتْ بَهْجَتُهَا بَعْدَ إِشْرَاقٍ وَ قَامَتْ بِأَهْلِهَا عَلَى سَاقٍ وَ خَشُنَ مِنْهَا مِهَادٌ وَ أَزِفَ مِنْهَا قِیَادٌ فِی انْقِطَاعٍ مِنْ مُدَّتِهَا وَ اقْتِرَابٍ مِنْ أَشْرَاطِهَا وَ تَصَرُّمٍ مِنْ أَهْلِهَا وَ انْفِصَامٍ مِنْ حَلْقَتِهَا وَ انْتِشَارٍ مِنْ سَبَبِهَا وَ عَفَاءٍ مِنْ أَعْلَامِهَا وَ تَکَشُّفٍ مِنْ عَوْرَاتِهَا وَ قِصَرٍ مِنْ طُولِهَا جَعَلَهُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ بَلَاغاً لِرِسَالَتِهِ  ِ وَ کَرَامَةً لِأُمَّتِهِ وَ رَبِیعاً لِأَهْلِ زَمَانِهِ وَ رِفْعَةً لِأَعْوَانِهِ وَ شَرَفاً لِأَنْصَارِه‏...

پس خدا محمد را که درود وى بر او و یاران او باد به حق برانگیخت، آن گاه که پایان دنیا نزدیک بود و آخرت روى‏آور و جهان پس از روشنى و زیبایى، تاریک. زندگى مردمش دشوار، و آرام جاى آنان ناهموار، جهان به نیستى و فرو ریختن نزدیک گردیده، مدت آن به سر رسیده، و نشانه‏هاى آن پدید و پیوند مردمش با آن بریده، و حلقه‏هاى پیوندشان از هم دریده، و اسباب از هم گسیختگى‏شان بسیار، و نشانه‏هاى رستگارى ناپایدار، و زشتیهاى دنیا آشکار، رشته عمرش کوتاه- و به سر رسیدنش نمودار-. این هنگام خدا او را مأمور رساندن شریعت- به مردمان- کرد و موجب ارجمندى امت، و بهار مردم زمانش، و مایه سربلندى یارانش، و موجب شرف یاورانش....

 


386) سوره قیامت (75) آیه 28 وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ

بسم الله الرحمن الرحیم

386) سوره قیامت (75) آیه 28 

وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ

ترجمه

و گمان کرد که آن همان [وقت] جدایی است؛

حدیث

1) امام باقر ع (در ادامه حدیث1 جلسه قبل) درباره آیه «و گمان کرد که آن همان [وقت] جدایی است» فرمودند:

منظور فراق خانواده و دوستان در آن هنگام [هنگام مرگ] است.

الأمالی( للصدوق)، ص307؛ الکافی ، ج‏3، ص259

حَدَّثَنَا الشَّیْخُ الْفَقِیهُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُوسَى بْنِ بَابَوَیْهِ الْقُمِّیُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا الْهَیْثَمُ بْنُ أَبِی مَسْرُوقٍ النَّهْدِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ جَمِیلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْبَاقِرِ ... قَالَ

«وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ» یَعْنِی فِرَاقَ الْأَهْلِ وَ الْأَحِبَّةِ عِنْدَ ذَلِکَ.


2) امیرالمومنین ع در خطبه‌ای به توضیح انسان غافل و اینکه چگونه مرگ او را در برمی‌گیرد می‌پردازند که قسمتی از آن در جلسه قبل گذشت. در ادامه می‌فرمایند:

... سپس مرگ، بیشتر در آنها رخنه کرد تا جایی که بین هریک از آنها و سخن گفتنش فاصله انداخت، در حالی که او در بین اهل و عیالش است، با چشمش می بیند و با گوشش می‌شنود در حالی که عقلش سالم است و خِرَدش همچنان باقی است؛ می اندیشد که عمرش را در چه تباه کرده و زمانه اش را در چه گذرانده؛ به یاد اموالی که جمع کرده مى‏افتد، که در جمع آورى آنها چشم بر هم گذاشته و از آنچه [تکلیف شرعی‌اش] واضح است و آنچه شبهه‌ناک بوده، گرد آورده، و اکنون که در شُرُفِ جدایی از آن واقع شده، تَبَعات گردآوری آن دامن‌گیرش گردیده است؛ آن را برای کسانی که پشت سرش هستند باقی می‌گذارد، راحتى و خوشى آن براى دیگرى و کیفر آن بر دوش اوست، و او در گرو این اموال است؛ پس دست خود را از پشیمانى مى‏گزد به خاطر واقعیّت‏هایى که هنگام مرگ مشاهده می‌کند. در این حالت بدانچه که در ایام عمرش به آن علاقمند بود بى‌اعتنا شده، آرزو مى‏کند که اى کاش آن کس که در گذشته بر ثروت او غبطه می‌خورد و نسبت به وی حسادت می‌ورزید، او این اموال را جمع کرده بود.

پس مرگ همچنان در پیکرش پیش می‌رود ...

بقیه این خطبه ان شاء الله در بحث از آیه بعد خواهد آمد.

نهج‌البلاغه، خطبه109

... ثُمَّ ازْدَادَ الْمَوْتُ فِیهِمْ وُلُوجاً فَحِیلَ بَیْنَ أَحَدِهِمْ وَ بَیْنَ مَنْطِقِهِ وَ إِنَّهُ لَبَیْنَ أَهْلِهِ یَنْظُرُ بِبَصَرِهِ وَ یَسْمَعُ بِأُذُنِهِ عَلَى صِحَّةٍ مِنْ عَقْلِهِ وَ بَقَاءٍ مِنْ لُبِّهِ یُفَکِّرُ فِیمَ أَفْنَى عُمْرَهُ وَ فِیمَ أَذْهَبَ دَهْرَهُ وَ یَتَذَکَّرُ أَمْوَالًا جَمَعَهَا أَغْمَضَ فِی مَطَالِبِهَا وَ أَخَذَهَا مِنْ مُصَرَّحَاتِهَا وَ مُشْتَبِهَاتِهَا قَدْ لَزِمَتْهُ تَبِعَاتُ جَمْعِهَا وَ أَشْرَفَ عَلَى فِرَاقِهَا تَبْقَى لِمَنْ وَرَاءَهُ [یُنَعَّمُونَ‏] یَنْعَمُونَ فِیهَا وَ یَتَمَتَّعُونَ بِهَا فَیَکُونُ الْمَهْنَأُ لِغَیْرِهِ وَ الْعِبْ‏ءُ عَلَى ظَهْرِهِ وَ الْمَرْءُ قَدْ غَلِقَتْ رُهُونُهُ بِهَا فَهُوَ یَعَضُّ یَدَهُ نَدَامَةً عَلَى مَا أَصْحَرَ لَهُ عِنْدَ الْمَوْتِ مِنْ أَمْرِهِ وَ یَزْهَدُ فِیمَا کَانَ یَرْغَبُ فِیهِ أَیَّامَ عُمْرِهِ وَ یَتَمَنَّى أَنَّ الَّذِی کَانَ یَغْبِطُهُ بِهَا وَ یَحْسُدُهُ عَلَیْهَا قَدْ حَازَهَا دُونَهُ.

فَلَمْ یَزَلِ الْمَوْتُ یُبَالِغُ فِی جَسَدِهِ ...


3) از پیامبر خدا در مورد کسی که در حال احتضار است،‌ روایت شده است:

سوگند به کسی که جان محمد به دست اوست، اگر جایش را می‌دیدند و سخنش را می‌شنیدند، از مرده‌شان غافل می‌شدند و بر خویشتنِ خویش گریه می‌کردند؛ تا آن موقعی که جنازه مرده را بر دوش کشیدند و روحش بالای جنازه‌اش می‌رود و می‌آید در حالی که ندا می‌دهد: ای اهل و عیالم! ای فرزندانم! دنیا شما را به بازی نگیرد آن گونه که مرا به بازی گرفت، که مال را از راه حلال و حرام گرد آوردم و سپس آن را برای غیر خودم گذاشتم؛ خوشی‌اش برای آنهاست و تَبَعاتش دامنگیر من است؛ پس، از آنچه بر من وارد شد برحذر باشید.

جامع الأخبار(للشعیری)، ص170

وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

فَوَ الَّذِی نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِیَدِهِ لَوْ یَرَوْنَ مَکَانَهُ وَ یَسْمَعُونَ کَلَامَهُ لَذَهَلُوا عَنْ مَیِّتِهِمْ وَ لیبکوا [لَبَکَوْا] عَلَى نُفُوسِهِمْ حَتَّى حُمِلَ الْمَیِّتُ عَلَى نَعْشِهِ وَ تُرَفْرِفُ رُوحُهُ فَوْقَ النَّعْشِ وَ هُوَ یُنَادِی یَا أَهْلِی وَ یَا وُلْدِی لَا تَلْعَبَنَّ بِکُمُ الدُّنْیَا کَمَا لَعِبَتْ بِی جَمَعْتُ الْمَالَ مِنْ حِلِّهِ وَ غَیْرِ حِلِّهِ ثُمَّ خَلَّفْتُهُ لِغَیْرِی فَالْمَهْنَأُ لَهُمْ وَ التَّبِعَةُ عَلَیَّ فَاحْذَرُوا مِثْلَ مَا حَلَّ بِی.

تدبر

1) «وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ»

هنگامی که جان به لب می‌رسد و گفته می‌شود که چه کسی می‌تواند این را نجات دهد، در این زمان است که وی گمان می‌کند که هنگام جدایی فرارسیده است.

چرا تعبیر «ظن» را به کار برد؟

الف. «ظن» گاهی به معنای یقین به کار می‌رود؛ اینجا به این معناست که با دیدن آن احوالات دانست که وقت فراق فرا رسیده است. (مجمع‌البیان، ج10، ص606؛ المیزان، ج20، ص113)

ب. انسان مادام که روحش وابسته به بدنش است، محبت عاجله (قیامت/20) چنان در او غلبه دارد که همچنان طمع دارد که در دنیا بماند و از اهل و عیالش جدا نشود. (تفسیر کبیر، ج30، ص735)

ج. شاید می‌خواهد اشاره کند که چنان به دنیا چسبیده که با اینکه علائم مرگ را در خود می‌بیند هنوز کاملا باورش نشده است.

د. ...


2) «وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ»

اولین نکته‌ای که به ذهن شخصی که قرار است بمیرد، می‌رسد «فراق» و جدایی است.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

گفته می‌شود که انسان را انسان نامیده‌اند چون قوام او به انس گرفتن با دیگران است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص94) درواقع، انسان به گونه‌ای است که در ارتباطاتی که برقرار کند، با اشیاء و انسانهای پیرامون خود انس می‌گیرد و با این پیوندهایش آرام و قرار می‌یابد؛ لذا اولین دغدغه‌اش در هنگام مرگ، جدایی‌ای است که از آنچه بدانها وابسته بوده، رخ می‌دهد.

اگر این را جدی بگیریم، آنگاه دلبستگی‌های‌مان را خیلی جدی می‌گیریم.

عاقل کسی است که به یاد داشته باشد که:

«آنچه نپاید دلبستگی را نشاید»

ثمره اخلاقی

شاید تمام احکام و دستورات دین را بتوان در یک جمله خلاصه کرد:

تمرین اینکه به چیزی «دل» بدهیم که از ما جدا نمی‌شود؛ و از هر چیزی که از ما جدا خواهد شد، «دل» بکنیم.

پاسبان حرم دل شده‌ام شب همه شب                    تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم

http://ganjoor.net/hafez/ghazal/sh324/


3) «وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ»

اولین «دل»نگرانیِ انسان در لحظه مرگش، «فراق» است.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

اگر توجه کنیم که:

اولاً ارزش، و بلکه مهمترین دارایی، و بلکه حقیقتِ نهاییِ هر کس، «دلِ» اوست؛ و

ثانیاً ارزش هر «دل»ی به آن چیزی است که این دل بدان گره خورده و آن را در خود جای داده است، (به تعبیر دیگر، ارزش هر دلی، به دلخواه اوست)

آنگاه شاید بتوان فهمید که چرا مفهوم «عشق» این اندازه در هویت انسان، مفهومی اساسی است؛‌ و چرا این اندازه مفهوم «عشق» با مفهوم «فراق« گره خورده است؛ و داستان زندگی انسان، داستان عشق و فراق است:

فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم                     بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم

طایر گلشن قدسم چه دهم شرح «فراق»                 که در این دامگه حادثه چون افتادم ...

http://ganjoor.net/hafez/ghazal/sh317/

به طوری که شاید بتوان گفت «فراق» یکی از موقعیت‌های ویژه‌ای است که حقیقت هرکس بر خودش و بر دیگران هویدا می‌شود؛ و حافظ چه زیبا توصیف کرده است داستان «فراق» در زندگی را:

زبان خامه ندارد سر بیان فراق                             وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق

دریغ مدت عمرم که بر امید وصال                       به سر رسید و نیامد به سر زمان فراق

سری که بر سر گردون به فخر می‌سودم                 به راستان که نهادم بر آستان فراق

چگونه باز کنم بال در هوای وصال                       که ریخت مرغ دلم پر در آشیان فراق

کنون چه چاره که در بحر غم به گردابی                 فتاد زورق صبرم ز بادبان فراق

بسی نماند که کشتی عمر غرقه شود                      ز موج شوق تو در بحر بی‌کران فراق

اگر به دست من افتد فراق را بکشم                      که روز هجر سیه باد و خان و مان فراق

رفیق خیل خیالیم و همنشین شکیب                    قرین آتش هجران و هم قران فراق

چگونه دعوی وصلت کنم به جان که شده‌ست          تنم وکیل قضا و دلم ضمان فراق

ز سوز شوق دلم شد کباب دور از یار                    مدام خون جگر می‌خورم ز خوان فراق

فلک چو دید سرم را اسیر چنبر عشق                    ببست گردن صبرم به ریسمان فراق

به پای شوق گر این ره به سر شدی حافظ              به دست هجر ندادی کسی عنان فراق

http://ganjoor.net/hafez/ghazal/sh297/


4) «وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ»

اینکه مرگ را به جدایی تعبیر کرد، از شواهدی است که نشان می دهد که روح حقیقتی مستقل است که بعد از بدن هم باقی است؛ زیرا حقیقت انسان را چیزی دانسته، که در هنگام مرگ از این بدن و پیکر جدا می‌شود. (اقتباس از تفسیر کبیر، ج30، ص735)[1]


5) «أَنَّهُ الْفِراقُ»

«الفراق» را مطلق آورد و فرمود «اینک وقت جدایی است» و نفرمود «جدایی از چه؟»

ظاهرا همین نشان می‌دهد جدایی از هر چیزی که از او جدا شدنی است.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

چه چیزی در هنگام مگر از انسان جدا می‌شود؟

الف. اموال و دارایی‌هایی که در زندگی برای خود جمع کرده،

ب. دوستان و آشنایانی که بدانها انس گرفته، (مگر دوستی‌هایی که بر مدار خداپرستی و تقوی شکل گرفته باشد، زخرف/67)

ج. اعضاء ‌و جوارح بدنش. (جلسه بعد، حدیث3)

یعنی هیچ یک از اینها جزء حقیقتِ انسان و داراییِ واقعی نیست، حتی اعضاء و جوارحش!

چیزی دارایی واقعی انسان است که برایش بماند.

اگر چیزی را چند روزی به عاریت به ما بدهند، و از ابتدا هم بدانیم که آن را از ما پس می‌گیرند، واقعا «مالِ» ما نمی‌شود؛ چیزی واقعا «مال» ماست، که ملکیت آن به طور کامل به ما منتقل شده باشد، به طوری که اختیار آن کاملا در دست خودمان باشد و بدون اجازه ما نتوانند آن را از ما بگیرند.

وقتی انسان از «مرگ» غافل می‌شود، چیزهایی را مالِ خودش می‌شمرد، که وقتی به یاد مرگ می‌افتد، می‌فهمد که آنها واقعا مالِ او نیست و بدون اینکه او دلش بخواهد، آنها را از او پس می‌گیرند.

اما چه چیزی برای انسان باقی می‌ماند که واقعا «مالِ» اوست و نمی‌توانند بدون اختیارش آنها را از او بگیرند؟

تنها باورها، خلق و خوها، و اعمال او.

اینها واقعا در اختیار خودمان است و اینهاست که در آخرت حقیقت ما را رقم می‌زند و هیچگاه از ما جدا نمی‌شود.

اگر این را جدی بگیریم، زندگی‌مان چه تغییری خواهد کرد؟



[1] . البته تعبیر وی این است که «چون فراق و وصال وصف هستند و نیازمند موصوف‌اند»:

و اعلم أن الآیة دالة على أن الروح جوهر قائم بنفسه باق بعد موت البدن، لأنه تعالى سمى الموت فراقا، و الفرق إنما یکون لو کانت الروح باقیة، فإن الفراق و الوصال صفة، و الصفة تستدعی وجود الموصوف.

 


385) سوره قیامت (75) آیه 27 وَ قیلَ مَنْ راقٍ

بسم الله الرحمن الرحیم

385) سوره قیامت (75) آیه 27

وَ قیلَ مَنْ راقٍ

ترجمه

و گفته شد کیست که شفادهنده‌ باشد؟

نکات ترجمه

«راقٍ»

این کلمه در اصل «راقِیٌ» بوده است که از ماده «رقی» می‌باشد. گفته‌اند این ماده در سه معنا به کار می‌رود: صعود، حرز (چیزی که برای در امان ماندن از شرور و طلسمات و ... استفاده می‌شود)، و بقعه‌ای در زمین (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص426) در قرآن کریم در سه مورد مشخصا با تعابیر به معنای «بالا رفتن» به کار رفته (تَرْقى‏ فِی السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِیِّک‏؛ اسراء/93؛  فَلْیَرْتَقُوا فِی الْأَسْبابِ؛ ص/10) ولی اینکه در این آیه در کدام معناست،

هم معنای اول مطرح شده، یعنی: «چه کسی می‌خواهد روح تو را بالا ببرد»)؛

و هم معنای دوم، یعنی: «چه کسی می‌خواهد برای تو «رُقْیه»ای بیاورد تا از مرگ شفایت دهد؟»)

که در این معنای اخیر، برخی این را بر کار پزشک هم تطبیق داده‌اند، یعنی «چه طبیبی می‌خواهد بیاید که شفایت دهد؟» (مفردات ألفاظ القرآن، ص363؛ مجمع‌البیان، ج10، ص605؛ المیزان، ج20، ص13)

حدیث

1) از امام باقر ع درباره معنای آیات 27 تا 30 سوره قیامت سوال شد، که ان‌شاء الله توضیح هریک را در ذیل خود آن آیه خواهیم آورد.

در مورد «وَ قِیلَ مَنْ راقٍ: و گفته شد کیست که شفا‌بخش باشد؟» (قیامت/27) فرمودند: این سخن فرزند آدم [= انسان] است هنگامی که مرگ نزد او حاضر می‌شود، می گوید آیا طبیبی هست، آیا شفادهنده‌ای هست؟

الأمالی( للصدوق)، ص307؛ الکافی[1]، ج‏3، ص259

حَدَّثَنَا الشَّیْخُ الْفَقِیهُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُوسَى بْنِ بَابَوَیْهِ الْقُمِّیُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا الْهَیْثَمُ بْنُ أَبِی مَسْرُوقٍ النَّهْدِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ جَمِیلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْبَاقِرِ:

أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قِیلَ مَنْ راقٍ

قَالَ ع: ذَاکَ قَوْلُ ابْنِ آدَمَ إِذَا حَضَرَهُ الْمَوْتُ قَالَ هَلْ مِنْ طَبِیبٍ هَلْ مِنْ رَاقٍ ...


2) امیرالمومنین ع در خطبه‌ای به توضیح انسان غافل و اینکه چگونه مرگ او را در برمی‌گیرد می‌پردازند که فراز قبلی این خطبه در جلسه 378، حدیث2 http://yekaye.ir/al-qiyamah-75-20/ گذشت.[2] در فراز بعدی می‌فرمایند:

نه به گفته بازدارنده از سوى خدا، خود را بازدارد؛ و نه پند آن کس را که از سوى او پند دهد، در گوش آرد؛ حالى که مى‏بیند گرفته‌شدگان در حین غفلت را که نه عفو و بخششی برایشان هست و نه راه بازگشتی؛

[می‌بیند که] چگونه بر آنان فرود آمد آنچه بدان جهالت می‌ورزیدند؛ و از فراق دنیا به نزدشان آمد آنچه خود را از آن ایمن می‌دیدند؛ و به آخرت در آمدند مطابق با آنچه بدیشان وعده می‌دادند.

آنچه به آنان فرود آمد، از مستیِ مرگ و حسرتِ «از دست دادن»، وصف ناشدنى است: اندامهایشان از آن سست شد، و رنگهاشان در اثر آن دگرگون گشت؛ سپس مرگ، بیشتر در آنها رخنه کرد تا جایی که بین هریک از آنها و سخن گفتنش فاصله انداخت ...

بقیه این خطبه ان شاء الله در بحث از آیه بعد خواهد آمد.

نهج‌البلاغه، خطبه109

لَا یَنْزَجِرُ مِنَ اللَّهِ بِزَاجِرٍ وَ لَا یَتَّعِظُ مِنْهُ بِوَاعِظٍ وَ هُوَ یَرَى الْمَأْخُوذِینَ‏ عَلَى الْغِرَّةِ حَیْثُ لَا إِقَالَةَ لَهُمْ وَ لَا رَجْعَةَ کَیْفَ نَزَلَ بِهِمْ مَا کَانُوا یَجْهَلُونَ وَ جَاءَهُمْ مِنْ فِرَاقِ الدُّنْیَا مَا کَانُوا یَأْمَنُونَ وَ قَدِمُوا مِنَ الآْخِرَةِ عَلَى مَا کَانُوا یُوعَدُونَ فَغَیْرُ مَوْصُوفٍ مَا نَزَلَ بِهِمْ اجْتَمَعَتْ عَلَیْهِمْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ وَ حَسْرَةُ الْفَوْتِ فَفَتَرَتْ لَهَا أَطْرَافُهُمْ وَ تَغَیَّرَتْ لَهَا أَلْوَانُهُمْ ثُمَّ ازْدَادَ الْمَوْتُ فِیهِمْ وُلُوجاً فَحِیلَ بَیْنَ أَحَدِهِمْ وَ بَیْنَ مَنْطِقِهِ ...

تدبر

1) «وَ قیلَ مَنْ راقٍ»

مقصود از «وَ قیلَ من راق» چیست؟

الف. «راق» از «رُقْیه» به معنای حرز و چیزی است که شفا دهد و بلا را دور کند. مقصود این است که «کیست طبیبی که بیاید و وی را از مرگ نجات دهد؟» (أبی‌قلابة و ضحاک و قتادة و ابن‌زید، به نقل مجمع‌البیان، ج10، ص605)

و در این صورت هم دو حالت قابل فرض است:

این جمله می‌تواند به صورت طلب باشد (آیا واقعا طبیبی پیدا می‌شود که ....) و یا به صورت استفهام انکاری و حاکی از ناامیدی گوینده (واقعا چه کسی می‌خواهد چنین انسانی را نجات دهد؟). (تفسیر کبیر، ج30، ص734)

ب. «راق» از «ارتقاء» است و وقتی او به لحظه مرگ می‌رسد می‌پرسند: چه کسی روح او را بالا می‌برد، ملائکه عذاب یا ملائکه رحمت؟ (ابن‌عباس و مقاتل، به نقل مجمع‌البیان، ج10، ص605)[3] ویا از این باب که فرشتگان از بردن روح کافر ابا دارند و ملک‌الموت خطاب به آنها می گوید: کدام از شما حاضر است که روح این کافر را ببرد؟ (تفسیر کبیر، ج30، ص734)

ج. ...[4]



2) «وَ قیلَ مَنْ راقٍ»

همه تعابیر قبلی به صورت فعل معلوم آمد، اما اینجا به صورت فعل مجهول؛ پس طبیعتا گوینده این سخن، خود شخص نیست؛ پس اطرافیانش وضعیت او برایشان مهم است.

یعنی، وقتی کسی در شرف مرگ قرار می گیرد، دیگران هم با او کار دارند، و نمی‌توانند نسبت به مرگ او بی‌اعتنا باشند.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

انسان موجودی است که نه تنها زندگی، بلکه مرگش هم به دیگران مربوط است.



[1] . سند و عبارت در کافی تفاوت اندکی می‌کند:

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى «وَ قِیلَ مَنْ راقٍ وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ» قَالَ فَإِنَّ ذَلِکَ ابْنُ آدَمَ إِذَا حَلَّ بِهِ الْمَوْتُ قَالَ هَلْ مِنْ طَبِیبٍ إِنَّهُ الْفِرَاقُ أَیْقَنَ بِمُفَارَقَةِ الْأَحِبَّةِ.

[2] همچنین فرازهایی از این خطبه قبلا در جلسه 361، حدیث3 http://yekaye.ir/al-alaq-96-15/  و جلسه263، حدیث2 http://yekaye.ir/al-hegr-15-25/ گذشت.

[3] . مرحوم طبرسی دو قول دیگر هم نقل می‌کند که چون یا به همان قبلیها برمی‌گردد یا بسیار بعید به نظر می‌رسد در متن نیامد:

قال أبو العالیة تختصم فیه ملائکة الرحمة و ملائکة العذاب أیهم یرقی روحه و قال الضحاک أهل الدنیا یجهزون البدن‏ و أهل الآخرة یجهزون الروح‏

[4] . شاید این معنا هم از آیه قابل برداشت باشد:

با توجه به اینکه «راقی» می‌تواند به معنای «لازم» (نه متعدی) باشد؛ آنگاه چه‌بسا این آیه سوال درباره خود مرده است، یعنی هرکسی که می‌میرد افراد می‌پرسند چه کسی بالا می‌رود (و چه کسی سقوط می‌کند)؟

 


384) سوره قیامت (75) آیه 26 کَلاَّ إِذا بَلَغَتِ التَّراقِیَ

بسم الله الرحمن الرحیم

 

384) سوره قیامت (75) آیه 26  

کَلاَّ إِذا بَلَغَتِ التَّراقِیَ

ترجمه

نه، آنگاه که به گلوگاه رسید [جان به لب آمد]

نکات ترجمه

درباره «کَلاَّ» قبلاً در جلسه 353 (http://yekaye.ir/al-alaq-96-6/ ) توضیحاتی داده شد. اما اینکه در این آیه، به چه معناست، دست کم سه مطلب گفته شده است:

الف. به معنای این است که «نه، کافر همچنان به قیامت ایمان نمی‌آورد؛ ولی نمی‌تواند از مرگ فرار کند»  (مقاتل، به نقل تفسیر کبیر (فخر رازی)، ج30، ص734؛ مجمع‌البیان، ج10، ص604)

ب. در مقام هشدار دادن و برحذر داشتن از ترجیح دنیا به آخرت است؛ گویی می‌فرماید: اکنون که وضعیت سعادتمندان و شقاوتندان را دانستید، از این محبت عاجله و رها کردن آخرت دست بردارید. (زجاج، به نقل از تفسیر کبیر، ج30، ص733؛ المیزان، ج20، ص113)

ج. به معنای «حقّاً» است؛ یعنی حقا هنگامی که جان به لب آید چنین و چنان خواهد شد؛ و مقصود از آن این است که بعد از اینکه عظمت و سنگینی آخرت را گوشزد کرد، تاکید کند که حتما این دنیا پایانی خواهد داشت و تلخی مرگ را خواهید چشید. (تفسیر کبیر، ج30، ص734؛ مجمع‌البیان، ج10، ص604)


«التَّراقِیَ»

جمع «ترقوه» است که نام استخوانی است در شانه. استخوان ترقوه همچون میله‌ای خمیده به شکل حرف S، و البته با انحنای کمتر است. دو استخوان ترقوه در بالاترین قسمت جلوی قفسه سینه قرار گرفته از طرف داخل با استخوان جناغ و از طرف خارج با استخوان کتف مفصل می‌شوند.

اغلب اهل لغت، این کلمه را از ماده «ترق» دانسته، و تصریح کرده‌اند که از این ماده فقط همین کلمه وجود دارد[1] (کتاب العین، ج5، ص127؛ معجم المقاییس اللغة، ج‏1، ص345؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص166) اما برخی به همین دلیل (که هیچ هم‌خانواده‌ای نداشته باشد) با این مطلب مخالفت کرده و آن را از ماده «رقی» (یا «رقو») در معنای صعود و ارتفاع (هم‌خانواده «ارتقاء») دانسته‌اند و گفته‌اند وجه تسمیه «ترقوه» آن است که در بالای سینه قرار دارد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏4، ص205-206) که درباره ماده «رقی»، ان‌شاءالله در آیه بعد بحث خواهد شد.

این کلمه تنها همین یکبار در قرآن کریم به کار رفته است.

حدیث

1) در صحیفه سجادیه امام سجاد ع دعایی هنگام ختم قرآن روایت شده است. در فرازی از این دعا فرموده‌اند:

خداوندا ! بر محمد و خاندانش درود فرست و با قرآن هنگام مرگ آسان گردان بر ما اندوه جان کندن را و ناله‌های شدیدش را و به شماره افتادن نفس‌ها را، «آنگاه که به گلوگاه رسد، و گفته شود: کیست چاره‌ساز؟» (قیامت/26-27)؛ و ملک‌الموت از پس پرده‌های غیب برای قبض او تجلی کند؛ و او را با تیرهای وحشت فراق از کمان مرگ تیر زند؛ و برایشان از زهر مرگ، جامی که چشایی‌اش هم زهرآگین است فراهم آورد؛ و کوچ کردن و بار بستن از ما به جانب آخرت نزدیک شود؛ و اعمال بر گردنها آویخته گردد؛ و قبرها تا میقات روز ملاقات محل و مأوی شود.

الصحیفة السجادیة، دعاء42، وَ کَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ عِنْدَ خَتْمِ الْقُرْآنِ

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ هَوِّنْ بِالْقُرْآنِ عِنْدَ الْمَوْتِ عَلَى أَنْفُسِنَا کَرْبَ السِّیَاقِ، وَ جَهْدَ الْأَنِینِ، وَ تَرَادُفَ الْحَشَارِجِ إِذَا بَلَغَتِ النُّفُوسُ التَّراقِیَ، وَ قِیلَ مَنْ راقٍ وَ تَجَلَّى مَلَکُ الْمَوْتِ لِقَبْضِهَا مِنْ حُجُبِ الْغُیُوبِ، وَ رَمَاهَا عَنْ قَوْسِ الْمَنَایَا بِأَسْهُمِ وَحْشَةِ الْفِرَاقِ، وَ دَافَ لَهَا مِنْ ذُعَافِ الْمَوْتِ کَأْساً مَسْمُومَةَ الْمَذَاقِ، وَ دَنَا مِنَّا إِلَى الْآخِرَةِ رَحِیلٌ وَ انْطِلَاقٌ، وَ صَارَتِ الْأَعْمَالُ قَلَائِدَ فِی الْأَعْنَاقِ، وَ کَانَتِ الْقُبُورُ هِیَ الْمَأْوَى إِلَى مِیقَاتِ یَوْمِ التَّلَاق‏.


2) از امام رضا ع از پدرشان (امام کاظم ع) روایت شده است:

به امام صادق ع گفته شد: مرگ را برای ما توصیف کنید!

فرمودند: مرگ برای مومن همچون نسیمی است که بویی به مشام وی می‌رساند و او از خوش‌بویی‌اش عطسه‌ای می‌کند و هرگونه درد و رنجی از او رخت برمی‌بندد؛ ولی برای کافر مانند نیش افعی و عقرب ویا شدیدتر است.

گفته شد: برخی می‌گویند شدیدتر از آن است که با اره تکه تکه شوند و یا با قیچی پاره پاره گردند و یا با سنگها خُرد شوند ویا قطب سنگ آسیاب روی حدقه چشمشان به گردش درآید!

فرمودند: بله، برای برخی از کافران و فاجران این گونه است؛ آیا ندیده‌ای برخی از آنها را که [هنگام مرگ] با این شداید روبرو می‌شود؟ آن وضعی که برای او رخ می‌دهد گاه از این [و بلکه از هر چیز دیگری هم] شدیدتر است جز از عذاب آخرت؛ که آن از عذاب دنیا شدیدتر است.

گفته شد: پس چرا گاهی کافری را می‌بینیم که جان کندن بر او آسان است؟! چراغ عمرش خاموش می‌شود در حالی که دارد تعریف می‌کند و می‌خندد و سخن می‌گوید! و نیز در میان مومنان هم گاهی این طور است؛ و گاه هم در میان مومنان و هم در میان کافران کسانی را می‌بینیم که هنگام سکرات مرگ، وضعشان با چنین شدایدی قابل مقایسه است!

فرمودند: آن راحتی‌ای که در مورد مومن می‌بینید، ثواب اوست که به سوی او شتافته، و آن شدتی که در موردش می‌بینید، برای پاک کردن او از گناهانش است تا در حالی که پاک و نظیف و مستحث ثواب ابدی است و مانعی پیش رویش نمانده، وارد آخرت شود. و آن سهولتی که در مورد برخی از کفار می‌بینید جزای کارهای خوب او در دنیاست، تا وقتی در آخرت وارد می‌شود جز آنچه وی را شایسته عقاب می‌کند نداشته باشد؛ و آن شدتی که در مورد برخی از کافران در اینجا می‌بینید، شروع عقاب خداوند است بعد از تمام شدن حسناتش؛ چرا که خداوند عادلی است که جور و ستم در او راه ندارد.

معانی الأخبار، ص288

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْقَاسِمِ الْمُفَسِّرُ الْجُرْجَانِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْحُسَیْنِیُّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ النَّاصِرِیُّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ الرِّضَا عَنْ أَبِیهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع قَالَ:

قِیلَ لِلصَّادِقِ ع صِفْ لَنَا الْمَوْتَ!

فَقَالَ لِلْمُؤْمِنِ کَأَطْیَبِ رِیحٍ یَشَمُّهُ فَیَنْعُسُ لِطِیبِهِ وَ یَنْقَطِعُ التَّعَبُ وَ الْأَلَمُ کُلُّهُ عَنْهُ وَ لِلْکَافِرِ کَلَسْعِ الْأَفَاعِی وَ لَدْغِ الْعَقَارِبِ أَوْ أَشَدَّ.

قِیلَ فَإِنَّ قَوْماً یَقُولُونَ إِنَّهُ أَشَدُّ مِنْ نَشْرٍ بِالْمَنَاشِیرِ وَ قَرْضٍ بِالْمَقَارِیضِ وَ رَضْخٍ بِالْأَحْجَارِ وَ تَدْوِیرِ قُطْبِ الْأَرْحِیَةِ فِی الْأَحْدَاقِ.

قَالَ فَهُوَ کَذَلِکَ هُوَ عَلَى بَعْضِ الْکَافِرِینَ وَ الْفَاجِرِینَ أَ لَا تَرَوْنَ مِنْهُمْ مَنْ یُعَایِنُ تِلْکَ الشَّدَائِدَ فَذَاکُمُ الَّذِی هُوَ أَشَدُّ مِنْ هَذَا إِلَّا مِنْ عَذَابِ الْآخِرَةِ فَهَذَا أَشَدُّ مِنْ عَذَابِ الدُّنْیَا

قِیلَ فَمَا بَالُنَا نَرَى کَافِراً یَسْهُلُ عَلَیْهِ النَّزْعُ فَیَنْطَفِی وَ هُوَ یَتَحَدَّثُ وَ یَضْحَکُ وَ یَتَکَلَّمُ وَ فِی الْمُؤْمِنِینَ أَیْضاً مَنْ یَکُونُ کَذَلِکَ وَ فِی الْمُؤْمِنِینَ وَ الْکَافِرِینَ مَنْ یُقَاسِی عِنْدَ سَکَرَاتِ الْمَوْتِ هَذِهِ الشَّدَائِدَ

فَقَالَ مَا کَانَ مِنْ رَاحَةٍ لِلْمُؤْمِنِ هُنَاکَ فَهُوَ عَاجِلُ ثَوَابِهِ وَ مَا کَانَ مِنْ شَدِیدَةٍ فَتَمْحِیصُهُ مِنْ‏ ذُنُوبِهِ لِیَرِدَ الْآخِرَةَ نَقِیّاً نَظِیفاً مُسْتَحِقّاً لِثَوَابِ الْأَبَدِ لَا مَانِعَ لَهُ دُونَهُ وَ مَا کَانَ مِنْ سُهُولَةٍ هُنَاکَ عَلَى الْکَافِرِ فَلِیُوَفَّى أَجْرَ حَسَنَاتِهِ فِی الدُّنْیَا لِیَرِدَ الْآخِرَةَ وَ لَیْسَ لَهُ إِلَّا مَا یُوجِبُ عَلَیْهِ الْعِقَابَ وَ مَا کَانَ مِنْ شِدَّةٍ عَلَى الْکَافِرِ هُنَاکَ فَهُوَ ابْتِدَاءُ عِقَابِ اللَّهِ لَهُ بَعْدَ نَفَادِ حَسَنَاتِهِ ذَلِکُمْ بِأَنَّ اللَّهَ عَدْلٌ لَا یَجُورُ.

تدبر

1) کَلاَّ إِذا بَلَغَتِ التَّراقِیَ

در این سوره ابتدا تردید برخی از انسانها درباره آخرت را مطرح کرد (قیامت 3- 6) سپس ریشه این مطلب را در محبت دنیا و رها کردن آخرت دانست (قیامت 20-21 ) و اکنون دوباره هشداری می دهد تا انسانها را از این بن بست برحذر دارد:

 شما الان در بند محبت دنیایید و آخرت را رها کرده‌اید اما بگذارید، آنگاه که جان به گلوگاه رسید معلوم می شود چکاره‌اید؟!

نکته تخصصی انسان‌شناسی

مرگ واقعیتی انکار ناپذیر است که حقیقت هر انسانی را به او می نمایاند. انسان ممکن است خدا ،‏آخرت ، یا هر حقیقت دیگری را انکار کند اما مرگ را نمی تواند؛ چون دائما آن را پیرامون خود می بیند.

شاید یکی از عللی که حضرت علی ع آن شد که شد، این بود که می فرمود:

به خدا قسم انس پسر ابوطالب با مرگ بیشتر است از انس طفل با پستان مادرش. (نهج‌البلاغه، خطبه5)[2]

 ثمره اخلاقی- اجتماعی

یکی از مهمترین مشکلات انسانها این است که مرگ را جدی نمی گیرند.

کسی که لحظه ای را که جانش به لب می رسد جدی بگیرد، آیا ممکن است در اموال مردم یا بیت المال بناحق تصرف کند؟ یا برای رسیدن به پست و مقام هر کاری بکند؟ یا ...؟


2) کَلاَّ إِذا بَلَغَتِ التَّراقِیَ

این هنگامی که جان به لب می رسد، یکی از سه زمانی است که سخت ترین زمان بر انسان می باشد. (جلسه 187، حدیث1) http://yekaye.ir/al-muminoon-023-100/

آیا برای این لحظه آماده‌ایم؟



[1] . و حتی کلمه «تریاق» [= تریاک] را نه از این ماده، بلکه تغییرشکل یافته کلمه «دریاق» می‌دانند. (کتاب العین، ج5، ص127)

[2] . وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِی طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْیِ أُمِّه‏

 


383) سوره قیامت (75) آیه 25 تَظُنُّ أَنْ یُفْعَلَ بِها فاقِرَة

بسم الله الرحمن الرحیم

383) سوره قیامت (75) آیه 25 

تَظُنُّ أَنْ یُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ

ترجمه

گمان دارند که با آنها کاری خواهد شد کمرشکن.

نکات ترجمه

«فاقِرَةٌ»

از ماده «فقر» است. برخی اصل این ماده را به معنای گشودگی و شکافی که در چیزی پدید آید دانسته و «فقار» (ستون فقرات؛ مفردِ آن: فقارة) را هم از همین باب معرفی کرده‌اند (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص443)، و اغلب اهل لغت گفته‌اند وجه تسمیه شخص نیازمند و محتاج به «فقیر»، این است که گویی ستوان فقراتش (پشتش) در برابر نیازها و احتیاجات شکسته است. کسانی که این گونه فقر را به ستون فقرات برمی‌گردانند؛ «فاقرة» در این آیه را هم به معنای وضعیتی که ستوان فقرات آدمی را درهم بشکند می‌باشد (همان؛ و نیز: مفردات ألفاظ القرآن، ص642) و لذا می‌توان آن را به «کمرشکن» ترجمه کرد.

البته برخی بر این باورند که اصل ماده فقر به معنای ضعفی است که موجب احتیاج شود؛ درست نقطه مقابل «غنی» که قوتی است که احتیاج را مرتفع می‌سازد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص118) و معتقدند «فاقره» هم از همین معنا گرفته شده و به معنای «آنچه موجب فقر و نیاز می‌شود» است و «فقارة» (ستوان فقرات) هم کلمه‌ای است که از زبان سریانی وارد شده است (یعنی اصل آن ربطی به فقر ندارد) هرچند که چون استخوانهای آن ضعیف است می‌تواند نسبتی هم با معنای «فقر» پیدا کرده باشد. (همان، ص120-121)

حدیث

1) امیرالمومنین ع در فرازی از دعای معروف به دعای کمیل، این چنین با خدای خود مناجات می‌کند:

ای سید و اله و مولای من! آیا آتش را مسلط می‌کنی بر چهره‌هایی که برای عظمت تو سجده کرده است؟ و بر زبان‌هایی که صادقانه از توحید تو سخن گفته و به شکر تو مدح‌گو بوده؟ و بر دلهایی که به الوهیت تو به‌تحقیق اعتراف نموده؟ و بر ضمیر و باطنی که از علم به تو لبریز شده تا حدی که خاشع گردیده؟ و بر اعضاء و جوارحی که مطیع و سر به زیر به سوی اقامتگاههای بندگی تو شتافته و به استغفار تو اذعان نداشته است؟

چنین گمانی به تو نیست و از تو درباره فضل و رحمتت چنین خبری به ما نداده‌اند؛ ای بزرگوار و ای پروردگار!

مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏2، ص847؛ مفاتیح‌الجنان، دعای کمیل

رُوِیَ أَنَّ کُمَیْلَ بْنَ زِیَادٍ النَّخَعِیَّ رَأَى أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع سَاجِداً یَدْعُو بِهَذَا الدُّعَاءِ

... یَا سَیِّدِی وَ إِلَهِی وَ مَوْلَایَ أَ تُسَلِّطُ النَّارَ عَلَى وُجُوهٍ خَرَّتْ لِعَظَمَتِکَ سَاجِدَةً وَ عَلَى أَلْسُنٍ نَطَقَتْ بِتَوْحِیدِکَ صَادِقَةً وَ بِشُکْرِکَ مَادِحَةً وَ عَلَى قُلُوبٍ اعْتَرَفَتْ‏ بِإِلَهِیَّتِکَ مُحَقِّقَةً وَ عَلَى ضَمَائِرَ حَوَتْ مِنَ الْعِلْمِ بِکَ حَتَّى صَارَتْ خَاشِعَةً وَ عَلَى جَوَارِحَ سَعَتْ إِلَى أَوْطَانِ تَعَبُّدِکَ طَائِعَةً وَ أَشَارَتْ بِاسْتِغْفَارِکَ مُذْعِنَةً مَا هَکَذَا الظَّنُّ بِکَ وَ لَا أُخْبِرْنَا بِفَضْلِکَ عَنْکَ یَا کَرِیمُ یَا رَب‏.


2) علی بن مهزیار دعایی را از امام کاظم ع روایت کرده است موسوم به «دعای اعتقاد». شروع این دعا چنین است:

خداوندا ! گناهانم و فراوانی‌اش چهره‌ام را در پیشگاه تو تیره و تار کرده و مرا از پناه بردن به رحمتت مانع گردیده و از اینکه مشمول مغفرتت شوم دورم کرده است؛ و اگر نبود درآویختنم به نعمتهایت، و امید داشتنم به آنچه به اسراف‌کارانِ امثالِ من و خطاکارانی شبیه من وعده داده بودی با این سخنت که: «ای بندگانم که بر جان خویش اسراف کردید، از رحمت خداوند ناامید نباشید که خداوند همه گناهان را می‌بخشد؛ قطعا اوست که غفور و رحیم است» (زمر/53) و اینکه از ناامیدی از رحمتت بر حذر داشتی و فرمودی «و چه کسی از رحمت پروردگارش ناامید می‌شود جز گمراهان؟» (حجر/56) و با رحمتت ما را به دعای به درگاهت فراخواندی و فرمودی «مرا بخوانید تا اجابتتان کنم که کسانی که در قبال عبادتم تکبر می‌ورزند خوار و ذلیل در جهنم وارد خواهند شد» (غافر/60) خدایا [اگر اینها نبود] ذلت یأس مرا در خود می‌گرفت و ناامیدی از رحمتت مرا احاطه می‌کرد.

خدایا به کسی که به تو گمان نیک ببرد، ثواب را وعده دادی؛ و به کسی که به تو گمان بد ببرد، عقاب را...

مهج الدعوات و منهج العبادات، ص233-236

قَالَ الشَّیْخُ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ یُوسُفَ الْحَرَّانِیُّ قَالَ الشَّیْخُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ جَعْفَرٍ النُّعْمَانِیُّ الْکَاتِبُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَلِیِّ بْنُ هَمَّامٍ قَالَ حَدَّثَنِی إِبْرَاهِیمُ بْنُ إِسْحَاقَ النَّهَاوَنْدِیُّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ الْأَهْوَازِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ قَالَ: سَمِعْتُ مَوْلَایَ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ ص یَدْعُو بِهَذَا الدُّعَاءِ، و هو دعاء الاعتقاد:

إِلَهِی إِنَّ ذُنُوبِی وَ کَثْرَتَهَا قَدْ غَبَّرَتْ وَجْهِی عِنْدَکَ وَ حَجَبَتْنِی عَنِ اسْتِیهَالِ رَحْمَتِکَ وَ بَاعَدَتْنِی عَنِ اسْتِنْجَازِ مَغْفِرَتِکَ وَ لَوْ لَا تَعَلُّقِی بِآلَائِکَ وَ تَمَسُّکِی بِالرَّجَاءِ لَمَا وَعَدْتَ أَمْثَالِی مِنَ الْمُسْرِفِینَ وَ أَشْبَاهِی مِنَ الْخَاطِئِینَ بِقَوْلِکَ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ وَ حَذَّرْتَ الْقَانِطِینَ مِنْ رَحْمَتِکَ فَقُلْتَ وَ مَنْ یَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ ثُمَّ نَدَبْتَنَا بِرَحْمَتِکَ إِلَى دُعَائِکَ فَقُلْتَ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِینَ إِلَهِی لَقَدْ کَانَ ذُلُّ الْإِیَاسِ عَلَیَ‏ مُشْتَمِلًا وَ الْقُنُوطُ مِنْ رَحْمَتِکَ بِی مُلْتَحِفاً

إِلَهِی قَدْ وَعَدْتَ الْمُحْسِنَ ظَنَّهُ بِکَ ثَوَاباً وَ أَوْعَدْتَ الْمُسِی‏ءَ ظَنَّهُ بِکَ عِقَاباً...[1]


تدبر

1) «تَظُنُّ أَنْ یُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ»

گمان دارند که با آنها کاری خواهد شد کمرشکن.

چرا از تعبیر «تَظُنّ» استفاده کرد؟ مگر در قیامت همه چیز آشکار نمی‌شود؟ دیگر چه جای ظن و گمان است؟

الف. «ظن» در اینجا به معنای «یقین» است، [ظن در زبان عربی گاهی در معنای یقین به کار می‌رود] چرا که آنها که در صحنه محشر حاضر شده‌اند می‌دانند که چه عذابی در انتظارشان است. (المیزان، ج‏20، ص113)

ب. «ظن» در همان معنای حدس و گمان به کار رفته است؛ یعنی هنوز تکلیفشان یکسره نشده و همین اضطراب و بلاتکلیفی هم یکی از مواقف قیامت برای گناهکاران است؛ و اتفاقا درست نقطه مقابل مومنان است: سفیدرویان نعمت و ثواب پروردگارشان را می‌دیدند (ناظرة) اما سیه‌رویان مطمئن نیستند با آنها چه می‌شود. (مجمع البیان، ج‏10، ص603)

ج. «ظن» به معنای حدس و گمان است اما فاعل «تظن»، نه «وجوه»؛ بلکه «پیامبر اکرم ص» است. (یعنی این فعل، به صورت خاطب است: گمان می‌کنی که با آنها کاری خواهد شد کمرشکن) (المیزان، ج‏20، ص113) یعنی از همین الان می‌توانی حدس بزنی و احتمال قوی (= گمان) بدهی که عذابی کمرشکن در انتظار آنها خواهد بود.

د. با توجه به اینکه آخرت محل ظاهر شدن باطن و پشت پرده دنیاست؛ شاید این «ظن» انعکاس همان سوءظنی است که در دنیا به خدا داشته‌اند (توضیح بیشتر در تدبر2)

ه. ...


2) «تَظُنُّ أَنْ یُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ»

با توجه به اینکه آخرت محل ظاهر شدن باطن و پشت پرده دنیاست؛ شاید این «ظن» انعکاس همان سوءظنی است که در دنیا به خدا داشته‌اند و به همین جهت دیندار نماندند. (حدیث2) بویژه که در تعالیم اهل بیت ع، بر اینکه به خدا همواره حسن ظن داشته باشیم، تاکید شده است. (حدیث1)

نکته تخصصی انسان‌شناسی

مقصود از سوءظن داشتن کافران به خدا، چیست و چه نسبتی بین «کافر» بودن و «سوءظن به خدا داشتن» وجود دارد؟ چرا این سوءظن در قیامت شخص را جهنمی می‌کند؟[2]

به نظر می‌رسد سوء ظن به خدا، یعنی باور نداشتن به عظمتی که خداوند در انسان قرار داده است؛ به اینکه خدا انسان را با ظرفیت بی‌نهایت آفریده و با مرگ تمام‌شدنی نیست؛ سوء ظن به خدا دارد، گویی خداوند نمی‌تواند چنین بیافریند!

پس کسی که به خدا سوءظن دارد، حقیقت خود را انکار می‌کند و کفر ورزیدن هم همین انکار حقیقت است.

و وقتی این حقیقت انکار شد، انسان زندگی‌اش را بر اساس آن تنظیم نمی‌کند؛ و کسی که جهت‌گیری زندگی‌اش را به سمت آخرت قرار ندهد، در آخرت از رحمت خداوند بی‌نصیب خواهد بود.

ثمره اخلاقی

آیت الله بهجت می‌‌فرمودند: اگر ما به اندازه یک کودک که به مادرش خوش‌بین است به خدا خوش‌بین بودیم، تمام کارهای‌مان درست می‌شد.


3) «تَظُنُّ أَنْ یُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ»

در «معانی لغات» اشاره شد که برخی «فاقرة» را از معنای فقر و احتیاج دانسته‌اند، و بر این اساس معنای آیه می‌شود: گمان می‌کنند که با آنها چنان خواهند کرد که در فقر و نیاز کامل قرار گیرند.»

ثمره اخلاقی

کسی که خدا را جدی نگیرد و نیازش را با خدا رفع نکند، هیچکس و هیچ چیز نمی‌تواند نیاز او را رفع کند و همواره در فقر و فلاکت ابدی خواهد ماند؛

شاید این یکی از علل جهنمی شدن جهنمیان و جاودانه در آن ماندن است.

دلا، بسوز؛ که سوزِ تو کارها بکند                         نیازِ نیم‌شبی دفعِ صد بلا بکند ...

طبیبِ عشق مسیحادم است و مشفق، لیک               چو درد در تو نبینَد، که را دوا بکند؟

تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار              که رحم اگر نکند مدّعی، خدا بکند


4) «تَظُنُّ أَنْ یُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ»

چرا در این آیه کار را به مجهول نسبت داد و فرمود: «آنچه با آنها می‌شود» کمرشکن است؟

الف. نفرمود: گمان می‌کنند «وضعیت آنها» کمرشکن است؛ در حالی که در وصف بهشتیان، کار را مستقیما به خودشان نسبت داد: «ناظر هستند به جانب پروردگارشان»؛ شاید بدین جهت که کسی که بر مدار آخرت‌باوری زندگی کرده، آنچه در آخرت رخ می‌دهد با دلخواه او یکی است؛ پس با شوق به سوی آنچه برایش آماده شده، می‌رود؛ اما کسی که بر اساس انکار آخرت زندگی کرده، ورودش در محشر و تمام آنچه رخ می‌دهد خلاف دلخواه اوست، و به زور او را در عذاب‌های جهنم می‌اندازند (هرچند این عذابها هم ثمره کار خودش است؛ اما اکنون که باطن آن کارها آشکار شده، دیگر دلخواهش نیست).

ب. نفرمود: «آنچه خدا با آنها می‌کند» کمرشکن است؛ در حالی که در وصف بهشتیان، کار را مستقیما به پروردگارشان نسبت داد: «ناظر هستند نعمتهای پروردگارشان را» (یا: منتظر نعمتهای پروردگارشان‌اند؛ یا: به جانب پروردگارشان نظاره‌کنان‌اند)؛ شاید بدین جهت که

ب.1. نوعی ادب دینی است: آنجا که مقام نعمت است مستقیم به خدا نسبت داده می‌شود؛ اما آنجا که عذاب است، ثمره گناهان خودشان است، و مستقیم به خدا نسبت نمی‌دهد.

ب.2. بهشتیان به این که خدا این نعمتها را داده، آگاهند؛ اما اینان کافر بوده‌اند و هنوز دست خدا را در کار نمی‌بینند؛ از باب اینکه: از خدایشان محجوبند (مطففین/15) و چون در اینجا کور بوده‌اند در آنجا کورترند. (اسراء/72)

ج. ...




[1] . ادامه دعا بدین بیان است:

اللَّهُمَّ وَ قَدْ أَسْبَلَ دَمْعِی حُسْنُ ظَنِّی بِکَ فِی عِتْقِ رَقَبَتِی مِنَ النَّارِ وَ تَغَمُّدِ زَلَلِی وَ إِقَالَةِ عَثْرَتِی وَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ لَا خُلْفَ لَهُ وَ لَا تَبْدِیلَ- یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ ذَلِکَ یَوْمُ النُّشُورِ فَإِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ وَ بُعْثِرَ ما فِی الْقُبُورِ اللَّهُمَّ إِنِّی أُقِرُّ وَ أُشْهِدُ وَ أَعْتَرِفُ وَ لَا أَجْحَدُ وَ أُسِرُّ وَ أُظْهِرُ وَ أُعْلِنُ وَ أُبْطِنُ بِأَنَّکَ أَنْتَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ وَحْدَکَ لَا شَرِیکَ لَکَ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُکَ وَ رَسُولُکَ وَ أَنَّ عَلِیّاً أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ سَیِّدُ الْوَصِیِّینَ وَ وَارِثُ عِلْمِ النَّبِیِّینَ وَ قَاتِلُ الْمُشْرِکِینَ وَ إِمَامُ الْمُتَّقِینَ وَ مُبِیرُ الْمُنَافِقِینَ وَ مُجَاهِدُ النَّاکِثِینَ وَ الْقَاسِطِینَ وَ الْمَارِقِینَ إِمَامِی وَ مَحَجَّتِی وَ مَنْ لَا أَثِقُ بِالْأَعْمَالِ وَ إِنْ زَکَتْ وَ لَا أَرَاهَا مُنْجِیَةً لِی وَ إِنْ صَلَحَتْ إِلَّا بِوَلَایَتِهِ وَ الِایتِمَامِ بِهِ وَ الْإِقْرَارِ بِفَضَائِلِهِ وَ الْقَبُولِ مِنْ حَمَلَتِهَا وَ التَّسْلِیمِ لِرُوَاتِهَا اللَّهُمَّ وَ أُقِرُّ بِأَوْصِیَائِهِ مِنْ أَبْنَائِهِ أَئِمَّةً وَ حُجَجاً وَ أَدِلَّةً وَ سُرُجاً وَ أَعْلَاماً وَ مَنَاراً وَ سَادَةً وَ أَبْرَاراً وَ أَدِینُ بِسِرِّهِمْ وَ جَهْرِهِمْ وَ بَاطِنِهِمْ وَ ظَاهِرِهِمْ وَ حَیِّهِمْ وَ مَیِّتِهِمْ وَ شَاهِدِهِمْ وَ غَائِبِهِمْ لَا شَکَّ فِی ذَلِکَ وَ لَا ارْتِیَابَ وَ لَا تَحَوُّلَ عَنْهُ وَ لَا انْقِلَابَ اللَّهُمَّ فَادْعُنِی یَوْمَ حَشْرِی وَ حِینَ نَشْرِی بِإِمَامَتِهِمْ وَ احْشُرْنِی فِی زُمْرَتِهِمْ وَ اکْتُبْنِی فِی أَصْحَابِهِمْ وَ اجْعَلْنِی مِنْ إِخْوَانِهِمْ وَ أَنْقِذْنِی بِهِمْ یَا مَوْلَایَ مِنْ حَرِّ النِّیرَانِ فَإِنَّکَ إِنْ أَعْفَیْتَنِی مِنْهَا کُنْتُ مِنَ‏ الْفَائِزِینَ اللَّهُمَّ وَ قَدْ أَصْبَحْتُ فِی یَوْمِی هَذَا لَا ثِقَةَ لِی وَ لَا مَلْجَأَ وَ لَا مُلْتَجَأَ غَیْرَ مَنْ تَوَسَّلْتُ بِهِمْ إِلَیْکَ مِنْ آلِ رَسُولِکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ عَلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ عَلَى سَیِّدَتِی فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِهِمْ وَ الْحُجَّةِ الْمَسْتُورَةِ مِنْ ذُرِّیَّتِهِمْ الْمَرْجُوِّ لِلْأُمَّةِ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ خِیَرَتِکَ عَلَیْهِ وَ عَلَیْهِمُ السَّلَامُ اللَّهُمَّ فَاجْعَلْهُمْ حِصْنِی مِنَ الْمَکَارِهِ وَ مَعْقِلِی مِنَ الْمَخَاوِفِ وَ نَجِّنِی بِهِمْ مِنْ کُلِّ عَدُوٍّ طَاغٍ وَ فَاسِقٍ بَاغٍ وَ مِنْ شَرِّ مَا أَعْرِفُ وَ مَا أُنْکِرُ وَ مَا اسْتَتَرَ عَلَیَّ وَ مَا أُبْصِرُ وَ مِنْ شَرِّ کُلِّ دَابَّةٍ رَبِّی آخِذٌ بِناصِیَتِها إِنَّ رَبِّی عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ اللَّهُمَّ بِوَسِیلَتِی إِلَیْکَ بِهِمْ وَ تَقَرُّبِی بِمَحَبَّتِهِمْ افْتَحْ عَلَیَّ أَبْوَابَ رَحْمَتِکَ وَ مَغْفِرَتِکَ وَ حَبِّبْنِی إِلَى خَلْقِکَ وَ جَنِّبْنِی عَدَاوَتَهُمْ وَ بُغْضَهُمْ- إِنَّکَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ اللَّهُمَّ وَ لِکُلِّ مُتَوَسِّلٍ ثَوَابٌ وَ لِکُلِّ ذِی شَفَاعَةٍ حَقٌّ فَأَسْأَلُکَ بِمَنْ جَعَلْتَهُ إِلَیْکَ سَبَبِی وَ قَدَّمْتَهُ أَمَامَ طَلِبَتِی أَنْ تُعَرِّفَنِی بَرَکَةَ یَوْمِی هَذَا وَ عَامِی هَذَا وَ شَهْرِی هَذَا اللَّهُمَّ فَهُمْ مُعَوَّلِی فِی شِدَّتِی وَ رَخَائِی وَ عَافِیَتِی وَ بَلَائِی وَ نَوْمِی وَ یَقَظَتِی وَ ظَعْنِی وَ إِقَامَتِی وَ عُسْرِی وَ یُسْرِی وَ صَبَاحِی وَ مَسَائِی وَ مُنْقَلَبِی وَ مَثْوَایَ اللَّهُمَّ فَلَا تُخْلِنِی بِهِمْ مِنْ نِعْمَتِکَ وَ لَا تَقْطَعْ رَجَائِی مِنْ رَحْمَتِکَ وَ لَا تَفْتِنِّی بِإِغْلَاقِ أَبْوَابِ الْأَرْزَاقِ وَ انْسِدَادِ مَسَالِکِهَا وَ افْتَحْ لِی مِنْ لَدُنْکَ فَتْحاً یَسِیراً وَ اجْعَلْ لِی مِنْ کُلِّ ضَنْکٍ مَخْرَجاً وَ إِلَى کُلِّ سَعَةٍ مَنْهَجاً بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ‏ الرَّاحِمِینَ اللَّهُمَّ وَ اجْعَلِ اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ مُخْتَلِفَیْنِ عَلَیَّ بِرَحْمَتِکَ وَ مُعَافَاتِکَ وَ مَنِّکَ وَ فَضْلِکَ وَ لَا تُفْقِرْنِی إِلَى أَحَدٍ مِنْ خَلْقِکَ بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ- إِنَّکَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ وَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ مُحِیطٌ وَ حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ.

[2] در احادیث بر اینکه در طرف مقابل، حسن ظن انسان را بهشتی می‌کند هم تاکید شده است، مثلا:

مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع حَدِیثٌ یَرْوُونَهُ النَّاسُ فَقَالَ إِنَّهُ لَیْسَ کَمَا یَقُولُونَ ثُمَّ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ آخِرَ عَبْدٍ یُؤْمَرُ بِهِ إِلَى النَّارِ فَإِذَا أُمِرَ بِهِ إِلَى النَّارِ الْتَفَتَ فَیَقُولُ [اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ‏] الْجَبَّارُ [أَ] عَجِّلُوهُ فَإِذَا أُتِیَ بِهِ قَالَ لَهُ عَبْدِی لِمَ الْتَفَتَّ فَیَقُولُ یَا رَبِّ مَا کَانَ ظَنِّی بِکَ هَذَا فَیَقُولُ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ عَبْدِی وَ مَا کَانَ ظَنُّکَ بِی فَیَقُولُ یَا رَبِّ کَانَ ظَنِّی بِکَ أَنْ تَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی وَ تُسْکِنَنِی [وَ تُدْخِلَنِی‏] جَنَّتَکَ فَیَقُولُ اللَّهُ الْجَبَّارُ جَلَّ وَ عَلَا یَا مَلَائِکَتِی وَ عِزَّتِی وَ آلَائِی وَ بَلَائِی وَ جَلَالِی وَ عُلُوِّی وَ ارْتِفَاعِ مَکَانِی مَا ظَنَّ بِی عَبْدِی سَاعَةً مِنْ حَیَاتِهِ خَیْراً قَطُّ وَ لَوْ ظَنَّ بِی سَاعَةً مِنْ حَیَاتِهِ خَیْراً مَا رَوَّعْتُهُ بِالنَّارِ أَجِیزُوا لَهُ کَذِبَهُ وَ أَدْخِلُوهُ الْجَنَّةَ ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص [أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع‏] لَیْسَ مِنْ عَبْدٍ ظَنَّ [مَا ظَنَّ عَبْدٌ] بِاللَّهِ خَیْراً إِلَّا کَانَ اللَّهُ عِنْدَ ظَنِّهِ بِهِ وَ لَا ظَنَّ بِهِ سُوءاً إِلَّا کَانَ اللَّهُ عِنْدَ ظَنِّهِ بِهِ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ تَعَالَى [عَزَّ وَ جَلَ‏] وَ ذلِکُمْ ظَنُّکُمُ الَّذِی ظَنَنْتُمْ بِرَبِّکُمْ أَرْداکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ مِنَ الْخاسِرِینَ (الزهد، ص98)

عَنْهُ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: یُوقَفُ عَبْدٌ بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ تَعَالَى یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَیَأْمُرُ بِهِ إِلَى النَّارِ فَیَقُولُ لَا وَ عِزَّتِکَ مَا کَانَ هَذَا ظَنِّی بِکَ فَیَقُولُ مَا کَانَ ظَنُّکَ بِی فَیَقُولُ کَانَ ظَنِّی بِکَ أَنْ تَغْفِرَ لِی فَیَقُولُ قَدْ غَفَرْتُ لَکَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع أَمَا وَ اللَّهِ مَا ظَنَّ بِهِ فِی الدُّنْیَا طَرْفَةَ عَیْنٍ وَ لَوْ کَانَ ظَنَّ بِهِ فِی الدُّنْیَا طَرْفَةَ عَیْنٍ مَا أَوْقَفَهُ ذَلِکَ الْمَوْقِفَ لِمَا رَأَى مِنَ الْعَفْوِ. (المحاسن، ج‏1، ص25)

عَنْهُ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ یُؤْتَى بِعَبْدٍ یَوْمَ الْقِیَامَةِ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ فَیَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى لَهُ أَ لَمْ آمُرْکَ بِطَاعَتِی أَ لَمْ أَنْهَکَ عَنْ مَعْصِیَتِی فَیَقُولُ بَلَى یَا رَبِّ وَ لَکِنْ غَلَبَتْ عَلَیَّ شَهْوَتِی فَإِنْ تُعَذِّبْنِی فَبِذَنْبِی لَمْ تَظْلِمْنِی فَیَأْمُرُ اللَّهُ بِهِ إِلَى النَّارِ فَیَقُولُ مَا کَانَ هَذَا ظَنِّی بِکَ فَیَقُولُ مَا کَانَ ظَنُّکَ بِی قَالَ کَانَ ظَنِّی بِکَ أَحْسَنَ الظَّنِّ فَیَأْمُرُ اللَّهُ بِهِ إِلَى الْجَنَّةِ فَیَقُولُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَقَدْ نَفَعَکَ حُسْنُ ظَنِّکَ بِیَ السَّاعَة (المحاسن، ج‏1، ص26)

 


382) سوره قیامت (75) آیه 24 وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ

بسم الله الرحمن الرحیم

382) سوره قیامت (75) آیه 24 

وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ

ترجمه

و چهره‌هایی در آن روز گرفته و عبوس است؛

نکات ترجمه

«باسِرَةٌ» اسم فاعل از ماده «بسر» است. اصل این ماده را به معنای «عجله کردن و حصول چیزی قبل از زمان معین شده‌اش» دانسته‌اند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص266)؛ چنانکه در تعبیر «ثم عَبَسَ و بَسَرَ» (مدثر/22) گفته‌اند بدین معناست که پیش از آنکه زمانش برسد و موقع مناسبی باشد، عبوس شد؛ و در آیه حاضر (وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ) نیز با توجه به آیه بعدی که می‌فرماید «تَظُنُّ أَنْ یُفْعَلَ بِها فاقِرَةٌ: می‌دانند آنچه بدانها می‌رسد کمرشکن است»، اشاره به حالتی است که قبل از رسیدن به عذاب دارند (مفردات ألفاظ القرآن، ص122) و در هر صورت اهل لغت و مفسران اتفاق نظر دارند این کلمه در این آیه اشاره به همان حالت گرفته و عبوس و ناراحت بودنی است که در چهره جهنمیان نمایان می‌شود.

این ماده در قرآن کریم تنها در همین دو موردی که اشاره شد به کار رفته است.

حدیث

1) از امام صادق ع روایت شده است:

مردم برسه بخش‌اند: بخشی زیر سایه عرش می‌باشند در روزی که سایه‌ای جز سایه آن نخواهد بود؛ و بخشی که کارشان به حساب و عذاب است؛ و بخشی که چهره‌هایشان چهره‌های آدمیان است و دلهایشان دلهای شیاطین.

الخصال، ج‏1، ص154

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَکِّلِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْیَرِیُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

الْإِنْسُ عَلَى ثَلَاثَةِ أَجْزَاءٍ فَجُزْءٌ تَحْتَ ظِلِّ الْعَرْشِ یَوْمَ لَا ظِلَّ إِلَّا ظِلُّهُ وَ جُزْءٌ عَلَیْهِمُ الْحِسَابُ وَ الْعَذَابُ وَ جُزْءٌ وُجُوهُهُمْ وُجُوهُ الْآدَمِیِّینَ وَ قُلُوبُهُمْ قُلُوبُ الشَّیَاطِینِ.


2) امیرالمومنین ع در یک از خطبه‌هایشان حال کسانی که در آخرت بیچاره و بی‌پناهند، چنین شرح می‌دهند:

آنچه زودرس است [= دنیا] را ترجیح دادند و آنچه مهلت دارد [= آخرت] را عقب انداختند، آب گوارا را رها کردند و آب گندیده را خوردند. گویا به فاسقى از آنان نظر مى‏کنم که همنشین کار زشت شده و با آن الفت گرفته، و با بدى همدم و موافق گشته، تا جایى که مویش بر کار زشت سپید شده، و اخلاقش با گناه رنگ گرفته، آن گاه کف‌آلود‌ [به عیب‌جویی از مردم] روی آورد، همچون دریاى پرموج که از آنچه غرق کند پروا نکند، یا همچون آتشى که در گیاه خشک افتد و به آنچه سوزاند اعتنا ننماید.

کجایند عقلهاى روشنى‌جو از چراغهاى هدایت، و دیده‏هاى نظر کننده به منزل‌گاههای تقوا؟! کجایند دلهایی که به خداوند سپرده شدند، و با آنها بر طاعت حق پیمان بسته شد؟!

بر متاع دنیا ازدحام کردند، و براى به دست آوردن حرام بر یکدیگر بخل و کینه ورزیدند، نشانه‏هاى بهشت و جهنّم براى اینان برافراشته شد، اما روى از بهشت برگرداندند، و با اعمالشان به آتش روى آوردند، پروردگارشان آنان را دعوت نمود ولى اینان رمیدند و به حق پشت کردند، و شیطان آنان را فرا خواند اینان اجابت کرده به او روى آوردند.

نهج البلاغه، خطبه144؛ با اقتباس از ترجمه انصاریان، ص124 (در نسخه ترجمه انصاریان، شماره خطبه 143 است)

آثَرُوا عَاجِلًا وَ أَخَّرُوا آجِلًا وَ تَرَکُوا صَافِیاً وَ شَرِبُوا آجِناً کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَى فَاسِقِهِمْ وَ قَدْ صَحِبَ الْمُنْکَرَ فَأَلِفَهُ وَ بَسِئَ بِهِ وَ وَافَقَهُ حَتَّى شَابَتْ عَلَیْهِ مَفَارِقُهُ وَ صُبِغَتْ بِهِ خَلَائِقُهُ ثُمَّ أَقْبَلَ مُزْبِداً کَالتَّیَّارِ لَا یُبَالِی مَا غَرَّقَ أَوْ کَوَقْعِ النَّارِ فِی الْهَشِیمِ لَا یَحْفِلُ مَا حَرَّقَ أَیْنَ الْعُقُولُ الْمُسْتَصْبِحَةُ بِمَصَابِیحِ الْهُدَى وَ الْأَبْصَارُ اللَّامِحَةُ إِلَى مَنَازِلِ التَّقْوَى أَیْنَ الْقُلُوبُ الَّتِی وُهِبَتْ لِلَّهِ وَ عُوقِدَتْ عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ ازْدَحَمُوا عَلَى الْحُطَامِ وَ تَشَاحُّوا عَلَى الْحَرَامِ وَ رُفِعَ لَهُمْ عَلَمُ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ فَصَرَفُوا عَنِ الْجَنَّةِ وُجُوهَهُمْ وَ أَقْبَلُوا إِلَى النَّارِ بِأَعْمَالِهِمْ وَ دَعَاهُمْ رَبُّهُمْ فَنَفَرُوا وَ وَلَّوْا وَ دَعَاهُمُ الشَّیْطَانُ فَاسْتَجَابُوا وَ أَقْبَلُوا.

تدبر

1) «وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ»

«و چهره‌هایی در آن روز، گرفته و عبوس است»

کسی که آخرت و تفاوتش با دنیا را بفهمد، می‌فهمد اینکه انسان آن روز چنین نشود، مهم است؛

و اگر آن روزمان چنین باشد، هیچ لذت و خوشی‌ای در این دنیا ارزش نخواهد داشت.

شاید، این است رمز دل کندن اولیاءالله از دنیا.


2) «وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ»

«و چهره‌هایی در آن روز گرفته و عبوس است»

اگر آخرت، محل آشکار شدن باطن دنیاست، و چهره ما در آخرت حکایتگر وضعیت نهانی ما در دنیاست، پس بدانیم خیلی از چهره‌هایی که ما خیال می‌کنیم، خندان و بشاش است، ظاهرسازی‌ای بیش نیست؛ ظاهرسازی‌ای که گاه امر را بر خود شخص هم مشتبه کرده است.


3) «وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ»

چهره آنانی که بزودی رهسپار جهنم می‌شوند، چگونه است؟

در این آیه از تعبیر «باسرة» استفاده شده است: حالتی عبوس و گرفته، که شخص در یک وضع بلاتکلیفی بسر می‌برد و هنوز نمی‌داند چه بلایی بر سرش خواهد آمد.

اگر از آیاتی که ناظر به آن است که بعد از ورود به جهنم، چهره‌شان با چه عذابهایی مواجه می‌شود و با چشیدن عذابهای آنجا رخسارشان چگونه خواهد بود، صرف نظر کنیم (یعنی: کهف/29[1]؛ زمر/24[2]؛ ملک/22[3]؛ ابراهیم/50[4] ؛ مومنون/104[5]؛ انفال/50[6]؛ محمد/27؛ انبیاء/33[7]؛ قمر/48[8]؛ نمل/90[9]؛ احزاب/66[10]) در آیات دیگر تعابیر زیر نیز برای آنها آمده است:

«بد [زشت و کریه‌المنظر] بودن» (1) ؛ «سیه‌رو» شدن (2) ؛ «غبار و کدورت گرفتن» (3) ؛ «مصیبت و بدبختی زدگی» (4) ؛ «ظلمانی بودن» (5) ؛ «خاشع و ذلیل» (6) و «پر از احساس ناکامی» (7)

اینها همگی اوج بدبختی و غم‌بارگی را نشان می‌دهد، و «رنگ رخساره خبر می‌دهد از سرّ ضمیر»

نکته تخصصی انسان‌شناسی (تاملی درباره غم‌بارگی و افسردگی)

قبلا درباره جایگاه گریه و اینکه واقعا اهل گریه بودن واقعا دلیل افسرده بودن نیست، توضیح داده شد (جلسه337، تدبر4 http://yekaye.ir/al-balad-90-8/ )

اکنون می‌افزاییم که:

همان طور که با توجه به اینکه آخرت باطن دنیاست، فهمیدیم شادی حقیقی، مال دوستان خداست (جلسه380، تدبر4)؛

به همان ترتیب، پی می‌بریم که غم‌بارگیِ حقیقی هم سهم کسانی است که از خدا رویگردان شده‌اند.

بله، در بسیاری از روایات آمده که مومن غمی در دلش دارد؛ اما این غم غمی شیرین است، همان غم فراق معشوق، که روح عاشق را جلا می‌دهد و نشاطی بسیار عمیق در او پدید می‌آورد که حاضر است کوهی را هم جابجا کند (حکایت فرهاد و شیرین). این غم کجا و افسردگی کجا؟

آیا ممکن است کسی واقعا به خدا دلبسته باشد و زندگی‌اش را با خدا تنظیم کرده باشد، و دچار افسردگی شود؟! چنین انسانی ممکن است تحت شکنجه‌های جسمی و روحی قرار گیرد، اما همان ایمانش کاری می‌کند که جز زیبایی نبیند؛ و آیا انسانی که جز زیبایی نمی‌بیند، هیچگاه افسرده می‌شود؟

شاید این گونه است که حضرت زینب سلام‌الله علیها، در حالی که مصیبت‌زده است و غم شهادت امام و یارانش تمام وجود وی را در برگرفته، اما این غم، غمی شیرین است، نه اینکه از مقوله افسردگی و دل‌پژمردگی باشد، چرا که او جز زیبایی نمی‌بیند و روز قیامت هم معلوم می‌شود که غم‌بارگی ذره‌ای در وجود او راه نیافته است.

پی‌نوشت‌های تدبر3

(1) فَلَمَّا رَأَوْهُ زُلْفَةً سیئَتْ وُجُوهُ الَّذینَ کَفَرُوا وَ قیلَ هذَا الَّذی کُنْتُمْ بِهِ تَدَّعُونَ: پس چون آن (جهنم موعود) را از نزدیک ببینند چهره کسانى که کفر مى‏ورزیدند بد و زشت گردد، و گفته شود: این همان چیزى است که آن را [در دنیا به عنوان مسخره] مى‏خواستید! (ملک/27)

(2) «وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذینَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إیمانِکُمْ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ: و چهره‏هایى سیاه مى‏گردد. اما آنها که چهره‏هایشان سیاه شده (به آنها گفته مى‏شود) آیا پس از ایمانتان کفر ورزیدید؟! پس بچشید این عذاب را در برابر آنکه کفر مى‏ورزیدید» (آل‌عمران/106) «وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ تَرَى الَّذینَ کَذَبُوا عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ: و روز قیامت کسانى را که بر خداوند دروغ بسته‏اند مى‏بینى که صورت‏هایشان سیاه است» (زمر/60)

(3) و (4) «وَ وُجُوهٌ یَوْمَئذٍ عَلَیهَا غَبرَةٌ؛ تَرْهَقُهَا قَترَةٌ: و چهره‏هایى در آن روز بر آنها غبار و کدورت است؛ بیچارگی‌اى آن را فرا گرفته و پوشانده است.» (عبس/40-41)

(5) «وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ما لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ کَأَنَّما أُغْشِیَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّیْلِ مُظْلِما: و ذلّت آنها را فراگرفته و مى‏پوشاند هرگز آنان را از [خشم و عذاب] خدا نگهدارنده‏اى نخواهد بود، گویى چهره‏هایشان با پاره‏هایى از شب ظلمانى پوشیده شده!» (یونس/27)

(6) و (7) وُجُوهٌ یَوْمَئذٍ خاشِعَةٌ؛ عَامِلَةٌ نَّاصِبَةٌ در آن روز، چهره‏هایى ذلیل‌اند، تلاش کرده، رنج [بیهوده‏] برده‏اند. (غاشیه/2-3)



[1] . وَ إِنْ یَسْتَغیثُوا یُغاثُوا بِماءٍ کَالْمُهْلِ یَشْوِی الْوُجُوه

[2] . أَ فَمَنْ یَتَّقی‏ بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ یَوْمَ الْقِیامَة

[3] . أَ فَمَنْ یَمْشی‏ مُکِبًّا عَلى‏ وَجْهِه

[4] . سَرابیلُهُمْ مِنْ قَطِرانٍ وَ تَغْشى‏ وُجُوهَهُمُ النَّارُ

[5] . تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَ هُمْ فیها کالِحُونَ

[6] . الْمَلائِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ (در محمد/27 هم همین عبارت آمده)

[7] . لَوْ یَعْلَمُ الَّذینَ کَفَرُوا حینَ لا یَکُفُّونَ عَنْ وُجُوهِهِمُ النَّارَ وَ لا عَنْ ظُهُورِهِم

[8] . یَوْمَ یُسْحَبُونَ فِی النَّارِ عَلى‏ وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ

[9] . وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَکُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ

[10] . یَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ

 


381) سوره قیامت (75) آیه 23 إِلی‏ رَبِّها ناظِرَةٌ

بسم الله الرحمن الرحیم

381) سوره قیامت (75) آیه 23 

إِلی‏ رَبِّها ناظِرَةٌ

ترجمه

به سمت پروردگار خویش نظاره‌کنان؛

میلاد امیرالمومنین ع مبارک باد.

نکات ترجمه

«ناظِرَةٌ» اسم فاعل از ماده «نظر» است که درباره این ماده در جلسه 76 (http://yekaye.ir/al-hadeed-057-13/ ) و جلسه 234 (http://yekaye.ir/al-aaraf-7-14/ ) بحث شد.

تنها اضافه می‌شود که کاربرد کلمه «ناظر» در معنای «منتظر» کاربرد بسیار رایجی است و در زبان فارسی نیز گاهی کلمه «ببینم» را به معنای «منتظر می‌مانم» نیز به کار می‌رود؛ چنانکه در قرآن کریم همین تعبیر «ناظرة» مشخصا در معنای «منتظر بودن» به کار رفته است و می‌توان آن را به «ببینم» (به همین معنای منتظر می‌مانم) ترجمه کرد: «وَ إِنِّی مُرْسِلَةٌ إِلَیْهِمْ بِهَدِیَّةٍ فَناظِرَةٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُون‏؛ [ملکه سبأ گفت: ] و من هدیه‌ای برای آنها می فرستم تا ببینم [منتظر بمانم] که فرستادگان را با چه چیزی برمی‌گرداند.» (نمل/35)

حدیث

1) از امام رضا ع درباره این سخن خداوند عز و جل که می‌فرماید «رخساره‌هایی در آن روز [از فرط شادی] برافروخته است. به سمت پروردگار خویش نظاره‌کنان» (قیامت/22-23) فرمودند:

یعنی [آن رخساره‌ها] نورانی است و منتظر ثواب پروردگارش است.

توجه: ابن‌شهر آشوب این مطلب را به مفسران مهم صحابه و تابعین نسبت می‌دهد و سخن آنها را روایت نبوی می‌داند و بعد از آن می‌گوید:

و امیرالمومنین ع فرمود: در آخرت به او می‌نگرند همان گونه که در دنیا می‌نگریستند.

الأمالی( للصدوق)، ص409

حَدَّثَنَا الشَّیْخُ الْفَقِیهُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُوسَى بْنِ بَابَوَیْهِ الْقُمِّیُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُوسَى رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ هَارُونَ الصُّوفِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ مُوسَى الرُّؤْیَانِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی عَبْدُ الْعَظِیمِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ زَیْدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَبِی مَحْمُودٍ قَالَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ مُوسَى الرِّضَا ع فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى‏ رَبِّها ناظِرَةٌ قَالَ یَعْنِی مُشْرِقَةٌ تَنْتَظِرُ ثَوَابَ رَبِّهَا.

متشابه القرآن و مختلفه (لابن شهر آشوب)، ج‏1، ص96

جاء فی التفسیر عن ابن عباس و الحسن و عمرو و مجاهد و قتادة و الأعمش و ابن جریح و أبی صالح و الضحاک و الکلبی و ابن المسیب و ابن جبیر وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ یعنی مشرقة ینتظر ثواب ربها و هو المروی عن النبی ع‏

و قال أمیر المؤمنین ع ینظرون إلیه فی الآخرة کما ینظرون فی الدنیا.[1]


 2) شخصی خدمت امیرالمومنین ع می‌رسد و می‌گوید در کتاب خداوند شک کرده‌ام و آیاتی را بیان می‌کند که از نظر خودش با هم ناسازگار است. فرازی از این روایت در جلسه 193، حدیث2 (http://yekaye.ir/fussilat-041-21/ ) گذشت. یکی از سوال‌هایی که می‌پرسد ناسازگاری‌ای است که به نظر او بین «رخساره‌هایی در آن روز [از فرط شادی] برافروخته است. به سمت پروردگار خویش نظاره‌کنان» (قیامت/22-23) با آیاتی که دیدن خدا را انکار می‌کند، وجود دارد.

امیرالمومنین ع در پاسخ به این سوال می‌فرمایند:

اما اینکه فرموده است «رخساره‌هایی در آن روز [از فرط شادی] برافروخته است. به سمت پروردگار خویش نظاره‌کنان»؛ پس همانا آن در جایگاهی است که اولیای خداوند عز و جل بعد از اینکه از حساب فارغ شدند، به نهری می‌رسند که «زندگی» نامیده می‌شود پس در آن غسل می‌کنند و از آن می‌نوشند؛ پس رخساره‌هایشان از نورانیت برافروخته می‌شود و هر آلودگی‌ و ناملایمتی از آنها زدوده می‌شود؛ سپس بدانها دستور ورود به بهشت داده می‌شود؛ پس، از این مقام است که می‌نگرند که پروردگارشان چگونه پاداششان می‌دهد و از اینجاست که وارد بهشت می‌شوند؛ همان سخن خداوند عز و جل درباره سلام دادن فرشتگان بر آنها: «سلام بر شما، پاک باشید! جاودانه در آن وارد شوید» (زمر/73)

در آن هنگام است که یقین می‌کنند به ورود در بهشت و نگریستن به آنچه پروردگارشان بدانها وعده داد؛ که این سخن خداوند است که: «به سمت پروردگار خویش نظاره‌کنان»؛

و «ناظر» [نظاره‌کنان] در برخی از معانی‌اش به معنای «منتظر» است؛ آیا سخن خداوند متعال را نشنیده‌ای که «[ملکه سبا گفت: پس می‌نگرم [= منتظر می‌مانم] که فرستادگان را با چه چیزی برمی‌گردانند» (نمل/35)

التوحید (للصدوق)، ص262؛ الإحتجاج (للطبرسی)، ج‏1، ص243

جَاءَ بَعْضُ الزَّنَادِقَةِ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیٍّ ع وَ قَالَ لَهُ لَوْ لَا مَا فِی الْقُرْآنِ مِنَ الِاخْتِلَافِ وَ التَّنَاقُضِ‏ لَدَخَلْتُ فِی دِینِکُمْ فَقَالَ لَهُ ع وَ مَا هُوَ؟[2]

‏...  وَ قَوْلُهُ تَعَالَى «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى‏ رَبِّها ناظِرَةٌ» وَ قَوْلُهُ «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ» وَ قَوْلُهُ «وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى‏ عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى‏»[3]و ...

فَقَالَ ع ...فَأَمَّا قَوْلُهُ‏ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ. إِلى‏ رَبِّها ناظِرَةٌ فَإِنَّ ذَلِکَ فِی مَوْضِعٍ یَنْتَهِی فِیهِ أَوْلِیَاءُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بَعْدَ مَا یَفْرُغُ مِنَ الْحِسَابِ إِلَى نَهَرٍ یُسَمَّى الْحَیَوَانَ فَیَغْتَسِلُونَ فِیهِ وَ یَشْرَبُونَ مِنْهُ فَتَنْضُرُ وُجُوهُهُمْ إِشْرَاقاً  فَیَذْهَبُ عَنْهُمْ کُلُّ قَذًى وَ وَعْثٍ ثُمَّ یُؤْمَرُونَ بِدُخُولِ الْجَنَّةِ فَمِنْ هَذَا الْمَقَامِ یَنْظُرُونَ إِلَى رَبِّهِمْ کَیْفَ یُثِیبُهُمْ وَ مِنْهُ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ فَذَلِکَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ تَسْلِیمِ الْمَلَائِکَةِ عَلَیْهِمْ- سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِینَ‏  فَعِنْدَ ذَلِکَ أَیْقَنُوا بِدُخُولِ الْجَنَّةِ وَ النَّظَرِ إِلَى مَا وَعَدَهُمْ رَبُّهُمْ- فَذَلِکَ قَوْلُهُ‏ إِلى‏ رَبِّها ناظِرَةٌ [وَ النَّاظِرَةُ فِی بَعْضِ اللُّغَةِ هِیَ الْمُنْتَظِرَةُ أَ لَمْ تَسْمَعْ إِلَى قَوْلِهِ تَعَالَى- فَناظِرَةٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ أَیْ مُنْتَظِرَةٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ][4]

3) از امام صادق ع روایت شده است:

یکبار امیرالمومنین ع بر منبر کوفه خطبه می‌خواند که مردی به نام ذعلب که شخصی زبان‌دار و بلیغ و شجاع‌دل بود برخاست و گفت:

امیرالمومنین! آیا پروردگارت را دیده‌ای؟

حضرت فرمود: وای بر تو ای ذعلب! من کسی نیستم که خدایی را که نبینم بپرستم!

گفت: یا امیرالمومنین! چگونه او را دیدی؟

فرمود: وای بر تو ذعلب! چشم‌ها با مشاهده بصری او را نبینند، ولی دلها با حقایق ایمان او را بینند.

وای بر تو ذعلب! همانا پروردگارم لطیفِ لطافت است به نحوی که با لطیف هم وصف نمی‌شود؛ عظیمِ عظمت است پس با عظمت هم نمی‌توان توصیفش کرد؛ کبیرِ کبریاست، با کبر و بزرگی هم وضف نشود؛ جلیلِ جلالت است، با درشتی هم وصف نشود؛

قبل از هر چیزی است که نمی‌شود گفت چیزی قبل از اوست؛ و بعد از هر چیزی است و گفته نشود که بعدی دارد؛

اشیاء‌ را شیئیت داد، نه با همتی درّاک و نه با حیله‌ای در اشیاء؛ همه آنها نه به او ممزوج و آمیخته شده، و نه از او جداست؛

ظاهر و آشکار است، اما نه به تاویلِ مباشرت؛ تجلی کرده است، اما نه آن گونه که با چشم بتوان رویت کرد؛ دور است اما نه با مسافت، و نزدیک است اما نه با کمیِ فاصله؛ لطیف [نافذ] است اما نه با تجسم؛ موجود است اما نه بعد عدم؛ فاعل است اما نه مجبور و به اضطرار؛ تعیین‌کننده اندازه است اما نه با حرکت؛ اراده‌کننده است اما نه با اهتمام ورزیدن؛ شنواست اما نه با ابزار [گوش ویا هر وسیلهای‌برای شنوایی] ؛ بیناست اما نه با ادواتِ [بینایی] ؛

مکانها او را در خود جای ندهد و زمانها او را دربرنگیرد؛ و ویژگی‌ها او را محدود نکند؛ و سالها او را دربرنگیرد؛

بودنش بر وقت‌ها، و وجودش بر عدم، و ازلیتش بر ابتدا سبقت گرفته است؛

با مشاعر [= ابزارهای ادراکی] ‌را مشاعر کردن، معلوم می‌شود که خودش مشاعری ندارد؛ و با جوهریت دادن به جوهرها، فهمیده می‌شود که جوهری ندارد؛ و با ضدیتی که بین اشیاء‌ برقرار کرده، دانسته می‌شود که ضدی ندارد؛ و با مقارنتی که بین اشیاء برقرار کرده، معلوم می‌شود که قرینی ندارد؛

ضدیت داد نور را با ظلمت، و خشک را با تَر، و خشن را با نرم، و سرد را با گرم؛ بین اختلاف‌هایشان تالیف کرد [کنار هم قرار داد] و بین نزدیکِ‌هم‌هایشان فرق انداخت؛ و با فرق انداختنشان بر فرق‌اندازنده دلالت کرد و با تالیف کردنشان بر مؤلِف [کنار هم قرار دهنده] ؛ و این سخن خداوند متعال است که «از هر چیزی زوجی آفریدیم باشد که متذکر شوید» (ذاریات/49).

پس بین قبل و بعد تفاوت انداخت، تا معلوم شود که نه قبلی دارد و نه بعدی؛ طبیعت و غریزه قرار دادن برای اشیاء را، شاهد قرار داد که برای غریزه دهنده‌شان غریزه و طبیعتی در کار نیست؛ و با وقت قراردادن برای آنها، خبر داد که وقت‌قراردهنده‌شان وقتی ندارد؛ برخی را از برخی در حجاب قرار داد، تا معلوم شود که حجابی بین او و آفریده‌اش نیست؛

پروردگار بود در حالی که پرورده‌ای در کار نبود؛ و اله [معبود، آن که حیرانش شوند] بود در حالی که مألوه [عابد، حیران شده] ای در کار نبود؛ و عالم بود در حالی که معلومی در کار نبود؛ و شنوا بود در حالی که شنیدنی‌ای در کار نبود.

الکافی، ج‏1، ص138-139؛ التوحید (للصدوق)[5]، ص305-306

مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ رَفَعَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

بَیْنَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع یَخْطُبُ عَلَى مِنْبَرِ الْکُوفَةِ إِذْ قَامَ إِلَیْهِ رَجُلٌ یُقَالُ لَهُ- ذِعْلِبٌ‏  ذُو لِسَانٍ بَلِیغٍ فِی الْخُطَبِ شُجَاعُ الْقَلْبِ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ هَلْ رَأَیْتَ رَبَّکَ؟

قَالَ وَیْلَکَ یَا ذِعْلِبُ مَا کُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ‏ أَرَهُ‏.

فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ کَیْفَ رَأَیْتَهُ؟

قَالَ وَیْلَکَ یَا ذِعْلِبُ لَمْ تَرَهُ الْعُیُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْأَبْصَارِ  وَ لَکِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِیمَانِ؛[6]

وَیْلَکَ یَا ذِعْلِبُ إِنَّ رَبِّی لَطِیفُ اللَّطَافَةِ لَا یُوصَفُ بِاللُّطْفِ عَظِیمُ الْعَظَمَةِ لَا یُوصَفُ بِالْعِظَمِ کَبِیرُ الْکِبْرِیَاءِ لَا یُوصَفُ بِالْکِبَرِ جَلِیلُ الْجَلَالَةِ لَا یُوصَفُ بِالغِلَظِ؛

قَبْلَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ لَا یُقَالُ شَیْ‏ءٌ قَبْلَهُ وَ بَعْدَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ لَا یُقَالُ لَهُ بَعْدٌ؛

شَاءَ الْأَشْیَاءَ لَا بِهِمَّةٍ دَرَّاکٌ لَا بِخَدِیعَةٍ  فِی الْأَشْیَاءِ کُلِّهَا غَیْرُ مُتَمَازِجٍ بِهَا وَ لَا بَائِنٌ مِنْهَا؛

ظَاهِرٌ لَا بِتَأْوِیلِ الْمُبَاشَرَةِ مُتَجَلٍّ لَا بِاسْتِهْلَالِ رُؤْیَةٍ نَاءٍ لَا بِمَسَافَةٍ قَرِیبٌ لَا بِمُدَانَاةٍ لَطِیفٌ‏ لَا بِتَجَسُّمٍ مَوْجُودٌ لَا بَعْدَ عَدَمٍ فَاعِلٌ لَا بِاضْطِرَارٍ مُقَدِّرٌ لَا بِحَرَکَةٍ مُرِیدٌ لَا بِهَمَامَةٍ سَمِیعٌ لَا بِآلَةٍ بَصِیرٌ لَا بِأَدَاةٍ؛

لَا تَحْوِیهِ الْأَمَاکِنُ وَ لَا تَضْمَنُهُ الْأَوْقَاتُ وَ لَا تَحُدُّهُ الصِّفَاتُ وَ لَا تَأْخُذُهُ السِّنَاتُ؛

سَبَقَ الْأَوْقَاتَ کَوْنُهُ وَ الْعَدَمَ وُجُودُهُ وَ الِابْتِدَاءَ أَزَلُهُ؛

بِتَشْعِیرِهِ الْمَشَاعِرَ عُرِفَ أَنْ لَا مَشْعَرَ لَهُ‏  وَ بِتَجْهِیرِهِ الْجَوَاهِرَ عُرِفَ أَنْ لَا جَوْهَرَ لَهُ وَ بِمُضَادَّتِهِ بَیْنَ الْأَشْیَاءِ عُرِفَ أَنْ لَا ضِدَّ لَهُ وَ بِمُقَارَنَتِهِ بَیْنَ الْأَشْیَاءِ عُرِفَ أَنْ لَا قَرِینَ لَهُ؛

ضَادَّ النُّورَ بِالظُّلْمَةِ وَ الْیُبْسَ بِالْبَلَلِ وَ الْخَشِنَ بِاللَّیِّنِ وَ الصَّرْدَ بِالْحَرُورِ  مُؤَلِّفٌ بَیْنَ مُتَعَادِیَاتِهَا وَ مُفَرِّقٌ بَیْنَ مُتَدَانِیَاتِهَا دَالَّةً بِتَفْرِیقِهَا عَلَى مُفَرِّقِهَا وَ بِتَأْلِیفِهَا عَلَى مُؤَلِّفِهَا وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ تَعَالَى «وَ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ خَلَقْنا زَوْجَیْنِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ‏»

فَفَرَّقَ بَیْنَ قَبْلٍ وَ بَعْدٍ لِیُعْلَمَ أَنْ لَا قَبْلَ لَهُ وَ لَا بَعْدَ لَهُ شَاهِدَةً بِغَرَائِزِهَا أَنْ لَا غَرِیزَةَ لِمُغْرِزِهَا مُخْبِرَةً بِتَوْقِیتِهَا أَنْ لَا وَقْتَ لِمُوَقِّتِهَا حَجَبَ بَعْضَهَا عَنْ بَعْضٍ لِیُعْلَمَ أَنْ لَا حِجَابَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ خَلْقِهِ؛

کَانَ رَبّاً إِذْ لَا مَرْبُوبَ وَ إِلَهاً إِذْ لَا مَأْلُوهَ وَ عَالِماً إِذْ لَا مَعْلُومَ وَ سَمِیعاً إِذْ لَا مَسْمُوعَ.[7]


تدبر

1) «إِلی‏ رَبِّها ناظِرَةٌ»

با توجه به اینکه ماده «نظر» هم به معنای دیدن است هم به معنای منتظر ماندن؛ درباره اینکه مراد از این آیه چیست، این دیدگاه‌ها قابل طرح است:

الف. «ثواب‌ [وعده داده شده] پروردگارشان را می‌بینند.» (حدیث1 و 2) برای این دیدگاه دو گونه بیان شده است:

الف.1.در این آیه، کلمه «ثواب» در تقدیر است که از سیاق عبارت فهمیده می‌شود مانند تعبیر «جاء ربک» (فجر/22) که به معنای «جاء امر ربک» است (نظر بسیاری از مفسران، به نقل از مجمع البیان، ج‏10، ص601)

الف.2. کلمه «الی»، نه حرف (= به سوی)، بلکه اسم است به معنای «نعمت»، و مفردِ کلمه «آلاء» است که در قرآن کریم زیاد به کار رفته است (فقط 31 بار در سوره الرحمن)؛ و «ربها» مضاف الیه (نه مجرور به حرف جر) می‌باشد. در واقع اساساً ترجمه آیه چنین است «نعمتهای پروردگارشان را نظاره‌کنان‌اند». (مجمع البیان، ج‏10، ص601؛ أمالی المرتضى، ج‏1، ص37)

ب. «آنها منتظر [نعمتها و ثوابهای] پروردگارشان هستند.» چون تعبیر «ناظرة» در آیه دیگری (نمل/35) بوضوح در معنای «منتظر بودن» به کار رفته، اینجا هم همان معنا مد نظر است (حدیث2) (مجمع البیان، ج‏10، ص602) (درباره اینکه کلمه ثواب و نعمت از کجا آمد، همان دو بیانی که در بند الف مطرح شد، اینجا هم قابل طرح است.)

ج.  اینجا نوعی تعبیر ادبی است و به معنای «منتظر کرامتهای پیاپی خدا در حق خویش هستم» مانند اینکه می‌گوییم برای کارم به فلانی چشم دوخته‌ام (ابومسلم، به نقل از مجمع البیان، ج‏10، ص602)

د. به معنای امید بستن به پروردگار و قطع امید از غیر اوست؛ چنانکه می‌گوییم: من نگاهم به فلانی است. (مجمع البیان، ج‏10، ص603) (چیزی که می‌تواند موید این معنا باشد تقابلش با آیه25 است که سرنوشت بدی را در انتظار گروه مقابل مطرح کرده است. [تدبر دریافتی از یکی از اعضای کانال] )

ه. به معنای دیدن پروردگار است؛ اما نه دیدن با چشم، بلکه به معنای دیدن با چشم دل است (حدیث3)

و. ...


2) «إِلی‏ رَبِّها ناظِرَةٌ»

برخی از مفسران اهل سنت از قدیم‌الایام (مثلا: کلبی، قتاده، عطاء، به نقل مجمع البیان، ج‏10، ص602) گمان می‌کرده‌اند این آیه دلیلی است بر اینکه انسانها در روز قیامت، خدا را با چشم می‌بینند!

دوری از فرهنگ اهل بیت و رواج احادیث جعلی در مهمترین کتابهای روایی آنها بقدری انحراف ایجاد کرده که امروزه هم فراوانند کسانی که (بویژه وهابی‌ها و اغلب سَلَفی‌ها) اصرار دارند بر اینکه خداوند سبحان حتما با همین چشم در قیامت دیده می‌شود! و معتقدند که این دیدن دقیقا مانند این است که کسی ماه شب چهارده را در آسمان ببیند! (فتح القدیر (شوکانی)، ج5، ص407) و کسی که به این دیدگاه باور نداشته باشد، مسلمان صحیح‌الاعتقادی نیست! (چنانکه در کتاب‌های وهابیت، از جمله برخی کتابهای تبلیغی‌ای که هر ساله به حاجیان می‌دهند، می‌توانید این مطلب را ببینید!) و اصرار دارند که نباید آیات قرآن را از معنای ظاهری مادی آن خارج کنیم!

قرآن کریم نه‌تنها صریحا در آیاتی مانند (لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ؛ انعام/103) این تلقی را که بشود خدا را با همین چشم‌ها دید، باطل دانسته، بلکه اگر در همین آیات هم دقت شود، موصوفِ کلمه «ناظرة» - که در آیه قبل آمده - کلمه «وجوه» (جمعِ «وجه») است، نه «عیون» یا «ابصار» [چشم‌ها] ؛ و «وجه» به معنای «رو» و جهتی است که انسان بدان رو می‌کند؛ و در واقع، خود آنها هم برای این عقیده‌ ناصواب‌شان کلمه دیگری از این آیه را از معنای ظاهری آن خارج کرده‌اند!

اما الحمدلله ائمه شیعه ع نگذاشتند که این فرهنگ غلط در خداشناسی - که خدا را همچون بت‌پرستان موجودی مادی می‌دانسته - در پیروانشان رواج پیدا کند، چنانکه هربچه شیعه‌ای هم می‌داند که خداوند با چشم دیدنی نیست؛ و البته تاکید کرده‌اند که خدا را باید دید؛ اما نه با چشم سر (چرا که چشم، تنها اشیای محدود در مکان و مشمول طیفهای رنگی خاص را می‌تواند ببیند؛ و خداوند نه مکانمند است و نه محدود)؛ بلکه با چشم دل. (حدیث3)

حکایت

مرحوم آیت الله حکیم در سفر حج با بن‌باز، مفتی اعظم سعودی‌ که نابینا بوده، مواجهه‌ای داشته است. بن‌باز با ایشان بحث می‌کند که ما حق نداریم در مورد هیچ آیه‌ای حق نداریم آن را معنای ظاهری مادی‌اش بیرون ببریم.

ایشان در پاسخ وی این آیه را تلاوت می‌کنند: «وَ مَنْ کانَ فی‏ هذِهِ أَعْمى‏ فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمى‏ وَ أَضَلُّ سَبیلا: کسی که در دنیا کور بود، در آخرت هم کورتر و گمراه‌تر است.» (اسراء/72) و می‌فرمایند: آیا می‌پذیری که تو در آخرت کورتر و گمراهتری؟


3) «إِلی‏ رَبِّها ناظِرَةٌ»

در وصف آن رخساره‌های نورانی و بشاش، فقط یک جمله گفت: «به سمت پروردگار خویش‌اند نظاره‌کنان»؛ دیدار خداوند (که چون خداوند وجودی مادی نیست، واضح است که این دیدار در ساحت دل رخ می‌دهد نه در ساحت چشم)‌ امیدی بوده که تمام تلاش‌های دنیایشان را رقم می‌زده است؛ چنانکه فرمود: «فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَدا: پس هرکه به دیدار پروردگارش امید دارد باید که کار صالح انجام دهد و در عبادت پروردگارش احدی را شریک نکند» (کهف/110)

مشکل بسیاری از انسانها این است که در این دیدار تردید دارند (أَلا إِنَّهُمْ فی‏ مِرْیَةٍ مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ؛ فصلت/54) ویا بدان کفر می‌ورزند (وَ إِنَّ کَثیراً مِنَ النَّاسِ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ لَکافِرُون‏؛ روم/8) و بدان امیدی ندارند (إِنَّ الَّذینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا ...؛ یونس/7) و زیانکار شدن زیانکاران هم در گروی این است که این دیدار را دروغ می‌شمرند: (قَدْ خَسِرَ الَّذینَ کَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّه‏؛ یونس/45)

ثمره اخلاقی

ما چه اندازه این دیدار را جدی گرفته و برایش می‌کوشیم؟


4) «إِلی‏ رَبِّها ناظِرَةٌ»

چرا نفرمود «الی الله» یا «الی الرب»؟

الف. شاید می‌خواهد نشان دهد که چرا آنها بدین مقام رسیده‌اند؟ هرکسی «رب»ی دارد که اگر رب واقعی خودش را (که اوست که وی را پرورش می‌دهد) جدی بگیرد و به ربوبیت او تن دهد، هم به ربوبیت تکوینی او (از این جهت که با نظام عالم هماهنگ باشد و به رضای خدا راضی)، و هم به ربوبیت تشریعی او (یعنی تسلیم دستورات دین خدا باشد)؛ آنگاه «رو» به سوی رب خویش کرده است، پس این «رو» و «وجه» در قیامت، که همه باطن‌ها آشکار می‌شود، «رخساره‌ای» نورانی و بشاش است، چون رو به جانب پروردگار خویش داشته و دارد.

ب. ...



[1] مطلب در مجمع البیان، ج‏10، ص602 این گونه آمده است:

أن المعنى منتظرة لثواب ربها و روی ذلک عن مجاهد و الحسن و سعید بن جبیر و الضحاک و هو المروی عن علی (ع)

[2] . شروع روایت در توحید صدوق چنین است:

به علت کمبود فضا در اینجا نیامد. از طریق لینک زیر می‌توانید مطالعه کنید

http://yekaye.ir/al-qiyamah-75-23/

[3] . این عبارات در توحید صدوق بدین صورت است:

به علت کمبود فضا در اینجا نیامد. از طریق لینک زیر می‌توانید مطالعه کنید

http://yekaye.ir/al-qiyamah-75-23/

[4] . به جای این عبارات داخل کروشه، در توحید صدوق چنین آمده است:

إِنَّمَا یَعْنِی بِالنَّظَرِ إِلَیْهِ النَّظَرَ إِلَى ثَوَابِهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى

ادامه آیاتی که درباره دیدن بوده را حضرت چنین توضیح داده اند:

به علت کمبود فضا در اینجا نیامد. از طریق لینک زیر می‌توانید مطالعه کنید

http://yekaye.ir/al-qiyamah-75-23/

[5] . در توحید صدوق، سند اگرچه متصل است اما روایت نه از امام صادق ع بلکه از اصبغ بن نباته است و فقط قسمتی از این عبارات آمده و حدیث، قبل و بعدی مفصلتر دارد. از ابتدای حدیث تا قسمتی که به این بحث مربوط می‌شود چنین است:

به علت کمبود فضا در اینجا نیامد. از طریق لینک زیر می‌توانید مطالعه کنید

http://yekaye.ir/al-qiyamah-75-23/

[6] .این فراز هم مستقلا با سند متصل آمده است که البته احتمال دارد واقعه دیگری بوده و پاسخ عینا تکرار شده است.

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْمَوْصِلِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

جَاءَ حِبْرٌ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ هَلْ رَأَیْتَ رَبَّکَ حِینَ عَبَدْتَهُ قَالَ فَقَالَ وَیْلَکَ مَا کُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ قَالَ وَ کَیْفَ رَأَیْتَهُ قَالَ وَیْلَکَ لَا تُدْرِکُهُ الْعُیُونُ فِی مُشَاهَدَةِ الْأَبْصَارِ وَ لَکِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِیمَان‏ (الکافی، ج‏1، ص98)

[7] . این دو حدیث هم در همین راستاست که برای رعایت اختصار در کانال قرار ندادم:

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِیَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِیُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ عَبْدِ السَّلَامِ بْنِ صَالِحٍ الْهَرَوِیِّ قَالَ: قُلْتُ لِعَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا ع یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا تَقُولُ فِی الْحَدِیثِ الَّذِی یَرْوِیهِ أَهْلُ الْحَدِیثِ أَنَّ الْمُؤْمِنِینَ یَزُورُونَ رَبَّهُمْ مِنْ مَنَازِلِهِمْ فِی الْجَنَّةِ فَقَالَ ع یَا أَبَا الصَّلْتِ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى فَضَّلَ نَبِیَّهُ محمد [مُحَمَّداً] ص عَلَى جَمِیعِ خَلْقِهِ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الْمَلَائِکَةِ وَ جَعَلَ طَاعَتَهُ طَاعَتَهُ وَ مُتَابَعَتَهُ مُتَابَعَتَهُ وَ زِیَارَتَهُ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ زِیَارَتَهُ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ وَ قَالَ إِنَّ الَّذِینَ یُبایِعُونَکَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ وَ قَالَ النَّبِیُّ ص مَنْ زَارَنِی فِی حَیَاتِی أَوْ بَعْدَ مَوْتِی فَقَدْ زَارَ اللَّهَ جَلَّ جَلَالُهُ وَ دَرَجَةُ النَّبِیِّ ص فِی الْجَنَّةِ أَرْفَعُ الدَّرَجَاتِ فَمَنْ زَارَهُ إِلَى دَرَجَتِهِ فِی الْجَنَّةِ مِنْ مَنْزِلِهِ فَقَدْ زَارَ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى قَالَ فَقُلْتُ لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَمَا مَعْنَى الْخَبَرِ الَّذِی رَوَوْهُ أَنَّ ثَوَابَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ النَّظَرُ إِلَى وَجْهِ اللَّهِ فَقَالَ ع یَا أَبَا الصَّلْتِ مَنْ وَصَفَ اللَّهَ بِوَجْهٍ کَالْوُجُوهِ فَقَدْ کَفَرَ وَ لَکِنَّ وَجْهَ اللَّهِ أَنْبِیَاؤُهُ وَ رُسُلُهُ وَ حُجَجُهُ ص هُمُ الَّذِینَ بِهِمْ یُتَوَجَّهُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَى دِینِهِ وَ مَعْرِفَتِهِ وَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ وَ یَبْقى‏ وَجْهُ رَبِّکَ وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ کُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ فَالنَّظَرُ إِلَى أَنْبِیَاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ حُجَجِهِ ع‏ فِی دَرَجَاتِهِمْ ثَوَابٌ عَظِیمٌ لِلْمُؤْمِنِینَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ قَدْ قَالَ النَّبِیُّ ص مَنْ أَبْغَضَ أَهْلَ بَیْتِی وَ عِتْرَتِی لَمْ یَرَنِی وَ لَمْ أَرَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ قَالَ إِنَّ فِیکُمْ مَنْ لَا یَرَانِی بَعْدَ أَنْ یُفَارِقَنِی یَا أَبَا الصَّلْتِ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَا یُوصَفُ بِمَکَانٍ وَ لَا یُدْرَکُ بِالْأَبْصَارِ وَ الْأَوْهَام‏ (الأمالی( للصدوق)، ص461)

حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِمْرَانَ الدَّقَّاقُ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْکُوفِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ النَّخَعِیُّ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ یَزِیدَ النَّوْفَلِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ أَخْبِرْنِی عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ هَلْ یَرَاهُ الْمُؤْمِنُونَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ قَالَ نَعَمْ وَ قَدْ رَأَوْهُ قَبْلَ یَوْمِ الْقِیَامَةِ فَقُلْتُ مَتَى قَالَ حِینَ قَالَ لَهُمْ- أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى‏ ثُمَّ سَکَتَ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ وَ إِنَّ الْمُؤْمِنِینَ لَیَرَوْنَهُ فِی الدُّنْیَا قَبْلَ یَوْمِ الْقِیَامَةِ أَ لَسْتَ تَرَاهُ فِی وَقْتِکَ هَذَا قَالَ أَبُو بَصِیرٍ فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ فَأُحَدِّثُ بِهَذَا عَنْکَ فَقَالَ لَا فَإِنَّکَ إِذَا حَدَّثْتَ بِهِ فَأَنْکَرَهُ مُنْکِرٌ جَاهِلٌ بِمَعْنَى مَا تَقُولُهُ ثُمَّ قَدَّرَ أَنَّ ذَلِکَ تَشْبِیهٌ کَفَرَ وَ لَیْسَتِ الرُّؤْیَةُ بِالْقَلْبِ کَالرُّؤْیَةِ بِالْعَیْنِ تَعَالَى اللَّهُ عَمَّا یَصِفُهُ الْمُشَبِّهُونَ وَ الْمُلْحِدُونَ. (التوحید (للصدوق)، ص117)