سفارش تبلیغ
صبا ویژن

527) سوره احزاب (33) آیه 37 وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذی أَنْعَمَ الل

بسم الله الرحمن الرحیم

527) سوره احزاب (33) آیه 37

وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذی أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَیهِ أَمْسِکْ عَلَیکَ زَوْجَکَ وَ اتَّقِ اللَّهَ وَ تُخْفی‏ فی‏ نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْدیهِ وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ فَلَمَّا قَضى‏ زَیدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناکَها لِکَی لا یکُونَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ حَرَجٌ فی‏ أَزْواجِ أَدْعِیائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً

ترجمه

و هنگامی که به کسی که خدا به او نعمت بخشیده بود و [تو نیز] به او نعمتی داده بودی می‌گفتی همسرت را پیش خود نگهدار و تقوای الهی پیشه کن؛ و در خودت نهان می‌کردی آنچه را که خداوند آشکارکننده آن بود، و از مردم می‌ترسیدی، و خداوند سزاوارتر بود که از او بترسی. پس هنگامی که زید از او کام برگرفت او را به ازدواج تو درآوردیم تا برای مومنین حَرَجی نباشد در ازدواج با همسران فرزندخوانده‌هایشان، هنگامی که از آنان کام برگرفته باشند؛ و امر خداوند همواره انجام شدنی است.

نکات ترجمه

«وَطَراً»

«وطر» به معنای نیازی است که برای شخص مهم باشد و بدان اهتمام داشته باشد. از ماده «وطر» تنها همین کلمه «وَطَر» در زبان عربی وجود دارد و حتی از آن، به صورت فعل هم استفاده نشده است؛ و غالبا به صورت همین عبارت «قَضی‏ وَطَراً» به کار می‌رود. (کتاب العین، ج7، ص476؛ لسان العرب، ج‏5، ص285)

با توجه به اینکه تعبیر «قضی» - چنانکه در جلسه قبل توضیح داده شد - به معنای به پایان رساندن و فیصله دادن است، ظاهرا تعبیر «قَضی‏ مِنْها وَطَراً» اشاره است به اینکه مرد مورد نظر قبلا با آن زن ازدواج کرده و از او کام گرفته است، اما از هم جدا شده و روابط و علائق بین آنها کاملا به پایان رسیده، به طوری که دیگر به هم نیازی، و  با هم کاری ندارند. (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏13، ص153) و ظاهرِ توضیح برخی این است که این عبارت، نه در مورد هر نیازی، بلکه در خصوص برآوردن نیاز جنسی به کار می‌رود (قضی شهوة، مجمع‌البیان، ج8، ص562) چنانکه از ابن‌عباس این عبارت به «جماع»، و از قتاده به «طلاق» تفسیر شده است. (البحر المحیط، ج‏8، ص483)

این کلمه در قرآن کریم تنها همین دوبار در همین آیه به کار رفته است.

اختلاف قرائت[1]

شان نزول

روایت شده است مدتی بعد از آنکه پیامبر ص زینب بنت جحش را به عقد پسرخوانده خود زید بن حارثه درآورد، زید خدمت ایشان رسید و گفت: من می‌خواهم از همسرم جدا شوم.

پیامبر ص فرمود: چرا؟

گفت: به خاطر اصل و نسبش دائما فخرفروشی می‌کند و با زبانش مرا می‌آزارد. حضرت ابتدا او را به تقوای الهی و ادامه زندگی دعوت کردند؛ اما او نهایتا وی را طلاق داد. وقتی عدّه‌اش به پایان رسید این آیات نازل شد و خداوند وی را مامور به ازدواج با زینب کرد.

البحر المحیط، ج‏8، ص482[2]؛ تفسیر القمی، ج‏2، ص194[3]

و از انس بن مالک نقل شده که وقتی عدّه زینب تمام شد رسول الله به زید گفت: نزد زینب برو و او را برای من خواستگاری کن. زید آمد و گفت: بر تو بشارت باد که رسول الله مرا سراغت فرستاده و از تو خواستگاری کرده است و در مورد تو آیه نازل شده است.

و در روایتی دیگر، زید می‌گوید: وقتی سراغش رفتم چادرش را کامل بر سر کشیده بود. هنگامی که دیدمش در دیدگانم بزرگ آمد تا حدی که نتوانستم رو در رو به او نگاه کنم چرا که می‌دیدم رسول الله ص از او خواستگاری کرده است. پس رویم را به سوی دیگری انداختم و گفتم: زینب! بر تو بشارت باد که رسول الله از تو خواستگاری کرده است. خوشحال شد و گفت: من اقدامی انجام نمی‌دهم تا خداوند دستوری بفرستد؛ و رفت و در مسجد ماند تا «تو را به ازدواج او درآوریم» (احزاب/37) نازل شد و رسول الله با او ازدواج کرد و ولیمه‌ای داد که برای هیچیک از همسرانش نداده بود، گوسفندی ذبح کردند و با نان و گوشت از مردم پذیرایی کردند.

و از شعبی نقل شده که زینب به پیامبر می‌گفت: من به سه دلیل برایت ناز می‌کنم که زنان دیگرت نمی‌توانند به این بهانه‌ها برایت ناز کنند: جدّ من و تو یکی است، خدا در آسمان عقد مرا جاری ساخت؛ و پیکِ [خبر این ازدواج] جبرئیل بود. [4]

مجمع البیان، ج‏8، ص565[5]

حدیث

1) از امام سجاد ع روایت شده است که خداوند به پیامبر ص وحی کرده بود که زید بزودی زینب را طلاق می‌دهد و به دستور خدا او موظف به ازدواج با زینب خواهد بود. هنگامی که زید از بداخلاقی زینب، و اینکه به سخن او گوش نمی‌دهد، به پیامبر ص شکایت برد و به ایشان خبر داد که می‌خواهد طلاقش دهد، پیامبر ص ابتدا از باب ادب و توصیه اخلاقی به او فرمود «همسرت را نزد خود نگهدار و تقوی پیشه کن»  و البته می‌دانست که او طلاقش خواهد داد؛ و این آن چیزی است که در ضمیر خود مخفی می‌کرد و نمی‌خواست که خودش دستور به طلاق او داده باشد با اینکه می‌دانست که او طلاقش خواهد داد، و رسول الله می‌ترسید که مردم درباره اینکه او بعد از زینب با زید - که [پیامبر ص] سرپرست او بود- ازدواج کند بگویند که او دستور به طلاق دادن زینب داده است؛ و خداوند او را عتاب کرد به خاطر همین مقدار که برایش این را مباح کرده بود، و با این حال او به زید گفت «همسرت را نگهدار»‌با اینکه می‌دانست او را طلاق خواهد داد؛ و به او اعلام کرد که خشیت از خداوند در هر حال سزاوارتر است.

نکته: ابوحیان (که از مفسران برجسته اهل سنت است) بعد از ذکر این حدیث می‌گوید: و این مطلب که از علی بن حسین [علیهما السلام] روایت شده، مطلبی است که محققانِ از مفسران همانند زهری و بکر بن علاء و قشیری و قاضی ابوبکر بن عربی و ... آن را قبول دارند و متاسفانه برخی از مفسران در اینجا داستان‌سرایی‌هایی کرده‌اند که نه تناسبی با مقام نبوت دارد و نه ارزش ذکر کردن.

البحر المحیط، ج‏8، ص482

قال علی بن الحسین: کان قد أوحى اللّه إلیه أن زیدا سیطلقها، و أنه یتزوجها بتزویج اللّه إیاها. فلما شکا زید خلقها، و أنها لا تطیعه، و أعلمه بأنه یرید طلاقها، قال له:  «أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ وَ اتَّقِ اللَّهَ»، على طریق الأدب و الوصیة، و هو یعلم أنه سیطلقها. و هذا هو الذی أخفی فی نفسه، و لم یرد أنه یأمره بالطلاق و لما علم من أنه سیطلقها، و خشی رسول اللّه أن یلحقه قول من الناس فی أن یتزوج زینب بعد زید، و هو مولاه، و قد أمره بطلاقها، فعاتبه اللّه على هذا القدر فی شی‏ء قد أباحه اللّه بأن قال: أَمْسِکْ، مع علمه أن یطلق، فأعلمه أن اللّه أحق بالخشیة، أی فی کل حال. انتهى

و هذا المروی عن علی بن الحسین، هو الذی علیه أهل التحقیق من المفسرین، کالزهری، و بکر بن العلاء، و القشیری، و القاضی أبی بکر بن العربی و غیرهم و لبعض المفسرین کلام فی الآیة یقتضی النقص من منصب النبوة، ضربنا عنه صفحا.


2) هنگامی که مامون صاحب‌نظران اهل اسلام و سایر ادیان مانند یهود و نصاری و زرتشتیان و صابئین و سایر سخنوران را جمع کرد و حضرت پاسخ کوبنده‌ای به تمام آنها داد، علی بن مجمد بن جهم بلند شد و گفت: یا ابن رسول الله! آیا شما اعتقاد به عصمت پیامبران داری؟

فرمود: بله.

[سپس شروع کرد به برشمردن مواردی که از نظر وی در قرآن کریم خلاف عصمت پیامبران است و در آخر گفت]

... ویا سخن خداوند در مورد پیامبرش حضرت محمد ص که «و در خودت نهان می‌کردی آنچه را که خداوند آشکارکننده آن بود، و از مردم می‌ترسیدی، و خداوند سزاوارتر بود که از او بترسی» (احزاب/37)

امام رضا ع فرمود: علی! تقوای الهی پیشه کن و به پیامبر زشتکاری نسبت مده و کتاب خدا را بر اساس رأی و نظر شخصی خود تاویل مکن. [سپس به تک‌تک موارد پاسخ دادند تا رسیدند به اینکه]

و اما حضرت محمد ص و سخن خداوند عز و جل درباره او که «و در خودت نهان می‌کردی آنچه را که خداوند آشکارکننده آن بود، و از مردم می‌ترسیدی، و خداوند سزاوارتر بود که از او بترسی». همانا خداوند عز و جل پیامبرش را آگاه کرده بود از اسم همسرانش در دنیا، و نیز آن همسرانش که در آخرت همسر اویند و اینکه آنان [همچون] مادر مومنان [ام‌المومنین] می‌باشند [که ازدواج با آنها پس از پیامبر همانند ازدواج با مادر، حرام است]. به هر حال، یکی از همسران ایشان که اسمش را به او گفته بود زینب بنت جحش بود که آن موقع همسر زید بن حارثه بود و حضرت ص اسم او را در دل مخفی می‌داشت و آشکار نمی‌کرد تا اینکه منافقان نگویند که «او در مورد زنی که شوهر دارد می‌گوید که یکی از همسران من و از از مادران مومنین [ام‌المومنین] می‌باشد!» و از سخن [طعنه‌آمیز] منافقان می‌ترسید. پس خداوند عز و جل فرمود «و از مردم می‌ترسی؟ و خداوند سزاوارتر است که از او بترسی» یعنی در ضمیر خود.

و همانا خداوند عز و جل، عهده‌دار تزویج کسی نشد مگر تزویج حواء برای آدم، و تزویج زینب بنت جحش برای پیامبر ص با این عبارت که «پس هنگامی که زید از او کام برگرفت او را به ازدواج تو درآوردیم» و تزویج حضرت فاطمه س برای حضرت علی ع.

پس علی بن جهم به گریه افتاد و گفت یَا ابن رسول الله! من به درگاه خداوند عز و جل توبه می‌کنم از اینکه از این پس درباره پیامبران جز آن گونه که شما توضیح دادید سخن بگویم.

عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏1، ص195

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِیَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ وَ الْحُسَیْنُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ‏ أَحْمَدَ بْنِ هِشَامٍ الْمُکَتِّبُ وَ عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْوَرَّاقُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ قَالُوا حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ قَالَ حَدَّثَنَا الْقَاسِمُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْبَرْمَکِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الصَّلْتِ الْهَرَوِی‏ قَالَ: لَمَّا جَمَعَ الْمَأْمُونُ لِعَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا ع أَهْلَ الْمَقَالاتِ مِنْ أَهْلِ الْإِسْلَامِ وَ الدِّیَانَاتِ مِنَ الْیَهُودِ وَ النَّصَارَى وَ الْمَجُوسِ وَ الصَّابِئِینَ وَ سَائِرِ أَهْلِ الْمَقَالاتِ فَلَمْ یَقُمْ أَحَدٌ إِلَّا وَ قَدْ أَلْزَمَهُ حُجَّتَهُ کَأَنَّهُ قَدْ أُلْقِمَ حَجَراً فَقَامَ إِلَیْهِ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْجَهْمِ فَقَالَ لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَ تَقُولُ بِعِصْمَةِ الْأَنْبِیَاءِ قَالَ بَلَى قَالَ فَمَا تَعْمَلُ فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ...[6] وَ قَوْلِهِ فِی نَبِیِّهِ مُحَمَّدٍ ص «وَ تُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ» فَقَالَ مَوْلَانَا الرِّضَا ع وَیْحَکَ یَا عَلِیُّ اتَّقِ اللَّهَ وَ لَا تَنْسُبْ إِلَى أَنْبِیَاءِ اللَّهِ الْفَوَاحِشَ وَ لَا تَتَأَوَّلْ کِتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِرَأْیِک‏...

وَ أَمَّا مُحَمَّدٌ ص‏ وَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ تُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ» فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَرَّفَ نَبِیَّهُ ص أَسْمَاءَ أَزْوَاجِهِ فِی دَارِ الدُّنْیَا وَ أَسْمَاءَ أَزْوَاجِهِ فِی دَارِ الْآخِرَةِ وَ أَنَّهُنَّ أُمَّهَاتُ الْمُؤْمِنِینَ وَ إِحْدَاهُنَّ مَنْ سُمِّیَ لَهُ زَیْنَبُ بِنْتُ جَحْشٍ وَ هِیَ یَوْمَئِذٍ تَحْتَ زَیْدِ بْنِ حَارِثَةَ فَأَخْفَى اسْمَهَا فِی نَفْسِهِ وَ لَمْ یُبْدِهِ لِکَیْلَا یَقُولَ أَحَدٌ مِنَ الْمُنَافِقِینَ إِنَّهُ قَالَ فِی امْرَأَةٍ فِی بَیْتِ رَجُلٍ إِنَّهَا إِحْدَى أَزْوَاجِهِ مِنْ أُمَّهَاتِ الْمُؤْمِنِینَ وَ خَشِیَ قَوْلَ الْمُنَافِقِینَ فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ» یَعْنِی فِی نَفْسِکَ وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مَا تَوَلَّى تَزْوِیجَ أَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ إِلَّا تَزْوِیجَ حَوَّاءَ مِنْ آدَمَ ع وَ زَیْنَبَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص بِقَوْلِهِ فَلَمَّا قَضى‏ زَیْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناکَها الْآیَةَ وَ فَاطِمَةَ مِنْ عَلِیٍّ ع‏.

فَبَکَى عَلِیُّ بْنُ الْجَهْمِ وَ قَالَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَنَا تَائِبٌ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ أَنْطِقَ فِی أَنْبِیَاءِ اللَّهِ بَعْدَ یَوْمِی هَذَا إِلَّا بِمَا ذَکَرْتَهُ.[7]


3) ابوحفص رنگرز می‌گوید: از امام صادق ع شنیدم که در مورد این آیه که «سپس در آن روز از نعمت سوال خواهید شد»‌ (تکاثر/8) فرمود: ما جزء آن نعمت‌ی هستیم که خداوند ذکر کرد؛ سپس این آیه را قرائت فرمود: «و هنگامی که به کسی که خدا به او نعمت بخشیده بود و [تو نیز] به او نعمتی داده بودی می‌گفتی»

تفسیر فرات الکوفی، ص605؛ شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج‏2، ص476[8]

قَالَ [حَدَّثَنَا] أَبُو الْقَاسِمِ الْعَلَوِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا فُرَاتُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْکُوفِیُّ [قَالَ حَدَّثَنِی عَلِیُّ بْنُ الْعَبَّاسِ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْمُزَنِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ الْحُسَیْنِ‏] عَنْ أَبِی حَفْصٍ الصَّائِغِ قَالَ سَمِعْتُ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ع یَقُولُ فِی قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى «ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ» قَالَ:

نَحْنُ مِنَ النَّعِیمِ الَّذِی ذَکَرَ اللَّهُ ثُمَّ قَالَ [قَرَأَ] جَعْفَرٌ «وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِ.

تدبر

بقیه متن در برگه بعدی


[1] . زَوَّجْناکَها/ زَوَّجْتُکَها

قرائت مشهور به صورت ضمیر متکلم مع‌الغیر (یا متکلم معظم لنفسه) است، اما در قرائات شاذه از امام صادق ع و ابن‌حنفیه و امام حسن ع و امام حسین ع و و امیرالمومنین ع قرائت به صورت زَوَّجْتُکَها (ضمیر متکلم وحده) هم روایت شده است.

و قراءة أهل البیت علیهم السّلام: زوّجتکها. و عن الصّادق ع: ما قرأتها على أبى إلّا کذلک، إلى أن قال: و ما قرأ علىّ (ع) على النّبىّ صلّى اللّه علیه و آله إلّا کذلک؛ (تفسیر جوامع الجامع، ج‏3، ص320)

و جعفر بن محمد، و ابن الحنفیة، و أخواه الحسن و الحسین، و أبوهم علی: زوجتکها، بتاء الضمیر للمتکلم (البحر المحیط، ج‏8، ص483)

[2] . ... فجاء زید فقال: یا رسول اللّه، إنی أرید أن أفارق صاحبتی، فقال: «أ رابک منها شی‏ء؟» قال: لا و اللّه و لکنها تعظم علی لشرفها و تؤذینی بلسانها، فقال: «أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ»، أی لا تطلقها، و هو أمر ندب، «وَ اتَّقِ اللَّهَ فی معاشرتها». فطلقها، و تزوجها رسول اللّه صلّى اللّه علیه و سلّم، بعد انقضاء عدّتها.

[3] . فَمَکَثَتْ عِنْدَ زَیْدٍ مَا شَاءَ اللَّهُ، ثُمَّ إِنَّهُمَا تَشَاجَرَا فِی شَیْ‏ءٍ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ زَیْدٌ: یَا رَسُولَ اللَّهِ تَأْذَنُ لِی فِی طَلَاقِهَا فَإِنَّ فِیهَا کِبْراً وَ إِنَّهَا لَتُؤْذِینِی بِلِسَانِهَا، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص اتَّقِ اللَّهَ وَ أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ وَ أَحْسِنْ إِلَیْهَا، ثُمَّ إِنَّ زَیْداً طَلَّقَهَا وَ انْقَضَتْ عِدَّتُهَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ نِکَاحَهَا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ: فَلَمَّا قَضى‏ زَیْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناکَها.

[4] . در پاورقی شان نزول آیه 4 همین سوره (جلسه 423) اشاره شد به شرح و بسیط که در برخی تفاسیر درباره این واقعه آمده که کاملا از ساحت مقدس ایشان دور است و در احادیث پاسخ ائمه به این اسرائیلیات خواهد آمد.

[5] . وَ رَوَى ثَابِتٌ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ قَالَ: لَمَّا انْقَضَتْ عِدَّةُ زَیْنَبَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِزَیْدٍ اذْهَبْ فَاذْکُرْهَا عَلَیَّ قَالَ زَیْدٌ فَانْطَلَقْتُ فَقُلْتُ یَا زَیْنَبُ أَبْشِرِی قَدْ أَرْسَلَنِی رَسُولُ اللَّهِ ص یَذْکُرُکَ وَ نَزَلَ الْقُرْآنُ وَ جَاءَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَدَخَلَ عَلَیْهَا بِغَیْرِ إِذْنٍ لِقَوْلِهِ زَوَّجْناکَها وَ فِی رِوَایَةٍ أُخْرَى قَالَ زَیْدٌ فَانْطَلَقْتُ فَإِذَا هِیَ تُخَمِّرُ عَجِینَهَا فَلَمَّا رَأَیْتُهَا عَظُمَتْ فِی نَفْسِی حَتَّى مَا أَسْتَطِیعُ أَنْ أَنْظُرَ إِلَیْهَا حِینَ عَلِمْتُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص ذَکَرَهَا فَوَلَّیْتُهَا ظَهْرِی وَ قُلْتُ یَا زَیْنَبُ أَبْشِرِی إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص یَخْطُبُکِ فَفَرِحَتْ بِذَلِکَ وَ قَالَتْ مَا أَنَا بِصَانِعَةٍ شَیْئاً حَتَّى أُوَامِرَ رَبِّی فَقَامَتْ إِلَى مَسْجِدِهَا وَ نَزَلَ زَوَّجْناکَها فَتَزَوَّجَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص وَ دَخَلَ بِهَا وَ مَا أَوْلَمَ عَلَى امْرَأَةٍ مِنْ نِسَائِهِ مَا أَوْلَمَ عَلَیْهَا ذَبَحَ شَاةً وَ أَطْعَمَ النَّاسَ الْخُبْزَ وَ اللَّحْمَ حَتَّى امْتَدَّ النَّهَارُ.

وَ عَنِ الشَّعْبِیِّ قَالَ: کَانَتْ زَیْنَبُ تَقُولُ لِلنَّبِیِّ ص إِنِّی لَأَدُلُّ عَلَیْکَ بِثَلَاثٍ مَا مِنْ نِسَائِکَ امْرَأَةٌ تَدُلُّ بِهِنَّ جَدِّی وَ جَدُّکَ وَاحِدٌ وَ إِنِّی أَنْکَحَنِیکَ اللَّهُ فِی السَّمَاءِ وَ إِنَّ السَّفِیرَ لَجَبْرَئِیلُ ع.

[6] . وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى‏ وَ قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ وَ قَوْلِهِ فِی یُوسُفَ وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها وَ قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی دَاوُدَ وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ

[7] . در همین کتاب ص203 حضرت توضیح دیگری هم داده‌اند:

حَدَّثَنَا تَمِیمُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ تَمِیمٍ الْقُرَشِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ حَمْدَانَ بْنِ سُلَیْمَانَ النَّیْسَابُورِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْجَهْمِ قَالَ: حَضَرْتُ مَجْلِسَ الْمَأْمُونِ وَ عِنْدَهُ الرِّضَا عَلِیُّ بْنُ مُوسَى ع فَقَالَ لَهُ الْمَأْمُونُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَ لَیْسَ مِنْ قَوْلِکَ أَنَّ الْأَنْبِیَاءَ مَعْصُومُونَ قَالَ بَلَى قَالَ فَمَا مَعْنَى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل‏ ...

فَأَخْبِرْنِی عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِ أَمْسِکْ (عَلَیْکَ) زَوْجَکَ وَ اتَّقِ اللَّهَ وَ تُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاه‏ قَالَ الرِّضَا ع إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَصَدَ دَارَ زَیْدِ بْنِ‏ حَارِثَةَ بْنِ‏ شَرَاحِیلَ‏ الْکَلْبِیِّ فِی أَمْرٍ أَرَادَهُ فَرَأَى امْرَأَتَهُ تَغْتَسِلُ فَقَالَ لَهَا سُبْحَانَ الَّذِی خَلَقَکِ وَ إِنَّمَا أَرَادَ بِذَلِکَ تَنْزِیهَ الْبَارِی عَزَّ وَ جَلَ‏  عَنْ قَوْلِ مَنْ زَعَمَ أَنَّ الْمَلَائِکَةَ بَنَاتُ اللَّهِ فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ‏ أَ فَأَصْفاکُمْ رَبُّکُمْ بِالْبَنِینَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِکَةِ إِناثاً إِنَّکُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلًا عَظِیماً  فَقَالَ النَّبِیُّ لَمَّا رَآهَا تَغْتَسِلُ سُبْحَانَ الَّذِی خَلَقَکِ أَنْ یُتَّخَذَ لَهُ وَلَداً یَحْتَاجُ إِلَى هَذَا التَّطْهِیرِ وَ الِاغْتِسَالِ فَلَمَّا عَادَ زَیْدٌ إِلَى مَنْزِلِهِ أَخْبَرَتْهُ امْرَأَتُهُ بِمَجِی‏ءِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ قَوْلِهِ لَهَا سُبْحَانَ الَّذِی خَلَقَکِ فَلَمْ یَعْلَمْ زَیْدٌ مَا أَرَادَ بِذَلِکَ وَ ظَنَّ أَنَّهُ قَالَ ذَلِکَ لِمَا أَعْجَبَهُ مِنْ حُسْنِهَا فَجَاءَ إِلَى النَّبِیِّ ص وَ قَالَ لَهُ یَا رَسُولَ اللَّهِ ص إِنَّ امْرَأَتِی فِی خُلُقِهَا سُوءٌ وَ إِنِّی أُرِیدُ طَلَاقَهَا فَقَالَ لَهُ النَّبِیُّ ص‏ أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ وَ اتَّقِ اللَّهَ‏  وَ قَدْ کَانَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَرَّفَهُ عَدَدَ أَزْوَاجِهِ وَ أَنَّ تِلْکَ الْمَرْأَةَ مِنْهُنَّ فَأَخْفَى ذَلِکَ فِی نَفْسِهِ وَ لَمْ یُبْدِهِ لِزَیْدٍ وَ خَشِیَ النَّاسَ أَنْ یَقُولُوا إِنَّ مُحَمَّداً یَقُولُ لِمَوْلَاهُ إِنَّ امْرَأَتَکَ سَتَکُونُ لِی زَوْجَةً یَعِیبُونَهُ بِذَلِکَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ‏ وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِ‏ یَعْنِی بِالْإِسْلَامِ‏ وَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِ‏ یَعْنِی بِالْعِتْقِ‏ أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ وَ اتَّقِ اللَّهَ وَ تُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ‏ ثُمَّ إِنَّ زَیْدَ بْنَ حَارِثَةَ طَلَّقَهَا وَ اعْتَدَّتْ مِنْهُ فَزَوَّجَهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ نَبِیِّهِ مُحَمَّدٍ ص وَ أَنْزَلَ بِذَلِکَ قُرْآناً فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَ‏ فَلَمَّا قَضى‏ زَیْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناکَها لِکَیْ لا یَکُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ فِی أَزْواجِ أَدْعِیائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا ثُمَّ عَلِمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنَّ الْمُنَافِقِینَ سَیَعِیبُونَهُ‏  بِتَزْوِیجِهَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى‏ ما کانَ عَلَى النَّبِیِّ مِنْ حَرَجٍ فِیما فَرَضَ اللَّهُ لَه‏.

[8] . حَدَّثُونَا عَنْ أَبِی بَکْرٍ السَّبِیعِیِّ [قَالَ:] حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ الْعَبَّاسِ الْمُقَانِعِیُّ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ حَدَّثَنَا حَسَنُ بْنُ حُسَیْنٍ [قَالَ:] حَدَّثَنَا أَبُو حَفْصٍ الصَّائِغُ [عُمَرُ بْنُ رَاشِدٍ] عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ فِی قَوْلِهِ تَعَالَى: لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ قَالَ: نَحْنُ النَّعِیمُ. وَ قَرَأَ وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِ.

 


ادامه جلسه 527



تدبر

1) «وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذی أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَیهِ أَمْسِکْ عَلَیکَ زَوْجَکَ وَ اتَّقِ اللَّهَ وَ تُخْفی‏ فی‏ نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْدیهِ وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ فَلَمَّا قَضى‏ زَیدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناکَها لِکَی لا یکُونَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ حَرَجٌ فی‏ أَزْواجِ أَدْعِیائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً»

در آیه قبل خداوند تاکید فرمود که اگر مطلبی دستور خدا و رسولش باشد هیچ مومنی حق ندارد درصدد انجام گزینه دیگری برآید. دیدیم که پیامبر ص از دخترعمه خود، زینب بنت جحش برای زید بن حارثه خواستگاری کرد و او ابتدا به خاطر برتری‌طلبی‌های قبیله‌ای جاهلیت از این کار استنکاف ورزید اما همین که آیه نازل شد که هر مرد و زن مومنی باید به حکم خدا و رسولش تن دهد، پذیرفت و با زید ازدواج کرد. اما در این زندگی مشترک، چون خود را به لحاظ اصل و نسب برتر می‌دید به زیر فخرفروشی می‌کرد (ر.ک: شان نزول) و در مجموع با او بداخلاقی می‌کرد (حدیث1) تا حدی که زید دیگر حاضر به ادامه زندگی نشد و او را طلاق داد.

در این آیه مواجهه‌ای که پیامبر ص انجام داد و وظیفه‌ای که خدا بر دوش او گذاشت تبیین می‌شود:

خداوند پیامبر ص را از قبل مطلع فرموده بود که نام یکی از زنان او «زینب بنت جحش» است. (حدیث1 و 2) پیامبر ص با اینکه این را می‌دانست اما به وظیفه اخلاقی خود برای جلوگیری از فروپاشی یک زندگی مشترک اقدام کرد و از زید خواست که به زندگی مشترکشان ادامه دهد. چنانکه از لحن آیه - و نیز از تحسین‌هایی که پیامبر اکرم ص و اهل‌بیت ایشان همچنان نسبت به زید داشته‌اند، - برمی‌آید این دستور علی‌القاعده یک دستور ارشادی بوده، نه یک حکم الزامی که تخطی از آن گناه بوده باشد، و نهایتا زید - که از قدیم مورد لطف خدا و رسول قرار گرفته بود - وی را طلاق داد؛ و خداوند به پیامبر ص دستور داد که خودش با زینب ازدواج کند؛ تا یکی از سنت‌های جاهلی - که ازدواج با همسر فرزندخوانده را روا نمی‌دانستند - با قاطعیت برداشته شود و خواسته خدا مستقر گردد.


2) «وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذی أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَیهِ أَمْسِکْ عَلَیکَ زَوْجَکَ...»

خداوند وقتی می‌خواهد توصیه پیامبر ص به زید برای حفظ ازدواج و پرهیز از طلاق را مطرح کند با تعبیر «به کسی که خدا به او نعمت بخشیده بود و [تو نیز] به او نعمتی داده بودی» مطلب را شروع می‌کند.

درباره نعمت خدا بر زید - غیر از نعمت‌هایی که خدا به همگان داده - به توفیق اسلام آوردن، و اینکه خدا محبت او را در دل پیامبر انداخت تا وی زیر سایه او زندگی کند، اشاره کرده‌اند. (مجمع البیان، ج‏8، ص564) البحر المحیط، ج‏8، ص481)

درباره نعمت پیامبر بر زید، آزاد کردن او، و قبول فرزندخواندگی او را برشمرده‌اند (مجمع البیان، ج‏8، ص564) و سزاوار است: به اینکه سالها او را تحت حمایت خویش داشت، و برای ازدواج او با یکی از زنان سرشناس قریش، از آبروی خود هزینه کرد هم اشاره شود.

اما چرا به جای اسم بردن از زید از این تعبیر «کسی که خدا به او نعمت داده و تو هم به او نعمت دادی) استفاده کرد؟

الف. ولىّ نعمت بودن، ایجاد حقّ امر و نهى مى‏کند. (تفسیر نور، ج‏7، ص372)

ب. نوعی دلداری برای زید است: می‌توان تصور کرد که چه اتفاق سنگینی برای زید رخ داده. او که پسرخوانده پیامبر بوده، اکنون همسری را - که پیامبر برای این ازدواج از آبروی خود مایه گذاشته بود - طلاق داده و پیامبر ص هم با همسر سابق او ازدواج می‌کند. یاد کردن از او به عنوان کسی که خدا و رسول بر او انعام فراوانی داشته‌اند تا حدودی باعث آرامش و اطمینان او می‌شود. (ایستاده در باد، ص334)

ج. با ذکر سابقه نعمت، حس شکرگزاری شخص را برمی‌انگیزاند که انگیزه‌اش برای اطاعت بیشتر شود.

د. تا دفع کند شایعاتی که بعدها برای پیامبر ص ساختند که نعوذبالله چشم به زن فرزندخوانده‌اش داشته است. (توضیح در تدبر آخر خواهد آمد، ان شاءالله)

ه. ...


3) «أَمْسِکْ عَلَیکَ زَوْجَکَ وَ اتَّقِ اللَّهَ»

با اینکه زینب بنای بر بداخلاقی و ناسازگاری گذاشته بود، اما پیامبر ص زید را به تداوم زندگی مشترک  و تقوا دعوت کرد؛ پس:

الف. هرگاه همسرى نزد شما شکایت کرد فوراً پیشنهاد جدایى ندهید؛ بلکه به تقوا توصیه کنید. (تفسیر نور، ج‏7، ص372)

ب. این گونه نیست که اسلام طرفدار مردان باشد، همواره از مردان جانبداری کند، بلکه اسلام طرفدار تحکیم بنیاد خانواده است؛ و اگر در موارد دیگری به زنان توصیه بر رعایت حال همسرانشان را کرده، به مردان هم توصیه می‌کند که اگر زنتان بداخلاق بود، شما او را تحمل کنید

ج. تقوا می‌تواند به تحکیم پیوند خانوادگى کمک کند (تفسیر نور، ج‏7، ص372) حتی در جایی که یکی از طرفین بنا را بر ناسازگاری گذاشته است.

د. ...


4) تُخْفی‏ فی‏ نَفْسِکَ ... وَ تَخْشَى النَّاسَ ... زَوَّجْناکَها لِکَی لا یکُونَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ حَرَجٌ

خدا گاه پیامبرش را به سختی می‌اندازد و او را در معرض حرف‌های ناصواب مردم قرار می‌دهد، تا مومنان به سختی و حرج نیفتند!


5) «وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ»

پیامبر قرار است برخلاف یک سنت جاهلی عمل کند؛ و خداوند از پیامبرش می‌خواهد که از مردم نترسد و تنها از خدا بترسد. پس:

الف. «رهبران دینى جامعه باید در شکستن سنّت‏هاى باطل پیشقدم باشند؛ و هموار کردن راه حقّ براى دیگران یک ارزش است.» (تفسیر نور، ج‏7، ص372)

ب. لازمه‏ى قاطعیّت و صلابت آن است که با افکار فاسد و منحرف، گرچه افکار عمومى باشد مبارزه کنیم. (تفسیر نور، ج‏7، ص372)

ج. در اجراى فرمان خدا و شکستن عادت‏هاى غلط اجتماعى، از هیاهوى مردم نترسیم و منتظر تأیید مجامع بین المللى نباشید. (تفسیر نور، ج‏7، ص372)

د. ...


6) «وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ»

آیا این تعبیر که «از مردم می‌ترسی در حالی که خدا سزاوار بود که از او بترسی» واقعا مواخذه پیامبر است؟

الف. با توجه به آیه  «الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ: کسانی که رسالت‌های خدا را ابلاغ می‌کنند و از او می‌ترسند و از احدی جز خدا نمی‌ترسند» (احزاب/39) که تنها با فاصله یک آیه در ادامه همین آیات خواهد آمد، معلوم می‌شود که این خشیت پیامبر ص از مردم، ترس بر خود نبوده است، بلکه مصداق خشیت فی الله بوده است؛ مثلا از این باب که نگران بوده که اگر آنچه خدا به او فرموده بود بیان کند منافقان طعنه و کنایه زنند و این اثر نامطلوبی در ایمان عموم جامعه بگذارد. (المیزان، ج16، ص322) و درواقع، می‌خواهد بفرماید در مسیر ابلاغ دستور خدا دلنگران این مخالفتها نباش و تاثیر کار را برعهده ما بگذار و فقط از ما حساب ببر.

ب. این عتاب ظاهری، بیش از اینکه عتاب پیامبر ص باشد به طور غیرمستقیم عتاب کسانی است که به پیامبر ص طعنه می‌زنند و مانع پیشبرد اهداف دینی می‌شوند. و از باب «به در می‌گویم تا دیوار بشنود» است.

ج. ...


7) «قَضى‏ زَیْدٌ مِنْها وَطَراً»

چرا برای جدا شدن زید و زینب این تعبیر را به کار برد: «حاجت او[زید] از وی [= زینب] به پایان رسید.»

الف. می‌خواهد به ما بیاموزد که مسائل زناشویى را با کنایه بگویید. (تفسیر نور، ج‏7، ص372)

ب. بى علاقگى زن به شوهر نباید دلیلی برای عدم تمکین او باشد. (تفسیر نور، ج‏7، ص372)

ج. برخی گمان می‌کنند علت اصلی همه طلاقها عدم اشباع جنسی زوجین از همدیگر است. اگرچه این عامل را به عنوان یک عامل می‌توان پذیرفت؛ اما اخلاقیات هم نقش بسیار مهمی دارند و همه‏ى طلاق‏ها و جدایى‏ها به دلیل اختلافات و عدم اشباع جنسی نیست. (زید از زینب کام برگفت و به نیازش رسید و جدا شد)

د. ...


8) «زَوَّجْناکَها لِکَی لا یکُونَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ ... وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً»

چرا خداوند خودش ازدواج پیامبر ص با زینب بنت جحش را رقم می‌زند و در قرآن بر آن تاکید می‌کند. (بویژه اگر توجه کنیم که تنها مشابه‌های این ازدواج، ازدواج آدم و حوا، و ازدواج امیرالمومنین و صدیقه کبری است؛ حدیث2)

بر اساس خود آیه، فلسفه اصلی این ازدواج این بوده است که یک سنت جاهلی که مومنان را به حرج و سختی می‌انداخته، براندازد و قبلا توضیح داده شد که تثبیت سنت‌های الهی در زمینه خانواده و برانداختن اعتبارات جاهلی چه اندازه در دین مهم است. (جلسه423، تدبر4؛ جلسه424، تدبر2، جلسه425، تدبر1)

اما این اقدام می‌تواند ثمرات جنبی دیگری هم داشته باشد:

الف. زید به عنوان پسرخوانده پیامبر ص مطرح شده بود و عرب، پسرخوانده را همچون پسر خود شخص قلمداد می‌کرد، خداوند خواسته نشان دهد که نسل پیامبر ص از طریق حضرت زهرا س ادامه یافته و با الزام پیامبر ص به ازدواج با زن مطلّقه زید، تثبیت کند که زید پسر پیامبر ص نیست؛ چنانکه خود زید هم اصرار داشت که مردم وی را در عداد حضرت زهرا س - که فرزند واقعی پیامبر ص بوده - قرار ندهند و در کلامی از خود پیامبر ص، همین اقدام زید، که حریم اهل بیت ع را نگه می‌داشت، یکی از فضائل مهم وی برشمرده شده است. (التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری ع، ص642-645)

ب. اگر کسی، علی‌رغم دلخواه خودش تابع دستور خدا و پیامبر ص شد، خدا دلخواه او را به بهترین وجه تامین می‌کند. (زینب دلش می‌خواست با خود پیامبر ص ازدواج کند و از زید خوشش نمی‌آمد و صرفا چون پیامبر گفته بود با زید ازدواج کرد، خدا هم خودش عهده‌دار ازدواج زینب با پیامبر ص شد)

ج. زنان بیوه و مطلقه محترم هستند و ازدواج با آنان کسر شأن نیست، حتی اگر آن زن همسرفرزندخوانده شخص باشد. (تفسیر نور، ج‏7، ص372)

د. مردم دریابند که ازدواج‌های پیامبر ص بر اساس دستور خدا بوده است، نه به خاطر دلخواه‌های شخصی و هوسرانی.

ه. ...


9) «وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً»

کاری را که بخواهد انجام دهد، حتما انجام می‌شود؛ و چیزی نمی‌تواند در مقابل آن بایستد.


10) «وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذی أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَیهِ أَمْسِکْ عَلَیکَ زَوْجَکَ وَ اتَّقِ اللَّهَ وَ تُخْفی‏ فی‏ نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْدیهِ وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ فَلَمَّا قَضى‏ زَیدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناکَها لِکَی لا یکُونَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ حَرَجٌ فی‏ أَزْواجِ أَدْعِیائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً»

پاسخ به شبهه و دفاع از قداست پیامبر

متاسفانه عده‌ای این مطلب را که «پیامبر ص در دلش مخفی می‌کرد» را به این معنا گرفته‌اند که نعوذبالله عاشق زن فرزندخوانده‌اش بوده؛ و بعد داستانهایی ساخته‌اند که پیامبر ص چگونه محبت زینبِ شوهردار را در دل داشت و این بود آن چیزی که در دلش مخفی می‌کرد! و بعد توجیه هم کرده‌اند که محبت یک امر طبیعی و غریزی است و اشکالی ندارد که پیامبر هم چنین باشد!

اما خداوند در متن آیه نکات متعددی گنجانده تا این داستان‌پردازان بیشرم را رسوا کند.

الف. أَنْعَمْتَ عَلَیهِ: پیامبر کسی بود که به زید نعمت‌ها داده بود. آیا کسی که این گونه در حق کسی لطف و محبت دارد، تا حدی که از آبروی خودش برای ازدواج او هزینه می کند، اگر واقعا چنین محبتی داشت، آیا از ابتدا برای خودش خواستگاری نمی‌کرد؟ خصوصا که زینب هم به ازدواج با پیامبر ص بسیار بیشتر رغبت داشت تا ازدواج با کسی که او را در شأن خود نمی‌دانست.

ب. مَا اللَّهُ مُبْدیهِ: آیه صریحا بیان می‌کند که خدا آنچه را در دل پیامبر ص بود آشکار می‌کند. آیا بعد از این ماجرا هیچگاه آیه‌ای نازل شد یا حتی خود پیامبر در جایی به چنین عشقی اذعان کرده است؟ خداوند تنها چیزی که در این باره گفته و آشکار کرده، یکی این است که خدا شما را به ازدواج هم درآورد و بدین وسیله یک سنت جاهلی را از میان برداشت. آیا صرف اینکه شما را به ازدواج هم درآورد، بویژه با توجه به اینکه فلسفه این ازدواج را هم برداشتن یک سنت جاهلی معرفی کرده، به این معناست که « محبت مخفی تو به زینب را آشکار کرده»!!؟

ج. مَا اللَّهُ مُبْدیهِ وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ: تو از مردم می‌ترسیدی و خدا سزاوارتر بود به ترسیدن. داستان‌سرایان می‌گویند منظور این است که از برملا شدن عشقش می‌ترسید در حالی که باید حرمت خدا را نگه می‌داشت؟ اگر آیه از این جهت پیامبر را مواخذه می‌کند آیا جزایش این است که آن زن را به پیامبر برسانند یا او را به خاطر این کار توبیخ کنند؟! همین که خدا از طرفی پیامبر را در ظاهر عتاب می‌کند و از طرف دیگر این ازدواج را به دستور خود می‌داند معلوم است که چنان عشقی در کار نبوده که مورد عتاب قرار گیرد.

د. زَوَّجْناکَها لِکَی لا یکُونَ: بهترین دلیل بر بطلان چنان ادعایی همین است که فلسفه این ازدواج را خود آیه به صراحت بیان می‌کند: این ازدواج برای برانداختن یک رسم جاهلی بود که تو به خاطر آن شیوع آن رسم غلط، از حرف مردم می‌ترسیدی، نه به خاطر یک عشق ناروا.

ه. کان امر الله مفعولا: کار خدا انجام شدنی است تاکیدی بر این است که این ازدواج دستور خدا برای رفع یک سنت جاهلی بود.

علاوه بر اینها شواهد تاریخی هم کاملا برخلاف این داستان‌سرایی هاست:

همه کسانی که این واقعه را روایت کرده‌اند شروع واقعه را از گلایه‌های زید به خاطر بداخلاقی و فخرفروشی زینب آغاز کرده‌اند، و آنچه موید چنین روحیه‌ای در زینب است حکایت آیات 28-29 سوره احزاب است که در مواجهه با ساده‌زیستی حضرت ع، زینب بود که به پیامبر ص گفت «اگر ما را رها کنی در قوم خودمان هم‌شأن خود را می‌یابیم.» (جلسه518، حدیث1). یعنی به لحاظ روحیات و اخلاقیات هم او زنی نبوده است که کسی عاشق او شود و بویژه که ظاهرا وی هنگام ازدواج با زید بیش از 30 سال داشته است[1] و اینکه زنی در آن جامعه، علی‌رغم برخورداری از اصل و نسبی معروف، تا 30 سالگی ازدواج نکرده باشد می‌تواند موید دیگری بر این نکته باشد.




[1] . چون او در سال20 هجری از دنیا رفته و هنگام مرگ 53 سال داشته و ازدواجش با زید بعد از هجرت بوده است

 


526) سوره احزاب (33) آیه 36 وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَ

بسم الله الرحمن الرحیم

526) سوره احزاب (33) آیه 36

وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یکُونَ لَهُمُ الْخِیرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ یعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبیناً

ترجمه

و برای هیچ مرد مومن و زن مومنی سزاوار نیست هنگامی که خدا و رسولش کاری را مقرر دارند، برای آنان اختیاری [= گزینش دیگری] در کارشان باشد؛ و کسی که خدا و رسولش را عصیان کند، مسلّماً به گمراهی آشکاری درافتاده است.

نکات ترجمه

«قَضَى»

ماده «قضی» دلالت دارد بر محکم و متقن کردن و یکسره کردن کار (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص100) و به نهایت و پایان رساندن امور. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص285)

«قضاء» به معنای حکمی است که قطعیت یافته و صادر شده است و «قاضی» بدین جهت بدین نام نامیده شده که احکام را جاری می‌سازد (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص100) و تفاوت «قضاء» و «حکم» در این است که در کلمه «قضاء» این نکته مطلب تمام شده و نهایت کار معلوم شده مد نظر است، اما در «حکم»  به جهت محکم‌کاری و قطعیتش توجه می‌شود. (التحقیق، ج‏9، ص285)

برخی معنای اصلی این ماده را «جدا کردن و فیصله دادن امور» بیان کرده‌اند که ممکن است با کلام یا با عمل، توسط خدا یا توسط بشر، انجام شود؛ مثلا  «وَ قَضى‏ رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیاهُ‏» (إسراء/23) به معنای اعلام حکم قطعی است و «فَقَضاهُنَ‏ سَبْعَ سَماواتٍ فِی یوْمَینِ» (فصلت/12) اشاره به ایجاد و فراغت یافتن از آن [= تمام شدن کار آفرینش آن] است؛ که این گونه به پایان رساندن در مورد بشر هم به کار رفته است: «فَإِذا قَضَیتُمْ‏ مَناسِکَکُمْ‏» (بقرة/200) (مفردات ألفاظ القرآن، ص: 675)

این ماده گاه به نحو کنایه در مورد مرگ هم به کار رفته است از این جهت که کار انسان را یکسره می‌کند «وَ نادَوْا یا مالِکُ‏ لِیقْضِ‏ عَلَینا رَبُّکَ‏» (زخرف/77)؛ و از این جهت به «گزاره»ها در منطق «قضیه» می‌گفتند که سخنی بوده که انسان به طور قطعی بیان می‌کرده است  دارد(مفردات ألفاظ القرآن، ص676)

ماده «قضی» و مشتقاتش 63 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

«الْخِیرَة»

در جلسه 82 بیان شد که اصل کلمه «خیر» به معنای روی آوردن (عطف) و میل داشتن، و نقطه مقابل «شر» است، و «خوبی» را از این جهت «خیر» می‌گویند که انسانها بدان راغب و متمایل‌اند[1] و برخی معنای اصلی این ماده را مشتمل بر دو مولفه «انتخاب کردن» و «ترجیح دادن» دانسته‌اند. http://yekaye.ir/ale-imran-003-104/

در اینجا فقط می‌افزاییم که «خِیرَةُ» مصدر و به معنای «اختیار کردن» است و برخی گفته‌اند اسم است از «تخیر» (به معنای «انتخاب» یعنی چیزی که مورد انتخاب قرار گرفته) همان طور که «الطِّیرَة: فال بد» اسم ساخته شده از «تَطَیر: فال بد زدن» است. (المصباح المنیر، ج‏2، ص186)[2]

اختلاف قرائت

یکُونَ / تَکُونَ

قراء سبعه اهل کوفه (عاصم، حمزه و کسائی) و نیز برخی از قرائات شاذه (حسن بصری و اعمش و سلمی) «یکون» در عبارت أَنْ یکُونَ لَهُمُ الْخِیرَةُ را با یاء قرائت کرده‌اند که در این صورت چون «خیرة» مونث مجازی بوده است می‌تواند فعلش به صورت مذکر بیاید، خصوصا که «خیرة» معنای مصدری دارد و به معنای «تخیر» است (إعراب القرآن نحاس، ج‏3، ص216)[3]

اما در بقیه قرائات سبع (و بلکه عشر) و نیز برخی دیگر از قرائات شاذه (شیبه، اعرج و عیسی) به صورت «تکون» قرائت کرده‌اند که فعل از مونث بودن فاعل آن تبعیت می‌کند. (البحر المحیط، ج‏8، ص481)[4]

شأن نزول

در بحث از آیه 4 سوره احزاب (جلسه423 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-4/ ) حکایت زید بن حارثه  گذشت که پیامبر ص او را آزاد کرد اما وی ماندن با پیامبر ص را برگزید و چون پدرش او را طرد کرد پیامبر ص او را پسرخوانده خود دانست در شان نزول این آیه گفته‌اند که ایشان برای زینب بنت حجش، دختر عموی خود را برای زید بن حارثه خواستگاری کرد. زینب که ابتدا گمان کرده بود که پیامبر ص برای خودش می‌خواهد قبول کرد و وقتی فهمید که برای زید بوده، خودش و برادرش برآشفتند و گفتند ما از بزرگان قریشیم و او غلامی بیش نیست؛ و از ایشان مهلتی خواستند که بازنگری کنند و این آیه نازل شد و آنها نظر موافق خود را اعلام کردند.

البته به خاطر اخلاق تند زینب، این ازدواج موفقیت‌آمیز نبود که در آیات بعد به این مطلب خواهیم پرداخت.

مجمع البیان، ج‏8، ص563[5]؛

تفسیر القمی، ج‏2، ص194[6]

حدیث

آیه « إِنَّ لَکُمْ فیهِ لَما تَخَیرُونَ: که واقعا برای شما [مُجاز] است در آن، هر آنچه اختیار کنید!» که در جلسه مورد بررسی قرار گرفت نیز قرابتی با آیه کنونی دارد؛ و لذا بسیاری از احادیث و تدبرهای آن می‌تواند به این آیه هم مرتبط شود؛ بویژه حدیث1 http://yekaye.ir/al-qalam-68-38/

1) از امام صادق ع روایت شده است:

خداوند قضا و قدری را برای مومن مقدر نکرده است که مومن بدان راضی شود مگر اینکه خداوند برایش خیر را در آنچه مقدر کرده قرار داد.

التمحیص (اسکافی)، ص59

عَنْ أَبِی خَلِیفَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَا قَضَى اللَّهُ لِمُؤْمِنٍ قَضَاءً فَرَضِی بِهِ إِلَّا جَعَلَ اللَّهُ لَهُ الْخِیرَةَ فِیمَا یقْضِی‏.[7]


2) از امام رضا ع از پدرانشان از امیرالمومنین ع روایت شده است که رسول الله ص فرمودند:

خداوند جل جلاله می‌فرماید: کسی که به قضای من راضی نشود و به قَدَرِ من ایمان نیاورد، دنبال خدایی غیر از من برود!

و رسول الله ص فرمودند: در هر قضای الهی‌ای، خیر [و مصلحتی] برای مومن است.

التوحید (للصدوق)، ص371

حَدَّثَنَا الْحُسَینُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَحْمَدَ الْمُؤَدِّبُ رَضِی اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِی بْنِ مَعْبَدٍ عَنِ الْحُسَینِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عَلِی بْنِ مُوسَى الرِّضَا عَنْ أَبِیهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِی عَنْ أَبِیهِ عَلِی بْنِ الْحُسَینِ عَنْ أَبِیهِ الْحُسَینِ بْنِ عَلِی عَنْ أَبِیهِ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یقُولُ:

قَالَ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ مَنْ لَمْ یرْضَ بِقَضَائِی وَ لَمْ یؤْمِنْ بِقَدَرِی فَلْیلْتَمِسْ إِلَهاً غَیرِی؛

وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص فِی کُلِّ قَضَاءِ اللَّهِ خِیرَةٌ لِلْمُؤْمِن‏.


3) عده‌ای از شیعیان برای امام هادی ع نامه‌ای نوشتند و در آن درباره جبر و تفویض سوال کردند. حضرت در پاسخ نامه‌ای نوشتند که در فرازی از آن آمده است:

... پس هرکه گمان کند که خداوند تعالی امر و نهی خود را به بندگانش تفویض کرده، عجز را بر او اثبات نموده؛ و بر او لازم شمرده که هر کار خوب و بدی را که انجام دهند قبول کند؛ و امر و نهی خدا و وعده و وعید او را باطل دانسته است؛ و چنین کسانی از مصادیق این آیه است که «آیا شما به پاره‏اى از کتاب ایمان مى‏آورید، و به پاره‏اى کفر مى‏ورزید؟ پس جزاى هر کس از شما که چنین کند، جز خوارى در زندگى دنیا چیزى نخواهد بود، و روز رستاخیز ایشان را به سخت‏ترین عذابها باز برند، و خداوند از آنچه مى‏کنید غافل نیست.» (بقره/85) و خداوند بسیار برتر و متعالی‌تر از آن چیزی است که اهل تفویض دینداریشان را بر اساس آن قرار می‌دهند؛

لیکن ما می‌گوییم همانا خداوند عز و جل مخلوقات را به قدرت خود آفرید و آنها را از استطاعت و توانایی تعبد و پرستیدن خود بهره‌مند ساخت، پس بر اساس آنچه می‌خواست بدانها امر و نهی کرد؛ و پیروی از امر خود را از آنها پذیرفت و بدان برایشان رضایت داد و از معصیت خود نهی‌شان فرمود و کسی را که معصیتش کند مذموم دانست و به خاطر آن عقوبتش فرمود؛ و برای خداست اختیار در امر و نهی، آنچه بخواهد اختیار می‌کند و بدان دستور می‌دهد؛ و آنچه را ناپسند بداند نهی می‌کند و بر‌آن عقوبت می‌نماید بر اساس استطاعت و توانایی‌ای که بندگانش را از آن بهره‌مند ساخته است تا امرش را پیروی کنند و از معصیتش اجتناب ورزند؛ چرا که او آشکارکننده عدل و انصاف و حکمت بالغه [= رسا] است؛ با انذارهایش حجت و عذر را بر همه تمام کرد؛

و به دست اوست برگزیدن، هرکه از بندگانش را که بخواهد برای تبلیغ رسالتش و احتجاج با بندگانش برمی‌گزیند؛ حضرت محمد ص را برگزید و به رسالت مبعوث فرمود، اما برخی از کافرانِ قومش با حسد و تکبرورزی گفتند: «چرا این قرآن بر مردى بزرگ از [آن] دو شهر نازل نشده است؟» (زخرف/31) و منظورشان امیة بن ابی‌الصلت و ابومسعود ثقفی بود؛ پس خداوند انتخاب آنها را باطل فرمود و رای و نظرشان را تایید نکرد آنجا که فرمود: «آیا آنانند که رحمت پروردگارت را تقسیم مى‏کنند؟ ما [وسایل‏] معاشِ آنان را در زندگى دنیا میانشان تقسیم کرده‏ایم، و برخى از آنان را از [نظر] درجات، بالاتر از بعضى [دیگر] قرار داده‏ایم تا بعضى از آنها بعضى [دیگر] را در خدمت گیرند، و رحمت پروردگار تو از آنچه آنان مى‏اندوزند بهتر است.» (زخرف/32)

و بدین جهت است که از امور، بدانچه که دوست داشت امر فرمود، و از آنچه ناخوشایند داشت نهی کرد؛ پس هرکه اطاعتش کند پاداشش می‌دهد و هر که عصیانش کند عقوبتش دهد؛ و اگر اختیار امرش را به بندگانش تفویض کرده بود انتخاب قریش در مورد امیة بن ابی‌الصلت و ابومسعود ثقفی را مهر تایید می‌زد چرا که آنان وی را برتر از حضرت محمد ص می‌دانستند.

پس چون خداوند مومنان را با این سخنش ادب فرمود که «و برای هیچ مرد مومن و زن مومنی سزاوار نیست هنگامی که خدا و رسولش کاری را مقرر دارند، برای آنان اختیاری [= گزینش دیگری] در کارشان باشد» (احزاب/36) انتخاب بر اساس دلخواه‌هایشان را مجاز نشمرد و نپذیرفت از آنان جز پیروی از دستورش و اجتناب از نهی‌اش به دست کسی که او را برگزیده است؛ پس کسانی که اطاعتش کنند رشد یابند؛ و آنان که معصیتش کنند گمراه و سرگردان شوند، و حجت را بر آنان تمام کرد با بهره‌مند ساختن آنان از استطاعت و تواناییِ در پیروی کردن از امرش و در اجتناب از نهی‌اش؛ و لذا از ثوابش محرومشان کرد و عقوبتش را بر آنان نازل فرمود؛ و این همان سخنِ بین دو سخن [= حد میانه]  است، نه جبر است و نه تفویض ...

تحف العقول، ص465-467

رسالته [أبی الحسن علی بن محمد ع] فی الرد على أهل الجبر و التفویض‏

... فَمَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى فَوَّضَ أَمْرَهُ وَ نَهْیهُ إِلَى عِبَادِهِ فَقَدْ أَثْبَتَ عَلَیهِ الْعَجْزَ وَ أَوْجَبَ عَلَیهِ قَبُولَ کُلِّ مَا عَمِلُوا مِنْ خَیرٍ وَ شَرٍّ وَ أَبْطَلَ أَمْرَ اللَّهِ وَ نَهْیهُ وَ وَعْدَهُ وَ وَعِیدَهُ ...[8] وَ هُوَ مِنْ أَهْلِ هَذِهِ الْآیةِ «أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَما جَزاءُ مَنْ یفْعَلُ ذلِکَ مِنْکُمْ إِلَّا خِزْی فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یوْمَ الْقِیامَةِ یرَدُّونَ‏ إِلى‏ أَشَدِّ الْعَذابِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ‏» تَعَالَى اللَّهُ عَمَّا یدِینُ بِهِ أَهْلُ التَّفْوِیضِ عُلُوّاً کَبِیراً. لَکِنْ نَقُولُ إِنَّ اللَّهَ جَلَّ وَ عَزَّ خَلَقَ الْخَلْقَ بِقُدْرَتِهِ وَ مَلَّکَهُمْ اسْتِطَاعَةَ تَعَبُّدِهِمْ بِهَا فَأَمَرَهُمْ وَ نَهَاهُمْ بِمَا أَرَادَ فَقَبِلَ مِنْهُمُ اتِّبَاعَ أَمْرِهِ وَ رَضِی بِذَلِکَ لَهُمْ وَ نَهَاهُمْ عَنْ مَعْصِیتِهِ وَ ذَمَّ مَنْ عَصَاهُ وَ عَاقَبَهُ عَلَیهَا وَ لِلَّهِ الْخِیرَةُ فِی الْأَمْرِ وَ النَّهْی یخْتَارُ مَا یرِیدُ وَ یأْمُرُ بِهِ وَ ینْهَى عَمَّا یکْرَهُ وَ یعَاقِبُ عَلَیهِ بِالاسْتِطَاعَةِ الَّتِی مَلَّکَهَا عِبَادَهُ لِاتِّبَاعِ أَمْرِهِ وَ اجْتِنَابِ مَعَاصِیهِ لِأَنَّهُ ظَاهِرُ الْعَدْلِ وَ النَّصَفَةِ وَ الْحِکْمَةِ الْبَالِغَةِ بَالَغَ الْحُجَّةَ بِالْإِعْذَارِ وَ الْإِنْذَارِ وَ إِلَیهِ الصَّفْوَةُ یصْطَفِی مِنْ عِبَادِهِ مَنْ یشَاءُ لِتَبْلِیغِ رِسَالَتِهِ وَ احْتِجَاجِهِ عَلَى عِبَادِهِ اصْطَفَى مُحَمَّداً ص وَ بَعَثَهُ بِرِسَالاتِهِ إِلَى خَلْقِهِ فَقَالَ مَنْ قَالَ مِنْ کُفَّارِ قَوْمِهِ حَسَداً وَ اسْتِکْبَاراً «لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى‏ رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیتَینِ عَظِیمٍ‏» یعْنِی بِذَلِکَ أُمَیةَ بْنَ أَبِی الصَّلْتِ وَ أَبَا مَسْعُودٍ الثَّقَفِی‏  فَأَبْطَلَ اللَّهُ اخْتِیارَهُمْ وَ لَمْ یجِزْ لَهُمْ آرَاءَهُمْ حَیثُ یقُولُ «أَ هُمْ یقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنا بَینَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ‏ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیا وَ رَحْمَتُ رَبِّکَ خَیرٌ مِمَّا یجْمَعُونَ»‏  وَ لِذَلِکَ اخْتَارَ مِنَ الْأُمُورِ مَا أَحَبَّ وَ نَهَى عَمَّا کَرِهَ فَمَنْ أَطَاعَهُ أَثَابَهُ وَ مَنْ عَصَاهُ عَاقَبَهُ وَ لَوْ فَوَّضَ اخْتِیارَ أَمْرِهِ إِلَى عِبَادِهِ لَأَجَازَ لِقُرَیشٍ اخْتِیارَ أُمَیةَ بْنِ أَبِی الصَّلْتِ وَ أَبِی مَسْعُودٍ الثَّقَفِی إِذْ کَانَا عِنْدَهُمْ أَفْضَلَ مِنْ مُحَمَّدٍ ص فَلَمَّا أَدَّبَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ بِقَوْلِهِ «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یکُونَ لَهُمُ الْخِیرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ» فَلَمْ یجِزْ لَهُمُ الِاخْتِیارَ بِأَهْوَائِهِمْ وَ لَمْ یقْبَلْ مِنْهُمْ إِلَّا اتِّبَاعَ أَمْرِهِ وَ اجْتِنَابَ نَهْیهِ عَلَى یدَی مَنِ اصْطَفَاهُ فَمَنْ أَطَاعَهُ رَشَدَ وَ مَنْ عَصَاهُ ضَلَّ وَ غَوَى وَ لَزِمَتْهُ الْحُجَّةُ بِمَا مَلَّکَهُ مِنَ الِاسْتِطَاعَةِ لِاتِّبَاعِ أَمْرِهِ وَ اجْتِنَابِ نَهْیهِ فَمِنْ أَجْلِ ذَلِکَ حَرَمَهُ ثَوَابَهُ وَ أَنْزَلَ بِهِ عِقَابَهُ وَ هَذَا الْقَوْلُ بَینَ الْقَوْلَینِ لَیسَ بِجَبْرٍ وَ لَا تَفْوِیض‏ ... .


4) انس بن مالک می‌گوید از رسول الله درباره آیه «و پروردگارت آنچه بخواهد می‌آفریند [و اختیار می‌کند]» (قصص/68) سوال کردم. فرمود: خداوند آدم را از گِل، آن گونه که می‌خواست آفرید.

سپس فرمود: «و اختیار می‌کند» (قصص/68)، همانا خداوند متعال در میان جمیع خلایق مرا و اهل بیتم را اختیار کرد و ما را برگزید پس مرا رسول قرار داد و علی بن ابی‌طالب را وصی قرار داد؛

سپس فرمود «و برای آنان اختیاری [= گزینش دیگری] نیست» (قصص/68) یعنی من برای بندگانم این را قرار ندادم که انتخاب کنند، ولیکن منم که انتخاب می‌کنم. پس من واهل بیتم برگزیدگان خداوند و انتخاب‌شدگان او از میان خلائق هستیم.

مناقب آل أبی طالب ع، ج‏1، ص256؛ الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، ج‏1، ص97؛ الصراط المستقیم إلى مستحقی التقدیم، ج‏1، ص72[9]

عَلِی بْنُ الجعط [الْجَعْدِ] عَنْ شُعْبَةَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ مَسْلَمَةَ عَنْ أَنَسٍ [سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص عَنْ مَعْنَى قَوْلِهِ وَ رَبُّکَ یخْلُقُ ما یشاءُ فَـ] قَالَ النَّبِی ص

إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ آدَمَ مِنْ طِینٍ کَیفَ یشَاءُ. ثُمَّ قَالَ «وَ یخْتارُ» إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى اخْتَارَنِی وَ أَهْلَ بَیتِی عَنْ جَمِیعِ الْخَلْقِ فَانْتَجَبْنَا فَجَعَلَنِی الرَّسُولَ وَ جَعَلَ عَلِی بْنَ أَبِی طَالِبٍ الْوَصِی. ثُمَّ قَالَ ما کانَ لَهُمُ الْخِیرَةُ یعْنِی مَا جَعَلْتُ لِلْعِبَادِ أَنْ یخْتَارُوا وَ لَکِنِّی أَخْتَارُ مَنْ أَشَاءُ فَأَنَا وَ أَهْلُ بَیتِی صَفْوَةُ اللَّهِ وَ خِیرَتُهُ مِنْ خَلْقِه‏ ...[10]

تدبر

1) «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یکُونَ لَهُمُ الْخِیرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ»

اگر کسی مومن باشد، در مقابل دستور خدا و رسول، گزینه دیگری برای خود نمی‌بیند.

تاملی در فلسفه سیاسی اسلام و مردم‌سالاری دینی

آیا سخن فوق با دموکراسی و مردم‌سالاری ناسازگار نیست؟

پاسخ این است که اگر دموکراسی را به این معنا بگیریم که همه چیز باید تابع خواست و دلخواه اکثریت باشد، قطعا این آیه با دموکراسی ناسازگار است. اما مردم‌سالاری دینی، که سخن قابل قبولی است، غیر از دموکراسی است. مردم‌سالاری دینی، مردم‌سالاری، و هر رای و نظر دیگری را در چارچوب دینداری می‌پذیرد. در واقع، دین یک حریم‌هایی را تعیین کرده که کسی حق عبور از آنها را ندارد، اما بسیاری از امور را مباح اعلام کرده و به سلایق مردم واگذار نموده است؛ و مردم‌سالاری دینی، مردم‌سالاری کسانی است که دین اسلام را قبول دارند و در جایی که اسلام حکم قطعی‌ای داده است، دنبال گزینه دیگری نمی‌روند.

تاملی در دموکراسی‌های موجود

اما یک نکته بسیار مهم این است که آیا هیچ دموکراسی‌ای می‌تواند بدون یک پشتوانه ایدئولوژیک وجود داشته باشد؟ (توجه شود «لزوم پیروی از اکثریت» لزوما یک حکم عقلی نیست که آن را غیرایدئولوژیک بدانیم؛ چرا که می‌داند اکثریت در بسیاری از موارد ممکن است به خطا روند، و صرف «بیشتر بودن افراد» دلیلی بر حقانیت و حتی تشخیص صحیح‌تر و بهتر نمی‌شود، بویژه اگر امروزه به نقش رسانه‌های جمعی در شکل دادن به افکار عمومی، و پدیده‌هایی مانند مدگرایی و ستاره شدن و ... توجه کنیم.)

در حقیقت پاسخ این سوال منفی است؛ و لذا نظام‌های غربی هم غالبا نه دموکراسی محض، بلکه «لیبرال دموکرسی» هستند و «لیبرالیسم» هم خودش یک ایدئولوژی است که معیار معینی برای آزادی دارد و هرگونه آزادی‌ای را برنمی‌تابد؛ نمونه بارز آن، مخالفت لیبرالیسم با برخی از آزادی‌های دینی افراد (مانند مخالفت با حجاب و ممنوع کردن افراد محجبه از بسیاری از فعالیت‌های اجتماعی) است؛ چرا که این آزادی‌ها را - دست کم در درازمدت - خلاف رویه‌های مطلوب ایدئولوژیک خود می‌شمرد؛ و تفصیل این بحث مجال دیگری می‌طلبد.


2) «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یکُونَ لَهُمُ الْخِیرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ یعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبیناً»

نقدی بر «سکولاریسم»  (= «جدایی دین از ساحت‌های زندگی اجتماعی»)

«قضی» به معنی حکمی است که باید از آن اطاعت کرد؛ و مهمترین نمونه چنین چیزی، قانون‌گذاری است. و در زندگی اجتماعی نیز هرجا پای «اطاعت»ی به میان می‌آید بلافاصله پای «قانون» به میان می‌آید و تخطی از قانون.

در واقع، این آیه به صراحت، از ضرورت تبعیت از هرگونه قانون دینی سخن می‌گوید و هرکسی را که از قانون خدا و رسول تخطی کند بوضوح در بیراهه معرفی می‌نماید؛

پس سکولاریسم (به معنای کنار گذاشتن دین از عرصه قوانین اجتماعی و منحصر کردن آن به عرصه‌های زندگی فردی) خلاف صریح قرآن کریم است.


3) «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یکُونَ لَهُمُ الْخِیرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ»

چرا صرفا نفرمود «در مقابل دستور خدا و رسول، برای آنان اختیاری [= گزینش دیگری] نیست» بلکه تعبیر «مِنْ أَمْرِهِمْ» را هم افزود (برای آنان اختیاری [= گزینش دیگری] در کارشان نیست)

الف. منشأ این توهم که «برخی از امور کاملا در اختیار خود افراد است و ربطی به خدا و رسول ندارد»، این است که آن امور را «امر مربوط به خودشان»‌ می‌دانند؛ در واقع، قرآن کریم با آوردن این قید می‌خواهد تاکید کند که این حیطه دستورات خدا فقط ناظر به امور عمومی جامعه نمی‌شود، بلکه هر امری را که آنها آن را به خودشان مربوط بدانند نیز شامل می‌شود؛ و صرف اینکه این امر به خودشان مربوط است، دلیل نمی‌شود که دستور خدا و رسول را در آن عرصه لازم‌الاجرا ندانند (المیزان، ج‏16، ص321-322)

نکته تخصصی دین‌شناسی

این آیه خط بطلانی می‌کشد بر نظریه‌هایی که امور زندگی را به امور دینی وغیردینی تقسیم می‌کنند؛ و معیار این تقسیم را هم برون‌دینی اعلام می‌نمایند و اصرار می‌ورزند که دین نباید در ساحت امور غیردینی وارد شود؛

اگر به شأن نزول این آیه توجه کنیم که درباره ازدواج دو نفر است، اهیمت مساله بیشتر می‌شود، چرا که به نظر بسیاری از افراد، تصمیم به ازدواج با یک نفر خاص، از اموری کاملا شخصی و بی‌ارتباط به خدا و رسول است! و قرآن همین را هم مصداق چنین تخطی‌ای می‌داند! (تفصیل بحث در: ایستاده در باد، ص323-328)

تاملی در جامعه خویش

آیا چنین نظریه‌هایی در جامعه ما و از سوی کسانی که خود را «روشنفکر دینی» می دانند رایج نیست؟

با توجه به اینکه قرآن صریحا «مومن» بودن کسانی که چنین برداشتی را مطرح می‌کنند انکار می‌کند، و از سوی دیگر، اینان را - چون خود را مسلمان می‌دانند نمی‌توان «کافر» دانست، آیا در منطق قرآن اینان همان «منافقان» نیستند؟

آیا اینکه در ابتدای این سوره ما پیامبر را از پیروی از منافقان برحذر داشت، منظورش پیروی از این طرز تفکر نیست؟

درد دلی با مخاطبان

دور شدن جامعه ما از تعالیم قرآن و غلبه ذهنیت لیبرالیستی بر اذهان بقدری زیاد است که امروز بسیار تردید داشتم که شأن نزول این آیه را در کانال بگذارم؛ تازه در نظر داشته باشید که مخاطب مستقیم این کانال افرادی‌اند که دغدغه دینی‌شان بالاست! یعنی من از گفتن حقایق دینی برای دغدغه‌داران دین هم می‌ترسم، چه رسد به کسانی که دغدغه دین هم ندارند!


4) «وَ مَنْ یعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبیناً»

کسی که در جامعه دینی باشد و خود را مسلمان بداند، اما خدا و رسولش را عصیان کند، به «گمراهی آشکاری» در افتاده است. قید «آشکار» برای گمراهی یعنی چه؟

الف. این آیه در مورد کسی است که در جامعه دینی است و خود را مسلمان می‌داند. اینکه کسی خدا و رسولش را قبول داشته باشد، در عین حال دستور خدا و رسولش را اطاعت نکند حکایت از یک تناقض درونی شدیدی می‌کند و نابسامان بودن مدل فکری وی کاملا آشکار است. واقعا چگونه ممکن است کسی خدا - که عالم و خیرخواه مطلق است - را قبول داشته باشد و رسول را هم فرستاده او بداند، و در عین حال، نظر خود را (که کاملا احتمال خطا دارد)‌ بر نظر خدا (که هیچ احتمال خطایی ندارد و در خیرخواهی‌اش تردیدی نیست و اگر دستور به کاری می‌دهد خودش منفعتی نمی‌برد) ترجیح دهد؟

آیا چنین موضعی «بوضوح» گمراهی نیست؟

ب. ...


5) «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یکُونَ لَهُمُ الْخِیرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ»

چرا کسی که مومن است در مقابل دستور خدا و رسول هیچ انتخابی برای خود در نظر نمی‌گیرد؟

الف. خود کلمه «خیرة» پاسخ را در خود دارد. «خیرة» و «اختیار» یعنی «وضعیت بهتر را برگزیدن». در واقع هرکس وقتی می‌خواهد چیزی را انتخاب کند، آن را بهتر از گزینه‌های رقیب می‌داند.

کسی که خدا و رسولش را باور دارد، می‌داند که خدا حتما بهترین گزینه را برای او انتخاب کرده، و قطعا تشخیص خدا از تشخیص من بهتر و جامع تر است؛ لذا در برابر گزینه پیشنهادی خدا، هیچ گزینه‌ای، ارزش درنگ کردن هم ندارد، چه رسد به انتخاب.

برهان این مطلب در جای دیگر چنین بیان شده است:  «عَسى‏ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسى‏ أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُون‏: چه بسا چیزی را ناخوشایند می دارید در حالی که برایتان خوب است؛ و چه بسا چیزی را دوست دارید در حالی که برایتان بد است؛ و خدا می داند و شما نمی دانید» (بقره/216)

ب. ...


6) «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یکُونَ لَهُمُ الْخِیرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ»

سنّ و سواد و نژاد و قدرت و ثروت و شهرت و قبیله و طرفدار و سازمان‏هاى بین المللى، هیچکدامم سبب ایجاد حقّ در برابر قانون الهى نمى‏شود. (تفسیر نور، ج‏9، ص368)


7) «وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یکُونَ لَهُمُ الْخِیرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ»

نشانه‏ى ایمان، تعبّد در برابر خدا و رسول است؛ و در تسلیم و تعبّد، زن و مرد تفاوتى ندارند؛ و هر کس در برابر قانون خدا و سنّت پیامبر، قانونى بیاورد، در ایمان خود شک کند.


8) «إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یکُونَ لَهُمُ الْخِیرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ»

اجتهاد در برابر نصّ، ممنوع است. آن جا که حکم الهى روشن است، هیچ کس حقّ اظهار نظر ندارد.


9) «أَنْ یکُونَ لَهُمُ الْخِیرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ یعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبیناً»

هر انتخاب و نظریّه‏اى که مخالف قانون و قضاوت خدا و رسول باشد، معصیت و انحراف آشکار است. (تفسیر نور، ج‏9، ص368)



[1] . همچنین در جلسه438 اضافه شد که به همین مناسبت گاه «خیر» در معنای «مال» و اموال به کار می‌رود، و گفته شده که غالبا در جایی است که مال کثیری در کار باشد. (مفردات ألفاظ القرآن، ص301) http://yekaye.ir/al-ahzab-33-19/

[2] . و برخی گفته‌اند که الْخِیَرَة اگر با فتحه بر روی یاء باشد مصدری است که از فعل «اختار» گرفته شده؛ و اگر با سکون روی یاء باشد از فعل ثلاثی مجرد (خار) گرفته شده است. (تاج العروس، ج‏6، ص379).

(اختلاف قرائت)

در البحر المحیط، ج‏8، ص481 ادعا شده که چنین فرائتی (قرائت به سکون یاء) نیز وجود دارد: و قرئ: بسکون الیاء، ذکره عیسى بن سلیمان.

[3] .

 

 


525) سوره احزاب (33) آیه 35 إِنَّ الْمُسْلِمینَ وَ الْمُسْلِماتِ

بسم الله الرحمن الرحیم

 

525) سوره احزاب (33) آیه 35

إِنَّ الْمُسْلِمینَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْقانِتینَ وَ الْقانِتاتِ وَ الصَّادِقینَ وَ الصَّادِقاتِ وَ الصَّابِرینَ وَ الصَّابِراتِ وَ الْخاشِعینَ وَ الْخاشِعاتِ وَ الْمُتَصَدِّقینَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ وَ الصَّائِمینَ وَ الصَّائِماتِ وَ الْحافِظینَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ وَ الذَّاکِرینَ اللَّهَ کَثیراً وَ الذَّاکِراتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظیماً   

9 ذی‌الحجه 1438 (عرفه)

ترجمه

به یقین مردان مسلمان و زنان مسلمان، و مردان مؤمن و زنان مؤمن، و مردان فروتن فرمانبردار و زنان فروتن فرمانبردار، و مردان راستگو و زنان راستگو، و مردان شکیبا و زنان شکیبا، مردان خاشع و زنان خاشع، و مردان انفاق‌کننده و زنان انفاق‌کننده، مردان روزه‌دار و زنان روزه‌دار، و مردانی که حفظ می‌کنند دامن‌شان را و زنانی که حفظ می‌کنند، و مردانی که یاد می‌کنند خدا را بسیار و زنانی که یاد می‌کنند، خداوند برایشان مغفرت و پاداشی بزرگ آماده فرموده است.

نکات ترجمه

«الْقانِتینَ» و «الْقانِتاتِ»[1]       

«قانت» اسم فاعل از ماده «قنت» است که این ماده چنانکه در جلسه 521 توضیح داده شده در اصل بر «اطاعت همراه با خضوع» دلالت دارد. http://yekaye.ir/al-ahzab-33-31/

«الْحافِظینَ فُرُوجَهُمْ» و «الْحافِظات»

«حافظ» اسم فاعل از ماده «حفظ» است که این ماده به معنای «مراقبت کردن» و «در قبال نگهداری از چیزی متعهد شدن» است؛ و «فرج» هم به نحو کنایه‌ای در مورد «شرمگاه‌» انسان به کار می‌رود و هر دو ماده در جلسه 300 هنگام  بحث از آیه «وَ الَّذینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ» توضیح داده شد. http://yekaye.ir/al-maaarij-70-29/

«الذَّاکِرین» و «الذَّاکِراتِ»

«ذاکر» اسم فاعل از «ذِکر» است که هم به حالت نفسانی‌ای گفته‌می‌شود که انسان به وسیله آن اطلاعاتی را که به دست آورده نگهداری می‌کند و هم به خود احضار [مجدد] آن اطلاعات در ذهن؛ و گاه به خود حضور چیزی در دل [= ذهن] یا در سخن مگفته می‌شود. و درباره آن در جلسه 465 توضیح داده شد. http://yekaye.ir/al-muzzammil-73-19/

«مَغْفِرَة»

«مغفرت» از ماده «غفر» است که در اصل در معنای «پوشاندن» به کار می‌رود و برخی گفته‌اند معنای اصلی‌اش «محو کردن اثر شیء» است؛ و در این باره در جلسه 183 توضیح داده شد. http://yekaye.ir/an-nisa-004-099/

شان نزول[2] 

حدیث

درباره عبارت «وَ الْحافِظینَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ» در جلسه 300 و به مناسبت بحث از آیه «وَ الَّذینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ» احادیث و تدبرهایی ارائه شد که در اینجا نیز کاربرد دارد و دوباره تکرار نمی‌شود. http://yekaye.ir/al-maaarij-70-29/

درباره «ذکر کثیر» هم حدیث3 جلسه198 که به مناسبت آیه «وَ ذَکَرَ اللَّهَ کَثیرا» (احزاب/21) مطرح شده نیز قابل توجه است. http://yekaye.ir/al-ahzab-033-021/

1) شخصی از امام صادق ع درباره اسلام و ایمان سوال کرد که فرق بین این دو چیست؟

حضرت جوابش را نداد. دوباره سوال کرد باز جوابش را نداد. سپس در راه همدیگر را دیدند و زمان بازگشت کاروان آن شخص نزدیک شده بود. امام صادق ع به او فرمود: گویی زمان رفتنتان نزدیک شده است؟

گفت: بله.

فرمود: پس در خانه [خدا] همدیگر را ببینیم.

پس به دیدار ایشان آمد و درباره فوق بین اسلام و ایمان سوال کرد.

فرمودند: اسلام همان ظاهری است که مردم بر آنند: ‌شهادت بر اینکه خدایی جز الله نیست و واحد است و شریکی ندارد و اینکه حضرت محمد ص بنده و رسول اوست و بپا داشتن نماز و دادن زکات و حج خانه خدا و روزه ماه رمضان. این اسلام است؛ و ایمان، معرفتِ این امر است به اضافه آنها؛ پس اگر کسی به آنها اقرار کرد اما این امر را نشناخت، مسلمان است و البته راه‌گم‌کرده.

الکافی، ج‏2، ص24

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ سُفْیَانَ بْنِ السِّمْطِ قَالَ:

سَأَلَ رَجُلٌ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْإِسْلَامِ وَ الْإِیمَانِ مَا الْفَرْقُ بَیْنَهُمَا فَلَمْ یُجِبْهُ ثُمَّ سَأَلَهُ فَلَمْ یُجِبْهُ ثُمَّ الْتَقَیَا فِی الطَّرِیقِ وَ قَدْ أَزِفَ مِنَ الرَّجُلِ الرَّحِیلُ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع کَأَنَّهُ قَدْ أَزِفَ مِنْکَ رَحِیلٌ فَقَالَ نَعَمْ فَقَالَ فَالْقَنِی فِی الْبَیْتِ فَلَقِیَهُ فَسَأَلَهُ عَنِ الْإِسْلَامِ وَ الْإِیمَانِ مَا الْفَرْقُ بَیْنَهُمَا؟

فَقَالَ الْإِسْلَامُ هُوَ الظَّاهِرُ الَّذِی عَلَیْهِ النَّاسُ شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ إِقَامُ الصَّلَاةِ وَ إِیتَاءُ الزَّکَاةِ وَ حِجُّ الْبَیْتِ‏ وَ صِیَامُ شَهْرِ رَمَضَانَ فَهَذَا الْإِسْلَامُ وَ قَالَ الْإِیمَانُ مَعْرِفَةُ هَذَا الْأَمْرِ مَعَ هَذَا فَإِنْ أَقَرَّ بِهَا وَ لَمْ یَعْرِفْ هَذَا الْأَمْرَ کَانَ مُسْلِماً وَ کَانَ ضَالًّا.

توضیح: در احادیث امامان شیعه، تعبیر «معرفة هذا الامر» غالبا برای اشاره به «اذعان به امامت امیرالمومنین ع و ائمه اطهار» به کار می‌رود.

2) حمران بن اعین می‌گوید: از امام باقر ع شنیدم که فرمود:

ایمان آن چیزی است که در قلب مستقر می گردد و [انسان] به وسیله آن به خدای عز و جل می‌رسد؛ و عمل آن را تصدیق می‌کند با اطاعت خدا و تسلیم امر او شدن؛

و اسلام سخن و کرداری است که ابراز می‌گردد و همان چیزی است که همه فرقه‌های مردم [= مسلمانان] برآنند و به واسطه آن است که خونشان حفظ می‌شود [= جان و مالشان محترم شمرده می‌شود]، بر اساس آن است که ارث جاری می‌گردد و ازدواج مجاز شمرده می‌شود و [مردم] بر نماز و زکات و روزه جمع می‌شوند و بدان سبب از کفر خارج می‌گردند و به سوی ایمان ره می‌پویند؛

اسلام با ایمان شریک نیست، اما ایمان با اسلام شریک است؛ و این دو در سخن و کردار جمع می‌شوند [= در مقام ادعا و عمل ظاهری تفاوتی ندارند] همان گونه که کعبه در مسجدالحرام است اما مسجد الحرام در کعبه نیست؛ به همین ترتیب ایمان با اسلام شریک است اما اسلام با ایمان شریک نیست، چنانکه خداوند عز و جل فرمود: «اعراب [عرب‌های بادیه‌نشین] گفتند ایمان آوردیم؛ بگو ایمان نیاوردید ولکن بگویید اسلام آوردیم در حالی که هنوز ایمان در دل‌های شما وارد نشده است» (حجرات/14) و سخن خداوند عز و جل درست‌ترین سخن است.

گفتم: آیا مومن در چیزی از فضائل و احکام و حدود و غیر آن بر مسلمان برتری‌ای دارد [= وظیفه عملی‌ای اضافه بر مسلمان دارد]؟

فرمود: خیر؛ در این جهت وضعیت آنها یکسان است؛ ولیکن برتری مومن بر مسلمان در عمل‌های [یا: عمل کردنِ] آن دو است و آنچه که بدان به خداوند عز و جل تقرب می‌جویند.

گفتم: آیا خداوند عز و جل نمی‌فرماید: «کسی که حسنه‌ای بیاورد برایش ده برابر مثل آن است» (انعام/160)؛ در حالی که نظر شما این است که آنها [مسلمان‌ها] در نماز و زکات و روزه و حج با مومن جمع می‌شوند؟!

فرمود: آیا خداوند عز و جل نفرموده است «و خداوند مضاعف می‌گرداند برای او چندین برابرش را» (بقره/245)؟ مومنان همان کسانی‌اند که خداوند عز و جل برایشان حسناتشان را مضاعف می‌گرداند، هر حسنه‌ای را هفتاد برابر؛ این برتری مومن است و خداوند به اندازه صحت ایمانش چندین برابر بر حسانتش می‌افزاید و خداوند با مومنان می‌کند هرچه - یعنی‌ هر خوبی‌ای که - بخواهد می‌کند.

گفتم:‌آیا به نظر شما این طور نیست که هرکس در اسلام وارد شده باشد، در ایمان وارد شده است؟

فرمود: خیر؛ بلکه راهی به سوی ایمان پیدا کرده و از کفر خارج شده است؛ و برایت مثالی می‌زنم تا با آن، برتری ایمان بر اسلام را بفهمی: اگر ببینی کسی داخل در مسجدالحرام شد آیا می‌توانی شهادت بدهی که او در کعبه وارد شده است؟

گفتم: خیر برایم مجاز نیست.

فرمود: اما اگر کسی را در کعبه ببینی آیا شهادت می دهی که او در مسجدالحرام وارد شده است؟

گفتم: بله.

فرمود: چگونه؟

گفتم: چون به دروت کعبه نمی‌توان رسید مگر اینکه شخص ابتدا داخل مسجدالحرام شده باشد.

فرمود: احسنت! ایمان و اسلام هم همین طور است.

الکافی، ج‏2، ص26

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ حُمْرَانَ بْنِ أَعْیَنَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ‏:

الْإِیمَانُ مَا اسْتَقَرَّ فِی الْقَلْبِ وَ أَفْضَى بِهِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ صَدَّقَهُ الْعَمَلُ بِالطَّاعَةِ لِلَّهِ وَ التَّسْلِیمِ لِأَمْرِهِ وَ الْإِسْلَامُ مَا ظَهَرَ مِنْ قَوْلٍ أَوْ فِعْلٍ وَ هُوَ الَّذِی عَلَیْهِ جَمَاعَةُ النَّاسِ مِنَ الْفِرَقِ کُلِّهَا وَ بِهِ حُقِنَتِ الدِّمَاءُ وَ عَلَیْهِ جَرَتِ الْمَوَارِیثُ وَ جَازَ النِّکَاحُ وَ اجْتَمَعُوا عَلَى الصَّلَاةِ وَ الزَّکَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ فَخَرَجُوا بِذَلِکَ مِنَ الْکُفْرِ وَ أُضِیفُوا إِلَى الْإِیمَانِ وَ الْإِسْلَامُ لَا یَشْرَکُ الْإِیمَانَ وَ الْإِیمَانُ یَشْرَکُ الْإِسْلَامَ وَ هُمَا فِی الْقَوْلِ وَ الْفِعْلِ یَجْتَمِعَانِ کَمَا صَارَتِ الْکَعْبَةُ فِی الْمَسْجِدِ وَ الْمَسْجِدُ لَیْسَ فِی الْکَعْبَةِ وَ کَذَلِکَ الْإِیمَانُ یَشْرَکُ الْإِسْلَامَ وَ الْإِسْلَامُ لَا یَشْرَکُ الْإِیمَانَ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ‏  فَقَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَصْدَقُ الْقَوْلِ قُلْتُ فَهَلْ لِلْمُؤْمِنِ فَضْلٌ عَلَى الْمُسْلِمِ فِی شَیْ‏ءٍ مِنَ الْفَضَائِلِ وَ الْأَحْکَامِ وَ الْحُدُودِ وَ غَیْرِ ذَلِکَ فَقَالَ لَا هُمَا یَجْرِیَانِ فِی ذَلِکَ مَجْرَى وَاحِدٍ وَ لَکِنْ لِلْمُؤْمِنِ فَضْلٌ عَلَى الْمُسْلِمِ فِی اعْمَالِهِمَا وَ مَا یَتَقَرَّبَانِ بِهِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قُلْتُ أَ لَیْسَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها  وَ زَعَمْتَ أَنَّهُمْ مُجْتَمِعُونَ عَلَى الصَّلَاةِ وَ الزَّکَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ مَعَ الْمُؤْمِنِ قَالَ أَ لَیْسَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَیُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً کَثِیرَةً  فَالْمُؤْمِنُونَ هُمُ الَّذِینَ یُضَاعِفُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُمْ حَسَنَاتِهِمْ لِکُلِّ حَسَنَةٍ سَبْعُونَ ضِعْفاً فَهَذَا فَضْلُ الْمُؤْمِنِ وَ یَزِیدُهُ اللَّهُ فِی حَسَنَاتِهِ عَلَى قَدْرِ صِحَّةِ إِیمَانِهِ أَضْعَافاً کَثِیرَةً وَ یَفْعَلُ اللَّهُ بِالْمُؤْمِنِینَ مَا یَشَاءُ مِنَ الْخَیْرِ قُلْتُ أَ رَأَیْتَ مَنْ دَخَلَ فِی الْإِسْلَامِ أَ لَیْسَ هُوَ دَاخِلًا فِی الْإِیمَانِ فَقَالَ لَا وَ لَکِنَّهُ قَدْ أُضِیفَ إِلَى الْإِیمَانِ وَ خَرَجَ مِنَ الْکُفْرِ وَ سَأَضْرِبُ لَکَ مَثَلًا تَعْقِلُ بِهِ فَضْلَ الْإِیمَانِ عَلَى الْإِسْلَامِ أَ رَأَیْتَ لَوْ بَصُرْتَ رَجُلًا فِی الْمَسْجِدِ أَ کُنْتَ تَشْهَدُ أَنَّکَ رَأَیْتَهُ فِی الْکَعْبَةِ قُلْتُ لَا یَجُوزُ لِی ذَلِکَ قَالَ فَلَوْ بَصُرْتَ رَجُلًا فِی الْکَعْبَةِ أَ کُنْتَ شَاهِداً أَنَّهُ قَدْ دَخَلَ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ وَ کَیْفَ ذَلِکَ قُلْتُ إِنَّهُ لَا یَصِلُ إِلَى دُخُولِ الْکَعْبَةِ حَتَّى یَدْخُلَ الْمَسْجِدَ فَقَالَ قَدْ أَصَبْتَ وَ أَحْسَنْتَ ثُمَّ قَالَ کَذَلِکَ الْإِیمَانُ وَ الْإِسْلَامُ.[3]

 

3) سلیمان بن خالد نقل می‌کند که امام باقر ع فرمود: سلیمان! آیا می‌دانی مسلمان چه کسی است؟

گفتم: فدایت شوم: شما بهتر می‌دانید.

فرمود: مسلمان کسی است که مسلمانان از دست و زبانش سالم بمانند.

فرمود: آیا می دانی مومن کیست؟

عرض کردم: شما بهتر می‌دانید.

فرمود: همانا مومن کسی است که مسلمانان در مال و جانشان او را ایمن بشمرند [به او اطمینان داشته باشند]؛

برای مسملان حرام است که به مسلمانی ظلم کند یا او را خوار سازد یا او را از خود براند.

الکافی، ج‏2، ص234

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنِ ابْنِ‏مُسْکَانَ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ

قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع یَا سُلَیْمَانُ أَ تَدْرِی مَنِ الْمُسْلِمُ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ أَنْتَ أَعْلَمُ قَالَ الْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَ یَدِهِ ثُمَّ قَالَ وَ تَدْرِی مَنِ الْمُؤْمِنُ قَالَ قُلْتُ أَنْتَ أَعْلَمُ قَالَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ مَنِ ائْتَمَنَهُ الْمُسْلِمُونَ عَلَى أَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ الْمُسْلِمُ حَرَامٌ عَلَى الْمُسْلِمِ أَنْ یَظْلِمَهُ أَوْ یَخْذُلَهُ أَوْ یَدْفَعَهُ دَفْعَةً تُعَنِّتُه‏.[4]

 

4) از امام باقر ع روایت شده است که رسول الله ص فرموده است:

کسی که ده آیه در شب بخواند از «غافلان» نوشته نمی‌شود؛ و

کسی که پنجاه آیه بخواند از «ذاکران» نوشته می‌شود؛ و

کسی که صد آیه بخواند از «قانتان» [= افراد فروتن فرمانبردار] نوشته می‌شود؛ و

کسی که دویست آیه بخواند از «خاشعان» نوشته می‌شود؛ و

کسی که سیصد آیه بخواند از «فائزان» [= رستگاران] نوشته می‌شود؛ و

کسی که پانصد آیه بخواند از «مجتهدان» [= تلاشگران] نوشته می‌شود؛ و ...

الکافی، ج‏2، ص612؛ الأمالی( للصدوق)، ص60

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ وَ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ جَمِیعاً عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ یَحْیَى الْحَلَبِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ سَعْدِ بْنِ طَرِیفٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص

مَنْ قَرَأَ عَشْرَ آیَاتٍ فِی لَیْلَةٍ لَمْ یُکْتَبْ مِنَ الْغَافِلِینَ وَ مَنْ قَرَأَ خَمْسِینَ آیَةً کُتِبَ مِنَ الذَّاکِرِینَ وَ مَنْ قَرَأَ مِائَةَ آیَةٍ کُتِبَ مِنَ الْقَانِتِینَ وَ مَنْ قَرَأَ مِائَتَیْ آیَةٍ کُتِبَ مِنَ الْخَاشِعِینَ وَ مَنْ قَرَأَ ثَلَاثَ مِائَةِ آیَةٍ کُتِبَ مِنَ الْفَائِزِینَ وَ مَنْ قَرَأَ خَمْسَمِائَةِ آیَةٍ کُتِبَ مِنَ الْمُجْتَهِدِینَ وَ ... .[5]

 

5) از امام صادق ع روایت شده است: از شدیدترین [= سنگین و دشوارترین] اموری که خداوند بر خلائق واجب کزده است «ذکر الله کثیر» [= خدا را بسیار یاد کردن] است.

سپس فرمود: منظورم سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر نیست، اگرچه اینها از آن‌اند؛ ولیکن [منظورم] یاد خداست در هنگام [مواجهه با] آنچه حلال و حرام کرده است؛ که اگر طاعت بود بدان عمل کند و اگر معصیت بود رهایش کند.

الکافی، ج‏2، ص80

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی عُبَیْدَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

مِنْ أَشَدِّ مَا فَرَضَ اللَّهُ عَلَى خَلْقِهِ ذِکْرُ اللَّهِ کَثِیراً ثُمَّ قَالَ لَا أَعْنِی سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَکْبَرُ وَ إِنْ کَانَ مِنْهُ وَ لَکِنْ ذِکْرَ اللَّهِ عِنْدَ مَا أَحَلَّ وَ حَرَّمَ فَإِنْ کَانَ طَاعَةً عَمِلَ بِهَا وَ إِنْ کَانَ مَعْصِیَةً تَرَکَهَا.[6]

 

6) از پیامبر ص روایت شده است که فرمودند:

هنگامی که شخصی خانواده‌اش را در شب بیدار کند و هر دو وضو بگیرند و نماز [شب] بجا آورند در زمره «الذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیراً وَ الذَّاکِراتِ‏: و مردان و زنانی ی که خدا را بسیار یاد می‌کنند» نوشته می‌شوند.

و از امام صادق ع روایت شده است که کسی که خوابیدن در شب را با تسبیح حضرت زهرا س آغار کند، در زمره «الذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیراً وَ الذَّاکِراتِ‏: و مردان و زنانی ی که خدا را بسیار یاد می‌کنند» نوشته می‌شود.

مجمع البیان، ج‏8، ص561، هدایة الأمة إلى أحکام الأئمة ع، ج3، ص199و188

روى أبوسَعِیدٍ الْخُدْرِیِّ عَنِ النَّبِیِّ ص قَالَ:

إِذَا أَیْقَظَ الرَّجُلُ أَهْلَهُ مِنَ اللَّیْلِ فتوضئا وَ صَلَّیَا کُتِبَا مِنَ الذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیراً وَ الذَّاکِراتِ‏.

و روی عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ:

مَنْ بَاتَ عَلَى تَسْبِیحِ فَاطِمَةَ ع کَانَ مِنَ الذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیراً وَ الذَّاکِراتِ.[7]

 

تدبرها در برگه بعد

 


[1] . «الصَّادِقینَ» و «الصَّادِقاتِ»

«صادق» اسم فاعل از ماده «صدق» است که صدق به معنای راستگویی واژه‌ای کاملا آشناست و با این حال در جلسه 297 درباره آن توضیحاتی داده شد. http://yekaye.ir/al-maaarij-70-26/

[2] . قال مقاتل بن حیان لما رجعت أسماء بنت عمیس من الحبشة مع زوجها جعفر بن أبی طالب (ع) دخلت على نساء رسول الله ص فقالت هل نزل فینا شی‏ء من القرآن قلن لا فأتت رسول الله ص فقالت یا رسول الله إن النساء لفی خیبة و خسار فقال ص و مم ذلک قالت لأنهن لا یذکرن بخیر کما یذکر الرجال فأنزل الله تعالى هذه الایه (مجمع البیان، ج‏8، ص561؛ أسباب نزول القرآن (الواحدی)، ص370)

[3] . در این مضمون روایات فراوانی وارد شده است. برخی از آن روایات که حاوی نکته اضافه‌ای هستند در اینجا تقدیم می‌شود:

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ جَمِیلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَخْبِرْنِی عَنِ الْإِسْلَامِ وَ الْإِیمَانِ أَ هُمَا مُخْتَلِفَانِ فَقَالَ إِنَّ الْإِیمَانَ‏ یُشَارِکُ‏ الْإِسْلَامَ‏ وَ الْإِسْلَامَ لَا یُشَارِکُ الْإِیمَانَ فَقُلْتُ فَصِفْهُمَا لِی فَقَالَ- الْإِسْلَامُ شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ التَّصْدِیقُ بِرَسُولِ اللَّهِ ص بِهِ حُقِنَتِ الدِّمَاءُ وَ عَلَیْهِ جَرَتِ الْمَنَاکِحُ وَ الْمَوَارِیثُ وَ عَلَى ظَاهِرِهِ جَمَاعَةُ النَّاسِ وَ الْإِیمَانُ الْهُدَى وَ مَا یَثْبُتُ فِی الْقُلُوبِ مِنْ صِفَةِ الْإِسْلَامِ وَ مَا ظَهَرَ مِنَ الْعَمَلِ بِهِ وَ الْإِیمَانُ أَرْفَعُ مِنَ الْإِسْلَامِ بِدَرَجَةٍ إِنَّ الْإِیمَانَ‏ یُشَارِکُ‏ الْإِسْلَامَ‏ فِی الظَّاهِرِ وَ الْإِسْلَامَ لَا یُشَارِکُ الْإِیمَانَ فِی الْبَاطِنِ وَ إِنِ اجْتَمَعَا فِی الْقَوْلِ وَ الصِّفَةِ. (الکافی، ج‏2، ص25)

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی نَجْرَانَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحِیمِ الْقَصِیرِ قَالَ: کَتَبْتُ مَعَ عَبْدِ الْمَلِکِ بْنِ أَعْیَنَ إِلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَسْأَلُهُ عَنِ الْإِیمَانِ مَا هُوَ فَکَتَبَ إِلَیَّ مَعَ عَبْدِ الْمَلِکِ بْنِ أَعْیَنَ سَأَلْتَ رَحِمَکَ اللَّهُ عَنِ الْإِیمَانِ وَ الْإِیمَانُ هُوَ الْإِقْرَارُ بِاللِّسَانِ وَ عَقْدٌ فِی الْقَلْبِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْکَانِ وَ الْإِیمَانُ بَعْضُهُ مِنْ بَعْضٍ وَ هُوَ دَارٌ وَ کَذَلِکَ الْإِسْلَامُ دَارٌ وَ الْکُفْرُ دَارٌ فَقَدْ یَکُونُ الْعَبْدُ مُسْلِماً قَبْلَ أَنْ یَکُونَ مُؤْمِناً وَ لَا یَکُونُ مُؤْمِناً حَتَّى یَکُونَ مُسْلِماً- فَالْإِسْلَامُ قَبْلَ الْإِیمَانِ وَ هُوَ یُشَارِکُ الْإِیمَانَ فَإِذَا أَتَى الْعَبْدُ کَبِیرَةً مِنْ کَبَائِرِ الْمَعَاصِی أَوْ صَغِیرَةً مِنْ صَغَائِرِ الْمَعَاصِی الَّتِی نَهَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْهَا کَانَ خَارِجاً مِنَ الْإِیمَانِ سَاقِطاً عَنْهُ اسْمُ الْإِیمَانِ وَ ثَابِتاً عَلَیْهِ اسْمُ الْإِسْلَامِ فَإِنْ تَابَ وَ اسْتَغْفَرَ عَادَ إِلَى دَارِ الْإِیمَانِ وَ لَا یُخْرِجُهُ إِلَى الْکُفْرِ إِلَّا الْجُحُودُ وَ الِاسْتِحْلَالُ‏ أَنْ یَقُولَ لِلْحَلَالِ هَذَا حَرَامٌ وَ لِلْحَرَامِ هَذَا حَلَالٌ وَ دَانَ بِذَلِکَ فَعِنْدَهَا یَکُونُ خَارِجاً مِنَ الْإِسْلَامِ وَ الْإِیمَانِ دَاخِلًا فِی الْکُفْرِ وَ کَانَ بِمَنْزِلَةِ مَنْ دَخَلَ الْحَرَمَ ثُمَّ دَخَلَ الْکَعْبَةَ وَ أَحْدَثَ فِی الْکَعْبَةِ حَدَثاً فَأُخْرِجَ عَنِ الْکَعْبَةِ وَ عَنِ الْحَرَمِ فَضُرِبَتْ عُنُقُهُ وَ صَارَ إِلَى النَّارِ. (الکافی، ج‏2، ص27)

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ فُضَیْلٍ عَنْ أَبِی الصَّبَّاحِ الْکِنَانِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: قِیلَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع مَنْ شَهِدَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ ص کَانَ مُؤْمِناً قَالَ فَأَیْنَ فَرَائِضُ اللَّهِ قَالَ وَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ کَانَ عَلِیٌّ ع یَقُولُ لَوْ کَانَ الْإِیمَانُ کَلَاماً لَمْ یَنْزِلْ فِیهِ صَوْمٌ وَ لَا صَلَاةٌ وَ لَا حَلَالٌ وَ لَا حَرَامٌ قَالَ وَ قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ ع إِنَّ عِنْدَنَا قَوْماً یَقُولُونَ إِذَا شَهِدَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ ص فَهُوَ مُؤْمِنٌ قَالَ فَلِمَ یُضْرَبُونَ الْحُدُودَ وَ لِمَ تُقْطَعُ أَیْدِیهِمْ وَ مَا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ خَلْقاً أَکْرَمَ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنَ الْمُؤْمِنِ لِأَنَّ الْمَلَائِکَةَ خُدَّامُ الْمُؤْمِنِینَ وَ أَنَّ جِوَارَ اللَّهِ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ أَنَّ الْجَنَّةَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ أَنَّ الْحُورَ الْعِینَ لِلْمُؤْمِنِینَ ثُمَّ قَالَ فَمَا بَالُ مَنْ جَحَدَ الْفَرَائِضَ کَانَ کَافِراً. (الکافی، ج‏2، ص33)

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ عَنْ سَلَّامٍ الْجُعْفِیِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْإِیمَانِ فَقَالَ الْإِیمَانُ أَنْ یُطَاعَ اللَّهُ فَلَا یُعْصَى. (الکافی، ج‏2، ص33)

[4] . این روایت در مجمع البیان، ج‏8، ص561 در ذیل همین آیه هم بسیار به روایت فوق شبیه است:

قال البلخی فسر رسول الله ص المسلم و المؤمن بقوله المسلم من سلم المسلمون من لسانه و یده و المؤمن من أمن جاره بوائقه و ما آمن بی من بات شبعان و جاره طاو

[5] . مَنْ قَرَأَ أَلْفَ آیَةٍ کُتِبَ لَهُ قِنْطَارٌ مِنْ تِبْرٍ الْقِنْطَارُ خَمْسَةَ عَشَرَ أَلْفَ مِثْقَالٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ الْمِثْقَالُ أَرْبَعَةٌ وَ عِشْرُونَ قِیرَاطاً أَصْغَرُهَا مِثْلُ جَبَلِ أُحُدٍ وَ أَکْبَرُهَا مَا بَیْنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ.

[6] . این روایت که در الکافی، ج‏2، ص501 و الدعوات (للراوندی)، ص20 آمده است نیز به عنوان یک شاخص دیگر در این زمینه مفید است:

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ سَیْفِ بْنِ عَمِیرَةَ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ عَمْرٍو عَنْ أَبِی الْمَغْرَاءِ الْخَصَّافِ رَفَعَهُ قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع مَنْ ذَکَرَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فِی السِّرِّ فَقَدْ ذَکَرَ اللَّهَ کَثِیراً إِنَّ الْمُنَافِقِینَ کَانُوا یَذْکُرُونَ اللَّهَ عَلَانِیَةً وَ لَا یَذْکُرُونَهُ فِی السِّرِّ فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ یُراؤُنَ النَّاسَ وَ لا یَذْکُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِیلا

[7] . در این سبک و سیاق روایات دیگری نیز وجود دارد مثلا:

حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَکِّلِ قَالَ حَدَّثَنِی عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ السَّعْدَآبَادِیُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ یُونُسَ بْنِ یَعْقُوبَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع مَنْ قَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ مِائَةَ مَرَّةٍ کَانَ مِمَّنْ ذَکَرَ اللَّهَ کَثِیراً قَالَ نَعَمْ. (ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص12)

 


ادامه جلسه 525



تدبر

1) «إِنَّ الْمُسْلِمینَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْقانِتینَ وَ الْقانِتاتِ وَ الصَّادِقینَ وَ الصَّادِقاتِ وَ الصَّابِرینَ وَ الصَّابِراتِ وَ الْخاشِعینَ وَ الْخاشِعاتِ وَ الْمُتَصَدِّقینَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ وَ الصَّائِمینَ وَ الصَّائِماتِ وَ الْحافِظینَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ وَ الذَّاکِرینَ اللَّهَ کَثیراً وَ الذَّاکِراتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظیماً»

زن و مرد اگرچه از جهاتی با هم تفاوت‌هایی دارند اما در مهمترین ارزش‌های دینی، یعنی مسلمانی، ایمان، فرمانبری فروتنانه در پیشگاه خدا، صداقت، صبر، خشوع، صدقه دادن، روزه، پاکدامنی، و یاد خدا هیچ تفاوتی بین آنها نیست و اگر هر یک از آنها اهل این خصلت‌ها باشند با مغفرت و اجر عظیم خداوند مواجه خواهند شد.

فمینیسم و انسان‌شناسی زن و مرد در اسلام

اگر چه در اوایل قرن بیستم بسیاری کوشیدند تفاوت‌های زن و مرد را انکار کنند و آن را صرفا پدیده‌ای فرهنگی به حساب آورند، اما پیشرفت‌های علم، بویژه در زمینه‌های ژنتیک و علومِ شناختی (cognitive knowledge)، خط بطلانی بر این پندار کشید و امروزه وجود تفاوت‌های واقعی‌ بین زن و مرد، جای انکار ندارد، از تفاوت‌های جسمی و توانایی‌های فیزیکی گرفته تا تفاوت در روحیات و خلقیات و ... . (برای نمونه‌هایی از چنین آثاری که در دهه اول قرن 21 نوشته شده، نگاه کنید به: جنسیت و دوستی (سوزنچی)، ص46-47).

از قدیم‌الایام، وجود این تفاوت‌ها در بسیاری از ملل جهان موجب می‌شد که به زن به دیده تحقیر بنگرند؛ جریان فمینیسم در واکنش به این تحقیرها پدید آمد و موج اولش کوشید که این تفاوت‌ها را انکار کند، در موج دومش تلاش کرد که این مساله را معکوس کند و زن را برتر از مرد معرفی نماید؛ و در موج سوم فمینیسم (بعد از قرن بیستم) بالاخره پی برد که این تفاوت‌ها امری حکیمانه است و لزوما به معنای برتری زن یا مرد نیست و اینها دو مدار مستقل دارند. (نمونه‌ای از کتابهای موج سوم در: جنسیت و دوستی، ص69-70)

اما اسلام از همان ابتدا، در عین حال که به خاطر جدی گرفتن این تفاوت‌ها در ساحت‌هایی از وجود انسان، در برخی مسائل حقوقی بین زن و مرد تفاوت گذاشته، اما به صراحت اذعان نموده که به لحاظ ارش‌گذاری و منزلت دینی زن و مرد هیچ تفاوتی ندارند؛ و این مطلب را در آیاتی مانند: «یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ: اى مردم، ما شما را از مرد و زنى آفریدیم، و شما را ملّت ملّت و قبیله قبیله گردانیدیم تا با یکدیگر شناسایى متقابل حاصل کنید؛ در حقیقت ارجمندترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست» (حجرات/13) و نیز  «أَنِّی لا أُضِیعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْکُمْ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى: بى‏تردید من عمل هیچ عمل‏کننده‏اى از شما را- از مرد یا زن - ضایع نخواهم نمود‏» (آل عمران/19) به طور کلی بیان کرد و در آیاتی مانند این آیه به تفصیل مورد تاکید قرار داد. (المیزان، ج16، ص313)

برای بحثی درباره تبیین نگاه اسلام به مساله تساوی زن و مرد کتاب‌های زیر می‌تواند مفید باشد:

نظام حقوق زن در اسلام. مرتضی مطهری

زن در اسلام: حقوق و تکالیف؛ فریبا علاسوند.

روایت مطهر، ج3، (مباحث خانواده و روابط زن و مرد). حسین سوزنچی


2) «إِنَّ الْمُسْلِمینَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ ...»

مستقل برشمردن اسلام و ایمان نشان می‌دهد بین این دو تفاوتی هست، که توجه به آیه «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ: «اعراب [عرب‌های بادیه‌نشین] گفتند ایمان آوردیم؛ بگو ایمان نیاوردید ولکن بگویید اسلام آوردیم در حالی که هنوز ایمان در دل‌های شما وارد نشده است» (حجرات/14) نشان می‌دهد که «اسلام» تسلیم شدن در مقام ادعا و رفتارهای ظاهری است؛ اما «ایمان» امری قلبی است؛

و اینکه در ادامه می‌فرماید « إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ: همانا مومنان [واقعی] کسانی‌اند که به خدا و رسولش ایمان آوردند سپس دچار تردید نشدند و با مال و جانشان در راه خدا مجاهدت کردند» (حجرات/15) نشان می‌دهد که ایمان امری قلبی‌ای است که از دل آن عمل برمی‌آید؛ پس هر مومنی مسلمان است، اما هر مسلمانی مومن نیست. (المیزان، ج‏16، ص314) و نیز حدیث2.


3) «إِنَّ الْمُسْلِمینَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْقانِتینَ وَ الْقانِتاتِ وَ الصَّادِقینَ وَ الصَّادِقاتِ وَ الصَّابِرینَ وَ الصَّابِراتِ وَ الْخاشِعینَ وَ الْخاشِعاتِ وَ الْمُتَصَدِّقینَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ وَ الصَّائِمینَ وَ الصَّائِماتِ وَ الْحافِظینَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ وَ الذَّاکِرینَ اللَّهَ کَثیراً وَ الذَّاکِراتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظیماً»

در میان خصلت‌های دهگانه‌ای که در این آیه ردیف شده، تردیدی نیست که دو خصلت اول و دوم در طول هم قرار دارند؛ یعنی اسلام مدخل ورود به ایمان است، و لزوما هر مسلمانی مومن نیست (تدبر1).

از طرف دیگر، واضح است که مسلمانی گام اول است و از لحن برخی از احادیث فهمیده می‌شود «ذکر کثیر» گام نهایی است.

شاید بتوان به همین ترتیب، این مجموعه را گام‌هایی دانست برای رشد انسان، که کسی که اینها را داشته باشد به مغفرت و اجر عظیم می‌رسد؛ و بتوان به بیان زیر اینها را به هم مرتبط و در یک سیر طولی قرار داد:

مسلمان بودن، رعایت ظاهر دین است هم در مقام ادعا و هم در مقام عمل؛

ایمان، ورود این ظواهر به قلب است؛

قنوت (= فروتنی همراه با فرمانبرداری) مرحله‌ای است که این بار آن رعایت احکام دین از دل برمی‌خیزد؛

صداقت آن است که دیگر ظاهر و باطن شخص بر هم منطبق گردیده است؛

صبر آن است که بتواند به این وضعیتی که رسیده است ادامه دهد و به خاطر مشکلات آن، از آن دست برندارد؛

خشوع آن است که به این اعمال خود مغرور نشود و همچنان خود را در مقابل خداوند مقصر ببیند و ترس از خدا از دلش زایل نگردد؛

صدقه آن است که آن امکانات بیرونی‌ای که خدا به او داده در اختیار دیگران قرار دهد و به چیزی دلبسته نشود؛

روزه و پاکدامنی هم آن است که قاعده فوق را این بار در حوزه درون خود پیاده کند، یعنی حتی خوردن و آشامیدن و رابطه جنسی، که نماد مهمترین نیازهای درونی انسان‌اند او را دلبسته و مشغول به خود نکند و حتی رفتارهای غریزی و طبیعی‌اش را هم در مسیر بندگی خدا قرار دهد؛

ذکر کثیر هم یعنی خدا را در همه حال حاضر و ناظر ببیند (حدیث5) و لحظه‌ای از او غافل نگردد.


4) «إِنَّ الْمُسْلِمینَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْقانِتینَ وَ الْقانِتاتِ وَ الصَّادِقینَ وَ الصَّادِقاتِ وَ الصَّابِرینَ وَ الصَّابِراتِ وَ الْخاشِعینَ وَ الْخاشِعاتِ وَ الْمُتَصَدِّقینَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ وَ الصَّائِمینَ وَ الصَّائِماتِ وَ الْحافِظینَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ وَ الذَّاکِرینَ اللَّهَ کَثیراً وَ الذَّاکِراتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظیماً»

آیا برای اینکه مغفرت و اجر عظیم شامل کسی شود باید این ده خصلت را با هم داشته باشد یا برخورداری از هریک از اینها بتنهایی می‌تواند کافی باشد یا ...؟

الف. با توجه به اینکه می‌دانیم که صرف مسلمانی، (یعنی گفتن شهادتین و رعایت حداقلی از ظواهر دینی) انسان را شایسه مغفرت و اجر عظیم نمی‌کند (حجرات/14؛ و نیز: احادیث1 و2)، معلوم می‌شود که مجموعه‌ اینهاست که چنان نتیجه‌ای دارد؛ آنگاه هم ممکن است که  اینها به نحو طولی با هم مرتبط باشند (تدبر5) ویا در عرض هم و به ترتیبی دیگر همه ابعاد وجودی انسان را پوشش دهند.

ب. این ده مورد ضرورتا ویژگی خاصی ندارند، بلکه چه‌بسا آیه درصدد نشان دادن وسعت و عمومیت تربیت دینی است. (ایستاده در باد، ص312)

ج. در مورد هریک از این ده خصلت، یک تلقی ابتدایی و ساده وجود دارد که متناسب با آن واقعا برخی از اینها بتنهایی نمی‌تواند شخص را به چنان مقامی برساند. اما همه اینها مفاهیمی مشکک (= دارای مراتب) هستند و اگر هریک را در افق اعلایش در نظر بگیریم، هر یک بتنهایی می‌تواند برای رسیدن به این نتیجه کافی باشد.

مثلا «اسلام» در برخی مواقع به بالاترین مرتبه تسلیم بودن انسان (که عرفا حتی آن را بالاتر از مقام «رضا» می‌دانند) گفته می‌شود، چنانکه مثلا حضرت ابراهیم در اواخر عمرش از خدا می‌خواهد که او و حضرت اسماعیل را به مقام مسلمانی برساند (رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ؛ بقره/128)

یا «مومن» حقیقی را خداوند مطلقا رستگار معرفی کرده و واجد همه کمالات دانسته است (قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ؛ مومنون/1-10)

یا «قانت» را مقام ویژه کسانی مانند حضرت ابراهیم (إِنَّ إِبْراهیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنیفاً؛ نحل/120) و حضرت مریم (َ کانَتْ مِنَ الْقانِتینَ؛ تحریم/12) معرفی کرده است.

یا برای «صابران» اجر بی‌حساب ضمانت فرموده «إِنَّما یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ؛ زمر/10) و علت رسیدن عده‌ای از پیامبران به مقام امامت (وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا؛ سجده/24) و نیز علت جایگاه ویژه اهل بیت ع در بهشت را (وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَریراً؛ انسان/12) صبرشان معرفی فرموده است.

 و همین طور سایر موارد.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

واضح است که در تمامی موارد فوق، آن مقام عظیم در گروی معنای ساده و ابتدایی‌ای که از آن واژه به ذهن‌ها خطر می‌کند، نیست؛ بلکه هریک از این اوصاف، حکایت از عمق وجودشناختی خاصی در شخص می‌کند.

در واقع، ابعاد وجودی انسان چنان به هم گره خورده است که اگر یک بُعدِ ارزشیِ عمیق در وجود وی پیدا شود، می‌توان از وجود همان بُعد، رسیدن او به کمال نهایی انسان را فهمید، یعنی مرتبه‌ای که همه کمالات انسان با هم جمع‌اند.

به همین ترتیب در نقطه مقابل، اگر کسی را دیدیم که در ظاهر یکی از این اوصاف را در مراتب بالا برخوردار است، اما مبتلا به یک گناه است که گناه بودن آن قطعی است، می‌توانیم پی ببریم که آن وصف کمالی به حقیقت در او رسوخ ندارد و ما تنها با یک ظاهری مواجه شده‌ایم.

ظاهرا بدین جهت است که عرفای حقیقی، این اندازه بر ضرورت رعایت تمامی احکام شریعت اصرار دارند و مشاهده هرگونه تخلفی از شریعت در مدعیان عرفان را دلیلی بر دروغین بودن مدعای وی می‌شمرند.


5) «إِنَّ الْمُسْلِمینَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ ... أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظیماً»

چرا همه مطالب را به صورت مذکر و مونث آورد اما در مقام پاداش دادن فقط تعبیر «لهم» به کار برد و نفرمود «لهم» و «لهن»؟

الف. تاکید کند که در مقام پاداش دادن هیچ تفاوتی بین زن و مرد گذاشته نخواهد شد.

چگونگی استنباط

توجه شود که در زبان عربی، تعابیر مونث فقط و فقط برای جنس مونث است؛ اما تعابیر مذکر تنها در صورتی که در مقابل تعبیر مونث به کار رود، منحصر به مذکرها می‌شود؛ ولی وقتی که قرینه‌ای در کار نباشد، در مورد اعم از مذکر و مونث هم به کار می‌رود. تعابیر قبل، ناظر به اوصاف و رفتارهای افراد بود و با تعبیر مذکر و مونث اشاره کرد که هردوی اینها این اوصاف و رفتارها را دارند. اکنون اگر در مقام پاداش تعبیر «لهم و لهن» ‌را می‌آورد ممکن بود چنین برداشت شود که ما به هریک از این دو، به تناسب خودش پاداشی می‌دهیم متفاوت با پاداش دیگری؛ اما وقتی یک ضمیر واحد را برای پاداش دادن هردو به کار برد؛ یعنی یک پاداش یکسانی برای همه این دو فراهم کرده‌ایم.

ب. ...

 


524) سوره احزاب (33) آیه 34 وَ اذْکُرْنَ ما یُتْلى‏ فی‏ بُیُوتِک

بسم الله الرحمن الرحیم

524) سوره احزاب (33) آیه 34

وَ اذْکُرْنَ ما یُتْلى‏ فی‏ بُیُوتِکُنَّ مِنْ آیاتِ اللَّهِ وَ الْحِکْمَةِ إِنَّ اللَّهَ کانَ لَطیفاً خَبیراً

ترجمه

و به یاد داشته باشید آنچه از آیات خداوند و حکمت را که در خانه‌های شما تلاوت می‌شود. بدرستی که خداوند همواره لطیف [=باریک‌بین / دارای لطف فراوان] و بسیار آگاه است.

اختلاف قرائت[1] 

نکات ترجمه

«لطیف»

ماده «لطف» در اصل دلالت بر «مدارا» و «کوچکی و ظرافت» دارد (معجم مقاییس اللغة، ج5، ص250) و در واقع دو مفهوم «دقت و ظرافت» و «رفق و مدارا» را در خود جمع کرده و نقطه مقابل غلظت و خشن بودن است. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏3، ص10) چنانکه در زبان فارسی هم ما به این دو وجه توجه می‌کنیم (به دو جمله زیر دقت کنید: او به لطائف امور آگاه است؛ او با ما به لطف رفتار کرد)

همچنین در مورد حرکت‌های خفیف و نامحسوس و پرداختن به امور ظریف هم تعبیر لطف و لطافت به کار برده می‌شود و به همین جهت گاه در مورد اموری که به ادراک حس درنمی‌آید نیز «امور لطیف» گفته می‌شود. (مفردات ألفاظ القرآن، ص740)

«لطیف» ‌صیغه مبالغه است و اهل لغت بر این باورند که وقتی به خدا «لطیف» گفته می‌شود این دو معنا با هم لحاظ می‌شود؛ یعنی کسی که رفق در کار، و علم به ظرایف مصلحت‌ها و رساندن این مصلحتها به مخلوقی که اینها برایش مقدر شده را دارد (النهایه ابن‌اثیر، 4/251)؛ هم ریزه‌کاری‌های امور را می‌داند و هم در هدایت و  مواجهه با بندگانش با آنها به مدارا رفتار می کند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص740)

برخی توضیح داده‌اند اصل در معنای لطیف، لطیف در تدبیر بوده (یعنی تدبیرش چنان دقیق و ظریف است که کوچکترین امور را هم در نظر می‌گیرد و در چیزی را فروگذار نمی‌کند) و لطف به معنای حسن معاشرت و مدارا ورزیدن هم از این باب بوده است که از تدبیر ظریفی برخوردار است و براحتی و به نحو مطلوب در امور مربوط به دیگران مداخله می‌کند. (الفروق فی اللغة، ص213)

در هر صورت به نظر می‌رسد در برخی از کاربردهای قرآنی این کلمه، معنای مدارا و لطف کردن غلبه دارد (اللَّهُ لَطیفٌ بِعِبادِهِ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ وَ هُوَ الْقَوِیُّ الْعَزیزُ؛ شوری/19) و در برخی از کاربردها، نکته‌بینی و ظرافت به خرج دادن (لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطیفُ الْخَبیرُ؛ انعام/103)

این ماده در قرآن کریم 8 بار آمده که هفت بار آن تعبیر «لطیف» و در وصف خداوند متعال است و مورد هشتم، به صورت فعل و به معنای «مدارا کردن و ظرافت به خرج دادن» است (وَ لْیَتَلَطَّفْ؛ کهف/19) که این کلمه کلمه‌ای است که دقیقا در وسط قرآن کریم قرار گرفته است.

«خبیر»

درباره ماده «خبر» برخی بر این باورند که در اصل در دو معنی به کار می‌رود یکی در معنای علم و دیگری در معنای نرمی و سستی، چنانکه به کشاورزی که زمین را شخم می‌زند هم «خبیر» گویند چون زمین را نرم و آماده رویش گیاه می‌کند (معجم مقاییس اللغة، ج‏2، ص239) اما اغلب این دو معنا را به یک معنا برگردانده و گفته‌اند علمی است که با اطلاع و احاطه دقیق باشد و به کنه معلومات پی ببرد (الفروق فی اللغه، ص86) و کشاورز شخم‌زننده را هم از این جهت خبیر گفته‌اند که به زوایای پنهان مزرعه‌اش کاملا احاطه دارد و هنگام کار همه چیز را تحت نظر قرار می‌دهد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏3، ص15)

بدین ترتیب «خُبْر» و «خِبْرَةً» مصدر این ماده و به معنای خبردار شدن است (مفردات ألفاظ القرآن، ص273) و در آیه «قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَیْهِ خُبْراً» (کهف/91) آن را به معنای علم و معرفت دقیق به حساب آورده‌اند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏3، ص15)

«خَبَر» را به معنای وسیله اطلاع  و رسیدن به علم دانسته‌اند: «سَآتیکُمْ مِنْها بِخَبَرٍ؛ نمل/7) به معنای این است که بتوانم علم و اطلاعی در این زمینه پیدا کنم. (التحقیق، ج‏3، ص15)

«خبیر» اسم فاعل و یا صفت مشبهه از این ماده است و کاربرد آن در مورد خداوند به معنای کسی است که علم به باطن و حقایق امور دارد (التحقیق، ج‏3، ص16) و البته برخی این احتمال را هم مطرح کرده‌اند که شاید «خبیر» در مورد خدا به معنای «مُخبِر:‌خبر دهنده» باشد. (مفردات ألفاظ القرآن، ص273)

این ماده جمعا 52 بار در قرآن کریم به کار رفته که کاربرد آن یا به صورت «خُبْر» و «خَبَر» - و جمع آن، یعنی: «أَخْبارَ» (مثلا زلزله/4) - بوده و یا به صورت «خبیر» که ظاهرا[2] تمامی 45 موردِ این کلمه، در وصف خداوند است.

حدیث

در جلسه 24 حدیثی در معنای لطیف و خبیر گذشت که مجددا تکرار نمی‌شود.

http://yekaye.ir/14-67-al-mulk/

1) در فرازی از یکی از خطبه‌های امیرالمومنین ع آمده است:

و بدانید که هیچ چیز نیست، جز که دارنده‏اش از آن سیر شود و از داشتن آن دلگیر، مگر زندگی؛ چرا که [کسی] در مرگ آسایشی نبیند.

و جز این نیست که آن به منزله حکمت است، که حیات دل مرده است، چشم کور را بینایی است و گوش کر را شنوایی. سیراب کننده تشنه [حقیقت] است، و سراسر بی‏نیازی و سلامت؛ کتاب خدا، که: بدان می‏بینید، و بدان سخن می‏گویید، و بدان می‏شنوید. اجزای آن همدیگر را تفسیر کند، و پاره‏ای بر پاره دیگر گواهی دهد.  در خدا [= شناخت خدا] اختلافی ندارد [همه آیه‏هایش، در شناساندن خدا در یک‌راستایند و با هم ناسازگاری‌ای ندارند] و آن را که همراهش شد، از خدا برنگرداند...

نهج البلاغه، خطبه133

وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ لَیْسَ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا وَ یَکَادُ صَاحِبُهُ یَشْبَعُ مِنْهُ وَ یَمَلُّهُ إِلَّا الْحَیَاةَ فَإِنَّهُ لَا یَجِدُ فِی الْمَوْتِ رَاحَةً وَ إِنَّمَا ذَلِکَ بِمَنْزِلَةِ الْحِکْمَةِ الَّتِی هِیَ حَیَاةٌ لِلْقَلْبِ الْمَیِّتِ وَ بَصَرٌ لِلْعَیْنِ الْعَمْیَاءِ وَ سَمْعٌ لِلْأُذُنِ الصَّمَّاءِ وَ رِیٌّ لِلظَّمْآنِ وَ فِیهَا الْغِنَی کُلُّهُ وَ السَّلَامَةُ کِتَابُ اللَّهِ تُبْصِرُونَ بِهِ وَ تَنْطِقُونَ بِهِ وَ تَسْمَعُونَ بِهِ وَ یَنْطِقُ بَعْضُهُ بِبَعْضٍ وَ یَشْهَدُ بَعْضُهُ عَلَی بَعْضٍ وَ لَا یَخْتَلِفُ فِی اللَّهِ وَ لَا یُخَالِفُ بِصَاحِبِهِ عَنِ اللَّه‏...


2) حضرت علی ع در یکی از خطبه‌های خود به توضیح اوضاع آخرالزمان پرداخته‌اند. در فرازی از آن یاد می‌کنند از کسانی که:

پس در آن فتنه، مردمى ذهن خود را چنان تیز کنند، که آهنگر تیغ را زداید، دیده‏هاشان به دیدن قرآن روشن شود و تفسیر آن را آویزه گوش کنند و جامهاى حکمت را صبح و شام سر کِشند.

نهج البلاغة، خطبه150

ثُمَّ لَیُشْحَذَنَّ فِیهَا قَوْمٌ شَحْذَ الْقَیْنِ النَّصْلَ تُجْلَی بِالتَّنْزِیلِ أَبْصَارُهُمْ وَ یُرْمَی بِالتَّفْسِیرِ فِی مَسَامِعِهِمْ وَ یُغْبَقُونَ کَأْسَ الْحِکْمَةِ بَعْدَ الصَّبُوح‏


4) از امیرالمومنین ع روایت شده است:

حکمت را از کجا که باشد بگیر، که گاه حکمت در سینه منافق است و در سینه‌اش خلجان کند تا از آن خارج شود و در سینه مومن که صاحب اصلی آن است آرام گیرد.

نهج البلاغة، حکمت79

وَ قَالَ ع خُذِ الْحِکْمَةَ أَنَّی کَانَتْ فَإِنَّ الْحِکْمَةَ تَکُونُ فِی صَدْرِ الْمُنَافِقِ فَتَلَجْلَجُ فِی صَدْرِهِ حَتَّی تَخْرُجَ فَتَسْکُنَ إِلَی صَوَاحِبِهَا فِی صَدْرِ الْمُؤْمِنِ.[3]


5) از امیرالمومنین ع روایت شده است:

این دلها خسته و ملول می‌شود همانند خسته و ملول شدن بدن‌ها؛ پس برای آنها از نکته‌های زیبا و ظریف حکمت چاره‌ای بجویید.

نهج البلاغة، حکمت91 و 197

وَ قَالَ ع إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکْمَةِ [الْحِکَم‏]

تدبر

1) «وَ اذْکُرْنَ ما یُتْلى‏ فِی بُیُوتِکُنَّ مِنْ آیاتِ اللَّهِ وَ الْحِکْمَةِ»

مقصود از «اذکرن» چیست؟ به تعبیر دیگر، درباره «آیات الله» و «حکمت» چه وظیفه‌ای را متوجه زنان پیامبر ص کرده است؟

الف. به یاد سپردن آنها، به معنای مراقبت در اینکه آنها را فراموش نکنند و آیات قرآن و حکمت‌ها و سخنان پیامبر ص را حفظ کنند (مجمع البیان، ج‏8، ص560؛ المیزان، ج‏16، ص313)؛ نه اینکه در موقعیت‌های مهم به بهانه گذشت زمان و ... خود را به فراموشی بزنند و اظهار بی‌خبری کنند، شبیه آنکه وقتی امیرالمومنین ع در زمان عثمان از عده‌ای از اصحاب که در غدیر حاضر بودند خواست شهادت بدهند برخی ادعا کردند که فراموش کرده‌ایم و خداوند به نفرین حضرت آنها را مبتلا به برص کرد.

ب. به یاد سپردن آنها، به معنای جدی گرفتن آنها در زندگی و عمل کردن بر اساس آن (مجمع البیان، ج‏8، ص560؛ المیزان، ج‏16، ص313)؛ نه اینکه در موقعیت‌های مهم و در مقام عمل خود را به فراموشی بزنند، شبیه کاری که عایشه در جریان جنگ جمل کرد و هشدارهای پیامبر را نادیده گرفت.

ج. به یاد آوردن آنها، به معنای اینکه آنها را به یاد دیگران بیاورند و دیگران را به آنها متذکر سازند (البحر المحیط، ج‏8، ص479)؛ مانند اقدام ام‌سلمه که از هر موقعیتی برای حکایت کردن نزول آیه تطهیر برای دیگران بهره می‌جست.

د. به یاد سپردن به معنای شکر آن را به جا آوردن است (قتاده، به نقل مجمع البیان، ج‏8، ص560) چنانکه در مقام امتنان گفته می‌شود به یاد داشته باش که این کار را برایت کردم؛ یعنی به خاطر این کار شکرگزار باش.

ه. جدی گرفتن منطق دین به جای رسوم جاهلی، به معنای اینکه به آنها بیاموزد که در درون منزلتان چه چیزهایی باید جاری باشد: ذکر آیات خدا و نه آرزوهایی که در دلتان می‌پرورانید؛ زندگی حکیمانه و استوار، و نه حرف مردم یا تربیتی [متناسب با جاهلیت] که از پدرانتان گرفته‌اید. (ایستاده در باد، ص271)

و ...


2) «وَ اذْکُرْنَ ما یُتْلى‏ فِی بُیُوتِکُنَّ مِنْ آیاتِ اللَّهِ وَ الْحِکْمَةِ»

مقصود از آیات الله و حکمت چیست؟

الف. آیات قرآن کریم، و سخنان پیامبر ص (البحر المحیط، ج‏8، ص479)

نکته

با توجه به تعبیر «یتلی: تلاوت می‌شود» اینکه آیات الله به معنای آیات قرآن باشد اولین و واضح‌ترین معنایی است که از این آیه به ذهن می‌رسد؛ و وقتی در کنار «آیات قرآن» از «حکمت» سخن به میان می‌آید، آن هم خطاب به زنان پیامبر، اولین و واضح ترین معنایش احادیث و کلمات پیامبر اکرم ص است که در منزل آنان بیان می‌شد و آنان توفیق شنیدنش را داشتند.

این آیه بخوبی نشان می‌داد قانون «منع کتابت حدیث» که توسط خلیفه دوم و به بهانه «حسبنا کتاب الله: کتاب خدا برای ما کافی است» برقرار شد، اقدامی خلاف صریح آیه قرآن کریم بوده است.

ب. ممکن است حکمت عطف به الله باشد یعنی آیات الله و آیات الحکمة (البحر المحیط، ج‏8، ص479)، یعنی از باب ذکر خاص بعد از عام باشد که برای تاکید است؛ یعنی آیات قرآن را، بویژه آنجایی که حکمتی بیان می‌شود و شما متوجه آن حکمت می‌شوید به یاد داشته باشید و برای دیگران بازگو کنید.

ج. وحی و عقل، یعنی آیات الله اشاره است به مطالب وحیانی، و حکمت اشاره است به سخنان و اندیشه‌های مستحکمی که عقل بدان دست می‌یابد و صحت آن را می فهمد؛ یعنی منطق دین که مبتنی بر عقل و وحی است را در زندگی همواره به یاد داشته باشید . بر اساس آن عمل کنید. (اقتباس از ایستاده در باد، ص271)

د. آیات الله، می‌تواند به معنای معجزات؛ و حکمت، به معنای مطالب حکیمانه‌ای باشد که از پیامبر مشاهده می‌کردند و می‌شنیدند.

د. ...


3) «وَ اذْکُرْنَ ما یُتْلى‏ فِی بُیُوتِکُنَّ مِنْ آیاتِ اللَّهِ وَ الْحِکْمَةِ إِنَّ اللَّهَ کانَ لَطِیفاً خَبِیراً»

چرا این آیه را با تعبیر «خدا لطیف و خبیر است» به پایان برد؟

(مقدمه تفسیری: این تعبیر پایانی از طرفی می‌تواند همانند اغلب موارد مشابه، صرفا ناظر به مفاد خود همین آیه باشد؛ و از طرف دیگر، چون این آیه، آخرین فراز توصیه‌ها به زنان پیامبر است، می‌تواند ناظر به کل توصیه‌هایی باشد که خطاب به زنان پیامبر ص مطرح فرمود.)

الف. در تعبیر «لطیف»، نرمی و مدارا نهفته است؛ و در تعبیر «خبیر»، نوعی تهدید (البحر المحیط، ج‏8، ص479)؛ آنگاه:

الف.1. این تعبیر نوعی وعده و وعید است (= خدا هم به شما لطف دارد و هم از کاری که می‌کنید باخبر است) برای اینکه آنان به توصیه [یا توصیه‌های] مذکور عمل کنند.

الف.2. با تعبیر «لطیف» آنها را به لطفی که خدا در حق آنها کرده (نعمت همنشینی دائمی با پیامبر ص، نزول آیات در منزل آنها و ...) متوجه می‌سازد؛ و با تعبیر «خبیر» آنان را هشدار می‌دهد که وظیفه خود در قبال این لطف را جدی بگیرند.

الف.3. ...

ب. «لطیف» ناظر به تدبیر دقیق و نازک‌بینانه‌ای است که خداوند دارد؛ و «خبیر» اشاره به علم و احاطه خداوند است که همه کارهایش از روی مصلحت می‌باشد (مجمع البیان، ج‏8، ص560)؛ آنگاه

ب.1. کسی این زندگی دینی را به شما عرضه کرده است که هم در ریزه‌کاریها وارد است و هم از تمامی مسائل خبر دارد؛ لذا برای شانه خالی کردن از زیر بار این شیوه زندگی، هیچ عذری ندارید. (ایستاده در باد، ص272)

ب.2. اگر چنین لطفی در حق شما کرده که نعمت همسری پیامبر و تلاوت آیات در خانه شما را به شما داده و چنان وظیفه‌ای برعهده شما گذاشته، از سر تدبیری دقیق و احاطه کامل به همه مسائل بوده است.

ثمره اجتماعی

در واقع، این معنا پاسخی است به شبهه‌ای که در برخی از ذهن‌ها هست که چرا رسول الله ص - و یا طبق روایات، برخی از پیامبران دیگر همچون حضرت موسی ع - با چنان زنانی ازدواج کردند که بعدها از موقعیت خود به جای تذکر دادن به آیات الهی سوءاستفاده کردند؛ و حتی سخنانی غیرواقعی را به پیامبر ص نسبت دادند که خلاف صریح آیات قرآن بود. (مانند اینکه در جریان غصب فدک مدعی شدند پیامبر ص فرموده ما ارث نمی‌گذاریم و هرچه از ما می‌ماند صدقه است، بعد خودشان منزلی که از آن پیامبر بود را سهم خود دانستند و اجازه ندادند امام حسن ع در آن دفن شود).

خدا می‌خواهد بفرماید اگر ما چنین روالی را قرار دادیم، همه چیز را تحت کنترل داریم و چیزی از ما فروگذار نخواهد شد. [درباره اینکه حکمت این امور چه بوده در بسیاری از روایات به این نکته اشاره شده که «تا امتحان و ابتلاء دشوارتر شود و سره و ناسره دقیق‌تر از هم جدا شوند]

ب.3. ...


4) «وَ اذْکُرْنَ ما یُتْلى‏ فِی بُیُوتِکُنَّ مِنْ آیاتِ اللَّهِ وَ الْحِکْمَةِ إِنَّ اللَّهَ کانَ لَطِیفاً خَبِیراً»

بعد از جمله معترضه‌ای که درباره اصحاب کساء مطرح شد دوباره با ضمیر جمع مونث خطاب را متوجه زنان پیامبر ص می‌کند. درباره اینکه چرا عبارت «انما یرید الله ...» در بین آیات مربوط به زنان پیامبر قرار داده شده چند احتمال مطرح شد. (جلسه قبل، تدبر8) بر اساس این احتمال که این چینش توسط خود پیامبر (یعنی به دستور خدا) انجام شده باشد، چرا این آیه را بعد از آن فراز قرار داده؛ و قبل از «انما یرید الله ...» و متصل به فرازهای قبلی که مربوط به زنان پیامبر بود قرار نداد؟

الف. شاید می‌خواهد اشاره کند به خود همین واقعه کساء، و نزول آیه تطهیر. یعنی نزول این آیه و جریان اصحاب کساء در خانه ام‌سلمه - که یکی از زنان پیامبر ص است - رخ داده؛ و از زنان پیامبر می‌خواهد که این گونه آیاتی که در خانه آنها رخ داده را برای دیگران بازگو کنند. از اموری که می‌تواند موید این نکته باشد، اصرار ام‌سلمه است به حکایت این جریان در هر مناسبتی؛ و نیز روایتی از عایشه که در منابع اهل سنت نقل شده که وقتی از او درباره این آیه سوال می‌کنند به ام‌سلمه ارجاع می‌دهد و می‌گوید این آیه‌ای است که در خانه او نازل شده و از او بپرسید.

ب. آیات قبلی که درباره زنان پیامبر ص بود همگی از جنس تهدید و یا آموزش ابتدایی‌ترین امور برای آنان بود. اما این آیه به آنها جایگاه ممتازی می‌بخشد که حال که همسر پیامبر شده‌اند، از این مزیت برخوردارند که پیش از همه در جریان مستقیم نزول بسیاری از آیات قرار بگیرند، پس یک وظیفه متعالی هم برعهده آنها می‌آید که چون جنس این وظیفه با قبلی‌ها متفاوت است جداگانه آمد.

ج. موارد قبلی همگی توصیه‌هایی بود که در ادبیات اسلام برای عموم زنان هم همان توصیه‌ها مطرح می‌شود و مخاطب قرار دادن زنان پیامبر ص صرفا از باب تاکید بیشتر و اولویت آنها به رعایت احکام شرع بوده است؛ اما این آیه از دستوراتی است که خاص زنان پیامبر ص می‌باشد و زنان دیگر از چنین موقعیتی برخوردار نیستند؛ لذا این را مستقل از بقیه دستورات مطرح کرد.

د. ...


5) «وَ قَرْنَ فی‏ بُیُوتِکُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ ... وَ اذْکُرْنَ ما یُتْلى‏ فِی بُیُوتِکُنَّ مِنْ آیاتِ اللَّهِ وَ الْحِکْمَةِ...»

قرار گرفتن زن در خانه و حفظ وقار وی و پرهیز از جلوه‏گرى، به معناى عقب ماندن از علم و حکمت نیست. (تفسیر نور، ج‏9، ص365)


6) «فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ ... وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً وَ قَرْنَ فی‏ بُیُوتِکُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ ... أَقِمْنَ ... آتینَ ... أَطِعْنَ ... وَ اذْکُرْنَ ... إِنَّ اللَّهَ کانَ لَطِیفاً خَبِیراً»

دستور خداوند به پرهیز از ناز و کرشمه سخن گفتن، استقرار زن در خانه و حفظ وقار، خودداری از خودنمایى و جلوه‌گری، انجام نماز و زکات و اطاعت از خدا و رسول، و ذکر آیات، ناشى از لطف خداوند بر زنان و آگاهى و از مصالح و مفاسد است. (تفسیر نور، ج‏9، ص365)



[1] . و قرأ زید بن علی: ما تتلى بتاء التأنیث، و الجمهور: بالیاء  (البحر المحیط فی التفسیر، ج‏8، ص479)

[2] . کلمه «ظاهرا» را بدین جهت آوردم که شاید تنها در یک مورد بتوان آن را بر غیر خدا هم تطبیق دارد و آن را وصف عام در نظر گرفت: «وَ لا یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبیرٍ» (فاطر/14)

[3] .  و نیز فرمودند: وَ قَالَ ع الْحِکْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ فَخُذِ الْحِکْمَةَ وَ لَوْ مِنْ أَهْلِ النِّفَاق‏ (نهج البلاغة، حکمت80)

 


523) سوره احزاب (33) آیه 33 وَ قَرْنَ فی‏ بُیُوتِکُنَّ وَ لا تَب

بسم الله الرحمن الرحیم

523) سوره احزاب (33) آیه 33

وَ قَرْنَ فی‏ بُیُوتِکُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ الْأُولى‏ وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ وَ آتینَ الزَّکاةَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً

ترجمه

و در خانه‌هایتان باوقار قرار گیرید و همچون خودآراییِ [= بی‌حجاب ظاهر شدن زنان در] جاهلیت نخستین، [با آرایش و بدون حجاب] عرض اندام نکنید و نماز برپا دارید و زکات بدهید و خدا و رسولش را اطاعت کنید؛ جز این نیست که خداوند می‌خواهد هر گونه پلیدی را از شما اهل بیت ببرد و شما را آن طور که شاید و باید تطهیر کند.

شهادت امام باقر ع تسلیت

سلام ما به بقیع و بُقاع ویرانش                             بر آن حریم که باشد مَلَک نگهبانش

سلام ما به بقیع، آن تجسّم غربت                          گواه بر سخنم تربت امامانش ...

غریب اوست که در موسم زیارت حج                   مدینه و آن همه زائر که هست مهمانش

شب شهادت او یک نفر نمی‌ماند                          که اشک غم بفشاند به قبر ویرانش

دری که سجده‌گه قدسیان بود خاکش                     به زائرش ندهد اذن بوسه، دربانش!

شاعر: سیدرضا مؤید

اختلاف قرائت

قَرْنَ / قِرْنَ

قرائت عاصم و اهل مدینه (نافع) «قَرْنَ» یعنی با فتحه بوده؛ اما در بقیه قرائات (و از جمله در روایت هبیره از حفص از عاصم) به صورت «قِرْنَ» یعنی با کسره آمده است (مجمع البیان، ج‏8، ص557)

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«قرْنَ»

(اختلاف قرائت) لازم به ذکر است که دو قرائت در این عبارت وجود دارد: قرائت عاصم و اهل مدینه (نافع) «قَرْنَ» یعنی با فتحه بوده؛ اما در بقیه قرائات (و از جمله در روایت هبیره از حفص از عاصم) به صورت «قِرْنَ» یعنی با کسره آمده است (مجمع البیان، ج‏8، ص557)

درباره اینکه «قرْنَ» از چه ماده‌ای است از قدیم دو نظر بیان شده است «قرر» یا «وقر» (مجمع البیان، ج‏8، ص557؛ البحر المحیط، ج‏8، ص477):

برخی از اهل لغت، این کلمه را در ذیل هر دو ماده بحث کرده‌اند (مفردات ألفاظ القرآن، ص662 و 880؛ تاج العروس، ج‏7، ص387 و 597)

برخی تنها ذیل «وقر» (معجم مقاییس اللغة، ج‏6، ص132؛ المحیط فی اللغة، ج‏6، ص13؛ أساس البلاغة، ص685) ،

برخی تنها ذیل «قرر» (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص236؛ لسان العرب، ج‏5، ص85)، و

برخی با توجه به دو قرائتی که وجود دارد، گفته‌اند که اگر به صورت «قِرْنَ» قرائت شود از «قَرَّ یَقِرُّ» (قرر) است و اگر به «قَرْنَ‏» قرائت شود از «وَقَرَ یَقِر» می‌باشد (معانى القرآن، ج‏2، ص342؛ کتاب العین، ج5، ص208؛ مجمع البحرین، ج‏3، ص455) هرچند ابوحیان بر این باور است که این قرائت به فتحه و کسره، نمی‌تواند عامل تمایز قرار گیرد زیرا هر دو در ماده «قرر» جاری می‌شود و تفاوتش این است که اگر فتحه باشد از «قرار» می‌آید، اما اگر کسره باشد از «قرّة» (مثلا قرة العین) می‌باشد (البحر المحیط، ج‏8، ص477)

اگر از ماده «قرر» باشد، اصلش «اقْرِرْن» بوده که یکی از «ر»های آن برای تخفیف در کلام افتاده [سپس فتحه «ر» به «ق» منتقل شده و لذا همزه وصل هم افتاده است] همانند  «فَظَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ» (واقعه/ 65) که اصلش «ظللتم‏» بوده است؛

ماده «قرر» هم در اصل به معنای این است که چیزی در جایی ثابت و مستقر شود، و در این باره در جلسه 226 توضیح داده شد. http://yekaye.ir/al-baqarah-2-36/

اما اگر از ماده «وقر» باشد، به خاطر صیغه امر «و» آن افتاده است، همانند «عِدْهُمْ» (اسراء/64).

ماده «وقر» در اصل به معنای سنگینی در چیزی است، چنانکه «وَقْرُ» به سنگین بودن گوش (فی‏ آذانِهِمْ وَقْر؛ فصلت/44) و «وِقْر» به معنای بار سنگین (فَالْحامِلاتِ وِقْراً؛ ذاریات/2) و «وَقَار» به معنای حلم و بزرگمنشی می‌باشد (ما لَکُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً؛ نوح/13) (معجم مقاییس اللغة، ج‏6، ص132؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص880)

اما برخی تذکر داده‌اند که وقتی سنگینی خود شیء مد نظر باشد از کلمه «ثقل» استفاده می‌شود در حالی که «وقر» سنگینی‌ای است که بر چیزی حمل یا تحمیل می‌شود؛ و «توقیر» هم به معنای این است که کسی را باوقار بدانیم و حرمت و وقار او را حفظ کنیم (وَ تُوَقِّرُوهُ؛ فتح/9) (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏13، ص195)

کسانی که «قرن» را از ماده «وقر» دانسته‌اند این آیه را دستوری به «باوقار بودن» زنان پیامبر ص معرفی کرده؛ و کسانی که این را از ماده «قرر» دانسته‌اند این آیه را دستوری به استقرار و قرار داشتن [در خانه] دانسته‌اند؛ و از آنجا که در هر صورت در آیه کلمه «فی بیوتکن: در خانه‌هایتان» وجود دارد، این آیه را دلالت بر حفظ حرمت اجتماعی زنان پیامبر ص با ماندن در خانه و پرهیز دادن آنها به استفاده از موقعیت خود برای حضور و نقش‌آفرینی در جامعه دانسته‌اند.

اگر کلمه «قرن» ار از ماده «وقر» بدانیم باید بگوییم این ماده و مشتقاتش (که همگی در بالا اشاره شد) جمعاً 10 بار در قرآن کریم آمده است.

و اگر کلمه «قرن» را از ماده «قرر» بدانیم باید بگوییم این ماده و مشتقاتش 38 بار در قرآن کریم آمده است.

(توجه شود فقط همین کلمه است که بین این دو ماده نامتعین است و وضعیت بقیه مشتقاتِ هر دو ماده، کاملا معلوم است.)

 

«تَبَرَّجْنَ» «تَبَرُّجَ»

درباره اینکه اصل ماده «برج» چیست بین اهل لغت اختلاف است. برخی معتقدند دو اصل مختلف وجود دارد یکی به معنای «ظاهر و آشکار شدن» و دیگری به معنای «پناهگاه». «تبرّج» از معنای اول آن است که بدین معناست که زن زیبایی‌های خود را آشکار کند و در معرض دید همگان قرار دهد؛ و «بُرج» به معنای دژ و قصر (وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ؛ نساء/78) برگرفته از معنای دوم این کلمه است. (معجم مقاییس اللغة، ج‏1، ص238)

در مقابل، برخی یکی از این دو معنا را اصل دانسته و سعی کرده دیگری را به آن برگرداند. مثلا راغب اصفهانی اصل معنای این ماده را همان بُرج و قصر می‌داند و کاربرد آن در مورد ستاره‌های آسمان (وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِی السَّماءِ بُرُوجاً؛ حجر/16) تشبیهی به این برج‌هاست از جهت رفعت و بلندی‌ای که برخوردارند و تبرج زنان که همان آشکار کردن زیبایی‌های زنانه‌شان است، از این باب است که گویی از برج و قصرشان بیرون آمده‌اند (مفردات ألفاظ القرآن، ص115)

اما مرحوم مصطفوی معتقد است که اصل این ماده ظهور و آشکار شدنی است که جلب توجه می‌کند، و به قصر مرتفع و بناهای باشکوه و دژهای مستحکم از جهت اینکه کاملا آشکارند و توجه را به خود جلب می‌کنند ویا ستاره‌های از این جهت که شبیه این بناهای باشکوه‌اند («بنا» در هر چیزی به فراخور خودش است) و در آسمان شب آشکار می‌شوند و توجه را به خود جلب می‌کنند «برج» گفته می‌شود و تبرج هم اقدام زنی است که با آشکار کردن زیبایی‌ها ویا نحوه صحبت و حرکات خود خود توجه دیگران را به خود جلب می‌کند. (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص263)

نظرات مفسران صدر اسلام هم درباره معنای این کلمه قابل توجه است: مجاهد و قتادة، تبرج را به معنای با غَنج و دَلال و نرمش مواجه شدن دانسته‌اند.[1] مقاتل آن را عبارت از این دانسته که زن روسری‌اش را رها بر روی سر بیندازد و آن را محکم نکند؛ و مبرد هم گفته که منظور از آن نشان دادن زیبایی‌هایی است که پوشاندنش لازم است (البحر المحیط، ج8، ص477)

ماده «برج» و مشتقات آن جمعاً 7 بار در قرآن کریم آمده است.

 

«الْجاهِلِیَّة»

از ماده «جهل» است که عموما این ماده را مقطه مقابل «علم» و به معنای «نادانی» دانسته‌اند و «جاهیلت» را به صرفاً معنای دوره‌ای که جهل و نادانی در آن غلبه داشته است معرفی کرده‌اند.

برخی گفته‌اند «جهل» در سه مورد به کار می‌رود:

جایی که با فقدان علم مواجهیم (یَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ؛ بقرة/273)؛

جایی که اعتقاد به چیزی هست درست برخلاف آنچه در واقعیت وجود دارد [وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِین‏؛ اعراف/199]؛

و جایی که کاری برخلاف آنچه سزاوار است انجام شود، خواه شخص مطلب درست را بداند یا نداند، چنانکه در آیه «قالُوا: أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً؟ قالَ: أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجاهِلِینَ‏» (بقرة/67) «مسخره کردن» را «جهل» معرفی کرده است.

اما برخی معتقدند که این ماده در اصل در دو معنا به کار می‌رفته است. یکی همین معنای نقطه مقابل علم است و دیگری به معنای «سبکی» (خفت) و «اضطراب»؛ چنانکه به چوبی که با حرارت آتش حرکت می‌کند «مِجْهَل» گویند و تعبیر «استجهلت الرِّیحُ الغُصْنَ» به معنای این است که باد شاخه‌ها را می‌لرزاند. (معجم مقاییس اللغة، ج‏1، ص489)

بر این اساس شاید در کلمه «الْجاهِلِیَّة»، اشاره‌ای به عدم سکون اضطراب و بیقراری نیز وجود باشد؛ چنانکه برخی گفته‌اند که اساساً جهل تلازم با اضطراب و عدم طمأنینه دارد (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏2، ص155)

از کاربردهای دیگر این ماده در قرآن کریم کلمه «جهول» (احزاب/72) است که صیغه مبالغه از ماده «جهل» می‌باشد.

این ماده و مشتقاتش جمعا 24 بار در قرآن کریم به کار رفته است.


قَرْنَ ... بُیُوتِکُنَّ ... تَبَرَّجْنَ ... أَقِمْنَ ... آتینَ ... أَطِعْنَ؛ إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً

اگر دقت شود همه تعابیری که تا پیش از تعبیر «انما ...» آمده جمع مونث می‌باشد، یکدفعه در عبارتی که تعبیر «اهل بیت» آمده و با عبارت «انما ...» شروع می‌شود مخاطب به جمع مذکر تغییر می‌یابد. این تغییر نشان می‌دهد که مخاطب عوض شده است؛ هرچند در زبان فارسی چون تعابیر مذکر و مونث یکسان‌اند این تغییر خطاب را در ترجمه نمی‌توان منعکس کرد.

شأن نزول

در نقل‌های متعددی در کتب شیعه و سنی از ام‌سلمه همسر پیامبر ص روایت شده است که:

پیامبر ص در منزل من بود که فاطمه س و حسن ع و حسین بر ما وارد شدند. پیامبر احوال حضرت علی ع را پرسید و گفت کسی ایشان را خبر کند که او هم بیاید. وقتی او آمد همه را پیرامون خود جمع کرد و کساء [عبا]یی را که از غنایم خیبر در خانه بود برداشت و آن را روی همه کشید و فرمود: خدایا اینان اهل بیت من‌اند؛ هر پلیدی‌ای را از آنان دور فرما و آنان را چنان که باید و شاید تطهیر فرما.

من که آنجا بودم عرض کردم: پدرم و مادرم به فدایت، من چطور؟

فرمود تو بر خیر هستی [در نقل دیگر: تو از همسران من و از اهل بهشت هستی] و نفرمود که تو هم از اهل بیت هستی. و این آیه در همانجا نازل شد که « جز این نیست که خداوند می‌خواهد هر گونه پلیدی را از شما اهل بیت ببرد و شما را آن طور که شاید و باید تطهیر کند.»

نزول این آیه در خانه ام‌سلمه بدین صورت، از امامان شیعه، و نیز از بسیاری از صحابه دیگر مانند ابن‌عباس، سلمان، ابوسعید خدری، جابر بن عبدالله انصاری، انس بن مالک، سعد بن ابی‌وقاص، عبدالله بن جعفر، عایشه، ابوالحمراء و ... نیز در کتب شیعه و نسی روایت شده است. برخی از منابعی که بعضا دهها روایت در این زمینه را نقل کرده‌اند عبارتند از:

تفسیر فرات الکوفی، ص110-11 و 331-340

فضائل أمیر المؤمنین ع (ابن‌عقده)، ص210

کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج‏2، ص646 و 685 و 761 و 909

تفسیر القمی، ج‏2، ص193

الکافی، ج‏1، ص287

تفسیر العیاشی، ج‏1، ص249-251

الأمالی( للصدوق)، ص472-473

مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج‏8، ص559-560

الدر المنثور فی تفسیر المأثور، ج‏5، ص198-199

در کتب اهل سنت، حاکم حسکانی بیش از 120 صفحه از کتابش را به نقل روایات متعدد در این باره اختصاص داده است و محقق کتاب در پاورقی آن سندهای متعددی برای این احادیث در کتب متعدد اهل سنت برشمرده است. (شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج‏2، صفحات 18 تا 139)

البته در برخی از منابع اهل سنت، معدود روایاتی نقل شده که این فراز از آیه در وصف زنان پیامبر ص است که در مقابل دهها روایتی که در همان کتابها از طرق متعدد نقل شده، جعلی بودن آنها کاملا واضح است. مثلا آلوسی در تفسیر روح المعانی، ج‏11، ص195 بعد از ذکر چندین روایت درباره اصحاب کساء تصریح می‌کند که «و أخبار إدخاله صلّى اللّه علیه و سلم علیا و فاطمة و ابنیهما رضی اللّه تعالى عنهم تحت الکساء، و قوله علیه الصلاة و السلام اللهم هؤلاء أهل بیتی و دعائه لهم و عدم إدخال أم سلمة أکثر من أن تحصی: و روایاتی که می‌گوید پیامبر ص، علی ع و فاطمه س و دو فرزندانشان را تحت کساء وارد کردند و فرمودند «خدایا اینان اهل بیت من هستند» و برایشان دعا کردند و ام‌سلمه را وارد نکردند، بیش از آن است که در شمارش آید؛ با این حال همین شخص، شروع بحث خود را با آن روایات جعلی قرار می‌دهد و در ادامه هم تقلای فراوانی می‌کند که بگوید این فراز از آیه شامل حال زنان پیامبر ص هم می‌شود!

حدیث

1) از امام صادق ع از پدرشان روایت شده است که درباره عبارت «و عرض اندام نکنید همچون خودآراییِ [زنان در] جاهلیت نخستین» فرمودند: یعنی جاهلیت دیگری هم در کار خواهد بود.

تفسیر القمی، ج‏2، ص: 193

حَدَّثَنَا حُمَیْدُ بْنُ زِیَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَى عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَیْدٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ أَبِیهِ فِی هَذِهِ الْآیَةِ «وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ الْأُولى»‏ قَالَ أَیْ سَیَکُونُ جَاهِلِیَّةٌ أُخْرَى.


2) از امام باقر ع روایت شده است:

برای عقول بزرگان، چیزی دشوارتر و دسترسی‌ناپذیرتردور از دسترس‌تر از تفسیر قرآن نیست، همانا گاه آیه‌ای نازل شده است که ابتدایش درباره چیزی است و میانه‌اش درباره چیزی و پایانش درباره چیزی؛

سپس فرمود « جز این نیست که خداوند می‌خواهد هر گونه پلیدی را از شما اهل بیت ببرد و شما را آن طور که شاید و باید تطهیر کند» از ولادت جاهلیت.

تفسیر العیاشی، ج‏1، ص17

عن زرارة عن أبی جعفر ع قال لیس شی‏ء أبعد من عقول الرجال من تفسیر القرآن، إن الآیة ینزل أولها فی شی‏ء و أوسطها فی شی‏ء و آخرها فی شی‏ء، ثم قال: «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً» من میلاد الجاهلیة.


3) سلمان روایت می‌کند که یکبار از پیامبر ص در مورد جانشین ایشان سوال کردم. حضرت فرمودند:

سلمان! من تو را شاهد می‌گیرم که علی بن ابی‌طالب ع وصی و برادر و وارث و وزیر و جانشین من در خاندان من، و ولیّ و سرپرست هر مومنی بعد از من است؛ اوست که مرا بری‌الذمه می‌کند و بدهی مرا ادا می‌نماید و بر [تثبیت و دفاع از] سنت من مبارزه می‌کند.

سلمان! خداوند بر زمین نظری افکند و مرا برگزید. بار دیگر نظری افکند و برادرم علی ع را برگزید؛ و به من دستور داد و من سرور زنان بهشت را به همسری او درآوردم. بار دیگر نظری افکند و فاطمه و اوصیاء را برگزید: دو فرزندم حسن و حسین، و بقیه آنان از فرزندان حسین. آنان با قرآن‌اند و قرآن با آنان است؛ نه از آنها جدا می‌شود و نه از او جدا می‌شوند مانند این دو - و دو انگشت سبابه‌اش را کنار هم قرار داد - تا اینکه در کنار حوض [کوثر] یکی پس از دیگری بر من وارد شوند. آنان شاهدان خداوند بر خلائقش و حجت او در زمینش هستند؛ کسی که آنان را اطاعت کند خدا را اطاعت کرده است و کسی که آنان را عصیان کند خدا را عصیان نموده است. همگی‌شان هدایت شده و هدایت‌کننده‌اند. و این آیه در مورد من و برادرم علی ع و دخترم فاطمه س و دو فرزندم و اوصیای پس از آنها، یکی پس از دیگری، یعنی فرزندانم و فرزندان برادرم، نازل شده است که «جز این نیست که خداوند می‌خواهد هر گونه «رجس»ی [= پلیدی] را از شما اهل بیت ببرد و شما را آن طور که شاید و باید تطهیر کند.»

سلمان! می دانی رجس چیست؟

گفتم: نه!

فرمود: همان «شک» است. آنها در هیچ چیزی که از نزد خداوند آمده است هیچگاه شک نمی‌کنند، در ولادت و طینت‌شان تا حضرت آدم ع پاک و طاهرند، پاک‌شده و معصوم از هر بدی‌ای هستند.

کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج‏2، ص909

سُلَیْمٌ، قَالَ: سَمِعْتُ سَلْمَانَ یَقُولُ قُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ ... ثُمَّ قَالَ لِی: ... إِنِّی أُشْهِدُکَ یَا سَلْمَانُ أَنَّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ وَصِیِّی وَ أَخِی وَ وَارِثِی وَ وَزِیرِی وَ خَلِیفَتِی فِی أَهْلِی وَ وَلِیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ بَعْدِی، یُبْرِئُ ذِمَّتِی وَ یَقْضِی دَیْنِی وَ یُقَاتِلُ عَلَى سُنَّتِی. یَا سَلْمَانُ، إِنَّ اللَّهَ اطَّلَعَ عَلَى الْأَرْضِ اطِّلَاعَةً فَاخْتَارَنِی مِنْهُمْ. ثُمَّ اطَّلَعَ ثَانِیَةً فَاخْتَارَ مِنْهُمْ عَلِیّاً أَخِی، وَ أَمَرَنِی فَزَوَّجْتُهُ سَیِّدَةَ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ. ثُمَّ اطَّلَعَ ثَالِثَةً فَاخْتَارَ فَاطِمَةَ وَ الْأَوْصِیَاءَ: ابْنَیَّ حَسَناً وَ حُسَیْناً وَ بَقِیَّتَهُمْ مِنْ وُلْدِ الْحُسَیْنِ، هُمْ مَعَ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ مَعَهُمْ، لَا یُفَارِقُهُمْ وَ لَا یُفَارِقُونَهُ کَهَاتَیْنِ- وَ جَمَعَ بَیْنَ إِصْبَعَیْهِ الْمُسَبِّحَتَیْنِ- حَتَّى یَرِدُوا عَلَیَّ الْحَوْضَ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ، شُهَدَاءَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ حُجَّتَهُ فِی أَرْضِهِ. مَنْ أَطَاعَهُمْ أَطاعَ اللَّهَ وَ مَنْ عَصَاهُمْ عَصَى اللَّهَ، کُلُّهُمْ هَادٍ مَهْدِیٌّ. وَ نَزَلَتْ هَذِهِ الْآیَةُ فِیَّ وَ فِی أَخِی عَلِیٍّ وَ فِی ابْنَتِی فَاطِمَةَ وَ فِی ابْنِی وَ الْأَوْصِیَاءِ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ، وُلْدِی وَ وُلْدِ أَخِی: «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً». أَ تَدْرُونَ مَا «الرِّجْسُ» یَا سَلْمَانُ قَالَ: لَا. قَالَ: الشَّکُّ، لَا یَشُکُّونَ فِی شَیْ‏ءٍ جَاءَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ أَبَداً، مُطَهَّرُونَ فِی وَلَادَتِنَا وَ طِینَتِنَا إِلَى آدَمَ، مُطَهَّرُونَ مَعْصُومُونَ مِنْ کُلِّ سُوءٍ.


4) از انس بن مالک روایت شده است:

رسول الله ص شش ماه هنگامی که برای نماز صبح بیرون می‌آمد جلوی درب خانه فاطمه می‌رفت و می‌فرمود: نماز! ای اهل بیت! «جز این نیست که خداوند می‌خواهد هر گونه «رجس»ی [= پلیدی] را از شما اهل بیت ببرد و شما را آن طور که شاید و باید تطهیر کند.»

شواهد التنزیل، ج‏2، ص18

أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْفَضْلِ قَالَ: أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ بْنِ یُوسُفَ قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْحَاقَ قَالَ حَدَّثَنَا عَفَّانُ بْنُ مُسْلِمٍ قَالَ: حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ سَلَمَةَ قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ زَیْدٍ، عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ:

أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص کَانَ یَمُرُّ بِبَابِ فَاطِمَةَ سِتَّةَ أَشْهُرٍ إِذَا خَرَجَ إِلَى صَلَاةِ الْفَجْرِ یَقُولُ: الصَّلَاةَ یَا أَهْلَ الْبَیْتِ إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً.

این اقدام پیامبر توسط ابوالحمراء (خادم پیامبر ص) ، ابوسعید خدری، و برخی دیگر از صحابه و نیز توسط امامان شیعه هم نقل شده است. مثلا نگاه کنید به تفسیر القمی، ج‏2، ص67[2]؛ تفسیر فرات الکوفی، ص338-339[3]؛ فضائل أمیر المؤمنین علیه السلام، ص197[4] و 212[5].

ادامه در برگه بعد



[1] . تبختر و التغنج و التکسر

[2] . قوله وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْها: فَلَمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ هَذِهِ الْآیَةَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص یَجِی‏ءُ کُلَّ یَوْمٍ عِنْدَ صَلَاةِ الْفَجْرِ- حَتَّى یَأْتِیَ بَابَ عَلِیٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ ع فَیَقُولُ: «السَّلَامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ» فَیَقُولُ عَلِیٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ وَ عَلَیْکَ السَّلَامُ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ ثُمَّ یَأْخُذُ بِعِضَادَتَیِ الْبَابِ- وَ یَقُولُ الصَّلَاةَ الصَّلَاةَ یَرْحَمُکُمُ اللَّهُ «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً» فَلَمْ یَزَلْ یَفْعَلُ ذَلِکَ کُلَّ یَوْمٍ إِذَا شَهِدَ الْمَدِینَةَ حَتَّى فَارَقَ الدُّنْیَا- وَ قَالَ أَبُو الْحَمْرَاءِ خَادِمُ النَّبِیِّ ص أَنَا أَشْهَدُ بِهِ یَفْعَلُ ذَلِک‏

[3] . فُرَاتٌ قَالَ حَدَّثَنِی جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْفَزَارِیُّ مُعَنْعَناً عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِیِّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: کَانَ رَسُولُ اللَّهِ [النَّبِیُ‏] ص یَأْتِی بَابَ عَلِیٍّ [ع‏] أَرْبَعِینَ صَبَاحاً حَیْثُ بَنَى بِفَاطِمَةَ [ع‏] فَیَقُولُ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ أَهْلَ الْبَیْتِ‏ إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً أَنَا حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبْتُمْ وَ سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمْتُمْ.

فُرَاتٌ قَالَ حَدَّثَنِی عُبَیْدُ بْنُ کَثِیرٍ مُعَنْعَناً عَنْ أَبِی الْحَمْرَاءِ قَالَ: قَدِمْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص تِسْعَةَ أَشْهُرٍ أَوْ عَشْرَةَ أَشْهُرٍ فَأَمَّا التِّسْعَةُ فَلَسْتُ أَشُکُّ فِیهَا [وَ] رَسُولُ اللَّهِ یَخْرُجُ مِنْ طُلُوعِ الْفَجْرِ فَیَأْتِی بَابَ فَاطِمَةَ وَ عَلِیٍّ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ فَیَأْخُذُ بِعِضَادَتَیِ الْبَابِ فَیَقُولُ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ الصَّلَاةَ یَرْحَمُکُمُ اللَّهُ قَالَ فَیَقُولُونَ وَ عَلَیْکَ السَّلَامُ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَیَقُولُ رَسُولُ اللَّهِ [ص‏] إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً.

فُرَاتٌ قَالَ حَدَّثَنَا عُثْمَانُ [عَلِیُ‏] بْنُ مُحَمَّدٍ قِرَاءَةً عَلَیْهِ مُعَنْعَناً عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع [قَالَ‏] [لَمَّا] ابْتَنَى أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ بِفَاطِمَةَ [ع‏] فَاخْتَلَفَ رَسُولُ اللَّهِ [ص‏] إِلَى بَابِهَا أَرْبَعِینَ صَبَاحاً کُلَّ غَدَاةٍ یَدُقُّ الْبَابَ ثُمَّ یَقُولُ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ یَا أَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنَ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفَ الْمَلَائِکَةِ الصَّلَاةَ رَحِمَکُمُ اللَّهُ‏ إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً قَالَ ثُمَّ یَدُقُّ دَقّاً أَشَدَّ مِنْ ذَلِکَ وَ یَقُولُ أَنَا [إِنِّی‏] سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمْتُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبْتُمْ.

[4] . ابن عقدة، قال: أخبرنا أحمد بن الحسن الخزاز، قال: حدّثنا أبی قال: حدّثنا حصین، عن عبد اللّه بن الحسن، عن أبیه، عن جدّه، قال: قال أبو الحمراء خادم النبیّ صلى اللّه علیه و آله: لمّا نزلت هذه الآیة: وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْها کان النبیّ صلى اللّه علیه و آله و سلم یأتی باب علیّ و فاطمة عند کلّ صلاة فیقول: الصلاة رحمکم اللّه إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرا

[5] . ابن عقدة، قال: أخبرنا الحسین بن عبد الرحمن بن محمّد الأزدی، قال: أخبرنا أبی، قال: أخبرنا عبد النور بن عبد اللّه بن سنان، قال: حدّثنی سلیمان بن قرم، قال: حدّثنی أبو الحجاف، و سالم بن أبی حفصة، عن نقیع أبی داود عن أبی الحمراء، قال: شهدت النبیّ صلى اللّه علیه و آله أربعین صباحا یجی‏ء إلى باب علیّ و فاطمة فیأخذ بعضادتی الباب و یقول: «السلام علیکم أهل البیت و رحمة اللّه، الصلاة یرحمکم اللّه إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرا

 

 


ادامه جلسه 523 آیه 33 سوره احزاب

 


5) از امام صادق ع در روایتی توضیح می دهند هنگامی که با ابوبکر بیعت کردند و کارش مستقر شد شخصی را فرستاد و کارگزار حضرت فاطمه س در فدک را بیرون کرد. حضرت زهرا س نزد ابوبکر آمد و اعتراض کرد. او شاهد خواست و ابتدا شهادت ام‌ایمن و حضرت علی ع را پذیرفت و نامه استرداد فدک را امضا کرد اما  عمر آمد و آن نامه را پاره کرد و همراه با عایشه و حفصه شهادت دادند که ما از پیامبر ص شنیدیم که پیامبران ارثی نمی‌گذارد و آنچه از ایشان باقیمانده صدقه است و شهادت ام‌ایمن و حضرت علی ع را هم مردود دانست! حضرت فاطمه س به خانه برگشت و امیرالمومنین ع به مسجد رفت و با ابوبکر شروع به بحث کرد.

 فرمود: ابوبکر! آیا کتاب خدا را می‌خوانی؟!

گفت: بله!

فرمود: به من بگو که این سخن خداوند متعال «جز این نیست که خداوند می‌خواهد هر گونه پلیدی را از شما اهل بیت ببرد و شما را آن طور که شاید و باید تطهیر کند» در مورد چه کسی نازل شده است؟ درباره ما یا درباره غیر ما؟

گفت: درباره شماست.

فرمود: اگر دو شاهد شهادت دهند که [حضرت] فاطمه س مرتکب فحشاء شده چکار می‌کنی؟

گفت: حد بر او جاری می‌کنم، همان گونه که بر سایر مسلمانان جاری می‌کنم!

فرمود: پس نزد خداوند در زمره کافران هستی!

گفت: چرا؟

فرمود: چون شهادت خداوند به طهارت او را انکار کردی و شهادت مردم علیه او را پذیرفتی! همان گونه که الان هم حکم خدا و حکم رسولش را رد کردی که رسول الله فدک را برای او قرار داد و در زمان حیاتش هم در اختیار او بود آنگاه شهادت یک اعرابی‌ای که هنوز آداب دینداری را نیاموخته می‌پذیری و فدک را از او می‌گیری و ادعا می‌کنی که جزء اموال عمومی مسلمانان است؟! در حالی که رسول الله ص فرموده بود: «دلیل و بینه بر عهده مدعی است و کسی که منکر است تنها کافی است که سوگند بخورد. [چون فدک در اختیار حضرت زهرا س بوده، کسانی که می‌گویند فدک مال او نیست باید دلیل و بینه بیاورند، نه حضرت زهرا س] ...

تفسیر القمی، ج‏2، ص156-157

فَإِنَّهُ حَدَّثَنِی أَبِی عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَى وَ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَمَّا بُویِعَ لِأَبِی بَکْرٍ وَ اسْتَقَامَ لَهُ الْأَمْرُ عَلَى جَمِیعِ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ بَعَثَ إِلَى فَدَکَ فَأَخْرَجَ وَکِیلَ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ ص مِنْهَا- فَجَاءَتْ فَاطِمَةُ ع إِلَى أَبِی بَکْرٍ، ...

فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع یَا أَبَا بَکْرٍ تَقْرَأُ کِتَابَ اللَّهِ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَأَخْبِرْنِی عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً» فِیمَنْ نَزَلَتْ أَ فِینَا أَمْ فِی غَیْرِنَا قَالَ بَلْ فِیکُمْ قَالَ فَلَوْ أَنَّ شَاهِدَیْنِ شَهِدَا عَلَى فَاطِمَةَ بِفَاحِشَةٍ مَا کُنْتَ صَانِعاً قَالَ کُنْتُ أُقِیمُ عَلَیْهَا الْحَدَّ کَمَا أُقِیمُ عَلَى سَائِرِ الْمُسْلِمِینَ قَالَ کُنْتَ إِذاً عِنْدَ اللَّهِ مِنَ الْکَافِرِینَ، قَالَ: وَ لِمَ قَالَ: لِأَنَّکَ رَدَدْتَ شَهَادَةَ اللَّهِ لَهَا بِالطَّهَارَةِ وَ قَبِلْتَ شَهَادَةَ النَّاسِ عَلَیْهَا کَمَا رَدَدْتَ حُکْمَ اللَّهِ وَ حُکْمَ رَسُولِهِ أَنْ جَعَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَهَا فَدَکَ وَ قَبَضَتْهُ فِی حَیَاتِهِ ثُمَّ قَبِلْتَ شَهَادَةَ أَعْرَابِیٍّ بَائِلٍ عَلَى عَقِبِهِ عَلَیْهَا فَأَخَذْتَ مِنْهَا فَدَکَ وَ زَعَمْتَ أَنَّهُ فَیْ‏ءُ الْمُسْلِمِینَ وَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْبَیِّنَةُ عَلَى مَنِ ادَّعَى وَ الْیَمِینُ عَلَى مَنِ ادُّعِیَ عَلَیْهِ ...

تدبر

1) «وَ قَرْنَ فی‏ بُیُوتِکُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ الْأُولى»‏

خداوند از زنان پیامبر ص می‌خواهد که باوقار در خانه‌های‌شان بمانند و همچون جاهلیت عرض‌اندام نکنند.

در ادبیات اسلامی، حکم و تحلیل و رفتار جاهلیت درست نقطه مقابل حکم الهی و حق و حقیقت است (مثلا مائده/50[1]، آل‌عمران/154[2]و ...). پس،

اینکه «تبرج» (= ظاهر کردن زیبای‌های زنانه در مقابل افراد غریبه و نامحرم) در ملأ عام را از نوع اقدامات جاهلیت معرفی می‌کند، نشان می‌دهد که - برخلاف شبهه‌ای که برخی از ناآگاهان یا مغرضان امروزه مطرح می‌کنند - حکم حجاب و پرهیز از نشان دادن زیبایی‌های زنانه، حکم اختصاصی زنان پیامبر ص نیست.

 تبصره

ممکن است برخی بخواهند از تعبیر «وَ قَرْنَ فی‏ بُیُوتِکُنَّ» ضرورت خانه‌نشینی برای زنان پیامبر ص و به تبع آن، دست کم ترجیح خانه‌نشینی برای عموم زنان را نتیجه بگیرند. اما تاریخ بخوبی نشان می‌دهد که چنین برداشتی نارواست: هیچ گزارش تاریخی نداریم که بعد از نزول این آیه، زنان پیامبر کلاً خانه‌نشین شده باشند یا کسی آنان را به خاطر بیرون رفتن از خانه مذمت کرده باشد. بلکه واضح است که مقصود از این تعبیر،

اولا پرهیز از خودنمایی و جلوه‌گری، و

ثانیا در خصوص زنان پیامبر ص، هشدار به پرهیز از سوءاستفاده از جایگاه اجتماعی خود و دست‌مایه اقدامات اجتماعی دیگران شدن است.

کلمه تبرج بخوبی بر نکته اول دلالت دارد؛ و

قضایای جنگ جمل و تطبیق اقدام عایشه بر آن از همان زمان [مثلا از ابن‌عباس نقل شده که خدا می دانست جنگ جمل رخ می‌دهد و لذا این آیه را نازل کرد؛  مناقب آل أبی طالب ع، ج‏3، ص148][3] و نیز ابراز ندامت‌های مکرر عایشه تا آخر عمرش با استناد به این آیه، بخوبی بر نکته دوم دلالت دارد.


2) «وَ قَرْنَ فی‏ بُیُوتِکُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ الْأُولى»

تعبیر «جاهلیت نخستین» بخوبی نشان می‌دهد که جاهلیت دیگری هم در کار خواهد بود. (حدیث1)

با توجه به اینکه در میان ویژگی‌های مختلف، جاهلیت را به کلمه «تبرج» (= خودنمایی زنان در ملأ عام) اضافه کرد، شاید بتوان گفت مهمترین ویژگی ممیزه و شاخص دوران جاهلیت، همین تبرج زنان است.

اگر این نتیجه‌گیری صحیح باشد، آنگاه چه‌بسا بتوان گفت که حق با امثال سید قطب است که دوره مدرنیته را دوره «جاهلیت مدرن» می‌دانند که بسیار لجام‌گسیخته‌تر از جاهلیت نخستین است (فی ظلال القرآن، ج‏5، ص2860-2861)


3) «وَ قَرْنَ فی‏ بُیُوتِکُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ الْأُولى»

تعبیر «جاهلیت نخستین» بخوبی نشان می‌دهد که جاهلیت دیگری هم در کار خواهد بود. (حدیث1)

این هشداری است به مسلمانان که حتی بعد از آمدن اسلام و قبول کردن آن، باز هم ممکن است عده‌ای از مسلمانان، [حتی در رده نزدیکان پیامبر ص] شیوه زندگی جاهلیت را در پیش گیرند.

در واقع، مادام که تمامی اندیشه‌های، ارزش‌ها، احساسات و تصمیمات ما بر پایه دین نباشد؛ ممکن است هنوز به شیوه جاهلیت زندگی می‌کنیم. در جاهلیت اول است که پیامبر ص و قرآن صریحا انکار می‌شد؛ اما جاهلیت ثانی ظاهرا اسلام را می‌پذیرد، ولی به مردم می‌آموزد که فارغ ازدین و آموزه‌های دینی هم «می‌توان» - و بلکه «باید» زندگی کرد! (ایستاده در باد، ص269)

نکته در فلسفه دین

دیدگاه فوق همان تئوری «دین حداقلی» است که معتقد است ضرورتی ندارد ما حضور دین را در همه عرصه‌های زندگی خود جدی بگیریم. درباره «دین حداقلی» قبلا در جلسه21، تدبر3 http://yekaye.ir/12-92-al-lail/ ؛ جلسه404، تدبر6 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-22/ ؛ و جلسه 501، تدبر3 http://yekaye.ir/al-qalam-68-36/ توضیحاتی گذشت.


‏4) «وَ قَرْنَ فی‏ بُیُوتِکُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ الْأُولى»

«جایگاه زن، یا خانه است، یا بیرون خانه اما بدون خودنمایی» (تفسیر نور، ج9، ص364)


5) «وَ قَرْنَ فی‏ بُیُوتِکُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ الْأُولى‏ وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ وَ آتینَ الزَّکاةَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ»

در این آیات، توصیه‌های تقوا به زنان پیامبر ص را از نحوه سخن گفتن و حضور اجتماعی شروع کرد و سپس سراغ نماز و زکات و اطاعت از خدا رفت. نماز و زکات ظاهرا نماد مهمترین تکالیف فردی و اجتماعی انسان است و تعبیر اطاعت از خدا و رسول هم که شامل کل دین می‌شود. اما چرا آن امور را مقدم شمرد؟

الف. اگر آیه را خاص زنان پیامبر ص بدانیم، شاید بتوان چنین تحلیل کرد که:

الف.1. آنان به خاطر اینکه همسر پیامبرند موقعیت اجتماعی‌ زنانه‌شان، بسیار مهمتر از سایر وظایف فردی و اجتماعیِ خودشان است.

الف.2. اینها اولیات مسلمانی و دینداری است؛ و خدا با تاکید بر این امور برای زنان پیامبر ص می‌خواهد به نحو غیرمستقیم به ما بفهماند که افق فهم و عمل زنان پیامبر ص - که بعدا دستگاه خلافت در طی چند قرن بشدت کوشید که با بزرگ کردن آنها، توجه مردم را از خاندان حقیقی پیامبر که معصوم بودند منحرف کند - چه اندازه بوده و خداوند تذکر چه نکاتی به آنان را لازم دانسته است. این تعابیر - که مخصوصا با قیودی همچون «اگر تقوا پیشه کنید» «عذابتان دو برابر می‌شود» «تبرج جاهلیت» همراه است - را مقایسه کنید با آیاتی که درباره پنج تن آل‌عبا مثلا در سوره انسان (آیات5 تا 23) آمده است.

الف.3. ...

ب. اگر بحث را ناظر به جنس زن بدانیم که زنان پیامبر صرفا از باب اهمیت و ضرورت بیشتر مطرح شده‌اند؛ شاید بتوان چنین تحلیل کرد که:

ب.1. غریزه جنسی یک غریزه بسیار قوی در وجود آدمی است و کنترل آن جز مهمترین اقدامات در فضای دینداری است. بخش عمده‌ای از این افدامات به مساله خودنمایی و فتنه‌انگیزی زنان برمی‌گردد؛ اگر زنان بتوانند بر این روحیه‌شان غلبه کنند و خود را در این زمینه کنترل کنند، این مساله در کلیت جامعه بشدت موثر واقع می‌شود؛ لذا در مورد زنان، رعایت این را بر مسائل دیگر اولویت داده است.

ب. 2. ...

ج. ...


6) «إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً»

در اینجا «الرجس» با حرف «الـ» آمده و چون در آیات قبل این کلمه نیامده بود - تا بتوان الف و لام آن را «الـ» معرفه داسنت - علی‌القاعده «الـ» جنس یا شمول است، یعنی خداوند می‌خواهد جنس پلیدی یا همه انواع پلیدی را از شما دور کند.

این تعبیر بخوبی دلالت بر عصمت اهل بیت ع دارد و آمدن تعبیر «یطهرکم تطهیرا: پاکتان کند چه پاک کردنی» نیز این معنا را کاملا تقویت می‌کند؛ و در روایات متواتر بر اصحاب کساء تطبیق داده شده‌اند. (شان نزول و حدیث3)


7) «إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً»

شبهه

با توجه به اینکه تعبیر جمع مذکر شامل حال گروهی از مردان و زنان هم می‌شود، آیا این فراز از آیه می‌تواند علاوه بر اصحاب کساء شامل بقیه زنان پیامبر ص - که قبل از آن بحث ایشان بود - هم باشد؟

پاسخ

اگر فقط مساله را لفظی ببینیم بله، اما به دلایل مختلف این آیه شامل حال بقیه زنان پیامبر نمی‌شود: دست کم، دو دسته دلایل قرآنی و دلایل تاریخی بر این مطلب می‌توان ارائه کرد:

الف. دلایل قرآنی

الف.1. قرآن کریم حکایت می‌کند که دست کم برخی از زنان پیامبر ص گناهانی کرده‌اند که بشدت مورد مواخذه قرار گرفته‌اند که حتی در صورت توبه باز هم انحراف دلهایشان پاک نمی‌شود (تحریم/3-4) در حالی که در این آیه از زدودن هرگونه رجس و تطهیر کامل آنان سخن گفته‌ است. (تدبر6)

الف.2. سیاق آیات تحمل چنین معنایی را ندارد. این آیات با مواخذه زنان پیامبر و مخیر کردن آنان بین دنیاطلبی و پیامبر ص شروع می‌شود وبعد که آنان پیامبر ص را برمی‌گزینند باز هم لحن مواخذه و تهدیدش شدید ادامه می‌یابد و آنها را نسبت به رعایت ساده‌ترین مسائل شرعی مانند عدم تبرج هشدار می‌دهد؛ خلاف بلاغت است که یکدفعه از چنان تهدیدات شدیدی به چنین کرامت عظیمی منتقل شود؛ به علاوه که این فراز کاملا حالت جمله معترضه را دارد به طوری که اگر این فراز حذف شود و مطلب قبل به آیه بعد وصل شود، کاملا آنها در یک راستا می‌باشند. (المیزان، ج16، ص312)

الف.3. ...

ب. دلایل تاریخی

ب.1. در تاریخ، برخی از این زنان چنان گناهان آشکاری مرتکب شده‌اند که به هیچ وجه با چنین تطهیری سازگار نیست و خودشان هم بارها به گناهکار بودن خود اعتراف کرده اند (مانند راه‌اندازی جنگ جمل علیه امیرالمومنین ع که به کشته شدن حدود 20 هزار نفر انجامید؛ جلسه521، حدیث3)

ب.2. در جریان نزول آیه، خود ام‌سلمه تقاضا می‌کند که جزء اصحاب کساء قرار گیرد اما پیامبر ص نمی‌پذیرد؛ و با توجه به اینکه هم آیه در خانه او نازل شد و هم در روایات متعدد شیعه و سنی، پیامبر ص به وی وعده بهشت داده است، اگر امکان داشت کسی از زنان پیامبر ص مشمول این آیه بشود حتما شامل حال او می‌شد. (اقتباس از المیزان، ج16، ص312)

ب. 3. در تاریخ از حضرت زهرا و امیرالمومنین ع تا بقیه امامان شیعه بارها برای اثبات حقانیت خود به این آیه استناد کرده‌اند در حالی که در هیچ روایت تاریخی نمی بینیم که زنان پیامبر به این فراز آیه برای برتری خویش استناد کرده باشند. (ایستاده در باد، ص273)

ب. 4. روایات متعددی درباره شان نزول آیات قبل و بعد درباره زنان پیامبر ص آمده اما در هیچیک از آنها این فراز نیامده است؛ یعنی معدود روایات جعلی‌ای هم که این را مربوط به زنان پیامبر معرفی کرده، باز هم این را در کنار قبل و بعدش مطرح نکرده است. (المیزان، ج16، ص312)

ب.5. ...


8) « قَرْنَ ... بُیُوتِکُنَّ ... تَبَرَّجْنَ ... أَقِمْنَ ... آتینَ ... أَطِعْنَ؛ إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً»

آیات قبلی همگی به صورت جمع مونث بود. یکباره سیاق بحث عوض شود و معلوم شد که مقصود از اهل بیتِ پیامبر ص، در درجه اول اصحاب کساء (یعنی امیرالمومنین ع و حضرت زهرا س و امام حسن ع و امام حسین ع) می‌باشند که به‌تبع آنها، بقیه امامان اهل بیت ع نیز شامل این آیه می‌شوند. (تدبر7)

اما چرا این تغییر در تعبیر رخ داده است و این فراز در مورد اهل بیت، در میانه آیات مربوط به زنان پیامبر ص آمده است؟

الف. مصحلت پیشگیری از تحریف

خداوند مصلحت در آن دیده که آیاتی را که درباره اهل بیت ع است طوری در ضمن آیات دیگر قرار دهد که صراحتش به گونه‌ای نباشد که دشمنان اهل بیت که آنان را از مصدر امور کنار گذاشتند، قصد تصرف و دستکاری در قرآن داشته باشند. به تعبیر دیگر، اگر این آیات به طوری مجزا می‌آمد که انطباقش بر اهل بیت علیهم‌السلام کاملا آشکار می گردید احتمال دست‌کاری کردن در قرآن بسیار زیاد می‌شد.

ب. اقدام صحابه در جمع قرآن

با توجه به اینکه تالیف قرآن (= کنار هم گذاشتن آیات قرآن) به صورت کنونی توسط اصحاب انجام شد، برای جایابیِ آیاتی که مستقلا نازل شد، اگرچه آنان در اغلب موارد به سخنی از پیامبر استناد می‌کردند، اما ممکن است در مواردی به نظر خودشان عمل کرده باشند؛ و ممکن است این از این گونه موارد باشد. (المیزان، ج16، ص312)

ج. دفاع از حیثیت حضرت زهرا س

خداوند در آیه مباهله  (آل‌عمران/61) تعبیر «نساءنا: زنان ما» که ظاهرش بسیار شبیه «نساء النبی» است در مورد حضرت زهرا به کار برده است؛ و شأن ایشان در قرآن کریم بسیار بالاست که نمونه آن را در آیات 5 تا 23 سوره انسان می‌توان مشاهده کرد. اما آیات مربوط به زنان پیامبر ص ابتدایی‌ترین مسائل دینی را به آنان آموزش می‌دهد و با تعابیری مانند «اگر تقوا پیشه کنید» «عذابتان دو برابر می‌شود» «تبرج جاهلیت» با آنان سخن می گوید. برای اینکه مبادا گمان شود که این تعابیر در مورد حضرت زهرا س - که او هم در جای دیگر با تعبیر نساءنا مورد خطاب قرار گرفته - یکدفعه تعابیر بسیار بلندی را در مورد اهل بیت علیهم‌السلام همچون جمله معترضه می‌آورد تا نشان دهد که حضرت زهرا و اهل بیت واقعی پیامبر ص بسیار فراتر از اینان‌اند.

د. ...



[1] . أَ فَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُکْماً لِقَوْمٍ یُوقِنُون‏

[2] . یَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِیَّةِ

[3] . عن ابْنُ عَبَّاسٍ: لَمَّا عَلِمَ اللَّهُ أَنَّهُ سَتَجْرِی حَرْبُ الْجَمَلِ قَالَ لِأَزْوَاجِ النَّبِیِّ وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ الْأُولى‏

 


522) سوره احزاب (33) آیه 32 یا نِساءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَح

بسم الله الرحمن الرحیم


522) سوره احزاب (33) آیه 32

یا نِساءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَیْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذی فی‏ قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً

ترجمه

ای زنان پیامبر! شما مانند هیچیک از زنان نیستید، اگر تقوا پیشه کنید، پس در سخن گفتن، فروتنی [= ناز و کرشمه] به خرج ندهید تا کسی که در دلش مرض است طمع ورزد؛ و سخنی شایسته بگویید.

نکات ترجمه

اتَّقَیْتُنَّ [1] 

در جلسه 135 (http://yekaye.ir/ash-shams-091-08/) توضیح داده شد که «تَقْوی» از ماده «و‌ق‌ی» به معنای نگهداشتن و حفظ کردن است؛ و عموم مفسران هم در اینجا «تقوی» را به همان معنای رایجش دانسته‌اند. فقط خوب است اشاره شود که ابوحیان پس از اینکه همین معنای متعارف تقوی را از زمخشری نقل می‌کند، توضیح می‌دهد که یکی از معانی تقوا در لغت عرب، «استقبال» و روی آوردن به کسی است و چه‌بسا این معنا هم در این آیه مد نظر باشد [که با توجه به امکان استعمال یک لفظ در چند معنا، می‌تواند این هم جزء معانی آیه باشد] و آنگاه یکی از معانیِ این فراز از آیه چنین می‌شود که «اگر به شخصی روی کردید، در سخن با او فروتنی [= ناز و کرشمه] به خرج ندهید.» (البحر المحیط، ج8، ص475)

«تَخْضَعْنَ»

ماده «خضع» به معنای فروتنی و افتاده‌حالی (معجم مقاییس اللغة، ج‏2، ص189)، «خشوع» (مفردات ألفاظ القرآن، ص286) و ذلت و سرخوردگی (کتاب العین، ج‏1، ص113) می‌باشد.‌ برخی گفته‌اند اصل این لغت به معنای تواضعی است که همراه با حالت تسلیم شدن باشد؛ و لذا از تواضع شدیدتر است. (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏3، ص86)

در تفاوت «خضوع» با «خشوع» گفته‌اند خشوع حالتی قلبی است که در اثر مشاهده عظمت کسی حاصل می‌شود و همواره با نوعی ترس همراه است، اما خضوع لزوما وصف قلبی نیست و لذا برخلاف خشوع می‌تواند تکلف‌آمیز (ریاکارانه و غیرواقعی) باشد و لزوما همراه با ترس نیست؛ و غالبا خشوع برای باطن و خضوع برای حالت ظاهری و بدن به کار می‌رود. (الفروق فی اللغة، ص243)

درباره اینکه مراد از «فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ» چیست، این نظرات بیان شده است:

ابن‌عباس: طوری سخن نگویید که بدانها اجازه بدهید [که برخوردی خلاف شأن‌تان بکنند] (البحر المحیط، ج‏8، ص475)

حسن بصری: به نحوی آلوده [با دلربایی] سخن نگویید. (البحر المحیط، ج‏8، ص475)

کلبی: به نحوی که دلهای هوسناک را به هوس می‌اندازد سخن نگویید. (البحر المحیط، ج‏8، ص475)

ابن‌زید: طوری سخن نگویید که در دل مخاطب حالت تغزل بیندازید. (البحر المحیط، ج‏8، ص475)

با مردان نرم سخن نگویید، یعنی چنان سخن نگویید که از نرمی سخن شما، نوعی ابراز علاقه‌ای که زنان فاسد به مردان ابراز می‌دارند و مردان را به خود متمایل می‌سازند، برداشت شود [بلکه محکم سخن بگویید.] (مجمع البیان، ج‏8، ص558؛ البحر المحیط، ج‏8، ص475)

هنگام صحبت با مردان صدا را نازک (رقیق) نکنید و چنان نرم سخن نگویید که صدا و سخن‌تان شهوت‌انگیز باشد و در دل مردان رغبتی ایجاد کند (المیزان، ج‏16، ص309)

این ماده فقط در همین آیه و آیه 4 سوره شعرا (فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعینَ) به کار رفته است.

«فَیَطْمَعَ» 

برخی گفته‌اند «طمع»‌به معنای امید قلبی شدید است (معجم مقاییس اللغة، ج‏3، ص425). به تعبیر دیگر،  برکنده شدن نفس است به سوی چیزی به خاطر میل و اشتهای شدیدی که به آن پیدا کرده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص524)

برخی این قید را اضافه کرده‌اند که طمع، نقطه مقابل «استغناء» (احساس بی‌نیازی) است، و نه هرگونه امید و آرزو، بلکه امید و آرزو به چیزی است که خارج از دسترس شخص می‌باشد (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص141) در واقع، «رجاء» امیدی است به چیزی که انسان زمینه‌اش را مهیا کرده، هرچند هنوز به وصول به آن یقین ندارد؛ اما «طمع»‌ امید بستن به چیزی است که اسبابش را مهیا نکرده است (الفروق فی اللغة، ص239) و این نکته در عموم استعمالات قرآنی این واژه مشاهده می‌شود؛ حتی در استعمالات مثبت این واژه؛ یعنی با اینکه طمع غالبا در مورد هوای نفس به کار می‌رود و لذا عموماً معنایی مذموم دارد (مفردات ألفاظ القرآن، ص524) اما اگر طمع انسان به چیزی تعلق بگیرد که آن چیز نیکوست، می‌تواند بار معنایی مثبت هم پیدا کند؛ چنانکه ساحران فرعون، بعد از توبه‌شان گفتند «إِنَّا نَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لَنا رَبُّنا خَطایانا: ما طمع داریم که پروردگارشان گناهان ما را ببخشد» (شعراء/51) (التحقیق، ج‏7، ص142) واضح است که در این گونه موارد هم آنها بنوعی اذعان دارند که خودشان زمینه لازم برای دریافت آن بخشش را آماده نکرده‌اند و تنها لطف خداست که آنها را به آرزویشان می‌رساند؛ و یا آنجایی که آرزوی مومنان برای ایمان آوردن اهل کتاب را «طمع» خوانده است، چرا که سابقه آنان نشان می‌دهد که هیچ زمینه‌ای برای اینکه مومن شوند در آنها نیست (أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ یُؤْمِنُوا لَکُمْ ...‏؛ بقرة/75)

این ماده جمعا 12 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

اختلاف قرائت

فَیَطْمَعَ، فَیَطْمَعِ

عموما به همین صورت «فَیَطْمَعَ» قرائت کرده‌اند. اما در میان قرائات شاذ، أعرج و أبان بن عثمان به صورت «فَیَطْمَعِ» (انتهای کلام، کسره است نه فتحه) قرائت کرده‌اند و تفاوتش این است که در حالت اول، عبارت «فَیَطْمَعَ» منصوب و در واقع، جواب نهی است (چنان نکنید، تا [مبادا] طمع کند)؛ اما در حالت دوم عبارت «فَیَطْمَعِ» عطف به نهی قبلی است و لذا مجزوم (= ساکن) شده و در اصل چنین بوده «لا تَخْضَعْنَ فلا یَطمَعْ» (شما چنان نکنید و او هم طمع نکند) و با اتصال به کلمه بعد، به خاطر اینکه التقاء ‌ساکنین پیش آمده کسره‌ای به آن اضافه شده است. (مجمع البیان، ج‏8، ص[2]557؛ البحر المحیط، ج‏8، ص476[3])[4]

حدیث

 1) از رسول الله ص روایت شده است که ایشان از گپ زدن با نامحرم نهی کردند؛ و نیز فرمودند: هیچ مردی با زنی [نامحرم] خلوت نکند ؛ چرا که هیچ مردی با زنی خلوت نمی‌کند مگر اینکه سومیِ آنها شیطان است.

و روایت شده که یکی از مطالبی که ایشان در بیعت با زنان شرط می‌کردند این بود که اهل گپ زدن با مردان نباشند مگر با محرم‌هایشان.

و از امام صادق ع روایت شده است: گپ زدن [مردان نامحرم] با زنان از دام‌های شیطان است.

دعائم الإسلام، ج‏2، ص214

وَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص أَنَّهُ نَهَى عَنْ مُحَادَثَةِ النِّسَاءِ یَعْنِی غَیْرِ ذَوَاتِ الْمَحَارِمِ وَ قَالَ لَا یَخْلُوَنَّ رَجُلٌ بِامْرَأَةٍ فَمَا مِنْ رَجُلٍ خَلَا بِامْرَأَةٍ إِلَّا کَانَ الشَّیْطَانُ ثَالِثَهُمَا.

و عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص: أَنَّهُ‏ کَانَ مِمَّا یَأْخُذُ عَلَى النِّسَاءِ فِی الْبَیْعَةِ أَنْ لَا یَتَحَدَّثْنَ مَعَ الرِّجَالِ إِلَّا ذَا مَحْرَمٍ.

وَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع أَنَّهُ قَالَ: مُحَادَثَةُ [حَدِیثُ] النِّسَاءِ مِنْ مَصَائِدِ الشَّیْطَانِ.


2) از امام صادق ع از پدرانشان روایت شده که رسول الله ص فرمودند:

سه چیز است که همنشینی با آنها دل را می‌میراند:

همنشینی با افراد پست و فرومایه؛ گپ زدن با زنان [نامحرم]، و همنشینی با ثروتمندان.

الکافی، ج‏2، ص641؛ الخصال، ج‏1، ص87[5] و 125[6]؛ من لا یحضره الفقیه، ج‏4، ص360

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُوسَى بْنِ الْقَاسِمِ قَالَ سَمِعْتُ الْمُحَارِبِیَّ یَرْوِی عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

ثَلَاثَةٌ مُجَالَسَتُهُمْ تُمِیتُ الْقَلْبَ الْجُلُوسُ مَعَ الْأَنْذَالِ وَ الْحَدِیثُ مَعَ النِّسَاءِ وَ الْجُلُوسُ مَعَ الْأَغْنِیَاءِ.[7]


3) از امیرالمومنین ع روایت شده است:

شلوار حیا بر تن کن و زره وفا بپوش و برادری را حفظ کن و گپ زدن با نامحرم را کم کن، [تا] نورانیتت کامل شود.

تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص257 ؛ عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص: 202

عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع

تَسَرْبَلْ بِالْحَیَاءِ وَ ادَّرِعِ الْوَفَاءَ وَ احْفَظِ الْإِخَاءَ وَ أَقْلِلْ مُحَادَثَةَ النِّسَاءِ یَکْمُلْ لَکَ السَّنَاءُ.


4) از امیرالمومنین ع در فرازی از خطبه معروف به خطبه دیباج روایت شده است:

و گپ زدن با نامحرم [انسان را] به سوی بلا می‌کشاند و دل را منحرف می‌سازد، و چشم دوختن به زنان [نامحرم]، نورِ چشمِ دل را به خاموشی می‌برد و زیر چشمی نگاه کردن‌ها از دام‌های شیطان است.

تحف العقول، ص151

من خطبته ع المعروفة بالدیباج‏

وَ مُحَادَثَةَ النِّسَاءِ تَدْعُو إِلَى الْبَلَاءِ وَ تُزِیغُ الْقُلُوبَ وَ الرَّمْقَ لَهُنَّ یَخْطَفُ نُورَ أَبْصَارِ الْقُلُوبِ وَ لَمْحَ الْعُیُونِ مَصَائِدُ الشَّیْطَان‏.[8]

تدبر

1) «یا نِساءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَیْتُنَّ»

از این آیه به بعد، شروع به بیان دستوراتی برای زنان پیامبر ص می‌کند که با توجه به سایر تعالیم قرآن و سنت می‌دانیم عمده این تکالیف برای سایر زنان هم هست.[9]

اینکه این تکالیف مشترک را با این عبارت شروع می‌کند که «زنان پیامبر! شما مانند سایر زنان نیستند، اگر تقوا پیشه کنید» نشان می‌دهد رعایت این تکالیف و در پیش گرفتن احتیاط و دقت در انجام دستورات الهی برای آنها ضروری‌تر است؛ و اینکه در آیات قبل، پاداش و عقاب آناان را هم دوچندان دانست، موید، و بلکه دلیل دیگری است در تاکید بیشتر این تکالیف برای آنان. (المیزان، ج‏16، ص308)

ثمره اجتماعی و هشداری درباره جامعه خود

در نگاه اسلامی، نه تنها تکالیف دینی برای خود رهبران دینی و مسؤولان حکومت بسیار جدی است؛ بلکه هرکس که نسبت نزدیک‌تری به آنان دارد، تکلیفش جدی‌تر و سنگین‌تر می‌گردد؛ نه اینکه در مورد او سهل‌گیری بیشتری شود!

به تعبیر دیگر،

«حساب خانواده رهبران دینى از سایرین جداست؛ [اما نه برای سوءاستفاده کردن، بلکه از این جهت که] باید بیش از دیگران مراقب رفتار خود باشند. [در اسلام]، موقعیّت اجتماعى، محدودیّت‌آور است؛ [نه ... ! ]» (تفسیر نور، ج9، ص358)


2) «یا نِساءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَیْتُنَّ»

ای زنان پیامبر! شما مانند هیچیک از زنان نیستید، اگر تقوا پیشه کنید،

پس،

اگر تقوا پیشه کرده باشند، باید حرمت آنان را بیش از بقیه حفظ کرد؛ اما اگر تقوا را زیر پا گذاشته باشند، هیچ فرقی با بقیه زنان ندارند، بلکه بر طبق آیه قبل، عذابشان هم دوبرابر خواهد بود.

پس،

کسانی که به بهانه همسری آنان با پیامبر ص، از گناهان آشکار آنان [مانند خروج مسلحانه علیه امیرالمومنین ع یا افشای اسرار پیامبر ص (تحریم/3-4)] چشم‌پوشی کرده و تکریم آنان را واجب می‌شمرند، خلاف منطق قرآن حرکت می‌نمایند.


3) «إِنِ اتَّقَیْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ ... وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً»

زنی که اهل تقوا باشد، در سخن گفتن با نامحرم صدایش را نرم و نازک نمی‌کند و به طور پسندیده که با عُرف عقل و شرع سازگار باشد، سخن می‌گوید.

پس،

اگر زنی با نامحرمان صدایش را نرم و نازک می‌کند ویا با ناز و عشوه سخن می‌گوید، و یا سخنش سخنان متناسب با عرف دینی نیست، بلکه صرفا برای گپ زدن [اصطلاحا: خوش و بش کردن] با نامحرم و جلب توجه آنان به خود است (احادیث1و2)، تقوا ندارد.

به طور خلاصه:

«با کرشمه سخن گفتن زن، بى‌تقوایى است» (تفسیر نور، ج9، ص358)

و

«وقتى به زنان پیامبر که بیشترشان پیر و سالخورده بوده هشدار داده مى‏شود که با کرشمه و ناز سخن نگویند، زنان جوان و زیبا باید حساب کار خود را بکنند.» (تفسیر نور، ج9، ص358)


4) «فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ ... وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً»

چرا بعد از توصیه به چه «نرم و نازک سخن نگفتن»، توصیه می‌کند به «سخن معروف گفتن»؟

الف. چه‌بسا اولی ناظر به لحن و شیوه صحبت کردن است و دومی ناظر به مفاد و محتوای سخنانی که رد و بدل می‌شود؛ یعنی «طورى سخن بگویید که هم شیوه، سالم باشد و هم محتوا خوب باشد» (تفسیر نور، ج9، ص358)

ب. شاید نمی‌خواهد با هر گونه سخن گفتن با نامحرم مخالفت کند، بلکه می‌خواهد نوع خاصی از گفتگو بین زن و مرد را ممنوع کند و در عین حال، گفتگویی را که با عرف دینی سازگار باشد مجاز اعلام نماید.

ج. ...



5) «فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذی فی‏ قَلْبِهِ مَرَضٌ»

«تنها طمع بیمار دلان، [کافی است] براى آنکه زن خود را کنترل کند، گرچه [خودش] تصمیم جدّى [به اغوای کسی] نداشته باشند.» (تفسیر نور، ج9، ص358)


6) «فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذی فی‏ قَلْبِهِ مَرَضٌ»

انسان، در قبال آثار رفتارهای خود بر دیگران - حتی دیگرانی که بیماردل‌اند -  مسؤول است.

منطق اجتماعی محدودیت‌های اسلام در روابط زن و مرد

یکی از علل وضع قانون در جامعه این است که حد و مرزها معلوم باشد تا کسی به دیگری تجاوز نکند و صدمه‌ای نزند. در منطق لیبرالیستی، تنها معیار صدمه دیدن، احساسِ خود شخص است؛ یعنی حتما باید شخص مخاطب از اقدام ما احساس ناراحتی کند تا اقدام ما مصداق صدمه و آزار به او قلمداد شود.

اما اگر اندکی عمیق بیندیشیم، بسیاری از اوقات ممکن است اقدامی صدمه‌ای متوجه کسی کند اما او متوجه صدمه نشود، و بلکه آن را مطلوب ارزیابی کند. (مثلا اگر به کسی غذای خوشمزه اما مسمومی بدهند).

در واقع، معیار «صدمه داشتنِ یک اقدام» صرفاً این نیست که مخاطب «احساس ناراحتی» می‌کند یا خیر؛ بلکه ضابطه منطقی این است که آیا «واقعاً» آن اقدام ضرر و زیانی به او وارد شده است یا خیر؛ و لذا معیار قانون نباید صرفا صدمه نزدن به دیگران باشد، بلکه عقل اجتماعی حکم می‌کند که در جامعه، صدمه زدن به خود هم ممنوع باشد و اگر کسی این اندازه نمی‌فهمد باید برای ممنوعیت صدمه به خود هم قانون گذاشت. (قوانین ممنوعیت خودکشی، و اجازه دادن به پلیس برای جلوگیری از خودکشی افراد در بسیاری از کشورهای غربی[10] عملا از همین منطق تبعیت می‌کند)

اتفاقا اسلام در قانون‌های خود، اگر محدودیتی هم برای کسی می‌گذارد، در درجه اول، آسیب ندیدن خود شخص را مد نظر دارد، هرچند صدمه نزدن به دیگران را هم به عنوان یک ضابطه می‌پذیرد:

با اینکه با ناز و کرشمه سخن گفتن زنان، می‌تواند هر جوانی را - حتی اگر بیماردل نباشد - تحریک کند، و صدمه معنوی‌ای به وی وارد آورد؛ اما در این آیه، زنان را مشخصا نسبت به طمع «کسانی که بیماردل‌اند» هشدار می‌دهد،

یعنی،

اگر قانون محدودکننده‌ای هم برای شما زنان گذاشته‌ایم در درجه اول، آسیب ندیدن خودتان را در نظر گرفته‌ایم. یادتان باشد: اگر شما با ناز و کرشمه با دیگران سخن بگویید، درست است که بسیاری از مردم، بیماردل نیستند و در مواجهه با شما دنبال سوءاستفاده نمی‌باشند، اما به هر حال بیماردلانی در جامعه حضور دارند، برای اینکه آنان در شما طمع نکنند، رعایت محدودیت‌ها در مواجهه با اغیار را جدی بگیرید.

تاملی در یک سخن

پس، این سخن «خودخواهانه» که «اگر دیگران مشکل دارند و تحریک می‌شوند، خودشان را درست کنند، چه ربطی به ما دارد؟» کاملا ناشی از غفلت از «حقیقتِ خود» و بی‌توجهی به آسیب دیدن‌هایی است که خود افراد زمینه‌اش را مهیا کرده‌اند.

پاسخش این است: «اما عده ای خودشان را درست نمی‌کنند، و لذا ضررِ این تحریک شدنشان به خودتان برخواهد گشت.»


7) «یا نِساءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَیْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذی فی‏ قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً»

از این آیه به بعد دستواتی به زنان پیامبر شروع می‌شود و آغاز آنها را رعایت مطالب مربوط به سخن گفتن قرار داد. چرا؟

الف. می‌خواهد یاد بدهد که برای امر به معروف و نهی از منکر از ساده‏ترین کار شروع کنیم. (تفسیر نور، ج9، ص359)

ب. سخن مهمترین عرصه بروز ارتباطات اجتماعی انسان است و این تعبیر ضابطه کلی برای ارتباطات اجتماعی بین زن و مرد می دهد که این ارتباطات بر مدار احساسات غیرمنطقی (شهوانی و ...) نباشد ودر مدار «معروف» (روال مورد تایید عقل و شرع) قرار گیرد. (اقتباس از ایستاده در باد، ص265)[11]

ج. ...


8) «وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً»

در قبال اینکه «فلان طور نگویید» فرمود «سخن معروف بگویید». چرا تعبیر «معروف» را به کار برد و نه مثلا: حق، صحیح، متین، ...

الف. شاید می‌خواهد ضابطه کلی کاربردی بدهد: «آنچه عرف جامعه دینی قبول دارد و متعارف یک جامعه دینی با تربیت اسلامی است.»

ب. ...


9) «یا نِساءَ النَّبِیِّ ... فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ»

«در جامعه‏ى نبوى نیز همه‏ى افراد سالم نیستند؛ و

افراد بیماردل، حتی از زنان پیامبر نیز دست طمع بر نمى‏دارند؛ و

گرچه کسى که بیمار دل است مشکل دارد، امّا من نباید کارى کنم که او را تحریک کند.» (تفسیر نور، ج9، ص358)


10)  «یا نِساءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَیْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذی فی‏ قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً»

چند اصل مهم در نهى از منکر که از این آیه استخراج مى‏شود: (تفسیر نور، ج9، ص358)

الف. از موقعیّت خانوادگى افراد کمک بگیریم. «یا نِساءَ النَّبِیِّ»

ب. از موقعیّت اجتماعى افراد استفاده کنیم. «لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ»

ج. القابى را به کار ببریم که محبوب همه است. «إِنِ اتَّقَیْتُنَّ»

د. از ساده‏ترین کار شروع کنیم. «فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ»

ه. از بزرگان و خودى‏ها شروع کنیم. «یا نِساءَ النَّبِیِّ»

و. از سرچشمه‏ى گناهان نهى کنیم. «فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ»

ز. از رفتارها و انحرافات کوچک غافل نباشیم. «فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ»

ح. عوارض و پیامدهاى فساد و انحراف را بیان کنیم. «فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ»

ط. امر به معروف و نهى از منکر در کنار هم باشد. «فَلا تَخْضَعْنَ ... قُلْنَ»

ی. حتّى براى جلوگیرى از یک منکر از یک فرد اقدام کنیم. «فَیَطْمَعَ الَّذِی» نفرمود: «فیطمع الذین»

ک. با هوس و آرزوى گناه هم باید مبارزه کرد تا چه رسد به خود گناه. «فَیَطْمَعَ»


به علت زیاد شدن تدبرها، موارد زیر را در کانال نگذاشتم

11) «فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ» (تفسیر نور، ج9، ص358)

فرمود «الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ» و نفرمود «الذین فى قلوبهم»

یعنی نباید کارى کنیم که حتّى یک نفر دچار گناه و فساد شود. (تفسیر نور، ج9، ص358)


12) «وَ قُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفاً»

درباره معنای «خضوع در سخن» در نکات ترجمه مطالبی بیان شد. اما منظور از «گفتنِ سخن معروف» چیست؟

الف. سخن معمولی و روراستی که نزد عقل و دین به رسمیت شناخته می‌شود؛ و آن سخنی است که با لحن خود، به چیزی بیش از محتوای کلام دلالت ندارد و از هرگونه ایماء و اشاره‌ای به فساد و شهوت‌انگیزی به دور است. (المیزان، ج16، ص309)

ب. سخن معمولی و روراستی که از ریبه [تزلزل‌افکنی] بری باشد و موافق دین و دینداری باشد. (مجمع البیان، ج‏8، ص558 )

ج. سخنی که شریعت و عقل آن را منکَر و ناپسند نشمرد. (البحر المحیط، ج‏8، ص476)

د. آرام و با صدای آهسته و متین سخن گفتن. (ابن‌عباس، به نقل البحر المحیط، ج‏8، ص476)

ه. سخن عفیفانه (ضحاک، به نقل البحر المحیط، ج‏8، ص476)

و. سخن عاری از هر گونه کنایه و مرض (کلبی، به نقل البحر المحیط، ج‏8، ص476)

ز. سخن به ذکر خدا ویا در حد اقتضا و ضرورت. (به نقل البحر المحیط، ج‏8، ص476)


11) «یا نِساءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَیْتُنَّ»

این شرط «ان اتقیتن» را مقایسه کنید با آیاتی که درباره اصحاب کساء آمده و شرطی نگذاشته است تا به تفاوت منزلت اصحاب کساء با زنان پیامبر ص پی ببرید. (الإرشاد، ج‏1، ص178)[12]




[1] . پاورقی ها در این صفحه وبلاگ جا نشد. اگر مایلید آنها را در سایت مطالعه کنید

http://yekaye.ir/al-ahzab-33-32/

 


521) سوره احزاب (33) آیه 31 وَ مَنْ یَقْنُتْ مِنْکُنَّ لِلَّهِ و

بسم الله الرحمن الرحیم

521) سوره احزاب (33) آیه 31

وَ مَنْ یَقْنُتْ مِنْکُنَّ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صالِحاً نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَیْنِ وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً کَریماً

ترجمه

و هرکس از شما که خدا و رسولش را خاضعانه فرمان بَرَد و عمل صالحی انجام دهد، اجرش را دوبار به او می‌دهیم و برایش روزی ارزشمندی آماده کرده‌ایم.

نکات ترجمه

«یَقْنُتْ»

ماده «قنت» در اصل بر اطاعت همراه با خضوع همراه دارد. (مفردات ألفاظ القرآن، ص685؛ التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص359) برخی گفته‌اند اصل این ماده ناظر به طاعت در دین است و به کسی که در راه دین استقامت و پایمردی دارد «قانت» گفته می‌شود: «وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتِینَ‏» (بقره/238) (معجم مقاییس اللغة، ج‏5، ص31). و البته به طور اصطلاحی به دعای در حال ایستاده در نماز هم «قنوت» گفته می‌شود که این مطلب از امام باقر ع و امام صادق ع روایت شده است. (مجمع البیان، ج‏2، ص601)[1]

این ماده جمعا 13 بار در قرآن کریم به کار رفته که دو مورد آن به صورت فعل ثلاثی مجرد (آیه حاضر؛ و نیز: اقْنُتی‏ لِرَبِّک‏؛ مریم/43) بوده و بقیه موارد به صورت اسم فاعل (قانت) بوده است.

اختلاف قرائت

در این آیه در سه تعبیر زیر اختلاف قرائت است:

یَقْنُتْ/ تَقْنُتْ

تَعْمَلْ/ یَعْمَلْ

نُؤْتِها/ یُؤْتِها

اگرچه ترکیب اینها و نیز ترکیب این اختلاف با اختلاف قرائت در کلمه «یأت» در آیه قبل، بیش از ده صورت فرض دارد اما پشت سر هم و در سیر واحد، تنها به سه سیر قرائت شده است:

یَأتِ، یَقْنُتْ، تَعْمَلْ، نُؤْتِها: اکثر قرائات

یَأتِ، یَقْنُتْ، یَعمَل، یُؤتِها: اهل کوفه غیر از عاصم (حمزه و کسائی از قراء سبعه، و خلف از قراء عشره، و اعمش از قرائات شاذه) همگی را با ضمیر مذکر غایب.

تَأتِ، تَقْنُتْ، تَعْمَلْ، نُؤْتِها: روح از یعقوب (از قراء عشره)، و زید، جحدری، اسواری (از قرائات شاذه)، همگی را با ضمیر مونث غایب، غیر از آخری.

در واقع، در سه کلمه اول، مواردی که به صورت مذکر قرائت شده، از لفظ «مَن» که ظاهرش مذکر غایب است تبعیت شده، و مواردی که به صورت مونث غایب قرائت شده، از معنا (که درباره زنان پیامبر است) تبعیت شده است. در مورد خدا هم یا به صورت غایب (اجر می‌دهد) آمده یا به صورت متکلم مع‌الغیر، - اصطلاحا متکلم معظم لنفسه - (اجر می‌دهیم) آمده است. (مجمع البیان، ج‏8، ص554[2]؛ البحر المحیط، ج‏8، ص[3]473؛ الکامل المفصل فی القرائات الاربعة عشر)

در هر صورت به لحاظ معنا تفاوت مهمی ایجاد نمی‌شود.

حدیث

1) از امام باقر ع روایت شده است: اجر آنها [= زنان پیامبر ص] دوبرابر است و عذاب هم دو برابر است, و همه اینها در آخرت است: هر طور که اجر باشد همان طور هم عذاب خواهد بود.

تفسیر القمی، ج‏2، ص193

وَ فِی رِوَایَةِ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ

 أَجْرَهَا مَرَّتَیْنِ وَ الْعَذَابُ ضِعْفَیْنِ کُلُّ هَذَا فِی الْآخِرَةِ حَیْثُ یَکُونُ الْأَجْرُ یَکُونُ الْعَذَابُ.


2) از امام حسن ع خطبه‌ای طولانی بعد از پذیرش صلح روایت شده است که در فرازی از آن آمده است:

خداوند متعال در مورد زنان پیامبر صلی الله علیه و آله، برای نیکوکارشان دو اجر، و برای گناهکارشان وِزر و وبالی دو برابر قرار داد، به خاطر موقعیت آنها نسبت به رسول الله صلی الله علیه و آله؛ و نماز در مسجد رسول الله ص را معادل هزار نماز در سایر مساجد - غیر از مسجد خلیل خود ابراهیم در مکه [= مسجدالحرام] - قرار داد؛ و آن هم به خاطر موقعیت رسول الله ص بود نسبت به پروردگارش؛ ...

الأمالی (للطوسی)، ص564

أَخْبَرَنَا جَمَاعَةٌ، عَنْ أَبِی الْمُفَضَّلِ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِیدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْهَمْدَانِیُّ بِالْکُوفَةِ وَ سَأَلْتُهُ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُفَضَّلِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ قَیْسٍ الْأَشْعَرِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ حَسَّانَ الْوَاسِطِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ کَثِیرٍ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ جَدِّهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع، عن الْحَسَنُ ع:

... جَعَلَ اللَّهُ (تَعَالَى) لِنِسَاءِ النَّبِیِّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) لِلْمُحْسِنَةِ مِنْهُنَّ أَجْرَیْنِ، وَ لِلْمُسِیئَةِ مِنْهُنَّ وِزْرَیْنِ ضِعْفَیْنِ، لِمَکَانِهِنَّ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) وَ جَعَلَ الصَّلَاةَ فِی مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ بِأَلْفِ صَلَاةٍ فِی سَائِرِ الْمَسَاجِدِ إِلَّا مَسْجِدَ خَلِیلِهِ إِبْرَاهِیمَ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) بِمَکَّةَ، وَ ذَلِکَ لِمَکَانِ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) مِنْ رَبِّهِ.


3) روایت شده است که کسی در محضر امام سجاد ع عرض کرد: شما خاندانی هستید که گناهان شما مورد مغفرت قرار گرفته است [یعنی اگر گناه کنید مجازاتی نمی‌شوید].

حضرت برآشفتند و فرمودند: جاری شدن آنچه خداوند در مورد همسران پیامبر ص جاری فرمود، در مورد ما سزاوارتر است از آنچه که تو در موردمان می‌گویی؛ ما چنین باور داریم که برای نیکوکار از ما پاداشی دو برابر است و برای بدکاران ما عذابی دو برابر است و آنگاه این دو آیه را قرائت فرمودند.

مجمع البیان، ج‏8، ص556

رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِیدِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع أَنَّهُ قَالَ لَهُ رَجُلٌ إِنَّکُمْ أَهْلُ بَیْتٍ مَغْفُورٌ لَکُمْ قَالَ فَغَضِبَ وَ قَالَ نَحْنُ أَحْرَى أَنْ یَجْرِیَ فِینَا مَا أَجْرَى اللَّهُ فِی أَزْوَاجِ النَّبِیِّ ص مِنْ أَنْ نَکُونَ کَمَا تَقُولُ إِنَّا نَرَى لِمُحْسِنِنَا ضِعْفَیْنِ مِنَ الْأَجْرِ وَ لِمُسِیئِنَا ضِعْفَیْنِ مِنَ الْعَذَابِ ثُمَّ قَرَأَ الْآیَتَیْنِ.

تدبر

1) «وَ مَنْ یَقْنُتْ مِنْکُنَّ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صالِحاً نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَیْنِ»

علت دو برابر شدن اجر زنان پیامبر ص - در صورتی که عمل صالح انجام دهند - چیست؟

الف. چون روابط اجتماعی انسان، آثار حقیقی در وجود او دارد (جلسه قبل، تدبر2)؛ و آنها چون رابطه خاصی با پیامبر ص دارند، چنین اثری بر کارشان مترتب می‌شود. (همچنین، حدیث2)

ب. چون آنها با عمل صالح‌شان، عملا رضایت و خشنودی رسول الله ص را هم به دست می‌آورند (البحر المحیط، ج8، ص474) یعنی هر اقدام خوب آنها در آنِ واحد دو عمل محسوب می‌شود: یکی خود همان اقدام خوب، و دوم خشنود کردن رسول خدا ص.

ج. ...[4]


2) «یُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَیْنِ ... نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَیْنِ»

چرا در آیه قبل، عبارت جزا دادن را غایب آورد «برایش عذاب دوچندان اضافه ‌شود» اما در اینجا عبارت جزا دادن را به صورت متکلم آورد «اجرش را دوبار به او می‌دهیم»؟

الف. چون عذاب، از مقوله خوار کردن و دوری از خداوند است؛ اما پاداش، از مقوله قرب و کرامت یافتن در پیشگاه خداوند است. (المیزان، ج16، ص308) یعنی در اولی گویی از خدا محجوب شده‌اند و خدا را با ضمیر غایب مواجه می‌شوند؛ اما در دومی به قرب خدا رسیده و رودرو از خدا پاداش می‌گیرند.

ب. ...


3) « وَ مَنْ یَقْنُتْ مِنْکُنَّ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صالِحاً نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَیْنِ وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً کَریماً»

چرا بعد از اینکه به اجر دوبرابر اشاره کرد، باز از «رزق کریم» سخن گفت؟

الف. شاید بدین جهت که اساساً مساله زنان پیامبر این بود که امکانات بیشتری می‌خواستند. خدا دادن آن امکانات را با تعبیر «زینت» دنیا نفی کرد؛ اما به جای آن به آنها وعده «رزق کریم» داد. (ایستاده در باد، ص261)

در واقع، «زینت» یک زیبایی‌ای است که اضافی است و جزء خود شیء نیست (توضیح در جلسه 50 http://yekaye.ir/15-11-hood/ و تدبر3و4 جلسه150 http://yekaye.ir/al-anam006-043/ )؛ اما «رزق» آن نیاز واقعی‌ای است که رشدی را در رزق‌گیرنده سبب می‌شود؛ و آنها اگر از زینت دنیا (که هم موقت است و هم اضافی)‌ صرف‌نظر کنند، رزق کریم (که چون «رزق» است نیاز واقعی و رشددهنده است و چون «کریم» است همیشگی است) به آنها داده می‌شود.

ب. در آیه قبل، فقط از ارتکاب «فاحشه مبینه» سخن گفت، لذا فقط «دو برابر شدن عذاب» را مطرح کرد؛ اینجا هم از «خاضعانه فرمانبردار خدا و رسول بودن» سخن گفت و هم از «عمل صالح»، لذا علاوه بر «دو برابر شدن پاداش»، برخورداری از «رزق کریم» را هم مطرح کرد.

ج. ...



4) «وَ مَنْ یَقْنُتْ مِنْکُنَّ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صالِحاً»

«قنوت» (یَقْنُتْ مِنْکُنَّ) را به معنای اطاعتی که با خضوع و تسلیم همراه باشد دانسته‌اند. دیگر چرا بعدش تعبیر «عمل صالح» را افزود؟

الف. شاید می‌خواهد نشان دهد که این اطاعت صرفا یک اطاعت کورکورانه و بی‌منطق نیست؛ بلکه اطاعتی است که با انجام کار شایسته همراه است. [یعنی کسی نمی‌تواند به بهانه اطاعت از خدا و رسول، عملی را که عقل به ناشایست بودنش اذعان دارد، انجام دهد؛ همچنین نگاه کنید به آیه28 سوره اعراف، بویژه به مطلب جلسه248، تدبر5  http://yekaye.ir/al-aaraf-7-28/ ]

ب. ...


5) «وَ مَنْ یَقْنُتْ مِنْکُنَّ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صالِحاً نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَیْنِ وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً کَریماً»

جمع‌بندی‌ای از چهار آیه قبل

در آیات 28 و 29 دوگانه «دنیاطلبی» یا «ترجیح خدا و رسول و آخرت همراه با نیکوکاری» را مطرح کرد.

در دو آیه 30 و 31 هم دوگانه «زشتکاری» یا «فرمانبرداری و عمل صالح» را طرح نمود.

در این دوگانه اخیر چه نکته اضافه‌ای است که علی‌رغم دوگانه اول، این را هم مطرح فرمود؟

الف. این دو آیه اخیر را می‌توان شرح عبارت تکمیلیِ «خدا برای نیکوکارانتان اجر عظیمی مهیا کرده» از دوگانه اول دانست. (المیزان، ج‏16، ص308) در واقع خدا در آیه 29 بعد از اینکه گزینه دوم (ترجیح خدا و رسول و آخرت) را مطرح کرد، عبارت فوق را در تکمیل آن اضافه نمود و با به کار بردن تعبیر «نیکوکار از شما» به جای «شما» نشان داد که صرف اینکه همسری با رسول الله را برگزینند کافی نیست (جلسه 519، تدبر4). آنگاه در این دو آیه نشان می‌دهد که این نیکوکار بودن یا نبودن، در گروی چیست.

ب. در گام اول، دوگانه‌ای را مطرح کرد: «دنیاطلبی» یا «ترجیح خدا و رسول و آخرت». اکنون که ظاهرا گزینه دوم (ترجیح پیامبر) را برگزیده‌اند، دوگانه دیگری را مطرح کرد: التزام عملی به این ترجیح، که صداقتِ آنها را نشان می‌دهد و نتیجه‌اش دو برابر پاداش گرفتن است؛ یا زشتکاری و مخالفت عملی با این ترجیح، که نفاق آنها را نشان می‌دهد و نتیجه‌اش دو برابر شدن عذاب است.

ج. در گام نخست، مساله این است که آنها همسری پیامبر را برمی‌گزیند یا خیر؛ در گام دوم نشان می‌دهد که این برگزیدن، ثمره‌اش این است که تنها ظرفیت دوبرابر در آنها ایجاد می‌کند؛ و به خود آنها بستگی دارد که این ظرفیت را در مسیر ثواب قرار دهند یا عذاب. (جلسه قبل، تدبر5)

د. ...



[1] . القنوت: هو الدعاء فی الصلاة حال القیام. و هو المروی عن أبی جعفر و أبی عبد الله (علیهما السلام).

[2] . و قرأ أهل الکوفة غیر عاصم «وَ مَنْ یَقْنُتْ» و «یعمل صالحا یؤتها» الجمیع بالیاء و قرأ روح و زید «من تأت» و «من تقنت» و «تَعْمَلْ» کلها بالتاء «نُؤْتِها» بالنون؛ و الباقون «مَنْ یَأْتِ» و «مَنْ یَقْنُتْ» بالیاء و «تَعْمَلْ» بالتاء و «نُؤْتِها» بالنون

[3] . قرأ الجمهور: و من یَقْنُتْ بالمذکر، حملا على لفظ من، و تعمل بالتاء حملا على المعنى. نُؤْتِها: بنون العظمة. و قرأ الجحدری، و الأسواری، و یعقوب، فی روایة: و من تقنت بتاء التأنیث، حملا على المعنى، و بها قرأ ابن عامر فی روایة، و رواها أبو حاتم عن أبی جعفر و شیبة و نافع. و قال ابن خالویه: ما سمعت أن أحدا قرأ: و من یقنت، إلا بالتاء. و قرأ السلمی، و ابن وثاب، و حمزة، و الکسائی: بیاء من تحت فی ثلاثتها. و ذکر أبو البقاء «أن بعضهم قرأ: و من یقنت بالیاء، حملا على المعنى، و یعمل بالیاء حملا على لفظ من قال فقال بعض النحویین: هذا ضعیف، لأن التذکیر أصل لا یجعل تبعا للتأنیث، و ما عللوه به قد جاء مثله فی القرآن، و هو قوله تعالى: خالِصَةٌ لِذُکُورِنا وَ مُحَرَّمٌ عَلى‏ أَزْواجِنا». انتهی

[4] . البته توجه شود که این دو برابر شدن اجر یا عذاب تنها اختصاص به زنان پیامبر ندارد؛ اما ممکن است منطق واحدی بر این دو برابر شدن‌ها حاکم باشد و ممکن است نباشد. نمونه‌هایی از این دو برابر شدن‌ها:

ذَکَرَ رَجُلٌ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع الْأَغْنِیَاءَ وَ وَقَعَ فِیهِمْ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع اسْکُتْ! فَإِنَّ الْغَنِیَّ إِذَا کَانَ وَصُولًا لِرَحِمِهِ بَارّاً بِإِخْوَانِهِ أَضْعَفَ اللَّهُ لَهُ الْأَجْرَ ضِعْفَیْنِ لِأَنَّ اللَّهَ یَقُولُ: «وَ ما أَمْوالُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ بِالَّتِی تُقَرِّبُکُمْ عِنْدَنا زُلْفى‏ إِلَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ‏ صالِحاً فَأُولئِکَ لَهُمْ جَزاءُ الضِّعْفِ بِما عَمِلُوا وَ هُمْ فِی الْغُرُفاتِ آمِنُون‏ (تفسیر القمی، ج‏2، ص204)

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ وَصَلَ قَرِیباً بِحَجَّةٍ أَوْ عُمْرَةٍ کَتَبَ اللَّهُ لَهُ حَجَّتَیْنِ وَ عُمْرَتَیْنِ وَ کَذَلِکَ مَنْ حَمَلَ عَنْ حَمِیمٍ یُضَاعِفُ اللَّهُ لَهُ الْأَجْرَ ضِعْفَیْنِ. (الکافی، ج‏4، ص10)