سفارش تبلیغ
صبا ویژن

537) سوره احزاب (33) آیه 48 وَ لا تُطِعِ الْکافِرینَ وَ الْمُناف

بسم الله الرحمن الرحیم

537) سوره احزاب (33) آیه 48

وَ لا تُطِعِ الْکافِرینَ وَ الْمُنافِقینَ وَ دَعْ أَذاهُمْ وَ تَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ وَ کَفی‏ بِاللَّهِ وَکیلاً

ترجمه

و کافران و منافقان را اطاعت مکن و از آزار و اذیت‌شان بگذر و بر خدا توکل کن؛ و کافی است که خداوند وکیل [کارساز] باشد.

توجه

عبارت «وَ لا تُطِعِ الْکافِرینَ وَ الْمُنافِقینَ» در آیه1 همین سوره و عبارت «وَ تَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ وَ کَفی‏ بِاللَّهِ وَکیلاً» در آیه 3 مورد بررسی قرار گرفت و علاوه بر بحث از معانی واژه‌های «کافر» ، «منافق» ، «توکل» و «وکیل» احادیث و نکات تدبری‌ای ارائه گردید که در اینجا نیز به کار می‌آید. آن نکات مجددا تکرار نمی‌شود و برای مطالعه آنهامی‌توانید به لینک‌‌های زیر مراجعه کنید:

جلسه420  http://yekaye.ir/al-ahzab-33-1/

جلسه422 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-3/

حدیث

1) از امام حسن عسکری روایت شده که امیرالمومنین ع فرمودند: ...

هنگامی که رسول الله مسجد مدینه را بنا کرد و دری برایش قرار داد و مهاجران و انصار هم هریک دری به سوی مسجد باز کردند، خداوند عز و جل خواست حضرت محمد و آل ایشان را به فضیلتی متمایز گرداند، پس جبرئیل از جانب خداوند متعال نازل شد که درها را از مسجد رسول الله ص ببندید قبل از اینکه عذابی بر شما نازل شود. پس اولین کسی که رسول الله به سراغش فرستاد تا در را ببندد، عباس بن عبدالمطلب بود؛ او گفت: [دستور] خدا و رسولش را گوش می‌دهم و اطاعت می‌کنم (سمعاً و طاعتاً) و فرستاده‌ای که سراغش رفت معاذ بن جبل بود.

مدتی بعد عباس عبور ‌کرد و دید حضرت فاطمه س جلوی درب منزلش نشسته و حسن و حسین همراهش نشسته‌اند. گفت: چه شده اینجا نشسته‌ای؟ نگاهشان کنید: گویی ماده شیری است که بچه‌شیرهایش جلویش هستند. گمان کرده‌ای رسول الله عمویش را خارج می‌کند و پسرعمویش را داخل نگه می‌دارد؟

رسول الله ص به آنها رسید و فرمود: چه شده اینجا نشسته‌ای؟

حضرت زهرا س فرمود: منتظر دستور رسول الله برای بستن درها هستم.

ایشان فرمودند: خداوند دستور به بستن درها فرمود و از این میان رسول خود را استثنا کرد؛ و شما جان رسول الله هستید.

اندکی بعد عمربن خطاب آمد و گفت: من دوست دارم وقتی شما به محل نماز خواندنتان می‌روید شما را نگاه کنم. اجازه بدهید پنجره‌ای را به مسجد باز نگه دارم!

حضرت فرمود: خداوند اجازه نداده است.

گفت: به اندازه صورتم؟

فرمود: خداوند منع فرموده است.

گفت: به اندازه‌ای که با یکی از چشمانم نگاه کنم؟

فرمود: خدا منع فرموده است؛ واگر می گفتی به اندازه سر سوزنی، باز هم اجازه نمی‌دادم، و به کسی که جانم به دست اوست سوگند، من شما را خارج و آنها را داخل نکردم، بلکه خداوند شما را خارج و آنها را داخل کرد. سپس فرمود: برای احدی از کسانی که به خدا و روز قیامت ایمان دارند سزاوار نیست در حالی که محتلم هستند شب را در این مسجد به صبح آرند مگر محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین و برگزیدگان از آل ایشان، همان پاکان از اولاد ایشان، علیهم‌السلام.

امیرالمومنین ع ادامه داد: در این جریان، مومنان رضایت دادند و تسلیم شدند، اما منافقان به خشم آمدند و ناراحت شدند، و نزد همدیگر رفتند و گفتند: آیا نمی بینید که محمد ص دائما فضائلی را به پسرعمویش اختصاص می‌دهد تا ما را با شرمندگی کنار بزند، به خدا سوگند اگر در زمان حیاتش سخنش را اجرا کنیم بعد از وفاتش با آن مخالفت خواهیم کرد؛ و عبدالله بن اُبَیّ [منافق معروف] هم که به سخنشان گوش می‌داد لحظه‌ای عصبانی می‌شد و لحظه‌ای آرام می گرفت و به آنها می‌گفت: همانا محمد یک آدم خدایی (متألّه) است، مبادا رودررو با او درافتید، چرا که هرکس با یک فرد خدایی رودررو درافتد زیانکار و حسرت‌زده بازخواهد گشت و روزگارش تباه خواهد شد؛ آدم زیرک و باهوش کسی است که خشم خود را فرو برد و منتظر فرصت بماند. در این حال بودند که یکی از مومنان، زید بن ارقم، بر آنها وارد شد و گفت: ای دشمنان خدا! خدا را تکذیب می‌کنید و به رسول الله ص طعنه می‌زنید و در دین او حیله می‌ورزید؟ به خدا سوگند که رسول الله ص را از وضع شما خبردار خواهم کرد.

عبدالله بن اُبَیّ و آن جماعت گفتند: به خدا سوگند اگر خبردارش کنی تکذیبت می‌کنیم و نزد او سوگند خواهیم خورد و آنگاه حرف ما را قبول می‌کند، سپس به خدا سوگند کسانی را می‌آوریم که علیه تو شهادتی دهند که مستلزم قتل یا بریدن دستت و یا جاری کردن حد بر تو باشد.

با این حال زید نزد پیامبر ص آمد و حکایت عبدالله بن ابی و اصحابش را به ایشان گفت و خداوند نازل فرمود: «اطاعت مکن از کافران» [یعنی] کسانی که - ای محمد - وقتی آنان را به ایمان به خدا و دوستی با تو و دوستانت، و دشمنی با دشمنانت دعوت می‌کنی، آشکارا در مقابلت می‌ایستند «و منافقان» [یعنی] کسانی که در ظاهر از تو اطاعت می‌کنند و در باطن با تو مخالفت می‌ورزند «و بگذر از آزار و اذیت‌شان» [یعنی] آن سخنان زشتی که در مورد تو و خانواده‌ات از آنان واقع شد «و بر خدا توکل کن» در به نهایت رساندنِ کار تو و استوار ساختن حجت تو؛ که همانا مومن کسی است که حجتش پیروز خواهد شد، هرچند [خودش] در دنیا مغلوب واقع شود، چرا که عاقبت برای اوست؛ زیرا غرض از سختی‌هایی که مومن در دنیا می‌بیند رسیدن به نعمت جاودانه در بهشت است و این برای تو و آل تو و اصحاب تو و شیعیانشان حاصل خواهد شد...

التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص17-19

قَالَ الْحَسَنُ أَبُو مُحَمَّدٍ الْإِمَامُ ع‏ ... فَإِنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ:...

إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص لَمَّا بَنَى مَسْجِدَهُ بِالْمَدِینَةِ وَ أَشْرَعَ فِیهِ بَابَهُ، وَ أَشْرَعَ الْمُهَاجِرُونَ وَ الْأَنْصَارُ (أَبْوَابَهُمْ) أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِبَانَةَ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْأَفْضَلِینَ بِالْفَضِیلَةِ، فَنَزَلَ جَبْرَئِیلُ ع عَنِ اللَّهِ تَعَالَى بِأَنْ سُدُّوا الْأَبْوَابَ عَنْ مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ ص قَبْلَ أَنْ یَنْزِلَ بِکُمُ الْعَذَابُ. فَأَوَّلُ مَنْ بَعَثَ إِلَیْهِ رَسُولُ اللَّهِ ص یَأْمُرُهُ بِسَدِّ الْأَبْوَابِ الْعَبَّاسُ بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ فَقَالَ: سَمْعاً وَ طَاعَةً لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ، وَ کَانَ الرَّسُولُ مُعَاذَ بْنَ جَبَلٍ.ثُمَّ مَرَّ الْعَبَّاسُ بِفَاطِمَةَ ع فَرَآهَا قَاعِدَةً عَلَى بَابِهَا، وَ قَدْ أَقْعَدَتِ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ ع، فَقَالَ لَهَا: مَا بَالُکِ قَاعِدَةً انْظُرُوا إِلَیْهَا کَأَنَّهَا لَبْوَةٌ  بَیْنَ یَدَیْهَا جَرْوَاهَا  تَظُنُّ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص یُخْرِجُ عَمَّهُ، وَ یُدْخِلُ ابْنَ عَمِّهِ.

فَمَرَّ بِهِمْ رَسُولُ اللَّهِ ص فَقَالَ لَهَا: مَا بَالُکِ قَاعِدَةً قَالَتْ: أَنْتَظِرُ أَمْرَ رَسُولِ اللَّهِ ص بِسَدِّ الْأَبْوَابِ. فَقَالَ لَهَا: إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَمَرَهُمْ بِسَدِّ الْأَبْوَابِ، وَ اسْتَثْنَى مِنْهُمْ رَسُولَهُ وَ [إِنَّمَا] أَنْتُمْ نَفْسُ رَسُولِ اللَّهِ.

ثُمَّ إِنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ جَاءَ فَقَالَ: إِنِّی أُحِبُّ النَّظَرَ إِلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِذَا مَرَرْتَ إِلَى مُصَلَّاکَ، فَأْذَنْ لِی فِی فُرْجَةٍ  أَنْظُرْ إِلَیْکَ مِنْهَا! فَقَالَ ص: قَدْ أَبَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ذَلِکَ. قَالَ: فَمِقْدَارَ مَا أَضَعُ عَلَیْهِ وَجْهِی. قَالَ: قَدْ أَبَى اللَّهُ ذَلِکَ. قَالَ: فَمِقْدَارَ مَا أَضَعُ [عَلَیْهِ‏] إِحْدَى عَیْنَیَّ. قَالَ: قَدْ أَبَى اللَّهُ ذَلِکَ، وَ لَوْ قُلْتَ: قَدْرَ طَرَفِ إِبْرَةٍ لَمْ آذَنْ لَکَ، وَ الَّذِی نَفْسِی‏  بِیَدِهِ مَا أَنَا أَخْرَجْتُکُمْ وَ لَا أَدْخَلْتُهُمْ، وَ لَکِنَّ اللَّهَ أَدْخَلَهُمْ وَ أَخْرَجَکُمْ. ثُمَّ قَالَ ص: لَا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ أَنْ یَبِیتَ فِی هَذَا الْمَسْجِدِ جُنُباً إِلَّا مُحَمَّدٌ وَ عَلِیٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ وَ الْمُنْتَجَبُونَ مِنْ آلِهِمُ، الطَّیِّبُونَ مِنْ أَوْلَادِهِمْ.

قَالَ ع: فَأَمَّا الْمُؤْمِنُونَ فَقَدْ رَضُوا وَ سَلَّمُوا، وَ أَمَّا الْمُنَافِقُونَ فَاغْتَاظُوا لِذَلِکَ وَ أَنِفُوا، وَ مَشَى بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ یَقُولُونَ [فِیمَا بَیْنَهُمْ‏]: أَ لَا تَرَوْنَ مُحَمَّداً لَا یَزَالُ یَخُصُّ بِالْفَضَائِلِ ابْنَ عَمِّهِ لِیُخْرِجَنَا مِنْهَا صُفْراً وَ اللَّهِ لَئِنْ أَنْفَذْنَا لَهُ فِی حَیَاتِهِ لَنَأْبَیَنَ‏  عَلَیْهِ بَعْدَ وَفَاتِهِ! وَ جَعَلَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَیٍّ یُصْغِی إِلَى مَقَالَتِهِمْ، وَ یَغْضَبُ تَارَةً، وَ یَسْکُنُ أُخْرَى وَ یَقُولُ لَهُمْ: إِنَّ مُحَمَّداً ص لَمُتَأَلِّهٌ، فَإِیَّاکُمْ وَ مُکَاشَفَتَهُ، فَإِنَّ مَنْ کَاشَفَ الْمُتَأَلِّهَ انْقَلَبَ خَاسِئاً حَسِیراً، وَ یُنَغَّصُ عَلَیْهِ عَیْشُهُ وَ إِنَّ الْفَطِنَ اللَّبِیبَ مَنْ تَجَرَّعَ عَلَى الْغُصَّةِ لِیَنْتَهِزَ الْفُرْصَةَ.

فَبَیْنَا هُمْ کَذَلِکَ إِذْ طَلَعَ [عَلَیْهِمْ‏] رَجُلٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ- یُقَالُ لَهُ زَیْدُ بْنُ أَرْقَمَ، فَقَالَ لَهُمْ: یَا أَعْدَاءَ اللَّهِ أَ بِاللَّهِ تُکَذِّبُونَ، وَ عَلَى رَسُولِهِ تَطْعَنُونَ وَ دِینِهِ‏  تَکِیدُونَ وَ اللَّهِ لَأُخْبِرَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص بِکُمْ. فَقَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَیٍّ وَ الْجَمَاعَةُ: وَ اللَّهِ لَئِنْ أَخْبَرْتَهُ بِنَا لَنُکَذِّبَنَّکَ، وَ لَنَحْلِفَنَّ [لَهُ‏] فَإِنَّهُ إِذًا یُصَدِّقُنَا، ثُمَّ وَ اللَّهِ لَنُقِیمَنَّ عَلَیْکَ مَنْ یَشْهَدُ عَلَیْکَ عِنْدَهُ- بِمَا یُوجِبُ قَتْلَکَ أَوْ قَطْعَکَ أَوْ حَدَّکَ.

[قَالَ ع:] فَأَتَى زَیْدٌ رَسُولَ اللَّهِ ص فَأَسَرَّ إِلَیْهِ- مَا کَانَ مِنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أُبَیٍّ وَ أَصْحَابِهِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: (وَ لا تُطِعِ الْکافِرِینَ)  الْمُجَاهِرِینَ‏  لَکَ یَا مُحَمَّدُ فِیمَا دَعَوْتَهُمْ إِلَیْهِ- مِنَ الْإِیمَانِ بِاللَّهِ، وَ الْمُوَالاةِ لَکَ وَ لِأَوْلِیَائِکَ وَ الْمُعَادَاةِ لِأَعْدَائِکَ.

(وَ الْمُنافِقِینَ) الَّذِینَ یُطِیعُونَکَ فِی الظَّاهِرِ، وَ یُخَالِفُونَکَ فِی الْبَاطِنِ‏ (وَ دَعْ أَذاهُمْ) بِمَا یَکُونُ مِنْهُمْ- مِنَ الْقَوْلِ السَّیِّئِ فِیکَ وَ فِی ذَوِیکَ‏ (وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ) فِی إِتْمَامِ أَمْرِکَ وَ إِقَامَةِ حُجَّتِکَ.

فَإِنَّ الْمُؤْمِنَ هُوَ الظَّاهِرُ [بِالْحُجَّةِ] وَ إِنْ غُلِبَ فِی الدُّنْیَا، لِأَنَّ الْعَاقِبَةَ لَهُ لِأَنَّ غَرَضَ الْمُؤْمِنِینَ فِی کَدْحِهِمْ فِی الدُّنْیَا- إِنَّمَا هُوَ الْوُصُولُ إِلَى نَعِیمِ الْأَبَدِ فِی الْجَنَّةِ، وَ ذَلِکَ حَاصِلٌ لَکَ وَ لِآلِکَ وَ لِأَصْحَابِکَ وَ شِیعَتِهِم‏


2) از پیامبر ص روایت شده است:

مومنی که با مردم رفت و آمد دارد و بر آزار و اذیتشان صبر می‌کند اجرش بیش است از کسی که با آنها رفت و آمد ندارد و بر آزار و اذیت آنها هم صبر نمی‌کند.

مشکاة الأنوار فی غرر الأخبار، ص193

عَنِ النَّبِیِّ ص قَالَ:

الْمُؤْمِنُ الَّذِی یُخَالِطُ النَّاسَ وَ یَصْبِرُ عَلَى أَذَاهُمْ- أَعْظَمُ أَجْراً مِنَ الَّذِی لَا یُخَالِطُهُمْ وَ لَا یَصْبِرُ عَلَى أَذَاهُمْ.


3) سعد الخیر یکی از اصحاب امام باقر ع است که نامه‌ای خدمت ایشان می‌فرستد و ظاهرا از نامردی‌های مردمان منطقه خویش گلایه می‌کند. حضرت پاسخی برای او می‌نویسند که در فرازی از آن آمده است:

و بدان - خدا رحمتت کند- که محبت خدا به دست نمی‌آید مگر با بغض بسیاری از مردم، و به ولایت او نمی‌توان رسید مگر با دشمنی آنان، و تحمل این در ازای آن برای آنان که اهل دانستن‌اند خُرد و آسان است. برادرم! همانا خداوند عز و جل در امت هر پیامبری شماری از اهل علم را قرار داد که هر که را گمراه شود به هدایت می‌خوانند. بر آزار و اذیتهای آنان صبر می‌کند؛ دعوت‌کننده به سوی خدا را اجابت می‌کنند و خود به سوی خدا دعوت می‌نمایند؛ پس آنها را بشناس - خدا رحمتت کند - چرا که آنان در جایگاهی رفیع‌ند هرچند که دنیا آنان را در جایی پست نگه داشته باشد؛

همانا آنان با کتاب خدا مردگان را زنده می کنند و با نور خدا کورها را بینا می‌سازند؛ پس چه بسیار کُشتگان ابلیس را که زنده کرده‌اند؛ و چه‌بسیار گمراه سرگردانی را که هدایت نمودند؛ جان خود را پیش روی مهلکه بندگان بذل می‌کنند و چه نیکوست اثر آنان بر بندگان و چه زشت است اثر بندگان بر ایشان.

الکافی، ج‏8، ص56

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ بَزِیعٍ عَنْ عَمِّهِ حَمْزَةَ بْنِ بَزِیعٍ قَالَ کَتَبَ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِلَى سَعْدٍ الْخَیْرِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ ...[1]

وَ اعْلَمْ رَحِمَکَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا تُنَالُ مَحَبَّةُ اللَّهِ إِلَّا بِبُغْضِ کَثِیرٍ مِنَ النَّاسِ وَ لَا وَلَایَتُهُ إِلَّا بِمُعَادَاتِهِمْ وَ فَوْتُ ذَلِکَ قَلِیلٌ یَسِیرٌ لِدَرْکِ ذَلِکَ مِنَ اللَّهِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ یَا أَخِی إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ فِی کُلٍّ مِنَ الرُّسُلِ بَقَایَا مِنْ أَهْلِ الْعِلْمِ یَدْعُونَ مَنْ ضَلَّ إِلَى الْهُدَى وَ یَصْبِرُونَ مَعَهُمْ عَلَى الْأَذَى یُجِیبُونَ دَاعِیَ اللَّهِ وَ یَدْعُونَ إِلَى اللَّهِ فَأَبْصِرْهُمْ رَحِمَکَ اللَّهُ فَإِنَّهُمْ فِی مَنْزِلَةٍ رَفِیعَةٍ وَ إِنْ أَصَابَتْهُمْ فِی الدُّنْیَا وَضِیعَةٌ إِنَّهُمْ یُحْیُونَ بِکِتَابِ اللَّهِ الْمَوْتَى وَ یُبَصِّرُنَّ بِنُورِ اللَّهِ مِنَ الْعَمَى کَمْ مِنْ قَتِیلٍ لِإِبْلِیسَ قَدْ أَحْیَوْهُ وَ کَمْ مِنْ تَائِهٍ ضَالٍ‏ قَدْ هَدَوْهُ یَبْذُلُونَ دِمَاءَهُمْ دُونَ هَلَکَةِ الْعِبَادِ وَ مَا أَحْسَنَ أَثَرَهُمْ عَلَى الْعِبَادِ وَ أَقْبَحَ آثَارَ الْعِبَادِ عَلَیْهِمْ.


4) از امام باقر ع روایت شده است:

کسی که بر خدا توکل کند مغلوب واقع نمی‌شود؛ و کسی که به خدا پناه جوید، شکست‌خورده و فراری نخواهد شد.

جامع الأخبار(للشعیری)، ص118

قَالَ الْبَاقِرُ ع:

مَنْ تَوَکَّلَ عَلَى اللَّهِ لَا یُغْلَبُ وَ مَنِ اعْتَصَمَ بِاللَّهِ لَا یُهْزَمُ.

تدبر

1) «وَ لا تُطِعِ الْکافِرینَ وَ الْمُنافِقینَ وَ دَعْ أَذاهُمْ وَ تَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ وَ کَفی‏ بِاللَّهِ وَکیلاً»

شروع این سوره با همین تعبیر بود که ای پیامبر از کافران و منافقان اطاعت مکن؛ که در آنجا اشاره شد که این تعبیر نشان می‌دهد که اولا منطق واحدی بر رفتارهای کافران و منافقان وجود دارد (جلسه420، تدبر3  http://yekaye.ir/al-ahzab-33-1/)؛ و ثانیا پیامبر باید مراقبت کند که آن منطق، مبنای تصمیم‌گیری‌های خودش و مومنان نشود (جلسه420، تدبر4)

و اینکه در همانجا هم بعد از این دستور، از پیامبر خواست که بر خدا توکل کند و خدا را کافی دانست، نشان از سختی آن دستور اول داشت (جلسه422، تدبر3 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-3/ )

در این آیه همان دو مضمون را آورد با این تفاوت که بین دو توصیه فوق عبارت «وَ دَعْ أَذاهُمْ: آزار و اذیتشان را رهاکن» را افزود. این تکرار و آن افزوده شاید می‌خواهد نشان دهد که:

هم این اطاعت نکردن از منطق کافران و منافقان چقدر اهمیت دارد،

و هم اینکه گمان نکنید که این اطاعت نکردن از آنان بدون دردسر خواهد بود؛ آنان حتما کارشکنی‌هایی خواهند کرد و آزاری از آنان به تو خواهد رسید، اما اینها تو را از پیمودن این مسیر سست نکند، به این آزار و اذیت‌ها بی‌اعتنا باش و بر خدا توکل کن که او خودش همه چیز را جبران خواهد کرد.

ثمره اخلاقی_اجتماعی

کسی که می‌خواهد در راه خدا گام بردارد، باید انتظار اذیت‌های جدی از جانب دشمنان خدا را داشته باشد؛ و این دشمنان خدا، تنها کافران و دشمنان علنی خدا نیستند؛ بلکه منافقان، و کسانی که در ظاهر خود را همراه نشان می‌دهند نیز در عرض کافران، اما به اسم دین و دینداری، به آزار و اذیت مشغول خواهند بود!


2) «و دَعْ أَذاهُمْ»

ترکیب «أذاهم» هم می‌تواند اضافه به فاعل (آزار و اذیتی که آنها انجام می دهند) باشد (حدیث1) و هم اضافه به مفعول (تو آنها را آزار دهی) (جلسه534، حدیث1)؛ و نه‌تنها در احادیث معصومین ع، بلکه در مفسران هم از همان صدر اسلام، هر دو تفسیر مطرح شده است (مثلا تفسیر اول توسط مجاهد، به نقل البحر المحیط، ج8، ص488؛ و تفسیر دوم توسط کلبی، به نقل مجمع‌البیان، ج8، ص568)

در هر دو صورت، مراد از این تعبیر، دلداری دادن به پیامبر ص و دعوت ایشان به صبر است؛ در صورت  اول، از او می‌خواهد اهمیتی به آزار و اذیتی که از آنان می‌رسد ندهد؛ و در صورت دوم، از او می‌خواهد که در مقابله با آنها تعجیل نکند.

نکته

واضح است که نهی از اذیت کردن آنها، به معنای این است که فعلا اقدام به مقابله به مثل نکند؛ و اصل «مقابله به مثل کردن» به هیچ عنوان اقدام غیراخلاقی‌ای نیست (چنانکه در دفع تجاوزگران هم تعبیر «به همان اندازه تجاوز کنید» آمده است؛ بقره/194) و اگر پیامبر ص از آن نهی شده، نه نهی از مردم‌آزاری، بلکه نهی موقت از «مقابله به مثل کردن» و توصیه به صبر بیشتر در برابر آزار و اذیت‌هاست؛ لذاست که در برخی از احادیث که این آیه را به این معنا دانسته‌اند، حکم آن را با آیاتی که اجازه جهاد داده، منسوخ اعلام کرده‌اند.


3) «وَ لا تُطِعِ الْکافِرینَ وَ الْمُنافِقینَ وَ دَعْ أَذاهُمْ وَ تَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ وَ کَفی‏ بِاللَّهِ وَکیلاً»

مشکلات و سختی‌های بر سر راه تحقق یک جامعه دینی اصیل بقدری زیاد است که حتی در حضور پیامبر هم چهره خود را نشان می دهد و خداوند پیامبرش را دائما [نسبت به خطر شیوع منطق کافران و منافقان هشدار، و] به خاطر آزار و اذیت‌های آنان دلداری می‌دهد و به صبر و توکل دعوت می‌کند. (ایستاده در باد، ص417)

تاملی در جامعه خویش

وقتی که جامعه‌ای که پیامبر ص در راس آن است با چنین هشدار و چنان مشکلاتی مواجه است، آیا واقعا انتظار داریم که جامعه ما بدون مشکل منافقان پیش رود؟!


4) «وَ لا تُطِعِ الْکافِرینَ وَ الْمُنافِقینَ»

اگرچه در ساحت تفکر تقسیم‌بندی به خودی و بیگانه معنا ندارد و سخن حق را از هرکس که بگوید باید پذیرفت، اما در عرصه حیات اجتماعی تقسیم‌بندی به خودی و بیگانه کاملا معنی دار است و نباید اجازه داد که منطق کافر و منافق مبنای تصمیم‌گیری‌های اجتماعی شود. (اقتباس از ایستاده در باد، ص433-434)


5) «وَ لا تُطِعِ ... الْمُنافِقینَ»

وقتی دستور می‌دهند که از منافقان اطاعت نکن، یعنی منافق و نفاق قابل شناسایی است.

تاملی در جامعه دینی

برخی گمان می‌کنند چون ایمان و نفاق یک امر باطنی و درونی است، قابل تشخیص نیست و تشخیص آن تنها برعهده خداست و اگر ما منافق را قابل شناسایی بدانیم، هرکس ممکن است دیگری را منافق خطاب کند و همواره جنگ و دعوا راه بیفتد؛ و هیچکس حق ندارد اندیشه دیگری را نفاق‌آلود بخواند و نظر خودش را عین اسلام بداند.

در پاسخ باید گفت: وقتی دستور می‌دهند از کسانی اطاعت نکن، این بدان معناست که آن کسان قابل شناسایی هستند؛ و قطعا توصیه فوق، توصیه قرآنی نیست.

البته دغدغه گویندگان سخن فوق، قابل درک است و اگر مقصود این باشد که در اظهارنظرها باید محتاط و متواضع باشیم و زود قضاوت نکنیم، سخن کاملا صحیحی است. اما این بدان معنا نیست که به صرف اینکه گوینده سخن مسلمان است بسنده کنیم و نسبت به انحرافات فکری بی‌تفاوت باشیم و تلاش برای تشخیص و شناساندن انحرافات فکری را نادرست بدانیم. (ایستاده در باد، ص435-438)

اگر شناسایی نفاق امکان نداشته باشد، این همه توصیفات و توصیه‌های قرآن درباره نفاق و منافق چه فایده‌ای خواهد داشت؟ نفاق در منطق قرآن، بیش از آنکه صفت انسانیِ فرد فرد انسانها باشد، وصف یک جریان اجتماعی است؛ و دقیقا به دلیل همین ویژگی عینی و اجتماعی بودنش، برای ما هم که علم غیب نداریم، قابل تشخیص است. یعنی بدون آنکه لزومی داشته باشد درباره نیات درونی افراد قضاوتی بکنیم، بر اساس رفتار اجتماعی آنان می توان نفاق را شناسایی کرد. (ایستاده در باد، ص420-422)



[1] . أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ جَاءَنِی کِتَابُکَ تَذْکُرُ فِیهِ مَعْرِفَةَ مَا لَا یَنْبَغِی تَرْکُهُ وَ طَاعَةَ مَنْ رِضَا اللَّهِ رِضَاهُ فَقُلْتَ مِنْ ذَلِکَ لِنَفْسِکَ مَا کَانَتْ نَفْسُکَ مُرْتَهَنَةً لَوْ تَرَکْتَهُ تَعْجَبُ أَنَّ رِضَا اللَّهِ وَ طَاعَتَهُ وَ نَصِیحَتَهُ لَا تُقْبَلُ وَ لَا تُوجَدُ وَ لَا تُعْرَفُ إِلَّا فِی عِبَادٍ غُرَبَاءَ أَخْلَاءً مِنَ النَّاسِ قَدِ اتَّخَذَهُمُ النَّاسُ سِخْرِیّاً لِمَا یَرْمُونَهُمْ بِهِ مِنَ الْمُنْکَرَاتِ وَ کَانَ یُقَالُ لَا یَکُونُ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِناً حَتَّى یَکُونَ أَبْغَضَ إِلَى النَّاسِ مِنْ جِیفَةِ الْحِمَارِ وَ لَوْ لَا أَنْ یُصِیبَکَ مِنَ الْبَلَاءِ مِثْلُ الَّذِی أَصَابَنَا فَتَجْعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ کَعَذابِ اللَّهِ وَ أُعِیذُکَ بِاللَّهِ وَ إِیَّانَا مِنْ ذَلِکَ لَقَرُبْتَ عَلَى بُعْدِ مَنْزِلَتِکَ

 


536) سوره احزاب (33) آیه 47 وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنینَ بِأَنَّ لَه

بسم الله الرحمن الرحیم

536) سوره احزاب (33) آیه 47

وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلاً کَبیراً

ترجمه

و مومنان را بشارت بده به اینکه قطعاً برایشان از جانب خداوند تفضلی بزرگ [در کار] است.

میلاد امام کاظم ع مبارک باد

نکات ترجمه

«فَضْلاً»

قبلا بیان شد که ماده «فضل» دلالت بر «زیادتر از حالت میانه و معمول» می‌کند و و فضل خدا به معنای اعطای بیش از حدی که به طور معمول نیاز است و انتظار می‌رود، می‌باشد. (جلسه89 http://yekaye.ir/yunus-010-058/ )

بسیاری از مفسران، «فضل» را عطایی اضافه بر آنچه که گیرنده آن استحقاقش را داشته است، معرفی کرده‌اند. (مجمع‌البیان، ج8، ص569؛ البحر المحیط، ج8، ص488؛ المیزان، ج16، ص330)

حدیث

1) از امام صادق ع از امام باقر ع روایت شده است که امیرالمومنین صلوات الله علیه فرمودند:

ایمان بر چهار رکن استوار است: توکل بر خدا؛ تفویض امور به خدا، رضایت به قضا و قدر الهی، و تسلیم بودن در برابر امر خدا.

الکافی، ج‏2، ص47

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ:

الْإِیمَانُ لَهُ أَرْکَانٌ أَرْبَعَةٌ التَّوَکُّلُ عَلَى اللَّهِ وَ تَفْوِیضُ الْأَمْرِ إِلَى اللَّهِ وَ الرِّضَا بِقَضَاءِ اللَّهِ وَ التَّسْلِیمُ لِأَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.


2) در یکی از غزوات پیامبر ص قومی خدمت ایشان رسیدند. حضرت پرسید: این قوم کی باشند؟

گفتند: مومنانیم یا رسول الله.

فرمود: ایمانتان به چه مرتبه‌ای رسیده است؟

گفتند: صبر بر بلاء و شکر هنگام آسایش و رضایت به قضای الهی.

رسول الله ص فرمود: بردبارانی عالِم، که از شدت فهم عمیقشان نزدیک است از پیامبران محسوب شوند! اگر این گونه‌اید که توصیف کردید، پس بنایی نسازید که در آن سکونت نخواهید کرد، و جمع نکنید چیزی را که نخواهید خورد، و تقوای خدایی را پیشه کنید که به سوی او بازخواهید گشت.

الکافی، ج‏2، ص48

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِیه‏ عَنْ سُلَیْمَانَ الْجَعْفَرِیِّ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا عَنْ أَبِیهِ ع قَالَ: رَفَعَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص‏  قَوْمٌ فِی بَعْضِ غَزَوَاتِهِ

فَقَالَ مَنِ الْقَوْمُ‏

 فَقَالُوا مُؤْمِنُونَ یَا رَسُولَ اللَّهِ

قَالَ وَ مَا بَلَغَ مِنْ إِیمَانِکُمْ

قَالُوا الصَّبْرُ عِنْدَ الْبَلَاءِ وَ الشُّکْرُ عِنْدَ الرَّخَاءِ وَ الرِّضَا بِالْقَضَاءِ

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص حُلَمَاءُ  عُلَمَاءُ کَادُوا مِنَ الْفِقْهِ أَنْ یَکُونُوا أَنْبِیَاءَ إِنْ کُنْتُمْ کَمَا تَصِفُونَ فَلَا تَبْنُوا مَا لَا تَسْکُنُونَ وَ لَا تَجْمَعُوا مَا لَا تَأْکُلُونَ وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ.


3) از امیرالمومنین ع درباره «ایمان» سوال شد. فرمودند:

همانا خداوند عز و جل ایمان را بر چهار بنیان قرار داد:

صبر و یقین و عدل و جهاد؛

1.    صبر خودش چهار شاخه دارد: شوق و دلهره و زهد و مراقبت؛

  • کسی که به بهشت شوق داشت، شهوات را [از دل] برکَنَد،
  • و کسی که از آتش دلهره داشت، از محرمات بر‌گردد؛
  • و کسی که در دنیا زهد ورزید، مصیبت‌ها بر او آسان شود؛
  • و کسی که مراقب مرگ بود، به سوی خوبی‌ها شتابد.

2.    یقین هم چهار شاخه دارد: بصیرت زیرکانه، و دریافت حکمت [به اصل حکمت رسیدن]، و موعظه گرفتن از عبرت‌ها، و [تامل بر] سنت گذشتگان.

  • پس هر که زیرکانه نظر افکند، حکمت بر او آشکار شد؛
  • و کسی که به حکمت دست یافت، عبرت آموخت؛
  • و کسی که عبرت آموخت، سنت را شناخت؛
  • و کسی که سنت را شناخت؛ گویی همراه با گذشتگان بوده و به آنچه که استوارتر است هدایت شده، و در آنکه نجات یافت - به آنچه مایه نجاتش شد- و در آنکه هلاک شد- به آنچه مایه هلاکتش گردیده- نیک نظر کرده است؛ و همانا خداوند هر که را هلاک کرد به سبب معصیتش هلاک کرد؛ و هر که را نجات داد به سبب طاعتش نجات داد؛

3.    عدل هم چهار شاخه دارد: ژرفایی در فهم، و غور کردنی در علم، و زیبایی در حُکم، و رسوخی در بردباری؛

  • پس کسی که فهمید در علم عمیقاً غور کرد،
  • و کسی در علم غور کرد، به آبشخورهای حُکم کردن دست یافت،
  • و کسی که بردباری ورزید در کارش دچار کوتاهی و تفریط نشد و در میان مردم پسندیده زیست؛

4.    جهاد هم چهار شاخه دارد: امر به معروف، و نهی از منکر، و راستی در بزنگاه‌ها، و دشمنی با فاسقان؛

  • پس آنکه امر به معروف کرد، پشت مومن را قوی داشت [پشتوانه او را تقویت کرد]
  • و آنکه نهی از منکر نمود، بینی منافق را به خاک مالید و از کید او ایمن شد؛
  • و کسی که در بزنگاه‌ها راستی ورزید، آنچه بر عهده‌اش بود ادا کرد؛
  • و کسی که با فاسقان دشمنی ورزید، برای خدا به خشم آمد؛ و کسی که برای خدا به خشم آمد، خدا برای او به خشم آید و او را روز قیامت راضی سازد.

این بود ایمان و بنیانها و شاخه‌هایش.

الکافی، ج‏2، ص50-51؛ نهج البلاغه، حکمت31

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ جَمِیعاً عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ یَعْقُوب‏ السَّرَّاجِ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: سُئِلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع عَنِ الْإِیمَانِ فَقَالَ:

إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ الْإِیمَانَ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ عَلَى الصَّبْرِ وَ الْیَقِینِ وَ الْعَدْلِ وَ الْجِهَادِ

فَالصَّبْرُ مِنْ ذَلِکَ عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ عَلَى الشَّوْقِ وَ الْإِشْفَاقِ‏  وَ الزُّهْدِ وَ التَّرَقُّبِ فَمَنِ اشْتَاقَ إِلَى الْجَنَّةِ سَلَا  عَنِ الشَّهَوَاتِ وَ مَنْ أَشْفَقَ مِنَ النَّارِ رَجَعَ عَنِ الْمُحَرَّمَاتِ‏  وَ مَنْ زَهِدَ فِی الدُّنْیَا هَانَتْ عَلَیْهِ الْمُصِیبَاتُ وَ مَنْ رَاقَبَ الْمَوْتَ سَارَعَ إِلَى الْخَیْرَاتِ

وَ الْیَقِینُ عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ تَبْصِرَةِ الْفِطْنَةِ وَ تَأَوُّلِ الْحِکْمَةِ  وَ مَعْرِفَةِ [مَوْعِظَةِ] الْعِبْرَةِ وَ سُنَّةِ الْأَوَّلِینَ فَمَنْ أَبْصَرَ الْفِطْنَةَ عَرَفَ [تَبَیَّنَتْ لَهُ] الْحِکْمَةَ وَ مَنْ تَأَوَّلَ الْحِکْمَةَ عَرَفَ الْعِبْرَةَ وَ مَنْ عَرَفَ الْعِبْرَةَ عَرَفَ السُّنَّةَ وَ مَنْ عَرَفَ السُّنَّةَ فَکَأَنَّمَا کَانَ مَعَ الْأَوَّلِینَ وَ اهْتَدَى إِلَى الَّتِی‏ هِیَ أَقْوَمُ‏ وَ نَظَرَ إِلَى مَنْ نَجَا بِمَا نَجَا وَ مَنْ هَلَکَ بِمَا هَلَکَ وَ إِنَّمَا أَهْلَکَ اللَّهُ مَنْ أَهْلَکَ بِمَعْصِیَتِهِ وَ أَنْجَى مَنْ أَنْجَى بِطَاعَتِهِ

وَ الْعَدْلُ عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ غَامِضِ الْفَهْمِ وَ غَمْرِ [غَوْرِ] الْعِلْمِ وَ زَهْرَةِ الْحُکْمِ وَ رَوْضَةِ [رَسَاخَةِ] الْحِلْمِ‏  فَمَنْ فَهِمَ فَسَّرَ جَمِیعَ الْعِلْمِ [عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ] وَ مَنْ عَلِمَ عَرَفَ [صَدَرَ عَنْ] شَرَائِعَ الْحُکْمِ وَ مَنْ حَلُمَ لَمْ یُفَرِّطْ فِی أَمْرِهِ وَ عَاشَ فِی النَّاسِ حَمِیداً 

وَ الْجِهَادُ عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ عَلَى الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیِ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ الصِّدْقِ فِی الْمَوَاطِنِ وَ شَنَآنِ الْفَاسِقِینَ‏  فَمَنْ أَمَرَ بِالْمَعْرُوفِ شَدَّ ظَهْرَ الْمُؤْمِنِ [ظُهُورَ الْمُؤْمِنِینَ] وَ مَنْ نَهَى عَنِ الْمُنْکَرِ أَرْغَمَ أَنْفَ الْمُنَافِقِ [أُنُوفَ الْمُنَافِقِینَ] وَ أَمِنَ کَیْدَهُ وَ مَنْ صَدَقَ فِی الْمَوَاطِنِ قَضَى الَّذِی عَلَیْهِ وَ مَنْ شَنِئَ الْفَاسِقِینَ غَضِبَ لِلَّهِ وَ مَنْ غَضِبَ لِلَّهِ غَضِبَ اللَّهُ لَهُ [وَ أَرْضَاهُ یَوْمَ الْقِیَامَة] فَذَلِکَ الْإِیمَانُ وَ دَعَائِمُهُ وَ شُعَبُهُ.

تدبر

1) «وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلاً کَبیراً»

در آیه 45 پیامبر ص را بشارت‌‌بخش و انذاردهنده معرفی کرد. ظاهرا اصلی‌ترین بشارت او را در این آیه و اصلی‌ترین انذار او را در آیه بعد مورد توجه قرار داد.

بشارت او این است: اگر کسی ایمان بیاورد و واقعا سخن پیامبر ص را جدی بگیرد، نه‌تنها پاداش کامل ایمان و عمل صالح خود را دریافت خواهد نمود، بلکه از فضل الهی (اعطایی فوق استحقاق وی)، آن هم فضلی بزرگ برخوردار خواهد شد.


2) «وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلاً کَبیراً»

ایمان، شرط دریافت الطاف ویژه‏ى الهى است. (تفسیر نور، ج‏9، ص381)


3) «وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلاً کَبیراً»

رفتار خدا با مؤمنان بر اساس فضل است؛ و توصیف فضل الهی به صفت «کبیر: بزرگ» نشان می دهد که تفضّلات الهى بر بندگان، داراى درجات و مراتبى است. (تفسیر نور، ج‏9، ص381)


4) «وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلاً کَبیراً»

در جلسه 534، تدبر4 بیان شد هر انسانی هر کاری که انجام می‌دهد، یا به شوق رسیدن به وضع مطلوبی است یا برای فرار از یک وضع نامطلوب. http://yekaye.ir/al-ahzab-33-45/

در این آیه، وقتی موضوع بشارت را «فضل الهی» معرفی می‌کند پس رسیدن به فضل الهی، وضع مطلوبی است که مهمترین انگیزه مومن برای کارهایش می‌باشد.

به تعبیر دیگر،

«انگیزه اساسی انسان‌های مومن در زندگی، و غایت و مطلوب آنها از دینداری، «فضل الهی» است» (ایستاده در باد، ص399)

نکته تخصصی انسان‌شناسی

مقدمه1. قبلا بارها توضیح داده شد یکی از مهمترین نکته‌های دینداری این است که پی ببریم که بسیاری از حساب و کتاب‌های ما درست نیست؛ و باید به طور در مدل محاسباتی‌مان در زندگی تجدید نظر کنیم.

(مثلا: جلسه96، تدبر1 http://yekaye.ir/al-muminoon-023-115/

و جلسه334، تدبر1 http://yekaye.ir/al-balad-90-5/

و قرآن کریم دائما ما را به تقابل دو نظام محاسباتی متوجه می‌سازد

جلسه105، تدبر4 http://yekaye.ir/al-baqarah-02-013/

و اصرار دارد که نظام محاسباتی مومنان، در نظام محاسبات مادی منحصر نمی‌شود

جلسه297، تدبر5 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-9/

و جلسه428، تدبر5 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-9/

و مهمترین خواسته خدا از انسان مومن این است که مدل محاسباتی خود را، نه صرفاً بر اساس ظواهر مادی، بلکه بر اساس باور به خدایی قوی و شکست‌ناپذیر، سامان دهند. جلسه443، تدبر2 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-25/

مقدمه2. در بسیاری از ادعیه دائما از خدا می‌خواهیم که با ما به فضلش رفتار کند، نه به عدلش (عاملنا بفضلک و لا تعاملنا بعدلک‏) چرا که ما در خود جز گناه سراغ نداریم، و در تو جز فضل و انعام  (إِذَا رَأَیْتُ مَوْلَایَ ذُنُوبِی فَزِعْتُ وَ إِذَا رَأَیْتُ کَرَمَکَ طَمِعْت‏).

مقدمه3. این آیه هم مهمترین انگیزه مومن در کارهایش را برخورداری از فصل خدا معرفی می‌کند؛ نه اعتماد به کارهای خود و ثواب آن کارها.

نتیجه

چنان مضمونی در ادعیه، صرفاً جنبه تشریفاتی ندارد؛ بلکه حکایتگر یک نظام محاسباتی مهم، و مبتنی بر یک مبنای مهم انسان‌شناسی است:

اساساً انسان قرار است به مقام خلیفة‌اللهی برسد؛ و این مقام فوق هر عملی و فوق تصور ماست؛ هر عملی، دامنه و بُرد محدودی دارد، اما قرب خدا عرصه بی نهایت است؛ و تنها خود بی‌نهایت می‌تواند اثر بی‌نهایت داشته باشد و ما را به بی‌نهایت برساند، نه اعمال محدود ما.

شاید بتوان گفت پشت پرده تمام تعالیم دین، این است که چنین معرفتی در انسان حاصل شود که نمونه بارز آن در نماز است. اغلب کارهای خوب، آثار عینی خارجی مشهود در دنیا دارد: صدقه و قرض‌الحسنه، مشکل نیازمندی را حل می‌کند، پرهیز از تهمت و غیبت، آبروی انسانها را حفظ می‌کند و ... . اما نماز، که آن را برترین عمل شمرده اند، ظاهرا چنین ثمره‌ای ندارد. چه‌بسا با نماز می‌خواهند ما را متوجه کنند که مهمترین چیزی که از ما انسانها خواسته‌اند باور به خداییِ خدا و تسلیم محض او بودن است، نه رسیدن به فلان و بهمان نتیجه و هدف؛ که اگر در مقابل خداییِ خدا تسلیم شویم، او هم با فضلش، و نه صرفا با عدلش، با ما مواجه خواهد شد و این آرمان نهایی بشر است که خود بشر هم نمی تواند بفهمد که برایش چه ذخیره کرده‌اند:  فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُن‏ (سجده/17)

به طور خلاصه،

انسان صرفا یک حیوان اخلاقمند نیست؛ بلکه همه اخلاقیات هم مقدمه‌ای است برای عبودیت و قرب خداوند؛ و آنچه سزاوار انسان است، مقام خلیفة‌اللهی است، که برتر از مقام همه فرشتگان است؛

خود ز فلک برتریم وز مَلَک افزونتریم

زین دو چرا نگذریم؟ منزل ما کبریاست

https://ganjoor.net/moulavi/shams/ghazalsh/sh463/

و آنجا نیز نه با تکیه بر عمل خویش، که تنها با تکیه بر فضل الهی می‌توان رفت، چرا که:

این راه را نهایت صورت کجا توان بست

کش صد هزار منزل بیش است در بدایت[1]


5) «وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلاً کَبیراً»

خدایی که نه‌تنها از همه موجودات بزرگتر است، بلکه بزرگتر از آن است که وصف شود، به پیامبرش که رحمتی بر همه عالیمان است، دستور می‌دهد که به مومنان بشارت بده که فضل و عطای «بزرگی» از جانب خدا برای آنان است؟

واقعا این عطا چه اندازه است که خدا آن را بزرگ خوانده است؟!

و واقعا چه بشارتی برتر از این؟

ثمره اخلاقی

کسانی که از ایمان رویگردانند و دین را به خاطر سختی‌هایش کنار می‌گذارند، حتی از عقل محاسبه‌گرانه و کاسب‌مآبانه درستی هم برخوردار نیستند! کسانی که برای یک زندگی مرفهانه - که حداکثر چند هزار میلیارد دلار دارایی، و حداکثر 100 سال زندگی در دنیاست - این همه خود را به زحمت می‌اندازند، چرا حاضر نیستند برای بهشتی که گستره‌اش، نه فقط یک ویلای چندصد هزار متری، بلکه کل آسمانها و زمین است (آل‌عمران/133) و مدتش، نه فقط چند صد سال، بلکه جاودان است، زحمت دینداری را تحمل کنند؟!

ظاهرا ریشه مشکل در این است که انسان بودن و جایگاه عظیم خود در عالم را باور ندارند!




[1] . البته برخی مطلب را کاملا بالعکس برداشت کرده و گفته‌اند:

مومنان را بشارت داد که فضل کبیری برایشان خواهد بود. فضل به اعطای فوق استحقاق گویند. وقتی آنچه اضافه بر استحقاق می‌دهند، کبیر و بزرگ است، اصل آنچه پاداش می‌دهند چه اندازه خواهد بود؟! (البحر المحیط، ج8، ص488)

هرچند اگر این دو را دو زاویه دید در نظر بگیریم نه دو سخن ناظر به یک مقام؛ آنگاه چه‌بسا از باب استعمال یک لفظ در بیش از یک معنا، بتوان این برداشت را هم درست دانست.

 


535) سوره احزاب (33) آیه 46 وَ داعِیاً إِلَی اللَّهِ بِإِذْنِهِ

بسم الله الرحمن الرحیم

535) سوره احزاب (33) آیه46

وَ داعِیاً إِلَی اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنیراً

ترجمه

و [فرستادیم تو را] دعوت‌کننده‌ای به خدا به اذن او، و چراغی فروزنده.

نکات ترجمه

«داعِیاً»

«داعی» اسم فاعل از ماده «دعو» (خواندن) است (دعوت کننده)، که درباره اصل این ماده (به معنای توجه کردن به کسی و خواندن او) در جلسه 317 توضیح داده شد. http://yekaye.ir/al-hajj-22-12/

«بِإِذْنِهِ» = بـ + إذن + ه

درباره ماده «أذن» قبلا بیان شد که اصل این ماده بر دو معنای نزدیک هم دلالت دارد: یکی گوش، و گوش دادن و شنیدن؛ و دوم عِلم و اعلام کردن؛ «إذن» هم به معنای اعلام اجازه و رخصت در انجام کاری است؛ و برخی گفته‌اند که اذن به معنای علم است و اذن دادن به معنای اعلام کردن است؛ و «به اذن خدا»، یعنی به علم خدا، یعنی این کار در منظر علم خدا رخ داده است.

جلسه 416 http://yekaye.ir/al-anbiyaa-21-109/

حدیث

1) از امیرالمومنین ع خطبه‌ای روایت شده است که بعد از حمد و ثنای خدا، چنین آغاز می‌شود:

اما بعد، پس همانا خداوند تبارک و تعالی [حضرت] محمد ص را به حق مبعوث فرمود تا بندگانش را از بندگیِ بندگانش به بندگیِ خود، و از زیر عهد بندگانش به عهد خود، و از طاعت بندگانش به طاعت خویش، و از ولایت بندگانش به ولایت خویش درآورد در حالی که «بشارت‌دهنده و انذار‌دهنده بود و دعوت‌کننده‌ای به خدا به اذن او و چراغی فروزان» (احزاب/45-46) از ابتدا تا انتها، هم برای اتمام حجت و هم برای هشدار دادن؛ به حکمی که آن را تفصیل داد، و تفصیلی که آن را محکم فرمود، و فرقانی که آن را جدا کرد، و قرآنی که آن را تبیین فرمود؛ تا بندگان پروردگارشان را بشناسند در حالی که نسبت به او جاهل بودند، و به [ربوبیت] او اقرار کنند، در زمانه‌ای که در برابر او لجاجت به خرج می‌دادند، و بر او ثابت‌قدم بمانند، در زمانی که او را انکار می‌کردند ...

الکافی، ج‏8، ص386-387

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَعْدِ  بْنِ الْمُنْذِرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: خَطَبَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع [وَ رَوَاهَا غَیْرُهُ بِغَیْرِ هَذَا الْإِسْنَادِ وَ ذَکَرَ أَنَّهُ خَطَبَ بِذِی قَارٍ]  فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ:

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى بَعَثَ مُحَمَّداً ص بِالْحَقِّ لِیُخْرِجَ عِبَادَهُ مِنْ عِبَادَةِ عِبَادِهِ إِلَى عِبَادَتِهِ وَ مِنْ عُهُودِ عِبَادِهِ إِلَى عُهُودِهِ وَ مِنْ طَاعَةِ عِبَادِهِ إِلَى طَاعَتِهِ وَ مِنْ وَلَایَةِ عِبَادِهِ إِلَى وَلَایَتِهِ‏ بَشِیراً وَ نَذِیراً وَ داعِیاً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِیراً عَوْداً وَ بَدْءاً وَ عُذْراً وَ نُذْراً- بِحُکْمٍ قَدْ فَصَّلَهُ‏  وَ تَفْصِیلٍ قَدْ أَحْکَمَهُ وَ فُرْقَانٍ قَدْ فَرَقَهُ‏  وَ قُرْآنٍ قَدْ بَیَّنَهُ لِیَعْلَمَ الْعِبَادُ رَبَّهُمْ إِذْ جَهِلُوهُ وَ لِیُقِرُّوا بِهِ إِذْ جَحَدُوهُ وَ لِیُثْبِتُوهُ بَعْدَ إِذْ أَنْکَرُوهُ ...[1]

 2) امیرالمومنین ع در فرازی از یکی از خطبه‌های خود فرمودند:

همانا مَثَلِ من در بین شما مَثَلِ چراغی است در ظلمت، که هر که در آن [ظلمت] وارد شود بدان روشنی جوید؛ پس ای مردم! دل بدهید و گوش‌های دلتان را آماده کنید تا به فهم برسید.

نهج البلاغة، خطبه187

إِنَّمَا مَثَلِی بَیْنَکُمْ کَمَثَلِ السِّرَاجِ فِی الظُّلْمَةِ یَسْتَضِی‏ءُ بِهِ مَنْ وَلَجَهَا فَاسْمَعُوا أَیُّهَا النَّاسُ وَ عُوا وَ أَحْضِرُوا آذَانَ قُلُوبِکُمْ تَفْهَمُوا.


3) امام کاظم ع از پدرانشان از امام حسین ع روایت کرده‌اند که یکبار در مسجد نشسته بودیم که موذن بر مناره بالا رفت و اذان داد. امیرالمومنین ع چنان گریست که از گریه‌اش ما هم به گریه افتادیم. وقتی اذان تمام شد فرمود: آیا می‌دانید موذن چه می گوید؟ گفتیم خدا و رسولش و وصی او بهتر می‌دانند. ایشان شروع کردند به شرح عبارات اذان تا بدینجا رسیدند که:

... اما این سخن که «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ: شهادت می‌دهم که [حضرت] محمد رسول الله است» بدین معناست که خدا را شاهد می‌گیرم که من شهادت می‌دهم که خدایی جز او نیست و [حضرت] محمد ص بنده و رسول و نبیّ و برگزیده و هم‌سخنِ اوست، او را با هدایت و دین حق به جانب جمیع مردم فرستاد تا [دینش را] بر هر دینی چیره گرداند هرچند مشرکان را ناخوش آید؛ و هر که در آسمانها و زمین است، از انبیاء و رسولان و فرشتگان و مردم، همگی را شاهد می‌گیرم که من شهادت می‌دهم که حضرت محمد ص سرور اولین و آخرین است؛

و دفعه دومی که می‌گوییم «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ» یعنی شهادت می‌دهم که هیچکس نیازی ندارد به هیچ کسی مگر به خدای واحد قهار که سراسر نیازمند اویند؛ و او از همه بندگانش و از همه خلائق بی‌نیاز است؛ و اوست که حضرت محمد را فرستاد بشارت‌بخش و هشدار دهنده و دعوت‌کننده‌ای به خدا به اذن او، و چراغی فروزنده. پس هرکه او را انکار کند و در این انکارش لجاجت ورزد و به او ایمان نیاورد خداوند عز و جل او را جاودانه و برای همیشه در آتش جهنم وارد سازد و او هیچگاه از آن رهایی نیابد...

التوحید (للصدوق)، ص239؛ معانی‌الاخبار، ص39

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْمَرْوَزِیُّ الْحَاکِمُ الْمُقْرِئُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَمْرٍو مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ الْمُقْرِئُ الْجُرْجَانِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو بَکْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الْمَوْصِلِیُّ بِبَغْدَادَ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَاصِمٍ الطَّرِیفِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو زَیْدٍ عَیَّاشُ بْنُ یَزِیدَ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْکَحَّالُ مَوْلَى زَیْدِ بْنِ عَلِیٍّ قَالَ أَخْبَرَنِی أَبِی یَزِیدُ بْنُ الْحَسَنِ قَالَ حَدَّثَنِی مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ:

کُنَّا جُلُوساً فِی الْمَسْجِدِ إِذَا صَعِدَ الْمُؤَذِّنُ الْمَنَارَةَ فَقَالَ اللَّهُ أَکْبَرُ اللَّهُ أَکْبَرُ فَبَکَى أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع وَ بَکَیْنَا بِبُکَائِهِ فَلَمَّا فَرَغَ الْمُؤَذِّنُ قَالَ أَ تَدْرُونَ مَا یَقُولُ الْمُؤَذِّنُ قُلْنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ وَصِیُّهُ أَعْلَمُ فَقَالَ لَوْ تَعْلَمُونَ مَا یَقُولُ لَضَحِکْتُمْ قَلِیلًا وَ لَبَکَیْتُمْ کَثِیراً ...

وَ أَمَّا قَوْلُهُ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ یَقُولُ أُشْهِدُ اللَّهَ أَنِّی أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ نَبِیُّهُ وَ صَفِیُّهُ وَ نَجِیُّهُ أَرْسَلَهُ إِلَى کَافَّةِ النَّاسِ أَجْمَعِینَ بِالْهُدى‏ وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ وَ أُشْهِدُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الْمُرْسَلِینَ وَ الْمَلَائِکَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ أَنِّی أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً ص سَیِّدُ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ وَ فِی الْمَرَّةِ الثَّانِیَةِ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ یَقُولُ أَشْهَدُ أَنْ لَا حَاجَةَ لِأَحَدٍ إِلَى أَحَدٍ إِلَّا إِلَى اللَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ مُفْتَقِرَةً إِلَیْهِ سُبْحَانَهُ وَ أَنَّهُ الْغَنِیُّ عَنْ عِبَادِهِ وَ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِینَ وَ أَنَّهُ أَرْسَلَ مُحَمَّداً إِلَى النَّاسِ بَشِیراً وَ نَذِیراً وَ داعِیاً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِیراً فَمَنْ أَنْکَرَهُ وَ جَحَدَهُ وَ لَمْ یُؤْمِنْ بِهِ أَدْخَلَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِداً مُخَلَّداً لَا یَنْفَکُّ عَنْهَا أَبَدا...[2]

تدبر

1) «وَ داعِیاً إِلَی اللَّهِ بِإِذْنِهِ»

می‌دانیم که پیامبر «دعوت‌کننده به سوی خدا» است؛ اما چرا فرمود «به اذن خدا» و منظور از افزودن این قید چیست؟

الف. مقصود از اذن خدا، امر خداست (مجمع‌البیان، ج8، ص569) و می‌خواهد با این قید اشاره کند به بعثت پیامبر برای این کار توسط خدا (المیزان، ج16، ص330)، که خدا او را به این دعوت‌گری مامور کرده است.

نکته تخصصی دین‌شناسی

با توجه به اینکه هر اقدامی توسط هر کسی انجام شود، از اذن تکوینی خداوند برخوردار است، تاکید بر کلمه «بإذنه» در این آیه، اشاره‌ای است به اذن تشریعی خدا؛ یعنی نه‌تنها پیامبر مردم را به سوی خدا می‌خواند؛ بلکه این دعوت او، به اذن خدا، و در واقع، به دستور خداوند است. شاید بدین ترتیب می‌خواهد تاکید کند که انسان برای تکامل وجودی خویش، محتاج آن است که اعمالی را تنها با این انگیزه که خدا دستور داده، انجام دهد؛ تو گویی تکامل انسان در گرو این است که کسی «به اذن خدا» انسانها را به سوی او دعوت کند، و پیامبر ما در چنین جایگاهی نشسته است. (ایستاده در باد، ص398)

ب. مقصود از اذن خدا، علم خداست (مجمع‌البیان، ج8، ص569) یعنی این دعوت‌گری وی تحت علم و اشراف ویژه‌ای از جانب خداوند انجام می‌شود که برای حکیمانه بودن تدبیر کلی عالم ضرورت دارد.

ج. انبیا نیز در برابر خداوند از خود استقلالى ندارند و موفّقیّت و دعوت آنان با اذن الهى است. (تفسیر نور، ج9، ص381)

د. ...


2) «وَ داعِیاً إِلَی اللَّهِ بِإِذْنِهِ»

پیامبر ص دعوت‌کننده‌ای است که به اذن خدا انسانها را به سوی خدا می‌خواند.

بحث تخصصی انسان‌شناسی (تاملی فلسفی در معنای دعوت)

انسان یک موجود ذاتًا فعال است و بخشی از افعال و معلولات انسان، ارادی و بخشی از آنها غیرارادی است. افعال و معلولات ارادی انسان، آن چیزهایی است که صدورشان از انسان مبتنی بر علوم حصولیِ انسانها به موجودات خارجی است. یکی از موثرترین راهها برای تغییر اعمال و افعال انسان، تغییر علم حصولی او نسبت به جهان خارج است. در حقیقت، هر انسانی ذاتا خواهان رسیدن به حالاتی مطلوب، و اجتناب از حالاتی نامطلوب است؛ و علم حصولی ما از حالات وجودیمان از یک طرف، و علم حصولی ما از این که اگر چه کاری بکنیم، چه حالت وجودی [مطلوب یا نامطلوبی] برایمان رخ می‌دهد از طرف دیگر، مبنای تمامی اعمال ارادی و تصمیم‌گیریهای ماست.

بدین‌ترتیب، دعوت کردن یک نفر به سوی چیزی یعنی «تلاش برای سر زدن یک عمل ارادی خاص، از طریق ایجاد یک علم حصولی خاص در آن موجود»؛ و آن چه که در دعوت موضوعیت دارد، علم حصولیِ دعوت‌شونده است و رفتن او به سوی مقصد از طریق همین فهمیدن و دانستن.

پس، دعوتگری یک ویژگی عمومی در تمام انسانها و یک صفت کمال برای آدمیان است. اغلب ارتباطات انسانی در نهایت امر، اگر شامل نوعی دعوت آگاهانه نباشند، دست کم تأثیری شبیه به تأثیر نوعی دعوت را در وجود انسانها به جای خواهند گذاشت؛ [و بر همین اساس است که از ما خواسته‌اند دعوت دیگران به خوبی‌ها را منحصر به دعوت زبانی نکنیم: کُونُوا دُعَاةً لِلنَّاسِ بِالْخَیْرِ بِغَیْرِ أَلْسِنَتِکُم ‏(کافی، ج2، ص105)[3]]

هر چقدر انسانها به رشد و کمال حقیقی دست یابند، خودآگاهی آنها نسبت به دعوتگر بودنشان از یک طرف، و آگاهی آنها نسبت به درستی و غلطی دعوتها از طرف دیگر، به کمال خواهد رسید؛ [و پیامبر در اوج قله چنین کمالی است که به اذن خدا و با دستور مستقیم الهی به دعوت انسانها می پردازد.]

ثمره اخلاقی_ اجتماعی

انسانها همه دعوتگرند و از این جهت هیچ تفاوتی میان آنها نیست. تفاوتی اگر باشد، در آگاهی یا عدم آگاهی به دعوتگر بودنشان و البته در محتوای دعوتی است که خواسته یا ناخواسته  در برابر دیگران قرار می‌دهند.

اما در دنیای امروز، گاه چنین ادعا میشود که هر کس به کار دیگران کاری نداشته و از تأثیرگذاری بر روی دیگران بیشتر احتراز جوید، فردی فرهیخته‌تر و  به اصطلاح امروزی  با کلاس‌تر است؛ و این از ویژگی‌های مهم اخلاق لیبرالی قلمداد می‌شود. بحث فوق ناصواب بودن چنین ادعایی را بخوبی نشان می‌دهد زیرا اگر معنی دعوت درست فهمیده شود، آشکار می‌گردد که همة انسانها در حال تأثیرگذاری بر روی یکدیگرند و راهی برای از میان بردن این تأثیر و تأثرات وجود ندارد. به تعبیری دقیقتر، همة انسانها دعوتگرند و تنها کاری که میتوان و باید کرد این است که انسانها را نسبت به تأثیراتشان بر روی دیگران آگاه نموده و مسیر این تأثیرات را تا آنجا که ممکن است، اصلاح نمود.

تحلیل فوق برگرفته از مقاله «تبدیل گنجشک به کلاغ» (جلسه دوم تفسیر سوره شعراء) ص7-19، نوشته سید محمد روحانی است. برای دریافت این مقاله به لینک زیر مراجعه کنید: http://halgheh.com/paper/shoara02.pdf


3) «وَ داعِیاً إِلَی اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنیراً»

در آیه قبل پیامبر را شاهد و بشارت‌دهنده و هشدار دهنده معرفی کرد. چه نکته اضافه‌ای در تعبیر «دعوت‌کننده به سوی خدا» هست که آن را مستقلا و در آیه‌ای دیگر مطرح کرد؟

الف. بشارت و هشدار عمدتا ناظر به دلمشغولی‌های درونی فرد است؛ شاید با افزودن این عبارت می‌خواهد بفرماید که که همه بشارت‌ها و هشدارهای پیامبر در راستای دعوت او به سوی خداست؛ آن هم به اذن و به دستور او (توضیح در تدبر1) و خط بطلانی بکشد بر اخلاق سکولار.

نکته تخصصی فلسفه اخلاق

اخلاق سکولار، اخلاقی است که گمان می‌کند اولا اخلاقی بودن برای سعادتمندی انسان کافی است، و ثانیا برای اخلاقی بودن، به دین و شریعت الهی نیازی نیست. (هم در مقام معنی اخلاق، هم در مقام دلالت و مصداق، و هم در مقام ضمانت اجرا)

در اینکه اخلاقی زیستن «شرط لازم» و ضروری برای رسیدن به سعادتمندی است، تردیدی نیست؛

اما هم اینکه «شرط کافی» باشد؛ و هم اینکه برای اخلاقی زیستن نیازی به شریعت الهی نباشد، هر دو محل مناقشه است.

مساله اصلی این است که اولا آیا اخلاق، بدون پشتوانه‌ای به نام خدا اصلاً معنی‌دار است، و به فرض معنی‌داری، آیا اساساً چنین اخلاقی می‌تواند موجه باشد، و به فرض هم که موجه شود، آیا ضمانت اجرا خواهد داشت؟ (اشاره به این نکته بد نیست که «کانت» مهمترین فیلسوف مدرنیته هم که خدا را از عرصه فلسفه بیرون کرد، چاره‌ای جز این ندید که خدا را به عنوان پشتوانه اخلاق وارد کند)

ثانیا، آیا ممکن است خدا خدا باشد و کاری به کار بشر نداشته باشد و با او سخنی نگوید و به او دستوری ندهد؟ و در این صورت، بی اعتنایی به دستور او، با اخلاقی بودن سازگار است؟

ثالثا آیا کسی که به خدایی خدا پی برده، بدون او سعادتی را می‌تواند تصور کند؟ آیا خدا معشوق حقیقیِ انسان نیست؛ و آیا زندگی برای یک عاشق حقیقی، بدون عنایت و توجه و دریافت دستور از جانب معشوقش ارزشی دارد؟[4]

ب. بشارت و هشدار، توجه و آگاهی دادن شخص است به مقصدی که در پیش گرفته؛ اما دعوت کردن، آگاهی دادن برای حرکت دادن وی است در مسیر رسیدن به آن مقصد. (تدبر2)

ج. ...


4) «سِراجاً مُنیراً»

چرا پیامبر را «چراغ نورافشان» خواند؟

الف. چراغ هم خودش روشن است و هم روشنی‌بخش دیگران است. پیامبر هم کسی است که هم خودش هدایت‌یافته است و هم توسل به او و تعالیمش موجب هدایت می‌شود.

ب. با چراغ است که تشخیص و حرکت در مسیر صحیح میسر می‌شود؛ و پیامبر نه‌تنها دعوت‌کننده به خداست؛ بلکه دعوتش به گونه‌ای است که سنگ محک و معیاری برای تشخیص سایر دعوت‌ها در اختیار انسان قرار می دهد.

نکته تخصصی فلسفه دین

شیعه از روز نخست و با هدایت امامان معصوم، به «حسن و قبح عقلی» باور داشته است؛ یعنی قبول داشته که ورود در دین نیازمند عقل است و عقل پیش از ورود در ساحت تعالیم وحیانی، توان تشخیص دارد و با همین تشخیص عقلی است که دینِ حق را از مدعیان دروغین تشخیص می‌دهد. اما نکته‌ای که گاه مورد غفلت قرار می‌گیرد این است که این تشخیص یک تشخیص اجمالی و کلی است، نه تفصیلی. به تعبیر دیگر، خودِ عقل به عدم خودبسندگیِ مطلق، و ضرورت نیاز به وحی و راهنمایی الهی برای مسیر خود پی می‌برد (عموم ادله نبوت، مبتنی بر عدم کفایت و خودبسندگی عقل در تمام ساحات زندگی است)؛ و وحی مددکار عقل است. عقل با نور خود به وحی می‌رسد، اما وحی همچون نورافکنی است که توان بینایی عقل را صدها برابر می‌سازد؛ به نحوی که با در اختیار داشتن این نورافکن، اکنون نه‌تنها امور فراوانی می‌بیند که قبلا نمی‌دید؛ بلکه درمی‌یابد بسیاری از امور که قبلا - به خاطر ابهام ناشی از تاریکی- به گونه‌ای خاص رخ می‌نمودند، حقیقتاً به گونه‌ای دیگرند.

عدم توجه به این نکته ظریف، ریشه بسیاری از مغالطاتی است که برخی از به‌اصطلاح روشنفکران را، به بهانه در پیش گرفتن رویکرد معتزلی و طرفداری از حسن وقبح عقلی، به تردید و انکار پاره‌ای از ضروریات شریعت کشانده است تا حدی که رسماً با طرح نظریه دین حداقلی، شعار «نومن ببعض و نکفر ببعض» (نساء/150) سرمی دهند.

ج. ...


5) «وَ داعِیاً إِلَی اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنیراً»

انبیا مردم را به سوى خدا دعوت مى‏کنند، نه خود. (تفسیر نور، ج‏9، ص380)

ثمره اخلاقی-اجتماعی

به کسی که مردم را به خود می‌خواند، و دنبال مرید جمع کردن است، و در مقام عمل، دل مریدان را به دست آوردن را مهمتر از تاکید بر رعایت شریعت الهی می‌شمرد، باید با دیده تردید نگریست.




[1] . فَتَجَلَّى لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِی کِتَابِهِ‏  مِنْ غَیْرِ أَنْ یَکُونُوا رَأَوْهُ فَأَرَاهُمْ حِلْمَهُ کَیْفَ حَلُمَ وَ أَرَاهُمْ عَفْوَهُ کَیْفَ عَفَا وَ أَرَاهُمْ قُدْرَتَهُ کَیْفَ قَدَرَ وَ خَوَّفَهُمْ مِنْ سَطْوَتِهِ وَ کَیْفَ خَلَقَ مَا خَلَقَ مِنَ الْآیَاتِ وَ کَیْفَ مَحَقَ مَنْ مَحَقَ مِنَ الْعُصَاةِ بِالْمَثُلَاتِ وَ احْتَصَدَ مَنِ احْتَصَدَ بِالنَّقِمَاتِ‏  وَ کَیْفَ رَزَقَ وَ هَدَى وَ أَعْطَى وَ أَرَاهُمْ حُکْمَهُ کَیْفَ حَکَمَ وَ صَبَرَ حَتَّى یَسْمَعَ مَا یَسْمَعُ وَ یَرَى فَبَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مُحَمَّداً ص بِذَلِکَ ثُمَّ إِنَّهُ سَیَأْتِی عَلَیْکُمْ مِنْ بَعْدِی زَمَانٌ لَیْسَ فِی ذَلِکَ الزَّمَانِ شَیْ‏ءٌ أَخْفَى مِنَ الْحَقِّ وَ لَا أَظْهَرَ مِنَ الْبَاطِلِ وَ لَا أَکْثَرَ مِنَ الْکَذِبِ عَلَى اللَّهِ تَعَالَى وَ رَسُولِهِ ص وَ لَیْسَ عِنْدَ أَهْلِ ذَلِکَ الزَّمَانِ سِلْعَةٌ  أَبْوَرَ مِنَ الْکِتَابِ إِذَا تُلِیَ حَقَّ تِلَاوَتِهِ وَ لَا سِلْعَةٌ أَنْفَقَ بَیْعاً  وَ لَا أَغْلَى ثَمَناً مِنَ الْکِتَابِ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِه‏ ...

[2] . دو حکایت زیر هریک به نحوی به این آیه می‌تواند مرتبط قلمداد شود: (در سایت مطالعه کنید  http://yekaye.ir/al-ahzab-33-46/)

[3] . عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِینٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِی یَعْفُورٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: کُونُوا دُعَاةً لِلنَّاسِ بِالْخَیْرِ بِغَیْرِ أَلْسِنَتِکُمْ لِیَرَوْا مِنْکُمُ الِاجْتِهَادَ وَ الصِّدْقَ وَ الْوَرَعَ.

[4] . شاعری گفت:

چو رسی به کوه سینا «أرِنی» مگوی و بگذر             که نیرزد این تمنا به جواب «لن ترانی»

شاعری جوابش داد:

چورسی به طور سینا اَرِنِی بگو تو مگذر                   چه خوش است از او جوابی چه «تری» چه «لَن تَرانی»

 


534) سوره احزاب (33) آیه 45 یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَ

بسم الله الرحمن الرحیم

534) سوره احزاب (33) آیه 45

یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذیراً

ترجمه

ای پیامبر! بدرستی که ما فرستادیم تو را شاهد و  بشارت‌بخش و انذاردهنده،

تبریک عید سعید غدیر

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلایَةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الأَئِمَّةِ علیهم السلام‏

خدا هر پیامبری که فرستاد امت را به اطاعت از او فراخواند (نساء/64)؛ و تا امتی این رهبری الهی را نپذیرفت، جامعه دینی تأسیس نشد. بدین سان قرنها گذشت و امثال نوح و ابراهیم و لوط و هود و صالح و شعیب علیهم‌السلام آمدند و رفتند و جوامع آنها با عذاب الهی برچیده شد.

اولین امتی که به رهبریِ یک پیامبر الهی لبیک گفت، بنی‌اسرائیل بود، و شاید از این زمان بود که خداوند تثبیت امامت در جامعه دینی را جدی کرد: موسی ع حتی برای چند روز که نبود، هارون ع را گذاشت، و سلسله پیامبران متصل در یک امت، که همگی رهبران الهیِ آن امت بودند، با بنی‌اسرائیل آغاز گشت؛ و علی‌رغم همه کژی‌ها و ناسازگاری‌ها، خدا پیاپی برای آنان پیامبری به امامت می‌فرستاد؛ اما نهایتا این امت، که زمانی به خاطر پیروی از رهبری پیامبرانشان، «امت برگزیده»‌ بودند (بقره/47 و 122) بقدری کج‌راهه رفتند که توسط پیامبران خودشان لعنت شدند (مائده/78)!

و تقدیر چنین بود که این بار جامعه دینی در نقطه دیگری از عالَم و با پیامبری جهانی تاسیس گردد.

پیامبر اسلام ص دعوتش را از مکه آغاز کرد، اما این مردم مدینة‌النبی بودند که به عنوان یک امت، رهبری او را پذیرفتند و تأسیس جامعه اسلامی را رقم زدند؛ و او هم، پس از راه‌اندازی جامعه دینی، حتی برای چند روز نبودنش، جانشین می‌گذاشت.

او که همه هستی خود را خرج هدایت مردم کرده بود، بعد از بارها تاکید، نهایتا در چنین روز شریفی، در جهانی‌ترین گردهمایی مسلمانان، اعلام کرد هرکس امامت و ولایت مرا پذیرفته، این علی ع مولای اوست؛ و این گونه بود که، به پیش‌بینیِ خود پیامبر ص، یکبار دیگر داستان بنی‌اسرائیل، اما این بار نه در سطح یک قوم خاص، بلکه برای کل جهان آغاز شد!

سالگرد سرآغاز تثبیت ولایت همیشگی برگزیدگان خدا، که هم اتمام نعمت و اکمال دین را به همراه داشت و هم آغاز دور جدیدی از ابتلائات برای مومنان حقیقی را رقم می‌زد (مائده/3)، و آنان را آماده تحقق وعده نهایی خدا در زمین می‌کرد (انبیاء/105)، بر خداجویان و خداپرستان واقعی جهان، دلدادگان و چنگ‌زنندگان به ولایت امیرمومنان ع، مبارک باد.

دست‌هایت را که در دستش گرفت آرام شد             تازه انگاری دلش راضی به این اسلام شد

دست‌هایت را گرفت و رو به مردم کرد و گفت:        مؤمنین! یک لحظه اینجا یک تبسم کرد و گفت:

خوب می‌دانید در دستانم اینک دست کیست؟          نام او عشق است، آری می‌شناسیدش: علی‌ست

 من اگر بر جنگجویان عرب غالب شدم                 با مددهای علی بن ابی‌طالب شدم

در حُنین و خیبر و بدر و اُحُد گفتم: علی                تا مبارز خواست «عمرو عبدود» گفتم: علی

در حرا گفتم: علی، شب با خدا گفتم: علی              تا پیام آمد بخوان «یا مصطفی»! گفتم: علی...

مستجار کعبه را دیدم، اگر مُحرِم شدم                    با «یدُ الله» آمدم تا «فوقِ اَیدیهِم» شدم

تا که ساقی اوست، سرمست‌اند «اصحابُ الیمین»       وجه باقی اوست، «اِنّی لا اُحبُّ الآفِلین»

دست او در دست من، یا دست من در دست اوست؟  ساقی پیغمبران شد یا دل من مست اوست؟

یکصد و بیست و چهار آیینه با هر یک هزار            ساغر آوردند و او پر کرد با چشمی خمار

آخرین پیغمبر دلداده‌ام در کیش او                       فکر می‌کردم که من عاشق‌ترینم پیش او

دختری دارم دلش دریای آرامش، ولی                   شد سراپا شور و طوفان تا شنید اسم علی

روزگارش شد علی، دار و ندارش شد علی             از ازل در پرده بود، آیینه‌دارش شد علی...

من نبی‌اَم در کنارم یک «نبأ» دارم «عظیم»                طالبان «اِهدنا» این هم «صراط المستقیم»

چهره‌اش مرآتِ «یاسین»، شانه‌هایش «مُحکمات»        خلوتش «والطور»، شور مرکبش «والعادیات»

هر خط قرآنِ من، توصیفی از سیمای اوست            هر که من مولای اویم، این علی مولای اوست.

(شاعر: قاسم صرافان)

نکات ترجمه

«شاهِداً» 

«شاهد» اسم فاعل از ماده «شهد» است که این ماده در اصل به معنای «حضوری است که همراه با مشاهده (حسی یا قلبی)‌ باشد» و اصطلاح «شهادت» هم در جایی که واقعه رخ می‌دهد و شخص حاضر است و به واقعه توجه می‌کند به کار می‌رود (اصطلاحا: تحمل شهادت) و هم در جایی که از شخص تقاضا می‌شود واقعه‌ای را که در آن حاضر بوده، در مقابل دیگران گواهی دهد (اصطلاحا: ادای شهادت).

درباره این ماده در جلسه304 توضیح داده شد http://yekaye.ir/al-maaarij-70-33/)

«مُبَشِّراً»

ماده «بشر»‌را در اصل به معنای «ظهور چیزی همراه با حُسن و جمال» دانسته‌اند که از این ماده «بشرة» به معنای ظاهر پوست انسان (که نمایان است) معروف است؛ و «بشیر» هم در اصل به معنای «خوش‌سیما» بوده است، و وقتی «بشارت» در مقابل «انذار» به کار می‌رود، دلالت بر خبر خوش دادن (در مقابل بیم دادن) دارد. (معجم المقاییس اللغة، ج‏1، ص251)

البته قبلا توضیح داده شد که از نظر برخی، اصل این ماده، همین پوست ظاهری است و «بشارت» (= مژده دادن) را هم از این جهت بشارت گفته‌اند که موجب انبساط در چهره (پوست صورت) شخص می‌شود. (مفردات ألفاظ القرآن، ص125)

(جلسه165 http://yekaye.ir/sad-038-71/)

«نَذیراً»

«نذیر» صفت مشبهه از ماده «نذر» است که به همان معنای «مُنذِر: انذاردهنده» می‌باشد و و قبلا درباره منذر و انذار توضیحات داده شد که «انذار» به معنای ابلاغ و بیانی است که با ترساندن توأم باشد (در فارسی: هشدار دادن)

(جلسه113 http://yekaye.ir/ash-shuara-026-194/ و جلسه206 http://yekaye.ir/al-furqan-025-51/)

شأن نزول[1]

حدیث

1) از امام صادق ع روایت شده است که امیرالمومنین ع درباره ناسخ و منسوخ توضیحاتی دادند از جمله اینکه فرمودند:

همانا خداوند تبارک و تعالی هنگامی که حضرت محمد ص را مبعوث فرمود، در ابتدای کارش به او دستور داد که تنها به دعوت کردن بسنده کند و بر او نازل فرمود: «ای پیامبر! بدرستی که ما فرستادیم تو را شاهد و  بشارت‌بخش و انذاردهنده؛ و دعوت‌کننده‌ای به سوی خدا - البته به اذن او - و چراغی فروزان؛ و به مومنین بشارت بده که همانا برایشان از جانب خداوند فضل و رحمتی بزرگ است؛ و از کافران و منافقان اطاعت مکن و اذیت آنها را رها کن و بر خدا توکل نما و وکیل شدن خدا کافی است.» (احزاب/45-48) پس خداوند او را تنها به دعوت مامور کرد و به او دستور داد که به آنها آزاری نرساند [= با آنها به جنگ و مبارزه اقدام نکند] اما همین که آنان تصمیم گرفتند که شبانه ایشان را به قتل رسانند، به او دستور هجرت داد و مبارزه را بر او واجب کرد، و فرمود «به کسانی که مورد قتل و کشتار قرار گرفتند اذن داده شد بدین سبب که مورد ظلم واقع شده بودند و همانا خداوند بر یاری آنها تواناست.» (حج/39) ...

بحار الأنوار، ج‏19، ص176؛ وسائل الشیعة، ج‏15، ص85

فِی تَفْسِیرِ النُّعْمَانِیِّ بِسَنَدِهِ الْمَذْکُورِ فِی کِتَابِ الْقُرْآنِ عَنْ إِسْمَاعِیل بْنِ جَابِرٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ آبَائِهِ ع عَنِ أَمِیر الْمُؤْمِنِینَ ع فِی ذِکْرِ النَّاسِخِ وَ الْمَنْسُوخِ وَ مِنْهُ أَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَمَّا بَعَثَ مُحَمَّداً ص أَمَرَهُ فِی بَدْءِ أَمْرِهِ أَنْ یَدْعُوَ بِالدَّعْوَةِ فَقَطْ وَ أَنْزَلَ عَلَیْهِ «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً وَ داعِیاً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِیراً وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا کَبِیراً وَ لا تُطِعِ الْکافِرِینَ وَ الْمُنافِقِینَ وَ دَعْ أَذاهُمْ وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ کَفى‏ بِاللَّهِ وَکِیلًا» فَبَعَثَهُ اللَّهُ بِالدَّعْوَةِ فَقَطْ وَ أَمَرَهُ أَنْ لَا یُؤْذِیَهُمْ فَلَمَّا أَرَادُوهُ بِمَا هَمُّوا بِهِ مِنْ تَبْیِیتٍ أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى بِالْهِجْرَةِ وَ فَرَضَ عَلَیْهِ الْقِتَالَ فَقَالَ سُبْحَانَهُ «أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ» ...[2]


2) روایت شده است که شخصی حکایت کرده است: وارد مسجد مدینه شدم و مردی را دیدم که از رسول الله حدیث روایت می‌کند و مردم پیرامون او جمع شده‌اند. به او گفتم: به من خبر بده از مراد از آیه «و سوگند به شاهد و مشهود» (بروج/3) گفت: شاهد روز جمعه است و مشهود روز عرفه است.

از او عبور کردم و شخص دیگری دیدم که حدیث روایت می‌کرد. به او گفتم: به من خبر بده از مراد از آیه «و سوگند به شاهد و مشهود» (بروج/3) گفت: شاهد روز جمعه است و مشهود روز قربانی کردن است.

از او عبور کردم و جوانی را دیدم که چهره‌ای نورانی داشت و او هم از رسول الله حدیث روایت می‌کرد. به او گفتم: به من خبر بده از مراد از آیه «و سوگند به شاهد و مشهود» (بروج/3) گفت: شاهد حضرت محمد ص است و مشهود روز قیامت است.

آیا نشنیده‌ای که خداوند می‌فرماید «ای پیامبر! بدرستی که ما فرستادیم تو را شاهد و ...» (احزاب/45) و نیز می‌فرماید «آن روزی است که مردم در آن گردآورده می‌شوند و آن روزی است که مشهود است» (هود/103).

پس [از مردم] پرسیدم که اینها کی‌اند؟ گفتند: اولی ابن‌عباس بود؛ دومی ابن‌عمر؛ و سومی حسن بن علی بن ابی‌طالب ع. و سخن [امام] حسن ع از همه نیکوتر بود.

مجمع البیان، ج‏10، ص708؛ کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج‏1، ص544

رَوى أَنَّ رَجُلًا قَالَ: دَخَلْتُ مَسْجِدَ الْمَدِینَةِ فَإِذَا أَنَا بِرَجُلٍ یُحَدِّثُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ النَّاسُ حَوْلَهُ فَقُلْتُ لَهُ أَخْبِرْنِی عَنْ «شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ» فَقَالَ نَعَمْ أَمَّا الشَّاهِدُ فَیَوْمُ الْجُمُعَةِ وَ أَمَّا الْمَشْهُودُ فَیَوْمُ عَرَفَةَ فَجُزْتُهُ إِلَى آخَرَ یُحَدِّثُ فَقُلْتُ لَهُ أَخْبِرْنِی عَنْ «شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ» فَقَالَ نَعَمْ أَمَّا الشَّاهِدُ فَیَوْمُ الْجُمُعَةِ وَ أَمَّا الْمَشْهُودُ فَیَوْمُ النَّحْرِ فَجُزْتُهُمَا إِلَى غُلَامٍ کَأَنَّ وَجْهَهُ الدِّینَارُ وَ هُوَ یُحَدِّثُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقُلْتُ أَخْبِرْنِی عَنْ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ فَقَالَ نَعَمْ أَمَّا الشَّاهِدُ فَمُحَمَّدٌ ص وَ أَمَّا الْمَشْهُودُ فَیَوْمُ الْقِیَامَةِ أَ مَا سَمِعْتَهُ یَقُولُ «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً» وَ قَالَ تَعَالَى «ذلِکَ یَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِکَ یَوْمٌ مَشْهُودٌ» سَأَلْتُ عَنِ الْأَوَّلِ فَقَالُوا ابْنُ عَبَّاسٍ وَ سَأَلْتُ عَنِ الثَّانِی فَقَالُوا ابْنُ عُمَرَ وَ سَأَلْتُ عَنِ الثَّالِثِ فَقَالُوا الْحَسَنُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع وَ کَانَ قَوْلُ الْحَسَنِ أَحْسَنَ. [3]


حدیث ذیل هم ارتباطی با آیه امروز دارد و هم ارتباطی با مناسبت امروز

3) روایت شده است هنگامی که امیرالمومنین ع به شهادت رسید، امام حسن ع بر منبر رفت و خطبه‌ای خواند و فرمود:

در امشب مردی به شهادت رسید که نه گذشتگان در علم بر او سبقت جستند و نه آیندگان به گَرد او خواهند رسید؛ بعد از خود، زرد و سفیدی (= طلا و نقره‌ای) در زمین باقی نگذاشت و تنها چیزی که از او مانده هفتصد درهم است از حقوقش از بیت‌المال،‌ که می‌خواست با آن برای خانواده‌اش خدمتکاری استخدام کند.

سپس فرمود: ای مردم! هر که مرا می‌شناسد، که می‌شناسد؛ و هرکه مرا نمی‌شناسد [بداند که] من حسن بن علی هستم، منم فرزند آن بشارت‌بخش انذاردهنده‌ای که دعوت‌کننده به سوی خدا - به اذن او - و چراغی فروزان بود. من از اهل بیتی هستم که جبرئیل در آن بیت [= خانه] نازل می‌شد و به آسمان می‌رفت؛ من از اهل بیتی هستم که خداوند پلیدی را از آنها زدود و کاملا پاک و طاهرشان کرد.

مسائل علی بن جعفر و مستدرکاتها، ص329

قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ الْعَبَّاسِ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَلِیِّ بْنِ عَبْدِ الْعَزِیزِ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ زَیْدٍ عَنْ عَمِّهِ عُمَرَ بْنِ عَلِیٍّ ع قَالَ:

خَطَبَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ ع النَّاسَ حِینَ قُتِلَ عَلِیٌّ ع فَقَالَ قُبِضَ فِی هَذِهِ اللَّیْلَةِ رَجُلٌ لَمْ یَسْبِقْهُ الْأَوَّلُونَ بِعِلْمٍ وَ لَا یُدْرِکُهُ الْآخَرُونَ مَا تَرَکَ عَلَى ظَهْرِ الْأَرْضِ صَفْرَاءَ وَ لَا بَیْضَاءَ إِلَّا سَبْعَمِائَةِ دِرْهَمٍ فَضَلَتْ مِنْ عَطَائِهِ أَرَادَ أَنْ یَبْتَاعَ بِهَا خَادِماً لِأَهْلِهِ‏ ثُمَّ قَالَ یَا أَیُّهَا النَّاسُ مَنْ عَرَفَنِی فَقَدْ عَرَفَنِی وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْنِی فَأَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ وَ أَنَا ابْنُ الْبَشِیرِ النَّذِیرِ الدَّاعِی إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ السِّرَاجِ الْمُنِیرِ أَنَا مِنْ أَهْلِ الْبَیْتِ الَّذِی کَانَ یَنْزِلُ فِیهِ جَبْرَئِیلُ وَ یَصْعَدُ وَ أَنَا مِنْ أَهْلِ الْبَیْتِ الَّذِینَ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهِیرا.

تدبر

1) «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذیراً»

باید نقش و مسئولیّت افراد را به آنان و جامعه اعلام کرد. (تفسیر نور، ج9، ص381)


2) «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً»

پیامبر ص بر اعمال مردم شاهد و گواه است. (تفسیر نور، ج9، ص381)


3) «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذیراً»

خدا پیامبر را نه‌تنها برای بشارت و انذار فرستاد، بلکه به عنوان «شاهد» فرستاد؛ و این شاهد بودن را حتی مقدم بر وظیفه بشارت و انذار ذکر کرد. چرا؟

الف. اگر پیامی می‌دهند و انجام اعمال خاصی را انتظار دارند، حتما شاهدی هم بر این که آیا آن انتظارات برآورده شد یا نه، می‌گمارند. (توضیح بیشتر در جلسه461، تدبر2 http://yekaye.ir/al-muzzammil-73-15/) به تعبیر دیگر، انجام رسالت همراه با نظارت است. (تفسیر نور، ج10، ص273)

ب. کسى مى‏تواند بشارت و هشدار دهد که بر اعمال و رفتار مردم شاهد و در صحنه حاضر باشد (تفسیر نور، ج9، ص381)

ج. مخاطب بفهمد که مسئولیت ابلاغ پیام و بشارت و انذار مردم، یک پیام‌رسانی ساده نیست؛ بلکه احاطه‌ای وجودی بر مخاطب لازم دارد؛ و «رسالت پیامبر ص صرفا ناظر به اعمال ما نیست، بلکه ناظر به نحوه وجود و ریشه‌های هستی ما هم هست.» (ایستاده در باد، ص393)

نکته تخصصی دین‌شناسی

با توجه به اینکه پیامبر اکرم ص، نه فقط برای قوم خود، بلکه برای کل عالمیان فرستاده شده (انبیاء/107)‌ و شریعتش ابدی است (جلسه529، حدیث5 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-40/) پس شاهد بودن او، صرفا مربوط به مردم زمان و مکان خودش نیست، و در قرآن کریم تصریح شده است که هر کسی که عملی انجام دهد، او آن را می‌بیند و بر آن شهادت می‌دهد (توبه/94 و 105)[4] و نه فقط شاهد بر اعمال امت خود، بلکه شاهد بر تمام شاهدان الهی است (نحل/89)[5] و این حکایت دارد از اینکه این شهادت، صرفا یک شهادت حسی و ظاهری نیست.

د. ...


4) «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْناکَ ... مُبَشِّراً وَ نَذیراً»

هر انسانی هر کاری که انجام می‌دهد، یا به شوق رسیدن به وضع مطلوبی است یا برای فرار از یک وضع نامطلوب.

ظاهرا به همین جهت است که کسی را که خدا برای دعوت انسان‌ها می‌فرستد (که قرار است کاری کند که آنها با اراده خویش راه صحیح را بپیمایند) دو وظیفه بر دوش او می‌گذارد: بشارت (و نشان دادن وضع مطلوب) و انذار و هشدار (برحذر داشتن از وضع نامطلوب) (اقتباس از ایستاده در باد، ص392)


5) «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْناکَ ... مُبَشِّراً وَ نَذیراً»

اگر

پیامبر بشارت‌دهنده و هشدار دهنده است؛ و

بشارت ناظر به وضع مطلوب، و انذار ناظر به وضع نامطلوب زندگی است، و

هدف از بشارت و انذار این است که ما به وضع مطلوب برسیم و به وضع نامطلوب گرفتار نیاییم،

پس،

هیچ مطلبی درباره وضع مطلوب یا نامطلوب ما باقی نمی‌ماند مگر اینکه پیامبر در آن زمینه برای ما سخنی دارد؛

و این بدان معناست که هیچ عرصه‌ای از زندگی بی‌ارتباط با دعوت دینی نیست؛ و نمی‌توان و نباید دین را به عرصه خاصی فروکاست. (ایستاده در باد، ص393)



[1] . قال علی بن إبراهیم فی قوله: إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً- وَ داعِیاً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِیراً- إلى قوله وَ دَعْ أَذاهُمْ وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ کَفى‏ بِاللَّهِ وَکِیلًا فإنها نزلت بمکة قبل‏ الهجرة بخمس سنین‏ (تفسیر القمی، ج‏2، ص195)


[2] . ادامه روایت چنین است

فَلَمَّا أَمَرَ النَّاسَ بِالْحَرْبِ جَزِعُوا وَ خَافُوا فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتالُ إِذا فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَخْشَوْنَ النَّاسَ کَخَشْیَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْیَةً وَ قالُوا رَبَّنا لِمَ کَتَبْتَ عَلَیْنَا الْقِتالَ لَوْ لا أَخَّرْتَنا إِلى‏ أَجَلٍ قَرِیبٍ إِلَى قَوْلِهِ سُبْحَانَهُ أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ فَنَسَخَتْ آیَةُ الْقِتَالِ آیَةَ الْکَفِّ فَلَمَّا کَانَ یَوْمُ بَدْرٍ وَ عَرَفَ اللَّهُ تَعَالَى حَرَجَ الْمُسْلِمِینَ أَنْزَلَ عَلَى نَبِیِّهِ وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَلَمَّا قَوِیَ الْإِسْلَامُ وَ کَثُرَ الْمُسْلِمُونَ أَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ وَ اللَّهُ مَعَکُمْ وَ لَنْ یَتِرَکُمْ أَعْمالَکُمْ فَنَسَخَتْ‏ هَذِهِ الْآیَةُ الْآیَةَ الَّتِی أُذِنَ لَهُمْ فِیهَا أَنْ یَجْنَحُوا ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ فِی آخِرِ السُّورَةِ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ إِلَى آخِرِ الْآیَةِ وَ مِنْ ذَلِکَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى فَرَضَ الْقِتَالَ عَلَى الْأُمَّةِ فَجَعَلَ عَلَى الرَّجُلِ الْوَاحِدِ أَنْ یُقَاتِلَ عَشَرَةً مِنَ الْمُشْرِکِینَ فَقَالَ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ إِلَى آخِرِ الْآیَةِ ثُمَّ نَسَخَهَا سُبْحَانَهُ فَقَالَ الْآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْکُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فِیکُمْ ضَعْفاً فَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ صابِرَةٌ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ إِلَى آخِرِ الْآیَةِ فَنَسَخَ بِهَذِهِ الْآیَةِ مَا قَبْلَهَا فَصَارَ مَنْ فَرَّ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ فِی الْحَرْبِ إِنْ کَانَتْ عِدَّةُ الْمُشْرِکِینَ أَکْثَرَ مِنْ رَجُلَیْنِ لِرَجُلٍ لَمْ یَکُنْ فَارّاً مِنَ الزَّحْفِ وَ إِنْ کَانَتِ الْعِدَّةُ رَجُلَیْنِ لِرَجُلٍ کَانَ فَارّاً مِنَ الزَّحْفِ وَ سَاقَ الْحَدِیثَ إِلَى قَوْلِهِ ع وَ نُسِخَ قَوْلُهُ سُبْحَانَهُ وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً یَعْنِی الْیَهُودَ حِینَ هَادَنَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ص فَلَمَّا رَجَعَ مِنْ غَزَاةِ تَبُوکَ أَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى قاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ إِلَى قَوْلِهِ تَعَالَى وَ هُمْ صاغِرُونَ فَنَسَخَتْ هَذِهِ الْآیَةُ تِلْکَ الْهُدْنَة.

[3] . این روایت در معانی الأخبار، ص52 هم درباره وجه تسمیه حضرت به بشیر و نذیر قابل توجه است:

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ مَاجِیلَوَیْهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ عَنْ عَمِّهِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی الْقَاسِمِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ الرَّقِّیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ: جَاءَ نَفَرٌ مِنَ الْیَهُودِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَسَأَلَهُ أَعْلَمُهُمْ وَ کَانَ فِیمَا سَأَلَهُ أَنْ قَالَ لَهُ لِأَیِّ شَیْ‏ءٍ سُمِّیتَ مُحَمَّداً وَ أَحْمَدَ وَ أَبَا الْقَاسِمِ وَ بَشِیراً وَ نَذِیراً وَ دَاعِیاً فَقَالَ النَّبِیُّ ص أَمَّا مُحَمَّدٌ فَإِنِّی مَحْمُودٌ فِی الْأَرْضِ وَ أَمَّا أَحْمَدُ فَإِنِّی مَحْمُودٌ فِی السَّمَاءِ وَ أَمَّا أَبُو الْقَاسِمِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقْسِمُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ قِسْمَةَ النَّارِ فَمَنْ کَفَرَ بِی مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ فَفِی النَّارِ وَ یَقْسِمُ قِسْمَةَ الْجَنَّةِ فَمَنْ آمَنَ بِی وَ أَقَرَّ بِنُبُوَّتِی فَفِی الْجَنَّةِ وَ أَمَّا الدَّاعِی فَإِنِّی أَدْعُو النَّاسَ إِلَى دِینِ رَبِّی عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَمَّا النَّذِیرُ فَإِنِّی أُنْذِرُ بِالنَّارِ مَنْ عَصَانِی وَ أَمَّا الْبَشِیرُ فَإِنِّی أُبَشِّرُ بِالْجَنَّةِ مَنْ أَطَاعَنِی.

[4] . سَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى‏ عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ‏ (توبه/94) «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَ إِلى‏ عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُون‏» (توبه/105)

[5] . وَ یَوْمَ نَبْعَثُ فی‏ کُلِّ أُمَّةٍ شَهیداً عَلَیْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنا بِکَ شَهیداً عَلى‏ هؤُلاء

 


533) سوره احزاب (33) آیه 44 تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَ

سم الله الرحمن الرحیم

533) سوره احزاب (33) آیه 44

تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ وَ أَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً کَریماً

ترجمه

تحیت‌شان روزی که به دیدار او رسند، سلام است؛ و برایشان اجری پاداشی بزرگمنشانه آماده کرده است.

نکات ترجمه

«تَحِیَّت»

قبلا اشاره شد که ماده «حیی» [یا «حیو»] بر دو معنا دلالت دارد:‌یکی حیات و زندگی، و دیگری شرم و حیا. (جلسه 245 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-25/ [1])

اصل «تحیة» ‌را عموما از «حیات» دانسته‌ و گفته‌اند «تحیة» همان گفتن «حَیَّاکَ اللّه» (خدا برای تو زندگی قرار دهد) است [در فارسی می‌گوییم:‌ ان‌شاءالله زنده باشی؛ خدا عمرت را زیاد کند] و اصل این عبارت خبری بوده که به صورت دعا درآمده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص270) و آن یک نوع تهنیت گفتن است؛ تا حدی که برخی گفته‌اند «حَیَّاکَ اللّه» به معنای «سلام علیک» هم به کار می‌رود.[2] وقتی به مسلمانان گفته می‌شود که بگویید «التحیات لله» یعنی توجه کنید که سلام و بقا و مُلک [حکومت و سلطنت] از آنِ خداست. کلمه «تحیّة» بر وزن «تفعله» (تحیِیَة) بوده که دو حرف یآء در هم ادغام شده است. (النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج‏1، ص183)

در قرآن کریم، کلمه «تحیّة» 6 بار و به صورت فعل 4 بار (حَیَّوْکَ بِما لَمْ یُحَیِّکَ، مجادله/8؛ حُیِّیتُمْ ... فَحَیُّوا، نساء/86) آمده است.

 

«یَلْقَوْنَ»

ماده «لقی» به معنای به معنای مواجهه و مقابل هم قرار گرفتن و به هم رسیدن است که قبلا درباره‌اش توضیح داده شد. جلسه 227 http://yekaye.ir/al-baqarah-2-37/ [3]

«سَلام»

«سَلام» از ماده «سلم» به معنای صحت، عافیت، و سلامتی از هرگونه عیب و نقصی است (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص91) و تعبیر «سلام» به معنای طلب سلامتی کردن است که در انسان‌ها با سخن، و در خداوند [مانند تعابیر قرآنی که خداوند می‌فرماید: سلامٌ علی...] با فعلش انجام می‌شود؛ و همچنین اسمی از اسماء الله است؛ بدین جهت که از هر عیب و آفتی که بر خلائق عارض می‌گردد مصون و سالم است. (مفردات ألفاظ القرآن/421)[4]

برخی گفته‌اند اصل این ماده، نقطه مقابل «خصومت» (دشمنی) است و به معنای همراهی و موافقت شدید در ظاهر و باطن است به صورتی که هیچ اختلافی در میان نباشد. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏5، ص189)

بدین ترتیب معلوم می‌شود که چرا «سِلم» به معنای صلح است. (وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها؛ انفال/61) معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص91) و برخی گفته‌اند «سَلَام» و «سِلْم» و «سَلَم»‏ هر سه به معنای صلح به کار می‌رود و لذا کاربرد آن در دو آیه (وَ أَلْقَوْا إِلَى اللَّهِ یَوْمَئِذٍ السَّلَم‏؛ نحل/87) و (وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى‏ إِلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً؛ نساء/94) را نیز به معنای صلح دانسته‌اند. (مفردات ألفاظ القرآن/423)

«سُّلَّم‏» به معنای «نردبان» (فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِیَ نَفَقاً فِی الْأَرْضِ أَوْ سُلَّماً فِی السَّماء؛ انعام/35) را هم گفته‌اند بدین جهت چنین نامیده‌ شده که شخصی که از آن پایین بیاید به سلامت به زمین می‌رسد (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص91) اما برخی گفته‌اند بدین جهت است که چیزی است که با آن می‌توان به مکانهای مرتفع رفت و به سلامتی دست یافت و بدین سبب است که در مورد هر چیزی که با آن بتوان به جای رفیعی دست یافت به کار رفته است. (مفردات ألفاظ القرآن/424)

تعبیر «اسلام» (إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ‏؛ آل‌عمران/19) و «تسلیم» (وَ ما زادَهُمْ إِلاَّ إیماناً وَ تَسْلیماً؛ احزاب/22) را هم برخی چنین توضیح داده‌اند که افراد در «سِلم» و صلح با یکدیگر وارد می‌شوند هرکس با اسلام آوردن به شخص دیگر اعلام می‌کند که از هر آسیب و صدمه‌ای از جانب من مصون هستی (مفردات ألفاظ القرآن/423)؛ و برخی گفته‌اند به این جهت اسلام نامیده‌اند که شخص با قبول آن، از سرپیچی کردن و مخالفت ورزیدن [با حق] سالم می‌ماند (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص91)

«مُسلِم» هم به کسی گویند که تسلیم حق شده و به حق اذعان می‌کند. (إِنْ تُسْمِعُ إِلَّا مَنْ یُؤْمِنُ بِآیاتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ؛ نمل/81) (مفردات ألفاظ القرآن/423)

«سلیم» هم صفت مشبهه از سلامت است و «قَلْبٍ سَلیمٍ» (شعراء/89) قلب و باطنی است که از هر گونه دغل و خیانتی سالم باشد. (مفردات ألفاظ القرآن/421)

این ماده و مشتقاتش 140بار در قرآن کریم به کار رفته است.

«کَریماً»

ماده «کرم» در اصل دلالت بر شرافت و بزرگمنشی می‌کند که درباره‌ این کلمه و تفاوتش با کلمات متشابه در جلسه 352 http://yekaye.ir/al-alaq-96-3/ توضیح داده شد.[5]

حدیث

حدیث5 جلسه 132 کاملا به این آیه مرتبط است که مجددا تکرار نمی‌شود.[6]

1) عبدالله بن سنان در روایتی از امام صادق ع چگونگی صلوات بر پیامبر را نقل می‌کنند که امام صادق ع فرمود: ...بگویید:

خدایا، ای برافرازنده سقف آسمانها و ای گستراننده سطح زمین، آفریننده زمین و آسمانها، از ما عهدی گرفتی که به نبوت حضرت محمد ص اعتراف، و به ولایت علی بن ابی‌طالب ع اقرار کنیم؛ پس شنیدیم و اطاعت کردیم؛

و ما را به صلوات بر ایشان دستور فرمودی، و آن را حق دانستیم و از آن پیروی کردیم؛

خدایا، تو را شاهد می‌گیرم و [حضرت] محمد ص و [حضرت] علی ع و هشت حامل عرش و چهار فرشته خازن علمت را شاهد می‌گیرم که وجوب نمازم برای تو و مستحباتم و  زکاتم و آنچه از قول و عمل برایم میسر می‌شود بر محمد و آل محمد است.

خدایا از تو می‌خواهم که مرا به آنها برسانی و با آنها به خودت نزدیک گردانی آن طور که به ما دستور دادی که بر آنها صلوات بفرستیم؛ و نزد تو شهادت می‌دهم که من تسلیم او و اهل بیتش - علیهم‌اسلام- هستم، نه سرپیچی می‌کنم و نه تکبر می‌ورزم؛ پس با صلوات خود و صلوات فرشتگانت مرا پاک و تزکیه فرما که این وعده تو و سخن توست که «اوست که بر شما صلوات می‌فرستد و نیز ملائکه‌اش، تا شما را از ظلمت‌ها به نور درآورد و به مومنان همواره رحیم بوده است. تحیت‌شان روزی که به دیدار او رسند، سلام است؛ و برایشان پاداشی بزرگمنشانه آماده کرده است.» (احزاب/43-44)

پس ما را با تحیت و سلام خود نزدیک فرما و با پاداش بزرگمنشانه‌ای از رحمتت بر ما منت گذار و ما را از جانب [حضرت] محمد با برترین صلوات بهره‌مند ساز و «بر آنها صلوات بفرست که همانا صلوات تو مایه آرامش آنان است» (توبه/103) و با صلوات او و صلوات اهل بیتش ما را پاک و تزکیه فرما و آنچه از علم و معرفت آنها به ما دادی نزد خودت مستقر و مقبول، و نه موقت و گذرا، قرار بده، ای رحم‌کننده‌ترین رحم‌کنندگان.

جمال الأسبوع بکمال العمل المشروع، ص238-240

حَدَّثَ جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا قَالُوا أَخْبَرَنَا أَبُو عِیسَى مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ سِنَانٍ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ: کُنَّا عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع جَمَاعَةً مِنْ أَصْحَابِنَا ...[7]قَالَ ع تَقُولُونَ

اللَّهُمَّ سَامِکَ الْمَسْمُوکَاتِ وَ دَاحِیَ الْمَدْحُوَّاتِ خَالِقَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاوَاتِ أَخَذْتَ‏ عَلَیْنَا عَهْدَکَ وَ اعْتَرَفْنَا بِنُبُوَّةِ مُحَمَّدٍ ص وَ أَقْرَرْنَا بِوَلَایَةِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع فَسَمِعْنَا وَ أَطَعْنَا وَ أَمَرْتَنَا بِالصَّلَاةِ عَلَیْهِمْ فَعَلِمْنَا أَنَّ ذَلِکَ حَقٌّ فَاتَّبَعْنَاهُ اللَّهُمَّ إِنِّی أُشْهِدُکَ وَ أُشْهِدُ مُحَمَّداً وَ عَلِیّاً وَ الثَّمَانِیَةَ حَمَلَةَ الْعَرْشِ وَ الْأَرْبَعَةَ الْأَمْلَاکَ خَزَنَةَ عِلْمِکَ أَنَّ فَرْضَ صَلَاتِی لِوَجْهِکَ وَ نَوَافِلِی وَ زَکَوَاتِی وَ مَا طَابَ لِی مِنْ قَوْلٍ وَ عَمَلٍ عِنْدَکَ فَعَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَسْأَلُکَ اللَّهُمَّ أَنْ تُوصِلَنِی بِهِمْ وَ تُقَرِّبَنِی بِهِمْ لَدَیْکَ کَمَا أَمَرْتَنِی بِالصَّلَاةِ عَلَیْهِ وَ أُشْهِدُکَ أَنِّی مُسَلِّمٌ لَهُ وَ لِأَهْلِ بَیْتِهِ عَلَیْهِمُ السَّلَامُ غَیْرُ مُسْتَنْکِفٍ وَ لَا مُسْتَکْبِرٍ فَزَکِّنَا بِصَلَوَاتِکَ وَ صَلَاةِ مَلَائِکَتِکَ إِنَّهُ فِی وَعْدِکَ وَ قَوْلِکَ هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ کانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ وَ أَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً کَرِیماً فَأَزْلِفْنَا بِتَحِیَّتِکَ وَ سَلَامِکَ وَ امْنُنْ عَلَیْنَا بِأَجْرٍ کَرِیمٍ مِنْ رَحْمَتِکَ وَ اخْصُصْنَا مِنْ مُحَمَّدٍ ص‏ بِأَفْضَلِ صَلَوَاتِکَ وَ صَلِّ عَلَیْهِمْ إِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ وَ زَکِّنَا بِصَلَاتِهِ وَ صَلَوَاتِ أَهْلِ بَیْتِهِ فَاجْعَلْ مَا آتَیْتَنَا مِنْ عِلْمِهِمْ وَ مَعْرِفَتِهِمْ مُسْتَقَرّاً عِنْدَکَ مَشْفُوعاً لَا مُسْتَوْدَعاً یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ.


2) روایت شده است که امام صادق ع به یکی از شیعیان فرمود:

شما [شیعیان واقعی] همان طیبان [= پاکان] هستید و زن‌های شما همان «طیبات» [زنان پاک] هستند [ظاهرا اشاره است به آیه «الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبات» نور/26] ...

شما کسانی هستید که خداوند با سلام خود بر شما تحیت فرستاد و شمایید اهل توفیق به عصمت خدا، و اهل دعوت‌ به طاعت خدا.

الکافی، ج‏8، ص366؛ فضائل الشیعة، ص14

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ التَّیْمِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ لِرَجُلٍ مِنَ الشِّیعَةِ أَنْتُمُ الطَّیِّبُونَ وَ نِسَاؤُکُمُ الطَّیِّبَاتُ  ... أَنْتُمْ أَهْلُ تَحِیَّةِ اللَّهِ بِسَلَامِهِ وَ أَهْلُ أُثْرَةِ اللَّهِ بِرَحْمَتِهِ وَ أَهْلُ تَوْفِیقِ اللَّهِ بِعِصْمَتِهِ وَ أَهْلُ دَعْوَةِ اللَّهِ بِطَاعَتِهِ ...

تدبر

1) «تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ وَ أَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً کَریماً»

کسانی که زیاد به یاد خدا هستند و صبح و شام او را تسبیح می‌کنند، خداوند هم بر آنها صلوات می‌فرستد تا آنها را از ظلمت‌ها درآورد و به سوی نور ببرد؛ در روزی که به لقاء الله می‌رسند با سلام بدانان تهنیت می‌گویند و از آنها استقبال می‌کنند و اجری کریمانه برایشان تدارک دیده‌اند.

اگر چنین مواجهه‌ای می‌کنند، آیا واقعا در عالم عملی ارزشمندتر از ذکر کثیر و تسبیح خدا یافت می‌شود؟!


2) «تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ»

مقصود از اینکه «تحیت‌شان روزی که به دیدار او رسند، سلام است» چیست؟

الف. تحیت در اینجا اشاره‌است به حیاتی که از جانب خدا بر آنان افاضه می‌شود که سراسر سلامتی و عافیت است (ایستاده در باد، ص385، با اقتباس از المیزان، ج16، ص329) یعنی همان که در جای دیگر فرمود برخی چنان‌اند که آنان را به حیات طیبه‌ای حیات بخشیم (فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَة؛ نحل/97)

ب. یعنی روزی که به ثواب‌های الهی می‌رسند همدیگر را تهنیت می‌گویند به اینکه: سلامتی از جمیع آفات بر شما تهنیت باد. (مجمع‌البیان، ج8، ص569)[8]

ج. روزی که مومن به ملاقات ملک‌الموت نائل می‌شود وی را با سلام و سلامتی قبض روح می‌کند، و ملک‌الموت هم یکی از ملائکه است [که در آیه قبل به آنها اشاره شد][9] (براء بن عازب، به نقل مجمع‌البیان، ج8، ص569)

د. ملائکه آنان را به سلامتی از هر بدی و آفتی تهنیت می‌گویند. (رقاشی، به نقل البحر المحیط، ج8، ص487)

ه.

نکته تخصصی تفسیری

این عبارت از عباراتی است که ظرفیت معانی متعددی دارد که با توجه به قاعده امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا، همگی می‌تواند مد نظر باشد؛ یعنی علاوه بر دیدگاههای فوق، برداشت‌های متعدد دیگری هم می‌توان از آیه داشت.

در ادامه چند مورد که ظرفیت این‌چنین در آیه ایجاد کرده است، اشاره می‌شود که با ضرب هر یک از این حالات در دیگری، معنای متفاوتی به دست می‌آید:

1. تحیة می‌تواند به معنای تهنیت گفتن باشد یا مفاد لغوی آن هم مد نظر بوده، به معنای حیات خاص بخشیدن باشد.

2. به لحاظ نحوی، «تحیتهم» می‌تواند اضافه مصدر به مفعول (تحیت گفتن به آنها) باشد یا اضافه مصدر به جریانی که بین فاعل و مفعول می‌گردد (تحیت بین آنها) (همانند: کُنَّا لِحُکْمِهِمْ شاهِدِینَ؛ انبیاء/87) (البحر المحیط، ج8، ص487)

3. مرجع ضمیر «ه» در یلقون، می‌تواند «الله» باشد، یا «واحدٌ من الملائکه» یا «یوم» (که این یوم می‌توان روز مرگ باشد یا لحظه خروج از قبر، یا روز قیامت یا لحظه نهایی ورود در بهشت یا ...)

4. «سلام» می‌تواند یکی از اسماء الله باشد (یعنی با اسمی از اسماء الله به آنها تهنیت می‌گویند) یا معنای وصفی‌اش (سلامتی) مد نظر باشد یا صرفاً همان مفاد تهنیت گفتن و خوشامدگویی و استقبال باشد که به طور متعارف به کار می‌بریم.


3) «تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ»

این تعبیر به زیبایی دو مضمون را با هم تلفیق کرده است:

تحیت، تهنیت گفتن (= خوشامدگویی و شادباش) است با تعبیر «حیّاک الله»، که ترجمه تحت‌اللفظی این تعبیر «خدا تو را زنده بدارد» می‌باشد.

بدین ترتیب در دل مفهوم «تحیت‌شان در آن روز، سلام است» این معنا نهفته که «گفتنِ «خدا تو را زنده بدارد» به آنها در آن روز، سلام است»

و اگر توجه کنیم که آخرت عرصه حقیقت محض است و جای تعارفات و امور اعتباری نیست، این تحیت اشاره دارد به ارتباط وجودی عمیقی که برای مومنان در آن عرصه آشکار می‌گردد، یعنی ارتباطات وجودی این افراد، زندگانی‌ای است سراسر سلامتی، یعنی به گونه‌ای که حقیقتا دوست‌داشتنی و مطلوب است و باعث رضایت و آرامش انسان می‌شود. (ایستاده در باد، ص384-385)


4) «لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ ... تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ»

تحیت‌شان روزی که به دیدار او رسند، سلام است؛

پس،

از طرفی، روزی که هنوز مومن به لقاء الله نرسیده، و لقاءالله را در وجود خویش درک و تثبیت نکرده است، هنوز به چنان سلامت و اطمینان و آرامشی نرسیده است؛ و این اضطراباتی که گاه در زندگی دنیا برای مومنان پیش می‌آید، نشان دارد که هنوز راهشان به نهایت نرسیده است.

و از طرف دیگر، از آنجا که آخرت باطن دنیاست، کسی که همچون انبیاء و اولیاء مراتب لقاء الله را پیموده باشند و در معراج خویش قدم در وادی «قاب قوسین او أدنی» (نجم/9) گذاشته باشند، در همین دنیا نیز در سلام و سلامتی محض بسر می‌برند؛ و همواره با سلامت الهی تحنیت می‌شوند

شاید این باشد رمز صلوات خداوند و ملائکه بر چنین مومنانی؛ و شاید این است رمز اینکه پایان‌بخش نماز، ابتدا سلامی است به پیامبر خاتم و سپس سلامی به بندگان صالح خدا.


5) «تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ»

کسی که ذکر کثیر و تسبیح در صبح و شام داشت، از ظلمات به نور درمی‌آید و به حیاتی سراسر سلام می‌رسد؛

پس،

کسی که زندگانی‌اش بر اساس ذکر کثیر شکل نگرفته،

اولا پر از تیرگی‌ها و تاریکی‌هاست؛

ثانیا حیاتی حقیقی نیست، و اگر هم حیات محسوب شود، زندگی ناسالم و بیمارگونه است. (ایستاده در باد، ص385)


6) «تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ وَ أَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً کَریماً»

اگر آنها با سلامی الهی استقبال می‌شوند و به حیاتی طیبه می‌رسند (تدبر2، بندالف)، چه چیز دیگری می‌ماند که بخواهد به عنوان اجر کریم بدانها داده شود؟!

الف. از آیات قرآن فهمیده می‌شود که برای مومنان علاوه بر تجلی حیاتشان در روز قیامت، که ثمره عملشان است، پاداش و کمال دیگری هم هست که فوق تصور و فوق انتظار آنان است (المیزان، ج10، ص43 و ج18، ص355)؛ مثلا:

آنها هرچه بخواهند (که خواسته‌های انسان بر اساس فهم خویش است) برایشان مهیاست، اما نزد خدا اضافه‌ای هم هست: «لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فیها وَ لَدَیْنا مَزید» (ق/35)

آنان به ازای نیکوکاری‌شان نیکی دریافت می‌کنند، و اضافه‌ای: «لِلَّذینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى‏ وَ زِیادَةٌ» (یونس/26)

شاید این اجر کریم اشاره به همان اضافه‌ای است که در تصور کسی نمی‌گنجد. (ایستاده در باد، ص386)

ب. ...


7) «وَ أَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً کَریماً»

پاداش‏هاى الهى، هم بزرگوارانه است، هم بزرگ و گرانقدر. (تفسیر نور، ج9، ص379)

توضیح

(در قرآن کریم 20 بار از عظمت و بزرگی اجر اخروی (18 بار تعبیر «أجر عظیم» و دو بار دیگر از تعابیر: «یُعْظِمْ لَهُ أَجْراً» طلاق/5؛ «هُوَ خَیْراً وَ أَعْظَمَ أَجْراً» مزمل/20) به کار رفته است؛ این آیه نشان می‌دهد که اجر خداوند نه‌تنها بزرگ است، بلکه بزرگوارانه و کریمانه هم هست.



[1] . البته در جلسه 161 http://yekaye.ir/al-ankabut-029-64/  هم درباره «حیوان» که از همین ماده است توضیح داده شد.

[2] البته عده‌ای تذکر داده‌اند که «حیاک الله» اعم از «سلام علیک» است. )الفروق فی اللغ,، ص50.

[3] . و نیز در جلسه132 http://yekaye.ir/yunus-010-007/

[4] . این مطالب قبلا در جلسه101 http://yekaye.ir/al-qadr-097-05/  توضیح داده شد.

[5] . توضیحی هم در جلسه191 http://yekaye.ir/al-infitar-082-11/ در این باره ارائه شد.

[6] . شخصی خدمت امیرالمومنین ع می‌رسد و می‌گوید در کتاب خداوند شک کرده‌ام و آیاتی را بیان می‌کند که از نظر خودش با هم ناسازگار است، در فرازی از این گفتگو وی به آیات مربوط به لقاء الله اشاره می‌کند و امیرالمومنین ع چنین پاسخ می‌دهد:

اما اینکه فرمود «بلکه آنها به لقاء پروردگارشان کافرند» (سجده/10) منظورش برانگیخته شدن [در قیامت] است و خدا آن را لقاء خود نامید

و همین طور در مورد مومنین فرمود «کسانی که ظن دارند که پروردگارشان را ملاقات می‌کنند» (بقره/46) منظورش این است که یقین دارند که برانگیخته و محشور می‌شوند و مورد محاسبه قرار می‌گیرند و با ثواب و عقاب جزا داده می‌شوند، «ظن» در اینجا به معنای یقین خاص است؛

و همچنین است این سخن خدا که «پس هرکه امید به لقاء پروردگارش دارد باید که عملی صالح انجام دهد» (کهف/110) و این آیه که «هرکه امید به لقاء الله دارد [بداند] که مهلت خدا حتما سر می‌رسد» (عنکبوت/5) یعنی هرکه ایمان دارد که برانگیخته خواهد شد بداند که وعده ثواب و عقاب خدا حتما خواهد آمد؛ پس لقاء در اینجا به معنای دیدن نیست بلکه به معنای برانگیخته شدن است؛ پس هرآنچه در کل کتاب الله درباره لقاء خدا آمده را بفهم که منظورش برانگیخته شدن است؛ و همچنین این آیه که فرمود: «تحیت‌گویی آنها در روزی که او را ملاقات می‌کنند، سلام [سلامتی] است» (احزاب/44) یعنی در روزی که برانگیخته می‌شوند، ایمان از قلبهای آنها زدوده نخواهد شد. گفت: عقده مرا گشودی خدا مشکلاتت را حل کند یا امیرالمومنین!

التوحید (للصدوق)، ص258 و 267؛ الاحتجاج، ج1، ص244

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْقَطَّانُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ بَکْرِ بْنِ‏ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَبِیبٍ قَالَ حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ یَعْقُوبَ بْنِ مَطَرٍ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَبْدِ الْعَزِیزِ الْأَحْدَبُ الْجُنْدُ بِنَیْسَابُورَ قَالَ وَجَدْتُ فِی کِتَابِ أَبِی بِخَطِّهِ حَدَّثَنَا طَلْحَةُ بْنُ یَزِیدَ عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ عُبَیْدٍ عَنْ أَبِی مَعْمَرٍ السَّعْدَانِیِّ:

أَنَّ رَجُلًا أَتَى أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ ع فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنِّی قَدْ شَکَکْتُ فِی کِتَابِ اللَّهِ الْمُنْزَلِ...

قَالَ لَهُ الرَّجُل‏... وَ أَجِدُ اللَّهَ جَلَّ جَلَالُهُ یَقُولُ «بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ کافِرُونَ» وَ ذَکَرَ الْمُؤْمِنِینَ فَقَالَ «الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَیْهِ راجِعُونَ» وَ قَالَ «تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ» وَ قَالَ «مَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ» وَ قَالَ «فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً» فَمَرَّةً یُخْبِرُ أَنَّهُمْ یَلْقَوْنَهُ وَ مَرَّةً «أَنَّهُ لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ» وَ مَرَّةً یَقُولُ «وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً» فَأَنَّى ذَلِکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ وَ کَیْفَ لَا أَشُکُّ فِیمَا تَسْمَع‏ ...

فَقَالَ ع ... فَأَمَّا قَوْلُهُ «بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ کافِرُونَ» یَعْنِی الْبَعْثَ فَسَمَّاهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِقَاءَهُ وَ کَذَلِکَ ذِکْرُ الْمُؤْمِنِینَ «الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ» یَعْنِی یُوقِنُونَ أَنَّهُمْ یُبْعَثُونَ وَ یُحْشَرُونَ وَ یُحَاسَبُونَ وَ یُجْزَوْنَ بِالثَّوَابِ وَ الْعِقَابِ فَالظَّنُّ هَاهُنَا الْیَقِینُ خَاصَّةً وَ کَذَلِکَ قَوْلُهُ «فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً» وَ قَوْلُهُ «مَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ» یَعْنِی مَنْ کَانَ یُؤْمِنُ بِأَنَّهُ مَبْعُوثٌ فَإِنَّ وَعْدَ اللَّهِ لَآتٍ مِنَ الثَّوَابِ وَ الْعِقَابِ فَاللِّقَاءُ هَاهُنَا لَیْسَ بِالرُّؤْیَةِ وَ اللِّقَاءُ هُوَ الْبَعْثُ فَافْهَمْ جَمِیعَ مَا فِی کِتَابِ اللَّهِ مِنْ لِقَائِهِ فَإِنَّهُ یَعْنِی بِذَلِکَ الْبَعْثَ وَ کَذَلِکَ قَوْلُهُ «تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ» یَعْنِی أَنَّهُ لَا یَزُولُ الْإِیمَانُ عَنْ قُلُوبِهِمْ یَوْمَ یُبْعَثُونَ قَالَ فَرَّجْتَ عَنِّی یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَرَّجَ اللَّهُ عَنْکَ فَقَدْ حَلَلْتَ عَنِّی عُقْدَة ...

[7] . فَقَالَ لَنَا ابْتِدَاءً کَیْفَ تُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ فَقُلْنَا نَقُولُ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ فَقَالَ کَأَنَّکُمْ تَأْمُرُونَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یُصَلِّیَ عَلَیْهِمْ فَقُلْنَا فَکَیْفَ نَقُولُ

[8] . ظاهرا این نظر مرحوم طبرسی برگرفته از نظر قتاده می‌باشد که گفته است:‌ روزی که به بهشت وارد شوند همدیگر را با سلام تهنیت می‌گویند، یعنی که هم ما و هم شما از هر امر ترسناکی به سلامت ماندیم. (به نقل البحر المحیط، ج8، ص487)

[9] . یعنی اشکال نشود که چرا ضمیر «ه» در یلقونه را به ملک‌الموت برگرداندید در حالی که مرجعی برای این ضمیر وجود ندارد؛ پاسخش این است که در آِه قبل علاوه بر الله، از ملائکه نام برد و ملک‌الموت یکی از ملائکه است، لذا ضمیر به او برمی‌گردد.

 


532) سوره احزاب (33) آیه 43 هُوَ الَّذی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ م

بسم الله الرحمن الرحیم

532) سوره احزاب (33) آیه 43

هُوَ الَّذی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ وَ کانَ بِالْمُؤْمِنینَ رَحیماً

ترجمه

اوست که بر شما صلوات می‌فرستد و نیز ملائکه‌اش، تا شما را از ظلمت‌ها به نور درآورد و به مومنان همواره رحیم بوده است.

نکات ترجمه

«یُصَلِّی»

بین اهل لغت اختلاف است که این کلمه از ماده «صلو» یا «صلی» می‌باشد؛ البته اغلب معتقد به وجود دو معنای مستقل برای «صلو» و «صلی» هستند؛ و اکثراً معنای دعا و نماز و عبادت را برای «صلو» و آتش زدن و برافروختن را معنای «صلی» می‌دانند. که در این باره در جلسه 293 توضیح داده شد. http://yekaye.ir/al-maaarij-70-22/

علامه طباطبایی معنای جامع «صلات» نوعی «منعطف شدن برای توجه کردن» است که به فراخور موضوع متفاوت می‌شود و لذا گفته شده. وقتی از جانب خدا به ما باشد به معنای نزول رحمت می‌شود؛ وقتی از جانب فرشتگان به ما باشد به معنای استغفار آنها برای ماست و وقتی از جانب ما به خدا باشد به معنای دعا است؛ و در قرآن صلات خدا بر مومنان آن رحمت خاصه‌ای است که از جانب خدا شامل حال مومنان می‌شود و موید این مطلب ادامه همین آیه است که می‌فرماید تا شما را از ظلمت‌ها به نور درآورد و به مومنان همواره رحیم بوده است. (المیزان، ج16، ص329)

اگر صلات را از ماده «صلو» بدانیم باید بگوییم این ماده و مشتقات آن 98 بار در قرآن کریم به کار رفته است و اگر هم بین این ماده و ماده «صلو» تفاوتی قائل نشویم جمعا 123 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

«رَحیماً»

از ماده «رحم» است که اصل این ماده را به معنای «رقت قلبی که توام با احسان کردن باشد» دانسته اند که در مورد خداوند تنها به معنای احسان می‌باشد (جلسه89 http://yekaye.ir/yunus-010-058/) و در جلسه 1 درباره تفاوت رحمن و رحیم اشاره شد که «رحمن» صیغه مبالغه است، یعنی کسی که رحمتش فراگیر است؛ و «رحیم» صفت مشبهه است یعنی کسی که رحمتش دائمی و همیشگی است، و در تدبر 6 جلسه 47 در تفاوت «رئوف: مهربان» و «رحیم» توضیحاتی گذشت.

ماده «رحم» و مشتقات آن جمعا 563 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

حدیث

1) اسحاق بن فرّوخ می‌گوید: امام صادق ع فرمود:

اسحاق! کسی که بر محمد و آل محمد ده بار صلوات بفرستد خداوند و فرشتگانش صد بار بر او صلوات می‌فرستند؛ و کسی که بر محمد و آل محمد صد بار صلوات بفرستد، خداوند و فرشتگانش هزار بار بر او صلوات می‌فرستند؛ آیا نشنیده‌ای سخن خداوند عز و جل را که فرمود: «اوست که بر شما صلوات می‌فرستد و نیز ملائکه‌اش، تا شما را از ظلمت‌ها به نور درآورد و به مومنان همواره رحیم بوده است.» (احزاب/43)

الکافی، ج‏2، ص494

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ فَرُّوخَ مَوْلَى آلِ طَلْحَةَ قَالَ

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: یَا إِسْحَاقَ بْنَ فَرُّوخَ مَنْ صَلَّى عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ عَشْراً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ مَلَائِکَتُهُ مِائَةَ مَرَّةٍ وَ مَنْ صَلَّى عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ مِائَةَ مَرَّةٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ مَلَائِکَتُهُ أَلْفاً أَ مَا تَسْمَعُ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ کانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً.


همچنین از امام صادق ع روایت شده است که:

هنگامی که یادی از پیامبر ص شد زیاد بر او صلوات بفرستید؛ چرا که هرکس یک صلوات بر پیامبر ص بفرستد، خداوند بر او هزار صلوات در هزار صف از فرشتگان می‌فرستد و چیزی از آنچه خداوند خلق کرده نمی‌ماند مگر اینکه به خاطر صلوات خدا و صلوات فرشتگانش، بر او صلوات می‌فرستند؛ پس هرکه بدین کار رغبت نکند، جاهل مغروری است که خداوند و پیامبرش و اهل بیت او از او بیزارند.

الکافی، ج‏2، ص492؛ ثواب الأعمال، ص154؛ جامع الأخبار(للشعیری)، ص61

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِیهِ وَ حُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْعَلَاءِ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ: إِذَا ذُکِرَ النَّبِیُّ ص فَأَکْثِرُوا الصَّلَاةَ عَلَیْهِ فَإِنَّهُ مَنْ صَلَّى عَلَى النَّبِیِّ ص صَلَاةً وَاحِدَةً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ أَلْفَ صَلَاةٍ فِی أَلْفِ صَفٍّ مِنَ الْمَلَائِکَةِ وَ لَمْ یَبْقَ شَیْ‏ءٌ مِمَّا خَلَقَهُ اللَّهُ إِلَّا صَلَّى عَلَى الْعَبْدِ لِصَلَاةِ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ صَلَاةِ مَلَائِکَتِهِ فَمَنْ لَمْ یَرْغَبْ فِی هَذَا فَهُوَ جَاهِلٌ مَغْرُورٌ قَدْ بَرِئَ اللَّهُ مِنْهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَهْلُ بَیْتِهِ.[1]


2) از امام باقر ع و امام صادق ع روایت شده است که درباره عبارت «تا شما را از ظلمت‌ها به نور درآورد» فرمودند:

از ظلمت‌ها یعنی از کفر؛ و به نور، یعنی به ولایت علی ع.

مناقب آل أبی طالب، ج‏3، ص80؛ الصراط المستقیم إلى مستحقی التقدیم، ج‏2، ص74[2]

أَبُو جَعْفَرٍ وَ جَعْفَرٌ ع فِی قَوْلِهِ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ یَقُولُ مِنَ الْکُفْرِ إِلَى الْإِیمَانِ یَعْنِی إِلَى الْوَلَایَةِ لِعَلِیٍّ ع.


3) از رسول الله ص روایت شده است که:

در شب معراج، در مسیری که در آسمانها می‌رفتیم، جبرئیل در جایگاه خود ایستاد و دیگر از تحیت هیچ فرشته و سخنشان خبری نبود و به مقامی رسیدم که در آن مقام همه صداها قطع گردید و مردگان و زندگان به نزد من یکسان گشتند، دلم به اضطراب افتاد و سختی‌ام مضاعف گردید؛ پس شنیدم ندادهنده‌ای با زبان علی بن ابی‌طالب گفت: محمد! بایست! که پروردگارت صلوات می‌فرستد!

گفتم چگونه خداوند صلوات می‌فرستد در حالی که او از صلات بر هر کسی بی‌نیاز است؟

و علی ع چگونه به این مقام رسیده است؟

خداوند متعال فرمود: بخوان محمد! که: «هُوَ الَّذی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ: اوست که بر شما صلوات می‌فرستد و نیز ملائکه‌اش، تا شما را از ظلمت‌ها به نور درآورد» (احزاب/43) و صلات من رحمتی برای تو و امت توست؛

و اما اینکه صدای علی ع را شنیدی، پس همانا برادرت موسی ع هنگامی که به کوه طور آمد و دید آن امور عظیمی را که دید، آنچه مشاهده کرد، وی را از آنچه به او القا شد بازداشت، پس او را از آن هیبتی که مشاهده کرده بود به دوست‌داشتنی‌ترین چیزی که داشت، که همان عصا بود، مشغول کردم هنگامی که به او گفتم «موسی آن چیست که در دستت است؟»‌ (طه/17) [تا از عظمت و حیرت ناشی از آن هیبت به در آید و مطالب القا شده را درست بفهمد]، و از آنجا که علی ع محبوبترین مردم به نزد توست، با زبان و کلام او تو را ندا دادم تا دلت از آن رعب و وحشت آرام بگیرد و آنچه را که بر تو القا می‌شود، بفهمی.

البرهان فی تفسیر القرآن، ج‏3، ص761؛ و ج‏4، ص477

مدینة معاجز الأئمة الإثنی عشر، ج‏2، ص404

عمر بن إبراهیم الأوسی: قال: روی عن رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله- قال: لمّا کانت اللیلة التی اسری بی إلى السماء وقف جبرئیل فی مقامه و غبت [عبت] عن تحیّة کلّ ملک و کلامه و صرت بمقام انقطع عنّی فیه الأصوات، و تساوى عندی الأحیاء و الأموات، اضطرب قلبی، و تضاعف کربی، فسمعت منادیا ینادی بلغة علیّ بن أبی طالب: قف یا محمد، فإنّ ربّک یصلّی. قلت: کیف یصلّی و هو غنیّ عن الصلاة لأحد، و کیف بلغ علی هذا المقام؟

فقال اللّه تعالى: اقرأ یا محمد، هو الّذی یصلّی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمات إلى النور، و صلاتی رحمة لک و لامّتک، فأمّا سماعک صوت علیّ فإنّ أخاک موسى لمّا جاء جبل الطور و عاین ما عاین من عظیم الامور أذهله ما رآه عمّا یلقى إلیه فشغلته عن الهیبة بذکر اللّه أحبّ [حبّ] الأشیاء إلیه و هی العصا إذ قلت له: وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ یا مُوسى‏ و لمّا کان علیّا أحبّ الناس إلیک نادیناک بلغته و کلامه لیسکن ما بقلبک من الرعب، و لتفهم ما یلقى إلیک ...[3]


4) از سلیمان بن خالد می‌گوید: به امام صادق ع عرض کردم: آیا صلوات فرستادن بر مومنان جایز است؟

فرمود: به خدا سوگند بله، بر آنها صلوات فرستاده می‌شود، چرا که خداوند بر آنان صلوات فرستاده است؛ آیا نشنیده‌ای سخن خداوند را که «اوست که صلوات می‌فرستد بر شما و ...»

بحار الأنوار، ج‏91، ص70

بَیَانُ التَّنْزِیلِ، لِابْنِ شَهْرَآشُوبَ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ خَالِدٍ الْأَقْطَعِ قَالَ: قُلْتُ لِلصَّادِقِ ع أَ یَجُوزُ أَنْ یُصَلَّى عَلَى الْمُؤْمِنِینَ؟

قَالَ إِی وَ اللَّهِ یُصَلَّى عَلَیْهِمْ فَقَدْ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِمْ أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ اللَّهِ «هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ» الْآیَة

تدبر

1) «هُوَ الَّذی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ وَ کانَ بِالْمُؤْمِنینَ رَحیماً»

صلوات جمعِ صلات است. مقصود از صلوات خدا بر مومنان چیست؟

الف. صلات از جانب خدا مغفرت و رحمت است (حدیث3، همچنین: نظر سعید بن جبیر و حسن بصری، به نقل مجمع‌البیان، ج8، ص569) در واقع، «صلات» نوعی «منعطف شدن برای توجه کردن» است که وقتی از جانب خدا به ما باشد به معنای نزول رحمت می‌شود؛ و آن رحمت خاصه‌ای است که از جانب خدا شامل حال مومنان می‌شود و سعادت جاودان را به ارمغان می‌آورد. موید این مطلب ادامه همین آیه است که می‌فرماید تا شما را از ظلمت‌ها به نور درآورد و به مومنان همواره رحیم بوده است. (المیزان، ج16، ص329)

ب. ...


2) «هُوَ الَّذی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ»

در دو آیه قبل به مومنان فرمود که خدا را زیاد یاد کنید؛ در این آیه نتیجه‌اش را می‌گوید که خدا هم بر شما صلوات می‌فرستد.[4] و صلوات خدا بر انسان‌ها که نزول رحمت بر ایشان است، ثمره‌اش خارج کردن مومنان است از ظلمات به نور.

در واقع این آیات را می‌توان شرح آیه «فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ: مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم» (بقرة/15) دانست که نشان می‌دهد یاد کردن خدا همان صلوات و رحمت ویژه خود را شامل انسان کردن است که انسان را از ظلمات به سوی نور می‌برد. (المیزان، ج16، ص329)

این تاثیر متقابل است که موجب می‌شود صلوات فرستادن ما برای پیامبر و اهل بیت ایشان اثرش به خود ما برگردد و خدا و فرشتگانش بر ما صلوات بفرستند. (حدیث1)


3) «هُوَ الَّذی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ»

هدف صلوات خدا و فرشتگانش، خارج کردن ما از ظلمات به سوی نور است.

این نشان می‌دهد که صلوات خدا بر انسان، یک مساله اعتباری و تشریفاتی نیست؛ بلکه یک اثر عینی واقعی دارد؛ و اگر توجه کنیم که این صلوات نتیجه ذکر خود ما (آیه قبل) و صلوات‌هایی است که ما بر پیامبر و اهل بیت ایشان می‌فرستیم (حدیث1)، معلوم می‌شود که صلوات فرستادن ما هم یک امر تشریفاتی و اعتباری نیست.


4)‌ «لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ»

مقصود از ظلمات و نور چیست؟

الف. ظلمات فراموشی و غفلت، و نور یاد خدا. (المیزان، ج16، ص329)

ب. ظلمات جهل نسبت به خدا و معرفت او؛ چرا که معرفت و جهل است که انسان را به سوی بهشت و جهنم می‌برد. (مجمع‌البیان، ج8، ص569)

ج. ظلمت ظلالت و نور هدایت (مجمع‌البیان، ج8، ص569)

د. نور منشأ ظهور است و ظهور تنها با وجود محقق می‌شود؛ پس خروج از ظلمات به سوی نور، یعنی به دست آوردن رشد و کمال وجودی؛ یعنی حرکت در مسیر قرب الهی. (ایستاده در باد، ص382-384)

ه. ...


5) «لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ»

چرا ظلمات را متکثر و نور را واحد آورد (نفرمود از ظلمت به نور، یا از ظلمات به انوار)؟

الف. حق واحد است و اختلافی در آن راه ندارد، در حالی که باطل همواره متشتت است و وحدتی در آن راه ندارد. (المیزان، ج2، ص346)

مستان خدا گر چه هزارند یکی اند

مستان هوا جمله دوگانه‌ست و سه گانه‌ست

https://ganjoor.net/moulavi/shams/ghazalsh/sh332/

ب. حرکت از ظلمات به نور حرکت به سوی خداوندی است که واحد محض است؛ و هر چیزی غیر از او متکثر است.

ج. ...


6) «لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ»

با اینکه مخاطبین آیه «مومنان» هستند سخن از خارج کردن آنها از «ظلمات» به سوی نور مطرح کرد؛ این نشان می‌دهد که مومنان هم در ظلمتند. در حقیقت در طی مراتب کمال، هر مرتبه‌ای نسبت به مرتبه بالاتر ظلمت است.


7) «هُوَ الَّذی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ وَ کانَ بِالْمُؤْمِنینَ رَحیماً»

با اینکه آیه با صلوات بر «شما» و خارج کردن «شما» از ظلمات به نور شروع شد، چرا در ادامه نفرمود «به شما رحیم است» و فرمود «به مومنان رحیم است»؟

الف. می‌خواهد نشان دهد آنچه موجب نزول این رحمت خاصه می‌شود همان «ایمان» شماست. آنگاه با توجه به دو آیه قبل، آیه می خواهد بفرماید اگر مومن هستید ذکر زیاد داشته باشید که آنگاه خدا هم بر شما صلوات می‌فرستد و از ظلمات به نور خارجتان می‌کند که همه اینها ناشی از این است که او به مومنان رحمت خاصه‌ای دارد. (المیزان، ج16، ص329؛ مجمع‌البیان، ج8، ص569)

ب. ...


8)‌ «کانَ بِالْمُؤْمِنینَ رَحیماً»

ایمان موجب نزول رحمت ویژه خداوند می‌شود. (تفسیر نور، ج9، ص378)



[1] . این حدیث در همان صفحه از کافی نیز در همین راستاست: عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِیِّ عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ صَلَّى عَلَیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ مَلَائِکَتُهُ وَ مَنْ شَاءَ فَلْیُقِلَّ وَ مَنْ شَاءَ فَلْیُکْثِرْ.

و این روایت در الأمالی (للطوسی)، ص678 نیز در همین راستا قابل توجه است:

أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ عُبْدُونٍ، عَنِ ابْنِ الزُّبَیْرِ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ‏ الْحَسَنِ بْنِ فَضَّالٍ، عَنِ الْعَبَّاسِ، عَنْ بِشْرِ بْنِ بَکَّارٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ، عَنْ جَابِرٍ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (عَلَیْهِ السَّلَامُ)، قَالَ: إِنَّ مَلَکاً مِنَ الْمَلَائِکَةِ سَأَلَ اللَّهَ أَنْ یُعْطِیَهُ سَمْعَ الْعِبَادِ فَأَعْطَاهُ اللَّهُ، فَذَلِکَ الْمَلَکُ قَائِمٌ حَتَّى تَقُومَ السَّاعَةُ لَیْسَ أَحَدٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ یَقُولُ: صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ، إِلَّا قَالَ الْمَلَکُ: وَ عَلَیْکَ السَّلَامُ، ثُمَّ یَقُولُ الْمَلَکُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّ فُلَاناً یُقْرِئُکَ السَّلَامَ، فَیَقُولُ رَسُولُ اللَّهِ: وَ عَلَیْهِ السَّلَامُ.

[2] . أسند ابن جبر فی نخبه إلى الصادق ع لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ یعنی الکفر إِلَى النُّورِ یعنی إلى ولایة علی.

[3] . در ادامه آمده است « قال وَ لِیَ فِیها مَآرِبُ أُخْرى‏ بها ألف معجزة لیس هنا موضع ذکرها» که معلوم نیست ادامه حدیث است یا کلام مولف کتاب.

[4] درباره صلوات خدا بر مومنان این حکایت قابل توجه است:

روی عن ابن عباس عن رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله أنه استدعى یوما ماء و عنده أمیر المؤمنین و فاطمة و الحسن و الحسین علیهم السّلام فشرب النبی صلّى اللّه علیه و آله ثم ناوله الحسن فشرب، فقال له النبی: هنیئا مریئا یا أبا محمد، ثم ناوله الحسین، فقال له النبی: هنیئا مریئا یا أبا عبد اللّه، ثم ناوله الزهراء فشربت، فقال لها النبی صلّى اللّه علیه و آله: هنیئا مریئا یا أم الأبرار الطاهرین، ثم ناوله علیا فلما شرب سجد النبی صلّى اللّه علیه و آله فلما رفع رأسه قال له بعض أزواجه: یا رسول اللّه شربت ثم ناولت الماء للحسن، فلما شرب قلت له هنیئا مریئا، ثم ناولته الحسین فشرب فقلت له کذلک، ثم ناولته فاطمة فلما شربت قلت لها ما قلت للحسن و للحسین ثم ناولته علیا فلما شرب سجدت فما ذاک؟ فقال لها: إنّی لما شربت الماء قال لی جبرائیل و الملائکة معه هنیئا مریئا یا رسول اللّه، و لما شرب الحسن قالوا له کذلک و لما شرب الحسین و فاطمة قال جبرائیل و الملائکة: هنیئا مریئا، فقلت کما قالوا، و لما شرب أمیر المؤمنین علیه السّلام قال اللّه له: هنیئا مریئا یا ولیّی و حجّتی على خلقی، فسجدت للّه شکرا على ما أنعم علیّ فی أهل بیتی.

فلما وقر هذا فی سمعه و وعاه لم یحمله عقله، و قال: یقول اللّه لعلی هنیئا مریئا؟!

أ ما سمعت ما صرّح به القرآن من کلام الرحمن فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شَیْ‏ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَکُلُوهُ‏ هَنِیئاً مَرِیئاً، و إذا قال اللّه لعامة خلقه هنیئا مریئا فکیف تستعظم قوله لولیّه و علیّه هنیئا مریئا؟

ثم قلت له: أنت فی اعتقادک فی ولی معادک کمنافق مرّ فی طریق فوافقه مؤمن فذکر علیا فقال المؤمن: صلى اللّه علیه، فغاظ ذاک المنافق و قال: لا یجوز الصلاة إلّا على النبی، فقال له المؤمن: فما تقول فی قوله سبحانه هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ» فهذه الصلاة على من؟ قال: على أمة محمد، فقال المؤمن: فکیف یجوز الصلاة على أمة محمد و لا یجوز الصلاة على آل محمد؟ فبهت الذی کفر. (مشارق أنوار الیقین فی أسرار أمیر المؤمنین علیه السلام، ص273-274)

 


531) سوره احزاب (33) آیه 42 وَ سَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَ أَصیلاً

بسم الله الرحمن الرحیم

531) سوره احزاب (33) آیه 42

وَ سَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَ أَصیلاً

ترجمه

و صبح و شام او را تسبیح گویید.

نکات ترجمه

«سَبِّحُوا»

از ماده «سبح» است که در معنای تنزیه خداوند به کار می‌رود و درباره آن در جلسه 452 http://yekaye.ir/al-muzzammil-73-7/ توضیحاتی ارائه شد.

«بُکْرَةً»

ماده «بکر« در اصل دلالت دارد بر ابتدا و شروع هر چیزی، که به فراخور موضوع خود معانی متعددی گرفته است. (معجم مقاییس اللغة، ج‏1، ص287). بر این اساس،

«بُکْرَة» و «إِبْکار» به صبحدم و ابتدای روز گفته می شود (سَبِّحْ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْکارِ؛ آل عمران/41)

«بِکْر» به زنی گفته می‌شود که دوشیزه باشد و نکاح نکرده یاشد و جمع آن «أبکار» است (أَزْواجاً خَیْراً مِنْکُنَّ مُسْلِماتٍ ... ثَیِّباتٍ وَ أَبْکاراً؛ تحریم/5) و همچنین به اولین فرزند هم  (پسر باشد یا دختر) گفته می‌شود (کتاب العین، ج‏5، ص364)  و البته از ابوعبید نقل شده که گاه به زنی که فقط یک فرزند آورده هم گفته می‌شود (معجم مقاییس اللغة، ج‏1، ص289) و وقتی «بکر» در مورد حیوانات به کار می رود مقصود حیوانی است که هنوز بچه‌‌ای نزاده است: «لا فارِضٌ وَ لا بِکْرٌ» (بقرة/68) (مفردات ألفاظ القرآن، ص140)

این ماده در قرآن کریم جمعاً 12 بار آمده است.

«أَصیلاً»

گفته‌اند ماده «أصل» در خصوص سه معنای مختلف به کار می‌رفته است: اساس و بنیان چیزی، مار بزرگ، و زمان بعد از شام (معجم مقاییس اللغة، ج‏1، ص109)[1]

از این سه معنا تنها دو معنای اول و آخر در قرآن به کار رفته است.

در معنای اول (اسا و بنیان) (إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فی‏ أَصْلِ الْجَحیمِ، صافات/64)؛ کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ، ابراهیم/24) برخی آن را به معنای قاعده (سطح زیرین) یک چیز دانسته‌اند به طوری که اگر کسی آن را بالا ببرد کل آن چیز رفعت می‌یابد (مفردات ألفاظ القرآن، ص79) و برخی به معنای هر چیزی که شی‌ای بر آن مبتنی شده باشد دانسته‌اند. (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص105) و در هر حال، به صورت «اُصُول» جمع بسته می‌شود (ما قَطَعْتُمْ مِنْ لینَةٍ أَوْ تَرَکْتُمُوها قائِمَةً عَلى‏ أُصُولِها؛ حشر/5)

در معنای دیگر، ماده «اصل» به صورت «أصیل» (شامگاه) به کار رفته که جمع آن به صورت «آصَال» است (بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ؛ أعراف/205) (مفردات ألفاظ القرآن، ص79)

این ماده در معنای اول (اصل و اصول) 3 بار و در معنای اخیر (أصیل، آصال) 7 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

حدیث

1) یونس بن یعقوب می‌گوید:

به امام صادق ع عرض کردم آیا کسی که صدبار سبحان الله بگوید، در زمره کسانی است که خدا را زیاد یاد کرده است؟

فرمود: بله.

ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص12

حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَکِّلِ قَالَ حَدَّثَنِی عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ السَّعْدَآبَادِیُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ یُونُسَ بْنِ یَعْقُوبَ قَالَ:

قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع مَنْ قَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ مِائَةَ مَرَّةٍ کَانَ مِمَّنْ ذَکَرَ اللَّهَ کَثِیراً؟

قَالَ ع نَعَمْ.


2) از امام باقر ع روایت شده است:

هرکه با تسبیح حضرت زهرا س خدا را تسبیح گوید و سپس استغفار نماید، مورد مغفرت قرار می‌گیرد؛ و آن در زبان صدتاست [34 الله اکبر + 33 الحمدلله + 33 سبحان الله = 100] و در ترازو[ی اعمال در روز قیامت] هزار خواهد بود؛ و شیطان را می‌راند و رضایت خدای رحمان را می‌آورد.

ثواب الأعمال، ص163؛ جامع الأخبار (للشعیری)، ص55

أَبِی ره قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ أَبِی جَعْفَرِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ سَعِیدٍ الْبَجَلِیِّ ابْنِ أَخِی صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَى عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ سَیْفِ بْنِ عَمِیرَةَ عَنْ أَبِی الصَّبَّاحِ بْنِ نُعَیْمٍ الْعَائِذِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع:

مَنْ سَبَّحَ تَسْبِیحَ الزَّهْرَاءِ ع ثُمَّ اسْتَغْفَرَ غُفِرَ لَهُ وَ هِیَ مِائَةٌ بِاللِّسَانِ وَ أَلْفٌ فِی الْمِیزَانِ وَ تَطْرُدُ الشَّیْطَانَ وَ تُرْضِی الرَّحْمَنَ.[2]


3) امام صادق ع نامه‌ای به شیعیان نوشته و خواسته بودند که هر روز بعد از نمازهایشان آن را مرور کنند. توضیحاتی درباره این نامه و فرازهایی از آن در جلسه175، حدیث2 http://yekaye.ir/sad-38-28/  و جلسه202، حدیث1 http://yekaye.ir/ale-imran-003-31/   و جلسه456 حدیث3 http://yekaye.ir/al-muzzammil-73-11/  و جلسه490، حدیث3 http://yekaye.ir/alqalam-68-24/ گذشت. در فراز دیگری از این نامه آمده است:

... زیاد خدا را بخوانید [= به درگاه خدا زیاد دعا کنید] که همانا خداوند دوست دارد که بندگان مومنش او را بخوانند [دعا کنند] و به بندگان مومنش وعده استجابت داده است؛ و خداوند روز قیامت دعای مومنان را برایشان عملی می‌گرداند که بدان  [ثواب‌های] آنان را در بهشت می‌افزاید؛ پس بسیار خدا را یاد کنید تا جایی که می‌توانید در هر ساعتی از شب و روز چرا که خداوند به ذکر کثیر دستور داده است و خداوند یاد می‌کند هرکس از مومنان که او را یاد کند؛ و بدانید که خداوند احدی از بندگان مومنش را یاد نمی‌کند مگر اینکه او را به نیکی یاد می‌کند...

الکافی، ج‏8، ص7

مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ الْکُلَیْنِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ حَفْصٍ الْمُؤَذِّنِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ بَزِیعٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ جَابِرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ کَتَبَ بِهَذِهِ الرِّسَالَةِ إِلَى أَصْحَابِهِ وَ أَمَرَهُمْ بِمُدَارَسَتِهَا وَ النَّظَرِ فِیهَا وَ تَعَاهُدِهَا وَ الْعَمَلِ بِهَا فَکَانُوا یَضَعُونَهَا فِی مَسَاجِدِ بُیُوتِهِمْ فَإِذَا فَرَغُوا مِنَ الصَّلَاةِ نَظَرُوا فِیهَا؛

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ أَمَّا بَعْد ...

... أَکْثِرُوا مِنْ أَنْ تَدْعُوا اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِینَ أَنْ یَدْعُوهُ وَ قَدْ وَعَدَ اللَّهُ عِبَادَهُ الْمُؤْمِنِینَ بِالاسْتِجَابَةِ وَ اللَّهُ مُصَیِّرٌ دُعَاءَ الْمُؤْمِنِینَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ لَهُمْ عَمَلًا یَزِیدُهُمْ بِهِ فِی الْجَنَّةِ فَأَکْثِرُوا ذِکْرَ اللَّهِ مَا اسْتَطَعْتُمْ فِی کُلِّ سَاعَةٍ مِنْ سَاعَاتِ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ فَإِنَّ اللَّهَ أَمَرَ بِکَثْرَةِ الذِّکْرِ لَهُ وَ اللَّهُ ذَاکِرٌ لِمَنْ ذَکَرَهُ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ لَمْ یَذْکُرْهُ أَحَدٌ مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَّا ذَکَرَهُ بِخَیْر...


4) از امام باقر ع روایت شده است:

همانا ابلیس - که لعنت‌های خدا بر او باد- لشکریانش را در هنگامی که خورشید ناپدید می‌شود و وقتی که طلوع می‌کند [به این سو و آن سو] می‌پراکند؛ پس در این دو زمان بسیار خداوند عز و جل را یاد کنید و به خدا از شر ابلیس و لشکریانش پناه ببرید و خردسالانتان را در این دو زمان پناه دهید که اینها دو زمان غفلت است.

الکافی، ج‏2، ص522

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

إِنَّ إِبْلِیسَ عَلَیْهِ لَعَائِنُ اللَّهِ یَبُثُّ جُنُودَ اللَّیْلِ مِنْ حَیْثُ تَغِیبُ الشَّمْسُ وَ تَطْلُعُ فَأَکْثِرُوا ذِکْرَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی هَاتَیْنِ السَّاعَتَیْنِ وَ تَعَوَّذُوا بِاللَّهِ مِنْ شَرِّ إِبْلِیسَ وَ جُنُودِهِ وَ عَوِّذُوا صِغَارَکُمْ فِی تِلْکَ السَّاعَتَیْنِ فَإِنَّهُمَا سَاعَتَا غَفْلَةٍ.


5) از امام باقر ع روایت شده است که رسول الله ص فرمودند:

همانا فرشته‌ای در ابتدای روز و ابتدای شب با صحیفه‌ای نازل می‌شود که در آن عمل فرزند آدم را می‌نویسد. پس در ابتدا و انتهای این صحیفه، مطالب خوب بر او املا کنید تا خداوند عز و جل ان‌شاء الله شما را در بین این دو مورد مغفرت قرار دهد، و همانا خداوند عز و جل می‌فرماید: «مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم»‌ (بقره/152) و نیز می فرماید: «و یاد خدا برتر است» (عنکبوت/45)

الأمالی( للصدوق)، ص579؛ ثواب الأعمال، ص167

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ عَنْ جَابِرِبْنِ عَبْدِاللَّهِ عَنْ أَبِی‌جَعْفَرٍ الْبَاقِرِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

إِنَّ الْمَلَکَ یَنْزِلُ بِصَحِیفَةٍ أَوَّلَ النَّهَارِ وَ أَوَّلَ اللَّیْلِ فَیَکْتُبُ فِیهَا عَمَلَ ابْنِ آدَمَ فَأَمْلُوا فِی أَوَّلِهَا خَیْراً وَ فِی آخِرِهَا خَیْراً فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَغْفِرُ لَکُمْ فِیمَا بَیْنَ ذَلِکَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ یَقُولُ «فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ» وَ یَقُولُ جَلَّ جَلَالُهُ «وَ لَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَر».[3]

تدبر

1)‌ «وَ سَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَ أَصیلاً»

خدا را در صبح و شام باید تسبیح گفت.

چرا بر صبح و شام تاکید ورزیده است؟

الف. صبح و شام ناظر به دو زمانی است که تحول احوال بسیار محسوس است و این زمان مناسبت بیشتری دارد که خداوند از هرگونه تحول و تغییری منزه دانسته شود. (المیزان، ج16، ص329) (توضیح بیشتر در تدبر2)

ب. ممکن است تعبیر «صبح و شام» کنایه از «همه اوقات» است هماند آیه «یُسَبِّحُونَ لَهُ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ» (فصلت/38) [که درباره فرشتگان مقرب الهی است.] (المیزان، ج16، ص329)

ج. این دو زمان دو زمانی است که بنا به دلایلی، هجوم شیاطین بر انسانها بیشتر می‌شود و مراقبت بیشتری در معنویت ضرورت می‌یابد .(برگرفته از حدیث4)

د. این دو زمان ابتدا و انتهای روز است و اگر کسی در شروع و پایان کار خود در هر روز مراقبت جدی‌تری داشته باشد و اعمال خوبی در نامه عملش ثبت کند، خداوند توفیق می‌دهد که کل آن روزش غرق در الطاف خدا و دوری از شیطان باشد. (برگرفته از حدیث5)

ه. مقصود نماز صبح و نماز عشاء است و این دو را برشمرد چون در این زمان ملائکه روز و شب جمع‌اند. (قتاده، مجمع‌البیان، ج8، ص568) (در روایات بویژه، در مقام توصیه به بیداری بین‌الطلوعین (اذان صبح تا طلوع آفتاب)، آمده که برخی از ملائکه، مامور روز و برخی ملائکه مامور شب هستند و در ابتدای روز و ابتدای شب، اینها می‌روند و آنها می‌آیند و عملا در این دو مقطع هر دو با هم حضور دارند)

و. ...


2) «وَ سَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَ أَصیلاً»

در مهمترین لحظه‌های تحول روز (اینکه فضای روشن روز به یکباره در ظلمت شب فرو می‌رود؛ و از ظلمت شب، به یکباره روشنایی روز بیرون می‌زند و همه عرصه‌ای که می‌توانیم ببینیم به‌یکباره عوض می‌شود) از ما خواسته‌اند که خدا را تسبیح کرده، او را از هر تغییر و تحولی منزه بدانیم.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

خداوند برترین واقعیت عالَم است که یک انسان مومن او را هدف خود قرار داده است. اگر خداوند در تحول‌آساترین واقعه زمان، از هر تحولی مصون و منزه است، یعنی آرمان و هدف یک انسان موحد تحت تاثیر تغییرات و تحولات بیرونی نیست؛ و هر اتفاقی در عالَم رخ دهد، نقشی در هدف شما و ارتباط شما با هدفتان نباید بگذارد.

تاملی با خویش

اگر زندگی ما این چنین نیست و با تحولات پیرامون خود، مبناها و به تعبیر دقیق‌تر «کبراهای ما در زندگی» (توضیح در جلسه420، تدبر4) دچار تغییر می‌شود، بدانیم که خدا را تسبیح نگفته‌ایم. (اقتباس از ایستاده در باد، ص368-370)


3) «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثیراً؛ وَ سَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَ أَصیلاً»

همان طور که مقصود از «ذکر» در آیه قبل، صرفا ذکر زبانی نبود، بلکه اینکه انسان در هنگام انجام هر عملی خدا را در نظر داشته باشد مهمترین مصداق ذکر شمرده شده بود (جلسه قبل، حدیث3) به همین ترتیب، مقصود از تسبیح خداوند، صرفا تسبیح زبانی نیست. (المیزان، ج16، ص329)

اگر توجه کنیم که خدا همه‌کاره عالَم است، تسبیح عملی خداوند در صبح و شام، و در مقام عمل خدا را از هر بدی و نقص و تغییری منزه دانستن، یعنی علم خدا، قدرت خدا، رحمانیت خدا، و همه صفات کمالی خدا را در همه عرصه‌های بی‌عیب و نقص دانستن؛ که این در زندگی مومن می‌تواند در اموری جلوه‌گر باشد مانند:

الف. خسته و ناامید نشدن در برابر انبوه مشکلات، (جهانی که خدا دارد، بن‌بست ندارد؛ چون خدا منزه است از اینکه مشکلی را نتواند برطرف سازد)

ب. پرهیز از انجام گناه و هر کار ناصوابی برای رفع نیازهای و خواسته‌های خود را (خداوند منزه است که نیازی در ما قرار دهد اما راه مشروعی برای تامینش قرار ندهد)

ج. خود را مکلف دانستن به انجام وظیفه، نه لزوما رسیدن به هدف. (خدای منزه است از جهل، و مکلف کردن ما به دستوری که واقعا به نتیجه نمی‌رسد)

ه. دمدمی‌مزاج نبودن و ثابت‌قدم بودن در راه هدف خویش (خدا - که هدف نهایی ماست - از هر تغییری منزه است)

و . مغرور نشدن به خاطر انجام دستورات الهی (خدا منزه است که از کارهای ما سودی به او برسد)

ز. ...

شما هم بیندیشید و موارد دیگری  به این فهرست بیافزایید.


4) «وَ سَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَ أَصیلاً»

چرا بعد از اینکه فرمود «خدا را زیاد یاد کنید»، بلافاصله فرمود «او را صبح و شام تسبیح گویید»؟

الف. یک انسان خداباور، اگر خدا را زیاد یاد کند، کم‌کم یاد می‌گیرد که همه چیز عالم را از خدا بیند (جلسه قبل، تدبر3)؛ اما در کنار این، باید یاد بگیرد که خدا را از هر بدی و نقصی منزه بدارد. در میان همه اموری که می‌بیند، امور ناخوشایند فراوانی هم هست؛ یک مومن واقعی می‌داند که خداوند رحمان است یعنی رحمتش جهانشمول است و خیر همگان را می‌خواهد و حتی در یک نگاه عمیق، عذاب جهنم هم - هرچند برای ساکنان آن جز رنج و زحمت نیست - ناشی از رحمانیت اوست (مریم/45)[4]. پس، نه این امور ناخوشایند مواردی است که از دست خدا خارج بوده باشد، و نه به خاطر اینها نقص و بدی‌ای در خدا می‌یابد؛ بلکه در نظام الهی، هر بدی‌ای که به نظر ما بد می‌آید یک مصلحتی داشته که وجودش را در کلیت عالم ضروری نموده است. پس ذکر خداوند همواره باید با تسبیح و تنزیه او همراه باشد تا به بیراهه نرود.

ب. ذکر کثیر خدا به معنای جدی گرفتن حضور خدا در تمام عرصه‌های زندگی است اما منافقانی هستند که مرتب می‌کوشند به بهانه‌های مختلف، با حضور دین در پاره‌ای از عرصه‌های زندگی مخالفت کنند. شما خدا را منزه بدانید که عرصه‌ای بتواند از حضور او خالی باشد یا بتوان در عرصه‌ای از عرصه‌های عالم دستور او را نادیده گرفت. (جلسه قبل، تدبر2)

ج. ...



[1] مرحوم مصطفوی ریشه اصلی این ماده را همان بینان و اساس می‌داند ولی به نظر می‌رسد ارجاع دو معنای دیگر را کاملا تکلف‌آمیز انجام داده است. در مورد «مار بزرگ» می‌گویند شاید از این جهت که عرب، اصل و بنیان مارها از چنین ماری می‌داسنته‌اند و در مورد «وقت شامگاه» می‌گوید چون پایان روز است و انسان نتیجه هر روزش در پایان جمع‌بندی می‌شود پس اصل و اساس هر روز در آن موقع معلوم می‌گردد. (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص105)

[2] . این حدیث هم مضمون نزدیکی دارد اما در خصوص بعد از هر نماز:

الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَیُّوبَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَنْ سَبَّحَ تَسْبِیحَ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ ع قَبْلَ أَنْ یَثْنِیَ رِجْلَیْهِ مِنْ صَلَاةِ الْفَرِیضَةِ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ وَ لْیَبْدَأْ بِالتَّکْبِیرِ. (الکافی، ج‏3، ص342؛ ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص164)

[3] . در جامع الأخبار(للشعیری)، ص100 این حدیث بدین صورت آمده است.

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَا مِنْ حَافِظَیْنِ یَرْفَعَانِ إِلَى اللَّهِ مَا حَفِظَا فَیَرَى اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى فِی أَوَّلِ الصَّحِیفَةِ خَیْراً وَ فِی آخِرِهَا خَیْراً إِلَّا قَالَ لِمَلَائِکَتِهِ اشْهَدُوا أَنِّی قَدْ غَفَرْتُ لِعَبْدِی مَا بَیْنَ طَرْفَیِ الصَّحِیفَةِ.

[4] . یا أَبَتِ إِنِّی أَخافُ أَنْ یَمَسَّکَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمن‏

 


530) سوره احزاب (33) آیه 41 یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْکُرُ

بسم الله الرحمن الرحیم

530) سوره احزاب (33) آیه 41

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثیراً

ترجمه

ای کسانی که ایمان آورده‌اید! خدا را یاد کنید، یادی بسیار.

نکات ترجمه

«اذْکُرُوا» «ذِکْراً»

«ذِکر» هم به حالت نفسانی‌ای گفته‌می‌شود که انسان به وسیله آن اطلاعاتی را که به دست آورده نگهداری می‌کند و هم به خود احضار [مجدد] آن اطلاعات در ذهن؛ و گاه به خود حضور چیزی در دل [= ذهن] یا در سخن مگفته می‌شود. و درباره آن در جلسه 465 توضیح داده شد. http://yekaye.ir/al-muzzammil-73-19/

حدیث

حدیث3 در جلسه198 http://yekaye.ir/al-ahzab-033-021/

و احادیث 5 و 6 در جلسه525 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-35/  نیز کاملا به بحث ذکر کثیر مربوط است که مجددا تکرار نمی‌کنیم.

1) از امام صادق ع روایت شده است:

چیزی نیست مگر اینکه حد و اندازه‌ای دارد که در آن به پایان خود می‌رسد، غیر از ذکر که هیچ حدِّ پایانی ندارد؛ خداوند عز و جل واجبات را واجب فرمود و هرکس آنها را ادا کند همان حد آنهاست؛ ماه رمضان، هرکس روزه‌اش را بگیرد همان حدش است؛ حج، هرکس که به حج برود، همان حدش است؛ اما ذکر، خداوند عز و جل در مورد آن به کم راضی نشد و برایش حدی که در آن به پایان رسد قرار نداد؛ و تلاوت فرمود: «ای کسانی که ایمان آورده‌اید! خدا را یاد کنید، یادی بسیار؛ و صبح و شام او را تسبیح گویید» (احزاب/41-42) و خداوند عز و جل حدی که در آن به انتها برسد قرار نداد.

سپس فرمود: پدرم کثیرالذکر بود، من همراهش راه می‌رفتم و او خدا را یاد می‌کرد؛ همراهش غذا می‌خوردم و او خدا را یاد می‌کرد؛ و با مردم سخن می‌گفت ولی این هم او را از یاد خدا مشغول نمی‌کرد؛ و می‌دیدم که زبانش به کام دهانش چسبیده و لا اله الا الله می‌گوید؛ ما را به ذکر دستور می‌فرمود تا اینکه خورشید طلوع کند، و هریک از ما را که خواندن می‌دانست امر به قرائت [قرآن] می‌کرد و هرکس که اهل خواندن نبود او را به ذکر دستور می‌فرمود؛

و خانه‌ای که در آن قرآن خوانده شود و خداوند عز و جل در آن یاد شود برکتش فراوان می‌گردد و فرشتگان در آن حاضر می‌شوند و شیاطین آن را ترک می‌گویند و برای آسمانیان نورافشانی می‌کند آن طور که ستارگان درخشان برای زمینیان نورافشانی می‌کنند؛ و خانه‌ای که در آن قرآن خوانده نشود و خدا یاد نشود برکتش کم می‌شود و فرشتگان ترکش کنند و شیاطین در آن حاضر شوند؛

و رسول الله ص می‌فرمود: آیا به شما خبر بدهم از بهترین اعمالتان برایتان که بیش از همه درجاتتان را رفعت می‌دهد و شما را در پیشگاه صاحب‌اختیارتان پاک و تزکیه می‌کند و برایتان از دینار و درهم بهتر است، و برایتان بهتر از آن است که با دشمن روبرو شوید و بجنگید و کشته شوید؟ گفتند: بله؛ فرمود: اینکه خداوند عز و جل را زیاد یاد کنید. سپس مردی از رسول الله سوال کرد: چه کسی بهترینِ اهل مسجد است؟ فرمود: کسی که بیشتر خدا را یاد کند؛

و رسول الله ص فرمود: به کسی که زبانِ گویا به ذکر بدهند خیر دنیا و آخرت را داده‌اند؛ و در مورد سخن خداوند که می‌فرماید «منت مگذار و زیاد نشمار» (مدثر/6) فرمودند: کار خوبی که برای خدا انجام می‌دهی، زیاد مشمار.

الکافی، ج‏2، ص488-499

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِیِّ عَنِ ابْنِ الْقَدَّاحِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

مَا مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا وَ لَهُ حَدٌّ یَنْتَهِی إِلَیْهِ إِلَّا الذِّکْرَ فَلَیْسَ لَهُ حَدٌّ یَنْتَهِی إِلَیْهِ فَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْفَرَائِضَ فَمَنْ أَدَّاهُنَّ فَهُوَ حَدُّهُنَّ وَ شَهْرَ رَمَضَانَ فَمَنْ صَامَهُ فَهُوَ حَدُّهُ وَ الْحَجَّ فَمَنْ حَجَّ فَهُوَ حَدُّهُ إِلَّا الذِّکْرَ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ یَرْضَ مِنْهُ بِالْقَلِیلِ وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ حَدّاً یَنْتَهِی إِلَیْهِ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآیَةَ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ‏ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً وَ سَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَ أَصِیلًا» فَقَالَ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ حَدّاً یَنْتَهِی إِلَیْهِ قَالَ وَ کَانَ أَبِی ع کَثِیرَ الذِّکْرِ لَقَدْ کُنْتُ أَمْشِی مَعَهُ وَ إِنَّهُ لَیَذْکُرُ اللَّهَ وَ آکُلُ مَعَهُ الطَّعَامَ وَ إِنَّهُ لَیَذْکُرُ اللَّهَ وَ لَقَدْ کَانَ یُحَدِّثُ الْقَوْمَ وَ مَا یَشْغَلُهُ ذَلِکَ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَ کُنْتُ أَرَى لِسَانَهُ لَازِقاً بِحَنَکِهِ یَقُولُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ کَانَ یَجْمَعُنَا فَیَأْمُرُنَا بِالذِّکْرِ حَتَّى تَطْلُعَ الشَّمْسُ وَ یَأْمُرُ بِالْقِرَاءَةِ مَنْ کَانَ یَقْرَأُ مِنَّا وَ مَنْ کَانَ لَا یَقْرَأُ مِنَّا أَمَرَهُ بِالذِّکْرِ وَ الْبَیْتُ الَّذِی یُقْرَأُ فِیهِ الْقُرْآنُ وَ یُذْکَرُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِیهِ تَکْثُرُ بَرَکَتُهُ وَ تَحْضُرُهُ الْمَلَائِکَةُ وَ تَهْجُرُهُ الشَّیَاطِینُ وَ یُضِی‏ءُ لِأَهْلِ السَّمَاءِ کَمَا یُضِی‏ءُ الْکَوْکَبُ الدُّرِّیُّ لِأَهْلِ الْأَرْضِ وَ الْبَیْتُ الَّذِی لَا یُقْرَأُ فِیهِ الْقُرْآنُ وَ لَا یُذْکَرُ اللَّهُ فِیهِ تَقِلُّ بَرَکَتُهُ وَ تَهْجُرُهُ الْمَلَائِکَةُ وَ تَحْضُرُهُ الشَّیَاطِینُ وَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَ لَا أُخْبِرُکُمْ بِخَیْرِ أَعْمَالِکُمْ لَکُمْ أَرْفَعِهَا فِی دَرَجَاتِکُمْ وَ أَزْکَاهَا عِنْدَ مَلِیکِکُمْ وَ خَیْرٍ لَکُمْ مِنَ الدِّینَارِ وَ الدِّرْهَمِ وَ خَیْرٍ لَکُمْ مِنْ أَنْ تَلْقَوْا عَدُوَّکُمْ فَتَقْتُلُوهُمْ وَ یَقْتُلُوکُمْ فَقَالُوا بَلَى فَقَالَ ذِکْرُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ کَثِیراً ثُمَّ قَالَ جَاءَ رَجُلٌ إِلَى النَّبِیِّ ص فَقَالَ مَنْ خَیْرُ أَهْلِ الْمَسْجِدِ فَقَالَ أَکْثَرُهُمْ لِلَّهِ ذِکْراً وَ قَالَ- رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ أُعْطِیَ لِسَاناً ذَاکِراً فَقَدْ أُعْطِیَ خَیْرَ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ وَ قَالَ فِی قَوْلِهِ تَعَالَى «وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَکْثِرُ» قَالَ لَا تَسْتَکْثِرْ مَا عَمِلْتَ مِنْ خَیْرٍ لِلَّهِ.


2) از امام صادق ع روایت شده است: شیعیان ما کسانی‌اند که وقتی تنها می‌شوند خدا را بسیار یاد کنند.

و از امیرالمومنین ع روایت شده است: کسی که خدا را در سرّ و نهان یاد کند، «ذکر کثیر» انجام داده است؛ چرا که منافقان خدا را علنی و آشکارا یاد می کردند اما در سرّ و نهان یاد نمی‌کردند و خداوند عز و جل فرمود: «در مقابل مردم ریا می‌کنند و خدا را جز اندکی یاد نمی‌کنند» (نساء/142)

الکافی، ج‏2، ص499و501

حُمَیْدُ بْنُ زِیَادٍ عَنِ ابْنِ سَمَاعَةَ عَنْ وُهَیْبِ بْنِ حَفْصٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

شِیعَتُنَا الَّذِینَ إِذَا خَلَوْا ذَکَرُوا اللَّهَ کَثِیراً.

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ سَیْفِ بْنِ عَمِیرَةَ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ عَمْرٍو عَنْ أَبِی الْمَغْرَاءِ الْخَصَّافِ رَفَعَهُ قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع:

مَنْ ذَکَرَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فِی السِّرِّ فَقَدْ ذَکَرَ اللَّهَ کَثِیراً إِنَّ الْمُنَافِقِینَ کَانُوا یَذْکُرُونَ اللَّهَ عَلَانِیَةً وَ لَا یَذْکُرُونَهُ فِی السِّرِّ فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «یُراؤُنَ النَّاسَ وَ لا یَذْکُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِیلا».


3) از امام صادق ع روایت شده است:

برای مومن ابتلایی شدیدتر از این وجود ندارد که از سه خصلت محروم شود:

پرسیدند:‌آنها چیستند؟

فرمودند:

در آنچه در دست دارد با دیگران مواسات و برادری نماید؛

در مورد خودش انصاف به خرج دهد؛

و خدا را بسیار یاد کند؛ و نمی‌گویم که فقط سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر بگوید؛ ولیکن خدا را در هر کار حلال و حرامی که پیش می‌آید به یاد داشته باشد.

معانی الأخبار، ص192

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَکِّلِ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْیَرِیُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِی أُسَامَةَ زَیْدٍ الشَّحَّامِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:

مَا ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُ بِشَیْ‏ءٍ أَشَدَّ عَلَیْهِ مِنْ خِصَالٍ ثَلَاثٍ یُحْرَمُهَا قِیلَ وَ مَا هِیَ قَالَ الْمُؤَاسَاةُ فِی ذَاتِ یَدِهِ وَ الْإِنْصَافُ مِنْ نَفْسِهِ وَ ذِکْرُ اللَّهِ کَثِیراً أَمَا إِنِّی لَا أَقُولُ لَکُمْ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَکْبَرُ وَ لَکِنْ ذِکْرُ اللَّهِ عِنْدَ مَا أَحَلَّ لَهُ وَ عِنْدَ مَا حَرَّمَ عَلَیْهِ.[1]


4) از امام صادق ع روایت شده است:

‌تسبیح حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها [= 34 بار الله اکبر، 33بار الحمدلله و 33بار سبحان‌الله] در زمره همان «ذکر کثیر: یاد بسیار» است که خداوند عز و جل فرمود: «خدا را یاد کنید یادی بسیار»

الکافی، ج‏2، ص500؛ معانی الأخبار، ص193؛ مجمع البیان، ج‏8، ص568؛ تأویل الآیات الظاهرة، ص446[2]

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ سَیْفِ بْنِ عَمِیرَةَ عَنْ بَکْرِ بْنِ أَبِی بَکْرٍ عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْیَنَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

تَسْبِیحُ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ ع مِنَ الذِّکْرِ الْکَثِیرِ الَّذِی قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً».[3]


5) از  رسول الله ص روایت شده است: کسی که دوست دارد در باغهای بهشت پرسه بزند، ذکر الله را [در زندگی‌اش] فراوان کند.

و از امام صادق ع روایت شده است: کسی که بسیار خداوند عز و جل را یاد کند، خداوند او در بهشتش تحت سایه خود قرار خواهد داد.

قال ص من أحب أن یرتع فی ریاض الجنة فلیکثر من ذکر الله. (شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج‏10، ص153)

الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ دَاوُدَ الْحَمَّارِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَنْ أَکْثَرَ ذِکْرَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَظَلَّهُ اللَّهُ فِی جَنَّتِهِ. (الکافی، ج‏2، ص500)

برای رعایت اختصار موارد زیر در کانال قرار ندادم

6) روى ابن عباس عن النبی ص قال من عجز عن اللیل أن یکابده و جبن عن العدو أن‏ یجاهده و بخل بالمال أن ینفقه فلیکثر ذکر الله عز و جل‏ (مجمع البیان، ج‏8، ص568)

7) حَدَّثَنِی عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ مَنْدَةَ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الْکُوفِیُّ الْمَعْرُوفُ بِأَبِی الْحَکَمِ قَالَ حَدَّثَنَا إِسْمَاعِیلُ بْنُ مُوسَى بْنِ إِبْرَاهِیمَ قَالَ حَدَّثَنِی سُلَیْمَانُ بْنُ حَبِیبٍ قَالَ حَدَّثَنِی شَرِیکٌ عَنْ حَکِیمِ بْنِ جُبَیْرٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ النَّخَعِیِّ عَنْ عَلْقَمَةَ بْنِ قَیْسٍ قَالَ: خَطَبَنَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع عَلَى مِنْبَرِ الْکُوفَةِ خُطْبَتَهُ اللُّؤْلُؤَةَ فَقَالَ فِیمَا قَالَ فِی آخِرِهَا أَلَا وَ إِنِّی ظَاعِنٌ عَنْ قَرِیبٍ وَ مُنْطَلِقٌ إِلَى الْمَغِیبِ فَارْتَقِبُوا الْفِتْنَةَ الْأُمَوِیَّةَ وَ الْمَمْلِکَةَ الْکِسْرَوِیَّةَ وَ إِمَاتَةَ مَا أَحْیَاهُ اللَّهُ وَ إِحْیَاءَ مَا أَمَاتَهُ اللَّهُ وَ اتَّخِذُوا صَوَامِعَکُمْ فِی بُیُوتِکُمْ وَ عَضُّوا عَلَى مِثْلِ جَمْرِ الْغَضَا وَ اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً فَذِکْرُهُ أَکْبَرُ لَوْ کُنْتُمْ تَعْلَمُون‏ (کفایة الأثر فی النص على الأئمة الإثنی عشر، ص213-214)

8) ابو سعید خدرىّ گفت: چون این آیت آمد که: اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً»، رسول- علیه و اله السّلام- چندانى ذکر خدا کرد تا کافران گفتند: دیوانه است. (روض الجنان و روح الجنان فى تفسیرالقرآن، ج‏2، ص233) عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْخُدْرِیِّ قَالَ: لَمَّا نَزَلَ قَوْلُهُ تَعَالَى اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً اشْتَغَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص بِذِکْرِ اللَّهِ تَعَالَى حَتَّى قَالَ الْکُفَّارُ إِنَّهُ جُنَّ.

9) سئل [النبی] ص أی الأعمال أفضل قال ص أن تموت و لسانک رطب بذکر الله. (شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج‏10، ص154)

تدبر

1) «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثیراً»

مقصود از ذکر کثیر چیست؟

الف. دائما ذکر خدا را در دل و بر زبان داشتن (حدیث1؛ و المیزان، ج9، ص94) و هیچگاه خدا را از یاد نبردن (مجاهد، به نقل مجمع‌البیان، ج8، ص568)

ب. خدا را نه‌تنها در حضور دیگران، بلکه در خلوت به یاد داشتن و حاضر و ناظر دیدن (حدیث2)

ج. هنگام انجام هرکاری خدا را در نظر گرفتن و بر اساس دستورات وی عمل کردن. (حدیث3)

د. مداومت با حضور قلب بر پاره‌ای از اذکار که بسیار مورد تاکید اولیای دین بوده است مانند تسبیحات حضرت فاطمه سلام‌الله علیها (حدیث4) یا «سبحان الله و الحمد لله و لا إله إلا الله و الله أکبر» گفتن (بویژه 30بار در روز، روایت به نقل از مجمع‌البیان، ج8، ص568)[4] یا صدبار «سُبحان الله» گفتن در روز (روایت در ثواب‌الاعمال، ص12)[5]

ه. ...

نکته

علامه طباطبایی در توضیح ذکر کثیر گفته‌اند:

«انسان هر کاری که می‌کند و هر سخنی که می‌گوید، مقصودی دارد و آن چیزى که مقاصد آدمى را از یکدیگر متمایز می‌سازد، آن حالات درونى و قلبى انسان است، چه لفظ هم با آن حالت مطابق باشد، یا نباشد. انسان مومنی که بیمار شده و بیماریش شدت یافته همه همِ و غمّش شفا یافتن است و اگر «خدایا» می‌گوید، منظورش «ای شفابخش» است؛ مومنی هم که که در میدان جهاد فی سبیل الله مشغول نبرد است همه فکر و ذکرش متوجه پیروزی و غلبه بر دشمن است و وقتی می‌گوید «خدایا»، منظورش «ای نصرت‌دهنده» است.

اکنون اگر توجه کنیم که ذکر، در حقیقت همان توجه قلبی است، ذکر کثیر بدین معناست که انسان در هر شأنی از شئون زندگی که قرار می‌گیرد، متذکر به تعالیم الهی‌ای باشد که با آن شأن سازگار است؛ یعنی خدا را در جزءجزء زندگی خود حاضر ببیند و بداند که او پروردگار وی است و زندگی و مرگ و همه چیز وی به دست اوست. (المیزان، ج9، ص95؛ ترجمه المیزان، ج9، ص125)

در واقع، اینکه در احادیث، «ذکر کثیر» به معانی مختلف به کار رفته، نشان می‌دهد که مقصود از «ذکر کثیر» صرفا در دل به یاد خدا بودن، یا بر زبان ذکر گفتن یا ...، نیست، بلکه همه اینها ابعاد مختلفی از ذکر خدا هستند. هر اقدامی که حضور خدا در زندگی ما را پررنگ کند می‌تواند مصداق «ذکر کثیر» باشد.


2) «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثیراً»

خداوند از مومنان می‌خواهد که «ذکر کثیر» دانشته باشند؛ و در مقابل، منافقان را کسانی معرفی کرده که «ذکر قلیل» دارند (إِنَّ الْمُنافِقینَ ... لا یَذْکُرُونَ اللَّهَ إِلاَّ قَلیلا) از این تقابل می‌توان دریافت که یک راه مهم برای حفظ خود از نفاق، روی آوردن به ذکر کثیر است.

اگر به احادیث فراوانی که تذکر داده‌اند که «ذکر کثیر» صرفِ جاری کردن عباراتی بر زبان نیست، بلکه جدی گرفتن دستورات خدا در مقام عمل است (مانند حدیث3)، شاید بتوان نتیجه گرفت که مهمترین وظیفه یک مومن، برای مومن ماندن، این است که حضور دین و تعالیم دین را در تمام ابعاد زندگی خود پررنگ کند؛ و در نقطه مقابل، منافق می‌کوشد که این حضور تنها به عرصه‌های خاصی محدود شود.

تحلیل اجتماعی نفاق

منافق کسی نیست که بخواهد دین کاملا حذف شود، چرا که در این صورت، او نمی‌تواند به سوء‌استفاده خود از دین ادامه دهد؛ بلکه منافق کسی است که «ذکر قلیل» دارد، یعنی می‌خواهد دین باشد، اما دین همه‌کاره نباشد؛ دین باشد، اما در حدی که وی می‌پسندد و با منافع و دلخواه‌های وی سازگار است، نه در حدی که خدا و رسولش دستور داده‌اند! این همان رویه‌ای است که یهودیانی که مورد مذمت قرآن بودند در پیش گرفته بودند (أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْض‏: آیا به قسمتی از کتاب ایمان می‌آورید و به قسمتی دیگر کفر می‌ورزید؛ بقره/85) و بنای منافقان هم بر همین است (یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ وَ یُریدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِکَ سَبیلاً: می‌گویند به برخی چیزها ایمان می‌آوریم و به برخی کفر می‌ورزیم و می‌خواهند در این میانه راهی در پیش گیرند؛ نساء/150)

با این اوصاف، آیا ترویج تئوری‌هایی مانند:

سکولاریسم (جدا کردن دین از سیاست و عرصه‌های اجتماعی و محدود کردن آن به عرصه فردی)،

نظریه دین حداقلی (= دین قرار نیست همه‌جا باشد، فقط در اقلّی از امور که دستمان کاملا خالی است، دین اجازه دارد ورود پیدا کند)،

لیبرالیسم (= اصالت آزادی: هرکس در انجام هر کاری آزاد است مگر اینکه برای افراد دیگر مزاحمت ایجاد کند و نه دین و نه هیچ نهاد قانونی‌ای حق ندارد محدودیتی برای کسی مطرح کند، و دین تنها تا جایی پذیرفتنی است که با آزادی‌ها [= دلخواه‌ها]ی ما مخالفتی نکند)،

ملی‌گرایی (تقدم دادن منافع ملی بر همه چیز حتی بر وظایف دینی ما در قبال سایر مسلمانان)

و ...

 تئوریزه کردن نفاق در جامعه نیست؟!

(برای تفصیل این بحث با بیانی شیوا و مستدل، مراجعه کنید به: ایستاده در باد، ص351-379)


3) «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثیراً»

قرآن کریم بارها انسانهایی را که اهل ذکر کثیرند ستوده است و از مومنان خواسته شده که به «ذکر کثیر» روی آورند (آل‌عمران/41[6]، انفال/45[7]، طه/34[8]، حج/40[9]، شعراء/227[10]، احزاب/21[11]و 35[12]و 41[13]، و جمعه/10[14]) اما هیچ جا میزان آن را معلوم نکرده است. ائمه اطهار توضیح داده‌اند که علتش این است که «ذکر خدا» هیچ حد و اندازه‌ای ندارد و با هیچ اقدامی - کلماتی معین، رفتارهایی خاص یا ... - به پایان نمی‌رسد (حدیث1)

«این بدان معناست که قرآن کریم می‌خواهد ما را متوجه این حقیقت کند که ذکر خدا هرچه بیشتر بهتر! چرا که تمام عالم آیات خداست و هر لحظه، لحظه او، و هر اراده و عملی در این عالم، اراده اوست (یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی‏ شَأْن‏: هرکه در آسمانها و زمین است او را می‌طلبد و او هر روز در کاری است؛ الرحمن/29) پس در هر لحظه از لحظات و هر وضعیتی از وضعیت‌ها جا دارد که انسان خودش را با خدا پیوند زند؛ یعنی هرقدر می‌توانید خدا را بیشتر ذکر کرده و این حضور و پیوند را در درون خود فزونی بخشید چرا که هیچ جایی و هیچ لحظه‌ای نیست که خدا در آن حاضر نباشد.» (ایستاده در باد، ص356)

به تعبیر دیگر، اگر واقعیت این است که همه عالم آیه خداست، ذکر کثیر داشتن، یعنی انسان به سمت واقع‌بینیِ هرچه دقیقتری حرکت کند و هر اندازه که می‌تواند، این واقعیت را در زندگی‌اش جدی‌تر بگیرد، و بر اساس این واقعیت زندگی‌اش را تنظیم کند.

ثمره فلسفی - جامعه‌شناختی

در مکاتب غربی همواره آرمانگرایی (ایدئالیسم) ‌در مقابل واقع‌بینی و واقع‌گرایی (رئالیسم) قرار گرفته است. اما کسی که خدا را جدی بگیرد به واقعیتی رسیده است که آرمان نهایی هر انسانی است و می‌فهمد که چگونه در محضر حقیقت، واقع‌بینی و آرمانگرایی، نه در مقابل هم، بلکه دو روی یک سکه‌اند.

این است تفاوت مهم بین معنویت ناشی از اسلام، با معنویت‌های کاذب مدرن، که اولی انسان را بشدت با واقعیت مرتبط می‌سازد و دینداری را در دل زندگی دنیا طلب می‌کند؛ و دومی، به بهانه معنویت، انسان را از زندگی واقعی دور می‌کند و به رهبانیت می‌کشاند و در دل دلخوشی‌های توهمی غوطه‌ور می‌سازد.


4) «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثیراً»

ای کسانی که ایمان آوردید؛ خدا را زیاد یاد کنید.

حکایت

یکی از دوستان چندی پیش درگیر ساختن خانه شد. بعد از پایان کار می‌گفت:

اگر این اندازه که فکر و ذهن من درگیر مسائل خانه بود، همین اندازه فکر و ذهمنان درگیر خدا می‌شد، حتما از اولیاءالله شده بودم!

تاملی با خویش 

چه اندازه «ذکر خدا» در زندگی ما حضور دارد؟ بله، نماز می‌خوانیم، اما در همان نماز آیا به یاد خداییم یا یاد مشکلات روزانه‌مان؟

بیایید از همین امروز تصمیم بگیریم هر روز لااقل دقایقی را به یاد خدا سپری کنیم!

و البته بهترین وقتش هم زمان یکی از نمازهایمان است!!

نماز خواندن خیلی از ما یک عادت شده است. تصمیم بگیریم لااقل یک نماز را تا حد امکان با حضور قلب بخوانیم!

راهش ساده است. از لحظه وضو گرفتن و اذان و اقامه مرتب به خودمان تذکر دهیم که می‌خواهم در محضر خدا حاضر شوم. ان‌شاء الله خودش کمک می‌کند.



[1] . در معانی الأخبار، ص193 دو حدیث دیگر هست که مضمونی نزدیک به مضمون فوق دارد:

 

[3] . در روایات متعددی، گفتن اذکار خاصی در تعداد خاصی را راهی برای رسیدن به ذکر کثیر دانسته‌اند:

صَفْوَانُ بْنُ یَحْیَى عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِهِ تَعَالَى «اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً» قَالَ إِذَا ذَکَرَ الْعَبْدُ رَبَّهُ فِی الْیَوْمِ مِائَةَ مَرَّةٍ کَانَ ذَلِکَ کَثِیرا (الزهد، ص18؛ النوادر(للأشعری)، ص137)

مُحَمَّدُ بْنُ الْوَلِیدِ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُکَیْرٍ قَالَ:: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى «اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً» قَالَ: قُلْتُ: مَا أَدْنَى الذِّکْرِ الْکَثِیرِ؟ قَالَ: فَقَالَ: «التَّسْبِیحُ فِی دُبُرِ کُلِّ صَلَاةٍ ثَلَاثِینَ مَرَّةً» (قرب الإسناد، ص169)

عَلِیُّ بْنُ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِیهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً» قَالَ قُلْتُ: مَنْ ذَکَرَ اللَّهَ مِائَتَیْ مَرَّةٍ کَثِیرٌ هُوَ قَالَ نَعَمْ‏قَالَ وَ سَأَلْتُهُ عَنِ النَّوْمِ بَعْدَ الْغَدَاةِ قَالَ لَا حَتَّى تَطْلُعَ الشَّمْسُ. (مسائل علی بن جعفر، ص143)

[4] . قد ورد عن أئمتنا (ع) أنهم قالوا من قالها [سبحان الله و الحمد لله و لا إله إلا الله و الله أکبر] ثلاثین مرة فقد ذکر الله ذکرا کثیرا.

[5] . حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَکِّلِ قَالَ حَدَّثَنِی عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ السَّعْدَآبَادِیُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ یُونُسَ بْنِ یَعْقُوبَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع مَنْ قَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ مِائَةَ مَرَّةٍ کَانَ مِمَّنْ ذَکَرَ اللَّهَ کَثِیراً قَالَ نَعَمْ.

[6] . قالَ رَبِّ اجْعَلْ لی‏ آیَةً قالَ آیَتُکَ أَلاَّ تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَةَ أَیَّامٍ إِلاَّ رَمْزاً وَ اذْکُرْ رَبَّکَ کَثیراً وَ سَبِّحْ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْکارِ

[7] . یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا لَقیتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَ اذْکُرُوا اللَّهَ کَثیراً لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ

[8] . وَ نَذْکُرَکَ کَثیراً

[9] . ُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ یُذْکَرُ فیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثیراً وَ لَیَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزیز

[10] . إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ ذَکَرُوا اللَّهَ کَثیراً وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا

[11] . لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَکَرَ اللَّهَ کَثیراً

[12] . إِنَّ الْمُسْلِمینَ وَ الْمُسْلِماتِ ... وَ الْحافِظاتِ وَ الذَّاکِرینَ اللَّهَ کَثیراً وَ الذَّاکِراتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظیم

[13] . یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثیراً

[14] . فَإِذا قُضِیَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِی الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَ اذْکُرُوا اللَّهَ کَثیراً لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُون

 


529) سوره احزاب (33) آیه 40 ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ ر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

529) سوره احزاب (33) آیه 40

ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیینَ وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَی‏ءٍ عَلیماً

ترجمه

محمد ص پدرِ هیچ‌یک از مردان شما نیست ولیکن رسول خدا و خاتَمِ پیامبران است؛ و خداوند همواره به هر چیزی کاملا داناست.

نکات ترجمه

«رَسُول»

ماده «رسل» در اصل به معنای برانگیختن و امتداد یافتن است (معجم مقاییس اللغة، ج‏2، ص392) و یا برانگیختی که با نرمی و مدارا همراه باشد، چنانکه برای شتری که رام است و براحتی می‌توان او را به حرکت واداشت تعبیر «ناقة رَسْلَةٌ» به کار می‌برند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص352). برخی بر این باورند که اساساً این ماده در اصل به معنای نافذ دانستن (انفاذ) و برانگیختنی است که کار و ماموریتی را بر دوش آنکه برانگیخته می‌شود می‌گذارد، و لذا همراه با نوعی حرکت و سیر (ولو سیر معنوی) همراه است. ( التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏4، ص137)

در فارسی ما تعبیر «فرستادن» را به کار می‌بریم اما ظاهرا تفاوت اندکی بین این دو هست؛ شبیه تفاوتی که اهل لغت بین «برانگیختن» (بعث) با «ارسال» مطرح کرده‌اند که: در ارسال، حتما شخص ارسال شده، کار و ماموریتی را برای ارسال کننده انجام می‌دهد در حالی که در بعث [و همین طور در «فرستادن» فارسی] لزوما چنین چیزی مد نظر نیست چنانکه مثلا برای فرستادن بچه به مدرسه تعبیر «بَعَثتُهُ»» به کار می‌رود، نه «أرسَلتُهُ». (الفروق فى اللغة، ص283).

پس، کلمه «رسول» به معنای کسی است که برای انجام کاری فرستاده می‌شود. این کلمه‌ای است که برای مذکر و مونث، مفرد و تثنیه و جمع به کار می‌رود (المصباح المنیر، ج‏2، ص226) چنانکه در قرآن کریم گاه برای اشاره به دو پیامبر از تعبیر «رسول» استفاده شده است: «فَقُولا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعالَمین‏» (شعراء/16) و البته استعمال آن به صورت مثتی (فَقُولا إِنَّا رَسُولا رَبِّکَ، طه/47) و یا جمع (یَوْمَ یَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُل‏؛ مائده/109) هم رایج است.

کلمه «ارسال: فرستادن» نقطه مقابل «امساک: نگهداشتن» است (ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ‏؛ فاطر/2) و در قرآن کریم کلمه «رسول» را فقط در مورد پیامبران (انسانها) به کار نبرده است بلکه در مورد فرشتگان هم استفاده شده (إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ، تکویر/19؛ وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِیمَ بِالْبُشْرى‏، عنکبوت/31) و تعبیر ارسال (فرستادن) ‌را علاوه بر اینها، نه‌تنها در مورد باد و باران و ... (مثلا: و أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ؛ حجر/22)، بلکه حتی در مورد شیاطین هم به کار برده است (أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیاطِینَ عَلَى الْکافِرِینَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا؛ مریم/83) (مفردات ألفاظ القرآن، ص353)

ماده «رسل» و مشتقات آن 513 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

«النَّبِیین»

کلمه «نبیّ» را اغلب از ماده «نبأ» دانسته‌اند. درباره این ماده (در جلسه 188 http://yekaye.ir/al-qiyamah-075-13/) توضیح داده شد که در اصل به معنای «انتقال چیزی از جایی به جای دیگر» بوده که بر همین اساس در مورد «خبر» دادن هم به کار رفته است؛ البته نه هر خبری، بلکه خبری که سه شرط داشته باشد: مهم باشد، دارای فایده زیاد باشد و به طوری باشد که انسان بر اصر شنیدن آن، یقین یا گمان قوی پیدا کند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص788) و پیامبر را هم از این جهت که برخوردار از چنین خبری است و چنین خبری را برای مردم می‌آورد «نبی» گویند؛ و این احتمال جدی است که نبیّ (بر وزن فعیل) به معنای فاعل باشد، یعنی خبر دهنده «مُخبِر». (مفردات ألفاظ القرآن، ص789)

اما عده‌ای از همان کسانی که ریشه این کلمه را «نبأ» دانسته‌اند، این احتمال را مطرح کرده‌اند که چه‌بسا «نبیّ» و «نبوّت» از ماده «نبو» باشد که ماده «نبو» به معنای آن است که چیزی نسبت به چیزهای دیگر رفعت بیابد و در جایگاه بلندتری قرار گیرد و از بقیه جدا شود (معجم مقاییس اللغة، ج‏5، ص384؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص790)؛ چنانکه وقتی می‌گویند «نبا السیفُ عن الضریبة» یعنی شمشیر از محلی که ضربه‌ زده، بلند شد بدون اینکه آن را قطع کند (الإفصاح فى فقه اللغة، ج‏1، ص592) و برخی اساسا این احتمال را نظر درست می‌دانند و معتقدند که چون پیامبران هم به لحاظ اصل تکوین (در آفرینش) و هم از لحاظ عمل و مجاهدت و هم از لحاظ اینکه ماموریتی الهی بر دوش آنان گذاشته شده، از جایگاه بالاتری نسبت به بقیه مردم برخوردارند، بدین جهت آنان را «نبیّ» خوانده‌اند. (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص15-19)

اگر «نبیّ» و «نبوّت» را از ماده «نبأ» بدانیم باید بگوییم این ماده و مشتقاتش 160 بار در قرآن کریم به کار رفته است؛ اما اگر آن را از ماده‌ «نبو» و متمایز از ماده «نبأ» بدانیم باید گفت در قرآن کریم هر یک از این دو ماده 80 بار به کار رفته است؛ و لازم به ذکر است در صورت اخیر، ماده «نبو» جز به صورت «النُّبُوَّة» (جمعا 5 بار) و «النبیّ» (به صورت مفرد، یا به صورت جمع مکسر «الأنبیاء» و یا جمع سالم «النَّبِیُّون‏» و «النَّبِیِّین‏») به کار نرفته است.[1]

«خاتَم»

درباره ماده «ختم» دو معنای «پایان: خاتمه» و «مُهر: خاتَم» بسیار رایج است و اینکه کدام از این دو اصل معنای این ماده را تشکیل می‌دهد محل اختلاف است. اغلب، اصل این ماده را به معنای به نهایت و پایان کار رسیدن دانسته‌اند؛ و گفته‌اند چون همواره مُهر را در پایان یک نامه می‌زنند، از این جهت این ماده برای مُهر و مُهر زدن هم به کار رفته است (معجم مقاییس اللغة، ج‏2، ص245؛ التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏3، ص26) اما برخی از اهل لغت ظاهراً اصل این را به معنای «مُهر» دانسته‌اند که گاه به معنای خود مُهر زدن و تاثیری که از مُهر بر جای می‌ماند به کار می‌رود (خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ‏؛ بقرة/7) ؛ و گاهی از جهت پایان یافتن و به نهایت کار رسیدنی که موجب شده بر آن چیز مهر بزنند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص275)

این ماده و مشتقاتش جمعاً 8 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

اختلاف قرائات

خاتِم / خاتَم

از میان قراء سبعه، تنها عاصم است که به صورت «خاتَم» قرائت کرده است و البته حسن بصری، شعبی، زید بن علی، و أعرج (از قرائات شاذه) ‌نیز همین طور قرائت کرده‌اند. اما بقیه قرائتها این را به صورت «خاتِم» قرائت کرده‌اند. (مجمع البیان، ج‏8، ص562؛ البحر المحیط، ج‏8، ص485)

اگر «خاتِم» باشد اسم فاعل است به معنای کسی است که سلسله انبیاء‌ را به پایان رساند، و اگر «خاتَم» باشد به معنای «چیزی است که با آن مُهر می‌شود [و معلوم می‌شود که کار به پایان و نهایت خود رسیده است]» (ابزار و وسیله ختم کردن، چنانکه به انگشتر، از این جهت که مُهر بوده است، خاتَم می‌گفته‌اند)[2]

شأن نزول

همه مفسران اتفاق نظر دارند که عبارت اول این آیه  «محمد ص پدرِ هیچ‌یک از مردان شما نیست» به طور خاص درباره زید بن حارثه نازل شد که پیامبر ص او را به پسرخواندگی قبول کرده بود و حکایت او در (جلسه423 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-4/) گذشت؛ و کلمه «مردان» در اینجا مهم است؛ وگرنه پیامبر پسرانی داشت که در طفولیت از دنیا رفتند و امام حسن و امام حسین ع (فرزندان حضرت زهرا) را که بر اساس روایات متواتر شیعه و سنی، «پسران خود» خطاب می‌کرد؛ هنوز طفل بودند که ایشان از دنیا رخت بربست.

تفسیر القمی، ج‏2، ص194

و قوله: ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ فإن هذه نزلت فی شأن زید بن حارثة قالت قریش یعیرنا محمد یدعی بعضنا بعضا- و قد ادعى هو زیدا فقال الله: ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ یعنی یومئذ قال: إنه لیس بأبی زید.

حدیث

1) از رسول اکرم ص روایت شده است:

حسن و حسین دو پسرم هستند، آنها امام‌اند، قیام کنند یا بر جای خود بنشینند.

در منابع اهل سنت از عمر بن خطاب روایت شده است: هر فرزندش به پدرش منسوب می‌شود و عصبة [= بزرگ و ریش سفید قوم] او پدرش است؛ اما فرزندان فاطمه، من هستم که پدر آنها و عصبة آنان هستم.

در منابع شیعه این روایت بدین صورت آمده است:

هر فرزندان دختری به پدرشان منسوب می‌شوند، غیر از فرزندان فاطمه که منم که پدرشان هستم.

قال النَّبِیِّ ص فِی الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ ع ابْنَایَ هَذَانِ إِمَامَانِ قَامَا أَوْ قَعَدَا. (مجمع البیان، ج‏8، ص567، الإرشاد (للمفید)، ج‏2، ص30)

حَدَّثَنَا مُحَمَّدٌ قثنا بِشْرُ بْنُ مِهْرَانَ، نا شَرِیکٌ، عَنْ شَبِیبِ بْنِ غَرْقَدَةَ، عَنِ الْمُسْتَظِلِّ، أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ[3] قال سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ:[4] کُلُّ وَلَدِ أَبٍ فَإِنَّ عَصَبَتَهُمْ لِأَبِیهِمْ، مَا خَلَا وَلَدَ فَاطِمَةَ؛ فَإِنِّی أَنَا أَبُوهُمْ وَعَصَبَتُهُمْ (فضائل‌الصحابه (احمد بن حنبل)، ج2، ص626؛ کنز الفوائد، ج‏1، ص357).[5]

قال ص إن کل بنی بنت ینتسبون إلى أبیهم إلا أولاد فاطمة فإنی أنا أبوهم. (مجمع البیان، ج‏8، ص567)


2) از امام صادق ع روایت شده است:

یکبار حسین ع در دامن رسول الله ص آرمیده بود. یکباره سر برداشت و گفت: باباجون! کسی که بعد از وفات شما به زیارت شما بیاید و هدفی جز زیارت شما نداشته باشد، چه چیزی برایش خواهد بود؟

پیامبر ص فرمود: پسرکم! هرکس که بعد از وفاتم به زیارتم بیاید و هدفی جز زیارتم نداشته باشد، به بهشت می‌رسد؛ و هرکس بعد از وفات پدرت به زیارت او بیاید و هدفی جز زیارت او نداشته باشد به بهشت می‌رسد و هرکس بعد از وفات برادرت به زیارت او بیاید و هدفی جز زیارت او نداشته باشد به بهشت می‌رسد و هرکس که بعد از وفات تو به زیارتت بیاید و هدفی جز زیارت تو نداشته باشد به بهشت می‌رسد.

تهذیب الأحکام، ج‏6، ص21

وَ عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الْکُوفِیِّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ مَعْمَرٍ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مَسْعَدَةَ قَالَ حَدَّثَنِی عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ أَبِی نَجْرَانَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ شُعَیْبٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

بَیْنَا الْحُسَیْنُ ع قَاعِدٌ فِی حَجْرِ رَسُولِ اللَّهِ ص ذَاتَ یَوْمٍ إِذْ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَیْهِ فَقَالَ یَا أَبَتِ قَالَ لَبَّیْکَ یَا بُنَیَّ قَالَ مَا لِمَنْ أَتَاکَ بَعْدَ وَفَاتِکَ زَائِراً لَا یُرِیدُ إِلَّا زِیَارَتَکَ قَالَ یَا بُنَیَّ مَنْ أَتَانِی بَعْدَ وَفَاتِی زَائِراً لَا یُرِیدُ إِلَّا زِیَارَتِی فَلَهُ الْجَنَّةُ وَ مَنْ أَتَى أَبَاکَ بَعْدَ وَفَاتِهِ زَائِراً لَا یُرِیدُ إِلَّا زِیَارَتَهُ فَلَهُ الْجَنَّةُ وَ مَنْ أَتَى أَخَاکَ بَعْدَ وَفَاتِهِ زَائِراً لَا یُرِیدُ إِلَّا زِیَارَتَهُ فَلَهُ الْجَنَّةُ وَ مَنْ أَتَاکَ بَعْدَ وَفَاتِکَ زَائِراً لَا یُرِیدُ إِلَّا زِیَارَتَکَ فَلَهُ الْجَنَّةُ.[6]


3) از پیامبر ص روایت شده است:

همانا مَثَل من و انبیا [ی پیشین] حکایت شخصی است که خانه‌ای ساخت و آن را کامل کرد و به نیکوترین وجه آراست جز اینکه جای خشت و آجری را خالی گذاشته بود. هنگامی که مردم وارد می‌شدند تعجب می‌کردند و می‌گفتند ای کاش جای این خشت آخر را هم پر می‌کردی. من همان خشت هستم و منم که خاتم پیامبرانم.

مناقب آل أبی طالب ع، ج‏1، ص231؛ مجمع البیان، ج‏8، ص567[7]

جَابِرٌ وَ أَبُو هُرَیْرَةَ إِنَّ النَّبِیَّ ص قَالَ:

وَ إِنَّمَا مَثَلِی وَ مَثَلُ الْأَنْبِیَاءِ کَرَجُلٍ بَنَى دَاراً فَأَکْمَلَهَا وَ أَحْسَنَهَا إِلَّا مَوْضِعَ لَبِنَةٍ فَجَعَلَ النَّاسُ یَدْخُلُونَهَا وَ یَعْجَبُونَ بِهَا وَ یَقُولُونَ هَلَّا وُضِعَتْ هَذِهِ اللَّبِنَةُ فَأَنَا اللَّبِنَةُ وَ أَنَا خَاتَمُ النَّبِیِّینَ.


4) از انس بن مالک روایت شده است که پیامبر ص فرمود:

من خاتم پیامبرانم و علی جان! تو خاتم اوصیاء [یا: اولیاء] هستی.

مناقب آل أبی طالب ع، ج‏3، ص262

سَهْلُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَوَّارٍ عَنْ مَالِکِ بْنِ دِینَارٍ عَنِ الْحَسَنِ الْبَصْرِیِّ عَنْ أَنَسٍ فِی حَدِیثٍ طَوِیلٍ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ أَنَا خَاتَمُ الْأَنْبِیَاءِ وَ أَنْتَ یَا عَلِیُّ خَاتَمُ الأوصیاء [الْأَوْلِیَاءِ].[8]


5) زراره می‌گوید: از امام صادق ع درباره حلال و حرام سوال کردم. فرمود:

حلال محمد ص حلال است ابدا تا روز قیامت؛ و حرام محمد ص حرام است ابدا تا روز قیامت؛ غیر از این نخواهد بود و غیر از این نخواهد آمد.

الکافی، ج‏1، ص58

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى بْنِ عُبَیْدٍ عَنْ یُونُسَ عَنْ حَرِیزٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ فَقَالَ حَلَالُ مُحَمَّدٍ حَلَالٌ أَبَداً إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ حَرَامُهُ حَرَامٌ أَبَداً إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ لَا یَکُونُ غَیْرُهُ وَ لَا یَجِی‏ءُ غَیْرُه‏.

تدبر

1) «ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیینَ وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَی‏ءٍ عَلیماً»

این آیه را می‌توان به نحوی جمع‌بندی آیات قبل دانست. موضوع بحث در آیات قبل دستور خدا بود برای ازدواج پیامبر ص با همسر فرزندخوانده‌ وی که این رسم جاهلی که فرزندخوانده را مثل فرزند می‌دانستند براندازد. در این آیه تاکید می‌کند که حضرت محمد ص پدر هیچ یک از مردان شما - که منظور زید بن حارثه است - نیست؛ اما چه ارتباطی هست بین اینکه او پدر هیچیک از مردان شما نیست، با این که در ادامه بگوید «ولیکن او رسول الله و خاتم پیامبران است»؟

الف. می خواهد هشدار دهد که شما اگر می‌خواهید وی را احترام کنید، نباید دلیلتان این باشد که با این فرزندخواندگی، او نسبت فامیلی پیدا کرده‌اند. بلکه جایگاه او به خاطر این است که اولا او فرستاده خداست و ثانیا آخرین پیامبر هم هست، یعنی شریعت او از همه شریعت‌های سابق برتر است و شریعت اوست که همواره باقی خواهد بود. (مجمع‌البیان، ج8، ص567)

ب. ...


2)‌«ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ»

شبهه

با توجه به اینکه این آیه می‌فرماید که حضرت محمد ص پدرِ هیچ‌یک از مردان شما نیست، چرا شیعیان امام حسن و امام حسین ع و بلکه امامان بعدی را «یا ابن رسول الله: ای پسر رسول خدا» خطاب می‌کنند؟

پاسخ

چنانکه نه‌تنها مفسران شیعه (مثلا: مجمع‌البیان، ج8، ص566؛ المیزان، ج16، ص325)، بلکه بسیاری از مفسران (مثلا البحر المحیط، ج‏8، ص485)[9] و سایر علمای اهل سنت (مثلا ابن‌ابی‌الحدید در شرح نهج البلاغة، ج‏11، ص26[10]) نیز گفته‌اند: اینجا کلمه «مردان شما» موضوعیت دارد؛ وگرنه اولا بی‌هیچ تردیدی پیامبر اکرم ص پسرانی (به نام‌های قاسم و طیب و طاهر و ابراهیم) داشته (و لذا پدر آنها بوده!) که همگی در طفولیت از دنیا رفته‌اند؛ و ثانیا و مهمتر اینکه نه‌تنها در روایات فراوان (مثلا حدیث1) بلکه در خود قرآن کریم در آیه مباهله (آل‌عمران/61) امام حسن و امام حسین ع به عنوان «پسران پیامبر» مطرح شده‌اند، گذشته از اینکه اینها نه‌تنها آن زمان طفل بودند، بلکه وقتی هم که مرد شدند «مردانی از خود او بودند» نه «مردانی از دیگران»

حکایت

هارون الرشید، از خلفای عباسی، حسن بن اسماعیل بن میثم را به جرم شیعه بودن زندانى کرد، ابوحنیفه یا کس دیگری گفت: او را به خاطر این اعتقادش باید به قتل رساند.

هارون او را از زندان بیرون آورد و با ابوحنیفه روبرو کرد و خودش از او پرسید: بهترین امت بعد از پیامبر ص کیست؟

او گفت: علی پسر عباس بن عبدالمطلب!

گفت: وای بر تو، دیوانه شده‌ای! مگر عباس [عموی پیامبر ص، که بنی‌عباس خود را به او منسوب می‌دانستند] فرزندی به اسم علی داشته؟

گفت: بله: خداوند در کتاب خودش، عمو را هم «أب» [= پدر] نامیده چنانکه از فرزندان یعقوب نقل کرده «خدای تو را می‌پرستیم و خدای پدرانت ابراهیم و اسماعیل و اسحاق» (بقره/133)، در حالی که اسماعیل پدر یعقوب نبوده؛ و یا خاله را مادر خطاب کرده چنانکه می‌فرماید «یوسف والدینش را بر اریکه سلطنتی بالا برد» (یوسف/300) یعنی پدرش یعقوب و خاله‌اش زیرا مادر یوسف قبلا مرده بود؛ به همین ترتیب، حضرت علی ع هم همین طور است؛ حالا ای هارون‌الرشید! اگر می‌خواهی جایگاه او را عقب‌تر ببر یا همان جلو [بهترین امت بعد از پیامبر ص] قرار بده!

ابوحنیفه گفت: درباره حسن و حسین تو می‌گویی که آنها پسران رسول الله هستند در حالی که خداوند می‌فرماید « محمد ص پدرِ هیچ‌یک از مردان شما نیست» (احزاب/40)؟!

پاسخ داد: بله، حضرت محمد ص پدر زید نبود، و همین طور پدر هیچ یک از مردان آنها، اما پدر پسران دخترش بود، همان طور که خداوند در قرآن کریم از حضرت عیسی سخن گفت و نَسَبِ او را به حضرت ابراهیم ع برگرداند و فرمود «از ذریه او [ابراهیم] ، ... و عیسی را قرار داد» (انعام/84-85) و خود پیامبر هم فرمود: هر پیامبری ذریه‌ای دارد و ذریه من از صلب علی ع است.»

ابوحنیفه گفت: در مورد اختلافی که عباس و [حضرت] علی ع داشتند و اختلافشان را به نزد ابوبکر بردند بگو ببینم، کدام از آن دو بر باطل بود؟

پاسخ داد: تو اول بگو ببینم آن دو فرشته‌ای که اختلافی را نزد داوود بردند (ص/21)، کدامشان بر باطل بود؟

گفت: هر دو برحق بودند؛ آنها می خواستند داوود را هشدار دهند.

گفت: خوب، همین را هم درباره عباس و [حضرت] علی ع بگو!

در اینجا هارون‌الرشید خندید و گفت: خیلی خدانشناس است کسی که تو را متهم به کفر می‌کند!

التشریف بالمنن فی التعریف بالفتن (ابن‌طاووس)، ص393-394[11]


3) «رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیینَ»

پیامبر ص هم «رسول» بود و هم «نبی». اگرچه کاربرد کلمه «رسول» در قرآن خیلی عام است و شامل غیرپیامبران (مثلا برخی از فرشتگان) هم می‌شود، اما هرجا تعبیر رسول در مورد انسان آمده است، ظاهرا «پیامبر» به معنای اصطلاحی آن مد نظر است و از فضای آیات و نیز تصریح روایات فهمیده می‌شود (کافی، ج‏1، ص176-177؛ بصائر الدرجات، ج‏1، ص368-374)[12] که مقام «رسول» بالاتر از «نبی» است و هر رسولی نبی هست، اما هر نبی‌ای رسول نیست؛ لذا وقتی می‌فرماید حضرت محمد ص خاتم انبیاء است، قطعا ختم کننده سلسله رسولان هم بوده است.

نکته

بر اساس معنای کلمه، ظاهرا در نبی، اصل ارتباط با عالم غیب و دریافت پیام مد نظر بوده، اما در رسول، داشتن ماموریت ویژه‌ای در ابلاغ این پیام هم نقش داشته است؛ (المیزان، ج16، ص325) اما در فضای احادیث، امور دیگری (بوبژه نحوه دریافت پیام از خدا و عالم غیب) نیز به عنوان مبنای تفاوت بین این دو عنوان شده است. (کافی، ج‏1، ص176-177؛ بصائر الدرجات، ج‏1، ص368-374)


4) «ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیینَ وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَی‏ءٍ عَلیماً»

تاکید بر اینکه خداوند همواره به همه چیز کاملا داناست، چه ارتباطی با مطالب قبل دارد؟

الف. تاکیدی است بر اینکه اگر چنین احکامی (ازدواج پیامبر ص و نفی پدر بودن او برای مردان آنها) را برای شما بیان فرمود و شما را بدانها ملزم ساخت همگی بر اساس احاطه علمی او به مصالح بندگان بوده است. (مجمع‌البیان، ج8، ص567؛ المیزان، ج16، ص325)

ب. تاکیدی است بر اینکه خدا می‌داند چه کسی شایسته رسول خدا بودن و بویژه شایسته آن است که نبوت به او ختم شود (تفسیر الصافی، ج‏4، ص194) و شریعتش تا ابد باقی بماند.

ج. ...

نکته تخصصی جامعه‌شناسی

اگر

مقدمه1. خدا به همه چیز عالم است

مقدمه2. نبوت و فرستادن شریعت برای هدایت انسان یک امر ضروری است (که به فرموده قرآن کریم، هرکه خداشناسی اش درست باشد حتما آن را درک می‌کند؛ انعام/91)؛ و

مقدمه3. خدا شریعت اسلام را آخرین شریعت قرار داده است و تا روز قیامت احکام این شریعت برای همه انسانها برقرار خواهد بود (حدیث5)

آنگاه

نتیجه: خدا می‌دانسته که بعد از عهد پیامبر ص، تحولات اجتماعی جوامع بقدری بنیادین نخواهد بود که کاملا کلیات برنامه زندگی عوض شود و زندگی انسان نیاز به برنامه [= شریعت] جدیدی داشته باشد.

پس

کسانی که مدرنیته، انقلاب صنعتی، انقلاب اطلاعاتی، ویا سایر تحولات مهم اجتماعی را به گونه‌ای تصویر می‌کنند که گویی زندگی انسان قبل و بعد از اینها کاملا متفاوت گردیده و عالَم و آدم عوض شده است، مبنای صحیحی در فهم و ضابطه تفاوت‌ها در پیش نگرفته‌اند.

عدم توجه به همین نکته دقیق- و شاید هم یا عدم باور جدی به نبوت پیامبر یا خاتمیت وی- بوده که برخی از به‌اصطلاح روشنفکران معاصر هم دنبال «عصری کردن دین و معرفت دینی» برآمده‌اند و می‌کوشند به اسم همراهی با زمانه، آیات رو روایات را از معانی اصلی خود تهی کنند و هرچه دلخواه زمانه بود به دین نسبت دهند!




[1] . شاید حدیثی که نقل شده که شخصی خواست پیامبر را صدا کند و گفت «یَا نَبِی‏ءَ اللَّه» و پیامبر فرمود «لَسْتُ بِنَبِی‏ءِ اللَّهِ وَ لَکِنْ نَبِیُّ اللَّهِ» موید این باشد که نبیّ، از نبو است نه از نبأ.

[2] . مورد دیگر اختلاف قرائت در این آیه که البته تاثیر چندانی در معنا نمی‌گذارد:

وَ لکِنْ / وَ لکِنَّ

و قرأ الجمهور؛ وَ لکِنْ رَسُولَ، بتخفیف لکن و نصب رسول على إضمار کان، لدلالة کان المتقدّمة علیه؛ قیل: أو على العطف على أَبا أَحَدٍ. و قرأ عبد الوارث، عن أبی عمرو: بالتشدید و النصب على أنه خبر لکن، و الخبر محذوف تقدیره: وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ هو، أی محمد صلّى اللّه علیه و سلّم. و حذف خبر لکن و أخواتها جائز إذا دل علیه الدلیل. (البحر المحیط فى التفسیر، ج‏8، ص485)

[3] . خَطَبَ إِلَى عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ أُمَّ کُلْثُومٍ، فَاعْتَلَّ عَلَیْهِ بِصِغَرِهَا، فَقَالَ: إِنِّی لَمْ أُرِدِ الْبَاهَ، وَلَکِنِّی

[4] . کُلُّ سَبَبٍ وَنَسَبٍ مُنْقَطِعٌ یَوْمَ الْقِیَامَةِ، مَا خَلَا سَبَبِی وَنَسَبِی

[5] . این حدیث در منابه اهل سنت از ابن‌عباس و جابر بن عبدالله انصاری نیز روایت شده است: مُعْجَمِ الطَّبَرَانِیِّ بِإِسْنَادِهِ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ وَ أَرْبَعِینِ الْمُؤَذِّنِ وَ تَارِیخِ الْخَطِیبِ بِأَسَانِیدِهِمْ إِلَى جَابِرٍ قَالَ النَّبِیُّ ص إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ ذُرِّیَّةَ کُلِّ نَبِیٍّ مِنْ صُلْبِهِ خَاصَّةً وَ جَعَلَ ذُرِّیَّتِی مِنْ صُلْبِی وَ مِنْ صُلْبِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ إِنَّ کُلَّ بَنِی بِنْتٍ یُنْسَبُونَ إِلَى أَبِیهِمْ إِلَّا أَوْلَادُ فَاطِمَةَ فَإِنِّی أَنَا أَبُوهُمْ. (مناقب آل أبی طالب ع، ج‏2، ص387)

[6] . روایاتی که امام حسن و امام حسین رسول الله ص را پدر خطاب کرده‌اند یا دیگران ایشان را پسر ایشان حساب کرده‌اند بسیار زیاد است. از باب نمونه به کلامی از امیرالمومنین ع در نهج‌البلاغه اشاره می‌کنیم:

و من کلام له ع فی بعض أیام صفین و قد رأى الحسن ابنه ع یتسرع إلى الحرب‏

امْلِکُوا عَنِّی هَذَا الْغُلَامَ لَا یَهُدَّنِی فَإِنَّنِی أَنْفَسُ بِهَذَیْنِ یَعْنِی الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ ع عَلَى الْمَوْتِ لِئَلَّا یَنْقَطِعَ بِهِمَا نَسْلُ رَسُولِ اللَّهِ ص. (نهج‌البلاغه، خطبه207)

[7] . عن جابر بن عبد الله عن النبی ص قال إنما مثلی فی الأنبیاء کمثل رجل بنی دارا فأکملها و حسنها موضع لبنة فکان من دخل فیها فنظر إلیها قال ما أحسنها إلا موضع هذه اللبنة قال ص فأنا موضع اللبنة ختم بی الأنبیاء أورده البخاری و مسلم فی صحیحیهما

[

بقیه پاورقیها در اینجا جا نشد

درسایت بخوانید http://yekaye.ir/al-ahzab-33-40/

 


528) سوره احزاب (33) آیه 38 ما کانَ عَلَى النَّبِی مِنْ حَرَجٍ ف

بسم الله الرحمن الرحیم

528) سوره احزاب (33) آیه38

ما کانَ عَلَى النَّبِی مِنْ حَرَجٍ فیما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ سُنَّةَ اللَّهِ فِی الَّذینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً

ترجمه

بر پیامبر حَرَجی نیست در آنچه خداوند برای او تعیین کرده است. [این] سنت خدا [است] در کسانی که پیش از این در گذشتند، و امر خدا اندازه‌ای معین‌شده [متناسب با توانایی افراد] دارد.

نکات ترجمه

«حَرَج»

اصل ماده «حرج» به معنای جمع شدن چیزی یا چند چیز کنار هم است که آنها را در حالت ضیق و تنگنا قرار می‌دهد (مفردات ألفاظ القرآن، ص: 227؛ معجم مقاییس اللغة، ج‏2، ص50) و غالبا به معنای یک فشار روانی‌ای که بر اثر مشقت و سختی و به تکلف و دردسر افتادن بر شخصی عارض می‌شود به کار می‌رود (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏2، ص220).

مفهوم آن به مفهوم «ضیق: تنگنا» بسیار نزدیک است و در تفاوت این دو گفته‌اند «حَرَج» آن ضیق و تنگنایی است که منفذی ندارد و راه خروجی از آن یافت نمی‌شود چنانکه به درخت انبوهی که از شدت انبوهی شاخ و برگش نتوان به آن داخل یا از آن خارج شود «حرج» گفته می‌شود (الفروق فی اللغة، ص301)

این ماده تنها به صورت همین کلمه «حَرَج» و 15 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

«قَدَراً» «مَقْدُوراً»

درباره ماده «قدر» است قبلا توضیح داده شد که اصل این ماده بر کنه و نهایت ظرفیتی که یک شیء دارد، دلالت می‌کند ولذا آن را به معنای «اندازه» و «مقدار»، و نیز به معنای حد بلوغ و غایت شیء نیز دانسته‌اند. جلسه 97 (لیلة‌القدر؛ قدر/1) و توضیحات تکمیلی در جلسه 122 (ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِه22؛ حج/74).

همچنین در جلسه 334 اضافه شد که این ماده در معنای «قدرت داشتن بر انجام کاری» و نیز در معنای «در تنگنا قرار دادن» هم به کار می‌رود. http://yekaye.ir/al-balad-90-5/

در این آیه «قَدَر» را عموما به همان معنای اول (اندازه) دانسته‌اند؛ و به تناسب آن، بسیاری از مفسران «مقدور» را هم اسم مفعول از «قَدَر» قلمداد کرده‌اند (یعنی چیزی که به دقت مورد اندازه‌گیری قرار گرفته و معین شده است) اما به نظر می‌رسد «مقدور» می‌تواند بر اساس معنای دوم این ماده، یعنی اسم مفعول از «قدرت» بوده باشد، [که این معنا از «مقدور» در زبان فارسی هم رایج شده] یعنی دستور خدا بر اساس چیزی است که مقدور (متناسب با توانایی) مکلفین باشد.

حدیث

1) از رسول الله ص در مورد اینکه خداوند می‌فرماید «[این] سنت خدا [است] در کسانی که پیش از این در گذشتند» روایت شده است که: آن سنتی است که جایز نیست تغییر داده و عوض شود.

مناقب آل أبی طالب ع (لابن شهرآشوب)، ج‏1، ص300

قَالَ أَنَسٌ قَالَ النَّبِیُّ ص فِی قَوْلِهِ سُنَّةَ اللَّهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ هِیَ الَّتِی لَا یَجُوزُ أَنْ تُغَیَّرَ وَ لَا تُبَدِّلَ.


2) از امام صادق ع روایت شده است که رسول الله ص فرمودند:

هرکس دوست دارد که بر فطرتِ من باشد، باید که به سنت من پای‌بند باشد و از سنت من، نکاح است.

الکافی، ج‏5، ص496

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ شَمُّونٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ مِسْمَعٍ أَبِی سَیَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَکُونَ عَلَى فِطْرَتِی فَلْیَسْتَنَّ بِسُنَّتِی وَ إِنَّ مِنْ سُنَّتِیَ النِّکَاحَ.[1]


3) از رسول الله روایت شده است:

هر آنچه در امت‌های گذشته بود، در این امت هم مثل آن خواهد بود، طابق النعل بالنعل و مو به مو!

کمال الدین و تمام النعمة، ج‏2، ص530[2]

عَنِ النَّبِیِّ ص قَالَ: کُلُّ مَا کَانَ فِی الْأُمَمِ السَّالِفَةِ یَکُونُ فِی هَذِهِ الْأُمَّةِ مِثْلُهُ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ وَ الْقُذَّةِ بِالْقُذَّةِ.


4) پیرمردی از اهل شام که در جنگ صفّین با امیر المؤمنین ع همراه بود، بعد از برگشت از صفّین به ایشان گفت: یا امیرالمومنین! مرا خبر دهید که رفتن ما به شام آیا به قضاى خداى تعالى و قدر او بود؟

فرمود: بلى، اى برادر شامى. قسم به کسى که دانه را شکافت و جوانه را از خاک بیرون آورد، ما در جایی قدم نگذاشتیم و در وادی‌ای فرود نیامدیم و از تپه‌ای بالا نرفتیم مگر به قضا و قَدَری از جانب خدا.

شامى گفت: یا امیر المؤمنین، پس چگونه رنج و سختی‌ام را با خدا حساب کنم در حالی که اگر خدا بر ما چنین قضایی رانده و این را در قَدَر من قرار داده باشد، بعید است که در این تلاشم اجری داشته باشم؟!

امیر المؤمنین ع فرمود: خداوند اجر  شما را بزرگ داشت وقتی که مسیر را می‌پیمودید برای پیمودنتان، و وقتی که در جایی اقامت می‌گزیدید برای اقامت گزیدنتان، چرا که در هیچ یک از حالات به زور شما را وادار نکرده بودند، نه مضطر و ناگزیر از انجام این کارها بودید و نه مجبورتان کرده بودند.

شامى گفت: چگونه چنین است و حال آنکه قضا و قدر ما را به این سو و آن سو می‌برد و رفتن و برگشتن ما از آن بوده است؟

امیر المؤمنین ع فرمود: اى برادر شامى، رحمت بر تو! گویی گمان کرده‏اى قضاء لازم و قَدَر حتمی‌ای در کار بوده است؛ که اگر چنان می‌بود ثواب و عقاب باطل مى‏شد و جایی برای وعده و وعید و امر و نهی الهی نمی‌ماند، نه نیکوکار به برخورداری از پاداش نیکوکاری‌، ترجیحی بر بدکار داشت؛ و نه بدکار برای عقوبت گناه، سزاوارتر از نیکوکار بود. این سخن بت‏پرستان و حزب شیطان و دشمنان رحمان و مدعیان باطل و قَدَری‌ها و مجوس‌های این امت می‌باشد.

بدرستى که خداوند بندگان خود را در حالی که اختیار داشتند، امر کرد؛ و برای برحذر ماندن، نهی کرد؛ تکالیف ساده و امکان‌پذیری قرار داد و به خاطر عمل کم ثواب فراوان عطا فرمود؛ نه به زور مورد اطاعت قرار گرفت و نه عصیان شدنش، نشان از مغلوب شدنش داشت، فرستادن پیامبرانش بازی نبود و کتاب را بر بندگان بیهوده نازل نفرمود و آسمانها و زمین را و آنچه میان آنهاست به باطل نیافرید؛ «این گمان کسانی است که کفر ورزیدند، پس وای بر کسانی که کفر ورزیدند از آتش» (ص/28)

شامى گفت: پس قضاء و قدرى که رفتن ما به آن و از آن بود، چیست؟

فرمود: امرِ خداوند متعال بدان بود و حکمی از او؛ سپس این آیه را تلاوت فرمود: «وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً: و امر خدا اندازه‌ای معین‌شده [متناسب با توانایی افراد] دارد.»

مرد شامی وقتی این را شنید با خوشحالی بلند شد و گفت: یا امیرالمومنین! گرهی از من گشودی، خداوند گره‌گشایت باشد.

الفصول المختارة (للمفید)، ص70-72؛ أمالی المرتضى، ج‏1، ص150-151

وَ أَخْبَرَنِی الشَّیْخُ أَدَامَ اللَّهُ عِزَّهُ مُرْسَلًا عَنْ عَمْرِو بْنِ وَهْبٍ الْیَمَانِیِّ قَالَ حَدَّثَنِی عَمْرُو بْنُ سَعْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جَابِرٍ عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ السَّبِیعِیِّ قَالَ:

قَالَ شَیْخٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ حَضَرَ صِفِّینَ مَعَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع بَعْدَ انْصِرَافِهِمْ مِنْ صِفِّینَ أَخْبِرْنَا یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَنْ مَسِیرِنَا إِلَى الشَّامِ أَ کَانَ بِقَضَاءٍ مِنَ اللَّهِ وَ قَدَرٍ؟

قَالَ نَعَمْ یَا أَخَا أَهْلِ الشَّامِ وَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ مَا وَطِئْنَا مَوْطِئاً وَ لَا هَبَطْنَا وَادِیاً وَ لَا عَلَوْنَا تَلْعَةً إِلَّا بِقَضَاءٍ مِنَ اللَّهِ وَ قَدَرِهِ.

فَقَالَ الشَّامِیُّ عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَى أَحْتَسِبُ عَنَایَ إِذاً یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ وَ مَا أَظُنُّ أَنَّ لِی أَجْراً فِی سَعْیِی إِذَا کَانَ اللَّهُ قَضَاهُ عَلَیَّ وَ قَدَّرَهُ لِی؟

فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَعْظَمَ لَکُمُ الْأَجْرَ عَلَى مَسِیرِکُمْ وَ أَنْتُمْ سَائِرُونَ وَ عَلَى مُقَامِکُمْ وَ أَنْتُمْ مُقِیمُونَ وَ لَمْ تَکُونُوا فِی شَیْ‏ءٍ مِنْ حَالاتِکُمْ مُکْرَهِینَ وَ لَا إِلَیْهَا مُضْطَرِّینَ وَ لَا عَلَیْهَا مُجْبَرِینَ.

فَقَالَ الشَّامِیُّ فَکَیْفَ یَکُونُ ذَلِکَ وَ الْقَضَاءُ وَ الْقَدَرُ سَاقَانَا وَ عَنْهُمَا کَانَ مَسِیرُنَا وَ انْصِرَافُنَا.

فَقَالَ لَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع وَیْحَکَ یَا أَخَا أَهْلِ الشَّامِ لَعَلَّکَ ظَنَنْتَ قَضَاءً لَازِماً وَ قَدَراً حَتْماً لَوْ کَانَ ذَلِکَ کَذَلِکَ لَبَطَلَ الثَّوَابُ وَ الْعِقَابُ وَ سَقَطَ الْوَعْدُ وَ الْوَعِیدُ وَ الْأَمْرُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ النَّهْیُ مِنْهُ وَ مَا کَانَ الْمُحْسِنُ أَوْلَى بِثَوَابِ الْإِحْسَانِ مِنَ الْمُسِی‏ءِ وَ لَا الْمُسِی‏ءُ أَوْلَى بِعُقُوبَةِ الذَّنْبِ مِنَ الْمُحْسِنِ تِلْکَ مَقَالَةُ عَبَدَةِ الْأَوْثَانِ وَ حِزْبِ الشَّیْطَانِ وَ خُصَمَاءِ الرَّحْمَنِ وَ شُهَدَاءِ الزُّورِ وَ قَدَرِیَّةِ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ مَجُوسِهَا إِنَّ اللَّهَ أَمَرَ عِبَادَهُ تَخْیِیراً وَ نَهَاهُمْ تَحْذِیراً وَ کَلَّفَ یَسِیراً وَ أَعْطَى عَلَى الْقَلِیلِ کَثِیراً وَ لَمْ یُطَعْ مُکْرَهاً وَ لَمْ یُعْصَ مَغْلُوباً وَ لَمْ یُکَلِّفْ عَسِیراً وَ لَمْ یُرْسِلِ الْأَنْبِیَاءَ لَعِباً وَ لَمْ یُنْزِلِ الْکُتُبَ عَلَى الْعِبَادِ عَبَثاً «وَ مَا خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَیْنَهُمَا بَاطِلًا ذلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ»

قَالَ الشَّامِیُّ فَمَا الْقَضَاءُ وَ الْقَدَرُ اللَّذَانِ کَانَ مَسِیرُنَا بِهِمَا وَ عَنْهُمَا؟

قَالَ الْأَمْرُ مِنَ اللَّهِ تَعَالَى فِی ذَلِکَ وَ الْحُکْمُ مِنْهُ ثُمَّ تَلَا «وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً».

فَقَامَ الشَّامِیُّ مَسْرُوراً فَرِحاً لَمَّا سَمِعَ هَذَا الْمَقَالَ وَ قَالَ فَرَّجْتَ عَنِّی یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَرَّجَ اللَّهُ عَنْک.[3]

تدبر

1) «ما کانَ عَلَى النَّبِی مِنْ حَرَجٍ فیما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ»

در آیات قبل، از دستور خدا برای ازدواج پیامبر با زنِ مطلّقه‌ی پسرخوانده خودش سخن گفت که یک هدف این بوده که یک سنت جاهلی را بشکند و راه را برای مومنان باز کند که در صورت نیاز به چنین اقدامی با سختی و فشار افکار عمومی مواجه نشوند.

در آیه قبل، اینکه فرمود «تا بر مومنان حرجی نباشد» إخبار است (خبر می‌دهد که بدین ترتیب ما دشواری را از آنها برداشتیم) اما بسیاری از مفسران اینجا را که می‌فرماید «بر پیامبر حرجی نیست» به معنای انشاء دانسته‌اند (یعنی نباید به خاطر آنچه خدا برای پیامبر تعیین و بر او واجب ویا مجاز کرده - ازدواج با بیوه‌ی پسرخوانده‌اش -  او را گناهکار بدانید یا در تنگنا قرار دهید (مجمع البیان، ج‏8، ص566) ویا او را منع کنید. (المیزان، ج‏16، ص324). اما به نظر می‌رسد می‌تواند به معنای اخبار هم باشد، یعنی خداوند در مورد پیامبر یکبار به عنوان یکی از مومنان، و بار دیگر به عنوان شخص خودش، خبر داده است که دشواری و حرج را از او برداشته است. (البحر المحیط، ج‏8، ص484)


2) «لِکَی لا یکُونَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ حَرَجٌ .... ما کانَ عَلَى النَّبِی مِنْ حَرَجٍ فیما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ»

خدا از مومنان حَرَج را برداشته است، و چیزی که خدا واجب کند حَرَج ندارد.

نکته تخصصی دین‌شناسی: آیا دینداری سختی دارد یا نه؟

اینکه خداوند در دین خود حرج قرار نداده است (ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ؛ حج/78) و و در هیچ کاری برای ما حرج نمی‌خواهد (ما یُریدُ اللَّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَرَجٍ؛ مائده/7) چنان در ادبیات دینی مورد تاکید قرار گرفته است که فقها از آن قاعده‌ای به نام «قاعده لاحرج» ساخته‌اند که اصطلاحاً بر همه احکام فقهی «حاکم» است؛ یعنی اگر هر حکمی در دین مستلزم حرج باشد، این قاعده حکم آن را برمی‌دارد؛ که از معروفترین نمونه‌هایش که در خود قرآن نیز تصریح شده، برداشتن حکم روزه برای شخص مریض، برداشته شدن حکم جهاد از مریض و نابینا و افلیج (فتح/17؛ توبه/91) است و نیز تیمم بدل از غسل و وضو برای کسی که آب برایش ضرر دارد (مائده/6)

شاید این اشکال به ذهن برخی خطور کند که این «نبودن حرج در دین، حتی بر پیامبر»، چگونه قابل جمع است با دشواری‌های بسیاری از احکام، و نیز با این سختی‌های فراوانی که پیامبر دید تا حدی که گفتند «البلاء للولاء: بلا برای دوستان است»؟ (درباره مطلب اخیر در بحث از آیه «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی‏ کَبَدٍ» (بلد/4، جلسه333 http://yekaye.ir/al-balad-90-4/) و آیه «هُنالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ» (احزاب/11؛ جلسه430 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-11/) توضیحاتی داده شد)

پاسخ این است که سختی‌ها بر دو قسم‌اند. گاهی سختی‌ای است که لازمه رشد است؛ و گاه سختی‌ای که صرفا برای به دردسر انداختن است. مثلا کسی که می‌خواهد در المپیک برنده شود باید تمرینات فراوانی انجام دهد که این تمرینات قطعا سخت و دشوار است؛ اما اگر در زمان استراحت، جای مناسبی در اختیارش قرار ندهند، او را به زحمت انداخته‌اند. شاید سختی‌ای که در حین تمرینات متحمل می‌شود چند ده برابر سختی خوابیدن در یک مکان نامناسب باشد، اما اولی را با رغبت انجام می‌دهد در حالی که این دومی برایش حَرَج است.

گاه برخی از افراد برای اینکه شأنیتی از خود در ذهن مخاطب ایجاد کنند، بیهوده وی را به سختی می‌اندازند (مانند برخی زحمت‌هایی که برخی از سفارتخانه‌های غربی برای گرفتن ویزا بر مخاطب خود تحمیل می‌کنند) اما قاعده لاحرج می‌گوید که هیچ حکمی در دین خدا وجود ندارد که در راستای به دردسر انداختن یک متدین باشد؛ اگر سختی‌ای در هر حکمی هست، تنها و تنها چیزی است که برای رشد فرد لازم است؛ و لذا هرجا سختی مذکور واقعا به حد حرج برسد، (مانند روزه و ... که اشاره شد) حکم برداشته می‌شود.


3) «سُنَّةَ اللَّهِ فِی الَّذینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ»

مفصود از این سنتی که در گذشتگان بوده چیست؟ و مقصود از گذشتگان چه کسانی‌اند؟

الف. این مطلب که خداوند حرج قرار نداده است، در میان تمام امتهای قبل (مجمع البیان، ج‏8، ص566)

ب. اصل سنت ازدواج، که از سنت‌های انبیاء است (مجمع البیان، ج‏8، ص566) و مقصود از گذشتگان هم پیامبران بوده‌اند به قرینه اینکه در آیه بعد از آنان به عنوان «کسانی که رسالت‌های الهی را ابلاغ می‌کنند»، تعبیر کرد. (المیزان، ج‏16، ص324؛ البحر المحیط، ج‏8، ص484)

ج. حکم تعدد زوجات، که در پیامبران قبلی هم جاری بوده است. (مجمع البیان، ج‏8، ص566) درواقع، یهودیان پیامبر را به خاطر تعدد همسرانش سرزنش می کردند و خدا بیان فرمود که این کثرت تعداد همسران، در مورد پیامبران سابق مانند سلیمان و داوود هم بوده است. (البحر المحیط، ج‏8، ص484)

د. حکم ازدواج با زنی که در سنت‌های جاهلی یک قوم آن ازدواج را نادرست می‌دانستند، که مقصود از گذشتگان حضرت داوود است که خدا وی را موظف به ازدواج با زن یکی از سرداران شهیدش کرد، چرا آنان ازدواج زنی که شوهرش در جنگ کشته شده باشد را ناروا می‌دانستند. (البحر المحیط، ج‏8، ص484) درواقع، می‌خواهد تاکید کند که همه‏ى انبیا، خط شکن، و با افکار منحرف عمومى درگیر بوده‏اند. (تفسیر نور، ج‏9، ص373)

ه. ...


4) «وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً»

مقصود از این تعبیر چیست؟

الف. آنچه خدا برای هرکسی مقدر فرموده متناسب با حال اوست، (المیزان، ج‏16، ص324)

ب. آن امری که خدا می خواهد و بر پیامبرانش نازل کرده است، قضای قطعی و رانده شده است [که قابل تخلف نیست] (مجمع البیان، ج‏8، ص566)

ج. آن امری که خدا بر پیامبرانش نازل فرموده، به مقداری است که زیاده و نقصان در آن راه ندارد. (مجمع البیان، ج‏8، ص566)[4]

د. هرچه از امر خدا که واقع می‌شود بر اساس حساب و کتاب و اندازه معین‌شده‌ای است. (البحر المحیط، ج‏8، ص484)

ه. فرمان‏هاى الهى، حساب شده و لازم الاجراء است. (تفسیر نور، ج‏9، ص373)

و. ...

نکته تخصصی دین‌شناسی

در آیات قبل بحث بر سر مبارزه با یک سنت جاهلی بود. شاید آوردن این تعبیر که نشان‌دهنده اندازه‌گیری و حساب و کتاب دقیق در کار خداست، از این بابت است که تذکر دهد که خیال نکنید نفس سنت‌شکنی موضوعیت دارد و دین با هر سنتی که از قدیم رسیده درگیر می‌شود؛ خیر، دستورات خدا حساب و کتاب دارد، و اگر دین الهی با یک رویه تثبیت‌شده‌ای در جامعه مخالفت می‌کند بر اساس حساب و کتاب‌های دقیقی است که مصلحت انسان را تامین می‌کند. (ایستاده در باد، ص335)


5) «ما کانَ عَلَى النَّبِی مِنْ حَرَجٍ فیما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ»

پیامبر [و بلکه هرکس که وظیفه‌ای از جانب خدا را برعهده گرفته است] نباید در انجام فرمان خدا به جوّسازى‏ها و مانع تراشى‏ها اعتنا کند. (تفسیر نور، ج‏9، ص373)


6) «ما کانَ عَلَى النَّبِی مِنْ حَرَجٍ فیما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ»

پیامبر، ممکن است وظایف و دستورات اختصاصى نیز داشته باشد. (تفسیر نور، ج‏9، ص373)



[1] . این روایت غالبا بدین صورت مشهور است که «النِّکَاحُ سُنَّتِی فَمَنْ رَغِبَ عَنْ سُنَّتِی فَلَیْسَ مِنِّی» که دبین صورت بدون سند در جامع الأخبار(للشعیری)، ص101 آمده است.

[2] . این مضمون با تعابیر مختلف در کتب شیعه و سنی آمده است. مثلا در تفسیر القمی، ج‏2، ص413 بدین صورت است:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَتَرْکَبُنَّ سُنَّةَ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ- حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ وَ الْقُذَّةِ بِالْقُذَّةِ- وَ لَا تُخْطِئُون طَرِیقَتَهُمْ شِبْرٌ بِشِبْرٍ- وَ ذِرَاعٌ بِذِرَاعٍ وَ بَاعٌ بِبَاعٍ- حَتَّى أَنْ لَوْ کَانَ مَنْ قَبْلَکُمْ دَخَلَ جُحْرَ ضَبٍّ لَدَخَلْتُمُوهُ- قَالُوا الْیَهُودَ وَ النَّصَارَى تَعْنِی یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ: فَمَنْ أَعْنِی لَیُنْقَضُ عُرَى الْإِسْلَامِ عُرْوَةً عُرْوَةً- فَیَکُونُ أَوَّلُ مَا تَنْقُضُونَ مِنْ دِینِکُمُ- الْإِمَامَةَ [الْأَمَانَةَ] وَ آخِرُهُ الصَّلَاةَ.

[3] . درباره قضا و قدر این چند روایت هم از روضة الواعظین و بصیرة المتعظین، ج‏1، ص40 قابل توجه است:

وَ قَالَ الصَّادِقُ ع أَفْعَالُ الْعِبَادِ مَخْلُوقَةٌ لِلَّهِ تَعَالَى خَلْقَ تَقْدِیرٍ لَا خَلْقَ تَکْوِینٍ وَ التَّکْوِینُ إِخْرَاجُ الشَّیْ‏ءِ مِنَ الْعَدَمِ إِلَى الْوُجُودِ فَنَفَى أَنْ تَکُونَ مِنَ اللَّهِ تَعَالَى فَیَنْبَغِی أَنْ تَکُونَ مِنْ جِهَةِ الْعِبَادِ.

وَ رُوِیَ عَنْهُ ع أَنَّ التَّقْدِیرَ هُوَ الْعِلْمُ.

سُئِلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع عَنِ الْقَدَرِ فَقَالَ طَرِیقٌ مُظْلِمٌ فَلَا تَسْلُکُوهُ وَ بَحْرٌ عَمِیقٌ فَلَا تَلِجُوهُ وَ سِرُّ اللَّهِ تَعَالَى فَلَا تَتَکَلَّفُوهُ.

[4] مرحوم طبرسی یکی دیگر از اقوالی که برای آن مطرح کرده است چنین است: و قیل معناه جاریا على مقدار لا یکون فیه تفاوت من جهة الحکمة.