سفارش تبلیغ
صبا ویژن

176) سوره قیامت (75) آیه 5 بَلْ یُریدُ الْإِنْسانُ لِیَفْ

بسم الله الرحمن الرحیم

176) سوره قیامت (75) آیه 5 

بَلْ یُریدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ

ترجمه

بلکه انسان می‌خواهد که پیش رویش [پرده تقوی و دیانت] را بدرد. [جلوی خود را برای انجام گناهان باز کند]

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«لِیَفْجُرَ» = «لـ» + [أن] + «یفجرَ». یفجر فعل مضارع از ماده «فجر» است که مصدر آن «فجور» می‌شود که توضیح آن گذشت. (شمس/8 ، جلسه135)

در اینجا فقط اضافه می‌شود که در تفاوت «فسق» و «فجور» گفته‌اند «فسق» به معنای خروج از طاعت خداوند بر اثر ارتکاب معصیت است، اما «فجور» حالت برانگیخته شدن در معصیت‌ها و گشاده کردن باب معاصی بر خویش است، مثلا کلمه «فاجر» را، نه برای کسی که مقدار کمی شراب بخورد، بلکه برای کسی که چنان مست شود که چیزی جلودارش نباشد، به کار می‌برند. (الفروق فی اللغة، ص225) همچنین لازم به ذکر است که فجور در لغت، به طور خاص، به معنای «کذب» نیز به کار می‌رود به طوری که به شخص دروغگو، فاجر می‌گویند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص626)

«أَمامَهُ» «أمام» به معنای جلو (قدّام) و پیش رو، و نقطه مقابل «خَلف: پشت سر» می‌باشد (از ریشه «أمم» است که به معنای قصد کردن می‌باشد و ظاهرا از این جهت است که انسان غالبا قصد هرکاری می‌کند رویش را متوجه آن می‌کند؛ و با کلمه «إمام» هم‌خانواده است). این کلمه ظرف مکان می‌باشد، که بسیاری بر این باورند در این آیه به نحو استعاره‌ای در معنای ظرف زمان به کار رفته است، بدین معنا که «انسان می‌خواهد دائما جلویش باز باشد و به فجورش ادامه دهد» (إعراب القرآن و بیانه، ج‏10، ص29) و بسیاری از مترجمان هم اساساً همین گونه ترجمه کرده‌اند که مثلا: «انسان مى‏خواهد هر چه (در عمر) پیش رود گناه کند» (مشکینی)

همچنین ضمیر «ه» در نگاه اول، به خود انسان برمی‌گردد چنانکه اغلب مترجمان و مفسران چنین در نظر گرفته‌اند؛ اما همچنین می‌توان مرجع آن را «خداوند» قرار داد، آن گونه که برخی چنین ترجمه کرده‌اند: «انسان مى‏خواهد که در پیشگاه او فسادکارى کند» (فولادوند)

حدیث

1) پیامبر اکرم ص در فرازی از توصیه‌ طولانی‌ای که به عبدالله بن مسعود داشت، (که فرازهای دیگری هم قبلا گذشت[1]) فرمود:

ابن‌مسعود! گناه را جلو نینداز و توبه را به تاخیر نینداز؛ بلکه توبه را جلو بینداز و گناه را به تاخیر بینداز [یعنی به جای اینکه با خود بگویی فعلا گناه می کنم و بعدا فرصت هست که توبه ‌کنم، بگو فعلا توبه می‌کنم و بعدا فرصت هست که گناه کنم!] که خداوند متعال در کتابش می‌فرماید: «بلکه انسان می‌خواهد که پیش رویش را برای انجام گناهان باز کند »

مکارم الأخلاق، ص454

عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ قَالَ ... قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏:

یَا ابْنَ مَسْعُودٍ لَا تُقَدِّمِ الذَّنْبَ وَ لَا تُؤَخِّرِ التَّوْبَةَ وَ لَکِنْ قَدِّمِ التَّوْبَةَ وَ أَخِّرِ الذَّنْبَ فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى یَقُولُ فِی کِتَابِهِ بَلْ یُرِیدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَه‏.

2) از امام صادق ع روایت شده است که «بَلْ یُرِیدُ الْإِنْسَانُ لِیَفْجُرَ امَامَهُ» یعنی «[بلکه انسان می‌خواهد که] او [= امامش] را تکذیب کند».

و از برخی از اصحاب ائمه ع از ایشان روایت شده است که منظور از این سخن خداوند عز و جل که «بَلْ یُرِیدُ الْإِنْسَانُ لِیَفْجُرَ امَامَهُ» این است که [انسان] می‌خواهد در قبال امیرالمومنین ع فجوری مرتکب شود، یعنی کید و فریبی درباره او مرتکب گردد.

(لازم به ذکر است که فجور در لغت، به معنای «کذب» نیز به کار می‌رود به طوری که به شخص دروغگو، فاجر می‌گویند؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص626)

تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة، ص716

رُوِیَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الْبَرْقِیِّ عَنْ خَلَفِ بْنِ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِیِّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقْرَأُ «بَلْ یُرِیدُ الْإِنْسَانُ لِیَفْجُرَ امَامَهُ» أَیْ یُکَذِّبَهُ وَ قَالَ بَعْضُ أَصْحَابِنَا عَنْهُمْ ع إِنَّ قَوْلَهُ عَزَّ وَ جَلَّ «یُرِیدُ الْإِنْسَانُ لِیَفْجُرَ امَامَهُ» قَالَ یُرِیدُ أَنْ یَفْجُرَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع یَعْنِی یَکِیدَه‏[2]

3) از امام صادق ع روایت شده است: خداوند دری از امور دنیا را برای بنده ای باز نکرد، مگر اینکه [دری] همانند آن از حرص هم برایش باز کرد.

 الکافی، ج‏2، ص319

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَا فَتَحَ اللَّهُ عَلَى عَبْدٍ بَاباً مِنْ أَمْرِ الدُّنْیَا إِلَّا فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْهِ مِنَ الْحِرْصِ مِثْلَهُ.[3]

تدبر

1) « بَلْ یُریدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ»:

قبل و بعد این آیه، سخن کسانی است که در آخرت تردید می‌افکنند. قرآن به ریشه مشکل اشاره می‌کند که گمان نکنید واقعا این برای آنها سوال است؛ «بلکه می‌خواهند راه دریدگی و هوسرانی را باز کنند.»

نکته تخصصی:

این آیه دقیقا روحیه اومانیستی و لیبرالیستی حاکم بر انسان مدرن را به چالش می‌کشد:

انسان مدرن می‌خواهد هر کاری دلش خواست انجام دهد و هیچ مانعی در مقابل خواسته‌های وی نباشد. بیهوده نیست که تردید در آخرت و زندگی پس از مرگ در دوره مدرن این اندازه شدید شده است.

این درست نقطه مقابل حال و هوای دینداری است که امروز در دعای عرفه بدان سمت می‌رفتیم. حال و هوای دینداری، این است که مرگ و آخرت را جدی بگیرد و خود را در مسیری که خداوند برایش معرفی کرده، نگهدارد؛ و البته به ضعف خویش هم واقف است و می‌داند که گاه می‌لغزد؛ اما اگر هم لغزید، بر اشتباه خود اصرار نمی‌ورزد، بلکه به لغزش خود اعتراف و از آن توبه می‌کند، و در عشق‌بازی با خدا به راه اصلی برمی‌گردد:

ثُمَّ أَنَا یَا إِلَهِی الْمُعْتَرِفُ بِذُنُوبِی فَاغْفِرْهَا لِی

أَنَا الَّذِی أَخْطَأْتُ

أَنَا الَّذِی أَغْفَلْتُ

أَنَا الَّذِی جَهِلْتُ

أَنَا الَّذِی هَمَمْتُ

أَنَا الَّذِی سَهَوْتُ

أَنَا الَّذِی اعْتَمَدْتُ

أَنَا الَّذِی تَعَمَّدْتُ

أَنَا الَّذِی وَعَدْتُ و أَنَا الَّذِی أَخْلَفْتُ

أَنَا الَّذِی نَکَثْتُ‏

أَنَا الَّذِی أَقْرَرْتُ ...

فَهَا أَنَا ذَا بَیْنَ یَدَیْکَ یَا سَیِّدِی خَاضِعاً ذَلِیلًا حَصِیراً حَقِیراً

 لَا ذُو بَرَاءَةٍ فَأَعْتَذِرَ

وَ لَا ذُو قُوَّةٍ فَأَنْتَصِرَ

وَ لَا حُجَّةَ لِی فَأَحْتَجَّ بِهَا

وَ لَا قَائِلٌ لَمْ أَجْتَرِحْ وَ لَمْ أَعْمَلْ سُوءً

وَ مَا عَسَى الْجُحُودُ لَوْ جَحَدْتُ یَا مَوْلَایَ یَنْفَعُنِی؟ وَ کَیْفَ وَ أَنَّى ذَلِکَ؟ وَ جَوَارِحِی کُلُّهَا شَاهِدَةٌ عَلَیَّ بِمَا قَدْ عَمِلْت‏

خدایا این منم که به گناهم اعتراف می‌کنم تا مرا ببخشایی

منم که بد کردم

منم که خطا کردم

منم که تصمیم گرفتم

منم که نادانی کردم

منم که غفلت کردم

منم که سهل‌انگاری کردم

منم که [بیجا به خودم] اعتماد کردم

منم که تعمد ورزیدم

منم که وعده دادم و منم که خلف وعده کردم

منم که پیمان شکستم

منم که اقرار کردم ...

و آه اکنون که در پیش روی توام ای سرورم، خاضع و ذلیل، در تنگنا و حقیر،

نه امان‌نامه‌ای دارم که با آن عذر به درگاهت آورم،

و نه قدرتی دارم که یاریم کند،

و نه دلیلی دارم که بدان استناد کنم،

و نه می‌گویم که مرتکب نشده‌ام و کار بدی نکرده‌ام،

و اگر هم بخواهم انکار کنم، چه فایده‌ای دارد ای مولای من، چگونه و کجا [می‌تواند انکار مشکل مرا حل کند]؟ در حالی که اعضای بدنم همگی بر عملی که انجام داده‌اند شاهدند ...

2) «بَلْ یُریدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ»:

تعبیر «یفجر امامه» نشان می‌دهد مسیر معینی برای حرکت انسان نرده‌گذاری شده است؛ البته به او اختیار هم داده شده (یرید)، و او وقتی می‌خواهد مسیر اصلی را نرود؛ چاره‌ای ندارد مگر اینکه این نرده‌های مسیر را بشکند و از راه اصلی بیرون رود؛ و برای این کار به توجیه کردن خود نیاز دارد. پس می‌کوشد با تردیدافکنی در برخی واقعیات، این مسیر معلوم را مشکوک و قابل مناقشه کند تا القا کند که ممکن است راه اصلی در شکستن نرده‌های حاشیه مسیر و خروج از این مسیر اصلی باشد.

و این آیه، مقدمه مهمی برای یک نکته بسیار مهمی در حوزه انسان‌شناسی است که در اواخر همین سوره بدان نکته تصریح می‌شود: اینکه انسان به حال خود رها شده نیست (قیامت/36).

3) «بَلْ یُریدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ»

یکی از عجایب وجود آدمی این است که از سویی بشدت تحت تاثیر دیگران است و از رفتارهای دیگران الگو می‌گیرد؛ و از سوی دیگر، وقتی همین مساله به صورت آگاهانه برایش مطرح شود، و الگوی صحیح و راه صحیح پیش روی او گذاشته شود، نفس اماره‌اش آزادی خود را محدود می‌بیند و می‌کوشد آن را به چالش بکشد. شاید به همین مناسبت است که در برخی احادیث، چالش کشیدن پیش رو را به چالش کشیدن امام (که همواره جلوی انسان قرار دارد) تعبیر کرده‌اند (حدیث2).[4]

4) «بَلْ یُریدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ»:

نفس اماره انسان می‌خواهد که جلوی خود را برای انجام گناهان باز کند و مسیر خودش را برود.

آنها که اولیاءالله‌اند که از این مشکلات ندارند. اما ما انسان‌های عادی که بدین وضعیت مبتلاییم، چه کنیم؟

پیامبر اکرم ص با اشاره‌ای به این آیه، به زیبایی تمام، راه علاج را برای ما انسان‌ها معمولی نشان می‌دهد (حدیث1):

نفست برای اینکه راه خودش را باز کند، تو را بازی می‌دهد. خوب، تو هم او را بازی بده! او می‌گوید وقت داری که بعدا توبه کنی! تو هم بگو وقت داری که بعدا گناه کنی!

هر وقت خیلی دلت خواست کاری انجام دهی که گناه است، و حریف نفست نمی‌شوی، وعده‌اش بده. بگو:

باشد! حالا که ما هستیم، همه چیز هم مهیاست. فعلا بگذار فلان کارم را بکنم، بعدا می‌آیم این کار را که تو می‌گویی انجام می‌دهم.



[1] . جلسه 68، حدیث1 ؛ جلسه77، حدیث2 ؛ جلسه136، حدیث1 ؛ جلسه 158، حدیث1 ؛ جلسه162، حدیث2

[2] . این روایت هم در همین راستا مساله را بیشتر باز کرده است:

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عَلِیٍّ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ الْکَرِیمِ بْنُ عَبْدِ الرَّحِیمِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مَعْدَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِمْرَانَ بْنِ أَبِی لَیْلَى  قَالَ حَدَّثَنَا عَاصِمُ بْنُ الْفَضْلِ الْخَیَّاطُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنِ ابْنِ دَرَّاجٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآیَةُ «بَلْ یُرِیدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ» دَخَلَ أَبُو بَکْرٍ عَلَى النَّبِیِّ ص فَقَالَ لَهُ سَلِّمْ عَلَى عَلِیٍّ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِینَ فَقَالَ مِنَ اللَّهِ وَ مِنْ رَسُولِهِ؟ قَالَ مِنَ اللَّهِ وَ مِنْ رَسُولِهِ ثُمَّ دَخَلَ عُمَرُ قَالَ سَلِّمْ عَلَى عَلِیٍّ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِینَ فَقَالَ مِنَ اللَّهِ وَ مِنْ رَسُولِهِ؟ فَقَالَ مِنَ اللَّهِ وَ مِنْ رَسُولِهِ فَقَالَ ثُمَّ نَزَلَتْ «یُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ» مِمَّا لَمْ یَفْعَلْهُ لِمَا أُمِرَ بِهِ مِنَ السَّلَامِ عَلَى عَلِیٍّ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِین‏.

الیقین باختصاص مولانا علی ع بإمرة المؤمنین (لابن طاووس) ص407

[3] . متناسب با آیه حاضر حدیث زیر هم تناسب دارد که البته قبلا در جلسه 49 همین عبارت از نهج‌البلاغه به عنوان حدیث دوم ذکر شد:

الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَیْدٍ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ یَحْیَى بْنِ عُقَیْلٍ قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع إِنَّمَا أَخَافُ عَلَیْکُمُ اثْنَتَیْنِ: اتِّبَاعَ الْهَوَى وَ طُولَ الْأَمَلِ أَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَإِنَّهُ یَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَیُنْسِی الْآخِرَةَ.

الکافی، ج‏2، ص336

[4] . البته برخی بر این باورند که این توضیح امام بر اساس قرائتی است که آیه را به صورت «إمامه» می خواند نه «أمامه». ر.ک: پاورقیِ ص716 از کتاب تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة.


 


175) سوره ص (38) آیه 28 أَمْ نَجْعَلُ الَّذینَ

بسم الله الرحمن الرحیم

175) سوره ص (38) آیه 28   

أَمْ نَجْعَلُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقینَ کَالْفُجَّار

ترجمه

آیا کسانی را که ایمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند، همانند فسادگران در زمین قرار می‌دهیم؟ و آیا متقین [= خودنگهداران] را همچون فاجران [= دریدگان] قرار می‌دهیم؟

نکات ترجمه

«الْمُفْسِد»: از ماده «فسد» است. «فساد» به معنای «خروج شیء از حالت اعتدال و نظم اصلی خود است و نقطه مقابل «صلاح» است (مفردات ألفاظ القرآن، ص636؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص85) و در واقع به معنای تغییر (کم یا زیاد شدن) از مقداری است که حکمت اقتضا می کرده است (چنانکه صلاح، به معنای باقی ماندن در وضعیتی است که حکمت اقتضا می‌کند) و تفاوتش با «غیّ: گمراهی» و «قبیح: زشت و ناپسند» در این است که اینها هم اگرچه برخلاف حکمت‌اند اما در اینها معنای «مقدار» لحاظ نشده است و همچنین هر فسادی لزوما «غی» و «قبیح» نیست (چنانکه می‌گوییم این سیب فاسد شده است) (الفروق فی اللغة، ص208). همچنین تفاوت «فاسد» با «مردود» و «منهی عنه» [آنچه مورد نهی قرار گرفته] این است که آن دو به حالتی مربوط می‌شوند که یا ثواب و پاداش بدان تعلق نمی‌گیرد (نقطه مقابل مقبول)، ویا دلالت بر کراهت و ناراحتی نهی‌کننده دارد، اما می‌تواند آن عمل «مُجزی» باشد (رفع تکلیف انجام شده باشد) [مثلا نماز بدون حضور قلب یا نمازی که در حین آن به نامحرم نگاه حرام انداخته شود] اما «فاسد» چیزی است که «مُجزی» نیست. (الفروق فی اللغة، ص222) و کلمه «مُفسَد» اسم فاعل از همین ماده است که چون به باب إفعال رفته، متعدی شده و به معنای «فسادکننده» می‌باشد.

«الْمُتَّقینَ» جمع «متقی» از ماده «وقی» است و «الْفُجَّار» جمع «فاجر» از ماده «فجر» است که به مناسبت آیه‌ی «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» (شمس/8) توضیحات لازم درباره این دو کلمه داده شد که نهایتا کلمه «خودنگهداری» برای «تقوی» و کلمه «دریدگی» برای «فجور» پیشنهاد شد. (جلسه135)

شأن نزول (این را در کانال نگذاشتم)

1) قَالَ حَدَّثَنَا فُرَاتُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْکُوفِیُّ مُعَنْعَناً عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ فِی قَوْلِهِ تَعَالَى أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ قَالَ نَزَلَتْ هَذِهِ الْآیَةُ فِی ثَلَاثَةٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ فَهُمُ الْمُتَّقُونَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ فِی ثَلَاثَةٍ مِنَ الْمُشْرِکِینَ فَهُمُ [هم‏] الْمُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ فَأَمَّا الثَّلَاثَةُ مِنَ الْمُسْلِمِینَ فَعَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَ حَمْزَةُ وَ عُبَیْدَةُ وَ أَمَّا الثَّلَاثَةُ مِنَ الْمُشْرِکِینَ فَعُتْبَةُ بْنُ رَبِیعَةَ وَ شَیْبَةُ [أَخُو عُتْبَةَ] وَ الْوَلِیدُ بْنُ عُتْبَةَ وَ هُمُ الَّذِینَ تَبَارَزُوا یَوْمَ بَدْرٍ فَقَتَلَ عَلِیٌّ الْوَلِیدَ وَ قَتَلَ حَمْزَةُ عُتْبَةَ بْنَ رَبِیعَةَ وَ قَتَلَ عُبَیْدَةُ شَیْبَةَ.[1]

حدیث

1) اسماعیل بن جابر و نیز اسماعیل بن مخلد نقل کرده‌اند که امام صادق ع نامه‌ای خطاب به اصحابش نوشت و به آنها فرمود که بر مطالعه و نگاه کردن به آن و متعهد شدن به مضامین آن و عمل بر اساس آن مداومت داشته باشند و آنها این نامه را در جانمازهای منازلشان می‌گذاشتند و هرگاه از نماز فارغ می‌شدند مروری بر آن می کردند. قسمتهایی از این نامه در کتاب ارزشمند الکافی، ج‏8 (روضه کافی) به عنوان اولین حدیث (و متن کامل آن به نقل از وافی در پایان همان کتاب) آمده است و مطالعه آن برای همه شیعیان مفید است.[2]

فرازی از آن در ص12 که به آیه امروز مرتبط می‌باشد تقدیم می‌شود:

... سپس خداوند کسانی که اهل یاری کردن حق هستند را نهی کرد از اینکه دشمنان خدا را ولیّ و یاور خود قرار دهند، پس مبادا نیرنگ شیاطین انس و حیله‏شان در کار شما، به هراستان افکند و از یارى حق که پروردگار شما را بدان مخصوصتان کرده بازتان دارد و شما بدى را با آنچه بهتر از آن است میان خود و آنها برانید و با این کار خشنودى خدایتان را با طاعت از او بطلبید، و بدانید که خیرى در آنها نیست.

بر شما روا نیست آنها را بر اصول و ریشه‌های دین خدا [اسرار دینی‌تان] واقف کنید، زیرا اگر آنها در باره آن نکته‏اى از شما دریابند با همان بر شما دشمنی می ورزند و آن را بر علیه شما به کار می‌گیرند و در راه نابودیتان می‌کوشند و به هر آنچه بد مى‏دارید با شما روبرو شوند و در دولت فاجران هیچ جا در حق شما انصاف را رعایت نکنند. شما جایگاه خویش را در نسبت با اهل باطل بشناسید، زیرا براى اهل حق شایسته نیست که خود را در حد جایگاه و منزلت اهل باطل تنزل دهند، چرا که خدا اهل حق را نزد خود همچون اهل باطل قرار نداده است. آیا منظور از این سخن خدا را در قرآن درنیافته‏اند که می‌فرماید: «آیا کسانی را که ایمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند، همانند فسادگران در زمین قرار می‌دهیم؟ و آیا متقین [= خودنگهداران] را همچون فاجران [= دریدگان] قرار می‌دهیم؟»

شأن خود را والاتر از اهل باطل بدانید و خداوند -تبارک و تعالی که مَثَلِ اعلی برای اوست- و امام و دینتان را در معرض [توهین و بازیچه] اهل باطل قرار ندهید که با این کار خدا را بر خود خشمگین مى‏سازید و هلاک مى‏شوید. هشدار هشدار اى اهل صلاح! و باز هم هشدار هشدار که امر الهى و امر کسانى را که به طاعت او دستور مى‏دهند واننهید، که خداوند نعمت شما را دگرگون سازد.

هر که ویژگى شما را دارد براى خدا دوست بدارید و مخالفان خود را در راه او دشمن شمارید، و براى همقطاران خود دوستى و خیرخواهى خویش را ارمغان کنید و آن را از دیگران که با این خصلتهای شما دشمنى مى‏ورزند و به شما ستم مى‏کنند دریغ بدارید. این ادب ماست که خداوند ما را بدان مودب فرموده، پس آن را بستانید و درکش کنید و خرد خویش را در آن به کار زنید و آن را پشت سرتان نیندازید. آنچه با هدایت شما همسویى دارد بگیرید و آنچه با هوى و هوستان موافق است وانهید و نگیرید...

... ثُمَّ نَهَى اللَّهُ أَهْلَ النَّصْرِ بِالْحَقِّ أَنْ یَتَّخِذُوا مِنْ أَعْدَاءِ اللَّهِ وَلِیّاً وَ لَا نَصِیراً فَلَا یُهَوِّلَنَّکُمْ وَ لَا یَرُدَّنَّکُمْ عَنِ النَّصْرِ بِالْحَقِّ الَّذِی خَصَّکُمُ اللَّهُ بِهِ مِنْ حِیلَةِ شَیَاطِینِ الْإِنْسِ وَ مَکْرِهِمْ مِنْ أُمُورِکُمْ تَدْفَعُونَ أَنْتُمُ السَّیِّئَةَ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ- فِیمَا بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ تَلْتَمِسُونَ بِذَلِکَ وَجْهَ رَبِّکُمْ بِطَاعَتِهِ وَ هُمْ لَا خَیْرَ عِنْدَهُمْ لَا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تُظْهِرُوهُمْ عَلَى أُصُولِ دِینِ اللَّهِ فَإِنَّهُمْ إِنْ سَمِعُوا مِنْکُمْ فِیهِ شَیْئاً عَادَوْکُمْ عَلَیْهِ وَ رَفَعُوهُ عَلَیْکُمْ- وَ جَهَدُوا عَلَى هَلَاکِکُمْ وَ اسْتَقْبَلُوکُمْ بِمَا تَکْرَهُونَ وَ لَمْ یَکُنْ لَکُمُ النَّصَفَةُ مِنْهُمْ فِی دُوَلِ الْفُجَّارِ فَاعْرِفُوا مَنْزِلَتَکُمْ فِیمَا بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ أَهْلِ الْبَاطِلِ- فَإِنَّهُ لَا یَنْبَغِی لِأَهْلِ الْحَقِّ أَنْ یُنْزِلُوا أَنْفُسَهُمْ مَنْزِلَةَ أَهْلِ الْبَاطِلِ- لِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَجْعَلْ أَهْلَ الْحَقِّ عِنْدَهُ بِمَنْزِلَةِ أَهْلِ الْبَاطِلِ أَ لَمْ یَعْرِفُوا وَجْهَ قَوْلِ اللَّهِ فِی کِتَابِهِ إِذْ یَقُولُ «أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ» أَکْرِمُوا أَنْفُسَکُمْ عَنْ أَهْلِ الْبَاطِلِ وَ لَا تَجْعَلُوا اللَّهَ - تَبَارَکَ وَ تَعَالَى وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلى‏- وَ إِمَامَکُمْ وَ دِینَکُمُ الَّذِی تَدِینُونَ بِهِ عُرْضَةً لِأَهْلِ الْبَاطِلِ فَتُغْضِبُوا اللَّهَ عَلَیْکُمْ فَتَهْلِکُوا فَمَهْلًا مَهْلًا یَا أَهْلَ الصَّلَاحِ فَمَهْلًا مَهْلًا یَا أَهْلَ الصَّلَاحِ لَا تَتْرُکُوا أَمْرَ اللَّهِ وَ أَمْرَ مَنْ أَمَرَکُمْ بِطَاعَتِهِ فَیُغَیِّرَ اللَّهُ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ أَحِبُّوا فِی اللَّهِ مَنْ وَصَفَ صِفَتَکُمْ وَ أَبْغِضُوا فِی اللَّهِ مَنْ خَالَفَکُمْ وَ ابْذُلُوا مَوَدَّتَکُمْ وَ نَصِیحَتَکُمْ [لِمَنْ وَصَفَ صِفَتَکُمْ‏] وَ لَا تَبْتَذِلُوهَا لِمَنْ رَغِبَ عَنْ صِفَتِکُمْ وَ عَادَاکُمْ عَلَیْهَا وَ بَغَى لَکُمُ الْغَوَائِلَ هَذَا أَدَبُنَا أَدَبُ اللَّهِ فَخُذُوا بِهِ وَ تَفَهَّمُوهُ وَ اعْقِلُوهُ وَ لَا تَنْبِذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِکُمْ مَا وَافَقَ هُدَاکُمْ أَخَذْتُمْ بِهِ وَ مَا وَافَقَ هَوَاکُمْ طَرَحْتُمُوهُ وَ لَمْ تَأْخُذُوا بِه‏...

متن عربی کامل آن را از لینک زیر

http://lib.eshia.ir/11005/8/397

و ترجمه آن را از اینجا می‌توانید مطالعه یا دانلود کنید.

تدبر

1) «أَمْ نَجْعَلُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقینَ کَالْفُجَّار»:

این آیه برهان دیگری بر ضرورت معاد است، بدین بیان که هر موجودی یک کمال متناسب با خود دارد که کمال انسان در رسیدن و اعتقاد به باورهای حق و انجام اعمال شایسته است، یعنی خود را در مسیر هدایت نگهداشتن (تقوی)؛ چنین انسان‌هایی به کمال می‌رسند وگرنه مفسدان و فاجران در نقص مانده‌اند؛ و اقتضای این کمال و آن نقص، برخورداری از یک زندگی سعادتمندانه در اولی، و خلاف آن در دومی است. در حالی که در زندگی دنیوی که تحت عوامل مادی است، از این جهت هر دو ، و فقط متناسب با امور مادی وضعشان متفاوت است؛ و اگر زندگی محدود به همین دنیا باشد با عنایت الهی (یا بگویید عدل الهی) که اقتضایش این است که هر موجودی به کمالی متناسب با حقیقتِ آنچه کسب کرده، برسد، ناسازگار است. (المیزان، ج‏17، ص197)

2) «أَمْ نَجْعَلُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقینَ کَالْفُجَّار»:

شبهه:

از مهمترین استدلال‌های [!] منکران خدا این است که چگونه ممکن است خدایی در کار باشد در حالی که این همه تبعیض در جامعه می‌بینیم. اگر خدا هست چرا خوبان زندگی‌شان چندان عالی نیست. چرا بدکاران بسیار در نعمتند و ... ؟

پاسخ:

این اشکالات ناشی از این است که در محاسبات خود، آخرت را فراموش کرده‌اند و انتظار دارند در دنیا همه به نتیجه اعمال برسند. اساسا باور به توحید بدون باور به معاد امکان ندارد (لذا با اینکه اعتقاد به نبوت، اعتقاد به معاد را در پی دارد، با این حال در اصول دین، باور به معاد را هم مستقلا برشمرده‌اند)

این آیه می‌فرماید خدا این را که بدان و خوبان مساوی هم باشند غیر قابل قبول می‌داند، چه رسد به اینکه بدان در وضع بهتری از خوبان باشند؛ اما غیرقابل قبول بودن این مساله، مربوط به دنیا که محل اختیار و امتحان است، نمی‌باشد؛ بلکه مربوط به جایی است که دیگر زمان اختیار تمام شده و قرار است خداوند بر اساس عدل وضعیت همه را مقرر کند.

3) « أَمْ نَجْعَلُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدینَ ...»:

توجه شود تقابل را صرفا بر مدار «ایمان و کفر» و یا «اصلاح‌گری و فسادانگیزی» قرار نداد، بلکه «ایمان و اعمال صالح» را در مقابل «فسادانگیزی» قرار داد؛ در نتیجه:

الف. «اعمال صالح» ضمیمه قطعی ایمان است برای سعادت، لذا کسی که کسانی که ظاهرا ایمان دارند اما اعمال صالح ندارند با کافران یکسان در دسته مقابل (یعنی در زمره مفسدان) قرار می‌گیرند. (المیزان، ج17، ص197)

ب. همچنین صلاح واقعی در گروی ایمان است و کسی می‌تواند واقعا اعمال صالح انجام دهد و از عمل فاسد و فسادانگیزی دوری کند که مومن باشد.

ج. «اصلاح‌گری» که نقطه مقابل «فسادانگیزی» است همان «ایمان و اعمال صالح» است؛ یعنی کسی که ایمان بیاورد و اعمال صالح انجام دهد، اهل صلاح و اصلاح است، هرچند ادعای اصلاح‌گری نکند؛ و اگر کسی ایمان نداشته باشد، یا ایمان داشته باشد اما اهل اعمال صالح نباشد، هرچقدر هم ادعا کند، واقعا «اصلاح‌طلب» نیست.

د. کسی که بر اساس ایمان و عمل صالح زندگی می‌کند، نقطه مقابل کسی است که از خط اعتدال خارج می‌شود (در نکات ترجمه بیان شد که، فساد = خروج از حالت اعتدال). پس شعار اعتدال جویی تنها از جانب کسی رواست که اهل ایمان و اعمال صالح باشد.

ه....

3) «أَمْ نَجْعَلُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدینَ ...»:

نفرمود «عَمِلوا صالحاً: عمل صالحی انجام دهند»، بلکه فرمود «اعمال صالح انجام می‌دهند». «الـ» روی کلمه جمع دلالت بر شمول می‌کند، یعنی «همه اعمال صالح». این طور نیست که کسی با تنها یکی دو عمل صالح انجام دادن نقطه مقابل «مفسد» قرار گیرد، بلکه باید زندگی‌اش را بر اساس اعمال صالح تنظیم کند تا در برابر «مفسد» قرار گیرد.

4) «أَمْ نَجْعَلُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقینَ کَالْفُجَّار»:

با توجه به تکرار تقابل در آیه فوق، معلوم می‌شود «الذین آمنوا و عملوا الصالحات» همان «متقین»اند، و «مفسدان» همان «فُجّار»ند. اگر به معنای لغوی این واژه‌ها (که در نکات ترجمه گذشت) دقت شود، معلوم می‌شود:

الف. مسیر بایسته انسان، شناخت حق و حقیقت، و حکیمانه عمل کردن است؛ زیرا «خودنگهداری» (=تقوی) ، «باور کردن و تسلیم شدن در برابر حقیقت» (= ایمان) و انجام عمل صالح است، که «صالح» هم کاری است که به اقتضای حکمت انجام شود.

ب. کسی که ایمان بیاورد و عمل صالح انجام دهد خود را در مسیر صحیح نگهداشته است.

ج. باز کردن باب گناهان (= فجور)، همان از نظم و اعتدال خارج شدن (فساد) است؛ پس، حفظ اعتدال‌ در گروی بستن باب گناهان است.

د. ...

5) «أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقینَ کَالْفُجَّار»:

با قرار دادن این عبارت در کنار آیه‌ی «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» (شمس/8 ، جلسه135) معلوم می‌شود دوگانه «فجور و تقوی» دوگانه‌ای است که کل زندگی انسان را رقم می‌زند. ابتدای آفرینش انسان با الهام این دوگانه به انسان بوده است و خاتمه انسان هم به یکی از این دو وضعیت می‌رسد.

6) «أَمْ نَجْعَلُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدینَ ...» از مقایسه این آیه با آیه قبل (ص/27، جلسه 174) نتیجه می‌شود «اگر کسى صالحان و مفسدان را به یک چشم بنگرد، هستى را باطل شمرده است. (قرائتی، تفسیر نور، ج‏10، ص102)

7) «أَمْ نَجْعَلُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقینَ کَالْفُجَّار»:

چرا همه طرفین را با صیغه جمع یاد کرد و مثلا نفرمود «الَّذی آمَنَ وَ عَمِلَ الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدِ فِی الْأَرْضِ ... الْمُتَّقی کَالْفاجر»: کسی را که ایمان آورد و اعمال صالح انجام داد، همانند فسادگر در زمین، و متقی [= خودنگهدار] را همچون فاجر [= دریده] قرار می‌دهیم؟»

الف. شاید می‌خواهد نشان دهد که اعمال انسانها کاملا به هم گره خورده و لذا حشر هم جمعی خواهد بود.

ب. شاید بدین جهت که چه در جانب خوبی و چه در جانب بدی، وقتی اقدامات انسان بُعد اجتماعی و فراگیر پیدا کند، اثرگذاری قابل اعتنایی - که مساله ضرورت قیامت را جدی کند - در پی دارد.

ج. ...

مورد زیر را در کانال نگذاشتم

8) «أَمْ نَجْعَلُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقینَ کَالْفُجَّار»:

این آیه اگرچه به عنوان «برهان عدل» بر ضرورت معاد معروف است (تدبر1) اما در حقیقت، نوعی برهان حکمت هم هست: اینکه خوب و بد را یکسان نخواهند بود، بر اساس عدل است؛ اما چرا باید چنین عدلی محقق شود، چون خدا حکیم است و کار غیرحکیمانه نمی‌کند.[3]

والسلام



[1] . این حدیث با اسناد متفاوت (که البته همگی به ابن عباس ختم می‌شود و با عبارات متفاوت در آثار متعددی آمده است از جمله در:

1) رساله «ما نزل من القرآن فی علی علیه السلام» نوشته ابو عبید اللّه محمد بن عمران مرزبانى (297-384)، ص47

حدّثنا علىّ بن محمّد، قال: حدّثنى الحبرىّ، قال: حدّثنا حسن بن حسین، قال: حدّثنا حبّان عن الکلبىّ عن أبى صالح عن ابن عبّاس: أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ علىّ و حمزة و عبیدة، کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ عتبة و شیبة و الولید بن عتبة، أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ هؤلاء علىّ و أصحابه، کَالْفُجَّارِ عتبة و أصحابه.

2- 7) در کتاب شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج‏2، ص172-174 با اسناد و عبارات متعدد و البته مضمون واحد آمده است:

798- أَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الشِّیرَازِیُّ أَخْبَرَنَا أَبُو بَکْرٍ الْجَرْجَرَائِیُّ حَدَّثَنَا أَبُو أَحْمَدَ الْبَصْرِیُّ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ زَکَرِیَّا حَدَّثَنَا أَیُّوبُ بْنُ سُلَیْمَانَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مَرْوَانَ، عَنِ الْکَلْبِیِّ عَنْ أَبِی صَالِحٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: وَ أَمَّا قَوْلُهُ: أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ الْآیَةَ [قَالَ:] نَزَلَتْ هَذِهِ الْآیَةُ فِی ثَلَاثَةٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ وَ هُمُ الْمُتَّقُونَ الَّذِینَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ، وَ فِی ثَلَاثَةٍ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَ هُمُ الْمُفْسِدُونَ الْفُجَّارُ، فَأَمَّا الثَّلَاثَةُ مِنَ الْمُسْلِمِینَ فَعَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ، وَ حَمْزَةُ بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ، وَ عُبَیْدَةُ بْنُ الْحَارِثِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ، وَ هُمُ الَّذِینَ بَارَزُوا یَوْمَ بَدْرٍ، فَقَتَلَ عَلِیٌّ الْوَلِیدَ، وَ قَتَلَ حَمْزَةُ عُتْبَةَ، وَ قَتَلَ عُبَیْدَةُ شَیْبَةَ.

799- أَحْمَدُ بْنُ حَرْبٍ الزَّاهِدُ، قَالَ: حَدَّثَنِی صَالِحُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ التِّرْمِذِیُّ فِی تَفْسِیرِهِ [قَالَ:] حَدَّثَنَا الْمُسَیَّبُ بْنُ شَرِیکٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُبَیْدِ اللَّهِ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَمِّهِ عَنْ عَلِیٍّ فِی قَوْلِهِ تَعَالَى: أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ [قَالَ:] نَزَلَتْ فِی حَمْزَةَ وَ عَلِیٍّ وَ عُبَیْدَةَ بْنِ الْحَارِثِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ، وَ فِی عُتْبَةَ وَ شَیْبَةَ وَ الْوَلِیدِ بْنِ عُتْبَةَ.

800- أَبُو رَجَاءٍ السِّنْجِیُّ فِی تَفْسِیرِهِ قَالَ: أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُغِیرَةَ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَمَّارُ بْنُ عَبْدِ الْجَبَّارِ، عَنْ حِبَّانَ، عَنِ الْکَلْبِیِّ عَنْ أَبِی صَالِحٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ فِی قَوْلِهِ: أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ یَقُولُ: الطَّاعَاتِ فِیمَا بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ رَبِّهِمْ [وَ هُمْ‏] عَلِیٌّ وَ حَمْزَةُ وَ عُبَیْدَةُ بْنُ الْحَرْثِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ یَعْنِی شَیْبَةَ وَ عُتْبَةَ وَ الْوَلِیدَ بْنَ الْمُغِیرَةِ، أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ الشِّرْکَ [وَ هُمْ‏] عَلِیٌّ وَ حَمْزَةُ وَ عُبَیْدَةُ کَالْفُجَّارِ یَعْنِی عُتْبَةَ وَ شَیْبَةَ وَ الْوَلِیدَ وَ هَؤُلَاءِ الَّذِینَ تَبَارَزُوا یَوْمَ بَدْرٍ، فَقَتَلَ عَلِیٌّ الْوَلِیدَ، وَ قَتَلَ حَمْزَةُ عُتْبَةَ، وَ قَتَلَ عُبَیْدَةُ شَیْبَةَ.

802- حَدَّثَنَا أَبُو عَلِیٍّ الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُثْمَانَ الْفَسَوِیُّ بِالْبَصْرَةِ حَدَّثَنَا أَبُو یُوسُفَ یَعْقُوبُ بْنُ سُفْیَانَ الْفَسَوِیُّ حَدَّثَنَا قَبِیصَةُ بْنُ عُقْبَةَ حَدَّثَنَا سُفْیَانُ الثَّوْرِیُّ عَنْ مَنْصُورٍ، عَنْ مُجَاهِدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ فِی قَوْلِ اللَّهِ: أَمْ نَجْعَلُ [الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ- کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ] قَالَ: نَزَلَتْ هَذِهِ الْآیَةُ فِی ثَلَاثَةٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ وَ هُمُ الْمُتَّقُونَ: عَلِیٌّ وَ حَمْزَةُ وَ عُبَیْدَةُ بْنُ الْحَارِثِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ، وَ فِی ثَلَاثَةٍ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَ هُمُ الْمُفْسِدُونَ الْفُجَّارُ: عُتْبَةُ وَ شَیْبَةُ وَ الْوَلِیدُ بْنُ عُتْبَةَ، وَ هُمُ الَّذِینَ بَارَزُوا یَوْمَ بَدْرٍ، فَقَتَلَ عَلِیٌّ الْوَلِیدَ، وَ قَتَلَ حَمْزَةُ عُتْبَةَ، وَ قَتَلَ عُبَیْدَةُ شَیْبَةَ.

803- حَدَّثُونَا عَنْ أَبِی بَکْرٍ السَّبِیعِیِّ [قَالَ:] حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَخْلَدٍ، وَ الْحُسَیْنُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، قَالا: حَدَّثَنَا حُسَیْنُ بْنُ الْحَکَمِ، حَدَّثَنَا حَسَنُ بْنُ حُسَیْنٍ، حَدَّثَنَا حِبَّانُ، عَنِ الْکَلْبِیِّ عَنْ أَبِی صَالِحٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ [فِی قَوْلِهِ تَعَالَى:] أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ [قَالَ:] عَلِیٌّ وَ حَمْزَةُ وَ عُبَیْدَةُ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ عُتْبَةَ وَ شَیْبَةَ وَ الْوَلِیدِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ علی [عَلِیّاً] وَ أَصْحَابَهُ کَالْفُجَّارِ عُتْبَةَ وَ أَصْحَابِهِ.

804- وَ [رَوَى‏] سَعِیدُ بْنُ أَبِی سَعِیدٍ، عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُقَاتِلٍ، عَنِ الضَّحَّاکِ. وَ [عَنْ‏] جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ جَدِّهِ فِی قَوْلِهِ: أَمْ نَجْعَلُ الْآیَةَ [قَالَ‏] نَزَلَتْ فِی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع.

8) در مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏2، ص122 با این عبارات:

السُّدِّیُّ وَ أَبُو صَالِحٍ وَ ابْنُ شِهَابٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ فِی قَوْلِهِ تَعَالَى وَ یُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ قَالَ یُبَشِّرُ مُحَمَّدٌ بِالْجَنَّةِ عَلِیّاً وَ جَعْفَراً وَ عَقِیلًا وَ حَمْزَةَ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ قَالَ الطَّاعَاتِ قَوْلُهُ أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ عَلِیٌّ وَ حَمْزَةُ وَ عُبَیْدَةُ بْنُ الْحَارِثِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ عُتْبَةَ وَ شَیْبَةَ وَ الْوَلِیدِ.

9) در ص119:

تَفْسِیرِ أَبِی یُوسُفَ النَّسَوِیِّ وَ قَبِیصَةَ بْنِ عُقْبَةَ عَنِ الثَّوْرِیِّ عَنْ مَنْصُورٍ عَنْ مُجَاهِدٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ فِی قَوْلِهِ تَعَالَى أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ الْآیَةَ نَزَلَتْ فِی عَلِیٍّ وَ حَمْزَةَ وَ عُبَیْدَةَ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ عُتْبَةَ وَ شَیْبَةَ وَ الْوَلِیدِ.

10)  در تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة، ص493

قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ الْعَبَّاسِ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ عُبَیْدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْقَاسِمِ بْنِ سَلَامٍ قَالَ حَدَّثَنَا حُسَیْنُ بْنُ حَکَمٍ عَنْ حَسَنِ بْنِ حُسَیْنٍ عَنْ حِبَّانِ بْنِ عَلِیٍّ عَنِ الْکَلْبِیِّ عَنْ أَبِی صَالِحٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ فِی قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ عَلِیٌّ وَ حَمْزَةُ وَ عُبَیْدَةُ ع کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ عُتْبَةَ وَ شَیْبَةَ وَ الْوَلِیدِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ عَلِیٌّ ع وَ أَصْحَابُهُ‏ کَالْفُجَّارِ فُلَانٍ وَ أَصْحَابِهِ.

[2] . مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ الْکُلَیْنِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ حَفْصٍ الْمُؤَذِّنِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ بَزِیعٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ جَابِرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ کَتَبَ بِهَذِهِ الرِّسَالَةِ إِلَى أَصْحَابِهِ وَ أَمَرَهُمْ بِمُدَارَسَتِهَا وَ النَّظَرِ فِیهَا وَ تَعَاهُدِهَا وَ الْعَمَلِ بِهَا فَکَانُوا یَضَعُونَهَا فِی مَسَاجِدِ بُیُوتِهِمْ فَإِذَا فَرَغُوا مِنَ الصَّلَاةِ نَظَرُوا فِیهَا قَالَ وَ حَدَّثَنِی الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِکٍ الْکُوفِیِّ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ الرَّبِیعِ الصَّحَّافِ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ مَخْلَدٍ السَّرَّاجِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ خَرَجَتْ هَذِهِ الرِّسَالَةُ مِنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع إِلَى أَصْحَابِهِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم‏ ...

[3] . شاید به همین جهت است که علامه طباطبایی در استدلال خودف محور بحث را ابتدا «اقتضای عنایت الهی در به کمال رسیدن موجودات« قرار می‌دهد و بعد در پایانش می‌فرماید: اگر می خواهی بگو به اقتضای عدل الهی. (همین جلسه، تدبر1)

 


174) سوره ص (38) آیه27 وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ

بسم الله الرحمن الرحیم

174) سوره ص (38) آیه27

وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلاً ذلِکَ ظَنُّ الَّذینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذینَ کَفَرُوا مِنَ النَّار

ترجمه

و آسمان و زمین و آنچه را بین این دو است به باطل نیافریدیم؛ آن گمان کسانی است که کفر ورزیدند، پس وای بر کسانی که کفر ورزیدند از آتش.

نکات ترجمه

«باطل»[1]: نقطه مقابل «حق» است و به معنای امری است که با تفحص معلوم می‌شود هیچ ثباتی ندارد (مفردات ألفاظ القرآن، ص129). این کلمه اسم فاعل از ماده «بطل» است که اصل این ماده را به معنای «[از بین] رفتن شیء و اینکه درنگ و مکث بسیار اندکی داشته باشد» دانسته‌اند و «شیطان» را هم از این جهت «باطل» نامیده‌اند که کارهایش هیچ حقیقتی ندارد و هر چیزی که به او برگردد، پشتوانه‌ای در واقعیت ندارد (معجم المقاییس اللغة، ج‏1، ص258).[2]

کلمه «وَیْلٌ» برای دلالت بر وضعیتی است که بدی و بدبختی دامنگیر شخص شود[3] (کتاب العین، ج8، ص366؛ المحیط فی اللغة، ج10، ص381). در فارسی ما تعبیر «وای بر» را برای حالات مختلفی استفاده می‌کنیم، اما در زبان عربی، برای هریک از این حالات یک کلمه هست: «ویل» در جایی است که شخص مرتکب کار بدی شده باشد و وضعیتش جای تأسف داشته باشد؛ «ویس» برای کوچک شمردن (استصغار) است؛ و «ویح» برای جایی است که انسان حالت ترحم داشته باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص888). همچنین اینکه «ویل» را وادی‌ای در جهنم دانسته‌اند، از باب معنای لغوی نبوده است، بلکه [یک نامگذاری درباره جایی در جهنم است و] ظاهرا منظور این است که کسی که خدا در موردش «ویل» بگوید سزاوار آن جایگاه در جهنم می‌باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص888).

حدیث

1) پیرمردی از اهل عراق بر امیرالمومنین ع وارد شد و گفت: بفرمایید خروج ما به جانب اهل شام (رفتن به جنگ صفین) آیا به قضا و قدر الهی بود؟

امیرالمومنین ع فرمود: بله. به خدا قسم از تپه‌ای بالا نرفتید و در دل دشتی فرود نیامدید مگر به قضا و قدر الهی.

پیرمرد گفت: پس این زحمت‌هایی را که کشیدیم همه‌اش به حساب خدا بگذارم؟!

امیرالمومنین ع فرمود: صبر کن! نکند گمان کردی که یک قضای حتمی و قَدَرِ لازمی در کار است [که اختیار ما دیگر تاثیری ندارد] ؟ اگر این گونه باشد که ثواب و عقاب و امر و نهی و بازداشتن باطل می‌گردد و وعده و وعید بی‌معنا می‌شود و دیگر نه ملامتی بر بدکار خواهد بود و نه مدح و ثنایی بر نیکوکار؛ و بلکه نیکوکار بیش از گناهکار شایسته ملامت است و گناهکار بیش از نیکوکار شایسته خیرخواهی است! و این گفتار بت‌پرستان و دشمنان خدای رحمان و «قدریه» و مجوسانِ این امت است [قدریه گروهی منحرفند است که پیامبر ص خبر داد در میان مسلمانان پیدا می‌شوند].

همانا خداوند در حالی که اختیار داد، تکالیف را لازم کرد؛ و برای پرهیز کردن نهی کرد و به موجود قلیل [= انسان ناچیز] عطای کثیر [= اختیار و توان انجام خوب و بد] داد؛ نه وقت عصیان شدن، مغلوب واقع شد؛ و نه اطاعتش از روی جبر و اکراه بود؛ «و آسمان و زمین و آنچه را بین این دو است به باطل نیافریدیم؛ آن گمان کسانی است که کفر ورزیدند، پس وای بر کسانی که کفر ورزیدند از آتش.»

پس پیرمرد از جا برخاست و در دم چنین سرود:

تو همان امامی هستی که با اطاعت تو به غفران الهی را در روز نجات امید بسته‌ایم

در دین ما آنچه بر ما مشتبه شده بود را واضح کردی، پروردگارت به جای ما جزای نیکو تو را دهد...

التوحید (للصدوق)، ص381 ؛ الکافی، ج‏1، ص155؛ تحف العقول،ص469 (همچنین خلاصه‌ای از این داستان در نهج‌البلاغه، حکمت78 آمده است)

حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِمْرَانَ الدَّقَّاقُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الطَّائِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو سَعِیدٍ سَهْلُ بْنُ زِیَادٍ الْآدَمِیُّ الرَّازِیُّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ الْکُوفِیِّ قَالَ سَمِعْتُ سَیِّدِی عَلِیَّ بْنَ مُحَمَّدٍ یَقُولُ حَدَّثَنِی أَبِی مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ الرِّضَا عَلِیِّ بْنِ مُوسَى عَنْ أَبِیهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ع

وَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ الْحَافِظُ الْبَغْدَادِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو الْقَاسِمِ إِسْحَاقُ بْنُ جَعْفَرٍ الْعَلَوِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقُرَشِیِّ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ أَبِی زِیَادٍ السَّکُونِیِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ عَلِیٍّ ع وَ اللَّفْظُ لِعَلِیِّ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِمْرَانَ الدَّقَّاقِ قَالَ:

دَخَلَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ عَلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع فَقَالَ أَخْبِرْنَا عَنْ خُرُوجِنَا إِلَى أَهْلِ الشَّامِ أَ بِقَضَاءٍ مِنَ اللَّهِ وَ قَدَرٍ فَقَالَ لَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع أَجَلْ یَا شَیْخُ فَوَ اللَّهِ مَا عَلَوْتُمْ تَلْعَةً وَ لَا هَبَطْتُمْ بَطْنَ وَادٍ إِلَّا بِقَضَاءٍ مِنَ اللَّهِ وَ قَدَرٍ فَقَالَ الشَّیْخُ عِنْدَ اللَّهِ أَحْتَسِبُ عَنَائِی یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَقَالَ مَهْلًا یَا شَیْخُ لَعَلَّکَ تَظُنُّ قَضَاءً حَتْماً وَ قَدَراً لَازِماً لَوْ کَانَ کَذَلِکَ لَبَطَلَ الثَّوَابُ وَ الْعِقَابُ وَ الْأَمْرُ وَ النَّهْیُ وَ الزَّجْرُ وَ لَسَقَطَ مَعْنَى الْوَعِیدِ وَ الْوَعْدِ وَ لَمْ یَکُنْ عَلَى مُسِی‏ءٍ لَائِمَةٌ وَ لَا لِمُحْسِنٍ مَحْمِدَةٌ وَ لَکَانَ الْمُحْسِنُ أَوْلَى بِاللَّائِمَةِ مِنَ الْمُذْنِبِ وَ الْمُذْنِبُ أَوْلَى بِالْإِحْسَانِ مِنَ‏ الْمُحْسِنِ تِلْکَ مَقَالَةُ عَبَدَةِ الْأَوْثَانِ وَ خُصَمَاءِ الرَّحْمَنِ وَ قَدَرِیَّةِ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ مَجُوسِهَا یَا شَیْخُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ کَلَّفَ تَخْیِیراً وَ نَهَى تَحْذِیراً وَ أَعْطَى عَلَى الْقَلِیلِ کَثِیراً وَ لَمْ یُعْصَ مَغْلُوباً وَ لَمْ یُطَعْ مُکْرِهاً وَ لَمْ یَخْلُقِ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلًا ذلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ قَالَ فَنَهَضَ الشَّیْخُ وَ هُوَ یَقُولُ-

أَنْتَ الْإِمَامُ الَّذِی نَرْجُو بِطَاعَتِهِ             یَوْمَ النَّجَاةِ مِنَ الرَّحْمَنِ غُفْرَاناً

أَوْضَحْتَ مِنْ دِینِنَا مَا کَانَ مُلْتَبِساً             جَزَاکَ رَبُّکَ عَنَّا فِیهِ إِحْسَاناً ...

2) از امیرالمومنین ع روایت شده است:

روزی رسول خدا ص به من فرمود: علی! می‌دانی که جبرئیل به من خبر داده که امت بعد از من با تو خدعه و غدر می‌کنند. پس وای [= ویل] بر آنها، وای بر آنها، وای بر آنها. و سه بار تعبیر «ویل» را به کار برد.

عرض کردم: رسول خدا ! ویل چیست؟

فرمود: وادی‌ای در جهنم است که اکثر اهل آن را دشمنان تو و قاتلان فرزندانت و کسانی که بیعت تو را شکستند، تشکیل می دهند.

تفسیر فرات الکوفی، ص216

فُرَاتٌ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ مُعَنْعَناً عَنْ [أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ‏] عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص ذَاتَ یَوْمٍ یَا عَلِیُّ عَلِمْتَ أَنَّ جَبْرَئِیلَ [ع‏] أَخْبَرَنِی أَنَّ أُمَّتِی تَغْدِرُ بِکَ مِنْ بَعْدِی فَوَیْلٌ ثُمَّ وَیْلٌ [ثُمَّ وَیْلٌ لَهُمْ‏] ثَلَاثَ مَرَّات.

قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا وَیْلٌ؟

قَالَ وَادٍ فِی جَهَنَّمَ أَکْثَرُ أَهْلِهِ مُعَادُوکَ وَ الْقَاتِلُونَ‏ لِذُرِّیَّتِکَ وَ النَّاکِثُ لِبَیْعَتِک‏.

توجه

 درباره «عبث» نبودن آفرینش، در جلسه96 (مومنون/115) (بویژه تدبرها2 و 4) و درباره بازی (لعب) نبودن آن در جلسه 137 (دخان/38) (بویژه نکات ترجمه، و تدبر1) و درباره «به‌حق بودنِ» آن در جلسه 138 (دخان/39) (بویژه تدبر1) و همچنین درباره نسبت «باطل» و «آتش» در جلسه 51 (هود/16) (بویژه تدبر2) احادیث و نکاتی گذشت که تکرار نمی‌شود. اما نکاتی اضافه بر آنها:

تدبر

1) «وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلاً ذلِکَ ظَنُّ الَّذینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذینَ کَفَرُوا مِنَ النَّار»:

دو تلقی به طور کلی درباره فلسفه آفرینش وجود دارد. یک تلقی این است که آفرینش امری بحق بوده (دخان/39) که توضیح این «حق» قبلا بیان شد (جلسه138، تدبر1) و تلقی دوم این است که این آفرینش، امری باطل و پوچ بوده که در نتیجه یا اساساً بیهوده (عبث) است و یا یک سرگرمی (لهو) و بازی (لعب) (دخان/38) بیش نیست (جلسه137، تدبر1).

اگر به مفهوم «ظن» (باور درونیِ غیرقطعی) و مفهوم «کفر» (پوشاندن و کتمان حقیقت) دقت شود، این آیه دارد ریشه‌های تلقی دوم را نشان می‌دهد. کسانی که کفر می‌ورزند و بنای زندگی خود را بر نادیده گرفتن حقیقت قرار داده‌اند، گمان‌ها و باورهایی در وجودشان شکل می‌گیرد و باطل دانستن آفرینش ریشه در همین گمان‌ها دارد.

اما چرا سرانجام آنها آتش است؟

شاید بدین جهت که حقیقت هرکس را باورهای درونی وی تشکیل می‌دهد و تلقی‌های انسانهاست که نحوه هستی و زندگی آنها را رقم می‌زند و آتش آن حقیقتی است که نیست و نابود می‌کند و پوچی وجودشان را برملا می‌سازد. (جلسه 51 (هود/16) بویژه تدبر2)

به قول ملای رومی:

چون تو جزو دوزخی پس هوش دار           جزو سوی کل خود گیرد قرار

ور تو جزو جنتی ای نامدار                     عیش تو باشد ز جنت پایدار

تلخ با تلخان یقین ملحق شود                   کی دم باطل قرین حق شود

ای برادر تو همان اندیشه‌ای                     ما بقی تو استخوان و ریشه‌ای

گر گل است اندیشه‌ی تو گلشنی               ور بود خاری تو هیمه‌ی گلخنی

http://ganjoor.net/moulavi/masnavi/daftar2/sh9/

2) «ما خَلَقْنَا ... باطِلاً ذلِکَ ظَنُّ الَّذینَ کَفَرُوا»:

 باطل نقطه مقابل حق است. چرا کافران آسمان و زمین و آنچه بین این دو است باطل می‌بینند؟ زیرا کافرند، و کسی که با حق و حقیقت عناد ورزد، همه چیز را باطل می‌بیند. و البته این باطل دیدنش هم هیچگاه به قطع و یقین نمی‌رسد و همواره در ظن و گمان باقی می‌ماند. شاید یکی از علل گسترش شکاکیت در دوره مدرن همین است.

بحث تخصصی معرفت‌شناسی

در دوره مردن شکاکیت یک افتخار و بلکه علامت تواضع و روشنفکری شمرده می‌شود؛ اما اگر کسی دغدغه حق و حقیقت داشته باشد می‌فهمد که همین موضع‌گیری هم یک موضع‌گیری پارادوکسیکال (متناقض) است. اگر هیچ حق و حقیقتی معلوم نیست، چرا تواضع را خوب می‌دانید و در فضای شکاکیت، اصلا آیا چیزی می تواند ارزشمند باشد که بدان افتخار شود؟

اما ریشه این شکاکیت در این است که اگر کسی بنا داشت حق و حقیقت را انکار کند، نمی‌تواند در نقطه مقابل حق (یعنی باطل) محکم و پابرجا بایستد؛ زیرا خداوند عقل را به گونه‌ای قرار داده که نمی‌تواند به سخن باطل یقین کند (جلسه113، حدیث1) پس چنانکه این آیه می‌فرماید اینها فقط «ظن» و گمان خواهند داشت. و چون اهل باطل متکثرند ظن و گمانهای متعدد نیز پیش می‌آید که هیچیک نمی‌تواند دیگری را قانع سازد. این گونه است که شکاکیت فراگیر می‌شود.


3) «... ذلِکَ ظَنُّ الَّذینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذینَ کَفَرُوا مِنَ النَّار»:‌

چرا نفرمود «این ظن کافران است و جایگاه کافران در آتش است»، بلکه فرمود: «این ظن کافران است و وای بر کافران از آتش»؟

الف. با توجه به اینکه «ویل» نام جایگاهی در جهنم است (حدیث2) این تعبیر، همان معنای «جایگاه کافران در آتش است» را می‌دهد با دقتی بیشتر، زیرا که آدرس دقیق آنها در جهنم را هم داده است! (یعنی معنایش چنین می‌شود: «پس وادی «ویل» است جایگاه کافران از آتش.»)

ب. شاید بدین جهت که می‌خواهد نشان دهد ترحم بر کافر چگونه باید باشد:

بسیاری اشکال می‌کنند که چرا خدا با آن همه مهربانی کافران را در آتش می‌اندازد. آنها غافلند که آتش، حقیقت باطنی زندگی خود آنهاست (جلسه51، تدبر2) و وقتی چنین است ترحم کردن به این صورت که اعتراض کنیم که «چرا آنها را به جهنم می‌برند» ناشی از نفهمیدن صورت مساله است (مانند اینکه کسی یک لحظه به وسط یک اتوبان بپرد و بر اثر تصادف تا آخر عمر قطع نخاع باشد بعد بگوییم چرا به خاطر یک لحظه چنین عذاب طولانی‌ای می‌شود؟!) اما اگر می‌خواهید ترحم کنید، از کاری که کرده‌اند اظهار تاسف کنید که بلکه او از انجام کار پشیمان شود (در همین مثال فوق، وقتی می‌بینید شخص مشرف بر نرده اتوبان ایستاده بگویید وای بر تو! می‌دانی که حتی اگر زنده بمانی، تا آخر عمر فلج خواهی بود)  

ج. ...


4) «وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلاً ذلِکَ ظَنُّ الَّذینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذینَ کَفَرُوا مِنَ النَّار»:

بسیاری از مفسران این آیه را برهان بر معاد گرفته‌اند و نام این برهان را برهان «حکمت» گذاشته‌اند. در حالی که این آیه برهانی بر معاد است، و به نحوی هم به حکمت خدا اشاره دارد، اما مفاد اضافه‌ای هم دارد که چه‌بسا بتوان از برهان دیگری درباره معاد سخن گفت:

توضیح مطلب اینکه:

برهان حکمت، ناظر به این است که آفرینش جهان عبث و بیهوده نیست. اما بین عبث و باطل تفاوت ظریفی هست. عبث یعنی کاری که بدون هدف [و بلکه غیر ارادی] انجام شود؛ اما باطل یعنی امری که از بین رفتنی و نقطه مقابل حق و حقیقت باشد. و با این تفاوت ظریف شاید مناسب باشد در کنار دو برهان معروف «عدالت» (که ان‌شاء الله در بحث از آیه بعدی مطرح خواهد شد) و حکمت (مومنون/115، جلسه96) برای اثبات معاد، می‌توان از «برهان حق» هم سخن گفت که اگر کار خدا حق است و باطل و از بین‌رفتنی و پوچ نیست، پس معادی در کار خواهد بود؛ و کسی که منکر آن است صرفا تابع گمان است نه تابع حق و حقیقت.

مطلب زیر در کانال قرار داده نشد

5) این آیه با ظرافت تمام هم برهانی بر معاد ارائه کرده و هم فلسفه جهنمی شدن کافران را:

برهان بر معاد، برهان «حکمت» است: خداوند حکیم است و آفرینش او کار باطلی نیست، پس این گونه نیست که آسمان و زمین نیست و نابود شود و معادی در کار نباشد.

فلسفه جهنمی شدن کافران هم این است که با باطل دانستن خلقت و کفران ورزیدن نسبت به حقیقت و به یک ظن و گمان بسنده کردن، عملا استعدادهای عقل خود را هدر داده و باطل کرده‌اند، پس وضعیت آنها در معاد، گرفتاری در آتش خواهد بود.



[1] . به لحاظ نحوی می‌تواند صفت برای مصدر محذوف باشد، مصدری که در جایگاه مفعول مطلق است (بدین صورت «ما خلقنا خلقاً باطلاً: نیافریدیم آفریدنی باطل) و می‌تواند «حال» باشد بدین صورت «ما خلقنا مبطِلین: نیافریدیم در حالی که کار باطلی می‌کردیم») (إعراب القرآن و بیانه، ج‏8، ص354)

[2] . کلمه «بَطَل» (جمع: أبطال) به معنای شجاع، از همین باب است و درباره وجه تسمیه‌اش برخی گفته‌اند چون دیگران را به هلاکت و نابودی می‌اندازد (الفروق فی اللغة، ص232) ویا چون خودش را در معرض عرصه‌های هلاکت‌بار قرار می‌دهد (معجم المقاییس اللغة، ج‏1، ص258) و از «بطل دمه: خونش را به هدر داد» گرفته شده که گویی شخص شجاع خون خود را به هدر می‌دهد و یا اینکه کسی که متعرض وی شود خونش را هدر داده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص129).

[3] . حلول الشر

 


173) سوره فاطر (35) آیه 9 وَ اللَّهُ الَّذی أَرْسَلَ الرِّ

بسم الله الرحمن الرحیم

173) سوره فاطر (35) آیه 9 

وَ اللَّهُ الَّذی أَرْسَلَ الرِّیاحَ فَتُثیرُ سَحاباً فَسُقْناهُ إِلى‏ بَلَدٍ مَیِّتٍ فَأَحْیَیْنا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها کَذلِکَ النُّشُور

ترجمه

و خدا کسی است که بادها را فرستاد تا ابری را بر‌انگیزند تا آن را به جانب سرزمینی مرده برانیم تا با آن زمین را پس از مرگش زندگی بخشیم؛ این گونه است رستاخیز.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«تُثیرُ» از ماده «ثور» به معنای برانگیختن و به هیجان درآوردن است که گاو را به همین مناسبت «ثور» می گویند چون عامل شخم زدن (زیر و رو کردن خاک) بوده است (معجم المقاییس اللغة، ج‏1، ص395؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص181) امروزه «ثوره» را به معنای «انقلاب» به کار می‌برند.


«فَسُقْناهُ» = «فـ + سُقنا + ه». «سُقنا» فعل ماضی در صیغه متکلم مع‌الغیر از ماده «ساق» (س‌و‌ق) می‌باشد که به معنای سوق دادن و راندن و به حرکت درآوردن است. از این ماده کلمات متعددی در قرآن به کار رفته است: «ساقِ» پا (قیامه/29) [که گاه تعبیر «السوق» هم شده: ص/33) از همین ریشه است چون عامل راه رفتن و به حرکت درآمدن انسان است (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص117) و بازار را به همین جهت «سُوق» (جمعِ آن: اسواق: فرقان/7) می‌گویند چون انسان به خاطر کالاها به سمت آن سوق داده می‌شود. (مفردات ألفاظ القرآن، ص436). «مَساق» (قیامه/30)، هم به معنای مصدر (سوق دادن) می‌تواند باشد (تاج العروس، ج‏13، ص228) و هم به معنای محلی که انسان را بدانجا سوق می‌دهند. «سائق» (ق/21) اسم فاعل است به معنای کسی که می‌راند و از پشت سر برای جلو رفتن هل می‌دهد (در عربی جدید، به راننده اتومبیل، سائق گویند).


النُّشُور: از ماده «نشر» است که اصل این ماده دلالت بر «گشودن و پراکندن» (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص430) و «بسط و گسترش دادن» (مفردات ألفاظ القرآن، ص805) می‌کند.

در قرآن کریم این ماده در دو مورد در دو مورد، با تعبیر «انتشروا» (به معنای پراکنده شدن افراد که هرکسی پی کار خود برود) در مورد زندگی دنیوی به کار رفته و در سایر موارد و با اشتقاقات مختلف

[به صورت فعل: در ابوابِ «انتَشَرَ» (روم/20) «أنشَرَ» (عبس/22)؛

به صورت مصدر: «النشور» (ملک/15) و «النشر» (مرسلات/3)،

به صورت اسم فاعل: «ناشرات» (مرسلات/3)،

به صورت اسم مفعول: «منشور» (إسراء/13) و «مُنشَر» (دخان/33) و «مُنَشَّرة» (مدثر/52)]

هم در مورد اصل برپاییِ قیامت (مانند همین آیه) ویا احیای اولیه انسان (روم/20) و یا زمین (زخرف/11)، و هم در مورد نشر نامه عمل (تکویر/10) به کار رفته است.


حرف «فـ» در ابتدای سه عبارت «فَتُثیرُ ... فَسُقْناهُ ... فَأَحْیَیْنا» حرف «عطف» است (الجدول فی إعراب القرآن، ج‏22، ص255) که دلالت بر ترتب هر مطلبی بر مطلب قبلی دارد، و غالبا آن را به «پس» ترجمه می‌کنند؛ اما در این آیه ظاهرا ترجمه آن به «تا» شیواتر باشد.

حدیث

1) از امام صادق ع روایت شده است که:

اگر خداوند «باد» را در دنیا مهار نکرده بود، باد زمین را [از سکنه] خالی می‌کرد؛ و اگر «ابر» نبود، [باد] زمین را چنان خراب می‌کرد که هیچ گیاهی نمی‌رویید؛ ولی خداوند به ابر دستور می‌دهد که آب را غربال کند تا قطره‌قطره نازل کند، در حالی که آن [= آب] را بر قوم نوح بی‌حساب فرستاد.

المحاسن، ج‏2، ص316

احمد بن محمد بن خالد عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ أَبَانٍ الْأَحْمَرِ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

لَوْ لَا أَنَّ اللَّهَ حَبَسَ الرِّیحَ عَلَى الدُّنْیَا لَأَخْوَتِ الْأَرْضُ وَ لَوْ لَا السَّحَابُ لَخَرِبَتِ الْأَرْضُ فَمَا أَنْبَتَتْ شَیْئاً وَ لَکِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ السَّحَابَ فَیُغَرْبِلُ الْمَاءَ فَیُنْزِلُ قَطْراً وَ أَنَّهُ أُرْسِلَ عَلَى قَوْمِ نُوحٍ بِغَیْرِ حِسَابٍ[1] [سَحَاب‏].

2) از امام صادق ع روایت شده است که وقتی خداوند عز و جل بخواهد که خلق را [در قیامت] برانگیزاند، آسمان چهل صبح بر زمین می‌بارد، پس اعضای جداگانه بدن در کنار هم جمع می‌شوند و گوشت می روید.

الأمالی( للصدوق)، ص177

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِیَادٍ الْهَمَدَانِیُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ: إِذَا أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یَبْعَثَ الْخَلْقَ أَمْطَرَ السَّمَاءَ عَلَى الْأَرْضِ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً فَاجْتَمَعَتِ الْأَوْصَالُ وَ نَبَتَتِ اللُّحُومُ.

در همین زمینه به جلسه170، حدیث2 نیز می‌توانید مراجعه کنید.[2]

تدبر

1) «وَ اللَّهُ الَّذی أَرْسَلَ الرِّیاحَ فَتُثیرُ سَحاباً فَسُقْناهُ إِلى‏ بَلَدٍ مَیِّتٍ فَأَحْیَیْنا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها کَذلِکَ النُّشُور»:

این آیه هم در مقام بیان توحید در ربوبیت است و یکی از نعمتهای خدا را بیان می‌کند و هم، چنانکه غالبا مفسران گفته‌اند، با توجه به وضعیتی که در دنیا می‌بینیم، می‌خواهد ما را متوجه امکان رستاخیز و برانگیختن مردگان کند: همان گونه که خدا با بارش باران، زمین مرده را زنده می‌کند، در قیامت هم می‌تواند مردگان را زنده کند.

البته اگر به تعبیر «کذلک النشور: این گونه است رستاخیز» دقت شود، ظاهرا این آیه سخن بیشتری دارد و می‌خواهد درباره چگونگی رستاخیز هم سخن بگوید. (حدیث1)

2) «وَ اللَّهُ الَّذی أَرْسَلَ الرِّیاحَ فَتُثیرُ سَحاباً فَسُقْناهُ إِلى‏ بَلَدٍ مَیِّتٍ فَأَحْیَیْنا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها کَذلِکَ النُّشُور»:

این آیه را بر اساس اطلاعات علمی نوین هم می‌توان به معنای جدید دلیل بر احیاء در قیامت دانست: امروزه می‌دانیم یکی از علل وجود حیات در کره زمین، وجود اتمسفر است که باعث می‌شود هم بادها محدود شوند و هم بارش‌ها کنترل شوند (حدیث1) و با کنترل این باد و باران، امکان حیات در زمین پدید آمده است. کسی که در میان این همه کرات عالم، وضعیت را در این کره به نحوی قرار داده که امکان حیات را مهیا کرده است، می‌تواند بار دیگر این مردگان را زنده کند.

(چیزی که این برداشت را تایید می‌کند این است که اگر فقط به بارش باران و زنده شدن زمین بسنده نکرد، بلکه مساله را تفصیل داد و از بادها و نقش آنها در پیدایش و حرکت ابرها هم سخن گفت) [3]

3) «وَ اللَّهُ الَّذی أَرْسَلَ الرِّیاحَ فَتُثیرُ سَحاباً فَسُقْناهُ إِلى‏ بَلَدٍ مَیِّتٍ فَأَحْیَیْنا بِهِ...»

نگاه توحیدی، در عین اینکه روابط علّی بین اشیاء را قبول دارد، همه امور را از خدا می‌بیند. ما می‌گوییم باد می‌وزد و ابرها را تشکیل می‌دهد و باد ابرها را به این سو و آن سو می‌برد و ... . اما قرآن به ما یاد می‌دهد که همه چیز را در نسبت با خداوند ببینیم: خداست که باد را می‌فرستد تا باد ابر را درست کند و باز خداست که باد را می‌فرستد تا بر زمین مرده ببارد و باز خداست که این زمین مرده را زنده می‌کند.

این نوع نگاه یکی از عناصری است که می‌تواند «علم» را رنگ و بوی دینی ببخشد. آیت الله جوادی آملی یکی از شروط دینی شدن علم را این می‌داند که «طبیعت» را «خلقت» بدانیم (منزلت عقل در هندسه معرفت دینی) و منظورشان همین نکته فوق است.

مورد زیر در کانال گذاشته نشد

4) جمله ابتدا به صورت ماضی ودر صیغه غایب آمد (أَرْسَلَ: فرستاد) سپس مضارع شد (تُثیرُ: برانگیزند) سپس در صیغه متکلم شد (سُقْنا: برانیم). چرا؟

الف. علامه طباطبایی می‌فرماید:

«بعید نیست نکته‏اش این باشد که: بعد از آنکه در جمله" اللَّهُ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیاحَ" خداى سبحان خود را غایب حساب کرد، و به دنبالش عمل فرستادن ریاح را به خود نسبت داد، و عمل شخص غایب هم مثل خودش غایب است، و نیز از آنجا که به دنبالش فرمود:" فَتُثِیرُ سَحاباً" و از حال گذشته بادها حکایت کرد که ابرها را به آسمان مى‏برند، لذا مخاطب، مخاطبى شد که گویى عمل بادها را مى‏بیند، یعنى مى‏بیند که دارند ابرها را به طرف بالا مى‏برند، و در نتیجه گویا مى‏بیند خداى تعالى بادها را فرستاده، که این طور کار کنند، چون مشاهده فعل گویا مثل مشاهده فاعل است، و چون خداوند در اینجا مشهود و حاضر شد، ناگزیر جا دارد که سیاق هم تغییر کند، و خدا که تا اینجا غایب حساب شده بود، حاضر حساب شود، و خودش سخن بگوید.» (ترجمه المیزان، ج‏17، ص27)

ب. ...




[1] . در کتاب محاسن به جای «حساب»، «سحاب» نوشته و در پاورقی توضیح داده که در نسخه‌های مختلف هر دو آمده است. اما در بحار الأنوار (ج‏56، ص378) که از محاسن نقل کرده فقط «حساب» نوشته شده است و لذا ما در متن همین را گذاشتیم.

[2] . این حدیث هم درباره همین آیه آمده، اما ضرورتی به گذاشتن آن در کانال ندیدم:

عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ الْمُرْتَضَى فِی رِسَالَةِ الْمُحْکَمِ وَ الْمُتَشَابِهِ، نَقْلًا مِنْ تَفْسِیرِ النُّعْمَانِیِّ بِإِسْنَادِهِ، عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ فِی حَدِیثٍ طَوِیلٍ قَالَ: وَ أَمَّا احْتِجَاجُهُ عَلَى الْمُلْحِدِینَ فِی دِینِهِ وَ کِتَابِهِ وَ رُسُلِهِ، فَإِنَّ الْمُلْحِدِینَ أَقَرُّوا بِالْمَوْتِ وَ لَمْ یُقِرُّوا بِالْخَالِقِ، فَأَقَرُّوا بِأَنَّهُمْ لَمْ یَکُونُوا ثُمَّ کَانُوا، قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ إِلَى قَوْلِهِ: بَعِیدٌ وَ کَقَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ: وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا إِلَى قَوْلِهِ: أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ مِثْلُهُ قَوْلُهُ: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا کِتابٍ مُنِیرٍ، کُتِبَ عَلَیْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلَّاهُ فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ وَ یَهْدِیهِ إِلى‏ عَذابِ السَّعِیرِ فَرَدَّ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مَا یَدُلُّهُمْ عَلَى صِفَةِ ابْتِدَاءِ خَلْقِهِمْ وَ أَوَّلِ إِنْشَائِهِمْ: یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ تُرابٍ إِلَى قَوْلِهِ: لِکَیْلا یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً، فَأَقَامَ عَلَى الْمُلْحِدِینَ الدَّلِیلَ عَلَیْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ثُمَّ قَالَ مُخْبِراً لَهُمْ: وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً إِلَى قَوْلِهِ: وَ أَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ ثُمَّ قَالَ سُبْحَانَهُ: وَ اللَّهُ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیاحَ إِلَى قَوْلِهِ: کَذلِکَ النُّشُورُ فَهَذَا مِثَالٌ أَقَامَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُمْ [بِهِ‏] الْحُجَّةَ فِی إِثْبَاتِ الْبَعْثِ وَ النُّشُورِ بَعْدَ الْمَوْتِ...

الفصول المهمة فی أصول الأئمة (تکملة الوسائل)، ج‏1، ص346

[3] . شاید پیشرفت‌های بحث‌های زیست‌شناسی و زمین‌شناسی در زمینه چگونگی تاثیرات وقایع زمین‌شناسی بر پیدایش حیات، به همراه درک عمیق‌تر مطالبی که درباره نفخ صور دوم آمده، بتواند به ما در فهم عمیق‌تر چگونگی احیای مردگان در قیامت کمک کند.

 


172) سوره بقره (2) آیه 259 أَوْ کَالَّذی مَرَّ عَلى‏ قَرْی

بسم الله الرحمن الرحیم

172) سوره بقره (2) آیه 259 

أَوْ کَالَّذی مَرَّ عَلى‏ قَرْیَةٍ وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها قالَ أَنَّى یُحْیی‏ هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ کَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فَانْظُرْ إِلى‏ طَعامِکَ وَ شَرابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلى‏ حِمارِکَ وَ لِنَجْعَلَکَ آیَةً لِلنَّاسِ وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ کَیْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَکْسُوها لَحْماً فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیر

ترجمه

یا همانند کسی که از شهری می‌گذشت که بر روی سقف خود ویران شده بود، گفت چگونه اینها را خداوند بعد از مرگشان زندگی می‌بخشد؟ پس خداوند او را صد سال میراند، سپس او را برانگیخت. فرمود: چه اندازه درنگ کردی؟ گفت: روزی یا پاره‌ای از یک روز. فرمود: بلکه صد سال درنگ کردی، پس بنگر به خوردنی و نوشیدنی‌ات که گویی زمانی بر او نگذشته، و بنگر به الاغت [که فقط استخوانی از او مانده] ؛ و [این کار ما] برای این است که تو را نشانه‌ای برای مردم قرار دهیم؛ و بنگر به استخوان‌ها که چگونه آنها را برمی‌داریم و سپس گوشت بر آنان می‌پوشانیم. پس هنگامی که برایش تبیین شد گفت: [اکنون] می‌دانم که قطعا خداوند بر هر کاری تواناست.

نکات ترجمه

«أَوْ کَالَّذی» این آیه عطف به آیه قبلش است که در آنجا داستان استدلال آوردن حضرت ابراهیم ع برای نمرود برای توضیح مساله معاد مطرح شد و اینجا داستان «عُزَیر پیامبر».

«قَرْیَة» از ماده «ق‌ری‌» (و یا: «ق‌رو») است که این ماده دلالت بر جمع شدن و اجتماع دارد و «قریه» ‌را هم از این جهت «قریه» گفته‌اند که مردم در آن جمع می‌شوند (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص78) درواقع، «قریه» بر وزن «فعله» دلالت می‌کند بر هیأت و شکل واحدی که از جمع شدن پدید می‌آید، و هم به معنای سرزمینی که مردم در آن جمع می‌شوند، به کار می‌رود (بقره2/58، یوسف/109) هم به معنای خود مردمی است که در جایی جمع شده‌اند (اعراف/4، طلاق/8) و چه‌بسا گاه در یک آیه هر دو معنا مد نظر بوده است (قصص/59) (مفردات ألفاظ القرآن، ص669؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص253) و در تفاوت «قریه» با «بلد» و «مدینه» گفته‌اند «بلد» به معنای قطعه معینی از سرزمین است، خواه آباد شده باشد یا خیر؛ در مفهوم «قریه» اجتماع و جمع شدن مد نظر است، خواه در مورد سرزمین باشد یا خود مردم؛ و در مفهوم «مدینه» برپا کردن و نظم و تدبیر بیشتر مو نظر است. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص254)

«خاویه» اسم فاعل از ماده «خوی» است که این ماده دلالت بر خالی شدن و بر زمین افتادن (سقوط کردن) می‌کند (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص225).[1]

«عروش» جمع «عرش» است؛ و ماده «ع‌رش» دلالت دارد بر بلندی و رفعتی که در چیز بنا شده‌ای مد نظر باشد و به همین جهت به «تخت پادشاهی» عرش می‌گویند (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص264) و برخی تذکر داده‌اند که در «عرش» حتما مسقف بودن لحاظ می‌شود (مفردات ألفاظ القرآن، ص558)

تعبیر «خاوِیَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها» با ظرافت ادبی فوق‌العاده‌ای دلالت بر شدت ویرانی دارد. به جای اینکه بگوید سقف بر روی زمین سقوط کرده، می‌فرماید بر روی سقفش سقوط کرده، گویی ساختمان‌ها زیر و رو شده و سقف در زیر قرار گرفته و این در حالتی است که ویرانی چنان شدید باشد که سقف فرو بریزد و توسط خود دیوارهای خودش مدفون شود. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص90)

«أَنَّى» از حروف (ادات) می‌باشد که مهمترین کاربردش در دو معنای:

الف. «کجا: أین» (یا: «از کجا: من أین»)

ب. «چه موقع: متی» و «چگونه: کیف»

می‌باشد. (لسان العرب، ج‏15، ص437) در این آیه، در معنای «کی و چگونه» ‌به کار رفته است.

«یُحْیی‏ هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها» مرجع ضمیر «هذه» و «ها»، «قریه» است و چون اینجا قریه در معنای مردمی که جمع بوده‌اند به کار رفته، و در فارسی، کلمه‌ای که هم به «سرزمین» و هم به «مردم» دلالت کند، نداریم، لذا در ترجمه «قریه» از کلمه «شهر» استفاده شد ولی در ترجمه این ضمیر، ضمیر جمع، که دلالت بر خود مردم داشته باشد، قرار داده شد.

«یَتَسَنَّهْ» از ماده «س‌ن‌ه» می‌باشد[2] که این ماده دلالت بر زمان می‌کند (سنه، به معنای سال معروف است). «لم یَتَسَنَّهْ» یعنی گویی سالها بر او نگذشته و مرور سالها تغییری در او ایجاد نکرده است. (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص103؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص429)

«نُنْشِز» از ماده «نشز» می‌باشد که این ماده دلالت بر رفعت و برتری یافتن دارد و به نحو استعاری در مورد زنی که در مقابل شوهرش سرکشی کند یا شوهری که به زنش زورگویی کند تعبیر «نشوز» به کار برده می‌شود، زیرا می‌کوشد خود را در جایگاهی بالاتر از آنچه دارد قرار دهد (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص431) و در قرآن کریم در مورد از جای خود برخاستن (جا را برای دیگران باز کردن) هم به کار رفته است (مجادله/11) برخی گفته‌اند در این آیه به معنای زنده کردن به کار رفته است، چرا که زنده کردن نوعی رفعت بخشیدن را در دل خود دارد. (مفردات ألفاظ القرآن، ص806)

حدیث

1) از پیامبر خدا ص روایت شده است که جبرئیل کتابی بر من نازل کرده است که در آن اخبار سلاطینی که قبل از من بوده‌اند و نیز پیامبرانی که قبل از من مبعوث شده‌اند آمده است.

[سپس شروع به بیان تفصیلی بسیاری از وقایع مذکور می‌کنند تا می‌رسند به اینکه:]

سپس شمعون از دنیا رفت و اردشیر بابکان آن موقع به مدت چهارده سال و ده ماه به حکومت رسید و در سال هشتم حکومتش یهودیان یحیی بن زکریا را کشتند ... و بعد از اردشیر، سابور بن اردشیر به مدت سی سال به حکومت رسید و آنگاه بود که بخت نصر به حکومت رسید و در ازای خون یحیی هفتاد هزار تن از یهودیان را کشت [طبق روایات وی کافر بود. حکایت یحیی را شنید و گفت شما که پیامبرتان را کشتید من هم برایتان تلافی می‌کنم] و بیت‌المدقس را ویران کرد و یهودیان در سرزمین‌ها پراکنده شدند و در سال 47 از حکومتش بود که خداوند عز و جل عُزَیرِ پیامبر را به جانب اهل شهرهایی فرستاد که خداوند عز و جل آنها را میرانده بود و سپس به خاطر او زنده کرده بود [اشاره به بقره/243] و آنها از شهرهای مختلفی بودند که از ترس مرگ [= طاعون] فرار کردند و در جوار عزیر سکنی گزیدند و مومن بودند و عزیر با آنها رفت و آمد داشت و سخنان و ابراز ایمان کردنشان را می‌شنید و به همین جهت آنها را دوست داشت و با آنها برادری می کرد. پس روزی از آنها غایب شد و وقتی برگشت دید که همگی همچون برگ خزان مرده بر زمین افتاده‌اند. پس غمگین شد و با تعجب از آنچه بدانها رسیده بود که همگی در یک روز مرده بودند، گفت: «چگونه اینها را خداوند بعد از مرگشان زندگی می‌بخشد؟» پس خداوند عز و جل همانجا او را میراند و [پیکرش] صد سال در میان آنها درنگ کردسپس او و آنها را برانگیخت و ...

کمال الدین و تمام النعمة، ج‏1، ص225-226

حَدَّثَنَا أَبِی وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالا حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ الْقُرَشِیِّ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ أَبِی رَافِعٍ عَنْ أَبِیهِ أَبِی رَافِعٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ جَبْرَئِیلَ ع نَزَلَ عَلَیَّ بِکِتَابٍ فِیهِ خَبَرُ الْمُلُوکِ مُلُوکِ الْأَرْضِ قَبْلِی وَ خَبَرُ مَنْ بُعِثَ قَبْلِی مِنَ الْأَنْبِیَاءِ وَ الرُّسُلِ ...

... ثُمَّ قُبِضَ شَمْعُونُ وَ مَلَکَ عِنْدَ ذَلِکَ أَرْدَشِیرُ بْنُ بَابَکَانَ أَرْبَعَ عَشْرَةَ سَنَةً وَ عَشَرَةَ أَشْهُرٍ وَ فِی ثَمَانِیَ سِنِینَ مِنْ مُلْکِهِ قَتَلَتِ الْیَهُودُ یَحْیَى بْنَ زَکَرِیَّا ع ...[3] وَ عِنْدَهَا مَلَکَ سَابُورُ بْنُ أَرْدَشِیرَ ثَلَاثِینَ سَنَةً حَتَّى قَتَلَهُ اللَّهُ وَ عِلْمُ اللَّهِ وَ نُورُهُ وَ تَفْصِیلُ حِکْمَتِهِ فِی ذُرِّیَّةِ یَعْقُوبَ بْنِ شَمْعُونَ وَ مَعَهُ الْحَوَارِیُّونَ مِنْ أَصْحَابِ عِیسَى ع وَ عِنْدَ ذَلِکَ مَلَکَ بُخْتَ‏نَصَّرُ مِائَةَ سَنَةٍ وَ سَبْعاً وَ ثَمَانِینَ سَنَةً وَ قَتَلَ مِنَ الْیَهُودِ سَبْعِینَ أَلْفَ مُقَاتِلٍ عَلَى دَمِ یَحْیَى بْنِ زَکَرِیَّا وَ خَرَّبَ بَیْتَ الْمَقْدِسِ وَ تَفَرَّقَتِ الْیَهُودُ فِی الْبُلْدَانِ وَ فِی سَبْعٍ وَ أَرْبَعِینَ سَنَةً مِنْ مُلْکِهِ بَعَثَ اللَّهُ عَزَّ و جَلَّ الْعُزَیْرَ نَبِیّاً إِلَى أَهْلِ الْقُرَى الَّتِی أَمَاتَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَهْلَهَا ثُمَّ بَعَثَهُمْ لَهُ وَ کَانُوا مِنْ قُرًى شَتَّى فَهَرَبُوا فَرَقاً مِنَ الْمَوْتِ فَنَزَلُوا فِی جِوَارِ عُزَیْرٍ وَ کَانُوا مُؤْمِنِینَ وَ کَانَ عُزَیْرٌ یَخْتَلِفُ إِلَیْهِمْ وَ یَسْمَعُ کَلَامَهُمْ وَ إِیمَانَهُمْ وَ أَحَبَّهُمْ عَلَى ذَلِکَ وَ وَاخَاهُمْ عَلَیْهِ فَغَابَ عَنْهُمْ یَوْماً وَاحِداً ثُمَّ أَتَاهُمْ فَوَجَدَهُمْ صَرْعَى مَوْتَى فَحَزِنَ عَلَیْهِمْ وَ قالَ «أَنَّى یُحْیِی هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها» تَعَجُّباً مِنْهُ حَیْثُ أَصَابَهُمْ وَ قَدْ مَاتُوا أَجْمَعِینَ فِی یَوْمٍ وَاحِدٍ فَأَمَاتَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عِنْدَ ذَلِکَ مِائَةَ عَامٍ فَلَبِثَ فِیهِمْ مِائَةَ سَنَةٍ ثُمَّ بَعَثَهُ اللَّهُ وَ إِیَّاهُمْ ...

2) زندیق (=کافر)ی نزد امام صادق ع آمد و سوال و جواب‌هایی رد و بدل شد. (قسمتی از آن در جلسه 170، حدیث2 اشاره شد) امام در میانه بحث به مناسبتی به بحث «رجعت» و اینکه این یک امر ممکن است اشاره می‌کنند و می‌فرمایند:

... و قطعا بسیاری از خلایق به دنیا رجعت کردند، از جمله آنها اصحاب کهف بودند ...،

و از جمله آنها ارمیای پیامبر بود [در برخی روایات، نام پیامبری که مجددا زنده شده، ارمیا دانسته شده است] [4] که به بیت‌المقدس و پیرامونش که به خاطر حمله بخت‌نصر خراب شده بود نگاهی کرد و گفت: چگونه اینها را خداوند بعد از مرگشان زندگی می‌بخشد؟ پس خداوند او را صد سال میراند، سپس او را زنده کرد و او نگاهی به اعضایش کرد که چگونه التیام می‌یابند و گوشت بر آنها پوشیده می‌شود و اینکه چگونه مفاصل و رگهایش به هم پیوند می‌خورند. پس هنگامی که راست ایستاد گفت: می‌دانم که قطعا خداوند بر هر کاری تواناست.

الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی)، ج‏2، ص: 344

رُوِیَ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَکَمِ أَنَّهُ قَالَ: مِنْ سُؤَالِ الزِّنْدِیقِ الَّذِی أَتَى أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع أَنْ قَال‏ ...

... وَ قَدْ رَجَعَ إِلَى الدُّنْیَا مِمَّا مَاتَ خَلْقٌ کَثِیرٌ مِنْهُمْ أَصْحَابُ الْکَهْفِ ... وَ أَمَاتَ اللَّهُ أَرْمِیَا النَّبِیَّ ع الَّذِی نَظَرَ إِلَى خَرَابِ بَیْتِ الْمَقْدِسِ وَ مَا حَوْلَهُ حِینَ غَزَاهُمْ بُخْتَ‌نَصَّرُ وَ قَالَ أَنَّى یُحْیِی هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ أَحْیَاهُ وَ نَظَرَ إِلَى أَعْضَائِهِ کَیْفَ تَلْتَئِمُ وَ کَیْفَ تُلْبَسُ اللَّحْمَ وَ إِلَى مَفَاصِلِهِ وَ عُرُوقِهِ کَیْفَ تُوصَلُ فَلَمَّا اسْتَوَى قَاعِداً قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ.


3) یکبار هشام بن عبدالملک امام باقر ع را از مدینه به شام می‌خواند و در ضمن ماجراهایی که رخ می دهد یکی از بزرگان علمای مسیحی با امام باقر ع به بحث می‌نشیند و امام صادق ع که همراه پدر بوده‌اند این واقعه را تعریف کرده است تا بدینجا که:

پس آن نصرانی فریادی زد و گفت فقط یک مساله مانده است که به خدا سوگند از تو می‌پرسم و هرگز به سوی جوابش راهی نخواهی یافت. بپرسم؟

پدرم فرمود: بپرس که با این سوگندت گناهکار شدی.

گفت: خبر بده از دو فرزندی که در یک روز به دنیا آمدند و در یک روز مردند، اما در دنیا عمر یکی 150 سال بود و عمر دیگری 50 سال.

پدرم فرمود: آنها عُزَیر و عُزرة [یا عزیره] بودند بودند. هر دو در یک روز به دنیا آمدند. وقتی به بیست و پنج سالگی رسیدند عزیر سوار بر الاغش به شهری در انطاکیه رسید که بر روی سقف خود ویران شده بود، گفت چگونه اینها را خداوند بعد از مرگشان زندگی می‌بخشد؟ در حالی که خداوند او را برگزیده بود و هدایت کرده بود؛ وقتی چنین سخنی گفت خدا بر او غضب کرد و او را به مدت صد سال میراند؛

سپس او را همراه با همان الاغ و خوراکی و نوشیدنی‌اش برانگیخت و او به خانه‌اش بازگشت و برادرش عزرة او را نشناخت. پس از آنها خواست که میهمانشان شود و برادرش هم او را میهمان کرد. و کسی را دنبال فرزندان عزره و نوه‌های عزره فرستاد در حالی که بسیاری از آنها پیر شده بودند و عزیر جوانی در سن بیست و پنج سالگی بود، پس عزیر دائما از خاطرات برادرش و فرزندان وی تعریف می‌کرد و با اینکه همه پیر شده بودند اما هرچه او می‌گفت به یاد می‌آوردند و می‌گفتند تو از وقایعی که سالها و ماهها از آن گذشت چقدر باخبری؟! و عزره که اکنون 125 سال داشت گفت: من جوان 25 ساله‌ای همچون تو ندیدم که از آنچه بین من و برادرم گذشته به اندازه تو باخبر باشد. آیا تو از آسمانیان هستی یا اهل زمینی؟

عزیر گفت: من عزیر هستم. خداوند به خاطر سخنی که، بعد از اینکه مرا برگزیده بود و هدایت کرده بود، گفتم، مرا صد سال میراند و سپس برانگیخت تا یقین شما به اینکه خداوند بر هر کاری تواناست بیشتر شود و این هم همان الاغ و خوراکی و نوشیدنی‌ای است که وقتی می‌رفتم از اینجا با خودم بردم که خداوند آنها را همان طور که بود برایم برگرداند. این موقع بود که همه یقین کردند و خداوند 25 سال دیگر وی را در میان آنها نگهداشت و با برادرش در یک روز از دنیا رفتند.

دلائل الإمامة، ص238-239

برای مشاهده متن اصلی حدیث به طور کامل به لینک زیر مراجعه کنید

http://lib.eshia.ir/15165/1/238

وَ رَوَى الْحَسَنُ بْنُ مُعَاذٍ الرَّضَوِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا لُوطُ بْنُ یَحْیَى الْأَزْدِیُّ، عَنْ عُمَارَةَ بْنِ زَیْدٍ الْوَاقِدِیِّ: ... فَقَالَ جعفر بن محمّد ... فَصَاحَ النَّصْرَانِیُّ صَیْحَةً، ثُمَّ قَالَ: بَقِیَتْ مَسْأَلَةٌ وَاحِدَةٌ، وَ اللَّهِ لَأَسْأَلَنَّکَ عَنْهَا، وَ لَا تَهْتَدِی إِلَى الْجَوَابِ عَنْهَا أَبَداً. فَأَسْأَلُکَ؟ فَقَالَ لَهُ أَبِی: سَلْ فَإِنَّکَ حَانِثٌ فِی یَمِینِکَ. فَقَالَ: أَخْبِرْنِی عَنْ مَوْلُودَیْنِ وُلِدَا فِی یَوْمٍ وَاحِدٍ، وَ مَاتَا فِی یَوْمٍ وَاحِدٍ، عُمِّرَ أَحَدُهُمَا خَمْسِینَ وَ مِائَةَ سَنَةٍ، وَ الْآخَرُ خَمْسِینَ سَنَةً فِی دَارِ الدُّنْیَا. فَقَالَ لَهُ أَبِی: ذَلِکَ عُزَیْرٌ وَ عَزْرَةُ [عُزَیرَة] ، وُلِدَا فِی یَوْمٍ وَاحِدٍ، فَلَمَّا بَلَغَا مَبْلَغَ الرِّجَالِ خَمْسَةَ وَ عِشْرِینَ عَاماً، مَرَّ عُزَیْرٌ وَ هُوَ رَاکِبٌ عَلَى حِمَارِهِ بِقَرْیَةِ بِأَنْطَاکِیَّةَ وَ هِیَ خَاوِیَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا، فَقَالَ: أَنَّى یُحْیِی هَذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا؟! وَ قَدْ کَانَ اللَّهُ اصْطَفَاهُ وَ هَدَاهُ، فَلَمَّا قَالَ ذَلِکَ الْقَوْلَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِ فَأَمَاتَهُ مِائَةَ عَامٍ سَخَطاً عَلَیْهِ بِمَا قَالَ ثُمَّ بَعَثَهُ عَلَى حِمَارِهِ بِعَیْنِهِ وَ طَعَامِهِ وَ شَرَابِهِ، فَعَادَ إِلَى دَارِهِ وَ عَزْرَةُ أَخُوهُ لَا یَعْرِفُهُ، فَاسْتَضَافَهُ فَأَضَافَهُ، وَ بَعَثَ إِلَى وُلْدِ عَزْرَةَ وَ وُلْدِ وُلْدِهِ وَ قَدْ شَاخُوا، وَ عُزَیْرٌ شَابٌّ فِی سِنِّ ابْنِ خَمْسٍ وَ عِشْرِینَ سَنَةً، فَلَمْ یَزَلْ عُزَیْرٌ یَذْکُرُ أَخَاهُ وَ وُلْدَهُ وَ قَدْ شَاخُوا، وَ هُمْ یَذْکُرُونَ مَا یَذْکُرُهُمْ، وَ یَقُولُونَ: مَا أَعْلَمَکَ بِأَمْرٍ قَدْ مَضَتْ عَلَیْهِ السِّنُونُ وَ الشُّهُورُ؟! وَ یَقُولُ لَهُ عَزْرَةُ وَ هُوَ شَیْخٌ ابْنُ مِائَةٍ وَ خَمْسٍ وَ عِشْرِینَ سَنَةً: مَا رَأَیْتُ شَابّاً فِی سَنِّ خَمْسٍ وَ عِشْرِینَ سَنَةً أَعْلَمُ بِمَا کَانَ بَیْنِی وَ بَیْنَ أَخِی عُزَیْرٍ أَیَّامَ شَبَابِی مِنْکَ، فَمِنْ أَهْلِ السَّمَاءِ أَنْتَ أَمْ مِنْ أَهْلِ الْأَرْضِ؟ فَقَالَ عُزَیْرٌ لِأَخِیهِ عَزْرَةَ: أَنَا عُزَیْرٌ سَخِطَ اللَّهُ عَلَیَّ بِقَوْلٍ قُلْتُهُ بَعْدَ أَنِ اصْطَفَانِی وَ هَدَانِی فَأَمَاتَنِی مِائَةَ سَنَةٍ، ثُمَّ بَعَثَنِی لِتَزْدَادُوا بِذَلِکَ یَقِیناً أَنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ، وَ هَا هُوَ حِمَارِی وَ طَعَامِی وَ شَرَابِی الَّذِی خَرَجْتُ بِهِ مِنْ عِنْدِکُمْ، أَعَادَهُ اللَّهُ لِی کَمَا کَانَ، فَعِنْدَهَا أَیْقَنُوا، فَأَعَاشَهُ اللَّهُ بَیْنَهُمْ خَمْساً وَ عِشْرِینَ سَنَةً ثُمَّ قَبَضَهُ اللَّهُ وَ أَخَاهُ فِی یَوْمٍ وَاحِدٍ.[5]



[1] . این ماده فقط به همین صورت «خاویة» در قرآن کریم به کار رفته است

[2] برخی این را که از ماده «سنو» باشد به عنوان یک احتمال دیگر مطرح کرده‌اند و شاهد این ادعای خود را تعبیر «سنوات» قرار داده‌اند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص429) لازم به ذکر است که  کلمه «سنة» بر وزن «فَعل» نیست، بلکه بر وزن «فعله» است که «ه» (= یاء الفعلِ) آن ساقط شده است.

[3] . فَلَمَّا أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یَقْبِضَهُ أَوْحَى إِلَیْهِ أَنْ یَجْعَلَ الْوَصِیَّةَ فِی وُلْدِ شَمْعُونَ وَ یَأْمُرَ الْحَوَارِیِّینَ وَ أَصْحَابَ عِیسَى بِالْقِیَامِ مَعَهُ فَفَعَلَ ذَلِکَ

[4] درباره اینکه این شخص چه کسی بوده در روایات، هم صحبت از پیامبری به نام «ارمیا» مطرح است و هم پیامبری به نام «عُزَیر» که این دومی معروفتر است و برخی همچون فیض کاشانی احتمال داده‌اند که این واقعه دوبار و برای هر دو نفر رخ داده است (و یمکن التوفیق بین هذه الأخبار بالقول بالوقوع هذه القضیة مرتین مرة لأرمیا فی تعجّبه فی احیاء قتلى بخت نصّر و اخرى لعزیر فی تعجبه فی إحیاء من مات من أصحابه فی یوم واحد الا انه عبّرت لأرمیا بالموت و لعزیر تارة بالغیبة و اخرى بالموت و إنما التنافی بین روایة القمّی فی قصة دانیال و روایة الإکمال فیها و بین روایتی الإکمال حیث قیل فی إحداهما ان قتل بخت نصّر کان على دم یحیى بن زکریا موافقاً للقمی و العیاشی و قال فی الاخرى ان ولادة یحیى کانت بعد تلک القضایا بسنین و العلم عند اللَّه. تفسیر الصافی، ج‏1، ص293)

ما چون عزیر معروفتر است داستان عزیر را آوردیم و در اینجا روایتی که درباره ارمیا آمده است را می‌آوریم:

در تفسیر القمی، ج‏1، ص90 این داستان خیلی طولانی آمده است که قسمت مربوطش همین است که:

فَإِنَّهُ حَدَّثَنِی أَبِی عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ یَحْیَى الْحَلَبِیِّ عَنْ هَارُونَ بْنِ خَارِجَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَمَّا عَمِلَتْ بَنُو إِسْرَائِیلَ الْمَعَاصِیَ وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ- فَأَرَادَ اللَّهُ أَنْ یُسَلِّطَ عَلَیْهِمْ مَنْ یُذِلُّهُمْ وَ یَقْتُلُهُمْ- فَأَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَى أَرْمِیَا ...

... فَخَرَجَ أَرْمِیَا عَلَى حِمَارِهِ وَ مَعَهُ تِینٌ قَدْ تَزَوَّدَهُ وَ شَیْ‏ءٌ مِنْ عَصِیرٍ فَنَظَرَ إِلَى سِبَاعِ الْبَرِّ وَ سِبَاعِ الْبَحْرِ وَ سِبَاعِ الْجَوِّ تَأْکُلُ تِلْکَ الْجِیَفَ فَفَکَّرَ فِی نَفْسِهِ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ أَنَّى یُحْیِی هَذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا»وَ قَدْ أَکَلَتْهُمُ السِّبَاعُ، فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مَکَانَهُ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى «أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلى‏ قَرْیَةٍ وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها قالَ أَنَّى یُحْیِی هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ» أَیْ أَحْیَاهُ- فَلَمَّا رَحِمَ اللَّهُ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَ أَهْلَکَ بُخْتَ‏نَصَّرَ رَدَّ بَنِی إِسْرَائِیلَ إِلَى الدُّنْیَا، وَ کَانَ عُزَیْرٌ لَمَّا سَلَّطَ اللَّهُ بُخْتَ‏نَصَّرَ عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ هَرَبَ وَ دَخَلَ فِی عَیْنٍ وَ غَابَ فِیهَا وَ بَقِیَ أَرْمِیَا مَیِّتاً مِائَةَ سَنَةٍ ثُمَّ أَحْیَاهُ اللَّهُ تَعَالَى فَأَوَّلُ مَا أَحْیَا مِنْهُ عَیْنَیْهِ فِی مِثْلِ غِرْقِئِ الْبَیْضِ فَنَظَرَ فَأَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَیْهِ «کَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ یَوْماً» ثُمَّ نَظَرَ إِلَى الشَّمْسِ وَ قَدِ ارْتَفَعَتْ فَقَالَ «أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ» فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى «بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فَانْظُرْ إِلى‏ طَعامِکَ وَ شَرابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ» أَیْ لَمْ یَتَغَیَّرْ «وَ انْظُرْ إِلى‏ حِمارِکَ وَ لِنَجْعَلَکَ آیَةً لِلنَّاسِ وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ کَیْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَکْسُوها لَحْماً» فَجَعَلَ یَنْظُرُ إِلَى الْعِظَامِ الْبَالِیَةِ الْمُتَفَطِّرَةِ تُجْمَعُ إِلَیْهِ وَ إِلَى اللَّحْمِ الَّذِی قَدْ أَکَلَتْهُ السِّبَاعُ یَتَأَلَّفُ إِلَى الْعِظَامِ مِنْ هَاهُنَا وَ هَاهُنَا وَ یَلْتَزِقُ بِهَا حَتَّى قَامَ وَ قَامَ حِمَارُهُ فَقَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ.

اما کل داستان با اندکی تلخیص و تغییر در کتابهای زیر آمده است. تفسیر العیاشی، ج‏1، ص140-141؛ سعد السعود، ص117

عن أبی بصیر عن أبی عبد الله ع فی قول الله «أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلى‏ قَرْیَةٍ وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها- قالَ أَنَّى یُحْیِی هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها» فقال: إن الله بعث على بنی إسرائیل نبیا یقال له أرمیا، فقال: قل لهم ما بلد تنقیته من کرائم البلدان، و غرس فیه من کرائم الغرس و نقیته من کل غریبة- فأخلف فأنبت خرنوبا- قال: فضحکوا و استهزءوا به فشکاهم إلى الله، قال: فأوحى الله: إلیه- أن قل لهم إن البلد بیت المقدس و الغرس بنو إسرائیل تنقیته من کل غریبة- و نحیت عنهم کل جبار فأخلفوا فعملوا بمعاصی الله- فلأسلطن علیهم فی بلدهم- من یسفک دماءهم و یأخذ أموالهم، فإن بکوا إلی فلم أرحم بکاءهم و إن دعوا لم أستجب دعاءهم [فشلتهم و فشلت‏] ثم لأخربنها مائة عام ثم لأعمرنها، فلما حدثهم جزعت العلماء فقالوا: یا رسول الله ما ذنبنا نحن- و لم نکن نعمل بعملهم فعاود لنا ربک، فصام سبعا فلم یوح إلیه شی‏ء فأکل أکلة- ثم صام سبعا فلم یوح إلیه شی‏ء فأکل أکلة ثم صام سبعا فلما أن کان یوم الواحد و العشرین- أوحى الله إلیه لترجعن عما تصنع أ تراجعنی فی أمر قضیته أو لأردن وجهک على دبرک ثم أوحى إلیه قل لهم: لأنکم رأیتم المنکر فلم تنکروه، فسلط الله علیهم بخت‏نصر فصنع بهم ما قد بلغک، ثم بعث بخت‏نصر إلى النبی- فقال: إنک قد نبئت عن ربک و حدثتهم بما أصنع بهم فإن شئت فأقم عندی فیمن شئت و إن شئت فاخرج- فقال: لا بل أخرج فتزود عصیرا و تینا و خرج، فلما أن غاب مد البصر التفت إلیها- فقال: «أَنَّى یُحْیِی هذِهِ‏ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها- فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ» أماته غدوة و بعثه عشیة قبل أن تغیب الشمس و کان أول شی‏ء خلق منه عیناه فی مثل غرقئ البیض ثم قیل له: «کَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ یَوْماً» فلما نظر إلى الشمس لم تغب- قال: «أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فَانْظُرْ إِلى‏ طَعامِکَ وَ شَرابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ- وَ انْظُرْ إِلى‏ حِمارِکَ وَ لِنَجْعَلَکَ آیَةً لِلنَّاسِ- وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ کَیْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَکْسُوها لَحْماً» قال: فجعل ینظر إلى عظامه- کیف یصل بعضها إلى بعض و یرى العروق کیف تجری، فلما استوى قائما قال: «أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ» و فی روایة هارون فتزود عصیرا و لبنا.

[5] . احادیث زیر هم در همین حال و هوا قابل توجه است:

أبو طاهر العلوی عن علی بن محمد العلوی عن علی بن مرزوق عن إبراهیم بن محمد قال ذکر جماعة من أهل العلم- إن ابن الکواء قال لعلی ع: یا أمیر المؤمنین ما ولد أکبر من أبیه من أهل الدنیا قال: نعم أولئک ولد عزیر حیث مر على قریة خربة، و قد جاء من ضیعة له تحته حمار- و معه شنة فیها تین و کوز فیه عصیر- فمر على قریة خربة- ف قالَ: أَنَّى یُحْیِی هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ فتوالد ولده و تناسلوا- ثم بعث الله إلیه فأحیاه فی المولد الذی أماته فیه- فأولئک ولده أکبر من أبیهم (تفسیر العیاشی، ج‏1، ص141)                    

وَ رُوِیَ أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ: إِنَّ عُزَیْراً خَرَجَ مِنْ أَهْلِهِ وَ امْرَأَتُهُ حَامِلَةٌ وَ لَهُ خَمْسُونَ سَنَةً فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ فَرَجَعَ إِلَى أَهْلِهِ هُوَ ابْنُ خَمْسِینَ سَنَةً فَکَانَ ابْنُهُ أَکْبَرَ مِنْهُ وَ ذَلِکَ مِنْ آیَاتِ اللَّهِ. (روضة الواعظین و بصیرة المتعظین، ج‏1، ص14)

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ، عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عُلْوَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ دَاوُدَ الْعَبْدِیِّ، عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ: أَنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ أَبِی بَکْرٍ الْیَشْکُرِیَّ قَامَ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ص، فَقَالَ: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنَّ أَبَا الْمُعْتَمِرِ تَکَلَّمَ آنِفاً بِکَلَامٍ لَا یَحْتَمِلُهُ قَلْبِی، فَقَالَ: «وَ مَا ذَاکَ»؟

قَالَ: یَزْعُمُ أَنَّکَ حَدَّثْتَهُ أَنَّکَ سَمِعْتَ رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ: «إِنَّا قَدْ رَأَیْنَا أَوْ سَمِعْنَا بِرَجُلٍ أَکْبَرَ سِنّاً مِنْ أَبِیهِ» فَقَالَ: أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ص: «فَهَذَا الَّذِی کَبُرَ عَلَیْکَ»؟ قَالَ: نَعَمْ، فَهَلْ تُؤْمِنُ أَنْتَ بِهَذَا وَ تَعْرِفُهُ؟ فَقَالَ: «نَعَمْ، وَیْلَکَ یَا ابْنَ الْکَوَّاءِ، افْقَهْ عَنِّی أُخْبِرْکَ عَنْ ذَلِکَ، إِنَّ عُزَیْراً خَرَجَ مِنْ أَهْلِهِ وَ امْرَأَتُهُ فِی شَهْرِهَا وَ لَهُ یَوْمَئِذٍ خَمْسُونَ سَنَةً، فَلَمَّا ابْتَلَاهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِذَنْبِهِ أَمَاتَهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ، فَرَجَعَ إِلَى أَهْلِهِ وَ هُوَ ابْنُ خَمْسِینَ سَنَةً، فَاسْتَقْبَلَهُ ابْنُهُ وَ هُوَ ابْنُ مِائَةِ سَنَةٍ، وَ رَدَّ اللَّهُ عُزَیْراً فِی السِّنِّ الَّذِی کَانَ بِهِ». (مختصر البصائر، ص103)

 


171) سوره یس (36) آیه 80 الَّذی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ

بسم الله الرحمن الرحیم

171) سوره یس (36) آیه 80 

الَّذی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُون‏

ترجمه

همان کسی که برای شما از درخت سبز آتشی قرار داد تا ناگهان شما از آن آتش افروزید.

نکات ترجمه

«الشَّجَرِ الْأَخْضَر» «شجر اخضر» به معنای درخت سبز است و «الـ» آن را اغلب مفسران «الـ» معرفه گرفته‌اند که دلالت بر درخت شناخته شده‌ای می‌کند که آنها را دو درخت «مَرخ» و «عَفار» که در بیابان های حجاز فراوان است و گفته‌اند که با اندک اصطکاکی که بر اثر کشیدن آنها روی هم انجام شود آتش برمی‌خیزد (تفسیر القمی، ج2، ص218). لغت‌نامه دهخدا، «مَرخ» را همان درخت بادام تلخ و «عَفار» را بید سرخ دانسته است. به نظر می‌رسد که می‌توان «الـ» را «الـ» جنس گرفت که اشاره به مطلقِ درختان باشد که «هیزم» که از قدیم الایام مهمترین وسیله برای برافروختن آتش بوده است، از همین درختان سبز گرفته می‌شود؛ و سبزی و رطوبت آنها هم مانع آتش گرفتن آنها نمی‌شود چنانکه آتش‌سوزی‌هایی که در جنگلها رخ می‌دهد بهترین شاهد بر این مدعاست.

«تُوقِدُون» از ماده «وق‌د» است که این ماده دلالت بر شعله‌ور شدن آتش می‌کند و کلمه «وَقَد» به معنای خود آتش است (معجم المقاییس اللغة، ج‏6، ص132) «وقود» (که در قرآن زیاد به کار رفته) به معنای چیزی که با آن آتش برپا می‌کنند، مانند هیزم و نفت، و نیز لهیب و شعله برخاسته از آتش؛ و «أوقد» (که فعل توقدون» از همین باب است) به باب إفعال رفته و متعدی شده است، پس به معنای «آتش را برافروختن» می‌باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص 879)

حدیث

1) از امام حسن عسگری ع روایت شده است:

نزد امام صادق ع صحبت از «جدل در دین» به میان آمد و عده‌ای گفتند پیامبر خدا ص و ائمه از آن نهی کرده‌اند. حضرت ع فرمود:

آنها از هرگونه جدلی نهی نکردند، بلکه از جدلی که به نحو «احسن» (نیکو) نباشد نهی کرده‌اند ...

[بعد از توضیحاتی در مورد این «جدل غیراحسن»، فرمودند:]

اما جدلی که احسن باشد آن همان است که خداوند به پیامبرش امر کرد که به آن روش با کسی که منکر برانگیخته شدن بعد از مرگ و زنده شدن برای قیامت بود، بحث کند و خداوند از قول آن شخص فرمود: «برای ما مَثَلی زد و آفرینش خود را فراموش کرد! گفت: کیست که استخوان‌ها را زندگی می‌بخشد در حالی که پوسیده‌اند؟» و خداوند در پاسخ به او فرمود: «بگو» ای محمد! «همان کسی به آن زندگی می‌بخشد که اول بار آن را ایجاد کرد و او به هر آفریده‌ای داناست. همان کسی که برای شما از درخت سبز آتشی قرار داد تا ناگهان شما از آن آتش افروزید.» (یس/78-80)

پس خداوند از پیامبرش خواست که با آن باطل‌گرایی که می‌گفت: چگونه ممکن است که خداوند این استخوان‌ها را مبعوث کند در حالی که پوسیده است، جدل کند؛ و خداوند متعال فرمود: بگو همان کسی به آن زندگی می‌بخشد که اول بار آن را ایجاد کرد، آیا کسی که آن را ابتداءا و نه از چیزی پدید آورد، ناتوان است از اینکه آن را بعد از اینکه پوسیده شد برگرداند؟ بلکه نزد شما ابتدایش سخت‌تر از برگرداندنش است.

سپس فرمود: «همان کسی که برای شما از درخت سبز آتشی قرار داد» یعنی وقتی که آتش سوزان را که در درخت سبز دارای رطوبت مخفی شده را بیرون آورد، به شما نشان داد که او بر اینکه شیء پوسیده شده را برگرداند نیز تواناست.

التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری ع، ص528 ؛ الإحتجاج (للطبرسی)، ج‏1، ص21

قَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ الْعَسْکَرِیُّ ع: ذُکِرَ عِنْدَ الصَّادِقِ ع‏ الْجِدَالَ فِی الدِّینِ، وَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ وَ الْأَئِمَّةَ ع قَدْ نَهَوْا عَنْهُ- فَقَالَ الصَّادِقُ ع: لَمْ یُنْهَ عَنْهُ مُطْلَقاً، وَ لَکِنَّهُ نُهِیَ عَنِ الْجِدَالِ بِغَیْرِ الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ

... وَ أَمَّا الْجِدَالُ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَهُوَ مَا أَمَرَ اللَّهُ تَعَالَى بِهِ نَبِیَّهُ أَنْ یُجَادِلَ بِهِ مَنْ جَحَدَ الْبَعْثَ بَعْدَ الْمَوْتِ وَ إِحْیَاءَهُ لَهُ، فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى حَاکِیاً عَنْهُ:

«وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا وَ نَسِیَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ» فَقَالَ اللَّهُ فِی الرَّدِّ عَلَیْهِ: «قُلْ» یَا مُحَمَّدُ «یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ؛ الَّذِی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ».

فَأَرَادَ اللَّهُ مِنْ نَبِیِّهِ أَنْ یُجَادِلَ الْمُبْطِلَ الَّذِی قَالَ: کَیْفَ یَجُوزُ أَنْ یُبْعَثَ هَذِهِ الْعِظَامُ وَ هِیَ رَمِیمٌ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ أَ فَیَعْجِزُ مَنِ ابْتَدَأَ بِهِ لَا مِنْ شَیْ‏ءٍ أَنْ یُعِیدَهُ بَعْدَ أَنْ یَبْلَى بَلِ ابْتِدَاؤُهُ أَصْعَبُ عِنْدَکُمْ مِنْ إِعَادَتِهِ.

ثُمَّ قَالَ: الَّذِی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً أَیْ إِذَا کَانَ قَدْ کَمَنَ النَّارُ الْحَارَّةُ فِی الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ الرَّطْبِ یَسْتَخْرِجُهَا، فَعَرَّفَکُمْ أَنَّهُ عَلَى إِعَادَةِ مَا بَلِیَ أَقْدَر.

2) از ابوذر غفاری روایت شده است:

با پیامبر خدا ص برای یکی از جنگها از مدینه خارج شده بودیم. شب هنگام باد سردی وزیدن گرفت و ابرهایی آورد و باران فراوانی بر سر ما ریخت. چون نیمه شب شد عمر بن خطاب آمد و مقابل رسول خدا ص ایستاد و گفت: سرما توان همه را گرفته و هیزم‌ها و آتش‌زنه‌ها خیس شده‌اند آتشی نمی‌توانیم روشن کنیم و افراد از شدت سرما در معرض هلاکت قرار گرفته‌اند.

حضرت به جانب علی ع رو کرد و فرمود: علی‌جان! بلند شود و آتشی فراهم کن. حضرت علی ع به جانب درخت سبزی رفت و شاخه‌ای از شاخه‌هایش را برید و از آن آتشی فراهم کرد و همه جا آتش افروختند و با آن گرم شدند و شکر خدای متعال را ادا کردند و پیامبر خدا ص و امیرالمومنین را مدح گفتند.

عیون المعجزات (للمرتضی)، ص47 ؛ نوادر المعجزات فی مناقب الأئمة الهداة ع، ص154

روی عن ابی ذر جندب بن جنادة الغفاری انه قال: کنا مع رسول اللّه (ص) فی بعض غزواته فلما امسینا هبط ریح باردة و علتنا غمامة هطلت غیثا، فلما انتصف اللیل جاء عمر بن الخطاب و وقف بین یدی رسول اللّه (ص) و قال: ان قد اخذهم البرد و قد ابتلت المقادح و الزناد فلم تور و قد اشرفوا على الهلکة لشدة البرد، فالتفت (ص) الى علی (ع) و قال له قم یا علی و اجعل لهم نارا، فقام (ع) و عمد الى شجر اخضر فقطع غصنا من اغصانه و جعل لهم منه نارا، و اوقد منها فی کل مکان و اصطلوا بها، و شکروا اللّه تعالى و اثنوا على رسول اللّه (ص) و على امیر المؤمنین (ع).

3) امیرالمومنین ع در فرازی از یکی از خطبه‌های خود در وصف خداوند متعال می‌فرماید:

دنیا و آخرت او را فرمانبردار است، و سر رشته آن دو به دست پروردگار است. آسمانها و زمینها کلیدهاى خویش بدو سپردند، و درختان سرسبز، هر صبح و شام به درگاه او به سجده افتادند. از شاخه‏هاى [سبز] خود آتش روشن افروختند و به فرمان او میوه‏هاى رسیده، به بار آوردند.

نهج‌البلاغه، خطبه 133

وَ انْقَادَتْ لَهُ الدُّنْیَا وَ الآْخِرَةُ بِأَزِمَّتِهَا وَ قَذَفَتْ إِلَیْهِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرَضُونَ مَقَالِیدَهَا وَ سَجَدَتْ لَهُ بِالْغُدُوِّ وَ الآْصَالِ الْأَشْجَارُ النَّاضِرَةُ وَ قَدَحَتْ لَهُ مِنْ قُضْبَانِهَا النِّیرَانُ الْمُضِیئَةُ وَ آتَتْ أُکُلَهَا بِکَلِمَاتِهِ الثِّمَارُ الْیَانِعَة

تدبر

1) «الَّذی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُون»:

این آیه پاسخ دیگری به اشکال کسانی است که زنده شدن انسانها بعد از مرگ را بعید می‌شمرند: اینکه از درخت سبزی که رطوبت فراوان دارد، آتش (که نقطه مقابل آب است) بیرون می‌آید، پس می‌توان از دل جسم مرده، حیات و زندگی بیرون آورد. (شاخه‌های سبز و ترِ دو درخت مَرخ و عَفار را اگر روی هم بکشیم، آتش می‌گیرند) (المیزان، ج17، ص112)

2) «جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً»:

به لحاظ نحوی، «نار: آتش»، مفعول دوم برای فعلِ «جَعَلَ» است؛ و «مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ: از درخت سرسبز» متعلق و وابسته به «نار» است (الجدول فی إعراب القرآن، ج‏23، ص38)، و علی‌القاعده باید بعد از آن می‌آمد؛ همین که قبلش آمده، نشان‌دهنده تاکیدی بر آن است. وجه این تاکید بر روی کلمه «درخت سرسبز» چیست؟

الف. اگر دقت کنیم عمده آتشی که در جهان پدید می‌آید، یا مستقیماً از چوب درختان است، یا از فسیل‌های درختان (نفت و گاز و زغال‌سنگ). البته عناصر غیروابسته به چوب هم وجود دارند که یا توان جرقه زدن دارند (مانند گوگرد) و یا اگر آتشی به آنها نزدیک شود، توان شعله‌ور شدن بر اثر آتش دارند (مانند منیزیم) اما آتشی که هم برافروزد (جرقه زند) و هم شعله‌ور شود، عمدتا از درخت است. آیا آیه می‌خواهد با این تاکیدش ما را متوجه یک واقعیت علمی کند؟

ب. آتش مظهر سوزاندن و نیست و نابود کردن است. درخت، آن هم درخت سرسبز، مظهر زندگی و شادابی و حیات است (به نحوی که مثلا برای اینکه انسان، مخصوصا در زندگی آپارتمان‌نشینی مدرن دچار افسردگی نشود، اصرار هست که حتما گیاهی در پیرامون خود پرورش دهد.) شاید آیه می‌خواهد تاکید کند که ببینید در این دنیا چگونه از دل یکی از شاداب‌کننده‌ترین واقعیات عالم، یکی از نابودکننده‌ترین واقعیات عالم بیرون می‌آید. پس در دنیا، هرچیز بسیار جذابی می‌تواند چه اندازه ظرفیت‌های مخرب مخفی در خود داشته باشد.

ج. ...

3) «جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً»: چرا در این آیه، عبارتِ «لکُم: برای شما» را آورد؟ (اگر مساله فقط بیان این است که «همان خدایی که از درخت سرسبز، آتش درمی‌آورد، مرده را هم زنده می‌کند» کلمه «لکم» قابل حذف است.)

الف. همه می‌دانیم که کشف آتش، و به تعبیر دقیق‌تر «چیره شدن بر آتش» یکی از عوامل تحول عظیم زندگی انسان بوده است. سایر حیوانات هم در عالم طبیعت با آتش مواجه می‌شوند (مثلا در سوختن جنگل‌ها بر اثر حرارت و صاعقه و ...) اما نمی‌توانسته‌اند آتش را در اختیار بگیرند؛ و ظاهرا انسان تنها موجود روی زمین است که «آتش برای اوست» نه فقط علیه او؛ و شاید با این تعبیر، خداوند (علاوه بر پاسخ به اشکال منکران معاد)، دارد بیان می‌کند که ما آتش را «برای شما» قرار دادیم.

ب. شاید می‌خواهد اشاره به یکی از منت‌های خداوند بر انسان بکند و آن اینکه خداوند به آنها فهم و توانایی استفاده از این واقعیت را داده است که برخی درختان خصلت آتش‌ افروختن دارند و از این درخت‌ها می‌توانید آگاهانه آتش برافروزید.

ج. ...

4) «الَّذی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُون‏»:

اینکه جمله‌ی «أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُون» را اسمیه آورد - در حالی که در زبان عربی، حالت عادیِ جمله، «فعلیه» است - و بدون آوردن کلمه «أنتم» و با گفتن «توقدون منه» هم می‌توانست همین معنا را برساند، نشان دهنده تاکیدی بر «انتم: شما» است. چرا تاکید کرده؟

الف. شاید می‌خواهد بفرماید آفرینش ما به نحوی بوده که حتی شما هم بتوانید از چوبِ تر، آتش سوزان درآورید. یعنی نشان دهنده همان عظمتی است که در جلسه 169، تدبر2 اشاره شد که خدا را در حد خود پایین نیاوریم، بلکه خود را در افق بندگی خدا بالا ببریم؛ یعنی می‌خواهد بفرماید نه فقط ما قادر بر احیای مردگان هستیم بلکه اگر شما به روالی که ما در جهان قرار داده‌ایم پی ببرید شما هم می‌توانید مانند حضرت ابراهیم و حضرت عیسی مرده زنده کنید همان گونه که الان شما از درخت سبز آتش می‌افروزید.

ب. شاید این «انتم» همان مطالبی را که درباره چرایی آوردن «لکم» در جمله «جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً» بیان شد (تدبر3) می‌خواهد مورد تاکید قرار دهد.

ج. ...

5) «أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُون»: به لحاظ نحوی، «مِنْه» وابسته به «تُوقِدُون» است و علی‌القاعده باید بعد از آن بیاید. همین که قبلش آمده حداقل دلالت بر تاکید می‌کند. وجه این تاکید چیست؟

الف. شاید می‌خواهد توجه دهد که: دقت کنید که از همین درخت، آتش برافروختید؛ نه از چیزی ضمیمه آن. مثلا ما با کبریت آتش روشن می‌کنیم. کبریت اگرچه چوب دارد و اگرچه چوب کبریت است که شعله را نگه می دارد، اما برافروخته شدن آتش، مال چوب کبریت نیست، بلکه مال گوگردی است که در معرض اصطکاک قرار گرفته. اما در مورد درخت «مَرخ» و «عَفار» آتش از خود آنها بیرون می‌زند. اینکه آتش از خودِ چوب سرسبز بیرون بزند، کاملا این مطلب را که زندگی از دل همین استخوان پوسیده بیرون آید، توجیه می‌کند.

ب. چه‌بسا می‌خواهد توجه دهد به تفاوتی که به هرحال بین انسان و خدا هست: انسان، اگر چیزی (از جمله آتش) را ‌پدید می‌آورد، حتما آن را «از چیزی» پدید می‌آورد؛ اما خداوند هم می‌تواند «از چیزی» چیز دیگری پدید آورد، و هم می‌تواند ابتدا و بدون هیچ سابقه‌ای چیزی پدید آورد (أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ. آیه قبل)

ج. ...

 


170) سوره یس (36) آیه 79 قُلْ یُحْییهَا الَّذی

بسم الله الرحمن الرحیم

170) سوره یس (36) آیه 79  

قُلْ یُحْییهَا الَّذی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلیمٌ

ترجمه

بگو همان کسی به آن زندگی می‌بخشد که اول بار آن را ایجاد کرد و او به هر آفریده‌ای [یا: به هر گونه آفرینشی] داناست.

نکات ترجمه

«أَنْشَأ» از ماده «نشأ» به معنای پدید آوردن و تربیت کردن است ((مفردات ألفاظ القرآن، ص807) که با نوعی رفعت بخشیدن همراه است (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص429)و «إنشاء» را به معنای «ایجاد کردن» دانسته‌اند (مفردات ألفاظ القرآن، ص807) آن هم ایجاد کردن حالی پس از حال دیگر (ایجاد مستمر) (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص117) که به صورت ابتدایی (لسان العرب، ج‏1، ص170) و بدون هرگونه سابقه قبلی باشد (الفروق فی اللغة، ص127). در زبان فارسی برخی از مشتقات این ماده مانند «نشو و نما» (= رشد کردن و بالا آمدن)، «نشأت گرفتن» (سرچشمه گرفتن در پیدایش)، انشاء (نگارش مطلبی جدید و بدون سابقه) رایج است.[1]

«خَلْق» مصدری است (= آفرینش) که در بسیاری از موارد در معنای مفعولی به کار می‌رود (= مخلوق، آفریده شده) و در این آیه هر دو معنا (آفرینش، آفریدگان) می‌تواند اراده شده باشد. اهل لغت معتقدند اصل این ماده دلالت بر «تقدیر» (تعیین اندازه) داشته است[2]، چنانکه «خُلق» (به معنای خوی و خصلت و اخلاقیات شخصی) را هم از این جهت «خلق» نامیده‌اند که بیانگر ویژگی‌هایی است که در صاحب آن معین و مقدر شده است (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص214؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص296)[3] و البته کلمه «خلق» به نحو خاص به معنای «ایجاد کردن بر اساس یک کیفیت [و محاسبه] خاص» می‌باشد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏3، ص115) که هم در مورد ایجاد بی‌سابقه و هم ایجاد چیزی از چیز دیگر به کار می‌رود (مفردات ألفاظ القرآن، ص296) این ماده وقتی درباره «سخن» به کار برده می‌شود غالبا به معنای «سخن دروغ» می‌باشد (عنکبوت/17) که اشاره به همان معنای «ساختگی» بودن دارد چون کلام دروغ، مطلبی است که شخص بدون مراجعه به واقعیت در خود ایجاد کرده است (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص214)

حدیث

1) امام حسین ع روایت کرده است که یهودی‌ای از علمای شام که بر تورات و انجیل و زبور و صحف انبیای دیگر مسلط بود به مجلسی آمد که در آن مجلس، علی بن ابی‌طالب ع و ابن‌عباس و ابن‌مسعود و ابوسعید جُهَنی حضور داشتند و گفت: امت محمد! شما معتقدید که هر درجه و فضیلتی که هر پیامبری قبلا داشته، پیامبر شما هم از آن بهره‌مند است. آیا اگر از شما سوال کنم جواب مرا می‌دهید؟

همگی عقب کشیدند و علی بن ابی‌طالب ع فرمود: بله، خداوند هیچ درجه و فضیلتی به هیچ پیامبری نداد مگر اینکه همه آنها را در حضرت محمد ص جمع کرد و به ایشان علاوه بر آن هم درجات و فضایلی بخشید.

یهودی گفت: پس تو جوابم را می‌دهی؟

فرمود: بله، و امروز از فضایل رسول خدا ص مطالبی برایت خواهم گفت که خداوند آن را مایه چشم‌روشنی مومنان قرار می‌دهد و شک را از شک‌کنندگان در فضایل آن حضرت می‌زداید؛ او هرگاه خودش فضیلتی از خود را نقل می‌کرد در ادامه‌اش می فرمود «و این فخری نیست» و من برایت فضائلش را نقل کنم بدون اینکه توهینی به سایر انبیاء شود یا بخواهم از فضایل آنها بکاهم، بلکه از باب شکرگزاری به درگاه خداوند است بر اینکه شبیه آنچه بدانها داد را بر حضرت محمد ص عطا فرموده و اضافه هم داده است.

یهودی گفت: پس از تو سوال می‌کنم و برایش جواب آماده کن:

[موارد متعددی را پرسید تا رسید به اینکه:]

یهودی گفت: این حضرت ابراهیم است که با برهانی که بر اثر نوبتش داشت، آن کافر [= نمرود] را مبهوت کرد [اشاره است به آیه‌ای که می‌فرماید «آیا ندیدی آن کسی را که با ابراهیم درباره پروردگارش به بحث پرداخت، هنگامی که ابراهیم گفت خدای من کسی است که زنده می‌کند و می‌میراند؛ او گفت من هم می‌کُشم، و (با رها کردن شخص محکوم به مرگ) زنده می‌کنم. ابراهیم فرمود: خدای من کسی است که طلوع خورشید را از مشرق قرار داده، تو آن را از مغرب درآور! پس آن که کافر بود مبهوت شد.» بقره/258]

حضرت علی ع فرمود: بله چنین کرد، و حضرت محمد ص هم آن شخص نزدش آمد که منکر برانگیخته شدن پس از مرگ بود، یعنی أُبَیّ ‌بن خَلَف جُمَحی، و همراهش استخوان پوسیده‌ای بود که آن را خرد کرد و گفت: محمد! «کیست که استخوان‌ها را زندگی می‌بخشد در حالی که پوسیده‌اند» پس حضرت محکم با آیه‌ای محکم سخن گفت و با برهانش وی را مبهوت کرد و فرمود: « بگو همان کسی به آن زندگی می‌بخشد که اول بار آن را ایجاد کرد و او به هر آفریده‌ای [یا: به هر گونه آفرینشی] داناست» و او هم مات و مبهوت برگشت.

الإحتجاج (للطبرسی)، ج‏1، ص 211 و 214

رُوِیَ عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ ع عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ع قَالَ: إِنَّ یَهُودِیّاً مِنْ یَهُودِ الشَّامِ وَ أَحْبَارِهِمْ کَانَ قَدْ قَرَأَ التَّوْرَاةَ وَ الْإِنْجِیلَ وَ الزَّبُورَ وَ صُحُفَ الْأَنْبِیَاءِ ع وَ عَرَفَ دَلَائِلَهُمْ جَاءَ إِلَى مَجْلِسٍ فِیهِ أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ فِیهِمْ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَ ابْنُ عَبَّاسٍ وَ ابْنُ مَسْعُودٍ وَ أَبُو سَعِیدٍ الْجُهَنِیُ‏ فَقَالَ یَا أُمَّةَ مُحَمَّدٍ مَا تَرَکْتُمْ لِنَبِیٍّ دَرَجَةً وَ لَا لِمُرْسَلٍ فَضِیلَةً إِلَّا أَنْحَلْتُمُوهَا نَبِیَّکُمْ فَهَلْ تُجِیبُونِّی عَمَّا أَسْأَلُکُمْ عَنْهُ؟ فَکَاعَ الْقَوْمُ عَنْهُ فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع نَعَمْ مَا أَعْطَى اللَّهُ نَبِیّاً دَرَجَةً وَ لَا مُرْسَلًا فَضِیلَةً إِلَّا وَ قَدْ جَمَعَهَا لِمُحَمَّدٍ ص وَ زَادَ مُحَمَّداً عَلَى الْأَنْبِیَاءِ أَضْعَافاً مُضَاعَفَةً فَقَالَ لَهُ الْیَهُودِیُّ فَهَلْ أَنْتَ مُجِیبِی؟

قَالَ لَهُ نَعَمْ سَأَذْکُرُ لَکَ الْیَوْمَ مِنْ فَضَائِلِ رَسُولِ اللَّهِ ص مَا یُقِرُّ اللَّهُ بِهِ عَیْنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ یَکُونُ فِیهِ إِزَالَةٌ لِشَکِّ الشَّاکِّینَ فِی فَضَائِلِهِ ص إِنَّهُ کَانَ إِذَا ذَکَرَ لِنَفْسِهِ فَضِیلَةً قَالَ وَ لَا فَخْرَ وَ أَنَا أَذْکُرُ لَکَ فَضَائِلَهُ غَیْرَ مُزْرٍ بِالْأَنْبِیَاءِ وَ لَا مُنْتَقِصٍ لَهُمْ وَ لَکِنْ شُکْراً لِلَّهِ عَلَى مَا أَعْطَى مُحَمَّداً ص مِثْلَ مَا أَعْطَاهُمْ وَ مَا زَادَهُ اللَّهُ وَ مَا فَضَّلَهُ عَلَیْهِمْ قَالَ لَهُ الْیَهُودِیُّ إِنِّی أَسْأَلُکَ فَأَعِدَّ لَهُ جَوَاباً قَالَ لَهُ عَلِیٌّ ع هَاتِ- قَالَ الْیَهُودِی‏...

قَالَ لَهُ الْیَهُودِیُّ فَإِنَّ هَذَا إِبْرَاهِیمُ قَدْ بَهَتَ الَّذِی کَفَرَ بِبُرْهَانِ نُبُوَّتِهِ

قَالَ عَلِیٌّ ع لَقَدْ کَانَ کَذَلِکَ وَ مُحَمَّدٌ ص أَتَاهُ مُکَذِّبٌ بِالْبَعْثِ بَعْدَ الْمَوْتِ وَ هُوَ أُبَیُّ بْنُ خَلَفٍ الْجُمَحِیُّ مَعَهُ عَظْمٌ نَخِرٌ فَفَرَکَهُ ثُمَّ قَالَ یَا مُحَمَّدُ «مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ» فَأَنْطَقَ مُحَمَّداً بِمُحْکَمِ آیَاتِهِ وَ بَهَتَهُ بِبُرْهَانِ نُبُوَّتِهِ فَقَالَ «یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ» فَانْصَرَفَ مَبْهُوتا


2) زندیق (=کافر)ی نزد امام صادق ع آمد و سوالاتی کرد. از جمله سوالاتش این بود:

گفت: آیا روح بعد از خروجش از قالب خود [= بدن] متلاشی می‌شود یا باقی می‌ماند؟

فرمود: تا زمان نفخ صور باقی می‌ماند. آنگاه همه چیز باطل و فانی می‌شود و نه حسی می‌ماند و نه محسوسی، سپس همه اشیاء برمی‌گردند همان گونه که تدبیرکننده‌شان آنها را در ابتدا آورد ...

گفت: چگونه برانگیختن در کار خواهد بود در حالی که بدن پوسیده و اعضایش پراکنده شده‌اند، یک عضو را در یک سرزمین درندگان خورده‌اند و عضو دیگر را حشرات ریزریز کرده اند و عضوی به خاک تبدیل شده و با گل‌ها آمیخته و در دیوار خانه‌ها از آن استفاده شده؟

فرمود: همان کسی که آن را در ابتدا که نه چیزی بود و نه صورتی داشت، بدون هیچ الگوی از پیش آماده‌ای، ایجاد کرد، قادر است که آن را همان طور که آغاز کرد دوباره برگرداند.

گفت: برایم بیشتر توضیح بده.

فرمود: روح در جایگاه خود اقامت دارد. روح نیکوکار در روشنایی و فراخناکی است، و روح بدکار در تنگنا و ظلمت؛ و بدن همان خاکی می‌شود که از آن آفریده شده بود و هرآنچه از آن که درندگان و حشرات خورده و در شکم آنها جای گرفته و یا در خاک پراکنده شده، نزد کسی محفوظ است که چیزی حتی به اندازه مثقال ذره‌ای در ظلمات زمین از او پنهان نمی‌ماند و عدد همه اشیاء و وزن آنها را می داند؛ و همانا خاک روحانیین (انسانهای متعالی) همانند طلا در میان خاک است؛ پس هنگام برانگیختن، بارشِ حشر و نشر بر زمین باریدن می‌گیرد و زمین فزونی می‌یابد، سپس همچون مَشک زده شده، تکان می‌خورد، پس خاک بشر جدا می‌شود همان گونه که طلا با شستشو از خاک، و رویه شیر از شیر جدا می‌شود؛ آنگاه خاک هر قالبی (=هر بدنی) در قالب خود جمع می‌شود، پس به اذن خداوند به جایی که روح است منتقل می‌گردد و به اذن صورتگر، صورتها همانند هیات اول خود درمی‌آیند و روح در آن وارد می‌شود، به نحوی که وقتی قرار گرفت هیچکس در خودش چیز ناآشنایی نمی‌یابد.

الإحتجاج (للطبرسی)، ج‏2، ص350

وَ مِنْ سُؤَالِ الزِّنْدِیقِ الَّذِی سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ مَسَائِلَ کَثِیرَةٍ أَنَّهُ قَال‏..

قَالَ أَ فَتَتَلَاشَى الرُّوحُ بَعْدَ خُرُوجِهِ عَنْ قَالَبِهِ أَمْ هُوَ بَاقٍ؟ قَالَ بَلْ هُوَ بَاقٍ إِلَى وَقْتٍ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فَعِنْدَ ذَلِکَ تَبْطُلُ الْأَشْیَاءُ وَ تَفْنَى فَلَا حِسَّ وَ لَا مَحْسُوسَ ثُمَّ أُعِیدَتِ الْأَشْیَاءُ کَمَا بَدَأَهَا مُدَبِّرُهَا ... [4]

قَالَ وَ أَنَّى لَهُ بِالْبَعْثِ وَ الْبَدَنُ قَدْ بَلِیَ وَ الْأَعْضَاءُ قَدْ تَفَرَّقَتْ فَعُضْوٌ بِبَلْدَةٍ یَأْکُلُهَا سِبَاعُهَا وَ عُضْوٌ بِأُخْرَى تُمَزِّقُهُ هَوَامُّهَا وَ عُضْوٌ صَارَ تُرَاباً بُنِیَ بِهِ مَعَ الطِّینِ حَائِطٌ؟

قَالَ ع إِنَّ الَّذِی أَنْشَأَهُ مِنْ غَیْرِ شَیْ‏ءٍ وَ صَوَّرَهُ عَلَى غَیْرِ مِثَالٍ کَانَ سَبَقَ إِلَیْهِ قَادِرٌ أَنْ یُعِیدَهُ کَمَا بَدَأَهُ.

 قَالَ أَوْضِحْ لِی ذَلِکَ.

 قَالَ إِنَّ الرُّوحَ مُقِیمَةٌ فِی مَکَانِهَا رُوحُ الْمُحْسِنِ فِی ضِیَاءٍ وَ فُسْحَةٍ وَ رُوحُ الْمُسِی‏ءِ فِی ضِیقٍ وَ ظُلْمَةٍ وَ الْبَدَنُ یَصِیرُ تُرَاباً کَمَا مِنْهُ خُلِقَ وَ مَا تَقْذِفُ بِهِ السِّبَاعُ وَ الْهَوَامُّ مِنْ أَجْوَافِهَا مِمَّا أَکَلَتْهُ وَ مَزَّقَتْهُ کُلُّ ذَلِکَ فِی التُّرَابِ مَحْفُوظٌ عِنْدَ مَنْ لَا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَ یَعْلَمُ عَدَدَ الْأَشْیَاءِ وَ وَزْنَهَا وَ إِنَّ تُرَابَ الرُّوحَانِیِّینَ بِمَنْزِلَةِ الذَّهَبِ فِی التُّرَابِ فَإِذَا کَانَ حِینُ الْبَعْثِ مُطِرَتِ الْأَرْضُ مَطَرَ النُّشُورِ فَتَرْبُو الْأَرْضُ ثُمَّ تمخضوا [تُمْخَضُ‏] مَخْضَ السِّقَاءِ فَیَصِیرُ تُرَابُ الْبَشَرِ کَمَصِیرِ الذَّهَبِ مِنَ التُّرَابِ إِذَا غُسِلَ بِالْمَاءِ- وَ الزُّبْدِ مِنَ اللَّبَنِ إِذَا مُخِضَ فَیَجْتَمِعُ تُرَابُ کُلِّ قَالَبٍ إِلَى قَالَبِهِ فَیَنْتَقِلُ بِإِذْنِ اللَّهِ الْقَادِرِ إِلَى حَیْثُ الرُّوحِ فَتَعُودُ الصُّوَرُ بِإِذْنِ الْمُصَوِّرِ کَهَیْئَتِهَا وَ تَلِجُ الرُّوحُ فِیهَا فَإِذَا قَدِ اسْتَوَى لَا یُنْکِرُ مِنْ نَفْسِهِ شَیْئا


3) امام سجاد ع فرمود:

جای تعجب فراوان دارد کسی که مرگ را انکار می‌کند [= نادیده می گیرد] در حالی که می‌بیند هر روز و شب کسی می‌میرد؛ و جای تعجب فراوان دارد کسی که ایجاد در آخرت را منکر است در حالی که ایجاد اول را (ایجاد شدن خودش و دیگران در دنیا) را می‌بیند.

الکافی، ج‏3، ص 258

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ قَالَ سَمِعْتُ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ ع یَقُولُ

عَجَبٌ کُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ أَنْکَرَ الْمَوْتَ وَ هُوَ یَرَى مَنْ یَمُوتُ کُلَّ یَوْمٍ وَ لَیْلَةٍ وَ الْعَجَبُ کُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ أَنْکَرَ النَّشْأَةَ الْأُخْرَى وَ هُوَ یَرَى النَّشْأَةَ الْأُولَى.

تدبر

1) «یُحْییهَا الَّذی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلیمٌ»: در آیه قبل، اشکالی مطرح شد که مگر می‌شود انسانی را که مُرد و استخوانهایش پوسید، دوباره زنده کرد؟ در این آیه، در ظاهر دو استدلال، و در حقیقت، حداقل چهار استدلال در پاسخ وی آمده است:

الف. کسی که اول بار او را آفرید، زنده‌اش می‌کند. ساختار صوریِ این استدلال اصطلاحاً «قیاس اولویت» نامیده می‌شود [= اگر الف ب است، پس ج (که از الف برتر است) حتماً ب است]؛ و در حقیقت، این جمله، مشتمل بر دو برهان است:

الف-1. کسی که یکبار بدون سابقه قبلی آفریده، حتما بار دوم هم می‌تواند بیافریند.

الف-2. کسی که قبلاً چیزی را بی‌سابقه قبلی، ایجاد کرده (هم وجود داده و هم حیات)، فقط «حیات بخشیدنِ» آن چیز که برایش ساده‌تر است.

ب. متناسب با اینکه «کُلِّ خَلقٍ» را به معنای «هر [نوع] آفرینشی» یا «همه آفریدگان» بدانیم (که با توجه به قاعده «امکان استعمال یک لفظ در چند معنا» (جلسه9) هر دو می‌تواند مد نظر باشد) دو استدلال مختلف می‌توان مطرح کرد:

ب-1. خداوند علم کامل به تمام مخلوقات خود دارد. پس اجزای یک موجود زنده که با مردن پراکنده می‌شوند، از دید خدا خارج نمی‌شود، که بعدا جمع‌آوری آنها برایش دشوار باشد. (حدیث2)

ب-2. خداوند علم کامل به هر نوع آفرینشی دارد. پس همان گونه که یکبار انسان را از نطفه آفرید می‌تواند بار دیگر او را از  اجزای پوسیده‌ی بدنش بیافریند. (باز هم حدیث2)

2) «قُلْ یُحْییهَا ...»

در بحث‌های قبلی، مهمترین علت آوردن «قل» این به نظر می‌رسید که همه موظفیم که آن مطلب را به گوش دیگران برسانیم. اما به نظر می‌رسد در این گونه آیات، دلیل مهمتری هم باشد و آن اینکه مخاطب، به خاطر کافر بودنش، دون شأن این است که مخاطب مستقیم خدا قرار گیرد. پاسخ مطلب خطاب به پیامبر داده می‌شود و از او خواسته می‌شود که به آن کافر پاسخ را بگوید.

3) «یُحْییهَا ... أَنْشَأَها ... و هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلیمٌ» از ظرافت‌های این آیه آن است که سه کار بسیار متفاوت خداوند در پدید آمدن ما را، که البته غالبا در ذهن ما تفاوتش مورد غفلت قرار می‌گیرد، در یک آیه آورده است و بدین‌سان نه‌تنها پاسخ شبهه را می‌دهد بلکه خداشناسی ما را نیز ارتقاء می‌بخشد. آن سه عبارتند از: «احیاء: زندگی بخشیدن» و «انشاء: ایجاد بی‌سابقه» و «خلق: آفرینش با کیفیت مخصوص»:

خداوند متعال هم حیات می‌بخشد، هم بی‌هیچ سابقه‌ای همه ما را پدید آورده؛ و هم این گونه وجود ما را تقدیر کرده و هرکدام ما را با کیفیت خاصی و متفاوت از دیگران آفریده است (توضیح دو کلمه «انشاء» و «خلق» در «نکات ترجمه» گذشت) از ظرائف این آیه آن است که در همین عبارت کوتاه، پنج معرفی از خدا ارائه داده است: علاوه بر سه مورد مذکور در تدبر3، دو تعبیر «هو» (که به تعبیر عرفاء، اشاره به مقام غیب محض است) و «علیم» هم به کار رفته است.

4) تعبیر «وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلیمٌ» در انتهای این آیه، علاوه بر اینکه استدلالی در پاسخ اشکال آن کافر است (تدبر1) می‌تواند از باب هشدار هم باشد که در این صورت، مخاطبش فقط کافران نیست.

یعنی می‌خواهد بگوید همان که اول بار آفرید دوباره زندگی می‌بخشد؛ پس حواستان را جمع کنید که او به همه آفریدگانش کاملا آگاه است و هیچ عملی از اعمال شما در آن روز از قلم نمی‌افتد.



[1] . البته کلمه «نشا» به معنای اقدام خاصی که در کاشتن برنج انجام می‌دهند، ظاهرا از این ریشه نیست، بلکه از کلمه فارسی «نشاستج» [= نشاسته] بوده که به زبان عربی رفته (معرّب شده) و حروف آخر آن افتاده است. (المصباح المنیر، ج‏2، ص606)

[2] . البته برخی اهل لغت برای این ماده، دو اصل و سرچشمه قائلند؛ که دومی معنای «هموار و صاف و مندرس شدن» (ملاسه) است (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص214)

[3] در تفاوت «خُلق» و «خَلق» گفته‌اند که اولی بیشتر ناظر به ابعاد درونی مخلوق است و دومی ناظر به وضع بیرونی مخلوق

[4] . عبارت محذوف چنین است: وَ ذَلِکَ أَرْبَعُمِائَةِ سَنَةٍ یَسْبُتُ فِیهَا الْخَلْقُ وَ ذَلِکَ بَیْنَ النَّفْخَتَیْنِ

 


169) سوره یس (36) آیه 78 وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً

بسم الله الرحمن الرحیم

169) سوره یس (36) آیه 78 

وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ

ترجمه

برای ما مَثَلی زد و آفرینش خود را فراموش کرد! گفت: کیست که استخوان‌ها را زندگی می‌بخشد در حالی که پوسیده‌اند؟

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«الْعِظام»: جمعِ «عَظْم‏» (= استخوان) است و تعبیر «عَظُمَ الشی‏ء» در اصل به معنای این بوده که «استخوانش بزرگ شد»، سپس در خصوص هر امر بزرگی به کار گرفته شده (مفردات ألفاظ القرآن، ص573) تا حدی که برخی بر این باورند که اساساً ماده «ع‌ظ‌م» است دلالت بر بزرگی (کبر) و قوت می‌کند، و استخوان را هم به خاطر شدت و قوتش «عَظْم‏» گویند. (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص: 355)

«رَمیمٌ»: از ماده «رمم» است که این ماده در معانی متضادی به کار می‌رود: از جمله در معنای «پوسیدن» (که در آیه به همین معناست) و همچنین در معنای ترمیم و اصلاح کردن، که تعبیر «مرمّت» معروف است (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص379)[1] «رمیم» صفت مشتق بر وزن فعیل است که این وزن هم در معنای فاعلی و هم در معنای مفعولی به کار می‌رود؛ و اینکه چرا با توجه به اینکه مبتدا مونث است، این کلمه که معنای وصفی دارد و در جایگاه خبر قرار گرفته، «ة» تانیث نگرفته است، گفته‌اند یا بدین جهت که به معنای مفعولی (=پوسیده شده) به کار رفته [وقتی می‌گویند الف ب شد، ضرورتی ندارد که «ب» تبعیت از «الف» کند] و یا اگر هم به معنای فاعلی به کار رفته است، معنای اسمی بر آن غلبه کرده است [یعنی دیگر به عنوان صفت به کار نمی‌رود، بلکه همانند یک اسم می‌باشد؛ که اسم اگر خبر قرار بگیرد به لحاظ مذکر و مونث بودن تبعیت از مبتدا نمی‌کند] (الجدول فی إعراب القرآن، ج‏23، ص36)

ضمنا عبارت «وَ هِیَ رَمیمٌ» حال برای «عظام» می‌باشد.

حدیث

1) شأن نزول

ابی‌بن خلف (از کفار قریش در مکه) نزد پیامبر ص آمد و استخوان پوسیده‌ای را برداشت و با دستش آن را خرد کرد و گفت: محمد! تو گمان می‌کنی که پروردگارت این را بعد از این وضعیتی که دیدی، دوباره زنده می‌کند؟ و آنگاه نازل شد «برای ما مَثَلی زد و آفرینش خود را فراموش کرد! گفت: کیست که استخوان‌ها را زندگی می‌بخشد در حالی که پوسیده‌اند؟ بگو کسی اینها را زنده می‌کند که اول بار آنها را ایجاد کرد و او بر هر آفرینشی تواناست.» تا آخر سوره.

الأمالی (للمفید)، ص247  ؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج‏8، ص678  ؛ تفسیر العیاشی، ج‏2، ص296

... مَشَى إِلَیْهِ أُبَیُّ بْنُ خَلَفٍ بِعَظْمٍ رَمِیمٍ فَفَتَّهُ بِیَدِهِ ثُمَّ نَفَخَهُ فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ أَ تَزْعُمُ أَنَّ رَبَّکَ یُحْیِی هَذَا بَعْدَ مَا تَرَى فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى «وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا وَ نَسِیَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ. قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ» إِلَى آخِرِ السُّورَةِ.

2) از امام صادق سوال شد که آیا بدن میت می‌پوسد؟ فرمود: بله تا حدی که نه گوشتی باقی می‌ماند و نه استخوانی، غیر از طینتی که وی از آن آفریده شده است؛ که آن نمی‌پوسد و همین طور در حال دوران [= انتقال از مرحله‌ای به مرحله دیگر] باقی می‌ماند تا اینکه دوباره از آن آفریده شود همان گونه که اول بار آفریده شده بود.

من لا یحضره الفقیه، ج‏1، ص191

وَ رُوِیَ عَنْ عَمَّارٍ السَّابَاطِیِّ أَنَّهُ قَالَ: سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْمَیِّتِ هَلْ یَبْلَى جَسَدُهُ فَقَالَ نَعَمْ حَتَّى لَا یَبْقَى لَحْمٌ وَ لَا عَظْمٌ إِلَّا طِینَتُهُ الَّتِی خُلِقَ مِنْهَا فَإِنَّهَا لَا تَبْلَى تَبْقَى فِی الْقَبْرِ مُسْتَدِیرَةً حَتَّى یُخْلَقَ مِنْهَا کَمَا خُلِقَ أَوَّلَ مَرَّةٍ.

3) از امام صادق ع روایت شده است که پیامبر خدا ص فرمود:

زندگی من برای شما بهتر است و مردنم هم برای شما بهتر است!

اما زندگیم بهتر است چرا که خداوند شما را به وسیله من از گمراهی به سوی هدایت آورد و از پرتگاه مشرف بر آتش جهنم نجات داد؛

و اما مردنم، چرا که اعمال شما بر من عرضه می‌شود، پس هر کار نیکی که باشد از خدا برایتان افزایشش را می‌خواهم و ار کار بدی که باشد برای شما نزد خداوند استغفار می‌کنم.

یکی از منافقان گفت: پیامبر خدا ! چگونه چنین خواهد بود در حالی که پوسیده شده‌ای!

پیامبر خدا ص فرمود: خیر. خداوند گوشت [بدن] ما بر زمین حرام کرده است از اینکه بخواهد طعمه و خوراک چیزی قرار گیرد.

بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد ص، ج‏1، ص444

حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ الْمُسْلِمِیُّ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ‏ رَسُولُ اللَّهِ ص:

حَیَاتِی خَیْرٌ لَکُمْ وَ مَمَاتِی خَیْرٌ لَکُمْ فَأَمَّا حَیَاتِی فَإِنَّ اللَّهَ هَدَاکُمْ بِی مِنَ الضَّلَالَةِ وَ أَنْقَذَکُمْ مِنْ شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ وَ أَمَّا مَمَاتِی فَإِنَّ أَعْمَالَکُمْ تُعْرَضُ عَلَیَّ فَمَا کَانَ مِنْ حَسَنٍ اسْتَزَدْتُ اللَّهَ لَکُمْ وَ مَا کَانَ مِنْ قَبِیحٍ اسْتَغْفَرْتُ اللَّهَ لَکُمْ فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ مِنَ الْمُنَافِقِینَ وَ کَیْفَ ذَاکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ ص وَ قَدْ رَمَمْتَ یَعْنِی صِرْتَ رَمِیماً فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص کَلَّا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَ لُحُومَنَا عَلَى الْأَرْضِ فَلَا یَطْعَمُ مِنْهَا شَیْئاً. [2]

تدبر

1) «وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ»:

در این آیه، استدلال یکی از منکران معاد مطرح شده که چگونه ممکن است انسانی که مرده و استخوانهایش پوسیده زنده شود؟ در این آیه با ظرافت تمام، نقل قول را به گونه‌ای انجام داده که هم به لحاظ صورت استدلال و هم به لحاظ ماده استدلال، پاسخ را نشان داده است:

الف. «ضَرَبَ لَنا مَثَلاً»: به لحاظ صورت استدلال، اشاره کرده که این یک «مَثَل» است، یعنی یک استدلال تمثیلی است. (تمثیل یعنی از مشابهت بین دو چیز، حکم اولی را به دومی دادن) تمثیل، کارکرد معتبرش، برای تفهیم مطلب است (که قرآن کریم به این معنا زیاد از تمثیل استفاده کرده)، اما اینجا منکر معاد، تمثیل را نه برای تفهیم، بلکه به عنوان دلیل آورده (این استخوانِ پوسیده را من نمی‌توانم زنده کنیم؛ پس خدا هم نمی‌تواند)؛ و به لحاظ صورت استدلال، تمثیل صورت معتبری نیست.

ب. «نَسِیَ خَلْقَهُ» به لحاظ محتوا، همین که قبلا در آفرینش خود وی، زندگی به او داده شده (در حالی که قبل از آفرینشش حتی در حد این استخوان پوسیده هم نبوده) پس دادن زندگی، برای خدا کار محالی نیست.

در حقیقت، قرآن، چون مبتنی بر حق و حقیقت است و عقل و منطق را قبول دارد، از مواجهه با شبهات و اشکالات کافران نمی‌ترسد؛ و از بیان آنها بیمی ندارد؛ البته بیان آنها را با پاسخی دقیق توام می‌کند.

2) «وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ»:

کفر (= انکار باورهای دینی مربوط به مبدأ و معاد) حقارت می‌آورد؛ آنگاه کافر، خدا را هم در افق توانایی‌های مادی خود فهم می‌کند و می‌گوید «ما که مادی محض هستیم نمی‌توانیم، پس خدا هم نمی‌تواند».

اما ایمان (جدی گرفتن باور توحیدی)، عظمت می‌آورد و مومن می‌خواهد کار خدایی انجام دهد؛ چنانکه عزیر پیامبر و حضرت ابراهیم ع به خدا نگفتند «آیا مرده زنده می‌شود؟» بلکه اولی گفت «چگونه مرده زنده می‌شود؟» پس او را میراندند و زنده‌اش کردند تا بفهمد (بقره/259) و دومی گفت: «چگونه مرده زنده می‌کنی؟» یعنی به من هم یاد بده، و لذا خداوند در پاسخش، کاری کرد که خود ابراهیم مرده زنده کند. (بقره/260)

بدین جهت است که کافر است که در «زندگی» به بن‌بست می‌خورد و ناامید می‌شود (یوسف/87)؛ کسی که به خدا ایمان دارد، «بن‌بست» و «نمی‌توانیم» ندارد؛ حتی در حد مرده زنده کردن!

3) «وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلْقَهُ قالَ ...»

این آیه، در حالی که در مقام بیان سخن منکران خدا بوده، و با اینکه در آیه بعد پاسخ این اشکال را داده، اما باز هم در دل این آیه به طور ضمنی پاسخ آنها را هم داده است. (توضیح در تدبر1) چرا فقط اشکال را نگفت که پاسخ را به آیه دیگری واگذار کند؟ چون:

الف. هر آیه‌ای در قرآن کریم یک واحد مستقل است که اگرچه در کنار آیات دیگر هم معنا می‌دهد، اما مستقلا هم «آیه» و نشانه‌ای است برای حرکت دادن انسان به سوی توحید. صرف گفتن اشکال، نمی‌تواند «آیه»ای بر توحید شود.

ب. در مقام آموزش، نمی‌توان ذهن مخاطب را شبهه‌دار کرد و پاسخ را به فرصتی دیگر واگذار کرد.

ج. ...

4) «... وَ نَسِیَ خَلْقَهُ قالَ ...»:

مطالب کافران و منکران دین، و در مجموع آنچه شبهه نامیده می‌شود (= حق نیست ولی شبیه حق است و خودش را به جای حق می‌نمایاند) اگرچه ظاهر و رنگ و بوی استدلالی دارد، اما مبتنی بر یک غفلت و فراموشی از یک حقیقت کاملا واضح است که اگر آن حقیقت مورد توجه قرار گیرد (در این مورد: آفرینش اولیه خود او)، اساس شبهه فرومی‌پاشد.

5) «قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ»: وقتی کسی نخواهد زیر بار حقیقت برود، از یک احتمال صرف، نتیجه قطعی می‌گیرد (سخن وی فقط مبتنی بر یک استبعاد [بعید شمردن] است، نه هیچ استدلالی)، همان طور که در نقطه مقابل هم در مقابل استدلال‌های محکم، به صرف یک احتمال کوچک برخلاف مساله، از پذیرش سرباز می‌زند. (چنانکه می‌کوشند نظم و هماهنگی عظیم موجود در عالم را بر اساس احتمال تصادفی بودن توجیه کنند و زیربار خالق حکیم نروند)

6) «قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ»: «حس‌گرایی محض» به انکار معاد منجر می‌شود (ما که تا حالا ندیده‌ایم استخوان پوسیده مردگان زنده شود؟! پس معادی هم در کار نیست!)



[1] دو معنای متضاد دیگر عبارت است از سکوت و سخن گفتنی که حرکت دهان کاملا محسوس باشد. همچنین رمّان (انار) از همین ریشه می‌باشد.

[2] . وَ قَالَ الصَّادِقُ ع إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ حَرَّمَ عِظَامَنَا عَلَى الْأَرْضِ وَ حَرَّمَ لُحُومَنَا عَلَى الدُّودِ أَنْ تَطْعَمَ مِنْهَا شَیْئاً.

من لا یحضره الفقیه، ج‏1، ص191

 


168) سوره نساء (4) آیه 87 اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ

بسم الله الرحمن الرحیم

168) سوره نساء (4) آیه 87   

اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَةِ لا رَیْبَ فیهِ وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَدیثاً

ترجمه

خداوند، [که] خدایی جز او نیست، حتما و قطعاً شما را به روز قیامت، جمع می‌کند، که در آن تردیدی نیست؛ و چه کسی به گفتار از خداوند راستگوتر است؟!

نکات ترجمه‌ای و نحوی

[1] «لَیَجْمَعَنَّکُمْ» = «لـ + یجمع + نّ + کم». «یجمع» از ماده «جمع» به معنای کنار هم قرار گرفتن و به هم منضم شدن (مفردات ألفاظ القرآن، ص201) وقتی در مورد روز قیامت به کار می‌رود، معنایی بسیار نزدیک به کلمه «حشر» پیدا می‌کند و در تفاوت این دو گفته‌اند در کلمه «حشر» نوعی سوق دادن هم لحاظ شده است؛ اما کلمه «جمع» لزوما چنین معنایی ندارد و صرف کنار هم قرار گرفتن را می‌رساند. (الفروق فی اللغة، ص136) که در این آیه وقتی با حرف «إلی» متعدی شده، عملا همین معنای سوق دادن هم در آن گنجانده شده است. البته «إلی» را برخی از مترجمان (مصطفوی، قرشی، بلاغی، ثقفی تهرانی، سراج) به معنای اشاره به پایان شیء در نظر گرفته‌اند و چنین ترجمه کرده‌اند «شما را تا روز قیامت جمع می‌کند» که این ترجمه هم می‌تواند درست باشد.[2]

«حدیثاً» از ماده «حدث» است. این ماده در اصل به معنای «بودن چیزی بعد از اینکه قبلا نبوده» (پدید آمدن) می‌باشد و لذا به هر شیء «جدید» در عربی «حدیث» گفته می‌شود (کتاب العین،) همچنین حدیث به معنای «کلام» و سخن و گفتار هم به کار می‌رود، چرا که در سخن گفتن دائما مطلبی بعد از مطلب دیگر پدید می‌آید (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص36) و در تفاوت «حدیث» و «خبر» گفته‌اند که در «خبر» اصل بر خبر دادن از غیر بوده (چنانکه در تعریف خبر هم گفته‌اند سخنی که می‌تواند متصف به صدق و کذب شود)ولی در «حدیث» اصل بر خبر دادن از حال خود بوده است بدون اینکه به دیگری استناد داده شود، گویی واقعه‌ای برای انسان حادث شده و انسان آن را بیان می‌کند و شاهدش هم اینکه از طرفی تعبیر«حدیث نفس» داریم اما «خبر نفس» نداریم؛ و از طرف دیگر کسی که می‌خواهد خبر بگیرد می‌گوید «أخبرونی» و نمی‌گوید «أحدثونی» (الفروق فی اللغة، ص33) لازم به ذکر است تعبیر «حدیث» در میان مسلمانان به صورت اصطلاحی در مورد سخنان پیامبر اکرم ص و ائمه اطهار به کار برده می‌شود. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏2، ص177)[3]

حدیث

1) امیرالمومنین علی ع می‌فرمایند:

با مرگ دنیا پایان یابد، و با دنیا آخرت مصون شود، و با قیامت «بهشت برای متقین نزدیک گردد و جهنم برای گمراهان عرض اندام کند» (شعراء/90-91) آفریدگان را جز قیامت قرارگاهى نبود، در این میدان مسابقت شتابان مى‏روند، تا به نقطه پایان رسند.

... از محل‌های استقرارشان در قبرها بیرون شدند، و به سوى منزلگاههاى آخرین روان شدند. هر خانه‏اى را مردمى است، نه دیگرى را در آن پذیرند، و نه ساکنان آن خانه از آنجا رخت برگیرند.

نهج‌البلاغه، خطبه156 (با اقتباس از ترجمه شهیدی، ص155)

بِالْمَوْتِ تُخْتَمُ الدُّنْیَا وَ بِالدُّنْیَا تُحْرَزُ الْآخِرَةُ وَ بِالْقِیَامَةِ تُزْلَفُ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ وَ تُبَرَّزُ الْجَحِیمُ لِلْغاوِینَ وَ إِنَّ الْخَلْقَ لَا مَقْصَرَ لَهُمْ عَنِ الْقِیَامَةِ مُرْقِلِینَ فِی مِضْمَارِهَا إِلَى الْغَایَةِ الْقُصْوَى

... قَدْ شَخَصُوا مِنْ مُسْتَقَرِّ الْأَجْدَاثِ وَ صَارُوا إِلَى مَصَایِرِ الْغَایَاتِ لِکُلِّ دَارٍ أَهْلُهَا لَا یَسْتَبْدِلُونَ بِهَا وَ لَا یَنْقُلُونَ عَنْهَا.

2) امیرالمومنین علی ع می‌فرمایند:

مردم! همانا دنیا، خانه‏ بین‌راهی است؛ و آخرت، سراى نهایی است؛ پس از گذرگاه خود برای اقامت‌گاه خود توشه برگیرید و نزد کسی که از اسرارتان آگاه است پرده‌دری نکنید.

دلهایتان را از دنیا بیرون کنید پیش از آن که بدن‌هایتان از آن بیرون رود که شما را در دنیا برای آزمودن آورده‌اند و براى غیر دنیا آفریده‏اند.

آدمى چون بمیرد مردم گویند چه نهاد، و فرشتگان گویند چه پیش فرستاد؟

خدا پدرانتان را بیامرزاد! اندکى پیش فرستید تا براى شما ذخیرتی باشد و همه را مگذارید که وبال گردنتان شود.

نهج‌البلاغه، خطبه203

أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا الدُّنْیَا دَارُ مَجَازٍ وَ الْآخِرَةُ دَارُ قَرَارٍ فَخُذُوا مِنْ مَمَرِّکُمْ لِمَقَرِّکُمْ وَ لَا تَهْتِکُوا أَسْتَارَکُمْ عِنْدَ مَنْ یَعْلَمُ أَسْرَارَکُمْ وَ أَخْرِجُوا مِنَ الدُّنْیَا قُلُوبَکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَخْرُجَ مِنْهَا أَبْدَانُکُمْ فَفِیهَا اخْتُبِرْتُمْ وَ لِغَیْرِهَا خُلِقْتُمْ إِنَّ الْمَرْءَ إِذَا هَلَکَ قَالَ النَّاسُ مَا تَرَکَ‏ وَ قَالَتِ الْمَلَائِکَةُ مَا قَدَّمَ؛ لِلَّهِ آبَاؤُکُمْ! فَقَدِّمُوا بَعْضاً یَکُنْ لَکُمْ قَرْضاً وَ لَا تُخْلِفُوا کُلًّا فَیَکُونَ فَرْضاً عَلَیْکُم‏

تدبر

1) «اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَةِ لا رَیْبَ فیهِ وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَدیثاً»:

این آیه با تاکیدات مختلف بیان می‌کند حتما همگان در روز قیامت جمع خواهند شد (جمله اسمیه + «لـ» در ابتدا اصطلاحا «لام قسم» است که گویی قسم خورده + «نّ» در انتها علامت تاکید است و چون مشدد است تاکیدش مضاعف است + تعبیر «لا ریب فیه: هیچ تردیدی در او نیست» خودش عبارتی برای تاکید شدید است + استفهام پایانی نیز این تاکیدات را به اوج می‌رساند: آیا از خدا راستگوتر هست؟ اگر خدا راستگوترین است پس قیامت هم حتما رخ می‌دهد)

اما چرا بر «جمع شدن همگان» در قیامت، این اندازه تاکید شده است؟

بحث تخصصی

مهمترین نمود زندگی دنیوی، ابعاد اجتماعی این زندگی و قراردادهایی است که زندگی اجتماعی را معنی‌دار کرده است (جلسه161، تدبر2)؛ به نحوی که فردی‌ترین رفتارهای ما در نگاهی عمیق، کاملا در فضایی اجتماعی فهم می‌شود (دورکیم، جامعه‌شناسی معروف فرانسوی، با نوشتن کتاب «خودکشی» نشان داد که این پدیده بظاهر فردی، چه اندازه پدیده‌ای اجتماعی است.) و اصلا یکی از مهمترین علل بعثت انبیاء و ارسال شریعت‌های الهی، وجود جامعه و پیدایش اختلافات اجتماعی است (بقره/213).

جامعه با اثرگذاری متقابل رفتارها و احساسات و باورهای انسانها بر همدیگر شکل می‌گیرد، و اگر برپایی قیامت برای رسیدن انسانها به تمامی ثمرات کارهای خود ضرورت دارد، پس باید تمام روابطی هم که برقرار شده (حتی نگاهی که به کسی افکنده‌ایم و سخنی که در جایی گفته یا نوشته‌ایم و در ذهن کسی اثری داشته ویا ...) محاسبه شود و حقیقت این است که ما نه‌تنها با انسانهای پیرامون خود، بلکه با انسانهای مکان‌های دیگر، و بلکه زمان‌های دیگر در حال تاثیر و تاثر هستیم (از گذشتگان اثر گرفته‌ایم و با آثاری که پدید می‌آوریم در آیندگان اثر خواهیم گذاشت)؛

و زمانی محاسبه و جزای کامل ممکن است که همگان با همه رفتارهای تمام عمرشان احضار شوند؛ لذا اگر در قیامت بخواهد عدالت محقق شود، امکان ندارد مگر اینکه همگی انسانها از اولین و آخرین گرد هم آیند (واقعه/49-50)

و خدا در این آیه می‌فرماید: اینکه خدا همه شما را گرد هم می‌آورد مطلب قطعی قطعی‌ای است که جای تردیدی ندارد و مگر از خدا راستگوتر هم کسی هست؟

2) «اللَّهُ + لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ + لَیَجْمَعَنَّکُمْ»: چرا جمله «لا اله الا الله» را آورد و نفرمود: «الله لیجمعنکم ...» در حالی که با همین مقدار، معنا حاصل می‌شد؟

الف. با این تعبیر بر قطعیت مساله قیامت تاکید می‌کند. خداوند این کار را می‌کند و هیچ خدای دیگری هم در کار نیست که احیانا بتواند مانع انجام این کار شود.

ب. قیامت عرصه بروز وحدانیت خداوند و باطل شدن تمام معبودهای دروغین است، پس، خداوند با وصف وحدانیتش است که قیامت را برپا می‌کند.

ج. با این تعبیر بر وحدتی که در قیامت برای حسابرسی یکسان از همگان (تدبر1) مورد نیاز است تاکید می‌کند.

د. می‌خواهد تاکید کند که همان خدایی که آفریننده بود و خدای دیگری در کار نبود، همان است که شما را دوباره برای حسابرسی جمع می‌کند. (یعنی شبیه همان هشدار امیرالمومنین ع که : از گناه در خلوت بپرهیزید که کسی که «شاهد» است همان «حاکم» (= قاضی و صادر کننده حکم) است[4])

ه. ...

3) «لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَةِ لا رَیْبَ فیهِ»:

«خداوند حتما حتما همه‌ ما را روز قیامت جمع می‌کند.» جدی گرفتن این مطلب، که خدا این همه بر آن تاکید کرد تا ما جدی بگیریم، تمامی روابط ما را تحت‌الشعاع قرار خواهد داد و زندگی مطلوب را در جهان مستقر خواهد کرد.

چگونه؟

اگر دقت کنیم تقریبا ریشه عمده مشکلات در روابط اجتماعی‌مان این است که توانایی پیدا کرده‌ایم که سوءاستفاده ‌کنیم و مخاطبین ما متوجه نشوند و اگر هم متوجه شوند زمانی است که دیگر دستشان به ما نمی‌رسد. حالا توجه کنیم که روزی خواهد بود که در قبال هرکس هر کاری که انجام دهیم، وی در مقابل ما حاضر می‌شود و اجازه خواهد داشت که هر حقی که در اثر کار ما از او ضایع شده از ما مطالبه کند؛ در این صورت، چه اندازه در گفتار و رفتارهایمان دقت خواهیم کرد؟ آیا کسی که قیامت را این گونه بشناسد حاضر به کمترین ظلمی در حق دیگری خواهد شد؟

آسیب‌شناسی اجتماعی

یکی از مشکلات جامعه ما این است که افراد به اسم «زرنگی» انواع سوءاستفاده‌ها انجام می‌دهند و «زرنگی» را در این می‌دانند که بیش از حق خود به دست آورند و سوءاستفاده کنند و اوج زرنگی را این می‌دانند که به خیال خود، کسی هم متوجه این سوءاستفاده آنها نشود. مشکل همه این افراد این است که آخرت را جدی نگرفته‌اند. این آیه می‌فرماید: مطمئن باشید که امکان ندارد که بتوانید سوءاستفاده کنید و به هدف خود برسید و «کسی متوجه نشود» و «اگر متوجه شد، نتواند تلافی کند». نه فقط خدا، بلکه تمام کسانی که بر اثر این سوءاستفاده شما به حقشان آن گونه که شاید و باید نرسیده‌اند، در موقعیتی که قدرت پس گرفتن حقشان را دارند، از این سوءاستفاده مطلع خواهند شد.

وقتی این مطالب را می‌خوانیم، بسیاری از ما ذهنمان سراغ ظلم‌هایی که در حق ما شده، می‌رود. اما یادمان باشد که خودمان را هم مخاطب ببینیم.

آیا من که در رانندگی مهارت زیادی دارم و براحتی جلوی دیگران می‌پیچم، روز قیامت را جدی گرفته‌ام؟

آیا من که در محیط کارم از امکانات عمومی استفاده شخصی می‌کنم و کارهای خودم را پیش می‌برم و ... حشر همگانی را جدی گرفته‌ام؟

آیا من که با حاضرجوابی و طعنه‌هایی که می‌زنم در هر جمعی بر همه غلبه می‌کنم و کسی حریفم نمی‌شود، جمع شدن در روز قیامت را جدی گرفته‌ام؟

آیا من که در روابط خویشاوندی یا شغلی به گونه‌ای رفتار می‌کنم که هرجا تقصیر من هم باشد افراد دیگری (همسر، خواهر یا برادر، همکار، و ...) را مقصر بدانند و طرف مرا بگیرند، آیا محاسبه روز قیامت را جدی گرفته‌ام؟

آیا من که در جایی که همگی به نوبت باید بروند، با پارتی و ...، قبل از دیگران کارم را انجام می‌دهم، آخرت را جدی گرفته‌ام؟

و ...

اکنون آیا هنوز هم شک دارید که واقعا نیاز بود خدا این همه تاکید کند؟!

4) «وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَدیثاً»:

تاکید در جایی انجام می‌شود که احتمال جدی نگرفتن در مخاطب وجود دارد. در قرآن کریم بر مطالب بسیاری تاکید شده است که شبیه آنها در این آیه هم وجود دارد (توضیح در تدبر1). اما برخی تعبیرها برای تاکید بسیار خاص و منحصر به فرد است، که تعبیر آیه حاضر «چه کسی از خدا راستگوتر است؟» هم از همین دسته تعابیر است که مشابه آن در قرآن کریم فقط یکبار دیگر و آن هم باز در مورد مساله قیامت آمده است (نساء/122)[5]

چرا ما انسان‌ها این مهمترین واقعیت عالم (که قرآن به همین جهت با آن از «الواقعة» تعبیر کرده؛ واقعه/1) را این اندازه مورد غفلت قرار می‌دهیم که لازم باشد خدا برای متقاعد کردن ما، راستگو بودن خودش را به میان بکشد؟! واقعا آیا ما در راستگو بودن خدا شک داریم که جمع‌شدن همگان در قیامت را جدی نمی‌گیریم؟ (تدبر3)



[1] . جمله « لا إِلهَ إِلاَّ هُو» را می‌توان خبر برای «الله» گرفت [که در این صورت، جمله لیجمعنکم ...] خبر دوم می‌شود، و می‌توان آن را جمله معترضه گرفت و جمله «لیجمعنکم ...»‌ را خبر برای «الله» قرار داد. (الکشاف، ج1، ص545)

[2] . همچنین تعبیر «لا ریب فیه» را اغلب حال برای «یوم القیامة» دانسته‌اند (یعنی روز قیامت، تردید‌بردار نیست) که همچنین می‌توان آن را «حال» برای فعل هم گرفت (جمع کردن شما در روز قیامت تردیدبردار نیست).

[3] . برخی خواسته‌اند این را به لحاظ لغوی توجیه کنند و گفته‌اند: «» کلّ کلام یبلغ الإنسان من جهة السمع أو الوحی فی یقظته أو منامه یقال له: حَدِیثٌ، قال عزّ و جلّ: وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِیُّ إِلى‏ بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِیثاً [التحریم/ 3]، و قال تعالى: هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ الْغاشِیَةِ [الغاشیة/1]، و قال عزّ و جلّ: وَ عَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ‏ [یوسف/ 101] (مفردات ألفاظ القرآن، ص222) اما به نظر می‌رسد واقعا این توضیحات معنای لفظ نیست بلکه صرفا یک کاربرد است و البته کثرت کاربرد در مورد کلام پیامبر و ائمه (و نه سخن خداوند) آن را به صورت یک معنای اصطلاحی درآورده است.


[4] . نهج‌البلاغه، حکمت324: وَ قَالَ ع اتَّقُوا مَعَاصِیَ اللَّهِ فِی الْخَلَوَاتِ فَإِنَّ الشَّاهِدَ هُوَ الْحَاکِم‏.

[5] . وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها أَبَداً وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قیلا

 


167) سوره أعراف (7) آیه 142 وَ واعَدْنا مُوسى‏ ثَلاثینَ

بسم الله الرحمن الرحیم

167) سوره أعراف (7) آیه 142

وَ واعَدْنا مُوسى‏ ثَلاثینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ میقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعینَ لَیْلَةً وَ قالَ مُوسى‏ لِأَخیهِ هارُونَ اخْلُفْنی‏ فی‏ قَوْمی‏ وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبیلَ الْمُفْسِدین‏

ترجمه

و با موسی سی شب وعده گذاشتیم و آن را با ده [شب دیگر] تکمیل نمودیم، پس میقات پروردگارش در چهل شب کامل شد؛ و موسی به برادرش هارون گفت: جانشین من در قومم باش و اصلاح کن و راه مفسدان را پیروی مکن.

شهادت امام محمد تقی جوادالأئمه ع بر همه محبان و شیعیان آن حضرت تسلیت باد

شمشیر و زهر هردو جگر پاره می‌کنند

دل خون و دل کباب، تو ماندی حسین هم

... هرگز نمیرد آنکه از او زنده‌ایم ما

پس با همین حساب، تو ماندی حسین هم (محسن ناصحی)

نکات ترجمه

«میقات» مصدر از ماده «وقت» است. «وقت» به یک مقدار معین از زمان گفته می‌شود و هر چیزی را که غایت زمانی‌ای برایش قرار داده باشند «موقت» می‌گویند (کتاب العین، ج‏5، ص199) و در تفاوت وقت و میقات گفته‌اند که «وقت» فقط بر محدوده معین شده‌ای از زمان دلالت می‌کند، اما «میقات» (جمع آن: مواقیت، بقره/189) در موردی است که این محدوده برای انجام کار خاصی معین شده باشد. (مجمع البیان، ج‏4، ص728 ؛ الفروق فی اللغة، ص264) و البته گاه به مکانی هم که در آنجا وقتی برای کار خاصی اختصاص می‌یابد نیز گفته می‌شود، مانند «میقات حج» (مفردات ألفاظ القرآن، ص879)

حدیث

1) فضیل بن یسار می‌گوید:‌به امام باقر ع گفتم: فدایت شوم. برای ما وقتی در مورد آنها [سرنگونی دشمنان و قیام امام زمان ع] تعیین فرما!

فرمود: خداوند با علمش علم وقت‌گذاران را به هم زده است؛ آیا نشنیده‌ای که خداوند فرمود: «و با موسی سی شب وعده گذاشتیم و آن را با ده [شب دیگر] تکمیل نمودیم، پس میقات پروردگارش در چهل شب کامل شد» بدرستی که نه موسی از آن ده شب خبر داشت و نه بنی‌اسرائیل؛ پس چون واقعه آن گونه رخ داد، گفتند موسی دروغ گفته و خلف وعده کرده است. پس اگر برای شما چیزی رخ داد، بگویید خدا و رسولش راست گفته‌اند تا دوبرابر اجر ببرید

[ظاهرا مقصود این است که اگر برخی از علائم ظهور رخ داد، اما هنوز امام زمان ع قیام نکرده بود، در وعده الهی تردید نکنید]

تفسیر العیاشی، ج‏1، ص44

عَنْ فُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ جُعِلْتُ فِدَاکَ وَقِّتْ لَنَا وَقْتاً فِیهِمْ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ خَالَفَ عِلْمُهُ عِلْمَ الْمُوَقِّتِینَ أَ مَا سَمِعْتَ اللَّهَ یَقُولُ وَ واعَدْنا مُوسى‏ ثَلاثِینَ لَیْلَةً إِلَى أَرْبَعِینَ لَیْلَةً أَمَا إِنَّ مُوسَى لَمْ یَکُنْ یَعْلَمُ بِتِلْکَ الْعَشْرِ وَ لَا بَنُو إِسْرَائِیلَ فَلَمَّا حَدَّثَهُمْ قَالُوا کَذَبَ مُوسَى وَ أَخْلَفَنَا مُوسَى فَإِنْ حَدَّثْتُمْ بِهِ فَقُولُوا صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ تُؤْجَرُوا مَرَّتَیْنِ.[1]

2)‌ فرازی از خطبه امیرالمومنین ع معروف به خطبه «وسیله»

جابر بن یزید جعفی می‌گوید: بر امام باقر ع وارد شدم و گفتم: یَا ابْنَ رسول اللّه! اینکه شیعیان بین خودشان دچار اختلاف مذهبی شده‌اند‌ [اشاره به فرقه‌های کیسانیه و زیدیه و ... ]، دلم را آتش می‌زند.

فرمود: جابر! آیا می‌خواهی برایت معنای این اختلافشان را توضیح دهم که از کجا اختلاف کردند و به چه جهتی دچار تفرقه شدند؟

گفتم: بله، یا ابن رسول الله.

فرمود: پس وقتی که آنها دچار اختلاف می‌شوند مواظب باش که تو در این اختلافات نیفتی. بدان که هرکس که امام زمانش را انکار کند مانند کسی است که رسول خدا ص را در زمان خودش انکار کرده باشد. جابر! بشنو و خوب به خاطر بسپار.

گفتم: هر طور شما بفرمایید.

فرمود: بشنو و خوب به خاطر بسپار و هرجا بار اقامت افکندی این را ابلاغ کن.

همانا امیرالمومنین ع هفت روز بعد از وفات پیامبر خدا ص خطبه‌ای خواند و این موقعی بود که کار گردآوری قرآن را به پایان رسانده بود، پس چنین فرمود: ...

همانا خداوند تبارک و تعالى به وسیله من بنده‏هاى خود را آزمود و به دست من مخالفانش را از پاى درآورد و با شمشیر من منکرانش را نابود ساخت، و مرا مایه تقرب مؤمنان، و کانون مرگ جبّاران و شمشیر او علیه مجرمان قرار داد، و به وسیله من پشت پیامبرش را استوار گردانید، و مرا به یارى رساندن به پیامبر گرامى داشت، و به دانش او شرفم بخشید، و به احکام او عطایم داد، و به وصیت او ویژه‏ام گردانید، و براى جانشینى‏اش در امّتش انتخابم کرد،

و زمانی که مهاجران و انصار چنان دورش جمع شده بودند که جای سوزن انداختن نبود، درباره‌ام فرمود: اى مردم! همانا على نسبت به من همچون هارون است نسبت به موسى، جز آنکه پس از من پیامبرى نیست. و مؤمنان در پرتو عنایت‏ الهى گفتار پیامبر را فهمیدند، زیرا مى‏دانستند که من برادر تنى او نیستم چنانچه هارون برادر تنى موسى بود، و پیامبر نیستم تا این سخن ناظر به پیامبری باشد، بلکه این سخن به معنای جانشین و خلیفه کردن من بود چنان که موسى هارون را خلیفه و جانشین خود کرد آنجا که فرمود: « جانشین من در قومم باش و اصلاح کن و راه مفسدان را پیروی مکن» ...

الکافی، ج‏8، ص18-27

خُطْبَةٌ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ هِیَ خُطْبَةُ الْوَسِیلَةِ

مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ مَعْمَرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ عُکَایَةَ التَّمِیمِیِّ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ النَّضْرِ الْفِهْرِیِّ عَنْ أَبِی عَمْرٍو الْأَوْزَاعِیِّ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِی جَعْفَرٍ ع فَقُلْتُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَدْ أَرْمَضَنِی اخْتِلَافُ الشِّیعَةِ فِی مَذَاهِبِهَا فَقَالَ یَا جَابِرُ أَ لَمْ أَقِفْکَ عَلَى مَعْنَى اخْتِلَافِهِمْ مِنْ أَیْنَ اخْتَلَفُوا وَ مِنْ أَیِّ جِهَةٍ تَفَرَّقُوا قُلْتُ بَلَى یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَالَ فَلَا تَخْتَلِفْ إِذَا اخْتَلَفُوا یَا جَابِرُ إِنَّ الْجَاحِدَ لِصَاحِبِ الزَّمَانِ کَالْجَاحِدِ لِرَسُولِ اللَّهِ ص فِی أَیَّامِهِ یَا جَابِرُ اسْمَعْ وَ عِ. قُلْتُ إِذَا شِئْتَ قَالَ اسْمَعْ وَ عِ وَ بَلِّغْ حَیْثُ انْتَهَتْ بِکَ رَاحِلَتُکَ إِنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع خَطَبَ النَّاسَ بِالْمَدِینَةِ بَعْدَ سَبْعَةِ أَیَّامٍ مِنْ وَفَاةِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ ذَلِکَ حِینَ فَرَغَ مِنْ جَمْعِ الْقُرْآنِ وَ تَأْلِیفِهِ فَقَال‏...

فَإِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ اسْمُهُ امْتَحَنَ بِی عِبَادَهُ وَ قَتَلَ بِیَدِی أَضْدَادَهُ وَ أَفْنَى بِسَیْفِی جُحَّادَهُ وَ جَعَلَنِی زُلْفَةً لِلْمُؤْمِنِینَ وَ حِیَاضَ مَوْتٍ عَلَى الْجَبَّارِینَ وَ سَیْفَهُ عَلَى الْمُجْرِمِینَ وَ شَدَّ بِی أَزْرَ رَسُولِهِ وَ أَکْرَمَنِی بِنَصْرِهِ وَ شَرَّفَنِی بِعِلْمِهِ وَ حَبَانِی بِأَحْکَامِهِ وَ اخْتَصَّنِی بِوَصِیَّتِهِ وَ اصْطَفَانِی بِخِلَافَتِهِ فِی أُمَّتِهِ فَقَالَ ص وَ قَدْ حَشَدَهُ الْمُهَاجِرُونَ وَ الْأَنْصَارُ وَ انْغَصَّتْ بِهِمُ الْمَحَافِلُ: أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ عَلِیّاً مِنِّی کَهَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی فَعَقَلَ الْمُؤْمِنُونَ‏ عَنِ اللَّهِ نَطَقَ الرَّسُولُ إِذْ عَرَفُونِی أَنِّی لَسْتُ بِأَخِیهِ لِأَبِیهِ وَ أُمِّهِ کَمَا کَانَ هَارُونُ أَخَا مُوسَى لِأَبِیهِ وَ أُمِّهِ وَ لَا کُنْتُ نَبِیّاً فَاقْتَضَى نُبُوَّةً وَ لَکِنْ کَانَ ذَلِکَ مِنْهُ اسْتِخْلَافاً لِی کَمَا اسْتَخْلَفَ مُوسَى هَارُونَ ع حَیْثُ یَقُولُ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِین‏...

3) در دو تفسیر ابوعبیده و ابن حرب طائی (از مفسران اهل سنت) از عبدالله بن مسعود (از اصحاب پیامبر ص) روایت شده است:

خلفاء چهار نفرند:

-         آدم، [که خداوند فرمود:] «همانا من در زمین خلیفه‌ای قرار می‌دهم». و

-         داوود، [که خداوند فرمود:] « ای داوود! ما تو را خلیفه قرار دادیم در زمین» یعنی در بیت‌المقدس. و

-         هارون، که موسی گفت: «در قومم خلیفه من باش» و

-         علی ع، [که خداوند فرمود:] «خداوند وعده داد کسانی از شما را که ایمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند» یعنی علی ع را «که در زمین آنها را خلیفه کند همان گونه که خلیفه کرده بود کسانی را که قبل از ایشان بودند» یعنی آدم و داود و هارون را «و مستقر سازد برایشان دینی را که برایشان پسندیده بود» یعنی اسلام را «و وضعشان را بعد از خوفشان به امنیت تبدیل کند» یعنی اهل مکه «تا مرا بپرستند و چیزی را شریک من نسازند؛ و هر کس بعد از آن کفر بورزد» به ولایت علی بن ابی‌طالب «پس آنها همان فاسقان‌اند» یعنی معصیت‌کنندگان نسبت به خدا و رسولش هستند.

مناقب آل أبی طالب ع (لابن شهرآشوب)، ج‏3، ص63

تَفْسِیرَیْ أَبِی‌عُبَیْدَةَ وَ عَلِیِّ بْنِ حَرْبٍ الطَّائِیِّ قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مَسْعُودٍ الْخُلَفَاءُ أَرْبَعَةٌ آدَمُ «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً» وَ دَاوُدُ «یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ» یَعْنِی بَیْتَ الْمَقْدِسِ وَ هَارُونُ قَالَ مُوسَى «اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی» وَ عَلِیٌّ «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» یَعْنِی عَلِیّاً «لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» آدَمُ وَ دَاوُدُ وَ هَارُونُ «وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضى‏ لَهُمْ» یَعْنِی الْإِسْلَامَ «وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً» یَعْنِی أَهْلَ مَکَّةَ «یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً وَ مَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ» بِوَلَایَةِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ «فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ» یَعْنِی الْعَاصِینَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ.[2]

این حدیث در کتب شیعه از امام صادق ع (مائة منقبة من مناقب أمیر المؤمنین و الأئمة، ص126)[3] و از امام رضا ع (عیون أخبار الرضا ع ج‏2، ص10)[4] هم روایت شده است.

4) امام باقر به امام صادق ع فرمودند:

فرزندم هیچگاه ترک مکن که هر شب از شبهای دهه اول ذی‌حجه، بین مغرب و عشاء ، دو رکعت نماز بجا آوری که در هر رکعت سوره فاتحه و  سوره «قل هو الله احد» را یکبار بخوانی و در ادامه این آیه را بخوانی «وَ واعَدْنا مُوسى‏ ثَلاثِینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً وَ قالَ مُوسى‏ لِأَخِیهِ هارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ» (و با موسی سی شب وعده گذاشتیم و آن را با ده [شب دیگر] تکمیل نمودیم، پس میقات پروردگارش در چهل شب کامل شد؛ و موسی به برادرش هارون گفت: جانشین من در قومم باش و اصلاح کن و راه مفسدان را پیروی مکن) که اگر چنین کردی، حتی اگر حج نرفته باشی، با حاجیان در ثوابشان شریک خواهی شد.

 الإقبال بالأعمال الحسنة، ج‏2، ص35

ذَکَرَهَا ابْنُ أُشْنَاسٍ فِی کِتَابِهِ فَقَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَیْنُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ الْمُغِیرَةِ الثَّلَّاجُ سَمِعْتُ طَاهِرَ بْنَ الْعَبَّاسِ یَقُولُ سَمِعْتُ مُحَمَّدَ بْنَ الْفَضْلِ الْکُوفِیَّ یَقُولُ سَمِعْتُ الْحَسَنَ بْنَ عَلِیٍّ الْجَعْفَرِیَّ یُحَدِّثُ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ: قَالَ لِی أَبِی مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ ع:

یَا بُنَیَّ لَا تَتْرُکَنَّ أَنْ تُصَلِّیَ کُلَّ لَیْلَةٍ بَیْنَ الْمَغْرِبِ وَ الْعِشَاءِ الْآخِرَةِ مِنْ لَیَالِی عَشْرِ ذِی الْحِجَّةِ رَکْعَتَیْنِ تَقْرَأُ فِی کُلِّ رَکْعَةٍ فَاتِحَةَ الْکِتَابِ وَ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ مَرَّةً وَاحِدَةً وَ هَذِهِ الْآیَةَ وَ واعَدْنا مُوسى‏ ثَلاثِینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً وَ قالَ مُوسى‏ لِأَخِیهِ هارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ فَإِذَا فَعَلْتَ ذَلِکَ شَارَکْتَ الْحَاجَّ فِی ثَوَابِهِمْ وَ إِنْ لَمْ تَحُجَّ.

تدبر

1) «وَ واعَدْنا مُوسى‏ ثَلاثینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ میقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعینَ لَیْلَةً وَ قالَ مُوسى‏ لِأَخیهِ هارُونَ اخْلُفْنی‏ فی‏ قَوْمی‏ وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبیلَ الْمُفْسِدین»:

خدا با موسی سی شب وعده گذاشت و بعد آن را ده شب اضافه کرد و مدت وقت ملاقات چهل شب شد؛ و موسی هم هارون را به عنوان جانشین خود تعیین کرد و به او گفت که اصلاح پیشه کند و راه مفسدان را پیروی نکند. همه این مطالب ظاهرا مختلف، در یک آیه است که اتفاقا از جانب امامان، توصیه شده در سالگرد آن ده شب، نمازی بخوانیم و این آیه را در آن تکرار کنیم (حدیث4).

چند سوال:

1. چرا از ابتدا چهل شب اعلام نکرد؟

2. اینکه سی شب وعده کرد و چهل شبش کرد، چه ربطی دارد به اینکه موسی جانشین تعیین کند؟

3. مگر ممکن است جانشین موسی بخواهد راه فساد برود، که موسی در میان این همه توصیه که می‌توانست برای بعد از خود بکند، بر اینکه «اصلاح کن و از مفسدان پیروی نکن» تاکید کرد؟

4. این وقایع چه ارتباطی با ما دارد که خاطره این ده شب را در همان ده شب، آن هم در نماز، زنده نگهداریم؟

ممکن است کسی بخواهد این سوالات را مستقلاً و بر اساس حدسیات خود پاسخ دهد، که اگر این مطلب در سه آیه مستقل آمده بود، شاید روا بود؛ اما همین که همه اینها در یک آیه آمده، می‌خواهد بفهماند که پاسخ این سه مطلب به همدیگر گره خورده است.

سیاق آیه نشان می‌دهد:

اینکه به موسی ع سی شب وعده دهد، اما چهل شب او را نگه دارد، وضعیتی رخ خواهد داد، که جانشین موسی حتما در آن وضعیت اهمیت پیدا خواهد کرد که مهترین کار این جانشین، اصلاح امور خواهد بود؛ و در آن وضعیت مفسدانی هم پیدا می‌شوند که مایلند، آن وضعیت را به گونه‌ای دیگر سوق دهند.

این آیه با اشاره به قوم موسی، بنوعی وضعیت تمامی جوامع دینی را ترسیم می‌کند: بر اساس گزارش‌های قرآن کریم قوم بنی‌اسرائیل اولین گروه در تاریخ بشر هستند که توانستند یک جامعه دینی موحد تشکیل دهند و در حدیث نبوی آمده است که شما هم همه کارهای آنها را تکرار خواهید کرد.

این آیه نشان می‌دهد همین که جامعه دینی تشکیل شد و عده‌ای پیدا شدند که ادعای ایمان کردند، خدا آنها را با امتحانات پیچیده (فتنه) می‌آزماید (عنکبوت/2) که امتحان اینها این بود که حضرت موسی ع ده روز برخلاف انتظار آنها غیبت کند. همین وضعیت غیرمنتظره زمینه سوءاستفاده توسط برخی افراد ذی‌نفوذ (سامری) را فراهم می‌آورد و این فرد ذی‌نفوذ (که نه‌تنها بر اساس روایات، بلکه بر طبق خود آیات قرآن (طه/96) جایگاه و اعتبار دینی هم داشته) برای کسب قدرت، فسادافکنی می‌کند (ساختن گوساله معروف و دعوت مردم به پرستش آن، طه/88) پیامبر برای چنین شرایط بحرانی‌ای مردم خود را به حال خود رها نمی‌کند و جانشین می‌گذارد؛ و جانشین‌اش سعی در اصلاح می‌کند و وقتی مردم او را تنها می‌گذارند، اگرچه سکوت می‌کند اما راه مفسدان را تایید نمی‌کند. وقتی هم مردم به این جانشین پیامبر بی‌اعتنایی می‌کنند و فریب خورده، دور قدرت‌طلبان را می‌گیرند، تقصیر هارون نیست (طه/94)، بلکه این سامری (طه/97) و مردم (بقره/54) هستند که وقتی موسی برگردد مواخذه و مجازات خواهند شد هرچند که خود سامری، سابقه دینی خوب، و این مردم در مبارزه با فرعون سابقه درخشانی داشته باشند.

اگر حدیث معروف منزلت (که پیامبر ص فرمود: منزلت علی ع به من همچون هارون به موسی است و با تعابیر مختلف در متون شیعه و سنی آمده است؛ مثلا حدیث2) را در کنار این آیه قرار دهیم، هم پاسخ سه سوال اول، و هم ارتباط آنها با ما مسلمانان بهتر معلوم می‌شود.

شاید اکنون بتوان فهمید که چرا تاکید شده که در همان شب‌هایی که ابهام ایجاد شده بود ما هم این آیات را شب هنگام (بین نماز مغرب و عشاء) آن هم در نماز (یعنی به عنوان یک دغدغه کاملا دینی) بخوانیم.

اکنون برخی از نتایج این تدبر را جداگانه مرور کنیم:

2) «واعَدْنا مُوسى‏ ثَلاثینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ میقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعینَ لَیْلَةً»:

خداوند گاه اقداماتی می‌کند که سوال و ابهام ایجاد می‌کند و می‌تواند زمینه ساز فتنه‌انگیزی مفسدان شود. (نحوه استنتاج مطلب در تدبر1)

3) «وَ واعَدْنا مُوسى‏ ... وَ قالَ مُوسى‏ لِأَخیهِ هارُونَ اخْلُفْنی ...‏»:

وقتی وضعیت پیچیده‌ (دارای ظرفیت فتنه‌انگیزی) در جامعه دینی ایجاد می‌شود، حتما راه معتبر دینی برای خروج از فتنه توسط آورنده دین، قرار داده می‌شود، هرچند مردم بدان راه رو نیاورند. (نحوه استنتاج مطلب در تدبر1)

4) «وَ قالَ مُوسى‏ لِأَخیهِ هارُونَ اخْلُفْنی‏ فی‏ قَوْمی‏ وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبیلَ الْمُفْسِدین»:

هارون همچون موسی پیامبر و لذا معصوم بود (مریم/53) و معنی ندارد که حضرت موسی ع وی را از گناه و فساد کردن نهی کند؛ پس این نهی نشان می‌دهد که عده‌ای مفسد ذی‌نفوذ در میان قوم وجود دارند و برای اداره وضعیت پس از موسی، راه حل‌هایی را پیشنهاد می‌دهند که او نباید آن راه‌ها پیروی کند (المیزان، ج‏8، ص236)

پس، مهمترین وظیفه‌ی کسی که در غیاب صاحب شریعت، در قبال وضعیت‌ فتنه‌آمیز وجود دارد، این است که بکوشد این وضعیت را اصلاح کند، اما نه به قیمت پیروی از مفسدان. (نحوه استنتاج مطلب در تدبر1)

5) «وَ واعَدْنا ...‏ ثَلاثینَ لَیْلَةً ... فَتَمَّ میقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعینَ لَیْلَةً»:

ما وقتی یک بازه زمانی پیوسته (چند شبانه‌روز) را معین می‌کنیم، به جای سی شبانه‌روز یا چهل شبانه‌روز، غالبا می‌گوییم مثلا سی روز، یا چهل روز. چرا این قرار را با تعبیر سی شب و چهل شب بیان فرمود؟

الف. شاید چون روز، وقت کارهای متفرقه است و خلوت شب، برای مناجات و قرب خدا مناسب‌تر است (مزمل/6-7) و میقات هم برای تقرب خدا و ذکر و مناجات او بود (المیزان، ج‏8، ص236)

ب. حقیقت عالم دنیا در قبال عالم آخرت «شب» است و به همین جهت، قیامت به «روز قیامت» تعبیر شده و از تمام مقاطع مهم معنوی دنیا با تعبیر شب یاد شده است، مثلا شب قدر (قدر/1) شب معراج (اسراء/1) شب نزول قرآن (دخان/3) (توضیح بیشتر در جلسه97، تدبر3)

ج. ...

6) «قالَ مُوسى‏ لِأَخیهِ هارُونَ اخْلُفْنی‏ فی‏ قَوْمی‏»:

حضرت موسی ع، علی‌رغم اینکه هارون از همان ابتدای دعوت حضرت موسی، به عنوان پیامبر برگزیده شد (طه/29-36 و مریم/53)، با این حال، هارون را به جانشینی منصوب می‌کند. این نشان می‌دهد امامت [به معنای حکومت]، مقامی غیر از مقام نبوت است که البته نیاز به نصب توسط پیامبر دارد؛ هرچند می‌شود که این دو مقام از ابتدا در برخی اشخاص (مانند خود حضرت موسی ع) جمع شده باشد. (مجمع‌البیان، ج4، ص729)

7) «أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ»:

اگر مردم به فساد کشیده شدند و یا خواستار فساد بودند، رهبرى نباید از موضع اصلاح‏گرى دست بردارد؛ و اصلاح جامعه، با پیروى از مفسدان، امکان‏پذیر نیست (قرائتی، تفسیر نور، ج‏4، ص170)

 8) «اخْلُفْنی‏ فی‏ قَوْمی‏ وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ»:

جامعه نیاز به رهبرى اصلاح‏گر دارد، که هرگز تسلیم نظرات و توطئه‏هاى مفسدان نشود. (قرائتی، تفسیر نور، ج‏4، ص170)




[1] . روایات زیر هم در همین مضمون وارد شده اند:

1) الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْخَزَّازِ عَنْ عَبْدِ الْکَرِیمِ بْنِ عَمْرٍو الْخَثْعَمِیِّ عَنِ الْفُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: قُلْتُ لِهَذَا الْأَمْرِ وَقْتٌ فَقَالَ کَذَبَ الْوَقَّاتُونَ کَذَبَ الْوَقَّاتُونَ کَذَبَ الْوَقَّاتُونَ إِنَّ مُوسَى ع لَمَّا خَرَجَ وَافِداً إِلَى‏ رَبِّهِ وَاعَدَهُمْ ثَلَاثِینَ یَوْماً فَلَمَّا زَادَهُ اللَّهُ عَلَى الثَّلَاثِینَ عَشْراً قَالَ قَوْمُهُ قَدْ أَخْلَفَنَا مُوسَى فَصَنَعُوا مَا صَنَعُوا فَإِذَا حَدَّثْنَاکُمُ الْحَدِیثَ فَجَاءَ عَلَى مَا حَدَّثْنَاکُمْ بِهِ فَقُولُوا صَدَقَ اللَّهُ وَ إِذَا حَدَّثْنَاکُمُ الْحَدِیثَ فَجَاءَ عَلَى خِلَافِ مَا حَدَّثْنَاکُمْ بِهِ فَقُولُوا صَدَقَ اللَّهُ تُؤْجَرُوا مَرَّتَیْن‏

الغیبة للنعمانی، ص295؛ تفسیر العیاشی، ج‏1، ص44 الکافی، ج‏1، ص369

2) عن محمد بن مسلم عن أبی جعفر ع فی قوله: «وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى‏ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً» قال: کان فی العلم و التقدیر ثلاثین لیلة، ثم بدا لله فزاد عشرا فَتَمَّ مِیقاتُ رَبِّهِ للأول و الآخر أَرْبَعِینَ لَیْلَة

تفسیر العیاشی، ج‏1، ص44

3) الْفَضْلُ بْنُ شَاذَانَ عَنْ عُمَرَ بْنِ مُسْلِمٍ الْبَجَلِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ بِشْرٍ الْهَمْدَانِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِیَّة ... قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ هَلْ لِذَلِکَ وَقْتٌ.

قَالَ لَا لِأَنَّ عِلْمَ اللَّهِ غَلَبَ عِلْمَ الْمُوَقِّتِینَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى وَعَدَ مُوسَى ثَلَاثِینَ لَیْلَةً وَ أَتَمَّهَا بِعَشْرٍ لَمْ یَعْلَمْهَا مُوسَى وَ لَمْ یَعْلَمْهَا بَنُو إِسْرَائِیلَ فَلَمَّا جَاوَزَ الْوَقْتَ قَالُوا غَرَّنَا مُوسَى فَعَبَدُوا الْعِجْلَ وَ لَکِنْ إِذَا کَثُرَتِ الْحَاجَةُ وَ الْفَاقَةُ فِی النَّاسِ وَ أَنْکَرَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً فَعِنْدَ ذَلِکَ تَوَقَّعُوا أَمْرَ اللَّهِ صَبَاحاً وَ مَسَاء

الغیبة (للطوسی) ص427

[2] . در ادامه آمده است: وَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع مَنْ لَمْ یَقُلْ إِنِّی رَابِعُ الْخُلَفَاءِ فَعَلَیْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ.

که این حدیث معنای این جمله امیرالمومنین ع را شرح می‌دهد. این مضمون در کتب شیعه هم آمده است. از جمله به دو حدیث زیر دقت فرمایید:


[3] . حَدَّثَنَا أَبُو الْقَاسِمِ عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ السَّکُونِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْبَجَلِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ یَحْیَى بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ زَیْدِ بْنِ عَلِیٍّ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی الْحُسَیْنِ بْنِ زَیْدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ [قَالَ‏] قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع:

مَنْ لَمْ یَقُلْ إِنِّی رَابِعُ الْخُلَفَاءِ الْأَرْبَعَةِ فَعَلَیْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ قَالَ الْحُسَیْنُ بْنُ زَیْدٍ فَقُلْتُ لِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَدْ رَوَیْتُمْ غَیْرَ هَذَا فَإِنَّکُمْ لَا تَکْذِبُونَ قَالَ نَعَمْ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى فِی مُحْکَمِ کِتَابِهِ «وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً» فَکَانَ آدَمُ أَوَّلَ خَلِیفَةِ اللَّهِ، وَ [قَالَ‏] «إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ» فَکَانَ دَاوُدُ الثَّانِیَ‏ وَ کَانَ‏ هَارُونُ خَلِیفَةَ مُوسَى قَوْلُهُ‏ تَعَالَى «اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ‏» وَ هُوَ خَلِیفَةُ مُحَمَّدٍ ص فَمَنْ لَمْ یَقُلْ إِنِّی رَابِعُ الْخُلَفَاءِ فَعَلَیْهِ لَعْنَةُ اللَّه‏

[4] . حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو سَعِیدٍ النَّسَوِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ هَارُونَ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ أَبُو الْفَضْلِ الْبَلْخِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی خَالُ یَحْیَى بْنِ سَعِیدٍ الْبَلْخِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا عَنْ أَبِیهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع‏ قَالَ: بَیْنَمَا أَنَا أَمْشِی مَعَ النَّبِیِّ ص فِی بَعْضِ طُرُقَاتِ الْمَدِینَةِ إِذْ لَقِیَنَا شَیْخٌ طَوِیلٌ کَثُّ اللِّحْیَةِ بَعِیدُ مَا بَیْنَ الْمَنْکِبَیْنِ فَسَلَّمَ عَلَى النَّبِیِّ ص وَ رَحَّبَ بِهِ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَیَّ فَقَالَ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَابِعَ الْخُلَفَاءِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ أَ لَیْسَ کَذَلِکَ هُوَ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص بَلَى ثُمَّ مَضَى فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هَذَا الَّذِی قَالَ لِی هَذَا الشَّیْخُ وَ تَصْدِیقُکَ لَهُ قَالَ أَنْتَ کَذَلِکَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ فِی کِتَابِهِ «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً» وَ الْخَلِیفَةُ الْمَجْعُولُ فِیهَا آدَمُ ع وَ قَالَ «یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ» فَهُوَ الثَّانِی وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ حِکَایَةً عَنْ مُوسَى حِینَ قَالَ لِهَارُونَ ع «اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ» فَهُوَ هَارُونُ إِذَا اسْتَخْلَفَهُ مُوسَى ع فِی قَوْمِهِ فَهُوَ الثَّالِثُ وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ یَوْمَ الْحَجِّ الْأَکْبَرِ» فَکُنْتَ أَنْتَ الْمُبَلِّغَ عَنِ اللَّهِ وَ عَنْ رَسُولِهِ وَ أَنْتَ وَصِیِّی وَ وَزِیرِی وَ قَاضِی دَیْنِی وَ الْمُؤَدِّی عَنِّی وَ أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی فَأَنْتَ رَابِعُ الْخُلَفَاءِ کَمَا سَلَّمَ عَلَیْکَ الشَّیْخُ أَ وَ لَا تَدْرِی مَنْ هُوَ قُلْتُ لَا قَالَ ذَاکَ أَخُوکَ الْخَضِرُ ع فَاعْلَمْ.