سفارش تبلیغ
صبا ویژن

631) سوره کهف (18) آیه50 وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا

بسم الله الرحمن الرحیم

631) سوره کهف (18) آیه50

وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونی‏ وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمینَ بَدَلاً

ترجمه

و هنگامی که به ملائکه گفتیم که برای آدم سجده کنید؛ پس سجده کردند جز ابلیس، از جن بود، پس از امر پروردگارش بیرون رفت؛ پس آیا اولیای خود را به جای من، او و ذریه‌اش قرار می‌دهید، در حالی که آنان دشمن شمایند؟! چه بد جایگزینی است برای ظالمان!

نکات ترجمه

«للْمَلائِکَةُ»

قبلا توضیح داده شد که درباره ریشه کلمه «مَلائِکَة» اختلاف است و به ترتیب، سه ریشه «ألک» و «لأک» و «ملک» برای آن مطرح شده که نظر اول و دوم ترجیح دارد و معنای لغوی آن در دو دیدگاه نخست، به معنای «پیام‌رسان» می‌باشد.

جلسه100 http://yekaye.ir/al-qadr-097-04/

«اسْجُدُوا» «فَسَجَدُوا»

ماده «سجد» است که درباره این ماده توضیح داده شد که خلاصه‌اش این است که به معنای «ابراز خضوعی است که هیچ گونه اثری از منیّت در شخص نماند» و این حالت بدنی خاص، جزء معنای کلمه نیست.

جلسه 166 http://yekaye.ir/sad-038-71-2/ و جلسه 224 http://yekaye.ir/2-baqare-03/

«فَسَقَ»

ماده «فسق» در اصل به معنای خروج از حالت اصلی‌ای است که شیء را در معرض ضرر قرار می‌دهد، چنانکه در مورد رُطَبی که از پوستش بیرون آید، و یا موشی که از لانه‌اش بیرون آید، به کار می‌رود. (مجمع البیان، ج‏6، ص733)[1]

کلمه «فاسق» [عُرفاً] به کسی می‌گویند که اگرچه دین خدا را پذیرفته، اما مرتکب گناه می‌شود، و اگر هم در مورد کافر به کار رود از باب این است که از احکام فطرت و عقل خارج شده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص636) و از بسیاری از بزرگان اهل لغت مانند ابن‌الاعرابی (به نقل معجم مقاییس اللغة، ج‏4، ص503)[2] یا ابوعبید (به نقل مجمع البیان، ج‏6، ص734)[3] نقل شده که گفته‌اند این کلمه با اینکه جزء کلمات فصیح است اما در شعر جاهلی یافت نشده و بعد از استعمال قرآن در میان عرب فراوان استفاده شده است؛ و شاید بر این اساس است که برخی اساسا معنای اصلی ماده «فسق» را «خروج از اطاعت خدا» (معجم مقاییس اللغة، ج‏4، ص503) و یا «خروج از احکام شریعت» (مفردات ألفاظ القرآن، ص636) دانسته‌اند؛

در قرآن کریم، علاوه بر اینکه بارها منافق

(مثلا: إِنَّ الْمُنافِقینَ هُمُ الْفاسِقُونَ؛ توبه/67؛ ِ إِنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ ماتُوا وَ هُمْ فاسِقُونَ؛ توبه/84)

و گاه مرتکبان گناهان بزرگ

(مثلا: نَجَّیْناهُ مِنَ الْقَرْیَةِ الَّتی‏ کانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فاسِقینَ؛ انبیاء/74)

را «فاسق» خوانده، اما مکرر «فاسق» را نقطه مقابل «مومن» قرار داده است:

(مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَکْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ، آل‌عمران/110؛ أَ فَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً لا یَسْتَوُونَ، سجده/18؛ فَآتَیْنَا الَّذینَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَ کَثیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ، حدید/27)،

گویی انسان مسلمان، با گناه کردن و خروجش از دستور خدا، از ایمان خارج می‌شود؛ چنانکه فسق ورزیدن منجر به این می‌شود که شخص هیچگاه ایمان نیاورد: «کَذلِکَ حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ عَلَى الَّذینَ فَسَقُوا أَنَّهُمْ لا یُؤْمِنُونَ» (یونس/33)

شاید در جمع‌بندی بتوان گفت در ادبیات قرآن کریم، «فاسق» نقطه مقابل «مومنی که عمل صالح انجام می‌دهد» است؛ یعنی اعم از کافر، منافق، و مسلمانی که براحتی گناه می‌کند:

«أَمَّا الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ جَنَّاتُ الْمَأْوى‏ نُزُلاً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ؛ وَ أَمَّا الَّذینَ فَسَقُوا فَمَأْواهُمُ النَّارُ کُلَّما أَرادُوا أَنْ یَخْرُجُوا مِنْها أُعیدُوا فیها وَ قیلَ لَهُمْ ذُوقُوا عَذابَ النَّارِ الَّذی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ» (سجده/20)

«فسوق» مصدر و به معنای «خروج» و ظاهرا در میانه کفر و عصیان است:

(حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإیمانَ وَ زَیَّنَهُ فی‏ قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیان‏؛ حجرات/7)

و درباره معنای آن در آیه «بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمانِ‏» (حجرات/11)،گفته‌اند منظور این است که بدنام‌گذاری‌ای است که به کسی که مومن و مسلمان شده، بگویی: ای یهودی! یا ای نصرانی! و یا هر لقب دیگری که او از آن کراهت دارد به او بدهیم (لسان العرب، ج‏10، ص308) [یعنی بعد از ایمان، او را به عنوان شخصی خارج از ایمان، نام دهیم]

ماده «فسق» و مشتقات آن جمعا 54 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

توجه

درباره امر به سجده فرشتگان و سجده نکردن ابلیس قبلا در بحث از:

آیه 34 سوره بقره (وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ أَبى‏ وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرین‏)

جلسه 224 http://yekaye.ir/al-baqare-2-30/

و آیه11 سوره اعراف (وَ لَقَدْ خَلَقْناکُمْ ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ لَمْ یَکُنْ مِنَ السَّاجِدین‏)

جلسه 231 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-11/

و آیات 30-32 سوره حجر (فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی‏ فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ؛ فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُون‏؛ إِلاَّ إِبْلیسَ أَبى‏ أَنْ یَکُونَ مَعَ السَّاجِدینَ‏؛ قالَ یا إِبْلیسُ ما لَکَ أَلاَّ تَکُونَ مَعَ السَّاجِدین‏)

جلسات268-271، (به طور خاص جلسه 269 http://yekaye.ir/al-hegr-15-30/ و جلسه270 http://yekaye.ir/al-hegr-15-31/ )

بحث شد؛ از این رو، احادیث و نکات تدبری آن مجددا تکرار نمی‌شود.

البته آیات 72-74 سوره ص (فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی‏ فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ؛ فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ؛ قالَ یا إِبْلیسُ ما مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعالینَ)

آیه 61 سوره اسراء (وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ قالَ أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طیناً)

و آیه116 سوره طه (وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ أَبى‏)

نیز به همین جریان مربوط می‌باشد که از اینها فقط آیه72 سوره ص آن را بحث کردیم: http://yekaye.ir/sad-038-72/ و آن هم بحثی که به اینجا مرتبط شود ندارد.

حدیث

1) جمیل بن دراج می‌گوید: از امام صادق ع درباره ابلیس پرسیدم که آیا از فرشتگان بود و آیا از امر آسمان در او چیزی بود [= از آسمانیان به حساب می‌آمد]؟

فرمودند: نه از فرشتگان بود و نه از امر آسمان چیزی در او بود؛ از جن بود و همراه فرشتگان بود و فرشتگان چنین می‌دیدند که از آنهاست و خداوند می‌دانست که از آنها نیست؛ پس چون به سجده کردن امر شد، از او آنچه که بود، ظاهر شد.

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص328

عَنْ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ إِبْلِیسَ أَ کَانَ مِنَ الْمَلَائِکَةِ وَ هَلْ کَانَ یَلِی مِنْ أَمْرِ السَّمَاءِ شَیْئاً؟

قَالَ لَمْ یَکُنْ مِنَ الْمَلَائِکَةِ وَ لَمْ یَکُنْ یَلِی مِنَ السَّمَاءِ شَیْئاً کَانَ مِنَ الْجِنِّ وَ کَانَ مَعَ الْمَلَائِکَةِ وَ کَانَتِ الْمَلَائِکَةُ تَرَاهُ أَنَّهُ مِنْهَا وَ کَانَ اللَّهُ یَعْلَمُ أَنَّهُ لَیْسَ مِنْهَا فَلَمَّا أُمِرَ بِالسُّجُودِ کَانَ مِنْهُ الَّذِی کَان‏.[4]

 

2) از امام صادق ع روایت شده است: هنگامی که خداوند آدم را آفرید و پیش از آنکه در او روح را بدمد، ابلیس بر او می‌گذشت و با پایش به او ضربه‌ای می‌زد و او تکان می خورد و ابلیس می‌گفت: برای چه آفریده شدی؟!

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص328

عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

وَ لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ قَبْلَ أَنْ یَنْفُخَ فِیهِ الرُّوحَ کَانَ إِبْلِیسُ یَمُرُّ بِهِ فَیَضْرِبُهُ بِرِجْلِهِ فَیَدِبُّ فَیَقُولُ إِبْلِیسُ لِأَمْرٍ مَا خُلِقْت‏.[5]

 

3) روایت شده که رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: هیچیک از شما نیست مگر اینکه شیطانی دارد.

گفتند: یا رسول الله! حتی شما؟

فرمود: حتی من! لیکن خداوند عز و جل مرا علیه او یاری کرده پس او تسلیم شده [اسلام آورده] و مرا جز به خوبی امر نمی‌کند.

مرآة العقول، ج‏9، ص384؛ الدر المنثور، ج‏6، ص17-18[6]

قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم: ما منکم من أحد إلا و له شیطان قالوا: و لا أنت یا رسول الله؟ قال: و لا أنا إلا أن الله عز و جل أعاننی علیه فأسلم فلم یأمرنی إلا بخیر.

 

4) گفتگویی طولانی بین هارون‌الرشید و امام موسی کاظم ع روایت شده است. در فرازی از این گفتگو آمده:

هارون گفت: به من خبر بده از اولین کسی که الحاد ورزید و زندیق شد!

فرمود: اولین کسی که الحاد ورزید و در آسمان زندیق شد ابلیس لعین بود استکبار ورزید و بر برگزیده و انتخاب‌شدة الهی، حضرت آدم ع، فخرفروشی کرد و گفت «من از او بهترم، مرا از آتش آفریدی و او را از گِل آفریدی»‌ () پس، از دستور پروردگارش سرپیچی کرد و الحاد ورزید و الحاد را در ذریه‌اش به ارث گذاشت تا روزی که آن ساعت برپا شود.

گفت: آیا ابلیس ذریه هم دارد؟

فرمود: بله؛ مگر این سخن خداوند عز و جل را نشنیده‌ای که فرمود «جز ابلیس، از جن بود، پس از امر پروردگارش سرپیچید؛ پس آیا اولیای خود را به جای من، او و ذریه‌اش قرار می‌دهید، در حالی که آنان دشمن شمایند؟! چه بد جایگزینی است برای ظالمان! آنان را نه بر خلقت آسمانها و زمین، و نه بر خلقت خودشان شاهد نگرفتم و هرگز گمراه‌کنندگان را یار نمی‌گیرم» (کهف/50-51) چرا که آنان ذریه آدم را گمراه می‌کنند با آراستن‌‌هایشان و دروغ‌شان و شعادت می دهند که خدایی جز الله نیست آن گونه که خداوند در این کلامش آنان را وصف فرمود «و اگر از آنان بپرسی که چه کسی آسمانها و زمین را آفرید، با قاطعیت می‌گویند الله! بگو الحمدلله! بلکه اکثرشان نمی‌دانند» () یعنی آنان این را نمی گویند مگر از باب تلقین و خودنمایی و لفاظی.

تحف العقول، ص406

و من کلامه ع مع الرشید فی خبر طویل ذکرنا موضع الحاجة إلیه‏

... فَقَالَ هَارُونُ أَخْبِرْنِی عَنْ أَوَّلِ مَنْ أَلْحَدَ وَ تَزَنْدَقَ فَقَالَ مُوسَى ع أَوَّلُ مَنْ أَلْحَدَ وَ تَزَنْدَقَ فِی السَّمَاءِ إِبْلِیسُ اللَّعِینُ فَاسْتَکْبَرَ وَ افْتَخَرَ عَلَى صَفِیِّ اللَّهِ وَ نَجِیِّهِ آدَمَ ع فَقَالَ اللَّعِینُ‏ «أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ»‏ فَعَتَا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ وَ أَلْحَدَ فَتَوَارَثَ الْإِلْحَادَ ذُرِّیَّتُهُ إِلَى أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ فَقَالَ وَ لِإِبْلِیسَ ذُرِّیَّةٌ فَقَالَ ع نَعَمْ أَ لَمْ تَسْمَعْ إِلَى قَوْلِ اللَّهِ «إِلَّا إِبْلِیسَ کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِی وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلًا؛ ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً» لِأَنَّهُمْ یُضِلُّونَ ذُرِّیَّةَ آدَمَ بِزَخَارِفِهِمْ وَ کَذِبِهِمْ وَ یَشْهَدُونَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ کَمَا وَصَفَهُمُ اللَّهُ فِی قَوْلِهِ «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ‏» أَیْ إِنَّهُمْ لَا یَقُولُونَ ذَلِکَ إِلَّا تَلْقِیناً وَ تَأْدِیباً وَ تَسْمِیَةً ...[7]

تدبر

1) «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونی‏ وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمینَ بَدَلاً»

خداوند به فرشتگان دستور داد بر آدم سجده کنند و بدین‌سان مطیع بودن خود نسبت به انسان را نشان دهند. در این میان همه سجده کردند، غیر از ابلیس، که او از جن بود، اما بر اثر عبادت‌هایش توانسته بود هم‌افق با فرشتگان قرار گیرد.

او به خاطر سجده نکردن بر ما، از امر خدا بیرون شد؛ و خدا هم به خاطر اینکه او بر ما سجده نکرد، او را از آن مقامی که داشت برای همیشه بیرون راند.

با این حال، بسیاری از ما، به جای بندگی خدا، به ولایت او تن می دهیم؛ و به جای شریعت الهی، دستورات او را برنامه زندگی خود قرار می‌دهیم؛ و به جای وعده‌های پروردگار، به وعده‌های توخالی او دل می‌بندیم؛ و به جای پیروی از حق و عدالت، به پیروی از او، به ظلم و خارج کردن امور از جایگاه اصلی‌شان رو می‌آوریم؛ با اینکه او دشمن ماست؛ آن هم دشمنی قسم‌خورده.

در یک کلام،

خدایی که ما را آفرید و او را به خاطر اینکه مطیع ما نشد، از بارگاه قدس خود بیرون کرد، کنار می‌گذاریم؛ و اطاعت اویی را که همه برنامه‌اش به زمین زدن ماست، سرلوجه زندگی خود قرار می دهیم!

واقعا چه معامله بدی است که می‌کنیم!

راستی چرا چنین می‌کنیم؟!

آیا خدا را واقعا باور نداریم؟ یا شیطنت شیطان را؟ یا ...؟

 

2) «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ»

خدا دستور سجده داد، فرشتگان سجده کردند اما شیطان سجده نکرد، او از جن بود، پس از امر پروردگارت سرپیچی کرد.

نتیجه:

الف. «او از جن بود»؛ پس، فرشتگان، از جن نیستند؛[8]

ب. «او از جن بود، پس از امر خدا سرپیچی کرد»، پس، فرشتگان هیچگاه از امر خدا سرپیچی نمی‌کنند: «لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُون‏: خدا را عصیان نکنند و انجام دهند آنچه را که بدان امر شوند» (تحریم/6)

 

3) «أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونی‏ وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ»

شروع عبارت با تعبیر «أ فـ» (آیا پس) نشان دهنده توبیخی بودن این جمله است: مقصود از قبول ولایت او، که موجب شده خداوند انسانها را توبیخ کند، چیست؟

الف. مقصود ولایت در اطاعت است، یعنی اینکه انسان، به جای اطاعت از خداوند، به اطاعت او که انسان را به دنیادوستی  و غفلت و می‌خواند روی آورد. وقتی او با انسان دشمن است، چرا انسان فریب او را می‌خورد و او را اطاعت می‌کند؟! (المیزان، ج13، ص325)

ب. ممکن است مقصود ولایت در تدبیر باشد، و مخاطب آن دسته از مشرکانی باشند که خدا را قبول دارند؛ اما چون برای شیطان استقلال قائلند، برای اینکه از شر بدی‌های شیطان در امان بمانند، به پرستش و اطاعت وی رو می‌آورند (چنانکه همین امروز هم مبنای عده‌ای از شیطان‌پرستان، همین تلقی است که او را بپرستیم تا ما را اذیت نکند). آنگاه معنای این توبیخ آن است که واقعا آیا انسان عاقل، در حالی که می‌داند کسی دشمن اوست، صرفا به خاطر اینکه دشمنش او را اذیت نکند، از او اطاعت می‌کند؟ (المیزان، ج13، ص325) به تعبیر دیگر، اگر او واقعا دشمن است، آیا این احتمال جدی تر نیست که تبعیت از او، او را بر شخص مسلط‌تر کند و او توان اذیت‌کردن بیشتری پیدا کند؟!

ج. ...

 

4) «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونی‏ وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمینَ بَدَلاً»

چرا با اینکه شروع کلام با تعبیر «قلنا» («ما» گفتیم) بود، در مورد سرپیچی شیطان فرمود «عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ» و نفرمود «عن امرنا» و در توبیخ مخاطب هم فرمود «أَوْلِیاءَ مِنْ دُونی» و نفرمود «من دوننا»؟

الف. برای اینکه قبح و زشتی اقدام‌های مذکور (اقدام شیطان، اقدام کسانی که او را به جای خدا ولیّ می‌گیرند)‌ بهتر معلوم شود (المیزان، ج13، ص325) (شیطان امر «پروردگار خودش» را زیر پا نهاد؛ «شما» هم غیر از «من» سراغ کس دیگر می‌روید؟!)

ب. در دومی، برای اینکه بد بودن این جایگزینی (بِئْسَ لِلظَّالِمینَ بَدَلاً) بهتر معلوم گردد (المیزان، ج13، ص325).

ج. ...

 

5) «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونی‏ وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمینَ بَدَلاً»

آیات قبل و بعد همگی درباره قیامت است. یکدفعه چرا این دو آیه (این آیه و آیه بعد) بحث را به ابتدای خلقت برد؟

تا فردا در این سوال بیندیشیم.

 

این را در کانال نگذاشتم

6) «فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ»

یک معنای ساده این عبارت آن است که تعبیر «فسق» را به معنای سرپیچی کردن بگیریم و «امر» را هم «دستور»، و اشاره به دستور سجده؛ که در این صورت، معنای آیه کاملا شبیه آیه‌ای می‌شود که فرمود «فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ أَبى‏: سجده کردند جز ابلیس که سرپیچی کرد» (بقره/34)

در عین حال که معنای فوق درست است، اما به نظر می‌رسد که معنای دیگری هم می‌توان از این آیه استنباط کرد که آن هم کاملا درست باشد (و بارها بیان شد که طبق قاعده امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا، نیازی نیست که تنها یکی از این معانی را، به عنوان مراد واقعی خداوند قلمداد کنیم)

کلمه فسق، چنانکه در نکات ترجمه اشاره شد، در اصل به معنای خروج است؛ کلمه «امر» هم چنانکه از بسیاری از آیات برمی‌آید، در قرآن کریم معنای خاصی هم دارد و آن اشاره به «عالم امر»، در قبال «عالم خَلق» است (أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْر؛ اعراف/54)؛ یعنی مرتبه بالاتری از عالَم که اموری که در اینجا بتدریج در جریانند در آنجا یکجا حاضرند و سنخ آنجا از سنخ «کن فیکون» می‌باشد. (إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ؛ یس/82) (تفصیل این معنا از «امر» در المیزان، ج8، ص150-153) یعنی می‌خواهد اشاره کند که شیطان با این کارش «از مرتبه عالَم امر خداوند خارج شد». یکی از مویدات این معنا آمدن حرف «فـ» است که نشان می‌دهد فسق پس از سجده نکردن رخ داد، در حالی که اگر تنها معنای اول مد نظر بود باید این فسق را همان سجده نکردن معرفی می‌کرد و حرف «و» می‌آورد.

 

7)‌ «أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونی‏ وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمینَ بَدَلاً»

آنان که به جاى خدا پیرو شیطان مى‏شوند، ستمگرند. (تفسیر نور، ج‏7، ص185)

 

 

 


[1] . الفسق الخروج إلى حال تضر یقال فسقت الرطبة إذا خرجت من قشرها و فسقت الفأرة إذا خرجت من حجرها

[2] . الفِسْق، و هو الخُروج عن الطَّاعة. تقول العرب: فَسقَتِ الرُّطَبَةُ عن قِشْرها: إذا خرجَتْ، حکاه الفَرَّاء. و یقولون: إنّ الفأرة فُوَیْسِقة، و جاء هذا فى الحدیث. قال ابنُ الأعرابىِّ: لم یُسْمع قَطُّ فى کلامِ الجاهلیَّة فى شعرٍ و لا کلامٍ: فاسق. قال: و هذا عجبٌ، هو کلامٌ عربىٌّ و لم یأتِ فى شعرٍ جاهلىٍّ

[3] . قال أبو عبیدة: هذه التسمیة لم نسمعها فی شی‏ء من أشعار الجاهلیة و لا أحادیثها و إنما تکلم بها العرب بعد نزول القرآن و قال المبرد: الأمر على ما ذکره أبو عبیدة و هی کلمة فصیحة على ألسنة العرب.

[4] . شبیه این روایتی دیگر در ج1 ص33 دارد که در جلسه224 حدیث2 گذشت http://yekaye.ir/al-baqare-2-30/ .

[5] . این روایت هم در همانجا قابل توجه است: عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: أَمَرَ اللَّهُ إِبْلِیسَ بِالسُّجُودِ لآِدَمَ مُشَافَهَةً فَقَالَ وَ عِزَّتِکَ لَئِنْ أَعْفَیْتَنِی مِنَ السُّجُودِ لآِدَمَ لَأَعْبُدَنَّکَ عِبَادَةً مَا عَبَدَهَا خَلْقٌ مِنْ خَلْقِکَ. (تفسیر العیاشی، ج‏2، ص328)

[6] . این روایات را سیوطی آورده است که در جایی که کلمه شیطان را دارد تتمه را ندارد و در جای که تتمه را دارد از کلمه جن استفاده شده:

و أخرج ابن حبان و البغوی و ابن قانع و الطبرانی و ابن مردویه عن شریک بن طارق رضى الله عنه قال قال رسول الله صلى الله علیه و [آله و] سلم لیس منکم أحد الا و معه شیطان قالوا و معک یا رسول الله قال و معى الا أن الله أعاننی علیه فاسلم

و أخرج مسلم و ابن مردویه عن عائشة رضى الله عنها أن رسول الله صلى الله علیه و [آله و] سلم خرج من عندها لیلا قالت فغرت علیه فجاء فرأى ما اصنع فقال ما لک یا عائشة أغرت فقلت و ما لی لا یغار مثلی على مثلک فقال أقد جاء شیطانک قلت یا رسول الله أ معى شیطان قال نعم و مع کل انسان قلت و معک قال نعم و لکن ربى أعاننی علیه حتى أسلم

و أخرج مسلم و ابن مردویه عن عبد الله بن مسعود رضى الله عنه قال قال رسول الله صلى الله علیه و [آله و] سلم ما منکم من أحد الا و قد وکل الله به قرینه من الجن قالوا و إیاک یا رسول الله قال و إیای الا ان الله أعاننی علیه فاسلم فلا یأمرنی الا بخبر

و أخرج ابن مردویه عن ابن عباس رضى الله عنهما قال قال رسول الله صلى الله علیه و [آله و] سلم ما منکم من أحد الا و قد وکل الله به قرینه من الجن قالوا و إیاک یا رسول الله قال و إیای الا ان الله أعاننی علیه فاسلم

[7] . وَ مَنْ لَمْ یَعْلَمْ وَ إِنْ شَهِدَ کَانَ شَاکّاً حَاسِداً مُعَانِداً وَ لِذَلِکَ قَالَتِ الْعَرَبُ مَنْ جَهِلَ أَمْراً عَادَاهُ وَ مَنْ قَصَّرَ عَنْهُ عَابَهُ وَ أَلْحَدَ فِیهِ لِأَنَّهُ جَاهِلٌ غَیْرُ عَالِمٍ وَ کَانَ لَهُ ع مَعَ أَبِی یُوسُفَ الْقَاضِی کَلَامٌ طَوِیلٌ لَیْسَ هُنَا مَوْضِعُه‏.

[8] . البته اینکه از جن بود لزوما به این معناست که به هیچ عنوان از فرشتگان نبود و روایات در این زمینه متفاوتند که ابتدا دو دسته روایت اشاره می‌شود:

الف. روایاتی که ظاهرا جن بودن وی انکار می‌شود مانند حدیث2 که گذشت و اینها قبلا هم گذشت و نمونه دیگرش این روایت:

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْقَاسِمِ الْمُفَسِّرُ الْمَعْرُوفُ بِأَبِی الْحَسَنِ الْجُرْجَانِیِّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا یُوسُفُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ زِیَادٍ وَ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَیَّارٍ عَنْ أَبَوَیْهِمَا عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ الرِّضَا عَلِیِّ بْنِ مُوسَى عَنْ أَبِیهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّد ... ثُمَّ قَالَ ع أَ وَ لَسْتَ تَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ یُخَلِّ الدُّنْیَا مِنْ نَبِیٍّ قَطُّ أَوْ إِمَامٍ مِنَ الْبَشَرِ أَ وَ لَیْسَ اللَّهُ عَزَّ جَلَّ یَقُولُ‏ وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ‏ مِنْ رَسُولٍ یَعْنِی إِلَى الْخَلْقِ‏ إِلَّا رِجالًا نُوحِی إِلَیْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرى‏ فَأَخْبَرَ أَنَّهُ لَمْ یَبْعَثِ الْمَلَائِکَةَ إِلَى الْأَرْضِ لِیَکُونُوا أَئِمَّةً وَ حُکَّاماً وَ إِنَّمَا کَانُوا أُرْسِلُوا إِلَى أَنْبِیَاءِ اللَّهِ قَالا فَقُلْنَا لَهُ‏ فَعَلَى هَذَا أَیْضاً لَمْ یَکُنْ إِبْلِیسُ أَیْضاً مَلَکاً فَقَالَ لَا بَلْ کَانَ مِنَ الْجِنِّ أَ مَا تَسْمَعَانِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ‏ وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ کانَ مِنَ الْجِنِ‏ فَأَخْبَرَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنَّهُ کَانَ مِنَ الْجِنِّ وَ هُوَ الَّذِی قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ‏ وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ‏ ... (عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏1، ص270)

ب. روایاتی که ظاهرا جن را از فرشتگان می‌دانند:

قَالَ الْحُسَیْنُ بْنُ حَمْدَانَ الْخُصَیْبِیٌّ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ وَ عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِیَّانِ عَنْ أَبِی شُعَیْبٍ مُحَمَّدِ بْنِ نُصَیْرٍ عَنِ ابْنِ الْفُرَاتِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُفَضَّلِ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: سَأَلْتُ سَیِّدِی أَبَا عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقَ (عَلَیْهِ السَّلَامُ)، قَالَ:... قَالَ الْمُفَضَّلُ نَعَمْ یَا مَوْلَایَ: فَالْجَانُّ قَالَ الصَّادِقُ (عَلَیْهِ السَّلَامُ): لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضَ أَسْکَنَ خَلْقَ الْمَاءِ فِی الْبِحَارِ وَ الْأَنْهَارِ وَ الْیَنَابِیعِ وَ مَنَاقِعِ الْمَاءِ حَیْثُ کَانَتْ مِنَ الْأَرْضِ وَ أَسْکَنَ الْجَانَّ الَّذِی خَلَقَهُ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ فَقَامَتْ فِیهِمُ النُّذُرُ وَ الرُّسُلُ وَ نَطَقُوا بِأَرْبَعَةٍ وَ عِشْرِینَ لُغَةً وَ أَمَرَ إِبْلِیسَ بِالسُّجُودِ لِآدَمَ وَ السُّجُودُ هُوَ الطَّاعَةُ لَا الصَّلَاةُ فَ أَبى‏ وَ اسْتَکْبَرَ وَ قَالَ لَا أَسْجُدُ لِبَشَرٍ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ* فَافْتَخَرَ عَلَى آدَمَ وَ عَصَى اللَّهَ وَ قَاسَ وَیْلَهُ النَّارَ بِالنُّورِ وَ ظَنَّ أَنَّ النَّارَ أَفْضَلُ وَ لَوْ عَلِمَ أَنَّ النُّورَ الَّذِی فِی آدَمَ وَ هُوَ الرُّوحُ الَّتِی نَفَخَهَا اللَّهُ فِیهِ کَانَ أَفْضَلَ مِنَ النَّارِ الَّتِی خُلِقَ مِنْهَا إِبْلِیسُ لَفَسَدَ قِیَاسُهُ. قَالَ الْمُفَضَّلُ یَا مَوْلَایَ: أَ وَ لَیْسَ یُقَالُ إِنَّ إِبْلِیسَ مِنَ الْمَلَائِکَةِ، قَالَ بَلَى یَا مُفَضَّلُ هُوَ مِنَ الْمَلَائِکَةِ، لَا الرُّوحَانِیَّةِ وَ لَا النُّورَانِیَّةِ، وَ لَا سُکَّانِ السَّمَاوَاتِ، وَ مَعْنَى مَلَائِکَةٍ هُوَ اسْمٌ وَاحِدٌ فَیُصْرَفُ فَهُوَ مَلَکٌ وَ مَالِکٌ وَ مَمْلُوکٌ هَذَا کُلُّهُ اسْمٌ وَاحِدٌ وَ کَانَ أَمْلَاکَ الْأَرْضِ أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ اللَّهِ تَعَالَى: وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ وَ قَوْلَهُ تَعَالَى: وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ وَ قَالَ: یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فَانْفُذُوا لا تَنْفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطانٍ وَ قَوْلَهُ: قُلْ أُوحِیَ إِلَیَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً یَهْدِی إِلَى الرُّشْدِ فَآمَنَّا بِهِ وَ لَنْ نُشْرِکَ بِرَبِّنا أَحَدا (الهدایة الکبرى، ص437)

فُرَاتٌ قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو الْقَاسِمِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ هَاشِمٍ الدُّورِیُّ مُعَنْعَناً عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ آبَائِهِ [ع‏] قَالَ: هَبَطَ جَبْرَئِیلُ ع عَلَى النَّبِیِّ ص وَ هُوَ فِی بَیْتِ [مَنْزِلِ‏] أُمِّ سَلَمَةَ فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ إِنَّ مَلَأً مِنْ مَلَائِکَةِ السَّمَاءِ الرَّابِعَةِ یُجَادِلُونَ فِی شَیْ‏ءٍ حَتَّى کَثُرَ بَیْنَهُمُ الْجِدَالُ فِیهِ وَ هُمْ مِنَ الْجِنِّ مِنْ قَوْمِ إِبْلِیسَ الَّذِینَ قَالَ اللَّهُ فِی کِتَابِهِ «کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ« فَأَوْحَى اللَّهُ [تَعَالَى‏] إِلَى الْمَلَائِکَةِ قَدْ کَثُرَ جِدَالُکُمْ فَتَرَاضَوْا بِحَکَمٍ مِنَ الْآدَمِیِّینَ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ قَالُوا قَدْ رَضِینَا بِحَکَمٍ مِنْ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ [ص‏] فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَیْهِمْ بِمَنْ [فَمَنْ‏] تَرْضَوْنَ مِنْ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ] قَالُوا [قَدْ] رَضِینَا بِعَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ [ع‏] فَأَهْبَطَ [فهبط] اللَّهُ مَلَکاً مِنْ مَلَائِکَةِ سَمَاءِ الدُّنْیَا بِبِسَاطٍ وَ أَرِیکَتَیْنِ فَهَبَطَ [فأهبط] عَلَى [إِلَى‏] النَّبِیِّ [ص‏] فَأَخْبَرَهُ بِالَّذِی جَاءَ فِیهِ فَدَعَا النَّبِیُّ [ص‏] بِعَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ [ع‏] وَ أَقْعَدَهُ عَلَى الْبِسَاطِ وَ وَسَّدَهُ [وسداه‏] بِالْأَرِیکَتَیْنِ ثُمَّ تَفَلَ فِی فِیهِ ثُمَّ قَالَ یَا عَلِیُّ ثَبَّتَ [ثَبَّتَکَ‏] اللَّهُ قَلْبَکَ وَ صَیَّرَ حُجَّتَکَ بَیْنَ عَیْنَیْکَ ثُمَّ عُرِجَ بِهِ إِلَى السَّمَاءِ [فَإِذَا نَزَلَ‏] قَالَ [فَقَالَ‏] یَا مُحَمَّدُ [إِنَ‏] اللَّهَ یُقْرِئُکَ السَّلَامَ وَ یَقُولُ لَکَ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ وَ فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ. (تفسیر فرات الکوفی، ص199)

و حتی در نقل قول از مفسرانی همچون ابن‌عباس هر دو قول روایت شده است:

رُوِیَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ أَنَّ الْمَلَائِکَةَ کَانَتْ تُقَاتِلُ الْجِنَّ فَسُبِیَ إِبْلِیسُ وَ کَانَ صَغِیراً وَ کَانَ مَعَ الْمَلَائِکَةِ فَتُعُبِّدَ مَعَهَا بِالْأَمْرِ بِالسُّجُودِ لِآدَمَ فَسَجَدُوا وَ أَبَى إِبْلِیسُ فَلِذَلِکَ قَالَ اللَّهُ إِلَّا إِبْلِیسَ کانَ مِنَ الْجِنِّ. (بحار الأنوار، ج‏11، ص131)

و روى مجاهد و طاوس عن ابن‌عباس أیضا أنه کان إبلیس قبل أن یرتکب المعصیة ملکا من الملائکة اسمه عزازیل و کان من سکان الأرض و کان سکان الأرض من الملائکة یسمون الجن و لم یکن من الملائکة أشد اجتهادا و أکثر علما منه فلما تکبر على الله و أبى‏ للسجود لآدم و عصاه لعنه و جعله شیطانا و سماه إبلیس و کان من الکافرین أی کان کافرا فی الأصل أو کان فی علمه تعالى منهم أو صار منهم. (بحار الأنوار، ج‏11، ص131)

در هر صورت، در این آیه هم ابتدای خطاب، خطاب به فرشتگان است و شیطان هم از این میان استثنا شده است. اما بلافاصله او از جنیان معرفی شده است. بالاخره آیا شیطان فرشته بود یا جن؟

بسیاری از مفسران، و نیز ظاهر بسیاری از روایات، این است که این آیه نشان می‌دهد که شیطان واقعا از جن بوده که توانسته سرپیچی کند؛ و بودنش در میان فرشتگان، صرفا از باب عبادتهایش بوده، نه اینکه ذاتش از آنها باشد. با این حال برخی بر این باورند که او از فرشتگان بوده و آنگاه این آیه را دو گونه تفسیر کرده‌اند: برخی گفته‌اند ـجن» به معنای لغویش مد نظر است، یعنی او از کسانی بود که مستور از دیدگانند؛ و دوم اینکه جنیان هم در اصل یک گروهی از فرشتگان‌اند (به نقل مجمع‌البیان، ج6، ص735)؛ و دیدیم که  برخی از روایات هم این را تایید می‌کنند.

شاید وجه جمع این دو دسته روایات این باشد که سوال «آیا شیطان فرشته بود یا جن؟» سوالی است که بد طراحی شده، و از این رو، پاسخهایش گیج‌کننده است. در این سوال، فرض بر این گذاشته شده که این دو لزوماً در برابر همدیگرند. در حالی که گزینه سومی هم ممکن است و آن اینکه اساساً جنیان گروهی از موجودات از جنس فرشتگان بوده باشند که امکان عصیان برای آنها هم وجود داشته باشد؛ و با آفریده شدن حضرت آدم ع تمایز بین آنان پدید آمده باشد؛ آنان که امکان عصیان (اختیار به همان معنایی که در مورد انسان هم هست) دارند جن نامیده شدند و آنان که چنین امکانی در موردشان منتفی است، ملائکه.

 


630) سوره کهف (18) آیه49 وَ وُضِعَ الْکِتابُ فَتَرَى الْمُجْرِمی

بسم الله الرحمن الرحیم

630) سوره کهف (18) آیه49

وَ وُضِعَ الْکِتابُ فَتَرَى الْمُجْرِمینَ مُشْفِقینَ مِمَّا فیهِ وَ یَقُولُونَ یا وَیْلَتَنا ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغیرَةً وَ لا کَبیرَةً إِلّا أَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدا

ترجمه

و [آن] کتاب نهاده شد، پس مجرمان را هراسان‌ بینی از آنچه در آن است، و/درحالی‌که گویند: ای وای برما ! این چه کتابی  است، هیچ کوچک و بزرگی را فرونگذاشته جز آنکه آن را به شمار آورده است؛ و آنچه کردند حاضر یافتند، و پروردگارت به کسی ظلم نکند.

نکات ترجمه

«مُشْفِقینَ» 

قبلاً بیان شد که «مُشفِق» اسم فاعل از باب افعال از ماده «شفق» است؛ که اصل این ماده را «رقت قلب ناشی از تحمل امری که شخص از آن می‌ترسد» قلمداد کرده‌اند. به بیان دیگر، آن را «عنایت کردن آمیخته با ترس» دانسته و معتقدند که وقتی با حرف «من» متعدی می‌شود معنای «ترس» در آن غلبه دارد (مانند همین آیه) و وقتی با حرف «فی» متعدی می‌شود معنای «عنایت کردن» در آن پررنگ‌تر است.

جلسه298 http://yekaye.ir/al-maaarij-70-27/

 

«لا یُغادِرُ»

قبلاً بیان شد که ماده «غدر» را در اصل به معنای «ترک کردن» دانسته‌اند، بویژه ترک کردنی است که با اخلال در آن امر و اهمال در آن همراه باشد. برخی بر این باورند که وقتی این ماده به باب مفاعله می‌رود (غادَرَ یُغادِرُ مُغَادَرَة) دلالت بر تداوم ترک و اهمال می‌کند و معادل فارسیِ «فروگذاشتن» می‌باشد.‌

http://yekaye.ir/al-kahf-18-47/

 

«أَحْصاها»

قبلا بیان شد که برخی معنای اصلی ماده «حصی» را «شمارش به عدد» معرفی کرده و ارتباط کلمه «حصا» به معنای سنگریزه با این معنا را در این دانسته‌اند که آنان برای شمارش از سنگریزه استفاده می‌کردند. برخی هم معنای اصلی این ماده «ضبط و احاطع علمی کامل به مطلبی» دانسته‌اند.

جلسه593 http://yekaye.ir/al-kahf-18-12/

اختلاف قرائت[1] 

حدیث

1) خالد بن نجیح می‌گوید:

امام صادق ع فرمود: هنگامی که روز قیامت شود، کتاب [نامه اعمال] انسان را به او دهند و گویند: بخوان.

گفتم: آیا آنچه را که در آن است می‌داند؟

فرمود: همانا خداوند به یادش می‌آورد؛ پس هیچ چشم برهم زدن و سخن گفتن و گام برداشتن و عملی نیست، مگر اینکه آن را به یاد آورد، چنان که گویی در همان لحظه انجام داده است؛ و از این‌رو گفتند: «ای وای برما ! این چه کتابی  است، هیچ کوچک و بزرگی را فرونگذاشته جز آنکه آن را به شمار آورده است» (کهف/49)

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص328

عَنْ خَالِدِ بْنِ نَجِیحٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ دُفِعَ إِلَى الْإِنْسَانِ کِتَابُهُ ثُمَّ قِیلَ لَهُ اقْرَأْ.

قُلْتُ فَیَعْرِفُ مَا فِیهِ؟

فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ یُذَکِّرُهُ فَمَا مِنْ لَحْظَةٍ وَ لَا کَلِمَةٍ وَ لَا نَقْلِ قَدَمٍ وَ لَا شَیْ‏ءٍ فَعَلَهُ إِلَّا ذَکَرَهُ کَأَنَّهُ فَعَلَهُ تِلْکَ السَّاعَةَ فَلِذَلِکَ قَالُوا «یا وَیْلَتَنا ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً إِلَّا أَحْصاها».[2]

 

2) عده ای از اهل اهواز خدمت امام هادی ع نامه‌ای نوشتند و از حضرت در مورد جبر و اختیار سوال کردند. حضرت پاسخی طولانی برایشان نوشتند و بعد از توضیحات کافی، می‌فرمایند که اکنون ابتدا شواهدی از آیات قرآن می‌آورم و سپس چند مثال می‌زنم که بهتر معلوم شود:

اما در مورد جبر، این سخن کسی است که می‌پندارد خداوند عز و جل بندگان را بر معصیت مجبور ساخته و در عین حال آنان را به خاطر معصیتشان عقوبت می‌کند! و کسی که چنین بگوید خداوند را ظالم دانسته و سخن او را تکذیب کرده است که فرموده «و پروردگارت به کسی ظلم نکند» (کهف/49) و نیز این فرموده خداوند عز و جل را که «آن به سبب آنچه به دست خود از پیش فرستادی و قطعا خداوند ظلم‌کننده به بندگان نیست.» (حج/10) به علاوه آیات فراوان دیگری مانند این؛ پس هرکه گمان کند که در انجام معصیت مجبور است، گناهش را به خداوند حواله داده و او را ظالم قلمداد کرده؛ و کسی که خدا را ظالم قلمداد کند کتاب خدا را تکذیب کرده، و کسی که کتاب الله را تکذیب کند کافر است به اجماع همه امت؛ ...

الإحتجاج (للطبرسی)، ج‏2، ص451؛ تحف العقول، ص461

مِمَّا أَجَابَ بِهِ أَبُو الْحَسَنِ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ الْعَسْکَرِیُّ ع فِی رِسَالَتِهِ إِلَى أَهْلِ الْأَهْوَازِ حِینَ سَأَلُوهُ عَنِ الْجَبْرِ وَ التَّفْوِیض‏:

...وَ أَنَا أَضْرِبُ لِکُلِّ بَابٍ مِنْ هَذِهِ الْأَبْوَابِ الثَّلَاثَةِ وَ هِیَ الْجَبْرُ وَ التَّفْوِیضُ وَ الْمَنْزِلَةُ بَیْنَ الْمَنْزِلَتَیْنِ مَثَلًا یُقَرِّبُ الْمَعْنَى لِلطَّالِبِ وَ یُسَهِّلُ لَهُ الْبَحْثَ مِنْ شَرْحِهِ وَ یَشْهَدُ بِهِ الْقُرْآنُ بِمُحْکَمِ آیَاتِهِ وَ یُحَقِّقُ تَصْدِیقَهُ عِنْدَ ذَوِی الْأَلْبَابِ وَ بِاللَّهِ الْعِصْمَةُ وَ التَّوْفِیقُ،

ثُمَّ قَالَ ع فَأَمَّا الْجَبْرُ فَهُوَ قَوْلُ مَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَبَرَ الْعِبَادَ عَلَى الْمَعَاصِی وَ عَاقَبَهُمْ عَلَیْهَا وَ مَنْ قَالَ بِهَذَا الْقَوْلِ فَقَدْ ظَلَّمَ اللَّهَ وَ کَذَّبَهُ وَ رَدَّ عَلَیْهِ قَوْلَهُ «وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً» وَ قَوْلَهُ جَلَّ ذِکْرُهُ «ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ یَداکَ وَ أَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ» مَعَ آیٍ کَثِیرَةٍ فِی مِثْلِ هَذَا فَمَنْ زَعَمَ أَنَّهُ مَجْبُورٌ عَلَى الْمَعَاصِی فَقَدْ أَحَالَ بِذَنْبِهِ عَلَى اللَّهِ وَ ظَلَّمَهُ فِی عَظَمَتِهِ لَهُ وَ مَنْ ظَلَّمَ رَبَّهُ فَقَدْ کَذَّبَ کِتَابَهُ وَ مَنْ کَذَّبَ کِتَابَهُ لَزِمَهُ الْکُفْرُ بِإِجْمَاعِ الْأُمَّةِ؛ فَالْمَثَلُ الْمَضْرُوبُ فِی ذَلِک‏ ...[3]

 

3) زندیقی خدمت امام صادق ع می‌رسد و سوالاتی از ایشان می‌پرسند که فرازهایی از آن قبلا گذشت.[4] از جمله اینکه می‌پرسد: آیا خلایق را برای رحمت آفرید یا برای عذاب؟

فرمود: برای رحمت؛ لیکن و در علمش قبل از اینکه آنان را بیافریند چنین بود که برخی از آنان با اعمال زشت خویش و به خاطر زیر بار حق نرفتن و انکار وی، به جانب عذابش رهسپار خواهند شد.

گفت: کسی که او را انکار می‌کند عذاب می‌کند و چنین کسی به خاطر انکارش مستوجب عذاب شده، اما چرا کسی که موحد است و او را می‌شناسد عذاب می‌کند؟

فرمود: کسی را که منکر الوهیتش شود به عذاب ابدی گرفتار می‌سازد؛ اما کسی را که به الوهیت وی اعتراف دارد عذابش به خاطر این است که وی را در مورد آنچه بر او واجب کرده بود، معصیت کرده است؛ سپس او را بیرون می‌آورد «و پروردگارت به احدی ظلم نکند» (کهف/49)

الإحتجاج (للطبرسی)، ج‏2، ص349

وَ مِنْ سُؤَالِ الزِّنْدِیقِ الَّذِی سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ مَسَائِلَ کَثِیرَة:

... قَالَ فَخَلَقَ الْخَلْقَ لِلرَّحْمَةِ أَمْ لِلْعَذَابِ؟ قَالَ خَلَقَهُمْ لِلرَّحْمَةِ وَ کَانَ فِی عِلْمِهِ قَبْلَ خَلْقِهِ إِیَّاهُمْ أَنَّ قَوْماً مِنْهُمْ یَصِیرُونَ إِلَى عَذَابِهِ بِأَعْمَالِهِمُ الرَّدِیَّةِ وَ جَحْدِهِمْ بِهِ

قَالَ یُعَذِّبُ مَنْ أَنْکَرَ فَاسْتَوْجَبَ عَذَابَهُ بِإِنْکَارِهِ فَبِمَ یُعَذِّبُ مَنْ وَحَّدَهُ وَ عَرَفَهُ؟

قَالَ یُعَذِّبُ الْمُنْکِرَ لِإِلَهِیَّتِهِ عَذَابَ الْأَبَدِ وَ یُعَذِّبُ الْمُقِرَّ بِهِ عَذَابَ عُقُوبَةٍ لِمَعْصِیَتِهِ إِیَّاهُ فِیمَا فَرَضَ عَلَیْهِ ثُمَّ یَخْرُجُ «وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً»

 

4) از امام صادق ع روایتی طولانی درباره احوالات امام سجاد ع در ماه رمضان نقل شده است. شروع این روایت چنین است:

هنگامی که ماه رمضان وارد می‌شد امام سجاد ع روالش چنین بود که هرگز غلامان و کنیزهایش را تنبیه نمی‌کرد و اگر غلام یا کنیزی مرتکب جرمی ‌می‌شد فقط ثبت می‌کرد که فلانی فلان کار را مرتکب شد. ماه که به آخر می‌رسید همه را جمع می‌کرد و نوشته‌ها را می‌آورد و می‌گفت: فلانی تو چنین و چنان کردی و من هم تنبیه‌ات نکردم، یادت هست؟! می‌گفت: بله یا ابن رسول الله! و همین طور از تمامشان اقرار می گرفت سپس در میانشان می‌ایستاد و می فرمود: صدایتان را بلند کنید و بگویید:

ای علی بن حسین! خداوند هر آنچه را انجام داده‌ای به شمار آورده، همان گونه که هر کاری را که ما انجام دادیم برشمردی، «و نزد او کتابی است که به حق سخن می‌گوید» (اقتباس از: جاثیه/29) «هیچ کوچک و بزرگی را فرونگذاشته جز آنکه آن را به شمار آورده است» (کهف/49) و  هرآنچه عمل کرده‌ای را در آن حاضر می‌یابی، همان طور که هرچه ما انجام داده بودیم نزد تو حاضر بود؛ پس ما را عفو کن و از ما درگذر، همان طور که از سلطان عالَم انتظار داری که تو را عفو کند؛ ما را ببخش تا او را بخشنده بیابی در حالی که نسبت به تو رحیم باشد و تو را بیامرزد؛ «و پروردگارت به احدی ظلم نکند» (کهف/49)، همان گونه که نزد تو نوشته‌ای بود که علیه ما به حق گواهی می‌داد، و هیچ کوچک و بزرگی از آنچه انجام داده بودیم، نبود، مگر اینکه آن را به شمار آورده بود ...

إقبال الأعمال (ط - القدیمة)، ج‏1، ص260-261؛ مناقب آل أبی طالب ع، ج‏4، ص158[5]

رَوَیْنَاهُ بِإِسْنَادِنَا إِلَى الشَّیْخِ أَبِی مُحَمَّدٍ هَارُونَ بْنِ مُوسَى التَّلَّعُکْبَرِیِّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ بِإِسْنَادِهِ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَجْلَانَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ کَانَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع إِذَا دَخَلَ شَهْرُ رَمَضَانَ لَا یَضْرِبُ عَبْداً لَهُ وَ لَا أَمَةً وَ کَانَ إِذَا أَذْنَبَ الْعَبْدُ وَ الْأَمَةُ یَکْتُبُ عِنْدَهُ أَذْنَبَ فُلَانٌ أَذْنَبَتْ فُلَانَةُ یَوْمَ کَذَا کَذَا وَ لَمْ یُعَاقِبْهُ فَیَجْتَمِعُ عَلَیْهِمُ الْأَدَبُ [الْآدَابُ‏] حَتَّى إِذَا کَانَ آخِرُ لَیْلَةٍ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ دَعَاهُمْ وَ جَمَعَهُمْ حَوْلَهُ ثُمَّ أَظْهَرَ الْکِتَابَ ثُمَّ قَالَ یَا فُلَانُ فَعَلْتَ کَذَا وَ کَذَا وَ لَمْ أُؤَدِّبْکَ أَ تَذْکُرُ ذَلِکَ فَیَقُولُ بَلَى یَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّى یَأْتِیَ عَلَى آخِرِهِ فَیُقَرِّرُهُمْ جَمِیعاً ثُمَّ یَقُومُ وَسْطَهُمْ وَ یَقُولُ لَهُمْ ارْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ وَ قُولُوا یَا عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ إِنَّ رَبَّکَ قَدْ أَحْصَى عَلَیْکَ کُلَّمَا عَمِلْتَ کَمَا أَحْصَیْتَ عَلَیْنَا کُلَّمَا قَدْ عَمِلْنَا وَ لَدَیْهِ کِتَابٌ یَنْطِقُ عَلَیْکَ بِالْحَقِّ لا یُغادِرُ صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً مِمَّا أَتَیْتَ إِلَّا أَحْصاها وَ تَجِدُ کُلَّمَا عَمِلْتَ لَدَیْهِ حَاضِراً کَمَا وَجَدْنَا کُلَّمَا عَمِلْنَا لَدَیْکَ حَاضِراً فَاعْفُ وَ اصْفَحْ کَمَا تَرْجُو مِنَ الْمَلِیکِ الْعَفْوَ وَ کَمَا تُحِبُّ أَنْ یَعْفُوَ الْمَلِیکُ عَنْکَ فَاعْفُ عَنَّا تَجِدْهُ عَفُوّاً وَ بِکَ رَحِیماً وَ لَکَ غَفُوراً وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً کَمَا لَدَیْکَ کِتَابٌ یَنْطِقُ عَلَیْنَا بِالْحَقِّ لا یُغادِرُ صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً مِمَّا أَتَیْنَاهَا إِلَّا أَحْصَیْتَهَا ...[6]

 

5) معاویه مدتی بعد از شهادت امام حسن ع نامه‌ای خطاب به امام حسین ع می‌نوسید و با وعده و وعید از ایشان می‌خواهد که با یزید به عنوان ولیعهد وی بیعت کند. امام حسین ع نامه‌ تندی در پاسخ وی می نویسد و یکایک عهدشکنی‌ها و مهمترین جرایمی که مرتکب را برمی‌شمرد و در اواخر نامه می‌فرماید:

معاویه! تو را بشارت باد به قصاص و آماده باش برای حساب و بدان خداوند عز و جل را کتابی است که هیچ کوچک و بزرگی را فرونگذاشته جز آنکه آن را به شمار آورده است؛...

الإحتجاج (للطبرسی)، ج‏2، ص298

وَ قَالَ الْحُسَیْنُ ع فِی جَوَابِ کِتَابٍ کَتَبَ إِلَیْهِ مُعَاوِیَةُ عَلَى طَرِیقِ الِاحْتِجَاجِ أَمَّا بَعْدُ ...[7]

أَبْشِرْ یَا مُعَاوِیَةُ بِقِصَاصٍ وَ اسْتَعِدَّ لِلْحِسَابِ وَ اعْلَمْ أَنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ کِتَاباً لا یُغادِرُ صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً إِلَّا أَحْصاها ...[8]

تدبر

1) «وَ وُضِعَ الْکِتابُ فَتَرَى الْمُجْرِمینَ مُشْفِقینَ مِمَّا فیهِ وَ یَقُولُونَ یا وَیْلَتَنا ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغیرَةً وَ لا کَبیرَةً إِلّا أَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدا»

وقتی نامه عمل را پیش روی انسان باز کنند مجرمان هراسان خواهند شد و فریاد واویلا سر می‌دهند، اما نه از اینکه خدا ظلم کند، بلکه از اینکه ریز و درشت اعمالشان ثبت شده؛ و در واقع، اگر می‌ترسند، از کارهایی که خود انجام داده‌اند، می ترسند؛ چرا که باطن و حقیقتِ خود اعمالشان را آنجا می‌یابند.

 

2) «وَ وُضِعَ الْکِتابُ»

مقصود از اینکه «کتاب نهاده می‌شود» چیست؟

الف. ظاهرا این کتاب، کتاب واحدی است که اعمال همگان در آن ثبت شده است؛ و این منافاتی ندارد که هرکس هم کتاب و نامه عمل اختصاصی داشته باشد؛ چنانکه از آیات قرآن برمی‌آید که:

هم هر فردی یک کتاب دارد «وَ کُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِی عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ کِتاباً: هر انسانی را نامه‌اش را بر گردنش آویختیم و روز قیامت برایش همچون کتابی بیرون آوریم» (اسراء/13)

و هم هر امتی یک کتاب دارد «کُلُّ أُمَّةٍ تُدْعى‏ إِلى‏ کِتابِهَا: هر امتی به کتابش خوانده می‌شود» (جاثیة/28)

و هم کل انسانها با هم یک کتاب دارند «وَ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها وَ لَدَیْنا کِتابٌ یَنْطِقُ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ: و کسی را جز در حد وسع و توانش مکلف نسازیم، و نزد ما کتابی است که به حث سخن می‌گوید و بدانان ظلمی نشود.» (مومنون/62) (المیزان، ج13، ص324)

ب. «الـ» در «الکتاب» الف و لام جنس است؛ یعنی نامه‌های عمل تمامی انسانها پیش روی آنان قرار داده می‌شود. (مجمع البیان، ج‏6، ص733)

ج. منظور شروع محاسبه است و چون محاسبه بر اساس اعمالی است که ثبت شده، به جای «وضع الحساب» از تعبیر «وضع الکتاب» استفاده شده است. (کلبی، به نقل مجمع البیان، ج‏6، ص733)

د. با توجه به اینکه «الکتاب» در قرآن کریم بارها و بارها در مورد قرآن کریم به کار رفته است (مثلا: نَزَّلَ الْکِتابَ بِالْحَق؛ بقره/176) و تصریح شده است که نه‌تنها هیچ تر و خشکی نیست مگر اینکه در این کتاب آمده (وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلاَّ فی‏ کِتابٍ مُبین‏؛ انعام/59) بلکه به طور خاص، حکایت و حال و روز همه ما هم در قرآن آمده است (لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ کِتاباً فیهِ ذِکْرُکُم‏؛ انبیاء/10) و از طرف دیگر در بسیاری از روایات وارد شده که قرآن کریم در روز قیامت به عنوان یکی از شاهدان روز قیامت می‌آید، چه‌بسا بتوان «الکتاب» در این آیه را حقیقت و باطن همین قرآن کریم و لوح محفوظ دانست که بر همه کتابها و نامه‌های اعمال حاکم است.

ه. ...

 

3) «وَ وُضِعَ الْکِتابُ فَتَرَى الْمُجْرِمینَ مُشْفِقینَ مِمَّا فیهِ»

وقتی پرده‌ها کنار رود و حقیقت آشکار شود و همچون کتای در مقابل دیدگان گشوده شود، مجرمان و گناهکاران و هرکسی که با ظاهرسازی، خود را خوب وانمود کرده، ویا به هر طریقی از مجازات فرار کرده بود، کاملا به هراس افتد.

و

این نگرانى و هراس مجرمان، از عملکرد ثبت شده‏ى خویش است، نه از خداوند (تفسیر نور، ج‏7، ص183)

 

4) «یَقُولُونَ یا وَیْلَتَنا ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغیرَةً وَ لا کَبیرَةً إِلّا أَحْصاها»

در آیه 47 فرمود که وقتی می‌خواهیم همگان را گرد آوریم احدی را فروگذار نخواهیم کرد؛

و اکنون وقتی هر انسانی نامه عملش را می‌بیند می‌گوید این چه کتابی است که هیچ خرد و کلانی از زندگی مرا فروگذار نکرده است.

یعنی نه‌تنها تک‌تک انسانها - حتی آنانی که ما اصلا آنها را به حساب نمی‌آوریم - در نظام حسابرسی الهی به خودی خود موضوعیت و اهمیت دارند و همگی آنها را بی‌استثناء به حساب می‌آورند (جلسه628، تدبر3  http://yekaye.ir/al-kahf-18-47/) بلکه تک‌تک اعمال همه انسانها در نظام حسابرسی الهی مورد توجه واقع می‌شود.؛ و هیچ اقدامی را نباید کوچک شمرد.

ثمره اخلاقی

اگر این واقعیت را درک کنیم که هر عمل بظاهر کوچکی در عالَم از بین نمی‌رود و همه چیز در عالَم محفوظ خواهد ماند و تا بی‌نهایت اثرش را حفظ خواهد کرد، آنگاه هیچ عملی را - چه خوب و چه بد - کوچک نخواهیم شمرد؛ یعنی نه کوچکترین گناهی را ناچیز و غیرمهم به حساب خواهیم آورد که در انجام آن بی‌پروا شویم؛ و نه کمترین موقعیت برای انجام یک کار خوب را از دست خواهیم داد.

 

5) «وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً»

آنچه در روز قیامت و به عنوان پاداش عمل حاضر، و به انسان داده می‌شود، حقیقت و باطنِ خود عمل است؛

پس آنچه در این نامه عمل است، نه یک نوشته به معنایی که ما از کاغذ و قلم می‌فهمیم، بلکه حقیقت خود عمل است؛ و جای دیگر هم خداوند بیان فرموده که جزا، خود عمل است: «إِنَّما تُجْزَوْنَ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» (تحریم/7)

و ادامه آیه که می‌فرماید «وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدا» نیز موید این معناست، چرا که وقتی حقیقت و باطنِ خود عمل، به عنوان جزا قرار گیرد هیچگونه ظلمی مطلقا در کار نخواهد بود. (المیزان، ج13، ص325)

 

6) حکایت

اصبغ بن نباته حکایت می‌کند که سلمان امیر مدائن شده بود و من در همان مریضی‌ای که از دنیا رفت به عیادتش رفتم. گفت: اصبغ! پیامبر ص به من فرمود که وقتی زمان رحلت تو نزدیک شود مردگان با تو سخن خواهند گفت. کمکم کن که با هم به قبرستان برویم. با هم به قبرستان رفتیم و آنجا رو به قبله قرار گرفت و با صدای بلند گفت:

سلام بر شما ای اهل این سرزمین! سلام بر شما ای در پرده‌رفتگان از دنیا !

خلاصه بعد از چندین بار سلام و معرفی خود، صدایی از قبری بلند شد که:

علیک السلام و رحمة الله و برکاته، ای کسانی که به دنیا مشغولید! ما سخن تو را شنیدیم و آماده جوابیم.

سپس اصبغ به تفصیل گفتگوی سلمان با وی را نقل می‌کند که سلمان ابتدا از بهشتی یا جهنمی بودن او می‌پرسد و او خود را از بهشتیان معرفی می‌کند و سپس از وی درباره مرگ و مواقفی که پس از مرگ برای وی رخ داد، سوال می‌کند. او به تفصیل از لحظه جان دادن و مواجهه با ملک‌الموت شروع می‌کند و توضیح می‌دهد که چگونه اعمالش نزد او حاضر می‌شدند و چگونه نزدیکانش وی را تا گور همراهی کردند و او را در قبر تنها گذاشتند؛ و قبل از اینکه آمدن نکیر و منکر را بیان کند از آمدن فرشته دیگری سخن می‌گوید:

فرشته‌ای نزدم آمد و گفت: من فرشته‌ای هستم که خداوند عز و جل مرا برای همگی خلایق مامور کرده که بعد از مرگشان آنان را آگاهی و هشدار بدهم تا اعمالشان را در پیشگاه خداوند عز و جل بر خودشان ثبت کنند. سپس مرا گرفت و نشاند و گفت: عملت را بنویس!

گفتم نمی‌توانم همگی را برشمارم.

گفت: آیا این سخن خداوند را نشنیدی که «آنها را برشمرد ولی خودشان فراموشش کردند» (مجادله/6) سپس گفت: بنویس و من به تو املا می‌کنم.

گفتم کجاست برگه‌ای [که رویش بنویسم]؟

قسمتی از کفنم را پیش آورد. گفتم با کدام قلم؟ گفت با انگشتت!

گفتم دوات چطور؟

گفت با آب دهانت!

سپس هر آنچه که در دار دنیا انجام داده بودم بر من املا کرد و کوچک و بزرگی از اعمالم به جای نماند و آنگاه این آیه را خواند «هیچ کوچک و بزرگی را فرونگذاشته جز آنکه آن را به شمار آورده است؛ و آنچه کردند حاضر یافتند، و پروردگارت به کسی ظلم نکند» (کهف/49) سپس نوشته را گرفت و مهر کرد و آن را در گردنم آویخت؛ چنانکه خیال کردم که کوههای دنیا را در گردنم آویختند.

گفتم: چرا با من چنین می‌کنی؟

گفت: آیا این سخن خداوند را نشنیده‌ای که «هر انسانی را نامه عملش را در گردنش همراه می‌کنیم و روز قیامت آن را چون نامه‌ای گشوده بیرون می‌آوریم، کتابن را بخوان که خودت برای حسابرسی از خود کافی هستی» (اسراء/13-14) درباره این است که روز قیامت به تو خطاب می‌شود و تو و نامه عملت را گشوده در برابر دیدگانت می‌آورند که با آن برخودت شهادت می‌دهی؛ سپس رفت و نکیر به سراغم آمد ...

الفضائل (لابن شاذان القمی)، ص86-89[9]

توجه داشته باشید که این وقایع در عالم برزخ برای او رخ داده است، پس منظور از کفن و آب دهان و ...، حقایق برزخی اینهاست، نه همین کفن مادی و ... . تذکر این مطلب بدان جهت بود که این اشکال مطرح نشود که مگر مرده چقدر آب دهان دارد، و مگر آن همه مطالب در گوشه‌ای از کفن مادی جای می‌شود، و مگر آویختن قطعه‌ای از کفن به گردان چقدر سنگینی دارد و ... .

 

7) حکایت

از ابوحمزه ثمالی می‌گوید: شخصی برایم تعریف کرد که عبدالملک مروان در مکه خطبه می‌خواند و من آنجا بودم. به آن قسمت از خطبه که به موعظه می‌پردازند رسید، که مردی بلند شد و گفت:

صبر کن! صبر کن! شماها دستور می‌دهید و خودتان زیر بار این دستور نمی‌روید؟! نهی می‌کنید و خودتان نهی نمی‌پذیرید؟! موعظه می‌کنید و خودتان زیر بار موعظه نمی‌روید؟! آیا به سیره شما اقتدا کنیم یا دستورتان را اطاعت نماییم؟

اگر می‌گویید به سیره‌مان اقتدا کنید، چگونه به سیره ظالمان اقتدا کنیم و چه حجتی داریم در پیروی از مجرمانی که اموال خدا را برای خود حیف و میل کردند و بندگان خدا را برده خود ساختند؛

و اگر می‌گویید از دستوراتمان اطاعت کنید و نصیحت ما را پذیرا باشید، چگونه یک نفر می‌تواند نصیحتگر و خیرخواه دیگری باشد در حالی که در حق خود دغلبازی می‌کند، یا چگونه اطاعت از کسی لازم باشد که عدالتش ثابت نشده است؟

و اگر می‌گویید حکمت را هرجا که یافتید بگیرید و موعظه را از هرکه شنیدید بپذیرید، که در این صورت چه‌بسا در میان ما افرادی هستند که به زبان‌آوری فصیح تر و به بازی با کلمات تواناتر از شمایند؟!

پس آن منبر را رها کنید و راهش را باز بگذارید تا کسانی که شما آنان را آواره سرزمین ها کردید و از جایگاه حقیقی‌شان به هر وادی‌ای راندید بر آن بنشینند، که به خدا سوگند ما زمام امورمان را به شما نسپردیم و شما را حاکم بر جان و مال و دینمان نکردیم که به سیره جباران در مورد ما رفتار کنید،

و جز این نیست که خود را به صبر و تحمل وامی‌داریم تا زمانش برسد و کار شما به پایان آید و این محنت سر رسد؛

و هر گوینده‌ای از شما روزی دارد که از وی نگذرد، و کتابی دارد که چاره‌ای جز خواندنش ندارد: «هیچ کوچک و بزرگی را فرونگذاشته جز آنکه آن را به شمار آورده است» (کهف/49) و «بزودی آنان که ظلم کردند خواهند دانست که به کدامین بازگشتگاه بازمی گردند» (شعراء/227)

و دیدیم که برخی از ماموران مسلح به سوی او رفتند و او را گرفتند و بعد از آن دیگر وی را ندیدیم و نفهمیدیم که چه بر سرش آمد.

الأمالی (للمفید)، ص280؛  الأمالی (للطوسی)، ص108

قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ بَابَوَیْهِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَکِّلِ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ السَّعْدَ آبَادِیُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ غَیْرِ وَاحِدٍ مِنْ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ قَالَ حَدَّثَنِی مَنْ حَضَرَ عَبْدَ الْمَلِکِ بْنَ مَرْوَانَ وَ هُوَ یَخْطُبُ النَّاسَ بِمَکَّةَ فَلَمَّا صَارَ إِلَى مَوْضِعِ الْعِظَةِ مِنْ خُطْبَتِهِ- قَامَ إِلَیْهِ رَجُلٌ فَقَالَ مَهْلًا مَهْلًا إِنَّکُمْ تَأْمُرُونَ وَ لَا تَأْتَمِرُونَ وَ تَنْهَوْنَ وَ لَا تَنْتَهُونَ وَ تَعِظُونَ وَ لَا تَتَّعِظُونَ أَ فَاقْتِدَاءً بِسِیرَتِکُمْ أَمْ طَاعَةً لِأَمْرِکُمْ فَإِنْ قُلْتُمُ اقْتَدُوا بِسِیرَتِنَا فَکَیْفَ نَقْتَدِی بِسِیرَةِ الظَّالِمِینَ وَ مَا الْحُجَّةُ فِی اتِّبَاعِ الْمُجْرِمِینَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مَالَ اللَّهِ دُوَلًا وَ جَعَلُوا عِبَادَ اللَّهِ خَوَلًا وَ إِنْ قُلْتُمْ أَطِیعُوا أَمْرَنَا وَ اقْبَلُوا نُصْحَنَا فَکَیْفَ یَنْصَحُ غَیْرَهُ مَنْ یَغُشُّ نَفْسَهُ أَمْ کَیْفَ تَجِبُ طَاعَةُ مَنْ لَمْ تَثْبُتْ لَهُ عَدَالَةٌ- وَ إِنْ قُلْتُمْ خُذُوا الْحِکْمَةَ مِنْ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهَا وَ اقْبَلُوا الْعِظَةَ مِمَّنْ سَمِعْتُمُوهَا فَلَعَلَّ فِینَا مَنْ هُوَ أَفْصَحُ بِصُنُوفِ الْعِظَاتِ وَ أَعْرَفُ بِوُجُوهِ اللُّغَاتِ مِنْکُمْ فَزَحْزِحُوا عَنْهَا أَطْلِقُوا أَقْفَالَهَا وَ خَلُّوا سَبِیلَهَا یَنْتَدِبْ لَهَا الَّذِینَ شَرَّدْتُمُوهُمْ فِی الْبِلَادِ وَ نَقَلْتُمُوهُمْ عَنْ مُسْتَقَرِّهِمْ إِلَى کُلَّ وَادٍ فَوَ اللَّهِ مَا قَلَّدْنَاکُمْ أَزِمَّةَ أُمُورِنَا وَ حَکَّمْنَاکُمْ فِی أَبْدَانِنَا وَ أَمْوَالِنَا وَ أَدْیَانِنَا لِتَسِیرُوا فِیهَا بِسِیرَةِ الْجَبَّارِینَ غَیْرَ أَنَّا نُصَبِّرُ أَنْفُسَنَا لِاسْتِیفَاءِ الْمُدَّةِ وَ بُلُوغِ الْغَایَةِ وَ تَمَامِ الْمِحْنَةِ وَ لِکُلِّ قَائِلٍ مِنْکُمْ یَوْمٌ لَا یَعْدُوهُ وَ کِتَابٌ لَا بُدَّ أَنْ یَتْلُوَهُ «لا یُغادِرُ صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً إِلَّا أَحْصاها» «وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ»

قَالَ فَقَامَ إِلَیْهِ بَعْضُ أَصْحَابِ الْمَسَالِحِ فَقَبَضَ عَلَیْهِ وَ کَانَ ذَلِکَ آخِرَ عَهِدْنَا بِهِ وَ لَا نَدْرِی مَا کَانَتْ حَالُهُ.

 

 


[1] . وَ وُضِعَ الْکِتابُ و قرأ زید بن علیّ «وَ وَضَعَ» مبنیا للفاعل «الْکِتابَ» بالنصب (البحر المحیط فی التفسیر، ج‏7، ص188)

[2] . همچنین این روایت در تفسیر العیاشی، ج‏2، ص284 و 328 در همین مضمون است.

عَنْ خَالِدِ بْنِ نَجِیحٍ‏ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِهِ «اقْرَأْ کِتابَکَ کَفى‏ بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ» قَالَ یَذَّکَّرُ الْعَبْدُ جَمِیعَ مَا عَمِلَ وَ مَا کُتِبَ عَلَیْهِ حَتَّى کَأَنَّهُ فَعَلَهُ‏ تِلْکَ السَّاعَةَ فَلِذَلِکَ قَوْلُهُ «یا وَیْلَتَنا ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً إِلَّا أَحْصاها».

[3] . این حدیث با تفصیل بیشتر، و البته با مبنا قرار دادن متن تحف‌العقول، در جلسه315 حدیث3 گذشت: http://yekaye.ir/al-hajj-22-10/

[4] . فرازهای دیگری از این پرسش و پاسخ در جلسات زیر گذشت:

چلسه42، حدیث1  http://yekaye.ir/67-27-an-naml/

جلسه86، پی‌نوشت5 http://yekaye.ir/al-araf-007-008/

جلسه137، حدیث2 http://yekaye.ir/ad-dukhan-044-38/

جلسه170، حدیث2 http://yekaye.ir/ya-seen-036-79/

جلسه203، حدیث3 http://yekaye.ir/al-furqan-025-48/

جلسه398، حدیث2 http://yekaye.ir/al-qiyamah-75-40/

جلسه 481، پی‌نوشت2 http://yekaye.ir/al-qalam-68-15/

جلسه600، حدیث4 http://yekaye.ir/al-kahf-18-19/

جلسه629، حدیث3 http://yekaye.ir/al-kahf-18-48/

[5] . نقل مناقب مختصر است: وَ کَانَ إِذَا دَخَلَ عَلَیْهِ شَهْرُ رَمَضَانَ یَکْتُبُ عَلَى غِلْمَانِهِ ذُنُوبَهُمْ حَتَّى إِذَا کَانَ آخِرُ لَیْلَةٍ دَعَاهُمْ ثُمَّ أَظْهَرَ الْکِتَابَ وَ قَالَ یَا فُلَانُ فَعَلْتَ کَذَا وَ لَمْ أُؤْذِکَ فَیُقِرُّونَ أَجْمَعُ فَیَقُومُ وَسْطَهُمْ وَ یَقُولُ لَهُمْ ارْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ وَ قُولُوا یَا عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ رَبُّکَ قَدْ أَحْصَى عَلَیْکَ مَا عَمِلْتَ کَمَا أَحْصَیْتَ عَلَیْنَا وَ لَدَیْهِ کِتابٌ یَنْطِقُ بِالْحَقِّ لا یُغادِرُ صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً فَاذْکُرْ ذُلَّ مُقَامِکَ بَیْنَ یَدَیْ رَبِّکَ الَّذِی لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ وَ کَفى‏ بِاللَّهِ شَهِیداً فَاعْفُ وَ اصْفَحْ یَعْفُ عَنْکَ الْمَلِیکُ لِقَوْلِهِ تَعَالَى وَ لْیَعْفُوا وَ لْیَصْفَحُوا أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ وَ یَبْکِی وَ یَنُوحُ.

[6] ..... http://yekaye.ir/al-kahf-18-49/

[7] . ... http://yekaye.ir/al-kahf-18-49/

[8] . وَ لَیْسَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى بِنَاسٍ أَخْذَکَ بِالظِّنَّةِ وَ قَتْلَکَ أَوْلِیَاءَهُ بِالتُّهَمَةِ وَ نَفْیَکَ إِیَّاهُمْ مِنْ دَارِ الْهِجْرَةِ إِلَى الْغُرْبَةِ وَ الْوَحْشَةِ وَ أَخْذَکَ النَّاسَ بِبَیْعَةِ ابْنِکَ غُلَامٍ مِنَ الْغِلْمَانِ یَشْرَبُ الشَّرَابَ وَ یَلْعَبُ بِالْکِعَابِ لَا أَعْلَمُکَ إِلَّا قَدْ خَسَرْتَ نَفْسَکَ- وَ شَرَیْتَ دِینَکَ وَ غَشَشْتَ رَعِیَّتَکَ وَ أَخْزَیْتَ أَمَانَتَکَ وَ سَمِعْتَ مَقَالَةَ السَّفِیهِ الْجَاهِلِ وَ أَخَفْتَ التَّقِیَّ الْوَرِعَ الْحَلِیمَ قال فلما قرأ معاویة کتاب الحسین ع قال لقد کان فی نفسه غضب على ما کنت أشعر به.

فقال ابنه یزید و عبد بن أبی عمیر بن جعفر أجبه جوابا شدیدا تصغر إلیه نفسه و تذکر أباه بأسوإ فعله و آثاره.

فقال کلا أ رأیتما لو أنی أردت أن أعیب علیا محقا ما عسیت أن أقول إن مثلی لا یحسن به أن یعیب بالباطل و ما لا یعرف الناس و متى عبت رجلا بما لا یعرف لم یحفل به صاحبه و لم یره شیئا و ما عسیت أن أعیب حسینا و ما أرى للعیب فیه موضعا- إلا أنی قد أردت أن أکتب إلیه و أتوعده و أهدده و أجهله ثم رأیت أن لا أفعل.

در ادامه سه مورد دیگر از مواردی که در کلمات معصومین از عبارات این آیه استفاده شده تقدیم می‌شود:

.... http://yekaye.ir/al-kahf-18-49/

 


629) سوره کهف (18) آیه48 وَ عُرِضُوا عَلى‏ رَبِّکَ صَفًّا لَقَدْ

بسم الله الرحمن الرحیم

629) سوره کهف (18) آیه48

وَ عُرِضُوا عَلى‏ رَبِّکَ صَفًّا لَقَدْ جِئْتُمُونا کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَکُمْ مَوْعِداً

ترجمه

و بر پروردگارت به صف عرضه شدند؛ به‌تحقیق که سوی ما آمده‌اید همان گونه که شما را نخستین اول بار آفریدیم؛ بلکه می‌پنداشتید که هرگز برای شما  موعدی قرار ندهیم؟!

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«أَلَّنْ نَجْعَلَ» = أنْ + لنْ + نَجْعَلَ

«مَوْعِداً»

قبلا بیان شد که «مَوْعِد» از ماده «وعد» است؛ و «وعده» به معنی «قرار گذاشتن» در زبان فارسی نیز رایج است. از این ماده، کلمه «وعید» را فقط در مورد «وعده تهدیدآمیز و ناخوشایند» به کار می‌برند؛ اما «وعد» را در مورد هرگونه قرار (چه قرار خوب و چه بد) به کار می‌برند. کلمه «موعد»، هم به معنای اسم مکان (مکان وعده، محل ملاقات) (مثلا:‌ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ؛ هود/17)، هم به معنای اسم زمان (زمان وعده، قرار ملاقات) (مثلا: إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْح؛ هود/81) می‌آید، و گاه به معنای مصدر (وعده، دیدار) هم به کار می‌رود.

جلسه 282 http://yekaye.ir/al-hegr-15-43/

حدیث

1) ابان أحمر می‌گوید: شخصی آمد خدمت امام صادق ع و گفت: پدرم و مادرم فدایتان یا ابن رسول الله! مرا موعظه‌ای بیاموزید! فرمودند:

اگر خداوند تبارک و تعالی عهده‌دارِ رزق و روزی شده، پس این چنین دغدغه رزق و روزی چرا؟

و اگر روزی قسمت شده است، پس حرص چرا؟

و اگر حساب حق است پس جمع کردن چرا؟

و اگر ثواب و پاداش از جانب خداست، پس تنبلی و بی‌حوصلگی چرا؟

و اگر جایگزین دادن از جانب خداوند عز و جل حق است [= که اگر در راه خدا انفاق کنید او جایش را پر می‌کند] پس بخل چرا؟

و اگر عقوبت از جانب خداوند عز و جل آتش جهنم است، پس معصیت چرا؟

و اگر مرگ حق است، پس شادمانی و دلخوشی [به دنیا] چرا؟

و اگر عرضه بر خداوند عز و جل حق است، پس مکر و حیله چرا؟

و اگر شیطان دشمن است، پس غفلت چرا؟

و اگر عبور از صراط حق است، پس عُجب و غرور چرا؟

و اگر هر چیزی به قضا و قدر است، پس غم و غصه چرا؟

و اگر دنیا فانی است، پس اطمینان به آن چرا؟

الأمالی( للصدوق)، ص7؛ مختصر البصائر، ص361

حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ أَحْمَدَ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی الصُّهْبَانِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو أَحْمَدَ مُحَمَّدُ بْنُ زِیَادٍ الْأَزْدِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی أَبَانٌ الْأَحْمَرُ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع أَنَّهُ جَاءَ إِلَیْهِ رَجُلٌ فَقَالَ لَهُ: بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ عَلِّمْنِی مَوْعِظَةً!

فَقَالَ ع إِنْ کَانَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى قَدْ تَکَفَّلَ بِالرِّزْقِ فَاهْتِمَامُکَ لِمَا ذَا؟

وَ إِنْ کَانَ الرِّزْقُ مَقْسُوماً فَالْحِرْصُ لِمَا ذَا؟

وَ إِنْ کَانَ الْحِسَابُ حَقّاً فَالْجَمْعُ لِمَا ذَا؟

وَ إِنْ کَانَ الثَّوَابُ مِنَ اللَّهِ فَالْکَسَلُ لِمَا ذَا؟

وَ إِنْ کَانَ الْخَلَفُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَقّاً فَالْبُخْلُ لِمَا ذَا؟

وَ إِنْ کَانَتِ الْعُقُوبَةُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ النَّارَ فَالْمَعْصِیَةُ لِمَا ذَا؟

وَ إِنْ کَانَ الْمَوْتُ حَقّاً فَالْفَرَحُ لِمَا ذَا؟

وَ إِنْ کَانَ الْعَرْضُ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَقّاً فَالْمَکْرُ لِمَا ذَا؟

وَ إِنْ کَانَ الشَّیْطَانُ عَدُوّاً فَالْغَفْلَةُ لِمَا ذَا؟

وَ إِنْ کَانَ الْمَمَرُّ عَلَى الصِّرَاطِ حَقّاً فَالْعُجْبُ لِمَا ذَا؟

وَ إِنْ کَانَ کُلُّ شَیْ‏ءٍ بِقَضَاءٍ وَ قَدَرٍ فَالْحُزْنُ لِمَا ذَا؟

وَ إِنْ کَانَتِ الدُّنْیَا فَانِیَةً فَالطُّمَأْنِینَةُ إِلَیْهَا لِمَا ذَا؟


2) از ابن‌عباس نقل شده است که هنگامی که آیه «و آنان را محشور کردیم و و از آنان احدی را به حال خود نگذاشتیم» (کهف/47) بر رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم نازل شد، ایشان از حال رفتند و وی را به حجره ام‌سلمه بردند. وقت اذان اصحاب منتظر بیرون آمدن ایشان بودند اما نیامدند. پرسیدند رسول الله ص را چه شده است؟

ام‌سلمه گفت: همانا پیامبر خدا گرفتار است. مدتی بعد ایشان بیرون آمدند و بر منبر رفتند و فرمودند:

ای مردم! همانا شما در روز قیامت محشور می‌شوید همان گونه که آفریده شدید: پابرهنه و عریان؛

سپس قرائت فرمود: «وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً: و آنان را محشور کردیم و از آنان احدی را به حال خود نگذاشتیم»؛

سپس قرائت فرمود: «کَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ وَعْداً عَلَیْنا إِنَّا کُنَّا فاعِلِینَ: همان گونه که ابتدای آفرینش آغاز نمودیم، برمی‌گردانمیش؛ وعده‌ای است برعهده ما، که حتما انجام دهنده آنیم.» (انبیاء/104)

تفسیر نور الثقلین، ج‏3، ص266

فی کتاب جعفر بن محمد الدوریستی باسناده الى ابن عباس قال: لما نزلت هذه الآیة على رسول الله صلى الله علیه و آله: وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً غشی علیه و حمل الى حجرة أم سلمة، فانتظره أصحابه وقت الصلوة فلم یخرج، فاجتمع المسلمون فقالوا: ما لنبی الله؟ قالت أم سلمة: ان نبی الله عنکم مشغول، ثم خرج بعد ذلک فرقى المنبر فقال: ایها الناس انکم تحشرون یوم القیمة کما خلقتم حفاة عراة، ثم قرأ على أصحابه: «وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً» ثم قرأ «کَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ وَعْداً عَلَیْنا إِنَّا کُنَّا فاعِلِینَ».[1]


3) زندیقی خدمت امام صادق ع می‌رسد و سوالاتی از ایشان می‌پرسند که فرازهایی از آن قبلا گذشت.[2] از جمله اینکه می‌پرسد:

آیا به صورت صفوف [بر خداوند] عرضه می‌شوند؟

فرمودند: بله! در آن روز صد و بیست هزار صف در گستره زمین‌اند...

الإحتجاج (للطبرسی)، ج‏2، ص350

وَ مِنْ سُؤَالِ الزِّنْدِیقِ الَّذِی سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ مَسَائِلَ کَثِیرَةٍ أَنَّهُ قَال‏ ...

قَالَ أَ فَیُعْرَضُونَ صُفُوفاً؟ قَالَ ع نَعَمْ هُمْ یَوْمَئِذٍ عِشْرُونَ وَ مِائَةُ أَلْفِ صَفٍّ فِی عَرْضِ الْأَرْضِ ...[3]

تدبر

1) «وَ عُرِضُوا عَلى‏ رَبِّکَ صَفًّا»

مقصود از اینکه «صفّاً» (= به صف) عرضه می‌شوند، چیست؟

الف. هر گروهی در یک صف قرار می‌گیرند. (مجمع‌البیان، ج6، ص732)

ب. انسانها در صفوف پیاپی محشور می‌شوند. (مجمع‌البیان، ج6، ص732)

ج. همگی انسانها در یک صف قرار می‌گیرند که از همدیگر محجوب نمانند. (مجمع‌البیان، ج6، ص732)

د. همگی در صف واحدی بر خدا عرضه می‌شوند به نحوی که هیچیک از برتری‌های دنیوی مانند برتری به نَسَب و مال و مقام بینشان در کار نخواهد بود؛ و تمایزاتی مانند فقیر و ثروتمند، ارباب و برده،  و ... دیده نمی‌شود. (المیزان، ج‏13، ص322)

ه. در حالی که همگان در قیامت محشور می‌شوند و احدی فروگذار نخواهد شد، با این حال نظم و دسته‌بندی کاملا مشخصی هست و در آن وضعیت، صفوف همگان کاملا مشخص است.

و. ...


2) «وَ عُرِضُوا عَلى‏ رَبِّکَ صَفًّا»

چرا فرمود «بر پروردگار تو عرضه می‌شوند» و چرا به سیاق آیات قبل نفرمود «علینا: بر ما» و یا لااقل نفرمود «بر پروردگارشان»؟

الف. نشان دهد که این عرضه شدن بر پروردگارشان هیچ کرامت و شَرَفی برای آنان ندارد، برخلاف آن مواردی که وقتی می‌خواهد به وضعیت احترام‌آمیز آنان اشاره کند تعبیر «ربهم» می‌آورد، مثلا: «جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ» (بینة/8) یا «إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ» (هود/29) و ... (المیزان، ج‏13، ص322)

ب. با توجه به اینکه مقام پیامبر خاتم ص بالاترین مقام در ماسوی الله است، تعبیر «ربک» ناظر به بالاترین مرتبه اعمال ربوبیت الهی است، و چه‌بسا آوردن این تعبیر برای اشاره به این است که این عرضع انسانها بر خداوند در بالاترین مرتبه ممکن رخ می دهد. (برای توضیح بیشتر این مطلب، به جلسه352 (تدبر1-ج) http://yekaye.ir/al-alaq-96-3/ و جلسه355 (تدبر5) http://yekaye.ir/al-alaq-96-8/ مراجعه کنید.) چنانکه چنین تعبیری در موارد دیگر هم سابقه دارد: «وَ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ یَحْشُرُهُمْ» (حجر/25) (توضیح در جلسه263، تدبر 3-ج  http://yekaye.ir/al-hegr-15-25/ )

ج. ...


3) «وَ عُرِضُوا عَلى‏ رَبِّکَ»

اینکه از تعبیر «عُرِضَ علی» (کلمه «عرضه شدن»، آن هم با فعل مجهول) استفاده کرد، نشان می‌دهد که این حشر و احضار همگان در قیامت، بناچار و بدون میل و اراده خود افراد است؛ واقعیتی است که انسانها بخواهند یا نخواهند برایشان رخ خواهد داد. (المیزان، ج‏13، ص322)

تاملی با خویش

اگر کسی عرضه در محضر خدا را جدی بگیرد، آیا کوچکترین غل و غش و فریبکاری‌ای در زندگی‌اش راه خواهد یافت؟ (حدیث1)؟

آیا جرات بر انجام هیچ گناهی خواهد داشت؟

آیا ما این عرضه شدن را باور داریم؟


4) « لَقَدْ جِئْتُمُونا کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَکُمْ مَوْعِداً»

همان طور که ابتدا ما را آفریدند و وارد دنیا ساختند، همان طور هم نزد خدا می‌رویم و در قیامت محشور می‌شویم:

پابرهنه از هر وسیله‌ای که به کارمان می‌آمد و عاری از هر لباسی که در دنیا بدی‌هایمان را می‌پوشاندیم ویا با آن ظاهرسازی می کردیم؛ (حدیث2)

و دستمان خالی خواهد بود از همه مالکیت‌های اعتباری دنیا، و همه وابستگی‌ها و روابطی که در دنیا آنها را مهم می‌شمردیم: «وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى‏ کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ تَرَکْتُمْ ما خَوَّلْناکُمْ وَراءَ ظُهُورِکُمْ وَ ما نَرى‏ مَعَکُمْ شُفَعاءَکُمُ الَّذینَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فیکُمْ شُرَکاءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ وَ ضَلَّ عَنْکُمْ ما کُنْتُمْ تَزْعُمُون:‏ به‌تحقیق که تنها سوی ما آمده‌اید همان گونه که شما را نخستین اول بار آفریدیم؛ و آنچه را که به شما واگذار کرده بودیم پشت سرتان رها کردید، و شفیعانتان را که آنها را شریکان در [امور] خود مى‏پنداشتید همراه شما نمى‏بینیم! به یقین پیوندهاى شما گسسته گردید و آنچه را که [به عنوان عوامل موثر در زندگی] می‌پنداشتید، از شما گم شد» (انعام/94)

تنهای تنهای تنها! خودمانیم و عمل‌مان.

آیا برای چنین وعده‌گاهی خود را آماده کرده‌ایم؟!


5) «لَقَدْ جِئْتُمُونا کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَکُمْ مَوْعِداً»

چرا برای عطف جمله‌ی «می‌پنداشتید که هرگز برای شما  موعدی قرار ندهیم»

به جمله‌ی «به‌تحقیق که سوی ما آمده‌اید همان گونه که شما را نخستین اول بار آفریدیم»،

از تعبیر «بلکه» استفاده کرد؟

(کلمه «بلکه» اصطلاحاً برای «اضراب» است؛ یعنی در جایی که متکلم مطلبی را در ابتدا می‌گوید؛ اما بلافاصله آن را کنار می‌گذارد و مطلب جدیدی به جای آن می‌گوید». در واقع، سوال این است که چه اضرابی در اینجا رخ داده است؟)

الف. تقدیر کلام این است که شما در حالی نزد ما آمدید که دنیا شما را به خود مشغول کرده بود، بلکه گمان می‌کردید که هیچگاه چنین وعده‌گاهی که به حساب شما رسیدگی شود، در کار نخواهد بود.

به تعبیر دیگر، اگرچه مشغول شدن شما به دنیا و ارتکاب گناهان در اینکه یاد ما را فراموش کنید بی‌تاثیر نبود؛ لیکن سبب مهمتری در کار بود و آن اینکه گمان می‌کردید که وعده‌گاهی در کار نخواهد بود؛ یعنی، فراموشی آخرت علت اصلی رها کردن راه خدا و انجام گناهان بود، چنانکه در جای دیگر فرمود «إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ: همانا کسانی که از راه خدا به گمراهی می‌روند، عذاب شدیدی دارند به خاطر اینکه روز حساب را فراموش کردند» (ص/26). (المیزان، ج‏13، ص323)

ب. چه‌بسا این در پاسخ به بهانه‌‌ای است که آنان در عرصه قیامت می‌تراشند که مثلا «ما بی‌خبر بودیم و ...»؛ (المیزان، ج‏13، ص323)

یعنی در عبارت نخست، خدا می‌فرماید «همه شما نزد ما می‌آیید»؛ آنگاه در آن موقف، اینها که با بار سنگین گناهان حاضر شده‌اند بهانه می‌آورند که ما نمی‌دانستیم چنین وضعیتی هست و سایر بهانه‌هایی از این دست؛ و خداوند با عبارت اخیر می‌فرماید: چنین نیست، بلکه ریشه همه کارهایتان این است که می‌پنداشتید که وعده‌گاهی در کار نخواهد بود.

ج. ...


6) «زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَکُمْ مَوْعِداً»

خداوند می‌فرماید «می‌پنداشتید که هرگز برای شما  موعدی قرار ندهیم».

چرا آنان چنین «می‌پنداشتند»؟

الف. این تعبیر شبیه آیه «أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ: آیا چنین حساب کردید که شما را بیهوده آفریدیم و شما نزد ما باز نمی‌گردید؟» (مؤمنون/115) می‌باشد؛ و این «پندار» ناشی از دلبستگی آنان به دنیاست که موجب گردیده که «گمان» کنند که این دنیا باقی است؛ در واقع، این پندار، نه پنداری ناشی از فکر و تامل، بلکه گمانه‌‌ای بوده که در اثر نحوه زندگی‌ای که در پیش گرفته بودند، بر ذهن آنان حکمفرما گردیده، و در مجموع ناشی از بی‌اعتنایی نسبت به خداوند  هشدارهای او بوده است، شبیه این آیه که می‌فرماید: «وَ لکِنْ ظَنَنْتُمْ أَنَّ اللَّهَ لا یَعْلَمُ کَثِیراً مِمَّا تَعْمَلُونَ: ولیکن گمان می‌کردید که خداوند بسیاری از آنچه را که انجام می دهید نمی‌داند» (فصلت/22) (المیزان، ج‏13، ص323)

نکته تخصصی معرفت‌شناسی

وقتی انسان چیزی را دلش می‌خواهد ذهن و فکرش سمت و سوی آن را به خود می‌گیرد و می‌کوشد باورهایش را با آن هماهنگ سازد. به تعبیر دیگر، انسان هر کاری که بخواهد انجام دهد، ابتدا می‌کوشد آن را توجیه کند. از این روست که از ما خواسته‌اند تنها و تنها تسلیم خداوندی باشیم که حق محض است و تسلیم او بودن، هیچگاه ما را به توجیه یک امر غیرواقعی نخواهد کشاند.

تاملی فلسفی با استمداد از کلام معصوم ع

ممکن است گمان شود که این خدایی که شما برای خود باور دارید، نیز ناشی از توجیهی است که برای خودتان کرده‌اید و اقتضای آزاداندیشی این است که تسلیم همین خدا هم نشوید!

پاسخش این است که این اشکال در صورتی وارد است که خدای ما، تنها در حد یک امر ذهنی‌ای باشد که در مفهومی متوقف شود؛ و باور به چنین خدایی بصراحت در کلام ائمه اسلام نفی شده است، چنانکه از امام باقر ع روایت شده است «هر چیزی که با ذهن‌تان به دقیق‌ترین معنا متمایز می‌کنید، ساخته شماست و به شما برمی‌گردد، و چه‌بسا مورچه کوچک هم می‌پندارد که خداوند متعال دو شاخک دارد» (مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج‏9، ص256-257)[4]

خدایی که ما می‌شناسیم کسی است که در آغاز و پایان هر گفتگو با وی (یعنی در نماز) «الله اکبر» می‌گوییم، یعنی اذعان می‌کنیم که «خداوند بزرگتر از آن است که وصف شود» (الکافی، ج‏1، ص118)[5] یعنی او را ابتدا حضوراً می‌یابیم، نه با وصف، چرا که او حاضر است، نه غایب، و شناخت کسی که در محضر اوییم قبل از توصیف اوست (إِنَّ مَعْرِفَةَ عَیْنِ الشَّاهِدِ قَبْلَ صِفَتِهِ وَ مَعْرِفَةَ صِفَةِ الْغَائِبِ قَبْلَ عَیْنِه‏: تحف العقول، ص327) و از این رو، جایی برای این توهم نمی‌ماند که «اگر بگوییم او فوق وصف ماست، شناختنی بودن او (و در نتیجه، ایمان به او) را انکار کرده‌ایم».

پس خدایی که خود را همواره در پیشگاه او می‌یابیم، حق محض و حقیقت مطلق است، فراتر از هرچه در ذهن خود بسازیم؛ و یک خداپرست حقیقی هر جا که بفهمد که چیزی برخلاف حق و حقیقت است، آن چیز دیگر برایش کمترین ارزشی نخواهد داشت هرچند که تاکنون، چون آن را حقیقت می‌دانسته، بدان پای‌بند بوده باشد.

از این روست که اگر نیک بیندیشیم تنها راه آزاداندیشی واقعی تسلیم خدای حقیقی بودن است و بس؛ و کسی که تسلیم خدا نیست، همواره برای حفظ ذهنیات نادرست خود دست به توجیه خواهد زد.

ب. ...




[1] . در مجمع البیان، ج‏6، ص732 هم شبیه این مضمون روایت شده است:

روی عن النبی ص أنه قال یحشر الناس من قبورهم یوم القیامة حفاة عراة غرلا فقالت عائشة یا رسول الله أ ما یستحی بعضهم من بعض فقال ص لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیه

اما برخی از احادیث در نقطه مقابل این است و شاید ناظر به دو موقف مختلف از مواقف قیامت باشد. مثلا عباراتی که دقیقا قبل از عبارت نقل شده در حدیث3  در احتجاج آمده چنین است:

قَالَ فَأَخْبِرْنِی عَنِ النَّاسِ یُحْشَرُونَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ عُرَاةً قَالَ ع بَلْ یُحْشَرُونَ فِی أَکْفَانِهِمْ قَالَ أَنَّى لَهُمْ بِالْأَکْفَانِ وَ قَدْ بَلِیَتْ؟ قَالَ ع إِنَّ الَّذِی أَحْیَا أَبْدَانَهُمْ جَدَّدَ أَکْفَانَهُمْ قَالَ فَمَنْ مَاتَ بِلَا کَفَنٍ؟ قَالَ ع یَسْتُرُ اللَّهُ عَوْرَتَهُ بِمَا یَشَاءُ مِنْ عِنْدِه‏.

[2] . فرازهای دیگری از این پرسش و پاسخ در جلسات زیر گذشت:

چلسه42، حدیث1  http://yekaye.ir/67-27-an-naml/

جلسه86، پی‌نوشت5 http://yekaye.ir/al-araf-007-008/

جلسه137، حدیث2 http://yekaye.ir/ad-dukhan-044-38/

جلسه170، حدیث2 http://yekaye.ir/ya-seen-036-79/

جلسه203، حدیث3 http://yekaye.ir/al-furqan-025-48/

جلسه398، حدیث2 http://yekaye.ir/al-qiyamah-75-40/

جلسه 481، پی‌نوشت2 http://yekaye.ir/al-qalam-68-15/

جلسه600، حدیث4 http://yekaye.ir/al-kahf-18-19/

[3] . در الإحتجاج (للطبرسی)، ج‏1، ص245 و250 شبهه‌ای از جانب کسی مطرح شده و امام علی ع به او پاسخ داده‌اند. فرازهایی از آن قبلا گذشت. در فرازی آمده است:

جَاءَ بَعْضُ الزَّنَادِقَةِ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیٍّ ع وَ قَالَ لَهُ لَوْ لَا مَا فِی الْقُرْآنِ مِنَ الِاخْتِلَافِ وَ التَّنَاقُضِ‏ لَدَخَلْتُ فِی دِینِکُمْ فَقَالَ لَهُ ع وَ مَا هُوَ؟ قال...

قال: وَ أَجِدُهُ یَقُولُ «وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا» «وَ هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ ... یَأْتِیَ رَبُّکَ أَوْ یَأْتِیَ بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ» «وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى» فَمَرَّةً یَجِیئُهُمْ وَ مَرَّةً یَجِیئُونَهُ...

قال ع: وَ أَمَّا قَوْلُهُ وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا وَ قَوْلُهُ وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى‏ وَ قَوْلُهُ هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلائِکَةُ ... أَوْ یَأْتِیَ بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ فَذَلِکَ کُلُّهُ حَقٌّ وَ لَیْسَتْ جِیِئَتُهُ جَلَّ ذِکْرُهُ کَجِیئَةِ خَلْقِهِ فَإِنَّهُ رَبُّ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ مِنْ کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ یَکُونُ تَأْوِیلُهُ عَلَى غَیْرِ تَنْزِیلِهِ وَ لَا یُشْبِهُ تَأْوِیلُهُ بِکَلَامِ الْبَشَرِ وَ لَا فِعْلِ الْبِشْرِ وَ سَأُنَبِّئُکَ بِمِثَالٍ لِذَلِکَ تَکْتَفِی بِهِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى وَ هُوَ حِکَایَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْ إِبْرَاهِیمَ ع حَیْثُ قَالَ- إِنِّی ذاهِبٌ إِلى‏ رَبِّی فَذَهَابُهُ إِلَى رَبِّهِ تَوَجُّهُهُ إِلَیْهِ فِی عِبَادَتِهِ وَ اجْتِهَادِهِ أَ لَا تَرَى أَنَّ تَأْوِیلَهُ غَیْرُ تَنْزِیلِهِ وَ قَالَ- وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ وَ قَالَ وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ فَإِنْزَالُهُ ذَلِکَ خَلْقُهُ إِیَّاهُ وَ کَذَلِکَ قَوْلُهُ إِنْ کانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدِینَ أَیِ الْجَاحِدِینَ وَ التَّأْوِیلُ فِی هَذَا الْقَوْلِ بَاطِنُهُ مُضَادٌّ لِظَاهِرِهِ وَ مَعْنَى قَوْلِهِ هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلائِکَةُ أَوْ یَأْتِیَ رَبُّکَ أَوْ یَأْتِیَ بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ فَإِنَّمَا خَاطَبَ نَبِیَّنَا مُحَمَّداً ص هَلْ یَنْتَظِرُ الْمُنَافِقُونَ وَ الْمُشْرِکُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلائِکَةُ فَیُعَایِنُونَهُمْ أَوْ یَأْتِیَ رَبُّکَ أَوْ یَأْتِیَ بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ یَعْنِی بِذَلِکَ أَمْرَ رَبِّکَ وَ الْآیَاتُ هِیَ الْعَذَابُ فِی دَارِ الدُّنْیَا کَمَا عَذَّبَ الْأُمَمَ السَّالِفَةَ وَ الْقُرُونَ الْخَالِیَةَ وَ قَالَ أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها یَعْنِی بِذَلِکَ مَا یَهْلِکُ مِنَ الْقُرُونِ فَسَمَّاهُ إِتْیَاناً وَ قَالَ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى یُؤْفَکُونَ أَیْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ أَنَّى یُؤْفَکُونَ فَسَمَّى اللَّعْنَةَ قِتَالًا وَ کَذَلِکَ قَالَ قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ أَیْ لُعِنَ الْإِنْسَانُ وَ قَالَ فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى‏- فَسَمَّى فِعْلَ النَّبِیِّ ص فِعْلًا لَهُ أَ لَا تَرَى تَأْوِیلَهُ عَلَى غَیْرَ تَنْزِیلِهِ...

[4] . و فی کلام الإمام أبی جعفر محمد بن علی الباقر علیه السلام إشارة إلى هذا المعنى حیث قال: کلما میزتموه بأوهامکم فی أدق معانیه مخلوق‏ مصنوع مثلکم مردود إلیکم و لعل النمل الصغار تتوهم أن لله تعالى زبانیتین فإن ذلک کمالها و یتوهم أن عدمهما نقصان لمن لا یتصف بهما، و هکذا حال العقلاء فیما یصفون الله تعالى به، انتهى کلامه صلوات الله علیه و سلامه.

[5] . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ مَرْوَکِ بْنِ عُبَیْدٍ عَنْ جُمَیْعِ بْنِ عُمَیْرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَیُّ شَیْ‏ءٍ اللَّهُ أَکْبَرُ فَقُلْتُ اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ فَقَالَ وَ کَانَ ثَمَّ شَیْ‏ءٌ فَیَکُونُ أَکْبَرَ مِنْهُ فَقُلْتُ وَ مَا هُوَ قَالَ اللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ أَنْ یُوصَفَ.

 


628) سوره کهف (18) آیه47 وَ یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبالَ وَ تَرَى

بسم الله الرحمن الرحیم

628) سوره کهف (18) آیه47

وَ یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبالَ وَ تَرَى الْأَرْضَ بارِزَةً وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً

ترجمه

و روزی که کوهها را به حرکت درآوریم، و زمین را [صاف و] آشکار بینی، و گرد آوردیم‌شان، و از آنان احدی را به حال خود نگذاشتیم.

نکات ترجمه

«بارِزَةً»

ماده «برز» در اصل به معنای ظهور و آشکار شدن است، و «مُبارزه» و «تَبارُز» را به این جهت مبارزه می‌گویند که دو جنگجو در مقابل هم، و یا در مقابل دو سپاه ظاهر می‌شوند و رو در رو می‌جنگند (معجم المقاییس اللغة، ج‏1، ص218؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص118) و خود ماده «برز» در مورد فضای جنگ و مبارزه هم به کار می‌رود (لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ‏، آل‌عمران/154؛ وَ لَمَّا بَرَزُوا لِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ‏، بقرة/250)

«بارز» اسم فاعل از همین ماده و به معنای «آشکار» و «ظاهر» می‌باشد (تَرَى الْأَرْضَ بارِزَةً، کهف/47؛ یَوْمَ هُمْ بارِزُون، غافر/16)

کلمه «بروز» به دو کلمه «ظهور» و «بُدُوّ» بسیار نزدیک است و در تفاوت اینها گفته‌اند که:

«ظهور» به معنای مطلق آشکار شدن و در مقابل «بطون» است؛

«بُدُوّ» در جایی است که مطلب یا امری به خودی خود چنان آشکار باشد که هیچ قصدی در آشکار شدن آن در کار نباشد؛

اما «بروز» در جایی است که ظهور به نحوی خاص و با حالتی خاص و غالبا بدون سابقه قبلی باشد؛

و بدین ترتیب، در این آیه، می‌خواهد بفرماید زمین به نحو خاص و جدیدی ظاهر و آشکار گردید، و همین طور است سایر تعابیر قرآنی این ماده مانند «وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ» (إبراهیم/48) «وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِلْغاوِینَ‏» (شعراء/91) و (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص251)

همچنین قبلا در مورد کلمه «برزخ» اشاره شد که اگرچه اغلب، آن را مُعرَّب (عربی شده) از کلمه «برزه» (به معنای حائل و حجاب) دانسته‌ بودند اما برخی ریشه آن را همین ماده «برز» معرفی کرده‌، و لذا معنای «برزخ» را «حالت جدید آشکار شده‌ای که با وضعیت قبلی شیء متفاوت و البته مرتبط است»، دانستند.

جلسه187 http://yekaye.ir/al-muminoon-023-100/

ماده «برز» و مشتقات آن جمعا 9 بار در قرآن کریم به کار رفته است؛ البته بدون احتساب کلمه «برزخ»، که سه بار آمده است.


«حَشَرْنا»

قبلا بیان شد که ماده «حشر» در اصل به معنای «سوق دادن» و «برانگیختن» (بعث و انبعاث)، و در واقع هر جمع کردنی است که با سوق دادن همراه باشد و غالبا در مورد بیرون آوردن یک جماعت از جایگاه خود و سوق دادن و برانگیختن آنها برای جنگ و مانند آن به کار می‌رود و در قرآن کریم هم در مورد این گونه جمع شدن‌های دنیوی به کار رفته (مثلا: وَ ابْعَثْ فِی الْمَدائِنِ حاشِرِینَ‏، شعراء/36؛ وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّیْرِ، نمل/17) و هم درباره برانگیختن افراد بعد از مرگ؛ و تفاوت کلمه «حشر» با «جمع» در این است که در کلمه حشر معنای «سوق دادن» هم نهفته است.

جلسه263 http://yekaye.ir/al-hegr-15-25/


«لَمْ نُغادِرْ»[1]

ماده «غدر» را در اصل به معنای «ترک کردن» دانسته‌اند (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص414) و برخی افزوده‌اند که ترک کردنی است که با اخلال در آن امر (مفردات ألفاظ القرآن، ص603) و اهمال در آن (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص196) همراه باشد.

از این ماده کلمه »غَدْر» به معنای پیمان‌شکنی (ترک وفای به عهد) معروف است که به پیمان‌شکن «غادر» و به کسی که زیاد اهل پیمان‌شکنی است «غَدّار» گویند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص603)

همچون به برکه‌ای که در آن «آب» باران جمع شده باشد، «غدیر» گویند از این جهت که سیل آب خود را در آن ترک کرده است (السیلُ غادَرَه) (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص414)

برخی بر این باورند که وقتی این ماده به باب مفاعله می‌رود (غادَرَ یُغادِرُ مُغَادَرَة) دلالت بر تداوم ترک و اهمال می‌کند و معادل فارسیِ «فروگذاشتن» می‌باشد.‌ (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص196)

از این ماده تنها دو بار (یکی همین آیه و دیگری در آیه49 سوره کهف: ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغیرَةً وَ لا کَبیرَةً إِلاَّ أَحْصاها) در قرآن کریم استفاده شده است.

اختلاف قرائت[2]

در قرائت اهل کوفه (عاصم و حمزه و کسائی) و مدینه (نافع) و برخی قرائت‌های غیر مشهور مانند أعرج و شیبة و ابن‌مصرّف و ابوعبدالرحمن به صورت «و نُسَیِّرُ الْجِبالَ» قرائت شده است؛ اما

در قرائت اهل مکه (ابن‌کثیر) و بصره (ابوعمرو) و شام (ابن‌عامر) و قرائت‌های کمتر مشهوری مانند روایت زبیری از یعقوب (از قراء عشره) و حسن و یزیدی (از قرائات اربعة عشر) و شبل و قتادة و زهری و حمید و طلحه به صورت «و تُسَیَّرُ الْجِبالُ» قرائت شده است که فعل مجهول و «جبال» نائب فاعل است.[3]

مجمع البیان، ج‏6، ص730[4]؛ البحر المحیط، ج‏7، ص187[5]


حدیث

1) حماد روایت کرده است که امام صادق ع فرمود: مردم درباره آیه «و روزی که از هر امتی محشور می‌کنیم گروهی را...» (نمل/83) چه می‌گویند؟

گفتم: می‌گویند این در قیامت است.

فرمود: آن گونه که می‌گویند، نیست؛ همانا این مربوط به رجعت است! آیا خداوند در روز قیامت گروهی از هر امتی را محشور می‌کند و بقیه را رها می‌کند؟! آیه‌ای که مربوط به قیامت است این است که «و آنان را محشور کردیم و و از آنان احدی را رها نکردیم» (کهف/47)

تفسیر القمی، ج‏1، ص24؛ ج2، ص37 و 131؛ مختصر البصائر، ص: 150

حَدَّثَنِی أَبِی عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَا یَقُولُ النَّاسُ فِی هَذِهِ الْآیَةِ «وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً»؟

قُلْتُ یَقُولُونَ إِنَّهَا فِی الْقِیَامَةِ.

قَالَ لَیْسَ کَمَا یَقُولُونَ إِنَّ ذَلِکَ فِی الرَّجْعَةِ أَ یَحْشُرُ اللَّهُ فِی الْقِیَامَةِ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً وَ یَدَعُ الْبَاقِینَ؟ إِنَّمَا آیَةُ الْقِیَامَةِ قَوْلُهُ «وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً»[6]


2) از پیامبر درباره قیامت روایت شده است:

زمین گنجهاى باطنى خود را بیرون مى‏افکند.

مجمع البیان، ج‏6، ص732

عن النبی ص: ترمی الأرض بأفلاذ کبده.[7]


3) از امام سجاد ع روایتی در شرح نفخ صور و وقایع قیامت روایت شده است. در فرازی از آن می‌فرمایند:

«و کوه‌ها به حرکت درمی‌آیند، چه حرکت‌کردنی» (طور/10) یعنی بسط می‌یابند و «زمین غیر از این زمین تبدیل می‌شود» (ابراهیم/48) یعنی به زمینی که در آن گناهی کسب نشده است، کاملا آشکارا، که نه کوهی بر آن است و نه گیاهی، همان گونه که نخستین بار آن را گستراند...

تفسیر القمی، ج‏2، ص252؛ تفسیر العیاشی، ج2، ص237

حَدَّثَنِی أَبِی عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ النُّعْمَانِ الْأَحْوَلِ عَنْ سَلَّامِ بْنِ الْمُسْتَنِیرِ عَنْ ثُوَیْرِ بْنِ أَبِی فَاخِتَةَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع قَالَ ... «تَسِیرُ الْجِبالُ سَیْراً» یَعْنِی تَبْسُطُ «وَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ» یَعْنِی بِأَرْضٍ لَمْ تُکْسَبْ عَلَیْهَا الذُّنُوبُ بَارِزَةً لَیْسَ عَلَیْهَا جِبَالٌ وَ لَا نَبَاتٌ کَمَا دَحَاهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ...


4) امیرالمومنین ع در صفین خطبه‌ای خواندند و در آن حقوق متقابل والی و رعیت را برشمردند. در فرازی از آن خطبه آمده است:

و هیچ انسانی - هر اندازه هم که جایگاهش در حق، عظیم، و فضیلتش در دین، بیش و پیش از دیگران باشد - نیست که برای انجام آن حق و وظیفه‌ای که خداوند بر دوشش نهاده، فوق آن باشد که نیازی به کسی داشته باشد [= هیچکس نیست که بی‌نیاز از یاری باشد]؛

و نیز هیچ انسانی - هرچقدر هم که همگان وی را کوچک بشمرند و در دیدگان حقیر به نظر آید - نیست که کمتر از آن باشد که در یاری گرفتن به کار آید [= هیجکس نیست که برای یاری گرفتن، به وی نیاز نشود].

و من خطبة له ع خطبها بصفین‏

نهج‌البلاغه، خطبه216

وَ لَیْسَ امْرُؤٌ وَ إِنْ عَظُمَتْ فِی الْحَقِّ مَنْزِلَتُهُ وَ تَقَدَّمَتْ فِی الدِّینِ فَضِیلَتُهُ بِفَوْقِ أَنْ یُعَانَ عَلَى مَا حَمَّلَهُ اللَّهُ مِنْ حَقِّهِ وَ لَا امْرُؤٌ وَ إِنْ صَغَّرَتْهُ النُّفُوسُ وَ اقْتَحَمَتْهُ الْعُیُونُ بِدُونِ أَنْ یُعِینَ عَلَى ذَلِکَ أَوْ یُعَانَ عَلَیْهِ.

تدبر

1) «وَ یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبالَ»

روزی که «کوهها به حرکت درمی‌‌آیند»، مقصود از این تعبیر چیست؟

الف. یعنی در روز قیامت کوهها از جا کنده می‌شوند سپس همانند «پنبه‌ی حلاجی‌شده» می‌گردند (تَکُونُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوش‏؛ قارعه/5) آنگاه «غباری پراکنده» خواهند شد (وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا فَکانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا؛ واقعه/5-6) و نهایتا بیش از سرابی، از آنها نمی‌ماند (وَ سُیِّرَتِ الْجِبالُ فَکانَتْ سَراباً؛ نبأ/20). (مجمع البیان، ج‏6، ص732)

ب. مقصود زایل شدن استقرار آنهاست که این مطلب را در آیات مختلف (آیاتی که در بند الف ذکر شد) با تعابیر مختلف بیان کرده است. (المیزان، ج13، ص321)

ج. قیامت عرصه‌ای است که عدم استقلال همه ماسوی الله آشکار می گردد و معلوم می‌شود همه چیز تنها و تنها به اراده خداوند است؛ کوه در دنیا مظهر استواری و پابرجا بودن است؛ در آنجا معلوم می‌شود که این امری که ما استواریش را از خودش می دیدیم، وقتی خودش باشد و خودش، هیچ استواری ندارد و گویی کاملا در حرکت است؛ چنانکه در جای دیگر این واقعه که پس از نفخ صور رخ می‌دهد را چنین توصیف فرمود: «وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذی أَتْقَنَ کُلَّ شَیْ‏ء: و کوه‌ها را ساکن حساب می‌کنی در حالی که آنها همچون حرکت ابرها در حرکتند، این است ساخته خداوندی که هر چیزی را مُتقن و استوار کرد؛ نمل/88)

د. ...


2) «وَ تَرَى الْأَرْضَ بارِزَةً»

«و زمین را آشکارا می‌بینی»؛ مقصود از این تعبیر چیست (بویژه که این را بلافاصله پس از این جمله آورد که «روزی که کوهها به حرکت درمی‌‌آیند»)؟

الف. یعنی سطح زمین کاملا آشکار می گردد و چیزی همچون کوه و ساختمان و درخت که قسمتی از آن را از مقابل دیده بینندگان بپوشاند باقی نمی‌ماند. (مجمع البیان، ج‏6، ص732)

ب. یعنی باطن زمین آشکار می‌شود بدین معنا که کسانی که در دل زمین مخفی شده بودند [= مردگان در قبرها] به روی زمین می‌آیند؛ و تقدیر کلام این است که «آنچه را در درون زمین مخفی بود آشکارا می‌بینی» و این شبیه همان حدیث نبوی است که در حدیث2 گذشت. (عطا، به نقل مجمع البیان، ج‏6، ص732)

ج. یعنی وقتی کوهها زایل شدند زمین را چنان آشکارا می‌بینی که هیچ ناحیه ای از آن از ناحیه دیگر با هیچ مانع و دیواری مخفی و غایب نشود؛ و هیچ عرصه‌ای از آن را پرده و پوششی در قبال عرصه‌های دیگر نداشته باشد؛ و احتمال دارد که اشاره باشد به این سخن خداوند عز و جل که «وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها: و زمین با نور پروردگارش روشن گردید؛ زمر/69) (المیزان، ج13، ص321)

د. اگر توجه کنیم که حقیقتا آن چیزی که حق و حقیقت را در پرده می‌برد و مانع بروز حقیقت می‌شود گناه است؛ آنگاه بارز و آشکار شدن زمین در قیامت، با اینکه دیگر پرونده عمل اختیاری بسته شده و امکان انجام هیچ گناهی وجود ندارد، ارتباط دارد (حدیث3) یعنی تمام پرده‌های غفلتِ ناشی از گناه، که مانع مشاهده حقایق و باطن امور در زمین بود، کنار زده می‌شود، و دیگر چیزی در اینجا مخفی نمی‌ماند.

ه. ...


3) «وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً»

در قیامت همگان را گردآورند و هیچکس از قلم نیفتد.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

بسیاری از ما، خودآگاه یا ناخودآگاه، انسانها را به دو دسته تقسیم می‌کنیم: انسانهایی که وجودشان را مهم می‌شماریم (خواه در میان انسانهای خوب، یا انسانهای بد) و در تحلیل‌های تاریخی و اجتماعی‌مان همواره آنان را مد نظر داریم؛ و انسان‌هایی که به نظرمان بود و نبودشان تفاوت چندانی ندارد، و در تحلیل‌هایمان آنان را چندان به حساب نمی‌آوریم؛ و اگر هم گاهی آنان را در نظر آوریم صرفاً به عنوان سیاهی لشکرِ انسانهای مهم و در طفیلی وجود آنان، از آنان یاد می‌کنیم.

اما در دستگاه الهی چنین نیست: تک‌تک انسان‌ها مهم‌اند و در قیامت همه را محشور می‌کنند و احدی را فروگذار نکنند.

اما کسی که نگاه توحیدی‌اش در عالَم جدی است و می‌داند که همه انسانها برای خداوند اهمیت دارند، می‌فهمد که هیچ انسانی - هرقدر هم در دیدگان خرد و حقیر به نظر برسد - نیست که برای حل مشکلات بقیه، به او نیازی نباشد (حدیث4)

تاملی با خویش

واقعا چقدر این نگاه خدامدار در تحلیل اهمیت انسانها در ما جدی است؟

آیا واقعا ما همه انسانها را «آدم» حساب می‌کنیم؟!


4) «وَ یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبالَ وَ تَرَى الْأَرْضَ بارِزَةً وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً»

چرا فعل «نسیر» را مضارع آورد اما فعل «حشرناهم»‌ را ماضی؟

الف. [شاید] می‌خواهد نشان دهد که حشرو برانگیزاندن آنها پیش از حرکت درآوردن کوهها و آشکار شدن زمین است، چرا که آنان قرار است این وقایع عظیم را مشاهده کنند؛ گویی گفته شده: آنان را اندکی پیش از آن که کوهها را به حرکت درآوریم و ... ، برانگیزاندیم، تا صدق وعده‌هایی که پیامبران درباره وقوع قیامت می‌گفتند را ببینند. (الکشاف، ج‏2، ص726)[8]

ب. فعل مضارع دلالت بر استمرار و تداوم یک واقعه دارد اما فعل ماضی دلالت بر وقوع قطعی و حتمی آن. شاید می‌خواهد بفرماید اینکه کوهها یک امر در حرکتند (و ثبات و استقراری از خود ندارند و همه چیزشان در گروی خداست، تدبر1 بند ج) یک امری است که دائما باید درک شود (و آمدن فعل «تری: می‌بینی» در مورد «بارز بودن زمین» هم موید این برداشت است)؛ اما در مورد حشر تاکید کند که این یک امر قطعی‌الوقوع است و چه شما آن را درک کنید و چه درک نکنید به وقوع می‌پیوندد.

ج. ...


5) «الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ...؛ وَ یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبالَ ...»

جمله «روزی که کوهها ...» را می‌توان یک جمله مستقل دانست که تقدیر کلام این است که «به یاد آر روزی را که ...» ؛ و می‌توان آن را عطف به «عند ربک» در آیه قبل دانست (أنوار التنزیل (بیضاوی)، ج‏3، ص283) که در این صورت معنا لطیفی از آیه به دست می‌آید:

یعنی خداوند می فرماید باقیات صالحات در دو جا ثواب بیشتری دارد و بیشتر می‌ارزد که بدان امید ببنیدیم: یکی وقتی نهایتا به نزد پروردگار می‌رویم؛ و دیگری در روز قیامت، که قرار است انسان از مواقف دشواری عبور کند.

این را در کانال نگذاشتم

6) حکایت [فصل کلام السید الحمیری مع سوار القاضی و شعره فیه‏]

وَ کَانَ أَیْضاً مِمَّا جَرَى لَهُ مَعَ سَوَّارٍ مَا حَدَّثَ بِهِ الْحَرْثُ بْنُ عُبَیْدِ اللَّهِ الرَّبَعِیُّ قَالَ: کُنْتُ جَالِساً فِی مَجْلِسِ الْمَنْصُورِ وَ هُوَ بِالْجِسْرِ الْأَکْبَرِ وَ سَوَّارٌ عِنْدَهُ وَ السَّیِّدُ یُنْشِدُهُ‏

  إِنَّ الْإِلَهَ الَّذِی لَا شَیْ‏ءَ یَشْبَهُهُ / آتَاکُمُ الْمُلْکَ لِلدُّنْیَا وَ لِلدِّینِ‏

  آتَاکُمُ اللَّهُ مُلْکاً لَا زَوَالَ لَهُ / حَتَّى یُقَادَ إِلَیْکُمْ صَاحِبُ الصِّینِ‏

  وَ صَاحِبُ الْهِنْدِ مَأْخُوذٌ بِرُمَّتِهِ / وَ صَاحِبُ التُّرْکِ مَحْبُوسٌ عَلَى هُونِ.

حَتَّى أَتَى عَلَى الْقَصِیدَةِ وَ الْمَنْصُورُ مَسْرُورٌ فَقَالَ سَوَّارٌ هَذَا وَ اللَّهِ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ یُعْطِیکَ بِلِسَانِهِ مَا لَیْسَ فِی قَلْبِهِ وَ اللَّهِ إِنَّ الْقَوْمَ الَّذِینَ یَدِینُ بِحُبِّهِمْ لَغَیْرُکُمْ وَ إِنَّهُ لَیَنْطَوِی فِی عَدَاوَتِکُمْ.

فَقَالَ السَّیِّدُ وَ اللَّهِ إِنَّهُ لَکَاذِبٌ وَ إِنَّنِی فِی مَدِیحِکَ لَصَادِقٌ وَ لَکِنَّهُ حَمَلَهُ الْحَسَدُ إِذْ رَآکَ عَلَى هَذِهِ الْحَالِ وَ إِنَّ انْقِطَاعِی إِلَیْکُمْ وَ مَوَدَّتِی لَکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ لَمُعْرِقٌ فِیهَا عَنْ أَبَوَیَّ وَ إِنَّ هَذَا وَ قَوْمَهُ لَأَعْدَاؤُکُمْ فِی الْجَاهِلِیَّةِ وَ الْإِسْلَامِ وَ قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى نَبِیِّهِ ع فِی أَهْلِ بَیْتِ هَذَا إِنَّ الَّذِینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ «1» فَقَالَ الْمَنْصُورُ صَدَقْتَ.

فَقَالَ سَوَّارٌ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنَّهُ یَقُولُ بِالرَّجْعَةِ وَ یَتَنَاوَلُ الشَّیْخَیْنِ بِالسَّبِّ وَ الْوَقِیعَةِ فِیهِمَا فَقَالَ السَّیِّدُ أَمَّا قَوْلُهُ بِأَنِّی أَقُولُ بِالرَّجْعَةِ فَإِنَّ قَوْلِی فِی ذَلِکَ عَلَى مَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ یُکَذِّبُ بِآیاتِنا فَهُمْ یُوزَعُونَ «2» وَ قَدْ قَالَ فِی مَوْضِعٍ آخَرَ وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً «3» فَعَلِمْتُ أَنَّ هَاهُنَا حَشْرَیْنِ أَحَدُهُمَا عَامٌّ وَ الْآخَرُ خَاصٌّ وَ قَالَ سُبْحَانَهُ رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى‏ خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ «4» وَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ «5» وَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْیاهُمْ «6» فَهَذَا کِتَابُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص یُحْشَرُ الْمُتَکَبِّرُونَ فِی صُوَرِ الذَّرِّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ قَالَ ص لَمْ یَجْرِ فِی بَنِی إِسْرَائِیلَ شَیْ‏ءٌ إِلَّا وَ یَکُونُ فِی أُمَّتِی مِثْلُهُ حَتَّى الْمَسْخُ وَ الْخَسْفُ وَ الْقَذْفُ وَ قَالَ حُذَیْفَةُ وَ اللَّهِ مَا أَبْعَدَ أَنْ یَمْسَخَ اللَّهُ کَثِیراً مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ قِرَدَةً وَ خَنَازِیرَ.

فَالرَّجْعَةُ الَّتِی نَذْهَبُ إِلَیْهَا هِیَ مَا نَطَقَ بِهِ الْقُرْآنُ وَ جَاءَتْ بِهِ السُّنَّةُ وَ إِنَّنِی لَأَعْتَقِدُ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى یَرُدُّ هَذَا یَعْنِی سَوَّاراً إِلَى الدُّنْیَا کَلْباً أَوْ قِرْداً أَوْ خِنْزِیراً أَوْ ذَرَّةً فَإِنَّهُ وَ اللَّهِ مُتَجَبِّرٌ مُتَکَبِّرٌ کَافِرٌ قَالَ فَضَحِکَ الْمَنْصُورُ وَ أَنْشَدَ السَّیِّدُ یَقُولُ‏

  جَاثَیْتُ سَوَّاراً أَبَا شَمْلَةٍ / عِنْدَ الْإِمَامِ الْحَاکِمِ الْعَادِلِ‏

  فَقَالَ قَوْلًا خَطَأً کُلُّهُ / عِنْدَ الْوَرَى الْحَافِی وَ النَّاعِلِ‏

  مَا ذَبَّ عَمَّا قُلْتُ مِنْ وَصْمَةٍ / فِی أَهْلِهِ بَلْ لَجَّ فِی الْبَاطِلِ‏

  وَ بَانَ لِلْمَنْصُورِ صِدْقِی کَمَا / قَدْ بَانَ کِذْبُ الْأَنُوکِ الْجَاهِلِ‏

  یُبْغِضُ ذَا الْعَرْشِ وَ مَنْ یَصْطَفِی / مِنْ رُسْلِهِ بِالنَّیِّرِ الْفَاضِلِ‏

  وَ یَشْنَأُ الْحَبْرَ الْجَوَادَ الَّذِی / فُضِّلَ بِالْفَضْلِ عَلَى الْفَاضِلِ‏

  وَ یَعْتَدِی بِالْحُکْمِ فِی مَعْشَرٍ / أَدَّوْا حُقُوقَ الرُّسْلِ لِلرَّاسِلِ‏

  فَبَیَّنَ اللَّهُ تَزَاوِیقَهُ / فَصَارَ مِثْلَ الْهَائِمِ الْهَائِلِ.

قَالَ فَقَالَ الْمَنْصُورُ کُفَّ عَنْهُ فَقَالَ السَّیِّدُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ الْبَادِئُ أَظْلَمُ یَکُفُّ عَنِّی حَتَّى أَکُفَّ عَنْهُ فَقَالَ الْمَنْصُورُ لِسَوَّارٍ تَکَلَّمْ بِکَلَامٍ فِیهِ نَصَفَةٌ کُفَّ عَنْهُ حَتَّى لَا یَهْجُوَکَ. (الفصول المختارة، ص93-95)




[1] . اختلاف قرائت: این کلمه به سه صورت «نُغادِرْ، تُغادِرْ، نُغْدِرْ» قرائت شده است:

و قرأ الجمهور نغادر بنون العظمة و قتادة تغادر على الإسناد إلى القدرة أو الأرض، و أبان بن یزید عن عاصم کذلک أو بفتح الدال مبنیا للمفعول واحد بالرفع و عصمة کذلک، و الضحاک نغدر بضم النون و إسکان الغین و کسر الدال (البحر المحیط، ج‏7، ص187)

[2] . وَ تَرَى الْأَرْضَ بارِزَةً؛ و قرأ عیسى «وَ تُرَى الْأَرْضُ» مبنیا للمفعول (البحر المحیط، ج‏7، ص187)

[3] . همچنین در قرائت‌های غیرمشهور به صورت «یُسَیِّرُ الْجِبالَ» ، «تَسیرُ الْجِبالُ» و «سُیِّرَت الجبالُ» هم قرائت شده است: (و عن الحسن کذلک إلّا أنه بضم الیاء باثنتین من تحتها، و ابن محیصن و محبوب عن أبی عمر «و تسیر» من سارت الجبال. و قرأ أبیّ سُیِّرَت الجبالُ. البحر المحیط، ج‏7، ص187)

[4] . قرأ ابن کثیر و أبو عمرو و ابن عامر «و یوم تُسیَّر» بضم التاء و فتح الیاء «الجبالُ» رفع و الباقون «نُسَیِّرُ» بالنون و کسر الیاء و «الْجِبالَ» نصب. قال أبو علی حجة من بنى الفعل للمفعول به قوله «وَ سُیِّرَتِ الْجِبالُ» و قوله «وَ إِذَا الْجِبالُ سُیِّرَتْ» و من قرأ «نُسَیِّرُ» فلأنه أشبه بما بعده من قوله «وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً»

[5] . و قرأ نافع و حمزة و الکسائی و الأعرج و شیبة و عاصم و ابن مصرّف و أبو عبد الرحمن «نُسَیِّرُ» بنون العظمة «الجبالَ» بالنصب،

و ابن عامر و ابن کثیر و أبو عمرو و الحسن و شبل و قتادة و عیسى و الزهری و حمید و طلحة و الیزیدی و الزبیری عن رجاله عن یعقوب بضم التاء و فتح الیاء المشددة مبنیا للمفعول الْجِبالُ بالرفع

[6] . مرحوم مجلسی در بحار الأنوار، ج‏53، ص118 شبیه همین مضمون را از امیرالمومنین ع روایت کرده است:

تَفْسِیرُ النُّعْمَانِیِّ، فِیمَا رَوَاهُ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ: وَ أَمَّا الرَّدُّ عَلَى مَنْ أَنْکَرَ الرَّجْعَةَ فَقَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ یُکَذِّبُ بِآیاتِنا فَهُمْ یُوزَعُونَ» أَیْ إِلَى الدُّنْیَا فَأَمَّا مَعْنَى حَشْرِ الْآخِرَةِ فَقَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً»

[7] . این روایت هم جای تامل دارد: فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: لَوْ لَا أَنِّی أَحْذَرُ نِسَاءَ بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ لَتَرَکْتُهُ لِلْعَادِیَةِ وَ السِّبَاعِ- حَتَّى یُحْشَرَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مِنْ بُطُونِ السِّبَاعِ وَ الطَّیْرِ (تفسیر القمی، ج‏1، ص123)

[8] . فإن قلت لم جی‏ء بحشرناهم ماضیا بعد نسیر و ترى؟ قلت: للدلالة على أن حشرهم قبل التسییر و قبل البروز، لیعاینوا تلک الأهوال العظائم، کأنه قیل: و حشرناهم قبل ذلک مَوْعِداً وقتا لإنجاز ما وعدتم على ألسنة الأنبیاء من البعث و النشور.