سفارش تبلیغ
صبا ویژن

277) سوره حجر (15) آیه 38 إِلى‏ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُوم

بسم الله الرحمن الرحیم

277) سوره حجر (15) آیه 38   

إِلى‏ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ

ترجمه

[خداوند به ابلیس فرمود: پس، بدرستی که تو از مهلت‌داده‌شدگانی] تا روزِ آن وقت معین.

حدیث

1) اسحاق بن عمار می‌گوید: از ایشان (یعنی از امام زین‌العابدین علیه السلام) در مورد اینکه خداوند به شیطان تا وقت معینی مهلت داده و در قرآن کریم آمده است که «فرمود: پس، بدرستی که تو از مهلت‌داده‌شدگانی؛ تا روزِ آن وقت معین.» سوال کردم.

فرمودند: «آن وقت معین» روز قیام قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف است. وقتی خداوند ایشان را مبعوث می‌کند، زمانی می‌رسد که ایشان در مسجد کوفه است و ابلیس در حالی که به زانو درآمده نزد ایشان می‌آید و می‌گوید: ای وای از این روز! پس او را دربند کرده، گردن می‌زنند و آن هنگام، روزِ آن وقت معینی است که پایان اجل و مهلت اوست.

منتخب الأنوار المضیئة فی ذکر القائم الحجة علیه السلام، ص203

وَ مِمَّا جَازَ لِی رِوَایَتُهُ أَیْضاً عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَیَادِیِّ یَرْفَعُهُ إِلَى إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ: سَأَلْتُهُ یَعْنِی زَیْنَ الْعَابِدِینَ ع عَنْ إِنْظَارِ اللَّهِ تَعَالَى إِبْلِیسَ وَقْتاً مَعْلُوماً ذَکَرَهُ فِی کِتَابِهِ «قَالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ إِلى‏ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ» قَالَ «الْوَقْتُ الْمَعْلُومُ» یَوْمُ قِیَامِ الْقَائِمِ فَإِذَا بَعَثَهُ اللَّهُ کَانَ فِی مَسْجِدِ الْکُوفَةِ وَ جَاءَ إِبْلِیسُ حَتَّى یَجْثُو عَلَى رُکْبَتَیْهِ فَیَقُولُ یَا وَیْلَاهْ مِنْ هَذَا الْیَوْمِ فَیَأْخُذُ بِنَاصِیَتِهِ فَیَضْرِبُ عُنُقَهُ فَذَلِکَ یَوْمُ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ مُنْتَهَى أَجَلِه‏.[1]

توجه:  شباهت ظهور و رجعت و قیامت

در برخی از احادیث، این روز به ایام رجعت - رجعت پیامبر اکرم ص (تفسیر القمی، ج‏2، ص245)[2] یا رجعت امیرالمومنین و پیامبر ص (مختصر البصائر، ص115-117)[3] - ونیز به نفخه اول در نفخ صور (علل الشرائع، ج‏2، ص402)[4] تطبیق داده‌اند.

این گونه روایات که یک آیه را بر ظهور، رجعت، یا مقدمات قیامت تطبیق می‌دهند فراوان است؛ و علامه طباطبایی توضیح داده‌اند که «ظهور» و «رجعت» و «قیامت» سه مرتبه از مراتب ظهور حقیقت نهایی عالَم است و تقریبا اغلب آیاتی را که ناظر به یکی از این سه‌تاست، می‌توان برای فهم دوتای دیگر به کار گرفت؛ و روایات نیز در همین مقام هستند. (المیزان، ج2، ص106)[5] و موید این برداشت هم روایتی است که در برخی کتب انبیای قبلی، این روز را با این تعابیر توضیح داده است:

روزى است که به نحوی حتمی و قطعی مقدر کرده‌ام که در آن روز زمین را از کفر و شرک و گناهان پاک گردانم، مردانى را براى آن وقت برمى‏گزینم که دلهاى آنها را در راه ایمان امتحان کرده‌، و پر کرده‌ام از ورع و اخلاص و یقین و تقوى و خشوع و راستى و بردبارى و صبر و وقار و زهد در دنیا، و رغبت بدانچه که نزد من است؛ دین حق را بپا می‌دارند و بدان میل می‌کنند... (سعد السعود (للسید بن طاوس) ص34)[6]

2) از امام رضا ع روایت شده است:

کسی که ورع [= خویشتن‌داری] ندارد، دین ندارد؛ و کسی که تقیه نمی‌کند، ایمان ندارد؛ و بدرستی که گرامی‌ترین شما نزد خدا کسی است که بیشتر بر اساس تقیه عمل کند.

[تقیه: خویشتن‌داری از بیان برخی حقایق دین در جایی که ظرفیت و یا شرایط فهمش در مخاطب وجود ندارد و صرفا موجب نزاع بین مسلمانان (شیعه و سنی) و چه‌بسا کشته شدن بیگناهان ‌شود]

به ایشان گفته شد: یا ابن رسول الله! تا کِی؟

فرمودند: «تا روزِ آن وقت معین.» که همان روز قیام قائم ماست؛ پس هر که تا پیش از قیام قائم ما تقیه را ترک کند، از ما نیست.

کفایة الأثر فی النص على الأئمة الإثنی عشر، ص274

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِیَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمْدَانِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَعْبَدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ خَالِدٍ قَالَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ مُوسَى الرِّضَا ع لَا دِینَ لِمَنْ لَا وَرَعَ [لَهُ‏] وَ لَا إِیمَانَ لِمَنْ لَا تَقِیَّةَ لَهُ وَ إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَعْمَلُکُمْ بِالتَّقِیَّةِ فَقِیلَ لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِلَى مَتَى قَالَ إِلى‏ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ وَ هُوَ یَوْمُ خُرُوجِ قَائِمِنَا فَمَنْ تَرَکَ التَّقِیَّةَ قَبْلَ خُرُوجِ قَائِمِنَا فَلَیْسَ مِنَّا.

تدبر

1) «إِلى‏ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ»

ابلیس از خداوند مهلت خواست «تا روزی که مبعوث می‌شوند»، یعنی تا روز قیامت؛ خداوند به او مهلت‌ داد؛ اما پایان مهلت را با تعبیر «تا روزِ آن وقت معین» بیان کرد. آن زمان چه موقع است؟

الف. روز قیامت است (الکشاف، ج2، ص578)، از این جهت که روز قیامت فقط برای خدا معلوم است (مفاتیح الغیب (فخر رازی)، ج19، ص141) یا از این جهت که تا آن موقع وی را عذاب نمی‌کنند (حسن بصری، جبائی، ابومسلم، به نقل از مجمع‌البیان، ج6، ص519)

ب.  خود اینکه تعبیر در پاسخ، با تعبیر در سوال تفاوت کرد، نشان می‌دهد که یک زمان معینی غیر از روز قیامت است؛ اما چه موقع است، چند دیدگاه مطرح شده:

ب.1) ایام ظهور است (بسیاری از روایات بر این تطبیق داده‌اند) از این جهت که روزی است که جامعه بشری در همین دنیا به کمال خود می‌رسد؛ یعنی بشریت به رشدی می‌رسد که دیگر ظلم و گناه نمی‌کند؛ و لذاست که در آن روز، دیگر مهلتی برای بقای شیطان نیست. (المیزان، ج12، ص159)

ب.2) ایام رجعت است (برخی از روایات بر این تطبیق داده‌اند) که دلیلش می‌تواند همان دلیل فوق باشد.

ب.3) ابتدای نفخ اول است که آخرین زمان تکلیف است، یعنی آخرین زمانی است که امکان گناه برای بشر وجود دارد (ابن‌عباس، به نقل از مجمع‌البیان، ج6، ص519)

ب.4) وقتی است که برای خدا معلوم است اما برای ابلیس معلوم نیست؛ تا او را در ابهام بگذارد و هر لحظه او منتظر مرگش باشد (بلخی، به نقل از مجمع‌البیان، ج6، ص519)

ب.5) ...

ج. شاید بتوان گفت همه این دیدگاه‌ها هرکدام وجهی از واقعیت را بیان می‌کنند؛ بویژه اگر به مطلبی که در تکمله حدیث1 بیان شد، توجه شود. باید در مفهوم «مهلت دادن» توجه شود. مهلت برای چه؟ برای اغوا کردن، برای زنده ماندن در دنیا، ... . در واقع در هر مرحله‌ای از مراحل فوق، وجود ابلیس و حوزه کارآیی او از جهتی محدود می‌شود، و از آن جهت مهلت وی به پایان می‌رسد. شاید همین که به جای هریک از زمان‌های فوق (که در قرآن برای اغلب آنها تعبیر مستقلی به کار رفته) تعبیر «روزِ آن وقت معین» ‌را آورد، شاهدی بر صحت این دیدگاه باشد. (توضیح بیشتر در تدبر2)

2) «إِلى‏ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ»

تعبیر کردن از پایان مهلت شیطان به «تا روزی که وقتش معلوم است» هم معلوم و معین بودن آن را می‌رساند و هم به نحوی مساله را برای ما مبهم و نامعلوم رها کرده است. چرا؟

به نظر می‌رسد خود این گونه تعبیر کردن نمونه‌ای از بلاغت قرآن کریم است که ابعاد مختلفی از یک حقیقت و بلکه حقایق مختلفی را در یک عبارت بگنجاند؛ از این جهت که آوردن چنین تعبیری،:

الف. می‌تواند نشاندهنده این باشد که این روز برای خدا کاملا معلوم، اما برای ما مبهم است.

ب. می‌تواند همه دیدگاه‌هایی را که درباره تعیین این روز ارائه شده (تدبر1) پوشش دهد؛ آن هم به نحوی که قبول هیچ مقطعی برای پایان مهلت مستلزم نفی مقطع دیگر نباشد.

ج. ...

3) «إِلى‏ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ»

فرمود :تا روزِ آن وقت معین. یعنی یک «وقت معین»ی هست که تا آن روز مهلت داری. این تعبیر بخوبی نشان می‌دهد که کلمه «یوم: روز» لزوما به معنای «روز 24 ساعتی که واحد شمارش هفته و ماه و سال است»، یا «روز در مقابل شب» نیست، بلکه به معنای «یک مقطع زمانی» است.

(لذا در آیاتی هم که مثلا آمده آسمانها و زمین را در شش روز آفرید، یا ... ضرورتی ندارد که آن را به معنای روز 24 ساعتی یا روز در مقابل شب بدانیم، که بعد در توجیهش دچار مشکل شویم)

4) «إِلى‏ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ»

نفرمود: «الی الیوم المعلوم: تا روز معلوم» یا «الی الوقت المعلوم: تا وقت معین»؛ چرا؟

الف. چه‌بسا می‌خواهد ذهن را درگیر کند که یک «وقت معلوم»ی هم در کار است؛ که در یک مقطع زمانی خاص فراخواهد رسید. وقتی آن مقطع زمانی (یوم) مربوط به یک «وقت معلوم» است، که مهمترین ویژگی آن وقت، این است که معلوم است؛

پس،

ما هم می‌توانیم بدان علم پیدا کنیم.

ب. ...

حکایت

5) مومن الطاق، یکی از اصحاب برجسته امام باقر ع و امام صادق ع بود. نقل شده است وقتی خبر رحلت امام صادق ع [یا طبق برخی نقلها: امام باقر ع] را به او دادند، یکی از علمای مخالف شیعه که با او رفت و آمد داشت، به طعنه به او گفت: «امام تو مُرد؟!»

او گفت: بله، اما امام تو «از مهلت‌داده‌شدگان است؛ تا روزِ آن وقت معین»!

الإحتجاج (للطبرسی)، ج‏2، ص381 [7]



[1] . ؛ در تفسیر العیاشی، ج‏2، ص242 (و با سند متصل به او، در دلائل الإمامة، ص453) شبیه این حدیث را یکی از موالی اسحاق بن عمار، از امام صادق ع می‌پرسد. (روایت را به نقل از دلائل الامامه آورده‌ایم که عباراتش تفاوتهای مختصری با تفسیر عیاشی کنونی دارد و ظاهرا نقل وی درست‌تر است) وَ أَخْبَرَنِی أَبُو الْحَسَنِ عَلِیٌّ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو جَعْفَرٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا الْمُظَفَّرُ بْنُ جَعْفَرِ بْنِ الْمُظَفَّرِ الْعَلَوِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَسْعُودٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ فَضَّالٍ، قَالَ: حَدَّثَنِی الْعَبَّاسُ بْنُ عَامِرٍ، عَنْ وَهْبِ بْنِ جَمِیعِ مَوْلَى إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ، قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) عَنْ إِبْلِیسَ، قَوْلِهِ: رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ قالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ إِلى‏ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ» أَیُّ یَوْمٍ هُوَ؟ قَالَ: یَا وَهْبُ، أَ تَحْسَبُ أَنَّهُ یَوْمَ یَبْعَثُ اللَّهُ (تَعَالَى) النَّاسَ؟ لَا، وَ لَکِنَّ اللَّهَ (عَزَّ وَ جَلَّ) أَنْظَرَهُ إِلَى یَوْمِ یَبْعَثُ اللَّهُ (عَزَّ وَ جَلَّ) قَائِمَنَا، فَإِذَا بَعَثَ اللَّهُ (عَزَّ وَ جَلَّ) قَائِمَنَا، فَیَأْخُذُ بِنَاصِیَتِهِ، وَ یَضْرِبُ عُنُقَهُ، فَذَلِکَ یَوْمُ الْوَقْتِ الْمَعْلُوم‏.

[2] . أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یُونُسَ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع‏ فِی قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى‏ إِلى‏ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ‏ قَالَ یَوْمُ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ یَوْمٌ یَذْبَحُهُ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلَى الصَّخْرَةِ الَّتِی فِی بَیْتِ الْمَقْدِسِ‏.

مرحوم فیض کاشانی در تفسیر الصافی، ج‏3، ص113 می‌گوید: مقصود از این تعبیر، هنگام رجعت است.

[3] . مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی الْخَطَّابِ، عَنْ مُوسَى بْنِ سَعْدَانَ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ الْحَضْرَمِیِّ، عَنْ عَبْدِ الْکَرِیمِ بْنِ عَمْرٍو الْخَثْعَمِیِّ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ‏ «إِنَّ إِبْلِیسَ قَالَ‏ أَنْظِرْنِی إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ فَأَبَى اللَّهُ ذَلِکَ عَلَیْهِ، فَقَالَ‏ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ إِلى‏ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ فَإِذَا کَانَ‏ یَوْمُ‏ الْوَقْتِ‏ الْمَعْلُومِ‏ ظَهَرَ إِبْلِیسُ‏ لَعَنَهُ اللَّهُ فِی جَمِیعِ أَشْیَاعِهِ مُنْذُ خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ إِلَى یَوْمِ الْوَقْت‏ الْمَعْلُومِ، وَ هِیَ آخِرُ کَرَّةٍ یَکُرُّهَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ص.

فَقُلْتُ: وَ إِنَّهَا لَکَرَّاتٌ؟

قَالَ: نَعَمْ، إِنَّهَا لَکَرَّاتٌ وَ کَرَّاتٌ، مَا مِنْ إِمَامٍ فِی قَرْنٍ إِلَّا وَ یَکُرُّ مَعَهُ الْبَرُّ وَ الْفَاجِرُ فِی دَهْرِهِ حَتَّى یُدِیلَ‏ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْمُؤْمِنَ مِنَ الْکَافِرِ. فَإِذَا کَانَ یَوْمُ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ کَرَّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ص فِی أَصْحَابِهِ، وَ جَاءَ إِبْلِیسُ فِی أَصْحَابِهِ، وَ یَکُونُ مِیقَاتُهُمْ فِی أَرْضٍ مِنْ أَرَاضِی الْفُرَاتِ، یُقَالُ لَهَا الرَّوْحَاءُ قَرِیبٌ مِنْ کُوفَتِکُمْ، فَیَقْتَتِلُونَ قِتَالًا لَمْ یُقْتَتَلْ مِثْلُهُ مُنْذُ خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْعَالَمِینَ، فَکَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَى أَصْحَابِ عَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ص قَدْ رَجَعُوا إِلَى خَلْفِهِمُ الْقَهْقَرَى مِائَةَ قَدَمٍ، وَ کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَیْهِمْ وَ قَدْ وَقَعَتْ بَعْضُ أَرْجُلِهِمْ فِی الْفُرَاتِ. فَعِنْدَ ذَلِکَ یَهْبِطُ الْجَبَّارُ عَزَّ وَ جَلَ‏ فِی ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ وَ الْمَلائِکَةُ وَ قُضِیَ الْأَمْرُ، رَسُولُ اللَّهِ ص أَمَامَهُ بِیَدِهِ حَرْبَةٌ مِنْ نُورٍ، فَإِذَا نَظَرَ إِلَیْهِ إِبْلِیسُ رَجَعَ الْقَهْقَرَى نَاکِصاً عَلَى عَقِبَیْهِ، فَیَقُولُونَ لَهُ أَصْحَابُهُ: أَیْنَ تُرِیدُ وَ قَدْ ظَفِرْتَ؟ فَیَقُولُ: إِنِّی أَرى‏ ما لا تَرَوْنَ‏ ... إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِینَ‏ فَیَلْحَقُهُ النَّبِیُّ ص فَیَطْعُنُهُ طَعْنَةً بَیْنَ کَتِفَیْهِ، فَیَکُونُ هَلَاکُهُ وَ هَلَاکُ جَمِیعِ أَشْیَاعِهِ، فَعِنْدَ ذَلِکَ یُعْبَدُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَا یُشْرَکُ بِهِ شَیْئاً. وَ یَمْلِکُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع أَرْبَعاً وَ أَرْبَعِینَ أَلْفَ سَنَةٍ، حَتَّى یَلِدَ الرَّجُلُ مِنْ شِیعَةِ عَلِیٍّ ع أَلْفَ وَلَدٍ مِنْ صُلْبِهِ ذَکَراً، فِی کُلِّ سَنَةٍ ذَکَراً، وَ عِنْدَ ذَلِکَ تَظْهَرُ الْجَنَّتَانِ الْمُدْهَامَّتَانِ عِنْدَ مَسْجِدِ الْکُوفَةِ وَ مَا حَوْلَهُ بِمَا شَاءَ اللَّهُ»

[4] . أَخْبَرَنَا عَلِیُّ بْنُ حَبَشِیِّ بْنِ قُونِیٍّ رَحِمَهُ اللَّهُ فِیمَا کَتَبَ إِلَیَّ قَالَ حَدَّثَنَا جَمِیلُ بْنُ زِیَادٍ قَالَ حَدَّثَنَا الْقَاسِمُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ سَلَمَةَ عَنْ یَحْیَى بْنِ أَبِی الْعَلَاءِ الرَّازِیِّ أَنَّ رَجُلًا دَخَلَ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ جُعِلْتُ فِدَاکَ أَخْبِرْنِی ... وَ أَخْبِرْنِی عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لِإِبْلِیسَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ إِلى‏ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ ... فَالْتَفَتَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِلَیْهِ وَ قَالَ مَا سَأَلَنِی عَنْ مَسْأَلَتِکَ أَحَدٌ قَطُّ قَبْلَکَ ... قَالَ وَ یَوْمُ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ یَوْمٌ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ نَفْخَةٌ واحِدَةٌ فَیَمُوتُ إِبْلِیسُ مَا بَیْنَ النَّفْخَةِ الْأُولَى وَ الثَّانِیَةِ...

[5] . «فإذا تصفحت وجدت شیئا کثیرا من الآیات ورد تفسیرها عن أئمة أهل البیت تارة بالقیامة و أخرى بالرجعة و ثالثة بالظهور، و لیس ذلک إلا لوحدة و سنخیة بین هذه المعانی‏»

[6] . رَأَیْتُ فِی صُحُفِ إِدْرِیسَ عَلَى نَبِیِّنَا وَ آلِهِ وَ عَلَیْهِ السَّلَامُ ... فیما نذکره من القائمة الثامنة من الکراس الخامس من سؤال إبلیس و جواب الله بلفظ ما وجدناه‏:

 قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ‏ قَالَ لَا وَ لَکِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ إِلَى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ فَإِنَّهُ یَوْمٌ قَضَیْتُ وَ حَتَمْتُ أَنْ أُطَهِّرَ الْأَرْضَ ذَلِکَ الْیَوْمَ مِنَ الْکُفْرِ وَ الشِّرْکِ وَ الْمَعَاصِی وَ أَنْتَخِبَ لِذَلِکَ الْوَقْتِ عِبَاداً لِی امْتَحَنْتُ قُلُوبَهُمْ لِلْإِیمَانِ وَ حَشَوْتُهَا بِالْوَرَعِ [بالروح] وَ الْإِخْلَاصِ وَ الْیَقِینِ وَ التَّقْوَى وَ الْخُشُوعِ وَ الصِّدْقِ وَ الْحِلْمِ وَ الصَّبْرِ وَ الْوَقَارِ وَ الزُّهْدِ فِی الدُّنْیَا وَ الرَّغْبَةِ فِیمَا عِنْدِی یَدِینُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ أُولَئِکَ‏ أَوْلِیَائِی حَقّاً اخْتَرْتُ لَهُمْ نَبِیّاً مُصْطَفَى وَ أَمِیناً مُرْتَضَى فَجَعَلْتُهُ لَهُمْ نَبِیّاً وَ رَسُولًا وَ جَعَلْتُهُمْ لَهُ أَوْلِیَاءَ وَ أَنْصَاراً تِلْکَ أُمَّةٌ اخْتَرْتُهَا لِلنَّبِیِّ الْمُصْطَفَى وَ أَمِینِیَ الْمُرْتَضَى ذَلِکَ وَقْتٌ حَجَبْتُهُ فِی عِلْمِ غَیْبِی وَ لَا بُدَّ أَنَّهُ وَاقِعٌ أُبِیدُکَ یَوْمَئِذٍ وَ خَیْلَکَ وَ رَجِلَکَ وَ جُنُودَکَ أَجْمَعِینَ فَاذْهَبْ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ إِلَى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُوم.

[7] . کان أبو حنیفة یوما آخر یتماشى مع مؤمن الطاق فی سکة من سکک الکوفة إذا مناد ینادی من یدلنی على صبی ضال؟ فقال مؤمن الطاق أما الصبی الضال فلم نره و إن أردت شیخا ضالا فخذ هذا عنى به أبا حنیفة و لما مات الصادق ع رأى أبوحنیفة مؤمن الطاق فقال له مات إمامک-؟ قال نعم أما إمامک مِنَ الْمُنْظَرِینَ إِلى‏ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُوم‏.

 


276) سوره حجر (15) آیه 37 قالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَر

بسم الله الرحمن الرحیم

276) سوره حجر (15) آیه 37  

قالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرینَ

ترجمه

فرمود: پس، بدرستی که تو از مهلت‌داده‌شدگانی.

توجه

عبارات این آیه بسیار شبیه آیه 15 سوره اعراف است (قالَ إِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرینَ) که در جلسه 235 مورد بحث قرار گرفت. تمامی نکات ترجمه‌، احادیث و تدبرهای آن به اینجا نیز مرتبط می‌باشد.

حدیث

حکایت زیر را ابوالفتوح رازی (قرن6) در تفسیرش که به زبان فارسی است، و متنهای عربی‌ای که یافت شد همگی از این کتاب برگرفته‌اند؛ لذا عین عبارات او را بدون هرگونه دخل و تصرف می‌آوریم؛ و فقط برخی عبارات را داخل [] توضیح داده‌ایم:

و در خبرى مى‏آید از ابو هشام، گفت: من در مسجد واسط نشسته بودم و دوستى با من نشسته بود. مردى از در مسجد درآمد بارانی‌اى پوشیده بر عادت مسافران، و نزدیک اسطوانى رفت و دو رکعت نماز کرد.

آنگه بر ما آمد و بنشست، گفت: همانا که در این مسجد شما تیامنى مى‏باید کردن به قبله. [= نماز تحیت مسجد]

گفتم: چنین مى‏گویند.

گفت: من هرگز این جا نماز نکرده‏ام پیش از امروز.

آنگه گفت: مردمانى را مى‏بینم که مى‏گویند: «اللّهمّ انّی اسئلک باسمک المختوم»، بار خدایا! به حقّ آن نام پنهانى تو؛ و خدا را نامى باشد پنهان از بندگان خویش،

نبینى که چون آدم و حوّا- علیهما السّلام- در ماندند، خدا را به چه نام خواندند، گفتند: «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا ...» [اعراف/23]، خداى تعالى توبه ایشان قبول کرد.

و نوح چون درماند از دست کفّار، خدا را به این نام خواند که: «رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً» [نوح/26]، خداى تعالى دعایش اجابت کرد و کافران را دمار بر آورد.

و ابراهیم- علیه السّلام- چون حاجتى داشت، خداى تعالى را به این نام بخواند، فی قوله: «رَبِّ هَبْ لِی حُکْماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ» [شعراء/83]، اجابتش آمد.

و موسى- علیه السّلام- چون قبطى را بکشت، گفت: «رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی»، اجابتش آمد: «فَغَفَرَ لَهُ» [قصص/28].

سلیمان- علیه السّلام- چون مُلک خواست از خداى تعالى و مغفرت، هم به این نامش خواند: «رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ هَبْ لِی مُلْکاً لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی» [ص/35]، خداى تعالى اجابت فرمود.

زکریّا- علیه السّلام- چون از خداى تعالى فرزند خواست هم به این نامش بخواند، گفت: «رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثِینَ» [انبیاء/89]، خداى تعالى او را اجابت کرد و یحیى را به او داد.

سیّد وُلد آدم خداى را به این نام بخواند که: «رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ أَنْتَ خَیْرُ الرَّاحِمِینَ» [مومنون/118]، خداى تعالى او را اجابت کرد، گفت: «لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ» [فتح/2].

آنگه، صالحان امّت او چون خداى تعالى را به این نام بخواندند- در آخر سوره آل عمران- فی قوله تعالى: «رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا» [آل‌عمران/191] تا به آخر آیات، توقیع آیات اجابت ایشان چنین آمد که: «فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ» [آل‌عمران/195].

آنگه آن طرید مُمَلّک [= طرد شده‌ای که هیچ کاره است] که بدترین مملکت است خداى را هم به این نام خواند: «رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ» [حجر/36]، اجابت آمد که: «إِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ» [حجر/37].

پس خداى را تعالى نامى باشد از این بزرگوارتر؟

این بگفت و ناپیدا شد.

ما بدانستیم که آن خضر است علیه السّلام.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسیرالقرآن، ج‏1، ص70-71

(مستدرک الوسائل، ج‏5، ص280-282، همین عبارات را به عربی برگردانده است)[1]

تدبر

1) «قالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرینَ»

ابلیس به «در مقابل خدا ایستادن» افتخار کرد! و تقاضا کرد این مقام تا روز قیامت برایش باقی بماند؛ و خدا هم اجازه داد!

توضیح تخصصی

بعد از اینکه ابلیس از درگاه خدا رانده شد، با توسل به ربوبیت خداوند گفت «پس، مهلتم ده تا روزی که مبعوث می‌شوند» (آیه قبل)؛ و خدا هم با تعبیر «پس، تو از مهلت‌داده‌شدگانی» به او مهلت دارد.

با مقایسه این دو آیه با آیات مشابه آن در سوره اعراف «قالَ أَنْظِرْنی‏ إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ؛ قالَ إِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرینَ» می‌بینیم حرف «فـ» - که برای نتیجه‌گیری است - در اینجا در هر دو آیه اضافه شده است.

وقتی آیات قبلی این دو سوره را مقایسه کنیم می‌بینیم در سوره اعراف صحبتی از رجم و لعن شیطان مطرح نشده، و فقط خداوند فرمود «تو در اینجا حق نداری تکبر بورزی و از اینجا بیرون رو»؛ اما در اینجا می‌فرماید: «بیرون رو که تو رجیم هستی و تا روز قیامت لعنت بر تو باد»؛ و شیطان می‌گوید حالا که من رجیم و لعین هستم، تا قیامت مهلت بده و بگذار همین طور بمانم!

به تعبیر مرحوم نجفی همدانی:

ابلیس وقتی از درگاه خدا رانده شد، به اینکه «در مقابل خدا ایستاده» (و رانده شده) افتخار می‌کند و می‌گوید حالا که مرا راندی و توانستم به جایی برسم که در برابر تو بایستم (و از درگاهت رانده شوم)، پس همین سِمَت مرا ادامه بده و بگذار تا روز قیامت (که مرحله‌ای است که دیگر مالکیت مطلق خداوند بر همه چیز آشکار می‌شود) در این مقام باقی بمانم.

و خدا هم با تعبیر «پس» تو از مهلت داده شدگانی؛ این درخواست او را اجابت کرد.

این نشان می‌دهد خباثت در اشخاص وقتی شدت می‌گیرد به حدی می‌رسد که خودشان آن خباثت را برای خود خوب می‌پندارند و خواهان بهره‌مندی همیشگی از آن خباثت هستند.

اگر این را بفهمیم متوجه می‌شویم که چرا بسیاری از کافران به کفر خود می‌بالند و افتخار می‌کنند.

(درخشان پرتوی از اصول کافی، ج5، تلخیصی از مطالب ص102-105)

[درباره اینکه چرا خدا به شیطان مهلت داد، در همان آیه 15 سوره اعراف (جلسه 234) تدبرهای 1 و 2 و 5 توضیحاتی ارائه شد]

2)‌ «قالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرینَ»

چرا نفرمود «فأنت من المنظرین» بلکه تاکید کرد و فرمود «فإنّک ...»؟

الف. شاید می‌خواهد نشان دهد که این گونه نیست که «این مهلت دادن در برنامه خدا لحاظ نشده باشد و صرفا در پاسخ او به او این مهلت داده شده» و تاکید کند که حتما این مهلت را به تو می‌دهیم؛ چون اساسا زندگی انسان و رشد اختیاری وی، بدون اینکه ابلیسی در سر راه او قرار بگیرد، بی‌معنی است.

ب. ...



[1] . أَبُو الْفُتُوحِ فِی تَفْسِیرِهِ، عَنْ أَبِی هِشَامٍ قَالَ: کُنْتُ جَالِساً فِی مَسْجِدِ وَاسِطٍ وَ صَدِیقٌ لِی کَانَ جَالِساً عِنْدِی إِذْ دَخَلَ فِی الْمَسْجِدِ رَجُلٌ وَ عَلَیْهِ ثِیَابُ السَّفَرِ فَأَتَى إِلَى أُسْطُوَانَةٍ فَصَلَّى رَکْعَتَیْنِ ثُمَّ أَتَى إِلَیْنَا وَ جَلَسَ عِنْدَنَا وَ قَالَ إِنَّ فِی مَسْجِدِکُمْ هَذَا تَیَامُناً إِلَى الْقِبْلَةِ قُلْتُ کَذَا یَقُولُونَ قَالَ مَا صَلَّیْتُ هُنَا قَطُّ قَبْلَ هَذَا الْیَوْمِ ثُمَّ قَالَ أَرَى رِجَالًا یَقُولُونَ اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الْمَکْتُومِ إِنَّ لِلَّهِ تَعَالَى اسْماً مَکْتُوماً عَنِ الْعِبَادِ أَ لَا تَرَى آدَمَ وَ حَوَّاءَ لَمَّا اضْطُرَّا دَعَوَا اللَّهَ تَعَالَى بِأَیِّ اسْمٍ قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا  فَقَبِلَ اللَّهُ تَوْبَتَهُمَا وَ نُوحٌ ع لَمَّا اضْطُرَّ مِنَ الْکُفَّارِ دَعَا اللَّهَ بِهَذَا الِاسْمِ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً فَأَجَابَ اللَّهُ دُعَاءَهُ وَ أَهْلَکَ الْکَافِرِینَ وَ إِبْرَاهِیمُ ع مَهْمَا کَانَتْ لَهُ حَاجَةٌ دَعَا اللَّهَ بِهَذَا الِاسْمِ رَبِّ هَبْ لِی حُکْماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ فَاسْتُجِیبَ لَهُ وَ مُوسَى ع لَمَّا قَتَلَ الْقِبْطِیَّ قَالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی فَأَجَابَهُ اللَّهُ بِقَوْلِهِ فَغَفَرَ لَهُ وَ سُلَیْمَانُ ع لَمَّا أَرَادَ مِنْ اللَّهِ تَعَالَى الْمُلْکَ وَ الْمَغْفِرَةَ دَعَا اللَّهَ تَعَالَى بِهَذَا الِاسْمِ فَقَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ هَبْ لِی مُلْکاً لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی فَأَجَابَهُ اللَّهُ تَعَالَى وَ زَکَرِیَّا لَمَّا أَرَادَ مِنَ اللَّهِ تَعَالَى الْوَلَدَ دَعَا اللَّهَ تَعَالَى بِهَذَا الِاسْمِ قَالَ رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثِینَ فَأَجَابَهُ اللَّهُ تَعَالَى وَ وَهَبَ لَهُ یَحْیَى‏ وَ سَیِّدُ وُلْدِ آدَمَ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ ص دَعَا اللَّهَ تَعَالَى بِهَذَا الِاسْمِ قَالَ رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ أَنْتَ خَیْرُ الرَّاحِمِینَ فَأَجَابَهُ اللَّهُ تَعَالَى وَ قَالَ لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ الصَّالِحُونَ مِنْ أُمَّتِهِ لَمَّا دَعَوُا اللَّهَ تَعَالَى بِهَذَا الِاسْمِ فِی آخِرِ سُورَةِ آلِ عِمْرَانَ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا إِلَى آخِرِ الْآیَاتِ فَاسْتُجِیبَ لَهُمْ بِقَوْلِهِ فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ وَ الرَّجِیمُ الْمَطْرُودُ شَرُّ خَلْقِ اللَّهِ دَعَا اللَّهَ تَعَالَى بِهَذَا الِاسْمِ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ فَاسْتَجَابَ لَهُ فِی قَوْلِهِ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ فَلَیْسَ لِلَّهِ تَعَالَى اسْمٌ أَجَلُّ مِنْ هَذَا قَالَ هَذَا وَ غَابَ عَنَّا فَعَلِمْنَا أَنَّهُ الْخَضِرُ ع.

 


275) سوره حجر (15) آیه 36 قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنی‏

بسم الله الرحمن الرحیم

275) سوره حجر (15) آیه 36 

  قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنی‏ إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ

ترجمه

گفت: پروردگارا ! پس، مهلتم ده تا روزی که مبعوث می‌شوند!

توجه

عبارات این آیه بسیار شبیه آیه 14 سوره اعراف است (قالَ أَنْظِرْنی‏ إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ) که در جلسه 234 مورد بحث قرار گرفت. تمامی نکات ترجمه‌، احادیث و تدبرهای آن به اینجا نیز مرتبط می‌باشد.

حدیث

1) از امام صادق ع روایت شده است:

ابلیس در آسمان چهارم خدا را عبادت کرد با دو رکعتی که شش هزار [ در برخی روایات: چهار هزار] سال طول کشید؛ و علت اینکه خداوند او را تا روزی که وقتش معین است مهلت داد، آن سابقه عبادتش بود.

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص242 [1]

عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَطِیَّةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ إِنَّ إِبْلِیسَ عَبَدَ اللَّهَ فِی السَّمَاءِ الرَّابِعَةِ فِی رَکْعَتَیْنِ سِتَّةَ آلَافِ سَنَةٍ وَ کَانَ إِنْظَارُ اللَّهِ إِیَّاهُ إِلَى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ بِمَا سَبَقَ مِنْ تِلْکَ الْعِبَادَة.

2) امام سجاد ع در فرازی از دعایی که بعد از نماز شب می‌خواندند، فرموده‌اند:

خدایا ! .... دشمنت بر من چیره شد، همان که از تو برای گمراه کردنم فرصت خواست و به او فرصت دادی، و تا روز داروی از تو تقاضای مهلت کرد و به او مهلت دادی...

الصحیفة السجادیة، (دعاء 32)

وَ کَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ بَعْدَ الْفَرَاغِ مِنْ صَلَاةِ اللَّیْلِ لِنَفْسِهِ فِی الِاعْتِرَافِ بِالذَّنْب‏

... اللَّهُمَّ ... قَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَیَّ عَدُوُّکَ الَّذِی اسْتَنْظَرَکَ لِغَوَایَتِی فَأَنْظَرْتَهُ، وَ اسْتَمْهَلَکَ إِلَى یَوْمِ الدِّینِ لِإِضْلَالِی فَأَمْهَلْتَهُ.

3) از امام صادق ع روایت شده است:

حسود به خودش ضرر می‌زند پیش از آنکه به کسی که مورد حسادت قرار گرفته ضرر برساند؛ مانند ابلیس که با حسادتش برای خودش لعنت گذاشت و برای آدم برگزیدگی و هدایت و ارتقاء ‌به جایگاه حقایق میثاق الهی و برگزیده شدن.

مصباح الشریعة، ص104

قَالَ الصَّادِقُ ع الْحَاسِدُ یُضِرُّ بِنَفْسِهِ قَبْلَ أَنْ یُضِرَّ بِالْمَحْسُودِ کَإِبْلِیسَ أَوْرَثَ بِحَسَدِهِ لِنَفْسِهِ اللَّعْنَةَ وَ لِآدَمَ ع الِاجْتِبَاءَ وَ الْهُدَى وَ الرَّفْعَ إِلَى مَحَلِّ حَقَائِقِ الْعَهْدِ وَ الِاصْطِفَاء.

تدبر

1) «قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنی‏ إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ»

خدا شیطان را راند و او را لعنت کرد؛ شیطان گفت: پروردگارا ! پس، مهلتم ده تا روزی که [انسانها] مبعوث می‌شوند!

واقعا حسود، فکر زمین زدن شخصِ دیگر، بقدری او را به خود مشغول کرده، که برای ضربه زدن به آن دیگری، به خودش ضرر می‌زند و خودش بیشتر از هرکس دیگری ضرر می‌کند (حدیث3):

اولین درخواستش مهلت خواستن است، اما نه برای جبران کردن و مورد بخشش واقع شدن؛ بلکه برای اینکه بتواند انسانها را زمین بزند (حدیث2)؛

لذا برای پایان مهلتش نگفت «یوم الدین» یا روزی که روز حساب و کتاب من است؛ بلکه گفت تا روزی که روز برانگیخته شدن آنهاست. (توضیح بیشتر در جلسه234، تدبر1)

2) «قالَ: رَبِّ فَأَنْظِرْنی‏ ...»

«ربِّ» مخفف عبارت «پروردگارم» است.

شیطان می‌داند حتی برای اغوای انسانها هم باید متوسل به ربوبیت خدا شود.

بحث تخصصی خداشناسی

همه موجودات در همه احوالاتشان و برای انجام هر کاری دائما نیازمند ربوبیت خداوند هستند. حتی گناهکار هم اگر گناه می‌تواند بکند باز به لطف و عنایت «پروردگارش» است.

ثمره اخلاقی

شیطان برای گمراه کردن و اغواگری هم صرفاً باید به ربوبیت خدا متوسل شود.

اما بسیاری از ما، حتی در کارهای خوب هم یادمان می‌رود که همه‌کاره عالَم خداست، و روی همه‌کس حساب می‌کنیم، غیر از خدا !

3) « ... فَأَنْظِرْنی ...‏»

از اینکه شیطان به سجده بر آدم دعوت شد، اما وقتی سجده نکرد، تا روز قیامت مهلت خواست (که این مهلتش برای اغوای کل انسانها بود)، معلوم می‌شود که سجده او بر آدم، سجده فقط بر شخص آدم نبود، بلکه سجده بر آدم به عنوان نماینده نوع انسان بود؛ وگرنه معنی ندارد که یک نفر به کسی ضربه بزند و شیطان برای انتقام گیری سراغ افراد دیگر برود.

موید دیگر اینکه لعن بر او هم تا قیامت قرار داده شد؛ یعنی تا زمانی که بشر اختیار دارد و می‌تواند در معرض وسوسه شیطان قرار گیرد (المیزان، ج12، ص158)

(توضیح بیشتر در مورد جلسه 224، تدبر2 و جلسه231، تدبر1 و جلسه238، تدبر3)

4) «رَبِّ + فَـ + أَنْظِرْنی‏ إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ»

شیطان گفت: «پروردگارا + پس + مهلتم ده ...»

کلمه «پس» را چرا گفت؟ (یعنی چه چیزی بود که شیطان گفت حال که چنین است، پس ...؟)

الف. چون لعنت به خاطر گناه است (جلسه274، تدبر2) و این لعنت تا روز قیامت قرار داده شده، پس مهلت من هم تا روز قیامت باشد (المیزان، ج12، ص159) (همچنین تدبر3)

ب. خدا رب و پروردگار همگان است و کسی که ربوبیت مخلوق را برعهده دارد، امید به لطف او هست، حتی برای ابلیس. (نحوه استنباط: «پس» فقط مبتنی بر «رب» باشد)

ج. پروردگار هرکس، هیچ چیزی را در مورد او فروگذار نمی‌کند. شیطان عبادتی کرده بود که هرچند بر طبق روایات، همان موقع هم واقعا اخلاص نداشت، (حدیث2 در جلسه234) اما خدا همان مقدار تلاش ظاهری او هم بی‌پاسخ نگذاشت. (حدیث1) (نحوه استنباط: «پس» مبتنی بر «رب» به اضافه آیه قبل باشد: حالا که مرا علی‌رغم چنان سابقه‌ای راندی و پروردگار هستی، پس چنین کن)

د. شیطان فقط ما به ازای کارهایش را می‌خواست. (نحوه استنباط: عبارت «رب» فقط برای شروع بحث باشد و «پس» فقط مبتنی بر آیه قبل باشد: حالا که مرا با چنان سابقه‌ای راندی، پس با توجه به سابقه‌ام چنین کن)

ه. ...



[1] این روایت از تفسیر قمی، ج1، ص42 هم بسیار شبیه روایت فوق است که البته به چهار هزار سال تعبیر کرده است.

حَدَّثَنِی أَبِی عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ جَمِیلٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَمَّا أَعْطَى اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى إِبْلِیسَ مَا أَعْطَاهُ مِنَ الْقُوَّةِ قَالَ آدَمُ یَا رَبِّ سَلَّطْتَهُ عَلَى وُلْدِی وَ أَجْرَیْتَهُ مَجْرَى الدَّمِ فِی الْعُرُوقِ وَ أَعْطَیْتَهُ مَا أَعْطَیْتَهُ فَمَا لِی وَ لِوُلْدِی فَقَالَ لَکَ وَ لِوُلْدِکَ السَّیِّئَةُ بِوَاحِدَةٍ وَ الْحَسَنَةُ بِعَشَرَةِ أَمْثَالِهَا قَالَ یَا رَبِّ زِدْنِی قَالَ التَّوْبَةُ مَبْسُوطَةٌ إِلَى حِینِ یَبْلُغُ النَّفْسُ الْحُلْقُومَ فَقَالَ یَا رَبِّ زِدْنِی قَالَ أَغْفِرُ وَ لَا أُبَالِی قَالَ حَسْبِی قَالَ قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ بِمَا ذَا اسْتَوْجَبَ إِبْلِیسُ مِنَ اللَّهِ أَنْ أَعْطَاهُ مَا أَعْطَاهُ فَقَالَ بِشَیْ‏ءٍ کَانَ مِنْهُ شَکَرَهُ اللَّهُ عَلَیْهِ قُلْتُ وَ مَا کَانَ مِنْهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ قَالَ رَکْعَتَیْنِ رَکَعَهُمَا فِی السَّمَاءِ فِی أَرْبَعَةِ آلَافِ سَنَةٍ.

 


274) سوره حجر (15) آیه 35 وَ إِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَ

بسم الله الرحمن الرحیم

274) سوره حجر (15) آیه 35  

وَ إِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ إِلى‏ یَوْمِ الدِّینِ

ترجمه

و البته بر تو لعنت خواهد بود تا روز داوری.


نکات ترجمه

«اللَّعْنَةَ» از ماده «لعن» به معنای طرد و دور کردنی است که از روی خشم و نارضایتی باشد، و وقتی خدا لعن می‌کند به معنای آن است که شخص را از رحمتش دور کند و وقتی انسانها لعن می‌کنند به معنای این است که از خدا می‌خواهند شخص مورد نظر را از رحمت خویش دور کند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص742) و ظاهرا به همین مناسبت است که هرگونه «دعا علیه کسی» را «لعن» گفته‌اند (لسان العرب، ج13، ص388) و از آنجا که معنای «دور کردن» از رحمت خدا در این واژه غلبه پیدا کرده، به نحو مجازی، در موردی طرد کردن افراد نسبت به همدیگر هم به کار می‌رود (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏10، ص202) این ماده و مشتقات آن 41 بار در قرآن کریم آمده که غیر از فعل ثلاثی مجرد «لَعَنَ» و مصدر آن «لَعْن: لعنت کردن»، به صورت اسم «لعنت» (مانند همین آیه) و اسم فاعل (لاعن: لعنت‌کننده؛ بقره/159) و اسم مفعول (ملعون: لعنت شده؛ احزاب/61) هم به کار رفته است.

«الدِّینِ» درباره این کلمه در جلسه 160 توضیح داده شد که «دین» چند معنا دارد و یکی از معانی آن را «حکم و جزا» دانسته‌اند (مالک یوم الدین) از این جهت که یک قوانینی است که شخص مجبور می‌شود به آن تن دهد.

در اینجا می‌افزاییم که «دین» و مشتقاتش در قرآن کریم جمعاً 101 بار تکرار شده که در سه معنای «دَین: بدهی» «دین: شریعت» و «دین: جزا» بوده است. اگر از معنای «دَین» صرف نظر کنیم، کلمه «دین» در قرآن کریم عمدتا به معنای «آیین و شریعت» به کار رفته و معنای سوم آن تنها در مورد روز قیامت به کار رفته است.[1] بعید نیست که در اینجا هم معنای اصلی کلمه «دین»، همان آیین و شریعت بوده باشد، یعنی دین را در «یوم الدین» به همان معنای دین حقیقی (حقیقت دین) گرفت یعنی روزی که عرصه جدی گرفته شدن دین الهی است. البته این مطلب نیاز به تامل بیشتر دارد.

حدیث

1) از امام صادق ع روایت شده است:

عَجَب و بسیار عجب از کسی که نسبت به کار خویش دچار عُجب (خودبزرگ‌بینی) شده است در حالی که نمی‌داند آخر کارش به کجا خواهد انجامید.

پس هرکه به خود ویا نسبت به کار خود، دچار عُجب شود، از راه رشد و بالندگی گمراه شده، و چیزی را ادعا کرده که از آنِ او نیست؛ و کسی که ادعای به‌ناحق کند دروغگوست هرچند که ادعایش را مخفی کند و روزگاری بر او بگذرد؛ پس اولین کاری که با شخص دچار عُجب (= خودبزرگ‌بین) می‌شود، برکندنِ آن چیزی است که موجب عُجبش شده، تا بداند که او فردی ناتوان و حقیر است، تا خود بر آن گواه باشد و حجت بر او شدیدتر گردد، همان گونه که با ابلیس چنین شد؛

و عُجب، گیاهی است که دانه‌اش کُفر است، و زمینش نفاق، و آبش بَغی [= فزون‌خواهی]، و شاخه‌هایش جهل، و برگش گمراهی، و میوه‌اش لعنت و جاودانگی در آتش است؛ پس هرکه عُجب را برگزید، کفر کاشته و نفاق زراعت کرده است پس ناگزیز میوه خواهد داد و به آتش می‌رود.

مصباح الشریعة، ص81

قَالَ الصَّادِقُ ع الْعَجَبُ کُلُّ الْعَجَبِ مِمَّنْ یُعْجَبُ بِعَمَلِهِ وَ هُوَ لَا یَدْرِی بِمَ یُخْتَمُ لَهُ فَمَنْ أُعْجِبَ بِنَفْسِهِ وَ فِعْلِهِ فَقَدْ ضَلَّ عَنْ مَنْهَجِ الرَّشَادِ وَ ادَّعَى مَا لَیْسَ لَهُ وَ الْمُدَّعِی مِنْ غَیْرِ حَقٍّ کَاذِبٌ وَ إِنْ خَفِیَ دَعْوَاهُ وَ طَالَ دَهْرُهُ فَإِنَّ أَوَّلَ مَا یُفْعَلُ بِالْمُعْجَبِ نَزْعُ مَا أُعْجِبَ بِهِ لِیَعْلَمَ أَنَّهُ عَاجِزٌ حَقِیرٌ وَ یَشْهَدَ عَلَى نَفْسِهِ لِتَکُونَ الْحُجَّةُ أَوْکَدَ عَلَیْهِ کَمَا فُعِلَ بِإِبْلِیسَ وَ الْعُجْبُ نَبَاتٌ حَبُّهُ الْکُفْرُ وَ أَرْضُهُ النِّفَاقُ وَ مَاؤُهُ الْبَغْیُ وَ أَغْصَانُهُ الْجَهْلُ وَ وَرَقُهُ الضَّلَالُ وَ ثَمَرَتُهُ اللَّعْنَةُ وَ الْخُلُودُ فِی النَّارِ فَمَنِ اخْتَارَ الْعُجْبَ فَقَدْ بَذَرَ الْکُفْرَ وَ زَرَعَ النِّفَاقَ فَلَا بُدَّ مِنْ أَنْ یُثْمِرَ وَ یَصِیرَ إِلَى النَّار.

2) از امام صادق ع روایت شده است:

اخلاص، فضیلتهای کارها را جمع می‌کند و آن حقیقتی است که کلیدش قبول [شدن توسط خداوند] است، و امضایش رضایت [خدا از شخص] ؛ پس هر که خدا از او قبول کرد و از او راضی شد، او مخلص است هرچند عملش کم باشد؛ و کسی که خداوند از او قبول نکرد او مخلص نیست هرچند عملش زیاد باشد؛ و شاهدش هم حضرت آدم ع است و البیس که لعنت بر او باد.

مصباح الشریعة، ص36

قَالَ الصَّادِقُ ع الْإِخْلَاصُ یَجْمَعُ فَوَاضِلَ الْأَعْمَالِ وَ هُوَ مَعْنًى مِفْتَاحُهُ الْقَبُولُ وَ تَوْقِیعُهُ الرِّضَا فَمَنْ تَقَبَّلَ اللَّهُ مِنْهُ وَ یَرْضَى عَنْهُ فَهُوَ الْمُخْلِصُ وَ إِنْ قَلَّ عَمَلُهُ وَ مَنْ لَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنْهُ فَلَیْسَ بِمُخْلِصٍ وَ إِنْ کَثُرَ عَمَلُهُ اعْتِبَاراً بِآدَمَ ع وَ إِبْلِیسَ عَلَیْهِ اللَّعْنَة.[2]

تدبر

1) «وَ إِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ إِلى‏ یَوْمِ الدِّینِ»

این آیه بیان و توضیح عبارت آیه قبل « فَإِنَّکَ رَجیمٌ: تو رانده‌شده‌ای» است. (المیزان، ج14، ص156) در نتیجه رانده شدن شیطان، صرفا یک امر اعتباری و تشریفاتی ویا جابجایی مکانی نبود، بلکه دور و محروم شدن همیشگی از رحمت خدا بود.

2) «وَ إِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ إِلى‏ یَوْمِ الدِّینِ»

«الـ» در «اللَّعْنَةَ» الف و لام جنس است؛‌ یعنی مطلقِ لعنت (همه لعنت‌ها) بر شیطان. اما چرا همه لعنتها بر اوست؟

الف. آنچه موجب لعن است، گناه و معصیت است؛ و هیچ گناهی نیست مگر اینکه شیطان با اغواگری و وسوسه‌اش در ایجاد آن نقش دارد؛ پس او در هر گناهی سهیم است و همه لعنتها هم نصیب او می‌شود. (المیزان، ج14، ص156)

ب. ابلیس اولین کسی است که گناه کرد و باب گناه را باز کرد؛ و کسی که باب کاری را باز کند در تمام عایدات آن سهیم است. (المیزان، ج14، ص156)

ج. اینکه هر لعنتی بر اوست، بویژه که تعبیر «تا روز قیامت» هم بدان ضمیمه شده، نشان می‌دهد که شیطان هیچگاه توبه نخواهد کرد و ایمان نخواهد آورد. (مجمع‌البیان، ج6، ص517)

د. لعنت دوری از رحمت است. با این تعبیر به ما تذکر ‌می‌دهد که هیچگونه امید خوبی‌ای از شیطان نداشته باشید.

ثمره تخصصی فلسفه اخلاق

اگر هیچ امید خوبی‌ای به شیطان نمی‌توان داشت، پس با هیچ کار بدی نمی‌توان به سمت خوبی حرکت کرد؛ اصطلاحاً: هدف وسیله را توجیه نمی‌کند.

ه. ...

3) «وَ إِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ إِلى‏ یَوْمِ الدِّینِ»

چرا ملعون بودن شیطان را مقید کرد به «روز جزا»؟ و چرا ممکن نیست بدین معنا باشد که شیطان بعد از قیامت مورد رحمت قرار می‌گیرد؟

الف. علت مقید شدنش این است که لعن، وبال و ثمره معصیت است؛ معصیت کردن فقط تا روز قیامت ممکن است، پس لعن هم به همین محدوده مربوط می‌شود. (المیزان، ج14، ص156)

ب. خود تعبیر «یوم الدین: روز داوری و جزا» نشان می‌دهد که تا آن موقع، وی فقط مورد طرد از رحمت است، اما در قیامت، جزای اعمالش داده می‌شود. (مجمع‌البیان، ج6، ص517؛ المیزان، ج14، ص156)

ج. در آیات دیگری به جاودانه در جهنم بودن شیطان تصریح شده است (مثلا: حشر/16؛ شعراء/91-95)

د. آخرت نسبت به دنیا، حکم باطن نسبت به ظاهر را دارد. بسیاری از مطالب که گفته می‌شود «تا قیامت» بدین جهت است که تاکید کنند که این واقعیت مخفی‌ از دیدگان شماست که در آن عرصه دیگر برای همه آشکار می‌شود. شبیه حدیث ثقلین که پیامبر فرمود «آن دو [کتاب خدا و اهل بیتم] از هم جدا نمی‌شوند تا در حوض بر من وارد شوند؛ و واضح است که معنایش این نیست که از آن به بعد از هم جدا می‌شوند.

ه. ...

4) «وَ إِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ إِلى‏ یَوْمِ الدِّینِ»

شیطان خود را برتر دانست و دچار خودبزرگ‌بینی شد، از درگاه خدا کاملا طرد شد.

اگر توجه کنیم که:

اولا میزان نزدیکی و دوری از خداوند است که بزرگی و کوچکی حقیقی افراد را نشان می‌دهد؛

و ثانیا مطلقِ لعنت (همه لعنتها) برای شیطان است (تدبر2)؛

نتیجه می‌شود که:

الف. شیطان - علی‌رغم همه قدرتهای عجیب و غریبی که خداوند برای اغوای انسان به او داده (توضیح در جلسه235، حدیث1) حقیرترین موجود عالم است.

ب. خودبزرگ‌بینی نه تنها مایه بزرگی شخص نمی‌شود؛ بلکه حقارت شدید او را در پی خواهد داشت.

ج. ...

5) «وَ إِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ إِلى‏ یَوْمِ الدِّینِ»

به لحاظ نحوی، «اللعنة» اسم إنّ، و «علیک» خبر إن است که در حالت عادی باید به همین ترتیب می‌آمد؛ اما اکنون آنچه باید مقدم می‌بود (اللعنة)، عقبتر آمده و بنا بر قاعده نحوی (تقدیم ما حقه التاخیر یفید الحصر)، این جابجایی دلالت بر «انحصار» می‌کند؛ یعنی: تا روز قیامت، فقط بر تو لعنت.

یعنی ابلیس نه‌تنها مورد لعنت قرار گرفته، بلکه جز لعنت و دوری از رحمت خداوند هیچ سهمی در عالم ندارد.



[1] . غالبا با تعبیر «یوم الدین». البته سه مورد هست که اگرچه کلمه «دین» بتنهایی آمده، و احتمال این هست که دلالت بر حکم و جزا کند؛ اما نه از خود واژه، بلکه از باب اینکه به همان معنای «یوم الدین» به کار رفته است: «وَ إِنَّ الدِّینَ لَواقِعٌ» (ذاریات/6)، «فَما یُکَذِّبُکَ بَعْدُ بِالدِّینِ» (تین/7)، «أَ رَأَیْتَ الَّذی یُکَذِّبُ بِالدِّینِ» (ماعون/1) و اگر معنای «یوم الدین» را در تقدیر نگیریم، به معنای «دین و شریعت» خواهد بود، نه جزا و داوری. با این حال، برخی از اهل لغت گفته اند که اصل این کلمه برای اطاعت و جزا بوده و شریعت معنای استعاری آن است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص323).

[2] . این حدیث هم قابل توجه است:

قَالَ الصَّادِقُ ع الْحَاسِدُ یُضِرُّ بِنَفْسِهِ قَبْلَ أَنْ یُضِرَّ بِالْمَحْسُودِ کَإِبْلِیسَ أَوْرَثَ بِحَسَدِهِ لِنَفْسِهِ اللَّعْنَةَ وَ لِآدَمَ ع الِاجْتِبَاءَ وَ الْهُدَى وَ الرَّفْعَ إِلَى مَحَلِّ حَقَائِقِ الْعَهْدِ وَ الِاصْطِفَاء (مصباح الشریعة، ص104)

 


273) سوره حجر (15) آیه 34 قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِن

بسم الله الرحمن الرحیم

273) سوره حجر (15) آیه 34  

قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّکَ رَجیمٌ

ترجمه

فرمود: پس، از اینجا خارج شو، بدرستی که تو رانده‌شده‌ای.

نکات ترجمه

«رَجیم» از ماده «رجم» است. «رِجام» به معنای «سنگ» است و «رَجم» پرتاب کردن رجام است [که شاید بهترین معادل فارسی آن «سنگسار» باشد]؛ که به نحو استعاری معنایش توسعه یافته و در مورد ظن و بدگمانی و دشنام دادن و طرد کردن و راندن هم به کار رفته است(مفردات ألفاظ القرآن، ص345). البته کلمه «رجم» علاوه بر معنای مصدری، به معنای «چیزی که به وسیله آن رجم می‌کنند» هم به کار می‌رود (کتاب العین، ج‏6، ص119) و در هر صورت، استعمالش در موارد فوق بقدری زیاد است که برخی آن را به معنای مطلقِ «پرتاب کردن چیزی به سمت کسی» دانسته‌اند و تمامی موارد فوق (سنگسار، دشنام، بدگمانی، لعن کردن) را از مصادیق اصلی این واژه شمرده‌اند.

«رجیم» صفت مشبهه (یا صیغه مبالغه) در معنای اسم مفعول است، به معنای «کسی که رجم شده» می‌باشد

از مشتقات قرآنی دیگر این ماده می‌توان اشاره کرد به:

«رُجوم» (رُجُوماً لِلشَّیاطِین؛ ملک/5)‏ (که آن را به معنای «مصدر» ویا جمع «رَجم» دانسته‌اند: النهایة، ج‏2، ص206)،

«مَرجوم» (شعراء/116) (به معنای کسی که با سنگباران و به نحو بدی کشته شده: مفردات ألفاظ القرآن، ص345)،

«رَجْماً بِالْغَیْبِ» (کهف/22) (که در فارسی هم معروف است و تعبیر کنایی «تیری در تاریکی انداختن» دقیقا معادل آن است).

از این ماده به صورت فعل «تَرْجُمُونِ: مرا سنگسار کنید» (دخان/22) هم یکبار در قرآن کریم به کار رفته است.

حدیث

1) از امام حسن عسکری ع روایت شده است:

معنای «رجیم» آن است که او با لعن و نفرین رانده شده و از جایگاه‌های خیر و خوبی، طرد شده است و مومنی نیست مگر اینکه او را لعنت می‌کند؛ و در علم پیشین خداوند چنین رقم خورده که هنگامی که قائم - عجل الله تعالی فرجه الشریف - قیام کند، مومنی در آن زمان نمی‌ماند مگر اینکه او را با سنگ رجم کنند، آن گونه که قبل از آن با لعن و نفرین رجمش می‌کردند.

معانی الأخبار، ص139

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ الشَّیْبَانِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْکُوفِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا سَهْلُ بْنُ زِیَادٍ عَنْ عَبْدِ الْعَظِیمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِیِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُحَمَّدٍ الْعَسْکَرِیَّ ع یَقُولُ مَعْنَى الرَّجِیمِ أَنَّهُ مَرْجُومٌ بِاللَّعْنِ مَطْرُودٌ مِنْ مَوَاضِعِ الْخَیْرِ لَا یَذْکُرُهُ مُؤْمِنٌ إِلَّا لَعَنَهُ وَ إِنَّ فِی عِلْمِ اللَّهِ السَّابِقِ أَنَّهُ إِذَا خَرَجَ الْقَائِمُ ع لَا یَبْقَى مُؤْمِنٌ فِی زَمَانِهِ إِلَّا رَجَمَهُ بِالْحِجَارَةِ کَمَا کَانَ قَبْلَ ذَلِکَ مَرْجُوماً بِاللَّعْنِ.

توجه

در جلسه 92 به مناسبت بحث از آیه 98 سوره نحل «فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیم‏» احادیث و تدبرهایی درباره «شیطان رجیم» مطرح شد که می‌تواند به اینجا نیز مرتبط باشد؛ بویژه حدیث1 و تدبر4؛ و نیز حدیث1 از جلسه233

تدبر

1) «قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّکَ رَجیمٌ»

ابلیس در جایگاهی در عرض فرشتگان مقرب الهی قرار گرفته بود؛ اما وقتی گفت که من کسی نیستم که بر آدم سجده کنم؛ خطاب آمد که پس، از اینجا خارج شو، که تو رانده‌شده‌ای.

پس،

 می‌تواند کسی در جایگاه بسیار متعالی‌ای باشد، و آنگاه در همان‌جا کاری کند، که اصلا با آن جایگاه تناسب ندارد و از آن مقام رانده شود.

ثمره سیاسی - اجتماعی

از هر جایگاهی، حتی مقام قرب الهی و جوار فرشتگان مقرب، امکان سوءاستفاده هست!

2) «قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّکَ رَجیمٌ»

- من سجده نمی‌کنم.

- چرا؟

- چون من برترم و شأن من نیست که ... .

- از اینجا بیرون برو.

- چرا؟

- چون تو «رانده‌شده» هستی.

نتیجه:

الف. حقیقتِ کسی که «خودخواه» و «خودبرتربین» است، «رجیم» و «رانده شده بودن از درگاه خدا»ست.

ب. هرکس هر کاری می‌کند و در هر جایگاهی در عالَم قرار می‌گیرد، ریشه در عمق وجود خودش دارد. اگر ابلیس سجده نکرد، به خاطر چیزی بود که در باطن خودش ریشه داشت؛ و اگر هم بیرون شد، به خاطر همان امر باطنی وی بود.[1]

ج. ...



[1] . اگر می‌فرمود «فقال اخرُج ...»، صرفا نشان می‌داد که سخن خدا بعد از سخن ابلیس چه بود؛ اما چنان نفرمود، بلکه فرمود «قالَ فَاخْرُجْ». یعنی «بیرون شو» ‌را مبتنی کرد بر «من [کسی] نیستم که ...». یعنی باطن این خودخواهی است که بیرون شدن را نتیجه می‌دهد.

 


272) سوره حجر (15) آیه 33 قالَ لَمْ أَکُنْ لِأَسْجُدَ

بسم الله الرحمن الرحیم

272) سوره حجر (15) آیه 33 

قالَ لَمْ أَکُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ

ترجمه

گفت: من [کسی] نیستم که بر بشری سجده کنم که او را از گِلی خشک و خام، از لجن سیاه و بدبویی که مانده و متغیر شده، آفریده‌ای.

حدیث

1) از امام صادق ع روایت شده است:

اولی کسی که قیاس کرد ابلیس بود که گفت: «مرا از آتش آفریدی و او را از گِل» و اگر ابلیس می‌دانست که خداوند چه چیزی در آدم قرار داده هرگز بر او فخرفروشی نمی‌کرد؛

سپس فرمود: بدرستی که خداوند عز و جل فرشتگان را از نور آفرید و «جانّ» را از آتش، و برخی از جنیان را از «جان» از «باد» [ظاهرا اشاره به آتش «باد گرم» است: نار السموم، حجر/27] و گروهی از جن را از آب؛ و آدم را از لایه‌ای از گِل؛ سپس در آدم نور و آتش و باد و آب را جریان داد؛ پس با نور است که می‌بیند و می‌فهمد؛ و با آتش است که می‌خورد و می‌نوشد، و اگر آتش در معده نبود هیچگاه معده غذا را آسیاب نمی‌کرد و اگر باد در درون فرزند آدم نبود که آتش معده را شعله‌ور سازد، شعله‌ور نمی‌شد؛ و اگر آب در درون فرزند آدم نبود، حرارت آتش معده را خاموش نمی‌کرد و آن آتش درون آدم را می‌سوزاند؛ پس خداوند در آدم این پنچ ویژگی را جمع کرد در حالی که در ابلیس تنها یک ویژگی بود که با آن به آدم ع فخرفروشی کرد.

الإختصاص (للمفید)، ص109

الْمُعَلَّى بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا یَرْفَعُهُ إِلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ أَوَّلَ مَنْ قَاسَ إِبْلِیسُ فَقَالَ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ وَ لَوْ عَلِمَ إِبْلِیسُ مَا جَعَلَ اللَّهُ فِی آدَمَ لَمْ یَفْتَخِرْ عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ الْمَلَائِکَةَ مِنَ النُّورِ وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنَ النَّارِ وَ خَلَقَ الْجِنَّ صِنْفاً مِنَ الْجَانِّ مِنَ الرِّیحِ وَ خَلَقَ صِنْفاً مِنَ الْجِنِّ مِنَ الْمَاءِ وَ خَلَقَ آدَمَ مِنْ صَفْحَةِ الطِّینِ ثُمَّ أَجْرَى فِی آدَمَ النُّورَ وَ النَّارَ وَ الرِّیحَ وَ الْمَاءَ فَبِالنَّورِ أَبْصَرَ وَ عَقَلَ وَ فَهِمَ وَ بِالنَّارِ أَکَلَ وَ شَرِبَ وَ لَوْ لَا أَنَّ النَّارَ فِی الْمَعِدَةِ لَمْ تَطْحَنِ الْمَعِدَةُ الطَّعَامَ وَ لَوْ لَا أَنَّ الرِّیحَ فِی جَوْفِ ابْنِ آدَمَ یُلْهِبُ نَارَ الْمَعِدَةِ لَمْ یَلْتَهِبْ وَ لَوْ لَا أَنَّ الْمَاءَ فِی جَوْفِ ابْنِ آدَمَ یُطْفِئُ حَرَّ نَارِ الْمَعِدَةِ لَأَحْرَقَتِ النَّارُ جَوْفَ ابْنِ آدَمَ فَجَمَعَ اللَّهُ ذَلِکَ فِی آدَمَ الْخَمْسَ الْخِصَالِ وَ کَانَتْ فِی إِبْلِیسَ خَصْلَةٌ فَافْتَخَرَ بِهَا عَلَى آدَمَ ع‏.

[توجه: تعابیر نور و نار و آب و باد را نباید صرفاً در معنای فیزیکیِ امروزین آن فهم کرد؛ شاهدش در این روایت «آفرینش فرشتگان از نور» است که با توجه به سایر آیات و روایات، واضح است که این نور، نور فیزیکی نیست؛ و روایت بعدی نیز موید دیگری بر این مدعاست.]

2) روایت شده که ابوحنیفه بر امام صادق ع وارد شد. ایشان فرمودند: ابوحنیفه! شنیده‌ام که «قیاس می‌کنی» [قیاس= صرفا بر اساس مشابهت دو چیز، حکم یکی را به دیگری دادن]

گفت: بله.

فرمودند: قیاس نکن؛ که اولین کسی که قیاس کرد ابلیس بود هنگامی که گفت «مرا از آتش آفریدی و او را از گِل» پس بین آتش و گِل قیاس کرد؛ و اگر بین نورانیت آدم و نورانیت آتش قیاس می‌کرد، برتری واقعی این دو نور [که واقعا کدام بر دیگری برتری دارد] و صفا و خلوص یکی بر دیگری را می‌فهمید.

 الکافی، ج‏1، ص58

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْعَقِیلِیِّ عَنْ عِیسَى بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْقُرَشِیِّ قَالَ: دَخَلَ أَبُو حَنِیفَةَ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ لَهُ یَا أَبَا حَنِیفَةَ بَلَغَنِی أَنَّکَ تَقِیسُ قَالَ نَعَمْ قَالَ لَا تَقِسْ فَإِنَّ أَوَّلَ مَنْ قَاسَ إِبْلِیسُ حِینَ قَالَ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ* فَقَاسَ مَا بَیْنَ النَّارِ وَ الطِّینِ وَ لَوْ قَاسَ نُورِیَّةَ آدَمَ بِنُورِیَّةِ النَّارِ عَرَفَ فَضْلَ مَا بَیْنَ النُّورَیْنِ وَ صَفَاءَ أَحَدِهِمَا عَلَى الْآخَر.

3) امیرالمومنین ع در اولین خطبه نهج‌البلاغه، توصیفی از چگونگی آفرینش انسان دارند. [فرازهایی از این خطبه در جلسه219، حدیث3 و جلسه225، حدیث3 آمد.]

سپس خداوند سبحان از قسمت‏هاى سخت، و نرم، و شیرین، و شور زمین، خاکى را جمع کرد و بر آن آب پاشید تا پاک و خالص شد، و آن را بیامیخت تا گِل چسبنده شد، سپس از آن گل، صورتى پدید آورد داراى جوانب گوناگون و پیوستگى‏ها، و اعضاى مختلفه و گسیختگى‏ها. آن را خشکاند، تا خود را گرفت، و محکم ساخت تا صلصال (خشک و سفالین) شد، تا زمانی معین، و وقتی مقرّر.

سپس از روحش در آن دمید، تا به صورت انسانى گردید، داراى اذهانی که به جولان درآید و اندیشه‌ای که با آن تصرف کند و اعضایى که به خدمت گیرد، و ابزارى که بدان زیر و رو سازد، و معرفتی که بدان حق را از باطل جدا کردن داند، و مزه‏ها و بویها و رنگها و دیگر چیزها را شناختن تواند؛ آمیخته به طینت رنگهاى مختلف، و همسانهایى نظیر هم، و اضدادى مخالف یکدیگر، و اخلاطى متفاوت با هم، از گرمى و سردى و رطوبت و خشکى و ناراحتی و خوشى.

پس، از فرشتگان خواست تا آنچه در عهده دارند ادا کنند و عهدى را که پذیرفته‏اند وفا کنند، در انجام سجده بر او و فروتنى براى اکرام او. پس خداوند سبحان بدانها فرمود: «بر آدم سجده کنید. همگان سجده کردند جز ابلیس» که غرور و تکبّر او را گرفت، و بدبختى بر او چیره شد، و به آفریده شدنش از آتش احساس عزّت و برترى کرد، و «به وجود آمده از خاک خشکیده» را پست و بى‏مقدار شمرد. خداوند هم او را مهلتی بخشید تا [کاملا] سزاوار خشم گردد و آزمایش به کمال، و وعده‏اش به انجام رسد، پس به او گفت: «تو از مهلت‌یافتگانی تا آن روزی که وقتش معلوم است».

 [ادامه عبارات این خطبه در جلسه225، حدیث3 گذشت]

نهج‌البلاغه، خطبه1

مِنْهَا فِی صِفَةِ خَلْقِ آدَمَ ع ثُمَّ جَمَعَ سُبْحَانَهُ مِنْ حَزْنِ الْأَرْضِ وَ سَهْلِهَا وَ عَذْبِهَا وَ سَبَخِهَا تُرْبَةً سَنَّهَا بِالْمَاءِ حَتَّى خَلَصَتْ وَ لَاطَهَا بِالْبِلَّةِ حَتَّى لَزَبَتْ فَجَبَلَ مِنْهَا صُورَةً ذَاتَ أَحْنَاءٍ وَ وُصُولٍ وَ أَعْضَاءٍ وَ فُصُولٍ أَجْمَدَهَا حَتَّى اسْتَمْسَکَتْ وَ أَصْلَدَهَا حَتَّى صَلْصَلَتْ لِوَقْتٍ مَعْدُودٍ وَ أَمَدٍ مَعْلُومٍ ثُمَّ نَفَخَ فِیهَا مِنْ رُوحِهِ فَتَمَثَّلَتْ‏ إِنْسَاناً ذَا أَذْهَانٍ یُجِیلُهَا وَ فِکَرٍ یَتَصَرَّفُ بِهَا وَ جَوَارِحَ یَخْتَدِمُهَا وَ أَدَوَاتٍ یُقَلِّبُهَا وَ مَعْرِفَةٍ یَفْرُقُ بِهَا بَیْنَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ وَ الْأَذْوَاقِ وَ الْمَشَامِّ وَ الْأَلْوَانِ وَ الْأَجْنَاسِ مَعْجُوناً بِطِینَةِ الْأَلْوَانِ الْمُخْتَلِفَةِ وَ الْأَشْبَاهِ الْمُؤْتَلِفَةِ وَ الْأَضْدَادِ الْمُتَعَادِیَةِ وَ الْأَخْلَاطِ الْمُتَبَایِنَةِ مِنَ الْحَرِّ وَ الْبَرْدِ وَ الْبِلَّةِ وَ الْجُمُودِ [وَ الْمَسَاءَةِ وَ السُّرُورِ] وَ اسْتَأْدَى اللَّهُ سُبْحَانَهُ الْمَلَائِکَةَ وَدِیعَتَهُ لَدَیْهِمْ وَ عَهْدَ وَصِیَّتِهِ إِلَیْهِمْ فِی الْإِذْعَانِ بِالسُّجُودِ لَهُ وَ الْخُنُوعِ [وَ الْخُشُوعِ‏] لِتَکْرِمَتِهِ فَقَالَ سُبْحَانَهُ [لَهُمْ‏] «اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ» اعْتَرَتْهُ الْحَمِیَّةُ وَ غَلَبَتْ عَلَیْهِ الشِّقْوَةُ وَ تَعَزَّزَ بِخِلْقَةِ النَّارِ وَ اسْتَوْهَنَ خَلْقَ الصَّلْصَالِ فَأَعْطَاهُ اللَّهُ النَّظِرَةَ اسْتِحْقَاقاً لِلسَّخْطَةِ وَ اسْتِتْمَاماً لِلْبَلِیَّةِ وَ إِنْجَازاً لِلْعِدَةِ فَقَالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ إِلى‏ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُوم‏.

تدبر

1) «قالَ لَمْ أَکُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ»

شیطان علی‌رغم دستور خداوند، بر آدم سجده نکرد و دلیلش را این معرفی کرد که «من [کسی] نیستم که بر بشری سجده کنم که او را از گِلی خشک و خام، از لجن سیاه و بدبویی که مانده و متغیر شده، آفریده‌ای.» این تعبیر بخوبی نشان دهنده غرور و منیّت در اوست.

قرآن کریم این خودپرستی وی را در جاهای دیگر با این تعبیر آورده که مقایسه‌ای بین خود و آدم کرد که او از گِل است و من از آتش (اعراف/12؛ ص/76). و اینجا نتیجه آن را بیان می‌کند: پس کسی مثل من معنی ندارد در مقابل کسی مثل او سجده کند.

استدلال وی بقدری سست‌بنیاد است که خدا نیازی ندیده پاسخ آن را بدهد؛ زیرا:

الف. اتفاقا خدا در دو آیه قبل، سجده آنها را منوط به «آفرینش از صلصال ...» نکرد، بلکه منوط کرد به اینکه وقتی از روحم در او دمید، بر او سجده کنید. اما خودپرستی ابلیس موجب شد انسان را فقط «گِل» ببیند.

ب. خودش بارها اعتراف داشته که هم خودش و هم آدم مخلوق خدایند. خوب، اگر خدا آفریده و بر هر دو احاطه کامل دارد، او بهتر می‌داند که کدام از این دو برترند، نه کسی که خودش یک طرف ماجراست.

ج. (موارد دیگر در جلسه232، تدبر1)

2) «قالَ لَمْ أَکُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ»

شیطان بشری را که «از گِلی خشک و خام، از لجن سیاه و بدبویی که مانده و متغیر شده» آفریده شده باشد، لایق سجده ندانست؛ و اگر انسان فقط همین بود، حق با شیطان بود! اما خدا بعد از اینکه شروع آفرینش انسان را «از گِلی خشک و خام، از لجن سیاه و بدبویی که مانده و متغیر شده» معرفی کرد (حجر/28)، دستور سجده نداد. بلکه فرمود: «هنگامی که او را سامان دادم و در او از روحم دمیدم، بر او سجده کنید.» (حجر/29)

ثمره انسان‌شناختی

کسانی که انسان را صرفا مادی می‌بینند (یعنی چیزی که اصلش نهایتا برمی‌گردد به لجنی سیاه و بدبو؛ یعنی آب و خاک، که همه عناصر مادی بدن انسان را در خود جمع کرده) طبیعی است که مقامات معنوی عظیم انسان را انکار کنند. (جلسه232، تدبر4)

اگر در شبهاتی که علیه اصول دین مطرح می‌شود خوب دقت کنیم، انکار خدا، انکار ارتباط وحیانی انسان با خدا، انکار معاد و زندگی پس از مرگ، انکار مقام عظیم امامت، همگی ریشه در انکار حقیقت متعالی انسان دارد؛ و این گونه است که این انکار شیطان، مبنای تمام گمراهی‌های انسان شده است.

به تعبیر دیگر، هرگاه خواستید از توحید، نبوت، امامت، معاد و سایر باورهای اصیل دینی دفاع کنید، ابتدا روی باور انسانها به حقیقت عظیم خودشان سرمایه‌گزاری کنید؛ همان گونه که اگر بخواهید روی خوب بودن انسانها سرمایه‌گزاری کنیم، باز هم راهش توجه دادن به کرامت و بزرگی آدمی است چنانکه امیرالمومنین ع فرمودند: «مَنْ کَرُمَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ ُ لَمْ یُهِنْهَا بِالْمَعْصِیَة‏: کسی که خودش نزد خویش کرامت یافت، آن را با گناه پست و حقیر نمی‌سازد» (غررالحکم و دررالکلم، ج5، ص537)

3) «قالَ لَمْ أَکُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ»

خدا به همه دستور سجده داد؛ اما شیطان گفت: «من» کسی نیستم که سجده کنم بر ... . یعنی اصلا ذات و شأن من اجلّ از آن است که چنین کاری کنم (المیزان، ج12، ص156) و این اولین گناه ابلیس بود که ریشه همه گناهانی است که ابلیس در عالَم موجب می‌شود.

پس ریشه همه گناهان، «منیّت» و «خودخواهی» است (جلسه232، تدبر5).

و اگر دقت کنیم که تنها چیزی که بین ما و خدا فاصله انداخته، همین گناهان است؛ و مهمترین چیزی که انسان را از این منیت و خودخواهی بیرون می‌برد، عشق است؛ آنگاه می‌فهمیم که چرا حافظ می‌گفت:

فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی

بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز ...

میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست

تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

http://ganjoor.net/hafez/ghazal/sh266/

ثمره اخلاقی و تربیتی

چقدر در زندگی ما پیش می‌آید که کاری که وظیفه‌مان است را انجام نمی‌دهیم، صرفا به این جهت که «من» شأنم بالاتر از دیگران است؟ چقدر این گونه جملات را می‌شنویم:

آیا من شأنم این است که مانند بقیه سر صف بایستم؟ آیا من هم باید از این قانون تبعیت کنم؟ چگونه به خود حق می‌دهند که مرا با این سابقه‌ای که دارم به دادگاه بکشانند؟ آیا ... .

مواظب باشیم لااقل خودمان چنین نباشیم.

4) «قالَ لَمْ أَکُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ»

خداوند وقتی می‌خواست آفرینش انسان را یاد کند با این تعابیر یاد کرد «مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ: از گِلی خشک و خام، از لجن سیاه و بدبویی که مانده و متغیر شده». در بحث از این آیه (جلسه264، تدبر1) احتمالاتی برای استفاده از چنین تعبیری مطرح شد.

اکنون با توجه به این آیه یک احتمال دیگر هم قابل ذکر است:

خداوند متعال که می‌خواست فرشتگان و ابلیس را امتحان کند، شاید می‌خواست بهانه هم به دست ابلیس بدهد که امتحان جدی‌تر باشد. لذا ابلیس هم وقتی خواست از سجده کردن سرپیچی کند، با همین تعابیر که کاملا بار منفی و تحقیر آمیز دارد، از انسان یاد کرد تا برتری خود را خوب احساس کند.[1]



[1] . شاید به همین جهت است که در موارد دیگر که از آفرینش انسان از «طین: گِل» یاد کرده، شیطان بر اینکه خودش از آتش است تاکید کرده (مثلا: ) اما در اینجا که تعبیر «مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ» آمده، شیطان فقط گفت: «من» به موجودی که از«صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ» درست شده سجده نمی‌کنم.

 


271) سوره حجر (15) آیه 32 قالَ یا إِبْلیسُ ما لَکَ أَلاَّ تَک

بسم الله الرحمن الرحیم

271) سوره حجر (15) آیه 32 

قالَ یا إِبْلیسُ ما لَکَ أَلاَّ تَکُونَ مَعَ السَّاجِدینَ

ترجمه

فرمود: ای ابلیس! تو را چه شده که با سجده‌کنندگان نباشی؟

نکات نحوی

در عبارت «ما لَکَ أَلَّا تَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ» «ما» ادات استفهام و مبتدأ است و «لک» خبر آن است و تقدیر کلام این است که «أی شی‏ء ثابت لک: چه چیزی برای تو هست». در مورد «ألا تکون» اغلب این گونه تحلیل می‌کنند که در اصل «فی أن لا تکون» بوده که این جار و مجرور متعلق به خبر است؛ وبرخی هم چنین تحلیل کرده‌اند که در «ألا تکون»، حرف «أن» زانده است و «لا تکون» در موضع حال است و تقدیر کلام این بوده: «ما لک خارجا عن الساجدین: تو را چه شده که خارج از سجده‌کنندگانی».[1] (مجمع البیان، ج‏6، ص516)

حدیث

1) در تفسیر قمی در ادامه حدیثی که از امام باقر ع درباره چگونگی آفرینش آدم از خاک روایت شده (جلسه266، حدیث1)، آمده است:

پس خداوند [پیکر] آدم ع را آفرید و چهل سال، صورت‌گری شده، باقی ماند و مرتب ابلیس لعین بر او می‌گذشت و می‌گفت: «آخر، تو را برای چه آفریده‌اند؟»

و عالِم [اشاره به یکی از امامان ع] فرمود: ابلیس گفت: اگر خداوند مرا به سجده بر این دستور دهد حتما از نافرمانی‌اش خواهم کرد.

فرمود: سپس [از روح] در آن دمید. پس چون روح به مغزش رسید، عطسه‌ای کرد و بر اثر آن عطسه بر جای خود نشست و گفت: الحمدلله؛ و از جانب خداوند متعال خطاب آمد: خداوند رحمتت کند. امام صادق ع فرمود: پس از جانب خداوند رحمت بر او پیشی گرفت.

سپس خداوند تبارک و تعالی به فرشتگان فرمود: بر آدم سجده کنید؛ پس بر او سجده کردند و ابلیس آنچه از حسد در دلش مخفی کرده بود بیرون ریخت و از سجده کردن سرپیچی کرد و خداوند عز و جل فرمود: «چه چیزی مانع تو شد از اینکه سجده کنی، هنگامی که به تو دستور دادم؟ گفت: من از او بهترم؛ مرا از آتش آفریدی و او را از گِل» (اعراف/12)

تفسیر القمی، ج‏1، ص41

فَخَلَقَ اللَّهُ آدَمَ فَبَقِیَ أَرْبَعِینَ سَنَةً مُصَوَّراً فَکَانَ یَمُرُّ بِهِ إِبْلِیسُ اللَّعِینُ فَیَقُولُ لِأَمْرِ مَا خُلِقْتَ فَقَالَ الْعَالِمُ ع فَقَالَ إِبْلِیسُ لَئِنْ أَمَرَنِی اللَّهُ بِالسُّجُودِ لِهَذَا لَأَعْصِیَنَّهُ، قَالَ ثُمَّ نَفَخَ فِیهِ فَلَمَّا بَلَغَتِ الرُّوحُ إِلَى دِمَاغِهِ عَطَسَ عَطْسَةً جَلَسَ مِنْهَا فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى یَرْحَمُکَ اللَّهُ قَالَ الصَّادِقُ ع فَسَبَقَتْ لَهُ مِنَ اللَّهِ الرَّحْمَةُ ثم قال الله تبارک و تعالى لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا له فأخرج إبلیس ما کان فی قلبه من‏ الحسد فأبى أن یسجد فقال الله عز و جل «ما مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ».

2) از امام رضا ع روایت شده است که بیان کردند که: اسم ابلیس، حارث بود؛ و این همانا سخن خداوند عز و جل بود که فرمود : «ای ابلیس» ای عصیانگر؛ و ابلیس نامیده شد زیرا از رحمت خدا مایوس شد [ابلس یعنی مایوس شد].

معانی الأخبار، ص138

حَدَّثَنَا الْمُظَفَّرُ بْنُ جَعْفَرِ بْنِ الْمُظَفَّرِ الْعَلَوِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَسْعُودٍ الْعَیَّاشِیُّ عَنْ أَبِیهِ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْوَلِیدِ عَنْ عَبَّاسِ بْنِ هِلَالٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا ع أَنَّهُ ذَکَرَ أَنَّ اسْمَ إِبْلِیسَ الْحَارِثُ وَ إِنَّمَا قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ یا إِبْلِیسُ یَا عَاصِی وَ سُمِّیَ إِبْلِیسُ لِأَنَّهُ أُبْلِسُ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.

تدبر

1) «قالَ یا إِبْلیسُ ما لَکَ أَلاَّ تَکُونَ مَعَ السَّاجِدینَ»

وقتی ابلیس ملعون در مقابل خود خدا تمرد می‌کند، خدا با اینکه به همه چیز آگاه است، بلافاصله او را تنبیه نمی‌کند؛ اول از او دلیل کارش را می‌خواهد، و وقتی سستی دلیلش آشکار شد، آنگاه مواخذه را شروع می‌کند.

2) «قالَ یا إِبْلیسُ ما لَکَ أَلاَّ تَکُونَ مَعَ السَّاجِدینَ»

نفرمود «چرا سجده نکردی» بلکه فرمود «تو را چه شده که با سجده‌کنندگان نیستی؟» یعنی اگر آن کاری که باید انجام می‌دادی نداده‌ای، ریشه‌ای در وجودت دارد. «چه چیزی برایت هست که موجب می‌شود در جایی که باید باشی، نیستی؟»

ثمره اخلاقی و تربیتی

مواظب آنچه در وجودمان ریشه می‌دواند باشیم. هرگاه دیدیم در جایی که باید باشیم نیستیم و به آنچه وظیفه‌مان بوده عمل نکردیم، بسیار حساس شویم، و بیش از آنکه دنبال مقصری خارج از خود بگردیم، ریشه آن را در خود جستجو کنیم و تا فرصت عمر باقی است، با استمداد از خداوند برای ریشه‌کن کردنش اقدام کنیم؛ وگرنه بعید نیست عاقبت ما همچون ابلیس شود.

3) «... أَلاَّ تَکُونَ مَعَ السَّاجِدینَ»

ابلیس از ابتدا هم فرشته نبود (جلسه232، احادیث1 و2). خدا هم از او انتظار فرشته شدن نداشت؛ اما این انتظار را داشت که وقتی تا آن مقام بالا آمده، خود را همانند کسانی که در آن مقام ساکنند نشان دهد.

دلیل:

در حالی که در جای دیگر اشاره کرده که ابلیس اساساً از اینان که اهل سجده‌کردن‌ و مقام قرب الهی‌اند نبوده (لَمْ یَکُنْ مِنَ السَّاجِدینَ؛ جلسه231، تدبر3) اما وقتی می‌خواهد او را مواخذه کند، با تعبیر (أَلاَّ تَکُونَ مِن السَّاجِدین: چرا تو از سجده‌کنان نیستی) مواخذه نکرد، بلکه همین قدر مواخذه کرد که چرا با سجده‌کنان همراه نشدی؟ که اگر همراهی می‌کرد، همچنان در زمره فرشتگان می‌ماند.

ثمره اخلاقی

با همراهی با خوبان، می‌توان از خوبان شد.

امیرالمومنین ع می‌فرمایند: «...إِنَّهُ قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ إِلَّا أَوْشَکَ أَنْ یَکُونَ مِنْهُم‏: بعید است کسی خودش را شبیه گروهی بکند مگر اینکه به احتمال زیاد از آنها بشود» (نهج‌البلاغه، خطبه 207)

4) «... أَلاَّ تَکُونَ مَعَ السَّاجِدینَ»

اگر روحیّه تکبّر در شخصى پیدا شد، محیط و عواملِ دیگر، در هدایت او کارساز نیست. ابلیس در لابلاى فرشتگان و در محیط ملکوتى بود لکن بخاطر لجاجت و تکبر آن گونه شد. (تفسیر نور، ج‏6، ص332)



[1]. در نتیجه، در تحلیل نحوی «أن لا تکون» سه مبنا وجود دارد:

مبنای سیبویه: فی حذف شده پس محلاً منصوب است.

مبنای خلیل: چون فی در کار بوده و حذف شده محلا مجرور است.

مبنای ابوالحسن: «أن» زانده است و «لا تکون» در موضع حال است.

 


270) سوره حجر (15) آیه 31 إِلاَّ إِبْلیسَ أَبى‏ أَنْ یَکُون

بسم الله الرحمن الرحیم

270) سوره حجر آیه (31)  

إِلاَّ إِبْلیسَ أَبى‏ أَنْ یَکُونَ مَعَ السَّاجِدینَ

ترجمه

[فرشتگان همگی‌شان جمعاً سجده کردند] مگر ابلیس، سرپیچی کرد از اینکه با سجده‌کنندگان باشد.

حدیث

1) از امام صادق ع سوال شد: آیا ممکن است در آنچه خداوند مردم را به انجام آن دستور داده، گمراهان هم وارد شوند؟

فرمودند: بله و کافران هم در آن وارد می‌شوند؛ زیرا که خداوند تبارک و تعالی فرشتگان را به سجده کردن بر آدم دستور داد؛ پس هم فرشتگان و هم ابلیس در دستور او وارد شدند؛ و اما ابلیس در زمره فرشتگان در آسمان بود که خدا را عبادت می‌کرد و فرشتگان گمان می‌کردند که او از آنهاست در حالی که از آنها نبود؛ پس هنگامی که خداوند فرشتگان را به سجده بر آدم دستور داد، آن حسدی که در دل ابلیس بود بیرون زد و آنجا بود که فرشتگان دانستند که ابلیس مانند آنها نیست.

به ایشان گفته شد: چگونه دستور به ابلیس هم تعلق گرفت در حالی که خداوند فرشتگان را بر سجده به آدم دستور داده بود؟!

فرمودند: از حیث رابطه و دوستی، شیطان از آنها بود، نه اینکه از جنس فرشتگان باشد؛ و آن بدین سبب بود که خداوند قبل از آدم خلائقی را آفریده بود - و ابلیس هم از آنها بود - که آنها را در زمین حکومت داده بود؛ پس سرپیچی و فساد و خونریزی کردند و خداوند فرشتگانی را بر آنها برانگیخت و آنها را کشتند و ابلیس را اسیر کردند و به آسمان بردند و او با فرشتگان خدا را بندگی می‌کرد تا اینکه خداوند تبارک و تعالی آدم ع را آفرید.

تفسیر القمی، ج‏1، 35-36

فَإِنَّهُ حَدَّثَنِی أَبِی عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ جَمِیلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

سُئِلَ عَمَّا نَدَبَ اللَّهُ الْخَلْقَ إِلَیْهِ أَ دَخَلَ فِیهِ ِالضُّلَّال‏؟[1] قَالَ نَعَمْ وَ الْکَافِرُونَ دَخَلُوا فِیهِ لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَمَرَ الْمَلَائِکَةَ بِالسُّجُودِ لآِدَمَ فَدَخَلَ فِی أَمْرِهِ الْمَلَائِکَةُ وَ إِبْلِیسُ فَإِنَّ إِبْلِیسَ کَانَ مِنَ الْمَلَائِکَةِ فِی السَّمَاءِ یَعْبُدُ اللَّهَ وَ کَانَتْ الْمَلَائِکَةُ تَظُنُّ أَنَّهُ مِنْهُمْ وَ لَمْ یَکُنْ مِنْهُمْ فَلَمَّا أَمَرَ اللَّهُ الْمَلَائِکَةَ بِالسُّجُودِ لآِدَمَ ع أَخْرَجَ مَا کَانَ فِی قَلْبِ إِبْلِیسَ مِنَ الْحَسَدِ فَعَلِمَ الْمَلَائِکَةُ عِنْدَ ذَلِکَ أَنَّ إِبْلِیسَ لَمْ یَکُنْ مِثْلَهُمْ فَقِیلَ لَهُ (ع) فَکَیْفَ وَقَعَ الْأَمْرُ عَلَى إِبْلِیسَ وَ إِنَّمَا أَمَرَ اللَّهُ الْمَلَائِکَةَ بِالسُّجُودِ لآِدَمَ فَقَالَ کَانَ إِبْلِیسُ مِنْهُمْ بِالْوَلَاءِ وَ لَمْ یَکُنْ مِنْ جِنْسِ الْمَلَائِکَةِ وَ ذَلِکَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ خَلْقاً قَبْلَ آدَمَ وَ کَانَ إِبْلِیسُ مِنْهُمْ حَاکِماً فِی الْأَرْضِ فَعَتَوْا وَ أَفْسَدُوا وَ سَفَکُوا الدِّمَاءَ فَبَعَثَ اللَّهُ الْمَلَائِکَةَ فَقَتَلُوهُمْ وَ أَسَرُوا إِبْلِیسَ وَ رَفَعُوهُ إِلَى السَّمَاءِ وَ کَانَ مَعَ الْمَلَائِکَةِ یَعْبُدُ اللَّهَ إِلَى أَنْ خَلَقَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى آدَمَ ع.

توجه

مضمون این آیه در سوره بقره، آیه 34 (جلسه224) و سوره اعراف، آیه 11 (جلسه231) آمده بود و اغلب احادیث و تدبرهای آن دو جلسه به این آیه نیز مرتبط می‌شود، که دیگر در اینجا تکرار نمی‌کنیم؛ بویژه توصیه می‌شود موارد زیر مجددا مورد توجه قرار گیرد:

جلسه224، حدیث2 و تدبرهای 1 و 5 و 6

جلسه231، تدبرهای 4 و 5

تدبر

1) «إِلاَّ إِبْلیسَ أَبى‏ أَنْ یَکُونَ مَعَ السَّاجِدینَ»

بعد از اینکه خداوند دستور سجده داد فرشتگان همگی‌شان جمعاً سجده کردند؛ مگر ابلیس، که از اینکه با سجده‌کنندگان باشد، سرپیچی کرد.

این واقعه (دستور به سجده و اطاعت فرشتگان و تخلف ابلیس) در هفت جای قرآن اشاره شده است (بقره/34؛ اعراف/11؛ حجر/31؛ اسراء/61، کهف/50؛ طه/116؛ ص/74) که در پنج جای آن هر سه نکته با هم در یک آیه آمده و تنها در دوجا (آیه فعلی و [ص/74] إِلاَّ إِبْلیسَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرین) ‏از این سه نکته، «تخلف ابلیس» را به عنوان یک آیه مستقل مطرح کرده است.

اگر توجه شود که هر آیه‌ای یک نشانه است، پس خود این تخلف و توجه بدان موضوعیت دارد.

اما چرا؟

الف. تا دریابیم که خداوند نظام آفرینش را به نحوی قرار داده، که امکان سرپیچی از «دستور خدا» وجود دارد؛ اما این سرپیچی منجر به شرک و اقدامی فراتر از «مشیت الهی» نمی‌شود.

ثمره بحث در خداشناسی

خداوند دو گونه اراده دارد: اراده تکوینی و اراده تشریعی؛ و احکام این دو با هم تفاوت دارد.


ب. ریشه سرپیچی کردن از دستور خدا در عالَم، ابلیس است؛ که البته خود او یک برهه‌ای در ردیف فرشتگان مقرب خدا بوده است؛ و در همانجا هم سرپیچی‌اش را شروع کرد.

ثمره بحث در حوزه اخلاق و انسان‌شناسی

هیچکس، هرچقدر هم وضعیت فعلی‌اش خوب باشد، حق ندارد به خود مغرور شود. در عین حال که ممکن است کسی بر اثر عبادت و عبودیت بقدری بالا رفته که در ردیف فرشتگان قرار گرفته باشد، اما لحظه‌ای دیگر، بر اثر گناهی که ریشه‌ای در وجودش داشته، اما بر خودش و بر دیگران (حتی بر فرشتگان مقرب الهی) مخفی مانده (توضیح در جلسه 224، تدبرهای4 و 6)، بدترین موجود عالَم شود.


ج. ...


2) «إِلاَّ إِبْلیسَ أَبى‏ أَنْ یَکُونَ مَعَ السَّاجِدینَ»

به جای اینکه بگوید «سجده نکرد» فرمود «سرپیچی کرد از اینکه ...». چرا؟

الف. تاکید بر اینکه انجام ندادن این کار، یک اقدام ایجابی بوده است که قابل مواخذه است. (گناه، فقط انجام دادن یک کار خلاف نیست؛ گاهی وقت‌‌ها انجام ندادن یک کار بزرگترین گناه است)

ب. آنچه مهم بوده و موضوعیت داشته، اطاعت یا سرپیچی کردن از دستور خداوند بوده است نه این رفتار خاص.

ج. ...

3) «إِلاَّ إِبْلیسَ أَبى‏ أَنْ یَکُونَ مَعَ السَّاجِدینَ»

به جای اینکه بگوید «سرپیچی کرد از اینکه سجده کند»، فرمود «سرپیچی کرد از اینکه با سجده‌کنندگان باشد». چرا؟

الف. نشان دهد که این سجده کردن فقط یک اقدام مقطعی نبوده است؛ بلکه «سجده‌کن بودن» و همواره در خدمت انسان و اهداف خلیفة‌اللهی انسان قرار گرفتن موضوعیت دارد (جایی که می‌توان فعل آورد، اگر اسم فاعل بیاید، دلالت بر ثبوت و دوام آن فعل در فاعلش دارد. در زبان فارسی هم بین «فلانی سجده کرد» و «فلانی سجده‌کن بود» تفاوت می گذاریم.)

ب. بر اهمیت اقدام جمعی تاکید شود (توضیح در جلسه 269، تدبر3)

ج. اگر تعبیر فوق را مقایسه کنیم با تعبیری که از این واقعه در آیه 17 سوره اعراف آمده بود (إِلاَّ إِبْلیسَ لَمْ یَکُنْ مِنَ السَّاجِدینَ) شاید بتوان گفت این تعبیر به نحو ضمنی دارد نشان می‌دهد که اگرچه شیطان از فرشتگان (از کسانی که در عمق وجود خویش «سجده‌کن» هستند) نبود، اما اگر حاضر می‌شد با آنها همراهی کند؛ در ردیف آنها می‌ماند؛

ثمره بحث در اخلاق و انسان‌شناسی

اگر کسی واقعا از خوبان نباشد اما در حد خود با آنها همراهی کند، خداوند او را در میان خوبان قرار می‌دهد به نحوی که حتی خود آن خوبان هم به تفاوت وی با آنها پی نمی‌برند.

4) «إِلاَّ إِبْلیسَ أَبى‏ أَنْ یَکُونَ مَعَ السَّاجِدینَ»

اگر این آیه را (با توجه به دو آیه قبل و بعدش)‌ با آیه 74 سوره ص «إِلاَّ إِبْلیسَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرین‏» (و دو آیه قبل و بعدش) مقایسه کنیم می‌بینیم تعبیر «استکبار ورزید و از کافران بود» دقیقا  به جای«سرپیچی کرد از اینکه با سجده‌کنندگان باشد» نشسته است.

اگر این مقدمه را هم اضافه کنیم که این سرپیچی شیطان اولین سرپیچی و ریشه تمام سرپیچی‌هایی است که در عالَم انجام می‌شود، شاید بتوان نتیجه گرفت که حقیقت سرپیچی از دستورات خدا به دو عامل برمی‌گردد: یکی استکبار ورزیدن (خود را در مقابل خدا کسی دانستن) و دوم کافر بودن (در عمق جان خویش، خدا را به خدایی قبول نداشتن)؛ اولی یک روحیه است و دومی یک باور، که درواقع، اولی هم محصول دومی است؛

 لذاست که ایمان را می‌توان مهمترین سرمایه هرکس دانست.



[1] . در نسخه فعلی تفسیر قمی کلمه «الضلالة» نوشته شده که در این صورت جمله معنای واضحی نخواهد داشت. اما هم در تفسیر برهان (ج1، ص170) و هم در بحارالانوار (ج60، ص234) که هردو از تفسیر قمی نقل کرده‌اند کلمه «الضلال» ثبت کرده‌اند که معنی درستی می‌دهد و لذا در اینجا نیز ما این تعبیر را نوشتیم.

 


269) سوره حجر (15) آیه 30 فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَج

بسم الله الرحمن الرحیم

 

269) سوره حجر (15) آیه 30 

فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ

ترجمه

پس فرشتگان همگی‌شان جمعاً سجده کردند؛

نکات ترجمه

«سَجَدَ»: قبلا درباره «سجده» توضیح داده شد که لزوما به معنای یک حالت خاص فیزیکی نیست، بلکه هرگونه ابراز فروتنی‌ای است که هیچ اثری از منیّت در شخص نماند (جلسه224)

«الْمَلائِکَةُ» قبلا توضیح داده شد که درباره ریشه این کلمه اختلاف است و به ترتیب، سه ریشه «ألک» و «لأک» و «ملک» برای آن مطرح شده که معنای لغوی آن در دو دیدگاه نخست، به معنای «پیام‌رسان» می‌باشد. (جلسه100)[1]

«اَجْمَعُونَ»: قبلا توضیح داده شد که کلمه «جمیع» و «أجمع» برای تاکید بر «اجتماع در یک امر» است (مفردات/202) به‌ویژه در جایی که احتمال جدایی افراد می‌رود (المصباح المنیر2/ 109) و علی‌القاعده این تاکید در تعبیر «أجمعون» بیشتر هم شده است. (جلسه141، تدبر2)

«الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ»: از آنجا که کلمه «ملائکه» جمع است و در این آیه حرف «الـ»  بر روی آن آمده است (اصطلاحا: جمع مُحَلی به الف و لام) دلالت بر «همه» ملائکه می‌کند و دو تعبیر «کُلُّهُمْ» و «أَجْمَعُونَ» را تاکید بعد از تاکید دانسته‌اند و در واقع با سه عبارت، بر اینکه همه فرشتگان با هم سجده کردند تاکید شده است.[2]

حدیث

1) امام رضا ع از پدرانشان از امیرالمومنین ع از رسول خدا ص روایت کرده‌اند که ایشان فرمود: خداوند مخلوقی برتر و گرامی‌تر از من نیافرید.

علی ع می‌گوید: گفتم: رسول خدا ! آیا شما برترید یا جبرئیل؟

فرمود: علی! بدرستی که خداوند تبارک و تعالی پیامبران فرستاده شده‌ی خود را بر فرشتگان مقربش برتری داد و مرا بر جمیع پیامبران و فرستادگان برتری بخشید و این فضیلت پس از من برای تو است ای علی، و برای امامان پس از توست؛ و بدرستی که فرشتگان خدمتگزار ما و خدمتگزار دوستداران مایند.

علی جان! «کسانی که حامل عرش هستند و کسانی که پیرامون آنند با حمد پروردگارشان تسبیح می‌گویند ... و طلب مغفرت می‌کنند برای کسانی که ایمان آوردند» (غافر/7) به ولایت ما.

علی جان! اگر ما نبودیم خداوند نه آدم را می‌آفرید و نه حوا را و نه بهشت را و نه جهنم را و نه آسمان را و نه زمین را؛ پس چگونه ما برتر از فرشتگان نباشیم در حالی که در معرفت پروردگارمان و تسبیح و تهلیل (= ابراز لا اله الا الله) و مقدس شمردن او بر آنها پیشی جستیم؛ چرا که اولین چیزی که خداوند آفرید روح‌های ما بود پس ما را برای بیان وحدانیت و حمد گفتن خویش به سخن درآورد؛ سپس فرشتگان را آفرید؛ پس چون ارواح ما را نور واحدی دیدند امر ما را عظیم شمردند؛ پس ما تسبیح گفتیم تا فرشتگان بدانند که ما هم مخلوقاتی آفریده شده هستیم و خداوند از صفات ما منزه و برتر است؛ پس فرشتگان به تسبیح ما تسبیح گفتند و او را از صفات ما منزه شمردند؛

و چون عظمت شأن ما را دیدند تهلیل (لا اله الا الله) گفتیم تا فرشتگان بدانند که خدایی جز الله نیست و ما هم بندگان اوییم، نه خدایانی که لازم باشد همراه او و یا به جای او پرستیده شوند؛ پس آنها هم لا اله الا الله گفتند؛

و چون کِبَر و بزرگی جایگاه ما را دیدند، ما تکبیر گفتیم تا فرشتگان بدانند که خداوند بزرگتر از آن است که بزرگیِ جایگاهی جز به وسیله او دست‌یافتنی باشد؛

و چون آنچه خداوند از عزت و قوت برای ما قرار داده، دیدند، «لا حول و لا قوة الا بالله» گفتیم تا فرشتگان بدانند که هیچ تغییر و قدرتی نیست جز به وسیله خدا؛

و چون آن نعمتی را که خداوند بر ما ارزانی داشته و اطاعت از ما را واجب کرده بود دیدند، «الحمد لله» گفتیم تا فرشتگان بدانند آن سپاس نعمتی را که سزاوار خداوند متعال است؛ پس فرشتگان گفتند الحمدلله.

پس به وسیله ما به معرفت توحید خدا و تسبیح و تهلیل و حمدگویی و سپاسگزاری وی راه یافتند؛

سپس خداوند متعال آدم را آفرید و ما را در صلب او قرار داد و به فرشتگان دستور داد تا بر او از باب عظیم شمردن و احترام به ما سجده کنند  و سجده‌شان ابراز عبودیتی بود نسبت به خداوند عز و جل، و احترامی بود به آدم و اطاعتی بود به خاطر اینکه ما در صلب او بودیم؛ پس چگونه ما از فرشتگان برتر نباشیم در حالی که «همگی‌شان جمعا» (حجر/30) بر آدم سجده کردند؟

و بدرستی که وقتی مرا به آسمان عروج دادند جبرئیل عبارات اذان را دوتا دوتا بیان کرد و سپس دوتا دوتا اقامه گفت و بعد به من گفت: محمد ص! [برای اقامه نماز جماعت] جلو بایست!

به او گفتم: آیا من جلوی تو بایستم؟

گفت: بله، زیرا خداوند تبارک و تعالی پیامبرانش را بر جمیع فرشتگانش برتری بخشید و تو را به نحو خاص برتری داد.

پس جلو ایستادم و به عنوان امام آنها، نماز را اقامه کردم و جای هیچ فخرفروشی‌ای نیست.

پس هنگامی که به پایان حجابهای نورانی رسیدیم، جبرئیل به من گفت: محمد! جلو بیفت و مرا پشت سر بگذار.

گفتم: جبرئیل! آیا در چنین جایی از من جدا می‌شوی؟

گفت: محمد! نهایت حدی که خداوند برای من قرار داده بود تا اینجا بود و اگر ذره‌ای از آن عبور کنم بالهایم به خاطر تعدی از حدودی که خداوند عز و جل قرار داده خواهد سوخت. پس من در نور شتابی داده شدم تا بدانجایی از علوّ سلطنت خداوند رسیدم که او می‌خواست؛

پس مرا ندا داد: محمد!

گفتم پروردگارا ! لَبَّیْکَ وَ سَعْدَیْکَ تَبَارَکْتَ وَ تَعَالَیْتَ !

به من فرمود: محمد! تو بنده منی و من پروردگار توام؛ پس تنها مرا عبادت کن و تنها بر من توکل نما، که همانا تو نوری در میان بندگانم و فرستاده‌ای به سوی مخلوقاتم و حجتی بر آفریدگانم هستی؛ برای تو و هرکه تو را پیروی کند، بهشتم را آفریدم؛ و برای کسی که با تو مخالفت ورزد آتشم را آفریدم؛ و برای جانشینانت کرامت و احترام را واجب کردم؛ و برای شیعیان ( = پیروان راستین) ایشان پاداشم را واجب نمودم.

گفتم: پروردگارا ! جانشینان من کیانند؟

فرمود: محمد! جانشینان تو در ساق عرش من ثبت شده‌اند.

پس در  حالی که پیش روی پروردگارم جل جلاله بودم، به ساق عرش نگریستم؛ دوازده نور دیدم و در هر نوری، سطری که در آن اسم جانشینی از جانشینانم سبز شده بود؛ اولینشان علی بن ابی‌طالب ع و آخرینشان مهدیِ امتم.

آنگاه گفتم: پروردگارا ! اینها جانشینان من بعد از من‌اند؟!

به من فرمود: محمد! اینها اولیا و دوستان و برگزیدگان و حجتهای من بعد از تو بر آفریدگانم هستند و آنها جانشینان و خلفای تو و بهترین مخلوقات پس از تویند؛ و به عزت و جلالم سوگند، با آنها دینم را غالب می‌گردانم، و به واسطه آنها کلمه خود را اعتلا می‌بخشم، و با آخرین آنها زمین را از دشمنانم پاک می‌کنم، و او را در شرق و غرب زمین مکنت می‌بخشم، و بادها را به تسخیر او درمی‌آورم، و ابرهای سرکش را برای او رام می‌کنم، و او را بر اسباب تسلط می‌دهم، و او را با سپاهیانم یاری کرده، با فرشتگانم مدد می‌بخشم، تا دعوت مرا فراگیر کند و خلق را بر وحدانیت من گرد آورد، سپس سلطنتش را دوام می‌بخشم و زمانه را بین اولیای خود تا روز قیامت دست به دست می‌کنم.

علل الشرائع، ج‏1، ص5-7؛ عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏1، ص262-264

حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِیدٍ الْهَاشِمِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا فُرَاتُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ فُرَاتٍ الْکُوفِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عَلِیٍّ الْهَمْدَانِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو الْفَضْلِ الْعَبَّاسُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْبُخَارِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْقَاسِمِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی بَکْرٍ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ السَّلَامِ بْنُ صَالِحٍ الْهَرَوِیُّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا عَنْ أَبِیهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَا خَلَقَ اللَّهُ خَلْقاً أَفْضَلَ مِنِّی وَ لَا أَکْرَمَ عَلَیْهِ مِنِّی قَالَ عَلِیٌّ ع فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَأَنْتَ أَفْضَلُ أَمْ جَبْرَئِیلُ فَقَالَ یَا عَلِیُّ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى فَضَّلَ أَنْبِیَاءَهُ الْمُرْسَلِینَ عَلَى مَلَائِکَتِهِ الْمُقَرَّبِینَ وَ فَضَّلَنِی عَلَى جَمِیعِ النَّبِیِّینَ وَ الْمُرْسَلِینَ وَ الْفَضْلُ بَعْدِی لَکَ یَا عَلِیُّ وَ لِلْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِکَ وَ إِنَّ الْمَلَائِکَةَ لَخُدَّامُنَا وَ خُدَّامُ مُحِبِّینَا یَا عَلِیُّ «الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ ... وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا» بِوَلَایَتِنَا یَا عَلِیُّ لَوْ لَا نَحْنُ مَا خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ وَ لَا حَوَّاءَ وَ لَا الْجَنَّةَ وَ لَا النَّارَ وَ لَا السَّمَاءَ وَ لَا الْأَرْضَ فَکَیْفَ لَا نَکُونُ أَفْضَلَ مِنَ الْمَلَائِکَةِ وَ قَدْ سَبَقْنَاهُمْ إِلَى مَعْرِفَةِ رَبِّنَا وَ تَسْبِیحِهِ وَ تَهْلِیلِهِ وَ تَقْدِیسِهِ لِأَنَّ أَوَّلَ مَا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ خَلْقُ أَرْوَاحِنَا فَأَنْطَقَنَا بِتَوْحِیدِهِ وَ تَحْمِیدِهِ ثُمَّ خَلَقَ الْمَلَائِکَةَ فَلَمَّا شَاهَدُوا أَرْوَاحَنَا نُوراً وَاحِداً اسْتَعْظَمُوا أَمْرَنَا فَسَبَّحْنَا لِتَعْلَمَ الْمَلَائِکَةُ أَنَّا خَلْقٌ مَخْلُوقُونَ وَ أَنَّهُ مُنَزَّهٌ عَنْ صِفَاتِنَا فَسَبَّحَتِ الْمَلَائِکَةُ بِتَسْبِیحِنَا وَ نَزَّهَتْهُ عَنْ صِفَاتِنَا فَلَمَّا شَاهَدُوا عِظَمَ شَأْنِنَا هَلَّلْنَا لِتَعْلَمَ الْمَلَائِکَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّا عَبِیدٌ وَ لَسْنَا بِآلِهَةٍ یَجِبُ أَنْ نُعْبَدَ مَعَهُ أَوْ دُونَهُ فَقَالُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ فَلَمَّا شَاهَدُوا کِبَرَ مَحَلِّنَا کَبَّرْنَا لِتَعْلَمَ الْمَلَائِکَةُ أَنَّ اللَّهَ أَکْبَرُ مِنْ أَنْ یُنَالَ عِظَمُ الْمَحَلِّ إِلَّا بِهِ فَلَمَّا شَاهَدُوا مَا جَعَلَهُ‏ اللَّهُ لَنَا مِنَ الْعِزَّةِ وَ الْقُوَّةِ قُلْنَا لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ لِتَعْلَمَ الْمَلَائِکَةُ أَنْ لَا حَوْلَ لَنَا وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَلَمَّا شَاهَدُوا مَا أَنْعَمَ اللَّهُ بِهِ عَلَیْنَا وَ أَوْجَبَهُ لَنَا مِنْ فَرْضِ الطَّاعَةِ قُلْنَا الْحَمْدُ لِلَّهِ لِتَعْلَمَ الْمَلَائِکَةُ مَا یَحِقُّ لِلَّهِ تَعَالَى ذِکْرُهُ عَلَیْنَا مِنَ الْحَمْدِ عَلَى نِعْمَتِهِ فَقَالَتِ الْمَلَائِکَةُ الْحَمْدُ لِلَّهِ فَبِنَا اهْتَدَوْا إِلَى مَعْرِفَةِ تَوْحِیدِ اللَّهِ وَ تَسْبِیحِهِ وَ تَهْلِیلِهِ وَ تَحْمِیدِهِ وَ تَمْجِیدِهِ ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى خَلَقَ آدَمَ فَأَوْدَعَنَا صُلْبَهُ وَ أَمَرَ الْمَلَائِکَةَ بِالسُّجُودِ لَهُ تَعْظِیماً لَنَا وَ إِکْرَاماً وَ کَانَ سُجُودُهُمْ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عُبُودِیَّةً وَ لآِدَمَ إِکْرَاماً وَ طَاعَةً لِکَوْنِنَا فِی صُلْبِهِ فَکَیْفَ لَا نَکُونُ أَفْضَلَ مِنَ الْمَلَائِکَةِ وَ قَدْ سَجَدُوا لآِدَمَ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ وَ أَنَّهُ لَمَّا عُرِجَ بِی إِلَى السَّمَاءِ أَذَّنَ جَبْرَئِیلُ مَثْنَى مَثْنَى وَ أَقَامَ مَثْنَى مَثْنَى ثُمَّ قَالَ لِی تَقَدَّمْ یَا مُحَمَّدُ فَقُلْتُ لَهُ یَا جَبْرَئِیلُ أَتَقَدَّمُ عَلَیْکَ فَقَالَ نَعَمْ لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى فَضَّلَ أَنْبِیَاءَهُ عَلَى مَلَائِکَتِهِ أَجْمَعِینَ وَ فَضَّلَکَ خَاصَّةً فَتَقَدَّمْتُ فَصَلَّیْتُ بِهِمْ وَ لَا فَخْرَ فَلَمَّا انْتَهَیْتُ إِلَى حُجُبِ النُّورِ قَالَ لِی جَبْرَئِیلُ تَقَدَّمْ یَا مُحَمَّدُ وَ تَخَلَّفْ عَنِّی فَقُلْتُ یَا جَبْرَئِیلُ فِی مِثْلِ هَذَا الْمَوْضِعِ تُفَارِقُنِی فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ إِنَّ انْتِهَاءَ حَدِّیَ الَّذِی وَضَعَنِی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِیهِ إِلَى هَذَا الْمَکَانِ فَإِنْ تَجَاوَزْتُهُ احْتَرَقَتْ أَجْنِحَتِی بِتَعَدِّی حُدُودِ رَبِّی جَلَّ جَلَالُهُ فَزُجَّ بِی فِی النُّورِ زَجَّةً حَتَّى انْتَهَیْتُ إِلَى حَیْثُ مَا شَاءَ اللَّهُ مِنْ عُلُوِّ مُلْکِهِ فَنُودِیتُ یَا مُحَمَّدُ فَقُلْتُ لَبَّیْکَ رَبِّی وَ سَعْدَیْکَ تَبَارَکْتَ وَ تَعَالَیْتَ فَنُودِیتُ یَا مُحَمَّدُ أَنْتَ عَبْدِی وَ أَنَا رَبُّکَ فَإِیَّایَ فَاعْبُدْ وَ عَلَیَّ فَتَوَکَّلْ فَإِنَّکَ نُورِی فِی عِبَادِی وَ رَسُولِی إِلَى خَلْقِی وَ حُجَّتِی عَلَى بَرِیَّتِی لَکَ وَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ خَلَقْتُ جَنَّتِی وَ لِمَنْ خَالَفَکَ خَلَقْتُ نَارِی وَ لِأَوْصِیَائِکَ أَوْجَبْتُ کَرَامَتِی وَ لِشِیعَتِهِمْ أَوْجَبْتُ ثَوَابِی فَقُلْتُ یَا رَبِّ وَ مَنْ أَوْصِیَائِی فَنُودِیتُ یَا مُحَمَّدُ أَوْصِیَاؤُکَ الْمَکْتُوبُونَ عَلَى سَاقِ عَرْشِی فَنَظَرْتُ وَ أَنَا بَیْنَ یَدَیْ رَبِّی جَلَّ جَلَالُهُ إِلَى سَاقِ الْعَرْشِ فَرَأَیْتُ اثْنَیْ عَشَرَ نُوراً فِی کُلِّ نُورٍ سَطْرٌ أَخْضَرُ عَلَیْهِ اسْمُ وَصِیٍّ مِنْ أَوْصِیَائِی أَوَّلُهُمْ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَ آخِرُهُمْ مَهْدِیُّ أُمَّتِی فَقُلْتُ یَا رَبِّ هَؤُلَاءِ أَوْصِیَائِی مِنْ بَعْدِی فَنُودِیتُ یَا مُحَمَّدُ هَؤُلَاءِ أَوْلِیَائِی وَ أَحِبَّائِی وَ أَصْفِیَائِی وَ حُجَجِی بَعْدَکَ عَلَى بَرِیَّتِی وَ هُمْ أَوْصِیَاؤُکَ‏ وَ خُلَفَاؤُکَ وَ خَیْرُ خَلْقِی بَعْدَکَ وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی لَأُظْهِرَنَّ بِهِمْ دِینِی وَ لَأُعْلِیَنَّ بِهِمْ کَلِمَتِی وَ لَأُطَهِّرَنَّ الْأَرْضَ بِآخِرِهِمْ مِنْ أَعْدَائِی وَ لَأُمَکِّنَنَّهُ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا وَ لَأُسَخِّرَنَّ لَهُ الرِّیَاحَ وَ لَأُذَلِّلَنَّ لَهُ السَّحَابَ الصِّعَابَ وَ لَأَرْقِیَنَّهُ فِی الْأَسْبَابِ وَ لَأَنْصُرَنَّهُ بِجُنْدِی وَ لَأَمُدَّنَّهُ بِمَلَائِکَتِی حَتَّى تَعْلُوَ دَعْوَتِی وَ یَجْتَمِعَ الْخَلْقُ عَلَى تَوْحِیدِی ثُمَّ لَأُدِیمَنَّ مُلْکَهُ وَ لَأُدَاوِلَنَّ الْأَیَّامَ بَیْنَ أَوْلِیَائِی إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ.

تدبر

1)‌ «فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ»

بعد از اینکه از روحی الهی در آدم دمیده شد و خدا به فرشتگان دستور سجده بر آدم داد، همه سجده کردند. در این آیه بر این مطلب که همه فرشتگان در این سجده کردن حضور داشتند، تاکیدات مکرر آمده است؛ سلسله مراتب تاکیدات که در آیه وارد شده را می توان به صورت زیر نشان داد:

فَسَجَدَ مَلائِکَةٌ

فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ

فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلّاً

فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ

فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ جمیعاً

فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ

چرا این اندازه تاکید بر اینکه «همه» فرشتگان بر آدم سجده کردند؟

الف. فرشتگان مخلوقاتی هستند که از جانب خداوند تدبیر همه امور عالم را برعهده دارند (نازعات/5) با این تعبیر نشان می‌دهد که همه عالَم در خدمتِ انسانِ برگزیده‌ی خداوند است.

ب. در آیه بعد، به سرپیچیِ ابلیس اشاره شده است. شاید با این تاکیدات می‌خواهد نشان دهد که ابلیس اگرچه در رده فرشتگان قرار گرفته بود، اما واقعا از فرشتگان نبوده؛ زیرا هرکه فرشته باشد حتما حتما بر انسان سجده می‌کند.

ج. ...

نکته تخصصی انسان‌شناسی

این آیه بالاترین حد انسان‌گرایی و بها دادن به انسان است و نشان می‌دهد در منطق اسلام، همه فرشتگان - که مدبرات کل عالم‌اند- را در خدمت انسان‌اند. آنگاه چقدر جای تعجب و تاسف دارد که مکاتبی که انسان را در حد یک ماشین پیچیده یا حداکثر یک حیوان پیشرفته تنزل داده و بقدری انسان را در عالم ماده محصور می‌بینند که به خاطر طرد نظریه زمین‌مرکزی، مرکزیت انسان در عالم را انکار می‌کنند، و به تبعیت از شیطان، زیر بار مقام برتر انسان در کل عالم نمی‌روند، با این حال شعار اومانیسم (انسان‌گرایی) سر داده، دین الهی را مخالف انسان‌گرایی معرفی می‌کنند!

2) «فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ»

خدا دستور سجده داد بلافاصله (فـ + سجد) فرشتگان به سجده افتادند.

کسی که فرشته‌خو باشد، در انجام دستورات خدا لحظه‌ای درنگ نمی‌کند.

3) «فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ»

اجمعون برای تاکید مضاعف بر «اجتماع در یک امر» است (توضیح در نکات ترجمه)

برخی کارها هست که همه با هم باید بدان اقدام کنند تا مقصود حاصل شود؛ حتی در عرصه فرشتگان!

موید این برداشت آن است که در آیه 32 ابلیس، نه صرفا به خاطر سجده نکردن، بلکه به خاطر اینکه با بقیه سجده‌کنان همراهی نکرده، مواخذه می‌شود (یا إِبْلیسُ ما لَکَ أَلاَّ تَکُونَ مَعَ السَّاجِدینَ)



[1] . توضیح مذکور این است:

«الْمَلائِکَةُ» : برخلاف آنچه شاید در ابتدا به نظر برسد، بسیاری از اهل لغت، حتی برخی از کسانی که این کلمه را در ذیل ماده «م‌ل‌ک» مورد بررسی قرار داده‌اند (مثلا المحیط فی اللغة‏6/ 275؛ مجمع البحرین‏5/ 292) بر این باورند که کلمه «ملائکه» لزوماً از این ریشه «م‌ل‌ک» نیست.

معروفترین دیدگاه این است که اصل آن از «أل‌ک» بوده است که به معنای «رسالت» (پیام‌رسانی) می‌باشد و در وزن مفعله (مألکه) قرار گرفته، بعد قلب رخ داده (جابجایی دو حرف «أ» و «ل») و به صورت «ملأکه» (بر وزن معفله) درآمده و بعد به صورت «ملائکه» درآمده است. در این دیدگاه، درباره اینکه آیا «ملَک» به معنای مفرد است یا جمع، نظر قطعی‌ای داده نمی‌شود و برخی ملائکه را جمع ملک می‌دانند و برخی هر دو کلمه ملَک و ملائکه را جمع می‌دانند. (کتاب العین‏5/ 381؛ لسان العرب10/ 394 ؛ المصباح المنیر‏2/ 19 ؛ تاج العروس‏13/ 511 ؛ مفردات ألفاظ القرآن/82)

دیدگاه کم طرف‌دارتر این است که قلبی در آن رخ نداده، بلکه ریشه «ل‌أک» بوده و این ماده هم به معنای رسالت (پیام‌رسانی) به کار می‌رود؛ و در اصل، «مَلْأَک» (بر وزن مَفعل) بوده است و در این کلمه، به خاطر سهولت در بیان، همزه ساقط شده و به صورت «مَلَک» درآمده و آنگاه جمع «مَلْأَک»، ملائکه شده که گاهی «ه» آن هم می‌افتد و «ملائک» گفته می‌شود. (النهایة فی غریب الحدیث و الأثر‏4/ 359) البته برخی در کتابشان ماده «لأک» را هم مطرح کرده‌اند، اما در پایان نظر قبلی را برتر دانسته‌است. (لسان العرب‏10/ 482؛ تاج العروس‏13/ 634)

البته در میان قدما ابن‌کیسان معتقد بوده این کلمه از همان ماده «م‌ل‌ک» گرفته شده، در واقع مفرد آن «ملأک» بر وزن «فعأل» بوده که همزه‌اش چون زاید بوده افتاده و به «مَلَک» تبدیل شده و «ملائکه» بر وزن «فعائله» می‌باشد. (به نقل از مجمع البیان‏1/ 174) که بر این دیدگاه نقدهایی نیز وارد شده است. (لسان العرب‏10/ 482)

ظاهرا چون مهمترین گروه رسولان الهی غیر انسان، فرشتگان بوده‌اند این نام برای آنها به کار رفته است وگرنه با توجه به آیه «یَصْطَفِی مِنَ الْمَلائِکَةِ رُسُلًا وَ مِنَ النَّاسِ» فرشتگان غیر رسول هم داریم (مجمع البیان‏1/ 175)

همچنین با این اوصاف معلوم می‌شود که تعبیر «مَلِک» که به معنای حکمران در انسان [و نیز خدا] به کار می‌رود از ماده «م‌ل‌ک» است؛ اما آنچه در مورد فرشتگان است «ملَک» است که در اصل به معنای «پیام‌رسان» می‌باشد. (مفردات ألفاظ القرآن/777)

 [در مورد «مَلَک» ظاهرا دیدگاه درست این است که هم برای مفرد و هم برای جمع به کار می‌رود (مجمع البیان‏10/ 520) و در قرآن کریم،

این کلمه گاه به وضوح برای مفرد (ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَکَیْنِ بِبابِلَ هارُوتَ وَ مارُوت؛ بقره/102؛ أَنْ تَکُونا مَلَکَیْنِ ، اعراف/20 ؛ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُم، سجده/11 ؛ ْ إِنِّی مَلَک، انعام/50 و هود/31 ؛ ً إِنْ هذا إِلاَّ مَلَکٌ کَریمٌ ، یوسف/31 ؛ لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَلَکٌ فَیَکُونَ مَعَهُ نَذیراً ، فرقان/7)

و گاه آشکارا برای جمع (جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا؛ فجر/22 ؛ وَ کَمْ مِنْ مَلَکٍ فِی السَّماواتِ لا تُغْنی‏ شَفاعَتُهُم‏، نجم/26)

و در یک آیه هم در آن واحد هم به معنای مفرد و هم به صورت جمع به کار رفته است (وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَکاً لَجَعَلْناهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ ، انعام/9)

البته برخی موارد هم هست که وضوح قطعی در مفرد یا جمع ندارد (لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَکاً ، انعام/8 ؛ جاءَ مَعَهُ مَلَکٌ ، هود/12 ؛ لَنَزَّلْنا عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَکاً رَسُولاً ، إسراء/95 ؛ وَ الْمَلَکُ عَلى‏ أَرْجائِها وَ یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمانِیَةٌ ؛ الحاقه/17) ]

[2] . از قول «مبرّد» (از علمای معروف نحو) نقل شده که در تحلیل این آیه گفته است: وقتی گفته شد «فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ» هنوز ممکن است کسی توهم کند که شاید برخی از ملائکه سجده نکرده باشند؛ با آمدن تعبیر «کُلُّهُمْ» این احتمال از بین می‌رود اما هنوز ممکن است کسی احتمال دهد که آنها یکدفعه سجده نکردند بلکه هرکدام در یک زمان و جداگانه سجده‌ای کرد و آمدن تعبیر «أَجْمَعُونَ» این احتمال را هم از بین می‌برد (اعراب القرآن و بیانه، ج‏5، ص237) البته برخی به این تعبیر اخیر اشکال گرفته و گفته‌اند اگر «اجمعون» به معنای یکدفعه باشد، باید «حال» و منصوب باشد؛ پس اجمعون فقط تاکیدی است بر همگی آنها.  (اعراب القرآن (للنحاس)، ج‏2، ص239)