سفارش تبلیغ
صبا ویژن

401) سوره عنکبوت (29) آیه4 أَمْ حَسِبَ الَّذینَ یَعْمَلُونَ ال

بسم الله الرحمن الرحیم

401) سوره عنکبوت (29) آیه4 

أَمْ حَسِبَ الَّذینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ أَنْ یَسْبِقُونا ساءَ ما یَحْکُمُونَ

ترجمه

یا کسانی که بدی‌ها کنند، حساب کردند که بر ما پیشی خواهند گرفت [و از دسترس ما خارج می‌شوند]؟! چه بد حکم می‌کنند!

شأن نزول[1]

حدیث

1) حذیفه، یکی از اصحاب پیامبر ص است که نه‌تنها در شیعه، بلکه در میان اهل سنت هم به عنوان کسی شناخته می‌شود که اسراری داشت که دیگران نداشتند؛ مثلا کسانی را که در جریان «عقبه» قصد ترور پیامبر ص را داشتند، می‌شناخت، اما به دستور پیامبر ص مخفی کرده بود. وی بعد از کشته شدن عثمان، از طرف امیرالمومنین ع استاندار بصره می‌شود و در اولین خطبه‌ای که می‌خواند، در وصف حضرت علی ع تعبیر «امیرالمومنین حقاً حقاً» را می‌آورد.[2] یکی از حضار متوجه کنایه‌ای که در این کلام هست می‌شود و از ایشان به اصرار می‌خواهد مطالبی که می‌داند بگوید. ایشان مطلب را به تفصیل بیان می‌کنند که در فرازی از آن آمده است:

و پیامبر ص برای حجة‌الوداع با مردم [از مدینه] بیرون آمد و زنانش هم همراهش بودند. پس چون حج و مناسک آن به پایان رسید و مردم همه آنچه را [در انجام حج] بدان نیاز داشتند، شناختند و آنها را بر آیین حضرت ابراهیم پابرجا داشت و همه آنچه که مشرکان بعد از او [حضرت ابراهیم ع] بدعت گذاشته بودند، زدود و حج را به حالت اولش برگرداند، وارد مکه شد و یک روز در آنجا بود که جبرئیل امین بر او نازل شد و آیات اول سوره عنکبوت را آورد و گفت:

محمد! بگو: بسم الله الرحمن الرحیم. الف لام میم؛ آیا مردم چنین حساب کردند که وانهاده شوند که بگویند ایمان آوردیم و اصلا به فتنه‌ای آزموده نمی‌شوند؟! و به‌یقین کسانى را که پیش از اینان بودند [در فتنه] آزمودیم، تا حتما خداوند آنان را که راست گفته‏اند معلوم دارد و حتما دروغگویان را [نیز] معلوم دارد. یا کسانی که بدی‌ها کنند، حساب کردند که بر ما پیشی خواهند گرفت [و از دسترس ما خارج می‌شوند] ؟! چه بد حکم می‌کنند!»

رسول خدا ص فرمود: جبرئیل! این چه فتنه‌ای است؟

گفت: محمد! خداوند متعال به تو سلام می‌رساند و می‌گوید: بدرستی که من پیش از تو پیامبری نفرستادم مگر اینکه هنگامی که زمانش به پایان رسید به او دستور دادم که بر امتش بعد از خود جانشینی بگذارد که او در جای وی بایستد و سنت و احکام او را برایشان زنده بدارد؛ پس آنان که خداوند را اطاعت کنند در آنچه که رسول خدا ص بدانها امر فرماید، راستگویان‌اند؛ و آنان که با امر او مخالفت ورزند، دروغگویان‌اند؛

محمد! زمان رفتن تو به نزد پروردگارت و بهشت او، نزدیک شده و او به تو دستور می‌دهد که برای امتت بعد از خود علی بن ابی‌طالب ع را منصوب کنی و عهد را به او بسپاری که او خلیفه‌ای است که به کار رعیت و امتت پابرجاست؛ اگر از او اطاعت کنند اسلام دارند و اگر عصیانش کنند، کفر ورزیده‌اند؛ و آنها چنین خواهند کرد و این همان فتنه‌ای است که آیاتش را بر تو خواندم ...

إرشاد القلوب إلى الصواب (للدیلمی)، ج‏2، ص328-329

...وَ خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ ص بِالنَّاسِ وَ خَرَجَ بِنِسَائِهِ مَعَهُ وَ هِیَ حَجَّةُ الْوَدَاعِ فَلَمَّا اسْتُتِمَّ حَجُّهُمْ وَ قَضَوْا مَنَاسِکَهُمْ وَ عَرَفَ النَّاسُ جَمِیعَ مَا احْتَاجُوا إِلَیْهِ وَ أَعْلَمَهُمْ أَنَّهُ قَدْ أَقَامَ لَهُمْ مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ ع وَ قَدْ أَزَالَ عَنْهُمْ جَمِیعَ مَا أَحْدَثَهُ الْمُشْرِکُونَ بَعْدَهُ وَ رَدَّ الْحَجَّ إِلَى حَالَتِهِ الْأُولَى وَ دَخَلَ مَکَّةَ فَأَقَامَ بِهَا یَوْماً وَاحِداً هَبَطَ عَلَیْهِ الْأَمِینُ جَبْرَائِیلُ ع بِأَوَّلِ سُورَةِ الْعَنْکَبُوتِ فَقَالَ:

اقْرَأْ یَا مُحَمَّدُ «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ. وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبِینَ. أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ أَنْ یَسْبِقُونا ساءَ ما یَحْکُمُونَ.»

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: یَا جَبْرَائِیلُ وَ مَا هَذِهِ الْفِتْنَةُ؟

فَقَالَ: یَا مُحَمَّدُ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى یُقْرِئُکَ السَّلَامَ وَ یَقُولُ لَکَ إِنِّی مَا أَرْسَلْتُ نَبِیّاً قَبْلَکَ إِلَّا أَمَرْتُهُ عِنْدَ انْقِضَاءِ أَجَلِهِ أَنْ یَسْتَخْلِفَ عَلَى أُمَّتِهِ مِنْ بَعْدِهِ مَنْ یَقُومُ مَقَامَهُ وَ یُحْیِی لَهُمْ سُنَّتَهُ وَ أَحْکَامَهُ فَالْمُطِیعُونَ لِلَّهِ فِیمَا یَأْمُرُهُمْ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ ص الصَّادِقُونَ وَ الْمُخَالِفُونَ عَلَى أَمْرِهِ هُمُ الْکَاذِبُونَ وَ قَدْ دَنَا یَا مُحَمَّدُ مَصِیرُکَ إِلَى رَبِّکَ وَ جَنَّتِهِ وَ هُوَ یَأْمُرُکَ أَنْ تَنْصِبَ لِأُمَّتِکَ مِنْ بَعْدِکَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ ع وَ تَعْهَدَ إِلَیْهِ فَهُوَ الْخَلِیفَةُ الْقَائِمُ بِرَعِیَّتِکَ وَ أُمَّتِکَ إِنْ أَطَاعُوهُ أَسْلَمُوا وَ إِنْ عَصَوْهُ کَفَرُوا وَ سَیَفْعَلُونَ ذَلِکَ وَ هِیَ الْفِتْنَةُ الَّتِی تَلَوْتَ الْآیَ فِیهَا...[3]

2) از امام صادق ع روایت شده است که حضرت علی ع مکرر می‌فرمود:

دندان‌هایت را [به خنده فراوان] آشکار نکن در حالی که اعمال مفتضح انجام داده‌ای؛ و کسی که بدی‌ها کرده، خود را نزول ناگهانی عذاب، ایمن نشمرد.

الکافی، ج‏2، ص269 و 273

عَنْ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ کَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع یَقُولُ:

لَا تُبْدِیَنَّ عَنْ وَاضِحَةٍ وَ قَدْ عَمِلْتَ الْأَعْمَالَ الْفَاضِحَةَ وَ لَا یَأْمَنِ الْبَیَاتَ مَنْ عَمِلَ السَّیِّئَات‏.


3) از امام صادق ع روایت شده است:

خداوند عز و جل پیامبری از پیامبرانش را در قومش مبعوث کرد و به او وحی کرد که به قومت بگو:

اهل هیچ وادی و هیچ مردمی نیستند که بر طاعت من باشند و خوشی به آنها برسد، آنگاه آنها از آنچه دوست دارم [= کارهای خوب] ، به آنچه ناخوشایند می‌دارم [= کارهای بد] برگردند، مگر اینکه وضعیت را برایشان از آنچه دوست دارند، به آنچه ناخوشایند دارند برمی‌گردانم.

و اهل هیچ وادی و هیچ خاندانی نیستند که بر معصیت من باشند و سختی به آنها برسد، آنگاه آنها از آنچه ناخوشایند می‌دارم، به آنچه دوست دارم برگردند، مگر اینکه وضعیت را برایشان از آنچه ناخوشایند دارند، به آنچه دوست دارند برمی‌گردانم.

و به آنها بگو: رحمتم بر غضبم پیشی گرفته، پس از رحمتم ناامید نشوند که نزد من هیچ گناهی که آن را ببخشم، بزرگ به حساب نمی‌آید [ظاهرا یعنی:‌ هیچ گناهی آن قدر بزرگ نیست که من نتوانم آن را ببخشم.]

و به آنها بگو با عناد ورزیدن، خود را در معرض خشم و غضب من قرار ندهند و اولیای مرا خوار و خفیف نشمرند که گاه غضب من چنان شدید است که هیچ مخلوقی توان ایستادن در برابرش را ندارد.

الکافی، ج‏2، ص274-275

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْهَیْثَمِ بْنِ وَاقِدٍ الْجَزَرِیِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ:

إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بَعَثَ نَبِیّاً مِنْ أَنْبِیَائِهِ إِلَى قَوْمِهِ وَ أَوْحَى إِلَیْهِ أَنْ:

قُلْ لِقَوْمِکَ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِ قَرْیَةٍ وَ لَا أُنَاسٍ کَانُوا عَلَى طَاعَتِی فَأَصَابَهُمْ فِیهَا سَرَّاءُ فَتَحَوَّلُوا عَمَّا أُحِبُّ إِلَى مَا أَکْرَهُ إِلَّا تَحَوَّلْتُ لَهُمْ عَمَّا یُحِبُّونَ إِلَى مَا یَکْرَهُونَ وَ لَیْسَ مِنْ أَهْلِ قَرْیَةٍ وَ لَا أَهْلِ بَیْتٍ کَانُوا عَلَى مَعْصِیَتِی فَأَصَابَهُمْ فِیهَا ضَرَّاءُ فَتَحَوَّلُوا عَمَّا أَکْرَهُ إِلَى مَا أُحِبُّ إِلَّا تَحَوَّلْتُ‏ لَهُمْ عَمَّا یَکْرَهُونَ إِلَى مَا یُحِبُّونَ؛

وَ قُلْ لَهُمْ إِنَّ رَحْمَتِی سَبَقَتْ غَضَبِی فَلَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَتِی فَإِنَّهُ لَا یَتَعَاظَمُ عِنْدِی ذَنْبٌ أَغْفِرُهُ؛

وَ قُلْ لَهُمْ لَا یَتَعَرَّضُوا مُعَانِدِینَ لِسَخَطِی وَ لَا یَسْتَخِفُّوا بِأَوْلِیَائِی فَإِنَّ لِی سَطَوَاتٍ عِنْدَ غَضَبِی لَا یَقُومُ لَهَا شَیْ‏ءٌ مِنْ خَلْقِی.[4]

تدبر

1) «أَمْ حَسِبَ الَّذینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ أَنْ یَسْبِقُونا ساءَ ما یَحْکُمُونَ»

کسی که برای رسیدن به منافع خود، مسیر انجام کارهای بد را در پیش گیرد، حتما نهایتش ضرر خواهد کرد، نه سود.

امیرالمومنین فرموده‌اند: پیروز نیست کسی که گناه بر او پیروز شده باشد؛ کسی که از راه بدی پیروز شود، [حقیقتا] شکست خورده است: «وَ قَالَ ع مَا ظَفِرَ مَنْ ظَفِرَ الْإِثْمُ بِهِ وَ الْغَالِبُ بِالشَّرِّ مَغْلُوب‏» (نهج البلاغه، حکمت 327)

به تعبیر دیگر،

هدف وسیله را توجیه نمی‌کند.


2) «أَمْ حَسِبَ الَّذینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ أَنْ یَسْبِقُونا ساءَ ما یَحْکُمُونَ»

این آیه با حرف عطف «اَم: یا» شروع می‌شود[5] و بدین ترتیب می‌توان این آیه را عطف به آیه 2 دانست که فرمود «آیا مردم چنین حساب کردند که وانهاده شوند که بگویند ایمان آوردیم و اصلا به فتنه‌ای آزموده نمی‌شوند؟!»

یعنی انسان‌ها دو گونه‌اند:

یا ادعا می‌کنند که ایمان آورده‌اند، که به آنها هشدار داده می‌شود که به فتنه خواهید افتاد تا معلوم شود راست می‌گویید یا خیر؛

یا به ایمان و اخلاق و دینداری بی‌اعتنایند، که به آنها هشدار داده می‌شود که فکر نکنید که شما می‌توانید کارهای بد انجام دهید و از دست ما بگریزید.

به تعبیر ساده‌تر،

اگر بخواهیم خوب باشیم به فتنه و آزمایش مبتلایمان می‌سازند؛

و اگر بخواهیم بد باشیم،‌ حتما ما را به چنگ می‌اندازند.

اما چرا؟

بحث انسان‌شناسی

این نشان می‌دهد که انسان به حال خود رها نشده است. (قیامت/36) http://yekaye.ir/al-qiyamah-75-36/

تمثیل

پدر و مادر عاقلی که واقعا دلسوز بچه‌شان باشد، رشد او را می‌خواهند؛ این یعنی دغدغه دارند که وی حتما آدم خوبی در آینده شود. اگر در مسیر رشد است، مرتب در آزمون‌های بالاتر شرکت کند تا استعدادهای خود را نشان دهد؛‌و اگر تنبلی می‌کند ویا به انحراف کشیده شده، او را به هر روشی از تنبلی و انحراف بیرون آورند؛ هرچند خود آن بچه دوست نداشته باشد.

آیا خدا در حق ما از پدر و مادر مهربان‌تر نیست؟

پس چرا گاه انتظار داریم که کاری به کار ما نداشته باشد؟!


3) «أَمْ حَسِبَ الَّذینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ أَنْ یَسْبِقُونا ساءَ ما یَحْکُمُونَ»

کسی که کار بد می‌کند خود را توجیه کرده که خدا کاری به کارش ندارد.

وگرنه اگر کسی آخرت و حساب و کتاب خدا را جدی بگیرد، کار بد می‌کند؟


4) «أَمْ حَسِبَ ... ساءَ ما یَحْکُمُونَ»

«آیا حساب کردند ...؟ چه بد حکم می‌کنند!»

پس،

این طور نیست که هر وقت انسان حسابگرانه در عرصه‌ای وارد شود، به حکم و قضاوت خوب و مناسبی برسد.

ثمره در تحلیل اجتماعی

برای اینکه انسان در تحلیل‌هایش به نتیجه خوب و مناسبی برسد، هم توان حساب و کتاب کردن (توان تحلیل منطقی) نیاز دارد، و هم برخورداری از مقدمات و مبانی صحیح. وگرنه اگر مقدمات باطل را هم در یک قالب منطقی معتبر بریزیم، باز نتیجه غلط خواهد بود.[6]

پس وقتی می‌خواهیم درباره کسی یا چیزی نظر دهیم، مواظب باشیم که مبادا حساب و کتابمان نتیجه معکوس بدهد و بعدا در قبال این قضاوت، مواخذه شویم.


5) «أَمْ حَسِبَ الَّذینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ أَنْ یَسْبِقُونا ساءَ ما یَحْکُمُونَ»

کسانی که کار بد می‌کنند، چرا چنین می‌کنند؟

تا به منفعتی برسند.

اما اشتباه حساب و کتاب کرده‌اند؛ زیرا با خدا سر و کار دارند و خدا حسابشان را کف دستشان می‌گذارد!

پس،

اینکه در اسلام گفته می‌شود «هدف وسیله را توجیه نمی‌کند و انسان با کار بد، ‌به نتیجه مطلوب نمی‌رسد» (تدبر1) صرفا یک توصیه اخلاقی نیست؛ بلکه بیان یک واقعیت است.



[1] . أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ قَالَ: أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ الْعَزِیزِ بْنُ یَحْیَى بْنِ أَحْمَدَ  قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ زَکَرِیَّا قَالَ: حَدَّثَنَا أَیُّوبُ بْنُ سُلَیْمَانَ قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مَرْوَانَ، عَنِ الْکَلْبِیِّ عَنْ أَبِی صَالِحٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ فِی قَوْلِهِ تَعَالَى: أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ [قَالَ:] نَزَلَتْ فِی عُتْبَةَ وَ شَیْبَةَ وَ الْوَلِیدِ بْنِ عُتْبَةَ، وَ هُمُ الَّذِینَ بَارَزُوا عَلِیّاً وَ حَمْزَةَ وَ عُبَیْدَةَ. (شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج‏1، ص567)

[2] . ... الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَحْیَا الْحَقَّ وَ أَمَاتَ الْبَاطِلَ وَ جَاءَ بِالْعَدْلِ وَ دَحَضَ الْجَوْرَ وَ رکبت [کَبَتَ‏] الظَّالِمِینَ أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ حَقّاً حَقّاً وَ خَیْرُ مَنْ نَعْلَمُهُ بَعْدَ نَبِیِّنَا رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَوْلَى النَّاسِ بِالنَّاسِ وَ أَحَقُّهُمْ بِالْأَمْر...

[3] . ادامه روایت بسیار مفصل است اما چون حاوی مطالب مهمی درباره تاریخ است و متاسفانه اغلب از آن بی خبرند، در اینجا تقدیم می‌شود: یادآوری می‌شود که سوال کننده در این مجلس جوانی است که بعد از خبردار شدن از وقایع، به حضرت علی ع می‌پیوندد و این همان جوانی است که در ابتدای جنگ جمله وقتی حضرت علی ع داوطلب می‌خواهد که برود و مردم را به قرآن بخواند و قطعا کشته خواهد شد، بلند می‌شود و در واقع اولین شهید جنگ جمل است. اما ادامه مطلب (ص329-343) چون در اینجا به علت محدودیت فضا جا نشد، از طریق لینک زیر می توانید مطالعه کنید

http://yekaye.ir/al-ankaboot-29-4/

[4] . این دو روایت هم در همین راستا قابل تامل‌اند.

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى وَ أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ أَبِی عَمْرٍو الْمَدَائِنِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ کَانَ أَبِی ع یَقُولُ إِنَّ اللَّهَ قَضَى قَضَاءً حَتْماً أَلَّا یُنْعِمَ عَلَى الْعَبْدِ بِنِعْمَةٍ فَیَسْلُبَهَا إِیَّاهُ حَتَّى یُحْدِثَ الْعَبْدُ ذَنْباً یَسْتَحِقُّ بِذَلِکَ النَّقِمَةَ. (الکافی، ج‏2، ص273)

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبَّادِ بْنِ صُهَیْبٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: یَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا عَصَانِی مَنْ عَرَفَنِی سَلَّطْتُ عَلَیْهِ مَنْ لَا یَعْرِفُنِی. (الکافی، ج‏2، ص276)

[5] . «أم: یا» را در اینجا «ام» منطقعه دانسته اند: «أم هذه استفهام منقطع عما قبله و لیست التی هی معادلة الهمزة و المعنى بل أ حسب الذین یفعلون الکفر و القبائح أن یفوتونا فوت السابق لغیره و یعجزونا فلا نقدر على أخذهم و الانتقام منه» (مجمع‌البیان، ج8، ص428) «أم» منقطعه آن است که به معنای «أبل: آیا بلکه» می باشد و تفاوت مهمش با «ام» متصله این است که در «ام» متصله، حتما باید بین دو جمله یا دو عبارت باشد اما «ام» منفصله حتی اگر مانند مورد حاضر بین دو جمله هم باشد، این دو جمله چنان تلازمی با هم ندارند و با حذف یکی به دیگری لطمه ای وارد نمی شود.

[6] . مثلا قالب زیر یک قالب منطقا معتبر است:

هر الف ب است.

هر ب ج است.

پس: هر الف ج است.

اما استدلال زیر:

هر انسانی گناهکار است.

هر گناهکاری جهنمی است.

پس، هر انسانی جهنمی است.

به نتیجه نادرست انجامیده، چون مقدماتی که در آن قرار گرفته، نادرست بوده است.

 


400) سوره عنکبوت (29) آیه3 وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذینَ مِنْ قَ

بسم الله الرحمن الرحیم

400) سوره عنکبوت (29) آیه3

وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبینَ

ترجمه

و به‌یقین کسانى را که پیش از اینان بودند [در فتنه] آزمودیم، تا حتما خداوند آنان را که راست گفته‏اند معلوم دارد و حتما دروغگویان را [نیز] معلوم دارد.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«وَ لَقَدْ فَتَنَّا» = «و» + «لـ» (برخی حرف «و» را حرف عطف و حرف «لـ» را لام قسم دانسته‌اند؛ الجدول فی اعراب القرآن الکریم، ج20، ص309 و إعراب القرآن و بیانه، ج‏7، ص400؛ و برخی «و» را حرف قسم و «لـ» را جواب قسم دانسته‌اند؛ اعراب القران الکریم، ج2، ص466) + «قد» (حرف تحقیق، به معنای محققاً، قطعا) + «فتنّا» (فعل ماضی در صیغه متکلم مع الغیر از ماده «فتن» که در مقام جواب قسم می‌باشد ؛ که درباره این ماده قبلا در جلسه77 http://yekaye.ir/al-hadeed-057-14/ و جلسه247 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-27/ توضیحاتی گذشت.)

«لَیَعْلَمَنَّ»[1] = «لـ» (لام قسم) + یعلمَ (فعل مضارع منصوب از ماده «علم» در مقام جواب قسم) + «نّ» (نون مشدد برای تاکید) (الجدول فی اعراب القرآن الکریم، ج20، ص309)

حدیث

1) جابر بن عبدالله انصاری می‌گوید: یکبار نزد پیامبر خدا ص نشسته بودیم که حضرت علی ع وارد شد. هنگامی که نگاه پیامبر ص به او افتاد، فرمود: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ لا شَرِیکَ لَهُ.

ما گفتیم: ‌بله ای رسول خدا ! راست گفتید؛ حمد سزاوار پروردگار عالمین است که شریکی ندارد؛ اما به گمان ما شما از دیدن چیزی تعجب کرده‌اید که این را فرمودید.

فرمود: بله؛ هنگامی که دیدم علی ع سوی ما می‌آید یاد حدیثی افتادم که دوستم جبرئیل برایم نقل کرده بود:

من از خداوند خواستم که امت را در حمایت از او هم‌رای گرداند اما خداوند سزاوار ندید جز اینکه برخی را به برخی دیگر بیازماید تا خبیث از پاک جدا شود و به همین مناسبت این آیه را نازل کرد که: «الف لام میم؛ آیا مردم چنین حساب کردند که وانهاده شوند که بگویند ایمان آوردیم و اصلا به فتنه‌ای آزموده نمی‌شوند؟! و به‌یقین کسانى را که پیش از اینان بودند [در فتنه] آزمودیم، تا حتما خداوند آنان را که راست گفته‏اند معلوم دارد و حتما دروغگویان را [نیز] معلوم دارد.»

اما خداوند آن درخواست را با [دادن] هفت خصلت جبران کرد:

او عهده‌دار می‌شود پوشاندن عورت تو را [ظاهرا اشاره است به این واقعه که طبق روایات متواتر شیعه و سنی، تغسیل و تکفین پیامبر ص را حضرت علی ع عهده‌دار بود و حتی اهل سنت روایاتی نقل کرده‌اند که پیامبر ص فرمود: اگر کسی غیر از علی ع نگاهش به بدن برهنه من بیفتد کور خواهد شد.]

و ادا کردن بدهی تو را؛

و انجام وعده‌های تو را؛

و او همراه با تو خواهد بود بر سر حوض تو [= حوض کوثر]؛

و او مشعل تو در روز قیامت است؛

و هرگز بعد از ایمانش کافر نگردد؛

و هرگز بعد از پاکدامنی‌اش بی‌عفت نگردد؛

پس چه برندگی‌ قاطعی در اسلام دارد، همراه با فضل تقدم در مسلمانی، و علم به کلام خدا، و فهم عمیق در دین خدا، به علاوه دامادی، و خویشاوندی [با پیامبر ص] ، و شجاعت در جنگ، و بذل ماعون [= وسایلی که فرد به‌رایگان برای استفاده در اختیار دیگران قرار می‌دهد] ،‌ و امر به معروف، و نهی از منکر، و دوستی با دوستان من [= خدا]، و دشمنی با دشمنان من؛

پس ای محمد! او را به اینها بشارت ده!

تفسیر فرات الکوفی، ص317

قَالَ حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ عِیسَى بْنِ هَارُونَ مُعَنْعَناً عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِیِّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ:

کُنَّا جُلُوساً عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص إِذْ أَقْبَلَ عَلِیٌّ ع فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیْهِ [النَّبِیُّ ص‏] قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ لا شَرِیکَ لَهُ

قَالَ قُلْنَا صَدَقْتَ یَا رَسُولَ اللَّهِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ لا شَرِیکَ لَهُ قَدْ ظَنَنَّا أَنَّکَ لَمْ تَقُلْهَا إِلَّا بِعَجَبٍ مِنْ شَیْ‏ءٍ رَأَیْتَهُ

قَالَ نَعَمْ لَمَّا رَأَیْتُ عَلِیّاً مُقْبِلًا ذَکَرْتُ حَدِیثاً حَدَّثَنِی حَبِیبِی جَبْرَئِیلُ [ع‏] قَالَ قَالَ إِنِّی سَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ یَجْمَعَ الْأُمَّةَ عَلَیْهِ فَأَبَى عَلَیْهِ إِلَّا أَنْ یَبْلُوَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ حَتَّى یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ وَ أَنْزَلَ عَلَیْنَا بِذَلِکَ کِتَاباً «الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبِینَ الْآیَةَ أَمَا إِنَّهُ قَدْ عَوَّضَهُ مَکَانَهَا بِسَبْعِ خِصَالٍ یَلِی سَتْرَ عَوْرَتِکَ وَ یَقْضِی دَیْنَکَ وَ عِدَاتِکَ وَ هُوَ مَعَکَ عَلَى عُقْرِ [شِرْعَةِ] حَوْضِکَ وَ هُوَ مِشْکَاةٌ لَکَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ لَنْ یَرْجِعَ کَافِراً بَعْدَ إِیمَانٍ وَ لَا زان بَعْدَ إِحْصَانٍ فَکَمْ مِنْ ضِرْسٍ قَاطِعٍ لَهُ فِی الْإِسْلَامِ مَعَ الْقِدَمِ فِی الْإِسْلَامِ وَ الْعِلْمِ بِکَلَامِ اللَّهِ وَ الْفِقْهِ فِی دِینِ اللَّهِ مَعَ الصِّهْرِ وَ الْقَرَابَةِ وَ النَّجْدَةِ فِی الْحَرْبِ وَ بَذْلِ الْمَاعُونِ وَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیِ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ الْوَلَایَةِ لِوَلِیِّی وَ الْعَدَاوَةِ لِعَدُوِّی بَشِّرْهُ یَا مُحَمَّدُ بِذَلِکَ.


2) از حضرت علی ع روایت شده است:

به خدا سوگند این آیات («تا حتما خداوند آنان را که راست گفته‏اند معلوم دارد و حتما دروغگویان را [نیز] معلوم دارد»؛ عنکبوت/3) درباره من و شیعیان [واقعی] من، و دشمنم و پیروان آنها نازل شده است.

مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏3، ص203

وَ فِی رِوَایَةِ النَّاصِرِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ جَابِرٍ الْأَنْصَارِیِّ وَ طَرِیفٍ الْعَبْدِیِّ وَ أَبِی عَبْدِ الرَّحْمَنِ قَالَ عَلِیٌّ ع:

وَ اللَّهِ نَزَلَتْ هَذِهِ الْآیَاتُ فِیَّ وَ فِی شِیعَتِی وَ فِی عَدُوِّی وَ فِی أَشْیَاعِهِمْ.[2]


3) روایت شده است که امیرالمومنین ع در یکی از خطبه‌هایشان چنین فرمودند: [فرازهایی از این روایت با خطبه «قاصعه» که در نهج‌البلاغه آمده است، مشترک است]

 و اگر خداوند - جلّ ثنائه - وقتی پیامبرانش را مبعوث می‌کرد، می‌خواست باب گنج‌های طلا و معدن‌های جواهر و باغ‌های انبوه را بر آنها باز ‌کند و پرندگان آسمان و درندگان زمین را به دور او جمع نماید، می‌توانست چنین کند؛ اما اگر چنین می‌کرد، امتحان و ابتلا ساقط می‌شد و جزاء لغو می‌گشت و خبر دادن‌ها مضمحل می‌گردید؛ و دیگر برای این آسودگان، اجر کسانی که مبتلا می‌شوند در کار نمی‌بود؛ و دیگر مومنان به ثواب نیکوکاری نمی‌رسیدند و دیگر اسم‌ها واقعا معنایی سزاوار صاحبانش نداشتند [اسم‌هایی مثل نیکوکار و مجاهد و ... بی‌معنی و بی‌خاصیت می‌شد]؛ و به این جهت است که خداوند نفرستاد "آیه‌ای از آسمان تا گردن‌هایشان در برابر آن خاضع گردد" (شعراء/4) واگر چنین می‌کرد ابتلا و امتحان از جمیع مردم برداشته می‌شد؛

ولیکن خداوند - جَلَّ ثَنَاؤُه - پیامبران خود را در اراده‏شان نیرومند گرداند، و در آنچه دیده‏ها از ظاهر آنان مى‏بیند خوار نمایاند؛ با قناعتى که دل و چشمها را از بى‌نیازى پُر کند، و درویشی‌اى که دیده‏ها و گوشها را بیازارد؛

و اگر پیامبران را نیرویى بود که با آن به ستیز نتوان برخاست، و عزّتى که از آن نتوان کاست، و پادشاهى‌ای که مردمان گردن به سوى آن کشند، و آرزومندان رَخت بر اشتران بسته روى به سوى آن نهند، بر مردمان آسانتر بود که از قدرت آنان عبرت پذیرند، و راه گردنکشى پیش نگیرند، و همگان ایمانی می‌آوردند یا از بیم جان و یا به امید به دست آوردن نان؛ همه نیت‌ها مشترک می‌شد و همه نیکویی‌ها تقسیم‌شده!

امّا خداوند خواست تا: پیامبرانِ او را فرمانبردار بودن، و کتابهاى او را تصدیق نمودن، و به درگاه او فروتنى کردن، و فرمان او را به خوارى گردن نهادن، و پیشانىِ طاعت به درگاه او سودن، کارهایى باشد خاصّ او، و بری از هر شائبه‌ای غیر او؛ و هرچه سختى و آزمایش سترگ‌تر، پاداش و مکافات بزرگ‌تر...

[سپس حضرت به عنوان شاهد بحث، اشاره می‌کنند به کعبه که خداوند زیارتش را واجب کرده، چگونه آن را در بیابانی بی آب و علف قرار داده، نه در سرزمینی سبز و خرم؛ و ...؛ و نهایتا نتیجه می‌گیرند]

... لیکن خدا بندگانش را به انواع سختیها مى‏آزماید، و با مجاهدتها به بندگى‏شان وامی‌دارد، و به ناخوشایندها آزمایش‌شان مى‏کند تا خودپسندى را از دلهاشان بزداید، و خوارى و فروتنى را در جان‌هاشان جایگزین فرماید؛

و آن [سختی‌ها] را درهایى سازد گشاده به فضل او، و وسیله‌هایى آماده براى عفو او و یا فتنه او؛ چنانکه خود فرمود: «الف لام میم؛ آیا مردم چنین حساب کردند که وانهاده شوند که بگویند ایمان آوردیم و اصلا به فتنه‌ای آزموده نمی‌شوند؟! و به‌یقین کسانى را که پیش از اینان بودند [در فتنه] آزمودیم، تا حتما خداوند آنان را که راست گفته‏اند معلوم دارد و حتما دروغگویان را [نیز] معلوم دارد.»

الکافی، ج‏4، ص199-201؛ نهج‌البلاغه، خطبه192 (ترجمه با اقتباس از ترجمه شهیدی، ص215-217)

وَ رُوِیَ أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ص قَالَ فِی خُطْبَةٍ لَهُ‏ وَ لَوْ أَرَادَ اللَّهُ جَلَّ ثَنَاؤُهُ بِأَنْبِیَائِهِ حَیْثُ بَعَثَهُمْ أَنْ یَفْتَحَ لَهُمْ کُنُوزَ الذِّهْبَانِ وَ مَعَادِنَ الْعِقْیَانِ‏  وَ مَغَارِسَ الْجِنَانِ وَ أَنْ یَحْشُرَ طَیْرَ السَّمَاءِ وَ وَحْشَ الْأَرْضِ مَعَهُمْ لَفَعَلَ وَ لَوْ فَعَلَ لَسَقَطَ الْبَلَاءُ وَ بَطَلَ الْجَزَاءُ وَ اضْمَحَلَّتِ الْأَنْبَاءُ وَ لَمَا وَجَبَ لِلْقَائِلِینَ أُجُورُ الْمُبْتَلَیْنَ‏  وَ لَا لَحِقَ الْمُؤْمِنِینَ ثَوَابُ الْمُحْسِنِینَ وَ لَا لَزِمَتِ الْأَسْمَاءُ أَهَالِیَهَا عَلَى مَعْنًى مُبِینٍ‏  وَ لِذَلِکَ لَوْ أَنْزَلَ اللَّهُ‏ «مِنَ السَّماءِ آیَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِینَ»‏ وَ لَوْ فَعَلَ لَسَقَطَ الْبَلْوَى عَنِ النَّاسِ أَجْمَعِینَ وَ لَکِنَّ اللَّهَ جَلَّ ثَنَاؤُهُ جَعَلَ رُسُلَهُ أُولِی قُوَّةٍ فِی عَزَائِمِ نِیَّاتِهِمْ وَ ضَعَفَةً فِیمَا تَرَى الْأَعْیُنُ مِنْ حَالاتِهِمْ مِنْ قَنَاعَةٍ تَمْلَأُ الْقُلُوبَ وَ الْعُیُونَ غَنَاؤُهُ‏  وَ خَصَاصَةٍ تَمْلَأُ الْأَسْمَاعَ وَ الْأَبْصَارَ أَذَاؤُهُ وَ لَوْ کَانَتِ الْأَنْبِیَاءُ أَهْلَ قُوَّةٍ لَا تُرَامُ وَ عِزَّةٍ لَا تُضَامُ وَ مُلْکٍ یُمَدُّ نَحْوَهُ أَعْنَاقُ الرِّجَالِ وَ یُشَدُّ إِلَیْهِ عُقَدُ الرِّحَالِ‏  لَکَانَ أَهْوَنَ عَلَى الْخَلْقِ فِی الِاخْتِبَارِ وَ أَبْعَدَ لَهُمْ فِی الِاسْتِکْبَارِ وَ لآَمَنُوا عَنْ رَهْبَةٍ قَاهِرَةٍ لَهُمْ أَوْ رَغْبَةٍ مَائِلَةٍ بِهِمْ فَکَانَتِ النِّیَّاتُ مُشْتَرَکَةً وَ الْحَسَنَاتُ مُقْتَسَمَةً وَ لَکِنَّ اللَّهَ أَرَادَ أَنْ یَکُونَ الِاتِّبَاعُ لِرُسُلِهِ وَ التَّصْدِیقُ بِکُتُبِهِ وَ الْخُشُوعُ لِوَجْهِهِ وَ الِاسْتِکَانَةُ لِأَمْرِهِ وَ الِاسْتِسْلَامُ لِطَاعَتِهِ‏  أُمُوراً لَهُ خَاصَّةً لَا تَشُوبُهَا مِنْ غَیْرِهَا شَائِبَةٌ وَ کُلَّمَا کَانَتِ الْبَلْوَى وَ الِاخْتِبَارُ أَعْظَمَ کَانَتِ الْمَثُوبَةُ وَ الْجَزَاءُ أَجْزَلَ

...[3] وَلَکِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَخْتَبِرُ عَبِیدَهُ بِأَنْوَاعِ الشَّدَائِدِ وَ یَتَعَبَّدُهُمْ بِأَلْوَانِ الْمَجَاهِدِ وَ یَبْتَلِیهِمْ بِضُرُوبِ الْمَکَارِهِ إِخْرَاجاً لِلتَّکَبُّرِ مِنْ قُلُوبِهِمْ وَ إِسْکَاناً لِلتَّذَلُّلِ فِی أَنْفُسِهِمْ وَ لِیَجْعَلَ ذَلِکَ أَبْوَاباً فُتُحاً إِلَى فَضْلِهِ وَ أَسْبَاباً ذُلُلًا لِعَفْوِهِ وَ فِتْنَتِهِ کَمَا قَالَ‏ «الم. أَ حَسِبَ النَّاسُ‏ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ. وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ‏ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبِین‏.»

تدبر

1) «وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبینَ»

در فتنه انداختن و قرار دادن مدعیان ایمان در آزمون‌‌های جدی و سنگین، سنتی بوده که در مورد گذشتگان هم پ‍یاده می‌شده است؛ و همانند هر آزمون دیگری، هدفش این است که معلوم سازد چه کسی واقعا صلاحیت آن ادعا را دارد و چه کسی دروغگوست. و این کاری است که حتما حتما خداوند در مورد هرکس که ادعای ایمان کند انجام خواهد داد.


2) «فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبینَ»

چرا به یکی از طرفین با تعبیر« کسانی که راست می‌گفتند» اشاره کرد، و به طرف دیگر با تعبیر «دروغگویان»؛ و هر دو را یکسان تعبیر نکرد؟ (که یا در مورد اولی هم بفرماید «راستگویان»، ‌یا در مورد دومی هم بفرماید «کسانی که دروغ می‌گفتند»)

الف. اسم فاعل دلالت دارد که آن معنا در فاعل راسخ و ثابت است؛ اما فعل ماضی چنین دلالتی ندارد (إعراب القرآن و بیانه، ج‏7، ص401؛ الجدول فی إعراب القرآن، ج‏20، ص309) [4]. شاید اشاره باشد که کسی که به دروغ مدعی ایمان شده، معلوم است که ادعایش دروغین است؛ اما کسی که به درستی ادعای ایمان می‌کند، فعلا از یک آزمون سالم بیرون آمده، و فعلا راست گفته است؛ ولی باید فتنه‌های بعدی را هم از سر بگذراند تا ببینیم آیا همچنان مومن می‌ماند؟

ثمره در تحلیل اجتماعی

شیطان قسم خورده که در «صراط مستقیم» کمین کند (اعراف/16)، نه در بیراهه؛ یعنی کسی که در «صراط مستقیم» است و واقعا ایمان دارد، در هر لحظه بعدی ممکن است شیطان ایمانش را از او بگیرد.

کسی که آگاهانه از دین بیرون و ایمان بیرون می‌رود و فقط قصد استفاده ابزاری از دین دارد،‌ تکلیفش معلوم است؛ اما کسی که در مسیر دین پیش می‌رود، همواره در معرض لغزش قرار دارد؛ ممکن است یک روز واقعا وصادقانه دیندار باشد، اما کم‌کم از این مسیر بیرون رود.

کسانی همچون زبیر باید همواره عبرتی در دیدگان ما باشند: کسی که در جریان سقیفه واقعا به دفاع از امیرالمومنین ع برخاست، یعنی در آن فتنه که اغلب لغزیدند، نلغزید و ایمانش واقعی بود؛ اما بعدها در فتنه جمل در مقابل ایشان ایستاد و معلوم شد که اینک از ایمانش جز ادعایی باقی نمانده است.

ب. ...


3) «وَ لَقَدْ فَتَنَّا ... فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ ...»

چرا ابتدا کار خداوند با تعبیر «متکلم مع الغیر» به کار رفت؛ اما در ادامه به نحو غایب؟

(به این تغییر موضع از حاضر (متکلم یا مخاطب) به غایب (ویا بالعکس) در ادبیات عرب، صنعت «التفات» می‌گویند.)

الف. این التفات، و خصوصا تصریح به اسم جلاله الله، برای ایجاد مهابت در مخاطب و بالا بردن اثر کلام در وی است [می‌خواهد جدیت مطلب را مستقر کند] (الجدول فی إعراب القرآن، ج‏20، ص309)[5]

ب. در چنین مقامی، این کار بنوعی تعلیل (بیان علت مطلب) است؛ از آنجا که دعوت به ایمان و هدایت کردن و مترتب شدن ثواب بر آن، به «الله» برمی‌گردد که همه چیز از او آغاز و به او ختم می‌شود؛ پس در محضر اوست که ایمان حقیقی از ادعایی متمایز می‌شود. (المیزان، ج‏16، ص100)

ج. ...


4) «فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبینَ»

چرا با اینکه می‌توانست بگوید «تا حتما خداوند راستگویان و دروغگویان را معلوم دارد»، چنین نگفت و تعبیر «لَیَعْلَمَنَّ» را تکرار کرد؟

الف. از باب تاکید و مستقر کردن مطلب بوده است. (الجدول فی إعراب القرآن، ج‏20، ص309)

ب. شاید می‌خواهد اشاره کند که لزوما آن روشی که با آن راستگویان معلوم می‌شود دقیقا همان روشی نیست که دروغگویان رسوا می‌شوند؛ یعنی گویی دو کار مستقل انجام می‌شود و این گونه نیست که در هر موقعیتی راستگو معلوم شد، دروغگو هم معلوم شود و بالعکس.

ثمره در تحلیل اجتماعی

گاه به دلایل خاصی در ذهن ما بین دو نفر تقابل و رقابت است؛ در این گونه مواقع، غالبا ذهن به این متمایل می‌شود که اگر وصفی را در یکی پیدا کرد، خلاف آن را به دیگری نسبت دهد؛ در حالی که لزوما این گونه نیست که اگر به هر دلیلی، صداقت یک نفر احراز شد، حتما کسی که رقیب اوست دروغگو باشد؛ ویا اگر گزافه‌گویی یکی احراز گردید، حتما شخص مقابل او راستگو باشد. گاه ممکن است نزاعی بین دو مدعی دروغین باشد؛ همان طور که گاه ممکن است دو انسان صادق، چون همه زوایای واقعیت بر هر دو آشکار نیست، با هم نزاع کنند.

ج. ...


5) «وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبینَ»

یکی از اساتید ما می‌فرمود: کسانی که لباس روحانیت می‌پوشند و قصد سوءاستفاده دارند، خداوند خیلی زود آنها را در جامعه رسوا می‌کند.

به نظر می‌رسد این آیه مویدی بر نظر اوست، چون پوشیدن این لباس، به معنای ادعا کردن حدی از ایمان است؛ و همین که ادعای ایمان رخ داد، خداوند آزمونی پیش می‌آورد تا راستگو و دروغگو جدا شوند!

تبصره

رسوا شدن آنها به این معنا نیست که در این دنیا به جزای خود می‌رسند؛ بلکه به این معناست که بالاخره مردم می‌فهمند که او در ادعای خویش دروغگوست. البته این مطلب، غیر از گوش دادن به شایعاتی است که با آن می‌توان هر انسان خدامداری، حتی حضرت علی ع، را هم مورد تهمت قرار داد و چه‌بسا مردمی را علیه او شوراند. بلکه منظور این است که، همین که مثلا یک نفر ملبس به لباس روحانیت، زندگی تجملاتی یا رشوه‌خواری ویا ... در پیش گیرد، همین نحوه زندگی، مایه رسوایی و بی‌آبرویی وی در ادعایش خواهد شد؛ در حالی که سایر افراد تجمل‌گرا یا ...‌ چنین رسوا نمی‌شوند.

تحلیل اجتماعی

متاسفانه یکی از اشتباهات ما در معرفی دین این است که به خاطر احترامی که این لباس مقدس دارد (چون منتسب به پیامبر اکرم ص و احیای شعائر دین است)، و از ترس اینکه مبادا به این لباس بی‌حرمتی شود، هیچگاه نمی‌گوییم که «همان طور که بهترین انسانها این لباس را پوشیده و می‌پوشند؛ بدترین انسانها هم برای سوءاستفاده سراغ همین لباس می‌روند!»

یادم هست که وقتی می‌خواستم این لباس را به تن کنم، پدرم گفت: «مواظب باش! کسانی که این لباس را می‌پوشند جای‌شان یا بالای بهشت است ویا ته جهنم!»

این خوب است که مردم به این لباس به خاطر انتسابش به پیامبر اکرم ص احترام بگذارند - که البته علی‌رغم این همه ناملایمات که از برخی از دارندگان این لباس دیده‌اند هنوز احترام می‌گذارند - اما ما هم نباید چنان دور خود حصاری بکشیم که هرکس را صرفا به خاطر پوشیدن این لباس از نقد مصون بدانیم. باید به مردم بگوییم که این لباس هم، همانند هر امر ارزشمند دیگری، ممکن است توسط عده‌ای مورد سوءاستفاده قرار گیرد؛ و البته سوءاستفاده از یک امر ارزشمند، دلیل کنار گذاشتن اصل آن نمی‌شود؛ مگر در تاریخ ما از قرآن و در تاریخ غرب از اسم آزادی، کم سوءاستفاده شده است؟ آیا اینها را کنار باید گذاشت؟


6) «فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبینَ»

چرا تعبیر «لِیَعلَمَ: تا بداند» به کار برد؟ مگر خداوند همه چیز را نمی‌داند؟

الف. مراد از «علم» خدا به صادقین و کاذبین، آشکار شدن آثار صدق و کذب ادعای آنها در مقام عمل است. (المیزان، ج16، ص101) [یعنی خداوند آزمونی درمی‌افکند که آنها با عملشان در آن آزمون، صدق و کذب خود را بر همگان معلوم می‌کنند؛ و در ترجمه بر همین اساس ترجمه شد؛ و لذا به جای اینکه بنویسیم: «تا خدا بداند کسانی را که راست گفتند...» نوشتیم «تا خدا معلوم دارد کسانی را که ...»؛]

ب. شاید اشاره است به «علم فعلیِ خدا» که عین اشیای خارجی است؛ وگرنه در علم ذاتی خداوند که همه چیز معلوم است و نیاز به امتحان کردن ندارد. (المیزان، ج16، ص101)

توضیح فلسفی

خداوند یک علمی به اشیاء دارد که مقدم بر همه چیز است و قبل از اینکه چیزی بیافریند بدان علم دارد؛ که اصطلاحا به آن «علم ذاتی» می‌گویند. اما وقتی که چیزی را آفرید، وجود خود آن چیز، عینا مصداق علم خدا به آن نیز می‌باشد (برای تقریب به ذهن: ‌اگر اسب شاخداری را در ذهن تصور کنید، وجود آن اسب شاخدار در ذهن شما، عینا همان علم شما به آن اسب شاخدار است) که این را اصطلاحاً «علم فعلی» می‌گویند.

ج. مقصود از «بداند»، جزا و مکافات دادن است که نتیجه علم خداست؛ یعنی می‌خواهد بفرماید «تا خداوند جزا دهد آنان را به صدق و کذبشان»، و چون این جزا دادن مبتنی بر علم خداست، تعبیر شده «تا خداوند بداند ...»؛ در واقع، اینجا سبب به جای مسبب نشسته است، همان گونه که در جایی که می‌خواهد بفرماید حضرت عیسی و مادرش خدا نیستند چون «قضای حاجت می‌کردند»؛ به جای این تعبیر اخیر، فرموده «آنها غذا می‌خوردند» (مائده/75) (مجمع‌البیان، ج8، ص428)

د. ...


7) «وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبینَ»

حکایت

این حکایت در کتاب وقعة صفین، ص450 آمده است که در کانال نگذاشتم:

قَالَ نَصْرٌ: وَ حَدَّثَنَا عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ عَنْ مَالِکِ بْنِ أَعْیَنَ عَنْ زَیْدِ بْنِ وَهْبٍ قَالَ: کَانَ فَارِسُ أَهْلِ الْکُوفَةِ الَّذِی لَا یُنَازَعُ رَجُلٌ کَانَ یُقَالُ لَهُ الْعَکْبَرُ بْنُ جَدِیرٍ الْأَسَدِیُّ وَ کَانَ فَارِسَ أَهْلِ الشَّامِ الَّذِی لَا یُنَازَعُ عَوْفُ بْنُ مَجْزَأَةَ الْکُوفِیُّ الْمُرَادِیُّ الْمَکْنِىُّ أَبَا أَحْمَرَ وَ هُوَ أَبُو الَّذِی اسْتَنْقَذَ الْحَجَّاجَ بْنَ یُوسُفَ- یَوْمَ صُرِعَ فِی الْمَسْجِدِ بِمَکَّةَ وَ کَانَ الْعَکْبَرُ لَهُ عِبَادَةٌ وَ لِسَانٌ لَا یُطَاقُ فَقَامَ إِلَى عَلِیٍّ فَقَالَ: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنَّ فِی أَیْدِینَا عَهْداً مِنْ اللَّهِ لَا نَحْتَاجُ فِیهِ إِلَى النَّاسِ وَ قَدْ ظَنَنَّا بِأَهْلِ الشَّامِ الصَّبْرَ وَ ظَنُّوهُ بِنَا فَصَبَرْنَا وَ صَبَرُوا وَ قَدْ عَجِبْتُ مِنْ صَبْرِ أَهْلِ الدُّنْیَا لِأَهْلِ الْآخِرَةِ وَ صَبْرِ أَهْلِ الْحَقِّ عَلَى أَهْلِ الْبَاطِلِ وَ رَغْبَةِ أَهْلِ الدُّنْیَا ثُمَّ نَظَرْتُ فَإِذَا أَعْجَبُ مَا یُعْجِبُنِی جَهْلِی بِآیَةٍ مِنْ کِتَابِ اللَّهِ- الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبِینَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ عَلِیٌّ خَیْراً وَ قَالَ خَیْراً...



[1]. در قرائت منسوب به امیرالمومنین ع و امام صادق ع در هر دو مورد به صورت «لَیُعْلِمَنَّ» (یعنی ماده «علم» در باب افعال و به صورت متعدی) قرائت شده است (البحر المحیط فی التفسیر، ج‏8، ص33) و محمد بن عبد الله بن الحسن و زهری در مورد دوم این گونه قرائت کرده اند  (مجمع البیان، ج‏8، ص426؛‌ کشاف، ج3،‌ص440)

[2] . این مطلب با سندهای مختلف از قول «سدی» (یکی از صحابه) نیز روایت شده است که مصداق این آیه دوستان و دشمنان حضرت علی ع می‌باشد:

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ الْخَثْعَمِیُّ عَنْ عِیسَى بْنِ مِهْرَانَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحُسَیْنِ الْعَرَبِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ حَاتِمٍ عَنْ حَسَنِ بْنِ عَبْدِ الْوَاحِدِ عَنْ حَسَنِ بْنِ حُسَیْنِ بْنِ یَحْیَى عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنِ السُّدِّیِّ فِی قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَ‏ الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا قَالَ عَلِیٌّ وَ أَصْحَابُهُ وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبِینَ أَعْدَاؤُهُ. (تأویل الآیات الظاهرة، ص421)

فُرَاتٌ قَالَ حَدَّثَنِی الْحَسَنُ [الْحُسَیْنُ‏] بْنُ إِلْیَاسَ مُعَنْعَناً عَنِ السُّدِّیِّ؛ و حَدَّثَنِی عُبَیْدُ بْنُ کَثِیرٍ مُعَنْعَناً عَنِ السُّدِّیِّ فِی قَوْلِهِ الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبِینَ قَالَ الَّذِینَ صَدَقُوا عَلِیٌّ وَ أَصْحَابُهُ. (تفسیر فرات الکوفی، ص318)

[3] . به علت کمبود فضا، متن محذوف در اینجا نیامد. به لینک زیر مراجعه کنید http://yekaye.ir/al-ankaboot-29-3/

[4] . در دو کتاب فوق، ‌ظاهرا به تبع فخر رازی (تفسیر کبیر، ج‏25، ص27)، بعد از بیان فوق، در تطبیقش بر آیه گفته‌اند چون وقت نزول آیات، یک طرف مردمی بوده‌اند که تازه‌مسلمان بوده و طرف مقابل، کفر در وجودشان مستقر بوده است. در حالی که این قول درست به نظر نمی‌رسد زیرا بحث در مورد کسانی است که ادعای ایمان کرده‌اند، نه کافرانی که اصلا ادعای ایمان هم ندارند.

[5] . الالتفات إلى الاسم الجلیل لإدخال الروعة و تربیة المهابة.

 


399) سوره عنکبوت (29) آیه2 أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا

بسم الله الرحمن الرحیم

399) سوره عنکبوت (29) آیه2   

أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ

ترجمه

آیا مردم چنین حساب کردند که وانهاده شوند که بگویند ایمان آوردیم و اصلا به فتنه‌ای آزموده نمی‌شوند؟!


توجه

مباحث انسان‌شناسی را از زاویه مسائل مربوط به خلقت انسان شروع کردیم و تدریجا وارد بحث‌هایی شدیم که اثرات این شناخت ما از انسان را در زندگی او در دنیا نشان می‌داد. بحث قیامت و اثرات آن در شناخت خویش از بحث‌های مهم قرآنی است که در بحث سوره قیامت تنها به زوایایی از آن اشاره شد. اما برای اینکه تنوعی در بحث‌ها باشد و احساس تکراری بودن به اشخاص دست ندهد، در ادامه سراغ زاویه دیگری از مباحث کاربردی مربوط به انسان می‌رویم.

یکی از ثمرات مهم شناخت ابعاد وجودی انسان، ثمره آن در شکل‌گیری نحوه تصمیم‌گیری‌های انسان، بویژه تصمیمات اجتماعی است. اکنون به یاری خداوند متعال به سراغ آیاتی می‌رویم که برای افزایش قدرت تحلیل‌‌مان در مقام تصمیم‌گیری مفید باشد: این بار آیات ابتدایی سوره عنکبوت را برگزیدیم که مربوط است به وضعیت‌های اجتماعی‌ای که تصمیم‌گیری در آنها دشوار می‌شود.

 

نکات ترجمه

«حَسِبَ»

درباره ماده «حسب» و استعمالات قرآنی آن در جلسه96 ( http://yekaye.ir/al-muminoon-023-115/) و جلسه18 (http://yekaye.ir/39-33-al-ahzab/) توضیحاتی ارائه شد.

«یُفْتَنُونَ» فعل مضارع مجهول از ماده «فتن» است که درباره این ماده و کلمه «فتنه» در جلسه77 http://yekaye.ir/al-hadeed-057-14/ و جلسه247 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-27/ توضیحاتی گذشت.

شأن نزول

درباره نزول این آیه شأن نزول‌های متعددی روایت شده است. روایتی که هم در کتب شیعه و هم در کتب اهل سنت آمده، این است:

هنگامی که آیه 65 سوره انعام (قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى‏ أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِکُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِکُمْ أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعاً وَ یُذیقَ بَعْضَکُمْ بَأْسَ بَعْضٍ: بگو: او تواناست که از بالاى سرتان یا از زیر پاهایتان عذابى بر شما بفرستد یا شما را گروه گروه به هم اندازد [و دچار تفرقه سازد] و عذاب بعضى از شما را به بعضى [دیگر] بچشاند.) نازل شد پ‍یامبر ص برخاست و وضو گرفت و در وضو گرفتن سنگ تمام گذاشت؛ سپ‍س ایستاد و نماز خواند چه نماز زیبایی؛ آنگاه از خداوند سبحان خواست که بر امتش عذابی نفرستد، نه از بالای سرشان و نه از زیر پاهایشان، و نه آنها را گروه گروه به هم اندازد و نه عذاب بعضى را به بعضى [دیگر] بچشاند. پس جبرئیل نازل شد و گفت: محمد! خداوند متعال تقاضایت را شنید؛ و در مورد دو تا از اینها امان داد و در مورد دوتا امان نداد؛ آنها را امان داد از اینکه عذابی از بالای سرشان ویا از پایین پایشان بفرستاد؛ ولی در دو مورد دیگر، به آنها ضمانتی نداد.

پیامبر ص فرمود: جبرئیل! اگر امتم به کشتن همدیگر بپردازند چگونه باقی خواهد ماند. پس ایستاد و دوباره دعا کرد. پس آیه نازل شد: «به نام خداوند رحمان و رحیم؛ الف لام میم. آیا مردم چنین حساب کردند که وانهاده شوند که بگویند ایمان آوردیم و اصلا به فتنه‌ای آزموده نمی‌شوند؟!» (عنکبوت/1-3) پس فرمود: گریزی نیست از فتنه‌ای که امت بعد از پیامبرش بدان مبتلا شود تا راستگو از دروغگو معلوم گردد؛ چرا که وحی قطع شده و شمشیر و جدایی کلمه [= افتراق] تا روز قیامت می‌ماند.

مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج‏4، ص488؛  کشف الأسرار و عدة الأبرار، ج‏3، ص385

فی تفسیر الکلبی أنه لما نزلت هذه الآیة قام النبی ص فتوضأ و أسبغ وضوءه ثم قام و صلى فأحسن صلاته ثم سأل الله سبحانه أن لا یبعث على أمته عذابا من فوقهم و لا من تحت أرجلهم و لا یلبسهم شیعا و لا یذیق بعضهم بأس بعض فنزل جبرائیل (ع) فقال یا محمد إن الله تعالى سمع مقالتک و إنه قد أجارهم من خصلتین و لم یجرهم من خصلتین أجارهم من أن یبعث علیهم عذابا من فوقهم أو من تحت أرجلهم و لم یجرهم من الخصلتین الأخریین فقال ص یا جبرائیل ما بقاء أمتی مع قتل بعضهم بعضا فقام و عاد إلى الدعاء فنزل الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ الآیتین فقال لا بد من فتنة تبتلى بها الأمة بعد نبیها لیتبین الصادق من الکاذب لأن الوحی انقطع و بقی السیف و افتراق الکلمة إلى یوم القیامة.[1]

حدیث

1) سماعة بن مهران می‌گوید: پیامبر خدا ص یک شب در مسجد بود. نزدیک صبح که شد، امیرالمومنین ع بر ایشان وارد شد. پیامبر خدا او را صدا کرد و فرمود: یا علی!

حضرت علی ع پاسخ داد: لبیک!

حضرت فرمود: بیا اینجا !

چون حضرت علی ع نزدیک آمد، پیامبر ص فرمود: شب را در اینجا که می‌بینی بیتوته کردم و از خداوند هزار حاجت خواستم که همه را برایم روا داشت؛ و مثل آن را برای تو خواستم و برای تو هم روا داشت؛ و از پروردگارم خواستم امتم را بعد از من در مورد تو متفق‌القول گرداند؛ پروردگارم نپذیرفت و فرمود: «الف لام میم. آیا مردم چنین حساب کردند که وانهاده شوند که بگویند ایمان آوردیم و اصلا به فتنه‌ای آزموده نمی‌شوند؟!»

تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة، ص420

قَالَ أَیْضاً حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ هَوْذَةَ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص کَانَ ذَاتَ لَیْلَةٍ فِی الْمَسْجِدِ فَلَمَّا کَانَ قُرْبَ الصُّبْحِ دَخَلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع فَنَادَاهُ رَسُولُ اللَّهِ ص فَقَالَ یَا عَلِیُّ قَالَ لَبَّیْکَ قَالَ هَلُمَّ إِلَیَّ فَلَمَّا دَنَا مِنْهُ قَالَ یَا عَلِیُّ بِتُّ اللَّیْلَةَ حَیْثُ تَرَانِی فَقَدْ سَأَلْتُ رَبِّی أَلْفَ حَاجَةٍ فَقَضَاهَا لِی وَ سَأَلْتُ لَکَ مِثْلَهَا فَقَضَاهَا لَکَ وَ سَأَلْتُ لَکَ رَبِّی أَنْ یَجْمَعَ لَکَ أُمَّتِی مِنْ بَعْدِی فَأَبَى عَلَیَّ رَبِّی فَقَالَ «الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ.»[2]


2) روایت شده است که وقتی کار ابوبکر آن گونه که عده‌ای می‌خواستند تمام شد و با او بیعت کردند آنان که بیعت کردند، شخصی نزد امیرالمومنین ع آمد در حالی که او داشت با بیلی که در دستش بود روی قبر رسول خدا ص را صاف می‌کرد. به ایشان عرض کرد: مردم با ابوبکر بیعت کردند و انصار به خاطر اختلافی که با هم کردند خواری در میانشان افتاد و آزادشدگان [لقبی که به مشرکانی که در فتح مکه از ترس ایمان آوردند داده می‌شد] به پیمان بستن با شخصی مبادرت کردند از ترس اینکه مبادا کار به دست شما بیفتد.

حضرت سر بیل را بر زمین گذاشت و در حالی که دستانش بر آن تکیه داد، فرمود: «به نام خداوند رحمن و رحیم، الف لام میم. آیا مردم چنین حساب کردند که وانهاده شوند که بگویند ایمان آوردیم و اصلا به فتنه‌ای آزموده نمی‌شوند؟! و قطعا کسانی را که قبل از ایشان بودند دچار فتنه کردیم تا خداوند معلوم کند کسانی را که راست گفتند و معلوم کند دروغگویان را؛ آیا کسانی که کارهای بد انجام می‌دهند چنین حساب کردند که از ما جلو می‌افتند، بد حکمی می‌کنند» (عنکبوت/1-4)

الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج‏1، ص190

وَ قَدْ جَاءَتِ الرِّوَایَةُ أَنَّهُ لَمَّا تَمَّ لِأَبِی بَکْرٍ مَا تَمَّ وَ بَایَعَهُ مَنْ بَایَعَ جَاءَ رَجُلٌ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ هُوَ یُسَوِّی قَبْرَ رَسُولِ اللَّهِ ص بِمِسْحَاةٍ فِی یَدِهِ فَقَالَ لَهُ إِنَّ الْقَوْمَ قَدْ بَایَعُوا أَبَا بَکْرٍ وَ وَقَعَتِ الْخَذْلَةُ فِی الْأَنْصَارِ لِاخْتِلَافِهِمْ وَ بَدَرَ الطُّلَقَاءُ بِالْعَقْدِ لِلرَّجُلِ خَوْفاً مِنْ إِدْرَاکِکُمُ الْأَمْرَ فَوَضَعَ طَرَفَ الْمِسْحَاةِ فِی الْأَرْضِ وَ یَدُهُ عَلَیْهَا ثُمَّ قَالَ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبِینَ أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ أَنْ یَسْبِقُونا ساءَ ما یَحْکُمُونَ»[3]


3) حضرت علی ع در بصره خطبه می‌خواند. وسط خطبه کسی بلند شد و گفت:

به ما از فتنه خبر بده و آیا از رسول خدا ص در این زمینه سوالی کردی؟

حضرت فرمود: همانا هنگامی که خداوند سبحان نازل فرمود که: «به نام خداوند رحمن و رحیم، الف لام میم. آیا مردم چنین حساب کردند که وانهاده شوند که بگویند ایمان آوردیم و اصلا به فتنه‌ای آزموده نمی‌شوند؟!» فهمیدم که این فتنه تا وقتی که رسول خدا ص در میان ماست نازل نمی‌شود؛‌پس به رسول خدا ص عرض کردم: این چه فتنه‌ای است که خداوند از آن به تو خبر داد؟

حضرت فرمود: یا علی! همانا امتم بعد از من دچار فتنه می‌شوند.

گفتم: آیا شما در روز اُحُد، آن جایی که شهید شد از مسانان آن که شهید شد و بین من و شهادت فاصله افتاد و بر من سخت آمد آیا به من نفرمودی: تو را بشارت می‌دهم که شهادت در پشت سرت است؟

فرمود: مطلب قطعا این گونه خواهد بود؛ و آن موقع صبر تو چگونه خواهد بود؟

گفتم: ای رسول خدا ! اینجا محل صبر نیست؛ بلکه محل بشارت و شکر است

. حضرت فرمود: علی! بدرستی که این قوم با اموالشان به فتنه خواهند افتاد و با دینشان بر پروردگارشان منت خواهند گذاشت و از خشم او خود را ایمن خواهند پنداشت و حرام او را با شبهات دروغین و هوا و هوس‌های غافلانه حلال می‌کند؛ پس شراب را به اسم نبیذ و رشوه را به اسم هدیه و ربا را به اسم خرید و فروش حلال می‌کنند.

گفتم:‌رسول خدا ! آن هنگام چه جایگاهی برای آنها قائل شوم؟ جایگاه ارتداد یا جایگاه فتنه؟

فرمود: جایگاه فتنه!

نهج البلاغة، خطبه156

و قام إلیه ع رجل فقال أخبرنا عن الفتنة و هل سألت عنها رسول الله ص؟

فقال ع إِنَّهُ لَمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ قَوْلَهُ الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ عَلِمْتُ أَنَّ الْفِتْنَةَ لَا تَنْزِلُ بِنَا وَ رَسُولُ اللَّهِ ص بَیْنَ أَظْهُرِنَا فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هَذِهِ الْفِتْنَةُ الَّتِی أَخْبَرَکَ اللَّهُ بِهَا؟

فَقَالَ یَا عَلِیُّ إِنَّ أُمَّتِی سَیُفْتَنُونَ بَعْدِی.

فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَ وَ لَیْسَ قَدْ قُلْتَ لِی یَوْمَ أُحُدٍ حَیْثُ اسْتُشْهِدَ مَنِ اسْتُشْهِدَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ وَ حِیزَتْ عَنِّی الشَّهَادَةُ فَشَقَّ ذَلِکَ عَلَیَّ فَقُلْتَ لِی أَبْشِرْ فَإِنَّ الشَّهَادَةَ مِنْ وَرَائِکَ.

فَقَالَ لِی إِنَّ ذَلِکَ لَکَذَلِکَ فَکَیْفَ صَبْرُکَ إِذاً؟

فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ لَیْسَ هَذَا مِنْ مَوَاطِنِ الصَّبْرِ وَ لَکِنْ مِنْ مَوَاطِنِ الْبُشْرَى وَ الشُّکْرِ.

وَ قَالَ یَا عَلِیُّ إِنَّ الْقَوْمَ سَیُفْتَنُونَ بِأَمْوَالِهِمْ وَ یَمُنُّونَ بِدِینِهِمْ عَلَى رَبِّهِمْ وَ یَتَمَنَّوْنَ رَحْمَتَهُ وَ یَأْمَنُونَ سَطْوَتَهُ وَ یَسْتَحِلُّونَ حَرَامَهُ بِالشُّبُهَاتِ الْکَاذِبَةِ وَ الْأَهْوَاءِ السَّاهِیَةِ فَیَسْتَحِلُّونَ الْخَمْرَ بِالنَّبِیذِ وَ السُّحْتَ بِالْهَدِیَّةِ وَ الرِّبَا بِالْبَیْعِ.

فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَبِأَیِّ الْمَنَازِلِ أُنْزِلُهُمْ عِنْدَ ذَلِکَ أَ بِمَنْزِلَةِ رِدَّةٍ أَمْ بِمَنْزِلَةِ فِتْنَةٍ؟

فَقَالَ بِمَنْزِلَةِ فِتْنَةٍ.


4) معمر بن خلاد می‌گوید از امام رضا ع شنیدم که این آیه را تلاوت کرد «الف لام میم. آیا مردم چنین حساب کردند که وانهاده شوند که بگویند ایمان آوردیم و اصلا به فتنه‌ای آزموده نمی‌شوند؟!» سپس بن من فرمود: فتنه چیست؟

گفتم: فدایت شوم! آنچه می می دانیم این است که این فتنه در دین است.

فرمود: به فتنه می‌افتید همان گونه که طلا را به فتنه می‌اندازند [تعبیر «فتن» در مورد طلا به معنای حرارت دادن و ذوب کردن طلا برای جدا کردن ناخالصی‌های آن است]؛

‌سپس فرمود: خالص می‌شوید آن گونه که طلا خالص می‌شود.

الکافی، ج‏1، ص370

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَّادٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع یَقُولُ «الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ» ثُمَّ قَالَ لِی مَا الْفِتْنَةُ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ الَّذِی عِنْدَنَا الْفِتْنَةُ فِی الدِّینِ فَقَالَ یُفْتَنُونَ کَمَا یُفْتَنُ الذَّهَبُ ثُمَّ قَالَ یُخْلَصُونَ کَمَا یُخْلَصُ الذَّهَبُ.[4]


5) از پیامبر اکرم ص روایت شده است: قبل از شما کسانی بودند که گاه آنها را می‌گرفتند و اره روی سرشان می‌گذاشتند و آنها را دو نیم می‌کردند، اما این هم نمی‌توانست او را از دینش برگرداند؛ و یا با شانه‌های آهنین آنچه گوشت و عصب روی استخوان بود را می‌کندند، ‌اما چنین کاری هم او را از دینش برنمی‌گرداند.

تفسیر جوامع الجامع، ج‏3، ص238  الکشاف، ج‏3، ص439

عن النبی صلى اللّه علیه و آله و سلم: «قد کان من قبلکم یؤخذ فیوضع المنشار على رأسه فیفرق فرقتین، ما یصرفه ذلک عن دینه، و یمشط بأمشاط الحدید ما دون عظمه من لحم و عصب، ما یصرفه ذلک عن دینه.

و از امام رضا ع روایت شده است: آنچه برایش گردن کشیده‌اید [منتظرش هستید] نخواهد شد مگر اینکه جدا شوید و خالص گردید؛ پس از شما جز اندکی نماند؛ سپس قرائت کردند: «الف لام میم. آیا مردم چنین حساب کردند که وانهاده شوند که بگویند ایمان آوردیم و اصلا به فتنه‌ای آزموده نمی‌شوند؟!»

سپس فرمودند: همانا از علائم فرج واقعه‌ای است که بین دو مسجد رخ می‌دهد؛ و فلان بن فلان پانزده نفر از بزرگان عرب را به قتل می‌رساند.

الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج‏2، ص375

الْفَضْلُ بْنُ شَاذَانَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا ع قَالَ: لَا یَکُونُ مَا تَمُدُّونَ إِلَیْهِ أَعْنَاقَکُمْ حَتَّى تُمَیَّزُوا وَ تُمَحَّصُوا فَلَا یَبْقَى مِنْکُمْ إِلَّا الْقَلِیلُ ثُمَّ قَرَأَ «الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ» ثُمَّ قَالَ إِنَّ مِنْ عَلَامَاتِ الْفَرَجِ حَدَثاً یَکُونُ بَیْنَ الْمَسْجِدَیْنِ وَ یَقْتُلُ فُلَانٌ مِنْ وُلْدِ فُلَانٍ خَمْسَةَ عَشَرَ کَبْشاً مِنَ الْعَرَب.

تدبر

1) «أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ»

بسیاری از مردم خیال می‌کنند وقتی بگویند ایمان آوردند، همه چیز بر وفق مرادشان می‌شود. در حالی که ایمان آوردن، یعنی در راه خدا گام نهادن؛ و آنگاه شیطان حتما به مخالفت برمی‌خیزند و اینجاست که فتنه آغاز می‌شود: یعنی آزمایش‌های دشواری که فقط کسی که واقعا و از عمق جان ایمان آورده باشد، باقی می‌ماند.

انسان ممکن است در بسیاری از مسائل دنیوی عالم سرِ خودش و سرِ دیگران کلاه بگذارد؛ اما نمی‌شود ادعای ایمان کند و خدا را فریب دهد!


2) «أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ»

برخی گمان می‌کنند که وقتی دین وارد جامعه شود، و مردم اعلام دینداری کنند، باید همه چیز بلافاصله بر وفق مراد شود و همه مشکلات حل گردد؛ و متاسفانه گاه سخنرانان دینی هم این تلقی را دامن می‌زنند؛ آنگاه چون چنان تلقی‌ای پیدا شده، وقتی جامعه دینی می‌شود و مشکلات پیچیده‌تری پیدا می‌گردد، دین را ناکارآمد و مقصر می‌شمرند.

این آیه، در حالی که به رواج این تلقی تذکر می‌دهد (حَسِبَ النَّاسُ مردم چنین حساب می‌کنند)، کاملا آن تلقی را رد می‌کند. بله، دینداری در هر جامعه‌ای یک رشدی می‌آورد؛ اما عبور از هر مرحله، چالش‌های جدید و پیچیده‌تری را پیش روی انسان می‌گذارد.  

اما چرا همین که افراد و جامعه‌ای ادعای ایمان و دینداری بکنند، به فتنه (آزمایش‌های شدید که بسیاری در آن می‌لغزند) می‌افتند؟

بحث تخصصی انسان‌شناسی

دنیا قرارگاه اصلی انسان نیست؛ بلکه جایی است که انسان آمده تا آزمونی بدهد و جایگاه نهایی و اصلی خود را در عالم معین کند. یکی از مهمترین پیام‌های دین این است که مقصد نهایی انسان آخرت است، نه دنیا؛ و اگر مقصد نهایی آن است، باید همه چیز بر اساس آنجا سنجیده شود.

خداوند انسان را در دنیا فرستاده تا او مسیر اسفل سافلین تا اعلی علیین را بپیماید و واضح است که همواره صعود دشوار است و هرچه مقصد عظیم‌تر باشد دشواری‌ها بیشتر.

نظام عالم به گونه‌ای است که هرکسی هر مرتبه‌ای را ادعا کند، امتحان قبولی در همان مرتبه را از او می‌گیرند. اگر کسی ادعا کند سواد اول ابتدایی دارد، در همان حد امتحان می‌شود و اگر کسی ادعا کند در حد دکترای ریاضی علم دارد، متناسب با آن از او امتحان می‌گیرند. اینکه آزمون دکترای ریاضی بسیار بسیار سخت‌تر است از آزمون های اول ابتدایی؛ و تعداد قبولی‌های آن بمراتب کمتر از این است، دلیل نمی‌شود که آزمون دکتری از کسی نگیرند و کسانی که در خود لیاقت می‌بینند، در چنان آزمونی شرکت نکنند. بله، ‌هستند افرادی که سوادشان همین که از ابتدایی بالاتر رود، ادعای توان در حد آزمون دکتری می‌کنند! و وقتی با سوالات مواجه می‌شوند هر چه دشنام است نصیب طراحان سوال می‌کنند و از هرچه ریاضی است متنفر می‌گردند.

اما واقعا چه کسی مقصر است؟


برای مطالعه بیشتر در زمینه چگونگی تناسب رشد جامعه دینی با رشد فتنه و نفاق در این جامعه، می‌توانید به مطلب زیر مراجعه کنید: http://www.souzanchi.ir/the-religious-society-and-nefaq/


3) «أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ»

همین که افراد و جامعه‌ای ادعای ایمان و دینداری بکنند، به فتنه (آزمایش‌های شدید که بسیاری در آن می‌لغزند) می‌افتند.

پس آیا بهتر نیست که اصلا بی‌خیال دین و ایمان شویم؟!

پاسخ این سوال برمی‌گردد به اینکه چه درکی از خود به عنوان انسان داریم و چه هدفی برای زندگی‌مان در نظر گرفته‌ایم. بله، اگر سطح خود را در حد یک حیوان، و در محدوده دنیا می‌دانیم، قبول؛ اما اگر واقعا ما برتر از حیواناتیم و اگر واقعا آخرتی در کار است، چطور؟

شاید به همین جهت است که حضرت امیر ع می فرمایند در حکمت 93 نهج البلاغه آمده است: دعا نکنید که «خدایا مرا به فتنه گرفتار نکن» چرا که بی شک همه به فتنه گرفتار می‌شوند؛‌ بلکه دعاکنید «خدایا مرا از گمراهی های فتنه نجات بده».[5]


4) «أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ»

ایمان تنها به زبان و ادعا نیست، بلکه با آزمایش و در مقام عملکرد است که واقعیتش معلوم می‌شود. (اقتباس از تفسیر نور، ج9، ص112)



[1] . البته در مجمع‌البیان، این مطلب ذیل سوره انعام آمده و ذیل سوره عنکبوت این را نیاورده و مطالبی را با تعبیر «گفته می‌شود» از اهل سنت نقل می‌کنند:

قیل نزلت الآیة فی عمار بن یاسر و کان یعذب فی الله عن ابن جریج و قیل نزلت فی أناس مسلمین کانوا بمکة فکتب إلیهم من کان فی المدینة أنه لا یقبل منکم الإقرار بالإسلام حتى تهاجروا فخرجوا إلى المدینة فاتبعهم المشرکون فآذوهم و قاتلوهم فمنهم من قتل و منهم من نجا عن الشعبی و قیل أنه أراد بالناس الذین آمنوا بمکة سلمة بن هشام و عیاش ابن أبی ربیعة و الولید بن الولید و عمار بن یاسر و غیرهم عن ابن عباس (مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج‏8، ص427 )

اما در إرشاد القلوب إلى الصواب (للدیلمی)، ج‏2، ص328-329 خبر حذیفه را آورده است که بسیار خواندنی است. حذیفه در میان اهل سنت هم به عنوان کسی شناخته می‌شود که اسراری داشت که دیگران نداشتند. وی بعد از کشته شدن عثمان، از طرف امیرالمومنین ع استاندار بصره می‌شود و در اولین خطبه‌ای که می‌خواند تعبیر «امیرالمومنین حقا حقا» را می‌آورد که کنایه‌ای است به خلفای قبلی (الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَحْیَا الْحَقَّ وَ أَمَاتَ الْبَاطِلَ وَ جَاءَ بِالْعَدْلِ وَ دَحَضَ الْجَوْرَ وَ رکبت [کَبَتَ‏] الظَّالِمِینَ أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ حَقّاً حَقّاً وَ خَیْرُ مَنْ نَعْلَمُهُ بَعْدَ نَبِیِّنَا رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَوْلَى النَّاسِ بِالنَّاسِ وَ أَحَقُّهُمْ بِالْأَمْر). یکی از حضار متوجه این کنایه می‌شود و از ایشان به اصرار می‌خواهد مطالبی که می‌داند بگوید. ایشان مطلب را به تفصیل بیان می‌کنند که در فرازی از آن آمده است:

...وَ خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ ص بِالنَّاسِ وَ خَرَجَ بِنِسَائِهِ مَعَهُ وَ هِیَ حَجَّةُ الْوَدَاعِ فَلَمَّا اسْتُتِمَّ حَجُّهُمْ وَ قَضَوْا مَنَاسِکَهُمْ وَ عَرَفَ النَّاسُ جَمِیعَ مَا احْتَاجُوا إِلَیْهِ وَ أَعْلَمَهُمْ أَنَّهُ قَدْ أَقَامَ لَهُمْ مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ ع وَ قَدْ أَزَالَ عَنْهُمْ جَمِیعَ مَا أَحْدَثَهُ الْمُشْرِکُونَ بَعْدَهُ وَ رَدَّ الْحَجَّ إِلَى حَالَتِهِ الْأُولَى وَ دَخَلَ مَکَّةَ فَأَقَامَ بِهَا یَوْماً وَاحِداً هَبَطَ عَلَیْهِ الْأَمِینُ جَبْرَائِیلُ ع بِأَوَّلِ سُورَةِ الْعَنْکَبُوتِ فَقَالَ اقْرَأْ یَا مُحَمَّدُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ. وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبِینَ. أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ أَنْ یَسْبِقُونا ساءَ ما یَحْکُمُونَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص یَا جَبْرَائِیلُ وَ مَا هَذِهِ الْفِتْنَةُ فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى یُقْرِئُکَ السَّلَامَ وَ یَقُولُ لَکَ إِنِّی مَا أَرْسَلْتُ نَبِیّاً قَبْلَکَ إِلَّا أَمَرْتُهُ عِنْدَ انْقِضَاءِ أَجَلِهِ أَنْ یَسْتَخْلِفَ عَلَى أُمَّتِهِ مِنْ بَعْدِهِ مَنْ یَقُومُ مَقَامَهُ وَ یُحْیِی لَهُمْ سُنَّتَهُ وَ أَحْکَامَهُ فَالْمُطِیعُونَ لِلَّهِ فِیمَا یَأْمُرُهُمْ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ ص الصَّادِقُونَ وَ الْمُخَالِفُونَ عَلَى أَمْرِهِ هُمُ الْکَاذِبُونَ وَ قَدْ دَنَا یَا مُحَمَّدُ مَصِیرُکَ إِلَى رَبِّکَ وَ جَنَّتِهِ وَ هُوَ یَأْمُرُکَ أَنْ تَنْصِبَ لِأُمَّتِکَ مِنْ بَعْدِکَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ ع وَ تَعْهَدَ إِلَیْهِ فَهُوَ الْخَلِیفَةُ الْقَائِمُ بِرَعِیَّتِکَ وَ أُمَّتِکَ إِنْ أَطَاعُوهُ أَسْلَمُوا وَ إِنْ عَصَوْهُ کَفَرُوا وَ سَیَفْعَلُونَ ذَلِکَ وَ هِیَ الْفِتْنَةُ الَّتِی تَلَوْتَ الْآیَ فِیهَا...


[2] . این روایات هم در همین راستاست:

به علت اینکه در اینجا به علت محدودیت فضا امکان قرار دادنش نبود به لینک زیر مراجعه کنید

http://yekaye.ir/al-ancaboot-29-2/

[3] . این روایت هم به این مضمون نزدیک است:

قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ [الکاظم] ع قَالَ جَاءَ الْعَبَّاسُ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع فَقَالَ انْطَلِقْ بِنَا نُبَایِعْ لَکَ النَّاسَ، فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع أَ تَرَاهُمْ فَاعِلِینَ قَالَ: نَعَمْ قَالَ فَأَیْنَ قَوْلُهُ: «الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِم‏» (تفسیر القمی، ج‏2، ص148)

[4] . إن معنى یفتنون یبتلون فی أنفسهم و أموالهم عن مجاهد و هو المروی عن أبی عبد الله (ع) (مجمع البیان، ج‏8، ص427)

[5] . لَا یَقُولَنَّ أَحَدُکُمْ اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنَ الْفِتْنَةِ لِأَنَّهُ لَیْسَ أَحَدٌ إِلَّا وَ هُوَ مُشْتَمِلٌ عَلَى فِتْنَةٍ وَ لَکِنْ مَنِ‏ اسْتَعَاذَ فَلْیَسْتَعِذْ مِنْ مُضِلَّاتِ الْفِتَن‏

 


جمعبندی سوره قیامت

بسم الله الرحمن الرحیم

جمع‌بندی سوره قیامت

پیش از جمع‌بندی، ابتدا مناسب است مروری بر مضامین این سوره داشته باشیم:

مروری بر مضامین سوره

شروع این سوره با سوگند به قیامت و سوگند به نفس ملامتگر (وجدان) بود و مواخذه انسان که چرا می‌پندارد که وقتی استخوانهایش پوسید دوباره زنده نمی‌شود.

بعد از اینکه می‌فرماید ما حتی سرانگشتانش را هم گرد می‌آوریم، به ریشه سوال و اشکال کردنهای انسان درباره قیامت می‌پردازد: اینکه انسان می‌خواهد جلوی راه خودش را باز کند که هر کاری دلش خواست بکند. به همین جهت است که از چند و چون و زمان و مکان قیامت می‌پرسد؟

قرآن کریم در جوابش نمی‌گوید قیامت واقعه‌ای است که فلان تاریخ ویا فلانجا رخ می‌دهد، چرا که قیامت در افق زمان دنیا نیست؛ بلکه می‌کوشد نشان دهد که چگونه وقوع قیامت در فوق افق دنیاست: روزی که دیده‌ها خیره شود، ماه تیره و تار شود؛ و خورشید و ماه به هم برآیند، و انسان بگوید که کجا می‌توان فرار کرد؛ اما پناهگاهی نیست و استقرار همگان نزد خداست و در آن روز است که انسان از اعمال ماتقدم (از پیش فرستاده) و ماتأخر (بعدا فرستاده) خویش آگاه می‌شود.

سپس تذکر می‌دهد که بلکه انسان خودش از وضع خودش خبر دارد؛ و اینها فقط بهانه‌تراشی‌هایی است تا حقیقت خود را از خویش مخفی نماید.

در ادامه یک فرازی گشوده می‌شود که اغلب آن را مانند جمله معترضه‌ای در این سوره دانسته‌اند (که در خواندن قرآن عجله نکن و پیش از تمام شدن القای وحی، شروع به خواندن ننما و نگران جمع و حفظ قرآن مباش)؛ و برخی هم آن را ناظر به یک واقعه خاص دانسته‌اند که به نحوی به آیات قبل و بعد هم مرتبط می‌شود: انسانی در مقابل دستور پیامبر ایستاده و بهانه‌تراشی می‌کند، و خداوند پیامبر را از افشاگری‌ در این زمینه برحذر می‌دارد و از او می‌خواهد که منتظر بماند تا خداوند هر زمان خواست آن افشاگری را در عالم انجام دهد.

به هر حال، در ادامه دوباره به ریشه‌های انکار قیامت (و ریشه‌های ایستادن در برابر دستور پیامبر ص و تعالیم وحی) اشاره می‌کند: ریشه مشکلات شما این است که فقط جلوی بینی‌تان را می‌بینید! به امر زودگذر دل بسته و امر اصیل‌تر را رها کرده‌اید.

در فراز بعد، یک دسته‌بندی از انسانها ارائه می‌دهد: کسانی که چون آخرت را جدی گرفتند در آن روز خوشحال و خوش‌سیما هستند و چشم دلشان از رویت پروردگارشان سیراب می‌شود؛ و کسانی که چون به دنیا چسبیدند، سیه‌رو و پریشان‌اند و در موقعیتی کمرشکن گیر افتاده‌اند.

آنگاه به لحظه مرگ انسان برمی‌گردد؛ اگر در قیامت تردید می‌افکنید، مرگ که دیگر قابل تردید نیست. ببینید که چگونه وقتی جان به لب می‌رسد همه دنبال راه علاجی می‌گردند اما خودش می‌فهمد که زمان جدایی رسیده و دنیایش به آخرتش گره می‌خورد و به سوی پروردگارش روانه می‌شود؛ در حالی که نه اهل نماز بود و نه حقیقت را تصدیق می کرد؛ بلکه منکر حقیقت بود و از حق روی برمی‌گرداند و با غرور و تبختر به نزد نزدیکان خویش می‌رفت؛ پس چنین کسی هر آنچه بر سرش آید سزاوارش است، سزاوار.

در فراز پایانی دوباره به هشدار انسان می‌پردازد که آیا انسان واقعا این چنین حساب کرده که به حال خود رها شده است؟ آیا نطفه‌ای از منی‌ای نبود که از جایی پست و حقیر به جای پست و حقیر دیگری افتاد و بعد علقه شد؛ خدا او را آفرید و سامان داد و از این نطفه و علقه ناچیز، زن ویا مردی را پدید آورد که این اندازه پیچیدگی، هم در وجود هر یک، و هم در روابط و نیازهای متقابل آنها در کار است که همگی شاهدی است بر اینکه واقعا برای او طرح و برنامه‌ای در کار بوده است؛ آیا چنین خدایی از اینکه وقتی او مُرد، دوباره او را زنده کند، ناتوان است؟!

جمع‌بندی: درسی در حوزه انسان‌شناسی

 اکنون شاید در جمع‌بندی بتوان به این نکته اشاره کرد که این سوره، همان طور که از اسمش برمی‌آید، هشداری است به جدی گرفتن قیامت؛ می‌خواهد بفرماید که ای انسان، حقیقت خودت را به دنیا محدود نکن و به دنیا دل مبند. حقیقت تو بسیار فراتر از دنیاست؛ سعی نکن با بهانه‌تراشی‌های واهی، از آن حقیقت ابدی خویش غافل گردی. چرا تلقی خود از قیامت را اصلاح نمی‌کنی و آن را صرفاً در زمان و مکانی در انتهای دنیا می‌جویی؟ لحظه مرگ را که نمی‌توانی انکار کنی! آفرینش نخستین و تطوراتی که خودت در سیر آنها نقشی نداشتی را که نمی‌توانی انکار کنی! از این کوته‌بینی دست بردار و خدا را جدی بگیر تا به حقیقت خودت پی ببری؛ که اگر حقیقت خود را در این افق عظیم بشناسی می‌بینی که سزاوار چیزی کمتر از لقاءالله نیستی!

در واقع، به نظر می‌رسد این سوره می‌خواهد افق دید ما را ارتقاء ‌بخشد تا درکمان از خویش تغییر یابد، آنگاه با شناخت جدیدی که از خویش حاصل می‌کنیم، به فلسفه زندگی پی می‌بریم و آن گونه زندگی می‌کنیم که پایانش سفیدرویی و سرور است، نه سیه‌رویی و پریشانی.

و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین

 


398) سوره قیامت (75) آیه 40 أَ لَیْسَ ذلِکَ بِقادِرٍ عَلی‏ أَن

بسم الله الرحمن الرحیم

398) سوره قیامت (75) آیه 40 

أَ لَیْسَ ذلِکَ بِقادِرٍ عَلی‏ أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتی

ترجمه

آیا آن [که چنین کرد] توانا نیست بر آنکه مردگان را زنده کند؟!

حدیث

1) روایت شده است که وقتی این آیه نازل شد که «آیا آن [که چنین کرد] توانا نیست بر آنکه مردگان را زنده کند؟!» پیامبر اکرم ص فرمود: خدایا تو منزهی ، بله، [تواناست].

این مضمون از بسیاری از امامان[1] هم روایت شده است؛ و بسیاری از صحابه[2] نیز این را از پیامبر ص روایت کرده‌اند..

مجمع البیان، ج‏10، ص608

عَنِ الْبَرَاءِ بْنِ عَازِبٍ قَالَ: لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآیَةُ «أَ لَیْسَ ذلِکَ بِقادِرٍ عَلى‏ أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتى»‏ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: سُبْحَانَکَ اللَّهُمَّ وَ بَلَى.

2) از سوالاتی که زندیقی (= کافری) از امام صادق ع پرسید این بود که: برانگیختن [در معاد] چگونه ممکن است در حالی که بدن پوسیده و اعضایش متفرق شده است، عضوی در سرزمینی افتاده و درندگان آن را می‌خورند و عضوی دیگر در جایی دیگر و حشرات آن را می‌پوسانند؛ و عضوی هم خاکی شده که با آن گِل درست کرده و دیوار ساخته‌اند؟

امام صادق ع فرمود: همانا کسی که او را از وضعیتی که چیزی نبود ایجاد کرد و بدون هیچ نمونه‌ای که از پیش در کار باشد، صورت بخشید، تواناست که آن را برگرداند همان گونه که آغازش کرده بود.

الإحتجاج (للطبرسی)، ج‏2، ص350

وَ مِنْ سُؤَالِ الزِّنْدِیقِ الَّذِی سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ مَسَائِلَ کَثِیرَةٍ أَنَّهُ قَال‏:

... وَ أَنَّى لَهُ بِالْبَعْثِ وَ الْبَدَنُ قَدْ بَلِیَ وَ الْأَعْضَاءُ قَدْ تَفَرَّقَتْ فَعُضْوٌ بِبَلْدَةٍ یَأْکُلُهَا سِبَاعُهَا وَ عُضْوٌ بِأُخْرَى تُمَزِّقُهُ هَوَامُّهَا وَ عُضْوٌ صَارَ تُرَاباً بُنِیَ بِهِ مَعَ الطِّینِ حَائِطٌ-؟ قَالَ ع إِنَّ الَّذِی أَنْشَأَهُ مِنْ غَیْرِ شَیْ‏ءٍ وَ صَوَّرَهُ عَلَى غَیْرِ مِثَالٍ کَانَ سَبَقَ إِلَیْهِ قَادِرٌ أَنْ یُعِیدَهُ کَمَا بَدَأَه‏.[3]

توجه

اغلب احادیث و تدبرهای جلسات 170 و 310 و 311 به این آیه هم مرتبط می‌باشد، بویژه تدبر7 جلسه310، که در اینجا مجددا تکرار نمی‌شود.

http://yekaye.ir/ya-seen-036-79/

http://yekaye.ir/al-hajj-22-5/

http://yekaye.ir/al-hajj-22-6/

تدبر

1) «أَ لَیْسَ ذلِکَ بِقادِرٍ عَلی‏ أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتی»

این آیه استدلالی است بر وقوع معاد بر اساس استناد به قدرت خدا:

با توجه به سوابقی که انسان در خود می‌بیند، شواهدی بر این قدرت آورد؛ تا انسان نتیجه بگیرد این خدایی که از نطفه‌ای ناچیز، انسانی کامل پدید آورد، حتما و به طریق اولی، می‌تواند همین انسان مرده را دوباره زنده کند. (حدیث2؛ و نیز المیزان، ج20، ص115)


2) «أَ لَیْسَ ذلِکَ ...»

شروع این سوره با سوگند به قیامت و سوگند به نفس ملامتگر (وجدان) بود و مواخذه انسان که چرا می‌پندارد که وقتی استخوانهایش پوسید دوباره زنده نمی‌شود.

 پایان سوره هم بعد از اینکه تطوراتی که بر انسان گذشته را هشدار داد، می‌پرسد آیا چنین خدایی نمی‌تواند مرده را زنده کند؟ یعنی همان وجدان ما را مخاطب قرار می‌دهد که احیای خود در روز قیامت را جدی بگیرد.

ثمره تربیتی

نیاز نیست که همواره مطلب را مستقیما به مخاطب گفت؛ گاهی اصل مطلب واضح است و فقط باید با یک سوال، وجدان او را بیدار نمود تا خودش اذعان کند.


3) «أَ لَیْسَ ذلِکَ بِقادِرٍ عَلی‏ أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتی»

آیا این خدایی که از نطفه‌ای ناچیز، انسانی کامل پدید آورد، نمی‌تواند همین انسان مرده را دوباره زنده کند؟

همه می‌دانیم که می‌تواند؛ اما یا مرتب تردید می‌کنیم، ویا این دانسته‌مان را جدی نمی‌گیریم؟

واقعا اگر کسی زندگی بعد از مرگ را جدی بگیرد، آیا روال زندگی‌اش این گونه خواهد بود که ما زندگی می‌کنیم؟


این را در کانال نگذاشتم

4) «أَ لَیْسَ ذلِکَ بِقادِرٍ عَلی‏ أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتی»

درباره اینکه چرا از تعبیر «ألیس» استفاده شد و جمله را به صورت استفهام انکاری (و نه اخباری) ‌مطرح کرد، احتمالی بیان شد (تدبر2)، اما سوالات دیگری هم می‌توان پرسید که فعلا پاسخی برایشان ندارم:

چرا برای اشاره به خدا از تعبیر «ذلک: آن» استفاده کرد، نه از تعبیر «هو: او»؟

چرا حرف «بـ» را افزود، احتمالا برای تاکید؛ اما چرا از اسم فاعل (قادر) استفاده کرد و نه فعل (یقدر)؟

چرا به صورت «علی أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتی» آورد و نفرمود «علی احیاء الموتی»؟



[1] . در مجمع‌البیان، در ادامه آمده است: «وَ هُوَ الْمَرْوِیُّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ وَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع‏» و در عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏2، ص183 هم درباره امام رضا ع آمده است:

حَدَّثَنَا تَمِیمُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ تَمِیمٍ الْقُرَشِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَلِیٍّ الْأَنْصَارِیِّ قَالَ سَمِعْتُ رَجَاءَ بْنَ أَبِی الضَّحَّاکِ یَقُولُ بَعَثَنِی الْمَأْمُونُ فِی إِشْخَاصِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى ع مِنَ الْمَدِینَة...کَانَ إِذَا قَرَأَ لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ قَالَ عِنْدَ الْفَرَاغِ مِنْهَا: سُبْحَانَکَ اللَّهُمَّ بلی.

[2] . در الدر المنثور، ج‏6، ص296 این روایات از صحابه نقل شده است:

و أخرج عبد بن حمید و ابن الأنباری فی المصاحف عن صالح أبى الخلیل قال کان النبی صلى الله علیه و سلم إذا قرأ هذه الآیة أَ لَیْسَ ذلِکَ بِقادِرٍ عَلى‏ أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتى‏ قال رسول الله صلى الله علیه و سلم سبحان ربى و بلى

و أخرج ابن مردویه عن أبى هریرة ان رسول الله صلى الله علیه و سلم کان إذا قرأ أَ لَیْسَ ذلِکَ بِقادِرٍ عَلى‏ أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتى‏ قال سبحانک اللهم و بلى

و أخرج البخاری فی تاریخه عن أبى امامة قال صلیت مع رسول الله صلى الله علیه و سلم بعد حجته فکان یکثر من قراءة لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ فإذا قال أَ لَیْسَ ذلِکَ بِقادِرٍ عَلى‏ أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتى‏ سمعته یقول بلى و أنا على ذلک من الشاهدین

و أخرج عبد بن حمید و أبو داود و البیهقی فی سننه عن موسى بن أبى عائشة قال کان رجل یصلى فوق بیته فکان إذا قرأ أَ لَیْسَ ذلِکَ بِقادِرٍ عَلى‏ أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتى‏ قال سبحانک فبلى فسألوه عن ذلک فقال سمعته من رسول الله صلى الله علیه و سلم

[3] . این حدیث به صورت کاملتر و مفصلتر در جلسه 170، حدیث2 گذشت http://yekaye.ir/ya-seen-036-79/

 


397) سوره قیامت (75) آیه 39 فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَیْنِ الذّ

بسم الله الرحمن الرحیم

397) سوره قیامت (75) آیه 39

فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثی

ترجمه

آنگاه، از او قرار داد دو زوج مذکر و مونث.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

مرجع ضمیر «ه» در «مِنْهُ» را غالبا «انسان» دانسته‌اند؛ و البته می‌توان مرجع آن را «منی» دانست. (مجمع‌البیان، ج10، ص607)

«الزَّوْجَیْنِ» مفعول برای «جعل» است.

«الذَّکَرَ وَ الْأُنْثی» را عموما «بدل» برای «الزَّوْجَیْنِ» دانسته‌اند (اعراب القرآن (نحاس)، ج5، ص61) که در این صورت باید به این صورت ترجمه شود: «از او قرار داد دو زوج را: مذکر و مونث»؛ اما به نظر می‌رسد بتوان آنها را «صفت» برای زوجین هم دانست که این گونه ترجمه شود: «از او قرار داد دو زوجِ مذکر و مونث را»

 حدیث

1) به امام باقر ع عرض شد: فدایتان شوم! شخصی برای حامله دعا می‌کند که خداوند آنچه را در شکم او گذاشته، پسری سالم قرار دهد.

حضرت فرمود: این دعا را تا زمانی که دوره بارداری به چهارماهگی برسد انجام دهد؛ چرا که جنین چهل شب نطفه است، و چهل شب علَقه [شبیه لخته خون] است و چهل شب مُضغه [شبیه گوشت جویده] است.

وقتی این چهار ماه تمام شد، خداوند دو فرشته آفریننده را برمی‌انگیزاند؛

آنها می‌پرسند: خدایا ! چه بیافرینیم؟ مذکر یا مونث؟ سعادتمند یا شقاوتمند؟

پس پاسخ می‌گیرند.

آنگاه می‌گویند: پروردگارا ً روزی‌اش چیست، اَجَل و مدتش چقدر باشد؟

پس پاسخ می‌گیرند.

و میثاقش [= عهدی که در عالم ذر بر اذعان به ربوبیت خداوند بسته شده] در مقابل دیدگانش است که به آن می‌نگرد؛ و همواره در شکم مادرش ایستاده است [سرش رو به بالاست؛‌ یا بر سر آن میثاق است] تا زمانی که زمان خروجش نزدیک می‌شود؛ آنگاه خداوند فرشته‌ای به سوی او می‌فرستد که نهیبی می‌زند که خارج می‌شود و میثاق را فراموش می‌کند.

الکافی، ج‏6، ص16

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ أَوْ غَیْرِهِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ ع جُعِلْتُ فِدَاکَ الرَّجُلُ یَدْعُو لِلْحُبْلَى أَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ مَا فِی بَطْنِهَا ذَکَراً سَوِیّاً قَالَ یَدْعُو مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ فَإِنَّهُ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً نُطْفَةٌ وَ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً عَلَقَةٌ وَ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً مُضْغَةٌ فَذَلِکَ تَمَامُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ ثُمَّ یَبْعَثُ اللَّهُ مَلَکَیْنِ خَلَّاقَیْنِ فَیَقُولَانِ یَا رَبِّ مَا نَخْلُقُ ذَکَراً أَمْ أُنْثَى شَقِیّاً أَوْ سَعِیداً فَیُقَالُ ذَلِکَ فَیَقُولَانِ یَا رَبِّ مَا رِزْقُهُ وَ مَا أَجَلُهُ وَ مَا مُدَّتُهُ فَیُقَالُ ذَلِکَ وَ مِیثَاقُهُ بَیْنَ عَیْنَیْهِ یَنْظُرُ إِلَیْهِ وَ لَا یَزَالُ مُنْتَصِباً فِی بَطْنِ أُمِّهِ حَتَّى إِذَا دَنَا خُرُوجُهُ بَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ مَلَکاً فَزَجَرَهُ زَجْرَةً فَیَخْرُجُ وَ یَنْسَى الْمِیثَاقَ.[1]

تدبر

1) «فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثی»

طراحی رابطه زوجین در متن خلقت، از شواهدی است که نشان می‌دهد انسان موجودی است که برایش برنامه‌ای در نظر گرفته‌اند و به حال خود رها شده، نیست.

توضیح تفصیلی

در آیات قبل، ابتدا گلایه شد که چرا انسان گمان می‌کند که به حال خود رها شده است؟!

آنگاه، پس از اینکه اشاره کرد که انسان را از نطفه‌ای از منی آفرید و آن را علقه‌ای قرار داد و آفرینش و سامان‌دهی خاصی را در وی اعمال کرد، ‌فرمود آنگاه، از او قرار داد دو زوج مذکر و مونث.

درواقع، اینکه خلقت انسان در قالب دو زوج مذکر و مونث قرار گرفته، اشاره است به نظم خاصی در وجود انسان، که دلالت دارد بر اینکه غایت و برنامه‌ای در کار او بوده است:

یعنی هر انسانی در متن آفرینشش، ربط و نسبتی واقعی بین او و یک موجود دیگر قرار داده‌اند که این ربط و نسبت است که امکان بقای انسان در جهان را مهیا کرده است؛ پس برنامه‌ای خارج از او از ابتدا او را دربرگرفته است؛ وقتی چنین است، پس او را بی‌برنامه و بی‌هدف در عالم رها نکرده‌اند.


2) «فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثی»

طراحی رابطه زوجین در متن خلقت، از شواهدی است که نشان می‌دهد انسان موجودی است وابسته، و نه خودبسنده؛ و لذا جایی برای مغرور شدن و گردنکشی او در برابر خدا باقی نمی‌گذارد.

در حقیقت، زوجیت در موجودات از علائم نیازمندی آنها به موجودی است که او خود تک و بی‌همتاست؛ زیرا هر موجودی که زوجی دارد، یک وابستگی و نیازمندی متقابلی بین او و زوجش وجود دارد که نشان می‌دهد هیچ‌یک خودبسنده نیستند.


3) «فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثی»

قرار دادن زوجیت در متن آفرینش انسان، موجب می‌شود که نظام خانواده تفاوت بنیادین با نظامات اجتماعی داشته باشد؛ که توجه به این تفاوت،‌ می‌تواند طرحی عمیق‌تر در زمینه احیای حقوق و جایگاه زنان رقم بزند.

نکته تخصصی انسان‌شناسی و مساله فمینیسم

از مسائلی که امروزه زیاد مطرح می‌شود مساله آزادی و حقوق زنان، و برابری زن و مرد است؛ اما نکته مهمی که در این بحثها نادیده گرفته می‌شود این است که تفاوت زن و مرد، از جنس تفاوتهای کارگر و کارفرما، ثروتمند و فقیر، ارباب و رعیت، و سایر تفاوت‌های اجتماعی‌ای که نهضت‌های برابری‌جویانه درصدد غلبه بر آنها بودند، نیست:

تفاوت‌های مذکور، بیش از هر چیز، ناشی از وضعیت‌های محیطی و اجتماعی بوده است (در ذات هیچ انسانی ثبت نشده که باید کارگر باشد یا کارفرما، ارباب باشد یا فقیر، و ...) اما تفاوت زن و مرد، تفاوتی است که در متن خلقت تعبیه شده است. این تفاوت، به معنای برتری یکی از این دو بر دیگری نیست؛ چرا که زن و مرد هر دو در «انسان» بودن مشترک‌اند؛ اما در عین حال، این تفاوت، صرفا تفاوتی نیست که وضعیت‌های اجتماعی بر آنها تحمیل کرده باشد که بتوان از کنار گذاشتن آن سخن گفت؛ بلکه تا آنجا که به متن آفرینش مربوط می‌شود، اقتضائات متفاوتی در این دو رقم خورده، که همان گونه که نادیده گرفتن «انسان» بودن این دو، به هر دوی اینها لطمه می‌زند؛ نادیده گرفتن این اقتضائات متفاوت هم به هر دوی اینها لطمه می‌زند.

درواقع، در تاریخ بشر، غالبا، «مرد» به عنوان «نمونه آرمانی انسان» قلمداد می‌شده؛ و زن در موقعیت درجه دو قرار می‌گرفته است؛ که این نارواست؛ اما جبران این امر ناروا، در گروی این نیست که اصل تفاوت‌ها و اقتضائات آنها را منکر شویم؛ بلکه در گروی این است که این تفاوت‌ها را به معنای برتری یکی بر دیگری ندانیم.

متاسفانه، الگوی «مرد، به عنوان نمونه آرمانی» حتی در جنبش‌های فمینیستی (= زن‌سالاری) هم رواج دارد: آنها برای ارزش دادن به زن، صرفا بر چیزهایی که برای مردان مهم است، (مانند رسیدن به مقامات بالای سیاسی و اقتصادی) اصرار دارند و برخی از لذت‌ها و ویژگی‌هایی که اساساً مال زنان است، و مردان هیچ تجربه‌ای از آن ندارند، (مانند لذت مادری، عاطفه مادری) نادیده می‌گیرند تا جایی که هر سخنی درباره احیای حقوق زن، که بخواهد این ابعاد را هم جدی بگیرد، به عنوان دیدگاه‌های واپس‌گرایانه مورد مخالفت قرار می‌گیرد!

به قول شهید مطهری، سه گونه مواجهه با «زن» در تاریخ بشر شده است:

مواجهه به عنوان «شیء گرانبها» (یعنی «زن» بودن وی چنان برجسته بود که «انسان» بودن وی و برابری وی با مرد در انسانیت به غفلت سپرده شد؛ زن خیلی خوب بود، اما صرفا به عنوان کالای نفیسی در اختیار مرد، و نه دارای فعالیت‌های انسانی‌ای از خودش؛ که غالبا در گذشته تاریخ این گونه بوده)؛

مواجهه به عنوان «انسان بی‌بها» (به برابری وی با مرد بقدری اصرار شد که ابعاد متمایز زن مورد غفلت واقع شد، و لذا آن جایگاه متعالی‌ای که در طول تاریخ، زن ایفا می‌کرد و تمایز خودش را در برابر مردان حفظ می‌کرد و برای مردان دست‌نیافتنی می‌نمود، از دست داد)؛

ولی اسلام او را «انسان گرانبها» می‌خواهد: یعنی هم ویژگی‌ها و تمایزات زنانه‌اش که او را در چشم مردان متمایز و متعالی می‌گرداند، حفظ شود؛ و هم ویژگی‌های انسانی‌اش که فعال بودن و مسئول بودن وی در ابعاد اجتماعی را جدی بگیرد.

این مبنایی است که شهید مطهری در کتاب «نظام حقوق زن در اسلام» در پیش گرفته و بنده هم در آن را بسط داده‌ام.

برای مختصری از آن تحلیل، می‌توانید به مقاله زیر،

http://www.souzanchi.ir/islamic-paradigm-for-analyzing-problems-of-the-woman-and-family/

و به طور تفصیلی‌تر به کتاب «نظام حقوق زن در اسلام» (شهید مطهری) ویا به دو کتاب «روایت مطهر، ج3» و «جنسیت و دوستی، مواجهه‌ای اسلامی با مساله رابطه دختر و پسر» (سوزنچی) مراجعه کنید.



[1] . در جلسه قبل (حدیث2) حدیثی نزدیک به مضمون فوق گذشت و در جلسه310 (بویژه در پی‌نوشت دوم) احادیث دیگری گذشت که همگی را می‌توان به اینجا هم مربوط دانست.  http://yekaye.ir/al-hajj-22-5/

همچنین روایات زیر درباره اینکه چرا جنین دختر یا پسر می‌شود توضیحاتی داده است:

قَالَ عِمْرَانُ الصَّابِی:‏ مَا بَالُ الرَّجُلِ إِذَا کَانَ مُؤَنَّثاً وَ الْمَرْأَةُ إِذَا کَانَتْ مُذَکَّرَةً؟

قَالَ الرِّضَا ع: عِلَّةُ ذَلِکَ أَنَّ الْمَرْأَةَ إِذَا حَمَلَتْ وَ صَارَ الْغُلَامُ مِنْهَا فِی الرَّحِمِ مَوْضِعَ الْجَارِیَةِ کَانَ مُؤَنَّثاً وَ إِذَا صَارَتِ الْجَارِیَةُ مَوْضِعَ الْغُلَامِ کَانَتْ مُذَکَّرَةً وَ ذَلِکَ أَنَّ مَوْضِعَ الْغُلَامِ فِی الرَّحِمِ مِمَّا یَلِی مَیَامِنَهَا وَ الْجَارِیَةِ مِمَّا یَلِی مَیَاسِرَهَا وَ رُبَّمَا وَلَدَتِ الْمَرْأَةُ وَلَدَیْنِ فِی بَطْنٍ وَاحِدٍ فَإِنْ عَظُمَ ثَدْیَاهَا جَمِیعاً تَحْمِلُ تَوْأَمَیْنِ وَ إِنْ عَظُمَ أَحَدُ ثَدْیَیْهَا کَانَ ذَلِکَ دَلِیلًا عَلَى أَنَّهُ تَلِدُ وَاحِداً لَا أَنَّهُ إِذَا کَانَ الثَّدْیُ الْأَیْمَنُ أَعْظَمَ کَانَ الْمَوْلُودُ ذَکَراً وَ إِذَا کَانَ الْأَیْسَرُ أَعْظَمَ کَانَ الْمَوْلُودُ أُنْثَى وَ إِذَا کَانَتْ حَامِلًا فَضَمِرَ ثَدْیُهَا الْأَیْمَنِ فَإِنَّهَا تُسْقِطُ غُلَاماً وَ إِذَا ضَمِرَ ثَدْیُهَا الْأَیْسَرُ فَإِنَّهَا تُسْقِطُ أُنْثَى وَ إِذَا ضَمِرَا جَمِیعاً تُسْقِطُهُمَا جَمِیعاً. (مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏4، ص354)

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَال‏ َ أَقْبَلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع یَوْماً وَ یَدُهُ عَلَى عَاتِقِ سَلْمَانَ وَ مَعَهُ الْحَسَنُ ع حَتَّى دَخَلَ الْمَسْجِدَ فَلَمَّا جَلَسَ جَاءَهُ رَجُلٌ عَلَیْهِ بُرْدُ خَزٍّ- فَسَلَّمَ وَ جَلَسَ بَیْنَ یَدَیْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ فَقَالَ: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أُرِیدُ أَنْ أَسْأَلَکَ عَنْ مَسَائِلَ- فَإِنْ أَنْتَ خَرَجْتَ مِنْهَا عَلِمْتُ أَنَّ الْقَوْمَ نَالُوا مِنْکَ- وَ أَنْتَ أَحَقُّ بِهَذَا الْأَمْرِ مِنْ غَیْرِکَ- وَ إِنْ أَنْتَ لَمْ تَخْرُجْ مِنْهَا عَلِمْتُ أَنَّکَ وَ الْقَوْمُ شَرَعٌ سَوَاءٌ فَقَالَ لَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ: سَلِ ابْنِی هَذَا یَعْنِی الْحَسَنَ فَأَقْبَلَ الرَّجُلُ بِوَجْهِهِ عَلَى الْحَسَنِ ع فَقَالَ لَهُ: یَا بُنَیَّ أَخْبِرْنِی ... وَ أَخْبِرْنِی عَنِ الرَّجُلِ یَلِدُ لَهُ الْأَوْلَادُ مِنْهُمْ‏ مَنْ یُشْبِهُ أَبَاهُ وَ أَعْمَامَهُ- وَ مِنْهُمْ مَنْ یُشْبِهُ أُمَّهُ وَ أَخْوَالَهُ فَکَیْفَ هَذَا فَقَالَ الْحَسَنُ ع: نَعَمْ ... وَ أَمَّا الرَّجُلُ الَّذِی یَلِدُ لَهُ أَوْلَادٌ- فَإِذَا سَبَقَ مَاءُ الرَّجُلِ مَاءَ الْمَرْأَةِ- فَإِنَّ الْوَلَدَ یُشْبِهُ أَبَاهُ وَ عُمُومَتَهُ- وَ إِذَا سَبَقَتْ مَاءُ الْمَرْأَةِ مَاءَ الرَّجُلِ یُشْبِهُ أُمَّهُ وَ أَخْوَالَه‏ (تفسیر القمی، ج‏2، ص45)

حَدَّثَنَا أَبِی رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع فَقُلْتُ لَهُ إِنَّ الرَّجُلَ رُبَّمَا أَشْبَهَ أَخْوَالَهُ وَ رُبَّمَا أَشْبَهَ أَبَاهُ وَ رُبَّمَا أَشْبَهَ عُمُومَتَهُ فَقَالَ إِنَّ نُطْفَةَ الرَّجُلِ بَیْضَاءُ غَلِیظَةٌ وَ نُطْفَةَ الْمَرْأَةِ صَفْرَاءُ رَقِیقَةٌ فَإِنْ غَلَبَتْ نُطْفَةُ الرَّجُلِ نُطْفَةَ الْمَرْأَةِ أَشْبَهَ الرَّجُلُ أَبَاهُ وَ عُمُومَتَهُ وَ إِنْ غَلَبَتْ نُطْفَةُ الْمَرْأَةِ نُطْفَةَ الرَّجُلِ أَشْبَهَ الرَّجُلُ أَخْوَالَهُ. (علل الشرائع، ج‏1، ص94)

أَخْبَرَنِی عَلِیُّ بْنُ حَاتِمٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ فِیمَا کَتَبَ إِلَیَّ قَالَ أَخْبَرَنِی الْقَاسِمُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ حَمْدَانَ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ الْوَلِیدِ عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ الْمَوْلُودُ یُشْبِهُ أَبَاهُ وَ عَمَّهُ قَالَ إِذَا سَبَقَ مَاءُ الرَّجُلِ مَاءَ الْمَرْأَةِ فَالْوَلَدُ یُشْبِهُ أَبَاهُ وَ عَمَّهُ وَ إِذَا سَبَقَ مَاءُ الْمَرْأَةِ مَاءَ الرَّجُلِ یُشْبِهُ الرَّجُلُ أُمَّهُ وَ خَالَهُ. (علل الشرائع، ج‏1، ص94)

وَ رُوِیَ أَنَّهُ ص قَالَ: إِذَا غَلَبَ مَاءُ الرَّجُلِ یَکُونُ ذَکَراً وَ یَعُودُ شِبْهُهُ إِلَیْهِ وَ إِلَى أَقَارِبِهِ وَ إِذَا غَلَبَ مَاءُ الْمَرْأَةِ فَإِلَیْهَا وَ إِلَى أَقَارِبِهَا یَعُودُ الشِّبْهُ. (بحار الأنوار، ج‏57، ص331)

 


396) سوره قیامت (75) آیه 38 ثُمَّ کانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَو

بسم الله الرحمن الرحیم

396) سوره قیامت (75) آیه 38  

ثُمَّ کانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّی

ترجمه

سپس عَلَقه‌ای [شبیه خون منعقد شده‌ای] بود، پس آفرید، پس سامان داد.

نکات ترجمه

«عَلَقَةً»

ماده «علق» در اصل دلالت دارد بر آویختن چیزی به چیزی که برتر از اوست؛ و به همین جهت، به «زالو» «عَلَق» گفته می‌شود؛ همچنین به خون «لخته شده‌ای که هنوز کاملا خشک نشده» «علقه» گویند چون حالت چسبندگی دارد و و به صورت آویزان باقی می‌ماند. درباره این کلمه علاوه بر توضیحی که در جلسه 351 ارائه شد، به اشاره یکی از اعضای محترم کانال، مستند علمی کوتاهی هم از اینکه بر اساس تحقیقات امروزین، انتخاب این واژه چه اندازه متناسب با این مرحله از تکوّن جنین بوده است، ارائه گردید. http://yekaye.ir/al-alaq-96-2/

«فَسَوَّی» = فَـ + «سوّی»

ماده «سوی» دلالت بر رعایت اعتدال در خلقت از جهت نظم و کمال و تدبیر در شیء می‌کند که در جلسه 134 در این باره توضیح داده شد. http://yekaye.ir/ash-shams-091-07/

حدیث

1) امام سجاد ع در فرازی از دعایی که بعد از نماز شب‌هایشان می‌خواندند، چنین با خدای خویش مناجات می‌کردند:

... بار خدایا، مرا از آبی پست، از صُلبی که استخوان‏هاى آن درهم فشرده بود و راههاى باریک به تنگناى رَحِم - در پس آن پرده‏ها که بر آن پوشیده‏اى- فرو افکندى. مرا از حالى به حالى در آوردى، تا آنگاه که صورتى تمام یافتم و اعضا و جوارح من قوام گرفت، آن‌سان که در کتاب خود (مومنون/14) آورده‏اى: نطفه‏اى آنگاه علقه‌ای (شبیه لخته خون) آنگاه مضغه‌ای (شبیه گوشت جویده)، آنگاه استخوانی، و بر آن استخوان گوشت پوشانیدى، سپس مرا آفرینشی دیگر دادى، چنان که خود خواستی. تا آنگاه که نیازمند روزى تو شدم و از فریادرسى فضل و احسان تو بى‏نیاز نبودم، از مازاد آب و غذایی قوت مرا مقرر داشتى که به بنده خود روزى مى‏دادى، همان بنده‌ای که مرا در درون او در قرارگاه رَحِمش نشاندى.

پروردگارا ! اگر مرا در این حالات به توان خود وا مى‏گذاشتى یا ناچارم مى‏ساختى که از نیروى خویش مدد جویم، نه توانم مى‏بود و نه نیرویى. لیکن تو مرا از روى فضل و احسان، به مهربانى و لطف، غذایی لطیف دادى و آن مهربانى و لطف را تا این زمان که هستم همچنان از من دریغ نداشته‏اى؛ سایه نیکى‌ات هیچگاه از سرم برداشته نشد، و احسان تو در حقم هیچگاه درنگ نکرد؛ با این همه، اعتمادم به روزى دادن تو استوارى نگرفته است تا خود را وقفِ آن چیزی کنم که حظ مرا نزد تو افزون می‌کند...

الصحیفة السجادیة، دعاء32؛ (اقتباس از ترجمه آیتی)

(وَ کَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ بَعْدَ الْفَرَاغِ مِنْ صَلَاةِ اللَّیْلِ لِنَفْسِهِ فِی الِاعْتِرَافِ بِالذَّنْبِ)

... اللَّهُمَّ وَ أَنْتَ حَدَرْتَنِی مَاءً مَهِیناً مِنْ صُلْبٍ مُتَضَایِقِ الْعِظَامِ، حَرِجِ الْمَسَالِکِ إِلَى رَحِمٍ ضَیِّقَةٍ سَتَرْتَهَا بِالْحُجُبِ، تُصَرِّفُنِی حَالًا عَنْ حَالٍ حَتَّى انْتَهَیْتَ بِی إِلَى تَمَامِ الصُّورَةِ، وَ أَثْبَتَّ فِیَّ الْجَوَارِحَ کَمَا نَعَتَّ فِی کِتَابِکَ: نُطْفَةً ثُمَّ عَلَقَةً ثُمَّ مُضْغَةً ثُمَّ عَظْماً ثُمَّ کَسَوْتَ الْعِظَامَ لَحْماً، ثُمَّ أَنْشَأْتَنِی خَلْقاً آخَرَ کَمَا شِئْتَ؛ حَتَّى إِذَا احْتَجْتُ إِلَى رِزْقِکَ، وَ لَمْ أَسْتَغْنِ عَنْ غِیَاثِ فَضْلِکَ، جَعَلْتَ لِی قُوتاً مِنْ فَضْلِ طَعَامٍ وَ شَرَابٍ أَجْرَیْتَهُ لِأَمَتِکَ الَّتِی أَسْکَنْتَنِی جَوْفَهَا، وَ أَوْدَعْتَنِی قَرَارَ رَحِمِهَا. وَ لَوْ تَکِلُنِی یَا رَبِّ فِی تِلْکَ الْحَالاتِ إِلَى حَوْلِی، أَوْ تَضْطَرُّنِی إِلَى قُوَّتِی لَکَانَ الْحَوْلُ عَنِّی مُعْتَزِلًا، وَ لَکَانَتِ الْقُوَّةُ مِنِّی بَعِیدَةً. فَغَذَوْتَنِی بِفَضْلِکَ غِذَاءَ الْبَرِّ اللَّطِیفِ، تَفْعَلُ ذَلِکَ بِی تَطَوُّلًا عَلَیَّ إِلَى غَایَتِی هَذِهِ، لَا أَعْدَمُ بِرَّکَ، وَ لَا یُبْطِئُ بِی حُسْنُ صَنِیعِکَ، وَ لَا تَتَأَکَّدُ مَعَ ذَلِکَ ثِقَتِی فَأَتَفَرَّغَ لِمَا هُوَ أَحْظَى لِی عِنْدَک‏.


2) از امام باقر ع روایت شده است:

هنگامی که نطفه در رَحِم واقع شد، چهل روز در آنجا قرار می گیرد و چهل روز عَلَقه [شبیه خون لخته شده] می‌شود؛ و چهل روز مضغه [شبیه تکه گوشت جویده‌ای] می‌شود، سپس خداوند دو فرشته آفریننده را مبعوث می‌کند و به آنها گفته می‌شود: آن گونه که خداوند اراده کرده است، او را مذکر یا مونث بیافرینید، او را صورت دهید و اجل و رزق و مرگ و شقی یا سعید بودنش را بر او بنویسید و میثاقی که با خدا در عالم ذر بسته را بین چشمانش ثبت کنید؛ پس هنگامی که زمان خروج او از شکم مادرش نزدیک می‌شود، فرشته‌ای را بر او مبعوث می‌کند که به او «زاجر» [= نهیب‌زننده] گفته می‌شود؛ پس او را نهیبی می‌زند که از آن به فَزَع می‌افتد، میثاق را فراموش می‌کند و به روی زمین درمی‌آید در حالی که از نهیب آن فرشته گریان است.

الکافی، ج‏6، ص16

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْیَنَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع یَقُولُ:

إِذَا وَقَعَتِ النُّطْفَةُ فِی الرَّحِمِ اسْتَقَرَّتْ فِیهَا أَرْبَعِینَ یَوْماً وَ تَکُونُ عَلَقَةً أَرْبَعِینَ یَوْماً وَ تَکُونُ مُضْغَةً أَرْبَعِینَ یَوْماً ثُمَّ یَبْعَثُ اللَّهُ مَلَکَیْنِ خَلَّاقَیْنِ فَیُقَالُ لَهُمَا اخْلُقَا کَمَا یُرِیدُ اللَّهُ ذَکَراً أَوْ أُنْثَى صَوِّرَاهُ وَ اکْتُبَا أَجَلَهُ وَ رِزْقَهُ وَ مَنِیَّتَهُ وَ شَقِیّاً أَوْ سَعِیداً وَ اکْتُبَا لِلَّهِ الْمِیثَاقَ الَّذِی أَخَذَهُ عَلَیْهِ فِی الذَّرِّ بَیْنَ عَیْنَیْهِ فَإِذَا دَنَا خُرُوجُهُ مِنْ بَطْنِ أُمِّهِ بَعَثَ اللَّهُ إِلَیْهِ مَلَکاً یُقَالُ لَهُ زَاجِرٌ فَیَزْجُرُهُ فَیَفْزَعُ فَزَعاً فَیَنْسَى الْمِیثَاقَ وَ یَقَعُ إِلَى الْأَرْضِ یَبْکِی مِنْ زَجْرَةِ الْمَلَکِ. [1]

تدبر

1) «ثُمَّ کانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّی»

اگر آیه قبل تمرکزش بر هشدار انسان نسبت به وضعیت اولیه آفرینش‌اش است؛ به نظر می‌رسد، این آیه تمرکز بحث را بر مراتب تطور و تحولی که در آدمی رخ داده است، قرار می‌دهد:

انسان چنین حساب می‌کند که به حال خود رها شده است در حالی که او را از وضعیت نطفه [که وضعیتی بتنهایی بی‌خاصیت است: «منی» انسان، وقتی بدون اینکه لقاح صورت گیرد رها شود، بی‌هیچ اثری از بین می‌رود] در وضعیت عَلَقه [که ظاهرا اولین مرحله‌ای است که بعد از انجام لقاح، مسیر زندگی را شروع می‌کند] قرار داد؛ ابتدا خلقتی انجام داد و سپس سر و سامانش داد.

یعنی چه‌بسا می‌خواهد بفرماید: اگر انسان به حال خود رها شده بود، در آن صورت چرا بعد از خلقت نخستینش، آن را سر و سامان داد و سیری وجودی برایش مقدر نمود؟!

به تعبیر دیگر، اگر به فرض محال، آن نطفه‌ای که از بین رفت، حق داشته باشد که خود را «به حال خود رها شده» بداند، انسانی که زمانی همانند آن نطفه بود، اما این مراحل را درنوردید، بدون اینکه خودش دخالتی داشته باشد (جلسه قبل، حدیث2) او دیگر نباید خود را «به حال خود رها شده» بپندارد.


2) «فَخَلَقَ فَسَوَّی»

اینکه فرمود «آفرید، پس سر و سامان داد» و نفرمود: «آفرید و سر و سامان داد» نشان می‌دهد، این سر و سامان دادن، مرحله‌ای بعد از آفرینش اولیه است. مقصود از این سر و سامان دادن (سوّی) چیست؟

الف. احتمالا اشاره‌ای است به آن مرحله‌ای که صورت‌دهی می‌شود و اعضایش از هم متمایز می‌گردند (مجمع‌البیان، ج10، ص607)؛ یعنی از حالت گوشتی بی‌شکل و بی‌تعین (مُضغه: شبیه گوشت جویده شده) - که در این مرحله با هیچ حیوانی هم تمایز واضحی ندارد، و حتی مذکر و مونث بودنش هم معلوم نیست (حدیث2) - به حالت یک انسانی که تمام اندامهایش از هم مجزا می‌شود و سر و سامان خاصی پیدا می‌کند، درمی‌آید.

ب. چه‌بسا اشاره است به همان مرحله دمیدن روح در بدن (جلسه166، تدبر2، http://yekaye.ir/sad-038-71-2/؛ و جلسه368، تدبر4 http://yekaye.ir/al-qyiamah-75-4/) البته از ابن‌عباس و مقاتل دقیقا معکوس این مطلب، روایت شده است، یعنی به آنها نسبت داده شده که گفته‌اند: «خلق» یعنی روح در آن دمیده شد؛ و «سَوّی» یعنی اعضایش کامل گشت (به نقل از تفسیر کبیر، ج‏30، ص738)

ج. ...[2]


3) «ثُمَّ کانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّی»

با توجه به اینکه قوام هر برهانی به «حد وسط» آن است؛ به نظر می‌رسد این آیه دست کم دو برهان بر اثبات خدا اقامه کرده است: یعنی توجه به «خالقیت» خدا، که تقریر معروف فلسفی آن، همان «برهان وجوب و امکان» است؛ و دوم توجه به «تسویه» که تقریر معروف فلسفی آن، همان «برهان نظم» (یا برهان اتقان صُنع) است؛ بویژه که مخاطب کسی است که گویی خدا را قبول ندارد و خود را رها شده در عالم می‌پندارد.

در واقع می‌فرماید: اگر آفرینشی در کار است، که هست، پس تو به حال خود رها شده نیستی؛

اگر سر و سامان دادنی در کار است، که هست، پس تو به حال خود رها شده نیستی.

تقریر دو برهان فلسفی در اثبات خداوند متعال

پیشاپیش از اینکه برهان‌ها شاید دشوار باشد، پوزش می‌خواهم. حالت ساده شده این برهان‌ها، در حدی که بنده می‌شناسم، دارای اشکالات فلسفی‌ای است که اذهان قوی را قانع نمی‌کند. (تدبرهای 4 و 5)


4) «فَخَلَقَ»

 برهان وجود و امکان

الف. هر چیزی که فرض کنید، منطقاً از دو حال خارج نیست:

یا «ممکن است موجود باشد»

یا «ممکن نیست موجود باشد».

چیزی که ممکن نیست موجود باشد، پس حتما نیست؛ پس با او کاری نداریم (اصطلاحا «ممتنع‌الوجود» است)

ب. چیزی که «ممکن است موجود باشد» منطقاً از دو حال خارج نیست:

یا علاوه بر این، ممکن هم هست که موجود نباشد، یعنی «ممکن است موجود باشد یا موجود نباشد» (اصطلاحا «ممکن‌الوجود» است)،

یا «ممکن نیست موجود نباشد» یعنی «ممکن است که موجود باشد و ممکن نیست که موجود نباشد»؛ پس «حتما موجود است» (اصطلاحاً «واجب‌الوجود» است).

ج. «ممکن‌الوجود»ی موجود است.

دلیل: موجود (یا موجودات)ی را می‌شناسیم که وجود دارد (دارند) و می‌دانیم که «ممکن‌الوجود» می‌باشد (می‌باشند). دست کم، «خودم»! می‌دانم که الان هستم (پس ممتنع‌الوجود نیستم) و لااقل زمانی بوده که من نبوده‌ام (پس واجب‌الوجود نیستم)؛ و چون حالت چهارمی فرض ندارد، پس هستم و «ممکن‌الوجود» هستم.

نتیجه

اگر «ممکن‌الوجود»ی موجود است، حتما باید واجب‌الوجودی باشد که او را آفریده باشد؛ زیرا «ممکن‌الوجود» به‌خودی خود، نه وجود برایش ضرورت دارد و نه عدم؛ می‌تواند باشد، و می‌تواند نباشد؛ یعنی دو کفه وجود و عدم برای او مساوی است؛ پس اگر «هست»، غیرِ او این کفه وجودش را سنگین‌تر کرده است. آن موجودی که این کفه وجودش را سنگین‌تر کرده، نمی‌شود که خودش صرفا ممکن‌الوجود باشد؛ چون او هم مثل این دو کفه وجود و عدمش یکسان است.

پس اگر ممکن‌الوجودی در عالم هست (که هست)؛ پس حتما واجب‌الوجودی هست که او را آفریده (به عرصه وجود آورده) است.


5) «فَسَوَّی»

 برهان نظم

الف. هر موجود منظم (= سامان‌مند، دارای سر و سامان خاص) که در عالم یافت شود (در بحث ما در این آیه: انسان، بلکه خودم) دارای اجزایی است که روابط واقعی‌ای بین اجزای آن یافت می‌شود که آن روابط است که او را این گونه سامان خاص داده است؛ به نحوی که اگر آن روابط نبود، این موجود منظم هم در کار نبود.

ب. اگر روابطی واقعی بین اجزائی برقرار است، ‌پس واقعیتی فراتر از آن اجزاء در کار است که آن اجزاء در محضر آن واقعیت، حضور داشته، و امکان برقراری روابط واقعی بین آنها مهیا شده است؛ و واقعیتِ آن بستر مشترک، قطعاً فراتر از (= در طولِ) واقعیت این اجزایی است که با هم مرتبط شده‌اند.

ج. آن واقعیتِ فراتر، که امکان این روابط را مهیا نموده، نمی‌تواند خودِ این واقعیت (موجود منظم) باشد که آن اجزاء در روابط با هم، این را پدید آورده‌اند؛ زیرا این واقعیت، متاخر از آن اجزاست؛ در حالی که آن اجزاء برای اینکه بتوانند با هم رابطه داشته باشند، باید به واقعیتی فراتر از خود تکیه می‌کردند. (توجه شود که این تقدم و تاخر، رتبی و طولی است، نه زمانی)

نتیجه

وجود هر نظم (روابط واقعی، سامان‌مندی) در هر موجود منظم، دلالت بر وجود واقعیتی ورای آن موجود منظم و اجزای او دارد که اگر آن واقعیت نبود، این نظم امکان نداشت حاصل شود.



[1] . در جلسه310 (بویژه در پی‌نوشت دوم) احادیث دیگری گذشت که همگی را می‌توان به اینجا هم مربوط دانست.

 http://yekaye.ir/al-hajj-22-5/

[2] . مرحوم طبرسی دو قول دیگر را هم درباره این آیه برشمرده است که چون به نظر می‌رسد فقط یک حدس و گمان است و نه مستند به حدیثی از معصوم است و نه مستند به معنای لغوی، در متن نیاوردم:

(1) قیل فسواه إنسانا بعد الولادة و أکمل قوته؛ و

(2) قیل معناه فخلق الأجسام فسواها للأفعال و جعل لکل جارحة عملا یختص بها

 


395) سوره قیامت (75) آیه 37 أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ

بسم الله الرحمن الرحیم

395) سوره قیامت (75) آیه 37

أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنی[1]

ترجمه

آیا نطفه‌ای نبود از منی‌ای که مقدر می‌شود؟!

سالروز برانگیخته  شدن برترین پیام‌آور راه زندگی برای ابلاغ برترین پیام خدا به انسان بر همه رهپ‍ویان راه دوست مبارک باد.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«مَنِیّ» و «یُمْنی»

هر دو از ماده «منی» می‌باشند. این ماده در اصل به معنای «تقدیرِ» (=اندازه‌گیریِ) چیزی می‌باشد ویا اینکه حکمی در مورد آن چیز محقق گردد. به «منیِ» انسان و حیوانات از این جهت «منی» می‌گویند که خلقت آنها از این طریق مقدر شده است. (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص276؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص779) برخی گفته‌اند اصل این ماده به معنای «میل به حصول چیزی است که البته در آن نوعی تقدیر و اندازه‌گیری هم مد نظر باشد. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏11، ص186) و «منی» همچنی به معنای «قصد» هم به کار رفته است (لسان العرب،ج15، ص293) که ممکن است «منی» اصطلاحی هم از این جهت باشد که بروز و ظهور نوعی قصد و میل است.

در تفاوت «نطفه» با «منی» هم توضیح داده‌اند که «نطفه» در اصل به معنای «آب قلیل» بوده است و به خاطر کثرت استعمالش در مورد «منی» کم‌کم فقط این معنا از آن فهمیده می‌شود؛ اما «منی»، از این جهت بر آن اطلاق می‌شود که فرزند از آن مقدر می‌گردد (الفروق فی اللغة، ص307)

«أمنی یُمنی» را اغلب به همان معنای «مقدر کردن» دانسته‌اند و لذا تعبیر «أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنى‏» اشاره است به منی‌ای که به اراده خداوند انسان از آن مقدر می‌شود (تاج‌العروس، ج20، ص200) و برخی آن را هم‌معنای «منی الرجل» (منی از آن مرد خارج شد) دانسته‌اند [یعنی اشاره است به منی‌ای که از انسان خارج می‌شود][2] (کتاب الماء، ج‏3، ص1219؛ لسان العرب، ج15، ص293) و حتی برخی تعبیر کرده‌اند که این به معنای ریختن منی در رَحِم می‌باشد (المیزان، ج20، ص115).

«مَنِیّة» به معنای «مرگ» است از این جهت که برای همگان مقدر شده است.

«تَمَنِّی‏» (قصص/82) به معنای آرزویی است که شخص در نظر گرفته است (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص276) و گفته‌اند در واقع یک نوع معین و مقدر کردن چیزی در ذهن است و چون غالبا بر اساس تخمین و گمان بوده است و غالبا نادرست درمی‌آمده، اغلب برای آرزوهای بی‌پشتوانه به کار می‌رود [در فارسی تعبیر «تمنا کردن» از همین ماده است].

«اُمْنِیَّة» (حج/52) هم صورتی است که از تمنای چیزی در ذهن حاصل می‌آید و جمع آن «أَمانِیَّ» (بقره/78، نساء/123) می‌باشد. وقتی به وزن تفعیل برود «منّی یمنّی» (نساء/119-120) به معنای آن است که با مشتبه کردن امور، امنیه و آرزویی در شخصی ایجاد کنند (مفردات ألفاظ القرآن، ص780)

ماده «منی» با مشتقات فوق جمعا 21 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

به لحاظ نحوی، «مِنْ مَنِیٍّ» جار و مجروری است که متعلق است به «نطفة»؛ و «یُمْنی» فعل مجهول است که در مقام صفت برای «منیّ» می‌باشد.

حدیث

1) از امام باقر ع روایت شده است:

عجب از خودخواه فخرفروش! فقط از نطفه‌ای آفریده شده و سپس به صورت جنازه‌ای درمی‌آید و در بین این دو نمی‌داند که با او چه می‌شود.

الکافی، ج‏2، ص329؛ المحاسن، ج‏1، ص242

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَى عَنْ عِیسَى بْنِ الضَّحَّاکِ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع:

 عَجَباً لِلْمُخْتَالِ الْفَخُورِ وَ إِنَّمَا خُلِقَ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ یَعُودُ جِیفَةً وَ هُوَ فِیمَا بَیْنَ ذَلِکَ لَا یَدْرِی مَا یُصْنَعُ بِه‏.[3]


2) امام حسین ع در فرازی از دعای عرفه می‌فرمایند:

خدایا ! ... به نعمتت، [آفرینش] مرا آغاز کردی قبل از اینکه چیز قابل ذکری باشم؛ و مرا از خاک آفریدی، سپس در صُلب‌ها سکونت دادی، ایمن از آسیب حوادث و گردش روزگار ...

پس آفرینش مرا از منی‌ای که مقدر شده [یا: منی‌ای که بیرون ریخته شده] ابداع نمودی؛ سپس مرا در ظلمت‌های سه‌گانه، بین گوشت و پوست و خون، جای دادی؛ مرا بر آفرینش خود شاهد نگرداندی و چیزی از کارم را به خودم وانگذاشتی.

سپس مرا به دنیا آوردی در حالی که تمام و کامل بودم و در گهواره حفظم کردی در حالی که طفلی شیرخوار بودم و از شیری گوارا غذایم دادی و ...

الإقبال بالأعمال الحسنة، ج‏2، ص75

عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ع فِی دُعَاءِ یَوْمِ عَرَفَةَ

... ابْتَدَأْتَنِی بِنِعْمَتِکَ قَبْلَ أَنْ أَکُونَ شَیْئاً مَذْکُوراً وَ خَلَقْتَنِی مِنَ التُّرَابِ ثُمَّ أَسْکَنْتَنِی الْأَصْلَابَ أَمْناً لِرَیْبِ الْمَنُونِ وَ اخْتِلَافِ الدُّهُورِ ...[4]

فَابْتَدَعْتَ خَلْقِی مِنْ مَنِیٍّ یُمْنى‏، ثُمَّ أَسْکَنْتَنِی فِی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ، بَیْنَ لَحْمٍ وَ جِلْدٍ وَ دَمٍ، لَمْ تُشْهِدْنِی بِخَلْقِی، وَ لَمْ تَجْعَلْ إِلَیَّ شَیْئاً مِنْ أَمْرِی.

ثُمَّ أَخْرَجْتَنِی إِلَى الدُّنْیَا تَامّاً سَوِیّاً وَ حَفِظْتَنِی فِی الْمَهْدِ طِفْلًا صَبِیّاً وَ رَزَقْتَنِی مِنَ الْغِذَاءِ لَبَناً مَرِیئا...


تدبر

1) «أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنی»

گاه انسان چنین حساب می‌کند که به حال خود رها شده است، نه هدفی در آفرینش او بوده و نه برنامه‌ای برای زندگیش معین گردیده است. این انسان اگر به گذشته خود بنگرد، آیا نمی‌داند که زمانی نطفه‌ای بیش نبود و در این نطفه همه ابعاد وجودی کنونی او نهفته بود؟ بویژه با پیشرفت علم ژنتیک، آیا واقعا قرار دادن آن همه حقیقت در یک نطفه که امکان تبدیل آن به این انسان را مهیا می‌کند، حکایت از یک برنامه و هدف جدی‌ای ورای او ندارد؟


2) «أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنی»

چگونه انسان گمان می‌کند که مهمل رها شده است در حالی که اگر تطورات خود را بنگرد، می‌بیند که از یک نطفه بی‌ارزش به این حد از کمال عقل و درک رسیده است؛ پس او سازنده‌ای دارد که برای او برنامه‌ای در نظر گرفته است که او را - بدون اینکه خودش بخواهد- از آنجا تا بدینجا آورده است؛ و سزاوار است به برنامه‌ای که او برای رشد نهایی‌اش تعیین کرده، تن دهد. (مجمع‌البیان، ج10، ص607)


3) «أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنی»

چرا کلمه «یُمنی» را اضافه کرد و فقط به همین بسنده نکرد که بگوید: آیا فقط یک نطفه‌ای از منی‌ای نبود؟

الف. بر اساس اینکه «یُمنی» را به معنای «مقدر شدن» بگیریم، چه‌بسا می‌خواهد اشاره کند به:

الف.1. اینکه وقتی در حالت نطفه بودنش چنین همه چیز در وجودش مقدر و اندازه‌گیری شده بود، چرا الان گمان می‌کند که به حال خود رها شده است؟ (تدبر1)

الف.2. ...

ب. بر اساس اینکه «یُمنی» را به معنای عملیات خروج منی بگیریم، چه‌بسا می‌خواهد اشاره کند به:

ب.1. شدت حقارت وی؛ یعنی این کسی که امروز با غرور چنین می‌گوید و با این سخنان دنبال بی‌قیدی و فرار از دستورات الهی است، همانی است که از یک منی‌ای که از محل خروج نجاست خارج می‌شد با چنان وضعی خارج شده است. (تفسیر کبیر، ج30، ص737)

ب. ...



[1] . در میان قراء سبعه، حفص از عاصم (و نه شعبه از عاصم)، و در میان قرائات عشر، یعقوب؛ و نیز در میان قرائات شاذه: ابن محیصن و حسن و جحدری، به صورت «یُمنی» قرائت کرده؛ و در بقیه قرائات «تمنی» قرائت شده‌ است. (مجمع البیان، ج10، ص604؛ البحر الحیط، ج10، ص354؛ الکامل المفصل فی القرائات الاربعة عشر، ص578) مرجع ضمیر، در صورتی که «یُمنی» باشد، به کلمه «منی» برمی‌گردد؛ اما در صورتی که «تُمنی» باشد، به «نطفة» برمی‌گردد. (مجمع‌البیان، ج10، ص604)

[2] . «استمناء» هم آن است که شخص خودش «منی» را طلب کند (کاری کند که منی از او خارج شود).


[3] . شبیه این روایت از امام سجاد ع آمده است: عَلِیُّ بْنُ الْحَکَمِ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع قَالَ: عَجِبْتُ لِلْمُتَکَبِّرِ الْفَخُورِ کَانَ أَمْسِ نُطْفَةً وَ هُوَ غَداً جِیفَة. (المحاسن، ج‏1، ص242؛ الکافی، ج‏2، ص328) و نیز از حضرت امیر ع هم قبلا گذشت: جلسه297، حدیث1 http://yekaye.ir/al-maaarij-70-26/ و جلسه391، حدیث3 http://yekaye.ir/al-qiyamah-75-33/

[4] . فَلَمْ أَزَلْ ظَاعِناً مِنْ صُلْبٍ إِلَى رَحِمٍ فِی تَقَادُمِ الْأَیَّامِ الْمَاضِیَةِ وَ الْقُرُونِ الْخَالِیَةِ لَمْ تُخْرِجْنِی لِرَأْفَتِکَ بِی وَ لُطْفِکَ لِی وَ إِحْسَانِکَ إِلَیَّ فِی دَوْلَةِ أَیَّامِ الْکَفَرَةِ الَّذِینَ نَقَضُوا عَهْدَکَ وَ کَذَّبُوا رُسُلَکَ لَکِنَّکَ أَخْرَجْتَنِی رَأْفَةً مِنْکَ وَ تَحَنُّناً عَلَیَّ لِلَّذِی سَبَقَ لِی مِنَ الْهُدَى الَّذِی یَسَّرْتَنِی وَ فِیهِ أَنْشَأْتَنِی وَ مِنْ قَبْلِ ذَلِکَ رَؤُفْتَ بِی بِجَمِیلِ صُنْعِکَ وَ سَوَابِغِ نِعْمَتِکَ

 


394) سوره قیامت (75) آیه 36 أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْر

بسم الله الرحمن الرحیم

394) سوره قیامت (75) آیه 36  

أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدی

ترجمه

آیا انسان چنین حساب می‌کند که بیهوده و باطل وانهاده می‌شود؟!

نکات ترجمه

«سُدیً» از ماده «سدو» می باشد که این ماده در معنای «مهمل گذاشتن» و «چیزی را به حال خود رها کردن» می باشد (معجم مقاییس اللغة، ج‏3، ص150) چنانکه مثلا «ارض سدی» به زمینی می گویند که کاملا بکر باشد و نه اثری در آن باشد و نه کسی در آنجا ساختمانی بنا کرده باشد (المحیط فی اللغه، ج8، ص59)[1]

این ماده تنها همین یکبار در قرآن کریم آمده است.

«یَحْسَبُ» از ماده «حسب» است که درباره این ماده و استعمالات قرآنی آن در جلسه96 ( http://yekaye.ir/al-muminoon-023-115/) و جلسه18 (http://yekaye.ir/39-33-al-ahzab/) توضیحاتی ارائه شد.

حدیث

1) روایت شده است امیرالمومنین ع بر منبر نمی رفت، مگر اینکه اغلب در ابتدای خطبه اش می فرمود:

ای مردم! تقوای الهی پیشه کنید! انسان عبث و بیهوده آفریده نشده است که به لهو [بازی] مشغول شود؛ و به حال خود رها نشده است تا به لغو [سرگرمی] مشغول گردد؛ و دنیایی که خود را برای او آراسته، جایگزین آخرتی نمی شود که آن را در دیده او زشت انگاشته؛ و فریفته‏اى که از دنیا به بالاترین مقصود نایل گردیده چون کسى نیست که از آخرت به کمترین نصیب رسیده است. [یعنی این کمترین سهم آخرت از آن برترین سهم دنیا بمراتب بیشتر است]

نهج البلاغه، حکمت370

وَ قَالَ ع وَ رُوِیَ أَنَّهُ ع قَلَّمَا اعْتَدَلَ بِهِ الْمِنْبَرُ إِلَّا قَالَ أَمَامَ خُطْبَتِهِ أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا اللَّهَ فَمَا خُلِقَ امْرُؤٌ عَبَثاً فَیَلْهُوَ وَ لَا تُرِکَ سُدًى فَیَلْغُوَ وَ مَا دُنْیَاهُ الَّتِی تَحَسَّنَتْ لَهُ بِخَلَفٍ مِنَ الآْخِرَةِ الَّتِی قَبَّحَهَا سُوءُ النَّظَرِ عِنْدَهُ وَ مَا الْمَغْرُورُ الَّذِی ظَفِرَ مِنَ الدُّنْیَا بِأَعْلَى هِمَّتِهِ کَالآْخَرِ الَّذِی ظَفِرَ مِنَ الآْخِرَةِ بِأَدْنَى سُهْمَتِهِ.


2) به امیرالمومنین ع خبر دادند که عثمان بن حنیف، که حضرت علی ع او را به استانداری بصره منصوب کرده بود، در مهمانی ای دعوت شده است که در آن مهمانی فقط ثروتمندان دعوت شده اند. حضرت نامه عتاب آلودی به وی نوشت و در فرازی از آن فرمود:

آیا درباره خودم به همین قانع باشم که به من بگویند «امیر مومنان!» و در سختی‌های روزگار با آنها مشارکت نکنم؟ ویا در تنگناهای زندگی اسوه آنان نباشم؟

من آفریده نشده‌ام که خوردن عذاهای پاکیزه مرا به خود مشغول دارد همانند چارپایانِ به‌آخور‌بسته‌ای که همتشان علفشان است؛ و یا چارپایان رهاشده در صحرایی که دغدغه شان به هم زدن خاکروبه‏هاستِ از علف‏هایش شکم را پر می‌کند، در حالی از منظوری که از سیر کردنش دارند غافل است!

یا به حال خود رها شوم و یا مرا بیهوده‏ و مهمل گذاشته باشند؟

یا عنان گمراهى را بکشانم، و یا در راه حیرت و سرگردانى فرو روم؟

نهج البلاغه، نامه45

و من کتاب له ع إلى عثمان بن حنیف الأنصاری و کان عامله على البصرة و قد بلغه أنه دعی إلى ولیمة قوم من أهلها، فمضى إلیها- قوله:

...أَ أَقْنَعُ مِنْ نَفْسِی بِأَنْ یُقَالَ هَذَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ لَا أُشَارِکُهُمْ فِی مَکَارِهِ الدَّهْرِ أَوْ أَکُونَ أُسْوَةً لَهُمْ فِی جُشُوبَةِ الْعَیْشِ فَمَا خُلِقْتُ لِیَشْغَلَنِی أَکْلُ الطَّیِّبَاتِ کَالْبَهِیمَةِ الْمَرْبُوطَةِ هَمُّهَا عَلَفُهَا أَوِ الْمُرْسَلَةِ شُغُلُهَا تَقَمُّمُهَا تَکْتَرِشُ مِنْ أَعْلَافِهَا وَ تَلْهُو عَمَّا یُرَادُ بِهَا أَوْ أُتْرَکَ سُدًى أَوْ أُهْمَلَ عَابِثاً أَوْ أَجُرَّ حَبْلَ الضَّلَالَةِ أَوْ أَعْتَسِفَ طَرِیقَ الْمَتَاهَةِ...[2]

تدبر

1) «أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدی»

آخر این سوره به نوعی به ابتدای آن برمی‌گردد که در آیه3 فرمود: «أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ: آیا انسان چنین حساب می‌کند که هرگز استخوان‌هایش را جمع نمی‌کنیم؟»

در واقع این آیه می‌فرماید آیا انسان می‌پندارد که مهمل رها شده و با مرگش کارش تمام می‌شود و دیگر برانگیخته شدنی نیست و در نتیجه تکلیفی برعهده‌اش نیست و مواخذه‌ای هم در کار نخواهد بود؟ (المیزان، ج20، ص115)


2) «أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدی»

این آیه استفهام انکاری است؛ در واقع، قرآن این مدل حساب و کتاب کردن «انسان» را به چالش می‌کشد (درباره اینکه انسانها چه‌اندازه مدل حساب و کتابشان اشتباه است، نگاه کنید به جلسه96، تدبر1 http://yekaye.ir/al-muminoon-023-115/) ؛ و این آیه هشداری است به یکی از حساب و کتاب‌های ناروای انسان.

نکته انسان‌شناسی

خداوند انسان را موجودی مختار آفریده؛ اما بین «اختیار داشتن» و «به خود وانهاده شدن» تفاوت بسیار است.

اختیار داشتن، یعنی این امکان برای انسان وجود دارد که در برابر دوراهی‌ها، یکی را برگزیند؛ اما این بدان معنا نیست که بین مقصدی که هر یک از این دو راهی‌ بدان ختم می‌شود، تفاوتی نباشد؛ و هرکدام را انتخاب کند در نظام عالم و برای عاقبت او، فرقی نکند.

خداوند انسان را آفریده؛ اما چون انسان، انسان است؛ حقیقتی به نام انسانیت هست که اگر انسان راه آن را برگزید، حقیقتا انسان خواهد شد:

ارزشمندی انسان در گروی این است که راه انسانیت را بپوید، نه راه حیوان‌ها را؛ یعنی در این دو راهی‌ها صرفا تابع «میل» و خواسته فوری خویش نباشد؛ بلکه با تامل عقلانی، راه صحیح را بیابد و آن را اختیار کند؛ آن حیوان است که هر لحظه بر اساس «میل»ش رفتار می‌کند و هرکاری که غریزه‌اش در هر لحظه‌ای بخواهد، به همان عمل می‌کند؛ چرا که به خود واگذاشته شده است.


3) «أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدی»

این آیه از آیاتی است که در بسیاری از موقعیت‌های حساس زندگی می‌توان هر انسانی را بدان هشدار داد و او را برای غلبه بر موضع ناروای خویش کمک کرد؛ از جمله انسانی که:

الف. در دنیا فرو رفته و آخرت را فراموش کرده است.

ب. در برنامه‌ریزی‌های زندگی خود، دین الهی و دستورات خدا را جدی نمی‌گیرد.

ج. سختی‌های زندگی او را احاطه کرده و در شُرُف ناامیدی و چه‌بسا خودکشی است.

د. خوشی‌های دنیا او را احاطه کرده و به خود مغرور شده است.

ه. هدف مهم و عظیمی در پیش گرفته و مطمئن نیست که از عهده‌اش برمی‌آید.

و. گناهی در جلوی چشمش خودنمایی می‌کند و چیزی نمانده که وسوسه انجام گناه بر او غلبه کند.

ز. زندگی را جدی نگرفته و با تنبلی و لاابالی‌گری روزگار می‌گذراند.

ح. مسئولیتی را برعهده گرفته، اما به جای انجام مسئولیت، به فکر جیب خویش است.

ط. به نحوی به کارها اقدام می‌کند که گویی هدف وسیله را توجیه می‌کند.

ی. ...


4) «أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدی»

کسی که باور دارد که خداوند بقدری مهربان است که ما را در این جهان به حال خود وانمی‌نهد، شریعت و برنامه‌ای را که خداوند متعال برای زندگی ما فروفرستاده، جدی می‌گیرد.

تاملی در دین‌شناسی

از عجایب این زمانه آن است که عده‌ای خود را مسلمان می‌شمرند و مدعی‌اند که به کتاب خدا ایمان دارند، در عین حال به سکولاریسم افتخار می‌کنند و بر جدا کردن دین از عرصه‌های زندگی اصرار می‌ورزند؛ و مهمترین بهانه‌شان هم این است که عده‌ای از دین سوءاستفاده می‌کنند! و عجیب‌تر اینکه این را راهکاری برای حفظ قداست دین معرفی می‌کنند!

آخر، امر مقدسی که در زندگی من هیچ اثری نگذارد، مقدس بودنش چه ارزشی دارد؟ این چه استدلالی است که چون عده‌ای منافق در جامعه وجود دارد که برای اغراض نفسانی خود هر چیزی (از جمله تعالیم الهی) را مورد سوءاستفاده قرار می‌دهند، پس اصلا برای تعالیم خدا ارزشی قائل نشویم تا مقدس بماند؟!

آدم به یاد این شعر می‌افتد که:

گنه کرد در بلخ، آهنگری

به شوشتر زدند گردن مسگری!


5) حکایت

در زمان خلافت عمر بن خطاب، مساله‌ای پ‍یش آمد که نزد عمر مطرح کردند [ظاهرا دو زن زایمان کرده بودند و یک دختر و یک پسر به دنیا آمده بود و هریک مدعی آن بودند که پسر مال اوست]. عمر با اطرافیانش مشورت کرد و هیچکس راه حل مناسبی ارائه نداد. با صدای بلند گفت: ای جماعت مهاجر و انصار، درباره این معضل چه نظری دارید؟

گفتند: تو امیر مومنان و خلیفه پیامبر ص هستی و کار به دست خودت است.

عصبانی شد و گفت: »ای کسانی که ایمان آورده‌اید تقوای الهی پیشه کنید و سخن محکم بگویید» (احزاب/70) سپس  گفت: به خدا سوگند که خودتان می‌دانید که چه کسی راه حل این را بلد است و از همه بدان عالمتر است.

گفتند: آیا منظورت علی بن ابی‌طالب است؟

گفت: چه کسی با او برابری می‌کند؟‌و آیا دیگر مادری می‌تواند همچون او بزاید؟

گفتند: آیا او را نزد تو حاضر کنیم؟

گفت: هیهات! بزرگی از بنی‌هاشم و خاندان پیامبر خدا ص را؟ بیایید ما نزد او برویم.

پس عمر و همراهیانش به سراغ حضرت علی ع رفتند و او را در کنار دیواری یافتند که مشغول تعمیر آن بود و با خود این آیات را زمزمه می‌کرد که «آیا انسان چنین حساب می‌کند که بیهوده و باطل وانهاده می‌شود؟! ...» و اشک می‌ریخت. مردم از گریه او به گریه افتادند، تا اینکه ساکت شد و همه ساکت شدند.

عمر مساله را مطرح کرد و جوابی نیکو گرفت. سپس گفت: اما به خدا سوگند ای ابوالحسن [= کنیه امیرالمومنین ع] خداوند تو را برگزیده بود اما چه کنیم که قومت این را نخواستند.

حضرت فرمود: ای اباحفص [= کنیه عمر] ، از این طرف و آن طرف احاله دادن کوتاه بیا ! «همانا روز جدایی [روز قیامت]، میقات همگان است» (نبأ/17)

عمر دست روی دست زد و با ناراحتی از آنجا رفت.

این حکایت، با نقل از راویان متعددی همچون حکم بن مروان، شریح قاضی، جبیر بن حبیب، و ... در کتب مختلفی آمده است، از جمله: الفضائل (لابن شاذان القمی)، ص136[3]؛ شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج‏12، ص79[4]؛ التشریف بالمنن فی التعریف بالفتن، (علی بن طاووس)، ص356-357[5]؛ الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف (علی بن طاووس)، ج‏2، ص424[6]؛ عین العبرة فی غبن العترة، (احمد بن طاووس) ص15[7]؛ عدة الداعی و نجاح الساعی، (ابن فهد حلی)، ص111-112؛ إرشاد القلوب إلى الصواب (للدیلمی)، ج‏2، ص219




[1] . مرحوم مصطفوی با اینکه «سدی» را به معنای مهمل بدانیم مخالفت کرده است و معتقد است «سدی» به هر گونه حرکتی گویند که بدون تدبیر و فکر صحیح باشد، خواه برنامه نداشته باشد یا هدفش اصیل نباشد. اما به نظر می رسد این معنا با برخی کاربردهای این واژه (مانند ارض سدی) سازگار نباشد. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏5، ص89) سخن ایشان بدین قرار است:

أنّ الأصل الواحد فی هذه المادّة: هو الحرکة الى جانب من دون فکر و تدبیر و نظم صحیح، سواء کانت تلک الحرکة مهملة بذاتها کما فی اللعب بالجوز، أو مهملة بانتفاء القصد الصحیح کما فی الحرکات المهملة الباطلة لغوا.من ذلک الندى و البلّة النازلة فی اللیل، فانّها غیر منظّمة کمّا و لا کیفا و لا فی الجریان. و من ذلک مشی مخصوص فی السیر بغیر رویّة و یعبّر عنه بقولهم- رکب على رأسه أو رأسه. و من ذلک السدى و هو ما یمدّ من خیوط النسج طولا، فهو فی نفسه و قبل اللحمة مهمل.  فهذه القیود مأخوذة فی المادّة، و لا بدّ من ملاحظتها فی موارد استعمالاتها، و لا یصحّ اطلاق المادّة فی مورد بدون رعایة القیود. . أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدًى‏(75/ 37) ... و لا یصحّ التفسیر بالإهمال: فاوّلا- أنّه خلاف الأصل فی المادّة. و ثانیا- أنّ المشتغل بالأمور الدنیویّة و تدبیر جریان حیاته الدنیا: لا یقال عرفا إنّه مهمل، و لو کان غیر متوجّه الى المبدأ و المعاد. و ثالثا- إنّ المعنى المذکور أدقّ و أشمل للموارد المقصودة کلّها، بل و یشمل کلّ فرد من مؤمن أو غیره، لیس له فی أموره محاسبة و لا مراقبة و لا برنامج صحیح منظّم‏ فی سلوکه الى اللّه تعالى....

[2] احادیث زیر را هم می‌توان در راستای همین آیه دید:

(1) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ الطَّالَقَانِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ الْعَزِیزِ بْنُ یَحْیَى الْجَلُودِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ زَکَرِیَّا الْجَوْهَرِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَارَةَ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: سَأَلْتُ الصَّادِقَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ع فَقُلْتُ لَهُ لِمَ خَلَقَ اللَّهُ الْخَلْقَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَمْ یَخْلُقْ خَلْقَهُ عَبَثاً وَ لَمْ یَتْرُکْهُمْ سُدًى بَلْ خَلَقَهُمْ لِإِظْهَارِ قُدْرَتِهِ وَ لِیُکَلِّفَهُمْ طَاعَتَهُ فَیَسْتَوْجِبُوا بِذَلِکَ رِضْوَانَهُ وَ مَا خَلَقَهُمْ لِیَجْلِبَ مِنْهُمْ مَنْفَعَةً وَ لَا لِیَدْفَعَ بِهِمْ مَضَرَّةً بَلْ خَلَقَهُمْ لِیَنْفَعَهُمْ وَ یُوصِلَهُمْ إِلَى نَعِیمِ الْأَبَدِ. (علل الشرائع، ج‏1، ص9) این حدیث در جلسه125، حدیث2 http://yekaye.ir/ad-dhariyat-051-56/ و جلسه137 حدیث1 http://yekaye.ir/ad-dukhan-044-38/ گذشت.

(2) حَدَّثَنَا أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْیَرِیُّ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ زِیَادٍ قَالَ: قَالَ رَجُلٌ لِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ إِنَّا خُلِقْنَا لِلْعَجَبِ قَالَ وَ مَا ذَاکَ لِلَّهِ أَنْتَ قَالَ خُلِقْنَا لِلْفَنَاءِ فَقَالَ مَهْ یَا ابْنَ أَخِ خُلِقْنَا لِلْبَقَاءِ وَ کَیْفَ تَفْنَى جَنَّةٌ لَا تَبِیدُ وَ نَارٌ لَا تَخْمُدُ وَ لَکِنْ قُلْ إِنَّمَا نَتَحَرَّکُ مِنْ دَارٍ إِلَى دَارٍ. (علل الشرائع، ج‏1، ص11) این حدیث در جلسه138، حدیث3 http://yekaye.ir/al-hajj-22-6/ و در جلسه311، حدیث1 http://yekaye.ir/ad-dukhan-044-39/ گذشت.

(3) فَاتَّقُوا اللَّهَ عِبَادَ اللَّهِ وَ بَادِرُوا آجَالَکُمْ بِأَعْمَالِکُمْ وَ ابْتَاعُوا مَا یَبْقَى لَکُمْ بِمَا یَزُولُ عَنْکُمْ وَ تَرَحَّلُوا فَقَدْ جُدَّ بِکُمْ وَ اسْتَعِدُّوا لِلْمَوْتِ فَقَدْ أَظَلَّکُمْ وَ کُونُوا قَوْماً صِیحَ بِهِمْ فَانْتَبَهُوا وَ عَلِمُوا أَنَّ الدُّنْیَا لَیْسَتْ لَهُمْ بِدَارٍ فَاسْتَبْدَلُوا فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ یَخْلُقْکُمْ عَبَثاً وَ لَمْ یَتْرُکْکُمْ سُدًى وَ مَا بَیْنَ أَحَدِکُمْ وَ بَیْنَ الْجَنَّةِ أَوِ النَّارِ إِلَّا الْمَوْتُ أَنْ یَنْزِلَ بِهِ وَ إِنَّ غَایَةً تَنْقُصُهَا اللَّحْظَةُ وَ تَهْدِمُهَا السَّاعَةُ لَجَدِیرَةٌ بِقِصَرِ الْمُدَّةِ وَ إِنَّ غَائِباً یَحْدُوهُ الْجَدِیدَانِ اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ لَحَرِیٌّ بِسُرْعَةِ الْأَوْبَةِ وَ إِنَّ قَادِماً یَقْدَمُ بِالْفَوْزِ أَوِ الشِّقْوَةِ لَمُسْتَحِقٌّ لِأَفْضَلِ الْعُدَّةِ فَتَزَوَّدُوا فِی الدُّنْیَا مِنَ الدُّنْیَا مَا تُحْرِزُونَ [تَجُوزُونَ‏] بِهِ أَنْفُسَکُمْ غَداً فَاتَّقَى عَبْدٌ رَبَّهُ نَصَحَ نَفْسَهُ وَ قَدَّمَ تَوْبَتَهُ وَ غَلَبَ شَهْوَتَهُ فَإِنَّ أَجَلَهُ مَسْتُورٌ عَنْهُ وَ أَمَلَهُ خَادِعٌ لَهُ وَ الشَّیْطَانُ مُوَکَّلٌ بِهِ یُزَیِّنُ لَهُ الْمَعْصِیَةَ لِیَرْکَبَهَا وَ یُمَنِّیهِ التَّوْبَةَ لِیُسَوِّفَهَا إِذَا هَجَمَتْ مَنِیَّتُهُ عَلَیْهِ أَغْفَلَ مَا یَکُونُ عَنْهَا فَیَا لَهَا حَسْرَةً عَلَى ذِی غَفْلَةٍ أَنْ یَکُونَ عُمُرُهُ عَلَیْهِ حُجَّةً وَ أَنْ تُؤَدِّیَهُ أَیَّامُهُ إِلَى الشِّقْوَةِ نَسْأَلُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَنْ یَجْعَلَنَا وَ إِیَّاکُمْ مِمَّنْ لَا تُبْطِرُهُ نِعْمَةٌ وَ لَا تُقَصِّرُ [تَقْتَصِرُوا] بِهِ عَنْ طَاعَةِ رَبِّهِ غَایَةٌ وَ لَا تَحُلُّ بِهِ بَعْدَ الْمَوْتِ نَدَامَةٌ وَ لَا کَآبَةٌ. (نهج البلاغه، خطبه63) این حدیث در جلسه96، حدیث1 http://yekaye.ir/al-muminoon-023-115/  گذشت.

(4) قَدْ عَلِمَ السَّرَائِرَ وَ خَبَرَ الضَّمَائِرَ لَهُ الْإِحَاطَةُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ الْغَلَبَةُ لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ الْقُوَّةُ عَلَى کُلِّ شَیْ‏ءٍ فَلْیَعْمَلِ الْعَامِلُ مِنْکُمْ فِی أَیَّامِ مَهَلِهِ قَبْلَ إِرْهَاقِ أَجَلِهِ وَ فِی فَرَاغِهِ قَبْلَ أَوَانِ شُغُلِهِ وَ فِی مُتَنَفَّسِهِ قَبْلَ أَنْ یُؤْخَذَ بِکَظَمِهِ وَ لْیُمَهِّدْ لِنَفْسِهِ وَ قَدَمِهِ وَ لْیَتَزَوَّدْ مِنْ دَارِ ظَعْنِهِ لِدَارِ إِقَامَتِهِ فَاللَّهَ اللَّهَ أَیُّهَا النَّاسُ فِیمَا اسْتَحْفَظَکُمْ [أَحْفَظَکُمْ‏] مِنْ کِتَابِهِ وَ اسْتَوْدَعَکُمْ مِنْ حُقُوقِهِ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ یَخْلُقْکُمْ عَبَثاً وَ لَمْ یَتْرُکْکُمْ سُدًى وَ لَمْ یَدَعْکُمْ فِی جَهَالَةٍ وَ لَا عَمًی قَدْ سَمَّى آثَارَکُمْ وَ عَلِمَ أَعْمَالَکُمْ وَ کَتَبَ آجَالَکُمْ وَ أَنْزَلَ عَلَیْکُمُ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ عَمَّرَ فِیکُمْ نَبِیَّهُ أَزْمَاناً حَتَّى أَکْمَلَ لَهُ وَ لَکُمْ فِیمَا أَنْزَلَ مِنْ کِتَابِهِ دِینَهُ الَّذِی رَضِیَ لِنَفْسِهِ وَ أَنْهَى إِلَیْکُمْ عَلَى لِسَانِهِ مَحَابَّهُ مِنَ الْأَعْمَالِ وَ مَکَارِهَهُ وَ نَوَاهِیَهُ وَ أَوَامِرَهُ وَ أَلْقَى إِلَیْکُمُ الْمَعْذِرَةَ وَ اتَّخَذَ عَلَیْکُمُ الْحُجَّةَ وَ قَدَّمَ إِلَیْکُمْ بِالْوَعِیدِ وَ أَنْذَرَکُمْ بَیْنَ یَدَیْ عَذابٍ شَدِیدٍ. (نهج البلاغه، خطبه75)

(5) أَیُّهَا النَّاسُ انْظُرُوا إِلَى الدُّنْیَا نَظَرَ الزَّاهِدِینَ فِیهَا الْمَاقِتِینَ لَهَا فَمَا خُلِقَ امْرُؤٌ عَبَثاً فَیَلْهُوَ وَ لَا أُمْهِلَ سُدًى فَیَلْغُوَ وَ مَا دُنْیَا الَّتِی تُزَیِّنُهُ بِخَیْرٍ مِنَ الْآخِرَةِ الَّتِی قَبَّحَهَا سُوءُ النَّظَرِ إِلَیْهَا وَ الْخَسِیسُ الَّذِی أظفر [ظَفِرَ] بِهِ مِنَ الْآخِرَةِ عَلَى سُهْمَتِهِ.( عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص90، ح2143)

(6) لَمْ یَخْلُقْکُمُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ عَبَثاً وَ لَمْ یَتْرُکْکُمْ سُدًى وَ لَمْ یَدَعْکُمْ فِی ضَلَالَةٍ وَ عَمًى. (عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، ص413؛ غرر الحکم و درر الکلم، ص564)

(7) نَصْرٌ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ الْمُغِیرَةِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ خُطْبَةَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ فِی الْجُمُعَةِ بِالْکُوفَةِ وَ الْمَدِینَةِ «إِنَّ الْحَمْدَ لِلَّهِ أَحْمَدُهُ وَ أَسْتَعِینُهُ وَ أَسْتَهْدِیهِ وَ أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الضَّلَالَةِ مَنْ یَهْدِ اللَّهَ فَلَا مُضِلَّ لَهُ وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلا هادِیَ لَهُ وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ انْتَجَبَهُ لِأَمْرِهِ وَ اخْتَصَّهُ بِالنُّبُوَّةِ أَکْرَمُ خَلْقِهِ وَ أَحَبُّهُمْ إِلَیْهِ فَبَلَغَ رِسَالَةَ رَبِّهِ وَ نَصَحَ لِأُمَّتِهِ وَ أَدَّى الَّذِی عَلَیْهِ وَ أُوصِیکُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ فَإِنَّ تَقْوَى اللَّهِ خَیْرُ مَا تَوَاصَى بِهِ عِبَادُ اللَّهِ وَ أَقْرَبُهُ لِرِضْوَانِ اللَّهِ وَ خَیْرُهُ فِی عَوَاقِبِ الْأُمُورِ عِنْدَ اللَّهِ وَ بِتَقْوَى اللَّهِ أُمِرْتُمْ وَ لِلْإِحْسَانِ وَ الطَّاعَةِ خُلِقْتُمْ فَاحْذَرُوا مِنَ اللَّهِ مَا حَذَّرَکُمْ مِنْ نَفْسِهِ فَإِنَّهُ حَذَّرَ بَأْساً شَدِیداً وَ اخْشَوُا اللَّهَ خَشْیَةً لَیْسَتْ بِتَعْذِیرٍ وَ اعْمَلُوا فِی غَیْرِ رِیَاءٍ وَ لَا سُمْعَةٍ فَإِنَّ مَنْ عَمِلَ لِغَیْرِ اللَّهِ وَکَلَهُ اللَّهُ إِلَى مَا عَمِلَ لَهُ وَ مَنْ عَمِلَ لِلَّهِ مُخْلِصاً تَوَلَّى اللَّهُ أَجْرَهُ وَ أَشْفِقُوا مِنْ عَذَابِ اللَّهِ فَإِنَّهُ لَمْ یَخْلُقْکُمْ عَبَثاً وَ لَمْ یَتْرُکْ شَیْئاً مِنْ أَمْرِکُمْ سُدًى قَدْ سَمَّى آثَارَکُمْ وَ عَلِمَ أَعْمَالَکُمْ وَ کَتَبَ آجَالَکُمْ فَلَا تَغُرُّوا بِالدُّنْیَا فَإِنَّهَا غَرَّارَةٌ بِأَهْلِهَا مَغْرُورٌ مَنِ اغْتَرَّ بِهَا وَ إِلَى فَنَاءٍ مَا هِیَ وَ إِنَّ الْآخِرَةَ هِیَ دَارُ الْحَیَوَانِ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ أَسْأَلُ اللَّهَ مَنَازِلَ الشُّهَدَاءِ وَ مُرَافَقَةَ الْأَنْبِیَاءِ وَ مَعِیشَةَ السُّعَدَاءِ فَإِنَّمَا نَحْنُ لَهُ وَ بِهِ». (وقعة صفین، ص10) این حدیث با اندک تفاوتی در عبارات در الغارات، ج‏1، ص92 (چاپ جدید، ص156)؛ و نیز شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار علیهم السلام، (ابن حیون مغربی، م363) ج‏1، ص369 نیز آمده است.

(8) کَتَبَ الْحَسَنُ بْنُ أَبِی الْحَسَنِ الْبَصْرِیُّ إِلَى أَبِی مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ ع أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّکُمْ مَعْشَرَ بَنِی هَاشِمٍ الْفُلْکُ الْجَارِیَةُ فِی اللُّجَجِ الْغَامِرَةِ وَ الْأَعْلَامُ النَّیِّرةُ الشَّاهِرَةُ أَوْ کَسَفِینَةِ نُوحٍ ع الَّتِی نَزَلَهَا الْمُؤْمِنُونَ وَ نَجَا فِیهَا الْمُسْلِمُونَ کَتَبْتُ إِلَیْکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ عِنْدَ اخْتِلافِنَا فِی الْقَدَرِ وَ حَیْرَتِنَا فِی الِاسْتِطَاعَةِ فَأَخْبِرْنَا بِالَّذِی عَلَیْهِ رَأْیُکَ وَ رَأْیُ آبَائِکَ ع فَإِنَّ مِنْ عِلْمِ اللَّهِ عِلْمَکُمْ وَ أَنْتُمْ شُهَدَاءُ عَلَى النَّاسِ وَ اللَّهُ الشَّاهِدُ عَلَیْکُمْ- ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ فَأَجَابَهُ الْحَسَنُ ع بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ وَصَلَ إِلَیَّ کِتَابُکَ وَ لَوْ لَا مَا ذَکَرْتَهُ مِنْ حَیْرَتِکَ وَ حَیْرَةِ مَنْ مَضَى قَبْلَکَ إِذاً مَا أَخْبَرْتُکَ أَمَّا بَعْدُ فَمَنْ لَمْ یُؤْمِنْ بِالْقَدَرِ خَیْرِهِ وَ شَرِّهِ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُهُ فَقَدْ کَفَرَ وَ مَنْ أَحَالَ الْمَعَاصِیَ عَلَى اللَّهِ فَقَدْ فَجَرَ إِنَّ اللَّهَ لَمْ یُطَعْ مُکْرِهاً وَ لَمْ یُعْصَ مَغْلُوباً وَ لَمْ یُهْمِلِ الْعِبَادَ سُدًى مِنَ الْمَمْلَکَةِ بَلْ هُوَ الْمَالِکُ لِمَا مَلَّکَهُمْ وَ الْقَادِرُ عَلَى مَا عَلَیْهِ أَقْدَرَهُمْ بَلْ أَمَرَهُمْ تَخْیِیراً وَ نَهَاهُمْ تَحْذِیراً فَإِنِ ائْتَمَرُوا بِالطَّاعَةِ لَمْ یَجِدُوا عَنْهَا صَادّاً وَ إِنِ انْتَهَوْا إِلَى مَعْصِیَةٍ فَشَاءَ أَنْ یَمُنَّ عَلَیْهِمْ بِأَنْ یَحُولَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَهَا فَعَلَ وَ إِنْ لَمْ یَفْعَلْ فَلَیْسَ هُوَ الَّذِی حَمَلَهُمْ عَلَیْهَا جَبْراً وَ لَا أُلْزِمُوهَا کَرْهاً بَلْ مَنَّ عَلَیْهِمْ بِأَنْ بَصَّرَهُمْ وَ عَرَّفَهُمْ وَ حَذَّرَهُمْ وَ أَمَرَهُمْ وَ نَهَاهُمْ لَا جَبْلًا لَهُمْ عَلَى مَا أَمَرَهُمْ بِهِ فَیَکُونُوا کَالْمَلَائِکَةِ وَ لَا جَبْراً لَهُمْ عَلَى مَا نَهَاهُمْ عَنْهُ وَ لِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ فَلَوْ شاءَ لَهَداکُمْ أَجْمَعِینَ- وَ السَّلامُ عَلى‏ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى‏ (تحف العقول، ص231)

اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ لَمْ یَخْلُقْکُمْ عَبَثاً وَ لَیْسَ بِتَارِکِکُمْ سُدًى کَتَبَ آجَالَکُمْ وَ قَسَمَ بَیْنَکُمْ مَعَایِشَکُمْ لِیَعْرِفَ کُلُّ ذِی لُبٍّ مَنْزِلَتَهُ وَ أَنَّ مَا قُدِّرَ لَهُ أَصَابَهُ وَ مَا صُرِفَ عَنْهُ فَلَنْ یُصِیبَهُ قَدْ کَفَاکُمْ مَئُونَةَ الدُّنْیَا وَ فَرَغَکُمْ لِعِبَادَتِهِ وَ حَثَّکُمْ عَلَى الشُّکْرِ وَ افْتَرَضَ عَلَیْکُمُ الذِّکْرَ وَ أَوْصَاکُمْ بِالتَّقْوَى وَ جَعَلَ التَّقْوَى مُنْتَهَى رِضَاهُ وَ التَّقْوَى بَابُ کُلِّ تَوْبَةٍ وَ رَأْسُ کُلِّ حِکْمَةٍ وَ شَرَفُ کُلِّ عَمَلٍ بِالتَّقْوَى فَازَ مَنْ فَازَ مِنَ الْمُتَّقِینَ قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى «إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ مَفازاً» وَ قَالَ وَ یُنَجِّی اللَّهُ الَّذِینَ اتَّقَوْا بِمَفازَتِهِمْ لا یَمَسُّهُمُ السُّوءُ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ «2» فَاتَّقُوا اللَّهَ عِبَادَ اللَّهِ وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً مِنَ الْفِتَنِ وَ یُسَدِّدْهُ فِی أَمْرِهِ وَ یُهَیِّئْ لَهُ رُشْدَهُ وَ یُفْلِجْهُ بِحُجَّتِهِ وَ یُبَیِّضْ وَجْهَهُ وَ یُعْطِهِ رَغْبَتَهُ- مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقا. (تحف العقول، ص232)

[3] . وَ مِمَّا رَوَاهُ الْحَکَمُ بْنُ مَرْوَانَ أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ نَزَلَتْ قَضِیَّةٌ فِی زَمَانِ خِلَافَتِهِ فَقَامَ لَهَا وَ قَعَدَ وَ ارْتَجَّ وَ نَظَرَ مَنْ حَوْلَهُ فَقَالَ مَعَاشِرَ النَّاسِ وَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ مَا ذَا تَقُولُونَ فِی هَذَا الْأَمْرِ فَقَالُوا أَنْتَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ خَلِیفَةُ رَسُولِ اللَّهِ تَعَالَى وَ الْأَمْرُ بِیَدِکَ فَغَضِبَ مِنْ ذَلِکَ وَ قَالَ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلًا سَدِیداً ثُمَّ قَالَ وَ اللَّهِ لَتَعْلَمُنَّ مَنْ صَاحِبُهَا وَ مَنْ هُوَ أَعْلَمُ بِهَا فَقَالُوا یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ کَأَنَّکَ أَرَدْتَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ قَالَ أَنَّى نَعْدِلُ عَنْهُ وَ هَلْ لَقِحَتْ حُرَّةٌ بِمِثْلِهِ قَالُوا أَ نَأْتِیکَ بِهِ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ قَالَ هَیْهَاتَ هُنَاکَ شِمْخٌ مِنْ هَاشِمٍ وَ نَسَبٌ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ لَا یَأْتِی فَقُومُوا بِنَا إِلَیْهِ قَالَ فَقَامَ عُمَرُ وَ مَنْ مَعَهُ وَ هُوَ یَقُولُ أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدىً أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنى‏ ثُمَّ کانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى وَ دُمُوعُهُ تَهْمِلُ عَلَى خَدَّیْهِ قَالَ فَأَجْهَشَ الْقَوْمُ لِبُکَائِهِ ثُمَّ سَکَتَ فَسَکَتُوا وَ سَأَلَهُ عُمَرُ عَنْ مَسْأَلَتِهِ فَأَصْدَرَ جَوَابَهَا فَقَالَ أَمَا وَ اللَّهِ یَا أَبَا الْحَسَنِ لَقَدْ أَرَادَکَ اللَّهُ لِلْحَقِّ وَ لَکِنْ أَبَى قَوْمُکَ فَقَالَ لَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع یَا أَبَا حَفْصٍ عَلَیْکَ مِنْ هُنَا وَ مِنْ هُنَا إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ کانَ مِیقاتاً قَالَ فَضَرَبَ عُمَرُ بِإِحْدَى یَدَیْهِ عَلَى الْأُخْرَى وَ خَرَجَ مُسْوَدَّ اللَّوْنِ کَأَنَّمَا یَنْظُرُ فِی سَوَادٍ.

[4] .چون در یک صفحه جا نمی شد بقیه را در اینجا نیاوردم. می توانید به لینک زیر مراجعه کنید http://yekaye.ir/al-qiyamah-75-36/

[5] .

[6] .

[7] .

 


393) سوره قیامت (75) آیه 35 ثُمَّ أَوْلی‏ لَکَ فَأَوْلی

بسم الله الرحمن الرحیم

393) سوره قیامت (75) آیه 35 

ثُمَّ أَوْلی‏ لَکَ فَأَوْلی

ترجمه

سپس سزاوارتر است برای تو، و سزاوارتر؛

شهادت باب‌الحوائج امام موسی بن جعفر علیه‌السلام بر تمامی شیعیان و دوستداران و دلسوختگان مصیبت‌های ایشان تسلیت باد

حدیث

1) ابن‌ابی‌الحدید نامه‌ای از امیرالمومنین ع خطاب به معاویه را نقل کرده که سید رضی در نهج‌البلاغه آن را نیاورده است. شروع نامه چنین است:

اما بعد، مدتهاست که تو و دوستانت، همان اولیای شیطان، حق را افسانه خوانده،‌ و آن را پشت سرتان انداخته‌، و کوشیده‌اید که نورش را با فوت کردن خاموش کنید؛ در حالی خداوند نمی‌گذارد جز اینکه نورش را به تمام و کمال رساند هرچند که کافران کراهت داشته باشند.

به جانم سوگند، علم در مورد تو جاری خواهد شد و نور با کوچک و ذلیل کردنت به تمام و کمالش می‌رسد و تو آواره و رانده شده یا کشته و هلاک، همچون پس زدن سگ‌ها، پس زده می‌شوی؛ و جزای عملت را می‌گیری، در جایی که نه یاوری داری و نه فریادرسی؛

و درباره عثمان سخن‌فرسایی کردی و به جانم سوگند غیر تو کسی او را نکشت و جز تو کسی او را خوار نکرد؛ در کمین حوادث تلخ نشستی و طمع‌کارانه آرزوها در سر پروراندی، این بود آنچه از تو بروز کرد و کار خودت بر آن شهادت می‌دهد؛ و من امیدوارم که چیزی عظیم‌تر از گناه او و بزرگتر از خطای او دامن‌گیرت شود.

اما من، از سلاله عبدالمطلب هستم، همان صاحب شمشیر؛ و شمشیر او در دست من است و می‌دانی که با آن چه بزرگانی از خاندان بنی‌شمس و فرعون‌های بنی‌سهم و جُمَح و مخزوم را به هلاکت رساندم و فرزندانشان را بی‌پدر و زنانشان را بی‌شوهر کردم؛

و به یادت می‌آورم مطلبی را که فراموشش نکرده‌ای، روزی که برادرت حنظله را کُشتم و او را از پایش گرفته در چاه انداختم، و برادرت عُمَر [= عمر بن ابوسفیان] را اسیر کردم و گردنش به پایش بستم؛ و در طلب تو برآمدم و تو فرار کردی در حالی که بسرعت این سو و آن سو می‌گریختی؛ و اگر نبود که من فراری‌ها را دنبال نمی‌کنم، تو سومین آنها بودی؛ و من به [کشتن] تو سزاوارتر بودم؛

به خداوند سوگندی می‌خورم که هیچ برگشتی در آن نباشد [= عهدی کاملا قطعی] که اگر روزگار باز هم بین من و تو جمع کند، تو را چنان کنم که تا ابد حکایتت ضرب‌المثلی برای مردمان شود، و تو را همچون شتری ناتوان بر زمین بکوبم تا خداوند بین من و تو حکم فرماید که او بهترین حکم‌کنندگان است...

شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج‏15، ص84

وقفت له ع على کتاب آخر إلى معاویة

أَمَّا بَعْدُ فَطَالَ مَا دَعَوْتَ أَنْتَ وَ أَوْلِیَاؤُکَ أَوْلِیَاءُ الشَّیْطَانِ الْحَقَّ أَسَاطِیرَ وَ نَبَذْتُمُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِکُمْ وَ حَاوَلْتُمْ إِطْفَاءَهُ بِأَفْوَاهِکُمْ وَ یَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ وَ لَعَمْرِی لَیُنْفِذَنَّ الْعِلْمَ فِیکَ وَ لَیُتِمَّنَّ النُّورَ بِصِغَرِکَ وَ قَمْأَتِکَ وَ لَتُخْسَأَنَّ طَرِیداً مَدْحُوراً أَوْ قَتِیلًا مَثْبُوراً وَ لَتُجْزَیَنَّ بِعَمَلِکَ حَیْثُ لَا نَاصِرَ لَکَ وَ لَا مصرح [مُصْرِخَ‏] عِنْدَکَ وَ قَدْ أَسْهَبْتَ فِی ذِکْرِ عُثْمَانَ وَ لَعَمْرِی مَا قَتَلَهُ غَیْرُکَ وَ لَا خَذَلَهُ سِوَاکَ وَ لَقَدْ تَرَبَّصْتَ بِهِ الدَّوَائِرَ وَ تَمَنَّیْتَ لَهُ الْأَمَانِیَّ طَمَعاً فِیمَا ظَهَرَ مِنْکَ وَ دَلَّ عَلَیْهِ فِعْلُکَ وَ إِنِّی لَأَرْجُو أَنْ أَلْحَقَکَ بِهِ عَلَى أَعْظَمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ أَکْبَرَ مِنْ خَطِیئَتِهِ فَأَنَا ابْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ صَاحِبُ السَّیْفِ وَ إِنَّ قَائِمَهُ لَفِی یَدِی وَ قَدْ عَلِمْتَ مَنْ قَتَلْتُ بِهِ مِنْ صَنَادِیدِ بَنِی عَبْدِ شَمْسٍ وَ فَرَاعِنَةِ بَنِی سَهْمٍ وَ جُمَحَ وَ مَخْزُومٍ وَ أَیْتَمْتُ أَبْنَاءَهُمْ وَ أَیَّمْتُ نِسَاءَهُمْ وَ أُذَکِّرُکَ مَا لَسْتَ لَهُ نَاسِیاً یَوْمَ قَتَلْتُ أَخَاکَ حَنْظَلَةَ وَ جَرَرْتُ بِرِجْلِهِ إِلَى الْقَلِیبِ وَ أَسَرْتُ أَخَاکَ عَمْراً فَجَعَلْتُ عُنُقَهُ بَیْنَ سَاقَیْهِ رِبَاطاً وَ طَلَبْتُکَ فَفَرَرْتَ وَ لَکَ حُصَاصٌ فَلَوْ لَا أَنِّی لَا أُتْبِعُ فَارّاً لَجَعَلْتُکَ ثَالِثَهُمَا وَ أَنَا أُولِی لَکَ بِاللَّهِ أَلِیَّةَ بَرَّةٍ غَیْرِ فَاجِرَةٍ لَئِنْ جَمَعَتْنِی وَ إِیَّاکَ جَوَامِعُ الْأَقْدَارِ لَأَتْرُکَنَّکَ مَثَلًا یَتَمَثَّلُ بِهِ النَّاسُ أَبَداً وَ لَأُجَعْجِعَنَّ بِکَ فِی مَنَاخِکَ حَتَّى یَحْکُمَ اللَّهُ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ...

تدبر

1) «ثُمَّ أَوْلی‏ لَکَ فَأَوْلی»

این آیه مطلب آیه قبل را تکرار کرد. رمز این تکرار چیست؟

الف. این تکرار برای تاکید است (المیزان، ج20، ص114) و حتی برخی گفته‌اند که اساساً وقتی تعبیر «أَوْلی‏ لَکَ» به منظور تهدید کردن می‌آید، غالبا با تکرار توام است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص100).

ب. [تکرار در هر آیه‌ای، برای تاکید مضمون خود آن آیه است؛ اما تکرار دو آیه، یکی مربوط به دنیاست و یکی مربوط به آخرت، یعنی]  «سزاوارت است شر و مصیبت در دنیا و سزاوارت است»؛ سپس «سزاوارت است شر و مصیبت در دنیا و سزاوارت است» (مجمع‌البیان، ج10، ص607)[1]

ج. [شاید این مراحلی است که او با نتیجه عملش مواجه می‌شود، یعنی] سزاوارت است آنچه در لحظه مرگت خواهی دید؛ سپس سزاوارت است آنچه در قبر به سراغت می‌آید؛ سپس سزاوارت است آنچه در حشر و قیامت بر سرت خواهد آمد؛ سپس سزاوارت است وضعیت تو در جهنم. (مجمع‌البیان، ج10، ص606)[2]

د. [با توجه به اینکه چهار تکبیر ابتدای نماز را برخی اشاره به برداشته شدن حجابها از چهار مرتبه عالم دانسته‌اند، چنانکه حافظ می‌گوید:

من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق

چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست

http://ganjoor.net/hafez/ghazal/sh24/

 چه بسا، این هم اشاره به تهدید انسان در چهار مرتبه وجودیش باشد، یعنی] واى بر جسم ناسوتى تو، پس واى بر روح ملکوتى تو؛ سپس واى بر عقل جبروتى تو، پس واى بر روان لاهوتى تو (حجة التفاسیر، ج‏7، ص134)

ه. در برابر انکارهای پی در پی و تکبرهای مستانه (فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى؛ وَ لکِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّى) تهدیدها و تحقیرهای پیاپی لازم است. (تفسیر نور، ج10، ص316)

و. ...


2) «ثُمَّ أَوْلی‏ لَکَ فَأَوْلی»

در آیات قبل، تمامی ضمایر غایب بود: خداوند انسانی را که به دنیا چسبیده بود و آخرت را جدی نمی‌گرفت و اهل نماز و تصدیق نبود و ... را توصیف کرد. یکدفعه در این دو آیه،‌ ضمیر از غایب به مخاطب برگشت و در آیات بعد دوباره ضمیر به غایب برمی‌گردد. چه نکته‌ای در این تغییر ضمیر در این دو آیه ممکن است مد نظر بوده باشد؟

الف. این آیه در مقام تهدید است و برای اثرگذاری تهدید و در مقام مواخذه، ضمیر مخاطب موثرتر است، حتی در مورد شخص غایب. (در فارسی هم نظیر دارد. مثلا حکایت شخصی را تعریف می‌کنیم که کار اشتباهی انجام داده است. در هنگام تعریف کردن آن واقعه، چنین می‌گوییم: «او در آنجا تصادف کرد. من به او گفتم که این طور رانندگی نکند. آخر، چرا حرف مرا گوش ندادی...»)

ب. چه‌بسا این مطلب، نه‌تنها درباره آن انسانی که محل بحث بود، بلکه در مورد هر انسانی که خود را مخاطب قرآن می‌بیند، صادق است؛ و قرآن چه‌بسا می‌خواهد به همه ما در این زمینه هشدار بدهد که در مورد آنچه بر سرمان می‌آید، خدا و روزگار و ... را مقصر نشمریم و به خودمان مراجعه کنیم.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

در نظام عالم هیچ واقعه‌ای اتفاقی و بی‌حساب رخ نمی‌دهد؛ و در نتیجه، هرچه در هر لحظه به هر انسانی می‌رسد، کاملا حساب‌شده، و متناسب است با تمام ابعاد وجودیش و فعالیتهایی که انجام داده؛ به نحوی که دقیقا سزاوار آن بوده است! البته این سزاوار بودن لزوما مذمت نیست؛ بلکه کسی مثل امام حسین ع نیز برای اینکه به درجات بسیار بالای قرب خدا برسد، سزاوارش این است که آن گونه در راه خدا، هم خودش و هم عزیزانش شهید، و هم اهل بیتش اسیر شوند.

پس هیچگاه بر خدا خُرده نگیر و بدان که هرچه رخ می‌دهد سزاوارت است سزاوار، وباز هم سزاوارت است سزاوار.

تذکر

 این سخن، نباید بهانه‌ای شود برای سکون و تسلیم شدن در برابر مشکلات وضع موجود. اگر وضع موجود ما مشکلاتی دارد، سزاوارش هستیم، اما نه به این معنا که دست روی دست بگذاریم؛ بلکه چه‌بسا چون دست روی دست گذاشته‌ایم سزاوار این شده‌ایم؛ و باید حرکتی کنیم تا سزاوار وضع دیگری گردیم!

این همان است که می‌گویند: اینکه هنوز ظهور رخ نداده سزاوارش هستیم و تقصیر خودمان است.

ج. ...


3) «ثُمَّ أَوْلی‏ لَکَ فَأَوْلی»

هر چه کنی به خود کنی

گر همه نیک و بد کنی

کس نکند به جای تو

آنچه به جای خود کنی

(این شعر ظاهرا منسوب به «اوحدی» است اما منبع آن را نیافتم)



[1] . ولیک الشر فی الدنیا ولیک، ثم ولیک الشر فی الآخرة ولیک و التکرار للتأکید و قیل بعدا لک من خیرات الدنیا و بعدا لک من خیرات الآخرة عن الجبائی.

[2].  قیل أولى لک ما تشاهده یا أبا جهل یوم بدر فأولى لک فی القبر ثم أولى لک یوم القیامة فلذلک أدخل ثم فأولى لک فی النار.