سفارش تبلیغ
صبا ویژن

42) سوره نمل (27) آیه 67 وَ قالَ الَّذینَ کَفَرُوا

بسم الله الرحمن الرحیم

42) سوره نمل (27) آیه 67     وَ قالَ الَّذینَ کَفَرُوا أَ إِذا کُنَّا تُراباً وَ آباؤُنا أَ إِنَّا لَمُخْرَجُون‏

ترجمه

و کسانی که کفر ورزیدند، گفتند: آیا هنگامی که خاک شدیم، و [همچنین] پدران‌مان؛ آیا واقعا ما حتما بیرون ‌آورده می‌شویم؟

حدیث

1) وَ مِنْ سُؤَالِ الزِّنْدِیقِ الَّذِی سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ مَسَائِلَ کَثِیرَة:

... وَ أَنَّى لَهُ بِالْبَعْثِ وَ الْبَدَنُ قَدْ بَلِیَ وَ الْأَعْضَاءُ قَدْ تَفَرَّقَتْ فَعُضْوٌ بِبَلْدَةٍ یَأْکُلُهَا سِبَاعُهَا وَ عُضْوٌ بِأُخْرَى تُمَزِّقُهُ هَوَامُّهَا وَ عُضْوٌ صَارَ تُرَاباً بُنِیَ بِهِ مَعَ الطِّینِ حَائِطٌ؟

قَالَ ع إِنَّ الَّذِی أَنْشَأَهُ مِنْ غَیْرِ شَیْ‏ءٍ وَ صَوَّرَهُ عَلَى غَیْرِ مِثَالٍ کَانَ سَبَقَ إِلَیْهِ قَادِرٌ أَنْ یُعِیدَهُ کَمَا بَدَأَهُ[1]

الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی)، ج‏2، ص351

از امام صادق ع سوال می‌شود:

... چگونه برانگیختن انسان ممکن است در حالی که بدن پوسیده و اعضای آن پراکنده شده‌اند؛ عضوی را در جایی درندگان خورده‌اند و عضو دیگر را حشرات فاسد کرده‌اند و عضوی به خاک تبدیل شده و در ساختن دیوار از آن استفاده شده است؟

امام ع فرمود:

کسی که آن را ایجاد کرد بدون اینکه قبلا چیزی باشد و صورتی که از روی آن طراحی کند داشته باشد ، می‌تواند دوباره آن را برگرداند همان گونه که در ابتدا آفرید. (سپس درباره روح که با مرگ از بدن جدا می‌شود توضیحاتی دادند ...)

2) عَنْ ابْنِ بَابَوَیْهِ عَنْ أَبِیهِ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنِ عَبْدِ اللَّه‏ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَیْفِ بْنِ عَمِیرَةَ النَّخَعِیِّ عَنْ أَخِیهِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِمَا عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

 کَانَ فِیمَا وَعَظَ بِهِ لُقْمَانُ ع ابْنِهِ أَنْ قَالَ یَا بُنَیَّ إِنْ تَکُ فِی شَکٍّ مِنْ الْمَوْتِ فَارْفَعْ عَنْ نَفْسِکَ النَّوْمِ وَ لَنْ تَسْتَطِیعُ ذَلِکَ وَ إِنْ کُنْتَ فِی شَکٍّ مِنْ الْبَعْثَ فَادْفَعْ عَنْ نَفْسِکَ‏ الِانْتِبَاهِ وَ لَنْ تَسْتَطِیعُ ذَلِکَ فَإِنَّکَ إِذَا فَکَّرْتَ عَلِمْتَ أَنْ نَفْسِکَ بِیَدِ غَیْرُکَ وَ إِنَّمَا النَّوْمِ بِمَنْزِلَةِ الْمَوْتِ وَ إِنَّمَا الْیَقَظَةِ بَعْدَ النَّوْمِ بِمَنْزِلَةِ الْبَعْثَ بَعْدَ الْمَوْت ...

قصص الأنبیاء علیهم السلام (للراوندی)، ص191

امام باقر ع فرمود:

از حمله نصایح لقمان به پسرش، این بود که: فرزندم! اگر در مورد مرگ شک داری، خواب را از خودت بردار [که بتوانی اصلا نخوابی] در حالی که هرگز نخواهی توانست؛ و اگر در برانگیخته شدن شک داری، بیدار شدن را از خودت بردار [که بعد از خوب، بیدار نشوی] در حالی که این را هم نخواهی توانست؛ پس اگر بیندیشی، خواهی دانست که نفس تو در دست دیگری است، و خواب به منزله مرگ، و بیدار شدن به منزله برانگیخته شدن بعد از مرگ است ...

تدبر

1) «کفروا + أ + إنّ + لَـ »: همیشه پرسش‌های انسان ریشه در حقیقت‌جویی ندارد؛ «گاهی» بالعکس است، چون می‌خواهد زیر بار حقیقت نرود، اهل پرسش و تحقیق می‌شود؟! «آیا واقعا؟ حتما؟»

2) کسی که منکر حقیقت می‌شود حقیقت «خود» را هم بیش از «خاک» نمی‌بیند؛ لذا «مردن» را صرفا «تبدیل شدن به خاک» می‌شمرد؛ افق نگاه و آرزوهایش کوچک می‌شود و امیدی به حیاتی برتر از این زندگیِ پر از رنج ندارد.

3) نظریه داروین شاید درباره بُعد مادی ما درست باشد، اما مشکلش این است که بُعد دمیده شدن روح را کاملا ندیده می‌گیرد و در نتیجه حقیقت انسان در حد خاک (فقط عناصر مادی) می‌بیند؛ و کسی که انسان را این گونه دید، مرگ را پایان کار می‌شمرد.

4) انبیاء همواره با تعابیری مانند برانگیخته شدن (بعث، بعثر) و محشور شدن (حشر) از قبر درباره قیامت سخن گفته اند، اما کافران، چون حقیقت انسان را کاملا فیزیکی می‌دانسته‌اند، آن را بیرون آمدن از خاک قلمداد کرده‌اند (تعبیر «اخراج» در قرآن فقط از قول مخالفان آمده است: این آیه و نیز مومنون/35)



[1] . ادامه روایت توضیح مطلب است لذا در پاورقی آوردم: قَالَ أَوْضِحْ لِی ذَلِکَ قَالَ إِنَّ الرُّوحَ مُقِیمَةٌ فِی مَکَانِهَا رُوحُ الْمُحْسِنِ فِی ضِیَاءٍ وَ فُسْحَةٍ وَ رُوحُ الْمُسِی‏ءِ فِی ضِیقٍ وَ ظُلْمَةٍ وَ الْبَدَنُ یَصِیرُ تُرَاباً کَمَا مِنْهُ خُلِقَ وَ مَا تَقْذِفُ بِهِ السِّبَاعُ وَ الْهَوَامُّ مِنْ أَجْوَافِهَا مِمَّا أَکَلَتْهُ وَ مَزَّقَتْهُ کُلُّ ذَلِکَ فِی التُّرَابِ مَحْفُوظٌ عِنْدَ مَنْ لَا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَ یَعْلَمُ عَدَدَ الْأَشْیَاءِ وَ وَزْنَهَا وَ إِنَّ تُرَابَ الرُّوحَانِیِّینَ بِمَنْزِلَةِ الذَّهَبِ فِی التُّرَابِ فَإِذَا کَانَ حِینُ الْبَعْثِ مُطِرَتِ الْأَرْضُ مَطَرَ النُّشُورِ فَتَرْبُو الْأَرْضُ ثُمَّ تمخضوا [تُمْخَضُ‏] مَخْضَ السِّقَاءِ فَیَصِیرُ تُرَابُ الْبَشَرِ کَمَصِیرِ الذَّهَبِ مِنَ التُّرَابِ إِذَا غُسِلَ بِالْمَاءِ- وَ الزُّبْدِ مِنَ اللَّبَنِ إِذَا مُخِضَ فَیَجْتَمِعُ تُرَابُ کُلِّ قَالَبٍ إِلَى قَالَبِهِ فَیَنْتَقِلُ بِإِذْنِ اللَّهِ الْقَادِرِ إِلَى حَیْثُ الرُّوحِ فَتَعُودُ الصُّوَرُ بِإِذْنِ الْمُصَوِّرِ کَهَیْئَتِهَا وَ تَلِجُ الرُّوحُ فِیهَا فَإِذَا قَدِ اسْتَوَى لَا یُنْکِرُ مِنْ نَفْسِهِ شَیْئاً

 


41) سوره حمد (1) آیه 3 الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

بسم الله الرحمن الرحیم

41) سوره حمد (1) آیه 3     الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

ترجمه

 [همان خدایی که] دارای رحمتی فراگیر و همیشگی است

درباره دو کلمه رحمن و رحیم در جلسه 1 توضیح داده شد

حدیث

1)َ وَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع:

فِی قَوْلِهِ «الْحَمْدُ لِلَّهِ» قَالَ الشُّکْرُ لِلَّهِ، فِی قَوْلِهِ «رَبِّ الْعالَمِینَ» قَالَ خَلَقَ الْمَخْلُوقِینَ، «الرَّحْمنِ» بِجَمِیعِ خَلْقِهِ، «الرَّحِیمِ» بِالْمُؤْمِنِینَ خَاصَّةً «مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ» قَالَ یَوْمِ الْحِسَابِ ... «إِیَّاکَ نَعْبُدُ» مُخَاطَبَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِین» مِثْلُهُ «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیم» قَالَ الطَّرِیقَ وَ مَعْرِفَةَ الْإِمَام‏

تفسیر القمی، ج‏1، ص: 28

امام صادق ع درباره «الْحَمْدُ لِلَّهِ» فرمودند «همه شکرها سزاوار خداوند است»؛ و درباره «رَبِّ الْعالَمِین» فرمودند «همه مخلوقات را آفرید»؛ «الرَّحْمن» رحمتی به همه خلقش دارد؛ «الرَّحِیم» رحمتی خاص مومنان است؛ «مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ» روز حساب است ... «إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِین» خطاب قرار دادن خداست؛ «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیم» راه و شناخت امام است.

2) قَالَ الْإِمَامُ ع:

«الرَّحْمنِ»: الْعَاطِفِ عَلَى خَلْقِهِ بِالرِّزْقِ، لَا یَقْطَعُ عَنْهُمْ مَوَادَّ رِزْقِهِ، وَ إِنِ انْقَطَعُوا عَنْ طَاعَتِهِ.

«الرَّحِیمِ» بِعِبَادِهِ الْمُؤْمِنِینَ فِی تَخْفِیفِهِ عَلَیْهِمْ طَاعَاتِهِ وَ بِعِبَادِهِ الْکَافِرِینَ فِی الرِّفْقِ بِهِمْ فِی دُعَائِهِمْ إِلَى مُوَافَقَتِهِ ...

قَالَ: وَ مِنْ رَحْمَتِهِ- أَنَّهُ لَمَّا سَلَبَ الطِّفْلَ قُوَّةَ النُّهُوضِ وَ التَّغَذِّی- جَعَلَ تِلْکَ الْقُوَّةَ فِی أُمِّهِ، وَ رَقَّقَهَا عَلَیْهِ لِتَقُومَ بِتَرْبِیَتِهِ وَ حَضَانَتِهِ، فَإِنْ قَسَا قَلْبُ أُمٍّ مِنَ الْأُمَّهَاتِ أَوْجَبَ تَرْبِیَةَ هَذَا الطِّفْلِ [وَ حَضَانَتَهُ‏] عَلَى سَائِرِ الْمُؤْمِنِینَ، وَ لَمَّا سَلَبَ بَعْضَ الْحَیَوَانَاتِ قُوَّةَ التَّرْبِیَةِ لِأَوْلَادِهَا، وَ الْقِیَامِ بِمَصَالِحِهَا، جَعَلَ تِلْکَ الْقُوَّةَ فِی الْأَوْلَادِ لِتَنْهَضَ حِینَ تُولَدُ وَ تَسِیرَ إِلَى رِزْقِهَا الْمُسَبَّبِ لَهَا.

التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه‌السلام، ص34

إمام حسن عسکری علیه‌السّلام (در تفسیر «الرحمن الرحیم») فرمودند:

 رحمن، [یعنی] کسی که با دادن روزی به خلایق برآنها عطوفت می‌ورزد، اصل روزی آنها را قطع نمی‌کند هرچند که آنها از اطاعتش سر باز زنند.

و «رحیم» بودنش نسبت به بندگان مومن این است که انجام طاعاتش را بر آنها سهل می‌کند و نسبت به بندگان کافر این است که با آنها در دعوت به سوی اینکه آنها با [تعالیم] خدا همسو شوند مدارا می‌کند ...

فرمود: و از مصادیق رحمت [رحمانی]اش این است که چون نیروى بلند شدن و غذا خوردن را از کودک گرفته، به جایش، هم آن توان را به مادر داده و هم او را نسبت به کودکش عاطفی و رقیق‌القلب قرار داده تا به تربیت و پرستاری‌اش قیام کند - و بدین جهت است که اگر مادرى از مادران سنگدل بود تربیت و پرستارى از این طفل را بر دیگر مؤمنین واجب گردانیده است - و از آنجا که خداوند نیروى تربیت فرزندان و قیام به مصالح آنها را در برخى از حیوانات قرار نداده، آن تاب و توان را در خود فرزندان قرار داده که می‌توانند هنگامی که به دنیا می‌آیند بپاخیزند و به سوی روزى مقدّرشان به راه افتند!


یادآوری: در جلسه 1 نکاتی درباره الرحمن الرحیم گفته شد که دیگر تکرار نمی‌شود.

تدبر

مقدمه 1)

در آیه قبل، بدایت کار (خالقیت و ربوبیت خدا،رب العالمین) مطرح شده و در آیه بعد نهایت کار (مالک یوم الدین). «رحمن و رحیم» بین این دو است.

مقدمه 2)

رحمانیت، [دلالت بر گستردگی رحمت] آن رحمت ابتدایی خداست که بی هیچ چشمداشتی همه موجودات را در بر می‌گیرد:‌ از وجود دادن و روزی دادن، تا پیامبر فرستادن (شعرا/5 ؛ یس/52) و حتی امداد و کمک به گمراهان (مریم/75)، ولی رحیمیت خدا آن رحمتی است که هرکس بخواهد هدایت شود از آن بهره می‌برد (حدیث2) و بنابراین نمودش در مومنین آشکارتر است (احزاب/43؛ و حدیث1)؛ یعنی هرکس اگر بخواهد به سمت خدا حرکت کند مشمول رحیمیت خدا می‌شود (= با رحیمیت اوست که به سوی او برمی‌گردیم).

نتیجه:

پس، از خدا (رب) که می‌آییم، با رحمتش می‌آییم (رحمن)، و به او که برمی‌گردیم (مالک یوم الدین)، باز هم با رحمتش برمی‌گردیم (رحیم).

پس سپاس و ستایش خدایی را رب‌العالمین است؛ و با رحمت گسترده‌اش ما را وارد عوالم هستی می‌کند و دائما امداد می‌رساند؛ و با رحمت همیشگی‌اش ما را به سوی معاد و نهایت کارمان (یعنی به سوی خودش) برمی‌گرداند.

آیا نمی‌توان گفت که «الرحمن الرحیم» توضیح «رحمت» خدا در مسیر «انا لله و انا الیه راجعون» است؟

 


40) سوره حدید (57) آیه25 لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا

بسم الله الرحمن الرحیم

40) سوره حدید (57) آیه25   لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَدیدَ فیهِ بَأْسٌ شَدیدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ لِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَیْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزیز

ترجمه

بتحقیق فرستادگانمان را با دلایل روشن فرستادیم و همراه آنها کتاب و میزان (ترازو، وسیله اندازه‌گیری) نازل کردیم تا مردم برای [تحقق] قسط بپاخیزند و آهن را نازل کردیم که در آن هم آسیبی سخت [= جنگ و کارزار] است و هم منافعی برای مردم، و برای اینکه خدا معلوم کند چه کسی او و فرستادگانش را در نهان یاری می‌کند؛ البته خداوند قوی شکست‌ناپذیر است.

نکته ای در ترجمه

در نکته تفسیری جلسه 9 اشاره شد که قاعده‌ای هست به نام «استعمال یک لفظ در بیش از یک معنا» و قرآن کریم با یک آیه معانی متعدد را بفهماند از این قاعده استفاده کرده است. شاید یکی از نمونه‌های واضح آن جایگاه کلمه «بالغیب» در این آیه باشد که موجب شده مترجمان و مفسران معانی مختلفی را به آیه نسبت دهند که همگی هم معانی صحیحی است؛ از جمله:

الف) برخی «بالغیب» را متعلق به فعل گرفته‌اند (إعراب القرآن الکریم، ج‏3، ص314: «بِالْغَیْبِ» متعلقان بالفعل قبلهم) که این دو حالت دارد:

-         متعلق به فعل «یعلم» باشد یعنی «خدا بدین طریق مخفیانه معلوم می‌کند که ...»

-         متعلق به فعل «ینصر» باشد: «خدا و رسولانش را مخفیانه یاری می‌کند: که برای این حالت مترجمان چند گونه ترجمه کرده‌اند:

(1) حتی در خلوت که کسی هم نیست؛

(2) بی‌ریا؛

(3) با ایمان قلبی که از دیدگان مخفی است؛

(4) به وسیله کارهایی که علنی نیست.

ب) ولی برخی آن را حال برای اسم گرفته‌اند (إعراب القرآن و بیانه، ج‏9، ص474) که در این صورت چند گونه می‌تواند باشد:

- به «خدا و رسولانش» برگردد: «چه کسى خدا و فرستادگان او را ندیده یارى مى‏کند»

- به «رسولانش» برگردد «چه کسی خدا و پیامبرانش را در غیاب پیامبران یارى مى‏دهد» (اشاره به وضعیت امثال ما که پیامبر ص در میان ما حاضر نیست) که همین دو معنا دارد؛ به قول علامه طباطبایی(المیزان 19 / 172) «کون النصر بالغیب کونه فی حال غیبته منهم أو غیبتهم منه» (ترجمه المیزان 19 / 302) «در حال غیبت، رسول او را یارى مى‏کنند، حال یا غیبت رسول از ایشان، و یا غیبت ایشان از رسول»

- به «خدا» برگردد، که برای این حالت نیز مترجمان حداقل دو گونه ترجمه کرده‌اند:

(1) برخی خدا را در جایگاه فاعل قرار داده‌اند: «خداى نادیده معلوم دارد چه کسى او و رسولانش را یارى مى‏کنند»

(2) برخی خدا را در جایگاه مفعول قرار داده‌اند: «در حالی که خدا را نمی‌بینند او و رسولانش را یاری کنند».


تمامی موارد فوق جزء مواردی است که در ترجمه‌های موجود آمده است؛ و البته به نظر می‌آید حالات صحیح دیگری هم قابل فرض باشد.

حدیث

1) حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى الْعَطَّارُ قَالَ حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ سَعْدٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَال‏:

... وَ نَحْنُ الْمِیزَانُ وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ فِی الْإِمَامِ «[وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ] لِیَقُومَ النَّاسُ‏ بِالْقِسْطِ»

بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلى الله علیهم، ج‏1، ص: 311

امام باقر ع فرمودند:

 و مقصود از «میزان» [در سوره حدید] ما هستیم، و این سخن خداست درباره امام که فرمود: «تا مردم به قسط بپاخیزند.»

2) رَوَى حَمَّادُ بْنُ عَمْرٍو وَ أَنَسُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ جَمِیعاً عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع عَنِ النَّبِیِّ ص أَنَّهُ قَالَ لَه‏:

... یَا عَلِیُّ أَعْجَبُ النَّاسِ إِیمَاناً وَ أَعْظَمُهُمْ یَقِیناً قَوْمٌ یَکُونُونَ فِی آخِرِ الزَّمَانِ لَمْ یَلْحَقُوا النَّبِیَّ وَ حُجِبَ عَنْهُمُ الْحُجَّةُ فَآمَنُوا بِسَوَادٍ عَلَى بَیَاض‏

من لا یحضره الفقیه، ج‏4، ص: 366

امام صادق ع از پدرانش از امیرالمومنین حکایت وصایای طولانی پیامبر اکرم ص به وی را نقل می‌کنند که در فرازی از این وصیت فرمودند:

ای علی! اعجاب‌آورترین ایمانها و بزرگترین یقین‌ها از آن مردمانی است که در آخر الزمان‌اند، به پیامبر نرسیدند و حجت (= امام) هم از آنها در پرده است، اما با سیاهی‌ای بر روی سفیدی‌ای [نوشته‌ای بر کاغذی] ایمان آوردند.[1]

تدبر

از موارد زیر، فقط نکات شماره 2، 6، 7، 9، 11، 13، 15 و 17 در کانال تدبر قرار داده شد.

1) «لـ + قد + ارسلنا» خدا حتما رسول می‌فرستد. انسان‌ها نیاز به راهنمایی دارند و خدا این نیاز را بی‌پاسخ رها نمی‌کند.

2) «بالبینات»: اگر کسی از طرف خدا پیام بیاورد، حتما با دلیل کاملا روشن می‌آید. پس اگر کسی هم بخواهد عهده‌دار رسالات الهی (مبلغ دین) شود حتما باید با دلیل کاملا روشن حرکت کند. مسیر خدا مسیر حدس و گمان و احتمال و «فکر کنم که» و ... نیست.

3) «أرْسَلْنا ... وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزانَ» کسی که فرستاده خداست (یا می‌خواهد عهده‌دار رسالت الهی شود) حتما دو همراه دارد: محتوای معتبر (کتاب) و معیار برای تشخیص محتواهای دیگر (میزان). با این دو است که دلیل او کاملا آشکار می‌شود (بینات). پس اولا کتابی دارد که می‌داند چه باید بکند و ثانیا معیار و میزان هم دستش است و در قضاوت و تشخیص کارهای دیگران هم خطا نمی‌کند.

4) «لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» هدف فرستادگان الهی این است که مردم بپاخیزند: پس اولا به کار مردم کار دارند؛ ثانیا کار داشتن‌شان به این صورت نیست که خودشان همه کارها را بکنند بلکه باید کاری بکنند که خود مردم برای برقراری عدل و قسط قیام کنند.

5) «لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»: پیامبران (به عنوان حاکم جامعه دینی) باید اهل عدل و عدالت‌گستر باشند؛ اما تا خود مردم اهل قیام به قسط نشوند، هدف آنها محقق نشده است.

پس: اگر عدالت حاکم در حد امیرالمومنین ع هم باشد، تا مردم همراهی نکنند، معاویه‌ها همچنان جولان خواهند داد.

6) « أَرْسَلْنا ... أَنْزَلْنا ... لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ » بعد از اتمام حجّت از طرف خداوند، مسئولیّت با مردم است که براى عمل و اجرا بپاخیزند. (قرائتی، تفسیر نور 9/ 487)

7) «لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ»: وقتی خدا برای برپایی عدالت پیامبر می‌فرستد، آهن را هم نازل می‌کند که بتوان از آن سلاح ساخت؛ برقراری عدالت فقط با نصیحت، شدنی نیست.

8) «فیهِ بَأْسٌ شَدیدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ» آنچه خدا آفریده و نازل کرده، هم کارکرد خشن دارد و هم کارکرد منفعت‌آمیز؛ آهن هم به درد ساخت وسایل جنگی می‌خورد و هم به درد رفع نیازهای متداول فناورانه؛ بستگی به خود ما دارد که در کجا از آن استفاده کنیم.

9) «مَنافِعُ لِلنَّاسِ»: آنچه خدا آفریده برای همه مردم (صرف نظر از دسته‌بندی‌های کافر و مسلمان، خوب و بد، و ...) قابلیت استفاده دارد: پس توان استفاده بیشتر و ساخت تکنولوژی های برتر، فقط نشان‌دهنده «بهره‌گیری بیشتر از این ظرفیت عمومی» است، ربطی به «حقانیت» یا «بهتر و عزیزتر بودن نزد خدا» ندارد؛ نه دلیل بر آن است و نه دلیل بر عدم آن.

10) «وَ» لِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ ... : هر چیزی یک قابلیت استفاده به خودی خود دارد - که از آن می‌توان خوب یا بد (بأس یا منافع) استفاده کرد - و یک قابلیتی برای اینکه با کمک آن بین انسان‌های خوب وبد تمییز دهیم؛ اما این تمایز، بر اساس کمیت استفاده نیست (که گمان شود هرکس بیشتر استفاده کرد خدا عنایت بیشتری به او دارد!)، بلکه بر اساس کیفیت استفاده است (که چه کسی اینها را در مسیر خدایی استفاده می‌کند).

11) «وَ» لِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ: فرستادن انبیا یک هدف خاص دارد (قیام مردم به قسط)، خلقت (فرو فرستادن) اشیای طبیعی هم هدفی به خودی خود دارد (فیه ...)؛ اما این امور ظاهرا بی‌ربط، یک هدف مشترک هم دارند: هدف مشترک از این دو فرو فرستادن این است که آیا ما این فرستاده‌های مادی (مخلوقات) را در راستای آن فرستاده‌های معنوی (پیامبران) به کار می‌گیریم یا نه؟ آیا نظام تکوین و تشریع را به هم مرتبط می‌بینیم که اولی را در راستای دومی به کار بگیریم یا خیر؟

12) بِالْغَیْبِ: یاری کردن خدا نیاز به جار و جنجال ندارد: اگر برای خدا کار می‌کنیم، خودش خبردار شود کافی است. اگر اصرار بر خبردار کردن بقیه داریم، معلوم نیست که هدف واقعی‌مان یاری خدا باشد.

13) بِالْغَیْبِ: یاری کردن دین خدا نیاز به حضور فیزیکی پیامبر ص و امام ع ندارد. اگر در مقابل چشمت نبود و یاری کردی، ایمانت برتر است. (حدیث دوم)

14) مَنْ یَنْصُرُهُ ... إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزیز. اینکه خدا از ما یاری خواسته، به معنای نیاز او نیست. او هیچگاه شکست نمی‌خورد.

15) مَنْ یَنْصُرُهُ ... إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزیز. یاری کردن کسی که قوی است و هیچگاه شکست نمی‌خورد، یعنی همیشه پیروز بودن. کسی که برنامه زندگی‌اش را بر اساس «یاری کردن خدا و رسول» ببندد، هیچگاه دچار ضعف نمی‌شود و شکست نمی‌خورد.

16) «أَنْزَلْنَا الْحَدیدَ ... إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزیز» اگر آهن مظهر بأس و شدت است، مخلوق خدایی است که قوی و شکست‌ناپذیر است.

17) «أَنْزَلْنَا الْحَدیدَ ... إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزیز» کسی که خدا را یاری کند، شدت و صلابت آهن و توپ و تانک در نظرش ناچیز می‌شود: «رهبر ما آن طفل دوازده ساله‌ای است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صدها زبان و قلم ما بزرگ‌تر است، با نارنجک، خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نیز شربت شهادت نوشید.» امام خمینی(ره) (صحیفه امام، ج14، ص73) http://farsi.rouhollah.ir/library/sahifeh?volume=14&page=73

نکته دریافتی از یکی از مخاطبان

«وَ أَنْزَلْنَا الْحَدیدَ» آهن در مرکز کره زمین و اکثر آهنی که بر روی کره زمین است حاصل از برخورد و نازل شدن نوعی از ستاره ها و ابر کهکشان ها بر روی زمین است. برای توضیحات این مطلب به لینک زیر مراجعه کنید:

https://www.newscientist.com/article/dn27570-supernova-space-bullets-could-have-seeded-earths-iron-core/


توجه: مواردی که در پاورقی می آید هیچ یک در کانال تدبر قرار نمی گیرد.


[1] . احادیث دیگری هم بود که برای پرهیز از تفصیل در کانال قرار ندادم. برخی که به نظرم هرکدام ظرافت خاص دیگری را منتقل می‌کند در اینجا آوردم:

- تَفْسِیرِ السُّدِّیِّ عَنْ أَبِی صَالِحٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ فِی قَوْلِهِ تَعَالَى «وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ» قَالَ أَنْزَلَ اللَّهُ آدَمَ مِنَ الْجَنَّةِ مَعَهُ ذُو الْفَقَارِ خُلِقَ مِنْ وَرَقِ آسِ الْجَنَّةِ ثُمَّ قَالَ «فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ» وَ کَانَ بِهِ یُحَارِبُ آدَمُ أَعْدَاءَهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الشَّیَاطِینِ وَ کَانَ عَلَیْهِ مَکْتُوباً لَا یَزَالُ‏ أَنْبِیَائِی یُحَارِبُونَ بِهِ نَبِیٌّ بَعْدَ نَبِیٍّ وَ صِدِّیقٌ بَعْدَ صِدِّیقٍ حَتَّى یَرِثَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ فَیُحَارِبَ بِهِ عَنِ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ وَ «مَنافِعُ لِلنَّاسِ» لِمُحَمَّدِ وَ عَلِیٍّ «إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ» مَنِیعٌ مِنَ النَّقِمَةِ بِالْکُفَّارِ بِعَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ.

مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏3، ص: 294

ابن عباس در تفسیر این آیه گفته است: «آهن را فروفرستاد» یعنی خداوند وقتی آدم را از بهشت فروفرستاد، همراهش ذوالفقار را فرستاد که از برگ درخت «آس»[1] بهشتی آفریده شده بود که «در آن بأس شدید است» و حضرت آدم با آن با دشمنانش از جنیان و شیاطین می‌جنگید و بر آن نوشته شده که همواره پیامبران من، پیامبری بعد از پیامبر دیگر، و صدیقی بعد ازصدیق دیگر با آن [با دشمنانشان] می‌جنگند تا اینکه امیرالمومنین ع آن را به ارث ببرد و با آن از جان پیامبر امی دفاع کند و «منافعی برای مردم دارد» برای محمد ص و علی، «که البته خداوند قوی و عزیز است» و آسیبهای ناشی از کفار را به وسیله علی بن ابی‌طالب دفع می‌کند.


- امام علی ع در ضمن گفتگویی طولانی فرمودند:

قَالَ «وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ»  فَإِنْزَالُهُ ذَلِکَ خَلْقُهُ إِیَّاه‏

الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی)، ج‏1، ص250

خداوند می‌فرماید: «آهن را نازل کردیم که...» نازل کردنش همان آفریدنش است.


- مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ و غَیْرُهُ، عَنْ سَهْلٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسى‏؛ و مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیى‏، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ جَمِیعاً، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ جَابِرٍ و عَبْدِ الْکَرِیمِ بْنِ عَمْرٍو، عَنْ عَبْدِ الْحَمِیدِ بْنِ أَبِی الدَّیْلَمِ: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ، قَال: ... الِاسْمَ الْأَکْبَرَ وَ هُوَ الْکِتَابُ الَّذِی یُعْلَمُ بِهِ عِلْمُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ الَّذِی کَانَ مَعَ الْأَنْبِیَاءِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِم،‏ یَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا ... وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ» الْکِتَابُ الِاسْمُ الْأَکْبَر وَ إِنَّمَا عُرِفَ مِمَّا یُدْعَى الْکِتَابَ التَّوْرَاةُ وَ الْإِنْجِیلُ وَ الْفُرْقَانُ فِیهَا فِیهَا کِتَابُ نُوحٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ، و فِیهَا کِتَابُ صَالِحٍ و شُعَیْبٍ و إِبْرَاهِیمَ عَلَیْهِمُ السَّلَامُ، فَأَخْبَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- إِنَّ هذا لَفِی الصُّحُفِ الْأُولى‏ صُحُفِ إِبْراهِیمَ وَ مُوسى‏ فَأَیْنَ صُحُفُ إِبْرَاهِیمَ إِنَّمَا صُحُفُ إِبْرَاهِیمَ الِاسْمُ الْأَکْبَرُ وَ صُحُفُ مُوسَى الِاسْمُ الْأَکْبَر ....[1]

کافی ج1 ص293

امام صادق ع در ضمن حدیثی طولانی به این آیه رسیدند و فرمودند:

اسم اکبر همان کتابی است که علم هر چیز از آن دانسته شود و همراه پیغمبران صلوات اللَّه علیهم بوده است؛ که خداى تعالى فرماید: «بتحقیق که ما رسولانى فرستادیم ... و بهمراه ایشان کتاب و میزان نازل کردیم» کتاب همان اسم اکبر است، و از میان آنچه به نام کتاب شناخته شده، تورات و انجیل و فرقان (قرآن) معروف است، و[لى علاوه بر آنها] در آن کتاب، کتاب نوح علیه السلام و کتاب صالح و شعیب و ابراهیم علیهم السلام است که خداى عز و جل خبر داده است «همانا این [مطلب] در صحف نخستین است، صحف ابراهیم و موسى» پس [اگر کتاب منحصر به تورات و انجیل و قرآن است] صحف ابراهیم کجاست! همانا صحف ابراهیم، اسم اکبر است؛ و صحف موسى هم اسم اکبر است‏ ...

 


39) المؤمنون (23) آیه 18 وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ

بسم الله الرحمن الرحیم

39) المؤمنون (23) آیه 18     وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَسْکَنَّاهُ فِی الْأَرْضِ وَ إِنَّا عَلى‏ ذَهابٍ بِهِ لَقادِرُون‏

ترجمه

و از آسمان آبی به اندازه فروفرستادیم پس آن را در زمین ساکن کردیم و/درحالی‌که همانا ما بر [از بین] بردن آن مسلّماً توانایی‌ایم.

نکته‌ نحوی:

«و» در عبارت «وَ إِنَّا عَلى‏ ذَهابٍ ...» را می‌توان «واو حالیه» دانست (إعراب القرآن الکریم ‏2/ 326) و می‌توان «واو عطف» دانست (إعراب القرآن و بیانه، 6/ 50). در حالت اول معنایش می‌شود: «آن را ساکن کردیم در حالی که می‌توانستیم چنین نکنیم و آنگاه آبی برای شما باقی نمی‌ماند» در حالت دوم معنایش می‌شود: «آن را ساکن کردیم ولی می‌توانیم آن را از بین ببریم تا آبی برای شما نماند.». اغلب ترجمه‌ها بر اساس عطف معنی کرده‌اند.

حدیث

1) ابْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ مَالِکِ بْنِ عَطِیَّةَ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ:

 إِنَّهُ مَا مِنْ سَنَةٍ أَقَلَّ مَطَراً مِنْ سَنَةٍ وَ لَکِنَّ اللَّهَ یَضَعُهُ حَیْثُ یَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا عَمِلَ قَوْمٌ بِالْمَعَاصِی صَرَفَ عَنْهُمْ مَا کَانَ قَدَّرَ لَهُمْ مِنَ الْمَطَرِ فِی تِلْکَ السَّنَةِ إِلَى غَیْرِهِمْ وَ إِلَى الْفَیَافِی وَ الْبِحَارِ وَ الْجِبَالِ.[1]

اصول کافی، ج‏2، ص272

امام باقر (ع) می‌فرماید:

هیچ سالى کم باران‌تر از سال دیگر نیست ولى خدا آن باران را هر جا خواهد قرار می‌دهد؛ هر گاه مردمى نافرمانى خدا کنند، خداوند عز و جل آنچه از باران براى آنها در آن سال مقدّر کرده، به جانب دیگران بر گرداند و به جانب دشتها و دریاها و کوهها می‌فرستد ...

2) شیخ بهایی نقل می‌کند که:

ابن عبّاس (از اصحاب پیامبر ص و شاگرد امیرالمومنین ع در تفسیر قرآن) «ماء» را در «آیه أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً» به علم تفسیر کرده است‏.[2]

منهاج النجاح فی ترجمة مفتاح الفلاح، مقدمه‏2، ص42  [3]

تدبر

1) «إنّا»: خداست که باران می‌فرستد و آن را در زمین ساکن می‌کند و... . درست است که ابر و باد و مه و خورشید و فلک درکارند تا باران ببارد، اما همگی به اراده خدا درکارند.

(دست خدا را در هر واقعه‌ای جدی بگیریم)

2) (فاسکناه .... لقادرون): خدا که باران را فرستاد در زمین ساکنش کرد (اگر روی زمین نمی‌ماند و به اعماق دور از دست می‌رفت؛ یا تبخیر می‌شد؛ یا ...) فایده‌ای نمی‌رساند؛ و خدا حتما می‌توانست این کارها را انجام ندهد یا کارهای دیگری انجام دهد که اثر این را خنثی کند. اگر نکرده، ناشی از ضعفش نیست.

(قدرت خدا در هر واقعه‌ای - که می‌توانست آن کار را نکند- جدی بگیریم؛ دست خدا بسته نیست)

3) «فاسکناه ... علی ذهاب به ..»: هر نعمتی که بدهند، می‌توانند ندهند، یا آن را طوری بدهند که قابل استفاده نباشد.

(لطف خدا را در هر واقعه‌ای جدی بگیریم)

4) «بقدر»: خدا آب را «به اندازه» فرستاد؛ کار خدا دقیق است و اندازه دارد.

(حکمت خدا را در هر واقعه‌ای جدی بگیریم)

5) اعمال ما می‌تواند سهم ما را از این اندازه‌های مقرر کم و زیاد کند. اگر کم شد تقصیر خودمان است (حدیث اول).

(غضب خدا را هم در هر واقعه‌ای جدی بگیریم)

6) «ذهاب به» (بردن آن) می‌تواند به معنای «از بین بردن آن» باشد؛ می‌تواند به معنای «بردن آن از جایی به جای دیگر» (حدیث اول) باشد؛ و می‌تواند «حرکت دادن» در تقابل با «ساکن کردن» (أسکنّاه) باشد یعنی اشاره به اینکه نتوانید آن را مهار کنید یا اینکه سیل راه بیفتد و به جای اینکه استفاده ببرید ضرر کنید.



[1] . ادامه روایت چنین است:

وَ إِنَّ اللَّهَ لَیُعَذِّبُ الْجُعَلَ فِی جُحْرِهَا بِحَبْسِ الْمَطَرِ عَنِ الْأَرْضِ الَّتِی هِیَ بِمَحَلِّهَا بِخَطَایَا مَنْ بِحَضْرَتِهَا وَ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لَهَا السَّبِیلَ فِی مَسْلَکٍ سِوَى مَحَلَّةِ أَهْلِ الْمَعَاصِی قَالَ ثُمَّ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصارِ

راستى خدا هر آینه جُعَل را در سوراخش عذاب مى‏کند عذاب مى‏کند به واسطه دریغ کردن باران از زمینى که محل او است براى گناهان مردمى که در میان آنها است و به تحقیق خدا براى جُعَل راهى فراهم کرده است که از آن برود به محلّى دیگر جز محلّ معصیت کارها، گوید:سپس امام باقر (ع) فرمود: فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصارِ.

(292)- [1 : 396] قَوْلُهُ:ف وَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً بِقَدَرٍق عَاصِمُ بْنُ حَکِیمٍ، عَنْ سُلَیْمَانَ التَّیْمِیِّ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُسْلِمٍ، ْ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: مَا عَامٌ بِأَکْثَرَ مِنْ عَامٍ مَطَرًا.

أَوْ قَالَ: مَا مِنْ عَامٍ، وَلَکِنَّ اللَّهَ یُصَرِّفُهُ حَیْثُ شَاءَ.

وَقَرَأَ هَذِهِ الآیَةَ:ف وَلَقَدْ صَرَّفْنَاهُ بَیْنَهُمْ      تفسیر یحیی بن السلام

[2] . حدیثی از ابن عباس ذیل این آیه که ماء را به علم تفسیر کند نیافتم مگر به دلالت ضمنی از این حدیث که در جوامع اهل سنت آمده است:

السنن الوارده فی الفتن للدانی  (عثمان بن سعید الدانی م 444) [ ج1، ص316 ] (678)- [678] حُدِّثْنَا عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَاشِمِیِّ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِسْحَاقَ الْمَادَرَائِیُّ، حَدَّثَنَا أَبُو إِسْمَاعِیلَ التِّرْمِذِیُّ، حَدَّثَنَا سَعِیدُ بْنُ سَابِقٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا مَسْلَمَةُ بْنُ عُلَیٍّ، عَنْ مُقَاتِلِ بْنِ حَیَّانَ، عَنْ عِکْرِمَةَ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، عَنِ النَّبِیِّ ص  قَالَ: " أَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى مِنَ الْجَنَّةِ إِلَى الأَرْضِ خَمْسَةَ أَنْهَارٍ: سَیْحُونَ وَهُوَ نَهْرُ الْهِنْدِ، وَجَیْحُونَ وَهُوَ نَهْرُ بَلْخٍ، وَدِجْلَةَ وَالْفُرَاتَ وَهُمَا نَهْرَا الْعِرَاقِ، وَالنِّیلَ وَهُوَ نَهْرُ مِصْرَ أَنْزَلَهَا اللَّهُ تَعَالَى مِنْ عَیْنٍ وَاحِدَةٍ مِنْ عُیُونِ الْجَنَّةِ مِنْ أَسْفَلِ دَرَجَةٍ مِنْ دَرَجَاتِهَا، عَلَى جَنَاحَیْ جِبْرِیلَ عَلَیْهِ السَّلامُ، وَاسْتَوْدَعَهَا الْجِبَالَ، وَأَجْرَاهَا فِی الأَرْضِ وَجَعَلَ فِیهَا مَنَافِعَ لِلنَّاسِ فِی أَصْنَافِ مَعَایِشِهِمْ، وَذَلِکَ قَوْلُهُ « وَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً بِقَدَرٍ فَأَسْکَنَّاهُ فِی الأَرْضِ» فَإِذَا کَانَ عِنْدَ خُرُوجِ یَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ أَرْسَلَ اللَّهُ تَعَالَى جِبْرِیلَ عَلَیْهِ السَّلامُ فَرَفَعَ مِنَ الأَرْضِ الْقُرْآنَ وَالْعِلْمَ کُلَّهُ، وَالْحَجَرَ الأَسْوَدَ مِنْ رُکْنِ الْبَیْتِ، وَمَقَامَ إِبْرَاهِیمَ، وَتَابُوتَ مُوسَى بِمَا فِیهِ، وَهَذِهِ الأَنْهَارَ الْخَمْسَةَ فَیَرْفَعُ کُلَّ ذَلِکَ إِلَى السَّمَاءِ، فَذَلِکَ قَوْلُهُ « وَإِنَّا عَلَى ذَهَابٍ بِهِ لَقَادِرُونَ»، فَإِذَا رُفِعَتْ هَذِهِ الأَشْیَاءُ مِنَ الأَرْضِ فَقَدَ أَهْلُهَا خَیْرَ الدِّینِ وَالدُّنْیَا "    و مرحوم مجلسی هم در بحار الأنوار، (ج‏57، ص39) آن را به نقل  از الدر المنثور (ج5، ص8) آورده است.                       

[3] . روایات دیگری در این زمینه:

الف)  الکافی (ط - الإسلامیة)، ج‏6، ص: 391: عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ الْیَعْقُوبِیِّ عَنْ عِیسَى بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ جَعْفَرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَسْکَنَّاهُ فِی الْأَرْضِ وَ إِنَّا عَلى‏ ذَهابٍ بِهِ لَقادِرُونَ فَقَالَ یَعْنِی مَاءَ الْعَقِیقِ.  

که در تفسیر صافی (ج‏3، ص397) در توضیح آن آمده است: أقولُ: یعنی بالعقیق الوادی.

و در معجم البلدان (ج4، ص138) توضیح داده است: العقیق کل واد شقه السیل فانهره و وسعه، و فی بلاد العرب اعقة أربعة ... احدها عقیق المدینة المنورة.

و مرحوم مجلسی در مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول (ج‏22، ص244) در این باره توضیح داده است:

«و لعل المراد وادی العقیق، و إنما ذکره علیه السلام على وجه التمثیل، أی مثله من المواضع التی لیس فیها ماء، و إنما فیها برک و غدر یجتمع فیهما ماء السماء، أو یقال: خص ذلک الموضع لاحتیاجهم فیه إلى الماء للدنیا و الدین لوقوع غسل الإحرام فیه، أو یقال: کان أولا نزول الآیة لهذا الموضع بسبب من الأسباب لا نعرفه، و أما حمله على ماء فص العقیق فلا یخفى بعده.»

ب) و فی المجمع عن النبیّ صلّى اللَّه علیه و آله انّ اللَّه تعالى انزل من الجنّة خمسة انهار سیحون و هو نهر الهند و جیحون و هو نهر بلخ و دجلة و الفرات و هما نهرا العراق و النیل و هو نهر مصر أنزلها اللَّه من عین واحدة و أجراها فی الأرض و جعل فیها منافع للنّاس فی اصناف معایشهم فذلک قوله وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ الآیة وَ إِنَّا عَلى‏ ذَهابٍ بِهِ بالإفساد او التصعید أو التعمیق بحیث یتعذّر استنباطه لَقادِرُونَ کما کنّا قادرین على انزاله قیل فی تنکیر ذهاب إیماء الى کثرة طرقه و مبالغة فی الإیعاد به.

ج) و عن محمد بن یحیى، عن أحمد بن محمد، عن یعقوب بن یزید، عن علی بن یقطین، عن عمرو بن إبراهیم، عن خلق بن حماد، عن محمد بن مسلم، قال: سمعت أبا جعفر (ع) یقول، قال رسول اللّه (ص): قال اللّه عزّ و جلّ: وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ، ماءً مبارکا. قال (ص): لیس من ماء فی الأرض، إلّا و قد خالطه ماء السماء.   طب الأئمة علیهم السلام (للشبر)، ص: 201

 


37) سوره مرسلات (77) آیه7 إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِع‏

بسم الله الرحمن الرحیم

37) سوره مرسلات (77) آیه7    إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِع‏

ترجمه

بدرستی که آنچه وعده داده می‌شوید حتما به وقوع می‌پیوندد (واقعی است).

حدیث

امیرالمومنین ع فرمود:

1) فَوَ اللَّهِ مَا کَذَبْتُ وَ لَا کُذِبْتُ وَ لَا ضَلَلْتُ وَ لَا ضُلَّ بِی وَ لَا نَسِیتُ مَا عَهِدَ إِلَیَّ إِنِّی إِذاً لَنَسِیٌّ وَ إِنِّی لَعَلَى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی بَیَّنَهَا لِنَبِیِّهِ ص فَبَیَّنَهَا إِلَیَّ وَ إِنِّی لَعَلَى الطَّرِیقِ الْوَاضِحِ أَلْقُطُهُ لَقْطا

امالی صدوق /407 ؛ نهج‌البلاغه، حکمت 185

به خدا قسم نه دروغ گفتم و نه به من دروغ گفته شد؛ نه گمراه شدم و نه کسی را به گمراهی کشاندم و نه عهدی را که با من بسته شد فراموش کردم که در این صورت جزء فراموشکاران خواهم بود در حالی که من بر اساس بینه‌ای از جانب پروردگارم عمل می‌کنم که پیامبرش برایم تبیین کرد و من در راهی واضح هستم که آن را قدم به قدم می‌پیمایم.

2) فَإِذَا مَرُّوا بِآیَةٍ فِیهَا تَشْوِیقٌ رَکَنُوا إِلَیْهَا طَمَعاً وَ تَطَلَّعَتْ نُفُوسُهُمْ إِلَیْهَا شَوْقاً وَ ظَنُّوا أَنَّهَا نُصْبَ أَعْیُنِهِمْ وَ إِذَا مَرُّوا بِآیَةٍ فِیهَا تَخْوِیفٌ أَصْغَوْا إِلَیْهَا مَسَامِعَ قُلُوبِهِمْ وَ ظَنُّوا أَنَّ زَفِیرَ جَهَنَّمَ وَ شَهِیقَهَا فِی أُصُولِ آذَانِهِم‏

نهج‌البلاغه، خطبه 193 (در وصف متقین)

و اگر به آیه‏ اى گذشتند که تشویقى در آن است، آرزومندانه به جانبش میل کنند و جانهاشان از شوق به سمت آن برآید که گویى در مقابل دیده‏هاشان است، و اگر آیه ‏اى را خواندند که در آن بیم دادنى است، گوش دل خویش با تمام وجود بدان سپارند، گویی بانگِ برآمدن و فروشدن آتش دوزخ در بیخ گوششان است.

تدبر

1) اگر باور کنیم که آنچه وعده داده شده، واقعی است (به ما دروغ نگفته‌اند) دیگر ما هم دروغ نمی‌گوییم؛ اگر واقعا هدایت شویم و گمراه نشده باشیم، ما هم کسی را گمراه نمی‌کنیم. قرآن را وقتی می‌خوانیم، وعده‌ها و وعیدهایش را جدی می‌گیریم.

اگر این گونه نیستیم، باور نکرده‌ایم آنچه را که حتما واقع می‌شود.

2) بقدری باور نکردن حقایق جدی زندگی برایمان عادی شده که خدا مجبور است چندتا قسم بخورد تا باور کنیم وعده‌هایش را. در زندگی روزمره‌مان، چه سخنانی را از چه کسانی قبول می‌کنیم و بر اساسش اقدام می‌کنیم و برای دیگران هم با اعتماد تمام نقل می‌کنیم؛ اما سخن خدا ... !!!

3) فرمود: توعدون (به شما وعده می دهند)، نه وعدتم (به شما وعده دادند)؛ مضارع است نه ماضی؛ یعنی همین الان هم دارند به ما وعده می دهند. آیا می‌شنویم؟ آیا متوجه می‌شویم؟

4) «وقوع» را به معنای «فرود آمدن و قرار پیدا کردن» دانسته‌اند (به پرنده‌ای که فرود می‌آید «واقعٌ» می‌گویند)؛ گویی آنچه به ما وعده داده‌اند بر روی سر ما می‌افتد و در تمامی اطراف ما مستقر می‌شود. راه گریزی از آن نداریم. مواظب این «وقوع» باشیم تا قیامت «ناگهان» بر سرمان خراب نشود.

5) «واقع» اسم فاعل است و قبلا گفته شد که اسم فاعل دلالت بر ثبوت و استمرار دارد. نفرمود سیقع (واقع خواهد شد) نفرمود: «یقع» (واقع می‌شود). فرمود: واقع، یعنی دائما در حال وقوع است. دارد به وقوع می‌پیوندد. قیامت همین‌جا و در باطن دنیاست؛ نه در آینده. («یَأْکُلُونَ» فی‏ بُطُونِهِمْ ناراً وَ «سَ+یَصْلَوْنَ» سَعیرا» نساء/10)

6) «واقعی» در فارسی از «واقع» + «یاء نسبت» درست شده است؛ یعنی منسوب به واقع؛ یعنی آنچه به وقوع می‌پیوندد. پس بر اساس معنای دقیق کلمه «واقعی» می‌توان آیه را چنین ترجمه کرد: «بدرستی که آنچه وعده داده می‌شوید، واقعی است.»

 


36) سوره حمد (1) آیه 2 الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین‏

بسم الله الرحمن الرحیم

36) سوره حمد (1) آیه 2       الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین‏

ترجمه

هر گونه سپاس و ستایشی برای خداست [که] پروردگار جهانیان [است].

اصلاح ترجمه:

هر گونه سپاس و ستایشی برای خداست [که] پروردگار همه جهان‌ها[ست].

نکاتی در ترجمه:

«الـ» در «الحمد» یا «الـ» جنس است یا «الـ» استغراق؛ و در هر دو صورت معنایش می‌شود: «هرگونه حمدی».

«حمد» در فارسی معادل ندارد؛ و در آن معنای «ستایش» (= مدح) و «سپاس» (= شکر) با هم جمع شده است. (مطهری، آشنایی با قرآن، 2 /11). مدح (ستایش) عکس‌العمل در برابر مشاهده زیبایی و عظمت است که می‌تواند در امور غیراختیاری هم باشد (مثلا مدح قامت رعنا) در حالی که «حمد» فقط در مواردی است که اقدامی اختیاری رخ داده باشد (الفروق فی اللغه/41)؛ «شکر» (سپاس) در جایی است که نعمت در کار باشد؛ اما «حمد» منحصر به این نیست (الفروق فی اللغه/39)؛ زیرا شکر فقط بر افعال است؛ اما حمد هم در مورد افعال و هم در مورد صفات است (النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ‏1/ 437) پس «حمد» اعم از «شکر» و اخص از «مدح» است (مفردات/256)

«رب العالمین» یا صفت برای «الله» است (ترجمه: حمد برای خدایی که پروردگار جهانیان است) یا بدل برای آن (ترجمه: حمد برای خداست، پروردگار جهانیان)

اصلاح در ترجمه

تمامی ترجمه‌ها غیر از دو نفر (آیت الله مشکینی؛ و شاه ولی‌الله دهلوی) «عالمین» را به «جهانیان» ترجمه کرده بودند. البته «جهانیان» کاملا غلط نیست؛ اما دقیق هم نیست. «جهانیان» به معنای «افراد در جهان» است؛ در حالی که «عالَم» به معنای خود «جهان» است؛ و عالمین به معنای «جهان‌ها»؛ و «العالمین» به معنای «همه جهان‌ها» است.

ترجمه مشکینی: سپاس و ستایش از آن خداست که مدبّر و ولىّ امر و پرورش‌دهنده جهان‏هاست (جهان فرشتگان، آدمیان، پریان، حیوان‏ها و جمادات).

ترجمه دهلوی: ستایش خدا راست پروردگار عالم‌ها.

حدیث

1) عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ هِشَامٍ عَنْ مُیَسِّرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

شُکْرُ النِّعْمَةِ اجْتِنَابُ الْمَحَارِمِ وَ تَمَامُ الشُّکْرِ قَوْلُ الرَّجُلِ «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ».

اصول کافی، ج2، ص95

امام صادق ع فرمود:

شکر نعمت دوری کردن از محرمات است؛ و تمامِ [= کامل شدنِ] شکر به این است که شخص بگوید: «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ»

2) الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ قَالَ:

خَرَجَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مِنَ الْمَسْجِدِ وَ قَدْ ضَاعَتْ دَابَّتُهُ فَقَالَ لَئِنْ رَدَّهَا اللَّهُ عَلَیَّ لَأَشْکُرَنَّ اللَّهَ حَقَّ شُکْرِهِ قَالَ فَمَا لَبِثَ أَنْ أُتِیَ بِهَا فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ فَقَالَ لَهُ قَائِلٌ جُعِلْتُ فِدَاکَ أَ لَیْسَ قُلْتَ لَأَشْکُرَنَّ اللَّهَ حَقَّ شُکْرِهِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَ لَمْ تَسْمَعْنِی قُلْتُ الْحَمْدُ لِلَّهِ.

اصول کافی 2 /97

امام صادق ع از مسجد بیرون آمد در حالی که مرکب ایشان گم شده بود. فرمود: اگر خدا آن را به من برگرداند چنان شکر خدا را گزارم که حق شکرش ادا شده باشد. اندکی نگذشت که آن را آوردند. حضرت فرمود: الحمدلله. کسی گفت: آیا نگقتی « چنان شکر خدا را گزارم که حق شکرش ادا شده باشد.» فرمود: آیا نشنیدی که گفتم «الحمدلله»؟! [1]

3) مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ یَحْیَى عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ عَنِ الْمُثَنَّى الْحَنَّاطِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

کَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا وَرَدَ عَلَیْهِ أَمْرٌ یَسُرُّهُ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى هَذِهِ النِّعْمَةِ وَ إِذَا وَرَدَ عَلَیْهِ أَمْرٌ یَغْتَمُّ بِهِ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى کُلِّ حَالٍ.

اصول کافی 2 /97

امام صادق ع فرمود: رسول خدا ص چنین بود که اگر امری برایش رخ می‌داد که او را خوشحال می‌کرد می‌گفت  الحمدلله بر این نعمت؛ و اگر امری برایش رخ می‌داد که او را غمگین می‌کرد می‌گفت الحمدلله در هر حال.

(ضمنا امام رضا (در عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏1، ص283-285) تفسیری طولانی از این آیه را از امیرالمومنین نقل کرده‌اند که به علت طولانی بودن از آوردنش خودداری شد) [2]

تدبر

1) در جلسه 28 مفهوم «رب» توضیح داده شد که به معنای «شیء‌را بتدریج در مسیر کمال نهایی خود پیش بردن» است. اگر کسی «رب العالمین» شد هر کمال و خوبی‌ای که در عالم مشاهده شود، به او برمی‌گردد؛ زیرا هرموجودی هر کمالی که کسب می‌کند با امداد الهی است. پس بناچار هر حمد (سپاس و ستایش)ی از هر موجودی بشود، حمد خداست؛ پس همه سپاس‌ها و ستایشها از آن اوست.

2) چون شرایط پیرامونی ما برای انجام هر کاری بی‌نهایت است، پس در حالت عادی هرکاری که بخواهیم انجام دهیم، نمی‌توانیم همه شرایط پیرامونی خود را تنظیم کنیم و لذا بالاترین تدبیرهای ما هم گاهی ناموفق از آب درمی‌آید. (امیرالمومنین ع: عرفتُ اللهَ بفسخ العزائم: خدا را در آنجا که تصمیم‌های قطعی‌ام شکست خورد، شناختم. نهج‌البلاغه، حکمت250)

اما اگر به «رب‌العالمین» بودن خدا توجه کنیم، کارهایمان را فقط با خدا تنظیم می‌کنیم و خیالمان از نتیجه‌اش راحت خواهد بود؛ زیرا همه کارهای همه افراد به دست «رب العالمین» است؛ پس با خدا هماهنگ شدن، یعنی کل عوالم را با خود هماهنگ کردن. بدین ترتیب آیا امکان دارد کسی که واقعا مومن است کارش به نتیجه نرسد؟ (البته نتیجه ظاهری و دلخواه سطحی من، غیر از نتیجه واقعی‌ای است که خدا می‌داند و اگر من هم به همه عوالم آگاه بودم می‌دیدم خواست عمیق و مخفی خودم هم هست)

3) «حمد، سپاس و ستایشی است که حاصل معرفت است نسبت به شخص مورد حمد قرار گرفته؛ لذا اگر کسی بتواند از عمق جان، حقیقت «الحمدلله» را اظهار کند، حق شکر الهی را ادا کرده است. (حدیث دوم)

استدلال بر این مطلب:

       1) شکر فقط در مورد افعال است؛ اما حمد در مورد صفات هم هست. پس در شکر، خدا (یا هر کس دیگر) را فقط در حد کارش (نعمتی که به ما داده)، درک می‌کنیم؛ اما در حمد، به صفات کمالی در خود او که موجب شده است نعمت به ما بدهد یا ندهد، توجه می‌کنیم. (حدیث سوم)

       2) «حمد» (برخلاف مدح) فقط در امور اختیاری است؛ پس این صفات کمال غیر از اموری است که خارج از اختیار وی می‌باشد.

     نتیجه: پس «حمد» در جایی است که نوعی شناسایی صفات کمالی (= توان توصیف حقیقی) در کسی که مورد حمد است رخ داده باشد.

مقدمات بعدی را علامه طباطبایی در المیزان 1/ 20 (ترجمه المیزان 1/ 32) توضیح داده است:

        3) توصیف حقیقی خدا برای غیر خدا ممکن نیست. یعنی خدا اگرچه صفات کمال دارد؛ اما نه در حدی که ما فهم کرده‌ایم، که او فراتر از درک ماست. در نتیجه حتی فرشتگان، اگر بخواهند خدا را حمد (توصیف به صفات کمال) گویند، حمد خود را با تسبیح و تنزیه همراه می‌کنند (یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِم، زمر/75)[3]؛) در نتیجه، حمد بدون تسبیح (یعنی توصیف حقیقی) فقط از جانب خودش بیان می‌شود (حمد/2 ؛ صافات/182؛ غافر/65)

        4) اگر کسی همه خودیتش را از دست داده باشد و توسط خدا خالص شده باشد (چون از خود چیزی ندارد و مظهر خدا شده است) می‌تواند خدا را توصیف کند. لذا در دنیا فقط خالص‌شدگان توسط خدا (مخلَصین) (صافات/159-160) - که مهمترینشان انبیایند (ابراهیم/39؛ نمل/15) - می‌توانند «الحمدلله» بدون تنزیه بگویند؛ و در آخرت فقط بهشتیان (اعراف/43؛ یونس/10؛ فاطر/34؛ زمر/74).

بدین جهت است که اگر کسی بتواند واقعا «الحمدلله» بگوید توصیف حقیقی از خدا کرده و حق شکر الهی را به جای آورده است.

4) تعبیر «عالَم» را هم درباره «جهان» خارج از ما به کار می‌برند و هم درباره انسان[4] (مثلا آل عمران/42)؛ چنانکه امام صادق ع فرمود: «عالم دو عالم است: عالم کبیر که جهان و افلاک است و عالم صغیر که انسان است زیرا که خدا انسان را بر هیئت جهان آفریده است و از هرچه در عالم کبیر هست در او ایجاد کرده است.» (مفردات/582) [5]

خداوند نه‌تنها ربوبیت ما را به عنوان «افراد» برعهده گرفته، بلکه ما را به عنوان «عوالم» هم ربوبیت می‌کند. جهان‌هایی که در طول من شکل گرفته، تحت ربوبیت خدا است. اما آیا جهان‌های اجتماعی هم در زمره «جهان‌»هایی که تحت ربوبیت خداست، نیست؟ (جهان‌ اجتماعی: هر انسانی به علت ارتباطات مختلفش با انسانها، «جهان‌»های متعدد ایجاد می‌کند (مثلا «من» عضو جهان اسلام، جهان مردها، جهان  پدرها، عالم دنیا، عالم انسان‌ها، و ... هستم)

نکته: وجود «عوالم طولی» و اینکه همگی تحت ربوبیت خداست، در فلسفه اسلامی اثبات شده است (اگرچه دین با ادبیات «ملائکه» قبلا این را توضیح داده بود). جامعه‌شناسی‌های پسامدرن هم این را که هر انسانی «یک جهان» است که هویتش را از زیستن در «جهان»های متعدد به دست می‌آورد، از کشف‌های خود می‌دانند، که البته هنوز به اینکه همگی این جهان‌ها نیز تحت ربوبیت خداوند واحد است، پی نبرده‌اند.



[1] . و به این مضمون بسیار نزدیک است این حدیث: مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ صَفْوَانَ الْجَمَّالِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ لِی: مَا أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَى عَبْدٍ بِنِعْمَةٍ صَغُرَتْ أَوْ کَبُرَتْ فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ إِلَّا أَدَّى شُکْرَهَا. امام صادق ع فرمود: خداوند به بنده‌ای هر نعمت کوچک یا بزرگی نداد و سپس بنده «الحمدلله» نگفت، مگر اینکه آن بنده شکر آن نعمت را ادا کرده است. (اصول کافی 2 /96)

[2] . عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏1، ص: 283-285 حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْقَاسِمِ الْأَسْتَرْآبَادِیُ‏ الْمُفَسِّرُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا یُوسُفُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ زِیَادٍ وَ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَیَّارٍ عَنْ أَبَوَیْهِمَا عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ ع قَالَ:

جَاءَ رَجُلٌ إِلَى الرِّضَا ع فَقَالَ لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَخْبِرْنِی عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ‏ الْحَمْدُ لِلَّهِ‏ رَبِ‏ الْعالَمِینَ‏ مَا تَفْسِیرُهُ‏

فَقَالَ لَقَدْ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنِ الْبَاقِرِ عَنْ زَیْنِ الْعَابِدِینَ عَنْ أَبِیهِ ع أَنَّ رَجُلًا جَاءَ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع‏ فَقَالَ أَخْبِرْنِی عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ‏ الْحَمْدُ لِلَّهِ‏ رَبِ‏ الْعالَمِینَ‏ مَا تَفْسِیرُهُ‏

فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ هُوَ أَنْ عَرَّفَ عِبَادَهُ بَعْضَ نِعَمِهِ عَلَیْهِمْ جُمَلًا إِذْ لَا یَقْدِرُونَ عَلَى مَعْرِفَةِ جَمِیعِهَا بِالتَّفْصِیلِ لِأَنَّهَا أَکْثَرُ مِنْ أَنْ تُحْصَى أَوْ تُعْرَفَ فَقَالَ لَهُمْ قُولُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى مَا أَنْعَمَ بِهِ عَلَیْنَا رَبُّ الْعَالَمِینَ وَ هُمُ الْجَمَاعَاتُ مِنْ کُلِّ مَخْلُوقٍ مِنَ الْجَمَادَاتِ وَ الْحَیَوَانَاتِ

وَ أَمَّا الْحَیَوَانَاتُ‏ فَهُوَ یَقْلِبُهَا فِی قُدْرَتِهِ وَ یَغْذُوهَا مِنْ رِزْقِهِ وَ یُحَوِّطُهَا بِکَنَفِهِ وَ یُدَبِّرُ کُلًّا مِنْهَا بِمَصْلَحَتِهِ

وَ أَمَّا الْجَمَادَاتُ فَهُوَ یُمْسِکُهَا بِقُدْرَتِهِ وَ یُمْسِکُ الْمُتَّصِلَ مِنْهَا أَنْ یَتَهَافَتَ‏ وَ یُمْسِکُ الْمُتَهَافِتَ مِنْهَا أَنْ یَتَلَاصَقَ وَ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ‏ وَ یُمْسِکُ الْأَرْضَ أَنْ تَنْخَسِفَ إِلَّا بِأَمْرِهِ إِنَّهُ بِعِبَادِهِ‏ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ‏

وَ قَالَ ع رَبُّ الْعَالَمِینَ مَالِکُهُمْ وَ خَالِقُهُمْ وَ سَائِقُ أَرْزَاقِهِمْ إِلَیْهِمْ مِنْ حَیْثُ یَعْلَمُونَ وَ مِنْ حَیْثُ لَا یَعْلَمُونَ فَالرِّزْقُ مَقْسُومٌ وَ هُوَ یَأْتِی ابْنَ آدَمَ عَلَى أَیِّ سِیرَةٍ سَارَهَا مِنَ الدُّنْیَا لَیْسَ تَقْوَى مُتَّقٍ بِزَائِدِهِ وَ لَا فُجُورُ فَاجِرٍ بِنَاقِصِهِ وَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَهُ سِتْرٌ وَ هُوَ طَالِبُهُ فَلَوْ أَنَّ أَحَدَکُمْ یَفِرُّ مِنْ رِزْقِهِ لَطَلَبَهُ رِزْقُهُ کَمَا یَطْلُبُهُ الْمَوْتُ

فَقَالَ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ قُولُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى مَا أَنْعَمَ بِهِ عَلَیْنَا وَ ذَکَّرَنَا بِهِ مِنْ خَیْرٍ فِی کُتُبِ الْأَوَّلِینَ قَبْلَ أَنْ نَکُونَ فَفِی هَذَا إِیجَابٌ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ ص وَ عَلَى شِیعَتِهِمْ أَنْ یَشْکُرُوهُ بِمَا فَضَّلَهُمْ

وَ ذَلِکَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ لَمَّا بَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ ع وَ اصْطَفَاهُ نَجِیّاً وَ فَلَقَ لَهُ الْبَحْرَ وَ نَجَّى بَنِی إِسْرَائِیلَ وَ أَعْطَاهُ التَّوْرَاةَ وَ الْأَلْوَاحَ رَأَى مَکَانَهُ مِنْ رَبِّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ یَا رَبِّ لَقَدْ أَکْرَمْتَنِی بِکَرَامَةٍ لَمْ تُکْرِمْ بِهَا أَحَداً قَبْلِی فَقَالَ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ‏ یَا مُوسَى أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ مُحَمَّداً عِنْدِی أَفْضَلُ مِنْ جَمِیعِ مَلَائِکَتِی وَ جَمِیعِ خَلْقِی قَالَ مُوسَى ع یَا رَبِّ فَإِنْ کَانَ مُحَمَّدٌ ص أَکْرَمَ عِنْدَکَ مِنْ جَمِیعِ خَلْقِکَ فَهَلْ فِی آلِ الْأَنْبِیَاءِ أَکْرَمُ مِنْ آلِی قَالَ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ یَا مُوسَى أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ فَضْلَ آلِ مُحَمَّدٍ عَلَى جَمِیعِ آلِ النَّبِیِّینَ کَفَضْلِ مُحَمَّدٍ عَلَى جَمِیعِ الْمُرْسَلِینَ فَقَالَ مُوسَى یَا رَبِّ فَإِنْ کَانَ آلُ مُحَمَّدٍ کَذَلِکَ فَهَلْ فِی أُمَمِ الْأَنْبِیَاءِ أَفْضَلُ عِنْدَکَ مِنْ أُمَّتِی ظَلَّلْتَ‏ عَلَیْهِمُ الْغَمامَ‏ وَ أَنْزَلْتَ‏ عَلَیْهِمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى‏ وَ فَلَقْتَ لَهُمُ الْبَحْرَ فَقَالَ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ یَا مُوسَى أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ فَضْلَ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ عَلَى جَمِیعِ الْأُمَمِ کَفَضْلِهِ عَلَى جَمِیعِ خَلْقِی فَقَالَ مُوسَى ع یَا رَبِّ لَیْتَنِی کُنْتُ أَرَاهُمْ‏  فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ یَا مُوسَى إِنَّکَ لَنْ تَرَاهُمْ وَ لَیْسَ هَذَا أَوَانَ ظُهُورِهِمْ وَ لَکِنْ سَوْفَ تَرَاهُمْ فِی الْجَنَّاتِ جَنَّاتِ عَدْنٍ وَ الْفِرْدَوْسِ بِحَضْرَةِ مُحَمَّدٍ فِی نَعِیمِهَا یَتَقَلَّبُونَ وَ فِی خَیْرَاتِهَا یَتَبَحْبَحُونَ‏ أَ فَتُحِبُّ أَنْ أُسْمِعَکَ کَلَامَهُمْ فَقَالَ نَعَمْ إِلَهِی قَالَ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ قُمْ بَیْنَ یَدَیَّ وَ اشْدُدْ مِئْزَرَکَ قِیَامَ الْعَبْدِ الذَّلِیلِ بَیْنَ یَدَیِ الْمَلِکِ الْجَلِیلِ فَفَعَلَ ذَلِکَ مُوسَى ع فَنَادَى رَبُّنَا عَزَّ وَ جَلَّ یَا أُمَّةَ مُحَمَّدٍ فَأَجَابُوهُ کُلُّهُمْ وَ هُمْ فِی أَصْلَابِ آبَائِهِمْ وَ أَرْحَامِ أُمَّهَاتِهِمْ لَبَّیْکَ اللَّهُمَّ لَبَّیْکَ لَبَّیْکَ لَا شَرِیکَ لَکَ لَبَّیْکَ إِنَّ الْحَمْدَ وَ النِّعْمَةَ وَ الْمُلْکَ لَکَ لَا شَرِیکَ لَکَ قَالَ فَجَعَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ تِلْکَ الْإِجَابَةَ شِعَارَ الْحَاجِّ

ثُمَّ نَادَى رَبُّنَا عَزَّ وَ جَلَّ یَا أُمَّةَ مُحَمَّدٍ إِنَّ قَضَائِی عَلَیْکُمْ أَنَّ رَحْمَتِی سَبَقَتْ غَضَبَى وَ عَفْوِی قَبْلَ عِقَابِی فَقَدِ اسْتَجَبْتُ لَکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَدْعُوَنِی وَ أَعْطَیْتُکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَسْأَلُونِی مَنْ لَقِیَنِی مِنْکُمْ بِشَهَادَةِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ صَادِقٌ فِی أَقْوَالِهِ مُحِقٌّ فِی أَفْعَالِهِ وَ أَنَّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ أَخُوهُ وَ وَصِیُّهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ وَلِیُّهُ وَ یُلْتَزَمُ طَاعَتُهُ کَمَا یُلْتَزَمُ طَاعَةُ مُحَمَّدٍ وَ أَنَّ أَوْلِیَاءَهُ الْمُصْطَفَیْنَ الطَّاهِرِینَ الْمُطَهَّرِینَ الْمُنْبِئِینَ بِعَجَائِبِ آیَاتِ اللَّهِ وَ دَلَائِلِ حُجَجِ اللَّهِ مِنْ بَعْدِهِمَا أَوْلِیَاؤُهُ أَدْخَلْتُهُ جَنَّتِی وَ إِنْ کَانَتْ ذُنُوبُهُ مِثْلَ زَبَدِ الْبَحْرِ

قَالَ ع فَلَمَّا بَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ نَبِیَّنَا مُحَمَّداً ص قَالَ یَا مُحَمَّدُ وَ ما کُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ إِذْ نادَیْنا أُمَّتَکَ بِهَذِهِ الْکَرَامَةِ ثُمَّ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ لِمُحَمَّدٍ ص قُلِ‏ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ‏ عَلَى مَا اخْتَصَّنِی بِهِ مِنْ هَذِهِ الْفَضِیلَةِ وَ قَالَ لِأُمَّتِهِ قُولُوا أَنْتُمْ‏ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ‏ عَلَى مَا اخْتَصَّنَا بِهِ مِنْ هَذِهِ الْفَضَائِلِ.

[3] . مخصوصا به «قیل» توجه شود که سخن ملائکه نیست.

[4] . مواردی که در قرآن «العالمین» به معنای «انسان‌ها» آمده است: (یا بَنی‏ إِسْرائیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتی‏ أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَ أَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَى الْعالَمینَ (بقره/ 47 و 122)؛ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمینَ (آل عمران/33)  یا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاکِ وَ طَهَّرَکِ وَ اصْطَفاکِ عَلى‏ نِساءِ الْعالَمینَ (آل عمران /42)  ْ إِذْ جَعَلَ فیکُمْ أَنْبِیاءَ وَ جَعَلَکُمْ مُلُوکاً وَ آتاکُمْ ما لَمْ یُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمینَ (مائده/20) فَإِنِّی أُعَذِّبُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمینَ (مائده/115) َ إِسْماعیلَ وَ الْیَسَعَ وَ یُونُسَ وَ لُوطاً وَ کلاًّ فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمینَ (انعام/86) وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَکُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمینَ (اعراف/80؛ عنکبوت/28) قالَ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَبْغیکُمْ إِلهاً وَ هُوَ فَضَّلَکُمْ عَلَى الْعالَمینَ (اعراف/140) قالُوا أَ وَ لَمْ نَنْهَکَ عَنِ الْعالَمینَ (حجر/70) أَ تَأْتُونَ الذُّکْرانَ مِنَ الْعالَمینَ (شعرا/ 165) وَ مَنْ جاهَدَ فَإِنَّما یُجاهِدُ لِنَفْسِهِ إِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ عَنِ الْعالَمینَ (عنکبوت/6) ْ أَ وَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِما فی‏ صُدُورِ الْعالَمینَ (عنکبوت /10) سَلامٌ عَلى‏ نُوحٍ فِی الْعالَمینَ (صافات/79) وَ لَقَدِ اخْتَرْناهُمْ عَلى‏ عِلْمٍ عَلَى الْعالَمینَ (دخان/32) َ فَضَّلْناهُمْ عَلَى الْعالَمینَ (جاثیه/16)

[5] . مفردات ألفاظ القرآن، ص582:  و الْعَالَمُ: اسم للفلک و ما یحویه من الجواهر و الأعراض، و هو فی الأصل اسم لما یعلم به کالطابع و الخاتم لما یطبع به و یختم به، و جعل بناؤه على هذه الصّیغة لکونه کالآلة، و الْعَالَمُ آلة فی الدّلالة على صانعه، و لهذا أحالنا تعالى علیه فی معرفة وحدانیّته، فقال: أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ [الأعراف/ 185]، و أمّا جمعه فلأنّ من کلّ نوع من هذه قد یسمّى عَالَماً، فیقال: عالم الإنسان، و عالم الماء، و عالم النّار، و أیضا قَدْ رُوِیَ: (إِنَّ لِلَّهِ بِضْعَةَ عَشَرَ أَلْفَ عَالَمٍ) «1».

و أمّا جمعه جمع السّلامة فلکون النّاس فی جملتهم، و الإنسان إذا شارک غیره فی اللّفظ غلب حکمه، و قِیلَ: إِنَّمَا جُمِعَ هَذَا الْجَمْعُ لِأَنَّهُ عُنِیَ بِهِ أَصْنَافُ الْخَلَائِقِ مِنَ الْمَلَائِکَةِ وَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ دُونَ غَیْرِهَا. وَ قَدْ رُوِیَ هَذَا عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ «2» و قَالَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ: عُنِیَ بِهِ النَّاسُ وَ جُعِلَ کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ عَالَماً «3»، وَ قَالَ «4»: الْعَالَمُ عَالَمَانِ الْکَبِیرُ وَ هُوَ الْفَلَکُ بِمَا فِیهِ، وَ الصَّغِیرُ وَ هُوَ الْإِنْسَانُ لِأَنَّهُ مَخْلُوقٌ عَلَى هَیْئَةِ الْعَالَمِ، وَ قَدْ أَوْجَدَ اللَّهُ تَعَالَى فِیهِ کُلَّ مَا هُوَ مَوْجُودٌ فِی الْعَالَمِ الْکَبِیرِ. قال تعالى: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ* [الفاتحة/ 1]، و قوله تعالى:وَ أَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَى الْعالَمِینَ* [البقرة/ 47]، قیل: أراد عالمی زمانهم. و قیل: أراد فضلاء زمانهم الذین یجری کلّ واحد منهم مجرى کلّ عالم لما أعطاهم و مکّنهم منه، و تسمیتهم بذلک کتسمیة إبراهیم علیه السلام بأمّة فی قوله: إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً [النحل/ 120]، و قوله: أَ وَ لَمْ نَنْهَکَ عَنِ الْعالَمِینَ‏ [الحجر/ 70].

__________________________________________________

 (1) أخرج ابن جریر و ابن أبی حاتم عن أبی العالیة فی قوله تعالى: ربّ العالمین* قال: الإنس عالم، و الجن عالم، و ما سوى ذلک ثمانیة عشر ألف عالم من الملائکة.

و أخرج أبو الشیخ و أبو نعیم فی الحلیة عن وهب قال: إنّ للّه عزّ و جل ثمانیة عشر ألف عالم. الدنیا منها عالم واحد. انظر: الدر المنثور 1/ 34.

 (2) انظر: البصائر 4/ 95، و الدر المنثور 1/ 34.

 (3) انظر: البصائر 4/ 95.

 (4) انظر تفصیل النشأتین ص 78.

 


35) القمر (54) آیه9 کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ

بسم الله الرحمن الرحیم

35) القمر (54) آیه9     کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَکَذَّبُوا عَبْدَنا وَ قالُوا مَجْنُونٌ وَ ازْدُجِر

ترجمه

قبل از ایشان، قوم نوح [حق و حقیقت را] تکذیب کردند؛ پس بنده ما را تکذیب کردند و گفتند: [نوح] دیوانه (جن‌زده) است و آزرده شد.

نکاتی در ترجمه:

مجنون: اسم مفعول از «جن» است یعنی کسی که مورد تعرض جن واقع شده است. به دیوانه «مجنون» می‌گفتند چون گمان می‌کردند جن در او حلول کرده و او را دچار اختلال کرده است.

ازدجر: از ریشه «زجر» به معنای «زجر دادن» است. فعل در اینجا مجهول است (زجر داده شد). اینکه فاعلش چه کسی بوده، مفسران دو احتمال داده‌اند: یکی انکه عبارت «و ازدجر» ادامه سخن قوم نوح باشد و منظورشان این باشد که «جن سراغ او رفته و او را زجر داده و آزرده‌خاطر کرده، و در نتیجه، این سخنان که می‌گوید محصول آزارهای جنیان در اوست». دوم آنکه سخن قوم نوح فقط همان تهمت «مجنون بودن» باشد و این توضیحی است که خدا در ادامه داده به این معنا که: «آنها گفتند «نوح مجنون است» و با این کار او را اذیت کردند و او آزرده خاطر شد. (المیزان 19/68) (ترجمه المیزان 19/110)

حدیث

1) حَدَّثَنِی أَبِی عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ

بَقِیَ نُوحٌ فِی قَوْمِهِ ثَلَاثَمِائَةِ سَنَةٍ- یَدْعُوهُمْ إِلَى اللَّهِ- فَلَمْ یُجِیبُوهُ فَهَمَّ أَنْ یَدْعُوَ عَلَیْهِمْ، فَوَافَاهُ عِنْدَ طُلُوعِ الشَّمْسِ- اثْنَا عَشَرَ أَلْفَ قَبِیلٍ مِنْ قَبَائِلِ مَلَائِکَةِ سَمَاءِ الدُّنْیَا... فَقَالُوا .... فَنَسْأَلُکَ أَنْ لَا تَدْعُوَ عَلَى قَوْمِکَ، فَقَالَ نُوحٌ قَدْ أَجَّلْتُهُمْ ثَلَاثَمِائَةِ سَنَةٍ.

فَلَمَّا أَتَى عَلَیْهِمْ سِتُّمِائَةِ سَنَةٍ- وَ لَمْ یُؤْمِنُوا هَمَّ أَنْ یَدْعُوَ عَلَیْهِمْ فَوَافَاهُ اثْنَا عَشَرَ أَلْفَ قَبِیلٍ مِنْ قَبَائِلِ مَلَائِکَةِ السَّمَاءِ الثَّانِیَةِ فَقَالَ نُوحٌ مَنْ أَنْتُم‏ قَالُوا نَحْنُ اثْنَا عَشَرَ أَلْفَ قَبِیلٍ مِنْ قَبَائِلِ مَلَائِکَةِ السَّمَاءِ الثَّانِیَةِ ... نَسْأَلُکَ أَنْ لَا تَدْعُوَ عَلَى قَوْمِکَ. فَقَالَ نُوحٌ قَدْ أَجَّلْتُهُمْ ثَلَاثَمِائَةِ سَنَةٍ.

فَلَمَّا أَتَى عَلَیْهِمْ تِسْعُمِائَةِ سَنَةٍ، هَمَّ أَنْ یَدْعُوَ عَلَیْهِمْ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما کانُوا یَفْعَلُونَ» فَقَالَ نُوحٌ «رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً؛ إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبادَکَ وَ لا یَلِدُوا إِلَّا فاجِراً کَفَّاراً» فَأَمَرَهُ اللَّهُ أَنْ یَغْرِسَ النَّخْلَ؛ فَکَانَ قَوْمُهُ یَمُرُّونَ بِهِ فَیَسْخَرُونَ مِنْهُ وَ یَسْتَهْزِءُونَ بِهِ ... فَلَمَّا أَتَى لِذَلِکَ خَمْسُونَ سَنَةً وَ بَلَغَ النَّخْلُ وَ اسْتَحْکَمَ أَمَرَ بِقَطْعِهِ... فَأَمَرَهُ اللَّهُ أَنْ یَنْحِتَ السَّفِینَةَ...

تفسیر قمی، ج‏1، ص325-325؛ متن کامل حدیث در لینک زیر

http://lib.eshia.ir/12015/1/325

1) امام صادق ع در ضمن حدیثی طولانی فرمود:

نوح سیصد سال در میان قوم خود مردم را به خدا دعوت می‌کرد و او را اجابت نکردند؛ پس تصمیم گرفت آنان را نفرین کند، اما هنگام طلوع آفتاب دوازده هزار طائفه از فرشتگان آسمان دنیا نزدش آمدند... گفتند ... ما آمده‌ایم از تو بخواهیم که قومت را نفرین نکنی؛ نوح گفت سیصد سال دیگر به آنها مهلت دادم. وقتی ششصد سال شد و آنها ایمان نیاوردند تصمیم گرفت که آنها را نفرین کند، دوازده هزار طائفه از ملائکه آسمان دوم نزد او آمدند. گفت شما کیستید؛ گفتند ... ما آمده‌ایم از تو بخواهیم که قومت را نفرین نکنی؛ نوح گفت سیصد سال دیگر به آنها مهلت دادم. وقتی نهصد سال شد و آنها ایمان نیاوردند تصمیم گرفت که آنها را نفرین کند، خدا وحی بر او نازل کرد که «از قومت جز آنان که تاکنون ایمان آورده‌اند کسی ایمان نمی‌آورد؛ پس تو به خاطر کارهایی که انجام می‌دهند اندهگین مباش» (هود/36) آنگاه نوح دعا کرد: «خداوندا بر زمین از کافران هیچ دیار [= سکنی‌گزیننده] ‌ای باقی نگذار؛ ...» (نوح26-27) پس خدا دستور دارد درخت نخلی بکارد و مردمش از کنارش می‌گذشتند و او را مسخره می‌کردند ... تا اینکه پنجاه سال گذشت و دستور آمد درخت را قطع کن و از آن کشتی بساز ...

2) حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ صَفْوَانَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ

 لَمَّا أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ هَلَاکَ قَوْمِ نُوحٍ عَقَّمَ أَرْحَامَ النِّسَاءِ أَرْبَعِینَ سَنَةً، فَلَمْ یُولَدْ فِیهِمْ مَوْلُودٌ

تفسیر قمی، ج‏1، ص327

امام صادق ع فرمود: وقتی خداوند عز و جل خواست قوم نوح را هلاک کند رحم زنانشان را برای چهل سال عقیم کرد به نحوی که در این چهل سال کسی بچه‌ای به دنیا نیاورد.

تدبر

1) اینکه امروز عده‌ای را می‌بینیم که زیر بار حقیقت نمی‌روند خیلی تعجب نکنیم؛ از زمان حضرت نوح ع چنین افرادی وجود داشته‌اند و اتفاقا اکثریت هم بوده‌اند. (فقط مواظب باشیم خودمان جزء آنها نشویم!)

2)‌ وقتی پیامبران بزرگی همچون نوح را که جزء برترین اولیای خدا بودند اکثریت جامعه‌شان دیوانه خطاب کنند؛ ما اگر می‌خواهیم وارد کار فرهنگی بشویم باید خیلی ظرفیت خودمان را بالا ببریم. اگر کسی انتظار دارد قربه الی الله کار فرهنگی کند و دشنام نشنود، ‌اشتباه می‌کند؛ چه رسد به اینکه از همه انتظار قدردانی هم داریم!

3) حضرت نوح 900 سال تکذیب شد و صبر کرد؛ وقتی هم که دعا کرد و دعایش قبول شد، 50 سال دیگر صبر کرد؛ و در این مدت او را دیوانه خواندند؛ و البته او هم زجر کشید (و ازدجر)، اما تسلیم دستور خدا بود. آیا ما اگر در کارمان مشکل ایجاد شود، تا چقدر تحمل داریم که خدا حل مشکل را عقب بیندازد؟

4) گاهی بر عدل خدا اشکال می‌گیریم که چرا خدا ما را به جای فلان کس (مثلا حضرت علی ع) قرار نداد؟ خدا داستانهای پیامبرانش را در قرآن گفته؛ آیا اگر جای آنها بودیم حاضر بودیم این قدر تحمل کنیم؟ خودش بهتر می‌داند که رسالتش را به کی بدهد (انعام/124). اگر داستان پیامبران را بخوانیم می‌بینیم اینکه ما جای آنها نبودیم، جای شکر دارد، نه جای اعتراض.

5) کسانی که منکر حقیقت‌اند، برترین انسانهای عالم (پیامبر اولوالعزم) را دیوانه می‌خوانند. واقعا دیوانه کیست؟

آیا هرکس همانند اکثریت نبود، دیوانه است؟ آیا کسی که 950 سال مردم را دعوت می‌کند و مردم حرفش را قبول نمی‌کنند، دیوانه است یا نه؟ آیا اگر ما آنجا بودیم، ما هم او را دیوانه نمی‌دانستیم؟ در همین جامعه خودمان؛ می‌بینیم افرادی را که چه زحماتی به خاطر دیگران یا به خاطر ترویج دین خدا متحمل می‌شوند در حالی که سود دنیوی‌ای برایشان ندارد و مردم هم قدرشان را نمی‌دانند. برخی به آنها می‌گویند: مگر دیوانه‌ای؟ مبادا ما جزء این «برخی» باشیم.

6) اینکه چرا دوبار به «تکذیب» آنها اشاره شد یک احتمال این است که تکذیب اول، اشاره به تکذیب کلی آنها در برابر حق و حقیقت (به تعبیر علامه طباطبایی: در برابر هر گونه فرستاده‌ای از جانب خدا) باشد و در تکذیب دوم، مصداق این را (که تکذیب حضرت نوح بود) بیان کرد. (المیزان 19 /67) (ترجمه المیزان 19 /108) آنگاه منظور آیه این می‌شود که قوم نوح هم جزء کسانی بودند که حقیقت را تکذیب می‌کردند و لذا پیامبرشان را تکذیب کردند.


34) یس (36) آیه 30 یا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ

بسم الله الرحمن الرحیم

34) یس (36) آیه 30  یا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ ما یَأْتیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُن‏

ترجمه

دریغا بر این بندگان! هیچ فرستاده‌ای به نزدشان نیامد مگر اینکه روال را بر استهزای او گذاشتند. [= پیوسته او را مسخره می‌کردند]

نکاتی در ترجمه

1) «العباد»: «الـ» در کلمه «العباد» می‌تواند «الـ» عهد باشد (به معنای «این بندگانی که درباره‌شان در آیات قبل صحبت می‌کردیم» و می‌تواند «الـ» استغراق باشد (به معنای «همه بندگان») و ظاهرا هر دو معنا با هم قابل جمع است؛ یعنی در آیات قبل درباره این رویه در عده‌ای از بندگان سخن گفته، سپس در این آیه برای این گونه بندگان، که متاسفانه عمومیت هم دارد، اظهار تاسف کرده است.

2) «کانوا ...»: وقتی «کان» قبل از فعل مضارع بیاید دلالت بر استمرار و وجود یک وضعیت همیشگی‌ای در آن فعل می‌کند که گویی قرار نیست فاعلش از آن وضعیت بیرون آید. در این گونه موارد غالبا به صورت فعل مضارع ترجمه می‌شود، اما چنین ترجمه‌ای معنا را کامل منتقل نمی‌کند و ظاهرا در زبان فارسی معادل معینی برای چنین ترکیبی نداریم. مترجمان قدیمی‌تر از تعابیری مانند «همی ... کردند» استفاده می‌کردند و به علت نامانوس بودن این تعبیر، برخی مترجمان در چنین مواردی با افزودن تعابیری مانند «پیوسته چنین است»، «روال بر این است»، «قرار بر این گذاشتند» «به جز ... کاری نمی کردند» و ... سعی می‌کنند بر این مشکل غلبه کنند.

3) «یستهزؤن»: «استهزاء» را «مسخره کردن» (معجم المقاییس اللغه 6/54) و «مزاح وشوخی مخفیانه» (مفردات، 841) دانسته‌اند اما تاکید کرده‌اند که به شوخی‌ای گفته می‌شود که در آن «تحقیر کردن» نهفته باشد (الفروق فی اللغه، 17) و برخی اصل معنای آن را هر سخن یا کاری که در آن تحقیر و اهانت نهفته باشد، قلمداد کرده‌اند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم 11/255). شاید بتوان آن را درست نقطه مقابل «جدی گرفتن» دانست.

حدیث

أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ هَمَّامٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ جَمِیعاً عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِی عَنْ بَعْضِ رِجَالِهِ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:

خَبَرٌ تَدْرِیهِ خَیْرٌ مِنْ عَشْرٍ تَرْوِیهِ ... إِنَّا وَ اللَّهِ لَا نَعُدُّ الرَّجُلَ مِنْ شِیعَتِنَا فَقِیهاً حَتَّى یُلْحَنَ لَهُ فَیَعْرِفَ اللَّحْنَ...

وَ اعْلَمُوا أَنَّ الْأَرْضَ لَا تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَکِنَّ اللَّهَ سَیُعْمِی خَلْقَهُ عَنْهَا بِظُلْمِهِمْ وَ جَوْرِهِمْ وَ إِسْرَافِهِمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ خَلَتِ الْأَرْضُ سَاعَةً وَاحِدَةً مِنْ حُجَّةٍ لِلَّهِ لَسَاخَتْ بِأَهْلِهَا وَ لَکِنَّ الْحُجَّةَ یَعْرِفُ النَّاسَ وَ لَا یَعْرِفُونَهُ کَمَا کَانَ یُوسُفُ یَعْرِفُ النَّاسَ وَ هُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ ثُمَّ تَلَا «یا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ ما یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ».

الغیبة (نعمانی) ص142   http://lib.eshia.ir/15220/1/141

امام صادق علیه السّلام فرمود:

یک خبر که آن را عمیقا درک ‏کنى بهتر است از ده خبر که صرفا آن را روایت مى‏کنى، ... و به خدا سوگند، کسى از شیعیان خود را فقیه [= دارای فهم عمیق] نمى‏شماریم تا اینکه به رمز سخنى به او گفته شود و او آن رمز را دریابد، ... و بدانید که زمین از حجّت خداى عزّ و جلّ خالى نمى‏ماند ولى خداى عزیز بزودى دیده خلقش را از او نابینا مى‏سازد به خاطر ظلم و جورشان و زیاده‏روى آنان نسبت به خودشان، و اگر زمین یک ساعت از حجّت خدا خالى بماند اهل خود را فرو مى‏برد، لکن آن حجّت مردم را مى‏شناسد در حالی که او را نمى‏شناسند، چنان که یوسف مردم [= برادرانش] را مى‏شناخت و آنها او را نمى‏شناختند.

سپس تلاوت فرمود: «دریغا بر این بندگان! هیچ فرستاده‌ای به نزدشان نیامد مگر اینکه او را مسخره می‌کردند.»

ترجمه الغیبة للنعمانی ص199 (باب 10، حدیث2)  http://www.ghadeer.org/Book/362/58368

تدبر

1) این تنها موردی در قرآن کریم است که خود خداوند برای بندگان حسرت خورده است! پس اینکه فرستادگان خدا مسخره گرفته می‌شوند، حسرت‌بارترین واقعه برای انسان است.

2) آیا بر ما هم حسرت خواهند خورد؟! از کجا بفهمیم؟ هرکس که روز قیامت حسرت بخورد، کسی است که خدا در اینجا بر او حسرت خورده‌ است. اما چه کسی در آن روز حسرت می‌خورد؟ کسانی که هم و غم‌شان در محدوده دنیا تمام می‌شود و دیدار خدا را باور نمی‌کنند (انعام/31) و یا با مسخره بازی، از عمرشان بهره لازم را نمی‌برند (زمر/56).

 (یادآوری: برای خدا و آخرت کار کردن، صرفا نماز و روزه و ... نیست؛ یعنی هرکاری می‌کنیم خدا را در نظر بگیریم. مثلا کسب روزی حلال برای خانواده، در حد جهاد شمرده شده است)

3) مسخره کردن پیامبران صرفا به معنای ریشخند گرفتن آنان نیست؛ بلکه جدی نگرفتن و غیر مهم (حقیر) دانستن پیام ایشان هم مصداق مسخره گرفتن آن است. آیا ما پیام‌های خدا را جدی می‌گیریم؟

جدی گرفتن مثل وضعیت کسی است که بیماری حاد قلبی دارد و نزد دکتر می‌رود و دکتر نسخه می‌نویسد و پرهیز هم می‌دهد. وی چگونه در خوردن قرص‌ها و رعایت پرهیزها مراقبت می‌کند؟ آیا قلب ما سالم است؟ (علامت سلامتش، حضور قلب در نماز است. اگر سالم نیستیم نسخه را خیلی باید جدی بگیریم. البته گویی آنها که قلبشان سالم است جدی‌تر می گیرند تا امثال من!)

4)‌ متاسفانه معیار برخی برای انتخاب مطلب، جذابیت است؛ نه حقیقت. یادمان باشد حقیقت در بسیاری از موارد تلخ است؛ اما مبادا تلخ بودنش بهانه شود که آن را مسخره کنیم! کسی که ملاک انتخابش جذابیت است، منتظر است دلش را ببرند؛ و وقتی پیامبران چنین نمی‌کنند، آنها را مسخره می‌کند و ناتوان می‌شمرد؛ اما کسی که ملاک انتخابش حقیقت است؛ به حقیقت، حتی اگر تلخ باشد، دل می‌دهد.  (به حقیقت دل دادن = ایمان)

5) متاسفانه جدی نگرفتن حقیقت و رسولان الهی یک عادت شده است، نفرمود: «یستهزؤن»، فرمود: «کانوا یستهزؤن».

6) تمام انبیا مورد استهزا قرار گرفتند. «مِنْ رَسُولٍ» پس مبلّغان دینى در انتظار زخم زبان دیگران باشند. (قرائتی، تفسیر نور 9/537)

7) فرستاده الهی منحصر در پیامبر نیست. اگر همه اشیای عالم و همه وقایع عالم آیت خداست، پس همه چیز برایمان پیامی از جانب خدا دارد؛ تا اینکه ما چقدر اهل رمز باشیم! اگر فقیه (به معنای مورد نظر در حدیث) شویم، خواهیم دید هر کاری که در این عالم به ما ارجاع ‌شود، فرستاده‌ای از خداست؛ حتی مراجعه یک نیازمند.

حضرت علی ع فرمود: «نیازمند، فرستاده‌ی خداست؛ کسی که از او دریغ کرد، از خدا دریغ کرده . کسی که به او بخشید به خدا بخشیده است (نهج‌البلاغه، حکمت 304: إِنَّ الْمِسْکِینَ رَسُولُ اللَّهِ فَمَنْ مَنَعَهُ فَقَدْ مَنَعَ اللَّهَ وَ مَنْ أَعْطَاهُ فَقَدْ أَعْطَى اللَّه‏)

8) برخی فرستادگان خدا را مسخره می‌کنند (مانند کسی که به پیامبر توهین می‌کند یا مسکین واقعی را از خود می‌راند) و برخی آیات خدا را مسخره می‌کنند (نساء/140): هر سخن و حکم خدا که رعایت نشود، مسخره کردن آیات (و بنابراین مسخره کردن فرستاده‌ی) خداست.

9) چرا مسخره کردن فرستاده خدا حسرت‌بارترین کار ممکن است؟ زیرا این فرستاده آمده که به ما کمک کند. به خاطر خودش نیامده و کار تکلف‌آمیز هم از ما نخواسته (ص/86) اگر برخی کارهایش سخت است چون اساسا رشد کردن سخت است (مثل کسی که می‌خواهد دکتری بگیرد). آنگاه کسی فقط این سختی‌ها را ببیند و فرستاده حقیقت را جدی نگیرد، واقعا جز به خودش به چه کسی ضرر زده؟

10) و در این پایان روز جمعه، آیا یادمان بود از آن فرستاده‌ای که امروز هم نیامد؟ آیا از فقدانش خلأیی احساس کردیم؟ آیا او را در زندگی‌مان جدی می‌گیریم؟ جدی گرفتن او صرفا به دعای ندبه و ... نیست؛ به این است که در تک‌تک لحظاتمان طوری زندگی کنیم که اگر او را دیدیم اصلا خجالت نکشیم. یکبار دیگر حدیث امام صادق ع را بخوانیم. چه ربطی است بین اهل رمز بودن، امام زمان ع، و این آیه؟ آیا وضع کسانی - که امام زمان ع را مسخره گرفته‌اند - جای حسرت ندارد؟


33) سوره رعد (13) آیه 43 وَ یَقُولُ الَّذینَ کَفَرُوا لَسْتَ

بسم الله الرحمن الرحیم

میلاد امیرالمومنین بر تمامی شیعیان و مسلمانان و همه انسانهای آزاده مبارک باد، کسی که محبت او مسلمان و غیر مسلمان نمی‌شناسد چنانکه ابن ابی الحدید (متوفی 656) می‌گوید:

«چه بگویم در وصف کسی که اهل ذمه (مسیحیان و یهودیان) او را دوست می‌دارند با اینکه منکر نبوت پیامبر خاتم‌اند، و پادشاهان فرنگ و روم تصویرش را در معابد و عبادتگاه‌های خود - در حالتی که شمشیر به دست گرفته و آماده جنگ است - نصب کرده‌اند؛ و پادشاهان ترک و دیلم تصویرش را بر شمشیرهایشان حک کرده‌اند.»

شرح نهج‌البلاغه ج1 ص 28

  33) سوره رعد (13) آیه 43     وَ یَقُولُ الَّذینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کَفى‏ بِاللَّهِ شَهیداً بَیْنی‏ وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ

ترجمه

و کسانی که کفر ورزیدند می‌گویند تو فرستاده شده [از جانب خدا] نیستی! بگو خدا به عنوان شاهد [= گواه بر اینکه حق با چه کسی است] بین من و شما کافی است؛ و [نیز] کسی که علم به کتاب [= قرآن] نزد اوست [به عنوان شاهد بین من و شما کافی است].

نکته‌ای نحوی در ترجمه:

 1) عبارت «من عنده علم الکتاب» عطف به «الله» است؛ یعنی:

 خدا چنین است و «کسی که نزد او علم کتاب است» نیز چنین است.

2)  کلمه «شهید» در اینجا به معنای «شاهد» (= گواه، کسی که در محکمه حاضر می‌شود و به نفع یکی از طرفین شهادت می‌دهد) است و جایگاه نحوی آن «تمییز» است: «از چه جهت خدا بین من و شما کافی است؟ از جهت شهادت دادن». اغلب مترجمان برای سهولت ترجمه «شهید»‌را از وضعیت تمییز به وضعیت مضاف نسبت به «الله» تغییر داده‌اند که معنایش تقریبا همین می‌شود اما دقتش اندکی کمتر است. در واقع می‌توان این گونه هم ترجمه کرد:

بگو شهادتِ [= گواهیِ] خدا بین من و شما [بر اینکه حق با چه کسی است] کافی است و [گواهیِ] کسی که علم به کتاب [= قرآن] نزد اوست [نیز بین من و شما بر اینکه حق با چه کسی است کافی است].

حدیث

1) حَدَّثَنِی أَبِی عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَیْنَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ هُوَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع؛ وَ سُئِلَ عَنِ «الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ» أَعْلَمُ أَمِ «الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ»؟ فَقَالَ مَا کَانَ عِلْمُ «الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ» عِنْدَ «الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» إِلَّا بِقَدْرِ مَا تَأْخُذُ الْبَعُوضَةُ بِجَنَاحِهَا مِنْ مَاءِ الْبَحْرِ، فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع أَلَا إِنَّ الْعِلْمَ الَّذِی هَبَطَ بِهِ آدَمُ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ وَ جَمِیعَ مَا فُضِّلَتْ بِهِ النَّبِیُّونَ إِلَى خَاتَمِ النَّبِیِّینَ، فِی عِتْرَةِ خَاتَمِ النَّبِیِّینَ ص‏

تفسیر قمی، ج‏1، ص367

امام صادق ع فرمود: « کسی که علم به کتاب نزد اوست» همان امیرالمومنین ع است.

و از ایشان سوال شد که آیا «کسی که علمی از کتاب نزد اوست» [آصف بن برخیا، وزیر سلیمان، که به آنی تخت ملکه سبأ را نزد سلمان حاضر کرد] عالمتر است یا «کسی که علم به کتاب نزد اوست»؟ حضرت فرمود:

دانشِ «کسی که علمی از کتاب نزد اوست» در پیش «کسی که علم به کتاب نزد اوست» نیست مگر به اندازه‌ای که یک پشه با بال خود از آب دریا بردارد، [و در همین راستاست که] امیرالمومنین ع فرمود بدانید که علمی که خداوند از آسمان بر زمین نازل کرد و نیز همه آنچه به خاطر آن انبیا - تا پیامبر خاتم ص - بردیگران برتری داده شدند، نزد اهل بیت خاتم پیامبران است.

2) به خاطر خفقان بنی‌امیه در صدر اسلام، اینکه این آیه در فضیلت امیرالمومنین ع است را مخفی می‌کردند تا جایی که ابن‌عباس (همراه با بسیاری از آخوندهای درباری معاویه) یکبار گفته بود که این آیه در مورد عبدالله بن سلام (از اطرافیان عثمان) است اما اواخر عمرش قسم خورد که آن سخنش واقعی نبوده و این آیه در شأن حضرت علی ع است:

أَخْبَرَنَا عَقِیلُ بْنُ الْحُسَیْنِ قَالَ: أَخْبَرَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عُبَیْدِ اللَّهِ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ مُحَمَّدٍ الْجُمَحِیُّ «1» قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ دَاوُدَ الْخُرَیْبِیُّ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو مُعَاوِیَةَ عَنِ الْأَعْمَشِ عَنْ أَبِی صَالِحٍ [فِی قَوْلِهِ تَعَالَى‏]: وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ قَالَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ کَانَ عَالِماً بِالتَّفْسِیرِ وَ التَّأْوِیلِ وَ النَّاسِخِ وَ الْمَنْسُوخِ وَ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ.

قَالَ أَبُو صَالِحٍ: سَمِعْتُ ابْنَ عَبَّاسٍ مَرَّةً یَقُولُ: هُوَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ سَلَامٍ وَ سَمِعْتُهُ فِی آخِرِ عُمُرِهِ یَقُولُ: لَا وَ اللَّهِ مَا هُوَ إِلَّا عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ.

شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج1، ص405

حاکم حسکانی (از علمای اهل سنت متوفی 490) در کتاب فوق احادیث متعددی از طریق اهل سنت می‌آورد‏ در توضیح اینکه «من عنده علم الکتاب» حضرت علی ع است: لینک زیر احادیث 422-427

http://www.haydarya.com/maktaba_moktasah/03/book_50/part1/main.htm

ضمناً مصحح کتاب در پاورقی، کتابهای متعدد دیگری را که این احادیث با همین سندها یا با سندهای دیگر در آنها آمده، مطرح کرده است. (بر اساس نسخه موجود در نرم افزار جامع احادیث نور: شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج1 ص400-405)

3) چون امروز روز پدر هم هست، حیفم آمد روایتی که هم به آیه مربوط می‌شود و هم به امروز نیاورم:

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ الطَّالَقَانِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِیدٍ الْکُوفِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع فَقُلْتُ لَهُ لِمَ کُنِّیَ النَّبِیُّ ص بِأَبِی الْقَاسِمِ فَقَالَ لِأَنَّهُ کَانَ لَهُ ابْنٌ یُقَالُ لَهُ قَاسِمٌ فَکُنِّیَ بِهِ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَهَلْ تَرَانِی أَهْلًا لِلزِّیَادَةِ فَقَالَ نَعَمْ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ أَنَا وَ عَلِیٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ قُلْتُ بَلَى قَالَ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص أَبٌ لِجَمِیعِ أُمَّتِهِ وَ عَلِیٌّ ع مِنْهُمْ قُلْتُ بَلَى قَالَ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ عَلِیّاً ع قَاسِمُ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ قُلْتُ بَلَى قَالَ فَقِیلَ لَهُ أَبُو الْقَاسِمِ لِأَنَّهُ أَبُو قَسِیمِ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ فَقُلْتُ لَهُ وَ مَا مَعْنَى ذَلِکَ قَالَ إِنَّ شَفَقَةَ النَّبِیِّ ص عَلَى أُمَّتِهِ شَفَقَةُ الْآبَاءِ عَلَى الْأَوْلَادِ وَ أَفْضَلُ أُمَّتِهِ عَلِیٌّ ع وَ مِنْ بَعْدِهِ شَفَقَةُ عَلِیٍّ ع عَلَیْهِمْ کَشَفَقَتِهِ ص لِأَنَّهُ وَصِیُّهُ وَ خَلِیفَتُهُ وَ الْإِمَامُ بَعْدَهُ فَلِذَلِکَ قَالَ أَنَا وَ عَلِیٌ‏ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّة ...

عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏2، ص 86

حسن بن علی بن فضال می‌گوید از امام رضا ع سوال کردم: چرا پیامبر ص را ابوالقاسم نامیدند؟

فرمود: چون فرزندی به نام قاسم داشت.

عرض کردم: آیا اهلیت دارم که بیشتر برایم توضیح دهید؟

فرمود: آیا می‌دانی که پیامبر ص فرمود: «من و علی پدران این امت هستیم»؟

عرض کردم. بله.

فرمود: آیا می‌دانی که پیامبر ص پدر همه امت است و علی ع هم یکی از این امت است؟

عرض کردم : بله.

فرمود: آیا می‌دانی که علی تقسیم کننده (قاسم) بهشت و جهنم است؟

عرض کردم: بله.

فرمود: پس به پیامبر ص، «ابوالقاسم» گفته شد چون او پدرِ قاسم (تقسیم‌کننده‌‌ی) بهشت و جهنم است.

عرض کردم: و معنای آن چیست؟

فرمود: مهربانی پیامبر ص نسبت به امتش همانند مهربانی پدران به فرزندان است؛ و برترین امتش علی ع است، و بعد از او هم مهربانی علی ع به امت، همانند مهربانی او (ص) به امت است زیرا که او امام و وصی و خلیفه بعد از اوست و برای همین است که فرمود: «من و علی پدران این امت هستیم...»[1]


تدبر

مقدمه:

این آیه بر دو گونه دلیل بر اثبات نبوت پیامبر اکرم ص اشاره می‌کند:

الف) برای اثبات نبوت پیامبر ص در مقابل کافران، شهادت خدا بتنهایی کافی است.

ب) برای اثبات نبوت پیامبر ص در مقابل کافران، شهادت کسی که علم کتاب نزد اوست، بتنهایی کافی است.

اما چگونه؟

1) خدا چگونه می‌تواند بر نبوت پیامبر ص شهادت دهد؟ صرف اینکه پیامبر ادعا کند خدا شاهد است، کافی نیست؛ چون در عالم دروغگو هم وجود دارد و خدا بر همه چیز شاهد است. پس منظور از شهادت چیست:

الف) کلمات قرآن به گونه‌ای است که انسان اگر با دقت کافی بخواند متوجه می‌شود که اینها سخنان خود پیامبر نمی‌تواند باشد و از خود کلام خدا می‌توان پی برد به اینکه اینها کلام خداست. پس خود کلام خدا، شهادت خداست بر نبوت پیامبرش.

(همان طور که شما همین که سخن مثلا پدرتان را می‌شنوید پی می‌برید که این سخن اوست. برخی صرفا از صدای او، پی می‌برند؛ اما برخی هم هستند که از نوع محتوای کلام پی می‌برند که این سخنان از مثلا پدرشان صادر شده است. هر دو در مورد خدا می‌تواند مورد نظر باشد)

ب) همه عالم کلمات خداست و خدا با این کلماتش نیز با ما سخن می‌گوید. بدین ترتیب معجزاتی که پیامبر ص می‌آورد وقایع (= کلمات)ی است که خدا با آنها بر پیامبر بودن پیامبرش شهادت داده است.

ج) طبق توضیح علامه طباطبایی، چون تمام آیات قرآن معجزه است، و خدا در آیاتی مانند «إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلین‏  عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقیمٍ (یس/3-4) بر شهادت ایشان گواهی داده، پس خود صریحا شهادت به حقانیت پیامبر ص دادهاست. (المیزان 11/383)

2) کسی که نزد او علم کتاب هست، چگونه شهادت می‌دهد؟ جاعلان در زمان بنی‌امیه احادیث متعددی جعل کرده و رواج دادند که منظور «اهل‌کتاب» (مسیحیان و یهودیان) یا عبدالله بن سلام (یهودی‌ای که دوسال قبل از رحلت پیامبر ص مسلمان شد) است. اما این تفسیر که برای کتمان فضایل امیرالمومنین بوده، نادرست است زیرا:

در مورد اینکه منظور اهل کتاب باشند، بسیاری از این اهل کتاب، منکر نبوت پیامبر ص شدند؛ پس چگونه خدا شهادت آنها را کافی شمرده است؟

در مورد اینکه منظور عبدالله بن سلام باشد، تنها کسی که این ادعا را مطرح کرده (و بقیه از او نقل می‌کنند) خودش است که وقتی مردم مسلمانی وی را منکر شدند ادعا کرد اسلام آورده و این آیه در شأن او نازل شده است، البته مردم به ادعایش اعتنا نکردند (جامع ترمذی 2/834) و او دروغ گفت زیرا

اولا این سوره مکی است (قبل از هجرت نازل شده) و حکایت اعتراض کافران در مکه را بیان می‌کند، در حالی که وی هشت سال بعد از هجرت پیامبر ص مسلمان شده بود؛

ثانیا بزرگان تابعین (مانند شعبی و سعید بن جبیر) در همان زمان بنی‌امیه این ادعا را رد کردند (مشکل الاثار للطحاوی حدیث 284 و 289)[2]

ثالثا قرآن شخص مورد نظر را به عنوان شاهدی شاهدی که در مقابل کفار بر صدق پیامبر شهادت دهد و بتوان به شهادت او استناد کرد، مطرح کرده است، آن هم شاهدی که شهادتش نیازمند هیچ چیز دیگری نیست در حالی که هیچ تاریخی نقل نکرده که ابن السلام در جایی چنین شهادتی داده باشد و اصلا وی چنین اعتباری - حتی نزد مسلمانان- نداشته است.[3]

3) اگر کسی که نزد او علم کتاب هست، علی ع است چگونه شهادت می‌دهد که دلیل باشد برای همگان؟

الف) کسی که عجایب و ظرائف و نکته‌های عمیق در سخنان علی ع را، که بعد از قرنها هنوز اندیشمندان را مبهوت خود کرده، و کسی به گردش نرسیده، می‌بیند و بعد می‌بیند که او اذعان دارد که من هرچیزی دارم از پیامبر ص گرفته‌ام، می‌فهمد اگر او شهادت بر نبوت پیامبر ص می‌دهد، حتما راست می‌گوید.

ب) شخصیت علی ع (به عنوان یکی از پیروان پیامبر ص) و فداکاریهای آنچنانی وی در راه اسلام به‌تنهایی دلیلی کافی بر صدق پیامبری است که علی ع به او گرویده است. همان طور که یهودی‌ای وقتی دید علی‌رغم آن شجاعتهای خیبری،  او را دست بسته برای بیعت می‌برند، به حقانیت اسلام پی برد و اسلام آورد.[4] توضیح واقعه در لینک زیر

 http://lib.eshia.ir/71808/1/1134

ج) اگر کسی مثل آصف بن برخیا (وزیر سلیمان) - که علم به اندکی از کتاب داشت - با انجام چنان کرامت‌هایی، شاهد بر حقانیت حضرت سلیمان محسوب می‌شد، پس کسی که علم به همه کتاب دارد - که کرامت‌هایی بسیار عظیم‌تر ز او نقل شده - قطعا شاهد بر حقانیت پیامبر اکرم ص است.

4) ایمان به حمایت خدا بهترین پشتوانه در برابر هر گونه تحقیر و تکذیب معاندان است (قرائتی، تفسیر نور 13/378)



[1] . در «تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب، ج‏6، ص481-485 روایات متعددی ذیل این آیه آمده است از جمله این روایت که دیگر به علت ضیق مجال نیاوردم:

عن سلیم بن قیس  قال: سأل رجل علیّ بن أبی طالب- علیه السّلام- فقال له، و أنا أسمع: أخبرنی بأفضل منقبة لک.

قال: ما أنزل اللّه فی کتابه.

قال: و ما أنزل اللّه فیک؟

قال: قوله: وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا- إلى قوله- بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ إیّای عنى بمن عنده علم الکتاب.

[2] .  (285)- [331 ] مَا قَدْ حَدَّثَنَا ابْنُ أَبِی مَرْیَمَ، حَدَّثَنَا الْفِرْیَابِیُّ، حَدَّثَنَا قَیْسُ بْنُ الرَّبِیعِ، عَنْ عَاصِمٍ، عَنِ الشَّعْبِیِّ فِی قَوْلِهِ تَعَالَى: " وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ عَلَى مِثْلِهِ فَآمَنَ وَاسْتَکْبَرْتُمْ، قَالَ لَیْسَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ سَلامٍ، آیَةٌ مَکِّیَّةٌ، وَإِنَّمَا أَسْلَمَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ سَلامٍ قَبْلَ وَفَاةِ النَّبِیِّ عَلَیْهِ السَّلامُ بِعَامَیْنِ، وَمَا أُنْزِلَ فِیهِ شَیْءٌ مِنَ الْقُرْآنِ، وَإِنَّمَا أُنْزِلَتْ هَذِهِ الآیَةُ فِی رَجُلٍ مِنْ بَنِی إسْرَائِیلَ آمَنَ بِهِ قَوْمُهُ، وَاسْتَکْبَرْتُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا.

وَقَدْ وَافَقَ الشَّعْبِیُّ فِی نَفْیِ هَذِهِ الآیَةِ أَنْ تَکُونَ أُنْزِلَتْ فِی ابْنِ سَلامٍ، وَفِی نَفْیِ آیَةٍ أُخْرَى قَدْ قَالَ بَعْضُ النَّاسِ: إنَّهَا أُنْزِلَتْ فِیهِ أَیْضًا، وَهِیَ قَوْلُهُ تَعَالَى: «قُلْ کَفَى بِاللَّهِ شَهِیدًا بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ» سَعِیدُ بْنُ جُبَیْرٍ

...

(289)- [331 ] وَکَمَا حَدَّثَنَا یَزِیدُ بْنُ سِنَانٍ، حَدَّثَنَا أَزْهَرُ بْنُ سَعْدٍ السَّمَّانُ، حَدَّثَنَا ابْنُ عَوْنٍ، عَنِ الشَّعْبِیِّ فِی هَذِهِ الآیَةِ: « وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ عَلَى مِثْلِهِ»، قَالَ: یَقُولُونَ: ابْنُ سَلامٍ، وَکَیْفَ یَکُونُ ابْنُ سَلامٍ وَهَذِهِ الآیَةُ مَکِّیَّةٌ؟ ! قَالَ ابْنُ عَوْنٍ: فَنُبِّئْتُ أَنَّ مُحَمَّدًا، یَعْنِی ابْنَ سِیرِینَ، قَالَ: صَدَقَ هِیَ مَکِّیَّةٌ


[3] . در حکایت معروفی که مدعی می‌شود که این آیات درباره من نازل شده، همه مردم مدینه - که علی‌القاعده بسیاری از آنها اصحاب پیامبر بودند- او را یهودی دروغگو خطاب می‌کنند.

[4] . این مطلب از کتاب «علی کیست؟» نوشته فضل الله کمپانی، (تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1363) (که اول بار در سال 1337 منتشر شده) ص254 آمده و در دانشنامه امام علی ج1 ص 1134 هم آمده است؛ متاسفانه هیچکدام آدرسی نداده‌اند.


32) سوره عنکبوت (29) آیه 57 کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ

بسم الله الرحمن الرحیم

32) سوره عنکبوت (29) آیه 57    کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَیْنا تُرْجَعُون‏

ترجمه

هر نفسى چشنده مرگ است، سپس به ما بازگردانده مى‏شوید.

توضیح برخی لغات

«نفس» به معنای «خود» است. هر موجودی که «خود» و «هویت»ی متمایز از دیگری برایش فرض شود، تعبیر «نفس» در موردش صادق خواهد بود. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص: 198) علت اینکه روح را هم «نفس» می‌گویند این است که «خودِ» ما انسانها در گروی روح ماست.

تعبیر «ذائقه الموت» تقریبا معادل «یذوق الموت» است (لذا برخی مترجمان ترجمه کرده‌اند: «مرگ را می‌چشد») اما وقتی به جای فعل (یذوق)، اسم فاعل (ذائق/ذائقه) می‌آید دلالت بر ثبوت و استمرار می‌کند. یعنی اگرچه فعل مضارع، دلالت بر وقوع عمل در حال حاضر و استمرار آن دارد؛ اما این معنا در اسم فاعل بسیار شدت می‌یابد.

به تعبیر دیگر، فعل مضارع در جایی که کار الان انجام می‌شود و تمام می شود هم به کار می‌رود (مثلا: من می‌روم) اما اسم فاعل در جایی است که آن کار همچنان ادامه دارد (مثلا: آب روان است)

حدیث

1) وَ بِإِسْنَادِهِ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآیَةُ «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ» قُلْتُ یَا رَبِّ أَ تَمُوتُ الْخَلَائِقُ کُلُّهُمْ وَ تَبْقَى الْمَلَائِکَةُ؟

فَنَزَلَتْ کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَیْنا تُرْجَعُونَ.

صحیفة الإمام الرضا علیه السلام، ص 62

امام رضا ع از پدرانش از پیامبر اکرم ص روایت کرده‌اند که ایشان فرمود:

هنگامی که این آیه نازل شد که «بدرستی که تو می‌میری و بدرستی که آنها هم می‌میرند»، گفتم: پروردگارا! آیا خلائق همگی می‌میرند و فرشتگان باقی می‌مانند؟

[در جواب] این آیه نازل شد که: «هر نفسى چشنده مرگ است، سپس به ما بازگردانده مى‏شوید.»

2) قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مَسْعُودٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص قَالَ اللَّهُ تَعَالَى:

ابْنَ آدَمَ یُؤْتَى کُلَّ یَوْمٍ بِرِزْقِکَ وَ أَنْتَ تَحْزَنُ وَ یُنْقَصُ کُلَّ یَوْمٍ مِنْ عُمُرِکَ وَ أَنْتَ تَفْرَحُ أَنْتَ فِیمَا یَکْفِیکَ وَ تَطْلُبُ مَا یُطْغِیکَ لَا بِقَلِیلٍ تَقْنَعُ وَ لَا مِنْ کَثِیرٍ تَشْبَعُ.

أعلام الدین فی صفات المؤمنین، ص337

ابن مسعود از پیامبر اکرم ص نقل می‌کند که خداوند می‌فرماید:

اى پسر آدم! هر روز روزى تو را می‌دهند و تو غمگینی! و هر روز از عمر تو کاسته می‌شود و تو شادى می‌کنى! آنچه تو را کفایت کند دارى و در همان حال آنچه تو را بطغیان کشاند می‌طلبى! نه به کم قانع می‌شوى و نه با بسیار سیر!

3) امیرالمومنین ع می‌فرماند:

وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِی طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْیِ أُمِّه‏

 نهج‌البلاغه، خطبه 5

به خدا قسم، قطعا انس پسر ابوطالب به مرگ بیش از انس طفل به سینه مادرش است.

تدبر

1) مرگ قطعی‌ترین واقعیتی است که اغلب آن را نادیده می‌گیرند. همه می‌دانیم می‌میریم، اما اصرار داریم خود را به غفلت بزنیم. همه می‌دانیم که وقتی بمیریم به سوی خدا می‌رویم یعنی به سوی بی‌نهایت؛ آنگاه چقدر برای آبادانی این زندگی محدود در دنیا وقت می‌گذاریم و چقدر برای زندگی بی‌نهایت‌مان؟

2) مرگ استثنا ندارد و برای همه هست. اینجا موقعیت نهایی همه ماست که دیگر هیچ پارتی و پول و ... به درد نمی‌خورد و فرقی بین فقیر و غنی، عالم و جاهل، رئیس و مرئوس، و ... نمی‌ماند. همه ما هر چه داشته باشیم و هر کسی که باشیم، خواهیم مرد.

3) مرگ پایان کار نیست، شروع کار است. اگر حقیقی‌ترین حقیقت عالم خداست، و با مرگ به سوی خدا می‌رویم؛ پس تازه با مرگ به سوی حقیقی‌ترین حقیقت می‌رویم؛ یعنی تازه زندگی حقیقی را شروع می‌کنیم.

4) آیت الله جوادی آملی در درس تفسیر خود مکرر می‌فرمودند: «توجه کنید که مرگ ما را نمی‌چشد، بلکه ما مرگ را می‌چشیم. ما مرگ را در خود هضم می‌کنیم، نه بالعکس.» یعنی مرگ در ما گم می‌شود، نه اینکه ما با مرگ گم شویم. ما جاودانیم و مرگ را هم در خود هضم می‌کنیم.

5) مرگ چیست؟ آیا فقط خروج روح از بدن است؟ پس در مورد فرشتگان چه معنی دارد؟

آیه می‌فرماید هر «نفس»ی (یعنی هر کسی که «خود» دارد) مرگ را می‌چشد و مرحله بعد از مرگ «رجوع الی الله» است.

پس «مرگ» یعنی آنچه که «خودم» را آن می‌دانم، از «من» می‌گیرند؛ و این گونه به خدا نزدیکتر می‌شوم.

تا در دنیا هستیم «خود» را همین بدن می‌پنداریم؛ با مرگ، این بدن را از ما می‌گیرند و در عالم برزخ به زندگی ادامه می دهیم، اما بدنمان در قبر می‌پوسد. سپس با نفخ صور، از برزخ هم می‌میریم و به قیامت منتقل می‌شویم. ملای رومی این مطلب را به زبان ساده چه زیبا توضیح داده است:

از جمادی مردم و نامی شدم               وز نما مردم به حیوان بر زدم

مردم از حیوانی و آدم شدم                 پس چه ترسم؟ کی ز مردن کم شدم؟

حملة دیگر بمیرم از بشر                     تا بر آرم از ملایک پر و سر

وز ملک هم بایدم جستن ز جو             کل شیء هالک الا وجهه

بار دیگر از ملک قربان شوم                 آنچ اندر وهم ناید آن شوم

پس عدم گردم عدم چون ارغنون          گویدم که انا الیه راجعون

مرگ دان آنک اتفاق امتست               کآب حیوانی نهان در ظلمتست

همچو نیلوفر برو زین طرف جو              همچو مستسقی حریص و مرگ‌جو

مرگ او آب است و او جویای آب          می‌خورد والله اعلم بالصواب

http://ganjoor.net/moulavi/masnavi/daftar3/sh187/

6) مردن یک اقدامی نیست که در آینده رخ می‌دهد، بلکه الان هم هست (نفرمود «سیذوق الموت» فرمود‌ «ذائقه الموت») اقدامی هم نیست که یکدفعه رخ دهد، دائمی و مستمر است. (فرق «ذائق» با «یذوق» در قسمت «توضیح برخی لغات» بیان شد) هر لحظه، بخواهیم یا نخواهیم، داریم چیزی را از دست می‌دهیم و به سمت خدا حرکت می‌کنیم. فرشته مرگ - که از ملائکه مقرب الهی است - دارد آرام آرام ما را به سوی خدا می‌برد، اما ما ... ؟

7) اگر آن چیزی که با مرگ از دست می‌دهیم آن چیزهایی باشد که محدودمان می‌کند (= وابستگی به مال و مقام و فرزند و ...)، جای ناراحتی ندارد.

اما اگر به این محدودیتها چسبیده باشیم، جدا شدن از اینها همانند «جان»مان برایمان مهم خواهد بود، پس «جان»مان را به جای اینکه به سوی نامحدود (= خدا) ببریم و از محدودیت رها شویم، به دنیا گره زده‌ایم و آنگاه است که چشیدن «مرگ» برایمان تلخ می‌شود.

8) دیروز اشاره شد که مهمترین مشکل ما کم‌ظرفیت بودن است و به جای اینکه بدنبال اضافه کردن «داشته‌ها» باشیم، باید برای «ظرفیت»مان فکری کنیم؛ و گفته شد که این «من» چنین و چنان کردم، و همه چیز را از «من» ببینم، همان کم‌ظرفیتی ماست. پس این «من» محدود را باید از ما بگیرند و با هر مرگی، یک مرحله از این «من» محدود را می‌گیرند؛ یکبار من «خودم» را همین «بدن»م تصور می‌کنم، با مرگ از دنیا این را از من می‌گیرند؛ یکبار «خودم» را «بدن برزخی» تصور می‌کنم؛ آن را هم از من می‌گیرند؛ و این سیر تا خدا ادامه دارد: الینا ترجعون.