سفارش تبلیغ
صبا ویژن

250) سوره اعراف (7) آیه 30 فَریقاً هَدى‏ وَ فَریقاً حَقَّ عَلَ

بسم الله الرحمن الرحیم

250) سوره اعراف (7) آیه 30 

فَریقاً هَدى‏ وَ فَریقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلالَةُ إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّیاطینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ

ترجمه

گروهی را هدایت کرد و گروهی گمراهی بر آنان مسلّم گردید؛ بدرستی که آنها شیاطین را به جای خدا به سرپرستی [خویش] گرفتند، و حساب می‌کنند که واقعاً خود ره‌یافته‌اند.

حدیث

1) امام باقر ع در تفسیر این آیات روایتی آمده که قسمتی از آن در جلسه 249 حدیث 5 گذشت. اما قسمتی که به این آیه مرتبط است، چنین است:

می‌فرماید: «بدرستی که آنها شیاطین را به جای خدا به سرپرستی [خویش] گرفتند، و حساب می‌کنند که واقعاً خود ره‌یافته‌اند.» و آنها «قدریه» هستند که می‌گویند [قضا و] «قَدَر»ی در کار نیست و گمان می‌کنند که خودشانند که قادر بر هدایت و گمراهی هستند و این [کاملا ] به آنها واگذار شده: اگر خواستند هدایت می‌شوند و اگر خواستند گمراه می‌شوند؛ و آنها مجوسِ این امت هستند؛ و [این] دشمنان خدا مشیت و قدرت خدا را تکذیب کردند.

(توجه: در نگاه اسلامی، اگرچه انسان اختیار دارد و مسئول گمراهی خویش است؛ اما این گونه نیست که کار یکسره به خود وی واگذار شده و از مشیت الهی خارج باشد و خدا هیچ علم و مشیتی در این زمینه نداشته باشد. توضیح بیشتر در حدیث 3 و نیز جلسه243 حدیث 2)

 تفسیر القمی، ج‏1، ص227

 فِی رِوَایَةِ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع ... یَقُولُ إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّیاطِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ وَ هُمُ الْقَدَرِیَّةُ الَّذِینَ یَقُولُونَ لَا قَدَرَ وَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ قَادِرُونَ عَلَى الْهُدَى وَ الضَّلَالَةِ وَ ذَلِکَ إِلَیْهِمْ إِنْ شَاءُوا اهْتَدَوْا وَ إِنْ شَاءُوا ضَلُّوا وَ هُمْ مَجُوسُ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ کَذَبَ أَعْدَاءُ اللَّهِ الْمَشِیَّةُ وَ الْقُدْرَةُ لِلَّهِ.

2) ابی‌الصباح می‌گوید: کلامی را شنیدم که از رسول خدا ص و از امیرالمومنین و از ابن‌مسعود روایت می‌کنند. آن را بر امام صادق ع عرضه کردم. فرمود این سخن رسول خدا ص است، آن را می‌شناسم؛ رسول خدا ص فرمود:

سعید [= خوشبخت] کسی است که در شکم مادرش خوشبخت بود و شقی [= بدبخت] کسی است در شکم مادرش بدبخت بود، و سعید [= خوشبخت] کسی است که از [وضعیت] دیگران پند گیرد و ... .

[توجه: جمله آخر بخوبی نشان می‌دهد که مقصود از دو جمله اول، اختیار نداشتن و مجبور بودن انسان نیست، بلکه چنانکه در حدیث بعدی توضیح داده می‌شود بیانی درباره علم خداست.]

الکافی، ج‏8، ص82 ؛ الزهد، ص14

حُمَیْدُ بْنُ زِیَادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْکِنْدِیِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُدَیْسٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِی الصَّبَّاحِ قَالَ: سَمِعْتُ کَلَاماً یُرْوَى عَنِ النَّبِیِّ ص وَ عَنْ عَلِیٍّ ع وَ عَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ فَعَرَضْتُهُ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ هَذَا قَوْلُ رَسُولِ اللَّهِ ص أَعْرِفُهُ قَال

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص [السَّعِیدُ مَنْ سَعِدَ فِی بَطْنِ أُمِّهِ و] الشَّقِیُّ مَنْ شَقِیَ فِی بَطْنِ أُمِّهِ وَ السَّعِیدُ مَنْ وُعِظَ بِغَیْرِهِ وَ ...

3) ابن‌ابی‌عمیر می‌گوید: از امام موسی کاظم ع درباره این سخن رسول خدا ص که می‌فرماید: «سعید [= خوشبخت] کسی است که در شکم مادرش خوشبخت بود و شقی [= بدبخت] کسی است در شکم مادرش بدبخت بود» سوال کردم.

فرمودند: شقی [= بدبخت] کسی است خداوند علم دارد - در همان زمانی که در شکم مادرش بود - که او در آینده کارهای اشقیاء را انجام خواهد داد؛ و [= خوشبخت] کسی است خداوند علم دارد - در همان زمانی که در شکم مادرش بود - که او در آینده کارهای نیکبختان (سُعَداء) را انجام خواهد داد.

گفتم: پس معنای این سخن پیامبر ص چیست که: «کار کنید که برای هر کسی، آنچه را که برای آن خلق شده، میسر شده است.»

فرمود: بدرستی که خداوند عز و جل جن و انس را آفرید تا عبادتش کنند و نیافرید تا معصیتش کنند؛ و این همان سخن خداوند است که می‌فرماید: «و جن و انس را نیافریدیم مگر برای اینکه مرا عبادت کنند»؛ پس برای همگی، آنچه را که برایش آفریده شدند، میسر کرد [راهشان را هموار کرد] ؛ پس وای بر کسی که کوری را بیش از هدایت دوست داشته باشد.

التوحید (للصدوق)، ص: 356

حَدَّثَنَا الشَّرِیفُ أَبُو عَلِیٍّ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ قُتَیْبَةَ النَّیْسَابُورِیُّ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ ع عَنْ مَعْنَى قَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ ص الشَّقِیُّ مَنْ شَقِیَ فِی بَطْنِ أُمِّهِ وَ السَّعِیدُ مَنْ سَعِدَ فِی بَطْنِ أُمِّهِ فَقَالَ الشَّقِیُّ مَنْ عَلِمَ اللَّهُ وَ هُوَ فِی بَطْنِ أُمِّهِ أَنَّهُ سَیَعْمَلُ أَعْمَالَ الْأَشْقِیَاءِ وَ السَّعِیدُ مَنْ عَلِمَ اللَّهُ وَ هُوَ فِی بَطْنِ أُمِّهِ أَنَّهُ سَیَعْمَلُ أَعْمَالَ السُّعَدَاءِ قُلْتُ لَهُ فَمَا مَعْنَى قَوْلِهِ ص اعْمَلُوا فَکُلٌّ مُیَسَّرٌ لِمَا خُلِقَ لَهُ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ لِیَعْبُدُوهُ وَ لَمْ یَخْلُقْهُمْ لِیَعْصُوهُ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ» فَیَسَّرَ کُلَّا لِمَا خُلِقَ لَهُ فَالْوَیْلُ لِمَنِ اسْتَحَبَّ الْعَمَى عَلَى الْهُدَى.‏

4) از امام باقر ع حدیثی طولانی روایت شده است که در ضمن آن توضیحی هم درباره فرازی از این آیه داده‌اند و فرمودند:

«گروهی گمراهی بر آنان مسلّم گردید؛ بدرستی که آنها به سرپرستی [خویش] گرفتند شیاطین را به جای خدا» یعنی امامان جور و ستم را به جای امامان حق «و حساب می‌کنند که واقعاً خود ره‌یافته‌اند».

علل الشرائع، ج‏2، ص610

أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ السَّیَّارِیِّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مِهْرَانَ الْکُوفِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی حَنَانُ بْنُ سَدِیرٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ اللَّیْثِیِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْبَاقِرِ ع‏ ...

قَالَ ع «فَرِیقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلالَةُ إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّیاطِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» یَعْنِی أَئِمَّةَ الْجَوْرِ دُونَ أَئِمَّةِ الْحَق‏ «وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُون‏».

تدبر

1) «فَریقاً هَدى‏ وَ فَریقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلالَةُ إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّیاطینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ»:

عبارتِ «فَریقاً هَدى‏ وَ فَریقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلالَةُ» جمله حالیه (= بیان حال) برای آخرین عبارت آیه قبل می‌باشد (إعراب القرآن الکریم، ج‏1، ص35):

در پایان آیه قبل، فرمود:‌ «همان گونه که شما را در ابتدا پدید آورد برمی‌گردید» و اکنون این ابتدا و برگشت را توضیح می‌دهد که: در هر دو صورت، گروهی را خداوند هدایت کرد و گروهی گمراهی بر آنان مسلّم گردید؛

آنگاه وضع و حال آنهایی که در گمراهی غوطه‌ور شدند توضیح می‌دهد که آنها به جای اینکه به ولایت خدا تن دهند، زیر بار ولایت و سرپرستی شیاطین رفتند (یعنی همان مطلبی که در آیه 28 اشاره شد)؛

و آنگاه اضافه می‌کند که با اینکه گمراهی در آنها قطعیت یافته، اما چون شیطان بر آنها مسلط شده، در اوج گمراهی، به نظر خودشان می‌آید جزء هدایت‌یافتگانند.

این آیه، به معنایی، جمع‌بندی داستان خلقت انسان است:

پایان کار همچون شروع است؛ و در مجموع، انسان‌هایی که ارزش بحث کردن دارند، دو گروهند: کسانی که خدا هدایت کرده است؛ و کسانی ولایت شیطان را بر ولایت خدا ترجیح دادند و لذا هدایت نشده، گمراهند اما خودشان گمان می‌کنند که آنها هم هدایت شده‌اند.

2) «فَریقاً هَدى‏ وَ فَریقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلالَةُ ... وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ»:

مهمترین مردمی که خدا مورد بحث قرار داد، دو دسته‌اند: عده‌ای که خدا آنها را هدایت کرده؛ و عده‌ای که واقعا گمراهند اما خود را هدایت شده حساب می‌کنند.

نتیجه اخلاقی

مهم این نیست که در حساب و کتاب خودمان، به این جمع‌بندی برسیم که «هدایت‌یافته» هستیم. مهم این است که واقعا خدا ما را هدایت کرده باشد.

شاید به همین جهت است که مومن واقعی همواره در خوف و رجا به سر می‌برد و همواره به خود مظنون است و هیچگاه خیالش از خودش راحت نیست. به قول حافظ شیرازی:

تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست

راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش

http://ganjoor.net/hafez/ghazal/sh276/

3) «فَریقاً هَدى‏ وَ فَریقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلالَةُ»:

دو جمله را به دو گونه مختلف آورد و فرمود: «گروهی را هدایت کرد و گروهی را، گمراهی بر آنان مسلّم گردید». ضمنا توجه شود که در جمله دوم هم فرمود «فریقاً ...» و نفرمود «فریقٌ ...» [یعنی چنین نیست که «گروهی» مبتدا (= مسندٌ الیه) و «گمراهی بر آنان مسلم گردید» خبر (= مسند) باشد؛ بلکه علمای نحو توضیح داده که «گروهی»‌ چون منصوب است، مفعول برای یک فعل محذوف است مثلا «أضلّ فریقاً: گروهی را گمراه کرد» (إعراب القرآن الکریم، ج‏1، ص35) یا «خذل فریقاً: گروهی را خوار کرد» (الکشاف، ج2، ص100)]

پس،

صریحا نفرمود (1) «گروهی را هدایت کرد و گروهی را گمراه کرد» (فَریقاً هَدى‏ وَ فَریقاً أضَلَّ)

همچنین نفرمود (2) «بر گروهی هدایت مسلّم گردید و بر گروهی گمراهی» (فَریقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الهدایة و فَریقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلالَةُ)

حتی نفرمود (3) «گروهی را هدایت کرد و گروهی گمراهی بر آنان مسلم گردید (= گروهی گمراه شدند)» (فَریقاً هَدى‏ وَ فَریقٌ حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلالَةُ)

چرا؟

الف. هدایت کردن حتما به خدا برمی‌گردد؛ اما گمراه شدن انسانها، یک جهتش به خدا برمی‌گردد (که به انسانها اختیار داده و مسیر گمراهی را باز گذاشته) و یک جهت اصلیش به خود انسانها برمی‌گردد. لذا خواست هم بین این دو تفاوت بگذارد (پس، (1) و (2) را نگفت) و در عین حال نخواست به گونه‌ای سخن بگوید به گمراهی افراد از حوزه مشیت الهی کاملا خارج قلمداد شود (پس، (3) را نگفت). (اینکه چکونه بین اختیار انسان و مشیت خدا جمع می‌شود در تدبر4 خواهد آمد، ان‌شاءالله)

ب. ...

4) «فَریقاً هَدى‏ وَ فَریقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلالَةُ»:

«فریقاً» دوم چون به صورت منصوب آمده، پس مفعول فعلی است که محذوف است و آن فعل چون عطف به فعل قبلی است، فاعلش باید خدا باشد. پس هم هدایت کردن کار خدا شد، هم گمراه کردن به نحوی به خدا منسوب شد. درست است که این انتساب، کم‌رنگ‌تر از انتساب هدایت کردن است (توضیح در تدبر3) اما به هر حال شبهه همچنان باقی است:

شبهه درباره جبر و اختیار

اگر گمراهی و هدایت‌یافتگی انسان‌ها به مشیت خدا برمی‌گردد، پس آیا ما اختیاری نداریم؟

پاسخ

 انکار جبر، و باور به اختیار برای انسان، غیر از اعتقاد به «تفویض» (واگذاری همه‌جانبه) امور به اوست. از مشکلات ما این است که «جبر و اختیار» را کاملا «صفر و یک» (اصطلاحا: سیاه و سفید) می‌بینیم؛

در حالی که اولا اختیار با «تفویض» تفاوت دارد؛

و ثانیا خود «جبر» و «تفویض» هم از جنس امور دوشقی (یا این یا آن) نیستند؛ و لذاست که وقتی از امام سوال می‌شود آیا بین جبر و تفویض فاصله‌ای هست، می‌فرمایند بله، و بیش از فاصله زمین و آسمان (کافی، ج1، ص159)[1]؛ و لذا در ادبیات ائمه علیهم‌السلام، تلقی صحیح از مساله «اختیار» با عنوان «امر بین‌الامرین» معرفی شده است.

به تعبیر فنی‌تر، حوزه مساله جبر و اختیار را نباید در حوزه منطق دوارزشی (بله یا خبر، سیاه و سفید، صفر و یک) تحلیل کرد؛ بلکه باید آن را در حوزه منطق‌های چندارزشی و فازی (طیفی) تحلیل نمود. اینکه پنداشته می‌شود «اگر مشیت خدا باشد، پس دیگر اختیار نیست؛ یا اگر اختیار داریم، پس جایی برای علم و مشیت خدا نمی‌ماند»، به خاطر این است که نتوانسته‌اند امر بین الامرین را تصور کنند و می‌خواهند با منطق دوارزشی مساله را تمام نمایند. (مثال خوب برای حوزه منطق‌های چند ارزشی، حوزه رنگهاست؛ لذا می‌گویند همه چیز را سیاه و سفید نبینید، یعنی این گونه نیست که اگر چیزی سفید نیست حتما سیاه است؛ یا اگر سیاه نیست، حتما سفید است.)

تفصیل بیشترش در این مجال نمی‌گنجد و قبلا مقاله‌ای در این زمینه نوشته‌ام که می‌توانید به آن رجوع کنید:

http://www.souzanchi.ir/%d8%af%d9%88%d8%b1%d8%a7%d9%87%db%8c%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%db%8c-%d9%85%d9%86%d8%8c-%d8%af%d8%b1%d8%a2%d9%85%d8%af%db%8c-%d8%a8%d8%b1-%d9%85%d8%b3%d8%a7%d9%84%d9%87-%d8%ac%d8%a8%d8%b1-%d9%88-%d8%a7/

5) «فَریقاً هَدى‏ وَ فَریقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلالَةُ ...»:

بر اساس آیات دیگر قرآن کریم، می دانیم که این گونه نیست که تکلیف همه انسانها کاملا یکسره باشد و یا همه کاملا هدایت شده و یا کاملا گمراه و صددرصد تحت نفوذ شیطان باشد، بلکه کسانی که خوبی و بدی را با هم آمیخته‌اند (توبه/102) یا «کراشان به خدا واگذار شده» (توبه/106) یا «مستضعف فکری‌»اند (نساء/98) هم وجود دارند. این آیه هم نمی‌فرماید انسان فقط دو حالت دارد: هدایت شده و گمراه. بلکه دارد در مورد این دو گروه اصلی بحث می‌کند. یعنی اساسا خلقت انسان با پیدایش این دو گروه است که رقم می‌خورد؛ و این دو هستند که در آفرینش موضوعیت خاص دارند.

6) «فَریقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلالَةُ إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّیاطینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ»:

کسانی که خدا به حال خود رها کرد یا گمراهشان کرد (اشاره شد که «فریقاً» مفعول برای یک فعل محذوف است، تدبر3) این گونه نیست که خودشان بی‌تقصیر بوده‌اند. ریشه مشکل اتفاقا در خودشان بوده که شیاطین را به جای خدا به سرپرستی گرفتند.

درواقع، خدا همه را برای بهشتی شدن آفرید (حدیث4) اما به انسانها اختیار داد و اگر کسی به جای اینکه خود را تحت ولایت خدا قرار دهد، به دوستی با شیطان روی آورد و کم‌کم تحت ولایت شیطان قرار گرفت، حتما گمراهی در مورد او محقق می‌شود.

7) «... فَریقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلالَةُ إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّیاطینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ»:

اولیای شیطان چنان شیطان بر آنها مسلط می‌شود که نظام محاسباتی آنها را دچار اختلال می‌کند؛ چنین کسی حتی وقتی حساب هم می‌کند خود را هدایت‌شده می‌بیند. لذاست که نفوذ شیطان را باید خیلی جدی گرفت. اگر راه نفوذ او باز شد، این گونه نیست که به حدی بسنده کند، بقدری جلو می‌آید که متولی کل امور انسان شود و آنگاه نظام محاسباتی وی را تحت تصرف خود قرار می‌دهد.

اگر دقت کنیم که ما هر کاری که انجام می دهیم بر اساس محاسباتمان است (یعنی همواره کارها را بررسی می‌کنیم و سود و زیانش را می‌سنجیم و آنگاه اقدام می‌کنیم) معلوم می‌شود وقتی شیطان بر نظام محاسباتی کسی مسلط شد، دیگر هیچ امیدی به هدایت او نمی‌توان بست؛ چرا که او خود را هدایت‌شده می‌پندارد.

مورد زیر را در کانال نگذاشتم

8) «فَریقاً هَدى‏ وَ فَریقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلالَةُ إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّیاطینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ»:

کسی که ولایت و سرپرستی شیطان را بپذیرد، گمراهی در حقش قطعی می‌شود.

جمله «حساب می‌کنند که واقعاً خود ره‌یافته‌اند» جمله « گمراهی بر آنان مسلّم گردید» را شرح می‌دهد. زیرا کسی که گمراه است اما احتمال گمراهی خود را می‌دهد، هنوز امیدی هست که از گمراهی درآید، اما کسی که گمراه است و خود را هدایت‌شده حساب می‌کند، گمراهیش تثبیت می‌شود. (المیزان، ج8، ص75)



[1] . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدٍ عَنْ یُونُسَ عَنْ عِدَّةٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ لَهُ رَجُلٌ جُعِلْتُ فِدَاکَ أَجْبَرَ اللَّهُ الْعِبَادَ عَلَى الْمَعَاصِی فَقَالَ اللَّهُ أَعْدَلُ مِنْ أَنْ یُجْبِرَهُمْ عَلَى الْمَعَاصِی ثُمَّ یُعَذِّبَهُمْ عَلَیْهَا فَقَالَ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ فَفَوَّضَ اللَّهُ إِلَى الْعِبَادِ- قَالَ فَقَالَ لَوْ فَوَّضَ إِلَیْهِمْ لَمْ یَحْصُرْهُمْ بِالْأَمْرِ وَ النَّهْیِ فَقَالَ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ فَبَیْنَهُمَا مَنْزِلَةٌ قَالَ فَقَالَ نَعَمْ أَوْسَعُ مَا بَیْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ.

 


249) سوره اعراف (7) آیه 29 قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ وَ أ

بسم الله الرحمن الرحیم

249) سوره اعراف (7) آیه 29 

قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ وَ أَقیمُوا وُجُوهَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ وَ ادْعُوهُ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ

ترجمه

بگو پروردگارم به قسط و عدل دستور داد؛ و در هر سجده‌گاهی [و به هنگام هر سجده‌ای] روی [و توجه] خود را [به جانب او] ثابت و استوار سازید؛ و در حالی که دین را برای او خالص گردانیده‌اید او را بخوانید. همان گونه که شما را در ابتدا پدید آورد برمی‌گردید.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«الْقِسْط»: ماده «قسط» از ماده‌هایی است که در دو معنای متضاد به کار رفته است: هم در معنای «عدل» و هم در معنای «جور و ستم». وقتی به صورت «قِسط» ویا در باب إفعال «أقْسَطَ یُقْسِطُ» به کار می‌رود به معنای «عدل» است؛ و وقتی به صورت «قَسط» و یا در حالت ثلاثی مجرد «قَسَطَ یَقْسِطُ» به کار می‌رود در معنای «جور» است (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص86) لذا برخی این را این گونه تعبیر کرده‌اند که «قَسَطَ» قسط دیگری را گرفتن و لذا «ستم» است و «أقَسَط» قسط دیگری را دادن، و لذا «عدل» است (مفردات ألفاظ القرآن، ص670) این ضابطه در تشخیص دو معنای قسط، در تمام موارد استعمالی آن در قرآن کریم مشاهده می‌شود و حتی اسم فاعل اگر از ثلاثی مجرد درست شود (= قاسط)، به معنای «ستمگر» است (وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبا؛ جن/15) و اگر از باب افعال درست شود (= مُقسِط)، به معنای عادل و عدل‌گستر است (وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطین؛ حجرات/9)

البته کلمه «قِسط» تفاوت اندکی با عدل دارد؛ «قِسط» به معنای نصیب و سهمی است که بر اساس عدل به شخص می‌رسد و «إقساط» (باب افعال) به معنای «قسط را در حق دیگران رعایت کردن» می‌باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص670). به تعبیر دیگر، «قِسط» ناظر به مقام اجرا و پیاده شدن عدل است که گاه به نحو خاص در مورد تقسیم عادلانه سهم افراد به کار می‌رود، و شاهد بر اینکه معنای این دو تفاوتی با هم دارد، این است که گاه در قرآن کریم، توصیه به قسط را بعد از عدل مطرح کرده است «فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا» (حجرات/9) (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص259)

«وُجوه»:

جمعِ «وجه» است.

ماده «وجه» دلالت دارد بر مقابل چیزی قرار گرفتن (کلمه «مقابل» در جلسه247 بحث شد)

«مواجهه» یعنی وجه یک نفر در مقابل وجه دیگری قرار بگیرد، و «وِجهه» (وَ لِکُلٍّ وِجْهَةٌ؛ بقره/148) آن سمت و جهتی است که از آن سمت با اشیاء و امور روبرو می‌شویم؛ و اصل کلمه‌ی «جهت» همان «وجهة» بوده که واو اول آن افتاده است (معجم المقاییس اللغة، ج‏6، ص89).

برخی اصل «وجه» را در مورد «صورت» (عضوی از اعضای بدن) دانسته‌اند و گفته‌اند چون انسان به هر چیزی بخواهد روی آورد و توجه کند با صورتش به آن رو می‌کند، کلمه «وجه» به معنای «جهتی که هر چیزی با آن جهت به چیزی رو می‌آورد»، و سپس به معنای ابتدای و بُعد شریفتر هر چیزی، به کار رفته است، چنانکه تعبیر «وجه النهار» (آل‌عمران/72) بدین معناست؛ و به «مقصد» هم وجه و جهت و وجهة می گویند از این جهت که انسان بدان رو می‌آورد، و کلمه «جاه» (که در اصل به معنای حرمت و منزلت و آبروست) را هم مقلوب شده از کلمه «وجه» دانسته‌اند با این تفاوت که «وجه» را برای «صورت» هم به کار می‌برند اما «جاه» را فقط برای حظ و بهره‌ای که انسان دارد به کار می‌برند (مفردات ألفاظ القرآن، ص855-856)

و «وجه» هر چیزی به حَسَب خودش است؛ لذا در امور مجرد و خصوصا خداوند، وجه به معنای «صورت» نیست بلکه تعبیر «وجه الله» یعنی آن بُعدی که هنگامی که انسان با دل خود به خدا روی می‌آورد از آن بُعد به خدا روی می‌آورد یا خداوند از آن جهت به انسان توجه می‌کند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏13، ص47)

«مَسْجِد» از ماده «سجد» است که در جلسه224 درباره این ماده توضیح داده شد.

وزن «مفعَل» و «مفِعل» برای اسم زمان و اسم مکان به کار می‌رود ولی غالب اهل لغت، کلمه «مسجد» را اسم مکان دانسته‌اند؛ یعنی مکان سجده که تدریجا به عنوان محل برگزاری نماز به کار رفته است. البته این کلمه به علاوه به معنای «مکانها و مواضع سجود در آدمی» یعنی مواضعی از انسان که هنگام سجده بر زمین قرار می‌گیرد نیز به کار رفته است؛ چنانکه در مورد آیه «أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّه‏» (جن/18) هر دو معنا مطرح شده است (مفردات ألفاظ القرآن، ص397)

همچنین «مسجد» می‌تواند مصدر باشد (به معنای سجده کردن) و منظور «همان نماز خواندن» باشد (فقه‌القرآن، ج1، ص155)

«أَقیمُوا وُجُوهَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ»

درباره کلمه «وجوه»‌ در این آیه، "گفته شده که منظور همین «صورت» است که به نحو استعاری به کار رفته (شبیه اینکه می‌گوییم این کار را به دست خودم انجام دادم)؛ و نیز گفته شده منظور از «اقامه کردن» استقامت ورزیدن و مراد از «وجه» توجه است و معنی‌اش این است که «عبادتتان را خالصانه برای خدا قرار دهید» و تعبیر «تسلیم وجه لله» که در آیات متعددی آمده است (لقمان/22؛ نساء./125؛ روم/30) نیز به همین معناست" (مفردات ألفاظ القرآن، ص856) و برخی هم گفته‌اند: "منظور از «وجه» در این آیات، نفس و ذات انسان است از آن جهت که مورد توجه خدا قرار گرفته، یعنی انسان نمی‌تواند موفق به تسلیم و برپانگهداشتن نفس خود برای عبادت خدا شود مگر با عنایت و توجهی از جانب خداوند متعال." (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏13، ص47)

حدیث

1) از رسول خدا ص روایت شده است که:

کسی از مال خویش در حق فقیری برادری کند و در مردم انصاف را رعایت کند، چنین کسی مومن حقیقی است.

الکافی، ج‏2، ص147

عَنْهُ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ حَمَّادٍ الْکُوفِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ الْغِفَارِیِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ الْجَعْفَرِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص

مَنْ وَاسَى الْفَقِیرَ مِنْ مَالِهِ وَ أَنْصَفَ النَّاسَ مِنْ نَفْسِهِ فَذَلِکَ الْمُؤْمِنُ حَقّاً.

2) از امام صادق ع درباره این سخن خداوند متعال «وَ أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ» روایت شده است: «مساجد» بعداً ایجاد شدند؛ پس، امر شده‌اند که رویشان را به سمت مسجدالحرام ثابت و استوار کنند.

تهذیب الأحکام، ج‏2، ص43؛ تفسیر العیاشی، ج‏2، ص12

مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَحْمَدَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِهِ تَعَالَى «وَ أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ» قَالَ:

مَسَاجِدُ مُحْدَثَةٌ فَأُمِرُوا أَنْ یُقِیمُوا وُجُوهَهُمْ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرام.[1]

3) از امام صادق ع درباره «ثابت کنید رویتان را نزد هر مسجدی» فرمود: یعنی ائمه.

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص12

عن الحسین بن مهران عن أبی عبد الله ع فی قوله: «وَ أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ» قال: یعنی الأئمة.

4) از رسول خدا ص روایت شده است که: بدرستی که شما پیاده و لخت و برهنه محشور می‌شوید، سپس تلاوت کرد: «همان گونه که اولین آفرینش را آغاز کردیم برمی گردانیمش، وعده‌ای بر عهده ماست که ما حتما انجام‌دهنده آن هستیم.

کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج‏1، ص111؛ مجمع البیان، ج‏4، ص635

عَنْ سَعِیدِ بْنِ جُبَیْرٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّکُمْ مَحْشُورُونَ حُفَاةً عُرَاةً غُرْلًا ثُمَّ قَرَأَ «کَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ وَعْداً عَلَیْنا إِنَّا کُنَّا فاعِلِینَ.»

5) از امام باقر ع در مورد این سخن خداوند که فرمود: «همان گونه که شما را در ابتدا پدید آورد، برمی‌گردید؛ گروهی هدایت شدند و گروهی ضلالت بر آنها محقق گردید» روایت شده است:

آنها را هنگامی که آفرید، مومن و کافر و شقی (بدبخت) و سعید (خوشبخت)‌ آفرید؛ و همین گونه، روز قیامت هدایت شده و گمراه برمی‌گردند

[سپس توضیحاتی درباره آیه بعد داد که ان‌شاءالله همانجا ارائه خواهد شد سپس فرمود:]

«همان گونه که شما را در ابتدا پدید آورد برمی‌گردید» کسی را که خدا روزی که آفریدش، شقی (بدبخت) آفرید، همان گونه بدبخت به او برمی‌گردد؛ و کسی را که روزی که آفریدش، سعید (خوشبخت) آفرید، همان گونه خوشبخت به او برمی‌گردد.

(توجه: ان‌شاءالله در روایات فردا، توضیح بیشتر این روایات [که جبری در کار نیست] از خود روایات ارائه خواهد شد)

تفسیر القمی، ج‏1، ص226-227

 فِی رِوَایَةِ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی قَوْلِهِ «کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ فَرِیقاً هَدى‏ وَ فَرِیقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلالَةُ» قَالَ خَلَقَهُمْ حِینَ خَلَقَهُمْ مُؤْمِناً وَ کَافِراً وَ شَقِیّاً وَ سَعِیداً وَ کَذَلِکَ یَعُودُونَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مُهْتَدِیاً وَ ضَالًّا ... «کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ» مَنْ خَلَقَهُ اللَّهُ شَقِیّاً یَوْمَ خَلَقَهُ کَذَلِکَ یَعُودُ إِلَیْهِ شَقِیّاً وَ مَنْ خَلَقَهُ سَعِیداً یَوْمَ خَلَقَهُ کَذَلِکَ یَعُودُ إِلَیْهِ سَعِیداً.

تدبر

مقدمه‌ای برای تدبر در این آیه

این آیه چهار بند اصلی دارد:

قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ

وَ أَقیمُوا وُجُوهَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ

وَ ادْعُوهُ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ

کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ

که بند دوم و سوم آن بسیار به هم نزدیک است اما ارتباط بقیه بندها در نگاه اول چندان واضح نیست. تدبر در این آیه نیازمند تدبر در هر یک از این چهار بند و نیز تدبر درباره ربط و نسبت اینها با همدیگر و نیز با آیات قبل و بعد است.

1) «قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ»

ظاهرا وجه بیان این نکته در این آیه آن است که در قبال کسانی که تحت ولایت شیطان قرار گرفته و مدعی می‌شده‌اند کارهای زشت خود را به دستور خدا انجام داده‌اند، و پس از اینکه تذکر داد خداوند به کار ناشایست دستور نمی‌دهد، فرمود: ‌بگو پروردگارم به قسط و عدل دستور  می‌دهد.

به تعبیر دیگر، در آیه قبلی به نحو سلبی فرمود «خداوند به فحشاء (کار ناشایست) دستور نمی‌دهد» و در این آیه به نحو ایجابی بیان می‌کند که «خداوند به قسط (عدالت‌ورزی) دستور می‌دهد.»

جالب اینجاست که هم در این آیه و هم در آیه قبل، این دو فراز مربوط به چگونگی دستور خدا با «قل» شروع می‌شود.

بحث تخصصی دین‌شناسی

این دو آیه به خوبی حد و مرز تعبدی بودن را معلوم می‌کنند و پشتوانه محکمی هستند برای قاعده فقهی «کل ما حکم به العقل حکم به الشرع و کلمه حکم به الشرع حکم به العقل: هرچه عقل بدان حکم کند شرع هم بدان حکم می‌کند و هرچه شرع بدان حکم کند عقل هم بدان حکم می‌کند» :

خداوند به انسان عقلی داده است که کلیات خوبی و بدی را درک می‌کند؛ و در آن حدی که به نحو قطعی و یقینی درک می‌کند، امکان ندارد حکم شرعی مخالف آن وجود داشته باشد. آیه قبلی این مطلب را به نحو سلبی بیان کرد که: اگر دیدید کسی انجام کار ناشایستی را به دستور دین و خداوند نسبت می‌دهد، محکم مقابلش بایستید و «بگویید» که خدا چنین دستوری ندارد؛ و در این آیه مطلب را به نحو ایجابی بیان نمود که: اگر کاری به اقتضای قسط و عدل است، «بگویید» که خدا بدان دستور می‌دهد.

شاید اگر کسانی که جذب داعش و سایر گروه‌های تروریستی‌ای می‌شوند، لحظه‌ای در این دو آیه تدبر می کردند چنین با ادعای دینداری به کشتار و آزار مردم بیگناه روی نمی‌آوردند.

2) «وَ أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ»:

درباره مقصود از این تعبیر دیدگاههای متعددی بیان شده است، که با توجه به قاعده امکان استعمال یک لفظ در بیش از یک معنا همه آنها - به شرط درست بودن اصل مدعا - می‌توانند در آیه مورد نظر بوده باشند.

الف. در هنگام نماز ذهن و فکرتان به هیچ امر دیگری مشغول نباشد؛ توجهتان را فقط به جانب خدا نگه دارید و از غیر او منقطع شوید (المیزان، ج8، ص74)[2]

ب. در نماز به نحو مستقیم به قبله‌ی درون هر مسجدی رو کنید (مجاهد، سدی، ابن‌زید، به نقل مجمع البیان، ج‏4، ص634)

ج. در اوقات سجده - که همان اوقات نماز است- رویتان را به سمتی قرار دهید که خداوند رو کردن بدان سمت در نماز را بر شما واجب کرده است (یعنی به سمت کعبه) (جبائی، به نقل مجمع البیان، ج‏4، ص635)

د. وقتی در مسجدی بودید و وقت نماز شد همانجا نماز بگذارید و نگویید که می‌خواهم به مسجد خودمان بروم. (فراء و مغربی، به نقل مجمع البیان، ج‏4، ص635)

ه. توصیه‌ای است که هنگام هر نمازی آهنگ مسجد کنید و نماز را به جماعت برپا دارید. (مجمع البیان، ج‏4، ص635)

و. روی خود را خالصانه به سمت خدا کنید و هیچ شریکی برای خدا قرار ندهید (ربیع، به نقل مجمع البیان، ج‏4، ص635)

ز. هنگام نماز به کار دیگری که با شأن مسجد سازگار نیست مشغول نباشید (فقه القرآن، ج‏1، ص155)

ح. هنگام نماز مستقیما به جانب عبادت خدا رو کنید و به جانب غیر خدا روبرنگردانید (زبدة‌البیان، ص79) و از این می‌توان وجوب رو به قبله بودن در کل نماز و عدم انحراف به چپ و راست را نتیجه گرفت.

ط. ...

3) «وَ ادْعُوهُ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ»

یکبار می‌گویند «وَ ادْعُوهُ مُخْلِصینَ: خدا را خالصانه بخوانید» اگرچه اخلاص‌ورزیدن دشوار است؛ اما این را نگفته، بلکه فرموده «وَ ادْعُوهُ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ: خدا را بخوانید در حالی که دینتان را برای خدا خالص کرده‌اید.» و این از آن مهمتر است.

درواقع، اخلاص، زمانی واقعی است که انسان دین خود را خالصانه از خدا گرفته باشد. بسیاری از ما ادعای ارتباط خالصانه با خدا داریم، اما گاه می‌کوشیم دین‌مان را و حتی نحوه عبادتمان را، آن گونه که خودمان دلمان می‌خواهد تنظیم کنیم، نه آن گونه که خدا تعیین کرده است. لذا برخی از امور را که واقعا بد است، چون با آن انس گرفته‌ایم، انجام می‌دهیم و در مقام توجیه، آن را دستور خدا معرفی می‌کنیم (آیه قبل)؛ و در مقابل برخی امور را که واقعا خوب است، و لذا حتما خدا بدان دستور داده (امر ربی بالقسط)، چون مطابق پسند ما نیست، انجام نمی‌دهیم و به هر ترفندی می‌کوشیم آن را از خدا ندانیم.

این همان روحیه شیطان است که می‌خواست خدا را آن طور که خودش دلش می‌خواهد عبادت کند نه آن گونه که خدا دستور داده است (جلسه224، حدیث3)

لذا در این آیه هم می‌فرماید: اگر می‌خواهید خدا را بخوانید و این خواندن شما واقعی باشد، در حالی خدا را بخوانید که دینتان را برای او خالص کرده‌اید.

ثمره بحث در سبک زندگی

 با توضیحات فوق معلوم می‌شود که این تلقی که: «نیاز نیست حتما نماز بخوانی؛ دلت پاک باشد و با خدایت هر جور دوست داری حرف بزن» تلقی شیطانی است؛ چون، اگر کسی واقعا می‌خواهد خدا را بخواند، باید آن گونه که خدا دستور داده سراغش برود نه آن طور که نفسش می‌پسندد.

4) «کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ»:

«همان گونه که آغازتان کرد برمی‌گردید» منظور چیست؟

الف. می‌تواند تاکید باشد بر اینکه شما در عالم رها نشده‌اید و بازگشت و معادی دارید: همان گونه که آفرینش شما را آغاز  کردیم به همان گونه هم دوباره برمی‌گردانیم.‌

ب. نحوه بازگشت ما به دنیا بعد از مرگ و در قیامت را شرح می‌دهد و می‌فرماید بازگشت شما شبیه ابتدای‌تان است. آنگاه همین مطلب می‌تواند از جهات متعددی مد نظر باشد:

ب.1) همان گونه که برهنه و بی‌لباس و بدون اینکه مالک چیزی باشید وارد دنیا شدید، در قیامت هم همین گونه وارد می‌شوید (حدیث4) (مجمع البیان، ج‏4، ص635).

ب.2)‌ همان گونه که با ورودتان به دنیا دو گونه سعید و شقی را رقم زدید، همین گونه هم در قیامت برمی‌گردید و دو گروه بهشتی و جهنمی را رقم می‌زنید (حدیث5) [در واقع، عبارتی که در آیه بعد آمده (گروهی هدایت شده و گروهی ضلالت بر آنها محقق گردیده)، ادامه و توضیح همین جمله است]

ب. 3) ارواح به آنچه از آن آفریده شده بودند برمی‌گردند: آنان که از علیین آفریده شده بودند به علیین و آنانکه از سجین به سجین (فیض کاشانی، الوافی، ج‏4، ص31؛ تفسیر الصافی، ج‏5، ص301) به تعبیر دیگر، هرکس به طینت اولیه خود برمی‌گردد طینت طیبه یا طینت خبیثه (مشارق أنوار الیقین، ص245)

ب. 4) همان گونه که نظام موجودات یک سیر آفرینش نزولی را طی کرده، یک سیر بازگشت صعودی را هم طی می‌کند (شرح أصول الکافی (صدرا)، ج‏4، ص245)[3]

ب. 5) همان گونه که ما شما را به نحو آمیزه‌ای از جسم و روح به دنیا آوردیم، همین گونه هم در معاد و هنگام برانگیخته شدن هم جسم خواهید داشت و هم روح. (اصطلاحا، آیه دلالت بر معاد جسمانی می‌کند)

ب. 6) بر آنچه از ایمان و کفر که بر آن مُردید، مبعوث می‌شوید (ابن‌عباس و جابر، به نقل مجمع البیان، ج‏4، ص635) [این برداشت، «شروع» را به معنای کل حیات دنیا و «برگشت» را به معنای کل آخرت دانسته‌ است (المیزان، ج8، ص75)]

ج. می‌خواهد بفرماید آفرینش شما را از خاک آغاز کردیم و بدان برمی‌گردید. (قتاده، به نقل مجمع البیان، ج‏4، ص635)

5) «کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ»:

این عبارت چه ربطی به عبارات قبلی دارد؟

الف. این برای تاکیدی بر عبارت قبلی (خدا را بخوانید در حالی که دینتان را برای او خالص کرده‌اید) است. یعنی به یاد داشته باشید که دوباره شما را مبعوث می‌کنند و همه چیزتان به دست اوست، پس خدا را خالصانه بخوانید. (مجمع البیان، ج‏4، ص635) (المیزان، ج8، ص76)

ب. این جمله نه در ارتباط با جمله قبل، بلکه در ارتباط با چند آیه قبل‌تر است، یعنی آیه 25 (فِیها تَحْیَوْنَ وَ فِیها تَمُوتُونَ وَ مِنْها تُخْرَجُونَ) و می‌خواهد بفرماید که «برانگیختن شما از آفریدن ابتدایی شما سخت‌تر نیست» و درواقع می‌خواهد دلیلی برای آن بیاورد. (زجاج، به نقل مجمع البیان، ج‏4، ص635)

ج. کلام جدید است و می‌خواهد بگوید شما را بعد از مرگ برمی‌گردانیم و جزایتان را می‌دهیم (ابی‌مسلم، به نقل مجمع البیان، ج‏4، ص635) (المیزان، ج8، ص75)

د. این عبارت در ارتباط با عبارت بعدی است که در آیه بعد آمده (فَریقاً هَدى‏ وَ فَریقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلالَةُ: گروهی هدایت شدند و گروهی ضلالت بر آنها محقق گردید) و جمع‌بندی‌ای از کل داستان آدم و حوا و ابلیس است: یعنی می‌خواهد بگوید همان طور که کار شما را آغاز کردیم و در آن عده‌ای نهایتا (مانند خود آدم و حوا) مسیر هدایت را در پیش گرفتند و عده‌ای مسیر ضلالت را (مانند خود ابلیس)‌ در قیامت هم همین گونه برمی‌گردید و به دو گروه هدایت شده و گمراه تقسیم می‌شوید (حدیث5) (المیزان، ج8، ص74)

ه. ...

6) «قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ وَ أَقیمُوا وُجُوهَکُمْ ... وَ ادْعُوهُ ...»:

ابتدا فرمود «پروردگارم به قسط و عدل دستور داد» سپس فرمود «و توجه خود را به جانب او ثابت و استوار سازید ... و او را بخوانید ....» این دو جمله بعدی عطف بر جمله اول است و تقدیر کلام این بوده که «قسط بورزید و توجهتان را به جانب او استوار سازید و او را بخوانید» (الجدول فی إعراب القرآن، ج‏8، ص39) اما چرا این گونه نفرمود و همه را بر یک سیاق نیاورد؟

الف. تعبیر اول، به ازای تعبیری است که اولیای شیطان در آیه قبل داشتند و گفتند «خداوند ما را به آن کارها [ی ناشایست] دستور داد» لذا بر همان سیاق آمد. اما جملات دوم و سوم سیاقش عوض شد تا معلوم شود که یک مطلب مستقل از آن است.

ب. این سه جمله دو پیام اصلی دارد. یکی در جمله اول آمده که دعوت به عدالت‌ورزی است؛ و دومی در جملات دوم و سوم آمده که دعوت به توحید و عبودیت محض است. با تغییر سیاق کاری کرده که دو پیام بودنِ سه جمله معلوم شود.

ج. پیام عدالت‌ورزی نیازمند واسطه‌ای به نام امام و پیامبر است که حکومت را به دست بگیرد و عدالت را برقرار سازد، لذا با تعبیر «بگو پروردگارم دستور داد» بیان شد؛ اما پیام عبودیت پیامی است که باید تک‌تک انسانها را مستقیما مخاطب قرار داد لذا دعوت به توحید و عبودیت با خطاب مستقیم دستور داده شد.

د. ...

7) «قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ وَ أَقیمُوا وُجُوهَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ وَ ادْعُوهُ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ»

جمع‌بندی آیه:

این آیه چهار بند اصلی دارد که بندهای دوم و سوم آن بسیار با هم مرتبطند،  شاید بتوان چنین جمع‌بندی‌ای از آیه ارائه داد که این چهار بند را در سه فراز به یکدیگر و نیز به کل آیات قبل و بعد مرتبط کند. یعنی بعد از اینکه در آیه قبل، اولیای شیطان را مواخذه کرد که «دستور دادن به زشتی‌ها» را به خدا نسبت می‌دادند؛

ابتدا به پیامبرش تاکید می‌کند که: بگو و این مطلب را برای مخاطب تبیین کن که خداوند متعال، نه به زشتی‌ها، بلکه به قسط و عدل دستور می‌دهد؛

سپس از همگان می‌خواهد که: اولا کاملا و با ثبات قدم رو به سوی خدا بیاورند و ثانیا در عبودیتشان نسبت به خدا دینشان را خالص کنند، نه اینکه با سنت‌های گذشتگان و خرافات و خواسته‌های نفسانی و ... آمیخته باشد.

آنگاه بیان کرد که همان گونه که شما را در ابتدا پدید آورد، برمی‌گردید؛ و این مسیری که برای انسان پیش آمد و وارد دنیا شد، مسیری نیست که با مرگ تمام شود؛ بلکه مسیری است که انسان در دنیا رقم می‌زند تا دوباره در آخرت برگردد و ثمره‌اش را ببرد.



[1] . ‏در همین مضمون این احادیث وارد شده است:

1) عَلِیُّ بْنُ الْحَسَنِ الطَّاطَرِی‏ عَنِ ابْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ» قَالَ هَذِهِ الْقِبْلَةُ أَیْضاً. (تهذیب الأحکام، ج‏2، ص43)

2) عن أبی بصیر عن أحدهما فی قول الله «وَ أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ» قال: هو إلى القبلة. (تفسیر العیاشی، ج‏2، ص12)

[2] . علامه طباطبایی توضیح داده‌اند: «ضمیمه شدن عبارت دوم (خدا را بخوانید در حالی که دینتان را برای او خالص کرده‌اید) به عبارت اول (در هر سجده‌گاهی توجتان را تنها به جانب خدا فرادارید)، ضرورت انقطاع و جدا شدن از غیر خدا در هنگام عبادت را می‌رساند، حتی انقطاع از خود عبادت را؛ زیرا عبادت، توجه کردن است نه اینکه چیزی که به خودش توجه شود؛ و لذا کسی که عبادت می‌کند در عبادتش نباد جز خدا را یاد کند.» البته ایشان با بیان این معنا، معانی دیگر را مردود دانسته‌اند، اما ظاهرا ایشان بر اساس اینکه هر آیه یک معنا بیشتر نمی‌تواند داشته باشد قضاوت کرده‌اند وگرنه بر اساس استعمال یک لفظ در چند معنا، صحت یک معنا دلیل بر بطلان معانی دیگر نمی‌شود)

[3] . عبارت وی چنین است: معلوم عند ارباب البصائر الثاقبة و اصحاب الحکمة المتعالیة ان الموجودات الصادرة منه على الترتیب من الاشرف فالاشرف و الاقرب فالاقرب الى الاخس فالاخس و الابعد فالابعد حتى انتهى الى اخس الاشیاء و هى الهاویة و الظلمة، و العائدة إلیه تعالى على عکس ذلک الترتیب، من الاخس فالاخس و الابعد فالابعد الى الاشرف فالاشرف و الاقرب فالاقرب الى ان ینتهى إلیه سبحانه کما أشیر إلیه بقوله: «یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ یَعْرُجُ إِلَیْهِ»، قوله: «کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ»، فلکل منها غایة مخصوصة ینتهى إلیها و لغایته أیضا غایة اخرى فوقها و هکذا حتى ینتهى الى غایة لا غایة بعدها، کما ابتدأت من مبدأ لا مبدأ قبله.

 


248) سوره اعراف (7) آیه 28 وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا

بسم الله الرحمن الرحیم

248) سوره اعراف (7) آیه 28

وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ

ترجمه

و هنگامی که کار ناشایستی مرتکب شوند، گویند: پدرانمان را بر این یافتیم، و خداوند ما را بدان دستور داد. بگو مسلماً خداوند به کار ناشایست دستور نمی‌دهد؛ آیا چیزی که نمی‌دانید به خدا نسبت می‌دهید؟!

نکات ترجمه

«فاحِشَةً» و «الْفَحْشاءِ»

هر دو از ماده «فحش» هستند که این ماده بر قبح (زشتی) و شنیع بودن دلالت می‌کند و گفته‌اند هر چیزی است که از حد خود تجاوز کند (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص478) و در تفاوت آن با «قبیح» گفته‌اند که «فاحش» هر سخن و فعل و کاری است که قبح شدید و عظیم داشته باشد (الفروق فی اللغة، ص227؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص626) و قبحش کاملا آشکار باشد و کلمه «فحشاء»‌به خاطر «مد»ی که در کلام دارد، مفدمش شدیدتر از «فاحِشَة» است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص35) و این کلمه گاه به نحو کنایه‌ای در مورد عمل «زنا» به کار می‌رود مثلا: «وَ اللَّاتِی یَأْتِینَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِکُمْ‏» (نساء/15)

حدیث

1) از امام صادق ع روایت شده است:

تو را از دو خصلت نهی می‌کنم که رجالی در آن هلاک شده‌اند: برحذرت می‌دارم از اینکه دینداری خدا را با امر باطلی انجام دهی؛ و بر اساس آنچه نمی‌دانی به مردم فتوا دهی (موضع دین را بیان کنی)

الکافی، ج‏1، ص42؛ المحاسن، ج‏1، ص204

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ وَ عَبْدِ اللَّهِ ابْنَیْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ سَیْفِ بْنِ عَمِیرَةَ عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ یَزِیدَ قَالَ قَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:

أَنْهَاکَ عَنْ خَصْلَتَیْنِ فِیهِمَا هَلَاکُ الرِّجَالِ أَنْهَاکَ أَنْ تَدِینَ اللَّهَ بِالْبَاطِلِ وَ تُفْتِیَ النَّاسَ بِمَا لَا تَعْلَمُ.

2) از امام باقر ع روایت شده است که:

آنچه می دانید بگویید و در مورد آنچه نمی‌دانید، بگویید [سریع اظهار نظر نکنید و] خداوند بهتر می‌داند؛ بدرستی که گاه شخص آیه‌ای را از قرآن بیرون می‌کشد [مطابق برداشت ناصواب خود توضیح می‌کند] که با آن در فاصله‌ای بیش از بین زمین و آسمان سقوط کرده است.

الکافی، ج‏1، ص42؛ المحاسن، ج‏1، ص206

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْوَشَّاءِ عَنْ أَبَانٍ الْأَحْمَرِ عَنْ زِیَادِ بْنِ أَبِی رَجَاءٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

مَا عَلِمْتُمْ فَقُولُوا وَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَقُولُوا اللَّهُ أَعْلَمُ إِنَّ الرَّجُلَ لَیَنْتَزِعُ الْآیَةَ مِنَ الْقُرْآنِ یَخِرُّ فِیهَا أَبْعَدَ مَا بَیْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ.

3) از رسول خدا ص روایت شده است:

کسی که گمان کند خداوند به بدی و ناشایست دستور می‌دهد، بر خدا دروغ بسته است؛ و کسی که گمان کند خوبی و بدی به غیر مشیت خدا رخ می دهد خدا را از حوزه سلطنتش بیرون دانسته؛ و کسی که گمان کند که گناهان بدون هر گونه قوت‌ و توانایی از جانب خدا رخ می دهد، بر خدا دروغ بسته است و کسی که بر خدا دروغ ببندد خدا او را داخل در آتش کند.

[این حدیث مبتنی بر این مبناست که خداوند دو گونه مشیت دارد که در حدیث2 جلسه243 بیان شد]

الکافی، ج‏1، ص158؛

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ حَفْصِ بْنِ قُرْطٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

مَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشَاءِ فَقَدْ کَذَبَ عَلَى اللَّهِ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّ الْخَیْرَ وَ الشَّرَّ بِغَیْرِ مَشِیئَةِ اللَّهِ فَقَدْ أَخْرَجَ اللَّهَ مِنْ سُلْطَانِهِ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّ الْمَعَاصِیَ بِغَیْرِ قُوَّةِ اللَّهِ فَقَدْ کَذَبَ عَلَى اللَّهِ وَ مَنْ کَذَبَ عَلَى اللَّهِ أَدْخَلَهُ اللَّهُ النَّار.

4) محمد بن منصور می‌گوید: از امام صادق ع درباره این سخن خداوند متعال سوال کردم که می فرماید: «و هنگامی که کار ناشایستی مرتکب شوند، گویند: پدرانمان را بر این یافتیم، و خداوند ما را بدان دستور داد. بگو مسلماً خداوند به کار ناشایست دستور نمی‌دهد؛ آیا چیزی که نمی‌دانید به خدا نسبت می‌دهید؟!»

فرمود: آیا به نظرت کسی گمان می کند که خداوند به زنا و نوشیدن شراب یا چیزی از این گونه محرمات دستور دهد؟

گفتم: نه.

فرمود: پس این «کار ناشایست»ی که ادعا می کنند خدا بدان دستور داده چیست؟

گفتم: خداوند بهتر می داند و ولیّ او.

فرمود: بدرستی که این در مورد ائمه جور است که ادعا کردند خداوند آنها را دستور داده به پیشوایی قومی در حالی که خداوند به امامت آنان دستور نداده بود، پس خداوند این را در مورد آنان رد کرد و به ما خبر داد که آنها بر خدا دروغ بسته‌اند و خدا این را «فاحشه» ‌(کار ناشایست) نامید.

بصائر الدرجات، ج‏1، ص34؛ تفسیر العیاشی، ج‏2، ص12؛ الغیبة للنعمانی، ص131

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَنْصُورٍ قَالَ: سَأَلْتُهُ ُ [یَعْنِی أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع‏] عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى «وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» فَقَالَ أَ رَأَیْتَ أَحَدٌ یَزْعُمُ أَنَّ اللَّهَ أَمَرَ بِالزِّنَاءِ وَ شُرْبِ الْخَمْرِ أَوْ بِشَیْ‏ءٍ مِنْ هَذِهِ الْمَحَارِمِ؟ فَقُلْتُ لَا ! فَقَالَ مَا هَذِهِ الْفَاحِشَةُ الَّتِی یَدَّعُونَ أَنَّ اللَّهَ أَمَرَ بِهَا؟ فَقُلْتُ اللَّهُ أَعْلَمُ وَ وَلِیُّهُ. قَالَ فَإِنَّ هَذِهِ فِی أَئِمَّةِ الْجَوْرِ ادَّعَوْا أَنَّ اللَّهَ أَمَرَهُمْ بِالایتِمَامِ بِقَوْمٍ لَمْ یَأْمُرِ اللَّهُ بِالایتِمَامِ بِهِمْ فَرَدَّ اللَّهُ ذَلِکَ عَلَیْهِمْ وَ أَخْبَرَنَا أَنَّهُمْ قَدْ قَالُوا عَلَیْهِ الْکَذِبَ فَسَمَّى اللَّهُ مِنْهُمْ فَاحِشَةً.

تدبر

1) «وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ»:

کسانی که تحت ولایت شیطان رفته‌اند، هنگامی که کار ناشایستی مرتکب شوند، ابتدا به فرهنگ و رسوم اجتماعی‌شان استناد می کنند و سپس همین را دستور خدا قلمداد می‌کنند. گویی هرچیزی به صرف اینکه در فرهنگ و رسوم گذشته ریشه دوانیده باشد، مطلبی دینی و دستوری الهی است.

قرآن کریم این مدل تحلیل را (که «آداب و رسوم سنتی» را همواره از جنس «تعالیم دینی» قلمداد کنیم) از دو زاویه به چالش می‌کشد:

الف. امکان ندارد چیزی که زشتی‌اش آشکار باشد بتوان به خدا و تعالیم الهی نسبت داد.

ب. اگر کسی می‌خواهد چیزی را به خدا نسبت دهد حتما باید بر اساس علم و اطلاع باشد؛ پس صرف اینکه مساله‌ای در میان گذشتگان ما سابقه داشته، دلیلی بر ریشه الهی داشتن ویا لزوم تبعیت از آن نمی‌شود.

2) «وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ»:

در آیات قبل، بحث درباره ترفند ابلیس برای بیرون آوردن لباس آدم و حوا، و در نتیجه، خروج آنها از بهشت بود و تذکر داد که مواظب باشید شیطان همین بلا را بر سر شما نیاورد؛ و البته تذکر داد کسانی که ایمان نمی‌آورند تحت ولایت شیطان قرار می‌گیرند. اینجا بلافاصله سراغ این افراد رفت و تنها ویژگی‌ای که در این آیات از آنها برشمرد این بود که وقتی کار ناشایستی می‌کنند، آن را با استناد به فرهنگ گذشتگان و حتی با استناد دروغین به خداوند توجیه می‌کنند.

نکته تخصصی انسان‌شناسی: توجیه‌گری و راه غلبه بر آن

از مطلب فوق می‌توان نتیجه گرفت مهمترین ترفند شیطان برای گناه کردن همین توجیه‌گری است که در هرجایی به نحوی رخ می‌نمایاند:

گناه خودش را توجیه کرد (چون من بهترم سجده نکردم)؛

برای اینکه آدم و حوا از درخت ممنوعه بخورند توجیه آورد؛

و اکنون هم اینها توجیه می‌کنند.

به نظر می‌رسد اساسا هیچ انسانی هیچ گناهی انجام نمی‌دهد مگر اینکه اول آن را برای خود توجیه کرده باشد.

پس

برای غلبه بر شیطان باید این روحیه توجیه‌گری را از خود دور کنیم و همانند حضرت آدم ع با خود رو راست باشیم و اگر خطایی کردیم، خطای خود را بپذیریم، و از خدا طلب بخشش کنیم.

اما چگونه؟

چه‌بسا ادامه آیه که می‌فرماید «آنچه نمی‌دانید به خدا نسبت ندهید»، راهش را نشان می‌دهد: تمرین کنیم در جاهایی که شناخت درستی از مساله نداریم (صرفا بر اساس خوشایندمان) تحلیل ارائه ندهیم، فقط بر اساس آنچه واقعا بدان علم داریم تحلیل کنیم.

3) «وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً ... قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ ...»:

با اینکه در ادبیات قرآن کریم برای بیان «کار ناشایست» از کلمات متعددی استفاده شده است (مانند قبیح، سیئه، منکر، مکروه، اثم، سوء و ...) چرا در این آیه - که در مقام بیان کسانی است که شیطان بر آنها سیطره می‌یابد از کلمه «فاحشة» استفاده شده است؟

الف. به نحوی با آیات قبل تناسب دارد؛ زیرا در آیات قبل، بحث از بیرون آوردن لباس بود که با گناهان مربوط به غریزه جنسی بسیار مرتبط است. کلمه «فاحشه» هم اگرچه درباره مطلقِ کارهای ناشایست است، اما به نحو خاص در مورد رابطه نامشروع به کار می‌رود.

ب. «فاحشه» کار زشت و شرم‌آوری است که قبیح بودنش کاملا واضح است. می‌خواهد چگونگی سیطره شیطان  بر آنها را نشان دهد، که آنها کاری که زشت بودنش کاملا آشکار است انجام می دهند و توجیه می‌کنند. (یعنی نشان دهد که این کار آنها صرفا یک اشتباه و ندانستن ساده نیست، بلکه اگر ندانستنی هم در کار است، از باب خود را به خواب زدن است)

ج. می‌خواهد بتواند بر اساس فطرتشان (و نه لزوما با استناد به شریعت الهی) خطا بودن راهشان را نشان دهد؛ یعنی حتی اگر شریعت صحیح الهی به دستتان نرسیده باشد، باز هم توجیهی ندارید و نزد فطرتتان محکوم‌اید و معلوم است که خدا به فحشاء دستور نمی‌دهد.

د. ...

4) «وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ ...»:

آنها دو دلیل برای کارشان مطرح کردند: وجود آن سنت در گذشتگان‌شان و اینکه خدا بدان دستور داده؛ و خداوند فقط دومی را پاسخ داد. چرا؟

الف. با توجه به آیات قبل درباره بهشت (که اهتمام شیطان به برهنه کردن آدم و حوا و مخالفت خدا با آن را مطرح کرد) تنهااستدلال دومشان به بحث مرتبط است (یعنی خدایی که در داستان بهشت معرفی شد، معلوم است که هیچگاه امر به فحشاء نمی‌کند) و لذا به آن پرداخته شد، اما استدلال اولشان چون از غرض بحث حاضر خارج است بدان در اینجا پرداخته نمی‌شود و البته در جاهای دیگر این نوع استدلال به چالش کشیده می‌شود (بقره/170) (المیزان، ج8، ص72)

ب. شاید می‌خواهد با این نوع مواجهه نشان می‌دهد استناد به «وجود سنتی در میان گذشتگان» برای توجیه یک کار بقدری استدلال سست و بی‌بنیادی است که ارزش پاسخ دادن دارد.

ج. ...

5) «وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها، قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ»:

در پاسخ سخن آنها که «خداوند ما را بدان دستور داد» فقط نفرمود «مسلماً خداوند به کار ناشایست دستور نمی‌دهد» بلکه فرمود «"بگو" مسلماً خداوند به کار ناشایست دستور نمی‌دهد». چرا؟

الف. شاید می‌خواهد اصرار کند که با چنین منطقی حتما باید مقابله شود. یعنی نه فقط خدا جوابشان را می‌دهد بلکه اصرار دارد که تو همین این جواب را بگو و بازگو کن.

ب. این مساله که «مسلماً خداوند به کار ناشایست دستور نمی‌دهد» یک ضابطه‌ای است که در دین‌شناسی چنان به کار می‌آید که باید آن را در همه‌جا جار زد.

ج. ...

6) «إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیاطینَ أَوْلِیاءَ لِلَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ؛ وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا ... أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ»:

اینکه کسی به خدا چیزی که نمی‌داند نسبت دهد، یکی از ویژگی‌های مهمی است که نشان می‌دهد شخص ایمان واقعی ندارد و تحت ولایت شیطان قرار گرفته است. دلیلش هم معلوم است: کسی که به خدا ایمان دارد، می‌داند که خدا در همه‌جا حضور دارد، و انسان هیچگاه در محضر کسی و جلوی روی او، دروغی را به او نسبت نمی‌دهد.

ثمره اخلاقی- اجتماعی

اینکه چه اندازه حاضر هستیم درباره دین و تعالیم دینی بدون تحقیق و صرفا بر اساس حدس و گمان شخصی سخن بگوییم نشان می‌دهد چه اندازه به خدا ایمان داشته یا تحت ولایت شیطان قرار گرفته‌ایم؟!

واقعا آیا در خصوص مسائل دینی، وقتی که به چیزی کاملا علم و آگاهی نداریم، اظهار نظر می‌کنیم یا سکوت؟ اگر صرفا بر اساس حدس و گمان شخصی و بدون استناد معتبر درباره خدا و دستورات خدا اظهار نظر می‌کنیم، آیا این هشداری نیست که بشدت در حال سقوط هستیم؟ (حدیث2)

آیا توجه داریم که با این روش داریم دینداری باطلی را ترویج می‌کنیم و بدون علم فتوا می‌دهیم؟ (حدیث1)

آیا نباید به فکر علاج باشیم؟

7) «وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا ... وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ»:

گاه افراد با تکیه بر یک مغالطه، بر اساس نگرش توحیدی، گناه خود را توجیه می‌کنند! می‌گویند مگر خدا همه‌کاره نیست؛ پس اگر ما گناه می‌کنیم، خدا به ما دستور داده است!

اگر توان تحلیل مغالطه را داشتیم، که چه خوب! (مدلی از تحلیل و پاسخ منطقی این مغالطه در حدیث2 جلسه 243 گذشت) اما اگر توان تحلیل مغالطه را نداشتیم، به همان محکمات اعتقادی‌مان تکیه کنیم تا نتوانند ما را بلغزانند. (حدیث3)‌ قرآن در این آیه از این روش استفاده کرده است:

آنها کار زشتشان را چنین توجیه می‌کنند که خدا به ما دستور داده است. تو هم بگو معلوم است که خدا به کار زشت دستور نمی‌دهد.

8) «وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ»:

چرا درباره دستور خدا، سخن آنها را با فعل ماضی آورد (خداوند چنان دستور داد) ولی پاسخ را با فعل مضارع (خداوند چنین دستور نمی‌دهد)؟

الف. پاسخ فعل ماضى را با فعل مضارع مى‏دهد تا نشانه‏ى استمرار باشد؛ یعنی خداوند در هیچ زمانى به زشتى فرمان نمى‏دهد. (تفسیر نور، ج4، ص49)

ب. آنها درباره این واقعه، به یک حادثه در گذشته استناد می‌کنند؛ اما در مقام پاسخ، به یک روال همیشگی خدا استناد می‌شود تا نشان دهند در گذشته هم چنین نبوده است.

ثمره منطقی- استدلالی

گاهی برای رد یک سخن نیازمند این نیست که سند آن سخن بررسی شود. بلکه شواهد و قرائن بیرونی، دلیل کافی بر بطلان [ویا صحت] آن ارائه می‌دهند. در اینجا حتی اگر شخصی که وی را راستگو می‌دانستیم چنان مطلبی را نقل می‌کرد، باز قابل قبول نبود. به تعبیر دیگر، سند برای قضاوت درباره یک گزارش تاریخی، صرفاً یکی از شواهد برای بررسی است، نه تنها شاهد.

ج. ...

مورد زیر را در کانال نگذاشتم

9) «وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا ...»

تقلید نابجا از پیشینیان ممنوع است. (تفسیر نور، ج4، ص48)

 


247) سوره اعراف (7) آیه 27 یا بَنی‏ آدَمَ لا یَفْتِنَنَّکُمُ ا

بسم الله الرحمن الرحیم


سالروز شهادت امام رضا ع بر همه محبان آن حضرت تسلیت باد

247) سوره اعراف (7) آیه 27 

یا بَنی‏ آدَمَ لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ کَما أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ یَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِیُرِیَهُما سَوْآتِهِما إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیاطینَ أَوْلِیاءَ لِلَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ

ترجمه

ای فرزندان آدم! زنهار که شیطان شما را به فتنه نیندازد همان گونه که پدر و مادرتان را از بهشت بیرون نمود، در حالی که لباس‌شان را از [تن] ایشان درمی‌آوَرَد تا  عورت‌هایشان را بدانها بنماید. بی‌تردید او و قبیله‌اش شما را می‌بینند از جایی که آنها را نمی‌بینید؛ به یقین ما شیاطین را متولیان [امور] کسانی که ایمان نمی‌آورند قرار دادیم.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«لایَفْتِنَنَّکُمُ» = لا [نافیه] + [حرف «أن» ناصبه در تقدیر] + یَفتِنَ [فعل مضارع منصوب] + «نّ» [نون ثقیله برای تاکید] + «کم» [ضمیر در جایگاه مفعول]

«یفتن» فعل مضارع از ماده «فتن» است که این ماده در دو معنای مهم به کار رفته است: ‌یکی امتحان و ابلاء است و دیگری عذاب کردن با آتش. و این دو هم به یک معنا برمی گردد اصل این کلمه «گداختن طلا با آتش است تا خالص و ناخالصش معلوم شود» پس به همین جهت هم برای داخل در آتش کردن [عذاب] به کار رفته و هم در مورد امتحانات سخت و دشوار که از حیث سختی مانند داخل در آتش شدن است (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص472؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص623-624) بنابراین برخی این گونه جمع‌بندی کرده‌اند که اصل این ماده به معنای «آنچه موجب اختلال و اضطراب است» می‌باشد؛ که از این جهت هم با امتحانات ساده متفاوت است و هم بر عذاب با آتش صدق کرده است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص24-23).

«یَنْزِعُ»: از ماده «نزع» به معنای «کَندن» (قلع) (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص415) و «برکشیدن از جایگاه خود» (جَذَبَه عن مَقرّه) (مفردات ألفاظ القرآن، ص798) می‌باشد. مرحوم مصطفوی توضیح داده است که: این کلمه وقتی با حرف «عن» متعدی شود صرفا به معنای ترک کردن و رها کردن چیزی است؛ اما وقتی با حرف «إلی» متعدی شود به معنای انقطاع از چیزی و تمایل به چیز دیگر است؛ و وقتی با حرف «فی» متعدی شود به معنای امتداد یافتن نزاع و تحقق آن در موضوع مورد نظر است (تنازعتم فی الامر:‌ آل‌عمران/125) همچنین «نزاع» و «منازعه» را به معنای اختلاف و درگیری بدین جهت به کار می‌برند که هریک از طرفین می‌خواهد دیگری را از رای و موضعی که اتخاذ کرده بیرون بکشد؛ و «تنازع» استمرار یافتن «نزع» (کشیدن) است که علی‌رغم معنای منفی آن، در قرآن کریم یکبار هم در معنای مثبت (در مورد وضعیت بهشتیان) به کار برده است «یَتَنازَعُونَ فِیها کَأْساً لا لَغْوٌ فِیها وَ لا تَأْثِیم: جام‌ [شراب] از [دست] هم بیرون می‌کشند؛ به نحوی که نه کار لغوی باشد و نه گناه‏» (طور/23) (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص79-80)

«قَبیلُهُ» = «قبیل» + «ه». «قبیل» از ماده «قبل» است که اصل این ماده را به معنای «مواجهه چیزی با چیز دیگر» (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص52) آن هم مواجهه‌ای که در آن به نحوی تمایل وجود داشته باشد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص186) دانسته‌اند. این ماده حوزه استعمالی بسیار گسترده‌ای دارد، و برای خود کلمه «قبیل» هم برخی بیش از 15 معنا برشمرده‌اند (لسان العرب، ج‏11، ص539)[1] که به نظر می‌آید مهمترینش (که در آیه هم مد نظر بوده) در معنای «قبیله» (یا حتی بعضا آن را جمع «قبیله» دانسته‌اند) به کار رفته که «قبیله» به جماعت‌ی که با هم جمع شده باشند اطلاق می‌شود از این جهت که به همدیگر روی می‌آورند [و به هم کمک می کنند] (مفردات ألفاظ القرآن، ص654) به تعبیر دیگر، چون «قبیل» صفت مشبهه است دلالت بر ثبوت می‌کند و مراد از آن کسی است که ذاتا متمایل و روی به سوی چیزی دارد و وقتی در مورد جماعتی به کار برده می‌شود از این جهت است که بین افراد آن جماعت نوعی رو به سوی هم کردن و مواجهه و انس برقرار است و در این آیه هم به لشکر شیطان از این جهت «قبیلُه» گفته شده که همگی رو به سوی او دارند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص187) و برخی هم گفته‌اند منظور از «قبیلُه» نسل اوست (کتاب العین، ج5، ص166)

در قرآن کریم، تعبیر جمع آن به صورت «قبائل» به کار رفته است: «جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِل» (حجرات/13) و برخی کلمه «قُبُل» در آیه «حَشَرْنا عَلَیْهِمْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ قُبُلاً» (انعام/11) و «یَأْتِیَهُمُ الْعَذابُ قُبُلاً» (کهف/55) را نیز جمعِ «قبیل» (مفردات ألفاظ القرآن، ص654) ویا به معنای قبیله قبیله (گروه گروه) دانسته‌اند (کتاب العین، ج5، ص166).

برخی از اشتقاقات ماده «قبل» که در قرآن کریم به کار رفته بدین قرار است:

«قُبُل» (پیش رو) در مقابل «دُبُر» (پشت سر) «إِنْ کانَ قَمیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُل» (یوسف/26) (که استعمال این دو کلمه به نحو استعاری در خصوص عورتین انسان در زبان عربی متداول است)،

«اقبال» به معنای توجه به سمت جلو و با تمایل: «وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ یَتَساءَلُونَ» (صافات/27؛ طور/25)

«استقبال» به سمت جلو متمایل شدن و به سوی کسی رفتن: «عارِضاً مُسْتَقْبِلَ أَوْدِیَتِهِم» (احقاف/24)

«قبول» به معنای «پذیرفتن» با روی باز و متمایل به شیء مورد نظر است: «فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَن» (آل‌عمران/37) که به صورت فعل مضارع معلوم «هُوَ الَّذی یَقْبَلُ التَّوْبَةَ» (شوری/25)؛ و نیز به صورت مجهول «لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُم» (آل‌عمران/90)؛ و اسم فاعل (قبول کننده) نیز به کار رفته است: «قابِلِ التَّوْب» (غافر/3) و «قابله» هم کسی است که بچه را می‌گیرد.

«تَقَبّل» قبول کردن به نحوی که در قبال آن رضایتی در کار باشد، «رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا» (بقره/127)

«مقابله» و «تقابل» به معنای رو در روی هم قرار گرفتن؛ که بویژه «تقابل»‌ در زبان عربی غالبا در بار معنایی مثبت به کار می‌رود و دلالت بر نوعی عنایت و مودت می‌کند، مثلا در وصف بهشتیان آمده است: «إِخْواناً عَلى‏ سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ‏» (حجر/47)

«قبلَة» هم در اصل اسم برای حالتی بوده که شخصی که می‌خواهد به جایی روی کند آن گونه قرار می گیرد (شبیه «جلسه» که به معنای حالت خاصی از نشستن است) و کم‌کم به معنای مکانی که افراد در هنگام نماز بدان رو می‌کنند به کار رفته است. «فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضاها» (بقره/144)

«قِبَل» هم به معنای مواجهه (تلقاء) [«در قبال چیزی» قرار گرفتن] است (ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذاب، حدید/13؛ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِب، بقره/177) و هم به معنای قوت و طاقت (کتاب العین، ج5، ص166؛ المحیط فی اللغة، ج‏5، ص429) که برخی این معنای دوم را از این جهت دانسته‌اند به طور استعاری برای جایی که قوت و قدرتی برای مقابله کردن باشد به کار می‌رود: «فَما لِلَّذِینَ کَفَرُوا قِبَلَکَ مُهْطِعِینَ‏» (معارج/36)، «فَلَنَأْتِیَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها» (نمل/37)[2]

و نهایتا «قَبْل» در مقابل «بعد» (242 مورد در قرآن کریم)، که در اینکه این کلمه اخیر چگونه کلمه‌ای است و آیا به لحاظ معنایی به همان ماده فوق با معنای «مواجهه» برمی‌گردد یا خیر، بحث‌هایی بین اهل لغت وجود دارد که در این مجال نمی‌گنجد.

حدیث

1) از پیامبر اکرم ص روایت شده است:

به کسی که مرا به حق به عنوان بشارت‌دهنده مبعوث کرد، [امام] قائم از فرزندانم بر اساس عهدی از جانب من به او می‌رسد، غایب می‌شود تا جایی که اکثر مردم می‌گویند خداوند دیگر با آل محمد ص کاری ندارد؛ و دیگرانی هم در ولادتش تردید می‌کنند. پس هرکه زمان او را درک کرد به دینش چنگ زند و راهی برای شیطان باقی نگذارد که با تردیدافکنی‌اش راهی به او باز کند و او را از آیین من بلغزاند و از دین من خارج کند که او قبلا پدر و مادرتان را از بهشت بیرون کرد و به یقین خداوند «شیاطین را متولی [امور] کسانی که ایمان نمی‌آورند قرار می‌دهد.»

کمال الدین و تمام النعمة، ج‏1، ص51

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَکِّلِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَبْدِ السَّلَامِ بْنِ صَالِحٍ الْهَرَوِیِّ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیٍّ ع قَالَ قَالَ النَّبِیُّ ص وَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ بَشِیراً لَیَغِیبَنَّ الْقَائِمُ مِنْ وُلْدِی بِعَهْدٍ مَعْهُودٍ إِلَیْهِ مِنِّی حَتَّى یَقُولَ أَکْثَرُ النَّاسِ مَا لِلَّهِ فِی آلِ مُحَمَّدٍ حَاجَةٌ وَ یَشُکُّ آخَرُونَ فِی وِلَادَتِهِ فَمَنْ أَدْرَکَ زَمَانَهُ فَلْیَتَمَسَّکْ بِدِینِهِ وَ لَا یَجْعَلْ لِلشَّیْطَانِ إِلَیْهِ سَبِیلًا بِشَکِّهِ فَیُزِیلَهُ عَنْ مِلَّتِی وَ یُخْرِجَهُ مِنْ دِینِی فَقَدْ أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ مِنْ قَبْلُ وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ الشَّیاطِینَ أَوْلِیاءَ لِلَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ.

2) از امام باقر ع روایت شده است:

هیچ عبادتی برتر از عفت پیشه کردن در مورد شکم و اندام جنسی نیست.

الکافی، ج‏5، ص554

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ وَهْبٍ عَنْ مَیْمُونٍ الْقَدَّاحِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع یَقُولُ مَا مِنْ عِبَادَةٍ أَفْضَلَ مِنْ عِفَّةِ بَطْنٍ وَ فَرْجٍ.

تدبر

1) «یا بَنی‏ آدَمَ لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ کَما أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ یَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِیُرِیَهُما سَوْآتِهِما ...»:

چنانکه از آیات قبل هم قابل استنباط بود، هدف از بیان آنچه بر سر آدم و حوا آمد، عبرت گرفتنِ ما بود از اینکه شیطان چه هدفی دارد و چگونه از زاویه‌ای که ما بدان توجه نداریم وارد می‌شود تا ما را گمراه کند.

جالب اینجاست که در مقام عبرت‌گیری به همین جمله «شیطان شما را به فتنه نیندازد همان گونه که پدر و مادرتان را از بهشت بیرون نمود» بسنده نکرد، بلکه به خصوص تلاش شیطان برای برهنه ساختن انسان تاکید کرد. چرا؟

الف. با توجه به اینکه در آیه قبل، بحث «لباس تقوی» را مطرح کرد، می‌خواهد توجه دهد که مساله اصلی این است که شیطان می‌خواهد لباس تقوی را از تن شما درآورد؛ و آنچه درباره درآوردن لباس آدم و حوا در بهشت مطرح شده، تمثیلی از درآوردن لباس تقوی است؛ و انسان در بهشت سعادت است مادام که به فتنه شیطان در بیرون آوردن لباس تقوی فریفته نشود. (المیزان، ج8، ص70)

ب. اهمیت مساله پوشش در فرهنگ اجتماعی را مد نظر قرار دهد.

توضیح تخصصی سبک زندگی

مساله پوشش، اگرچه به ظاهر انسان‌ها برمی‌گردد؛ اما یک مساله بسیار عمیق فرهنگی است و به قول برخی «تلازمی جدی بین فرهنگ برهنگی و برهنه شدن از فرهنگ خودی وجود دارد» (حداد عادل، فرهنگ برهنگی و برهنگی فرهنگی). در کشور ما حساسیت فراوانی از جانب بسیاری از متدینان در قبال مساله حجاب وجود دارد؛ و از سوی دیگر، بسیاری این حساسیت را نابجا می‌دانند، با این توجیه که محرمات دینی مهمتری (مانند ربا و یادروغگویی) در جامعه ما وجود دارد که اگر کسی دغدغه دین دارد باید ابتدا به اینها بپردازد.

حقیقت این است که هر دو سخن درستی می‌گویند اما از دو موضع. یعنی اگر به خودی خود نگاه کنیم، مسائلی مانند ربا و دروغگویی اهمیتی بسیار بیش از مساله حجاب دارد؛ اما چنانکه در آیه مورد تاکید است، ترویج فرهنگ برهنگی از مهمترین ابزارهای شیطان برای ایجاد انحراف و دور شدن کلی از فرهنگ دینی اصیل است و حساسیتی که نسبت به مساله حجاب وجود دارد ریشه در همین نگاه قرآنی دارد که در ناخودآگاهِ فرهنگ دینی جامعه تزریق شده است. البته چون حالت ناخودآگاه دارد، تنها پوشش زنان که حکم فقهی واضح دارد، مورد اصرار قرار می‌گیرد، در حالی که اگر عمیق بیندیشیم، مساله نباید فقط بدان محدود شود، بلکه مطلق پوشش زنان و مردان و بلکه تصاویر و فیلم‌ها، روابط بین افراد، و هر آنچه می‌کوشد غریزه جنسی آدمی را از فضای نظام‌مند به سمت هرج و مرج حیوانی بکشاند، و به تعبیر قرآن «رویت شرمگاه‌ها» را عادی سازد، باید مورد حساسیت قرار گیرد.

ج. چنانکه قبلا بیان شد (جلسه246، تدبر3) یکی از تفاوت‌های بارز انسان و حیوان در همین است که انسان در میان جانداران زمینی تنها موجودی است که لباس می‌پوشد و اصرار بر پوشاندن شرمگاه خویش دارد و آیه می‌خواهد بر همین تاکید کند.

توضیح تخصصی انسان‌شناسی

شیطان می‌خواهد کاری کند که انسان مرزی بین خود و حیوانات معتقد نباشد. و اگر انسان خود را در افق حیوان - ولو حیوانی پیشرفته‌تر ببیند - دیگر از مقام خلیفة‌اللهی صرف نظر کرده و شیطان بر او مسلط می‌شود. چنانکه قبلا هم اشاره شد (جلسه225، تدبر2)، برخلاف نزاع‌های جهان مسیحیت، اشکال اصلی تئوری داروین در اعتقاد به «سیر تکاملی» در قبال «فیکسیسم» (ثبات‌انگاری در خلقت) نیست، بلکه اشکال اصلی‌اش این است که تفاوت بنیادین آدم و حیوان را انکار می‌کند؛ وگرنه باور به «سیر تکاملی»، اگر با باور به «نفخ روح در این مرحله از تکامل» ضمیمه شود، تقابلی با بنیادهای نگاه دینی ندارد (آنگاه صرفا یک گزاره جزیی زیست‌شناختی است که ممکن است دین در قبال آن موافق، یا مخالف ویا بی‌‌موضع باشد.)

د. ...

2) «لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ کَما أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ یَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِیُرِیَهُما سَوْآتِهِما»

برهنگی مایه خروج از قرب الهی است و هرگونه برنامه و تبلیغاتی که به برهنگی بیانجامد، شیطانی است. (تفسیر نور، ج‏4، ص47)

3) «الشَّیْطانُ... لِیُرِیَهُما سَوْآتِهِما»

هدف شیطان، برهنه کردن زن و مرد در برابر یکدیگر است (تفسیر نور، ج‏4، ص47).

4) «لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ ... یَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما»:

تلاش شیطان برای بیرون آوردن لباس از تن آدم و حوا ابتدا با تعبیر «به فتنه انداختن شما»‌ و سپس با تعبیر «کندن لباس از آنها» بیان شد. این نشان می‌دهد که شیطان برای ترویج فرهنگ برهنگی هم بسیار پیچیده (فتنه‌گرانه) عمل می‌کند هم اصرار شدیدی دارد که به درآوردن لباس راضی نیست بلکه می‌خواهد لباس را بکَنَد.

5) «... إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبیلُهُ...»:

شیطان تنها نیست، بلکه گروه و ایادى دارد (تفسیر نور، ج‏4، ص47).

6) «... إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ ...»:

شیطان از زاویه‌ای ما را می‌بیند که ما او را نمی‌بینیم.

این جمله تاکیدی است بر ظرافت و مخفی بودن اغوای شیطان، که انسان اصلا احساس نمی‌کند کس دیگری دارد او را به سوی کار زشت می‌خواند و این را کاملا از خود می‌بیند (المیزان، ج8، ص71)

در واقع، ما غالبا از زاویه‌ای ضربه می‌خوریم که پیش‌بینیِ آن را نمی‌کنیم.

شاید یکی از علل اینکه گاه افرادی که به نظر ما افراد بزرگی‌اند به نحو باورنکردنی‌ای زمین می‌خورند، همین باشد که افراد به این نکته ساده توجه نمی‌کنند.

ثمره اخلاقی

کسی که این آیه را جدی بگیرد، مراقبه و محاسبه نفس خود را جدی می‌گیرد: کسی که می‌خواهد دیندارانه زندگی کند همچون کسی است که در میدان دشمنی حرکت می‌کند، که آن دشمن از زاویه‌ای که او نمی‌بیند او را زیر نظر دارد و هر لحظه که بتواند او را هدف قرار خواهد داد: نمی‌توان حتی یک حرکت غیرحساب‌شده انجام داد.

7) «إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیاطینَ أَوْلِیاءَ لِلَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ»:

«سلطه شیطان، نتیجه [باورها و] کارهای خود ماست» (تفسیر نور، ج4، ص47)

8) «یا بَنی‏ آدَمَ لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ ... إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیاطینَ أَوْلِیاءَ لِلَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ»:

شیطان ما را به فتنه می‌اندازد، از جایی که متوجه نیستیم ما را زیر نظر دارد، و وقتی حواسمان نیست ضربه می‌زند. چگونه حریفش شویم؟

جمله پایانی آیه، پاسخ می‌دهد: او همه این کارها را می کند اما متولی امور ما نمی‌شود. تنها کسانی که اهل ایمان نیستند شیطان متولی کارهایشان می‌شود.

راه غلبه بر شیطان یک چیز است: تقویت ایمان. اگر بر عمل صالح و پرهیز از گناه هم تاکید شده، همگی برای آن است که ایمان در ما ثابت شود.[3]

ثمره اخلاقی

وقتی خطا و گناه می‌کنیم، دنبال مقصر بیرون از خود نباشیم. و در درجه اول ببینیم کجای ایمان‌مان خدشه‌دار شده است که شیطان راهی به ما باز کرده است و در ترمیم آن بکوشیم.

حتی کسانی که اهل محاسبه‌اند، غالبا اعمالشان را محاسبه می‌کنند، اما محاسبه باورها کمتر مورد توجه قرار می‌گیرد. اما اصحاب امامان چنین نبودند. بزرگانی همچون عبدالعظیم حسنی، خالد بن جریر بجلی، عمروبن حریث، و دیگران گاه می‌رفتند و اعتقادات خود را بر امام عرضه می‌کردند که مبادا باور انحرافی‌ای در ذهنشان مستقر شده باشد.

(برای مطالعه این نمونه‌ها به لینک زیر مراجعه کنید)

http://karbobala.com/articles/info/1449

ما چه اندازه دغدغه باورهایمان را داریم؟ آیا معصوم هستیم که خیالمان این اندازه از خودمان آسوده است؟

9) «... یَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِیُرِیَهُما سَوْآتِهِما ... إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیاطینَ أَوْلِیاءَ لِلَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ»:

«برهنگى، نشانه‏ى عدم ایمان و سلطه‏ى شیطان است» (تفسیر نور، ج‏4، ص47)

مورد زیر را در کانال نگذاشتم

10) «لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ...»:

تلاش شیطان برای گمراه کردن انسان در قالب اینکه «شیطان می‌خواهد شما را به فتنه بیندازد» تعبیر شده است. یعنی شیطان وضعیت را چنان پیچیده و سخت می‌سازد که سربلند درآمدن از آن بسیار سخت است و بسیاری به عذاب مبتلا خواهند شد؛ و خدا نسبت به این فتنه هشدار می‌دهد.

انکار «فتنه»های شیاطین، صرفا چشم خود را به روی واقعیت زندگی بستن است؛ و اتفاقا در داستان آدم و حوا، این صرف نظر کردن بر اساس اعتمادی بود که با قسم خوردن شیطان نسبت به او حاصل شد.



[1] . «ما یعرِف قَبِیلًا من دَبِیر: یرید القُبُل و الدُّبُر، و قیل: القَبِیل طاعة الرب تعالى، و الدَّبِیر معصیته، و قیل: معناه لا یعرف الأَمر مُقبِلًا و لا مُدْبِراً، و قیل: هو ما أَقبلت به المرأَة من غَزْلها حین تَفْتِله و أَدْبَرت، و قیل: القَبِیل من الفَتْل ما أُقبِل به على الصدْر و الدَّبِیر ما أُدْبِرَ به عنه، و قیل: القَبِیل باطِن الفَتْل و الدَّبِیر ظاهره، و قیل: القَبِیل و الدَّبِیر فی فَتْل الحبل، فالقَبِیل الفَتْل الأَوَّل الذی علیه العامة، و الدَّبِیر الفَتْل الآخر، و بعضهم یقول: القَبِیل فی قُوى الحبل کلُّ قوة على قُوَّة، وجهُها الداخل قَبِیل و الخارج دَبِیر، و قیل: القَبِیل ما أَقبل به الفاتِل إِلى حِقْوِه، و الدَّبِیر ما أَدْبَر به الفاتِل إِلى رکبته، و قال المفضل: القَبِیل فَوْز الْقِدح فی القِمار، و الدَّبِیر خَیْبة القِدْح، و قال جماعة من الأَعراب: القَبِیل أَن یکون رأْس ضِمْن النَّعْل إِلى الإِبهام، و الدَّبِیر أَنْ یکون رأْس الضِّمْن إِلى الخِنْصَر، المحکم: و قیل القَبِیل أَسفل الأُذُن و الدَّبِیر أَعلاها، و قیل: القَبِیل القُطْن و الدَّبِیر الکَتَّان، و قیل: ما یعرف مَن یُقبِل علیه، و قیل: ما یعرِف نسَب أُمِّه من نسَب أَبیه، و الجمع من کل ذلک قُبُل و دُبُر. و ما یعرِف ما قَبِیلُ هذا الأَمر من دَبِیره و ما قِبَالُه من دِبارِه‏»

[2] توضیحات کلمات بعدی عمدتا از مفردات ألفاظ القرآن، ص654 و التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص186-189 گرفته شده؛ غیر از مواردی که مشخصا آدرسش ذکر شده است.

[3] . نکته: علامه طباطبایی تذکر داده‌اند که «عدم ایمان» در این آیه، منحصر به عدم ایمان اصطلاحی (که شخص کافر یا مشرک باشد) نمی‌شود، بلکه با توجه به عباراتی که در آیه 39 سوره بقره گذشت (جلسه229، تدبر4) و در ادامه سوره (اعراف/36) آمده است، شامل هرگونه «تکذیب آیات الهی» نیز می‌شود (المیزان، ج8، ص71) یعنی نه فقط مشکل در باور به خدا و وحدت او؛ بلکه هرگونه انکار و باور نداشتن نسبت به هدایت الهی (که از طریق آیات خدا انجام می‌شود) نیز زمینه نفوذ و سلطه و ولایت شیطان بر انسان را مهیا می‌کند.

 


246) سوره اعراف (7) آیه 26 یا بَنی‏ آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَ

بسم الله الرحمن الرحیم

246) سوره اعراف (7) آیه 26 

 یا بَنی‏ آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یُواری سَوْآتِکُمْ وَ ریشاً وَ لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِکَ خَیْرٌ ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ

ترجمه

ای فرزندان آدم! محققا بر شما لباسی که شرم‌گاه‌هایتان را بپوشاند و نیز [لباسی که] زیور و زینتی باشد فروفرستادیم؛ و لباس تقوی است که بهترین [لباس] است؛ اینها از آیات خداست، باشد متذکر شوند.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«لباس»: به هرچه با آن بدن را بپوشانند، گفته می‌شود (کتاب العین، ج‏7، ص263؛ المحیط فی اللغة، ج‏8، ص329) خواه پیراهن (ثوب) و مانند آن باشد یا حتی زره، و بلکه برای پوشاندن امور دیگر هم به کار می‌رود، مانند لباس کعبه و لباس هودج (مجمع البیان، ج‏4، ص631؛ المصباح المنیر، ج‏2، ص548). این کلمه از ماده «لبس» گرفته شده است. برخی بر این باورند که اصل این ماده دلالت بر «اختلاط» و «درهم‌آمیختن»ی می‌کند که موجب مشتبه شدن امور می‌گردد (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص230) اما ظاهرا حق با کسانی است که توضیح داده‌اند اصل این ماده بر همان پوشاندن (ستر) دلالت می‌کند؛ و از آنجا که با پوشاندن مطلبی، زمینه برای اشتباه مهیا می‌شود، در معنای اختلاط و مشتبه شدن امور هم به کار رفته است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏10، ص160)

«ریش»: اصل ماده «ریش» را به معنای حُسن حال و خیر و خوبی‌ای که نصیب شخص می‌شود (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص466) و مایه ارتقاء و برتری می‌گردد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏4، ص294) دانسته‌اند و از همین باب به بال و پر پرندگان در زبان عربی «ریش» گفته می‌شود. برخی اصل معنا را از همین استعمال آن در مورد پر پرندگان دانسته و با استشهاد به آیه محل بحث، گفته‌اند همان گونه که پر پرندگان برای آنها مانند لباس است، این کلمه به نحو استعاری برای لباس انسانها هم به کار می‌رود (مفردات ألفاظ القرآن، ص372) و در معنای معاش و مال اثاث و لباس فاخر نیز به کار می‌رود (لسان العرب، ج6، ص309) و در مورد لباس، به آن قسمت از لباس که در معرض دید قرار دارد، گفته می‌شود (النهایة، ج‏2، ص289) و در هر صورت در کلمه «ریش» زیبایی مد نظر است (المیزان، ج8، ص68) و این ماده بویژه در مورد لباس‌های نیکو (کتاب العین، ج6، ص283) و به معنای لباس زینت به کار می‌رود (إعراب القرآن و بیانه، ج‏3، ص329). این ماده به لحاظ معنایی به کلمه «آرایش» در فارسی بسیار نزدیک است.

«یُواری»: باب مفاعله از ماده «وری» به معنای پوشاندن است که در جلسه240 در این باره توضیح داده شد.

«سَوْآتِ»: جمعِ «سَوْأة» و از ماده «سوء» می‌باشد که در مورد شرم‌گاه‌های انسان به کار می‌رود و در جلسه 240 در باره این کلمه توضیحات لازم ارائه شد.

«لِباساً یُواری سَوْآتِکُمْ وَ ریشاً»:

کلمه «لباسا» در اینجا مفعول برای فعل «أنزلنا» است.

عبارت «یُواری سَوْآتِکُمْ» صفت برای «لباساً» می‌باشد.

عبارت «ریشاً» را هم می‌توان عطف به کلمه «لباسا» دانست، یعنی دو گونه لباس فرستادیم (الکشاف، ج2، ص97) که در این صورت معنای چنین می‌شود: «فروفرستادیم لباسی که شرمگاهتان را بپوشاند و لباسی که مایه زینت باشد»؛ و هم می‌توان عطف به عبارت «یُواری سَوْآتِکُمْ» دانست که در واقع، صفت دومی برای «لباسا» قرار بگیرد یعنی: «فروفرستادیم لباسی که هم شرمگاهتان را می‌پوشاند و هم مایه زینت شماست».

حدیث

‏.1) از امیرالمومنین ع روایتی نقل شده که در یک مجلس، به اصحابش، چهارصد باب که مایه صلاح دین و دنیای مسلمان است، تعلیم داد که فرازی از آن در جلسه90، حدیث3 گذشت. در فراز دیگری از آن آمده است:

لباس پنبه‌ای بپوشید که لباس رسول خدا ص بود و لباس ماست؛ و ما روالمان نیست که لباس [از جنس] مو و پشم بپوشیم مگر اینکه علت خاصی در کار باشد؛

و فرمود: همانا خداوند عز و جل زیباست، زیبایی را دوست دارد و دوست دارد که اثر نعمتش را بر بنده ببیند.

الخصال، ج‏2، ص613

حَدَّثَنَا أَبِی رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ عِیسَى بْنِ عُبَیْدٍ الْیَقْطِینِیُّ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ یَحْیَى عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ‏ آبَائِهِ ع أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع عَلَّمَ أَصْحَابَهُ فِی مَجْلِسٍ وَاحِدٍ أَرْبَعَمِائَةِ بَابٍ مِمَّا یُصْلِحُ لِلْمُسْلِمِ فِی دِینِهِ وَ دُنْیَاهُ قَالَ ع‏ ...

الْبَسُوا ثِیَابَ الْقُطْنِ فَإِنَّهَا لِبَاسُ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ هُوَ لِبَاسُنَا وَ لَمْ نَکُنْ نَلْبَسُ الشَّعْرَ وَ الصُّوفَ إِلَّا مِنْ عِلَّةٍ وَ قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَمِیلٌ یُحِبُّ الْجَمَالَ وَ یُحِبُّ أَنْ یَرَى أَثَرَ نِعْمَتِهِ عَلَى عَبْدِه‏...

2) امام صادق ع فرمود: زیباترین لباس برای مومن، لباس تقوی است که خداوند متعال می‌فرماید: «لباس تقوی است که بهترین [لباس] است»؛ و اما همین لباس ظاهری هم نعمتی از جانب خداوند متعال است که فرزندان آدم بدان شرم‌گاه‌های خود را بپوشانند؛ و این کرامتی است که خداوند با آن ذریه آدم را کرامت بخشید و غیر آنها را چنین کرامتی نبخشید؛

و آن برای مومن وسیله‌ای است برای ادای آنچه خداوند بر ایشان واجب فرموده است؛

و بهترین لباست آن است که تو را از خداوند عز و جل به خود مشغول نسازد، بلکه تو را به یاد و شکر و طاعت وی نزدیک کند و تو را بر عُجب و ریاء و آرایشگری و فخرفروشی و تکبر نکشاند که اینها از آفات دین و مایه قساوت قلب‌اند؛

پس هنگامی که لباست را پوشیدی به یاد آور که خداوند گناهانت را با رحمت خویش بر تو پوشانده است؛ و همان گونه که ظاهرت را پوشاندی، باطنت را هم بپوشان؛ و باطنت از صدق در پوشش هیبت [الهی] باشد و ظاهرت در پوشش طاعت؛

و عبرت بگیر از فضل خداوند عز و جل که وسایل [تهیه] لباس را آفرید تا شرم‌گاه‌های ظاهری بدان پوشیده شود و درهای توبه و بازگشت و فریادرسی را باز کرد تا شرم‌گاه‌های باطنی، اعم از گناهان و اخلاق بد بدان پوشانده شود؛

و هیچکس را رسوا نکن چرا که خداوند برای تو عظیم‌تر از آن را [که مایه رسوایی می‌شود] پوشاند؛ و به عیب خویش مشغول شو و از آنچه حال و روزش ربطی به تو ندارد درگذر؛ و برحذر باش که عمرت را با [سرک کشیدن در] عمل غیر خویش هدر دهی و غیر تو با سرمایه‌ات تجارت کند و خود را به هلاکت افکنی، که فراموشی گناهان، از بزرگترین عقوبت‌های خداوند متعال در حال [= در دنیا] ، و از مهمترین عوامل عقوبت ساز در آینده [= در قیامت] است؛

و بنده مادام که مشغول است به طاعت خداوند متعال و شناخت [ریشه‌یابی] عیوب خویش و ترک آنچه در دین خدا مایه زشتی است، از آفات در امان و غواص دریای رحمت خداوند متعال می‌باشد و به گوهرهای گرانبهایی از حکمت و بیان نایل می‌گردد؛ و مادام که در فراموشی از گناهان و جاهل به عیوب خویش است، به حال و توان خود واگذار شده، و هیچگاه روی رستگاری را نخواهد دید.

مصباح الشریعة، ص30-31

قَالَ الصَّادِقُ ع زین [أَزْیَنُ‏] اللِّبَاسِ لِلْمُؤْمِنِ لِبَاسُ التَّقْوَى وَ أَنْعَمُهُ الْإِیمَانُ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى وَ لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَمَّا اللِّبَاسُ الظَّاهِرُ فَنِعْمَةٌ مِنَ اللَّهِ تَعَالَى تُسْتَرُ بِهَا عَوْرَاتُ بَنِی آدَمَ وَ هِیَ کَرَامَةٌ أَکْرَمَ اللَّهُ بِهَا ذُرِّیَّةَ آدَمَ مَا لَمْ یُکْرِمْ بِهَا غَیْرَهُمْ وَ هِیَ لِلْمُؤْمِنِینَ آلَةٌ لِأَدَاءِ مَا افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ خَیْرُ لِبَاسِکَ مَا لَا یَشْغَلُکَ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بَلْ یُقَرِّبُکَ مِنْ ذِکْرِهِ وَ شُکْرِهِ وَ طَاعَتِهِ وَ لَا یَحْمِلْکَ عَلَى الْعُجْبِ وَ الرِّیَاءِ وَ التَّزْیِینِ وَ التَّفَاخُرِ وَ الْخُیَلَاءِ فَإِنَّهَا مِنْ آفَاتِ الدِّینِ وَ مُورِثَةُ الْقَسْوَةِ فِی الْقَلْبِ فَإِذَا لَبِسْتَ ثَوْبَکَ فَاذْکُرْ سَتْرَ اللَّهِ عَلَیْکَ ذُنُوبَکَ بِرَحْمَتِهِ وَ أَلْبِسْ بَاطِنَکَ کَمَا أَلْبَسْتَ ظَاهِرَکَ بِثَوْبِکَ وَ لْیَکُنْ بَاطِنُکَ مِنَ الصِّدْقِ فِی سِتْرِ الْهَیْبَةِ وَ ظَاهِرُکَ فِی سِتْرِ الطَّاعَةِ وَ اعْتَبِرْ بِفَضْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَیْثُ خَلَقَ أَسْبَابَ اللِّبَاسِ لِیَسْتُرَ الْعَوْرَاتِ الظَّاهِرَةَ وَ فَتَحَ أَبْوَابَ التَّوْبَةِ وَ الْإِنَابَةِ وَ الْإِغَاثَةِ لِیَسْتُرَ بِهَا الْعَوْرَاتِ الْبَاطِنَةَ مِنَ الذُّنُوبِ وَ أَخْلَاقِ السَّوْءِ وَ لَا تَفْضَحْ أَحَداً حَیْثُ سَتَرَ اللَّهُ عَلَیْکَ مَا هُوَ أَعْظَمُ مِنْهُ وَ اشْتَغِلْ بِعَیْبِ نَفْسِکَ وَ اصْفَحْ عَمَّا لَا یَعْنِیکَ حَالُهُ وَ أَمْرُهُ وَ احْذَرْ أَنْ یَفْنَى عُمُرُکَ بِعَمَلِ غَیْرِکَ وَ یَتَّجِرَ بِرَأْسِ مَالِکَ غَیْرُکَ وَ تَهْلِکَ نَفْسُکَ فَإِنَّ نِسْیَانَ الذُّنُوبِ مِنْ أَعْظَمِ عُقُوبَةِ اللَّهِ تَعَالَى فِی الْعَاجِلِ وَ أَوْفَرِ أَسْبَابِ الْعُقُوبَةِ فِی الْآجِلِ وَ مَا دَامَ الْعَبْدُ مُشْتَغِلًا بِطَاعَةِ اللَّهِ تَعَالَى وَ مَعْرِفَةِ عُیُوبِ نَفْسِهِ وَ تَرْکِ مَا یَشِینُ فِی دِینِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَهُوَ بِمَعْزِلٍ عَنِ الْآفَاتِ غَائِصٌ فِی بَحْرِ رَحْمَةِ اللَّهِ تَعَالَى یَفُوزُ بِجَوَاهِرِ الْفَوَائِدِ مِنَ الْحِکْمَةِ وَ الْبَیَانِ وَ مَا دَامَ نَاسِیاً لِذُنُوبِهِ جَاهِلًا لِعُیُوبِهِ رَاجِعاً إِلَى حَوْلِهِ وَ قُوَّتِهِ لَا یُفْلِحُ إِذاً أَبَدا.

برای رعایت اختصار دو حدیث زیر را در کانال نگذاشتم

3) تفسیر القمی، ج‏1، ص226

فِی رِوَایَةِ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی قَوْلِهِ یا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یُوارِی سَوْآتِکُمْ وَ رِیشاً» فَأَمَّا اللِّبَاسُ فَالثِّیَابُ الَّتِی یَلْبَسُونَ، وَ أَمَّا الرِّیَاشُ فَالْمَتَاعُ وَ الْمَالُ، وَ أَمَّا لِبَاسُ التَّقْوَى فَالْعَفَافُ لِأَنَّ الْعَفِیفَ لَا تَبْدُو لَهُ عَوْرَةٌ- وَ إِنْ کَانَ عَارِیاً مِنَ الثِّیَابِ، وَ الْفَاجِرَ بَادِی الْعَوْرَةِ وَ إِنْ کَانَ کَاسِیاً مِنَ الثِّیَابِ، یَقُولُ وَ لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِکَ خَیْرٌ یَقُولُ الْعَفَافُ خَیْرٌ ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُون

4) نهج‌البلاغه، خطبه27؛ معانی الأخبار، ص309؛ الکافی، ج5، ص4

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِیَائِهِ وَ هُوَ لِبَاسُ التَّقْوَى وَ دِرْعُ اللَّهِ الْحَصِینَةُ وَ جُنَّتُهُ الْوَثِیقَةُ فَمَنْ تَرَکَهُ رَغْبَةً عَنْهُ أَلْبَسَهُ اللَّهُ ثَوْبَ الذُّلِّ وَ شَمِلَهُ الْبَلَاءُ وَ دُیِّثَ بِالصَّغَارِ وَ الْقَمَاءَةِ وَ ضُرِبَ عَلَى قَلْبِهِ بِالْإِسْهَابِ [الْأَسْدَادِ] وَ أُدِیلَ الْحَقُّ مِنْهُ بِتَضْیِیعِ الْجِهَادِ وَ سِیمَ الْخَسْفَ وَ مُنِعَ النَّصَف‏ ...

تدبر

1) «یا بَنی‏ آدَمَ...»:

آیات قبل خطاب به آدم و حوا و گاه ابلیس بود، اما در این آیه خطاب به «بنی‌آدم» شد. این بخوبی نشان می‌دهد که آدم و حوا در این آیات قبل، به عنوان نماینده نوع انسان بوده‌اند، فرشتگان بر آنها به عنوان نماینده نوع بشر سجده کردند و آنها به عنوان نماینده نوع بشر ابتدا در بهشت زندگی کردند و هبوط کردند و ... . (توضیح بیشتر در جلسه224، تدبر2)

2)‌«یا بَنی‏ آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یُواری سَوْآتِکُمْ ...»:

شیطان کوشید انسان را برهنه کند تا از بهشت بیرون شود (اعراف/20). خدا بلافاصله بعد از اینکه زندگی انسان را در زمین تعریف کرد (آیه قبل) اولین نعمتی که برایش از آسمان نازل کرد وسیله پوشش بود تا از برهنگی درآید. و تمدن غرب، دست کم در این جهت که توانسته فرهنگ برهنگی را ترویج کند، در مسیر شیطان و مخالف فطرت انسانی انسان گام برمی‌دارد. (توضیح بیشتر در جلسه240، تدبر1)

3) «قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یُواری سَوْآتِکُمْ وَ ریشاً ...»:

«لباس» یک موهبت آسمانی است با دو کارکرد اصلی است: حفظ حرمت انسان (یُواری سَوْآتِکُمْ) و زیبا جلوه نشان دادن انسان (ریشاً)؛ و هردوی اینها از امتیازات اساسی انسان نسبت به سایر موجودات زمینی است (حدیث2).

بحث تخصصی انسان‌شناسی و سبک زندگی

غلبه رویکردهای انتزاعی در انسان‌شناسی موجب شده غالبا در حوزه تفاوت‌های انسان با حیوان به اموری همچون عقل، اراده، فطریات حقیقت‌جویی و ... اشاره ‌شود؛ اما امور انضمامی‌ای همچون پوشش ظاهری مورد غفلت قرار گیرد؛ در حالی که این آیه بخوبی تذکر می‌دهد که از اموری که در تفاوتهای انسان و حیوان بنیادی است همین است که انسان موجودی است که از لباس استفاده می‌کند و لباس‌های انسان‌ها بشدت در فرهنگ آنها موثر است. از شواهد مهم این مطلب همین است که با اینکه ورود فرهنگ غربی به جوامع اسلامی از دو سه قرن قبل آغاز شد، اما در فرهنگ عمومی این جوامع اثری گسترده‌ای نداشت و بسیاری از کشورهای اسلامی (مانند ایران و ترکیه) از زمانی که نحوه پوشش‌شان را بالاجبار تغییر دادند فرهنگ دینی‌شان بشدت تحت تاثیر قرار گرفت.

امروزه هم طراحان مد در تمام جوامع تاثیر بسزایی در تغییرات فرهنگی آن جوامع دارند، واقعیتی که متاسفانه هنوز در کشور ما جدی گرفته نمی‌شود و دلسوزان فرهنگی کشور کمتر حاضرند برای طراحی مدل‌های لباس، اندیشه و هزینه کنند. و آن مقدار هم که دغدغه وجود دارد، عموما فقط دغدغه حفظ کرامت انسانی انسانهاست (از زاویه حجاب شرعی) و ابعاد زیبایی‌شناختی کمتر مورد تاکید قرار می‌گیرد؛ و غالبا ابعاد زیبایی‌شناختی صرفا به عنوان ابزار خودنمایی تلقی و مذمت می‌شود؛ در حالی که رعایت ابعاد زیبایی‌شناختی در لباس، لزوما به معنای تحریک غریزه جنسی نیست و اتفاقا در اغلب فرهنگ‌های بومی جهان لباس‌های بلند و پوشیده که حرمت شخص را حفظ می‌کند در عین زیبایی فراوان وجود داشته است.

4) «لِباساً یُواری سَوْآتِکُمْ» وَ «ریشاً» وَ «لِباسُ التَّقْوى‏» ذلِکَ خَیْرٌ :

در این آیه در حوزه پوشش، ابتدا پوشش ظاهری صرف (پوشش شرمگاه)، سپس پوشش برای زیبایی، و در گام سوم پوشش تقوی مطرح شد؛ این نکته،

هم می‌تواند نشان‌دهنده درهم‌تنیدگی ابعاد غریزی، زیبایی‌شناختی و معنوی انسان باشد،

و هم یک سیری را برای مواجهه با [و طرح مساله کردن برای] انسان مشخص می‌کند که از ابعاد غریزی شروع و به ابعاد معنوی محض ختم می‌شود.


5) «... قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یُواری سَوْآتِکُمْ وَ ریشاً وَ لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِکَ خَیْرٌ ...»:

در این آیه ابتدا لباس به عنوان ابزاری که خداوند برای پوشش ظاهری صرف (پوشش شرمگاه) و زیبایی نازل کرده، مطرح شد؛ و سپس خود تقوی به عنوان یک لباسی که «بهتر» است، مطرح گردید.

این نوع تعبیر، نشان می‌دهد که «تقوی» هم برای حفظ حرمت انسان و هم برای زیبا شدن انسان، قویتر از لباس ظاهری عمل می‌کند؛[1] و اگر به دور و بر خود بنگریم هم واقعا همین طور است:

کسی که لباس فاخر و محترمانه‌ای می‌پوشد در نگاه مردم هم احترام خاصی پیدا می‌کند و هم زیبایی‌اش به چشم می‌آید؛ اما اولیاء الله که اهل تقوی هستند، حتی اگر لباس‌های بسیار ساده و فقیرانه‌ای هم بر تن داشته باشند، در نظر اغلب انسانها هم حرمت بیشتری دارند و هم زیباتر و جذاب‌تر می‌نمایند.

6) «... قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یُواری سَوْآتِکُمْ وَ ریشاً وَ لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِکَ خَیْرٌ ...»:

در این آیه ابتدا یک لباس ظاهری مطرح شد با دو کارکرد حفظ آبرو و زینت‌بخشی؛ و سپس یک لباس باطنی مطرح شد با کارکرد حفظ باطن انسان. اولی را نازل شده از حانب خدا معرفی کرد و دومی را در جمله‌ای جداگانه و بدون اینکه به خدا نسبت دهد، از خوبی‌اش سخن گفت. چرا؟

الف. شاید بدین جهت که در ذهن اغلب ما تقوی، توفیقی الهی است اما لباس‌های ظاهری و مادی را محصول کار خود و هم‌نوعان خود می‌پنداریم. آیه در مقام اصلاح این باور است: از طرفی لباس (همانند بسیاری دیگر از نعمت‌های الهی) موهبتی الهی معرفی شده است؛ و از طرف دیگر، در مورد تقوی، اگرچه توفیق الهی در آن شرط است اما تلاش و خواست خود شخص است که این توفیق را شامل حال وی ‌می‌کند.

ب. ...

7) «قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً ... وَ لِباسُ التَّقْوى‏ ... ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ»:

اینکه خداوند متعال انسان را از موهبت لباس (برای حفظ حرمت و زیباتر شدن) برخوردار کرد، و لباس تقوی را هم برای انسان مطرح نمود، آیات و نشانه‌هایی برای توجه پیدا کردن به خداست.

ما درباره اینکه تقوی راهی به سوی خدا باز می‌کند زیاد گفته و شنیده‌ایم؛

اما آیا تا به حال در این باره که لباس - با دو ویژگیِ پوشانندگی شرمگاه و زیباسازی انسان - آیت و نشانه‌ای بر خداست، که می‌تواند افراد را به خداوند متذکر سازد، اندیشیده‌ایم؟

8) جمع‌بندی آیه:

این آیه،

ابتدا لباس را موهبت الهی خاص انسان معرفی می‌کند که همین عامل تمایز انسان از سایر موجودات زمینی می‌شود (تدبر2)

سپس برای لباس، که یک عامل هویتی مهم برای انسان است دو کارکرد برمی‌شمرد، هم کارکرد حفظ حرمت انسان و هم کارکرد زیبایی‌شناختی. (تدبر3)

آنگاه پس از اینکه انسان را به جایگاه پوشش ظاهری برای حفظ حرمت خویش و زیباتر شدن توجه داد، ضرورت تقوی را هم برای حفظ حرمت حقیقی و زیبایی معنوی انسان مطرح و اثر آن را در این زمینه موثرتر دانست (تدبر5)

و در پایان هم همه اینها را بخشی از نشانه‌های الهی که می‌تواند عاملی برای تذکربخشی قرار گیرد معرفی کرد (تدبر7)

این را درکانال نگذاشتم

9) «قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یُواری سَوْآتِکُمْ وَ ریشاً»

 نزول «لباس» از جانب خدا علی‌القاعده به معنای آفرینش آن برای انسان است چنانکه در مورد «آهن» (حدید/25) و «چهارپایان» (حجر/21) تعبیر «نزول» مطرح شده است.

از طرف دیگر، «لباس» چیزی است که تهیه آن نیازمند اقداماتی مانند نخ‌ریسی و پارچه‌بافی دوخت و دوز و ... است و غیر از پنبه و پشم و سایر مواد اولیه‌ای است که لباس از آنها ساخته می‌شود.

اینکه تعبیر شده «لباس» را نازل کردیم، با اینکه لباس، ساخته دست بشر است، ظاهرا از این باب است که [با نگاه توحید افعالی] همه آنچه بشر انجام می‌دهد هم مخلوق خداست: «وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُون‏: و خداوند شما را و هر آنچه انجام می‌دهید را آفرید» (صافات/96) (المیزان، ج8، ص69)

10) «قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یُواری سَوْآتِکُمْ وَ ریشاً»:

اینکه «ریشا» را هم عطف بر «لباسی که شرمگاه‌ها را می‌پوشاند» و به عنوان آنچه خدا نازل کرده، مطرح نمود، بر مباح بودن استفاده از لباس زینتی دلالت دارد. (المیزان، ج8، ص69)



[1] . علامه طباطبایی در این زمینه می‌فرمایند: «در اینجا از ذکر لباس ظاهری که عورت را می‌پوشاند و با آن انسان را از آنچه که آشکار شدنش باعث ناراحتی‌اش می‌شود، حفظ می‌کند به ذکر لباس باطنی شرمگاههای باطنى‌ای را مى‏پوشاند که آشکار شدنش انسان را ناراحت می‌کند و این همان گناهانی مانند شرک و ... است. و آن ناراحتی و ذلت خوارشدگی‌ای که از کشف شرمگاههای روحیش به آدمى دست مى‏دهد در عورت ظاهرى و باطنیش از یک سنخ است، با این تفاوت که تاثر از بروز معایب باطنى شدیدتر و ناگوارتر و دوامش زیادتر است و محاسبه‌گرش خداى تعالى است و نتیجه‏اش هم شقاوت و بدبختى دائمى و آتشى است که بر دلها سر می‌کشد.

و براى اشاره به این معنا و تتمیم فایده بحث، این جمله را اضافه کرد که «ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ». پس لباسى را که انسان به استفاده از آن هدایت شده تا حاجتش را در پوشاندن شرمگاهی که آشکار شدنش مایه ناراحتی اوست، رفع کند، آیتى الهى شمرده که اگر انسان به دقت در آن بتامل و بصیرت پیدا کند به یاد خواهد آورد که عیبهای باطنی‌ای دارد که آشکار شدن آنها هم باعث بد آمدن وی می‌شود و آن عبارت است از رذایل نفس که پوشاندنش واجب‏تر و ضروری‌تر از پوشاندن عورت ظاهرى با لباس ظاهری است، و لباسی که آن را می‌پوشاند و نیاز ضروری انسان در این زمینه را رفع می‌کند همان لباس تقوایی است که خداوند به آن امر فرموده و به زبان انبیاى بزرگوار براى بشر آن را بیان کرده است.» (المیزان، ج8، ص70؛ ترجمه المیزان، ج8، ص78؛ ‌البته چون ترجمه مذکور دقیق نبود، متن فوق از نو ترجمه شده است)


245) سوره اعراف (7) آیه 25 قالَ فیها تَحْیَوْنَ وَ فیها تَمُ

بسم الله الرحمن الرحیم

245) سوره اعراف (7) آیه 25 

قالَ فیها تَحْیَوْنَ وَ فیها تَمُوتُونَ وَ مِنْها تُخْرَجُونَ

ترجمه

فرمود: در آن زنده می‌شوید [زندگی می‌کنید] و در آن می‌میرید و از آن بیرون آورده می‌شوید.

نکات ترجمه

«تَحْیَوْنَ» فعل ثلالثی مجرد از ماده «حیی» است که کلمه حیات به معنای «زندگی» و در مقابل «مرگ» کلمه‌ای آشناست و نیازی به توضیح ندارد، هرچند که از همین ماده کلمه «حیاء» هم وجود دارد که غالبا آن را معنایی مستقل دانسته‌اند (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص122) و ان‌شاءالله در آیه دیگری که مناسبت داشته باشد از آن بحث خواهد شد.

اما اینکه این کلمه «تَحْیَوْنَ» را بهتر است به «زنده می‌شوید» ترجمه کنیم یا «زندگی می‌کنید»، بین مترجمان اختلاف است، و اغلب آنها «زندگی می‌کنید» را ترجیح داده‌اند (غیر از معدودی از مترجمان، همچون آیت‌الله مکارم)؛ اما مروری بر آیاتی که در قرآن کریم که ماده «حیی» در معنای «حیات» و به صورت فعل ثلاثی مجرد به کار رفته، این احتمال را تقویت می‌کند که ترجمه آن به «زنده می‌شوید» مناسبتر باشد. [استعمال این واژه در باب افعال (إحیاء) در قرآن بسیار زیاد است، اما مواردی که این کلمه به صورت فعل ثلاثی مجرد در قرآن کریم به کار رفته است عبارت است از: «یَحْیى‏ مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَة» (انفال/42) «إِنْ هِیَ إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیی» (مومنون/37) «ما هِیَ إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیی» (جاثیه/24) «لا یَمُوتُ فیها وَ لا یَحْیی» (طه/74؛ اعلی/13)]

 شاید یک راهکار این باشد که مانند اسفراینی (قرن5) چنین ترجمه کنیم: «اندر زمین باشد زندگانى شما» (تاج التراجم فی تفسیر القرآن للاعاجم، ج2، ص716) که به نحوی هر دو معنا را در یک عبارت اشراب کرده است.

تسلیت شهادت پیامبر ص و امام حسن ع

شهادت برترین مسجود فرشتگان، گل سر سبد آفرینش، عصاره خلقت، پیامبر خاتم صلوات الله علیه و علی آله، و دُردانه ایشان، سید جوانان بهشت، امام مجتبی سلام الله علیه، بر همه دوستداران و پیروان ایشان تسلیت باد:

-         تقدیم به سرور کائنات:

بى خانه زیر سایه‌ی دیوار خوش‌ترست        دیوانه بین کوچه و بازار خوش‌ترست

از هر چه بگذرم سخن یار خوش‌ترست       یعنى کلام حیدر کرار خوش‌ترست

من عاشق محمدم و جار می‌زنم

در باطن سکوت ، عذاب است... شک نکن             حرف حساب حرف حساب است... شک نکن

دنیاى بى رسول خراب است.... شک نکن               این"حرف"نیست ،چند"کتاب"است...شک نکن

من عاشق محمدم و جار می‌زنم...

باید به جاى آه کشیدن دوا نوشت              یا ایها الرسول ، به جاى دعا نوشت

باید همیشه بعد نبى، آل را نوشت              معراج هم که رفت در آنجا خدا نوشت:

من عاشق محمدم و جار می‌زنم...

یزدان نوشت ، حیدر کرار هم نوشت           دست شکسته... دست گرفتار هم نوشت

زهرا میان آن در و دیوار هم نوشت             با خون خویش بر نوک مسمار هم نوشت:

من عاشقم محمدم و جار می‌زنم

(علی اکبر لطیفیان) https://telegram.me/shere_aeini/2922

-         تقدیم به «از هر غریب در وطن خود غریب‌تر»

تنهایی یک مرد را اینجا نمی‌فهمند                        حتی جواب خوب بودن را نمی‌فهمند

در بین آن شهری که ظلمت حاکمش گشته              همسفره‌ات باشند جذامی‌ها نمی‌فهمند

وقتی همه در فکر دنیایند و بی‌دین‌اند                    تقسیم مالت با خدا آنها نمی‌فهمند

حتی به روی دوش پیغمبر تو را دیدند                   اما چرا قدر تو را مولا نمی‌فهمند

تنهاترین سردار اسلامی و بی‌لشکر                       وقتی که یارانت به جز دنیا نمی‌فهمند

مظلوم بودی آنقدر آقای ما آن قوم                       «در پیش جدّت دفن گردی» را نمی‌فهمند

آنها که تیری می‌زدند بر جسم بی‌جانت                 حال حسین و زینب و سقا نمی‌فهمند

آخر به روی داغ تو مرهم نهد مهدی                     تا او نیاید قدر تو آقا نمی‌فهمند

(الهام نجمی) https://telegram.me/shere_aeini/2912

حدیث

1) از امیرالمومنین ع در تفسیر آیه «او است که آنچه در زمین است همه را برای شما آفرید سپس به تدبیر آسمان پرداخت، پس آنها را [به صورت] هفت آسمان سامان داد و او به همه چیز کاملا داناست» (بقره/29) روایت شده است که:

خداوند «کسی است که آنچه در زمین است همه را برای شما آفرید» تا عبرت گیرید و آن را وسیله‌ای برای رسیدن به رضوان و رضایتش قرار دهید و با آن از عذاب آتشش خود را حفظ کنید «سپس به تدبیر آسمان پرداخت» و آفرینش و محکم‌کاری آن را انجام داد، «پس آنها را [به صورت] هفت آسمان سامان داد و او به همه چیز کاملا داناست» و به خاطر علمش به هر چیزی، مصلحت‌ها را می‌دانست، پس هرآنچه را که در زمین است برای مصالح شما آفرید ای فرزندان آدم.

عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏2، ص13؛ التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص215

حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ مُحَمَّدُ بْنُ الْقَاسِمِ الْمُفَسِّرُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا یُوسُفُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ زِیَادٍ وَ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ صَیَّادٍ عَنْ أَبَوَیْهِمَا عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ الرِّضَا عَلِیِّ بْنِ مُوسَى عَنْ أَبِیهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ» قَالَ: هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی‏ الْأَرْضِ جَمِیعاً لِتَعْتَبِرُوا وَ لِتَتَوَصَّلُوا بِهِ إِلَى رِضْوَانِهِ وَ تَتَوَقَّوْا بِهِ مِنْ عَذَابِ نِیرَانِهِ «ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ» أَخَذَ فِی خَلْقِهَا وَ إِتْقَانِهَا «فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ» وَ لِعِلْمِهِ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِمَ الْمَصَالِحَ فَخَلَقَ لَکُمْ کُلَّمَا فِی الْأَرْضِ لِمَصَالِحِکُمْ یَا بَنِی آدَمَ.                        

این روایت را بنا به ملاحظاتی در کانال نگذاشتم

2) از رسول خدا ص روایت شده است که فرمودند: به زمین توجه و عنایت داشته باشید که آن مادرتان است و هیچکس کار خوب یا بدی انجام نمی‌دهد مگر اینکه زمین [در قیامت] از آن خبر خواهد داد.

 مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج‏10، ص79

رَوَى الْوَاحِدِیُّ بِإِسْنَادِهِ مَرْفُوعاً إِلَى رَبِیعَةَ الْحَرَشِیِّ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

... وَ تَحَفَّظُوا مِنَ الْأَرْضِ فَإِنَّهَا أُمُّکُمْ وَ لَیْسَ فِیهَا أَحَدٌ یَعْمَلُ خَیْراً أَوْ شَرّاً إِلَّا وَ هِیَ مُخْبِرَةٌ بِهِ.

تدبر

1) «قالَ فیها تَحْیَوْنَ وَ فیها تَمُوتُونَ وَ مِنْها تُخْرَجُونَ»

خدا انسان را که می‌آفرید از ابتدا فرمود که من «در زمین» خلیفه می‌گذارم. (بقره/30) در این آیه هم توضیح می‌دهد که در عین حال که در هویت شما، یک نفخه ربانی وجود دارد، اما در عین حال بستر زندگی و مرگ و احیای شما همین زمین است.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

در مباحث انسان‌شناسانه غربی یک افراط و تفریط مشاهده می‌شود، که گاه برخی می‌کوشند همین افراط و تفریط را بر فضای تلقی اسلامی هم تحمیل کنند. آن افراط و تفریط این است که از طرفی در تلقی مسیحی (البته مسیحیت تحریف شده) همه هویت انسان در بُعد ملکوتی‌اش خلاصه می‌شود و زندگی زمینی یکسره طرد شده، رهبانیت تشویق می‌شود؛ و در مقابل این فضا، رنسانس پدید آمد که کوشید همه هویت انسان را در بُعد زمینی‌اش جستجو کند و ملکوت انسان را یکسره نادیده بگیرد.

اما در تلقی قرآنی در بحث از آفرینش انسان بر هر دو بُعد با هم تاکید می‌شود. در سوره بقره، هنگام بحث از انسان، ابتدا به اینکه اساسا همه امور زمینی را برای انسان آفریدیم تاکید شد و سپس از آفرینش انسان و تعلیم اسماء - که او را از فرشتگان برتر می‌کرد- سخن به میان آمد و نهایتا بحث هبوط و استقرار انسان در زمین مطرح گردید (بقره/28-39)؛ و در اینجا نیز هم پیش از بحث آفرینش انسان بر آماده‌سازی زمین برای او تاکید شد (اعراف/10) و هم پس از بحث از آفرینش خاص انسان و سحده ملائکه و ورودش در بهشت، بحث هبوط و سپس گره‌خوردگی وجود انسان با زمین مطرح گردید.

مهم این است که به یاد داشته باشیم که همین موجودی که مسجود فرشتگان است، بستر فعالیت و حیات و مماتش در زمین تعریف شده و از اینجاست که نهایتا راه مجددی به سوی آسمان می‌یابد و دین و شریعت هم برای همین زندگی زمینی آمده است، نه برای رهبانیت و جدا شدن انسان از زمین؛ و انسان در بستر همین زندگی زمینی است که بالاترین مقامات آسمانی را کسب می‌کند.

پس،

نه به بهانه آسمانی بودن انسان، بُعد زمینی را نادیده بگیریم؛ و

نه به بهانه زمینی بودنش، از مبدا و منتهای آسمانی‌اش غفلت کنیم.

2) «قالَ فیها تَحْیَوْنَ وَ فیها تَمُوتُونَ وَ مِنْها تُخْرَجُونَ»

تعبیر فوق: «در آن زنده می‌شوید و در آن می‌میرید و از آن بیرون آورده می‌شوید» - که در پایان داستان خلقت آدم آمده - شباهتی دارد با تعبیر آیه 28 سوره بقره - که در ابتدای داستان خلقت آدم آمده بود - که می‌فرمود: «کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیاکُمْ ثُمَّ یُمیتُکُمْ ثُمَّ یُحْییکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ: و مردگانی بودید، پس زنده‌تان کرد، سپس می‌میراندتان، سپس زنده‌تان می‌کند، سپس به سوی او [است که] بازگردانده می‌شوید»

 شاید اینکه در جایی در ابتدا و در جای دیگر در انتهای داستان خلقت آدم، بر این مراحل تاکید می‌کند، می‌خواهد تذکر دهد که اساساً اگر می‌خواهید درک درستی از حقیقت انسان داشته باشید، باید او را در تمام مراحلش در نظر بگیرید.

بسیاری از شبهاتی که درباره مباحث دینی می‌شود ناشی از این است که انسان را فقط در دنیا در نظر می‌گیرند بعد می‌گویند چرا مثلا خدا در آفرینش ویا در احکامش عدالت را رعایت نکرده است. (توضیح بیشتر در جلسه175، تدبر2)

نکته تخصصی انسان‌شناسی

مهمترین نکته در هر علمی آن است که درک صحیح و جامعی از موضوع خود داشته باشد. این مطلب در مورد انسان‌شناسی هم صدق می‌کند. انسان‌شناسی صحیح آن است که انسان را با تمامیتش در نظر بگیرد و اگر هم می‌خواهد درباره زندگی دنیوی او سخن بگوید، در نظر داشته باشد که این زندگی قبل و بعدی دارد که عناصر این زندگی را باید در آن گستره کلان فهمید و منحصر کردن شناخت انسان به زندگی‌اش در زمین، رهزن معرفت صحیح به انسان خواهد شد.

همان گونه که اگر کسی بخواهد مثلا «چشم» انسان را بشناسد، فقط به قرنیه و شبکیه چشم توجه کند و هزاران عنصر دیگر خود چشم و نیز ارتباطات آن با سیستم اعصاب و ... را انکار کند، اگرچه به هر حال نکاتی درباره قرنیه و شبکیه خواهد فهمید اما بسیاری از تحلیل‌هایش در مورد چشم و حتی در مورد کارکرد همان قرنیه و شبکیه هم نامعتبر خواهد بود، انسان‌شناسی‌ای که انسان را موجودی در نظر بگیرد که با تولد شروع و با مرگ پایان می‌یابد و قبل و بعدش را بی‌ربط به این حقیقت قلمداد کند، شاید به معدود نکاتی درباره انسان هم برسد، اما هم همین نکاتش همگی معتبر نیستند و هم بسیاری از ابعاد انسان در همین دنیا را مغفول می‌گذارد؛ و این شاید مهمترین نقطه ضعف علوم انسانی مدرن است.

حکایت این علوم، که غالبا با دین و باورهای دینی مشکل دارند و بسیاری از باورهای دینی را خرافه قلمداد می‌کنند، حکایت جنینی است که می‌خواهد همه هستی خود را تنها در رحم مادر بررسی کند. در آنجا بسیاری از اندام‌ها کارکردهایی متفاوت با کارکرد اصلی‌شان بعد از تولد دارند و بسیاری از آنها برای زندگیِ درون رحم، بیهوده به نظر می‌رسند؛ اما حقیقت این است که بسیاری از آنها اساساً برای زندگی بعد از خروج از رحم طراحی شده‌اند - و حتما هم باید در آن مقطع ساخته شوند وگرنه جنین ناقص‌الخلقه به دنیا می‌آید - و طبیعی است که تبیین کارکردهای آنها بر مبنای فایده‌شان در زندگی جنینی، واقعا تبیین قانع‌کننده‌ای نباشد.

3) «قالَ فیها تَحْیَوْنَ»

چرا با اینکه آدم و حوا و ابلیس همگی قبل از هبوط به زمین زنده بودند و مقداری هم زندگی کردند، اما در این آیه تاکید دارد که در زمین زنده می‌شوید یا زندگی می‌کنید؟ (عبارت «فیها: در زمین» قبل از فعل «تحیون» آمده، که اگر دلالت بر حصر نداشته باشد، دست کم دلالت بر تاکید شدید دارد)

الف. مخاطب این آیه، نوع انسان است، نه فقط آدم و حوا؛ این آیه دارد خبر می‌دهد از اینکه اساسا چنین مقدر شده که زندگی انسان در زمین شروع شود. اگرچه در آیات دیگر به عالم ذر هم اشاره شده (اعراف/172) و از عهد و میثاق الهی انسان در قبل از دنیا سخن به میان آمده (مثلا: احزاب/7؛ حدید/8 ؛ رعد/20 و 25؛ یس/60) اما هیچ جا بیان نشده است که انسان در آن عالم زندگی‌ای (به معنایی که امروزه ما از زندگی می‌فهمیم که با نوعی از فعالیت‌ها و رشد و شکوفایی استعدادها توام است) داشته باشد.

ب. آیه در مقام بیان وضعیتی است که از این پس آدم و حوا و فرزندانشان با آن سر و کار دارند.

ج. ...

4) قالَ فیها تَحْیَوْنَ وَ فیها تَمُوتُونَ وَ «مِنْها تُخْرَجُونَ»

اینکه وقتی انسان به زمین هبوط کرد در زمین زندگی می‌کند و می‌میرد، کاملا معلوم است، اما چرا تاکید کرد که از زمین خارج می‌شوید؟

الف. این از آیاتی است که بوضوح، جسمانی بودن معاد را اثبات می‌کند (توجه شود اصطلاح «جسمانی بودن معاد» به معنای انکار ابعاد روحانی و معنوی آن نیست؛ بلکه بدین معناست که در معاد حتما بُعد جسمانی هم در کار است). شاید یک علت تاکید این باشد که همان گونه که درک محدود دنیوی از انسان، معضلاتی در انسان‌شناسی ما ایجاد می‌کند (تدبر2)، تلقی صرفا روحانی و معنوی از مساله معاد هم معضلاتی در انسان‌شناسی ما ایجاد می‌کند؛ و ما باید به فهمی از انسان برسیم که نه‌تنها در زندگی دنیوی، بلکه در زندگی اخروی او هم ابعاد جسمانی را درست بفهمیم و تحلیل کنیم.[1]

ب. شاید می‌خواهد انسان نسبتش با زمین را جدی بگیرد و به یاد داشته باشد که در قیامت هم همین زمین بر همه کارهای او شهادت خواهد داد (حدیث1؛ و نیز: زلزله/2) و خروج انسان از زمین، نه صرفا به معنای جدا شدن او از زمین، بلکه به معنای این است که همه اعمال او هم که در همین زمین انجام شده، و این اعمال حقیقت او را شکل داده‌اند (نجم/39) همراه او از همین زمین خارج می‌شوند و بر وضعیت او شهادت خواهند داد.

ج. می‌تواند تاکید بر خروج از زمین باشد یعنی «حضرت آدم ع از این ناراحت و غمگین بود که پنداشت دیگر به بهشت و زندگى جاوید نخواهد رسید، خداوند فرمود: پس از زندگى دنیا مى‏تواند به بهشت جاوید برسد» (قرائتی، تفسیر نور، ج4، ص43)

د. ...



[1] . قرآن با بیان حقیقت سر و کار دارد، و قرار نیست حقایق را صرفا در سطح دانشی که بشر بدان رسیده بیان کند. قرنها اثبات و تبیین معاد جسمانی از دشواری‌های فلسفه بوده و هنوز هم نمی‌توان با قاطعیت گفت آنچه فلاسفه حکمت متعالیه هم درباره معاد بیان کرده‌اند از عهده تبیین جامع و درست معاد قرآنی برآمده‌اند. اما مهم این است که با طرح این مساله ذهن‌ها را به تکاپو واداشته تا در باورهای فعلی خود باقی نمانند و بکوشند زوایای دیگری از واقعیت را ببینند و آنها را در نظام معرفتی خود جای دهند.

 


244) سوره اعراف (7) آیه 24 قالَ اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْض

بسم الله الرحمن الرحیم

244) سوره اعراف (7) آیه 24

قالَ اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى‏ حینٍ

ترجمه

فرمود: هبوط کنید در حالی که با همدیگر دشمن‌اید و شما راست در زمین قرارگاه و بهره‌مندی‌ای تا زمانی.

حدیث

1) از پیامبر ص روایت شده است که فرمودند:

ابلیس اولین کسی است که نوحه سر داد و آوازه‌خوانی کرد و چهچه زد. هنگامی که هبوط کرد چهچه زد و هنگامی که در زمین مستقر شد نوحه سر داد و او [آدم] را به یاد بهشت انداخت.

آدم ع گفت: پروردگارا ! این کسی که بین من و او دشمنی انداختی، در حالی که در بهشت بودم [برای غلبه] بر او قوت نیافتم؛ و اگر مرا غنی نکنی [اگر سرمایه‌ای به من ندهی] هیچگاه بر او قوت نخواهم یافت.

خداوند فرمود: به ازای هر بدی یک بدی و به ازای هر خوبی ده برابرش تا هفتصد برابر [برایتان ثبت می‌شود].

گفت: پروردگارا ! مرا بیفزا !

فرمود: هیچ فرزندی برایت به دنیا نیاید مگر اینکه برایش یک یا دو فرشته می‌گمارم که نگهبانش باشد.

گفت: پروردگارا ! مرا بیفزا !

فرمود: توبه را برایتان قرار دادم مادامی که هنوز روح در بدن باقی مانده است.

گفت: پروردگارا ! مرا بیفزا !

فرمود: گناهان را می‌بخشم و پروایی ندارم.

گفت: قبول و بس است.

ابلیس گفت: پروردگارا ! این را که بر من کرامت و برتری دادی و اگر برای من یک تفضلی قرار ندهی هیچگاه بر او قوت نخواهم یافت.

فرمود: فرزندی به دنیا نمی‌آورد مگر اینکه تو به ازای هر فرزند او دو فرزند بیاوری.

گفت: پروردگارا ! مرا بیفزا !

فرمود: اجازه می‌دهم به تو که مانند خون در رگها، در او جریان یابی.

گفت: پروردگارا ! مرا بیفزا !

فرمود: تو و نسل تو در سینه‌های آنها خانه بسازید.

گفت: پروردگارا ! مرا بیفزا !

فرمود: می گذارم که وعده‌شان بدهی و به آرزوها بکشانی «و شیطان جز فریب به آنها وعده نمی دهد» (نساء/120)

تفسیر العیاشی، ج‏1، ص276

عَنْ جَابِرٍ عَنِ النَّبِیِّ ص قَالَ:

کَانَ إِبْلِیسُ أَوَّلَ مَنْ نَاحَ وَ أَوَّلَ مَنْ تَغَنَّى وَ أَوَّلَ مَنْ حَدَا قَالَ لَمَّا أَکَلَ آدَمُ مِنَ الشَّجَرَةِ تَغَنَّى قَالَ فَلَمَّا أُهْبِطَ حَدَا بِهِ فَلَمَّا اسْتَقَرَّ عَلَى الْأَرْضِ نَاحَ فَأَذْکَرَهُ مَا فِی الْجَنَّةِ فَقَالَ آدَمُ رَبِّ هَذَا الَّذِی جَعَلْتَ بَیْنِی وَ بَیْنَهُ الْعَدَاوَةَ لَمْ أَقْوَ عَلَیْهِ وَ أَنَا فِی الْجَنَّةِ وَ إِنْ لَمْ تُعِنِّی عَلَیْهِ لَمْ أَقْوَ عَلَیْهِ فَقَالَ اللَّهُ السَّیِّئَةُ بِالسَّیِّئَةِ وَ الْحَسَنَةُ بِعَشْرِ أَمْثَالِهَا إِلَى سَبْعِ مِائَةٍ قَالَ رَبِّ زِدْنِی قَالَ لَا یُولَدُ لَکَ وَلَدٌ إِلَّا جَعَلْتُ مَعَهُ مَلَکاً أَوْ مَلَکَیْنِ یَحْفَظَانِهِ قَالَ رَبِّ زِدْنِی قَالَ التَّوْبَةُ مَفْرُوضَةٌ فِی الْجَسَدِ مَا دَامَ فِیهَا الرُّوحُ قَالَ رَبِّ زِدْنِی قَالَ أَغْفِرُ الذُّنُوبَ وَ لَا أُبَالِی قَالَ حَسْبِی قَالَ فَقَالَ إِبْلِیسُ رَبِّ هَذَا الَّذِی کَرَّمْتَ عَلَیَّ وَ فَضَّلْتَهُ وَ إِنْ لَمْ تَفَضَّلْ عَلَیَّ لَمْ أَقْوَ عَلَیْهِ قَالَ لَا یُولَدُ لَهُ وَلَدٌ إِلَّا وُلِدَ لَکَ وَلَدَانِ قَالَ رَبِّ زِدْنِی قَالَ تَجْرِی مِنْهُ مَجْرَى الدَّمِ فِی الْعُرُوقِ قَالَ رَبِّ زِدْنِی قَالَ تَتَّخِذُ أَنْتَ وَ ذُرِّیَّتُکَ فِی صُدُورِهِمْ مَسَاکِنَ قَالَ رَبِّ زِدْنِی قَالَ تَعِدُهُمْ وَ تُمَنِّیهِمْ «وَ ما یَعِدُهُمُ الشَّیْطانُ إِلَّا غُرُوراً». [1]

2) از امام صادق ع روایت شده است:

هنگامی که به آنها آنچه می خواستند داده شد، دستور آمد که به زمین هبوط کنند؛ پس خداوند متعال فرمود: «هبوط کنید در حالی که با همدیگر دشمن‌اید و شما راست در زمین قرارگاه و بهره‌مندی‌ای تا زمانی.» «قرارگاه»، قبر است؛ و «زمانی»، قیامت است.

پس آدم ع از بهشت از باب توبه هبوط کرد، و حوا از باب رحمت، و ابلیس از باب لعنت، و طاوس از باب غضب، و مار از باب ناخرسندی (سخط)، و نزول آنها هنگام عصر بود، پس از این درهاست که توبه و رحمت و لعنت و غضب و ناخرسندی نازل می‌شود.

البرهان فی تفسیر القرآن، ج‏3، ص358

عنه [تحفة الإخوان، ص74 «مخطوط»] قال جعفر بن محمد الصادق (علیه السلام):

«فلما اعطی هؤلاء ما اعطوا، أمروا أن یهبطوا إلى الأرض، فقال تعالى: «اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى‏ حِینٍ» فالمستقر: القبر، و الحین: القیامة، فهبط آدم (علیه السلام) من الجنة من باب التوبة، و حواء من باب الرحمة، و إبلیس من باب اللعنة، و الطاوس من باب الغضب، و الحیة من باب السخط، و کان نزولهم وقت العصر فمن هذه الأبواب، تنزل التوبة و الرحمة و اللعنة و الغضب و السخط».

3) از امام صادق ع روایت شده است:

آدم بر «صفا» هبوط کرد و لذا «صفا» نامیده شد زیرا که مصطفی (= برگزیده) بر آن هبوط کرد که خداوند تبارک و تعالی فرمود: «همانا خداوند آدم و نوح را برگزید»‌ (آل‌عمران/33) و حواء بر «مروه» هبوط کرد و لذا «مروه» نامیده شد زیرا إمراة (= زن) بر آن هبوط کرد و اینها دو کوه در سمت راست و شمال کعبه می‌باشند.

پس آدم از او [= حوا] عزلت گزید هنگامی که بین آنها جدایی انداخته شده بود [= به خاطر اینکه آنها در دوجای متفاوت هبوط کردند] و روزها نزد او می‌آمد و با او سخن می‌گفت و هنگامی که شب می‌شد می‌ترسید که نفسش بر وی غلبه کند پس برمی‌گشت. مدتی که خدا خواست این گونه گذشت تا اینکه جبرئیل را نزد او فرستاد.

جبرئیل گفت: سلام بر تو ای آدم که بر بلیه و دشواری‌ات صبر می‌کنی؛ خداوند تعالی مرا به جانب تو برانگیخت تا تو را از مناسکی باخبر سازم که خداوند می‌خواهد با آن تو را توبه دهد.

پس جبرئیل به سوی او رفت و دستش را گرفت تا به مکان بیت‌الله آورد و ابری از آسمان آمد و جبرئیل گفت: آدم! با پایت آن جایی که ابر سایه انداخته خط بکش که آن قبله تو و دیگر اعقاب از ذریه تو خواهد بود. پس آدم با پایش خط کشید.

سپس او را به منی برد و [محل] مسجد منی را به او نشان داد و او پس از آنکه محل مسجد الحرام و محل بیت الله را خط کشیده بود آنجا را هم با پایش خط کشید.

سپس به عرفات رفتند و بر مُعَرّف ایستاد. سپس هنگام غروب خورشید جبرئیل به او دستور داد که هفت بار بگوید: «پروردگارا ! بر خویش ستم کردیم» (اعراف/24) تا این سنتی در فرزندانش شود که در آنجا به گناهان خود اعتراف کنند.

سپس او را دستور داد که از عرفات حرکت کند؛ پس آدم چنین کرد تا به «جمع» رسید و شبش را در آنجا بیتوته کرد و دو نماز [مغرب و عشاء] را در وقت عشاء در آن محل تا یک سوم شب جمع کرد [نمازها را با هم خواند] و به او دستور داد تا وقتی که خورشید طلوع کند هفت بار از خداوند متعال درخواست توبه و مغفرت کند تا این سنتی در فرزندانش شود؛ پس هرکه عرفات را درک نکرد اما «جمع» را درک کرد حج را درک کرده است.

آنگاه صبحگاه از جمع به سمت منی حرکت کرد؛ پس به او دستور داد تا قربانی‌ای برای تقرب به خداوند سبحان و متعال تقدیم کند تا خداوند از او قبول کند و این سنتی در فرزندانش شود. پس آدم با قربانی‌ای تقرب جست و قربانی‌اش از او قبول شد و خداوند آتشی از آسمان فرستاد و آن قربانی را در خود گرفت. پس جبرئیل به او گفت: آدم! همانا خداوند متعال به تو نیکی کرد که مناسک را به تو تعلیم داد، پس از باب تواضع نسبت به خداوند که قربانی‌ات را مایه تقرب قرار داد، سرت را حلق کن (از ته بتراش) و آدم سرش را حلق کرد.

سپس جبرئیل دست آدم را گرفت تا او را به جانب بیت‌الله ببرد؛ که ابلیس در کنار جمره بر او وارد شد و گفت: آدم! کجا می‌خواهی [بروی]؟ جبرئیل گفت: آدم! هفت سنگریزه به سمت او پرتاب کن! و آدم چنین کرد و جبرئیل گفت: دیگر بعد از این جایگاهت هیچگاه تو را او نخواهی دید.

سپس او را به جانب بیت الله برد و به او دستور داد که هفت بار طواف کند و آدم ع چنین کرد و جبرئیل به او گفت: همسرت بر تو حلال شد.

قصص الأنبیاء علیهم السلام (للراوندی)، ص45-47

عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ جَابِرٍ عَنْ عَبْدِ الْحَمِیدِ بْنِ أَبِی الدَّیْلَمِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقِ ع قَالَ: هَبَطَ آدَمُ ص عَلَى الصَّفَا وَ لِذَلِکَ سُمِّیَ الصَّفَا لِأَنَّ الْمُصْطَفَى هَبَطَ عَلَیْهِ قَالَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً» وَ هَبَطَتْ حَوَّاءُ ع عَلَى الْمَرْوَةِ وَ إِنَّمَا سُمِّیَتِ الْمَرْوَةَ لِأَنَّ الْمَرْأَةَ هَبَطَتْ عَلَیْهَا وَ هُمَا جَبَلَانِ عَنْ‏ یَمِینِ الْکَعْبَةِ وَ شِمَالِهَا فَاعْتَزَلَهَا آدَمُ ع حِینَ فُرِّقَ بَیْنَهُمَا فَکَانَ یَأْتِیهَا بِالنَّهَارِ فَیَتَحَدَّثُ عِنْدَهَا فَإِذَا کَانَ اللَّیْلُ خَشِیَ أَنْ تَغْلِبَهُ نَفْسُهُ فَیَرْجِعُ فَمَکَثَ بِذَلِکَ مَا شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ أَرْسَلَ إِلَیْهِ جَبْرَئِیلَ ع فَقَالَ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا آدَمُ الصَّابِرُ لِبَلِیَّتِهِ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى بَعَثَنِی إِلَیْکَ لِأُعَلِّمَکَ الْمَنَاسِکَ الَّتِی یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْکَ بِهَا فَانْطَلَقَ بِهِ جَبْرَئِیلُ فَأَخَذَ بِیَدِهِ حَتَّى أَتَى مَکَانَ الْبَیْتِ فَنَزَلَ غَمَامٌ مِنَ السَّمَاءِ فَقَالَ لَهُ جَبْرَئِیلُ یَا آدَمُ خُطَّ بِرِجْلِکَ حَیْثُ أَظَلَّکَ هَذَا الْغَمَامُ فَإِنَّهُ قِبْلَةٌ لَکَ وَ لِآخِرِ عَقِبِ مِنْ ذُرِّیَّتِکَ فَخَطَّ هُنَاکَ آدَمُ بِرِجْلِهِ فَانْطَلَقَ بِهِ إِلَى مِنًى فَأَرَاهُ مَسْجِدَ مِنًى فَخَطَّ بِرِجْلِهِ بَعْدَ مَا خَطَّ مَوْضِعَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ بَعْدَ مَا خَطَّ الْبَیْتَ ثُمَّ انْطَلَقَ إِلَى عَرَفَاتٍ فَأَقَامَ عَلَى الْمُعَرَّفِ ثُمَّ أَمَرَهُ جَبْرَئِیلُ عِنْدَ غُرُوبِ الشَّمْسِ أَنْ یَقُولَ «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا» سَبْعاً لِیَکُونَ سُنَّةً فِی وُلْدِهِ یَعْتَرِفُونَ بِذُنُوبِهِمْ هُنَاکَ ثُمَّ أَمَرَهُ بِالْإِفَاضَةِ مِنْ عَرَفَاتٍ فَفَعَلَ آدَمُ ع ذَلِکَ ثُمَّ انْتَهَى إِلَى جَمْعٍ فَبَاتَ لَیْلَتَهُ بِهَا وَ جَمَعَ فِیهَا الصَّلَاتَیْنِ فِی وَقْتِ الْعَتَمَةِ فِی ذَلِکَ الْمَوْضِعِ إِلَى ثُلُثِ اللَّیْلِ وَ أَمَرَهُ إِذَا طَلَعَتِ الشَّمْسُ أَنْ یَسْأَلَ اللَّهَ تَعَالَى التَّوْبَةَ وَ الْمَغْفِرَةَ سَبْعَ مَرَّاتٍ لِتَکُونَ سُنَّةً فِی وُلْدِهِ فَمَنْ لَمْ یُدْرِکْ عَرَفَاتٍ فَأَدْرَکَ جَمْعاً فَقَدْ أَدْرَکَ حَجَّهُ وَ أَفَاضَ مِنْ جَمْعٍ إِلَى مِنًى ضَحْوَةً فَأَمَرَهُ أَنْ یُقَرِّبَ إِلَى اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى قُرْبَاناً لِیَتَقَبَّلَ اللَّهُ مِنْهُ وَ یَکُونَ سُنَّةً فِی وُلْدِهِ فَقَرَّبَ آدَمُ قُرْبَاناً فَتَقَبَّلَ مِنْهُ قُرْبَانَهُ فَأَرْسَلَ اللَّهُ نَاراً مِنَ السَّمَاءِ فَقَبَضَتْ قُرْبَانَ آدَمَ فَقَالَ لَهُ جَبْرَئِیلُ یَا آدَمُ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى قَدْ أَحْسَنَ إِلَیْکَ أَنْ عَلَّمَکَ الْمَنَاسِکَ فَاحْلِقْ رَأْسَکَ تَوَاضُعاً لِلَّهِ إِذْ قَرَّبَ قُرْبَانَکَ فَحَلَقَ آدَمُ ص رَأْسَهُ ثُمَّ أَخَذَ جَبْرَئِیلُ ع بِیَدِ آدَمَ لِیَنْطَلِقَ بِهِ إِلَى الْبَیْتِ فَعَرَضَ لَهُ إِبْلِیسُ عِنْدَ الْجَمْرَةِ فَقَالَ یَا آدَمُ أَیْنَ تُرِیدُ فَقَالَ جَبْرَئِیلُ یَا آدَمُ ارْمِهِ بِسَبْعِ حَصَیَاتٍ فَفَعَلَ آدَمُ ع فَقَالَ جَبْرَئِیلُ إِنَّکَ لَنْ تَرَاهُ بَعْدَ مَقَامِکَ هَذَا أَبَداً ثُمَّ انْطَلَقَ بِهِ إِلَى الْبَیْتِ فَأَمَرَهُ أَنْ یَطُوفَ بِالْبَیْتِ سَبْعَ مَرَّاتٍ فَفَعَلَ ذَلِکَ آدَمُ ع فَقَالَ جَبْرَئِیلُ حَلَّتْ لَکَ زَوْجَتُک‏.

توجه

به خاطر شباهت فراوان این آیه با قسمتی از آیه 36 سوره بقره، (جلسه226) حدیث1 و تدبرهای 1 و 4 و 5 و 6 کاملا در مورد این آیه هم صدق می‌کند که پیشنهاد می‌شود دوباره مرور شوند و در اینجا تکرار نمی‌شود.

تدبر

1) «قالَ اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى‏ حینٍ»:

چنانکه در تدبر1 جلسه226 تبیین شد این آیه نشان می‌دهد که سه ویژگی اصلی زندگی زمینی «دشمنی بین افراد، استقرار محدود و بهره‌وری محدود» است.

در آیه19 سوره اعراف هم برای زندگی بهشتی سه ویژگی مطرح شد: «همراهی با همسر، سکونت در بهشت، خوردن از هر چیز جز یک درخت.»

شاید بتوان گفت که آن سه ویژگی در بهشت به ازای این سه ویژگی در زمین است: در یکی رابطه با همسر است که اوج رابطه محبت‌آمیز است و در دیگری دشمنی افراد با همدیگر؛ یکی سکونت در بهشت بود و دیگری استقرار در زمین؛ یکی جواز خوردن (یعنی تمام آن شیء را در خود هضم کردن) از همه چیز (جز یک درخت) بود، و دیگری استفاده در حد کالا آن هم تا مدتی محدود.

و آدم و حوا طمع کردند و چون نتوانستند از تنها موردی که از آن برحذر داشته شده بودند، خود را حفظ کنند، چه وضعیتی را به چه وضعیتی فروختند!

ثمره اخلاقی- اجتماعی

بسیاری از افراد در جامعه، دنبال چیزهایی برمی‌آیند که حقشان نیست و حق دیگران را پایمال می‌کنند و متاسفانه اسم آن را هم «زرنگی» می‌گذارند. اگر کسی نظام عالم را جدی بگیرد خواهد فهمید که چنین زیرکی‌ای همان فریبی است که شیطان در حق آدم و حوا روا داشت. آن لحظه که آنها طمع ورزیدند، گمان می‌کردند به چیز بیشتری دست می‌یابند، اما همان چیزی هم که داشتند از دست دادند.

2) «قالَ اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ»:

انسانِ هبوط کرده، انسانی است که با دیگران دشمنی می‌ورزد، و مبنای رفتارهایش اصل تنازع بقاست (جلسه226، تدبر5)؛ اما اگر کسی به افق ایمان وارد شود از این هبوط خارج شده و در باطن خویش راهی بهشت شده است و لذا در میان مومنان واقعی، نه‌تنها دشمنی‌ای نیست، بلکه رابطه آنها رابطه برادری است (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ؛ حجرات/10).

در حقیقت، چون انسانِ هبوط کرده، بنای حقیقی‌اش بر دشمنی است، پس کسانی که از این هبوط خارج نشوند و وارد ایمان و تقوای الهی نگردند، هرچقدر هم در ظاهر دوستانی صمیمی باشند، ولی وقتی پرده‌ها کنار رود، معلوم می‌شود حقیقتا برای همدیگر دشمن بوده‌اند، چنانکه خداوند می‌فرماید: « الْأَخِلاَّءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقین‏: دوستان بسیار صمیمی در آن روز با هم دشمن‌اند مگر متقین» (احزاب/67)

3) «لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى‏ حینٍ»:

ما در زمین، یک استقرار و متاعی محدود داریم: مواظب افراط و تفریط باشیم: افراط آن است که گمان کنیم همه چیزمان در زمین است و بهشت و زندگی جاودان را بخواهیم در زمین جستجو کنیم؛ و تفریطش به این است که به خیال روی‌آوردن به آخرت این استقرار و کالای زمینی‌مان را رها کنیم و رهبانیت در پیش بگیریم.

به تعبیر امام صادق ع شریعت اسلام، شریعت فطرت است: نه رهبانیت و نه لجام‌گسیختگی؛ طیبات در آن حلال و خبائث در آن حرامند، (کافی، ج2، ص17)[2] نه این را باید فدای آن کرد و نه آن را به بهانه این رها کرد.

4) «قالَ اهْبِطُوا ...»:

با اینکه آدم و حوا توبه کردند (آیه قبل) اما باز هم به زمین هبوط کردند. این نشان می‌دهد که:

الف. از آثار وضعی گناه نمی‌توان گریخت (تفسیر نور، ج4، ص43)

ب. این گناه آنها، گناه اصطلاحی‌ای که عذاب بر آن مترتب می‌شود و انبیاء از آن مصون هستند، نبود؛ زیرا توبه اثر معنوی گناه را زایل می‌کند و اگر این فروفرستاده شدن آنها از باب عقوبت بوده، چون توبه آنها پذیرفته شده، دیگر یا این عقوبت نباید رخ می‌داد یا اگر قبلا رخ ‌داده بعد از توبه باید به بهشت برمی‌گشتند. پس این، صرفا اثر وضعی آن اقدام آنها بوده، نه مخالفت با امر مولوی الهی و گناه اصطلاحی. (المیزان، ج1، ص137)

ج. ...



[1] . حدیث1 جلسه 235 بسیار به این حدیث شبیه است.

[2] . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الثَّقَفِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ جَمِیعاً عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَعْطَى مُحَمَّداً ص شَرَائِعَ نُوحٍ وَ إِبْرَاهِیمَ وَ مُوسَى وَ عِیسَى ع التَّوْحِیدَ وَ الْإِخْلَاصَ وَ خَلْعَ الْأَنْدَادِ وَ الْفِطْرَةَ الْحَنِیفِیَّةَ السَّمْحَةَ وَ لَا رَهْبَانِیَّةَ وَ لَا سِیَاحَةَ أَحَلَّ فِیهَا الطَّیِّبَاتِ وَ حَرَّمَ فِیهَا الْخَبَائِثَ وَ وَضَعَ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلَالَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ ثُمَّ افْتَرَضَ عَلَیْهِ فِیهَا الصَّلَاةَ وَ الزَّکَاةَ وَ الصِّیَامَ وَ الْحَجَّ وَ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ الْحَلَالَ وَ الْحَرَامَ وَ الْمَوَارِیثَ وَ الْحُدُودَ وَ الْفَرَائِضَ وَ الْجِهَادَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ زَادَهُ الْوُضُوءَ وَ فَضَّلَهُ بِفَاتِحَةِ الْکِتَابِ وَ بِخَوَاتِیمِ سُورَةِ الْبَقَرَةِ وَ الْمُفَصَّلِ وَ أَحَلَّ لَهُ الْمَغْنَمَ وَ الْفَیْ‏ءَ وَ نَصَرَهُ بِالرُّعْبِ وَ جَعَلَ لَهُ الْأَرْضَ مَسْجِداً وَ طَهُوراً وَ أَرْسَلَهُ کَافَّةً إِلَى الْأَبْیَضِ وَ الْأَسْوَدِ وَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ أَعْطَاهُ الْجِزْیَةَ وَ أَسْرَ الْمُشْرِکِینَ وَ فِدَاهُمْ ثُمَّ کُلِّفَ مَا لَمْ یُکَلَّفْ أَحَدٌ مِنَ الْأَنْبِیَاءِ وَ أُنْزِلَ عَلَیْهِ سَیْفٌ مِنَ السَّمَاءِ فِی غَیْرِ غِمْدٍ وَ قِیلَ لَهُ- فَقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ لا تُکَلَّفُ إِلَّا نَفْسَک‏

 


243) سوره اعراف (7) آیه 23 قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا

بسم الله الرحمن الرحیم

243) سوره اعراف (7) آیه 23 

قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرینَ

ترجمه

[آدم و حوا] گفتند پروردگارا ! ما بر خویشتن ستم کردیم؛ و اگر ما را نیامرزی و بر ما رحم نکنی، بی‌تردید از زیانکاران خواهیم بود.

نکات ترجمه

«تغفر» از ماده »غفر» است که در اصل به معنای «پوشاندن» ویا «محو اثر شیء» است و در جلسه 183 درباره آن توضیح داده شد.[1]

«الْخاسِرینَ»: اسم فاعل از ماده «خسر» است که اصل این ماده دلالت بر «نقص» می‌کند (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص182)؛ و نه هر نقصی، بلکه نقصی که بر سرمایه انسان وارد شود؛ خواه سرمایه مادی (مال التجاره) ویا سرمایه وجودی و جان خود آدمی (مفردات ألفاظ القرآن، ص281) و در قرآن کریم از 65 مورد استفاده از مشتقات این ماده، تنها سه موردش در معنای ضرر مادی به کار رفته است (أَوْفُوا الْکَیْلَ وَ لا تَکُونُوا مِنَ الْمُخْسِرینَ؛، شعرا/181؛ وَ أَقیمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لا تُخْسِرُوا الْمیزان، الرحمن/9؛ وَ إِذا کالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُون، مطففین/3). معادل فارسی آن، «زیان» و در نقطه مقابل «سود» (ربح) است و از این جهت با «ضرر» که در مقابل «نفع» است، متفاوت می‌باشد. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏3، ص55). برخی توضیح داده‌اند که در زبان عربی برای از دست دادن سرمایه دو تعبیر به کار می‌رود: وقتی مقدار محدودی از سرمایه را از دست داده باشد «وضیعة» می گویند و وقتی کل سرمایه را ضرر کرده باشد «خسران» می‌گویند (هرچند بعدا خسران در مورد مقداری از سرمایه هم به کار رفته است)؛ و بر این اساس تعبیر «خسروا انفسهم» هم بدین معناست که آنها چنان جان و هستی و تمام سرمایه وجودی خود خود را هدر داده‌اند که گویی هلاک شده‌اند چنانکه اصل خسران را هلاکت هم دانسته‌اند (الفروق فی اللغة، ص302).

حدیث

1) در جلسه 239 حدیثی از امام صادق ع روایت شد (حدیث2).

ادامه حدیث بدین بیان است:

«پس شیطان آن دو را وسوسه کرد تا آنچه از عورتهایشان را که از آنها پوشیده مانده بود برایشان نمایان سازد و گفت پروردگارتان شما دوتا را از این درخت منع نکرد مگر اینکه [مبادا] دو فرشته شوید و یا از جاودانان باشید. و برای آن دو قسم خورد که من واقعا برای شما از خیرخواهانم. پس آن دو را با نیرنگ به پستی افکند.» (اعراف/20-22) و آن دو را به آرزو کردن منزلت آنها [= اهل بیت] واداشت؛

پس با چشم حسد بدیشان نگاه کردند و خوار شدند تا اینکه از گیاه گندم خوردند و در مکان آن گندمی که خورده بودند، جو رویید - پس اصل گندمش همه‌اش از آن چیزی است که آنها نخورده بودند و اصل جو همه‌اش از آن چیزی است که در مکان آنچه خورده بودند، برگشت - پس زیور و زینت‌ها از بندشان فروریخت و برهنه ماندند «و شروع کردند به وصله کردن برگ‌های [درختان] بهشت بر [گرد] خویش؛ و پروردگارشان بر آنها بانگ زد که آیا شما را از آن درخت منع نکردم و به شما نگفتم که شیطان برایتان دشمنی آشکار است؟»

پس «گفتند پروردگارا ! ما بر خویشتن ستم کردیم؛ و اگر ما را نیامرزی و بر ما رحم نکنی، بی‌تردید از زیانکاران خواهیم بود.»

فرمود: از جوار من هبوط کنید که کسی که مرا معصیت کند در بهشت در جوار من نمی‌ماند؛ پس هبوط کردند در حالی که برای به دست آوردن معاش، به خود واگذار شده بودند.

پس هنگامی که خداوند خواست آن دو را توبه‌ دهد، حبرئیل به نزدشان آمد و بدانها گفت: «قطعا شما با آرزو کردن جایگاه کسی که بر شما برتری دارد به خودتان ستم کردید، پس جزای شما همین است که با هبوط از جواز خداوند عز و جل به زمینش مورد عقوبت قرار گرفتید؛ پس از پروردگارتان به حق اسمائی که در ساق عرش دیدید درخواست کنید تا توبه شما را بپذیرد.

پس آن دو گفتند: خدایا همانا ما به حق کسانی که نزد تو کرامت دارند، [یعنی حضرات] محمد ص و علی ع و فاطمه س و حسن ع و حسین ع و [بقیه] ائمه ع از تو می خواهیم که توبه ما را بپذیری و بر ما رحم کنی؛ پس خداوند توبه آنها را پذیرفت که او بسیار توبه‌پذیر و رحیم است.

پس انبیاء همواره بعد از آن این امانت را حفظ کردند و به جانشینان خود و خالص‌شدگان از امتشان این را خبر دادند و همگی از حمل آن خودداری کردند و از ادعای آن ترسیدند و آن انسانی که شناخته شده آن را بر دوش کشید، که اصل هر ظلمی تا روز قیامت، از اوست؛ و این همان سخن خداوند عز و جل است که: «همانا ما امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها و عرضه کردیم؛ پس از بر دوش کشیدنش خودداری کردند و از آن ترسیدند و آن انسان آن را بر دوش کشید که او بسیار ظالم و بسیار جاهل بود.

معانی الأخبار، ص110-109

«فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطانُ لِیُبْدِیَ لَهُما ما وُورِیَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما وَ قالَ ما نَهاکُما رَبُّکُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَنْ تَکُونا مَلَکَیْنِ أَوْ تَکُونا مِنَ الْخالِدِینَ. وَ قاسَمَهُما إِنِّی لَکُما لَمِنَ النَّاصِحِینَ. فَدَلَّاهُما بِغُرُورٍ» وَ حَمَلَهُمَا عَلَى تَمَنِّی مَنْزِلَتِهِمْ فَنَظَرَا إِلَیْهِمْ بِعَیْنِ الْحَسَدِ فَخُذِلَا حَتَّى أَکَلَا مِنْ شَجَرَةِ الْحِنْطَةِ فَعَادَ مَکَانَ مَا أَکَلَا شَعِیراً فَأَصْلُ الْحِنْطَةِ کُلِّهَا مِمَّا لَمْ یَأْکُلَاهُ وَ أَصْلُ الشَّعِیرِ کُلِّهِ مِمَّا عَادَ مَکَانَ مَا أَکَلَاهُ فَلَمَّا أَکَلَا مِنَ الشَّجَرَةِ طَارَ الْحُلِیُّ وَ الْحُلَلُ عَنْ أَجْسَادِهِمَا وَ بَقِیَا عُرْیَانَیْنِ «وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَکُما عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَکُما إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُما عَدُوٌّ مُبِینٌ» فـ«قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ» قَالَ اهْبِطَا مِنْ جِوَارِی فَلَا یُجَاوِرُنِی فِی جَنَّتِی مَنْ یَعْصِینِی فَهَبَطَا مَوْکُولَیْنِ إِلَى أَنْفُسِهِمَا فِی طَلَبِ الْمَعَاشِ فَلَمَّا أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمَا جَاءَهُمَا جَبْرَئِیلُ فَقَالَ لَهُمَا إِنَّکُمَا إِنَّمَا ظَلَمْتُمَا أَنْفُسَکُمَا بِتَمَنِّی مَنْزِلَةِ مَنْ فُضِّلَ عَلَیْکُمَا فَجَزَاؤُکُمَا مَا قَدْ عُوقِبْتُمَا بِهِ مِنَ الْهُبُوطِ مِنْ جِوَارِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى أَرْضِهِ فَسَلَا رَبَّکُمَا بِحَقِّ الْأَسْمَاءِ الَّتِی رَأَیْتُمُوهَا عَلَى سَاقِ الْعَرْشِ حَتَّى یَتُوبَ عَلَیْکُمَا فَقَالا اللَّهُمَّ إِنَّا نَسْأَلُکَ بِحَقِّ الْأَکْرَمِینَ عَلَیْکَ مُحَمَّدٍ وَ عَلِیٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ وَ الْأَئِمَّةِ ع إِلَّا تُبْتَ عَلَیْنَا وَ رَحِمْتَنَا فَتَابَ اللَّهُ عَلَیْهِمَا إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ فَلَمْ یَزَلْ أَنْبِیَاءُ اللَّهِ بَعْدَ ذَلِکَ یَحْفَظُونَ هَذِهِ الْأَمَانَةَ وَ یُخْبِرُونَ بِهَا أَوْصِیَاءَهُمْ وَ الْمُخْلَصِینَ مِنْ أُمَمِهِمْ فَیَأْبَوْنَ حَمْلَهَا وَ یُشْفِقُونَ مِنِ ادِّعَائِهَا وَ حَمَلَهَا الْإِنْسَانُ الَّذِی قَدْ عُرِفَ فَأَصْلُ کُلِّ ظُلْمٍ مِنْهُ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً».

2) فتح بن یزید جرجانی از امام رضا ع روایت کرده است:

خداوند دوگونه اراده ومشیت دارد: اراده حتمی [= اراده و مشیت تکوینی] و اراده تصمیمی [= اراده و مشیت تشریعی] :

[گاه به اراده تشریعی] نهی می‌کند در حالی که مشیت [تکوینیِ] او بدان تعلق گرفته؛ ویا [به اراده تشریعی] امر می‌کند در حالی که مشیت [تکوینیِ] او بدان تعلق نگرفته است.

آیا ندیدی که او آدم و همسرش را از اینکه از درخت بخورند نهی کرد در حالی که مشیت [تکوینی] اش به آن [= خوردن] بود و اگر مشیت نکرده بود که بخورند هیچگاه مشیت آن دو بر مشیت خداوند متعال غلبه نمی‌کرد؛ ویا به ابراهیم ع امر کرد که اسحاق را ذبح کند در حالی که مشیت نکرده بود که ذبحش کند، و اگر مشیت کرده بود هیچگاه مشیت ابراهیم ع بر مشیت خداوند متعال غلبه نمی‌کرد.

الکافی، ج‏1، ص151؛ مختصر البصائر، ص368[2]

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنِ الْمُخْتَارِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْهَمْدَانِیِّ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ الْعَلَوِیِّ جَمِیعاً عَنِ الْفَتْحِ بْنِ یَزِیدَ الْجُرْجَانِیِّ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ ع قَالَ: إِنَّ لِلَّهِ إِرَادَتَیْنِ وَ مَشِیئَتَیْنِ إِرَادَةَ حَتْمٍ وَ إِرَادَةَ عَزْمٍ یَنْهَى وَ هُوَ یَشَاءُ وَ یَأْمُرُ وَ هُوَ لَا یَشَاءُ أَ وَ مَا رَأَیْتَ أَنَّهُ نَهَى آدَمَ وَ زَوْجَتَهُ أَنْ یَأْکُلَا مِنَ الشَّجَرَةِ وَ شَاءَ ذَلِکَ وَ لَوْ لَمْ یَشَأْ أَنْ یَأْکُلَا لَمَا غَلَبَتْ مَشِیئَتُهُمَا مَشِیئَةَ اللَّهِ تَعَالَى وَ أَمَرَ إِبْرَاهِیمَ أَنْ یَذْبَحَ إِسْحَاقَ وَ لَمْ یَشَأْ أَنْ یَذْبَحَهُ وَ لَوْ شَاءَ لَمَا غَلَبَتْ مَشِیئَةُ إِبْرَاهِیمَ مَشِیئَةَ اللَّهِ تَعَالَى‏.[3]

3) از امام باقر ع درباره سخن خداوند که می‌فرماید «و ما با آدم قبلا عهد کردیم پس فراموش کرد و عزمی در او نیافتیم» (طه/115) فرمود: همانا خداوند عز و جل هنگامی که به آدم فرمود: وارد بهشت شو! به او فرمود که: آدم! به این درخت نزدیک نشو! و آن را به او نشان داد.

آدم به پروردگارش گفت: چگونه من بدان نزدیک شوم در حالی که تو من و همسرم را از آن منع کردی؟ - اینکه به آن دو گفت بدان نزدیک نشوید یعنی از آن نخورید - .

[به هر حال] آدم و همسرش گفتند چشم، پروردگارا، بدان نزدیک نمی‌شویم و از آن نمی‌خوریم؛ و وقتی «چشم» گفتند سخنشان را مشروط [به مشیت خدا] نکردند [= ان‌شاءالله نگفتند] پس خداوند آنها را در این زمینه به خودشان و به یاد [= حافظه] خودشان واگذاشت در حالی که خداوند عز و جل در کتابش به پیامبرش می‌گوید: «هرگز نگو که من این کار را انجام خواهم داد؛ مگر اینکه [بگویی مگر] خدا بخواهد» (کهف/23-24) که انجامش ندهم که در این صورت مشیت خدا بر انجام ندادنش غلبه خواهد کرد و دیگر نخواهم توانست که آن را انجام دهم. و بدین جهت است که خداوند عز و جل فرمود: «و یاد کن پروردگارت را هنگامی که فراموش کردی» یعنی مشیت خدا را در کارت استثنا کن.

الکافی، ج‏7، ص448؛ النوادر(للأشعری)، ص56

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ‏ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ الْأَحْوَلِ عَنْ سَلَّامِ بْنِ الْمُسْتَنِیرِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى‏ آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً» قَالَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمَّا قَالَ لآِدَمَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ لَهُ یَا آدَمُ لَا تَقْرَبْ هَذِهِ الشَّجَرَةَ قَالَ وَ أَرَاهُ إِیَّاهَا فَقَالَ آدَمُ لِرَبِّهِ کَیْفَ أَقْرَبُهَا وَ قَدْ نَهَیْتَنِی عَنْهَا أَنَا وَ زَوْجَتِی قَالَ فَقَالَ لَهُمَا لَا تَقْرَبَاهَا یَعْنِی لَا تَأْکُلَا مِنْهَا فَقَالَ آدَمُ وَ زَوْجَتُهُ نَعَمْ یَا رَبَّنَا لَا نَقْرَبُهَا وَ لَا نَأْکُلُ مِنْهَا وَ لَمْ یَسْتَثْنِیَا فِی قَوْلِهِمَا نَعَمْ فَوَکَلَهُمَا اللَّهُ فِی ذَلِکَ إِلَى أَنْفُسِهِمَا وَ إِلَى ذِکْرِهِمَا قَالَ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِنَبِیِّهِ ص فِی الْکِتَابِ «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْ‏ءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ» أَنْ لَا أَفْعَلَهُ فَتَسْبِقَ مَشِیئَةُ اللَّهِ فِی أَنْ لَا أَفْعَلَهُ فَلَا أَقْدِرَ عَلَى أَنْ أَفْعَلَهُ قَالَ فَلِذَلِکَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیتَ» أَیْ اسْتَثْنِ مَشِیئَةَ اللَّهِ فِی فِعْلِکَ.[4]

تدبر

1) «قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرینَ»:

مقایسه پاسخ آدم و ابلیس به خدا بعد از اینکه خطا کردند، بخوبی تفاوت انسان و شیطان را نشان می‌دهد: ابلیس وقتی تخلف کرد و خدا مواخذه‌اش کرد، لجوجانه بر تخلفش اصرار ورزید (اعراف/12) و بعدش هم خدا را مقصر دانست (اعراف/16) اما آدم وقتی تخلف کرد و مورد مواخذه قرار گرفت، بلافاصله مقصر بودن خود را پذیرفت و از خدا طلب رحمت کرد.

ثمره انسان‌شناختی

انسان موجودی نیست که مرتکب اشتباه و گناه نشود (نه از خودمان و نه از دیگران چنین انتظاری نداشته باشیم). بلکه انسان موجودی است که اگر اشتباه یا گناه کرد، خطای خود را می‌پذیرد و توبه می‌کند. آنکه نمی‌تواند هیچ گناهی بکند، فرشته است؛ و آن هم که وقتی گناه کرد بر موضع خود اصرار می‌ورزد و برنمی‌گردد، شیطان است.

ثمره اخلاقی

اگر می‌خواهیم انسان بمانیم، وقتی خطایی مرتکب شدیم، بار مسئولیتش را بپذیریم.

2) «إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرینَ»:

آدم و حوا نگفتند اگر ما را نبخشی، یک زیانی کرده‌ایم (خسرنا)؛ بلکه گفتند اگر ما را نبخشی حتما از «زیانکاران» خواهیم بود (لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرینَ).

یعنی اولا بر این نتیجه تاکید کردند (هم «لـ» و هم «نّ» بر روی فعل آمده که هر دو علامت تاکیدند)،

و ثانیا زیانکار بودن خود را با «اسم فاعل» (خاسر) بیان کردند که دلالت می‌کند بر ثبوت خسران در وجود آنها؛ یعنی کار خود را در صورت بخشیده نشدن، صرفا یک خطایی که یک زیانی هم دارد ندیدند، بلکه خطایی دیدند که وجود آنها اساساً زیانکار کرده است.

ثمره اخلاقی

فهم عظمت خدا و ادب بندگی حکم می‌کند که انسان در محضر خداوند خود را چنان ببیند که اگر خدا فقط از یک  گناه او نگذرد، بداند که هیچ سرمایه‌ای برایش نمی‌ماند.

3) «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرینَ»:

با این توبه‌ی آدم، خدا چنان به آدم عنایت کرد که او را کاملا پاک کرد و به پیامبری برگزید (جلسه242، حدیث1).

این تعبیری که در این آیه آمده از قوی‌ترین تعابیر برای رجوع به خداست تا حدی که برخی احتمال داده‌اند که اصلا کلماتی که خداوند به آدم آموخت تا توبه‌اش را قبول کند (بقره/37)، همین کلمات بوده است[5] و قوم یونس هم، که تنها قومی هستند که عذاب بدانها نزدیک شد اما پیش از نزول عذاب توبه کردند و خدا هم توبه‌شان را پذیرفت، بر اساس روایات (تفسیر العیاشی، ج‏2، ص133؛ قصص الأنبیاء للراوندی، ص252)[6]، با همین جملات به درگاه خداوند تضرع کردند و توبه‌شان قبول شد.

علامه طباطبایی بر این باور است که این جملات بیانگر نهایت تذلل و ابتهال به درگاه خداست، چرا که حتی چیزی از خدا نخواستند و فقط شدت نیازشان به مغفرت و رحمت و در موقعیت خسران مطلق قرار گرفتن را در پیشگاه خدا عرضه کردند تا او خود هر چه می‌خواهد بکند. (المیزان، ج8، ص35)

ثمره اخلاقی

گاهی افراد دنبال اذکاری برای توبه می‌گردند. ظاهرا با توجه به این آیات و روایاتی که پیرامون آن آمده، همین آیه، اگر واقعا با صدق نیت بیان شود، از بهترین اذکار برای انجام توبه واقعی است.

4) «قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا»:

قبلا خداوند فرمود به درخت نزدیک نشوید که از ظالمان خواهید شد (بقره/35؛ اعراف/19) و در همانجا اشاره شد که این ظلم علی‌القاعده ظلم به خویش است (جلسه 225، تدبر4)‌ و این آیه نشان می‌دهد آن برداشت درست بوده است و حقیقت ظلم، ظلم به خویش است و حتی ظلم به دیگران هم که همگان به بد بودنش اذعان دارند، از این جهت بد است که به ظلم به خود برمی‌گردد.

5) «قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرینَ»:

هر ظلمی باید جبران شود. اگر به خودمان ظلم کنیم چگونه باید جبران کرد؟

تنها کسی که می‌تواند ظلم ما به خود را جبران کند خداست؛ زیرا با ظلم به خود، اصل سرمایه را از دست داده‌ایم (خسران) و کسی که اصل سرمایه را از دست می‌دهد، ورشکسته است و باید کسی سرمایه‌اش را به او برگرداند.

ظاهرا به همین جهت است که آنها بعد از اقرار به ظلم، دو خواسته از خدا مطرح کردند: غفران (که تقاضای پوشاندن و محو اثر آن ظلم است) و رحمت (که تقاضای سرمایه جدید است). و اقرار کردند که اگر این دو نباشد، سرمایه‌شان کاملا از دست رفته و خاسر شده‌اند.



[1] . «غفور» از ماده «غفر» است که در اصل در معنای «پوشاندن» به کار می‌رود چنانکه به پوششی که زیر کلاهخود بر سر می‌گذاشته‌اند «مِغفَر» گویند (کتاب العین، ج4، ص406؛ معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص: 386) و برخی گفته‌اند معنای اصلی‌اش «محو کردن اثر شیء» است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص241)

در تفاوت «عفو» و «مغفرت» گفته شده که در عفو، شخص از مذمت و عذاب کردن منصرف می‌شود، و لذا در مورد انسان‌های عادی هم «عفو کردن و طلب عفو» به کار برده می‌شو؛د اما در مغفرت، گناه شخص را می‌پوشاند و آبروی او را نمی‌برد و در واقع، نحوه‌ای ساقط کردن عذاب است که نوعی پاداش دادن را در دل خود دارد، و لذا کلماتی همچون «مغفرت» و «استغفار» فقط در مورد خداوند به کار می‌رود. (الفروق فی اللغة، ص17 و 230)

[2] . متن حدیث در مختصر البصائر طولانی‌تر و سندش اندکی متفاوت است:

وَ بِالْإِسْنَادِ عَنِ الصَّدُوقِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِمْرَانَ الدَّقَّاقِ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْکُوفِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ الْبَرْمَکِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ بُرْدَةَ، قَالَ: حَدَّثَنِی الْعَبَّاسُ بْنُ عَمْرٍو الْفُقَمِیُّ، عَنْ أَبِی الْقَاسِمِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْعَلَوِیِّ، عَنْ فَتْحِ بْنِ یَزِیدَ الْجُرْجَانِیِّ قَالَ:

لَقِیتُهُ ع عَلَى الطَّرِیقِ- عِنْدَ مُنْصَرَفِی مِنْ مَکَّةَ إِلَى خُرَاسَانَ- وَ هُوَ سَائِرٌ إِلَى الْعِرَاقِ، فَسَمِعْتُهُ یَقُولُ: «مَنِ اتَّقَى اللَّهَ یُتَّقَى، وَ مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ یُطَاعُ». فَتَلَطَّفْتُ فِی الْوُصُولِ إِلَیْهِ، فَوَصَلْتُ وَ سَلَّمْتُ، فَرَدَّ عَلَیَّ السَّلَامَ، ثُمَّ قَالَ: «یَا فَتْحُ مَنْ أَرْضَى الْخَالِقَ لَمْ یُبَالِ بِسَخَطِ الْمَخْلُوقِ، وَ مَنْ أَسْخَطَ الْخَالِقَ فَقَمِنٌ أَنْ یُسَلِّطَ عَلَیْهِ سَخَطَ الْمَخْلُوقِ، وَ أَنَّ الْخَالِقَ لَا یُوصَفُ إِلَّا بِمَا وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ». فَسَأَلَهُ عَنْ مَسَائِلَ فِی التَّوْحِیدِ فَأَجَابَهُ ع فَکَانَ فِیمَا سَأَلَهُ ع أَنْ قَالَ: وَ غَیْرُ الْخَالِقِ الْجَلِیلِ خَالِقٌ؟ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى یَقُولُ «فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ» فَقَدْ أَخْبَرَ أَنَّ فِی عِبَادِهِ خَالِقِینَ، مِنْهُمْ: عِیسَى بْنُ مَرْیَمَ ع خَلَقَ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنِ اللَّهِ فَنَفَخَ فِیهِ فَصَارَ طَائِراً بِإِذْنِ اللَّهِ، وَ السَّامِرِیُّ خَلَقَ لَهُمْ «عِجْلًا جَسَداً لَهُ خُوارٌ».

قُلْتُ: إِنَّ عِیسَى ع خَلَقَ مِنَ الطِّینِ طَیْراً دَلِیلًا عَلَى نُبُوَّتِهِ، وَ السَّامِرِیَّ خَلَقَ عِجْلًا جَسَداً لِنَقْضِ نُبُوَّةِ مُوسَى ع، وَ شَاءَ اللَّهُ أَنْ یَکُونَ ذَلِکَ کَذَلِکَ؟ إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْعَجَبُ!

فَقَالَ: وَیْحَکَ یَا فَتْحُ، إِنَّ لِلَّهِ إِرَادَتَیْنِ وَ مَشِیئَتَیْنِ: إِرَادَةَ حَتْمٍ، وَ إِرَادَةَ عَزْمٍ، یَنْهَى وَ هُوَ یَشَاءُ، وَ یَأْمُرُ وَ هُوَ لَا یَشَاءُ. أَ وَ مَا رَأَیْتَ أَنَّهُ نَهَى آدَمَ ع وَ زَوْجَتَهُ عَنْ أَنْ یَأْکُلَا مِنَ الشَّجَرَةِ وَ هُوَ شَاءَ ذَلِکَ، وَ لَوْ لَمْ یَشَأْ لَمْ یَأْکُلَا، وَ لَوْ أَکَلَا لَغَلَبَتْ مَشِیئَتُهُمَا مَشِیئَةَ اللَّهِ. وَ أَمَرَ إِبْرَاهِیمَ ع بِذَبْحِ ابْنِهِ ع، وَ شَاءَ أَنْ لَا یَذْبَحَهُ، وَ لَوْ لَمْ یَشَأْ أَنْ لَا یَذْبَحَهُ لَغَلَبَتْ مَشِیئَةُ إِبْرَاهِیمَ ع مَشِیئَةَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل‏.

[3]. این حدیث هم مضمون بسیار نزدیکی به حدیث فوق دارد: عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَعْبَدٍ عَنْ وَاصِلِ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ‏ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ أَمَرَ اللَّهُ وَ لَمْ یَشَأْ وَ شَاءَ وَ لَمْ یَأْمُرْ أَمَرَ إِبْلِیسَ أَنْ یَسْجُدَ لآِدَمَ وَ شَاءَ أَنْ لَا یَسْجُدَ وَ لَوْ شَاءَ لَسَجَدَ وَ نَهَى آدَمَ عَنْ أَکْلِ الشَّجَرَةِ وَ شَاءَ أَنْ یَأْکُلَ مِنْهَا وَ لَوْ لَمْ یَشَأْ لَمْ یَأْکُلْ. (الکافی، ج‏1، ص151).

[4] . این مطلب هم چون اسمی از امام برده نشده بود و اینکه معلوم نیست لزوما روایت از امام باشد در پاورقی آوردم: رُوِیَ أَنَّ الْکَلِمَاتِ الَّتِی تَلَقَّاهَا آدَمُ مِنْ رَبِّهِ فَتابَ عَلَیْهِ قَوْلُهُ تَعَالَى رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ. (إرشاد القلوب إلى الصواب (للدیلمی)، ج‏1، ص46)

[5] . هرچند علامه طباطبایی این نظر را قبول ندارد که توضیحش در قسمت «نکته تکمیلی» جلسه 227، تدبر1 گذشت.

[6] . متن واقعه به نقل از تفسیر عیاشی:

... فخرج یونس و معه تنوخا من القریة- و تنحیا عنهم غیر بعید- و أقاما ینتظران العذاب، و أقام روبیل مع قومه فی قریتهم- حتى إذا دخل علیهم شوال صرخ روبیل بأعلى صوته فی رأس الجبل إلى القوم- أنا روبیل شفیق علیکم الرحیم بکم [إلى ربه قد أنکرتم عذاب الله‏] هذا شوال قد دخل علیکم- و قد أخبرکم یونس نبیکم و رسول ربکم- إن الله أوحى إلیه أن العذاب ینزل علیکم- فی شوال فی وسط الشهر یوم الأربعاء بعد طلوع الشمس، وَ لَنْ یُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ رسله، فانظروا ما أنتم صانعون- فأفزعهم کلامه و وقع فی قلوبهم تحقیق نزول العذاب، فاجفلوا نحو روبیل «4» و قالوا له: ما ذا أنت مشیر به علینا یا روبیل فإنک رجل عالم حکیم- لم نزل نعرفک بالرقة [الرأفة] علینا و الرحمة لنا، و قد بلغنا ما أشرت به على یونس فینا: فمرنا بأمرک و أشر علینا برأیک، فقال لهم روبیل: فإنی أرى لکم و أشیر علیکم- أن تنظروا و تعمدوا إذا طلع الفجر یوم الأربعاء فی وسط الشهر- أن تعزلوا الأطفال عن الأمهات- فی أسفل الجبل فی طریق الأودیة، و تقفوا النساء فی سفح‏ الجبل [و کل المواشی جمیعا عن أطفالها] و یکون هذا کله قبل طلوع الشمس [فإذا رأیتم ریحا صفراء أقبلت من المشرق‏] فعجوا عجیج الکبیر منکم و الصغیر بالصراخ و البکاء و التضرع إلى الله- و التوبة إلیه و الاستغفار له، و ارفعوا رءوسکم إلى السماء و قولوا: رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا و کذبنا نبیک- و تبنا إلیک من ذنوبنا، وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا- لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ المعذبین، فاقبل توبتنا و ارحمنا یا أرحم الراحمین ثم لا تملوا من البکاء و الصراخ- و التضرع إلى الله و التوبة إلیه- حتى توارى الشمس بالحجاب- أو یکشف الله عنکم العذاب قبل ذلک...

 


242) سوره اعراف (7) آیه 22 فَدَلاَّهُما بِغُرُورٍ فلما ذاقا

بسم الله الرحمن الرحیم

242) سوره اعراف (7) آیه 22 

فَدَلاَّهُما بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَکُما عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَکُما إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُما عَدُوٌّ مُبینٌ

ترجمه

پس آن دو را با نیرنگ به پستی افکند؛ پس هنگامی که از [میوه] آن درخت چشیدند عورت‌هایشان برایشان آشکار گردید و شروع کردند به وصله کردن برگ‌های [درختان] بهشت بر [گرد] خویش، [تا خود را بپوشانند]؛ و پروردگارشان بر آنها بانگ زد که آیا شما را از آن درخت منع نکردم و به شما نگفتم که شیطان برایتان دشمنی آشکار است؟

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«دَلاّ»: فعل ماضی باب تفعیل از ماده «دلو» است که در اصل به معنای انداختن «دَلو» [ظرف مخصوص کشیدن آب از چاه] در چاه است (مجمع البیان، ج‏4، ص628) و به طور عام در معنای «چیزی را از بالا به پایین انداختن» به کار می‌رود (الصافی، ج2، ص185). فخر رازی از ابومنصور ازهری نقل کرده که این کلمه دو اصل دارد: یکی در جایی که شخص تشنه باشد و پایش را در چاه می‌اندازد تا آبی به دست آورد اما آبی نمی‌یابد و لذا تعبیر «تدلیه» را در مورد جایی مطرح می‌کنند که کسی به چیزی طمع می‌ورزد که فایده‌ای برایش ندارد؛ دوم به معنای جرات دادن است یعنی اینکه ابلیس آنها را با فریب جرات خوردن از درخت را در آنها ایجاد کرد.[1]

«غُرُورٍ» از ماده «غرر» است که در جلسه 160 توضیح داده شد که این ماده در معانی متعددی به کار می‌رود و برخی گفته‌اند اصل همه این معانی آن است که بر اثر تاثیر چیزی، غفلتی حاصل شود. فقط در اینجا نظر مرحوم طبرسی را اضافه می‌کنیم که از نظر ایشان «غرور» به معنای «در ظاهر خیرخواهی و در باطن دغلبازی کردن» است و اصل «غر» همان خط تای لباس است که در زبان عربی گفته می‌شود لباس را روی «غر» آن بپیچ و تا کن؛ پس «غرور» از این جهت شبیه محل تا کردن لباس است که یک قسمتی را مخفی و قسمت دیگری را آشکار می کند. (مجمع البیان، ج‏4، ص628)

«دَلاَّهُما بِغُرُورٍ» در اینکه حرف «بـ» در اینجا چه معنایی می‌دهد چند احتمال است:

حرف «بـ»، باء سببیت باشد و جار و مجرور متعلق به فعل «دلا» باشد (الکشاف، ج2، ص95؛ إعراب القرآن و بیانه، ج‏3، ص32؛ إعراب القرآن الکریم، ج‏1، ص35) آنگاه معنای جمله چنین می‌شود: آن دو را به وسیله فریبی که در حق آنها روا داشت، پایین انداخت.

حرف «بـ»، «باء» مصاحبت باشد که در این صورت جار و مجرور (بغرور) متعلق به «حالِ» محذوف است  (إعراب القرآن و بیانه، ج‏3، ص32) و آنگاه معنای آیه چنین می‌شود: آنها را پایین انداخت در حالی که همنشین غرور شده بودند.[2]

«طَفِقا یَخْصِفانِ»:

«طفق» از افعال کمکی است که اصطلاحا جزء «افعال مقابله» می‌باشد (افعالی که عمل «کان و اخواتها» را انجام می‌دهند) و در معنای شروع کردن به کاری به کار می‌رود (إعراب القرآن و بیانه، ج‏3، ص325)

«یخصف» از ماده «خصف» است که اصل این ماده به معنای اجتماع و ضمیمه کردن چیزی به چیز دیگر است (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص186؛ مجمع البیان، ج‏4، ص628) و در معنای هرگونه وصله و پینه کردنی ‌به کار می‌رود (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏3، ص69) و در قرآن کریم فقط در همین آیه و آیه121 سوره طه به کار رفته است.

حدیث

1) روایت شده است که روزی مامون از امام رضا ع سوال کرد: پسر رسول خدا ! آیا شما نمی‌گویید که پیامبران معصومند؟

فرمود: بله.

گفت: پس معنی سخن خداوند چیست که می‌فرماید: «و آدم پروردگارش را عصیان کرد پس گمراه شد» (طه/121)

فرمود: خداوند تبارک و تعالی به آدم گفت: «تو و همسرت در بهشت ساکن شوید، پس از هرجایی خواستید بخورید و به این گیاه نزدیک نشوید» و به گیاه گندم اشاره کرد «که از ظالمان خواهید بود» (بقره/35) و به آنها نفرمود که از این درخت نخورید و نه اینکه از آنچه از جنس آن است؛ پس آنها به آن درخت نزدیک نشدند و از آن نخوردند و از غیر آن می خوردند تا اینکه شیطان آن دو را وسوسه کرد «و گفت پروردگارتان شما دوتا را از این درخت منع نکرد» و فقط از اینکه نزدیک غیرآن شوید شما را منع کرد، و شما را از خوردن آن منع نکرد «مگر اینکه [مبادا] دو فرشته شوید و یا از جاودانان باشید و برای آن دو قسم خورد که من واقعا برای شما از خیرخواهانم.» (اعراف/20-21) و آدم و حوا قبل از این ندیده بودند که کسی به خدا سوگند دروغ بخورد، «پس آن دو را با نیرنگ به پستی افکند» (اعراف/22) پس با اعتماد به سوگند او به خدا، از آن خوردند و این مساله از آدم قبل از نبوت وی بود و این گناه بزرگی نبود که بدان مستوجب آتش شود، بلکه از گناهان صغیره‌ای بود که انجام آن از جانب انبیاء قبل از نزول وحی بر آنها [و برانگیخته شدن به نبوت] جایز است. اما هنگامی که خدا متعال او را برگزید و پیامبر قرارش داد، معصومی بود که هیچ گناه کبیره و صغیره‌ای نداشت [چون از همین گناه صغیره هم توبه کرده بود] که خداوند عز و جل کی‌فرماید: «و آدم پروردگارش را عصیان کرد و گمراه شد؛ سپس پروردگارش او را برگزید و توبه او را پذیرفت و هدایتش کرد» (طه/121-122) و نیز خداوند عز و جل فرمود: «همانا خداوند آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برگزید.» (آل عمران/33) ...

عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏1، ص196

حَدَّثَنَا تَمِیمُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ تَمِیمٍ الْقُرَشِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ حَمْدَانَ بْنِ سُلَیْمَانَ النَّیْسَابُورِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْجَهْمِ قَالَ: حَضَرْتُ مَجْلِسَ الْمَأْمُونِ وَ عِنْدَهُ الرِّضَا عَلِیُّ بْنُ مُوسَى ع فَقَالَ لَهُ الْمَأْمُونُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَ لَیْسَ مِنْ قَوْلِکَ أَنَّ الْأَنْبِیَاءَ مَعْصُومُونَ قَالَ بَلَى قَالَ فَمَا مَعْنَى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى‏» فَقَالَ ع إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى قَالَ لِآدَمَ «اسْکُنْ أَنْتَ‏ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَ کُلا مِنْها رَغَداً حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ» وَ أَشَارَ لَهُمَا إِلَى شَجَرَةِ الْحِنْطَةِ «فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِینَ» وَ لَمْ یَقُلْ لَهُمَا لَا تَأْکُلَا مِنْ هَذِهِ الشَّجَرَةِ وَ لَا مِمَّا کَانَ مِنْ جِنْسِهَا فَلَمْ یَقْرَبَا تِلْکَ الشَّجَرَةَ وَ لَمْ یَأْکُلَا مِنْهَا وَ إِنَّمَا أَکَلَا مِنْ غَیْرِهَا لَمَّا أَنْ وَسْوَسَ الشَّیْطَانُ إِلَیْهِمَا «وَ قالَ ما نَهاکُما رَبُّکُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ» وَ إِنَّمَا یَنْهَاکُمَا أَنْ تَقْرَبَا غَیْرَهَا وَ لَمْ یَنْهَکُمَا عَنِ الْأَکْلِ مِنْهَا «إِلَّا أَنْ تَکُونا مَلَکَیْنِ أَوْ تَکُونا مِنَ الْخالِدِینَ وَ قاسَمَهُما إِنِّی لَکُما لَمِنَ النَّاصِحِینَ» وَ لَمْ یَکُنْ آدَمُ وَ حَوَّاءُ شَاهَدَا قَبْلَ ذَلِکَ مَنْ یَحْلِفُ بِاللَّهِ کَاذِباً «فَدَلَّاهُما بِغُرُورٍ» فَأَکَلَا مِنْهَا ثِقَةً بِیَمِینِهِ بِاللَّهِ وَ کَانَ ذَلِکَ مِنْ آدَمَ قَبْلَ النُّبُوَّةِ وَ لَمْ یَکُنْ ذَلِکَ بِذَنْبٍ کَبِیرٍ اسْتَحَقَّ بِهِ دُخُولَ النَّارِ وَ إِنَّمَا کَانَ مِنَ الصَّغَائِرِ الْمَوْهُوبَةِ الَّتِی تَجُوزُ عَلَى الْأَنْبِیَاءِ قَبْلَ نُزُولِ الْوَحْیِ عَلَیْهِمْ فَلَمَّا اجْتَبَاهُ اللَّهُ تَعَالَى وَ جَعَلَهُ نَبِیّاً کَانَ مَعْصُوماً لَا یُذْنِبُ صَغِیرَةً وَ لَا کَبِیرَةً قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى‏ ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَیْهِ وَ هَدى‏» وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِینَ». ...

2) از امام صادق ع درباره عبارت «پس عورت‌هایشان برایشان آشکار گردید» روایت شده است که فرمود: عورت هایشان برایشان آشکار نبود یعنی [عضو] داخلی بود.

تفسیر القمی، ج‏1، ص225؛ تفسیر العیاشی، ج‏2، ص11

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِهِ «بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما» قَالَ کَانَتْ سَوْءَاتُهُمَا لَا تَبْدُو لَهُمَا یَعْنِی کَانَتْ دَاخِلَة.

3) ابراهیم قمی نقل می‌کند که از امام صادق ع سوال شد که بهشت آدم آیا از بهشتهای دنیا بود یا از بهشتهای آخرت؟

گفت: از بهشت‌های دنیا بود که در آن خورشید و ماه طلوع می‌کرد؛ و اگر از بهشت‌های آخرت بود نه آدم هیچگاه از آن خارج می‌شد و نه ابلیس داخل در آن می‌شد.

گفت: خداوند او را در بهشت ساکن کرد و جهالت او را به سمت درخت کشانید و او را خارج کرد؛ زیرا مخلوقی را آفریده بود که جز با امر و نهی و لباس و خانه و نکاح باقی نمی‌ماند و آنچه را به نفع اوست از آنچه به ضرر اوست جز با آگاه کردن، درک نمی‌کند [یعنی به نحو غریزی نمی‌داند و باید به او تعلیم داد]. پس ابلیس نزدش آدم و گفت: شما دو تا، اگر از این درختی که خداوند شما را از آن منع کرده بخورید دو فرشته می‌شوید و تا ابد در بهشت خواهید ماند؛ و اگر از آن نخورید خدا شما دوتا را از بهشت خارج می کند و برایشان سوگند خورد که خیرخواه آنهاست همان گونه که خداوند عز و جل از او حکایت کرده است: «پروردگارتان شما دوتا را از این درخت منع نکرد مگر اینکه [مبادا] دو فرشته شوید و یا از جاودانان باشید و برای آن دو قسم خورد که من واقعا برای شما از خیرخواهانم.» (اعراف/20-21) پس آدم سخنش را قبول کرد و هر دو از آن درخت خوردند و آن شد که خداوند حکایت کرده است: «عورت‌هایشان برایشان آشکار گردید» (اعراف/22) و آنچه خداوند از لباس‌های بهشتی بر تن آنها پوشانده بود از آنها ساقط شد و شروع کردند خود را با برگ‌ [درختان] بهشت پوشاندن «و پروردگارشان بر آنها بانگ زد که آیا شما را از آن درخت منع نکردم و به شما نگفتم که شیطان برایتان دشمنی آشکار است» (اعراف/22) پس آنها آن گونه که خداوند عز و جل حکایت کرده است گفتند «پروردگارا بر خویش ظلم کردیم و اگر ما را نبخشی و بر ما رحم نکنی قطعا از زیانکاران خواهیم بود» (اعراف/23) ...

تفسیر القمی، ج‏1، ص44-43

فَإِنَّهُ حَدَّثَنِی أَبِی رَفَعَهُ قَالَ سُئِلَ الصَّادِقُ ع عَنْ جَنَّةِ آدَمَ أَ مِنْ جِنَانِ الدُّنْیَا کَانَتْ أَمْ مِنْ جِنَانِ الْآخِرَةِ فَقَالَ کَانَتْ مِنْ جِنَانِ الدُّنْیَا تَطْلُعُ فِیهَا الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ لَوْ کَانَتْ مِنْ جِنَانِ الْآخِرَةِ مَا أُخْرِجَ مِنْهَا أَبَداً آدَمُ وَ لَمْ یَدْخُلْهَا إِبْلِیسُ‏،

قَالَ أَسْکَنَهُ اللَّهُ الْجَنَّةَ وَ أَتَى جَهَالَةً إِلَى الشَّجَرَةِ فَأَخْرَجَهُ لِأَنَّهُ خَلَقَ خِلْقَةً لَا تَبْقَى إِلَّا بِالْأَمْرِ وَ النَّهْیِ وَ اللِّبَاسِ وَ الْأَکْنَانِ وَ النِّکَاحِ وَ لَا یُدْرِکُ مَا یَنْفَعُهُ مِمَّا یَضُرُّهُ إِلَّا بِالتَّوْقِیفِ فَجَاءَهُ إِبْلِیسُ فَقَالَ إِنَّکُمَا إِنْ أَکَلْتُمَا مِنْ هَذِهِ الشَّجَرَةِ الَّتِی نَهَاکُمَا اللَّهُ عَنْهَا صِرْتُمَا مَلَکَیْنِ وَ بَقِیتُمَا فِی الْجَنَّةِ أَبَداً وَ إِنْ لَمْ تَأْکُلَا مِنْهَا أَخْرَجَکُمَا اللَّهُ مِنَ الْجَنَّةِ وَ حَلَفَ لَهُمَا أَنَّهُ لَهُمَا نَاصِحٌ کَمَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى حِکَایَةً عَنْهُ «ما نَهاکُما رَبُّکُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَنْ تَکُونا مَلَکَیْنِ أَوْ تَکُونا مِنَ الْخالِدِینَ وَ قاسَمَهُما إِنِّی لَکُما لَمِنَ النَّاصِحِینَ» فَقَبِلَ آدَمُ قَوْلَهُ فَأَکَلَا مِنَ الشَّجَرَةِ فَکَانَ کَمَا حَکَى اللَّهُ «بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما» وَ سَقَطَ عَنْهُمَا مَا أَلْبَسَهُمَا اللَّهُ مِنْ لِبَاسِ الْجَنَّةِ وَ أَقْبَلَا یَسْتَتِرَانِ بِوَرَقِ الْجَنَّةِ «وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَکُما عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَکُما إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُما عَدُوٌّ مُبِینٌ» فَقَالا کَمَا حَکَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْهُمَا «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ» ...[3]

 تدبر

1) «فَدَلاَّهُما بِغُرُورٍ ...»

وقتی ادامه آیه وضعیت اسف‌باری را که برای آدم و حوا رخ داد تصویر می‌کند، دیگر چرا ابتدایش جمله «فدلاهما بغرور: پس آن دو را با نیرنگ به پستی افکند» را فرمود؟

الف. یکی از فوایدش این است که این تلقی ناصوابی که در اثر تحریف در کتابهای تورات و انجیل رخ داده، اصلاح شود. در آنها این درخت، درخت معرفت معرفی شده و خوردن آدم مایه ارتقای او بوده است چنانکه در سفر پیدایش، باب سوم، آیه 32 آمده است «و خداوند خدا گفت همانا انسان مثل یکی از ما شده است که عارف نیک و بد گردیده، اینک مبادا دست خود را دراز کند و از درخت حیات نیز گرفته بخورد و تا ابد زنده بماند»! در حالی که قرآن به صراحت بیان می‌کند که آن کاری که شیطان کرد، راهنمایی واقعی آدم نبود، بلکه فریبی بود که مایه تنزل و سقوط آدم گردید؛ و عطف توجه وی به اندام‌های جنسی‌اش که بعد از خوردن از این درخت رخ داد، (که عطف توجه از افق ملکوت به افق غرایز بود) نه نشان‌دهنده رشد معرفتی وی، بلکه حاکی از یک انحطاطی در وی بود.

ب. ...

2) «فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ»

خوردن از آن درخت ملازم بود با برهنگی و از دست دادن لباس‌های بهشتی (حدیث3)؛ که ظاهرا این لباس‌ها علاوه بر پوشانندگی ظاهری آنها، این خاصیت را هم داشته که فکر و ذکر آنها را از غریزه جنسی چنان دور می‌کرده که اصلا شرم‌گاه‌هایشان بر خودشان مخفی مانده بود.

(البته برخی مفسران گفته‌اند منظور از مخفی بودن و آشکار شدن، در مورد هریک نسبت به دیگری است: یعنی عورت‌هایشان از همدیگر مخفی بود و با افتادن لباس‌ها عورت‌هایشان در مقابل همدیگر آشکار گردید. مجمع‌البیان، ج2، ص629)

نکته جالب توجه این است که از شرم‌گاه با تعبیر «سوآت» یاد می‌کند؛ که از کلمه «سوء» گرفته شده و چه‌بسا اشاره است به ابعاد منفیِ این عضو که مایه بدی می‌شود.

همچنین به تدبرهای 1 و 3 جلسه 240 نیز توجه شود.

3) «بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما ... وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ ...أَقُلْ لَکُما إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُما عَدُوٌّ مُبینٌ»

چه ارتباطی بین «پدیدار شدن عورتهایشان بر خودشان» و رانده شدن از بهشت وجود دارد که شیطان در آیه 20 سوره اعراف (جلسه240) راهکار خود برای بیرون شدن آدم و حوا از بهشت را همین «پدیدار کردن ...» قرار داد و در این آیه هم پس از این پدیدار شدن بود که خطابهای مواخذه و سپس دستور هبوط آمد؟

الف. شاید ریشه‌اش این است که آدم و حوا تا قبل از خوردن از این درخت متوجه ابعاد و ظرفیت‌های بدی که در وجودشان هست نبودند و لذا هیچ تمایلی به بدی هم نداشتند و لذا زندگی‌شان کاملا بهشتی بود. اما همین که به ابعادی از وجود خود که امکان صدور بدی را در آنها مهیا می‌کرد توجه کردند، زمینه بد بودن در آنها مهیا شد و دیگر زندگی‌ای که با بدی توام باشد، نمی‌تواند زندگی در بهشت باشد.

ب. ...

4) «ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَکُما عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَکُما إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُما عَدُوٌّ مُبینٌ»

با اینکه در آیات قبل فقط «نهی از شجره» را مطرح کرده بود، چرا در این آیه می‌گوید «آیا از شجره نهی‌تان نکردم و نگفتم شیطان دشمن آشکار شماست»؟

الف. این نشان می‌دهد ارتکاب آنچه خدا از آن نهی کرده است، چیزی نیست جز تبعیت از شیطان و جدی نگرفتن دشمنی وی: نمی‌شود کسی دشمنی شیطان را جدی گرفته باشد ولی از دستورات خدا تخطی کند.

ب. ابن‌عباس نقل شده است که این عداوت شیطان را در آیه 16 بیان شده است که لاقعدن لهم صراطک المستقیم. (مفاتیح الغیب، ج‏14، ص220) البته شاید بر او اشکال شود که آنجا به آدم هنوز چیزی گفته نشده است. اما چه‌بسا بتوان پاسخ داد که آدم در مقامی که فرشتگان بر او سجده کردند، روح در او دمیده شده بود و لذا آگاه و هوشیار بود و متوجه این سخن ابلیس با خدا شده بود.

ج. ...

5) «ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَکُما عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ»:

با اینکه خطاب به آدم با تعبیر «قلنا: گفتیم» بود (بقره/35) و نخوردن از درخت را با تعبیر «هذه الشجرة: این درخت» (اشاره به نزدیک) (بقره/35؛ اعراف/19) بیان کرده بود، اینجا از تعبیر «ناداهما: بدانها بانگ زد» و «تلکما الشجره: آن درخت» (اشاره به دور) استفاده کرد. این دلالت دارد بر اینکه [به محض خوردن از درخت و آشکار شدن شرم‌گاهشان و] موقع مخاطب این خطاب قرار گرفتن، هم از مقام قرب خدا دور شدند و هم از کنار درخت. (المیزان، ج8، ص35)

6) « فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ...»

اینکه به جای «خوردن» تعبیر «چشیدن» به کار رفته، نشان می‌دهد مقدار بسیار اندکی (در حد چشیدن) از آن خوردند[4] و اگر چشیدن شیء حرام این اندازه عقوبت دارد، ارتکاب کامل یک گناه چگونه خواهد بود؟! (مجمع‌البیان، ج4، ص628)

7) «فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ»

برهنگى، نوعى کیفر الهى است، (نه نشانه‏ى کمال و تمدّن) ؛ و فطرت آدم تمایل به پوشیدگی دارد [چون تا برهنه شدند، سعی کردند با حداقلی‌ترین وسایل ممکن بلافاصله خود را بپوشانند] (تفسیر نور، ج4، ص40)

8) «فَدَلاَّهُما ... ذاقَا ... بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما ... وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَکُما عَنْ تِلْکُمَا ...وَ أَقُلْ لَکُما الشَّیْطانَ لَکُما ..»

اگر دقت شود تمام ضمایر (چه آنجایی که بحث فریب شیطان مطرح است و چه آنجا که آبروی آدم و حوا رفت و چه آنجا که خدا آنها را مواخذه کرد) ضمیر تثنیه است: یعنی در همه این مراحل آدم و حوا هر دو مقصر بودند. این برخلاف تفکر مسیحیت تحریف شده (کتاب مقدس، سفر پیدایش، باب سوم) است که زن را عنصر گناه و فریب می‌شمرد و معتقد است که همواره شیطان زن را می‌فریبد و زن مرد را. برخلاف آنچه امروزه تبلیغ می‌شود، پست دانستن جنس زن، مربوط به مسیحیت تحریف شده است نه مربوط به بارهای اسلامی. (مطهری، حماسه حسنی، ص404) متن کامل صحبت ایشان در لینک زیر:

http://www.hawzah.net/fa/Book/View/45276/25334


وعجیب اینجاست که امروزه این مسیحیت تحریف شده در تبلیغات خود علیه اسلام، اسلام را دینی مردسالار معرفی می‌کند و خود را طرفدار زنان نشان می‌دهد!



[1] . «ثم قال تعالى: فَدَلَّاهُما بِغُرُورٍ و ذکر ابو منصور الازهری لهذه الکلمة اصلین: أحدهما: اصل الرجل العطشان یدلی رجلیه فی البئر لیأخذ الماء فلا یجد فیها ماء فوضعت التدلیة موضع الطمع فیما لا فائدة فیه فیقال: دلاه إذا أطمعه الثانی: فَدَلَّاهُما بِغُرُورٍ ای اجراهما إبلیس على أکل الشجرة بغرور و الأصل فیه دللهما من الدل و الدالة و هی الجراة» مفاتیح الغیب، ج‏14، ص220

[2] . شاید به عنوان احتمال سوم این را بتوان مطرح کرد که باء غایت وصول (وصل بـ...) باشد یعنی آنها را به چاه غرور انداخت.

[3] . چنانکه ملاحظه می‌شود در تفسیر القمی بعد از حدیثی که از امام صادق ع روایت کرده، با تعبیر «قال» مطالب دیگری در شرح آیه می‌آورد که معلوم نیست که توضیحات خود مرحوم قمی یا پدرش است یا این هم روایتی از امام صادق ع است. بزرگانی مانند مرحوم مجلسی در بحارالانوار (ج11، ص161) یا مرحوم بحرانی در تفسیر برهان (ج1، ص180) ویا مرحوم عروسی حویزی در تفسیر نورالثقلین (ج2، ص13) این مطلب را با همین ابهامش از مرحوم قمی نقل کرده‌اند و فقط مرحوم فیض کاشانی در هنگام نقل قول، این سخنان را حدیث قمی از امام صادق ع دانسته است (تفسیر الصافی، ج‏2، ص186).

[4] برخی تذکر داده‌اند که اگر تنها این تعبیر آمده بود، نمی‌توانستیم حتی در حد خوردن کم هم بدانها نسبت دهیم، اما چون در جای دیگری از قرآن (طه/121) تعبیر «فاکلا منها» آمده، پس جمع آن آیه با این آیه در این است که مقدار بسیار کمی خوردن رخ داده است. (فخر رازی، مفاتیح‌الغیب، ج14، ص220)

 


241) سوره اعراف (7) آیه 21 وَ قاسَمَهُما إِنِّی لَکُما لَمِن

بسم الله الرحمن الرحیم

241) سوره اعراف (7) آیه 21 

وَ قاسَمَهُما إِنِّی لَکُما لَمِنَ النَّاصِحینَ

ترجمه

و برای آن دو قسم خورد که من واقعا برای شما از خیرخواهانم.

حدیث

1) از امام صادق ع روایت شده است که فرمودند:

هنگامی که آدم از بهشت بیرون شد، جبرئیل نازل شد و گفت: آدم! آیا چنین نبود که خداوند تو را به دست خود آفرید و از روح خود در تو دمید و فرشتگانش را به سجده بر تو واداشت و حوا را همسرت گردانید و تو را در بهشت ساکن ساخت و آن را بر تو مباح کرد و تو را آشکارا و صریح نهی کرد که از این درخت نخوری، آنگاه تو از آن خوردی و خدا را عصیان کردی؟

آدم گفت: جبرئیل! همانا ابلیس برای من به خدا سوگند خورد که خیرخواه من است و من گمان نمی‌کردم که کسی از مخلوقات خدا، به خدا سوگند دروغ بخورد!

تفسیر القمی، ج‏1، ص225

رُوِیَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَمَّا أُخْرِجَ آدَمُ مِنَ الْجَنَّةِ نَزَلَ جَبْرَئِیلُ ع فَقَالَ یَا آدَمُ أَ لَیْسَ اللَّهُ خَلَقَکَ بِیَدِهِ فَنَفَخَ فِیکَ مِنْ رُوحِهِ وَ أَسْجَدَ لَکَ مَلَائِکَتَهُ وَ زَوَّجَکَ حَوَّاءَ أَمَتَهُ وَ أَسْکَنَکَ الْجَنَّةَ وَ أَبَاحَهَا لَکَ وَ نَهَاکَ مُشَافَهَةً أَنْ لَا تَأْکُلَ مِنْ هَذِهِ الشَّجَرَةِ فَأَکَلْتَ مِنْهَا وَ عَصَیْتَ اللَّهَ. فَقَالَ آدَمُ ع یَا جَبْرَئِیلُ إِنَّ إِبْلِیسَ حَلَفَ لِی بِاللَّهِ أَنَّهُ لِی نَاصِحٌ فَمَا ظَنَنْتُ أَنَّ أَحَداً مِنْ خَلْقِ اللَّهِ یَحْلِفُ بِاللَّهِ کَاذِبا.

2) از امام صادق ع روایت شده که پیامبر اکرم ص فرمودند:

حضرت موسی ع، آن موقعی که در مورد امر نماز به آسمان عروج داده شده بود، از پروردگارش خواست تا بین او و حضرت آدم ع دیداری قرار دهد و خدا چنین کرد.

حضرت موسی ع به او گفت: پدرجان! تو کسی هستی که خداوند تو را به دست خویش آفرید و بهشتش را بر تو مباح کرد و سپس از یک درخت تو را منع کرد، آن وقت تو بر آن صبر نکردی تا اینکه به سبب آن به زمین هبوط داده شدی؟! و نتوانستی خودت را در مورد آن کنترل کنی تا شیطان فریبت داد و او را اطاعت کردی؟ و آنگاه با این معصیتت ما را هم از بهشت بیرون آوردی؟!

حضرت آدم ع گفت: پسرجان! با پدرت در مورد آنچه از امر این درخت به او رسید، مهربان باش! پسرم! دشمنم با من از در مکر و خدعه وارد شد و برایم به خدا سوگند خورد که در مشورتش با من خیرخواه من است و خیرخواهانه به من گفت که آدم! من در مورد جایگاه تو ناراحت و غمگینم.

گفتم: چگونه؟

گفت: من مدتی است با تو و همنشینی با تو انس گرفته‌ام اما تو بالاخره از اینجا به جایی بیرون می‌شوی که من از آنجا بدم می‌آید.

گفتم: چاره چیست؟

گفت: چاره‌اش با خودت است. آیا تو را راهنمایی کنم به درخت جاودانگی و سلطنتی که هیچ زوالی ندارد تا تو و همسرت از آن بخورید و تا ابد همراه من در بهشت از جاودانان باشید؟!

و برایم به خدا قسم دروغ خورد که خیرخواه من است؛ موسی! من گمان نمی کردم که هیچیک از مخلوقات خدا به خدا قسم دروغ بخورد پس به سوگندش اعتماد کردم و این علت کار من بود.

اما تو به من خبر بده که آیا در آنچه خداوند نازل کرده، حکایت این خطیئه مرا، پیش از آنکه آفریده شوم، نیافته‌ای؟

حضرت موسی ع گفت: مدتهایی طولانی [یعنی بسیار قبل از آفرینش تو، حکایت این خطیئه تو در لوح محفوظ ثبت شده بود]

رسول خدا ص فرمودند: این گونه بود که حضرت آدم بر حضرت موسی احتجاج کرد. و این را سه‌بار فرمودند.

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص10

عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع رَفَعَهُ إِلَى النَّبِیِّ ص:

أَنَّ مُوسَى ع سَأَلَ رَبَّهُ أَنْ یَجْمَعَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ آدَمَ ع حَیْثُ عُرِجَ إِلَى السَّمَاءِ فِی أَمْرِ الصَّلَاةِ؛ فَفَعَلَ. فَقَالَ لَهُ مُوسَى: یَا أَبَتِ أَنْتَ الَّذِی خَلَقَکَ اللَّهُ بِیَدِهِ وَ أَبَاحَ لَکَ جَنَّتَهُ ثُمَّ نَهَاکَ عَنْ شَجَرَةٍ وَاحِدَةٍ فَلَمْ تَصْبِرْ عَنْهَا حَتَّى أُهْبِطْتَ إِلَى الْأَرْضِ بِسَبَبِهَا فَلَمْ تَسْتَطِعْ أَنْ تَضْبِطَ نَفْسَکَ عَنْهَا حَتَّى أَغْرَاکَ إِبْلِیسُ فَأَطَعْتَهُ فَأَنْتَ الَّذِی أَخْرَجْتَنَا مِنَ الْجَنَّةِ بِمَعْصِیَتِکَ؟

فَقَالَ آدَمُ ع: ارْفُقْ بِأَبِیکَ یَا بُنَیَّ فِیمَا لَقِیَ مِنْ أَمْرِ هَذِهِ الشَّجَرَةِ! یَا بُنَیَّ إِنَّ عَدُوِّی أَتَانِی مِنْ وَجْهِ الْمَکْرِ وَ الْخَدِیعَةِ فَحَلَفَ لِی بِاللَّهِ إِنَّهُ فِی مَشُورَتِهِ عَلَیَّ «لَمِنَ النَّاصِحِینَ» وَ ذَلِکَ أَنَّهُ قَالَ لِی مُنْتَصِحاً: إِنِّی لِشَأْنِکَ یَا آدَمُ لَمَغْمُومٌ. قُلْتُ وَ کَیْفَ؟ قَالَ قَدْ کُنْتُ أَنِسْتُ بِکَ وَ بِقُرْبِکَ مِنِّی وَ أَنْتَ تَخْرُجُ مِمَّا أَنْتَ فِیهِ إِلَى مَا أَسْتَکْرِهُهُ! فَقُلْتُ لَهُ: وَ مَا الْحِیلَةُ؟ فَقَالَ: إِنَّ الْحِیلَةَ هُوَ ذَا مَعَکَ أَ فَلَا أَدُلُّکَ عَلى‏ شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لا یَبْلى‏ فَکُلَا مِنْهَا أَنْتَ وَ زَوْجُکَ فَتَصِیرَا مَعِی فِی الْجَنَّةِ أَبَداً مِنَ الْخَالِدِینَ. وَ حَلَفَ لِی بِاللَّهِ کَاذِباً إِنَّهُ لَمِنَ النَّاصِحِینَ. وَ لَمْ أَظُنَّ یَا مُوسَى أَنَّ أَحَداً یَحْلِفُ بِاللَّهِ کَاذِباً فَوَثِقْتُ بِیَمِینِهِ؛ فَهَذَا عُذْرِی.

فَأَخْبِرْنِی یَا بُنَیَّ هَلْ تَجِدُ فِیمَا أَنْزَلَ اللَّهُ أَنَّ خَطِیئَتِی کَائِنَةٌ مِنْ قَبْلِ أَنْ أُخْلَقَ؟

قَالَ لَهُ مُوسَى: بِدَهْرٍ طَوِیلٍ.

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَحَجَّ آدَمُ مُوسَى. قَالَ ذَلِکَ ثَلَاثا.[1]

تدبر

1) «وَ قاسَمَهُما إِنِّی لَکُما لَمِنَ النَّاصِحینَ»:

شیطان برای فریفتن آدم و حوا، علاوه بر سوگند خوردن [قاسَمَهُما]، سه تاکید [إِنِّی لَکُما لَمِنَ النَّاصِحینَ: إنّ + جمله اسمیه + «لـ» مزحلقه (لام بر روی «من»)] در کلامش آورد که خود را خیرخواه معرفی کند؛ و آدم هم به همین جهت فریب خورد (حدیث1 و2).

اما آیا این فریب خوردن، موجه است؟ آیا اگر کسی به خاطر قسم‌ها و تاکیدات شداد و غلاظ یک شخص فریبکار - که خود را در قیافه دوست مخفی کرده - فریب او را بخورد، واقعا معذور است؟

آدم در این اقدامش معذور نبود (و لذا مواخذه شد) و ما هم اگر بر اساس چنین شرایطی رفتار کنیم، معذور نخواهیم بود.

اما چرا معذور نبود؟

زیرا خدا به او عقل داده بود و اگر اندکی در محتوای کلام شیطان تامل می‌کرد، دروغگو بودنش آشکار می‌شد. شیطان (در آیه قبل) استدلال آورد که: «خدا که چنان دستوری داده، خیر شما را نمی‌خواسته و من خیرخواه شمایم.»

و چنین استدلالی، باطل بودنش از سر و رویش می‌بارد: آیا امکان دارد خدا خدا باشد ولی خیرخواه مخلوقش نباشد؛ و کسی که انسان را نیافریده و فقط یک رابطه ظاهری هم‌صحبتی با انسان پیدا کرده، خیرخواه انسان، آن هم خیرخواه‌تر از خدا باشد؟!

ثمره اجتماعی

اگر دقت کنیم عموم شبهاتی که علیه دین و تعالیم دینی و جدی گرفتن دین در زندگی فردی و اجتماعی مطرح می‌شود همگی با رنگ و بوی خیرخواهی انسان پا پیش می‌گذارند؛ و اتفاقا استدلالی می‌کنند که باب میل ما باشد.

مواظب باشیم ما فریب نخوریم!

2) «وَ قاسَمَهُما إِنِّی لَکُما لَمِنَ النَّاصِحینَ»

شیطان برای اینکه انسان را به گناه بکشاند، برایش به خدا قسم خورد که من خیرخواه شما هستم!

این یعنی استفاده ابزاری از باور به خدا.

در واقع شیطان بود که باب استفاده ابزاری از اعتقادات دینی را آغاز کرد. و جالب اینجاست که همین روش وی، از مهمترین علائم منافقان است: از ویژگی‌هایی که در قرآن کریم در مورد منافقان بارها مطرح شده این است که آنها برای اغفال مومنان زیاد قسم می خورند. (نساء/62؛ توبه/42 و 56 و 62 و 74 و 95 و 96 و 107؛ مجادله/14 و 18) و قرآن هم به پیامبرش می‌گوید مواظب باش از افراد پستی که مرتب قسم می‌خورند تبعیت نکنی (قلم/10).

تحلیلی جامعه‌شناختی از دشواری و پیچیدگی دینداری در جامعه

وجود منافق و شیاطینی که دست به استفاده ابزاری از دین می‌زنند یک واقعیت غیرقابل انکار در جامعه دینی است.

اما،

آیا استفاده ابزاری آنها از باورهای دینی مردم، دلیل می‌شود که در ترویج این باورها نکوشیم؟

شیطان از قداست خدا سوءاستفاده کرد تا آدم را فریب دهد؛ آیا راه غلبه بر شیطان این است که کاری کنیم خدا و پیامبر و ارزشهای دینی در باور مردم مقدس نباشد؟

این راهی است که در منطق قرآن کریم، منافقان در جامعه دینی در پیش می‌گیرند، یعنی اصرار دارند هیچ امری، حتی پیامبر خدا هم در جامعه دینی مقدس نباشد (نساء/61) با همین توجیه که ما خیر دین و خیر مردم را می‌خواهیم! و می‌خواهیم جلوی استفاده ابزاری از دین را بگیریم!

می‌بینید:

شیطان و منافقان، جایی که بتوانند از دین استفاده ابزاری می‌کنند و جایی که دین را در مقابل اهدافشان ببینند خودشان با فریاد اینکه ما خیرخواه شما و دین خدا هستیم، سعی در کنار زدن دین از عرصه‌های اجتماعی می‌کنند.

و در این میان، باید مراقب بود که هیچگاه فریب آنها را نخورد:

ضابطه‌اش هم خیلی واضح است: انطباق با دستورات خدا.

همان گونه که به بهانه خیرخواهی، نباید دستورات خدا را کنار زد، و چنین اقدامی فریب شیطان است؛ به بهانه جلوگیری از استفاده ابزاری از باورهای دینی مردم، جایگاه دین در زندگی اجتماعی را تضعیف کردن و عملا دستورات خدا را کنار زدن هم فریب شیطان است. (در تدبر4 ان‌شاءالله توضیحات بیشتری خواهد آمد.)

3) «إِنِّی لَکُما لَمِنَ النَّاصِحینَ»:

چرا به جای اینکه بگوید «من واقعا خیرخواه شما هستم» گفت: «من واقعا از خیرخواهانِ شما هستم»؟

شاید بدین جهت که در مقابل توحید، کثرتی را برپا کند تا جایی برای او هم باز شود. خدا قطعا خیرخواه انسان بوده که چنان دستوری داده؛ اما شیطان می‌خواهد القا کند که:

چرا فقط خدا را خیرخواه خود می‌دانید؟! شما خیرخواه‌های دیگری هم دارید که یکی از آنها من هستم!

علی‌القاعده آدم تا قبل از مواجهه با شیطان، با فرشتگان دیگری مواجه شده بود که با او خیرخواهانه رفتار می‌کرده‌اند. پس شیطان نمی‌آید نظر خودش را مستقیم در برابر نظر خدا بگذارد که انسان سریع متوجه شود. بلکه ابتدا محملی از خیرخواه‌های غیرخدا باز می‌کند، و سپس خودش را یکی از آنها معرفی می‌کند.

ثمره اخلاقی- سلوکی

بسیار باید مواظب بود که فریبکاران چگونه در ابعاد روان‌شناختی ما و حتی در باور ما به توحید رخنه‌ای می‌گشایند و چگونه با باورهای ما به خوبان - که در جای خود باور درستی است - محملی را برای ایجاد انحراف می‌گشایند.

اینکه خوبانی هستند که خوبند، دلیل نمی‌شود که هر کس خود را خوب جلوه داد، راست بگوید؛

و در مقابل، اینکه گرگی در لباس میش بر ما ظاهر شود، دلیل نمی‌شود که هیچ خیرخواهی در عالم وجود ندارد.

4) «وَ قاسَمَهُما إِنِّی لَکُما لَمِنَ النَّاصِحینَ»

شبهه

در تدبر2 گفته شد قسم خوردن یکی از ابزارهای منافقان و شیطان برای سوءاستفاده از باورهای دینی انسانهاست.

اگر چنین است پس چرا در اسلام قسم خوردن در شرایطی اعتبار دارد و حتی مبنای قضاوت شرعی قرار می گیرد؟

پاسخ

هر مطلب دینی‌ای اگر در جای خود استفاده شود، مفید است و اگر در جای نامربوط استفاده شود می‌تواند مایه سوءاستفاده گردد. مهم این است که با بصیرت دینی، تشخیص دهیم که جایگاه آن مطلب کجا بوده است و آیا در موقعیت درستش استفاده شده یا خیر. «قسم خوردن» مربوط به موقعیتی است که دلیلی بر مدعا وجود ندارد و سوگند خوردن حتی برای اثبات مدعا هم به کار نمی‌آید و فقط در مقام تبرئه در مقابل ادعای رقیب - که آن ادعا هم بدون دلیل ارائه شده باشد - جای دارد؛ یعنی برای جایی که هیچ دلیلی نداریم، باورهای دینی شخص را مبنایی قرار می‌دهیم که تهمتی را از او دفع کنیم (مثلا الف ادعا می‌کند فلان وسیله که در دست ب است، مال وی بوده است و دلیلی هم نمی‌آورد؛ اینجا ب برای رفع تهمت، می‌تواند قسم بخورد و با این قسم، حق به او داده می‌شود)؛ اما بویژه در جایی که دلیلی آشکار بر خلاف ادعا وجود داشته باشد (مانند همین آیه، توضیح در تدبر1)، قسم خوردن برای تلقین صحت ادعا، نمونه‌ای از سوءاستفاده ابزاری از دین است.



[1]. شبیه این روایت و البته بسیار مختصرتر در تفسیر قمی آمده است که در جلسه226، حدیث3 گذشت.