سفارش تبلیغ
صبا ویژن

599) سوره کهف (18) آیه18 وَ تَحْسَبُهُمْ أَیْقاظاً وَ هُمْ رُقُ

بسم الله الرحمن الرحیم

599) سوره کهف (18) آیه18 

وَ تَحْسَبُهُمْ أَیْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیَمینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصیدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِراراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً

ترجمه

و آنها را بیدار گمان می‌کنی در حالی که خفتگان‌اند؛ و آنان را به راست و چپ برمی‌گردانیم؛ و سگشان بر آن درگاه بازوانش را پهن کرده؛ اگر بر آنان اطلاع می‌یافتی مسلما گریزان از آنان روی برمی‌تافتی و از آنان آکنده از ترس می‌شدی.

نکات ترجمه

«رُقُودٌ»

ماده «رقد» در اصل دلالت بر خوابیدن می‌کند (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص428) و به شخص «خوابیده» «رَاقِدٌ» می‌گویند که جمع آن «رُقُودُ» است (مفردات ألفاظ القرآن، ص363) و «مَرقَد» (مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا؛ یس/52) هم می‌تواند مصدر باشد (چه کسی ما را از خوابمان بیدار کرد) و هم اسم مکان (چه کسی ما را از محل خواب و بسترمان بیدار کرد) (لسان العرب، ج‏3، ص184)

از این ماده تنها همین 2 مورد در قرآن کریم به کار رفته است.

«الْوَصیدِ»

قبلا بیان شد که ماده «وصد» را در اصل به معنای «انضمام چیزی به چیز دیگر به نحوی که کاملا بر آن منطبق شود» دانسته‌اند و «وصید» بمعنای «درگاه» منزل می‌باشد ظاهرا از این جهت که محلی است که درب در آنجا بر منزل بسته و منطبق می‌گردد.

جلسه 349 http://yekaye.ir/al-balad-90-20/

اختلاف قرائت

نُقَلِّبُهُمْ / یُقَلِّبُهُمْ / یَقْلِبُهُمْ / تَقَلُّبَهُمْ / ؟؟؟/ تَقَلُّبُهُمْ جمهور/ناشناس به روایت زمخشری/ حسن به روایت اهوازی/ حسن به روایت ابن‌جنی/ ابوحاتم و یمانی/ عکرمه/

کَلْبُهُمْ/ کالِئُهُمْ/ کالِبُهُمْ  : جمهور/ابوعمر الزاهد/ امام صادق ع

لَوِ اطَّلَعْتَ/ لَوُ اطَّلَعْتَ جمهور/ اعمش و ابن‌وثاب، و روایاتی از شیبه و ابوجعفر و نافع

لَمُلِئْتَ/ لَمُلَّئْتَ/ لَمُلِّیتَ/ لَمُلِیْتَ : سبعه غیر از حجاز/اهل مکه (ابن‌کثیر) و مدینه (نافع) و ابوجعفر (از قراء عشره) و ابن‌محیصن و ابن‌عباس و ابوحیوة و ابن‌أبی‌عبلة/ روایت خلف از ابوعمرو (بصره) ابوجعفر و شیبه و اصبهانی و / زهری

رُعْباً/ رُعُباً: مشهور/ ابن‌عامر (اهل شام) و کسائی و یعقوب و ابوجعفر (از قراء عشره) و یزیدی و عیسی

مجمع البیان، ج‏6، ص701[1]

البحر المحیط، ج‏7، ص153-155[2]

أنوار التنزیل (بیضاوی)، ج‏3، ص276[3]

الکامل المفصل فی القرائات الاربعة عشر، ص295

حدیث

1) از امام باقر ع در توضیح این آیه روایت شده است: «و آنها را بیدار گمان می‌کنی در حالی که خفتگان‌اند» می‌فرماید چشمانشان را باز می‌بینی «وَ هُمْ رُقُودٌ» یعنی خوابند «و آنان را به راست و چپ برمی‌گردانیم» در هر سال دوبار تا اینکه زمین آنها را نبلعد.

تفسیر القمی، ج‏2، ص35

وَ فِی رِوَایَةِ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی قَوْلِهِ ... وَ تَحْسَبُهُمْ أَیْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ یَقُولُ تَرَى أَعْیُنَهُمْ مَفْتُوحَةً وَ هُمْ رُقُودٌ یَعْنِی نِیَامٌ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیَمِینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ فِی کُلِّ عَامٍ مَرَّتَیْنِ لِئَلَّا تَأْکُلَهُمُ الْأَرْض‏.[4]


2) از امام باقر ع درباره این سخن خداوند عز وجل: «اگر بر آنان اطلاع می‌یافتی مسلما گریزان از آنان روی برمی‌تافتی و از آنان آکنده از ترس می‌شدی» روایت شده است:

همانا در اینجا منظورش پیامبر ص نبوده است؛ بلکه منظور مومنان است برخی نسبت به برخی دیگر؛ لکن این حالی است که آنها بر آن حال بودند.

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص324

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْبِطِّیخِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی قَوْلِهِ «لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِراراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً» قَالَ إِنَّ ذَلِکَ لَمْ یَعْنِ بِهِ النَّبِیَّ ص إِنَّمَا عَنَى بِهِ الْمُؤْمِنِینَ بَعْضَهُمْ لِبَعْضٍ لَکِنَّهُ حَالُهُمُ الَّتِی هُمْ عَلَیْهَا.[5]


3) از امام صادق ع روایت شده است:

در بهشت از چهارپایان جز سه مورد وارد نمی‌شود: الاغ بلعم باعورا، گرگ یوسف، و سگ اصحاب کهف.

تفسیر القمی، ج‏2، ص31

فَقَالَ الصَّادِقُ ع: فَلَا یَدْخُلُ الْجَنَّةَ مِنَ الْبَهَائِمِ إِلَّا ثَلَاثَةٌ، حِمَارُ بَلْعَمَ بْنِ بَاعُورَاءَ وَ ذِئْبُ یُوسُفَ وَ کَلْبُ أَصْحَابِ الْکَهْفِ.[6]

تدبر

1) «وَ تَحْسَبُهُمْ أَیْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیَمینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصیدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِراراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً»

خداوند متعال در این آیه (همانند آیه قبل) ابتدا حال و وضع آنان را در غار شرح می‌دهد که:

آنها به نحوی در خواب بودند که احتمال می‌دادی بیدارند؛ و در آن غار هر از چندی آنها را به راست و چپ حرکت می‌دادند و سگشان هم دم در غار نشسته بود؛

و بعد از ارائه این تصویر می‌فرماید: اگر بر آنها مشرف می‌شدی فرار می‌کردی و رعب تمام وجودت را در برمی‌گرفت.

درباره تصویری که از وضع آنان ارائه شد، بحث اغلب مفسران بیشتر ناظر است به اینکه:

احتمالا با چشم باز در خواب بوده‌اند که اگر کسی می‌دیدشان فکر می‌کرد بیدارند؛

جابجا کردنشان هم برای این بوده که بدنشان نپوسد.

در عین اینکه اینها می‌تواند معانی صحیحی برای آیه باشد، اما بعید به نظر می‌رسد که خداوند با اشاره به این جزئیات صرفاً همین نکات را مد نظر داشته است، بویژه که صِرف اینکه کسی با چشم باز بخوابد و در خواب غلت بزند و سگی هم دم در غار باشد، اموری نیست که بعدش بگویند اگر آنها را می‌دیدی، فرار می کردی و بشدت می‌ترسیدی.

امور دیگری هم در این آیه هست که می‌خواهد نشان دهد معنای عمیق‌تری هم مد نظر است:

اصلا چرا باید از آنها ترسید و فرار کرد؟

چرا از تعبیر «بر آنان اطلاع یابی» استفاده کرد و نه همانند آیه قبل از تعبیر «تری: ببینی» ؟

چرا این تعبیر را در ابتدای آیه نیاورد و نفرمود: اگر بر آنان اطلاع یابی آنان را بیدار گمان می‌کنی و از آنان فرار می‌کنی» بلکه ابتدا از «گمان می کردی که بیدارند در حالی که در خوابند» سخن گفت و بعد از توضیحاتی که درباره این سو و آن سو کردن آنها و وضع سگشان بیان کرد، آنگاه فرمود «اگر بر آنان اطلاع می‌یافتی می‌ترسیدی و ...»؛

چرا نفرمود می‌ترسیدی و فرار می کردی؛ بلکه فرمود فرار می کردی و می‌ترسیدی؟[7]

و ...

آیا می‌خواهد با این اشارات ما را متوجه واقعیتی دیگر کند؟ (جلسه قبل، تدبر1)


2) «وَ تَحْسَبُهُمْ أَیْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیَمینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصیدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِراراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً»

حکایت

ابن‌عباس گفته است: در یکی از جنگها به سمت روم با معاویه همراه بودم. به غاری رسیدیم که در آن اصحاب کهف بودند. معاویه گفت: کاش راه ما به سوی اینان باز شود و بدانان بنگریم. گفتم: چنین چیزی برای تو قرار داده نشده است چرا که کسی که از تو بهتر بود از این منع شد و خداوند متعال فرمود « اگر بر آنان اطلاع می‌یافتی مسلما گریزان از آنان روی برمی‌تافتی و از آنان آکنده از ترس می‌شدی.» اما معاویه گفت: از اینجا نمی‌روم مگر اینکه از وضع و حال اینها باخبر شوم. پس عده‌ای را مامور کرد و چون وارد غار شدند خداوند بادی فرستاد و آنها را بیرون کرد.

مجمع البیان، ج‏6، ص704[8]



[1] . و قرأ أهل الحجاز لملئت بالتشدید و الباقون بالتخفیف ...و قراءة الحسن و تقلبهم بفتح التاء و القاف و الباء و ضم اللام

[2] . و فی قراءة الجمهور وَ نُقَلِّبُهُمْ بالنون مزید اعتناء اللّه بهم حیث أسند التقلیب إلیه تعالى، و أنه هو الفاعل ذلک. و حکى الزمخشری أنه قرى‏ء و یقلبهم بالیاء مشدّدا أی یقلبهم اللّه. و قرأ الحسن فیما حکى الأهوازی فی الإقناع: و یقلبهم بیاء مفتوحة ساکنة القاف مخففة اللام. و قرأ الحسن فیما حکى ابن جنیّ: و تقلبهم مصدر تقلب منصوبا، و قال: هذا نصب بفعل مقدر کأنه قال: و ترى أو تشاهد تقلبهم، و عنه أیضا أنه قرأ کذلک إلّا أنه ضم الیاء فهو مصدر مرتفع بالابتداء قاله أبو حاتم، و ذکر هذه القراءة ابن خالویه عن الیمانی. و ذکر أن عکرمة قرأ و تقلبهم بالتاء باثنتین من فوق مضارع قلب مخففا

و حکى أبو عمرو الزاهد غلام ثعلب أنه قرى‏ء و کالئهم اسم فاعل من کلأ إذا حفظ، فینبغی أن یحمل على أنه الکلب لحفظه للإنسان. قیل: و یحتمل أن یراد بالکالئ الرجل على ما روی إذ بسط الذراعین و اللصوق بالأرض مع رفع الوجه للتطلع هی هیئة الریئة المستخفی بنفسه و قرأ أبو جعفر الصادق: و کالبهم بالباء بواحدة أی صاحب کلبهم، کما تقول لابن و تامر أی صاحب لبن و تمر.

و قرأ ابن وثاب و الأعمش: لَو اطَّلَعْتَ بضم الواو وصلا. و قرأ الجمهور: بکسرها، و قد ذکر ضمها عن شیبة و أبی جعفر و نافع

و قرأ ابن عباس، و الحرمیان، و أبو حیوة، و ابن أبی عبلة بتشدید اللام و الهمزة. و قرأ باقی السبعة بتخفیف اللام و الهمزة. و قرأ أبو جعفر و شیبة بتشدید اللام و إبدال الیاء من الهمزة. و قرأ الزهری بتخفیف اللام و الإبدال،

و تقدم الخلاف فی رُعْباً فی آل عمران. و قرأ هنا بضم العین أبو جعفر و عیسى

[3] . و قرئ «و یقلبهم» بالیاء و الضمیر للّه تعالى، و «تقلبهم» على المصدر منصوبا بفعل یدل علیه تحسبهم أی و ترى تقلبهم.

وَ کَلْبُهُمْ هو کلب مروا به فتبعهم فطردوه فأنطقه اللّه تعالى فقال: أنا أحب أحباء اللّه فناموا و أنا أحرسکم. أو کلب راع مروا به فتبعهم و تبعه الکلب، و یؤیده قراءة من قرأ: «و کالبهم» أی و صاحب کلبهم.

و قرئ «لو اطّلعت» بضم الواو.

و قرأ الحجازیان لَمُلِّئْتَ بالتشدید للمبالغة

و ابن عامر و الکسائی و یعقوب رُعباً بالتثقیل

[4] . در تفسیر قمی عبارت به گونه‌ای است که معلوم نیست این عبارات ادامه حدیث امام باقر ع است یا سخن خود علی بن ابراهیم. صاحب تفسیر برهان، ج3، ص620 آن را کلام خود وی قلمداد کرده اما مرحوم فیض در تفسیر صافی، ج3، ص235 و علامه مجلسی در بحارالانوار، ج14، ص425 آن را کلام امام قلمداد کرده‌اند و بر همین اساس این روایت نقل شد.

[5] . ناظر به این آیه روایت زیر هم در جامع الأخبار(للشعیری)، ص171 وارد شده است:

عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ الْعِبَادَ إِذَا نَامُوا خَرَجَتْ أَرْوَاحُهُمْ إِلَى سَمَاءِ الدُّنْیَا فَمَا رَأَتِ الرُّوحُ فِی سَمَاءِ الدُّنْیَا فَهُوَ الْحَقُّ وَ مَا رَأَتْ فِی الْمَنَامِ فَهُوَ الْأَضْغَاثُ. قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع یَقُولُ إِنَّ الْمَرْءَ إِذَا خَرَجَ رُوحُهُ فَإِنَّ رُوحَ الْحَیَوَانِیَّةِ بَاقِیَةٌ فِی الْبَدَنِ فَالَّذِی یَخْرُجُ مِنْهُ رُوحُ الْعَقْلِ وَ کَذَلِکَ هُوَ فِی الْمَنَامِ أَیْضاً قَالَ عَبْدُ الْغَفَّارِ الْأَسْلَمِیُّ یَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها إِلَى قَوْلِهِ أَجَلٍ مُسَمًّى فَلَیْسَ تُرَى الْأَرْوَاحُ کُلُّهَا تَصِیرُ إِلَیْهِ عِنْدَ مَنَامِهَا فَیُمْسِکُ مَا یَشَاءُ وَ یُرْسِلُ مَا یَشَاءُ فَقَالَ لَهُ أَبُو الْحَسَنِ ع إِنَّمَا یَصِیرُ إِلَیْهِ أَرْوَاحُ الْعُقُولِ فَأَمَّا أَرْوَاحُ الْحَیَاةِ فَإِنَّهَا فِی الْأَبْدَانِ لَا تَخْرُجُ إِلَّا بِالْمَوْتِ وَ لَکِنَّهُ إِذَا قَضَى عَلَى نَفْسٍ الْمَوْتَ فَقَبَضَ الرُّوحَ الَّذِی فِیهِ الْعَقْلُ وَ لَوْ کَانَتْ رُوحُ الْحَیَاةِ خَارِجَةً لَکَانَ بَدَناً مُلْقًى لَا یَتَحَرَّکُ وَ لَقَدْ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِهَذَا فِی کِتَابِهِ فِی أَصْحَابِ الْکَهْفِ حَیْثُ قَالَ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیَمِینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ أَ فَلَا تَرَى أَنَّ أَرْوَاحَهُمْ فِیهِمْ بِالْحَرَکَاتِ.

[6] با این حدیث مقایسه شود:

وَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنِ الْحَسَنِ [الْحُسَیْنِ‏] بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا ع أَنَّهُ أُعْطِیَ بَلْعَمُ بْنُ بَاعُورَاءَ الِاسْمَ الْأَعْظَمَ، فَکَانَ یَدْعُو بِهِ فَیُسْتَجَابُ لَهُ فَمَالَ إِلَى فِرْعَوْنَ فَلَمَّا مَرَّ فِرْعَوْنُ فِی طَلَبِ مُوسَى وَ أَصْحَابِهِ قَالَ فِرْعَوْنُ لِبَلْعَمَ ادْعُ اللَّهَ عَلَى مُوسَى وَ أَصْحَابِهِ لِیَحْبِسَهُ عَلَیْنَا فَرَکِبَ حِمَارَتَهُ لِیَمُرَّ فِی طَلَبِ مُوسَى وَ أَصْحَابِهِ فَامْتَنَعَتْ عَلَیْهِ حِمَارَتُهُ فَأَقْبَلَ یَضْرِبُهَا فَأَنْطَقَهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَتْ وَیْلَکَ عَلَى مَا تَضْرِبُنِی أَ تُرِیدُ أَجِی‏ءُ مَعَکَ لِتَدْعُوَ عَلَى مُوسَى نَبِیِّ اللَّهِ وَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ، فَلَمْ یَزَلْ یَضْرِبُهَا حَتَّى قَتَلَهَا وَ انْسَلَخَ الِاسْمُ الْأَعْظَمُ مِنْ لِسَانِهِ، وَ هُوَ قَوْلُهُ فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوِینَ وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ وَ هُوَ مَثَلٌ ضَرَبَهُ، فَقَالَ الرِّضَا ع فَلَا یَدْخُلُ الْجَنَّةَ مِنَ الْبَهَائِمِ إِلَّا ثَلَاثَةٌ حِمَارَةُ بَلْعَمَ وَ کَلْبُ أَصْحَابِ الْکَهْفِ وَ الذِّئْبُ وَ کَانَ سَبَبُ الذِّئْبِ أَنَّهُ بَعَثَ مَلِکٌ ظَالِمٌ رَجُلًا شُرْطِیّاً لِیُحْشِمَ قَوْماً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ یُعَذِّبَهُمْ وَ کَانَ لِلشُّرْطِیِّ ابْنٌ یُحِبُّهُ، فَجَاءَ ذِئْبٌ فَأَکَلَ ابْنَهُ فَحَزِنَ الشُّرْطِیُّ عَلَیْهِ‏ فَأَدْخَلَ اللَّهُ ذَلِکَ الذِّئْبَ الْجَنَّةَ لِمَا أَحْزَنَ الشُّرْطِی‏ (تفسیر القمی، ج‏1، ص248)

[7] . توضیح علامه طباطبایی درباره چرایی این جابجایی چنین است:

و قوله: «لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِراراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً» بیان أنهم و حالهم هذا الحال کان لهم منظر موحش هائل لو أشرف علیهم الإنسان فر منهم خوفا من خطرهم تبعدا من المکروه المتوقع من ناحیتهم و ملأ قلبه الروع و الفزع رعبا و سرى إلى جمیع الجوارح فملأ الجمیع رعبا،...

و ثانیا: الوجه فی ترتیب الجملتین: «لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِراراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً» و ذلک أن الفرار و هو التبعد من المکروه معلول لتوقع وصول المکروه تحذرا منه، و لیس بمعلول للرعب الذی هو الخشیة و تأثر القلب، و المکروه المترقب یجب أن یتحذر منه سواء کان هناک رعب أو لم یکن. فتقدیم الفرار على الرعب لیس من قبیل تقدیم المسبب على سببه بل من تقدیم حکم الخوف على الرعب و هما حالان متغایران قلبیان، و لو کان بدل الخوف من الرعب لکان من حق الکلام تقدیم الجملة الثانیة و تأخیر الأولى و أما بناء على ما ذکرناه فتقدیم حکم الخوف على حصول الرعب و هما جمیعا أثران للاطلاع على منظرهم الهائل الموحش أحسن و أبلغ لأن الفرار أظهر دلالة على ذلک من الامتلاء بالرعب. (المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏13، ص257)

[8] . و روى سعید بن جبیر عن ابن عباس قال غزوت مع معاویة نحو الروم فمروا بالکهف الذی فیه أصحاب الکهف فقال معاویة لو کشف لنا عن هؤلاء فنظرنا إلیهم فقلت له لیس هذا لک فقد منع ذلک من هو خیر منک قال الله تعالى «لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِراراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً» فقال معاویة لا أنتهی حتى أعلم علمهم فبعث رجالا فلما دخلوا الکهف أرسل الله علیهم ریحا أخرجتهم.

 


598) سوره کهف (18) آیه17 وَ تَرَی الشَّمْسَ إِذا طَلَعَتْ تَتَز

بسم الله الرحمن الرحیم

598) سوره کهف (18) آیه17 

وَ تَرَی الشَّمْسَ إِذا طَلَعَتْ تَتَزاوَرُ عَنْ کَهْفِهِمْ ذاتَ الْیَمینِ وَ إِذا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذاتَ الشِّمالِ وَ هُمْ فی‏ فَجْوَةٍ مِنْهُ ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُرْشِداً

ترجمه

و خورشید را می‌بینی هنگامی که طلوع ‌کند از غارشان راست را زیارت می‌کند؛ و هنگامی که غروب می‌کند از آنان در چپ جدا شود و آنان در فراخنایی از آن‌اند؛ این از آیات خداست؛ کسی را که خدا هدایت کند تنها اوست که «هدایت‌یافته» است؛ و کسی را که گمراه کند هرگز برایش ولیّ ارشادکننده‌ای نخواهی یافت.

نکات ترجمه

«تَزاوَرُ»

«تَزاوَرُ» فعل مضارع از باب تفاعل است و در اصل به صورت «تَتَزاوَرُ» بوده که حرف تاء ابتدای آن برای تخفیف افتاده است (شبیه «تَنَزّلُ» در سوره قدر/ آیه4)

ماده «زور» ظاهرا در اصل در دو معنای مختلف به کار رفته است: میل و انحراف؛ و قسمت بالای سینه؛

برخی اصلی‌ترین معنای این واژه را میل و عدول (انحراف از مسیر قبلی) دانسته‌اند و کوشیده‌اند اغلب کاربردهای این ماده را به همین معنا برگردانند. بر همین اساس گفته‌اند «زور» به معنای کذب و دروغ است چون از راه حق منحرف گردیده؛ و «تزویر» هم از همین باب است؛ و «زائر» را هم بدین جهت زائر نامیده‌اند که با زیارت شخص مورد نظر از دیگران عدول می‌کند و به سمت شخص مورد نظر متمایل می گردد؛ و معنای دوم این واژه (کاربرد آن در خصوص قسمت بالای سینه) را یک معنای متفاوتی دانستند که ربط چندانی به مشتقات مختلف این واژه ندارد و تنها کاربرد دیگر این ماده در این معنا را کلمه «زَوَر» به معنای شخص قوی و شدید معرفی کرده‌اند. (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص36)

در مقابل برخی مهمترین معنای این ماده را همین معنای «قسمت بالای سینه» دانسته، و گفته‌اند اصلا زیارت کردن یعنی سینه به سینه با شخصی مواجه شدن؛ و البته معنای دیگر این ماده همان میل و انحراف است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص387)

«تزاور» در این آیه را، به ویژه به خاطر اینکه با حرف «عن» همراه شده، اغلب افراد آن را به معنای «میل و انحراف از...» گرفته‌اند (مثلا: مفردات ألفاظ القرآن، ص387؛ أساس البلاغة، ص278؛ و ...)، در حالی که وقتی مستقلا از کلمه «تزاور» بحث کرده‌اند آن را به معنای زیارت همدیگر دانسته‌اند (مثلا: هم یتزاورون، و بینهم تزاوُر؛ أساس البلاغة، ص278؛ الطراز الأول ج8، ص55) و بعید نیست هر دو معنا را مستقلا در آیه بتوان مد نظر قرار داد.

این ماده جمعا 6 بار به کار رفته است که چهار بار آن همان «زور» به معنای انحراف از حق و سخن کذب و باطل است (وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ، حج/30؛ فَقَدْ جاؤُ ظُلْماً وَ زُوراً، فرقان/4؛ َ لا یَشْهَدُونَ الزُّورَ وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراماً، فرقان/72؛ لَیَقُولُونَ مُنْکَراً مِنَ الْقَوْلِ وَ زُوراً، مجادله/2) یکی صریحا در معنای «زیارت» کردن است (حَتَّی زُرْتُمُ الْمَقابِرَ، تکاثر/2) و یکی همین آیه است که بدان اشاره شد.

اختلاف قرائت

کلمه «تزاور» سه قرائت معروف (در قراءسبعه) و دو قرائت شاذ دارد:

«تَزاوَرُ» قرائت قراء کوفه (عاصم، حمزه و کسائی) و خلف (از قراء عشره)، و نیز قرائت اعمش و طلحه و ابن ‌أبی‌لیلی و و ابن مناذر، و خلف، و أبو عبید، و ابن سعدان، و محمد بن عیسی الأصبهانی، و أحمد بن جبیر الأنطاکی (از قراءات شاذه) است.

«تَزْوَرُّ» قرائت اهل شام (ابن‌عامر) و یعقوب (از قراء عشره) و نیز قرائت ابن أبی إسحاق، و قتادة، و حمید، (از قرائات شاذه) است؛

«تَزّاوَرُ» هم قرائت اهل مکه (ابن‌کثیر) و مدینه (نافع) و بصره (ابوعمرو) می‌باشد (که در این قرائت یکی از «ت»های «تتزاور» در «ز» ادغام شده است)

دو قرائت کمتر معروف عبارتند از:

«تَزْوارُّ» قرائت الجحدری، أبو رجاء، أیوب السختیانی، ابن أبی عبلة، جابر، و أیوب (همگی از قرائات شاذه) است

«تَزْوَئِرُّ» قرائت ابن مسعود، و أبو المتوکل است.

مجمع البیان، ج‏6، ص701[1]؛ البحر المحیط، ج‏7، ص151[2]

«تَقْرِضُهُمْ»[3]

ماده «قرض» را در اصل نوعی «قطع کردن» دانسته‌اند که در مورد قطع مکان و عبور کردن از آن نیز به کار می‌رود، مانند همین آیه (مفردات ألفاظ القرآن، ص667).

کلمه «مقراض: قیچی» بر همین اساس از این ماده ساخته شده؛ و قرض دادن (دادن مال به دیگری مشروط به اینکه آن را برگرداند) را هم از این جهت از این ماده دانسته‌اند که گویی شخص آن مال را از اموال خود قطع و جدا می‌کند، یا اینکه حاجت و نیاز نیازمند را با این کار قطع می‌کند (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص72)

در قرآن کریم این ماده جمعاً 13 بار به کار رفته که غیر از مورد استفاده‌اش در آیه حاضر، در بقیه موارد در معنای قرض دادن اصطلاحی می‌باشد.

«فَجْوَةٍ»

ماده «فجو» را در اصل به معنای وسعت و گستردگی چیزی و «فجوة» را به معنای فاصله و عرصه گسترده‌ای بین دو چیز باشد، دانسته‌اند (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص477؛ المصباح المنیر، ج‏2، ص46؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص34).

از این ماده فقط همین یک بار در قرآن کریم به کار رفته است.

حدیث

1) عبدالله بن فضل هاشمی می‌گوید: از امام صادق ع درباره این سخن خداوند عز و جل سوال کردم که «کسی را که خدا هدایت کند تنها اوست که «هدایت‌یافته» است؛ و کسی را که گمراه کند هرگز برایش ولیّ ارشادکننده‌ای نخواهی یافت.»

فرمودند: همانا خداوند تبارک و تعالی ظالمان را در روز قیامت از سرای کرامت خویش گمراه می‌کند و اهل ایمان و عمل صالح را به بهشتش هدایت می‌کند همان گونه که خداوند عز و جل فرمود «و خداوند ظالمان را گمراه می کند و خداوند آنچه بخواهد انجام می‌دهد» (ابراهیم/27) و نیز فرمود «همانا کسانی که ایمان آوردند و اعمال شایسته انجام دادند پروردگارشان آنان را با ایمانشان هدایت می‌کند، از پایین آنها رودها جاری است، در بهشت‌هایی سراسر نعمت.» (یونس/9)

التوحید (للصدوق)، ص241-242؛ معانی الأخبار، ص21

حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْوَرَّاقُ وَ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ السِّنَانِیُّ وَ عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِمْرَانَ الدَّقَّاقُ رَحِمَهُمُ اللَّهُ قَالُوا حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ أَحْمَدُ بْنُ یَحْیَی بْنِ زَکَرِیَّا الْقَطَّانُ قَالَ حَدَّثَنَا بَکْرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَبِیبٍ قَالَ حَدَّثَنَا تَمِیمُ بْنُ بُهْلُولٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ سُلَیْمَانَ الْبَصْرِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْفَضْلِ الْهَاشِمِیِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُرْشِداً» فَقَالَ:

إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی یُضِلُّ الظَّالِمِینَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ عَنْ دَارِ کَرَامَتِهِ وَ یَهْدِی أَهْلَ الْإِیمَانِ وَ الْعَمَلِ الصَّالِحِ إِلَی جَنَّتِهِ کَمَا قَالَ عَزَّ وَ جَلَ‏ «وَ یُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِینَ وَ یَفْعَلُ اللَّهُ ما یَشاءُ» وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ بِإِیمانِهِمْ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ»‏[4]


2) از امام باقر ع روایت شده است:

همانا قرآن شاهد حق است، و حضرت محمد ص قرارگاه آن است؛ پس هرکس سببی از سبب الهی برگیرد اسباب از او قطع نگردد و هرکس غیر از آن سببی برگیرد همراه با هر دروغگویی خواهد بود (1)؛

پس تقوای الهی در پیش گیرید که خداوند نشانه‌های دینتان و مناره‌های هدایتان را آشکار فرمود؛

پس در کارتان سستی نَوَرزید و دینتان را به مسخره‌ نگیرید که اعمالتان پوچ می‌شود و راهتان آشفته می‌گردد ... و از حزب شیطان نباشید که گمراه شوید؛ هلاک ‌شود آنکه مسیر هلاکت پیمود و زنده شود آنکه راه زندگی یافت؛ و برعهده خداوند است که [راه درست را برایتان] بیان کند؛ آن را برایتان بیان کرد پس هدایت را بپذیرید و از سخن عالمان حقیقی سود برید و کار به دست خداست؛ پس «کسی را که خدا هدایت کند تنها اوست که «هدایت‌یافته» است؛ و کسی را که گمراه کند هرگز برایش ولیّ ارشادکننده‌ای نخواهی یافت.»

المحاسن، ج‏1، ص268

عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنِی مُرْسَلًا قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع

إِنَّ الْقُرْآنَ شَاهِدُ الْحَقِّ وَ مُحَمَّدٌ ص لِذَلِکَ مُسْتَقَرٌّ فَمَنِ اتَّخَذَ سَبَباً إِلَی سَبَبِ اللَّهِ لَمْ یُقْطَعْ بِهِ الْأَسْبَابُ وَ مَنِ اتَّخَذَ غَیْرَ ذَلِکَ سَبَباً مَعَ کُلِّ کَذَّابٍ فَاتَّقُوا اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ أَوْضَحَ لَکُمْ أَعْلَامَ دِینِکُمْ وَ مَنَارَ هُدَاکُمْ فَلَا تَأْخُذُوا أَمْرَکُمْ بِالْوَهْنِ وَ لَا أَدْیَانَکُمْ هُزُؤاً فَتَدْحَضَ أَعْمَالُکُمْ وَ تُخْبِطُوا سَبِیلَکُمْ [وَ لَا تَکُونُوا أَطَعْتُمُ اللَّهَ رَبَّکُمْ اثْبُتُوا عَلَی الْقُرْآنِ الثَّابِتِ وَ کُونُوا فِی حِزْبِ اللَّهِ تَهْتَدُوا][5] وَ لَا تَکُونُوا فِی حِزْبِ الشَّیْطَانِ فَتَضِلُّوا یَهْلِکُ مَنْ هَلَکَ وَ یَحْیَا مَنْ حَیَّ وَ عَلَی اللَّهِ‏ الْبَیَانُ بَیَّنَ لَکُمْ فَاهْتَدُوا وَ بِقَوْلِ الْعُلَمَاءِ فَانْتَفِعُوا وَ السَّبِیلُ فِی ذَلِکَ إِلَی اللَّهِ فَـ«مَنْ یَهْدِهِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِی وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُرْشِداً.»[6]

پی‌نوشت

(1) ظاهرا این تعابیر درباره اسبابی که می‌ماند و اسبابی که قطع می‌شود، اشاره است به آیه 166 سوره بقره که در مورد کافران می‌فرماید که در قیامت اسباب و وسائلی که در زندگی‌شان بدان تکیه می‌کردند، از آنها قطع می گردد: إِذْ تَبَرَّأَ الَّذینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذینَ اتَّبَعُوا وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْباب‏.


3) ابن‌عباس روایت می‌کند که در زمان خلافت عمر عده ای از علمای یهود آمدند و سوالاتی از او پرسیدند که وی نتوانست آنها را پاسخ دهد و به حضرت علی ع ارجاعشان داد. آنها سوالات متعددی پرسیدند از جمله درباره اصحاب کهف و امیرالمومنین ع حکایت آنان را به تفصیل بیان فرمود. در فرازی از این توضیحات ایشان آمده است:

پس آن چوپان آنان را راهنمایی می‌کرد تا به بالای کوهی برد و در غاری آنان را فرود آورد که بدان «وصید» گفته می‌شد و در جلوی غار چشمه‌ها و درختان میوه بود؛ پس، از آن میوه ها خوردند و از آن آب نوشیدند و سیاهی شب همه‌جا را فراگرفت؛ و آنان به داخل غار پناه بردند؛ پس خداوند عز و جل به ملک‌الموت وحی فرمود که روح‌هایشان را دریافت کند و خداوند دو تن از فرشتگان را مامور کرد که آنان را از راست به چپ برگرداند و به ماموران خورشید دستور داد؛ پس [نور] خورشید از غارشان به سمت راست میل می‌کرد و از سمت چپ از آنان جدا می‌شد...

قصص الأنبیاء ع (للراوندی)، ص259؛ کشف الیقین فی فضائل أمیر المؤمنین ع (علامه حلی)، ص441؛ إرشاد القلوب (للدیلمی)، ج‏2، ص363

وَ عَنِ ابْنِ بَابَوَیْهِ حَدَّثَنَا أَبُو عَلِیٍّ مُحَمَّدُ بْنِ یُوسُفَ بْنِ عَلِیِّ الْمُذَکِّرُ حَدَّثَنَا أَبُو عَلِیٍّ الْحَسَنُ بْنِ عَلِیِّ بْنِ نَصْرٍ الطرسوسی حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ بْنِ قَرْعَةً الْقَاضِی بِالْبَصْرَةِ حَدَّثَنَا زِیَادٍ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ البکائی حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنِ إِسْحَاقَ حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنِ یَسَارٍ عَنْ عِکْرِمَةَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رُضَّ قَالَ: لَمَّا کَانَ فِی عَهْدِ خِلَافَةِ عُمَرَ أَتَاهُ قَوْمٌ مِنْ أَحْبَارِ الْیَهُودِ فَسَأَلُوهُ عَنْ أَقْفَالٍ السَّمَاوَاتِ مَا هِیَ وَ عَنْ مَفَاتِیحَ السَّمَاوَاتِ مَا هِیَ وَ عَنْ قَبْرِ سَارَ بِصَاحِبِهِ مَا هُوَ وَ عَمَّنْ أَنْذِرِ قَوْمِهِ لَیْسَ مِنْ الْجِنِّ وَ لَا مِنَ الْإِنْسِ وَ عَنْ خَمْسَةِ أَشْیَاءَ مَشَتْ عَلَی وَجْهِ الْأَرْضِ لَمْ یخلقوا فِی الْأَرْحَامِ وَ مَا یَقُولُ الدُّرَّاجِ فِی صِیَاحُهُ وَ مَا یَقُولُ الدِّیکِ وَ الْفَرَسِ وَ الْحِمَارِ وَ الضِّفْدِعِ وَ القنبر فَنَکَسَ عُمَرَ رَأْسَهُ. فَقَالَ یَا أَبَا الْحَسَنِ مَا أَرَی جوابهم إِلَّا عِنْدَکَ فَقَالَ لَهُمْ عَلِیٌّ ع‏...

فَلَمْ یَزَلْ الرَّاعِی یَسِیرُ بِهِمْ حَتَّی علاهم جَبَلًا فَانْحَطَّ بِهِمْ عَلَی کَهْفِ یُقَالُ لَهُ الوصید فَإِذَا بِفِنَاءِ الْکَهْفِ عُیُونِ وَ أَشْجَارِ مُثْمِرَةٍ فَأَکَلُوا مِنْ ثِمَارِهَا وَ شَرِبُوا مِنْ الْمَاءِ وَ جَنَّهُمُ اللَّیْلِ فأووا إِلَی الْکَهْفِ فَأَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَی مَلَکِ الْمَوْتِ بِقَبْضِ أَرْوَاحَهُمْ وَ وَکَّلَ اللَّهُ بِکُلِّ رَجُلَیْنِ مَلَکَیْنِ یقلبانهما مِنْ ذَاتَ الْیَمِینِ إِلَی ذَاتَ الشِّمَالِ وَ أَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَی خُزَّانُ الشَّمْسُ فَکَانَتْ تَتَزاوَرُ عَنْ کَهْفِهِمْ ذاتَ الْیَمِینِ وَ تَقْرِضُهُمْ ذاتَ الشِّمال‏...

تدبر

1) «وَ تَرَی الشَّمْسَ إِذا طَلَعَتْ تَتَزاوَرُ عَنْ کَهْفِهِمْ ذاتَ الْیَمینِ وَ إِذا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذاتَ الشِّمالِ وَ هُمْ فی‏ فَجْوَةٍ مِنْهُ ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُرْشِداً»

خداوند متعال در این آیه (و آیه بعد) حال و وضع آنان را در غار شرح می‌دهد که چگونه خورشید بر این غار می‌تابید و چگونه اینان از نور خورشید در امان بودند و این را از آیات خداوند معرفی فرموده است؛ و بعد تذکر داده که تنها کسی واقعا «هدایت‌یافته» است که خدا او را هدایت کند.

بحث اغلب مفسران درباره این آیه بیشتر ناظر است به اینکه تصویری از موقعیت جغرافیایی غار به دست آورند؛ اما دانستن این نکته واقعا چه آیه‌ای است که فرمود ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ؟ اینکه آنها بعد از سیصد و اندی سال زنده شدند قطعا یک آیه است اما اینکه خورشید از این سمت بر غارشان می‌تابید و از سمت دیگر غروب می‌کرد و نورش این گونه بر غارشان می‌افتد و آن گونه رخت برمی‌بست، چه نکته خاصی دارد؟

به علاوه در این بیان کلماتی قرار داده که سوالات بیشتری را یش می‌آورد که واقعا منظور خداوند از این بحث چه بوده است. مثلا آمدن و رفتن نور خورشید در هنگام طلوع و غروب را با تعابیر «تزاور» (که معنای اولیه‌اش زیارت کردن است) و «تقرض» (که معنای اصلی‌اش قطع کردن است) استفاده نمود؛ در یکی متعلق این فعل را غار آنها قرار داد (تزاور عن کهفهم) و در دیگری خودشان (تقرضهم)؛ و یا به جای یمین و شمال (راست و چپ) ، تعبیر ذات الیمین و ذات الشمال (دارای راست و دارای چپ) را مطرح کرد؛ و پس از این همه تفصیل درباره نحوه تابش نور خورشید بر این غار، از اینکه آنان در پهنه‌ای از آن بودند اشاره کرد و نفرمود پهنه‌ای غار، یا عرصه تابش نور خورشید یا ... ؛ و این در پهنه‌ای از آن بودن، حاوی چه نکته‌ای است؛ و ... . آیا می‌خواهد با این اشارات ما را متوجه واقعیتی دیگر کند؟

نویسنده کتاب «اصحاب کهف در آینه ولایت» کوشیده این خورشید را بر امام، و اصحاب کهف را بر شیعیان راستین امام، و ذات یمین و ذات شمال را بر اصحاب یمین و اصحاب شمال تطبیق کند، در عین حال که نمی توان با قاطعیت این احتمالات را رد کرد؛ اما برای قبول چنین احتمالی هم باید شواهدی جدی ارائه کرد و با صرف یک حدس نمی‌توان مطلبی را به قرآن کریم نسبت داد.

شاید یکی از فلسفه‌های وجود چنین تعابیری در قرآن کریم این باشد که به همین عجز خود در فهم قرآن کریم و جدایی‌ناپذیریِ قرآن و عترت، و از این رو، نیاز جدی به امامان موید از جانب خدا برای فهم قرآن پی ببریم و دریابیم که تنها کسی هدایت می‌شود و می‌فهمد که خدا دقیقا چه خواسته بگوید که خود خداوند، از طریقی که خود قرار داده، وی را هدایت کند؛ و کسی که خدا راهنمایی‌اش را عهده‌دار نشود هیچکس نمی‌تواند ارشاد او را عهده دار شود.


2) «مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ»

هدایت واقعی به دست خداست.

پس اگرچه ما باید تلاش خود را برای هدایت دیگران مبذول داریم؛ اما یادمان باشد که ما فقط زمینه‌سازیم نه بیشتر: إِنَّکَ لا تَهْدی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ: مسلّما تو نمی‏توانی هر کس را که خود دوست بداری هدایت کنی و لکن خداست که هر کس را بخواهد هدایت می‌کند.» (قصص/56)


3) «مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُرْشِداً»

هدایت واقعا و تنها و تنها در دست خداست؛

پس اگر کسی واقعا دلش می‌خواهد هدایت شود باید از صمیم قلب به خدا پناه ببرد؛ و بداند که اگر خدا هدایتش نکند و او را در گمراهی باقی بگذارد هیچکس و هیچکس نخواهد توانست اندکی کار او را برعهده گیرد (ولیّ) و یا حتی اندکی او را ارشاد کند (مرشد)


4) «مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُرْشِداً»

از تقابل بین «هدایت‌یافته الهی» و «کسی که هیچ سرپرست ارشادکننده‌ای ندارد» می‌توان فهمید که کسی هدایت می‌شود که خداوند سرپرستی او را برعهده گرفته و او را ارشاد می‌کند. این همان است که فرمود: «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور: خداوند سرپرست کسانی است که ایمان آوردند، آنها را از ظلمتها به سوی نور بیرون می‌آوَرَد (بقره/257)


[1] . قرأ ابن عامر و یعقوب تزور بتشدید الزای و قرأ أهل الکوفة «تَتَزاوَرُ» بالتخفیف و الباقون تزاور بتشدید الزای ... و فی الشواذ قراءة الجحدری تزوار

[2] . و قرأ الحرمیان، و أبو عمر و تَتَزاوَرُ بإدغام تتزاور فی الزای. و قرأ الکوفیون، و الأعمش، و طلحة، و ابن أبی لیلى، و ابن مناذر، و خلف، و أبو عبید، و ابن سعدان، و محمد بن عیسى الأصبهانی، و أحمد بن جبیر الأنطاکی بتخفیف الزای إذا حذفوا التاء. و قرأ ابن أبی إسحاق، و ابن عامر، و قتادة، و حمید، و یعقوب عن العمری: تزورّ على وزن تحمرّ. و قرأ الجحدری، و أبو رجاء، و أیوب السختیانی، و ابن أبی عبلة، و جابر، و ورد عن أیوب تزوار على وزن تحمارّ. و قرأ ابن مسعود، و أبو المتوکل: تزوئرّ بهمزة قبل الراء على قولهم ادهأمّ و اشعألّ بالهمز فرارا من التقاء الساکنین، و المعنى تزوغ و تمیل.

[3] . اختلاف قرائت:

و قرأ الجمهور: تَقْرِضُهُمْ بالتاء. و قرأت فرقة بالیاء أی یقرضهم الکهف (البحر المحیط، ج‏7، ص151)

[4] . در ادامه روایت آمده است:

قَالَ فَقُلْتُ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَ‏ وَ ما تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ‏  وَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ- إِنْ یَنْصُرْکُمُ اللَّهُ فَلا غالِبَ لَکُمْ وَ إِنْ یَخْذُلْکُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِی یَنْصُرُکُمْ مِنْ بَعْدِهِ‏  فَقَالَ إِذَا فَعَلَ الْعَبْدُ مَا أَمَرَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ مِنَ الطَّاعَةِ کَانَ فِعْلُهُ وِفْقاً لِأَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ سُمِّیَ الْعَبْدُ بِهِ مُوَفَّقاً وَ إِذَا أَرَادَ الْعَبْدُ أَنْ یَدْخُلَ فِی شَیْ‏ءٍ مِنْ مَعَاصِی اللَّهِ فَحَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى بَیْنَهُ وَ بَیْنَ تِلْکَ الْمَعْصِیَةِ فَتَرَکَهَا کَانَ تَرْکُهُ لَهَا بِتَوْفِیقِ اللَّهِ تَعَالَى ذِکْرُهُ وَ مَتَى خَلَّى بَیْنَهُ وَ بَیْنَ تِلْکَ الْمَعْصِیَةِ فَلَمْ یَحُلْ بَیْنَهُ وَ بَیْنَهَا حَتَّى یَرْتَکِبَهَا فَقَدْ خَذَلَهُ وَ لَمْ یَنْصُرْهُ وَ لَمْ یُوَفِّقْه‏.

[5] . عبارت داخل کروشه در متن محاسن فعلی هست اما در نقل قولی که مرحوم فیض در نوادر الأخبار فیما یتعلق بأصول الدین، ص33 و مرحوم مجلسی در  بحارالانوار، ج2، ص98 از این حدیث محاسن آورده‌اند وجود ندارد و لذا ما هم آن را داخل کروشه گذاشتیم و در ترجمه نیاوردیم.

[6] . در این روایت که در تفسیر فرات الکوفی، ص245 آمده است پیامبر ص نیز به همین آیه استناد می‌فرماید:

فُرَاتٌ قَالَ حَدَّثَنِی الْحَسَنُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ بَزِیعٍ مُعَنْعَناً عَنْ أَبِی أُمَامَةَ [الْبَاهِلِیِ‏] قَالَ: کُنَّا ذَاتَ یَوْمٍ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص جُلُوساً فَجَاءَنَا [أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ‏] عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع وَ اتَّفَقَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ [ص‏] قِیَامٌ فَلَمَّا رَأَى عَلِیّاً جَلَسَ فَقَالَ یَا ابْنَ أَبِی طَالِبٍ أَ تَعْلَمُ لِمَ جَلَسْتُ قَالَ اللَّهُمَّ لَا فَقَالَ [رَسُولُ اللَّهِ‏] ص خَتَمْتُ أَنَا النَّبِیِّینَ وَ خَتَمْتَ أَنْتَ الْوَصِیِّینَ فَحَقَّ اللَّهُ أَنْ لَا یَقِفَ مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ ع مَوْقِفاً إِلَّا وَقَفَ مَعَهُ یُوشَعُ بْنُ نُونٍ وَ إِنِّی أَقِفُ وَ تُوقَفُ وَ أُسْأَلُ وَ تُسْأَلُ فَأَعِدَّ الْجَوَابَ یَا ابْنَ أَبِی طَالِبٍ فَإِنَّمَا أَنْتَ عُضْوٌ مِنْ أَعْضَائِی تَزُولُ أَیْنَمَا زُلْتُ فَقَالَ عَلِیٌّ [ع‏] یَا رَسُولَ اللَّهِ فَمَا الَّذِی تُسْأَلُ حَتَّى أَهْتَدِیَ فَقَالَ یَا عَلِیُّ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَلَا مُضِلَّ لَهُ وَ مَنْ یُضْلِلْهُ فَلا هادِیَ لَهُ لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثَاقِی وَ مِیثَاقَکَ وَ أَهْلِ مَوَدَّتِکَ وَ شِیعَتِکَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ فِیکُمْ شَفَاعَتِی ثُمَّ قَرَأَ إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ هُمْ شِیعَتُکَ یَا عَلِیُّ.

 


597) سوره کهف (18) آیه16 وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما یَعْب

بسم الله الرحمن الرحیم

597) سوره کهف (18) آیه16 

وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ فَأْوُوا إِلَی الْکَهْفِ یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرفَقاً

ترجمه

و اکنون که کناره گرفتید از آنان و آنچه جز خدا می‌پرستند، پس به آن کهف پناه برید [تا] پروردگارتان از رحمتش بر شما بگستراند و برای شما از کارتان وضع خوشایندی فراهم آورد.[1]

نکات ترجمه

«اعْتَزَلَ»

ماده «عزل» در اصل به معنای «از جای خود به در شدن و به سویی متمایل شدن» است[2] (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص308) در جایی به کار می‌رود که شخصی از کاری که در جریان آن بوده جدا شود (وَ مَنِ ابْتَغَیْتَ مِمَّنْ عَزَلْتَ فَلا جُناحَ عَلَیْکَ) (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص118) و تعبیر «عزل کردن»  که در زبان فارسی به معنای برکنار کردن به کار می‌رود، از همین ماده است.

«اعْتِزَال» به معنای کناره گرفتن از چیزی است که می‌تواند کناره‌گیری جسمی یا روحی باشد (فَإِنِ اعْتَزَلُوکُمْ فَلَمْ یُقاتِلُوکُمْ،‏ نساء/90؛ وَ أَعْتَزِلُکُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ‏، مریم/48؛ فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ، بقرة/222) (مفردات ألفاظ القرآن، ص565)

«معزول» کسی است که او را از کاری برکنار کرده اند و این تعبیر در آیه «إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ‏» (شعراء/212) به معنای آن است که بعد از اینکه تمکن شنیدن داشتند اکنون از شنیدن ممنوع و محروم شده‌اند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص565)

«مَعْزِل» اسم مکان است و عبارت است از ناحیه و سمتی است که شخص از دیگران جدا شده و در آنجا قرار گرفته است (نادى‏ نُوحٌ ابْنَهُ وَ کانَ فی‏ مَعْزِلٍ؛ هود/42) (کتاب العین، ج‏1، ص354؛ مجمع البحرین، ج‏5، ص423)

ماده «عزل» و مشتقات آن جمعا 10 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

«اعْتَزَلْتُمُوهُمْ»

اعتزلتم (فعل ماضی) + و (حرف «م» در ضمیر متصل (تُم) هم می‌تواند ساکن تلفظ شود هم مضموم؛ اما اگر بعد از آن ضمیر بیاید حتما باید مضموم شود و به صورت اشباع خوانده شود و از این تلفظ «و» زاییده می‌شود. (سلم اللسان فی الصرف و النحو و البیان، ص168) + «هم» (ضمیر مفعولی)

«ما یَعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ»

«ما» در این عبارت سه وجه می‌تواند داشته باشد: (أنوار التنزیل (بیضاوی)، ج‏3، ص275[3]؛ التبیان فی إعراب القرآن، ص243[4])

الف. «ما» موصول (به معنای «الذی») و در این حالت عطف به ضمیر «هم» (مفعولِ اعتزلتم) است؛ که به همین معنا ترجمه شد «کناره گرفتید از آنان و از آنچه غیر از خدا می‌پرستند»

ب. «ما» مصدری (که فعل بعد از خود را به صورت مصدر درمی‌آورد» و ترجمه چنین می‌شود: «کناره گرفتید از آنان و عبادتشان مگر از عبادت خدا» [ظاهرا ناظر به این است که قوم آنان چون مشرک بودند هم خدا را می‌پرستیدند و هم غیر خدا را؛ و اصحاب کهف از آنان و از معبودهای غیرخدا کناره گرفتند، اما از پرستش خدا کناره نگرفتند]

ج. می‌توان آن را «ما» نافیه دانست و آنگاه این جمله، جمله معترضه‌ای از جانب خداوند باشد در مورد اصحاب کهف؛ و ترجمه چنین می‌شود: «و اکنون که کناره گرفتید از آنان - و آنان [= اصحاب کهف] جز خدا را نمی‌پرستند - ، پس پناه ببرید ...»

در میان ترجمه‌های موجود، ترجمه آیتی «ما» را مای نافیه گرفته، اما توجه نکرده که در این صورت، جمله، باید جمله معترضه شود؛ و چنین ترجمه کرده است: «اگر از قوم خود کناره جسته‏اید و جز خداى یکتا خداى دیگرى را نمى‏پرستید» که این ترجمه اشتباه است زیرا «یعبدون» را «تعبدون» ترجمه کرده است.

«فَاْوُوا»

فـ «فاء فصیحه» (و آن «فـ»ای است که برسر جمله ای وارد می‌شود که قبل از آن، جمله دیگری محذوف است و این فاء بر آن جمله محذوف دلالت می‌کند) + اِأوُوا (فعل امر از ماده «أوی» که ابتدایش همزه وصل می‌باشد و به دلیل اتصال به «ف» همزه وصل (اِ) خوانده نمی‌شود)

قبلا توضیح داده شده که ماده «أوی» را «در جایی جمع شدن» یا «به چیزی منضم شدن» دانسته‌اند و «مأوی» به مکانی گفته می‌شود که در آن گرد می‌آید و مستقر می‌شوند و در فارسی معادل کلمات قرارگاه و پناهگاه می‌باشد. البته ابن‌فارس بر این باور است که این ماده در معنای دومی هم به کار رفته و دلالت بر «شفقت و مهربانی ورزیدن» هم دارد.

(جلسه 540 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-51/)

«مِرفَقاً»

ماده «رفق» در اصل به معنای نرمخویی و با مدارا و ملاطفت برخورد کردن به کار می‌رود و نقطه مقابل «عنف» (مواجهه با شدت و خشونت) است. (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص418؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏4، ص186)

«رفیق» (حَسُنَ أُولئِکَ رَفیقاً؛ نساء/69) کسی است که این نرمخویی و ملاطفتش موجب جمع شدن بین تو و او گردیده است (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص418)

«مِرَفق» را به معنای آن چیزی که انسان بدان تکیه می‌زند و مایه رفق و صلاح انسان است دانسته‌اند (کتاب العین، ج‏5، ص149) و به آرنج نیز «مِرَفق» (جمع آن: مرافق) گفته می‌شود (فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَى الْمَرافِقِ؛ مائده/6) از این جهت که انسان با تکیه بر آن استراحت می‌کند (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص418)

و «ارتفق» تکیه کردن بر «مرفق» می‌باشد و بر همین اساس «مُرْتَفَق» اسم مکان است و به معنای مکانی است که شخص برای استراحت ( بر مرفق خود تکیه زدن) برگزیده است (ساءَتْ مُرْتَفَقاً ... حَسُنَتْ مُرْتَفَقاً؛ کهف/29 و 31) (اساس البلاغه، ص243؛ التحقیق، ج‏4، ص188)

برخی مانند اصمعی بر این گمان هستند که کلمه «مرفق» تنها به صورت «مِرَفق» تلفظ می‌شود؛ اما فراء و دیگران بر وی خرده گرفته‌اند که این کلمه به صورت «مَرفِق»‌ هم تلفظ می‌شود و البته وی احتمال داده که تلفظ دوم برای وقتی است که می‌خواهند بین معنای «وضعیت همراه با رفق» با معنای آرنج (که غالبا به صورت «مِرفَق» می‌آید) تفاوت بگذارند؛ و علاوه بر این به صورت «مَرفَق» هم تلفظ شده است (إعراب القرآن (نحاس)، ج‏2، ص290؛ التبیان فی إعراب القرآن، ص243) و گفته شده که وقتی با فتحه «م» است به معنای اسم مکان می‌باشد (الجامع لأحکام القرآن، ج‏11، ص368)[5]

ماده «رفق» و مشتقاتش جمعا 5 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

اختلاف قرائت[6] 

این کلمه در قرائت مشهور کوفه (عاصم، حمزه و کسائی) و بصره (ابوعمرو) و مکه (ابن‌کثیر) و روایت قالون از نافع (اهل مدینه) و برخی از قرائات شاذه (مانند قرائت طلحه و ابن‌ابی‌اسحاق) به همان صورت «مِرَفقاً» قرائت شده؛ اما در قرائت نافع (اهل مدینه) و ابن عامر (اهل شام) و ابوجعفر (از قراء عشره) و روایت أعشى و برجمی و جعفی از ابوبکر [= ابن‌عیاش، یکی از دو راوی عاصم، یکی از سه قاری کوفه] و روایت هارون از ابوعمرو (قاری بصره) به صورت «مَرفِقاً»‌ قرائت شده است. (مجمع‌البیان، ج6، ص699[7]؛ البحر المحیط، ج‏7، ص151[8]؛ الکامل المفصل فی القرائات الاربعة عشر، ص295)[9]

حدیث

1) امام کاظم ع در ضمن حدیثی طولانی فرمود:

ای هشام! صبر بر تنهایی علامت قوت عقل است؛ پس هر که از خدا خردمندى گرفت از اهل دنیا و کسانی که به دنیا متمایلند کناره گیرد و بدانچه نزد خداست تمایل ورزد و خدا مایه انس او در وحشت، همراه او در تنهایى، بی‌نیازکننده او در تنگی معیشت است، و بدون اینکه ایل و تباری داشته باشد او را به عزت می‌رساند...

اصول کافی، ج‏1، ص17

أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا رَفَعَهُ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَکَمِ قَالَ قَالَ لِی أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ع یَا هِشَام‏ ...

یَا هِشَامُ الصَّبْرُ عَلَى الْوَحْدَةِ عَلَامَةُ قُوَّةِ الْعَقْلِ فَمَنْ عَقَلَ عَنِ اللَّهِ اعْتَزَلَ أَهْلَ الدُّنْیَا وَ الرَّاغِبِینَ فِیهَا وَ رَغِبَ فِیمَا عِنْدَ اللَّهِ وَ کَانَ اللَّهُ أُنْسَهُ فِی الْوَحْشَةِ وَ صَاحِبَهُ فِی الْوَحْدَةِ وَ غِنَاهُ فِی الْعَیْلَةِ وَ مُعِزَّهُ مِنْ غَیْرِ عَشِیرَة...


2) ابن‌مسعود از پیامبر اکرم ص روایت کرده که فرمودند:

روزگاری بر مردم خواهد آمد که هیچ دینداری نمی‌تواند دینش را حفظ کند مگر کسی که از کوهی به کوه دیگر و از صخره‌ای به صخره دیگر پناه ببرد مانند روباهی که از شیر می گریزد.

گفتند: آن چه زمان خواهد بود؟

فرمود: زمانی که معیشت جز با انجام معصیت خدا به دست نمی‌آید ... در آن زمان هلاک انسان به دست والدینش است! و اگر آنها هلاکش نکنند، به دست همسر و فرزندانش! و اگر آنها هلاکش نکنند به دست نزدیکان و همسایگانش!

گفتند: چگونه چنین چیزی خواهد شد ای پیامبر خدا؟

فرمود: او را به خاطر تنگی معیشت ملامت و عیب‌جویی می‌کنند و به برآوردن درخواسته‌هایی وادارش می‌کنند [هزینه‌هایی را بر او تحمیل می‌کنند] که توان انجام آن [از راه حلال] را ندارد و این گونه او را به عرصه هلاکت می‌کشانند.

التحصین فی صفات العارفین، ص13؛ شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج‏10، ص47؛ مستدرک الوسائل، ج‏11، ص388

رُوِیَ عَنِ ابْنِ مَسْعُودٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: لَیَأْتِیَنَّ عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لَا یَسْلَمُ لِذِی دِینٍ دِینُهُ إِلَّا مَنْ یَفِرُّ مِنْ شَاهِقٍ إِلَى شَاهِقٍ وَ مِنْ حَجَرٍ إِلَى حَجَرٍ کَالثَّعْلَبِ بِأَشْبَالِهِ قَالُوا وَ مَتَى ذَلِکَ الزَّمَانُ قَالَ إِذَا لَمْ یَنَلِ الْمَعِیشَةَ إِلَّا بِمَعَاصِی اللَّهِ ...[10] إِذَا کَانَ ذَلِکَ الزَّمَانُ فَهَلَاکُ الرَّجُلِ عَلَى یَدَیْ أَبَوَیْهِ فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ أَبَوَانِ فَعَلَى یَدَیْ زَوْجَتِهِ وَ وَلَدِهِ فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ زَوْجَةٌ وَ لَا وَلَدٌ فَعَلَى یَدَیْ قَرَابَتِهِ وَ جِیرَانِهِ

قَالُوا وَ کَیْفَ ذَلِکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ؟

قَالَ یُعَیِّرُونَهُ لِضِیقِ الْمَعِیشَةِ وَ یُکَلِّفُونَهُ مَا لَا یُطِیقُ حَتَّى یُورِدُونَهُ مَوَارِدَ الْهَلَکَة.


3) از امام صادق ع روایت شده است:

اگر توانستید ناشناس بمانید چنین کنید؛ و بر تو چیزی نیست اگر که مردم تو را مدح نکنند و بر تو چیزی نیست اگر که نزد مردم مذموم باشی، اگر که نزد خداوند تبارک و تعالی ممدوح و پسندیده باشی ...

سپس فرمود: اگر توانستی از خانه‌ات [جز برای ضرورت] بیرون نیایی چنین کن؛ چرا در بیرون آمدن باید که مواظب باشی که غیبت نکنی و دروغ نگویی و حسد نورزی و ریا نکنی و خودنمایی نکنی و سستی نورزی...

الکافی، ج‏8، ص128

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ [وَ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ] عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ دَاوُدَ الْمِنْقَرِیِّ عَنْ حَفْصِ بْنِ غِیَاثٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

إِنْ قَدَرْتُمْ أَنْ لَا تُعْرَفُوا فَافْعَلُوا وَ مَا عَلَیْکَ إِنْ لَمْ یُثْنِ النَّاسُ عَلَیْکَ وَ مَا عَلَیْکَ أَنْ تَکُونَ مَذْمُوماً عِنْدَ النَّاسِ إِذَا کُنْتَ مَحْمُوداً عِنْدَ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى ... ثُمَّ قَالَ إِنْ قَدَرْتَ أَنْ لَا تَخْرُجَ مِنْ بَیْتِکَ فَافْعَلْ فَإِنَّ عَلَیْکَ فِی خُرُوجِکَ أَنْ لَا تَغْتَابَ وَ لَا تَکْذِبَ وَ لَا تَحْسُدَ وَ لَا تُرَائِیَ وَ لَا تَتَصَنَّعَ وَ لَا تُدَاهِنَ ...


4) امام سجاد ع در فرازی از صلوات شعبانیه می‌فرمایند:

خداوندا بر محمد و خاندان وی درود فرست، همانها که غاری امن هستند وفریادرس درماندگان ناتوان، و پناهگاه فراریان، و دستاویز چنگ‌زنندگان.

مصباح المتهجد، ج‏2، ص828

رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى الْعَطَّارُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ السَّیَّارِیِّ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مُجَاهِدٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ:

کَانَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع یَدْعُو عِنْدَ کُلِّ زَوَالٍ مِنْ أَیَّامِ شَعْبَانَ وَ فِی لَیْلَةِ النِّصْفِ مِنْهُ وَ یُصَلِّی عَلَى النَّبِیِّ ص بِهَذِهِ الصَّلَوَاتِ یَقُولُ:

... اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدِ الْکَهْفِ الْحَصِینِ وَ غِیَاثِ الْمُضْطَرِّ الْمُسْتَکِینِ وَ مَلْجَإِ الْهَارِبِینَ وَ عِصْمَةِ الْمُعْتَصِمِین.‏[11]

تدبر

1) «إِذْ قامُوا فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ... وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ فَأْوُوا إِلَی الْکَهْفِ یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرفَقاً»

اگر کسی بر سر باور توحیدی‌اش ایستاد و به خاطر  دینش از جامعه کناره‌گیری کرد، و به پناهگاه معینی پناه برد، رحمت ویژه خدا شاملش می‌شود و خدا طوری کارها بر وفق مراد وی («مرفقا»: با رفق و مدارا) مهیا می‌کند که نه در مخیله خودش می‌گنجد، نه در باور دیگران. (آنها که از جامعه کفر فرار کرده بودند، خوابیدند و 300 سال بعد در جامعه خداپرست بیدار شدند)


2) «وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ»

با اینکه اسلام دینی اجتماعی است اما جایی که انسان دینش در معرض تهدید جدی قرار می‌گیرد، کناره‌گیری و عزلت را می‌پذیرد (حدیث 2).

پس این کناره‌گیری مُجاز، کناره‌گیری از جامعه دنیامداران است، نه از هرجامعه‌ای (حدیث 1)


2) «وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ فَأْوُوا إِلَی الْکَهْفِ»

 فرمود «الکهف» و نفرمود: «کهفٍ». چرا؟

الف.‌ اگر کسی به خاطر دینش از جامعه کناره‌گیری کرد، حتما باید یک پناهگاه معینی داشته باشد که بدان پناه ببرد. شاید بدین جهت است که اهل بیت را «کهف حصین» خوانده‌اند (حدیث 4)

ب. ...


4) «وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ فَأْوُوا إِلَی الْکَهْفِ یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرفَقاً»

کسی که حفظ دینش برایش مهم باشد، ممکن است در جامعه تنها شود، اما خدا با رحمت ویژه‌اش عالم را بر وفق مراد او تنظیم خواهد کرد.


4) «وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ فَأْوُوا إِلَی الْکَهْفِ یَنْشُرْ لَکُمْ ...»

کسی که به خاطر خدا و حفظ دینش کاری خلاف روال جامعه انجام دهد، خدا ادامه راه را به او القا می‌کند.

(اصحاب کهف پیامبر نبودند، اما خودشان «فاووا الی الکهف» گفتند)


5) «یُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرفَقاً»

در آیه10 گفتند «وَ هَیِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً» و اکنون کسی که بقیه را خطاب قرار داده، ثمره کارشان را با تعبیر «وَ یُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرفَقاً» بیان می‌کند.

چرا به جای تعبیر «رَشَداً» تعبیر «مِرفَقاً» را آورد؟

الف. ممکن است راه رشد در ظاهر با دشواری‌هایی همراه باشد؛ اما رشد حقیقی انسان وضعیتی است که کاملا برای انسان با رفق و مدارا همراه است و در واقع خوشایند اوست.

ب. ...


6) «وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ فَأْوُوا إِلَی الْکَهْفِ یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ»

آنکه براى خدا قیام کند و با هجرت، دست از مسکن و جامعه‏ى خود بکشد، مشمول الطاف الهى مى‏شود. (تفسیر نور، ج‏7، ص149)


7) «وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ فَأْوُوا إِلَی الْکَهْفِ یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرفَقاً»

این آیه نشان می‌دهد هجرت و دوری گزیدن از جامعه کفر بسیار اهمیت دارد (مجمع البیان، ج‏6، ص701 )[12]؛

تا حدی که می‌توان گفت:

غارنشینى در فضاى توحید، بهتر از شهرنشینى در فضاى شرک است؛ و این سخن اصحاب کهف شبیه سخنان حضرت یوسف است که زندان را بر کاخ ترجیح داد و گفت: «رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنی‏ إِلَیْه: پروردگارا زندان را بیش از آنچه اینان مرا بدان می‌خوانند دوست دارم» (یوسف/33) (تفسیر نور، ج‏7، ص149)


[1] . این آیه قبلا در جلسه60 بحث شد (http://yekaye.ir/al-kahf-18-16/) اما از آنجا که بحث‌های آن زمان مختصرتر بود و نیز برای اینکه سیر بحث حفظ شود دوباره آن را امروز مورد بحث قرار می‌دهیم.

[2] . تنحیة و إمالة

[3] . وَ ما یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ عطف على الضمیر المنصوب، أی و إذ اعتزلتم القوم و معبودیهم إلا اللّه، فإنهم کانوا یعبدون اللّه و یعبدون الأصنام کسائر المشرکین. و یجوز أن تکون ما مصدریة على تقدیر و إذ اعتزلتموهم و عبادتهم إلا عبادة اللّه، و أن تکون نافیة على أنه إخبار من اللّه تعالى عن الفتیة بالتوحید معترض بین إِذِ و جوابه لتحقیق اعتزالهم.

[4] . «عکبری» (قرن7) معتقد است که در صورت اخیر، استثنای بعد از آن دو حالت پیدا می‌کند: استثنای منقطع و متصل، که مراد از کلام وی را متوجه نشدم. عین عبارت وی چنین است:

وَ ما یَعْبُدُونَ: فی «ما» ثلاثة أوجه:...و الثالث- أنها حرف نفی، فیخرج فی الاستثناء وجهان: أحدهما: هو منقطع.و الثانی- هو متّصل و التقدیر: و إذ اعتزلتموهم إلّا عبادة الله، أو و ما یعبدون إلا الله فقد کانوا یعبدون الله مع الأصنام، أو کان منهم من یعبد الله.

البته ممکن است مقصود وی  از « فیخرج فی الاستثناء وجهان» ناظر به کل حالتها باشد نه فقط ناظر به «ما» نافیه؛ شبیه آنچه ابوحیان نقل کرده است:

و ذکر أبو نعیم الحافظ عن عطاء الخراسانی أنهم کانوا یعبدون اللّه و یعبدون معه آلهة فاعتزلت الفتیة عبادة تلک الآلهة و لم یعتزلوا عبادة اللّه. و قال هذا أیضا الفرّاء، و منقطع إن کانوا لا یعرفون اللّه و لا یعبدونه لعدم اندراجه فی معبوداتهم. ... و قیل: وَ ما یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ کلام معترض إخبار من اللّه تعالى عن الفتیة أنهم لم یعبدوا غیر اللّه تعالى، فعلى هذا ما فیه و إِلَّا استثناء مفرغ له العامل. (البحر المحیط، ج‏7، ص151)

[5] . قرئ بکسر المیم و فتحها، و هو ما یرتفق به و کذلک مرفق الإنسان و مرفقه، و منهم من یجعل" المرفق" بفتح المیم [و کسر الفاء من الامر، و المرفق من الإنسان، وقد قیل: المرفق بفتح المیم «2»] الموضع کالمسجد وهما لغتان

[6] . این مورد هم هست که در متن نیاوردم:

فى مصحف عبد الله بن مسعود" وَ ما یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ". قال قتادة هذا تفسیرها. قلت: و یدل على هذا ما ذکره أبو نعیم الحافظ عن عطاء الخراسانی فی قوله تعالى:" وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ" قال: کان فتیة من قوم یعبدون الله و یعبدون معه آلهة فاعتزلت الفتیة عبادة تلک الآلهة و لم تعتزل عبادة الله. ابن عطیة: فعلى ما قال قتادة تکون" إِلَّا" بمنزلة غیر، و" ما" من قوله" وَ ما یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ" قی موضع نصب، عطفا على الضمیر فی قول" اعْتَزَلْتُمُوهُمْ". (الجامع لأحکام القرآن (قرطبی)، ج‏11، ص368)

[7] . قرأ أهل المدینة و ابن عامر و الأعشى و البرجمی عن أبی بکر مرفقا بفتح المیم و کسر الفاء و الباقون «مِرفَقاً» بکسر المیم و فتح الفاء.

[8] . و قرأ أبو جعفر و الأعرج و شیبة و حمید و ابن سعدان و نافع و ابن عامر و أبو بکر فی روایة الأعشى و البرجمی و الجعفی عنه، و أبو عمرو فی روایة هارون بفتح المیم و کسر الفاء. و قرأ ابن أبی إسحاق و طلحة و الأعمش و باقی السبعة بکسر المیم و فتح الفاء رفقا لأن جمیعا فی الأمر الذی یرتفق به و فی الجارحة حکاه الزجّاج و ثعلب. و نقل مکی عن الفراء أنه قال: لا أعرف فی الأمر و فی الید و فی کل شی‏ء إلّا کسر المیم، و أنکر الکسائی أن یکون المرفق من الجارحة إلّا بفتح المیم و کسر الفاء، و خالفه أبو حاتم و قال: المرفق بفتح المیم الموضع کالمسجد. و قال أبو زید: هو مصدر کالرفق جاء على مفعل. و قیل: هما لغتان فیما یرتفق به و إما من الید فبکسر المیم و فتح الفاء لا غیر، و عن الفراء أهل الحجاز یقولون مِرفَقاً بفتح المیم و کسر الفاء فیما ارتفقت به و یکسرون مرفق الإنسان، و العرب قد یکسرون المیم منهما جمیعا انتهى و أجاز معاذ فتح المیم و الفاء

[9] . اینکه اعمش (از قرائات شاذه) چگونه قرائت کرده در البحر المحیط، ج‏7، ص151 آن را در زمره کسانی که «مِرفَقا» قرائت کرده‌اند گذاشته (پاورقی قبلی) اما در الکامل المفصل فی القرائات الاربعة عشر، ص295 بعد از بردن اسامی نافع و ابن‌عامر و ابوجعفر گفته است «و وافقهم الاعمش»!

[10] . فَعِنْدَ ذَلِکَ حَلَّتِ الْعُزُوبَةُ قَالُوا یَا رَسُولَ اللَّهِ أَمَرْتَنَا بِالتَّزْوِیجِ قَالَ بَلَى وَ لَکِنْ

[11] . غیر از روایات فوق، در بحار الأنوار، ج‏67، ص108-111 روایاتی آمده درباب عزلت که موارد زیر کاملا با موضوع بحث تناسب دارد:

 

[12] . «وَ یُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرفَقاً» کلما ارتفقت فهو مرفق و قیل معناه و یصلح لکم من أمر معاشرکم ما ترتفقون به و فی هذا دلالة على عظم منزلة الهجرة فی الدین و على قبح المقام فی دار الکفر إذا کان لا یمکن المقام فیها إلا بإظهار کلمة الکفر و بالله التوفیق

 


596) سوره کهف (18) آیه15 هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُون

بسم الله الرحمن الرحیم

596) سوره کهف (18) آیه15

هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لَوْ لا یَأْتُونَ عَلَیْهِمْ بِسُلْطانٍ بَیِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَری‏ عَلَی اللَّهِ کَذِباً

ترجمه

اینان، قوم ما، آلهه‌ای برگرفته‌اند، چه شده که بر [حقانیت] آنها برهانی روشنگر نمی‌آورند؟! پس چه کسی ستمکارتر است از کسی که بر خدا دروغ بندد؟!

نکات ترجمه

«هؤُلاءِ قَوْمُنَا»

«هؤُلاءِ» مبتدا است و «قَوْمُنَا» بدل ویا عطف بیان برای آن است. (الجدول فی إعراب القرآن، ج‏15، ص151)

«بِسُلْطانٍ»

قبلا توضیح داده شد که ماده «سلط» در معنای قوت و قهر و غلبه به کار می‌رود، و نوعی سیطره یافتنی است که با قهر و غلبه همراه باشد و «سلطان» هم شخصی است که قاهر و مسلط است؛ و «سلطان» به معنای «حجت» و دلیل هم به کار می‌رود (مانند آیه حاضر) چون حجت و دلیل هم موجب غلبه و احاطه پیدا کردن بر قلب مخاطب می‌شود.

جلسه253  http://yekaye.ir/al-aaraf-7-33/

حدیث

1) امیرالمومنین ع در منطقه «حاضرین» هنگام بازگشت از صفین نامه‌ای خطاب به امام حسن ع نوشت که به وصیت‌نامه امیرالمومنین ع به امام حسن ع معروف شده است. در فرازی از این نامه آمده است:[1]

و بدان ای فرزندم؛ اگر برای پروردگارت شریکی بود حتما رسولانش نزد تو می‌آمدند و آثار مُلک و سلطنتش را می‌دیدی و کارها و صفاتش را می‌شناختی؛ ولیکن او خدایی واحد است همان گونه که خود توصیف فرموده، نه احدی در مُلکش با او درگیر شود و نه ابداً زوال پذیرد و همواره بوده است؛ اول است قبل از همه چیز بدون هیچ ابتدایی؛ و آخر همه چیز است بدون هیچ نهایتی؛ برتر از آن است که ربوبیتش به احاطه دل یا چشم ثابت شود ... .

نهج البلاغة، نامه31؛ تحف العقول، ص73[2]

و من وصیة له ع للحسن بن علی ع کتبها إلیه بحاضرین عند انصرافه من صفین‏

... وَ اعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّهُ لَوْ کَانَ لِرَبِّکَ شَرِیکٌ لَأَتَتْکَ رُسُلُهُ وَ لَرَأَیْتَ آثَارَ مُلْکِهِ وَ سُلْطَانِهِ وَ لَعَرَفْتَ أَفْعَالَهُ وَ صِفَاتِهِ وَ لَکِنَّهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ کَمَا وَصَفَ نَفْسَهُ لَا یُضَادُّهُ فِی مُلْکِهِ أَحَدٌ وَ لَا یَزُولُ أَبَداً وَ لَمْ یَزَلْ أَوَّلٌ قَبْلَ الْأَشْیَاءِ بِلَا أَوَّلِیَّةٍ وَ آخِرٌ بَعْدَ الْأَشْیَاءِ بِلَا نِهَایَةٍ عَظُمَ [أَنْ تُثْبَتَ‏] عَنْ أَنْ تَثْبُتَ رُبُوبِیَّتُهُ بِإِحَاطَةِ قَلْبٍ أَوْ بَصَرٍ ...


2) از امام باقر ع روایت شده است:

دین ندارد کسی که با اطاعت از شخصی که عصیان خدا را می‌کند دینداری می‌کند؛ و

دین ندارد کسی که با نسبت دروغ دادن امر باطل به خدا دینداری می‌کند؛ و

دین ندارد کسی که با انکار چیزی از آیات خدا دینداری می‌کند.

الکافی، ج‏2، ص373؛ الأمالی (للمفید)، ص309[3]

أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ الْعَلَاءِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع:

لَا دِینَ لِمَنْ دَانَ بِطَاعَةِ مَنْ عَصَى اللَّهَ وَ لَا دِینَ لِمَنْ دَانَ بِفِرْیَةِ بَاطِلٍ عَلَى اللَّهِ وَ لَا دِینَ لِمَنْ دَانَ بِجُحُودِ شَیْ‏ءٍ مِنْ آیَاتِ اللَّهِ.[4]

تدبر

1) «هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لَوْ لا یَأْتُونَ عَلَیْهِمْ بِسُلْطانٍ بَیِّنٍ...»

اصحاب کهف دوباره تاکید کردند که چرا این قوم ما که غیر خدا خدایان دیگری را می‌پرستند دلیل و برهان روشنی نمی‌آورند؛ و لحن قرآن، ستودن این منطق آنان است.

بسیاری از مفسران شیعه (مثلا: مجمع‌البیان، ج6، ص701[5]؛ کنز الدقائق، ج‏8، ص46[6]) و سنی (مثلا: البحر المحیط، ج‏7، ص150)[7] این آیه را دلیل و شاهدی دانسته‌اند بر اینکه در منطق قرآن، دینداری باید مبتنی بر دلیل باشد، و در اصول دین، تقلید سزاوار نیست؛ و اگر در اصل دین، ادعایی بیاید که فاسد باشد، ظلم و تهمت بر خداست.

نکته تخصصی دین‌شناسی

ضعف تفکر عقلی در مسیحیت تحریف‌شده به همراه کثرت شبهات، بتدریج کار بسیاری از ارباب کلیسا را بدانجا کشاند که ارتباط دین و عقل را انکار کنند و جریان «ایمان گرایی» را رقم بزنند: جریانی که معتقد بود ایمان آوردن هیچ نیازی به عقل و استدلال ندارد و حتی مدعی شوند روحیه استدلال‌طلبی خلاف اقتضای دینداری است!

در دهه‌های اخیر این تلقی از طریق برخی به‌اصطلاح روشنفکران در جامعه اسلامی نیز رواج یافت تا حدی که برخی به بهانه‌هایی مانند حفظ معنویت دین، درصدد مخالفت با رویکرد عقلی و استدلالی به دین برآمدند.

آیه حاضر و بسیاری از آیات دیگر قرآن کریم بخوبی نشان می‌دهد که اسلام مبنای دینداری را بر تعقل قرار داده است؛ و چنین ادعایی با منطق خود اسلام سازگار نیست. البته استدلالی ایمان آوردن به معنای آن نیست که شخص حتما قالب‌های استدلالی منطقی خاصی را باید بلد باشد؛ بلکه بسیاری از افراد با فطرت ساده خود استدلال و تعقل را می‌فهمند و در اینجا هم دغدغه اصحاب کهف این است که نباید «شطط» (نامربوط) گفت و بلکه باید «سلطان بیّن: استدلال آشکار و واضح» داشت.


2) «هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لَوْ لا یَأْتُونَ عَلَیْهِمْ بِسُلْطانٍ بَیِّنٍ ...»

یکی از بزرگ‏ترین دغدغه‏هاى مردان خدا، انحراف عقیدتى مردم است. (تفسیر نور، ج‏7، ص148)


3) «فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَری‏ عَلَی اللَّهِ کَذِباً»

دروغ، ظلم است و دروغگو ظالم، و کسى که به خدا دروغ بربندد، ظالم‏تر است. (تفسیر نور، ج‏7، ص148)


4) «لَوْ لا یَأْتُونَ عَلَیْهِمْ بِسُلْطانٍ بَیِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَری‏ عَلَی اللَّهِ کَذِباً»

بلافاصله بعد از اینکه گفتند «چه شده که بر [حقانیت] آنها برهانی روشنگر نمی‌آورند» نتیجه گرفتند «پس چه کسی ستمکارتر است از کسی که بر خدا دروغ بندد»؛ یعنی از اینکه ادعایی بدون دلیل در مورد خدا مطرح کرده‌اند نتیجه گرفتند که بر خدا دروغ بسته‌اند!

شاید بتوان نتیجه گرفت:

باور به یک مساله اساسی در اعتقادات، اگر بدون دلیل باشد، صرفاَ یک اشتباه نیست؛ بلکه مصداق دروغ‌ محسوب می‌شود.



[1] . فرازهای دیگری از آن در جلسه 313، حدیث3 http://yekaye.ir/al-hajj-22-8/ ؛ جلسه341، حدیث5 http://yekaye.ir/al-balad-90-12/ ؛ جلسه 415، حدیث1 http://yekaye.ir/al-anbiyaa-21-108/ و جلسه571، حدیث3 http://yekaye.ir/al-lail-92-11/  گذشت.

[2] . روایت تحف اندکی اختلاف دارد: ... وَ اعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّهُ لَوْ کَانَ لِرَبِّکَ شَرِیکٌ لَأَتَتْکَ رُسُلُهُ وَ لَرَأَیْتَ آثَارَ مُلْکِهِ وَ سُلْطَانِهِ وَ لَعَرَفْتَ صِفَتَهُ‏ وَ فِعَالَهُ وَ لَکِنَّهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ کَمَا وَصَفَ نَفْسَهُ لَا یُضَادُّهُ فِی ذَلِکَ أَحَدٌ وَ لَا یُحَاجُّهُ وَ أَنَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ أَنَّهُ أَجَلُّ مِنْ أَنْ یُثْبِتَ لِرُبُوبِیَّتِهِ بِالْإِحَاطَةِ قَلْبٌ أَوْ بَصَر...

[3] . در امالی، سند تا العلاء چنین است: أَخْبَرَنِی أَبُو غَالِبٍ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الزُّرَارِیُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنِی عَمِّی عَلِیُّ بْنُ سُلَیْمَانَ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ خَالِدٍ الطَّیَالِسِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی الْعَلَاءُ بْنُ رَزِینٍ ...

[4] . این دو حدیث هم در همین راستاست:

عَنْهُ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ سَیْفِ بْنِ عَمِیرَةَ عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ یَزِیدَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: أَنْهَاکَ عَنْ خَصْلَتَیْنِ فِیهِمَا هَلَکَ الرِّجَالُ أَنْهَاکَ أَنْ تَدِینَ اللَّهَ بِالْبَاطِلِ وَ تُفْتِیَ النَّاسَ بِمَا لَا تَعْلَم‏. (المحاسن، ج‏1، ص204؛ الکافی، ج‏1، ص42) این حدیث در جلسات248 و 502 گذشت.

عَنْهُ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی عُبَیْدَةَ عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ [سُخَیْلَةَ] قَالَ: سَمِعْتُ عَلِیّاً ع عَلَى مِنْبَرِ الْکُوفَةِ یَقُولُ أَیُّهَا النَّاسُ ثَلَاثٌ لَا دِینَ لَهُمْ لَا دِینَ لِمَنْ دَانَ بِجُحُودِ آیَةٍ مِنْ کِتَابِ اللَّهِ وَ لَا دِینَ لِمَنْ دَانَ بِفِرْیَةِ بَاطِلٍ عَلَى اللَّهِ وَ لَا دِینَ لِمَنْ دَانَ بِطَاعَةِ مَنْ عَصَى اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى (المحاسن، ج‏1، ص5)

[5] . «لَوْ لا یَأْتُونَ عَلَیْهِمْ بِسُلْطانٍ بَیِّنٍ» أی هلا یأتون على عبادتهم غیر الله بحجة ظاهرة و فی هذا ذم زجر للتقلید و إشارة إلى أنه لا یجوز أن یقبل دین إلا بحجة واضح

[6] . بِسُلْطانٍ بَیِّنٍ: ببرهان ظاهر، فإنّ الدّین لا یؤخذ إلّا به. و فیه دلیل على أنّ ما لا دلیل علیه من الدّیانات مردود، و أن التّقلید فیه غیر جائز

[7] . و فی ما ذکروه دلیل على أن الدّین لا یؤخذ إلّا بالحجة و الدعوى إذا لم یکن علیها دلیل فاسدة و هی ظلم و افتراء على اللّه و کذب بنسبة شرکاء اللّه

 


595) سوره کهف (18) آیه14 وَ رَبَطْنا عَلی‏ قُلُوبِهِمْ إِذْ قام

بسم الله الرحمن الرحیم

595) سوره کهف (18) آیه14 

وَ رَبَطْنا عَلی‏ قُلُوبِهِمْ إِذْ قامُوا فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً

28 صفر 1439

ترجمه

بر دلهایشان ثبات برقرار کردیم آنگاه که بپا خاستند و گفتند پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمین است هرگز غیر از او خدایی را نخوانیم که قطعا نامربوط گفته‌ایم اگر چنان کنیم.

تسلیت شهادت پیامبر اکرم ص و امام حسن ع

شهادت پیامبر اکرم (ص) و شهادت امام حسن مجتبی (ع) را بر تمامی مسلمانان تسلیت باد

اسلام، تا پیمبر اعظم رسیدن است               بعد از رسول بار ولایت کشیدن است ...

بِاللَّه قسم که باورمان شد پس از نبی            لب بستن و نشستن و غربت چشیدن است...

خانه‌نشینیِ تو، به محرابِ خون کِشد            سهمِ حسن ز  زهرِ جفا، سرکشیدن است

شاعر: محمد ژولیده

نکات ترجمه

«رَبَطْنا»

ماده «ربط» در اصل دلالت بر شدت و ثبات دارد (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص478) و یک نحوه «محکم بستن» است که چیزی را در وضعیتی که در آن است ثابت نگه دارد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏4، ص28)

«رَبْطُ الفرس» یعنی اسبها را در مکانی محکم بستن برای حفظ و نگهداری از آنها؛ و تعبیر «رِبَاط الخیل» (انفال/60) از همین باب است که به معنای «اسبان بسته و آماده برای کارزار» است و البته به مکانی که برای نگهداری اسبها آماده می‌شود نیز «رِبَاط» می‌گویند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص338)

«رابَطَ یُرابِط مُرَابَطَة» به معنای محافظت و نگهبانی به کار می‌رود که مخصوصا در مورد مرزبانان به کار می‌رود (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا؛ آل‌عمران/200) (مفردات ألفاظ القرآن، ص338) و برخی گفته‌اند که این کلمه بر مراتب مختلفی از ربط دلالت می‌کند، یک مرتبه‌اش ارتباط مردم با کسی است که وظیفه هدایت آنان را برعهده گرفته، یک مرتبه‌اش ارتباط بین خود مردم است که با هم پیوند داشته باشند و در مقابل دشمن صف واحدی باشند، و یک مرتبه‌اش هم آماده کردن تجهیزات دفاعی برای حفظ مرز جامعه از هجوم دشمن است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏4، ص28)

همچنین وقتی گفته می‌شود فلانی «رَابِطُ الجأش» است یعنی دلش قوی است [جأش به معنای قلب و نفس است] و تعابیری مانند «وَ رَبَطْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ»‏(لکهف/14) یا «لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى‏ قَلْبِها» (قصص/10) ویا «وَ لِیَرْبِطَ عَلى‏ قُلُوبِکُمْ»‏(أنفال/11) همگی در همین معنا به کار رفته‌اند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص339) و اینکه در تمام این موارد با حرف «علی» به کار رفته است می خواهد اشاره کند که این رباط (امر پیوند دهنده) کاملا بر آنها واقع شده و چنان آنها را ثابت کرده که هیچ تزلزلی در آنها راه پیدا نمی‌کند. ( التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏4، ص29)

ماده «ربط» و مشتقات آن تنها در همین 5 موردی که در بالا اشاره شد، در قرآن کریم به کار رفته است.

«شَطَطاً»

ماده «شطط» هم در مورد «دوری» و برای اشاره به «امر بعید» به کار می‌رود و هم برای نشان دادن متمایل شدن و انحراف از مسیر اصلی (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص166؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص454) چنانکه در تعبیر «فَاحْکُمْ بَیْنَنا بِالْحَقِّ وَ لا تُشْطِط» (ص/22) بخوبی این معنا معلوم می‌شود.

برخی گفته‌اند اصل آن در موردی است که چیزی در نقطه دوری از حد خود خارج شود. (مجمع البیان، ج‏6، ص700) و به تعبیر دیگر، متمایل شدن است از امری ثابت و جدا شدن از آن (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏6، ص59)

این ماده جمعا 3 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

حدیث

1) از امام باقر ع درباره این آیه «هرگز غیر از او خدایی را نخوانیم، که قطعا نامربوط گفته‌ایم، اگر چنان کنیم» فرمودند: یعنی در مورد خداوند جور کرده‌ایم اگر بگوییم که او شریکی دارد.

 تفسیر القمی، ج‏2، ص34

وَ فِی رِوَایَةِ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی قَوْلِهِ «لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً» یَعْنِی جَوْراً عَلَى اللَّهِ إِنْ قُلْنَا إِنَّ لَهُ شَرِیکا.


2) از امام صادق ع روایت شده است: همانا اصحاب کهف ایمان را مخفی نگه می‌داشتند و به کفر وانمود می‌کردند؛ پس به خاطر این وانمود کردن به کفر اجری عظیمتر بردند تا به خاطر مخفی داشتن ایمان!

و همچنین فرمودند: همانا اصحاب کهف ایمان را مخفی، و اظهار کفر نمودند؛ پس خداوند اجرشان را دو برابر داد.

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص323 و 321؛ قصص الأنبیاء علیهم السلام (للراوندی)، ص254

و عن الکاهلی عن أبی عبد الله ع قَالَ إِنَّ أَصْحَابَ الْکَهْفِ کانوا أَسَرُّوا الْإِیمَانَ وَ أَظْهَرُوا الْکُفْرَ فَکَانُوا عَلَی إجهار الکفر [إِظْهَارِهِمُ الْکُفْرَ] أَعْظَمَ أَجْراً مِنْهُمْ عَلَی الإسرار [إِسْرَارِهِمُ] الْإِیمَانَ.

 عن أبی بصیر عن أبی عبد الله ع قال إن أصحاب الکهف أسروا الإیمان و أظهروا الکفر، فآجرهم الله مرتین.

این احادیث نشان‌دهنده تقیه‌ای است که اصحاب کهف داشتند که احادیث1 و 2 جلسه591 نیز موید همین معناست.[1]


3) از امیرالمومنین ع روایت شده است:

کسی که «شططِ» او [انحرافش از مسیر یا گفتن سخنان نامربوط] زیاد شد عصبانیت و نارضایتی‌اش زیاد می‌شود.

تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص456

قال امیرالمومنین ع :

مَنْ کَثُرَ شَطَطُهُ کَثُرَ سَخَطُه‏.


4) از امیرالمومنین ع روایت شده است:

کسی که همتش شریف شد قیمتش بالا می‌رود.

تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص448

قال امیرالمومنین ع :

مَنْ شَرُفَتْ هِمَّتُهُ عَظُمَتْ قِیمَتُه‏


5) از امام صادق ع روایت شده است:

اصحاب کهف بیرون رفتند بدون اینکه [همدیگر را] بشناسند و قراری گذاشته باشند؛ هنگامی که به صحرا رفتند از همدیگر عهد و میثاق گرفتند: این از آن عهد گرفت و آن از این؛ سپس گفتند مطلبتان را آشکار کنید و آشکار کردند و دیدند همگی مرام واحدی دارند.

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص322؛ قصص الأنبیاء علیهم السلام (للراوندی)، ص253[2]

عَنْ أَبِی بَکْرٍ الْحَضْرَمِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

خَرَجَ أَصْحَابُ الْکَهْفِ عَلَی غَیْرِ مَعْرِفَةٍ وَ لَا مِیعَادٍ فَلَمَّا صَارُوا فِی الصَّحْرَاءِ أَخَذَ بَعْضُهُمْ عَلَی بَعْضٍ الْعُهُودَ وَ الْمَوَاثِیقَ فَأَخَذَ هَذَا عَلَی هَذَا وَ هَذَا عَلَی هَذَا ثُمَّ قَالُوا أَظْهِرُوا أَمْرَکُمْ فَأَظْهَرُوهُ فَإِذَا هُمْ عَلَی أَمْرٍ وَاحِد.

تدبر

1) «وَ رَبَطْنا عَلی‏ قُلُوبِهِمْ إِذْ قامُوا فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً»

کسی در میان قومی باشد که همگی مشرک، و منکر ربوبیت خداوند واحد باشند و در چنان جامعه‌ای روی پای خود بایستد و فقط خدا را بپرستد، نیازمند آن است که خداوند دلش را محکم و ثابت کرده باشد.

نکته تخصصی جامعه‌شناسی

تاثیر جامعه بر قبول و التزام به یک معرفت در افرادی که در آن جامعه زندگی می‌کنند، امری غیرقابل انکار است؛ با این حال، اراده انسان هیچگاه کاملا تعطیل نمی‌شود؛ و انسان‌های قوی‌همتی هستند که در برابر امواج سهمگین اجتماعی تسلیم نمی‌شوند؛ و اصلا اررشمندی انسانها در قبال چنین اراده‌هایی است. (حدیث4)

به نظر می‌رسد یکی از زوایایی که داستان اصحاب کهف را این اندازه مهم کرده (نبأ) این است که آنها در مقابل چنین انحراف گسترده‌ای در جامعه خود تسلیم نشدند. نگفتند: همه این طورند؛ مگر می‌شود ما طور دیگری باشیم؟

امروزه برخی گمان می‌کنند به خاطر تکثر فرهنگی‌ ناشی از گسترش ابزارهای ارتباطی، باورهای افراد کمتر تحت تاثیر فشارهای اجتماعی شکل می‌گیرد؛ در حالی که کسانی که با ماهیت رسانه‌های مدرن (از تلویزیون و ماهواره گرفته تا شبکه‌های اجتماعی مجازی) آشنا باشند بخوبی می‌فهمند که این گمان چه اندازه نادرست است. از سال‌ها پیش متفکران مکتب انتقادی فرانکفورت از پدیده‌ای به نام «صنعت فرهنگ»‌ سخن گفته‌اند که چگونه فرهنگ‌های مبتذلی را بر افراد جامعه تحمیل می‌کند و حتی به نحو کاذبی تنوع‌طلبی فرهنگی افراد را هم اشباع می‌نماید؛ تا حدی که چه‌بسا از برخی جهات می‌توان گفت پیروی کورکورانه از تحمیل‌های اجتماعی امروزه بسیار در سطوح مبتذل‌تری هم رواج پیدا کرده است و اموری مانند شیوع پدیده مد، سلبریتی و ستاره شدن افراد بی‌مایه، بازتعریف ضداخلاقی‌ترین رفتارها (مانند لواط و زناکاری) در رنگ و لعابی جدید (با نام‌هایی همچون همجنس‌گرایی و ازدواج سفید) و ترویج و دفاع از آنها به بهانه دفاع از حقوق بشر، و ... شواهدی بر این مدعاست.

در یک کلام،

اگر انسانی جوانمردانه اهل ایمان نشود و از خداوند افزونی هدایت نطلبد (آیه قبل)، و اگر خداوند دل را قوی نکند، معلوم نیست کسی را یارای ایستادن در برابر باورهای تحمیلی جامعه باشد.


2) «وَ رَبَطْنا عَلی‏ قُلُوبِهِمْ إِذْ قامُوا فَقالُوا ...»

درباره مراد از «قاموا فَقالُوا: برخاستند و گفتند»، در بین مفسران در مجموع دو نظر هست:

برخی اصرار دارند که به خاطر کلمه «قیام» این اشاره است به قیام آنها در مقابل پادشاه زمانشان، که محکم در مقابل او ایستادند و موحد بودن خود را اعلام کردند (مثلا: مجمع‌البیان، ج6، ص271)؛

و در مقابل عده‌ای معتقدند که آنها امر خود را مخفی نگه داشته بودند، چنانکه احادیث فراوانی درباره اینکه آنها بشدت اهل تقیه بودند و ایمانشان را مخفی می‌کردند (مثلا حدیث2)‌ وارد شده است؛ و منظور از این قیام، قیام شبانه آنها برای عبادت خداوند است (مثلا: تفسیر الصافی، ج3، ص234)

اما به نظر می‌رسد می‌توان بین این دو سخن را جمع کرد؛ بدین معنا که آنها سالها مخفیانه به عبادت خداوند واحد قیام می‌کردند؛ ولی در یک موقعیت این اقدامشان را آشکار کردند و به همین جهت تحت تعقیب قرار گرفتند و به غار پناه بردند؛ چنانکه برخی از مفسران تاکید کرده‌اند که شروع کلام با تعبیر «وَ رَبَطْنا عَلی‏ قُلُوبِهِمْ: بر دلهایشان ثبات برقرار کردیم» چندان با مخفی ماندن کارشان سازگار نیست بلکه نشان می‌دهد آنان کارشان را نهایتا علنی کردند در عرصه‌ای که دلها می‌لرزد و توان ایستادن ندارد. (المیزان، ج13، ص252)

این مطلب هم در برخی احادیث آمده است که آنان چنان کارشان مخفی بود که آشنا شدنشان با مرام همدیگر در بیرون از شهر و بدون قرار قبلی بود (حدیث5)[3] نیز منافاتی با سخن فوق ندارد زیرا در این احادیث نیامده که آنان همانجا راهی غار شدند، بلکه این ممکن است اولین آشنایی آنها بوده باشد و سپس با همین آشنایی در مقابل پادشاه زمان خود قیام کرده باشند و بعد به غار پناه برده باشند.


3)  «إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ ... وَ رَبَطْنا عَلی‏ قُلُوبِهِمْ إِذْ قامُوا فَقالُوا ...»

قیام در برابر ستمگر، نیاز به ایمانى استوار و دلى مطمئن دارد. (تفسیر نور، ج‏7، ص147)


4) «رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً»

با اینکه دو جمله فوق بسیار معنایشان شبیه همدیگر است چرا به گفتن «رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»‌ بسنده نکردند و ادامه دادند «لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً»؟

الف. [تا معلوم شود] ثمره‏ى توحید در ربوبیّت، توحید در بندگى است.  (تفسیر نور، ج‏7، ص147)

ب. جمله اول اثباتی است و جمله دوم سلبی؛ و زمانی واقعا اقدام اثباتی انجام می‌شود و خداپرستی واقعی حاصل می‌گردد که با اقدامی سلبی همراه شود و غیر او پرستیده نشود. به تعبیر دیگر، تولّای حق، حتما باید همراه با تبرّای از باطل باشد.

ج. این هم تاکید مطلب قبلی است و هم نفی خدایانی که بت‌پرستان در فوق ارباب انواع معتقد بودند مانند برهما و سیوا و شنو که برهماییان و بوداییان می‌پرستند. (المیزان، ج13، ص251)

توضیحی تخصصی در خصوص بت‌پرستی

شاید بتوان مقصود علامه طباطبایی در تعبیر فوق را چنین شرح داد که:

چه‌بسا تعبیر «من دونه» اشاره به نکته ظریفی در بارورهای مشرکین باشد؛ و آن اینکه اغلب مشرکان خدای واحد به معنای مبدأ کل عالم را قبول دارند اما در عین حال او را دسترسی‌ناپذیر می‌دانند و معتقدند که او کار عالم را به یک عده آلهه واگذار کرده است و خودش کاری به کار عالَم ندارد (در واقع، آنها گمان می‌کنند فرشتگان نقش مستقلی در عالم دارند و از این رو باید آنان را به عنوان آلهه پرستید). آنگاه در اینجا «من دونه» نه به معنای «غیر از او»، بلکه شاید به معنای دقیق لغوی‌اش یعنی (پایین‌تر از او)‌ است؛ و با این تعبیر می‌‌خواهند بگویند که ما چنین خدایان پایین‌تر از خدای واحد را هم قبول نداریم.


5) «فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً»

چرا بعد از اینکه گفتند پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمین است و غیر او را نمی‌خوانیم، این جمله را گفتند که «قطعا نامربوط گفته‌ایم اگر چنان کنیم.»

الف. «شطط» به معنای تجاوز از حدی است که غلوآمیز باشد؛ و می‌خواهند علاوه بر تاکید مضمون قبل، تذکر دهند که خواندن غیر خدا، مصداق تجاوز دادن مخلوق از حد خود بوده است. (المیزان، ج13، ص251)

ب. شاید می‌خواهند نشان دهند که یک مومن واقعی یک انسان بشدت منطقی است؛ و تنها و تنها بر اساس عقل و منطق صحیح زندگی می‌کند: ما غیر خدا را نمی‌خوانیم زیرا این یک سخن نامربوط و خارج از حد و فضای صحیح است.

ج. ...



[1] . همچنین است این دو حدیث در قصص الأنبیاء علیهم السلام (للراوندی)، ص253 و254

وَ بِالْإِسْنَادِ الْمَذْکُورِ عَنْ ابْنِ أُورَمَةَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْحَضْرَمِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ یَحْیَى الْکَاهِلِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ أَصْحَابَ الْکَهْفِ کَذَبُوا فَآجَرَهُمُ اللَّهِ وَ صَدَقُوا فَآجَرَهُمُ اللَّهِ

وَ عَنِ ابْنِ أُورَمَةَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ فُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ أَصْحَابَ الْکَهْفِ کَذَبُوا الْمَلِکِ فَأَجْرَوُا وَ صَدَقُوا فَأَجْرَوُا.

[2] . سند راوندی کاملتر است اما عباراتش اندکی تفاوت دارد:

وَ بِالْإِسْنَادِ الْمَذْکُورِ عَنْ ابْنِ أُورَمَةَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْحَضْرَمِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ یَحْیَی الْکَاهِلِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ خَرَجَ أَصْحَابِ الْکَهْفِ عَلَی غَیْرِ مِیعَادُ فَلَمَّا صَارُوا فِی الصَّحْرَاءِ أَخَذَ هَذَا عَلَی هَذَا وَ هَذَا عَلَی هَذَا الْعَهْدِ وَ الْمِیثَاقِ ثُمَّ قَالوا أَظْهَرُوا أَمَرَکُمْ فاظهروه فَإِذَا هُمْ عَلَی أَمْرٍ وَاحِدٍ

[3] . البته در برخی احادیث به نظر می‌رسد که اینها با هم قبلا در همان قصر هم آشنایی داشته‌اند. مثلا در ضمن حکایت مفصل آنان که در روایتی از امیرالمومنین ع آمده است در فرازی از یکی از نقل‌های این روایت (التحصین لأسرار ما زاد من کتاب الیقین، ص648) آمده است:

فَقَالُوا یَا تملیخا إِنَّ الْأَمْرَ کَمَا ذَکَرْتَ وَ الْفِکْرَةَ مَا فَکَّرْتَ مَا دَقْیُوسُ إِلَّا عَاصٍ وَ کَافِرٌ بِإِلَهِ الْخَلْقِ أَجْمَعِینَ مَا الْإِلَهُ إِلَّا خَالِقُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ.

فَقَالَ تملیخا فَکَیْفَ الْحِیلَةُ بِالْکُفْرِ بِهِ فَالطَّاعَةُ لِإِلَهِ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ؟

فَقَالُوا لَا نَعْلَمُ وَ الرَّأْیُ رَأْیُکَ.

فَقَالَ تملیخا لَا أَرَى لِنَفْسِی وَ نَفْسِکُمْ إِلَّا الْفِرَارَ مِنْ دَقْیُوسَ الْکَافِرِ إِلَى إِلَهِ السَّمَاءِ الَّذِی خَلَقَنَا وَ خَلَقَهُ.

فَقَالُوا نِعْمَ الرَّأْیُ مَا رَأَیْتَ.

فَبَاتُوا تِلْکَ اللَّیْلَةَ فَلَمَّا کَانَ نِصْفُ اللَّیْلِ قَالَ تملیخا إِخْوَانِی قُومُوا إِلَى عِبَادَةِ رَبِّکُمْ فَـ«قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً» وَ جَعَلُوا یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بَقِیَّةَ لَیْلَتِهِمْ حَتَّى أَصْبَحُوا.

فَلَمَّا أَصْبَحُوا رَکِبُوا خُیُولَهُمْ وَ خَرَجُوا هُرَّاباً مِنْ دَقْیُوسَ الْکَافِرِ مُتَثَابِتِینَ عَنْ ثَلَاثَةِ أَمْیَالٍ مِنَ الْمَدِینَةِ.

شاید یک نحوه جمع بین این دو دسته روایات شبیه کاری باشد که در سریال تلویزیونی «مردان آنجلس» انجام شد که آنها را دو دسته کرد. عده‌ای که از قبل با هم آشنا شده بودند و عده‌ای که بعدا با اینها آشنا شدند.

 


594) سوره کهف (18) آیه13 نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُمْ بِا

بسم الله الرحمن الرحیم

594) سوره کهف (18) آیه13 

نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدی

ترجمه

ما واقعه آنان را به حق بر تو حکایت ‌کنیم؛ همانا آنان‌اند جوانمردانی که به پروردگارشان ایمان آوردند و به آنان هدایتی افزودیم.

نکات ترجمه

«نَقُصُّ»

قبلا بیان شد که ماده «قصص» است که اصل این ماده دلالت دارد بر «تتبع و پیگیری چیزی»، چنانکه وقتی مادر موسی وی را به دریا می‌اندازد و می‌خواهد به دخترش سفارش کند که وی را تعقیب کند و کار وی را پیگیری کند تعبیر «قُصِّیه‏» به کار می‌برد. (قصص/11)؛ و اخبار طولانی را «قصص» گویند چون مطالبش در پی هم می‌آید، و نیز ممکن است وجه تسمیه‌اش از این جهت باشد که خبر از اموری است که آنها در پی هم واقع شده‌اند.

(جلسه255 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-35/)

«نَبَأَهُمْ»

قبلا توضیح داده شد که ماده «نبأ» در اصل به معنای «انتقال چیزی از جایی به جای دیگر» می‌باشد که بر همین اساس در مورد «خبر» دادن هم به کار رفته است و البته نه هر خبری، بلکه خبری که سه شرط داشته باشد: مهم باشد، دارای فایده زیاد باشد و به طوری باشد که انسان بر اثر شنیدن آن، یقین یا گمان قوی پیدا کند. و در تفاوت «نبأ» و «خبر»، علاوه بر این نکته، گفته‌اند که خبر را می‌توان در جایی که مخاطب درباره مطلب اطلاع دارد به کار برد، اما نبأ حتما در جایی است که انسان علم ندارد، و «نبأ» حتما درباره خبر بسیار مهم است و به همین جهت است که به پیامبر «نبی» گویند.

(جلسه 188 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-40/)

«فِتْیَةٌ»

ماده «فتی» [یا «فتو»] در اصل بر دو معنای مختلف دلالت دارد:

یکی معنای شادابی و طراوت است، که به جوان شاداب «فتی» (سَمِعْنا فَتًى یَذْکُرُهُمْ یُقالُ لَهُ إِبْراهیمُ، انبیاء/60؛ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ، یوسف/30) گویند؛ که مثنای آن «فَتَیان» (وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَیانِ؛ یوسف/36) می‌باشد و جمع آن «فِتْیَة» (کهف/13) و «فِتْیَان» (یوسف/62) است؛ و به دختر جوان «فَتَاة» گفته می‌شود که جمع آن «فَتَیات» (فَتَیاتِکُمُ الْمُؤْمِنات‏؛ نساء/25) است. (معجم مقاییس اللغة، ج‏4، ص474؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص625)

و معنای دیگر این ماده «تبیین حکم» است (معجم مقاییس اللغة، ج‏4، ص474) و در این معنا، کلمات «فُتْیا» و «فَتْوَى» به معنای پاسخِ یک حکم مشکل است (مفردات ألفاظ القرآن، ص625). در این معنا در قرآن کریم تنها به صورت فعل به کار رفته است: یا در باب استفعال (استفتاء: فتوا گرفتن، طلب فتوا کردن) ویا در باب إفعال (إفتاء: فتوا دادن) (یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ‏؛ نساء/176)

برخی خواسته‌اند بین این دو معنا جمع کنند و گفته‌اند اصل این ماده به معنای «امر بالغ تام» است که به «حکم تام حق» فتوی گویند و به جوان بالغ و تام هم «فتی» گویند. (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص28)

کلمه «فتی» ( و نیز «فَتَاة») گاه به نحو کنایه‌ای در مورد غلام (وَ قالَ لِفِتْیانِهِ اجْعَلُوا بِضاعَتَهُمْ فی‏ رِحالِهِم‏؛ یوسف/62) و کنیز (وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَى الْبِغاء؛ نور/33) هم به کار می‌رود. (مفردات ألفاظ القرآن، ص625)

چنانکه از توضیحات فوق معلوم شد بین کلمه «فتی» و «شاب: جوان» تفاوتی هست و «فتی« بار معنایی مثبت‌تری دارد که شاید معادل مناسبی برای آن «کلمه: جوانمرد» باشد چنان که کلمه «فتوت»[1] به معنای «جوانمردی» به کار می‌رود و در احادیث هم بر اینکه «فتی» بودن لزوما به سن نیست اشاره شده است (حدیث1 در ادامه خواهد آمد)

از ماده «فتی» [یا «فتو»] و مشتقات آن جمعاً 21 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

«تَفْتَؤُا»

تذکر این نکته لازم است که وقتی بعد از «فتـ» به جای حرف عله («ی» یا «و»)، همزه (ء) بیاید (فتئ)، ماده دیگری درست می‌شود که با ماده «فتی» متفاوت است و به معنای همواره کاری را ادامه دادن (ما زال) می‌باشد (تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْکُرُ یُوسُفَ‏، یوسف/85) (مفردات، ص625؛ معجم مقاییس، ج‏4، ص474)

و از ماده «فتأ» تنها همین یکبار در قرآن کریم به کار رفته است.

 

«زِدْناهُمْ هُدی»

«هُم» مفعول اول، و «هدیً» را می‌توان مفعول دوم و یا تمییز دانست (إعراب القرآن و بیانه، ج‏5، ص548)


حدیث

1) روایت شده است که امام صادق ع از شخصی پرسید: «فتی» نزد شما به چه معناست؟

گفت: جوان.

فرمود: نه، فتی، مومن است؛ همانا اصحاب کهف سالخورده بودند ولی خداوند عز و جل به خاطر ایمانشان آنان را «فتی» نامید.

الکافی، ج‏8، ص395

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ رَفَعَهُ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لِرَجُلٍ مَا الْفَتَی عِنْدَکُمْ؟

فَقَالَ لَهُ الشَّابُّ

فَقَالَ لَا الْفَتَی الْمُؤْمِنُ إِنَّ أَصْحَابَ الْکَهْفِ کَانُوا شُیُوخاً فَسَمَّاهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِتْیَةً بِإِیمَانِهِمْ.[2]


و گفته‌اند شقیق بلخی (یکی از صوفیه)‌ از امام صادق ع پرسید: «فتوت» چیست؟

امام ع فرمود: شما چه می‌گویید؟

گفت: اینکه وقتی به ما بدهند شکر گوییم و وقتی ندهند صبر کنیم.

فرمود: سگان مدینه هم همین طورند؛ ولیکن بگو: اگر به ما دادند ایثار کنیم و اگر ندادند شکر گوییم.

شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج‏11، ص217

سأل شقیق البلخی جعفر بن محمد الصادق ع عن الفتوة؟

فقال ما تقول أنت؟

قال إن أعطینا شکرنا و إن منعنا صبرنا

قال إن الکلاب عندنا بالمدینة هذا شأنها و لکن قل إن أعطینا آثرنا و إن منعنا شکرنا.


2) سدیر صراف (صیرفی) می گوید: به امام صادق ع عرض کردم: حدیثی از حسن بصری شنیده‌ام که اگر درست باشد باید بگویم که انا لله و انا الیه راجعون!

فرمود: آن چیست؟

گفت: به من گفته‌اند که حسن بصری می‌گوید: « کسی که شغلش صرافی است اگر حرارت خورشید مغزش را به جوش آورد دیواری بر او سایه نخواهد افکند؛ و اگر از شدت عطش کبدش ریش‌ریش شود از هیچ خانه ای آبی به او داده نشود» در حالی که این شغل من و راه کسب درآمدم است؛ و گوشت و خونم با [درآمد حاصل از] آن روییده و حج و عمره‌ام را از [درآمد حاصل از] آن بجا آورده‌ام.

حضرت به زمین نشست و فرمود: حسن بصری دروغ گفت؛ تو به مساوات بگیر و به مساوات بده [= هنگام صرافی کردن و تبدیل کردن پولها رعایت انصاف را بکن] و هنگامی هم که وقت اذان شد، آنچه در دستت است به زمین بگذار و برای نماز بلند شو؛ آیا نمی‌دانی که اصحاب کهف صراف بودند؟!

الکافی، ج‏5، ص114

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِیِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِیرٍ عَنْ خَالِدِ بْنِ عُمَارَةَ عَنْ سَدِیرٍ الصَّیْرَفِیِّ قَالَ:

قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ ع حَدِیثٌ بَلَغَنِی عَنِ الْحَسَنِ الْبَصْرِیِّ فَإِنْ کَانَ حَقّاً فَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ‏

قَالَ وَ مَا هُوَ

قُلْتُ بَلَغَنِی أَنَّ الْحَسَنَ الْبَصْرِیَّ کَانَ یَقُولُ لَوْ غَلَی دِمَاغُهُ مِنْ حَرِّ الشَّمْسِ مَا اسْتَظَلَّ بِحَائِطِ صَیْرَفِیٍّ وَ لَوْ تَفَرَّثَ کَبِدُهُ‏  عَطَشاً لَمْ یَسْتَسْقِ مِنْ دَارِ صَیْرَفِیٍّ مَاءً وَ هُوَ عَمَلِی وَ تِجَارَتِی وَ فِیهِ نَبَتَ لَحْمِی وَ دَمِی وَ مِنْهُ حَجِّی وَ عُمْرَتِی

فَجَلَسَ ثُمَّ قَالَ کَذَبَ الْحَسَنُ خُذْ سَوَاءً وَ أَعْطِ سَوَاءً  فَإِذَا حَضَرَتِ الصَّلَاةُ فَدَعْ مَا بِیَدِکَ وَ انْهَضْ إِلَی الصَّلَاةِ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْکَهْفِ کَانُوا صَیَارِفَة.


نزد امام صادق ع ذکری از اصحاب کهف به میان آمد. فرمودند: آنان صراف سخن بودند نه صراف دینار و درهم.

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص322؛ قصص الأنبیاء (للراوندی)، ص253

عَنْ دُرُسْتَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ ذَکَرَ أَصْحَابَ الْکَهْفِ فَقَالَ کَانُوا صَیَارِفَةَ کَلَامٍ وَ لَمْ یَکُونُوا صَیَارِفَةَ دَرَاهِم.‏


3) در جلسه591 حکایت دیدار عده‌ای از اصحاب پیامبر ص با اصحاب کهف از زبان انس بن مالک گذشت. سلمان فارسی هم این واقعه را با تفصیل بیشتری برای جابر بن عبدالله انصاری روایت کرده است: حکایت مقطع دیدار بین آنها به روایت سلمان فارسی چنین است:

... وقتی به کهف رسیدیم من دستوری را که پیامبر داده بود انجام دادم.

جابر می‌گوید: به سلمان گفتم: پیامبر ص چه دستوری به تو داده بود.

سلمان گفت: به من دستور داده بود که وقتی به کهف رسیدیم ابتدا از ابوبکر بخواهم که به اصحاب کهف سلام دهد؛ من به او دستور دادم و او با صدای بلند بدانان سلام کرد اما جوابش را ندادند. دوباره سلام کرد باز هم جوابش را ندادند و همه و خود من بر این مطلب شاهد بودیم.

سپس به عمر دستور دادم و او نیز با صدای بلند بدانان سلام گفت؛ اما جواب او را هم ندادند و دوباره سلام گفت باز هم جوابش را ندادند. و همه بر این شاهد بودیم.

سپس به عبدالرحمن بن عوف دستور دادم و او هم سلام کرد و جوابش را ندادند و همه شاهد بودیم. ...

سپس خودم بلند شدم و صدایم را به سنگها و بیابانها رساندم اما جوابی داده نشد؛

سپس به علی ع گفتم: پدر و مادرم فدایت؛ تو به منزله رسول الله ص هستی تا برگردیم، و شنیدن و اطاعت از تو بر ما واجب است، ولی پیامبر ص به من دستور داده که به عنوان آخرین نفر تو را به سلام کردن بر اهل این غار امر کنم، و این بدان جهت است که خداوند می‌خواهد درجات شریف تو را نمایان سازد؛

پس علی ع بلند شد و با صدایی آرام سلام کرد. پس در باز شد و بانگ شدیدی از آن شنیدیم و به داخل غار نگاه کردیم گویی آتشی فروزان بود و رعب و هراس سراسر وجودمان را در بر گرفت و عده‌ای فرار کردند و بدانها گفتم: بایستید تا بشنویم آنچه گفته می‌شود و خطری شما را تهدید نمی‌کند.

پس برگشتند و علی ع آمد و فرمود: سلام بر شما ای «جوانمردانی که به پروردگارشان ایمان آوردند»

گفتند: و سلام بر تو - ای علی- و رحمة الله و برکاته، و نیز بر کسی که تو را به نزد ما فرستاد؛ پدران و مادرانمان به فدایت، ای وصی محمد ص، همو که آخرین پیامبر است و رهبر رسولان و هشدار دهنده همه عالمیان و بشارت‌دهنده مومنان، از جانب ما به او سلام و رحمة الله و برکاته را ابلاغ کن، ای امام تقواپیشگان؛ ما شهادت می دهیم که پسر عموی تو پیامبر است و تو صاحب ولایت و امامت هستی؛ و سلام بر محمد ص روزی که زاده شد و روزی که می‌میرد و روزی که مبعوث خواهد شد.

الأصول الستة عشر، ص351

إِبْرَاهِیمُ بْنُ عَلِیٍّ الْمُحَمَّدِیُّ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَى، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ جَدِّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ، عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِیِّ، قَالَ: خَرَجَ عَلَیْنَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ ذَاتَ یَوْمٍ وَ نَحْنُ فِی مَسْجِدِهِ، فَقَالَ: مَنْ هَاهُنَا؟ فَقُلْتُ: أَنَا یَا رَسُولَ اللَّهِ! وَ سَلْمَانُ الْفَارِسِیُّ، فَقَالَ: یَا سَلْمَانُ! ادْعُ لِی مَوْلَاکَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ، فَقَدْ جَاءَتْنِی فِیهِ عَزِیمَةٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِینَ...

قَالَ سَلْمَانُ: فَقُمْتُ بِالَّذِی أَمَرَنِی بِهِ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، قَالَ جَابِرٌ: فَقُلْتُ لِسَلْمَانَ: وَ مَا الَّذِی أَمَرَکَ‏  بِهِ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ؟ قَالَ: أَمَرَنِی- إِذَا اسْتَقَرَّ الْبِسَاطُ مَکَانَهُ مِنَ‏  الْأَرْضِ، وَ صِرْنَا عِنْدَ الْکَهْفِ- أَنْ آمُرَ أَبَا بَکْرٍ بِالسَّلَامِ عَلَى أَهْلِ ذَلِکَ الْکَهْفِ وَ عَلَى الْجَمِیعِ، فَأَمَرْتُهُ فَسَلَّمَ عَلَیْهِمْ بِأَعْلَى صَوْتِهِ، فَلَمْ یَرُدُّوا عَلَیْهِ شَیْئاً، ثُمَّ سَلَّمَ أُخْرَى فَلَمْ یُجَبْ، فَشَهِدَ أَصْحَابُهُ عَلَى ذَلِکَ وَ شَهِدْتُ عَلَیْهِ، ثُمَّ أَمَرْتُ عُمَرَ فَسَلَّمَ عَلَیْهِمْ بِأَعْلَى صَوْتِهِ، فَلَمْ یَرُدُّوا عَلَیْهِ شَیْئاً، ثُمَّ سَلَّمَ أُخْرَى فَلَمْ یُجَبْ، فَشَهِدَ أَصْحَابُهُ عَلَى ذَلِکَ وَ شَهِدْتُ عَلَیْهِ، ثُمَّ أَمَرْتُ عَبْدَ الرَّحْمَنِ بْنَ عَوْفٍ فَسَلَّمَ عَلَیْهِمْ فَلَمْ یُجَبْ، فَشَهِدَ أَصْحَابُهُ عَلَى ذَلِکَ وَ شَهِدْتُ عَلَیْهِ، ثُمَّ قُمْتُ أَنَا فَأَسْمَعْتُ الْحِجَارَةَ وَ الْأَوْدِیَةَ صَوْتِی فَلَمْ أُجَبْ، فَقُلْتُ لِعَلِیٍّ: فِدَاکَ أَبِی وَ أُمِّی أَنْتَ بِمَنْزِلَةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ حَتَّى نَرْجِعَ وَ لَکَ السَّمْعُ وَ الطَّاعَةُ وَ قَدْ أَمَرَنِی أَنْ آمُرَکَ بِالسَّلَامِ عَلَى أَهْلِ هَذَا الْکَهْفِ آخِرَ الْقَوْمِ، وَ ذَلِکَ لِمَا یُرِیدُ اللَّهُ لَکَ وَ بِکَ مِنْ شَرَفِ الدَّرَجَاتِ، فَقَامَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ فَسَلَّمَ بِصَوْتٍ خَفِیٍّ فَانْفَتَحَ الْبَابُ، فَسَمِعْنَا لَهُ صَرِیراً شَدِیداً، وَ نَظَرْنَا إِلَى دَاخِلِ الْغَارِ یَتَوَقَّدُ نَاراً فَمُلِئْنَا رُعْباً، وَ وَلَّى الْقَوْمُ فِرَاراً، فَقُلْتُ لَهُمْ: مَکَانَکُمْ حَتَّى نَسْمَعَ مَا یُقَالُ؛ فَإِنَّهُ لَا بَأْسَ عَلَیْکُمْ، فَرَجَعُوا فَأَعَادَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ، فَقَالَ: السَّلَامُ عَلَیْکُمْ أَیُّهَا الْفِتْیَةُ الَّذِینَ‏ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ‏، فَقَالُوا: وَ عَلَیْکَ السَّلَامُ یَا عَلِیُّ! وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ، وَ عَلَى مَنْ أَرْسَلَکَ بِآبَائِنَا وَ أُمَّهَاتِنَا أَنْتَ یَا وَصِیَّ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ خَاتَمِ النَّبِیِّینَ وَ قَائِدِ الْمُرْسَلِینَ وَ نَذِیرِ الْعَالَمِینَ وَ بَشِیرِ الْمُؤْمِنِینَ أَقْرِئْهُ مِنَّا السَّلَامَ وَ رَحْمَةَ اللَّهِ وَ بَرَکَاتِهِ‏  یَا إِمَامَ الْمُتَّقِینَ قَدْ شَهِدْنَا لِابْنِ عَمِّکَ بِالنُّبُوَّةِ وَ لَکَ بِالْوَلَایَةِ وَ الْإِمَامَةِ، وَ السَّلَامُ عَلَى مُحَمَّدٍ یَوْمَ وُلِدَ وَ یَوْمَ یَمُوتُ وَ یَوْمَ یُبْعَثُ حَیّاً.

قَالَ: ثُمَّ أَعَادَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ: فَقَالَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ أَیُّهَا الْفِتْیَةُ الَّذِینَ‏ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدىً‏، فَقَالُوا: وَ عَلَیْکَ السَّلَامُ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ یَا مَوْلَانَا وَ إِمَامَنَا، الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَرَانَا وَلَایَتَکَ، وَ أَخَذَ مِیثَاقَنَا بِذَلِکَ لَکَ‏ . وَ زَادَنَا إِیمَاناً وَ تَثْبِیتاً عَلَى التَّقْوَى قَدْ سَمِعَ مَنْ بِحَضْرَتِکَ أَنَّ الْوَلَایَةَ لَکَ دُونَهُمْ‏ وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ‏  قَالَ: سَلْمَانُ: فَلَمَّا سَمِعُوا ذَلِکَ، أَقْبَلُوا عَلَى عَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلَامُ، وَ قَالُوا: قَدْ شَهِدْنَا وَ سَمِعْنَا، فَاشْفَعْ لَنَا إِلَى نَبِیِّنَا صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ لِیَرْضَى عَنَّا بِرِضَاکَ عَنَّا، ثُمَّ تَکَلَّمَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ بِمَا أَمَرَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ مَا دَرَیْنَا أَ شَرْقاً أَمْ غَرْباً حَتَّى نَزَلْنَا  کَالطَّیْرِ الَّذِی یَهْوِی مِنْ مَکَانٍ بَعِیدٍ وَ إِذَا نَحْنُ عَلَى بَابِ الْمَسْجِدِ...

این روایت از زبان سلمان به طور مختصرتر در إرشاد القلوب (للدیلمی)، ج‏2، ص268[3]هم آمده است.[4]

به علت زیاد شدن احادیث، حدیث زیر را در کانال نگذاشتم

4) حدیثی از امام صادق ع روایت شده که در آن توضیح می‌دهند که تمام اعضا و جوارح آدمی در قبال «ایمان‌ورزی» وظیفه‌ای خاص خود دارند و فرازی از آن در جلسه140 حدیث4 گذشت.[5] http://yekaye.ir/az-zumar-039-18/

در پایان، ابوعمرو زبیری (راوی حدیث) به امام ع می‌گوید: مقصود از نقصان ایمان و تمام بودن آن را فهمیدم. اما زیاد شدنش به چه دلیل؟

فرمود: این سخن خداوند است که می‌فرماید: «و چون سوره‏اى نازل شود، از میان آنان کسى است که مى‏گوید: این [سوره‏] ایمان کدام یک از شما را افزود؟ امّا کسانى که ایمان آورده‏اند بر ایمانشان مى‏افزاید و آنان [به این بشارت] شادمانى مى‏کنند؛ امّا کسانى که در دلهایشان بیمارى است، پلیدى بر پلیدیشان افزود» (توبه/124-125) و نیز فرمود «ما واقعه آنان را به حق بر تو حکایت ‌کنیم؛ همانا آنان‌اند جوانمردانی که به پروردگارشان ایمان آوردند و به آنان هدایتی افزودیم» (کهف/13) و اگر کل ایمان یکپارچه بود و زیاده و نقصانی در آن راه نداشت هیچکس بر دیگری برتری‌ای نمی‌یافت و نعمتهای در آن [= پاداش به خاطر آن] کاملا مساوی می‌بود و مردم مساوی می‌بودند و هرگونه برتری‌ای باطل می‌شد در حالی که با بهره‌مندی از تمام ایمان است که مومنان وارد بهشت می‌شوند و یا زیادی ایمان است که درجات مومنان نزد خداوند متفاوت می‌گردد و با نقصان ایمان است که کسانی که کوتاهی ورزیده‌اند وارد آتش می‌شوند.

الکافی، ج‏2، ص37؛ دعائم الإسلام، ج‏1، ص9؛ تفسیر العیاشی، ج‏2، ص324[6]

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ بَکْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ بُرَیْدٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَمْرٍو الزُّبَیْرِیُّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: ...

قُلْتُ قَدْ فَهِمْتُ نُقْصَانَ الْإِیمَانِ وَ تَمَامَهُ فَمِنْ أَیْنَ جَاءَتْ زِیَادَتُهُ؟

فَقَالَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ أَیُّکُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِیماناً فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إِیماناً وَ هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ وَ أَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ» وَ قَالَ «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدىً» وَ لَوْ کَانَ کُلُّهُ وَاحِداً لَا زِیَادَةَ فِیهِ وَ لَا نُقْصَانَ لَمْ یَکُنْ لِأَحَدٍ مِنْهُمْ فَضْلٌ عَلَى الْآخَرِ وَ لَاسْتَوَتِ النِّعَمُ فِیهِ وَ لَاسْتَوَى النَّاسُ وَ بَطَلَ التَّفْضِیلُ وَ لَکِنْ بِتَمَامِ الْإِیمَانِ دَخَلَ الْمُؤْمِنُونَ الْجَنَّةَ وَ بِالزِّیَادَةِ فِی الْإِیمَانِ تَفَاضَلَ الْمُؤْمِنُونَ بِالدَّرَجَاتِ عِنْدَ اللَّهِ وَ بِالنُّقْصَانِ دَخَلَ الْمُفَرِّطُونَ النَّارَ.

تدبر

1) «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ»

در «نکات ترجمه» بیان شد که «نبأ» خبر بسیار مهمی است که دارای فایده زیاد باشد.

خداوند حکایت اصحاب کهف را «نبأ» نامید و بر اینکه ما این حکایت را به حق روایت می‌کنیم تاکید کرد.

در ابتدای این آیات هم فرمود: آیا حکایت اینان برای تو جای تعجب دارد؟

شاید می‌خواهد هشدار دهد که اگرچه این حکایات برای شما جای تعجب دارد؛ اما خدا این را تعریف نکرده تا صرفا شما را به تعجب کردن و ابراز شگفتی وادارد، پیام آن را دریابید که خبری بسیار مهم و دارای فواید جدی برای زندگی کنونی ماست.

تاملی با خویش

اگر آیات این داستان به انتها رسید و ما چنین پیامی از آن دریافت نکردیم، بدانیم که در تدبر خود بیراهه رفته‌ایم.


2) «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ»

داستان‏سرایى و قصه‏ى حق و حقیقى گفتن، کار هر کس نیست؛ و بهره‏گیرى از حقایق و عبرت‏هاى تاریخ، از روشهاى قرآن است (تفسیر نور، ج‏7، ص146)

توضیح تخصصی تفسیری (چگونگی استنباط)

جمله عادی و متعارف در زبان عربی، جمله فعلیه است (یعنی ابتدا فعل می‌آید)، تا حدی که اگر فاعل قبل از فعل بیاید، به لحاظ نحوی، این فاعل را «مبتدا» معرفی می‌کنند؛ و فاعلِ فعل را، ضمیری که در خود فعل است، معرفی می‌نمایند.

برای همین وقتی فاعل قبل از فعل می‌آید، عملا جمله اسمیه می‌شود و تاکید شدیدی بر فاعل را القا می‌کند. از این رو، ترجمه «نَحْنُ نَقُصُّ» به «ما قصه می‌گوییم» ترجمه دقیقی نیست و ترجمه دقیقش این است که «ماییم که قصه می‌گوییم»


3) «نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ»

قصه‏هاى قرآن، حق است و حقیقت دارد و ساختگى یا آمیخته به اوهام و تحریف شده نیست. (تفسیر نور، ج‏7، ص146)


4) «إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدی»

حرکت و تلاش انسان [در مسیر ایمان]، سبب رشد و هدایت اوست. (تفسیر نور، ج‏7، ص147)


5) «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدی»

چرا بلافاصله بعد از اینکه فرمود «نبأِ (= خبر بسیار مهم و پرفایده)ی آنان را به حق برای تو حکایت می‌کنیم»، فرمود: «آنان جوانانی بودند که به پروردگارشان ایمان آوردند و هدایتشان را افزون ساختیم»؟

الف. اهمیت و فایده‌ای که در این داستان هست مربوط به این است که چگونه بهره‌مندی از ایمان به افزایش هدایت منجر می‌شود.

ب. می‌خواهد بفرماید در این داستان، شما در درجه اول جایگاه، اهمیت و آثار ایمان در زندگی را دریابید.

ج. می‌خواهد توجه دهد که چگونه بهره‌مندی از هدایتِ ناشی از ایمان، وجود انسان را توسعه می‌دهد (تدبر8)

د. ...


6) «إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدی»

آنان ایمان آوردند، خدا هدایتشان را زیاد کرد.

این نشان می‌دهد همان ایمان آوردن هم ناشی از بهره‌مندی از هدایت است، چرا که «زیاد شدن» در جایی مطرح می‌شود که «اصل مطلب» وجود داشته باشد.


7) «إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدی»

تعبیر «زِدْناهُمْ هُدی» نشان می‌دهد هدایت مراتب دارد. (تفسیر نور، ج‏7، ص147)

و هدایتی که بعد از ایمان باشد، ملازم است با ارتقا و بالا بردن انسان به درجه ایمانی که انسان را نهایتاً به رضوان الله برساند. (المیزان، ج12، ص250)


8) «زِدْناهُمْ هُدی»

نفرمود «زدنا هدیتهم: هدایشان را افزودیم» بلکه فرمود «آنها را افزودیم هدایتی».

چرا؟

الف. افزایش هدایت، صرفا افزایش امری عَرَضی در وجود انسان نیست؛ و هدایت، عَرَضی از اعراض آدمی نیست؛ بلکه افزایش هدایت شخص، افزایشی در حقیقت و ذات وی است. خدا می‌فرماید وقتی کسی را از هدایتی بهره‌مند می‌سازیم، وجود او را می‌افزاییم و توسعه می‌دهیم. به تعبیر دیگر، اگر به تفاوت دو مفهوم «داشتن» و «بودن» توجه کنیم؛ «هدایت شدن» افزایشی در متنِ «بودن» ماست، نه صرفا در داشته‌های ما.

ب. ...[7]



[1] . و قد اختلفوا فی التعبیر عن «الفتوة» ما هی:‏

فقال بعضهم الفتوة ألا ترى لنفسک فضلا على غیرک.

و قال بعضهم الفتوة الصفح عن عثرات الإخوان.

و قالوا إنما هتف الملک یوم أحد بقوله‏ (لا سیف إلا ذو الفقار        و لا فتى إلا علی) لأنه کسر الأصنام فسمی بما سمی به أبوه إبراهیم الخلیل حین کسرها و جعلها جذاذا. قالوا و صنم کل إنسان نفسه فمن خالف هواه فقد کسر صنمه فاستحق أن یطلق علیها لفظ الفتوة.

و قال الحارث المحاسبی الفتوة أن تنصف و لا تنتصف.

و قال عبد الله بن أحمد بن حنبل سئل أبی عن الفتوة فقال ترک ما تهوى لما تخشى.

و قیل الفتوة ألا تدخر و لا تعتذر.

سأل شقیق البلخی جعفر بن محمد الصادق ع عن الفتوة فقال ما تقول أنت قال إن أعطینا شکرنا و إن منعنا صبرنا قال إن الکلاب عندنا بالمدینة هذا شأنها و لکن قل إن أعطینا آثرنا و إن منعنا شکرنا. (شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج‏11، ص217)

[2] . در حدیث3 جلسه591 که مضمونش شبیه همین است به جای «شیخ: سالخورده»، «کهل: میانسال» تعبیر شده است.

[3] .متن در سایت

[4] . همچنین از قول امام صادق ع در قصص الأنبیاء (للراوندی)، ص255:

 

[5] . فراز دیگری از آن هم در پاورقی 5 جلسه 338 گذشت: http://yekaye.ir/al-balad-90-9/

[6] در تفسیر عیاشی به جای «وَ لَاسْتَوَتِ النِّعَمُ فِیهِ وَ لَاسْتَوَى النَّاسُ» آمده است «و لا یستوی النعمة فیه و لا یستوی الناس» و ظاهرا نسخه کافی و دعائم‌الاسلام صحیح تر است.

[7] . چنانکه در نکات ترجمه اشاره شد، «هدیً» در اینجا یا تمییز است یا مفعول دوم: بیان فوق بیشتر تناسب دارد که هدی تمییز باشد (ترجمه: او را افزودیم، از نظر هدایت)، اما اگر مفعول دوم باشد (ترجمه: به آنان هدایتی را افزودیم)، فعلا چیزی به ذهنم نرسید اما حتما می‌توان معانی‌ای دریافت.

 


593) سوره کهف (18) آیه12 ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَیُّ ال

بسم الله الرحمن الرحیم

593) سوره کهف (18) آیه12 

ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَیُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصی‏ لِما لَبِثُوا أَمَداً

ترجمه

سپس آنان را برانگختیم تا معلوم کنیم کدام از آن دو جماعت [بهتر] حساب کردند مدتی را که درنگ کردند.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«بَعَثْنا»

قبلا بیان شد  ماده «بعث» به معنای برانگیختن و به جانب چیزی یا کاری روانه کردن است که متناسب با مورد آن تفاوت می‌کند، و در قرآن کریم غالبا در مورد احیای مردگان برگزیدن شخصی به مقام نبوت به کار رفته است

(جلسه 234 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-14/

و در این آیه به قرینه آیه قبل، در مورد بیدار کردن از خواب به کار رفته است (المیزان، ج13، ص249)

«الْحِزْبَیْنِ»

قبلا بیان شد که ماده «حزب» بر جمع شدن و جماعتی که یک غلظت و شدتی در کارشان باشد، دلالت دارد. درباره اینکه مقصود از «دو حزب» در این آیه چیست ان‌شاءالله در نکات تدبری توضیحاتی ارائه خواهد شد.

(جلسه 439 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-20/)

«أَحْصی‏» 

در مورد ماده «حصی» برخی معتقدند که در اصل در سه معنای متفاوت به کار رفته است: یکی ممانعت کردن و بازداشتن (که البته در این حالت غالبا با حرف عله «و» می‌آید، نه «ی»)، دیگری شمردن و حساب چیزی را داشتن، و سومی به معنای سنگریزه، و کلمه «حصاة» که به معنای «عقل» می باشد را از همین ماده سوم دانسته و وجه تسمیه آن را این معرفی کرده‌اند که در آن قوت و شدت است (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص70).

برخی معنای اول را ظاهرا مربوط به ماده «حصو» (و متفاوت با ماده «حصی») دانسته‌اند و معنای اصلی ماده «حصی» را «شمارش به عدد» معرفی کرده و ارتباط کلمه «حصا» به معنای سنگریزه با این معنا را در این دانسته‌اند که آنان برای شمارش از سنگریزه استفاده می‌کردند (همان گونه که امروز افراد در ابتدای آموزش اعداد از انگشتان استفاده می‌کنند) (مفردات ألفاظ القرآن، ص240)

برخی هم معنای اصلی این ماده «ضبط و احاطع علمی کامل به مطلبی» دانسته‌اند و معتقدند هر سه معنای فوق به این برمی‌گردد: منع، از لازمه‌های «ضبط» است که مانع دسترسی غیر به یء مورد نظر می‌شود؛ شمارش دقیق در جایی است که احاطه کامل به شیء باشد؛ تعبیر «حصاة: سنگریزه‌ها» هم در جایی به کار می‌رود که در یک محل جمع و ضبط شده باشد، و عقل هم از این جهت که ضبط کننده و حافظ صلاح و خیر برای انسان است، «حصا» یا «حصی» نامیده شده است. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏2، ص238)

درباره «أحصی» در این آیه دو احتمال مطرح شده است: یکی فعل ماضی در باب افعال باشد (احصا کرد)؛ و دیگری «أفعل تفضیل» و در مقام خبر (= شمارنده‌تر است) (مجمع البیان، ج‏6، ص697)

ماده «حصی» در قرآن کریم جمعا 11 بار به کار رفته است؛ که این استعمال همواره به صورت فعل باب افعال (أحصی یُحصی) بوده، غیر از آیه حاضر که برخی احتمال داده‌اند به صورت «افعل تفضیل» مد نظر باشد.

«لَبِثُوا»

قبلا بیان شد که ماده «لبث» به معنای مکث و درنگ کردن است.

(جلسه 433  http://yekaye.ir/al-ahzab-33-14/)

«أَمَداً» 

«أمد» کلمه واحدی است که هیچ مشتقی از آن وجود ندارد و به معنای «غایت» و پایان زمان است (معجم المقاییس اللغة، ج‏1، ص137). این کلمه و کلمه «أبد» به هم نزدیکند و هر دو در مورد زمان به کار می‌روند، با این تفاوت که ابد در جایی به کار می‌رود که زمان حد نهایت نداشته باشد؛ اما أمد در جایی است که آن زمان حدی داشته باشد که غالبا به صورت نکره می‌آید که دلالت دارد که آن پایانش مجهول است، و وقتی به صورت مضاف بیاید (أمدِ کذا) محدوده‌اش مشحص است؛ و تفاوت «أمد» با «زمان» هم در این است که «أمد» را فقط برای پایان زمان می‌گویند اما کلمه زمان عام است و در مورد ابتدای زمان هم به کار می‌رود (مفردات ألفاظ القرآن، ص88).[1]

این ماده 4 بار در قرآن کریم به کار رفته است که سه بار آن به صورت نکره و یکبار به صورت «الْأَمَد» (حدید/16) است.

«أَحْصی‏ لِما لَبِثُوا أَمَداً»

تحلیل نحوی عبارت «أَحْصی‏ لِما لَبِثُوا أَمَداً» به چند صورت ممکن است:

أَحْصی (فعل ماضی)‏ + أَمَداً (مفعول) (نظر ابوعلی، به نقل از الجامع لأحکام القرآن (تفسیر قرطبی)، ج‏11، ص364)

أَحْصی (فعل ماضی)‏ + أَمَداً (تمییز) (نظر فراء، به نقل از تفسیر قرطبی، ج‏11، ص364)

أَحْصی (فعل ماضی)‏ + أَمَداً (ظرف) (نظر زجاج، به نقل از تفسیر قرطبی، ج‏11، ص364)

در همه موارد فوق، «أَمَداً» متعلق به فعل «أحصی» دانسته شده است؛ اما طبری نقل کرده است که برخی گفته‌اند که می‌توان «أَمَداً» را متعلق به فعل «لبثوا» دانست. (جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج‏15، ص137)[2]

همچنین چنانکه اشاره شد می‌توان « أَحْصی » را افعل تفضیل دانست که در این حالت نیز می‌توان «أمدا» را باز متعلق به آن دانست و شبیه سه حالت فوق بر همین اساس نیز مطرح شده است (إعراب القرآن و بیانه، ج‏5، ص544)

همچنین ‏«لِما لَبِثُوا» را هم می توان متعلق به «أَحْصی» دانست (مثلا إعراب القرآن و بیانه، ج‏5، ص544) و هم متعلق به حال محذوفِ «أَمَداً» (الجدول فی إعراب القرآن، ج‏15، ص146)

تحلیل نحوی این عبارت بحث‌های جدی‌ای بین علمای نحو رقم زده است که برای تفصیل آن می‌توانید مراجعه کنید به: مجمع البیان، ج‏6، ص697[3] و البحر المحیط، ج‏7، ص146-148[4]

اختلاف قرائت

عموما به صورت «لِنَعْلَمَ» قرائت کرده‌اند اما در قرائات شاذه، زهری به صورت «لیعلم» قرائت کرده است. (البحر المحیط، ج‏7، ص146)[5]


حدیث

1) از امام باقر ع روایت شده است:

همانا قائم علیه‌السلام 309 سال حکومت می‌کند همان اندازه‌ای که اصحاب کهف در کهفشان درنگ کردند، زمین را مملو از عدل و قسط می‌سازد آن طور که پر از ظلم و جور شده بود و خداوند شرق و غرب زمین را برای او می‌گشاید [فتح می‌کند] ...

الغیبة (للطوسی)، ص474؛ تاج الموالید (للطبرسی)، ص116؛ دلائل الإمامة (طبری)، ص456[6]

وَ عَنْ  الْفَضْل‏ عَنْ عَلِیِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِی الْجَارُودِ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِنَّ الْقَائِمَ یَمْلِکُ ثَلَاثَمِائَةٍ وَ تِسْعَ سِنِینَ کَمَا لَبِثَ أَهْلُ الْکَهْفِ فِی کَهْفِهِمْ یَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلًا وَ قِسْطاً کَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً وَ یَفْتَحُ اللَّهُ لَهُ شَرْقَ الْأَرْضِ وَ غَرْبَهَا ...[7]

تدبر

1) «أَیُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصی‏ لِما لَبِثُوا أَمَداً»

درباره اینکه مقصود از این دو حزب کیستند، این دیدگاه‌ها مطرح شده است:

الف. خود اصحاب کهف دو گروه شدند و در مورد اینکه چقدر اینجا بوده‌ایم اختلاف نظر داشتند و آیه 19 همین سوره (کَذلِکَ بَعَثْناهُمْ لِیَتَسائَلُوا بَیْنَهُمْ: این چنین آنان را برانگیختیم تا از همدیگر بپرسند ...» موید این معناست. (المیزان، ج13، ص249) بویژه که به نظر می‌رسد آیات9-12 خلاصه داستان و آیات 13 تا 21 تفصیل داستان باشد و لذا آیه19 را می‌توان دقیقا شرح همین آیه12 دانست (البحر المحیط، ج‏7، ص146)

ب. این دو گروه در میان قوم اصحاب کهف بودند؛ که در این زمینه هم چند نظر است:

ب.1. آنها دو حزب مومن و کافر در میان قوم اصحاب کهف بودند، که در مورد اینکه از زمانی که آنها از خانه‌های خود خارج شدند تا کنون مدتش چه اندازه شده است اختلاف داشته‌اند و خداوند آنها را برانگیخت تا خودشان دقیقا این مدت را معلوم کنند. (مجمع‌البیان، ج6، ص698)

ب.2. اینها دو گروه در آن قوم بودند که اختلاف نظر داشتند؛ و در هر دو گروه هم مومنان بودند و هم کافران (مجاهد، به نقل از البحر المحیط، ج‏7، ص146)

ب.3. هر دو گروه از مومنان آن قوم بودند (فراء، به نقل از البحر المحیط، ج‏7، ص146)

ب.4. هر دو گروه از کافران بودند. (این دیدگاه در بسیاری از تفاسیر نقل قول شده، اما گوینده‌اش معلوم نیست)

ج. یکی خود اصحاب کهف‌اند که مدت درنگ خود را کوتاه می‌دانستند، و دیگری مردم زمان برانگیخته شدنشان هستند که از زمان واقعی‌ای که بر آنها گذشته است اطلاع داشتند. (ابن‌عطیه، به نقل از البحر المحیط، ج‏7، ص146)

د. یکی خود اصحاب کهف‌اند و دیگری سلاطینی که در آن زمان حکومت آن شهر را برعهده داشتند. (ابن‌عباس، به نقل از البحر المحیط، ج‏7، ص146)

ه. آن دسته از یهود و مسیحیانی که این سوالات را به قریش آموختند تا از پیامبر ص بپرسند (توضیح در: شأن نزول جلسه590) بین خودشان در مورد مدت باقی ماندن اصحاب کهف اختلاف داشتند و آیه بدانها اشاره می‌کند. (سدی، به نقل از البحر المحیط، ج‏7، ص146)

و. با توجه به اینکه خداوند در جایی بین علم خودش و ما مقایسه کرده و فرموده است «أَ أَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّه‏: آیا شما داناترید یا خدا؟» و خود خداوند هم در پایان این داستان در آیه26 فرموده است «قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا: بگو خدا عالم‌تر است بدانچه که درنگ کردند»[8] منظور از دو حزب، خود خداوند است در قبال مردمانی که ادعا کرده‌اند از مدت آنان باخبرند. (ابن‌بحر، به نقل از البحر المحیط، ج‏7، ص146).


2) «ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَیُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصی‏ لِما لَبِثُوا أَمَداً»

در این آیه غایت برانگخیتن آنان را معلوم کردن این دانسته که چه کسی زمان درنگ آنان را دقیقتر می‌داند. در آیه 19 هم غایت برانگیختن آنان را وقوع سوال بین آنها می‌داند که آن سوال هم درباره مدت زمان درنگ آنهاست.

دانستن دقیقِ مدت زمان درنگ آنها چه اهمیتی دارد که به عنوان غایتِ برانگیختن آنها مطرح شده است تا حدی که اختلاف در آن، دو عده را در حد دو حزب از هم جدا می‌کند؟

حقیقت این است که پاسخ قانع‌کننده‌ای برای این سوال نیافتم و صرفا چند احتمال مطرح می‌شود که احتمال اول را یکی از اساتیدم مطرح کردند؛ و ممنون خواهم شد اگر کسی احتمال دیگری به ذهنش می‌فرستد ارسال کند.

الف. اگر دو حزب را دو گروه در خود اصحاب کهف بدانیم (تدبر1، بندالف) شاید می‌خواهد به اشراف روح آنها بر زمان در حالت خواب [یا مرگ] اشاره کند؛ و از این جهت شبیه است به اختلاف نظری که بین مجرمان در روز قیامت در خصوص مدت درنگشان [در دنیا، یا در عالم برزخ] پیش می‌آید و خداوند پاسخ «کسانی که بدانها علم و ایمان داده شده» را مهم قلمداد می‌کند: وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ یُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ مَا لَبِثُواْ غَیرَ سَاعَةٍ  کَذَالِکَ کاَنُواْ یُؤْفَکُونَ؛ وَ قَالَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْعِلْمَ وَ الْایمَانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فىِ کِتَابِ اللَّهِ إِلىَ‏ یَوْمِ الْبَعْث (روم/55-56) ویا «قَالَ کَمْ لَبِثْتُمْ فىِ الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِینَ؛ قَالُواْ لَبِثْنَا یَوْمًا أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ فَسْئَلِ الْعَادِّینَ؛ مومنون/112-113)

ب. ما زندگی و زمانی در دنیا داریم که این را زمان مطلق می‌پنداریم؛ در حالی که این زمان به ازای این عالم است؛ و متناسب با عوالم دیگر، زمان‌های دیگری برای انسان ممکن است پیش آید؛ چنانکه در قیامت بساط زمان دنیوی برچیده می‌شود و انسان از افقی بالاتر بر این زمان احاطه می‌یابد. اگر توجه کنیم که برانگیختن اصحاب کهف شاهدی بر قیامت بوده است، چه‌بسا این شاهد نه فقط بر اصل قیامت، بلکه بر نحوه احاطه زمانی قیامت هم می‌خواهد دلالت کند، و شاید در این افق است که طرح این سوال که «چه کسی زمان درنگ اینان را دقیقتر شمارش کرده»، در واقع، سوال از این است که چه کسی نحوه احاطه قیامت بر دنیا را بهتر می‌تواند بفهمد.

ج. «أمد» نه مطلق زمان، بلکه تاکید بر پایان زمان است (نکات ترجمه) و سوال این است که کدام حزب، پایان این درنگ را دقیق [یا دقیقتر] می‌داند. گویی از همان ابتدا برخی بوده‌اند که از پایان این واقعه خبر داشته‌اند و خداوند می‌خواهد برتری آنان بر دیگران را نشان دهد.

د. ...

تبصره1:

یکی از نکاتی که موجب تضعیف تمامی این احتمالات می‌شود، این است که بار معنایی کلمه «حزب» (و بلکه: دو حزب) جدی گرفته نشده است؛ یعنی تمام توضیحات فوق اگر می‌فرمود «أیُّهُم: کدام از آنها» هیچ فرقی نمی‌کرد؛ در حالی که آمدن کلمه «حزب» آن هم با الف و لام معرفه منظور خاصی را در آیه تعقیب می‌کند.

تبصره2:

در کتاب «اصحاب کهف در آینه ولایت» این تعابیر موید آن دانسته شده که مقصود از کهف، امامان، به ویژه امام زمان ع و مقصود از درنگ در کهف، درنگی است که یاران خاص ایشان در دوره غیبت دارند. محال نیست که یکی از تاویلات باطنی این آیه همین باشد اما برای نسبت دادن این معنا به آیه باید شاهد و دلیل موجهی داشته باشیم و صرف اینکه معانی‌ای که دیگران گفته‌اند قانع‌کننده نیست، دلیل نمی‌شود که لزوما این معنا مد نظر بوده باشد مادام که هیچ شاهد و دلیلی اقامه نشود.


3) «ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَیُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصی‏ لِما لَبِثُوا أَمَداً»

حکایت

در جلسه 590 حکایتی از دیدار معجزه‌آسای امیرالمومنین ع و برخی از اصحاب پیامبر ص با اصحاب کهف گذشت. در منابع شیعه درباره آن دیدار همان مقدار آمده بود که گذشت. اما در منابع اهل سنت، قبل از اینکه آنان از اصحاب کهف جدا شوند این مطالب هم نقل شده است:

بدانان گفته شد: همانا پیامبر خدا محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله و سلم به شما سلام رساند.

[اصحاب کهف] گفتند: بر محمد رسول خدا ص سلام، مادامی که آسمانها و زمین برقرار است؛ و نیز بر شما که این را ابلاغ کردید.

سپس همگی به حضرت محمد ص ایمان آوردند و دین اسلام را پذیرفتند و به بسترهای خود رفتند و تا آخرالزمان که حضرت مهدی ع خروج کند آرمیدند؛ و گفته می‌شود که حضرت مهدی ع بر آنان سلام می‌کند و خداوند دوباره آنان را زنده خواهد کرد ...

الکشف و البیان عن تفسیر القرآن (ثعالبی)، ج‏6، ص157؛ الجامع لأحکام القرآن (قرطبی)، ج‏10، ص390[9]



[1] . در جلسه79 http://yekaye.ir/al-hadeed-057-16/ توضیح مختصری از این کلمه گذشت.

[2] . و فی نصب قوله أَمَداً وجهان: أحدهما أن یکون منصوبا على التفسیر من قوله أَحْصى‏ کأنه قیل: أی الحزبین أصوب عددا لقدر لبثهم. و هذا هو أولى الوجهین فی ذلک بالصواب، لأن تفسیر أهل التفسیر بذلک جاء. و الآخر: أن یکون منصوبا بوقوع قوله لَبِثُوا علیه، کأنه قال: أی الحزبین أحصى للبثهم غای

[3] . و قال [الزجاج] و أمدا منصوب على نوعین (أحدهما) التمییز (و الآخر) على أحصى أمدا فیکون العامل فیه أحصى کأنه قال لنعلم أ هؤلاء أحصى للأمد أم هؤلاء و یکون منصوبا بلبثوا و یکون أحصى متعلقا بلما فیکون المعنى أی الحزبین أحصى للبثهم فی الأمد قال أبو علی: إن انتصابه على التمییز عندی غیر مستقیم و ذلک لأنه لا یخلو من أن یحمل أحصى على أن یکون فعلا ماضیا أو أفعل نحو أحسن و أعلم فلا یجوز أن یکون أحصى بمعنى أفعل من کذا و غیر مثال للماضی من وجهین (أحدهما) أنه یقال أحصى یحصی و فی التنزیل أَحْصاهُ اللَّهُ وَ نَسُوهُ و أفعل یفعل لا یقال فیه هو أفعل من کذا و أما قولهم ما أولاه بالخیر و ما أعطاه الدرهم فمن الشاذ النادر الذی حکمه أن یحفظ و لا یقاس علیه (و الآخر) إن ما ینتصب على التمییز فی نحو قولهم هو أکثر مالا و أعز علما یکون فی المعنى فاعلا أ لا ترى أن المال هو الذی کثر و العلم هو الذی عز و لیس ما فی الآیة کذلک أ لا ترى أن الأمد لیس هو الذی أحصى فهو خارج عن حد هذه الأسماء و إذا کان ماضیا کان المعنى لنعلم أی الحزبین أحصى أمدا للبثهم فیکون الأمد على هذا منتصبا بأنه مفعول به و العامل فیه أحصى.

[4] . و أَحْصی‏ جوز الحوفی و أبو البقاء أن یکون فعلا ماضیا، و ما مصدریة و أَمَداً مفعول به، و أن یکون أفعل تفضیل و أَمَداً تمییز. و اختار الزجّاج و التبریزی أن یکون أفعل للتفضیل و اختار الفارسی و الزمخشری و ابن عطیة أن تکون فعلا ماضیا، و رجحوا هذا بأن أَحْصی‏ إذا کان للمبالغة کان بناء من غیر الثلاثی، و عندهم أن ما أعطاه و ما أولاه للمعروف و أعدی من الجرب شاذ لا یقاس. و یقول أبو إسحاق: إنه قد کثر من الرباعی فیجوز، و خلط ابن عطیة فأورد فیما بنی من الرباعی ما أعطاه للمال و آتاه للخیر و هی أسود من القار و ماؤه أبیض من اللبن. و فهو لما سواها أضیع. قال: و هذه کلها أفعل من الرباعی انتهی. و أسود و أبیض لیس بناؤهما من الرباعی. و فی بناء أفعل للتعجب و للتفضیل ثلاثة مذاهب یبنی منه مطلقا و هو ظاهر کلام سیبویه، و قد جاءت منه ألفاظ و لا یبنی منه مطلقا و ما ورد حمل علی الشذوذ و التفصیل بین أن تکون الهمزة للنقل. فلا یجوز، أو لغیر النقل کأشکل الأمر و أظلم اللیل فیجوز أن تقول ما أشکل هذه المسألة، و ما أظلم هذا اللیل.

و هذا اختیار ابن عصفور من أصحابنا. و دلائل هذه المذاهب مذکورة فی کتب النحو، و إذا قلنا بأن أَحْصی‏ اسم للتفضیل جاز أن یکون أَیُّ الْحِزْبَیْنِ موصولا مبینا علی مذهب سیبویه لوجود شرط جواز البناء فیه، و هو کون أَیُّ مضافة حذف صدر صلتها، و التقدیر لیعلم الفریق الذی هو أَحْصی‏ لِما لَبِثُوا أَمَداً من الذین لم یحصوا، و إذا کان فعلا ماضیا امتنع ذلک لأنه إذ ذاک لم یحذف صدر صلتها لوقوع الفعل صلة بنفسه علی تقدیر جعل أَیُّ موصولة فلا یجوز بناؤها لأنه فات تمام شرطها، و هو أن یکون حذف صدر صلتها.

و قال: فإن قلت: فما تقول فیمن جعله من أفعل التفضیل؟ قلت: لیس بالوجه السدید، و ذلک أن بناءه من غیر الثلاثی المجرد لیس بقیاس، و نحو أعدی من الجرب، و أفلس من ابن المذلق شاذ، و القیاس علی الشاذ فی غیر القرآن ممتنع فکیف به، و لأن أَمَداً لا یخلو إما أن ینصب بأفعل فأفعل لا یعمل، و إما أن ینصب بلبثوا فلا یسد علیه المعنی، فإن زعمت أنی أنصبه بإضمار فعل یدل علیه أَحْصی‏ کما أضمر فی قوله:

و اضرب منا بالسیوف القوانسا علی یضرب القوانس فقد أبعدت المتناول و هو قریب حیث أبیت أن یکون أَحْصی‏ فعلا ثم رجعت مضطرا إلی تقدیره و إضماره انتهی. أما دعواه الشذوذ فهو مذهب أبی علیّ، و قد ذکرنا أن ظاهر مذهب سیبویه جواز بنائه من أفعل مطلقا و أنه مذهب أبی إسحاق و أن التفصیل اختیار ابن عصفور و قول غیره. و الهمزة فی أَحْصی‏ لیست للنقل. و أما قوله فافعل لا یعمل لیس بصحیح فإنه یعمل فی التمییز، و أَمَداً تمییز و هکذا أعربه من زعم أن أَحْصی‏ أفعل للتفضیل، کما تقول: زیدا أقطع الناس سیفا، و زید أقطع للهام سیفا، و لم یعر به مفعولا به. و أما قوله: و إما أن ینصب بلبثوا فلا یسد علیه المعنی أی لا یکون سدیدا فقد ذهب الطبری إلی نصب أَمَداً بلبثوا. قال ابن عطیة:و هذا غیر متجه انتهی.

و قد یتجه ذلک أن الأمد هو الغایة و یکون عبارة عن المدة من حیث أن للمدة غایة فی أمد المدة علی الحقیقة، و ما بمعنی الذی و أَمَداً منتصب علی إسقاط الحرف، و تقدیره لما لَبِثُوا من أمد أی مدة، و یصیر من أمد تفسیرا لما أنهم فی لفظ لِما لَبِثُوا کقوله ما نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ و لما سقط الحرف وصل إلیه الفعل. و أما قوله: فإن زعمت إلی آخره فیقول: لا یحتاج إلی هذا الزعم لأنه لقائل ذلک أن یسلک مذهب الکوفیین فی أن أفعل التفضیل ینتصب المفعول به، فالقوانس عندهم منصوب باضرب نصب المفعول به، و إنما تأویله بضرب القوانس قول البصریین، و لذلک ذهب بعض النحویین إلی أن قوله أَعْلَمُ مَنْ یَضِلُّ» من منصوبة بأعلم نصب المفعول به، و لو کثر وجود مثل: و اضرب منا بالسیوف القوانسا لکنا نقیسه و یکون معناه صحیحا لأن أفعل التفضیل مضمن معنی المصدر فیعمل بذلک التضمین، ألا تری أن المعنی یزید ضربنا بالسیوف القوانسا علی ضرب غیرنا

[5] . و قرأ الجمهور: لِنَعْلَمَ بالنون، و قرأ الزهری بالیاء و فی کتاب ابن خالویة لیعلم أَیُّ الْحِزْبَیْنِ حکاه الأخفش. و فی الکشاف و قری‏ء لیعلم و هو معلق عنه لأن ارتفاعه بالإبتداء لا بإسناد یعلم إلیه، و فاعل یعلم مضمون الجملة کما أنه مفعول یعلم انتهی. فأما قراءة لنعلم فیظهر أن ذلک التفات خرج من ضمیر المتکلم إلی ضمیر الغیبة، فیکون معناها و معنی لِنَعْلَمَ بالنون سواء، و أما لیعلم فیظهر أن المفعول الأول محذوف لدلالة المعنی علیه، و التقدیر لیعلم اللّه الناس أَیُّ الْحِزْبَیْنِ. و الجملة من الابتداء و الخبر فی موضع مفعولی یعلم الثانی و الثالث، و لیعلم معلق. و أما ما فی الکشاف فلا یجوز ما ذکر علی مذهب البصریین لأن الجملة إذ ذاک تکون فی موضع المفعول الذی لا یسمی فاعله و هو قائم مقام الفاعل، فکما أن تلک الجملة و غیرها من الجمل لا تقوم مقام الفاعل فکذلک لا یقوم مقام ما ناب عنه. و للکوفیین مذهبان: أحدهما: أنه یجوز الإسناد إلی الجملة اللفظیة مطلقا. و الثانی: أنه لا یجوز إلّا إن کان مما یصح تعلیقه.

[6] . در دلائل الامامه هم سند متفاوت است و هم حدیث، قبل و بعدی دارد:

وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ ابْنُ حُمْرَانَ الْمَدَائِنِیُّ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ بَشِیرٍ، عَنْ أَبِی الْجَارُودِ، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (عَلَیْهِ السَّلَامُ)، قَالَ: ...فَقَالَ: إِنَّ الْقَائِمَ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) لَیَمْلِکُ ثَلَاثَمِائَةٍ وَ تِسْعَ سِنِینَ، کَمَا لَبِثَ أَصْحَابُ الْکَهْفِ فِی کَهْفِهِمْ، یَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلًا وَ قِسْطاً کَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً، وَ یَفْتَحُ اللَّهُ عَلَیْهِ شَرْقَ الْأَرْضِ وَ غَرْبَهَا، یُقْتَلُ النَّاسُ حَتَّی لَا یُرَی إِلَّا دَیْنُ مُحَمَّدٍ (صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ)، یَسِیرُ بِسِیرَةِ سُلَیْمَانَ بْنِ دَاوُدَ (عَلَیْهِمَا السَّلَامُ)، یَدْعُو الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ فَیُجِیبَانِهِ، وَ تُطْوَی لَهُ الْأَرْضُ، فَیُوحِی اللَّهُ إِلَیْهِ، فَیَعْمَلُ بِأَمْرِ اللَّه‏

[7] . وَ یَقْتُلُ النَّاسَ حَتَّى لَا یَبْقَى إِلَّا دِینُ مُحَمَّدٍ ص یَسِیرُ بِسِیرَةِ سُلَیْمَانَ بْنِ دَاوُد.

[8] . به خاطر این آیه اخیر برخی از مفسران (ابن‌قتاده) معتقد بودند که هیچکس اطلاعی از میزان درنگ آنان ندارد؛ و برخی (مجاهد) جوابشان داده‌اند که این ناظر به قبل از برانگیختن آنان بوده و وقتی اینان برانگیخته شدند ، شک و تردیدها مرتفع شد. (البحر المحیط، ج‏7، ص146)

[9] . فقالوا: إنّ نبی الله محمد ابن عبد الله صلّى اللّه علیه و سلّم یقرأ علیکم السلام. فقالوا: على محمد رسول الله السلام ما دامت السماوات و الأرض، و علیکم بما بلّغتم. ثمّ جلسوا بأجمعهم یتحدثون، فآمنوا بمحمد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، و قبلوا دین الإسلام، و قالوا: أقرئوا محمدا رسول الله منا السلام، وَ أَخَذُوا مَضَاجِعَهُمْ و صَارُوا إِلَی رَقْدَتِهِمْ إِلَی آخِرِ الزَّمَانِ عِنْدَ خُرُوجِ الْمَهْدِیِّ ع وَ یُقَالَ إِنَّ الْمَهْدِیَّ ع یُسَلِّمُ عَلَیْهِمْ فَیُحْیِیهِمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ ثُمَّ یَرْجِعُونَ إِلَی رَقْدَتِهِمْ وَ لَا یَقُومُونَ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ.

 


592) سوره کهف (18) آیه11 فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِی الْکَهْ

بسم الله الرحمن الرحیم

592) سوره کهف (18) آیه11 

فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنینَ عَدَداً

ترجمه

پس در آن کهف بر گوشهای آنان زدیم سالیانی چند.

حدیث

1) از امام صادق ع در بیان داستان اصحاب کهف روایت شده است:

...پس چون عصر شد وارد آن غار شدند و آن سگ هم با آنان بود؛ پس خداوند خواب‌آلودگی را بر آنان مستولی کرد همان گونه که فرمود: «پس در آن کهف بر گوشهای آنان زدیم سالیانی چند.» پس خوابیدند تا اینکه خداوند آن پادشاه و اهل مملکتش را به هلاکت رساند و آن زمان رفت و زمان دیگر و قوم دیگری آمدند و سپس آنان بیدار شدند...

تفسیر القمی، ج‏2، ص33

قَالَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ فَحَدَّثَنِی أَبِی عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ

... فَلَمَّا أَمْسَوْا دَخَلُوا ذَلِکَ الْکَهْفَ وَ الْکَلْبَ مَعَهُمْ- فَأَلْقَى اللَّهُ عَلَیْهِمُ النُّعَاسَ- کَمَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنِینَ عَدَداً، فَنَامُوا حَتَّى أَهْلَکَ اللَّهُ ذَلِکَ الْمَلِکَ وَ أَهْلَ مَمْلَکَتِهِ- وَ ذَهَبَ ذَلِکَ الزَّمَانُ وَ جَاءَ زَمَانٌ آخَرُ وَ قَوْمٌ آخَرُونَ- ثُمَّ انْتَبَهُوا ...


2) از امام صادق ع در ضمن روایت مفصلی آمده است:

و خداوند از آن کسانی که مردند بسیاری را به دنیا برگرداند؛ از جمله آنها اصحاب کهف بود که خداوند سیصد و نه سال آنان را میراند و سپس در زمان کسانی آنان را برانگیخت که منکر برانگیخته شدن بودند، تا حجت را بر آنان تمام کند و قدرتش را به آنان نشان دهد و بدانند که برانگیختن حق است.

الإحتجاج (للطبرسی)، ج‏2، ص344

عن أَبَی عَبْدِ اللَّهِ ع:

... وَ قَدْ رَجَعَ إِلَى الدُّنْیَا مِمَّا مَاتَ خَلْقٌ کَثِیرٌ مِنْهُمْ أَصْحَابُ الْکَهْفِ أَمَاتَهُمُ اللَّهُ ثَلَاثَمِائَةِ عَامٍ وَ تِسْعَةً ثُمَّ بَعَثَهُمْ فِی زَمَانِ قَوْمٍ أَنْکَرُوا الْبَعْثَ لِیَقْطَعَ حُجَّتَهُمْ وَ لِیُرِیَهُمْ قُدْرَتَهُ وَ لِیَعْلَمُوا أَنَّ الْبَعْثَ حَق‏...

تدبر

1) «فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنینَ عَدَداً»

اگرچه معدودی از روایات، مقصود از «فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ: بر گوش‌های آنان زدیم» را «میراندن» دانسته‌اند (مثلا حدیث2) اما اغلب، آن را به معنای «به خواب فرو بردیمشان» قلمداد کرده‌اند (حدیث1) چنانکه در روایات فراوان دیگری هم برای «خوابیدن» تعبیر «بر گوشش زدن» به کار رفته است (مثلا:  الکافی، ج‏2، ص61[1]؛ الخرائج و الجرائح، ج‏1، ص94[2]) و درباره چرایی چنین تعبیری برای خوابیدن تحلیل‌های مختلفی شده است؛ از جمله:

الف. به معنای «مسلط کردن خواب بر آنان» است (مجمع البیان، ج‏6، ص696)[3] یعنی گوش‌های آنان را با خوابی که مانع وارد شدن صدا در گوش آنان شود، مسدود کردیم؛ چرا که فردی که به خواب می‌رود با شنیدن صداست که از خواب بیدار می‌شود؛ و خداوند سبحان با این تعبیر می‌خواهد بفرماید که آنان نمردند، بلکه در حالت امن و راحتی به خواب رفته بودند و این از تعابیر بسیار فصیح قرآنی است که ترجمه‌ای که دقیقا همان معنا را برساند، ندارد. (همان، ص698)[4]

ب. در اینجا کلمه «حجاب» در تقدیر است؛ یعنی بر گوش آنان حجابی زدیم که مانع شنیدن آنها می‌شد؛ یعنی آنان را در چنان خواب سنگینی فرو بردیم که صداها بیدارشان نکند، همان طور که کسی که خوابش سنگین است با هیچ سر و صدایی بیدار می‌شود؛ و چنین حذف مفعولی رایج است همان طور که مثلا گفته می‌شود که « بنى على امرأته: روی همسرش بنا کرد» که یعنی «روی [قبر] همسرش، قبه‌ای بنا کرد». (الکشاف، ج‏2، ص705)[5]

ج. شاید برگرفته باشد از کاری که مادران در مورد کودکشان انجام می‌دهند که با کف دست یا انگشتان آرام آرام روی گوش او می‌زنند تا کم‌کم او را به خواب ببرند؛ و در واقع، این تعبیر کنایه است از خواباندن با آرامش و از روی مهربانی‌ای همانند مادری که بچه شیرخواره‌اش را می‌خواباند. (المیزان، ج‏13، ص248)[6]

د ...


2) «فَقالُوا رَبَّنا ... هَیِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً؛ فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ ...»

این کاری که خدا با آنان کرد (بر گوش‌های آنان زدیم) را با حرف «فـ» به جمله قبل وصل کرد؛ یعنی این را نتیجه جمله قبل دانست:

آنان تقاضا کردند که خدا در کارشان رشدی قرار دهد، پس خدا آنان را به خوابی عمیق فرو برد.

تدبیری که خدا برای رشد و هدایت و صلاح انسان انجام می‌دهد، گاه به قدری پیچیده است که خود شخص نه احتمالش را می‌دهد و نه حتی تا مدتی آن را باور می‌کند!

کسی که خدا را واقعا باور کند، خود را به او می‌سپارد و خدا از راهی که او گمانش را هم نمی‌برد کار او را سامان می‌دهد.

افکن این تدبیر خود را پیش دوست           گرچه تدبیرت هم از تدبیر اوست

کار، آن دارد که حق افراشتَست                  آخر آن روید که اول کاشتَست

هرچه کاری، از برای او بِکار                     چون اسیر دوستی ای دوستدار

گرد نفس دزد و کار او مپیچ                     هرچه آن نه کار حق، هیچَست هیچ

https://ganjoor.net/moulavi/masnavi/daftar2/sh24/


3) «أَوَى الْفِتْیَةُ إِلَى الْکَهْفِ ... فَضَرَبْنا»

هجرت و قیام براى خدا، زمینه‏ى دریافت امدادهاى الهى است. (تفسیر نور، ج7، ص145)




[1] . مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ دَاوُدَ الرَّقِّیِّ عَنْ أَبِی عُبَیْدَةَ الْحَذَّاءِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ... وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِیَ الْمُؤْمِنِینَ لَمَنْ یَجْتَهِدُ فِی عِبَادَتِی فَیَقُومُ مِنْ رُقَادِهِ لَذِیذِ وِسَادِهِ فَیَتَهَجَّدُ لِیَ اللَّیَالِیَ فَیُتْعِبُ نَفْسَهُ فِی عِبَادَتِی فَأَضْرِبُهُ بِالنُّعَاسِ اللَّیْلَةَ وَ اللَّیْلَتَیْنِ نَظَراً مِنِّی لَهُ وَ إِبْقَاءً عَلَیْه‏

[2] . أَنَّ مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِ الْحَمِیدِ رَوَى عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَیْدٍ عَنْ یَزِیدَ بْنِ خَلِیفَةَ عن أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع ... فَلَمَّا کَانَ یَوْمُ الْخَنْدَقِ ضُرِبَ عَلَى أُذُنَیْهِ فَنَامَ فَلَمْ یَسْتَیْقِظْ حَتَّى أَصْبَحَ

[3] . الضرب معروف و معنى ضربنا على آذانهم سلطنا علیهم النوم و هو من الکلام البالغ فی الفصاحة یقال ضربه الله بالفالج إذا ابتلاه الله به قال قطرب: هو کقول العرب ضرب الأمیر على ید فلان إذا منعه من التصرف قال الأسود بن یعفر و کان ضریرا:

و من الحوادث لا أبا لک أننی                   ضربت علی الأرض بالأسداد

[4] . معناه أنمناهم سنین ذات عدد و تأویله فأجبنا دعاءهم و سددنا آذانهم بالنوم الغالب على نفوذ الأصوات إلیها سنین کثیرة لأن النائم إنما ینتبه بسماع الصوت و دل سبحانه بذلک على أنهم لم یموتوا و کانوا نیاما فی أمن و راحة و جمام نفس و هذا من فصیح لغات القرآن التی لا یمکن أن یترجم بمعنى یوافق اللفظ

[5] . فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ أى ضربنا علیها حجابا من أن تسمع، یعنى: أنمناهم إنامة ثقیلة لا تنبههم فیها الأصوات، کما ترى المستثقل فی نومه یصاح به فلا یسمع و لا یستنبه، فحذف المفعول الذی هو الحجاب کما یقال: بنى على امرأته، یریدون: بنى علیها القبة.

[6] . ما ذکره [= الطبرسی] من المعنى أبلغ مما ذکره الزمخشری؛ و هنا معنى ثالث و إن لم یذکروه: و هو أن یکون إشارة إلى ما تصنعه النساء عند إنامة الصبی غالبا من الضرب على أذنه بدق الأکف أو الأنامل علیها دقا نعیما لتتجمع حاسته علیه فیأخذه النوم بذلک فالجملة کنایة عن إنامتهم سنین معدودة بشفقة و حنان کما تفعل الأم المرضع بطفلها الرضیع.

 


591) سوره کهف (18) آیه10 إِذْ أَوَى الْفِتْیَةُ إِلَى الْکَهْفِ

بسم الله الرحمن الرحیم

591) سوره کهف (18) آیه10

إِذْ أَوَى الْفِتْیَةُ إِلَى الْکَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَ هَیِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً

ترجمه

آن گاه که آن جوانمردان به آن کهف پناه جستند و گفتند: پروردگارا از جوار خود به ما رحمتی بده و برای ما از کارمان هدایت‌شدنی مهیا فرما.

نکات ترجمه

«أوَى»

در جلسه 540 توضیح داده شده که ماده «أوی» را «در جایی جمع شدن» یا «به چیزی منضم شدن» دانسته‌اند و «مأوی» به مکانی گفته می‌شود که در آن گرد می‌آید و مستقر می‌شوند و در فارسی معادل کلمات قرارگاه و پناهگاه می‌باشد. البته ابن‌فارس بر این باور است که این ماده در معنای دومی هم به کار رفته و دلالت بر «شفقت و مهربانی ورزیدن» هم دارد، اما مرحوم مصطفوی، اصل معنای این ماده را «قصد کردن جایی به نیت استقرار و سکونت و استراحت در آن» معرفی کرده است.

http://yekaye.ir/al-ahzab-33-51/

«لَدُنْکَ»

«لَدُن» به معنای «عِندَ» (= نزدِ) می‌باشد با این تفاوت که اخص و بلیغ‌تر از آن است (مفردات ألفاظ القرآن، ص739) و در مورد چرایی اخص بودنش هم گفته‌اند ««لدن» در جایی به کار می‌رود که آن امر بالفعل نزد آن کس حاضر باشد؛ مثلا وقتی گفته شود «عندی مالٌ» با صرف اینکه من مالی داشته باشم درست است؛ اما اگر گفته شود «لدنی مال‏» یعنی همین الان این مال در دستم حاضر است. (الفروق فی اللغة، ص295؛ لسان العرب، ج13، ص383) به تعبیر دیگر، «لدن» در جایی به کار می‌رود که نزدیکی کاملا متصل باشد تا حدی که بتواند قائم مقام شخص هم قرار گیرد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏10، ص183)

کلمه «لدن» 18 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

«رَشَداً»

ماده «رشد» در اصل بر «استقامت در راه» (معجم مقاییس اللغة، ج‏2، ص398) دلالت دارد که به نحوی مشتمل بر معنای «هدایت شدن به سوی خیر و صلاح» می‌باشد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏4، ص140؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص354).

مصدر این ماده در حالت ثلاثی مجرد هم به صورت «رُشْد» (مثلا: تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً، کهف/66؛ وَ لَقَدْ آتَیْنا إِبْراهیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ، ابراهیم/51) و «رَشَاد» (سَبیلَ الرَّشادِ؛ غافر/29 و 38) آمده که از فعل «رَشَدَ یَرْشُدُ» می‌باشد (لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ، بقره/186)؛ و هم به صورت «رَشَد» (فَأُولئِکَ تَحَرَّوْا رَشَداً، جن/14؛ لا أَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَ لا رَشَداً، جن/21) که آن را از فعل «رَشِدَ یَرْشَدُ» دانسته‌اند (کتاب العین، ج‏6، ص242)؛ اما اینکه تفاوت این دو در چیست بین اهل لغت اختلاف است:

برخی «رُشد» را نقطه مقابل «غیّ» [که در جلسه 236 درباره این کلمه توضیح داده شد http://yekaye.ir/al-aaraf-7-16/] و «رَشَد» را نقطه مقابل «ضلالت» دانسته‌اند (کتاب العین، ج‏6، ص242)

برخی احتمال داده‌اند که «رَشَد» اخص از «رُشد» است؛ «رُشد» درباره امور دنیوی و اخروی باشد اما «رَشَد» تنها در امور اخروی باشد (مفردات، ص355)

برخی هم بر این باورند که «رُشد» دلالت بر وقوع و بهره‌مندی از مطلق معنای رشد می‌کند؛ اما «رَشَد» دلالت بر وضعیتی متحول که شخص در معرض رشد قرار گرفته است؛ و «رشاد» هم دلالت بر استمرار رشد دارد. (التحقیق، ج‏4، ص141)

برخی هم معتقدند که «رُشْد» استقامت در دین است؛ اما «رَشَد» همان صلاح است (الفروق فى اللغة، ص206)[1]

درباره دو کلمه «راشِد» (أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ؛ حجرات/7) و «رَشِید» (إِنَّکَ لَأَنْتَ الْحَلیمُ الرَّشیدُ؛ هود/87) (که هر دو معنای اسم فاعل دارد: کسی که رشد کرده است) برخی گفته‌اند که بر هر دو مورد فوق اطلاق می‌شود (مفردات، ص355) اما برخی بر این باورند که اولی دلالت بر حدوث و عارض شدن رشد دارد، اما دومی دلالت بر ثبوت و استمرار رشد در شخص (التحقیق، ج‏4، ص141)

اگرچه معنای «رشد» به «هدایت» بسیار نزدیک است اما تفاوت ظریفی هم با هم دارند و آن این است که «ارشاد به چیزی» به معنای «راه به سوی آن را نشان دادن» است؛ اما «اهتداء» امکان و زمینه وصول به آن چیز را عملا مهیا نمودن است (الفروق فی اللغة، ص203)

ماده «رشد» و مشتقاتش جمعا 19 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

اختلاف قرائت

قرائت مشهور «رَشَداً» است اما در میان قرائات شاذه، ابورجاء به صورت «رُشْداً» قرائت کرده است (البحر المحیط، ج‏7، ص144)[2]

حدیث

1) در محضر امام صادق ع صحبت از اصحاب کهف شد. فرمودند:

اگر قوم شما هم شما را به چیزی مجبور ساختند که قوم آنها، آنها را بدان محبور ساختند، شما هم کار آنها را انجام دهید.

گفته شد: قومشان آنها را به چه کاری مجبور ساختند؟

فرمودند: مجبورشان کردند به شرک به خداوند عظیم؛ پس آنان در ظاهر ابراز شرک کردند و ایمانشان را مخفی داشتند تا اینکه فرجشان سر رسید.

همچنین امام صادق ع فرمودند:

تقیه هیچکس به پای تقیه اصحاب کهف نرسید: آنان زُنار [= کمربندی که علامت کافران بود] می‌بستند و در آن عیدها [مراسم مشرکان] حاضر می‌شدند؛ پس خداوند اجرشان را دو برابر داد.

قصص الأنبیاء (للراوندی)، ص253-254؛ تفسیر العیاشی، ج‏2، ص323

وَ بِالْإِسْنَادِ الْمَذْکُورِ عَنْ ابْنِ أُورَمَةَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْحَضْرَمِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ یَحْیَى الْکَاهِلِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّهِ ع وَ ذَکَرَ أَصْحَابَ الْکَهْفِ فَقَالَ:

لَوْ کَلَّفَکُمْ قَوْمُکُمْ مَا کَلَّفَهُمْ قَوْمُهُمْ فَافْعَلُوا فِعْلَهُمْ فَقِیلَ لَهُ وَ مَا کَلَّفَهُمْ قَوْمُهُمْ قَالَ کَلَّفُوهُمُ الشِّرْکَ بِاللَّهِ [العظیم] فاظهروه لَهُمْ [الشرک] وَ أَسَرُّوا الْإِیمَانَ حَتَّى جَاءَهُمُ الْفَرَجُ.

و [عن درست عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّهِ ع] قَالَ مَا بَلَغَتْ تَقِیَّةُ أَحَدٍ مَا بَلَغَتْ تَقِیَّةُ أَصْحَابِ الْکَهْفِ [وَ إِنْ] کَانُوا لَیَشُدُّونَ الزَّنَانِیرَ وَ یَشْهَدُونَ الْأَعْیَادَ فَأَعْطَاهُمُ اللَّهُ أَجْرَهُمْ مَرَّتَیْنِ.


2) از امام صادق ع روایت شده است:

همانا مَثَلِ ابوطالب، مَثَلِ اصحاب کهف است: ایمان را مخفی می‌کردند و شرک ابراز می‌نمودند پس خداوند اجرشان را دو برابر داد.

الکافی، ج‏1، ص448؛ الأمالی( للصدوق)، ص615[3]

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

إِنَّ مَثَلَ أَبِی طَالِبٍ مَثَلُ أَصْحَابِ الْکَهْفِ أَسَرُّوا الْإِیمَانَ وَ أَظْهَرُوا الشِّرْکَ فَآتَاهُمُ اللَّهُ أَجْرَهُمْ مَرَّتَیْنِ.[4]


3) سلیمان بن جعفر می‌گوید: امام صادق ع به من فرمود: سلیمان! «فتی» [= جوان/جوانمرد] کیست؟

گفتم: فدایت شوم؛ نرد ما «فتی» به «جوان» گفته می‌شود.

فرمود: آیا نمی‌دانی اصحاب کهف همگی میانسال بودند و خداوند به خاطر ایمانشان آنان را «فتی» نامید؟! سلیمان! کسی که به خداوند ایمان آورد و تقوی پیشه کند، او «فتی» است.

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص323

عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ جَعْفَرٍ النهدی [الْهُذَلِیِّ] قَالَ: قَالَ لِی جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ع یَا سُلَیْمَانُ مَنِ الْفَتَى؟

قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ الْفَتَى عِنْدَنَا الشَّابُّ.

قَالَ لِی: أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْکَهْفِ کَانُوا کُلُّهُمْ کُهُولًا فَسَمَّاهُمُ اللَّهُ فِتْیَةً بِإِیمَانِهِمْ؟! یَا سُلَیْمَانُ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ اتَّقَى فَهُوَ الْفَتَى‏.[5]


4) ابواسحاق سبیعی می‌گوید: یکبار به قصد حج بیرون آمده بودم و در راه امام باقر ع را دیدم و از این آیه از ایشان سوال کردم «سپس ما این کتاب را به کسانى از بندگانمان که آنها را برگزیدیم به میراث دادیم، پس برخى از آنها ستمکار خویشند و برخى از آنها میانه‏رو، و برخى از آنان به اذن خدا سبقت‏گیرنده به همه خیرات‏اند؛ این همان فضل بزرگ است.» (فاطر/32)

فرمود: ابواسحاق قوم تو - منظورشان اهل کوفه بود- در این باره چه می‌گویند؟

گفتم: می‌گویند این در مورد آنهاست.

فرمود: پس اگر از اهل بهشت هستند از چه چیزی می‌ترسند؟

گفتم: فدایت شوم. شما چه می‌فرمایید؟

فرمود: ابواسحاق! این خاص ماست: اما سبقت‏گیرنده به همه خیرات، علی بن ابی‌طالب و حسن و حسین ع می‌باشند؛ و شهیدِ از ما، همان میانه‌رو است که روز را روزه و شب را به قیام مشغول است؛ و اما کسی که ستمکار خویش است در او آن چیزی است که در مردم هست و او مورد مغفرت قرار می‌گیرد.(1)

ابواسحاق! با ماست که خداوند گردن شما را از آتش رها می‌سازد؛ و با ماست که خداوند غل و زنجیر ذلت را از گردنهایتان باز می‌کند و با ماست که خداوند گناهانتان را می‌آمرزد، و با ماست که خداوند آغاز می‌کند و با ماست که پایان می‌بخشد؛

و ما کهف شماییم همانند کهف اصحاب کهف؛ و ما کشتیِ شماییم همانند کشتی نوح؛ و ما باب حطه شماییم، همانند باب حطه بنی‌اسرائیل [= دری که بنی‌اسرائیل برای بخشیده شدن باید سجده‌کنان از آن وارد می‌شدند: بقره/58؛ اعراف/151]

سعد السعود (ابن‌طاوس)، ص108؛ تأویل الآیات الظاهرة، ص471[6]؛ تفسیر فرات الکوفى، ص348[7]

حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَسَدٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ سَعِیدٍ حدثنا إِسْحَاقَ بْنِ یَزِیدَ الْفَرَّاءِ عَنْ غَالِبٍ الْهَمْدَانِیِّ عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ السَّبِیعِیِّ قَالَ: خَرَجْتُ حَاجّاً فَلَقِیتُ مُحَمَّدَ بْنُ عَلِیٍّ ع فَسَأَلْتُهُ عَنْ هَذِهِ الْآیَةِ «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنا مِنْ‏ عِبادِنا [فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ»]

فَقَالَ ع مَا یَقُولُ فِیهَا قَوْمُکَ یَا أَبَا إِسْحَاقَ یَعْنِی أَهْلَ الْکُوفَةِ؟

قَالَ قُلْتُ یَقُولُونَ إِنَّهَا لَهُمْ

قَالَ فَمَا یُخَوِّفُهُمْ إِذَا کَانُوا مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ؟

قُلْتُ فَمَا تَقُولُ أَنْتَ جُعِلْتُ فِدَاکَ

قَالَ هِیَ لَنَا خَاصَّةً[8] یَا أَبَا إِسْحَاقَ أَمَّا السَّابِقُ [السَّابِقُونَ] بِالْخَیْرَاتِ فَعَلِیّ بن أبی طالب وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ وَ الشهید [الْإِمام] مِنَّا [وَ] الْمُقْتَصِدُ فَصَائِمٌ بِالنَّهَارِ وَ قَائِمٌ بِاللَّیْلِ وَ أما الظَّالِمُ لِنَفْسِهِ فَفِیهِ مَا فِی النَّاسِ وَ هُوَ مَغْفُورٌ لَهُ یَا أَبَا إِسْحَاقَ بِنَا یَفُکُّ اللَّهُ عیوبکم [رِقَابَکُمْ] وَ بنا یحمل [یُحِلُّ] اللَّهُ رباق [وَثَاقَ] الذُّلِّ عن [مِنْ] أَعْنَاقِکُمْ وَ بِنَا یَغْفِرُ اللَّهُ ذُنُوبَکُمْ وَ بِنَا یَفْتَحُ الله وَ بِنَا یَخْتِمُ وَ نَحْنُ کَهْفُکُمْ کَکَهْفِ أَصْحَابِ الْکَهْفِ وَ نَحْنُ سَفِینَتُکُمْ کَسَفِینَةِ نُوحٍ وَ نَحْنُ بَابُ حِطَّتِکُمْ کَبَابِ حِطَّةِ بَنِی إِسْرَائِیلَ.

پی‌نوشت

(1) ممکن است اشکال شود که این تعبیر چه ربطی به ظلم به خود دارد و اگر واقعا ظلم باشد با عصمت آنان چگونه جمع می‌شود. به نظر می‌رسد منظور از این ظلم به خویش، نه ظلم اصطلاحی و گناه، بلکه همان است که با قرار گرفتن در میان مردم، خود را در معرض ظلم قرار می‌دهند؛ چنانکه از زید بن علی روایتی نقل شده که «ظالم لنفسه» در این آیه را به «الْمُخْتَلِطُ مِنَّا بِالنَّاس‏» تفسیر می‌کند (شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج‏2، ص157)

لازم به ذکر است تطبیق آیه بر امامان، از زبان امام سجاد ع (شواهد التنزیل، ج‏2، ص156) و امام رضا ع (عیون أخبار الرضا ع، ج‏1، ص229) نیز وارد شده؛ و البته این یکی از معانی آیه است چنانکه در روایات معصومین، این آیه بر مصادیق دیگری نیز تطبیق شده که از باب استعمال یک لفظ در چند معنا همگی آنها می‌تواند صحیح باشد.

تدبر

1) «إِذْ أَوَى الْفِتْیَةُ إِلَى الْکَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَ هَیِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً»

در این آیه و دو آیه بعد ابتدا کل داستان اصحاب کهف را به صورت خلاصه بیان می‌کند و سپس در آیات 13 تا 26 (و چه‌بسا تا 31) به تفصیل داستان می‌پردازد. در این آیه خلاصه منطق آنان را شرح می‌دهد، در آیه بعد کاری که با آنان شد؛ و در آیه بعد هدف از این کار.

در این آیه بر دو نکته تاکید شده است:

یکی پناه بردن این جوانمردان بدان کهف؛ و دوم مناجات و درخواستشان از پروردگارشان؛ که درخواست‌های‌شان هم دو چیز بود: دریافت رحمت ویژه‌ای از جوار خود خداوند؛ و اینکه کاری که انجام می‌دهند آنان را در مسیر رشد و صلاح و هدایت قرار دهد.

تاملی در سبک زندگی دینی

اگر چنانچه در آیات بعد خواهیم دید اصحاب کهف به عنوان یک الگو برای زندگی مومنانه معرفی شده‌اند؛ می‌توان تمام زندگی مومنانه را در سه گام خلاصه کرد:

1. پناه بردن به یک پناهگاه مشخص (تدبر2)

2. در طلب رحمت ویژه خداوند بودن (تدبر7)

3. تمام کارهای خود را در مسیر رشد حقیقی قرار دادن. (تدبر8)


2) «إِذْ أَوَى الْفِتْیَةُ إِلَى الْکَهْفِ فَقالُوا ...»

با حرف «إذ» بر آن مقطعی از کار اصحاب کهف که اهمیت ویژه دارد تاکید کرد؛ و با حرف «فـ» نشان داد که بقیه اقدامات آنها و منطق آنها هم به خاطر همین مقطع بود.

این مقطع عبارت است از: «پناه بردن آنان به آن کهف»؛

و نفرمود «کهفٍ» بلکه «الکهف» یعنی یک غار و پناهگاه کاملا معلوم و مشخص.

شاید می‌خواهد با این تعابیر نشان دهد که در جهانی که:

شیطانی هست که خود و لشکریانش در زاویه‌ای قرار گرفته که بدون اینکه او را ببینیم ما را می‌بیند و زیر نظر دارد (إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ؛ اعراف/27) و از جلو و عقب و چپ و راست بر ما هجوم می‌آورد (ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَیْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ؛ اعراف/17)؛

و آمدن انسان در این جهان، نه برای خوشگذرانی، بلکه برای گذراندن امتحانات و ابتلائات جدی بوده،

اولین وظیفه یک انسان مومن یافتن یک کهف مطمئن است و تا انسان «کهف» کاملا مشخصی در زندگی‌اش نداشته باشد که در او پناه بگیرد، کارش به هیچ سامانی نمی‌رسد و نمی‌تواند واقعا «ربنا ...» بگوید.

شاید بدین جهت است که در احادیث، امامان معصوم «کهف» این امت معرفی شده‌اند (حدیث4) و تاکید شده است که کسی که ولایت آنها را نداشته باشد هیچ سودی از اعمالش - حتی از نماز و روزه‌اش- نخواهد برد. (مرحوم مجلسی 71 حدیث را در این مورد در بحار الأنوار، ج‏27، ص166-201 گرد آورده است)


3) «إِذْ أَوَى الْفِتْیَةُ إِلَى الْکَهْفِ»

به جای «اصحاب الکهف» یا ضمیر «هُم: آنها»، از تعبیر «الفتیة: آن جوانان» استفاده کرد؛ و نه حتی «فتیةٌ: جوانانی». چرا؟

الف. منظور از «فتیة» (جمعِ «فتی»)، نه سن جوانی (حدیث3)، بلکه روحیه جوانی و جوانمردی است؛ و شاید می‌خواهد نشان دهد کسی می‌تواند در مسیر زندگی دین گام بردارد که چنین روحیه‌ای داشته باشد؛ و تعبیر معرفه آورد تا تاکید کند که گروهی خاص و معین مد نظر است نه هر کسی که به غاری پناه برد.

به تعبیر دیگر،

براى حفظ دین، جوانمردى، گذشت از رفاه و آسایش و هجرت لازم است. (تفسیر نور، ج‏7، ص145)

ب. ...


4) «إِذْ أَوَى الْفِتْیَةُ إِلَى الْکَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا ...»

آن جوانان وقتی بدان غار پناه بردند، اولین سخنشان «ربنا» بود. چرا؟

الف. شاید می خواهد نشان دهد همان غار هم برای آنها حجاب نشد که دیگر خود را پناهگاه امن بیابند و دیگر نیازی به پناه بردن به خداوند احساس نکنند.

ب. نشان دهد تمام زندگی مومن بر اساس نگرش توحیدی و درک حضور پروردگار خود در زندگی رقم می‌خورد.

ج. چون هر کاری با نام خداوند شروه نشود ابتر است.

د. ...


5) «إِذْ أَوَى الْفِتْیَةُ ... فَقالُوا رَبَّنا آتِنا ...»

دعا همراه با تلاش و حرکت مؤثّر است. (تفسیر نور، ج‏7، ص145)


6) «إِذْ أَوَى الْفِتْیَةُ إِلَى الْکَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً»

اولین درخواست اصحاب کهف، دریافت رحمتی ویژه، آن هم از جوار خاص خداوند است (در «نکات ترجمه» اشاره شد که «لدن» در جایی به کار می‌رود که آن چیز در نزد صاحب آن کاملا حاضر و گویی به وی متصل است).

تقاضای دریافت رحمت، آن هم با تعبیر «من لدنک» (که آن را از جوار خاص خدا طلب می‌کند) در قرآن کریم تنها یکبار دیگر، و آن هم از زبان اولوالالبابی (صاحبان خرد) که راسخون در علم هستند آمده است که آن هم ناظر به دریافت هدایت است (رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً؛ آل‌عمران/8) و از این رو کاملا محتمل است که آنان هدایت ویژه‌ای را از خداوند طلب می کرده اند (المیزان، ج13، ص247)

در واقع، کسی که می‌خواهد چنان در مسیر خدا گام بردارد که نه تنها در برابر تمام انحرافات زمانه خود بایستد (جلسه قبل، حدیث3) بلکه حتی با ظهور امام زمان ع برگردد و جزء یاران ایشان قرار گیرد (جلسه قبل، حدیث2) نمی‌تواند به چیزی جز رحمت و هدایتی الهی، آن هم از جایگاهی خیلی متصل به خداوند، تکیه کند.


7) «إِذْ أَوَى الْفِتْیَةُ إِلَى الْکَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَ هَیِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً»

دومین درخواست اصحاب کهف، این بود که خداوند چنان زمینه‌سازی کند که از کارشان، تنها و تنها «رَشَد» (= در جریان رشد و صلاح و هدایت قرار گرفتن) حاصل آید.

چنانکه در «نکات ترجمه» اشاره شد «رَشَد» به وضعیت رُشدی گفته می‌شود که در جریان باشد.

شاید می‌خواهد نشان دهد که آنان خود را دائما در مسیر می دیدند؛ از هر کارشان رشدی پویا و در جریان طلب می‌کردند، و همواره درصدد این بودند که هدایتشان به سوی مقصد و مقصود بیشتر و بیشتر شود.


8) «هَیِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً»

چرا تعبیر «من أمرنا» را به زبان آوردند، نه صرفا گفتند «هَیِّئْ لَنا رَشَداً: برای ما در جریان رشد قرار گرفتن و هدایت‌شدنی مهیا فرما» و نه مصداق «أمرنا» را دقیقا مشخص کردند؟

الف. می‌خواهد نشان دهد که اولا ما برای اینکه در مسیر رشد قرار بگیریم کاری انجام می دهیم؛ و ثانیا از خدا می‌خواهند که هر کاری که ما انجام می دهیم (جدای از این یا آن کار) ما را در مسیر رشد قرار دهد.

ب. می‌خواهند نشان دهند که رشد و هدایت انسان هم نیازمند عنایت الهی است و هم تلاش خود.

این جمله در آن واحد هم به اختیار و نقش خودشان در هدایت اشاره دارد (امرنا) و هم به امداد و اراده الهی در این هدایت (هَیِّئْ لَنا: برای ما مهیا فرما).

ج. ...

 

 

 


[1] البته شاهد مثالی که وی آورده است در قرائات رایج هر دو «رُشد» است؛ هرچند اولی را در قرائتهای غیر مشهور «رَشَد» هم قرائت کرده‌اند:

قال أبو عمرو بن العلاء الرشد الصلاح قال الله تعالى (فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ) و الرشد الاستقامة فی الدین و منه قوله تعالى (أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً) و قیل هما لغتان مثل العدم و العدم.

[2] . و قرأ أبو رجاء: رشد بضم الراء و إسکان الشین. و قرأ الجمهور رَشَداً بفتحهما.

[3] سند صدوق متفاوت است و عباراتش هم اندکی متفاوت:

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ الطَّالَقَانِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْهَمْدَانِیُّ قَالَ أَخْبَرَنَا الْمُنْذِرُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْفَضْلِ الْهَاشِمِیِّ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع أَنَّهُ قَالَ: إِنَّ مَثَلَ أَبِی طَالِبٍ مَثَلُ أَصْحَابِ الْکَهْفِ حِینَ أَسَرُّوا الْإِیمَانَ وَ أَظْهَرُوا الشِّرْکَ فَآتَاهُمُ اللَّهُ أَجْرَهُمْ مَرَّتَیْن‏

ضمنا صدوق قبل از این روایت، این مطلب را هم از ابن‌عباس نقل کرده است:

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ قَالَ حَدَّثَنِی الْحَسَنُ بْنُ مَتِّیلٍ الدَّقَّاقُ قَالَ حَدَّثَنِی الْحَسَنُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ مَرْوَانَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ ثَابِتِ بْنِ دِینَارٍ الثُّمَالِیِّ عَنْ سَعِیدِ بْنِ جُبَیْرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ أَنَّهُ سَأَلَهُ رَجُلٌ فَقَالَ لَهُ یَا ابْنَ عَمِّ رَسُولِ اللَّهِ أَخْبِرْنِی عَنْ أَبِی طَالِبٍ هَلْ کَانَ مُسْلِماً فَقَالَ وَ کَیْفَ لَمْ یَکُنْ مُسْلِماً وَ هُوَ الْقَائِلُ‏

وَ قَدْ عَلِمُوا أَنَّ ابْنَنَا لَا مُکَذَّبٌ                                لَدَیْنَا وَ لَا یُعْبَأُ بِقَوْلِ [بِقِیلِ‏] الْأَبَاطِل‏

إِنَّ أَبَا طَالِبٍ کَانَ مَثَلُهُ کَمَثَلِ أَصْحَابِ الْکَهْفِ حِینَ أَسَرُّوا الْإِیمَانَ وَ أَظْهَرُوا الشِّرْکَ فَآتَاهُمُ اللَّهُ أَجْرَهُمْ مَرَّتَیْنِ‏

[4] . و در همین مضمون است این دو حدیث:

عن أبی بصیر عن أبی عبد الله ع قال إن أصحاب الکهف أسروا الإیمان و أظهروا الکفر، فآجرهم الله مرتین. (تفسیر العیاشی، ج‏2، ص321)

و عن الکاهلی عن أبی عبد الله ع قَالَ إِنَّ أَصْحَابَ الْکَهْفِ کانوا أَسَرُّوا الْإِیمَانَ وَ أَظْهَرُوا الْکُفْرَ فَکَانُوا عَلَى إجهار الکفر [إِظْهَارِهِمُ الْکُفْرَ] أَعْظَمَ أَجْراً مِنْهُمْ عَلَى الإسرار [إِسْرَارِهِمُ] الْإِیمَانَ (تفسیر العیاشی، ج‏2، ص323؛ قصص الأنبیاء علیهم السلام (للراوندی)، ص254)

[5] همچنین مراجعه شود به حدیث جلسه594

[6] . سند کاملا همانند است اما در متن اندک تفاوت‌هایی هست. متن سعد السعود را اصل قرار دادیم و موارد داخل کروشه تفاوتهای نسخه تاویل الایات است.

[7] . سند و متن حدیث در تفسیر فرات تفاوتهای مختصری دارد:

[قَالَ حَدَّثَنَا] فُرَاتٌ [قَالَ حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ الْحَکَمِ‏] مُعَنْعَناً عَنْ غَالِبِ بْنِ عُثْمَانَ النَّهْدِیِّ [عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ السَّبِیعِیِ‏] قَالَ: خَرَجْتُ حَاجّاً فَمَرَرْتُ بِأَبِی جَعْفَرٍ ع فَسَأَلْتُهُ عَنْ هَذِهِ الْآیَةِ ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ‏ إِلَى آخِرِهِ قَالَ فَقَالَ لِی مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ مَا یَقُولُ فِیهَا قَوْمُکَ یَا أَبَا إِسْحَاقَ یَعْنِی أَهْلَ الْکُوفَةِ قُلْتُ یَزْعُمُونَ أَنَّهَا نَزَلَتْ فِیهِمْ قَالَ فَقَالَ لِی مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ فَمَا یَحْزُنُهُمْ إِذَا کَانُوا فِی الْجَنَّةِ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ فَمَا الَّذِی تَقُولُ أَنْتَ فِیهَا قَالَ یَا أَبَا إِسْحَاقَ هَذِهِ وَ اللَّهِ لَنَا خَاصَّةً أَمَّا [قَوْلُهُ‏] سابِقٌ بِالْخَیْراتِ‏ فَعَلَیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ [عَلَیْهِمُ السَّلَامُ وَ الرِّضْوَانُ‏] وَ الشَّهِیدُ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ وَ الظَّالِمُ لِنَفْسِهِ الَّذِی فِیهِ مَا فِی النَّاسِ وَ هُوَ مَغْفُورٌ لَهُ وَ أَمَّا الْمُقْتَصِدُ فَصَائِمٌ نَهَارَهُ وَ قَائِمٌ لَیْلَهُ ثُمَّ قَالَ یَا أَبَا إِسْحَاقَ بِنَا یُقِیلُ اللَّهُ عَثْرَتَکُمْ وَ بِنَا یَغْفِرُ اللَّهُ ذُنُوبَکُمْ وَ بِنَا یَقْضِی اللَّهُ دُیُونَکُمْ وَ بِنَا یَفُکُّ اللَّهُ وَثَاقَ الذُّلِّ مِنْ أَعْنَاقِکُمْ وَ بِنَا یَخْتِمُ وَ [بِنَا] یَفْتَحُ لَا بِکُمْ وَ نَحْنُ کَهْفُکُمْ کَأَصْحَابِ الْکَهْفِ وَ نَحْنُ سَفِینَتُکُمْ کَسَفِینَةِ نُوحٍ وَ نَحْنُ بَابُ حِطَّتِکُمْ کَبَابِ حِطَّةِ بَنِی إِسْرَائِیلَ.

[8] . اینکه این آیه مصداقش خود اهل بیت ع هستند یکی از معانی آیه است و این معنا علاوه بر این در کلام امام سجاد ع (شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج‏2، ص156) و امام رضا ع () نیز آمده است.

 


590) سوره کهف (18) آیه9 أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ

بسم الله الرحمن الرحیم

590) سوره کهف (18) آیه9

  أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً

ترجمه

آیا پنداشتی که اصحاب کهف و رقیم از آیات عجیب ما بودند؟!

نکات ترجمه

«أَصْحاب»

در جلسه229 توضیح داده شد که ماده «صحب» در اصل دلالت دارد بر نزدیک هم قرار گرفتن و مقارن همدیگر شدن؛ و «صاحب» (جمع آن: اصحاب) به هر ملازم و همنشین و همراهی گفته می‌شود و البته در عرف غالبا در مواردی اطلاق می‌شود که این همراهی زیاد باشد و از همین جهت به مالک یک چیز هم صاحب آن گفته می‌شود؛ و تفاوت «صاحب» با «قرین» در این است که در مفهوم مصاحبت، یک بده بستان و رابطه متقابل وجود دارد اما در قرین لزوما چنین چیزی وجود ندارد.

http://yekaye.ir/al-baqarah-002-039/

«الْکَهْف»

«کهف» به غار وسیعی گویند که در کوه واقع شده باشد، ولی اگر کوچک باشد از همان لفظ «غار» استفاده می‌شود. (کتاب العین، ج3، ص380؛ معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص144؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص727) و به طور مجازی برای هر پناهگاه و ملجأیی به کار می‌رود؛ چنانکه وقتی گفته شود «فلانی کهفِ قومش است» یعنی ملجأ و پناهگاهی است که برای امور دشواری که برایشان پیش می‌آید به او پناه می‌برند (أساس البلاغة، ص553؛ لسان العرب، ج‏9، ص311) و ظاهرا به همین مناسبت است که در احادیث و ادعیه، پیامبر اکرم ص و ائمه اطهار ع «کَهْفُ الْمُؤْمِنِین‏» خوانده شده‌اند (مثلا: صحیفه سجادیه، دعای47 -دعای عرفه)

از این ماده تنها همین کلمه 6 بار در قرآن کریم به کار رفته است که تمامی آنها در همین سوره کهف و در ضمن همین داستان اصحاب کهف می‌باشد.

«الرَّقیم»

ماده «رقم» در اصل بر خط و کتابت و اموری از این دست دلالت دارد، چنانکه «رَقْم» را به معنای «خَطّ» و «رَقیم» را به معنای «کتاب و نوشته» دانسته‌اند (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص426) برخی بر این باورند که «رَقْم» در اصل به معنای نقطه‌گذاری کلمات بوده است و تعبیر «کِتابٌ مَرْقُوم‏» (مطففین/9 و 20) یعنی نوشته‌ای که به واسطه نقطه‌گذاری حروف و کلماتش کاملا معین و آشکار باشد [توجه شود که در قدیم نگارش کلمات بدون نقطه بسیار رایج بوده است] (کتاب العین، ج‏5، ص159).

در هر صورت، به لحاظ صرفی، «رقیم» را اغلب فعیل به معنای مفعول (مرقوم: نوشته) دانسته‌اند (مجمع‌البیان، ج6، ص696؛ النهایة، ج‏2، ص254) و همچنین «رقیم» نام مکان خاصی بوده است که غالبا آن را در روم شرقی (حوالی اردن کنونی) دانسته‌اند؛ و بدین ترتیب، در مورد تعبیر «أصحاب الرَّقِیم‏» هم دو احتمال مطرح شده است: یکی نسبت دادن آنهاست به این مکان؛ و دیگری نسبت دادن آنهاست به نوشته‌‌ای که احوال آنها [بر سنگی بر در غاری که اینان در آن بودند، یا در خزانه پادشان آن زمان] ثبت شد (مفردات ألفاظ القرآن، ص362؛ مجمع‌البیان، ج6، ص697؛ المیزان، ج13، ص246)

این ماده در قرآن کریم جمعا 3 بار، و تنها در قالب همین دو کلمه «رقیم» و «مرقوم» به کار رفته است.

«أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقیمِ»

«و» حرف عطف است و «الرَّقیمِ» عطف به «الکهف» است که اگر عطف عادی باشد، [اصحاب] رقیم، غیر از اصحاب کهف خواهد بود و در نتیجه اصحاب کهف و رقیم دو گروه می‌شوند؛ و اگر عطف بیان باشد، اینها یک گروه هستند که با دو مشخصه از آنها یاد شده است.

«کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً»

برای این عبارت به لحاظ تحلیل نحوی حالت‌های مختلفی متصور است که هذیک ظرافت معنایی خاصی را در بردارد که به اهم آنها اشاره می‌شود:

1. «عجبا» این کلمه، صفت است که

می‌توان آن را مستقیما خبر کان دانست (التبیان فی اعراب القرآن، ج1، ص242) [ترجمه: آنان عجیب بودند]

و یا صفت برای محذوفی که آن محذوف خبر «کان» می‌باشد (آن محذوف، می‌تواند کلمه‌ای باشد مانند: آیةً؛ أمراً؛ ویا ...) (البحر المحیط، ج‏7، ص142) [ترجمه: آنان آیه و امر عجیبی بودند]

و نیز می‌توان خبر کان را «من آیاتنا» دانست و «عجبا» ‌را حال برای «من آیاتنا» (التبیان فی اعراب القرآن، ج1، ص242) [آنان از آیات ما بودند در حالی که امری عجیب بود]

2. «من آیاتنا» این ترکیب جار و مجرور است که:

می‌توان آن را «خبر» برای «کانوا» دانست که در این صورت،

یا عجبا، خبر دوم آن باشد؛ [آنان از آیات ما بودند و عجیب بودند]

و یا عجبا وابسته به آن باشد مانند تحلیل قبل (التبیان فی اعراب القرآن، ج1، ص242) [آنان از آیات ما بودند در حالی که امری عجیب بود]

و یا اساساً می‌توان آن را متعلق به «عجباً» دانست،

خواه مستقیما حال باشد برای «عجبا» (التبیان فی اعراب القرآن، ج1، ص242) [آنان امری عجیب بودند در حالی که از آیات ما بودند]

ویا متعلق به حال محذوفی برای عجبا (الجدول فی إعراب القرآن، ج‏15، ص144) [آنان امری عجیب بودند در حالی که در زمره اموری بودند که از آیات ما محسوب می‌شوند]

شأن نزول

درباره شأن نزول سوره کهف (و بویژه این آیات) روایت شده است که قریش سه نفر (نضر بن حارث و عقبة بن ابی‌معیط و عاص بن وائل) را به نجران فرستادند تا از یهودیان و مسیحیان آنجا سوالاتی را یاد بگیرند که وقتی از رسول الله ص پرسیدند ایشان در پاسخش ناتوان شود؛ که یکی از آن سوالات، درباره اصحاب کهف بود.[1] آنان به مکه برگشتند و آن سوالات را از پیامبر ص پرسیدند و بعد از مدتی فرشته وحی نازل شد و این آیات را آورد.

تفسیر القمی، ج‏2، ص31[2]؛

مجمع البیان فى تفسیر القرآن، ج‏6، ص697[3]

حدیث

1) از امام صادق ع درباره آیه «آیا پنداشتی که اصحاب کهف و رقیم از آیات عجیب ما بودند؟!» روایت شده است: آنان عده‌ای بودند که [به غاری] گریختند و پادشاه آن زمان دستور داد که نام آنها و پدران و عشیره‌شان را در صفحاتی از سرب بنویسند، و همین است که فرمود «اصحاب کهف [= غار] و رقیم [= نوشته]»

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص321؛ قصص الأنبیاء علیهم السلام (للراوندی)، ص254[4]

عن محمد عن أحمد بن علی عن أبی عبد الله ع فی قوله «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً» قال: هم قوم فروا و کَتَبَ مَلَکٍ ذَلِکَ الزَّمَانِ بأَسْمَاءِهُمْ وَ أَسْمَاءِ آبَائِهِمْ وَ عَشَائِرِهِمْ فِی صُحُفُ مِنْ رَصَاصٍ فهو قوله «أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ».


2) از امام صادق ع روایت شده است:

به جانب حضرت مهدی ع از پشت کوفه 27 نفر از مردان می‌آیند:

15نفر از قوم موسی، «همان کسانی که به حق هدایت می‌کردند و بدان متمایل بودند» (اعراف/159)؛

و 7 نفر از اصحاب کهف،

و  یوشع بن نون [جانشین حضرت موسی ع] و سلمان و ابودجانه انصاری و مقداد بن اسود و مالک اشتر؛ پس اینان یاوران و استاندارانی در پیش روی وی خواهند بود.

الإرشاد (للمفید)، ج‏2، ص386؛ إعلام الورى بأعلام الهدى (طبرسی)، ص464؛ روضة الواعظین و بصیرة المتعظین، ج‏2، ص266

وَ رَوَى الْمُفَضَّلُ بْنُ عُمَرَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: یَخْرُجُ إِلَى الْقَائِمِ مِنْ ظَهْرِ الْکُوفَةِ سَبْعَةٌ وَ عِشْرُونَ رَجُلًا خَمْسَةَ عَشَرَ مِنْ قَوْمِ مُوسَى الَّذِینَ کَانُوا یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ وَ سَبْعَةٌ مِنْ أَصْحَابِ الْکَهْفِ وَ یُوشَعُ بْنُ نُونٍ وَ سَلْمَانُ وَ أَبُو دُجَانَةَ الْأَنْصَارِیُّ وَ الْمِقْدَادُ بْنُ الْأَسْوَدِ وَ مَالِکٌ الْأَشْتَرُ فَیَکُونُونَ بَیْنَ یَدَیْهِ أَنْصَاراً وَ حُکَّاماً.

در تفسیر العیاشی، ج‏2، ص32 به جای «پشت کوفه» تعبیر «من ظهر الکعبة: از پشت کعبه» آمده و به جای مقداد، مومن آل فرعون را ذکر کرده است؛[5]

همچنین در دلائل الإمامة (طبری)، ص464، که سند روایت به طور کامل آمده است، نیز تعبیر «مِنْ ظَهْرِ هَذَا الْبَیْتِ: از پشت این خانه» آمده، و افراد قوم موسی 14 نفر و اصحاب کهف 8 نفر معرفی شده، و به جای ابودجانه انصاری و مالک اشتر نام جابر انصاری و مومن آل فرعون آمده است.[6]

 

ادامه در صفحه بعد

 


[1] . اینکه اصحاب کهف در زمان چه کسی بودند در کمال الدین و تمام النعمة، ج‏1، ص225-227 روایتی طولانی آمده است:

حَدَّثَنَا أَبِی وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمَا قَالا حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ الْقُرَشِیِّ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ أَبِی رَافِعٍ عَنْ أَبِیهِ أَبِی رَافِعٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّ جَبْرَئِیلَ ع نَزَلَ عَلَیَّ بِکِتَابٍ فِیهِ خَبَرُ الْمُلُوکِ مُلُوکِ الْأَرْضِ قَبْلِی وَ خَبَرُ مَنْ بُعِثَ قَبْلِی مِنَ الْأَنْبِیَاءِ وَ الرُّسُلِ وَ هُوَ حَدِیثٌ طَوِیلٌ أَخَذْنَا مِنْهُ مَوْضِعَ الْحَاجَةِ إِلَیْهِ قَالَ لَمَّا مَلَکَ أَشَجُّ بْنُ أَشْجَانَ وَ کَانَ یُسَمَّى‏ الْکَیِّسَ وَ کَانَ قَدْ مَلَکَ مِائَتَیْنِ وَ سِتّاً وَ سِتِّینَ سَنَةً فَفِی سَنَةِ إِحْدَى وَ خَمْسِینَ مِنْ مُلْکِهِ بَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ ع ... فَلَمَّا أَرَادَ أَنْ یَرْفَعَهُ أَوْحَى إِلَیْهِ أَنْ یَسْتَوْدِعَ نُورَ اللَّهِ وَ حِکْمَتَهُ وَ عِلْمَ کِتَابِهِ شَمْعُونَ بْنَ حَمُّونَ الصَّفَا خَلِیفَتَهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ فَفَعَلَ ذَلِکَ ... ثُمَّ قُبِضَ شَمْعُونُ وَ مَلَکَ عِنْدَ ذَلِکَ أَرْدَشِیرُ بْنُ بَابَکَانَ أَرْبَعَ عَشْرَةَ سَنَةً وَ عَشَرَةَ أَشْهُرٍ وَ فِی ثَمَانِیَ سِنِینَ مِنْ مُلْکِهِ قَتَلَتِ الْیَهُودُ یَحْیَى بْنَ زَکَرِیَّا ع فَلَمَّا أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یَقْبِضَهُ أَوْحَى إِلَیْهِ أَنْ یَجْعَلَ الْوَصِیَّةَ فِی وُلْدِ شَمْعُونَ وَ یَأْمُرَ الْحَوَارِیِّینَ وَ أَصْحَابَ عِیسَى بِالْقِیَامِ مَعَهُ فَفَعَلَ ذَلِکَ وَ عِنْدَهَا مَلَکَ سَابُورُ بْنُ أَرْدَشِیرَ ثَلَاثِینَ سَنَةً حَتَّى قَتَلَهُ اللَّهُ وَ عِلْمُ اللَّهِ وَ نُورُهُ وَ تَفْصِیلُ حِکْمَتِهِ فِی ذُرِّیَّةِ یَعْقُوبَ بْنِ شَمْعُونَ وَ مَعَهُ الْحَوَارِیُّونَ مِنْ أَصْحَابِ عِیسَى ع وَ عِنْدَ ذَلِکَ مَلَکَ بُخْتَ‏نَصَّرُ مِائَةَ سَنَةٍ وَ سَبْعاً وَ ثَمَانِینَ سَنَةً وَ قَتَلَ مِنَ الْیَهُودِ سَبْعِینَ أَلْفَ مُقَاتِلٍ عَلَى دَمِ یَحْیَى بْنِ زَکَرِیَّا وَ خَرَّبَ بَیْتَ الْمَقْدِسِ وَ تَفَرَّقَتِ الْیَهُودُ فِی الْبُلْدَانِ وَ فِی سَبْعٍ وَ أَرْبَعِینَ سَنَةً مِنْ مُلْکِهِ بَعَثَ اللَّهُ عَزَّ جَلَّ الْعُزَیْرَ نَبِیّاً إِلَى أَهْلِ الْقُرَى الَّتِی أَمَاتَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَهْلَهَا ثُمَّ بَعَثَهُمْ لَهُ ... فَأَمَاتَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عِنْدَ ذَلِکَ مِائَةَ عَامٍ فَلَبِثَ فِیهِمْ مِائَةَ سَنَةٍ ثُمَّ بَعَثَهُ اللَّهُ وَ إِیَّاهُمْ وَ کَانُوا مِائَةَ أَلْفِ مُقَاتِلٍ ثُمَّ قَتَلَهُمُ اللَّهُ أَجْمَعِینَ لَمْ یُفْلِتْ مِنْهُمْ أَحَدٌ عَلَى یَدَیْ بُخْتَ‏نَصَّرَ وَ مَلَکَ بَعْدَهُ مهرقیه [مَهْرَوَیْهِ‏] بْنُ بُخْتَ‏نَصَّرَ سِتَّ عَشْرَةَ سَنَةً وَ عِشْرِینَ یَوْماً وَ أَخَذَ عِنْدَ ذَلِکَ دَانِیَالَ وَ حَفَرَ لَهُ جُبّاً فِی الْأَرْضِ وَ طَرَحَ فِیهِ دَانِیَالَ ع وَ أَصْحَابَهُ وَ شِیعَتَهُ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ فَأَلْقَى عَلَیْهِمُ النِّیرَانَ فَلَمَّا رَأَى أَنَّ النَّارَ لَیْسَتْ تَقْرَبُهُمْ وَ لَا تُحْرِقُهُمْ اسْتَوْدَعَهُمُ الْجُبَّ وَ فِیهِ الْأُسُدُ وَ السِّبَاعُ وَ عَذَّبَهُمْ بِکُلِّ لَوْنٍ مِنَ الْعَذَابِ حَتَّى خَلَّصَهُمُ اللَّهُ جَلَّ وَ عَزَّ مِنْهُ وَ هُمُ الَّذِینَ ذَکَرَهُمُ اللَّهُ فِی کِتَابِهِ الْعَزِیزِ فَقَالَ جَلَّ وَ عَزَّ قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ النَّارِ ذاتِ الْوَقُودِ فَلَمَّا أَرَادَ اللَّهُ أَنْ یَقْبِضَ دَانِیَالَ أَمَرَهُ أَنْ یَسْتَوْدِعَ نُورَ اللَّهِ وَ حِکْمَتَهُ مکیخا بْنَ دَانِیَالَ فَفَعَلَ وَ عِنْدَ ذَلِکَ مَلَکَ هُرْمُزُ ثَلَاثاً وَ سِتِّینَ سَنَةً وَ ثَلَاثَةَ أَشْهُرٍ وَ أَرْبَعَةَ أَیَّامٍ وَ مَلَکَ بَعْدَهُ بَهْرَامُ سِتّاً وَ عِشْرِینَ سَنَةً وَ وَلِیَ أَمْرَ اللَّهِ مکیخا بْنُ دَانِیَالَ وَ أَصْحَابُهُ الْمُؤْمِنُونَ وَ شِیعَتُهُ الصِّدِّیقُونَ غَیْرَ أَنَّهُمْ لَا یَسْتَطِیعُونَ أَنْ یُظْهِرُوا الْإِیمَانَ فِی ذَلِکَ الزَّمَانِ وَ لَا أَنْ یَنْطِقُوا بِهِ وَ عِنْدَ ذَلِکَ مَلَکَ بَهْرَامُ بْنُ بَهْرَامَ سَبْعَ سِنِینَ وَ فِی زَمَانِهِ انْقَطَعَتِ الرُّسُلُ فَکَانَتِ الْفَتْرَةُ وَ وَلِیَ أَمْرَ اللَّهِ یَوْمَئِذٍ مکیخا بْنُ دَانِیَالَ وَ أَصْحَابُهُ الْمُؤْمِنُونَ فَلَمَّا أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یَقْبِضَهُ أَوْحَى إِلَیْهِ فِی مَنَامِهِ أَنْ یَسْتَوْدِعَ نُورَ اللَّهِ وَ حِکْمَتَهُ ابْنَهُ أنشو بْنَ مکیخا وَ کَانَتِ الْفَتْرَةُ بَیْنَ عِیسَى وَ بَیْنَ مُحَمَّدٍ ص‏ أَرْبَعَمِائَةٍ وَ ثَمَانِینَ سَنَةً وَ أَوْلِیَاءُ اللَّهِ یَوْمَئِذٍ فِی الْأَرْضِ ذُرِّیَّةُ أنشو بْنِ مکیخا یَرِثُ ذَلِکَ مِنْهُمْ وَاحِدٌ بَعْدَ وَاحِدٍ مِمَّنْ یَخْتَارُهُ الْجَبَّارُ عَزَّ وَ جَلَّ فَعِنْدَ ذَلِکَ مَلَکَ سَابُورُ بْنُ هُرْمُزَ اثْنَتَیْنِ وَ سَبْعِینَ سَنَةً وَ هُوَ أَوَّلُ مَنْ عَقَدَ التَّاجَ وَ لَبِسَهُ وَ وَلِیَ أَمْرَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ یَوْمَئِذٍ أنشو بْنُ مکیخا وَ مَلَکَ بَعْدَ ذَلِکَ أَرْدَشِیرُ أَخُو سَابُورَ سَنَتَیْنِ وَ فِی زَمَانِهِ بَعَثَ اللَّهُ الْفِتْیَةَ أَصْحَابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ وَ وَلِیَ أَمْرَ اللَّهِ یَوْمَئِذٍ فِی الْأَرْضِ دسیخا بْنُ أنشو بْنِ مکیخا وَ عِنْدَ ذَلِکَ مَلَکَ سَابُورُ بْنُ أَرْدَشِیرَ خَمْسِینَ سَنَةً ...

[2] . قَالَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ فَحَدَّثَنِی أَبِی عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ کَانَ سَبَبُ نُزُولِهَا یَعْنِی سُورَةَ الْکَهْفِ أَنَّ قُرَیْشاً بَعَثُوا ثَلَاثَةَ نَفَرٍ إِلَى نَجْرَانَ، النَّضْرَ بْنَ الْحَارِثِ بْنِ کَلَدَةَ وَ عُقْبَةَ بْنَ أَبِی مُعَیْطٍ وَ الْعَاصَ بْنَ وَائِلٍ السَّهْمِیَّ لِیَتَعَلَّمُوا مِنَ الْیَهُودِ وَ النَّصَارَى مَسَائِلَ یَسْأَلُونَهَا رَسُولَ اللَّهِ ص، فَخَرَجُوا إِلَى نَجْرَانَ إِلَى عُلَمَاءِ الْیَهُودِ فَسَأَلُوهُمْ فَقَالُوا: سَلُوهُ عَنْ ثَلَاثِ مَسَائِلَ فَإِنْ أَجَابَکُمْ فِیهَا عَلَى مَا عِنْدَنَا فَهُوَ صَادِقٌ ثُمَّ سَلُوهُ عَنْ مَسْأَلَةٍ وَاحِدَةٍ فَإِنِ ادَّعَى عِلْمَهَا فَهُوَ کَاذِبٌ قَالُوا: وَ مَا هَذِهِ الْمَسَائِلُ قَالُوا: سَلُوهُ عَنْ فِتْیَةٍ کَانُوا فِی الزَّمَنِ الْأَوَّلِ فَخَرَجُوا وَ غَابُوا وَ نَامُوا وَ کَمْ بَقُوا فِی نَوْمِهِمْ حَتَّى انْتَبَهُوا وَ کَمْ کَانَ عَدَدُهُمْ وَ أَیُّ شَیْ‏ءٍ کَانَ مَعَهُمْ مِنْ غَیْرِهِمْ وَ مَا کَانَ قِصَّتُهُمْ وَ اسْأَلُوهُ عَنْ مُوسَى حِینَ أَمَرَهُ اللَّهُ أَنْ‏ یَتْبَعَ الْعَالِمَ وَ یَتَعَلَّمَ مِنْهُ مَنْ هُوَ وَ کَیْفَ تَبِعَهُ وَ مَا کَانَ قِصَّتُهُ مَعَهُ وَ اسْأَلُوهُ عَنْ طَائِفٍ طَافَ مِنْ مَغْرِبِ الشَّمْسِ وَ مَطْلَعِهَا حَتَّى بَلَغَ سَدَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مَنْ هُوَ وَ کَیْفَ کَانَ قِصَّتُهُ ثُمَّ أَمْلَوْا عَلَیْهِمْ أَخْبَارَ هَذِهِ الثَّلَاثِ مَسَائِلَ وَ قَالُوا لَهُمْ إِنْ أَجَابَکُمْ بِمَا قَدْ أَمْلَیْنَا عَلَیْکُمْ فَهُوَ صَادِقٌ وَ إِنْ أَخْبَرَکُمْ بِخِلَافِ ذَلِکَ فَلَا تُصَدِّقُوهُ قَالُوا: فَمَا الْمَسْأَلَةُ الرَّابِعَةُ قَالَ: سَلُوهُ مَتَى تَقُومُ السَّاعَةُ فَإِنِ ادَّعَى عِلْمَهَا فَهُوَ کَاذِبٌ فَإِنَّ قِیَامَ السَّاعَةِ لَا یَعْلَمُهَا إِلَّا اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى.

فَرَجَعُوا إِلَى مَکَّةَ وَ اجْتَمَعُوا إِلَى أَبِی طَالِبٍ ع فَقَالُوا: یَا أَبَا طَالِبٍ إِنَّ ابْنَ أَخِیکَ یَزْعُمُ أَنَّ خَبَرَ السَّمَاءِ یَأْتِیهِ وَ نَحْنُ نَسْأَلُهُ عَنْ مَسَائِلَ فَإِنْ أَجَابَنَا عَنْهَا عَلِمْنَا أَنَّهُ صَادِقٌ وَ إِنْ لَمْ یُجِبْنَا عَلِمْنَا أَنَّهُ کَاذِبٌ، فَقَالَ أَبُو طَالِبٍ: سَلُوهُ عَمَّا بَدَا لَکُمْ فَسَأَلُوهُ عَنِ الثَّلَاثِ مَسَائِلَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: غَداً أُخْبِرُکُمْ وَ لَمْ یَسْتَثْنِ فَاحْتُبِسَ الْوَحْیُ عَلَیْهِ أَرْبَعِینَ یَوْماً حَتَّى اغْتَمَّ النَّبِیُّ ص وَ شَکَّ أَصْحَابُهُ الَّذِینَ کَانُوا آمَنُوا بِهِ وَ فَرِحَتْ قُرَیْشٌ وَ اسْتَهْزَءُوا وَ آذَوُا وَ حَزِنَ أَبُو طَالِبٍ، فَلَمَّا کَانَ بَعْدَ أَرْبَعِینَ یَوْماً نَزَلَ عَلَیْهِ بِسُورَةِ الْکَهْفِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: یَا جَبْرَئِیلُ لَقَدْ أَبْطَأْتَ فَقَالَ: إِنَّا لَا نَقْدِرُ أَنْ نَنْزِلَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ فَأَنْزَلَ أَمْ حَسِبْتَ یَا مُحَمَّدُ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً ثُمَّ قَصَّ قِصَّتَهُمْ فَقَالَ إِذْ أَوَى الْفِتْیَةُ إِلَى الْکَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَ هَیِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً

[3] . محمد بن إسحاق بإسناده عن سعید بن جبیر و عکرمة عن ابن عباس أن النضر بن الحرث بن کلدة و عقبة بن أبی معیط أنفذهما قریش إلى أحبار الیهود بالمدینة و قالوا لهما سلاهم عن محمد و صفا لهم صفته و خبراهم بقوله فإنهم أهل الکتاب الأول و عندهم من علم الأنبیاء ما لیس عندنا فخرجا حتى قدما المدینة فسألا أحبار الیهود عن النبی ص و قالا لهم ما قالت قریش فقال لهما أحبار الیهود اسألوه عن ثلاث فإن أخبرکم بهن فهو نبی مرسل و إن لم یفعل فهو رجل متقول فرأوا فیه رأیکم سلوه عن فتیة ذهبوا فی الدهر الأول ما کان أمرهم فإنه قد کان لهم حدیث عجیب و سلوه عن رجل طواف قد بلغ مشارق الأرض و مغاربها ما کان نبؤه و سلوه عن الروح ما هو و فی روایة أخرى فإن أخبرکم عن الثنتین و لم یخبرکم بالروح فهو نبی فانصرفا إلى مکة فقالا یا معاشر قریش قد جئناکم بفصل ما بینکم و بین محمد و قصا علیهم القصة فجاءوا إلى النبی ص فسألوه فقال أخبرکم بما سألتم عنه غدا و لم یستثن فانصرفوا عنه فمکث ص خمس عشرة لیلة لا یحدث الله إلیه فی ذلک وحیا و لا یأتیه جبرائیل حتى أرجف أهل مکة و تکلموا فی ذلک فشق على رسول الله ص ما یتکلم به أهل مکة علیه ثم جاءه جبرائیل (ع) عن الله سبحانه بسورة الکهف و فیها ما سألوه عنه عن أمر الفتیة و الرجل الطواف و أنزل علیه وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ الآیة قال ابن إسحاق: فذکر لی أن رسول الله ص قال لجبرائیل حین جاءه لقد احتبست عنی یا جبرائیل فقال له جبرائیل (ع) وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ لَهُ ما بَیْنَ أَیْدِینا الآیة.

[4] . متن و سند اندکی متفاوت است: وَ عَنِ ابْنِ أُورَمَةَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِهِ تَعَالَى أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً» قَالَ هُمْ قَوْمٍ فَقَدُوا فَکَتَبَ مَلَکٍ ذَلِکَ الزَّمَانِ أَسْمَاءَهُمْ وَ أَسْمَاءِ آبَائِهِمْ وَ عَشَائِرِهِمْ فِی صُحُفُ مِنْ رَصَاصٍ

[5] . عن المفضل بن عمر عن أبی عبد الله ع قال إذا قام قائم آل محمد استخرج من ظهر الکعبة سبعة و عشرین رجلا خمسة عشر من قوم موسى الذین یقضون بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ، و سبعة من أصحاب الکهف، و یوشع وصی موسى و مؤمن آل فرعون، و سلمان الفارسی، و أبا دجانة الأنصاری، و مالک الأشتر

[6] . وَ حَدَّثَنِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَیْنُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْحَرَمِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ هَارُونُ بْنُ مُوسَى (رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ)، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو عَلِیٍّ مُحَمَّدُ بْنُ هَمَّامٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِکٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ مُحَمَّدٍ الصَّیْرَفِیُّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ الْغَزَالِیِّ، قَالَ: حَدَّثَنِی عِمْرَانُ الزَّعْفَرَانِیُّ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (عَلَیْهِ السَّلَامُ): إِذَا ظَهَرَ الْقَائِمُ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) مِنْ ظَهْرِ هَذَا الْبَیْتِ، بَعَثَ اللَّهُ مَعَهُ سَبْعَةً وَ عِشْرِینَ رَجُلًا، مِنْهُمْ أَرْبَعَةَ عَشَرَ رَجُلًا مِنْ قَوْمِ مُوسَى (عَلَیْهِ السَّلَامَ)، وَ هُمُ الَّذِینَ قَالَ اللَّهُ (تَعَالَى): وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى‏ أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ، وَ أَصْحَابُ الْکَهْفِ ثَمَانِیَةٌ، وَ الْمِقْدَادُ وَ جَابِرٌ الْأَنْصَارِیُّ، وَ مُؤْمِنُ آلِ فِرْعَوْنَ، وَ یُوشَعُ بْنُ نُونٍ وَصِیُّ مُوسَى (عَلَیْهِمَا السَّلَامُ)