سفارش تبلیغ
صبا ویژن

228) سوره بقره (2) آیه 38 قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعا

بسم الله الرحمن الرحیم

228) سوره بقره (2) آیه 38 

 قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ

ترجمه

گفتیم همگی از آن هبوط کنید؛ پس آنگاه که شما را از من راهنمایی‌ای رسد، کسی که از راهنمایی من پیروی کند، آنگاه نه ترسی بر آنان است و نه آنان اندوهگین شوند.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ» = فَـ +إِن + ما + یَأْتِیَ + نَّ + کُمْ :

«فَـ» حرف استیناف است (که برای شروع مطلب جدید می‌آید).

«إِمَّا» در اصل «إن» (حرف شرط) و «ما» زائده بوده که در هم ادغام شده‌اند. (این «ما» زائده برای تاکید بر شرط است چنانکه «ن» ثقیله‌ای که بر روی «یاتی» آمده است نیز همین کارکرد را دارد. تفسیر الصافی، ج1،  ص121)

«یَأْتِیَ» فعل شرط (فعل مضارع در محل جزم، چون ادات شرط بر آن واقع شده) و مبنی بر فتح است (چون به نون ثقلیه متصل شده است).

«نَّ» نون ثقیله برای تاکید است.

«کُمْ» مفعول است.

درباره معنای «خوف» و «حزن» و تفاوت اینها در جلسه61، تدبر2 توضیحی گذشت.

حدیث

1) از امام حسن عسگری ع در تفسیر این آیات روایت شده است:

خداوند متعال می‌فرماید: «پس آدم از پروردگارش کلماتی را دریافت کرد» که آنها را بگوید و آنها را گفت «پس او را توبه داد (ویا: توبه‌اش را پذیرفت)» بواسطه آنها «بدرستی که تنها اوست که بسیار توبه‌پذیر و رحیم است» تواب یعنی قبول‌کننده توبه‌ها و رحیم است به توبه‌کنندگان.

«گفتیم همگی از آن هبوط کنید» امر اول خطاب به آن دو [آدم و حوا] بود و در دفعه دوم، همه را با هم امر به هبوط کرد، که هیچیک از آنها بر دیگری متقدم نشود، ... «پس آنگاه که شما را از من راهنمایی‌ای رسد: به شما و فرزندانتان بعد از شما از جانب من هدایتی برسد ای آدم و ای ابلیس «کسی که از راهنمایی من پیروی کند، آنگاه نه ترسی بر آنان است و نه آنان اندوهگین شوند» نه ترسی بر آنان استدر هنگامی که مخالفان [این راهنمایی] می‌ترسند و نه آنان اندوهگین شوند در جایی که آنها اندهگین می‌شوند.

التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص224

قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: «فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ» یَقُولُهَا، فَقَالَهَا «فَتابَ اللَّهُ عَلَیْهِ» بِهَا «إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ» [التَّوَّابُ‏] الْقَابِلُ لِلتَّوْبَاتِ، الرَّحِیمُ بِالتَّائِبِینَ

«قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِیعاً» کَانَ أَمَرَ فِی الْأَوَّلِ أَنْ یَهْبِطَا، وَ فِی الثَّانِی أَمَرَهُمْ أَنْ یَهْبِطُوا جَمِیعاً، لَا یَتَقَدَّمَ أَحَدُهُمُ الْآخَرَ ...[1] «فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً» یَأْتِیکُمْ وَ أَوْلَادَکُمْ مِنْ بَعْدِکُمْ مِنِّی هُدًى یَا آدَمُ وَ یَا إِبْلِیسُ «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ» لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ حِینَ یَخَافُ الْمُخَالِفُونَ، وَ لَا هُمْ یَحْزَنُونَ إِذَا یَحْزَنُونَ.

2) جابر می گوید: از امام باقر ع از تفسیر این آیه «پس آنگاه که شما را از من راهنمایی‌ای رسد، کسی که از راهنمایی من پیروی کند، آنگاه نه ترسی بر آنان است و نه آنان اندوهگین شوند» در باطن قرآن سوال کردم. فرمود: تفسیر هدایت، حضرت علی ع است که خداوند در مورد اوست که فرمود: «کسی که از راهنمایی من پیروی کند، آنگاه نه ترسی بر آنان است و نه آنان اندوهگین شوند.»

تفسیر العیاشی، ج‏1، ص42؛ تفسیر فرات الکوفی[2]، ص58

عن جابر قال سألت أبا جعفر ع عن تفسیر هذه الآیة فی باطن‏ القرآن «فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ» قال: تفسیر الهدى علی ع قال الله فیه «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ»

تدبر

1) «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ»

انسان وقتی در بهشت بود، نعمت ابتدایی خدا بر او این بود که هیچ مشکلی نداشته باشد (طه/117-119). اما وقتی از آن موقعیت هبوط کرد، اقتضای زندگی زمینی وجود مشکلات در زندگی است. اما این آیه می‌فرماید با این حال خداوند راه چنان زندگی‌ای را - حتی در این دنیا - نبسته است و می‌توان کاری کرد که در همین زندگی زمینی هم هیچ مشکلی نماند. راهش این است:

اگر هدایت الهی آمد از آن پیروی کنیم، که کسی که چنین کند نه ترس و نگرانی‌ای از آینده خواهد داشت و نه غم و غصه‌ای از گذشته. (درباره اینکه تعبیر «لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ» دلالت دارد که هیچ مشکلی در گذشته و آینده نمی‌ماند، در جلسه 61، تدبر2 توضیح داده شد.)

2) «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ»

در آیه 36 توضیح داد که پس از اینکه فریب شیطان را خوردند دستور آمد که هبوط کنید در حالی که با همدیگر دشمن‌اید و برای شما در زمین قرارگاه و بهره‌مندی‌ای تا مدتی هست. سپس در آیه 37 می‌فرماید آدم توبه کرد و خدا هم توبه‌اش را پذیرفت. اما در این آیه دوباره می فرماید: هبوط کنید. این هبوط دوباره به چه معناست؟

الف. هبوط اول جنبه عقاب داشته است، که بعد از آن توبه کرد، و هبوط دوم، به قرینه اینکه با تاکید بر آمدن هدایت و تبعیت از آن مطرح شده، شروع زندگی زمینی‌ برای رسیدن به مقام خلیفة‌اللهی است که می‌تواند آسمانی شدن آنها را در افقی برتر رقم بزند. به تعبیر علامه طباطبایی، در مرحله اول، اقتضای خوردن از درخت، هبوط و استقرار در زمین و یک زندگی زمینی بود. در مرحله دوم، توبه آدم اقتضای جدیدی ایجاد کرد که این زندگی، بتواند با دریافت هدایت الهی زندگی پاکی شود و زندگی زمینی با زندگی آسمانی درهم‌آمیزد. درواقع، این توبه در موقعیتی رخ داده که هنوز کامل از بهشت جدا نشده‌اند هرچند هنوز استقرار قبلی در بهشت را هم ندارند. (المیزان، ج1، ص135) یعنی با این توبه، نحوه هبوط او را به این صورت اخیر نهایی شد.

ب. اینها دو هبوط مستقل بوده است؛ هبوط اول خاص آدم و حوا بود (علت جمع آوردنش هم ناظر به ذریه آدم بوده و شاهد بر این مدعا آن است که در جای دیگر (طه/123) همین تعبیر که «هبوط کنید در حالی که با هم دشمنید» را با صیغه مثنی (و نه جمع) آورده است) و هبوط دوم مال مجموع آنها (آدم و حوا و ابلیس و ...) (حدیث1)

ج. چه‌بسا هبوط دوم تاکید بر همان هبوط نخستین باشد، یعنی در آیه 36 وضعیت هبوط را از حیث روابط بین خود هبوط‌شوندگان (که با هم دشمن‌اند) و نحوه و میزان ماندگاری‌شان در زمین (که در زمین قرارگاهی دارند و تا مدتی بهره خواهند برد) مد نظر قرار داده، اما در این آیه هبوط را از این حیث رابطه‌شان با خدا و سعادتشان (که در صورتی که هدایت الهی را تبعیت کنند مشکلی برایشان نخواهد بود) مد نظر قرار داده است. (به نقل از مجمع‌البیان، ج1، ص204)[3]

د. ...

3) «فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً»

چنانکه در نکات ترجمه بیان شد «إِمَّا» در اصل «إن (حرف شرط) + ما (زائده برای تاکید)» بوده است. چرا آمدن هدایت را به صورت جمله شرطیه آورد، (اگر هدایتی بیاید)، در حالی که می‌دانیم که خداوند حتما هدایت می‌فرستد؟

الف. می‌خواهد اعلام کند پذیرش توحید و عبودیت لزوما نیازمند آمدن هدایت بیرونی نیست؛ بلکه خدا به انسان عقل داده [که حجت درونی است] که خودش برای اصل عبودیت کفایت می‌کند (الکشاف، ج1، ص129)

ب. می‌خواهد اشاره کند به ثمره‌ای که بر هدایت مترتب می‌شود. یعنی بدون هدایت الهی هم زندگی‌ای می‌توان داشت و چه‌بسا با فطرت و عقل بتوان به حدی از عبودیت و اخلاق هم رسید؛ اما اگر هدایت آمد و مبنای زندگی قرار گرفت، می‌توان به زندگی کاملا بی‌دغدغه رسید.

ج. این جمله می‌خواهد نشان دهد دست خدا بسته نیست؛ یعنی این گونه نیست که خدا مجبور باشد هدایت کند (این که یک مطلب واضحی بیان شود و سپس همان مترتب بر مشیت و خواست خدا بشودد در موارد دیگری هم در قرآن کریم وجود دارد و ظاهرا به همین منظور است که تاکید کند که این قوانین، دست خدا را نمی‌بندد؛ مثلا در مواردی که بعد از وعده بهشت به خوبان و جهنم به بدان، تعبیر «الا ما شاء الله» می‌آید؛ هود/106-108)

اما در عین حال برای اینکه نشان دهد که هدایت حتما خواهد آمد دو علامت تاکید («ما زائده» و «نّ ثقیله»)‌بر روی جمله شرط آورد. (دقت شود که غالبا برای اینکه بر رابطه شرطیه تاکید شود، حروف تاکید روی قسمت جزای شرط (تالی) می‌آید نه روی جمله شرطیه (مقدم) .)

د. ...

4) «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ»:

حقیقت انسان (روح انسان) حقیقتی الهی و آسمانی است. پس انسان در زمین غریبه است و ناآشنا؛ کسی که در جایی غریبه باشد نیازمند راهنمایی است؛ هم می‌ترسد و هم غمگین می‌شود. اما خدا این شخص غریب را در غربتش تنها نمی‌گذارد و راهنمایی‌اش می‌کند و اگر او به راهنمایی الهی تن دهد، دیگر نه ترسی برایش می‌ماند و نه غمی.



[1] . مطلب حذف شده چنین است: وَ الْهُبُوطُ إِنَّمَا کَانَ هُبُوطُ آدَمَ وَ حَوَّاءَ مِنَ الْجَنَّةِ، وَ هُبُوطُ الْحَیَّةِ أَیْضاً مِنْهَا فَإِنَّهَا کَانَتْ مِنْ أَحْسَنِ دَوَابِّهَا، وَ هُبُوطُ إِبْلِیسَ مِنْ حَوَالَیْهَا، فَإِنَّهُ کَانَ مُحَرَّماً عَلَیْهِ دُخُولُ الْجَنَّةِ

[2] . فُرَاتٌ قَالَ حَدَّثَنِی جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْفَزَارِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا الْقَاسِمُ بْنُ‏ الرَّبِیعِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ سِنَانٍ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ مُنَخَّلِ بْنِ جَمِیلٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَر الْبَاقِرِ ع وَ قَوْلُهُ فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً قَالَ فَهُوَ [هُوَ] عَلِیُّ [بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع‏].

[3] . در مجمع‌البیان این را در قالب دو قول آورده است: یکی قول به تاکید و دوم قول به اینکه دلالت بر دو حالت مختلف (دو وجهه مختلف) از هبوط کند: "و قیل إنما کرر للتأکید و قیل إنما کرر لاختلاف الحالین فقد بین بقوله «وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ» إن الإهباط إنما کان فی حال عداوة بعضهم لبعض و بین بقوله «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً» أن الإهباط إنما کان للابتلاء و التکلیف" (مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج‏1، ص204) همچنین وی قول دیگری را هم می‌آورد که قائل بوده هبوط اول از بهشت به آسمان و هبوط دوم از آسمان به زمین بوده است.

 


227) سوره بقره (2) آیه 37 فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّه

بسم الله الرحمن الرحیم

227)  سوره بقره (2) آیه 37 

فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحیمُ

ترجمه

پس آدم از پروردگارش کلماتی را دریافت کرد، و او را توبه داد (ویا: توبه‌اش را پذیرفت)؛ بدرستی که تنها اوست که بسیار توبه‌پذیر و دارای رحمتی همیشگی است.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«تَلَقَّى»: از ماده «لقی» یا «لقو» می‌باشد که یکی از معانی این ماده «به دیدار هم نائل شدن» و «به هم رسیدن» (ملاقات و توافی)  (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص261) و به تعبیر برخی به معنای «در مقابل هم قرار گرفتن» و «با هم برخورد کردن» (مقابله و مصادفه) می‌باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص745). باب تفعل دلالت بر «قبول حالتی که ماده لفظ بر آن دلالت می‌کند» (= مطاوعه) دارد و لذا «تلقی» به معنای قبول این حالت ملاقات است، و ظاهرا به همین مناسبت، «تلقّی» را به معنای «به استقبال کسی رفتن» دانسته‌اند (المحیط فی اللغة، ج‏6، ص28؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص745) که وقتی در مورد شیئی به کار می‌رود علی‌القاعده به معنای پذیرش و قبول آن چیز با روی باز می‌باشد. «تلقی کلام» را گرفتن و قبول کردن یک کلام، و تعبیر «تلقی من ربه کلمات» را به معنای با روی خوش به استقبال آن کلمات رفتن و آنها را گرفتن و بدان عمل کردن دانسته‌اند (مجمع البحرین، ج‏1، ص378)

«تابَ عَلَیْهِ، التَّوَّابُ»

ماده «توب» در اصل به معنای رجوع و بازگشت می‌باشد که غالبا در مورد رجوع از گناه به کار می‌رود. وقتی این کلمه در مورد انسان به کار می‌رود به معنای رجوع انسان از گناهان به سوی خداست و لذا غالبا با حرف اضافه «الی» می‌آید (تاب الی الله)؛ اما وقتی در مورد خدا به کار می‌رود، با تعبیر «علی» می‌آید (تاب الله علی عبده) که به معنای این است که خداوند از موضع بالا و البته با فضل و رحمت و مغفرتش به جانب بنده‌اش برمی‌گردد. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص400) تعبیر «تاب الله علیه» را غالبا به معنای «خدا توبه‌اش را پذیرفت» دانسته‌اند (مفردات ألفاظ القرآن‏، ص169؛ المصباح المنیر، ج‏2، ص78) و برخی به معنای «اعطای توفیق توبه از جانب خداوند» دانسته‌اند (الصحاح) و حق این است که در هر دو معنا به کار می‌رود (تاج العروس، ج‏1، ص328) و در قرآن کریم هم مواردی به وضوح در معنای اول (فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ؛ مائده/39) و مواردی به وضوح در معنای دوم (تابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا؛ توبه/118) و در مواردی دوبار در یک آیه و ظاهرا هربار به یکی از این دو معنا به کار رفته است (لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِیِّ وَ الْمُهاجِرینَ وَ الْأَنْصارِ الَّذینَ اتَّبَعُوهُ فی‏ ساعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ ما کادَ یَزیغُ قُلُوبُ فَریقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تابَ عَلَیْهِ؛ توبه/117).

تعبیر «فتاب علیه» در آیه حاضر ظرفیت معانی متعددی را دارد؛ و از مصادیق جالب برای امکان استعمال یک لفظ در چند معنا می‌تواند باشد:

1. فاعل تاب «خدا» باشد و منظور از «علیه» دادن توفیق توبه به آدم. یعنی خدا به آدم توفیق توبه داد.

2. فاعل تاب «خدا» باشد و منظور از «علیه» قبول توبه آدم؛ یعنی خدا توبه آدم را پذیرفت.

3. فاعل تاب «خدا» باشد و ضمیر «علیه» به «آنچه خدا به آدم داد» برگردد، یعنی خدا با این کلمات، آدم را توبه داد.

4. فاعل تاب «خدا» باشد و ضمیر «علیه» به «آنچه خدا به آدم داد» برگردد، یعنی خدا با این کلمات، توبه آدم را قبول کرد.

5. فاعل تاب «آدم» باشد و ضمیر «علیه» به «آنچه خدا به آدم داد» برگردد، یعنی بر اساس آنچه خدا به او داد (= این کلمات) آدم توبه کرد.

«تواب» هم صیغه مبالغه از «توبه» است، که هم در مورد بنده (بقره/222) و هم در مورد خداوند (بقره/37 و 54 و 128 و 160، توبه/104 و 118) به کار می‌رود؛ که در اولی به معنای انسانی است که زیاد توبه می‌کند و دومی به این جهت به خداوند گفته می‌شود که مرتب توبه بندگان را می‌پذیرد (مفردات ألفاظ القرآن‏، ص169) و بسیار به آنها توفیق توبه می‌دهد.[1] برخی گفته‌اند این مبالغه در کثرت قبول توبه از جانب خدا است [یعنی مبالغه در کمیت] و می‌تواند منظور این است که گناهان بسیار عظیم را هم می‌بخشد [مبالغه در کیفیت] (مجمع البیان، ج‏1، ص200)

جمله «إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحیمُ» مشتمل بر تاکیدات فراوانی است: «إنّ» آوردن + ضمیر فصل (هو) + آوردن «الـ» بر روی خبر (التواب الرحیم)، که نکته اخیر، علاوه بر تاکید، دلالت بر حصر هم می‌کند. (ضمنا دو گونه تحلیل نحوی برای این جمله ممکن است. یکی اینکه «هو» را ضمیر فصل بگیریم و «التواب» را خبر إنّ بدانیم؛ دوم اینکه «هو» را مبتدا و «التواب» را خبر آن و جمله «هو التواب» را هبر إنّ به حساب آوریم. (اعراب القرآن و بیانه، ج1، ص88) (در هر دو حالت، «ه» اسم ان است و «الرحیم» هم خبر دوم است و می‌توان آن را صفت برای التواب دانست که البته احتمال ضعیفی است).

حدیث

1) از یکی از دو امام (باقر و صادق) علیهماالسلام درباره این سخن خداوند عز و جل که «پس آدم از پروردگارش کلماتی را دریافت کرد» روایت شده است که: [آدم] گفت: «هیچ خدای جز تو نیست خدایا تو منزهی، و حمد شایسته توست؛ من بد کردم و به خود ستم نمودم، پس مرا ببخش که تو بهترین بخشنده‌ای؛ هیچ خدای جز تو نیست خدایا تو منزهی، و حمد شایسته توست؛ من بد کردم و به خود ستم نمودم، پس بر من رحم کن که تو رحم‌کننده‌ترین رحم‌کنندگانی؛ هیچ خدای جز تو نیست خدایا تو منزهی، و حمد شایسته توست؛ من بد کردم و به خود ستم نمودم، پس تو مرا بپذیر که تو بسیارتوبه‌پذیر و رحیمی» و در روایتی دیگر چنین آمده است که منظور از این کلمات این بود که از خدا به حق محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین - که  صلوات خدا بر ایشان- تقاضایش را مطرح کرد.

الکافی، ج‏8، ص305

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ صَاحِبِ الشَّعِیرِ عَنْ کَثِیرِ بْنِ کَلْثَمَةَ عَنْ أَحَدِهِمَا ع فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ» قَالَ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَکَ اللَّهُمَّ وَ بِحَمْدِکَ عَمِلْتُ سُوءاً وَ ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی وَ أَنْتَ خَیْرُ الْغَافِرِینَ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَکَ اللَّهُمَّ وَ بِحَمْدِکَ عَمِلْتُ سُوءاً وَ ظَلَمْتُ‏ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی وَ ارْحَمْنِی وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَکَ اللَّهُمَّ وَ بِحَمْدِکَ عَمِلْتُ سُوءاً وَ ظَلَمْتُ نَفْسِی فَتُبْ عَلَیَّ إِنَّکَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ وَ فِی رِوَایَةٍ أُخْرَى فِی قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ قَالَ سَأَلَهُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ عَلِیٍّ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ وَ فَاطِمَةَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِمْ.[2]

2) صفوان جمال می گوید:

بر امام صادق ع وارد شدم در حالی که داشت این آیه را می‌خواند: «پس آدم از پروردگارش کلماتی را دریافت کرد، و او را توبه داد (ویا: توبه‌اش را پذیرفت)؛ بدرستی که تنها اوست که بسیار توبه‌پذیر و دارای رحمتی همیشگی است.»

پس، رو کرد به من و فرمود: صفوان! بدرستی که خداوند متعال به آدم الهام کرد تا نگاهی به جانب عرش انداخت، پس پنج شبح از نور دید که خداوند را تسبیح و تقدیس می‌گفتند. آدم گفت: پروردگارا ! اینها کیانند؟

فرمود: آدم! برگزیده من از میان خلایقم؛ اگر آنها نبودند، نه بهشتی را می‌آفریدم و نه جهنمی را ! بهشت را برای آنها و کسی که تولی آنها را داشته باشد آفریدم، و آتش را برای دشمنانشان. و اگر بنده‌ای گناهانی همچون کوه‌های برافراشته داشته باشد اما به حق آنها متوسل گردد، حتما او را عفو خواهم کرد.

پس هنگامی که آدم در خطایش افتاد، گفت: پروردگارا ! به حق آن شبح‌های نورانی، مرا ببخش!

خداوند عز و جل به او وحی کرد: آدم! تو به برگزیدگانم به من توسل جستی، پس تو را عفو کردم.

آدم گفت: پروردگارا ! به حق مغفرتی که در مورد من روا داشتی، به من خبر بده که آنها کیانند؟

خداوند به او وحی کرد: آدم! آنها پنج تا از فرزندان تواند، به خاطر جایگاه عظیم آنها در نزد من، پنج اسم از اسامی خود را برای آنها برگزیدم: من محمود هستم و این محمد است؛ من علی (اعلی) هستم و این علی است؛ من فاطر هستم و این فاطمه است؛ من محسن هستم و این حسن است؛ من احسان هستم و این حسین است.

شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار علیهم السلام، ج‏3، ص‏6

صفوان الجمال قال: دخلت على أبی عبد اللّه جعفر بن محمد علیه السلام و هو یقرأ هذه الآیة: «فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ» ثم التفت إلیّ. فقال: یا صفوان إن اللّه تعالى ألهم آدم علیه السلام أن یرمی بطرفه نحو العرش، فإذا هو بخمسة أشباح من نور یسبّحون اللّه و یقدسونه. فقال آدم: یا ربّ من هؤلاء؟ قال: یا آدم صفوتی من خلقی لولاهم ما خلقت الجنة و لا النار، خلقت الجنة لهم و لمن والاهم، و النار لمن عاداهم. لو أن عبدا من عبادی أتى بذنوب کالحبال الرواسی ثم توسل إلیّ بحق هؤلاء لعفوت له. فلما أن وقع آدم فی الخطیّة قال: یا رب بحق هؤلاء الأشباح اغفر لی فأوحى اللّه عزّ و جلّ إلیه: إنک توسلت إلیّ بصفوتی و قد عفوت لک. قال آدم: یا ربّ بالمغفرة التی غفرت إلا أخبرتنی من هم. فأوحى اللّه إلیه: یا آدم هؤلاء خمسة من ولدک، لعظیم حقهم عندی اشتقت لهم خمسة أسماء من أسمائی، فأنا المحمود و هذا محمد، و أنا العلی و هذا علی، و أنا الفاطر و هذه فاطمة، و أنا المحسن و هذا الحسن، و أنا الإحسان فهذا الحسین‏.[3]

 

ادامه مطلب  در برگه بعدی (لینک زیر)

yekayehqurandarrooz.parsiblog.com/Posts/253/


[1] . درباره مفهوم انابه که به توبه نزدیک است در جلسه139 توضیحاتی گذشت.

[2] . در این راستا روایات زیر هم قابل توجه است:

1) رَوَیْنَاهُ ذَلِکَ بِإِسْنَادِنَا إِلَى سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ مِنْ کِتَابِ فَضْلِ الدُّعَاءِ بِإِسْنَادِهِ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: الْکَلِمَاتُ الَّتِی تَلَقَّى بِهَا آدَمُ رَبَّهُ هِیَ اللَّهُمَّ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَکَ وَ بِحَمْدِکَ عَمِلْتُ سُوءاً وَ ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی فَإِنَّهُ لَا یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا أَنْتَ اللَّهُمَّ إِنِّی عَمِلْتُ سُوءاً وَ ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی إِنَّکَ خَیْرُ الْغَافِرِینَ.


مهج الدعوات و منهج العبادات، ص304

2) رَوَیْنَا ذَلِکَ بِإِسْنَادِنَا أَیْضاً إِلَى سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ مِنْ کِتَابِ فَضْلِ الدُّعَاءِ بِإِسْنَادِهِ إِلَى هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: شَکَا آدَمُ ع إِلَى اللَّهِ حَدِیثَ النَّفْسِ فَنَزَلَ عَلَیْهِ جَبْرَئِیلُ ع فَقَالَ قُلْ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَقَالَهَا فَأَذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُ فَهَذَا أَصْلُ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ.

 

مهج الدعوات و منهج العبادات، ص304

3) حَدَّثَنِی أَبِی عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ آدَمَ ع بَقِیَ عَلَى الصَّفَا أَرْبَعِینَ صَبَاحاً سَاجِداً یَبْکِی عَلَى الْجَنَّةِ وَ عَلَى خُرُوجِهِ مِنَ الْجَنَّةِ مِنْ جِوَارِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَنَزَلَ عَلَیْهِ جَبْرَئِیلُ ع فَقَالَ یَا آدَمُ مَا لَکَ تَبْکِی فَقَالَ یَا جَبْرَئِیلُ مَا لِی لَا أَبْکِی وَ قَدْ أَخْرَجَنِی اللَّهُ مِنَ الْجَنَّةِ مِنْ جِوَارِهِ وَ أَهْبَطَنِی إِلَى الدُّنْیَا فَقَالَ یَا آدَمُ تُبْ إِلَیْهِ قَالَ وَ کَیْفَ أَتُوبُ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْهِ قُبَّةً مِنْ نُورٍ فِیهِ مَوْضِعُ الْبَیْتِ فَسَطَعَ نُورُهَا فِی جِبَالِ مَکَّةَ فَهُوَ الْحَرَمُ فَأَمَرَ اللَّهُ جَبْرَئِیلَ أَنْ یَضَعَ عَلَیْهِ الْأَعْلَامَ قَالَ قُمْ یَا آدَمُ فَخَرَجَ بِهِ یَوْمَ التَّرْوِیَةِ وَ أَمَرَهُ أَنْ یَغْتَسِلَ وَ یُحْرِمَ وَ أُخْرِجَ مِنَ الْجَنَّةِ أَوَّلَ یَوْمٍ مِنْ ذِی الْقَعْدَةِ فَلَمَّا کَانَ یَوْمُ الثَّامِنِ مِنْ ذِی الْحِجَّةِ أَخْرَجَهُ جَبْرَئِیلُ ع إِلَى مِنًى فَبَاتَ بِهَا فَلَمَّا أَصْبَحَ أَخْرَجَهُ إِلَى عَرَفَاتٍ وَ قَدْ کَانَ عَلَّمَهُ حِینَ أَخْرَجَهُ مِنْ مَکَّةَ الْإِحْرَامَ وَ عَلَّمَهُ التَّلْبِیَةَ فَلَمَّا زَالَتِ الشَّمْسُ یَوْمَ عَرَفَةَ قَطَعَ التَّلْبِیَةَ وَ أَمَرَهُ أَنْ یَغْتَسِلَ فَلَمَّا صَلَّى الْعَصْرَ أَوْقَفَهُ بِعَرَفَاتٍ وَ عَلَّمَهُ الْکَلِمَاتِ الَّتِی تَلَقَّاهَا مِنْ رَبِّهِ وَ هِیَ «سُبْحَانَکَ اللَّهُمَّ وَ بِحَمْدِکَ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ عَمِلْتُ سُوءاً وَ ظَلَمْتُ نَفْسِی وَ اعْتَرَفْتُ بِذَنْبِی فَاغْفِرْ لِی إِنَّکَ أَنْتَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ سُبْحَانَکَ اللَّهُمَّ وَ بِحَمْدِکَ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ عَمِلْتُ سُوءاً وَ ظَلَمْتُ نَفْسِی وَ اعْتَرَفْتُ بِذَنْبِی فَاغْفِرْ لِی إِنَّکَ خَیْرُ الْغَافِرِینَ سُبْحَانَکَ اللَّهُمَّ وَ بِحَمْدِکَ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ عَمِلْتُ سُوءاً وَ ظَلَمْتُ نَفْسِی وَ اعْتَرَفْتُ بِذَنْبِی فَاغْفِرْ لِی إِنَّکَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ» فَبَقِیَ إِلَى أَنْ غَابَتِ الشَّمْسُ رَافِعاً یَدَیْهِ إِلَى السَّمَاءِ یَتَضَرَّعُ وَ یَبْکِی إِلَى اللَّهِ فَلَمَّا غَابَتِ الشَّمْسُ رَدَّهُ إِلَى الْمَشْعَرِ فَبَاتَ بِهَا فَلَمَّا أَصْبَحَ قَامَ عَلَى الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ فَدَعَا اللَّهَ تَعَالَى بِکَلِمَاتٍ وَ تَابَ إِلَیْهِ ثُمَّ أَفْضَى إِلَى مِنًى وَ أَمَرَهُ جَبْرَئِیلُ أَنْ یَحْلِقَ الشَّعْرَ الَّذِی عَلَیْهِ فَحَلَقَهُ ثُمَّ رَدَّهُ إِلَى مَکَّةَ فَأَتَى بِهِ عِنْدَ الْجَمْرَةِ الْأُولَى فَعَرَضَ لَهُ إِبْلِیسُ عِنْدَهَا فَقَالَ یَا آدَمُ أَیْنَ تُرِیدُ فَأَمَرَهُ جَبْرَئِیلُ أَنْ یَرْمِیَهُ بِسَبْعِ حَصَیَاتٍ فَرَمَى وَ أَنْ یُکَبِّرَ مَعَ کُلِّ حَصَاةٍ تَکْبِیرَةً فَفَعَلَ ثُمَّ ذَهَبَ فَعَرَضَ لَهُ إِبْلِیسُ عِنْدَ الْجَمْرَةِ الثَّانِیَةِ فَأَمَرَهُ أَنْ یَرْمِیَهُ بِسَبْعِ حَصَیَاتٍ فَرَمَى وَ کَبَّرَ مَعَ کُلِّ حَصَاةٍ تَکْبِیرَةً ثُمَّ ذَهَبَ فَعَرَضَ لَهُ إِبْلِیسُ عِنْدَ الْجَمْرَةِ الثَّالِثَةِ فَأَمَرَهُ أَنْ یَرْمِیَهُ بِسَبْعِ حَصَیَاتٍ عِنْدَ کُلِّ حَصَاةٍ تَکْبِیرَةً فَذَهَبَ إِبْلِیسُ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ قَالَ لَهُ جَبْرَئِیلُ إِنَّکَ لَنْ تَرَاهُ بَعْدَ هَذَا الْیَوْمِ أَبَداً، فَانْطَلَقَ بِهِ إِلَى الْبَیْتِ الْحَرَامِ وَ أَمَرَهُ أَنْ یَطُوفَ بِهِ سَبْعَ مَرَّاتٍ فَفَعَلَ فَقَالَ لَهُ إِنَّ اللَّهَ قَدْ قَبِلَ تَوْبَتَکَ وَ حَلَّتْ لَکَ زَوْجَتُکَ قَالَ فَلَمَّا قَضَى آدَمُ حَجَّهُ لَقِیَتْهُ الْمَلَائِکَةُ بِالْأَبْطَحِ فَقَالُوا یَا آدَمُ بُرَّ حَجُّکَ أَمَا إِنَّا قَدْ حَجَجْنَا قَبْلَکَ هَذَا الْبَیْتَ بِأَلْفَیْ عَام‏.

تفسیر قمی، ج‏1، ص45

4) عن جابر عن أبی جعفر ع قال: قال رسول الله ص إن الله حین أهبط آدم إلى الأرض أمره أن یحرث بیده فیأکل من کده بعد الجنة و نعیمها، فلبث یجأر و یبکی على الجنة مائتی سنة، ثم إنه سجد لله سجدة فلم یرفع رأسه ثلاثة أیام و لیالیها، ثم قال: أی رب أ لم تخلقنی فقال الله: قد فعلت، فقال: أ لم تنفخ‏ فی من روحک قال: قد فعلت قال: أ لم تسکنی جنتک قال: قد فعلت، قال: أ لم تسبق لی رحمتک غضبک قال الله: قد فعلت فهل صبرت أو شکرت قال آدم: لا إله إلا أنت سبحانک إنی ظلمت نفسی فاغفر لی إنک أنت الغفور الرحیم، فرحمه الله بذلک و «تاب عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ».

تفسیر العیاشی، ج‏1، ص41

5) عن محمد بن مسلم عن أبی جعفر ع قال قال الکلمات التی تلقیهن آدم من ربه فَتابَ عَلَیْهِ و هدى قال: «سبحانک اللهم و بحمدک إنی عملت سوءا و ظلمت نفسی فاغفر لی إنک خیر الغافرین اللهم إنه لا إله إلا أنت سبحانک و بحمدک إنی عملت سوءا و ظلمت نفسی فاغفر لی إنک أنت الغفور الرحیم».

تفسیر العیاشی، ج‏1، ص41

6) و قال الحسن بن راشد إذا استیقظت من منامک فقل الکلمات التی تلقى بها آدم من ربه «سبوح قدوس رب الملائکة و الروح سبقت رحمتک غضبک لا إله إلا أنت إنی ظلمت نفسی فاغفر لی و ارحمنی إنک أنت التواب الرحیم الغفور».

تفسیر العیاشی، ج‏1، ص41

[3] . روایات متعددی در این مضمون وارد شده‌اند که برخی از آنها تقدیم می‌شود:

1) فُرَاتٌ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْقَاسِمِ بْنِ عُبَیْدٍ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ جَعْفَرٍ قَالَ حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ سَوَادٍ [سوا سَوَّارٍ] قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا شُجَاعُ بْنُ الْوَلِیدِ أَبُو بَدْرٍ السَّکُونِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا سُلَیْمَانُ بْنُ مِهْرَانَ الْأَعْمَشِ عَنْ أَبِی صَالِحٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَمَّا نَزَلَتِ الْخَطِیئَةُ بِآدَمَ وَ أُخْرِجَ مِنَ الْجَنَّةِ أَتَاهُ جَبْرَئِیلُ ع فَقَالَ یَا آدَمُ ادْعُ رَبَّکَ قَالَ [یَا] حَبِیبِی جَبْرَئِیلُ مَا أَدْعُو قَالَ قُلْ رَبِّ أَسْأَلُکَ بِحَقِّ الْخَمْسَةِ الَّذِینَ تُخْرِجُهُمْ مِنْ صُلْبِی آخِرَ الزَّمَانِ إِلَّا تُبْتَ عَلَیَّ وَ رَحِمْتَنِی فَقَالَ لَهُ آدَمُ ع یَا جَبْرَئِیلُ سَمِّهِمْ لِی قَالَ قُلْ رَبِّ أَسْأَلُکَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ نَبِیِّکَ وَ بِحَقِّ عَلِیٍّ وَصِیِّ نَبِیِّکَ وَ بِحَقِّ فَاطِمَةَ بِنْتِ نَبِیِّکَ وَ بِحَقِ‏ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ سِبْطَیْ نَبِیِّکَ إِلَّا تُبْتَ عَلَیَّ وَ رَحِمْتَنِی [فَارْحَمْنِی‏] فَدَعَا بِهِنَّ آدَمُ فَتَابَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ تَعَالَى فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ وَ مَا مِنْ عَبْدٍ مَکْرُوبٍ یُخْلِصُ النِّیَّةَ وَ یَدْعُو بِهِنَّ إِلَّا اسْتَجَابَ اللَّهُ لَهُ.

تفسیر فرات الکوفی، ص: 58

(ترجمه: از رسول خدا ص روایت شده است: هنگامی که آدم در آن خطا افتاد و از بهشت بیرون شد، جبرئیل نزدش آمد و گفت: آدم! خدایت را بخوان!

آدم گفت: چه بگویم؟

جبرئیل گفت: بگو: پروردگارا ! به حق پنج شخصی که از صُلب من در آخرالزمان بیرون خواهی آورد از تو می خواهم که توبه مرا بپذیری و بر من رحم کنی.

آدم گفت: اسمهای آنها را برایم بگو!

گفت: بگو پروردگارا ! به حق محمد ص پیامبرت، و به حق علی ع وصی پیامبرت، و به حق فاطمه س دختر پیامبرت، و به حق حسن و حسین دو سبط پیامبرت، از تو می خواهم که توبه مرا بپذیری و بر من رحم کنی.

پس آدم با آنها خدا را خواند و خداوند توبه‌اش را پذیرفت و این همان سخن خداوند متعال است که: «پس آدم از پروردگارش کلماتی را دریافت کرد، و توبه‌اش را پذیرفت» و هیچ بنده گرفتاری نیست که نیتش را خالص کند و با آنها خدا را بخواند، مگر اینکه خداوند او را اجابت کند.)

2) قَالَ ع فَلَمَّا زَلَّتْ مِنْ آدَمَ الْخَطِیئَةُ، وَ اعْتَذَرَ إِلَى رَبِّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، قَالَ: یَا رَبِّ تُبْ عَلَیَّ، وَ اقْبَلْ مَعْذِرَتِی، وَ أَعِدْنِی إِلَى مَرْتِبَتِی، وَ ارْفَعْ لَدَیْکَ دَرَجَتِی فَلَقَدْ تَبَیَّنَ نَقْصُ الْخَطِیئَةِ وَ ذُلُّهَا فِی أَعْضَائِی وَ سَائِرِ بَدَنِی.

قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: یَا آدَمُ أَ مَا تَذْکُرُ أَمْرِی إِیَّاکَ بِأَنْ تَدْعُوَنِی بِمُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ عِنْدَ شَدَائِدِکَ وَ دَوَاهِیکَ، وَ فِی النَّوَازِلِ [الَّتِی‏] تَبْهَظُکَ قَالَ آدَمُ: یَا رَبِّ بَلَى.

قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ (لَهُ: فَتَوَسَّلْ بِمُحَمَّدٍ) وَ عَلِیٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ خُصُوصاً، فَادْعُنِی أُجِبْکَ إِلَى مُلْتَمَسِکَ، وَ أَزِدْکَ فَوْقَ مُرَادِکَ.

فَقَالَ آدَمُ: یَا رَبِّ، یَا إِلَهِی وَ قَدْ بَلَغَ عِنْدَکَ مِنْ مَحَلِّهِمْ أَنَّکَ بِالتَّوَسُّلِ [إِلَیْکَ‏] بِهِمْ تَقْبَلُ تَوْبَتِی وَ تَغْفِرُ خَطِیئَتِی، وَ أَنَا الَّذِی أَسْجَدْتَ لَهُ مَلَائِکَتَکَ، وَ أَبَحْتَهُ جَنَّتَکَ وَ زَوَّجْتَهُ حَوَّاءَ أَمَتَکَ، وَ أَخْدَمْتَهُ کِرَامَ مَلَائِکَتِکَ! قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: یَا آدَمُ إِنَّمَا أَمَرْتُ الْمَلَائِکَةَ بِتَعْظِیمِکَ [وَ] بِالسُّجُودِ [لَکَ‏] إِذْ کُنْتَ وِعَاءً لِهَذِهِ الْأَنْوَارِ، وَ لَوْ کُنْتَ سَأَلْتَنِی بِهِمْ قَبْلَ خَطِیئَتِکَ أَنْ أَعْصِمَکَ مِنْهَا، وَ أَنْ أُفَطِّنَکَ لِدَوَاعِی عَدُوِّکَ إِبْلِیسَ حَتَّى تَحْتَرِزَ مِنْهُ لَکُنْتُ قَدْ جَعَلْتُ ذَلِکَ، وَ لَکِنَّ الْمَعْلُومَ فِی سَابِقِ عِلْمِی یَجْرِی مُوَافِقاً لِعِلْمِی، فَالْآنَ فَبِهِمْ فَادْعُنِی لأجبک [لِأُجِیبَکَ‏]. فَعِنْدَ ذَلِکَ قَالَ آدَمُ: «اللَّهُمَّ [بِجَاهِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ‏] بِجَاهِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِیٍّ وَ فَاطِمَةَ، وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ وَ الطَّیِّبِینَ مِنْ آلِهِمْ لَمَّا تَفَضَّلْتَ [عَلَیَ‏] بِقَبُولِ تَوْبَتِی وَ غُفْرَانِ زَلَّتِی وَ إِعَادَتِی مِنْ کَرَامَاتِکَ إِلَى مَرْتَبَتِی».

فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: قَدْ قَبِلْتُ تَوْبَتَکَ، وَ أَقْبَلْتُ بِرِضْوَانِی عَلَیْکَ، وَ صَرَفْتُ آلَائِی وَ نَعْمَائِی إِلَیْکَ، وَ أَعَدْتُکَ إِلَى مَرْتَبَتِکَ مِنْ کَرَامَاتِی، وَ وَفَّرْتُ نَصِیبَکَ مِنْ رَحَمَاتِی. فَذَلِکَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیم‏»

التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص225-226

3) قَالَ عَلِیٌّ ع قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ مَا هَذِهِ الْکَلِمَاتُ قَالَ یَا عَلِیُّ إِنَّ اللَّهَ أَهْبَطَ آدَمَ بِالْهِنْدِ وَ أَهْبَطَ حَوَّاءَ بِجُدَّةَ وَ الْحَیَّةَ بِأَصْبَهَانَ وَ إِبْلِیسَ بِمِیسَانَ وَ لَمْ یَکُنْ فِی الْجَنَّةِ شَیْ‏ءٌ أَحْسَنَ مِنَ الْحَیَّةِ وَ الطَّاوُسِ وَ کَانَ لِلْحَیَّةِ قَوَائِمُ کَقَوَائِمِ الْبَعِیرِ فَدَخَلَ إِبْلِیسُ جَوْفَهَا فَغَرَّ آدَمَ وَ خَدَعَهُ فَغَضِبَ اللَّهُ عَلَى الْحَیَّةِ وَ أَلْقَى عَنْهَا قَوَائِمَهَا وَ قَالَ جَعَلْتُ رِزْقَکِ التُّرَابَ وَ جَعَلْتُکِ تَمْشِینَ عَلَى بَطْنِکِ لَا رَحِمَ اللَّهُ مَنْ رَحِمَکِ وَ غَضِبَ عَلَى الطَّاوُسِ لِأَنَّهُ کَانَ دَلَّ إِبْلِیسَ عَلَى الشَّجَرَةِ فَمَسَخَ مِنْهُ صَوْتَهُ وَ رِجْلَیْهِ فَمَکَثَ آدَمُ بِالْهِنْدِ مِائَةَ سَنَةٍ لَا یَرْفَعُ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ وَاضِعاً یَدَهُ عَلَى رَأْسِهِ یَبْکِی عَلَى خَطِیئَتِهِ فَبَعَثَ اللَّهُ إِلَیْهِ جَبْرَئِیلَ فَقَالَ یَا آدَمُ الرَّبُّ عَزَّ وَ جَلَّ یُقْرِئُکَ السَّلَامَ وَ یَقُولُ یَا آدَمُ أَ لَمْ أَخْلُقْکَ بِیَدِی أَ لَمْ أَنْفُخْ فِیکَ مِنْ رُوحِی أَ لَمْ أُسْجِدْ لَکَ مَلَائِکَتِی أَ لَمْ أُزَوِّجْکَ حَوَّاءَ أَمَتِی أَ لَمْ أُسْکِنْکَ جَنَّتِی فَمَا هَذَا الْبُکَاءُ یَا آدَمُ تَتَکَلَّمُ بِهَذِهِ الْکَلِمَاتِ فَإِنَّ اللَّهَ قَابِلٌ تَوْبَتَکَ قُلْ سُبْحَانَکَ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ عَمِلْتُ سُوءاً وَ ظَلَمْتُ نَفْسِی فَتُبْ عَلَیَّ إِنَّکَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِیم‏

تحف العقول، ص11

4) حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ الْفَضْلِ بْنِ الْعَبَّاسِ الْبَغْدَادِیُّ قَالَ قَرَأْتُ عَلَى أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَیْمَانَ بْنِ الْحَارِثِ قُلْتُ حَدَّثَکُمْ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ خَلَفٍ الْعَطَّارُ قَالَ حَدَّثَنَا حُسَیْنٌ الْأَشْقَرُ قَالَ حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ أَبِی الْمِقْدَامِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعِیدِ بْنِ جُبَیْرٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: سَأَلْتُ النَّبِیَّ ص عَنِ الْکَلِمَاتِ الَّتِی تَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ فَتابَ عَلَیْهِ قَالَ سَأَلَهُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ عَلِیٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ‏ إِلَّا تُبْتَ عَلَیَّ فَتَابَ عَلَیْهِ.

الأمالی( للصدوق)، النص، ص: 75؛ الخصال، ج‏1، ص270

5) عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الْوَهَّابِ یَرْفَعُهُ بِالْإِسْنَادِ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: سُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ عَنِ الْکَلِمَاتِ الَّتِی تَلَقَّاهَا آدَمُ مِنْ رَبِّهِ فَتابَ عَلَیْهِ. قَالَ: سَأَلَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ عَلِیٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ، إِلَّا تُبْتَ عَلَیَّ فَتَابَ عَلَیْه‏

الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیهما السلام (لابن شاذان القمی)، ص81

6) أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْوَهَّابِ إِجَازَةً أَخْبَرَنَا أَبُو أَحْمَدَ عُمَرُ بْنُ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ شَوْذَبٍ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عُثْمَانَ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ سُلَیْمَانَ بْنِ الْحَارِثِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ خَلَفٍ الْعَطَّارُ قَالَ حَدَّثَنَا حُسَیْنٌ الْأَشْقَرُ قَالَ حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ أَبِی الْمِقْدَامِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعِیدِ بْنِ جُبَیْرٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: سُئِلَ النَّبِیُّ ص عَنِ‏الْکَلِمَاتِ الَّتِی تَلَقَّاهَا آدَمُ ع مِنْ رَبِّهِ فَتابَ عَلَیْهِ قَالَ سَأَلَهُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ عَلِیٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ ع إِلَّا مَا تُبْتَ عَلَیَّ فَتَابَ عَلَیْهِ ع

مناقب ابن المغازلی ص63 به نقل از عمدة عیون صحاح الأخبار فی مناقب إمام الأبرار، ص379

7) محمد بن علی الکاتب الأصفهانی النطنزی فی کتاب الخصائص العلویة على جمیع البریة و المآثر العلویة لسید الذریة قَالَ مَا هَذَا لَفْظُهُ أَخْبَرَنِی عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْقَاضِی بِفُرَاتٍ قَالَ أَخْبَرَنِی وَالِدِی قَالَ حَدَّثَنَا جَدِّی قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو أَحْمَدَ الْجُرْجَانِیُّ الْقَاضِی قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ الدِّهْقَانُ قَالَ حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ إِسْرَائِیلَ قَالَ حَدَّثَنَا حَجَّاجٌ عَنِ ابْنِ أَبِی نَجِیحٍ عَنْ مُجَاهِدٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَى آدَمَ وَ نَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ عَطَسَ فَأَلْهَمَهُ اللَّهُ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ فَقَالَ لَهُ رَبُّهُ یَرْحَمُکَ رَبُّکَ فَلَمَّا أَسْجَدَ لَهُ الْمَلَائِکَةَ تَدَاخَلَهُ الْعُجْبُ فَقَالَ یَا رَبِّ خَلَقْتَ خَلْقاً أَحَبَّ إِلَیْکَ مِنِّی فَلَمْ یُجِبْ ثُمَّ قَالَ الثَّانِیَةَ فَلَمْ یُجِبْ ثُمَّ قَالَ الثَّالِثَةَ فَلَمْ یُجِبْ ثُمَّ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ نَعَمْ وَ لَوْلَاهُمْ مَا خَلَقْتُکَ فَقَالَ یَا رَبِّ فَأَرِنِیهِمْ فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى مَلَائِکَةِ الْحُجُبِ أَنِ ارْفَعُوا الْحُجُبَ فَلَمَّا رُفِعَتْ إِذَا آدَمُ بِخَمْسَةِ أَشْبَاحٍ قُدَّامَ الْعَرْشِ فَقَالَ یَا رَبِّ مَنْ‏ هَؤُلَاءِ قَالَ یَا آدَمُ هَذَا مُحَمَّدٌ نَبِیِّی وَ هَذَا عَلِیٌّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ابْنُ عَمِّ نَبِیِّی وَ وَصِیُّهُ وَ هَذِهِ فَاطِمَةُ ابْنَةُ نَبِیِّی وَ هَذَانِ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ ابْنَا عَلِیٍّ وَ وَلَدَا نَبِیِّی ثُمَّ قَالَ یَا آدَمُ هُمْ وُلْدُکَ فَفَرِحَ بِذَلِکَ فَلَمَّا اقْتَرَفَ الْخَطِیئَةَ قَالَ یَا رَبِّ أَسْأَلُکَ بِمُحَمَّدٍ وَ عَلِیٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ لَمَّا غَفَرْتَ لِی فَغَفَرَ اللَّهُ لَهُ بِهَذَا فَهَذَا الَّذِی قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ» فَلَمَّا هَبَطَ إِلَى الْأَرْضِ صَاغَ خَاتَماً فَنَقَشَ عَلَیْهِ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ عَلِیٌّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ یُکَنَّى آدَمُ بِأَبِی مُحَمَّد

الیقین باختصاص مولانا علی علیه السلام بإمرة المؤمنین، ص175

 

8) تفسیر العیاشی، ج‏1، ص41


ادامه جلسه 227

ادامه جلسه 227


3) از پیامبر خدا ص روایت شده است که درنگ آدم و حوا در بهشت تا وقتی که از آن خارج شدند به اندازه هفت ساعت از ساعات دنیا بود تا اینکه از آن درخت خوردند و خداوند آنها را در همان روزشان به زمین هبوط داد.

پس آدم به احتجاج با پروردگارش برخاست و گفت: پروردگارا ! آیا قبل از اینکه مرا بیافرینی این گناه را و هر آنچه شده‌ام و می‌شوم را برایم مقدر کرده بودی یا این کاری بود که خودم انجام داده‌ام بدون اینکه تقدیری برایم کرده باشی و تنها شقوت من بر من غلبه کرد و این کار و عمل خودم بود نه از جانب تو و کار تو؟!

خداوند فرمود: آدم! من تو را آفریدم و آگاهت ساختم که تو و همسرت را در بهشت ساکن می‌کنم و با نعمت من و آن قوتی که در تو نهادم توانا شدی که با جوارحت به معصیت من اقدام کنی، و لحظه‌ای از دید من غایب نبودی و نه کار تو و نه آنچه انجام‌دهنده‌اش هستی، هیچ جا از علم من خارج نشد.

آدم گفت: حجت به نفع تو علیه من است، پروردگارا ! هنگامی که مرا آفریدی و صورت بخشیدی و از روحت در من دمیدی.

خداوند متعال فرمود: آدم: فرشتگانم را به سجده بر تو واداشتم و نام تو را در آسمانهایم رفعت بخشیدم و با کرامتم آغازت کردم و در بهشتم ساکنت نمودم و این کارها را نکردم مگر اینکه رضایت من به تو تعلق گرفته بود؛ به آن [واقعه] مبتلایت کردم بدون اینکه کاری کرده باشی که مستوجب آنچه با تو کردم شده باشی.

آدم گفت: پروردگارا ! خوبی از توست و بدی از من.

خداوند فرمود: آدم! من خدای کریمم. خوبی را قبل از بدی آفریدم و رحمتم را قبل از غضبم خلق کردم و کرامتم را بر خوار کردن مقدم نمودم و احتجاجم را قبل از عذابم قرار دادم. آدم! آیا از آن درخت منعت نکردم و به تو خبر ندادم که شیطان دشمنی برای تو و همسرت است و قبل از اینکه وارد بهشت شوید برحذرتان نداشتم و آگاهتان نکردم که اگر از آن درخت بخورید از ظالمان به خودتان و معصیت‌کار نسبت به من خواهید بود؟ آدم! کسی که ظالم است و عصیانم کرده، در بهشتم در جوارم نمی‌ماند.

آدم گفت: بله پروردگارا ! حجت به نفع تو و علیه ماست، بر خویش ظلم کردیم و عصیان نمودیم و اگر ما را نبخشی و بر ما رحم نکنی از زیانکاران خواهیم بود.

[پیامبر اکرم ص در ادامه] فرمود: هنگامی که در مقابل پروردگارشان به گناهشان و اینکه حجت از جانب خدا بر آنها تمام شده، اقرار کردند رحمتی از جانب خداوند رحمان و رحیم آنها را دربرگرفت و پروردگارشان توبه‌شان را پذیرفت «که بدرستی تنها اوست که بسیار توبه‌پذیر و رحیم است»

خداوند فرمود: آدم! تو و همسرت به زمین هبوط کنید؛ پس اگر اصلاح کردید اصلاحتان می‌کنم و اگر برای من کار انجام دادید تقویتتان می‌کنم و اگر متعرض رضای من شدید به آنچه رضای شما را در بر دارد می‌شتابم و اگر از من ترسیدید شما را از خشم خود ایمن می‌کنم.

آن دو گفتند: پروردگارا ! پس ما را بر اصلاح خویش و عمل بدانچه تو را راضی گرداند یاری فرما.

خداوند بدانها فرمود: اگر عمل بدی انجام دادید به نزد من از آن توبه آورید تا توبه شما را بپذیرم که همانا من خدایی هستم که بسیار توبه‌پذیر و رحیمم ...

تفسیر العیاشی، ج‏1، ص35-36

عَنْ عَطَاءٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیٍّ ع عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص قَالَ: إِنَّمَا کَانَ لَبِثَ آدَمُ وَ حَوَّاءُ فِی الْجَنَّةِ حَتَّى خَرَجَ مِنْهَا سَبْعَ سَاعَاتٍ مِنْ أَیَّامِ الدُّنْیَا حَتَّى أَکَلَا مِنَ الشَّجَرَةِ فَأَهْبَطَهُمَا اللَّهُ إِلَى الْأَرْضِ مِنْ یَوْمِهِمَا ذَلِکَ قَالَ فَحَاجَّ آدَمُ رَبَّهُ فَقَالَ یَا رَبِّ أَ رَأَیْتَکَ قَبْلَ أَنْ تَخْلُقَنِی کُنْتَ قَدَّرْتَ عَلَىَّ هَذَا الذَّنْبَ وَ کُلَّ مَا صِرْتُ وَ أَنَا صَائِرٌ إِلَیْهِ أَوْ هَذَا شَیْ‏ءٌ فَعَلْتُهُ أَنَا مِنْ قَبْلُ لَمْ تُقَدِّرْهُ عَلَیَّ غَلَبَتْ عَلَیَّ شِقْوَتِی فَکَانَ ذَلِکَ مِنِّی وَ فِعْلِی لَا مِنْکَ وَ لَا مِنْ فِعْلِکَ قَالَ لَهُ یَا آدَمُ أَنَا خَلَقْتُکَ وَ عَلَّمْتُکَ أَنِّی أُسْکِنُکَ وَ زَوْجَتَکَ الْجَنَّةَ وَ بِنِعْمَتِی وَ مَا جَعَلْتُ فِیکَ مِنْ قُوَّتِی قَوِیتَ بِجَوَارِحِکَ عَلَى مَعْصِیَتِی وَ لَمْ تَغِبْ عَنْ عَیْنِی وَ لَمْ یَخْلُ عِلْمِی مِنْ فِعْلِکَ وَ لَا مِمَّا أَنْتَ فَاعِلُهُ قَالَ آدَمُ یَا رَبِّ الْحُجَّةُ لَکَ عَلَیَّ یَا رَبِّ فَحِینَ خَلَقْتَنِی وَ صَوَّرْتَنِی وَ نَفَخْتَ فِیَّ مِنْ رُوحِی. وَ [قَالَ اللَّهُ تَعَالَى یَا آدَمُ‏] أَسْجَدْتُ لَکَ مَلَائِکَتِی وَ نَوَّهْتُ بِاسْمِکَ فِی سَمَاوَاتِی وَ ابْتَدَأْتُکَ بِکَرَامَتِی وَ أَسْکَنْتُکَ جَنَّتِی وَ لَمْ أَفْعَلْ ذَلِکَ إِلَّا بِرِضًى مِنِّی عَلَیْکَ أَبْلُوکَ بِذَلِکَ مِنْ غَیْرِ أَنْ تَکُونَ عَمِلْتَ لِی عَمَلًا تَسْتَوْجِبُ بِهِ عِنْدِی مَا فَعَلْتُ بِکَ قَالَ آدَمُ یَا رَبِّ الْخَیْرُ مِنْکَ وَ الشَّرُّ مِنِّی قَالَ اللَّهُ یَا آدَمُ أَنَا اللَّهُ الْکَرِیمُ خَلَقْتُ الْخَیْرَ قَبْلَ الشَّرِّ وَ خَلَقْتُ رَحْمَتِی قَبْلَ غَضَبِی وَ قَدَّمْتُ بِکَرَامَتِی قَبْلَ هَوَانِی وَ قَدَّمْتُ بِاحْتِجَاجِی قَبْلَ عَذَابِی یَا آدَمُ أَ لَمْ أَنْهَکَ عَنِ الشَّجَرَةِ وَ أُخْبِرْکَ أَنَّ الشَّیْطَانَ عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوْجَتِکَ وَ أُحَذِّرْکُمَا قَبْلَ أَنْ تَصِیرَا إِلَى الْجَنَّةِ وَ أُعَلِّمْکُمَا أَنَّکُمَا إِنْ أَکَلْتُمَا مِنَ الشَّجَرَةِ کُنْتُمَا ظَالِمَیْنِ لِأَنْفُسِکُمَا عَاصِیَیْنِ لِی یَا آدَمُ لَا یُجَاوِرُنِی فِی جَنَّتِی ظَالِمٌ عَاصٍ لِی قَالَ فَقَالَ بَلَى یَا رَبِّ الْحُجَّةُ لَکَ عَلَیْنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَ عَصَیْنَا وَ إِلَّا تَغْفِرْ لَنَا وَ تَرْحَمْنَا نَکُنْ مِنَ الْخَاسِرِینَ

قَالَ فَلَمَّا أَقَرَّا لِرَبِّهِمَا بِذَنْبِهِمَا وَ أَنَّ الْحُجَّةَ مِنَ اللَّهِ لَهُمَا تَدَارَکَهُمَا رَحْمَةُ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ فَتَابَ عَلَیْهِمَا رَبُّهُمَا إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ قَالَ اللَّهُ یَا آدَمُ اهْبِطْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ إِلَى الْأَرْضِ فَإِذَا أَصْلَحْتُمَا أَصْلَحْتُکُمَا وَ إِنْ‏ عَمِلْتُمَا لِی قَوَّیْتُکُمَا وَ إِنْ تَعَرَّضْتُمَا لِرِضَایَ تَسَارَعْتُ إِلَى رِضَاکُمَا وَ إِنْ خِفْتُمَا مِنِّی آمَنْتُکُمَا مِنْ سَخَطِی قَالَ فَبَکَیَا عِنْدَ ذَلِکَ وَ قَالا رَبَّنَا فَأَعِنَّا عَلَى صَلَاحِ أَنْفُسِنَا وَ عَلَى الْعَمَلِ بِمَا یُرْضِیکَ عَنَّا قَالَ اللَّهُ لَهُمَا إِذَا عَمِلْتُمَا سُوءاً فَتُوبَا إِلَیَّ مِنْهُ أَتُبْ عَلَیْکُمَا وَ أَنَا اللَّهُ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ ...

4) از امام صادق ع در مورد آیه «و هنگامی که ابراهیم را پروردگارش به کلماتی امتحان کرد» (بقره/124) سوال شد که اینها چه کلماتی بود؟

فرمود: آن همان کلماتی بود که آدم از پروردگارش دریافت کرد و خدا توبه‌اش را پذیرفت» و آن این بود که گفت: پروردگارا ! به حق محمد ص و علی ع و فاطمه س و حسن ع و حسین ع از تو می‌خواهم که توبه‌ام را بپذیری »پس خداوند توبه‌اش را پذیرفت که بدرستی که تنها او است که بسیار توبه‌پذیر و رحیم است.»

الخصال، ج‏1، ص305 ؛ کمال الدین و تمام النعمة، ج‏2، ص359 ؛ معانی الأخبار، ص125

حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُوسَى رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا حَمْزَةُ بْنُ الْقَاسِمِ الْعَلَوِیُّ الْعَبَّاسِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِکٍ الْکُوفِیُّ الْفَزَارِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ زَیْدٍ الزَّیَّاتُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ زِیَادٍ الْأَزْدِیُّ عَنِ الْمُفَضَّلِ‏ بْنِ عُمَرَ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ» مَا هَذِهِ الْکَلِمَاتُ قَالَ هِیَ الْکَلِمَاتُ الَّتِی تَلَقَّاهَا آدَمُ مِنْ رَبِّهِ فَتابَ عَلَیْهِ وَ هُوَ أَنَّهُ قَالَ یَا رَبِّ أَسْأَلُکَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ عَلِیٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ إِلَّا تُبْتَ عَلَیَّ فَتَابَ اللَّهُ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیم‏.[1]

دو روایت زیر هم به نحوی به آیه مرتبط بود که برای رعایت اختصار در کانال نگذاشتم:

5) قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَمَرَ الْمَلَائِکَةَ بِالسُّجُودِ لآِدَمَ بِقَوْلِهِ وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا وَ قَالَ لِنَبِیِّنَا ص إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً وَ قَالَ فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ وَ قَالَ تَعَالَى لِنَبِیِّنَا لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ ... (روضة الواعظین و بصیرة المتعظین، ج‏1، ص62)

6) حَدَّثَنَا الشَّیْخُ الْفَقِیهُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ مُوسَى بْنِ بَابَوَیْهِ الْقُمِّیُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ مَاجِیلَوَیْهِ عَنْ عَمِّهِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی الْقَاسِمِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیِّ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ الْبَرْقِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ: جَاءَ نَفَرٌ مِنَ الْیَهُودِ إِلَى رَسُولِ اللَّه‏ ...

قَالَ الْیَهُودِی‏: فَأَخْبِرْنِی عَنِ التَّاسِعَةِ لِأَیِّ شَیْ‏ءٍ أَمَرَ اللَّهُ بِالْوُقُوفِ بِعَرَفَاتٍ بَعْدَ الْعَصْرِ قَالَ النَّبِیُّ ص إِنَّ الْعَصْرَ هِیَ السَّاعَةُ الَّتِی عَصَى فِیهَا آدَمُ رَبَّهُ وَ فَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى أُمَّتِیَ الْوُقُوفَ وَ التَّضَرُّعَ وَ الدُّعَاءَ فِی أَحَبِّ الْمَوَاضِعِ إِلَیْهِ وَ تَکَفَّلَ لَهُمْ بِالْجَنَّةِ وَ السَّاعَةُ الَّتِی یَنْصَرِفُ فِیهَا النَّاسُ هِیَ السَّاعَةُ الَّتِی تَلَقَّى فِیهَا آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ ثُمَّ قَالَ النَّبِیُّ ص وَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً إِنَّ لِلَّهِ بَاباً فِی السَّمَاءِ الدُّنْیَا یُقَالُ لَهُ بَابُ الرَّحْمَةِ وَ بَابُ التَّوْبَةِ وَ بَابُ الْحَاجَاتِ وَ بَابُ التَّفَضُّلِ وَ بَابُ الْإِحْسَانِ وَ بَابُ الْجُودِ وَ بَابُ الْکَرَمِ وَ بَابُ الْعَفْوِ وَ لَا یَجْتَمِعُ بِعَرَفَاتٍ أَحَدٌ إِلَّا اسْتَأْهَلَ مِنَ اللَّهِ فِی ذَلِکَ الْوَقْتِ هَذِهِ الْخِصَالَ وَ إِنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِائَةَ أَلْفِ مَلَکٍ مَعَ کُلِّ مَلَکٍ مِائَةٌ وَ عِشْرُونَ أَلْفَ مَلَکٍ وَ لِلَّهِ رَحْمَةٌ عَلَى أَهْلِ عَرَفَاتٍ یُنْزِلُهَا عَلَى أَهْلِ عَرَفَاتٍ فَإِذَا انْصَرَفُوا أَشْهَدَ اللَّهُ مَلَائِکَتَهُ بِعِتْقِ أَهْلِ عَرَفَاتٍ مِنَ النَّارِ وَ أَوْجَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ وَ نَادَى مُنَادٍ انْصَرِفُوا مَغْفُورِینَ فَقَدْ أَرْضَیْتُمُونِی وَ رَضِیتُ عَنْکُمْ

الأمالی( للصدوق)، ص194

تدبر

1) «فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحیمُ»

آدم کلماتی دریافت کرد تا به (توفیق ویا قبولیِ) توبه رسید. این کلمات چیستند؟

در روایات، درباره این کلمات دو دسته مطلب آمده است. برخی جملاتی را که در آنها ابراز عبودیت و بندگی است مطرح کرده‌اند (مانند حدیث1) و برخی جملاتی را که ناظر به توسل به حقیقت نورانی و ماورایی اهل بیت است (مانند حدیث2). یک جمع اولیه بین دو دسته روایات، قرار دادن آنها ذیل دسته سومی از روایات است که ابتدا جملات حاوی ابراز عبودیت آدم را نقل می‌کنند، و در مرتبه بعد (غالبا با تاکید بر اینکه جبرئیل به او یادآوری می کند ویا اینکه خودش به یادش می‌آید) به همان اسمائی که در ساق عرش دیده متوسل شود و آنگاه جملات دسته دوم ابراز می‌گردد. (مثلا نگاه کنید به مهج الدعوات و منهج العبادات، ص304)[2]

اما سوالی که همچنان باقی است اینکه چرا خدا سربسته سخن گفت و آن کلمات را بیان نکرد؟ و چرا احادیث این کلمات را به انحاء مختلف بیان کرده‌اند؟ اگر لزوما یک کلمات معینی مد نظر بوده، چرا تعبیر «کلمات» را به صورت نکره (کلماتٍ) آورد، نه به صورت معرفه (الکلمات). این کلمات چه نسبتی با «اسماء»ای که خدا به انسان تعلیم داد، دارند؟

نکته تکمیلی:

برخی از مفسران گفته‌اند منظور از این کلمات، همان عبارات «قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِین» است که در آیه 23 سوره اعراف آمده. علامه طباطبایی در رد این سخن به این مطلب تمسک می‌جویند که در آن آیه، تعبیر «اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى‏ حین‏» بعد از آن کلمات آمده است، در حالی که در آیه محل بحث (بقره/37) دریافت کلمات بعد از تعبیر فوق بوده است. به تعبیر دیگر، در اینجا خدا اول دستور هبوط داده، بعد آدم کلمات را دریافت و توبه کرده است؛ در حالی که در سوره اعراف، آن کلمات را قبل از اینکه خداوند دستور هبوط بدهد بیان کرد؛ پس آن کلمات، این کلمات نیست.

2) «فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحیمُ»:

پس از اینکه آنها از بهشت بیرون شدند، آدم از پروردگارش کلماتی را دریافت کرد، تا اینکه خدا او را توبه داد (ویا توبه‌اش را پذیرفت). به حرف «فـ» (فتاب علیه) دقت شود. یعنی دریافت آن کلمات، مقدمه بود تا اینکه باب توفیق توبه (یا قبول توبه) باز شود. اما چرا برای توفیقِ (یا قبولیِ) توبه، این کلمات ضرورت دارد؟ و اصلا چرا برای توفیقِ (یا قبولیِ) توبه، «کلمات» و «سخن» ضرورت دارد؟

پاسخ این سوال (و نیز سوال مذکور در تدبر قبل) را نمی‌دانم، اما به نظر می‌رسد اینها شاهدی است بر اینکه مساله کلام و سخن را باید بسیار فراتر از حد یک قرارداد اجتماعی ببینیم. اینکه خداوند پذیرش توبه انسان را منوط به یک کلماتی کرد، مویدی دیگر است بر اینکه تعلیم اسماء - که برتری آدم بر فرشتگان را در گروی تعلیم اسماء به آدم دانست - صرفاً ارائه یک سلسله حقایق و امری بی‌ارتباط با زبان و سخن گفتن، نیست. (جلسه221، تدبر3)

3) «فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ»:

توبه‌ی بنده در دو توبه از سوی خدا پیچیده شده است: ابتدا از جانب خدا به بنده توجه می‌شود (کلمات به آدم ارائه شد) و آیه «ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا» (توبه/118) به طور واضحتری بر این مطلب دلالت می‌کند؛ آنگاه اگر انسان توبه کرد، خدا توبه‌اش را قبول می‌کند. (المیزان، ج1، ص133)

(همچنین به بحثی که در این زمینه در «نکات ترجمه» اشاره شد، توجه شود)

4) «فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ»:

هم چنان که توفیق توبه از خداست، باید چگونگى و راه توبه را نیز از خداوند دریافت کنیم. (تفسیر نور، ج‏1، ص98)

5) «فَتابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحیمُ»

در «نکات ترجمه» اشاره شد که «تاب علیه» به چند معنا می‌تواند باشد که اصلی‌ترین آن معانی این است که خدا به آدم توفیق توبه داد ویا اینکه خدا توبه او را پذیرفت. در هر صورت آنچه مهم است این است که تا عنایت الهی نباشد، توبه کردن انسان سودی ندارد؛ و البته عنایت خدا در بازگشت انسان به نحوی است که او را نه «تائب» که «تواب» گفته‌اند و در قرآن کریم، اگر یکبار کلمه «تواب» را برای انسان به کار برده (بقره/222)، چهار بار این کلمه را در مورد خداوند به کار برده است (بقره/37 و 54 و 128 و 160، توبه/104 و 118)؛ و بلافاصله بعد از این کلمه، بر «رحیم» بودن خداوند تاکید کرده است.

اینها همگی نشان می‌دهد که خداوند امکان خطا و گناه در انسان را قبول دارد و خود را بشدت مهیای برگشت انسان کرده است؛ وقتی خدا چنین است، آیا جای آن نیست که ما به خود آییم و به سوی خدا برگردیم؟

6) «فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحیمُ»

شبهه: با توجه به اینکه حضرت آدم ع از پیامبران بوده است و پیامبران عصمت دارند، این گناه حضرت آدم ع که بقدری زشت و ناپسند بود که به خاطر آن از بهشت رانده شد، چه توجیهی دارد؟

الف: علامه طباطبایی: مخالفت آدم، مخالفت با امر ارشادی بوده است، نه با امر مولوی؛ و لذا گناه محسوب نمی‌شود. (المیزان، ج1، ص136)

توضیح: گناه در جایی صدق می‌کند که خداوند دستوری داده باشد و اطاعت از آن دستور موضوعیت داشته باشد و مخالفت با آن مخالفت با خدا به حساب آید، که به چنین دستوری «امر مولوی» می‌گویند (مانند دستور سجده بر آدم یا دستور نماز خواندن). اما گاهی مطلبی در قالب جمله امری بیان می‌شود اما در حقیقت یک جمله شرطیه است، یعنی به شخص می‌گویند اگر می‌خواهی به فلان چیز برسی، باید این کار را بکنی. یعنی در اختیار خود شخص است که آن مقصد و مقصود را انتخاب کند یا نکند، و این دستور فقط یک ارشاد است به اینکه اگر آن مقصد را انتخاب کردی، راه رسیدن به آن، این است. در اینجا شخص، اگر به آن «باید» عمل نکند، مخالفت با دستور قلمداد نمی‌شود فقط معلوم می‌شود که یا به خودش ضرر زده و یا آن مقصد و مقصود را جدی نگرفته است؛ و اتفاقا در مورد حضرت آدم چنین بوده است. زیرا اولا در مواردی توضیح داده که اگر از آن درخت بخوری به زحمت می‌افتی (طه/117-119) ‌یعنی ارشاد می‌کند که اگر می‌خواهی به زحمت و مشقت نیفتی از آن نخور؛ و ثانیا در مورد کار آنها همین دو تعبیر فوق (به خود ضرر زدن و جدی نگرفتن هدف) آمده است: خودشان گفتند که «تنها به خودشان ظلم کردند» (رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا؛ اعراف/23) و خدا هم فرمود: عزم جدی‌ای در او نیافتیم (طه/115)

ب. «گناه» و «توبه» یک مفهوم تشکیکی و دارای مراتب است. آن گناهی که با عصمت منافات دارد، حد متوسطی از گناه است که برای همگان گناه محسوب می‌شود. اما انسان‌ها با توجه به رشدی که بدان می‌رسند، به موقعیت‌هایی دست می‌یابند که چه‌بسا کاری که برای دیگران خوب محسوب شود، برای آنها و متناسب با جایگاه آنها گناه محسوب شود (حسنات الابرار،‌سیئات المقربین: خوبی‌های نیکوکاران، بدی‌های مقربان الهی محسوب می‌شود). مثلا در مورد یکی از اولیاءالله نقل شده که وقتی کسی گفت برای حضور قلب در نماز می‌کوشم به معانی جملاتی که تلفظ می‌کنم توجه داشته باشم، پاسخ داد «پس چه موقع به خدا توجه می‌کنی؟» برای اغلب ما، اینکه بتوانیم در نماز به معانی تمام کلماتی که ابراز می‌کنیم توجه داشته باشیم، مصداقی از حضور قلب و مایه ثواب بردن محسوب شود، اما برای او که به مراتب بالاتر رفته، همین کار مصداقی از غفلت است. به نظر می‌رسد نه‌تنها در اینجا، بلکه در دعاهای معصومین (مثلا دعای کمیل) که از خوف گناهانشان چنان می‌گریند و تقاضای توبه دارند، چنین معنایی از گناه مد نظر است.

ج. «گناه» به معنای معصیت خدا برای انسان زمانی معنی دارد که شریعتی از جانب خداوند نازل شده باشد؛ اما طبق آیه 38 سوره بقره، شریعت و هدایت تشریعی برای انسان بعد از هبوط حضرت آدم شروع شد، و لذا در مرتبه قبل از هبوط، اصلا گناه معنی ندارد (المیزان، ج1، ص137)

د. «خطا»ی حضرت آدم از جنس گناه نبود زیرا وقتی کسی گناه می‌کند و خدا توبه‌اش را می‌پذیرد، او را به جایگاه اولیه خود برمی‌گرداند، در حالی که خدا صریحا توبه حضرت آدم را پذیرفت، اما او را به بهشت برگرداند. (المیزان، ج1، ص137)

در کانال نگذاشتم

7) «فَتابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحیمُ»

عذرپذیرى (توبه‌پذیری) خداوند همراه با رحمت است (رحیم)، نه عتاب و سرزنش. (تفسیر نور، ج‏1، ص98)

علت اینکه در کانال نگذاشتم این بود که عبارت «نه ...» لزوما درست نیست. یعنی خیلی معلوم نیست که اقتضای برخورد رحیمانه این باشد که هیچ عتاب و سرزنشی در کار نباشد؟ اما اصل مطلب جای تامل دارد.



[1] . فَقُلْتُ لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَمَا یَعْنِی عَزَّ وَ جَلَّ بِقَوْلِهِ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ یَعْنِی فَأَتَمَّهُنَّ إِلَى الْقَائِمِ ع اثْنَیْ عَشَرَ إِمَاماً تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحُسَیْن‏ ...

[2] . وَ لَعَلَّهُ ع دَعَا بِهَا وَ هُوَ یَا رَبَّاهْ یَا رَبَّاهْ یَا رَبَّاهْ لَا یَرُدُّ غَضَبَکَ إِلَّا حِلْمُکَ وَ لَا یُنْجِی مِنْ عُقُوبَتِکَ إِلَّا التَّضَرُّعُ إِلَیْکَ حَاجَتِیَ الَّتِی إِنْ أَعْطَیْتَنِیهَا لَمْ یَضُرَّنِی مَا حَرَمْتَنِی وَ إِنْ حَرَمْتَنِیهَا لَمْ یَنْفَعْنِی مَا أَعْطَیْتَنِی اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ الْفَوْزَ بِالْجَنَّةِ وَ أَعُوذُ بِکَ مِنَ النَّارِ یَا ذَا الْعَرْشِ الشَّامِخِ الْمُنِیفِ یَا ذَا الْجَلَالِ وَ الْإِکْرَامِ الْبَاذِخِ الْعَظِیمِ یَا ذَا الْمُلْکِ الْفَاخِرِ الْقَدِیمِ یَا إِلَهَ الْعَالَمِینَ یَا صَرِیخَ الْمُسْتَصْرِخِینَ وَ یَا مَنْزُولًا بِهِ کُلُّ حَاجَةٍ إِنْ کُنْتَ قَدْ رَضِیتَ عَنِّی فَازْدَدْ عَنِّی رِضًا مِنْکَ وَ قَرِّبْنِی مِنْکَ زُلْفَى وَ إِلَّا تَکُنْ رَضِیتَ عَنِّی فَبِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ بِفَضْلِکَ عَلَیْهِمْ لَمَّا رَضِیتَ عَنِّی إِنَّکَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع هَذَا الدُّعَاءُ الَّذِی تَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ فَتابَ عَلَیْهِ فَقَالَ یَا آدَمُ سَأَلْتَنِی بِمُحَمَّدٍ وَ لَمْ تَرَهُ فَقَالَ رَأَیْتُ عَلَى عَرْشِکَ مَکْتُوباً لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ فَقَالَ رَاوِی الْحَدِیثِ فَوَ اللَّهِ مَا دَعَوْتُ بِهِنَّ فِی سِرٍّ وَ لَا عَلَانِیَةٍ فِی شِدَّةٍ وَ لَا رَخَاءٍ إِلَّا اسْتَجَابَ اللَّهُ لِی.

مهج الدعوات و منهج العبادات، ص304

 


226) سوره بقره (2) آیه 36 فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطان

بسم الله الرحمن الرحیم

226) سوره بقره (2) آیه 36 

فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمَّا کانا فیهِ وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى‏ حینٍ

ترجمه

پس شیطان از آن لغزانیدشان و از آنچه در آن بودند بیرونشان راند؛ و گفتیم هبوط کنید در حالی که با همدیگر دشمن‌اید و برای شما در زمین قرارگاه و بهره‌مندی‌ای تا مدتی هست.

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«أَزَلَّهُمَا»: «ازلّ» باب افعال از ماده «زلل» می‌باشد که در اصل به معنای لغزیدن و سُر خوردن غیر عمدی است، آب «زلال» را بدین زلال گویند که به خاطر رقیق بودنش روی زبان می‌لغزد و فرومی‌رود؛ و مکان لغزنده را «مَزِلّة» می‌گویند و «تزلزل» به معنای «اضطراب» است و تکرار حروف آن دلالت بر تکراری معنای زلل در آن می‌کند چنانکه در مورد «زلزله» هم همین گونه است. به گناه غیرعمدی « زَلَّت» گویند گویی که خطاکار از راه صواب لغزیده است؛ و «أزلّ» به معنای انجام کاری است که دیگری به لغزش افتد (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص4؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص381) و برخی گفته‌اند معنای «ازلال» (مصدر أزلّ) شبیه معنای ازاله (زایل کردن و زدودن) است با این تفاوت که به ازاله‌ی یک‌دفعه‌ای، ازلال گویند (الفروق فی اللغة، ص308) و لازم به ذکر است که در قرائات سبعه، حمزه، و در میان قرائات شاذ، اعمش و حسن بصری این کلمه را «أزالهما» خوانده‌اند.[1]

«اهْبِطُوا»: ماده «هبط» در اصل به معنای نزول و پایین آمدن، و نقطه مقابل «ارتفاع» و «رفعت یافتن» است. (کتاب العین، ج‏4، ص21؛ معجم المقاییس اللغة، ج‏6، ص30) برخی گفته‌اند هبوط نزولی است که قهری و غیر اختیاری باشد و در معنای آن، برخلاف نزول، نوعی استخفاف نهفته است (مفردات ألفاظ القرآن، ص832) اما برخی دیگر، تفاوت نزول و هبوط را در این دانسته‌اند که هبوط نزولی است که اقامت در پی دارد (الفروق فی الغة، ص263)

جمله «بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ» در مقام حال برای «اهْبِطُوا» می‌باشد. (إعراب القرآن، ج‏1، ص46)

«مُسْتَقَرٌّ»: از ماده «قرر» می‌باشد. برخی گفته‌اند "این ماده بر دو معنای متفاوت دلالت می‌کند، یکی معنای «سردی» است چنانکه «القُرّ» به معنای «سرما» و «یومٌ قَرٌّ و قارٌّ؛ و لیلة قَرَّةٌ و قارَّة» به معنای روز سرد و شب سرد است و درباره وجه تسمیه عبارت «أقَرَّ اللَّهُ عینَک‏» و تعبیر «قُرّة العین» (که در فارسی به صورت: چشمت روشن! روشنیِ چشم تعبیر می‌شود) هم گفته‌ شدد چون اشک شوق،‌ سرد است اما اشک غم گرم است؛ و معنای دوم را «تمکن» (=جای گرفتن) دانسته‌اند که «استقرار» از همین ماده است و «اقرار» هم نقطه مقابل انکار و زیر بار حق نرفتن، را هم از این جهت اقرار گفته‌اند که کسی که به حقی اقرار می‌کند آن حق را در جای مناسب خود قرار داده است؛ و برخی وجه تسمیه عبارت «أقَرَّ اللَّهُ عینَک‏» را از این معنای «قرر» دانسته و گفته‌اند که بدین معناست که خدا کاری کند که او به حق خود برسد و راضی شود و چشم به دارایی دیگران ندوزد." (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص7-8) اما برخی این دو معنا را به هم برگردانده و گفته‌اند "اصل «قرر» به معنای این است که چیزی در جایی ثابت و مستقر شود و سرما را از این جهت «القُرّ» گفته‌اند که اقتضای سکون دارد، برخلاف گرما که اقتضای حرکت دارد؛ و اقرار هم به معنای اثبات (ثابت کردن) است؛ و معتقدند چه‌بسا تعبیر «قِرْنَ فِی بُیُوتِکُن‏: در خانه‌های خود بمانید» (احزاب/33) که خطاب به زنان پیامبر بوده، اصلش «إقرِرن» و از همین ماده «قرر» است که یکی از «ر»های آن برای تخفیف در کلام افتاده است همانند  «فَظَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ» (واقعه/ 65) که اصلش «ظللتم‏» بوده است." (مفردات ألفاظ القرآن، ص662)

حدیث

1) در تفسیر منسوب به امام حسن عسکری آمده است:

«پس شیطان از آن لغزانیدشان و بیرونشان راند» با وسوسه و فریبش «از آنچه در آن بودند؛ و گفتیم:» ای آدم و ای حوا و ای مار و ای ابلیس! «هبوط کنید در حالی که با همدیگر دشمن‌اید»؛ آدم و حوا و فرزندانشان دشمن مار خواهند بود و ابلیس و مار و فرزندان این دو دشمنان شمایند؛ «و برای شما در زمین قرارگاه» و منزلی و جایی برای زندگی‌تان «و بهره‌مندی‌ای هست» که از آن بهره ببرید «تا هنگامی» که مرگ برسد ...

[بعد از توضیحاتی، دوباره به جمله اخیر برمی‌گردند و توضیح می‌دهند:]

سپس خداوند عز و جل به آدم و حوا و ابلیس و مار که آنها را هبوط داده بود، فرمود: «و برای شما در زمین قرارگاهی است»: جایگاهی است که در آن زندگی کنید و شبها و روزهایش شما را به سعی و تلاش برای آخرت می‌خواند، پس خوشا به حال کسی که از آن برای سرای باقی توشه‌ای برگیرد و «بهره‌مندی‌ای تا مدتی» یعنی برای شما در زمین بهره‌ای هست تا هنگام مرگتان، زیرا خداوند متعال زراعات و میوه‌ها را از زمین برای شما بیرون می‌آورد، و با زمین است که شما را پاک می‌کند و نعمت به شما می‌بخشد، و همچنین در آن است که با بلاها امتحانتان می‌کند: گاه لذت نعمتهای دنیا را به شما می‌چشاند تا تا شما را به یاد نعمت خالص آخرت بیندازد در قبال نعمت دنیا که رو به نقصان می‌گذارد و هدر می‌رود تا در آن زهد بورزید و آن را کوچک و حقیر بشمرید، و گاه با بلاهای دنیا امتحانتان می کند که در خلال آن رحمتهایی است و در مضاعف شدنش نعمتهایی است که خداوند با آن امور ناخوشایندی را از شخص مبتلا دفع می‌کند، تا با اینها شما را از عذاب جاودانه‌ای بیم دهد که هیچ قرین عافیت نخواهد بود و در مضاعف شدنش هیچ راحت و رحمتی وجود ندارد.

التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص224 و 227

[2]فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما بِوَسْوَسَتِهِ وَ غُرُورِهِ مِمَّا کانا فِیهِ مِنَ النَّعِیمِ وَ قُلْنَا یَا آدَمُ وَ یَا حَوَّاءُ وَ یَا أَیَّتُهَا الْحَیَّةُ وَ یَا إِبْلِیسُ اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ آدَمُ وَ حَوَّاءُ وَ وُلْدُهُمَا عَدُوٌّ لِلْحَیَّةِ، وَ إِبْلِیسُ وَ الْحَیَّةُ وَ أَوْلَادُهُمَا أَعْدَاؤُکُمْ وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ مَنْزِلٌ وَ مَقَرٌّ لِلْمَعَاشِ وَ مَتاعٌ مَنْفَعَةٌ إِلى‏ حِینٍ الْمَوْتِ.

ثُمَّ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ: لِلَّذِینَ أَهْبَطَهُمْ مِنْ آدَمَ وَ حَوَّاءَ وَ إِبْلِیسَ وَ الْحَیَّةِ: «وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ» مَقَامٌ فِیهَا تَعِیشُونَ، وَ تَحُثُّکُمْ لَیَالِیَهَا وَ أَیَّامَهَا إِلَى السَّعْیِ لِلْآخِرَةِ، فَطُوبَى لِمَنْ (تَزَوَّدَ مِنْهَا) لِدَارِ الْبَقَاءِ وَ «مَتاعٌ إِلى‏ حِینٍ» لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مَنْفَعَةٌ إِلَى حِینِ مَوْتِکُمْ، لِأَنَّ اللَّهَ تَعَالَى مِنْهَا یُخْرِجُ زُرُوعَکُمْ وَ ثِمَارَکُمْ، وَ بِهَا یُنَزِّهُکُمْ وَ یُنْعِمُکُمْ، وَ فِیهَا أَیْضاً بِالْبَلَایَا یَمْتَحِنُکُمْ. یُلَذِّذُکُمْ بِنَعِیمِ الدُّنْیَا تَارَةً لِیُذَکِّرَکُمْ  نَعِیمَ الْآخِرَةِ الْخَالِصَ، مِمَّا یَنْقُصُ نَعِیمَ الدُّنْیَا وَ یُبْطِلُهُ، وَ یُزَهِّدُ فِیهِ وَ یُصَغِّرُهُ وَ یُحَقِّرُهُ. وَ یَمْتَحِنُکُمْ تَارَةً بِبَلَایَا الدُّنْیَا الَّتِی [قَدْ] تَکُونُ فِی خِلَالِهَا (الرَّحَمَاتُ، وَ فِی تَضَاعِیفِهَا النِّعَمُ الَّتِی) تُدْفَعُ عَنِ الْمُبْتَلَى بِهَا مَکَارِهُهَا لِیُحَذِّرَکُمْ بِذَلِکَ عَذَابَ الْأَبَدِ الَّذِی لَا یَشُوبُهُ عَافِیَةٌ، وَ لَا یَقَعُ فِی تَضَاعِیفِهِ رَاحَةٌ وَ لَا رَحْمَةٌ.

2) از امیرالمومنین ع روایت شده است که یهودی‌ای نزد پیامبر خدا ص آمد و سوالاتی کرد و از جمله سوالاتش این بود که چرا خداوند روزه را بر امت تو سی روز واجب ساخت در حالی که در امتهای قبلی بیش از این بود؟

پیامبر ص فرمودند: هنگامی که آدم از آن درخت خورد در شکمش سی روز باقی ماند، پس خداوند بر ذریه او سی روز گرسنگی و تشنگی را واجب کرد و آنچه [در بین این سی روز] می‌خورند تفضلی از جانب خداوند عز و جل بر آنهاست. بر آدم چنین گذشت و به همین جهت خدا بر امت من چنین مقرر کرد. سپس رسول خدا ص این آیه را تلاوت فرمود: «بر شما روزه نوشته شد همان گونه که بر کسانی که قبل از شما بودند روزه نوشته شد تا تقوا پیشه کنید، در روزهایی معدود»

یهودی گفت: راست گفتی ای محمد ص!

الخصال، ج‏2، ص530-531

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ مَاجِیلَوَیْهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنِی عَمِّی مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی الْقَاسِمِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیِّ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ الرَّقِّیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ:

جَاءَ نَفَرٌ مِنَ الْیَهُودِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَسَأَلَهُ أَعْلَمُهُمْ عَنْ مَسَائِلَ فَکَانَ فِیمَا سَأَلَهُ أَنْ قَالَ لِأَیِّ شَیْ‏ءٍ فَرَضَ اللَّهُ الصَّوْمَ عَلَى أُمَّتِکَ بِالنَّهَارِ ثَلَاثِینَ یَوْماً وَ فَرَضَ عَلَى الْأُمَمِ أَکْثَرَ مِنْ ذَلِکَ فَقَالَ النَّبِیُّ ص إِنَّ آدَمَ لَمَّا أَکَلَ مِنَ الشَّجَرَةِ بَقِیَ فِی بَطْنِهِ ثَلَاثِینَ یَوْماً فَفَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى ذُرِّیَّتِهِ ثَلَاثِینَ یَوْماً الْجُوعَ وَ الْعَطَشَ وَ الَّذِی یَأْکُلُونَهُ تَفَضُّلٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَیْهِمْ کَذَلِکَ کَانَ عَلَى آدَمَ فَرَضَ اللَّهُ ذَلِکَ عَلَى أُمَّتِی ثُمَّ تَلَا رَسُولُ اللَّهِ ص هَذِهِ الْآیَةَ «کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ أَیَّاماً مَعْدُوداتٍ» قَالَ الْیَهُودِیُّ صَدَقْتَ یَا مُحَمَّد.

3) از امام صادق ع روایت شده است:

حضرت موسی ع از پروردگارش خواست که دیداری با حضرت آدم ع داشته باشد. هنگامی که به هم رسیدند، حضرت موسی ع گفت: پدرجان! مگر نه این بود که خدا تو را به دست خویش آفرید و از روح خود در تو دمید و فرشتگانش را به سجده بر تو واداشت و به تو دستور داد که از آن درخت نخوری، چرا از او سرپیچی کردی؟

گفت: موسی! چه مدت قبل از آفرینشم حکایت خطای من را در تورات یافتی؟

گفت: سی هزار سال قبل از اینکه آدم آفریده شود.

گفت: مطلب همین است.

امام صادق فرمود: آدم حجتی [قانع کننده] بر موسی ارائه کرد.

تفسیر القمی، ج‏1، ص44

قَالَ وَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ مُوسَى ع سَأَلَ رَبَّهُ أَنْ یَجْمَعَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ آدَمَ ع فَجَمَعَ فَقَالَ لَهُ مُوسَى یَا أَبَهْ أَ لَمْ یَخْلُقْکَ اللَّهُ بِیَدِهِ وَ نَفَخَ فِیکَ مِنْ رُوحِهِ وَ أَسْجَدَ لَکَ مَلَائِکَتَهُ وَ أَمَرَکَ أَنْ لَا تَأْکُلَ مِنَ الشَّجَرَةِ فَلِمَ عَصَیْتَهُ فَقَالَ یَا مُوسَى بِکَمْ وَجَدْتَ خَطِیئَتِی قَبْلَ خَلْقِی فِی التَّوْرَاةِ قَالَ بِثَلَاثِینَ أَلْفَ سَنَةٍ قَبْلَ أَنْ خُلِقَ آدَمُ قَالَ فَهُوَ ذَاکَ قَالَ الصَّادِقُ ع فَحَجَّ آدَمُ مُوسَى ع.

تدبر

1) «فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمَّا کانا فیهِ وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى‏ حینٍ»

خدا در بهشت هر خوردنی‌ای را مجاز کرد و به آدم و حوا فرمود فقط سراغ یک درخت نروید. شیطان هم دقیقا روی همان منع سرمایه‌گذاری کرد تا آنها را لغزاند و از جایگاهشان به در آورد. وقتی از وضعیت اصلی خود خارج شدند خدا آنها را به زمین فروفرستاد و زندگی زمینی را با سه ویژگی معرفی کرد:

-         دشمنی بین آنها با همدیگر (ظاهرا بین شیطان با انسان)

-         استقرار محدود در زمین برای انسانها

-         بهره‌وری محدود در زمین برای انسانها

و چه‌بسا تاکید بر این سه ویژگی بدین جهت است که اگر انسان این سه ویژگی را بفهمد و متناسب با آنها زندگی کند (یعنی شیطان را واقعا دشمن خود بگیرد: ‌فاطر/6؛ و استقرار و بهره‌وری خود را موقت بداند) به بهشت برمی‌گردد؛ اما اگر اینها را نفهمد یا متناسب با این فهم زندگی خود را سامان ندهد، دیگر روی بهشت را نخواهد دید.

2) «فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها»:

تعبیر «ازلّ: لغزاند» برای اقدام شیطان تعبیر بسیار قابل توجهی است: شروع کار شیطان همواره با لغزاندن است نه مواجهه رویارو و درگیری واضح. انحراف همواره از یک لغزش کوچک آغاز می‌شود. کسی که امروز نسبت به یک لغزش‌ کوچک بی‌اعتنا بود، فردا ممکن است جنایتکارترین موجود جهان شود.

3) «فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمَّا کانا فیهِ»:

شیطان لغزشی ایجاد کرد تا آدم و حوا از وضعیتی که در آن بودند، بیرون شوند:

شیطان در بهشت جایی ندارد، اما با بهشت و بهشتیان به جد کار دارد. تمام همّ و غمّش این است که بهشتی‌ای در بهشت نماند؛ لذا علی‌القاعده سرمایه‌گذاری شیطان برای انسان مومن بسیار بیشتر است تا سرمایه‌گذاریش برای انسان‌های کافر.

اگر می‌کوشیم در مسیر خدا گام برداریم باید حضورش و تلاشش در زندگیمان را جدی‌تر بگیریم.

4) «فَأَزَلَّ«هُمَا» الشَّیْطانُ ... فَأَخْرَجَ«هُما» ... وَ قُلْنَا اهْبِطُ«وا» بَعْضُ«کُمْ» لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَ«کُمْ» فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ ...»

به ضمیرها دقت شود: دو ضمیر اول تثنیه (ناظر به دو نفر: آدم و حوا) است ولی خطاب‌های خدا همگی جمع است. چرا این خطابها جمع آمده است؟[3]

الف. خطابهای خدا علاوه بر آدم و حوا، شامل ابلیس هم می‌شود و منظور از دشمنی، دشمنی بین آدم و حوا و ابلیس است. (حدیث1) و استقرار و بهره‌وری از زمین نیز هم مربوط به آدم و حواست و هم مربوط به شیطان.

ب. آدم و حوا نماینده نوع انسان بودند (جلسه224، تدبر2) و با رانده شدنشان از بهشت، در واقع همه انسانها به زمین هبوط کردند و منظور از دشمنی هم دشمنی‌ای است که در زندگی زمینی بین انسانها به وقوع می‌پیوندد؛ و استقرار و بهره‌وری محدود هم مربوط به انسانهاست. (شاهدی بر اینکه فرزندان آدم هم در این خطابات با آدم شریکند آیه 11 سوره اعراف است که می‌فرماید «شما» را آفریدیم سپس به فرشتگان دستور دادیم که بر «آدم» سجده کنند)

ج. ...

5) «قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ»:

هبوط با دشمنی گره خورده است؛ پس، فرشتگان هم که در آدم تنها خونریزی و فساد را می‌دیدند (بقره/30)، انسان را فقط در افق هبوط تحلیل می‌کردند.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

قبلا اشاره شد که تحت تاثیر آراء داروین، اصل تنازع بقا در جامعه انسانی، و اینکه «انسان گرگ انسان است»، به رسمیت شناخته شد (جلسه220، تدبر2). این آیه هم بصراحت اعلام می‌کند که هبوط با دشمنی گره خورده است.

در واقع، مادام که انسان را فقط در افق انسانِ هبوط یافته تحلیل کنیم، حق با کسانی است که تنازع بقا را مهمترین اصل انسان‌شناسی و جامعه‌شناسی قلمداد می‌کنند؛

اما اگر به یاد داشته باشیم که این انسان هبوط یافته، قبلا سابقه بهشتی بودن داشته و اگر زندگی درستی در پیش گیرد بعدا هم دوباره به این بهشت برخواهد گشت، خواهیم دید که این دشمنی چاره‌پذیر است.

اما در مجموع باید به یاد داشت که چاره این دشمنی در میان بشر تنها و تنها در گروی این است که از این هبوط به درآید. به تعبیر دیگر، شعار صلح و مدارا و گفتگوی تمدن‌ها و ... تنها و تنها در میان مردمانی قابلیت اجرا دارد و از حد شعار فراتر می‌رود که تصمیم گرفته باشند از افق هبوط به درآیند: نمی‌توان زندگی دنیامدارانه را برگزید و به شعارهای صلح و گفتگوی تمدنها امید بست؛ همان گونه که نمی‌توان با گرگها، مادام که گرگ هستند، پیمان صلح امضا نمود.

6) «لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى‏ حینٍ»

با هبوط ما در زمین مستقر شده‌ایم و از زمین بهره می‌بریم، اما هم استقرار و هم بهره ما از زمین محدود است.

«الی حینٍ» را برخی روایات «تا مرگ» و برخی روایات «تا قیامت» تفسیر کرده‌اند؛

اما نکته جالب این است که خود قرآن با نکره آوردن کلمه «حینٍ»، تعبیر مبهمِ «تا مدتی» را به کار برده است؛

یعنی اصرار آیه بر اصل محدودیت است، نه تعیین پایان آن؛

همان گونه که خود مرگ هم اگرچه یک نقطه پایان است، اما زمانش نامعلوم است؛

همان گونه که موقع وقوع قیامت هم نامعلوم است.

همه اینها یک تذکر مهم دارد: به یاد داشته باشیم که «زندگی در دنیا، محدود و تمام شدنی است» و این واقعیتی است که هیچکس نمی‌تواند انکارش کند. و اگر کسی تنها همین واقعیت انکارناپذیر را جدی بگیرد، قطعا زندگیش سامان الهی می‌یابد.

مطلب زیر را در کانال نگذاشتم

7) «فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها»:

در آیات قبل سخن از ابلیس بود و در این آیه به جای ابلیس تعبیر شیطان را برای او به کار برد. با توجه به معنای این دو کلمه، ظاهرا عنایتی در این تغییر تعبیر بوده است. ابلیس ظاهرا از ابلاس گرفته شده بود که به معنای ناامیدی بود و وقتی ابلیس دستور خدا را اطاعت نکرد در واقع مساله‌ای بود که به خودش برمی‌گشت و نشان می داد که دیگر از رحمت خدا ناامید شده است. اما شیطان از شیطنت و مکر و فریب گرفته شده و شاید چون در این آیه از اقدام او علیه انسان بحث می‌شود تعبیر شیطان را به کار برده است.



[1] . در البحر المحیط، ج1، ص260 گفته: «قرأ الحسن و أبو رجاء و حمزة: فأزالهم» و در الکامل المفصل فی القرائات الاربعه عشر این را قرائت حمزه و اعمش دانسته است.

[2] . عبارات قبلش چنین است: قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها عَنِ الْجَنَّةِ بِوَسْوَسَتِهِ وَ خَدِیعَتِهِ وَ إِیهَامِهِ [وَ عَدَاوَتِهِ‏] وَ غُرُورِهِ، بِأَنْ بَدَأَ بِآدَمَ فَقَالَ: ما نَهاکُما رَبُّکُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَنْ تَکُونا مَلَکَیْنِ إِنْ تَنَاوَلْتُمَا مِنْهَا تَعْلَمَانِ الْغَیْبَ، وَ تَقْدِرَانِ عَلَى مَا یَقْدِرُ عَلَیْهِ مَنْ خَصَّهُ اللَّهُ تَعَالَى بِالْقُدْرَةِ «أَوْ تَکُونا مِنَ الْخالِدِینَ» لَا تَمُوتَانِ أَبَداً «وَ قاسَمَهُما حَلَفَ لَهُمَا إِنِّی لَکُما لَمِنَ النَّاصِحِینَ» وَ کَانَ إِبْلِیسُ بَیْنَ لَحْیَیِ الْحَیَّةِ أَدْخَلَتْهُ الْجَنَّةَ، وَ کَانَ آدَمُ یَظُنُّ أَنَّ الْحَیَّةَ هِیَ‏ الَّتِی تُخَاطِبُهُ، وَ لَمْ یَعْلَمْ أَنَّ إِبْلِیسَ قَدِ اخْتَبَأَ بَیْنَ لَحْیَیْهَا. فَرَدَّ آدَمُ عَلَى الْحَیَّةِ: أَیَّتُهَا الْحَیَّةُ هَذَا مِنْ غُرُورِ إِبْلِیسَ لَعَنَهُ اللَّهُ کَیْفَ یَخُونُنَا رَبُّنَا أَمْ کَیْفَ تُعَظِّمِینَ اللَّهَ بِالْقَسَمِ بِهِ وَ أَنْتِ تَنْسُبِینَهُ إِلَى الْخِیَانَةِ وَ سُوءِ النَّظَرِ، وَ هُوَ أَکْرَمُ الْأَکْرَمِینَ أَمْ کَیْفَ أَرُومُ التَّوَصُّلَ إِلَى مَا مَنَعَنِی مِنْهُ رَبِّی عَزَّ وَ جَلَّ، وَ أَتَعَاطَاهُ بِغَیْرِ حِکْمَةٍ فَلَمَّا أَیِسَ إِبْلِیسُ مِنْ قَبُولِ آدَمَ مِنْهُ، عَادَ ثَانِیَةً بَیْنَ لَحْیَیِ الْحَیَّةِ فَخَاطَبَ حَوَّاءَ مِنْ حَیْثُ یُوهِمُهَا أَنَّ الْحَیَّةَ هِیَ الَّتِی تُخَاطِبُهَا، وَ قَالَ: یَا حَوَّاءُ أَ رَأَیْتِ هَذِهِ الشَّجَرَةَ الَّتِی کَانَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ حَرَّمَهَا عَلَیْکُمَا، قَدْ أَحَلَّهَا لَکُمَا بَعْدَ تَحْرِیمِهَا لِمَا عَرَفَ مِنْ حُسْنِ طَاعَتِکُمَا لَهُ، وَ تَوْقِیرِکُمَا إِیَّاهُ وَ ذَلِکِ أَنَّ الْمَلَائِکَةَ الْمُوَکَّلِینَ بِالشَّجَرَةِ الَّذِینَ مَعَهُمْ حِرَابٌ یَدْفَعُونَ عَنْهَا سَائِرَ حَیَوَانِ الْجَنَّةِ لَا تَدْفَعُکِ عَنْهَا إِنْ رُمْتِهَا فَاعْلَمِی بِذَلِکِ أَنَّهُ قَدْ أُحِلَّ لَکِ، وَ أَبْشِرِی بِأَنَّکِ إِنْ تَنَاوَلْتِهَا قَبْلَ آدَمَ کُنْتِ أَنْتِ الْمُسَلِّطَةَ عَلَیْهِ، الْآمِرَةَ النَّاهِیَةَ فَوْقَهُ. فَقَالَتْ حَوَّاءُ: سَوْفَ أُجَرِّبُ هَذَا. فَرَامَتِ الشَّجَرَةَ فَأَرَادَتِ الْمَلَائِکَةُ أَنْ تَدْفَعَهَا عَنْهَا بِحِرَابِهَا. فَأَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَیْهَا: إِنَّمَا تَدْفَعُونَ بِحِرَابِکُمْ مَنْ لَا عَقْلَ لَهُ یَزْجُرُهُ، فَأَمَّا مَنْ جَعَلْتُهُ مُمَکَّناً مُمَیِّزاً مُخْتَاراً، فَکِلُوهُ إِلَى عَقْلِهِ الَّذِی جَعَلْتُهُ حُجَّةً عَلَیْهِ، فَإِنْ أَطَاعَ اسْتَحَقَّ ثَوَابِی، وَ إِنْ عَصَى وَ خَالَفَ [أَمْرِی‏] اسْتَحَقَّ عِقَابِی وَ جَزَائِی. فَتَرَکُوهَا وَ لَمْ یَتَعَرَّضُوا لَهَا، بَعْدَ مَا هَمُّوا بِمَنْعِهَا بِحِرَابِهِمْ. فَظَنَّتْ أَنَّ اللَّهَ نَهَاهُمْ عَنْ مَنْعِهَا لِأَنَّهُ قَدْ أَحَلَّهَا بَعْدَ مَا حَرَّمَهَا. فَقَالَتْ: صَدَقَتِ الْحَیَّةُ، وَ ظَنَّتْ أَنَّ الْمُخَاطَبَ لَهَا هِیَ الْحَیَّةُ، فَتَنَاوَلَتْ مِنْهَا وَ لَمْ تَنَکَّرْ مِنْ نَفْسِهَا شَیْئاً. فَقَالَتْ لِآدَمَ: أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ الشَّجَرَةَ الْمُحَرَّمَةَ عَلَیْنَا قَدْ أُبِیحَتْ لَنَا تَنَاوَلْتُ مِنْهَا فَلَمْ تَمْنَعْنِی أَمْلَاکُهَا، وَ لَمْ أُنْکِرْ شَیْئاً مِنْ حَالِی (فَذَلِکَ حِینَ) اغْتَرَّ آدَمُ وَ غَلِطَ فَتَنَاوَلَ فَأَصَابَهُمَا [مَا] قَالَ اللَّهُ تَعَالَى فِی کِتَابِهِ:

[3]  در مجمع‌البیان، ج1، ص197-198 5 قول در این زمینه مطرح شده است: (که چهار قول آن، یعنی همگی غیر از قول پنجم، قبلا در أمالی المرتضى، ج‏2، ص154-157 آمده است):

1) آدم و حوا و ابلیس (زجاج) و در جواب این اشکال که شیطان قبلا رانده  شده بود پاسخ می‌دهد که اولا رانده شدن غیر از هبوط به ارض است و ثانیا ممکن است که این آیه دارد وضعیت کلی‌ای که برای آنها جداجدا رخ داد بیان ‌کند.

2) آدم و حوا و مار، که اشکال شده که اولا خطاب قرار دادن موجودی که خطاب را نمی‌فهمد جالب نیست و ثانیا وقتی اسمی از مار در آیات نیامده کنایه از او زیبا نیست.

3) آدم و حوا و ذریه‌اش

4) آدم و حوا، و در زبان عربی اینکه گاه برای دونفر تعبیر جمع بیاید ممکن است مانند آیه «إِذْ نَفَشَتْ فِیهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَ کُنَّا لِحُکْمِهِمْ شاهِدِینَ» (انبیاء/78) که منظور حکم داود و سلیمان است

5) آدم و حوا و وسوسه (حسن بصری) که بسیار دیدگاه ضعیفی است.

اما به ازای این 5 قول، درباره بعضکم لبعض عدو دو قول است: دشمنی بین انسانها و شیاطین؛ دشمنی بین خود انسانها.

 


225) سوره بقره (2) آیه 35 وَ قُلْنا یا آدَمُ اسْکُن

بسم الله الرحمن الرحیم

225) سوره بقره (2) آیه 35 

وَ قُلْنا یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَ کُلا مِنْها رَغَداً حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمینَ

ترجمه

و گفتیم: ای آدم! تو و همسرت در بهشت ساکن شوید و با خیال راحت از هرجایی خواستید بخورید و به این درخت نزدیک نشوید که از ظالمان خواهید بود.

نکات ترجمه

«اسْکُنْ»: ماده «سکن» نقطه مقابل «حرکت» و «اضطراب» می‌باشد و «سکینه» به معنای «وقار» هم از همین باب است و «سُکّان» کشتی را هم از این جهت سکان گفته‌اند که کشتی را از اضطراب و حرکتهای نامتعارف حفظ می‌کند (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص88) در واقع، این ماده دلالت بر استقرار در مقابل حرکت دارد اعم از استقرار مادی ویا معنوی (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏5، ص163) و کاربرد این ماده در خصوص کسی که جایی را برای توطن و زندگی برمی‌گزیند بسیار رایج است و اسم مکان «مسکن» از همین باب است. همچنین به فرد بشدت نیازمند نیز «مسکین» می‌گویند (مفردات ألفاظ القرآن، ص417) چرا که قدرت هر حرکتی از او سلب شده است.

«رَغَداً»: معیشتِ «رَغَد» یا «رَغید» به معنای معیشت پاک و واسع (الطیِّب الواسع) است (مفردات ألفاظ القرآن، ص359) و در مجموع اشاره به حالتی از زندگی دارد که انسان در رفاه (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏4، ص170) و خوشی و گشایش کامل و بدون مانع بسر برد. به تعبیر دیگر، «رغد» در جایی است که انسان از سود کامل و فراوان و بی‌دردسر بهره‌مند شود (مجمع البیان، ج‏1، ص19) این کلمه در قرآن کریم سه بار به کار رفته که دوتای دیگر هر دو درباره جوامعی در دنیاست که نسبت به رغد، یعنی نسبت به نعمت یک زندگی راحت و بی‌دردسر، کفران ورزیدند (بقره/58؛ نحل/112)

حدیث

1) از امام حسن عسکری سلام الله علیه روایت شده است:

هنگامی که خداوند عز و جل ابلیس را به خاطر سرپیچی‌اش لعنت کرد و فرشتگان را به خاطر سجده‌شان بر آدم و اطاعتشان از خداوند عز و جل اکرام نمود، به آدم و حوا دستور [رفتن] به سمت بهشت داد و فرمود: «ای آدم! تو و همسرت در بهشت ساکن شوید و بخورید با خیال راحت از هرجایی خواستید» بدون هیچ سختی‌ای «و نزدیک نشوید به این درخت»، درخت علم محمد ص و آل محمد ص که خداوند آن را برای آنها، و نه غیر آنها از مخلوقاتش، قرار داده است...

التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص221

قَالَ الْإِمَامُ ع إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمَّا لَعَنَ إِبْلِیسَ بِإِبَائِهِ، وَ أَکْرَمَ الْمَلَائِکَةَ بِسُجُودِهَا لِآدَمَ، وَ طَاعَتِهِمْ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَمَرَ بِآدَمَ وَ حَوَّاءَ إِلَى الْجَنَّةِ وَ قَالَ: یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَ کُلا مِنْها مِنَ الْجَنَّةِ رَغَداً وَاسِعاً حَیْثُ شِئْتُما بِلَا تَعَبٍ وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ شَجَرَةَ عِلْمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ ص الَّذِینَ آثَرَهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهَا دُونَ سَائِرِ خَلْقِهِ...[1]

2) خواجه اباصلت هروی می‌گوید: از امام رضا ع پرسیدم: یا ابن رسول الله! به من خبر دهید از درختی که آدم و حوا از آن خوردند که چه بود، چون مردم در آن اختلاف دارند، برخی روایت می‌کند که گندم بود، و برخی روایت می‌کنند که انگور بود، و برخی روایت می‌کنند که آن درخت حسد بود.

فرمود: همه آنها حق است.

گفتم: پس معنای این وجوه علی‌رغم اختلافشان چیست؟

فرمود: اباصلت! بدرستی که درخت بهشتی انواع [گوناگونی] را در بر دارد. مثلا بوته گندم است و در آن انگور هم هست، و مانند درختان دنیا نیست؛

و آدم، هنگامی که خداوند متعال با سجده فرشتگان بر او و وارد بهشت کردنش، کرامتش بخشید، با خود گفت: آیا خداوند بشری را بهتر از من آفریده است؟

خداوند دانست که در درون او چه می گذرد؛ پس ندایش داد که سرت را بلند کن، آدم! و به ساق عرش بنگر.

پس وی به ساق عرش نگاه کرد و در آن نوشته‌ای یافت که: خدایی جز الله نیست، محمد ص رسول خداست، و علی بن ابی‌طالب امیرالمومنین است و همسرش فاطمه سرور زنان عالَمین است و حسن و حسی سید جوانان اهل بهشت‌اند.

آدم گفت: پروردگارا ! اینها کیستند؟

خداوند عز و جل فرمود: اینها از ذریه تواند و از تو و از جمیع مخلوقاتن بهترند، و اگر آنها نبودند تو را نمی‌آفریدم و بهشت و جهنم و آسمان و زمین را نمی‌آفریدم؛ پس مبادا به چشم حسد بدانها بنگری که تو را از جوارم بیرون می‌کنم.

پس به چشم حسد در آنها نگریست و جایگاه آنان را آرزو کرد، پس شیطان بر او مسلط شد تا اینکه از درختی که خداوند از آن نهی کرده بود، خورد، و [شیطان] بر حوا مسلط شد تا به چشم حسادت به فاطمه سلام الله علیها بنگرد تا اینکه او هم همانند آدم از آن درخت خورد، پس خداوند عز و جل آن دو را از جوار خود به زمین هبوط داد.

عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏1، ص306-307؛ معانی الأخبار، ص124-125

حَدَّثَنَا عَبْدُ الْوَاحِدِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُبْدُوسٍ النَّیْسَابُورِیُّ الْعَطَّارُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ قُتَیْبَةَ عَنْ حَمْدَانَ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ عَبْدِ السَّلَامِ بْنِ صَالِحٍ الْهَرَوِیِّ قَالَ:

قُلْتُ لِلرِّضَا ع یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَخْبِرْنِی عَنِ الشَّجَرَةِ الَّتِی أَکَلَ مِنْهَا آدَمُ وَ حَوَّاءُ مَا کَانَتْ فَقَدِ اخْتَلَفَ النَّاسُ فِیهَا فَمِنْهُمْ مَنْ یَرْوِی أَنَّهَا الْحِنْطَةُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَرْوِی أَنَّهَا الْعِنَبُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَرْوِی أَنَّهَا شَجَرَةُ الْحَسَدِ.

فَقَالَ ع کُلُّ ذَلِکَ حَقٌّ.

قُلْتُ فَمَا مَعْنَى هَذِهِ الْوُجُوهِ عَلَى اخْتِلَافِهَا.

فَقَالَ یَا أَبَا الصَّلْتِ إِنَّ شَجَرَةَ الْجَنَّةِ تَحْمِلُ أَنْوَاعاً فَکَانَتْ شَجَرَةُ الْحِنْطَةِ وَ فِیهَا عِنَبٌ وَ لَیْسَتْ کَشَجَرَةِ الدُّنْیَا وَ إِنَّ آدَمَ ع لَمَّا أَکْرَمَهُ اللَّهُ تَعَالَى ذِکْرُهُ بِإِسْجَادِ مَلَائِکَتِهِ وَ بِإِدْخَالِهِ الْجَنَّةَ قَالَ فِی نَفْسِهِ هَلْ خَلَقَ اللَّهُ بَشَراً أَفْضَلَ مِنِّی فَعَلِمَ اللَّهُ‏ عَزَّ وَ جَلَّ مَا وَقَعَ فِی نَفْسِهِ فَنَادَاهُ ارْفَعْ رَأْسَکَ یَا آدَمُ وَ انْظُرْ إِلَى سَاقِ الْعَرْشِ فَرَفَعَ آدَمُ رَأْسَهُ فَنَظَرَ إِلَى سَاقِ الْعَرْشِ فَوَجَدَ عَلَیْهِ مَکْتُوباً لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ زَوْجَتُهُ فَاطِمَةُ سَیِّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِینَ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَقَالَ آدَمُ ع یَا رَبِّ مَنْ هَؤُلَاءِ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ هَؤُلَاءِ مِنْ ذُرِّیَّتِکَ وَ هُمْ خَیْرٌ مِنْکَ وَ مِنْ جَمِیعِ خَلْقِی وَ لَوْ لَا هُمْ مَا خَلَقْتُکَ وَ لَا خَلَقْتُ الْجَنَّةَ وَ النَّارَ وَ لَا السَّمَاءَ وَ الْأَرْضَ فَإِیَّاکَ أَنْ تَنْظُرَ إِلَیْهِمْ بِعَیْنِ الْحَسَدِ فَأُخْرِجَکَ عَنْ جِوَارِی فَنَظَرَ إِلَیْهِمْ بِعَیْنِ الْحَسَدِ وَ تَمَنَّى مَنْزِلَتَهُمْ فَتَسَلَّطَ عَلَیْهِ الشَّیْطَانُ حَتَّى أَکَلَ مِنَ الشَّجَرَةِ الَّتِی نُهِیَ عَنْهَا وَ تَسَلَّطَ عَلَى حَوَّاءَ لِنَظَرِهَا إِلَى فَاطِمَةَ ع بِعَیْنِ الْحَسَدِ حَتَّى أَکَلَتْ مِنَ الشَّجَرَةِ کَمَا أَکَلَ آدَمُ ع فَأَخْرَجَهُمَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْ جَنَّتِهِ فَأَهْبَطَهُمَا عَنْ جِوَارِهِ إِلَى الْأَرْضِ.

3) امیرالمومنین علی علیه‌السلام در فرازی از اولین خطبه نهج‌البلاغه به خلقت آدم پرداخته، می‌فرمایند:

سپس خداى سبحان آدم را در سرایی ساکن کرد که زندگی اش در آن در کمال راحتی بود و جایگاهش را در آنجا امن قرار داد و او را از ابلیس و دشمنی‌اش بیم داد. امّا دشمن او بر نمى‏تافت که او در سرای پایدار و همنشینی نیکان به سر برد، پس او را فریفت تا [آدم] یقین [خود] را به شک او [= شیطان] و عزم [خود] را به سستی او فروخت. شادمانى بداد و بیم خرید، فریب خورد و پشیمانى کشید. سپس خداى سبحان در توبه را به روى او گشاد، و کلمه رحمت بر زبان او نهاد، و بدو وعده بازگشت به جنّت داد، و او را بدین سراى فرود آورد که خانه رنج و امتحان است و زادن فرزندان.

 نهج البلاغه، خطبه1

ثُمَّ أَسْکَنَ سُبْحَانَهُ آدَمَ دَاراً أَرْغَدَ فِیهَا عَیْشَهُ وَ آمَنَ فِیهَا مَحَلَّتَهُ وَ حَذَّرَهُ إِبْلِیسَ وَ عَدَاوَتَهُ فَاغْتَرَّهُ عَدُوُّهُ نَفَاسَةً عَلَیْهِ بِدَارِ الْمُقَامِ وَ مُرَافَقَةِ الْأَبْرَارِ فَبَاعَ الْیَقِینَ بِشَکِّهِ وَ الْعَزِیمَةَ بِوَهْنِهِ وَ اسْتَبْدَلَ بِالْجَذَلِ وَجَلًا وَ بِالاغْتِرَارِ نَدَماً ثُمَّ بَسَطَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لَهُ فِی تَوْبَتِهِ وَ لَقَّاهُ کَلِمَةَ رَحْمَتِهِ وَ وَعَدَهُ الْمَرَدَّ إِلَى جَنَّتِهِ وَ أَهْبَطَهُ إِلَى دَارِ الْبَلِیَّةِ وَ تَنَاسُلِ الذُّرِّیَّة.

4) از امیرالمومنین ع حدیثی طولانی نقل شده که در فرازی از آن می‌فرمایند:

... و امر و نهی، وجه واحدی دارند؛ هیچ معنایی از معانی امر نیست مگر اینکه بعدش نهی‌ای هست، و هیچ وجهی از وجوه نهی نیست مگر اینکه در کنارش امری قرار گرفته؛

و در این مطلب آشکارترین دلیل است که هر امتی امامی می‌خواهد که به امرشان باور داشته باشد و امر و نهی‌شان کند و حدود [مجازات‌ها] را در میان آنها اقامه کند و با دشمن بجنگد و غنائم را تقسیم کند و فرائض را واجب سازد و راههایی که به مصحلتشان است بدانها بنماید و آنها را از آنچه به ضررشان است بترساند؛

چرا که امر و نهی یکی از اسباب بقاء خلق است وگرنه شوق و بیم ساقط می‌شد و کسی بازداشته نمی‌شد و تدبیر فاسد می‌گردید، و این موجب هلاکت بندگان در مساله بقاء و زندگی‌شان در [حوزه‌های مربوط به] خوردنی‌ها و نوشیدنی‌ها و خانه‌ها و لباس‌ها و ازدواج با زنان و حلال و حرام و امر و نهی بود؛ چرا که خداوند آنها را به طوری آفریده که از هیچ یک از اینها بی‌نیاز نیستند؛

و ما اولینِ خلائق - که حضرت آدم بود - را چنین یافتیم که بقاء و حیاتش جز با امر و نهی نبود، که خداوند عز و جل می‌فرماید: «ای آدم! تو و همسرت در بهشت ساکن شوید و با خیال راحت از هرجایی خواستید بخورید و به این درخت نزدیک نشوید که از ظالمان خواهید بود.» پس آنها را راهنمایی کرد به آنچه مایه نفع و بقای آنها بود و نهیشان کرد از آنچه مایه ضررشان بود، سپس امر و نهی را در ذریه‌ آنها تا روز قیامت قرار داد...

إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ج‏1، ص158-159؛ بحار الأنوار، ج‏90، ص41

و روى السید المرتضى علی بن الحسین الموسوی فی رسالة المحکم و المتشابه نقلا من تفسیر النعمانی بالإسناد الآتی فی النصوص عن علی علیه السّلام قال:

... وَ الْأَمْرُ وَ النَّهْیُ وَجْهٌ وَاحِدٌ لَا یَکُونُ مَعْنًى مِنْ مَعَانِی الْأَمْرِ إِلَّا وَ یَکُونُ بَعْدَ ذَلِکَ نَهْیاً وَ لَا یَکُونُ وَجْهٌ مِنْ وُجُوهِ النَّهْیِ إِلَّا وَ مُقِرُّونَ بِهِ الْأَمْرَ وَ فِی هَذَا أَوْضَحُ دَلِیلٍ عَلَى أَنَّهُ لَا بُدَّ لِلْأُمَّةِ مِنْ إِمَامٍ یَقُولُ بِأَمْرِهِمْ فَیَأْمُرُهُمْ وَ یَنْهَاهُمْ وَ یُقِیمُ فِیهِمُ الْحُدُودَ وَ یُجَاهِدُ الْعَدُوَّ وَ یَقْسِمُ الْغَنَائِمَ وَ یَفْرِضُ الْفَرَائِضَ وَ یُعَرِّفُهُمْ أَبْوَابَ مَا فِیهِ صَلَاحُهُمْ وَ یُحَذِّرُهُمْ مَا فِیهِ مَضَارُّهُمْ إِذْ کَانَ الْأَمْرُ وَ النَّهْیُ أَحَدَ أَسْبَابِ بَقَاءِ الْخَلْقِ وَ إِلَّا سَقَطَتِ الرَّغْبَةُ وَ الرَّهْبَةُ وَ لَمْ یَرْتَدِعْ وَ لَفَسَدَ التَّدْبِیرُ وَ کَانَ ذَلِکَ سَبَباً لِهَلَاکِ الْعِبَادِ فِی أَمْرِ الْبَقَاءِ وَ الْحَیَاةِ فِی الطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ وَ الْمَسَاکِنِ وَ الْمَلَابِسِ وَ الْمَنَاکِحِ مِنَ النِّسَاءِ وَ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ وَ الْأَمْرِ وَ النَّهْیِ إِذْ کَانَ سُبْحَانَهُ لَمْ یَخْلُقْهُمْ بِحَیْثُ یَسْتَغْنُونَ عَنْ جَمِیعِ ذَلِکَ وَ وَجَدْنَا أَوَّلَ الْمَخْلُوقِینَ وَ هُوَ آدَمُ ع لَمْ یَتِمَّ لَهُ الْبَقَاءُ وَ الْحَیَاةُ إِلَّا بِالْأَمْرِ وَ النَّهْیِ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَ کُلا مِنْها رَغَداً حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ» فَدَلَّهُمَا عَلَى مَا فِیهِ نَفْعُهُمَا وَ بَقَاؤُهُمَا وَ نَهَاهُمَا عَنْ سَبَبِ مَضَرَّتِهِمَا ثُمَّ جَرَى الْأَمْرُ وَ النَّهْیُ فِی ذُرِّیَّتِهِمَا إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ.[2]

5) از امام صادق ع در مورد بهشت حضرت آدم ع سوال شد که آیا از بهشتهای دنیاست یا از بهشت‌ها آخرت؟

فرمود: از بهشت‌های دنیا بود که خورشید و ماه در آن طلوع می‌کنند؛ و اگر از بهشتهای آخرت بود آدم هیچگاه از آن بیرون نمی‌آمد و ابلیس هیچگاه در آن داخل نمی‌شد.

تفسیر القمی، ج‏1، ص43؛ الکافی، ج‏3، ص248

فَإِنَّهُ حَدَّثَنِی أَبِی رَفَعَهُ قَالَ سُئِلَ الصَّادِقُ ع عَنْ جَنَّةِ آدَمَ أَ مِنْ جِنَانِ الدُّنْیَا کَانَتْ أَمْ مِنْ جِنَانِ الْآخِرَةِ فَقَالَ کَانَتْ مِنْ جِنَانِ الدُّنْیَا تَطْلُعُ فِیهَا الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ لَوْ کَانَتْ مِنْ جِنَانِ الْآخِرَةِ مَا أُخْرِجَ مِنْهَا أَبَداً آدَمُ وَ لَمْ یَدْخُلْهَا إِبْلِیس‏.

تدبر

1) «وَ قُلْنا یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَ کُلا مِنْها رَغَداً حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمینَ»

خدا آدم را همراه با همسرش در بهشت ساکن کرد، استفاده از همه چیز را هم برای او آزاد گذاشت. فقط یک درخت را ممنوع کرد. چرا؟ چه می‌شد اگر همان یک درخت را هم ممنوع نمی‌کرد؟

بحث تخصصی انسان‌شناسی

از مهمترین عواملی که موجب برتری انسان بر سایر موجودات می‌شود، برخورداری او از اختیار است؛ یعنی اینکه با اختیار خود مسیر کمال را طی می‌کند؛ و این خیلی ارزشمندتر است از جایی که موجودی نتواند جز خوبی انجام دهد (= فرشتگان).

اما خود اختیار و آزادی عمل، بخودی خود کمال نیست، بلکه اختیار داشتن زمانی عامل رشد شخصی می‌شود که در میان گزینه‌های مختلفِ پیش رو، مسیری برای ارتقای شخص در کار باشد و شخص با اراده خود آن مسیر - و نه هر گزینه‌ای که دلش خواست - را انتخاب کند؛ و زمانی این انتخاب ارادی معنادار است که گزینه‌های دیگر (یعنی خروج از آن مسیر) هم برایش جذابیت داشته باشد و اراده وی در این زمینه (در مقابل امیال و غرایز طبیعی‌اش که در هر حیوانی وجود دارد) واقعا نقش ایفا کند.

اینکه مسیر معینی در کار باشد و قرار باشد آن مسیر خاص را طی کند، امکان ندارد مگر اینکه دستورالعمل خاصی در کار باشد که بگوید چگونه برو و چگونه نرو، تا شخص درون مسیر حرکت کند؛ به تعبیر دیگر، وجود مسیر معین، مستلزم وجود  امر و نهی‌هابی برای زندگی انسان است. پس، اگر انجام برخی کارها واجب و برخی کارها ممنوع نباشد، اینکه در میان گزینه‌های گوناگون یک مسیر معین طی شود، بی‌معنا خواهد بود.

برای همین است که برای انسان، حتی در بهشت نخستین، که به تعبیر روایات از جنس جنت‌های دنیاست (حدیث5)، (یعنی اختیار و انتخاب در آن معنا دارد و شخص می‌تواند کار بد هم انجام دهد) باید امر ممنوع (و یا واجب)ی وجود داشته باشد تا مقاومت وی در برابر آن، امکان رسیدن به مقام ویژه انسان را مهیا سازد. (با توجه به این توضیحات، یکبار دیگر حدیث4 را مطالعه کنید)

2) «وَ قُلْنا یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ»

شروع زندگی انسان از بهشت بود؛ آن هم نه زندگی منفرد، بلکه زندگی با همسرش.

به تعبیر دیگر، خدا انسان را برای خلیفه شدن «در زمین» آفریده بود اما لازمه آنکه بتواند در زمین خلیفه شود این بود که قبل از ورودش به زمین از بهشت گذر کرده باشد.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

قبلا درباره ثمرات تفکر داروینی در انسان‌شناسی اشاراتی شد. (جلسه166، تدبر1؛‌ جلسه220، تدبر2) و بیان شد این مقدار از تئوری داروین که ریشه انسان را به تک‌سلولی‌ها و احتمالا از آن به خاک برمی‌گرداند، لزوما مشکلی ندارد. آنچه مشکل دارد این است که این سابقه را تنها سابقه وجود آدمی می‌داند. در حالی که انسان یک سابقه دیگری هم دارد:

خدا انسان را از خاک آفرید، از روح خود در او دمید، و فرشتگان را هم به سجده کردن بر او واداشت: نکته مهم این است که این انسان از خاک آفریده شده، ابتدا به بهشت رفت و سپس از آنجا به زمین رانده شد. پس انسان یک سابقه بهشتی دارد که این سابقه، میل به بازگشت به وطن اصلیش را در او به ودیعه نهاده است؛ و ابعاد فطری وجود ما (مانند کمال‌طلبی، زیبایی‌طلبی، بی‌نهایت‌طلبی، حقیقت‌طلبی، خیرخواهی و ...) که به لحاظ مادی قابل تفسیر نیست و در حیوانات و سایر موجودات عالم طبیعت یافت نمی‌شود؛ همگی ریشه در این سابقه انسان دارد.

همین سابقه است که انسان را با تمام موجودات عالم طبیعت متفاوت کرده است، تا حدی که حیوانی‌ترین غریزه انسان، یعنی غریزه جنسی، ریشه فرهنگی‌ترین و غیرحیوانی‌ترین نهاد جامعه بشری، یعنی «خانواده» شده است؛ زیرا آدم و همسرش ابتدا در بهشت همدیگر را یافتند.

(توجه: خانواده در انسان، تفاوت بسیار شدیدی با خانواده در حیوانات دارد. خانواده در حیوانات یا صرفا برای نگهداشتن بچه است تا بتواند مستقل شود ویا کاملا تقسیم کار اجتماعی از پیش تعیین شده‌ای را رقم می‌زند. اما در انسان، خانواده بستر اولین آموزش‌ها و تربیت‌ها، بویژه آموزش زبان و توانایی درک فرهنگهای متنوع اکتسابی و شکل‌گیری شخصیت ویژه و متمایز از دیگران است)

3) «کُلا مِنْها رَغَداً حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ»

انسان از همان اول هم، حتی وقتی همه چیز را داشت، همین که از یک چیزی منعش کردند، بدان حرص ورزید!

و البته، خدا این خصلت انسان را می‌دانست؛ ولی نگفت چون منع مایه حرص بیشتر می‌شود اصلا منعی در کار نباشد.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

اگرچه غالبا منع، مایه حرص بیشتر می‌شود؛ اما از این مقدمه لزوما نمی‌توان نتیجه گرفت که باید همه منع‌ها را از پیش روی انسان برداشت. گاه منع مایه حرص می‌شود؛ اما وجود این منع یک فلسفه‌ای دارد که آن فلسفه، اهمیتش بیشتر است از کنترل حرص ناشی از منع؛ و گاه با اینکه منع مایه حرص می‌شود؛ اما چه‌بسا برداشتن منع و باز بودن راه، به نحو دیگری حرص را افزون کند، که نمونه‌اش را در آزادی جنسی دنیای مدرن می‌توان مشاهده کرد که برداشتن موانع، نه‌تنها حرص افراد را کم نکرده، بلکه همچنان تجارت پورونوگرافی در راس تجارت‌های درآمدزا در جهان است و هر روز روشهای جدیدی از روابط عجیب و غریب جنسی ابداع می‌شود تا بتواند حرص فزاینده بشر «آزاد» را اندکی سیراب کند.

4) «لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمینَ»

و توجه شود که ریشه این ممنوعیت، ‌ظلم دانسته شده است؛ و واضح است که این ظلم، ظلم به خود است، نه ظلم به دیگران. و در واقع، ریشه همه ظلمها ظلم به خود است: کسی که خودش را درست بشناسد و بتواند به خودش ظلم نکند، به دیگران ظلم نخواهد کرد. برای همین است که آزادی معنوی مقدمه‌ای ضروری برای رسیدن به آزادی اجتماعی‌ (وضعیت اجتماعی‌ای که به کسی ظلم نشود) است. (مطهری، آزادی معنوی)

5) «لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمینَ»

آیا وقتی دستوری از جانب خدا می‌آید باید حتما فلسفه‌اش را هم بگویند؟

در این آیه هم به فلسفه نهی اشاره شده و هم نشده است. اشاره شده چون فرموده «از ظالمان خواهید شد» و اشاره نشده چون این جمله مانند این است که بگویند گناه نکن چون گناهکار می‌شوی. به تعبیر دیگر، در این حد اشاره شده که انجام این کار نوعی ظلم است و ظلم برای روح انسان ضرر دارد؛ اما اینکه مشخصا انجام این کار چه اثری در روح می‌گذارد، بیان نشده است.

6) «لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمینَ»

این درخت چه بوده است. روایات متعددی درباره آن آمده است: از برخی روایات که آن را چیز بسیار خوبی قلمداد می‌کنند مانند علم حضرت محمد و آل محمد ص (حدیث1) تا روایاتی که آن را یک گیاه عادی (مانند گندم و انگور) قلمداد می‌کنند تا روایاتی که آن را یک امر بسیار بد (حسد) معرفی می‌کنند. در حدیث3 در دو گام به زیبایی تمام بین این روایات جمع کرده است:

در گام اول فرموده که درختهای بهشتی مانند درختهای دنیا تک محصولی نیستند، بلکه در آن واحد می‌توانند چند میوه بدهند. اما ممکن است اشکال بشود که این در مورد میوه‌های آن.

اما چگونه از خیلی خوب (علم اهل بیت ع) تا خیلی بد (حسد) تعبیر شده است. اینجاست که روایت گام دوم را برمی‌دارد که: خود این درخت مقامی بسیار بالا بوده (علم اهل بیت) اما کسی که تحمل آن مقام را ندارد اگر دنبالش برود و بخواهد بناحق آن را به دست آورد، این درخت برای او بدترین رذیله (حسد) محسوب می‌شود.

نکته تخصصی عرفانی

عرفا سفرهای چهارگانه‌ای برای انسان برمی‌شمرند. سفر اول حرکت به سمت خداست. در سفر دوم، شخص محو جمال و جلال خداوند شده و اصلا متوجه غیر نیست. این مقام فناست که حتی شخص متوجه خود نیست و مقام وحدت محض  و مقام جمع است (= جمع و اضمحلال همه کثرات در وحدت). اما در سفرهای سوم و چهارم، شخص در حالی که کاملا خدایی شده، اما از منظر خدایی در عالم می‌نگرد و کثرات را هم می‌بیند. این مقام بقاء بعد الفناست که به آن مقام جمع‌الجمعی هم می‌گویند (با گذر از مقام جمع، حالا بین وحدت و کثرت هم جمع کرده).

آدم تا در بهشت بود، در مقام فنا بود و دنیا را نمی‌دید. اما فهمید کسانی هستند که مقامی بالاتر دارند و آرزو کرد به مقام آنها برسد؛‌یعنی هم دنیا و کثرات را ببیند و هم ذره‌ای از وحدت خارج نشود. خوردن از آن درخت، هم خوردن گندم بود (به عنوان دیدن دنیوی)‌و هم طمع و حسد بود و هم درصدد علم اهل بیت برآمدن؛ اما نتوانست بین وحدت و کثرت جمع کند و به مقام بقای بعد از فناء برسد؛ بلکه توجهش معطوف به کثرت شد و از وحدت فروماند و از فنا خارج شد و توجه‌اش به خودش جلب شد و به زمین و عالم کثرت رانده شد.

اما چاره‌ای نبود، زیرا کسی که می‌خواهد به مقام بقای بعد از فنا برسد باید که از مقام کثرت عبور کند. آدم هم توبه کرد و به او وعده برگشت به بهشت دادند، که علی‌القاعده این برگشت او رفتن به مرتبه بالاتری بوده که اساسا برای آن آفریده شده بود، یعنی همان مقام خلیفة‌اللهی که مقام جمع‌الجمعی است.



[1] . در ادامه جملاتی آمده که ممکن است از امام باشد یا از راوی: فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى: وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ شَجَرَةَ الْعِلْمِ فَإِنَّهَا لِمُحَمَّدٍ وَ آلِهِ خَاصَّةً دُونَ غَیْرِهِمْ، وَ لَا یَتَنَاوَلُ مِنْهَا بِأَمْرِ اللَّهِ إِلَّا هُمْ، وَ مِنْهَا مَا کَانَ یَتَنَاوَلُهُ النَّبِیُّ ص وَ عَلِیٌّ وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ- بَعْدَ إِطْعَامِهِمُ الْمِسْکِینَ وَ الْیَتِیمَ وَ الْأَسِیرَ- حَتَّى لَمْ یُحِسُّوا بَعْدُ بِجُوعٍ وَ لَا عَطَشٍ وَ لَا تَعَبٍ وَ لَا نَصَبٍ. وَ هِیَ شَجَرَةٌ تَمَیَّزَتْ مِنْ بَیْنِ أَشْجَارِ الْجَنَّةِ. إِنَّ سَائِرَ أَشْجَارِ الْجَنَّةِ [کَانَ‏] کُلُّ نَوْعٍ مِنْهَا یَحْمِلُ نَوْعاً مِنَ الثِّمَارِ وَ الْمَأْکُولِ‏ وَ کَانَتْ هَذِهِ الشَّجَرَةُ وَ جِنْسُهَا تَحْمِلُ الْبُرَّ- وَ الْعِنَبَ وَ التِّینَ وَ الْعُنَّابَ- وَ سَائِرَ أَنْوَاعِ الثِّمَارِ وَ الْفَوَاکِهِ وَ الْأَطْعِمَةِ. فَلِذَلِکَ اخْتَلَفَ الْحَاکُونَ لِتِلْکَ الشَّجَرَةِ، فَقَالَ بَعْضُهُمْ: هِیَ بُرَّةٌ.وَ قَالَ آخَرُونَ: هِیَ عِنَبَةٌ. وَ قَالَ آخَرُونَ: هِیَ تِینَةٌ. وَ قَالَ آخَرُونَ: هِیَ عُنَّابَةٌ.

قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ تَلْتَمِسَانِ بِذَلِکَ دَرَجَةَ مُحَمَّدٍ [وَ آلِ مُحَمَّدٍ] فِی فَضْلِهِمْ، فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى خَصَّهُمْ بِهَذِهِ الدَّرَجَةِ دُونَ غَیْرِهِمْ، وَ هِیَ الشَّجَرَةُ الَّتِی مَنْ تَنَاوَلَ مِنْهَا بِإِذْنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- أُلْهِمَ عِلْمَ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ مِنْ غَیْرِ تَعَلُّمٍ، وَ مَنْ تَنَاوَلَ [مِنْهَا] بِغَیْرِ إِذْنِ اللَّهِ- خَابَ مِنْ مُرَادِهِ وَ عَصَى رَبَّهُ فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِینَ بِمَعْصِیَتِکُمَا وَ الْتِمَاسِکُمَا دَرَجَةً قَدْ أُوثِرَ بِهَا غَیْرُکُمَا- إِذَا أَرَدْتُمَاهَا بِغَیْرِ حُکْمِ اللَّه‏

[2] . وَ لِهَذَا اضْطُرَّ الْخَلْقُ إِلَى أَنَّهُ لَا بُدَّ لَهُمْ مِنْ إِمَامٍ مَنْصُوصٍ عَلَیْهِ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ یَأْتِی بِالْمُعْجِزَاتِ ثُمَّ یَأْمُرُ النَّاسَ وَ یَنْهَاهُم‏...

 


224) سوره بقره (2) آیه 34 وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُ

بسم الله الرحمن الرحیم

224) سوره بقره (2) آیه 34 

وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ أَبى‏ وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ

ترجمه

و هنگامی که به فرشتگان گفتیم به آدم سجده کنید، پس سجده کردند جز ابلیس؛ سرباز زد و استکبار ورزید و از کافران بود.

نکات ترجمه

«اسجدوا»: از ماده «سجد» می‌باشد که اصل آن به معنای «خم شدن» (تطامُن) و ذلیل شدن است و در اشعار عرب به کسی که در مقابل دیگری سر خم می‌کرد و یا در مورد شتری که سرش را خم می‌کرد تعبیر «اسجد» به کار می‌رفت و برخی این لفظ را دال بر معنای «خیره ماندن» هم دانسته‌اند و البته منظور خیره ماندنی است که از روی ذلت و بیچارگی باشد (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص133-134) بدین ترتیب معلوم می‌شود معنای اصطلاحی سجده (که به حالت خاصی روی زمین قرار گرفتن است) لزوما در این کلمه نهفته نیست [که معنای سجده فرشتگان و یا سجده ماه و خورشید در خواب حضرت یوسف (یوسف/4)، و یا سجده کل موجودات (رعد/15) را بخواهیم با سجده خودمان یکی کنیم] و در واقع سجده ابراز خضوعی است که هیچ اثری از منیّت در آن نماند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏5، ص51).

«ابلیس»: در مورد کلمه «ابلیس» در جلسه 215 به مناسبت بحث از کلمه «مبلسون» توضیحی گذشت و اشاره شد که اغلب بر این باورند که اصل این کلمه عربی نیست. در عین حال برخی از احادیث هست که وجه تسمیه‌ای به زبان عربی برای آن اشاره کرده‌اند. چنانکه از امام رضا ع روایتی آمده که اسم اصلی ابلیس «حارث» بود و سخن خداوند عز و جل «یا ابلیس» [به معنای] «ای معصیت‌کار» است و ابلیس نامیده شد زیرا از رحمت خداوند عز و جل دچار ابلاس (نومیدی) گردید. (معانی الأخبار، ص138)[1]

حدیث

1) در جلسه 170، حدیث1 به حکایت یهودی‌ای اشاره شد که برای سوالاتی به مدینه آمده بود و همه درمانده شده بودند تا به امیرالمومنین ع رسید. محور سوالات وی این بود که چرا مسلمانان پیامبر اکرم ص را از همه انسانهای دیگر برتر می‌دانند؟ فراز دیگری از آن گفتگو چنین است:

یهودی گفت: این آدم است که خداوند فرشتگانش را برای او به سجده انداخت. آیا با [حضرت] محمد ص چنین کاری کرده است؟

حضرت علی علیه‌السلام فرمود: درست است که خداوند فرشتگانش را برای آدم به سجده انداخت، اما سجده آنها به آدم، سجده اطاعت نبود و چنین نبود که آنها آدم را به جای خداوند عز و جل بپرستند؛ بلکه صرفا اعترافی به فضیلت آدم و رحمت ویژه خدا نسبت به او بود؛ در حالی که به حضرت محمد صلی الله علیه و آله برتر از این را بخشید؛ همانا خداوند عز و جل در جبروتش و نیز تمام فرشتگانش بر حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم صلوات فرستاد و مومنان را با صلوات فرستادن بر او به عبودیت واداشت؛ پس این بیش از آن است، ای یهودی!

الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی)، ج‏1، ص211

قَالَ الْیَهُودِیُّ هَذَا آدَمُ ع أَسْجَدَ اللَّهُ لَهُ مَلَائِکَتَهُ فَهَلْ فَعَلَ لِمُحَمَّدٍ شَیْئاً مِنْ هَذَا؟

فَقَالَ لَهُ عَلِیٌّ ع لَقَدْ کَانَ کَذَلِکَ أَسْجَدَ اللَّهُ لِآدَمَ مَلَائِکَتَهُ فَإِنَّ سُجُودَهُمْ لَهُ لَمْ یَکُنْ سُجُودَ طَاعَةٍ وَ أَنَّهُمْ عَبَدُوا آدَمَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَکِنِ اعْتَرَافاً بِالْفَضِیلَةِ وَ رَحْمَةً مِنَ اللَّهِ لَهُ وَ مُحَمَّدٌ ص أُعْطِیَ مَا هُوَ أَفْضَلُ مِنْ هَذَا إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ صَلَّى عَلَیْهِ فِی جَبَرُوتِهِ وَ الْمَلَائِکَةُ بِأَجْمَعِهَا وَ تَعَبَّدَ الْمُؤْمِنِینَ بِالصَّلَاةِ عَلَیْهِ فَهَذِهِ زِیَادَةٌ یَا یَهُودِی‏.[2]

2) جمیل بن دراج می‌گوید: از امام صادق ع سوال کردم که آیا ابلیس از فرشتگان بود یا اینکه بهره‌ای از آسمانیان داشت؟

فرمود: از فرشتگان نبود، ولی فرشتگان به نظرشان می‌آمد که ابلیس از آنهاست، و خداوند می‌دانست که از آنها نیست، و بهره‌ای از آسمانیان و کرامتی هم نداشت.

[جمیل می‌گوید] به طیار برخورد کردم و آنچه شنیده بودم را به او گفتم. قبول نکرد و گفت: چگونه از فرشتگان نبوده، در حالی که خداوند به فرشتگان گفت که «به آدم سجده کنید و سجده کردند جز ابلیس». پس طیار خدمت امام صادق ع آمد و سوالش را پرسید در حالی که من هم آنجا بودم.

گفت: فدایت شوم آیا این سخن خداوند عز و جل در جاهای مختلف قرآن که مومنان را خطاب قرار داده که «ای کسانی که ایمان آورده‌اید» آیا این خطاب منافقان را هم دربرمی‌گیرد؟

فرمود: بله، این سخن [بویژه وقتی دستوری می‌دهد] منافقان و اهل ضلالت و هرکسی که اقرار ظاهری به اسلام کرده باشد، شامل می‌شود.

الکافی، ج‏8، ص274 ؛ تفسیر العیاشی، ج‏1، ص33

أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَدِیدٍ عَنْ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ قَالَ:

سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ إِبْلِیسَ أَ کَانَ مِنَ الْمَلَائِکَةِ أَمْ کَانَ یَلِی شَیْئاً مِنْ أَمْرِ السَّمَاءِ؟

فَقَالَ لَمْ یَکُنْ مِنَ الْمَلَائِکَةِ وَ لَمْ یَکُنْ یَلِی شَیْئاً مِنْ أَمْرِ السَّمَاءِ وَ لَا کَرَامَةَ.

فَأَتَیْتُ الطَّیَّارَ فَأَخْبَرْتُهُ بِمَا سَمِعْتُ فَأَنْکَرَهُ وَ قَالَ وَ کَیْفَ لَا یَکُونُ مِنَ الْمَلَائِکَةِ وَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ» فَدَخَلَ عَلَیْهِ الطَّیَّارُ فَسَأَلَهُ وَ أَنَا عِنْدَهُ

فَقَالَ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ رَأَیْتَ قَوْلَهُ عَزَّ وَ جَلَّ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» فِی غَیْرِ مَکَانٍ مِنْ مُخَاطَبَةِ الْمُؤْمِنِینَ أَ یَدْخُلُ فِی هَذَا الْمُنَافِقُونَ؟

قَالَ نَعَمْ یَدْخُلُ فِی هَذَا الْمُنَافِقُونَ وَ الضُّلَّالُ وَ کُلُّ مَنْ أَقَرَّ بِالدَّعْوَةِ الظَّاهِرَةِ.

[دونکته:

1. در روایت دیگری که همین راوی از امام نقل کرده، امام برای اثبات مدعای خود به آیه «کان من الجن» (کهف/50) تمسک می‌کنند.[3]

2. با توجه به اینکه گوینده دو جمله اخیر در روایت معلوم نشده ممکن است جمله «فدایت شوم ..» را کسی سخن امام صادق ع قلمداد کند که خواسته با یک سوال دیگر، وی را متوجه اشتباهش بکند؛ اما با توجه به نقل دیگری که مرحوم کلینی از این حدیث آورده (الکافی، ج‏2، ص412) [4] و اینکه غالبا تعبیر «فدایت شوم» را اصحاب خطاب به امام ع می‌آورده‌اند، ظاهرا همان طور است که در ترجمه آورده ایم که سخن امام را با «فرمود» و سخن طیار را با «گفت« نشان داده‌ایم.] [5]



3) امام صادق ع فرمود:

اولین کسی که قیاس کرد ابلیس بود [قیاس: حکم کردن صرفا بر اساس مشابهت ظاهری دو چیز؛ چون شیطان گفت من از آتشم و آدم از خاک، پس من برتر از اویم] و او استکبار ورزید، و استکبار ورزیدن اولین معصیتی است که خدا با آن عصیان شد.

و فرمود: ابلیس گفت: پروردگارا، مرا از سجده بر آدم معاف کن و من تو را چنان عبادت کنم که هیچ فرشته مقرب و پیامبر فرستاده شده‌ای آن گونه عبادتت نکرده باشد!

خداوند تبارک و تعالی فرمود: من نیازی به عبادت تو ندارم. من می‌خواهم آن گونه که خودم می خواهم عبادت شوم نه آن گونه که تو می‌خواهی.

پس ابلیس از سجده کردن سرپیچی کرد.

تفسیر القمی، ج‏1، ص42

قَالَ الصَّادِقُ ع

 فَأَوَّلُ مَنْ قَاسَ إِبْلِیسُ وَ اسْتَکْبَرَ وَ الِاسْتِکْبَارُ هُوَ أَوَّلُ مَعْصِیَةٍ عُصِیَ اللَّهُ بِهَا قَالَ فَقَالَ إِبْلِیسُ یَا رَبِّ اعْفُنِی مِنَ السُّجُودِ لِآدَمَ ع وَ أَنَا أَعْبُدُکَ عِبَادَةً لَمْ یَعْبُدْکَهَا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَا حَاجَةَ لِی إِلَى عِبَادَتِکَ إِنَّمَا أُرِیدُ أَنْ أُعْبَدَ مِنْ حَیْثُ أُرِیدُ لَا مِنْ حَیْثُ تُرِیدُ فَأَبَى أَنْ یَسْجُد.[6]

4) از امام رضا ع روایت شده است که فرمود: هنگامی که رسول خدا ص [در رویای صادقه‌اش] دید که افرادی از تَیم و عَدی و بنی‌امیه بر منبرش بالا می‌روند بسیار بر او سخت آمد، پس خداوند تبارک و تعالی آیاتی از قرآن را نازل کرد که به آن تأسی جوید: «و هنگامی که به فرشتگان گفتیم به آدم سجده کنید، پس سجده کردند جز ابلیس» سپس به او وحی شد که محمد! من دستور دادم و اطاعت نشد؛ پس ناراحت نباش اگر تو هم دستور دادی و در مورد جانشینت اطاعت نشد.

مسائل علی بن جعفر و مستدرکاتها، ص318

الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَمَّنْ أَخْبَرَهُ عَنْ عَلِیِّ بْنِ‏ جَعْفَرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع یَقُولُ:

لَمَّا رَأَى رَسُولُ اللَّهِ ص تَیْماً وَ عَدِیّاً وَ بَنِی أُمَیَّةَ یَرْکَبُونَ مِنْبَرَهُ أَفْظَعَهُ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى قُرْآناً یَتَأَسَّى بِهِ وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ أَبى‏ ثُمَّ أَوْحَى إِلَیْهِ یَا مُحَمَّدُ أَنِّی أَمَرْتُ فَلَمْ أُطَعْ فَلَا تَجْزَعْ أَنْتَ إِذَا أَمَرْتَ فَلَمْ تُطَعْ فِی وَصِیِّک‏.

5) موسی بن بکیر می‌گوید: از امام کاظم ع درباره کفر و شرک سوال کردم که کدام قدیمی‌تر است.

فرمود: چکار داری با دعواهای ‌[بی‌حاصل] مردم؟

گفتم: هشام بن سالم [از اصحاب خاص امام] از من خواست که از شما این را سوال کنم.

فرمود: کفر، که همان انکار و زیر بار حق نرفتن باشد، قدیمی‌تر است؛ خداوند عز و جل فرمود: «جز ابلیس؛ سرباز زد و استکبار ورزید و از کافران بود.»

الکافی (ط الإسلامیة)، ج‏2، ص385

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ مُوسَى بْنِ بُکَیْرٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع عَنِ الْکُفْرِ وَ الشِّرْکِ أَیُّهُمَا أَقْدَمُ قَالَ فَقَالَ لِی مَا عَهْدِی بِکَ تُخَاصِمُ النَّاسَ قُلْتُ أَمَرَنِی هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ أَنْ أَسْأَلَکَ عَنْ ذَلِکَ فَقَالَ لِی الْکُفْرُ أَقْدَمُ وَ هُوَ الْجُحُودُ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَّا إِبْلِیسَ أَبى‏ وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرِین‏.[7]

برای رعایت اختصار، دیگر این روایت را در کانال نگذاشتم.

6) از امام صادق ع روایت شده است:

هنگامی که پیامبر خدا ص به معراج رفت و هنگام نماز شد، جبرئیل اذان داد و اقامه گفت و سپس گفت: محمد! (ص) ، جلو بایست. پیامبر خدا ص فرمود: جبرئیل تو جلو بایست.

جبرئیل گفت: از آن زمان که به ما دستور سجده بر آدم داده شد، ما [در نماز] جلوی آدمیان نمی‌ایستیم.

 علل الشرائع، ج‏1، ص8

حَدَّثَنَا عَبْدُ الْوَاحِدِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُبْدُوسٍ الْعَطَّارُ النَّیْسَابُورِیُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنِی عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ قُتَیْبَةَ قَالَ حَدَّثَنَا الْفَضْلُ بْنُ شَاذَانَ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: [8]

لَمَّا أُسْرِیَ بِرَسُولِ اللَّهِ ص وَ حَضَرَتِ الصَّلَاةُ أَذَّنَ جَبْرَئِیلُ وَ أَقَامَ الصَّلَاةَ فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ تَقَدَّمْ

فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص تَقَدَّمْ یَا جَبْرَئِیلُ

فَقَالَ لَهُ إِنَّا لَا نَتَقَدَّمُ عَلَى الْآدَمِیِّینَ مُنْذُ أُمِرْنَا بِالسُّجُودِ لآِدَمَ.[9]

تدبر

 

بقیه مطالب در برگه بعدی، لینک زیر

yekayehqurandarrooz.parsiblog.com/Posts/249/



[1] . حَدَّثَنَا الْمُظَفَّرُ بْنُ جَعْفَرِ بْنِ الْمُظَفَّرِ الْعَلَوِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَسْعُودٍ الْعَیَّاشِیُّ عَنْ أَبِیهِ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْوَلِیدِ عَنْ عَبَّاسِ بْنِ هِلَالٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا ع أَنَّهُ ذَکَرَ أَنَّ اسْمَ إِبْلِیسَ الْحَارِثُ وَ إِنَّمَا قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ یا إِبْلِیسُ یَا عَاصِی وَ سُمِّیَ إِبْلِیسُ لِأَنَّهُ أُبْلِسُ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل‏

[2] . دو حدیث زیبای دیگر در همین مضمون آمده است که برای رعایت اختصار در کانال نگذاشتم:

ثُمَّ قَالُوا لَهُ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَخْبِرْنَا عَنْ عَلِیٍّ ع أَ هُوَ أَفْضَلُ أَمْ مَلَائِکَةُ اللَّهِ الْمُقَرَّبُونَ؟

فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ هَلْ شُرِّفَتِ الْمَلَائِکَةُ إِلَّا بِحُبِّهَا لِمُحَمَّدٍ وَ عَلِیٍّ وَ قَبُولِهَا لِوَلَایَتِهِمَا وَ إِنَّهُ لَا أَحَدَ مِنْ مُحِبِّی عَلِیٍّ قَدْ نُظِّفَ قَلْبُهُ مِنْ قَذَرِ الْغِشِّ وَ الدَّغَلِ وَ نَجَاسَاتِ الذُّنُوبِ إِلَّا کَانَ أَطْهَرَ وَ أَفْضَلَ مِنَ الْمَلَائِکَةِ وَ هَلْ أَمَرَ اللَّهُ الْمَلَائِکَةَ بِالسُّجُودِ لآِدَمَ إِلَّا لِمَا کَانُوا قَدْ وَضَعُوهُ فِی نُفُوسِهِمْ أَنَّهُ لَا یَصِیرُ فِی الدُّنْیَا خَلْقٌ بَعْدَهُمْ إِذَا رُفِعُوا عَنْهَا إِلَّا وَ هُمْ یَعْنُونَ أَنْفُسَهُمْ أَفْضَلَ مِنْهُ فِی الدِّینِ فَضْلًا وَ أَعْلَمَ بِاللَّهِ وَ بِدِینِهِ عِلْماً فَأَرَادَ اللَّهُ أَنْ یُعَرِّفَهُمْ أَنَّهُمْ قَدْ أَخْطَئُوا فِی ظُنُونِهِمْ وَ اعْتِقَادَاتِهِمْ فَخَلَقَ آدَمَ وَ عَلَّمَهُ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهَا عَلَیْهِمْ فَعَجَزُوا عَنْ مَعْرِفَتِهَا فَأَمَرَ آدَمَ ع أَنْ یُنَبِّئَهُمْ بِهَا وَ عَرَّفَهُمْ فَضْلَهُ فِی الْعِلْمِ عَلَیْهِمْ ثُمَّ أَخْرَجَ مِنْ صُلْبِ آدَمَ ذُرِّیَّتَهُ مِنْهُمُ الْأَنْبِیَاءُ وَ الرُّسُلُ وَ الْخِیَارُ مِنْ عِبَادِ اللَّهِ أَفْضَلُهُمْ مُحَمَّدٌ ثُمَّ آلُ مُحَمَّدٍ وَ الْخِیَارُ الْفَاضِلُونَ مِنْهُمْ أَصْحَابُ مُحَمَّدٍ وَ خِیَارُ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ وَ عَرَفَ الْمَلَائِکَةُ بِذَلِکَ أَنَّهُمْ أَفْضَلُ مِنَ الْمَلَائِکَةِ إِذَا احْتَمَلُوا مَا حُمِّلُوهُ مِنَ الْأَثْقَالِ وَ قَاسُوا مَا هُمْ فِیهِ بِعَرَضٍ یُعْرَضُ مِنْ أَعْوَانِ الشَّیَاطِینِ وَ مُجَاهَدَةِ النُّفُوسِ وَ احْتِمَالِ أَذَى ثِقْلِ الْعِیَالِ وَ الِاجْتِهَادِ فِی طَلَبِ الْحَلَالِ وَ مُعَانَاةِ مُخَاطَرَةِ الْخَوْفِ مِنَ الْأَعْدَاءِ مِنْ لُصُوصٍ مُخَوِّفِینَ وَ مِنْ سَلَاطِین

الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی)، ج‏1، ص52

قَالَ الْإِمَامُ ع: وَ لَمَّا امْتُحِنَ الْحُسَیْنُ ع وَ مَنْ مَعَهُ بِالْعَسْکَرِ الَّذِینَ قَتَلُوهُ، وَ حَمَلُوا رَأْسَهُ قَالَ لِعَسْکَرِهِ: أَنْتُمْ مِنْ بَیْعَتِی فِی حِلٍّ فَالْحَقُوا بِعَشَائِرِکُمْ وَ مَوَالِیکُمْ. وَ قَالَ لِأَهْلِ بَیْتِهِ: قَدْ جَعَلْتُکُمْ فِی حِلٍّ مِنْ مُفَارَقَتِی، فَإِنَّکُمْ لَا تُطِیقُونَهُمْ لِتَضَاعُفِ أَعْدَادِهِمْ وَ قُوَاهُمْ، وَ مَا الْمَقْصُودُ غَیْرِی، فَدَعُونِی وَ الْقَوْمَ، فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یُعِینُنِی وَ لَا یُخْلِینِی مِنْ [حُسْنِ‏] نَظَرِهِ، کَعَادَتِهِ فِی أَسْلَافِنَا الطَّیِّبِینَ. فَأَمَّا عَسْکَرُهُ فَفَارَقُوهُ. وَ أَمَّا أَهْلُهُ [وَ] الْأَدْنَوْنَ مِنْ أَقْرِبَائِهِ فَأَبَوْا، وَ قَالُوا: لَا نُفَارِقُکَ، وَ یَحِلُّ بِنَا مَا یَحِلُّ بِکَ، وَ یَحْزُنُنَا مَا یَحْزُنُکَ، وَ یُصِیبُنَا مَا یُصِیبُکَ، وَ إِنَّا أَقْرَبُ مَا نَکُونُ إِلَى اللَّهِ إِذَا کُنَّا مَعَکَ. فَقَالَ لَهُمْ: فَإِنْ کُنْتُمْ قَدْ وَطَّنْتُمْ أَنْفُسَکُمْ عَلَى مَا وَطَّنْتُ نَفْسِی عَلَیْهِ، فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ إِنَّمَا یَهَبُ الْمَنَازِلَ الشَّرِیفَةَ لِعِبَادِهِ [لِصَبْرِهِمْ‏] بِاحْتِمَالِ الْمَکَارِهِ. وَ إِنَّ اللَّهَ وَ إِنْ کَانَ خَصَّنِی مَعَ مَنْ مَضَى مِنْ أَهْلِیَ الَّذِینَ أَنَا آخِرُهُمْ بَقَاءً فِی الدُّنْیَا مِنَ الْکَرَامَاتِ بِمَا یَسْهُلُ مَعَهَا عَلَى احْتِمَالِ الْکَرِیهَاتِ فَإِنَّ لَکُمْ شَطْرَ ذَلِکَ مِنْ کَرَامَاتِ اللَّهِ تَعَالَى. وَ اعْلَمُوا أَنَّ الدُّنْیَا حُلْوَهَا وَ مُرَّهَا حُلُمٌ، وَ الِانْتِبَاهَ فِی الْآخِرَةِ، وَ الْفَائِزَ مَنْ فَازَ فِیهَا، وَ الشَّقِیَّ مَنْ شَقِیَ فِیهَا. أَ وَ لَا أُحَدِّثُکُمْ بِأَوَّلِ أَمْرِنَا وَ أَمْرِکُمْ مَعَاشِرَ أَوْلِیَائِنَا وَ مُحِبِّینَا، وَ الْمُعْتَصِمِینَ بِنَا لِیُسَهِّلَ عَلَیْکُمْ احْتِمَالَ مَا أَنْتُمْ لَهُ مُعْرَضُونَ

قَالُوا: بَلَى یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ.

قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَمَّا خَلَقَ آدَمَ، وَ سَوَّاهُ، وَ عَلَّمَهُ أَسْمَاءَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَةِ، جَعَلَ مُحَمَّداً وَ عَلِیّاً وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ ع أَشْبَاحاً خَمْسَةً فِی ظَهْرِ آدَمَ، وَ کَانَتْ أَنْوَارُهُمْ تُضِی‏ءُ فِی الْآفَاقِ مِنَ السَّمَاوَاتِ وَ الْحُجُبِ وَ الْجِنَانِ وَ الْکُرْسِیِّ وَ الْعَرْشِ، فَأَمَرَ اللَّهُ تَعَالَى الْمَلَائِکَةَ بِالسُّجُودِ لِآدَمَ، تَعْظِیماً لَهُ أَنَّهُ قَدْ فَضَّلَهُ بِأَنْ جَعَلَهُ وِعَاءً لِتِلْکَ الْأَشْبَاحِ الَّتِی قَدْ عَمَّ أَنْوَارُهَا الْآفَاقَ. فَسَجَدُوا [لِآدَمَ‏] إِلَّا إِبْلِیسَ أَبى‏ أَنْ یَتَوَاضَعَ لِجَلَالِ عَظَمَةِ اللَّهِ، وَ أَنْ یَتَوَاضَعَ لِأَنْوَارِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ، وَ قَدْ تَوَاضَعَتْ لَهَا الْمَلَائِکَةُ کُلُّهَا وَ اسْتَکْبَرَ، وَ تَرَفَّعَ وَ کانَ بِإِبَائِهِ ذَلِکَ وَ تَکَبُّرِهِ مِنَ الْکافِرِین‏.

التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص219

[3] . عن جمیل بن دراج عن أبی عبد الله ع قال سألته عن إبلیس أ کان من الملائکة أو هل کان یلی شیئا من أمر السماء قال: لم یکن من الملائکة و لم یکن یلی شیئا من أمر السماء و کانَ مِنَ الْجِنِّ، و کان مع الملائکة و کانت الملائکة ترى أنه منها، و کان الله یعلم أنه لیس منها، فلما أمر بالسجود کان منه الذی کان. (تفسیر العیاشی، ج‏1، ص34)

[4] . عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ جَمِیلٍ قَالَ: کَانَ الطَّیَّارُ یَقُولُ لِی إِبْلِیسُ لَیْسَ مِنَ الْمَلَائِکَةِ وَ إِنَّمَا أُمِرَتِ الْمَلَائِکَةُ بِالسُّجُودِ- لآِدَمَ ع فَقَالَ- إِبْلِیسُ لَا أَسْجُدُ فَمَا لِإِبْلِیسَ یَعْصِی حِینَ لَمْ یَسْجُدْ وَ لَیْسَ هُوَ مِنَ الْمَلَائِکَةِ «1» قَالَ فَدَخَلْتُ أَنَا وَ هُوَ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ فَأَحْسَنَ وَ اللَّهِ فِی الْمَسْأَلَةِ فَقَالَ جُعِلْتُ فِدَاکَ أَ رَأَیْتَ مَا نَدَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ الْمُؤْمِنِینَ مِنْ قَوْلِهِ- یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَ دَخَلَ فِی ذَلِکَ الْمُنَافِقُونَ مَعَهُمْ قَالَ نَعَمْ وَ الضُّلَّالُ وَ کُلُّ مَنْ أَقَرَّ بِالدَّعْوَةِ الظَّاهِرَةِ وَ کَانَ إِبْلِیسُ مِمَّنْ أَقَرَّ بِالدَّعْوَةِ الظَّاهِرَةِ مَعَهُمْ.

[5] . این دو روایت هم در همین مضمون می‌باشند:

فَإِنَّهُ حَدَّثَنِی أَبِی عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ جَمِیلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سُئِلَ عَمَّا نَدَبَ اللَّهُ الْخَلْقَ إِلَیْهِ أَ دَخَلَ فِیهِ الضَّلَالَةُ قَالَ نَعَمْ وَ الْکَافِرُونَ دَخَلُوا فِیهِ لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَمَرَ الْمَلَائِکَةَ بِالسُّجُودِ لآِدَمَ فَدَخَلَ فِی أَمْرِهِ الْمَلَائِکَةُ وَ إِبْلِیسُ فَإِنَّ إِبْلِیسَ کَانَ مِنَ الْمَلَائِکَةِ فِی السَّمَاءِ یَعْبُدُ اللَّهَ وَ کَانَتْ الْمَلَائِکَةُ تَظُنُّ أَنَّهُ مِنْهُمْ وَ لَمْ یَکُنْ مِنْهُمْ فَلَمَّا أَمَرَ اللَّهُ الْمَلَائِکَةَ بِالسُّجُودِ لآِدَمَ ع أَخْرَجَ مَا کَانَ فِی قَلْبِ إِبْلِیسَ مِنَ الْحَسَدِ فَعَلِمَ الْمَلَائِکَةُ عِنْدَ ذَلِکَ أَنَّ إِبْلِیسَ لَمْ یَکُنْ مِثْلَهُمْ فَقِیلَ لَهُ (ع) فَکَیْفَ وَقَعَ الْأَمْرُ عَلَى إِبْلِیسَ وَ إِنَّمَا أَمَرَ اللَّهُ الْمَلَائِکَةَ بِالسُّجُودِ لآِدَمَ فَقَالَ کَانَ إِبْلِیسُ مِنْهُمْ بِالْوَلَاءِ وَ لَمْ یَکُنْ مِنْ جِنْسِ الْمَلَائِکَةِ وَ ذَلِکَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ خَلْقاً قَبْلَ آدَمَ وَ کَانَ إِبْلِیسُ مِنْهُمْ حَاکِماً فِی الْأَرْضِ فَعَتَوْا وَ أَفْسَدُوا وَ سَفَکُوا الدِّمَاءَ فَبَعَثَ اللَّهُ الْمَلَائِکَةَ فَقَتَلُوهُمْ وَ أَسَرُوا إِبْلِیسَ وَ رَفَعُوهُ إِلَى السَّمَاءِ وَ کَانَ مَعَ الْمَلَائِکَةِ یَعْبُدُ اللَّهَ إِلَى أَنْ خَلَقَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى آدَمَ ع. (تفسیر القمی، ج‏1، 35-36)

قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ وَجَدْنَاهُ هَذَا فِی کِتَابِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع‏، فَخَلَقَ اللَّهُ آدَمَ فَبَقِیَ أَرْبَعِینَ سَنَةً مُصَوَّراً- فَکَانَ یَمُرُّ بِهِ إِبْلِیسُ اللَّعِینُ فَیَقُولُ لِأَمْرِ مَا خُلِقْتَ فَقَالَ الْعَالِمُ ع فَقَالَ إِبْلِیسُ لَئِنْ أَمَرَنِی اللَّهُ بِالسُّجُودِ لِهَذَا لَأَعْصِیَنَّهُ، قَالَ ثُمَّ نَفَخَ فِیهِ فَلَمَّا بَلَغَتِ الرُّوحُ إِلَى دِمَاغِهِ- عَطَسَ عَطْسَةً جَلَسَ مِنْهَا فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ- فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى یَرْحَمُکَ اللَّهُ قَالَ الصَّادِقُ ع فَسَبَقَتْ لَهُ مِنَ اللَّهِ الرَّحْمَةُ ثم قال الله تبارک و تعالى لِلْمَلائِکَةِ- اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا له- فأخرج إبلیس ما کان فی قلبه من‏ الحسد فأبى أن یسجد- فقال الله عز و جل «ما مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ- قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ» (تفسیر القمی، ج‏1، ص41)

[6] . در همین مضمون روایات زیر هم قابل توجه است:

عَلِیٌّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقَاسَانِیِّ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ دَاوُدَ الْمِنْقَرِیِّ عَنْ عَبْدِ الرَّزَّاقِ بْنِ هَمَّامٍ عَنْ مَعْمَرِ بْنِ رَاشِدٍ عَنِ الزُّهْرِیِّ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمِ بْنِ شِهَابٍ قَالَ: سُئِلَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع أَیُّ الْأَعْمَالِ أَفْضَلُ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ مَا مِنْ عَمَلٍ بَعْدَ مَعْرِفَةِ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ وَ مَعْرِفَةِ رَسُولِهِ ص أَفْضَلَ مِنْ بُغْضِ الدُّنْیَا وَ إِنَّ لِذَلِکَ لَشُعَباً کَثِیرَةً وَ لِلْمَعَاصِی شُعَباً فَأَوَّلُ مَا عُصِیَ اللَّهُ بِهِ الْکِبْرُ وَ هِیَ مَعْصِیَةُ إِبْلِیسَ حِینَ أَبى‏ وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ وَ الْحِرْصُ وَ هِیَ‏ مَعْصِیَةُ آدَمَ وَ حَوَّاءَ حِینَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُمَا فَکُلا مِنْ حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِینَ فَأَخَذَا مَا لَا حَاجَةَ بِهِمَا إِلَیْهِ فَدَخَلَ ذَلِکَ عَلَى ذُرِّیَّتِهِمَا إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ ذَلِکَ أَنَّ أَکْثَرَ مَا یَطْلُبُ ابْنُ آدَمَ مَا لَا حَاجَةَ بِهِ إِلَیْهِ ثُمَّ الْحَسَدُ وَ هِیَ مَعْصِیَةُ ابْنِ آدَمَ حَیْثُ حَسَدَ أَخَاهُ فَقَتَلَهُ فَتَشَعَّبَ مِنْ ذَلِکَ حُبُّ النِّسَاءِ وَ حُبُّ الدُّنْیَا وَ حُبُّ الرِّئَاسَةِ وَ حُبُّ الرَّاحَةِ وَ حُبُّ الْکَلَامِ وَ حُبُّ الْعُلُوِّ وَ الثَّرْوَةِ فَصِرْنَ سَبْعَ خِصَالٍ فَاجْتَمَعْنَ کُلُّهُنَّ فِی حُبِّ الدُّنْیَا فَقَالَ الْأَنْبِیَاءُ وَ الْعُلَمَاءُ بَعْدَ مَعْرِفَةِ ذَلِکَ حُبُّ الدُّنْیَا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَةٍ وَ الدُّنْیَا دُنْیَاءَانِ دُنْیَا بَلَاغٌ وَ دُنْیَا مَلْعُونَةٌ.

الکافی، ج‏2، ص130 و 317

[7] این حدیث با دو نقل دیگر از دو نفر دیگر هم نقل شده است:

عن بکر بن موسى الواسطی قال سألت أبا الحسن موسى ع عن الکفر و الشرک أیهما أقدم فقال: ما عهدی بک تخاصم الناس، قلت: أمرنی هشام بن الحکم أن أسألک عن ذلک فقال لی: الکفر أقدم و هو الجحود قال لإبلیس‏ أَبى‏ وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرِین‏.

تفسیر العیاشی، ج‏1، ص34

وَ قَالَ لَهُ أَبُو أَحْمَدَ الْخُرَاسَانِیُّ الْکُفْرُ أَقْدَمُ أَمِ الشِّرْکُ فَقَالَ [الإمام الکاظم‏] ع لَهُ مَا لَکَ وَ لِهَذَا مَا عَهْدِی بِکَ تُکَلِّمُ النَّاسَ قُلْتُ أَمَرَنِی هِشَامُ بْنُ الْحَکَمِ أَنْ أَسْأَلَکَ فَقَالَ قُلْ لَهُ الْکُفْرُ أَقْدَمُ أَوَّلُ مَنْ کَفَرَ إِبْلِیسُ «أَبى‏ وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ» وَ الْکُفْرُ شَیْ‏ءٌ وَاحِدٌ وَ الشِّرْکُ یُثْبِتُ وَاحِداً وَ یُشْرِکُ مَعَهُ غَیْرَهُ.

تحف العقول، النص، ص412

[8] . چنین گفتگویی بین جبرئیل و پیامبران قبلی هم رد و بدل شده است. مثلا: عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: ... فَقَالَ لَهُ جَبْرَئِیلُ یَا هِبَةَ اللَّهِ إِنَّ أَبَاکَ قَدْ قُبِضَ وَ إِنَّا نَزَلْنَا لِلصَّلَاةِ عَلَیْهِ فَارْجِعْ فَرَجَعَ فَوَجَدَ آدَمَ ع قَدْ قُبِضَ فَأَرَاهُ جَبْرَئِیلُ کَیْفَ یُغَسِّلُهُ فَغَسَّلَهُ حَتَّى إِذَا بَلَغَ الصَّلَاةَ عَلَیْهِ قَالَ هِبَةُ اللَّهِ یَا جَبْرَئِیلُ تَقَدَّمْ فَصَلِّ عَلَى آدَمَ فَقَالَ لَهُ جَبْرَئِیلُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَمَرَنَا أَنْ نَسْجُدَ لِأَبِیکَ آدَمَ وَ هُوَ فِی الْجَنَّةِ فَلَیْسَ لَنَا أَنْ نَؤُمَّ شَیْئاً مِنْ وُلْدِهِ فَتَقَدَّمَ هِبَةُ اللَّهِ فَصَلَّى عَلَى أَبِیهِ وَ جَبْرَئِیلُ خَلْفَهُ وَ جُنُودُ الْمَلَائِکَة (الکافی، ج‏8، ص114)

[9] . این روایت هم جالب است: عن بدر بن خلیل الأسدی عن رجل من أهل الشام قال قال أمیر المؤمنین ص، أول بقعة عبد الله علیها ظهر الکوفة لما أمر الله الملائکة أن یسجدوا لآدم سجدوا على ظهر الکوفة. (تفسیر العیاشی، ج‏1، ص34)

 


ادامه جلسه 224


ادامه مطالب جلسه 224


تدبر

1)‌ «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ أَبى‏ وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ»:

سجده به معنای آن است که شخصی در مقابل دیگری کاملا خاضع و مطیع باشد. قطعا معنای سجده کردن فرشتگان و عدم سجده شیطان صرفا یک خم و راست شدن یا نشدن آنها در برابر انسان نیست (نکات ترجمه)؛ بلکه اینکه خداوند فرشتگان را امر به سجده کرد، در راستای همان مقام خلیفة‌اللهی است؛ و شیطان هم از این سجده سرپیچی کرد، یعنی نشان داد که مهمترین عاملی است که می‌کوشد مانع رسیدن انسان به مقام خلیفة‌اللهی ‌شود؛ و این سرپیچی‌اش ناشی از این است که خود را برتر می‌بیند (استکبار می‌ورزد) و از ابتدا به مقام ویژه انسان کافر بوده است. (جلسه223، حدیث1)

بحث تخصصی انسان‌شناسی:

می‌دانیم که فرشتگان کارگزاران الهی در تدبیر امور عالم‌اند (نازعات/5) و هر آنچه خدا دستور دهد بی‌هیچ عصیانی انجام می‌دهند (تحریم/6). خداوند آدم را خلیفه خود در زمین قرار داد و سپس به فرشتگان فرمود بر او سجده کنند. پس، سجده فرشتگان بر انسان بدین معناست که آنها کاملا برای رسیدن انسان به جایگاه نهایی خویش، که همان مقام خلیفة‌اللهی است، کاملا همراه و در اختیار اویند و ذره‌ای انسان را در این مسیر تنها نمی‌گذارند؛

به تعبیر دیگر، اگر تدبیر عالم از طریق فرشتگان انجام می‌شود و فرشتگان در مقابل خلیفة‌الله خاضع و مطیع محض هستند، پس طبیعی است که کسی که به مرتبه خلیفةاللهی برسد، تمام عالم زیر فرمان او قرار می‌گیرد.

مقاماتی که بر اساس آیات و روایات برای پیامبر اکرم ص و اهل بیت ایشان وجود دارد، ناشی از همین است که آنها به بالاترین جایگاه در مقام خلیفة‌اللهی رسیده‌اند؛ چنانکه در برخی احادیث هم به اینکه اساساَ فلسفه سجده بر آدم، وجود پنج تن آل‌عبا بوده است، تصریح شده است (مثلا حدیث2 در جلسه222)

سرپیچی شیطان را هم در همین راستا باید فهمید. یعنی در میان مخلوقات الهی، فرشتگان درصددند که انسان را در رسیدن به مقام خلیفة‌اللهی یاری رسانند و شیطان تمام هم و غم‌اش این است که این مقام را از انسان انکار کند، و این بدان معناست که مانع رسیدن انسان به این مقام شود.

2) «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ»:

آیا سجده فرشتگان بر آدم، سجده بر تمام انسانها بوده است یا فقط سجده بر یک شخص خاص؟

پاسخ:

در اینکه سجده بر یک شخص خاص، به نام حضرت آدم ع رخ داده، تردیدی نیست؛ اما آنچه از مجموع آیات و روایات به نظر می‌رسد این است که وی به نمایندگی از نوع انسان در این جایگاه قرار گرفت؛ نه فقط به عنوان شخص خودش. اما معنای نمایندگی نوع، متفاوت است از اینکه این سجده را بر تمام انسانها بدانیم.

دلیل:

این سجده به خاطر مقام خلافت آدم بود، و اشکالی که فرشتگان گرفتند (آیا کسی را می‌گذاری که خونریزی کند و ...) و خدا هم اصل اشکال را رد نکرد، بلکه به وجود ابعاد دیگر در آدم اشاره کرد؛ و معلوم است که اشکال به شخص حضرت آدم نبوده، بلکه بر نوع انسان بوده است که در میانش امکان دارد برخی چنان کنند.

بحث تخصصی انسان‌شناسی: معنای نمایندگی آدم از نوع انسان

درواقع با تعلیم اسماء به آدم، نوع انسان یک ظرفیت عظیمی در عالَم پیدا کرد که می‌تواند به مقام خلیفة‌اللهی برسد، مقامی که از فرشتگان هم برتر است و فرشتگان هم با سجده خود صددرصد در اختیار و مطیع او قرار می‌گیرند. از طرف دیگر واضح است که فرشتگان در خدمت کافران و گناهکاران نیستند، بلکه کافران و گناهکاران مسیر شیطان را در پیش گرفته‌اند که منکر مقام خلیفةاللهی برای آدم بود. پس کافران و گناهکاران به اختیار خود از حرکت به سمت مقام خلیفة‌اللهی صرف نظر کرده‌اند و لذا دیگر مسجود فرشتگان نیستند. البته هرگاه توبه کنند و بخواهند آن گونه که خدا دستور داده، باشند، مسجود فرشتگان قرار می‌گیرند، یعنی فرشتگان تماماً خاضع و مطیع آنها خواهند بود و آنها را در رسیدن به هدفشان یاری خواهند رساند.

3) «فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ أَبى‏ وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ»:

ابلیس سجده نکرد، سرباز زد و استکبار ورزید و از کافران بود.

ظاهرا این جملات در پی هم، در مقام تفسیر همدیگرند:

سجده نکرد. چرا؟ آیا عامل خارجی‌ای مانع شده بود و یا غفلت کرده بود و ...؟ خیر، ‌بلکه سرپیچی و تمرد کرد. (پس می‌شود کسی خدا را بشناسد و در عین حال از دستور او سرپیچی کند)

چرا سرپیچی کرد؟ چون استکبار ورزید؛ چون دچار مرض خودبزرگ‌بینی شده بود. (یکی از ریشه‌های اینکه شخص، علی‌رغم اینکه وظیفه‌اش را می‌داند اما آن را انجام نمی‌دهد، خودبزرگ‌بینی است)

چرا استکبار ورزید؟ چون از کافران بود و تسلیم حقیقت نبود. (ریشه‌ای‌ترین مشکل هر گناهکاری، مشکلی در حوزه اعتقادات است و آن، تسلیم نبودن در برابر حقیقت است)

4)‌ «اِبْلیسَ ... کانَ مِنَ الْکافِرینَ»:

آیه نفرمود: از کافران شد؛ بلکه فرمود شیطان از کافران بود. چرا؟

الف. اشاره دارد به کفر و انکار شیطان در قبال دستور خدا. درست است که شیطان دلیل سجده نکردن خود را این معرفی کرد که خود را برتر از آدم می‌داند (اعراف/12) اما حقیقتش این است که در مقابل خدا سرکشی و گردن‌فرازی کرد و از این جهت که تصمیم گرفته بود که حتی اگر خدا به او دستور دهد اطاعت نکند، (جلسه223، حدیث1) کافر بود. (یکبار دیگر به حدیث3 از این منظر بخوانید)

ب. اشاره دارد به کفر و انکار شیطان در برابر مقام خلیفة‌اللهی انسان؛ چرا که خودش را از ابتدا برتر از آدم می‌دید (اعراف/12)

ج. می‌خواهد نشان دهد که:

از طرفی، عمل شخص، ریشه در اعتقاداتش دارد: او استکبار ورزید؛ چرا؟ چون قبلا کافر شده بود؛

و از طرف دیگر، اعتقادات مخفی افراد در بحرانها و هنگام آزمایشهاست که خود را نشان می‌دهد: او قبلا کافر بود، برای همین الان که در معرض این اقدام قرار گرفت، کفرش بروز کرد و استکبار ورزید.

د. ...

5) «فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ أَبى‏ وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ»:

ما انسان‌ها موجودات عجیبی است:

شیطان مقام ما را انکار کرد و خدا او را به خاطر اینکه بر ما سجده نکرد، از بهشت راند؛ آنگاه ما خدا را اطاعت نمی‌کنیم و شیطان را اطاعت می‌کنیم!

شیطان مقام خلیفة‌اللهی ما را انکار کرد، امروز هم بسیاری از انسانها دست به دست هم داده‌اند تا با سو‌ءاستفاده از نظریه داروین، و خلاصه کردن تمام حقیقت انسان در افق ماده، این مقام خود را انکار کنند! (جلسه166، تدبر1؛‌ جلسه220، تدبر2)

6) «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ»:

راه رشد در نظام الهی، آن هم تا مراتب بسیار بالا برای همه باز است، حتی برای بدترین‌ها؛ ‌پس هیچگاه نباید ناامید شد.

توضیح:

تا قبل از آفرینش انسان، نه مخلوقی برتر از فرشتگان وجود داشت. شیطان هم بدترین موجود عالم است. این بدترین موجود عالم، با اینکه رگه‌های کفر در وجودش بود، اما [بر اثر اعمال خود] توانسته بود تا رده فرشتگان (که تا قبل از آدم، خود را برترین مخلوقات الهی می‌دانستند) بالا رود، تا حدی که فرشتگان هم او را از خود تمییز ندهند (حدیث2)‌ و وقتی خطابی به فرشتگان برسد، شامل حال او هم بشود.

اگر خودش سرپیچی نمی‌کرد، از آن مقام بیرونش نمی‌کردند. (بر طبق روایات، حتی اگر بعدا هم توبه می‌کرد و الان هم توبه کند، خدا می‌پذیرد) اما او کاملاً ناامید است (در نکات ترجمه اشاره شد که ابلیس به معنای «ناامید» است) و دیگر هیچ انگیزه‌ای برای توبه ندارد؛ و کسی که ناامید باشد، در راه ابلیس قدم نهاده است.

7) «اِبْلیسَ ... کانَ مِنَ الْکافِرینَ»:

ابلیس هم خدا را می‌شناخت (چون به خدا قسم خورده و با او صحبت کرده: ص/82) و هم از وجود پیامبران و حتی معصوم بودن آنها خبر داشت (چون خود را از فریفتن آنها ناتوان دانست: ص/83) و هم از وجود آخرت و معاد باخبر بود (چون بعد از رانده شدن، از خدا تا قیامت مهلت خواست: اعراف/14). یعنی به سه اصل اصلی اصول دین (توحید، نبوت و معاد) کاملا آگاه بود. با این حال خدا او را از کافران دانست. پس، کفر و ایمان صرفا شناختن و نشناختن نیست، بلکه تسلیم بودن در برابر حقیقتی که می‌شناسیم معلوم می‌کند که آیا واقعا کافریم یا مومن. (مطهری، عدل الهی، ص318)

8) «فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ أَبى‏ وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ»:

شیطان خیلی عبادت کرده بود، اما مشکلش این بود که عبادت‌هایش واقعا عبادت و بندگی خدا نبود. بنده خدا کسی است که خداییِ خدا را به رسمیت می‌شناسد و آن گونه که خدا دستور داده او را عبادت می‌کند؛ نه آن گونه که خودش می‌پسندد. شیطان حاضر بود به گونه‌ای دیگر و - از نظر ظاهری - بسیار جدی‌تر خدا را عبادت کند، اما این عبادت واقعا نبود، خودخواهی‌ای بود که خودش نامش را عبادت می‌گذاشت. (حدیث3)

امروز هم بسیاری می‌گویند برای خداپرستی، دینداری و شریعت را منکرند و دنبال معنویت منهای شریعت می‌روند. به زبان ساده‌تر، برخی می‌گویند ما نماز نمی‌خوانیم، اما با خدا هر وقت دلمان خواست مناجات می‌کنیم. ظاهراً شیطان خوب شاگردانی پرورش داده است!


 


223) سوره بقره (2) آیه33 قالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِ

بسم الله الرحمن الرحیم

223) سوره بقره (2) آیه33 

قالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ

ترجمه

فرمود: آدم! آنها [= فرشتگان] را از  اسماءشان باخبر ساز! چون آنها را از اسمائشان خبر داد، فرمود: آیا به شما نگفتم که من نهان آسمان‌ها و زمین را می‌دانم و آنچه را علنی انجام می‌دهید و آنچه را که همواره پنهان می‌کرده‌اید می‌دانم؟

نکات ترجمه‌‌ای و نحوی

«اَنْبِإْ، أنْبَأ»: ماده «نبأ» را عموما به معنای «خبر» دانسته‌اند (کتاب العین، ج‏8، ص383) با این تفاوت که اولا نبأ در جایی به کار می‌رود که مخاطب از آن خبر بی‌اطلاع است، در حالی که در کلمه «خبر» فرقی نمی‌کند که مخاطب خودش از مطلب آگاه است یا خیر  (الفروق فی اللغة، ص33)؛ و ثانیا «نبأ» خبری است که هم فایده و اهمیت زیادی دارد و هم غالبا بر اثر آن یقین یا ظن قوی حاصل می‌شود (مفردات ألفاظ القرآن، ص789) و درباره ریشه آن توضیح داده‌اند که اصل آن به معنای «آمدن از مکانی به مکان دیگر» می‌باشد، چنانکه به سیل ویا انسانی که از جای دیگری آمده «نابئ» می‌گویند؛ و به «صوت» هم «نَبْأة» می‌گویند چون از مکانی به مکان دیگر می‌آید؛ و «خبر» را هم از همین جهت نبأ گفته‌اند و کسانی هم که «نبیّ: پیامبر» و «نبوت» را از این ماده دانسته‌اند، وجه تسمیه‌اش را این دانسته‌اند که از جانب خدا خبر می‌آورد (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص386) [البته عده‌ای بشدت با اینکه «نبیّ» از این ماده باشد مخالفت کرده و ماده آن را «نبو» دانسته‌اند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص14) که ان‌شاءالله در محلش بحث خواهد شد]

«أعلَمُ» در نگاه اول، فعل مضارع صیغه متکلم وحده از باب أفعال می‌باشد (= می‌دانم)؛ اما به عنوان یک احتمال دیگر، می‌توان آن را «أفعل تفصیل» (خواه به معنای تفضیل نسبی: عالم‌تر؛ و خواه به معنای تفضیل مطلق: عالم‌ترین) نیز در نظر گرفت که چون در محل خبر قرار گرفته مرفوع شده است.

«تُبْدُونَ»: از ماده «بدو» است که این ماده به معنای «ظهور» و آشکار شدن است و تفاوتش با «ظهور» در این است که «بدو» در جایی به کار می‌رود که آشکار شدن بدون قصد و اختیار باشد، اما «ظهور» اعم از جایی است که خودآگاه و اختیاری باشد یا غیر اختیاری (الفروق فی اللغة، ص51؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص234)

از همین ماده کلمه «بَدو» [در فارسی اصطلاح «بدوی» رایج است] در مقابل «حَضَر» [= حاضر، شهرنشین، «حضارة» به معنای تمدن و شهرنشینی به کار می‌رود] به کار می‌رود از این جهت که کسانی که در حَضَر هستند و در شهر زندگی می‌کنند، در ساختمان‌هایی زندگی می‌کنند که آنها را از دیگران می‌پوشاند، اما شخص بدوی و بادیه‌نشین در بیابانی زندگی می‌کند که کاملا بارز و در معرض دید همگان است، و وجه تسمیه «بادیه» هم به همین مناسبت است.

همچنین کلمه «بداء» به معنای تغییر نظر و رأی قبلی، مصدر از فعل «بدا یبدو» و از همین ماده است زیرا رای جدیدی آشکار شده است. (معجم المقاییس اللغة، ج‏1، ص212؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص113)

«تَکْتُمُونَ»: از ماده «کتم» به معنای مخفی کردن و پوشاندن است که مصدر «کتمان» از همین ماده گرفته شده است (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص157) در تفاوت «کتمان» و «مخفی کردن» گفته‌اند که «کتمان» سکوت از معناست یعنی حقیقتی را نگفتن و از آن ساکت ماندن، اما «اخفاء» اعم از آن است و هرگونه مخفی کردنی را (مثلا مخفی کردن چیزی در زیر لباس) می‌گویند (الفروق فی اللغة، ص281)

حدیث

1) امام حسن عسگری [در ادامه حدیثی که در جلسات قبل گذشت: جلسه221، حدیث1] می‌فرمایند:

فرشتگان «گفتند: منزهی تو! ما [هیچ] علمی نداریم جز آنچه به ما تعلیم داده‌ای؛ بدرستی که تو هستی که دانا و حکیمی.» دانایی به همه چیز و حکیمی که در هر کاری به هدفت می‌رسی.

خداوند عز و جل فرمود: آدم! آن فرشتگان را «باخبر ساز از اسامی آنان» اسامی پیامبران و امامان؛ «چون آنها را از اسماء آنان خبر داد» و آن را شناختند، از آنها عهد و میثاق گرفت درباره ایمان به آنها و قبول برتری آنها.

در این هنگام خداوند عز و جل «فرمود: آیا به شما نگفتم که من می‌دانم نهان آسمان‌ها و زمین را» یعنی سرّ آنها را «و می‌دانم آنچه را علنی انجام می‌دهید و آنچه را که همواره پنهان می‌کرده‌اید» یعنی آنچه که ابلیس همواره بدان اعتقاد داشت که اگر به او امر شود که از آدم اطاعت کند، سرپیچی نماید و اگر بر او تسلط یافت هلاکش کند؛ و آن اعتقاد خودتان که هیچکس بعد از شما نمی‌آید مگر اینکه شما از او برترید، در حالی که چنین نیست، بلکه حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و خاندان پاک او، که آدم از اسماء آنها شما را باخبر ساخت، از شما برترند.

التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص217

قَالَ الْإِمَامُ ع ... قَالَتِ الْمَلَائِکَةُ: سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ [الْعَلِیمُ‏] بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ، الْحَکِیمُ الْمُصِیبُ فِی کُلِّ فِعْلٍ.

قالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: یا آدَمُ أَنْبِئْ هَؤُلَاءِ الْمَلَائِکَةَ بِأَسْمَائِهِمْ: أَسْمَاءِ الْأَنْبِیَاءِ وَ الْأَئِمَّةِ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ فَعَرَفُوهَا أَخَذَ عَلَیْهِمُ الْعَهْدَ، وَ الْمِیثَاقَ بِالْإِیمَانِ بِهِمْ، وَ التَّفْضِیلِ لَهُمْ.

قَالَ اللَّهُ تَعَالَى عِنْدَ ذَلِکَ: أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ- سِرَّهُمَا وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ [وَ] مَا کَانَ یَعْتَقِدُهُ إِبْلِیسُ مِنَ الْإِبَاءِ عَلَى آدَمَ إِنْ أُمِرَ بِطَاعَتِهِ، وَ إِهْلَاکِهِ إِنْ سُلِّطَ عَلَیْهِ وَ مِنِ اعْتِقَادِکُمْ أَنَّهُ لَا أَحَدٌ یَأْتِی بَعْدَکُمْ إِلَّا وَ أَنْتُمْ أَفْضَلُ مِنْهُ بَلْ مُحَمَّدٌ وَ آلُهُ الطَّیِّبُونَ أَفْضَلُ مِنْکُمُ، الَّذِینَ أَنْبَأَکُمْ آدَمُ بِأَسْمَائِهِمْ. [1]

2) از امام صادق علیه‌السلام روایت شده است:

بدرستی که خداوند تبارک و تعالی به آدم اسامی حجت‌های خدا، همگی‌اش را تعلیم داد سپس آنها را در حالی که ارواحی بودند، «بر آنها [= فرشتگان] عرضه کرد و فرمود: مرا از اسمهای آنها خبر دهید اگر راست می‌گفته‌اید» که شما به خاطر تسبیح و تقدیستان برای خلافت در زمین شایسته‌تر از آدم هستید. «گفتند: منزهی تو! ما [هیچ] علمی نداریم جز آنچه به ما تعلیم داده‌ای؛ بدرستی که تو هستی که دانا و حکیمی.» خداوند تبارک و تعالی «فرمود: آدم! آنها [= فرشتگان] را از  اسماءشان باخبر ساز! چون آنها را از اسمائشان خبر داد» و به عظمتِ منزلت آنها نزد خداوند متعال پی بردند و دانستند که آنها برای اینکه خلفای خداوند در زمین و حجت او بر مخلوقاتش باشند، سزاوارترند؛ سپس آنها را از دیدگان اینها غایب ساخت و آنها [= فرشتگان] را با قبول ولایت و محبت آنها به بندگی خود واداشت و به آنها «فرمود: آیا به شما نگفتم که من نهان آسمان‌ها و زمین را می‌دانم و آنچه را علنی انجام می‌دهید و آنچه را که همواره پنهان می‌کرده‌اید می‌دانم؟»

کمال الدین و تمام النعمة، ج‏1، ص: 14

رُوِیَ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع: حَدَّثَنَا بِذَلِکَ مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَکِّلِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْکُوفِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ الْبَرْمَکِیِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْکُوفِیِّ عَنِ‏ الْحَسَنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ أَیْمَنَ بْنِ مُحْرِزٍ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع:

أَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى عَلَّمَ آدَمَ ع أَسْمَاءَ حُجَجِ اللَّهِ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ وَ هُمْ أَرْوَاحٌ عَلَى الْمَلَائِکَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ بِأَنَّکُمْ أَحَقُّ بِالْخِلَافَةِ فِی الْأَرْضِ لِتَسْبِیحِکُمْ وَ تَقْدِیسِکُمْ مِنْ آدَمَ ع قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ وَقَفُوا عَلَى عَظِیمِ مَنْزِلَتِهِمْ عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَى ذِکْرُهُ فَعَلِمُوا أَنَّهُمْ أَحَقُّ بِأَنْ یَکُونُوا خُلَفَاءَ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَ حُجَجَهُ عَلَى بَرِیَّتِهِ ثُمَّ غَیَّبَهُمْ عَنْ أَبْصَارِهِمْ وَ اسْتَعْبَدَهُمْ بِوَلَایَتِهِمْ وَ مَحَبَّتِهِمْ وَ قَالَ لَهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ‏

و حدثنا بذلک أحمد بن الحسن القطان قال حدثنا الحسین بن علی السکری قال حدثنا محمد بن زکریا الجوهری قال حدثنا جعفر بن محمد بن عمارة عن أبیه عن الصادق جعفر بن محمد ع ...

تدبر

1) «قالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ»

خداوند پس از اینکه اسماء را به آدم تعلیم داد و حقایق مابه‌ازای اسماء را بر فرشتگان عرضه کرد و آنها نتوانستند به اسماء این حقایق پی ببرند؛ به آدم فرمود که فرشتگان را از اسماء آن حقایق باخبر کن! وقتی آدم این کار را کرد خدا به فرشتگان گوشزد کرد که دیدید که من غیب آسمان‌ها و زمین، و پیدا و پنهان کار شما را می‌دانم.

اینکه فرشتگان اسماء آن حقایق را ندانند و آدم آنها را از این امر باخبر سازد، چه ربطی دارد به اینکه فرشتگان متوجه شوند که خدا غیب آسمان‌ها و زمین، و پیدا و پنهان کارشان را می‌داند؟

به نظر می‌رسد همین که آنها چیزی را نمی‌دانند که آدم - که از نظر آنها پست‌تر از آنها بود - آن را می‌داند و به آنها خبر می‌دهد، نشان می‌دهد:

اولا شناخت آنها از حقیقت آسمانها و زمین (که خود را در کل آسمان و زمین برترین موجود می‌دیدند و آدم را از خود پست‌تر می‌شمردند) شناخت ناقصی بوده است و امور غیبی‌ای در آسمان و زمین وجود داشته، که خدا می‌دانسته و بر اساس آن کارش را انجام داده ولی آنها نمی‌دانسته‌اند؛

و ثانیاً برخلاف تصور خودشان از خودشان، که کارشان تنها تسبیح و تقدیس خداوند است، مشکلاتی هم داشتند که آنها را مخفی می‌کردند (درباره اینکه این مشکلات چه بود، به تدبر3 در ادامه مراجعه کنید)

2) «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ... قالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ»

درباره ارائه اسماء به آدم تعبیر تعلیم (آموختن و علم‌آموزی) را به کار برد (آیه31، جلسه221)، اما درباره ارائه اسماء به فرشتگان، تعبیر «انباء» (خبر دادن) را به کار برد. چرا؟

الف. علامه طباطبایی: تا نشان دهد آن علمی که فرشتگان با خبر دادن آدم به اسماء پیدا می‌کنند، غیر از آن علمی است که آدم با تعلیم الهی به حقیقت اسماء پیدا می‌کند؛ یعنی مرتبه‌ای از علم در حق فرشتگان و در حد ظرفیت آنها ممکن بوده است [که همان خبردار شدن است] و مرتبه بالاتری از آن علم، فراتر از حد آنها بوده [که همان علم به حقیقت آنهاست] ، که همین مرتبه از علم بوده که آدم را مستحق مقام خلیفة‌اللهی کرده است، چرا که ملائکه هم در پاسخ، «علم» را از خود نفی کردند (لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا)؛ پس علم به اسماء باید به نحوی بوده باشد که حقایق آنها را که تحت پرده غیب الهی بوده برای حضرت آدم آشکار کرده باشد و علم به حقیقت آنها، آن گونه که حقیقتا هستند، باشد. (المیزان، ج1، ص117)

ب. «علم» یعنی شناخت، و خداوند ظرفیت شناخت از طریق اسم و نماد (یعنی زبان) را در اختیار انسان قرار داد؛ اما این ظرفیت در اختیار فرشتگان قرار نگرفت، بلکه آنها به تَبَعِ حضرت آدم، فقط از تطابق برخی اسمها با برخی از حقایق مطلع شدند. درواقع، قابلیت زبان برای رسیدن به شناختهای کاملا جدید در اختیار انسان قرار داده شد؛ که همین انسان را در کل عوالم ممتاز کرده است و حتی فرشتگان هم این قابلیت را ندارند (توضیح بیشتر در جلسه221، تدبر2 و بویژه تدبر3).

(نداشتن این قابلیت در فرشتگان به این معناست که آنها صرفا با اتصال به انسان و از طریق انسانها می‌توانند از نسبت اسم و مسمی مطلع شوند، اما خودشان نمی‌توانند مانند انسان زبان را برای وصول به شناختهای جدید به خدمت بگیرند.)

ج. ...

3) «وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ»:

مقصود از کار آشکار و پنهان آنها چیست؟

الف. منظور علم خدا به ظاهر و باطن آنها، و در واقع علم خدا به ظاهر و باطن همه چیز است که بر اساس آن علم جامع است که مصلحت‌سنجی کرده و آدم را خلیفه خود قرار داده است. (ابن عباس، و خود طبری و طبرسی)[2]

ب. منظور از امر آشکار همان سخنشان که گفتند «أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها ...»؛

آنگاه اینکه منظورشان از آنچه مخفی می‌کرده‌اند، چه بوده، چند دیدگاه هست:

- منظور ابلیس است و اشاره است به کفر او که مخفی می‌کرد و در آیه بعد مورد اشاره قرار گرفته است، و یا تصمیم او برای زیر بار اطاعت آدم نرفتن (حدیث1)

- منظور خودبرتربینی فرشتگان است که انتظار نداشتند کسی فوق آنها باشد (حدیث1) (حسن بصری و قتاده، به نقل تفسیر طبری، ج1، ص176)

- منظور حسدی است که در همه آنها بود؛ البته در فرشتگان، حسد غفلت بود، و در ابلیس، حسد فتنه (حدیث3 در جلسه220)

4) «فَقالَ أَنْبِئُونی‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ .... قالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ ...»

گاهی خداوند برای اینکه مقام و جایگاه کسی بر دیگران معلوم شود، کار آنها را از طریق آن شخص راه می‌اندازد. فرشتگان اسماء آنها را نمی‌دانستند و به خدا هم گفتند جز علمی که تو به ما داده‌ای علمی نداریم؛ اما خدا کاری کرد که آدم به آنها خبر دهد؛ یعنی غیر از علم بی‌واسطه‌ای که خدا به آنها می‌داد، واسطه‌ای به نام حضرت آدم هم قرار داد تا آنها به جایگاه برتر او پی ببرند.

ثمره در مباحث کلام (پاسخی به شبهات وهابیت)

شفاعت و توسل هم از همین مقوله است؛ و همان طور که ملائکه‌ای که همواره علم خود را از خدا می‌گرفتند، با سراغ آدم رفتن برای دریافت این مطلب، مُشرک نشدند، کسی هم که به دستور خدا به سراغ پیامبر ص و اهل بیتش برود، مشرک نیست؛ و در مقابل، اگر خدا برای رسیدن به چیزی راهی را معلوم کند و کسی راه خدا را نرود و بگوید من فقط می‌خواهم سراغ خدا بروم، این شخص موحد نیست، بلکه ابلیس است!

5) «قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ...»

اگر می‌دانیم که خدا غیب آسمانها و زمین را می‌داند، پس اگر در مواردی حکمت کار خدا (نظام جهان) ویا سخن خدا (قرآن کریم) را نفهمیدیم، بر خدا اعتراض نکنیم؛ بلکه از او بخواهیم تا حقیقت را به ما نشان دهد؛ و بپذیریم که ممکن است هنوز ظرفیت فهم چرایی برخی حقایق را پیدا نکرده باشیم.

6) «أَنْبِئُونی‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ .... یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ»

بعد از جمله «أَنْبِئُونی‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ» در آیه31 ، در این آیه اگر فقط می‌گفت «یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ»، معلوم می‌شد که منظور، خبر دادن از «اسماء آنها» است؛ با این حال دوباره بر کلمه «بأسمائهم» تاکید کرد و فرمود «أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ»؛

و جالب‌تر اینکه باز در ادامه می‌توانست بگوید «فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ، قال ...»؛ اما چنین نکرد و تعبیر «بِأَسْمائِهِمْ» را مجدداً تکرار کرد و فرمود «فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ، قال ...».

چرا؟

علی‌القاعده این تکرار دلالت بر تاکید خاصی بر این دارد که آنچه مورد خبردادن قرار گرفته، «اسماء آنها» بوده است. اما این تاکید چه وجهی دارد؟

الف. شاید می‌خواهد نشان دهد که آنچه خدا بر «خبر دادن» آن تاکید کرد و آدم هم خبر داد، نه همه اسمائی که خدا به او آموخته بود، بلکه اسماء خاصی بود؛ چنانکه در آیه 31 هم، ابتدا گفت «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها»، بعد گفت «أَنْبِئُونی‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ» و نفرمود «أَنْبِئُونی‏ بِالأَسْماءِ کلها» یا «أَنْبِئُونی‏ بِهذه الأَسْماءِ»؛

و با تاکید بر این اسماء خاص، نشان دهد دانستن اسماء این موارد خاص، یک موضوعیتی برای مقام خلیفة‌اللهی دارد (مانند دانستن اسم رمز برای ورود به یک جایگاه ویژه) (به حدیث2 در جلسه222 از این زاویه دقت شود)

ب. ...

7) «وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ»:

پنهان‌کاری، آن هم از خدا، حتی در افقی که فرشتگان قرار دارند، رخ می‌دهد!



[1] . با همین مضمون دو حدیث زیر هم درباره این آیات قابل توجه است:

1) عن حریز عمن أخبره عن أبی عبد الله ع قال لما أن خلق الله آدم أمر الملائکة أن یسجدوا له، فقالت الملائکة فی أنفسها: ما کنا نظن أن الله خلق خلقا أکرم علیه منا، فنحن جیرانه و نحن أقرب خلقه إلیه، فقال الله: «أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی ... أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما ... تَکْتُمُونَ» فیما أبدوا من أمر بنی الجان، و کتموا ما فی أنفسهم فلاذت الملائکة الذین قالوا ما قالوا بالعرش‏

تفسیر العیاشی، ج‏1، ص33

2) قال جعفر الصادق (علیه السلام):

... قال الله تعالى: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها» حتى عرف اللغات کلها، حتى لغات الحیات و الضفادع، و جمیع ما فی البر و البحر» و سارت به فی طرق السماوات و قد اصطفت حوله الملائکة، فلا یمر آدم (علیه السلام) على صف إلا و یقول: «السلام علیکم و رحمة الله، یا ملائکة ربی». فیجیبونه: و علیک السلام و رحمة الله و برکاته، یا صفوة الله و روحه و فطرته.

و ضرب له فی الصفیح الأعلى قبابا من الیاقوت الأحمر، و من الزبرجد الأخضر، فما مر آدم (علیه السلام) بموقف من الملائکة و مقام النبیین إلا و سماه باسمه و اسم أصحابه، و على آدم (علیه السلام) یومئذ ثیاب السندس الأخضر فی رقة الهواء، و له ظفیرتان مرصعتان بالدر و الجواهر، محشوتان بالمسک الأذفر و العنبر على قامة آدم (علیه السلام) من رأسه إلى قدمیه، و على رأسه تاج من ذهب مرصع بالجوهر و العنبر و الفیروزج الأخضر، له أربعة أرکان، و فی کل رکن منها درة عظیمة یغلب ضوؤها على ضوء الشمس و القمر، و فی أصابعه خواتیم الکرامة، و فی وسطه منطقة الرضوان، و لها نور یسطع فی کل غرفة، فوقف آدم على المنبر فی هذه الزینة، و قد علمه الأسماء کلها، و أعطاه قضیبا من نور، فتحیر الملائکة فیه، فقالوا: إلهنا، خلقت خلقا أکرم من هذا؟ فقال الله تعالى: «لیس من خلقته بیدی کمن قلت له: کن فیکون». فانتصب آدم على منبره قائما، و سلم على الملائکة، و قال: «السلام علیکم، یا ملائکة ربی و رحمة الله و برکاته» فأجابه الملائکة: و علیک السلام و رحمة الله و برکاته. فإذا النداء: یا آدم، لهذا خلقتک، و هذا السلام تحیة لک و لذریتک إلى یوم القیامة».

قال: فأخذ آدم فی خطبته فبدأ یقول: «الحمد لله» فصار ذلک سنة لأولاده، و أثنى على الله تعالى بما هو أهله، ثم ذکر علم السماوات و الأرضین و ما فیها من خلق رب العالمین، فعند ذلک قال الله تعالى للملائکة: «أَنْبِئُونِی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ» فشهدت الملائکة على أنفسها و أقرت، و قالت: «سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ» قال الله تعالى: «یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ» فجعل آدم یخبرهم بأسماء کل شی‏ء، خفیها و ظاهرها، برها و بحرها، حتى الذرة و البعوضة، فتعجبت الملائکة من ذلک، قال الله تعالى: «أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ» یعنی ما کتم إبلیس من إضمار المعصیة...

البرهان فی تفسیر القرآن، ج‏3، ص345-346

[2] . و دیدگاه خود طبرسی، در مجمع‌البیان، ج1، ص186؛ و طبری، در جامع‌البیان [= تفسیر طبری]، ج1، ص176)

 


222) سوره بقره (2) آیه 32 قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا

بسم الله الرحمن الرحیم

222) سوره بقره (2) آیه 32 

قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلیمُ الْحَکیمُ

ترجمه

گفتند: منزهی تو! ما [هیچ] علمی نداریم جز آنچه به ما تعلیم داده‌ای؛ بدرستی که تو هستی که دانا و حکیمی.

تسلیت شهادت امام سجاد ع

25 محرم سالروز شهادت زین‌العابدین و سیدالساجدین، امام علی بن حسین علیهماالسلام تسلیت باد

آرزوی کوه ها یک سجده‌ی طولانی‌اش                   آرزوی آسمان یک بوسه بر پیشانی‌اش

دست‌هایش شاخه‌ی طوباست مشغول دعاست          ماه و خورشید و فلک در سایه‌ی نورانی‌اش

می‌وزد از منبرش فریادهای «یاحسین»                   شام‌ها ویرانه‌ی  هر خطبه‌ی توفانی‌اش

در کلامش ضربت شمشیر حقّ حیدر است              عبدوَدها کشته، از شورحماسی‌ خوانی‌اش

اوست فرزند منا و مکه، فرزند صفا                      چشمه‌ها می‌جوشد از هر واژه‌ی قرآنی‌اش

(شعر از اعظم سعادتمند)

نکات ترجمه‌ای و نحوی

«عِلْم، عَلَّمْتَنا، عَلیم»:

«عِلم» به معنای «شناخت» و نقطه مقابل «جهل» کلمه آشنایی است. گفته شده که اصل و ریشه ماده‌ی (ع‌ل‌م) دلالت می‌کند بر اثری که در هر چیزی وجود دارد که مایه تمایز آن از غیرش می‌شود، و کلمه «علامت» که به معنای «نشانه» می‌باشد و کلمه «عَلَم» هم که به معنای «پرچم» و به معنای «کوه بلند» به کار می‌رود (جمعِ آن: أعلام) نیز به همین جهت است (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص109) و «مَعالِم الطریق» هم آثار و علامت‌هایی است که یک مسیر (الطریق) را با آنها تشخیص می‌دهند (أساس البلاغة، ص434) «عالَمون» (= جهان‌ها) به معنای «اصناف خلایق» است که هر صنفی یک «عالَم»ی است (مجمع البحرین، ج‏6، ص120) و درباره وجه تسمیه «عالَمون» هم گفته‌اند از این باب است که هر مخلوقی به خودی خود یک «عَلَم» (نشانه‌)ای است (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص109) یا به تعبیر دیگر، «عالَم» اسم است برای چیزی که به وسیله آن، [حقیقتی] «معلوم» می‌شود (چنانکه «خاتَم» (مُهر) هم اسم چیزی است که به وسیله آن نامه ختم می‌شود) سازنده خود را معلوم می‌کند (مفردات ألفاظ القرآن، ص582) و از قول برخی مفسران نقل شده است که «عالَم» در اصل به معنای «ما یُعلَم به: آنچه به وسیله آن شناخته می‌شود» بوده است، کم‌کم منحصر شده به «آنچه به وسیله آن، خالق شناخته می‌شود»؛ و در مرحله بعد مخصوص شده به «مخلوقات دارای عقل و شعور، یعنی جن و انس» (تاج العروس، ج‏17، ص499)

«علیم» وزنش وزن «فعیل» است که این وزن هم برای صفت مشبهه و هم برای صیغه مبالغه به کار می‌رود؛ اما عموما اهل لغت «علیم» را از باب مبالغه در علم دانسته‌اند (تاج العروس، ج‏17، ص500) و ظاهرا ضابطه‌اش این است که اگر بتوان از ماده مربوطه، اسم فاعل بسازیم صیغه مبالغه است؛ و اگر اسم فاعل آن چندان رایج نباشد (مثلا رحیم) صفت مشبهه می‌باشد.

در تفاوت بین «عالم» و «علیم» هم گفته‌اند «عالم» لزوما دلالت بر «معلوم» می‌کند یعنی در جایی به کار می‌رود که معلومی در کار باشد و همواره متعدی است؛ اما «علیم» لزوما متعدی نیست و صرفا نشان‌دهنده این است که اگر معلومی در کار باشد، حتما او بدان عالم است؛ چنانکه «سامع» به کسی گفته می‌شود که صدایی را بشنود، اما «سمیع» به کسی می‌گویند که شنوا باشد، خواه در آن لحظه صدایی در کار باشد یا نباشد. (الفروق فی اللغة، ص80)[1]

«الْحَکیمُ» از ماده «حکم» است که گفته‌اند اصل این ماده دلالت بر «منع» کردن دارد: «حُکم» منع از ظلم است و «حکمت» منع از جهالت است (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص91) و برخی توضیح داده‌اند که نه هر گونه منعی، بلکه ممانعتی که نوعی هدف اصلاح و کنترل را تعقیب می‌کند لذا به «افسار چهارپایان» «حَکَمَة» می‌گویند و «حُکم» کردن هم آن است که معین شود که چیزی چنین است و چنان نیست؛ «حاکم» کسی است که بین مردم حکم می‌کند و «حَکَم» هم کسی است که در حکم کردن متخصص باشد و «حکمت» هم به معنای این است که بر اساس علم، حکم شود و وقتی در مورد خدا که به کار می‌رود به معنای علم خداوند به اشیاء و ایجاد آنها در کمال احکام است و «مُحکم» هم یعنی چیزی که شک و شبهه و خللی در آن راه نداشته باشد و در معنای «حکیم» همچنین گفته‌اند که به معنای کسی است که کار خود را محکم و بی‌خلل انجام می‌دهد. (مفردات ألفاظ القرآن، ص248-251)

إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلیمُ الْحَکیمُ: انت را می‌توان تاکید «ک» دانست و می‌توان ضمیر فصل قلمداد کرد (إعراب القرآن (للنحاس)، ج‏1، ص44؛ مجمع‌البیان، ج1، ص183) و با توجه به اینکه آمدن «الـ» بر روی خبر (العلیم الحکیم) نیز دلالت بر حصر می‌کند، دلالت جمله بر حصر بسیار جدی است؛ یعنی فرشتگان علیم بودن و حکیم بودن را منحصر در خداوند معرفی کرده‌اند.

حدیث

0) امام حسن عسگری [در ادامه حدیثی که در قبلا گذشت: جلسه221، حدیث1] می‌فرمایند:

التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص: 217

قَالَتِ الْمَلَائِکَةُ: سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا- إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ [الْعَلِیمُ‏] بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ، الْحَکِیمُ الْمُصِیبُ فِی کُلِّ فِعْلٍ.

1) شخصی از امیرالمومنین ع درخواست کرد که خداوند تبارک و تعالی را برای ما توصیف کن تا محبت و معرفت ما به او افزون گردد. حضرت عصبانی شدند [ظاهرا بدین جهت که خداوند فوق هرگونه توصیفی است و هیچ توصیفی نمی‌تواند او را آن طور که شایسته است معرفی کند] و مردم را به مسجد فراخواندند و خطبه‌ای ایراد کردند که: حمد خدایی راست که ... [تا بدینجا رسیدند که:]

[خداوند] کسی است فرشتگان، علی‌رغم نزدیکی‌شان به کرسیِ کرامت الهی و طولانی بودن شوقشان به خدا و بزرگداشت جلالت و عزت خداوند و نزدیکی‌شان به غیب ملکوت او، ناتوان بودند از اینکه چیزی از امر او را بدانند جز آنچه که آنها را بدان عالم کرده بود؛ در حالی که آنها از ملکوت قدس الهی بودند به نحوی که بهره‌شان از معرفت وی بر حسب آن چیزی بود که خدا آنها را بر آن آفریده بود، تا حدی که «گفتند: منزهی تو! ما [هیچ] علمی نداریم جز آنچه به ما تعلیم داده‌ای؛ بدرستی که تو هستی که دانا و حکیمی.»

التوحید (للصدوق)، ص50

حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِمْرَانَ الدَّقَّاقُ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْکُوفِیُّ «2» قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ الْبَرْمَکِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی عَلِیُّ بْنُ الْعَبَّاسِ قَالَ حَدَّثَنِی إِسْمَاعِیلُ بْنُ مِهْرَانَ الْکُوفِیُّ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ إِسْحَاقَ الْجُهَنِیِّ عَنْ فَرَجِ بْنِ فَرْوَةَ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ بَیْنَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع یَخْطُبُ عَلَى الْمِنْبَرِ بِالْکُوفَةِ إِذْ قَامَ إِلَیْهِ رَجُلٌ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ صِفْ لَنَا رَبَّکَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لِنَزْدَادَ لَهُ حُبّاً وَ بِهِ مَعْرِفَةً فَغَضِبَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ نَادَى الصَّلَاةَ جَامِعَةً فَاجْتَمَعَ النَّاسُ حَتَّى غَصَّ الْمَسْجِدُ بِأَهْلِهِ ثُمَّ قَامَ مُتَغَیِّرَ اللَّوْنِ فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی‏...

الَّذِی عَجَزَتِ الْمَلَائِکَةُ عَلَى قُرْبِهِمْ مِنْ کُرْسِیِّ کَرَامَتِهِ وَ طُولِ وَلَهِهِمْ إِلَیْهِ وَ تَعْظِیمِ جَلَالِ عِزِّهِ وَ قُرْبِهِمْ مِنْ غَیْبِ مَلَکُوتِهِ أَنْ یَعْلَمُوا مِنْ أَمْرِهِ إِلَّا مَا أَعْلَمَهُمْ وَ هُمْ مِنْ مَلَکُوتِ الْقُدْسِ بِحَیْثُ هُمْ مِنْ مَعْرِفَتِهِ عَلَى مَا فَطَرَهُمْ عَلَیْهِ أَنْ «قَالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیم‏»

2) از امام صادق ع روایت شده است که:

خداوند تبارک و تعالی بود و هیچ چیزی نبود، پس پنج [تن] را از نور جلال خود آفرید و برای هریک اسمی از اسمهای نازل شده خود قرار داد؛ پس او حمید است و پیامبر ص را محمد ص نامید؛ و او «اعلی» است و امیرالمومنین ع را علی نامید؛ و او اسماء حسنی است، پس از آن حسن و حسین را مشتق کرد؛ و او فاطر است پس از اسمهایش اسمی را برای فاطمه جدا کرد؛ پس هنگامی که آنها را آفرید، در میثاق قرارشان داد، پس آنها در یمینِ [= سمت راست/ یمن و برکت] عرش بودند و فرشتگان را از نوری آفرید، پس هنگامی که [فرشتگان] آنها [= حقیقت نوری پنج تن] را دیدند، شأن آنها را عظیم شمردند و بدانها تسبیح تلقین شد [ظاهرا بدین جهت که عظمت آنها را با عظمت خدا خلط نکنند و خدا را منزه و برتر بدانند] و این همان است که می‌فرماید: «و قطعا مائیم صف‏کشندگان و همانا مائیم تسبیح‏کنندگان» (صافات/165-166)

پس هنگامی که خداوند آدم را آفرید از یمین عرش بدانها نگاه کرد و گفت: پروردگارا ! اینها کیستند؟

فرمود: آدم! اینها برگزیدگان و خاصان من‌اند، آنها را از نور جلال خود آفریدم و اسمی از اسماء خود برایشان برگزیدم.

گفت: پروردگارا! به حق خودت بر آنها، اسماء آنها را به من تعلیم ده!

فرمود: پس آنها نزد تو امانت است، سرّی است از اسرارم که کسی غیر تو بر آنها مطلع نشود مگر به اذن من.

گفت: باشد؛ پروردگارا !

فرمود: آدم! عهدی بسپار.

و از او عهدی گرفت و سپس اسماء آنها را به وی یاد داد؛ سپس «آنها را بر فرشتگان عرضه کرد» در حالی که اسماء آنها را به آنها تعلیم نداده بود و فرمود: «مرا از اسمهای آنها خبر دهید اگر راست می‌گفته‌اید. گفتند: منزهی تو! ما علمی نداریم جز آنچه به ما تعلیم داده‌ای؛ بدرستی که تو هستی که دانا و حکیمی. فرمود: آدم! به آنها [= فرشتگان] از اسمهای آنها خبر بده؛ پس هنگامی که به آنها از اسمهای آنها خبر داد» فرشتگان دانستند که آن به ودیعه گذاشته شده بوده و او با این علم بر آنها برتری داده شده است.

و بدانها دستور سجده داده شد که این سجده‌شان از باب برتری او و عبادت خدا بود از این جهت که آن مطلب حق او بوده است [ظاهرا یعنی دستور خدا در برتری آدم بر خویش را حقی که خدا قرار داده، دانستند و با تبعیت از این دستور، خدا را بندگی کردند]

ولی ابلیس فاسق از دستور پروردگارش سرپیچی کرد؛ پس [خداوند] فرمود: «چه چیزی مانع از این شد که سجده کنی وقتی به تو دستور دادم؟ گفت من از او برترم» (اعراف/12)

فرمود قطعا او را بر تو برتری دادم از آن جهت که برتری را برای آن پنج تنی قرار دادم که تو هیچ تسلطی بر آنها و بر شیعیان [واقعی] آنها نداری؛ و این همان است که شیطان استثنا کرد که «[همه را گمراه می‌کنم] جز بندگان خالص شده‌ی تو را» (حجر/40) و فرمود: «همانا بر بندگان [حقیقیِ] من تسلطی نداری» (حجر/42) و آنها شیعیان [حقیقی] هستند.

تفسیر فرات الکوفی، ص: 57-56 ؛ غرر الأخبار، ص: 206-205

فُرَاتٌ قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو الْحَسَنِ أَحْمَدُ بْنُ صَالِحٍ الْهَمْدَانِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ یَعْنِی ابْنَ زَکَرِیَّا بْنِ صَالِحِ بْنِ عَاصِمِ بْنِ زُفَرَ الْبَصْرِیَّ قَالَ حَدَّثَنَا زَکَرِیَّا بْنُ یَحْیَى التُّسْتَرِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ قُتَیْبَةَ الْهَمْدَانِیُّ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ یَزِیدَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى کَانَ وَ لَا شَیْ‏ءَ فَخَلَقَ خَمْسَةً مِنْ نُورِ جَلَالِهِ وَ [جَعَلَ‏] لِکُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ اسْماً مِنْ أَسْمَائِهِ الْمُنْزَلَةِ فَهُوَ الْحَمِیدُ وَ سَمَّى [النَّبِیَ‏] مُحَمَّداً ص وَ هُوَ الْأَعْلَى وَ سَمَّى أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیّاً وَ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى فَاشْتَقَّ مِنْهَا حَسَناً وَ حُسَیْناً وَ هُوَ فَاطِرٌ فَاشْتَقَّ لِفَاطِمَةَ مِنْ أَسْمَائِهِ اسْماً فَلَمَّا خَلَقَهُمْ جَعَلَهُمْ فِی الْمِیثَاقِ فَإِنَّهُمْ عَنْ یَمِینِ الْعَرْشِ وَ خَلَقَ الْمَلَائِکَةَ مِنْ نُورٍ فَلَمَّا أَنْ نَظَرُوا إِلَیْهِمْ عَظَّمُوا أَمْرَهُمْ وَ شَأْنَهُمْ وَ لُقِّنُوا التَّسْبِیحَ فَذَلِکَ قَوْلُهُ «وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ» فَلَمَّا خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَى آدَمَ ص نَظَرَ إِلَیْهِمْ عَنْ یَمِینِ الْعَرْشِ فَقَالَ یَا رَبِّ مَنْ هَؤُلَاءِ قَالَ یَا آدَمُ هَؤُلَاءِ صَفْوَتِی وَ خَاصَّتِی خَلَقْتُهُمْ مِنْ نُورٍ جَلَالِی وَ شَقَقْتُ لَهُمْ اسْماً مِنْ أَسْمَائِی قَالَ یَا رَبِّ فَبِحَقِّکَ عَلَیْهِمْ عَلِّمْنِی أَسْمَاءَهُمْ قَالَ یَا آدَمُ فَهُمْ عِنْدَکَ أَمَانَةٌ سِرٌّ مِنْ سِرِّی لَا یَطَّلِعُ عَلَیْهِ غَیْرُکَ إِلَّا بِإِذْنِی قَالَ نَعَمْ یَا رَبِّ قَالَ یَا آدَمُ أَعْطِنِی عَلَى ذَلِکَ الْعَهْدَ فَأَخَذَ عَلَیْهِ الْعَهْدَ ثُمَّ عَلَّمَهُ أَسْمَاءَهُمْ ثُمَّ «عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَةِ» وَ لَمْ یَکُنْ عَلَّمَهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ «فَقالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ. قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ قالَ یا آدَمُ‏ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ» عَلِمَتِ الْمَلَائِکَةُ أَنَّهُ مُسْتَوْدَعٌ وَ أَنَّهُ مُفَضَّلٌ بِالْعِلْمِ وَ أُمِرُوا بِالسُّجُودِ إِذْ کَانَتْ سَجْدَتُهُمْ لآِدَمَ تَفْضِیلًا لَهُ وَ عِبَادَةً لِلَّهِ إِذْ کَانَ ذَلِکَ بِحَقٍّ لَهُ وَ أَبَى إِبْلِیسُ الْفَاسِقُ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ فَقَالَ «ما مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ» قَالَ فَقَدْ فَضَّلْتُهُ عَلَیْکَ حَیْثُ أَمَرْ [تُ‏] بِالْفَضْلِ لِلْخَمْسَةِ الَّذِینَ لَمْ أَجْعَلْ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطَاناً وَ لَا مِنْ شِیعَتِهِمْ [یَتَّبِعُهُمْ‏] فَذَلِکَ اسْتِثْنَاءُ اللَّعِینِ «إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ» قَالَ «إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ» وَ هُمُ الشِّیعَةُ.

3) از امام رضا ع نامه‌ای در پاسخ مسائلی که از ایشان شده بود، روایت شده که در فرازی از آن آمده است:

... و علت طواف خانه خدا این است که همانا خداوند تبارک و تعالی «به فرشتگان فرمود: به‌یقین من در زمین خلیفه‌ای خواهم گذاشت. گفتند آیا در آن کسی را می‌گذاری که در آن فساد می‌ورزد و خون‌ها می‌ریزد؟» و با این جواب، گویی سخن خدا را رد کردند.

پس پشیمان شدند و به عرش پناه بردند و استغفار کردند.

و خداوند خواست که بندگان این گونه عبودیت خود را نشان دهند، پس در آسمان چهارم خانه‌ای به موازات عرش قرار داد که «ضُراح» نامیده می‌شود، سپس در آسمان دنیا هم خانه‌ای به موازات صُراح قرار داد که [بیت] معمور نامیده می‌شود، سپس این خانه [= کعبه] را به موازات بیت معمور قرار داد؛ سپس به آدم دستور داد و وی آن را طواف کرد، پس خداوند عز و جل توبه او را پذیرفت، و این را در فرزندان وی تا روز قیامت جاری ساخت.

[توجه در برخی روایات، بیت معمور همان ضُراح، و در آسمان چهارم دانسته شده است؛ مثلا تفسیر قمی، ج2، ص331]

عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏2، ص91؛ علل الشرائع، ج‏2، ص406

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مَاجِیلَوَیْهِ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ عَمِّهِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی الْقَاسِمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْکُوفِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ وَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِمْرَانَ الدَّقَّاقُ وَ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ السِّنَانِیُّ وَ عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْوَرَّاقُ وَ الْحُسَیْنُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ هِشَامٍ الْمُکَتِّبُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ قَالُوا حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْکُوفِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْعَبَّاسِ قَالَ حَدَّثَنَا الْقَاسِمُ بْنُ الرَّبِیعِ الصَّحَّافُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ وَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیُّ وَ عَلِیُّ بْنُ عِیسَى الْمُجَاوِرُ فِی مَسْجِدِ الْکُوفَةِ وَ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى الْبَرْقِیُّ بِالرَّیِّ رَحِمَهُمُ اللَّهُ قَالُوا حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ مَاجِیلَوَیْهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ أَنَّ عَلِیَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا ع کَتَبَ إِلَیْهِ فِی جَوَابِ مَسَائِلِه‏ ...

... وَ عِلَّةُ الطَّوَافِ بِالْبَیْتِ أَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى قَالَ لِلْمَلَائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ فَرَدُّوا عَلَى اللَّهِ تَعَالَى هَذَا الْجَوَابَ فَنَدِمُوا وَ لَاذُوا بِالْعَرْشِ وَ اسْتَغْفَرُوا فَأَحَبَّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یَتَعَبَّدَ بِمِثْلِ ذَلِکَ الْعِبَادُ فَوَضَعَ فِی السَّمَاءِ الرَّابِعَةِ بَیْتاً بِحِذَاءِ الْعَرْشِ یُسَمَّى الضُّرَاحَ ثُمَّ وَضَعَ فِی السَّمَاءِ الدُّنْیَا بَیْتاً یُسَمَّى الْمَعْمُورَ بِحِذَاءِ الضُّرَاحِ ثُمَّ وَضَعَ هَذَا الْبَیْتَ بِحِذَاءِ الْبَیْتِ الْمَعْمُورِ ثُمَّ أَمَرَ آدَمَ ع فَطَافَ بِهِ فَتَابَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَیْهِ وَ جَرَى ذَلِکَ فِی وُلْدِهِ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَة. [2]


ادامه مطلب در برگه بعدی (لینک زیر)

yekayehqurandarrooz.parsiblog.com/Posts/246/


[1] . «ما» در عبارت «ما علمتنا» موصول است (که به معنای «آنچه» می‌باشد) اما می‌توان آن را «ما» مصدریه هم دانست یعنی «تعلیمک ایانا» (إعراب القرآن و بیانه، ج‏1، ص82) در حالت اول جمله «لا علم لنا الا ما علمتنا» به صورت «علمی نداریم جز آنچه به ما تعلیم داده‌ای» ترجمه می‌شود و در حالت دوم به صورت «علمی نداریم جز آموختن تو ما را».

[2] . این مضمون در روایات متعددی آمده است مثلا در دو روایت در الکافی، ج‏4، ص188-187

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبَّادٍ عِمْرَانَ بْنِ عَطِیَّةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: بَیْنَا أَبِی ع وَ أَنَا فِی الطَّوَافِ إِذْ أَقْبَلَ رَجُلٌ شَرْجَبٌ مِنَ الرِّجَالِ فَقُلْتُ وَ مَا الشَّرْجَبُ أَصْلَحَکَ اللَّهُ قَالَ الطَّوِیلُ فَقَالَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ وَ أَدْخَلَ رَأْسَهُ بَیْنِی وَ بَیْنَ أَبِی قَالَ فَالْتَفَتَ إِلَیْهِ أَبِی وَ أَنَا فَرَدَدْنَا عَلَیْهِ السَّلَامَ ثُمَّ قَالَ أَسْأَلُکَ رَحِمَکَ اللَّهُ فَقَالَ لَهُ أَبِی نَقْضِی طَوَافَنَا ثُمَّ تَسْأَلُنِی فَلَمَّا قَضَى أَبِیَ الطَّوَافَ دَخَلْنَا الْحِجْرَ فَصَلَّیْنَا الرَّکْعَتَیْنِ ثُمَّ الْتَفَتَ فَقَالَ أَیْنَ الرَّجُلُ یَا بُنَیَّ فَإِذَا هُوَ وَرَاءَهُ قَدْ صَلَّى فَقَالَ مِمَّنِ الرَّجُلُ قَالَ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ فَقَالَ وَ مِنْ أَیِّ أَهْلِ الشَّامِ فَقَالَ مِمَّنْ یَسْکُنُ بَیْتَ الْمَقْدِسِ فَقَالَ قَرَأْتَ الْکِتَابَیْنِ قَالَ نَعَمْ قَالَ سَلْ عَمَّا بَدَا لَکَ فَقَالَ أَسْأَلُکَ عَنْ بَدْءِ هَذَا الْبَیْتِ وَ عَنْ قَوْلِهِ «ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ» وَ عَنْ قَوْلِهِ «وَ الَّذِینَ فِی أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ» فَقَالَ یَا أَخَا أَهْلِ الشَّامِ اسْمَعْ حَدِیثَنَا وَ لَا تَکْذِبْ عَلَیْنَا فَإِنَّهُ مَنْ کَذَبَ عَلَیْنَا فِی شَیْ‏ءٍ فَقَدْ کَذَبَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ مَنْ کَذَبَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَدْ کَذَبَ عَلَى اللَّهِ وَ مَنْ کَذَبَ عَلَى اللَّهِ عَذَّبَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَمَّا بَدْءُ هَذَا الْبَیْتِ فَإِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى قَالَ لِلْمَلَائِکَةِ «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً» فَرَدَّتِ الْمَلَائِکَةُ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَتْ «أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ» فَأَعْرَضَ عَنْهَا فَرَأَتْ أَنَّ ذَلِکَ مِنْ سَخَطِهِ فَلَاذَتْ بِعَرْشِهِ فَأَمَرَ اللَّهُ مَلَکاً مِنَ الْمَلَائِکَةِ أَنْ یَجْعَلَ لَهُ بَیْتاً فِی السَّمَاءِ السَّادِسَةِ یُسَمَّى الضُّرَاحَ بِإِزَاءِ عَرْشِهِ فَصَیَّرَهُ لِأَهْلِ السَّمَاءِ یَطُوفُ‏ بِهِ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ فِی کُلِّ یَوْمٍ لَا یَعُودُونَ وَ یَسْتَغْفِرُونَ فَلَمَّا أَنْ هَبَطَ آدَمُ إِلَى السَّمَاءِ الدُّنْیَا أَمَرَهُ بِمَرَمَّةِ هَذَا الْبَیْتِ وَ هُوَ بِإِزَاءِ ذَلِکَ فَصَیَّرَهُ لآِدَمَ وَ ذُرِّیَّتِهِ کَمَا صَیَّرَ ذَلِکَ لِأَهْلِ السَّمَاءِ قَالَ صَدَقْتَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ.

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ وَ ابْنِ مَحْبُوبٍ جَمِیعاً عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ کُنْتُ مَعَ أَبِی فِی الْحِجْرِ فَبَیْنَمَا هُوَ قَائِمٌ یُصَلِّی إِذْ أَتَاهُ رَجُلٌ فَجَلَسَ إِلَیْهِ فَلَمَّا انْصَرَفَ سَلَّمَ عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ إِنِّی أَسْأَلُکَ عَنْ ثَلَاثَةِ أَشْیَاءَ لَا یَعْلَمُهَا إِلَّا أَنْتَ وَ رَجُلٌ آخَرُ قَالَ مَا هِیَ قَالَ أَخْبِرْنِی أَیَّ شَیْ‏ءٍ کَانَ سَبَبُ الطَّوَافِ بِهَذَا الْبَیْتِ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمَّا أَمَرَ الْمَلَائِکَةَ أَنْ یَسْجُدُوا لآِدَمَ ع رَدُّوا عَلَیْهِ فَقَالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ فَغَضِبَ عَلَیْهِمْ ثُمَّ سَأَلُوهُ التَّوْبَةَ فَأَمَرَهُمْ أَنْ یَطُوفُوا بِالضُّرَاحِ وَ هُوَ الْبَیْتُ الْمَعْمُورُ وَ مَکَثُوا یَطُوفُونَ بِهِ سَبْعَ سِنِینَ وَ یَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مِمَّا قَالُوا ثُمَّ تَابَ عَلَیْهِمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ وَ رَضِیَ عَنْهُمْ فَهَذَا کَانَ أَصْلُ الطَّوَافِ ثُمَّ جَعَلَ اللَّهُ الْبَیْتَ الْحَرَامَ حَذْوَ الضُّرَاحِ تَوْبَةً لِمَنْ أَذْنَبَ مِنْ بَنِی آدَمَ وَ طَهُوراً لَهُمْ فَقَالَ صَدَقْتَ.

که شبیه دو روایت فوق، دو روایت هم در تفسیر عیاشی آمده است:

عن محمد بن مروان عن جعفر بن محمد ع قال إنی لأطوف بالبیت مع أبی ع إذ أقبل رجل طوال جعشم متعمم بعمامة فقال: السلام علیک یا ابن رسول الله، قال: فرد علیه أبی، فقال أشیاء أردت أن أسألک عنها ما بقی أحد یعلمها إلا رجل أو رجلان، قال: فلما قضى أبی الطواف دخل الحجر فصلى رکعتین، ثم قال: هاهنا یا جعفر ثم أقبل على الرجل فقال له أبی: کأنک غریب فقال: أجل فأخبرنی عن هذا الطواف کیف کان و لم کان قال: إن الله لما قال للملائکة «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها» إلى آخر الآیة کان ذلک من یعصی منهم، فاحتجب عنهم سبع سنین فلاذوا بالعرش یلوذون یقولون: لبیک ذو المعارج لبیک، حتى تاب علیهم فلما أصاب آدم الذنب طاف‏ بالبیت حتى قبل الله منه، قال: فقال: صدقت فتعجب أبی من قوله صدقت، قال: فأخبرنی عن «ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ» قال: نون نهر فی الجنة أشد بیاضا من اللبن، قال: فأمر الله القلم فجرى بما هو کائن و ما یکون فهو بین یدیه موضوع ما شاء منه زاد فیه و ما شاء نقص منه، و ما شاء کان و ما لا یشأ لا یکون قال: صدقت، فتعجب أبی من قوله صدقت قال: فأخبرنی عن قوله: «فِی أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ» ما هذا الحق المعلوم قال: هو الشی‏ء یخرجه الرجل من ماله لیس من الزکاة فیکون للنائبة و الصلة، قال: صدقت قال: فتعجب أبی من قوله صدقت قال: ثم قام الرجل فقال أبی: علی بالرجل قال: فطلبته فلم أجده.

6 عن محمد بن مروان قال: سمعت أبا عبد الله ع یقول کنت مع أبی فی الحجر فبینا هو قائم یصلی إذ أتاه رجل فجلس إلیه فلما انصرف سلم علیه ثم قال: إنی أسألک عن ثلاثة أشیاء لا یعلمها إلا أنت و رجل آخر، قال: ما هی قال: أخبرنی أی شی‏ء کان سبب الطواف بهذا البیت فقال: إن الله تبارک و تعالى لما أمر الملائکة أن یسجدوا لآدم ردت الملائکة فقالت: «أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ» فغضب علیهم ثم سألوه التوبة فأمروهم أن یطوفوا بالضراح و هو البیت المعمور، فمکثوا به یطوفون به سبع سنین یستغفرون الله مما قالوا، ثم تاب علیهم من بعد ذلک و رضی عنهم، فکان هذا أصل الطواف، ثم جعل الله البیت الحرام حذاء الضراح توبة لمن أذنب من بنی آدم و طهورا لهم، فقال: صدقت ثم ذکر المسألتین نحو الحدیث الأول ثم قام الرجل فقلت: من هذا الرجل یا أبه فقال: یا بنی هذا الخضر ع.

تفسیر العیاشی، ج‏1، ص29-30

قریب به این مضمون حدیثی است که در علل الشرائع ج2، ص402 آمده است:

أَخْبَرَنَا عَلِیُّ بْنُ حَبَشِیِّ بْنِ قُونِیٍّ رَحِمَهُ اللَّهُ فِیمَا کَتَبَ إِلَیَّ قَالَ حَدَّثَنَا جَمِیلُ بْنُ زِیَادٍ قَالَ حَدَّثَنَا الْقَاسِمُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ سَلَمَةَ عَنْ یَحْیَى بْنِ أَبِی الْعَلَاءِ الرَّازِیِّ أَنَّ رَجُلًا دَخَلَ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ جُعِلْتُ فِدَاکَ أَخْبِرْنِی عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ- وَ أَخْبِرْنِی عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لِإِبْلِیسَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ إِلى‏ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ وَ أَخْبِرْنِی عَنْ هَذَا الْبَیْتِ کَیْفَ صَارَ فَرِیضَةً عَلَى الْخَلْقِ أَنْ یَأْتُوهُ قَالَ فَالْتَفَتَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِلَیْهِ وَ قَالَ مَا سَأَلَنِی عَنْ مَسْأَلَتِکَ أَحَدٌ قَطُّ قَبْلَکَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمَّا قَالَ لِلْمَلَائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً ضَجَّتِ الْمَلَائِکَةُ مِنْ ذَلِکَ وَ قَالُوا یَا رَبِّ إِنْ کُنْتَ لَا بُدَّ جَاعِلًا فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً فَاجْعَلْهُ مِنَّا مِمَّنْ یَعْمَلُ فِی خَلْقِکَ بِطَاعَتِکَ فَرَدَّ عَلَیْهِمْ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ فَظَنَّتِ الْمَلَائِکَةُ أَنَّ ذَلِکَ سَخَطٌ مِنَ اللَّهِ تَعَالَى عَلَیْهِمْ فَلَاذُوا بِالْعَرْشِ یَطُوفُونَ بِهِ فَأَمَرَ اللَّهُ تَعَالَى لَهُمْ بِبَیْتٍ مِنْ مَرْمَرٍ سَقْفُهُ یَاقُوتَةٌ حَمْرَاءُ وَ أَسَاطِینُهُ الزَّبَرْجَدُ یَدْخُلُهُ کُلَّ یَوْمٍ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ لَا یَدْخُلُونَهُ بَعْدَ ذَلِکَ إِلى‏ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ قَالَ وَ یَوْمُ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ یَوْمٌ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ نَفْخَةٌ واحِدَةٌ فَیَمُوتُ إِبْلِیسُ مَا بَیْنَ النَّفْخَةِ الْأُولَى وَ الثَّانِیَةِ وَ أَمَّا نُونٌ فَکَانَ نَهَراً فِی الْجَنَّةِ أَشَدَّ بَیَاضاً مِنَ الثَّلْجِ وَ أَحْلَى مِنَ الْعَسَلِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى لَهُ کُنْ مِدَاداً فَکَانَ مِدَاداً ثُمَّ أَخَذَ شَجَرَةً فَغَرَسَهَا بِیَدِهِ ثُمَّ قَالَ وَ الْیَدُ الْقُوَّةُ وَ لَیْسَ بِحَیْثُ تَذْهَبُ إِلَیْهِ الْمُشَبِّهَةُ ثُمَّ قَالَ لَهَا کُونِی قَلَماً ثُمَّ قَالَ لَهُ اکْتُبْ فَقَالَ لَهُ یَا رَبِّ وَ مَا أَکْتُبُ قَالَ اکْتُبْ مَا هُوَ کَائِنٌ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ فَفَعَلَ ذَلِکَ ثُمَّ خَتَمَ عَلَیْهِ وَ قَالَ لَا تَنْطِقَنَّ إِلَى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ.

 


ادامه جلسه 222 (بقره32/2)

ادامه مطالب از جلسه 222 سوره بقره آِه 32 قالو سبحانک لا علم لنا الا ما علمتنا ...


روایات بعدی را برای رعایت اختصار در کانال نگذاشتم:

4) علل الشرائع، ج‏2، ص407-406

حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ حَاتِمٍ قَالَ حَدَّثَنَا الْقَاسِمُ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنَا حَمْدَانُ بْنُ الْحُسَیْنِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ الْوَلِیدِ عَنْ أَبِی بَکْرٍ عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِیرٍ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع قَالَ: قُلْتُ لِمَ صَارَ الطَّوَافُ سَبْعَةَ أَشْوَاطٍ قَالَ لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى قَالَ لِلْمَلَائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً فَرَدُّوا عَلَى اللَّهِ تَبَارَکَ‏ وَ تَعَالَى وَ قَالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ قَالَ اللَّهُ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ وَ کَانَ لَا یَحْجُبُهُمْ عَنْ نُورِهِ فَحَجَبَهُمْ عَنْ نُورِهِ سَبْعَةَ آلَافِ عَامٍ فَلَاذُوا بِالْعَرْشِ سَبْعَةَ آلَافِ سَنَةٍ فَرَحِمَهُمْ وَ تَابَ عَلَیْهِمْ وَ جَعَلَ لَهُمُ الْبَیْتَ الْمَعْمُورَ الَّذِی فِی السَّمَاءِ الرَّابِعَةِ وَ جَعَلَهُ مَثَابَةً وَ وَضَعَ الْبَیْتَ الْحَرَامَ تَحْتَ الْبَیْتِ الْمَعْمُورِ فَجَعَلَهُ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً فَصَارَ الطَّوَافُ سَبْعَةَ أَشْوَاطٍ وَاجِباً عَلَى الْعِبَادِ لِکُلِّ أَلْفِ سَنَةٍ شَوْطاً وَاحِداً.[1]

5) مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏4، ص: 160

رُوِیَ أَنَّ شَامِیّاً سَأَلَهُ ع [= زین العابدین ع] عَنْ بَدْءِ الْوُضُوءِ فَقَالَ ع قَالَ اللَّهُ تَعَالَى لِمَلَائِکَتِهِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً الْآیَةَ فَخَافُوا غَضَبَ رَبِّهِمْ فَجَعَلُوا یَطُوفُونَ حَوْلَ الْعَرْشِ کُلَّ یَوْمٍ ثَلَاثَ سَاعَاتٍ مِنَ النَّهَارِ یَتَضَرَّعُونَ قَالَ فَأَمَرَهُمْ أَنْ یَأْتُوا نَهَراً جَارِیاً یُقَالُ لَهُ الْحَیَوَانُ تَحْتَ الْعَرْشِ فَتَوَضَّئُوا الْخَبَرَ.

تدبر

1) «قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلیمُ الْحَکیمُ»

خداوند به آنها گفت: مرا از اسمهای آنها خبر دهید اگر راست می‌گفته‌اید.

آنها در پاسخ گفتند: منزهی تو! ما [هیچ] علمی نداریم جز آنچه به ما تعلیم داده‌ای؛ بدرستی که تو هستی که دانا و حکیمی.

در این پاسخ، عبارت «ما [هیچ] علمی نداریم جز آنچه به ما تعلیم داده‌ای»، پاسخِ «مرا از اسمهای آنها خبر دهید» است و نقش آن به عنوان پاسخ کاملا معلوم است؛ اما دو عبارت قبل و بعدش، چه ربطی به سوال دارد؟

الف. به نظر می‌رسد، این دو عبارت، در ازای عبارت «اگر راست می‌گفته‌اید» بیان شده‌اند. این عبارت، نوعی طعنه و کنایه است به ادعای قبلی آنها، که آنها به نحو غیرمستقیم خود را شایسته‌تر برای خلافت قلمداد کرده بودند؛ و این عبارت، بنوعی به آنها طعنه می‌زند که لازمه این سخن شما این است که گویی خدا در کارش اشتباهی مرتکب شده است؛ لذا فرشتگان، پاسخ خود را با تاکید بر منزه بودن خدا از هر عیب و نقش و اشتباهی شروع می‌کنند و با اذغان به اینکه علم و حکمت حقیقی تنها از آن خداست، و آنها هیچ اعتراضی بر تدبیر الهی ندارند، به پایان می‌رسانند.

به تعبیر آیت الله جوادی آملی، می‌خواهند نشان دهند که سوالشان فقط برای فهمیدن چرایی برتری آدم بوده است، نه اعتراضی بر اقدام خدا.

ب. ...

2) «قالُوا سُبْحانَکَ ... إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلیمُ الْحَکیمُ»

اینکه فرشتگان ابتدا و انتهای سخن خود را به «منزه دانستن خدا» و «اذعان به علم و حکمت علی‌الاطلاق او» مزین می‌کنند، آموزش ادب بندگی است:

اینکه وقتی شخص در مورد اقدام خدا (خواه فعل خدا و آنچه در نظام جهان رخ می‌دهد، و خواه سخن خدا و آنچه در شریعت و کتاب الهی ارائه شده است) سوالی دارد، توجه داشته باشد سوالش حالت اعتراض به خود نگیرد و اذعان کند که اگرچه وی علت اقدام خدا را نفهمیده، اما قطعا هیچ اشتباهی در کار خدا راه ندارد و قطعا کار خدا از روی علم و حکمت بوده است. و خداوند این ادب بندگی را هم در این آیه یاد کرده و هم عملی به ازای آن در شریعت مقرر نموده است (حدیث3).

3) «قالُوا ... لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا»

این تعبیر فرشتگان، که عبارت دیگری از تعبیر خود خداوند در آیة‌الکرسی (بقره/255) است که: «وَ لا یُحیطُونَ بِشَیْ‏ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِما شاءَ: به چیزی از علم او احاطه نمی‌یابند مگر به آنچه بخواهد» (جلسه81، تدبر4) راه علاج بسیاری از مشکلات اخلاقی ما در زمینه علم است، از جمله:

الف. مشکل غرور علمی و فخرفروشی و تکبر صاحبان دانش:

علت اینکه دچار غرور علمی می‌شویم این است که یادمان می‌رود که از خود هیچ علمی نداریم و هرچه داریم از خداست. و اگر این تعبیر فرشتگان را به یاد داشته باشیم و با خود تکرار کنیم، از دو حیث، از غرور علمی رها می‌شویم:

یکی اینکه می‌دانیم که از نزد خودمان هیچ علمی نداریم (وقتی من از خودم چیزی ندارم و همه آنچه دارم مال دیگری است، چه جای آن دارد که مغرور شوم)

و دوم از این حیث که: همه آنچه می‌دانم، افاضه‌ای از علم الهی است، و علم من هر مقداری هم که باشد، در مقابل علم خداوند هیچ است.

به تعبیر دیگر، توجه به نسبت من با خدا، هم نیازمندیِ صددرصدیِ مرا به یادم می‌آورد، و هم حقارت شدید اندوخته‌های ذهنیِ من در برابر آنچه واقعا علم است (یعنی علم خدا)؛ و آیا دیگر جایی برای مغرور شدن می‌ماند؟

ب. مشکل دریغ کردن علم از دیگران:

متاسفانه، دنیای مادی‌گرای امروزی، منفعت مادی را مبنای تمامی تعاملات انسان کرده تا حدی که علم را هم از تنها از منظر ابزار کسب ثروت و شهرت نگاه می‌کنند و دریغ کردن علم از دیگران جز در ازای پرداخت مادی، تبدیل به یک ارزش شده و بر مالکیت معنوی انحصاری اصرار می‌ورزند و عباراتی مانند «زکات علم، نشر آن است» کاملا بی‌معنی شده است!

توجه شود: بحث بر سر این نیست که در مقام سیاست‌گذاری دانش در کشور، علم را در راستای رشد اقتصادی کشور به کار بگیریم یا نگیریم، که تولید ثروت بدین معنا قطعا کار لازمی است؛ بلکه بحث بر سر یک مساله اخلاقی است که: آیا من علمم را فقط در ازای پرداخت پول در اختیار دیگران قرار دهم؟ (کاری که متاسفانه در برخی رشته‌های علمی (مانند پزشکی) کاملا به صورت عرف مقبول درآمده و اغلب آنها، برخلاف سوگندنامه‌ای که هنگام فارغ‌التحصیلی می‌خورند، علمشان را جز در ازای پرداخت پول در اختیار کسی قرار نمی‌دهند! و از خدا هم اندکی شرم نمی‌کنند!) آیا من علمم را فقط در ازای اینکه شهرت من حفظ شود، در اختیار دیگران قرار دهم؟ (اینکه می‌گوییم نقل مطلب تنها با ذکر منبع مُجاز است، چه وجهی دارد، جز اینکه علم را محصول خودم، و نه حاصل عنایت الهی بر من می‌شمرم؛ و البته باب توجیه هم باز است: دیگران می‌روند و از این علم من کسب درآمد و شهرت می‌کنند)

ج. مشکل سوء استفاده از علم. اگر علمم را، نه از آنِ خودم، بلکه حاصل عنایتی از جانب خدا ببینم، آیا حاضر می‌شوم که عطای الهی را در مسیر خلاف خواست خدا به کار ببندم؟

د. ...

4) «قالُوا... إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلیمُ الْحَکیمُ»

چنانکه در نکات ترجمه گذشت، این جمله دلالت بر حصر دارد، یعنی خدایا تنها تویی که واقعا علم داری و تنها تویی که واقعا کارهایت از روی حکمت است.

آیا ما علم و حکمت نداریم؟ پس منظور از این حصر چیست؟

الف. ما از خودمان هیچ چیزی نداریم و هرچه علم و حکمت داریم از اوست. پس تنها خداست که واقعا علم و حکمتش از خودش است.

ب. علم و حکمت، زمانی واقعا به کار می‌آید که همه زوایای کاری را که قرار است انجام شود در نظر بگیرد. ما هرقدر هم علم و حکمت داشته باشیم، علم‌مان ناقص است و در نتیجه حکمتی که برای کارهایمان در نظر می‌گیریم، حکمت جامعی نیست و چه‌بسا اگر زوایای دیگری از مساله را می‌دیدیم، حکمت دیگری در نظرمان می‌آمد و کاری برخلاف آن می‌کردیم. با یک مثال توضیح می‌دهم:

شما ببینید که میله‌ای در دست کسی فرو می‌کنند و او درد می‌کشد، حکم می‌کنید که در حال آزار اویند.

بفهمید که این اتاق تزریقات است، حکم می‌کنید که در حال خدمت به اویند.

بفهمید که اسم آن ساختمان، زندان ابوغریب است، حکم می‌کنید که در حال شکنجه اویند.

ببینید که افرادی دوربین و میکروفون به دست در حال رفت و آمدند و مرتب صدای «کات» بشنوید، حکم می‌کنید که نه اذیتی است و نه خدمتی، فیلم بازی می‌کنند.

این گونه است که تنها علم و حکمتی واقعا به دردبخور است که مطلق باشد. بیهوده نیست که ملای رومی می‌گوید:

افکن این تدبیر خود را پیش دوست

گرچه تدبیرت هم از تدبیر اوست

http://ganjoor.net/moulavi/masnavi/daftar2/sh24/

ج. ...

5) «قالَ أَنْبِئُونی‏ بِأَسْماءِ هؤُلاءِ ... قالُوا ... لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا»

چرا خدا فرمود «انبئونی» اما آنها گفتند «لا علم لنا»؟

الف. علامه طباطبایی: این نشان می‌دهد که شناختی که آنها می‌توانستند به دست بیاورند، در حد نبأ (=خبر)‌ بوده، نه در حد «علم»؛ پس تعلیمی که به آدم انجام شده، علم به حقیقت آنها بوده که اختصاصی مقام خلیفة‌اللهیِ آدم است و برای فرشتگان میسر نیست. (المیزان، ج1، ص117)

ب. این تعبیر ملائکه، ریشه مطلب را بیان می‌کند. «نبأ» خبر دادن است، و خبر دادن مبتنی بر علم و اطلاع داشتن از موضوع مورد بحث است، اینها می‌گویند ما در این زمینه [و بلکه در هر زمینه‌ای] چیزی نمی‌دانیم مگر اینکه خود تو به ما علمش را بدهی؛ و وقتی علمش را نداریم خبری هم نمی‌توانیم بدهیم.

ج. تعبیر ملائکه چه‌بسا نوعی ادب و تواضع بحق در محضر ربوبی بود: نبأ، خبر دادن است، و کسی که خبر می‌دهد، گویی چیزی دارد که به دیگری بدهد، اما اینها داشتن اصل آن چیز (که علم باشد) را از خود انکار کردند و گفتند اگر هم اصل آن چیز را داشته باشیم، تنها به عنایت خود توست، پس حتی اگر خبر هم داشتیم، معنا نداشت که ما به تو خبر بدهیم.

د. ...

6) «لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلیمُ»

تقابل بین اینکه «ما [هیچ] علمی نداریم جز آنچه به ما تعلیم داده‌ای» با اینکه «تو علیم هستی» به نحوی اشاره می‌کند که علم همه موجودات غیر خدا محصول تعلیم است، و تنها خداست که علمش را از دیگری نگرفته است. (مجمع‌البیان، ج1، ص183) به تعبیر دیگر، علم همگان نهایتاً اکتسابی است و تنها علم خدا ذاتی است (تفسیر نور، ج‏1، ص91)

7) «إِنَّکَ أَنْتَ ... الْحَکِیمُ»

خداوند دارای حکمت مطلق است، پس هیچ چیزی را در عالم تصادفى نپنداریم (تفسیر نور، ج‏1، ص91) هرچند که حکمتش را نفهمیده‌ باشیم.

8) «لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا»:

علم فرشتگان هم محدود است. (تفسیر نور، ج‏1، ص91)



[1] این مضمون هم در روایات دیگری آمده است مثلا در دعائم الإسلام، ج‏1، ص292

رُوِّینَا عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ أَنَّهُ قَالَ: فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ» قَالَ کَانَ فِی قَوْلِهِمْ هَذَا مِنَّةٌ مِنْهُمْ عَلَى اللَّهِ بِعِبَادَتِهِمْ وَ إِنَّمَا قَالَ ذَلِکَ بَعْضُ الْمَلَائِکَةِ لِمَا عَرَفُوا مِنْ حَالٍ مَنْ کَانَ فِی الْأَرْضِ مِنَ الْجِنِّ قَبْلَ آدَمَ فَأَعْرَضَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ خَلَقَ آدَمَ وَ عَلَّمَهُ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ سَأَلَ الْمَلَائِکَةَ فَقَالُوا لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا قالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قَالَ لَهُمْ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا فَقَالُوا فِی أَنْفُسِهِمْ وَ هُمْ سَاجِدُونَ مَا کُنَّا نَظُنُّ أَنَّ اللَّهَ یَخْلُقُ خَلْقاً أَکْرَمَ عَلَیْهِ‏ مِنَّا وَ نَحْنُ جِیرَانُهُ وَ أَقْرَبُ الْخَلْقِ إِلَیْهِ فَلَمَّا رَفَعُوا رُءُوسَهُمْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ یَعْنِی مَا أَبْدَوْهُ بِقَوْلِهِمْ أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ وَ مَا کَتَمُوهُ فَقَالُوا فِی أَنْفُسِهِمْ مَا ظَنَنَّا أَنَّ اللَّهَ یَخْلُقُ خَلْقاً أَکْرَمَ عَلَیْهِ مِنَّا فَعَلِمُوا أَنَّهُمْ قَدْ وَقَعُوا فِی الْخَطِیئَةِ فَلَاذُوا بِالْعَرْشِ فَطَافُوا حَوْلَهُ یَسْتَرْضَوْنَ رَبَّهُمْ فَرَضِیَ عَنْهُمْ وَ أَمَرَ اللَّهُ الْمَلَائِکَةَ أَنْ تَبْنِیَ فِی الْأَرْضِ بَیْتاً لِیَطُوفَ بِهِ مَنْ أَصَابَ ذَنْباً مِنْ وُلْدِ آدَمَ ع کَمَا طَافَتِ الْمَلَائِکَةُ بِعَرْشِهِ فَیَرْضَى عَنْهُمْ کَمَا رَضِیَ عَنِ الْمَلَائِکَةِ فَبَنَوْا مَکَانَ الْبَیْتِ بَیْتاً رُفِعَ زَمَانَ الطُّوفَانِ فَهُوَ فِی السَّمَاءِ الرَّابِعَةِ یَلِجُهُ کُلَّ یَوْمٍ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ لَا یَعُودُونَ إِلَیْهِ أَبَداً وَ عَلَى أَسَاسِهِ وَضَعَ إِبْرَاهِیمُ ص الْبَیْتَ فَلَمَّا أَصَابَ آدَمُ الْخَطِیئَةَ وَ أَهْبَطَهُ اللَّهُ تَعَالَى إِلَى الْأَرْضِ أَتَى إِلَى الْبَیْتِ فَطَافَ بِهِ کَمَا رَأَى الْمَلَائِکَةَ طَافَتْ بِالْعَرْشِ سَبْعَةَ أَشْوَاطٍ ثُمَّ وَقَفَ عِنْدَ الْمُسْتَجَارِ فَنَادَى رَبِّ اغْفِرْ لِی فَنُودِیَ یَا آدَمُ قَدْ غَفَرَ اللَّهُ لَکَ قَالَ یَا رَبِّ وَ لِذُرِّیَّتِی فَنُودِیَ یَا آدَمُ مَنْ بَاءَ بِذَنْبِهِ مِنْ ذُرِّیَّتِکَ حَیْثُ بُؤْتَ أَنْتَ بِذَنْبِکَ هَاهُنَا غَفَرَ اللَّهُ لَهُ.