سفارش تبلیغ
صبا ویژن

845) سوره آلعمران (3) آیه 174 فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّ

 بسم الله الرحمن الرحیم

845) سوره آل‌عمران (3) آیه 174

فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللَّهِ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظیمٍ

28 صفر 1440

ترجمه

پس به نعمتی از خداوند و فضلی [ از جانب او] بازگشتند، در حالی که هیچ گزندی بدیشان نرسیده بود، و خشنودی خداوند را پیروی کردند و خداوند دارای تفضلی عظیم است.

اختلاف قرائت

رضوان

در عموم قرائات به صورت «رِضوان» قرائت شده است؛

ولی در قرائت شعبه از عاصم به صورت «رُضوان» قرائت شده است:

«رضوان» مصدر است؛ و قرائت «رِضوان»‌ آن را در ردیف مصدرهایی مانند «حرمان» می گذارد، و قرائت «رُضوان» شبیه مصدرهایی مانند «رجحان» و «کفران».

مجمع البیان، ج‏2، ص712[1]؛ البحر المحیط، ج‏3، ص56[2]

نکات ادبی

فَانْقَلَبُوا

برخی بر این اورند که ماده «قلب» در اصل بر دو معنای مستقل دلالت دارد: یکی بر معنای «محض» و «خالص» و امر شریفِ از هر چیزی؛ و دیگری بر برگرداندن چیزی از جهتی به جهت دیگر؛ و بر همین اساس، وجه تسمیه کلمه «قَلْب» (به معنای عضو صنوبری‌شکل درون بدن که مرکز گردش خون می باشد) را از این جهت دانسته اند که خالص ترین و رفیع ترین عضو بدن می باشد. (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص17)

اما دیگران معنای اصلی این ماده را همان معنای برگردادند چیزی از وجهی به وجه دیگر و مطلق دگرگونی و تحول دانسته‌اند؛ و آنگاه وجه تسمیه «قلب» را ناشی از کثرت دگرگونی و زیر و رو شدنش [از حالتی به حالت دیگر منقلب شدن] قلمداد کرده‌اند (مفردات ألفاظ القرآن، ص682) ؛ به تعبیر دیگر، از این جهت که دائما در حال قبض و بسط است [تا گردش خون را تضمین کند] و در واقع دائما در حال تغییر و تحول است و هیچ عضوی از اعضای بدن نیست که این اندازه در حال حرکت و تغییر وضعیت باشد. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص304)

و کلمه «قلب» در قرآن کریم، هم در معنای همین قلب مادی به کار رفته است (وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ؛ أحزاب/10) و هم در معنای قلب معنوی (إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى‏ لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ‏؛ ق/37). و در ادبیات قرآن کریم، قلب مرکز ادراکات (وَ طُبِعَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ‏، توبة/87؛ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ، حج/46) و نیز احساسات انسان معرفی شده است: «وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُکُمْ‏» (أنفال/10) ، «وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ» (حشر/2) ، «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ» ‏(فتح/4) و در مثالهای فوق معلوم است که جمع «قلب»، «قلوب» است.

معلوم شد که فعل «قَلَبَ» به معنای برگردادن کسی از مسیری است که در پیش گرفته (وَ إِلَیْهِ تُقْلَبُونَ‏؛ عنکبوت/21) اما این ماده در بابهای انفعال و تفعیل و تفعّل نیز زیاد به کار رفته است:

«انقلاب» به معنای «انصراف» و «برگشتن» از مسیر خویش است: «انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلى‏ عَقِبَیْهِ‏ (آل عمران/144) (مفردات ألفاظ القرآن، ص681) و «مُنقَلِب» اسم فاعل از «انقلاب» و به معنای «بازگشت‌کننده» (إِنَّا إِلى‏ رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ؛ الأعراف/125) است؛ «مُنقَلَب» نیز در وزن اسم مفعول و به معنای اسم مکان است که در آیه «أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ»‏ (الشعراء/227) به معنای «مرجع» (محل رجوع، بازگشتگاه) می‌باشد.

«تقلیب» هم به معنای اینکه چیزی را از حالی به حال دیگر در آوردن است «یَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ» (أحزاب/66) «وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ» (أنعام/110) (مفردات ألفاظ القرآن، ص682) و البته برخی گفته‌اند که به معنای دگرگونی شدیدی در چیزی می‌باشد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص304). ضمنا درباره «تَقْلیبُ الأمور» (وَ قَلَّبُوا لَکَ الْأُمُورَ؛ توبه/47) اگرچه برخی آن را به معنای تدبیر و نظر کردن در امور دانسته‌اند (مفردات ألفاظ القرآن، ص682) اما به نظر می‌رسد که در همین‌جا نیز معنایش همان زیر و رو کردن مطالب است که مانع تدبیر صحیح می‌شود.

 «تَقَلُّب» نیز چون به باب تفعل رفته، به معنای قبول حالت قلب و دگرگونی است و لذا «تقلّب» را به معنای «تصرّف» (از حالی به حال دیگر درآمدن) دانسته‌اند «وَ تَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِینَ‏» (شعراء/219) «أَوْ یَأْخُذَهُمْ فِی تَقَلُّبِهِمْ فَما هُمْ بِمُعْجِزِینَ‏» (نحل/46)

ماده «قلب» و بویژه «انقلاب» به برخی از کلمات دیگر مانند رجوع، تحول، تبدیل، تغییر، و تصریف بسیار نزدیک است و اغلب اهل لغت برای توضیح این ماده، از این کلمات استفاده نموده‌اند؛ اما برخی به تفاوت ظریف بین این کلمات اشاره کرده‌اند:

«قلب» و «انقلاب» به مطلق هرگونه دگرگونی دلالت دارد؛ اعم از مادی (نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیَمِینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ)‏ یا معنوی (إِنَّا إِلى‏ رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ)، زمانی (یُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ) یا مکانی (بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ یَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ‏)، و دگرگونی و تغییر در حالت (یَخافُونَ یَوْماً تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ) یا صفت و یا در خود موضوع (إِنَّا إِلى‏ رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ‏)؛

اما «تحول» ناظر است به تبدیلی که در حالت شیء رخ می دهد؛

«تبدیل» آن است که چیزی در پی دیگر و جایگزین چیز دیگر شود؛

«تغییر» دگرگونی‌ای است که سمت و سوی خاصی در آن مد نظر باشد؛

«تصریف» صِرف برگردادنِ چیزی به هر نحو ممکن می‌باشد. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص304)

در تفاوت «انقلاب» با «رجوع» (=برگشتن) برخی گفته‌اند که رجوع، برگشتن به جایی است که قبلا در آن بوده، اما انقلاب برگشتن به موضعی برخلاف آن موضعی است که در آن بسر می‌برده است (الفروق فی اللغة، ص300) اما برخی این تحلیل را قابل تامل دانسته‌اند (البحر المحیط، ج3، ص438) و ظاهرا این معنا عمومیت نداشته باشد و مثال نقض‌هایی برای آن می توان یافت، ماند: «وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلى‏ أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَکِهِینَ»‏ (المطففین/31) و شاید بیش از این نتوان گفت که در انقلاب برگشتنی که با نوعی دگرگونی و تغییر حال همراه باشد مد نظر است اما در رجوع، خود حرکت شیء مد نظر است. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص304)

ماده «قلب» و مشتقات آن جمعا 168 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

بِنِعْمَةٍ ... فَضْلٍ

درباره دو کلمه «نعمة» و «فضل»  در آیه 171 همین سوره توضیحات لازم گذشت.

جلسه 842  http://yekaye.ir/ale-imran-3-171/

در مورد تحلیل نحوی «بنعمة»، می‌توان «ب» را باء ‌مصاحبت، و آنگاه جار و مجرور را مستقیما حال و متعلق به فعل «انقلبوا» دانست (البحر المحیط، ج3، ص439) [یعنی «فانقلبوا مصاحبا بنعمه ...»]؛ و می‌توان [ «باء» آن را باء سببیت دانست و] جار و مجرور را متعلق به محذوفی دانست که آن محذوف، حال برای فاعل «انقلبوا» می‌باشد (اعراب القرآن و بیانه، ج2، ص112) [یعنی مثلا: فانقلبوا مسرورا بنعمة ...] و برخی هم این جار و مجرور را در مقام مفعول به برای انقلبوا دانسته‌اند. (التبیان فی إعراب القرآن، ص92)

لَمْ یَمْسَسْهُمْ

قبلا بیان شد که تعبیر «مس» کردن نزدیک به معنای «لمس» کردن می‌باشد.

در تفاوت مس و لمس، برخی گفته‌اند: تفاوتشان به این است که «لمس کردن» حتما با دست انجام می‌شود اما تعبیر «مس» کردن در مورد غیر دست هم به کار می‌رود. به تعبیر دیگر، «مس» در معناهای غیرمادی هم به کار می‌رود.

برخی هم گفته‌اند که «لمس در جایی که شیء طلب شود اما بدان نرسیم به کار می‌رود، اما مس در جایی است که حتما به آن می‌رسیم.

جلسه 90 http://yekaye.ir/hud-001-113/

سوء

قبلا توضیح داده شد که ماده «سوء» معادل کلمه فارسی «بد» و مترادف با قبیح و زشت می‌باشد و گفته‌اند تعبیر «سوء» بر هر چیزی که مایه ناراحتی انسان شود اطلاق می‌شود و از هر امر زشت و قبیحی با تعبیر «سُوأی» یاد می‌شود که نقطه مقابلش «حُسنی» است و هر کار زشت و ناپسندی را «سیّئه» و در مقابل، هر کار خوب و پسندیده‌ای را «حسنه» می‌گویند.

جلسه240 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-20/

و درباره تفاوت آن با «ضرر» هم گفته شد که تعبیر «سوء» را غالبا در مورد بدی‌هایی که ریشه و منشأش را می‌شناسیم به کار می‌برند؛ اما «ضرر» را در مورد هر بدی‌ای که به انسان برسد، ولو ریشه‌اش را نداند.

جلسه 213 http://yekaye.ir/al-muminoon-023-075/

 

نقش نحوی جمله «لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ» نیز حال است.

 

وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللَّهِ

جمله «اتبعوا ...» را عموما عطف به جمله «انقلبوا» گرفته‌اند ولی چنانکه برخی تذکر داده‌اند آن را می توان حال نیز قلمداد کرد. (التبیان فی اعراب القران، ص92)

رِضْوانَ

اگرچه افعال ماضی و مضارع این ماده به صورت «رضی یرضی» می باشد اما عموم اهل لغت ماده اصلی این کلمه را «رضو» - و نه «رضی» - دانسته‌اند به قرینه کلمه «رضوان» (کتاب العین، ج7، ص57) و در هر صورت، این ماده نقطه مقابل «سخط» (خشم گرفتن و ناراحت شدن) است. (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص402) و از این جهت شاید بتوان آن را معادل خشنودی دانست و برخی توضیح داده اند که «فرح» به معنای مطلق سرور و خشنودی است؛ اما «رضایت» به معنای موافقت میل است با آنچه جریان می یابد و شخص با آن مواجه می شود. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏4، ص152) که این هم در مورد خداوند نسبت به بنده مصداق دارد (که معنایش این است که بنده را در حالتی ببیند که همواره به اوامر الهی عمل می کند) و هم در مورد بنده نسبت به خداوند (که آنچه خداوند برایش مقدر کرده را ناخوش ندارد): «رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ» (مائده/119؛ توبه/100؛ مجادله/29)

متعلقِ فعل «رضی» گاهی مستقیما به صورت مفعول می‌آید: «رَضُوا ما آتاهُمُ اللَّهُ‏» (توبه/59) «فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضاها» (بقره/144) «وَ مَساکِنُ تَرْضَوْنَها» (توبه/24) «وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ» (نمل/19؛ حقاف/15) که در این گونه موارد مطلق تحقق رضایت مورد نظر است (التحقیق، ج‏4، ص152)؛

گاهی با حرف «ب» می‌آید: «أَ رَضِیتُمْ بِالْحَیاةِ الدُّنْیا» (توبه/38) «إِنَّکُمْ رَضِیتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ» (توبه/83) «رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ» (توبه/87 و 93) که دلالت بر تاکید و شدت تمایل و تعلق دارد؛ (التحقیق، ج‏4، ص153)

گاهی با حرف «عن» می‌آید: «رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ» (مائده/119؛ توبه/100؛ مجادله/29) «لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ» (فتح/18) «وَ لَنْ تَرْضى‏ عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لاَ النَّصارى‏ حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ» (بقره/120)، که دلالت بر رضایت از همه کارها و آثار شخص دارد و نه فقط در کار خاصی؛ (التحقیق، ج‏4، ص153)

و گاهی متعلَقِ آن اصلا بیان نمی‌شود: «وَ لَسَوْفَ یُعْطیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى‏» (ضحی/5) «فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا» (توبه/58) «إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلى‏ وَ لَسَوْفَ یَرْضى» (لیل/20-21) که دلالت بر مطلق تحقق رضایت دارد بدون اینکه خصوصیت خاصی در متعلق آن مورد لحاظ باشد. (التحقیق، ج‏4، ص153)

«رضوان» مصدر در صیغه فعلان است که دلالت بر رضایت کثیر دارد و از آنجا که برترین رضایت، رضایت خداوند متعال است، در قرآن کریم، این کلمه همواره [در 13 موردی که به کار رفته] فقط در مورد رضایت الهی است: «أَ فَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَ اللَّهِ کَمَنْ باءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّه» (آل عمران/162) « وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللَّه» (آل عمران/174) «ما کَتَبْناها عَلَیْهِمْ إِلاَّ ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللَّه» (حدید/27) «یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَ رِضْوانٍ» (توبه/21)  «أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلى‏ تَقْوى‏ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٍ» (توبه/109) «رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ» (آل عمران/15 و «توبه/72) « وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوان» (حدید/20) «یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْواناً» (مائده/2) «یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً» (فتح/29 و حشر/8) «یَهْدی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ» (مائده/16) «ذلِکَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا ما أَسْخَطَ اللَّهَ وَ کَرِهُوا رِضْوانَهُ» (محمد/28) (مفردات ألفاظ القرآن، ص356؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏4، ص153)

«مرضاة» هم مصدر میمی است که حرف «ة» به آن اضافه شده و دلالت بر رضایت دائمی دارد: «ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ» (بقره/247 و 265؛ نساء/114) «تَبْتَغی‏ مَرْضاتَ أَزْواجِکَ» (تحریم/1) (التحقیق، ج‏4، ص153)

اسم فاعل این کلمه «راضی» است: «لِسَعْیِها راضِیَةٌ» (غاشیه/9) و اسم مفعول آن «مَرضیّ»‌: «وَ کانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِیًّا» (مریم/55)؛ که این دو کلمه در آیه «ارْجِعی‏ إِلى‏ رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً» (فجر/28) جمع شده است؛ و در آیه «فَهُوَ فِی عِیشَةٍ راضِیَةٍ» (حاقه/21؛ قارعه/7) نیز قلب زیبایی رخ داده است؛ این تعبیر یعنی زندگی‌ای رضایت‌بخش، یعنی معیشتی که کاملا موافق و منطبق بر حال و دلخواه شخص است؛ و اینکه به جای اینکه بگوید «فهو راضی عن العیش» فرموده «فهو فی عیشة راضیة»  که این دلالت بر نهایت توافق این زندگی با دلخواه شخص دارد. (التحقیق، ج‏4، ص153)

تعبیر «رَضیّ» (بر وزن فعیل) هم در معنای فاعلی به کار رفته و البته صفت مشبهه است؛ یعنی رضایتی که کاملا ثابت و راسخ در قلب باشد: « وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا» (مریم/6) (التحقیق، ج‏4، ص153)

وقتی این ماده به باب افعال می رود (ارضاء) متعدی می شود و به معنای راضی کردن دیگری است: «یُرْضُونَکُمْ بِأَفْواهِهِمْ» (توبه/8) «یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَکُمْ لِیُرْضُوکُمْ وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ یُرْضُوهُ» (توبه/62) (التحقیق، ج‏4، ص153)

و وقتی به باب افتعال می رود (ارتضاء) به معنای اختیار کردن از روی رضایت است: «إِلَّا مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ‏» (جن/27) «وَ لا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى» (انبیاء/28) «لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دینَهُمُ الَّذِی ارْتَضى‏ لَهُم» (نور/55) (التحقیق، ج‏4، ص153)

 و وقتی هم به باب تفاعل می رود (تراضی) به معنای رضایت طرفینی است، چنانکه در آیه «إِذا تَراضَوْا بَیْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ» ‏(بقرة/232) یعنی هریک از طرف مقابل خود راضی باشد و نسبت به طرف مقابل خویش ابراز رضایت کند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص356) [همچنین: «فَإِنْ أَرادا فِصالاً عَنْ تَراضٍ مِنْهُما» (بقره/233) یا «تَکُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْکُم» (نساء/29) ً وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فیما تَراضَیْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَریضَة]» (نساء/24)]

ضمنا کلمه «رِضا» وقتی با الف مقصوره خوانده و نوشته شود (رِضی) مصدر ثلاثی مجرد است؛ اما وقتی با الف ممدوده نوشته و خوانده شود (رضاء) مصدر باب مفاعله است (التهذیب، ج14، ص64)

ماده «رضو» و مشتقات آن جمعا 73 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

حدیث

1) از امام صادق ع روایت شده است که چهار آیه برای رفع چهار مشکل است.

اولین آنها: برای [در امان ماندن از] کشته شدن و فرار گفتنِ «حسبنا الله و نعم الوکیل: خدا ما را بس است و او نیکو کارگزاری است»

چرا که خداوند می‌فرماید: «کسانی که مردم به آنها گفتند: همانا مردم علیه شما گرد آمده‌اند؛ پس، از آنان بترسید! پس، به لحاظ ایمان فزونی یافتند و گفتند: خدا ما را بس است و چه نیکو کارگزاری است. پس به نعمتی از خداوند و فضلی [ از جانب او] بازگشتند، در حالی که هیچ گزندی بدیشان نرسیده بود»

تهذیب الأحکام، ج‏6، ص170

مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ عَبْدِ الْمَلِکِ الزَّیَّاتِ عَنْ رَجُلٍ عَنْ کَرَّامٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

أَرْبَعٌ لِأَرْبَعٍ فَوَاحِدَةٌ لِلْقَتْلِ وَ الْهَزِیمَةِ «حَسَبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ» إِنَّ اللَّهَ یَقُولُ «الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِیماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ» ...[3]

 

 

بقیه در برگه بعد

 


[1] . قرأ أبو بکر عن عاصم و رضوان بضم الراء کل القرآن و الباقون بکسر الراء. الحجة: الرضوان مصدر فمن کسره جعله کالرئمان و الحرمان و من ضمه جعله کالرجحان و الشکران و الکفران.

[2] . و قال أبو بکر: و رضوان، بالضم حیث وقع إلّا فی ثانی العقود، فعنه خلاف. و باقی السبعة بالکسر، و قد ذکرنا أنهما لغتان.

[3] . وَ الْأُخْرَى لِلْمَکْرِ وَ السُّوءِ وَ أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَى اللَّهِ‏ وَ فَوَّضْتُ أَمْرِی إِلَى اللَّهِ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ‏ فَوَقاهُ اللَّهُ سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ‏  وَ الثَّالِثَةُ لِلْحَرَقِ وَ الْغَرَقِ مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ ذَلِکَ أَنَّهُ یَقُولُ وَ لَوْ لا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ‏  وَ الرَّابِعَةُ لِلْغَمِّ وَ الْهَمِ‏ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ‏ قَالَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ‏ فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِین‏.