840) سوره آلعمران (3) آیه 169 وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُو
بسم الله الرحمن الرحیم
840) سوره آلعمران (3) آیه 169
وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ
3 صفر 1440
ترجمه
و هرگز کسانی را که در راه خداوند کشته شدند، مرده حساب مکن؛ بلکه [آنان] زندهاند نزد پروردگارشان روزی داده میشوند.
اختلاف قرائت
لا تَحْسبَنَّ
در قرائت اغلب اهل کوفه (حمزه و عاصم، از قراء سبعه؛ و ابوجعفر، از قراء عشره) و شام (ابن عامر) این فعل به صورت «لا تَحْسَبَنَّ» قرائت شده (با فتحه روی سین) ولی در قرائت بقیه اهل کوفه (کسائی) و اهل مکه (ابن کثیر) و مدینه (نافع) و بصره (ابن العلاء) به صورت «لا تَحْسِبَنَّ» قرائت شده (با کسره روی سین) قرائت شده است؛ و این اختلاف قرائت در تمام افعال مضارع باب «حسب یحسب» در کل قرآن چنین است؛ و ظاهرا تفاوتی در معنا ندارد. (مجمع البیان، ج2، ص665)[1]
اما آنچه در معنا تفاوت ایجاد میکند این است که در اغلب قرائات به همین صورت «لا تَحْسبَنَّ» (صیغه مخاطب) قرائت شده است (یعنی چنین حساب نکن)؛
اما در یکی از قرائات اربعه عشر (ابنمحیصن) و برخی از قرائات غیرمشهور (مانند روایتی از قرائت ابنعامر، قاری شام؛ و نیز روایاتی از هشام و قرائت حمید بن قیس و و داجونی) به صورت «یحسبنّ» (صیغه غایب) قرائت شده است؛ که به این معناست که «کسی چنین حساب نکند که ...»؛ هرچند ابنعطیه احتمال داده که این کلمه در این قرائت به صورت مجهول (یُحسَبَنّ) قرائت شده باشد (چنین حساب نشود). (البحر المحیط، ج3، ص427-428؛ معجم القراءات، ج1، ص619)[2] و [3]
قُتِلُوا
در اغلب قرائات این کلمه به صورت «قُتِلُوا» (ثلاثی مجرد) قرائت شده است؛
اما در قرائت اهل شام (ابن عامر) و نیز یکی از قرائات اربعه عشر (حسن) به صورت «قُتِّلُوا» (باب تفعیل) قرائت شده است.
در تفاوتش گفتهاند که «قتلوا» در موردی که هم برای کم و هم برای زیاد به کار میرود؛ اما «قتّلوا» برای زیاد است.
همچنین در روایات غیرمشهوری از عاصم (از قراء کوفه) به صورت «قاتلوا» و «یقاتلون» هم قرائت شده است، که در این قرائت، معنای «جنگیدن» نسبت به «کشته شدن» غلبه دارد.
مجمع البیان، ج2، ص879[4]؛ البحر المحیط، ج3، ص429[5]؛ معجم القراءات، ج1، ص619
أَحْیاء
کلمه «أحیاء» را عموما به صورت مرفوع (أحیاءٌ) قرائت کردهاند که خبر برای مبتدای محذوف میباشد و تقدیر کلام چنین بوده است: بل هم أحیاءٌ؛
اما در یکی از قرائات غیرمشهور (ابن ابی عبلة) به صورت منصوب (أحیاءً) قرائت شده است که آن را مفعول برای فعل محذوف در نظر گرفتهاند که مثلا: بل أحسِبهم أحیاءً.[6]
البحر المحیط، ج3، ص429[7]
نکات ادبی
لا تَحْسَبَنَّ
ماده «حسب»، در اصل در دو معنای اصلی «عدّ» یعنی «حساب کردن» و «شمردن» (إِنَّما یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ؛ زمر/10) و «کفایت کردن» (حَسْبُنَا اللَّهُ؛ آل عمران/173) به کار میرود. (معجم المقاییس اللغة، ج2، ص60)
(البته دو معنای دیگر هم برای این ماده یافت شده، یکی در کلمه «حُسبانة» (جمع آن: حُسبان) به معنای «بالش کوچک»، و دیگری در کلمه «أحسب» در مورد کسی که پوست بدنش به خاطر بیماریای سفید شده باشد نیز به کار رفته است، که ظاهرا این دو کلمه به دو معنای اصلی فوق برنمی گردد و برخی احتمال دادهاند کلمه «حُسبان» به معنای «تیرهایی که از کمان رها میشود» نیز از همان کلمه «حسبان» مذکور گرفته شده باشد و به همین مناسبت تعبیر «اصابت الارضَ حُسبان» به معنای هجوم آوردن ملخهاست و برخی تعبیر «وَ یُرْسِلَ عَلَیْها حُسْباناً مِنَ السَّماء» را به عنوان تگرگی که از آسمان ببارد دانستهاند. معجم المقاییس اللغة، ج2، ص60-61؛ و ظاهرا این تنها موردی است که ماده «حسب» در قرآن را خارج از دو معنای اصلی آن دانستهاند.)
این ماده وقتی به صورت «حَسَبَ» بیاید صریحا در معنای شمردن و حساب کردن است؛ اما وقتی در وزن «حَسِبَ» (که ظاهرا مصدر آن فقط به صورت «حسبان» میآید، نه «حساب») به کار رود غالبا به معنای «ظن» و گمان میباشد؛ و آن را هم نه معنایی مستقل، بلکه برگرفته از همین معناس «شمردن» دانستهاند با این توضیح که در اصل معنایش این بوده که «حساب میکنم که از اموری باشد که رخ میدهد» (معجم المقاییس اللغة، ج2، ص59) در واقع، معنای «ظن»، اذغان به وقوع یک مطلب بر اساس حساب و کتاب است. نکتهای که این مطلب را تقویت میکند این است که برخی در تفاوت معنای «ظن» و «حسبان» توضیح دادهاند که ظن، حکایتگر از نوعی اعتقاد درونی است، در حالی که در معنای حسِب، عنصر اعتقاد نقشی ندارد؛ در واقع حُسبان، همان «حساب کردن وقوع یک حالت» بوده که به خاطر کثرت استفاده در امور ظنی، کمکم به معنای ظن کار رفته است. (الفروق فی اللغة، ص92).
مصدر معروف این ماده «حِساب» است (لسان العرب، ج1، ص313) که در قرآن کریم بارها در مقام حسابرسی روز قیامت به کار رفته است؛ مثلا: « إِنَّهُمْ کانُوا لا یَرْجُونَ حِساباً» (انسان/27) یا «اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ» (انبیاء/1) و باب افعال این ماده نیز (محاسبه) بسیار مشهور است (َ إِنْ تُبْدُوا ما فی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللَّه؛ بقره/284)
در مورد کلمه «حُسبان» نیز اغلب بر این باورند که این هم مصدر دیگری برای این ماده است، ولی از ابوهیثم هم نقل شده که وی «حسبان» را جمعِ حساب دانستهاند. (لسان العرب، ج1، ص314) و البته وقتی در صیغه «حَسِبَ یَحْسَبُ» و در معنای «ظن» به کار میرود هم مصدرش «حِسْبَان» میشود (کتاب العین، ج3، ص149؛ المصباح المنیر، ج2، ص134) و البته در هیچیک از موارد استعمال کلمه «حسبان» در قرآن کریم (انعام/96؛ کهف/40؛ الرحمن/5) اثری از معنای «ظن» وجود ندارد و به صورت «حُسبان» بوده است.
«حَسَبُ» آن چیزی است که از انسان حساب میشود و غالبا به آباء و اجداد شخص که مایه شرف اوست گفته میشود [تعبیر «حَسَب و نَسَب» در فارسی هم رایج است] و ظاهرا به همین مناسبت است که «احتساب» را به معنای اجری که انسان در ازای مصیبت، برعهده خدا میگذارد و با خدا حساب میکند به کار میبرند. (معجم المقاییس اللغة، ج2، ص60؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص234) با این حال، این کلمه در قرآن (وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ ما لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ، زمر/47؛ ِ فَأَتاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا، حشر/2) صرفا به معنای «چیزی که انسان حسابش را نمیکند و منتظر آن نیست» به کار رفته است. (مجمع البیان، ج8، ص783)
اغلب ترجمههای موجود[8]، در آیه حاضر (و نیز در اغلب موارد کاربرد ماده «حسب») یکی از دو تعبیر «مپندار» یا «گمان مبر» را به کار بردهاند، اما به این جهت که کلمه «ظن» در زبان عربی وجود داشته و قرآن با اینکه در موارد دیگر، آن را به کار برده، در اینجا این کلمه را به کار نبرده، ما همان تعبیر «حساب کردن» را در ترجمه استفاده کردیم.[9]
ماده «حسب» و مشتقات آن 109 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
یُرْزَقُونَ
قبلا بیان شد که ماده «رزق» میباشد به معنای عطای جاری (بخششی که در جریان است)، و نصیب و بهرهای که به شخص میرسد، و نیز غذایی که میخورد به کار میرود و ظاهرا کلمه «روزی» در فارسی همان بار معنایی را دارد. گفتهاند اصل رزق در مورد عطاء و بخششی بوده که در زمان معین انجام میشده و بعد کمکم در بخششهای بدون وقت معین هم به کار رفته است.
جلسه 258 http://yekaye.ir/al-hegr-15-20/
بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ
به لحاظ تحلیل صرفی،
«أحیاء»: خبر است برای مبتدای محذوف، که تقدیر کلام چنین بوده است: بل هم أحیاء.
«عند ربهم»:
میتواند خبر دوم باشد: بلکه آنان زندگانند و آنان نزد پروردگارشاناند؛
میتواند «صفت» برای احیاء باشد: بلکه آنان زندگانی هستند که نزد پروردگارشان هستند.
میتواند «حال» برای احیاء باشد: بلکه آنان زندگانند در حالی که نزد پروردگارشاناند؛
«یرزقون»
میتواند خبر سوم باشد: بلکه آنان زندگاناند و آنان نزد پروردگارشاناند و آنان روزی داده میشوند؛
میتواند «صفت» دوم برای احیاء باشد: بلکه آنان زندگانی هستند که نزد پروردگارشان هستند و روزی داده میشوند.
میتواند «حال» باشد،
خواه حال برای احیاء: بلکه آنان زندگاناند در حالی که نزد پروردگارشاناند، زندگاناند در حالی که روزی داده میشوند.
یا حال برای ضمیری که در ضمن ظرف آمده: بلکه آنان زندگانند که نزد پروردگارشاناند، در حالی که نزد او روزی داده میشوند. (البحر المحیط، ج3، ص430)[10]
البته تحلیلهای دیگری هم از این ترکیب میتوان کرد، مثلا اینکه «عند ربهم» را صفت متعلق به «یرزقون» بگیریم که بر آن مقدم شده و تاکید و یا حصر را میرساند، به این معنا که: بلکه آنان زندگانی هستند که تنها نزد پروردگارشان روزی داده میشوند؛ یا ... .
شان نزول
برخی گفتهاند این آیه درباره شهدای جنگ بدر نازل شد که چهارده نفر از انصار بودند و شش نفر از مهاجرین؛
برخی (ابن مسعود، ربیع و قتاده) گفتهاند که این آیه درباره شهدای جنگ احد نازل شد که هفتاد نفر بودند که چهار نفرشان آنان از مهاجرین بود: حمزة بن عبد المطلب و مصعب بن عمیر و عثمان بن شماس و عبد الله بن جحش، و بقیه از انصار؛
و از امام باقر ع و بسیاری از مفسران روایت شده است که که این آیه ناظر به هر دو گروه شهدای بدر و احد بود.
و برخی هم گفتهاند که این آیه در وصف شهدای بئر معونه است که واقعهاش حدود سه ماه بعد از جنگ احد رخ داد. (خلاصه حکایتش این است که ابوبراء عامر بن مالک که رئیس قبیله بنی عامر بود به مدینه آمد و با پیامبر ص دیداری داشت و اسلام نیاورد ولی از پیامبر خواست که کسی را برای تبلیغ اسلام به منطقه نجد بفرستد و من سلامت آنان را تضمین میکنم؛ پیامبر ص منذر بن عمرو را با هفتاد نفر از مسلمانان فرستاد. آنان در مسیر در منطقه بئر معونه اطراق کردند و تصمیم گرفتند مردم آنجا را به اسلام دعوت کنند. عامر بن طفیل که در آنجا بود را دعوت کردند ولی وی نپذیرفت و یکی از اصحابش یکی از آنان را به شهادت رساند. عامر بن طفیل از بنی عامر درخواست کرد که بر مسلمانان شبیخون زنند، اما آنان به خاطر عهدی که ابوبراء بسته بود نپذیرفتند؛ وی سراغ قبیله بنی سلیم رفت و از آنان درخواست کرد و آنان برآن جماعت شبیخون زدند و همگی را به شهادت رساندند جز یک نفر زخمی که در میان کشتهها افتاده بود ... و خداوند این آیات را در وصف آنان نازل کرد.)
مجمع البیان، ج2، ص880-882[11]
البته در بسیاری از شأن نزولهای این واقعه بیان شده که شهدای مذکور، بعد از شهادتشان و مواجهه با نعمتهایی که در آن عالم در اختیارشان قرار داده شد، آرزو کردند که ای کاش کسی پیام ما را به مومنان میرساند که ما چه جای خوبی داریم تا مبادا در جهاد سستی ورزند؛ و خداوند به آنها فرمود من خودم پیامتان را به آنان میرسانم.
(برای نمونههایی از این احادیث، ر.ک: أسباب نزول القرآن (الواحدی)، ص132-134[12])
حدیث
1) از امام باقر ع روایت شده است:
شخصی خدمت پیامبر اکرم ص آمد و گفت: من برای جهاد خیلی انگیزه ورغبت دارم!
حضرت فرمود: در راه خداوند به جهاد برخیز که اگر کشته شوی، زندهای خواهی بود که نزد پروردگارت روزی داده شوی؛ و اگر [در مسیر] بمیری اجر و پاداشت برعهده خداست؛ و اگر هم [زنده] برگردی، از گناهانت به سمت خداوند بیرون آمدهای؛
این است تفسیر آیه «و هرگز کسانی را که در راه خداوند کشته شدند، مرده حساب مکن؛ ...» (آل عمران/169)
تفسیر العیاشی، ج1، ص206
عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:
أَتَى رَجُلٌ رَسُولَ اللَّهِ ص فَقَالَ إِنِّی رَاغِبٌ نَشِیطٌ فِی الْجِهَادِ.
قَالَ ص: فَجَاهِدْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَإِنَّکَ إِنْ تُقْتَلْ کُنْتَ حَیّاً عِنْدَ اللَّهِ تُرْزَقُ وَ إِنْ مِتَّ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُکَ عَلَى اللَّهِ وَ إِنْ رَجَعْتَ خَرَجْتَ مِنَ الذُّنُوبِ إِلَى اللَّهِ هَذَا تَفْسِیرُ «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً»[13]
2) روایت شده است که وقتی امیرالمومنین در میدان جنگ قرار میگرفت با این عبارات مردم را سفارش به جهاد و استقامت میکرد:
... سپس بدانید که همانا جهاد بعد از اسلام آوردن برترین اعمال است؛ و آن ایه استواری دین است؛ و پاداش آن عظیم است، به علاوه عزت و مناعتی که به همراه میآورد؛ و آن سراسر حمله است [نه فرار کردن] ؛ در آن حسنات جمع است و بشارتی به بهشت بعد از شهادت، و به اینکه فردا در پیشگاه پروردگار و با احترام روزی میگیرند که خداوند عز و جل میفرماید: «و هرگز کسانی را که در راه خداوند کشته شدند، مرده حساب مکن؛ ...» (آل عمران/169)
الکافی، ج5، ص37-38
عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ عَقِیلٍ الْخُزَاعِیِ أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع کَانَ إِذَا حَضَرَ الْحَرْبَ یُوصِی لِلْمُسْلِمِینَ بِکَلِمَاتٍ فَیَقُولُ ...[14]
ثُمَّ إِنَّ الْجِهَادَ أَشْرَفُ الْأَعْمَالِ بَعْدَ الْإِسْلَامِ وَ هُوَ قِوَامُ الدِّینِ وَ الْأَجْرُ فِیهِ عَظِیمٌ مَعَ الْعِزَّةِ وَ الْمَنَعَةِ وَ هُوَ الْکَرَّةُ فِیهِ الْحَسَنَاتُ وَ الْبُشْرَى بِالْجَنَّةِ بَعْدَ الشَّهَادَةِ وَ بِالرِّزْقِ غَداً عِنْدَ الرَّبِّ وَ الْکَرَامَةِ یَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ ...[15]
3) روایت شده که از امیرالمومنین ع سوال شد: چگونه صبح کردی؟
فرمود: صبح کردم در حالی که صدّیق اول و فاروق اعظم هستم و منم وصی برترین بشر؛ و من اولم و من آخرم و من باطنم و من ظاهرم و من به هر چیزی دانایم و من چشم خدایم و من جَنبُ الله (پهلوی خدا) هستم و من امین خداوند بر پیامبرانم، به وسیله ما خداوند پرستیده شد و ما خزانهداران خداوند در زمین و آسمان هستیم و من زنده میکنم و من میمیرانم!
آن اعرابی از سخنان حضرت متعجب شد؛ و حضرت چنین توضیح داد:
من اولم یعنی من اول کسی هستم که به رسول الله ص ایمان آورد؛ و من آخرم یعنی آخرین کسی هستم که به او در قبر نظر انداخت و من ظاهر هستت منظورم ظاهر اسلام است و من باطن هستم یعنی بطن من از علم پر شده؛ و من به هر چیزی دانایم یعنی به هر چیزی که خداوند به پیامبرش خبر داد او هم از آن به من خبر داد؛ اما اینکه من چشم خدا هستم من چشم خداوند بر مومنان و کافران هستم و اما اینکه من جنبُ الله هستم مقصودم همان است که «نفس [در آن روز] میگوید ای حسرت بر من از آنچه در جنب الله کوتاهی ورزیدم» (زمر/56) و کسی که در مورد من کوتاهی بورزد در مورد خداوند کوتاهی ورزیده است؛ و نبوت هیچ پیامبری انضا نشد مگر اینکه مُهر [= خاتَم] [تاییدی] از حضرت محمد ص گرفت و از این روست که ایشان خاتَم پیامبران (احزاب/40) نامیده شد؛ حضرت محمد ص سید پیامبران است و من سید اوصیاء هستم؛ اما خرانهداران خداوند در زمین، چرا که ما آموختیم آنچه را رسول الله ص با سخنی صادق به ما آموزش داد؛ و من زنده میکنم یعنی سنت رسول الله ص را زنده میکنم و من میمیرانم یعنی بدعت را میمیرانم؛ و من زندهای هستم که نمی میرد به خاطر این سخن خداوند متعال است که فرمود: «و هرگز کسانی را که در راه خداوند کشته شدند، مرده حساب مکن؛ بلکه [آنان] زندهاند نزد پروردگارشان روزی داده میشوند.» (آل عمران/169)
مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج2، ص386
وَ سُئِلَ ع کَیْفَ أَصْبَحْتَ؟
فَقَالَ أَصْبَحْتُ وَ أَنَا الصِّدِّیقُ الْأَوَّلُ وَ الْفَارُوقُ الْأَعْظَمُ وَ أَنَا وَصِیُّ خَیْرِ الْبَشَرِ وَ أَنَا الْأَوَّلُ وَ أَنَا الْآخِرُ وَ أَنَا الْبَاطِنُ وَ أَنَا الظَّاهِرُ وَ أَنَا بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ وَ أَنَا عَیْنُ اللَّهِ وَ أَنَا جَنْبُ اللَّهِ وَ أَنَا أَمِینُ اللَّهِ عَلَى الْمُرْسَلِینَ بِنَا عُبِدَ اللَّهُ وَ نَحْنُ خُزَّانُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَ سَمَائِهِ وَ أَنَا أُحْیِی وَ أُمِیتُ وَ أَنَا حَیٌّ لَا أَمُوتُ!
فَتَعَجَّبَ الْأَعْرَابِیُّ مِنْ قَوْلِهِ؛ فَقَالَ ع: أَنَا الْأَوَّلُ أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِرَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَنَا الْآخِرُ آخِرُ مَنْ نَظَرَ فِیهِ لِمَا کَانَ فِی لَحْدِهِ وَ أَنَا الظَّاهِرُ فَظَاهِرُ الْإِسْلَامِ وَ أَنَا الْبَاطِنُ بَطِینٌ مِنَ الْعِلْمِ وَ أَنَا بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ فَإِنِّی عَلِیمٌ بِکُلِّ شَیْءٍ أَخْبَرَهُ اللَّهُ بِهِ نَبِیَّهُ فَأَخْبَرَنِی بِهِ فَأَمَّا عَیْنُ اللَّهِ فَأَنَا عَیْنُهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَ الْکَفَرَةِ وَ أَمَّا جَنْبُ اللَّهِ فَـ«أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّهِ» وَ مَنْ فَرَّطَ فِیَّ فَقَدْ فَرَّطَ فِی اللَّهِ وَ لَمْ یَجُزْ لِنَبِیٍّ نُبُوَّةٌ حَتَّى یَأْخُذَ خَاتَماً مِنْ مُحَمَّدٍ فَلِذَلِکَ سُمِّیَ «خَاتَمَ النَّبِیِّینَ» مُحَمَّدٌ سَیِّدُ النَّبِیِّینَ فَأَنَا سَیِّدُ الْوَصِیِّینَ وَ أَمَّا خُزَّانُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ فَقَدْ عَلِمْنَا مَا عَلَّمَنَا رَسُولُ اللَّهِ ص بِقَوْلٍ صَادِقٍ وَ أَنَا أُحْیِیَ أُحْیِی سُنَّةَ رَسُولِ اللَّهِ وَ أَنَا أُمِیتُ أُمِیتُ الْبِدْعَةَ وَ أَنَا حَیٌّ لَا أَمُوتُ لِقَوْلِهِ تَعَالَى «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ».
4) از امام صادق ع روایت شده است:
عده ای خدمت امام حسن ع رسیدند و گفتند به ما از عجایبی که پدرت به ما نشان میداد نشان بده!
فرمود: آیا بدان ایمان دارید؟
گفتند: بله، به خداوند متعال ایمان داریم.
فرمود: آیا پدرم را میشناسید؟!
گفتند: بله، همگی او را میشناسیم!
پس پردهای را کنار زد و دیدند که امیرالمومنین ع نشسته است. فرمود: آیا او را میشناسید؟!
گفتند: بله، به خدا سوگند او امیرالمومنین ع است؛ و شهادت می دهیم تو امام بعد از او هستی و امیرالمومنین ع را بعد از مرگش به ما نشان دادی!
امام حسن ع فرمود: وای بر شما! آیا سخن خداوند عز و جل را نشنیدید که «و هرگز کسانی را که در راه خداوند کشته شدند، مرده حساب مکن؛ بلکه [آنان] زندهاند نزد پروردگارشان روزی داده میشوند...» اگر این حال و روز کسانی است که در راه خداوند کشته شدند، پس در مورد ما چه میگویید؟!
گفتند ایمان آوردیم و تصدیق کردیم!
الهدایة الکبرى، ص195
وَ عَنْهُ عَنْ عَلِیِّ بْنِ بِشْرٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ هَارُونَ الْوَرَّاقِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ الْجُعْفِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرٍ الصَّادِقِ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) قَالَ:
جَاءَ النَّاسُ إِلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ (عَلَیْهِمَا السَّلَامُ) قَالُوا أَرِنَا مَا عِنْدَکَ مِنْ عَجَائِبِ أَبِیکَ الَّتِی کَانَ یُرِینَا إِیَّاهَا
قَالَ: تُؤْمِنُونَ بِذَلِکَ؟
قَالُوا: نَعَمْ نُؤْمِنُ بِاللَّهِ تَعَالَى،
فَقَالَ: أَ لَیْسَ تَعْرِفُونَ أَبِی،
قَالُوا: بَلَى کُلُّنَا نَعْرِفُهُ،
فَرَفَعَ لَهُمْ جَانِبَ سِتْرٍ فَإِذَا بِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ جَالِسٌ، قَالَ: تَعْرِفُونَهُ؟
قَالُوا بِأَجْمَعِهِمْ: هَذَا وَ اللَّهِ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ، وَ نَشْهَدُ أَنَّکَ الْإِمَامُ بَعْدَهُ وَ لَقَدْ أَرَیْتَنَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ بَعْدَ مَوْتِهِ،
قَالَ لَهُمُ الْحَسَنُ: وَیْلَکُمْ أَ مَا سَمِعْتُمْ قَوْلَهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ» إِلَى آخِرِ الْآیَةِ فَإِذَا کَانَ هَذَا فِیمَنْ قُتِلَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَمَا ذَا تَقُولُونَ فِینَا؟ قَالُوا: آمَنَّا وَ صَدَّقْنَا.
5) از امام جواد ع روایت شده است که روزی امیرالمومنین ع به ابوبکر فرمود: «هرگز کسانی را که در راه خداوند کشته شدند، مرده حساب مکن؛ بلکه [آنان] زندهاند نزد پروردگارشان روزی داده میشوند.» و شهادت میدهم که رسول الله ص شهید از دنیا رفت و به خدا سوگند که من او را نزد تو میآورم تا یقین کنی، چرا که شیطان نمی تواند در صورت او مجسم شود. پس حضرت علی ع دست ابوبکر را گرفت و پیامبر ص را به او نشان داد و پیامبر به او فرمود: ای ابوبکر! به علی ع و به یازده تن از فرزندانش ایمان بیاور که همانا آنان همچون من هستند جز در نبوت؛ و به پیشگاه خداوند توبه کن از آنچه به دست گرفتهای که همانا تو در آن حقی نداری!
امام جواد ع فرمود: سپس پیامبر ص رفتند و دیگر دیده نشدند.
الکافی، ج1، ص533
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى وَ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ جَمِیعاً عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْعَبَّاسِ بْنِ الْحَرِیشِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ الثَّانِی ع:
أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ لِأَبِی بَکْرٍ یَوْماً «لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ» وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً ص رَسُولُ اللَّهِ مَاتَ شَهِیداً وَ اللَّهِ لَیَأْتِیَنَّکَ فَأَیْقِنْ إِذَا جَاءَکَ فَإِنَّ الشَّیْطَانَ غَیْرُ مُتَخَیِّلٍ بِهِ فَأَخَذَ عَلِیٌّ بِیَدِ أَبِی بَکْرٍ فَأَرَاهُ النَّبِیَّ ص فَقَالَ لَهُ یَا أَبَا بَکْرٍ آمِنْ بِعَلِیٍّ وَ بِأَحَدَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِهِ إِنَّهُمْ مِثْلِی إِلَّا النُّبُوَّةَ وَ تُبْ إِلَى اللَّهِ مِمَّا فِی یَدِکَ فَإِنَّهُ لَا حَقَّ لَکَ فِیهِ.
قَالَ ثُمَّ ذَهَبَ فَلَمْ یُرَ.
(این واقعه با تفصیلی بیشتر در بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلى الله علیهم، ج1، ص280 آمده است.[16])
6) ابوبصیر [که کنیهاش ابومحمد بود] میگوید:
[به امام صادق ع عرض کردم] فدایت شوم؛ آیا به نظر شما کسی مرا در این امر [که به ولایت شما اذعان نمودیم] رد و تخطئه میکند همانند کسی است که شما را رد و تخطئه کرده است؟!
فرمود: ابامحمد! کسی که تو را در این امر رد و تخطئه کند همانند کسی است که رسول الله ص و خداوند تبارک و تعالی را رد و تخطئه کرده است؛
ابامحمد! همانا هر یک از شما که بر این امر بمیرد، شهید است.
گفتم: هرچند که در بسترش بمیرد؟!
فرمود: اگر در بسترش هم بمیرد، زندهای است که نزد پروردگارش روزی داده میشود.
الکافی، ج8، ص146؛ المحاسن، ج1، ص185
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ وَ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ جَمِیعاً، عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ،عن یَحْیَى الْحَلَبِیُّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْکَانَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: [قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع]
قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ أَ رَأَیْتَ الرَّادَّ عَلَیَّ هَذَا الْأَمْرَ فَهُوَ کَالرَّادِّ عَلَیْکُمْ؟!
فَقَالَ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ مَنْ رَدَّ عَلَیْکَ هَذَا الْأَمْرَ فَهُوَ کَالرَّادِّ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ عَلَى اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى؛ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ إِنَّ الْمَیِّتَ مِنْکُمْ عَلَى هَذَا الْأَمْرِ شَهِیدٌ قَالَ قُلْتُ وَ إِنْ مَاتَ عَلَى فِرَاشِهِ قَالَ إِی وَ اللَّهِ وَ إِنْ مَاتَ عَلَى فِرَاشِهِ حَیٌّ عِنْدَ رَبِّهِ یُرْزَق.
[1] . قرأ حمزة و عاصم و أبو جعفر و ابن عامر یحسبهم بفتح السین کل القرآن و الباقون بکسرها
[2] . و قرأ الجمهور: و لا تَحسَبَن بالتاء، أی و لا تحسبن أیها السامع. و قال الزمخشری: الخطاب لرسول اللّه صلّى اللّه علیه و [آله و] سلم، أو لکل أحد.
و قرأ حمید بن قیس و هشام بخلاف عنه بالیاء، أی: و لا یَحسِبَن هو، أی: حاسب واحد.
قال ابن عطیة: و أرى هذه القراءة بضم الیاء، فالمعنى: و لا یُحسَبَن الناس انتهى.
[3] . ضمنا زمخشری این احتمال را که «الذین قتلوا» بر اساس قرائت «یحسبن» فاعل باشد را نیز به عنوان یک احتمال برای معنای آیه مطرح کرده (الکشاف، ج1، ص439: وَ لا تَحْسَبَنَّ الخطاب لرسول اللَّه صلى اللَّه علیه و [آله و] سلم أو لکل أحد. و قرئ بالیاء على: و لا یحسبنّ رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و [آله و] سلم، أو و لا یحسبنّ حاسب. و یجوز أن یکون الَّذِینَ قُتِلُوا فاعلا، و یکون التقدیر: و لا یحسبنهم الذین قتلوا أمواتا، أى و لا یحسبنّ الذین قتلوا أنفسهم أمواتا. فإن قلت: کیف جاز حذف المفعول الأوّل؟ قلت: هو فی الأصل مبتدأ، فحذف کما حذف المبتدأ فی قوله أَحْیاءٌ و المعنى: هم أحیاء لدلالة الکلام علیهما.)
اما اما ابوحیان این را به لحاظ نحوی روا ندانسته است. (البحر المحیط، ج3، ص428: قال الزمخشری: و یجوز أن یکون ... انتهى کلامه. و ما ذهب إلیه من أن التقدیر: و لا تحسبنهم الذین قتلوا أمواتا لا یجوز، لأنّ فیه تقدیم المضمر على مفسره، و هو محصور فی أماکن لا تتعدى و هی باب: رب بلا خلاف، نحو: ربه رجلا أکرمته، و باب نعم و بئس فی نحو: نعم رجلا زید على مذهب البصریین، و باب التنازع على مذهب سیبویه فی نحو: ضربانی و ضربت الزیدین، و ضمیر الأمر و الشأن و هو المسمى بالمجهول عند الکوفیین نحو: هو زید منطلق، و باب البدل على خلاف فیه بین البصریین فی نحو: مررت به زید، و زاد بعض أصحابنا أن یکون الظاهر المفسر خبرا للضمیر، و جعل منه قوله تعالى: وَ قالُوا إِنْ هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا» التقدیر عنده: ما الحیاة إلا حیاتنا الدّنیا. و هذا الذی قدره الزمخشری لیس واحدا من هذه الأماکن المذکورة. و أما سؤاله و جوابه فإنه قد یتمشى على رأی الجمهور فی أنه: یجوز حذف أحد مفعولی ظن و أخواتها اختصارا، و حذف الاختصار هو لفهم المعنى، لکنه عندهم قلیل جدا. قال أبو علیّ الفارسی: حذفه عزیز جدا، کما أن حذف خبر کان کذلک، و إن اختلفت جهتا القبح انتهى قول أبی علی. و قد ذهب الأستاذ أبو إسحاق إبراهیم بن ملکون الحضرمی الإشبیلی إلى منع ذلک اقتصارا، و الحجة له و علیه مذکورة فی علم النحو. و ما کان بهذه المثابة ممنوعا عند بعضهم عزیزا حذفه عند الجمهور، ینبغی أن لا یحمل علیه کلام اللّه تعالى. فتأویل من تأوّل الفاعل مضمرا یفسره المعنى، أی: لا یحسبن هو أی أحد، أو حاسب أولى. و تتفق القراءتان فی کون الفاعل ضمیرا و إن اختلفت بالخطاب و الغیبة.)
[4] . قرأ ابن عامر قتلوا بالتشدید و الباقون بالتخفیف ... من قرأ «قُتِلُوا» بالتخفیف فالوجه فیه إن التخفیف یصلح للقلیل و الکثیر
[5] . و قرأ الحسن و ابن عامر قتلوا بالتشدید. و روی عن عاصم: قاتلوا. و قرأ الجمهور: قتلوا مخففا.
[6] . و نباید آن را حال گرفت: لا یجوز النصب فیه بحال لأنه یصیر التقدیر فیه بل احسبهم أحیاء و المراد بل أعلمهم أحیاء (مجمع البیان، ج2، ص880)
[7] . و قرأ الجمهور: بل أحیاء بالرفع على أنه خبر مبتدأ محذوف تقدیره: بل هم أحیاء.
و قرأ ابن أبی عبلة: أحیاء بالنصب. قال الزمخشری: على معنى بل أحسبهم أحیاء انتهى.
و تبع فی إضمار هذا الفعل الزجاج. قال الزجاج: و یجوز النصب على معنى: بل أحسبهم أحیاء.
و رده علیه أبو علی الفارسی فی الإغفال و قال: لا یجوز ذلک، لأن الأمر یقین، فلا یجوز أن یؤمر فیه بمحسبة، و لا یصح أن یضمر له إلا فعل المحسبة. فوجه قراءة ابن أبی عبلة أن یضمر فعلا غیر المحسبة اعتقدهم أو اجعلهم، و ذلک ضعیف، إذ لا دلالة فی الکلام على ما یضمر انتهى کلام أبی علی.
و قوله: لا یجوز ذلک لأن الأمر یقین، فلا یجوز أن یؤمر فیه بمحسبة معناه: أنّ المتیقن لا یعبر عنه بالمحسبة، لأنها لا تکون للیقین. و هذا الذی ذکره هو الأکثر، و قد یقع حسب للیقین کما تقع ظن، لکنه فی ظن کثیر، و فی حسب قلیل. و من ذلک فی حسب قول الشاعر: (حسبت التقى و الحمد خیر تجارة / رباحا إذا ما المرء أصبح ثاقلا) و قول الآخر: (شهدت و فاتونی و کنت حسبتنی / فقیرا إلى أن یشهدوا و تغیبی) فلو قدر بعد: بل أحسبهم بمعنى أعلمهم، لصحّ لدلالة المعنى علیه، لا لدلالة لفظ و لا تحسبن، لاختلاف مدلولیهما. و إذا اختلف المدلول فلا یدل أحدهما على الآخر.
و قوله: و لا یصح أن یضمر له إلا فعل المحسبة غیر مسلم، لأنه إذا امتنع من حیث المعنى إضماره أضمر غیره لدلالة المعنى علیه لا اللفظ.
و قوله: أو اجعلهم، هذا لا یصح البتة، سواء کانت اجعلهم بمعنى أخلقهم، أو صیرهم، أو سمهم، أو القهم.
و قوله: و ذلک ضعیف أی النصب، و قوله: إذ لا دلالة فی الکلام على ما یضمر إن عنى من حیث اللفظ فصحیح، و إن عنى من حیث المعنى فغیر مسلم له، بل المعنى یسوغ النصب على معنى اعتقدهم، و هذا على تسلیم إن حسب لا یذهب بها مذهب العلم.
[8] . از 55 ترجمهای که بررسی شد، فقط ترجمههای طالقانی (در تفسیر پرتوی از قرآن، ج5، ص407: نباید ... به حساب آورید)، حلبی و زین العابدین رهنما (مشمارید) ، مصطفوی (در تفسیر روشن، ج5، ص143: حساب مکن) از تعبیر «مپندارید» و «گمان مبرید» استفاده نکردهاند.
[9] قبلا در جلسه 96 http://yekaye.ir/al-muminoon-023-115/ و سپس در جلسه 685 http://yekaye.ir/al-kahf-18-102/ توضیحی درباره این ماده آمده بود که اکنون کامل شد.
[10] . و یحتمل عند ربهم أن یکون خبرا ثانیا، و صفة، و حالا. و کذلک یرزقون: یجوز أن یکون خبرا ثالثا، و أن یکون صفة ثانیة. و قدّم صفة الظرف على صفة الجملة، لأن الأفصح هذا و هو: أن یقدم الظرف أو المجرور على الجملة إذا کانا وصفین، و لأن المعنى فی الوصف بالزلفى عند اللّه و القرب منه أشرف من الوصف بالرزق. و أن یکون حالا من الضمیر المستکن فی الظرف، و یکون العامل فیه فی الحقیقة هو العامل فی الظرف.
[11] .