85) سوره أنعام (6) آیه 94 وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى
بسم الله الرحمن الرحیم
85) سوره أنعام (6) آیه 94
وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ تَرَکْتُمْ ما خَوَّلْناکُمْ وَراءَ ظُهُورِکُمْ وَ ما نَرى مَعَکُمْ شُفَعاءَکُمُ الَّذینَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فیکُمْ شُرَکاءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ وَ ضَلَّ عَنْکُمْ ما کُنْتُمْ تَزْعُمُون
6 رمضان 1437
ترجمه
و [در هنگام ورود به جهان دیگر به ظالمان خطاب میشود:] حقاً تنها نزد ما آمدید، همان گونه که شما را اول بار آفریدیم، درحالیکه آنچه را که به شما دادیم پشت سرتان رها کردید؛ و با شما نمیبینیم شفیعانی را که میپنداشتید حتما آنها در شما شریک [خدا] هستند، بیتردید [پیوند] بینتان بریده شد و آنچه که [همواره] میپنداشتید، از شما گم شد [= از دست دادید].
نکات ترجمهای و نحوی
«لقد» در ابتدای دو جمله «لَقَدْ جِئْتُمُونا» و «لَقَدْ تَقَطَّعَ» مشتمل بر دو تاکید است: «لـ» لام قسم است (یعنی گویی قسمی در تقدیر است)، «قد» حرف تحقیق است (به معنای محققا، حتما)؛ در واقع شروع هریک از این دو کلام با دو تاکید، نشاندهنده قطعیت و حتمیت انکارناپذیر این واقعه است.
«فُرادى» جمع یا اسم جمع است. کسانی که آن را جمع میدانند درباره اینکه مفردش چیست اختلاف دارند و مفرد آن را فرد، فرید، و فردان دانستهاند. جایگاه نحوی این کلمه «حال» است: «آمدید در حالی که هرکدام تنها بودید» (مجمع البیان فی تفسیر القرآن4/ 52؛ الجدول فی إعراب القرآن7/ 226)
«وَ تَرَکْتُمْ...»: «و» در ابتدای این جمله «واو» حالیه است (الجدول فی إعراب القرآن7/ 225؛ إعراب القرآن و بیانه3/ 17؛ إعراب القرآن الکریم1/ 32؛ إعراب القرآن (نحاس)2/ 22)، پس جمله «... رها کردید» بیان وضع و حال مخلوقات است در هنگام «آمدن به نزد پروردگار خود» (آمدید درحالیکه رها کردید). این را که «و» استینافیه باشد - که جمله کاملا مستقل از جمله قبل باشد - در تحلیل نحوی آیه، فقط یک نفر، آن هم صرفا در حد یک احتمال مطرح کرده (إعراب القرآن و بیانه3/ 17) اما اغلب مترجمان (با گذاشتن «و» به جای «درحالیکه») عملا بر اساس این احتمال ترجمه کردهاند.
«خَوَّل» فعل متعدی بر وزن تفعیل و از ریشه «خول» است. کلمه «خَوَل» به معنای خدم و حشم (کسانی که خدمتگزار انسان هستند) است و فعل «خوّل» در اصل به معنای «اعطاء خَوَل» بوده که کمکم در مورد هرگونه «اعطاء» و «تملیک» به کار رفته است. (معجم المقاییس اللغة2/ 231؛ مفردات ألفاظ القرآن/ 305؛ لسان العرب11/ 224)
«شفعاء»: جمع «شفیع« است و درباره این کلمه در جلسه 81 (بحث آیهالکرسی، لینک زیر) توضیحاتی داده شد.
«أَنَّهُمْ فیکُمْ شُرَکاءُ»: «هُم» اسم إنّ، و «شرکاء» خبر إن است؛ و در تحلیل نحوی، همگان «فیکم» (جار و مجرور) را متعلق به «شرکاء» دانستهاند که مقدم بر آن آمده است؛ که معنایش میشود «گمان میکردید آنها شریک در شمایند»؛ و چون درک این معنا دشوار بوده، برخی یک کلمه (آنها را شریک در «اموال» خود قرار دادید؛ إعراب القرآن (نحاس)2/ 22) و برخی دو کلمه (شریک در «حق عبادت» خود میدانستید؛ الجدول فی إعراب القرآن7/ 225) در تقدیر گرفتهاند. اما به نظر میرسد جار و مجرور بدون تقدیر هم میتواند معنی داشته باشد، چنانکه مرحوم طبرسی آن را چنین معنی کرده است: «گمان میکردید آنها شرکای ما در شما هستند» (مجمع البیان فی تفسیر القرآن4/ 522)
«کُنْتُمْ تَزْعُمُون»: در جلسه 34 (لینک زیر) توضیح داده شد که وقتی «کان» قبل از فعل مضارع بیاید دلالت بر استمرار و وجود یک وضعیت همیشگیای در آن فعل در زمان گذشته میکند، لذا در ترجمه کلمه «همواره» اضافه شد.
حدیث
1) امیرالمومنین ع در فرازی از خطبه معروف به خطبه «غراء» میفرماید:
حَتَّى إِذَا تَصَرَّمَتِ اَلْأُمُورُ وَ تَقَضَّتِ اَلدُّهُورُ وَ أَزِفَ اَلنُّشُورُ أَخْرَجَهُمْ مِنْ ضَرَائِحِ اَلْقُبُورِ وَ أَوْکَارِ اَلطُّیُورِ وَ أَوْجِرَةِ اَلسِّبَاعِ وَ مَطَارِحِ اَلْمَهَالِکِ سِرَاعاً إِلَى أَمْرِهِ مُهْطِعِینَ إِلَى مَعَادِهِ رَعِیلاً صُمُوتاً قِیَاماً صُفُوفاً یَنْفُذُهُمُ اَلْبَصَرُ وَ یُسْمِعُهُمُ اَلدَّاعِی عَلَیْهِمْ لَبُوسُ اَلاِسْتِکَانَةِ وَ ضَرَعُ اَلاِسْتِسْلاَمِ وَ اَلذِّلَّةِ قَدْ ضَلَّتِ اَلْحِیَلُ وَ اِنْقَطَعَ اَلْأَمَلُ وَ هَوَتِ اَلْأَفْئِدَةُ کَاظِمَةً وَ خَشَعَتِ اَلْأَصْوَاتُ مُهَیْنِمَةً وَ أَلْجَمَ اَلْعَرَقُ وَ عَظُمَ اَلشَّفَقُ وَ أُرْعِدَتِ اَلْأَسْمَاعُ لِزَبْرَةِ اَلدَّاعِی إِلَى فَصْلِ اَلْخِطَابِ وَ مُقَایَضَةِ اَلْجَزَاءِ وَ نَکَالِ اَلْعِقَابِ وَ نَوَالِ اَلثَّوَابِ تنبیه الخلق عِبَادٌ مَخْلُوقُونَ اِقْتِدَاراً وَ مَرْبُوبُونَ اِقْتِسَاراً وَ مَقْبُوضُونَ اِحْتِضَاراً وَ مُضَمَّنُونَ أَجْدَاثاً وَ کَائِنُونَ رُفَاتاً وَ مَبْعُوثُونَ أَفْرَاداً وَ مَدِینُونَ جَزَاءً وَ مُمَیَّزُونَ حِسَاباً قَدْ أُمْهِلُوا فِی طَلَبِ اَلْمَخْرَجِ وَ هُدُوا سَبِیلَ اَلْمَنْهَجِ وَ عُمِّرُوا مَهَلَ اَلْمُسْتَعْتِبِ وَ کُشِفَتْ عَنْهُمْ سُدَفُ اَلرِّیَبِ وَ خُلُّوا لِمِضْمَارِ اَلْجِیَادِ وَ رَوِیَّةِ اَلاِرْتِیَادِ وَ أَنَاةِ اَلْمُقْتَبِسِ اَلْمُرْتَادِ فِی مُدَّةِ اَلْأَجَلِ وَ مُضْطَرَبِ اَلْمَهَلِ
فَیَا لَهَا أَمْثَالاً صَائِبَةً وَ مَوَاعِظَ شَافِیَةً لَوْ صَادَفَتْ قُلُوباً زَاکِیَةً وَ أَسْمَاعاً وَاعِیَةً وَ آرَاءً عَازِمَةً وَ أَلْبَاباً حَازِمَةً
نهج البلاغه خطبه 83 معروف به خطبه غراء
چون رشته کارها از هم گسست و روزگاران سپرى شد و رستاخیز مردم فرا رسید، خداوند آنها را از درون گورها یا آشیانههاى پرندگان یا کنام درندگان یا هر جاى دیگر که مرگ بر زمینشان زده است، بیرون آورد، در حالى، که به سوی امر او شتاباناند و بیدرنگ به سوى بازگشتگاه او به مىروند، و خاموش، صف در صف، در منظر الهى ایستاده. و ندا دهنده صدایش را به گوش همه میرساند. جامه خامساری برتن دارند و همه وجودشان را ذلت تسلیم و خواری فراگرفته است. در آن روز، حیلهها گم، آرزوها منقطع، و دلها [از ترس] خالی، [هیجانها] فروخورده شده، صداها آهسته و مخفی، سر و روى غرق عرق، وحشت بر آنها چیره؛ و بانگ مهیب آن منادى که تمیز دهنده حق از باطل است و آنان را فرا مىخواند که براى گرفتن جزاى اعمال خویش از ثواب یا عقاب در حرکت آیند، لرزه بر اندامها اندازد.
بندگانى هستند، آفریده شده به قدرت قاهره او و پرورش یافته در تحت سیطره او، نه به دلخواه خود. در چنگال مرگ گرفتار آمده در گورها جاى گرفته. پیکرهایشان پوسیده گردیده، «تنها از گورها بیرونشان آورند» تا به کردارشان جزا بینند و با حساب وضعشان معین گردد. [در این جهان] مهلتشان دادند تا از گمراهى به در آیند و راه روشن به آنان نمایاندند و عمرشان را چنان بلند نمودند که بتوانند خشنودى [خدا] را به دست آوردند و تاریکیهای شبهات از آنان زدوده شود. آنان را مانند اسبان مسابقه رها کردند تا در فرصت عمرشان که با ناآرامی سپری میشود در اندیشیدن و یافتن نور و معرفت بر هم پیشی بگیرند.
شگفتا! که چه مثالهای بجا و اندرزهای شفابخشی است، اگر که به دلهاى پاک و گوشهاى شنوا و رأیهاى ثابت و خردهاى دوراندیش راه یابد.
(ترجمه با اقتباس از دو ترجمه آیتی و شیروانی انجام شد)
2) عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ السَّیَّارِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ أَسَدٍ أُمَّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ کَانَتْ أَوَّلَ امْرَأَةٍ هَاجَرَتْ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص مِنْ مَکَّةَ إِلَى الْمَدِینَةِ عَلَى قَدَمَیْهَا وَ کَانَتْ مِنْ أَبَرِّ النَّاسِ- بِرَسُولِ اللَّهِ ص ... فَبَیْنَمَا هُوَ ذَاتَ یَوْمٍ قَاعِدٌ إِذْ أَتَاهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ هُوَ یَبْکِی فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص مَا یُبْکِیکَ فَقَالَ مَاتَتْ أُمِّی فَاطِمَةُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ وَ أُمِّی وَ اللَّهِ ... فَقَالَ الْیَوْمَ فَقَدْتُ بِرَّ أَبِی طَالِبٍ إِنْ کَانَتْ لَیَکُونُ عِنْدَهَا الشَّیْءُ فَتُؤْثِرُنِی بِهِ عَلَى نَفْسِهَا وَ وَلَدِهَا وَ إِنِّی ذَکَرْتُ الْقِیَامَةَ وَ أَنَّ النَّاسَ یُحْشَرُونَ عُرَاةً فَقَالَتْ وَا سَوْأَتَاهْ فَضَمِنْتُ لَهَا أَنْ یَبْعَثَهَا اللَّهُ کَاسِیَةً وَ ذَکَرْتُ ضَغْطَةَ الْقَبْرِ فَقَالَتْ وَا ضَعْفَاهْ فَضَمِنْتُ لَهَا أَنْ یَکْفِیَهَا اللَّهُ ذَلِکَ فَکَفَّنْتُهَا بِقَمِیصِی وَ اضْطَجَعْتُ فِی قَبْرِهَا لِذَلِکَ وَ انْکَبَبْتُ عَلَیْهَا فَلَقَّنْتُهَا مَا تُسْأَلُ عَنْهُ فَإِنَّهَا سُئِلَتْ عَنْ رَبِّهَا فَقَالَتْ وَ سُئِلَتْ عَنْ رَسُولِهَا فَأَجَابَتْ وَ سُئِلَتْ عَنْ وَلِیِّهَا وَ إِمَامِهَا فَأُرْتِجَ عَلَیْهَا فَقُلْتُ ابْنُکِ ابْنُکِ].[1]
اصول کافی، ج1، ص454
از امام جعفر صادق علیه السلام روایت شده است که: «فاطمه بنت اسد، مادر امیر المؤمنین علیه السلام، اوّل زنى بود که از مکّه به سوى مدینه پاى پیاده به سوى رسول خدا صلى الله علیه و آله هجرت نمود ، و از همه مردمان نسبت به رسول خدا صلى الله علیه و آله مهربانتر بود. ... روزی پیامبر علی ع را دید که گریه میکند. فرمود چه شده؟ گفت مادرم فاطمه از دنیا رفت. فرمود: به خدا قسم او مادر من هم بود [سپس خود پیامبر مردم را برای کفن و دفن وی خبر کرده، ردای خود را برای کفن کردن او داد و خود او را در گور نهاد و تلقین کرد و ... سپس فرمود]
امروز نیکى ابوطالب را گم کردم و احسانش از من بریده شد. او چنان بود که اگر چیزى که در نزد او بود، مرا بر خود و فرزندان خود به آن ترجیح میداد. در زمان حیاتش سخنی از قیامت گفتم (که در روایتی دیگر، همین آیه 94 سوره انعام دانسته شده: الخرائج و الجرائح1/ 91)[2] و گفتم که: مردم برهنه محشور مىشوند، گفت: ای وای بر شرمساری! پس من از براى او ضامن شدم که خدا او را پوشیده محشور گرداند. و فشار قبر را ذکر کردم، گفت: ای وای از ناتوانی! پس من از براى او ضامن شدم که خدا آن را از او دفع کند، و براى همین او را به پیراهن خود کفن کردم و برای همین [اندکی] در قبرش خوابیدم، و آنچه را که از آن سؤال مىشد، به او تلقین کردم. پس او را از پروردگارش سؤال کردند، آنچه بایست بگوید، گفت؛ و از رسولش او را سؤال کردند، او را جواب داد، و از ولى و امامش سؤال شد، تشویشى بر او مستولى شد، به او گفتم: امام، پسر تو است، امام، پسر تو است»[3]
3) رَوَى أَبُو حَمْزَةَ الثُّمَالِیُّ قَالَ: کَانَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ سَیِّدُ الْعَابِدِینَ ص یُصَلِّی عَامَّةَ اللَّیْلِ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ فَإِذَا کَانَ السَّحَرُ دَعَا بِهَذَا الدُّعَاءِ:
... فَمَنْ یَکُونُ أَسْوَءَ حَالًا مِنِّی إِنْ أَنَا نُقِلْتُ عَلَى مِثْلِ حَالِی إِلَى قَبْرِی لَمْ أُمَهِّدْهُ لِرَقْدَتِی وَ لَمْ أَفْرُشْهُ بِالْعَمَلِ الصَّالِحِ لِضَجْعَتِی وَ مَا لِی لَا أَبْکِی وَ مَا أَدْرِی إِلَى مَا یَکُونُ مَصِیرِی وَ أَرَى نَفْسِی تُخَادِعُنِی وَ أَیَّامِی تُخَاتِلُنِی وَ قَدْ خَفَقَتْ عِنْدَ رَأْسِی أَجْنِحَةُ الْمَوْتِ فَمَا لِی لَا أَبْکِی أَبْکِی لِخُرُوجِ نَفْسِی أَبْکِی لِظُلْمَةِ قَبْرِی أَبْکِی لِضِیقِ لَحْدِی أَبْکِی لِسُؤَالِ مُنْکَرٍ وَ نَکِیرٍ إِیَّایَ أَبْکِی لِخُرُوجِی مِنْ قَبْرِی عُرْیَاناً ذَلِیلًا حَامِلًا ثِقْلِی عَلَى ظَهْرِی أَنْظُرُ مَرَّةً عَنْ یَمِینِی وَ أُخْرَى عَنْ شِمَالِی إِذِ الْخَلَائِقُ فِی شَأْنٍ غَیْرِ شَأْنِی- لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْها غَبَرَةٌ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ وَ ذِلَّة ...
مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص591؛ مفاتیحالجنان، دعای ابوحمزه ثمالی
امام سجاد ع در فرازی از دعای ابوحمزه ثمالی (که خواندنش در سحرهای ماه رمضان بسیار توصیه شده است) میفرمایند:
... پس بدحالتر از من کیست، اگر من با چنین حالى به قبرم وارد شوم، قبرى که آن را براى خواب آماده نساختهام، و براى آرمیدن به کار نیک فرش ننموده ام؟ و چرا گریه نکنم؟ و حال آنکه نمیدانم بازگشت من به جانب چه خواهد بود، در حالی میبینم نفسم که با من نیرنگ میبازد، و روزگار را مشاهده میکنم که با من خدعه میورزد، و حال آنکه بالهای مرگ بالاى سرم به حرکت درآمده، پس چرا گریه نکنم؟ گریه میکنم براى بیرون رفتن جان از بدنم، گریه مى کنم براى تاریکى قبرم، گریه مى کنم برای تنگى لحدم، گریه مى کنم براى پرسش دو فرشته قبر منکر و نکیر از من، گریه مى کنم براى درآمدنم از قبر عریان و خوار، درحالى که بار سنگینى را بر دوش مىکشم، یک بار از طرف راست و بار دیگر از جانب چپم نگاه میکنم، هنگامى که مردمان در کارى جز کار مناند، چه براى هرکسى از آنان در آن روز کارى است که او را بس است، چهرههایى در آن روز روشن و خندان خوشحالاند، و چهره هایى در آن روز بر آنها غبار بدفرجامى نشسته، و سیاهى و خوارى و ذلت آنها را پوشانده، ...
4) در دعای امروز (ششم ماه رمضان) که از پیامبر اکرم ص روایت شده است، آمده است:
اللَّهُمَّ لَا تَخْذُلْنِی فِیهِ لِتَعَرُّضِ مَعْصِیَتِکَ وَ لَا تَضْرِبْنِی بِسِیَاطِ نَقِمَتِکَ وَ زَحْزِحْنِی فِیهِ مِنْ مُوجِبَاتِ سَخَطِکَ بِمَنِّکَ وَ أَیَادِیکَ یَا مُنْتَهَى رَغْبَةِ الرَّاغِبِینَ.
زاد المعاد ص144
خدایا! در امروز مرا با رویآوردن به معصیتت خوار نگردان و با تازیانه سختیهایت تنبیه نکن، و مرا از آنچه موجب خشم تو میشود نجات بخش، به بزرگواری و یاریات ای که نهایت آرزوی آرزوکنندگانی.
تدبر
1) علامه طباطبایی: «[4]اموری که انسان در این دنیا با آن سروکار دارد دو گونه است:
اول، آنچه از زندگی دنیوی و تجملات آن، که میپندارد مالک آنهاست و در رسیدن به آرزوها و اغراض خویش از آنها کمک می خواهد؛
دوم: اموری که به عنوان شفیع و واسطه تلقی میشوند و انسان میپندارد که بدون تاثیر و کمک آنها نمیتواند احتیاجات خویش را برطرف سازد، مانند همسر و اولاد و نزدیکان و دوستان و سرشناسانی که دارای مکنت و هیبتیاند.
خدای سبحان با عبارت «لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى» (حقاً تنها نزد ما آمدید) اجمالا به بطلان هردو اشاره میکند.
در فقره «وَ تَرَکْتُمْ ما خَوَّلْناکُمْ ...» (آنچه را که به شما دادیم پشت سرتان رها کردید) اشاره به زوال نوع اول،
و در فقره «وَ ما نَرى مَعَکُمْ شُفَعاءَکُمُ ...» (با شما نمیبینیم شفیعانی را که ...) اشاره به زوال نوع دوم،
و با عبارت « لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ» ([پیوند] بینتان بریده شد) به سبب بطلان و زوال آنها،
و با عبارت «ضَلَّ عَنْکُمْ...» (از شما گم شد ...) به حاصل چنین بطلان و زوالی اشاره شده است. (انسان از آغاز تا انجام، ص76-77)
2) «... جِئْتُمُونا فُرادى کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ تَرَکْتُمْ ما خَوَّلْناکُمْ وَراءَ ظُهُورِکُمْ» وقتی از این دنیا میرویم، مانند روزی هستیم که وارد این دنیا شدیم: تک و تنها، فقط خودمان هستیم و خودمان، حتی برهنه و عاری از هر چیزی که مربوط به دنیا بود (حدیث2)؛ هرچه به ما داده بودند پشت سرمان میماند.
اگر این را باور کنیم، آنگاه «آنچه هستیم» را جدی میگیریم، نه «آنچه داریم»؛ افزودهها در «بودن»مان مهم است، نه در «داشتن»مان. (فرمود: «زدنی علماً» طه/114، و نفرمود: «زد علمی»: یعنی «من» را بیفزا به لحاظ علمی؛ نه اینکه «علم من» را بیفزا) و «بودن»مان، چیزی است که خودمان فقط با اندیشه و عمل خود رقم میزنیم. به قول ملای رومی:ای برادر تو همان اندیشهای
ما بقی تو استخوان و ریشهای
گر گل است اندیشة تو گلشنی
ور بود خاری تو هیمة گلخنی
http://ganjoor.net/moulavi/masnavi/daftar2/sh9/
روز قیامت هم با «بودن» ما کار دارند، نه با داراییمان. آن اندازه که با داراییمان، «بودن»مان را ساختیم، «دارایی»مان به درد ما میخورد؛ بقیهاش فقط وبال گردن است.
3) «شُفَعاءَکُمُ الَّذینَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فیکُمْ شُرَکاءُ» در زندگی دنیا، عادت کردهایم به اسباب و وسیلهها تکیه کنیم و آنها را واسطه (=شفیع) قرار دهیم برای رسیدن به هدفهایمان.
با واسطهها (شفیعان) دو گونه میتوان برخورد کرد:
گاه واسطه (شفیع) را «واسطهای که خدا او را شفیع قرار داده میبینیم؛ نه بیشتر.» یعنی همهکاره خداست، و چون خدا ما را به این واسطه (شفیع) ارجاع داده، به او مراجعه میکنیم؛ خواه این واسطه، «آب» باشد برای سیراب کردن (شعراء/79) یا «پیامبر و امام» باشد برای هدایت کردن و به بهشت رفتن.(انبیاء/73 + انبیاء/28) این شفاعتی است که در روز قیامت هم برقرار است (حقیقت شفاعت در شیعه این معناست).
اما گاه این واسطهها را اصل کار میبینیم، همعرض و شریک خدا میپنداریم؛ گویی خدا بتنهایی کافی نیست و آن واسطه (شفیع) باید باشد تا کار ما راه بیفتد؛ رشوه، پارتی، پول، رضایت مقام مافوق، رفیق، شغل، ماشین، ... باید باشد تا کار ما راه بیفتد؛ «شفیعانی (= واسطههایی) که آنها را در [انجام کارهای] خودتان شریک خدا میدانید». این شفاعت باطل است که روز قیامت بطلانش آشکار میشود؛ و متاسفانه بسیاری از ما بدان گرفتاریم. مانند این سخن رایج که: «اول خدا، دوم فلان چیز (یا فلانی)».
بگذریم که بسیاری، حتی در حد شرک هم برای خدا نقشی قائل نیستند و اسباب و واسطهها را همهکاره میدانند!
4) «شُفَعاءَکُمُ الَّذینَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فیکُمْ شُرَکاءُ»: با توجه به تدبر 3، نگاه نادرست در قبال واسطهها دو گونه تجلی میکند:
ابتدا این واسطهها را در انجام شدن کارهایمان شریک خدا میدانیم؛ یعنی گویی در ربوبیت خدا نسبت به ما شریک شدهاند؛ آنگاه عبارت «زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فیکُمْ شُرَکاءُ»، یعنی «میپنداشتید که آنها در ربوبیت شما شریک خدایند.»
در گام بعد، به خاطر اینکه چنین نقشی را برای آنها پذیرفتهایم همّوغم خود را رسیدن به آنها قرار میدهیم؛ یعنی آنها را میپرستیم (توضیح در تدبر 2 و 3 جلسه 80)؛ یعنی در عبادت، آنها را شریک خدا قرار میدهیم. ؛ آنگاه عبارت «زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فیکُمْ شُرَکاءُ»، یعنی «میپنداشتید که آنها در هنگام عبادت کردن شما، شریک خدایند.»
این نکته، الهام گرفته از ترجمه قرآن مرحوم آیت الله مشکینی بود: «شفیعانتان را که آنها را شریکان در (ربوبیت ما و عبادت) خود مىپنداشتید»
5) «لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ وَ ضَلَّ عَنْکُمْ ما کُنْتُمْ تَزْعُمُون»: خدا واقعا همهکاره است:
ما تا زمانی که در دنیا هستیم،
یا این را می فهمیم؛ و بر این اساس زندگی میکنیم. آنگاه به «بودن»مان میاندیشیم، نه به «دارایی»هایمان (تدبر2)؛ و «واسطه»ها را فقط در حدی که خدا واسطه قرار داده، میبینیم، نه اینکه بپنداریم که از خودش کاری برمیآید (تدبر3).
یا این را نمیفهمیم؛ و اگر نفهمیدیم، واقعیت عوض نمیشود؛ فقط هنگام مرگ، این واقعیت، خود را نشان میدهد؛ آنگاه تمام پیوندهایی که با داراییها و واسطهها برقرار کردهایم، قطع بودنش معلوم میشود؛ و چون از ابتدا رابطهای نبوده، فقط پندار ما بوده، در حقیقت چیزی را در واقعیت گم نمیکنیم؛ بلکه فقط پنداشتههایمان را گم میکنیم؛ و دقیقتر اینکه، از ما گم میشود: «و آنچه که [همواره] میپنداشتید، از شما گم شد»
مواظب باشیم تا در دنیا هستیم، این واقعیت را بفهمیم؛ و فهمیدن این واقعیت، صرفا یک فهم ذهنی نیست؛ فهمی است که با عمل خودمان به دست میآید؛ و تمام شریعت، برنامههایی است برای رسیدن به این فهم.
یک شاهد ساده: روزه میگیریم تا بفهمیم غذا هیچکاره است؛ مهم دستور خداست؛ لذا روزهای اول ماه رمضان فهمیدن این خیلی سخت است؛ گرسنگی اذیت میکند؛ اما روزهای آخر چنان انسی با این واقعیت میگیریم که در انتهای ماه از فراغش مینالیم؛ دیگر مسالهمان گرسنگی نیست، مسالهمان خود خدا شده است.
[1] . متن کامل حدیث چنین است:
إِنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ أَسَدٍ أُمَّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ کَانَتْ أَوَّلَ امْرَأَةٍ هَاجَرَتْ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص مِنْ مَکَّةَ إِلَى الْمَدِینَةِ عَلَى قَدَمَیْهَا وَ کَانَتْ مِنْ أَبَرِّ النَّاسِ- بِرَسُولِ اللَّهِ ص فَسَمِعَتْ رَسُولَ اللَّهِ وَ هُوَ یَقُولُ إِنَّ النَّاسَ یُحْشَرُونَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ عُرَاةً کَمَا وُلِدُوا فَقَالَتْ وَا سَوْأَتَاهْ فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص فَإِنِّی أَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ یَبْعَثَکِ کَاسِیَةً وَ سَمِعَتْهُ یَذْکُرُ ضَغْطَةَ الْقَبْرِ فَقَالَتْ وَا ضَعْفَاهْ فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص فَإِنِّی أَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ یَکْفِیَکِ ذَلِکِ وَ قَالَتْ لِرَسُولِ اللَّهِ ص یَوْماً إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُعْتِقَ جَارِیَتِی هَذِهِ فَقَالَ لَهَا إِنْ فَعَلْتِ أَعْتَقَ اللَّهُ بِکُلِّ عُضْوٍ مِنْهَا عُضْواً مِنْکِ مِنَ النَّارِ فَلَمَّا مَرِضَتْ أَوْصَتْ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَمَرَتْ أَنْ یُعْتِقَ خَادِمَهَا وَ اعْتُقِلَ لِسَانُهَا فَجَعَلَتْ تُومِی إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص إِیمَاءً فَقَبِلَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَصِیَّتَهَا فَبَیْنَمَا هُوَ ذَاتَ یَوْمٍ قَاعِدٌ إِذْ أَتَاهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ هُوَ یَبْکِی فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص مَا یُبْکِیکَ فَقَالَ مَاتَتْ أُمِّی فَاطِمَةُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ وَ أُمِّی وَ اللَّهِ وَ قَامَ مُسْرِعاً حَتَّى دَخَلَ فَنَظَرَ إِلَیْهَا وَ بَکَى ثُمَّ أَمَرَ النِّسَاءَ أَنْ یَغْسِلْنَهَا وَ قَالَ ص إِذَا فَرَغْتُنَّ فَلَا تُحْدِثْنَ شَیْئاً حَتَّى تُعْلِمْنَنِی فَلَمَّا فَرَغْنَ أَعْلَمْنَهُ بِذَلِکَ فَأَعْطَاهُنَّ أَحَدَ قَمِیصَیْهِ الَّذِی یَلِی جَسَدَهُ وَ أَمَرَهُنَّ أَنْ یُکَفِّنَّهَا فِیهِ وَ قَالَ لِلْمُسْلِمِینَ إِذَا رَأَیْتُمُونِی قَدْ فَعَلْتُ شَیْئاً لَمْ أَفْعَلْهُ قَبْلَ ذَلِکَ فَسَلُونِی لِمَ فَعَلْتُهُ فَلَمَّا فَرَغْنَ مِنْ غُسْلِهَا وَ کَفْنِهَا دَخَلَ ص فَحَمَلَ جَنَازَتَهَا عَلَى عَاتِقِهِ فَلَمْ یَزَلْ تَحْتَ جَنَازَتِهَا حَتَّى أَوْرَدَهَا قَبْرَهَا ثُمَّ وَضَعَهَا وَ دَخَلَ الْقَبْرَ فَاضْطَجَعَ فِیهِ ثُمَّ قَامَ فَأَخَذَهَا عَلَى یَدَیْهِ حَتَّى وَضَعَهَا فِی الْقَبْرِ ثُمَّ انْکَبَّ عَلَیْهَا طَوِیلًا یُنَاجِیهَا وَ یَقُولُ لَهَا ابْنُکِ ابْنُکِ [ابْنُکِ] ثُمَّ خَرَجَ وَ سَوَّى عَلَیْهَا ثُمَّ انْکَبَّ عَلَى قَبْرِهَا فَسَمِعُوهُ یَقُولُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْتَوْدِعُهَا إِیَّاکَ ثُمَّ انْصَرَفَ فَقَالَ لَهُ الْمُسْلِمُونَ إِنَّا رَأَیْنَاکَ فَعَلْتَ أَشْیَاءَ لَمْ تَفْعَلْهَا قَبْلَ الْیَوْمِ فَقَالَ الْیَوْمَ فَقَدْتُ بِرَّ أَبِی طَالِبٍ إِنْ کَانَتْ لَیَکُونُ عِنْدَهَا الشَّیْءُ فَتُؤْثِرُنِی بِهِ عَلَى نَفْسِهَا وَ وَلَدِهَا وَ إِنِّی ذَکَرْتُ الْقِیَامَةَ وَ أَنَّ النَّاسَ یُحْشَرُونَ عُرَاةً فَقَالَتْ وَا سَوْأَتَاهْ فَضَمِنْتُ لَهَا أَنْ یَبْعَثَهَا اللَّهُ کَاسِیَةً وَ ذَکَرْتُ ضَغْطَةَ الْقَبْرِ فَقَالَتْ وَا ضَعْفَاهْ فَضَمِنْتُ لَهَا أَنْ یَکْفِیَهَا اللَّهُ ذَلِکَ فَکَفَّنْتُهَا بِقَمِیصِی وَ اضْطَجَعْتُ فِی قَبْرِهَا لِذَلِکَ وَ انْکَبَبْتُ عَلَیْهَا فَلَقَّنْتُهَا مَا تُسْأَلُ عَنْهُ فَإِنَّهَا سُئِلَتْ عَنْ رَبِّهَا فَقَالَتْ وَ سُئِلَتْ عَنْ رَسُولِهَا فَأَجَابَتْ وَ سُئِلَتْ عَنْ وَلِیِّهَا وَ إِمَامِهَا فَأُرْتِجَ عَلَیْهَا فَقُلْتُ ابْنُکِ ابْنُکِ [ابْنُکِ].
[2] . روی أَنَّ عَلِیّاً ع بَکَى یَوْماً وَ قَالَ مَاتَتْ أُمِّی فَنَهَضَ النَّبِیُّ ص فَقَالَ هِیَ وَ اللَّهِ أُمِّی حَقّاً مَا رَأَیْتُ مِنْ عَمِّی شَیْئاً إِلَّا وَ قَدْ رَأَیْتُ مِنْهَا أَکْثَرَ مِنْهُ ثُمَّ صَاحَ یَا أُمَّ سَلَمَةَ هَذِهِ بُرْدَتِی فَأَزِّرِیهَا فِیهَا وَ هَذِهِ قَمِیصِی فَدَرِّعِیهَا فِیهَا وَ هَذَا رِدَائِی فَأَدْرِجِیهَا فِیهِ فَإِذَا فَرَغْتِ مِنْ غُسْلِهَا فَأَعْلِمِینِی فَأَعْلَمَتْهُ أُمُّ سَلَمَةَ فَحَمَلَهَا عَلَى سَرِیرِهَا ثُمَّ صَلَّى عَلَیْهَا ثُمَّ نَزَلَ لَحْدَهَا فَلَبِثَ مَا شَاءَ اللَّهُ لَا یُسْمَعُ لَهُ إِلَّا هَمْهَمَةٌ ثُمَّ صَاحَ یَا فَاطِمَةُ قَالَتْ لَبَّیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ هَلْ رَأَیْتِ مَا ضَمِنْتُ لَکِ قَالَتْ نَعَمْ فَجَزَاکَ اللَّهُ عَنِّی فِی الْمَحْیَا وَ الْمَمَاتِ أَفْضَلَ الْجَزَاءِ فَلَمَّا سَوَّى عَلَیْهَا وَ خَرَجَ سُئِلَ عَنْهَا فَقَالَ قَرَأْتُ عَلَیْهَا یَوْماً وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَقَالَتْ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا فُرَادَى قُلْتُ عُرَاةً قَالَتْ وَا سَوْأَتَاهْ فَسَأَلْتُ اللَّهَ أَلَّا تُبْدَى عَوْرَتُهَا ثُمَّ سَأَلَتْنِی عَنْ مُنْکَرٍ وَ نَکِیرٍ فَأَخْبَرْتُهَا بِحَالِهِمَا بِأَنَّهُمَا کَیْفَ یَجِیئَانِ قَالَتْ وَا غَوْثَاهْ بِاللَّهِ مِنْهُمَا فَسَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ لَا یُرِیَهُمَا إِیَّاهَا وَ أَنْ یَفْسَحَ لَهَا فِی قَبْرِهَا وَ أَنْ یَحْشُرَهَا فِی أَکْفَانِهَا
[3] . روایات دیگر در این موضوع:
قَالَ فَأَخْبِرْنِی عَنِ النَّاسِ یُحْشَرُونَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ عُرَاةً قَالَ ع بَلْ یُحْشَرُونَ فِی أَکْفَانِهِمْ قَالَ أَنَّى لَهُمْ بِالْأَکْفَانِ وَ قَدْ بَلِیَتْ؟ قَالَ ع إِنَّ الَّذِی أَحْیَا أَبْدَانَهُمْ جَدَّدَ أَکْفَانَهُمْ قَالَ فَمَنْ مَاتَ بِلَا کَفَنٍ؟ قَالَ ع یَسْتُرُ اللَّهُ عَوْرَتَهُ بِمَا یَشَاءُ مِنْ عِنْدِهِ قَالَ أَ فَیُعْرَضُونَ صُفُوفاً؟
الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی)، ج2، ص: 350
روی عن النبی ص أنه قال تحشرون حفاة عراة غرلا و روی أن عائشة قالت لرسول الله ص حین سمعت ذلک وا سوأتاه أ ینظر بعضهم إلى سوأة بعض من الرجال و النساء فقال ص لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ و یشغل بعضهم عن بعض
(مجمع البیان فی تفسیر القرآن4/ 521)
[4] . اولین واقعیتی که در هنگام مرگ بر انسان آشکار میکردد، بطلان دنیا و مافیهاست، بطلان تمامی رسوماتی که بر آن در جریان است و با از هم گسستن اسباب و روابط ظاهری، همه اعمال و غایات این سویی به سرابی تبدیل میشود.