سفارش تبلیغ
صبا ویژن

648) سوره کهف (18) آیه67 قالَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطیعَ مَعِیَ ص

بسم الله الرحمن الرحیم

648) سوره کهف (18) آیه67  

 قالَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطیعَ مَعِیَ صَبْراً

ترجمه

گفت حقیقتاً تو هرگز صبری در همراهی با من نتوانی داشت؛

نکات ادبی

تَسْتَطیعَ

حدیث

1) از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:

هنگامی که رسول الله ص در سفر معراج به آسمان سیر داده شدند، بویی همچون بوی مشک شامه‌نوازی احساس کرد. از جبرئیل درباره آن پرسید. به او خبر داد که این از خانه‌ای است که در آن قومی در راه خدا مورد عذاب قرار گرفتند تا جان دادند. سپس توضیح داد:

همانا خضر شاهزاده‌ای بود که به خدا ایمان آورد و در اتاقی در خانه پدرش خلوت گزیده بود و خدا را عبادت می‌کرد؛ و پدرش فرزندی غیر از او نداشت. به پدرش مشورت دادند که همسری برای فرزندت برگزین شاید که خداوند فرزندی روزی‌شان گرداند و سلطنت در او و نسل او ادامه یابد. پس از زن باکره‌ای خواستگاری کرد و این زن را نزد وی فرستاد، اما خضر به او التفاتی کرد. روز دوم که شد خضر به او گفت: کار مرا مخفی می‌داری؟

گفت: بله.

گفت: اگر پدرم از تو پرسید که آیا من با تو کاری را انجام دادم که مردان با همسرشان انجام می‌دهند بگو آری.

گفت: چنین گنم.

وقتی پادشاه از او سوال کرد، پاسخ مثبت داد. اطرافیانش به او مشورت دادند که زنانی را مامور کند که او را تفتیش کنند. پس چنین کردند و دیدند همچنان باکره است. گفتند: ای پادشاه، فرد ناواردی را سراغ فرد ناوارد دیگری فرستاده‌ای؟! زنی که قبلا ازدواج کرده را به همسریش درآور. چنین کرد و وقتی این زن بر او وارد شد خضر از او هم درخواست کرد که وضعیت وی را مخفی بدارد و او هم پذیرفت و وقتی پادشاه از او سوال کرد، به پادشاه گفت: ای پادشاه، فرزند تو، زن است؛ آیا زن از زن بچه می‌آورد؟ پادشاه از دست خضر عصبانی شد و دستور داد که درب را بر می‌بستند، چون روز سوم شد عاطفه پدریش گل کرد و دستور داد در را باز کنند، در را باز کردند و کسی را در آنجا نیافتند و خداوند به او این توانایی را داده بود که به هر صورتی که بخواهد درآید. سپس وی در زمره پیشقراولان ذی‌القرنین درآمد و از آن آبی نوشید که هرکس از آن بنوشد تا زمان صیحه آسمانی [=نفخ صور] باقی باشد.

حضرت ادامه داد: از شهر وی دو نفر برای تجارت سفری دریایی را آغاز کردند و به جزیره‌ای از جزایر دریا برخوردند و در آنجا خضر را یافتند که به نماز ایستاده بود. چون نمازش تمام شد آن دو را نزد خود خواند و از احوالشان جویا شد و آنها حکایت خود را گفتند. به او دو گفت: آیا اگر همین امروز شما را به منزل‌هایتان برگردانم حال و روز مرا مخفی می‌دارید؟ گفتند: بله؛ اما یکی از آنها نیت کرد که مخفی بدارد و دیگری نیت کرد که اگر به منزلش رسید پدر وی را از حال و روز وی باخبر سازد. پس خضر ابری را احضار کرد و به او دستور داد که این دو را به خانه‌هایشان برسان و ابر آنها را برداشت و همان روز به سرزمینشان رساند، یکی از آنها کار وی را مخفی کرد و دیگری سراغ پادشاه رفت و حکایت وی را بازگو نمود. پادشاه گفت: چه کسی به نفع تو شهادت می‌دهد؟

گفت: فلان تاجر و رفیقش را معرفی کرد. پادشاه کسی را به سراغ وی فرستاد و وقتی آمد هم واقعه را انکار کرد و هم اینکه اصلا این شخص را می‌شناسد. اولی گفت: پادشاه! مرا همراه با گروهی به آن جزیره روان کن و این را زندانی کن تا پسرت را برایت بیاورم. پس گروهی را همراه وی فرستاد اما وی را نیافتند، و پادشاه آن مردی که کتمان کرده بود را آزاد کرد. سپس آن قوم همچنان به معاصی ادامه دادند تا اینکه خداوند هلاکشان کرد و شهرشان را زیر و رو کرد؛ اما آن زنی که حکایت وی را مخفی داشته بود و آن مردی هم که حکایت وی را کتمان کرده بود در قسمتی از شهر سالم ماندند و چون صبح شد با همدیگر مواجه شدند. و هریک حکایت خویش را به دیگری گفت و هر دو گفتند ما نجات نیافتیم مگر به همین خاطر؛ پس هر دو به پروردگار خضر ایمان آوردند و خوب ایمان آوردند و با هم ازدواج کردند و به مملکتِ پادشاه دیگری رفتند؛ و زن در خانه آن پادشاه به کار مشغول شد و آرایشگری دخترِ آن پادشاه را می‌کرد. یکبار در حال شانه کردن موهای وی بود که شانه از دستش افتاد و گفت: لا حول و لا قوة الا بالله.

دختر آن پادشاه گفت: ایکه گفتی چه بود؟

گفت: همان من خدایی دارم که همه امور به حول و قوه او جریان می‌یابد.

دختر پادشاه گفت: آیا تو خدایی غیر از پدرم را می‌پرستی؟!

او گفت: بله، همان کسی را که خدای تو و خدای پدرت است.

دختر پادشاه سراغ پدرش رفت و آنچه از این زن شنیده بود را به او گفت. پادشاه او را احضار کرد و مطلب را جویا شد، وی هم حقیقت را گفت. پادشاه گفت: چه کسی دیگری به دین توست؟

گفت: همسرم و فرزندم.

پادشاه هر دو را احضار کرد و به آنها دستور داد از توحید برگردند و آنها سر باز زدند. پس دستور داد دیگ بزرگی از آب جوش آماده کردند و آنان را در خانه‌ای در آن دیگ انداخت و آن خانه را هم بر سرشان خراب کرد؛ و جبرئیل به رسول الله ص فرمود: این بو را از آن خانه استشمام کردی.

تفسیر القمی، ج‏2، ص42-44

حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ یُوسُفَ بْنِ أَبِی حَمَّادٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ‏

لَمَّا أُسْرِیَ بِرَسُولِ اللَّهِ ص إِلَى السَّمَاءِ وَجَدَ رِیحاً مِثْلَ رِیحِ‏ الْمِسْکِ‏ الْأَذْفَرِ فَسَأَلَ جَبْرَئِیلَ ع عَنْهَا، فَأَخْبَرَهُ أَنَّهَا تَخْرُجُ مِنْ بَیْتٍ عُذِّبَ فِیهِ قَوْمٌ فِی اللَّهِ حَتَّى مَاتُوا ثُمَّ قَالَ لَهُ: إِنَّ الْخَضِرَ کَانَ مِنْ أَبْنَاءِ الْمُلُوکِ فَآمَنَ بِاللَّهِ وَ تَخَلَّى فِی بَیْتٍ فِی دَارِ أَبِیهِ یَعْبُدُ اللَّهَ وَ لَمْ یَکُنْ لِأَبِیهِ وَلَدٌ غَیْرُهُ فَأَشَارُوا عَلَى أَبِیهِ أَنْ یُزَوِّجَهُ فَلَعَلَّ اللَّهَ أَنْ یَرْزُقَهُ وَلَداً فَیَکُونَ الْمُلْکُ فِیهِ وَ فِی عَقِبِهِ فَخَطَبَ لَهُ امْرَأَةً بِکْراً وَ أَدْخَلَهَا عَلَیْهِ فَلَمْ یَلْتَفِتِ الْخَضِرُ إِلَیْهَا فَلَمَّا کَانَ فِی الْیَوْمِ الثَّانِی قَالَ لَهَا تَکْتُمِینَ عَلَیَّ أَمْرِی فَقَالَتْ: نَعَمْ قَالَ لَهَا: إِنْ سَأَلَکِ أَبِی هَلْ کَانَ مِنِّی إِلَیْکِ مَا یَکُونُ مِنَ الرِّجَالِ إِلَى النِّسَاءِ فَقُولِی نَعَمْ، فَقَالَتْ أَفْعَلُ فَسَأَلَهَا الْمَلِکُ عَنْ ذَلِکَ فَقَالَتْ نَعَمْ وَ أَشَارَ عَلَیْهِ النَّاسُ أَنْ یَأْمُرَ النِّسَاءَ أَنْ یُفَتِّشْنَهَا فَأَمَرَ بِذَلِکَ فَکَانَتْ عَلَى حَالِهَا فَقَالُوا: أَیُّهَا الْمَلِکُ زَوَّجْتَ الْغِرَّ مِنَ الْغِرَّةِ  زَوِّجْهُ امْرَأَةً ثَیِّباً فَزَوَّجَهُ فَلَمَّا أُدْخِلَتْ عَلَیْهِ سَأَلَهَا الْخَضِرُ أَنْ تَکْتُمَ عَلَیْهِ أَمْرَهُ فَقَالَتْ: نَعَمْ فَلَمَّا أَنْ سَأَلَهَا الْمَلِکُ قَالَتْ لَهُ أَیُّهَا الْمَلِکُ إِنَّ ابْنَکَ امْرَأَةٌ فَهَلْ تَلِدُ الْمَرْأَةُ مِنَ الْمَرْأَةِ، فَغَضِبَ عَلَیْهِ وَ أَمَرَ بِرَدْمِ الْبَابِ عَلَیْهِ فَرُدِمَ فَلَمَّا کَانَ الْیَوْمُ الثَّالِثُ حَرَّکَتْهُ رِقَّةُ الْآبَاءِ فَأَمَرَ بِفَتْحِ الْبَابِ فَفُتِحَ فَلَمْ یَجِدُوهُ فِیهِ وَ أَعْطَاهُ اللَّهُ مِنَ الْقُوَّةِ أَنَّهُ یَتَصَوَّرُ کَیْفَ یَشَاءُ ثُمَّ کَانَ عَلَى مُقَدِّمَةِ ذِی الْقَرْنَیْنِ وَ شَرِبَ مِنَ الْمَاءِ الَّذِی مَنْ شَرِبَ مِنْهُ بَقِیَ إِلَى الصَّیْحَةِ. قَالَ: فَخَرَجَ مِنْ مَدِینَةِ أَبِیهِ رَجُلَانِ فِی تِجَارَةٍ فِی الْبَحْرِ حَتَّى وَقَعَا فِی جَزِیرَةٍ مِنْ جَزَائِرِ الْبَحْرِ فَوَجَدَا فِیهَا الْخَضِرَ ع قَائِماً یُصَلِّی فَلَمَّا انْتَقَلَ دَعَاهُمَا فَسَأَلَهُمَا عَنْ خَبَرِهِمَا فَأَخْبَرَاهُ فَقَالَ لَهُمَا: هَلْ تَکْتُمَانِ عَلَیَّ أَمْرِی إِنْ رَدَدْتُکُمَا فِی یَوْمِکُمَا هَذَا إِلَى مَنَازِلِکُمَا فَقَالا: نَعَمْ، فَنَوَى أَحَدُهُمَا أَنْ یَکْتُمَ أَمْرَهُ وَ نَوَى الْآخَرُ إِنْ یَرُدَّهُ إِلَى مَنْزِلِهِ أَخْبَرَ أَبَاهُ بِخَبَرِهِ فَدَعَا الْخَضِرُ سَحَابَةً وَ قَالَ لَهَا احْمِلِی هَذَیْنِ إِلَى مَنَازِلِهِمَا فَحَمَلَتْهُمَا السَّحَابَةُ حَتَّى وَضَعَتْهُمَا فِی بَلَدِهِمَا مِنْ یَوْمِهِمَا فَکَتَمَ أَحَدُهُمَا أَمْرَهُ وَ ذَهَبَ الْآخَرُ إِلَى الْمَلِکِ فَأَخْبَرَهُ بِخَبَرِهِ فَقَالَ لَهُ الْمَلِکُ: مَنْ یَشْهَدُ لَکَ بِذَلِکَ قَالَ: فُلَانٌ التَّاجِرُ فَدَلَّ عَلَى صَاحِبِهِ فَبَعَثَ الْمَلِکُ إِلَیْهِ فَلَمَّا حَضَرَ أَنْکَرَهُ وَ أَنْکَرَ مَعْرِفَةَ صَاحِبِهِ، فَقَالَ لَهُ الْأَوَّلُ أَیُّهَا الْمَلِکُ ابْعَثْ مَعِی خَیْلًا إِلَى هَذِهِ الْجَزِیرَةِ وَ احْبِسْ هَذَا حَتَّى آتِیَکَ بِابْنِکَ فَبَعَثَ مَعَهُ خَیْلًا فَلَمْ یَجِدُوهُ فَأَطْلَقَ عَنِ الرَّجُلِ الَّذِی کَتَمَ عَلَیْهِ ثُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ عَمِلُوا بِالْمَعَاصِی فَأَهْلَکَهُمُ اللَّهُ وَ جَعَلَ مَدِینَتَهُمْ عَالِیَهَا سَافِلَهَا وَ ابْتَدَرَتِ الْجَارِیَةُ الَّتِی کَتَمَتْ عَلَیْهِ أَمْرَهُ وَ الرَّجُلُ الَّذِی کَتَمَ عَلَیْهِ کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا نَاحِیَةً مِنَ الْمَدِینَةِ فَلَمَّا أَصْبَحَا الْتَقَیَا فَأَخْبَرَ کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهَا صَاحِبَهُ بِخَبَرِهِ فَقَالا مَا نَجَوْنَا إِلَّا بِذَلِکَ فَآمَنَا بِرَبِّ الْخَضِرِ وَ حَسُنَ إِیمَانُهُمَا وَ تَزَوَّجَ بِهَا الرَّجُلُ وَ وَقَعَا إِلَى مَمْلَکَةِ مَلِکٍ آخَرَ وَ تَوَصَّلَتِ الْمَرْأَةُ إِلَى بَیْتِ الْمَلِکِ وَ کَانَتْ تُزَیِّنُ بِنْتَ الْمَلِکِ فَبَیْنَمَا هِیَ تَمْشُطُهَا یَوْماً إِذْ سَقَطَ مِنْ یَدِهَا الْمَشْطُ فَقَالَتْ: لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَقَالَتْ لَهَا بِنْتُ الْمَلِکِ: مَا هَذِهِ الْکَلِمَةُ فَقَالَتْ لَهَا إِنَّ لِی إِلَهاً تَجْرِی الْأُمُورُ کُلُّهَا بِحَوْلِهِ وَ قُوَّتِهِ فَقَالَتْ لَهَا بِنْتُ الْمَلِکِ أَ لَکِ إِلَهٌ غَیْرُ أَبِی قَالَتْ: نَعَمْ وَ هُوَ إِلَهُکَ وَ إِلَهُ أَبِیکَ فَدَخَلَتْ بِنْتُ الْمَلِکِ عَلَى أَبِیهَا فَأَخْبَرَتْ أَبَاهَا مَا سَمِعَتْ مِنْ هَذِهِ الْمَرْأَةِ فَدَعَاهَا الْمَلِکُ فَسَأَلَهَا عَنْ خَبَرِهَا، فَأَخْبَرَتْهُ فَقَالَ لَهَا مَنْ عَلَى دِینِکَ قَالَتْ زَوْجِی وَ وُلْدِی فَدَعَاهُمَا الْمَلِکُ فَأَمَرَهُمَا بِالرُّجُوعِ عَنِ التَّوْحِیدِ فَأَبَوْا عَنْ ذَلِکَ فَدَعَا بِمِرْجَلٍ مِنْ مَاءٍ فَأَسْخَنَهُ وَ أَلْقَاهُمْ فِیهِ فَأَدْخَلَهُمْ بَیْتاً وَ هَدَمَ عَلَیْهِمُ الْبَیْتَ، فَقَالَ جَبْرَئِیلُ لِرَسُولِ اللَّهِ ص فَهَذِهِ الرَّائِحَةُ الَّتِی شَمِمْتَهَا مِنْ ذَلِکَ الْبَیْتِ.[1]

 

2) محمد بن عبدالخالق و ابوبصیر از امام صادق روایت کرده‌اند که ایشان فرمود ای ابا محمد [مقصود همان ابوبصیر است] به خدا سوگند همانا نزد ما سِرّی از سرّ خدا و علمی از علم خداست که به خدا سوگند نه فرشته‌ای مقرب تحمل آن را دارد و نه پیامبری مرسل و نه مومنی که خداوند دلش را به ایمان آزموده است[2]؛ و خداوند احدی غیر از ما را بدان مکلف نفرموده؛ بندگی‌ کردن بدان را از احدی غیر از ما نخواسته است؛

و همانا نزد ما سِرّی از سرّ خدا و علمی از علم خداست که خداوند ما را به تبلیغ آن مامور کرده است و آنچه را خداوند ما را به تبلیغ آن امر فرموده ابلاغ کردیم، اما برایش نه جایگاهی یافتیم و نه اهلی و نه کسی که آن را بر دوش کشد تا اینکه خداوند برای آن اقوامی را از طینتی آفرید که از همان طینت حضرت محمد و آل او  و ذریه او را آفریده بود و از نوری که خداوند از آن نور حضرت محمد و ذریه‌اش را آفریده بود و با فضلِ رحمتش با آنها همان کرد که با حضرت محمد و ذریه او چنان کرده بود؛ پس آنچه را خداوند ما را به تبلیغ آن امر فرموده ابلاغ کردیم، پس آنان پذیرفتند و تحملش کردند؛ و آن از ما بدانها رسید، پس قبولش کردند و تحملش نمودند؛ پس دلهای آنان به معرفت ما و حدیث ما متمایل گردید؛ و اگر آنان از این آفریده نشده بودند اصلا آن چنان نمی‌بودند، و به خدا سوگند آن را بر دوش نمی کشیدند؛ سپس فرمود ...

الکافی، ج‏1، ص402

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ الْعَبَّاسِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْکَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْخَالِقِ وَ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع یَا أَبَا مُحَمَّدٍ إِنَّ عِنْدَنَا وَ اللَّهِ سِرّاً مِنْ سِرِّ اللَّهِ وَ عِلْماً مِنْ عِلْمِ اللَّهِ وَ اللَّهِ مَا یَحْتَمِلُهُ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ وَ لَا مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ وَ اللَّهِ مَا کَلَّفَ اللَّهُ ذَلِکَ أَحَداً غَیْرَنَا وَ لَا اسْتَعْبَدَ بِذَلِکَ أَحَداً غَیْرَنَا وَ إِنَّ عِنْدَنَا سِرّاً مِنْ سِرِّ اللَّهِ وَ عِلْماً مِنْ عِلْمِ اللَّهِ أَمَرَنَا اللَّهُ بِتَبْلِیغِهِ فَبَلَّغْنَا عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَا أَمَرَنَا بِتَبْلِیغِهِ فَلَمْ نَجِدْ لَهُ مَوْضِعاً وَ لَا أَهْلًا وَ لَا حَمَّالَةً یَحْتَمِلُونَهُ حَتَّى خَلَقَ اللَّهُ لِذَلِکَ أَقْوَاماً خُلِقُوا مِنْ طِینَةٍ خُلِقَ مِنْهَا مُحَمَّدٌ وَ آلُهُ وَ ذُرِّیَّتُهُ ع وَ مِنْ نُورٍ خَلَقَ اللَّهُ مِنْهُ مُحَمَّداً وَ ذُرِّیَّتَهُ وَ صَنَعَهُمْ بِفَضْلِ رَحْمَتِهِ الَّتِی صَنَعَ مِنْهَا مُحَمَّداً وَ ذُرِّیَّتَهُ فَبَلَّغْنَا عَنِ اللَّهِ مَا أَمَرَنَا بِتَبْلِیغِهِ فَقَبِلُوهُ وَ احْتَمَلُوا ذَلِکَ فَبَلَغَهُمْ ذَلِکَ عَنَّا فَقَبِلُوهُ وَ احْتَمَلُوهُ وَ بَلَغَهُمْ ذِکْرُنَا فَمَالَتْ قُلُوبُهُمْ إِلَى مَعْرِفَتِنَا وَ حَدِیثِنَا فَلَوْ لَا أَنَّهُمْ خُلِقُوا مِنْ هَذَا لَمَا کَانُوا کَذَلِکَ لَا وَ اللَّهِ مَا احْتَمَلُوهُ ...[3]

 

3) از امام صادق ع روایت شده است: همانا مَثَل علی بن ابی‌طالب و مَثَلِ ما در این امت همانند مَثَل حضرت موسی ع و آن عالِم است هنگامی که او را ملاقات کرد و با او سخن گفت و از او درخواست همراهی کرد، و حکایتشان همان است که خداوند برای پیامبرش در کتابش حکایت فرمود؛ و مطلب از این قرار است که: خداوند به حضرت موسی ع فرمود:

«اى موسى، من تو را به [اداء] رسالت‏ها و و به سخن گفتنم بر سایر مردم برگزیدم، پس آنچه به تو دادم برگیر و از سپاسگزاران باش» (اعراف/144) سپس فرمود «و در الواح [تورات‏] براى او در هر موردى پندى، و براى هر چیزى تفصیلى نگاشتیم» (اعراف/145) و نزد آن عالِم علمی بود که برای موسی در آن الواح نوشته نشده بود؛ ولی موسی چنین گمان می‌کرد که همه چیزهایی که در نبوتش بدانها نیاز دارد و همه علم در آن الواح نوشته شده است؛ همان گونه که این چنین گمان می‌کنند این کسانی که ادعا می‌کنند که عالم و فقیه هستند، و همه فقه و علم در دین، اعم از آنچه این امت بدان نیاز دارد بدانها داده شده است؛ و این مطلب را به حدیث صحیح از رسول الله ص نقل کرده‌اند [ظاهرا مقصود احادیثی است که رسول الله ص فرمود همه آنچه از علم لازم دارید در قرآن به شما داده شده] و [گمان می‌کنند که] آن را شناخته و حفظ کرده‌اند؛ در حالی که نه همه علم رسول الله ص را آموخته‌اند و نه از رسول الله ص بدانها منتقل شده است و نه آن را شناخته‌اند؛ و دلیلش هم این است که اموری از حلال و حرام و احکام بر آنان وارد ویا از آنان سوال می‌شود ولی هیچ مطلبی از رسول الله در دستشان نیست؛ و خجالت می کشند از اینکه مردم آنان را نادان بشمارند و دوست ندارند که وقتی از آنان سوال می‌شود و نمی‌توانند جواب دهند، مردم بروند و علم را از معدنش طلب کنند؛ به همین جهت است که رأی و قیاس را در دین خدا به کار گرفتند احادیث را رها کردند و دین خدا را با بدعتها می‌خواهند ادامه دهند در حالی که رسول الله ص فرمود هر بدعتی گمراهی است؛ پس اگر هنگامی که از آنان مطلبی از دین خدا سوال می‌شد که نزدشان در آن مورد مطلبی از رسول الله ص نبود، آن را به خدا «و رسول و اولی‌الامری از آنان برمی گرداندند، قطعاً کسانى‏ که مى‏توانند [درست و نادرست‏] آن را دریابند، هستند در میان آنها» (نساء/83) از آل محمد ص؛ و آنان مردم را از طلب علم از ما بازداشتند از روی دشمنی با ما و حسادت نسبت به ما؛ اما به خدا سوگند که موسی ع - که پیامبری بود که از جانب خدا به او وحی می‌شد - هنگامی که او را ملاقات کرد و با او سخن گفت و به علم او پی برد، به آن عالم حسادت نکرد؛ بلکه به علم او اقرار کرد؛ و آن گونه که این امت بعد از رسول الله ص به علم ما و آنچه از رسول الله ص به ارث برده بودیم حسادت ورزید، او حسادت نورزید؛ و اینان به علم ما رغبت ننمودند آن گونه که موسی ع به علم آن عالم رغبت نمود و از او هم‌صحبتی را طلب کرد تا از او علمی بیاموزد و او وی را رشدی دهد؛ پس هنگامی که از آن عالِم این تقاضا را کرد، آن عالم دانست که حضرت موسی ع توان مصاحبت و همراهی وی را ندارد و علم او را نمی‌تواند تحمل کند و در همراهی با او صبور باشد؛ در اینجا بود که آن عالم به او گفت «حقیقتاً تو هرگز صبری در همراهی با من نتوانی داشت» (کهف/67) موسی ع گفت: و چرا صبر نکنم؟ آن عالم گفت: «و چگونه صبر کنی بر چیزی که بدان احاطه علمی نداری؟» پس موسی ع در حالی که در مقابل وی خاضع بود و می کوشید وی را به جانب خود متمایل سازد تا او را قبول کند گفت «ان شاءالله بزودی مرا صابر خواهی یافت و در کاری با تو مخالفت نکنم» در حالی که آن عالم می‌دانست که موسی بر علم وی صبر نخواهد کرد؛ و به خدا سوگند، ای اسحاق! حال و روز قاضیان و فقها و جماعتشان امروز همین طور است که به خدا سوگند تحمل علم ما را ندارند و آن را نمی‌پذیرند و طاقتش را ندارند و آن را نمی‌گیرند و بر آن صبر نمی‌کنند، همان گونه که حضرت موسی ع صبر نکرد هنگامی که با آن عالم مصاحبت کرد و از علمش دید آنچه دید و آن امور نزد حضرت موسی ع ناخوشایند بود ولی مورد رضایت خداوند بود و حق بود؛ و علم ما هم جنین است، نزد جاهلان ناخوشایند است و آن را نمی‌گیرند و نزد خداوند حق است.

الإختصاص، ص258-259

إِسْحَاقُ بْنُ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع:

إِنَّمَا مَثَلُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع وَ مَثَلُنَا مِنْ بَعْدِهِ فِی هَذِهِ الْأُمَّةِ کَمَثَلِ مُوسَى النَّبِیِّ وَ الْعَالِمِ ع حَیْثُ لَقِیَهُ وَ اسْتَنْطَقَهُ وَ سَأَلَهُ الصُّحْبَةَ فَکَانَ مِنْ أَمْرِهِمَا مَا اقْتَصَّهُ اللَّهُ لِنَبِیِّهِ فِی کِتَابِهِ وَ ذَلِکَ أَنَّ اللَّهَ قَالَ لِمُوسَى ع «إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَى النَّاسِ بِرِسالاتِی وَ بِکَلامِی فَخُذْ ما آتَیْتُکَ وَ کُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ» ثُمَّ قَالَ «وَ کَتَبْنا لَهُ فِی الْأَلْواحِ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ مَوْعِظَةً وَ تَفْصِیلًا لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ» وَ قَدْ کَانَ عِنْدَ الْعَالِمِ عِلْمٌ لَمْ یُکْتَبْ لِمُوسَى فِی الْأَلْوَاحِ وَ کَانَ مُوسَى ص یَظُنُّ أَنَّ جَمِیعَ الْأَشْیَاءِ الَّتِی یَحْتَاجُ إِلَیْها فِی نُبُوَّتِهِ وَ جَمِیعَ الْعِلْمِ قَدْ کُتِبَ لَهُ فِی الْأَلْوَاحِ کَمَا یَظُنُّ هَؤُلَاءِ الَّذِینَ یَدَّعُونَ أَنَّهُمْ عُلَمَاءُ فُقَهَاءُ وَ أَنَّهُمْ قَدْ أُوتُوا جَمِیعَ الْفِقْهِ وَ الْعِلْمَ فِی الدِّینِ مِمَّا یَحْتَاجُ هَذِهِ الْأُمَّةُ إِلَیْهِ وَ صَحَّ ذَلِکَ لَهُمْ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ عَلِمُوهُ وَ حَفِظُوهُ وَ لَیْسَ کُلُّ عِلْمِ رَسُولِ اللَّهِ ص عَلِمُوهُ وَ لَا صَارَ إِلَیْهِمْ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ لَا عَرَفُوهُ وَ ذَلِکَ أَنَّ الشَّیْ‏ءَ مِنَ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ وَ الْأَحْکَامِ قَدْ یَرِدُ عَلَیْهِمْ فَیُسْأَلُونَ عَنْهُ فَلَا یَکُونُ عِنْدَهُمْ فِیهِ أَثَرٌ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ یَسْتَحْیُونَ أَنْ یَنْسِبَهُمُ النَّاسُ إِلَى الْجَهْلِ وَ یَکْرَهُونَ أَنْ یُسْأَلُوا فَلَا یُجِیبُونَ فَطَلَبَ النَّاسُ الْعِلْمَ مِنْ مَعْدِنِهِ فَلِذَلِکَ اسْتَعْمَلُوا الرَّأْیَ وَ الْقِیَاسَ فِی دِینِ اللَّهِ تَرَکُوا الْآثَارَ وَ دَانُوا اللَّهَ بِالْبِدَعِ وَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص کُلُّ بِدْعَةٍ ضَلَالَةٌ فَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ سُئِلُوا عَنْ شَیْ‏ءٍ مِنْ دِینِ اللَّهِ فَلَمْ یَکُنْ عِنْدَهُمْ فِیهِ أَثَرٌ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص رَدُّوهُ إِلَى اللَّهِ «وَ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى‏ أُولِی الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ» مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ وَ الَّذِینَ یَمْنَعُهُمْ مِنْ طَلَبِ الْعِلْمِ مِنَّا الْعَدَاوَةُ لَنَا وَ الْحَسَدُ وَ لَا وَ اللَّهِ مَا حَسَدَ مُوسَى الْعَالِمَ وَ مُوسَى نَبِیُّ اللَّهِ یُوحَى إِلَیْهِ حَیْثُ لَقِیَهُ وَ اسْتَنْطَقَهُ وَ عَرَفَهُ بِالْعِلْمِ بَلْ‏ أَقَرَّ لَهُ بِعِلْمِهِ وَ لَمْ یَحْسُدْهُ کَمَا حَسَدَتْنَا هَذِهِ الْأُمَّةُ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص عِلْمَنَا وَ مَا وَرِثْنَا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ لَمْ یَرْغَبُوا إِلَیْنَا فِی عِلْمِنَا کَمَا رَغِبَ مُوسَى إِلَى الْعَالِمِ وَ سَأَلَهُ الصُّحْبَةَ فَیَتَعَلَّمُ مِنْهُ الْعِلْمَ وَ یُرْشِدُهُ فَلَمَّا أَنْ سَأَلَ الْعَالِمَ ذَلِکَ عَلِمَ الْعَالِمُ أَنَّ مُوسَى لَا یَسْتَطِیعُ صُحْبَتَهُ وَ لَا یَحْتَمِلُ عِلْمَهُ وَ لَا یَصْبِرُ مَعَهُ فَعِنْدَ ذَلِکَ قَالَ لَهُ الْعَالِمُ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً فَقَالَ لَهُ مُوسَى ع وَ لِمَ لَا أَصْبِرُ فَقَالَ لَهُ الْعَالِمُ وَ کَیْفَ تَصْبِرُ عَلى‏ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً فَقَالَ لَهُ مُوسَى وَ هُوَ خَاضِعٌ لَهُ یَسْتَعْطِفُهُ عَلَى نَفْسِهِ کَیْ یَقْبَلَهُ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصِی لَکَ أَمْراً وَ قَدْ کَانَ الْعَالِمُ یَعْلَمُ أَنَّ مُوسَى لَا یَصْبِرُ عَلَى عِلْمِهِ وَ کَذَلِکَ وَ اللَّهِ یَا إِسْحَاقُ حَالُ قُضَاةِ هَؤُلَاءِ وَ فُقَهَائِهِمْ وَ جَمَاعَتِهِمُ الْیَوْمَ لَا یَحْتَمِلُونَ وَ اللَّهِ عِلْمَنَا وَ لَا یَقْبَلُونَهُ وَ لَا یُطِیقُونَهُ وَ لَا یَأْخُذُونَ بِهِ وَ لَا یَصْبِرُونَ عَلَیْهِ کَمَا لَمْ یَصْبِرْ مُوسَى ص عَلَى عِلْمِ الْعَالِمِ حِینَ صَحِبَهُ وَ رَأَى مَا رَأَى مِنْ عِلْمِهِ وَ کَانَ ذَلِکَ عِنْدَ مُوسَى مَکْرُوهاً وَ کَانَ عِنْدَ اللَّهِ رِضًى وَ هُوَ الْحَقُّ وَ کَذَلِکَ عِلْمُنَا عِنْدَ الْجَهَلَةِ مَکْرُوهٌ لَا یُؤْخَذُ بِهِ وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ الْحَق‏.[4]

تدبر

1) «قالَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطیعَ مَعِیَ صَبْراً»

حضرت خضر ع به حضرت موسی ع گفت حقیقتاً تو هرگز نمی‌توانی در کنار من صبر کنی؛ و طاقت همراهی با مرا نداری؛

این نشان می‌دهد:

ظرفیّت افراد متفاوت است، حتّى [پیامبر اولواالعزمی همچون حضرت] موسى ع تحمّل کارهاى خضر را ندارد. (تفسیر نور، ج‏7، ص202)

 

2) «قالَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطیعَ مَعِیَ صَبْراً»

حضرت موسی ع توان این را نداشت که کارهای خضر را ببیند و در برابر آن تسلیم باشد؛ اما توان فهم آن کارها و پذیرفتنِ علمِ آنها را داشت، از این روست که وقتی خضر علم به آنها را توضیح داد، پذیرفت؛ در واقع، مواجهه با ظهور و وقوع حادثه یک اقتضایی دارد؛ و مواجهه با علم به حادثه، اقتضایی دیگر؛ و شبیه این قبلا برای او در میقات چهل روزه‌اش در کوه طور رخ داده بود، که در کوه به وی گفتند که بعد از تو سامری مردم را فریب داد (طه/85) اما در آنجا - که فقط علم به واقعه پیدا کرد - برنخروشید؛ اما وقتی آمد و واقعه را از نزدیک دید خروشید و الواح را بر زمین کوبید (اعراف/150) (المیزان، ج‏13، ص342)[5]

نکته تخصصی انسان‌شناسی

ظرفیت مواجهه با یک واقعه، متفاوت است با ظرفیت مواجهه با علم به یک واقعه؛ گاهی کسی ظرفیت یک واقعه را زمانی پیدا می‌کند که ریشه‌های آن را بفهمد؛ اما گاه می‌شود که ظرفیت فهم او بقدری ضعیف است که حتی اگر علم بدان واقعه به او عرضه شود، باز هم زیر بار نخواهد رفت.

پس اولیای خدا، نه‌تنها در برابر دشمنان خدا گاه مجبور به تقیه کردن می‌شوند، بلکه دست کم از دو جهت در برابر مومنان هم باید تقیه کنند: یکی از این جهت که کارهایی انجام ندهند که هضم و درک آن برای مومنانی که بدان حد از معرفت نرسیده‌اند، امکان ندارد؛ و دوم اینکه بسیاری از معارف عمیق را - که هرکسی را یارای فهم آن نیست - از بسیاری از مومنان کتمان کنند. (حدیث2)

 

3) «قالَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطیعَ مَعِیَ صَبْراً»

این آیه پر است از تاکید:

  • جمله اسمیه است؛
  • شروع جمله با حرف «إنّ» است که حرف تاکید است؛
  • از فعل «لن» استفاده شده، نه از فعل لا؛
  • کلمه «صبر» نکره آمده که شامل هرگونه صبری می‌شود (اصطلاحاً: نکره در سیاق نفی، دلالت بر عموم دارد)
  • تعبیر «لن تصبر» نیامده، بلکه تعبیر شده «لَنْ تَسْتَطیعَ صَبْراً»، یعنی نه‌تنها فعلیتِ صبر، بلکه اصل توانایی‌ و قابلیت آن نفی شده است. (المیزان، ج‏13، ص342)[6]

چرا این همه تاکید؟

الف. با موسی ع کاملا اتمام حجت شود.

ب. باور کردن این مساله که ممکن است پیامبر صاحب عزم (اولواالعزم) ای همچون حضرت موسی ع نتواند در موقعیتی صبر و تحمل پیشه کند، باور کردنش بسیار سخت است و افراد بلافاصله باب توجیه آن در معنایی خلاف ظاهر را باز می‌کنند؛ از این رو، با تاکیدات فراوان می‌گویند تا مخاطب بداند که مساله جدی است.

ج. درک و باور به اینکه ظرفیت انسانها متفاوت است، بسیار مهم است و باید بر آن تاکید شود.

د. شاید علاوه بر اینها می‌خواهد نشان دهد که حس کنجکاوی انسان بقدری شدید است که حتی اگر انسان صاحب عزمی همچون موسی ع، به سراغ کسی برود که باور دارد علم او بیش از وی است و اتفاقا برای بهره گیری از علم او هم سراغ وی برود، با این حال سخن او را - که خودش به برتری علم او بر خود تصریح کرده - با این همه تاکیدات، درباره خبری که او درباره خودش می‌دهد، باور نمی‌کند! و باز می خواهد خودش تجربه کند!

ه. ...

 

4) «قالَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطیعَ مَعِیَ صَبْراً»

انسان - حتی در حد یک پیامبر اولوا العزم - گاه می‌شود در مورد خودش و توانایی های خودش باوری دارد، اما گاه یک ولیّ خدا، اموری را در وی می‌بیند و با قاطعیت بر آن اصرار می‌کند که خود وی اصلا آنها را قبول ندارد.

ثمره اخلاقی

ما انسانها زوایای نشناخته فراوانی داریم؛ شاید بدین جهت است که یک مومن - حتی در افق پیامبران اولواالعزم - همواره بین خوف و رجاست؛ یعنی هیچگاه خیالش از خودش راحت نیست و همواره با دقت مراقبت می‌کند که مبادا نفس سرکش وی چیزی از خود بروز دهد که وی در خیالش هم نمی‌گنجیده است. شاید بدین جهت است که بزرگترین دعای بسیاری از اولیاء الله «طلب عاقبت به خیری» بوده است.

 

5) «قالَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطیعَ مَعِیَ صَبْراً»

معیت و همراهی با برخی از اولیاء الله توانی عظیم می‌خواهد، که گاه حتی یک پیامبر اولوا العزم هم آن حد از توان را ندارد.

تاملی با خویش

بسیاری از ما مرتب دعای ندبه می‌خوانیم و دلمان می‌خواهد در زمره اصحاب و یاران و همراهان امام زمان ع درآییم. آیا ظرفیت همراهی با ایشان را در خود مهیا کرده‌ایم؟

 


[1] . در قصص الأنبیاء ع (للراوندی)، ص158 نیز شبیه این مضمون البته بسیار مختصرتر آمده است:

وَ عَنِ ابْنِ بَابَوَیْهِ عَنْ أَبِیهِ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى الْعَطَّارُ حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَبَانٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ حَمَّادٍ الْکُوفِیِّ حَدَّثَنَا یُوسُفُ بْنُ حَمَّادٍ الْخَزَّازُ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ص قَالَ: لَمَّا أُسْرِیَ بِرَسُولِ اللَّهِ ص بَیْنَا هُوَ عَلَى الْبُرَاقِ وَ جَبْرَئِیلُ مَعَهُ إِذْ  نَفَحَتْهُ رَائِحَةُ مِسْکٍ فَقَالَ جَبْرَئِیلُ مَا هَذَا فَقَالَ کَانَ فِی‏ الزَّمَانِ‏ الْأَوَّلِ‏ مَلِکٌ‏ لَهُ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی أَهْلِ مَمْلَکَتِهِ وَ کَانَ لَهُ ابْنٌ رَغِبَ عَمَّا هُوَ فِیهِ وَ تَخَلَّى فِی بَیْتٍ یَعْبُدُ اللَّهَ تَعَالَى فَلَمَّا کَبِرَ سِنُّ الْمَلِکِ مَشَى إِلَیْهِ خِیَرَةُ النَّاسِ قَالُوا أَحْسَنْتَ الْوَلَایَةَ عَلَیْنَا وَ کَبِرَ سِنُّکَ وَ لَا خَلَفَکَ إِلَّا ابْنُکَ وَ هُوَ رَاغِبٌ عَمَّا أَنْتَ فِیهِ وَ إِنَّهُ لَمْ یَنَلْ مِنَ الدُّنْیَا فَلَوْ حَمَلْتَهُ عَلَى النِّسَاءِ حَتَّى یُصِیبَ لَذَّةَ الدُّنْیَا لَعَادَ فَاخْطُبْ کَرِیمَةً لَهُ فَأَمَرَهُمْ بِذَلِکَ فَزَوَّجَهُ جَارِیَةً لَهَا أَدَبٌ وَ عَقْلٌ فَلَمَّا أَتَوْا بِهَا وَ أَجْلَسُوهَا حَوَّلَهَا إِلَى بَیْتِهِ وَ هُوَ فِی صَلَاتِهِ فَلَمَّا فَرَغَ قَالَ أَیَّتُهَا الْمَرْأَةُ لَیْسَ النِّسَاءُ مِنْ شَأْنِی فَإِنْ کُنْتِ تُحِبِّینَ أَنْ تُقِیمِی مَعِی وَ تَصْنَعِینَ کَمَا أَصْنَعُ کَانَ لَکِ مِنَ الثَّوَابِ کَذَا وَ کَذَا قَالَتْ فَأَنَا أُقِیمُ عَلَى مَا تُرِیدُ ثُمَّ إِنَّ أَبَاهُ بَعَثَ إِلَیْهَا یَسْأَلُهَا هَلْ حَبِلْتِ فَقَالَتْ إِنَّ ابْنَکَ مَا کَشَفَ لِی عَنْ ثَوْبٍ فَأَمَرَ بِرَدِّهَا إِلَى أَهْلِهَا وَ غَضِبَ عَلَى ابْنِهِ وَ أَغْلَقَ الْبَابَ عَلَیْهِ وَ وَضَعَ عَلَیْهِ الْحَرَسَ فَمَکَثَ ثَلَاثاً ثُمَّ فَتَحَ عَنْهُ فَلَمْ یُوجَدُ فِی الْبَیْتِ أَحَدٌ فَهُوَ الْخَضِرُ ع‏ .

[2] . این مضمون که «حدیث» یا «امر» ما صعب و مستصعب است و جز ملک مقرب یا نبی مرسل یا مومنی که امتحن الله قلبه للایمان تحملش را ندارند، و در برخی از روایات آمده که هیچیک از اینها هم تحملش را ندارد، با این حدیث بخوبی معنای خود را می‌یابند و معلوم می‌شود هردو صحیح‌اند. از این گونه روایات، تاکنون چهار تعبیر مختلف در جلسات زیر نقل شد:

جلسه 87، حدیث2 http://yekaye.ir/al-anfal-008-41/

جلسه 184، حدیث5 http://yekaye.ir/an-nisa-004-100/

جلسه 220، حدیث5 http://yekaye.ir/al-baqare-2-030/

جلسه 279، حدیث2 http://yekaye.ir/al-hegr-15-40/

[3] . ثُمَّ قَالَ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ أَقْوَاماً لِجَهَنَّمَ وَ النَّارِ فَأَمَرَنَا أَنْ نُبَلِّغَهُمْ کَمَا بَلَّغْنَاهُمْ وَ اشْمَأَزُّوا مِنْ ذَلِکَ وَ نَفَرَتْ قُلُوبُهُمْ وَ رَدُّوهُ عَلَیْنَا وَ لَمْ یَحْتَمِلُوهُ وَ کَذَّبُوا بِهِ وَ قَالُوا ساحِرٌ کَذَّابٌ فَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ أَنْسَاهُمْ ذَلِکَ ثُمَّ أَطْلَقَ اللَّهُ لِسَانَهُمْ بِبَعْضِ الْحَقِّ فَهُمْ یَنْطِقُونَ بِهِ وَ قُلُوبُهُمْ مُنْکِرَةٌ لِیَکُونَ ذَلِکَ دَفْعاً عَنْ أَوْلِیَائِهِ وَ أَهْلِ طَاعَتِهِ وَ لَوْ لَا ذَلِکَ مَا عُبِدَ اللَّهُ فِی أَرْضِهِ فَأَمَرَنَا بِالْکَفِّ عَنْهُمْ وَ السَّتْرِ وَ الْکِتْمَانِ فَاکْتُمُوا عَمَّنْ أَمَرَ اللَّهُ بِالْکَفِّ عَنْهُ وَ اسْتُرُوا عَمَّنْ أَمَرَ اللَّهُ بِالسَّتْرِ وَ الْکِتْمَانِ عَنْهُ قَالَ ثُمَّ رَفَعَ یَدَهُ وَ بَکَى وَ قَالَ اللَّهُمَّ إِنَّ هؤُلاءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِیلُونَ فَاجْعَلْ مَحْیَانَا مَحْیَاهُمْ وَ مَمَاتَنَا مَمَاتَهُمْ وَ لَا تُسَلِّطْ عَلَیْهِمْ عَدُوّاً لَکَ فَتُفْجِعَنَا بِهِمْ فَإِنَّکَ إِنْ أَفْجَعْتَنَا بِهِمْ لَمْ تُعْبَدْ أَبَداً فِی أَرْضِکَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ تَسْلِیماً.

[4] . نمونه‌ای از حقایقی که آن را اغلب نمی‌توانند تحمل کنند:  (علل الشرائع، ج‏2، ص607-610)

[5] . و قد نفى صبره على مظاهر علمه من الحوادث حیث قال: «لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ» و لم ینف صبره على نفس علمه فلم یقل: لن تصبر على ما أعلمه و لن تتحمله و لم یتغیر علیه موسى ع حینما أخبره بتأویل ما رأى منه و إنما تغیر علیه عند مشاهدة نفس أفعاله التی أراه إیاها فی طریق التعلیم، فللعلم حکم و لمظاهره حکم و نظیر ذلک أن موسى ع لما رجع من المیقات إلى قومه و شاهد أنهم عبدوا العجل من بعده امتلأ غیظا و ألقى الألواح و أخذ برأس أخیه یجره إلیه و قد کان الله أخبره بذلک و هو فی المیقات فلم یأت بشی‏ء من ذلک و قول الله أصدق من الحس و القصة فی سورة الأعراف

[6] . قوله تعالى: «قالَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً» نفی مؤکد لصبره ع على شی‏ء مما یشاهده منه فی طریق التعلیم و الدلیل علیه تأکید الکلام بأن، و إیراد الصبر نکرة فی سیاق النفی الدال على إرادة العموم، و نفی الصبر بنفی الاستطاعة التی هی القدرة فهو آکد من أن یقال: لن تصبر، و إیراد النفی بلن و لم یقل: لا تصبر و للفعل توقف على القدرة فهو نفی الفعل بنفی أحد أسبابه ثم نفی الصبر بنفی سبب القدرة علیه و هو إحاطة الخبر و العلم بحقیقة الواقعة و تأویلها حتى یعلم أنها یجب أن تجری على ما جرت علیه.