سفارش تبلیغ
صبا ویژن

619) سوره کهف (18) آیه38 لکِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّی وَ لا أُشْ

بسم الله الرحمن الرحیم

619) سوره کهف (18) آیه38 

لکِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّی وَ لا أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَداً

ترجمه

لیکن من، [آنم که باور دارم] الله پروردگارم است و هیچکس را برای پروردگارم شریک نمی‌سازم.

نکات ترجمه

«لکِنَّا» = لکن + أنا

«لکِنَّا» در اصل «لکن أنا» بوده است که همزه آن افتاده و در هم ادغام شده‌اند؛ و همان طور که الف پایانی کلمه «أنا» در اغلب لهجه‌های عربی در حالت وقف به صورت «آ» خوانده می‌شود اما در وصل می‌افتد و فقط فتحه‌ی روی «ن» قرائت می‌شود (هرچند در معدودی از لهجه‌های عربی هم در وقف و هم در وصل، به صورت «آ» تلفظ می‌شود)، در این کلمه نیز در اغلب قرائتها، در هنگام وصل به صورت «لکِنَّ»، و در هنگام وقف به صورت «لکِنَّا» قرائت می‌شود. (مجمع‌البیان، ج6، ص725؛ إعراب القرآن (نحاس)، ج‏2، ص296[1])

در مصحف‌های به خط عثمان‌طه روی الف دایره‌ای قرار داده شده که با علامت سکون متفاوت است و منظور از این دایره، همین است که در هنگام وقف تلفظ می‌شود اما در هنگام وصل تلفظ نمی‌شود.

اختلاف قرائت

در اکثر قرائات [یعنی قرائت اهل کوفه (عاصم و حمزه و کسائی) و مکه (ابن‌کثیر) و بصره (ابوعمرو) و مدینه (نافع با دو روایت مشهورش یعنی ورش و قالون) و بسیاری از قرائات شاذه] ( «لکِنَّا» به صورتی که در بالا توضیح داده شد قرائت می‌شود؛

اما قرائات دیگری هم برای این عبارت وجود دارد از جمله:

در قرائت اهل شام (ابن‌عامر) و روایت مسیلی از نافع (قاری مدینه) و و در روایتی غیرمشهور از ابوعمرو (قاری بصره) و در قرائت یعقوب (از قرائات عشر) و ابن‌فلیح و برجمی و زید بن علیّ و حسن و زهری و أبوبحریة، هم در وصل و هم در وقف به صورت «لکِنّا» قرائت شده‌ است.

در روایت بخاری از ورش در هنگام وصل، به هر دو صورت «لکِنَّ» و «لکِنّا» قرائت شده است؛

در قرائت قتیبه و روایت هاشمی از ابوجعفر (از قراء عشره) و در هنگام وقف و وصل «آ» ‌را انداخته و در هر دو مورد به صورت «لکِنَّ» قرائت کرده است.

در قرائت ابی‌بن کعب و حسن به صورت «لکن أنا» قرائت شده است.

در قرائت عیسی ثقفی، تشدید «ن» و الفِ پس از آن افتاده و به صورت «لکن هو الله» قرائت شده است؛

در روایت هارون از ابوعمرو (قاری بصره)‌ به صورت «لکنَّه هو الله ربی» قرائت شده است که در این صورت به جای ضمیر «أنا» ضمیر «ه» به «لکنّ» اضافه شده است.

که هر یک از اینها به لحاظ عربی وجهی دارد که برای تفصیل آن می‌توانید به منابع زیر مراجعه کنید:

(مجمع‌البیان، ج6، ص725-726[2]؛ البحر المحیط، ج‏7، ص178 -179[3])

«لکِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّی»

با توجه به اینکه «لکننا» را غالبا در اصل «لکن أنا» دانسته‌اند، «أنا» اسمِ إن (یا در اینجا: اسمِ لکن) و بقیه عبارت خبر آن محسوب می‌شود.

اما برای تحلیل نحوی خود عبارت «هُوَ اللَّهُ رَبِّی» چندین حالت ممکن است:

الف. می‌توان «هو» را ضمیر شأن (ضمیر فصل، ضمیر قصه) دانست؛ که معنایش این است که «بدین قرار که»؛ و آنگاه «الله ربی» مبتدا و خبر می‌شود؛ ترجمه: لکن من وضعیتم بدین قرار است که الله پروردگارم است.

ب. می‌توان آن را مبتدای دوم (شروع جمله جدیدی که این جمله خبر است برای «أنا») قرار داد؛ و آنگاه:

ب.1. می‌توان «الله» را خبر اول برای آن و «ربی» را خبر دوم برای آن قرار داد؛ ترجمه: لکن من [می گویم] او الله است که پروردگارم است.

ب.2. می‌توان «الله ربی» را خبر برای «هو» قرار داد و آنگاه «الله» را مبتدای سوم و «ربی» را خبر برای آن قرار داد. ترجمه: لکن من [می گویم] او همان الله، پروردگار من است.

(مجمع‌البیان، ج6، ص726، التبیان فی إعراب القرآن، ص245)

حدیث

1) از امام صادق ع سوال شد: کمترین چیزی که به سبب آن، انسان، مشرک می‌شود، چیست؟

فرمودند: اینکه یک مطلبی را از نزد خودش ابداع کند (یا: بدعتی بگذارد) و بر اساس آن، دوستی یا دشمنی بورزد.

الکافی، ج‏2، ص397؛ تفسیر العیاشی، ج‏1، ص246

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسى‏، عَنْ یُونُسَ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْکَانَ عَنْ أَبِی الْعَبَّاسِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ أَدْنَى مَا یَکُونُ بِهِ الْإِنْسَانُ مُشْرِکاً؟ قَالَ

فَقَالَ مَنِ ابْتَدَعَ رَأْیاً فَأَحَبَّ عَلَیْهِ أَوْ أَبْغَضَ عَلَیْهِ.


2)  سعید بن یسار می‌گوید:‌به امام صادق ع عرض کردم: [گاه] غم مرا فرامی‌گیرد.

فرمود: زیاد بگو «اللَّهُ اللَّهُ رَبِّی لَا أُشْرِکُ بِهِ شَیْئاً: الله الله پروردگارم است چیزی را برای پروردگارم شریک نمی‌سازم.»

و اگر از وسوسه یا حدیث نفس [= دغدغه‌های درونی] ترسیدی بگو: اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِکُلِّ اسْمٍ هُوَ لَکَ أَنْزَلْتَهُ فِی کِتَابِکَ أَوْ عَلَّمْتَهُ أَحَداً مِنْ خَلْقِکَ أَوِ اسْتَأْثَرْتَ بِهِ فِی عِلْمِ الْغَیْبِ عِنْدَکَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَجْعَلَ الْقُرْآنَ نُورَ بَصَرِی وَ رَبِیعَ قَلْبِی وَ جَلَاءَ حُزْنِی وَ ذَهَابَ هَمِّی اللَّهُ اللَّهُ رَبِّی لَا أُشْرِکُ بِهِ شَیْئاً؛ خدایا ! به حق هر اسمی که از آنِ توست، خواه آن را در کتابی نازل فرمودی یا به احدی از مخلوقاتت آموختی یا آن را در علم غیب نزد خودت نگهداشته، به خود اختصاص دادی، از تو می‌خواهم که بر محمد و آل محمد صلوات فرستی و قرآن را نور دیدگانم و بهار دلم و جلا دهنده اندوهم و از بین برنده همّ و غمّم قرار بده؛ الله الله پروردگارم است چیزی را برای او شریک قرار ندهم.»

الکافی، ج‏2، ص561

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ ابْنِ أَخِی سَعِیدٍ عَنْ سَعِیدِ بْنِ یَسَارٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع یَدْخُلُنِیَ الْغَمُّ فَقَالَ أَکْثِرْ مِنْ أَنْ تَقُولَ: اللَّهُ اللَّهُ رَبِّی لَا أُشْرِکُ بِهِ شَیْئاً

فَإِذَا خِفْتَ وَسْوَسَةً أَوْ حَدِیثَ نَفْسٍ فَقُلِ اللَّهُمَّ إِنِّی عَبْدُکَ وَ ابْنُ عَبْدِکَ وَ ابْنُ أَمَتِکَ نَاصِیَتِی بِیَدِکَ عَدْلٌ فِیَّ حُکْمُکَ مَاضٍ فِیَّ قَضَاؤُکَ اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِکُلِّ اسْمٍ هُوَ لَکَ أَنْزَلْتَهُ فِی کِتَابِکَ أَوْ عَلَّمْتَهُ أَحَداً مِنْ خَلْقِکَ أَوِ اسْتَأْثَرْتَ بِهِ فِی عِلْمِ الْغَیْبِ عِنْدَکَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَجْعَلَ الْقُرْآنَ نُورَ بَصَرِی وَ رَبِیعَ قَلْبِی وَ جَلَاءَ حُزْنِی وَ ذَهَابَ هَمِّی اللَّهُ اللَّهُ رَبِّی لَا أُشْرِکُ بِهِ شَیْئاً.[4]


3) از امام صادق ع روایت طولانی نقل شده است درباره اینکه طلحه و زبیر، بعد از آن که از امیرالمومنین ع جدا شدند شخصی به نام خداش را برای مذاکره نزد امیرالمومنین ع فرستادند و مطالبی را به او یاد دادند از جمله اینکه به او بگو «... کسی که تو را از ما و از ارتباط و وصلت با ما بازمی‌دارد نفعش برای تو کمتر است و دفاع او از تونسبت به دفاعی که ما از تو می‌توانیم داشته باشیم ضعیف‌تر است و هرکس که چشم داشته باشد صبح را می‌بیند...» و در پایان سفارش‌های لازم را کردند که مبادا وی تحت تاثیر شخصیت امیرالمومنین ع قرار بگیرد!

امیرالمومنین ع از او استقبال کرد و پاسخ‌هایش چنان مستدل بود که وی نهایتا به ایشان پیوست و در همان جنگ جمل به شهادت رسید. حضرت در پاسخ این فراز فرمود:

و اما آنچه مرا از ارتباط و وصلت با شما باز می‌دارد همان است که شما را از حق بازداشته و شما را بدان واداشته که حق را گردن ننهید همان گونه که اسب چموش تن به لجام نمی‌دهد در حالی که «من، [آنم که باور دارم] الله پروردگارم است و هیچکس را برای پروردگارم شریک نمی‌سازم»؛ پس نگویید «نفع کمتر و دفاع ضعیفتر» که سزاوار اسم شرک علاوه بر نفاق خواهید شد ... .

الکافی، ج‏1، ص344

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ سَلَامِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ وَ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ وَ أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ جَمِیعاً عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ سَلَامِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْهَاشِمِیِّ قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ وَ قَدْ سَمِعْتُهُ مِنْهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: بَعَثَ طَلْحَةُ وَ الزُّبَیْرُ رَجُلًا مِنْ عَبْدِ الْقَیْسِ یُقَالُ لَهُ خِدَاشٌ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ص وَ قَالا لَهُ إِنَّا نَبْعَثُکَ إِلَى رَجُلٍ طَالَ مَا کُنَّا نَعْرِفُهُ وَ أَهْلَ بَیْتِهِ بِالسِّحْرِ وَ الْکِهَانَةِ وَ أَنْتَ أَوْثَقُ مَنْ بِحَضْرَتِنَا مِنْ أَنْفُسِنَا مِنْ أَنْ تَمْتَنِعَ مِنْ ذَلِکَ وَ أَنْ تُحَاجَّهُ لَنَا حَتَّى تَقِفَهُ عَلَى أَمْرٍ مَعْلُومٍ وَ اعْلَمْ أَنَّهُ أَعْظَمُ النَّاسِ دَعْوَى فَلَا یَکْسِرَنَّکَ ذَلِکَ عَنْهُ وَ مِنَ الْأَبْوَابِ الَّتِی یَخْدَعُ النَّاسَ بِهَا الطَّعَامُ وَ الشَّرَابُ وَ الْعَسَلُ وَ الدُّهْنُ وَ أَنْ یُخَالِیَ الرَّجُلَ فَلَا تَأْکُلْ لَهُ طَعَاماً وَ لَا تَشْرَبْ لَهُ شَرَاباً وَ لَا تَمَسَّ لَهُ عَسَلًا وَ لَا دُهْناً وَ لَا تَخْلُ مَعَهُ وَ احْذَرْ هَذَا کُلَّهُ مِنْهُ وَ انْطَلِقْ عَلَى بَرَکَةِ اللَّهِ فَإِذَا رَأَیْتَهُ فَاقْرَأْ آیَةَ السُّخْرَةِ وَ تَعَوَّذْ بِاللَّهِ مِنْ کَیْدِهِ وَ کَیْدِ الشَّیْطَانِ فَإِذَا جَلَسْتَ إِلَیْهِ فَلَا تُمَکِّنْهُ مِنْ بَصَرِکَ کُلِّهِ وَ لَا تَسْتَأْنِسْ بِهِ ثُمَّ قُلْ لَهُ ...[5]

وَ أَنَّ مَنْ کَانَ یَصْرِفُکَ عَنَّا وَ عَنْ صِلَتِنَا کَانَ أَقَلَّ لَکَ نَفْعاً وَ أَضْعَفَ عَنْکَ دَفْعاً مِنَّا وَ قَدْ وَضَحَ الصُّبْحُ لِذِی عَیْنَیْنِ ...[6]

فَلَمَّا أَتَى خِدَاشٌ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع صَنَعَ مَا أَمَرَاهُ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیْهِ عَلِیٌّ ع وَ هُوَ یُنَاجِی نَفْسَهُ ضَحِکَ وَ قَالَ هَاهُنَا یَا أَخَا عَبْدِ قَیْسٍ ...[7] قَالَ فَمَا قَالا لَکَ فَأَخْبَرَهُ. فَقَالَ قُلْ لَهُمَا کَفَى بِمَنْطِقِکُمَا حُجَّةً عَلَیْکُمَا وَ لَکِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ...[8]

وَ أَمَّا الَّذِی صَرَفَنِی عَنْ صِلَتِکُمَا فَالَّذِی صَرَفَکُمَا عَنِ الْحَقِّ وَ حَمَلَکُمَا عَلَى خَلْعِهِ مِنْ رِقَابِکُمَا کَمَا یَخْلَعُ الْحَرُونُ لِجَامَهُ وَ هُوَ اللَّهُ رَبِّی لَا أُشْرِکُ بِهِ شَیْئاً فَلَا تَقُولَا أَقَلَّ نَفْعاً وَ أَضْعَفَ دَفْعاً فَتَسْتَحِقَّا اسْمَ الشِّرْکِ مَعَ النِّفَاق‏ ...[9]

 تدبر

1) «لکِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّی وَ لا أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَداً»

در برابر آن فرد طغیانگر که ادعای استقلال داشت و منم منم می‌کرد و خود را از خدا هم طلبکار می‌دید، این فرد موحد همه چیزش را از ربوبیت خدایش می‌بیند و فقط ربّی ربّی می‌گوید و هیچ چیزی - از جمله نفس و هوای نفس خود - را در عرض خدا قرار نمی‌دهد. (المیزان، ج13، ص314)

نکته ادبی

در قرآن کریم در بسیاری از اوقات، خود ظاهر و چینش و تلفظ الفاظ هم در رساندن معنا کمک می‌کنند. از معروف‌ترین مثال‌هایش تعبیر «اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْض‏» است که به جای «تَثاقَلْتُمْ»، از تعبیری استفاده شده که خود این لفظ «اِثَّاقَلْتُمْ» از «تَثاقَلْتُمْ» ثقیل‌تر است و معنای «ثقیل شدن آنان»‌را بهتر منتقل می‌کند.‏

به نظر می‌رسد در این آیه هم، خود را ندیدن و صرفا خدا را دیدن، در لفظ نیز رعایت شده است؛ زیرا علاوه بر چهار بار از خدا سخن گفتن (هو، الله، ربی، ربی)، تنها «أنا» (= من) که در متن موجود بوده را هم عملا به محاق برده است:

چنانکه در نکات ترجمه اشاره شد «لکِنَّا» در اصل «لکن أنا» بوده است که با حذف همزه کلمه «أنا» از طرفی، و رواج تعبیر «لکِنَّ» در معنای «لکنْ»، عملا «أنا: من» در تلفظ گویی خود را نشان نمی‌دهد و اگر همان الف انتهایی و یا تفاوت قرائت این کلمه در وقف و وصل نبود، انسان گمان می‌کرد که این همان کلمه «لکِنَّ» (بدون هر گونه ضمیری پس از آن) است که در قرآن کریم هم 53 بار دیگر به همین صورت مشدد و بدون اتصال به ضمیر به کار رفته است.


2) «لکِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّی وَ لا أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَداً»

اگر خداوند رب و پروردگار ماست و همه تدبیر ما به دست اوست، پس در تدبیر امور خود نباید هیچ کس را در عرض او دید؛ و کسی که در تدبیر امورش، در قبال خدا، هر قَدَر قدرتی را هم هیچ‌کاره‌ بداند، هیچ مشکل حل‌نشده‌ای پیش روی او نخواهد ماند.

نکته تخصصی انسان‌شناسی و خداشناسی

در روایات متعددی برای رهایی از هر غم و اندوه و سختی‌ای توصیه به گفتن همین عبارات شده است (مثلا حدیث2). این عبارات همه چیز را از خدا دیدن است و کسی که همه چیز را از خدا ببیند، می‌داند که هیچکس در عرض خدا نیست و هیچ مانعی در برابر خدا نیست (حدیث3) و کسی که این را باور داشته باشد اگر همه مشکلات عالَم هم بر سرش خراب شده باشد، هیچ غمی برایش نمی‌ماند؛ چرا که همه مشکلات عالَم در برابر قدرت خدا هیچ اندر هیچ‌اند.


3) «لکِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّی وَ لا أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَداً»

با اینکه در جمله اول کلمه «ربّی» را آورد چرا در جمله دوم هم این کلمه را تکرار کرد و به گفتن «لا أُشْرِکُ بِهِ أَحَداً» بسنده نکرد؟

 الف. آوردن کلمه «ربّی» عملا استدلال چرایی «شرک نورزیدن» را نشان می‌دهد؛ یعنی چون او رب من است، کسی نمی‌تواند به رب خویش شرک بورزد و کسی را شریک در ربوبیت خود قلمداد کند. (المیزان، ج13، ص314)

نکته تخصصی انسان‌شناسی و خداشناسی

یکی از براهین معروف در اثبات وحدت خداوند، برهان مبتنی بر وحدت صنع و اتصال تدبیر است (التوحید (للصدوق)، ص250[10]؛ تفسیر القمی، ج2، ص93[11]) بدین بیان که این وحدت و اتصالی که در تمامی مخلوقات و تدبیر آنها مشاهده می‌شود حکایتگر آن است که تدبیر آنها از یک مصدر واحد سرچشمه می‌گیرد. اکنون به نظر می‌رسد درباره توحید در عبادت (پرستشِ تنها و تنها یک خدا) نیز همین برهان، لکن از آن سو، برقرار باشد: اگر من بالوجدان نیازها و ضعف‌هایی در خود می‌یابم که می‌فهمم تدبیرم حقیقتا دست خودم نیست و امورم از جای دیگری تدبیر می‌شود؛ و در عین حال، تدبیری واحد در من برقرار است، پس معلوم می‌شود که تنها و تنها یک نفر ربوبیت مرا عهده‌دار است؛ پس اگر «ربّ»ی دارم، نمی‌توانم برای او شریکی قرار دهم.

ب. در مقابل کسی که مرتب منم منم می‌کند، باید شعار ربّی ربّی سر داد. (تدبر1)

ج. ...


4) «لکِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّی وَ لا أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَداً»

شروع این جمله با «لکنّا» (= لکن أنا) حکایتگر آن است که مفاد جملات وی، در تقابل با موضع آن همنشین‌اش است. مفاد این تقابل آن است که الله رب من است و شریکی برای رب خود قرار نمی‌دهم.

اما مگر نه این است که آن هم‌نشنین هم تعبیر «ربی» را به کار برد (یعنی اینکه الله رب من است را قبول داشت)؟ و مگر جمله‌ای که دلالت بر مشرک بودن او داشته باشد بر زبان راند، که این همنشین‌اش می‌گوید «ولی» من مشرک نخواهم شد؟ این تقابل ناشی از چیست؟

الف. او با نوع بیانش مرتکب «شرک خفی» بود و همین مقدار برای مشرک شدن کافی است!

نکته تخصصی دین‌شناسی

شرک بر دو قسم است: شرک جلیّ، یعنی مثلا شخصی رسما بت بپرستد؛ و «شرک خفی» ‌یعنی شخص در ظاهر خداپرست است اما واقعا برای امورد دیگری غیر از خدا - و در عرض خدا - نقش و تاثیری باور دارد. اینکه شخص برای خودش استقلال قائل شود و برای خدا تعیین تکلیف کند نشان می‌دهد که لااقل هوای نفس خود را شریک و در عرض خدا قرار داده است.

ب. او در معاد تردید افکند، و این یعنی گویی همه کارها به دست خدا نیست که اگر وعده داده که قیامت برپا می‌شود حتما بتواند آن را برپا کند!

ج.  هرگونه انکاری در برابر حق و حقیقت، امر دیگری را به عنوان حق، در کنار و شریک حق مطلق قرار دادن است.

د. ...



[1] . «لکِنَّا» مذهب الکسائی و الفراء، و المازنی أن الأصل «لکن أنا» فألقیت حرکة الهمزة على نون لکن، و حذفت الهمزة، و أدغمت النون فی النون. و الوقف علیها لکنّا و هی ألف أنا لبیان الحرکة، و من العرب من یقول: أنه. قال أبو حاتم فرووا عن عاصم «لکنّنا هو اللّه ربّی» و زعم أن هذا لحن یعنی إثبات الألف فی الإدراج. قال: و مثله قراءة من قرأ کِتابِیَهْ [الحاقة: 19] فأثبت الهاء فی الإدراج. قال أبو إسحاق: إثبات الألف فی لکِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّی فی الإدراج جید لأنه قد حذفت الألف من أنا فجاؤوا بها عوضا. قال: و فی قراءة أبیّ بن کعب لکن أنا هو اللّه ربّی.

[2] . قرأ ابن عامر و ابن فلیح و البرجمی و یعقوب «لکِنَّا» بإثبات الألف فی الوصل و الوقف و قرأ الباقون لکن بحذف الألف فی الوصل و قرأ البخاری لورش بالوجهین بالوصل و لا خلاف فی إثبات الألف فی الوقف إلا قتیبة فإنه قرأ بغیر ألف فی الوصل و الوقف و فی الشواذ قراءة أبی بن کعب و الحسن لکن أنا و قراءة عیسى الثقفی لکن هو الله ربی ...

قال الزجاج من قرأ لکن بتشدید النون فهو لکن أنا فی الأصل فطرحت الهمزة على النون فتحرکت بالفتح فصارت لکنن بنونین مفتوحین فاجتمع الحرفان من جنس واحد فأدغمت النون الأولى فی الثانیة و حذفت الألف فی الوصل لأن ألف أنا تثبت فی الوقف و تحذف فی الأصل فی أجود اللغات نحو أنَ قمت بغیر الألف و یجوز أنا قمت بإثبات الألف و هو ضعیف جدا و من قرأ «لکِنَّا» فأثبت الألف فی الوصل فإنه على لغة من قال أنا قمت فأثبت الألف قال الشاعر: أنا شیخ العشیرة فاعرفونی             حمیدا قد تذریت السناما

 إلا أن إثبات الألف فی لکنا هو الجید لأن الهمزة قد حذفت من أنا فصار إثبات الألف عوضا من الهمزة قال أبو علی لا أرى قوله إن إثبات الألف هو الجید لأنه صار عوضا من الهمزة کما قال لأن هذه الألف تلحق للوقف مثل الهاء فی ما هِیَهْ و حِسابِیَهْ و الهاء فی مثل هذا الطرف مثل ألف الوصل فی ذلک الطرف فکما أن إثبات همزة الوصل فی الوصل خطأ کذلک الهاء و الألف فی الوصل خطأ فلا یلزم أن یثبت عوض من الهمزة المحذوفة أ لا ترى أن الهمزة فی ویلمه قد حذفت حذفا على غیر ما یوجبه قیاس التخفیف و لا یعوض منها فإن لا یعوض منها فی التخفیف القیاسی أجدر لأن الهمزة هنا فی تقدیر الثبات و لو لا ذلک لم یحرک حرف اللین فی نحو جیل فی جیال و مئونة فی مئونة قال و قد تجی‏ء هذه الألف مثبتة فی الشعر نحو قول الأعشى:

فکیف أنا و انتحالی القوافی          بعد المشیب کفى ذاک عارا

 و قول الآخر: أنا شیخ العشیرة؛ البیت.

و لا یکون ذلک مختارا فی القراءة و من قرأ «لکِنَّا» فی الوصل فإنه یحتمل أمرین (أحدهما) أن یجعل الضمیر المتصل مثل المنفصل الذی هو نحن فیدغم النون من لکن لسکونها فی النون من علامة الضمیر فیکون على هذا «لکِنَّا» بإثبات الألف وصلا و وقفا لا غیر أ لا ترى أن أحدا لا یحذف الألف من نحو فعلنا.

[3] . البته ضمن توضیح وی اقوال دیگری هم بود که چون قاطع اظهارنظر نکرده بود در متن بیان نشد:

و قرأ الکوفیون و أبو عمرو و ابن کثیر و نافع فی روایة ورش و قالون لکن بتشدید النون بغیر ألف فی الوصل و بألف فی الوقف و أصله، و لکن أنا نقل حرکة الهمزة إلى نون لکن و حذف الهمزة فالتقى مثلان فأدغم أحدهما فی الآخر. و قیل: حذف الهمزة من أنا على غیر قیاس فالتقت نون لکن و هی ساکنة مع نون أنا فأدغمت فیها، و أما فی الوقف فإنه أثبت ألف أنا و هو المشهور فی الوقف على أنا، و أما فی الوصل فالمشهور حذفها و قد أبدلها ألفا فی الوقف أبو عمر و فی روایة فوقف لکنه ذکره ابن خالویه.

و قال ابن عطیة: و روى هارون عن أبی عمر و لکنه هُوَ اللَّهُ رَبِّی بضمیر لحق لکن.

و قرأ ابن عامر و نافع فی روایة المسیلی و زید بن علیّ و الحسن و الزهری و أبو بحریة و یعقوب فی روایة و أبو عمر و فی روایة و کردم و ورش فی روایة و أبو جعفر بإثبات الألف وقفا و وصلا، أما فی الوقف فظاهر، و أما فی الوصل فبنو تمیم یثبتونها فیه فی الکلام و غیرهم فی الاضطرار فجاء على لغة بنی تمیم.

و عن أبی جعفر حذف الألف وصلا و وقفا و ذلک من روایة الهاشمی، و دل إثباتها فی الوصل أیضا على أن أصل ذلک لکن أنا. و قال الزمخشری: و حسن ذلک یعنی إثبات الألف فی الوصل وقوع الألف عوضا من حذف الهمزة انتهى.

و یدل على ذلک أیضا قراءة فرقة لکننا بحذف الهمزة و تخفیف النونین. و قال أیضا الزمخشری و نحوه یعنی و نحو إدغام نون لکن فی نون أما بعد حذف الهمزة قول القائل:

         و ترمیننی بالطرف أی أنت مذنب             و تقلیننی لکن إیاک لا أقلی‏

 أی لکن أنا لا أقلیک انتهى. و لا یتعین ما قاله فی البیت لجواز أن یکون التقدیر لکننی فحذف اسم لکن و ذکروا أن حذفه فصیح إذا دل علیه الکلام، و أنشدوا على ذلک قول الشاعر:

         فلو کنت ضبیا عرفت قرابتی             و لکن زنجی عظیم المشافر

 أی و لکنک زنجی، و أجاز أبو علی أن تکون لکن لحقتها نون الجماعة التی فی خرجنا و ضربنا و وقع الإدغام لاجتماع المثلین ثم وحد فی رَبِّی على المعنى، و لو اتبع اللفظ لقال ربنا انتهى. و هو تأویل بعید.

و قال ابن عطیة: و یتوجه فی لکنا أن تکون المشهورة من أخوات إن المعنى لکن قولی هُوَ اللَّهُ رَبِّی إلّا أنی لا أعرف من یقرأ بها وصلا و وقفا انتهى.

و ذکر أبو القاسم یوسف بن علیّ بن جبارة الهذلی فی کتاب الکامل فی القراءات من تألیفه ما نصه: یحذفها فی الحالین یعنی الألف فی الحالین یعنی الوصل و الوقف حمصی و ابن عتبة و قتیبة غیر الثقفی، و یونس عن أبی عمر و یعنی بحمصی ابن أبی عبلة و أبا حیوة و أبا بحریة. و قرأ أبیّ و الحسن لکن أنا هُوَ اللَّهُ على الانفصال، و فکه من الإدغام و تحقیق الهمز، و حکاها ابن عطیة عن ابن مسعود. و قرأ عیسى الثقفی لکن هو اللّه بغیر أنا، و حکاها ابن خالویه عن ابن مسعود، و حکاها الأهوازی عن الحسن. فأما من أثبت هُوَ فإنه ضمیر الأمر و الشأن، و ثم قول محذوف أی لکن أنا أقول هُوَ اللَّهُ رَبِّی و یجوز أن یعود على الذی خَلَقَکَ مِنْ تُرابٍ، أی أنا أقول: هُوَ أی خالقک اللَّهُ رَبِّی و رَبِّی نعت أو عطف بیان أو بدل، و یجوز أن لا یقدر. أقول محذوفة فیکون أنا مبتدأ، و هُوَ ضمیر الشأن مبتدأ ثان و اللَّهُ مبتدأ ثالث، و رَبِّی خبره و الثالث و خبره خبر عن الثانی، و الثانی و خبره خبر عن أنا، و العائد علیه هو الیاء فی رَبِّی، و صار الترکیب نظیر هند هو زید ضاربها. و على روایة هارون یجوز أن یکون هو توکید الضمیر النصب فی لکنه العائد على الذی خلقک، و یجوز أن یکون فصلا لوقوعه بین معرفین، و لا یجوز أن یکون ضمیر شأن لأنه لا عائد على اسم لکن من الجملة الواقعة خبرا.

[4] . این روایات هم به مضمون فوق نزدیک است:

عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ سَعِیدِ بْنِ الْمُسَیَّبِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَ لَا أُخْبِرُکُمْ بِمَا یَکُونُ بِهِ خَیْرُ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ وَ إِذَا کُرِبْتُمْ وَ اغْتَمَمْتُمْ دَعَوْتُمُ اللَّهَ بِهِ فَفَرَّجَ عَنْکُمْ قَالُوا بَلَى یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ قُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ رَبُّنَا لَا نُشْرِکُ بِهِ شَیْئاً ثُمَّ ادْعُوا بِمَا بَدَا لَکُم‏ (المحاسن، ج‏1، ص32)

مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ قَالَ: کَتَبْتُ إِلَى أَبِی جَعْفَرٍ الثَّانِی ع أَسْأَلُهُ أَنْ یُعَلِّمَنِی دُعَاءً فَکَتَبَ إِلَیَّ تَقُولُ إِذَا أَصْبَحْتَ وَ أَمْسَیْتَ- اللَّهُ اللَّهُ اللَّهُ رَبِّیَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ لَا أُشْرِکُ بِهِ شَیْئاً وَ إِنْ زِدْتَ عَلَى ذَلِکَ فَهُوَ خَیْرٌ ثُمَّ تَدْعُو بِمَا بَدَا لَکَ فِی حَاجَتِکَ فَهُوَ لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ بِإِذْنِ اللَّهِ تَعَالَى یَفْعَلُ اللَّهُ ما یَشاء (الکافی، ج‏2، ص534)

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِی نَجْرَانَ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَیْدٍ عَنْ ثَابِتٍ عَنْ أَسْمَاءَ قَالَتْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ أَصَابَهُ هَمٌّ أَوْ غَمٌّ أَوْ کَرْبٌ أَوْ بَلَاءٌ أَوْ لَاوَاءٌ فَلْیَقُلِ اللَّهُ رَبِّی وَ لَا أُشْرِکُ بِهِ شَیْئاً تَوَکَّلْتُ عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لا یَمُوتُ. (الکافی، ج‏2، ص556)

[5] . إِنَّ أَخَوَیْکَ فِی الدِّینِ وَ ابْنَیْ عَمِّکَ فِی الْقَرَابَةِ یُنَاشِدَانِکَ الْقَطِیعَةَ وَ یَقُولَانِ لَکَ أَ مَا تَعْلَمُ أَنَّا تَرَکْنَا النَّاسَ لَکَ وَ خَالَفْنَا عَشَائِرَنَا فِیکَ- مُنْذُ قَبَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مُحَمَّداً ص فَلَمَّا نِلْتَ أَدْنَى مَنَالٍ ضَیَّعْتَ حُرْمَتَنَا وَ قَطَعْتَ رَجَاءَنَا- ثُمَّ قَدْ رَأَیْتَ أَفْعَالَنَا فِیکَ وَ قُدْرَتَنَا عَلَى النَّأْیِ عَنْکَ وَ سَعَةَ الْبِلَادِ دُونَکَ

...

[11] . فِی رِوَایَةِ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع‏ ... ثُمَّ رَدَّ عَلَى الثَّنَوِیَّةِ الَّذِینَ قَالُوا بِإِلَهَیْنِ فَقَالَ‏ مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ وَ ما کانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ‏  قَالَ لَوْ کَانَ إِلَهَیْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ کَمَا زَعَمْتُمْ لَکَانَا یَخْتَلِفَانِ فَیَخْلُقُ هَذَا وَ لَا یَخْلُقُ هَذَا وَ یُرِیدُ هَذَا وَ لَا یُرِیدُ هَذَا وَ لَطَلَبَ کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمُ الْغَلَبَةَ  وَ إِذَا أَرَادَ أَحَدُهُمَا خَلْقَ إِنْسَانٍ وَ أَرَادَ الْآخَرُ خَلْقَ بَهِیمَةٍ فَیَکُونُ إِنْسَاناً وَ بَهِیمَةً فِی حَالَةٍ وَاحِدَةٍ وَ هُوَ مُحَالٌ‏  فَلَمَّا بَطَلَ هَذَا ثَبَتَ التَّدْبِیرُ وَ الصُّنْعُ‏ لِوَاحِدٍ وَ دَلَّ أَیْضاً التَّدْبِیرُ وَ ثَبَاتُهُ وَ قِوَامُ بَعْضِهِ بِبَعْضٍ عَلَى أَنَّ الصَّانِعَ وَاحِدٌ جَلَّ جَلَالُه‏