615) سوره کهف (18) آیه34 وَ کانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقالَ لِصاحِبِهِ
بسم الله الرحمن الرحیم
615) سوره کهف (18) آیه34
وَ کانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً
ترجمه
و برایش ثمرهای بود [= ثمراتش برقرار بود] ؛ پس به همنشین خود، ضمن صحبت، گفت: من از تو ثروتم بیشتر، و به لحاظ نفر [= عشیره و خَدَم و حَشَم] عزیزترم.
نکات ترجمه
«ثَمَرٌ»
«ماده «ثمر» در اصل به معنای هر چیزی است که از چیز دیگری زاده شود و به دست آید (معجم المقاییس اللغة، ج1، ص388). برخی کلمه «ثَمَر» را به معنای «میوه، بار درخت» دانستهاند که واحد آن «ثمرة» (رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً؛ بقره/25) و جمع آن «ثمرات» (فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً؛ بقره/22)، و «ثِمار» است و تدریجا در مورد هر نفعی که از چیزی به دست آید اطلاق شده است، چنانکه حتی در امور معنوی (ثمره علم، ثمره ایمان و ...) هم به کار میرود. (مفردات ألفاظ القرآن، ص176)
البته برخی کلمه «ثَمَر» را همان «ثِمار» و برخی آن را جمعِ «ثِمار» و برخی آن را کنایه از مال و اموالی که سود میدهد (مفردات ألفاظ القرآن، ص176) ویا اساساً به معنای «مال فراوان» (المحیط فی اللغة، ج10، ص143) دانستهاند. هرچند در برخی موارد قطعا به همین معنای میوه است: «وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ مُخْتَلِفاً أُکُلُهُ وَ الزَّیْتُونَ وَ الرُّمَّان ... کُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ؛ انعام/141) و «أثمَرَ» هم به معنای میوه دادن و به بار نشستن است.
این ماده در قرآن کریم در مجموع 24 بار به کار رفته است.
اختلاف قرائت
این کلمه در قرائت عاصم (از قراء کوفه، که الان در میان ما رایجتر است) و نیز قرائت ابوجعفر و یعقوب (از قراء عشره) و قرائت حسن و یزیدی و ابنمحیصن و سهل و جابر بن یزید و حجاج و ابوحاتم (از قرائات شاذه) به صورت «ثَمَرٌ» قرائت شده است.
در قرائت اهل مدینه (نافع) و مکه (ابن کثیر) و شام (ابنعامر) و بقیه قراء کوفه (حمزه و کسائی) (از قرائات سبع) و نیز در قرائت ابنعباس و مجاهد و عده دیگری از قرائات شاذ مدینه به صورت «ثُمُرٌ» (جمعِ ثِمار) قرائت شده است.
همچنین در قرائت اهل بصره (ابوعمرو) و اعمش و ابورجاء (از قرائات شاذه) به صورت «ثُمْرٌ» (از باب تخفیف در تلفظ، یا جمع خاصی از «ثمره» شبیه «بدنه و بُدن») قرائت شده است.
لازم به ذکر است هرکس در اینجا «ثمر» را هر طور قرائت کرده در آیه 42 (أُحیطَ بِثَمَرِهِ) هم به همان ترتیب قرائت نموده، غیر از روایت رویس از یعقوب، که در اولی «ثَمَر» قرائت کرده اما در دومی «بثُمُره»)
(مجمع البیان، ج6، ص721[1]؛ البحر المحیط، ج7، ص175[2]؛ الکامل المفصل فی القرائات الاربعة عشر، ص297-298)
«صاحبه»
قبلا بیان شد که ماده «صحب» در اصل دلالت دارد بر نزدیک هم قرار گرفتن و مقارن همدیگر شدن؛ و «صاحب» (جمع آن: اصحاب) به هر ملازم و همنشین و همراهی گفته میشود و البته در عرف غالبا در مواردی اطلاق میشود که این همراهی زیاد باشد و از همین جهت به مالک یک چیز هم صاحب آن گفته میشود؛ و تفاوت «صاحب» با «قرین» در این است که در مفهوم مصاحبت، یک رابطه متقابل وجود دارد اما در قرین لزوما چنین چیزی وجود ندارد.
جلسه229 http://yekaye.ir/al-baqarah-002-039/
«أَعَزُّ»
قبلا بیان شد که ماده «عزز» در اصل به معنای شدت و قوت و قهر و غلبه میباشد و «عزت» حالتی در شخص است که مانع از آن میشود که مغلوب واقع شود؛ بنابراین «عزیز» یعنی کسی که همواره غالب است و هیچگاه مغلوب نمیشود؛ و البته به چیزی هم که نایاب است، چون دسترسی [= غلبه] به آن سخت و دشوار است، عزیز گفته میشود.
«أعز» افعل تفضیل از «عزیز» است به معنای عزیزتر یا عزیزترین.
جلسه122 http://yekaye.ir/al-hajj-022-74/
«نَفَراً»
ماده «نفر» در اصل به معنای «از جا کندن و دور شدن» (تجافٍ و تباعدٍ؛ معجم المقاییس اللغة، ج5، ص459) و رانده شدن از چیزی ویا به سوی چیزی (الانْزِعَاجُ عن الشیءِ و إلى الشیء؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص817) و در یک کلام، سیر و حرکتی است که با کراهت و فشار همراه باشد (سیر و حرکة مع کراهة و انزعاج؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج12، ص195)؛ که در قرآن کریم مکرر در مورد حرکت کردن به سوی جهاد (مثلا: ما لَکُمْ إِذا قِیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ ... إِلَّا تَنْفِرُوا یُعَذِّبْکُمْ عَذاباً أَلِیماً ... انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا؛ توبه/38 و 39 و 41) به کار رفته است.
«نِفار» و «نُفُور» به معنای «نفرت» [که در زبان فارسی هم رایج است] و فاصله گرفتن از روی ناراحتی است (فَلَمَّا جاءَهُمْ نَذیرٌ ما زادَهُمْ إِلَّا نُفُوراً؛ فاطر/42)
و «اسْتِنْفَار» هم «به حالت نفار درآمدن» [ = رمیدن] است (کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ؛ مدثر/50) (مفردات ألفاظ القرآن، ص817)
«نفیر» کسی است که به «نفر» و حرکت از روی اکراه و اجبار واداشته میشود و در آیه «وَ أَمْدَدْناکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ وَ جَعَلْناکُمْ أَکْثَرَ نَفِیراً» (اسراء/6) به معنای نیروی رزمیای است که در جهاد حاضر میشود (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج12، ص195)
«نَفَر» «اسم جمع»ی است که مفرد ندارد و به معنای گروهی که بین سه تا ده نفر باشند گفته میشود؛ و اگر بیش از ده تن باشند، دیگر تعبیر «نفر» به کار نمیرود (کتاب العین، ج8، ص268) [لازم به ذکر است که در زبان عربی معدود اعداد سه تا ده به صورت جمع میآید؛ پس وقتی میگویند «هؤلاء عشرة نفر» که به معنای «هؤلاء عشرة رجال» است، معلوم میشود که کلمه نفر، برخلاف آنچه در فارسی رایج است، کلمه جمع است نه مفرد: مثلا «اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالُوا» (جن/1)]
برخی «نَفَر» و «نَفِیر» را هممعنا دانسته و درباره وجه تسمیهاش گفتهاند این تعداد مردانی است که امکان «نَفر» (حرکت جهادی) دارند (مفردات ألفاظ القرآن، ص817) و دیگران هم درباره «نَفَر» توضیح دادهاند که این واژه اساساً در مورد گروههای سه تا ده نفریای به کار میرفت که عازم میدان جنگ میشدند و تدریجا در مورد هر گروهی که چنین تعدادی باشد به کار رفت؛ و این کلمه بسیار به کلمه «رهط» نزدیک است و تفاوت این دو آن است که «رهط» در خصوص سه تا ده نفری است که اصل و نسب واحدی داشته باشند [خویشاوند نسبی باشند] (الفروق فی اللغة، ص274-275)
ماده «نفر» و مشتقات آن جمعاً 18 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
حدیث
1) از امیرالمومنین ع روایت شده است:
کسی که کاری برای فخرفروشی انجام دهد، خداوند روز قیامت او را سیهرو محشور میکند.
ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص255
أَبِی ره قَالَ حَدَّثَنِی سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ النَّوْفَلِیِّ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ رَفَعَهُ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ:
مَنْ صَنَعَ شَیْئاً لِلْمُفَاخَرَةِ حَشَرَهُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَسْوَدَ الْوَجْهِ.
2) از امام صادق ع روایت شده است:
سه چیز اگر دیدی، دغدغهای نداشته باش از اینکه بگویی جایش در جهنم است:
ناسزاگویی و خودبزرگبینی، و فخرفروشی.
المحاسن، ج1، ص124
عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع ...[3] وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع ثَلَاثٌ إِذَا کُنَّ فِی الْمَرْءِ [الْمَرْأَةِ] فَلَا تَتَحَرَّجْ أَنْ تَقُولَ إِنَّه [أَنَّها] فِی جَهَنَّمَ الْبَذَاءُ وَ الْخُیَلَاءُ وَ الْفَخْر.[4]
3) از امام صادق ع روایت شده است:
مرد فقیری خدمت رسول الله ص رسید در حالی که شخص ثروتمندی نزد ایشان بود و لباسش را جمع کرد و اندکی فاصله گرفت. رسول الله ص فرمود: چه چیزی تو را بدین کار واداشت؟ آیا ترسیدی از فقر او چیزی به تو برسد و یا از ثروت تو چیزی به او برسد؟
گفت: یا رسول الله ص اکنون که چنین فرمودی نصف اموالم از آن وی باشد.
پیامبر ص به فقیر گفت: قبول میکنی؟
گفت: خیر.
فرفمود: چرا؟
گفت: میترسم آنچه در [دل] وی وارد شد در من هم وارد شود.
عدة الداعی، ص115؛ إرشاد القلوب (للدیلمی)، ج1، ص159؛ مجموعة ورام، ج1، ص214[5]
وَ رَوَى حَسَّانُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ
إِنَّ رَجُلًا فَقِیراً أَتَى رَسُولَ اللَّهِ ص وَ عِنْدَهُ رَجُلٌ غَنِیٌّ فَکَفَّ ثِیَابَهُ وَ تَبَاعَدَ عَنْهُ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص مَا حَمَلَکَ عَلَى مَا صَنَعْتَ أَ خَشِیتَ أَنْ یَلْصَقَ فَقْرُهُ بِکَ أَوْ یَلْصَقَ غِنَاکَ بِهِ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَمَّا إِذَا قُلْتَ هَذَا فَلَهُ نِصْفُ مَالِی قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِلْفَقِیرِ أَ تَقْبَلُ مِنْهُ قَالَ لَا قَالَ ص وَ لِمَ قَالَ أَخَافُ أَنْ یَدْخُلَنِی مَا دَخَلَهُ.
4) حضرت امیر ع در روایتی طولانی به ریشههای و شاخههای نفاق اشاره کردهاند که متن کامل آن در جلسه 431، حدیث1 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-12/ گذشت.[6]
ایشان یکی از ریشههای «نفاق» را «حفیظة» [= خودبزرگبینی] معرفی کردند که آن را چنین توضیح دادند:
و «حفیظة» دارای چهار شعبه است: کبر، و فخرفروشی، و حمیت (ازکوره در رفتن، عصبانیت کنترل نشده)، و تعصبورزی.
پس کسی که تکبر ورزد، به حق پشت کند؛ و کسی که فخرفروشی کند، به فجور (دریدگی) کشیده شود؛ و ...
الکافی، ج2، ص394
عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عُمَرَ الْیَمَانِیِّ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَیْنَةَ عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِی عَیَّاشٍ عَنْ سُلَیْمِ بْنِ قَیْسٍ الْهِلَالِیِّ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ص قَالَ:
... وَ النِّفَاقُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ: عَلَى الْهَوَى وَ الْهُوَیْنَا وَ الْحَفِیظَةِ وَ الطَّمَعِ.
... وَ الْحَفِیظَةُ عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى الْکِبْرِ وَ الْفَخْرِ وَ الْحَمِیَّةِ وَ الْعَصَبِیَّةِ.
فَمَنِ اسْتَکْبَرَ أَدْبَرَ مِنَ الْحَقِّ، وَ مَنْ فَخَرَ فَجَر، ...
تدبر
1) «وَ کانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً»
بسیاری از افراد چنیناند که وقتی به مال و مِکنتی میرسند و روال دنیویشان در مدار سوددهی قرار میگیرد به اطرافیانی که وضع مالی پایینتری دارند، فخر فروشی میکنند.
نکته اخلاقی
اگر لطمهای که فخرفروشی به حقیقت جان ما میزند را جدی بگیریم (احادیث1 و 2) و بدانیم که همین گناهی که بسیاری از ما چهبسا آن را یک گناه صغیره و کماهمیت قلمداد میکنیم، از اموری است که شاخ و برگ نفاق را در وجود انسان میدواند (حدیث4)، آنگاه قبل از اینکه از خدا مال و ثروت بخواهیم، از خدا ظرفیت استفاده صحیح از آن (به اصطلاح عامیانه: جنبه داشتن) را طلب خواهیم کرد و اگر چنین ظرفیتی را در خود سراغ نداشتیم، زندگی در فقر را بر ثروتی که ما را در معرض فخرفروشی قرار دهد ترجیح خواهیم داد (حدیث3)
2) «وَ کانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقالَ ...أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً»
وقتی ثمرات باغهای خود را دید، به جای اینکه بگوید ثروتم از ثروت تو بیشتر و نفراتم از نفرات تو بیشتر است (مالی أکثر من مالک و نفری أعزّ من نفرک)، گفت «من از تو بیشترم به لحاظ ثروت، و عزیزترم به لحاظ نفر [= عشیره و خَدَم و حَشَم].
چرا؟
الف. دنیادوستی کار انسان را به جایی میرساند که حقیقت خود را در ثروت و نفرات میبیند؛
به تعبیر دیگر، کسی که دنیامدار شود خود حقیقی خویش را فراموش میکند و حقیقت وجودی خویش را در «داشتنها» و عِدّه [= فرزند و خَدَم و حَشَم] و عُدّه [امکانات و مال و ثروت] جستجو میکند، نه در «بودنها» و روح و عمل خود (که بعد از مرگ و از دست دادن همه این داراییها، همچنان باقی است).
ب. ...
3) «أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً»
انسان دنیامدار همّ و غمّش یا اموال بیشتر است ویا شهرت و قدرت بیشتر!
ثمره اخلاقی
اگر زمانی دیدیم که هم و غم اصلیمان افزایش ثروت و قدرت شده، بر عاقیبت خود بیمناک شویم و سریع در برنامههای زندگیمان تجدیدنظر کنیم.
تبصره
با توجه به سیره امیرالمومنین ع، آنچه خطرناک است اصالت دادن به ثروت و قدرت، و هدف قرار گرفتنِ آنهاست؛ و نه صِرف بهرهمندی از آنها؛ چرا که گاه حتی کسب ثروت و قدرت میتواند عملی دینی و چهبسا واجب باشد.
4) «جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَیْنِ ... فَقالَ ... أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مالاً»
خداوند (در آیه32) نفرمود «او دو باغ داشت»؛ بلکه فرمود: «ما به او دو باغ دادیم».
اما خود آن شخص گفت: «من چنین اموالی دارم».
در واقع، خداوند نعمتی را به او واگذار کرده؛ اما او خود را در آنچه به وی واگذار شده، صاحب اختیار مطلق میبیند که گویی خودش در عرض خداوند سبحان، مستقلا کارهای است!
این است ریشه تمام انحرافاتی که مرتکب میشود (که خداوند در آیه بعد او را «ظالم بر خویش» میخواند) و ظاهرا به خاطر همین نکته است که رفیقش کار او را کفر میبیند (آیه37) و وی را از «شرک ورزیدن» برحذر میدارد (آیه38). (المیزان، ج13، ص309)
5) «وَ کانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً»
چرا مستقیما نفرمود که «پس به همنشین خود گفت: من از تو ...» و چه نیازی بود که در این آیه عبارت «و هو یحاوره» را بیاورد و بگوید «پس به همنشین خود، در حالی که با او صحبت میکرد، گفت: من از تو ...»؟
الف. ...
در صورتی که پاسخی برای این سوال داشتید در قسمت «پاسخ دهید» در صفحه این آیه در وبسایتِ «یک آیه در روز» ثبت فرمایید که برای دیگران هم قابل استفاده باشد. ورود از طریق لینک زیر:
http://yekaye.ir/al-kahf-18-34/
[1] . قرأ أبو جعفر و عاصم و یعقوب و سهل و کان له ثمر و أحیط بثمره فی الموضعین بالفتح و وافق رویس فی الأول و قرأ أبو عمرو بضم الثاء و سکون المیم فی الموضعین و الباقون بضم الثاء و المیم فی الحرفین
[2] . و قرأ ابن عباس و مجاهد و ابن عامر و حمزة و الکسائی و ابن کثیر و نافع و جماعة قراء المدینة: ثُمُرٌ و بثمره بضم الثاء و المیم جمع ثمار. و قرأ الأعمش و أبو رجاء و أبو عمرو بإسکان المیم فیهما تخفیفا أو جمع ثمرة کبدنة و بدن. و قرأ أبو جعفر و الحسن و جابر بن زید و الحجاج و عاصم و أبو حاتم و یعقوب عن رویس عنه بفتح الثاء و المیم فیهما. و قرأ رویس عن یعقوب ثُمُرٌ بضمهما و بثَمَره بفتحهما فیمن قرأ بالضم. [ظاهرا اینجا مطلب را بالعکس گفته، یعنی وی ثمر را بفتحهما گفته چنانکه خودش در جمله قبل گفت و «بثمره» را بضمهما قرائت کرده]
قال ابن عباس و قتادة الثمر جمیع المال من الذهب و الحیوان و غیر ذلک. و قال النابغة:
مهلا فداء لک الأقوام کلهم و ما أثمروا من مال و من ولد
و قال مجاهد: یراد بها الذهب و الفضة خاصة. و قال ابن زید: هی الأصول فیها الثمر. و قال أبو عمرو بن العلاء: الثمر المال، فعلى هذا المعنى أنه کانت له إلى الجنتین أموال کثیرة من الذهب و الفضة و غیرهما، فکان متمکنا من عمارة الجنتین. و أما من قرأ بالفتح فلا إشکال أنه یعنی به حمل الشجر. و قرأ أبو رجاء فی روایة ثَمرٌ بفتح الثاء و سکون المیم، و فی مصحف أبیّ «و آتیناه ثمرا کثیرا» و ینبغی أن یجعل تفسیرا.
[3] . أَنَّ النَّبِیَّ ص أَوْصَى رَجُلًا مِنْ بَنِی تَمِیمٍ قَالَ إِیَّاکَ وَ إِسْبَالَ الْإِزَارِ وَ الْقَمِیصِ فَإِنَّ ذَلِکَ مِنَ الْمَخِیلَةِ وَ اللَّهُ لَا یُحِبُّ الْمَخِیلَةَ وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَا جَازَ الْکَعْبَیْنِ مِنَ الثَّوْبِ فَفِی النَّارِ وَ
[4] . این روایت در محاسن با دو کلمه «المرأة» و إنها» آمده است؛ ولی در بحار الأنوار، ج70، ص292 ا «المرء» و «إنه» و در وسائل الشیعة، ج15، ص383 بدین صورت آمده است: قَالَ ع ثَلَاثٌ إِذَا کُنَّ فِی الرَّجُلِ فَلَا تَتَحَرَّجْ أَنْ تَقُولَ إِنَّهَا فِی جَهَنَّمَ الْبَذَاءُ وَ الْخُیَلَاءُ وَ الْفَخْرُ. جالب اینجاست که در الخصال، ج1، ص159 روایتی مشابه این آمده که احتمال دارد اصلا کلمه آخر آن «الفجر» بوده باشد، نه الفخر: «حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ فُضَیْلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: ثَلَاثٌ إِذَا کُنَّ فِی الرَّجُلِ فَلَا تَحَرَّجْ أَنْ تَقُولَ إِنَّهُ فِی جَهَنَّمَ الْجَفَاءُ وَ الْجُبْنُ وَ الْبُخْلُ وَ ثَلَاثٌ إِذَا کُنَّ فِی الْمَرْأَةِ فَلَا تَحَرَّجْ أَنْ تَقُولَ إِنَّهَا فِی جَهَنَّمَ الْبَذَاءُ وَ الْخُیَلَاءُ وَ الْفَجْر» ولی چون سندش متفاوت است نمیتوان قاطعانه نظر داد. جالب اینکه مرحوم مجلسی عین همین روایت خصال را در جایی با «الفجر» (ج69، ص193) و در جایی با «الفخر» (ج70، ص306) ثبت کرده است.
هم در همین راستاست:
الخصال، ج1، ص69
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْقُضَاعِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ أَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ إِسْحَاقُ بْنُ الْعَبَّاسِ بْنِ إِسْحَاقَ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع أَهْلَکَ النَّاسَ اثْنَانِ خَوْفُ الْفَقْرِ وَ طَلَبُ الْفَخْر.
[5] . عبارت در ورام چنین است: وَ رَأَى رَسُولُ اللَّهِ ص رَجُلًا غَنِیّاً جَلَسَ بِجَنْبِهِ فَقِیرٌ فَانْقَبَضَ مِنْهُ وَ جَمَعَ ثِیَابَهُ فَقَالَ ص أَ خَشِیتَ أَنْ یَعْدُوَ إِلَیْکَ فَقْرُه.
[6] . فراز پایانی آن هم در جلسه 457 گذشت: http://yekaye.ir/al-muzzammil-73-12/