سفارش تبلیغ
صبا ویژن

596) سوره کهف (18) آیه15 هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُون

بسم الله الرحمن الرحیم

596) سوره کهف (18) آیه15

هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لَوْ لا یَأْتُونَ عَلَیْهِمْ بِسُلْطانٍ بَیِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَری‏ عَلَی اللَّهِ کَذِباً

ترجمه

اینان، قوم ما، آلهه‌ای برگرفته‌اند، چه شده که بر [حقانیت] آنها برهانی روشنگر نمی‌آورند؟! پس چه کسی ستمکارتر است از کسی که بر خدا دروغ بندد؟!

نکات ترجمه

«هؤُلاءِ قَوْمُنَا»

«هؤُلاءِ» مبتدا است و «قَوْمُنَا» بدل ویا عطف بیان برای آن است. (الجدول فی إعراب القرآن، ج‏15، ص151)

«بِسُلْطانٍ»

قبلا توضیح داده شد که ماده «سلط» در معنای قوت و قهر و غلبه به کار می‌رود، و نوعی سیطره یافتنی است که با قهر و غلبه همراه باشد و «سلطان» هم شخصی است که قاهر و مسلط است؛ و «سلطان» به معنای «حجت» و دلیل هم به کار می‌رود (مانند آیه حاضر) چون حجت و دلیل هم موجب غلبه و احاطه پیدا کردن بر قلب مخاطب می‌شود.

جلسه253  http://yekaye.ir/al-aaraf-7-33/

حدیث

1) امیرالمومنین ع در منطقه «حاضرین» هنگام بازگشت از صفین نامه‌ای خطاب به امام حسن ع نوشت که به وصیت‌نامه امیرالمومنین ع به امام حسن ع معروف شده است. در فرازی از این نامه آمده است:[1]

و بدان ای فرزندم؛ اگر برای پروردگارت شریکی بود حتما رسولانش نزد تو می‌آمدند و آثار مُلک و سلطنتش را می‌دیدی و کارها و صفاتش را می‌شناختی؛ ولیکن او خدایی واحد است همان گونه که خود توصیف فرموده، نه احدی در مُلکش با او درگیر شود و نه ابداً زوال پذیرد و همواره بوده است؛ اول است قبل از همه چیز بدون هیچ ابتدایی؛ و آخر همه چیز است بدون هیچ نهایتی؛ برتر از آن است که ربوبیتش به احاطه دل یا چشم ثابت شود ... .

نهج البلاغة، نامه31؛ تحف العقول، ص73[2]

و من وصیة له ع للحسن بن علی ع کتبها إلیه بحاضرین عند انصرافه من صفین‏

... وَ اعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّهُ لَوْ کَانَ لِرَبِّکَ شَرِیکٌ لَأَتَتْکَ رُسُلُهُ وَ لَرَأَیْتَ آثَارَ مُلْکِهِ وَ سُلْطَانِهِ وَ لَعَرَفْتَ أَفْعَالَهُ وَ صِفَاتِهِ وَ لَکِنَّهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ کَمَا وَصَفَ نَفْسَهُ لَا یُضَادُّهُ فِی مُلْکِهِ أَحَدٌ وَ لَا یَزُولُ أَبَداً وَ لَمْ یَزَلْ أَوَّلٌ قَبْلَ الْأَشْیَاءِ بِلَا أَوَّلِیَّةٍ وَ آخِرٌ بَعْدَ الْأَشْیَاءِ بِلَا نِهَایَةٍ عَظُمَ [أَنْ تُثْبَتَ‏] عَنْ أَنْ تَثْبُتَ رُبُوبِیَّتُهُ بِإِحَاطَةِ قَلْبٍ أَوْ بَصَرٍ ...


2) از امام باقر ع روایت شده است:

دین ندارد کسی که با اطاعت از شخصی که عصیان خدا را می‌کند دینداری می‌کند؛ و

دین ندارد کسی که با نسبت دروغ دادن امر باطل به خدا دینداری می‌کند؛ و

دین ندارد کسی که با انکار چیزی از آیات خدا دینداری می‌کند.

الکافی، ج‏2، ص373؛ الأمالی (للمفید)، ص309[3]

أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ الْعَلَاءِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع:

لَا دِینَ لِمَنْ دَانَ بِطَاعَةِ مَنْ عَصَى اللَّهَ وَ لَا دِینَ لِمَنْ دَانَ بِفِرْیَةِ بَاطِلٍ عَلَى اللَّهِ وَ لَا دِینَ لِمَنْ دَانَ بِجُحُودِ شَیْ‏ءٍ مِنْ آیَاتِ اللَّهِ.[4]

تدبر

1) «هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لَوْ لا یَأْتُونَ عَلَیْهِمْ بِسُلْطانٍ بَیِّنٍ...»

اصحاب کهف دوباره تاکید کردند که چرا این قوم ما که غیر خدا خدایان دیگری را می‌پرستند دلیل و برهان روشنی نمی‌آورند؛ و لحن قرآن، ستودن این منطق آنان است.

بسیاری از مفسران شیعه (مثلا: مجمع‌البیان، ج6، ص701[5]؛ کنز الدقائق، ج‏8، ص46[6]) و سنی (مثلا: البحر المحیط، ج‏7، ص150)[7] این آیه را دلیل و شاهدی دانسته‌اند بر اینکه در منطق قرآن، دینداری باید مبتنی بر دلیل باشد، و در اصول دین، تقلید سزاوار نیست؛ و اگر در اصل دین، ادعایی بیاید که فاسد باشد، ظلم و تهمت بر خداست.

نکته تخصصی دین‌شناسی

ضعف تفکر عقلی در مسیحیت تحریف‌شده به همراه کثرت شبهات، بتدریج کار بسیاری از ارباب کلیسا را بدانجا کشاند که ارتباط دین و عقل را انکار کنند و جریان «ایمان گرایی» را رقم بزنند: جریانی که معتقد بود ایمان آوردن هیچ نیازی به عقل و استدلال ندارد و حتی مدعی شوند روحیه استدلال‌طلبی خلاف اقتضای دینداری است!

در دهه‌های اخیر این تلقی از طریق برخی به‌اصطلاح روشنفکران در جامعه اسلامی نیز رواج یافت تا حدی که برخی به بهانه‌هایی مانند حفظ معنویت دین، درصدد مخالفت با رویکرد عقلی و استدلالی به دین برآمدند.

آیه حاضر و بسیاری از آیات دیگر قرآن کریم بخوبی نشان می‌دهد که اسلام مبنای دینداری را بر تعقل قرار داده است؛ و چنین ادعایی با منطق خود اسلام سازگار نیست. البته استدلالی ایمان آوردن به معنای آن نیست که شخص حتما قالب‌های استدلالی منطقی خاصی را باید بلد باشد؛ بلکه بسیاری از افراد با فطرت ساده خود استدلال و تعقل را می‌فهمند و در اینجا هم دغدغه اصحاب کهف این است که نباید «شطط» (نامربوط) گفت و بلکه باید «سلطان بیّن: استدلال آشکار و واضح» داشت.


2) «هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لَوْ لا یَأْتُونَ عَلَیْهِمْ بِسُلْطانٍ بَیِّنٍ ...»

یکی از بزرگ‏ترین دغدغه‏هاى مردان خدا، انحراف عقیدتى مردم است. (تفسیر نور، ج‏7، ص148)


3) «فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَری‏ عَلَی اللَّهِ کَذِباً»

دروغ، ظلم است و دروغگو ظالم، و کسى که به خدا دروغ بربندد، ظالم‏تر است. (تفسیر نور، ج‏7، ص148)


4) «لَوْ لا یَأْتُونَ عَلَیْهِمْ بِسُلْطانٍ بَیِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَری‏ عَلَی اللَّهِ کَذِباً»

بلافاصله بعد از اینکه گفتند «چه شده که بر [حقانیت] آنها برهانی روشنگر نمی‌آورند» نتیجه گرفتند «پس چه کسی ستمکارتر است از کسی که بر خدا دروغ بندد»؛ یعنی از اینکه ادعایی بدون دلیل در مورد خدا مطرح کرده‌اند نتیجه گرفتند که بر خدا دروغ بسته‌اند!

شاید بتوان نتیجه گرفت:

باور به یک مساله اساسی در اعتقادات، اگر بدون دلیل باشد، صرفاَ یک اشتباه نیست؛ بلکه مصداق دروغ‌ محسوب می‌شود.



[1] . فرازهای دیگری از آن در جلسه 313، حدیث3 http://yekaye.ir/al-hajj-22-8/ ؛ جلسه341، حدیث5 http://yekaye.ir/al-balad-90-12/ ؛ جلسه 415، حدیث1 http://yekaye.ir/al-anbiyaa-21-108/ و جلسه571، حدیث3 http://yekaye.ir/al-lail-92-11/  گذشت.

[2] . روایت تحف اندکی اختلاف دارد: ... وَ اعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّهُ لَوْ کَانَ لِرَبِّکَ شَرِیکٌ لَأَتَتْکَ رُسُلُهُ وَ لَرَأَیْتَ آثَارَ مُلْکِهِ وَ سُلْطَانِهِ وَ لَعَرَفْتَ صِفَتَهُ‏ وَ فِعَالَهُ وَ لَکِنَّهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ کَمَا وَصَفَ نَفْسَهُ لَا یُضَادُّهُ فِی ذَلِکَ أَحَدٌ وَ لَا یُحَاجُّهُ وَ أَنَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ أَنَّهُ أَجَلُّ مِنْ أَنْ یُثْبِتَ لِرُبُوبِیَّتِهِ بِالْإِحَاطَةِ قَلْبٌ أَوْ بَصَر...

[3] . در امالی، سند تا العلاء چنین است: أَخْبَرَنِی أَبُو غَالِبٍ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الزُّرَارِیُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنِی عَمِّی عَلِیُّ بْنُ سُلَیْمَانَ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ خَالِدٍ الطَّیَالِسِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی الْعَلَاءُ بْنُ رَزِینٍ ...

[4] . این دو حدیث هم در همین راستاست:

عَنْهُ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ سَیْفِ بْنِ عَمِیرَةَ عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ یَزِیدَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: أَنْهَاکَ عَنْ خَصْلَتَیْنِ فِیهِمَا هَلَکَ الرِّجَالُ أَنْهَاکَ أَنْ تَدِینَ اللَّهَ بِالْبَاطِلِ وَ تُفْتِیَ النَّاسَ بِمَا لَا تَعْلَم‏. (المحاسن، ج‏1، ص204؛ الکافی، ج‏1، ص42) این حدیث در جلسات248 و 502 گذشت.

عَنْهُ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی عُبَیْدَةَ عَنْ أَبِی جَمِیلَةَ [سُخَیْلَةَ] قَالَ: سَمِعْتُ عَلِیّاً ع عَلَى مِنْبَرِ الْکُوفَةِ یَقُولُ أَیُّهَا النَّاسُ ثَلَاثٌ لَا دِینَ لَهُمْ لَا دِینَ لِمَنْ دَانَ بِجُحُودِ آیَةٍ مِنْ کِتَابِ اللَّهِ وَ لَا دِینَ لِمَنْ دَانَ بِفِرْیَةِ بَاطِلٍ عَلَى اللَّهِ وَ لَا دِینَ لِمَنْ دَانَ بِطَاعَةِ مَنْ عَصَى اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى (المحاسن، ج‏1، ص5)

[5] . «لَوْ لا یَأْتُونَ عَلَیْهِمْ بِسُلْطانٍ بَیِّنٍ» أی هلا یأتون على عبادتهم غیر الله بحجة ظاهرة و فی هذا ذم زجر للتقلید و إشارة إلى أنه لا یجوز أن یقبل دین إلا بحجة واضح

[6] . بِسُلْطانٍ بَیِّنٍ: ببرهان ظاهر، فإنّ الدّین لا یؤخذ إلّا به. و فیه دلیل على أنّ ما لا دلیل علیه من الدّیانات مردود، و أن التّقلید فیه غیر جائز

[7] . و فی ما ذکروه دلیل على أن الدّین لا یؤخذ إلّا بالحجة و الدعوى إذا لم یکن علیها دلیل فاسدة و هی ظلم و افتراء على اللّه و کذب بنسبة شرکاء اللّه