سفارش تبلیغ
صبا ویژن

595) سوره کهف (18) آیه14 وَ رَبَطْنا عَلی‏ قُلُوبِهِمْ إِذْ قام

بسم الله الرحمن الرحیم

595) سوره کهف (18) آیه14 

وَ رَبَطْنا عَلی‏ قُلُوبِهِمْ إِذْ قامُوا فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً

28 صفر 1439

ترجمه

بر دلهایشان ثبات برقرار کردیم آنگاه که بپا خاستند و گفتند پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمین است هرگز غیر از او خدایی را نخوانیم که قطعا نامربوط گفته‌ایم اگر چنان کنیم.

تسلیت شهادت پیامبر اکرم ص و امام حسن ع

شهادت پیامبر اکرم (ص) و شهادت امام حسن مجتبی (ع) را بر تمامی مسلمانان تسلیت باد

اسلام، تا پیمبر اعظم رسیدن است               بعد از رسول بار ولایت کشیدن است ...

بِاللَّه قسم که باورمان شد پس از نبی            لب بستن و نشستن و غربت چشیدن است...

خانه‌نشینیِ تو، به محرابِ خون کِشد            سهمِ حسن ز  زهرِ جفا، سرکشیدن است

شاعر: محمد ژولیده

نکات ترجمه

«رَبَطْنا»

ماده «ربط» در اصل دلالت بر شدت و ثبات دارد (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص478) و یک نحوه «محکم بستن» است که چیزی را در وضعیتی که در آن است ثابت نگه دارد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏4، ص28)

«رَبْطُ الفرس» یعنی اسبها را در مکانی محکم بستن برای حفظ و نگهداری از آنها؛ و تعبیر «رِبَاط الخیل» (انفال/60) از همین باب است که به معنای «اسبان بسته و آماده برای کارزار» است و البته به مکانی که برای نگهداری اسبها آماده می‌شود نیز «رِبَاط» می‌گویند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص338)

«رابَطَ یُرابِط مُرَابَطَة» به معنای محافظت و نگهبانی به کار می‌رود که مخصوصا در مورد مرزبانان به کار می‌رود (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا؛ آل‌عمران/200) (مفردات ألفاظ القرآن، ص338) و برخی گفته‌اند که این کلمه بر مراتب مختلفی از ربط دلالت می‌کند، یک مرتبه‌اش ارتباط مردم با کسی است که وظیفه هدایت آنان را برعهده گرفته، یک مرتبه‌اش ارتباط بین خود مردم است که با هم پیوند داشته باشند و در مقابل دشمن صف واحدی باشند، و یک مرتبه‌اش هم آماده کردن تجهیزات دفاعی برای حفظ مرز جامعه از هجوم دشمن است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏4، ص28)

همچنین وقتی گفته می‌شود فلانی «رَابِطُ الجأش» است یعنی دلش قوی است [جأش به معنای قلب و نفس است] و تعابیری مانند «وَ رَبَطْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ»‏(لکهف/14) یا «لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى‏ قَلْبِها» (قصص/10) ویا «وَ لِیَرْبِطَ عَلى‏ قُلُوبِکُمْ»‏(أنفال/11) همگی در همین معنا به کار رفته‌اند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص339) و اینکه در تمام این موارد با حرف «علی» به کار رفته است می خواهد اشاره کند که این رباط (امر پیوند دهنده) کاملا بر آنها واقع شده و چنان آنها را ثابت کرده که هیچ تزلزلی در آنها راه پیدا نمی‌کند. ( التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏4، ص29)

ماده «ربط» و مشتقات آن تنها در همین 5 موردی که در بالا اشاره شد، در قرآن کریم به کار رفته است.

«شَطَطاً»

ماده «شطط» هم در مورد «دوری» و برای اشاره به «امر بعید» به کار می‌رود و هم برای نشان دادن متمایل شدن و انحراف از مسیر اصلی (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص166؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص454) چنانکه در تعبیر «فَاحْکُمْ بَیْنَنا بِالْحَقِّ وَ لا تُشْطِط» (ص/22) بخوبی این معنا معلوم می‌شود.

برخی گفته‌اند اصل آن در موردی است که چیزی در نقطه دوری از حد خود خارج شود. (مجمع البیان، ج‏6، ص700) و به تعبیر دیگر، متمایل شدن است از امری ثابت و جدا شدن از آن (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏6، ص59)

این ماده جمعا 3 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

حدیث

1) از امام باقر ع درباره این آیه «هرگز غیر از او خدایی را نخوانیم، که قطعا نامربوط گفته‌ایم، اگر چنان کنیم» فرمودند: یعنی در مورد خداوند جور کرده‌ایم اگر بگوییم که او شریکی دارد.

 تفسیر القمی، ج‏2، ص34

وَ فِی رِوَایَةِ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی قَوْلِهِ «لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً» یَعْنِی جَوْراً عَلَى اللَّهِ إِنْ قُلْنَا إِنَّ لَهُ شَرِیکا.


2) از امام صادق ع روایت شده است: همانا اصحاب کهف ایمان را مخفی نگه می‌داشتند و به کفر وانمود می‌کردند؛ پس به خاطر این وانمود کردن به کفر اجری عظیمتر بردند تا به خاطر مخفی داشتن ایمان!

و همچنین فرمودند: همانا اصحاب کهف ایمان را مخفی، و اظهار کفر نمودند؛ پس خداوند اجرشان را دو برابر داد.

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص323 و 321؛ قصص الأنبیاء علیهم السلام (للراوندی)، ص254

و عن الکاهلی عن أبی عبد الله ع قَالَ إِنَّ أَصْحَابَ الْکَهْفِ کانوا أَسَرُّوا الْإِیمَانَ وَ أَظْهَرُوا الْکُفْرَ فَکَانُوا عَلَی إجهار الکفر [إِظْهَارِهِمُ الْکُفْرَ] أَعْظَمَ أَجْراً مِنْهُمْ عَلَی الإسرار [إِسْرَارِهِمُ] الْإِیمَانَ.

 عن أبی بصیر عن أبی عبد الله ع قال إن أصحاب الکهف أسروا الإیمان و أظهروا الکفر، فآجرهم الله مرتین.

این احادیث نشان‌دهنده تقیه‌ای است که اصحاب کهف داشتند که احادیث1 و 2 جلسه591 نیز موید همین معناست.[1]


3) از امیرالمومنین ع روایت شده است:

کسی که «شططِ» او [انحرافش از مسیر یا گفتن سخنان نامربوط] زیاد شد عصبانیت و نارضایتی‌اش زیاد می‌شود.

تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص456

قال امیرالمومنین ع :

مَنْ کَثُرَ شَطَطُهُ کَثُرَ سَخَطُه‏.


4) از امیرالمومنین ع روایت شده است:

کسی که همتش شریف شد قیمتش بالا می‌رود.

تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص448

قال امیرالمومنین ع :

مَنْ شَرُفَتْ هِمَّتُهُ عَظُمَتْ قِیمَتُه‏


5) از امام صادق ع روایت شده است:

اصحاب کهف بیرون رفتند بدون اینکه [همدیگر را] بشناسند و قراری گذاشته باشند؛ هنگامی که به صحرا رفتند از همدیگر عهد و میثاق گرفتند: این از آن عهد گرفت و آن از این؛ سپس گفتند مطلبتان را آشکار کنید و آشکار کردند و دیدند همگی مرام واحدی دارند.

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص322؛ قصص الأنبیاء علیهم السلام (للراوندی)، ص253[2]

عَنْ أَبِی بَکْرٍ الْحَضْرَمِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

خَرَجَ أَصْحَابُ الْکَهْفِ عَلَی غَیْرِ مَعْرِفَةٍ وَ لَا مِیعَادٍ فَلَمَّا صَارُوا فِی الصَّحْرَاءِ أَخَذَ بَعْضُهُمْ عَلَی بَعْضٍ الْعُهُودَ وَ الْمَوَاثِیقَ فَأَخَذَ هَذَا عَلَی هَذَا وَ هَذَا عَلَی هَذَا ثُمَّ قَالُوا أَظْهِرُوا أَمْرَکُمْ فَأَظْهَرُوهُ فَإِذَا هُمْ عَلَی أَمْرٍ وَاحِد.

تدبر

1) «وَ رَبَطْنا عَلی‏ قُلُوبِهِمْ إِذْ قامُوا فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً»

کسی در میان قومی باشد که همگی مشرک، و منکر ربوبیت خداوند واحد باشند و در چنان جامعه‌ای روی پای خود بایستد و فقط خدا را بپرستد، نیازمند آن است که خداوند دلش را محکم و ثابت کرده باشد.

نکته تخصصی جامعه‌شناسی

تاثیر جامعه بر قبول و التزام به یک معرفت در افرادی که در آن جامعه زندگی می‌کنند، امری غیرقابل انکار است؛ با این حال، اراده انسان هیچگاه کاملا تعطیل نمی‌شود؛ و انسان‌های قوی‌همتی هستند که در برابر امواج سهمگین اجتماعی تسلیم نمی‌شوند؛ و اصلا اررشمندی انسانها در قبال چنین اراده‌هایی است. (حدیث4)

به نظر می‌رسد یکی از زوایایی که داستان اصحاب کهف را این اندازه مهم کرده (نبأ) این است که آنها در مقابل چنین انحراف گسترده‌ای در جامعه خود تسلیم نشدند. نگفتند: همه این طورند؛ مگر می‌شود ما طور دیگری باشیم؟

امروزه برخی گمان می‌کنند به خاطر تکثر فرهنگی‌ ناشی از گسترش ابزارهای ارتباطی، باورهای افراد کمتر تحت تاثیر فشارهای اجتماعی شکل می‌گیرد؛ در حالی که کسانی که با ماهیت رسانه‌های مدرن (از تلویزیون و ماهواره گرفته تا شبکه‌های اجتماعی مجازی) آشنا باشند بخوبی می‌فهمند که این گمان چه اندازه نادرست است. از سال‌ها پیش متفکران مکتب انتقادی فرانکفورت از پدیده‌ای به نام «صنعت فرهنگ»‌ سخن گفته‌اند که چگونه فرهنگ‌های مبتذلی را بر افراد جامعه تحمیل می‌کند و حتی به نحو کاذبی تنوع‌طلبی فرهنگی افراد را هم اشباع می‌نماید؛ تا حدی که چه‌بسا از برخی جهات می‌توان گفت پیروی کورکورانه از تحمیل‌های اجتماعی امروزه بسیار در سطوح مبتذل‌تری هم رواج پیدا کرده است و اموری مانند شیوع پدیده مد، سلبریتی و ستاره شدن افراد بی‌مایه، بازتعریف ضداخلاقی‌ترین رفتارها (مانند لواط و زناکاری) در رنگ و لعابی جدید (با نام‌هایی همچون همجنس‌گرایی و ازدواج سفید) و ترویج و دفاع از آنها به بهانه دفاع از حقوق بشر، و ... شواهدی بر این مدعاست.

در یک کلام،

اگر انسانی جوانمردانه اهل ایمان نشود و از خداوند افزونی هدایت نطلبد (آیه قبل)، و اگر خداوند دل را قوی نکند، معلوم نیست کسی را یارای ایستادن در برابر باورهای تحمیلی جامعه باشد.


2) «وَ رَبَطْنا عَلی‏ قُلُوبِهِمْ إِذْ قامُوا فَقالُوا ...»

درباره مراد از «قاموا فَقالُوا: برخاستند و گفتند»، در بین مفسران در مجموع دو نظر هست:

برخی اصرار دارند که به خاطر کلمه «قیام» این اشاره است به قیام آنها در مقابل پادشاه زمانشان، که محکم در مقابل او ایستادند و موحد بودن خود را اعلام کردند (مثلا: مجمع‌البیان، ج6، ص271)؛

و در مقابل عده‌ای معتقدند که آنها امر خود را مخفی نگه داشته بودند، چنانکه احادیث فراوانی درباره اینکه آنها بشدت اهل تقیه بودند و ایمانشان را مخفی می‌کردند (مثلا حدیث2)‌ وارد شده است؛ و منظور از این قیام، قیام شبانه آنها برای عبادت خداوند است (مثلا: تفسیر الصافی، ج3، ص234)

اما به نظر می‌رسد می‌توان بین این دو سخن را جمع کرد؛ بدین معنا که آنها سالها مخفیانه به عبادت خداوند واحد قیام می‌کردند؛ ولی در یک موقعیت این اقدامشان را آشکار کردند و به همین جهت تحت تعقیب قرار گرفتند و به غار پناه بردند؛ چنانکه برخی از مفسران تاکید کرده‌اند که شروع کلام با تعبیر «وَ رَبَطْنا عَلی‏ قُلُوبِهِمْ: بر دلهایشان ثبات برقرار کردیم» چندان با مخفی ماندن کارشان سازگار نیست بلکه نشان می‌دهد آنان کارشان را نهایتا علنی کردند در عرصه‌ای که دلها می‌لرزد و توان ایستادن ندارد. (المیزان، ج13، ص252)

این مطلب هم در برخی احادیث آمده است که آنان چنان کارشان مخفی بود که آشنا شدنشان با مرام همدیگر در بیرون از شهر و بدون قرار قبلی بود (حدیث5)[3] نیز منافاتی با سخن فوق ندارد زیرا در این احادیث نیامده که آنان همانجا راهی غار شدند، بلکه این ممکن است اولین آشنایی آنها بوده باشد و سپس با همین آشنایی در مقابل پادشاه زمان خود قیام کرده باشند و بعد به غار پناه برده باشند.


3)  «إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ ... وَ رَبَطْنا عَلی‏ قُلُوبِهِمْ إِذْ قامُوا فَقالُوا ...»

قیام در برابر ستمگر، نیاز به ایمانى استوار و دلى مطمئن دارد. (تفسیر نور، ج‏7، ص147)


4) «رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً»

با اینکه دو جمله فوق بسیار معنایشان شبیه همدیگر است چرا به گفتن «رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»‌ بسنده نکردند و ادامه دادند «لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً»؟

الف. [تا معلوم شود] ثمره‏ى توحید در ربوبیّت، توحید در بندگى است.  (تفسیر نور، ج‏7، ص147)

ب. جمله اول اثباتی است و جمله دوم سلبی؛ و زمانی واقعا اقدام اثباتی انجام می‌شود و خداپرستی واقعی حاصل می‌گردد که با اقدامی سلبی همراه شود و غیر او پرستیده نشود. به تعبیر دیگر، تولّای حق، حتما باید همراه با تبرّای از باطل باشد.

ج. این هم تاکید مطلب قبلی است و هم نفی خدایانی که بت‌پرستان در فوق ارباب انواع معتقد بودند مانند برهما و سیوا و شنو که برهماییان و بوداییان می‌پرستند. (المیزان، ج13، ص251)

توضیحی تخصصی در خصوص بت‌پرستی

شاید بتوان مقصود علامه طباطبایی در تعبیر فوق را چنین شرح داد که:

چه‌بسا تعبیر «من دونه» اشاره به نکته ظریفی در بارورهای مشرکین باشد؛ و آن اینکه اغلب مشرکان خدای واحد به معنای مبدأ کل عالم را قبول دارند اما در عین حال او را دسترسی‌ناپذیر می‌دانند و معتقدند که او کار عالم را به یک عده آلهه واگذار کرده است و خودش کاری به کار عالَم ندارد (در واقع، آنها گمان می‌کنند فرشتگان نقش مستقلی در عالم دارند و از این رو باید آنان را به عنوان آلهه پرستید). آنگاه در اینجا «من دونه» نه به معنای «غیر از او»، بلکه شاید به معنای دقیق لغوی‌اش یعنی (پایین‌تر از او)‌ است؛ و با این تعبیر می‌‌خواهند بگویند که ما چنین خدایان پایین‌تر از خدای واحد را هم قبول نداریم.


5) «فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً»

چرا بعد از اینکه گفتند پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمین است و غیر او را نمی‌خوانیم، این جمله را گفتند که «قطعا نامربوط گفته‌ایم اگر چنان کنیم.»

الف. «شطط» به معنای تجاوز از حدی است که غلوآمیز باشد؛ و می‌خواهند علاوه بر تاکید مضمون قبل، تذکر دهند که خواندن غیر خدا، مصداق تجاوز دادن مخلوق از حد خود بوده است. (المیزان، ج13، ص251)

ب. شاید می‌خواهند نشان دهند که یک مومن واقعی یک انسان بشدت منطقی است؛ و تنها و تنها بر اساس عقل و منطق صحیح زندگی می‌کند: ما غیر خدا را نمی‌خوانیم زیرا این یک سخن نامربوط و خارج از حد و فضای صحیح است.

ج. ...



[1] . همچنین است این دو حدیث در قصص الأنبیاء علیهم السلام (للراوندی)، ص253 و254

وَ بِالْإِسْنَادِ الْمَذْکُورِ عَنْ ابْنِ أُورَمَةَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْحَضْرَمِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ یَحْیَى الْکَاهِلِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ أَصْحَابَ الْکَهْفِ کَذَبُوا فَآجَرَهُمُ اللَّهِ وَ صَدَقُوا فَآجَرَهُمُ اللَّهِ

وَ عَنِ ابْنِ أُورَمَةَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ فُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ أَصْحَابَ الْکَهْفِ کَذَبُوا الْمَلِکِ فَأَجْرَوُا وَ صَدَقُوا فَأَجْرَوُا.

[2] . سند راوندی کاملتر است اما عباراتش اندکی تفاوت دارد:

وَ بِالْإِسْنَادِ الْمَذْکُورِ عَنْ ابْنِ أُورَمَةَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْحَضْرَمِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ یَحْیَی الْکَاهِلِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ خَرَجَ أَصْحَابِ الْکَهْفِ عَلَی غَیْرِ مِیعَادُ فَلَمَّا صَارُوا فِی الصَّحْرَاءِ أَخَذَ هَذَا عَلَی هَذَا وَ هَذَا عَلَی هَذَا الْعَهْدِ وَ الْمِیثَاقِ ثُمَّ قَالوا أَظْهَرُوا أَمَرَکُمْ فاظهروه فَإِذَا هُمْ عَلَی أَمْرٍ وَاحِدٍ

[3] . البته در برخی احادیث به نظر می‌رسد که اینها با هم قبلا در همان قصر هم آشنایی داشته‌اند. مثلا در ضمن حکایت مفصل آنان که در روایتی از امیرالمومنین ع آمده است در فرازی از یکی از نقل‌های این روایت (التحصین لأسرار ما زاد من کتاب الیقین، ص648) آمده است:

فَقَالُوا یَا تملیخا إِنَّ الْأَمْرَ کَمَا ذَکَرْتَ وَ الْفِکْرَةَ مَا فَکَّرْتَ مَا دَقْیُوسُ إِلَّا عَاصٍ وَ کَافِرٌ بِإِلَهِ الْخَلْقِ أَجْمَعِینَ مَا الْإِلَهُ إِلَّا خَالِقُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ.

فَقَالَ تملیخا فَکَیْفَ الْحِیلَةُ بِالْکُفْرِ بِهِ فَالطَّاعَةُ لِإِلَهِ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ؟

فَقَالُوا لَا نَعْلَمُ وَ الرَّأْیُ رَأْیُکَ.

فَقَالَ تملیخا لَا أَرَى لِنَفْسِی وَ نَفْسِکُمْ إِلَّا الْفِرَارَ مِنْ دَقْیُوسَ الْکَافِرِ إِلَى إِلَهِ السَّمَاءِ الَّذِی خَلَقَنَا وَ خَلَقَهُ.

فَقَالُوا نِعْمَ الرَّأْیُ مَا رَأَیْتَ.

فَبَاتُوا تِلْکَ اللَّیْلَةَ فَلَمَّا کَانَ نِصْفُ اللَّیْلِ قَالَ تملیخا إِخْوَانِی قُومُوا إِلَى عِبَادَةِ رَبِّکُمْ فَـ«قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً» وَ جَعَلُوا یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بَقِیَّةَ لَیْلَتِهِمْ حَتَّى أَصْبَحُوا.

فَلَمَّا أَصْبَحُوا رَکِبُوا خُیُولَهُمْ وَ خَرَجُوا هُرَّاباً مِنْ دَقْیُوسَ الْکَافِرِ مُتَثَابِتِینَ عَنْ ثَلَاثَةِ أَمْیَالٍ مِنَ الْمَدِینَةِ.

شاید یک نحوه جمع بین این دو دسته روایات شبیه کاری باشد که در سریال تلویزیونی «مردان آنجلس» انجام شد که آنها را دو دسته کرد. عده‌ای که از قبل با هم آشنا شده بودند و عده‌ای که بعدا با اینها آشنا شدند.