سفارش تبلیغ
صبا ویژن

594) سوره کهف (18) آیه13 نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُمْ بِا

بسم الله الرحمن الرحیم

594) سوره کهف (18) آیه13 

نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدی

ترجمه

ما واقعه آنان را به حق بر تو حکایت ‌کنیم؛ همانا آنان‌اند جوانمردانی که به پروردگارشان ایمان آوردند و به آنان هدایتی افزودیم.

نکات ترجمه

«نَقُصُّ»

قبلا بیان شد که ماده «قصص» است که اصل این ماده دلالت دارد بر «تتبع و پیگیری چیزی»، چنانکه وقتی مادر موسی وی را به دریا می‌اندازد و می‌خواهد به دخترش سفارش کند که وی را تعقیب کند و کار وی را پیگیری کند تعبیر «قُصِّیه‏» به کار می‌برد. (قصص/11)؛ و اخبار طولانی را «قصص» گویند چون مطالبش در پی هم می‌آید، و نیز ممکن است وجه تسمیه‌اش از این جهت باشد که خبر از اموری است که آنها در پی هم واقع شده‌اند.

(جلسه255 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-35/)

«نَبَأَهُمْ»

قبلا توضیح داده شد که ماده «نبأ» در اصل به معنای «انتقال چیزی از جایی به جای دیگر» می‌باشد که بر همین اساس در مورد «خبر» دادن هم به کار رفته است و البته نه هر خبری، بلکه خبری که سه شرط داشته باشد: مهم باشد، دارای فایده زیاد باشد و به طوری باشد که انسان بر اثر شنیدن آن، یقین یا گمان قوی پیدا کند. و در تفاوت «نبأ» و «خبر»، علاوه بر این نکته، گفته‌اند که خبر را می‌توان در جایی که مخاطب درباره مطلب اطلاع دارد به کار برد، اما نبأ حتما در جایی است که انسان علم ندارد، و «نبأ» حتما درباره خبر بسیار مهم است و به همین جهت است که به پیامبر «نبی» گویند.

(جلسه 188 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-40/)

«فِتْیَةٌ»

ماده «فتی» [یا «فتو»] در اصل بر دو معنای مختلف دلالت دارد:

یکی معنای شادابی و طراوت است، که به جوان شاداب «فتی» (سَمِعْنا فَتًى یَذْکُرُهُمْ یُقالُ لَهُ إِبْراهیمُ، انبیاء/60؛ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ، یوسف/30) گویند؛ که مثنای آن «فَتَیان» (وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَیانِ؛ یوسف/36) می‌باشد و جمع آن «فِتْیَة» (کهف/13) و «فِتْیَان» (یوسف/62) است؛ و به دختر جوان «فَتَاة» گفته می‌شود که جمع آن «فَتَیات» (فَتَیاتِکُمُ الْمُؤْمِنات‏؛ نساء/25) است. (معجم مقاییس اللغة، ج‏4، ص474؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص625)

و معنای دیگر این ماده «تبیین حکم» است (معجم مقاییس اللغة، ج‏4، ص474) و در این معنا، کلمات «فُتْیا» و «فَتْوَى» به معنای پاسخِ یک حکم مشکل است (مفردات ألفاظ القرآن، ص625). در این معنا در قرآن کریم تنها به صورت فعل به کار رفته است: یا در باب استفعال (استفتاء: فتوا گرفتن، طلب فتوا کردن) ویا در باب إفعال (إفتاء: فتوا دادن) (یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ‏؛ نساء/176)

برخی خواسته‌اند بین این دو معنا جمع کنند و گفته‌اند اصل این ماده به معنای «امر بالغ تام» است که به «حکم تام حق» فتوی گویند و به جوان بالغ و تام هم «فتی» گویند. (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏9، ص28)

کلمه «فتی» ( و نیز «فَتَاة») گاه به نحو کنایه‌ای در مورد غلام (وَ قالَ لِفِتْیانِهِ اجْعَلُوا بِضاعَتَهُمْ فی‏ رِحالِهِم‏؛ یوسف/62) و کنیز (وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَى الْبِغاء؛ نور/33) هم به کار می‌رود. (مفردات ألفاظ القرآن، ص625)

چنانکه از توضیحات فوق معلوم شد بین کلمه «فتی» و «شاب: جوان» تفاوتی هست و «فتی« بار معنایی مثبت‌تری دارد که شاید معادل مناسبی برای آن «کلمه: جوانمرد» باشد چنان که کلمه «فتوت»[1] به معنای «جوانمردی» به کار می‌رود و در احادیث هم بر اینکه «فتی» بودن لزوما به سن نیست اشاره شده است (حدیث1 در ادامه خواهد آمد)

از ماده «فتی» [یا «فتو»] و مشتقات آن جمعاً 21 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

«تَفْتَؤُا»

تذکر این نکته لازم است که وقتی بعد از «فتـ» به جای حرف عله («ی» یا «و»)، همزه (ء) بیاید (فتئ)، ماده دیگری درست می‌شود که با ماده «فتی» متفاوت است و به معنای همواره کاری را ادامه دادن (ما زال) می‌باشد (تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْکُرُ یُوسُفَ‏، یوسف/85) (مفردات، ص625؛ معجم مقاییس، ج‏4، ص474)

و از ماده «فتأ» تنها همین یکبار در قرآن کریم به کار رفته است.

 

«زِدْناهُمْ هُدی»

«هُم» مفعول اول، و «هدیً» را می‌توان مفعول دوم و یا تمییز دانست (إعراب القرآن و بیانه، ج‏5، ص548)


حدیث

1) روایت شده است که امام صادق ع از شخصی پرسید: «فتی» نزد شما به چه معناست؟

گفت: جوان.

فرمود: نه، فتی، مومن است؛ همانا اصحاب کهف سالخورده بودند ولی خداوند عز و جل به خاطر ایمانشان آنان را «فتی» نامید.

الکافی، ج‏8، ص395

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ رَفَعَهُ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لِرَجُلٍ مَا الْفَتَی عِنْدَکُمْ؟

فَقَالَ لَهُ الشَّابُّ

فَقَالَ لَا الْفَتَی الْمُؤْمِنُ إِنَّ أَصْحَابَ الْکَهْفِ کَانُوا شُیُوخاً فَسَمَّاهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِتْیَةً بِإِیمَانِهِمْ.[2]


و گفته‌اند شقیق بلخی (یکی از صوفیه)‌ از امام صادق ع پرسید: «فتوت» چیست؟

امام ع فرمود: شما چه می‌گویید؟

گفت: اینکه وقتی به ما بدهند شکر گوییم و وقتی ندهند صبر کنیم.

فرمود: سگان مدینه هم همین طورند؛ ولیکن بگو: اگر به ما دادند ایثار کنیم و اگر ندادند شکر گوییم.

شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج‏11، ص217

سأل شقیق البلخی جعفر بن محمد الصادق ع عن الفتوة؟

فقال ما تقول أنت؟

قال إن أعطینا شکرنا و إن منعنا صبرنا

قال إن الکلاب عندنا بالمدینة هذا شأنها و لکن قل إن أعطینا آثرنا و إن منعنا شکرنا.


2) سدیر صراف (صیرفی) می گوید: به امام صادق ع عرض کردم: حدیثی از حسن بصری شنیده‌ام که اگر درست باشد باید بگویم که انا لله و انا الیه راجعون!

فرمود: آن چیست؟

گفت: به من گفته‌اند که حسن بصری می‌گوید: « کسی که شغلش صرافی است اگر حرارت خورشید مغزش را به جوش آورد دیواری بر او سایه نخواهد افکند؛ و اگر از شدت عطش کبدش ریش‌ریش شود از هیچ خانه ای آبی به او داده نشود» در حالی که این شغل من و راه کسب درآمدم است؛ و گوشت و خونم با [درآمد حاصل از] آن روییده و حج و عمره‌ام را از [درآمد حاصل از] آن بجا آورده‌ام.

حضرت به زمین نشست و فرمود: حسن بصری دروغ گفت؛ تو به مساوات بگیر و به مساوات بده [= هنگام صرافی کردن و تبدیل کردن پولها رعایت انصاف را بکن] و هنگامی هم که وقت اذان شد، آنچه در دستت است به زمین بگذار و برای نماز بلند شو؛ آیا نمی‌دانی که اصحاب کهف صراف بودند؟!

الکافی، ج‏5، ص114

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِیِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِیرٍ عَنْ خَالِدِ بْنِ عُمَارَةَ عَنْ سَدِیرٍ الصَّیْرَفِیِّ قَالَ:

قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ ع حَدِیثٌ بَلَغَنِی عَنِ الْحَسَنِ الْبَصْرِیِّ فَإِنْ کَانَ حَقّاً فَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ‏

قَالَ وَ مَا هُوَ

قُلْتُ بَلَغَنِی أَنَّ الْحَسَنَ الْبَصْرِیَّ کَانَ یَقُولُ لَوْ غَلَی دِمَاغُهُ مِنْ حَرِّ الشَّمْسِ مَا اسْتَظَلَّ بِحَائِطِ صَیْرَفِیٍّ وَ لَوْ تَفَرَّثَ کَبِدُهُ‏  عَطَشاً لَمْ یَسْتَسْقِ مِنْ دَارِ صَیْرَفِیٍّ مَاءً وَ هُوَ عَمَلِی وَ تِجَارَتِی وَ فِیهِ نَبَتَ لَحْمِی وَ دَمِی وَ مِنْهُ حَجِّی وَ عُمْرَتِی

فَجَلَسَ ثُمَّ قَالَ کَذَبَ الْحَسَنُ خُذْ سَوَاءً وَ أَعْطِ سَوَاءً  فَإِذَا حَضَرَتِ الصَّلَاةُ فَدَعْ مَا بِیَدِکَ وَ انْهَضْ إِلَی الصَّلَاةِ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْکَهْفِ کَانُوا صَیَارِفَة.


نزد امام صادق ع ذکری از اصحاب کهف به میان آمد. فرمودند: آنان صراف سخن بودند نه صراف دینار و درهم.

تفسیر العیاشی، ج‏2، ص322؛ قصص الأنبیاء (للراوندی)، ص253

عَنْ دُرُسْتَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ ذَکَرَ أَصْحَابَ الْکَهْفِ فَقَالَ کَانُوا صَیَارِفَةَ کَلَامٍ وَ لَمْ یَکُونُوا صَیَارِفَةَ دَرَاهِم.‏


3) در جلسه591 حکایت دیدار عده‌ای از اصحاب پیامبر ص با اصحاب کهف از زبان انس بن مالک گذشت. سلمان فارسی هم این واقعه را با تفصیل بیشتری برای جابر بن عبدالله انصاری روایت کرده است: حکایت مقطع دیدار بین آنها به روایت سلمان فارسی چنین است:

... وقتی به کهف رسیدیم من دستوری را که پیامبر داده بود انجام دادم.

جابر می‌گوید: به سلمان گفتم: پیامبر ص چه دستوری به تو داده بود.

سلمان گفت: به من دستور داده بود که وقتی به کهف رسیدیم ابتدا از ابوبکر بخواهم که به اصحاب کهف سلام دهد؛ من به او دستور دادم و او با صدای بلند بدانان سلام کرد اما جوابش را ندادند. دوباره سلام کرد باز هم جوابش را ندادند و همه و خود من بر این مطلب شاهد بودیم.

سپس به عمر دستور دادم و او نیز با صدای بلند بدانان سلام گفت؛ اما جواب او را هم ندادند و دوباره سلام گفت باز هم جوابش را ندادند. و همه بر این شاهد بودیم.

سپس به عبدالرحمن بن عوف دستور دادم و او هم سلام کرد و جوابش را ندادند و همه شاهد بودیم. ...

سپس خودم بلند شدم و صدایم را به سنگها و بیابانها رساندم اما جوابی داده نشد؛

سپس به علی ع گفتم: پدر و مادرم فدایت؛ تو به منزله رسول الله ص هستی تا برگردیم، و شنیدن و اطاعت از تو بر ما واجب است، ولی پیامبر ص به من دستور داده که به عنوان آخرین نفر تو را به سلام کردن بر اهل این غار امر کنم، و این بدان جهت است که خداوند می‌خواهد درجات شریف تو را نمایان سازد؛

پس علی ع بلند شد و با صدایی آرام سلام کرد. پس در باز شد و بانگ شدیدی از آن شنیدیم و به داخل غار نگاه کردیم گویی آتشی فروزان بود و رعب و هراس سراسر وجودمان را در بر گرفت و عده‌ای فرار کردند و بدانها گفتم: بایستید تا بشنویم آنچه گفته می‌شود و خطری شما را تهدید نمی‌کند.

پس برگشتند و علی ع آمد و فرمود: سلام بر شما ای «جوانمردانی که به پروردگارشان ایمان آوردند»

گفتند: و سلام بر تو - ای علی- و رحمة الله و برکاته، و نیز بر کسی که تو را به نزد ما فرستاد؛ پدران و مادرانمان به فدایت، ای وصی محمد ص، همو که آخرین پیامبر است و رهبر رسولان و هشدار دهنده همه عالمیان و بشارت‌دهنده مومنان، از جانب ما به او سلام و رحمة الله و برکاته را ابلاغ کن، ای امام تقواپیشگان؛ ما شهادت می دهیم که پسر عموی تو پیامبر است و تو صاحب ولایت و امامت هستی؛ و سلام بر محمد ص روزی که زاده شد و روزی که می‌میرد و روزی که مبعوث خواهد شد.

الأصول الستة عشر، ص351

إِبْرَاهِیمُ بْنُ عَلِیٍّ الْمُحَمَّدِیُّ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَى، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ جَدِّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ، عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِیِّ، قَالَ: خَرَجَ عَلَیْنَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ ذَاتَ یَوْمٍ وَ نَحْنُ فِی مَسْجِدِهِ، فَقَالَ: مَنْ هَاهُنَا؟ فَقُلْتُ: أَنَا یَا رَسُولَ اللَّهِ! وَ سَلْمَانُ الْفَارِسِیُّ، فَقَالَ: یَا سَلْمَانُ! ادْعُ لِی مَوْلَاکَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ، فَقَدْ جَاءَتْنِی فِیهِ عَزِیمَةٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِینَ...

قَالَ سَلْمَانُ: فَقُمْتُ بِالَّذِی أَمَرَنِی بِهِ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، قَالَ جَابِرٌ: فَقُلْتُ لِسَلْمَانَ: وَ مَا الَّذِی أَمَرَکَ‏  بِهِ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ؟ قَالَ: أَمَرَنِی- إِذَا اسْتَقَرَّ الْبِسَاطُ مَکَانَهُ مِنَ‏  الْأَرْضِ، وَ صِرْنَا عِنْدَ الْکَهْفِ- أَنْ آمُرَ أَبَا بَکْرٍ بِالسَّلَامِ عَلَى أَهْلِ ذَلِکَ الْکَهْفِ وَ عَلَى الْجَمِیعِ، فَأَمَرْتُهُ فَسَلَّمَ عَلَیْهِمْ بِأَعْلَى صَوْتِهِ، فَلَمْ یَرُدُّوا عَلَیْهِ شَیْئاً، ثُمَّ سَلَّمَ أُخْرَى فَلَمْ یُجَبْ، فَشَهِدَ أَصْحَابُهُ عَلَى ذَلِکَ وَ شَهِدْتُ عَلَیْهِ، ثُمَّ أَمَرْتُ عُمَرَ فَسَلَّمَ عَلَیْهِمْ بِأَعْلَى صَوْتِهِ، فَلَمْ یَرُدُّوا عَلَیْهِ شَیْئاً، ثُمَّ سَلَّمَ أُخْرَى فَلَمْ یُجَبْ، فَشَهِدَ أَصْحَابُهُ عَلَى ذَلِکَ وَ شَهِدْتُ عَلَیْهِ، ثُمَّ أَمَرْتُ عَبْدَ الرَّحْمَنِ بْنَ عَوْفٍ فَسَلَّمَ عَلَیْهِمْ فَلَمْ یُجَبْ، فَشَهِدَ أَصْحَابُهُ عَلَى ذَلِکَ وَ شَهِدْتُ عَلَیْهِ، ثُمَّ قُمْتُ أَنَا فَأَسْمَعْتُ الْحِجَارَةَ وَ الْأَوْدِیَةَ صَوْتِی فَلَمْ أُجَبْ، فَقُلْتُ لِعَلِیٍّ: فِدَاکَ أَبِی وَ أُمِّی أَنْتَ بِمَنْزِلَةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ حَتَّى نَرْجِعَ وَ لَکَ السَّمْعُ وَ الطَّاعَةُ وَ قَدْ أَمَرَنِی أَنْ آمُرَکَ بِالسَّلَامِ عَلَى أَهْلِ هَذَا الْکَهْفِ آخِرَ الْقَوْمِ، وَ ذَلِکَ لِمَا یُرِیدُ اللَّهُ لَکَ وَ بِکَ مِنْ شَرَفِ الدَّرَجَاتِ، فَقَامَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ فَسَلَّمَ بِصَوْتٍ خَفِیٍّ فَانْفَتَحَ الْبَابُ، فَسَمِعْنَا لَهُ صَرِیراً شَدِیداً، وَ نَظَرْنَا إِلَى دَاخِلِ الْغَارِ یَتَوَقَّدُ نَاراً فَمُلِئْنَا رُعْباً، وَ وَلَّى الْقَوْمُ فِرَاراً، فَقُلْتُ لَهُمْ: مَکَانَکُمْ حَتَّى نَسْمَعَ مَا یُقَالُ؛ فَإِنَّهُ لَا بَأْسَ عَلَیْکُمْ، فَرَجَعُوا فَأَعَادَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ، فَقَالَ: السَّلَامُ عَلَیْکُمْ أَیُّهَا الْفِتْیَةُ الَّذِینَ‏ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ‏، فَقَالُوا: وَ عَلَیْکَ السَّلَامُ یَا عَلِیُّ! وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ، وَ عَلَى مَنْ أَرْسَلَکَ بِآبَائِنَا وَ أُمَّهَاتِنَا أَنْتَ یَا وَصِیَّ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ خَاتَمِ النَّبِیِّینَ وَ قَائِدِ الْمُرْسَلِینَ وَ نَذِیرِ الْعَالَمِینَ وَ بَشِیرِ الْمُؤْمِنِینَ أَقْرِئْهُ مِنَّا السَّلَامَ وَ رَحْمَةَ اللَّهِ وَ بَرَکَاتِهِ‏  یَا إِمَامَ الْمُتَّقِینَ قَدْ شَهِدْنَا لِابْنِ عَمِّکَ بِالنُّبُوَّةِ وَ لَکَ بِالْوَلَایَةِ وَ الْإِمَامَةِ، وَ السَّلَامُ عَلَى مُحَمَّدٍ یَوْمَ وُلِدَ وَ یَوْمَ یَمُوتُ وَ یَوْمَ یُبْعَثُ حَیّاً.

قَالَ: ثُمَّ أَعَادَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ: فَقَالَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ أَیُّهَا الْفِتْیَةُ الَّذِینَ‏ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدىً‏، فَقَالُوا: وَ عَلَیْکَ السَّلَامُ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ یَا مَوْلَانَا وَ إِمَامَنَا، الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَرَانَا وَلَایَتَکَ، وَ أَخَذَ مِیثَاقَنَا بِذَلِکَ لَکَ‏ . وَ زَادَنَا إِیمَاناً وَ تَثْبِیتاً عَلَى التَّقْوَى قَدْ سَمِعَ مَنْ بِحَضْرَتِکَ أَنَّ الْوَلَایَةَ لَکَ دُونَهُمْ‏ وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ‏  قَالَ: سَلْمَانُ: فَلَمَّا سَمِعُوا ذَلِکَ، أَقْبَلُوا عَلَى عَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلَامُ، وَ قَالُوا: قَدْ شَهِدْنَا وَ سَمِعْنَا، فَاشْفَعْ لَنَا إِلَى نَبِیِّنَا صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ لِیَرْضَى عَنَّا بِرِضَاکَ عَنَّا، ثُمَّ تَکَلَّمَ عَلِیٌّ عَلَیْهِ السَّلَامُ بِمَا أَمَرَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ مَا دَرَیْنَا أَ شَرْقاً أَمْ غَرْباً حَتَّى نَزَلْنَا  کَالطَّیْرِ الَّذِی یَهْوِی مِنْ مَکَانٍ بَعِیدٍ وَ إِذَا نَحْنُ عَلَى بَابِ الْمَسْجِدِ...

این روایت از زبان سلمان به طور مختصرتر در إرشاد القلوب (للدیلمی)، ج‏2، ص268[3]هم آمده است.[4]

به علت زیاد شدن احادیث، حدیث زیر را در کانال نگذاشتم

4) حدیثی از امام صادق ع روایت شده که در آن توضیح می‌دهند که تمام اعضا و جوارح آدمی در قبال «ایمان‌ورزی» وظیفه‌ای خاص خود دارند و فرازی از آن در جلسه140 حدیث4 گذشت.[5] http://yekaye.ir/az-zumar-039-18/

در پایان، ابوعمرو زبیری (راوی حدیث) به امام ع می‌گوید: مقصود از نقصان ایمان و تمام بودن آن را فهمیدم. اما زیاد شدنش به چه دلیل؟

فرمود: این سخن خداوند است که می‌فرماید: «و چون سوره‏اى نازل شود، از میان آنان کسى است که مى‏گوید: این [سوره‏] ایمان کدام یک از شما را افزود؟ امّا کسانى که ایمان آورده‏اند بر ایمانشان مى‏افزاید و آنان [به این بشارت] شادمانى مى‏کنند؛ امّا کسانى که در دلهایشان بیمارى است، پلیدى بر پلیدیشان افزود» (توبه/124-125) و نیز فرمود «ما واقعه آنان را به حق بر تو حکایت ‌کنیم؛ همانا آنان‌اند جوانمردانی که به پروردگارشان ایمان آوردند و به آنان هدایتی افزودیم» (کهف/13) و اگر کل ایمان یکپارچه بود و زیاده و نقصانی در آن راه نداشت هیچکس بر دیگری برتری‌ای نمی‌یافت و نعمتهای در آن [= پاداش به خاطر آن] کاملا مساوی می‌بود و مردم مساوی می‌بودند و هرگونه برتری‌ای باطل می‌شد در حالی که با بهره‌مندی از تمام ایمان است که مومنان وارد بهشت می‌شوند و یا زیادی ایمان است که درجات مومنان نزد خداوند متفاوت می‌گردد و با نقصان ایمان است که کسانی که کوتاهی ورزیده‌اند وارد آتش می‌شوند.

الکافی، ج‏2، ص37؛ دعائم الإسلام، ج‏1، ص9؛ تفسیر العیاشی، ج‏2، ص324[6]

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ بَکْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ بُرَیْدٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَمْرٍو الزُّبَیْرِیُّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: ...

قُلْتُ قَدْ فَهِمْتُ نُقْصَانَ الْإِیمَانِ وَ تَمَامَهُ فَمِنْ أَیْنَ جَاءَتْ زِیَادَتُهُ؟

فَقَالَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ أَیُّکُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِیماناً فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إِیماناً وَ هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ وَ أَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ» وَ قَالَ «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدىً» وَ لَوْ کَانَ کُلُّهُ وَاحِداً لَا زِیَادَةَ فِیهِ وَ لَا نُقْصَانَ لَمْ یَکُنْ لِأَحَدٍ مِنْهُمْ فَضْلٌ عَلَى الْآخَرِ وَ لَاسْتَوَتِ النِّعَمُ فِیهِ وَ لَاسْتَوَى النَّاسُ وَ بَطَلَ التَّفْضِیلُ وَ لَکِنْ بِتَمَامِ الْإِیمَانِ دَخَلَ الْمُؤْمِنُونَ الْجَنَّةَ وَ بِالزِّیَادَةِ فِی الْإِیمَانِ تَفَاضَلَ الْمُؤْمِنُونَ بِالدَّرَجَاتِ عِنْدَ اللَّهِ وَ بِالنُّقْصَانِ دَخَلَ الْمُفَرِّطُونَ النَّارَ.

تدبر

1) «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ»

در «نکات ترجمه» بیان شد که «نبأ» خبر بسیار مهمی است که دارای فایده زیاد باشد.

خداوند حکایت اصحاب کهف را «نبأ» نامید و بر اینکه ما این حکایت را به حق روایت می‌کنیم تاکید کرد.

در ابتدای این آیات هم فرمود: آیا حکایت اینان برای تو جای تعجب دارد؟

شاید می‌خواهد هشدار دهد که اگرچه این حکایات برای شما جای تعجب دارد؛ اما خدا این را تعریف نکرده تا صرفا شما را به تعجب کردن و ابراز شگفتی وادارد، پیام آن را دریابید که خبری بسیار مهم و دارای فواید جدی برای زندگی کنونی ماست.

تاملی با خویش

اگر آیات این داستان به انتها رسید و ما چنین پیامی از آن دریافت نکردیم، بدانیم که در تدبر خود بیراهه رفته‌ایم.


2) «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ»

داستان‏سرایى و قصه‏ى حق و حقیقى گفتن، کار هر کس نیست؛ و بهره‏گیرى از حقایق و عبرت‏هاى تاریخ، از روشهاى قرآن است (تفسیر نور، ج‏7، ص146)

توضیح تخصصی تفسیری (چگونگی استنباط)

جمله عادی و متعارف در زبان عربی، جمله فعلیه است (یعنی ابتدا فعل می‌آید)، تا حدی که اگر فاعل قبل از فعل بیاید، به لحاظ نحوی، این فاعل را «مبتدا» معرفی می‌کنند؛ و فاعلِ فعل را، ضمیری که در خود فعل است، معرفی می‌نمایند.

برای همین وقتی فاعل قبل از فعل می‌آید، عملا جمله اسمیه می‌شود و تاکید شدیدی بر فاعل را القا می‌کند. از این رو، ترجمه «نَحْنُ نَقُصُّ» به «ما قصه می‌گوییم» ترجمه دقیقی نیست و ترجمه دقیقش این است که «ماییم که قصه می‌گوییم»


3) «نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ»

قصه‏هاى قرآن، حق است و حقیقت دارد و ساختگى یا آمیخته به اوهام و تحریف شده نیست. (تفسیر نور، ج‏7، ص146)


4) «إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدی»

حرکت و تلاش انسان [در مسیر ایمان]، سبب رشد و هدایت اوست. (تفسیر نور، ج‏7، ص147)


5) «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدی»

چرا بلافاصله بعد از اینکه فرمود «نبأِ (= خبر بسیار مهم و پرفایده)ی آنان را به حق برای تو حکایت می‌کنیم»، فرمود: «آنان جوانانی بودند که به پروردگارشان ایمان آوردند و هدایتشان را افزون ساختیم»؟

الف. اهمیت و فایده‌ای که در این داستان هست مربوط به این است که چگونه بهره‌مندی از ایمان به افزایش هدایت منجر می‌شود.

ب. می‌خواهد بفرماید در این داستان، شما در درجه اول جایگاه، اهمیت و آثار ایمان در زندگی را دریابید.

ج. می‌خواهد توجه دهد که چگونه بهره‌مندی از هدایتِ ناشی از ایمان، وجود انسان را توسعه می‌دهد (تدبر8)

د. ...


6) «إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدی»

آنان ایمان آوردند، خدا هدایتشان را زیاد کرد.

این نشان می‌دهد همان ایمان آوردن هم ناشی از بهره‌مندی از هدایت است، چرا که «زیاد شدن» در جایی مطرح می‌شود که «اصل مطلب» وجود داشته باشد.


7) «إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدی»

تعبیر «زِدْناهُمْ هُدی» نشان می‌دهد هدایت مراتب دارد. (تفسیر نور، ج‏7، ص147)

و هدایتی که بعد از ایمان باشد، ملازم است با ارتقا و بالا بردن انسان به درجه ایمانی که انسان را نهایتاً به رضوان الله برساند. (المیزان، ج12، ص250)


8) «زِدْناهُمْ هُدی»

نفرمود «زدنا هدیتهم: هدایشان را افزودیم» بلکه فرمود «آنها را افزودیم هدایتی».

چرا؟

الف. افزایش هدایت، صرفا افزایش امری عَرَضی در وجود انسان نیست؛ و هدایت، عَرَضی از اعراض آدمی نیست؛ بلکه افزایش هدایت شخص، افزایشی در حقیقت و ذات وی است. خدا می‌فرماید وقتی کسی را از هدایتی بهره‌مند می‌سازیم، وجود او را می‌افزاییم و توسعه می‌دهیم. به تعبیر دیگر، اگر به تفاوت دو مفهوم «داشتن» و «بودن» توجه کنیم؛ «هدایت شدن» افزایشی در متنِ «بودن» ماست، نه صرفا در داشته‌های ما.

ب. ...[7]



[1] . و قد اختلفوا فی التعبیر عن «الفتوة» ما هی:‏

فقال بعضهم الفتوة ألا ترى لنفسک فضلا على غیرک.

و قال بعضهم الفتوة الصفح عن عثرات الإخوان.

و قالوا إنما هتف الملک یوم أحد بقوله‏ (لا سیف إلا ذو الفقار        و لا فتى إلا علی) لأنه کسر الأصنام فسمی بما سمی به أبوه إبراهیم الخلیل حین کسرها و جعلها جذاذا. قالوا و صنم کل إنسان نفسه فمن خالف هواه فقد کسر صنمه فاستحق أن یطلق علیها لفظ الفتوة.

و قال الحارث المحاسبی الفتوة أن تنصف و لا تنتصف.

و قال عبد الله بن أحمد بن حنبل سئل أبی عن الفتوة فقال ترک ما تهوى لما تخشى.

و قیل الفتوة ألا تدخر و لا تعتذر.

سأل شقیق البلخی جعفر بن محمد الصادق ع عن الفتوة فقال ما تقول أنت قال إن أعطینا شکرنا و إن منعنا صبرنا قال إن الکلاب عندنا بالمدینة هذا شأنها و لکن قل إن أعطینا آثرنا و إن منعنا شکرنا. (شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج‏11، ص217)

[2] . در حدیث3 جلسه591 که مضمونش شبیه همین است به جای «شیخ: سالخورده»، «کهل: میانسال» تعبیر شده است.

[3] .متن در سایت

[4] . همچنین از قول امام صادق ع در قصص الأنبیاء (للراوندی)، ص255:

 

[5] . فراز دیگری از آن هم در پاورقی 5 جلسه 338 گذشت: http://yekaye.ir/al-balad-90-9/

[6] در تفسیر عیاشی به جای «وَ لَاسْتَوَتِ النِّعَمُ فِیهِ وَ لَاسْتَوَى النَّاسُ» آمده است «و لا یستوی النعمة فیه و لا یستوی الناس» و ظاهرا نسخه کافی و دعائم‌الاسلام صحیح تر است.

[7] . چنانکه در نکات ترجمه اشاره شد، «هدیً» در اینجا یا تمییز است یا مفعول دوم: بیان فوق بیشتر تناسب دارد که هدی تمییز باشد (ترجمه: او را افزودیم، از نظر هدایت)، اما اگر مفعول دوم باشد (ترجمه: به آنان هدایتی را افزودیم)، فعلا چیزی به ذهنم نرسید اما حتما می‌توان معانی‌ای دریافت.