سفارش تبلیغ
صبا ویژن

59) سوره نحل (16) آیه 76 و ضرب اللَّه مَثَلاً رَجُلَیْن

بسم الله الرحمن الرحیم

59) سوره نحل (16) آیه 76     وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلَیْنِ أَحَدُهُما أَبْکَمُ لا یَقْدِرُ عَلى‏ شَیْ‏ءٍ وَ هُوَ کَلٌّ عَلى‏ مَوْلاهُ أَیْنَما یُوَجِّهْهُ لا یَأْتِ بِخَیْرٍ هَلْ یَسْتَوی هُوَ وَ مَنْ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقیم‏

ترجمه

و خدا مَثَلی زده: دو مردی را که یکی از آنها گنگ مادرزاد [عاجز از هرگونه ارتباط کلامی] است، کاری نمی‌تواند انجام دهد و سر بار ولیّ خویش است، او را به هر سمتی متوجه کند [= برای هر کارى بفرستد] خیری [به بار] نمی‌آورد؛ آیا او با کسی که به عدل فرمان می‌دهد و خود بر راه مستقیم است، برابرند؟

توضیح برخی کلمات

«أبکم» از ریشه «بُکم» است؛ به معنای کسی است که لال به دنیا می‌آید؛ اما به هر لالی نمی‌گویند بلکه لال توام با ناتوانی و ابلهی (لسان العرب 12/ 53)؛ یعنی ناتوانی‌اش در ارتباط کلامی، ریشه در ضعف عقلی او هم داشته باشد (مفردات/141). یعنی کسی که نه فقط از سخن گفتن، بلکه از هرگونه تفهیم و تفهم کلامی عاجز باشد (مجمع البیان‏6 /56) (المیزان12 /300) با توجه به وزن «أفعل»، ظاهرا «أبکم» نشان‌دهنده اوج و شدت «بُکم» بودن است.

«کَلّ» به معنای ناتوانی و زحمت (عیّ) (لسان العرب11 /591) و ثقل و سنگینی نامطلوب (مجمع البیان‏6 /56) است و به شخص ناتوانی که وجودش باری بر دوش دیگران است (سر بار جامعه است) گفته می‌شود.

حدیث

1) حَمْزَةُ بْنُ عَطَاءٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی قَوْلِهِ «هَلْ یَسْتَوِی هُوَ وَ مَنْ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ» قَالَ:

هُوَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ

وَ رَوَى نَحْواً مِنْهُ أَبُو الْمَضَا عَنِ الرِّضَا [1]

مناقب آل أبی‌طالب ع (لابن شهرآشوب)، ج‏2، ص107

امام باقر ع (و در جایی دیگر: امام رضا ع) درباره آیه «کسی که به عدل فرمان می‌دهد و ...» فرمودند:

او علی بن ابی‌طالب است که به عدل فرمان می‌دهد و خود بر راه مستقیم است.

2) أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع[2]... قَال:

وَ الْقُرْآنُ ضُرِبَ فِیهِ الْأَمْثَالُ لِلنَّاسِ وَ خَاطَبَ اللَّهُ نَبِیَّهُ بِهِ وَ نَحْنُ، فَلَیْسَ یَعْلَمُهُ غَیْرُنَا.

تفسیر القمی، ج‏2، ص425

امام باقر ع فرمود:

و قرآن [کتابی است که] در آن برای مردم مثلها زده شده است؛ و خداوند با آنها پیامبرش و ما را خطاب قرار داده است؛ پس [حقیقت نهایی] آن را غیر از ما کسی نمی‌داند.

3) حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:

مَا کَلَّمَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْعِبَادَ بِکُنْهِ عَقْلِهِ قَطُّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّا مَعَاشِرَ الْأَنْبِیَاءِ أُمِرْنَا أَنْ نُکَلِّمَ النَّاسَ عَلَى قَدْرِ عُقُولِهِمْ.

الکافی، ج‏8، ص268

امام صادق ع فرمود: رسول خدا ص هیچگاه با کنه عقل خود با مردم سخن نگفت و رسول خدا می‌فرمود: ما جماعت انبیا دستور داده شده‌ایم که با مردم به اندازه عقلشان سخن بگوییم.

مقدمه‌ای برای تدبر در آیات حاوی مَثَل

«مَثَل» ظرفیت‌های معنایی متعددی دارد و می‌تواند اشاره به معانی مختلفی باشد.

در تمثیل به کار رفته در این آیه حداقل وجوه زیر می تواند مد نظر باشد.

1) تمثیلی باشد از بتها (خدایان دروغین) و خدای واقعی. شاهد این مدعا این است که اولاً هم تعبیر «یامر بالعدل» (نحل/90) و هم تعبیر «علی صراط مستقیم» (هود/56) در مورد خود خداوند آمده است و ثانیا این وجه، با سیاق آیات قبل و بعد سازگار است (المیزان12 /302) و مقایسه است بین خدایی که همه خیرها از او انتظار می‌رود و بتهایی که کاری از دستشان برنمی‌آید (مجمع البیان‏6/ 56)

2) تمثیلی است برای انسان‌ها، که شاهد این وجه، سیاق خود آیه (به ویژه قسمت اول تمثیل و استفاده از تعبیر «رجلین») است؛ که همین وجه لااقل دو معنا برایش گفته شده است:

2-1) تمثیلی است از مومن (که درصدد عدالت است) و کافر (که مانند انسان گنگ است) (مجمع البیان‏6/ 56)[3]؛

2-2) تمثیل امام حق و امام باطل می‌باشد (حدیث1)

تدبر

1) چرا خدا همین نکته را مستقیم نگفت که «دونفر را در نظر بگیرید و...» و ابتدایش گفت «خدا مثل می‌زند» شاید می‌خواهد توجه ما را علاوه بر محتوای تمثیل، به این روش خاص برای تفهیم حقایق جلب کند. برخی از مفسران (مثلا: فیض کاشانی، تفسیر صافی‏1 /30) [4]  چرایی استفاده از مَثَل‌ها در قرآن را این دانسته‌اند که این گونه می‌توان معارف عمیق را به زبان ساده گفت تا هرکس در حد خود بفهمد (حدیث2 و 3) و جا برای اشاره به مصادیق ویژه بماند (حدیث 1)

2) انسانی که «ابکم» (عاجز از تفهیم و تفهم کلامی) است، از همه چیز عاجز است و در همه چیز سر بار دیگران، و هیچ کاری را نمی‌تواند درست انجام دهد.

(دلیل نحوی این استنباط: بعد از «ابکم» حرف عطف (و) نیامد؛ پس همه تعابیر بعدی وصف «ابکم» است. جمله «هُوَ کَلٌّ عَلى‏ مَوْلاهُ» نیز یا عطف یا حال برای «لایقدر» است، نه عطف به «ابکم» (الجدول فی إعراب القرآن‏14 /358).

نتیجه: ظاهرا نقش زبان در تحلیل خلقت انسان - چه گفتار (الرحمن/4) و چه نوشتار (علق/4)‌ - و نقش آفرینی‌اش در جامعه (همین آیه) بسیار اساسی است که ما در مباحث انسان‌شناسی اسلامی رایج کمتر بدان توجه کرده‌ایم. (در وصف فرد ایده‌آل هم نفرمود: «خودش عدالت دارد» یا حتی نفرمود «در مورد دیگران عدالت می‌ورزد»؛ بلکه فرمود: «دستور به عدالت می‌دهد»)

3)‌ اینکه بلافاصله بعد از «به عدل دستور می‌دهد» اضافه کرد «در حالی که خودش در راه مستقیم است» نشان می‌دهد اولا دستور دادنش به دیگران، این گونه نیست که فقط برای دیگران باشد و خودش این گونه نباشد؛ و ثانیا این دستور به عدل، یک امر عارضی بر او نیست؛ بلکه این لازمه ذات خودش است و چون خودش اهل صراط مستقیم است، نسبت به اینکه دیگران هم عدالت بورزند، حساسیت دارد. (المیزان12 /302) (ترجمه المیزان12 /437)

4) قرآن کریم در اوج ظرافت بین نگاه واقع‌بینانه (که نگاه طیفی، یا به اصطلاح امروزی: خاکستری) به افراد، و نگاه آرمان‌گرایانه (که قائل به حق و باطل در جامعه است) جمع کرده است. تقابل در این مَثَل، در عین‌حال که تقابلی از جنس تقابل حق و باطل است، اما نگاهش صفر و یکی نیست، بلکه طیفی است. زیرا دو گزینه مطرح شده در آیه («گنگ ناتوان از همه کار» و «آمر به عدل بر روی صراط مستقیم») تقابلشان در یک طیف معنی دارد (هیچکدام مقابل مستقیم دیگری نیست) در عین حال یکی مظهر حق است و دیگری مظهر باطل.

این الگویی است برای اینکه چگونه در تحلیل‌های اجتماعی بین نگاه واقع‌بینانه و نگاه آرمان‌گرایانه جمع کنیم. در حالی که اغلب افراد جامعه را خاکستری می‌بینیم، تحلیل مبتنی بر حق و باطل را حفظ کنیم.

5) شما هم تدبر کنید:

در مورد فرد ایده‌آل، در توصیف رابطه‌اش با دیگران فرمود: «دستور به عدالت می‌دهد» اما در توصیف خودش فرمود «خودش بر صراط مستقیم است» چرا این دو را در یک سیاق نیاورد؛ یعنی مثلا در اولی نفرمود: «دیگران را به صراط مستقیم می‌آورد» یا در دومی نفرمود «خودش هم عادل است»؟

این مورد آخر را در کانال نگذاشتم:

6) در این آیه در وصف کنش فرد ایده‌آل فرمود: «دستور به عدالت می‌دهد». اولا دست روی ویژگی «ارتباطی» این کنش گذاشت (نه صرف عادل بودن فرد یا حتی عدالت ورزیدنش با دیگران)؛ و ثانیا مهمترین ویژگی این کنش ارتباطی را نه «صحت، صداقت و صراحت» (ویژگی‌های کنش در الگوی مطلوب کنش ارتباطی هابرماس)، بلکه «امر به عدالت» معرفی کرد.

 آیا این آیه نمی‌تواند الهام‌بخش الگویی از کنش ارتباطی اسلام در قبال الگوهای غربی باشد؟



[1] . احادیث زیر هم با طرق دیگری همین مطلب را بیان کرده‌اند:

1) تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة، ص262

و أما الذی یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ فهو أمیر المؤمنین ع‏ لِمَا رَوَى أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَیْنُ بْنُ جُبَیْرٍ فِی کِتَابِهِ نُخَبِ الْمَنَاقِبِ حَدِیثاً مُسْنَداً عَنْ حَمْزَةَ بْنِ عَطَاءٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی قَوْلِهِ تَعَالَى هَلْ یَسْتَوِی هُوَ وَ مَنْ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ قَالَ هُوَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ.

2) نهج الحق و کشف الصدق، ص205

هل یستوی هو و من یأمر بالعدل و هو على صراط مستقیم عن ابن عباس أنه علی ع.

3) مشارق أنوار الیقین فی أسرار أمیر المؤمنین علیه السلام، ص91

و روى السدیّ ... أیضا قوله تعالى: یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ قال: شیعة علی على الصراط المستقیم و هو حب علی، و یأمرون به و هو العدل.

4) البته مرحوم طبرسی وجوه مختلف دیگری هم برای این آیه برشمرده است:

مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج‏6، ص56

و فیه أیضا وجهان أحدهما أنه مثل ضربه الله تعالى فیمن یؤمل الخیر من جهته و من لا یؤمل منه و أصل الخیر کله من الله فکیف یسوى بینه و بین شی‏ء سواه فی العبادة. و الآخر أنه مثل للکافر و المؤمن فالأبکم الکافر و الذی یأمر بالعدل المؤمن عن ابن عباس و قیل إن الأبکم أبی بن خلف و مَنْ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ حمزة و عثمان بن مظعون عن عطاء و قیل إن الأبکم هاشم بن عمرو بن الحارث القرشی و کان قلیل الخیر یعادی رسول الله ص

[2] . (مطلبی که حذف شده چنین است) عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى‏» قَالَ اللَّیْلُ فِی هَذَا الْمَوْضِعِ فُلَانٌ غَشِیَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فِی دَوْلَتِهِ الَّتِی جَرَتْ لَهُ عَلَیْهِ- وَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع یَصْبِرُ فِی دَوْلَتِهِمْ حَتَّى تَنْقَضِیَ، قَالَ: «وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى» قَالَ النَّهَارُ هُوَ الْقَائِمُ ع مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ، إِذَا قَامَ غَلَبَ دَوْلَتُهُ الْبَاطِلَ

[3] . سخن مرحوم طبرسی چنین است: «و قیل فی معنى هذا المثل أیضا قولان (أحدهما) أنه مثل ضربه الله تعالى فیمن یؤمل الخیر من جهته و من لا یؤمل منه و أصل الخیر کله من الله تعالى فکیف یستوی بینه و بین شی‏ء سواه فی العبادة (و الآخر) أنه مثل للکافر و المؤمن فالأبکم الکافر و الذی یأمر بالعدل المؤمن عن ابن عباس؛ و قیل إن الأبکم أبی بن خلف و من یأمر بالعدل حمزة و عثمان بن مظعون عن عطاء و قیل إن الأبکم هاشم بن عمر بن الحارث القرشی و کان قلیل الخیر یعادی رسول الله ص عن مقاتل»

[4] . سخن فیض درباره چرایی استفاده قرآن از تمثیل:

مرحوم فیض کاشانی در مقدم چهارم تفسیرش (که درباره معانی وجوه آیات و تحقیق درباره متشابهات و تأویله‏ آنهاست) پس از ذکر احادیثی در این باب توضیحی داده که درباره کاربرد مثل در قرآن مفید است:

و تحقیق القول فی المتشابه و تأویله یقتضی الإتیان بکلام مبسوط من جنس اللباب و فتح باب من العلم ینفتح منه لأهله الف باب. فنقول و باللَّه التوفیق: إن لکل معنى من المعانی حقیقة و روحا و له صورة و قالب و قد یتعدد الصور و القوالب لحقیقة واحدة و إنما وضعت الألفاظ للحقائق و الأرواح و لوجودهما فی القوالب تستعمل الألفاظ فیهما على الحقیقة لاتحاد ما بینهما، مثلا لفظ القلم إنما وضع لآلة نقش الصور فی الألواح من دون أن یعتبر فیها کونها من قصب أو حدید أو غیر ذلک بل و لا أن یکون جسماً و لا کون النقش محسوساً أو معقولًا و لا کون اللوح من قرطاس أو خشب بل مجرد کونه منقوشاً فیه و هذا حقیقة اللوح وحده و روحه فإن کان فی الوجود شی‏ء یستطر بواسطة نقش العلوم فی ألواح القلوب فأخلق به أن یکون هو القلم فان اللَّه تعالى قال: (عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ) بل هو القلم الحقیقی حیث وجد فیه روح القلم و حقیقته و حدّه من دون أن یکون معه ما هو خارج عنه و کذلک المیزان مثلًا فإنه موضوع لمعیار یعرف به المقادیر و هذا معنى واحد هو حقیقته و روحه و له قوالب مختلفة و صور شتّى بعضها جسمانی و بعضها روحانی کما یوزن به الأجرام و الأثقال مثل ذی الکفتین و القبان و ما یجری مجراهما و ما یوزن به المواقیت و الارتفاعات کالأسطرلاب و ما یوزن به الدوایر و القسی کالفرجار و ما یوزن به الأعمدة کالشاقول و ما یوزن به الخطوط کالمسطر و ما یوزن به الشعر کالعروض و ما یوزن به الفلسفة کالمنطق و ما یوزن به بعض المدرکات کالحس و الخیال و ما یوزن به العلوم و الأعمال کما یوضع لیوم القیامة و ما یوزن به الکل کالعقل الکامل إلى غیر ذلک من الموازین.

و بالجملة: میزان کل شی‏ء یکون من جنسه و لفظة المیزان حقیقة فی کل منها باعتبار حدّه و حقیقته الموجودة فیه و على هذا القیاس کل لفظ و معنى.

و أنت إذا اهتدیت إلى الأرواح صرت روحانیاً و فتحت لک أبواب الملکوت و أهلت لمرافقة الملأ الأعلى و حسن أولئک رفیقاً فما من شی‏ء فی عالم الحس و الشهادة الا و هو مثال و صورة لأمر روحانی فی عالم الملکوت و هو روحه المجرد و حقیقته الصرفة و عقول جمهور الناس فی الحقیقة أمثلة لعقول الأنبیاء و الأولیاء فلیس للأنبیاء و الأولیاء أن یتکلموا معهم إلا بضرب الأمثال لأنهم أُمروا أن یکلموا الناس على قدر عقولهم و قدر عقولهم انهم فی النوم بالنسبة إلى تلک النشأة و النائم لا ینکشف له شی‏ء فی الأغلب إلا بمثل، و لهذا من کان یعلم الحکمة غیر أهلها رأى فی المنام أنه یعلق الدر فی أعناق الخنازیر، و من کان یؤذن فی شهر رمضان قبل الفجر رأى أنه یختم على أفواه الناس و فروجهم. و على هذا القیاس و ذلک لعلاقة خفیة بین النشآت فالناس نیام فإذا ماتوا انتبهوا و علموا حقائق ما سمعوه بالمثال و عرفوا أرواح ذلک و عقلوا أن تلک الأمثلة کانت قشوراً، قال اللَّه سبحانه: (أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رابِیاً) فمثّل العلم بالماء و القلوب بالأودیة و الضلال بالزبد ثم نبه فی آخرها فقال: (کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ) فکل ما لا یحتمل فهمک فإن القرآن یلقیه إلیک على الوجه الذی کنت فی النوم مطالعاً بروحک للوح المحفوظ لیتمثل لک بمثال مناسب ذلک یحتاج إلى التعبیر فالتأویل یجری مجرى التعبیر فالمفسر یدور على القشر و لما کان الناس إنما یتکلمون على قدر عقولهم و مقاماتهم فما یخاطب به الکل یجب أن یکون للکل فیه نصیب فالقشریة من الظاهریین لا یدرکون إلا المعانی القشریة کما أن القشر من الإنسان و هو ما فی الإهاب و البشرة و من البدن لا ینال الا قشر تلک المعانی و هو ما فی الجلد و الغلاف من السواد و الصور و أما روحها و سرها و حقیقتها فلا یدرک الا أولوا الألباب و هم الراسخون فی العلم و إلى ذلک أشار النبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلم فی دعائه لبعض أصحابه حیث قال اللهم فقهه فی الدین و علمه التأویل و لکل منهم حظ قل أم کثر و ذوق نقص أو کمل و لهم درجات فی الترقی إلى أطوارها و أغوارها و أسرارها و أنوارها و أما البلوغ للاستیفاء و الوصول إلى الأقصى فلا مطمع لأحد فیه و لو کان البحر مداداً لشرحه و الأشجار اقلاماً (قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً لِکَلِماتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِماتُ رَبِّی وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً) و مما ذکر یظهر سبب اختلاف ظواهر الآیات و الأخبار الواردة فی أصول الدین و ذلک لأنها مما خوطب به طوائف شتّى و عقول مختلفة فیجب أن یکلم کل على قدر فهمه و مقامه و مع هذا فالکل صحیح غیر مختلف من حیث الحقیقة و لا مجاز فیه أصلًا.

و اعتبر ذلک بمثال العمیان و الفیل و هو مشهور و على هذا فکل من لم یفهم شیئاً من المتشابهات من جهة أن حمله على الظاهر کان مناقضاً بحسب الظاهر لأصول صحیحة دینیة و عقائد حقة یقینیة عنده فینبغی أن یقتصر على صورة اللفظ لا یبدلها و یحیل العلم به إلى اللَّه سبحانه و الراسخین فی العلم ثم یرصد لهبوب ریاح الرحمة من عند اللَّه تعالى و یتعرض لنفحات أیام دهره الآتیة من قبل اللَّه‏ تعالى لعل اللَّه یأتی له بالفتح أو أمر من عنده و یقضی اللَّه أمراً کان مفعولا فان اللَّه سبحانه ذم قوماً على تأویلهم المتشابهات بغیر علم فقال سبحانه: (فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ). تفسیر الصافی، ج‏1، ص29-34