سفارش تبلیغ
صبا ویژن

476) سوره قلم (68) آیه 10 وَ لا تُطِعْ کُلَّ حَلاَّفٍ مَهینٍ

بسم الله الرحمن الرحیم

 

476) سوره قلم (68) آیه 10   

وَ لا تُطِعْ کُلَّ حَلاَّفٍ مَهینٍ

ترجمه

و اطاعت مکن از هیچ بسیارسوگندخوارِ فرومایه‌ای،

نکات ترجمه

«حَلاّف»

از ماده «حلف» است که اصل این ماده به معنای «سوگند»ی بوده که برای التزام به عهد انجام می‌شده و بتدریج در مورد هر سوگند خوردنی به کار رفته است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص252)[1] «حَلاّف» صیغه مبالغه است و به معنای کسی است که زیاد سوگند می‌خورد ولی پای‌بند به سوگندش نیست. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏2، ص269)

غیر از مورد فوق، تمامی کاربردهای این ماده در قرآن کریم، فعل ثلاثی مجرد (حَلَفَ، یَحلِفُ) بوده است و جمعا 13 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

«مَهین»

از ماده «هون» است که به معنای سهل و آسان، و حقیر و ذلیل بودن است. «هُون» به معنای «خوار» و «مهین» شخص خوار و حقیر، ویا به معنای وضعیت خوارکننده (عذاب مهین) است‏ (مفردات ألفاظ القرآن، ص849؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏11، ص298) با توجه به اینکه این کلمه گاه با بار معنایی مثبت هم به کار رفته (وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً؛ فرقان/63) برخی مدعی شده‌اند که کلمه «هَوْن» و «هَیِّن» به معنای وقار و سکینه می‌باشد (کتاب العین، ج4، ص92؛ معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص98) اما دیگران بر این باورند که این ماده همواره در معنای ذلت و خواری است و البته در برخی موقعیت‌ها سزاوار است که انسان خود را کوچک ببیند و سرکشی نکند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص849؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏11، ص298)

در تفاوت «هون» و «ذلت» (یا «اهانت» و «اذلال: ذلیل کردن») گفته‌اند که در ذلت و ذلیل کردن، همواره شخصی از موضع بالا دیگری را به کرنش در برابر خویش وادار می‌سازد؛ اما در هون و اهانت، وی را تحقیر می‌کند و طوری با وی رفتار می‌نماید که گویی او شخص قابل اعتنایی نیست؛ لذا نقطه مقابل ذلت (اذلال)، عزت (اعزاز) است ولی نقطه مقابل هون (اهانت)، کرامت (اکرام) می‌باشد (الفروق فی اللغة، ص246)

از دیگر مشتقات این ماده که در قرآن کریم به کار رفته کلمه «هَیِّن» (هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ؛ مریم/9) است به معنای سهل و آسان می‌باشد؛ و نیز کلمه «مُهان» که اسم مفعول در باب افعال ( وزن مُفعَل) است به معنای «خوار شده».

این ماده و مشتقاتش جمعا 26 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

شأن نزول[2]

حدیث

1) از امام صادق ع روایت شده است که پیامبر خدا ص فرمودند:

کسی خدا را أجلّ از آن بداند که به او سوگند بخورد [به خاطر حرمت نهادن به خدا، از حق خود، که می‌تواند با سوگند خوردن، آن را به دست آورد، صرف نظر کند] خداوند بهتر از آنچه از دست داده به او اعطاء فرماید.

الکافی، ج‏7، ص434

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ النَّوْفَلِیِّ عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:

مَنْ أَجَلَّ اللَّهَ أَنْ یَحْلِفَ بِهِ أَعْطَاهُ اللَّهُ خَیْراً مِمَّا ذَهَبَ مِنْهُ.


2) از امام صادق ع روایت شده است که حواریون بر حضرت عیسی گرد آمدند و گفتند: ای معلم خوبی‌ها ! ما را ارشاد کن ! فرمود: همانا حضرت موسای پیامبر ص به شما دستور داده بود که به خداوند سوگند دروغ نخورید؛ و من به شما می‌گویم که اصلا به خدا سوگند نخورید راست باشد یا دروغ.

الکافی، ج‏7، ص434

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

اجْتَمَعَ الْحَوَارِیُّونَ إِلَى عِیسَى ع فَقَالُوا لَهُ یَا مُعَلِّمَ الْخَیْرِ أَرْشِدْنَا فَقَالَ لَهُمْ إِنَّ مُوسَى نَبِیَّ اللَّهِ أَمَرَکُمْ أَنْ لَا تَحْلِفُوا بِاللَّهِ کَاذِبِینَ وَ أَنَا آمُرُکُمْ أَنْ لَا تَحْلِفُوا بِاللَّهِ کَاذِبِینَ وَ لَا صَادِقِینَ.[3]


3) از امیرالمومنین ع روایت شده است:

کسی که خود را خوار دانست، امیدی به خیرش نداشته باش!

تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص263؛ حدیث5657

مَنْ هَانَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ فَلَا تَرْجُ خَیْرَه‏.

و از امام هادی ع روایت شده است:

کسی که خود را خوار دانست، از شرش ایمن مباش!

تحف العقول، ص483

و روی عن الإمام الراشد الصابر أبی الحسن علی بن محمد ع‏

وَ قَالَ ع مَنْ هَانَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ فَلَا تَأْمَنْ شَرَّهُ


4) از امیرالمومنین ع روایت شده است:

عیب خویش نمایانده، کسی که طمع را شعار خود گردانده [یا: جان را با طمع‌ورزى پوشانده] ؛

و به ذلت رضایت داده، آن که راز سختى خویش بر هر کس گشوده؛

و خود را خوار کرده، کسی که زبانش را بر خویش امارت داده است.

نهج‌البلاغه، حکمت2

وَ قَالَ ع أَزْرَى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ وَ رَضِیَ بِالذُّلِّ مَنْ کَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ وَ هَانَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَیْهَا لِسَانَهُ.[4]

تدبر

1) «وَ لا تُطِعْ کُلَّ حَلاَّفٍ مَهینٍ»

افراد پرادعا و فرومایه نباید در پست‌های حکومتی - که دیگران باید از آنان اطاعت کنند - قرار گیرند. (اقتباس از تفسیر نور، ج10، ص177)


2) «وَ لا تُطِعْ کُلَّ حَلاَّفٍ مَهینٍ»

کسانی که زیاد سوگند می‌خورند سوگندشان اعتباری ندارد و نباید از سخن آنان پیروی کرد.

تاملی در جامعه‌شناسی جامعه دینی

سوگند خوردن غالبا جایی رخ می‌دهد که می‌خواهیم خدا را به عنوان شاهدی بر مدعای خود ویا شاهدی بر عهدی که با دیگران بسته‌ایم، بیاوریم. درواقع سوگند، یک عمل اجتماعی و بشدت ناظر به مخاطب است؛ یعنی مخاطب باید قداست آن چیزی را که به او سوگند خورده می‌شود باور داشته باشد تا آن سوگند را ضمانتی برای آن مدعا قلمداد نماید.

کسی که خدا را جدی باور دارد، حرمت و جلالت خدا را هم جدی می‌داند؛ چنین کسی می‌کوشد تا آنجا که ممکن است، سوگند نخورد (حدیث2) - و چه بسا حاضر است از حقش صرف نظر کند اما خدا را در معرض سوگند خود قرار ندهد (حدیث1).

پس

کسی که زیاد سوگند می‌خورد؛

اولا حرمت و جلالت خدا چندان در چشمش بزرگ نیست؛ و

ثانیا درصدد است از باورهای دینی مخاطب برای جلب اعتماد او به خود مایه گذارد و می‌توان گفت از باورهای دینی مخاطب سوءاستفاده می‌کند.

شاید بدین جهت است که در قرآن بارها این «بسیار سوگند خوردن» را از ویژگی‌های منافق برشمرده است. (از 13 مورد استعمال ماده «حلف» در قرآن کریم، غیر از آیه فوق و آیه89 سوره مائده، همه موارد دیگر مشخصا درباره منافقان است. (نساء/62؛ توبه/42، 56، 62، 74، 96، 96، 107؛ مجادله/14، 16)


3) «وَ لا تُطِعْ کُلَّ حَلاَّفٍ مَهینٍ»

از کسی که زیاد سوگند می‌خورد و فرومایه است نباید پیروی کرد.

در آیات بعدی صفات دیگر این انسانی را که نباید از او پیروی کرد آورده است. مطالبی که در آیات بعدی آمدی همگی بوضوح از رذایل اخلاقی است: عیب‌جویی، سخن‌چینی، مانع خیر بودن، تجاوزگری، گناهکاری و ... . با این حال، مقدم بر همه آنها صفت «بسیار سوگند خوردن» را آورد و فرومایگی را.

اما چرا چنین صفاتی را مقدم بر همه ذکر کرد؟

الف. شاید بدین جهت که رذیله بودن «زیاد سوگند خوردن» بر اغلب مردم آشکار نیست و این زمینه بیشتری برای فریب مردم را دارد.

ب. شاید چون مساله در درجه اول ناظر به «اطاعت کردن» است تا «بد بودن». یعنی ممکن است برخی رذایل اخلاقی باشند که بخودی خود بسیار بدتر باشند؛ اما در مقام اطاعت کردن، این رذیله است که طبق توضیح فوق، بسیار زمینه منحرف کردن دیگران را دارد.

ج. ...


2) «وَ لا تُطِعْ کُلَّ حَلاَّفٍ مَهینٍ»

یکی از مهمترین خصلت‌هایی که در شخصی که قرار است مورد پیروی واقع شود نباید وجود داشته باشد، خصلت «فرومایگی» (مهین) است.

چرا؟

الف. کسی که فرومایه است و خود را خوار می‌بیند، هر بدی‌ای ممکن است انجام دهد و نمی‌توان به خوبی‌اش امید بست (حدیث3)

ب. کسی که حقیر و فرومایه است، افق دیدش کوچک است، و پیروی از وی ما را محدود و کوته‌بین خواهد کرد. (حدیث4)

ج. ...

نکته تخصصی انسان‌شناسی

خداوند از روح خود در انسان دمید و به انسان شرافت و منزلتی بخشید که او را مسجود همه ملائکه قرار داد؛ یعنی اگر در مسیری که خداوند تعیین کرده درست قدم بردارد همه عالَم در اختیار اوست. اگر کسی این روح الهی خود را باور کند، به ارزش خود پی می‌برد و خود را بزرگ می‌بیند، پس می کوشد این حقیقت عظیم را در امور مبتذل خرج نکند، به هر پَستی‌ای دل نمی بندد و عمر خود را در هر جایی هدر نمی‌دهد. چنین کسی در مواجهه با دیگران هم دنبال ارتقای روح خود است و لذا هیچگاه درصدد سوءاستفاده دنیوی از دیگران برنمی‌آید؛ لذا اگر ما را به کاری بخواند، خیری حقیقی را در نظر گرفته است و می توان از او پیروی نمود.

اما کسی که این بزرگی خود را باور ندارد و خود را در افق زندگی مادی و صرفا اندکی پیشرفته‌تر از حیوان می‌بیند، برای همین زندگی برنامه می‌ریزد و برای رسیدن به منافع مادی خویش حاضر است هر کاری بکند؛ پس نه از شر او می‌توان ایمن بود و نه به خیر او می توان امید بست.




[1] . البته برخی اصل این ماده را از «سیف حلیف: شمشیر تیز و برنده» دانسته و گفته‌اند از این جهت به سوگند حلف گفته می‌شود که نزاع را قطع می‌کند و فیصله می‌دهد (الفروق فی اللغة، ص47) در مقابل برخی تعبیر «سیف حلیف» را از موارد شاذ این ماده دانسته‌اند که از معنای اصلی فاصله گرفته؛ و اصل معنای این ماده را «ملازم بودن» معرفی کرده‌ و گفته‌اند از این جهت به سوگند خوردن حلف گفته می‌شود که انسان را ملازم و ملتزم به مطلبی که بر آن سوگند خورده، می‌سازد. (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص98)

[2] . در مجمع‌البیان مورد شان نزول این آیه گفته است : قیل یعنی الولید بن المغیرة قال عرض على النبی ص المال لیرجع عن دینه و قیل یعنی الأخنس ابن شریق عن عطاء و قیل یعنی الأسود بن عبد یغوث عن مجاهد؛ و در الدر المنثور فی تفسیر المأثور، ج‏6، ص251 در دو مورد آخر با وی اتفاق نظر دارد: أخرج ابن مردویه عن أبى عثمان النهدی قال قال مروان بن الحکم لما بایع الناس لیزید سنة أبى بکر و عمر فقال عبد الرحمن بن أبى بکر انها لیست بسنة أبى بکر و عمر و لکنها سنة هرقل فقال مروان هذا الذی أنزلت فیه وَ الَّذِی قالَ لِوالِدَیْهِ أُفٍّ لَکُما قال فسمعت ذلک عائشة فقالت انها لم تنزل فی عبد الرحمن و لکن نزلت فی أبیک وَ لا تُطِعْ کُلَّ حَلَّافٍ مَهِینٍ هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِیمٍ‏؛ و أخرج ابن مردویه عن ابن عباس وَ لا تُطِعْ کُلَّ حَلَّافٍ الآیة قال یعنى الأسود بن عبد یغوث؛ و أخرج عبد بن حمید عن عامر الشعبی وَ لا تُطِعْ کُلَّ حَلَّافٍ الآیة قال هو رجل من ثقیف یقال له الأخنس بن شری.

اما در برخی منابع شیعی مطلب دیگری ذکر شده که شاید از باب تطبیق باشد نه شان نزول:

رُوِیَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ حُسَیْنِ بْنِ مُخْتَارٍ عَنْهُمْ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ فِی قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لا تُطِعْ کُلَّ حَلَّافٍ مَهِینٍ، الثَّانِی‏. (تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة، ص687)

این مطلب در تفسیر القمی، ج‏2، ص380 چنین توضیح داده شده است: وَ قَوْلُهُ: فَلا تُطِعِ الْمُکَذِّبِینَ قَالَ فِی عَلِیٍّ ع وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ أَیْ أَحَبُّوا أَنْ تَغُشَّ فِی عَلِیٍّ فَیَغُشُّونَ مَعَکَ وَ لا تُطِعْ کُلَّ حَلَّافٍ مَهِینٍ قَالَ الْحَلَّافُ فُلَانٌ حَلَفَ لِرَسُولِ اللَّهِ ص أَنَّهُ لَا یَنْکُثُ عَهْدا. در تفسیر برهان، ج5، ص458 در نقل این مطلب از تفسیر قمی، به جای «فلانٌ» ، «الثانی» نوشته شده است.

[3] . چون موضوع آیه مذمت کثرت سوگند بود، این احادیث را آوردم که درباره مذمت سوگند بود وگرنه مذمت سوگند دروغ که بسیار فراوان است که تیمنا و تبرکا به حدیثی در اینجا اشاره می‌شود: عَنِ النَّبِیِّ ص قَالَ: مَنْ حَلَفَ عَلَى یَمِینٍ وَ هُوَ یَعْلَمُ أَنَّهُ کَاذِبٌ فَقَدْ بَارَزَ اللَّهَ بِالْمُحَارَبَةِ وَ إِنَّ الْیَمِینَ الْکَاذِبَةَ تَذَرُ الدِّیَارَ بَلَاقِعَ مِنْ أَهْلِهَا وَ تُورِثُ الْفَقْرَ فِی الْعَقِبِ وَ إِنَّهُ لَا یَعْرِفُ عَظَمَةَ اللَّهِ مَنْ یَحْلِفُ بِهِ کَاذِباً. (أعلام الدین فی صفات المؤمنین، ص402)

[4] . در مشارق أنوار الیقین فی أسرار أمیر المؤمنین علیه السلام، ص139 و مدینة معاجز الأئمة الإثنی عشر، ج‏5، ص199 حدیثی از امام باقر ع روایت شده است درباره اینکه فقط انسان است که سوگند دروغ به امامت می‌خورد چون حلاف مهین است. این حدیث بدون اشاره به «حلاف مهین بودن انسان» در بسیاری از مجامع روایی (مثلا الکافی، ج‏1، ص471؛ بصائر الدرجات، ج‏1، ص342؛ دلائل الإمامة، ص223؛ الهدایة الکبرى، ص242؛ و ...) آمده است؛ اما فقط نقل دو کتاب فوق را به ترتیب می‌آوریم که اشاره‌ای به این آیه دارد (البته دومی از الهدایة الکبری» نقل کرده اما در متن هدایة الکبری (ص242) این حدیث بدون این آیه آمده است)‌ :

عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی جَعْفَرٍ ع إِذْ وَقَعَ عَلَیْهِ وَرَشَانَانِ ثُمَّ هَدَلَا فَرَدَّ عَلَیْهِمَا فَطَارَا فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ مَا هَذَا فَقَالَ هَذَا طَائِرٌ ظَنَّ فِی زَوْجَتِهِ سُوءاً فَحَلَفَتْ لَهُ فَقَالَ لَهَا لَا أَرْضَى إِلَّا بِمَوْلَایَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ع فَجَاءَتْ فَحَلَفَتْ لَهُ بِالْوَلَایَةِ أَنَّهَا لَمْ تَخُنْهُ فَصَدَّقَهَا وَ مَا مِنْ أَحَدٍ یَحْلِفُ بِالْوَلَایَةِ إِلَّا صَدَقَ إِلَّا الْإِنْسَانُ فَإِنَّهُ حَلَّافٌ مَهِین‏

الحسین بن حمدان الحضینی فی هدایته: باسناده عن محمد بن مسلم الثقفی، عن أبی جعفر- علیه السلام- قال: کنت عنده ذات‏ یوم، إذ وقع علیه‏  ورشانان و هدلا هدیلهما، فردّ (علیهما)  أبو جعفر- علیه السلام- بمثله، فلمّا طارا على الحائط هدل الذکر على الانثى، فرد علیه ابو جعفر- علیه السلام- هدیلا لا تعرفه الناس، ثم نهضا، فقلت له: جعلت فداک! ما قال هذا الطائر؟ قال: یا ابن مسلم کل شی‏ء خلقه اللّه من بهیمة أو طائر و ما فیه الروح أسمع لنا و أطوع من بنی آدم، إنّ هذا الورشان أتانی و شکا لی من زوجته و قد کان ظنّ منها  ظنّ سوء، فحلفت له فلم یقبل. فقالت له: بمن ترضى؟ فقال: بمحمد بن علیّ، فقالت‏  رضیت، فأقبلا إلیّ فأخبرانی بقصتهما فسألتها  عما ذکر، فحلفت لی بالولایة أنها ما خانته، فصدقتها فنهیته عن تهمة زوجته و أعلمته أنه ظالم لها، فانه لیس من بهیمة و لا طائر یحلف بولایتنا (إلّا)  أبر إلّا بنی آدم، فانّه حلّاف‏ مهین‏ لا یعرفنا حقّ معرفتنا إذا حلف بحقّنا کاذبا.