420) سوره احزاب (33) آیه 1 یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اتَّقِ اللَّهَ
420) سوره احزاب (33) آیه 1
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ؛
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اتَّقِ اللَّهَ وَ لا تُطِعِ الْکافِرینَ وَ الْمُنافِقینَ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلیماً حَکیماً
به نام خداوند رحمتگسترِ هماره رحیم
ای پیامبر! از خدا پروا کن و کافران و منافقان را اطاعت مکن؛ همانا خداوند همواره دانا و حکیم بوده است.
نکات ترجمهای
«اتَّقِ» فعل امر از ماده «وقی» در باب افتعال (در اصل به صورت«اِوتَقی») بوده است. ماده «وقی» در اصل به معنای نگهداشتن و حفظ کردن است و ترجمه کلمه «تقوی» به «خودنگهداری» بسیار مناسبتر است تا «پرهیزکاری». درباره این کلمه در جلسه 135 توضیح داده شد. http://yekaye.ir/ash-shams-091-08/ . باب افتعال چون معنای مطاوعه (پذیرش) میدهد لذا «اتَّقِ» به معنای آن است که حالت تقوی را در درون خود قبول و جاری کن و به تعبیر سادهتر: تقوی داشته باش.
«الْکافِرینَ»
«کافر» اسم فاعل از ماده «کفر» است که در اصل دلالت بر پوشاندن و مخفی کردن میکند. درباره معنای «کفر» در جلسه 205 توضیح داده شد http://yekaye.ir/al-furqan-025-50/ و در جلسه159، حدیث1 http://yekaye.ir/al-jathiyah-45-24/ و جلسه 148، حدیث3 http://yekaye.ir/ibraheem-014-22/ احادیثی درباره معانی کفر در قرآن کریم ارائه شد.
«الْمُنافِقینَ»
منافق، اسم فاعل از ماده «نفق» در باب مفاعله است که درباره این ماده و این کلمه به تفصیل در جلسه 408 توضیح داده شد. http://yekaye.ir/al-ankaboot-29-11/
شأن نزول
در شأن نزول این آیه گفتهاند بعد از غزوه اُحُد، ابوسفیان و عکرمه (پسر ابوجهل) و ابوالعور اسلمی به مدینه وارد شدند و به منزل عبدالله بن اُبَیّ رفتند و از رسول خدا ص امان گرفتند که نزد ایشان بروند و با ایشان صحبت کنند. پس همراه با عبدالله بن اُبَیّ و عبدالله بن سعد بن ابیسرح و طعمة بن أبیرق نزد پیامبر ص رفتند و گفتند:
محمد! از خدایان ما، لات و عُزّی و منات، دست بردار و بگو آنها شفاعتشان فقط برای کسانی است که آنها را بپرستند؛ ما هم کاری به کار تو و خدایت نخواهیم داشت.
این سخن بر پیامبر ص سخت آمد. عمر بن خطاب گفت: رسول خدا، آیا اجازه میدهی که آنها را بکشیم؟!
حضرت فرمود: خیر؛ من به آنها امان دادهام و از آنها خواست که از مدینه بروند؛ و آیه نازل شد که:
«از کافران اطاعت نکن» یعنی کافران مکه مانند ابوسفیان و ابوالاعور و عکرمه «و از منافقین» مانند ابن اُبَیّ و ابن سعد و طعمة.[1]
اما برخی گفتهاند شأن نزولش در مورد گروهی است که از شهر ثقیف نزد پیامبر ص آمدند و از ایشان خواستند که اجازه دهد یکسال دیگر هم لات و عزی را بپرستند و گفتند: میخواهیم قریش از منزلت ما مطلع شود [که پیامبر ص به آنها اجازه نداد؛ اما اگر به ما اجازه دهد، پس ما برتریم!]
مجمع البیان، ج8، ص526
نزلت فی أبی سفیان بن حرب و عکرمة بن أبی جهل و أبی الأعور السلمی قدموا المدینة و نزلوا على عبد الله بن أبی بعد غزوة أحد بأمان من رسول الله ص لیکلموه فقاموا و قام معهم عبد الله بن أبی و عبد الله بن سعد بن أبی سرح و طعمة بن أبیرق فدخلوا على رسول الله ص فقالوا یا محمد ارفض ذکر آلهتنا اللات و العزى و منات و قل إن لها شفاعة لمن عبدها و ندعک و ربک فشق ذلک على النبی ص فقال عمر بن الخطاب ائذن لنا یا رسول الله فی قتلهم فقال إنی أعطیتهم الأمان و أمر ص فاخرجوا من المدینة و نزلت الآیة «وَ لا تُطِعِ الْکافِرِینَ» من أهل مکة أبا سفیان و أبا الأعور و عکرمة و المنافقین ابن أبی و ابن سعد و طعمة و قیل نزلت فی ناس من ثقیف قدموا على رسول الله ص فطلبوا منه أن یمتعهم باللات و العزى سنة قالوا لتعلم قریش منزلتنا منک
حدیث
1) از امام صادق ع روایت شده است:
خداوند پیامبرش را به روش «به در میگویم، دیوار بشنود» مبعوث کرد.
تفسیر القمی، ج2، ص171
قَالَ الصَّادِقُ ع إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ نَبِیَّهُ بِإِیَّاکِ أَعْنِی وَ اسْمَعِی یَا جَارَة.
2) از امیرالمومنین ع روایت شده است:
همانا مومن کسی است که یقینش در عملش مشاهده میشود و منافق کسی است که شک و تردیدش در عملش عیان است.
عیون الحکم و المواعظ (للیثی)، حدیث3339
إِنَّ الْمُؤْمِنَ مَنْ یُرَى یَقِینُهُ فِی عَمَلِهِ وَ الْمُنَافِقَ مَنْ یُرَى شَکُّهُ فِی عَمَلِهِ.
3) امیرالمومنین ع فرمودند:
... و بر رسول خدا ص حتی در زمان خودش دروغ بسته شد تا جایی که خطبه خواند و فرمود: کسی که عامدانه بر من دروغ ببندد، پس جایگاهش را در آتش بیابد!
و همانا آنکه برای تو حدیث و مطلبی نقل میکند چهار قسم است که قسم پنچمی ندارد:
[اول] شخص منافقی که اظهار ایمان میکند و خود را همچون مسلمانان مینمایاند؛ از گناه نترسد و از اینکه به عمد بر رسول خدا (ص) دروغ بندد، باکی ندارد؛ اگر مردم میدانستند که او منافق است و دروغگو، نه سخنی از او میپذیرفتند و نه تصدیقش میکردند؛ لکن میگویند او از اصحاب رسول خدا (ص) بوده است، او را دیده و از او شنیده و مطلب را خودش از او گرفته؛ پس گفتهاش را قبول میکنند؛ در حالی که خداوند تو را از منافقان خبر داد چنانکه باید، و آنان را براى تو وصف فرمود آنسان که شاید، و اینان پس از رسول خدا ص بر جاى ماندند، و با دروغ و تهمت به پیشوایان گمراهى و دعوت کنندگان به آتش نزدیکى جستند، پس کار را به دست آنان سپردند و ایشان را حاکم بر دوش مردم گرداندند، و به دست ایشان دنیا را خوردند؛ و مردم آنجا روند که پادشاهان و دنیا روى آرند، جز کسی را که خدا نگه دارد؛ این یکی از آن چهار نفر.
[دوم] ...
نهج البلاغه، خطبه210؛ الکافی، ج1، ص62
قال أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع:
... لَقَدْ کُذِبَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص عَلَى عَهْدِهِ حَتَّى قَامَ خَطِیباً فَقَالَ مَنْ کَذَبَ عَلَیَّ مُتَعَمِّداً فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ وَ إِنَّمَا أَتَاکَ بِالْحَدِیثِ أَرْبَعَةُ رِجَالٍ لَیْسَ لَهُمْ خَامِس؛ رَجُلٌ مُنَافِقٌ مُظْهِرٌ لِلْإِیمَانِ مُتَصَنِّعٌ بِالْإِسْلَامِ لَا یَتَأَثَّمُ وَ لَا یَتَحَرَّجُ یَکْذِبُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص مُتَعَمِّداً فَلَوْ عَلِمَ النَّاسُ أَنَّهُ مُنَافِقٌ کَاذِبٌ لَمْ یَقْبَلُوا مِنْهُ وَ لَمْ یُصَدِّقُوا قَوْلَهُ وَ لَکِنَّهُمْ قَالُوا صَاحِبُ رَسُولِ اللَّهِ ص رَآهُ وَ سَمِعَ مِنْهُ وَ لَقِفَ عَنْهُ فَیَأْخُذُونَ بِقَوْلِهِ وَ قَدْ أَخْبَرَکَ اللَّهُ عَنِ الْمُنَافِقِینَ بِمَا أَخْبَرَکَ وَ وَصَفَهُمْ بِمَا وَصَفَهُمْ بِهِ لَکَ ثُمَّ بَقُوا بَعْدَهُ فَتَقَرَّبُوا إِلَى أَئِمَّةِ الضَّلَالَةِ وَ الدُّعَاةِ إِلَى النَّارِ بِالزُّورِ وَ الْبُهْتَانِ فَوَلَّوْهُمُ الْأَعْمَالَ وَ جَعَلُوهُمْ حُکَّاماً عَلَى رِقَابِ النَّاسِ فَأَکَلُوا بِهِمُ الدُّنْیَا وَ إِنَّمَا النَّاسُ مَعَ الْمُلُوکِ وَ الدُّنْیَا إِلَّا مَنْ عَصَمَ اللَّهُ فَهَذَا أَحَدُ الْأَرْبَعَة...[2]
4) در فرازی از عهدنامهای که امیرالمومنین ع برای انتصاب محمد بن ابیبکر به مصر نوشت آمده است:
یکسان نیست امام هدایت و امام گمراهی؛ و نیز ولیّ پیامبر و دشمن پیامبر؛ و پیامبر خدا ص به من فرمود:
من بر امتم نه از مومن میترسم و نه از مشرک؛ اما مومن، ایمانش مانع او میشود؛ و اما مشرک، خداوند وی را با شرکش درهممیشکند؛
ولکن بر شما می ترسم از هر آن منافقباطنِ خوشسخن، چیزى را مىگوید که آن را نیکو مىشمارید و کارى مىکند که آن را ناپسند مىدارید.
نهج البلاغه، نامه27
و من عهد له ع إلى محمد بن أبی بکر رضی الله عنه حین قلده مصر
... فَإِنَّهُ لَا سَوَاءَ إِمَامُ الْهُدَى وَ إِمَامُ الرَّدَى وَ وَلِیُّ النَّبِیِّ وَ عَدُوُّ النَّبِیِّ وَ لَقَدْ قَالَ لِی رَسُولُ اللَّهِ ص إِنِّی لَا أَخَافُ عَلَى أُمَّتِی مُؤْمِناً وَ لَا مُشْرِکاً أَمَّا الْمُؤْمِنُ فَیَمْنَعُهُ اللَّهُ بِإِیمَانِهِ وَ أَمَّا الْمُشْرِکُ فَیَقْمَعُهُ اللَّهُ بِشِرْکِهِ وَ لَکِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ کُلَّ مُنَافِقِ الْجَنَانِ عَالِمِ اللِّسَانِ یَقُولُ مَا تَعْرِفُونَ وَ یَفْعَلُ مَا تُنْکِرُون.
احادیثی که در جلسه408 مطرح شد همگی در اینجا نیز میتواند مطرح شود. http://yekaye.ir/al-ankaboot-29-11/
توجه
یکی از کتابهایی که برای تفسیر سوره احزاب بسیار عمیق و در عین حال جذاب نوشته شده، و مطالعه آن به تمامی کسانی که میخواهند به تحلیلی قرآنی از وضعیت اجتماعی برسند، توصیه میشود، کتابی است به نام «ایستاده در باد»، نوشته «سید محمد روحانی». این کتاب با مبنا قرار دادن تفسیر المیزان، کوشیده تحلیل اجتماعی متناسب با زمان را از دل آیات قرآن کریم استخراج کند؛ و انشاءالله در تدبرهای این سوره استفاده خواهد شد. توضیح بیشتر درباره این کتاب را در لینک زیر ببینید:
http://halgheh.com/index.asp?page=Books/Book.asp
تدبر
1) «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اتَّقِ اللَّهَ وَ لا تُطِعِ الْکافِرینَ وَ الْمُنافِقینَ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلیماً حَکیماً»
این آیه با نام خداوند رحمان و رحیم شروع میشود ولی بلافاصله به پیامبر دستور تقوی و عدم اطاعت از کافر و منافق میدهد؛ و تذکر میدهد که خدا کاملا عالم است و کارش از روی حکمت است.
آیا مگر پیامبر تقوی ندارد؟ یا مگر ممکن است از کافر و منافق پیروی کند؟
واضح است که خیر؛ پس چرا چنین گفته است؟
الف. این از باب آن است که به در میگویند تا دیوار بشنود (حدیث1). به پیامبر عتاب میکنند تا بقیه مسلمانان حساب کار دستشان بیاید.
ب. ناصواب بودن درخواستی که دشمنان دین خدا داشتند بقدری خطیر و مهم بوده که خداوند خود پیامبر ص را در این زمینه مخاطب قرار داده است. (المیزان، ج16، ص273)
ج. ...
2) «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اتَّقِ اللَّهَ»
مقصود از این تقوایی که به پیامبر دستور داده شده چیست؟
الف. توصیه کلی به ثابت ماندن در تقوی است. (مجمعالبیان، ج8، ص527)
ب. تقوا و خویشتنداری کند از اینکه بخواهد درخواست مشرکان (که در شأن نزول گذشت) را اجابت نماید. (مجمعالبیان، ج8، ص527)
ج. در شأن نزول گذشت که وقتی ابوسفیان و ... پیشنهادشان را گفتند پیامبر ص ناراحت شد و یکی از مسلمانان پیشنهاد قتل آنها را داد. آیه برحذر میدارد از اینکه پیامبر نقض عهد کند و آنها را به قتل برساند. (مجمعالبیان، ج8، ص527)
د. موارد «الف» ویا «ب» است؛ اما از باب اینکه «به در میگویم تا دیوار بشنود» است که مبادا مسلمانان چنان کنند. (حدیث1)
ه. ...
3) «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ ... لا تُطِعِ الْکافِرینَ وَ الْمُنافِقینَ»
در قرآن کریم گاهی اطاعت از اشخاصی را با یک دستور (امر یا نهی) بیان میکند و گاه با چند دستور مستقل. غالبا وقتی چند دستور مستقل میآید، نشاندهنده آن است که اطاعت از ابعاد مختلفی مد نظر است؛ مثلا تعبیر «أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ» (نساء/59) با تعبیر «أَطیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُول» (آلعمران/32 و 132) متفاوت است. (توضیح در جلسه83، تدبرهای 2 و4 http://yekaye.ir/an-nisa-004-59/) به همین ترتیب، وقتی یک دستور میآید احتمالا اطاعت از یک جهت مد نظر است.
پس، میتوان نتیجه گرفت کنار هم قرار دادن «کافر» و «منافق» در این آیه احتمالا از این جهت باشد که هر دو منطق یکسانی دارند؛ و با توجه به اینکه واضح است که انسان مومن، بویژه پیامبر اکرم ص، از کافر اطاعت نمیکند؛ ظاهرا این تعبیر میخواهد هشدار جدی بدهد نسبت به اطاعت از منافقان؛ که به خاطر اینکه خوشبیان هستند و از تعابیر صریحاً ضددینی استفاده نمیکنند (حدیث3)، اطاعت از آنها در جامعه دینی بعید نیست! (حدیث4)
4) «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ ... لا تُطِعِ الْکافِرینَ وَ الْمُنافِقینَ»
مقصود از «اطاعت کردن از کافران و منافقان» چیست که حتی پیامبر ص از آن برحذر داشته شده است؟
اطاعت کردن، غیر از کافر شدن است؛ هرچند ممکن است مقدمه آن باشد.
بویژه، با توجه به اینکه خطاب مستقیما ناظر به پیامبر ص بوده، واضح است که این اطاعت، این نیست که مثلا او بتپرست شود. بلکه اطاعت کردن این است که دلیل و توجیه انسان برای کاری که انجام میدهد، خارج از چارچوب آموزههای دین باشد.
بحث تخصصی انسانشناسی
هر استدلالی، به اصطلاح منطقی، از یک «صغری» و یک «کبری» تشکیل شده است. «کبری» وضعیت کلی را بیان میکند و «صغری» وضعیت خاصی که مصداق آن وضعیت کلی است.
مثلا:
(صغری) سقراط انسان است.
(کبری) هر انسانی فانی است.
(نتیجه) سقراط فانی است.
- هر عمل ارادی (= هر تصمیمی) در درون خود یک استدلال دارد که ساختار این استدلال را میتوان چنین ترسیم کرد:
(صغری) الان در وضعیت A هستیم.
(کبری) در وضعیت A باید عمل a را انجام داد.
(نتیجه) الان باید عمل a را انجام داد.
- تمام تصمیمگیریهای ما، اگر بخواهد از منطقی برخوردار باشد، بر پایه مجموعهای از صغرا و کبراهاست. اختلاف افراد در تصمیمگیریها و انتخابهایشان، به اختلافشان در صغرا و کبرایشان برمیگردد؛ اختلافات صغروی ناشی از تفاوت درک آنها نسبت به وضعیت موجود است؛ اما اختلافات کبروی نشانه طرز فکر متفاوت آنها درباره اهداف زندگی است که باید و نبایدهایشان را رقم میزند.
از آنجا که شناخت وضع موجود، ربط چندانی به مومن یا کافر بودن شخص ندارد، پس تفاوت اصلی یک انسان مومن با انسان کافر در این است که انسان مومن، کبرای تصمیماتش را از دین میگیرد؛ ولی انسان کافر خیر؛
و از آنجا که مبنای تصمیمگیریِ هر شخصی، کبرای استدلالش است، پس اطاعت از یک نفر، یعنی کبرای استدلال او را مبنای تصمیمگیریِ خود قرار دادن.
مثال:
(صغری) غذای خوشمزهای از گوشت حرامی اینجا هست.
(کبرای مومن) غذای حرام را نباید خورد.
(کبرای کافر) انسان هر غذایی را دلش بخواهد، میتواند بخورد.
حالا اگر یک کافر به یک مومن بگوید که حلال و حرام مهم نیست و آن مسلمان، بیدغدغه، از آن غذای حرام بخورد، او از منطق کافر اطاعت کرده است.
- با این توضیح معلوم میشود که چرا منافق و کافر را در یک ردیف مطرح کرد (تدبر3). علتش این است که منافق کسی است که کبراهای تصمیمگیریش همانند کبراهای تصمیمگیری کافران است.
مثال قرآنی:
الان در سختی و تنگنا قرار گرفتهایم و میخواهیم از این تنگنا خارج شویم.
(کبرای مومن) عزت تنها از آن خدا و رسول است. (منافقون/8)
(کبرای منافق) عزت در ارتباط برقرار کردن با کافران و قدرتمداران دنیوی است. (نساء/138-139)
تطبیق بر آیه محل بحث با توجه به شأن نزول آن
اینکه کافر بیاید و از پیامبر بخواهد «ما با خدا و خداپرستی شما کاری نداریم شما هم با بتها و بتپرستی ما کاری نداشته باشید، از یک کافر طبیعی است. اما کسی که خود را مسلمان نامیده، چرا در این اقدام، با کافران همراهی میکند؟
پس، منافق کسی است که میکوشد «کبراهای (= منطقِ) استدلال کافران را در جامعه دینی عادی جلوه دهد»
[ضمن پوزش از خوانندگان محترم به خاطر دشواری این بحث، این مطلب برگرفته از کتاب ایستاده در باد، ص78-99 میباشد که به علت تلخیص، مقداری دشوار شد.]
5) «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اتَّقِ اللَّهَ وَ لا تُطِعِ الْکافِرینَ وَ الْمُنافِقینَ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلیماً حَکیماً»
تذکر به عالم و حکیم بودن خداوند در پایان این آیه چه ارتباطی با مضامین ابتدای آیه دارد؟
الف. بسیاری از اوقات، منطق کافران و منافقان به نظر ما جذاب میآید. (تدبر4) چهبسا خداوند میخواهد تذکر دهد که اگر من گفتم از منطق کافران و منافقان تبعیت نکنید، نه اینکه از شما بخواهم یک انسانهای بیمنطق و صرفا تعبدیای باشید؛ بلکه چون من عالِم مطلق هستم و همه کارهایم از روی حکمت است، مضرات منطق کافران و منافقان را میدانم و به همین جهت شما را از آن بازداشتم.
ب. گاه انسان، بویژه اگر در تنگنا قرار بگیرد، گمان میکند اگر از پیشنهاد کافران و منافقان تبعیت نکند، ضرر میکند. چهبسا خدا میخواهد بفرماید که من که علمم بسیار گسترده است و هر کاری را از روی حکمت انجام می دهم، راه خروجی برای شما میشناسم که خیلی بهتر از آن است که از کافران و منافقان تبعیت کنید، فقط به شرطی که مرا جدی بگیرید. (بند د از تدبر2 جلسه419)
ج. ...
[1] . این نقل اول را اغلب نقل کردهاند از جمله، ابنشهرآشوب در مناقب آل أبی طالب ع، ج1، ص54
[2] . ِ وَ رَجُلٌ سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ شَیْئاً لَمْ یَحْفَظْهُ عَلَى وَجْهِهِ فَوَهِمَ فِیهِ وَ لَمْ یَتَعَمَّدْ کَذِباً فَهُوَ فِی یَدَیْهِ وَ یَرْوِیهِ وَ یَعْمَلُ بِهِ وَ یَقُولُ أَنَا سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص فَلَوْ عَلِمَ الْمُسْلِمُونَ أَنَّهُ وَهِمَ فِیهِ لَمْ یَقْبَلُوهُ مِنْهُ وَ لَوْ عَلِمَ هُوَ أَنَّهُ کَذَلِکَ لَرَفَضَهُ وَ رَجُلٌ ثَالِثٌ سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص شَیْئاً یَأْمُرُ بِهِ ثُمَّ إِنَّهُ نَهَى عَنْهُ وَ هُوَ لَا یَعْلَمُ أَوْ سَمِعَهُ یَنْهَى عَنْ شَیْءٍ ثُمَّ أَمَرَ بِهِ وَ هُوَ لَا یَعْلَمُ فَحَفِظَ الْمَنْسُوخَ وَ لَمْ یَحْفَظِ النَّاسِخَ فَلَوْ عَلِمَ أَنَّهُ مَنْسُوخٌ لَرَفَضَهُ وَ لَوْ عَلِمَ الْمُسْلِمُونَ إِذْ سَمِعُوهُ مِنْهُ أَنَّهُ مَنْسُوخٌ لَرَفَضُوهُ وَ آخَرُ رَابِعٌ لَمْ یَکْذِبْ عَلَى اللَّهِ وَ لَا عَلَى رَسُولِهِ مُبْغِضٌ لِلْکَذِبِ خَوْفاً مِنَ اللَّهِ وَ تَعْظِیماً لِرَسُولِ اللَّهِ ص وَ لَمْ یَهِمْ بَلْ حَفِظَ مَا سَمِعَ عَلَى وَجْهِهِ فَجَاءَ بِهِ عَلَى مَا سَمِعَهُ [سَمْعِهِ] لَمْ یَزِدْ فِیهِ وَ لَمْ یَنْقُصْ مِنْهُ فَهُوَ حَفِظَ النَّاسِخَ فَعَمِلَ بِهِ وَ حَفِظَ الْمَنْسُوخَ فَجَنَّبَ عَنْهُ وَ عَرَفَ الْخَاصَّ وَ الْعَامَّ وَ الْمُحْکَمَ وَ الْمُتَشَابِهَ فَوَضَعَ کُلَّ شَیْءٍ مَوْضِعَهُ وَ قَدْ کَانَ یَکُونُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص الْکَلَامُ لَهُ وَجْهَانِ فَکَلَامٌ خَاصٌّ وَ کَلَامٌ عَامٌّ فَیَسْمَعُهُ مَنْ لَا یَعْرِفُ مَا عَنَى اللَّهُ سُبْحَانَهُ بِهِ وَ لَا مَا عَنَى رَسُولُ اللَّهِ ص فَیَحْمِلُهُ السَّامِعُ وَ یُوَجِّهُهُ عَلَى غَیْرِ مَعْرِفَةٍ بِمَعْنَاهُ وَ مَا [قَصَدَ] قُصِدَ بِهِ وَ مَا خَرَجَ مِنْ أَجْلِهِ وَ لَیْسَ کُلُّ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ ص مَنْ کَانَ یَسْأَلُهُ وَ یَسْتَفْهِمُهُ حَتَّى إِنْ کَانُوا لَیُحِبُّونَ أَنْ یَجِیءَ الْأَعْرَابِیُّ وَ الطَّارِئُ فَیَسْأَلَهُ ع حَتَّى یَسْمَعُوا وَ کَانَ لَا یَمُرُّ بِی مِنْ ذَلِکَ شَیْءٌ إِلَّا سَأَلْتُهُ عَنْهُ وَ حَفِظْتُهُ فَهَذِهِ وُجُوهُ مَا عَلَیْهِ النَّاسُ فِی اخْتِلَافِهِمْ وَ عِلَلِهِمْ فِی رِوَایَاتِهِمْ.