سفارش تبلیغ
صبا ویژن

254) سوره اعراف (7) آیه 34 وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاء

بسم الله الرحمن الرحیم

254) سوره اعراف (7) آیه 34

وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ

ترجمه

هر امتی را أجلی [= مهلت و سرآمدی] است؛ پس هنگامی که أجل‌شان سر رسید، نه [می‌توانند] لحظه‌ای به تاخیر اندازند  و نه پیشی گیرند.

نکات ترجمه

«أُمَّة» درباره این کلمه در جلسه 126 توضیح داده شد که خلاصه‌اش این است که «امت» به جماعتی می‌گویند که قصد و هدف واحد و دین واحدی آنها را در کنار هم جمع کرده باشد.

«أَجَل» درباره ماده «أجل» گفته شده که بر معنای مختلف به نحو اشتراک لفظی دلالت می‌کند (معجم المقاییس اللغة، ج‏1، ص64) که از این پنج معنا تنها دوتایش در قرآن کریم (جمعا 56 بار) به کار رفته است. یکی «أجْل» است که به «صورت «مِن أجْلِ ...» به کار می‌رود واین ترکیب به معنای «به خاطر ...، از برای ...» می‌باشد؛ که در قرآن کریم تنها یکبار به کار رفته (مائده/32) و دیگری «أَجَل» به معنای «غایت وقت» (کتاب العین، ج6، ص178) و «مدت معین شده برای چیزی» (مفردات ألفاظ القرآن، ص65؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص39) است که بویژه در مورد «زمان مرگ» و «زمان پایان بدهکاری» به کار می‌رود.

لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ

«یَسْتَأْخِرُونَ» از ماده «أخر» به معنای عقب انداختن و دیر کردن و عقب ماندن است که قبلا درباره اصل این ماده و برخی مشتقات آن (مانند آخرت) توضیح شد (جلسه163). در اینجا اضافه می‌کنیم که این ماده وقتی به باب استفعال (استأخر، یستأخر) می‌آید اغلب گفته‌اند که در همان معنای باب تفعُّل (تأخر: تاخیر کرد) می‌باشد (لسان العرب، ج‏4، ص12؛ تاج العروس، ج6، ص15). اما ظاهرا از آنجا که باب استفعال به نحوی دلالت بر «خواستن» دارد برخی گفته‌اند معنای «لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ» آن است که «نه تقدمی "می‌خواهند" و نه تاخری» (مفردات ألفاظ القرآن، ص661). از همین باب، اسم فاعل آن هم در قرآن کریم به کار رفته است (وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرین‏؛ حجر/24) که به معنای کسی است که تاخیر کرده و عقب مانده است.

«یَسْتَقْدِمُونَ»

از ماده «قدم» و نقطه مقابل «أخر» است که دلالت بر سبقت گرفتن و جلو افتادن می‌کند. (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص65) و تفاوتش با سبقت گرفتن این است که در سبقت گرفتن، اینکه کسی جلوتر بوده باشد و شخص به او برسد لحاظ شده، اما در تقدم، صرفا سابقه زمانی داشتن مد نظر است. (الفروق فی اللغة، ص114)

برخی معتقدند هر چهار باب «قَدَمَ یَقْدُم» و «تَقَدَّمَ یتقَدَّمُ» و «أَقدَمَ یُقْدِم» و «اسْتَقْدَم یَسْتَقْدِم‏» در معنای واحد به کار می‌روند (لسان العرب، ج12، ص467) هرچند «أقدَمَ» گاه به معنای «اقدام کردن» و به انجام کاری روی آوردن هم به کار می‌رود (لسان العرب، ج12، ص468) و در هر صورت، فعل «استقدم» (به معنای تقدم) نقطه مقابل «استأخر» (پیشی گرفتن در مقابل عقب افتادن) است، و اسم فاعل از همین باب استفعال نیز در قرآن کریم به کار رفته است (وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمینَ مِنْکُم‏؛ حجر/24) که به معنای متقدم و کسی که جلو و سابق بر دیگران می‌باشد.

از ماده «قدم» مشتقات متعدد دیگری هم وجود دارد که در قرآن کریم به کار رفته است؛ از جمله:

«تَقَدّمَ» مانند «ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ؛‌فتح/2» که اشاره شد برخی فرقی بین معنای آن با «قَدَمَ» و «استقدم» نمی‌گذارند.

«قَدِمَ إلی» مانند (وَ قَدِمْنا إِلى‏ ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً؛‌ فرقان/23)، به معنای «قصد انجام کاری را کردن» و «به کاری پرداختن» است (لسان العرب، ج‏12، ص471)

«قَدَّمَ، یُقَدِّمُ» باب تفعیل از این ماده است که برای متعدی کردن به کار می‌رود و به معنای چیزی را مقدم کردن و از پیش فرستادن است (لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ‏؛ مائده/80) (أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقاتٍ‏؛ لمجادله/13). البته تعبیر «لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ؛ حجرات/1) را برخی به معنای «مقدم نشوید و پیشی نگیرید» دانسته‌اند (یعنی در معنای لازم)؛ اما اهل لغت (مفردات ألفاظ القرآن، ص661) تذکر داده‌اند که این هم در معنای متعدی است: یعنی سخن و نظر و حکم خدا را بر سخن و دستور خدا و رسولش مقدم نکنید همان گونه که فرشتگان چنین‌اند: «لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ؛ أنبیاء/27)

«قَدَم» به معنای «گام» است که جمع آن «أقْدَام» می‌باشد و احتمالا از این جهت چنین نامیده شده که ابزاری برای جلو افتادن و پیشی گرفتن انسان است (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص66) و از همین کلمه، تعبیر «ثابت‌قدم کردن» (وَ یُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدامَ‏؛ أنفال/ 11) و «قدم راستین داشتن» (کنایه از سابقه خوب داشتن) (قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ‏؛ یونس/2) به کار رفته است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص661)

«قِدَم» به معنای وجود داشتن در گذشته و در مقابل «بقا: امتداد وجود در آینده» است که کلمه «قَدیم» از همین واژه و به معنای چیزی است که دارای سابقه زمانی طولانی در گذشته باشد (لَفی‏ ضَلالِکَ الْقَدیم؛‌یوسف/95)؛ چنانکه در وصف خداوند تعابیر «قَدِیمَ الإحسان» به کار رفته است (مفردات ألفاظ القرآن، ص661) و صفت تفضیلی (أقدم: قدیمی‌تر) از همین کلمه هم در قرآن به کار رفته است: (آباؤُکُمُ الْأَقْدَمُونَ؛ شعرا/76)

حدیث 

1) از امام صادق ع روایت شده است: «بگو مرگی که از آن فرار می‌کنید قطعا ملاقات کننده شما خواهد بود، سپس به سوی دانای غیب و آشکار برگشت خواهید کرد و شما را از آنچه انجام می دادید آگاه می‌کند» (جمعه/8) فرمود: [مرگ] سالها را می‌شمرد؛ سپس ماه‌ها را می‌شمرد؛ سپس ساعات را می‌شمرد؛ سپس نفس‌ها را می‌شمرد «پس هنگامی که أجل‌شان سر رسید، نه [می‌توانند] لحظه‌ای به تاخیر اندازند  و نه پیشی گیرند.»

قرب الإسناد، ص41؛ الکافی، ج‏3، ص262[1]

وَ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ: «قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِیکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى‏ عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ». قَالَ: یَعُدُّ السِّنِینَ، ثُمَّ یَعُدُّ الشُّهُورَ، ثُمَّ یَعُدُّ الْأَیَّامَ، ثُمَّ یَعُدُّ السَّاعَاتِ، ثُمَّ یَعُدُّ النَّفْسَ: «فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُون‏».

2) امیرالمومنین ع در فرازی از خطبه «وسیله» که قبلا درباره‌اش توضیح داده شد (جلسه167، حدیث2؛ و نیز جلسه212، حدیث3) فرمودند:[2]

... و هیچ غایبی نزدیکتر از مرگ نیست! مردم! کسی که روی زمین راه می‌رود حتما به داخل آن خواهد رفت؛ و شب و روز در نابود کردن عُمرها می‌شتابند و برای هر کسی که رمقی دارد، قُوت و غذایی [مقدر شده] است و برای هر حبه‌ای خورنده‌ای؛ و شما قُوتِ مرگ هستید؛ و بدرستی که کسی که روزها را بشناسد، از آماده شدن غافل نمی‌شود؛ هرگز نه غنی به مال و دارایی‌اش از مرگ نجات یابد و نه فقیر به خاطر فقر و نداریش.

التوحید (للصدوق)، ص74

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِصَامٍ الْکُلَیْنِیُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ الْکُلَیْنِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ مَعْنٍ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ عَاتِکَةَ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ النَّضْرِ الْفِهْرِیِّ عَنْ عَمْرٍو الْأَوْزَاعِیِّ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ الْجُعْفِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْبَاقِرِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ ع قَالَ: قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع فِی خُطْبَةٍ خَطَبَهَا بَعْدَ مَوْتِ النَّبِیِّ ص بِسَبْعَةِ أَیَّامٍ وَ ذَلِکَ حِینَ فَرَغَ مِنْ جَمْعِ الْقُرْآنِ فَقَالَ:

... وَ لَا غَائِبَ أَقْرَبُ مِنَ الْمَوْتِ أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ مَنْ مَشَى عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ فَإِنَّهُ یَصِیرُ إِلَى بَطْنِهَا وَ اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ مُسْرِعَانِ فِی هَدْمِ الْأَعْمَارِ وَ لِکُلِّ ذِی رَمَقٍ قُوتٌ وَ لِکُلِّ حَبَّةٍ آکِلٌ وَ أَنْتُمْ قُوتُ الْمَوْتِ وَ إِنَّ مَنْ عَرَفَ الْأَیَّامَ لَمْ یَغْفُلْ عَنِ الِاسْتِعْدَادِ لَنْ یَنْجُوَ مِنَ الْمَوْتِ غَنِیٌّ بِمَالِهِ وَ لَا فَقِیرٌ لِإِقْلَالِهِ.

3) امیرالمومنین ع وقتی که به او خطر مورد ترور قرار گرفتن را گوشزد کردند، فرمود:

مرا از جانب خداوند سپری نفوذناپذیر است که هنگامی که روزم فرا برسد، مرا رها خواهد کرد و مرا تسلیم [مرگ] کند؛ و آنگاه نه تیر خطا ‌رود و نه زخم بهبود یابد.

 نهج‌البلاغه، خطبه62     

و من کلام له ع لما خوف من الغیلة

وَ إِنَّ عَلَیَّ مِنَ اللَّهِ جُنَّةً حَصِینَةً فَإِذَا جَاءَ یَوْمِی انْفَرَجَتْ عَنِّی وَ أَسْلَمَتْنِی فَحِینَئِذٍ لَا یَطِیشُ السَّهْمُ وَ لَا یَبْرَأُ الْکَلْمُ.[3]

تدبر

1) «وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ»:

بعد از اینکه امر به هبوط انسان از بهشت صادر شد، سه تعبیر درباره میزان حضور انسان در زمین بیان شد:

یکی ادامه همان آیه هبوط (اعراف/24)، که ظاهرا درباره‌ی بقای «نوع انسان» در زمین است: «وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى‏ حینٍ: شما راست در زمین قرارگاه و بهره‌مندی‌ای تا زمانی» و اشاره به زندگی نوع انسان در زمین تا قیامت دارد.

دوم آیه «قالَ فیها تَحْیَوْنَ وَ فیها تَمُوتُونَ وَ مِنْها تُخْرَجُونَ: در آن زنده می‌شوید و در آن می‌میرید و از آن بیرون آورده می‌شوید» (اعراف/25) است که به نظر می‌رسد درباره زندگی زمینی فرد فرد بشر است؛

و سوم آیه حاضر است که به زندگی زمینی جماعت‌ها و امت‌ها پرداخته، که اینها هم هر یک زندگی محدود و معینی دارند و از آن حد زندگی که خداوند برای هریک مقدر کرده نه اندکی تاخیر می‌کنند و نه بر آن پیشی می‌گیرند. (اقتباس از المیزان، ج8، ص86)

2) «وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ»:

اینکه هر فردی مدت عمر محدودی دارد، کاملا واضح است؛ اما اینکه بدانیم جوامع هم هر کدام عمری دارند و در تقدیر الهی، عمر آنها هم مقدر شده است ثمرات متعدد در شناخت انسان دارد؛ که یکی از آنها این است که علاوه بر فرد، جامعه هم اصالت دارد؛ و برنامه‌ریزی برای پیشرفت جامعه، صرفا برنامه‌ریزی برای رشد تک‌تک افراد نیست.

به همین ترتیب این آیه خبر از مرگ و مهلت معین داشتنِ امتها و جوامع می‌دهد. این تعبیر نشان می‌دهد که علاوه بر افراد انسان‌ها امت‌ها نیز یک واقعیتی فراتر دارند و فروکاستن به صرفا مجموع انسانها، همانند فروکاستن بدن انسان به صرف مجموعه سلول‌هاست:

در بدن هر انسان میلیونها سلول وجود دارد که هر یک، یک موجود زنده است و برای خود زندگی و مرگی دارد؛ اما این دلیل نمی‌شود که خود ما با کلیت این بدن هم یک زندگی و حیات مستقلی نداشته باشیم؛ و چه‌بسا بسیاری از آن سلولها بمیرند و بسیاری دیگر به دنیا بیایند و ما هیچ تغییر محسوسی در خود احساس نکنیم؛ و نیز ممکن است که بدن ما بمیرد اما هنوز بسیاری از سلول‌ها تا مدتی زنده باشند.

نکته تخصصی جامعه‌شناسی

تعبیر فوق بیانی ساده از دیدگاه کسانی مانند شهید مطهری و علامه طباطبایی است که معتقدند هم فرد و هم جامعه هردو اصالت دارند. این دیدگاه در نقطه مقابل دو دیدگاه فردگرا و جامعه‌گراست که اصالت و واقعیت داشتن را به ترتیب فقط برای فرد و فقط برای جامعه باور دارند. هر دو دیدگاه بهره‌ای از حقیقت دارند (چون هم فرد و هم جامعه واقعیت دارند) اما چون نتوانسته‌اند تصویری ارائه دهند که بین واقعیت داشتن هردو جمع کند، با قبول واقعیت برای یکی، واقعیت داشتن دیگری را انکار کرده‌اند؛ در حالی که همه ما صرفا با توجه به نسبت سلول‌های بدن و خود بدن‌مان می‌توانیم بفهمیم که چگونه ممکن است هم «اجزاء» تک‌تک‌شان واقعیت داشته، و هم «کل» یک واقعیت مستقل داشته باشد.

3) «وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ»:

هر امتی یک اجل و عمر و مهلت معین دارد که کاملا مقدر شده و امکان ندارد از آن پس و پیش افتد. پس جامعه صرفا یک برساخته اعتباری نیست.

توضیح تخصصی جامعه‌شناسی

از دیدگاه‌هایی که در اواخر قرن بیستم در حوزه جامعه‌شناسی رواج یافته، دیدگاه «ساخت اجتماعی واقعیت» (برگر و لاکمن) است که بنا به تقریری، کل واقعیت‌ها، و بنا به تقریر دیگری، واقعیت‌های اجتماعی را صرفاً اموری برساخته و (به تعبیر مانوس‌تر در فضای فکری ما) اعتباری محض می‌دانند.

اگرچه وجود ابعاد اعتباری در جامعه قابل انکار نیست؛ اما این آیه نشان می‌دهد که از منظر قرآن کریم، دیدگاه مذکور قابل قبول نیست؛ زیرا جامعه چنان واقعیتی دارد که حتی محدوده عمرش هم در نظام علم الهی مقدر شده و از آن مقدار زمانی که برای بقایش در نظر گرفته شده، نمی‌تواند لحظه‌ای پس و پیش افتد.

3) «وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ»:

هر امتی فرصتی محدود دارد و خدا نه‌تنها به هیچ امتی تضمین باقی ماندن تا ابد نداده، بلکه تاکید کرده هر امتی مهلتش که سر برسد دیگر نخواهد ماند. پس،

نه مردمانی که فرادست‌اند به خود مغرور شود،

و نه مردمانی که فرودست ویا تحت ظلم ظالمان هستند، ناامید گردند؛

و همگان مواظب باشیم که فرصت‌ها را از دست ندهیم. (اقتباس از تفسیر نور، ج‏4، ص59)



[1] . سندش در کافی چنین است: عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ بَکْرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَزْدِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع

[2] البته در الکافی، ج‏8، ص18 با عنوان خطبه الوسیله مطرح شده است. و آنجا فرازهایی نقل شده اما در این منابعی که ذکر کردیم فرازهایش بعضا متفاوت است (اما وقوعش هملان گونه است یعنی خطبه امیرالمومنین هفت روز بعد از رحلت پیامبر ص) و از فرازهای آن که به اینجا مرتبط است چنین است: (کافی، ج8، ص22) لَیْسَ مَنْ جَالَسَ الْجَاهِلَ بِذِی مَعْقُولٍ مَنْ جَالَسَ الْجَاهِلَ فَلْیَسْتَعِدَّ لِقِیلٍ وَ قَالٍ لَنْ یَنْجُوَ مِنَ الْمَوْتِ غَنِیٌّ بِمَالِهِ وَ لَا فَقِیرٌ لِإِقْلَالِهِ أَیُّهَا النَّاسُ لَوْ أَنَّ الْمَوْتَ یُشْتَرَى لَاشْتَرَاهُ مِنْ أَهْلِ الدُّنْیَا الْکَرِیمُ الْأَبْلَجُ وَ اللَّئِیمُ الْمَلْهُوجُ أَیُّهَا النَّاس‏...

[3] . همچنین احادیث زیر در همین راستاست:

1) مَا یَنْجُو مِنَ الْمَوْتِ مَنْ خَافَهُ وَ لَا یُعْطَى الْبَقَاءَ مَنْ أَحَبَّه‏ (نهج‌البلاغه، خطبه38)

2) عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ فِی قَوْلِهِ تَعَالَى: ثُمَّ قَضى‏ أَجَلًا وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ قَالَ: الْأَجَلُ الَّذِی غَیْرُ مُسَمًّى، مَوْقُوفٌ یُقَدِّمُ مِنْهُ مَا یَشَاءُ وَ یُؤَخِّرُ مِنْهُ مَا یَشَاءُ، وَ أَمَّا الْأَجَلُ الْمُسَمَّى فَهُوَ الَّذِی یُنْزَلُ مِمَّا یُرِیدُ أَنْ یَکُونَ مِنْ‏ لَیْلَةِ الْقَدْرِ إِلَى مِثْلِهَا مِنْ قَابِلٍ فَذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ: إِذَا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ. (تفسیر العیاشی، ج‏1، ص354)

3) وَ عَنْ حُمْرَانَ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ قَالَ: الْمُسَمَّى مَا سَمَّى لِمَلَکِ الْمَوْتِ فِی تِلْکَ اللَّیْلَةِ وَ هُوَ الَّذِی قَالَ اللَّهُ: إِذَا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ، وَ الْآخَرُ، لَهُ فِیهِ الْمَشِیئَةُ إِنْ شَاءَ قَدَّمَهُ وَ إِنْ شَاءَ أَخَّرَهُ. (تفسیر العیاشی، ج‏1، ص354)

4) عن أبی عبد الله ع فی قوله «فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ» قال: هو الذی یسمى لملک الموت ع‏ (تفسیر العیاشی، ج‏2، ص17)

5) عن حمران عن أبی عبد الله ع قال الأجل الذی یسمى فی لیلة القدر هو الأجل الذی قال الله «فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ» (تفسیر العیاشی، ج‏2، ص262)

همچنین در جلسه182 حدیث1، و جلسه95 حدیث2؛ و نیز حدیث پاورقی جلسه57 و پاورقی جلسه95 احادیثی درباره موت و اجل داشتن انسان آمده است که به بحث حاضر مرتبط است.