سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ادامه احادیث و تدبرهای جلسه 253

ادامه احادیث و تدبرهای جلسه 253


4) علی بن یقطین [از اصحاب امام ع که مخفیانه وزیر خلفای عباسی شده بود] نقل می‌کند روزی مهدی (خلیفه عباسی) از امام کاظم ع درباره «خمر» (شراب) پرسید که آیا در کتاب خداوند عز و جل حرام شده است؟ زیرا مردم می‌دانند که از آن نهی شده، اما درباره حرام شدن چیزی نمی‌دانند  [یعنی فقط یک نهی استحبابی است] !

فرمود: خیر، در خود کتاب خداوند عز و جل حرام شده است.

گفت: در کجای کتاب خدا؟

فرمود: سخن خداوند عز و جل که می‌فرماید: «بگو جز این نیست که پروردگارم بی‌شرمی‌ها - آنچه از آنها ظاهر باشد ویا پنهان- ، و إثم [=گناه و کوتاهی کردن در کار خیر]، و فزونی‌خواهیِ بناحق را، حرام کرد»:

اما اینکه فرمود «آنچه از آنها ظاهر باشد» یعنی زنای آشکارا و پرچم‌هایی که زنان بدکاره برای فحشاء در جاهلیت بر سر خانه‌هایشان نصب می‌کردند؛

و اما اینکه فرمود «و آنچه پنهان است» آنچه از باب پدرها ازدواج کردند چرا که مردم قبل از بعثت پیامبر ص این گونه بودند که: مردی که همسر داشت، وقتی که می‌مرد، فرزندش - اگر آن زن مادرش نبود - با وی ازدواج می‌کرد؛ و خداوند عز و جل این را حرام فرمود؛

و اما «إثم [= گناه و کوتاهی کردن در کار خیر]» همان خود شراب است چنانکه خداوند عز و جل در جای دیگری فرمود: و از تو درباره شراب و قمار می‌پرسند؛ بگو در آنها «إثم [= گناه و کوتاهی کردن در کار خیر]» بزرگی است و منافعی هم برای مردم دارند» (بقره/219) پس «إثم» در کتاب خدا همان شراب و قمار است؛ و إثمِ [= گناه و تقصیر ناشی از] آن دو بزرگتر است همان گونه که خداوند تبارک و تعالی فرموده (اشاره به بقیه آیه که می‌فرماید » إثم آن دو از منافع آنها بزرگتر است).

مهدی عباسی گفت: علی بن یقظین! به خدا قسم این از فتواهای بنی‌هاشم است.

گفتم: امیرالمومنین! به خدا قسم راست می‌گویید. خدا را شکر که این علم را از شما اهل بیت بیرون نبرد [خلفای عباسی خود را منسوب به عباس عموی پیامبر می کردند و لذا عملا از بنی هاشم می‌شدند؛ ولو که منظور مهدی عباسی از «بنی‌هاشم»، شیعیانی بود که دشمنان وی محسوب می‌شدند؛ و ظاهرا علی بن یقطین با این جمله خواست به نحوی تقیه کند که وی امام را به عنوان رئیس شیعیان بودن نیازارد و القا کند که خود تو هم از بنی هاشم هستی! پس این افتخار تو هم هست]

اما به خدا قسم مهدی نتوانست جلوی خودش را نگه دارد و گفت: راست می‌گویی، رافضی! [رافضی، لقبی است که دشمنان شیعه به شیعیان می‌دادند]

الکافی، ج‏6، ص406؛ تفسیر العیاشی، ج‏2، ص17[1]

أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا وَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ جَمِیعاً عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ یَقْطِینٍ قَالَ: سَأَلَ الْمَهْدِیُّ [الخلیفة] أَبَا الْحَسَنِ ع [ِ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ ع‏] عَنِ الْخَمْرِ هَلْ هِیَ مُحَرَّمَةٌ فِی کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِنَّ النَّاسَ إِنَّمَا یَعْرِفُونَ النَّهْیَ عَنْهَا وَ لَا یَعْرِفُونَ التَّحْرِیمَ لَهَا فَقَالَ لَهُ أَبُو الْحَسَنِ ع بَلْ هِیَ مُحَرَّمَةٌ فِی کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَقَالَ لَهُ فِی أَیِّ مَوْضِعٍ هِیَ مُحَرَّمَةٌ فِی کِتَابِ اللَّهِ جَلَّ اسْمُهُ یَا أَبَا الْحَسَنِ فَقَالَ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ» فَأَمَّا قَوْلُهُ «ما ظَهَرَ مِنْها» یَعْنِی الزِّنَا الْمُعْلَنَ وَ نَصْبَ الرَّایَاتِ الَّتِی کَانَتْ تَرْفَعُهَا الْفَوَاجِرُ لِلْفَوَاحِشِ فِی الْجَاهِلِیَّةِ وَ أَمَّا قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ ما بَطَنَ» یَعْنِی مَا نَکَحَ مِنَ الْآبَاءِ لِأَنَّ النَّاسَ کَانُوا قَبْلَ أَنْ یُبْعَثَ النَّبِیُّ ص إِذَا کَانَ لِلرَّجُلِ زَوْجَةٌ وَ مَاتَ عَنْهَا تَزَوَّجَهَا ابْنُهُ مِنْ بَعْدِهِ إِذَا لَمْ تَکُنْ أُمَّهُ فَحَرَّمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ذَلِکَ وَ أَمَّا «الْإِثْمُ» فَإِنَّهَا الْخَمْرَةُ بِعَیْنِهَا وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی مَوْضِعٍ آخَرَ «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِما إِثْمٌ کَبِیرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ» فَأَمَّا الْإِثْمُ فِی کِتَابِ اللَّهِ فَهِیَ الْخَمْرَةُ وَ الْمَیْسِرُ «وَ إِثْمُهُما أَکْبَرُ» کَمَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى قَالَ فَقَالَ الْمَهْدِیُّ یَا عَلِیَّ بْنَ یَقْطِینٍ هَذِهِ وَ اللَّهِ فَتْوَى هَاشِمِیَّةٌ قَالَ قُلْتُ لَهُ صَدَقْتَ وَ اللَّهِ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یُخْرِجْ هَذَا الْعِلْمَ مِنْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ قَالَ فَوَ اللَّهِ مَا صَبَرَ الْمَهْدِیُّ أَنْ قَالَ لِی صَدَقْتَ یَا رَافِضِیُّ.[2]

تدبر

1) «قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ أَنْ تُشْرِکُوا بِاللَّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ»:

در آیه قبل از پیامبر خواست که به مردم بگوید که خداوند زینت‌ها و روزی‌های پاک را حرام نکرده است. در این آیه از پیامبر می‌خواهد که توضیح دهد که خداوند چه چیزهایی را حرام کرده؛ و اینها را در پنج دسته مطرح نموده است:

1. «فواحش» یعنی کارهای بیشرمانه که بدی‌اش بر هرکسی آشکار است؛ خواه این کار را آشکار و علنی انجام دهند یا در خفا؛

2. «إثم» گناهی که ناشی از تقصیر و کم‌کاری و تعلل در انجام وظایف باشد؛ یعنی هرآنچه که به خاطر انجام ندادنش مقصر هستیم؛

3. «بغی بغیر حق»‌: زیاده‌خواهی به ناحق و به حق خود راضی نبودن؛

4. شرک ورزیدن بی‌دلیل نسبت به خدا،

5. سخنی را به خدا نسبت دادن بدون اینکه علم به آن مطلب داشته باشیم.

اینها اصول محرماتی است که خداوند قرار داده و قبل از اینکه توصیه به پیروی از انبیاء مطرح شود (این توصیه در دو آیه بعدتر مطرح شده) این را بر انسان‌ها عرضه کرده؛

پس،

اگر کسی دنبال فلسفه احکام باشد، به نظر می‌رسد می‌توان تمامی محرمات را به این امور برگرداند؛ و در واقع از شواهد مهم برای قاعده «کلما حکم به العقل حکم به الشرع؛ و بالعکس» است (توضیح بیشتر در جلسه249، تدبر1)

و ظاهرا چنین پی‌جویی‌ فلسفه احکام هم نه‌تنها خلاف سبک قرآن نباشد، بلکه چه‌بسا با آوردن تعبیر «قل: بگو» می‌خواهد افراد را به این نوع فهم از شریعت تشویق کند؛ که هم بفهمیم و هم به دیگران بگوییم.

2) «... حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ...»:

در چند آیه قبل‌تر (اعراف/28) فرمود که عده‌ای مرتکب کارهای بیشرمانه می‌شوند و آن را به خدا نسبت می‌دهند؛ و آنها را مذمت کرد و تاکید کرد که خدا به فحشاء دستور نمی‌دهد؛ در این آیه آن را تکمیل می‌کند که نه‌تنها خدا به «فحشاء» دستور نمی‌دهد، بلکه هرچیزی را که مصداق فحشاء شود، حرام کرده است؛ یعنی هر چیزی که انسان‌ها با فطرت خدادادی‌شان متوجه ناشایسته و بیشرمانه بودنش شوند، در شریعت الهی حرام است؛ چه برای آن مطلب آیه و روایتی بیابیم، و چه نیابیم.

3) «حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ، ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ»:

آَشکارا بد بودن یک کار، غیر از آن است که آن کار بد، آشکارا انجام شود یا در خفا؛ کار ناشایست و بیشرمانه‌ای که هر کس بدیش را می‌فهمد، به خودی خود بد است، چه کسی شاهد باشد و ببیند و آن کار آشکارا انجام شود، و چه کسی نبیند و مخفیانه انجام شود.

ثمره بحث در فلسفه اخلاق

برخی معیار اخلاق را به نوعی در نسبت برقرار کردن با دیگران می‌دانند (یعنی یا اینکه جلوی آزادی کسی را نگیریم؛ یا اینکه به کسی ضرر نزنیم و ...)‌به نحوی که گویی اگر کسی در خلوت باشد، کار ناشایست برایش معنی ندارد. این تعبیر بخوبی این تلقی را به چالش می‌کشد و نشان می‌دهد برخی کارها هستند که حتی اگر هیچ انسان دیگری از آن مطلع نشود، همچنان ناشایسته‌اند. یک متدین بخوبی عمق این سخن را می‌فهمد زیرا می‌داند که شرم کردن از محضر خداوند بسیار بالاتر از شرم کردن از حضور دیگران است.

4) «حَرَّمَ رَبِّیَ ... الْإِثْمَ»:

بسیاری از مترجمان، «إثم» را به گناه ترجمه کرده‌اند؛ اما بر این اساس این جمله که «خدا گناه را حرام کرد» جمله بی‌حاصلی خواهد بود؛ و چنانکه در نکات ترجمه بیان شد، به هر گناهی اثم نمی‌گویند؛ بلکه «إثم» آن جایی است که شخص در انجام کار خیر و در انجام آنچه برعهده‌اش است، کوتاهی کند (= تقصیر بورزد) و «مقصر» باشد.

به تعبیر دیگر، اثم هر آن چیزی است که انحطاط و ذلت و سقوط انسان را در پی دارد، مانند شرابخواری، (المیزان، ج8، ص85) که هم نزد اهل لغت (نکات ترجمه) هم در برخی روایات به عنوان مصداق اصلی این کلمه بیان شده است (حدیث4)

5) « حَرَّمَ رَبِّیَ ... الْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ»

بسیاری از مترجمان، «بغی» را به «ظلم و ستم» ترجمه کرده‌اند؛ اما بر این اساس عبارت «ظلم و ستم به ناحق» عبارت بی‌حاصلی خواهد بود؛ زیرا خود ظلم و ستم یعنی کار به ناحق انجام دادن. چنانکه در نکات ترجمه بیان شد، «بغی» مطالبه شدید است که انسان بشدت درصدد رسیدن به چیزی باشد و به حد خود قانع نباشد. این امر لزوما چیز بدی نیست؛ اگر انسانها به وضعیت موجود خود قانع بودند در هیچ زمینه مادی و معنوی‌ای پیشرفت نمی‌کردند؛ زیاده‌خواهی‌ای بد است که حقی را ناحق کند و هرجا چنین چیزی یافت شد، حتما خداوند آن را حرام کرده است.[3]

6) «حَرَّمَ رَبِّیَ ... أَنْ تُشْرِکُوا بِاللَّهِ»:

خدا شرک‌ورزیدن به خود را حرام کرده است.

اما چرا خدا به آن تذکر داده؟

مگر ممکن است شرک‌ورزی حلال باشد؟

واقعا نه! اما یادمان باشد که شرک، تنها شرک جلی (مانند بت‌پرستی و ...) نیست؛ بلکه شرک خفی هم هست. باور به توحید یعنی اینکه تنها یک خدا هست و او همه کاره عالم است:

هم در نظام تکوین، همه چیز به دست اوست و هر موجودی هر خواسته‌ای دارد تنها و تنها اوست که برآورده می‌سازد و اسباب و علل، همگی به اراده و خواست او اسباب و علل شده‌اند (به قول فلاسفه، او مسبب‌الاسباب است؛ یعنی سبب‌ساز است و سبب‌ها را او سبب کرده است) پس هر وقت من برای اینکه یک کاری انجام شوم، چشم به غیر او دارم و گمان می‌کنم که اگر آن فلان کس یا فلان چیز نباشد دیگر نیاز من رفع نمی‌شود، برای او شریک قرار داده‌ام.

هم در نظام تشریع، همه چیز به امر اوست؛ و اینکه خود را موظف بدانم که در زندگی‌ام جز دستورات خدا، دستورات دیگری را رعایت کنم که ربطی به خدا و دستورات او ندارد و خدا ما را به اطاعت از آن دستورات امر نکرده (آن گونه که مثلا به اطاعت از پیامبر و اولی‌الامر دستور داده؛ نساء/59) باز هم برای او شریک قرار داده‌ام.

بله،

شرک‌ورزی حرام است؛ اما نه فقط بت‌پرستی؛ بلکه شرک‌ورزی در هر ساحتی حرام است و اگر به ساحت‌های فوق نظری افکنیم، درمی‌یابیم که تذکر آن بسیار ضروری است.

7) «حَرَّمَ رَبِّیَ ... أَنْ تُشْرِکُوا بِاللَّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً»:

«پروردگارم این را که برای خدا شریکی قرار دهید که دلیلی بر آن فرونفرستاده، حرام کرد»

واضح است شرک‌ورزیدن هیچ دلیلی ندارد؛ پس چرا خداوند شرک‌ورزیدنِ حرام را مقید کرد به اینکه «دلیل نداشته باشد»؟

الف. شاید بتوان این عبارت را اوج آزاداندیشی در اسلام دانست: در قرآن کریم، شرک ورزیدن به خداوند بالاترین ظلم و گناه شمرده شده (لقمان/13)، تا حدی که خداوند هر گناهی را ممکن است ببخشد، اما شرک را نمی‌بخشد (نساء/48 و 116). با این حال، فرمود شرک‌ورزی‌ای را که بی‌دلیل باشد، حرام کرده است. یعنی اگر به فرض محال، کسی برای شرک ورزیدن خود دلیل محکمی ارائه کرد، خدا بر او خرده نمی‌گیرد!

ب. ...

8) «حَرَّمَ رَبِّیَ ... أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ»:

خداوند حرام کرده است که بر او چیزی بگوییم که نمی‌دانیم؛ این حداقل شامل موارد زیر است:

الف. درباره خود خدا بدون شناخت معتبر سخن بگویم.

ب. درباره کار خدا (آفرینش و مخلوفات خدا) سخنی بگویم بدون اینکه در آن زمینه اطلاع کافی داشته باشم.

ج. انجام یا ترک کاری را به عنوان دستور خداوند معرفی کنم، در حالی که واقعا (بینی و بین الله) نمی‌دانم واقعا خدا چنین دستوری داده یا نه؟

د. انجام یا ترک کاری را از دین الهی (اینکه خدا آن را می‌خواهد) نفی کنم (مثلا بگویم فلان چیز جزء دستورات ویا خواسته‌های خدا نیست) در حالی که واقعا نمی‌دانم خداوند چنان خواسته و دستوری دارد یا خیر؟

 تاملی با خویش

لحظه‌ای در سخنانی که در یک شبانه‌روز بر زبان می‌آوریم درنگ کنیم.

آیا تمامی سخنان و اظهار نظرها و قضاوت‌هایی که درباره خود و دیگران و جامعه و علم و دین و فرهنگ و تکنولوژی و ... داریم، و گاه بر آنها در مقابل دیگران اصرار می‌ورزیم، همگی بر اساس شناخت و علم است، یا بسیاری از آنها صرفا بر اساس حدس‌ و گمان‌هایی می‌باشد که اگر با یک متخصص واقعی در آن زمینه مواجه شویم، بسادگی جرات گفتن آنها را نخواهیم داشت؟!

آیا با توجه به توضیح فوق، بسیاری از سخن گفتن‌های ما، مصداقی از آنچه خداوند حرام کرده، نیست؟

9) «قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ أَنْ تُشْرِکُوا بِاللَّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ»:

همه محرمات در این آیه جمع شده‌اند که در یک تقسیم ابتدایی می‌توان آنها را در دوسته قرار داد: محرمات مربوط به فعل و عمل انسان (که سه‌تای اول هستند) و محرمات مربوط به اعتقادات و اقوال انسان که یکی شرک وریدن به خداست و دیگری افترا بستن بر خدا. (المیزان، ج8، ص86)

بحث تخصصی فلسفه اخلاق

به نظر می‌رسد علاوه بر دسته‌بندی فوق که علامه طباطبایی ارائه کرده‌اند، می‌توان با توجه به تدبرهای قبل، دسته‌بندی دیگری از این موارد ارائه داد که با کمک آنها ضابطه‌ و معیار فعل اخلاقی در اسلام در کل ساحات زندگی بشر را آشکار کرد:

1. تعبیر «فواحش»‌ ظاهرا ناظر به «حُسن فعلی» (خوبی و بدیِ خود عمل) است.

2و3. دو تعبیر «إثم» و «بغی» ظاهرا مربوط به «حُسن فاعلی» است و اراده و گرایشات درونی ما را ضابطه‌مند می‌کند؛ «إثم» بر این مساله که وظایف خود را جدی نگیریم و کوتاهی ورزیم تاکید دارد، و «بغی» بر اینکه بخواهیم زیاده‌روی کنیم.

4. تعبیر «أَنْ تُشْرِکُوا بِاللَّهِ...» رابطه ما با خدا را مطرح می‌کند. در نگاه دینی، خوبی و بدیِ همه کارها، در درجه اول، در ارتباطی که بین انسان و خدا دارند، تعریف می‌شوند. به تعبیر دیگر، حتی اگر در ظاهر، حسن فعلی و فاعلی‌ای در کار باشد، اما شخص از خدا بریده باشد، هیچ عملی سودی ندارد و همه اعمال بظاهر خوبِ انسان‌هایی که خود را تحت ولایت خدا قرار نمی‌دهند (= کافر یا منافق)، در روز قیامت «هباءاً منثورا» (فرقان/23) خواهد بود. (ان‌شاءالله در بحث از همین آیه مطلب بیشتر توضیح داده خواهد شد)

5. «أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ»: همه عناصر فوق، ناظر به سلوک عملی انسان بود، اما انسان حوزه ذهن و سلوک فکری هم دارد و مهمترین ضابطه حاکم بر آن این است که تنها و تنها بر اساس شناخت، سخن بگوید (با توجه به کارکرد ویژه‌ای که زبان در حوزه انسان دارد شاید این عبارت ابعاد دیگری را هم بتوان استخراج کرد)

10) «قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ أَنْ تُشْرِکُوا بِاللَّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ»:

ثمره اخلاقی - سلوکی

بسیاری از ما هنگام محاسبه نفس و مراقبه اعمال خویش، فقط «فواحش» (کارهای ناشایستی که ناشایست بودنشان آشکار است) در نظر می‌گیریم و گاه چون می‌بینیم که «فحشاء»ای مرتکب نشده‌ایم دچار غرور می‌شویم و چه‌بسا در نهان خود را جزء اولیاءالله قلمداد کنیم که کسی قدرمان را نمی‌داند!

این آیه دسته‌بندی کاملی از اعمال ارائه می‌دهد که بتوانیم در محاسبه خود دقیق شویم:

نه فقط «کارهای آشکارا بیشرمانه و زشت» بلکه «هرگونه تقصیر و کم گذاشتن در انجام کارهایی که خوب است و باید انجام می‌دادیم» ، بلکه

«هرگونه زیاده‌خواهی‌ای که حقی - چه حق دیگران، چه حق الله و چه حق طبیعت، و چه حتی حقوقی که جان و تن‌مان بر ما دارند را پایمال کند» ،

«هرگونه شرک‌ورزی نسبت به خدا و کسی را در عرض خدا در زندگی خود موثر دانستن و اعتماد کردن به هرکه غیر خدا»

و نهایتا «هرگونه سخنی که علم کافی در آن زمینه نداریم، بر زبان جاری کردن» همگی حوزه‌هایی است که خداوند حرام کرده است.

از خدا می‌خواهیم خودش به ما عنایت کند و در تمامی این حوزه‌ها از ما دستگیری نماید؛ به حق محمد و آله الطاهرین صلی الله علیه و علیهم.



[1] . متن روایت در تفسیر عیاشی سندش مقطوع است و عباراتش اندک تفاوتی دارد:

عن علی بن یقطین قال سأل المهدی أبا الحسن ع عن الخمر- هل هی محرمة فی کتاب الله فإن الناس یعرفون النهی و لا یعرفون التحریم فقال له أبو الحسن: بل هی محرمة، قال: فی أی موضع هی محرمة بکتاب الله یا أبا الحسن قال: قول الله تبارک و تعالى: «قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ- وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ» فأما قوله: «ما ظَهَرَ مِنْها فیعنی الزنا المعلن، و نصب الرایات التی [کانت‏] ترفعها الفواجر فی الجاهلیة، و أما قوله: «وَ ما بَطَنَ» یعنی ما نکح من الآباء- فإن الناس کانوا قبل أن یبعث النبی ص إذا کان للرجل زوجة و مات عنها- تزوجها ابنه من بعده إذا لم یکن أمه، فحرم الله ذلک، و أما الْإِثْمَ فإنها الخمر بعینها و قد قال الله فی موضع آخر «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ- قُلْ فِیهِما إِثْمٌ کَبِیرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ» فأما الإثم فی کتاب الله فهی الخمر، و المیسر فهی النرد و الشطرنج- و إثمهما کبیر کما قال الله- و أما قوله: «الْبَغْیَ» فهو الزنا سرا- قال: فقال المهدی: هذه و الله فتوى هاشمیة

اما جالب اینجاست که وقتی مرحوم فیض در تفسیرش این روایت کافی را می‌آورد و می‌خواهد تفاوت روایت عیاشی را بگوید فقط به نرد اشاره می‌کند نه شطرنج و می‌گوید: «زاد العیاشی بعد قوله و المیسر أخیراً فهی النّرد قال و إثمهما کبیر و امّا قوله وَ الْبَغْیَ فهی الزّنا سرّاً. (تفسیر الصافی، ج‏2، ص193)

[2] . این روایات هم درباره این آیه قابل توجه است:

1) مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ یَحْیَى الْحَلَبِیِّ عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِی الْمِقْدَامِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع قَالَ: سُئِلَ عَنِ «الْفَوَاحِشِ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ» قَالَ مَا ظَهَرَ نِکَاحُ امْرَأَةِ الْأَبِ وَ مَا بَطَنَ الزِّنَا. (الکافی، ج‏5، ص567)

2) وَ جَاءَ فِی تَأْوِیلِ قَوْلِهِ تَعَالَى قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ الْحَسَدُ. (إرشاد القلوب إلى الصواب (للدیلمی)، ج‏1، ص129)

3) در تعقیبات نماز عصر در روایات توصیه شده است که بخوانیم: (دُعَاءٌ آخَرُ بَعْدَ الْعَصْرِ مِنْ رِوَایَةِ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عن أبی عبد اللّه علیه السّلام‏)

اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنْ مَضَلَّاتِ الْفِتَنِ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمِ وَ الْبَغْیِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ أَنْ أُشْرِکَ بِکَ مَا لَمْ تُنْزِلْ بِهِ سُلْطَاناً وَ أَنْ أَقُولَ عَلَیْکَ مَا لَا أَعْلَم‏ (مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏1، ص76)

[3] البته علامه طباطبایی وجود معنای منفی در بغی را ظاهرا جزء اصل معنای کلمه دانسته و توضیح داده آوردن قید «بغیر الحق»‌بیان لازمه‌ی شیء‌است شبیه آمدن قید «ما لم ینزل به سلطانا» در مورد شرک در ادامه آیه (المیزان، ج8، ص85)