سفارش تبلیغ
صبا ویژن

179) سوره قیامت (75) آیه 8 وَ خَسَفَ الْقَمَرُ

بسم الله الرحمن الرحیم

179) سوره قیامت (75) آیه 8

وَ خَسَفَ الْقَمَرُ

ترجمه

و ماه در خسوف افتاد،

نکات ترجمه

«خَسَفَ» اگرچه اصطلاح «خسوف» برای ماه‌گرفتگی شایع شده، اما اصل این کلمه دلالت بر درهم پیچیدن (غموض) و فرو رفتن (غور) می‌کند و غالبا در مورد زمین به کار می‌رود وقتی که چیزی را چنان در خود فرو ببرد که اثری از شیء ‌باقی نماند، چنانکه چاه «خسیف» هم چاهی است که آبش فرو رود که دیگر نتوان از آن آب برداشت (کتاب العین، ج4، ص201؛ معجم مقاییس اللغة، ج2، ص180) و در قرآن کریم هم این کلمه در این معنای فرو رفتن در زمین (از باب عذاب الهی) مکرر به کار رفته است (نحل/45 ؛ إسراء/68 ؛ قصص/81-82 ؛ عنکبوت/40 ؛ سبأ/9 ؛ ملک/16).

همچنین در اصطلاحات رایج، «خسوف» را برای ماه‌گرفتگی و «کسوف» را برای خورشیدگرفتگی به کار می‌برند، اما ظاهرا در لغت عرب، هر دو برای هر دو به کار رفته[1] و برخی توضیح داده‌اند که «خسوف» در جایی بوده که به طور کامل پوشیده شود، اما کسوف در جایی بوده که قسمتی از آن پوشیده شود (مفردات ألفاظ القرآن، ص282؛ المصباح المنیر، ج‏2، ص169)

بر این اساس، برخی توضیح داده‌اند که اصل این واژه به معنای داخل شدن و فرو رفتن و غور کردنی است که اثری از شیء‌باقی نماند و تفاوتش با «غور کردن» این است که «غور» در مورد نفوذ و وارد شدنی است که با دقت و لطافت همراه باشد، اما خسف با شدت و صلابت؛ و با این توضیحات نتیجه گرفته‌اند که خسوف در این آیه، نه صرفا از بین رفتن نور ماه، بلکه فرو رفتن آن در خورشید و منحل شدن ماه در خورشید است و به معنای درهم ریختن نظام مادی دنیوی است [که شاید تعبیری را که در آیه بعد آمده (جُمِعَ الشمس و القمر) بتوان مؤیّد این دیدگاه دانست] (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏3، ص57-58)

حدیث

1) از امام صادق ع در مجلس سوم در حدیث معروف به توحید مفضل روایت شده است:

به ماه [بر توحید] استدلال کن که در آن دلالتی گرانقدر است و مردم از آن در شناخت «ماه»ها استفاده می‌کنند؛

و حساب سال بر آن متنی نمی‌شود زیرا گردش آن، زمانهای [= فصول] چهارگانه و زمان کاشت و برداشت محصول را نشان نمی‌دهد و بدین جهت است که ماههای قمری و سالهایش با ماههای شمسی و سالهایش متفاوت است و ماههای قمری زمانش جابجا می‌شود و گاهی در زمستان است و گاه در تابستان.

در نوردهی‌اش در ظلمات شب و نیاز به آن بیندیش، که علی‌رغم نیاز به تاریکی برای آرامش جانوران و خنکی هوا برای گیاهان، صلاح نبود که شب، تاریکی محض باشد که نوری در آن نباشد و هیچ کاری در آن نتوان انجام داد، چرا که گاه مردم به خاطر کمبود وقتِ برخی کارهای روزانه‌شان و یا به خاطر شدت حرارت و تندی آن، به انجام کار در شب نیازمند می‌شوند پس در نور ماه کارهای گوناگونی مانند شخم زمین و زدن ماست و شکستن هیزم و مانند آن را انجام می دهند، پس نور ماه کمک‌کار آنها برای معیشت‌شان می‌شود وقتی که بدان نیاز دارند، و نیز مایه انس و آرامش کسانی می‌شود که شبانه در سفرند؛

و طلوع آن را در برخی شبها، و نه هر شب، قرار داد و در عین حال نور و روشناییش را کمتر از خورشید گرداند تا مردم در آن مانند روز به کار مشغول نشوند که مانع آرامش و قرار آنها شود و به هلاکت آنها بیانجامد؛

و تغییرات خاص آن مانند «هلال» و «محاق»، زیاد و کم شدن، و ماه‌گرفتگی‌ را عاملی قرار داد برای توجه به قدرت خداوند متعال که خالق اوست و او را آن گونه که به صلاح جهان است (آن گونه که اهل فن می‌دانند) تغییر می‌دهد.

توحید المفضل، ص132

اسْتَدِلَّ بِالْقَمَرِ فَفِیهِ دَلَالَةٌ جَلِیلَةٌ تَسْتَعْمِلُهَا الْعَامَّةُ فِی مَعْرِفَةِ الشُّهُورِ وَ لَا یَقُومُ عَلَیْهِ حِسَابُ السَّنَةِ لِأَنَّ دَوْرَهُ لَا یَسْتَوْفِی الْأَزْمِنَةَ الْأَرْبَعَةَ وَ نُشُوَّ الثِّمَارِ وَ تَصَرُّمَهَا وَ لِذَلِکَ صَارَتْ شُهُورُ الْقَمَرِ وَ سِنُوهُ تَتَخَلَّفُ عَنْ شُهُورِ الشَّمْسِ وَ سِنِیهَا وَ صَارَ الشَّهْرُ مِنْ شُهُورِ الْقَمَرِ یَنْتَقِلُ فَیَکُونُ مَرَّةً بِالشِّتَاءِ وَ مَرَّةً بِالصَّیْفِ‏

فَکِّرْ فِی إِنَارَتِهِ فِی ظُلْمَةِ اللَّیْلِ وَ الْإِرْبِ فِی ذَلِکَ فَإِنَّهُ مَعَ الْحَاجَةِ إِلَى الظُّلْمَةِ لِهُدُوءِ الْحَیَوَانِ وَ بَرْدِ الْهَوَاءِ عَلَى النَّبَاتِ لَمْ یَکُنْ صَلَاحٌ فِی أَنْ یَکُونَ اللَّیْلُ ظُلْمَةً دَاجِیَةً لَا ضِیَاءَ فِیهَا فَلَا یُمْکِنُ فِیهِ شَیْ‏ءٌ مِنَ الْعَمَلِ لِأَنَّهُ رُبَّمَا احْتَاجَ النَّاسُ إِلَى الْعَمَلِ بِاللَّیْلِ لِضِیقِ الْوَقْتِ عَلَیْهِمْ فِی بَعْضِ الْأَعْمَالِ فِی النَّهَارِ وَ لِشِدَّةِ الْحَرِّ وَ إِفْرَاطِهِ فَیَعْمَلُ فِی ضَوْءِ الْقَمَرِ أَعْمَالًا شَتَّى کَحَرْثِ الْأَرْضِ وَ ضَرْبِ اللَّبِنِ وَ قَطْعِ الْخَشَبِ وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِکَ فَجُعِلَ ضَوْءُ الْقَمَرِ مَعُونَةً لِلنَّاسِ عَلَى مَعَایِشِهِمْ إِذَا احْتَاجُوا إِلَى ذَلِکَ وَ أُنْساً لِلسَّائِرِینَ وَ جُعِلَ طُلُوعُهُ فِی بَعْضِ اللَّیْلِ دُونَ بَعْضٍ وَ نُقِصَ مَعَ ذَلِکَ عَنْ نُورِ الشَّمْسِ وَ ضِیَائِهَا لِکَیْلَا یَنْبَسِطَ النَّاسُ فِی الْعَمَلِ انْبِسَاطَهُمْ بِالنَّهَارِ وَ یَمْتَنِعُوا مِنَ الْهُدُوءِ وَ الْقَرَارِ فَیُهْلِکَهُمْ ذَلِکَ وَ فِی تَصَرُّفِ الْقَمَرِ خَاصَّةً فِی مُهَلِّهِ وَ مُحَاقِهِ وَ زِیَادَتِهِ وَ نُقْصَانِهِ وَ کُسُوفِهِ مِنَ التَّنْبِیهِ عَلَى قُدْرَةِ اللَّهِ تَعَالَى خالفه [خَالِقِهِ‏] الْمُصَرِّفِ لَهُ هَذَا التَّصْرِیفَ لِصَلَاحِ الْعَالَمِ مَا یَعْتَبِرُ بِهِ الْمُعْتَبِرُون‏

 تدبر

1) «وَ خَسَفَ الْقَمَرُ»: در پاسخ به اینکه که «روز قیامت چه موقع است؟» بعد از اشاره به یک امر مربوط به خود انسان «خیره شدن و یا از دست دادن فروغِ دیده»، به «خسف (تار و محو شدن) ماه» اشاره کرد. چرا در میان امور خارج از انسان، ابتدا سراغ ماه رفت؟ با توجه به حدیث1، شاید بتوان گفت:

الف. در حالت طبیعی (یعنی بدون ابزراهایی مانند ساعت) ماه یکی از بارزترین راههای محاسبه زمان است. وقتی دیگر ماهی نباشد، به خوبی معلوم می‌شود که نظام طبیعی زمان به هم ریخته است و قیامت در موقفی از یک زمان طبیعی نیست که سوال «قیامت چه موقع است» پاسخ داشته باشد.

ب. نور ماه امری حداقلی است که در تاریکی و ظلمات شب، موقعیت پیرامونی انسان را روشن می کند تا برخی از امور خود را انجام دهد. در آن معرکه ظلمانی انسان دنبال نوری می گردد، اما حتی ماه هم محو شده و نورش را از دست داده است. در آنجا نه امور مادی دنیوی بلکه نور ایمان (حدید/12) و نور پروردگار (زمر/69) است که روشنایی‌ دارد، و نه تنها نور خورشید (تکویر/1)، که حتی نورهای کم‌سویی مثل ماه هم در کار نیست. هم از این سو برق چشم رفته، و هم از آن سو نوری از بیرون در کار نیست.

ج. ...



[1] چنانکه این نکته در برخی روایات مشاهده می‌شود مثلا تعبیر ِ «وَ فِی الْیَوْمِ الَّذِی تَنْکَسِفُ فِیهِ الشَّمْسُ وَ فِی اللَّیْلَةِ الَّتِی یَنْکَسِفُ فِیهَا الْقَمَرُ» (المحاسن، ج‏2، ص311 ؛ کافی (ط - دار الحدیث)، ج‏11، ص139)

و یا در برخی اشعار:

ابک ابن فاطمة الذی                            من موته شاب الشعر

و لقتله زلزلتم                                    و لقتله کسف القمر (شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار علیهم السلام، ج‏3، ص168)