161) سوره عنکبوت (29) آیه 64 وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْ
بسم الله الرحمن الرحیم
161) سوره عنکبوت (29) آیه 64
وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُون
ترجمه
و این زندگی دنیا جز سرگرمی و بازیای نیست؛ و براستی که تنها سرای آخرت است که حقیقتاً زندگی است، اگر که میدانستند.
نکات ترجمهای و نحوی
«الدَّار» از ماده «دور» است که به معنای احاطه کردن و حدقه زدن چیزی پیرامون چیز دیگر است (معجم المقاییس اللغة، ج2، ص311) و «دایره» خطی است که به داخل خود احاطه دارد، و خانه را به اعتبار اینکه با دیوار دور آن احاطه شده «دار» میگویند که جمع آن «دِیار» میشود (مفردات ألفاظ القرآن/321)[1] با اینکه در زبان عربی کاربرد «دار دنیا» در مقابل «دار آخرت» رایج است، اما جالب است که در قرآن کریم نه کلمه «دار» و نه هیچیک از مشتقات آن (که جمعاً 55 بار در قرآن به کار رفتهاند) به صورت ناظر به دنیا مطرح نشده (حداکثر این است که از برخی مشتقات آن، برای اشاره به خانههای برخی افراد استعمال شده است) و همواره ناظر به آخرت است، خواه به نحو کلی (الدار الاخرة)، خواه بهشت (مثلا الدار السلام) و خواه جهنم (مثلا الدار البوار).
«الْحَیَوان» همانند کلمه «حیاة» مصدر برای ماده «حیی» است؛ پس معنایش همان معنای «حیات» (زندگی) و نقطه مقابل «موت» (مرگ) است. (معجم المقاییس اللغة، ج2، ص122) و البته «حیوان» را در مورد «چیزی که از حیات برخوردار است» نیز به کار میبرند. (المحیط فی اللغه، ج3، ص238) برخی «حیوان» را «مقر حیات» دانستهاند (مفردات ألفاظ القرآن/269) و برخی معنای آن در این آیه را از باب اینکه حیاتی است که بعدش مرگی نیست، ویا از باب مبالغه (که دلالت بر حیات کثیر میکند) معرفی کردهاند (المصباح المنیر، ج2، ص161)
در عبارت «إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ» حداقل شش تاکید به کار رفته است: «إنّ» ، «لـ» مزحلقه، «هی» (ضمیر شأن)، اینکه جمله به صورت اسمیه آمده است؛ اینکه خبر به صورت مصدر آمده است؛ اینکه روی خبر «الـ» آمده است؛ که این آخری، علاوه بر تاکید، معنای حصر را میرساند و به همین جهت، کلمه «تنها» در ترجمه اضافه شد.
حدیث
1) سلمان فارسی نقل میکند که بعد از رحلت پیامبر اکرم ص پادشان روم یکی از بزرگان علمای مسیحی به نام جاثلیق را همراه با صد نفر از بزرگان مسیحی به میان مسلمانان میفرستد تا با آنها مناظره کنند. آنها میآیند و بعد از بحثهایی با ابوبکر نهایتاً به نزد امیرالمومنین ع میرسند و بحثهایی در میگیرد.
در فرازی از این گفتگو آمده است:
جاثلیق گفت: به من از بهشت خبر ده که آیا در دنیاست یا در آخرت؟ و آخرت نسبت به دنیا در کجاست؟
حضرت فرمود: دنیا در آخرت است و آخرت احاطهى بر دنیا دارد؛ چرا که انتقال از زندگى به مرگ امری آشکار است؛ و آخرت سراى زندگى است اگر بدانند.
بیانش این است که دنیا انتقال پیدا کردن است و آخرت جاى زنده بودن و ماندن است؛ و مَثَلِ آن، مانند شخص خوابیده است که تن میخوابد و روح نمىخوابد؛ بدن میمیرد و روح زنده است؛ چنان که خداى عزّ و جل میفرماید: «و براستی که تنها سرای آخرت است که حقیقتاً زندگی است، اگر که میدانستند.»
و دنیا رسم [= ترسیمکننده، نشانه و علامت] آخرت و آخرت هم رسم دنیاست؛ نه دنیا عین آخرت است و نه آخرت عین دنیا؛ هر گاه روح از بدن جدا شد هر یک از جسم و روح به آنچه که از آن آغاز شده و از آن آفریده شده برمیگردد و هم چنین بهشت و جهنم در دنیا و آخرت وجود دارد ...
إرشاد القلوب إلى الصواب (للدیلمی)، ج2، ص310
بِحَذْفِ الْإِسْنَادِ مَرْفُوعاً إِلَى سَلْمَانَ الْفَارِسِیِّ رَضِیَ اللَّهِ عَنْهُ قَالَ:
... قَالَ َ الْجَاثَلِیق أَخْبِرْنِی عَنِ الْجَنَّةِ هَلْ فِی الدُّنْیَا هِیَ أَمْ فِی الْآخِرَةِ وَ أَیْنَ الْآخِرَةُ مِنَ الدُّنْیَا قَالَ ع الدُّنْیَا فِی الْآخِرَةِ وَ الْآخِرَةُ مُحِیطَةٌ بِالدُّنْیَا إِذْ کَانَتِ النُّقْلَةُ مِنَ الْحَیَاةِ إِلَى الْمَوْتِ ظَاهِرَةً وَ کَانَتِ الْآخِرَةُ هِیَ دَارَ الْحَیَوَانِ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ وَ ذَلِکَ أَنَّ الدُّنْیَا نُقْلَةٌ وَ الْآخِرَةَ حَیَاةٌ وَ مُقَامٌ مَثَلُ ذَلِکَ کَالنَّائِمِ وَ ذَلِکَ أَنَّ الْجِسْمَ یَنَامُ وَ الرُّوحَ لَا تَنَامُ وَ الْبَدَنَ یَمُوتُ وَ الرُّوحَ لَا یَمُوتُ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ وَ الدُّنْیَا رَسْمُ الْآخِرَةِ وَ الْآخِرَةُ رَسْمُ الدُّنْیَا وَ لَیْسَ الدُّنْیَا الْآخِرَةَ وَ لَا الْآخِرَةُ الدُّنْیَا إِذَا فَارَقَ الرُّوحُ الْجِسْمَ یَرْجِعُ کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا إِلَى مَا مِنْهُ بَدَأَ وَ مَا مِنْهُ خُلِقَ وَ کَذَلِکَ الْجَنَّةُ وَ النَّارُ فِی الدُّنْیَا مَوْجُودَةٌ وَ فِی الْآخِرَة
2) جابر بن یزید جعفی میگوید: روزی امام باقر ع بیرون آمد و به من فرمود: ای جابر! به خدا قسم صبح کردم در حالی که غمگین و دلمشغولم.
گفتم: فدایت شوم.چرا غمگینی و دلت مشغول است؟ همه اینها به خاطر دنیا است؟
فرمود: نه جابر! بلکه این غم و اندوه آخرت است. جابر! کسی که حقیقت خالص ایمان در دلش وارد شود وی را از دنیا و از زینتهایش به خود مشغول میکند؛ که همانا این زینت خوشرنگ دنیا فقط بازی و سرگرمی است «و براستی که تنها سرای آخرت است که حقیقتاً زندگی است.»
جابر! سزاوار نیست که مومن تکیه و اعتماد کند به خوشرنگی زندگی دنیا؛ و بدان که فرزندان دنیایند که اهل غفلت و غرور و جهالتند، و فرزندان آخرتند که مومن و اهل عمل و زاهد و اهل علم و فهم عمیق واهل تفکر و عبرتگیری و اطلاعیابی هستند و از ذکر خدا خسته نمیشوند...
تحف العقول، ص287
و روی عن الإمام الباقر ع لجابر بن یزید الجعفی
خَرَجَ یَوْماً وَ هُوَ یَقُولُ أَصْبَحْتُ وَ اللَّهِ یَا جَابِرُ مَحْزُوناً مَشْغُولَ الْقَلْبِ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ مَا حُزْنُکَ وَ شُغْلُ قَلْبِکَ کُلُّ هَذَا عَلَى الدُّنْیَا فَقَالَ ع لَا یَا جَابِرُ وَ لَکِنْ حُزْنُ هَمِّ الْآخِرَةِ یَا جَابِرُ مَنْ دَخَلَ قَلْبَهُ خَالِصُ حَقِیقَةِ الْإِیمَانِ شُغِلَ عَمَّا فِی الدُّنْیَا مِنْ زِینَتِهَا إِنَّ زِینَةَ زَهْرَةِ الدُّنْیَا إِنَّمَا هُوَ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ «وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ» یَا جَابِرُ إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَا یَنْبَغِی لَهُ أَنْ یَرْکَنَ وَ یَطْمَئِنَّ إِلَى زَهْرَةِ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ اعْلَمْ أَنَّ أَبْنَاءَ الدُّنْیَا هُمْ أَهْلُ غَفْلَةٍ وَ غُرُورٍ وَ جَهَالَةٍ وَ أَنَّ أَبْنَاءَ الْآخِرَةِ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ الْعَامِلُونَ الزَّاهِدُونَ أَهْلُ الْعِلْمِ وَ الْفِقْهِ وَ أَهْلُ فِکْرَةٍ وَ اعْتِبَارٍ وَ اخْتِبَارٍ لَا یَمَلُّونَ مِنْ ذِکْرِ اللَّهِ ...[2]
3) امام صادق ع از پیامبر خدا ص روایت کردهاند که:
دوست داشتن دنیا، اساس هر خطا و گناهی است.
مصباح الشریعة، ص: 138
قَالَ الصَّادِقُ ع: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: حُبُّ الدُّنْیَا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَة.
4) امام صادق ع از پیامبر خدا ص روایت کرده است که:
دنیاخواهی و دنبال دنیا بودن به آخرت ضرر میزند و آخرتخواهی و دنبال آخرت بودن، به دنیا پرر میزند. پس شما ضرر را متوجه دنیا کنید که برای ضرر زدن، سزاوارتر است.
الکافی، ج2، ص131
عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:
إِنَّ فِی طَلَبِ الدُّنْیَا إِضْرَاراً بِالْآخِرَةِ وَ فِی طَلَبِ الْآخِرَةِ إِضْرَاراً بِالدُّنْیَا فَأَضِرُّوا بِالدُّنْیَا فَإِنَّهَا أَوْلَى بِالْإِضْرَار
تدبر
1) «وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُون»:
همه ما با دو واقعیت مواجهیم: دنیا و آخرت؛ و این دو واقعیت، نمیتوانند در عرض هم هدف قرار گیرند؛ و هدف قرار دادن هریک، به هدف قرار دادن دیگری لطمه میزند (حدیث4). پس، باید یکی را اصل قرار داد و دیگری را تابع؛ هرکدام را اصل قرار دهیم، اقتضائات آن را باید جدی بگیریم؛ و در مقابل، اقتضائاتی را که طرف دیگر ارائه میدهد، در حد بازی و سرگرمی قرار دهیم؛ یعنی با آن به نحوی بازی کنیم که طرف اصیل، جایگاهش محکم شود.
در این میان انسانها دو دستهاند. برخی مبنای تصمیمگیری خود را دلخواههای خود قرار میدهند؛ پس اینها دنیا را هدف و اصل قرار داده، و در نتیجه دین (که میخواهد مسیر زندگی را تا هدف نهایی به دست دهد) در حد بازی و سرگرمی قرار میدهند. (اعراف/21، جلسه160، تدبر3)
اما برخی معیار تصمیمگیری خود را حق و حقیقت قرار میدهند. این آیه آنها را مخاطب قرار داده (چون تاکید کرد «لَوْ کانُوا یَعْلَمُون: اگر که بدانند» یعنی آنها که دنبال دانستن هستند و میخواهند حقیقت را بدانند، مخاطب این کلاماند) و میفرماید: اگر افراد بدانند، میفهمند که آنچه زندگی دنیا بر ما تحمیل میکند [با توجه به موقت و گذرا بودنش] همگی در حد سرگرمی و بازی است؛ و آنچه واقعا «زندگی» است، سرای آخرت است. (توضیح بیشتر در تدبر4)
پس مومن (کسی که در مسیر امن حرکت میکند) آخرت را، که زندگیاش تمام نشدنی است، اصل و هدف قرار میدهد و دنیا را در این مسیر به بازی میگیرد.(حدیث2) و کسی که بالعکس رفتار کند، یعنی دنیا را اصل قرار دهد، چون زندگیش را برخلاف حقیقت سامان داده، سراسر به خطا میافتد. (حدیث3)
2) «وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ»:
حقیقت دنیا جز سرگرمی و بازی نیست. چرا؟ چون آنچه مربوط به اهداف و مقاصد دنیوی است، همگی اموری اعتباری و وهمی است (المیزان، ج16، ص149) که صرفا وابسته به قراردادهای انسانهاست.
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ در هیچ مپیچ[3]
بحث تخصصی انسانشناسی
علامه طباطبایی سه رساله در زمینه انسان دارند: انسان قبل الدنیا، فی الدنیا، بعد الدنیا (که در کتابی به نام «انسان از آغاز تا انجام» ترجمه شده). در رساله «الانسان فی الدنیا» نشان میدهند تمام تفاوت انسان در دنیا، با قبل و بعد دنیا، در وجود نظام اعتباریات است. اعتباری، یعنی چیزی که واقعیت ندارد اما ما به خاطر اینکه زندگیمان بگردد، آن را واقعی فرض میکنیم.
مثلا «پول»: این اسکناسها بخودیخود ارزشی ندارند اما چون برای گذران زندگی اجتماعی نیاز به معامله و بده-بستان داریم، بین خودمان قرار می گذاریم که هریک از این اسکناسها چه اندازه ارزش دارند و همه اشیای واقعی را با همین پول معامله میکنیم؛ تا حدی که کمکم این پول مبنای تمام تصمیمگیریهای ما میشود؛ در حالی که این پول فقط وسیلهای اعتباری برای راحت شدن معاملات ما بود.
یا مثلا مقامات و منصبهای اجتماعی: برای اینکه کارمان پیش رود، قرار میگذاریم که یکی را رئیس کنیم (همچون جایگاه رأس نسبت به بدن) و بعد این ریاست اعتباری بقدری مهم میشود که برخی انسانها به خاطرش حاضر به انواع فجایع میشوند.
این همان کاری است که بچهها در بازیها و سرگرمیهای خود انجام میدهند. چندتا تکه چوب را همچون سکه طلا، و شخصی را رئیس میکنند. بچهها میدانند بازی میکنند و بازیشان هم در یک مدت محدود است؛ و در پایان بازی، دیگر، نه آن چوبها ارزشی دارند، و نه آنکه رئیس بوده رئیس میماند.
راستی، چرا تا بچهایم، بازی و سرگرمی را بازی و سرگرمی میدانیم (و اگر بچهای بخواهد چنان گرم بازی شود که از کارهای جدی غافل شده، آیندهاش به خطر بیفتد، او را بشدت ملامت میکنیم) اما وقتی بزرگ میشویم، محدود بودن زندگی دنیا را فراموش میکنیم؛ و اغلب ما این بازی را جدی میگیریم و کسی را که به بازی بودن این زندگی تذکر دهد ملامت میکنیم که چرا در زندگی ما مداخله میکنی؟!
3) «إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ»: چنانکه در نکات نحوی گذشت، در این عبارت شش تاکید آمده است. زمانی بر چیزی خیلی تاکید میکنند که افراد براحتی زیر بار آن نمیروند. چرا ما باور نمیکنیم که سرای آخرت، سراسر زندگی است؟
شاید بدین جهت که دنبال دلخواههای خود هستیم و توجه به آخرت، ما را از دلخواههای بی ضابطه بازمیدارد. (علق/6-7)
شاید هم بدین جهت که با زندگی دنیا (که همهچیزش، از جمله «زندگی» و «زندگان»ش محدودند) بیش از حد انس گرفتهایم. باور نمیکنیم که میشود عالمی باشد که زندگیاش بیپایان باشد و همه چیز، حتی آسمانها و زمین، در آن زنده باشند و ادراک داشته باشند (اسراء/44) و حتی با ما سخن بگویند. (زلزله/2-4)
بحث تخصصی فلسفی
اما چنین چیزی هست. اگر کسی در معنای زندگی و مفهوم مقابل آن، یعنی مرگ، نیک تامل کند، درمییابد که اساساً آنچه معنای اصیل دارد، زندگی است، و مرگ است که امری طفیلی و تَبَعیِ آن است. چیزی که اصیل است، بدون طفیلیاش میتواند وجود داشته باشد؛ اما چیزی که طفیلی است، حتما وجودش وابسته به وجود امر اصیل است.
پس اگر «حیات»ی در دنیا هست، حکایت میکند که سرایی هست که سراسرش حیات است.
4) «وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُون»:
چرا دنیا را با تعبیر «زندگی دنیا» گفت؛ و آخرت را با تعبیر «دار آخرت»؟ بویژه که در قرآن کریم، تعبیر «دار» برای دنیا اصلاً به کار نرفته؛ و همچنین هیچ جای قرآن، تعبیر «زندگی آخرت» را نیاورده و حتی در جایی هم که این دو را به هم عطف کرده، تعبیر «فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ» آورده است (یونس/64؛ فصلت/31)
در «نکات ترجمه» بیان شد که از این جهت به خانه «دار» میگویند که دور انسان را میگیرد و بر انسان احاطه پیدا میکند. دنیا تمام حقیقت انسان را در برنمیگیرد (ابعاد معنوی و ماورایی انسان در دنیا نمیگنجد) پس «دار» انسان نیست؛ اما آخرت، نهتنها تمام حقیقت انسان را دربرمیگیرد؛ بلکه دنیا را هم دربرمیگیرد (حدیث1)
از طرف دیگر، «دنیا» و «دنیا بودنش» غیر از «زندگی» است؛ برای همین در دنیا، هم زندگی داریم و هم مرگ؛ هم موجودات زنده داریم و هم موجودات غیرزنده؛ اما در این آیه فرمود که «دار آخرت»، «حَیَوان» (=زندگی) است؛ یعنی اساساً حقیقتِ «آخرت» همان حقیقتِ «زندگی» است (تدبر3)؛ پس، تعبیر «زندگی آخرت» از باب تکرار مکررات، و تعبیری نامناسب است؛ پس، با اینکه در این آیه تصریح میکند که آخرت سراسر زندگی است، اما هیچ جای قرآن، تعبیر «زندگی آخرت» را نیاورده است.
خلاصه اینکه
[1] آخرت است که «دار» است و بر تمام حقیقت انسان احاطه دارد؛
[2] آخرت است که سراسر «زندگی» است).
این دو نکته اصالت داشتن آخرت نسبت به دنیا را نشان میدهد؛ پس، این یک حقیقت است که باید بدان علم پیدا کرد (تدبر1)، نه اینکه صرفا یک توصیه تعبدی باشد؛ لذا در پایان آیه فرمود: «لَوْ کانُوا یَعْلَمُون»
[1] . کلمات «دوران»، «احاطه»، «حدقه»، «طواف» و «استیلاء» به لحاظ معنایی بسیار به هم نزدیکند و تفاوتشان در این است که در «احاطه» سیطرهای مورد توجه است؛ در «حدقه» نگاه کردن، در «طواف» حرکت کردن و چرخیدن، و در «استیلاء» مساله ولایت؛ اما در «دور» فقط خود دور چیزی بودن بدون هیچ ملاحظه دیگری مد نظر است. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج3، ص279)
[2] . قزیب به این مضمون و البته با تعابیری متفاوت روایت زیر است:
عَنْهُ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْمُؤْمِنِ عَنْ جَابِرٍ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِی جَعْفَرٍ ع فَقَالَ یَا جَابِرُ وَ اللَّهِ إِنِّی لَمَحْزُونٌ وَ إِنِّی لَمَشْغُولُ الْقَلْبِ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ وَ مَا شَغَلَکَ وَ مَا حَزَنَ قَلْبَکَ فَقَالَ یَا جَابِرُ إِنَّهُ مَنْ دَخَلَ قَلْبَهُ صَافِی خَالِصِ دِینِ اللَّهِ شُغِلَ قَلْبُهُ عَمَّا سِوَاهُ یَا جَابِرُ مَا الدُّنْیَا وَ مَا عَسَى أَنْ تَکُونَ الدُّنْیَا هَلْ هِیَ إِلَّا طَعَامٌ أَکَلْتَهُ أَوْ ثَوْبٌ لَبِسْتَهُ أَوِ امْرَأَةٌ أَصَبْتَهَا یَا جَابِرُ إِنَّ الْمُؤْمِنِینَ لَمْ یَطْمَئِنُّوا إِلَى الدُّنْیَا بِبَقَائِهِمْ فِیهَا وَ لَمْ یَأْمَنُوا قُدُومَهُمُ الْآخِرَةَ یَا جَابِرُ الْآخِرَةُ دَارُ قَرَارٍ وَ الدُّنْیَا دَارُ فَنَاءٍ وَ زَوَالٍ وَ لَکِنْ أَهْلُ الدُّنْیَا أَهْلُ غَفْلَةٍ وَ کَأَنَّ الْمُؤْمِنِینَ هُمُ الْفُقَهَاءُ أَهْلُ فِکْرَةٍ وَ عِبْرَةٍ لَمْ یُصِمَّهُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ جَلَّ اسْمُهُ مَا سَمِعُوا بِآذَانِهِمْ وَ لَمْ یُعْمِهِمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ مَا رَأَوْا مِنَ الزِّینَةِ بِأَعْیُنِهِمْ فَفَازُوا بِثَوَابِ الْآخِرَةِ کَمَا فَازُوا بِذَلِکَ الْعِلْمِ ...
الکافی، ج2، ص133
[3] . برخی این بیت را به ملای رومی منسوب کردهاند اما در اشعار وی چنین شعری یافت نشد. در اشعار برخی از معاصران قریب به این مضمون یافت شد. مثلا اقبال لاهوری میگوید:
غافل از خود شو اگر فرزانه ئی گر ز خود غافل نه ئی دیوانه ئی
چشم بند و گوش بند و لب به بند تا رسد فکر تو بر چرخ بلند
این علفزار جهان هیچ است هیچ تو برین موهوم ای نادان مپیچ
http://ganjoor.net/iqbal/asrar-khodi/sh8/
یا رضیالدین آرتیمانی میگوید:
یک حرف مگو اگر هزارت سخن است از خود مشنو اگر چه در عدن است
بگذر ز دو کون وهیچ در هیچ مپیچ، بر خویش مپیچ اگر چه بار کفن است
http://ganjoor.net/razi/robaeear/sh15/
یا شاه نعمتالله ولی غزلی سراییده است که:
ما را به غیر او نبود التفات هیچ زیرا که نیست جز کرم او نجات هیچ
خضر و هوای چشمه و آب حیات و ما نبود به جز زلال وصالش حیات هیچ
ای جان همیشه شادی تو باد ورد دل وی دل مباد جز غم عشقش دوات هیچ
هیچست این جهان و تو دل را در او مپیچ وین بند پیچ پیچ مپیچان به پای هیچ
در حضرتی گریز که روحانیان قدس جز حضرتش دگر نکند التفات هیچ
در عرصه ممالک او هر دو کون پست با ملک کبریائی او کاینات هیچ
سید تو جان بباز به عشقش که غیر او شایسته نیست در دو جهان خونبهات هیچ
http://ganjoor.net/shahnematollah/ghazalshv/sh463/