سفارش تبلیغ
صبا ویژن

1077) سوره حجرات (49)، آیه 12 (19. تدبر. 2- تجسس)

 

ب. تجسس (وَ لا تَجَسَّسُوا)

10) «وَ لا تَجَسَّسُوا»

بعد از پرهیز دادن از ظن و گمان، از تجسس کردن پرهیز داد. تجسس را پیگیری و جستجو کردن از امور مخفی مردمان برای آگاهی پیدا کردن از آنها دانسته‌اند که غالبا به قصد افشا کردن آنها انجام می‌شود (مجمع البیان، ج‏9، ص205[1] ؛ المیزان، ج‏18، ص323[2]) و جالب اینجاست که هرگونه ظنی را نهی نکرد (به پرهیز از کثیری از ظن توصیه کرد و برخی از ظنون را گناه خواند) اما در مورد تجسس به طور مطلق نهی کرد. چه نسبتی بین این دو برقرار است:

الف. ظاهرا ظن و گمان زمینه‌ساز تجسس کردن است؛ و چنانکه در تدبر 3 گذشت برخی از ظنون لزوما بد نیستند؛ اما تجسس آنجاست که انسان به خاطر ظن سویی که پیدا کرده اقدام به تفحص و بررسی می‌کند. در واقع، بعد از اینکه خدا از عمل به ظن نهی کرد ممکن است شخصی با خود بگوید پس من تجسس می‌کنم تا یقین کنم که فلان عیب در آن شخص هست یا خیر؛ و خداوند بلافاصله از این تجسس هم نهی کرد (مفاتیح الغیب، ج‏28، ص 110[3]).

ب. ظن غالبا ناخواسته حاصل می‌شود اما تجسس اقدامی ارادی است؛‌ و از این رو بدتر از ظن است؛ ظن زمانی بد می‌شد که بر آن اثری مترتب کنیم؛ و تجسس کردن یک اثری است که انسان پس از ظن با اختیار خود بدان اقدام می‌کند؛ و شاید به همین جهت است که بدترین بدگمانها را کسانی دانسته‌اند که به تجسس اقدام می‌کنند (حدیث 49)

ج. ...

 

11) «وَ لا تَجَسَّسُوا»

اگر از تجسس نهی شده‌ایم خوب است عوامل پیدایش سوء ظن و آثار مترتب بر آن را هم بشناسیم تا از آنها اجتناب کنیم.

عوامل اقدام به تجسس

الف. سوء ظن (توضیحش در تدبر4 گذشت)

ب. یافتن نقاط عیب دیگران برای بردن آبروی آنها ویا هرگونه ضربه زدن بدانها در موقع مقتضی (حدیث50)

ج. کنجکاوی و سرک کشیدن در اموری که به انسان مربوط نمی‌باشد.

د. ...

عواقب تجسس (برای عامل آن)

الف. برگشت ضرر آن به خویش (کسی که به تجسس از عیوب دیگران اقدام کند خداوند هم عیوب وی را آشکار کند) (حدیث 50.ج و 51)

ب. بی‌اعتبار شدن انسان نزد دیگران؛ از باب این قاعده که:

هر که عیب دگران نزد تو آورد و شمرد        بی‌گمان عیب تو نزد دگران خواهد برد.

ج. ...

 

12) «وَ لا تَجَسَّسُوا»

قرآن کریم ما را از تجسس نهی می‌کند و احادیث فراوانی هم در مذمت آن وارد شده است. با این حال به نظر می‌رسد این نهی، نهی ارشادی باشد، نه مولوی؛ یعنی نهی‌ای است که ما را به حکم عقل رهنمون می‌شود، نه اینکه از امور تعبدی باشد که عقل ما راهی به تشخیص دقیق حدود و ثغور آن نداشته باشد و حداکثر فقط بتواند کلیاتی از حکمت آن را دریابد.

نکته تخصصی فقهی- اخلاقی (1): ضرورت توأمان احکام ارشادی و مولوی

در جهان اسلام، شیعه و معتزله با قبول حسن و قبح عقلی، حجیت عقل به عنوان یکی از منابع حکم شرعی را پذیرفته‌اند. برخلاف آنچه گاهی برخی از روشنفکرمآبان بیان می‌کنند، لازمه این پذیرش آن نیست که تمامی احکام شریعت حتما باید به تایید عقل برسند تا معتبر شوند؛ ‌زیرا قبول این مدعا به معنای آن است که عقل تمامی نکات مورد نیاز برای هدایت به سعادت انسان را می‌داند؛ و اگر چنین بود دیگر نیازی به نبوت نبود؛ در حالی که شیعه و معتزله هردو خود را مسلمان و معتقد به نبوت می‌دانند و نمی‌خواهند با قبول حسن و قبح عقلی، اصل نبوت را کنار بگذارند.

پس اگر هم نبوت مورد قبول است و هم حسن و قبح عقلی، لازمه‌اش این است که تکالیف شریعت را در یک تقسیم کلی به دو دسته احکام مولوی و ارشادی تقسیم کرد: احکام ارشادی تکالیفی است که عقل با پشتوانه درکی که از حسن و قبح امور دارد مستقلا توان تشخیص باید و نبایدها را دارد، و حکم شارع صرفا راهنمایی و تذکری به همان حکم عقل است؛ و احکام مولوی تکالیفی هستند که به خاطر پیچیدگی‌های خاص زندگی اجتماعی و درهم‌تنیدگی مصالح و مفاسد مختلف، عقل بتنهایی توان احاطه به همه مصالح و مفاسد مذکور را ندارد، و اگر هم داشته باشد توان برآیندگیری دقیق از مجموعه این مصالح و مفاسد را ندارد؛ و اگر نظری هم می‌دهد صرفا ناشی از گمانه‌زنی است نه ناشی از درک دقیق عقلی. از این رو، در اینجا عقل با اینکه به وجود یک سلسله مصالح و مفاسد واقعی در صدور آن حکم (وجود عقلانیتی در حکم) اذعان دارد اما چون خود را ناتوان از رسیدن به آن می‌بیند تعبد پیشه می‌کند. (تفصیل این نکته و تبیین خطای بسیاری از روشنفکران دینی معاصر که ناشی از عدم توجه به این تفکیک دقیق است، را در مقاله «تأملی فلسفی در باب نسبت فقه و اخلاق» بیان کرده‌ام:

 https://www.souzanchi.ir/a-philosophical-reflection-on-the-relationship-between-jurisprudence-and-ethics/

نکته تخصصی فقهی-اخلاقی (2): اقتضاءات حکم ارشادی

وقتی حکمی ارشادی شد دست کم دو لازمه مهم دارد:

الف. حکم مذکور ناظر به عملی است که عقل انسان حسن یا قبح آن را مستقلا درمی‌یابد و حتی اگر در شریعت هم چنین نهی‌ای واقع نشده بود، باز خود عقل کافی بود که بفهمد نباید آن کار را انجام دهد. اینجاست که پای بحث از فلسفه آن حکم (به عنوان علت تامه صدور حکمت، نه فقط حکمتی از حکمتهای آن) باز می‌شود (که در تدبر 13 در خصوص موضوع مورد بحث به آن خواهیم پرداخت).

ب. حدود و ثغور آن را عقل تشخیص می‌دهد؛ به تعبیر دیگر، این حکم اگر استثناءاتی دارد و در شرایطی مجاز و حتی ضروری شود، همگی مواردی است که عقل توانایی تشخیص آن را دارد؛ و اصرار بر حرمت آن در مواردی که طبق تحلیل موجه عقلانی انجام این کار مجاز و یا حتی ضروری می‌شود، صرفا از باب خشکه‌مقدسی و تحجر، ویا ژست روشنفکرمآبی گرفتن خواهد بود؛ ‌نه دینداری عاقلانه (که در تدبر 14 در خصوص موضوع مورد بحث به آن خواهیم پرداخت).

 

13) «وَ لا تَجَسَّسُوا»

قرآن کریم مسلمانان را به پرهیز از تجسس در امور همدیگر دستور می‌دهد و اشاره شد که به نظر می‌رسد این نهی، نهی ارشادی باشد. اینجاست که می‌توان درباره فلسفه این حکم بحثی کاملا عقلی داشت:

فلسفه حرمت تجسس

به نظر می‌رسد مهمترین فلسفه حرمت تجسس، این واقعیت است که اکثریت قریب به اتفاق ما انسانها معصوم نیستیم؛ ولی قرار نیست بدی‌ها و زشتی‌ها ما در معرض دید عموم قرار گیرد؛ و بنا بر این است که همین رفتار ظاهری ما معیار مواجهه و برخوردای اجتماعی ما باشد. در واقع، یکی از مهمترین صفات الهی که در شکل‌گیری و تداوم زندگی اجتماعی ما انسانها نقش دارد صفت ستاریت اوست؛ همه ما لغزشهایی داریم، که اگر قرار باشد افراد از این لغزشهای همدیگر اطلاع پیدا کنند نه‌تنها کسی به دیگری اعتماد نمی‌کرد، بلکه حتی حاضر نبود کاری برای دیگری انجام دهد و حتی حاضر به دفن همدیگر نمی‌شدند (لَوْ تَکَاشَفْتُمْ مَا تَدَافَنْتُمْ؛ الأمالی( للصدوق)، ص446؛ عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏2، ص53)[4]؛ و اقتضای این ستاریت الهی این است که ما نیز از تفحص و جستجوی عیوب مخفی مردم پرهیز کنیم؛ تا عیوب ما هم مخفی بماند (احادیث 51 و 73). بر همین اساس است که در بسیاری از روایات تاکید کرده‌اند ضابطه عدالتی که مبنای عمل اجتماعی (در اموری مانند شهادت دادن و ...) قرار می‌گیرد همین رعایت ظواهر است وگرنه جز اولیاء‌الله نمی‌شد به عدالت کسی حکم کرد (حدیث68).

 

14) «وَ لا تَجَسَّسُوا»

قرآن کریم مسلمانان را به پرهیز از تجسس در امور همدیگر دستور می‌دهد؛ و بیان شد که این یک حکم ارشادی است؛ و شاید علت اینکه این حکم را چنین مطلق فرمود و درباره حدود و ثغورش توضیحی نداد همین ارشادی بودن حکم باشد؛ یعنی حکمی است که عقل انسان حدود و ثغورش را می‌فهمد و فقط از باب تذکر بدان هشدار داده شده است.

حدود و ثغور تجسس

چنانکه در فلسفه حکم بیان شد (تدبر13) فلسفه اصلی این حکم، ضرورت برقراری اعتماد بین مسلمانان و امکان تداوم زندگی اجتماعی است؛ که افراد نسبت به همدیگر دچار نفرتی نشوند که عملا اعتماد بین افراد و در نتیجه ارتباط اجتماعی آنان را ناممکن سازد. همین ضابطه بخوبی نشان می‌دهد که اگر در مواردی حفظ جامعه نیازمند تجسس باشد، این نهی شامل آن نمی‌شود.

پس این نهی شامل مواردی که عده‌ای قصد آشوب و دشمنی و اخلال در نظم و امنیت جامعه دارند نمی‌شود؛ و کسی بر اساس شواهدی گمان برد که عده‌ای از دشمنان خارجی یا منافقان داخلی می‌خواهند علیه امنیت و جان و مال و آبروی مسلمانان دسیسه می‌کنند طبیعی است که وظیفه تجسس و بررسی پیش می‌آید (خواه خودش یا اینکه ماموران حکومتی را مطلع سازد و آنان به تجسس اقدام کند).

از همین باب طبیعی است حاکم جامعه اسلامی افرادی را برای تجسس و بررسی اوضاع و احوال و نحوه مدیریت کارگزاران خود استخدام کند؛ چنانکه امیرالمومنین ع در عهدنامه معروفی که برای مالک اشتر نوشت بر تعیین چنین جاسوسانی تاکید کردند، چرا که به هر حال ممکن است این کارگزاران در کارها خیانت ویا به مردم ظلم کنند و حاکم و مسئول مافوق باید مراقب رفتارهای آنان باشد تا بتواند در صورت وقوع چنین رفتارهایی، به تنبیه و توبیخ مناسب و عزل ایشان و نیز اصلاح امور اقدام نماید: «وَ ابْعَثِ الْعُیُونَ مِنْ أَهْلِ الصِّدْقِ وَ الْوَفَاءِ عَلَیْهِمْ فَإِنَّ تَعَاهُدَکَ فِی السِّرِّ لِأُمُورِهِمْ حَدْوَةٌ لَهُمْ عَلَى اسْتِعْمَالِ الْأَمَانَةِ وَ الرِّفْقِ بِالرَّعِیَّةِ وَ تَحَفَّظْ مِنَ الْأَعْوَانِ؛ فَإِنْ أَحَدٌ مِنْهُمْ بَسَطَ یَدَهُ إِلَى خِیَانَةٍ اجْتَمَعَتْ بِهَا عَلَیْهِ عِنْدَکَ أَخْبَارُ عُیُونِکَ اکْتَفَیْتَ بِذَلِکَ شَاهِداً فَبَسَطْتَ عَلَیْهِ الْعُقُوبَةَ فِی بَدَنِهِ وَ أَخَذْتَهُ بِمَا أَصَابَ مِنْ عَمَلِهِ ثُمَّ نَصَبْتَهُ بِمَقَامِ الْمَذَلَّةِ وَ وَسَمْتَهُ بِالْخِیَانَةِ وَ قَلَّدْتَهُ عَارَ التُّهَمَةِ» (نهج‌البلاغه، نامه 53).

پس می‌توان گفت عرصه مجاز برای تجسس عرصه‌ای است که ضرورتی برای حفظ جامعه و جلوگیری از آسیب زدن به نظم و امنیت عمومی (هم از جانب دشمنان و منافقان، و هم از جانب کارگزاران خویش) پیش می‌آید؛ که این عرصه در درجه اول برعهده حکومت است؛ و از همین روست که تمام حکومتها تشکیلاتی که موظف به تجسس و کسب اطلاعات برای حفظ امنیت است (وزارت اطلاعات) دارند؛ اما تفاوت مهم اسلام با نظامات دیگر این است که اسلام اجازه نمی‌دهد کارگزاران حکومت (از جمله کارمندان و مسئولان دستگاه اطلاعات) برای انجام هرگونه اطلاعاتی به تجسس در احوال مردم برخیزند و به صرف سوء ظن و بدگمانی به هرکسی که با او مشکل دارند به کارگزارانشان دستور تجسس بدهند؛ و اگر چنین دستوری هم دادند صرف اینکه شخص کارگزار حکومت است توجیه مناسبی نیست که بگوید من مامورم و معذور؛ چرا که «لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِق‏» (نهج‌البلاغه، حکمت165).

حکایت 1

عمر بن خطاب بعد از اینکه سلمان را به جای حذیفه، حاکم مدائن کرد به وی نامه‌ای نوشت و مطالبی را به وی گوشزد کرد؛ ‌از جمله اینکه از او خواست که در کارهایی که حذیفه کرده بود تجسسی کند و نقطه ضعف‌های وی را برایش گزارش کند. سلمان در پاسخ نوشت:

بسم الله الرحمن الرحیم.

از سلمان، برده آزادشده‌ی رسول الله ص، به عمر بن خطّاب!

امّا بعد؛ ای عمر! نامه‌ای از تو به من رسید که مرا سرزنش و توبیخ کرده و در آن نوشته بودی که: تو مرا به عنوان امیری بر اهل مدائن فرستادی و به من امر کرده‌ای که کارهای حذیفة بن یمان را پیگیری، و اموری که در زمانه وی واقع شد و نیز سیره وی را به‌تفصیل بررسی کنم و امور قبیح آن را به تو گزارش دهم؛ در حالی که خداوند در آیه محکمی از کتابش مرا از این کار نهی فرموده، آنجا که فرمود: «ای کسانی که ایمان آورده‌اند، بسیار از گمان اجتناب کنید، که همانا بعضی از آن گمان‌ها گناه است و تجسس نکنید و برخی از شما غیبت برخی را نکنند؛ آیا یکی از شما دوست دارد که از گوشت برادرش که مرده، بخورد؛ قطعاً از آن کراهت دارید؛ و تقوای الهی پیشه کنید، که به‌یقین خداوند بسیار اهل توبه و رحیم است.» (حجرات/12) و من کسی نیستم که به خاطر پیگیری وضعیت حذیفه، خدا را عصیان و تو را اطاعت نمایم ...

الإحتجاج (للطبرسی)، ج‏1، ص131

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ؛ مِنْ سَلْمَانَ مَوْلَی رَسُولِ اللَّهِ ص إِلَی عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ‏!

أَمَّا بَعْدُ؛ فَإِنَّهُ أَتَانِی مِنْکَ کِتَابٌ یا عُمَرُ تُؤَنِّبُنِی‏ وَ تُعَیرُنِی وَ تَذْکُرُ فِیهِ: أَنَّکَ بَعَثْتَنِی أَمِیراً عَلَی أَهْلِ الْمَدَائِنِ وَ أَمَرْتَنِی أَنْ أَقُصَّ أَثَرَ حُذَیفَةَ وَ أَسْتَقْصِی أَیامَ أَعْمَالِهِ وَ سِیرِهِ، ثُمَّ أُعْلِمَکَ قَبِیحَهَا؛ وَ قَدْ نَهَانِی اللَّهُ عَنْ ذَلِکَ یا عُمَرُ فِی مُحْکَمِ کِتَابِهِ حَیثُ قَالَ: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتاً فَکَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ».‏ وَ مَا کُنْتُ لِأَعْصِی اللَّهَ فِی أَثَرِ حُذَیفَةَ وَ أُطِیعَکَ ...[5]

تبصره

تشخیص مصادیقی که کارگزار موظف است که به تجسس بپردازد یا خیر، در بسیاری از موقعیتها بسیار دشوار است؛ و شاید از همین روست که در نظام جمهوری اسلامی مقرر داشته‌اند که وزیر اطلاعات باید مجتهد باشد. شاید بتوان گفت قدر متیقن بحث فوق برای کارگزاران زیردست، مواردی است که کارگزار متوجه می‌شود این دستور تجسسی که به او داده شده، نه لزوما برای حفظ امنیت و نظم اجتماعی، بلکه از باب جنگ قدرت و تلاش برای زمین زدن افراد است (احادیث 50 و 53.ب). جالب اینجاست که در اسلام حتی در زمینه عدم رعایت احکام دین در عرصه خصوصی نیز کارگزاران حکومت حق تجسس ندارند (تفصیل بحث در تدبر15).

 

15) «وَ لا تَجَسَّسُوا»

در تدبر قبل تبیین شد عرصه‌ای که عرصه مجاز برای تجسس است آنجایی است که حکومت وظیفه‌ای که برای حفظ جامعه و جلوگیری از آسیب زدن به نظم و امنیت عمومی دارد؛ و تفاوت مهم اسلام با نظامات دیگر این است که اسلام اجازه نمی‌دهد کارگزاران حکومت برای انجام هرگونه اطلاعاتی به تجسس در احوال مردم برخیزند. این عدم اجازه اسلام برای تجسس، ناظر به مسائل اخلاقی و احکام شرعی هم می‌شود؛‌ یعنی اگرچه حکومت دینی نسبت به تحقق و ارتقای اخلاق انسانی و احکام شریعت (همان احکام ارشادی و مولوی که در تدبر 12 تبیین شد) مسئولیت دارد، اما حق تعرض به خلوت و حریم خصوصی انسانها و تجسس از احوال غیرعلنی آنها را ندارد؛ و این مساله بقدری در اسلام مهم است که اثبات گناهان خلاف عفت عمومی (همچون زناکاری) که اجرای حد شرعی در پی دارد، را منوط به شهادت چهار شاهد عادل کرده است، که حتی اگر یک یا دو یا سه نفر شهادت دهند همه آنها مجازات می‌شوند؛ یعنی در این گونه موارد هم باید بشدت علنی شده باشد تا حکومت بخواهد مداخله کند.

پس اگر افراطی در این زمینه از برخی از مدعیان دینداری مشاهده می‌شود، خلاف صریح تعالیم اسلامی است؛ به نحوی که حتی اگر کسی که خود را حاکم جامعه اسلامی می‌داند به این کار اقدام کند مسلمانان حق دارند وی را از این تجسس نهی کنند. مثلا خلیفه دوم بارها این آیه را زیر پا گذاشت ولی هربار از جانب مسلمانان (حتی از جانب گناهکارانی که با تجسس وی، گناهشان برملا شده بود) بشدت مورد مذمت واقع شد؛ و فضای جامعه دینی در جدی گرفتن حرمت تجسس چنان بود که این کسی که بر مسند خلافت نشسته بود چاره‌ای جز عقب‌نشینی نمی‌دید. و این واقعه‌ای است که مورد اذعان شیعه و سنی بوده است، و به همین مناسبت، ‌علاوه بر حکایتی که در تدبر قبل گذشت چند حکایت دیگر از کتب معتبر شیعه و سنی تقدیم می‌شود:

حکایت 2

الف. به عمر بن خطاب خبر دادند که ابامحجن ثقفی همراه با عده‌ای از دوستانش در منزلش مشغول شرابخواری هستند. عمر راه افتاد تا بر او وارد شد و فقط یک نفر را نزد او دید.

ابومحجن گفت: یا امیر! این کار برایت حلال نبود چرا که خداوند تو را از تجسس نهی کرده بود.

عمر گفت: این چه می‌گوید؟

زید بن ثابت و عبدالله بن ارقم گفتند: راست می‌گوید.

پس عمر بیرون آمد و از آنجا رفت.

تفسیر عبد الرزاق، ج3،/ص 223[6]؛ الکشف والبیان (تفسیر الثعلبی)، ج9، ص83؛ مجمع البیان، ج‏9، ص203[7]؛ قریب به این مضمون در الأمالی (للطوسی)، ص130 هم روایت شده است. [8]

ب. عمر شب در حال گشت زدن در شب بود که صدایی شنید. مظنون شد. از دیوار بالا رفت. ‌زن و مردی را در کنار بساط شراب دید. گفت: ای دشمن خدا! آیا گمان می‌کنی که تو معصیت می‌کنی و خدا تو را می‌پوشاند؟

گفت: ای امیر! اگر من یک مورد معصیت خدا کردم تو در سه مورد معصیت کردی: خداوند متعال فرمود «و لا تجسسوا» (حجرات/12) و تو تجسس کردی؛ و فرمود: «به خانه‌ها از درشان وارد شوید» (بقره/189) و تو از دیوار وارد شدی؛ و فرمود: «ای کسانی که ایمان آورده‌اید وارد خانه‌ای غیر از خانه خودتان نشوید مگر اینکه ابتدا انس برقرار کنید و بر اهل خانه سلام کنید» (نور/27) و تو بدون سلام وارد شدی. ...

البصائر والذخائر (ابوحیان توحیدی)، ج6، ص137[9]؛ شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج‏1، ص182[10]؛ الدر المنثور، ج‏6، ص93[11]

ج. عبدالرحمن عوف حکایت کرده که یکبار همراه با عمر بن خطاب شبانه مشغول گشت زدن بودند که دیدند چراغی در خانه‌ای روشن است. سراغش رفتند وقتی نزدیک شدند صداهای بلند و نامناسبی می‌آمد. عمر گفت: آیا می‌دانی خانه کیست؟

گفتم: نه.

گفت: خانه ربیعة‌بن امیة‌ بن خلف است و الان مشغول شرابخواری‌اند؛ به نظرت چه کنیم؟

گفتم: آیا می‌دانی که ما کاری کرده‌ایم که خداوند ما را از آن نهی کرده و فرموده: «تجسس نکنید» (حجرات/12) و ما تجسس کردیم. پس عمر از آنجا برگشت و آنها را رها کرد.

مصنف عبد الرزاق، ج10، ص231[12]، الثقات لابن حبان، ج4، ص267؛ مسند الشامیین للطبرانی، ج3، ص60؛ المستدرک على الصحیحین للحاکم، ج4، ص419[13]؛ الکشف والبیان (تفسیر الثعلبی)، ج9، ص83؛ الدر المنثور، ج‏6، ص93

د. عمر بن خطاب همراه عبد الرحمن بن عوف به منظور گشت زدن بیرون رفتند، آتشی دیدند جلو رفتند و اجازه گرفتند. در باز شد و وارد خانه شدند [در نقل الدر المنثور می‌گوید: به خانه که رسیدند دیدند در باز است؛ و وارد شدند].

دیدند در این خانه مردی است و زنی که زن آواز میخواند، و در دست مرد پیاله‌ای است.

عمر گفت: این زن چه نسبتی با تو دارد؟

گفت: زن من است.

عمر گفت: در این پیاله چیست؟

گفت: آب زلال است.

عمر به زن گفت: چه آوازی می‏خواندی؟

زن گفت: این اشعار را می‏خواندم:

 تطاول هذا اللّیل و اسودّ جانبه / و أرّقنی ألّا حبیب ألاعبه‏

 فو اللّه لو لا خشیة اللَّه و التقی / لزعزع من هذا السّریر جوانبه‏

 و لکن عقلی و الحیاء یکفّنی / و أکرم بعلی أن تنال مراکبه

 یعنی: این شب طولانی شد و دامنه آن سیاه گردید، و مرا به بیدارخوابی مبتلا ساخت؛ آیا مگر دوستی نیست که با او سرگرم شوم؟ به خدا سوگند اگر ترس از خدا و تقوا نبود، این تخت اطرافش می‏لغزید. ولی عقل من و حیاء مرا باز می‏دارد، و به شوهرم احترام می‏گذارم که کسی به سواری او دسترسی یابد.

سپس آن مرد گفت: یا أمیر ما اینطور دستور نداریم، خداوند می‏فرماید: «وَ لا تَجَسَّسُوا».

عمر گفت: راست گفتی، و از منزل او بیرون رفت.

الکشف والبیان (تفسیر الثعلبی)، ج9، ص83[14]؛ مجمع البیان، ج‏9، ص203[15]؛ الدر المنثور، ج‏6، ص93[16]

ه. شخصی سراغ عمر بن خطاب آمد و گفت: فلانی مست کرده است.

عمر گفت: چه می‌گویی؟

گفت: راست می‌گویم.

عمر گفت: وقتی او مشغول شرابخواری شد مرا خبر کن. مدتی بعد آمد و گفت: او الان مشغول شرابخواری است.

پس با هم به راه افتادند. عمر گفت: از او اجازه بگیر و اگر اجازه داد بگو: آیا کسی هم که همراهم است وارد شود؟

وقتی آن شخص صدای اجازه گرفتن را شنید شراب را مخفی کرد و اجازه داد. گفت: کسی که همراه من است هم وارد شود؟

گفت: ‌بله.

پس عمر وارد شد و گفت: ‌به خدا سوگند بوی شراب می‌آید. پس تجسسی کرد و شراب را یافت و گفت: ‌فلانی! این چه کاری بود که کردی؟

آن شخص که هنوز عقلش زایل نشده بود گفت: ای پسر خطاب! این چه کاری بود که تو کردی؟ آیا خداوند تو را از تجسس نهی نکرده بود؟

عمر منظورش را فهمید و به رفیقش گفت: ‌برویم؛ و او را رها کردند.

سنن سعید بن منصور، ج7، ص394[17]؛ الدر المنثور، ج‏6، ص93

 

 


[1] . «وَ لا تَجَسَّسُوا» أی و لا تتبعوا عثرات المؤمنین عن ابن عباس و قتادة و مجاهد .

و قیل معناه لا تتبعوا عیوب المسلمین لتهتکوا العیوب التی سترها أهلها .

و قیل معناه و لا تبحثوا عما خفی حتی یظهر عن الأوزاعی‏.

[2] . و قوله: «وَ لا تَجَسَّسُوا» التجسس بالجیم تتبع ما استتر من أمور الناس للاطلاع علیها، و مثله التحسس بالحاء المهملة إلا أن التجسس بالجیم یستعمل فی الشر و التحسس بالحاء یستعمل فی الخیر، و لذا قیل: معنی الآیة لا تتبعوا عیوب المسلمین لتهتکوا الأمور التی سترها أهلها.

[3] . ثم قال تعالى: وَ لا تَجَسَّسُوا إتماما لما سبق لأنه تعالى لما قال: اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ فهم منه أن المعتبر الیقین فیقول القائل أنا أکشف فلانا یعنی أعلمه یقینا و أطلع على عیبه مشاهدة فأعیب فأکون قد اجتنبت الظن فقال تعالى: و لا تتبعوا الظن، و لا تجتهدوا فی طلب الیقین فی معایب الناس.

[4] . حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُوسَى رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ هَارُونَ الصُّوفِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو تُرَابٍ عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ [مُوسَى‏] الرُّویَانِیُّ عَنْ عَبْدِ الْعَظِیمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِیِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الرِّضَا ع یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ حَدِّثْنِی بِحَدِیثٍ عَنْ آبَائِکَ ع فَقَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ آبَائِهِ قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ لَا یَزَالُ النَّاسُ بِخَیْرٍ مَا تَفَاوَتُوا فَإِذَا اسْتَوَوْا هَلَکُوا قَالَ قُلْتُ لَهُ زِدْنِی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع لَوْ تَکَاشَفْتُمْ مَا تَدَافَنْتُمْ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ زِدْنِی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع إِنَّکُمْ لَنْ تَسَعُوا النَّاسَ بِأَمْوَالِکُمْ فَسَعُوهُمْ بِطَلَاقَةِ الْوَجْهِ وَ حُسْنِ اللِّقَاءِ فَإِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ إِنَّکُمْ لَنْ تَسَعُوا النَّاسَ بِأَمْوَالِکُمْ فَسَعُوهُمْ بِأَخْلَاقِکُمْ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ زِدْنِی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ آبَائِهِ قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع مَنْ عَتَبَ عَلَى الزَّمَانِ طَالَتْ مَعْتَبَتُهُ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ زِدْنِی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ آبَائِهِ قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع مُجَالَسَةُ الْأَشْرَارِ تُورِثُ سُوءَ الظَّنِّ بِالْأَخْیَارِ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ زِدْنِی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع بِئْسَ الزَّادُ إِلَى الْمَعَادِ الْعُدْوَانُ‏ عَلَى الْعِبَادِ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ زِدْنِی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع قِیمَةُ کُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ زِدْنِی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ آبَائِهِ قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع الْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ زِدْنِی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ- فَقَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع مَا هَلَکَ امْرُؤٌ عَرَفَ قَدْرَهُ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ زِدْنِی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع التَّدْبِیرُ قَبْلَ الْعَمَلِ یُؤْمِنُکَ مِنَ النَّدَمِ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ زِدْنِی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع مَنْ وَثِقَ بِالزَّمَانِ صُرِعَ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ زِدْنِی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ آبَائِهِ قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع خَاطَرَ بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَغْنَى بِرَأْیِهِ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ زِدْنِی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع قِلَّةُ الْعِیَالِ أَحَدُ الْیَسَارَیْنِ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ زِدْنِی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع مَنْ دَخَلَهُ الْعُجْبُ هَلَکَ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ زِدْنِی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع مَنْ أَیْقَنَ بِالْخَلَفِ جَادَ بِالْعَطِیَّةِ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ زِدْنِی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع مَنْ رَضِیَ بِالْعَافِیَةِ مِمَّنْ دُونَهُ رُزِقَ السَّلَامَةَ مِمَّنْ فَوْقَهُ قَالَ فَقُلْتُ حَسْبِی.

[5] . وَ أَمَّا مَا ذَکَرْتَ أَنِّی أَقْبَلْتُ عَلَی سَفِّ الْخُوصِ‏ وَ أَکْلِ الشَّعِیرِ فَمَا هُمَا مِمَّا یعَیرُ بِهِ مُؤْمِنٌ وَ یؤَنَّبُ عَلَیهِ وَ ایمُ اللَّهِ یا عُمَرُ لَأَکْلُ الشَّعِیرِ وَ سَفُّ الْخُوصِ وَ الِاسْتِغْنَاءُ عَنْ رَفِیعِ الْمَطْعَمِ وَ الْمَشْرَبِ وَ عَنْ غَصْبِ مُؤْمِنٍ حَقَّهُ وَ ادِّعَاءِ مَا لَیسَ لَهُ بِحَقٍّ أَفْضَلُ وَ أَحَبُّ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَی وَ لَقَدْ رَأَیتُ رَسُولَ اللَّهِ ص إِذَا أَصَابَ الشَّعِیرَ أَکَلَ وَ فَرِحَ وَ لَمْ یسْخِطْهُ وَ أَمَّا مَا ذَکَرْتَ مِنْ إِعْطَائِی فَإِنِّی قَدَّمْتُهُ لِیوْمِ فَاقَتِی وَ حَاجَتِی وَ رَبِّ الْعِزَّةِ یا عُمَرُ مَا أُبَالِی إِذَا جَازَ طَعَامِی لَهَوَاتِی وَ انْسَاغَ‏ فِی حَلْقِی أَ لُبَابُ الْبُرِّ وَ مُخُّ الْمِعْزَةِ کَانَ أَوْ خُشَارَةُ الشَّعِیرِ

وَ أَمَّا قَوْلُکَ إِنِّی ضَعَّفْتُ سُلْطَانَ اللَّهِ وَ أَوْهَنْتُهُ وَ أَذْلَلْتُ نَفْسِی وَ امْتَهَنْتُهَا حَتَّی جَهِلَ أَهْلُ الْمَدَائِنِ إِمَارَتِی وَ اتَّخَذُونِی جِسْراً یمْشُونَ فَوْقِی وَ یحْمِلُونَ عَلَی ثِقْلَ حَمُولَتِهِمْ‏ وَ زَعَمْتَ أَنَّ ذَلِکَ مِمَّا یوهِنُ سُلْطَانَ اللَّهِ وَ یذِلُّهُ فَاعْلَمْ أَنَّ التَّذَلُّلَ فِی طَاعَةِ اللَّهِ أَحَبُّ إِلَی مِنَ التَّعَزُّزِ فِی مَعْصِیتِهِ وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص یتَأَلَّفُ النَّاسَ‏ وَ یتَقَرَّبُ مِنْهُمْ وَ یتَقَرَّبُونَ مِنْهُ فِی نُبُوَّتِهِ وَ سُلْطَانِهِ حَتَّی کَأَنَّهُ بَعْضُهُمْ فِی الدُّنُوِّ مِنْهُمْ وَ قَدْ کَانَ یأْکُلُ الْجَشِبَ‏ وَ یلْبَسُ الْخَشِنَ وَ کَانَ النَّاسُ عِنْدَهُ قُرَشِیهُمْ وَ عَرَبِیهُمْ وَ أَبْیضُهُمْ وَ أَسْوَدُهُمْ سَوَاءً فِی الدِّینِ وَ أَشْهَدُ أَنِّی سَمِعْتُهُ یقُولُ مَنْ وَلِی سَبْعَةً مِنَ الْمُسْلِمِینَ بَعْدِی ثُمَّ لَمْ یعْدِلْ فِیهِمْ لَقِی اللَّهَ وَ هُوَ عَلَیهِ غَضْبَانُ

فَلَیتَنِی یا عُمَرُ أَسْلَمُ مِنْ عَمَارَةِ الْمَدَائِنِ‏ مَعَ مَا ذَکَرْتَ أَنِّی أَذْلَلْتُ نَفْسِی وَ امْتَهَنْتُهَا فَکَیفَ یا عُمَرُ حَالُ مَنْ وَلِی الْأُمَّةَ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ إِنِّی سَمِعْتُ اللَّهَ یقُولُ: «تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ»

اعْلَمْ أَنِّی لَمْ أَتَوَجَّهْ أَسُوسُهُمْ وَ أُقِیمُ حُدُودَ اللَّهِ فِیهِمْ إِلَّا بِإِرْشَادِ دَلِیلٍ عَالِمٍ فَنَهَجْتُ فِیهِمْ بِنَهْجِهِ وَ سِرْتُ فِیهِمْ بِسِیرَتِهِ‏ وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لَوْ أَرَادَ بِهَذِهِ الْأُمَّةِ خَیراً أَوْ أَرَادَ بِهِمْ رُشْداً لَوَلَّی عَلَیهِمْ أَعْلَمَهُمْ وَ أَفْضَلَهُمْ وَ لَوْ کَانَتْ هَذِهِ الْأُمَّةُ مِنَ اللَّهِ خَائِفِینَ وَ لِقَوْلِ نَبِی اللَّهِ مُتَّبِعِینَ وَ بِالْحَقِّ عَامِلِینَ مَا سَمَّوْکَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ‏ «فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ إِنَّما تَقْضِی هذِهِ الْحَیاةَ الدُّنْیا» وَ لَا تَغْتَرَّ بِطُولِ عَفْوِ اللَّهِ عَنْکَ وَ تَمْدِیدِهِ بِذَلِکَ مِنْ تَعْجِیلِ عُقُوبَتِهِ؛ وَ اعْلَمْ أَنَّکَ سَیدْرِکُکَ عَوَاقِبُ ظُلْمِکَ فِی دُنْیاکَ وَ آخِرَتِکَ وَ سَوْفَ تُسْأَلُ عَمَّا قَدَّمْتَ وَ أَخَّرْتَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَحْدَهُ.

[6] . عَنْ مَعْمَرٍ ، عَنْ أَیُّوبَ ، عَنْ معمر، عَنْ أَبِی قِلَابَةَ ، أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ ، حَدَّثَ أَنَّ أَبَا مِحْجَنٍ الثَّقَفِیَّ شَرِبَ الْخَمْرَ فِی بَیْتِهِ هُوَ وَأَصْحَابُهُ ، فَانْطَلَقَ عُمَرُ حَتَّى دَخَلَ عَلَیْهِ فَإِذَا لَیْسَ عِنْدَهُ إِلَّا رَجُلٌ واحد ، فَقَالَ له أَبُو مِحْجَنٍ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ، إِنَّ هَذَا لَا یَحِلُّ لَکَ ، قَدْ نَهَاکَ اللَّهُ عَنِ التَّجَسُّسِ ، فَقَالَ عُمَرُ: مَا یَقُولُ هَذَا؟ فَقَالَ زَیْدُ بْنُ ثَابِتٍ وَعَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْأَرْقَمَ: «صَدَقَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ هَذَا التَّجَسُّسُ» قَالَ: فَخَرَجَ عُمَرُ وَتَرَکَهُ

[7] . و عن أبی قلابة قال أن عمر بن الخطاب حدث أن أبا محجن الثقفی یشرب الخمر فی بیته هو و أصحابه فانطلق عمر حتی دخل علیه فإذا لیس عنده إلا رجل فقال أبو محجن یا أمیر المؤمنین أن هذا لا یحل لک قد نهاک الله عن التجسس فقال عمر ما یقول هذا؟ قال زید بن ثابت و عبد الله بن الأرقم صدق یا أمیر المؤمنین. قال فخرج عمر و ترکه.

[8] . حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو حَفْصٍ عُمَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الصَّیرَفِی، قَالَ: حَدَّثَنَا الْقَاضِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَینُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو سَعِیدٍ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ شَبِیبٍ، قَالَ: حَدَّثَنِی ابْنُ أَبِی أُوَیسٍ، قَالَ: حَدَّثَنِی أَبِی، عَنْ‏ سُلَیمَانَ بْنِ بِلَالٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یوسُفَ، عَنِ السَّائِبِ بْنِ یزِیدَ: أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ بَینَمَا هُوَ یمْشِی فِی أَزِقَّةِ الْمَدِینَةِ إِذَا هُوَ بِأَصْوَاتٍ فِی بَیتٍ، فَاطَّلَعَ عَلَیهِمْ فَإِذَا هُمْ عَلَی شَرَابٍ، فَقَالُوا لَهُ حِینَ رَأَوْهُ: مَا هَذَا یا ابْنَ الْخَطَّابِ، أَ لَیسَ اللَّهُ (تَعَالَی) یقُولُ: «وَ لا تَجَسَّسُوا» . قَالَ: فَأَعْرَضَ عُمَرُ عَنْهُمْ وَ انْصَرَفَ مُبَادِراً.

[9] . قال نور بن یزید: کان ‌عمر ‌بن ‌الخطاب ‌یعس بالمدینة فی اللیل، فارتاب بالحال فتسور، فوجد رجلاً عنده امرأة وعنده خمر، فقال له: یا عدو الله، أکنت ترى أن الله یسرک وأنت على معصیته؟ فقال الرجل: لا تعجل علی یا أمیر المؤمنین، إن کنت عصیت الله فی واحد فقد عصیته أنت فی ثلاث: قال الله تعالى: " ولا تجسسوا " (الحجرات: 12) وقد تجسست، وقال: " وأتوا البیوت من أبوابها " (البقرة: 189) وقد تسورت، وقال: " یا أیها الذین آمنوا لا تدخلوا بیوتا غیر بیوتکم حتى تستأنسوا وتسلموا على أهلها " (النور: 27) وأنت دخلت بغیر سلام؛ فقال له عمر: فهل عندک من خیر إن عفوت عنک؟ قال: بلى یا أمیر المؤمنین، والله لئن عفوت عنی لا أعود لمثلها أبداً، فعفا عنه.

[10] . و قیل إن عمر کان یعس باللیل فسمع صوت رجل و امرأة فی بیت فارتاب فتسور الحائط فوجد امرأة و رجلا و عندهما زق خمر فقال یا عدو الله أ کنت تری أن الله یسترک و أنت علی معصیته؟

قال: یا أمیر المؤمنین إن کنت أخطأت فی واحدة فقد أخطأت فی ثلاث؛ قال الله تعالی: «وَ لا تَجَسَّسُوا» و قد تجسست و قال «وَ أْتُوا الْبُیوتَ مِنْ أَبْوابِها» و قد تسورت و قال «فَإِذا دَخَلْتُمْ بُیوتاً فَسَلِّمُوا» و ما سلمت.