سفارش تبلیغ
صبا ویژن

1062) سوره واقعه (56) آیه 95 إِنَّ هذا لَهُوَ حَقُّ الْیقینِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

1062) سوره واقعه (56) آیه 95

إِنَّ هذا لَهُوَ حَقُّ الْیقینِ

22 جمادی‌الاولی 1442

ترجمه

بدرستی که این همان حق الیقین [حقیقت کاملا یقینی] است؛

اختلاف قرائت

لَهُوَ / لَهْوَ

در اغلب قرائات به صورت « لَهُوَ» قرائت شده است؛

اما در قرائت اهل بصره (ابوعمرو) و روایتی از قرائت اهل مکه (قالون از نافع) و قرائت برخی از اهل کوفه  (کسائی) و برخی از قرائات عشر (یعقوب) و اربعه عشر (حسن و یزیدی) به صورت «لَهْوَ» قرائت شده است.

معجم القراءات ج9، ص322[1]

نکات ادبی

حَقُّ

قبلا بیان شد که اصل ماده «حقق» را برخی محکم کردن چیزی و صحتِ آن، و برخی مطابقت و موافقت (چنانکه به محور و پاشنه درب که درب با تکیه بر آن و بر مدار آن حرکت می‌کند «مطابقة رجل الباب فی حقّه» می‌گویند) و برخی ثبوتی که همراه با مطابقت با واقع باشد، دانسته‌اند. (إِنَّهُ لَحَقٌّ؛ یونس/53 و ذاریات/23)

«حق» نقطه مقابل «باطل» است و در قرآن کریم هم مکرر این تقابل مشاهده می‌شود مثلا «لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُبْطِلَ الْباطِلَ» (انفال/8) و البته بین حق و ضلالت هم در قرآن تقابلی یافت می‌شود «فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ» (یونس/32) و توضیح داده‌اند که این تقابل از آن جهت است که باطل چیزی است که ثبوتی ندارد؛ و ضلالت هم آن چیزی است که از جایگاه و مسیر اصلی خود خارج و منحرف شده باشد.

راغب اصفهانی بر این باور است که «حق»‌ بر چهار وجه اطلاق می‌گردد:

یکم: به کسی که چیزی را ایجاد می‌کند به سبب آنچه حکمت اقتضا دارد: « فَذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمُ‏ الْحَقُ‏ فَما ذا بَعْدَ الْحَقِ‏ إِلَّا الضَّلالُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ‏» (یونس/32).

دوم: به آنچه ایجاد شده، از این جهت که به اقتضای حکمت بوده است: «ما خَلَقَ اللَّهُ ذلِکَ إِلَّا بِالْحَقِ‏» (یونس/5) ، «وَ یَسْتَنْبِئُونَکَ أَ حَقٌ‏ هُوَ قُلْ إِی وَ رَبِّی إِنَّهُ‏ لَحَقٌ‏» (یونس/53)، «و لَیَکْتُمُونَ‏ الْحَقَ‏» (بقرة/146) ، و «الْحَقُ‏ مِنْ رَبِّکَ» (بقرة/147)

سوم: به اعتقاد به چیزی که آن چیز واقعا مطابق با آن اعتقاد باشد: «فَهَدَى اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ» (بقره/213)

چهارم: به کار و سخنی که به حسب آنچه واجب و لازم بوده و نیز به قدر واجب و در وقتی که لازم بوده واقع شده، چنانکه می‌گوییم «فعلک حقٌ و قولک حقٌ»: «کَذلِکَ‏ حَقَّتْ‏ کَلِمَةُ رَبِّکَ» ([یونس/33) ، «و حَقَ‏ الْقَوْلُ مِنِّی لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ» (سجده/13)؛چنانکه اساساً تعبیر «حق» ‌به عنوان هر آن چیزی که واجب و لازم بوده نیز به کار رفته است: «وَ کانَ‏ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ‏» (روم/47) ، «کَذلِکَ‏ حَقًّا عَلَیْنا نُنْجِ الْمُؤْمِنِینَ‏» (یونس/103)

و به نظر می‌رسد مورد دیگری هم باید به فهرست فوق اضافه کنیم؛ و آن جایی است که «حق» به عنوان یک امر حقوقی و اعتباری به کار می‌رود که جامعه ویا شریعت چیزی را «حق» کسی می‌داند ولی آن حق این گونه نیست که متن واقع باشد، بلکه در مقام عمل قابل سلب شدن است، و بدین جهت آن را اعتباری گویند، مانند: «و لْیُمْلِلِ الَّذی عَلَیْهِ الْحَقُّ ... فَإِنْ کانَ الَّذی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفیهاً أَوْ ضَعیفاً» (بقره/282) یا «آتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ» (اسراء/26 و روم/38) یا «کُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ آتُوا حَقَّهُ یَوْمَ حَصادِه‏» (انعام/141) یا «وَ فی‏ أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ» (ذاریات/19)

«حقیقت» را گفته‌اند به معنای چیزی است که حق مطلب به آن برمی‌گردد  و به تعبیر دیگر، حقیقتِ هر چیزی، نهایت آن و اصلِ آن که مشتمل بر آن است، می‌باشد، چنانکه در روایات درباره «حقیقة ایمان» و «حقیقة ...» (مثلا: لِکُلِ‏ حَقٍ‏ حَقِیقَةٌ، فَمَا حَقِیقَةُ إِیمَانِکَ؟) تعابیر فراوانی وارد شده است. و البته بتدریج کلمه «حقیق» در تمامی معانی‌ای که «حق» در مورد آنها به کار می‌رود (یعنی چیزی که ثبات و وجود دارد؛ ‌اعتقادی که با حق مطابق است؛ و کار و سخنی که در جای درست خود قرار دارد) ‌به کار رفته است.

جلسه 866 https://yekaye.ir/hood-11-79/

الْیقینِ

درباره ماده «یقن» و کلمه «یقین» اغلب آن را ناظر به معنای علم دانسته‌اند علمی فوق معرفت و درایت و امثال آن (مفردات ألفاظ القرآن، ص892[2])؛ چنانکه برخی اشاره کرده‌اند که این ماده به معنای زایل شدن شک و محقق شدن یک امر است (کتاب العین، ج‏5، ص220[3]؛ معجم المقاییس اللغة، ج‏6، ص157[4]) ویا گفته‌اند علم ثابت در انسان است به نحوی که شک در آن راه نیابد و در آن سکون و طمانینه باشد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏14، ص263[5])؛ اما برخی معنای این کلمه را عامتر دیده و گفته‌اند که معنای محوری آن «ثبوت چیزی و استقرار آن در مکانش است به نحوی که محفوظ بماند» چنانکه وقتی آبی که در جایی ساکن شود و زیر آن نمایان گردد تعبیر «یقن الماء» را به کار می‌برند ویا برای دختر خانمی که در پس پرده و مصون از دسترسی غیر باشد تعبیر «موقونة» به کار می‌رود و یقین به معنای علم هم آن است که یک سکون و ثباتی در نفس به همراه می‌آورد و در واقع به رسوخ علم به نحوی کاملا محکم و قوی در دل ویا در اعماق وجود آدمی «یقین» گفته می‌شود. (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1848[6]) و البته برخی با توجه به کاربرد دو کلمه «ایگونا» در زبان لاتین و «ایقونا» در زبان  آرامی به همین معنای «یقین» احتمال اینکه اصل این ماده از این زبانها وارد زبان عربی شده باشد را منتفی ندانسته اند؛ که البته با قرار گرفتن در وزن «فعیل» بر ثبات آن تاکید شده است. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏14، ص263)

کاربرد این ماده ظاهرا بیش از همه در باب افعال رایج است و البته در حالت ثلاثی مجرد (یَقِنَ یَیْقَنُ) و نیز ابواب تفعل و استفعال هم به کار رفته و بسیاری از اهل لغت تفاوتی بین این کاربردهای مختلف نگذاشته‌اند (مثلا: کتاب العین، ج‏5، ص220 ؛ معجم المقاییس اللغة، ج‏6، ص157؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص893) و البته در قرآن کریم فقط باب افعال و استفعال این ماده به کار رفته که برخی در تفاوت این دو گفته‌اند: در «ایقان» نسبت و قیام فعل به فاعل موضوعیت دارد نه خود وقوع: «قَدْ بَیَّنَّا الْآیاتِ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ» (بقره/118) «أَنَّ النَّاسَ کانُوا بِآیاتِنا لا یُوقِنُونَ» (نمل/82) «وَ فِی الْأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنِینَ‏» (ذاریات/20) «رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ» (سجده/12)؛ اما استیقان دلالت بر میل و طلب حصول یقین دارد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏14، ص265[7]) که این نکته اخیر اگرچه اقتضای باب استفعال است و در مواردی می‌توان این را قبول کرد مانند: «وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلاَّ فِتْنَةً لِلَّذینَ کَفَرُوا لِیَسْتَیْقِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ وَ یَزْدادَ الَّذینَ آمَنُوا إیمانا» (مدثر/31) و حتی در مواردی می‌تواند معنای لطیفی را القا کند: «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا» (نمل/14) اما به نظر می‌رسد در برخی موارد به نظر می‌رسد شاید نکته دیگری دخیل بوده و این توجیه چندان قابل قبول نیست: «وَ إِذا قِیلَ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ السَّاعَةُ لا رَیْبَ فِیها قُلْتُمْ ما نَدْرِی مَا السَّاعَةُ إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ» (جاثیه/32) و شاید حق با برخی از اهل مفسران لغت‌شناس باشد که بر این باورند که تفاوت «ایقان» و «استیقان»‌ [فقط] در ابلغ بودن استیقان است (جوامع الجامع (طبرسی)، ج‏3، ص181؛ الکشاف، ج‏3، ص352؛ مجمع البحرین، ج‏3، ص20)[8].

تفاوت کلمه «یقین» با کلمات مشابه مانند «عِلم» و «معرفت» و «شعور» و «عقل» و «فطنة» و «فهم» و «فقه» و «بصیرت» و «درایت» و «اعتقاد» و «حفظ» و «ذکر» و «خبر» و «رویت» و «تبیین» و «شهود» قبلا در بحث از ماده «علم» ذیل آیه 80 همین سوره بیان شد (جلسه 1047 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-80/)؛ در اینجا فقط یادآوری می‌کنیم که در تفاوت «علم» با «یقین» گفته‌اند که علم اعتقاد به چیزی در حد اعتماد کردن است؛ اما یقین آن است که نفس آرام بگیرد و دل انسان خنک شود (لذا تعبیر «برد الیقین: خنکی یقین» رایج است)؛ در واقع یقین جایی است که با سکون و طمانینه قلبی همراه باشد و به همین جهت است که خداوند به یقین متصف نمی‌شود؛ به تعبیر دیگر یقین نقطه مقابل شک است و «موقن» به کسی گویند که با رسیدن به علم از حیرت شک بیرون آید؛ و به همین جهت که با آمدن علم شک رفع می‌شود به علم یقین می‌گویند.

ماده «یقن» و مشتقات آن 28 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

حَقُّ الْیقینِ

از کاربردهای بحث‌انگیز کلمه «یقین» در قرآن ترکیب آن به صورت «علم الیقین» ، «عین الیقین» و «حق الیقین» است که این را سه مرتبه درک یقینی قلمداد کرده‌اند؛ و برخی با این مثال که اولی همچون پی بردن از دود به آتش، و دومی همچون دیدن آتش و سومی همچون سوختن در آتش است به تفاوت اینها اشاره کرده‌اند.

در واقع، در قرآن کریم بسیاری از موارد کلمه «یقین» ‌به صورت مطلق و بدون اینکه به کلمه دیگری اضافه شود آمده است مانند: «وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقینُ» (حجر/99) یا «وَ کُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ؛ حَتَّى أَتانَا الْیَقینُ» (مدثر/46-47) که گفته‌اند صرفا دلالت دارد بر حالت یقینی که برای شخص حاصل می‌شود؛ و گاه در وصف «خبر» قرار گرفته: «وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ یَقینٍ» (نمل/22) که معلوم است مقصود خبری است که جای هیچ شکی ندارد. گاه این مرتبه را مرتبه «علم الیقین» خوانده‌اند؛‌یعنی مرتبه‌ای که علم آن به نحو یقینی برای انسان حاصل شده است؛ اما از تعابیر قرآنی برمی‌آید که مرتبه بالاتر از «علم الیقین»، مرتبه «عین الیقین» است؛ چنانکه فرمود «کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ؛ لَتَرَوُنَّ الْجَحیم‏؛ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقینِ» (تکاثر/5-7) و برخی گفته‌اند آن نقطه مرکزی‌ای که آثار از آن جاری می‌شود و منبع تصمیم و قاطعیت و علم است به «عین الیقین» تعبیر می‌شود؛ و جایی هم که یقین به تمام حقیقت خود بالذات با ثبات و طمانینه کامل حاصل شود تعبیر «حق الیقین» به کار می‌رود: «فَنُزُلٌ مِنْ حَمیمٍ؛ وَ تَصْلِیَةُ جَحِیمٍ؛ إِنَّ هذا لَهُوَ حَقُّ الْیَقینِ» (واقعه/93-95) « وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْکافِرِینَ؛ وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْیَقینِ» (حاقه/50-51) که به نظر می‌رسد هر دو ناظر به قیامت است که حقیقت بتمامه معلوم می‌شود؛ آیه سوره واقعه که واضح است و آیه سوره حاقه هم همین که اشاره می‌کند که آن موقف حسرت کافران است یعنی ناظر به موقف قیامت است. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏14، ص264[9])

در خصوص ترکیب «حق الیقین»‌، فراء (معانی القرآن، ج‏1، ص330[10]) و اخفش (معانى القرآن، ج2، ص534[11]) به تبع آنها بسیاری از مفسران و اهل لغت (مثلا: مجمع البیان، ج‏9، ص344[12]؛ متشابه القرآن (لابن شهر آشوب)، ج‏2، ص265[13] و 276[14]؛ المصباح المنیر، ج‏2، ص628[15]؛ لسان العرب، ج‏3، ص151[16]؛ مجمع البحرین، ج‏3، ص390[17]) بر این باورند که این ترکیب از مقوله اضافه شیء به خودش است، که برای تاکید است و در جایی رخ می‌دهد که دو اسم لفظا با هم فرق کنند اما بر یک معنا دلالت کنند؛ و مثال‌های دیگر آن را ترکیب‌هایی همچون عین الصواب، ذات الشیء ویا در قرآن: دار الآخرة، حَبَّ الْحَصِید و حبل الورید معرفی کرده‌اند؛ در مقابل برخی این سخن را در اینجا قبول نداشته و بر این باورند که «حق» غیر از «یقین» است و این ترکیب از باب اضافه بعض به کل است؛ و مقصود از «حق الیقین» یقین محض و خالص می‌باشد. (تاج العروس، ج‏18، ص597[18]) برای این حالت که معنای حق غیر از معنای یقین باشد شرح‌های دیگری هم متصور است؛ که در تدبر2 اشاره خواهد شد.

حدیث

1) امام سجاد ع در فرازی از دعایی برای رفع غم و غصه‌ها به درگاه خداوند چنین استغاثه می‌کنند:

خدایا! من از تو درخواست می‌کنم درخواست کردن کسی که نیازمندی‌اش شدت یافته و قوتش به ضعف گراییده و گناهانش بسیار شده است؛ درخواست کسی که برای نیازمندی‌اش فریادرسی و برای ضعفش تقویت‌کننده‌ای و برای گناهش بخشاینده‌ای جز تو نیافته است؛ ای صاحب جلالت و اکرام؛ از تو درخواست می‌کنم عملی را که کسی که آن عمل را انجام دهد دوست می‌داری و یقینی را که بهره کسی را که بدان دست یابد، [رسیدن به] حق الیقین در اینکه امر تو همواره جاری می‌شود قرار دهی. [یا: درخواست می‌کنم ... یقینی در حد حق‌الیقین در باره اینکه حتما امر تو جاری می‌شود، که با آن یقین نفع دهی به کسی که بدان برسد.]

الصحیفة السجادیة، دعاء54 (وَ کَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ فِی اسْتِکْشَافِ الْهُمُومِ:)

... اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ سُؤَالَ مَنِ اشْتَدَّتْ فَاقَتُهُ، وَ ضَعُفَتْ قُوَّتُهُ، وَ کَثُرَتْ ذُنُوبُهُ، سُؤَالَ مَنْ لَا یَجِدُ لِفَاقَتِهِ مُغِیثاً، وَ لَا لِضَعْفِهِ مُقَوِّیاً، وَ لَا لِذَنْبِهِ غَافِراً غَیْرَکَ، یَا ذَا الْجَلَالِ وَ الْإِکْرَامِ أَسْأَلُکَ عَمَلًا تُحِبُّ بِهِ مَنْ عَمِلَ بِهِ، وَ یَقِیناً تَنْفَعُ بِهِ مَنِ اسْتَیْقَنَ بِهِ حَقَّ الْیَقِینَ فِی نَفَاذِ أَمْرِکَ.

 

2) الف. جابر جعفی روایت می‌کند که امام صادق ع به من فرمود:

ای برادر جعفی! همانا ایمان از اسلام برتر است؛ و همانا یقین از ایمان برتر است؛ و چیزی نفیس‌تر و کمیاب‌تر از یقین نیست.

الکافی، ج‏2، ص51

أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ قَالَ قَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:

یَا أَخَا جُعْفٍ إِنَّ الْإِیمَانَ أَفْضَلُ مِنَ الْإِسْلَامِ وَ إِنَّ الْیَقِینَ أَفْضَلُ مِنَ الْإِیمَانِ وَ مَا مِنْ شَیْ‏ءٍ أَعَزَّ مِنَ الْیَقِینِ.

ب. از امیرالمومنین ع روایت شده است:

غایت ایمان، یقین آوردن است.

تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص: 62

قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع:

غَایَةُ الْإِیمَانِ الْإِیقَانُ.

 

3) از امام صادق ع از پدرشان از پدرانشان روایت شده که امیرالمومنین ع در خطبه‌ای فرمودند:

ای مردم! از خداوند یقین بطلبید و در عافیت [=سلامت] به او روی آورید که همانا بلندمرتبه‌ترین نعمت، عافیت است؛ و بهترین چیزی که در قلب دوام پیدا کند یقین است؛ و زیانکار کسی است که در دینش زیان کند و کسی سزاوار است که به حال وی غبطه خورند که به یقین رسیده باشد.

و [امام صادق ع در ادامه] فرمود: و امام سجاد ع روالش این بود که نشستن بعد از نماز مغرب را طول می‌داد تا از خداوند یقین درخواست کند.

المحاسن، ج‏1، ص248

عَنْهُ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی الْجَهْمِ عَنْ حُسَیْنِ بْنِ ثُوَیْرِ بْنِ أَبِی فَاخِتَةَ عَنْ أَبِی خَدِیجَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ أَبِیهِ رَفَعَهُ قَالَ: قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع فِی خُطْبَةٍ لَهُ:

یَا أَیُّهَا النَّاسُ سَلُوا اللَّهَ الْیَقِینَ وَ ارْغَبُوا إِلَیْهِ فِی الْعَافِیَةِ فَإِنَّ أَجَلَّ النِّعْمَةِ الْعَافِیَةُ وَ خَیْرَ مَا دَامَ فِی الْقَلْبِ الْیَقِینُ وَ الْمَغْبُونُ مَنْ غُبِنَ دِینُهُ وَ الْمَغْبُوطُ مَنْ غُبِطَ یَقِینُهُ.

قَالَ: وَ کَانَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع یُطِیلُ الْقُعُودَ بَعْدَ الْمَغْرِبِ یَسْأَلُ اللَّهَ الْیَقِین‏.

 

4) از امیرالمومنین ع روایت شده است:

همانا شبهه را بدین جهت شبهه نامیدند چون شبیه حق است؛ اما اولیای خداوند پس چراغ راهشان در آن، یقین است؛ و راهنمایشان نشانه‌های هدایت است؛ و اما دشمنان خدا پس دعوتشان در آن ضلالت است و راهنمایشان کوری است! پس نه کسی که از مرگ می‌ترسد از آن نجات پیدا می‌کند و نه کسی که بقا را دوست دارد به وی داده می‌شود.

نهج البلاغة؛ خطبه38

و من کلام له:

وَ إِنَّمَا سُمِّیَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لِأَنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ فَأَمَّا أَوْلِیَاءُ اللَّهِ فَضِیَاؤُهُمْ فِیهَا الْیَقِینُ وَ دَلِیلُهُمْ سَمْتُ الْهُدَى‏ وَ أَمَّا أَعْدَاءُ اللَّهِ فَدُعَاؤُهُمْ فِیهَا الضَّلَالُ وَ دَلِیلُهُمُ الْعَمَى فَمَا یَنْجُو مِنَ الْمَوْتِ مَنْ خَافَهُ وَ لَا یُعْطَى الْبَقَاءَ مَنْ أَحَبَّه‏.

تدبر

1) «إِنَّ هذا لَهُوَ حَقُّ الْیقینِ»

بدرستی که این همان حق الیقین [حقیقت کاملا یقینی] است. مرجع ضمیر «هذا: این» اشاره است به:

الف. مفاد دو آیه قبل، و می‌خواهد بگوید: سختى جان دادن کفار و کیفر آنان با حمیم و جحیم، حق و عادلانه است. (تفسیر نور، ج‏9، ص448)

ب. مفاد 12 آیه اخیر (از آیه 83 «فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ» به بعد)؛ یعنی می‌خواهد هشدار دهد که:

لحظات احتضار و مرگ و اخبار چگونگى جان دادن مقرّبان، اصحاب یمین و اصحاب شمال را باور کرده و جدّى بگیریم. (تفسیر نور، ج‏9، ص448)

ج. آنچه در خصوص جزای این سه گروه بیان شد [ اعم از آنچه در این آیات اخیر درباره لحظات مرگ و جان دادن آنها گذشت و آنچه از ابتدای سوره درباره نعمتها و عذابهای آنان گذشت] (مفاتیح الغیب، ج‏29، ص440)

د. نه فقط جزای آنها، بلکه آنچه که در این سوره در خصوص تقسیم‌بندی مردم و مسائل مربوط به این سه گروه بیان شد؛ یعنی آنچه در احوالات مردم در این دسته‌بندی‌های سه‌گانه بیان شد همگی حقیقتی است که جای هیچ شکی ندارد (مجمع البیان، ج‏9، ص344؛ تفسیر الصافی، ج‏5، ص131؛ المیزان، ج‏19، ص140[19]).

ه. آنچه در کل این سوره بیان شد (مفاتیح الغیب، ج‏29، ص440؛ تفسیر الصافی، ج‏5، ص131) یعنی نه‌فقط احوالات این سه گروه؛ بلکه همچنین توصیفاتی که در ابتدا درباره قیامت رخ داد؛ ویا نکاتی که همین اواخر درباره حقیقت قرآن بیان شد؛ و ....

و. بحث قیامت و قطعی و یقینی بودن وقوع قیامت و احوالات آن، که موضوع این سوره بود؛‌ یعنی می‌فرماید بدانید که این قیامت حقیقتی است که جای هیچ تردیدی در آن نیست؛ و از این جهت این آیات پایانی ناظر باشد به آیات اولیه که فرمود: «إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ؛ لَیْسَ لِوَقْعَتِها کاذِبَةٌ» (واقعه/1-2)

ز. کل قرآن (مفاتیح الغیب، ج‏29، ص440[20])؛ یعنی همه آنچه در این قرآن به تو بیان می‌شود حقیقتی کاملا یقینی ست که جای هیچ تردیدی در آن نیست؛ که در این صورت مفاد این آیه شبیه آیه «ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ‏ (بقره/2)» می‌شود.

ح. ...

تبصره

آیه ظرفیت همه معانی فوق را دارد؛ و با توجه به قاعده امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا کاملا محتمل است که در مقام جمع‌بندی سوره، همه اینها مد نظر باشد. نکته مهم این است که اینکه این مطلب (به هریک از معانی فوق)‌امری یقینی است با انواع تعابیر مورد تاکید قرار گرفته است؛ شاید می‌خواهد بفرماید که مساله قیامت و تمامی اجزاء و ملحقات آن و نیز خود همین قرآن اموری بسیار بسیار جدی و یقینی هستند که به هیچ‌وجه نباید در خصوص آنها سهل‌انگاری به خرج دهید.

 

2) «إِنَّ هذا لَهُوَ حَقُّ الْیقینِ»

در تدبر قبل دیدیم که «هذا» می‌توانست اشاره به امور مختلفی باشد. اکنون سوال این است که مقصود از «حق الیقین» چیست؟ (که متناسب با این معانی مختلف، برای هریک از معانی «هذا» در بحث قبل حالات مختلفی مطرح خواهد شد).

در یک تقسیم کلی می‌توان گفت که:

الف. این ترکیب شبیه ترکیب «ذات الشیء» است؛ یعنی دو اسم مختلف که معنای یکسان دارند؛ که خود این دو معنا می‌تواندن مد نظر باشد:

الف.1. و تکرار آنها صرفا از باب تاکید است؛ یعنی یقین یقینی. (نظر بسیاری از اهل لغت و مفسران؛ که در نکات ادبی اشاره شد)

الف.2. این تعبیر ظرافتی دارد بیش از تاکید؛ و به معنای نهایت حد ممکن از یقین است؛ چنانکه وقتی می‌گوییم این یقین الیقین یا صواب الصواب است؛‌یعنی در نهایت درجه یقین و صواب قرار دارد. (المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز (ابن عطیه)، ج‏5، ص255[21]؛ البحر المحیط، ج‏10، ص96[22]) گویی می‌خواهد بگوید این یقین، نه از آن یقین‌هایی است که هرکسی ادعا می‌کند و ممکن است واقعا یقینی نباشد؛‌ بلکه یقینی است که ذره‌ای جای تردید در آن نیست. (مفاتیح الغیب، ج‏29، ص440[23])

ب. اینکه این دو کلمه واقعا تفاوتی با هم دارند و «حق» غیر از «یقین» است. در این حالت اخیر این دیدگاههایی مطرح شده است؛ از جمله:

ب.1. این ترکیب از باب اضافه بعض به کل است؛ و مقصود از «حق الیقین» یقین محض و خالص می‌باشد. (تاج العروس، ج‏18، ص597)

ب.2. مقصود از «حق» علم است از آن جهت که امر واقع خارجی با آن مطابق است؛ و مقصود از «یقین» علم است از آن جهت که هیچ نحوه التباس و تردیدی در آن نباشد؛ پس این ترکیب، شبیه اضافه بیانیه است که برای تاکید آمده؛ یعنی حقیقتی که از جنس یقین باشد. (المیزان، ج‏19، ص140[24]؛ مفاتیح الغیب، ج‏29، ص440[25])

ب.3. از باب اضافه موصوف به صفت باشد؛ و حق به معنای امر ثابت باشد؛ یعنی این مطلب یک امر ثابت متیقن است (به نقل از البحر المحیط، ج‏10، ص96[26])

ب.4. ترکیب اضافی است؛ و حق به معنای سخن حق است و این ترکیب به معنای «سخن حقی که یقینی است» یعنی آیه می‌فرماید این سخن برای تو و مومنان است و حق یقین این است که چنین بگویی؛ یعنی یقین برقرار نخواهد بود مگر جایی که سخنی که گفته می‌شود بحث باشد. (مفاتیح الغیب، ج‏29، ص440[27])

ب.5. ترکیب اضافی است؛ اما برخلاف مورد قبل، حق همان حق است ولی «یقین» به معنای خبر یقینی است؛ و آیه یعنی آنچه در این سوره ذکر شد حق خبر یقینی بود [که ادا شد]. (تفسیر الصافی، ج‏5، ص131[28])

ب.6. ...

 

3) «إِنَّ هذا لَهُوَ حَقُّ الْیقینِ»

خداوند عز و جل احدی از مردم را رها نمی‌کند تا اینکه وی را در خصوص حقانیت قرآن به یقین برساند؛ مومن در دنیا به این یقین می‌رسد و این یقین به وی نفع می‌رساند؛ اما کافر در آخرت به این یقین می‌رسد که دیگر سودی ندارد. (قتاده، به نقل از الکشف و البیان (تفسیر ثعلبی)، ج‏9، ص225[29])

 

 

 


[1] . قرأ أبو عمرو والکسائی وأبو جعفر وقالون والحسن والیزیدی «لَهْوَ» بإسکان الهاء. وقراءة الباقین «لَهُوَ» بالضم.

[2] . الْیَقِینُ من صفة العلم فوق المعرفة و الدّرایة و أخواتها، یقال: علم یَقِینٍ، و لا یقال: معرفة یَقِینٍ، و هو سکون الفهم مع ثبات الحکم، و قال: عِلْمَ الْیَقِینِ‏ [التکاثر/ 5]، و عَیْنَ الْیَقِینِ‏ [التکاثر/ 7] و حَقُّ الْیَقِینِ [الواقعة/ 95] و بینها فروق مذکورة فی غیر هذا الکتاب. یقال: اسْتَیْقَنَ و أَیْقَنَ، قال تعالى: إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ‏ [الجاثیة/ 32]، وَ فِی الْأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنِینَ‏ [الذاریات/ 20]، لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ [البقرة/ 118] و قوله عزّ و جلّ: وَ ما قَتَلُوهُ یَقِیناً [النساء/ 157] أی: ما قتلوه قتلا تَیَقَّنُوهُ، بل إنما حکموا تخمینا و وهما.

[3] . الیَقَنُ الیَقِینُ، و هو إزاحة الشک، و تحقیق الأمر. [و قد أَیْقَنَ یُوقِنُ إِیقَاناً فهو مُوقِنٌ، و یَقِنَ یَیْقَنُ یَقَناً فهو یَقِنٌ، و تَیَقَّنْتُ بالأمر، و اسْتَیْقَنْتُ به، کله واحد]. قال الأعشى: «و ما بالذی أبصرته العیون / من قطع یأس و لا من یَقَن‏»

[4] . الیاء و القاف و النون: الیَقَن و الیَقین: زَوال الشَّکِّ. یقال یَقِنْت، و استَیْقَنْت، و أیْقَنْت.

[5] . أنّ الأصل الواحد فى المادّة: هو العلم الثابت فى النفس بحیث لا یقبل الشکّ و فیه سکون للنفس و طمأنینة. و سبق فى العلم: الفرق بینه و بین ما یرادفه فراجعه. و فى فرهنگ تطبیقى: إنّ المادّة قد اخذت من الیونانیّة و الآرامیّة، و الأصل- إیگون، إیقونا. فالیقین فعیل و هو العلم الثابت و فیه سکون للنفس و طمأنینة له: کما فى: وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ‏- 15/ 99.

[6] . ثبوت الشیء و تستقراره فی حیزه محفوظا.

[7] . و أمّا الإیقان: فهو إفعال و یدلّ على قیام الحدث بالفاعل و یکون النظر فیه الى نسبته أوّلا الى الفاعل ثمّ الى المفعول. قَدْ بَیَّنَّا الْآیاتِ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ‏- 2/ 118. أَنَّ النَّاسَ کانُوا بِآیاتِنا لا یُوقِنُونَ- 27/ 82. وَ فِی الْأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنِینَ‏- 51/ 20. رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ- 32/ 12 فیلاحظ فى هذه الأفعال جهة نسبة الفعل الى الفاعل و قیامه به. فالنظر فیها الى هذه الجهة، لا الى جهة التعلّق و الوقوع. و أمّا الاستیقان: فهو استفعال و یدلّ على میل و طلب لحصول فعل، کما فى الطلب و التمایل الى حصول الیقین. وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا- 27/ 14. وَ إِذا قِیلَ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ السَّاعَةُ لا رَیْبَ فِیها قُلْتُمْ ما نَدْرِی مَا السَّاعَةُ إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ- 45/ 32 یراد الطلب و التمایل الى تحصیل الیقین إثباتا أو نفیا.

[8] . وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا .... و الاستیقان أبلغ من الإیقان.

[9