سفارش تبلیغ
صبا ویژن

1032) سوره واقعه (56) آیه 65 لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْناهُ حُطاماً فَ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

1032) سوره واقعه (56) آیه 65

لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْناهُ حُطاماً فَظَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ

16 محرم 1441

ترجمه

اگر می‌خواستیم قطعا آن را خس و خاشاکی می‌کردیم که شما با دهان باز [= حسرت‌زده] بمانید [و بگویید:]

اختلاف قرائت

 

نکات ادبی

حُطاماً

درباره ماده «حطم» اتفاق نظر است که اصل معنای آن بر شکستن چیزی دلالت می‌کند (معجم مقاییس اللغه، ج‏2، ص78؛ مجمع البیان، ج‏9، ص335)؛ برخی قیودی را هم در آن دخیل دانسته‌اند؛ ‌مثلا گفته‌اند نه مطلق شکستن، بلکه شکستن چیزی خشک همچون استخوان و هیزم و مانند آن (کتاب العین، ج‏3، ص175[1]؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص242) ویا شکسته و خرد شدن چیز خشکی که با فشار شدید ویا سنگینی‌ای که بر روی آن وارد شده، واقع شود (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص456[2]) و برخی بر نحوه شکسته شدن تاکید داشته و گفته‌اند شکسته شدن هیات شیء به نحوی که نظم آن را از بین ببرد و حالت مورد انتظار از آن را نابود کند (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏2، ص287[3])

و ظاهرا چون نوعی معنای شدت و خشونت در این شکنندگی لحاظ شده برای بسیاری از وضعیتهای شکننده استعاره گرفته می‌شود مثلا به سالی که قحطی شدید بیاید «حُطمة» گویند ویا درد شدیدی که چارپایان بدان مبتلا می‌شوند و آنها را از ایستادن ناتوان می‌کند «حَطَم» گویند ویا به شتربانی که در حرکت دادن شتران شدت عمل به خرج می‌دهد «سائق حُطَم» گویند گویی که با این نحوه حرکت دادنشان آنها را در هم می‌شکند و به آتش جهنم هم از این جهت که کسانی را که در آن می‌ریزند خرد می‌کند و صدای شکستن استخوانهای آنها به گوش می‌رسد «حُطَمة» گویند « کَلاَّ لَیُنْبَذَنَّ فِی الْحُطَمَةِ؛ وَ ما أَدْراکَ مَا الْحُطَمَةُ؛ نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَة» (همزه/4-6) و ظاهرا به هین جهت به فرد پرخور هم «حطمه» گویند چون گویی همچون جهنم همه چیز را خرد می‌کند! و در قرآن کریم هم برای خرد شدن مورچه‌ها در زیر پای اسبها از همین تعبیر استفاده شده است «قالَتْ نَمْلَةٌ یا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَ جُنُودُه‏» (نمل/18) (معجم مقاییس اللغه، ج‏2، ص78[4]؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص242[5])

لازم به ذکر است که کلمه «حُطَمة» صیغه مبالغه است و برخی تذکر داده‌اند که شاید وجه تسمیه جهنم به آن این است که نه‌تنها استخوانها و جسم و زیبایی ظاهری جهنمیان، بلکه تمامی عناوین و اعتبارات و تشخص‌های دنیوی‌ای را که جهنمیان برای خود داشتند خرد و نابود می‌کند (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏2، ص287-288[6])

«حُطام»« به هر چیزی که از فرط خشکی درهم بشکند گویند : «ثُمَّ یَهِیجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَجْعَلُهُ حُطاماً» (زمر/21) (مفردات ألفاظ القرآن، ص242[7]) و برخی گفته‌اند اساسا به هر خس و خاشاکی که هیچ منفعت خوراکی و غذایی نداشته باشد گویند: «ثُمَّ یَهیجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَجْعَلُهُ حُطاماً» (زمر/21؛ حدید/20) «لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْناهُ حُطاماً فَظَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ» (واقعه/65) (مجمع البیان، ج‏9، ص335[8])

ماده «حطم» و مشتقات آن همین 6 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

فَظَلْتُمْ

قبلا بیان شد که ماده «ظلل» در اصل بر سایه افکندن و پوشاندن چیزی توسط چیز دیگر دلالت دارد و نقطه مقابل روشنایی «الضُحّ»» است. درباره مفهوم «ظِلّ» و «ظلال» در آیه 30 همین سوره توضیحاتی گذشت؛

جلسه 997 http://yekaye.ir/al-waqiah-56-30/

در اینجا، به تبع بحثهای قبلی فقط اضافه می‌کنیم:

این ماده وقتی به صورت فعل به کار می‌رود می‌تواند به معنای فعل تام باشد ویا فعل ناقص:

در صورتی که فعل تام باشد  به همان معنای «سایه افکندن» است (وَ ظَلَّلْنا عَلَیْکُمُ الْغَمامَ‏، بقرة/57)،

اما به صورت فعل ناقص (فعل کمکی) که به کار می‌رود (ظلَّ یفعل) به معنای انجام دادن کار در روز است (لَظَلُّوا مِنْ بَعْدِهِ یَکْفُرُونَ‏؛ روم/51)، چرا که سایه داشتن امور، وضعیتی است که مختص روز است و شب خودش سایه است؛ و در این حالت گاه با حذف یکی از «لـ»هایش همراه است (فَظَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ،‏واقعة/65؛ ظَلْتَ عَلَیْهِ عاکِفاً؛ طه/97)

جلسه 721 http://yekaye.ir/al-fater-35-21/

تَفَکَّهُونَ

این کلمه را عموما از ماده «فکه» دانسته‌اند و در مورد ماده «فکه» در آیه 20 همین سوره بیان شد که برخی گفته‌اند که در اصل دلالت دارد بر طیب خاطر و دلپسندی، و یا خوش طبع بودن؛ و برخی با اشاره به کاربرد کلمه «مُفکِهة» و «مُفکِه» در خصوص شتری که آماده وضع حمل است (که نشیمنگاهش باز می‌شود) [و احتمالا باز شدن دهان در هنگام خندیدن] گفته‌اند اصل این ماده دلالت دارد بر گشودگی و  باز شدن میانه چیزی با امر لطیفی که آن را پر می‌کند ویا از آن بیرون می‌زند و «فاکهه» (لَهُمْ فیها فاکِهَةٌ؛ یس/57) هم به میوه گویند از آن جهت که انسان از آن احساس طیب خاطر می‌کند و یا اینکه چون طبیعتش دلپسند است و یا اثر طیب و دلپسندی در نفس آدمی باقی می گذارد. فعل «فَکَّهَ» و «فاکَهَ» و به تبع آن اسمهای «مُفاکَهة» و «فُکَاهَة» به معنای مزاح کردن و هر سخنی است که بر انسان شیرین و دلپسند باشد ویا هر سخنی که بین افرادی که با هم انس دارند رد و بدل می‌شود.

اما همانجا اشاره شد که درباره کلمه «تفکّه» (لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْناهُ حُطاماً فَظَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ إِنَّا لَمُغْرَمُونَ بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ‏؛ واقعه/65-66) اختلاف جدی است. خلیل آن را به معنای تعجب کردن دانسته‌؛ و البته این قول را هم نقل کرده که در این آیه برخی آن را به معنای «نادم» و «پشیمان» گرفته‌اند. مرحوم مصطفوی با توجه به اینکه «تفکیه» را حالت متعدی شده «فَکِهَ» دانسته و باب تفعل نشان دهنده قبول اثر تفعیل می‌داند «تفکّه» را به معنای به شوخی و مسخره گرفتن (=جدی نگرفتن) قلمداد کرده است. مرحوم طبرسی هم که اصل ماده «فکه» را به همان معنای طیب نفس و شوخ‌طبعی نزدیک دانسته بود، محور معنای «تفکه» را کلمه «فاکهه: میوه» قرار داده و آن را به معنای «تناول انواع میوه‌ها برای خوردن» دانسته است و راغب هم که «فکاهة» را به صرف شوخی بلکه هرگونه حدیث انس بین دوستان قلمداد کرده‌ بود، هم قول مرحوم طبرسی را محتمل دانسته و هم اینکه «تفکّه» به معنای رد و بدل کردن همین فکاهة باشد (و اشاره شد که شبیه این اختلاف نظر در خصوص کلمه «فاکه» هم رخ داده است).

شبیه این اختلاف نظر در خصوص کلمه «فاکه» هم رخ داده است؛ خلیل با اینکه در حالت عادی این کلمه را اسم فاعل و به معنای به کسی که شوخ‌طبع است و شوخی می‌کند معرفی کرده اما در خصوص آیه «فاکِهِینَ بِما آتاهُمْ رَبُّهُمْ»‏ (طور/18) به تبع معنای «تعجب» که در خصوص «تفکه» مطرح کرد، آن را به معنای نعمت‌گیرندگانی که از نعمت خود به اعجاب درآمده‌اند دانسته؛ و راغب همان دو معنای «تفکه» (رد و بدل سخنان دوستانه و تناول کردن میوه) را در مورد «فاکه» محتمل دانسته  و مرحوم طبرسی هم ذیل آیه «إِنَّ أَصْحابَ الْجَنَّةِ الْیَوْمَ فی‏ شُغُلٍ فاکِهُونَ» (یس/55) علاوه بر این متعنم بودن و دچار اعجاب شدن از نعمتهای الهی، معانیِ «خندان و خوشحال و فرحناک بودن» ، «در حال گفتگوهای پاک و طیب بودن» و «دارای فاکهه بودن» (شبیه آنکه به ذو لحم و ذوشحم و ذوعسل، لاحم و شاحم و عاسل گفته می‌شود) را نیز محتمل دانسته است.

جلسه 987 http://yekaye.ir/al-waqiah-56-20/

البته ابن فارس کلمه «تفکّه» در این آیه را از ماده «فکن» (نه «فکه») دانسته‌ که ابدال در آن رخ داده است؛ و توضیح داده که «فکن» به معنای پشیمان شدن است (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص446[9]). و ظاهرا این ابدال نظر مجاهد هم بوده است و البته وی «تفکن» را به معنای تعجب دانسته است. (به نقل از تاج العروس، ج‏18، ص434[10])

اگر این کلمه از ماده «فکن» باشد باید گفت که این ماده فقط همین یکبار در قرآن به کار رفته است

حدیث

1) در فرازی از روایت معروف توحید مفضل از امام صادق ع روایت شده است:

اى مفضّل! در رشد فراوان کشتزارها و حبوبات اندیشه کن. یک دانه کم و بیش صد دانه مى‏دهد. مى‏شد که یک دانه تنها یک دانه بدهد؛ ولى چرا این افزونى در آن نهاده شد؟ آیا جز براى آن است که غلات و حبوبات فزونى یابند، قوت و روزى کشاورزان تأمین گردد و بذر سال آینده نیز به دست آید؟! نمى‏بینى که اگر پادشاهى بخواهد سرزمینى را آباد کند، باید هم بذر کاشت و هم روزى امرار معاش به مردم بدهد تا کشت را به عمل آورند؟ بنگر که چگونه این امر حکیمانه و مدبّرانه پدید آمده و کشتزار این گونه بذر و دانه فراوان مى‏دهد تا هم روزیشان حاصل آید و هم بذر کشت پدید آید؟ درخت، گیاه و نخل نیز ثمر فراوان مى‏دهند. از این رو از یک ریشه و تنه، اصله‌های متعدد بیرون آید که هریک بتواند درختی مستقل باشد. آیا این جز براى آن است که وقتی مردم اینها را قطع کنند و در جای دیگر بکارند اصل آن نابود نگردد و در زمین بماند؟ اگر هر اصله تکثیر نمى‏یافت و تنها مى‏ماند مردم نمى‏توانستند که از آن ببرند و رفع نیاز کنند و با اصله‏اى را در زمین بکارند. نیز اگر آفتى بدان مى‏رسید بى‏آنکه جاى‏نشینى داشته باشد محو و نابود مى‏گشت.

در شکل بوته حبوباتى؛ چون: عدس، ماش، باقلا و جز آنها اندیشه کن. دانه‏هاى آنها در کیسه‏ها و ظروفى نهاده شده تا نگاهدارى شوند، رشد و استحکام یابند و از آفات در امان بمانند چنان که جفت و بچه‏دان جنین نیز دقیقا به همین خاطر است. گندم و همانند آن نیز به صورت خوشه، در پوستهایى سخت نهاده شده‏اند. نیز بر سر هر دانه چیزى چون نیزه قرار گرفته که پرندگان را از خوردن آنها باز مى‏دارد تا به کشاورزان زیان نرسد. اگر کسى بگوید: آیا پرندگان از گندم و حبوبات نمى‏خورند؟ گفته مى‏شود: بله تقدیر چنین است. پرنده نیز از آنجا که آفریده‏اى از آفریدگان است از زمین خداى جلّ و علا نصیب و سهمى دارد، ولى این حبوبات نیز این گونه محافظت مى‏شوند تا پرندگان، یکسره ویرانش نکنند و زیان بسیار به‏بار نیاورند. اگر پرندگان دانه‏ها را عیان و ناپوشیده بنگرند هیچ منعى ندارند که به آن حمله کنند و بوته را نابود سازند واى بسا این عمل باعث عدم تعادل تغذیه پرندگان، و مرگ آنها گردد و کشتزار را هم به نابودى کشاند در نتیجه، این موانع پیش‌گیرنده‏ براى آن است که دانه‏ها نگاهدارى شوند و پرندگان به قدر روزى و نیاز از آنها برگیرند و بیشتر آن براى آدمى بماند؛ زیرا او زحمت و مشقت بارورى آن را بر دوش کشیده است و آن مقداری که وی بدانها نیاز دارد بیش از نیاز پرندگان بدان است.[11]

توحید المفضل، ص154-156؛ بحار الأنوار، ج‏3، ص130-131

ترجمه فوق برگرفته شده است از «شگفتیهاى آفرینش، ترجمه توحید مفضل»، ص142-143

رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ سِنَانٍ قَالَ حَدَّثَنِی الْمُفَضَّلُ بْنُ عُمَر ... فَلَمَّا کَانَ الْیَوْمُ الثَّالِثُ بَکَّرْتُ إِلَى مَوْلَایَ فَاسْتُؤْذِنَ لِی فَدَخَلْتُ فَأَذِنَ لِی بِالْجُلُوسِ فَجَلَسْتُ فَقَالَ ع‏:

... فَکِّرْ یَا مُفَضَّلُ فِی هَذَا الرَّیْعِ الَّذِی جُعِلَ فِی الزَّرْعِ فَصَارَتِ الْحَبَّةُ الْوَاحِدَةُ تُخَلِّفُ مِائَةَ حَبَّةٍ وَ أَکْثَرَ وَ أَقَلَّ وَ کَانَ یَجُوزُ لِلْحَبَّةِ أَنْ تَأْتِیَ بِمِثْلِهَا فَلِمَ صَارَتْ تَرِیعُ هَذَا الرَّیْعَ إِلَّا لِیَکُونَ فِی الْغَلَّةِ  مُتَّسَعٌ لِمَا یَرِدُ فِی‏ الْأَرْضِ مِنَ الْبَذْرِ وَ مَا یَتَقَوَّتُ الزُّرَّاعُ إِلَى إِدْرَاکِ زَرْعِهَا الْمُسْتَقْبَلِ أَ لَا تَرَى أَنَّ الْمَلِکَ لَوْ أَرَادَ عِمَارَةَ بَلَدٍ مِنَ الْبُلْدَانِ کَانَ السَّبِیلُ فِی ذَلِکَ أَنْ یُعْطِیَ أَهْلَهُ مَا یَبْذُرُونَهُ فِی أَرْضِهِمْ وَ مَا یَقُوتُهُمْ إِلَى إِدْرَاکِ زَرْعِهِمْ فَانْظُرْ کَیْفَ تَجِدُ هَذَا الْمِثَالَ قَدْ تَقَدَّمَ فِی تَدْبِیرِ الْحَکِیمِ فَصَارَ الزَّرْعُ یَرِیعُ هَذَا الرَّیْعَ لِیَفِیَ بِمَا یُحْتَاجُ إِلَیْهِ لِلْقُوتِ وَ الزِّرَاعَةِ. وَ کَذَلِکَ الشَّجَرُ وَ النَّبْتُ وَ النَّخْلُ یَرِیعُ الرَّیْعَ الْکَثِیرَ فَإِنَّکَ تَرَى الْأَصْلَ الْوَاحِدَ حَوْلَهُ مِنْ فِرَاخِهِ أَمْراً عَظِیماً فَلِمَ کَانَ کَذَلِکَ إِلَّا لِیَکُونَ فِیهِ مَا یَقْطَعُهُ النَّاسُ وَ یَسْتَعْمِلُونَهُ فِی مَآرِبِهِمْ وَ مَا یُرَدُّ فَیُغْرَسُ فِی الْأَرْضِ وَ لَوْ کَانَ الْأَصْلُ مِنْهُ یَبْقَى مُنْفَرِداً لَا یُفْرِخُ وَ لَا یَرِیعُ لَمَا أَمْکَنَ أَنْ یُقْطَعَ مِنْهُ شَیْ‏ءٌ لِعَمَلٍ وَ لَا لِغَرْسٍ ثُمَّ کَانَ إِنْ أَصَابَتْهُ آفَةٌ انْقَطَعَ أَصْلُهُ فَلَمْ یَکُنْ مِنْهُ خَلَفٌ‏

تَأَمَّلْ نَبَاتَ هَذِهِ الْحُبُوبِ مِنَ الْعَدَسِ وَ الْمَاشِ وَ الْبَاقِلَاءِ وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِکَ فَإِنَّهَا تَخْرُجُ فِی أَوْعِیَةٍ مِثْلِ الْخَرَائِطِ  لِتَصُونَهَا وَ تَحْجُبَهَا مِنَ الْآفَاتِ إِلَى أَنْ تَشْتَدَّ وَ تَسْتَحْکِمَ کَمَا قَدْ تَکُونُ الْمَشِیمَةُ  عَلَى الْجَنِینِ لِهَذَا الْمَعْنَى بِعَیْنِهِ وَ أَمَّا الْبُرُّ  وَ مَا أَشْبَهَهُ فَإِنَّهُ یَخْرُجُ مُدْرَجاً فِی قُشُورٍ صِلَابٍ عَلَى رُءُوسِهَا أَمْثَالُ الْأَسِنَّةِ مِنَ السُّنْبُلِ لِیُمْنَعَ الطَّیْرُ مِنْهُ لِیَتَوَفَّرَ عَلَى الزُّرَّاعِ فَإِنْ قَالَ قَائِلٌ أَ وَ لَیْسَ قَدْ یَنَالُ الطَّیْرُ مِنَ الْبُرِّ وَ الْحُبُوبِ قِیلَ لَهُ بَلَى عَلَى هَذَا قُدِّرَ الْأَمْرُ فِیهَا لِأَنَّ الطَّیْرَ خَلْقٌ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ تَعَالَى وَ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَهُ فِی مَا تُخْرِجُ الْأَرْضُ حَظّاً وَ لَکِنْ حُصِنَتِ الْحُبُوبُ بِهَذِهِ الْحُجُبِ لِئَلَّا یَتَمَکَّنَ الطَّیْرُ مِنْهَا کُلَّ التَّمَکُّنِ فَیَعْبَثَ بِهَا وَ یُفْسِدَ الْفَسَادَ الْفَاحِشَ فَإِنَّ الطَّیْرَ لَوْ صَادَفَ الْحَبَّ بَارِزاً لَیْسَ عَلَیْهِ شَیْ‏ءٌ یَحُولُ دُونَهُ لَأَکَبَّ عَلَیْهِ حَتَّى یَنْسِفَهُ أَصْلًا فَکَانَ یَعْرِضُ مِنْ ذَلِکَ أَنْ یَبْشَمَ‏  الطَّیْرُ فَیَمُوتَ وَ یَخْرُجَ الزَّارِعُ مِنْ زَرْعِهِ صِفْراً فَجُعِلَتْ عَلَیْهِ هَذِهِ الْوَقَایَاتُ لِتَصُونَهُ فَیَنَالَ الطَّائِرُ مِنْهُ شَیْئاً یَسِیراً یَتَقَوَّتُ بِهِ وَ یَبْقَى أَکْثَرُهُ لِلْإِنْسَانِ فَإِنَّهُ أَوْلَى بِهِ إِذْ کَانَ هُوَ الَّذِی کَدَحَ فِیهِ وَ شَقِیَ بِهِ وَ کَانَ الَّذِی یَحْتَاجُ إِلَیْهِ أَکْثَرَ مِمَّا یَحْتَاجُ إِلَیْهِ الطَّیْر.

تدبر

1) «لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْناهُ حُطاماً فَظَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ»

اگر ما دانه‌ای را در زمین می‌کاریم و با آبیاری و مراقبت، به ثمر می نشیند، این حقیقتا کار ما نیست؛ بلکه استفاده از نظامی است که خداوند در عالم قرار داده است برای رسیدن به محصول؛‌وگرنه اگر خدا بخواهد می‌تواند تمام تلاش ما را بر باد دهد و آن دانه پیش از آنکه به ثمر برسد - ‌ویا حتی پس از آنکه به ثمر رسید و پیش از آنکه ثمره‌اش برداشت شود- به بوته‌ای خشک و خس و خاشاکی درهم‌شکسته تبدیل گردد و ما با دهان باز، متعجب و حسرت زده بر جای بمانیم.

 

2)‌ «لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْناهُ حُطاماً فَظَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ»

مقصود از تعبیر «فَظَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ» چیست؟

الف. از آن بلایی که بر سر زراعت شما آمد متعجب شوید (عطاء و کلبی و مقاتل، به نقل از مجمع البیان، ج‏9، ص337[12])

ب. از زحمت و هزینه‌ای که برای به ثمر نشستن آن محصول انجام دادید پشیمان و متاسف شوید (عکرمه و قتاده و حسن، به نقل از مجمع البیان، ج‏9، ص337[13])

ج. به خاطر اینکه در اطاعت از خداوند کوتاهی کرده بودید به سرزنش همدیگر بپردازید. (عکرمه، به نقل از مجمع البیان، ج‏9، ص337[14])

د. «تفکه» به معنای خوردن و دست به دست کردن انواع فاکهه (میوه) است که به استعاره برای دست به دست دادن سخنان به کار رفته؛‌و مقصود این است که شما از روی تعجب و پشیمانی بر هزینه‌ای که کرده‌اید با همدیگر سخن می‌گویید (تفسیر الصافی، ج‏5، ص127[15])

ه. ...

 

3) «لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْناهُ حُطاماً»

چرا نفرمود «لو شئت لجعلته» و از ضمیر جمع استفاده کرد؟

الف. چه‌بسا چون از موضع قهاریت است از تعبیر جمع که اصطلاحا «متکلم معظم لنفسه» است استفاده کرد؛ یعنی برای اشاره به اینکه این اقدام یک اقدام از موضع بالاست (شبیه شاهان که می‌گویند ما چنین و چنان می‌کنیم).

ب. چه‌بسا اشاره‌ای دارد به نقش واسطه‌های فیض و اسباب و مسببات؛‌ یعنی گویی می‌خواهد نشان دهد که همان طور که در رویاندن دانه و به ثمر نشستن آن اسباب و واسطه‌ها در کارند؛ ‌اگر قرار باشد این دانه تبدیل به خس و خاشاکی شود باز از طریق اسباب و واسطه‌ها چنین می‌کنیم.

ج. ...

 

4) «لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْناهُ حُطاماً فَظَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ»

اگر مقصود از تعبیر «فَظَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ» چیزی است شبیه اینکه «فتعجبون» یا «فتندمون» چرا از همین تعابیر ساده استفاده نکرد و حتی نفرمود «تَفَکَّهُونَ»؟

الف. تعبیر «ظلتم» (که در اصل «ظللتم») بوده) -چنانکه در نکات ادبی اشاره شد - در اصل به معنای سایه انداختن است اما در اینجا فعل ناقص و به معنای «انجام دادن کار در طول روز» است؛ و دلالت دارد بر یک نحوه استمراری که هیچ تغییری در نحوه انجام کار رخ نمی‌دهد. کلمه «تفکهون» هم - چنانکه باز در نکات ادبی اشاره شد - با کلمات «فاکهه» (به معنای میوه) و «فکاهه» (به معنای مزاح و شوخی) مرتبط است؛ گویی اشاره دارد به یک حالت دهان باز که غالبا برای گفتن مطالب شوخی و خنده‌دار ویا خوردن میوه باز می‌شد و اکنون همچنان باز مانده و نمی‌داند بر این حال و روزی که پیش آمده - که کاملا برایش غیرمنتظره بوده- بخندد یا گریه کند و در این باره به اطرافیانش چه بگوید. و ترکیب این دو کلمه به نحو بسیار رسایی شدت فرو رفتن آنان در بهت و تعجب و ناراحتی و پشیمانی را می‌رساند؛ که تعابیر ساده‌ای مانند «فتعجبون» یا «فتندمون» چنین معنایی را نمی‌توانند منتقل کنند.

ب. ...

 

 

 


[1] . الحَطْم: کسرک الشی‏ء الیابس کالعظام و نحوها، حَطَمْته فانْحَطَمَ، و الحُطَام: ما تَحَطَّمَ منه، و قشر البیض حُطَام، قال الطرماح: «کأن حُطَام قیض الصیف فیه / فراش صمیم أقحاف الشئون» و الحَطْمَة: السنة الشدیدة. و حَطْمَة الأسد فی المال: عیثه و فرسه. [و الحُطَمَة: النار] و قیل: الحُطَمَة: باب من جهنم. و الحَطِیم: حِجْر مکة.

[2] .تکسر الیابس قطعا لضغط شدید أو ثقیل وقع علیه.

[3] . أنّ الأصل الواحد فی هذه المادّة: هو کسر الهیئة للشی‏ء و إزالة نظمه و إفناء الحالة المتوقّعة المتحصّلة، مادّیّة و معنویّة، و إطلاق الحُطَامِ على الأموال الدنیویّة: باعتبار زوالها و عدم ثبوتها و کونها فی معرض الفناء و الانهدام.

[4] . الحاء و الطاء و المیم أصلٌ واحدٌ، و هو کَسْر الشى‏ء. یقال: حطمت الشى‏ءَ حَطْماً کسرتُه. و یقال المتکسَّر فى نفسه حَطِم. و یقال للفرس إذا تهدَّم لطول عمره حَطِمٌ. و یقال بل الحَطَمُ داءٌ یصیب الدابَّة فى قوائمها أو ضَعْفٌ. و هو فرسٌ حَطِم. و الحُطمة: السنة الشدیدة؛ لأنها تَحْطم کلّ شى‏ء. و الحُطَم: السَّواق یَعنف، یحطِم بعضَ الإبل ببعض. قال الراجز: «قد لفَّها اللیلُ بسَوَّاقٍ حُطَمْ» و سمِّیت النارُ الحُطَمةَ لحَطْمِها ما تَلْقَى. و یقال للعَکَرة من الإبل حُطَمَة لأنها تحطِم کلَّ شى‏ء تلقاه. و حُطْمة السَّیل: دُفَّاعُ مُعظَمِهِ. و هذا لیس أصلا؛ لأنه مقلوب من الطُّحْمة. فأما الحطیم فممکنٌ أن یکون من هذا، و هو الحِجْر، لکثرة من ینْتابُه، کأنه یُحْطَم.

[5] . الْحَطْمُ: کسر الشی‏ء مثل الهشم و نحوه، ثمّ استعمل لکلّ کسر متناه، قال اللّه تعالى: لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَ جُنُودُهُ‏ [النمل/18]، و حَطَمْتُهُ فَانْحَطَمَ حَطْماً، و سائقٌ حُطَمٌ: یحطم الإبل لفرط سوقه، و سمیت الجحیم حُطَمَةً، قال اللّه تعالى فی الحطمة: وَ ما أَدْراکَ مَا الْحُطَمَةُ [الهمزة/5]، و قیل للأکول: حُطَمَةٌ، تشبیها بالجحیم، تصوّرا لقول الشاعر: «کأنّما فی جوفه تنّور» و درع حُطَمِیَّةٌ: منسوبة إلى ناسجها أو مستعملها، و حَطِیمٌ و زمزم: مکانان.

[6] . و أمّا الحُطَمَةُ فصیغة مبالغة کضحکة و همزة: باعتبار شدّة تلک الصفة فیها، فانّها تَحْطِمُ کلّ من ورد فیها. و أمّا الحَطِیمُ: فباعتبار انکسار حالة کلّ من وصل الیه و زاره خضوعا، أو لعلّه کان منکسرا فی زمان. کَلَّا لَیُنْبَذَنَّ فِی الْحُطَمَةِ وَ ما أَدْراکَ مَا الْحُطَمَةُ نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ- 104/ 6.فانّها تحطم کلّ ما یطرح فیها، و تزیل جمیع ما به من عنوان و شخصیّة و اعتبارات دنیویّة و صورة و هیئة مستحسنة.. ثُمَّ یَهِیجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَکُونُ حُطاماً- 57/ 20.

[7] . و الْحُطَامُ: ما یتکسّر من الیبس، قال عزّ و جل: ثُمَّ یَهِیجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَجْعَلُهُ حُطاماً [الزمر/21].

[8] . و الحطام الهشیم الذی لا ینتفع به فی مطعم و لا غذاء و أصل الحطم الکسر و الحطم السواق بعنف یحطم بعضها علی بعض قال: «قد لفها اللیل بسواق حطم»

[9] . الفاء و الکاف و النون کلمةٌ واحدة، و هى التندّم، یقال تندَّم و تفکَّنَ بمعنًى.

الفاء و الکاف و الهاء أصلٌ صحیح یدلُّ على طِیب و استطابةٍ... فأمَّا التَّفَکُّه فى قوله تعالى: فَظَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ‏ فلیس من هذا، و هو من باب الإبدال، و الأصل تَفَکَّنون، و هو من التندُّم، و قد مضى ذِکرُه.

[10] . التَّفَکُّنُ: التَّعَجُّبُ؛ و به فَسَّرَ مجاهِدٌ قَوْلَه تعالى: «فَظَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ»، أَی تَفَکَّنُون أی تَعَجَّبُونَ.

[11] . کل توحید مفضل با ترجمه‌ای از مرحوم علامه مجلسی هم منتشر شده است که ترجمه متن ایشان در ص194-196 بدین قرار است:

فکر کن اى مفضّل در این ریعى [= رشد فزاینده‌ای] که خدا در زراعت مقرّر فرموده که از یک دانه صد دانه بیشتر و کمتر به هم مى‏رسد و ممکن بود که هر دانه که بکارند یک دانه از آن به وجود آید، و اگر چنین مى‏بود فائده بر آن مترتب نمى‏شد زیرا که مى‏باید که تخم سال دیگر به عمل آید و قوت زراعت‏کنندگان تا سال آینده حاصل شود. نمى‏بینى که اگر پادشاهى خواهد شهرى از شهرها را آبادان کند، راهش آن است که تخمى به ایشان مساعده بدهد که ایشان در زمین بپاشند و باید که آذوقه ایشان را تا وقت حصول حاصل به ایشان بدهد. پس نظر کن که آنچه عقلاء به فکر خود یافته‏اند و پیش از تفکّر و ادراک ایشان در صنعت مدبّر حکیم به عمل آمده، پس زراعت را آن مقدار ریع کرامت کرده که وفا به تخم ایشان و قوت زارعان بکند. و هم چنین درخت خرما و سایر میوه‏ها از دور خود جوجه‏ها بر مى‏آورد و بسیار مى‏شود که آنچه مردم قطع کنند براى آن که در جاى دیگر غرس نمایند یا از براى حوائج دیگر به کار برند اصل درخت باقى باشد. و اگر آفتى به اصل درخت برسد بدلى داشته باشد و صنفش برطرف نشود.

تأمل کن در روئیدن بعضى از دانه‏ها مانند عدس و ماش و باقلا و اشباه اینها که در ظرفى چند مانند کیسه‏ها و خریطه‏ها مى‏رویند تا آن خریطه‏ها محافظت نماید آنها را از آفت‏ها تا هنگامى که مستحکم شود. چنانچه حق تعالى طفل را در میان مشیمه براى همین جا داده‏ که از آفت‏ها در رحم محفوظ ماند. و اما گندم و اشباه آن را خدا در میان پوست صلبى قرار داده و بر سر هر دانه در میان خوشه نیزه آفریده که مرغان نتوانند آنها را از خوشه بربایند و ضرر به زراعات رسانند. اگر کسى گوید که: مرغان دانه‏ها را گاهى مى‏ربایند. جواب مى‏گوئیم که: بلى حکیم علیم چنین مقدر ساخته زیرا که مرغ نیز خلقى است از مخلوقات الهى و روزى مى‏خواهد و خدا براى او آنچه از زمین مى‏روید بهره مقرر ساخته، و لیکن این حجابها و نیزه‏ها را براى دانه‏ها مقرّر گردانیده که مرغان ضرر بسیار نرسانند و فساد فاحش از ایشان به وجود نیاید، زیرا که اگر مرغان دانه‏ها را بى‏مانع و مزاحم مى‏یافتند، همه را ضایع مى‏کردند و خود از بسیار خوردن مى‏مردند، و زارعان به دستى تهى برمى‏گشتند، پس حق تعالى این وقایه‏ها را مقرّر فرموده که دانه‏ها را قدرى محافظت نمایند و اندکى از آن را بعد از به عمل آوردن مرغان بخورند و اکثرش براى آدمیان بماند زیرا که ایشان احقند به آن و تعب کشیده‏اند و زحمت‏ها برده‏اند تا دانه را به عمل آورده‏اند. و ایضاً احتیاج ایشان زیاده از احتیاج مرغان است.

[12] . «لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْناهُ» أی جعلنا ذلک الزرع «حُطاماً» أی هشیما لا ینتفع به فی مطعم و لا غذاء و قیل تبنا لا قمح فیه عن عطاء «فَظَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ» أی تتعجبون مما نزل بکم فی زرعکم عن عطاء و الکلبی و مقاتل

[13] . و قیل معناه تندمون و تتأسفون على ما أنفقتم فیه عن عکرمة و قتادة و الحسن و أصله من التفکه بالحدیث و هو التلهی به فکأنه قال فظلتم تتروحون إلى التندم کما یتروح الفکه إلى الحدیث بما یزیل الهم

[14] . و قیل معناه یتلاومون عن عکرمة أی یلوم بعضکم بعضا على التفریط فی طاعة الله

[15] . لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْناهُ حُطاماً هشیماً فَظَلْتُمْ تَفَکَّهُونَ تتحدّثونه فیه تعجّباً و تندّماً على ما أنفقتم فیه و التفکّه التنقّل بصنوف الفاکهة قد استعیر للتنقل بالحدیث.