سفارش تبلیغ
صبا ویژن

1029) سوره واقعه (56) آیه 62 وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ ال

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

1029) سوره واقعه (56) آیه 62

وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولی‏ فَلَوْ لا تَذَکَّرُونَ

5 محرم 1442 4/6/1399

ترجمه

و بی‌شک پیدایش اول را دانستید، پس چرا پند نمی‌پذیرید؟!

اختلاف قرائت

النَّشْأَةَ / النشاءة / النَّشَهْ / النَّشَاهْ 

در قرائت اهل کوفه (عاصم و حمزه و کسائی) و مدینه (نافع) و شام (ابن عامر) و برخی قرائات عشر (ابوجعفر و یعقوب) به همین صورت «النَّشْأَةَ» قرائت شده است که اصطلاحا مصدر «مرة» است و دلالت بر وقوع یکبار دارد (شبیه «جَلسَة»)

اما در قرائت اهل مکه (ابن کثیر) و بصره (ابوعمرو) و برخی قرائات اربعة عشر (ابن محیصن و یزیدی و حسن) و برخی دیگر از قرائات غیرمشهور (مجاهد و ابوالاشهب و قتاده) به صورت «النشآءَة» قرائت شده است که مصدر بر وزن «فَعالة» است.

البته در قرائت حمزه (از قراء کوفه) در هنگام وقف این کلمه به دو صورت «النَّشَهْ» و «النَّشَاهْ» قرائت می‌شود.

معجم القراءات ج9، ص310[1]؛ مجمع البیان، ج‏8، ص434[2]؛ التحریر و التنویر، ج‏27، ص292[3]

الْأُولی‏[4]
تَذَکَّرُونَ/ تَذَّکَّرون / تَذْکُرون

در قرائت اهل مدینه (نافع) و مکه (ابن کثیر) و شام (ابن عامر) و بصره (ابوعمرو) و برخی از اهل کوفه (شعبه از عاصم) و برخی از قرائات عشر (یعقوب) به صورت «تَذَّکَّرُونَ» قرائت شده که اصل آن «تتذکّرون» بوده و «تاء» دوم در «ذ» ادغام و لذا مشدد شده است؛

اما در قرائت اغلب اهل کوفه (حمزه و کسائی و روایت حفص از عاصم) و برخی از قرائات عشر (خلف) و اربعة عشر (اعمش) به صورت «تَذَکَّرُونَ» قرائت شده که باز اصل آن «تتذکّرون» بوده و برای تخفیف در کلام یکی حرف «ت» ساقط شده است؛

البته در قرائتی غیرمشهور (طلحه)‌به صورت «تَذْکُرون» (فعل ثلاثی مجرد) قرائت شده است.

معجم القراءات ج9، ص311[5]؛ مجمع البیان، ج‏4، ص591-592[6]

نکات ادبی

النَّشْأَةَ

در آیه قبل (جلسه 1028 http://yekaye.ir/al-waqiah-56-61/) درباره ماده «نشأ» بیان شد که برخی بر این باورند که در اصل به معنای چیز جدیدی پدید آوردن و تربیت کردن آن است؛ به تعبیر دیگر، احداث امری مستمر؛ ویا حدوثی همراه با استمرار و بقا؛ و به تعبیر سوم، چیزی را از جنس خودش ابتداءا و از کوچکی پدید آوردن تدریجا آن را بزرگ کردن چنانکه به شتر کوچک «نشء» و به فرد جوان «ناشئ» و به هر گیاهی که تازه روییده و هنوز محکم نشده «نشیئة و نشأة» گویند؛  هرچند که برخی اصل این ماده را همان بالا بردن و رفعت بخشیدن معرفی کرده‌اند و گفته‌اند وجه تسمیه جوان به «ناشئ» این است که رفعتی می‌یابد (در حال رشد است] و وقتی ابر بالا بیاید تعبیر «نَشَأَ السَّحابُ» به کار می‌رود؛ اما حق این است که در اینجا هم بر معنای حدوث و پدید آمدن دلالت دارد؛ یعنی برای دلالت بر آن حالتی است که ابر کم کم در آسمان شکل می‌گیرد و پدید می‌آید؛ و در زبان فارسی برخی از مشتقات این ماده مانند «نشو و نما» (= رشد کردن و بالا آمدن)، «نشأت گرفتن» (سرچشمه گرفتن در پیدایش)، انشاء (نگارش مطلبی جدید و بدون سابقه) رایج است.

فقط به تبع بحثی که قبل‌تر (در جلسه 829 http://yekaye.ir/ya-seen-36-79/) مطرح شده بود، اشاره می‌شود که «نَشْأَة» (کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ، عنکبوت/20؛ وَ أَنَّ عَلَیْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْرى،‏ نجم/47؛ وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى،‏ واقعه/62) را اسم مصدر (چیزی که پدید آمده و آفریده شده) دانسته‌اند و البته برخی با توجه به اینکه وزن «فَعلَة» دلالت بر وحدت (یکبار) می‌کند این تعبیر در قرآن وقتی ناظر به آخرت است در واقع تذکر می‌دهد بر بقای همیشگی آن (گویی حدوث مستمری دارد رخ می‌دهد) و وقتی درباره دنیاست ناظر است به اصل ایجاد و پیدایش و استمراری که دارد.

الْأُولی

در آیه 13 همین سوره به تفصیل درباره ماده «أول» بحث شد در اینجا فقط یادآوری می‌کنیم که خود کلمه «اوّل» (که در فارسی به «یکم» ترجمه می‌شود و مونث آن «اُولی» است) آغازگر عدد دانسته‌اند؛ و البته گاه چه‌بسا صرفاً به معنای «واحد» (یکبار) به کار برود، نه اولی در مقابل «دومی» و «بعدی»، چنانکه در مورد آیه لا یَذُوقُونَ فیهَا الْمَوْتَ إِلاَّ الْمَوْتَةَ الْأُولی‏ وَ وَقاهُمْ عَذابَ الْجَحیمِ (دخان/56) چنین احتمالی داده شده است؛ و اساساً یکی از تفاوت‌های کلمه «أول» با «سابق» را در این دانسته‌اند که «سابق» (قبلی، سبقت‌گیرنده) حتما مسبوق (بعدی، سبقت‌گرفته‌شده)ای به ازای خود دارد؛ اما أول، ضرورت ندارد که ثانی و آخِر داشته باشد و بر همین اساس گفته‌اند تعبیر «وَ لا تَکُونُوا أَوَّلَ کافِرٍ بِهِ» می‌خواهد تذکر دهد که یک کافر، آن هم شروع‌کننده کفر نباشید، نه اینکه اگر دومین کافر باشید بدون اشکال است!

ضمنا کلمه «اوّل» را با توجه به مونث آن که «أولی» می‌باشد، صفت دانسته‌اند (مثلا: أَ فَعَیینا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ، ق/15؛ وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ، توبه/100؛ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ، صافات/17 و واقعه/48) که البته در بسیاری از موارد موصوفش حذف می‌شود و به قرینه باید آن را فهمید؛ و در بسیاری از موارد به معنای انسان‌های اول، یعنی گذشتگان بوده است: «کَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ» (اسراء/59)، «کَما أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ» (انبیاء/5) ، «بَلْ قالُوا مِثْلَ ما قالَ الْأَوَّلُونَ» (مومنون/81) ، «إِنْ هذا إِلاَّ أَساطیرُ الْأَوَّلینَ» (انفال/31) ، «فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلینَ» (انفال/38)

البته این کلمه در بسیاری از اوقات به عنوان مضاف به کار می‌رود: «لا تَکُونُوا أَوَّلَ کافِرٍ بِهِ» (بقره/41) ، «إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ» (آل عمران/96) ، «أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ» (انعام/14) ، «أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمینَ» (انعام/163) ، أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنینَ (اعراف/143) ، «فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدینَ» (زخرف/81). در تفاوت «اول» (و آخر) با «قبل» (و بعد) - وقتی این کلمه به صورت مضاف به کار می‌رود - گفته‌اند آنچه اولِ (یا آخر) یک مجموعه محسوب می‌شود خودش هم جزء آن مجموعه است، اما جایی که تعبیر «قبل» (یا بعد)‌ ‌به کار می‌رود، غالبا آن شیء خارج از آن مجموعه است.

جلسه 980 http://yekaye.ir/al-waqiah-56-13/

لَوْ لا

در بحث از آیه 57 همین سوره درباره حرف «لو» به تفصیل توضیح داده شد و بیان شد که ترکیب «لو لا» وقتی که بر جمله اسمیه وارد شود دلالت بر شرط دارد؛ اما وقتی بر فعل وارد شود، دیگر در معنای شرط نیست؛ ‌بلکه برای تشویق یا توبیخ است، شبیه حرف «ألا»؛ یعنی:

- یا دلالت بر تحضیض (تشویق) دارند که در این صورت فعل باید مضارع باشد: «لَوْ لا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُون‏» (نمل/46) «لَوْ ما تَأْتینا بِالْمَلائِکَةِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقین‏» (حجر/7)؛ ویا اگر لفظش ماضی است در تاویل مضارع به کار رفته باشد؛ مانند: «لَوْ لا أَخَّرْتَنی‏ إِلى‏ أَجَلٍ قَریبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَکُنْ مِنَ الصَّالِحین‏» (منافقون/10) «نَحْنُ خَلَقْناکُمْ فَلَوْ لا تُصَدِّقُونَ» (واقعه/57)

- یا دلالت بر تندیم (پشیمان کردن) و توبیخ دارد؛ که در این صورت با فعل ماضی می‌آید: «فَلَوْ لا کانَتْ قَرْیَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إیمانُها إِلاَّ قَوْمَ یُونُسَ» (یونس/98)

- که البته گاه این تشویق و یا توبیخ در واقع یک نحوه معنای استفهام انکاری یا امتناع دارد؛ که در این موارد دیگر نمی توان «ألا» را جایگزین آنها کرد؛ مثلا: «وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَک‏»

جلسه 1024 http://yekaye.ir/al-waqiah-56-57/

تَذَکَّرُونَ

قبلا بیان شد که ماده «ذکر» در اصل در دو معنای مختلف به کار می‌رود: یکی در معنای جنس نر در مقابل ماده، یا مذکر در مقابل مؤنث (وَ لَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثى‏، آل عمران/36) و دیگری در معنای «یاد و حافظه» که نقطه مقابل «غفلت» (وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا، کهف/28) و «نسیان» (وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیت‏، کهف/24) می‌باشد؛ و البته برخی احتمال داده‌اند معنای اول آن هم از معنای دوم گرفته شده به این مناسبت که فرزند پسر بوده که یاد و اسم شخص را زنده نگه می داشته است.

در این معنای دوم، «ذِکر» گاه به حالت نفسانی‌ای گفته می‌شود که که انسان به وسیله آن اطلاعاتی را که به دست آورده نگهداری می‌کند و همان «حفظ و حافظه» است با این تفاوت که حفظ و حافظه را از حیث به دست آوردن و در مخزن ذهن نگهداشتن می‌گویند، اما «ذکر» را از حیث احضار [مجدد] آن مطلب در ذهن؛ و گاه به خود حضور چیزی در دل [= ذهن] یا در سخن می‌گویند، و به همین جهت اخیر است که ذکر را به دو قسم «ذکر قلبی» (فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانِیهُ إِلَّا الشَّیْطانُ أَنْ أَذْکُرَهُ‏، کهف/63) و «ذکر زبانی» (لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ کِتاباً فِیهِ ذِکْرُکُمْ‏، انبیاء/10) تقسیم می‌کنند؛ که هر کدام هم دو قسم دارد: ذکر به معنای به یاد آوردن بعد از فراموشی، و ذکر به معنای تداوم در یادسپاری.

همچنین اشاره شد که «ذکَّر، یُذَکّر تذکیر» حالت متعدی ذکر است یعنی مطلبی را به یاد کسی انداختن، (وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ‏، إبراهیم/5؛ َ تَذْکیری بِآیاتِ اللَّه‏، یونس/71)؛ و «تذکّر» از باب تفعل، و واکنش انسان به تذکیر است، یعنی به یاد آوردن (ذکّرتُه فتذکّر یعنی به یادش انداختم پس به یاد آورد) و تفاوت «تذکر» با «تنبّه» در این است که در تذکر اصل مطلب را شخص می‌دانسته و از یاد برده است اما در تنبه ممکن است شخص اصلا معرفتی به موضوع مورد بحث نداشته باشد و با تنبه او را متوجه آن موضوع کنیم. البته وقتی ماده «ذکر» به باب تفعُّل می‌رود گاه به صورت معمولی (تذکّر) می‌آید (أَ فَلا تَتَذَکَّرُونَ، انعام/80)؛ گاهی یکی از دو برای تخفیف در کلام حذف می‌شود (وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولىَ‏ فَلَوْ لَا تَذَکَّرُونَ؛ واقعه/62) و گاه ادغامی در آن رخ می‌دهد (حرف «ت» به لحاظ تلفظی به «ذ» نزدیک است به آن تبدیل می‌شود و در هم ادغام می‌شوند) و «یتذکّر» به صورت «یذَّکّر»  درمی‌آید (وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ، بقره/269) که در آیه حاضر قرائت بر اساس هر دو حالت اخیر وجود دارد.

جلسه 465 http://yekaye.ir/al-muzzammil-73-19/

حدیث

1) الف. ابوحمزه ثمالی می‌گوید که شنیدم که امام سجاد ع می‌فرمود:

عجب از متکبر فخرفروش که دیروز نطفه‌ای بوده و فردا لاشه‌ای خواهد بود!

و عجب و بسیار عجب از کسی که در خداوند شک کرده در حالی که خلق (= آفرینش یا آفریده‌ها) را می‌بیند!

و عجب و بسیار عجب از کسی که منکر مرگ است؛ و هر روز و شب، می‌میرد [در نسخه دیگر: هر روز و شب، کسانی را می بیند که می‌میرند] !

و عجب و بسیار عجب از کسی که منکر پیدایش در آخرت است و پیدایش اول را می‌بیند!

و عجب و بسیار عجب از کسی که برای سرای گذرا می‌کوشد وسرای بقا را رها کرده است!

الأمالی (للطوسی)، ص663؛ المحاسن، ج‏1، ص242[7]

حَدَّثَنَا الشَّیْخُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ الطُّوسِیُّ (رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ)، قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَیْنُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْقَزْوِینِیُّ، قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ وَهْبَانَ الْهُنَائِیُّ الْبَصْرِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَحْمَدَ، قَالَ: أَخْبَرَنِی أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ عَبْدِ الْکَرِیمِ الزَّعْفَرَانِیُّ، قَالَ: حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الْبَرْقِیُّ أَبُو جَعْفَرٍ، قَالَ: حَدَّثَنِی أَبِی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ هِشَامٍ، عَنْ الثُّمَالِیِّ، قَالَ: سَمِعْتُ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ (عَلَیْهِمَا السَّلَامُ) وَ هُوَ یَقُولُ:

عَجَباً لِلْمُتَکَبِّرِ الْفَجُورِ الَّذِی کَانَ بِالْأَمْسِ نُطْفَةً وَ هُوَ غَداً جِیفَةٌ،

وَ الْعَجَبُ کُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ شَکَّ فِی اللَّهِ وَ هُوَ یَرَى الْخَلْقَ،

وَ الْعَجَبُ کُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ أَنْکَرَ الْمَوْتَ وَ هُوَ یَمُوتُ [یَرَى مَنْ یَمُوتُ] فِی کُلِّ یَوْمٍ وَ لَیْلَةٍ،

وَ الْعَجَبُ کُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ أَنْکَرَ النَّشْأَةَ الْأُخْرَى وَ هُوَ یَرَى النَّشْأَةَ الْأُولَى،

وَ الْعَجَبُ کُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ عَمِلَ لِدَارِ الْفَنَاءِ وَ تَرَکَ دَارَ الْبَقَاءِ!

 

ب. و شبیه این مضمون ولی بدین صورت از امام باقر ع روایت شده که فرمودند:

عجب و بسیار عجب از کسی که در قدرت خداوند شک کرده در حالی که خلق (= آفرینش یا آفریده‌ها) را می‌بیند!

و عجب و بسیار عجب از کسی که تکذیب‌کننده پیدایش در آخرت است و پیدایش اول را می‌بیند!

و عجب و بسیار عجب از کسی که منکر مرگ است؛ و هر روز و شب، می‌میرد [در نسخه دیگر: هر روز و شب، کسانی را می بیند که می‌میرند] !

و عجب و بسیار عجب از کسی که سرای جاودان را قبول دارد اما برای سرای فریب می‌کوشد!

و عجب و بسیار عجب از خودبزرگ‌بین فخرفروشی که از نطفه‌ای آفریده شده و لاشه‌ای خواهد بود؛ و در این میان هم نمی‌داند که چه کند [یا: نمی داند که او را چگونه ساخته‌اند] ؟!

المحاسن، ج‏1، ص242

عَنْهُ عَنْ أَبَانٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ سَیَابَةَ عَنْ أَبِی النُّعْمَانِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

الْعَجَبُ کُلُّ الْعَجَبِ لِلشَّاکِّ فِی قُدْرَةِ اللَّهِ وَ هُوَ یَرَى خَلْقَ اللَّهِ؛

وَ الْعَجَبُ کُلُّ الْعَجَبِ لِلْمُکَذِّبِ بِالنَّشْأَةِ الْأُخْرَى وَ هُوَ یَرَى النَّشْأَةَ الْأُولَى؛

وَ الْعَجَبُ کُلُّ الْعَجَبِ لِلْمُصَدِّقِ بِدَارِ الْخُلُودِ وَ هُوَ یَعْمَلُ لِدَارِ الْغُرُورِ؛

وَ الْعَجَبُ کُلُّ الْعَجَبِ لِلْمُخْتَالِ الْفَخُورِ الَّذِی خُلِقَ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ یَصِیرُ جِیفَةً وَ هُوَ فِیمَا بَیْنَ ذَلِکَ لَا یَدْرِی کَیْفَ یصْنَعُ؟!

 

2) از امام باقر ع درباره این آیه شریفه [در داستان موسی و خضر در خصوص دیوار خرابی که حضرت خضر بدون اجرت آن را تعمیر می‌کند و بعدا معلوم می‌شود که متعلق به بچه‌های یتیمی بوده] که می‌فرماید «و زیر آن گنجی برای آن دو بود»  (کهف/81) فرمودند:

به خدا سوگند [آن گنج] نه از طلا بود و نه از نقره؛ و در آن نبود مگر لوحی که در آن چهار مطلب نوشته شده بود:

همانا من خدایی هستم که جز من معبودی نیست و محمد ص رسول من است؛ تعجب است از کسی به مرگ یقین دارد چگونه دلش شاد و بی‌خیال است؛

و تعجب از کسی که به حساب یقین دارد چگونه با نیش باز می‌خندد!

و تعجب از کسی که به قضا و قدر یقین دارد چگونه خدا را در به عقب افتادن رزقش متهم می‌کند؛

و تجب از کسی که پیدایش نخستین را می‌بیند چگونه پیدایش آخرت را انکار می‌کند.

الخصال، ج‏1، ص237

حَدَّثَنَا أَبِی رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الْحَمِیدِ الْعَطَّارُ قَالَ حَدَّثَنَا الْعَلَاءُ بْنُ رَزِینٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ الثَّقَفِیُّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما» قَالَ وَ اللَّهِ مَا کَانَ مِنْ‏ ذَهَبٍ وَ لَا فِضَّةٍ وَ مَا کَانَ إِلَّا لَوْحاً فِیهِ کَلِمَاتٌ أَرْبَعٌ:

إِنِّی أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا وَ مُحَمَّدٌ رَسُولِی؛ عَجِبْتُ لِمَنْ أَیْقَنَ بِالْمَوْتِ کَیْفَ یَفْرَحُ قَلْبُهُ؛

وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَیْقَنَ بِالْحِسَابِ کَیْفَ یَضْحَکُ سِنُّهُ؛

وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَیْقَنَ بِالْقَدَرِ کَیْفَ یَسْتَبْطِئُ اللَّهَ فِی رِزْقِهِ؛

وَ عَجِبْتُ لِمَنْ یَرَى النَّشْأَةَ الْأُولَى کَیْفَ یُنْکِرُ النَّشْأَةَ الْأُخْرَى.

 

3) از امام باقر ع روایت شده که فرمودند:

عالمی که از علمش بهره‌مند شود بهتر از هفتاد هزار عابد است.

الکافی، ج‏1، ص33؛ بصائر الدرجات، ج‏1، ص6

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ سَیْفِ بْنِ عَمِیرَةَ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

عَالِمٌ یُنْتَفَعُ بِعِلْمِهِ أَفْضَلُ مِنْ سَبْعِینَ أَلْفَ عَابِدٍ.

تدبر

1) «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولی‏ فَلَوْ لا تَذَکَّرُونَ»

مهمترین دلیل انکار مخالفان معاد استبعاد (بعید شمردن) آن است؛ یعنی می‌گویند چگونه ممکن است بعد از اینکه انسان پوسید و نیست و نابود شد خداوند دوباره وی را زنده کند. در کتب فلسفی مهمترین دلیلی که غالبا در پاسخ ارائه می‌شود اثبات تجرد روح است؛ که نشان می‌دهند حقیقت انسان فقط در جسم او نیست؛ و از این رو، مرگ معادل نیستی و نابودی نیست؛ بلکه این جسم است که از هم می‌پاشد نه روح؛ و البته این مطلب شواهد قرآنی فراوانی هم دارد؛ مانند استفاده از کلمه «توفی»‌ برای مرگ؛ اما خود قرآن کریم یک راه خیلی ساده‌تری را هم برای رفع این استبعاد مطرح کرده است که حتی اگر کسی تجرد روح را هم نپذیرد باز چاره‌ای جز اذعان به آخرت ندارد؛ و آن واقعیتی است که همگان بالعیان درکش کرده‌اند؛ یعنی همین زندگی کنونی؛‌ که در حال تجربه کردنش هستید! پیدایش و ایجاد شدن در این جهان به دست خود شما نبوده است؛ وقتی او شما را یکبار اینجا ایجاد کرد چه استبعادی دارد که او جهانی دیگر بیافریند و شما را در آن مجددا پدید آورد؟

فهم این مطلب حتی نیازمند برهان و چیدن صغری و کبری هم نیست؛ ‌صرفا توجه کردن مساله را حل می‌کند؛ شاید از این روست که فرمود: آیا متذکر نمی‌شوید؟!

 

2) «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولی‏ فَلَوْ لا تَذَکَّرُونَ»

با توجه به اینکه ماده «نشأ» به معنای چیز جدیدی پدید آوردن و کلمه «نشأة» به معنای چیزی است که به عنوان یک امر جدید ایجاد شده باشد، بسیاری از اینکه آخرت را در قبال دنیا به عنوان «نشأة أخری» در قبال «نشأة أولی» معرفی کرد؛ و در عین حال اذعان و اعتراف به این را شاهدی واضح برای اذعان و اعتراف بدان دانست، نتیجه گرفته‌اند که از سویی شناخت عمیق دنیاست که انسان را به شناخت آخرت رهنمون می‌شود؛ و در عین حال اساسا عالم آخرت مرتبه وجودی دیگری است و ایجاد نشأه‌ی آخرت جز با زوال و فراتر رفتن از نشأه‌ی دنیا میسر نیست. (شرح أصول الکافی (صدرا)، ج‏3، ص124[8])

 

3) «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولی‏ فَلَوْ لا تَذَکَّرُونَ»

درباره اینکه مقصود از «نشأه اولی» که توجه به آن موجب می‌شود انسان دست از انکار آخرت بردارد چند احتمال می‌توان مطرح کرد:

الف. اشاره باشد به اصل توانایی خداوند در آفرینش قبلی، ‌یعنی شبیه آیه «قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ» (یس/79) (المیزان، ج‏19، ص133-134[9])

ب. مقصود این باشد که انسان قبلا در همین دنیا چیز قابل ذکری نبود و خدا وی را پدید آورد؛ حالا که چیز قابل ذکری است منکر می‌شود قدرت خدا را در پدید آوردن مجدد خویش؟ یعنی اشاره باشد به آیه «هَلْ أَتى‏ عَلَى الْإِنْسانِ حینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُورا» (انسان/1) (اقتباس از قول مجاهد در الدر المنثور، ج‏6، ص160[10])

ج. ناظر است به ابتدای آفرینش هرکس و مراتب حرکت از نطفه به عقله و به مضغه و ... که در این مسیر طی کرد و در آیه دیگری «ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَکَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقین‏» (مومنون/14) بدان اشاره فرمود (مجمع البیان، ج‏9، ص337[11])

د. مقصود تطور خاصی است که یکبار در همین دنیا از سرگذراند؛ یعنی اشاره به همین آیه سوره مومنون؛ اما با تاکید ویژه بر تعبیر آخر آن که فرمود «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ»؛ یعنی می‌خواهد بفرماید کسی که یکبار تحول از نشأه نطفگی و بی‌جانی به نشأه‌ی ذی‌روح شدن را در همین دنیا از سر گذرانده چگونه است که تحول دوباره از لاشه بی‌جان به انسانی جاندار شدن را منکر می‌شود؟! (اقتباس از الوافی، ج‏24، ص196[12])

ه. اشاره باشد به آفرینش حضرت آدم به عنوان اولین انسانی که آفریده شد. (قتاده، به نقل از الدر المنثور، ج‏6، ص160[13])

و. ...

 

4) «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولی‏ فَلَوْ لا تَذَکَّرُونَ»

برخی بر این باورند که این آیه امکان معاد جسمانی را نشان می‌دهد؛ با این بیان که اگر ساختن و زنده شدن بدن دنیوی (در ابتدای حیات دنیوی هرکس) را شاهد بوده‌اید اینکه خداوند بدنی اخروی بسازد و حیاتش بخشد همانند آن است؛ پس اگر آن را می‌تواند مثل آن را هم می‌تواند انجام دهد. (المیزان، ج‏19، ص134[14])

تکمله:

به نظر می‌رسد این مقدار توضیح بتنهایی از اثبات معاد جسمانی ناتوان باشد؛ زیرا ظاهرا اشکال منکران معاد جسمانی صرف استبعاد (بعید شمردن) نیست که بگوییم شبیه آن در دنیا رخ داده؛ بلکه آنان بر این باورند که مرتبه وجودی عالم آخرت اقتضائاتی دارد که با جسم و جسمانیت ناسازگار است.

برای اینکه استدلال فوق کامل شود به نظر می رسد که باید به این نکته اشاره شود که معاد جسمانی و برخورداری از بدن و جسم (علاوه بر روح) و لذت‌ها و دردهای جسمانی (علاوه بر روحانی) مفاد صریح بسیاری از آیات قرآن کریم است. با توجه این مقدمه، اکنون می‌گوییم کسانی که منکر معاد جسمانی شده‌اند انکارشان ناشی از این است که تصوری از معاد داشته‌اند که به نظرشان ناسازگار با جسمانیت آمده است؛ اما آنان که از حقیقت خود معاد، هیچ تجربه ویا درک حضوری و مستقیمی نداشته‌اند؛ ‌پس این تصورشان از مرتبه وجودی معاد و اقتضائات آن، صرفا محصول یک حدس و گمان ذهنی است؛ و از این رو، منطقا انکار معاد جسمانی هم به یک استبعاد ذهنی برمی‌گردد نه به یک برهان عقلی؛ در نتیجه انکار آنان هم نهایتا به یک استبعاد ذهنی برمی‌گردد و از این رو آیه پاسخی به آنان هم هست.

 

5) «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولی‏ فَلَوْ لا تَذَکَّرُونَ»

بسیاری از اوقات ما چیزی را می‌دانیم؛ اما گویی فقط آن را در بایگانی ذهن گذاشته‌ایم و بدان متذکر نمی‌شویم؛ در نتیجه بر آن دانستنمان، ثمره و فایده لازم بار نمی‌شود. (حدیث3)

 

 

 

 


[1] . . قرأ ابن کثیر وأبو عمرو وابن محیصن والیزیدی ومجاهد والحسن وأبو الأشهب وقتادة «النَّشَاءة» بفتح الشین وبعدها ألف ثم همزة. وقرأ نافع وحفص وأبو بکر عن عاصم وابن عامر وحمزة والکسائی وأبو جعفر ویعقوب «النَّشْأَة» بسکون الشین. وإذا وقف حمزة فله وجهان: الأول: نقل حرکة الهمزة إلى الشین، ثم حذف الهمزة وصورة القراءة : «النَّشَهْ». الثانی: فتح الشین وإبدال الهمزة ألفا فی الخط، وهو مسموع عن العرب، وصورة القراءة «النَّشَاهْ».

[2] . قرأ ابن کثیر و أبو عمرو النشاءة بفتح الشین ممدودة مهموزة و قرأ الباقون «النَّشْأَةَ» بسکون الشین غیر ممدودة... و حجة الیاء أن المعنى قل لهم أ و لم یروا النشاءة و النشأة مثل الرآفة و الرأفة و الکآبة و الکأبة و قال أبو زید نشأت أنشأ نشأ إذا شببت و نشأت السحابة نشأ و لم یذکر النشأة.

[3] . و قرأ الجمهور النَّشْأَةَ بسکون الشین تلیها همزة مفتوحة مصدر نشأ على وزن المرة و هی مرة للجنس. و قرأه ابن کثیر و أبو عمرو وحده بفتح الشین بعدها ألف تلیها همزة، و هو مصدر على وزن الفعالة على غیر قیاس، و قد تقدم فی سورة العنکبوت.

[4][4] . . قرأه بالإمالة حمزة والکسائی وخلف. وبالفتح والتقلیل الأزرق وورش وأبو عمرو. وقراءة الباقین بالفتح. (معجم القراءات ج9، ص310)

[5] . . قرأ حمزة والکسائی وحفص عن عاصم وخلف والأعمش «تَذَکَّرُونَ» خفیف الذال، وأصله: تتذکرون، فحذفت التاء استخفافا.

. وقرأ نافع وأبو جعفر وأبو عمرو وابن عامر وابن کثیر ویعقوب «تَذَّکَّرون» ، وأصله: تتذکّرون، فأدغمت التاء الثانیة فی الذال فشدّت.

. وقرأ طلحة «تَذْکُرون» بسکون الذال وضم الکاف.

[6] . قرأ أهل الکوفة إلا أبا بکر تذکرون بتخفیف الذال حیث وقع و الباقون بالتشدید ... القراءتان فی تذکرون متقاربتان و الأصل تتذکرون فمن حفف حذف التاء الأولى و من شدد أدغم التاء الثانیة فی الذال.

[7] . عبارت مرحوم برقی اندک تفاوتی دارد: عَلِیُّ بْنُ الْحَکَمِ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع قَالَ:

عَجِبْتُ لِلْمُتَکَبِّرِ الْفَخُورِ کَانَ أَمْسِ نُطْفَةً وَ هُوَ غَداً جِیفَةٌ وَ الْعَجَبُ کُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ شَکَّ فِی اللَّهِ وَ هُوَ یَرَى الْخَلْقَ وَ الْعَجَبُ کُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ أَنْکَرَ الْمَوْتَ وَ هُوَ یَرَى مَنْ یَمُوتُ کُلَّ یَوْمٍ وَ لَیْلَةٍ وَ الْعَجَبُ کُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ أَنْکَرَ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ وَ هُوَ یَرَى الْأُولَى وَ الْعَجَبُ کُلُّ الْعَجَبِ لِعَامِرِ دَارِ الْفَنَاءِ وَ یَتْرُکُ دَارَ الْبَقَاء.

[8] . و قوله: «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى‏ فَلَوْ لا تَذَکَّرُونَ»، اشارة الى ان إنشاء النشأة الآخرة و عمارتها یتوقف على زوال الدنیا و خرابها، و تنبیه على ان عرفان الدنیا مستلزم لعرفان الآخرة لانهما متضایفتان ماهیة و وجودا و قال: «وَ نُنْشِئَکُمْ فِی ما لا تَعْلَمُونَ»، و هو الذی: «یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ کَذلِکَ تُخْرَجُونَ».

[9] . قوله تعالى: «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى‏ فَلَوْ لا تَذَکَّرُونَ» المراد بالنشأة الأولى نشأة الدنیا، و العلم بها بخصوصیاتها یستلزم الإذعان بنشأة أخرى خالدة فیها الجزاء، فإن من المعلوم من النظام الکونی أن لا لغو و لا باطل فی الوجود فلهذه النشأة الفانیة غایة باقیة، و أیضا من ضروریات هذا النظام هدایة کل شی‏ء إلى سعادة نوعه و هدایة الإنسان تحتاج إلى بعث الرسل و تشریع الشرائع و توجیه الأمر و النهی، و الجزاء على خیر الأعمال و شره و لیس فی الدنیا فهو فی دار أخرى و هی النشأة الآخرة. على أنهم شاهدوا النشأة الأولى و عرفوها و علموا أن الذی أوجدها عن کتم العدم هو الله سبحانه و إذ قدر علیها أولا فهو على إیجاد مثلها ثانیا قادر، قال تعالى: «قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ»: (یس: 79)، و هذا برهان على الإمکان یرتفع به استبعادهم للبعث. و بالجملة یحصل لهم بالعلم بالنشأة الأولى علم بمبادئ البرهان على إمکان البعث فیرتفع به استبعاد البعث فلا استبعاد مع الإمکان.

[10] . أخرج عبد بن حمید و ابن المنذر عن مجاهد رضى الله عنه فی قوله نَحْنُ قَدَّرْنا بَیْنَکُمُ الْمَوْتَ قال المتأخر و المعجل و أى فی قوله وَ نُنْشِئَکُمْ فِی ما لا تَعْلَمُونَ‏ قال فی خلق شئنا و فی قوله وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى‏ إذ لم تکونوا شیئا

[11] . «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى‏» أی المرة الأولى من الإنشاء و هو ابتداء الخلق حین خلقتم من نطفة و علقة و مضغة «فَلَوْ لا تَذَکَّرُونَ» أی فهلا تعتبرون و تستدلون بالقدرة علیها على الثانی.

[12] . عن هشام بن سالم، عن الثمالی قال: سمعت علی بن الحسین ع یقول" عجبا کل العجب لمن أنکر الموت و هو یرى من یموت کل یوم و لیلة و العجب کل العجب لمن أنکر النشأة الآخرة و هو یرى النشأة الأولى". بیان‏: إن قیل لا یکاد یوجد أحد ینکر الموت فکیف یتعجب ممن لا یوجد قلنا: لما کان أکثر الناس یعملون أعمالا لا ینبغی أن یعملها من هو فی معرض الموت فکأنهم له منکرون لأنهم و المنکر سواء فی العمل إن قیل ما المشابهة بین النشأتین حتى یکون رؤیة إحداهما منافیة لإنکار الأخرى قلنا: إن اللَّه سبحانه خلق الإنسان و سواه شیئا فشیئا و عدله و أکمله طورا فطورا و ذلک بعد ما أتى علیه حین من الدهر لم یکن شیئا مذکورا فخلقه أولا من تراب و من طین لازب و من صلصال من حمإ مسنون، ثم جعل نسله من سلالة من ماء مهین من نطفة ثم من علقة ثم من مضغة مخلقة و غیر مخلقة ثم جعله عظاما ثم کسى العظام لحما ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ من النشأة الأخرى و هو الروح المنفوخ فیه من أمره ثم أکمل ذلک الخلق الآخر شیئا فشیئا بتقویة عقله و إعطائه التجارب حتى بلغ منتهى کماله و کلما ازداد البدن ضعفا و وهنا ازداد الروح کمالا و قوة إلى أن یموت‏ هذا و یحیی هذه فهو لا یزال خارج من النقص متوجه إلى الکمال لم ینقص منه شی‏ء قط إلا و قد حصل له کمال أولى و أعلى و هذه نشئات قد رآها و ردت علیه إلى بلوغه هذا الحد فکیف ینکر أمثالها فی الآخرة فهذا الإنکار بعد مشاهدة هذه الأطوار بالحرى أن یتعجب منه و هذا أحد معانی قوله سبحانه وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى‏ فَلَوْ لا تَذَکَّرُونَ.

[13] . أخرج عبد الرزاق و عبد بن حمید و ابن جریر و ابن المنذر عن قتادة رضى الله عنه فی قوله وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى‏ قال خلق آدم علیه السلام.

[14] . و هذا- کما ترى- برهان على إمکان حشر الأجساد، محصله أن البدن المحشور مثل البدن الدنیوی و إذ جاز صنع البدن الدنیوی و إحیاؤه فلیجز صنع البدن الأخروی و إحیاؤه لأنه مثله و حکم الأمثال فیما یجوز و فیما لا یجوز واحد.