1009) سوره واقعه (56) آیه 42 فی سَمُومٍ وَ حَمیمٍ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
1009) سوره واقعه (56) آیه 42
فی سَمُومٍ وَ حَمیمٍ
9 ذیالقعده 1441
ترجمه
در حرارت نفوذکننده آتش [یا: بادی سوزان] و آبی جوشان [اند].
نکات ادبی
سَمُومٍ
به نظر میرسد اصل ماده «سمم»[1] بر یک نحوه سوراخ و نفوذ کردن دلالت دارد:
برخی این گونه توضیح دادهاند که اصل جاری در تمامی مشتقات این ماده دلالت دارد بر مدخلی در چیزی همانند سوراخ و ...؛ چنانکه سَمّ و سُمّ به معنای سوراخ و شکاف در چیزی است: «حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ» (اعراف/40) [در واقع به همه سوراخهای گوش و دهان و بینی «سموم» (جمع سُم) میگویند؛ کتاب العین، ج7، ص206[2]] یا «سم» کشنده و مسموم کننده را بدین جهت چنین نامیدهاند که جسم را سوراخ میکند و در آن وارد میشود (برخلاف سایر چیزهایی که انسان میچشد که در مسیر عادی گوارش قرار میگیرد) یا به خواص و نزدیکان فرد «سامّه» گویند بدین جهت که به خاطر انسی که با هم دارند در خلوت هم داخل میشوند؛ یا به باد داغ «سموم» گفته میشود بدین جهت است که با قوت و سوزانندگی در اجسام نفوذ میکند ویا بدین جهت که اثر کُشندهای همچون اثر سم دارد [باد داغ و متعفیی است که اگر به انسان برخورد کند همچون سمی که وارد بدن انسان شود وی را مریض میکند؛ مفاتیح الغیب، ج29، ص409[3]]؛ همچنین به اصلاح بین مردم (که جدایی بین آنان را مرتفع میسازد و آنان را بر هم وارد میکند) نیز سمّ گفته میشود. (معجم مقاییس اللغه، ج3، ص62[4]؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص424[5]).
برخی چنین تعبیر کردهاند که معنای محوری این ماده شکافتن یکسان جوانب چیزی است که آن را آماده به هم پیوستن ویا چیزی را در آن فرو کردن مینماید. (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم،ص1065)
برخی هم گفتهاند که اصل واحد در این ماده نفوذ شدیدی است که به شکافتن و سوراخ کردن منجر شود؛ و به همین جهت است که به سوراخ حاصل از سوزن، اختلال حاصل از ماده خاصی (سم) در بدن، باد داغی که در اشیاءنفوذ میکند و به خراب شدن آنها منجر میشود، خویشاوندان و نزدیکان شخص که در امور شخصی وی نظرشان نافذ است اطلاق میگردد. بدین ترتیب سم اگر به معنای مصدری به کار رود به معنای نفوذ شدید و شکافتن است و اگر به معنای اسمی باشد به آنچه از این نفوذ حاصل میشود (یعنی خود سوراخ: چنانکه به سوراخ سوزن «سم الخیاط»[6] گفته شده است). و اینکه در قبال انسان که از گل آفریده شده جنیان از آتش سموم آفریده شدهاند (وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ؛ حجر/28) نیز چهبسا اشاره دارد به اینکه جن از ماده لطیفی آفریده شده که در مقایسه با گل بسیار نفوذکنندهتر است؛ و یا عذاب سموم در جهنم (وَقانا عَذابَ السَّمُومِ، طور27؛ فِی سَمُومٍ وَ حَمِیمٍ، واقعه/42) اشاره دارد به حرارت شدیدی که در جان آنان نفوذ میکند (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج5، ص261-262[7])
این ماده همین 4 بار در قرآن کریم آمده است.
حَمیمٍ
درباره اینکه ماده «حمم» در اصل بر چه چیزی دلالت دارد و آیا اساسا میتوان معنای مشترکی برای کاربردهای این ماده یافت یا خیر اختلاف است. ابن فارس حداقل پنج اصل متمایز برای این ماده قائل شده است:
الف. سیاهی، که «یحموم» به معنای دود سیاه و غلیظ از همین باب است: وَ ظِلٍّ مِنْ یَحْمُومٍ، واقعه/43؛ و حِمْحِم هم که نام گیاه گل گاوزبان است، متمایل به سیاهی است؛
ب. حرارت، که به آب جوش «حمیم» گویند: وظاهرا آب جوشی است که در حال جوشیدن باشد: «کَغَلْیِ الْحَمیمِ» (دخان/46) و در قرآن کریم چنین حمیمی هم نوشیدنی جهنمیان است: «شَرابٌ مِنْ حَمیمٍ» (انعام/70 و یونس/4) و «لا یَذُوقُونَ فیها بَرْداً وَ لا شَرابا إِلاَّ حَمیماً وَ غَسَّاقاً» (نبأ/ 25)؛ و هم وسیلهای برای عذاب جهنمیان: «یُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمیمُ» (حج/19) «ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَیْها لَشَوْباً مِنْ حَمیمٍ» (صافات/67) «هذا فَلْیَذُوقُوهُ حَمیمٌ وَ غَسَّاقٌ» (ص/57) «فِی الْحَمیمِ ثُمَّ فِی النَّارِ یُسْجَرُونَ» (غافر/72) «ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذابِ الْحَمیمِ» (دخان/48) «یَطُوفُونَ بَیْنَها وَ بَیْنَ حَمیمٍ آنٍ» (الرحمن/44) «فی سَمُومٍ وَ حَمیمٍ» (واقعه/42) «فَنُزُلٌ مِنْ حَمیمٍ» (واقعه/93)؛ و از برخی آیات معلوم میشود که همان نوشیدنی هم از باب عذاب بوده است نه صرفا رفع عطش: «کَمَنْ هُوَ خالِدٌ فِی النَّارِ وَ سُقُوا ماءً حَمیماً فَقَطَّعَ أَمْعاءَهُمْ» (محمد/15) «فَشارِبُونَ عَلَیْهِ مِنَ الْحَمیمِ» (واقعه/54) و ظاهرا به مناسبت اینکه استفاده از آب داغ برای شست و شو است که کلمات حمام و استحمام رایج شده و «حمّی» به معنای تب نیز ظاهرا به همین مناسبت است
ج. نزدیکی و حضور، چنانکه برای پیش آمدن و نزدیک شدن یک حاجت تعبیر «أَحَمَّتِ الحاجةُ» به کار میبرند و تعبیر «أحَمَّ الأمرُ» میز به معنای نزدیک شدن است [و شاید حمیم به معنای دوست صمیمی و نزدیک هم از همین باب باشد چنانکه در این معنا هم بارها در قرآن کریم به کار رفته است: «وَ لا صَدیقٍ حَمیمٍ» (شعراء/101) «ما لِلظَّالِمینَ مِنْ حَمیمٍ وَ لا شَفیعٍ یُطاعُ» (غافر/18) «ادْفَعْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمیمٌ» (فصلت/34) «فَلَیْسَ لَهُ الْیَوْمَ هاهُنا حَمیمٌ» (حاقه/35) «وَ لا یَسْئَلُ حَمیمٌ حَمیماً» (معارج/10)
و معنای سوم و چهارمش که ظاهرا در قرآن به کار نرفته یکی یک نوع صوت است (چنانکه به صدای چریدن اسب حمحمّ گویند؛ و دیگری قصد کردن است (معجم مقاییس اللغه، ج2، ص23[8])
البته برخی از اهل لغت همچون خلیل معنای سوم را معکوس شرح دادهاند یعنی گفتهاند در معانی سوم «حُمَّ الأمر» به معنای محقق شدن امر است و احتمالا از «احْتَمَمْتُ الأمر» که به معنای اهتمام ورزیدن به امری است گرته شده و نیز نیز از اهتمام ورزیدن نسبت که به دوست (حمیم) و شخصی که به انسان نزدیک است اخذ شده باشد؛ چنانکه «حامّة» به نزدیکان و خواص انسان (همسر و وفرزندان و خویشاوندان نزدیکش) گفته میشود و از همین معنای «حُمَّ الأمر» ، «حمام» به معنای محقق شدن مرگ است؛ و کاربردهای دیگری نیز برای این ماده برشمردهاند که لزوما به این پنج مورد برنمیگردد (کتاب العین، ج3، ص33-34[9])
اما بسیاری از اهل لغت سعی کردهاند با محور قرار دادن معنای حرارت بقیه را هم به این برگردانند. مثلا حسن جبل معنای محوری این ماده را حرارت و حدتی دانسته است که در اثنای شیء سردی سرایت مییابد به نحوی که همه آن را دربربگیرد. راغب اصفهانی نیز ظاهرا معنای اصلی و محوری این ماده را همان حرارت شدید دانسته و فقط صوت مذکور را از این ماده خارج دانستهاند و تذکر داده اند که به عرق هم از باب تشبیه به آب داغ حَمِیم گفته میشود و وجه تسمیه حمام هم شاید این باشد که انسان در آن عرق میکند ویا همین باشد که از آب داغ استفاده میکند؛ و تعبیر «یحموم» که به معنای دود سیاه است هم احتمال داده که وجه تسمیهاش این باشد که از شدت حرارتش به سیاهی میزند. البته وی درباره تسمیه دوست به «حمیم» گفته به خاطر شدت و حدتی است که در حمایت از دوست خود مبذول میدارد (مفردات ألفاظ القرآن، ص254-255[10]) که اگر چنین باشد این کلمه دیگر نه به ماده «حمم» بلکه به ماده «حمی» مربوط میشود؛ و از معنای «حرارت شدید» بیرون میرود؛ و این سخن درست عکس سخن کسانی که آنها نیز این کلمه را با ماده «حمی» (که آن نیز به معنای حرارت است) از یک جنس میدانند با این تفاوت که آنها در کلماتی که «حمی» به معنای حرارت آمده (مثلا یُحْمى عَلَیْها فِی نارِ جَهَنَّمَ؛ توبه/35) معتقدند که اصل آن ماده «حمم» بوده که با ابدال به صورت «حمی» درآمده است؛ چنانکه «حمیت» هم دوستیای است که از شدت حرارت و علاقه و نعصب همراه باشد. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج2، ص289[11])
مرحوم مصطفوی نیز با تاکید بر اینکه اصل این ماده همان حرارت شدیدی است که به حالت غلیان و جوشش نزدیک باشد وجه تسمیه «حمیم» به معنای دوست را هم چنین توضیح میدهد که بین آنها حرارت و علاقه دوستی بسیار شدید است؛در واقع از نظر وی این ماده هم برای حرارت ظاهری به کار میرود هم برای حرارت معنوی؛ و در مورد دوست این معنای دوم مد نظر بوده است؛ به تعبیر دیگر «حمیم» بر وزن فعیل دلالت بر ثبوت و شدت حرارت میکند یا حرارت ظاهری مانند آب جوش و یا حرارت معنوی و باطنی مانند دوستی شدید دو نفر با همدیگر؛ و البته میکوشد دو معنای دیگر را هم به همین حرارت برگرداند و البته وی نیز در مورد صدای اسب آن را خارج از این معنا و برگرفته از صوتی که از اسب شنیده میشود دانسته است. نکته جالب دیگری که وی تذکر میدهد توجه به اشتقاق کبیر بین سه ماده «حمم» (که بیشتر بر حرارت شدید دلالت دارد) و «حمی» (که بیشتر بر حمایتگری و دوستی دلالت دارد) و «حمأ» (که بیشتر بر رنگ سیاه دلالت دارد) است که میتواند تا حدودی طیف گسترده معنای این ماده که ابن فارس را به چالش انداخته بود توضیح دهد. (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج2، ص335-336[12])
لازم به ذکر است که وزن فعیل هم به معنای فاعل و هم به معنای مفعول به کار میرود و در خصوص «حمیم» هر دو معنا میتواند مد نظر باشد یعنی هم به آبی که می جوشاند (حرارتش بر دیگران تاثیر میگذارد) میتواند گفته شود و هم بر آبی که میجوشد و خودش در حال جوشیدن است. (مفاتیح الغیب، ج29، ص409[13])
ماده «حمم» با دو مشتق «حمیم» و «یحموم» 22 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
حدیث
1) از رسول الله ص روایت شده است:
خداوند متعال فرموده است که کسی که به قرآن ایمان نیاورد به تورات ایمان نیاورده است؛ زیرا خداوند متعال از آنان برای ایمان به هر دو عهد گرفته است و ایمان به یکی را بدون ایمان به دیگری قبول نمیکند.
و این چنین بود که خداوند ایمان به ولایت علی بن ابیطالب ع را واجب کرد همان طور که ایمان به نبوت حضرت محمد ص را؛ پس هرکه بگوید که من به پیامبری حضرت محمد ص ایمان آوردم وبه ولایت حضرت علی ع کافر شدم واقعا به نبوت حضرت محمد ص ایمان نیاورده است.
همانا خداوند متعال هنگامی که خلایق را روز قیامت برمیانگیزاند منادی پروردگارمان ندائی میدهد که با آن خلایق در ایمان و کفرشان شناخته شود؛ پس میگوید: «الله اکبر؛ الله اکبر» و منادی دیگری ندا میدهد: ای جماعت آفریدهها؛ او را در این سخن همراهی کنید. اما دهریه و معطله از گفتن این سخنان لال میشود و زبانشان نمیچرخد؛ ولی بقیه مردم این را میگویند؛ پس دهریه [=منکران خداوند] و معطله [=کسانی که هرگونه شناخت از خدا را تعطیل و ناممکن میدانستند] با این لال شدن از بقیه مردم متمایز میشوند.
سپس منادی ندا می دهد «أشهد أن لا اله الا الله: شهادت میدهم که خدایی جز الله نیست.» پس همه خلایق این را بگویند جز کسانی که از مجوسیان (زرتشتیان) و مسیحیان و بتپرستان که به خداوند متعال شرک میورزیدند. که آنان لال میشوند و بدین وسیله از بقیه خلایق متمایز میشوند.
سپس منادی ندا میدهد «أشهد أن محمدا رسول الله: شهادت می دهم که حضرت محمد ص فرستاده خداوند است» پس مسلمانان همگی این را بگویند اما یهودیان و مسیحیان و سایر مشرکان از گفتن آن لال شوند.
سپس از جانب دیگری از عرصههای قیامت ندا آید که: هان! اینها را به خاطر شهادت دادن به نبوت حضرت محمد ص به سوی بهشت ببرید؛ که بناگاه از جانب خداوند متعال ندا آید خیر؛ بلکه «آنان را نگه دارید که همانا آنان [باید] مورد سوال واقع شوند» (صافات/24)
آن فرشتگانی که گفته بودند که آنان را به خاطر شهادت دادن بر پیامبری حضرت محمد ص به بهشت ببرید میپرسند؛ پروردگارا ! چرا اینان باید متوقف شوند؟
پس ندایی از جانب خداوند میرسد: آنان را نگه دارید زیرا «آنان [باید] مورد سوال واقع شوند» (صافات/24) درباره ولایت حضرت علی ع و آل محمد ص. این بندگانم همانا من بدانان دستور دادم به اینکه همراه با شهادت بر حضرت محمد ص شعادت دیگری بگویند؛ پس آنان که چنین کردند پاداششان را فراوان سازید و با احترام آنان را به جایگاهشان ببرید؛ و آنان که چنین نکردند شهادت دادن به پیامبری حضرت محمد ص و به ربوبیت من برایشان فایدهای نخواهد داشت. پس هرکه چنان کرد از رستگاران است و هرکه چنان نکرد از هلاکشوندگان.
در ادامه فرمودند: پس برخی از آنان میگوید: من به ولایت علی بن ابیطالب شهادت داده و دوستدار آل محمد ص بودهام. اما وی در این زمینه دروغ میگوید و میپندارد که دروغش او را نجات میدهد. پس به او گفته میشود: به زودی حضرت علی ع را بر این امر شاهد خواهید گرفت. و تو ای ابوالحسن شهادت می دهیو میگویی بهشت شاهد بر دوستانم است و جهنم شاهد بر دشمنانم.
پس هرکس از آنها که راستگو بود هوای خوش و نسیم بهشتی به سویش میوزد و او را در برمیگیرد و به مراتب عالی بهشت و غرفههای آن واردش کند «و در سرای اقامتگاهی که از فضل پروردگار برایش مهیا شده جای گیرد که نه رنجى در آن به وی مىرسد و نه خستگى به او دست مىدهد» (فاطر/35) و هرکس که دروغگو باشد «حرارت نفوذکننده [یا بادهای سوزانی از] آتش و آبی جوشان» (واقعه/42) و آن «سایهاى [از دود غلیظ] که داراى سه شاخه است؛ نه سایهافکن است و نه از زبانه آتش مانع مىشود» (مرسلات/30-31) به سراغش میآید و او را با خود میبرد و در هوا بالا میبرد و در آتش جهنم واردش سازد.
سپس رسول الله ص فرمود: بدین جهت است که تو «قسیم الجنة و النار: قسمت کننده بهشت و جهنم» [یا: قسیم النار] میباشی؛ به او [= جهنم] میگویی: این برای تو و این برای من.
التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص404-406
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَخْبَرَ اللَّهُ تَعَالَى أَنَّ مَنْ لَا یُؤْمِنُ بِالْقُرْآنِ، فَمَا آمَنَ بِالتَّوْرَاةِ، لِأَنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَخَذَ عَلَیْهِمُ الْإِیمَانَ بِهِمَا، لَا یَقْبَلُ الْإِیمَانَ بِأَحَدِهِمَا إِلَّا مَعَ الْإِیمَانِ بِالْآخَرِ. فَکَذَلِکَ فَرَضَ اللَّهُ الْإِیمَانَ بِوَلَایَةِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع کَمَا فَرَضَ الْإِیمَانَ بِمُحَمَّدٍ فَمَنْ قَالَ: آمَنْتُ بِنُبُوَّةِ مُحَمَّدٍ وَ کَفَرْتُ بِوَلَایَةِ عَلِیٍّ ع فَمَا آمَنَ بِنُبُوَّةِ مُحَمَّدٍ.
إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى إِذَا بَعَثَ الْخَلَائِقَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ نَادَى مُنَادِی رَبِّنَا نِدَاءَ تَعْرِیفِ الْخَلَائِقِ فِی إِیمَانِهِمْ وَ کُفْرِهِمْ، فَقَالَ: «اللَّهُ أَکْبَرُ، اللَّهُ أَکْبَرُ» وَ مُنَادٍ آخَرُ یُنَادِی: «مَعَاشِرَ الْخَلَائِقِ سَاعِدُوهُ عَلَى هَذِهِ الْمَقَالَةِ». فَأَمَّا الدَّهْرِیَّةُ وَ الْمُعَطِّلَةُ فَیَخْرَسُونَ عَنْ ذَلِکَ وَ لَا تَنْطَلِقُ أَلْسِنَتُهُمْ، وَ یَقُولُهَا سَائِرُ النَّاسِ مِنَ الْخَلَائِقِ، فَیَمْتَازُ الدَّهْرِیَّةُ [وَ الْمُعَطِّلَةُ] مِنْ سَائِرِ النَّاسِ بِالْخَرْسِ.
ثُمَّ یَقُولُ الْمُنَادِی: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» فَیَقُولُ الْخَلَائِقُ کُلُّهُمْ ذَلِکَ إِلَّا مَنْ کَانَ یُشْرِکُ بِاللَّهِ تَعَالَى مِنَ الْمَجُوسِ وَ النَّصَارَى وَ عَبَدَةِ الْأَوْثَانِ فَإِنَّهُمْ یَخْرَسُونَ فَیَبِینُونَ بِذَلِکَ مِنْ سَائِرِ الْخَلَائِقِ.
ثُمَّ یَقُولُ الْمُنَادِی: «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ» فَیَقُولُهَا الْمُسْلِمُونَ أَجْمَعُونَ وَ یَخْرَسُ عَنْهَا الْیَهُودُ وَ النَّصَارَى وَ سَائِرُ الْمُشْرِکِینَ.
ثُمَّ یُنَادَى مِنْ آخِرِ عَرَصَاتِ الْقِیَامَةِ: أَلَا فَسُوقُوهُمْ إِلَى [الْجَنَّةِ لِشَهَادَتِهِمْ لِمُحَمَّدٍ ص بِالنُّبُوَّةِ]؛ فَإِذَا النِّدَاءُ مِنْ قِبَلِ اللَّهِ تَعَالَى: [لَا، بَلْ] «وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ».
یَقُولُ الْمَلَائِکَةُ الَّذِینَ قَالُوا «سُوقُوهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ لِشَهَادَتِهِمْ لِمُحَمَّدٍ ص بِالنُّبُوَّةِ»: لِمَا ذَا یُوقَفُونَ یَا رَبَّنَا؟ فَإِذَا النِّدَاءُ مِنْ قِبَلِ اللَّهِ تَعَالَى: [قِفُوهُمْ] إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ عَنْ وَلَایَةِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، یَا عِبَادِی وَ إِمَائِی إِنِّی أَمَرْتُهُمْ مَعَ الشَّهَادَةِ بِمُحَمَّدٍ بِشَهَادَةٍ أُخْرَى، فَإِنْ جَاءُوا بِهَا فَعَظِّمُوا ثَوَابَهُمْ، وَ أَکْرِمُوا مَآبَهُمْ وَ إِنْ لَمْ یَأْتُوا بِهَا لَمْ تَنْفَعْهُمُ الشَّهَادَةُ لِمُحَمَّدٍ ص بِالنُّبُوَّةِ وَ لَا لِی بِالرُّبُوبِیَّةِ، فَمَنْ جَاءَ بِهَا فَهُوَ مِنَ الْفَائِزِینَ، وَ مَنْ لَمْ یَأْتِ بِهَا فَهُوَ مِنَ الْهَالِکِینَ.
قَالَ: فَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ: قَدْ کُنْتُ لِعَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ بِالْوَلَایَةِ شَاهِداً، وَ لِآلِ مُحَمَّدٍ مُحِبّاً. وَ هُوَ فِی ذَلِکَ کَاذِبٌ یَظُنُّ أَنَّ کَذِبَهُ یُنْجِیهِ، فَیُقَالُ لَهُ: سَوْفَ نَسْتَشْهِدُ عَلَى ذَلِکَ عَلِیّاً. فَتَشْهَدُ أَنْتَ یَا أَبَا الْحَسَنِ، فَتَقُولُ: الْجَنَّةُ لِأَوْلِیَائِی شَاهِدَةٌ، وَ النَّارُ عَلَى أَعْدَائِی شَاهِدَةٌ.
فَمَنْ کَانَ مِنْهُمْ صَادِقاً خَرَجَتْ إِلَیْهِ رِیَاحُ الْجَنَّةِ وَ نَسِیمُهَا فَاحْتَمَلَتْهُ، فَأَوْرَدَتْهُ عَلَالِی الْجَنَّةِ وَ غُرَفَهَا وَ أَحَلَّتْهُ دَارَ الْمُقَامَةِ مِنْ فَضْلِ رَبِّهِ لَا یَمَسُّهُ فِیهَا نَصَبٌ وَ لَا یَمَسُّهُ فِیهَا لُغُوبٌ وَ مَنْ کَانَ مِنْهُمْ کَاذِباً جَاءَتْهُ سَمُومُ النَّارِ وَ حَمِیمُهَا وَ ظِلُّهَا الَّذِی هُوَ ثَلَاثُ شُعَبٍ لا ظَلِیلٍ وَ لا یُغْنِی مِنَ اللَّهَبِ فَتَحْمِلُهُ، فَتَرْفَعُهُ فِی الْهَوَاءِ، وَ تُورِدُهُ فِی نَارِ جَهَنَّمَ.
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: فَلِذَلِکَ أَنْتَ قَسِیمُ [الْجَنَّةِ وَ] النَّارِ، تَقُولُ لَهَا: هَذَا لِی وَ هَذَا لَک
2) الف. از امیرالمومنین ع روایت شده است که فرمودند:
زندگانی نیست مگر با دین؛ و مگر نیست مگر با انکار یقین؛ پس این آب گوارار بنوشید که شما را از خوابآلودگی چرت زدن بیرون آورد . بپرهیزید از بادهای سوزان هلاک کننده.
الإرشاد، ج1، ص296؛ کشف الیقین فی فضائل أمیر المؤمنین ع، ص180؛ أعلام الدین فی صفات المؤمنین، ص95
قَالَ امیرالمومنین ع:
لَا حَیَاةَ إِلَّا بِالدِّینِ وَ لَا مَوْتَ إِلَّا بِجُحُودِ الْیَقِینِ فَاشْرَبُوا الْعَذْبَ الْفُرَاتَ یُنَبِّهْکُمْ مِنْ نَوْمَةِ [یوم؛ نَوْمِ] السُّبَاتِ وَ إِیَّاکُمْ وَ السَّمَائِمَ الْمُهْلِکَاتِ.
ب. باز از امیرالمومنین ع روایت شده است:
شهوات بادهای سوزاننده کشنده هستند. (یا: شهوات سمهای کشنده هستند)
تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص304
الشَّهَوَاتُ سمومٌ قَاتِلَاتٌ.
3) دعایی از رسول الله ص که در آن خداوند با أسماء الحسنى ستوده شده است. در فراز پایانی این دعا حضرت دعاهایی به درگاه خداوند میکنند که یکی از آنها این است:
خدایا! در دنیا مرا زا شر بلا و آذیتها سالم بدار و در آخرت از آتش و سوء حساب و از اوضاع ترسناک دامنه دار و غل و زنجیرهای سنگین و درد دستبندها و از زقوم و نوشیدن آبهای جوشان و یحموم و از سختیهای بادهای سوزان در شدت غم و اندوهها در آن سرای غم و اندوه؛ یا حی یا قیوم ...
البلد الأمین، ص424
عَنِ النَّبِیِّ ص: ...
اللَّهُمَّ عَافِنِی فِی الدُّنْیَا مِنْ شَرِّ الْبَلَاءِ وَ الْأَذَى وَ عَافِنِی فِی الْآخِرَةِ مِنَ النَّارِ وَ سُوءِ الْحِسَابِ وَ مِنَ الْأَهْوَالِ الطِّوَالِ وَ الْأَغْلَالِ الثِّقَالِ وَ أَلِیمِ النَّکَالِ وَ مِنَ الزَّقُّومِ وَ شُرْبِ الْحَمِیمِ وَ الْیَحْمُومِ وَ مِنْ مُقَاسَاةِ السُّمُومِ فِی شِدَّةِ الْغُمُومِ بِدَارِ الْأَحْزَانِ وَ الْهُمُومِ یَا حَیُّ یَا قَیُّوم...
تدبر
1) «فی سَمُومٍ وَ حَمیمٍ»
تعبیر «سموم» دلالت دارد بر حرارتی نفوذکننده؛ که میتواند اشاره به خود آتش جهنم باشد (تفسیر القمی، ج2، ص349[14]) و می تواند اشاره باشد به بادی داغ و سوزان که آنجا بر آنان میوزد و در منافذ انسان نفوذ میکند (مجمع البیان، ج9، ص334[15])
و «حمیم» هم آبی است جوشان که در حالت جوشیدن است.
عذابهای اخروی تجسم اعمال دنیوی انسانها در همینجاست. اینها اشاره به چه حقیقتی در زندگی دنیایی اینها دارد؟
الف. سموم جریان حرارتی است که از بیرون به داخل نفوذ میکند و حمیم حرارت شدیدی است که در محل موجود است؛ شاید سموم اشاره به تجسم اعمال زشت و گناهان آنان باشد (که حیث تحقق بیرونی دارد) و حمیم تجسم نیات فاسده و اخلاق رذیله آنان (که امری در درون آنان بوده است) (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج5، ص262[16])
ب. ...
2) «فی سَمُومٍ وَ حَمیمٍ»
به لحاظ ادبی «سموم» صیغه مبالغه و «حمیم» صفت مشبهه است؛ و اینکه چرا ا این دو تعبیر برای باد و آب جوش استفاده کرد حاوی یک نکته لطیف است: وزش باد یک امری است که بارها و بارها تکرار میشود پس با صیغه مبالغه که دلالت بر کثرت دارد متناسب است؛ اما در آب جوشان دیگر تکراری در کار نیست بلکه آنچه مهم است این است که همیشه جوشان بماند پس از صفت مشبهه که دلالت بر ثبوت دارد استفاده شده است (مفاتیح الغیب، ج29، ص409)
3) «فی سَمُومٍ وَ حَمیمٍ»
اگر مقربان در جنات نعیم (آیه12) و اصحاب یمین در سدر مخضود (در سایه سدر بیخار) هستند؛ اصحاب شمال در حرارت نفوذکننده آتش [یا: بادی سوزان] و آبی جوشاناند.
در خصوص دو گروه قبلی در هر آیهای یکی از این اموری را که در آن بسر میبرند بیان کرد؛ اما در خصوص اصحاب شمال در اولین آیه دو مورد از وضعیتهای ناخوشایند آنان را برمشرد. چه نسبتی بین این دو هست که اینها را با هم برشمرد؟
الف. با توجه به تدبر1.الف چهبسا میخواهد به اینکه هم گناهان جوارحی و هم گناهان جوانحی آنان را در بر گرفته است اشاره کند.
ب. در تدبر 2 اشاره شد که «سموم» صیغه مبالغه است و دلالت بر تکرار و کثرت دارد و «حمیم» صفت مشبهه است و دلالت بر ثبوت دارد. شاید آوردن این دو در کنار هم میخواهد نشان دهد که چگونه مضیقه و تنگنای آنجا چگونه هم به لحاظ کثرت و هم به لحاظ دوام آنان را احاطه کرده است.
ج. هوا و آب در دنیا غالبا خنک و مطبوع است؛ وقتی آنجا هوایش باد سوزان و آبش آب جوشان است؛ پس وای بر آتش آنجا؛ و با این دو تعبیر در کنار هم میخواهد نشان دهد که آتش آنجا چقدر سوزان خواهد بود (مفاتیح الغیب، ج29، ص409[17]) در واقع، سموم باد است و از جنس هوا؛ و حمیم آب است؛ و وضعیت اوضاع و احوال پیرامونی هرکس را با آب و هوایی که در آن بسر میبرد تعبیر میکنند؛ چهبسا این دو تعبیر دارد آب و هوای عمومیای را که آنان در آن بسر میبرند بیان میکند که چگونه است؛ تا نوبت به عذابهایش برسد.
د. ...
4) «فی سَمُومٍ ...»
«سموم»ی که اصحاب شمال در آن بسر میبرند بقدری هولناک است که یکی از منتهای خداوند بر مومنانی که به بهشت وارد میشوند این است که خداوند آنان را از عذاب «سموم» حفظ کرده است: «فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیْنَا وَ وَقَئنَا عَذَابَ السَّمُومِ» (طور/27)
5) «فی ... حَمیمٍ»
این حمیمی که اصحاب شمال در آن بسر میبرند؛ آبی جوشان است؛ جوشان بودن آن بقدری است که وقتی میخواهد گداخته بودن مس داغی که غذای جهنمیان است را به چیزی تشبیه کند به غلیان حمیم تشبیه میکند: «کَالْمُهْلِ یَغْلی فِی الْبُطُونِ؛ کَغَلْیِ الْحَمیمِ» (دخان/46)
این حمیم هم بهره آنان از آنجاست: «ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَیْها لَشَوْباً مِنْ حَمیمٍ» (صافات/67)
هم جایگاه آنان است: «فی سَمُومٍ وَ حَمیمٍ» (واقعه/42) و «فَنُزُلٌ مِنْ حَمیمٍ» (واقعه/93) و «فِی الْحَمیمِ ثُمَّ فِی النَّارِ یُسْجَرُونَ» (غافر/72) و آنان را در آن میانه میگردانند «یَطُوفُونَ بَیْنَها وَ بَیْنَ حَمیمٍ آنٍ» (الرحمن/44)؛
هم نوشیدنی آنان است: «شَرابٌ مِنْ حَمیمٍ» (انعام/70 و یونس/4) و «فَشارِبُونَ عَلَیْهِ مِنَ الْحَمیمِ» (واقعه/54) و «لا یَذُوقُونَ فیها بَرْداً وَ لا شَرابا إِلاَّ حَمیماً وَ غَسَّاقاً» (نبأ/ 25)؛ و باید از آن بچشند: «هذا فَلْیَذُوقُوهُ حَمیمٌ وَ غَسَّاقٌ» (ص/57)
و هم آن را بر سرشان میریزند و وسیلهای است برای عذاب آنان: «یُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمیمُ» (حج/19) «ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذابِ الْحَمیمِ» (دخان/48)
و از برخی آیات معلوم میشود که همان نوشیدن از آن هم از باب عذاب بوده است نه صرفا رفع عطش: «کَمَنْ هُوَ خالِدٌ فِی النَّارِ وَ سُقُوا ماءً حَمیماً فَقَطَّعَ أَمْعاءَهُمْ» (محمد/15)
[1] . قبلا در جلسه 265 http://yekaye.ir/al-hegr-15-27/ خیلی مختصر به این ماده پرداخته شد که اکنون تکمیل میشود.
[2] . و السَّمُّ: خرت الإبرة. و کل مشاق الرجل و الدابة سُمُوم، واحدها سُمٌّ. و السُّمُوم: الثقوب کلها: المسمعان و المنخران و الفم.
[3] . فإن قیل: ما السموم؟ نقول: المشهور هی ریح حارة تهب فتمرض أو تقتل غالبا، و الأولى أن یقال: هی هواء متعفن، یتحرک من جانب إلى جانب فإذا استنشق الإنسان منه یفسد قلبه بسبب العفونة و یقتل الإنسان، و أصله من السم کسم الحیة و العقرب و غیرهما، و یحتمل أن یکون هذا السم من السم، و هو خرم الإبرة، کما قال تعالى: حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ [الأعراف: 40] لأن سم الأفعى ینفذ فی المسام فیفسدها، و قیل: إن السموم مختصة بما یهب لیلا، و على هذا فقوله: سَمُومٍ إشارة إلى ظلمة ما هم فیه غیر أنه بعید جدا، لأن السموم قد ترى بالنهار بسبب کثافتها.
[4] . السین و المیم الأصل المطّرد فیه یدلُّ على مدخلٍ فى الشىء، کالثَّقب و غیره، ثم یشتقّ منه. فمن ذلک السَّم و السُّم: الثّقب فى الشّىء. قال اللَّه عز ذکره: حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ.
و السَّمُ القاتل، یقال فتحاً و ضمّا. و سمِّى بذلک لأنّه یرسُب فى الجسم و یداخلُه، خِلافَ غیرِه ممّا یذاق.
و السَّامّة: الخاصّة، و إنّما سُمّیت بذلک لأنّها تَدَاخَلُ بأُنْسٍ لا یکون لِغیرها و العرب تقول: کیفَ السَّامّة و العامَّة؟ فالسَّامَّة: الخاصّة.
و السِّموم: الریح الحارّة، لأنَّها أیضاً تُداخِل الأجسامَ مداخَلةً بقوّة.
و السّمّ: الإصلاح بین الناس، و ذلک أنّهم یتباینون و لا یتداخلون، فإذا أُصلح بینهم تداخَلُوا.
و ممّا شذّ عن الباب: السَّمّ: شىءٌ کالودَعِ یخرج من البحر. و السَّمْسام:طائر. و السَّمْسَم: الثّعلب. و السُّمْسُمَانِىّ: الرجل الخفیف. و السَّماسم: النّمل الْحُمْر.الواحدة سُمِسِمَة. و السِّمْسِمُ: حبّ.و یمکن أن یَحمِل هذا الذى ذکرناه فى الشذوذ أصلًا آخر یدلُّ على خفّة الشىء.و مما شذّ عن الأصلین جمیعًا قولهم: «مالَهُ سَمٌّ و لا حَمٌّ غیرک»، أى مالَه همٌّ سواک.
[5] . السَّمُّ و السُّمُّ: کلّ ثقب ضیّق کخرق الإبرة، و ثقب الأنف، و الأذن، و جمعه سُمُومٌ. قال تعالى:حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ [الأعراف/40]، و قد سَمَّهُ، أی: دخل فیه، و منه: السَّامَّةُ للخاصّة الذین یقال لهم: الدّخلل، الذین یتداخلون فی بواطن الأمر، و السَّمُّ القاتل، و هو مصدر فی معنى الفاعل، فإنه بلطف تأثیره یدخل بواطن البدن، و السَّمُومُ: الرّیح الحارّة التی تؤثّر تأثیر السّمّ. قال تعالى:وَ وَقانا عَذابَ السَّمُومِ [الطور/27]، و قال:فِی سَمُومٍ وَ حَمِیمٍ [الواقعة/42]، وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ [الحجر/ 27].
[6] . مرحوم مصطفوی توضیح جالبی درباره این تعبیر دارد:
وَ لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ- 7/ 40. قلنا فی الجمل انّه کلّ شیء بلغ الى حدّ کماله و تمامه و نضجه و نظمه، و المراد هنا الحبل الضخم المحکم یشدّ به السفینة و أمثالها، و معلوم أنّه غیر ممکن وروده فی منفذ فی ما ثقبه الإبرة أو المثقب للخیاطة. و لا یخفى التناسب فی التشبیه: حیث إنّ الکفّار بلحاظ توغّلهم فی الظلمة و المادّیّة و سیّئات الأعمال و الأخلاق، مبعدون عن اللطافة و الروحانیّة و النورانیّة و الصفا، فلا تناسب بینهم و بین الجنّة الّتی هی دار النور و اللطف و الرحمة و الروحانیّة. و هذا کدخول حبل ضخم على منفذ دقیق.