993) سوره واقعه (56) آیه 26 إِلاَّ قیلاً سَلاماً سَلاماً
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
993) سوره واقعه (56) آیه26
إِلاَّ قیلاً سَلاماً سَلاماً
18-20 رمضان 1441
ترجمه
مگر گفتن سلام سلام.
اختلاف قرائت
سَلاماً سَلاماً / سلامٌ سلامٌ[1]
نکات ادبی
قیلاً
«قیلا» میتواند مصدر و به معنای «قول» باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص688) و میتواند اسم مشتق از «قَول» باشد (شبیه سَمع (به معنای شنیده، که از سمع مصدری (شنیدن) مشتق شده است) (کتاب العین، ج5، ص213[2]) و مویدش هم این تعبیر قرآنی است که «وَ قِیلِهِ یا رَبِّ إِنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ لا یُؤْمِنُونَ» (زخرف/8) هرچند که برخی بر این شاهد اشکالاتی گرفتهاند که تفصیل آن در این مقام نمیگنجد. (مفاتیح الغیب، ج29، ص402[3])
سَلاماً
ماده «سلم»[4] در اصل بر صحت و عافیت (معجم المقاییس اللغة، ج3، ص91)، و سلامتی از هرگونه عیب و آفتی (مفردات ألفاظ القرآن، ص421) دلالت دارد؛ به تعبیر دقیقتر، معنای محوری آن عبارت است از صحتِ پیکره چیزی و یکپارچگی آن، به نحوی که شکاف و یا نفوذی از غیر در آن نباشد؛ چنانکه «سَلَم» نام درختی است که تنه بلند و محکمش کاملا مثل نی صاف است[5]؛ و نیز به سنگ سختی که پهن و بزرگ باشد «سَلام» گویند (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1063[6]) و در واقع این ماده، دلالت دارد بر یک نحوه موافقت شدید در ظاهر و باطن، به صورتی که هیچ خلاف و اختلافی در میان نباشد؛ و به همین جهت است که وقتی فی نفسه ملاحظه شود لازمهاش اعتدال و نظم و محفوظ ماندن از نقص و عیب و آفت میباشد؛ و همین قید (که در آن حصول وفاق و رفع خلاف در خود چیزی است) مایه تفاوت کلمه «سلامتی» با کلماتی مانند صحت و عافیت میباشد. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج5، ص188[7]) البته برخی برخلاف مرحوم مصطفوی که «سلامت» را نقطه مقابل «خصومت» قرار داده، بر این باورند که نقطه مقابل آن «هلاکت» است و در تفاوت سلامت با صحت توضیح دادهاند که صحت در مقابل مرض است اما سلامت در مقابل هلاکت؛ و از این روست که وقتی کسی از چیزی که ممکن است به وی آسیب شدید بزند و وی را به هلاکت برساند رهایی مییابد میگویند از آن به سلامت گذشت و سالم ماند ولی نمیگویند از آن به صحت گذشت و صحیح ماند؛ هرچند که استعمال کلمه سلامت بقدری گسترش یافته که برای کسی هم که از عیب و مریضیای رها میشود به کاررفته است. (الفروق فی اللغة، ص103[8])
«سِلم» (وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها، انفال/61؛ فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْن، محمد/35؛ یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً، بقره/208) مصدر ثلاثی مجرد از این ماده است و به معنای چیزی است که از مسالمت و وفاق و رفع اختلاف حاصل میشود (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج5، ص189) و از این رو گفتهاند که به معنای صلح است. (معجم المقاییس اللغة، ج3، ص91) و برخی بر این باورند که «سِلْم» و «سَلَم» هر دو به معنای صلح به کار میرود: «أَلْقَوْا إِلَیْکُمُ السَّلَمَ ... یُلْقُوا إِلَیْکُمُ السَّلَمَ» (نساء/90-91) «الَّذینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمی أَنْفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ ما کُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ» (نحل/28) «وَ أَلْقَوْا إِلَى اللَّهِ یَوْمَئِذٍ السَّلَم» (نحل/87) و گاه «سَلَام» نیز در همین معنا به کار رفته است: «وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً» (نساء/94). (مفردات ألفاظ القرآن/423) هرچند شاید بتوان گفت «سَلَم» این تفاوت را با «سِلم» دارد که از موضع برابر نیست؛ بلکه یک نحوه صلحی است که از موضع ضعف باشد و یک نحوه تسلیم بودن در برابر دیگری را دربردارد؛ مثلا: «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلاً فیهِ شُرَکاءُ مُتَشاکِسُونَ وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ یَسْتَوِیانِ مَثَلاً» (زمر/29)
البته کلمات «سلام» و «سلامة» را هم مصدرهای دیگر ثلاثی مجرد این ماده دانستهاند که به همان معنای «سِلم» است که این حرف الف که در لفظ اضافه شده معنا را هم اضافه میکند و دلالت بر توافق کامل و رفع هرگونه خلافی است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج5، ص191[9]) بدین ترتیب معنای رایج «سلام» همان سلامت است: «یَهْدی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ» (مائده/16) «قیلَ یا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا وَ بَرَکاتٍ عَلَیْکَ» (هود/48) «ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنینَ» (حجر/46) و شاید از این جهت که سلامتی حقیقی جز در بهشت حاصل نمیشود آنجا را «دارالسلام» خواندهاند: «لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ» (انعام/127) «وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ» (یونس/25) (مفردات ألفاظ القرآن، ص421[10]) و تعبیر «سلام» که در مقام تحیت[11] در «السَّلَامُ عَلَیْکُمْ» (وَ إِذا جاءَکَ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِآیاتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ؛ انعام/54) را نیز به معنای سلامتی دانستهاند؛ یعنی سلامتی از جانب خداوند بر شما باد؛ و نیز گفته شده که چون سلام اسمی از اسماء الله است ( هُوَ اللَّهُ الَّذی لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ؛ حشر/23) لذا «السَّلَامُ عَلَیْکُمْ» یعنی خداوند فوق شماست (کتاب العین، ج7، ص265[12])؛ و این احتمال درباره وجه تسمیه بهشت به «دارالسلام» هم مطرح شده است؛ یعنی سرایی که خداوند به طور خاص به خود نسبت داده [شبیه تعبیر «جنتی: بهشت من» (فجر/30)] (مفردات ألفاظ القرآن، ص421) البته درباره اینکه چرا خود خداوند به این اسم نامیده شده، گفتهاند از این بابت که هیچ چیزی نمیتواند هیچ گونه هرگونه گزند و آسیبی به او برساند و از هر عیب و آفتی که بر خلائق عارض میگردد مصون و سالم است. (معجم المقاییس اللغة، ج3، ص90) و برخی بر این باورند سلامی که ما بر انسانها میفرستیم با سخن و دعاست؛ اما سلامی که خداوند بر انسانها میفرستد با فعل خویش است (مفردات ألفاظ القرآن، ص421[13]) و البته منافاتی ندارد که خداوند هم با فعل خویش و هم با قول خویش بر ما سلام بفرستد؛ چنانکه گاه بر قول بودن آن تاکید شده: «سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحیمٍ» (یس/58) و گاه ظرفیت هردو معنا را دارد: «ادْخُلُوها بِسَلامٍ ذلِکَ یَوْمُ الْخُلُودِ» (ق/34).
ظاهرا سنت «سلام» گفتن فقط برای ابتدای دیدار نیست؛ بلکه در پایان دیدار و برای خداحافظی هم این سنت رایج است (چنانکه نماز را با سلام ختم می کنیم و بسیاری از سخنرانان هم کلامشان را با تعبیر «واالسلام علیکم و رحمة الله» ختم میکنند) چنانکه که حضرت ابراهیم ع وقتی از پدرخواندهاش جدا شد چنین گفت: «قالَ سَلامٌ عَلَیْکَ سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی إِنَّهُ کانَ بی حَفِیًّا» (47) و ظاهرا برای اعلام ترک گفتگو و مخاصمه هم گاه این تعبیر به کار میرود؛ و در آیات «وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَکُمْ أَعْمالُکُمْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ لا نَبْتَغِی الْجاهِلینَ» (قصص/55) و «فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَ قُلْ سَلامٌ» (زخرف/89) نیز این احتمال را دادهاند (مجمع البیان، ج9، ص90)؛ و در خصوص آیه «وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً» (فرقان/63) هم این احتمال مطرح شد؛ و هم اینکه به معنای طلب سلامتی برای آنان باشد [یعنی در قبال مواجهه بد با ایشان، در حق جاهلان دعا میکنند] و هم این احتمال که «سلام» ب معنای سخن محکم و استوار باشد؛ یعنی با سخن متین و موجهی پاسخ جاهلان را میدهند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص422[14])
این ماده وقتی به باب تفعیل میرود میتواند به معنای سلام دادن باشد: «لا تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلى أَهْلِه» (نور/27) «فَإِذا دَخَلْتُمْ بُیُوتاً فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِکُمْ» (نور/61) (مفردات ألفاظ القرآن، ص423[15]) و هم به معنای تسلیم شدن (کاملا خود را در سلم و مدارا و انقیاد در قبال کسی قرار دادن) «ثُمَّ لا یَجِدُوا فی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیماً» (65) «وَ ما زادَهُمْ إِلاَّ إیماناً وَ تَسْلیماً» (احزاب/22) و به نظر میرسد در آیه «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلیماً» (56) هر دو معنا به نحو لطیفی با هم لحاظ شده است؛ و البته در معنای «حفظ کردن و سالم نگه داشتن غیر»: «وَ لَتَنازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ وَ لکِنَّ اللَّهَ سَلَّمَ» (انفال/43) و نیز تسلیم کردن چیزی به دیگری: «فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَیْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ» (بقره.233) هم به کار رفته است؛ که از این معنا اسم مفعول (مُسَلَّم؛ مُسَلَّمَة) نیز شایع است؛ هم به معنای چیزی که سالم مانده است «إِنَّها بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثیرُ الْأَرْضَ وَ لا تَسْقِی الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لا شِیَةَ فیه» (بقره/71) و هم به معنای چیزی که به دیگری داده میشود: «وَ دِیَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلى أَهْلِهِ« (نساء/92)
وقتی هم که باب افعال برود گفتهاند اصل آن به معنای «داخل شدن در سِلم» (ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً؛ بقره/208) و صلح (و اطمینان دادن به مخاطب که آزاری از من به تو نمیرسد) میباشد «سَتُدْعَوْنَ إِلى قَوْمٍ أُولی بَأْسٍ شَدیدٍ تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ» (فتح/16) اما معنای رایج آن همان تسلیم شدن (کاملا خود را در سلم و مدارا و انقیاد در قبال کسی قرار دادن) است: «فَإِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتینَ» (حج/34) «إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمینَ» (بقره/131) «بَلى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ» (بقره/112) «أَ فَغَیْرَ دینِ اللَّهِ یَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً» (آل عمران/83) «لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ» (بقره/136؛ آل عمران/84) و تدریجا در خصوص تسلیم شدن در برابر دینی که خداوند فروفرستاده است به کار رفته: «وَ مَنْ أَحْسَنُ دیناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ» (نساء/125)؛ و ظاهرا به همین مناسبت این دین اسلام نام گرفته است: «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ» (آل عمران/19) «وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ» (آل عمران/85) «وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دیناً» (مائده/3) «یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ» (حجرات/17) و کسانی که از این دین پیروی میکنند «مُسْلِم» (مسلمان) خوانده میشوند: «ما کانَ إِبْراهیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا وَ لکِنْ کانَ حَنیفاً مُسْلِماً» (آل عمران/67) «مِلَّةَ أَبیکُمْ إِبْراهیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمینَ مِنْ قَبْلُ» (حج/78) و همین امر ظرفیت معنایی این کلمه را به نحوی توسعه داده که در بسیاری از آیات میتواند هم معنای تسلیم شدن در برابر خداوند و هم اسلام آوردن را القا کند؛ مثلا: «رُبَما یَوَدُّ الَّذینَ کَفَرُوا لَوْ کانُوا مُسْلِمینَ» (حجر/2) «رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسی وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ» (نمل/44) «وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَ هُوَ یُدْعى إِلَى الْإِسْلامِ» (صف/7) «سَتُدْعَوْنَ إِلى قَوْمٍ أُولی بَأْسٍ شَدیدٍ تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ» (فتح/16).
همین امر موجب گردیده که این کلمه در ادبیات قرآنی دست کم دو مرتبه پیدا کند؛ یکی مرتبه پایینتر از ایمان که اسلام آوردن زبانی است که هنوز ایمان در قلب وارد نشده است: «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا» (حجرات/14) و دیگری در زمره بالاترین مراتب ایمان که حضرت ابراهیم ع به یک معنا مصداق آن بود «إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ»(بقرة/131)؛ بلکه تا آخر عمر آن را از خداوند طلب میکرد: «رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ» (بقره/128) و امید داشت آن گونه بمیرد: «تَوَفَّنی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنی بِالصَّالِحینَ» (یوسف/101)؛ یعنی چنان تلیم خدا بودن که شیطان هیچ راهی در او نیابد و مصداق »مخلصین» قرار گیرد. (مفردات ألفاظ القرآن، ص423[16])
با توجه به اینکه در عمده کاربردهای دو کلمه اسلام و تسلیم نوعی تسلیم بودن در برابر غیر مطرح است برخی در تفاوت این دو گفتهاند که در «اسلام» بیشتر جهت صدور از فاعل و فعل او مد نظر است؛ اما در تسلیم بیشتر جهت وقوع فعل و وابستگی اش به مفعول (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج5، ص190[17])
«سالم» اسم فاعل از معنای ثلاثی مجرد آن است به معنای کسی که در صحت و سلامتی به سر میبرد: «وَ قَدْ کانُوا یُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ» (قلم/43) (مجمع البیان، ج10، ص510) هرچند برخی آن را در این آیه به معنای «مستسلم» (کسی تسلیم و مطیع دیگری است) دانستهاند[18]؛ و موید آن را آیه «رجلا سَالِماً لرجل» (زمر/39) معرفی کردهاند؛ (مفردات ألفاظ القرآن، ص423[19]) که البته در خصوص این آیه اخیر قرائت «رجلا سَلَماً لرجل» در میان ما رایجتر است.
«سُّلَّم» به معنای «نردبان» (فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِیَ نَفَقاً فِی الْأَرْضِ أَوْ سُلَّماً فِی السَّماء، انعام/35؛ أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ یَسْتَمِعُونَ فیهِ فَلْیَأْتِ مُسْتَمِعُهُمْ بِسُلْطانٍ مُبینٍ، طور/38) را هم چهبسا بدین جهت چنین نامیده شده که شخصی که از آن پایین بیاید به سلامت به زمین میرسد (معجم المقاییس اللغة، ج3، ص91[20]) یا بدین جهت که چیزی است که با آن میتوان به مکانهای مرتفع رفت و به سلامتی دست یافت و بدین سبب است که در مورد هر چیزی که با آن بتوان به جای رفیعی دست یافت به کار رفته است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص424[21]) و برخی با تذکر دادن به اینکه شبیه چنین کلمهای در زبان عبری هم وجود دارد (سولّام) براین باورند که این به معنای مطلق وسیلهای است که برای کاری به کار میرود و نردبان تنها یکی از مصادیق آن است. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج5، ص194[22])
«سلیم» هم صفت مشبهه از سلامت است و «قَلْبٍ سَلیمٍ» (شعراء/89؛ صافات/84) قلب و باطنی است که از هر گونه دغل و خیانتی سالم باشد. (مفردات ألفاظ القرآن، ص421؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج5، ص193[23])
ماده «سلم» و مشتقات آن 140 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
«إِلَّا قِیلًا سَلاماً سَلاماً»
«إِلَّا» ظاهرا استثنای منقطع است؛ هرچند طبق تحلیلی میتوان آن را استنثنای متصل نیز دانست (که در تدبرها خواهد آمد)
و «قیلا» هم منصوب است یا به اینکه مفعول «یسمعون» حساب شود ویا به خاطر استتثناء؛
اما «سلاما»ِ اول میتواند:
- بدل از «قیلا» باشد؛ یعنی نمیشنوند جز قولی؛ همان سلامی:
- مقول قول باشد (که این تناسب دارد که «قیل» مصدر باشد)؛ و مثلا تقدیر کلام این باشد که «إلا أن یقولوا سلاما سلاما» یا «سلمک الله سلاما بدوام النعمة و کمال الغبطة»؛
- نعت برای «قیل» باشد (که این با اسم مشتق بودن «قیل» بیشتر تناسب دارد) یعنی سخنی سلامتبخش؛
- مفعول مطلق باشد برای فعل محذوف؛ مثلا «سلمک الله سلاما بدوام النعمة و کمال الغبطة» یا «سلّموا سلاما»؛
- مفعول «قیلا» باشد؛ شبیه یکی از اقوالی که در آیه «وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهیمَ بِالْبُشْرى قالُوا سَلاماً» (هود/69) نقل شده که گفتهاند: منصوب بودنش از باب این است که مضمون سخن آنان ( ونه خود سخن) نقل شده است. (جلسه 856 http://yekaye.ir/hood-11-69/)
و «سلاماً» دوم میتواند:
- همانند قبلی بدل «قیلا» باشد؛
- تاکید قبلی باشد؛
- یا مفعول مطلقی که عاملش «سلاما» اول است.
(مجمع البیان، ج9، ص328[24]؛ إعراب القرآن (نحاس)، ج4، ص220[25]؛ التبیان فی إعراب القرآن، ص364[26]؛ إعراب القرآن و بیانه، ج9، ص429[27]؛ مفاتیح الغیب، ج29، ص403[28])
حدیث
1) از امام رضا ع روایت شده است:
اطعام کنید و سلام را آشکارا بگویید و در حالی که مردم در خواباند نماز بپا دارید؛ وبا سلام (به سلامتی) وارد بهشت شوید!
الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا علیه السلام، ص363
وَ أَرْوِی عَنِ الْعَالِمِ ع أَنَّهُ قَالَ أَطْعِمُوا الطَّعَامَ وَ أَفْشُوا السَّلَامَ وَ صَلُّوا وَ النَّاسُ نِیَامٌ وَ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِسَلَامٍ.
2) از چندین تن از ائمه اطهار ع روایتی نقل شده است که حضرت امیرالمومنین ع در یک مجلس چهارصد باب از آنچه دین و دنیای انسان مسلمان را آباد میکند، به برخی از اصحابش آموخت. قبلا فرازهایی از این روایت قبلا گذشت.[29] در فراز دیگری از آن فرمودهاند:
با زبان است که اهل جهنم با صورت در جهنم میافتند؛ و با زبان است که به اهل نور نور داده میشود پس زبانتان را حفظ کنید و آن را به یاد خداوند عز و جل مشغول بدارید ....
الخصال، ج2، ص635
حَدَّثَنَا أَبِی رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ عِیسَى بْنِ عُبَیْدٍ الْیَقْطِینِیُّ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ یَحْیَى عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ آبَائِهِ ع أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع عَلَّمَ أَصْحَابَهُ فِی مَجْلِسٍ وَاحِدٍ أَرْبَعَمِائَةِ بَابٍ مِمَّا یُصْلِحُ لِلْمُسْلِمِ فِی دِینِهِ وَ دُنْیَاه
... بِاللِّسَانِ کُبَّ أَهْلُ النَّارِ فِی النَّارِ وَ بِاللِّسَانِ أُعْطِیَ أَهْلُ النُّورِ النُّورَ فَاحْفَظُوا أَلْسِنَتَکُمْ وَ اشْغَلُوهَا بِذِکْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ...[30]
3) الف. از رسول الله ص روایت شده است که فرمودند:
نجات مومن در حفظ زبانش است.
ب. از امام صادق ع روایت شده است که:
در حکمت آل داود آمده است؛ بر عاقل است که عارف به زمان خویش، مشغول کار و وضع خویش و پاسبان زبان خویش باشد.
الکافی، ج2، ص114 و 116
الف. عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ عَنِ الْحَلَبِیِّ رَفَعَهُ قَالَ
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: نَجَاةُ الْمُؤْمِنِ فِی حِفْظِ لِسَانِهِ.
ب. أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْکُوفِیِّ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَى عَنْ سَعِیدِ بْنِ یَسَارٍ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ یُونُسَ
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: فِی حِکْمَةِ آلِ دَاوُدَ عَلَى الْعَاقِلِ أَنْ یَکُونَ عَارِفاً بِزَمَانِهِ مُقْبِلًا عَلَى شَأْنِهِ حَافِظاً لِلِسَانِهِ.
تدبر
1) «إِلاَّ قیلاً سَلاماً سَلاماً»
در آیه قبل فرمود که مقربان در بهشت نه سخن لغو و زایدی میشنوند و نه هیچگونه کلام نابجایی؛ و اینجا میخواهد توضیح دهد چه سخنانی در بهشت بیان میشود که با تعبیر «قیلاً سَلاماً سَلاماً» بیان شده است؛ این یعنی:
الف. تنها چیزی که بین آنان رد و بدل میشود سلام و تحیت نسبت به همدیگر است (مجمع البیان، ج9، ص328[31]) یعنی فقط ابراز سلم و صفا نسبت به همدیگر.
ب. تنها چیزی که در آنجا گفته میشود سلام بعد سلام است (المیزان، ج19، ص123[32])
ج. تنها چیزی که در آنجا گفته میشود سخنانی است که سالم باشد (المیزان، ج19، ص123[33])
د. با توجه به تعبیر «قیل» (که فاعلش معلوم نیست) اشاره دارد که آنان دائما با سلام و صلوات مواجهاند؛ نهتنها از جانب سایر بهشتیان که کلامی که بین بهشتیان با همدیگر رد و بدل میشود سراسر سلام و سلامتی است، بلکه از جانب خود خداوند متعال (سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ؛ یس/58) و فرشتگان (وَ الْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ سَلامٌ؛ رعد/23-24) (اقتباس از مفاتیح الغیب، ج29، ص400[34]و 403[35])
ه. ...
2) «لا یسْمَعُونَ فیها لَغْواً وَ لا تَأْثیماً؛ إِلاَّ قیلاً سَلاماً سَلاماً»
در این دو آیه فرمود «در آن نه بیهودهای میشنوند و نه نابجایی؛ مگر گفتن سلام سلام.»
ظاهر آن است که این جمله اخیر نسبت به جمله قبل استثنای منقطع است؛ زیرا سلام از جنس لغو و تأثیم نیست؛ یعنی معنای آیه این است که «در آن نه بیهودهای میشنوند و نه نابجایی؛ ولیکن به آنها میگویند سلام سلام.»
اما میتوان آن را استثنای متصل هم دانست؛ که در این صورت یک تعبیر مجازی و بلیغ میشود؛ شبیه اینکه کسی بگوید «من گناهی ندارم جز اینکه تو را دوست دارم و این است که مرا اذیت میکند» که اینجا دوست داشتن به عنوان استثنایی از گناه است؛ یعنی گوینده نمیخواهد صرفا بگوید که من تو را دوست دارم؛ بلکه میخواهد از طرفی به عدم گناه خود تاکید کند و از طرفی بگوید اگر گناهی هم دارم که مرا به خاطرش عذاب بدهند همین دوست داشتن توست که حقیقتش یک کار پسندیده است؛ در اینجا نیز گویی میخواهد بگوید چنان آنان از لغو و سخن نابجا دورند و در سخنان متعالی غوطهورند که اگر بخواهیم مصداقی برای سخن لغو آنان بیابیم باید همین سلام و احوالپرسی آنان از همدیگر را که حقیقتا کار خوبی است در نسبت با سایر سخنان آنان در بهشت، کاری لغو ونابجا حساب کنیم! (مفاتیح الغیب، ج29، ص401-402[36])
3) «لا یسْمَعُونَ فیها لَغْواً وَ لا تَأْثیماً؛ إِلاَّ قیلاً سَلاماً سَلاماً»
بهشت، سراى سلام و سلامت است. [و میتوان گفت] جامعهاى که در آن سلام و سلامتى رواج دارد و لغو و بیهودگى در آن وجود ندارد، جامعهاى بهشتى است. (تفسیر نور، ج9، ص425)
«إِلاَّ قیلاً سَلاماً سَلاماً»
مگر گفتن سلام سلام.
«إِلاَّ قیلاً سَلاماً سَلاماً»
مگر گفتن سلام سلام.
[1] . قراءة الجماعة «سَلاماً سَلاماً» بالنصب بدل من «قیلا» أو صفته، أو مفعول لفعل مقدر. وقرئ «سلامٌ سلامٌ» بالرفع على الحکایة. (معجم القراءات ج9، ص299)
[2] . و القِیلُ من القَوْلِ اسم کالسمع من السمع، و العربُ تَقُولُ: کثر فیه القِیلُ و القَالُ، و یقال: اشتقاقهما من کثرة ما یقولون: قَالَ و قِیلَ، و یقال: بل هما اسمان مشتقان من القَوْلِ. و یقال: قِیلٌ على بناء فِعْلٍ، و قِیلَ على بناء فُعِلَ، کلاهما من الواو، و قال أبو الأسود: «و صله ما استقام الوصل منه / و لا تسمع به قِیلًا و قَالا»
البته این توضیح درباره تعبیر قیل و قال است که ممکن است با اینجا تفاوت داشته باشد؛ اگر این تعبیر را شامل این آیه هم بگیریم باید افزود که و برخی هم بر این باورند که دو کلمه قیل و قال در اصل فعل بودهاند که به عنوان اسم به کار رفتهاند و به این صورت رایج شدهاند: (الْقَال و القِیل) اسْمَانِ مِنْهُ لَا مَصْدَرَانِ قَالَهُ ابْنُ السِّکِّیتِ و یُعْرَبَانِ بِحَسَبِ الْعَوَامِلِ وَ قَالَ فِی الْإِنْصَافِ هُمَا فِی الْأَصْلِ فِعْلَانِ مَاضِیَانِ جُعِلَا اسْمَیْنِ و اسُتْعمِلَا اسِتِعْمَالَ الْأَسْمَاءِ و أُبْقِیَ فَتْحُهُمَا لِیَدُلَّ عَلَى ما کَانَا عَلَیْهِ قَالَ و یَدُلُّ عَلَیْهِ مَا فِی الْحَدِیثِ «نَهَى رَسُولُ اللّهِ صلَّى اللّهُ علیه و [آله و] سلم عَن قِیلَ و قَالَ» بِالْفَتْحِ (المصباح المنیر، ج2، ص519)
[4] . درباره این ماده قبلا در جلسه 533 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-44/ بحث شد و اکنون تکمیل میشود.
[5] . البته برخی هم احتمال دادهاند که وجه تسمیهاش شاید این بوده که آن را درختی که آفت نمیگیرد و همیشه سالم میماند میدانستهاند (مفردات ألفاظ القرآن، ص423)
[6] . صحة جرم الشیء و التئام (ظاهره) فی ذاته أی عدم تصدعه أو تفرع غیره منه.
[7] . أنّ الأصل الواحد فی هذه المادّة: هو ما یقابل الخصومة و هو الموافقة الشدیدة فی الظاهر و الباطن بحیث لا یبقى خلاف فی البین.و من لوازم هذا المعنى مفاهیم الانقیاد و الصلح و الرضا.و لمّا کان أصل المادّة لازما: فیکون مفهومه حصول الوفاق و رفع الخلاف و الخصومة فی نفس الشیء، سواء یلاحظ فی نفسه أو بالنسبة الى غیره. و إذا لوحظ فی نفسه من حیث هو: یلازمه الاعتدال و النظم و المحفوظیّة من النقص و العیب و العاهة و الآفة، و هذا معنى السلامة و الصحّة فی نفس الشیء و فی أجزائه، لفقدان الخلاف فیما بین الأجزاء و الأعضاء، و حصول الوفاق الکامل و النظم و الاعتدال فیها، فالصحّة تکون من مصادیق الأصل بهذا المعنى. و هذا القید هو الفارق بین السلامة و الصحّة و العافیة، فالنظر فی هذه المادّة الى حصول الوفاق و رفع الخلاف فی نفس الشیء من حیث هو.
[8] . (الفرق) بین الصحة و السلامة: أن السلامة نقیضة الهلاک و نقیض الصحة الآفة من المرض و الکسر و ما بسبیل ذلک ألا ترى أنه یقال سلم الرجل من علته اذا کان یخاف علیه الهلاک منها أو على شیء من جسده، و اذا لم یکن یخاف علیه ذلک منها لم یقل سلم منها و قیل صح منها، هذا على أن السلامة نقیضة الهلاک و لیست الصحة کذلک و فی هذا وقوع الفرق بینهما، ثم کثر استعمال السلامة حتى قیل للمتبرئ من العیب سالم من العیب، و السلامة عند المتکلمین زوال الموانع و الآفات عمن یجوز علیه ذلک و لا یقال للّه سالم لأن الآفات غیر جائزة علیه و لا یقال له صحیح لأن الصحة تقتضی منافاة المرض و الکسر و لا یجوزان على الله تعالى.
[9] . و أمّا السلام: فهو مصدر کالکلام، و معناه السلم و السلم، بزیادة فی مفهومه لزیادة فی لفظه و مبناه، و هو التوافق الکامل و رفع أیّ خلاف فی الظاهر و الباطن.
[10] . و قد سَلِمَ یَسْلَمُ سَلَامَةً، و سَلَاماً، و سَلَّمَهُ اللّه، قال تعالى: وَ لکِنَّ اللَّهَ سَلَّمَ [الأنفال/43]، و قال: ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِینَ [الحجر/46]، أی: سلامة، و کذا قوله: اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا [هود/48]... و السّلامة الحقیقیّة لیست إلّا فی الجنّة، إذ فیها بقاء بلا فناء، و غنى بلا فقر، و عزّ بلا ذلّ، و صحّة بلا سقم، کما قال تعالى: لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ [الأنعام/127]، أی:السلامة، قال: وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ [یونس/25]، و قال تعالى: یَهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ [المائدة/16]، یجوز أن یکون کلّ ذلک من السّلامة. و قیل: السَّلَامُ اسم من أسماء اللّه تعالى ، و کذا قیل فی قوله: لَهُمْ دارُ السَّلامِ [الأنعام/127]، و السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ [الحشر/23]، قیل: وصف بذلک من حیث لا یلحقه العیوب و الآفات التی تلحق الخلق،
[11] . البته تحیت اعم است سلام است:
(الفرق) بین السلام و التحیة، أن التحیة أعم من السلام، و قال المبرد یدخل فی التحیة حیاک الله و لک البشرى و لقیت الخیر، و قال أبو هلال أیده الله تعالى و لا یقال لذلک سلام انما السلام قولک سلام علیک، و یکون السلام فی غیر هذا الوجه السلامة مثل الضلال و الضلالة و الجلال و الجلالة، و منه دارُ السَّلامِ أی دار السلامة و قیل دارُ السَّلامِ أی دار الله، و السَّلامُ اسم من أسماء الله، و التحیة أیضا الملک و منه قولهم التحیات لله. (الفروق فی اللغة، ص50)
[29] . در آیه 18 همین سوره مواردی که قبلا آمده بود گذشت (جلسه 985، حدیث4 http://yekaye.ir/al-waqiah-56-18/)
[30] . این فراز هم که چند جمله بعد از جملات فوق آمده جالب است:
إِذَا قَالَ لَکَ أَخُوکَ حَیَّاکَ اللَّهُ بِالسَّلَامِ فَقُلْ وَ أَنْتَ فَحَیَّاکَ اللَّهُ بِالسَّلَامِ وَ أَحَلَّکَ دَارَ الْمُقَامِ.