سفارش تبلیغ
صبا ویژن

980) سوره واقعه (56) آیه 13 ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلینَ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

980) سوره واقعه (56) آیه 13

ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلینَ

30 رجب- 2 شعبان 1441

ترجمه

پاره‌ای [از آنان] از اولین‌ها [هستند]؛

نکات ادبی

ثُلَّةٌ

با توجه به رایج بودن دو تعبیر «ثُلَّة» (به معنای جماعت) و «ثُلَّ عَرْشُه» (برای اشاره به زایل شدن قوام امر یک مفر) از ماده «ثلل» (کتاب العین، ج‏8، ص216)، برخی بر این باورند که این ماده در اصل بر دو معنای متفاوت دلالت دارد: یکی جمع شدن، چنانکه «ثَلَّة»‌ به گله گوسفندان؛ و «ثُلَّة» به جماعتی از انسانها گفته می‌شود؛ [و به مجموعه‌ای از پشم و مو و کرک «ثَلَّة» گویند، وقتی که با هم جمع شوند، وگرنه بتنهایی به هیچ کدام ثله گفته نمی‌شود (المحکم و المحیط الأعظم، ج‏10، ص127)] و معنای دوم سقوط و انهدام و خوار شدن است، چنانکه تعبیر «ثَلْلتُ البیتَ» به معنای خانه را منهدم کردم است؛ و یا «ثُلَّ عَرْشُه» به معنای بد شدن اوضاع و احوال پادشاهی وسرنگونی تاج و تخت است و «ثلَّة» به معنای خاک چاه (تراب البئر) نیز ظاهرا از همین معنا می‌باشد. (معجم مقاییس اللغه، ج‏1، ص368-369)

اما اغلب اهل لغت کوشیده‌اند این دو را به یک معنا برگردانند؛ برخی اصل معنا را قطع و تکه شدن دانسته، و گفته‌اند «ثُلَّ عَرْشُه» در جایی بوده که سلطنت شخص با سرنگونی تاج و تختش، قطع می‌شده؛ و«ثُلَّة» به معنای جماعت هم به معنای «قطعه» (=پاره‌ای از انسانها) است. (مجمع البیان، ج‏9، ص323[1]) شبیه این موضع، نظر کسانی است که بر این باورند که اصل «ثَلَّة» یک قطعه جمع شده از پشم است که به اعتبار همین جمع شدنش به جماعت «ثُلَّة» گویند؛ و در «ثُلَّ عرشه» نیز مقصود آن است که قسمتی از کرسی سلطنت واژگون شود (مفردات ألفاظ القرآن، ص175-176) به تعبیر دیگر، جماعتی‌اند که در یک امر رانده (مندفع) می‌شوند؛ چنانکه که در خصوص دیواری که پایین‌اش را تخریب می‌کنند تا بتمامه فروبریزد می‌‌گویند «ثللتُ الحائط»، و به این مناسبت درباره هر امر شری به کار رفته و «ثل عرشه» نیز از همین‌جا اخد شده است تا حدی که برخی «ثلل» را به معنای هلاکت قلمداد کرده‌اند. (الفروق فی اللغة، ص271-272[2])

برخی اصل این ماده را زایل شدن تشخص و الغای خصوصیات شخصی دانسته‌اند، چنانکه در انهدام خانه نیز با زوال آن مواجهیم؛ و تطبیقش بر جماعت از این باب است که در این جماعت تعینات شخصی و دنیوی‌شان زایل می‌گردد؛ بویژه که قرآن این را فقط در خصوص سابقون و اصحاب یمین به کار برد. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏2، ص28-29[3])

برخی هم توضیح داده‌اند که معنای محوری این ماده آن است که اشیای خُرد و متنوعی که متمایز ویا اینکه در اصل منفصل از یکدیگر بوده‌اند کنار هم جمع شوند؛ چنانکه به پشمی که همراه مو انباشته شود «ثلة» گفته می شود و کاربردش در خصوص انهدام خانه و عرش هم همان جدایی‌ای است که آن را به وضعیت درهم‌ریخته‌ای تبدیل می‌کند (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص248)

اینکه آیا کلمه «ثلة» ‌بر چه مقدار از جماعت دلالت دارد، برخی بر این باورند که «ثَلَّة»‌ که برای گله گوسفندان به کار می‌رود، مقصود تعدادی است که زیاد نباشد؛ اما «ثُلَّة» که برای جماعت انسانها به کار می‌رود دلالت بر جمعیت زیاد دارد (کتاب العین، ج‏8، ص216[4]) اما برخی گفته‌اند که از جهت تعداد فرقی نمی‌کند و فقط در اطلاقش بر گوسفند و انسان متفاوت است (أساس البلاغة، ص75[5]) «ثَلَّة»‌ برای مطلق گله گوسفندان به کار می‌رود کم باشد یا زیاد؛ و حتی نقل کرده‌اند که برخی بر این باورند که بر تعداد زیاد گوسفند هم به کار می‌رود؛ و البته تاکید دارند که برای گوسفندان به کار می‌رود نه برای بزها؛ مگر اینکه گله‌ای باشد که در آن هم بز و هم گوسفند باشد (المحکم و المحیط الأعظم، ج‏10، ص127[6])

و برخی کلمات عربی‌ای که برای اشاره به یک جماعت به کار برده می‌شود را از کم به زیاد این گونه رده‌بندی کرده‌اند:

اول: نَفَر و رَهْط و لُمَّة و شِرْذِمَة؛

سپس: قَبِیل و عُصْبَة وَ طائِفة؛

سپس: ثُبَة و ثُلَّة؛

سپس: فَوْج و فِرْقَة؛

سپس: حِزْب و زُمْرَة و زُجْلَة؛

سپس: فِئَام و حَزِیق و قِبْص و جِیل. (فقه اللغة، ص246[7])

از ماده «ثلل» تنها همین کلمه «ثُلّة» 3 بار و تنها در همین سوره آمده است.

الْأَوَّلینَ

کلمه «أوَّل» و اینکه واقعا ماده اصلی این کلمه، و معنای عمیق آن چیست، از کلمات بحث‌انگیز است.

اهم بحث‌هایی که در زمینه این ماده مطرح شده این است که:

الف. از ماده «أول» یا «وول» یا «وأل»؛ و وزن «أفعل» یا «فعَّل» یا «فوعل»

با اینکه دو قول اصلی بصریون و کوفیون، «وول» و «وأل» بوده، و این دیدگاه که ممکن است اصل این ماده از «أول» باشد در میان قدما به عنوان یک قول ضعیف مطرح شده (به نقل از قرطبی در الجامع لأحکام القرآن، ج‏1، ص333-334[8])، اما با کمال تعجب شاهدیم که بزرگانی مثل خلیل و ابن‌فارس دو قول اصلی را این می‌دانند که یا از ماده «أول» (بر وزن «فَعَّل») است یا از ماده «وول» (بر وزن «أفعل»)، و هردو (و به تبع آنان، اغلب لغویون) آن را ذیل ماده «أول» بحث کرده‌اند (کتاب العین، ج‏8، ص368[9]؛ معجم المقاییس اللغة، ج‏1، ص158[10])؛ درباره وزن آن هم معروفترین قول این است که بر وزن «أفعل» (و به معنای افعل تفضیل) باشد به خاطر اینکه کاربردش در زبان عربی به صورت تفضیلی بسیار رایج است (هذا اول منک: این اول از تو است) روح المعانی، ج‏1، ص246)؛ اما برخی آن را بر وزن «فعَّل» یا «فوعل» هم دانسته‌اند؛ اما تفصیل مطلب:

1. نظر سیبویه و بصریون این بوده است که اصل این کلمه از ماده «وول» و بر وزن «أفعل» می‌باشد؛ و فعلی از این ماده وجود ندارد (زیرا در زبان عرب از ماده‌ای که هم فاءالفعل و هم عین‌الفعلش «و» باشد فعل ساخته نشده است و علت اینکه به صورت «اواول» جمع بسته نشده این است که آمدن دو واو که بین آنها الف باشد ثقیل است. (به نقل از قرطبی در الجامع لأحکام القرآن، ج‏1، ص333-334[11]؛ و نیز آلوسی در روح المعانی، ج‏1، ص246[12]). در کتب اهل لغتی که اکنون در دست ماست، در حدی که جستجو شد فقط ابن سیده همین موضع را دارد که او درباره این ماده بحثی نکرده و صرفا به همین که «اول» به معنای «متقدم» است بسنده نموده است (المحکم و المحیط الأعظم، ج‏10، ص400) البته در میان معاصران حسن جبل نیز همین موضع را دارد و معتقد است معنای محوری این ماده آن است که چیزی در ابتدا و سابق بر تمام اموری که از جنس او هستند باشد (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم؛ ص1946)‌

در قدما (دریدی) قولی مطرح شده که اصل این کلمه از ماده «وول» ولی بر وزن «فوعل» می‌باشد که واو اول به همزه قلب شده (الجامع لأحکام القرآن (قرطبی)، ج‏1، ص334[13]؛ آلوسی در روح المعانی، ج‏1، ص246[14]).

اینان موید خود را آن گرفته‌اند که مونث این کلمه به صورت «أؤّلة» هم وجود دارد. (به نقل از مصباح المنیر، ج‏2، ص30[15])

2. نظر کوفیون این بوده که اصل این کلمه از ماده «وأل» (به معنای پناه بردن) و بر وزن «أفعل» می‌باشد و در اصل به صورت «أوأل» بوده سپس همزه دوم تخفیف یافته و به واو تبدیل و در واو قبلی ادغام شده است. (الجامع لأحکام القرآن (قرطبی)، ج‏1، ص333-334[16]) در کتب اهل لغتی که اکنون در دست ماست، جوهری مهم ترین کسی است که به صراحت آن را از ماده «وأل» (بر وزن «أفعل») می‌دانند که همزه دوم در واو ادغام شده است. ضمنا وی فعل این ماده را «وئلَ یئل» دانسته، ولی کلماتی مثل «مَوْئِل» را از این ماده (ونه از ماده آل یؤول، که در قول بعدی اشاره خواهد شد) قلمداد کرده‌اند. (الصحاح، ج‏5، ص1838)‌

3. بسیاری ار اهل لغت اصل آن را از ماده «أول» دانسته‌اند؛ آنگاه برای اینکه معلوم شود که معنای این ماده چیست این مساله مطرح شده این است که آیا فعل «آلَ یؤول» و نیز کلمه «تأویل» نیز از همین ماده است یا خیر؟

خلیل «آلَ یؤول» را از ماده «أیل» می‌داند که به معنای رجوع کردن است؛ و «مَوْئِل» (پناهگاه) و مآل (بازگشتگاه) را هم از همین ماده می‌شمرد ‏و جه تسمیه کلمه بزکوهی نر به «أَیِّل» (جمع آن: «أَیَائِل»‏) را این می‌داند که به کو‌ه‌ها برمی‌گردد و پناه می‌برد تا در امان بماند (کتاب العین، ج‏8، ص358-359)؛ و کلمه «أوُل» را از ماده «أول» به حساب آورده و دو کلمه «تأویل» و «تأوّل» را نیز ذیل ماده «أول» می‌آورد و بدون اینکه ربط این کلمات با کلمه «أوّل» را توضیح دهد صرفا اشاره می‌کند که این دو کلمه به معنای تفسیر کلامی است که در معنایش اختلاف است. (کتاب العین، ج‏8، ص369) که البته شاید با راغب اصفهانی (که درباره خاستگاه کلمه «أول» از خلیل تبعیت می‌کند، و «أوّل» را به معنای چیزی که دیگری بر آن مترتب می‌شود دانسته، و «تأویل» را به معنای رجوع به اصل معرفی نموده است ربط این دو معلوم شود. البته نحوه بحث راغب اصفهانی در این مساله عجیب است؛ وی با اینکه درباره خاستگاه کلمه «أوّل» از خلیل تبعیت می‌کند (و صریحا آن را از ماده همزه و واو و لام می‌شمرد)، اما این بحث را بین دو مدخل «أیک» و «أیم» قرار داده، که گویی ماده این کلمه را «أیل» دانسته است؛ ضمنا قبل از اینکه وارد کلمه «أوّل» شود، کلمه «تأویل» را بحث کرده؛ آن هم در ادامه بحث از کلمه «آل»، و عجیب‌تر از همه اینکه «آل» را هم تصغیر از «اهل» دانسته است، با این حال آن را در این محل (که علی‌القاعده باید ماده «أیل» بحث شود) بحث کرده، نه ذیل ماده «أهل»! (مفردات ألفاظ القرآن، ص98-100)

اما ابن‌فارس، با اینکه به توضیحات خلیل در «آل یؤول» ارجاع می دهد، اما هم کلمه «أوّل» و هم «آلَ یؤول» را ذیل ماده «أول» می‌آورد، با این توضیح که معتقد است این ماده در اصل دو معنا دارد: یکی معنای «ابتدا» که کلمه «أوّل» بهترین مصداقش است؛ و دیگری معنای «انتها» که «آلَ یؤول» (به معنای رجوع کردن)، مهمترین مصداقش می‌باشد؛ و توضیح می‌دهد «تأویلِ» هر چیزی به معنای «عاقبت آن چیز که وی بدان رجوع می‌کند» می‌باشد؛ چنانکه در آیه شریفه «هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِیلَهُ‏» نیز اشاره دارد به آنچه که در وقت برانگیخته شدن آنان در قیامت بدان رجوع می‌شود. (معجم المقاییس اللغة، ج‏1، ص158-162) در این میان علامه طباطبایی توضیح داده‌اند که تأویل، نه هرگونه رجوع و بازگشتی، بلکه بازگشت به حقیقت اصیل خود می‌باشد (المیزان، ج3، ص25-28) با این ملاحظه، گویی در «تأویل» مفهوم ابتدا و انتها با هم جمع شده؛ یعنی جایی است که چیزی نهایتا به اصل و ابتدای حقیقی خود برمی‌گردد.[17]

مرحوم مصطفوی هم بر این باور است که اصل ماده «أول» تقدم است به نحوی که امر دیگری بر آن مترتب شود؛ و «تأویل» هم چیزی را متقدم قرار دادن است به نحوی که امر دیگری بر آن مترتب گردد؛ و موید این معنا را این می‌داند که غالبا این ماده در مقابل ماده «أخر» به کار می‌رود (مانند: عیداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا، مائده/114؛ قالَتْ أُخْراهُمْ لِأُولاهُم، اعراف/38؛ فَلِلَّهِ الْآخِرَةُ وَ الْأُولی،‏نجم/25؛ قُلْ إِنَّ الْأَوَّلینَ وَ الْآخِرینَ، واقعه/49؛ وَ لَلْآخِرَةُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولی‏، ضحی/4) (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏1، ص175[18])

حسن جبل هم که ظاهرا در اینکه «أوّل» را از ماده «وول» بداند یا از ماده «أول» اندکی تردید دارد، درباره ماده «أول» بر این باور است که معنای محوری این ماده حقیقت شیء است که این شیء از آن حاصل آمده، یعنی اصل و اساس هرچیزی، که خالص شده باشد از شائبه‌ها و اموری که با آن مختلط شده‌ و یا روی آن را پوشانده‌اند (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم؛ ص1945)‌

ظاهرا مهمترین اشکالی که بر این قول گرفته می‌شود این است که اگر کلمه «أوّل» از ماده «أول» و صیغه أفعل باشد، باید به صورت «آول» بشود نه «أوّل» (مانند آب یؤوب، آوب). یک پاسخ که می‌داده‌اند این است که ادغام این حرف مد در واو به خاطر کثرت شیوع آن در زبان است (کتاب العین، ج‏8، ص368[19]). برخی هم چنین توضیح داده‌اند که ابتدا قلبی در آن رخ داده و جای فاء الفعل و عین‌الفعل عوض شده (أأول ¬ أوأل) و سپس همزه دوم تسهیل، و آنگاه ادغام صورت گرفته است. (الجامع لأحکام القرآن (قرطبی)، ج‏1، ص334[20])

مهمترین موید این قول آن است که برای این کلمه سه صورت جمع در زبان عربی وجود دارد: أوّلون، أوائل، و أُوَل؛ که این سه با این سازگار است که ماده اصلی‌اش «أول» باشد؛ (به نقل از مصباح المنیر، ج‏2، ص30)

موید دیگر اینکه برای این کلمه دو گونه مونث ذکر شده است؛ یکی که مشهورتر است: «أولی» (از باب أفعل و فُعْلی)، مانند: «فَما بالُ الْقُرُونِ الْأُولی»‏ (طه/51)، «وَ قالَتْ أُولاهُمْ لِأُخْراهُمْ» (اعراف/39)، و «فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما» (اسراء/5)، «هذا نَذیرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولی»‏ (نجم/56)؛ که جمع آن، «أولَیات» است (شبیه أخْری، و اُخرَیات)؛ و دوم «أَوّلَة» است که جمع آن «أَوَّلَات‏» است، چنانکه در شعر عرب آمده «آدَم معروف بأَوَّلاتِهِ / خالُ أبِیهِ لِبَنِی بَنَاتِه‏» (معجم مقاییس اللغه، ج‏1، ص158) و اینکه مونث آن، «أولی» باشد (که ظاهرا کسی در این تردید نکرده)، موید مهمی است که «أوّل» را باید از ماده «أول» و بر وزن افعل دانست وباید آن را صفت تفصیلی به حساب آورد. (توجه شود که «اُؤلی» که مونث «اوّل» است، غیر از «اَولی» است که به معنای «سزاوارتر» می‌باشد و از ماده «ولی» است)

ب. نسبت این ماده‌ها با کلمه «آل»

نکته دیگری که در اینجا مناسب است ذکر شود این است که آیا «آل» (به معنای خانواده و خاندان یک نفر؛ مثلا: آلَ إِبْراهیمَ وَ آلَ عِمْرانَ، آل‌عمران/33؛ آلَ فِرْعَوْن، بقره/90) هم‌خانواده با کلمات فوق (یعنی از یکی از ماده‌های «أول، وول، أیل، وأل») است، یا کلمه مقلوب کلمه «أهل»[21] است و اصلا در زمره کلمات فوق نمی‌باشد؟

اگرچه از مبرد نقل شده که وقتی عرب می‌خواهد برای تصغیر کلمه «أهل»، آن را به صورت «آل» تلفظ می‌کند (به نقل از الفروق فی اللغة، ص275[22]) و ظاهرا بر همین اساس، برخی از اهل لغت کلمه «آل» (خاندان) را از ماده «أهل» دانسته‌اند (مفردات ألفاظ القرآن، ص98) و ابن منظور این مطلب را این گونه توجیه کرده که «ه» در آن به «أ» تبدیل شده و سپس این دو همزه (شبیه کلماتی مانند آدم، آخر، آمن و ...) با هم ادغام و به صورت «آ» درآمده است، و تاکید دارند که چنین نیست که از ابتدا «ه» با «أ» ترکیب شده باشد (لسان العرب، ج11، ص30-32) اما اغلب اهل لغت آن را از ماده «أول» دانسته‌اند (مثلا: کتاب العین، ج‏8، ص359) یا از این بابت که آنان کسانی‌اند که انسان به آنها برمی‌گردد (الصحاح، ج‏4، ص1627؛ المحیط فی اللغة، ج‏10، ص377) و آنان مآل او هستند (معجم المقاییس اللغة، ج‏1، ص160) ویا از این بابت که از کلمه «آل» به معنای «عمود خیمه» (که خود این کلمه را از ماده «أول» دانسته‌اند: معجم المقاییس اللغة، ج‏1، ص161) اخذ شده، از این جهت که خویشاوندان شخص تکیه‌گاه او هستند و همان گونه که در صحراها، عمود خیمه است که خیمه را بلند می‌کند، خویشاوندان شخص هستند که دست او را می‌گیرند و برپا می‌دارند. (به نقل از الفروق فی اللغة، ص275[23])

جالب اینجاست که برخی که «آل» را را مقلوب از «أهل» دانسته‌اند، آن را در ذیل ماده «أول» - و نه ذیل ماده «أهل» - مورد بحث قرار داده‌اند (الإفصاح فی فقه اللغة، ج‏1، ص301[24]؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص98[25]) و ابن سیده (و به تبع او، برخی از اهل لغت) هم که آن را ذیل ماده «أهل» مورد بحث قرار داده، تاکید دارد که نمی‌توانیم همه‌جا کلمه «آل» را جایگزین «اهل» کنیم؛ و البته سعی کرده برای این مساله توجیهاتی جور کند. (المحکم و المحیط الأعظم، ج‏4، ص356؛ الفائق فی غریب الحدیث، ج‏1، ص61؛ لسان العرب، ج11، ص30-32)[26]

در پایان این فراز شاید اشاره  به این نکته خوب باشد که این نسبت بین این مواد، شاید از شواهد خوب برای کسانی باشد که قائل به اشتقاق کبیرند؛ زیرا بر مبنای اشتقاق کبیر، حروف والی (ا، و، ی) و حرف همزه اصالتی ندارند؛ و از این رو، همه مواردی که بحث شده، نسبت‌های کاملا جدی‌ای با همدیگر دارند.

ج. بحث درباره خود کلمه «أوّل»

خود کلمه «اوّل» (که در فارسی به «یکم» ترجمه می‌شود) با توجه به مونث آن که «أولی» می‌باشد آغازگر عدد دانسته‌اند؛ و با توجه به اینکه خداوند هم «أول» نامیده می‌شود (هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ؛ حدید/1) و از آن سو می‌دانیم خداوند یکی است که دو ندارد (هُوَ الواحِدُ الذی لا ثَانِی له) توضیح داده‌اند که این کلمه مشروط نیست به اینکه حتما دومی هم داشته باشد، چنانکه مثلا وقتی می‌گویند این اولین کاسبی‌ای است که امروز انجام دادم معنایش این نیست که حتما کاسبی دومی هم در کار باشد؛ و بر همین اساس، گاه «اول» ( ومونث آن: أولی) چه‌بسا صرفاً به معنای «واحد» (یکبار) به کار برود، نه اولی در مقابل «دومی» و «بعدی»، چنانکه در مورد آیه لا یَذُوقُونَ فیهَا الْمَوْتَ إِلاَّ الْمَوْتَةَ الْأُولی‏ وَ وَقاهُمْ عَذابَ الْجَحیمِ (دخان/56) چنین احتمالی داده شده است؛ (مصباح المنیر، ج‏2، ص30[27]) و اساساً یکی از تفاوت‌های کلمه «أول» با «سابق» را در این دانسته‌اند که «سابق» (قبلی، سبقت‌گیرنده) حتما مسبوق (بعدی، سبقت‌گرفته‌شده)ای به ازای خود دارد؛ اما أول، ضرورت ندارد که ثانی و آخِر داشته باشد (الفروق فی اللغة، ص113[28]) و بر همین اساس، تعبیر «وَ لا تَکُونُوا أَوَّلَ کافِرٍ بِهِ» می‌خواهد تذکر دهد که یک کافر، آن هم شروع‌کننده کفر نباشید، نه اینکه اگر دومین کافر باشید بدون اشکال است!

کلمه «اوّل» را با توجه به مونث آن که «أولی» می‌باشد، صفت دانسته‌اند (مثلا: أَ فَعَیینا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ، ق/15؛ وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ، توبه/100؛ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ، صافات/17 و واقعه/48) (مفردات ألفاظ القرآن، ص100) که البته در بسیاری از موارد موصوفش حذف می‌شود و به قرینه باید آن را فهمید؛ و در بسیاری از موارد به معنای انسان‌های اول، یعنی گذشتگان بوده است: «کَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ» (اسراء/59)، «کَما أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ» (انبیاء/5) ، «بَلْ قالُوا مِثْلَ ما قالَ الْأَوَّلُونَ» (مومنون/81) ، «إِنْ هذا إِلاَّ أَساطیرُ الْأَوَّلینَ» (انفال/31) ، «فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلینَ» (انفال/38)

کلمه «أوّل» در بسیاری از اوقات به عنوان مضاف به کار می‌رود: «لا تَکُونُوا أَوَّلَ کافِرٍ بِهِ» (بقره/41) ، «إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ» (آل عمران/96) ، «أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ» (انعام/14) ، «أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمینَ» (انعام/163) ، أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنینَ (اعراف/143) ، «فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدینَ» (زخرف/81). در تفاوت «اول» (و آخر) با «قبل» (و بعد) - وقتی این کلمه به صورت مضاف به کار می‌رود - گفته‌اند آنچه اولِ (یا آخر) یک مجموعه محسوب می‌شود خودش هم جزء آن مجموعه است، اما جایی که تعبیر «قبل» (یا بعد)‌ ‌به کار می‌رود، غالبا آن شیء خارج از آن مجموعه است (الفروق فی اللغة، ص112-113[29])

اگر ماده «أول» را محور این کلمه قرار دهیم و در نتیجه کلمه «تأویل» (که 17 بار در قرآن کریم به کار رفته) را هم جزء این ماده حساب کنیم، این ماده و مشتقاتش 97 بار در قرآن کریم به کار رفته است. (توجه شود که در این شمارش، کلمه «آل» را که 26 بار در قرآن کریم به کار رفته است حساب نشد.

(ضمنا به نظر می‌رسد کلماتی مانند اولی و اولوا (اسم جمع به معنای «صاحبان) و نیز «اُلاء» و مشتقاتش مانند هولاء و اولئک، نیز جزء ماده «أول» نباشند.)

تبصره

کلمه «اولین» در زبان عربی جمع سالم است که در موقعیت نصب یا جر قرار گرفته باشد (در موقعیت رفع «اولون» می‌باشد) و به معنای «اول‌ها» می‌باشند.

اما در زبان فارسی «اولین» به معنای مفرد به کار می‌رود، یعنی به همان معنای «اول». در واقع، در زبان فارسی، پسوند «ی» و «ین» برای نسبت دادن به کار می‌رود که اسم را به صفت تبدیل می‌کند (مانند: آهن، که می‌شود: آهنی و آهنین). اما ظاهرا کاربرد این پسوند برای کلمه اول (یعنی کلمات اولی و اولین) زاید است؛ یعنی با توجه به اینکه کلمه «اول» خودش صفت است، آوردن این پسوند معنایی به آن اضافه نمی‌کند؛ و اول و اولی و اولین ظاهرا همگی به یک معنا می‌باشد.

حدیث

1) در فرازی از یکی از مناجات‌های حضرت موسی ع با خداوند عز وجل، که متن آن از قول معصومین ع روایت شده، خداوند متعال به حضرت موسی ع می‌فرماید:

موسی! تو را در مقام یک مهربان خیرخواه سفارش می‌کنم به فرزند بتول، عیسی بن مریم، آن که بر الاغ سوار می‌شد و برنس بر سر می نهاد و همدم روغن و زیتون و محراب، و پس از وی، به آن که بر شتر سرخ‌مو سوار می‌شد، همان طیب و طاهر و مطهری که مَثَلِ او در کتاب تو آن است که او مومن و مهیمن بر همه کتابها خواهد بود؛ و او همان رکوع و سجده‌کننده و امیدوار و ترسانی است که برادرانش نیازمندان‌اند و یارانش قومی دیگرند؛ در زمان او شدت و تکانه‌ها و قتل و بی‌بضاعتی‌ای رخ دهد؛ اسمش احمد محمد امین است، از زمره باقی‌ماندگان از ثلّه‌ی [= جماعت] اولین‌های گذشته، به همه کتابها [ِ آسمانی] ایمان می‌آورد و همه پیامبران را تصدیق می‌کند وبه اخلاص همه پیامبران شهادت می‌دهد؛ امتش مورد رحمت و مبارک‌اند، مادامی که در دین به حقیقت خود باقی بمانند؛ آنان را زمان‌های معین‌شده‌ای است که در آن نماز می‌گزارند از باب ادای حق مولا توسط بنده؛ پس او را تصدیق نما و راه و روش وی را پیروی کن که - ای موسی - همانا او برادر توست؛ همانا او درس‌ناخوانده است و بنده راستگویی است که آنچه را بر آن دست می‌گذارد متبرک می‌گردد و بر او نیز مبارک خواهد گشت؛ این گونه در علم من رقم خورده، و این گونه او را آفریده‌ام؛ با اوست که قیامت را آغاز می‌کنم و با امت اوست که دنیا را به پایان می‌رسانم؛ پس به ظالمان بنی‌اسرائیل هشدار بده که درصدد نابود کردن اسم او و خوار ساختن او برنیایند هرچند که آنان چنین خواهند کرد؛ و دوست داشتنش نزد من حسنه به حساب خواهد آمد و من با او و از حزب اویم و او از حزب من است و حزب‌شان پیروز خواند بود؛ پس سخن من چنین به نهایت خود رسیده که دین او را بر همه ادیان چیره گردانم و قطعا در همه جا مرا خواهند پرستید و بر او قرآنی نازل خواهم کرد که مایه جدایی حق و باطل است و آنچه را در سینه‌ها از دمیدن شیطان حاصل می‌شود شفا می‌دهد؛ پس ای فرزند عمران، بر او صلوات بفرست که همانا من و فرشتگانم بر او صلوات می‌فرستیم ...

الکافی، ج‏8، ص43-44؛ تحف العقول، ص490-491

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ عِیسَی رَفَعَهُ قَالَ:

إِنَّ مُوسَی ع نَاجَاهُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی فَقَالَ لَهُ فِی مُنَاجَاتِهِ:

... أُوصِیکَ یَا مُوسَی وَصِیَّةَ الشَّفِیقِ الْمُشْفِقِ- بِابْنِ الْبَتُولِ عِیسَی ابْنِ مَرْیَمَ صَاحِبِ الْأَتَانِ وَ الْبُرْنُسِ وَ الزَّیْتِ وَ الزَّیْتُونِ وَ الْمِحْرَابِ وَ مِنْ بَعْدِهِ بِصَاحِبِ الْجَمَلِ الْأَحْمَرِ الطَّیِّبِ الطَّاهِرِ الْمُطَهَّرِ فَمَثَلُهُ فِی کِتَابِکَ أَنَّهُ مُؤْمِنٌ مُهَیْمِنٌ عَلَی الْکُتُبِ کُلِّهَا وَ أَنَّهُ رَاکِعٌ سَاجِدٌ رَاغِبٌ رَاهِبٌ إِخْوَانُهُ الْمَسَاکِینُ وَ أَنْصَارُهُ قَوْمٌ آخَرُونَ وَ یَکُونُ فِی زَمَانِهِ أَزْلٌ وَ زِلْزَالٌ وَ قَتْلٌ وَ قِلَّةٌ مِنَ الْمَالِ اسْمُهُ أَحْمَدُ مُحَمَّدٌ الْأَمِینُ مِنَ الْبَاقِینَ مِنْ ثُلَّةِ الْأَوَّلِینَ الْمَاضِینَ یُؤْمِنُ بِالْکُتُبِ کُلِّهَا وَ یُصَدِّقُ جَمِیعَ الْمُرْسَلِینَ وَ یَشْهَدُ بِالْإِخْلَاصِ لِجَمِیعِ النَّبِیِّینَ أُمَّتُهُ مَرْحُومَةٌ مُبَارَکَةٌ- مَا بَقُوا فِی الدِّینِ عَلَی حَقَائِقِهِ لَهُمْ سَاعَاتٌ مُوَقَّتَاتٌ یُؤَدُّونَ فِیهَا الصَّلَوَاتِ أَدَاءَ الْعَبْدِ إِلَی سَیِّدِهِ نَافِلَتَهُ فَبِهِ فَصَدِّقْ وَ مِنْهَاجَهُ فَاتَّبِعْ فَإِنَّهُ أَخُوکَ یَا مُوسَی إِنَّهُ أُمِّیٌّ وَ هُوَ عَبْدٌ صِدْقٌ یُبَارَکُ لَهُ فِیمَا وَضَعَ یَدَهُ عَلَیْهِ وَ یُبَارَکُ عَلَیْهِ کَذَلِکَ کَانَ فِی عِلْمِی وَ کَذَلِکَ خَلَقْتُهُ بِهِ أَفْتَحُ السَّاعَةَ وَ بِأُمَّتِهِ أَخْتِمُ مَفَاتِیحَ الدُّنْیَا فَمُرْ ظَلَمَةَ بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنْ لَا یَدْرُسُوا اسْمَهُ وَ لَا یَخْذُلُوهُ وَ إِنَّهُمْ لَفَاعِلُونَ وَ حُبُّهُ لِی حَسَنَةٌ فَأَنَا مَعَهُ‏ وَ أَنَا مِنْ حِزْبِهِ وَ هُوَ مِنْ حِزْبِی وَ حِزْبُهُمُ الْغَالِبُونَ فَتَمَّتْ کَلِمَاتِی لَأُظْهِرَنَّ دِینَهُ عَلَی الْأَدْیَانِ کُلِّهَا وَ لَأُعْبَدَنَّ بِکُلِّ مَکَانٍ وَ لَأُنْزِلَنَّ عَلَیْهِ قُرْآناً فُرْقَاناً شِفَاءً لِما فِی الصُّدُورِ مِنْ نَفْثِ الشَّیْطَانِ فَصَلِّ عَلَیْهِ یَا ابْنَ عِمْرَانَ فَإِنِّی أُصَلِّی عَلَیْهِ وَ مَلَائِکَتِی‏ ...

 

2) روایت شده که از امام صادق ع در مورد دو آیه «ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ: پاره‌ای [از آنان] از اولین‌ها [هستند]؛ و اندکی از آخری‌ها» سوال شد؛ ایشان فرمودند:

آن پاره‌ای که از اولین‌هاست، پ‍سر کشته شده حضرت آدم [= هابیل] و مومن آل فرعون و حبیب نجار، همان صاحب یاسین، بودند و آن اندکی از آخری‌ها، امیرالمومنین علی بن ابی‌طالب ع.

تفسیر فرات الکوفی، ص465ِ روضة الواعظین، ج‏1، ص105ِ مناقب آل أبی طالب ع، ج‏2، ص6ِ شواهد التنزیل، ج‏2، ص298-299[30]؛ تأویل الآیات الظاهرة، ص621

فُرَاتٌ قَالَ حَدَّثَنِی الْحُسَینُ بْنُ سَعِیدٍ [قَالَ حَدَّثَنَا عَبَّادٌ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ فُرَاتٍ‏] عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع قَالَ:

سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ [تَعَالَی‏] «ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ»؟

 قَالَ‏: ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ‏ ابْنُ آدَمَ الْمَقْتُولُ وَ مُؤْمِنُ آلِ فِرْعَوْنَ وَ حَبِیبٌ النَّجَّارُ صَاحِبُ یس‏ وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ‏ [أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ‏] عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ‏ع.

 

 

 

 


[1] . در نسخه منتشر شده مجمع، این گونه ثبت شده: «و الثلاثة الجماعة و أصله القطعة من قولهم ثل عرشه إذا قطع ملکه بهدم سریره و الثلة القطعة من الناس» اما ظاهرا کلمه «الثلاثة» در ابتدای متن، اشتباه ناسخ است؛ و همان «الثلة» بوده است.