سفارش تبلیغ
صبا ویژن

1104) سوره عبس (80) آیه 18 مِنْ أَیِّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ

 مِنْ أَیِّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ

2 ربیع‌الاول 1445 27/6/1402

ترجمه

[آیا نمی‌بیند که] از چه چیزی او را آفرید؟!

اختلاف قرائت

شَیْءٍ[1]
شَیْءٍ خَلَقَهُ[2]

نکات ادبی

شَیْ‏ءٍ

درباره ماده «شیء» و فعل «شاء»‌ و مطالب مربوط به آن از جمله تفاوت مشیت و اراده توضیحات مفصلی قبلا گذشت. جلسه 1081 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-16/

خَلَقَهُ

قبلا بیان شد که کلمه «خَلق» مصدری است (= آفرینش) که در بسیاری از موارد در معنای مفعولی به کار می‌رود (= مخلوق، آفریده شده).

اهل لغت معتقدند اصل این ماده دلالت بر «تقدیر» (تعیین اندازه) داشته است، چنانکه «خُلق» (به معنای خوی و خصلت و اخلاقیات شخصی) را هم از این جهت «خلق» نامیده‌اند که بیانگر ویژگی‌هایی است که در صاحب آن معین و مقدر شده است و برخی گفته‌اند کلمه «خلق» به نحو خاص به معنای «ایجاد کردن بر اساس یک کیفیت [و محاسبه] خاص» می‌باشد که هم در مورد ایجاد بی‌سابقه، و هم ایجاد چیزی از چیز دیگر به کار می‌رود.

جلسه 829 http://yekaye.ir/ya-seen-36-79/

حدیث

1) در حدیث «2.الف» ذیل آیه قبل، روایتی از امام باقر ع گذشت. امام ع در ادامه آن فرمودند:

سپس نسب امیرالمؤمنین (علیه السلام) را وصف ‎کرد و چگونگی آفرینش وی و آنچه را خداوند با آن به وی کرامت داده ‎است بیان کرد و فرمود: «از چه چیزی وی را آفرید»؛ از طینت پیامبران «وی را آفرید؛ پس تقدیر وی را رقم زد» برای خوبی؛ ...

تفسیر القمی، ج‏2، ص406؛ مختصر البصائر، ص163

أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِی نَصْرٍ [أَبِی بَصِیرٍ] عَنْ جَمِیلِ بْنِ‏ دَرَّاجٍ عَنْ أَبِی أُسَامَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: ...

ثُمَّ نَسَبَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع فَنَسَبَ خَلْقَهُ وَ مَا أَکْرَمَهُ اللَّهُ بِهِ فَقَالَ: «مِنْ أَیِّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ» یَقُولُ: مِنْ طِینَةِ الْأَنْبِیَاءِ «خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ» لِلْخَیْرِ ...

فرازهای بعدی این حدیث امام باقر ع ضمن آیات بعد خواهد آمد. (این حدیث با طول و تفصیل بیشتری ذیل آیه 17 و به عنوان حدیث «2.ب» گذشت)

تدبر

1) «مِنْ أَیِّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ»

این سوال که در این آیه پرسیده شده است، در صورتی که «قتل»:

الف. نفرین و فضای آیه قبل مذمت انسانی باشد که کفر می‌ورزد، این استفهام را استفهامی برای تحقیر دانسته‌اند (البحر المحیط، ج‏10، ص409[3]؛ مفاتیح الغیب، ج‏31، ص57[4]؛ تفسیر الصافی، ج‏5، ص285[5])؛ که این را دو گونه شرح داده‌اند:

الف.1. می‌خواهد تذکر دهد که وی باید بداند که خالقش خداست و به او می‌گوید چرا به اصل خلقت خویش توجه نمی‌کند که خداوند وی را از چه آفرید (مجمع البیان، ج‏10، ص665 [6])

الف.2. می‌خواهد طغیان وی را سرکوب کند با تذکر دادن به اینکه وی به ابتدای خلقت خویش بنگرد و ببیند از چه چیز پستی آفریده شده است (الکشاف، ج‏4، ص703[7]؛ المیزان، ج‏20، ص206[8]).

و به نظر می‌رسد احتمال اینکه این دومی مد نظر بوده باشد بیشتر است؛ چرا که اگر اولا با مقدم کردن جار و مجرور بر فعل، بر آن (اینکه از چه چیزی آفریده شده) تأکید کرد؛ و ثانیا اگر اولی مد نظر بود اقتضای فصاحت کلام این بود که کلمه «الله» به عنوان فاعل «خلقه» در کلام بیاید.

ب. خبر از واقع باشد، استفهام دلالت بر تعظیم دارد، و کلامی در تقدیر است؛ یعنی اگر می‌دانستند این انسان (حضرت علی ع) از چه آفریده شده (از نطفه‌ای از جنس نطفه‌های پیامبران) آنگاه بدین راحتی اقدام به کشتن وی نمی‌کردند (حدیث1).

 

2) «مِنْ أَیِّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ»

این آیه می‌خواهد انسانی که کفر می‌ورزد را مورد مواخذه قرار دهد و این مواخذه را با هشداری به ابتدای آفرینش دنیوی وی آغاز می‌کند؛ و در ادامه آیات به سراغ نعمتهایی می‌رود که وی در آن غوطه‌ور است تا پایان زندگی‌اش، و چقدر از آنها غافل است (الکشاف، ج‏4، ص703[9]). در واقع هر پدیده‌ای در متن آفرینش خویش، سه مرحله دارد: ابتدا، مسیر و انتها؛ و در این آیات می‌خواهد به این سه مرحله در خصوص انسان تذکر بدهد که اولین مرحله‌اش همین است که ببیند از چه آفریده شده است (مرحله دوم در آیه 20 و مرحله آخر در آیات 21-22 مورد توجه قرار می‌گیرد) (مفاتیح الغیب، ج‏31، ص57[10]).

 

3) ‌«مِنْ أَیِّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ»

به ابتدای آفرینش خود بنگرید تا از کفر و غرور دست بردارید (اقتباس از تفسیر نور، ج‏10، ص386[11]).

 

4) ‌«مِنْ أَیِّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ»

اینکه این هشدار به ابتدای آفرینش انسان را با جمله استفهامی بیان کرد (و بلافاصله خودش پاسخ آن را در آیه بعد داد) از باب تأکید بر تعجبی است که در عبارت «ما أَکْفَرَهُ: چه ناسپاس و کافر است او» در آیه قبل نهفته بود. اظهار تعجب غالبا در خصوص حوادثی رخ می‌دهد که علت و سبب واضح و آشکاری ندارند. در واقع، با این تعبیر می‌خواهد بگوید اولا چقدر افراط این انسان در کفر و ناسپاسی جای تعجب دارد و ثانیا آیا وقتی که خداوند وی را آفرید جایی برای این اندازه کفر ورزیدن بود؟ یعنی با توجه به اینکه خدا آفرینش وی را این چنین شروع کرد واقعا چه سببی موجب می‌شود که وی مسیر کفر و طغیان در پیش گیرد و چه عذر و بهانه‌ای برای این ناسپاسی دارد، و واقعا سر زدن این کفر از او جای تعجب دارد (المیزان، ج‏20، ص206[12]).

 

 

 


[1] . تقدمت القراءة فیه وحکم الهمزة، انظر الآیتین / 20 و 106 من سورة البقرة (معجم القراءات ج 10، ص308).ذیل آیه 20 سوره بقره نوشته است:

قراءة ورش من طریق الأزری بالمد المشبع و التوسط وصلا و وقفا.

و جاء بالتوسط فیه عن حمزه وصلا و اذا وقف علیه فله مع هشام بخلاف عنه النقل مع الاسکان و الروم و له الادغام معهما.

و فی العنوان «أن حمزة و ورشا قرأا بالمد فی هذه الکلمة کیف تصرفت.

و قرأ ابن مسعود «شائ» بألف.

و قرأ الباقون مِدرَجا علی لفظه بالهمز من غیرو وقفة و لا سکتة. (ج1، ص60)

[2] . أخفى أبو جعفر التنوین فی الخاء (معجم القراءات ج 10، ص308).

[3] . مِنْ أَیِّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ: استفهام على معنى التقریر على حقارة ما خلق منه.

[4] . و هو استفهام و غرضه زیادة التقریر فی التحقیر.

[5]. الاستفهام للتحقیر.

[6] . ثم بین سبحانه من أمره ما کان ینبغی معه أن یعلم أن الله خالقه فقال «مِنْ أَیِّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ» لفظه استفهام و معناه التقریر و قیل معناه لم لا ینظر إلى أصل خلقته من أی شی‏ء خلقه الله لیدله على وحدانیة الله تعالى.

[7] . ثم أخذ فی وصف حاله من ابتداء حدوثه، إلى أن انتهى و ما هو مغمور فیه من أصول النعم و فروعها، و ما هو غارز فیه رأسه من الکفران و الغمط و قلة الالتفات إلى ما یتقلب فیه و إلى ما یجب علیه من القیام بالشکر. مِنْ أَیِّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ من أى شی‏ء حقیر مهین خلقه،

[8] . قوله تعالى: «مِنْ أَیِّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ» معناه على ما یعطیه المقام من أی شی‏ء خلق الله الإنسان حتى یحق له أن یطغى و یستکبر عن الإیمان و الطاعة، و حذف فاعل قوله: «خَلَقَهُ» و ما بعده من الأفعال للإشعار بظهوره فمن المعلوم بالفطرة و قد اعترف به المشرکون أن لا خالق إلا الله تعالى.

[9] . ثم أخذ فی وصف حاله من ابتداء حدوثه، إلى أن انتهى و ما هو مغمور فیه من أصول النعم و فروعها، و ما هو غارز فیه رأسه من الکفران و الغمط و قلة الالتفات إلى ما یتقلب فیه و إلى ما یجب علیه من القیام بالشکر

[10] . و اعلم أن لکل محدث ثلاث مراتب أوله و وسطه و آخره، و أنه تعالى ذکر هذه المراتب الثلاثة للإنسان. أما المرتبة الأولى: فهی قوله: مِنْ أَیِّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ.

[11] . اصل نکته ایشان ناظر به آیه بعد است و چنین نوشته‌اند: به آفرینش خود از نطفه ناچیز بنگرید تا از کفر و غرور دست بردارید.

[12] . و الاستفهام بداعی تأکید ما فی قوله: «ما أَکْفَرَهُ» من العجب؛ و العجب إنما هو فی الحوادث التی لا یظهر لها سبب فأفید أولا: أن من العجب إفراط الإنسان فی کفره ثم سئل ثانیا: هل فی خلقته إذ خلقه الله ما یوجب له الإفراط فی الکفر فأجیب بنفیه و أن لا حجة له یحتج بها و لا عذر یعتذر به فإنه مخلوق من ماء مهین لا یملک شیئا من خلقته و لا من تدبیر أمره فی حیاته و مماته و نشره، و بالجملة الاستفهام توطئة للجواب الذی فی قوله: «مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ» إلخ.

 


1103) سوره عبس (80) آیه 17 قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ

قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ

28 صفر 1445 23/6/1402

ترجمه

مرگ بر این انسان؛ چه ناسپاس است او؟!

یا

کشته شد آن انسان، چه چیزی موجب شد او را تکفیر کنند [= چه چیزی او را کافر کرد]؟!

اختلاف قرائت

قُتِلَ / لُعِنَ

در قراءات رایج مطابق مصحف عثمانی به صورت «قُتِلَ الْإِنْسانُ» قرائت شده است؛ اما در قرائت و مصحف ابن مسعود این آیه به صورت «لُعِنَ الْإِنْسانُ» قرائت شده است.

المغنی فی القراءات، ص1891[1]

قبلا درباره اینکه تعدد قراءات متحصر به اختلاف در اعراب و نقطه نبوده و گاه در حد کلمات بوده است توضیحاتی گذشت. جلسه 660 http://yekaye.ir/al-kahf-18-79/

نکات ادبی

قُتِلَ

قبلا بیان شد که ماده «قتل» در اصل بر میراندن (إماته) دلالت دارد و در فارسی معادل «کُشتن» است. این ماده، به ماده «موت» (مرگ) بسیار نزدیک است؛ یعنی در هردو جدا شدن روح از بدن مد نظر است؛ اما با هم تفاوتی هم دارند: «أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ» ‏(آل عمران/144) و در تفاوت این دو گفته اند وقتی به عمل عامل توجه شود، «قتل» گفته می‌شود و وقتی خود زوال حیات مد نظر است «موت» گویند. و یا اینکه قتل به عملی گویند که با آن موت حاصل می‌شود اما موت به وضعیتی که حاصل شده گویند. برخی هم گفته‌اند موت صرفِ زوال حیات است، اما قتل، زایل کردن بنیه حیوانیِ موجود زنده است و حتما باید فعل انسان باشد؛ از این جهت حتی به کار کسی که دیگری را زندانی کند و مانع دسترسی او به غذا و ... شود تا او بمیرد هم تعبیر «قتل» به کار می‌برند.

این ماده در حالت عادی ثلاثی مجرد متعدی است: «وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ» (بقره/251) و مصدر آن «قتل» است (الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ، بقره/191).

جلسه 918 http://yekaye.ir/ale-imran-3-195/

الْإِنْسانُ

قبلا اشاره شد که اگر برخی «انسان» را از ماده «نسی» دانسته‌اند (جلسه 94 http://yekaye.ir/ta-ha-020-115/)؛ اما اغلب آن را از ماده «أنس» می‌دانند که این ماده را در اصل به معنای ظهور و آشکار شدنی که همراه با آرامش باشد دانسته و گفته‌اند به «إنسان» در مقابل «جنیان»، «إنس» می‌گویند، چون آنها مخفی‌اند و نمی‌شود با آنها مأنوس شد و احساس آرامش کرد؛ اما انسان آشکار است و می‌توان با او أنس گرفت. به تعبیر دیگر، این ماده دلالت می‌کند بر نزدیک شدن همراه با ظاهر و آشکار شدنی است به منظور رسیدن به انس و آرامش می‌باشد و کلمه «اُنس» و «مأنوس شدن» در زبان فارسی هم بسیار رایج است.

از آنجا که در معنای این ماده، مفهوم ظهور و آشکار شدن هست، گاه در معنای «دیدن» یا «دیده شدن» هم به کار می‌رود؛ چنانکه به «مردمک» چشم هم «إنسان العین» می‌گویند، و در مورد آیه «إِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْدا» (نساء/6) و آیه «آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ» (قصص/29) گفته‌اند که «إیناس» به معنای «إبصار» است و از همین إنسان العین گرفته شده است.

«اُنس» نقطه مقابل «نفرت» و «وحشت» است؛ و به امر منسوب به انسان، و هر چیزی که در جانب انسان باشد [و آرامش به همراه بیاورد] «إِنْسِیّ» می‌گویند که چیزی که نقطه مقابل باشد «وحشیّ» گفته می‌شود.

جمع «إنسان»، «اَناسِیّ» (فرقان/49) و «أُناس» (اعراف/82) می‌باشد و برخی این دو کلمه را جمع «إنسیّ» (به همان معنای انسان) دانسته‌اند. درباره «الناس» (مردم) از ابن‌هیثم و نیز از سیبویه نقل شده که گفته‌اند که اصلش «الأُناس‏» بوده است که برای تخفیف و سهولت در کلام همزه‌اش افتاده و «الناس» خوانده شده و کم‌کم به صورت یک کلمه جدید درآمده که «الف و لام» آن را شبیه «الف و لام» رایج در کلمات عربی در نظر گرفته و آن را حذف کرده و به صورت «ناس» هم استعمال کرده‌اند

جلسه 542 https://yekaye.ir/al-ahzab-33-53/

که درباره کلمه «ناس» و احتمالات مختلفی که برای اصل آن («أنس» ، «نوس» ، «نسی» ، «نسو» ، «نسأ» ، «نسس») و نیز ارتباطی که در اشتقاق کبیر بین کلمه «ناس» با کلمات «نساء» و «إنسان» و «اُنس» و «نسیان» و «نسناس» مطرح است قبلا به تفصیل نکاتی بیان شد.

جلسه 1078 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-13-1/#_Toc129271600

حرف «ال» در «الإنسان» می‌تواند:

الف. الف و لام جنس باشد؛ که در این صورت دو حالت فرض دارد:

الف.1. استغراق حقیقی باشد و شامل تمام افراد جنس انسان بشود؛

الف.2. استغراق عرفی باشد که شامل معظم افراد جنس است؛ از این جهت که معظم افراد مخاطب قرآن در آن زمان کافر بودند.

ب. الف و لام عهد باشد؛ یعنی اشاره به انسان خاصی باشد (التحریر و التنویر، ج‏30، ص106-107[2])، که در این صورت، درباره اینکه او چه کسی است دست کم سه احتمال مطرح شده است:

ب.1. این آیات ادامه داستان قبل باشد؛ و این انسان، امیه بن خلف یا ولید بن مغیره [خلاصه: آن فرد مشرکی که پیامبر ص در حال گفتگو با وی بود] است؛

دیگر اینکه این آیات مطلب جدیدی است (جمله استینافیه است)؛ و این انسان:

ب.2. عتبة بن ابی‌لهب است که حکایتش در قسمت شأن نزول خواهد آمد.

ب.3. امیرالمومنین ع است که حکایتش در قسمت احادیث خواهد آمد.

أَکْفَرَ

قبلا بیان شد که ماده «کفر» دلالت بر پوشاندن و مخفی کردن می‌کند؛ به کشاورز «کافر» گفته می‌شود چون دانه را در دل خاک مخفی می‌کند و «کفاره» هم کفاره است چون گناه را می‌پوشاند و «تکفیر» هم به معنای اقدامی است که چنان روی گناه را می‌پوشاند که گویی انسان گناهی انجام نداده (در مقابل حبط که در مورد نابود شدن کارهای خوب است) [البته در زبان فارسی، حکم کردن به کفر شخص دیگری را «تکفیر» می‌گوییم که در زبان عربی تعبیر «إکفار» بدین معناست]. و کفر، هم در نقظه مقابل ایمان به کار می‌رود زیرا «حق را می‌پوشاند» و هم در نقطه مقابل «شکر»‌ و به معنای «ناسپاسی» به کار می‌رود زیرا نعمت را می‌پوشاند.

در خصوص این مطلب اخیر، راغب اصفهانی توضیح داده که در مورد ناسپاسی نعمت، غالبا تعبیر «کفران» به کار می‌رود، و در مورد انکار خدا و نبوت و شریعت (بی‌دینی) غالبا تعبیر «کُفر» (که فاعل آن، «کافر» است) به کار می‌رود و «کُفُور» در هر دو با هم به کار می‌رود.

بر اساس توضیحات ایشان اگر بخواهیم با توجه به این دو معنای ناسپاسی (کفران نعمت) و بی‌دینی، مشتقات این ماده را دسته بندی کنیم باید بگوییم:

الف. «کفران» غالبا برای ناسپاسی نعمت به کار می‌رود، و کسی که زیاد کفران نعمت می‌کند، «کَفور» است و«کَفّار» بلیغ‌تر از «کَفور» است، و غالبا برای جمع بستن کسی که کفران نعمت می‌کند از تعبیر «کَفَرَة» استفاده می‌شود.

ب. «کُفر» غالبا برای بی‌دینی به کار می‌رود، و کسی که منکر خدا یا نبوت یا شریعت است «کافر» است که جمع آن «کُفّار» است.

و توجه شود که اینها معانی پراستعمال است وگرنه چنانکه اشاره شد برای «زارع» و کشاورز هم تعبیر «کافر» به کار می‌رود و لذا «کُفّار» که جمع «کافر» است در آیه 20 سوره حدید، می‌تواند به معنای «زُرّاع» (کشاورزان)‌ باشد و می‌تواند به همان معنای مخالفان اسلام باشد.

لازم به ذکر است که اگرچه در فرهنگ دینی غالبا کلمه «کافر» فقط به معنای منکر خدا و نبوت و شریعت به کار می‌رود اما در ادبیات قرآنی در مورد منکر ولایت و امامت الهی هم این تعبیر به کار می‌رود چنانکه کسانی که به جای ولایت الله، ولایت طاغوت را پذیرفته باشند کارشان «کفر» معرفی شده (بقره/256) و حتی منافق هم (که ظاهرا مسلمان است و خدا و نبوت و شریعت را قبول دارد) کافر خوانده شده است (نساء/137-138؛ منافقون/1-3). همچنین در حدیثی آمده است که کفر در قرآن به پنج معنا به کار رفته: کفر حجود (انکار)» (که دو قسم می‌شد: انکار از روی ظن و گمان، ویا کاملا آگاهانه در برابر حقیقت ایستادن)، ترک آنچه خدا دستور داده، کفر برائت و کفر نعمت.

جلسه 205 http://yekaye.ir/al-furqan-025-50/

ما أَکْفَرَهُ

بسته به اینکه «ما» را در اینجا مای تعجب بدانیم یا ماء استفهام (التبیان فی إعراب القرآن، ص386[3])، دست کم دو تحلیل نحوی (و در نتیجه حداقل دو معنای متفاوت) از این جمله می‌توان ارائه داد:

الف. «ما»ی تعجبیه تامه به معنای «شیء» و مبتدا باشد و «أکفره» خبر آن باشد؛ یعنی چقدر کفر و ناسپاسی می‌ورزد (الجدول فی إعراب القرآن، ج‏30، ص247[4])؛ که در این صورت این جمله برای بیان تعجب از شدت کفر این انسان، و در مقام تعلیلی است برای نفرینی که در جمله قبل بیان شد؛ و این جمله را مصداقی از نهایت ایجاز برای بیان اوج مذمت مشتمل بر ملامت دانسته‌اند (التحریر و التنویر، ج‏30، ص107[5]).

ب. «ما»ی استفهامیه باشد؛ بدین صورت که سوالی است که چه چیزی او را کافر کرد؛ که این حالت هم دو تلقی می‌تواند داشته باشد؛

ب.1. جمله قبلی (قتل الانسان) را همچنان جمله دعاییه (نفرین) بدانیم؛ که در این حالت «أکفر» به معنای «کافر کرد» است و می‌پرسد: چه چیزی وی را به سوی کفر ورزیدن سوق داد و او را کافر کرد که مستحق چنین نفرینی شد (إعراب القرآن (نحاس)، ج‏5، ص95[6]؛ البحر المحیط، ج‏10، ص409[7]؛ حدیث1)

ب.2. جمله قبلی (قتل الانسان) را جمله خبری بدانیم؛ که در این حالت «أکفر» به معنای نسبت کفر دادن است و می‌فرماید: این انسان کشته شد؛ اما چه چیزی موجب شد که به او نسبت کفر دهند که او را بکشند (حدیث2).

شأن نزول

1) گفته‌اند این آیه در خصوص عتبة‌ فرزند ابولهب نازل شده است؛ که ابتدا پدرش را عصبانی کرد و مسلمان شد؛ سپس پدرش با او مصالحه کرد و اموالی به وی بخشید و با کاروانی روانه شام کرد؛ و در عین حال پیکی به رسول الله ص فرستاد که وی به پروردگارِ «النجم اذا هوی: ستاره آنگاه که سقوط کند» (نجم/1) کافر شده است.

و روایت شده است که پیامبر ص [وقتی از این مطلب مطلع شد که اسلام آوردن وی واقعی نبوده و فقط از باب نزاع با پدرش بوده] وی را نرفین کرد و فرمود: «خدایا درنده‌ای را به سراغش بفرست که او را بدرد!». چون وی به منطقه غاضره رسید به یاد نفرین پیامبر ص افتاد، پی به کسانی که همراهش بودند هزار دینار تعیین کرد اگر که وی تا صبح زنده بماند؛ آنها نیز وی را در وسط کاروان جا دادند و کالاها را پیرامون وی چیدند؛ اما شیری آمد و به مردان حمله کرد و وی فرار کرد اما آن شیر روی او جست و او را پاره پاره کرد. و از آن پس پدرش [یعنی ابولهب] برای وی گریه و زاری سر می‌داد و می‌گفت: محمد ص چیزی نگفت مگر اینکه قطعا محقق شد (البحر المحیط، ج‏10، ص408[8]؛ مجمع البیان، ج‏10، ص665[9]).

و ظاهرا راوی این شأن نزول ابن عباس است (التحریر و التنویر، ج‏30، ص107[10]).

2) برخی بعد از اشاره به این شأن نزول، به قول دیگری هم نقل کرده‌اند که برخی گفته‌اند که مقصود از «انسان» در این آیه، همان شخصی است که پیامبر ص مشغول گفتگو با او بود که آن نابینا سر رسید (مفاتیح الغیب، ج‏31، ص57[11]) که ضحاک او را امیه بن خلف، و ابن عاشور او را ولید بن مغیره دانسته است (مجمع البیان، ج‏10، ص665[12]؛ التحریر و التنویر، ج‏30، ص107[13]).

تبصره:

1. عتبة بن ابولهب غیر از عتبة بن ربیعة است که در برخی از نقل‌ها (در شأن نزول آیه اول) به عنوان کسی که پیامبر ص مشغول گفتگو با او بوده است اسمش گذشت.

2. در برخی احادیث، این آیه را با معنایی متفاوت در خصوص امیرالمومنین ع دانسته‌اند که در حدیث 2 خواهد آمد؛ که علی‌القاعده این نه از باب شأن نزول، بلکه از باب جری و تطبیق ویا تأویل آیه می‌باشد.

حدیث

1) زندیقی خدمت امیرالمومنین ع می‌رسد و سوالات و اشکالاتی را در مورد قرآن کریم مطرح می‌کند که از نظر او تناقض‌گویی قرآن است و حضرت یکایک را پاسخ می‌دهند و فرازهایی از آن قبل گذشت.[14] در فرازی از آن، امیرالمومنین ع بیان می‌کنند که تأویل برخی از آیات با ظاهر اولیه آنها [= تنزیل آنها] متفاوت است. از جمله اینکه می‌فرمایند:

اینکه فرمود «خدا آنان را بکشد چگونه (از حق) بازگردانده می‌شوند؟! (توبه/30). یعنی خدا لعنتشان کند که چگونه (از حق) بازگردانده می‌شوند؛ در اینجاا لعنت را کشتن نامید. همچنین فرمود: «کشته باد انسان، چقدر کفر می‌ورزد» (عبس/17)؛ یعنی لعنت بر انسان. همچنین فرمود: «و شما آنان را نکشتید، بلکه خدا آنان را کشت و تو پرتاب نکردی هنگامی که پرتاب کردی، بلکه خدا پرتاب کرد» (انفال/17)؛ و این‌گونه فعل پیامبر (صلی الله علیه و آله) را فعل خود نامید. آیا نمی‌بینی که تأویل این سخنان متفاوت از تنزیل آن­هاست؟! ...

الاحتجاج، ج1، ص250

جَاءَ بَعْضُ الزَّنَادِقَةِ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیٍّ ع وَ قَالَ لَهُ لَوْ لَا مَا فِی الْقُرْآنِ مِنَ الِاخْتِلَافِ وَ التَّنَاقُضِ‏ لَدَخَلْتُ فِی دِینِکُمْ.

فَقَالَ لَهُ ع وَ مَا هُوَ؟

قَالَ: قَوْلُه‏ ...

قَالَ عَلِیٌّ ع: وَ أَمَّا قوله ... وَ قَالَ: «قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى یُؤْفَکُونَ»، أَیْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ أَنَّى یُؤْفَکُونَ، فَسَمَّى اللَّعْنَةَ قِتَالًا. وَ کَذَلِکَ قَالَ: «قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ» أَیْ لُعِنَ الْإِنْسَانُ؛ وَ قَالَ: «فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى» فَسَمَّى فِعْلَ النَّبِیِّ ص فِعْلًا لَهُ؛ أَ لَا تَرَى تَأْوِیلَهُ عَلَى غَیْرَ تَنْزِیلِه‏؟! ...

 

2) الف. ابواسامه روایت کرده است: از امام باقر (علیه السلام) درباره‌ی این آیه: «قُتِلَ الْإِنسَانُ مَا أَکْفَرَهُ» (عبس/17) پرسیدم.

فرمود: «آری! در خصوص امیرالمؤمنین (علیه السلام) نازل‎ شده‎ است؛ و «مَا أَکْفَرَهُ» یعنی [شما را مواخذه می‌کند] به خاطر اینکه او را به قتل رساندید».

تفسیر القمی، ج‏2، ص406؛ مختصر البصائر، ص163

أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِی نَصْرٍ [أَبِی بَصِیرٍ] عَنْ جَمِیلِ بْنِ‏ دَرَّاجٍ عَنْ أَبِی أُسَامَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ «قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ».

قَالَ: نَعَمْ نَزَلَتْ فِی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع ما أَکْفَرَهُ، یَعْنِی بِقَتْلِکُمْ إِیَّاهُ.

فرازهای بعدی این حدیث امام باقر ع ضمن آیات بعد خواهد آمد.

ب. در همین دو منبع این فراز هم آمده است که به نظر می‌رسد که احتمال دارد توضیح خود مرحوم قمی باشد:

در مورد اینکه فرمود «قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ» فرمود که مقصود امیرالمومنین ع است. اینکه فرمود: «ما أَکْفَرَهُ»، یعنی چه کاری و چه گناهی کرده بود که او را کشتید. سپس فرمود: «مِنْ أَیِّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ. مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ. ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ» فرمود: راه خیر را برای او میسر کرد. «ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ. ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ» فرمود: در رجعت. «کَلَّا لَمَّا یَقْضِ ما أَمَرَهُ» یعنی هنوز امیرالمومنین ع آنچه بدان دستور داده شده بود را انجام نداده و برمی‌گردد تا آنچه به وی دستور داده شده بود را انجام دهد.

تفسیر القمی، ج‏2، ص406؛ مختصر البصائر، ص162

فِی قَوْلِهِ «قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ» قَالَ: هُوَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ: «ما أَکْفَرَهُ» أَیْ مَا ذَا فَعَلَ وَ أَذْنَبَ حَتَّى قَتَلْتُمُوهُ، ثُمَّ قَالَ: «مِنْ أَیِّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ. مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ. ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ» قَالَ: یَسَّرَ لَهُ طَرِیقَ الْخَیْرِ. «ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ. ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ» قَالَ: فِی الرَّجْعَةِ «کَلَّا لَمَّا یَقْضِ ما أَمَرَهُ» أَیْ لَمْ یَقْضِ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع مَا قَدْ أَمَرَهُ وَ سَیَرْجِعُ حَتَّى یَقْضِیَ مَا أَمَرَه‏.

ج. محمد بن عباس حدیث فوق را با تفصیلی بیشتر روایت کرده است که حاوی فرازهای بعدی روایت فوق هم هست؛ که آن فرازهای چون در فهم کل حدیث مهم است، در اینجا و نیز ذیل آیه 23 متن کامل آن را می‌آوریم:

ابواسامه روایت کرده است:

از امام باقر (علیه السلام) درباره‌ی این آیه «کَلَّا لَمَّا یَقْضِ ما أَمَرَهُ: خیر؛ هنوز آنچه دستور داد محقق نشده است» (عبس/23) پرسیدم و گفتم: فدایت شوم! چه زمانی وی را رسد که آن را محقق کند؟

فرمود: «آری! این در خصوص امیرالمؤمنین (علیه السلام) نازل‎ شده‎ است؛ اینکه فرمود: «قُتِلَ الْإِنْسانُ: آن انسان کشته شد» یعنی امیرالمومنین ع؛ «مَا أَکْفَرَهُ» یعنی [چه چیزی موجب شد که] با او قتال کرد به اینکه او وی را به قتل رساند. سپس نَسَب امیرالمومنین را ذکر کرد، پس نَسَب آفرینش وی و این را که خداوند چه اکرامی در حق او کرد بیان نمود و فرمود: «از چه چیزی وی را آفرید؛ از نطفه»ی پیامبران «وی را آفرید؛ پس تقدیر وی را رقم زد» برای خوبی؛ «سپس راه را برایش آسان کرد» یعنی راه هدایت را؛ «سپس وی را میراند» همچون میراندن پیامبران؛ «سپس هرگاه بخواهد وی را برمی‌انگیزاند».

گفتم: منظور از اینکه فرمود «سپس هرگاه بخواهد وی را برمی‌انگیزاند» چیست؟

فرمود: بعد از کشته‌شدنش آن مقدار که خداوند بخواهد درنگ می‌کند، سپس خداوند وی را برمی‌انگیزاند و این همان سخن خداست که «هرگاه بخواهد وی را برمی‌انگیزاند».

و در ادامه فرمود: «هنوز محقق نشده است آنچه دستور داد» در حیاتش بعد از کشته‌شدنش در رجعت. [یعنی هنوز آنچه را در حیاتی که وی در رجعت و بعد از کشته شدنش بدان مأمور شده است محقق نکرده است].

تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة، ص740

مُحَمَّدُ بْنُ الْعَبَّاسِ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِیسَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْرٍ عَنْ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ أَبِی أُسَامَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «کَلَّا لَمَّا یَقْضِ ما أَمَرَهُ»، قُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ مَتَى یَنْبَغِی لَهُ أَنْ یَقْضِیَهُ؟

قَالَ: نَعَمْ؛ نَزَلَتْ فِی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ فَقَوْلُهُ «قُتِلَ الْإِنْسانُ» یَعْنِی أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع؛ «ما أَکْفَرَهُ» یَعْنِی قَاتِلَهُ بِقَتْلِهِ إِیَّاهُ؛ ثُمَّ نَسَبَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَنَسَبَ خَلْقَهُ وَ مَا أَکْرَمَهُ اللَّهُ بِهِ، فَقَالَ: «مِنْ أَیِّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ؛ مِنْ نُطْفَةِ» الْأَنْبِیَاءِ «خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ» لِلْخَیْرِ؛ «ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ» یَعْنِی سَبِیلَ الْهُدَى؛ «ثُمَّ أَماتَهُ» مَیْتَةَ الْأَنْبِیَاءِ؛ «ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ».

قُلْتُ: مَا مَعْنَى قَوْلِهِ «إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ»؟

قَالَ: یَمْکُثُ بَعْدَ قَتْلِهِ مَا شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ یَبْعَثَهُ اللَّهُ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ «إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ»؛ وَ قَوْلُهُ «لَمَّا یَقْضِ ما أَمَرَهُ» فِی حَیَاتِهِ بَعْدَ قَتْلِهِ فِی الرَّجْعَةِ.

د. از امام صادق (علیه السلام)روایت شده است که درباره آیه «قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ» فرمودند:

این انسان امیرالمومنین ع است؛ آیه ‌می‌فرماید: مگر از نظر آنان چه کفری مرتکب شده بود که او را کشتند؟!

مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏3، ص103

أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِهِ ... «قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ» قَالَ:

الْإِنْسَانُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ؛ یَقُولُ: مَا أَکْفَرَهُ عِنْدَهُمْ حَتَّى قَتَلُوهُ.[15]

تدبر

1) «قُتِلَ الْإِنْسانُ»

این تعبیر را دو گونه می‌توان فهمید؛ به عنوان جمله دعایی و خبری؛ که با توجه به اینکه الف و لام در «الإنسان»‌ را چه بدانیم (توضیحش در نکات ادبی گذشت) هریک شقوقی پیدا می‌کند:

الف. جمله دعایی، و لعن و نفرینی درباره انسان است (ابن عباس و ضحاک و مجاهد و قتاده و ابومالک، به نقل التحریر و التنویر، ج‏30، ص106[16]) و معادل است با تعبیر فارسی «مرگ بر انسان»؛

آنگاه کلمه «الانسان»:

الف.1. اسم جنس برای انسان است («ال» آن، «ال» جنس است)؛ یعنی مرگ بر هر انسانی؛ که این می‌تواند:

الف.1.1. استغراق واقعی باشد (التحریر و التنویر، ج‏30، ص106)؛ یعنی اشاره به همه انسانها باشد که اساسا انسان موجودی ناسپاس است و دائما کفران می‌ورزد چون اساسا در طبیعتش رفتن به سوی هواپرستی و نسیان ربوبیت پروردگارش و سرپیچی از دستورات او نهفته است (المیزان، ج‏20، ص206[17]) و از این رو، هیچگاه حق عبودیت را ادا نمی‌کند، ‌البته هرکس به اندازه خویش؛ که این معنا حتی با ملاحظات ظریفی بر پیامبر اکرم ص هم صدق می‌کند آنجا که فرمود: «مَا عَبَدْنَاکَ حَقَّ عِبَادَتِکَ وَ مَا عَرَفْنَاکَ حَقَّ مَعْرِفَتِکَ» (بحار الأنوار، ج‏68، ص24)؛ که البته واضح است که در خصوص این مراتب عالی انسانی، دیگر تعبیر «قتل لانسان» بار نفرین ندارد؛ ‌بلکه باید متناسب با همین مرتبه فهم شود؛ یعنی به هر حال چون انسان مادامی که خودی دارد، نمی‌تواند حق عبودیت را ادا کند، پس این جمله دعایی است که او کشته شود تا منیت او فانی گردد.

الف.1.2. استغراق عرفی باشد؛ که باز دست کم دو حالت دارد:

الف.1.2.1. مخاطب این تعبیر جمع عظیمی از انسانها هستند که چنین ناسپاس و اهل کفر و کفران ورزیدن هستند و در واقع اشاره به هر کافری است (مجاهد، به نقل مجمع البیان، ج‏10، ص665[18]؛ و نیز: البحر المحیط، ج‏10، ص409[19]؛ التحریر و التنویر، ج‏30، ص106)؛ و می‌خواهد نشان دهد که: انسانِ کافر و ناسپاس مورد لعن خداست (تفسیر نور، ج‏10، ص386).

الف.1.2.2. مخاطب این آیه بزرگان قریش و آن انسانهایی هستند که در آیات قبل اشاره شد که در برابر دعوت الهی احساس استغنا و بی‌نیازی می‌کنند و به خاطر همین احساس استغنایشان در برابر دعوت پیامبر سرکشی کرده و به خداوند کفر می‌ورزند (مفاتیح الغیب، ج‏31، ص57[20]).

الف.2. اشاره به انسانی خاص است («ال» آن، «ال» عهد است)؛ که درباره اینکه این انسان کیست، گفته شده است:

الف.2.1. همان فردی است که پیامبر ص با او گفتگو می‌کرد (همان گفتگویی که در میان آن گفتگو آن نابینا سررسید) تا به اسلام دعوتش کند؛ که او را امیه بن خلف (ضحاک، به نقل مجمع البیان، ج‏10، ص665) یا ولید بن مغیره دانسته‌اند (التحریر و التنویر، ج‏30، ص107).

الف.2.2. عتبه فرزند ابولهب است مطابق با حکایتی از وی که در شأن نزول گذشت.

ب. جمله خبری است و می‌خواهد بگوید انسان کشته شد؛ آنگاه کلمه «الانسان»:

ب.1. اشاره به انسانی خاص است («ال» آن، «ال» عهد است)؛ که در این صورت، وی:

ب.1.1. امیرالمومنین ع است و پیشگویی‌است درباره اینکه او را بناحق خواهند کشت؛ و می‌دانیم که خوارج ایشان را تکفیر کردند و بالاخره هم ظاهرا یکی از همین خوارج (ابن ملجم) ایشان را به شهادت رساند؛ و آیه می‌فرماید او کشته شد؛ اما مگر چه کرده بود که او را کافر و کشتنش را حلال شمردند (حدیث1؛ و نیز آیه قبل، حدیث2).

ب.2. می‌تواند اسم جنس باشد، که در این صورت می‌خواهد بگوید این انسان به خاطر اینکه اینقدر ناسپاس است می‌میرد و به هلاکت می‌رسد.

 

2) «قُتِلَ الْإِنْسانُ»

گفته شد یک معنای این آیه کاربرد آن در حالت دعایی (لعن و نفرین) است و به معنای «مرگ بر انسان» است. در این باره برخی توضیح داده‌اند که این از شدیدترین نفرینها در حق کسی است؛ زیرا کشته شدن آخرین مرتبه شداید دنیوی است (الکشاف، ج‏4، ص703[21]) و نشان می‌دهد که اینان سزاوار سنگین‌ترین عذاب هستند (مفاتیح الغیب، ج‏31، ص57[22]). و در همین راستا برخی توضیح داده‌اند که این تعبیر با تعبیری که در جاهای دیگری از قرآن کریم درباره یهود و منافقان آمده و آن هم حالت دعایی دارد که: «قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى یُؤْفَکُون‏» (توبه/30؛ منافقون/4) تفاوت دارد. در آن موارد این تعبیر دلالت دارد بر یک معنای تعجب از کار آنها، و این تعجب از باب استعمالات رایج عرب به صورت یک نفرین بیان شد است که: خدا آنها را بکشد؛ در حالی که در اینجا این تعجب در فراز بعدی (ما اکفره) منعکس شده است و این فراز صرفا نفرینی درباره آنان است از باب تحقیر و تهدید ایشان؛ و این گونه کاربرد به صورت فعل مجهول نشان می‌دهد که اصلا توجه گوینده به این نیست که یک قاتلی بلند شود و برود و اینها را به قتل برساند؛ بلکه می‌خواهد بگوید این رویه اینان بقدری نامطلوب است که فقط باید برایشان دعا کرد که کشته شوند؛ شبیه تعبیری که در آیه «فَقُتِلَ کَیْفَ قَدَّر» (مدثر/19) آمده است (التحریر و التنویر، ج‏30، ص106[23]).

 

3) «قُتِلَ الْإِنْسانُ»

در شیوه تبلیغ گاهى باید براى گروهى تند سخن گفت (تفسیر نور، ج‏10، ص386).

 

4) «ما أَکْفَرَهُ»

چنانکه در نکات ادبی بیان شد این تعبیر هم دو گونه قابل تفسیر است (و هر دو می‌تواند مستقلا مورد نظر باشد):

الف. حرف «ما» برای تعجب است و جمله تعجبیه است و می‌خواهد بفرماید: چقدر کفر و ضلالت این انسان شدید است؛ که در این صورت آیات بعدی در مقام ای است که بگوید با این همه شواهد بر ربوبیت خداوند واقعا چقدر عجیب است که اینان کفر می‌ورزند (مجمع البیان، ج‏10، ص665[24]؛ البحر المحیط، ج‏10، ص409[25])، و اگرچه این می‌تواند بر مطلق ناسپاسی‌ها و کفران نعمتها دلالت داشته باشد اما به تناسب سیاق، اینکه بر کفر ورزیدن و انکار ربوبیت دلالت داشته باشد بیشتر است؛ ‌و در ادامه هم تاکید می‌کند که اگر فقط به طعام خویش و ظرافتهایی که خداوند در آن قرار داده توجه می‌کردند چنین کفران نمی‌ورزیدند (المیزان، ج‏20، ص205[26] و 206[27]).

ب. حرف «ما» برای استفهام است؛ که در این صورت با توجه به اینکه فعل «أکفر» متعدی است (کافر کردن) دست کم دو معنا می‌تواند داشته باشد: یکی کافر کردن عینی، و دیگری کسی را متهم به کفر کردن:

ب.1. ‌به معنای اینکه «چه چیزی وی را کافر کرد»؛ که در این معنا ادامه آیات در مقام بیان این است که با توجه به این همه شواهد بر ربوبیت خداوند سوال این است که چه چیزی موجب شده است که وی کافر گردد (مقاتل و کلبی، به نقل مجمع البیان، ج‏10، ص665[28]؛ و المیزان، ج‏20، ص206[29]؛ البحر المحیط، ج‏10، ص409[30]).

ب.2. به معنای اینکه «چه چیزی موجب شد که وی را به کفر متهم سازند»؛ که در این معنا ادامه آیات در مقام بیان این است که او اتفاقا کاملا در مسیر ربوبیت و هدایت خداوند گام برمی‌داشت و شما هیچ توجیهی برای متهم کردن وی به کفر نداشتید (حدیث2).

 

5) «قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ»

برخی به لحاظ فنون ادبی توضیح داده‌اند که از این دو تعبیر پیاپی («قُتِلَ الْإِنْسانُ» و «ما أَکْفَرَهُ»)، تعبیر و اسلوبی غلاظ و شداد و مذمت‌بارتر که بتواند در نهایت ایجاز و اختصار، این اندازه سرزنش و ملامت در خود گنجانده باشد وجود ندارد (الکشاف، ج‏4، ص703[31]؛ التحریر و التنویر، ج‏30، ص107[32]). به تعبیر دیگر همان طور که «قتل الانسان» دعایی بود که دلالت بر این داشت که چه عقاب شدیدی سزاوار آنان است، این تعبیر هم دلالت بر بدی عمل آنان دارد که چقدر کفر و کفران ورزیده‌اند که سزاوار چنان عقابی هستند (مفاتیح الغیب، ج‏31، ص57[33]) و جمع این دو، دلالت بر اوج مذمت و سرزنش درباره اینان دارد.

 

 

 


[1] . القراءة المعروفة: «قُتِلَ الْإِنْسانُ».

فی حرف عبدالله: «لُعِنَ الْإِنْسانُ» مکان «قُتِلَ»

 

 

 


1102) سوره عبس (80) آیه 16 کِرامٍ بَرَرَةٍ

کِرامٍ بَرَرَةٍ

26 صفر 1445 21/6/1402

ترجمه

که کریم و نیک‌اند [یا: کریمانی نیکوکار].

اختلاف قرائت

کِرامٍ[1]

نکات ادبی

کِرامٍ

درباره ماده «کرم» ذیل آیه 13 همین سوره توضیحاتی گذشت. جلسه 1099 https://yekaye.ir/ababsa-80-13/

بَرَرَةٍ

قبلا بیان شد که برخی همچون ابن فارس برای ماده «برر» چهار اصل مستقل قائلند؛ یعنی بر این باورند که این ماده به کار رفته است در: معنای صدق، برای حکایت از یک صدا، نقطه مقابل «بحر: دریا»، و برای اشاره به نوعی از گیاهان همچون گندم؛ اما به نظر می‌رسد حق با کسانی است که همه این کاربردها را به یک معنای اصلی برمی‌گردانند و آن «گشایش و وسعت» است: «بَرّ» به معنای خشکی، ‌عرصه وسیعی است در مقابل گستره دریا؛ «بِرّ» توسع و گشادگی در انجام کار نیک است، که هم به خدا نسبت داده می‌شود (طور/28) و هم به بنده، چنانکه برّ به والدین یعنی با آنان با گشایش و گشاده‌دستی برخورد کردن (وَ بَرًّا بِوالِدَیْهِ؛ مریم/14)؛ و از این جهت که صدق، نمونه بارزی از عمل خوبی است که گشایش به همراه می‌آورد، به آن هم «بِرّ» گفته شده؛ به گندم «بُرّ» گفته شده بدین جهت که گسترده‌ترین چیزی است که در تغذیه مورد استفاده قرار می‌گیرد؛ و تعبیر فلانی «هرّ» را از «بِرّ» تشخیص نمی‌دهد صرفا دو صوت نیست؛ بلکه یعنی کسی را که در حق او نیکی و بِرّ انجام می‌دهد از کسی که به او بدی می‌کند تمییز نمی‌دهد.

در هر صورت، «بِرّ» به معنای نیکوکاری، مصدر است (لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّون؛ آل عمران/92) و اسم فاعل آن «بارّ» است که جمعِ آن «أبرار» می‌شود؛ و وقتی اسم فاعل به صورت «بَرّ» بیان شود (إِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ الرَّحِیمُ؛‏ طور/28) بلیغ‌تر است، همان گونه که توصیف کسی به اینکه او «عدل» است بلیغتر است از اینکه بگوییم عادل است؛ و ظاهرا «بَرَرة» (کِرامٍ بَرَرَةٍ؛ عبس/16) هم جمعِ «بَرّ» می‌باشد.

جلسه 916 http://yekaye.ir/ale-imran-3-193/

حدیث

حدیث شماره 1 ذیل آیه قبل را می‌توان ناظر به این آیه هم دانست؛ و حدیث شماره 2 ذیل آیه قبل به نحوی که گذشت بر اساس اغلب متون روایی بود که در نسخه فعلی مجمع‌البیان هم به همین صورت مشاهده می‌شود. اما در برخی از منابع، حدیث مذکور از مجمع البیان را بدین صورت روایت کرده‌اند:

1) الف. از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که فرمودند:

حافظ قرآنی که بدان عمل ‎می‌کند به همراه سفرای کریم و نیک هستند؛ کریم نزد پروردگارشان، و نیکوکردار از حیث اینکه فرمانبردارند.

بحار الأنوار، ج‏56، ص171 (به نقل از مجمع البیان)

وَ رَوَى فُضَیْلُ بْنُ یَسَارٍ عَنِ الصَّادِقِ ع قَالَ:

الْحَافِظُ لِلْقُرْآنِ الْعَامِلُ بِهِ مَعَ السَّفَرَةِ الْکِرَامِ الْبَرَرَةِ، کِرامٍ عَلَى رَبِّهِمْ بَرَرَةٍ مُطِیعِینَ.[2]

ب. در کتاب تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة (ص739) بعد از نقل روایتی از امام صادق ع (که روایت مذکور به عنوان اولین حدیث ذیل آیه قبل گذشت) آمده است که:

ثم وصفهم بأنهم «کِرامٍ»‏ علیه «بَرَرَةٍ» مطیعون لأمره «لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُون»‏.

سپس ایشان را به این توصیف کرد که آنان [=امامان] کریم نزد او، و نیکوکارند، یعنی فرمانبردار امر اویند، «هرگز در آنچه خداوند بدانان دستور دهد عصیان نمی‌کنند و هرآنچه بدانان دستور داده شود انجام می‌دهند» (تحریم/6).

اگرچه ظاهر متن این است که این سخنان از نویسنده کتاب است، اما در سایت الوحی ذیل این آیه و به نقل از تفسیر اهل بیت علیهم السلام (ج17، ص378) و تفسیر بحرالعرفان (ج16، ص306) این عبارات به عنوان ادامه حدیث امام صادق ع قلمداد شده است.

در تاریخ 23/12/1402 حدیث زیر را یافتم که می‌تواند موید حدیث فوق باشد و البته به جای حافظ قرآن از مومن جوانی که قاری قرآن است یاد شده است:

ج. از امام صادق ع روایت شده که فرمودند:

کسی که قرآن بخواند در حالی که جوانی مومن باشد قرآ» با گوشت و خونش مخلوط می‌شود و خداوند عز و جل وی را همراه با سفیرانی که کریم و نیک‌اند قرار دهد و قرآن حجاب و مانعی از او [در برابر عذابها] در روز قیامت خواهد بود و می‌فرماید: پروردگارا! همانا هر عمل‌کننده‌ای به اجر عملش رسید غیر از عمل کننده به من؛ پس ارجمندترین عطایایت را بر او ارزانی دار!

پس خداوند عزیز جبار دو حله از حله‌های بهشتی بر تن او می‌پوشاند و بر سر او تاج کرامت می‌نهد. سپس به او می‌گوید: آیا تو را در مورد او راضی کردیم؟

قرآن گوید: پروردگارا! من برای او بیش از این انتظار داشتم.

پس امان به دست راست او داده می‌شود و جاودانگی به دست چپش؛‌سپس وارد بهشت می‌شود و به او گفته می‌شود: بخوان و بالا برو!

سپس به او گفته شود: آیا به اندازه کافی به او رساندیم و تو را راضی کردیم؟

گوید: بله.

سپس فرمود: و کسی که مقدار زیادی از آن بخواند و با تحمل سختی خود را متعهد بدان گرداند خداوند عز و جل دوبرابر این به وی پاداش دهد.

الکافی، ج‏2، ص603-604

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ جَمِیعاً، ابْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ مَالِکِ بْنِ عَطِیَّةَ عَنْ مِنْهَالٍ الْقَصَّابِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ وَ هُوَ شَابٌّ مُؤْمِنٌ اخْتَلَطَ الْقُرْآنُ بِلَحْمِهِ وَ دَمِهِ وَ جَعَلَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَعَ السَّفَرَةِ الْکِرَامِ الْبَرَرَةِ وَ کَانَ الْقُرْآنُ حَجِیزاً عَنْهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ یَقُولُ: یَا رَبِّ إِنَّ کُلَّ عَامِلٍ قَدْ أَصَابَ أَجْرَ عَمَلِهِ غَیْرَ عَامِلِی، فَبَلِّغْ بِهِ أَکْرَمَ عَطَایَاکَ.

قَالَ‏: فَیَکْسُوهُ اللَّهُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ حُلَّتَیْنِ مِنْ حُلَلِ الْجَنَّةِ وَ یُوضَعُ عَلَى رَأْسِهِ تَاجُ الْکَرَامَةِ. ثُمَّ یُقَالُ لَهُ: هَلْ أَرْضَیْنَاکَ فِیهِ؟

فَیَقُولُ الْقُرْآنُ: یَا رَبِّ قَدْ کُنْتُ أَرْغَبُ لَهُ فِیمَا هُوَ أَفْضَلُ مِنْ هَذَا.

فَیُعْطَى الْأَمْنَ بِیَمِینِهِ وَ الْخُلْدَ بِیَسَارِهِ. ثُمَّ یَدْخُلُ الْجَنَّةَ: فَیُقَالُ لَهُ: اقْرَأْ وَ اصْعَدْ دَرَجَةً.

ثُمَّ یُقَالُ لَهُ: هَلْ بَلَّغْنَا بِهِ وَ أَرْضَیْنَاکَ؟

فَیَقُولُ: نَعَمْ.

قَالَ: وَ مَنْ قَرَأَهُ کَثِیراً وَ تَعَاهَدَهُ بِمَشَقَّةٍ مِنْ شِدَّةِ حِفْظِهِ أَعْطَاهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَجْرَ هَذَا مَرَّتَیْنِ.

تدبر

1) «کِرامٍ بَرَرَةٍ»

بعد از اینکه اشاره کرد که قرآن کریم به دست «سفرة» است آنان را مدح نمود به اینکه آنان «کریم»‌اند و «نیکوکار»؛ درباره اینکه اشاره به این دو وصف چه وجهی دارد گفته‌اند:

الف. کریم بودن، از حیث پاک بودن و ارجمندی ذاتشان است؛ و بَرّ و نیک‌کردار بودن، از حیث افعالشان که سراسر نیک است (المیزان، ج‏20، ص202[3]).

ب. کریم بودن از حیث عنایت خداوند و مواجهه او با آنان است؛ و بَرّ بودن به معنای فرمانبردار بودن و از حیث نوع مواجهه آنان با خداوند است (اقتباس از مجمع البیان، ج‏10، ص665[4])

ج. کریم بودن ناظر است به اینکه از پلیدی‌ها و گناهان منزه و مبرّایند؛ و بَرّ بودن ناظر به این است که به خوبی‌ها آراسته‌اند (اقتباس از مجمع البیان، ج‏10، ص665[5]).

د. ...

 

2) «کِرامٍ بَرَرَةٍ»

چرا بر اینکه این فرشتگان واسطه وحی هم کریم‌اند و هم نیک‌رفتار، تاکید کرد؟

الف. می‌خواهد نشان دهد که چون هم ذاتشان و هم رفتارشان از هرگونه آلودگی مبراست، پس پیام الهی را بدون هیچ‌گونه دخل و تصرفی منتقل می‌کنند.

ب. با توجه به احتمالات مختلفی که درباره معنای این دو کلمه در تدبر 1 گذشت چه‌بسا می‌خواهد بفهماند که:

کسی می‌تواند حامل واقعی پیام الهی باشد که:

ب.1. هم ذاتش کریم و ارجمند باشد و در خود احساس کرامت کند، و هم رفتارش نیک و شایسته باشد؛

ب.2. تنها و تنها در مسیر ابلاغ رسالت به خدا تکیه کند: هم کرامتی از خدا پشتوانه اقدام وی باشد و هم کاملا فرمانبردار وی باشد.

ب.3. چون اثر عمل انسان در پیام‌رسانی بیش از اثر سخن اوست، هم از هر بدی‌‌ای خود را منزه بدارد و هم به هر خوبی‌ای در حد امکان آراسته شود.

ب.4. ...

ج. ...

 

3) ‌«صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ ... بِأَیْدِی سَفَرَةٍ کِرامٍ»

قرآن کریم را، فرشتگان کرام به پیامبر اکرم ص مى‏رسانند. هم سرچشمه قرآن خداوند کریم است و هم خود قرآن و هم آورندگان آن و هم بر کسى که نازل شده است. (تفسیر نور، ج‏10، ص386).

 

 

 


[1] . . رقق الراء الأزرق و ورش (معجم القراءات ج 10، ص308).

[2] . در سایت الوحی ذیل این آیه حدیثی را از امام صادق ع بدین صورت روایت کرده است: « الصّادق (علیه السلام)- ثُمَّ وَصَفَهُمْ بِأَنَّهُمْ کِرَامٍ عَلَیْهِ بَرَرَةٍ مُطِیعُونَ لِأَمْرِهِ لَا یَعْصُونَ اللهَ مَا أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ.. امام صادق (علیه السلام)- خدا آن‌ها را از ناپاکی بالا برده، مطهّره که جز پاکیزه‌ها از بین مردم آن را نسایند.» و منبع را دو تفسیر قرار داده است: تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج17، ص378 بحرالعرفان، ج16، ص306. طبق توضیحی که در اولین پاورقی مربوط به احادیث ذیل آیه 12 گذشت (https://yekaye.ir/ababsa-80-12/#_ftn3) ظاهرا در اینجا توضیحات مولف کتاب تاویل الایات به عنوان تتمه فرمایش امام صادق ع تلقی شده است.

[3] . قوله تعالى: «بِأَیْدِی سَفَرَةٍ کِرامٍ بَرَرَةٍ» صفة بعد صفة لصحف، و السفرة هم السفراء جمع سفیر بمعنى الرسول و «کِرامٍ» صفة لهم باعتبار ذواتهم و «بَرَرَةٍ» صفة لهم باعتبار عملهم و هو الإحسان فی الفعل. و معنى الآیات أن القرآن تذکرة مکتوبة فی صحف متعددة معظمة مرفوعة قدرا مطهرا من کل دنس و قذارة بأیدی سفراء من الملائکة کرام على ربهم بطهارة ذواتهم بررة عنده تعالى بحسن أعمالهم.

[4] . ثم أثنى علیهم فقال «کِرامٍ» على ربهم «بَرَرَةٍ» مطیعین.

[5] . و قیل کرام عن المعاصی یرفعون أنفسهم عنها بررة أی صالحین متقین.

 


1101) سوره عبس (80) آیه 15 بِأَیْدی سَفَرَةٍ

بِأَیْدی سَفَرَةٍ

23 صفر 1445 18/6/1402

ترجمه

به دستان نویسندگانی [یا: سفیران و پیام‌آورانی؛ یا: مسافرانی]

اختلاف قرائت

بِأَیْدِی / بِأَیْدِء[1]

نکات ادبی

سَفَرَةٍ

اگرچه از ماده «سفر» کلمات فراوانی ساخته شده، اما دو کلمه بسیار پرکاربرد دارد یکی معنای مسافرت و به سفر رفتن و دیگری آشکار کردن و پرده از روی چیزی برداشتن.

در حدی که جستجو شد فقط مرحوم مصطفوی معنای مسافرت را محور قرار داده و اصل این ماده را به معنای حرکت از محیطی به خارج از محدوده‌اش دانسته و کاربردش در خصوص آشکار شدن را در عباراتی همچون «أسفرت المرأة عن وجهها: آن زن صورتش را آشکار کرد» به اعتبار خروج زن از محدوده عفاف دانسته و ادعا کرده که اصل این کلمه دلالتی بر آشکار شدن ندارد؛ و به همین ترتیب در توضیح کاربرد آن در خصوص کلماتی همچون «سفره» و یا «سِفر» به معنای نوشته توضیحات تکلف‌آمیزی داده و از کاربردهای این ماده در کلماتی مانند «سَفْر» به معنای روشنایی روز، و یا «أَسْفَرَ» به معنای صبح کردن ویا «أَسْفَرَ الصبح» به معنای دمیدن صبح، یا «وجه مُسْفِر» به معنای چهره نورانی ویا «سَفَرْتُ الشی‏ءَ عن الشی‏ء» به معنای پاک کردن چیزی از روی چیزی، ویا «سَفَرْتُ الْبَیْتَ» به معنای جاروب و تمیز کردن خانه (کتاب العین، ج‏7، ص246[2]) کاملا غفلت نموده است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏5، ص137-138[3]).

اما اغلب اهل لغت معنای محوری این ماده را همان «کشف» و «انکشاف» (آشکار کردن) (مجمع البیان، ج‏10، ص663[4])، و به تعبیر دقیقتر، آشکار کردن ظاهر ویا روی چیزی با برداشتن آنچه که آن را پوشانده ویا دربرگرفته است (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1023) دانسته‌اند، که تطبیق آن بر بسیاری از کلمات فوق واضح است، و در توضیح کاربرد آن در خصوص متن مکتوب گفته‌اند چون با نوشتن، مطلب مورد نظر آشکار و از آن پرده برداشته می‌شود ویا از حقایق پرده برمی‌دارد؛ و در خصوص مسافرت توضیح داده‌اند که به این مناسبت است که مردم با سفر رفتن در بیرون از مکان خود آشکار و ظاهر می‌شوند؛ و البته وجه تسمیه «سفره» را هم این دانسته‌اند که طعامی است که مسافر برای سفرش آماده می‌کند (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص82-83[5]؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص412[6]).

در هر صورت کلمه «سَفَر» به همین معنای مسافرت رفتن است: «فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَریضاً أَوْ عَلى‏ سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ» (بقره/184 و 185)، « وَ إِنْ کُنْتُمْ عَلى‏ سَفَرٍ وَ لَمْ تَجِدُوا کاتِباً» (بقره/281) ، «لَقَدْ لَقینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً» (کهف/62)، «لَوْ کانَ عَرَضاً قَریباً وَ سَفَراً قاصِداً لاَتَّبَعُوکَ» (توبه/42)؛ که جمع آن

و اینکه چرا غالبا از باب مفاعله (مسافرت) برای اشاره به آن استفاده می‌شود گفته‌اند به اعتبار این است که گویی انسان از مکانی پرده برمی‌دارد و آن مکان از وی پرده برمی‌دارد (مفردات ألفاظ القرآن، ص412[7]) و برخی بر این باورند که چون در باب مفاعله یک نحوه استمرار نهفته کلمه مسافرت دلالت بر یک نحوه استمرار در سفر دارد، در حالی که در خود کلمه «سفر» چنین مفهومی شرط نیست و با صرف خروج از وطن حاصل می‌شود و ظاهرا از این روست که در موارد فوق در قرآن کریم از کلمه «سفر» و نه «مسافرت» استفاده شده است؛ زیرا در همه آنها تنها نگاه به اصل وقوع سفر بوده نه استمرار آن (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏5، ص139[8]).

کلمه «أسفار» هم به عنوان جمع مسافر به کار می‌رود (المحیط فی اللغة، ج‏8، ص308[9]) که البته برخی آن را جمع الجمع دانسته‌اند، یعنی گفته‌اند «سَفْر» جمع «مسافر» است و «أسفار» ‌جمع «سَفر» است (النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج‏2، ص372[10])؛ ‌و در این معنا ظاهرا گاه برای جمع «سَفَر» [سفرها] هم به کار رفته است، چنانکه بسیاری کاربرد آن در آیه «فَقالُوا رَبَّنا باعِدْ بَیْنَ أَسْفارِنا» (سبأ/19) را از این باب دانسته‌اند (المصباح المنیر، ج‏2، ص278[11])؛ و البته به عنوان جمع «سِفْر» به معنای کتاب و نوشته هم به کار می‌رود؛ که با توجه به رواج کاربرد آن در خصوص تورات، برخی کاربردش در آیه «مَثَلُ الَّذینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً» (جمعه/5) را هم اشاره به تورات دانسته‌اند (مفردات ألفاظ القرآن، ص412[12]).

از این ماده کلمه «سفیر» به معنای کسی که برای ارسال پیامی از نزد عده‌ای به نزد عده دیگر می‌رود به کار رفته که جمع آن «سفراء» است و «سفارت» بین قوم که به عنوان یکی از کارهای سفیر قلمداد می‌شود به معنای اصلاح کردن عداوت و دشمنی‌ای است که بین افراد رخ داده است (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص82[13])، و در تفاوت سفیر و مسافر گفته‌اند که مسافر صرفا دلالت بر استمرار سفر دارد اما در کلمه سفیر صرف خروج از یک محیط و ورود به محیط دیگر موضوعیت دارد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏5، ص137-138[14])؛ ولی درباره «سَفَرَة» (بِأَیْدِی سَفَرَةٍ کِرامٍ بَرَرَةٍ؛ عبس/15- 16) اگرچه اغلب بر این باورند که جمع «سافر» است، آن هم نه در معنای مسافر، بلکه برگرفته از «سفر» به معنای کتابت، و به معنای «کاتبان» است، شبیه خود کلمه «کَتَبة» که جمع «کاتب» است (کتاب العین، ج‏7، ص247[15]؛ مجمع البیان، ج‏10، ص663[16]؛ معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص83[17]؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص412-413[18])؛ اما در برخی احادیث «سفرة» را برای جمع «سفیر» به کار برده‌اند (مثلا از امیرالمومنین ع آمده است: فَاصْطَفَى جَلَّ ذِکْرُهُ مِنَ الْمَلَائِکَةِ رُسُلًا وَ سَفَرَةً بَیْنَهُ وَ بَیْنَ خَلْقِهِ؛ الإحتجاج (للطبرسی)، ج‏1، ص247) و مرحوم مصطفوی هم با اینکه اذعان نموده که «سفرة» در این آیه جمع «سافر» است اما آن را نه به معنای کاتب، بلکه به معنای کسی که از محیطی به محیط دیگر می‌رود دانسته و مقصود از «سفرة» در این آیه را فرشتگانی که خداوند آنان را مبعوث می‌کند که صحف آسمانی را به پیامبران برسانند دانسته است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏5، ص139[19]).

کاربرد قرآنی این ماده در باب افعال در معنای روشن و آشکار کردن است؛ چنانکه تعبیر «وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ» (مدثر/34) اشاره به وقتی است که صبح کاملا روشن می‌شود و همه جا را روشن می‌کند ویا تعبیر «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ» (عبس/38) اشاره به چهره‌هایی است که در قیامت نورانی و درخشان است (مفردات ألفاظ القرآن، ص412[20]).

لازم به ذکر است قبلا و به مناسبت بحث از «کتاب» و ماده «کتب»[21] به تفاوت این کلمه با کلمه «سفر» و سایر کلمات مشابه مانند «نسخ» (نسخه) و «زبر» (جمع «زبور») و «منشور» اشاره شد و به طور خاص در تفاوت «سفر» با «کتاب» بیان شد «سفر» (مَثَلُ الَّذینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ یحْمِلُ أَسْفاراً؛ جمعه/5) به کتابهای بزرگ (نه هر کتابی) گفته می‌شود؛ و نیز گفته شده «سفر» کتابی است که ناظر به محتویات دینی باشد؛ و به لحاظ لغوی هم سفر به معنای امر واضحی است که بخوبی معانی‌اش را ابراز می‌دارد چنانکه «اسفر الصبح» به وقت نمایان شدن قطعی صبح گویند ویا وقتی زنی نقابش را از صورتش کنار بزند می‌گویند: «أسفرت المرأة» (الفروق فی اللغة، ص287).

ماده «سفر» و مشتقات آن 12 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

حدیث

1) ابو أیّوب حذّاء از امام صادق (علیه السلام) درباره‎ی آیه: بِأَیْدِی سَفَرَةٍ؛ کِرَامٍ بَرَرَةٍ، نقل می‌کند که فرمود:

«آن‌ها امامان (علیهم السلام) هستند».

تأویل الآیات الظاهرة، ص739؛ مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏3، ص103[22]

مُحَمَّدُ بْنُ الْعَبَّاسِ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَحْمَدَ الْمَالِکِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ عَنْ خَلَفِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ أَبِی أَیُّوبَ الْحَذَّاءِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِهِ تَعَالَى «بِأَیْدِی سَفَرَةٍ کِرامٍ بَرَرَةٍ» قَالَ:

هُمُ الْأَئِمَّةُ ع.[23]

 

2) الف. از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که فرمودند:

حافظ قرآنی که بدان عمل ‎می‌کند به همراه سفرای کریم و نیک هستند.

الکافی، ج‏2، ص603؛ الأمالی( للصدوق)، ص59؛ ثواب الأعمال، ص101؛ مجمع البیان، ج‏10، ص665

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ جَمِیلِ بْنِ صَالِحٍ عَنِ الْفُضَیْلِ بْنِ یَسَارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

الْحَافِظُ لِلْقُرْآنِ الْعَامِلُ بِهِ مَعَ السَّفَرَةِ الْکِرَامِ الْبَرَرَةِ.

ب. در منابع اهل سنت از قول عایشه از رسول الله ص روایت شده است:

کسی که قرآن را می‌خواند و در آن مهارت دارد [= با دقت و بدون زحمت می‌خواند] او همراه است با آن سفیران کریم و نیک؛ و کسی که آن را می‌خواند در حالی که برایش مشقت دارد دو اجر می‌برد.

الدر المنثور، ج‏6، ص315

اخرج أحمد و الأئمة الستة عن عائشة قالت: قال رسول الله صلى الله علیه و [آله و] سلم:

الذی یقرأ القرآن و هو ماهر به مع السفرة الکرام البررة و الذی یقرؤه و هو علیه شاق له أجران؛ و الله أعلم.

 

3) روایت شده است که یکبار اصحاب رسول الله ص با هم بحث می‌کردند که چه حرفی پرکاربردترین حروف در زبان عربی است و همه توافق کردند که حرف الف چنین است. امیرالمومنین ع فی‌البداهه خطبه‌ای بدون الف ایراد کردند که در فرازهای پایانی آن فرمودند:

... آن سخنی جداکننده [حق از باطل] و حکمی عادلانه است، بهترین قصه‌ای است که حکایت شده و بهترین موعظه‌ای است که تصریح شده است؛ «‌نازل‌شده‌ای است از جانب خداوند حکیم حمید» (فصلت/42) که روح مقدس تبیین‌گری آن را بر قلب پیامبر هدایت‌یافته رشید نازل کرده، کسی که رسولان و سفیرانی ارجمند و نیکوکار بر وی صلوات فرستادند ...

شرح نهج البلاغة (لابن أبی الحدید)، ج‏19، 140-143؛ أعلام الدین فی صفات المؤمنین، ص72-73؛ المصباح (للکفعمی)، ص742-744

...[24] تذاکر قوم من أصحاب رسول الله ص أی حروف الهجاء أدخل فی الکلام فأجمعوا على الألف.

فقال علی ع:...[25] ذَلِکَ قَوْلٌ فَصْلٌ وَ حُکْمٌ عَدْلٌ خَیْرُ قِصَصٍ قُصَّ وَ وَعْظٍ نُصَ‏ «تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ» نَزَلَ بِهِ رُوحُ قُدُسٍ مُبَیِّنٌ عَلَى قَلْبِ نَبِیٍّ مُهْتَدٍ رَشِیدٍ صَلَّتْ عَلَیْهِ رُسُلٌ سَفَرَةٌ مُکْرَمُونَ بَرَرَةٌ ...[26]

احادیث ذیل آیه بعد را هم به این آیه مرتبط است.

تدبر

1) «بِأَیْدِی سَفَرَةٍ»

این صحف در دستان «سَفَرة» است؛ درباره اینکه مقصود از «سفرة» چیست دیدگاههای متنوعی مطرح شده است که بر اساس قاعده امکان استفاده از یک لفظ در چند معنا می‌تواند همگی مد نظر بوده است. (جالب اینجاست که برخی از مفسران معروف مثل ابن عباس دو دیدگاه کاملا متفاوت را مطرح کرده‌اند؛ که همین مویدی است که آنان نیز این قاعده امان استفاده از یک لفظ در چند معنا را قبول داشته‌اند.)

الف. جمع «سافر» به معنای «کاتب» است؛ ‌و مقصود فرشتگانی است که این صحف را نوشته‌ و ثبت و ضبط کرده‌اند (ابن عباس و مجاهد، به نقل مجمع البیان، ج‏10، ص665[27] و البحر المحیط، ج‏10، ص408[28]) و از مقاتل به صورت مرسل روایت شده است که قرآن در شب قدر از لوح محفوظ به آسمان دنیا و نزد نویسندگان از فرشتگان نازل می‌شد و سپس جبرئیل آن را بر پیامبر ص نازل می‌کرد (مجمع البیان، ج‏10، ص665[29]؛ الکشاف، ج‏4، ص702[30])؛ و در این فضا آیه می‌خواهد بفرماید که: «قرآن کریم را، فرشتگان کرام به پیامبر ص مى‏رسانند» (تفسیر نور، ج‏10، ص386).

ب. از سفارت گرفته شده و جمع «سفیر» است یعنی فرشتگانی که سفیران وحی بین خداوند و پیامبرانش هستند (ابن عباس، به نقل مجمع البیان، ج‏10، ص665 و البحر المحیط، ج‏10، ص408؛ و نیز المیزان، ج‏20، ص202[31]).

ج. جمع «سافر» به معنای «کاتب» است؛ مقصود قاریان قرآن‌اند که از روی قرآن می‌نویسند و آن را می‌خوانند و حدیث 1 را موید این معنا دانسته‌اند (قتاده، به نقل مجمع البیان، ج‏10، ص665).

د. جمع «سافر» به معنای «مسافر» است؛ مقصود اصحاب پیامبرند که برای هدایت دیگران و تعلیم و تعلم سفر می‌کردند (وهب، به نقل البحر المحیط، ج‏10، ص408[32]؛ الکشاف، ج‏4، ص702).

ه. ...

 

2) «فی‏ صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ؛ مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ؛ بِأَیْدِی سَفَرَةٍ»

از این آیات معلوم می‌شود که فرشتگانی متصدی حمل این صحیفه‌ها و [نگارش ویا] به صورت وحی فرستادن آنها هستند، که علی القاعده اینها اعوان و انصار جبرئیل و تحت فرمان او هستند و نسبت دادن وحی به آنها منافاتی با نسبت دادن نزول وحی به جبرئیل در آیاتی مانند «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلى‏ قَلْبِکَ: روح الامین آن را بر قلب تو نازل کرد» (شعراء/194) ندارد، چرا که خداوند در وصف جبرئیل از مطاع بودن وی سخن گفت (إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ ذِی قُوَّةٍ عِنْدَ ذِی الْعَرْشِ مَکِینٍ مُطاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ؛ تکویر/21)؛ و این نشان می‌دهد که فرشتگانی هستند که تحت امر اویند؛‌ و این شبیه بحث موت است که قرآن کریم گاه به خودش و گاه به ملک الموت و گاه به عده‌ای از فرشتگان نسبت می‌دهد که اینها در طول همدیگرند (المیزان، ج‏20، ص202[33]).

 

3) ‌«بِأَیْدِی سَفَرَةٍ»

این صحف که آیات قرآن کریم در آن نوشته شده در دستان «سفره»ای است، و اولین و واضحترین معنایی که برای «سفره» در این آیه به اذهان مخاطبان رسیده، فرشتگان الهی است، خواه فرشتگانی که کاتب وحی بوده‌اند یا نازل‌کننده آن بر پیامبران. هرچه باشد آنچه مسلم است اینکه قرآن کریم تأکید دارد که این آیات قرآن، طی یک مراحلی و با واسطه یک فرشتگانی به پیامبر ص رسیده است؛ که آن فرشتگان یک مطلب مکتوب بر صحیفه‌هایی را برای پیامبر آورده‌اند.

اینها بخوبی نشان می‌دهد که از منظر خود قرآن کریم، حقیقت وحی قرآن، برخلاف آنچه برخی پنداشته‌اند، به هیچ عنوان صرف یک تجربه عرفانی و شهود شخص پیامبر ص که خود او آن را در قالب کلمات ریخته باشد، نیست؛ بلکه یک حقیقت مکتوب و معین بوده که با طی مراحلی در عوامل ماورای دنیا به دست پیامبر ص رسیده است که حداقل آن این است که ابتدا در کتابی مکنون (واقعه/78) و لوحی محفوظ (بروج/22) بوده؛ و از آنجا به صحیفه‌های گرانمایه و رفیع و پاک در دستان فرشتگانی ارجمند انتقال یافته (عبس/13-16) و سپس توسط روح الامین بر قلب پیامبر اکرم ص نازل شده است (بقره/97؛ ‌شعراء/194). (توضیح بیشتر ذیل آیه 13، تدبر4 https://yekaye.ir/ababsa-80-13/#_ftnref21).

 

 

 


[1] . . قراءة حمزة فی الوقف بإبدال الهمزة یاء (معجم القراءات ج 10، ص308).

[2] . السفر: قوم مُسَافِرُونَ و سُفَّارٌ، و الْأَسْفَارُ جماعة السَّفْرِ. و السَّفْرُ: بیاض النهار، و أَسْفَرَتْ: أصبحت، و أَسْفَرَ الصبح، تقول: رح بنا إلى المنزل بِسَفَرٍ أی قبل اللیل. و وجه مُسْفِرٌ: منیر مشرق سرورا و حسنا. و سَفَرْتُ الشی‏ءَ عن الشی‏ء سَفْراً أی کشطته فَانْسَفَرَ و ذهب قال: «سَفْرَ الشَّمَالِ الزِّبْرِجَ الْمُزَبْرَجَا» و انْسَفَرَتِ الإبلُ: تصرفت فذهبت. و السَّفِیرُ: ما تساقط من الشجر أیام الخریف، سَفَرَتْ بِهِ الریحُ. و یقال: اعلفوه سَفِیراً. و سَفَرْتُ الْبَیْتَ بِالمِسْفَرَةِ أی کنسته بالمکنسة سَفْراً. و السَّفِیرُ: الکناسة. و السُّفُورُ: سَفْرُ المرأة نقابها عن وجهها فهی سَافِرٌ و هن سَوَافِرُ، قال توبة: « فقد رابنی منها الغداة سَفُورُهَا» و السِّفَارُ: خیط یشد طرفه على خطام البعیر فیدار علیه و یجعل بقیته زمامها، و ربما کان السِّفَارُ من حدید، و الجمع أَسْفِرَةٌ....

[3] . أنّ الأصل الواحد فی هذه المادّة: هو الحرکة الى محیط خارج عن محدودته، و هذا القید ملحوظ فی جمیع موارد الاستعمال.

ففی السفر: خروج عن محدودة الوطن، و هو فی قبال الحضر.

و من ذاک المعنى السفیر: و هو خروج عن محیط یتوطّن فیه الى محیط خارج، و یلاحظ فیه هذه الخصوصیّة فقط، و أمّا الرسالة و الإبلاغ و العمل بوظائف خاصّة، أو قید الخروج من جانب شخص معیّن و غیره: فانّما یستفاد بقرائن اخر، فیقال إنّه سفیر من جانب تلک الحکومة. وظیفته العمل و المذاکرة على طبق هذا المحیط، بأیّ‏ نحو و خصوصیّة یوافق صلاح حکومته و وطنه. و هذا هو الفارق بینه و بین الوکیل و الرسول و النبیّ و المصلح.

و أمّا الفرق بینه و بین المسافر: فانّ فاعل یدلّ على استمرار السفر و إدامته، کما فی المسافرة العرفیّة، و السفیر لیس له إلّا خروج من محیط و ورود الى محیط معیّن.

و أمّا السفرة: کاللقمة بمعنى ما یسفر به، و هو الطعام و ظرفه.

و أمّا السفر بمعنى الکتاب: فهو مخصوص بکتاب سماویّ، فکأنّه خرج من محیط روحانیّ علویّ و نزل فی محیط دنیویّ، و إطلاقه فی الکتب المتداولة مجاز.

و أمّا السفیر بمعنى الورق الساقط: فمن ذاک الأصل.

و أمّا مفهوم الکنس: فهو باعتبار إخراج ما هو من الزوائد، و المسفرة هو المکنسة.

و أمّا مفهوم کشف الوجه: فهو باعتبار خروج المرأة عن محدودة العفاف الى محیط و وضع مخالف، و لیس الکشف بخصوصه من الأصل.

و أمّا مفاهیم الإیضاح و الاضاءة و الجمال و انکشاف الظلام و الاشراق و ما یماثلها: فمن لوازم الأصل فی موارد استعماله، و الأصل ما قلناه.

... . وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ- 74/ 34.

. وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ- 80/ 38.

أی إذا جعل الصبح محیطا سافرا و أخرجه من محدودة الظلمة الى الضیاء و الاشراق و الانکشاف.

و وجوه یوم القیامة تکون ضاحکة بتحوّل حالتها و تبدّلها الى حالة ناعمة، و خروجها الى النور و السرور و الانشراح، فتدخل الى محیط وسیع روحانیّ نورانیّ.

و قلنا فی السابق إنّ الملحوظ فی صیغة أفعل: هو جهة الصدور، بمعنى انّ النظر فیها الى قیام الفعل بالفاعل و صدوره منه.

و إذا أرید من الصبح: تجلّی النور و ظهوره، و من الوجوه: ما یکون فیه وجهة من اللّه تعالى: فیشار الى مقام روحانیّ یرتفع فیه الظلام، و یتحصّل فیه المرابطة، و یتحقّق الاستنارة و الاستشراق.

. مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً- 62/ 5.

أی یحمل کتبا سماویّة نازلة من اللّه تعالى فیها حقائق و معارف یهتدی بها من یشاء الى الحقّ و السعادة و الکمال و النور. و یؤیّد ما ذکرنا من معنى السفر: ذکر التوراة فی المورد، و أنّ الکتب المعمولة فی الفنون المختلفة لا تزید لمن راجعها بصیرة و اهتداء، و أنّهم فی ترکهم الکتب السماویّة و عدم استفاضتهم منها کالحمار الحامل أسفارا سماویّة.

[4] . و السفرة الکتب لأسفار الحکمة واحدهم سافر و واحد الأسفار سفر و أصله الکشف من قولهم سفرت المرأة إذا کشفت عن وجهها و سفرت القوم إذا أصلحت بینهم قال: «و ما أدع السفارة بین قومی / و ما أمشی بغش إن مشیت‏»

[22] . أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِهِ «کَلَّا إِنَّها تَذْکِرَةٌ» إِلَى قَوْلِهِ «سَفَرَةٍ» قَالَ: الْأَئِمَّةُ. کِرامٍ بَرَرَةٍ.

[23] . عبارت صاحب کتاب تاویل الایات به گونه‌ای است که ظاهرا در تفسیر قمی هم این حدیث از امام صادق ع آمده است زیرا عبارت وی چنین شروع می‌شود:

قوله تعالى کَلَّا إِنَّها تَذْکِرَةٌ فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ بِأَیْدِی سَفَرَةٍ کِرامٍ بَرَرَةٍ. تأویله ذکره علی بن إبراهیم رحمه الله فی تفسیره قال نزلت فی الأئمة ع.و یؤیده‏ مَا رَوَاهُ مُحَمَّدُ بْنُ الْعَبَّاسِ ...

در حالی که در نسخه تفسیر قمی‌ای که الان نزد ما هست مطلب بدین صورت است:

قَوْلُهُ کَلَّا إِنَّها تَذْکِرَةٌ قَالَ الْقُرْآنُ فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ مَرْفُوعَةٍ قَالَ: عِنْدَ اللَّهِ مُطَهَّرَةٍ بِأَیْدِی سَفَرَةٍ قَالَ بِأَیْدِی الْأَئِمَّة (تفسیر القمی، ج‏2، ص405)

[24] . و أنا الآن أذکر من کلامه الغریب ما لم یورده أبو عبید و ابن قتیبة فی کلامهما و أشرحه أیضا و هی خطبة رواها کثیر من الناس له ع خالیة من حرف الألف. قالوا

[25] . حمدت من عظمت منته و سبغت نعمته و سبقت غضبه رحمته و تمت کلمته و نفذت مشیئته و بلغت قضیته حمدته حمد مقر بربوبیته متخضع لعبودیته متنصل من خطیئته متفرد بتوحیده مؤمل منه مغفرة تنجیه یوم یشغل عن فصیلته و بنیه و نستعینه و نسترشده و نستهدیه و نؤمن به و نتوکل علیه و شهدت له شهود مخلص موقن و فردته تفرید مؤمن متیقن و وحدته توحید عبد مذعن لیس له شریک فی ملکه و لم یکن له ولی فی صنعه جل عن مشیر و وزیر و عن عون معین و نصیر و نظیر علم فستر و بطن فخبر و ملک فقهر و عصی فغفر و حکم فعدل لم یزل و لن یزول لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ » و هو بعد کل شی‏ء رب متعزز بعزته متمکن بقوته متقدس بعلوه متکبر بسموه لیس یدرکه بصر و لم یحط به نظر قوی منیع بصیر سمیع رءوف رحیم عجز عن وصفه من یصفه و ضل عن نعته من یعرفه‏ قرب فبعد و بعد فقرب یجیب دعوة من یدعوه و یرزقه و یحبوه ذو لطف خفی و بطش قوی و رحمة موسعة و عقوبة موجعة رحمته جنة عریضة مونقة و عقوبته جحیم ممدودة موبقة و شهدت ببعث محمد رسوله و عبده و صفیه و نبیه و نجیه و حبیبه و خلیله بعثه فی خیر عصر و حین فترة و کفر رحمة لعبیده و منة لمزیده ختم به نبوته و شید به حجته فوعظ و نصح و بلغ و کدح رءوف بکل مؤمن رحیم سخی رضی ولی زکی علیه رحمة و تسلیم و برکة و تکریم من رب غفور رحیم قریب مجیب وصیتکم معشر من حضرنی بوصیة ربک و ذکرتکم بسنة نبیکم فعلیکم برهبة تسکن قلوبکم و خشیة تذری دموعکم و تقیة تنجیکم قبل یوم تبلیکم و تذهلکم یوم یفوز فیه من ثقل وزن حسنته و خف وزن سیئته و لتکن مسألتکم و تملقکم مسألة ذل و خضوع و شکر و خشوع بتوبة و تورع و ندم و رجوع و لیغتنم کل مغتنم منکم صحته قبل سقمه و شبیبته قبل هرمه و سعته قبل فقره و فرغته قبل شغله و حضره قبل سفره قبل تکبر و تهرم و تسقم یمله طبیبه و یعرض عنه حبیبه و ینقطع غمده و یتغیر عقله ثم قیل هو موعوک و جسمه منهوک ثم جد فی نزع شدید و حضره کل قریب و بعید فشخص بصره و طمح نظره و رشح جبینه و عطف عرینه و سکن حنینه و حزنته نفسه و بکته عرسه و حفر رمسه و یتم منه ولده و تفرق منه عدده و قسم جمعه و ذهب بصره و سمعه و مدد و جرد و عری و غسل و نشف و سجی و بسط له و هیئ و نشر علیه کفنه و شد منه ذقنه و قمص و عمم و ودع و سلم و حمل فوق سریر و صلی علیه بتکبیر و نقل من دور مزخرفة و قصور مشیدة و حجر منجدة و جعل فی ضریح ملحود و ضیق مرصود بلبن منضود مسقف بجلمود و هیل علیه حفره و حثی علیه مدره و تحقق حذره و نسی خبره و رجع عنه ولیه و صفیه و ندیمه و نسیبه و تبدل به قرینه و حبیبه فهو حشو قبر و رهین قفر یسعى بجسمه دود قبره و یسیل صدیده من منخره یسحق تربه لحمه و ینشف دمه و یرم عظمه حتى یوم حشره فنشر من قبره حین ینفخ فی صور و یدعى بحشر و نشور فثم بعثرت قبور و حصلت سریرة صدور و جی‏ء بکل نبی و صدیق و شهید و توحد للفصل قدیر بعبده خبیر بصیر فکم من زفرة تضنیه و حسرة تنضیه فی موقف مهول و مشهد جلیل بین یدی ملک عظیم و بکل صغیر و کبیر علیم فحینئذ یلجمه عرقه و یحصره قلقه عبرته غیر مرحومة و صرخته غیر مسموعة و حجته غیر مقولة زالت جریدته و نشرت صحیفته نظر فی سوء عمله و شهدت علیه عینه بنظره و یده ببطشه و رجله بخطوه و فرجه بلمسه و جلده بمسه فسلسل جیده و غلت یده و سیق فسحب وحده فورد جهنم بکرب و شدة فظل یعذب فی جحیم و یسقى شربة من حمیم تشوی وجهه و تسلخ جلده و تضربه زبنیة بمقمع من حدید و یعود جلده بعد نضجه کجلد جدید یستغیث فتعرض عنه خزنة جهنم و یستصرخ فیلبث حقبة یندم. نعوذ برب قدیر من شر کل مصیر و نسأله عفو من رضی عنه و مغفرة من قبله فهو ولی مسألتی و منجح طلبتی فمن زحزح عن تعذیب ربه جعل فی جنته بقربه و خلد فی قصور مشیدة و ملک بحور عین و حفدة و طیف علیه بکئوس أسکن فی حظیرة قدوس و تقلب فی نعیم و سقی من تسنیم و شرب من عین سلسبیل و مزج له بزنجبیل مختم بمسک و عبیر مستدیم للملک مستشعر للسرر یشرب من خمور فی روض مغدق لیس یصدع من شربه و لیس ینزف. هذه منزلة من خشی ربه و حذر نفسه معصیته و تلک عقوبة من جحد مشیئته و سولت له نفسه معصیته فهو قول فصل ...

[26] . عذت برب علیم رحیم کریم من شر کل عدو لعین رجیم فلیتضرع متضرعکم و لیبتهل مبتهلکم و لیستغفر کل مربوب منکم لی و لکم و حسبی ربی وحده.

ادامه متن در اعلام الدین چنین است:

وَ رَبُّ کُلِّ مَرْبُوبٍ وَ عَلَى دَرْسِهِ ذَوِی طُهْرٍ غَیْرِ مَسْلُوبٍ وَ عَلَى کُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ وَ السَّلَامُ‏

 

 


1100) سوره عبس (80) آیه 14 مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ

 مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ

13 صفر 1445 8/6/1402

ترجمه

رفعت یافته [= برافراشته / والا مقام] و به طهارت‌ رسیده،

نکات ادبی

مَرْفُوعَةٍ

درباره ماده «رفع» قبلا بیان شد که برخی بر این باورند که این ماده در اصل دلالت دارد بر جذب یا دفع چیزی در مسافتی به سمت بالا با قوت و شاید همین یکی از وجوه تفاوتهای این ماده با ماده «رد» است؛ چرا که گفته‌اند تفاوت «رفع» با «رد» در این است که رد فقط ناظر به عقب زدن است، اما «رفع» هم می‌تواند به سمت جلو باشد و هم به سمت پشت.

اگرچه درباره اینکه نقطه مقابلِ «خفض»‌، رفع است اتفاق نظر وجود دارد؛ اما اینکه آیا «رفع» فقط در مقابل «خفض» است یا خیر، اختلاف است. برخی اصرار دارند که «وضع» [بر زمین نهادن] هم نقطه مقابل «رفع» است، و برخی بشدت با این مطلب مخالفت کرده‌اند، و برخی حتی کلمه «ذلت» ‌را هم نقطه مقابل «رفعت» می‌دانند.

برخی «رفع» ‌به معنای نزدیک کردن را هم از همین باب دانسته‌اند، چنانکه تعبیر «رَفَعْتُه للسُّلطان» از این باب است و بر همین اساس تعبیر «وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ» را هم به معنای «مقرّبة لهم» دانسته‌اند، که اگر چنین باشد، ظاهرا این معنا دلالت بر تقدیم کردن دارد که یک نحوه نزدیک کردنی است که با بالا بردن آن چیزی که تقدیم می‌شود به خدمت کسی که به او تقدیم می‌شود همراه است. البته غالبا کلمه «مرفوعة» در این آیه را به همان معنای «برافراشته» گرفته‌اند خواه به معنای «بساط برافراشته» باشد، یا «بنای رفیع» و یا «زنان بلندمرتبه از حیث عقل و جمل» و موید این برداشت اخیر، کاربردهای دیگر این کلمه است که در همین معنای «رفعت داده شده» [بلندمرتبه و رفیع] می‌باشد؛ یعنی در آیه «فی‏ صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ؛ مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ» (عبس/13-14) که وصف «صُحٌف» است، و یا در آیه «فیها سُرُرٌ مَرْفُوعَةٌ» (غاشیه/13) که وصف سریر [= تخت سلطنتی] ها، ویا در آیه «وَ السَّقْفِ الْمَرْفُوعِ» (طور/5) که در وصف سقف است.

ماده «رفع» هم در امور مادی به کار می‌رود و هم در امور معنوی:

- در امور مادی،

هم در جایی که چیزی از جایی که هست بالاتر برده شود به کار می‌رود: «وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَی الْعَرْشِ» (یوسف/100)

هم در جایی که بر ارتفاع چیزی افزوده شود: «وَ إِذْ یَرْفَعُ‏ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ» (بقرة/127)؛

و هم در مورد بالا بردن صدا «لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِ» (حجرات/2)

- و در امور معنوی،

هم در مورد بالا بردن مقام و منزلت و درجه معنوی افراد: «یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ» (مجادله/11)

هم بالا بردن یاد آنان، و در واقع، خوش‌نام کردن آنان: «وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ‏» (انشراح/4)

و هم درباره بالا رفتن عمل صالح: «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ» (فاطر/10)

- و مواردی هم هست که اگرچه ظهور اولیه‌شان ناظر به امور مادی و دنیوی است؛ اما ظهور جدی در رفعت معنوی و ملکوتی و ترفیع مقام و منزلت هم دارند، مانند بحث از رفعت آسمان و آسمانها: «وَ إِلَی السَّماءِ کَیْفَ رُفِعَتْ» (غاشیه/18).

جلسه 970 http://yekaye.ir/al-waqiah-56-3/

مُطَهَّرَةٍ

قبلا به تفصیل توضیح داده شد که ماده «طهر» در اصل به معنای پاکی و پاکیزگی و زوال پلیدی می‌باشد و نقطه مقابل «نجس» و «قذر» (= پلیدی) می‌باشد؛ و شامل پاکی از هرگونه آلودگی مادی و معنوی می‌باشد، چنانکه برای پاکی از نجاست، پلیدی‌ها، حیض، جنابت، نیت‌ها و عقاید فاسد و اخلاق رذیله به کار می‌رود و بدین ترتیب، تفاوت «طهارت» با «نظافت» (که در فارسی هر دو را پاکیزگی ترجمه می‌کنیم) در این است که طهارت هم در امور جسمانی و هم در امور معنوی به کار می‌رود اما نظافت عمدتا ناظر به امور ظاهری (بدن و لباس و ...) می‌باشد.

وقتی این ماده در حالت ثلاثی مجرد به کار می‌رود (طَهَارَة و طُهْر) خود پاکی و منزه بودن از پلیدی مد نظر است؛ و وقتی در باب تفعّل و افتعال می‌رود (تطهّر و اطّهار) طهارت را اختیار کردن و پاک شدن مد نظر است و وقتی به باب تفعیل (تَطْهِیر) می‌رود، چیزی را طاهر و پاک کردن؛ که هم کاربردش در تطهیر مادی رایج است: «طَهِّرا بَیْتِی» (بقره/125) «وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ» (مدثر/4) و هم در تطهیر معنوی و روحانی:‏ «لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً» (احزاب/33) ؛ «یا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاکِ وَ طَهَّرَکِ» (آل عمران/42) «یا عیسی‏ إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَ رافِعُکَ إِلَیَّ وَ مُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذینَ کَفَرُوا» (آل عمران/55) ؛ «لَهُمْ فِیها أَزْواجٌ‏ مُطَهَّرَةٌ» (نساء/57، بقرة/25» ویا در وصف قرآن کریم:‌ «مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ» (عبس/14) ؛ «یَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً» (بینه/2) ؛ «لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ»‏ (واقعة/79).

جلسه 853 http://yekaye.ir/al-aaraf-7-82/

حدیث[1]

1) سعد خفاف از امام باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمودند:

ای سعد! قرآن را بیاموزید که روز قیامت در بهترین شکلی که خلائق می‌توانند بدان نگاه کنند به محشر مى‌آید و مردم در یکصد و بیست صف ایستاده‌اند که هشتاد صف آنها مربوط به امّت حضرت محمد صلّى اللّه علیه و اله است و چهل صف از امّت‌هاى دیگر.

و قرآن در صورت مردى بر صف مسلمانان عبور کند و آنها به او نظر کنند و گویند: لا اله الا الله الحلیم الکریم، به راستى که این مرد از مسلمانان است و ما او را به سیما و صفت مسلمانى مى‌شناسیم جز اینکه او درباره قرآن کوشاتر از ما بوده است به همین خاطر درخشندگى و زیبائى و نور بیشترى به او داده شده که به ما داده نشده است.

سپس به صف شهیدان مى‌رسد و شهیدان به او نگاه مى‌کنند و سپس مى‌گویند: لا اله الا الله الربّ‌ الرحیم، به راستى این مرد از شهیدان است و او را به نشانى و وصفش مى‌شناسیم جز اینکه او از شهیدان دریاست و به همین خاطر درخشندگى و فضیلت بیشترى به او داده‌اند که به ما نداده‌اند.

فرمود: پس مى‌گذرد تا به صف شهیدان دریا مى‌رسد در صورت یک شهید! و شهیدان دریا به او نگاه مى‌کنند و شگفتى آنان فزونی می‌یابد و می‌گویند: قطعا این یکى از شهیدان دریاست او را به نشانى و وصفش مى‌شناسیم جز اینکه او در جزیره‌اى کشته شده که به مراتب از جزیره‌هایی که ما در آنها بودیم وحشتناک‌تر بوده است و به همین خاطر به او درخشندگى و زیبائى و نور بیشترى داده‌اند که به ما نداده‌اند.

سپس مى‌گذرد تا به صورت پیامبرى مرسل به صف پیامبران و مرسلین مى‌رسد و آنها به وى نگاه مى‌کنند و تعجبشان شدت می‌گیرد و مى‌گویند: لا اله الا الله الحلیم الکریم، براستى که این پیامبری مرسل است و به نشانى و وصفش او را مى‌شناسیم جز آنکه فضیلت بسیارى به او داده شده است.

فرمود: سپس همه نزد رسول خدا صلّى الله علیه و اله جمع شوند و از او مى‌پرسند اى محمد این کیست‌؟ بدانها می‌فرماید: آیا شما او را نمى‌شناسید؟ مى‌گویند: ما در میان کسانی که خداوند هرگز بدانان غضب نکرده او را نمى‌شناسیم‌؟ پس رسول خدا صلّى الله علیه و اله فرماید: این است حجت خدا بر خلق.

و سلام دهد و بگذرد تا به صورت فرشت? مقرّبى به صف فرشته‌ها رسد و فرشته‌ها به او مى‌نگرند و شگفت‌زده مى‌شوند و فضیلتى که در او مى‌بینند بر آنها گران مى‌آید و مى‌گویند: پروردگار ما برتر است و مقدّس، راستى که این هم یک بنده‌اى است از فرشته‌ها که به نشانى و وصفش او را مى‌شناسیم جز اینکه نزدیکترین فرشته‌ها به درگاه خداى عزّ و جلّ‌ است و به همین خاطر نور و جمالى دارد که ماها نداریم!

سپس بگذرد تا به حضرت ربّ‌ العزّة تبارک و تعالى رسد و تحت عرش به سجده افتد و خداى تبارک و تعالى او را ندا دهد: اى حجّت من در روى زمین و اى سخن راست و گویایم! سر بردار و بخواه تا به تو عطا شود و شفاعت کن تا پذیرفته شود. و او سر بردارد.

سپس خداى تبارک و تعالى مى‌فرماید: بندگانم را چگونه دیدى‌؟

در پاسخ مى‌گوید: پروردگارا! بعضى از آنها از من مراقبت و محافظت کرده و چیزی از مرا ضایع نکردند و بعضى از آنها مرا ضایع کردند و حق مرا بر خود سبک شمردند و مرا تکذیب کردند با اینکه من حجتی از تو بر تمامى بندگانت بودم.

پس خداى تبارک و تعالى فرماید: به عزت و جلال و رفعت مقامم سوگند، امروز به خاطر تو بهترین ثوابهایم را دهم و به خاطر تو دردناکترین عقابم را محقق کنم. ...

این روایت ادامه دارد و فرازی از ادامه آن قبلا در جلسه 901 حدیث2 https://yekaye.ir/al-fajr-89-30/ و فراز دیگری در جلسه 210 پاورقی 6 https://yekaye.ir/al-ankabut-029-45/ گذشت.

الکافی، ج‏2، ص596-597

عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْعَبَّاسِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ سُفْیَانَ الْحَرِیرِیِ‏ عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدٍ الْخَفَّافِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:

یَا سَعْدُ! تَعَلَّمُوا الْقُرْآنَ، فَإِنَّ الْقُرْآنَ یَأْتِی یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِی أَحْسَنِ صُورَةٍ نَظَرَ إِلَیْهَا الْخَلْقُ، وَ النَّاسُ صُفُوفٌ عِشْرُونَ وَ مِائَةُ أَلْفِ صَفٍّ، ثَمَانُونَ أَلْفَ صَفٍّ أُمَّةُ مُحَمَّدٍ، وَ أَرْبَعُونَ أَلْفَ صَفٍّ مِنْ سَائِرِ الْأُمَمِ.

فَیَأْتِی عَلَى صَفِّ الْمُسْلِمِینَ فِی صُورَةِ رَجُلٍ فَیُسَلِّمُ فَیَنْظُرُونَ إِلَیْهِ؛ ثُمَّ یَقُولُونَ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ الْحَلِیمُ الْکَرِیمُ! إِنَّ هَذَا الرَّجُلَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ نَعْرِفُهُ بِنَعْتِهِ وَ صِفَتِهِ غَیْرَ أَنَّهُ کَانَ أَشَدَّ اجْتِهَاداً مِنَّا فِی الْقُرْآنِ فَمِنْ هُنَاکَ أُعْطِیَ مِنَ الْبَهَاءِ وَ الْجَمَالِ وَ النُّورِ مَا لَمْ نُعْطَهُ.

ثُمَّ یُجَاوِزُ حَتَّى یَأْتِیَ عَلَى صَفِّ الشُّهَدَاءِ فَیَنْظُرُونَ إِلَیْهِ الشُّهَدَاءُ، ثُمَّ یَقُولُونَ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ الرَّبُّ الرَّحِیمُ! إِنَّ هَذَا الرَّجُلَ مِنَ الشُّهَدَاءِ نَعْرِفُهُ بِسَمْتِهِ‏ وَ صِفَتِهِ غَیْرَ أَنَّهُ مِنْ شُهَدَاءِ الْبَحْرِ؛ فَمِنْ هُنَاکَ أُعْطِیَ مِنَ الْبَهَاءِ وَ الْفَضْلِ مَا لَمْ نُعْطَهُ.

قَالَ: فَیَتَجَاوَزُ حَتَّى یَأْتِیَ عَلَى صَفِّ شُهَدَاءِ الْبَحْرِ فِی صُورَةِ شَهِیدٍ، فَیَنْظُرُ إِلَیْهِ شُهَدَاءُ الْبَحْرِ فَیَکْثُرُ تَعَجُّبُهُمْ وَ یَقُولُونَ: إِنَّ هَذَا مِنْ شُهَدَاءِ الْبَحْرِ نَعْرِفُهُ بِسَمْتِهِ وَ صِفَتِهِ غَیْرَ أَنَّ الْجَزِیرَةَ الَّتِی أُصِیبَ فِیهَا کَانَتْ أَعْظَمَ هَوْلًا مِنَ الْجَزِیرَةِ الَّتِی أُصِبْنَا فِیهَا؛ فَمِنْ هُنَاکَ أُعْطِیَ مِنَ الْبَهَاءِ وَ الْجَمَالِ وَ النُّورِ مَا لَمْ نُعْطَهُ.

ثُمَّ یُجَاوِزُ حَتَّى یَأْتِیَ صَفَّ النَّبِیِّینَ وَ الْمُرْسَلِینَ فِی صُورَةِ نَبِیٍّ مُرْسَلٍ؛ فَیَنْظُرُ النَّبِیُّونَ‏ وَ الْمُرْسَلُونَ إِلَیْهِ فَیَشْتَدُّ لِذَلِکَ تَعَجُّبُهُمْ وَ یَقُولُونَ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ الْحَلِیمُ الْکَرِیمُ! إِنَّ هَذَا النَّبِیَّ مُرْسَلٌ نَعْرِفُهُ بِسَمْتِهِ وَ صِفَتِهِ غَیْرَ أَنَّهُ أُعْطِیَ فَضْلًا کَثِیراً. قَالَ: فَیَجْتَمِعُونَ فَیَأْتُونَ رَسُولَ اللَّهِ ص فَیَسْأَلُونَهُ وَ یَقُولُون:َ یَا مُحَمَّدُ! مَنْ هَذَا؟ فَیَقُولُ لَهُمْ: أَ وَ مَا تَعْرِفُونَهُ؟ فَیَقُولُونَ مَا نَعْرِفُهُ هَذَا مِمَّنْ لَمْ یَغْضَبِ اللَّهُ عَلَیْهِ!

فَیَقُولُ رَسُولُ اللَّهِ ص: هَذَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ. فَیُسَلِّمُ ثُمَّ یُجَاوِزُ حَتَّى یَأْتِیَ عَلَى صَفِّ الْمَلَائِکَةِ فِی سُورَةِ مَلَکٍ مُقَرَّبٍ، فَتَنْظُرُ إِلَیْهِ الْمَلَائِکَةُ فَیَشْتَدُّ تَعَجُّبُهُمْ وَ یَکْبُرُ ذَلِکَ عَلَیْهِمْ لِمَا رَأَوْا مِنْ فَضْلِهِ؛ وَ یَقُولُونَ: تَعَالَى رَبُّنَا وَ تَقَدَّسَ إِنَّ هَذَا الْعَبْدَ مِنَ الْمَلَائِکَةِ نَعْرِفُهُ بِسَمْتِهِ وَ صِفَتِهِ غَیْرَ أَنَّهُ کَانَ أَقْرَبَ الْمَلَائِکَةِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَقَاماً فَمِنْ هُنَاکَ أُلْبِسَ مِنَ النُّورِ وَ الْجَمَالِ مَا لَمْ نُلْبَسْ.

ثُمَّ یُجَاوِزُ حَتَّى یَنْتَهِیَ إِلَى رَبِّ الْعِزَّةِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى فَیَخِرُّ تَحْتَ الْعَرْشِ فَیُنَادِیهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى: یَا حُجَّتِی فِی الْأَرْضِ وَ کَلَامِیَ الصَّادِقَ النَّاطِقَ! ارْفَعْ رَأْسَکَ وَ سَلْ تُعْطَ وَ اشْفَعْ تُشَفَّعْ. فَیَرْفَعُ رَأْسَهُ.

فَیَقُولُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى: کَیْفَ رَأَیْتَ عِبَادِی؟

فَیَقُولُ: یَا رَبِّ! مِنْهُمْ مَنْ صَانَنِی وَ حَافَظَ عَلَیَّ وَ لَمْ یُضَیِّعْ شَیْئاً؛ وَ مِنْهُمْ مَنْ ضَیَّعَنِی وَ اسْتَخَفَّ بِحَقِّی وَ کَذَّبَ بِی وَ أَنَا حُجَّتُکَ عَلَى جَمِیعِ خَلْقِکَ.

فَیَقُولُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى: وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی وَ ارْتِفَاعِ مَکَانِی لَأُثِیبَنَّ عَلَیْکَ الْیَوْمَ أَحْسَنَ الثَّوَابِ وَ لَأُعَاقِبَنَّ عَلَیْکَ الْیَوْمَ أَلِیمَ الْعِقَابِ ...[2]

تدبر

1) «مَرْفُوعَةٍ»

کلمه «مرفوعه» که به معنای چیزی است که رفعت داده شده است، و با توجه به آیه قبل، این کلمه وصف صحفی است که در آنها آیات قرآن که مایه تذکر است قرار دارد. اما اینکه مقصود از آن چیست، کلمه «مرفوعه» در یک تقسیم کلی:

الف. می‌تواند ناظر به غیر باشد، یعنی به معنای «برافراشته»، بدین معنا که بدین جهت آن را بالا برده‌اند که در معرض دید همگان باشد و علم و نمادی باشد برای راه پیدا کردن؛ و

ب. می‌تواند وصف نفسی صحف قرآن باشد، به معنای والامقام و بلندمرتبه بودنش.

البته عموم مفسران فقط به معنای دوم توجه کرده‌اند و اقوال زیر درباره مقصود از این مرفوعه بودن مطرح شده است:

ب.1. رفعت یافته [قدر و منزلتش] نزد خداوند (تفسیر الصافی، ج‏5، ص285[3]؛ المیزان، ج‏20، ص202[4]).

ب.2. رفعت یافته در آسمان هفتم (مجمع البیان، ج‏10، ص665[5]؛ و به نقل از یحیی بن سلام در البحر المحیط، ج‏10، ص408[6]).

ب.3. رفعت یافته در آسمان‌ها (الکشاف، ج‏4، ص702[7]).

ب.4. قدر و قیمتش رفعت داده شده (الکشاف، ج‏4، ص702؛ البحر المحیط، ج‏10، ص408).

ب.5. خداوند آن را از پلیدی نجس‌ها رفعت داده است (به نقل از مجمع البیان، ج‏10، ص665).

ب.6. رفعت یافته از هرگونه اشتباه و تناقضی (البحر المحیط، ج‏10، ص408).

ب.7. مقام و مرتبه قرآن برتر از دسترسى نااهلان و تحریف و تغییر آنان است (تفسیر نور، ج‏10، ص385).

 

2) «... مُطَهَّرَةٍ»

کلمه «مرفوعه» که به معنای چیزی است که پاک شده است، و با توجه به آیه قبل، این کلمه وصف صحفی است که در آنها آیات قرآن که مایه تذکر است قرار دارد. اما اینکه مقصود از آن چیست، گفته‌اند:

الف. اشاره است به این آیه که فرمود: «لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُون‏» (واقعه/79) (مجمع البیان، ج‏10، ص665[8]).

ب. مصون از این است که دست کفار بدان برسد چون در دستان فرشتگان در برترین مقام است (جبائی، به نقل مجمع البیان، ج‏10، ص665).

ج. منزه است از اینکه دستان شیاطین بدان برسد (الکشاف، ج‏4، ص702[9]؛ تفسیر الصافی، ج‏5، ص285[10]).

د. ه. پاک و مطهر است از هرگونه شک و شبهه و تناقض (مجمع البیان، ج‏10، ص665) و به تعبیر دیگر، پاک است از آلودگی باطل و سخنان لغو و شک و تناقض، یعنی همان که خداوند متعال درباره‌اش فرمود: «لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ» (فصلت/42) و «إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ» (طارق/14) و «ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ» (بقرة/2) و «وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً» (نساء/82) (المیزان، ج‏20، ص202[11]).

ه. پاک و پاکیزه است از هرگونه آلودگی و پلیدی (حسن بصری، به نقل مجمع البیان، ج‏10، ص665؛ البحر المحیط، ج‏10، ص408[12]؛ و نیز المیزان، ج‏20، ص202[13]).

و. منزه است از اینکه بخواهد بر مشرکان نازل شود (حسن، به نقل البحر المحیط، ج‏10، ص408).

 

3) ‌«مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ»

دو تعبیر «مرفوعه» و «مطهره» که به معنای چیزی است که رفعت یافته و پاک شده است، وصف خود صحفی است که در آنها آیات قرآن قرار دارد. یعنی رفعت و طهارت که در اصل وصف خود قرآن کریم است، به صحیفه‌هایی که حاوی کلمات و آیات قرآن است منتقل شده است. و این یک حقیقتی است که بسیاری از امور مادی، به خاطر قرین بودن و مجاورت با یک امر معنوی مقدس، تقدس پیدا می‌کنند؛ همان طور که این برگه‌ها و کاغذهای قرآن، به تبع خود آیات قرآن رفعت و طهارت یافته است، در جای دیگری خداوند از خانه‌هایی سخن می‌گوید که به خاطر حضور مردان الهی در آن خود آن خانه‌ها رفعت یافته‌اند: «فی‏ بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فیها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ؛ رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إیتاءِ الزَّکاةِ یَخافُونَ یَوْماً تَتَقَلَّبُ فیهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصار: در خانه‏هایى که خدا رخصت داده که رفعت یابد و نامش در آنها یاد شود. در آنها هر بامداد و شامگاه او را نیایش مى‏کنند؛ مردانى که نه تجارت و نه داد و ستدى، آنان را از یاد خدا و برپا داشتن نماز و دادن زکات، به خود مشغول نمى‏دارد، و از روزى که دلها و دیده‏ها در آن زیر و رو مى‏شود مى‏هراسند» (نور/36-37).

اینهاست برخی از مستندات قرآنی تکریم حرم مطهر اهل بیت علیه‌السلام در شیعه (در این زمینه توضیحاتی در تدبر 3 از آیه قبل گذشت).

 

4) «مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ»

در تدبرهای فوق (و نیز در ترجمه) فرض بر این قرار داده شد که دو کلمه مرفوعه و مطهره دو وصف مستقل برای «صحف» ‌است؛ اما چند حالت دیگر هم قابل فرض است؛ که با توجه به مکان استفاده از یک لفظ در بیش از یک معنا، بدون اینکه معانی قبل را تخطئه کنیم این معانی نیز می‌تواند مد نظر بوده باشد:

الف. این دو وصف «مکرمة» باشند؛ یعنی این صحف، صحف گرامی‌داشته‌شده‌ای است که گرامی شدنش به این است که مرفوعة و مطهره شده است.

ب. مرفوعة، وصف مکرمة؛ و مطهره، وصف مرفوعه باشد؛ یعنی این صحفی است که گرامی داشته شده که این گرامی شدنش به این جهت است که رفعت یافته، و رفعت یافتنش بدین جهت است که مطهر شده است.

همچنین حالات دیگری هم برای این عبارت قابل فرض است؛ از جمله اینکه:

مکرمه و مرفوعة، وصف صحف باشد؛ و مطهره وصف مکرمه ویا وصف مرفوعه باشد.

مکرمه و مطهره، وصف خود صحف باشد؛ و مرفوعة وصف مکرمه.

و ...

 

5) «مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ»

خداوند قرآن را رفعت داده و پاک نموده است؛ پس:

«قرآن را باید در جایگاه بلند قرار داد و باید از هر آلودگى حفظ شود» (تفسیر نور، ج‏10، ص385).

 

 

 


[1] . در سایت الوحی ذیل این آیه حدیثی را از امام صادق ع بدین صورت روایت کرده است: « الصّادق (علیه السلام)- مَرْفُوعَةٍ عِنْدَهُ فِی اللَّوْحِ الْمَحْفُوظِ مُطَهَّرَةٍ مِنْ دَنَسِ الْأَنْجَاسِ لَا یَمَسُّهَا إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ مِنَ النَّاسِ. امام صادق (علیه السلام)- خدا آن‌ها را از ناپاکی بالا برده، مطهّره که جز پاکیزه‌ها از بین مردم آن را نسایند.» و منبع را دو تفسیر قرار داده است: تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج17، ص378 بحرالعرفان، ج16، ص306. طبق توضیحی که در اولین پاورقی مربوط به احادیث ذیل آیه 12 گذشت (https://yekaye.ir/ababsa-80-12/#_ftn3) ظاهرا در اینجا توضیحات مولف کتاب تاویل الایات به عنوان تتمه فرمایش امام صادق ع تلقی شده است.

[2] . قَالَ فَیَرْجِعُ الْقُرْآنُ رَأْسَهُ فِی صُورَةٍ أُخْرَى. قَالَ فَقُلْتُ لَهُ یَا أَبَا جَعْفَرٍ فِی أَیِّ صُورَةٍ یَرْجِعُ قَالَ فِی صُورَةِ رَجُلٍ شَاحِبٍ مُتَغَیِّرٍ یُبْصِرُهُ أَهْلُ الْجَمْعِ‏ فَیَأْتِی الرَّجُلَ مِنْ شِیعَتِنَا الَّذِی کَانَ یَعْرِفُهُ وَ یُجَادِلُ بِهِ أَهْلَ الْخِلَافِ فَیَقُومُ بَیْنَ یَدَیْهِ فَیَقُولُ مَا تَعْرِفُنِی فَیَنْظُرُ إِلَیْهِ الرَّجُلُ فَیَقُولُ مَا أَعْرِفُکَ یَا عَبْدَ اللَّهِ قَالَ فَیَرْجِعُ فِی صُورَتِهِ الَّتِی کَانَتْ فِی الْخَلْقِ الْأَوَّلِ وَ یَقُولُ مَا تَعْرِفُنِی فَیَقُولُ نَعَمْ فَیَقُولُ الْقُرْآنُ أَنَا الَّذِی أَسْهَرْتُ لَیْلَکَ وَ أَنْصَبْتُ عَیْشَکَ سَمِعْتَ الْأَذَى وَ رُجِمْتَ بِالْقَوْلِ فِیَّ أَلَا وَ إِنَّ کُلَّ تَاجِرٍ قَدِ اسْتَوْفَى تِجَارَتَهُ وَ أَنَا وَرَاءَکَ الْیَوْمَ قَالَ فَیَنْطَلِقُ بِهِ إِلَى رَبِّ الْعِزَّةِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى فَیَقُولُ یَا رَبِّ یَا رَبِّ عَبْدُکَ وَ أَنْتَ أَعْلَمُ بِهِ قَدْ کَانَ نَصِباً فِیَ‏ مُوَاظِباً عَلَیَّ یُعَادَى بِسَبَبِی وَ یُحِبُّ فِیَّ وَ یُبْغِضُ فَیَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَدْخِلُوا عَبْدِی جَنَّتِی وَ اکْسُوهُ حُلَّةً مِنْ حُلَلِ الْجَنَّةَ وَ تَوِّجُوهُ بِتَاجٍ فَإِذَا فُعِلَ بِهِ ذَلِکَ عُرِضَ عَلَى الْقُرْآنِ فَیُقَالُ لَهُ هَلْ رَضِیتَ بِمَا صُنِعَ بِوَلِیِّکَ فَیَقُولُ یَا رَبِّ إِنِّی أَسْتَقِلُّ هَذَا لَهُ فَزِدْهُ مَزِیدَ الْخَیْرِ کُلِّهِ فَیَقُولُ وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی وَ عُلُوِّی وَ ارْتِفَاعِ مَکَانِی لَأَنْحَلَنَّ لَهُ الْیَوْمَ خَمْسَةَ أَشْیَاءَ مَعَ الْمَزِیدِ لَهُ وَ لِمَنْ کَانَ بِمَنْزِلَتِهِ أَلَا إِنَّهُمْ شَبَابٌ لَا یَهْرَمُونَ وَ أَصِحَّاءُ لَا یَسْقُمُونَ وَ أَغْنِیَاءُ لَا یَفْتَقِرُونَ وَ فَرِحُونَ لَا یَحْزَنُونَ وَ أَحْیَاءٌ لَا یَمُوتُونَ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآیَةَ- لا یَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولى‏ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ یَا أَبَا جَعْفَرٍ وَ هَلْ یَتَکَلَّمُ الْقُرْآنُ فَتَبَسَّمَ ثُمَّ قَالَ رَحِمَ اللَّهُ الضُّعَفَاءَ مِنْ شِیعَتِنَا إِنَّهُمْ أَهْلُ تَسْلِیمٍ ثُمَّ قَالَ نَعَمْ یَا سَعْدُ وَ الصَّلَاةُ تَتَکَلَّمُ وَ لَهَا صُورَةٌ وَ خَلْقٌ تَأْمُرُ وَ تَنْهَى قَالَ سَعْدٌ فَتَغَیَّرَ لِذَلِکَ لَوْنِی وَ قُلْتُ هَذَا شَیْ‏ءٌ لَا أَسْتَطِیعُ أَنَا أَتَکَلَّمُ بِهِ فِی النَّاسِ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ وَ هَلِ النَّاسُ إِلَّا شِیعَتُنَا فَمَنْ لَمْ یَعْرِفِ الصَّلَاةَ فَقَدْ أَنْکَرَ حَقَّنَا ثُمَّ قَالَ یَا سَعْدُ أُسْمِعُکَ کَلَامَ الْقُرْآنِ قَالَ سَعْدٌ فَقُلْتُ بَلَى صَلَّى اللَّهُ عَلَیْکَ فَقَالَ‏ إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ لَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ فَالنَّهْیُ کَلَامٌ وَ الْفَحْشَاءُ وَ الْمُنْکَرُ رِجَالٌ وَ نَحْنُ ذِکْرُ اللَّهِ وَ نَحْنُ أَکْبَرُ.

[3] . مَرْفُوعَةٍ قال عند اللَّه.

[4] . و قوله: «مَرْفُوعَةٍ» أی قدرا عند الله.

[5] . «مَرْفُوعَةٍ» فی السماء السابعة و قیل مرفوعة قد رفعها الله عن دنس الأنجاس.

[6] . و مرفوعة فی السماء السابعة، قاله یحیى بن سلام، أو مرفوعة عن الشبه و التناقض، أو مرفوعة المقدار.

[7] . مَرْفُوعَةٍ فی السماء. أو مرفوعة المقدار

[8] . «مُطَهَّرَةٍ» لا یمسها إلا المطهرون و قیل مصونة عن أن تنالها أیدی الکفرة لأنها فی أیدی الملائکة فی أعز مکان عن الجبائی و قیل مطهرة من کل دنس عن الحسن و قیل مطهرة من الشک و الشبهة و التناقض

[9] . مُطَهَّرَةٍ منزهة عن أیدى الشیاطین،

[10] . مُطَهَّرَةٍ منزّهة عن ایدی الشیاطین.

[11] . و قوله: «مُطَهَّرَةٍ» أی من قذارة الباطل و لغو القول و الشک و التناقض قال تعالى: «لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ»: حم السجدة: 42، و قال: «إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ»: الطارق: 14 و قال: «ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ»: البقرة: 2، و قال: «وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً»: النساء: 82.

[12] . مُطَهَّرَةٍ: أی منزهة عن کل دنس، قاله الحسن. و قال أیضا: مطهرة من أن تنزل على المشرکین.

[13] . و معنى الآیات أن القرآن تذکرة مکتوبة فی صحف متعددة معظمة مرفوعة قدرا مطهرا من کل دنس و قذارة.

 


1099) سوره عبس (80) آیه 13 فی‏ صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ

فی‏ صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ

9 صفر 1445 4/6/1402

ترجمه

در نامه‌هایی گرامی‌داشته شده،

اختلاف قرائت

فی‏ صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ / فی کُتُبٍ مَزْبورَةٍ

در قراءات مطابق با مصحف عثمان به صورت «فی‏ صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ» قرائت شده است؛

اما در قرائتی از اعمش و ابن وثاب که بر اساس سایر مصاحف بوده به صورت «فی کُتُبٍ مَزْبورَةٍ» قرائت شده است.

معجم القراءات ج 10، ص308[1]

درباره اختلاف قرائات قبلا (بویژه در جلسه 996 تدبر2 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-29/ و جلسه 1078 بخش اختلاف قراءات https://yekaye.ir/al-hujurat-49-13/) به تفصیل بیان شد که اختلاف قراءاتی که همگی به پیامبر ص و نزول از جانب خداوند برمی‌گردد، به اختلاف در حرکات و اعراب محدود نمی‌باشد و گاه اختلاف در حد کلمات است که این آیه از نمونه‌های بارز چنین امری است.

نکات ادبی

صُحُفٍ

ماده «صحف» در اصل دلالت دارد بر انبساط و گسترش و مسطح شدن چیزی، چنانکه به سطح زمین «صَحِیف» گویند و به پوست صورت هم «صَحِیفة» گویند و به همین مناسبت به صفحه‌ای که رویش چیزی نوشته شود نیز «صَحِیفة» گفته می‌شود (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص334[2]؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏6، ص197[3]) و به تعبیر دیگر انبساط جرم چیزی به نحوی که سطح آن کاملا نمایان باشد (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص1197[4]). در واقع، «صحیفه» بر وزن فعیله به معنای چیزی است که انبساط می‌یابد و مسطح می‌گردد؛ و به همین جهت است که به هر نوع کاغذ یا برگه‌ای برای نوشتن آماده می‌شود اطلاق شده است و جمع آن «صحائف» و «صُحُف» است (مفردات ألفاظ القرآن، ص476[5]؛ مجمع البیان، ج‏10، ص663[6]؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏6، ص197[7])، که فقط دومی در قرآن به کار رفته است؛ و می‌تواند مادی و ظاهری باشد: «أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ بَیِّنَةُ ما فِی الصُّحُفِ الْأُولى»‏ طه/(133)، «أَمْ لَمْ یُنَبَّأْ بِما فی‏ صُحُفِ مُوسى‏» (نجم/36)، «بَلْ یُریدُ کُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ یُؤْتى‏ صُحُفاً مُنَشَّرَةً» (مدثر/52)، «فی‏ صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ» (عبس/13)، «إِنَّ هذا لَفِی الصُّحُفِ الْأُولى»‏ (اعلی/18)، «صُحُفِ إِبْراهیمَ وَ مُوسى»‏ (اعلی/19)، «رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ یَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً» (بینة/2)، و یا ماروای امور مادی و دنیوی: «وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ» (تکویر/10) (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏6، ص197-199[8]) و مصحف را هم بدین جهت چنین نامیده‌اند که جامع صحیفه‌های مکتوب در بین دو جلد است (کتاب العین، ج‏3، ص120[9]).

کلمات «صحیفه» و «مصحف» به جای کلمات دفتر و کتاب نزدیک‌اند؛ در تفاوت اینها گفته‌اند:

«صحیفه» بر یک تک‌برگ هم اطلاق می‌شود در حالی که دفتر حتما باید یک دسته اوراق در کنار هم جمع شده باشد؛ و لذا وقتی کلمه «صحف» به کار برده می‌شود صرفا نگاه به تکثر صحیفه‌هاست، یعنی تکثر صفحاتی است که مطالبی روی آنها نوشته شده، نه در یک مجموعه متصل به هم. که برای مجموعه متصل به هم از تعبیر «مصحف» استفاده می‌شود و فرق مصحف با «کتاب» هم در این است که کتاب به صرف نوشته اطلاق می‌شود و لذا اگر یک برگ هم باشد باز نام کتاب می‌تواند بر آن صدق کند (لذا در عرب به یک برگه نامه هم کتاب می‌گویند)؛ در واقع، مساله اصلی در نامیده شدن به کتاب، کتابت و وجود نوشته است نه لزوما کاغذ آن؛ و لذاست که در قرآن تعبیر «کتاب در کاغذ» آمده است (وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَیْکَ کِتاباً فِی قِرْطاسٍ؛ انعام/7) در حالی که در مورد صحیفه نمی‌توان چنین تعبیری را استفاده کرد (الفروق فی اللغة، ص287[10]).

از کلمات دیگری که از این ماده در قرآن به کار رفته است «صحاف» است: «یُطافُ عَلَیْهِمْ بِصِحافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ أَکْوابٍ» (زخرف/71) که جمع «صحفة» می‌باشد به معنای جام و قدحی که پهن و وسیع باشد (کتاب العین، ج‏3، ص120[11]؛ مجمع البیان، ج‏9، ص84[12]) و در تفاوت «صحیفة» و «صفحه» گفته‌اند وزن فعلیة دلالت بر اتصاف چیزی به ثبوت دارد که برای لوح و صفحه‌ای که به نحو ثابت برای کتابت استفاده می‌شود به کار می‌رود؛ اما وزن فعلة برای وقوع یکباره چیزی است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏6، ص199[13]).

ماده «صحف» و مشتقات آن 9 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

مُکَرَّمَةٍ

درباره ماده «کرم» قبلا به تفصیل بیان شد که با توجه به تنوع گسترده در مشتقات آن، برخی بر این باورند این ماده در اصل بر دو معنای مختلف دلالت دارد: یکی معنای شرافت فی نفسه (بزرگواری) و شرافت در خُلقی از اخلاقیات (بزرگ‌منشی) می‌باشد؛ ‌چنانکه مثلا زمین مکرمه زمینی است که برای رشد گیاهان بسیار مناسب است و کریم بودن خداوند هم به این است که بسیار از بندگان خود درمی گذرد؛ و معنای دیگر این ماده گردنبند (کَرْم) است؛ و انگور را هم به این مناسبت که مجموعه‌ای از خوشه‌های دارای دانه‌های کنار هم چیده شده است (شبیه گردنبند) «کَرْم» گویند؛ اما اغلب تلاش کرده‌اند که همه این معانی را به یک معنا برگردانند؛ حسن جبل بر این باور است که معنای محوری این ماده «رقت یک چیز جمع شده‌ و پاکیزگی و صفای آن همراه با یک نحوه قابلیت داشتن و پذیرش در آن است» و اصلا کرامت به معنای یک نحوه فضیلت و پاکیزگی (نقاوت) از عیوب می‌باشد؛ و کَرَم به معنای جود و بخشندگی هم بدین جهت چنین نامیده شده که شخص جواد نفسی رقیق و نرم و منعطف دارد نه غلیظ و سخت. راغب اصفهانی نیز بر این باور است که این کلمه در جایی به کار می‌رود که این بزرگواری و بزرگمنشی ظهور و بروز داشته باشد؛ چنانکه کاربرد در مورد خدا در جایی است که او احسان و انعامش ظهور کرده (فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ‏؛ نمل/40) و در مورد انسان هم وقتی اطلاق می‌شود که ویژگی‌های اخلاقی خوب از وی بروز کند و لذا مادامی که شخصی خوبی‌اش بروز نکرده کلمه «کریم» بر او اطلاق نمی‌شود؛ و البته نقل هم شده که کَرَم اساساً شرافت و بزرگواری در هر چیزی که متناسب با خودش بروز کند، کرامت خوانده می‌شود چنانکه در «قُرْآن کَرِیم» (واقعه/77) تعابیری مانند «زَوْجٍ کَرِیمٍ‏» (لقمان/10)، «زُرُوعٍ وَ مَقامٍ کَرِیمٍ‏» (دخان/26)، «قَوْلًا کَرِیماً» (إسراء/23) به کار رفته است؛ و مرحوم مصطفوی هم معتقد است که معنای اصلی «کرامة» نقطه مقابل «هوان» (حقارت و پَستی) است (وَ مَنْ یُهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُکْرِمٍ؛ حج/18)، همان طور که نقطه مقابل «عزت»، «ذلت» است (جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً، نمل/34؛ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلّ، منافقون/8) و همان طور که نقطه مقابل «کِبَر» (بزرگی)، «صِغَر» (کوچکی) می‌باشد (وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْبَرُ إِلاَّ فی‏ کِتابٍ مُبینٍ؛ یونس/61؛ سبأ/3). از نظر ایشان «هوان» و «ذلت» هر دو به معنای خواری است که اولی فی نفسه لحاظ می‌شود اما دومی در قبال شخص مافوق؛ و به همین ترتیب در مفهوم «عزت» هم یک نحوه استعلا و تفوق بر دیگری لحاظ شده اما کرامت یک نحوه عزت و تفوق فی نفسه است که در آن استعلای نسبت به غیری که دون اوست لحاظ نمی‌شود؛ و با این توضیح بر این باورند که معانی‌ای همچون جود (بخشش) و اعطاء و سخاوت و منزه بودن و عظمت و ... از لوازم و آثار کرامت است نه معنای اصلی آن.

اگرچه کاربرد ثلاثی مجرد این ماده در زبان عربی رایج است (مَنْ کَرُمَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ هَانَتْ عَلَیْهِ شَهَوَاتُه‏؛ نهج‌البلاغه، حکمت449) اما این ماده به صورت فعل در قرآن کریم تنها در دو باب «اکرام» (فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ؛ فجر/15) و «تکریم» (وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی‏ آدَمَ؛ اسراء/70) به کار رفته است که اینها متعدی و به معنای بزرگواری کردن در حق دیگران بدون هیچ چشمداشت، یا چیزی ارزشمند را به کسی بخشیدن می‌باشد که در تعبیر «ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ‏» (الرحمن/27) در خصوص خداوند ظاهرا هر دو معنا لحاظ شده است (یعنی هم در حق دیگران بزرگوار است؛ و هم اشیای ارزشمندی به دیگران می‌بخشد) و اسم مفعول‌های این دو به ترتیب عبارتند از «مُکْرَم» و «مُکَرَّم» یعنی کسی ویا چیزی که مورد اکرام و تکریم قرار می‌گیرد، که گاه معنای گرامی داشته شدن غلبه دارد: «فی‏ صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ: در صحیفه‌هایی ارزشمند» (عبس/13)، و گاهی معنای مورد اکرام و بخشش واقع شدن «ضَیْفِ إِبْراهِیمَ الْمُکْرَمِینَ‏: مهمانان مورد اکرامِ حضرت ابراهیم ع» (ذاریات/24) و گاه هر دو معنا چنانکه «أُولئِکَ فی‏ جَنَّاتٍ مُکْرَمُونَ» (معارج/35) ظاهرا هر دو معنا لحاظ شده است. در تفاوت «اکرام» و «تکریم» هم شاید بتوان همان مطلبی را گفت که در بحث از آیه 52 اشاره شد که در باب افعال جهت صدور این عمل از فاعلش مد نظر است؛ اما در باب تفعیل جهت وقوع و تعلق به مفعول؛ یعنی در «اکرام» بیشتر این اقدام از جانب اکرام‌کننده مد نظر است؛ اما در «تکریم» خود مورد اکرام واقع شدن.

«کریم» صفت مشبهه است که غالبا در معنای فاعل برای فعل ثلاثی مجرد این ماده به کار می‌رود (هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْکَریمِ، مومنون/116؛ إِنْ هذا إِلاَّ مَلَکٌ کَریمٌ، یوسف/31)، هرچند که به نظر می‌رسد گاه در معنای اسم مفعول هم به کار رفته است؛ مثلا:‌ ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْکَریمُ؛ دخان/49)؛ و جمع آن «کِرَام» (کِراماً کاتِبِینَ،‏ انفطار/11؛ بِأَیْدِی سَفَرَةٍ کِرامٍ بَرَرَةٍ، عبس/15-16) و «کُرَمَاء» است.

جلسه 1044 https://yekaye.ir/al-waqiah-56-77/

حدیث[14] 

1) حدیثی از امام باقر ع ذیل آیات 2-3 سوره بینه (که در آنجا تعبیر «صحف مطهرة» آمده است) روایت شده، که شاید به اینجا هم بتوان مرتبط دانست:

برید عجلی گوید: از امام باقر (علیه السلام) درباره‎ی این آیات پرسیدم: «صحیفه‌هایی پاک‌نگه‌داشته شده؛ که در آن‌ها نوشته‌های استوار است» (بیّنه/3-2).

فرمود: این حدیث ماست که در صحیفه‌هایی است که از دروغ پاک نگه داشته شده‎ است.

بصائر الدرجات، ج‏1، ص516

حَدَّثَنَا الْحَجَّالُ عَنْ صَالِحٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مَالِکِ بْنِ عَطِیَّةَ عَنْ بُرَیْدٍ الْعِجْلِیِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى «صُحُفاً مُطَهَّرَةً؛ فِیها کُتُبٌ قَیِّمَةٌ».

قَالَ: هُوَ حَدِیثُنَا فِی صُحُفٍ مُطَهَّرَةٍ مِنَ الْکَذِبِ.

 

2) الف. از امام صادق ع روایت شده است که فرمودند:

کسی که قرآن را از روی مصحف بخواند از بینایی‌اش بهره‌مند شود و بر [عذاب] والدینش تخفیف داده شود ولو که آن دو کافر باشند.

ب. و به سند دیگری از ایشان چنین روایت شده است که:

قرائت قرآن از روی مصحف عذاب موجب تخفیف عذاب بر والدین شخص می‌شود ولو که آن دو کافر باشند.

الکافی، ج‏2، ص613

الف. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ رَفَعَهُ إِلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ فِی الْمُصْحَفِ مُتِّعَ بِبَصَرِهِ وَ خُفِّفَ عَنْ وَالِدَیْهِ وَ إِنْ کَانَا کَافِرَیْنِ.

ب. عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ جُمْهُورٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ بْنِ مَسْعَدَةَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ عَنْ جَدِّهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

قِرَاءَةُ الْقُرْآنِ فِی الْمُصْحَفِ تُخَفِّفُ الْعَذَابَ عَنِ الْوَالِدَیْنِ وَ لَوْ کَانَا کَافِرَیْنِ.

 

تدبر

1) «فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ»

چنانکه در جلسه قبل گذشت آیه 10 (فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ) را عموما جمله معترضه‌ای دانسته بودند؛ و از این رو، عبارت «فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ» مربوط به آیه قبل‌تر (إِنَّها تَذْکِرَةٌ) می‌شود؛ که این جار و مجرور:

یا خبر دوم (خبر بعد از خبر) برای «إن» است (المیزان، ج‏20، ص202[15])؛ که در این صورت معنای این دو آیه چنین می‌شود: همانا این مایه تذکر است و این در نامه‌هایی گرامی‌داشته شده است؛

ویا متعلق به و توصیفی برای «تذکرة» است (مجمع البیان، ج‏10، ص665[16]؛ الکشاف، ج‏4، ص702[17])، که در این صورت معنای این دو آیه چنین می‌شود: همانا این مایه تذکر است که این تذکر در نامه‌هایی گرامی‌داشته شده است.

 

2) «فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ»

درباره اینکه مقصود از این «صحف مکرمه» چیست، از ابن عباس نقل شده که مقصود لوح محفوظ است؛ و نیز گفته شده که مقصود کتب پیامبران گذشته است و از این جهت شبیه آیه «إِنَّ هذا لَفِی الصُّحُفِ الْأُولى» می‌باشد (مجمع البیان، ج‏10، ص665[18])؛ و حتی برخی این احتمال را مطرح کرده‌اند که منظور «مصحف‌های نزد مسلمانان» است و آیه یک نحوه اخبار از غیب است، چرا که قرآن آن زمان که مسلمانان در مکه بودند هنوز در مصاحف مکتوب نشده بود (البحر المحیط، ج‏10، ص408[19])؛ اما برخی این احتمالات را غیرقابل قبول می‌دانند چرا که ظاهر آیات بعد («مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ بِأَیْدی سَفَرَةٍ؛ بویژه به قرینه کلمه سفرة) این است که این مایه تذکر (که ظاهرا همان آیات قرآن باشد) توسط فرشتگان الهی در آن صحف نوشته شده است؛ پس اولا لوح محفوظ نمی‌تواند باشد (بویژه که لوح محفوظ در قرآن همواره به صورت مفرد آمده است) و ثانیا صحف پیامبران قبلی و یا صحیفه‌هایی که توسط مسلمانان نوشته شده، نمی‌تواند باشد (المیزان، ج‏20، ص202[20]).

 

3) «إِنَّها تَذْکِرَةٌ ... فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ»

ما مسلمانان قرآن کریم را تکریم می‌کنیم؛ نه فقط الفاظ آن را، بلکه حتی کاغذها و برگه‌هایی را که حاوی قرآن است نیز مورد احترام ما می‌باشد. این تکریم ما ناشی از آن است که خود خداوند هم این صحف (نه خود الفاظ، بلکه کاغذها و صحیفه‌هایی که این الفاظ در آنها ثبت شده) را تکریم‌شده خوانده است؛ به قول برخی از مفسران: «آنچه را خداوند تکریم کرده ما نیز باید تکریم کنیم» (تفسیر نور، ج‏10، ص386).

ثمره اعتقادی

از شبهاتی که وهابیت علیه شیعه مطرح می‌کند و گاه همین شبهه از دهان روشنفکرمآبان نیز شنیده می‌شود این است که شیعه را به خاطر احترامی که برای حرمهای اهل بیت ع می‌گذارد متهم به شرک می‌کنند. همین آیه و نیز سیره مسلمانان در احترام گذاشتن به کتاب و مجلد قرآن کریم بخوبی پاسخ این شبهه را می‌دهد. همنشینی با یک امر مکرم و مورد احترام، موجب احترام یافتن آن شیءای می‌شود که همنشین آن امر مکرم شده است. وقتی خود الفاظ قرآن مورد اکرام و احترام‌اند و به تبع آن مصحف و کاغذهایی که این الفاظ در آنها کتابت شده اکرام باید شود، وقتی خود اشخاص اهل بیت ع به نص آیات متعدد قرآن کریم مورد احترام و اکرام‌اند، زمینی هم که پیکر مطهر ایشان در آن دفن شده است سزاوار است که مورد احترام واقع شود؛ و این احترام از جنس احترام به خود آن کسانی است که در مورد احترام بودنشان هیچ مسلمان واقعی تردیدی ندارد؛ از این روست که نه‌تنها در خصوص پیامبر اکرم ص و اهل بیت ایشان که خداوند آنان را از هر پلیدی‌ای تطهیر فرموده: «إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرا» (احزاب/33) و دوستی و مودت با ایشان را اجر رسالت پیامبر ص شمرده: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى‏» (شوری/23)، بلکه حتی کسانی که در رکاب ایشان شهید شدند نیز بر اساس احادیث به چنان طهارتی رسیدند که طهارتشان به زمینی که در آن دفن شدند منتقل شد و لذا زمینی که آنها در آن دفن شدند نیز سزاوار است که مورد اکرام واقع شود؛ چنانکه در فرازی از زیارت امام حسین ع که توسط امام صادق ع روایت شده آمده است: «السَّلَامُ عَلَیْکُمْ یَا أَنْصَارَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِی فِیهَا دُفِنْتُمْ وَ فُزْتُمْ فَوْزاً عَظِیما: سلام بر شما ای یاران امام حسین! پاک شدید و پاک شد آن زمینی که در آن دفن شدید و به رستگاری عظیم رسیدید.» (برای توضیح بیشتر، ر.ک: تدبر 3 از آیه بعد)

حکایت

سید شرف الدین (صاحب کتاب ارزشمند المراجعات)، در عصر حکومت «ملک عبدالعزیز» برای زیارت خانه خدا به مکه رفت. در عید قربان در کنار سایر علما به کاخ پادشاه سعودی دعوت شد، تا طبق معمول در عید قربان به او تبریک بگویند. او به کاخ رفت، هنگامی که نوبت به او رسید، یک جلد قرآن کریم که جلدی پوستین داشت به شاه هدیه داد. شاه عربستان آن را گرفت و بوسید و به عنوان تعظیم و احترام، بر پیشانی خود گذاشت.

سید شرف الدین گفت: «ای پادشاه! چرا این جلد را می‌بوسی و به آن تعظیم می‌کنی، با اینکه این جلد چیزی جز پوست بز نیست؟»

شاه گفت: «غرض من از بوسیدن جلد، قرآنی است که در داخل آن قرار دارد، نه خود جلد».

سید شرف الدین گفت: «ما شیعیان نیز وقتی که پنجره یا در اتاق پیامبر (صلی الله علیه و آله) را می‌بوسیم، می‌دانیم که آهن هیچ کاری نمی‌تواند بکند، ولی غرض ما آن کسی است که ماورای این آهن‌ها و چوب‌ها قرار دارد. ما می‌خواهیم رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را تعظیم و احترام کنیم، همان‌گونه که شما با بوسه زدن بر پوست بز می‌خواستی قرآنی را تعظیم کنی که در درون آن پوست قرار دارد.»

 

4) «إِنَّها تَذْکِرَةٌ ... فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ»

ظاهر این آیات سوره عبس آن است که آیات قرآن یک تذکری است که در صحف متعددی که نزد خداوند تکریم شده، نوشته شده است، و آیات بعد هم تاکید می‌کند که این صحیفه‌ها هم رفعت‌یافته‌اند و هم مطهر و پاک‌اند و به دستان فرشتگان کریم و نیک‌سیرت (مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ؛ بِأَیْدِی سَفَرَةٍ؛ کِرامٍ بَرَرَةٍ) (المیزان، ج‏20، ص202[21]).

نکته‌ای درباره حقیقت اولیه قرآن: کتابت یا لفظ

یک مطلب که درباره قرآن کریم جای تامل جدی دارد این است که حقیقت اولیه قرآن که بر پیامبر اکرم ص نازل شده از جنس چیست؟ از جنس لفظ مصوت است یا از جنس کتابت؟

برداشت اولیه بسیاری از افراد این است که چون از قرآن به عنوان «وحی» و کلام خداوند سخن گفته شده، اقتضای آن این است که سخنی باشد که شنیده شود، اما تعابیر متعددی در خصوص قرآن کریم وجود دارد که نشان می‌دهد که وجود کتبی قرآن بر وجود لفظی آن مقدم است؛ از جمله همین تعبیر، که حقیقت قرآن را، موجود در صحفی می‌داند در دست فرشتگان، و یا در مرتبه وجودی قبل از آن، در آیات دیگر به وجود حقیقت قرآن در لوح محفوظ اشاره شده است: «بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجید؛ فی‏ لَوْحٍ مَحْفُوظ» (بروج/21-22)؛ و اساسا خود کلمه «قرآن» بنا به یک تحلیل از ماده «قرأ» است، نه از ماده «قول»، که تفاوت اصلی قرائت با قول (=سخن) در این است که قرائت در جایی به کار می‌رود که متنی در کار باشد و اولین آیه نازل شده بر پیامبر هم با «إقرأ» شروع می‌شود نه با «قل».

اگر به این حقیقت توجه شود بسیاری از شبهات روشنفکرمآبان درباره حقیقت قرآن (که گمان می‌کنند قرآن صرفا یک مکاشفه نبوی بوده که خود ایشان آن را به لفظ درآورده است، و بدین جهت در خطاناپذیری آن مناقشه می‌کنند) از بیخ و بن رفع می‌شود؛‌ زیرا این تاکیدات بر مکتوب بودن حقیقت نخستین قرآن، کاملا دلالت دارد بر اینکه این متن، حتی پیش از اینکه توسط پیامبر بیان شود، به عنوان متن موجود بوده است و پیامبر دریافت کننده یک متن است نه صرفا یک تجربه‌گر ولو به عنوان گفتگو کننده با یک فرشته (نکته تکمیلی ذیل آیه 15، تدبر3).

 

 

 


[1] . قراءة الجماعة «فی‏ صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ».

قرأ الأعمش و ابن وثاب «فی کتب مزبورة»

[2] . الصاد و الحاء و الفاء أصلٌ صحیحٌ یدلُّ على انبساطٍ فى شى‏ء و سَعَةٍ. یقال إِنّ الصَّحِیفَ: وجهُ الأرض. و الصَّحِیفة: بشَرَةُ وجهِ الرجل. قال البَعِیث: «و کلُّ کُلَیْبّىٍ صحیفةُ وجْهِهِ / أذَل لأقدِام الرِّجال مِن النَّعلِ‏» و من الباب: الصَّحیفة، و هى التى یُکتَب فیها، و الجمع صحائفُ، و الصُّحفُ أیضاً، کأنَّه جمع صحیف. قال: «لما رأَوْا غدوَةً جَبَاهَهُمُ / حنّتْ إِلینا الأرحام و الصُّحُفُ‏» و الصَّحْفَة: القَصعة المُسْلنطِحَة. و قال الشَّیبانىّ: الصِّحاف مَناقِعُ صغارٌ تُتَّخَذ للماء، الجمع صُحُف.

[3] . أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو الانبساط و التسطّح فی قطعة، من أیّ جنس کان، من فلزّ أو جلد أو قرطاس أو غیرها، و سواء کان للکتابة أو للظرفیّة أو غیرهما، مادّیّا أو معنویّا.... و أمّا مفهوم التغییر و التحریف: فکأنّه بمناسبة التسطیح و التصفیة، فَالْمُصَحَّفُ یسطّح الصحیفة عن القیود اللازمة و الإعجام. و لا یخفى ما بین موادّ الصحف و الصفح و الصحن و الصحو و الصحر: من الاشتقاق الأکبر، و یجمعها السعة و التسطیح. و سیجی‏ء فی اللوح و الکوب ما یرتبط بالمقام إن شاء اللّه تعالى.

[4] . انبساط جرم الشیء‌ و تسطحه مکشوفا

[5] . الصَّحِیفَةُ: المبسوط من الشی‏ء، کصحیفة الوجه، و الصَّحِیفَةُ: التی یکتب فیها، و جمعها: صَحَائِفُ و صُحُفٌ. قال تعالى: صُحُفِ إِبْراهِیمَ وَ مُوسى‏ [الأعلى/ 19]، یَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً؛ فِیها کُتُبٌ قَیِّمَةٌ [البینة/ 2- 3]، قیل: أرید بها القرآن، و جعله صحفا فیها کتب من أجل تضمّنه لزیادة ما فی کتب اللّه المتقدّمة. و الْمُصْحَفُ: ما جعل جامعا لِلصُّحُفِ المکتوبة، و جمعه: مَصَاحِفُ، و التَّصْحِیفُ: قراءة المصحف و روایته على غیر ما هو لاشتباه حروفه، و الصَّحْفَةُ مثل قصعة عریضة.

[6] . و الصحف جمع صحیفة و العرب تسمی کل مکتوب فیه صحیفة کما تسمیه کتابا رقا کان أو غیره

[7] . و الصَّحِیفَةُ فعیلة بمعنى ما ینبسط و یتسطّح لیستعدّ لکتابة فیه أو ظرفیّة، من قرطاس أو فلزّ أو حجر أو شجر أو جلد أو منسوج أو غیرها، و جمعها الصُّحُفُ و الصَّحَائِفُ. و قد کانت الأوائل یکتبون على الطین، ثمّ على الحجارة و النحاس، أو على الورق و الخشب من الشجر، ثمّ دبغت الجلود فکتبوا فیها، و کتب أهل مصر فی القرطاس، و الروم تکتب فی الحریر الأبیض، و هکذا. راجع ابن الندیم- ص 31 ط. مصر، و قاموس الکتاب المقدّس- کتاب، و غیرهما.

[8] . فالصحیفة المادّیّة الظاهریّة کما فی: إِنَّ هذا لَفِی الصُّحُفِ الْأُولى‏، صُحُفِ إِبْراهِیمَ وَ مُوسى‏ 87/ 18. أَ عِنْدَهُ عِلْمُ الْغَیْبِ فَهُوَ یَرى‏ أَمْ لَمْ یُنَبَّأْ بِما فِی صُحُفِ مُوسى‏ وَ إِبْراهِیمَ‏- 53/ 36. أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ بَیِّنَةُ ما فِی الصُّحُفِ الْأُولى 20/ 133. إِنَّها تَذْکِرَةٌ فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ 80/ 13. فیراد فی هذه الموارد الألواح الّتی یکتب فیها ما نزل على الأنبیاء، من المعارف الإلهیّة و الأحکام و الآیات. و هذه الألواح کانت مختلفة باختلاف الأزمنة من جهة الجنس، إمّا من الجلد المدبوغ، أو القرطاس، أو من خشب، أو غیرها. و أمّا خصوصیّات هذه الصُّحُفِ: فلیس لنا طریق مستند و سند صحیح قاطع الى هذه الصحف السابقة، و ما وصلت منها إلینا قد لعبت به أیدی المحرّفین. و أمّا القرآن الکریم ففیه جوامع ما تحصّل و انکشف من مختلفات الصحف الاولى و متفرّقاتها، فانّ البیان هو الانکشاف بعد الإبهام و التفرّق- بَینةُ ما فی الصحف. و أمّا التأنیث و التذکیر فی قوله تعالى- إِنَّ هذِهِ، و ذکره: فالتأنیث راجعة الى مصادیق التذکرة و باعتبار الأفراد من المذکّرات، و التذکیر راجع الى مجموع المذکّرات و هو القرآن، أی إنّ هذه الکلمات و الابلاغات من السابقة و اللاحقة تذکرة للناس، فمن شاء منکم ذکر هذا القرآن و یتّعظ منه. أو المراد هو الکلمات و المواعظ من رسول اللّه (ص) بطور مطلق و تفصیلیّ، أو إجمالیّ و فی مورد خاصّ. فالصحف أیضا فی الآیة. فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ على الأوّل بأن یراد مصادیق التذکرة: تشمل جمیع الصحف، و على الثانی بأن یراد الکلمات و المواعظ: تنطبق على الآیات القرآنیة فقط، و هذا هو الظاهر.

و أمّا الصُّحُفُ ممّا وراء المادّة کما فی: وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ وَ إِذَا السَّماءُ کُشِطَتْ‏- 81/ 10. النشر هو بسط فی قبال الطیّ. و الصُّحُفُ ألواح فیها ضبطت قاطبة الجریانات و الحرکات و الأعمال لکلّ انسان، و لا بدّ أنّها من سنخ عالم الآخرة، و لا تکون من سنخ المادّة الظلمانیّة. و یقوى فی النظر أن یکون المراد هنا ألواح النفوس المنطویة فیه نقوش الأعمال و الحرکات، و هی تنبسط فی یوم الآخرة و یظهر ما فیها. و هذا اللوح أقوى و أتمّ و أبین من لوح خارجیّ عن النفس.

[9] . الصُّحُف: جمع الصَّحِیفة، یخفف و یثقل، مثل سفینة و سفن، نادرتان، و قیاسه صَحائف و سفائن. و صَحِیفة الوجه: بشرة جلده، قال: «إذا بدا من وجهک الصَّحِیف» و سمی المُصْحَف مُصْحَفا لأنه أُصْحِفَ، أی جعل جامعا للصُّحُف المکتوبة بین الدفتین. و الصَّحْفة شبه القصعة المسلنطحة العریضة و جمعه صِحاف. و الصَّحَفِیّ: المُصَحِّف، و هو الذی یروی الخطأ عن قراءة الصُّحُف بأشباه الحروف.

[10] . (الفرق) بین الصحیفة و الدفتر: أن الدفتر لا یکون الا أوراقا مجموعة، و الصحیفة تکون ورقة واحدة تقول عندی صحیفة بیضاء فاذا قلت صحف أفدت أنها مکتوبة، و قال بعضهم یقال صحائف بیض و لا یقال صحف بیض و انما یقال من صحائف الى صحف لیفید أنها مکتوبة و فی القرآن (وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ) و قال أبو بکر: الصحیفة قطعة من أدم أبیض أو ورق یکتب فیه.

 (الفرق) بین الکتاب و المصحف: أن الکتاب یکون ورقة واحدة و یکون جملة أوراق، و المصحف لا یکون الا جماعة أوراق صحفت أی جمع بعضها الى بعض، و أهل الحجاز یقولون مصحف بالکسر أخرجوه مخرج ما یتعاطى بالید و أهل نجد یقولون مصحف و هو أجود اللغتین، و أکثر ما یقال المصحف لمصحف القرآن، و الکتاب أیضا یکون مصدرا بمعنى الکتابة تقول کتبته کتابا و علمته الکتاب و الحساب و فی القرآن (وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَیْکَ کِتاباً فِی قِرْطاسٍ) أی کتابا فی قرطاس ولو کان الکتاب هو المکتوب لم یحسن ذکر القرطاس.

[11] . الصَّحْفة شبه القصعة المسلنطحة العریضة و جمعه صِحاف.

[12] . الصحاف جمع صفحة و هی الجام الذی یؤکل فیه الطعام

[13] . . ادْخُلُوا الْجَنَّةَ .... یُطافُ عَلَیْهِمْ بِصِحافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ أَکْوابٍ وَ فِیها ما تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْیُنُ‏- 43/ 71. الصِّحَافُ جمع صحفة، بمعنى ما کان منبسطا و مسطّحا فی قطعة من إناء أو غیره، مادّیّا کالصینیّة، و یوضع علیه أنواع الأکل و الثمرات و الأطعمة. و الصحفة المناسبة بالحیاة الاخرویة و الجنّة: ما یکون منبسطا صافیا فیه من الاکل ما یناسب الجنّة. و البحث عن خصوصیّات أمثال هذه الأمور من الموضوعات الاخرویّة لا یجدی نتیجة مطلوبة، لأنّها خارجة عن إدراکاتنا.

و أمّا الفرق بین الصَّحْفَةِ و الصَّحِیفَةِ: فانّ الفعلیة صفة تدلّ على اتّصاف شی‏ء بالثبوت، و على هذا یعبّر بها فی الألواح المستعدّة الّتی تعیّنت و تخصّصت فی مقام الکتابة و الضبط و أمثالها. و هذا بخلاف الصحفة فانّها فعلة لبناء المرّة بنحو الإطلاق.

[14] . در سایت الوحی ذیل این آیه حدیثی را از امام صادق ع بدین صورت روایت کرده است: «الصّادق (علیه السلام)- فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ وَ هِیَ الصُّحُفُ الْمُنْزَلة عَلَی الْأَنْبِیَاءِ (علیهم السلام) مِثْلُ صُحُفِ إِبْرَاهِیمَ وَ مُوسَی وَ مُکَرَّمَةٍ أَیْ عِنْدَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ.

امام صادق (علیه السلام)- فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ؛ و آن کتاب‌های نازل‎ شده بر پیامبران (علیهم السلام) است، مانند کتاب‌های ابراهیم (علیه السلام) و موسی (علیه السلام). و مُکَرَّمَةٍ یعنی نزد خداوند سبحان [پرارزش است].» و منبع را دو تفسیر قرار داده است: تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج17، ص376 بحرالعرفان، ج16، ص306. طبق توضیحی که در اولین پاورقی مربوط به احادیث ذیل آیه قبل گذشت (https://yekaye.ir/ababsa-80-12/#_ftn3) ظاهرا در اینجا توضیحات مولف کتاب تاویل الایات به عنوان تتمه فرمایش امام صادق ع تلقی شده است.

[15] . و «فِی صُحُفٍ» خبر بعد خبر لإن.

[16] . ثم أخبر سبحانه بجلالة قدر القرآن عنده فقال «فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ» أی هذا القرآن أو هذه التذکرة فی کتب معظمة عند الله

[17] . فِی صُحُفٍ صفة لتذکرة، یعنى: أنها مثبتة فی صحف منتسخة من اللوح مُکَرَّمَةٍ عند اللّه.

[18] . و هی اللوح المحفوظ عن ابن عباس و قیل یعنی کتب الأنبیاء المنزلة علیهم کقوله إِنَّ هذا لَفِی الصُّحُفِ الْأُولى‏

[19] . فِی صُحُفٍ، قیل: اللوح المحفوظ، و قیل: صحف الأولیاء المنزلة، و قیل: صحف المسلمین، فیکون إخبارا بمغیب، إذ لم یکتب القرآن فی صحف زمان، کونه علیه السلام بمکة ینزل علیه القرآن، مکرمة عند اللّه،

[20] . و «فِی صُحُفٍ» خبر بعد خبر لأن و ظاهره أنه مکتوب فی صحف متعددة بأیدی ملائکة الوحی، و هذا یضعف القول بأن المراد بالصحف اللوح المحفوظ و لم یرد فی کلامه تعالى إطلاق الصحف و لا الکتب و لا الألواح بصیغة الجمع على اللوح المحفوظ، و نظیره فی الضعف القول بأن المراد بالصحف کتب الأنبیاء الماضین لعدم ملاءمته لظهور قوله: «بِأَیْدِی سَفَرَةٍ» إلخ فی أنه صفة لصحف. و قوله: «مُکَرَّمَةٍ» أی معظمة.

[21] . و معنى الآیات أن القرآن تذکرة مکتوبة فی صحف متعددة معظمة مرفوعة قدرا مطهرا من کل دنس و قذارة بأیدی سفراء من الملائکة کرام على ربهم بطهارة ذواتهم بررة عنده تعالى بحسن أعمالهم.

و یظهر من الآیات أن للوحی ملائکة یتصدون لحمل الصحف و إیحاء ما فیها من القرآن فهم أعوان جبریل و تحت أمره و نسبة إلقاء الوحی إلیهم لا تنافی نسبته إلى جبریل فی مثل قوله: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلى‏ قَلْبِکَ»: الشعراء: 194 و قد قال تعالى فی صفته: «إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ ذِی قُوَّةٍ عِنْدَ ذِی الْعَرْشِ مَکِینٍ مُطاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ»: التکویر: 21 فهو مطاع من الملائکة من یصدر عن أمره و یأتی بما یریده و الإیحاء الذی هو فعل أعوانه فعله کما أن فعله و فعلهم جمیعا فعل الله و ذلک نظیر کون التوفی الذی هو فعل أعوان ملک الموت فعله، و فعله و فعلهم جمیعا فعل الله تعالى، و قد تقدمت الإشارة إلى هذا البحث مرارا.

 


1098) سوره عبس (80) آیه 12 فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ

 فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ

6صفر 1445 1/6/1402

ترجمه

پس کسی که بخواهد، آن را متذکر شود؛

اختلاف قرائت

شاءَ[1]

نکات ادبی

شاءَ

درباره ماده «شیء» و فعل «شاء»‌ و مطالب مربوط به آن از جمله تفاوت مشیت و اراده توضیحات مفصلی قبلا گذشت. جلسه 1081 https://yekaye.ir/al-hujurat-49-16/

ذَکَرَهُ

درباره ماده «ذکر» ذیل آیه 4 همین سوره بحث شد. جلسه 1089 https://yekaye.ir/ababsa-80-04/

فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ

این آیه جمله معترضه‌ای است بین آیه قبل و بعد آن، یعنی بین کلمه «تذکرة» در آیه قبل، و صفت آن یعنی «فی صحف» که در حقیقت متعلق به یک محذوفی است که آن محذوف، وصف «تذکرة» است یعنی به این صورت بوده است: «تذکرة کائنة فِی صُحُفٍ» (البحر المحیط، ج‏10، ص408[2]).

حدیث[3]

1) از جابر بن یزید جعفی روایت شده است که امام صادق ع فرمودند:

همانا رسول الله ص روالش این بود که اصحابش را [به تعالیم الهی] دعوت می‌کرد. پس هرکس که خداوند خیر او را می‌خواست به وی گوش می‌داد و آنچه را که ایشان بدان دعوت می‌کرد می‌فهمید؛ و کسی که خداوند خیرش را نمی‌خواست بر دلش مهر می‌زد پس نه گوش می‌داد و نه درک می‌کرد؛ و این همان سخن خداوند عز و جل است که فرمود: «[و از آنان کسانى هستند که به تو گوش مى‏دهند،] تا آن گاه که از نزد تو بیرون شوند به کسانى که علم به آنها داده شده مى‏گویند: الآن چه گفت؟ آنها کسانى هستند که خداوند بر دل‏هاى آنها مهر نهاده است [و از هواهاى خود پیروى کرده‏اند].» (محمد/16) و نیز فرمود: «مسلّما تو مردگان را نتوانى شنواند و دعوت خود را به کَرها، در جایى که پشت کرده و رویگردانند نتوانى رساند. و تو هدایت‏کننده کوردلان از گمراهیشان نیستى‏» (نمل/80-81).

الأصول الستة عشر، ص222

قَالَ جَعْفَرٌ: وَ حَدَّثَنِی حُمَیْدُ بْنُ شُعَیْبٍ، عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ، قَالَ جَابِرٌ: سَمِعْتُ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ عَلَیْهِمَا السَّلَام‏ یَقُولُ:

إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ کَانَ یَدْعُو أَصْحَابَهُ مَنْ أَرَادَ اللَّهُ بِهِ خَیْراً سَمِعَ وَ عَرَفَ مَا یَدْعُوهُ إِلَیْهِ، وَ مَنْ أَرَادَ اللَّهُ بِهِ شَرّاً طَبَعَ عَلَى قَلْبِهِ، فَلَا یَسْمَعُ وَ لَا یَعْقِلُ، وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ- عَزَّ وَ جَلَّ-: «حَتَّى إِذا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِکَ قالُوا لِلَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ ما ذا قالَ آنِفاً أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ» وَ قَالَ: «إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى‏ وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ وَ ما أَنْتَ بِهادِی الْعُمْیِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ» الْآیَة.

این روایت البته فقط با اشاره به آیه اول، در تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة (ص571)[4] نیز آمده،

و باز به همین صورت ولی با سند کامل به نقل ابوبصیر از امام باقر ع در تفسیر القمی (ج‏2، ص303)[5] روایت شده؛

و از قول اسحاق بن عمار هم در تفسیر العیاشی (ج‏2، ص273)[6] از امام صادق ع روایت شده، با این تفاوت که در نقل اخیر، حضرت به جای دو آیه فوق، به آیه «أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ: آنهایند کسانى که خداوند بر دل‏ها و گوش و چشمانشان مهر (نافهمى و شقاوت) نهاده و آنها همان غافلانند.» (نحل/108)‌ استشهاد فرموده‌اند؛ که احتمال دارد به خاطر شباهت این آیات در عبارت «أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ» اشتباه از راوی یا ناسخ باشد.

 

2) از امام صادق ع روایت شده است که در فرازی از روایتی طولانی فرمودند:

از سر مردم دست بردارید و نگویید فلانی عموی من یا برادرم یا پسرعمویم یا همسایه‌ام است*؛ اگر خداوند خیر کسی را بخواهد روحش را پاک گرداند پس او سخن معروفی نشنود مگر اینکه بدان اذعان کند، و سخن منکری نشنود مگر اینکه آن را انکار نماید، ‌سپس خداوند در دلش کلمه‌ای اندازد که کارش بدان جمع شود.

* پی نوشت: ظاهرا مقصود حضرت از این جمله آن است که گمان نکنید که به خاطر قرابت یا رفاقتی که با کسی دارید می‌توانید کاری کنید که وی حتما و قطعا به راه راست هدایت شود.

الکافی، ج‏1، ص165؛ و ج‏2، ص213؛ المحاسن، ج‏1، ص200[7]

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ [أَبِی] إِسْمَاعِیلَ السَّرَّاجِ عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنْ ثَابِتِ بْنِ [/أَبِی] سَعِیدٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: یَا ثَابِتُ مَا لَکُمْ وَ لِلنَّاسِ کُفُّوا عَنِ النَّاسِ ...[8]

کُفُّوا عَنِ النَّاسِ وَ لَا یَقُولُ أَحَدٌ عَمِّی وَ أَخِی وَ ابْنُ عَمِّی وَ جَارِی؛ فَإِنَّ اللَّهَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَیْراً طَیَّبَ رُوحَهُ فَلَا یَسْمَعُ مَعْرُوفاً إِلَّا عَرَفَهُ وَ لَا مُنْکَراً إِلَّا أَنْکَرَهُ ثُمَّ یَقْذِفُ اللَّهُ فِی قَلْبِهِ کَلِمَةً یَجْمَعُ بِهَا أَمْرَهُ.

این عبارات با مقدمه‌ها و موخره‌های متفاوت و سندهای دیگری نیز از امام صادق ع (مثلا خطاب به مومن الطاق (ابوجعفر محمد بن نعمان الاحول) در تحف العقول، ص312[9]؛ یا خطاب به عبدالغفار جاری در بصائر الدرجات، ج‏1، ص16[10] و ...) روایت شده است.

تدبر

1) «فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ»

این آیه جمله معترضه‌ای است که متضمن یک نحوه وعده و وعید است (البحر المحیط، ج‏10، ص408[11]). یعنی وقتی کلمه «تذکرة» در آیه قبل مطرح شود، پیش از اینکه کلام در روال خودش ادامه یابد و توضیح دهد که این تذکرة در کجاست، هشداری داد که البته چون مایه تذکر است تنها به درد کسی می‌خورد که خودش بخواهد تذکر را پذیرا باشد و در دعوت الهی زور و اجبار اثربخش نخواهد بود؛ بلکه خود شخص باید بخواهد (مجمع البیان، ج‏10، ص665[12]؛ المیزان، ج‏20، ص201[13]).

به تعبیر دیگر می‌خواهد بیان کند که اگر کسی پذیرای تذکر نباشد این سخنان اثری در او نخواهد گذاشت و گمان نکنید با صرف بیان ما همه عامل خواهند شد.

تذکر اخلاقی

قرار نیست هرکس اسم مسلمان روی خود گذاشت بی‌عیب و نقص باشد و همه سخنان اسلام را عمل کند. به خودمان نگاه کنیم: آیا همه دستورات اسلام را مو به مو انجام می‌دهیم؟! پس چرا از دیگران انتظار داریم که چنین باشند و اگر این طور نبودند مسلمانی آنان را زیر سوال می‌بریم.

توجه شود: غرض از این سخن صرفا یک تذکر است که انتظارمان را از دیگران اصلاح کنیم و با دیدن یک اشتباه یا گناه، سریع انگ بی‌دینی و ... بر افراد نگذاریم، نه اینکه بخواهیم بی‌اعتنایی افراد به تذکرات الهی را توجیه کنیم. سخن این است که خداوند با کلام خودش و توسط پیامبر، مخاطبان مستقیم پیامبر را تذکر می‌دهد اما این تذکر در برخی از آنها، که حتی در زمره اصحاب ایشان‌اند، اثری نمی‌گذارد زیرا نخواسته‌اند که تذکر را بپذیرند؛ و این یک وضعیتی است که ما به طریق اولی باید در محاسباتمان در جامعه دینی جدی بگیریم.

 

2) «فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ»

وقتی کلام خداوند که توسط پیامبر اکرم بیان می‌شود، تا وقتی خود شخص نخواهد در وی اثری نخواهد گذاشت، تکلیف تذکر دادن‌های ما معلوم است.

ثمره اخلاقی

ضابطه تذکر مناسب، این نیست که حتما در مخاطب اثر کند. یکی از عوامل برای اثر کردن تذکر در افراد، خواست درونی خود آنان است؛ یعنی باید در آنها آمادگی‌ای برای پذیرش حق و تذکر باشد تا تذکر دادن در آنها موثر واقع شود. پس این گونه نیست که اگر تذکر اثر نداد حتما تذکر دهنده از روش درستی استفاده نکرده است.

این سخن به معنای آن نیست که همواره تقصیر از مخاطب است و هر تذکر دهنده‌ای به وظیفه خود درست عمل کرده؛ خیر؛ واضح است که گاهی وقتها تذکردهنده شرایط لازم برای اثرگذاری تذکر را رعایت نکرده است؛ اما سخن این است که صرف اثر نکردن تذکر، دلیل بر نارسایی و نامناسب بودن نحوه اقدام تذکردهنده نیست.

 

3) «فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ»

اغلب مرجع ضمیر «ه» در «ذَکَرَهُ» را «تذکرة» در آیه قبل دانسته‌اند؛‌ اما اگر چنین است چرا به صورت مذکر آمد و نفرمود: «ذَکَرَها»؛ بویژه که در آیه قبل از ضمیر مونث استفاده کرده بود و فرموده بود: «إِنَّها تَذْکِرَةٌ»؟

الف. چون «تذکره» به معنای ذکر است؛ و این ضمیر به معنای این کلمه برگشت می‌کند نه به ظاهر آن (الکشاف، ج‏4، ص702[14]؛ البحر المحیط، ج‏10، ص408).

ب. ممکن است مرجع ضمیر، قرآن (که در ادامه فرمود جایگاهش در صحف مکرمه است) باشد؛ یعنی هرکه بخواهد می‌تواند از این قرآن تذکر گیرد؛ و در این صورت چه‌بسا تلویحی دارد که مطالب قرآن همگی در لوح فطرت ما از قبل ثبت شده است (المیزان، ج‏20، ص201[15])؛ و لذا عمده آنها یادآوری است، نه ارائه مطلبی که هیچ سابقه‌ای از آن نداریم؛ که در این صورت باز هم تاکیدی است بر اینکه در دعوت قرآن، اکراه و اجبارى نیست و هرکس بخواهد با اختیار خودش آن‏ را مى‏پذیرد (تفسیر نور، ج‏10، ص386).

ج. ...

 

 

 


[1] . قراءة الإمالة عن حمزة وابن ذکوان تقدمت، وانظر الآیة / 20 من سورة البقرة. وکذا حکم الهمز فی الوقف (معجم القراءات ج 10، ص307).

[2] . فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ: أی فمن شاء أن یذکر هذه الموعظة ذکره، أتى بالضمیر مذکرا لأن التذکرة هی الذکر، و هی جملة معترضة تتضمن الوعد و الوعید، فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى‏ رَبِّهِ سَبِیلًا»، و اعترضت بین تذکرة و بین صفته، أی تذکرة: کائنة فِی صُحُفٍ.

[3] . در سایت الوحی ذیل این آیه حدیثی را از امام صادق ع بدین صورت روایت کرده است: «الصّادق (علیه السلام)- فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ أَیْ القُرآن.» و منبع را دو تفسیر قرار داده است: تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج17، ص376؛ بحرالعرفان، ج16، ص306. اولی که همین سایت است و در واقع منبع آن دومی است. کتاب «بحر العرفان و معدن الایمان» معروف به تفسیر برغانی و تفسیر کبیر، تألیف ملّا صالح بن آغا محمد برغانى قزوینى حائرى(متوفاى حدود سال 1270) است که ظاهرا این کتاب تاکنون منتشر نشده است و تنها به صورت نسخه خطی (در 17 جلد) موجود است. به متن ایشان دسترسی پیدا نکردم اما احتمال دارد ایشان مطلبی که در دو کتاب تفسیر القمی (ج‏2، ص405) و کتاب تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة (ص: 739) آمده و ظاهرا توضیحی از مولف بوده به عنوان حدیث امام صادق ع برداشت کرده باشد. متن تفسیر قمی این است: «قَوْلُهُ کَلَّا إِنَّها تَذْکِرَةٌ قَالَ الْقُرْآن‏»؛ که اصلا جمله‌ای قبلش نیست که دلالت کند این «قال» سخن امام صادق ع است. متن تاویل الایات هم بدین قرار است: «مُحَمَّدُ بْنُ الْعَبَّاسِ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَحْمَدَ الْمَالِکِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ عَنْ خَلَفِ بْنِ حَمَّادٍ عَنْ أَبِی أَیُّوبَ الْحَذَّاءِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِهِ تَعَالَى بِأَیْدِی سَفَرَةٍ کِرامٍ بَرَرَةٍ قَالَ هُمُ الْأَئِمَّةُ ع. و معنى هذا التأویل فقوله سبحانه فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ أی القرآن فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ و هی الصحف المنزلة على الأنبیاء مثل صحف إبراهیم و موسى و مُکَرَّمَةٍ أی عند الله سبحانه‏ مُطَهَّرَةٍ من دنس الأنجاس لا یمسها إلا المطهرون من الناس‏... .»

چیزی که موید این برداشت است این است که در همین سایت و به نقل از همین دو منبع جملات بعدی فوق یعنی « فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ و هی الصحف المنزلة على الأنبیاء مثل صحف إبراهیم و موسى و مُکَرَّمَةٍ أی عند الله سبحانه‏ مُطَهَّرَةٍ من دنس الأنجاس لا یمسها إلا المطهرون من الناس» را هم به عنوان فرمایش امام صادق ع آورده است.

[4] . وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ کَانَ یَدْعُو أَصْحَابَهُ مَنْ أَرَادَ اللَّهُ بِهِ خَیْراً سَمِعَ وَ عَرَفَ مَا یَدْعُوهُ إِلَیْهِ وَ مَنْ أَرَادَ بِهِ سُوءاً طَبَعَ اللَّهُ عَلَى قَلْبِهِ فَلَا یَسْمَعُ وَ لَا یَعْقِلُ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَتَّى إِذا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِکَ قالُوا لِلَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ ما ذا قالَ آنِفاً أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ.

[5] . حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ ثَابِتٍ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ وَهْبِ بْنِ حَفْصٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص کَانَ یَدْعُو أَصْحَابَهُ فَمَنْ أَرَادَ اللَّهُ بِهِ خَیْراً سَمِعَ وَ عَرَفَ مَا یَدْعُوهُ إِلَیْهِ وَ مَنْ أَرَادَ اللَّهُ بِهِ شَرّاً طَبَعَ عَلَى قَلْبِهِ لَا یَسْمَعُ وَ لَا یَعْقِلُ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ تَعَالَى حَتَّى إِذا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِکَ إِلَى قَوْلِهِ ما ذا قالَ آنِفا.

[6] . عن إسحاق بن عمار قال: سمعت أبا عبد الله ع یقول إن رسول الله ص کان یدعو أصحابه فمن أراد به خیرا سمع و عرف ما یدعوه إلیه و من أراد به شرا طبع على قلبه فلا یسمع و لا یعقل و هو قوله: «أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ».

[7] . عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ أَبِی إِسْمَاعِیلَ السَّرَّاجِ عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنْ ثَابِتٍ أَبِی سَعِیدٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع یَا ثَابِتُ مَا لَکُمْ وَ لِلنَّاسِ کُفُّوا عَنِ النَّاسِ وَ لَا تَدْعُوا أَحَداً إِلَى أَمْرِکُمْ فَوَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ أَهْلَ السَّمَاوَاتِ وَ أَهْلَ الْأَرَضِینَ اجْتَمَعُوا عَلَى أَنْ یَهْدُوا عَبْداً یُرِیدُ اللَّهُ ضَلَالَتَهُ مَا اسْتَطَاعُوا عَلَى أَنْ یَهْدُوهُ وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ السَّمَاوَاتِ وَ أَهْلَ الْأَرَضِینَ اجْتَمَعُوا عَلَى أَنْ یُضِلُّوا عَبْداً لِلَّهِ یُرِیدُ اللَّهُ هُدَاهُ مَا اسْتَطَاعُوا أَنْ یُضِلُّوهُ کُفُّوا عَنِ النَّاسِ وَ لَا یَقُلْ أَحَدُکُمْ أَخِی وَ ابْنُ عَمِّی وَ جَارِی فَإِنَّ اللَّهَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَیْراً طَیَّبَ رُوحَهُ فَلَا یَسْمَعُ مَعْرُوفاً إِلَّا عَرَفَهُ وَ لَا مُنْکَراً إِلَّا أَنْکَرَهُ ثُمَّ یَقْذِفُ اللَّهُ فِی قَلْبِهِ کَلِمَةً یَجْمَعُ بِهَا أَمْرَهُ.

عَنْهُ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ یَحْیَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْکَانَ عَنْ ثَابِتٍ مِثْلَه‏

[8] . وَ لَا تَدْعُوا أَحَداً إِلَى أَمْرِکُمْ فَوَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ أَهْلَ السَّمَاوَاتِ وَ أَهْلَ الْأَرَضِینَ اجْتَمَعُوا عَلَى أَنْ یَهْدُوا عَبْداً یُرِیدُ اللَّهُ ضَلَالَتَهُ مَا اسْتَطَاعُوا عَلَى أَنْ یَهْدُوهُ وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ السَّمَاوَاتِ وَ أَهْلَ الْأَرَضِینَ اجْتَمَعُوا عَلَى أَنْ یُضِلُّوا عَبْداً یُرِیدُ اللَّهُ هِدَایَتَهُ مَا اسْتَطَاعُوا أَنْ یُضِلُّوهُ

[9] . متن تحف در این فرازها کاملا شبیه متن کافی است با این تفاوت که این عبارات فرازهایی از یک وصیت بسیاری طولانی امام ع به مومن الطاق است.

[10] . حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ عَنِ النَّضْرِ بْنِ شُعَیْبٍ عَنْ عَبْدِ الْغَفَّارِ الْجَارِی عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْمُؤْمِنَ مِنْ طِینَةِ الْجَنَّةِ وَ خَلَقَ النَّاصِبَ مِنْ طِینَةِ النَّارِ وَ قَالَ إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَیْراً طَیَّبَ رُوحَهُ وَ جَسَدَهُ فَلَا یَسْمَعُ شَیْئاً مِنَ الْخَیْرِ إِلَّا عَرَفَهُ وَ لَا یَسْمَعُ شَیْئاً مِنَ الْمُنْکَرِ إِلَّا أَنْکَرَه‏.

[11] . فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ: أی فمن شاء أن یذکر هذه الموعظة ذکره، أتى بالضمیر مذکرا لأن التذکرة هی الذکر، و هی جملة معترضة تتضمن الوعد و الوعید، فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى‏ رَبِّهِ سَبِیلًا»، و اعترضت بین تذکرة و بین صفته، أی تذکرة: کائنة فِی صُحُفٍ.

[12] . «فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ» أی ذکر التنزیل أو القرآن أو الوعظ و المعنى فمن شاء أن یذکره ذکره و فی هذا دلالة على أن العبد قادر على الفعل مخیر فیه

[13] . و فی التعبیر بهذا التعبیر: «فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ» تلویح إلى أن لا إکراه فی الدعوة إلى التذکر فلا نفع فیها یعود إلى الداعی و إنما المنتفع بها المتذکر فلیختر ما یختاره.

[14] . فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ أى کان حافظا له غیر ناس، و ذکر الضمیر لأنّ التذکرة فی معنى الذکر و الوعظ

[15] . و قوله: «فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ» جملة معترضة و الضمیر للقرآن أو ما یذکر به القرآن من المعارف، و المعنى فمن شاء ذکر القرآن أو ذکر ما یذکر به القرآن و هو الانتقال إلى ما تهدی إلیه الفطرة مما تحفظه فی لوحها من حق الاعتقاد و العمل.

 


1097) سوره عبس (80) آیه 11 کَلّا إِنَّها تَذْکِرَةٌ

کَلّا إِنَّها تَذْکِرَةٌ

3 صفر 1445 29/5/1402

ترجمه

زنهار! همانا این مایه تذکر است؛

اختلاف قرائت

تَذْکِرَةٌ [1]

نکات ادبی

تَذْکِرَةٌ

درباره ماده «ذکر» ذیل آیه 4 همین سوره بحث شد. جلسه 1089 https://yekaye.ir/ababsa-80-04/

و به صورت خاص درباره «تذکرة» بیان شد که:

«تَذْکِرَة» بر وزن تفعله را گفته‌اند که همان معنای تفعیل (تذکیر) می‌دهد به نحوی خفیف‌تر؛ یعنی به معنای آن چیزی است که مایه یادآوری و تذکر می‌شود؛ به تعبیر دیگر، آن موعظه و نصیحتی است که با آن، آنچه را باید بدان عمل شود متذکر می‌شوند.

شأن نزول

به توضیحاتی که درباره شأن نزول این آیات ذیل آیه 1 بیان شد مراجعه کنید.

حدیث

1) محمد بن فضیل در گفتگویی طولانی با امام کاظم ع درباره معانی آیات متعددی سوال می‌کند. در فرازی از این گفتگو، وی درباره آیات 31 تا 49 سوره مدثر می‌پرسد که امام ع فرازهای متعددی از آن را بر ولایت امیرالمؤمنین ع تطبیق می‌دهد که آخرین موردش این است که:

درباره این آیه سوال کردم که می‌فرماید: «پس آنها را چه می‌شود که از این مایه تذکر روی‌گردانند؟» (مدثر/49)

امام ع فرمود: یعنی از ولایت رویگردانند.

گفتم: «زنهار! همانا این مایه تذکر است» (عبس/11).

فرمود: همان ولایت.

الکافی، ج‏1، ص434

عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْمَاضِی ع قَالَ:

سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ...[2] قُلْتُ: «فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْکِرَةِ مُعْرِضِینَ»؟

قَالَ: عَنِ الْوَلَایَةِ مُعْرِضِینَ!

قُلْتُ‏: «کَلَّا إِنَّها تَذْکِرَةٌ»

قَالَ: الْوَلَایَة.

تبصره:

با توجه به اینکه آیه 54 سوره مدثر «کَلاَّ إِنَّهُ تَذْکِرَة» است؛ با توجه به اینکه در میان قراءات موجود قرائت آن آیه به صورت «إِنَّها» در سوره مدثر یافت نشد، شاید آن گونه که مرحوم مجلسی احتمال داده، یک احتمال این است که یا راوی ویا ناسخ بین این دو اشتباه کرده باشد، ویا قرائتی از آن آیه درسوره مدثر به صورت «إِنَّها» نزد اهل بیت موجود بوده باشد (مرآة العقول، ج‏5، ص151[3]؛ بحار الأنوار، ج‏24، ص346[4])؛ و در مجموع این احتمال که تطبیق «ولایت» بر این آیه، ناظر به آیه سوره مدثر باشد در اینجا بسیار زیاد است؛ چنانکه در عموم تفاسیر روایی متاخر همچون تفسیر صافی و البرهان و نور الثقلین و کنزالدقائق، حدیث فوق را ذیل سوره مدثر آورده‌اند و نه در اینجا؛ و در تفاسیر روایی متقدم مانند تفسیر قمی هم با توجه به آیات بعدی، مقصود از «إنها» در اینجا را آیات قرآن دانسته‌اند؛ هرچند خود مرحوم مجلسی این احتمال را که مقصود سوال سائل همین آیه سوره عبس باشد، بعید ندانسته است.

 

2) روایت شده است که امیرالمؤمنین ع در فرازی از یکی از خطبه‌های خود فرمودند:

همانا بهترین قصه‌ها و رساترین موعظه‌ها و سودمندترین تذکرها کتاب الله عز و جل است که خداوند عز و جل فرمود: «و هنگامی که قرآن قرائت شود بدان گوش دهید و ساکت باشید؛ باشد که مورد رحمت واقع شوید» (اعراف/203).

الکافی، ج‏8، ص175

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ النُّعْمَانِ أَوْ غَیْرِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ ذَکَرَ هَذِهِ الْخُطْبَةَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع یَوْمَ الْجُمُعَةِ ...

ثُمَّ إِنَّ أَحْسَنَ الْقَصَصِ وَ أَبْلَغَ الْمَوْعِظَةِ وَ أَنْفَعَ التَّذَکُّرِ کِتَابُ اللَّهِ جَلَّ وَ عَز َّ؛ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ».

 

تدبر

1) «کَلّا إِنَّها تَذْکِرَةٌ»

تعبیر «کَلّا» تاکیدی است بر ناروا بودن این رویه که بر شخص نابینایی که شتابان و در حال خشیت سراغمان آمده چهره درهم کشیم و از او رویگردان شویم و به کار کسی بپردازیم که مستغنی است و معلوم نیست که به تزکیه روی آورد (مجمع البیان، ج‏10، ص665[5]).

اما در ادامه فرمود: که همانا این مایه تذکر است.

درباره اینکه مرجع ضمیر «ها» چیست، اغلب مفسران بر این باورند که مقصود آیات قرآن است که اساسا مایه تذکر و موعظه است (مجمع البیان، ج‏10، ص665[6]؛ المیزان، ج‏20، ص201[7])؛ و موید این مطلب آیات بعدی است؛ یعنی آیه «فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ» که حالت جمله معترضه دارد را کنار بگذاریم، تعبیر «فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ» که متعلق به «تذکرة» است بخوبی نشان می‌دهد که مرجع ضمیر «ها» آیات قرآن است. (البحر المحیط، ج‏10، ص408[8]).

اما با توجه به کلمه «کلا» که به وضوح ناظر به جملات قبل است، یک احتمال دیگر هم این است که مقصود، نه مطلق آیات، بلکه همین مطالبی باشد که در آیات قبل گذشت. یعنی این آیه با تاکیدی بر ناروا بودن رویه‌ای که در آیات قبل بدان تذکر داد، الان تاکید می‌کند که تمام سخن ما یک تذکر است، برای کسی که تذکر را پذیرا باشد. توجیه تعبیر «فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ»  که در ادامه آمده است نیز این است که مقصودش همین آیاتی است که این مطلب را بیان کرد.

یعنی می‌فرماید: این چند آیه‌ای که گذشت مایه تذکر است؛ و این آیات حاوی این تذکر در صحیفه‌هایی ارزشمند و ... ثبت شده و موجود است.

 

2) «إِنَّها تَذْکِرَةٌ»

آیات قرآن مایه تذکّر و عامل بیدارى فطرت بشرى است (تفسیر نور، ج‏10، ص385).

 

 

 


[1] . رقق الراء الأزرق وورش (معجم القراءات ج 10، ص307).

[2] . قُلْتُ‏ لِیَسْتَیْقِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ‏  قَالَ یَسْتَیْقِنُونَ أَنَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ وَصِیَّهُ حَقٌّ قُلْتُ: وَ یَزْدادَ الَّذِینَ آمَنُوا إِیماناً قَالَ وَ یَزْدَادُونَ بِوَلَایَةِ الْوَصِیِّ إِیمَاناً قُلْتُ‏ وَ لا یَرْتابَ الَّذِینَ‏ أُوتُوا الْکِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ‏ قَالَ بِوَلَایَةِ عَلِیٍّ ع قُلْتُ مَا هَذَا الِارْتِیَابُ قَالَ یَعْنِی بِذَلِکَ أَهْلَ الْکِتَابِ وَ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ ذَکَرَ اللَّهُ فَقَالَ وَ لَا یَرْتَابُونَ فِی الْوَلَایَةِ قُلْتُ‏ وَ ما هِیَ إِلَّا ذِکْرى‏ لِلْبَشَرِ قَالَ نَعَمْ وَلَایَةُ عَلِیٍّ ع قُلْتُ‏ إِنَّها لَإِحْدَى الْکُبَرِ  قَالَ الْوَلَایَةُ قُلْتُ: لِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَتَقَدَّمَ أَوْ یَتَأَخَّرَ قَالَ مَنْ تَقَدَّمَ إِلَى وَلَایَتِنَا أُخِّرَ عَنْ سَقَرَ وَ مَنْ تَأَخَّرَ عَنَّا تَقَدَّمَ إِلَى سَقَرَ إِلَّا أَصْحابَ الْیَمِینِ‏  قَالَ هُمْ وَ اللَّهِ شِیعَتُنَا قُلْتُ: لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ‏  قَالَ إِنَّا لَمْ نَتَوَلَّ وَصِیَّ مُحَمَّدٍ وَ الْأَوْصِیَاءَ مِنْ بَعْدِهِ وَ لَا یُصَلُّونَ عَلَیْهِمْ‏.

[3] . «کَلَّا إِنَّها تَذْکِرَةٌ» أقول: فی المدثر أنه تذکرة، فیحتمل أن یکون فی مصحفهم علیهم السلام" إنها" نعم فی سورة عبس کَلَّا إِنَّها تَذْکِرَةٌ، فیحتمل أن یکون سؤال السائل عنها.

[4] . کَلَّا إِنَّها فی المدثر إِنَّهُ فکأنه فی قراءتهم ع إنها أو هو من النساخ نعم فی سورة عبس «کَلَّا إِنَّها تَذْکِرَةٌ» فیحتمل أن یکون سؤال السائل عنها.

[5] . و قوله «کَلَّا» فیه دلالة على أنه لیس له أن یفعل ذلک فی المستقبل و أما الماضی فلم یتقدم النهی عن ذلک فیه فلا یکون معصیة.

[6] . «کَلَّا» أی لا تعد لذلک و انزجر عنه «إِنَّها تَذْکِرَةٌ» أی إن آیات القرآن تذکیر و موعظة للخلق

[7] . قوله تعالى: «کَلَّا إِنَّها تَذْکِرَةٌ فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ» «کَلَّا» ردع عما عوتب علیه من العبوس و التولی و التصدی لمن استغنى و التلهی عمن یخشى. و الضمیر فی «إِنَّها تَذْکِرَةٌ» للآیات القرآنیة أو للقرآن و تأنیث الضمیر لتأنیث الخبر و المعنى أن الآیات القرآنیة أو القرآن تذکرة أی موعظة یتعظ بها من اتعظ أو مذکر یذکر حق الاعتقاد و العمل.

[8] . کَلَّا إِنَّها: أی سورة القرآن و الآیات، تَذْکِرَةٌ: عظة ینتفع بها. فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ: أی فمن شاء أن یذکر هذه الموعظة ذکره، أتى بالضمیر مذکرا لأن التذکرة هی الذکر، و هی جملة معترضة تتضمن الوعد و الوعید، فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى‏ رَبِّهِ سَبِیلًا»، و اعترضت بین تذکرة و بین صفته، أی تذکرة: کائنة فِی صُحُفٍ.

 


1096) جمع بندی 10 آیه اول سوره عبس

 1 صفر 1445 27/5/1402

متن آیات

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ‏

عَبَسَ وَ تَوَلَّى،

أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى‏.

وَ ما یُدْریکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى؟!

أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرى‏؟!

أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى،

فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى!

وَ ما عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّى!

وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى‏،

وَ هُوَ یَخْشى‏،

فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى؟!

ترجمه

به نام خداوند رحمت‌گستر که رحمتش همیشگی است.

اخم کرد [چهره درهم کشید] و رویگردان شد،

[از این] که آن نابینا پیش او آمد.

و چه چیزی آگاهت ‌کند [= از کجا می‌دانی/ چگونه ممکن است بدانی/ تو چه می‌دانی] که شاید او پاکی پیشه کند؟!

یا متذکر شود، پس این تذکر او را فایده‌ای دهد!

اما کسی که بی‌نیازی ورزید [/ کسی که مستغنی است]،

پس تو به او اهتمام می‌ورزی [مشغول می‌شوی]؟!

و بر تو [مسئولیتی] نیست که پاکی پیشه نمی‌کند. [یا: و آنچه علیه تو می‌ماند همین است که [این فرد مستغنی هم] تزکیه نمی‌کند.]

و اما کسی که دوان دوان سراغت آمد،

و او سخت هراسان است،

پس تو از او [غافل، و به دیگران] سرگرم می‌شوی؟!

تدبر

این آیات با حکایت چهره درهم کشیدن و رویگردان شدن شخصی از یک نابینا آغاز شد. سیاق آیات نشان می‌دهد که کسی که چهره در هم کشیده و از آن نابینا رویگردان شده، اهتمام خویش را معطوف به کسی نموده است که وی مستغنی بوده است؛ و خداوند در مقام عتاب فرمود که چرا نسبت به آن کسی که استغنا می‌ورزید چنین اهتمام ورزیدی، اما نسبت به کسی که با سعی و تلاش سراغت آمده بود و در دل خشیت خدا داشت این گونه بی‌اعتنایی کردی.

در واقع درست است که ابتدا بر روی نابینا بودن آن مراجعه‌کننده تاکید کرد، اما وقتی که در مقام عتاب برآمد، محور را نابینا بودن قرار نداد، بلکه محور را این قرار داد که در بین دو نفر که یکی احساس بی‌نیازی می‌کند و معلوم نیست که بر اثر تذکرات تو راه تزکیه در پیش گیرد، و دیگری که خودش شتابان سراغت آمده و خشیت از خدا دارد، تو چرا سرگرم به اولی می‌شوی و دومی برایت مهم نیست؟!

اگرچه مفسران درباره اینکه این شخصی که چهره درهم کشید پیامبر ص بود یا شخصی دیگر، اختلاف کرده‌اند؛ اما نباید این اختلاف موضوع اصلی را دغدغه این آیات بوده تحت الشعاع قرار دهد:

مساله این است که علی‌القاعده در مقام تبلیغ دین برای یک مبلغ چاره‌ای نمی‌ماند جز اینکه دست به انتخاب بزند؛ ‌زیرا وقتی به کسی می‌پردازد عملا از دیگری غافل می‌شود؛ و این آیه می‌خواهد معیار اولویت‌گذاری ما را اصلاح کند. حقیقت این است که بسیاری از ما (چه خودمان شخصا در مقام تبلیغ و معرفی دین برآمده باشیم؛‌ و چه دنبال این باشیم که درباره مبلغ دینی که در مقام تبلیغ است را به سوی فرد یا افراد خاصی سوق دهیم) برایمان برخی از معیارهای ظاهری مهم‌تر است، مانند اینکه شخص مخاطب را به لحاظ جایگاه دنیوی مهمتر بدانیم یا خیر؛ و خداوند در این آیات می‌خواهد این معیارها را به هم بزند و معیار درست را مطرح نماید.

درست است که بحث را به یک معنا از تقابل ثروتمند و نابینا شروع کرد، اما اشتباه است اگر گمان کنیم معیار ترجیح این است که لزوما طبقه مستضعف را بر طبقه مرفه ترجیح دهیم؛ که اگر چنین بود باید اولا به جای تعبیر نابینا (که نابینا بودن لزوما دلالتی بر عضو طبقه مستضعف بودن ندارد) از تعبیر دیگری همانند فقیر و مسکین و ... (که چنین دلالتی داشته باشد) استفاده می‌کرد؛ و ثانیا و مهمتر اینکه در مقام عتاب هم این دو ویژگی را در این دو طرف برجسته می‌کرد؛ اما نه‌تنها در گام اول چنان نکرد بلکه در گام دوم هم از سویی برای طرف منفی از تعبیر «مستغنی» (=کسی که احساس بی‌نیازی می‌کند) استفاده کرد و ‌نه از تعابیری همچون غنی (= ثروتمند) یا مترَف (= مرفه و رفاه‌زده) و ...؛ و برای طرف مثبت، حتی سراغ همان نابینا بودن (که به هر حال دلالت بر یک نحوه ضعف دارد و می‌توانست نمادی از طبقه ضعیف باشد) هم نرفت؛ بلکه از این تعبیر که «او شتابان سراغت می‌آمد در حالی که خشیت داشت» استفاده نمود.

اینها نشان می‌دهد که ظاهرا ضابطه اصلی برای ترجیح دادن اینکه در مقام تبلیغ چه کسی را اولویت دهیم این باشد که:

کسی که خودش تمایل دارد و خواهان است و خشیتی به دل دارد مهمتر است از کسی که خودش احساس بی‌نیازی می‌کند.

تذکر اخلاقی

آیا ضابطه ما در مقام اولویت دادن به مخاطب تبلیغ (چه به عنوان مبلغ، و چه به عنوان کسی که می‌خواهیم زمینه را برای تبلیغ دیگران مهیا کنیم) این است که محور فعالیت را کسانی قرار دهیم که خودشان مشتاقند یا خیر؟

آیا تبلیغ اسلام برای غربی‌ها (اروپاییان و آمریکاییان) را مهمتر از تبلیغ اسلام برای آفریقایی‌ها نمی‌دانیم؟ (جلسه 1091، تدبر2 https://yekaye.ir/ababsa-80-06/)

آیا تبلیغ برای بالای شهری‌ها و طبقات ثروتمند را، که اغلبشان علاقه چندانی به مباحث دینی ندارند، ولی در میانشان معدود افرادی هست که راحت می‌توانند برای برگزاری جلسه هزینه کنند، بر تبلیغ در محله‌های پایین‌شهر و طبقات محرومی که اتفاقا علاقمند بحثهای دینی هستند اما هزینه چندانی برای برگزاری جلسات و دعوت از مبلغ ندارند، ترجیح نمی‌دهیم؟

آیا ما چنین نیستیم که تبلیغ کردن اسلام برای صاحبان قدرت و ثروت را مهمتر بدانیم؛ و سخنرانی ویا حضور در مجلسی را که مخاطبش مسئولان رده بالای حکومتی است (که اتفاقا عمده‌شان در فضای رودربایستی‌های سیاسی در آن مجلس آمده‌اند) ترجیح نمی‌دهیم بر مجلسی که مخاطبش افراد عادی جامعه‌اند ولی با اشتیاق و به خاطر علاقه به جلسه اهل بیت در آن مجلس آمده‌اند؟

آیا بسیاری از ما چنین نیستیم که تبلیغ کردن در جمع‌های کثیر و عمومی (که لزوما معلوم نیست مخاطب احساس نیازی به شنیدن سخنان داشته باشد، و کاملا به صورت عبوری مخاطب قرار گرفته، مانند تبلیغ در تلویزیون و فضاهای مجازی با فالوور بالا و برخی از محل‌های سخنرانی عمومی) را بر تبلیغ کردن در جایی که مخاطبانی که خودشان به اصرار تقاضا دارند ولی تعدادشان بسیار کمتر است، ترجیح نمی‌دهیم؟

و آیا ...؟

و آیا کسی که ترجیحاتش چنین است حتی اگر خود سخنور قهاری باشد ویا از سخنور قهاری دعوت کرده باشد عملا و با رفتار خویش پیام خدا را به مخاطبشان منتقل می‌کند یا پیام نفسانیت خویش را؟

و با این توصیفات، آیا یکی از علل اینکه امام زمان ع ظهور نکرده این نیست که «مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِیجَ»*؟

* پی‌نوشت:

تعبیر «مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِیجَ: چقدر ضجه‌زن زیاد است و چقدر حاجی کم است» تعبیری است که امام سجاد ع در پاسخ به کسی که کثرت حاجیان را در طواف دیده بود و گفته بود امسال چقدر حاجی زیاد است، فرمود (التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص606-607[1]).

شبیه این گفتگو در مورد امام باقر ع[2] (عیون المعجزات، ص76[3]؛ مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏4، ص184[4]) و امام صادق ع (بصائر الدرجات، ج‏1، ص271[5] و ص358[6]؛ لإختصاص، النص، ص303[7]) نیز روایت شده است.

تکمله

از بحث فوق نباید نتیجه گرفت که اساسا تبلیغ کردن برای کسانی که خودشان احساس نیاز نمی‌کنند کار درستی نیست. واضح است که پیامبر اکرم ص تبلیغ خود را در مکه آغاز کرد که اصلا به سخنش گوش نمی‌دادند. خود قرآن به حضرت موسی ع دستور می‌دهد برای تبلیغ سراغ فرعون برود که اوج استکبار و طغیان و سرکشی را در برابر حق دارد: «اذْهَبْ إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى‏» (طه/24؛ نازعات/17). قطعا در بسیاری از اوقات یک مبلغ دینی وظیفه دارد در مجامعی حضور پیدا کند که خودشان احساس بی‌نیازی می‌کنند؛ و باید با روش‌های مختلف بکوشد این احساس نیاز را در آنان زنده کند. بلکه بحث صرفا این است که در جایی که بین دو گروه مخیر شدیم که یکی احساس نیاز می‌کند ولی در مجموع در مرتبه پایین‌تری از اولویتهای دنیامدارانه (چه از حیث قدرت و ثروت، و چه از حیث جمعیت و کثرت، و چه از ابعاد دیگر)  قرار دارد، و دیگری بر اساس اولویت‌های دنیامدارانه بالاتر است اما عملا احساس نیاز به دین ندارد، دومی را بر اولی ترجیح ندهیم؛ و در پرداختن به اولی، اعراض و غفلت و سهل‌انگاری نکنیم.

 

 

 


[1] . قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع وَ هُوَ وَاقِفٌ بِعَرَفَاتٍ لِلزُّهْرِیِّ: کَمْ تُقَدِّرُ هَاهُنَا مِنَ النَّاسِ.

قَالَ: أُقَدِّرُ أَرْبَعَةَ آلَافِ أَلْفٍ وَ خَمْسَمِائَةِ أَلْفٍ کُلُّهُمْ حُجَّاجٌ قَصَدُوا اللَّهَ بِآمَالِهِمْ وَ یَدْعُونَهُ بِضَجِیجِ أَصْوَاتِهِمْ.

 [فَقَالَ لَهُ: یَا زُهْرِیُّ مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِیجَ! فَقَالَ الزُّهْرِیُّ: کُلُّهُمْ حُجَّاجٌ، أَ فَهُمْ قَلِیلٌ‏].

فَقَالَ لَهُ: یَا زُهْرِیُّ أَدْنِ لِی وَجْهَکَ. فَأَدْنَاهُ إِلَیْهِ، فَمَسَحَ بِیَدِهِ وَجْهَهُ، ثُمَّ قَالَ: انْظُرْ. [فَنَظَرَ] إِلَى النَّاسِ، قَالَ الزُّهْرِیُّ: فَرَأَیْتُ أُولَئِکَ الْخَلْقَ کُلَّهُمْ قِرَدَةً، لَا أَرَى فِیهِمْ إِنْسَاناً- إِلَّا فِی کُلِّ عَشَرَةِ آلَافٍ وَاحِداً مِنَ النَّاسِ.

ثُمَّ قَالَ لِیَ: ادْنُ مِنِّی یَا زُهْرِیُّ. فَدَنَوْتُ مِنْهُ، فَمَسَحَ بِیَدِهِ وَجْهِی ثُمَّ قَالَ: انْظُرْ. فَنَظَرْتُ إِلَى النَّاسِ، قَالَ الزُّهْرِیُّ: فَرَأَیْتُ أُولَئِکَ الْخَلْقَ کُلَّهُمْ [خَنَازِیرَ، ثُمَّ قَالَ لِی: أَدْنِ لِی وَجْهَکَ. فَأَدْنَیْتُ مِنْهُ، فَمَسَحَ بِیَدِهِ وَجْهِی، فَإِذَا هُمْ کُلُّهُمْ‏] ذِئْبَةٌ- إِلَّا تِلْکَ الْخَصَائِصَ مِنَ النَّاسِ نَفَراً یَسِیراً.

فَقُلْتُ: بِأَبِی وَ أُمِّی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَدْ أَدْهَشَتْنِی آیَاتُکَ، وَ حَیَّرَتْنِی عَجَائِبُکَ! قَالَ: یَا زُهْرِیُّ مَا الْحَجِیجُ مِنْ هَؤُلَاءِ إِلَّا النَّفَرُ الْیَسِیرُ- الَّذِینَ رَأَیْتَهُمْ بَیْنَ هَذَا الْخَلْقِ الْجَمِّ الْغَفِیرِ.

ثُمَّ قَالَ لِی: امْسَحْ یَدَکَ عَلَى وَجْهِکَ. فَفَعَلْتُ، فَعَادَ أُولَئِکَ الْخَلْقُ فِی عَیْنِی نَاساً کَمَا کَانُوا أَوَّلًا.

[2] .

[3] . و روی مرفوعا الى ابی بصیر و کان ضریرا انه قال: کنت مع الباقر (ع) فی الطواف ببیت الحرام، فسمعت کثرة الضجیج فقلت له یا مولای ما اکثر الحجیج و اکثر الضجیج؟ فقال لی ابو جعفر الباقر (ع): یا أبا بصیر ما اقل الحجیج و اکثر الضجیج؟

أ تحبّ ان تعلم صدق ما اقوله و تراه بعینک؟ قلت له و کیف لی بذلک یا مولای؟ فقال (ع) ادن فدنوت منه فمسح بیده على عینی فدعا بدعوات فعدت بصیرا، فقال لی: انظر یا ابا بصیر الى الحجیج فنظرت فاذا اکثر الناس فردة و خنازیر و المؤمن بینهم مثل الکوکب اللامع فی الظلمات، فقلت: صدقت یا مولای، ما اقل الحجیج و اکثر الضجیج، و دعا بدعوات فعدت ضریرا فقلت یا مولای لو اتممت علی النعمة برد بصری لرجوت ان اکون به سعیدا، فقال لی ابو جعفر (ع) ما بخلنا یا ابا بصیر و ان اللّه عز و جل لم یظلمک، و انا جان لک و خشینا فتنة الناس، و ان یجهلوا فضل اللّه علینا و یجعلونا اربابا من دون اللّه، و نحن له مسلمون.

[4] . قَالَ أَبُو بَصِیرٍ لِلْبَاقِرِ ع مَا أَکْثَرَ الْحَجِیجَ وَ أَعْظَمَ الضَّجِیجِ فَقَالَ بَلْ مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِیجَ أَ تُحِبُّ أَنْ تَعْلَمَ صِدْقَ مَا أَقُولُهُ وَ تَرَاهُ عِیَاناً فَمَسَحَ عَلَى عَیْنَیْهِ وَ دَعَا بِدَعَوَاتٍ فَعَادَ بَصِیراً فَقَالَ انْظُرْ یَا أَبَا بَصِیرٍ إِلَى الْحَجِیجِ قَالَ فَنَظَرْتُ فَإِذَا أَکْثَرُ النَّاسِ قِرَدَةٌ وَ خَنَازِیرُ وَ الْمُؤْمِنُ بَیْنَهُمْ کَالْکَوْکَبِ اللَّامِعِ فِی الظَّلْمَاءِ فَقَالَ أَبُو بَصِیرٍ صَدَقْتَ یَا مَوْلَایَ مَا أَقَلَّ الْحَجِیجَ وَ أَکْثَرَ الضَّجِیجِ ثُمَّ دَعَا بِدَعَوَاتٍ فَعَادَ ضَرِیراً فَقَالَ أَبُو بَصِیرٍ فِی ذَلِکَ فَقَالَ ع مَا بَخِلْنَا عَلَیْکَ یَا أَبَا بَصِیرٍ وَ إِنْ کَانَ اللَّهُ تَعَالَى مَا ظَلَمَکَ وَ إِنَّمَا خَارَ لَکَ «2» وَ خَشِینَا فِتْنَةَ النَّاسِ بِنَا وَ أَنْ یَجْهَلُوا فَضْلَ اللَّهِ عَلَیْنَا وَ یَجْعَلُونَّا أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ نَحْنُ لَهُ عَبِیدٌ لَا نَسْتَکْبِرُ عَنْ عِبَادَتِهِ وَ لَا نَسْأَمُ مِنْ طَاعَتِهِ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ.

[5] . قَالَتْ فَقَالَ الْحُسَیْنُ أَوْ مَنْ رَوَاهُ عَنْ أَحْمَدَ قَالَ حَدَّثَنِی الْحُسَیْنُ بْنُ بزة [بَرَّةَ] عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ بزة [بَرَّةَ] بْنِ عَبْدِ الْعَزِیزِ عَنْ أَبَانٍ الْأَحْمَرِ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ مَا فَضْلُنَا عَلَى مَنْ خَالَفَنَا فَوَ اللَّهِ إِنِّی لَأَرَى الرَّجُلَ مِنْهُمْ مَنْ هُوَ أَرْخَى بَالًا وَ أَنْعَمُ رِیَاشاً وَ أَحْسَنُ حَالًا قَالَ فَسَکَتَ عَنِّی حَتَّى إِذَا کُنْتُ بِالْأَبْطَحِ أَبْطَحِ مَکَّةَ وَ رَأَیْتُ النَّاسَ یَضِجُّونَ إِلَى اللَّهِ فَقَالَ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ وَ الْعَجِیجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِیجَ وَ الَّذِی بَعَثَ مُحَمَّداً ص بِالنُّبُوَّةِ وَ عَجَّلَ رُوحَهُ إِلَى الْجَنَّةِ مَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ إِلَّا مِنْکَ وَ مِنْ أَشْبَاهِکَ خَاصَّةً وَ مَسَحَ یَدَهُ عَلَى وَجْهِی وَ قَالَ یَا أَبَا بَصِیرٍ انْظُرْ قَالَ فَإِذَا أَنَا بِالْخَلْقِ کَلْبٌ وَ خِنْزِیرٌ وَ حِمَارٌ إِلَّا رَجُلٌ بَعْدَ رَجُلٍ.

[6] . حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحُسَیْنِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْبَرَاءِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَبْدِ الْکَرِیمِ یَعْنِی ابْنَ کَثِیرٍ قَالَ: حَجَجْتُ مَعَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَلَمَّا صِرْنَا فِی بَعْضِ الطَّرِیقِ صَعِدَ عَلَى جَبَلٍ فَأَشْرَفَ فَنَظَرَ إِلَى النَّاسِ فَقَالَ مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِیجَ فَقَالَ لَهُ دَاوُدُ الرَّقِّیُّ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ ص هَلْ یَسْتَجِیبُ اللَّهُ دُعَاءَ هَذَا الْجَمْعِ الَّذِی أَرَى قَالَ وَیْحَکَ یَا أَبَا سُلَیْمَانَ إِنَّ اللَّهَ لَا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ الْجَاحِدُ لِوَلَایَةِ عَلِیٍّ کَعَابِدِ وَثَنٍ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ هَلْ تَعْرِفُونَ مُحِبَّکُمْ وَ مُبْغِضَکُمْ قَالَ وَیْحَکَ یَا بَا سُلَیْمَانَ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ عَبْدٍ یُولَدُ إِلَّا کُتِبَ بَیْنَ عَیْنَیْهِ مُؤْمِنٌ أَوْ کَافِرٌ إِنَّ الرَّجُلَ لَیَدْخُلُ إِلَیْنَا بِوَلَایَتِنَا وَ بِالْبَرَاءَةِ مِنْ أَعْدَائِنَا فَتَرَى مَکْتُوباً بَیْنَ عَیْنَیْهِ مُؤْمِنٌ أَوْ کَافِرٌ وَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ نَعْرِفُ عَدُوَّنَا مِنْ وَلِیِّنَا.

[7] . الْحَسَنُ بْنُ مُوسَى الْخَشَّابُ عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَسَّانَ وَ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِبْرَاهِیمَ وَ الْحَسَنِ بْنِ الْبَرَاءِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ کَثِیرٍ قَالَ: حَجَجْتُ مَعَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَإِنِّی مَعَهُ فِی بَعْضِ الطَّرِیقِ إِذْ صَعِدَ عَلَى جَبَلٍ فَنَظَرَ إِلَى النَّاسِ فَقَالَ مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ فَقَالَ لَهُ دَاوُدُ بْنُ کَثِیرٍ الرَّقِّیُّ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ هَلْ یَسْتَجِیبُ اللَّهُ دُعَاءَ الْجَمْعِ الَّذِی أَرَى فَقَالَ وَیْحَکَ یَا أَبَا سُلَیْمَانَ إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ إِنَّ الْجَاحِدَ لِوَلَایَةِ عَلِیٍّ ع کَعَابِدِ وَثَنٍ فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ هَلْ تَعْرِفُونَ مُحِبِّیکُمْ مِنْ مُبْغِضِیکُمْ فَقَالَ وَیْحَکَ یَا أَبَا سُلَیْمَانَ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ عَبْدٍ یُولَدُ إِلَّا کُتِبَ بَیْنَ عَیْنَیْهِ مُؤْمِنٌ أَوْ کَافِرٌ وَ إِنَّ الرَّجُلَ لَیَدْخُلُ إِلَیْنَا یَتَوَلَّانَا وَ یَتَبَرَّأُ مِنْ عَدُوِّنَا فَیَرَى مَکْتُوباً بَیْنَ عَیْنَیْهِ مُؤْمِنٌ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ فَنَحْنُ نَعْرِفُ عَدُوَّنَا مِنْ وَلِیِّنَا.

 


1095) سوره عبس (80) آیه 10 فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى

فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى

27 محرم 1445 23/5/1402

ترجمه

پس تو از او [غافل، و به دیگران] سرگرم می‌شوی.

اختلاف قرائت

فَأَنتَ[1]  
عَنْهُ / عَنْهُو

در قرائت اهل مکه (ابن‌کثیر) و برخی قراءات اربعه عشر (ابن محیصن) این کلمه هنگام وصل به کلمه بعدی به صورت «عنهو» تلفظ می‌شود.

معجم القراءات ج 10، ص306[2]؛ الکامل المفصل فی القراءات الأربعة عشر، ص585[3]

عَنْهُ تَلَهَّى / عَنْهو تّلَهّى

در روایتی بزی از قرائت اهل مکه (ابن کثیر) و برخی دیگر از روایات غیر مشهور از وی (روایت ابن فلیح) و برخی قراءات اربعه عشر (ابن محیصن) در هنگام اتصال عنه به تلهی، حرف تاء به صورت مشدد قرائت می‌شود؛ که آن طور که ابوحیان توضیح داده در این صورت کلمه «تلهی» در اصل به صورت تتلهی بوده که دو تاء آن در هم ادغام شده است؛ و در فراز بعد توضیحش می‌آید.

معجم القراءات ج 10، ص306[4]؛ الکامل المفصل فی القراءات الأربعة عشر، ص585[5]

تَلَهَّى / تّلَهّى / تُلَهَّى / تتلَهّى / تَلْهَى / تُلْهَى / تَلَّهی [؟][6]

این کلمه در اغلب قرائات به صورت «تَلَهَّى» قرائت شده است که در اصل «تَتَلَهَّى» بوده که یک تاء‌آن از باب تخفیف در کلام حذف شده است؛ و اگرچه در روایت قنبل از ابن کثیر (قاری مکه) نیز به همین صورت قرائت شده است،

اما چنانکه اشاره شد در روایتی دیگر از ابن کثیر (روایت بزی) و برخی از روایات غیر مشهور از وی (روایت ابن فلیح) و برخی قراءات اربعه عشر (ابن محیصن) در هنگام اتصال عنه به تلهی، حرف تاء به صورت تاء‌مشدد قرائت شده است؛

در روایتی از امام باقر ع[7] به صورت فعل مجهول «تُلَهَّى» قرائت شده؛

در برخی قرائات غیرمشهور (ابن مسعود و أبوالجوزاء و طلحة) هر دو تاء ‌به صورت آشکار قرائت شده است: «تتلَهّى»؛

و البته از طلحه قرائت این کلمه به صورت فعل ثلاثی مجرد: «تَلْهَى» نیز روایت شده است؛ که این قرائت از برخی از طرق عاصم (قراءة حلوانی از عصمه از روایت شعبه از عاصم از طریق الدانی، و نیز نزد صفراوی) هم روایت شده است؛

و در برخی قرائات غیرمشهور دیگر (أُبَی و ابن سمیفع و جحدری) نیز به صورت فعل ثلاثی مجرد مجهول: «تُلْهَى» قرائت شده است.

معجم القراءات ج 10، ص306[8]؛ مجمع البیان، ج‏10، ص662[9]؛ کتاب القراءات (سیاری)، ص172[10]؛ الکشاف، ج‏4، ص702[11]؛ البحر المحیط، ج‏10، ص408[12]؛ المغنی فی القراءات، ص1890[13]

تَلَهَّى[14]

نکات ادبی

تَلَهَّى

کلمه «تلهی» را عموما از همان ماده «لهو»[15] دانسته‌اند؛ و در برابر کسانی که گفته‌اند این از ماده «لهی» است پاسخ داده شده که درست است که کلماتی که معتل اللام با حرف واو باشند در حالتی که که حرف ما قبل عله مکسورباشد فعل آنها به صورت «ی» می‌آید (مثل شقی یشقی) اما در حالت مصدری دوباره با حرف «و» نوشته می‌شوند و اگر این ماده در حالت مصدری با حرف یاء می‌آمد می‌شد گفت که ریشه‌اش «لهی» است (در البحر المحیط، ج‏10، ص408[16]). در هر صورت کلمات ساخته شده از این ماده بسیار متنوع است: از «لهو» به معنای هر چیزی که از طریق تحریک هوای نفس و طرب انسان را به خود مشغول ‌کند، گرفته تا «لهو» به معنای «زن»، ویا «لَهَاة» به معنای «زبان کوچک» (زائده گوشتی‌ای که در انتهای سقف دهان آویزان است) و «لُهْوَة» به معنای دانه‌هایی که داخل دهانه سنگ آسیاب می‌اندازند تا آرد شود، و یا «لُهَى» به معنای برترین و ناب‌ترین پاداش‌ها (که مفرد آن «لُهْوَة» و «لُهْیَة» است) از این ماده گرفته شده است (کتاب العین، ج‏4، ص87-88[17]).

همین تنوع موجب شده که برخی همچون ابن فارس دو اصل را برای این ماده قائل شوند: یکی هر آنچه که انسان را از چیزی به چیز دیگر مشغول کند، و دیگری همان معنای پرتاب کردن چیزی با دست است و توضیح داده‌اند که علاوه بر کلمه «لُهْوَة» که معنای اصلی این حالت دوم است، بخشش زیاد و دلچسب هم از این بابت که یک نحوه پرتاب کردن با دست است چنین نامیده شده و زبان کوچک هم از باب تشبیهش به دسته آسیاب که از آنجا این دانه‌ها داخل آن ریخته می‌شود چنین نامیده شده است  (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص213[18]).

اما اغلب کوشیده‌اند یک معنای جامع برای اینها بیابند. راغب اصفهانی (و ظاهرا به تبع وی، ابوحیان در البحر المحیط، ج‏10، ص408[19]) همان معنای اولی که ابن فارس گفت را با این توضیح محور قرار داده که «لهو» هر چیزی است که انسان را از کاری که به وی مربوط می‌شود و برایش اهمیت دارد، به خود مشغول کند: «إِنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ» (محمد/36)، «وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ‏» (عنکبوت/64) و وجه تسمیه «لَهْوَة» را این می‌داند که آسیاب را به خود مشغول می‌کند و هدیه و عطیه را هم از باب تشبیه به «لهوة» چنین نامیده‌اند (مفردات ألفاظ القرآن، ص748[20]) ولذا معادل مناسب برای آن در فارسی «سرگرمی» است.

در مقابل، حسن جبل به معنای دومی که ابن فارس مطرح کرده بیشتر متمایل است؛ یعنی بر این باور است که معنای محوری این ماده «انداختن و رها کردن چیزی در یک عرصه باز است»[21] همانند زبان کوچک یا انداختن دانه در میانه سنگ آسیاب؛ و «لهو» به معنای سرگرم شدن به چیزی و غافل شدن از سایر امور هم از باب اینکه شبیه فرو افتادن در چیزی است بدون اینکه به جایی بند باشد چنین نامیده شده است (المعجم الإشتقاقی المؤصل لألفاظ القرآن الکریم، ص2005).

اما مرحوم مصطفوی اساسا تحلیل متفاوتی دارد؛ وی اصل این ماده را هر آنچیزی می‌داند که انسان به آن یک نحوه تمایل دارد و یک لذتی را در آن جستجو می‌کند بدون اینکه به نتیجه کار توجه داشته باشد؛ و بر این باور است که مشغول شدن به چیزی و مانند آن از لوازم و آثار آن است نه معنای کلمه؛ و نیز بر این باور است که کلماتی که در معنای پرتاب کردن دانه در سنگ آسیاب و امثال آن به کار رفته برگرفته از ماده «لهی» است که با «لهو» تفاوت اندکی دارد؛ و سعی کرده تمام کاربردهای قرآنی کلمه «لهو» ‌را با این توضیح شرح دهد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏10، ص247-249[22]).

این ماده، در قرآن کریم در حالت ثلاثی مجرد در قرائت حفص از عاصم فقط به صورت مصدر (لهو) ویا اسم فاعل «لاهِیَةً قُلُوبُهُمْ» (انبیاء/3) به کار رفته است (در بخش اختلاف قرائات دیدیم که در سایر قرائات به صورت فعل ثلاثی مجرد هم به کار رفته بود)؛ اما در ابواب افعال و تفعل به صورت فعل به کار رفته است.

وقتی به باب افعال می‌رود متعدی می‌شود به معنای کسی را در لهو قرار دادن و به خود سرگرم نمودن است (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏10، ص247[23]) مانند: «أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ» (تکاثر/1)، «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُلْهِکُمْ أَمْوالُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّه» (منافقون/9)، «رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ» (نور/37)، «ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَ یَتَمَتَّعُوا وَ یُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ» (حجر/3)

اما وقتی در باب تفعل به کار می‌رود به معنای خود را به بی‌خیالی زدن و خود را به چیزی سرگرم نمودن است: «فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى» (عبس/10).

سه کلمه «عبث» و «لهو» و «لعب» به هم نزدیک‌اند، و در مورد هرسه در قرآن کریم، این تعبیر که «خلقت خدا این گونه نیست»، به کار رفته است: «أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ (مومنون/115) ؛ «لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لاَتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا إِنْ کُنَّا فاعِلینَ» (انبیاء/17)؛ «وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبینَ (انبیاء/16؛ دخان/38).

در تفاوت آنها اختلاف نظر است. عسکری بر این باور است که:

«عبث» درجایی است که کار کاملا به صورت غیرارادی وناخودآگاه انجام می‌شود [مثلا کسی که با ریشش بازی می‌کند] اما در لهو و لعب می‌تواند یک نحوه حالت ارادی هم داشته باشد.

«لعب» کاری است که انگیزه اصلی آن لذت بردن است و دغدغه‌ای در قبال حکیمانه بودن آن (به ثمره خاصی رسیدن) وجود ندارد (مانند بازی اطفال، که اصلا درکی از حکمت ندارند و صرفا برای لذت بازی می‌کنند)؛

و «لهو» آن سرگرمی است که انسان را از برنامه اصلی خود بازمی‌دارد.

و البته هر لهوی لعب هست، اما «لعب‌» می‌تواند «لهو» نباشد (مانند اینکه کسی بخواهد با بازی کردن، مطلب خاصی را به بچه‌ای آموزش دهد) (الفروق فی اللغة، ص248).

اما مرحوم مصطفوی (که علاوه بر سه کلمه فوق، درباره تفاوت اینها با «لغو» و «مزاح» و «باطل» هم سخن گفته) بر این باور است که:

«عبث» آن کاری است که غرض عقلایی و فایده هدفمندی از آن نباشد؛ و

«لعب» مشغول شدن به کاری است که لذت‌بخش است بدون هیچ گونه توجه‌ای به نتیجه و فایده آن؛ و

«لهو» چیزی است که انسان بدان تمایل دارد و از آن لذت می‌برد بدون اینکه به نتیجه‌اش توجه کند؛ و

«لغو» هم انجام کاری است که قابل اعتنا نباشد و بدون تامل و فکر صورت گرفته باشد؛ و

«مزاح» صرف کاری است که برای انس گرفتن و شوخی کردن انجام می‌شود؛ و

«باطل» نقطه مقابل حق است و چیزی است که ثبات و تحققی نداشته باشد. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص11)

این ماده و مشتقات آن 16 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

شأن نزول

به توضیحاتی که درباره شأن نزول این آیات ذیل آیه 1 بیان شد مراجعه کنید.

حدیث

1) امیرالمؤمنین ع به مناسبتی حکایتی را تعریف می‌کنند که در فرازی از آن از پیامبر اکرم ص حدیثی روایت می‌کنند درباره اینکه چگونه فرشتگان از سویی و لشکریان شیطان از سوی دیگر در روز اول شعبان به سوی مردم گسیل می‌شوند و درخت طوبی در بهشت و درخت زقوم در جهنم شاخه‌هایشان را آماده می‌کنند که برخی از افراد با کارهای مختلف به شاخه‌های این دو درآویزند و وارد بهشت یا جهنم شوند. فرازهایی از این حدیث نبوی بدین قرار است:

سپس رسول الله ص فرمود: به کسی که مرا به حق به نبوت مبعوث کرد سوگند، همانا هرکسی به سراغ دری از درهای بدی و عصیان در این روز برود به شاخه‌ای از شاخه‌های درخت زقوم درآویخته است که او را به جهنم ببرد.

[سپس رسول الله ص برخی از این امور بد و معصیت را برمی‌شمرند از جمله]

و کسی که در این روز فقیر ضعیفی سراغش بیاید که بد حال بودن وی را می‌داند و بدون اینکه ضرری به خودش برسد می‌تواند حال او را تغییر دهد و کسی هم نیست که این کار را عهده‌دار شود و با این حال وی را به حال خود رها کند که ضایع شود و به فلاکت افتد و دست او را نگیرد پس به شاخه‌ای از آن درآویخته است؛

و کسی که بدکاری نزد وی عذر تقصیر آورد و او عذرش را نپذیرد و به اندازه عقوبت بدی‌اش هم بسنده کند بلکه بیش از آن وی را عقوبت کند، پس به شاخه‌ای از آن درآویخته است؛

و کسی که همسایه‌اش بمیرد و وی از باب خوار شمردن وی در تشییع جنازه‌اش شرکت نکند، پس به شاخه‌ای از آن درآویخته است؛

و کسی که از مصیبت‌دیده‌ای رویگردان شود و از باب حقیر و کوچک شمردن وی، به وی بی‌اعتنایی کند، پس به شاخه‌ای از آن درآویخته است. ...

التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص647-648

وَ لَقَدْ مَرَّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع عَلَى قَوْم‏ ... ثُمَّ قَالَ لَهُمْ وَ نَادَاهُم:

لَقَدْ بَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ ص جَیْشاً ذَاتَ یَوْمٍ إِلَى قَوْمٍ مِنْ أَشِدَّاءِ الْکُفَّارِ، فَأَبْطَأَ عَلَیْهِ خَبَرُهُمْ، وَ تَعَلَّقَ قَلْبُهُ بِهِمْ. وَ قَالَ: لَیْتَ [لَنَا] مَنْ یَتَعَرَّفُ أَخْبَارَهُمْ، وَ یَأْتِینَا بِأَنْبَائِهِمْ...

...[24] ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: وَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ نَبِیّاً، وَ إِنَّ مَنْ تَعَاطَى بَاباً مِنَ الشَّرِّ وَ الْعِصْیَانِ فِی هَذَا الْیَوْمِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْ أَغْصَانِ شَجَرَةِ الزَّقُّومِ فَهُوَ مُؤَدِّیهِ إِلَى النَّارِ.

...[25] وَ مَنْ جَاءَهُ فِی هَذَا الْیَوْمِ فَقِیرٌ ضَعِیفٌ یَعْرِفُ سُوءَ حَالِهِ، وَ هُوَ یَقْدِرُ عَلَى تَغْیِیرِ حَالِهِ مِنْ غَیْرِ ضَرَرٍ یَلْحَقُهُ، وَ لَیْسَ هُنَاکَ مَنْ یَنُوبُ عَنْهُ وَ یَقُومُ مَقَامَهُ، فَتَرَکَهُ یُضَیَّعُ وَ یَعْطَبُ، وَ لَمْ یَأْخُذْ بِیَدِهِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ.

وَ مَنِ اعْتَذَرَ إِلَیْهِ مُسِی‏ءٌ، فَلَمْ یَعْذِرْهُ، ثُمَّ لَمْ یَقْتَصِرْ بِهِ عَلَى قَدْرِ عُقُوبَةِ إِسَاءَتِهِ، بَلْ أَرْبَى عَلَیْهِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ.

...[26] وَ مَنْ مَاتَ جَارُهُ، فَتَرَکَ تَشْیِیعَ جَنَازَتِهِ تَهَاوُناً بِهِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ.

وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ مُصَابٍ، وَ جَفَاهُ إِزْرَاءً عَلَیْهِ، وَ اسْتِصْغَاراً لَهُ، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ...[27]

 

تدبر

1) «فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى»

در این آیه خداوند دارد مخاطب خود را مواخذه می‌کند که چرا از پاسخگویی به آن فرد ضعیف و نابینا که البته با اشتیاق آمده و خشیت خدا در دل دارد خود را مشغول به دیگری کرده است (مجمع البیان، ج‏10، ص665[28]). با اینکه می‌توانست بفرماید: «فتتلهی عنه» چرا جمله را به صورت جمله اسمیه آورد و بر ضمیر «أنت» تاکید کرد؟

الف. برای مسجل کردن عتاب و تثبیت آن (المیزان، ج‏20، ص201[29])؛ و بفرماید از مثل تو به طور خاص سزاوار نیست که از چنین کسی غافل گردد (الکشاف، ج‏4، ص702[30]؛ مفاتیح الغیب، ج‏31، ص54[31]).

ب. ...

 

2) ‌«فَأَنْتَ عَنْهُ تُلَهَّى»

در قسمت اختلاف قراءات اشاره شد یکی از قراءات این آیه، قرائت کلمه «تُلَهَّى» به نحو مجهول است؛ که بر این اساس معنایش این می‌شود که : «تو فقط از او [غافل، و به دیگران] سرگرم شوی»؛ ‌یعنی از تو انتظار دارند که اصلا به این نابینا اعتنایی نکنی و اهتمام اصلی‌ات را به آن شخص ثروتمند و مستغنی قرار دهی (توضیح بیشتر در جلسه 1092، تدبر1 https://yekaye.ir/ababsa-80-07/ ).

اگر توجه شود که پیامبر در این موقعیت، در مقام دعوت‌کننده و مبلغ دین بوده، این آیه را هشداری می‌توان دید به همه کسانی که از مبلغان دین و حوزویان انتظار هدایت‌گری دارند؛ و از نظر آنان، هدایت افراد ضعیف و محروم هیچ اولویتی ندارد.

به بیان دیگر، نه‌تنها خود مبلغ دین باید مراقب باشد که در ذهن خویش اولویت پرداختن به تبلیغ دین را ناظر به کسانی که مشتاقانه سراغش می‌آیند قرار دهد، و به خاطر ضعف‌هایی که در آنها مشهود است (از ضعف جسمانی مانند نابینایی گرفته، تا ضعف در درک و ...) در توجه کردن به آنها کم نگذارد، بلکه سایر متدینان هم باید سطح انتظار خویش از مبلغان دینی را اصلاح کنند؛ و این گونه نباشد که از آنان انتظار داشته باشند که به این گونه افراد اهتمامی نورزند.

 

3) «فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى»

با توجه به اینکه جار و مجرور (عنه) متعلق به «تَلَهَّى» است، اقتضای طبیعی کلام این بود که بعد از آن بیاید؛ اما قبل از آن آمد. این تقدم ما حقّه تاخیر، دلالت بر حصر یا تاکید شدید دارد؛ و برای این است که:

الف. نشان دهد که گویی از تو می‌خواهند که تو تمام وقت و اهتمامت را برای این شخص مستغنی بگذاری. شاید با این نحوه بیان می‌خواهد بفرماید که اینکه افراد از تو به عنوان پیامبر ص و مبلغ دین انتظار داشته باشند که برای هدایت و تزکیه افراد ثروتمند و دنیامدار وقت بگذاری، اشکالی ندارد؛ اشکال آنجاست که انتظار دارند محور برنامه‌ات را اینان قرار دهی و به دیگران بی‌اعتنا باشی.

ب. می‌خواهد این بی‌اعتنایی به آن نابینایی که با سعی و تلاش آمده بود را مذمت کند و بفرماید غفلت و بی‌اعتنایی به چنسن کسی واقعا سزاوار نیست.

ج. ...

 

3) «فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى ... فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى»

در شیوه تبلیغ، برخورد دوگانه با فقیر و غنى جایز نیست (تفسیر نور، ج‏10، ص384).

 

 

 


[1] . - تقدم تسهیل الهمز فی الآیة /6. (معجم القراءات ج 10، ص306)

[2] . قرأ ابن کثیر والبزی «عنهو» بوصل الهاء بواو عند وصلها بما بعدها. وقراءة الجماعة «عنه» بهاء مضمومة.

[3] .   قرأ ابن کثیر بصلة الهاء بواو المدیه و وافقه ابن محیصن و قرأ الباقون بغیر صلة.

[4] . قرأ البزی وابن فلیح عن ابن کثیر «عَنْهو تّلَهّى» بتشدید التاء فی الوصل مع صلة الهاء قبله بواو ، وقد ذکرته. قال أبو حیان: «بإدغام تاء المضارع فی تاء تفعّل» وأصله تتلَهّى.

[5] .   قرأ البزی بخلف عنه فی الوصل بتشدید التاء و وافقه ابن محیصن بخلف عنهما و قرأ الباقون بالتخفیف.

[6] . شیخ طوسی در التبیان فى تفسیر القرآن، ج‏10، ص267 این را گفته است؛ اما به احتمال زیاد سهو القلمی رخ داده؛ چرا که چنانکه در منابع دیگر ذکر شده قرائت بزی و ابن فلیح تشدید را روی تاء‌برده است نه روی لام. عبارت وی چنین است: و قرأ ابن أبی بزة و ابن فلیح عن ابن کثیر «تلهى» بتشدید اللام بمعنى تتلهى، فأدغم احدى التائین فی اللام. الباقون بتخفیف اللام و حذف احدى التائین‏.

[7]. در برخی از کتب تفسیری که به قراءات غیرمشهور هم می‌پردازند این قراءت را به عنوان قرائت «ابوجعفر» ثبت کرده‌اند و با توجه به اینکه یکی از قراءات عشر ابوجعفر یزید بن قعقاع است برخی از متاخران اشتباها این را یکی از قراءات عشر دانسته اند (مثلا عبداللطیف در معجم القراءات در پاورقی بعد) اما این اشتباه است زیرا قراءات عشر متواتر است و این گونه نیست که قراءات در آنها اشتباه شود و در حدی که جستجو شد در کتبی که به تفاوتهای قراءات عشر اشاره شده هیچ یک اشاره‌ای به این قراءت برای یزید بن قعقاع نکرده‌اند.

[8] . وقرأ أبو جعفر یزید بن القعقاع وأبو جعفر الباقر «تُلَهَّى» قال ابن خالویه : «سمعت ابن مجاهد یحکیها ...».

وقرأ ابن مسعود وأبو الجوزاء وطلحة بن مصرف «تتلَهّى» بتاءین.

. وعن طلحة أیضاً «تَلْهَى» بتاء واحدة مفتوحة وسکون اللام. وهی قراءة الحلوانی عن عصمه عن أبی بکر عن عاصم من طریق الدانی، کذا عند الصفراوی

. وقرأ أُبَی وابن السمیفع والجحدری «تُلْهَى» بتاء واحدة خفیفة مرفوعة ولام ساکنة.

. وقراءة الجماعة «تَلَهّى» على وزن تَفَعّل ، وهی روایة قنبل عن النبال عن ابن کثیر.

[9] . قراءة أبی جعفر الباقر (ع) تُصَدى بضم التاء و فتح الصاد و تُلَهى بضم التاء أیضا. الحجة: و قرأ ابن فلیح و البزی عن ابن کثیر تلهى بتشدید التاء على أنه شبه المنفصل بالمتصل و جاز وقوع الساکن بعد اللین کما جاز تمود الثوب فی المتصل و حکى سیبویه فلا تناجوا . و من قرأ تصدى فالمعنى یدعوک داع من زینة الدنیا و بشارتها إلى‏ التصدی له و الإقبال علیه و على ذلک قوله تلهى أیضا أی تصرف عنه.

[10] . خلف بن حماد عن أبی عبدالرحمن الحذاء (الأعرج) عن أبی بصیر عن أبی جعفر علیه السلام فی قوله ... و بإسناده فی قوله «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى؛ فَأَنْتَ لَهُ تُصَدَّى؛ وَ ما عَلَیْکَ أَلاَّ یَزَّکَّى؛ وَ أَمَّا مَنْ جاءَکَ یَسْعى؛ وَ هُوَ یَخْشى؛ فَأَنْتَ عَنْهُ تُلَهَّى» قال: هذا مما حرّف.

[11] . تَلَهَّى تتشاغل، من لهى عنه. و التهى. و تلهى. و قرأ طلحة بن مصرف: تتلهى. و قرأ أبو جعفر: تلهى، أى: یلهیک شأن الصنادید.

[12] . و قرأ الجمهور: تَلَهَّى و البزی عن ابن کثیر: عنهو تلهى، بإدغام تاء المضارعة فی تاء تفعل و أبو جعفر: بضمها مبنیا للمفعول، أی یشغلک دعاء الکافر للإسلام و طلحة: بتاءین و عنه بتاء واحدة و سکون اللام.

[13] . قراءة المعروفة «تَلَهَّى» بتاء واحدة مخففة و فتح اللام و تشدید الهاء. ابن کثیر: «عَنْه تّلَهّى» بتاء واحدة مشددة. طلحه: «تتلَهّى» بتاءین حفیفتین و تشدید الهاء و هی قراءة عبدالله. ابوجعفر محمد بن علی: «تُلَهَّى» بضم التاء و فتح اللام و الهاء و تشدیدها. و ذکر ابوعبدالله عن عاصم: «فأنت عنه تَلْهَی» بفتح التاء و إسکان اللام و تخفیف الهاء.

[14] . . والإمالة فیه على سنن الإمالة فی «تولى» فی الآیة الأولى، فانظر هذا حیث هو (معجم القراءات ج 10، ص307)

 

[24] . قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: وَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ نَبِیّاً، إِنَّ إِبْلِیسَ إِذَا کَانَ أَوَّلُ یَوْمٍ مِنْ شَعْبَانَ بَثَّ جُنُودَهُ فِی أَقْطَارِ الْأَرْضِ وَ آفَاقِهَا، یَقُولُ لَهُمْ: اجْتَهِدُوا فِی اجْتِذَابِ بَعْضِ عِبَادِ اللَّهِ إِلَیْکُمْ فِی هَذَا الْیَوْمِ. وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بَثَّ الْمَلَائِکَةَ فِی أَقْطَارِ الْأَرْضِ وَ آفَاقِهَا یَقُولُ [لَهُمْ‏]: سَدِّدُوا عِبَادِی وَ أَرْشِدُوهُمْ. فَکُلُّهُمْ یَسْعَدُ بِکُمْ إِلَّا مَنْ أَبَى‏ وَ تَمَرَّدَ وَ طَغَى، فَإِنَّهُ یَصِیرُ فِی حِزْبِ إِبْلِیسَ وَ جُنُودِهِ.

إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا کَانَ أَوَّلُ یَوْمٍ مِنْ شَعْبَانَ أَمَرَ بِأَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتُفَتَّحُ، وَ یَأْمُرُ شَجَرَةَ طُوبَى فَتُطْلِعُ أَغْصَانَهَا عَلَى هَذِهِ الدُّنْیَا، [ثُمَّ یَأْمُرُ بِأَبْوَابِ النَّارِ فَتُفَتَّحُ، وَ یَأْمُرُ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ فَتُطْلِعُ أَغْصَانَهَا عَلَى هَذِهِ الدُّنْیَا] ثُمَّ یُنَادِی مُنَادِی رَبِّنَا عَزَّ وَ جَلَّ: یَا عِبَادَ اللَّهِ هَذِهِ أَغْصَانُ شَجَرَةِ طُوبَى، فَتَمَسَّکُوا بِهَا، تَرْفَعْکُمْ إِلَى الْجَنَّةِ، وَ هَذِهِ أَغْصَانُ شَجَرَةِ الزَّقُّومِ، فَإِیَّاکُمْ وَ إِیَّاهَا، لَا تُؤَدِّیکُمْ‏  إِلَى الْجَحِیمِ. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: فَوَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ نَبِیّاً إِنَّ مَنْ تَعَاطَى بَاباً مِنَ الْخَیْرِ وَ الْبِرِّ فِی هَذَا الْیَوْمِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْ أَغْصَانِ شَجَرَةِ طُوبَى، فَهُوَ مُؤَدِّیهِ إِلَى الْجَنَّةِ، وَ مَنْ تَعَاطَى بَاباً مِنَ الشَّرِّ فِی هَذَا الْیَوْمِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْ أَغْصَانِ شَجَرَةِ الزَّقُّومِ، فَهُوَ مُؤَدِّیهِ إِلَى النَّارِ.

ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: فَمَنْ تَطَوَّعَ لِلَّهِ بِصَلَاةٍ فِی هَذَا الْیَوْمِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

وَ مَنْ صَامَ فِی هَذَا الْیَوْمِ فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

[وَ مَنْ عَفَا عَنْ مَظْلِمَةٍ، فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ‏] وَ مَنْ أَصْلَحَ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ، أَوِ الْوَالِدِ وَ وَلَدِهِ أَوِ الْقَرِیبِ وَ قَرِیبِهِ أَوِ الْجَارِ وَ جَارِهِ‏  أَوِ الْأَجْنَبِیِّ أَوِ الْأَجْنَبِیَّةِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

وَ مَنْ خَفَّفَ عَنْ مُعْسِرٍ مِنْ دَیْنِهِ أَوْ حَطَّ  عَنْهُ، فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

وَ مَنْ نَظَرَ فِی حِسَابِهِ فَرَأَى دَیْناً عَتِیقاً قَدْ أَیِسَ مِنْهُ صَاحِبُهُ، فَأَدَّاهُ فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

وَ مَنْ کَفَلَ یَتِیماً، فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

وَ مَنْ کَفَّ سَفِیهاً عَنْ عِرْضِ مُؤْمِنٍ، فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

وَ مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ أَوْ شَیْئاً مِنْهُ فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

وَ مَنْ قَعَدَ یَذْکُرُ اللَّهَ وَ نَعْمَاءَهُ وَ یَشْکُرُهُ عَلَیْهَا، فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

وَ مَنْ عَادَ مَرِیضاً فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

وَ مَنْ شَیَّعَ فِیهِ جَنَازَةً فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

وَ مَنْ عَزَّى فِیهِ مُصَاباً، فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

وَ مَنْ بَرَّ وَالِدَیْهِ أَوْ أَحَدَهُمَا فِی هَذَا الْیَوْمِ فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

وَ مَنْ کَانَ أَسْخَطَهُمَا قَبْلَ هَذَا الْیَوْمِ فَأَرْضَاهُمَا فِی هَذَا الْیَوْمِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ وَ کَذَلِکَ مَنْ فَعَلَ شَیْئاً مِنْ [سَائِرٍ] مِنْ أَبْوَابِ الْخَیْرِ فِی هَذَا الْیَوْمِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ مِنْهُ بِغُصْنٍ.

[25] . ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: وَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ نَبِیّاً، فَمَنْ قَصَّرَ فِی صَلَاتِهِ الْمَفْرُوضَةِ وَ ضَیَّعَهَا، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ. [وَ مَنْ کَانَ عَلَیْهِ فَرْضُ صَوْمٍ فَفَرَّطَ فِیهِ وَ ضَیَّعَهُ، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ‏].

[26] . وَ مَنْ ضَرَبَ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ، أَوِ الْوَالِدِ وَ وَلَدِهِ، أَوْ الْأَخِ وَ أَخِیهِ، أَوِ الْقَرِیبِ وَ قَرِیبِهِ، أَوْ بَیْنَ جَارَیْنِ، أَوْ خَلِیطَیْنِ أَوْ أَجْنَبِیَّیْنِ فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ.

وَ مَنْ شَدَّدَ عَلَى مُعْسِرٍ وَ هُوَ یَعْلَمُ إِعْسَارَهُ، فَزَادَ غَیْظاً وَ بَلَاءً، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ وَ مَنْ کَانَ عَلَیْهِ دَیْنٌ فَکَسَرَهُ عَلَى صَاحِبِهِ، وَ تَعَدَّى عَلَیْهِ حَتَّى أَبْطَلَ دَیْنَهُ، فَقَد تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ.

وَ مَنْ کَانَ جَارُهُ مَرِیضاً فَتَرَکَ عِیَادَتَهُ اسْتِخْفَافاً بِحَقِّهِ، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ.

[27] . وَ مَنْ عَقَّ وَالِدَیْهِ أَوْ أَحَدَهُمَا، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ.

وَ مَنْ کَانَ قَبْلَ ذَلِکَ عَاقّاً لَهُمَا، فَلَمْ یُرْضِهِمَا فِی هَذَا الْیَوْمِ، وَ [هُوَ] یَقْدِرُ عَلَى ذَلِکَ- فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ.

وَ کَذَا مَنْ فَعَلَ شَیْئاً مِنْ سَائِرِ أَبْوَابِ الشَّرِّ، فَقَدْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهُ.

وَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ نَبِیّاً، إِنَّ المُتَعَلِّقِینَ بِأَغْصَانِ شَجَرَةِ طُوبَى- تَرْفَعُهُمْ تِلْکَ الْأَغْصَانُ إِلَى الْجَنَّةِ [وَ إِنَّ الْمُتَعَلِّقِینَ بِأَغْصَانِ شَجَرَةِ الزَّقُّومِ تَخْفِضُهُمْ تِلْکَ الْأَغْصَانُ إِلَى الْجَحِیمِ‏]....