سفارش تبلیغ
صبا ویژن

857) سوره هود (11) آیه 70 فَلَمَّا رَأى‏ أَیْدِیَهُمْ لا تَصِلُ

 بسم الله الرحمن الرحیم

857) سوره هود (11) آیه 70  

فَلَمَّا رَأى‏ أَیْدِیَهُمْ لا تَصِلُ إِلَیْهِ نَکِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خیفَةً قالُوا لا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى‏ قَوْمِ لُوطٍ

7 ربیع‌الثانی 1440

ترجمه

پس هنگامی که دید دستانشان را، که به آن نمی‌رسد، آنان را بیگانه شمرد، و از آنان ترسی احساس کرد؛ گفتند نترس! همانا ما به سوی قوم لوط فرستاده شده‌ایم.

نکات ادبی

نَکِرَهُمْ

درباره ماده «نکر» قبلا بیان شد که این ماده درست نقطه مقابل ماده «عرف» است. «عرف» وضعیتی است که انسان می‌شناسد و دلش با آن آرام می‌گیرد؛ و «نکر» آن است که عقل بدان اعتراف نمی‌کند بلکه به بدی و انکار آن حکم می کند؛ «نَکِرَ» به معنای آن است که نشناخت و چیزی را ناشناخته قلمداد کرد (فَلَمَّا رَأى‏ أَیْدِیَهُمْ لا تَصِلُ إِلَیْهِ نَکِرَهُم‏؛ هود/70)

جلسه 726  http://yekaye.ir/al-fater-35-26/

أَوْجَسَ

ماده «وجس» در اصل دلالت دارد بر احساس کردن چیزی و گوش سپردن بدان. (معجم المقاییس اللغة، ج‏6، ص87) «وَجْس» به معنای صدای مخفیانه است و «توجّس»‌ گوش سپردن به چنین صدایی است؛ و «ایجاس» (أَوْجَسَ مِنْهُمْ خیفَةً، هود/70 و ذاریات/28؛ فَأَوْجَسَ فی‏ نَفْسِهِ خیفَةً مُوسى‏، طه/67) این احساس را در درون خود یافتن است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص855)

بدین مناسبت برخی گفته‌اند که اساساً معنای این ماده یک احساس مخفیانه در دل خویش است و به این مناسبت به گوش سپردن مخفیانه و مخفی داشتن چیزی در درون خود و یا صدای مخفیانه و احساس نگرانی درونی اطلاق می‌شود. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏13، ص37)

ماده «وجس» در قرآن کریم تنها 3 بار به کار رفته است. که دو مورد آن در مورد نگرانی حضرت ابراهیم از آمدن فرشتگان و یک مورد در مورد نگرانی حضرت موسی ع از اقدام ساحران بوده است.

خیفَةً ؛ لا تَخَفْ

قبلا بیان شد که ماده «خوف» در اصل دلالت بر ترس و بیم (فزع) دارد. به تعبیر دیگر، «خوف» عبارت است از اینکه شخص به خاطر یک نشانه محتمل ویا قطعی، انتظار مواجهه با یک امر ناخوشایند را داشته باشد؛ همان گونه که امید و طمع، عبارت است از اینکه به خاطر یک نشانه محتمل ویا قطعی، شخص انتظار رسیدن به یک امر خوشایند را داشته باشد؛ و نقطه مقابل خوف، «امن» است و آیاتی نظیر «وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْف» (نساء/83) ، «لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً» (نور/55) ، «لا تَخَفْ إِنَّکَ مِنَ الْآمِنینَ» (قصص/31) ، «آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ» (قریش/4) ، شاهدی است بر اینکه «خوف» در مقابل «امن» است.

«خیفة» بر وزن «فعلة» دلالت بر «حالت» می‌کند؛ و مقصود از آن، حالت و وضعیتی است که ترس بر شخص مستولی شده است: «فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُوسى؛‏ قُلْنا لا تَخَفْ»‏([طه/67) و گاه این کلمه در همان معنای مصدری (به معنای «خوف: ترس) به کار می‌رود «وَ الْمَلائِکَةُ مِنْ خِیفَتِهِ‏» (رعد/13) «تَخافُونَهُمْ کَخِیفَتِکُمْ أَنْفُسَکُمْ‏» (روم/28) و در این گونه موارد هم برخی تذکر داده‌اند که وجه استعمال «خیفة» به جای «خوف» این است که خداوند می‌خواهد اشاره کند که این ترس، به صورت یک حالتی درآمده که از آنان جدا نمی‌شود. ویا اینکه به نوع حاصی از ترس اشاره می‌کند (چرا که وزن فعله، دلالت بر نوع خاص بودن دارد).

جلسه 846  http://yekaye.ir/ale-imran-3-175/

حدیث

1) در جلسه قبل روایتی از امام صادق ع گذشت. بقیه آن روایت بدین شرح است:

و ساره برای پذیرایی آنان ایستاد؛ و ابراهیم با آنان مشغول خوردن شد و در هنگام خوردن به آنان نگاه نمی کرد؛ اما ساره که کناری ایستاده بود دید که آنان نمی خورند و گفت: ابراهیم! میهمانانت چیزی نمی خورند.

حضرت ابراهیم ع فرمود: آیا نمی خورید؟! و اینجا بود که ترسی از آنان در دلش راه یافت و این همان سخن خداوند عز وجل است که فرمود «پس هنگامی که دید دستانشان به آن نمی‌رسد آنان را منکر شمرد و از آنان ترسی احساس کرد.» (هود/70) یعنی در دلش ترسی از آنان وارد شد.

سپس گفت: اگر می‌دانستم که نمی‌خورید گوساله را از مادرش جدا نمی کردیم!

جبرئیل دستش را به سوی گوساله دراز کرد و گفت: به اذن خدا برخیز!

پس گوساله برخاست و به سمت مادرش حرکت کرد و به خوردن شیر از پستان مادرش پرداخت...

تحفة الإخوان (نسخه خطی)، ص48 (به نقل از البرهان فی تفسیر القرآن، ج‏4، ص315-316)

و وقفت سارة علیهم تخدمهم، و إبراهیم یأکل و لا ینظر إلیهم، فلما رأت سارة ذلک منهم، قالت: یا إبراهیم، إن أضیافک هؤلاء لا یأکلون شیئا. فقال لهم إبراهیم (علیه السلام): ألا تأکلون؟ و داخله الخوف من ذلک، و ذلک معنى قوله تعالى: فَلَمَّا رَأى‏ أَیْدِیَهُمْ لا تَصِلُ إِلَیْهِ نَکِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً، أی أضمر منهم خوفا.

ثم قال إبراهیم (علیه السلام): لو علمت أنکم ما تأکلون ما قطعنا العجل عن البقرة! فمد جبرئیل یده نحو العجل، و قال: قم بإذن الله تعالى. فقام و أقبل نحو البقرة حتى التقم ضرعها ...[1]

 

2) از امام صادق ع روایت شده است:

هنگامی که فرستادگان الهی نزد حضرت ابراهیم ع آمدند، گوساله‌ای [بریان] برایشان آورد و فرمود: بفرمایید تناول کنید!

گفتند: نمی خوریم مگر اینکه بگویی هزینه‌اش چقدر می‌شود.

فرمود: [هزینه‌اش این است که] وقتی خواستید بخورید بسم الله بگویید و وقتی از غذا خوردن فارغ شدید الحمدلله بگویید.

جبرئیل رو کرد به یارانش - و آنان چهار نفر بودند و جبرئیل رئیسشان بود - و فرمود: واقعا سزاوار است که خداوند او را به خلیلیِ [= دوستیِ خاصِ] خود برگزیند.

و امام صادق ع فرمود: وقتی حضرت ابراهیم ع را در آتش می انداختند، جبرئیل در میانه هوا و زمین به او رسید و گفت:

ابراهیم! حاجتی داری؟

فرمود: به تو، خیر!

علل الشرائع، ج‏1، ص36؛ قصص الأنبیاء علیهم السلام (للراوندی)، ص109؛ تفسیر العیاشی، ج‏2، ص154[2]

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى الْعَطَّارُ قَالَ حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَبَانٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ أَبِی یَزِیدَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ هِلَالٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

لَمَّا جَاءَ الْمُرْسَلُونَ إِلَى إِبْرَاهِیمَ ع جَاءَهُمْ بِالْعِجْلِ فَقَالَ کُلُوا فَقَالُوا لَا نَأْکُلُ حَتَّى تُخْبِرَنَا مَا ثَمَنُهُ فَقَالَ إِذَا أَکَلْتُمْ فَقُولُوا بِسْمِ اللَّهِ وَ إِذَا فَرَغْتُمْ فَقُولُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ قَالَ فَالْتَفَتَ‏ جَبْرَئِیلُ إِلَى أَصْحَابِهِ وَ کَانُوا أَرْبَعَةً وَ جَبْرَئِیلُ رَئِیسُهُمْ فَقَالَ حَقٌّ لِلَّهِ أَنْ یَتَّخِذَ هَذَا خَلِیلًا.

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:

لَمَّا أُلْقِیَ إِبْرَاهِیمُ ع فِی النَّارِ تَلَقَّاهُ جَبْرَئِیلُ ع فِی الْهَوَاءِ وَ هُوَ یَهْوِی فَقَالَ یَا إِبْرَاهِیمُ أَ لَکَ حَاجَةٌ فَقَالَ أَمَّا إِلَیْکَ فَلَا.

تدبر

1) «فَلَمَّا رَأى‏ أَیْدِیَهُمْ لا تَصِلُ إِلَیْهِ نَکِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خیفَةً قالُوا لا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى‏ قَوْمِ لُوطٍ»

حضرت ابراهیم ع برای پذیرایی از فرشتگان الهی - که در قالب میهمانانی انسان‌نما بر او وارد شده بودند - گوساله‌ای بریان کرد و برایشان آورد. اما هنگامی که با آنان بر سر سفره نشست متوجه شد که آنان دست به غذا نمی‌برند. این امر موجب شد غریبه و بیگانه بودن آنان در نظر او نمود بیشتری پیدا کند و نگرانی‌ای را در دل او پدید آورد که نکند اینها قصد سوئی دارند. آنان گفتند: نگران نباش که ما فرستادگان خداوندیم که ما را به سراغ قوم لوط فرستاده است.

سبک قرآن کریم غالبا این نیست که در نقل حکایات تاریخی، وقایع را مو به مو گزارش کند؛ اما در این داستان،‌ می‌بینیم که خداوند با تفصیل تمام وقایع را گزارش می‌کند؛ آن هم با تعابیر خاصی:

شاید می‌خواهد نشان دهد که گمان نکنید این واقعه صرفا مقدمه‌ای بوده که در مسیر رفتن فرشتگان الهی به سوی قوم لوط، به طور اتفاقی پیش آمده است؛ بلکه چه‌بسا خود دیدار اینان با حضرت ابراهیم ع پیش از نزول عذاب بر قوم لوط موضوعیت دارد و حتی در فهم واقعه رفتن فرشتگان الهی به قوم لوط نیز باید به ابعاد این دیدار توجه خاصی بشود.

 

2) «فَلَمَّا رَأى‏ أَیْدِیَهُمْ لا تَصِلُ إِلَیْهِ ...»

چرا بسادگی نفرمود «لایاکلون: غذا نمی‌خورند» و حتی نفرمود «لایمدون ایدیهم الیه: دست به سوی غذا دراز نمی‌کنند»؛ بلکه فرمود «دید دستشان را که به آن نمی‌رسد»

الف. این تعبیر کنایه است از همین که اصلا دستشان را به سوی غذا دراز نمی‌کردند؛ که علامتی بر دشمنی بود! (المیزان، ج10، ص321)

ب. چه‌بسا می‌خواهد به نحوی به فرشته بودن آنان و ویژگی‌های فرشتگی‌شان دلالت کند. این فرشتگان در حقیقت انسان، که ابعاد واقعاً مادی و حیوانی دارد نبودند بلکه به صورت آدم متمثل شده بودند. حقیقتِ مثالی، اگرچه واقعیت دارد اما از جنس واقعیت فیزیکیِ این جهانی نیست. گویی دو نظام موازی از واقعیت است که در لحظاتی، یکی با دیگری ارتباط می‌گیرد. (صرفاً از باب تشبیه می‌توان تصویر در آینه و واقعیت بیرون از آینه را در نظر گرفت، و تصور کنید که تصویر در آینه شروع به حرف زدن بکند؛ در این حالت، این تصویر با جهان بیرون از آینه ارتباط برقرار کرده، بدون اینکه خودش از جنس این جهان شود. در اینجا اگر غذایی جلوی تصویر در آینه بگذاریم، اصلا معنی ندارد که دستش را به سوی غذا دراز کند؛ چون اساساً دستش به این غذا نمی‌رسد. یعنی چه‌بسا می خواهد بفهماند موجودی که فرشته باشد اصلا دستش به غذای بشری نمی‌رسد، چه رسد که بخواهد از آن بخورد؛ و کسی که خودش می داند که در چنین وضعیتی بسر می‌برد، معنی ندارد که بخواهد دستش را به سوی این غذا دراز کند.

ج. ...

 

3) «أَوْجَسَ مِنْهُمْ خیفَةً ...»

چرا حضرت ابراهیم ع از آن فرشتگان ترسید؟

الف. گفته شده چون آنان در قالب جوانانی قدرتمند و ناشناس بر او وارد شدند، در میان آن مردمان رسم بود که اگر کسی از غذای میزبان می خورد این اعلام اطمینان‌بخشی به میهمان بود که ما قصد آزاری نداریم، و چون نخوردند نگران شد مبادا قصد سوئی دارند. (به نقل از مجمع البیان، ج‏5، ص273) همان که اصطلاحا می‌گویند: غذایش را نخورد که نمک‌گیر نشود.

ب. گمان برد که اینان از بشر نیستند و همین نگرانش کرد [که مثلا مبادا از جنیان ویا ... باشند و قصد سوئی دارند] (به نقل از مجمع البیان، ج‏5، ص273)

ج. احتمال داد که ملائکه عذاب باشند و نگران شد که مبادا برای عذاب قوم خودش آنجا آمده‌اند. (به نقل از مجمع البیان، ج‏5، ص273)

د. ...

 

4) «أَوْجَسَ مِنْهُمْ خیفَةً ...»

حضرت ابراهیم ع وقتی دید دست به غذا نمی‌برند، از آنان ترسید.

شبهه

آیا این ترس با شجاعتی که لازمه عصمت و نبوت یک پیامبر - آن هم پیامبر اولواالعزم - است منافاتی ندارد؟

پاسخ

آن شجاعتی که لازمه نبوت و عصمت است، یک فضیلت نفسانی است که نقطه مقابل آن «جبن: ترسو بودن» است، نه خوف. در واقع، ترس یک حالت نفسانی است که همچون هشداری است که خداوند در انسان قرار داده که هنگام مواجهه با ناملایمات و امور خطرناک، از آن برحذر باشد و به دفع آنها اقدام کند؛ حال اگر کسی چنان باشد که هنگام مواجهه با خطرات دست و پای خود را گم کند و از مواجهه با سختی شانه خالی کند؛ ویا اینکه بدون هیچ تدبیری خود را در این گونه امور بیندازد، هر دوی اینها (یعنی هم جبن و ترسو بودن، و هم تهور و بی‌باکی) رذیله است. در واقع، این حالات نفسانی (میل به امور مطلوب و ناخوشاینید و بیزاری از امور نامطلوب) اموری نیست که خداوند به عبث در انسان قرار داده باشد؛ بلکه چون مدار زندگی انسان بر اساس درک و اراده است، بناچار باید جاذبه و دافعه‌ای در وجودش نسبت به امور مختلف باشد که وی را به تصمیم‌گیریِ در قبال پدیده‌های خوب و بد سوق دهد؛ و همان طور که وجود میل و شهوت در انسان منافاتی با عصمت و اخلاق‌مداری شخص ندارد، وجود ترس و انزجار نیز چنین است؛ و آنچه در این انسانها باید باشد «شجاعت» است، نه «تهور» (به هیچ عنوان نترسیدن و بی‌هیچ ملاحظه و تدبیری خود را در خطر افکندن)؛ یعنی وقوع ترس از امور نامطلوب در دل آنان، یک امر طبیعی است که خداوند این طبیعت را در دل همه انسانها قرار داده است؛ آنچه نقطه ضعف است این است که این ترس دست و پای آنان را چنان بلرزاند که توان تصمیم‌گیریِ صحیح را از آنان بگیرد؛ و در شجاعت حضرت ابراهیم ع همین بس که یک تنه علیه طاغوت زمان خود قیام کرد و بت‌ها را شکست و سرزنش‌ها و مخالفت‌های قومش، و حتی پدرخوانده‌اش خللی در اراده وی وارد نکرد و در راه خدا، حتی از انداخته شدن در آتش نترسید و ... . (المیزان، ج‏10، ص322)

 

5) «فَلَمَّا رَأى‏ ... نَکِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خیفَةً ...»

هم عبارت «نَکِرَهُمْ» و هم عبارت «أَوْجَسَ مِنْهُمْ خیفَةً» بر نگرانی حضرت ابراهیم ع از حضور آنان دلالت دارد. چرا به یکی از این دو جمله بسنده نکرد؟

الف. «نکر» به معنای «استنکر» است، که برای مواجهه با امری که انسان نمی‌شناسد و انسی با آن ندارد به کار می‌رود. چه‌بسا با آوردن این عبارت، به طور غیرمستقیم می‌خواهد نشان دهد ترس از افراد غریبه و بیگانه، یک امر رایج و طبیعی است که حتی پیامبر اولواالعزمی مثل حضرت ابراهیم ع که همیشه در حال پذیرایی از میهمانان ناشناس بوده، اگر ناشناس و غریبه بودن فردی توجهش را جلب کند، از او دچار ترس می‌شود.

ب. ...

 

6) «أَوْجَسَ مِنْهُمْ خیفَةً قالُوا لا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى‏ قَوْمِ لُوطٍ»

چرا وقتی حضرت ابراهیم ع از آنا احساس ترس کرد و خواستند نگرانی او برطرف شود، با بشارت دادن به فرزند، مطلب خود را منعکس نکردند، بلکه ابتدا از ماموریت‌شان برای عذاب قوم لوط سخن گفتند؟

الف. چه‌بسا می‌خواهد نشان دهد که آنچه موجب احساس ترس حضرت ابراهیم ع شده، ابعادی از وجود آنان بوده که قرار بوده عذاب را بر قوم لوط وارد کند؛ و آنان بلافاصله تذکر دادند که این ابعادی از ما که درک می‌کنی، ربطی به تو ندارد که نگرانش شوی، بلکه برای عذاب قوم لوط است. همانا ما به سوی قوم لوط فرستاده شده‌ایم.

ب. ...

 

7) «فَلَمَّا رَأى‏ أَیْدِیَهُمْ لا تَصِلُ إِلَیْهِ نَکِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خیفَةً قالُوا لا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى‏ قَوْمِ لُوطٍ»

این آیه بوضوح نشان می‌دهد که فرشتگان، مانند بشر غذا نمی خورند؛ وگرنه معنی نداشت که برای آنان غذا بیاورد و غذا نخوردنشان را مقدمه‌ای برای اعلام فرشته بودنشان قرار دهند. (متشابه القرآن و مختلفه (لابن شهر آشوب)، ج‏1، ص221)

 

 


[1] . فعند ذلک اشتد خوف إبراهیم (علیه السلام)، و قال: إِنَّا مِنْکُمْ وَجِلُونَ؛ قالُوا لا تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلامٍ عَلِیمٍ؛ قالَ أَ بَشَّرْتُمُونِی عَلى‏ أَنْ مَسَّنِیَ الْکِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ؛ قالُوا بَشَّرْناکَ بِالْحَقِّ فَلا تَکُنْ مِنَ الْقانِطِینَ؛ قالَ وَ مَنْ یَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ‏ قال و کانت سارة قائمة فلما سمعت، قالت: أوه‏ . و هی الصرة التی قال الله تعالى: «فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ فِی صَرَّةٍ فَصَکَّتْ وَجْهَها یعنی ضربت وجهها وَ قالَتْ عَجُوزٌ عَقِیمٌ‏» أی کبیرة لم تلد «قالَتْ یا وَیْلَتى‏ أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ وَ هذا بَعْلِی شَیْخاً إِنَّ هذا لَشَیْ‏ءٌ عَجِیبٌ؛ قالُوا أَ تَعْجَبِینَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ إِنَّهُ حَمِیدٌ مَجِیدٌ» الموجود ذو الشرف و المجد و الکرم، و فی آیة اخرى: «وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً قالُوا لا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى‏ قَوْمِ لُوطٍ؛ وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ» تخدمهم‏ «فَضَحِکَتْ‏» أی حاضت‏ «فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ یَعْقُوبَ‏.»

ترجمه:

اینجا بود که ترس و نگرانی حضرت ابراهیم ع بیشتر شد و گفت: «همانا ما از شما نگرانیم! گفتند نگران مباش که همانا ما تو را به پسرکی دانا بشارت می‌دهیم. گفت: آیا اکنون که پیری مرا در برگرفته چنین بشارت می‌دهید؟ پس به چه بشارت می‌دهید؟ گفتند: به حق بشارتت می‌دهیم؛ پس از ناامیدان مباش. گفت: و چه کسی است که از رحمت پروردگارش ناامید باشد مگر گمراهان؟!»

و ساره آنجا ایستاده بود و چون اینها را شنید: گفت: ‌اوه! و آن همان فریادی بود که خداوند فرمود: «و همسرش با فریادی روی آورد و [از تعجب] بر صورت زد و گفت: [آیا از] عجوزی عقیم؟» یعنی از پیرزنی که نمی‌زاید؟ «گفت وای بر من! آیا می بزایم در حالی که عجوزی هستم و این همسرم هم پیرمرد است؛ همانا این چیز عجیبی است. گفتند آیا از امر خداوند تعجب می‌کنی؟! رحمت خدا و برکاتش بر شماست ای اهل البیت که همانا او «حمید و مجید است» (هود/72-73) یعنی موجودی است باشرف و مجد و کرامت. و در آیه دیگر چنین حکایت کرد: « و از آنان ترسی احساس کرد. گفتند نترس! همانا ما به سوی قوم لوط فرستاده شده‌ایم؛ و همسرش ایستاده بود» و از آنان پذیرایی می کرد «پس خندید» یعنی حیض شد «پس به این زن اسحاق را بشارت دادیم و بعد از اسحاق یعقوب را.» (هود/71)

[2] . فراز پایانی این روایت در دو منبع اخیر نیامده است.