سفارش تبلیغ
صبا ویژن

775) سوره یس (36) آیه28 وَ ما أَنْزَلْنا عَلی‏ قَوْمِهِ مِنْ بَع

 بسم الله الرحمن الرحیم

775) سوره یس (36) آیه28

وَ ما أَنْزَلْنا عَلی‏ قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّماءِ وَ ما کُنَّا مُنْزِلینَ

3 شوال 1439

ترجمه

و بعد از او بر قومش لشکری از آسمان نازل نکردیم و اصلا نازل‌کننده هم نبودیم [= بنای نازل کردن هم نداشته‌ایم]؛

نکات ادبی

أَنْزَلْنا ، مُنْزِلینَ

قبلا بیان شد که ماده «نزل» در اصل به معنای حرکت از بالا به پایین و هبوط و مستقر شدن در محل مورد نظر (حلول) است و تفاوت «نزول» با «هبوط» در این است که هبوط، نزولی است که ادامه دارد؛ به تعبیر دیگر، در «نزول»، اصل حرکت رو به پایین بیشتر مد نظر است؛ اما در «هبوط»، استقراری که بعد از این حرکت انجام می‌شود، بیشتر مورد توجه است.

فعل «نزل» لازم است که با حرف اضافه (مثلا نزل بـ) یا همزه (أنزل) یا تشدید (نزّل) متعدی می‌شود. درباره اینکه آیا بین «أنزل» با «نزّل» تفاوتی هست یا نه، برخی به این نظر متمایلند که تفاوت مهمی بین این دو نیست (لسان العرب‏11/ 656) اما برخی بین این دو تفاوت دیده و شواهدی از قرآن هم بر این تفاوت ارائه کرده‌اند.

امروزه معروفترین تفاوت، این است که «نزّل» دلالت بر نزول تدریجی می‌کند، اما «أنزل» دلالت بر نزول دفعی دارد.

البته مطلب ظاهرا دقتی بیش از این دارد. راغب اصفهانی چنین توضیح داده که «نزّل» در جایی است که فروفرستادن، جداجدا و یکی پس از دیگری انجام شده باشد؛ اما «أنزل» معنای عامی دارد و هم این حالت و هم حالتی را که یکجا فرو فرستاده شده باشد شامل می‌شود.

مرحوم مصطفوی بر این باور است که تفاوت این دو تعبیر در این است که در «أنزل»، صدور فعل از فاعل، بیشتر مورد عنایت است؛ اما در «نزّل» خود فعل از جهت وقوع و تعلق گرفتن آن به متعلَقش، بیشتر مورد توجه است.

جلسه 97 http://yekaye.ir/al-qadr-097-01/

«مُنزِل» اسم فاعل از این ماده در باب افعال می‌باشد؛ به معنای نازل کننده.

جُنْدٍ

همگان اتفاق نظر دارند که کلمه «جُند» به معنای لشکر و سپاه است؛ اما درباره اصل و ریشه آن، برخی بر این باورند که ماده «جند» در اصل بر گرد هم آمدن و نصرت دارد (معجم المقاییس اللغة، ج‏1، ص485) هرچند به نظر برخی اصل این ماده دلالت بر غلظت و شدت دارد که به زمین سختی که سنگلاخ باشد «جَنَد» گفته می‌شده و به همین مناسبت است که به لشکریان هم «جُند» می‌گویند. (مفردات ألفاظ القرآن، ص207) این ماده به دو صورت «أَجْنَاد» و «جُنُود» جمع بسته می‌شود که البته در قرآن کریم فقط به صورت «جنود» آمده است.[1]

این ماده در قرآن کریم 29 بار (فقط به صورت «جُند» یا «جُنود») به کار رفته است.

ما کُنَّا مُنْزِلینَ

«ما» در اینجا را عموما «ما»ی نافیه دانسته‌اند که بر همین اساس ترجمه شد؛ اما احتمالات دیگر هم مطرح است:

یکی «ماء» زائده (زاید بودن به معنای این است که برخلاف مای نافیه و استفهامیه و موصوله و ...، معنای خاصی را بر جمله اضافه نمی‌کند) که به معنای «قد» می‌باشد؛ آنگاه یعنی «بر قومش لشکری از آسمان نازل نکردیم در حالی که حتما این کار را می‌کردیم»؛

دوم اینکه «ما»ی موصوله باشد و عطف به «جُند» شود؛ آنگاه یعنی: «از آسمان لشکری و نیز آنچه که [در خصوص اقوام گذشته] نازل‌کننده‌اش بودیم بر قوم او نازل نکردیم.» (التبیان فی إعراب القرآن، ص320[2]؛ تفسیر الصافی، ج4، ص252[3])[4]

به نظر می‌رسد به همین ترتیب، احتمال اینکه «ما» را «ما»ی استفهامیه بدانیم نیز منتفی نیست، که در این صورت باید در جمله قبل هم «ما» را استفهامیه گرفت که دال بر استعظام (بزرگ شمردن) و تعجب است، شبیه «ما القارعة»؛ آنگاه معنایش چنین می‌شود: «و بعد از او بر قومش چه لشکری از آسمان نازل کردیم و ما چه نازل‌کننده‌ای بودیم؟!»

توضیح بیشتر هر یک از اینها در قسمت تدبر خواهد آمد.

حدیث

1) امام سجاد در فرازی از دعای وداع ماه رمضان فرموده‌اند:

خدایا! می‏پوشانی عیب کسی را که اگر می‏خواستی، رسوایش می‏ساختی؛ و عطا می‏کنی به کسی که اگر می‏خواستی، می‌توانستی محرومش کنی. و هردوی آنان سزاوار رسوایی و محرومیت بودند؛ ولی تو ای خداوند، کار خود بر تفضل بنا نهاده‏ای و قدرت خود را بر درگذشت از گناهان جاری داشته‏ای. با آنان که تو را عصیان کنند، با بردباری رویاروی شوی و آنان را که آهنگ ستم بر خود کنند، مهلت دهی و با آنان مدارا کنی، باشد که به سوی تو باز گردند، و چاره کارشان به توبه سپاری، تا آن که باید هلاک شود در مهلکه نیفتد و آن که از نعمت تو مست غرور شده و طریق شقاوت در پیش گرفته بدبخت نگردد، مگر آنگه که دیگرش عذری نماند و حجت بر او تمام شود. همه این‏ها از روی کرم و عفو توست ای خدای بخشنده و سودی است که از عطوفت تو حاصل گردد، ای خدای بردبار.

الصحیفة السجادیة (45) (وَ کَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ فِی وَدَاعِ شَهْرِ رَمَضَانَ:)

اللَّهُمَّ ... تَسْتُرُ عَلَی مَنْ لَوْ شِئْتَ فَضَحْتَهُ، وَ تَجُودُ عَلَی مَنْ لَوْ شِئْتَ مَنَعْتَهُ، وَ کِلَاهُمَا أَهْلٌ مِنْکَ لِلْفَضِیحَةِ وَ الْمَنْعِ غَیْرَ أَنَّکَ بَنَیْتَ أَفْعَالَکَ عَلَی التَّفَضُّلِ، وَ أَجْرَیْتَ قُدْرَتَکَ عَلَی التَّجَاوُزِ وَ تَلَقَّیْتَ مَنْ عَصَاکَ بِالْحِلْمِ، وَ أَمْهَلْتَ مَنْ قَصَدَ لِنَفْسِهِ بِالظُّلْمِ، تَسْتَنْظِرُهُمْ بِأَنَاتِکَ إِلَی الْإِنَابَةِ، وَ تَتْرُکُ مُعَاجَلَتَهُمْ إِلَی التَّوْبَةِ لِکَیْلَا یَهْلِکَ عَلَیْکَ هَالِکُهُمْ، وَ لَا یَشْقَی بِنِعْمَتِکَ شَقِیُّهُمْ إِلَّا عَنْ طُولِ الْإِعْذَارِ إِلَیْهِ، وَ بَعْدَ تَرَادُفِ الْحُجَّةِ عَلَیْهِ، کَرَماً مِنْ عَفْوِکَ یَا کَرِیمُ، وَ عَائِدَةً مِنْ عَطْفِکَ یَا حَلِیمُ.

 

2) در واقعه‌ای عده‌ای از شیعیان به محضر امام سجاد ع گلایه می‌کنند از هجوم بنی‌امیه بر آنان و ظلم‌هایی که آنان در حق اهل بیت ع روا می‌دارند و در فرازی از این گفتگو امام سجاد ع دست به دعا برمی‌دارند و می‌فرمایند:

خدایا، تو منزهی! چه اندازه بردباری و چه بزرگواری؛ و از بردباریت اینکه به بندگانت مهلت دادی تا حدی که گمان کردند از آنان غافلی و اینها هیچیک بر مقدراتت غلبه نکند و حکم تو را برنگرداند، که تدبیر تو آن گونه است که خود خواسته‌ای و خودت بهتر آن را می‌دانی...

الهدایة الکبری، ص227

وَ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ الْقُمِّیُّ، قَالَ: حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عِیسَی، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ الْبُرْسِیِّ، قَالَ: حَدَّثَنِی إِبْرَاهِیمُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْمَوْصِلِیُّ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِیرٍ الصَّیْرَفِیِّ، عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ الْجُعْفِیِّ، عن زَیْنِ الْعَابِدِینَ وَ سَیِّدِ الرُّهْبَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ (صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمَا) ...

فَلَمَّا سَمِعَ ذَلِکَ نَظَرَ إِلَی السَّمَاءِ، وَ قَالَ: سُبْحَانَکَ مَا أَحْلَمَکَ، وَ أَعْظَمَ شَأْنَکَ، وَ مِنْ حِلْمِکَ أَنَّکَ أَمْهَلْتَ عِبَادَکَ حَتَّی ظَنُّوا أَنَّکَ أَغْفَلْتَهُمْ وَ هَذَا کُلُّهُ لَا یُغَالِبُ قَضَاءَکَ وَ لَا یَرُدُّ حُکْمَکَ، تَدْبِیرُکَ کَیْفَ شِئْتَ وَ مَا أَنْتَ أَعْلَمُ بِهِ مِنِّی‏.

تدبر

1) «وَ ما أَنْزَلْنا عَلی‏ قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّماءِ»

مقصود از این تعبیر که «بعد از او بر قومش لشکری از آسمان نازل نکردیم» چیست؟

الف. با توجه به آیه بعد، مقصود از لشکر آسمانی، ملائکه عذاب است و معنای آیه این است که برای هلاکت آنان لشکری از آسمان نفرستادیم، بلکه به یک صیحه بسنده کردیم (مجمع‌البیان، ج8، ص759؛ المیزان، ج17، ص80)

ب. با توجه به آیات قبل، مقصود از لشکر آسمانی، فرشتگان وحی است؛ یعنی بعد از اینکه با فرستادگان ما چنان کردند، دیگر حجت بر آنان تمام شد و دیگر وحی‌ای بر آنان فرونفرستادیم، بلکه آنان را عذاب کردیم (حسن و مجاهد، به نقل از مجمع‌البیان، ج8، ص759)

ج. چه‌بسا منظور از «جند» نه برای نابودی، بلکه برای یاری باشد؛ یعنی با توجه به اینکه همه ما دائما با جنود الهی یاری می‌شویم و روزی‌‌مان و ... به نزول از آسمان وابسته است، پس از این اقدامی که آنان کردند، دیگر یاری آسمان را از آنان قطع کردیم.

د. ...

 

3) «وَ ما کُنَّا مُنْزِلینَ»

چنان که در نکات ادبی اشاره شد درباره «ما» در این جمله چند نظر بیان شده، و متناسب با هر نظری هم معنایی از آیه متصور است. پس مقصود از این آیه می‌تواند عبارت باشد از:

الف. «ما» نافیه باشد: ما نازل‌کننده نبودیم؛ آنگاه یعنی:

الف.1. یعنی ما برای هلاکت آنان، لشکری از آسمان نفرستادیم، و اصلا روالمان نبوده که برای هلاکت امت‌ها لشکر بفرستیم، بلکه با یک صیجه و مانند آن همگی‌شان را هلاک می‌کنیم (مجمع‌البیان، ج8، ص759؛ المیزان، ج17، ص80)

الف.2. یعنی ما برای هلاکت آنان، لشکری از آسمان نفرستادیم، و روالمان نبوده که برای هلاکت همه امت‌ها لشکر بفرستیم، بلکه هریک از این امت‌های سرکش را به نحوی به هلاکت می‌رسانیم؛ یکی را با صیحه، یکی را با لشکر آسمانی (مثل جتگ بدر) و ...(البحر المحیط، ج9، ص59)

الف.4. یعنی وقتی ما بخواهیم امتی را هلاک کنیم، دیگر روالمان این نیست که باز هم فرشتگان وحی و پیامبری برای آنان بفرستیم. (بر اساس معنای ب در تدبر1)

الف.3. ...

ب. «ما» زائده باشد: در حالی که نازل‌کننده بودیم؛ آنگاه یعنی:

ب.1. ما در حالی که برای هدایت، فرشتگان وحی را می‌فرستادیم، اما بعد از این قتل، دیگر بر آنان کسی را نفرستادیم.

ب.2. در حالی که ما برای گذران زندگی همه انسان‌ها از آسمان به آنان مدد می‌رساندیم، دیگر باب روزی و ... از آسمان را بر آنها بستیم.

ب.3. ...

ج. «ما» موصوله باشد: و آنچه نازل‌کننده‌اش بوده‌ایم (و عبارت عطف به «جند» باشد)؛ آنگاه یعنی:

ج.1. «از آسمان لشکری و نیز آنچه که در خصوص اقوام گذشته نازل‌کننده‌اش بودیم (مانند سنگ‌ و طوفان و باران‌های سیل‌آسا و ...) بر قوم او نازل نکردیم.» (ابن‌عطیه، البحر المحیط، ج9، ص59؛ و نیز به نقل از تفسیر الصافی، ج4، ص252[5])

ج.2. ...

د. «ما» استفهامیه باشد؛ آنگاه یعنی:

د.1. و [او ندانست و شما هم خبر ندارید که] بعد از او بر قومش چه لشکری از آسمان نازل کردیم و ما چه نازل‌کننده‌ای بودیم؟! و بعد در آیه بعد این را توضیح می‌دهد. شبیه آیات ابتدایی سوره قارعه، که ابتدا می‌فرماید تو چه می‌دانی قارعه چیست؟ بعد آن قارعه را توضیح می‌دهد. (این معنا بویژه اگر در آیه قبل «ما» را «ما»ی استفهامیه بگیریم، مناسبت پیدا می‌کند: او می‌گوید که من از دنیا رفتم و کاش قوم من می‌دانستند که چگونه خدا مرا بخشید؛ و اینجا هم خدا می‌فرماید: و او هم از دنیا رفت و نفهمید که ما بر آن قوم چه فرستادیم.)

د.2. ...

 

3) «قیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ ... وَ ما أَنْزَلْنا عَلی‏ قَوْمِهِ ...»

علت این تغییر سیاق در آیات چیست؟ یعنی چرا آنجا که خطاب به بهشت رفتن او بود با تعبیر مجهول آمد و نفرمود: گفتیم که به بهشت وارد شود؛ اما اینجا با ضمیر متکلم آمد؟

الف. اینجا که عذاب را با تعبیر «ما چنین می‌کنیم» آورد، از باب نشان دادن عظمتش بود؛ اما آنجا چه‌بسا می‌خواهد اشاره کند به اکرام وی و تهنیتی که خدا، فرشتگان و اولیای خدا به مومن خطاب می‌کنند؛ شبیه عروسی که وقتی می‌خواهد به حجله رود همه به او از باب تهنیت «بفرما» می‌گویند. (مفاتیح الغیب (فخر رازی)، ج‏26، ص268)

ب. ...

 

4) «وَ ما أَنْزَلْنا ... مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّماءِ وَ ما کُنَّا مُنْزِلینَ»

فرشتگان مأموران قهر یا مهر الهی هستند و فرود آمدن یا نیامدن آنها به امر خداوند است. (تفسیر نور، ج‏9، ص536)

 

5) قیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قالَ یا لَیْتَ قَوْمی‏ یَعْلَمُونَ ... ما أَنْزَلْنا عَلی‏ قَوْمِهِ ... فَإِذا هُمْ خامِدُونَ

حبیب نجار با اینکه از آن قوم بود، اما او در ززمره آنان محسوب نشد؛ او بهشتی شد و قومش جهنمی شدند.

تعارض ناسیونالیسم با نگاه قرآنی

در ادبیات قرآنی تفاوتی است بین قوم و امت.

امت آنان‌اند که بر یک مرام و یک شیوه هستند (لِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَکاً هُمْ ناسِکُوه‏؛ حج/67)، یعنی یک رویه برایشان جذاب است (کَذلِکَ زَیَّنَّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ؛ انعام/108)، برخی صالح‌اند و برخی فاسد (وَ قَطَّعْناهُمْ فِی الْأَرْضِ أُمَماً مِنْهُمُ الصَّالِحُونَ وَ مِنْهُمْ دُونَ ذلِک؛ اعراف/168)

اما «قوم» یعنی آنان که از یک نژادند یا در یک جا با هم زندگی می‌کنند، لزوما این گونه نیستند؛ و کاملا ممکن است در میان‌شان اختلاف شدید باشد. کسانی که از یک قوم باشد لزوما چنین نیست که همگی در زمره همدیگر و در یک راستا محشور شوند؛ از یک قوم، یکی به اوج بهشت می‌رود و دیگری در قعر جهنم (آیات فوق)؛ اما اگر کسی از هر امتی باشد حتما از آنان است و با آنان محشور می‌شود؛ وحدت‌بخش آنان باورها و مرام آنان است؛ و این وحدت، یک وحدت واقعی است، و ظاهرا بدین جهت است که یک نامه عمل جمعی دارند (کُلُّ أُمَّةٍ تُدْعی‏ إِلی‏ کِتابِهَا؛ جاثیه/28).

در واقع، آنچه انسان‌ها را واقعا به هم مرتبط می‌کند و ارزش آن دارد که به هم علقه داشته باشند، باورها و مرام مشترکشان است؛ نه زمین یا نژاد مشترکشان.

بدین ترتیب، واضح می‌شود که در نگاه قرآنی ناسیونالیسم و تعصب خون و سرزمین و نژاد هیچ ارزشی ندارد؛ و تنها و تنها باورها و مرام‌های مشترک است که انسانها را به هم پیوند می‌زند.

برگی از تاریخ

معروف است که مهندس بازرگان گفته است:

«امام خمینی ایران را برای اسلام می‌خواهد حال آن‌که من اسلام را برای ایران می‌خواهم»

من این جمله را مستندا از او نیافتم؛ اما اگر چنین گفته باشد، معلوم است که چه اندازه از تعالیم قرآن دور بوده است.

شاید مروری بر کلمات امام خمینی - که از زلال چشمه‌سار قرآن سیراب شده بود - در اینجا بی‌وجه نباشد:

رئیس جمهور ... شخصی باشد که درصدد باشد که اسلام را تقویت بکند.‏‎ ‎‏درصدد باشد که احکام اسلام را پیاده بکند، نه درصدد این باشد که ملیت را احیا بکند.‏‎ ‎‏آنهایی که می‌گویند: «ما ملیت را می‌خواهیم احیا بکنیم»، آنها مقابل اسلام ایستاده‌اند.‏‎ ‎‏اسلام آمده است که این حرفهای نامربوط را از بین ببرد. افراد ملی به درد ما نمی خورند،‏‎ ‎‏افراد مسلم به درد ما می‌خورند. اسلام با ملیت مخالف است. معنی ملیت این است که ما‏‎ ‎‏ملت را می‌خواهیم، ملیت را می‌خواهیم، و اسلام را نمی‌خواهیم. آنکه‎‏ در خارج‏‎ ‎‏گفت که «اول من ایرانی هستم، ملی هستم، دوم ایرانی هستم، سوم اسلامی» [اشاره به شاپور بختیار]‏‏؛ این اسلام‏‎ ‎‏نیست! تو سوم هم اسلامی نیستی.‏ (صحیفه امام، جلد 13، ص77 ؛ 15/5/1359)

تبصره

توجه شود اینکه انسان در فکر ملت خود باشد و برای ارتقای آنان تلاش کند، هیچ ربطی به ملی‌گرایی مذموم ندارد. ملی‌گرایی‌ای که امام خمینی آن را نکوهش می‌کرد و خلاف منطق قرآن است، آن است که قومیت و سرزمین و ... ، به جای دین و باورهای عمیق، معیار اصلی مرزبندی انسان قرار بگیرد.

 

این نکته مستقیما به این آیه مربوط نیست، بلکه به ارتباط این آیه با آیات دیگر مربوط است:

6) «وَ ما أَنْزَلْنا عَلی‏ قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّماءِ وَ ما کُنَّا مُنْزِلینَ»

چون همگان آفریده خدایند، فرستادن یا نفرستادن لشکریان آسمانی برای هلاکت کافران و دشمنان خدا، از باب ضعف و قوت آنان نیست، بلکه به خاطر ملاحظات دیگر است: گاه از باب تحقیر آنان لشکری نمی‌فرستد (یعنی نابودی شما نیاز به لشکرکشی نداشت؛ بلکه با یک اشاره همه‌تان را نابود کردیم.) و گاه برای دلگرمی مومنان لشکری علیه کافران می‌فرستد (توبه/26[6] و 40[7]؛ احزاب/9[8])

 

 


[1] . آن مقدار که در کتب لغت تفحص شد، ظاهرا از این ماده تنها همین دو کلمه (لشکر و زمین سنگلاخ) به کار رفته و از کلمه «جُند» علاوه بر جنود و أجناد، کلمه «جُندیّ» (منسوب به جند، یک نفر از لشکریان) و «مُجَنَّدِة» نیز به صورت در قالب اسم مفعول (چنانکه در حدیث آمده «الْأَرْوَاحُ جُنُودٌ مُجَنَّدَةٌ فَمَا تَعَارَفَ مِنْهَا ائْتَلَفَ وَ مَا تَنَاکَرَ مِنْهَا اخْتَلَف‏») درست شده و کاربرد آن به صورت فعل نیز یافت نشد؛ البته به صورت اسم خاص و عَلَم، کلمات متعددی یافت می‌شود که مواردی از آن در تاج العروس، ج‏4، ص402-403 آمده است.

[2] . وَ ما أَنْزَلْنا: «ما»: نافیة، و هکذا: «وَ ما کُنَّا». و یجوز أن تکون «ما» الثانیة زائدة، أی و قد کنّا. و قیل: هی اسم معطوف على «جُنْدٍ».

[3] . «وَ ما کُنَّا مُنْزِلِینَ»:‏ و ما صحّ فی حکمتنا ان ننزل إذ قدّرنا لکلّ شی‏ء سبباً و جعلنا ذلک سبباً لانتصارک من قومک و قیل ما موصولة معطوفة على جُنْدٍ ای وَ ما کُنَّا مُنْزِلِینَ على من قبلهم من حجارة و ریح و امطار شدیدة.

[4] . . البته ابوحیان به لحاظ نحوی در هردوی این احتمالات مناقشه کرده‌ است:

و قالت فرقة: ما اسم معطوف على جند. قال ابن عطیة: أی من جند و من الذی کنا منزلین على الأمم مثلهم. انتهى، و هو تقدیر لا یصح، لأن من فی من جند زائدة. و مذهب البصریین غیر الأخفش أن لزیادتها شرطین: أحدهما: أن یکون قبلها نفی، أو نهی، أو استفهام. و الثانی: أن یکون بعدها نکرة، و إن کان کذلک، فلا یجوز أن یکون المعطوف على النکرة معرفة. لا یجوز: ما ضربت من رجل و لا زید، و إنه لا یجوز: و لا من زید، و هو قدر المعطوف بالذی، و هو معرفة، فلا یعطف على النکرة المجرورة بمن الزائدة. و قال أبو البقاء: و یجوز أن تکون ما زائدة، أی و قد کنا منزلین، و قوله لیس بشی‏ء. (البحر المحیط، ج9، ص60)

[5] . «وَ ما کُنَّا مُنْزِلِینَ»:‏ و ما صحّ فی حکمتنا ان ننزل إذ قدّرنا لکلّ شی‏ء سبباً و جعلنا ذلک سبباً لانتصارک من قومک و قیل ما موصولة معطوفة على جُنْدٍ ای وَ ما کُنَّا مُنْزِلِینَ على من قبلهم من حجارة و ریح و امطار شدیدة.

[6] . ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلى‏ رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ عَذَّبَ الَّذینَ کَفَرُوا وَ ذلِکَ جَزاءُ الْکافِرینَ.

[7] . فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلَیْهِ وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها وَ جَعَلَ کَلِمَةَ الَّذینَ کَفَرُوا السُّفْلى‏ وَ کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا.

[8] . یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جاءَتْکُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ ریحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها.