774) سوره یس (36) آیه27 بِما غَفَرَ لی رَبِّی وَ جَعَلَنی مِنَ
بسم الله الرحمن الرحیم
774) سوره یس (36) آیه27
بِما غَفَرَ لی رَبِّی وَ جَعَلَنی مِنَ الْمُکْرَمینَ
2 شوال 1439
ترجمه
که پروردگارم مرا آمرزید و در زمره اکرامشدگان قرار داد.
اختلاف قرائت
کلمه «الْمُکْرَمینَ» (اسم مفعول از «اکرام») در برخی از قرائتهای غیرمشهور به صورت «الْمُکَرَّمینَ» (اسم مفعول از «تکریم») نیز قرائت شده است. (البحر المحیط، ج9، ص59)[1]
نکات ادبی
بِما غفر
«ما» در اینجا «ما»ی مصدریه (ترجمه: کاش از آمرزش خدا نسبت به من آگاه بودند) ویا مای موصوله (به معنای «الذی») (ترجمه: کاش میدانستند که خدا مرا آمرزید) است. البته برخی این احتمال را که آن را «ما»ی استفهامیه (به معنای «أیُّ شَیءٍ») بگیریم را نیز مناسب دانستهاند که در این صورت معنایش چنین میشود: «ای کاش قومم میدانستند که به چه جهتی پروردگارم مرا آمرزید» (معانی القرآن، ج2، ص374[2]؛ کشاف، ج2، ص11[3]) هرچند برخی با این مطلب مخالفت کردهاند به این دلیل که اگر حرف جر بر «ما»ی استفهامیه وارد شود، جز در مقام ضرورت شعری، حتما برای تمایز آن از جمله خبری، الف آن میافتد (مانند: بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُون؛ نمل/35) و از این جهت، این وجه را چندان مناسب ندانستهاند (مغنی اللبیب، ج1، ص299[4]؛ البحر المحیط، ج9، ص58)[5]
غَفَرَ
قبلا بیان شد که ماده «غفر» در اصل در معنای «پوشاندن» ویا «محو کردن اثر شیء» است؛ و در تفاوت «مغفرت» با «عفو» گفته شده که در عفو، شخص از مذمت و عذاب کردن منصرف میشود، و لذا در مورد انسانهای عادی هم «عفو کردن و طلب عفو» به کار برده میشود؛ اما در مغفرت، گناه شخص را میپوشاند و آبروی او را نمیبرد و در واقع، نحوهای ساقط کردن عذاب است که نوعی پاداش دادن را در دل خود دارد، و لذا کلماتی همچون «مغفرت» و «استغفار» فقط در مورد خداوند به کار میرود.
جلسه 183 http://yekaye.ir/an-nisa-004-099/
الْمُکْرَمینَ
قبلا بیان شد که ماده «کرم»، در اصل به معنای «بزرگواری» (شرافت در ذات شخص) و «بزرگمنشی» (شرافت در اعمال و رفتار) میباشد. برخی تاکید کردهاند که این کلمه در جایی به کار میرود که این بزرگواری و بزرگمنشی ظهور و بروز داشته باشد؛ و اساساً شرافت و بزرگواری در هر چیزی که به نحوی بروز کند، کرامت خوانده میشود چنانکه در «قُرْآن کَرِیم» (واقعه/77) تعابیری مانند «زَوْجٍ کَرِیمٍ» (لقمان/10)، «زُرُوعٍ وَ مَقامٍ کَرِیمٍ» (دخان/26)، «قَوْلًا کَرِیماً» (إسراء/23) به کار رفته است.
برای فهم بهتر این معنا خوب است به تفاوت آن با کلمات مشابه (عزت، شرف، کِبَر) نیز توجه شود:
تفاوت «کرم» با «عزت» در این است که در مفهوم عزت نوعی برتری و استعلا نسبت به دیگران نهفته است، در حالی که در «کرامت» لزوما مقایسهای در کار نیست و بزرگواری خود شخص مد نظر است؛ تفاوتش با «شرافت» در این است که این کلمه غالبا در مورد برتری و بزرگی مادی استفاده میشود و لذا به خداوند «کریم» گفته میشود اما «شریف» گفته نمیشود. «کِبَر: بزرگی» هم به معنای مطلق بزرگ بودن است ولی «کرم» بزرگیای است که حالت متعالی دارد و لذا تفاوت «کِبَر» و «کَرَم» در زبان عربی، شییه تفاوت «بزرگی» و «بزرگواری» در زبان فارسی است. در زبان عربی، «کرامة» نقطه مقابل «هوان» (حقارت و پَستی) است (حج/18)، در حالی که نقطه مقابل «عزت»، «ذلت» است (منافقون/8) و نقطه مقابل «کِبَر» (بزرگی)، «صِغَر» (کوچکی) میباشد.
اگرچه کاربرد ثلاثی مجرد این ماده در زبان عربی رایج است (مَنْ کَرُمَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ هَانَتْ عَلَیْهِ شَهَوَاتُه؛ نهجالبلاغه، حکمت449) اما این ماده به صورت فعل در قرآن کریم تنها در دو باب «اکرام» (فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ؛ فجر/15) و «تکریم» (وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَمَ؛ اسراء/70) به کار رفته است که اینها متعدی و به معنای بزرگواری کردن در حق دیگران بدون هیچ چشمداشت، یا چیزی ارزشمند را به کسی بخشیدن میباشد و اسم مفعولهای این دو به ترتیب عبارتند از «مُکْرَم» و «مُکَرَّم» یعنی کسی ویا چیزی که که مورد اکرام و تکریم قرار میگیرد، گرامی داشته میشود، و او را بزرگ و عزیز میدارند. (ضَیْفِ إِبْراهِیمَ الْمُکْرَمِینَ: مهمانان مورد اکرامِ حضرت ابراهیم ع، ذاریات/24؛ فی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ: در صحیفههایی ارزشمند، عبس/13)
جلسه 352 http://yekaye.ir/al-alaq-96-3/
حدیث
1) ناجیه میگوید: به امام باقر ع عرض کردم: مغیره میگوید: مومن هیچگاه به بیماری جذام و بَرَص و به فلان و بهمان مبتلا نمی شود.
حضرت فرمود: او حتما غافل بوده از آن مومنی که در سوره یاسین از او بحث شده؛ او «مُکَنَّع» [= کسی که انگشتانش شَل و فلج و بیحس باشد] بود.
سپس امام ع انگشتانش را برگرداند [تا حالت مکنع بودن را نشان دهد] و فرمود: گویی دارم این حالت شَل بودن بودن انگشتانش را میبینم؛ نزد آنان آمد و انذارشان داد؛ سپس دوباره فردا به سوی آنان برگشت، پس او را به شهادت رساندند.
سپس فرمودند: همانا مومن به هر بلایی مبتلا میشود و به هر مرگی ممکن است بمیرد، مگر به خودکشی.
الکافی، ج2، ص254
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ نَاجِیَةَ قَالَ:
قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ ع إِنَّ الْمُغِیرَةَ یَقُولُ إِنَّ الْمُؤْمِنَ لَا یُبْتَلَی بِالْجُذَامِ وَ لَا بِالْبَرَصِ وَ لَا بِکَذَا وَ لَا بِکَذَا.
فَقَالَ إِنْ کَانَ لَغَافِلًا عَنْ صَاحِبِ یَاسِینَ إِنَّهُ کَانَ مُکَنَّعاً ثُمَّ رُدَّ أَصَابِعُهُ فَقَالَ کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَی تَکْنِیعِهِ أَتَاهُمْ فَأَنْذَرَهُمْ ثُمَّ عَادَ إِلَیْهِمْ مِنَ الْغَدِ فَقَتَلُوهُ ثُمَّ قَالَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ یُبْتَلَی بِکُلِّ بَلِیَّةٍ وَ یَمُوتُ بِکُلِّ مِیتَةٍ إِلَّا أَنَّهُ لَا یَقْتُلُ نَفْسَهُ.[6]
2) ابوبصیر میگوید: از امام صادق ع درباره ارواح مومنان [پس از مرگ] پرسیدم.
فرمود: در حجرههایی در بهشتند؛ از طعامش میخورند و از نوشیدنیش مینوشند و میگویند: پروردگارا! آن ساعت [= قیامت] را برایمان برپا بدار و آنچه که به ما وعده داده بودی محقق کن و آخرین ما را به اولین ما ملحق ساز.
الکافی، ج3، ص244
عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ أَرْوَاحِ الْمُؤْمِنِینَ.
فَقَالَ فِی حُجُرَاتٍ فِی الْجَنَّةِ یَأْکُلُونَ مِنْ طَعَامِهَا وَ یَشْرَبُونَ مِنْ شَرَابِهَا وَ یَقُولُونَ رَبَّنَا أَقِمِ السَّاعَةَ لَنَا وَ أَنْجِزْ لَنَا مَا وَعَدْتَنَا وَ أَلْحِقْ آخِرَنَا بِأَوَّلِنَا.
توضیح
همین که از سویی میفرماید در بهشتند و از سوی دیگر چنان دعایی میکنند نشان میدهد که این بهشت، بهشت برزخی است، نه بهشت اخروی.
3) از امام سجاد ع از پدرانشان روایت شده است که رسول الله ص فرمودند:
شهید از جانب خداوند هفت امتیاز دارد:
اول: با اولین قطره از خونش [که بر زمین میچکد] همه گناهانش آمرزیده میشود؛
دوم: سرش بر دامن دو همسر از همسران حور العین او قرار میگیرد و آن دو غبار از رویش برمیدارند و به او میگویند: مرحبا به تو [= خوش آمدی] و او نیز همین را به آنان میگوید؛
سوم: با لباسهای بهشتی خلعت داده میشود؛
چهارم: گنجینهداران بهشتی با انواعی از بویهای خوش به استقبالش میآیند که هر یک را دلش خواست، داشته باشد؛
پنجم: جایگاهش را میبیند*؛
ششم: به روح او گفته میشود: هر جایی از بهشت که دلت میخواهد، راحت باش! [= هر جای بهشت که دلت میخواهد میتوانی بروی]
هفتم: به وجه الله نظر میکند که همانا این مایه راحتی و خوشحالی هر پیامبر و شهیدی است.
* پینوشت
با توجه به اینکه او در بهشت است، ممکن است مقصود از این تعبیر این باشد که وقتی هنوز در دنیاست جایگاه بهشتیاش را به او نشان میدهند؛ و یا اینکه از بهشت برزخی، جایگاه بهشت اخروی و نهایی خود را میبیند.
تهذیب الأحکام، ج6، ص122
مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُنَبِّهِ عَنْ حُسَیْنِ بْنِ عُلْوَانَ عَنْ عَمْرِو بْنِ خَالِدٍ عَنْ زَیْدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:
لِلشَّهِیدِ سَبْعُ خِصَالٍ مِنَ اللَّهِ أَوَّلُ قَطْرَةٍ مِنْ دَمِهِ مَغْفُورٌ لَهُ کُلُّ ذَنْبٍ وَ الثَّانِیَةُ یَقَعُ رَأْسُهُ فِی حَجْرِ زَوْجَتَیْهِ مِنَ الْحُورِ الْعِینِ وَ تَمْسَحَانِ الْغُبَارَ عَنْ وَجْهِهِ تَقُولَانِ مَرْحَباً بِکَ وَ یَقُولُ هُوَ مِثْلَ ذَلِکَ لَهُمَا وَ الثَّالِثَةُ یُکْسَی مِنْ کِسْوَةِ الْجَنَّةِ وَ الرَّابِعَةُ یَبْتَدِرُهُ خَزَنَةُ الْجَنَّةِ بِکُلِّ رِیحٍ طَیِّبَةٍ أَیُّهُمْ یَأْخُذُهُ مَعَهُ وَ الْخَامِسَةُ أَنْ یُرَی مَنْزِلَتَهُ وَ السَّادِسَةُ یُقَالُ لِرُوحِهِ اسْرَحْ فِی الْجَنَّةِ حَیْثُ شِئْتَ وَ السَّابِعَةُ أَنْ یَنْظُرَ فِی وَجْهِ اللَّهِ وَ إِنَّهَا لَرَاحَةٌ لِکُلِّ نَبِیٍّ وَ شَهِیدٍ.
تدبر
1) «قالَ یا لَیْتَ قَوْمی یَعْلَمُونَ؛ بِما غَفَرَ لی رَبِّی وَ جَعَلَنی مِنَ الْمُکْرَمینَ»
مورد مغفرت و اکرام الهی واقع شدن بقدری لذتبخش است بقدری انسان را شاد میکند که انسان دلش میخواهد همه از حال و روز وی خبردار شوند.
2) «قالَ یا لَیْتَ قَوْمی یَعْلَمُونَ؛ بِما غَفَرَ لی رَبِّی وَ جَعَلَنی مِنَ الْمُکْرَمینَ»
فخرفروشی که مذموم است، در جایی است که انسان به امر موقت و زودگذر دل ببندد و آن را مایه فخر خویش قرار دهد؛ وگرنه کسی که به مغفرت قطعی و اکرام غیرقابل زوال الهی رسید، اینکه دلش بخواهد دیگران، و بویژه کسانی که از این موقعیت محرومند، از حال و روز او مطلع شوند، هیچ عیبی ندارد.
نکته تخصصی انسانشناسی و اخلاقی (ریشه فطریِ شهرتطلبی)
این روحیه که انسان دلش میخواهد در نظر دیگران از موقعیت بالایی برخوردار باشد، لزوما چیز بدی نیست. به تعبیر دیگر، شهرتطلبی به خودی خود و به عنوان عنصری در کنار سایر عناصر زندگی اجتماعی، چیز بدی نیست؛ چنانکه حتی در زیارت امین الله، که از معتبرترین زیارات روایت شده از معصومین است، دعا میکنیم «مَحْبُوبَةً فِی أَرْضِکَ وَ سَمَائِک» (کامل الزیارات، ص40) آنچه بد است این است که خود کسب شهرت هدف قرار گیرد، و یا اینکه انسان برای رسیدن به شهرت، هر کاری انجام دهد.
این هم که اولیای خدا از شهرت فراریاند، دست کم دو دلیل مهم دارد: یکی اینکه حاضر نبودند به خاطر رسیدن به شهرت هر کاری انجام دهند، و این روحیه - در مقایسه با دنیامداران که برای رسیدن به شهرت دست به هر کاری میزنند- از منظر عمومی به عنوان فرار از شهرت قلمداد میشد؛
و دیگر اینکه برخورداری از شهرت بشدت موجب اقبال مردم به شخص، و به تبع آن زمینهساز بسیاری از رذایل اخلاقی مانند عُجب (خودبزرگبینی) و غرور و تکبر و فخرفروشی و غفلت و ... میباشد.
به بیان دقیقتر، اگر شهرتطلبی بد است، از این جهت است که کسب شهرت به عنوان هدف قرار گرفته؛ اما اینکه انسان به نحوی زندگی کند که در زمره کسانی قرار گیرد که واقعا مورد احترام و اکرام باشند (المکرمین) و از اینکه مورد اکرام قرار گرفت خشنود شود کاملا بلااشکال است. (توضیح بیشتر در تدبر5)
3) «بِما غَفَرَ لی رَبِّی»
کسی که در راه خدا به شهادت میرسد، به محض اینکه از دنیا میرود گناهانش بخشیده میشود. (همچنین حدیث3)
4) «جَعَلَنی مِنَ الْمُکْرَمینَ»
کسی که برای خدا تلاش کند خدا او را اکرام خواهد کرد.
و اگر کسی اکرام خدا را بفهمد، هیچ سختیای - حتی کشته شدن با شکنجه - برایش سخت نخواهد بود.
یادآوری: این مومن را که در راه خدا از فرستادگان الهی دفاع کرد با شکنجه (سنگسار، یا آتش زدن، یا زنده به گور کردن یا ...، (جلسه قبل، تدبر1) کشتند.
5) «بِما غَفَرَ لی رَبِّی وَ جَعَلَنی مِنَ الْمُکْرَمینَ»
این دو جمله را به یک سیاق نیاورد، یعنی فرمود «مرا آمرزید و از اکرامشدگان قرار داد»؛ نه فرمود: «مرا از آمرزیدهشدگان و اکرامشدگان قرار داد» و نه فرمود «مرا آمرزید و اکرام کرد». چرا؟
الف. آمرزیدن، یک مطلبی است کاملا بین خود انسان و خدا، از این رو، در این مورد از صرفا از کاری که خدا با وی کرد سخن گفت؛ اما
الف.1. اکرام کردن امری ماهیتا اجتماعی است؛ لذا از اکرام او در میان عدهای دیگر که مورد اکرام واقع شدهاند سخن گفت.
الف.1. خود همین که او همنشین و در زمره عدهای از افرادی شود که مورد اکراماند، خودش یک اکرام است. در واقع، با این تعبیر، هم از اکرام کردن او خبر داد و هم چگونگی این اکرام را بیان کرد: اکرام او به این بود که او را همنشنین اکرامشدگان گرداند.
نکته تخصصی انسانشناسی (شهرتطلبی یا مورد اکرام واقع شدن)
پیوند انسان با اجتماع و زندگی اجتماعی بقدری شدید است که اغلب انسان ها عمده هویت خود را در گروهی که بدان منسوبند مییابند. مثلا وقتی از هویتِ (= کیستیِ) ما سوال میکنند میگوییم: من مسلمانم، شیعهام؛ ایرانیام؛ و ... . یعنی خود را در یک زمره افرادی قرار میدهیم و با منسوب شدن به آنان خود را میشناسیم و معرفی میکنیم. کسانی که هم مثلا از ایرانی بودن خودش بیزار است، گاه به یک جامعه دیگر پناه میبرد و خود را به شکل آنان درمیآورد و به زبان آنان سخن میگوید و ... تا هویت آنجا را به وی نسبت دهند.
از این منظر شاید مهمترین عنصر هویتساز ما این باشد که «ما را در زمره چه کسانی قرار دهند».
از سوی دیگر، همه ما درصددیم که هویتی ممتاز و افتخارآفرین داشته باشیم، یعنی ما را در زمره کسانی قرار دهند که مورد احترام همگان باشند؛ و بقدری این برایمان موضوعیت دارد که از بسیاری از دلخواههای خود بدین جهت صرف نظر میکنیم که مبادا ما را در زمره افرادی قرار دهند که مورد احترام نیستند.
بدین ترتیب، اینکه مرا در زمره اکرامشدگان قرار داد، از بزرگترین نعمتهای بهشتی است.
ب. ...
6) «جَعَلَنی مِنَ الْمُکْرَمینَ»
در قرآن کریم از انواع اکرامهای الهی و نعمت دادنها سخن گفته، چه به خوبان و چه به بدان، واگرچه هر نعمت دادنی را به عنوان نوعی اکرام قبول کرده، اما هر نعمت دادنی لزوما اکرام مطلق نیست [که اگر از دادن نعمت دریغ کند، به معنای خوار کردن باشد] (فجر/15-17)[7].
در مقابل فقط در مورد فرشتگان مقرب (انبیاء/26)[8] و یا مومنان کامل - خواه از مخلِصین باشند (معارج/22-35)[9] و یا از مخلَصین (صافات/40-42)[10] - از اکرام مطلق سخن گفت است؛ (المیزان، ج17، ص79-80)
پس در اینجا هم که از «مُکرَم» بودن او به صورت مطلق سخن میگوید، دلالت بر مقام خاص وی دارد.
در واقع، او به بهشت وارد شد؛ اما در میان نعمتهای بهشتی، اشارهای به خوردنیها و حور و قصور و ... نکرد، بلکه فقط از اکرام مطلق خدا در حق خود سخن گفت.
شاید این مطلب مویدی باشد بر اینکه این مومن، مومنی بود که عبادتش فقط برای خدا بود.
این نکته که او در مقام عبودیت محض و فراتر از ترس از جهنم و طمع به بهشت بود، قبلا توضیح داده شد در بحث از:
آیه 20 (جلسه 767، تدبر4، بندب http://yekaye.ir/ya-seen-36-20/ )
و آیه 22 (جلسه 769، تدبر6 http://yekaye.ir/ya-seen-36-22/)
7) «جَعَلَنی مِنَ الْمُکْرَمینَ»
اینکه «خدا مرا از اکرامشدگان قرار داد» دلالت بر نعمت و پاداش در عالم قبر [= برزخ] دارد، چرا که او زمانی این سخن را گفت که قومش زنده بودند؛ و اگر نعمت در آن عالم ممکن است، عداب قبر هم ممکن است؛ و از این جهت این تعبیری شاهدی است بر [حیات برزخی و] پاداش و عذاب قبر (مجمعالبیان، ج8، ص659) و در واقع، این آیه هم از ادله وجود برزخ است (المیزان، ج17، ص80)
(توضیح بیشتر در جلسه قبل، تدبر4)
[1] . و قرىء: من المکَرَّمین، مشدد الراء مفتوح الکاف؛ و الجمهور: بإسکان الکاف و تخفیف الراء.
[2] . و قوله: «بِما غَفَرَ لِی رَبِّی» و (بما) تکون فى موضع (الذی) و تکون (ما) و (غفر) فى موضع مصدر. و لو جعلت (ما) فى معنى (أىّ) کان صوابا. یکون المعنى: لیتهم یعلمون بأیّ شىء غفر لى ربّى. و لو کان کذلک لجاز له فیه: (بم غفر لى ربّى) بنقصان الألف، کما تقول: سل عمّ شئت، و کما: قال (فَناظِرَةٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ) و قد أتمّها الشاعر و هى استفهام فقال:
إنا قتلنا بقتلانا سراتکم / أهل اللواء ففیما یکثر القیل
[3] . فإن قلت: «ما» فی قوله تعالى «بِما غَفَرَ لِی رَبِّی» أى الماءات هی؟ قلت: المصدریة أو الموصولة، أى: بالذی غفره لی من الذنوب. و یحتمل أن تکون استفهامیة، یعنى بأى شیء غفر لی ربى، یرید به ما کان منه معهم من المصابرة لإعزاز الدین حتى قتل، إلى أنّ قولک بِما غَفَرَ لِی بطرح الألف أجود و إن کان إثباتها جائزا، یقال: قد علمت بما صنعت هذا، أى: بأى شیء صنعت و بم صنعت.
[4] . و یجب حذف ألف ما الاستفهامیة إذا جرّت و إبقاء الفتحة دلیلا علیها، نحو فیم و إلام و علام [و بم] و قال:
فتلک ولاة السّوء قد طال مکثهم / فحتّام حتّام العفاء المطوّل؟
و ربما تبعت الفتحة الألف فى الحذف، و هو مخصوص بالشعر، کقوله:
یا أبا الأسود لم خلفتنى / لهموم طارقات و ذکر
و علة حذف الألف الفرق بین الاستفهام و الخبر؛ فلهذا حذفت فى نحو (فِیمَ أَنْتَ مِنْ ذِکْراها) (فَناظِرَةٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ) (لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ) و ثبتت فى (لَمَسَّکُمْ فِیما أَفَضْتُمْ فِیهِ عَذابٌ عَظِیمٌ) (یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ) (ما مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ) و کما لا تحذف الألف فى الخبر لا تثبت فى الاستفهام، و أما قراءة عکرمة و عیسى (عما یتساءلون) فنادر، و أما قول حسان:
على ما قام یشتمنى لئیم / کخنزیر تمرّغ فى دمان
فضرورة، و الدمان کالرماد وزنا و معنى، و یروى «فى رماد» فلذلک رجحته على تفسیر ابن الشجرى له بالسرجین، و مثله قول الآخر:
إنّا قتلنا بقتلانا سراتکم / أهل اللّواء ففیما یکثر القیل
و لا یجوز حمل القراءة المتواترة على ذلک لضعفه؛ فلهذا ردّ الکسائى قول المفسرین فى (بِما غَفَرَ لِی رَبِّی) إنها استفهامیة، و إنما هى مصدریة، و العجب من الزمخشرى إذ جوز کونها استفهامیة مع رده على من قال فى (فَبِما أَغْوَیْتَنِی)* إن المعنى بأى شىء أغویتنى بأن إثبات الألف قلیل شاذ، و أجاز هو و غیره أن تکون بمعنى الذى، و هو بعید؛ لأن الذى غفر له هو الذنوب، و یبعد إرادة الاطلاع علیها، و إن غفرت.
[5] . و الظاهر أن ما فی قوله: بِما غَفَرَ لِی رَبِّی مصدریة، جوزوا أن یکون بمعنی الذی، و العائد محذوف تقدیره: بالذی غفره لی ربی من الذنوب، و لیس هذا بجید، إذ یؤول إلى تمنی علمهم بالذنوب المغفرة، و الذی یحسن تمنى علمهم بمغفرة ذنوبه و جعله من المکرمین. و أجاز الفراء أن تکون ما استفهاما. و قال الکسائی: لو صح هذا، یعنی الاستفهام، لقال بم من غیر ألف. و قال الفراء: یجوز أن یقال بما بالألف، و أنشد فیه أبیاتا. و قال الزمخشری: و یحتمل أن تکون استفهامیة، یعنی بأی شیء غفر لی ربی، یرید ما کان منه معهم من المصابرة لإعزاز دین اللّه حتى قیل: إن قولک بِما غَفَرَ لِی رَبِّی یرید ما کان منه معهم بطرح الألف أجود، و إن کان إثباتها جائزا فقال: قد علمت بما صنعت هذا و بم صنعت. انتهى. و المشهور أن إثبات الألف فی ما الاستفهامیة، إذا دخل علیها حرف جر، مختص بالضرورة، نحو قوله:
على ما قام یشتمنی لئیم / کخنزیر تمرغ فی رماد
و حذفها هو المعروف فی الکلام، نحو قوله:
على م یقول الرمح یثقل کاهلی / إذا أنا لم أطعن إذا الخیل کرت
[6] . در این باره این دو روایت هم قابل توجه است:
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ بْنِ عِیسَى عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ مَالِکِ بْنِ عَطِیَّةَ عَنْ یُونُسَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع جُعِلْتُ فِدَاکَ هَذَا الَّذِی قَدْ ظَهَرَ بِوَجْهِی یَزْعُمُ النَّاسُ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ یَبْتَلِ بِهِ عَبْداً لَهُ فِیهِ حَاجَةٌ فَقَالَ لِی لَا لَقَدْ کَانَ مُؤْمِنُ آلِ فِرْعَوْنَ مُکَنَّعَ الْأَصَابِعِ فَکَانَ یَقُولُ هَکَذَا وَ یَمُدُّ یَدَهُ وَ یَقُولُ «یا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ» قَالَ ثُمَّ قَالَ إِذَا کَانَ الثُّلُثُ الْأَخِیرُ مِنَ اللَّیْلِ فِی أَوَّلِهِ فَتَوَضَّأْ وَ قُمْ إِلَى صَلَاتِکَ الَّتِی تُصَلِّیهَا فَإِذَا کُنْتَ فِی السَّجْدَةِ الْأَخِیرَةِ مِنَ الرَّکْعَتَیْنِ الْأُولَیَیْنِ فَقُلْ وَ أَنْتَ سَاجِدٌ یَا عَلِیُّ یَا عَظِیمُ یَا رَحْمَانُ یَا رَحِیمُ یَا سَامِعَ الدَّعَوَاتِ وَ یَا مُعْطِیَ الْخَیْرَاتِ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَعْطِنِی مِنْ خَیْرِ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ مَا أَنْتَ أَهْلُهُ وَ اصْرِفْ عَنِّی مِنْ شَرِّ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ مَا أَنْتَ أَهْلُهُ وَ أَذْهِبْ عَنِّی هَذَا الْوَجَعَ وَ سَمِّهِ فَإِنَّهُ قَدْ غَاظَنِی وَ أَحْزَنَنِی وَ أَلِحَّ فِی الدُّعَاءِ قَالَ فَمَا وَصَلْتُ إِلَى الْکُوفَةِ حَتَّى أَذْهَبَ اللَّهُ بِهِ عَنِّی کُلَّهُ. (الکافی، ج2، ص259 و ص565)
عَنْ سَدِیرٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ ع هَلْ یَبْتَلِی اللَّهُ الْمُؤْمِنَ فَقَالَ وَ هَلْ یَبْتَلِی إِلَّا الْمُؤْمِنَ حَتَّى إِنَّ صَاحِبَ یس الَّذِی قَالَ یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ کَانَ مُکَتَّعاً قُلْتُ وَ مَا الْمُکَتَّعُ قَالَ کَانَ بِهِ جُذَام (التمحیص، ص42)
چنانکه ملاحظه میکنید در روایت دوم، معنای به جای «مکنع» کلمه «مکتع» آمده و به معنای جُذامی معرفی شده است.
البته در کافی ج3، ص327 همیان روایت اول با همان سند آمده ولی به جای «مکنع» ، تعبیر «مکتع» نوشته شده است - که ممکن است یکی از این دو اشتباه نساخ باشد - و دیگر اینکه ماده «کتع» نیز به همین معنا که انگشتان شَل و یا فروافتاده در مشت باشد دانسته شده و در کتب لغت، اینکه به معنای جذامی به کار رفته باشد یافت نشد.
ضمنا اینکه در روایت اول وی مومن آل فرعون معرفی شده، احتمالا اشتباه از راوی بوده است.
[7] . «فَأَمَّا الْانسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَئهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبىّ أَکْرَمَنِ؛ وَ أَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَئهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبىّ أَهَانَنِ؛ کَلّا: امّا انسان، هنگامى که پروردگارش وى را مىآزماید، و اکرامش میکند و نعمت به او مىدهد، مىگوید: «پروردگارم مرا اکرام کرد»؛ و امّا چون وى را مىآزماید و روزىاش را بر او تنگ مىگرداند، مىگوید: «پروردگارم مرا خوار کرده است». چنین نیست»
[8] . وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُون
[9] . إِلَّا الْمُصَلِّینَ(22) الَّذِینَ هُمْ عَلىَ صَلَاتهِمْ دَائمُونَ(23) وَ الَّذِینَ فىِ أَمْوَالهِمْ حَقٌّ مَّعْلُومٌ(24) لِّلسَّائلِ وَ الْمَحْرُومِ(25) وَ الَّذِینَ یُصَدِّقُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ(26) وَ الَّذِینَ هُم مِّنْ عَذَابِ رَّبهِم مُّشْفِقُونَ(27) إِنَّ عَذَابَ رَبهِمْ غَیرُ مَأْمُونٍ(28) وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ(29) إِلَّا عَلىَ أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانهُمْ فَإِنهَّمْ غَیرُ مَلُومِینَ(30) فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاءَ ذَالِکَ فَأُوْلَئکَ هُمُ الْعَادُونَ(31) وَ الَّذِینَ هُمْ لِأَمَانَاتهِمْ وَ عَهْدِهِمْ رَاعُونَ(32) وَ الَّذِینَ هُم بِشهَادَاتهِمْ قَائمُونَ(33) وَ الَّذِینَ هُمْ عَلىَ صَلَاتهِمْ یحُافِظُونَ(34) أُوْلَئکَ فىِ جَنَّاتٍ مُّکْرَمُونَ(35)
[10] . إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ(40) أُوْلَئکَ لهُمْ رِزْقٌ مَّعْلُومٌ(41) فَوَاکِهُ وَ هُم مُّکْرَمُونَ(42)