سفارش تبلیغ
صبا ویژن

897) سوره فجر (89) آیه26 وَ لا یُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ

 بسم الله الرحمن الرحیم

897) ‌سوره فجر (89) آیه26 

وَ لا یُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ

9 جمادی‌الثانی 1440

ترجمه

و کسی همچون بند او بند ننهد [یا: به بند کشیده نشود].

اختلاف قرائت[1] 

یُوثِقُ

در اغلب قرائات[2] به صورت فعل معلوم «یُوثِقُ» قرائت شده است که در این صورت آیه بدین معناست: کسی همچون بند او بند ننهد.

اما در قرائت کسائی (از قراء کوفه) و روایت خارجة از قرائت أبی عمرو (بصره) و قرائت یعقوب (از قراء عشره) و ابن سیرین و ابن أبی إسحاق و سوّار القاضی و أبوحیوة و ابن أبی‌عبلة و أبو بحریة و سلام و سهل و ابوقلابة و ابوعبیده و ابوحاتم به صورت فعل مجهول «یُوثَقُ» قرائت شده است؛ که در این صورت یعنی کسی همچون بند او به بند کشیده نشود.

(و البته برای مرجع ضمیر در هر دو قرائت احتمالات دیگری هم متصور است)

مجمع البیان، ج‏10، ص731-733[3]؛ البحر المحیط، ج‏10، ص476[4]

نکات ادبی

یُوثِقُ وَثاقَهُ

قبلا بیان شد که ماده «وثق» در اصل دلالت دارد بر گره زدن و محکم کردن. «وَثِقَ» به معنای آرامش یافتن و اعتماد کردن به چیزی، و به تعبیر دیگر، اطمینانی است که از محکم‌کاری حاصل می‌شود و «أَوْثَقَ» به معنای محکم کردن؛

«وِثَاق» مصدر باب مفاعله و «وَثَاق» اسم مصدر است که به معنای آن چیزی است که از ماده وثق حاصل می‌شود و لذا به معنای «پیمان» می‌باشد، یعنی چیزی که شخص بدان اعتماد و تکیه می‌کند، و هم به معنای «محکم بستن» و «به بند کشیدن»: «وَ لا یُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ» (فجر/26)؛ «حَتَّى إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثاقَ‏» (محمد/4)؛ و«وُثْقَى» هم مونث از «اَوْثَق» است (صفت تفضیل) و بر شدت محکم‌کاری دلالت می‌کند «فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى» (بقره/256)؛

«میثَاق» آن چیزی است که موجب حصول اطمینان می‌شود؛ و لذا به معنای عقد و پیمانی است که با عهد و قسم محکم‌کاری شده باشد؛ و «مَوْثِق» میثاقی است که درباره موضوع خاصی قرار داده شده و شخص خود را مقید به انجامش کرده است «حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ‏  ... مَوْثِقَهُمْ‏» (یوسف/66).

جلسه 426  http://yekaye.ir/al-ahzab-33-7/

حدیث

1) سلیم بن قیس مطالبی را از سلمان فارسی درباره وقایع پس از شهادت پیامبر اکرم ص نقل می‌کند. در فرازی از این نقل آمده است:

به سلمان گفتم: اى سلمان، آیا بیعت کردى و چیزى نگفتى؟

او گفت: بعد از آنکه بیعت کردم چنین گفتم: نفرین بر شما تا پایان روزگار، آیا مى‏دانید با خود [یا: با مردمتان] چه کردید؟ به هدف زدید و خطا رفتید! از حیث پیروی از سنت آنان که قبل از شما بودند که تفرقه و اختلاف مى‏نمودند به هدف زدید، و از سنّت پیامبرتان خطا رفتید که خلافت را از جایگاه و از اهلش خارج ساختید.

عمر گفت: اى سلمان، حال که رفیقت بیعت نمود و تو نیز بیعت کردى هر چه مى‏خواهى بگو و هر چه مى‏خواهى بکن و رفیقت هم هر چه مى‏خواهد بگوید.

سلمان مى‏گوید: گفتم: از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله شنیدم که مى‏فرمود: «معادل گناه همه امتش تا روز قیامت و معادل عذاب همه آنان، بر گردن تو و رفیقت که با او بیعت کردى خواهد بود».

عمر گفت: هر چه مى‏خواهى بگو، آیا چنین نیست که بیعت نمودى و خداوند چشمت را روشن نساخت که رفیقت خلافت را بر عهده بگیرد؟!

گفتم: شهادت مى‏دهم که من در بعضى کتابهائى که از طرف خداوند نازل شده خوانده‏ام که تو، با اسم و نسب و اوصافت، درى از درهاى جهنّم هستى.

عمر گفت: هر چه مى‏خواهى بگو. آیا خداوند خلافت را از اهل این خانه -که شما آنان را بعد از خداوند ارباب خود قرار داده‏اید- بیرون نبرد؟!

به او گفتم: شهادت مى‏دهم از رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله در باره این آیه از او سؤال کردم که «فَیَوْمَئِذٍ لا یُعَذّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ وَ لا یُوثقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ: پس در آن روز کسی به عذاب او عذاب نشود؛ و کسی همچون بند او به بند کشیده نشود» (فجر/25-26) و فرمود که همانا آن تو هستى.

عمر گفت: ساکت شو!

گفتم: خدا ناله‌ات را ساکت کند؛ ای برده، اى فرزند کنیزکِ آنچنانی![5]

على علیه السّلام فرمود: اى سلمان، ترا قسم مى‏دهم که ساکت باشى.

سلمان گفت: به خدا سوگند، اگر حضرت على ع مرا به سکوت امر نکرده بود آنچه را درباره او نازل شده و آنچه را در باره او و رفیقش از پیامبر اکرم صلى اللَّه علیه و آله شنیده بودم به او خبر مى‏دادم.

کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج‏2، ص595 (أسرار آل محمد علیهم السلام، ص239)؛ الإحتجاج (للطبرسی)، ج‏1، ص: 85

وَ عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِی عَیَّاشٍ عَنْ سُلَیْمِ بْنِ قَیْسٍ قَالَ سَمِعْتُ سَلْمَانَ الْفَارِسِیَّ قَالَ ...

قَالَ سُلَیْمُ بْنُ قَیْسٍ فَقُلْتُ لِسَلْمَانَ أَ فَبَایَعْتَ أَبَا بَکْرٍ یَا سَلْمَانُ وَ لَمْ تَقُلْ شَیْئاً؟

قَالَ قَدْ قُلْتُ بَعْدَ مَا بَایَعْتُ: تَبّاً لَکُمْ سَائِرَ الدَّهْرِ أَ وَ تَدْرُونَ مَا صَنَعْتُمْ بِأَنْفُسِکُمْ [بِأُنَاسِکُمْ] أَصَبْتُمْ وَ أَخْطَأْتُمْ أَصَبْتُمْ سُنَّةَ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ مِنَ الْفُرْقَةِ وَ الِاخْتِلَافِ [سُنَّةَ الْأَوَّلِینَ] وَ أَخْطَأْتُمْ سُنَّةَ نَبِیِّکُمْ حَتَّى أَخْرَجْتُمُوهَا مِنْ مَعْدِنِهَا وَ أَهْلِهَا.

فَقَالَ عُمَرُ یَا سَلْمَانُ أَمَّا إِذْ [بَایَعَ صَاحِبُکَ‏] وَ بَایَعْتَ فَقُلْ مَا شِئْتَ وَ افْعَلْ مَا بَدَا لَکَ وَ لْیَقُلْ صَاحِبُکَ مَا بَدَا لَهُ.

قَالَ سَلْمَانُ فَقُلْتُ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ إِنَّ عَلَیْکَ وَ عَلَى صَاحِبِکَ الَّذِی بَایَعْتُهُ مِثْلَ ذُنُوبِ [جَمِیعِ‏] أُمَّتِهِ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ مِثْلَ عَذَابِهِمْ جَمِیعاً.

فَقَالَ قُلْ مَا شِئْتَ أَ لَیْسَ قَدْ بَایَعْتَ وَ لَمْ یُقِرَّ اللَّهُ عَیْنَیْکَ بِأَنْ یَلِیَهَا صَاحِبُکَ؟!

فَقُلْتُ أَشْهَدُ أَنِّی قَدْ قَرَأْتُ فِی بَعْضِ کُتُبِ اللَّهِ الْمُنْزَلَةِ أَنَّکَ بِاسْمِکَ وَ نَسَبِکَ وَ صِفَتِکَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ جَهَنَّمَ.

فَقَالَ لِی [عمر بن الخطاب]: قُلْ مَا شِئْتَ أَ لَیْسَ قَدْ أَزَالَهَا [عَزَلَهَا] اللَّهُ عَنْ أَهْلِ [هَذَا] الْبَیْتِ الَّذِینَ اتَّخَذْتُمُوهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ؟!

فَقُلْتُ لَهُ: أَشْهَدُ أَنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ وَ سَأَلْتُهُ عَنْ هَذِهِ الْآیَةِ «فَیَوْمَئِذٍ لا یُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ وَ لا یُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ» فَأَخْبَرَنِی بِأَنَّکَ أَنْتَ هُوَ.

فَقَالَ عُمَرُ اسْکُتْ [قَالَ قُلْتُ] أَسْکَتَ اللَّهُ نَأْمَتَکَ أَیُّهَا الْعَبْدُ یَا ابْنَ اللَّخْنَاءِ.

فَقَالَ عَلِیٌّ ع أَقْسَمْتُ عَلَیْکَ یَا سَلْمَانُ لَمَّا سَکَتَّ.

فَقَالَ سَلْمَانُ وَ اللَّهِ لَوْ لَمْ یَأْمُرْنِی عَلِیٌّ ع بِالسُّکُوتِ لَخَبَّرْتُهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ نَزَلَ فِیهِ وَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص فِیهِ وَ فِی صَاحِبِه‏.

 

2) امیرالمومنین ع در فرازی از دعای کمیل می‌فرمایند:

خدایا! اکنون بعد از تقصیر و اسرافی [افراط و تفریطی] که در حق خویش روا داشته‌ام، نزد تو آمده‌ام، عذرخواه و پشیمان، و شکسته‌حال و درمانده، و مغفرت‌جوی و توبه‌کار، در حالی که اقرار و اذعان و اعتراف دارم که نه گریزگاهی از آنچه سزاوارم است دارم و نه پناهگاهی که از وضع و حال خود بدان پناه ببرم؛ جز آنکه تو عذرم را بپذیری و مرا در گستره رحمت خویش وارد کنی!

خدایا! پس عذرم را بپذیر  و بر شدت بیچارگی‌ام رحم کن و مرا از این در بند بودن شدید، رهایی بخش!

مصباح المتهجد، ج‏2، ص846؛ المصباح للکفعمی، ص557

رُوِیَ أَنَّ کُمَیْلَ بْنَ زِیَادٍ النَّخَعِیَّ رَأَى أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع سَاجِداً یَدْعُو بِهَذَا الدُّعَاءِ فِی لَیْلَةِ النِّصْفِ مِنْ شَعْبَان‏ ...

وَ قَدْ أَتَیْتُکَ یَا إِلَهِی بَعْدَ تَقْصِیرِی وَ إِسْرَافِی عَلَى نَفْسِی مُعْتَذِراً نَادِماً مُنْکَسِراً مُسْتَقِیلًا مُسْتَغْفِراً مُنِیباً مُقِرّاً مُذْعِناً مُعْتَرِفاً لَا أَجِدُ مَفَرّاً مِمَّا کَانَ مِنِّی وَ لَا مَفْزَعاً أَتَوَجَّهُ إِلَیْهِ فِی أَمْرِی غَیْرَ قَبُولِکَ عُذْرِی وَ إِدْخَالِکَ إِیَّایَ فِی سَعَةٍ مِنْ رَحْمَتِکَ إِلَهِی فَاقْبَلْ عُذْرِی وَ ارْحَمْ شِدَّةَ ضُرِّی وَ فُکَّنِی مِنْ شَدِّ وَثَاقِی‏ ...

 

3) از امیرالمومنین ع روایت شده است:

طمعکار در بند ذلت گرفتار است.

نهج البلاغة، حکمت226

وَ قَالَ ع الطَّامِعُ فِی وِثَاقِ الذُّل‏.

 

4) ابواسحاق سَبیعی  به حج می‌رود و در آنجا بر امام باقر ع می‌گذرد و سوالاتی از ایشان می‌پرسد. در فرازی از این گفتگو امام ع می‌فرمایند:

ای ابواسحاق! به واسطه ماست که خداوند از لغزشهای شما درمی‌گذرد؛ و به خاطر ماست که گناهانتان را می‌بخشد؛ و به سبب ماست که خداوند قرضهای شما را ادا می‌کند؛ و به واسطه ماست که خداوند بند ذلت را از گردن شما باز می‌کند؛ و به ما ختم می‌شود و به ما آغار می‌گردد نه به شما؛ و ما کهف شماییم مانند اصحاب کهف؛ و ما کشتیِ شماییم مانند کشتی نوح؛ و ما باب «حِطّه»ی شماییم مانند باب حطه‌ی بنی‌اسرائیل*...

* باب حطه، دری بوده که بنی‌اسرائیل وقتی توبه می‌کردند باید از آن در وارد می‌شدند تا مورد مغفرت قرار گیرند. (بقره/58 و اعراف/161)

تفسیر فرات الکوفی، ص348

فُرَاتٌ [قَالَ حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ الْحَکَمِ‏] مُعَنْعَناً عَنْ غَالِبِ بْنِ عُثْمَانَ النَّهْدِیِّ [عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ السَّبِیعِیِ‏] قَالَ: خَرَجْتُ حَاجّاً فَمَرَرْتُ بِأَبِی جَعْفَرٍ ع‏ ... فقال ع ... یَا أَبَا إِسْحَاقَ بِنَا یُقِیلُ اللَّهُ عَثْرَتَکُمْ وَ بِنَا یَغْفِرُ اللَّهُ ذُنُوبَکُمْ وَ بِنَا یَقْضِی اللَّهُ دُیُونَکُمْ وَ بِنَا یَفُکُّ اللَّهُ وَثَاقَ الذُّلِّ مِنْ أَعْنَاقِکُمْ وَ بِنَا یَخْتِمُ وَ [بِنَا] یَفْتَحُ لَا بِکُمْ وَ نَحْنُ کَهْفُکُمْ کَأَصْحَابِ الْکَهْفِ وَ نَحْنُ سَفِینَتُکُمْ کَسَفِینَةِ نُوحٍ وَ نَحْنُ بَابُ حِطَّتِکُمْ کَبَابِ حِطَّةِ بَنِی إِسْرَائِیلَ...

تدبر

1) «وَ لا یُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ»

خداوند انسان را آزاد آفریده و به او اختیار داده است. اما اگر از این اختیارش سوءاستفاده کرد، او را چنان به بند می کشد که احدی دیگری آنچنان به بند نکشیده باشد.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

همین که خدا در موقعیتی انسان را به بند می‌کشد کافی است که نشان دهد «حق آزادی» مهمترین و اولین حق بشر نیست؛ بلکه مهمترین و اولین حق انسان، رسیدن به سعادت کامل و لقاء الله است و اگر کسی با سوءاستفاده از اختیاری که خدا به او داده و  به بهانه آزادی، این حق خود را پایمال کرد؛ آزادی‌اش را می‌گیرند و او را بشدت به بند می‌کشند.

 

2) «فَیَوْمَئِذٍ لا یُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ؛ وَ لا یُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ»

با اینکه در آیه قبل از عذاب بی‌نظیر خداوند سخن گفته بود، در این آیه بر به بند کشیدن هم تاکید کرد؛ تا نشان دهد که:

الف. درقیامت، امکان فرار از عذاب نیست. (تفسیر نور، ج10، ص479)

ب. شدت عذاب بسیار بیش از حد تصور است: وقتی کسی که عذاب می‌شود را بشدت بسته باشند، درد و رنجش بسیار شدیدتر خواهد بود تا اینکه دست و پایش تا حدی باز باشد و بتواند با حرکت دادن خود، بر تحمل خویش از دردی که بر او وارد می‌شود بیفزاید.

ج. ...

 

3) «وَ لا یُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ»

مقصود از این تعبیر چیست؟

الف. در بند کردنی که خداوند در قیامت انجام می‌دهد فوق هرگونه در بند کردنی است که کسی در دنیا انجام داده باشد. (مجمع البیان، ج‏10، ص742؛ المیزان، ج20، ص285)

ب.  مجرمانی که در آیات قبل اشاره شد چنان در بند می‌شوند که هیچکس دیگری آن گونه محکم در بند نشده باشد. (مجمع البیان، ج‏10، ص742)

ج. در آن روز خداوند انسان را چنان در بند می‌کشد که هیچ موجود دیگری را چنان در بند نکرده باشد. (المیزان، ج20، ص285)

د. هیچکس بند و زنجیر (و غلهاى او را) به گردن نمى‏گذارد. (حجة التفاسیر، ج‏7، ص226) و در واقع تحمل آن بند را ندارد.

ه. کسی مانند خداوند عهد و پیمانش را چنین محکم نمی‌کند؛ و در واقع، همه آنچه در قیامت بر سر انسانها می‌آید عمل به عهدی است که خداوند با انسان بسته بود. (چنانکه در نکات ادبی اشاره شد «وثاق» تنها به معنای «محکم بستن» نیست؛ بلکه به معنای عهد و پیمانی هم که محکم باشد به کار می‌رود. ابن تحلیل مبتنی بر آن بود که یکی از معانی این آیه، ناظر به عهد و پیمان خدا با انسان باشد.)

و. ...

 

 


[1] . و قرأ أبو جعفر و شیبة و نافع بخلاف عنهم: وثاقه بکسر الواو و الجمهور: بفتحها (البحر المحیط، ج‏10، ص476)

[2] . نه فقط اغلب قرائات سبعه (غیر از کسائی) بلکه قرائت ابوجعفر (از عشرة) و حسن و اعمش (از اربعه عشر) و شیبه و سلمی و ابن عباس و امیرالمومنین ع

[3] . و قرأ لا یعذب و لا یوثق بالفتح الکسائی و یعقوب و سهل و الباقون «لا یُعَذِّبُ» و «لا یُوثِقُ» ... و أما القراءة بفتح العین فی یعذب و یوثق فقد وردت الروایة عن أبی قلابة قال أقرأنی من أقرأه رسول الله ص فیومئذ لا یعذب عذابه أحد و لا یوثق وثاقه أحد و المعنى لا یعذب أحد تعذیب هذا الکافر إن قلنا إنه کافر بعینه أو تعذیب هذا الصنف من الکفار.

[4] . و قرأ الجمهور: لا یُعَذِّبُ، و لا یُوثِقُ: مبنیین للفاعل، و الضمیر فی عَذابَهُ، و وَثاقَهُ عائد على اللّه تعالى، أی لا یکل عذابه و لا وثاقه إلى أحد، لأن الأمر للّه وحده فی ذلک أو هو من الشدّة فی حیز لم یعذب قط أحد فی الدنیا مثله، و الأول أوضح لقوله: لا یُعَذِّبُ و لا یُوثِقُ، و لا یطلق على الماضی إلا بمجاز بعید، بل موضوع، لا إذا دخلت على المضارع أن یکون مستقبلا. و یجوز أن یکون الضمیر قبلها عائدا على الکافر، أی لا یعذب أحد من الزبانیة مثل ما یعذبونه. و قیل إلى اللّه، أی لا یعذب أحد فی الدنیا عذاب اللّه للکافر، و یضعف هذا عمل لا یعذب فی یومئذ، و هو ظرف مستقبل.

و قرأ ابن سیرین و ابن أبی إسحاق و سوّار القاضی و أبو حیوة و ابن أبی عبلة و أبو بحریة و سلام و الکسائی و یعقوب و سهل و خارجة عن أبی عمرو: بفتح الذال و الثاء مبنیین للمفعول، فیجوز أن یکون الضمیر فیهما مضافا للمفعول و هو الأظهر، أی لا یعذب أحد مثل عذابه، و لا یوثق بالسلاسل و الأغلال مثل وثاقه، أو یحمل أحد عذاب الإنسان لقوله تعالى: «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى»، و عذاب وضع موضع تعذیب. و فی اقتیاس مثل هذا خلاف، و هو أن یعمل ما وضع لغیر المصدر، کالعطاء و الثواب و العذاب و الکلام. فالبصریون لا یجیزونه و یقیسونه.

[5] . «اللخناء» هم به زنی می‌گویند که زیر بغلش ویا فرجش بوی بد می دهد؛ و نیز به کنیزک بدکاره گویند. در چاپ  فعلیِ کتاب سلیم و نیز نقل تفسیر نور الثقلین (ج‏5، ص576) و نقل تفسیر کنز الدقائق (ج‏14، ص277) از وی، عبارت «خدا ...»  ادامه سخن عمر است؛ اما در نقل احتجاج، این پاسخ سلمان است؛ و ظاهرا این ترجیح دارد چون مادر عمر است که کنیز بوده، اما مادر سلمان از اشراف بوده؛ و در نقلهای دیگر هم داریم که برای تحقیر عمر به او این تعبیر را به کار برده‌اند. مثلا در جایی وی به صفیه (دختر حضرت عبدالمطلب) سخنی می‌گوید و او ناراحت می‌شود و عمر را با تعبیر «یا ابن اللخناء» خطاب قرار می‌دهد: حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِیرٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع أَنَّ صَفِیَّةَ بِنْتَ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ مَاتَ ابْنٌ لَهَا فَأَقْبَلَتْ فَقَالَ لَهَا الثَّانِی غَطِّی قُرْطَکِ- فَإِنَّ قَرَابَتَکِ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص لَا تَنْفَعُکِ شَیْئاً، فَقَالَتْ لَهُ هَلْ رَأَیْتَ لِی قُرْطاً یَا ابْنَ اللَّخْنَاءِ، ثُمَّ دَخَلَتْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَأَخْبَرَتْهُ بِذَلِکَ وَ بَکَتْ ... (تفسیر القمی، ج‏1، ص188)