سفارش تبلیغ
صبا ویژن

864) سوره هود (11) آیه 77 وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سی‏ءَ

 بسم الله الرحمن الرحیم

864) سوره هود (11) آیه 77

وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سی‏ءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَ قالَ هذا یَوْمٌ عَصیبٌ

22 ربیع‌الثانی 1440

ترجمه

و هنگامی که فرستادگان ما نزد لوط آمدند، به [سبب] آنان احساس بدی کرد [آمدن آنان را خوش نداشت] و با آنان در تنگنا قرار گرفت و گفت: امروز روزی سخت است.

نکات ادبی

سی‏ءَ بِهِمْ

ماده «سوء»[1] در اصل به معنای قبیح و زشت می‌باشد، و گناه را به خاطر قبح و زشتی‌اش «سیئة» گفته‌اند (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص113) که این ماده، معادل کلمه فارسی «بد» می‌باشد.

برخی گفته‌اند تعبیر «سوء» بر هر چیزی که مایه غم و ناراحتی انسان شود اطلاق می‌شود، اعم از امور دنیوی و اخروی، نفسانی و بدنی و خارجی، از دست دادن مال باشد یا مقام یا دوست؛ (مفردات ألفاظ القرآن، ص441)‏ و یا به تعبیر دیگر، «سُوء» به لحاظ معنایی درست نقطه مقابل «حُسن» است؛ و به هرچیزی که بذاته نیکو نباشد اطلاق می‌گردد، خواه در عمل باشد یا موضوع یا حکم، امر قلبی باشد یا معنوی یا ... (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏5، ص251)

این کلمه به کلماتی مانند «ضرر» ، «قُبح» و «فساد» نزدیک است؛ با این تفاوت که:

«ضرر» در مقابل » نفع»‌است؛ و در مورد آنچه انسان از وضعیتش ناآگاه است نیز اطلاق می‌شود و چه‌بسا چیزی که به خودی خود خوب باشد، ولی به دلایلی ضرر داشته باشد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏5، ص251)؛ به تعبیر دیگر، کلمه «سوء» را غالبا در مورد بدی‌هایی که ریشه و منشأش را می‌شناسیم به کار می‌برند؛ اما «ضرر» را در مورد هر بدی‌ای که به انسان برسد، ولو ریشه‌اش را نداند. (الفروق فی اللغة، ص192)

در کلمه «قبح» صورت و ظاهر امر بیشتر مورد لحاظ است؛(التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏5، ص251). در واقع، کلمه «سوء» از آن جهت اطلاق می‌گردد که بد بودنش آشکار است؛ اما کلمه «قبح» از آن جهت که انجام دادنش سزاوار نیست. (مجمع البیان، ج‏5، ص277)

و «فساد» هم نقطه مقابل «صلاح» است و هرگونه اختلال در عمل، نظر و ... می‌باشد. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏5، ص251)

در تفاوت «إساءة» (ِ لِیَجْزِیَ الَّذینَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا؛ نجم/31) و «سوء» هم گفته‌اند که اولی را فقط در جایی که ظلم رخ داده باشد به کار می‌برند (و این طبیعی است زیرا با رفتن به باب افعال متعدی شده و به معنای «بدی کردن» می‌باشد) اما دومی اعم از جایی است که ظلم باشد ویا هرگونه بدی و ضرری به شخص برسد. (الفروق فی اللغة، ص193)

در مورد کلمه «سُوأى» (ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواى؛ روم/10) برخی با استناد به اشعار عرب مدعی‌اند که این کلمه به معنای «آتش» است و آتش را به خاطر قبح منظرش «سوآی» گفته‌اند (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص113) اما دیگران افعل تفضیل مونث از همین کلمه «سوء» دانسته و آن را برخی حکایتگر هر امر زشت و قبیحی و در مقابل  «حُسنی» (لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى‏؛ یونس/26) معرفی کرده‌اند؛ همان گونه که هر امر زشت و ناپسندی را «سیّئه» و در مقابل، هر امر خوب و پسندیده‌ای را «حسنه» می‌گویند: «ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ»‏ (نساء/79) و از این رو، این کلمه هم در مورد آنچه عقل و شرع بد می شمرد به کار می رود «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها، وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلا یُجْزى‏ إِلَّا مِثْلَها» (انعام/160) و هم در مورد آنچه بر طبع آدمی ناخوشایند و سنگین می آید «فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَطَّیَّرُوا بِمُوسى‏ وَ مَنْ مَعَهُ‏» (اعراف/131) و «ثُمَّ بَدَّلْنا مَکانَ السَّیِّئَةِ الْحَسَنَةَ» (أعراف/95) (مفردات ألفاظ القرآن، ص441-442)

و از آنجا که گاه اثر خوشی ویا غم در صورت آدمی نمایان می‌شود، گاه «سوء» به وجه آدمی اطلاق می‌گردد [فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِیَسُوؤُا وُجُوهَکُمْ؛ اسراء/7] چنانکه «سِی‏ءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً» (هود/77) یعنی بواسطه حضور آنان، احساس ناراحتی در چهره‌اش نمایان شد و چهره‌اش غمگین شد. (مفردات ألفاظ القرآن، ص442)

تعبیر «سَوْأة» را برخی بر این باورند که به نحو کنایه‌ای در معنای عورت (هم در مورد مرد و هم در مورد زن) به کار می‌رود (مفردات ألفاظ القرآن، ص442)؛ اما بسیاری از قدما مانند خلیل معنای اصلی این کلمه را همان «الفرج» معرفی کرده (کتاب العین، ج‏7، ص328) و برخی مانند ابن اثیر تاکید کرده‌اند که اساساً اصل کاربرد این کلمه در خصوص عورت بوده و بعدا به هر چیزی که آشکار شدنش مایه شرمندگی انسان شود، اطلاق گردیده است (النهایه، ج2، ص416) و در هر صورت درباره وجه تسمیه‌اش گفته‌اند که چون انسان فطرتا از اینکه عورتش در برابر دیگران آشکار شود، بدش می‌آید (مجمع‌البیان، ج4، ص625، المصباح المنیر، ج2، ص298؛ مجمع‌البحرین، ج1، ص237).

ماده «سوء» و مشتقات آن جمعا 167 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

عبارت «سی‏ء بهم» هم فعل مجهول است و در اصل «سُوِ‏ءَ بهم» بوده که چون کسره بر واو ثقیل است حذف و به حرف قبلش منتقل شده؛ و به تبع حرف قبل، واو به یاء تبدیل شده است (مجمع البیان، ج‏5، ص277)

ضاقَ

ماده «ضیق» به معنای تنگنا و نقطه مقابل «سِعَه» و گشایش است. (معجم المقاییس اللغة، ج‏3، ص383؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏7، ص57) این کلمه به همین مناسبت در مورد فقر، بخل، غم و مانند اینها به کار می‌رود، چنانکه «وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً» (هود/77) به معنای این است که به خاطر [حضور] آنان احساس عجز کرد، ویا «وَ لا تَکُ فِی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُونَ»‏ (نحل/127) اشاره به اندوهی است که گریبانگیر او شده بود . (مفردات ألفاظ القرآن، ص513-514)

مصدر این ماده هم به صورت «ضَیق» و هم به صورت «ضِیق‏» آمده است. در تفاوت این دو گفته‌اند که«ضَیق» در مورد سینه و مکان به کار می‌رود اما «ضِیق‏» در مورد بخل و تنگدستی. برخی هم تفاوت آنها را تفاوت مصدر و اسم دانسته‌اند. (الفروق فی اللغة، ص308)

وقتی این ماده به باب تفعیل می‌رود متعدی می‌شود و به معنای «در مضیقه و تنگنا قرار دادن» است: «وَ لا تُضآرُّوهُنَّ لِتُضَیِّقُوا عَلَیْهِنَّ» (طلاق/6)

ماده «ضیق» و مشتقات آن جمعا 13 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

ذَرْعاً

از ماده «ذرع» کلمه «ذراع» به معنای بازو معروف است؛ و با چیزی که با ذراع اندازه‌گیری می‌شود «مذروع» گویند و تعبیر «ضاق بکذا ذَرْعِی» یعنی دستم در مورد آن به مضیقه افتاد [= از دسترس و توانم بیرون شد] (مفردات ألفاظ القرآن، ص327)

درباره ماده «ذرع» برخی بر این باورند که در اصل دلالت دارد بر امتداد، و حرکت به سمت جلو؛ و به همین مناسبت «بازو» را «ذراع» (وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصید؛ کهف/18) گفته‌اند و تعبیر «ضاق بهذا الأمر ذَرْعاً» در جایی به کار می‌رود که شخص بیش از آنچه توان دارد عهده‌دار می‌گردد و از انجام کار درمانده می‌شود. (معجم المقاییس اللغة، ج‏2، ص350).

و  برخی بر این باورند اصل این ماده ناظر به مقایسه و اندازه‌گیری در طول می‌باشد؛ و از این جهت که مقیاس «ذرع» بازو بوده، به «بازو» ذراع گفته‌اند و «ذرع» را با «ذراع» (بازو) حساب می کرده‌اند؛ و به این مناسبت اشتقاقات دیگر آن انجام شده؛ و چون «ذرع» اندازه‌گیری و احاطه پیدا کردن بر چیزی از حیث اندازه‌اش بوده است، این کلمه را به مناسبت هم در مورد فراخی و سعه و هم در مورد ضیق و تنگنا به کار برده‌اند چنانکه در آیه « ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً» (هود/77 و عنکبوت/33) اشاره به تنگنایی است که حضرت لوط با آمدن آنان خود را در آن گرفتار دید. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏3، ص311)

«ذَرع» هم به معنای مقیاسی برای اندازه‌گیری (به اندازه یک بازو) است و هم به معنای مطلقِ «اندازه»ی چیزی به کار می‌رود (فِی سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُکُوهُ‏؛ الحاقه/32) (المیزان، ج10، ص338)

ماده «ذرع» جمعا 5 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

عَصیبٌ

ماده «عصب» در اصل بر ربط چیزی به چیز دیگر به نحو طولی یا دورانی دلالت دارد؛ و از این ماده کلمه «عَصَب» معروف است که در زبان عربی نه‌تنها به آنچه امروزه اعصاب می‌گویند بلکه به رباطهای بین مفاصل هم گفته می‌شود. (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص336)

به کسی که با رباط‌های حیوانی دست و پایش را ببندند «معصوب» گویند؛ و به همین مناسبت به هر امر شدید و سختی « عَصْب» گفته می‌شود و کلمه «عصیب» (وَ قالَ هذا یَوْمٌ عَصیبٌ؛ هود/77) به معنای «شدید» هم از همین تعبیر اخذ شده؛ که «عصیب» می‌تواند به معنای فاعل (روزی که شدت و سختی می‌آورد) یا مفعول (روزی که اطرافش سخت بسته شده) باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص568) و دیگران تاکید کرده‌اند که فقط برای شدت‌ها و سختی‌های شر و ناخوشایند به کار می‌رود؛ «یوم عصیب» یعنی روزی که گویی با شر و بدی بر مردم ‌پیچیده؛ ویا اینکه بدی‌هایش به هم در‌پیچیده است. (مجمع البیان، ج‏5، ص277) و این مفهوم شدت بقدری در این کلمه پررنگ بوده که برخی معنای اصلی این ماده را همین «شدت و سختی» و نقطه مقابل «راحتی» و «نرمی» قلمداد نموده‌اند. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص144)

«عُصْبة» (ویا «عصابة»[2]) به جماعتی که به هم گره خورده و پشت و پناه هم باشند گفته می‌شود: «وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ» (یوسف/8 و14) «إِنَّ الَّذینَ جاؤُ بِالْإِفْکِ عُصْبَةٌ مِنْکُمْ» (نور/11) «إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِی الْقُوَّة» (قصص/76) (مفردات ألفاظ القرآن، ص568) و برخی گفته‌اند که این جماعت حداقل باید ده نفر به بالا باشد از این جهت که گویی به همدیگر مرتبط شده‌اند (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص339) و نیز نقل شده که برای جماعت‌های بین 10 تا 40 به کار می‌رود. (کتاب العین، ج‏1، ص309) هرچند برخی تعیین عدد خاص برای این مفهوم را قابل مناقشه دانسته‌اند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص144)[3]

ماده «عصب» در قرآن کریم 5 بار و فقط با همین دو اصطلاح «عصیب» و «عُصبة» به کار رفته است.

حدیث

1) حدیثی از امام صادق ع در بحث آیه 74 (حدیث2) گذشت. در ادامه‌اش فرمودند:

پس آن فرشتگان به نزد لوط آمدند در حالی که او در مزرعه‌اش در نزدیک شهر بود. بر او سلام گفتند در حالی که عمامه‌ای بر سر داشتند؛ پس هنگامی که آنان را در آن شکل و شمایل نیکو با پیراهن سفید و عمامه سفید دید به آنان فرمود: منزل؟!

گفتند: بله.

پس پیشاپیش آنان حرکت کرد و دنبالش راه افتادند، اما از اینکه منزل را بدانان تعارف کرده بود پشیمان شد و [با خود] گفت: این چه کاری بود که کردم؟ ایشان را نزد قومم می‌برم در حالی که آنان را می‌شناسم! پس بدانان رو کرد و گفت: همانا نزد بد افرادی از آفریدگان خداوند آمدید!

جبرئیل گفت: بر [عذاب] آنان عجله نمی‌کنیم تا اینکه سه بار علیه آنان شهادت دهد؛ و این دفعه اولش بود.

سپس مدتی رفتند. دوباره بدانان رو کرد و گفت: همانا نزد بد افرادی از آفریدگان خداوند آمدید!

جبرئیل گفت: این دومی‌اش.

دوباره رفتند تا به دروازه شهر رسیدند. باز بدانان رو کرد و گفت: همانا نزد بد افرادی از آفریدگان خداوند آمدید!

جبرئیل گفت: این هم سومین بار.

سپس وی داخل شد و آنان نیز داخل شدند تا به منزل وی رسیدند. پس هنگامی که همسرش آنان را دید، آنان را در شکل و شمایی نیکو یافت؛ پس به پشت بام رفت و سوتی زد؛ اما نشنیدند؛ پس آتشی برافروخت...

الکافی، ج‏5، ص546 و ج‏8، ص329[4]؛ تفسیر العیاشی، ج‏2، ص153؛ مجمع البیان، ج‏5، ص279

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ عَنْ أَبِی یَزِیدَ الْحَمَّارِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

... فَأَتَوْا لُوطاً وَ هُوَ فِی زِرَاعَةٍ [لَهُ] قُرْبَ الْقَرْیَةِ [الْمَدِینَةِ] فَسَلَّمُوا عَلَیْهِ وَ هُمْ مُعْتَمُّونَ فَلَمَّا رَأَى هَیْئَةً حَسَنَةً عَلَیْهِمْ ثِیَابٌ بِیضٌ وَ عَمَائِمُ بِیضٌ فَقَالَ لَهُمُ الْمَنْزِلَ؟! فَقَالُوا نَعَمْ. فَتَقَدَّمَهُمْ وَ مَشَوْا خَلْفَهُ فَنَدِمَ عَلَى عَرْضِهِ الْمَنْزِلَ عَلَیْهِمْ فَقَالَ أَیَّ شَیْ‏ءٍ صَنَعْتُ؟ آتِی بِهِمْ قَوْمِی وَ أَنَا أَعْرِفُهُمْ! فَالْتَفَتَ إِلَیْهِمْ فَقَالَ: إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ شِرَاراً مِنْ خَلْقِ اللَّهِ!

قَالَ فَقَالَ جَبْرَئِیلُ لَا نُعَجِّلُ عَلَیْهِمْ حَتَّى یَشْهَدَ عَلَیْهِمْ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ [شَهَادَاتٍ] فَقَالَ جَبْرَئِیلُ هَذِهِ وَاحِدَةٌ.

ثُمَّ مَشَى سَاعَةً؛ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَیْهِمْ فَقَالَ: إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ شِرَاراً مِنْ خَلْقِ اللَّهِ!

فَقَالَ جَبْرَئِیلُ هَذِهِ ثِنْتَانِ.

ثُمَّ مَشَى فَلَمَّا بَلَغَ بَابَ الْمَدِینَةِ الْتَفَتَ إِلَیْهِمْ فَقَالَ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ شِرَاراً مِنْ خَلْقِ اللَّهِ!

فَقَالَ جَبْرَئِیلُ ع هَذِهِ الثَّالِثَةُ.

ثُمَّ دَخَلَ وَ دَخَلُوا مَعَهُ حَتَّى دَخَلَ مَنْزِلَهُ فَلَمَّا رَأَتْهُمُ امْرَأَتُهُ رَأَتْ هَیْئَةً حَسَنَةً فَصَعِدَتْ فَوْقَ السَّطْحِ وَ صَفَّقَتْ [صَعِقَتْ] فَلَمْ یَسْمَعُوا فَدَخَّنَتْ...

ان شاء الله ادامه حدیث ذیل آیه بعد خواهد آمد.

 

2) واقعه ورود فرشتگان بر حضرت لوط ع در روایتی دیگر با اندکی تفاوت نقل شده است. در ادامه حدیثی که در آیه 75 گذشت، از امام صادق ع روایت شده است:

پس آن فرشتگان بر اسبهایشان سوار شدند و هنگام عصر بود که به نزدیکی شهرهایی که حضرت لوط در آنجا می‌زیست رسیدند. پس رباب، دختر لوط، و همسر اسحاق ع - که دختر بزرگتر بود - در حال آب کشیدن از چاه بود که آنان را دید. پس بدانان نگریست و آنان در جلوه مردمانی زیب و با شکل و شمایلی نیکو بودند. پس به نزدشان رفت و گفت: شما را چه شده که بر این قوم فاسق وارد شده‌اید؟! جز آن شیخ اینجا کسی نیست که از شما پذیرایی کند؛ و او نیز از این قوم بسی سختی و مرارت کشیده است.

پس فرشتگان راه خود را به سوی لوط کج کردند و او تازه از کار مزرعه فارغ شده بود. چون لوط آنان را دید به خاطر آنان غمگین شد و بر آنان از قوم خویش بیمناک گشت و این همان است که خداوند متعال فرمود «و هنگامی که فرستادگان ما نزد لوط آمدند، به [سبب] آنان احساس بدی کرد [آمدن آنان را خوش نداشت] و با آنان در تنگنا قرار گرفت و گفت: امروز روزی «عصیب» است.» و «عصیب» یعنی شر و بدی‌اش شدید است. و در آیه دیگر فرمود: «پس هنگامی که آن فرستادگان نزد خاندان لوط آمدند، گفت همانا شما گروهی ناشناس هستید!» (حجر/61-62) لوط آنان را نشناخت همان گونه که حضرت ابراهیم ع هم آنان را نشناخت. پس لوط ع بدانان فرمود: از کجا آمده‌اید؟

جبرئیل - که هنوز خود را معرفی نکرده بود - گفت: از جایی دور؛ و اکنون در خدمت شما می‌خواهیم توقف کنیم؛ آیا می شود که این شب ما را میهمان کنید و نزد پروردگارت اجر و ثوابی ببری؟

گفت: بله، اما من از این قوم فاسق که لعنت خداوند بر آنان باد - بر شما می‌ترسم!

جبرئیل به اسرافیل گفت: این یکی. و خداوند متعال بدانان دستور داده بود که آنان را زیر و رو نکنند مگر بعد از آنکه لوط چهار بار شهادت به فسق آنان دهد و آنان را لعنت کند.

سپس به او رو کردند و گفتند: ای لوط! شب به سراغمان آمد و اکنون ما میهمان توییم. پس به فراخور حال رفتار کن!

لوط گفت: من به شما خبر دادم که قوم من اهل فسق و فجورند؛ از روی شهوت سراغ مردان می‌روند و به سراغ زنان خویش نمی‌روند. لعنت خداوند بر آنان!

جبرئیل به اسرافیل گفت: این دومی!

سپس لوط گفت: از مَرکبهایتان پیاده شوید و اینجا بنشینید تا شب خود تاریک شود، سپس وارد شوید و کسی متوجه شما نشود که همانا اینان قومی فاسق‌اند، لعنت خداوند بر انان باد!

جبرئیل به اسرافیل گفت: این هم سومی!

سپس بعد از اینکه شب خوب تاریک شد لوط پیشاپیش آنان به سوی منزلش به راه افتاد و فرشتگان در پی وی روان شدند تا به منزل او وارد شدند؛ پس در را بر آنان قفل کرد و همسرش را - که به او قواب می‌گفتند - خواست و گفت: ای فلانی! تو چهل سال است که معصیت [مرا] کرده‌ای و اینان میهمانان من‌اند که [با آمدنشان] دل  مرا پر از ترس کرده‌اند؛ این یک شب مرا در امر اینان اذیت مکن تا من آنچه گذشته را یکجا بر تو ببخشم. او گفت: باشد!

و خداوند متعال می‌فرماید: خداوند برای کافران، زن نوح و زن لوط را مثال زد که هر دو به عقد دو بنده صالح از بندگانم بودند ماا به آن دو خیانت کردند» (تحریم/10) و منظور از این خیانت، خیانت در بستر نبود، چرا که خدذاوند پیامبران را به چنین امری مبتلا نکند؛ بلکه ...

سپس حضرت شروع می‌کنند به توضیح خیانت این دو زن؛ که ان شاء الله، حکایت خیانت زن لوط و ادامه حدیث در بحث از آیه بعد خواهد آمد.

تحفة الإخوان، ص48 (نسخه خطی، به نقل از البرهان فی تفسیر القرآن، ج‏4، ص317-318)

قال الإمام جعفر بن محمد الصادق (علیه السلام):

قال ع: فاستوت الملائکة على خیلهم، و قاربت مدائن لوط وقت المساء، فرأتهم رباب بنت لوط زوجة إسحاق (علیه السلام)، و هی الکبرى، و کانت تستقی الماء، فنظرت إلیهم و إذا هم قوم علیهم جمال و هیئة حسنة، فتقدمت إلیهم، و قالت لهم: ما لکم تدخلون على قوم فاسقین! لیس فیهم من یضیفکم إلا ذلک الشیخ، و إنه لیقاسی من القوم أمرا عظیما.

قال: و عدلت الملائکة إلى لوط، و قد فرغ من حرثه، فلما رآهم لوط اغتم لهم، و فزع علیهم من قومه، و ذلک معنى قوله تعالى: وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سِی‏ءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَ قالَ هذا یَوْمٌ عَصِیبٌ»، یعنی شدید شره.

و قال فی آیة اخرى: «فَلَمَّا جاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ؛ قالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ مُنْکَرُونَ»، أنکرهم لوط کما أنکرهم إبراهیم (علیه السلام)، فقال لهم لوط (علیه السلام): من أین أقبلتم؟

قال له جبرئیل (علیه السلام)، و لم یعرفه: من موضع بعید، و قد حللنا بساحتک، فهل لک أن تضیفنا فی هذه اللیلة، و عند ربک الأجر و الثواب؟

قال: نعم، و لکن أخاف علیکم من هؤلاء القوم الفاسقین علیهم لعنة الله.

فقال جبرئیل لإسرافیل (علیهما السلام): هذه واحدة. و قد کان الله تعالى أمرهم أن لا یدمروهم إلا بعد أربع‏ شهادات تحصل من لوط بفسقهم، و لعنته علیهم.

ثم أقبلوا علیه، و قالوا: یا لوط، قد أقبل علینا اللیل، و نحن أضیافک، فاعمل على حسب ذلک. فقال لهم لوط: قد أخبرتکم أن قومی یفسقون، و یأتون الذکور شهوة و یترکون النساء، علیهم لعنة الله.

فقال جبرئیل لإسرافیل: هذه ثانیة.

ثم قال لهم لوط: انزلوا عن دوابکم، و اجلسوا هاهنا حتى یشتد الظلام، ثم تدخلون و لا یشعر بکم منهم أحد، فإنهم قوم سوء فاسقین، علیهم لعنة الله.

فقال جبرئیل لإسرافیل: هذه الثالثة.

ثم مضى لوط- بعد أن أسدل الظلام- بین أیدیهم إلى منزله، و الملائکة خلفه، حتى دخلوا منزله، فأغلق علیهم الباب، ثم دعا بامرأته، یقال لها (قواب) و قال لها: یا هذه، إنک عصیت مدة أربعین سنة، و هؤلاء أضیافی قد ملؤوا قلبی خوفا، اکفینی أمرهم هذه اللیلة حتى أغفر لک ما مضى.

قالت: نعم.

قال الله تعالى: ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِینَ کَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ کانَتا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَیْنِ فَخانَتاهُما ، و لم تکن خیانتهما فی الفراش، لأن الله تعالى لا یبتلی أنبیاءه بذلک و لکن خیانة امرأة نوح (علیه السلام) ...[5]

 

تدبر

1) «وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سی‏ءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَ قالَ هذا یَوْمٌ عَصیبٌ»

فرشتگان الهی -بویژه فرشتگان مقربی همچون جبرئیل - چنان فضایی از معنویت همراه دارند که علی‌القاعده دیدن آنان ،حتی اگر آنان را نشناسند، موجب سرور و انبساط خاطر می‌شود.

با این حال، هنگامی که فرشتگان الهی نزد لوط آمدند، وی به جای اینکه از دیدن فرشتگان خوشحال و دچار انبساط خاطر شود، از حضور و آمدن آنان ناراحت شد و احساس بدی به او دست داد و با دیدن آنان، خود را در تنگنا یافت و گفت: امروز روزی سخت است.

این نشان می‌دهد که گاه جو اجتماعی و مردم جامعه پیرامون بقدری پست و رذل می‌شوند و انسان موحد را -که دغدغه کرامت انسانها را دارد - بقدری نگران می‌سازند، که حتی اثر معنویت حضور فرشتگان (البته در چهره انسان) تحت الشعاع اضطراب و دلشوره او گم می‌شود.

 

2) «وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سی‏ءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَ قالَ هذا یَوْمٌ عَصیبٌ»

خوش آمدن و بد آمدن ما از امور، صرفا تابع خود آن امر نیست؛ بلکه برآیند خود آن امر است و نسبتی که با پیرامونش درک می‌کنیم:

فرشتگان‌ الهی، آن هم در قامت جوانانی رعنا و زیبا، کسانی‌اند که علی‌القاعده حضورشان  به خودی خود و در حالت عادی، آرامش‌بخش و شادی‌آور است، اما وضعیت اجتماعی پیرامونی حضرت لوط چنان بود که دیدن آنان با این وضع، به خاطر نگرانی‌ای که از جانب مردم خویش نسبت بدانان احساس می‌کرد، برای حضرت لوط ع موجب ناخوشایندی و احساس در مضیقه قرار گرفتن شد.

ثمره معرفت‌شناختی

همواره در هنگام قضاوت کردن‌ها و تحلیل‌ها، صرفا به تحلیل خود شیء یا شخص بسنده نکنیم؛ گاه خود شیء یا شخصی خوب (یا بد) است، و اقتضای به استقبال او رفتن (یا از او دور شدن) دارد؛ اما با در نظر گرفتن مجموع شرایط، وضع کاملا معکوس می‌شود.

ثمره در جامعه‌شناسی و تحلیل‌های اجتماعی

بسیاری از تحلیل‌های ناصواب و شبهات درباره اقدامات اشخاص و تحلیل مسائل اجتماعی، ناشی از این است که وضعیت شخص مورد نظر به خودی خود، و نه در نسبت با اوضاع و شرایط بسیار پیچیده جامعه تحلیل می‌شود. این نکته را از وقایع صدر اسلام (چرا پیامبر با فلانی و بهمانی ازدواج کرد، چرا به فلانی در حکومت خود میدان داد، چرا امیرالمومنین ع در بسیاری از عرصه‌ها از خلفا دفاع کرد، چرا در حکومت خود به فلان و بهمان شخص منصب داد، و ...) می‌توان مورد توجه قرار داد تا وقایع امروز جامعه ما.

 

3) «ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً»

مقصود از این تعبیر چیست؟

الف. این تعبیر در جایی به کار می‌رود که شخص به امر ناخوشایندی گرفتار آمده و راه رهایی از آن نمی‌یابد. (مجمع البیان، ج‏5، ص277) از باب تشبیه به کسی که می‌خواهد با ذراعِ (= بازوی) خود چیزی را اندازه‌گیری کند که اندازه‌اش از ذراع کمتر است. (المیزان، ج10، ص338)

ب. «ذرع» می‌تواند کنایه از «قلب» باشد: یعنی دلش به واسطه آمدن آنان و خطری که از جانب قومش آنان را تهدید می‌کند به تنگ آمد. (مجمع البیان، ج‏5، ص279)

 ج. عرصه بر وی از اینکه بتواند آنان را در مقابل قوم خویش حفظ کند به تنگ آمد؛ و استعاره‌اش از این باب است که ذرع (اندازه) چیزی وقتی تنگ آید گشایش لازم را برای مقصود خود نخواهد داشت. (به نقل از مجمع البیان، ج‏5، ص279)

د. ...

 

4) «وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سی‏ءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَ قالَ هذا یَوْمٌ عَصیبٌ»

امتحانات خداوند گاه به گونه‌ای است که حتی وضع برای پیامبر خدا به حدی می‌رسد که عرصه بر او تنگ می‌شود و آن روز را روزی پرمشقت می‌شمرد.

ثمره اخلاقی

قرار گرفتن انسان در سختی‌ها به این معنا نیست که خداوند از انسان غافل شده و او را به حال خود رها کرده است.

 

 


[1] . قبلا در جلسه 240  http://yekaye.ir/al-aaraf-7-20/ توضیحی درباره این ماده آمده بود که چون ناقص بود در این جلسه تکمیل شد.

[2] . برخی تفاوت این دو را دراین دانسته‌اند که : و العِصَابَةُ مصدر فی الأصل و فیه دلالة على عصب زائد فیه التواء کثیر، بزیادة المبنى، و بهذا الاعتبار یطلق على العمامة، و على جماعة کثیرة فی التوائها امتداد، فانّ العمامة و تلک الجماعة من مصادیقه خارجا. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص144)

[3] اما ظاهرا این سخن درستی نباشد بویژه که خود ایشان وقتی می‌خواهد «عصبة» و «عصابة» را شرح دهد تاکید می‌کند که ضابطه صدق این عبارت آن است که بین آن جماعت ارتباط و پیوندی برقرار باشد: و العُصْبَةُ فعلة کاللقمة بمعنى ما یشدّ و یلتوى، و هذا فیه دلالة زائدة على الاجتماع و الوحدة و الاعتضاد، فکأنّه شی‏ء واحد، و المناط وجود ذلک الارتباط و الاتّحاد بینهم، و لا اعتبار بعدد مخصوص.

[4] . سند مرحوم کلینی در ج8 چنین است: مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ‏ أَبِی یَزِیدَ وَ هُوَ فَرْقَدٌ عَنْ أَبِی یَزِیدَ الْحَمَّارِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع. اما متن تقریبا یکی است و مواردی که متفاوت بوده، داخل کروشه آورده‌ام.

[5] . أنها کانت تقول لقومه: لا تضربوه لأنه مجنون؛ و کان ملک قومه رجلا جبارا قویا عاتیا، یقال له: دوقیل‏  بن عویل بن لامک بن جنح بن قابیل، و هو أول من شرب الخمر، و قعد على الأسرة، و أول من أمر بصنعة الحدید و الرصاص و النحاس، و أول من أتخذ الثیاب المنسوجة بالذهب، و کان یعبد هو و قومه الأصنام الخمس: ودا، و سواعا، و یغوث، و یعوق، و نسرا، و هی أصنام قوم إدریس (علیه السلام)، ثم اتخذوا فی کثرة الأصنام حتى صار لهم ألف و تسع مائة صنم على کراسی الذهب، و أسرة من الفضة مفروشة بأنواع الفرش الفاخرة، متوجین الأصنام بتیجان مرصعة بالجواهر و اللآلئ و الیواقیت، و لهذه الأصنام خدم یخدمونها تعظیما لها.