سفارش تبلیغ
صبا ویژن

838) سوره آلعمران (3) آیه 167 وَ لِیَعْلَمَ الَّذینَ نافَقُوا وَ

 بسم الله الرحمن الرحیم

838) سوره آل‌عمران (3) آیه 167

وَ لِیَعْلَمَ الَّذینَ نافَقُوا وَ قیلَ لَهُمْ تَعالَوْا قاتِلُوا فی‏ سَبیلِ اللَّهِ أَوِ ادْفَعُوا قالُوا لَوْنَعْلَمُ قِتالاً لاَتَّبَعْناکُمْ هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإیمانِ یَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَیْسَ فی‏ قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یَکْتُمُونَ

30 محرم 1440

ترجمه

و برای اینکه معلوم دارد کسانی را که نفاق ورزیدند؛ و به آنان گفته شد بیایید در راه خدا مبارزه کنید یا [تجاوز دشمن را] دفع نمایید [= از حریم خود دفاع کنید]، گفتند: اگر جنگی را بدانیم [که رخ می‌دهد] ، بی‌شک از شما پیروی می‌کنیم؛ آنان در آن روز به کفر نزدیکترند تا به ایمان؛ به دهان‌های خویش چیزی می‌گویند که در دل‌هایشان نیست؛ و خداوند بدانچه پنهان می‌دارند آگاه‌تر است.

نکات ادبی

نافَقُوا

قبلا بیان شد که از نظر ابن فارس، ماده «نفق» در اصل در دو معنا به کار می‌رود: یکی در معنای از بین رفتن و منقطع شدن، و دیگری در معنای مخفی کردن؛ هر چند که اغلب این دو معنا را به یک معنا ارجاع داده‌اند و گفته‌اند اصل این ماده به معنای سپری شدن ویا از بین رفتنی که ناشی از جریان یافتن و تمام شدن چیزی باشد؛ و بدین ترتیب، وجه تسمیه «انفاق» (خرج کردن) آن است که پول انسان با خرج کردن تمام می‌شود. و «نفقه» (= خرجی) اسم چیزی است که انفاق و خرج می‌شود.

«نَفق» به تونل و راه باریکی که درون زمین برای خارج شدن حفر شده باشد گفته می‌شود (فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِیَ نَفَقاً فِی الْأَرْضِ؛ أنعام/35). به همین جهت به لانه موش صحرایی «نفق» یا «نافق» می‌گویند. و «نافقاء» جدار نازکی است که موش صحرایی در لانه‌اش تعبیه می‌کند [می‌توان گفت: درب مخفی] که هنگامی که روباه یا شغال لانه او را شناسایی کرده و با کندن زمین از سمت در ورودی قصد گرفتن او را دارد، او با ضربه‌ای به نافقاء آن را می‌شکافد و از  سمت دیگر دیگر لانه فرار می‌کند. گفته‌اند «نفاق» از همین کلمه مشتق شده است چرا که منافق خلاف آنچه دارد اظهار می‌کند گویی که راهی است که مخفیانه ایمان از او خارج می‌شود، و یا او از ایمان خارج می‌شود.

جلسه 408  http://yekaye.ir/al-ankaboot-29-11/

تَعالَوْا

قبلا بیان شد که ماده «علو» در اصل به معنای بلندی و رفعت و عُلُوّ می‌باشد؛ و دو گونه فعل از این ماده به کار رفته است:

«علا یَعْلُو» که دلالت بر هرگونه بلندی و رفعتی (اعم از ممدوح یا مذموم) دارد (مانند: إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ‏، قصص/4؛ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ، قصص/83؛ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلی‏ بَعْضٍ‏، مؤمنون/91)؛ و «عَلِی یَعْلَی» که دلالت بر رفعت و شرافت دارد و تنها در موارد ممدوح به کار می‌رود و «عَلِیّ» از این ماده است «أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ» (حج/62).

تعبیر «تَعالَ» تعبیری است که برای دعوت کسی به سوی خود به کار می‌رود (به معای: بیا) و گفته‌اند در اصل شخصی که در موضع بالاتری قرار داشته، کسی را که در موضع پایین‌تر بوده به سوی خود می‌خوانده و تدریجا در مورد هر گونه دعوت به هر جایی به کار رفته و دیگر خاص موضع بالا به پایین نیست. (تَعالَوْا إِلی‏ کَلِمَةٍ سواءٍ؛ آل‌عمران/64).

جلسه 518 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-28/

یَکْتُمُونَ

قبلا بیان شد که ماده «کتم» در اصل به معنای مخفی کردن و پوشاندن است که مصدر «کتمان» از همین ماده گرفته شده است. در تفاوت «کتمان» و «مخفی کردن» گفته‌اند که «کتمان» سکوت از معناست یعنی حقیقتی را نگفتن و از آن ساکت ماندن، اما «اخفاء» اعم از آن است و هرگونه مخفی کردنی را (مثلا مخفی کردن چیزی در زیر لباس) می‌گویند.

جلسه 223 http://yekaye.ir/al-baqare-2-033/

شأن نزول

در جریان جنگ احد، نظر پیامبر و عده‌ای از اهل مدینه - از جمله عبدالله بن ابَیّ این بود که در شهر بمانند و با دشمن بجنگند؛ اما اکثریت نظرشان این بود که از شهر بیرون روند و در بیرون شهر با دشمن مواجه شوند. پیامبر ص نظر اکثریت را ترجیح داد و به سوی احد به راه افتاد. پس از اینکه به راه افتادند کسانی که نظرشان این بود که در شهر بمانند گفتند: پیامبر نظر اینان را پذیرفت و با ما مخالفت کرد و ما برمی‌گردیم. برخی از افراد مانند جابر بن عبدالله انصاری بر آنان اعتراض کردند و گفتند: پیامبر برای مبارزه با دشمنان خدا و دشمنان دین حرکت کرده، شما از همراهی با او سر باز می‌زنید؟

عبدالله بن ابی، که سردسته این افراد بود و همراه او حدود یک سوم جمعیت در حال برگشت بودند، گفت: ما می‌دانیم که جنگی رخ نخواهد داد؛ و اگر بدانیم که جنگی رخ می‌دهد حتما با شما همراهی می‌کنیم.

در اینجا بود که آیه نازل شد که: «گفتند: اگر جنگی را بدانیم [که رخ می‌دهد] ، بی‌شک از شما پیروی می‌کنیم؛ آنان در آن روز به کفر نزدیکترند تا به ایمان»

وی به کسانی که با او برگشته بودند گفت: او از دیگران اطاعت کرد و با ما مخالفت کرد، چه دلیلی دارد که برای او خودمان را به کشتن بدهیم؟! و اینان برگشتند و اصلا به احد نرسیدند.

تفسیر القمی، ج‏1، ص122[1]؛ شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار ع، ج‏1، ص267-268[2]؛ الدر المنثور، ج‏2، ص94[3]

حدیث

1) از امام صادق ع روایتی درباره اینکه نه جبر درست و است و نه تفویض، بلکه «منزلت بین منزلتین» است، آمده که برای توضیح آن محتوا، پنج مطلب را لازم دانسته‌اند که یکی از آنها «سبب برانگیزاننده فاعل» می‌باشد. امام هادی ع در پاسخ نامه‌ای به مردم اهواز این روایت را مفصلا شرح داده‌‌اند که فرازهایی از آن قبلا گذشت.[4] ایشان در توضیح «سبب برانگیزاننده فاعل» می‌فرمایند:

و امّا «سبب برانگیزاننده فاعل»: و امّا «سبب برانگیزاننده فاعل»، همان نیّتی است که دعوت‌کننده انسان است به هر کاری؛ و مرکز ادراکی آن، قلب است؛ پس هر کس کاری انجام دهد و [ظاهرا] اهل دینی باشد ولی دلش بر انجام آن کار بسته نشده باشد، خداوند عملی را از او قبول نمی‌کند، مگر جایی که صدق نیت در کار باشد؛ و به همین جهت است که از سخن منافقان خبر داد و فرمود « به دهان‌های خویش چیزی می‌گویند که در دل‌هایشان نیست؛ و خداوند بدانچه پنهان می‌دارند آگاه‌تر است.» (آل‌عمران/167) سپس در مقام توبیخ مؤمنان بر پیامبرش نازل فرمود: «ای کسانی که ایمان آورده‏اید چرا می‏گویید آنچه را که عمل نمی‏کنید؟!» (صف/2).

پس هر گاه شخصی سخنی گوید و بدان سخنش اعتقاد داشته باشد، نیّتش را وادار می‏سازد تا با آشکار نمودن عمل [= عمل کردن بر اساس آن سخن] سخن خود را تصدیق کند، و در صورتی که بدان معتقد نشده باشد حقیقتش برایش آشکار نگردد، و [در طرف مقابل] خداوند صدق نیّت را پذیرفته است در جایی که عدم همراهی عمل با سخن، بدین دلیل باشد که چیزی که مانع از ابراز عمل شده باشد؛ چنانکه فرمود «مگر آن کس که مجبور شود [که حرفی خلاف ایمانش گوید] در حالی که دلش به ایمان آرام است» (نحل/106) و نیز فرمود «خداوند شما را به سوگندهای بیهوده‏تان بازخواست نمی‏کند» (بقره/225). در نتیجه قرآن و احادیث پیامبر ص راهنمائی نموده‏اند که قلب صاحب اختیار همه حواس است و  تمام اعمال آنها را تصحیح می‏کند، و آنچه را که قلب تصحیح کند باطل نکند...

تحف العقول، ص460 و 473

و روی عن الإمام الراشد الصابر أبی الحسن علی بن محمد ع

رسالته ع فی الرد علی أهل الجبر و التفویض و إثبات العدل و المنزلة بین المنزلتین‏

... فَإِنَّا نَبْدَأُ مِنْ ذَلِکَ بِقَوْلِ الصَّادِقِ ع لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِیضَ وَ لَکِنْ مَنْزِلَةٌ بَیْنَ الْمَنْزِلَتَیْنِ وَ هِیَ صِحَّةُ الْخِلْقَةِ وَ تَخْلِیَةُ السَّرْبِ وَ الْمُهْلَةُ فِی الْوَقْتِ وَ الزَّادُ مِثْلُ الرَّاحِلَةِ وَ السَّبَبُ الْمُهَیِّجُ لِلْفَاعِلِ عَلَی فِعْلِهِ فَهَذِهِ خَمْسَةُ أَشْیَاءَ جَمَعَ بِهِ الصَّادِقُ ع جَوَامِعَ الْفَضْلِ فَإِذَا نَقَصَ الْعَبْدُ مِنْهَا خَلَّةً کَانَ الْعَمَلُ عَنْهُ مَطْرُوحاً بِحَسَبِه‏ ...

... وَ أَمَّا قَوْلُهُ فِی السَّبَبِ الْمُهَیِّجِ فَهُوَ النِّیَّةُ الَّتِی هِیَ دَاعِیَةُ الْإِنْسَانِ إِلَی جَمِیعِ الْأَفْعَالِ وَ حَاسَّتُهَا الْقَلْبُ فَمَنْ فَعَلَ فِعْلًا وَ کَانَ بِدِینٍ لَمْ یُعْقَدْ قَلْبُهُ عَلَی ذَلِکَ لَمْ یَقْبَلِ اللَّهُ مِنْهُ عَمَلًا إِلَّا بِصِدْقِ النِّیَّةِ وَ لِذَلِکَ أَخْبَرَ عَنِ الْمُنَافِقِینَ بِقَوْلِهِ «یَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یَکْتُمُونَ» ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَی نَبِیِّهِ ص تَوْبِیخاً لِلْمُؤْمِنِینَ «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ» الْآیَةَ فَإِذَا قَالَ الرَّجُلُ قَوْلًا وَ اعْتَقَدَ فِی قَوْلِهِ دَعَتْهُ النِّیَّةُ إِلَی تَصْدِیقِ الْقَوْلِ بِإِظْهَارِ الْفِعْلِ وَ إِذَا لَمْ یَعْتَقِدِ الْقَوْلَ لَمْ تَتَبَیَّنْ حَقِیقَتُهُ وَ قَدْ أَجَازَ اللَّهُ صِدْقَ النِّیَّةِ وَ إِنْ کَانَ الْفِعْلُ غَیْرَ مُوَافِقٍ لَهَا لِعِلَّةِ مَانِعٍ یَمْنَعُ إِظْهَارَ الْفِعْلِ فِی قَوْلِهِ «إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ» وَ قَوْلِهِ «لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ» فَدَلَّ الْقُرْآنُ وَ أَخْبَارُ الرَّسُولِ ص أَنَّ الْقَلْبَ مَالِکٌ لِجَمِیعِ الْحَوَاسِّ یُصَحِّحُ أَفْعَالَهَا وَ لَا یُبْطِلُ مَا یُصَحِّحُ الْقَلْبُ شَیْئاً ‏ ...

 

2) از اهل بیت ع برخی از موعظه‌های خداوند به حضرت عیسی ع روایت شده است. در فرازی از یکی از اینها آمده که خداوند متعال فرمود:

ای عیسی! تا کی چشم به راه باشم و از آنان با ملایمت [انجام کار خوب را] طلب نمایم در حالی که این مردم در غفلتند، سخنی از دهانهایشان بیرون می‌آید که دلهایشان آن را در خود ندارد؛ [با عمل خویش] متعرض عذاب من می‌شوند در حالی که به [ظاهر و زبان خویش] با [ادعای حرکت کردن در مسیر] قرب من به مومنان ابراز دوستی می‌کنند.

الکافی، ج‏8، ص134؛ الأمالی( للصدوق)، ص517

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْهُمْ ع قَالَ فِیمَا وَعَظَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ عِیسَی ع‏:

یَا عِیسَی کَمْ أُطِیلُ النَّظَرَ وَ أُحْسِنُ الطَّلَبَ وَ الْقَوْمُ فِی غَفْلَةٍ لَا یَرْجِعُونَ تَخْرُجُ الْکَلِمَةُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ لَا تَعِیهَا قُلُوبُهُمْ یَتَعَرَّضُونَ لِمَقْتِی وَ یَتَحَبَّبُونَ بِقُرْبِی إِلَی الْمُؤْمِنِینَ.

 

3) از امام صادق ع روایتی طولانی درباره یقین و مراتب آن مطرح شده است. ایشان پس از اینکه توضیح می‌دهند مرتبه بالای یقین این است که انسان همه چیزش را از خدا ببیند می‌فرمایند:

و کسی که یقینش ضعیف باشد به اسباب و علل چنگ می‌زند و خود را در این زمینه توجیه می‌کند و روال خود را بر پیروی از عادت‌ها و سخنان مردم که حقیقتی ندارد و تلاش در امر دنیا و جمع کردن و نگه داشتن آن قرار می‌دهد در حالی که به زبان اقرار دارد که هیچ منع و عطا کننده‌ای جز خداوند نیست و همانا به بنده چیزی نمی‌رسد مگر آنچه روزی او بوده و برایش مقدر گردیده و این گونه نیست که تلاش، روزیِ مقدر شده را کم و زیاد کند؛ در حالی که با عمل و قلب خویش منکر اینهاست؛ و خداوند می‌فرماید «به دهان‌های خویش چیزی می‌گویند که در دل‌هایشان نیست؛ و خداوند بدانچه پنهان می‌دارند آگاه‌تر است.» (آل عمران/167) و همانا از عطوفت خداوند نسبت به بندگانش این است که بدانان اذن داد برای کسب و کارهای مختلف در باب معیشت مادامی که از حدود خداوند تجاوز نکنند و واجبات او و سنت‌های پیامبرش را در تمامی حرکات خویش فروگذار ننمایند و از شاهراه توکل منحرف نشوند و در میدان حرص نایستند؛ اما هنگامی که اینها را فراموش کنند و برخلاف محدوده‌ای که آنچه برایشان معین کرده گام بردارند از هلاک‌شوندگانی خواهند بود که ثمره‌ای جز ادعاهای دروغین برداشت نمی‌کنند و هر کسب‌کننده‌ای که متوکل نباشد از کسب و کار خویش برای خود جز حرام و شبهه برداشت نمی‌کند ...

مصباح الشریعة، ص178

قَالَ الصَّادِقُ ع ...[5] وَ مَنْ ضَعُفَ یَقِینُهُ تَعَلَّقَ بِالْأَسْبَابِ وَ رَخَّصَ لِنَفْسِهِ بِذَلِکَ وَ اتَّبَعَ الْعَادَاتِ وَ أَقَاوِیلَ النَّاسِ بِغَیْرِ حَقِیقَةٍ وَ السَّعْیَ فِی أَمْرِ الدُّنْیَا وَ جَمْعِهَا وَ إِمْسَاکِهَا مُقِرّاً بِاللِّسَانِ أَنَّهُ لَا مَانِعَ وَ لَا مُعْطِیَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ الْعَبْدَ لَا یُصِیبُ إِلَّا مَا رُزِقَ وَ قُسِمَ لَهُ وَ الْجَهْدَ لَا یَزِیدُ فِی الرِّزْقِ وَ یُنْکِرُ ذَلِکَ بِفِعْلِهِ وَ قَلْبِهِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَی «یَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یَکْتُمُونَ» وَ إِنَّمَا عَطَفَ اللَّهُ تَعَالَی لِعِبَادِهِ حَیْثُ أَذِنَ لَهُمْ فِی الْکَسْبِ وَ الْحَرَکَاتِ فِی بَابِ الْعَیْشِ مَا لَمْ یتعد [یَتَعَدَّوْا] حُدُودَ اللَّهِ وَ لَمْ یَتْرُکُوا فَرَائِضَهُ وَ سُنَنَ نَبِیِّهِ فِی جَمِیعِ حَرَکَاتِهِمْ وَ لَا یَعْدِلُوا عَنْ مَحَجَّةِ التَّوَکُّلِ وَ لَا یَقِفُوا فِی مَیْدَانِ الْحِرْصِ فَأَمَّا إِذَا نَسُوا ذَلِکَ وَ ارْتَبَطُوا بِخِلَافِ مَا حَدَّ لَهُمْ کَانُوا مِنَ الْهَالِکِینَ الَّذِینَ‏ لَیْسَ مَعَهُمْ فِی الْحَاصِلِ إِلَّا الدَّعَاوِی الْکَاذِبَةُ وَ کُلُّ مُکْتَسِبٍ لَا یَکُونُ مُتَوَکِّلًا فَلَا یَسْتَجْلِبُ مِنْ کَسْبِهِ إِلَی نَفْسِهِ إِلَّا حَرَاماً وَ شُبْهَةً ...[6]

 

4) از امام صادق ع روایت شده است که:

اگر بندگان حق را خوب بیان کنند و بدان عمل نمایند اما دلهایشان بر اینکه واقعا حق همین است معتقد نشده باشد، سودی نمی‌برند.

المحاسن، ج‏1، ص: 249

عَنْهُ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع‏ قَالَ:

لَوْ أَنَّ الْعِبَادَ وَصَفُوا الْحَقَّ وَ عَمِلُوا بِهِ وَ لَمْ یَعْقِدْ قُلُوبُهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ مَا انْتَفَعُوا.

تدبر

1) «وَ ما أَصابَکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ ... لِیَعْلَمَ الْمُؤْمِنینَ؛ وَ لِیَعْلَمَ الَّذینَ نافَقُوا»

مصیبت‌هایی که در جنگها [و سایر وضعیت‌های دشوار] به جامعه اسلامی می‌رسد هم برای این است که مومنان حقیقی معلوم شوند و هم برای اینکه منافقان معلوم شوند.

نکته تخصصی جامعه‌شناسی

دو مطلب در مورد جامعه دینی جزء واضحات است که کمتر با همدیگر مورد توجه قرار می‌گیرد:

الف. منافق از کافر بدتر است. (إِنَّ الْمُنافِقینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّار؛ نساء/145)

ب. منافق در جامعه و حکومت دینی - نه جامعه و حکومت کفر - پدید می‌آید.

نتیجه:

در جامعه و حکومت دینی انسانهایی پدید می‌آیند که از کافر بدترند!

پس آیا نباید جامعه و حکومت دینی تشکیل داد؟

قطعا از آن دو مقدمه این نتیجه درنمی‌آید. تشکیل جامعه و حکومت دینی برای این است که مسیر پیمودن سعادت برای اکثر افراد هموار شود و قطعا این ثمره بر تشکیل جامعه و حکومت دینی بار می‌شود که پیامبر اکرم ص به دستور خداوند جامعه و حکومت دینی تشکیل داد. اما نکته مهم این است که معنای اینکه «با تشکیل جامعه و حکومت دینی، مسیر پیمودن سعادت برای اکثر افراد هموار می‌شود» این نیست که «حتما در جامعه دینی همه بهتر از جامعه کفر هستند»

خیر؛ بلکه در همین جامعه دینی منافقانی پدید می‌آیند که از کافران بدترند.

و یکی از سنت‌ها و برنامه‌های خداوند برای جوامع دینی این است که آنها را به سختی‌ها و مصیبت‌ها مبتلا می‌گرداند تا در این میان منافقان شناسایی شوند؛ و این مطلبی است که بسیاری از آیات قرآن به صورت کلی بیان شده و در این آیه به صورت نشان دادن برخی از مصیبت‌هایی که دست منافق در جامعه دینی را برملا می‌کند.

نکته مهم در این ماجرا این است که برملا شدن دست منافق، لزوما به این معنا نیست که دیگر مردم از او پیروی نخواهند کرد؛ بلکه مساله این است که چقدر عموم مردم مومن شده باشند؛ چنانکه در همین جریان- چنانکه در «شأن نزول» آیه گذشت - با نزول آیه قرآن، دست منافق رو شد، اما همچنان بسیاری از مردم باز هم با این منافقان همراهی کردند و پیامبر را تنها گذاشتند! (توضیح بیشتر در تدبر2)

 

2) «وَ ما أَصابَکُمْ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ ... لِیَعْلَمَ الْمُؤْمِنینَ؛ وَ لِیَعْلَمَ الَّذینَ نافَقُوا»

آن مصیبتی که در هنگام جنگ به شما رسید برای این بود که هم مومنان حقیقی معلوم شوند و هم منافقان معلوم شوند.

از اینکه عبارت «لیعلم» را دوباره تکرار کرد، و «الذین نافقوا» را مستقیما به «المؤمنین» عطف نکرد، آشکار می‌شود که معلوم شدن مومنان، لزوما به معنای معلوم شدن منافقان نیست و اینها دو ثمره مستقل برای مصیبت جنگ است!

نکته تخصصی جامعه‌شناسی جامعه دینی

بعد از اینکه در آیه قبل، فرمود که هدف از این مصیت این بود که مومنان معلوم شوند، در این آیه افزود که هدف این بود که منافقان معلوم شوند.

این نشان می‌دهد که معلوم شدن مومنان حقیقی، به این معنا نیست که بقیه که مومن حقیقی نیستند منافق‌اند!

در واقع، این گونه نیست که مسلمانان به دو دسته تقسیم شوند و بس: مومن حقیقی و منافق، بلکه اینها دو سر طیف هستند؛ و شاهد واضحش این است که در قرآن کریم موارد متعددی هست که از کسانی نام می‌برد که نه مومن حقیقی‌اند و نه منافق؛ مثلا با اینکه می‌دانیم که منافقان بیماردل‌اند و اراجیف‌بافی می‌کنند، اما در آیه مربوط به مخالفان حجاب شرعی، از دو گروه بیماردلان و اراجیف‌بافان در عرض منافقان نام می‌برد (لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدینَة ...؛ احزاب/60)؛ یعنی برخی هستند که دلشان بیمار شده و یا اراجیف‌بافی می کنند، اما هنوز به حد نفاق نرسیده‌اند

و یا در آیه‌ای دیگر، از اینکه در میان مومنان مجاهدی که برای جهاد رفته‌اند عده‌ای هستند که بسیار گوششان به سخن منافقان است یاد می‌کند (وَ فیکُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ؛ توبه/47)؛ در حالی که می‌دانیم مومن حقیقی این گونه نیست که برنامه‌ریزی‌های زندگی اش را بر اساس سخن منافقان بنا کرد؛ و از طرف دیگر در آیات قبل از این تصریح کرده که منافقان اهل فرار از جبهه‌اند نه اینکه در زمره مجاهدان باشند.

شاید بتوان گفت که خداوند می‌داند که مومن حقیقی و کامل شدن سخت است و از همه مسلمانان انتظار ندارد ایمانی در حد اولیاء الله داشته باشند؛ اما از آن سو نیز به اینکه «منافق نشوند» هم راضی نیست؛ بلکه انتظار دارد که نه‌تنها افراد منافق نباشند، بلکه منافقان را بشناسند و از اینکه در جامعه دینی ناخودآگاه از منافقان پیروی کنند برحذر باشند!

 

3) «وَ لِیَعْلَمَ الَّذینَ نافَقُوا وَ قیلَ لَهُمْ تَعالَوْا قاتِلُوا فی‏ سَبیلِ اللَّهِ أَوِ ادْفَعُوا قالُوا لَوْنَعْلَمُ قِتالاً لاَتَّبَعْناکُمْ»

یکی از ویژگی‌های منافقان این است که از جبهه و جمگ با باطل فراری‌اند؛ نه‌تنها برای جهاد در راه خدا، بلکه حتی برای جهاد دفاعی هم بهانه‌تراشی می‌کنند.

تطبیق بر روز

آیا کسانی که نه‌تنها حاضر نیستند به جهاد با داعش و مزدوران صهیونیستی بروند، بلکه مرتباً علیه مدافعان حریم اسلام و ایران موضع می‌گیرند و هزینه کردن و اعزام نیرو برای دفع داعش و امثالهم را تلف کردن اموال عمومی مردم وانمود می‌کنند، و مدعی‌اند اگر ما کاری به کار آنان نداشته باشیم تهدیدی علیه ما در کار نخواهد بود، مصداقی از همین منافقان نیستند؟!

 

4) «قاتِلُوا فی‏ سَبیلِ اللَّهِ أَوِ ادْفَعُوا»

چرا برای جهاد از دو تعبیر « در راه خدا مبارزه کنید یا دفع نمایید [دفاع کنید]» استفاده کرد؟

الف. جهاد، گاهی ابتدایی و برای برداشتن طاغوت‏هاست و گاهی دفاعی و برای حفظ جان و مال مسلمانان است. (تفسیر نور، ج‏1، ص645)

ب. انگیزه‏ها و درجات و ارزش آنها متفاوت است؛ [یعنی اگرچه برای خدا جهاد کردن موضوعیت دارد، اما] دفاع از وطن و جان خود و دیگران، نیز یک ارزش است. (تفسیر نور، ج‏1، ص646)

ثمره اجتماعی

برای تشویق افراد به یک اقدام مطلوب، صرفاً نباید به افرادی که در اوج هستند نگریست، بلکه انگیزه‌های پایین‌تر را هم باید به میدان آورد. امام حسین ع هم در روز عاشورا به لشکر عمر سعد فرمود «إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دِینٌ وَ کُنْتُمْ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَکُونُوا أَحْرَاراً فِی دُنْیَاکُم‏: اگر دین ندارید و از معاد نمی ترسید در دنیایتان آزاده باشید» (وقعة الطف، ص252)

 

5) «قالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتالاً لاَتَّبَعْناکُمْ»

درباره مقصود از سخن این منافقان که گفتند «لَوْ نَعْلَمُ قِتالاً»، چیست، چند دیدگاه مطرح شده است:

الف. «قتال» را اسم بدانیم به معنای «جنگ»؛ که بر این اساس، آنچه محذوف است این است که:

الف.1. «اگر بدانیم یک جنگ را [که در کار خواهد بود]، حتما می‌آییم» (ترجمه بر همین اساس انجام شد و شأن نزول هم موید همین معناست و بسیاری از مترجمان این گونه ترجمه کرده‌اند مانند آیت الله مکارم شیرازی، مجتبوی، گرمارودی، نسفی، آیتی، ارفع، خسروی، رضایی، فارسی، کاویانپور، یعقوب جعفری)

الف.2. «اگر جنگی را [به مصلحت‏] می‏دانستیم» (ترجمه طاهری، عاملی) به تعبیر دیگر، «اگر ما این جنگ را جهاد در طریق حق بدانیم، البته به شما کمک کرده، جنگ می‏کنیم. ولی این جهاد نیست، بلکه به هلاکت انداختن نفس است.» (ترجمه نوبری)

الف.3. حرکت شما به سوی احد برای جنگ در خارج از شهر، جنگ برابر نیست، بلکه یک نوع خودکشی است و لذا ما این را جنگ نمی‏دانیم و شرکت نمی‏کنیم. (به نقل از تفسیر نور، ج1، ص645)

ب. «قتال» را به معنای مصدری‌اش (جنگیدن) در نظر بگیریم آنگاه منظورشان این بود که «اگر جنگیدن می‌دانستیم» یا به تعبیر ساده‌تر «اگر ما آشنا به جنگ بودیم» ، «اگر ما به فنون جنگی دانا بودیم» ، «جنگ‌آزموده بودیم» (از جمله: ترجمه آیت الله مشکینی، فولادوند، الهی قمشه‌ای، فولادوند، قرائتی، انصاریان، برزی، خواجوی، شعرانی، مصباح زاده، دهلوی، فیض الاسلام، یاسری، پاینده، پورجوادی، صفی‌علیشاه)

 ج. ...

 

6) «وَ لِیَعْلَمَ الَّذینَ نافَقُوا ... هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإیمانِ»

اغلب می‌پندارند منافق، ستون پنجم دشمن است که در میان ما رسوخ کرده است؛

اگرچه وجود چنین منافقانی در جامعه دینی نمی‌توان انکار کرد، اما مهمترین منافقانی که قرآن کریم در مورد آنها به جامعه ایمانی هشدار می‌دهد: «مسلمانانی هستند که در باطن خویش به کفر نزدیک‌تر شده‌اند، تا به ایمان»

تبیین ماهیت نفاق (تلخیصی از کتاب «ایستاده در باد» ص88-96)

تصور اولیه اغلب ما درباره منافقان، این است که منافقان در حقیقت دسته‌ای از کافران هستند که کفر خود را پنهان کرده و در میان صفوف مسلمانان قرار می‌گیرند؛ اما این تلقی درباره منافقان، دقیق نیست. مثلا بسیاری از آیات مکی قرآن هم به موضوع نفاق و منافق اختصاص یافته است. اگر قرار بود منافقان همان کافران چهره‌پوشیده باشند، در مکه در حالی که مسلمانان در کمال ضعف و ناتوانی قرار دارند، به چه علت باید عده‌ای خود را در میان صفوف مسلمانان پنهان کنند؟! جالب‌تر اینکه در مدینه هم که پیامبر ص حکومت خود را تشکیل داده بود، آن قدرها که تصور می‌شود، چهره منافقان پنهان و پوشیده نبوده، بلکه به عکس، عده‌ای از افراد سرشناس مدینه رسماً به عنوان منافق خوانده می‌شدند.

از نظر قرآن، انسان برای هر عملی که انجام می‌دهد یا بیّنه الهی دارد ویا اینکه بر اساس هوای نفس خود عمل می‌کند؛ و مراد از بینه، این است که انسان برای کاری که می‌کند، دلیل و توجیه معقولی داشته باشد و بداند که چرا آن کار را می‌کند و آن چه نسبتی با سعادت حقیقیِ او دارد. از نظر قرآن، همان طور که زندگی فردی یک مسلمان باید بیّنه داشته باشد، زندگی اجتماعی او ، یعنی کلیه مناسبات و اعمالی که در ارتباط با دیگران انجام می‌دهد - نیز محتاج بیّنه است. ... با این حساب، هیچ عملی از اعمال بزرگ و کوچک ما نیست که به دین ربطی نداشته باشد و ما باید برای همه اعمال خود بیّنه دینی داشته باشیم.

... با مروری بر آیات نفاق چنین به نظر می‌رسد که نفاق پدیده‌ای است که از درون خود جامعه دینی به وجود آمده و درهمانجا ریشه دارد. منافقان ممکن است روزی در صف کافران هم قرار بگیرند، ولی در ابتدای امر مثل کافران نیستند که از آغاز در مقابل دعوت دینی، موضع مخالف گرفته باشند:

اگر مومنان به جای اینکه برای اعمالشان بیّنه دینی داشته باشند، بر اساس منافع شخصی یا گروهی و ... تصمیم گرفته و در واقع، از هوای نفس خود پیروی کنند، در معرض نفاق قرار می‌گیرند.

در سوره نساء خداوند توضیح می‌دهد که منافقان «کسانی هستند که ابتدا ایمان آوردند، سپس کافر شدند، باز ایمان آوردند و باز کافر شدند و بالاخره کفر آنان فزونی گرفت» (نساء/137-138)[7] و سپس در سرزنش آنان می‌فرماید «آنان کافران را به جای مومنان به عنوان دوستان و یاران خود انتخاب می‌کنند و، آیا در نزد آنان عزت می‌جویند؟ در حالی که تمام عزت از آن خداست» (نساء/139)[8]. اگر قرار بود منافق همان کافر چهره‌پوشیده باشد، دیگر سرزنش به این شکل معنایی نداشت. قرآن می‌خواهد بگوید منافقان گروهی هستند که از درون خود مومنان سر برمی‌آورند و البته یکی از ویژگی‌های مهم آنها این است که دوستی‌هایشان به جای اینکه با مومنان باشد با کافران است؛ یعنی محور تصمیم‌گیری در ارتباطات و دوستی‌ها و روابط اجتماعی، ایمان و اعتقادشان نیست! سپس اوصاف دیگر آنان را کفر ورزیدن به آیات خدا و بی‌اعتنایی و استهزاء نسبت به تعالیم الهی و خدعه زدن به خدا! معرفی می‌کند. (نساء/139-142) و سرانجام می‌فرماید «سرگردان در میان مومنان و کافران‌اند، نه با اینان‌اند و نه با آنان» (نساء/143)[9] یعنی تصریح می‌کند که منافقان را باید گروهی مستقل از کافران به شمار آورد؛ هرچند که شاید بالاخره در کنار کافران قرار گرفته و در زمره آنان محسوب شوند...

در مجموع به نظر می‌رسد اگر منافقان را مومنانی بدانیم که به دلایلی به کفار نزدیکتر شده‌اند، درست‌تر باشد تا اینکه آنها را کافرانی بدانیم که در صفوف مسلمانان رخنه کرده‌اند...

 

7) «وَ لِیَعْلَمَ الَّذینَ نافَقُوا ... یَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَیْسَ فی‏ قُلُوبِهِمْ»

یکی از ویژگی‌های منافق، آن است که سخنش با دلش همراه نیست.

و پیچیدگی مساله این است که حتی ممکن است کسی علاوه بر سخن، در مقام عمل هم کاری را انجام دهد، اما همچنان دلش با آن کار همراه نباشد و لذا واقعا ثمره‌ای از آن کار خویش نبرد. (حدیث 4)

ثمره اخلاقی

صرفا خوب حرف زدن، و حتی عمل کردن، مهم نیست.

مهم این است که برای باورها و اعتقاداتمان فکری بکنیم، اگر باورهای دینی در عمق جانمان ننشسته باشد، بعید نیست به وادی نفاق بیفتیم.

 

8) «قالُوا لَوْنَعْلَمُ قِتالاً لاَتَّبَعْناکُمْ؛ هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإیمانِ ... وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یَکْتُمُونَ»

ممکن است کسی در جامعه دینی و بین مومنان زندگی کند اما به کفر نزدیکتر باشد تا به ایمان؛

البته چنین کسی سعی می‌کند این کفر خود را مخفی کند، اما قرآن کریم به ما می‌آموزد از سخنان و موضع‌گیری‌هایشان این را تشخیص دهیم:

مثلا از موضعگیری افراد در مساله جهاد در راه خدا و جهاد دفاعی، می‌توان به نفاق آنان پی برد؛

به قول برخی از مفسران، تا قبل از این سخن، بر اساس ظاهر احوالشان، به ایمان نزدیکتر بودند، اما همین که این سخن را گفتند پرده دریده شد و مومنان درباره آنان چیزی فهمیدند که قبلا نمی‌دانستند. (مجمع البیان، ج‏2، ص878)

اما چگونه از سخن آنان می‌شود به نفاق آنان پی برد؟ (تدبر بعدی).

 

9) «قالُوا لَوْنَعْلَمُ قِتالاً لاَتَّبَعْناکُمْ هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإیمانِ یَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَیْسَ فی‏ قُلُوبِهِمْ»

گفتند: اگر جنگی را بدانیم [که رخ می‌دهد] ، بی‌شک از شما پیروی می‌کنیم؛ آنان در آن روز به کفر نزدیکترند تا به ایمان؛ به دهان‌های خویش چیزی می‌گویند که در دل‌هایشان نیست.

خداوند بلافاصله بعد از نقل قول سخن آنان، حکم کرد که آنان به کفر نزدیکترند، اما بلافاصله تاکید کرد که سخنشان با دلشان همراه نیست و در دل چیزی مخفی می‌دارند.

راه شناسایی موضع‌گیری منافق

و از اینکه سخن آنان را نقل کرد و حکم به نفاق آنان داد، معلوم می‌شود که با بررسی سخن آنان می‌توان نفاق آنان را فهمید؛

و از اینکه فرمود «به دهان‌های خویش چیزی می‌گویند که در دل‌هایشان نیست» معلوم می‌شود که موضع‌گیریِ آنان، غیر از مفادِ مستقیمِ سخنشان است؛

در واقع، ابتدا خداوند موضع‌گیری آنان را از زبان خودشان بیان می‌کند، بعد این موضع‌گیری را تحلیل می‌کند که مخاطب یاد بگیرد چگونه می‌توان از سخنان بهانه‌جویانه آنان به موضع باطل آنان، و از موضع باطل آنان، به نفاق آنان پی برد (تدبر3)؛ و بعد به پنهان‌کاری آنان اشاره می‌کند و تصریح می‌کند که شناخت موضع‌ آنان، غیر از مفادِ مستقیمِ سخنشان است.

ثمره اجتماعی

راه افشای منافق، از دل تحلیل عمیق کلام خود او می‌باشد.

و اگر می‌خواهیم منافقان در جامعه نفوذ نداشته باشند، چاره‌ای جز ارتقای فهم و تحلیل عمومی (= بصیرت‌بخشی) نداریم و معلوم می‌شود که بصیرت دادن، غیر از اسم آوردن و انگ زدن است؛ بصیرت دادن، یعنی مفاد سخن کسی را تحلیل کردن و قضاوت را به مردم واگذار نمودن.

 

10) «هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِیمانِ»

ایمان انسان در شرایط و زمان‏های مختلف فرق می‏کند. (تفسیر نور، ج‏1، ص646)

 

11) «یَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَیْسَ فی‏ قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یَکْتُمُونَ»

اگر کسی باور داشته باشد که خدا هست، و خداوند هر چه مخفی کنیم می‌داند، آیا باز هم سخنی خواهد گفت که در دل بدان باور ندارد؟

 

12) «وَ لِیَعْلَمَ الَّذینَ نافَقُوا ... قالُوا لَوْنَعْلَمُ قِتالاً لاَتَّبَعْناکُمْ ... وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یَکْتُمُونَ»

منافق هر حیله‌ای به کار ببندد، جای نگرانی نیست. خداوند می‌داند آنچه منافق در سر دارد، و اگر ما بر اساس وظیفه الهی خود عمل کنیم، حتما خداوند نقشه او را نقش بر آب خواهد کرد.

حکایت

به شهید بهشتی گفتند: این اندازه علیه تو تهمت می‌زنند، چرا از خودت دفاع نمی‌کنی؟!

گفت: قرآن می‌گوید « إِنَّ اللَّهَ یُدافِعُ عَنِ الَّذینَ آمَنُوا» (حج/38). یعنی وظیفه من این است که ایمان بیاورم، کار خدا این است که از من دفاع کند. دعا کن من وظیفه خودم را خوب انجام بدهم. خدا کارش را خوب بلد است!

 

13) «وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یَکْتُمُونَ»

آنچه در احد برای همه کشف شد، گوشه‏ای از نفاق بود، بخش بیشترش را خدا می‏داند. (تفسیر نور، ج‏1، ص646)