سفارش تبلیغ
صبا ویژن

832 ) سوره یس (36) آیه 82 إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیئاً أَ

 بسم الله الرحمن الرحیم

832 ) سوره یس (36) آیه 82

إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیئاً أَنْ یقُولَ لَهُ کُنْ فَیکُونُ

18 محرم 1440

ترجمه

همانا امر او، هنگامی که چیزی را اراده کند، صرفاً این است که به او ‌گوید بشو، پس [بی‌درنگ، موجود] بشود.

اختلاف قرائت

فَیَکون 

در قرائت اغلب اهل مدینه (نافع) و مکه (ابن کثیر) و بصره (ابن علاء) و اغلب اهل کوفه (عاصم و حمزه) فعل «یکون» ‌به صورت مرفوع قرائت شده است؛ که در این صورت «یکون» جمله مستانفه، و خبر برای مبتدای محذوف می‌باشد (در اصل بوده: «فهو یکونُ») و می‌تواند عطف به کل عبارت «أن یقولَ» (که خبر «إنما» و لذا مرفوع است) باشد (إنما امره «أن یقول»... فـ«یکون») و اگر بگوییم که امر «کن» امر حقیقی نیست و در واقع، خبر است، آنگاه «یکون» می‌تواند عطف به معنای «کن» باشد. (شبیه آنکه بگوییم «تکونُ فیکونُ»)

اما در قرائت اهل شام (ابن عامر) و برخی از اهل کوفه (حمزه) و نیز در قرائت ابن‌محیصن (از قرائات اربعة عشر) و ابن عباس (غیرمشهور) به صورت «فیکونَ» (منصوب) قرائت شده است؛ که توضیح چرایی آن نیز همانند حالت قبل محل بحثهای شدید قرار گرفته؛ که خلاصه‌اش این است که ابوعلی اشکال کرده که چون برای امر «کُن» مامورٌبه وجود ندارد، پس این امر، امر حقیقی نیست و در حقیقت، خبر است (در اصل بوده: تکونُ فیکونُ)؛ پس نمی‌توان «یکون» را جزای امر گرفت که منصوب شود؛ و پاسخهای متعددی به این اشکال داده‌اند، از جمله اینکه «کُن» حتی اگر امر حقیقی نباشد، چون با لفظ امر آمده، شبیه امر حقیقی شده، و لذا می‌توان حکم نحویِ امر حقیقی را بر آن بار کرد؛ و پاسخ دیگر این است که «یکونَ» می‌تواند عطف به «یقولَ» باشد.

مجمع البیان، ج‏1، ص366[1]؛ البحر المحیط فی التفسیر، ج‏1، ص585-586[2]؛ معجم القرائات، ج7، ص526

نکات ادبی

أَمْرُهُ

قبلا بیان شد که درباره اینکه ماده «أمر» در اصل به چه معناست، بین اهل لغت اختلاف است:

برخی بر این باورند که این ماده در پنج معنای اصلی مستقلا به کار رفته است:

«شأن و حال» (که جمعش «امور» است و در فارسی هم کاربرد دارد)، «دستور» (ضد «نهی»)، که «إمارة» (حکمرانی) و «أمیر» را هم از همین باب دانسته‌اند؛ «رویش» (نماء) و «برکت»، که به صورت «أمَر» تلفظ می‌شود، و «إمرأة» از همین باب است و از این جهت به زن «إمرأة» گفته‌اند که بر همسرش مبارک است، و «أَمِرَ الشَّئُ» هم به معنای «زیاد شد» (کَثُرَ) می‌باشد؛ علامت و محل قرار (أماره)؛ و «چیز عجیب» (إمر؛ کهف/71)

برخی با توجه به اینکه دو جمع «أُمُور» و « أَوَامِر» داریم، دو معنای اول را به عنوان معانی اصلی برای این ماده دانسته‌اند؛ و برخی هم سعی کرده‌اند همه اینها را به یک معنا برگردانند؛ و اغلب معنای «دستور» را اصل قرار داده‌ و توضیح داده‌اند که اصل معنای این ماده «طلب کردن ویا مکلف ساختن» است همراه با استعلاء (برتری جویی) است و سپس به هر چیزی که مطلوب و مورد توجه دستوردهنده یا خود شخص، به طور صریح یا غیر صریح قرار بگیرد، اطلاق شده است؛ و با بهره‌مندی از دو مولفه «طلب» و «استعلا» است که این ماده در معانی گفته شده، با کلمات مشابه خود متفاوت می‌شود: «امارة» از این جهت «علامت» است که انسان را به مطلوبی می‌رساند؛ و معنای «شأن» هم آن مطلب و کاری است که «باید» انجام و واقع شود و یا سزاوار است که در مورد آن دستوری صادر شود، و در واقع یک لفظ عامی است که شامل جمیع سخنان و افعال می‌شود، و اینکه برای زیاد شدن تعداد یک گروه تعبیر «أَمِرَ القومُ» به کار می‌رود بدین جهت است که آنان نیازمند امیری می‌شوند که آنان را مدیریت کند؛ و «إمر» به معنای امر مُنکَر و عجیب هم از باب این تعبیر است که مطلب فاسدی است که نیازمند آن است که به ترک آن «دستور» داده شود.

«ائْتِمَار» (إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ‏؛ قصص/20) به معنای «قبول امر و دستور» است و به مشورت و مشاوره بدین جهت «ائتمار» گفته می‌شود که افراد مطلب همدیگر را قبول می‌کنند.

همچنین به نظر می‌رسد که این کلمه کاربرد خاص قرآنی هم دارد و در لسان قرآن کریم، «امر»‌ به معنای واقعیت و عالَمی برتر از عالم محسوس و مادی به کار رفته، که ان‌شاءالله به مناسبتی دیگر سراغ این معنا خواهیم رفت.[3]

جلسه 652  http://yekaye.ir/al-kahf-18-71/

«أَرادَ»

اصل ماده «رود» حاوی نوعی معنای رفت و برگشت است، و «اراد» به معنای «خواستن» است که به معنای «مشیت» بسیار نزدیک است و در بسیاری از موارد در کلام عرب، این دو به جای هم به کار می‌رود، تا حدی که برخی فعل «شاء: خواست» را به همان معنای «أراد: اراده کرد» دانسته‌اند؛ اما به نظر می‌رسد تفاوتی هم با هم دارند.

درباره کلمه «مشیت» و ماده «شاء» قبلا توضیح داده شد و بیان شد که برخی در تفاوت این دو گفته‌اند «مشیت» هم در جایی به کار می‌رود که بین خواستن و انجام کار فاصله‌ای نباشد؛ اما «اراده» اعم از این است و برخی گفته‌اند که مشیت در مورد خدا جایی است که ایجاد کردن در کار باشد و در مورد انسان جایی که وصول به چیزی؛ اما وقتی کلمه اراده به کار می‌رود لزوما مراد در پی نخواهد آمد؛ و در احادیث هم اراده خدا قابل عوض شدن دانسته شده که بحثی تحت عنوان «بداء» در معارف اهل بیت مطرح گردیده؛ اما «مشیت» را غالبا قطعی و غیر قابل تغییر معرفی کرده‌اند.

جلسه 323 http://yekaye.ir/al-hajj-22-18/

ان شاء الله بحث تفصیلی‌تر درباره این ماده و مشتقات آن در ضمن آیه‌ای دیگر انجام خواهد شد و در قسمت احادیث نیز نکاتی آمده که به فهم بهتر این کلمه کمک می‌کند.

 

حدیث

1) صفوان بن یحیی می‌گوید: به امام رضا ع عرض کردم که برایم درباره اراده خدا و تفاوت آن با اراده مخلوق توضیح دهید.

فرمودند: اراده از جانب مخلوق، امری درونی است و [مقدمه] آن چیزی است که بعد از آن به عنوان فعل از شخص صادر می‌شود؛ اما اراده از جانب خداوند عز و جل همان احداث و ایجاد کردنش است، نه چیزی غیر از آن، زیرا که [در مورد خداوند] نه رویه‌ [در ذهن گذراندن] ای در کار است و نه اهتمام ورزیدنی و نه اندیشیدنی؛ و همه این اوصاف در مورد او منتفی است و اینها از اوصاف مخلوقات است؛ پس اراده خداوند همان فعل است نه چیزی غیر از آن؛ «می‌گوید:‌ بشو، پس [بی‌درنگ، موجود] بشود.» بدون لفظی و نه سخن گفتن با زبانی و نه در ذهن آوردنی و نه اندیشیدنی؛ و آن هیچ گونه کیفیتی ندارد همان گونه که خود او بدون کیفیت است.

التوحید (للصدوق)، ص147؛ عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏1، ص119

حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِیسَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَى قَالَ:

قُلْتُ لِأَبِی الْحَسَنِ ع أَخْبِرْنِی عَنِ الْإِرَادَةِ مِنَ اللَّهِ وَ مِنَ الْمَخْلُوقِ.

قَالَ فَقَالَ الْإِرَادَةُ مِنَ الْمَخْلُوقِ الضَّمِیرُ وَ مَا یَبْدُو لَهُ بَعْدَ ذَلِکَ مِنَ الْفِعْلِ؛ وَ أَمَّا مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِرَادَتُهُ إِحْدَاثُهُ لَا غَیْرُ ذَلِکَ لِأَنَّهُ لَا یُرَوِّی وَ لَا یَهُمُّ وَ لَا یَتَفَکَّرُ وَ هَذِهِ الصِّفَاتُ مَنْفِیَّةٌ عَنْهُ وَ هِیَ مِنْ صِفَاتِ الْخَلْقِ؛ فَإِرَادَةُ اللَّهِ هِیَ الْفِعْلُ لَا غَیْرُ ذَلِکَ؛ «یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ» بِلَا لَفْظٍ وَ لَا نُطْقٍ بِلِسَانٍ وَ لَا هِمَّةٍ وَ لَا تَفَکُّرٍ وَ لَا کَیْفَ لِذَلِکَ کَمَا أَنَّهُ بِلَا کَیْف‏.[4]

 

2) مامون عالمان بلاد مختلف را برای مناظره با امام رضا ع جمع کرد؛ یکی از آنان که فرد واقعا عمیقی بود عمران صابی است که گفتگوهای امام ع با او حاوی معارف بسیار عمیق توحیدی است. در فرازی از این گفتگو امام ع فرمود:

«این سخن خداوند عز و جل که «بشو، پس بشود»، «بشو» ، صُنع [= ساختن، ایجاد کردن] است؛ و «بشود» ، مصنوع [= آن چیزی که ساخته و ایجاد شده] است.

التوحید (للصدوق)، ص436

حَدَّثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ جَعْفَرُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ أَحْمَدَ الْفَقِیهُ الْقُمِّیُّ ثُمَّ الْإِیلَاقِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ أَخْبَرَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ صَدَقَةَ الْقُمِّیُّ قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو عَمْرٍو مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِیزِ الْأَنْصَارِیُّ الْکَجِّیُّ قَالَ حَدَّثَنِی مَنْ سَمِعَ الْحَسَنَ بْنَ مُحَمَّدٍ النَّوْفَلِیَّ ثُمَّ الْهَاشِمِیَّ یَقُولُ‏ لَمَّا قَدِمَ عَلِیُّ بْنُ مُوسَى الرِّضَا ع إِلَى الْمَأْمُونِ أَمَرَ الْفَضْلَ بْنَ سَهْلٍ أَنْ یَجْمَعَ لَهُ أَصْحَابَ الْمَقَالاتِ  ...

...[5] قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ «کُنْ فَیَکُونُ»‏ وَ کُنْ‏ مِنْهُ‏ صُنْعٌ‏ وَ مَا یَکُونُ بِهِ الْمَصْنُوعُ ...[6]

 

3) از امام صادق ع روایت شده است که یکبار امیرالمومنین ع بر منبر کوفه خطبه می‌خواند که فردی از پای منبر برخاست و گفت: یا امیرالمومنین! پروردگارت را برای ما توصیف کن تا محبت و معرفت ما به او فزونی یابد!

امیرالمومنین ع غضبناک شد و دستور داد مردم جمع شوند و در حالی که چهره‌اش برافروخته بود فرمود:

حمد خدایی را که نه، ندادن، بر او بیفزاید؛ و نه، دادن، او را گدا کند؛ که هر بخشنده‌ای غیر از او [دارایی‌اش با بخشیدن] در حال کاسته شدن است؛ همان خدایی که پر است از اعطای نعمتهای پرفایده و جوایز افزون؛ و با جود و عطای خویش معیشت مخلوقات را ضمانت کرده و راه طلب را برای مشتاقان به خویش واضح فرموده؛ پس این گونه نیست که در موردی که از او درخواست شود بخشنده‌تر باشد در مقایسه با جایی که از او درخواست نکنند؛ و هر چه روزگار بگذرد نیز تغییری در کار و بار او پدید نیاید؛ و اگر آنچه در معدن‌های درون کوه‌ها ذخیره شده و یا با لبخند صدفهای دریا نمایان می‌شود، از گنجهای نقره گرفته تا شمش‌های طلا و مرواریدهای روی هم انباشته، همه را به برخی از بندگانش بدهد، در جود و عطای او به چشم نمی‌آید و از دارایی او ذره‌ای کم نمی‌شود؛ و نزد او از چنان ذخیره‌هایی از این زیادت‌ها هست که هر قدر هم که از او درخواست کنند اندکی کم نگردد؛ و از کثرتش چنان درخواستی بر خاطر کسی نگذرد؛ چرا که او بخشنده‌ای است که بخششها اندکی از او نکاهد؛ و اصرار اصرارکنندگان او را به زحمت نیندازد «و همانا امر او، هنگامی که چیزی را اراده کند، صرفاً این است که به او ‌گوید بشو، پس [بی‌درنگ، موجود] بشود.» (یس/92) ...

التوحید (للصدوق)، ص48-49

حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِمْرَانَ الدَّقَّاقُ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْکُوفِیُ‏  قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ الْبَرْمَکِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی عَلِیُّ بْنُ الْعَبَّاسِ قَالَ حَدَّثَنِی إِسْمَاعِیلُ بْنُ مِهْرَانَ الْکُوفِیُّ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ إِسْحَاقَ الْجُهَنِیِّ عَنْ فَرَجِ بْنِ فَرْوَةَ عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ‏ بَیْنَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع یَخْطُبُ عَلَى الْمِنْبَرِ بِالْکُوفَةِ إِذْ قَامَ إِلَیْهِ رَجُلٌ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ صِفْ لَنَا رَبَّکَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لِنَزْدَادَ لَهُ حُبّاً وَ بِهِ مَعْرِفَةً فَغَضِبَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ نَادَى الصَّلَاةَ جَامِعَةً  فَاجْتَمَعَ النَّاسُ حَتَّى غَصَّ الْمَسْجِدُ بِأَهْلِهِ ثُمَّ قَامَ مُتَغَیِّرَ اللَّوْنِ فَقَالَ:

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَا یَفِرُهُ [لَا یُغَیِّرُهُ‏] الْمَنْعُ وَ لَا یُکْدِیهِ الْإِعْطَاءُ  إِذْ کُلُّ مُعْطٍ مُنْتَقِصٌ سِوَاهُ الْمَلِی‏ءِ بِفَوَائِدِ النِّعَمِ وَ عَوَائِدِ الْمَزِیدِ وَ بِجُودِهِ ضَمِنَ عِیَالَةَ الْخَلْقِ فَأَنْهَجَ سَبِیلَ الطَّلَبِ لِلرَّاغِبِینَ إِلَیْهِ فَلَیْسَ بِمَا سُئِلَ أَجْوَدَ مِنْهُ بِمَا لَمْ یُسْأَلْ وَ مَا اخْتَلَفَ عَلَیْهِ دَهْرٌ فَیَخْتَلِفَ مِنْهُ الْحَالُ وَ لَوْ وَهَبَ مَا تَنَفَّسَتْ عَنْهُ مَعَادِنُ الْجِبَالِ وَ ضَحِکَتْ عَنْهُ أَصْدَافُ الْبِحَارِ مِنْ فِلَذِ اللُّجَیْنِ‏  وَ سَبَائِکِ الْعِقْیَانِ وَ نَضَائِدِ الْمَرْجَانِ لِبَعْضِ عَبِیدِهِ لَمَا أَثَّرَ ذَلِکَ فِی وُجُودِهِ وَ لَا أَنْفَدَ سَعَةَ مَا عِنْدَهُ وَ لَکَانَ عِنْدَهُ مِنْ ذَخَائِرِ الْإِفْضَالِ مَا لَا یَنْفَدُهُ مَطَالِبُ السُّؤَّالِ‏  وَ لَا یَخْطُرُ لِکَثْرَتِهِ عَلَى بَالٍ لِأَنَّهُ الْجَوَادُ الَّذِی لَا تَنْقُصُهُ الْمَوَاهِبُ وَ لَا یُنْحِلُهُ إِلْحَاحُ الْمُلِحِّینَ‏  وَ إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُون‏ ...

 

4) از امام سجاد ع روایت شده است:

«صمد» آن کسی است که هنگامی که چیزی را اراده کند، به او ‌گوید «بشو، پس [بی‌درنگ، موجود] بشود.» (یس/92)

و صمد آن کسی است که اشیاء را پدید آورد و آنها را ضد همدیگر و دارای شکل و زوج و قرین هم قرار داد و خودش در وحدت تنها ماند بدون هیچ ضد و شکل و مثل و شبیهی.

التوحید (للصدوق)، ص90

قَالَ وَهْبُ بْنُ وَهْبٍ الْقُرَشِیُّ قَالَ زَیْدُ بْنُ عَلِیٍّ زَیْنِ الْعَابِدِینَ ع:

الصَّمَدُ هُوَ الَّذِی إِذا أَرادَ شَیْئاً قَالَ لَهُ «کُنْ فَیَکُونُ» وَ الصَّمَدُ الَّذِی أَبْدَعَ الْأَشْیَاءَ فَخَلَقَهَا أَضْدَاداً وَ أَشْکَالًا وَ أَزْوَاجاً وَ تَفَرَّدَ بِالْوَحْدَةِ بِلَا ضِدٍّ وَ لَا شَکْلٍ وَ لَا مِثْلٍ وَ لَا نِدٍّ.

 

5) امیرالمومنین ع در فرازی از یکی از خطبه‌های توحیدی خود فرمودند:

خبر می‌دهد اما نه با زبانی و دهانی؛ و می‌شنود اما نه با شکافهایی و ادواتی؛ می‌گوید ولی تلفظی [ادای لفظ با زبان] در کار نیست؛ و حفظ می‌کند ولی در حفظ کسی قرار نمی‌گیرد؛ اراده می‌کند اما نه اینکه چیزی در ضمیر بگذراند؛ دوست دارد و راضی می‌شود، اما بدون هیچگونه رقت و اثرپذیری‌ای؛ و دشمن می‌دارد و غضبناک می‌شود بدون هیچ مشقت و احساسی؛ هر آن که بودنش را بخواهد، می‌گوید «بشو، پس [بی‌درنگ موجود] می‌شود» (یس/82) بدون اینکه صوتی به حرکت درآید ویا ندایی شنیده شود؛ و همانا سخن او - که بس منزه است - فعلی است که از او نشأت گرفته و آن را متمثل ساخته است؛ ...

نهج‌البلاغه، خطبه 186

... یُخْبِرُ لَا بِلِسَانٍ وَ لَهَوَاتٍ‏ وَ یَسْمَعُ لَا بِخُرُوقٍ وَ أَدَوَاتٍ یَقُولُ وَ لَا یَلْفِظُ وَ یَحْفَظُ وَ لَا یَتَحَفَّظُ وَ یُرِیدُ وَ لَا یُضْمِرُ یُحِبُّ وَ یَرْضَى مِنْ غَیْرِ رِقَّةٍ وَ یُبْغِضُ وَ یَغْضَبُ مِنْ غَیْرِ مَشَقَّةٍ یَقُولُ لِمَنْ أَرَادَ کَوْنَهُ کُنْ فَیَکُونُ لَا بِصَوْتٍ یَقْرَعُ وَ لَا بِنِدَاءٍ یُسْمَعُ وَ إِنَّمَا کَلَامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ مِنْهُ أَنْشَأَهُ وَ مَثَّلَه‏ ...

 

6) از امام کاظم ع در بیان توحید روایت شده است:

نمی‌گویم که «او برپاست» که او را از مکانش زایل کنم؛ و نه او را به مکانی که در آن باشد محدود می‌کنم و نه به اینکه در چیزی از ارکان و جوارح حرکت کند مخدودش می‌سازم و نه به لفظی که با گشوده شدن دهان بیرون آید؛ ولیکن همان گونه است که خود او تبارک و تعالی فرمود «[همانا امر او، هنگامی که چیزی را اراده کند، صرفاً این است که به او ‌گوید] بشو، پس [بی‌درنگ، موجود] بشود.» (یس/82) به مشیتی بدون اینکه در نفس رفت و برگشتی رخ داده باشد؛ ‌فرد و صمد است و بی‌نیاز است از هر گونه شریکی که در مُلکش همراه او باشد و ابواب علمش را برای او باز کند.

التوحید (للصدوق)، ص183؛ الکافی، ج‏1، ص125؛ الإحتجاج، ج‏2، ص386

حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِمْرَانَ الدَّقَّاقُ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْکُوفِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ الْبَرْمَکِیُّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْعَبَّاسِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِی إِبْرَاهِیمَ ع أَنَّهُ قَالَ:

لَا أَقُولُ إِنَّهُ قَائِمٌ فَأُزِیلَهُ عَنْ مَکَانِهِ وَ لَا أَحُدُّهُ بِمَکَانٍ یَکُونُ فِیهِ وَ لَا أَحُدُّهُ أَنْ یَتَحَرَّکَ فِی شَیْ‏ءٍ مِنَ الْأَرْکَانِ وَ الْجَوَارِحِ وَ لَا أَحُدُّهُ بِلَفْظِ شَقِّ فَمٍ [الْفَمِ] وَ لَکِنْ کَمَا قَالَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى «[إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ] کُنْ فَیَکُونُ‏» بِمَشِیَّتِهِ مِنْ‏ غَیْرِ تَرَدُّدٍ فِی‏ نَفْسٍ‏ فَرْدٌ صَمَدٌ [صَمَداً فَرْداً] لَمْ یَحْتَجْ إِلَى شَرِیکٍ یَکُونُ [یَذْکُرُ / یُدَبِّرُ] لَهُ فِی مُلْکِهِ وَ لَا یَفْتَحُ لَهُ أَبْوَابَ عِلْمِه‏.

این حدیث را در کانال نگذاشتم

7) از امیرالمومنین خطبه‌ای با مضامین بلند روایت شده که به خطبه اشباح معروف است.[7] در فرازی از این خطبه آمده است:

آنچه آفریده بود را اندازه معین کرد و اندازه‌اش را محکم فرمود و تدبیرش کرد و تدبیرش را دقیق انجام داد و آن را به سمت و سویی که برایش معین کرده بود سمت و سو داد؛ پس هرگز [هیچ آفریده‌ای] از حدود جایگاهش تجاوز نکند و تا پیش از رسیدن به غایت [از حرکت] بازنایستد؛ و هرگز اینکه چیزی بر اساس اراده او جریان یابد بر او دشوار نیامده؛ چگونه ممکن است بر او دشوار آید در حالی که همه امور از مشیت او که انواع اشیاء‌را پدید آورده سر زده است، بدون هیچ تحلیل و تاملی که فکر به سوی او رهنمون شده باشد؛ و نه قریحه و خوش‌فکری که در درون او جای گرفته باشد؛ و نه تجربه‌ای که از گذر زمانه به دست آورده باشد؛ و نه شریکی که او را در بی‌سابقه پدیدآوردن امور عجیب یاری رسانده باشد؛ پس مخلوقاتش به امر او به انجام رسیدند [آفرینش آنها کامل شد] و به طاعتش اذعان نمودند و دعوتش را اجابت کردند؛ نه چون کند کاران چیزى را بهانه ساخت، و نه درنگى کرد و فرمان را واپس انداخت. پس، کجی‌هاى هر چیز را راست کرد، و حد و مرزهاى هر یک را معلوم نمود و به قدرت خود بین امور متضاد هماهنگی برقرار کرد و طرح هر یک را در آنچه مناسب آن بود، انداخت، و آن را جنسهایى کرد در حدّ و اندازه و غریزه و هیئتهاى گونه‏گون. پدیده‏هایى که آفرینش آنها را استوار کرد، و هر یکى را به سرشتى که خود خواست در آورد.

نهج البلاغة، خطبه91

و من خطبة له ع تعرف بخطبة الأشباح‏

... قَدَّرَ مَا خَلَقَ فَأَحْکَمَ تَقْدِیرَهُ وَ دَبَّرَهُ فَأَلْطَفَ تَدْبِیرَهُ وَ وَجَّهَهُ لِوِجْهَتِهِ فَلَمْ یَتَعَدَّ حُدُودَ مَنْزِلَتِهِ وَ لَمْ یَقْصُرْ دُونَ الِانْتِهَاءِ إِلَى غَایَتِهِ وَ لَمْ یَسْتَصْعِبْ إِذْ أُمِرَ بِالْمُضِیِّ عَلَى إِرَادَتِهِ فَکَیْفَ وَ إِنَّمَا صَدَرَتِ الْأُمُورُ عَنْ مَشِیئَتِهِ الْمُنْشِئُ أَصْنَافَ الْأَشْیَاءِ بِلَا رَوِیَّةِ فِکْرٍ آلَ إِلَیْهَا وَ لَا قَرِیحَةِ غَرِیزَةٍ أَضْمَرَ عَلَیْهَا وَ لَا تَجْرِبَةٍ أَفَادَهَا مِنْ حَوَادِثِ الدُّهُورِ وَ لَا شَرِیکٍ أَعَانَهُ عَلَى ابْتِدَاعِ عَجَائِبِ الْأُمُورِ فَتَمَّ خَلْقَهُ بِأَمْرِهِ وَ أَذْعَنَ لِطَاعَتِهِ وَ أَجَابَ إِلَى دَعْوَتِهِ لَمْ یَعْتَرِضْ دُونَهُ رَیْثُ الْمُبْطِئِ وَ لَا أَنَاةُ الْمُتَلَکِّئِ فَأَقَامَ مِنَ الْأَشْیَاءِ أَوَدَهَا وَ نَهَجَ حُدُودَهَا وَ لَاءَمَ بِقُدْرَتِهِ بَیْنَ مُتَضَادِّهَا وَ وَصَلَ أَسْبَابَ قَرَائِنِهَا وَ فَرَّقَهَا أَجْنَاساً مُخْتَلِفَاتٍ فِی الْحُدُودِ وَ الْأَقْدَارِ وَ الْغَرَائِزِ وَ الْهَیْئَاتِ بَدَایَا خَلَائِقَ أَحْکَمَ صُنْعَهَا وَ فَطَرَهَا عَلَى مَا أَرَادَ وَ ابْتَدَعَهَا.

 

تدبر

1) «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیئاً أَنْ یقُولَ لَهُ کُنْ فَیکُونُ»

خداوند برای پدید آوردن اشیاء نیاز به هیچ وسیله و ابزار و ماده و ... ندارد. نه یار و یاوری نیاز دارد و نه مانعی می‌تواند جلوی او را بگیرد. صرفِ اراده کردن او کافی است تا چیزی پدید آید. (المیزان، ج17، ص114)

2) «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیئاً أَنْ یقُولَ لَهُ کُنْ فَیکُونُ»

منکران معاد احیای استخوان پوسیده را بعید و از این رو ناممکن می‌شمردند.

غافل از اینکه خداوند برای انجام کارهایش مانند ما نیست که به انواعی از اسباب و وسایل نیازمند باشد بلکه هر کاری بخواهد انجام دهد صرفا آن را اراده می‌کند و فرمان تحقق آن را می‌دهد و بلافاصله آن ایجاد می‌شود.

اگر هر چیزی را با صرفِ اراده کردن، ایجاد می‌کند، پس انجام هیچ کاری برای او زحمتی ندارد و وقوع هیچ کاری از قدرت او بعید نیست.

 

3) «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیئاً أَنْ یقُولَ لَهُ کُنْ فَیکُونُ»

در این آیه «امر» خداوند این گونه دانسته شده که به محض اراده او، آن چیز پدید آید.

از طرف دیگر در بسیاری از آیات، وقتی درباره «خلق» و آفرینش خداوند سخن به میان آمده، از تعابیری استفاده شده که نوعی تدریجی بودن را می‌رساند؛ تعابیری مانند «خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی‏ سِتَّةِ أَیَّام‏» (اعراف/54 و یونس/3 و هود/7 و حدید/4) ویا «خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً» (مومنون/14).

در آیه دیگری کلمه «امر» در کنار کلمه «خلق» قرار داده شده و هر دو از آن خداوند دانسته شده است (أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ؛ اعراف/54)

بسیاری از مفسران از مجموع این امور چنین برداشت کرده‌اند که آفرینش و ایجاد موجودات دو مرتبه دارد: یکی مرتبه خلق که با تدریج همراه است و دیگری مرتبه امر که به طور دفعی و فوق زمان است؛ و در هر موجودی از موجودات عالم ماده این دو حیث را می‌توان ملاحظه کرد و در تحلیل آنها باید هر دو را مد نظر قرار داد. اشتباه بسیاری از دنیازدگان این است که تنها و تنها این وجه تدریجیِ خلقیِ امور را می‌بینند و از وجه فرازمانی و امری و ملکوتی امور غافلند. (توجه شود که در آیه بعد صریحا از اینکه «ملکوت» هر چیزی به دست خداوند است سخن گفته است و به همین مناسبت این وجهه امری اشیاء را همان وجهه ملکوتی اشیاء دانسته‌اند.)

(برای تفصیل این بحث، ر.ک: علامه طباطبایی، رساله انسان قبل الدنیا، که این رساله همراه با دو رساله دیگر توسط محمد صادق لاریجانی با عنوان «انسان از آغاز تا انجام» ترجمه شده است.)

 

4) «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیئاً أَنْ یقُولَ لَهُ کُنْ فَیکُونُ»

درباره اینکه مقصود از ایینکه این خطاب به کیست و منظور از «کن فیکون» چیست، دیدگاه‌های متعددی مطرح شده است؛ از جمله:

الف. این خطاب واقعی نیست و به منزله تمثیل است؛ یعنی می‌خواهد بگوید احیای مردگان برای خدا به قدری راحت است که مثل این است بگوید «باش» و بلافاصله ایجاد شود. شبیه آنکه گاهی انسان سر یا دستش را تکانی می‌دهد و می گویند او با سرش چنین گفت در حالی که هیچ سخنی بر زبان نرانده است. (ابوعلی و ابوالقاسم، به نقل از مجمع البیان، ج‏1، ص368؛ خود مرحوم طبرسی هم همین نظر را ترجیح داده)

ب. خطابش به فرشتگان است و وقتی این را خداوند می‌فرماید فرشتگان می‌فهمند که خداوند شیء جدیدی ایجاد کرده است؛ و در واقع منظور از این امر، اخبار است و خداوند دارد از کار خودش خبر می‌دهد و می‌گوید من چنین می‌باشم پس آن هم موجود می‌شود. (ابوالهذیل، به نقل از مجمع البیان، ج‏1، ص369)

ج. خداوند به تمامی اشیای معدوم هم علم دارد پس آنها از این جهت به منزله اموری هستند که گویی در علم خدا موجودند و از این جهت مخاطب به خطاب «کُن» شده‌اند. (به نقل از مجمع البیان، ج‏1، ص369)

د. این امر، نه امری قبل ویا بعد از پیدایش شیء نیست که این اشکالات پیش آید؛ ‌بلکه امری است در همان مرتبه وجود آنها که این امر از وجود آنها جدا نیست؛ و شبیه آیه «ثُمَّ إِذا دَعاکُمْ دَعْوَةً مِنَ الْأَرْضِ إِذا أَنْتُمْ تَخْرُجُونَ» (روم/25) که فاصله‌ای بین این فراخوانی الهی و برانگیخته شدن آنها در کار نیست و این دعوت همان حین خروج آنها از قبر است نه قبل آن و نه بعد آن. (به نقل از مجمع البیان، ج‏1، ص369)

 ه. ...

تکمله

چنانکه در اقوال فوق هم مشاهده شد بسیاری از مفسران وارد بحث‌هایی شده‌اند که وقتی چیزی هنوز وجود ندارد و مخاطبی هنوز در کار نیست، چگونه می‌توان دستوری به او داد؟! و به همین جهت انواع توجیهات آورده‌اند تا حدی که برخی گفته‌اند مقصود از این امر، امرهایی است که خداوند با دستور خود موجودی را به چیز دیگر تبدیل کرده است، مانند آنجا که عده‌ای را مسخ کرد و فرمود: «کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ» (اعراف/166) (به نقل از مجمع‌البیان، ج8، ص679)

اما به نظر می‌رسد که اصلا نیازی به این تکلفات نباشد؛ بلکه مقصود آیه این است که با خود دستور الهی، آن شیء ‌پدید می‌آید؛ و چنانکه در روایات اهل بیت ع توضیح داده‌اند اراده و دستور خداوند همان حدوث و ایجاد شدن خود آن امور است.

 

5) «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیئاً أَنْ یقُولَ لَهُ کُنْ فَیکُونُ»

خداوند در آیات دیگر این مضمون را غالبا با این تعبیر بیان فرموده که «وَ إِذا قَضى‏ أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُون‏» (بقره/117 و آل‌عمران/48 و غافر/68) و در یک مورد هم چنین تعبیر فرموده که «إِنَّما قَوْلُنا لِشَیْ‏ءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُون‏» (نحل/40). از این تعابیر می‌توان نتیجه گرفت که «امر خدا» با «قضای امر او» [= حکم کردن و جاری شدن امر او] با «قول او» به یک معناست.

برخی گفته‌اند اصل این است که «امر» را در اینجا به معنای «شأن» بگیریم و همه را به این معنا برگردانیم؛ یعنی شأن خداوند این است که وقتی کاری را اراده کند هیچ مانعی برای ایجاد و تحقق خواسته‌اش در کار نیست. (المیزان، ج17، ص115)

اما چه‌بسا اینجا بتوان «قول» را معنای اصلی گرفت چنانکه خداوند در آیات دیگر همه موجودات را «کلمه» خود خوانده است (ّقُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً لِکَلِماتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِماتُ رَبِّی، کهف/109؛ إِنَّمَا الْمَسیحُ عیسَى ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ کَلِمَتُهُ، نساء/171) و البته قطعا معنای قول و کلمه این نیست که خداوند نعوذ بالله دهان و زبان داشته باشد و یا اینکه اشیاء در اصل اصواتی باشند که ایجاد شده‌اند و ... . اما هرچه باشد «کلمه» ، «قول» ، «امر» ، و «اسم» و «کلام» در ادبیات قرآن کریم، نه صرفا یک قرارداد اجتماعی، بلکه ریشه‌ای‌ترین حقیقت عالم که بنیاد همه حقایق دیگر است می‌باشد.

 

6) «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیئاً أَنْ یقُولَ لَهُ کُنْ فَیکُونُ»

برخی از اهل ظاهر اصرار دارند که حتما اینجا لفظی به صورت «کن» پیدا شده و با آن لفظ شیء ایجاد شده است؛ در حالی که واضح است که در اینجا یک «امر» در کار نیست که قرار باشد از خدا جدا شود و به «شیء» متصل شود و بواسطه آن، شیء موجود شود. بلکه خداوند هست و سپس وجود شیء مورد نظر که با اراده خداوند ایجاد شده است؛

از این بیان معلوم می‌شود که:

الف. این کلمه «کُن» همان وجود شیء است که خداوند ایجادش فرموده، از این جهت که این ایجاد به خداوند منتسب است؛ اما از حیث انتسابش به خودش، همان «موجود» - نه ایجاد - است.

ب. آنچه از جانب خداوند افاضه می‌شود مهلت و تدریج برنمی‌دارد و تغییر و تبدلی در آن راه ندارد؛ و آنچه از تدریج و تغییر و تبدل در اشیاء مشاهده می‌کنیم، از ناحیه خودشان است نه از آن جهتی که به خداوند منسوبند؛ و این نکته، بابی از علم است که از آن هزار باب علم باز شود. (المیزان، ج17، ص116)

 

 


 

[3] . مرحوم طبرسی ده وجه برای «امر» مطرح کرده است؛ اما از آنجا که اینها درباره «امر کردن» است نه کلمه «امر» در متن نیاوردیم؛ هرچند توسع جالبی را در ذهن ما از «امر کردن» پدید می‌آورد:

و لفظ الأمر فی الکلام على عشرة أوجه (أحدها) الأمر لمن هو دونک (و الثانی) الندب کقوله فَکاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً (و ثالثها) الإباحة نحو قوله فَإِذا قُضِیَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا و إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا (و الرابع) الدعاء رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً (الخامس) الترفیه کقوله ارفق بنفسک (السادس) الشفاعة نحو قولک شفعنی فیه (السابع) التحویل نحو کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ و کُونُوا حِجارَةً أَوْ حَدِیداً (الثامن) التهدید نحو قوله اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ (التاسع) الاختراع و الأحداث نحو قوله «کُنْ فَیَکُونُ» (العاشر) التعجب نحو أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ قال علی بن عیسى فی قوله «کُنْ فَیَکُونُ» الأمر هاهنا أفخم من الفعل فجاء للتفخیم و التعظیم قال و یجوز أن یکون بمنزلة التسهیل و التهوین فإنه إذا أراد فعل شی‏ء فعله بمنزلة ما یقول للشی‏ء کن فیکون فی الحال (مجمع البیان، ج‏8، ص679)

[4] درباره ازلی نبودن اراده خداوند این حدیث در التوحید (للصدوق)، ص146 نیز قابل توجه است:

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ أَبَانٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَیْدٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ لَمْ یَزَلِ اللَّهُ مُرِیداً فَقَالَ إِنَّ الْمُرِیدَ لَا یَکُونُ إِلَّا لِمُرَادٍ مَعَهُ بَلْ لَمْ یَزَلْ عَالِماً قَادِراً ثُمَّ أَرَادَ.

[5] بحثی که حضرت در ابتدایش دارد خیلی طولانی است اما فراز قبلی که این جمله در آن آمده چنین است:

 

[6] . فراز بعدیش هم چنین است:

 

[7] . فراز دیگری از این خطبه در جلسه 512 حدیث1 http://yekaye.ir/al-qalam-68-47/

و نیز در پاورقی 3 جلسه 788 http://yekaye.ir/ya-seen-36-40/ گذشت.