سفارش تبلیغ
صبا ویژن

830) سوره یس (36) آیه 80 الَّذی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْ

 بسم الله الرحمن الرحیم

830) سوره یس (36) آیه 80

الَّذی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُون

16 محرم 1440

ترجمه

همان کسی که برای شما از درخت سبز آتشی قرار داد که یکدفعه شما از آن آتش افروزید.

اختلاف قرائت

«الْأَخْضَرِ»

عموما این کلمه را به همین صورت مذکر (الْأَخْضَرِ) قرائت کرده‌اند اما در قرائات غیرمشهور به صورت مونث (خضراء) هم قرائت شده است؛ و در توضیح آن گفته‌اند اهل حجاز جنسِ چیزی که واحدِ آن تاء تانیث دارد («شجر» جنسِ «شجره» است) را مونث حساب می‌کنند اما اهل نجد آن را مذکر حساب می‌کنند؛ و از این رو، هر دو حالت صحیح است.

(البحر المحیط، ج‏9، ص85)[1]

نکات ادبی

«الشَّجَرِ الْأَخْضَر»

«شجر اخضر» به معنای درخت سبز است و «الـ» آن را اغلب مفسران «الـ» معرفه گرفته‌اند که دلالت بر درخت شناخته شده‌ای می‌کند که آنها را دو درخت «مَرخ» و «عَفار» که در بیابان های حجاز فراوان است و گفته‌اند که با اندک اصطکاکی که بر اثر کشیدن آنها روی هم انجام شود آتش برمی‌خیزد (تفسیر القمی، ج2، ص218).

لغت‌نامه دهخدا، «مَرخ» را همان درخت بادام تلخ و «عَفار» را بید سرخ دانسته است.

به نظر می‌رسد که می‌توان «الـ» را «الـ» جنس نیز در نظر گرفت که اشاره به مطلقِ درختان باشد که «هیزم» که از قدیم الایام مهمترین وسیله برای برافروختن آتش بوده است، از همین درختان سبز گرفته می‌شود؛ و سبزی و رطوبت آنها هم مانع آتش گرفتن آنها نمی‌شود چنانکه آتش‌سوزی‌هایی که در جنگلها رخ می‌دهد بهترین شاهد بر این مدعاست.

«تُوقِدُون»

 از ماده «وقد» است که این ماده دلالت بر شعله‌ور شدن آتش می‌کند و کلمه «وَقَد» به معنای خود آتش است (معجم المقاییس اللغة، ج‏6، ص132)

«وقود» (أُولئِکَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ، آل‌عمران/10؛ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَة، تحریم/6) هم به معنای چیزی که با آن آتش برپا می‌کنند - مانند هیزم و نفت - به کار می‌رود، و هم به معنای لهیب و شعله برخاسته از آتش (مفردات ألفاظ القرآن، ص879)؛

وقتی این ماده به باب إفعال برود (کُلَّما أَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّه،‌ مائده/64؛ فَأَوْقِدْ لی‏ یا هامان‏، قصص/38؛ فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُون، یس/80) متعدی، و به معنای «آتش را برافروختن» می‌باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص879) که اسم مفعول آن به صورت «موقَد: برافروخته» می‌باشد (نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ؛ همزه/6).

اما وقتی به باب استفعال (استوقد) می‌رود (مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ ناراً؛ بقره/17) هم می‌تواند به معنای «أوقد: آتش را برافروخت» باشد؛ و هم به معنای آماده شدن برای برافروختن آتش (مفردات ألفاظ القرآن، ص879) و یا درخواستِ برافروختن آتش کردن از دیگران (الطراز الأول، ج‏6، ص334).

ماده «وقد» و مشتقات آن جمعا 11 بار در قرآن کریم به کار رفته است.

حدیث

1) اسحاق بن حریز می‌گوید:

امام صادق ع از من پرسیدند: همفکران تو درباره این سخن ابلیس که گفت «مرا از آتش آفریدی و او را از گِل» چه می‌گویند؟

گفتم: فدایت شوم! او را این را گفته و خداوند هم در کتابش از این مطلب یاد کرده است.

فرمود: ابلیس - که لعنت خدا بر او باد - دروغ گفت؛ خداوند او را هم جز از گِل نیافرید؛

سپس توضیح دادند: خداوند می‌فرماید «همان کسی که برای شما از آن درخت سبز آتشی قرار داد که یکدفعه شما از آن آتش افروزید» (یس/80) خداوند وی را از آن آتش آفرید و آن آتش از آن درخت بود و آن درخت اصلش از گِل بود.

تفسیر القمی، ج‏2، ص244-245

قَالَ فَإِنَّهُ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ سَعِیدِ بْنِ أَبِی سَعِیدٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ حَرِیزٍ قَالَ

قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: أیّ شَیْ‏ءٍ یَقُولُ أَصْحَابُکَ فِی قَوْلِ إِبْلِیسَ «خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ»؟

قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ قَدْ قَالَ ذَلِکَ وَ ذَکَرَهُ اللَّهُ فِی کِتَابِهِ.

قَالَ کَذَبَ‏ إِبْلِیسُ لَعَنَهُ اللَّهُ یَا إِسْحَاقُ مَا خَلَقَهُ اللَّهُ إِلَّا مِنْ طِینٍ،

ثُمَّ قَالَ: قَالَ اللَّهُ: «الَّذِی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ» خَلَقَهُ اللَّهُ مِنْ تِلْکَ النَّارِ وَ النَّارُ مِنْ تِلْکَ الشَّجَرَةِ وَ الشَّجَرَةُ أَصْلُهَا مِنْ طِین‏.

 

2) از ابوذر غفاری روایت شده است:

با پیامبر خدا ص برای یکی از جنگها از مدینه خارج شده بودیم. شب هنگام باد سردی وزیدن گرفت و ابرهایی آورد و باران فراوانی بر سر ما ریخت.

چون نیمه شب شد عمر بن خطاب آمد و مقابل رسول خدا ص ایستاد و گفت: سرما توان همه را گرفته و هیزم‌ها و آتش‌زنه‌ها خیس شده‌اند آتشی نمی‌توانیم روشن کنیم و افراد از شدت سرما در معرض هلاکت قرار گرفته‌اند.

حضرت به جانب علی ع رو کرد و فرمود: علی‌جان! بلند شو و آتشی فراهم کن. حضرت علی ع به جانب درخت سبزی رفت و شاخه‌ای از شاخه‌هایش را برید و از آن آتشی فراهم کرد و همه جا آتش افروختند و با آن گرم شدند و شکر خدای متعال را ادا کردند و پیامبر خدا ص و امیرالمومنین را مدح گفتند.

عیون المعجزات (للمرتضی)، ص47 ؛ نوادر المعجزات فی مناقب الأئمة الهداة ع، ص154

روی عن ابی ذر جندب بن جنادة الغفاری انه قال:

کنا مع رسول اللّه (ص) فی بعض غزواته فلما امسینا هبط ریح باردة و علتنا غمامة هطلت غیثا، فلما انتصف اللیل جاء عمر بن الخطاب و وقف بین یدی رسول اللّه (ص) و قال: ان قد اخذهم البرد و قد ابتلت المقادح و الزناد فلم تور و قد اشرفوا على الهلکة لشدة البرد، فالتفت (ص) الى علی (ع) و قال له قم یا علی و اجعل لهم نارا، فقام (ع) و عمد الى شجر اخضر فقطع غصنا من اغصانه و جعل لهم منه نارا، و اوقد منها فی کل مکان و اصطلوا بها، و شکروا اللّه تعالى و اثنوا على رسول اللّه (ص) و على امیر المؤمنین (ع).

 

3) امیرالمومنین ع در فرازی از یکی از خطبه‌های خود در وصف خداوند متعال می‌فرماید:

دنیا و آخرت او را فرمانبردار است، و سر رشته آن دو به دست پروردگار است. آسمانها و زمینها کلیدهاى خویش بدو سپردند، و درختان سرسبز، هر صبح و شام به درگاه او به سجده افتادند. از شاخه‏هاى [سبز] خود آتش روشن افروختند و به فرمان او میوه‏هاى رسیده، به بار آوردند.

نهج‌البلاغه، خطبه 133

وَ انْقَادَتْ لَهُ الدُّنْیَا وَ الآْخِرَةُ بِأَزِمَّتِهَا وَ قَذَفَتْ إِلَیْهِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرَضُونَ مَقَالِیدَهَا وَ سَجَدَتْ لَهُ بِالْغُدُوِّ وَ الآْصَالِ الْأَشْجَارُ النَّاضِرَةُ وَ قَدَحَتْ لَهُ مِنْ قُضْبَانِهَا النِّیرَانُ الْمُضِیئَةُ وَ آتَتْ أُکُلَهَا بِکَلِمَاتِهِ الثِّمَارُ الْیَانِعَة.

 

تدبر

1) «الَّذی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُون»

این آیه پاسخ دیگری به اشکال کسانی است که زنده شدن انسانها بعد از مرگ را بعید می‌شمرند: اینکه از درخت سبزی که رطوبت فراوان دارد، آتش (که نقطه مقابل آب است) بیرون می‌آید، پس می‌توان از دل جسم مرده، حیات و زندگی بیرون آورد. (شاخه‌های سبز و ترِ دو درخت مَرخ و عَفار را اگر روی هم بکشیم، آتش می‌گیرند) (مجمع‌البیان، ج8، ص679؛ المیزان، ج17، ص112)

 

2) «جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً»

به لحاظ نحوی، «نار: آتش»، مفعول دوم برای فعلِ «جَعَلَ» است؛ و «مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ: از درخت سرسبز» متعلق و وابسته به «نار» است (الجدول فی إعراب القرآن، ج‏23، ص38)، و علی‌القاعده باید بعد از آن می‌آمد؛ همین که قبلش آمده، نشان‌دهنده تاکیدی بر آن است. وجه این تاکید بر روی کلمه «درخت سرسبز» چیست؟

الف. اگر دقت کنیم عمده آتشی که در جهان پدید می‌آید، یا مستقیماً از چوب درختان است، یا از فسیل‌های درختان (نفت و گاز و زغال‌سنگ). البته عناصر غیروابسته به چوب هم وجود دارند که یا توان جرقه زدن دارند (مانند گوگرد) و یا اگر آتشی به آنها نزدیک شود، توان شعله‌ور شدن بر اثر آتش دارند (مانند منیزیم) اما آتشی که هم برافروزد (جرقه زند) و هم شعله‌ور شود، عمدتا از درخت است. آیا آیه می‌خواهد با این تاکیدش ما را متوجه یک واقعیت علمی کند؟

ب. آتش مظهر سوزاندن و نیست و نابود کردن است. درخت، آن هم درخت سرسبز، مظهر زندگی و شادابی و حیات است (به نحوی که مثلا برای اینکه انسان، مخصوصا در زندگی آپارتمان‌نشینی مدرن دچار افسردگی نشود، اصرار هست که حتما گیاهی در پیرامون خود پرورش دهد.) شاید آیه می‌خواهد تاکید کند که ببینید در این دنیا چگونه از دل یکی از شاداب‌کننده‌ترین واقعیات عالم، یکی از نابودکننده‌ترین واقعیات عالم بیرون می‌آید. پس در دنیا، هرچیز بسیار جذابی می‌تواند چه اندازه ظرفیت‌های مخرب مخفی در خود داشته باشد.

ج....

 

3) «جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً»

چرا در این آیه، عبارتِ «لکُم: برای شما» را آورد؟ (اگر مساله فقط بیان این است که «همان خدایی که از درخت سرسبز، آتش درمی‌آورد، مرده را هم زنده می‌کند» کلمه «لکم» قابل حذف است.)

الف. همه می‌دانیم که کشف آتش، و به تعبیر دقیق‌تر «چیره شدن بر آتش» یکی از عوامل تحول عظیم زندگی انسان بوده است. سایر حیوانات هم در عالم طبیعت با آتش مواجه می‌شوند (مثلا در سوختن جنگل‌ها بر اثر حرارت و صاعقه و...) اما نمی‌توانسته‌اند آتش را در اختیار بگیرند؛ و ظاهرا انسان تنها موجود روی زمین است که «آتش برای اوست» نه فقط علیه او؛ و شاید با این تعبیر، خداوند (علاوه بر پاسخ به اشکال منکران معاد)، دارد بیان می‌کند که ما آتش را «برای شما» قرار دادیم.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

بسیاری از آنتروپولوژیست‌ها شروع انسان جدید [در قبال موجودات انسان‌نمایی مانند نئوآندرتال‌ها و ...] از مقطعی می‌دانند که انسان توان استفاده از آتش را آموخت.

در واقع، تنها موجودی از موجودات زمینی که آتش را در اختیار می‌گیرد و از آن برای مصارف مختلف خویش استفاده می‌کند، انسان است. این یکی از ویژگی‌هایی است که خداوند به طور خاص برای انسان قرار داده، و از شواهدی است که انسان صرفاً و صرفاً ادامه میمون و حیوانات قبلی نیست؛ بلکه موجودی است که خداوند قابلیتهای ویژه‌ای برای او قرار داده است. (توضیح بیشتر در جلسه 822، تدبرهای 1 و2  http://yekaye.ir/ya-seen-36-72/)

ب. شاید می‌خواهد اشاره به یکی از منت‌های خداوند بر انسان بکند و آن اینکه خداوند به آنها فهم و توانایی استفاده از این واقعیت را داده است که برخی درختان خصلت آتش‌ افروختن دارند و از این درخت‌ها می‌توانید آگاهانه آتش برافروزید.

ج....

 

4) «الَّذی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُون‏»

اینکه جمله‌ی «أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُون» را اسمیه آورد - در حالی که در زبان عربی، حالت عادیِ جمله، «فعلیه» است - و بدون آوردن کلمه «أنتم» و با گفتن «توقدون منه» هم می‌توانست همین معنا را برساند، نشان دهنده تاکیدی بر «انتم: شما» است.

اما چرا تاکید کرده؟

الف. شاید می‌خواهد بفرماید آفرینش ما به نحوی بوده که حتی شما هم بتوانید از چوبِ تر، آتش سوزان درآورید. یعنی نشان دهنده همان عظمتی است که در جلسه 828، تدبر3 اشاره شد که خدا را در حد خود پایین نیاوریم، بلکه خود را در افق بندگی خدا بالا ببریم (http://yekaye.ir/ya-seen-36-78/)؛ یعنی می‌خواهد بفرماید نه فقط ما قادر بر احیای مردگان هستیم بلکه اگر شما به روالی که ما در جهان قرار داده‌ایم پی ببرید شما هم می‌توانید مانند حضرت ابراهیم و حضرت عیسی مرده زنده کنید همان گونه که الان شما از درخت سبز آتش می‌افروزید.

ب. شاید این «انتم» همان مطالبی را که درباره چرایی آوردن «لکم» در جمله «جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً» بیان شد (تدبر3) می‌خواهد مورد تاکید قرار دهد.

ج....

 

5) «أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُون»

به لحاظ نحوی، «مِنْه» وابسته به «تُوقِدُون» است و علی‌القاعده باید بعد از آن بیاید. همین که قبلش آمده حداقل دلالت بر تاکید می‌کند. وجه این تاکید چیست؟

الف. شاید می‌خواهد توجه دهد که: دقت کنید که از همین درخت، آتش برافروختید؛ نه از چیزی ضمیمه آن. مثلا ما با کبریت آتش روشن می‌کنیم. کبریت اگرچه چوب دارد و اگرچه چوب کبریت است که شعله را نگه می‌دارد، اما برافروخته شدن آتش، مال چوب کبریت نیست، بلکه مال گوگردی است که در معرض اصطکاک قرار گرفته. اما در مورد درخت «مَرخ» و «عَفار» آتش از خود آنها بیرون می‌زند. اینکه آتش از خودِ چوب سرسبز بیرون بزند، کاملا این مطلب را که زندگی از دل همین استخوان پوسیده بیرون آید، توجیه می‌کند.

ب. چه‌بسا می‌خواهد توجه دهد به تفاوتی که به هرحال بین انسان و خدا هست: انسان، اگر چیزی (از جمله آتش) را ‌پدید می‌آورد، حتما آن را «از چیزی» پدید می‌آورد؛ اما خداوند هم می‌تواند «از چیزی» چیز دیگری پدید آورد، و هم می‌تواند ابتدا و بدون هیچ سابقه‌ای چیزی پدید آورد (أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ. آیه قبل)

ج....

 

6) «الَّذی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُون»

حکایت

علی بن مهزیار می گوید:

من در سال 226 هجری هنگام بازگشت از کوفه [به مدینه] به منطقه قرعا رسیدم؛ و اواخر شب بیرون آمدم که وضو بگیرم و مسواک بزنم [تا نماز شب را ادا کنم] و آن موقع کاملا تنها و به دور از اهل قافله بودم که بناگاه متوجه شعله آتشی در قسمت پایین مسواکم شدم که پرتوی همانند پرتوی خورشید و مانند آن داشت. [مسواک آن زمان از چوب برخی درختان بویژه از چوب «درخت اراک» بوده است.] از آن نترسیدم بلکه بسیار متعجب شدم و روی آن دست کشیدم اما هیچ حرارتی احساس نکردم. با خودم این آیه را خواندم که «همان کسی که برای شما از درخت سبز آتشی قرار داد که یکدفعه شما از آن آتش افروزید.» و همین طور در فکر فرو رفتم و آن آتش مدتی طولانی باقی بود. سپس به نزد اهل و عیالم برگشتم و باران ملایمی از آسمان باریدن گرفته بود و دوستانم دنبال آتش بودند و در کاروان ما من یکی از اهالی بصره هم بود؛ چون نزدیک آمدن دوستانم گفتند: ابوالحسن آمد و با خودش آتش آورد؛ و آن مرد بصری نیز همین را گفت؛ تا اینکه نزدیک شدم و آن مرد بصری و نیز دوستانم روی آن آتش دست کشیدند و آنها هم حرارتی احساس نکردند؛ بعد از یک مدت طولانی آتش خاموش شد اما اندکی بعد دوباره شعله ور شد و اندکی ماند و باز خاموش شد و دوباره شعله ور شد و برای بار سوم خاموش شد و دیگر برنگشت؛ پس همگی به چوب مسواک نگاه کردیم و نه اثری از آتش بود و نه حرارتی و نه سیاهی و نه خاکستری و نه چیزی که نشاندهنده سوختن باشد!

آن مسواک را برداشتم و در پارچه‌ای مخفی کردم و سال بعد که به خدمت امام هادی ع رسیدم آن را با خود آورده بودم و قسمت پایین آن را از پارچه بیرون آوردم و حکایت را برای ایشان تعریف کردم.

ایشان مسواک را از دستم گرفت و به طور کامل از پارچه بیرون آورد و اندکی در آن نگریست و تامل کرد و فرمود: این نور؟!

 گفتم: فدایت شوم؛ همین نور!

فرمود: به خاطر گرایش تو به اهل این خانه و به سبب اطاعت تو از من و پدرم و پدرانم - یا فرمود: به خاطر اطاعت تو از من و پدرانم - خداوند این را به تو نمایاند!

رجال الکشی، ص549[2]

 


[1]. و قرأ الجمهور: الأخضر و قرى‏ء: الخضراء و أهل الحجاز یؤنثون الجنس الممیز واحده بالتاء و أهل نجد یذکرون ألفاظا، و استثنیت فی کتب النحو.

[2] . مُحَمَّدُ بْنُ مَسْعُودٍ، قَالَ حَدَّثَنِی عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، قَالَ حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَهْزِیَارَ، قَالَ:

بَیْنَا أَنَا بِالْقَرْعَاءِ فِی سَنَةِ سِتٍّ وَ عِشْرِینَ وَ مِائَتَیْنِ مُنْصَرَفِی عَنِ الْکُوفَةِ، وَ قَدْ خَرَجْتُ فِی آخِرِ اللَّیْلِ أَتَوَضَّأُ أَنَا وَ أَسْتَاکُ، وَ قَدِ انْفَرَدْتُ مِنْ رَحْلِی وَ مِنَ النَّاسِ، فَإِذَا أَنَا بِنَارٍ فِی أَسْفَلِ مِسْوَاکِی، یَلْتَهِبُ لَهَا شُعَاعٌ مِثْلُ شُعَاعِ الشَّمْسِ أَوْ غَیْرِ ذَلِکَ، فَلَمْ أَفْزَعْ مِنْهَا وَ بَقِیتُ أَتَعَجَّبُ، وَ مَسِسْتُهَا فَلَمْ أَجِدْ لَهَا حَرَارَةً، فَقُلْتُ: «الَّذِی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ». فَبَقِیتُ أَتَفَکَّرُ فِی مِثْلِ هَذَا، وَ أَطَالَتِ النَّارُ الْمَکْثَ [مَکثاً] طَوِیلًا، حَتَّى رَجَعْتُ إِلَى أَهْلِی، وَ قَدْ کَانَتِ السَّمَاءُ رَشَّتْ [باران ملایم] وَ کَانَ غِلْمَانِی یَطْلُبُونَ نَاراً، وَ مَعِی رَجُلٌ بَصْرِیٌّ فِی الرَّحْلِ، فَلَمَّا أَقْبَلْتُ قَالَ الْغِلْمَانُ قَدْ جَاءَ أَبُو الْحَسَنِ وَ مَعَهُ نَارٌ، وَ قَالَ الْبَصْرِیُّ مِثْلَ ذَلِکَ، حَتَّى دَنَوْتُ، فَلَمَسَ الْبَصْرِیُّ النَّارَ فَلَمْ یَجِدْ لَهَا حَرَارَةً وَ لَا غِلْمَانِی، ثُمَّ طَفِیَتْ بَعْدَ طُولٍ، ثُمَّ الْتَهَبَتْ فَلَبِثَتْ قَلِیلًا ثُمَّ طَفِیَتْ، ثُمَّ الْتَهَبَتْ ثُمَّ طَفِیَتِ الثَّالِثَةَ فَلَمْ تَعُدْ، فَنَظَرْنَا إِلَى السِّوَاکِ: فَإِذَا لَیْسَ فِیهِ أَثَرُ نَارٍ وَ لَا حَرٌّ وَ لَا شَعْثٌ وَ لَا سَوَادٌ وَ لَا شَیْ‏ءٌ یَدُلُّ عَلَى أَنَّهُ حُرِقَ، فَأَخَذْتُ السِّوَاکَ فَخَبَأْتُهُ.

وَ عُدْتُ بِهِ إِلَى الْهَادِی (ع) قَابِلًا [= سال بعد]، وَ کَشَفْتُ لَهُ أَسْفَلَهُ وَ بَاقِیَهُ مُغَطًّى وَ حَدَّثْتُهُ بِالْحَدِیثِ، فَأَخَذَ السِّوَاکَ مِنْ یَدِی وَ کَشَفَهُ کُلَّهُ وَ تَأَمَّلَهُ وَ نَظَرَ إِلَیْهِ، ثُمَّ قَالَ: هَذَا نُورٌ؟!

فَقُلْتُ لَهُ: نُورٌ جُعِلْتُ فِدَاکَ!

فَقَالَ: بِمَیْلِکَ إِلَى أَهْلِ هَذَا الْبَیْتِ وَ بِطَاعَتِکَ لِی وَ لِأَبِی وَ لِآبَائِی أَوْ بِطَاعَتِکَ لِی وَ لِآبَائِی أَرَاکَهُ اللَّهُ.