828) سوره یس (36) آیه 78 وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلْقَ
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ
14 محرم 1440
ترجمه
و برای ما مَثَلی زد و آفرینش خود را فراموش کرد! گفت: کیست که استخوانها را زندگی میبخشد، در حالی که پوسیدهاند؟
اختلاف قرائت
نَسِیَ خَلْقَهُ
در عموم قرائات، «خَلْقَهُ» به همین صورت مصدر آمده است؛
اما در یکی از قرائات غیرمشهور (قرائت زید بن علی) به صورت اسم فاعل: «نَسِیَ خَالِقَهُ» قرائت شده است.
(البحر المحیط، ج9، ص84)[1]
نکات ادبی
«الْعِظام»
ماده «عظم» در اصل بر بزرگی (کبر) و قوت دلالت میکند، و استخوان را هم به خاطر شدت و قوتش «عَظْم» گویند. [«الْعِظام» جمعِ «عَظْم» میباشد.] (معجم المقاییس اللغة، ج4، ص: 355)
به تعبیر دیگر، «عظیم» نقطه مقابل «حقیر» میباشد و در بدن حیوانات، استخوان را به خاطر این قوت و شدتش در مقایسه با گوشت «عَظْم» گفتهاند و «عظیم» را هم از این جهت عظیم میگویند که فوق دیگران است و بر سایرین قدرت دارد. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج8، ص175)
البته برخی بر این باورند که اصل این معنا از همین کلمه «عَظْم» (= استخوان) گرفته شده و تعبیر «عَظُمَ الشیء» در اصل به معنای این بوده که «استخوانش بزرگ شد»، سپس در خصوص هر امر بزرگی به کار گرفته شده (مفردات ألفاظ القرآن، ص573).
همچنین اگرچه در کلمه «عظمت» مفهوم «بزرگی» (کبیر) نهفته است؛ اما درجه و مرتبه «عظیم» قویتر و بالاتر از «کبیر» است؛ کبیر (بزرگ) صرفا در مقابل صغیر (کوچک) است؛ اما در کلمه عظیم بهرهمندی از یک مرتبه رفیع هم مد نظر است، که کسی که آن را ندارد نهتنها کوچک است بلکه حقیر است. (التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج8، ص176)
ماده «عظم» و مشتقات آن 128 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
«رَمیمٌ»
ماده «رمم» از موادی است که در معانی متضادی به کار میرود: از جمله در معنای «پوسیدن» (که در آیه به همین معناست) و همچنین در معنای ترمیم و اصلاح کردن، که تعبیر «مرمّت» معروف است (معجم المقاییس اللغة، ج2، ص379).[2]
«رمیم» صفت مشتق بر وزن فعیل است که این وزن هم در معنای فاعلی و هم در معنای مفعولی به کار میرود؛ و اینکه چرا با توجه به اینکه مبتدا مونث است، این کلمه که معنای وصفی دارد و در جایگاه خبر قرار گرفته، «ة» تانیث نگرفته است، گفتهاند یا بدین جهت که به معنای مفعولی (=پوسیده شده) به کار رفته [وقتی میگویند الف ب شد، ضرورتی ندارد که «ب» تبعیت از «الف» کند] و یا اگر هم به معنای فاعلی به کار رفته است، معنای اسمی بر آن غلبه کرده است [یعنی دیگر به عنوان صفت به کار نمیرود، بلکه همانند یک اسم میباشد؛ که اسم اگر خبر قرار بگیرد به لحاظ مذکر و مونث بودن تبعیت از مبتدا نمیکند] (الجدول فی إعراب القرآن، ج23، ص36)
ماده «رمم» در قرآن کریم تنها دوبار و به همین صورت کلمه «رمیم» به کار رفته است. (مورد دیگر: ما تَذَرُ مِنْ شَیْءٍ أَتَتْ عَلَیْهِ إِلاَّ جَعَلَتْهُ کَالرَّمیمِ؛ ذاریات/42)
عبارت «وَ هِیَ رَمیمٌ» حال برای «عظام» میباشد.
شأن نزول
1) [از امام صادق ع][3] روایت شده است ابیبن خلف (از کفار قریش در مکه) نزد پیامبر ص آمد و استخوان پوسیدهای را برداشت و با دستش آن را خرد کرد و گفت: محمد! تو گمان میکنی که پروردگارت این را بعد از این وضعیتی که دیدی، دوباره زنده میکند؟ و آنگاه نازل شد «برای ما مَثَلی زد و آفرینش خود را فراموش کرد! گفت: کیست که استخوانها را زندگی میبخشد در حالی که پوسیدهاند؟ بگو کسی اینها را زنده میکند که اول بار آنها را ایجاد کرد و او بر هر آفرینشی تواناست.» تا آخر سوره.
الأمالی (للمفید)، ص247 ؛ مجمع البیان، ج8، ص678 ؛ تفسیر العیاشی، ج2، ص296[4]
... مَشَى إِلَیْهِ أُبَیُّ بْنُ خَلَفٍ بِعَظْمٍ رَمِیمٍ فَفَتَّهُ بِیَدِهِ ثُمَّ نَفَخَهُ فَقَالَ: یَا مُحَمَّدُ أَ تَزْعُمُ أَنَّ رَبَّکَ یُحْیِی هَذَا بَعْدَ مَا تَرَى؟
فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى «وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا وَ نَسِیَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ. قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ» إِلَى آخِرِ السُّورَةِ.
حدیث
2) از امام صادق سوال شد که آیا بدن میت میپوسد؟
فرمودند: بله تا حدی که نه گوشتی باقی میماند و نه استخوانی؛ غیر از طینتی که وی از آن آفریده شده است، که آن نمیپوسد و همین طور در حال دوران [= انتقال از مرحلهای به مرحله دیگر] باقی میماند تا اینکه دوباره از آن آفریده شود همان گونه که اول بار آفریده شده بود.
من لا یحضره الفقیه، ج1، ص191
وَ رُوِیَ عَنْ عَمَّارٍ السَّابَاطِیِّ أَنَّهُ قَالَ:
سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْمَیِّتِ هَلْ یَبْلَى جَسَدُهُ؟
فَقَالَ نَعَمْ، حَتَّى لَا یَبْقَى لَحْمٌ وَ لَا عَظْمٌ، إِلَّا طِینَتُهُ الَّتِی خُلِقَ مِنْهَا، فَإِنَّهَا لَا تَبْلَى تَبْقَى فِی الْقَبْرِ مُسْتَدِیرَةً حَتَّى یُخْلَقَ مِنْهَا کَمَا خُلِقَ أَوَّلَ مَرَّةٍ.
3) از امام صادق ع روایت شده است که پیامبر خدا ص فرمود:
زندگی من برای شما بهتر است و مردنم هم برای شما بهتر است!
اما زندگیم بهتر است چرا که خداوند شما را به وسیله من از گمراهی به سوی هدایت آورد و از پرتگاه مشرف بر آتش جهنم نجات داد؛
و اما مردنم، چرا که اعمال شما بر من عرضه میشود، پس هر کار نیکی که باشد از خدا برایتان افزایشش را میخواهم و ار کار بدی که باشد برای شما نزد خداوند استغفار میکنم.
یکی از منافقان گفت: پیامبر خدا ! چگونه چنین خواهد بود در حالی که پوسیده شدهای!
پیامبر خدا ص فرمود: خیر. خداوند گوشت [بدن] ما بر زمین حرام کرده است از اینکه بخواهد طعمه و خوراک چیزی قرار گیرد.
بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد ص، ج1، ص444
حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ الْمُسْلِمِیُّ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:
حَیَاتِی خَیْرٌ لَکُمْ وَ مَمَاتِی خَیْرٌ لَکُمْ فَأَمَّا حَیَاتِی فَإِنَّ اللَّهَ هَدَاکُمْ بِی مِنَ الضَّلَالَةِ وَ أَنْقَذَکُمْ مِنْ شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ؛
وَ أَمَّا مَمَاتِی فَإِنَّ أَعْمَالَکُمْ تُعْرَضُ عَلَیَّ فَمَا کَانَ مِنْ حَسَنٍ اسْتَزَدْتُ اللَّهَ لَکُمْ وَ مَا کَانَ مِنْ قَبِیحٍ اسْتَغْفَرْتُ اللَّهَ لَکُمْ.
فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ مِنَ الْمُنَافِقِینَ: وَ کَیْفَ ذَاکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ ص وَ قَدْ رَمَمْتَ یَعْنِی صِرْتَ رَمِیماً؟!
فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص: کَلَّا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَ لُحُومَنَا عَلَى الْأَرْضِ فَلَا یَطْعَمُ مِنْهَا شَیْئاً. [5]
تدبر
1) «وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ»
در این آیه، استدلال یکی از منکران معاد مطرح شده که چگونه ممکن است انسانی که مرده و استخوانهایش پوسیده زنده شود؟ در این آیه با ظرافت تمام، نقل قول را به گونهای انجام داده که هم به لحاظ صورت استدلال و هم به لحاظ ماده استدلال، پاسخ را نشان داده است:
الف. «ضَرَبَ لَنا مَثَلاً»: به لحاظ صورت استدلال، اشاره کرده که این یک «مَثَل» است، یعنی یک استدلال تمثیلی است. (تمثیل یعنی از مشابهت بین دو چیز، حکم اولی را به دومی دادن) تمثیل، کارکرد معتبرش، برای تفهیم مطلب است (که قرآن کریم به این معنا زیاد از تمثیل استفاده کرده)، اما اینجا منکر معاد، تمثیل را نه برای تفهیم، بلکه به عنوان دلیل آورده (این استخوانِ پوسیده را من نمیتوانم زنده کنیم؛ پس خدا هم نمیتواند)؛ و به لحاظ صورت استدلال، تمثیل صورت معتبری نیست.
ب. «نَسِیَ خَلْقَهُ» به لحاظ محتوا، همین که قبلا در آفرینش خود وی، زندگی به او داده شده (در حالی که قبل از آفرینشش حتی در حد این استخوان پوسیده هم نبوده) پس دادن زندگی، برای خدا کار محالی نیست.
2) «ضَرَبَ لَنا مَثَلًا»
نقل و بیان افکار باطل براى پاسخگوئى به آن مانعى ندارد. (تفسیر نور، ج7، ص563)
در حقیقت، قرآن، چون مبتنی بر حق و حقیقت است و عقل و منطق را قبول دارد، از مواجهه با شبهات و اشکالات کافران نمیترسد؛ و از بیان آنها بیمی ندارد؛ البته بیان آنها را با پاسخی دقیق توأم میکند.
3) «وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ»
کفر (= انکار باورهای دینی مربوط به مبدأ و معاد) حقارت میآورد؛ آنگاه کافر، خدا را هم در افق تواناییهای مادی خود فهم میکند و میگوید «ما که مادی محض هستیم نمیتوانیم، پس خدا هم نمیتواند».
اما ایمان (جدی گرفتن باور توحیدی)، عظمت میآورد و مومن میخواهد کار خدایی انجام دهد؛ چنانکه عُزَیر پیامبر و حضرت ابراهیم ع به خدا نگفتند «آیا مرده زنده میشود؟»؛
بلکه یکی گفت «چگونه مرده زنده میشود؟» پس او را میراندند و زندهاش کردند تا خودش بفهمد چگونه زنده میشود (بقره/259)؛
و دیگری گفت: «چگونه مرده زنده میکنی؟» و خداوند در پاسخش، کاری کرد که خود ابراهیم مرده زنده کند تا بفهمد حدا چگونه مرده زنده میکند (بقره/260).
بدین جهت است که:
کافر است که در «زندگی» به بنبست میخورد و ناامید میشود (إِنَّهُ لَا یَیْئَسُ مِن رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکَافِرُون؛ یوسف/87)؛
کسی که به خدا ایمان دارد، «بنبست» و «نمیتوانیم» ندارد؛ حتی در حد مرده زنده کردن!
4) «وَ نَسِیَ خَلْقَهُ»
ریشهى بسیارى از اشکالات در مورد قدرت خداوند، توجّه نکردن به نمونههاى مشابه و فراموش کردن سوابق است. (تفسیر نور، ج7، ص563)
5) «وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلْقَهُ قالَ...»
این آیه، در حالی که در مقام بیان سخن منکران خدا بوده، و با اینکه در آیه بعد پاسخ این اشکال را داده، اما باز هم در دل این آیه به طور ضمنی پاسخ آنها را هم داده است. (توضیح در تدبر1)
چرا فقط اشکال را نگفت که پاسخ را به آیه دیگری واگذار کند؟
الف. شاید چون هر آیهای در قرآن کریم یک واحد مستقل است که اگرچه در کنار آیات دیگر هم معنا میدهد، اما مستقلا هم «آیه» و نشانهای است برای حرکت دادن انسان به سوی توحید. شاید از این جهت است که صرف گفتن اشکال، نمیتواند «آیه» شود. (البته شاید این سخن به عنوان یک قاعده عمومی دارای مثال نقضهایی باشد؛ و ممکن است در مواردی که ظاهراً صرفا اشکال بیان شده، نکتهای باشد که همان وجه آیه بودن را تامین کند.)
ب. شاید میخواهد نشان دهد که در مقام آموزش، بهتر است نگذاریم ذهن مخاطب شبههدار شود و حتیالامکان پاسخ را به فرصتی دیگر واگذار نکنیم.
ج....
6) «... وَ نَسِیَ خَلْقَهُ قالَ...»
مطالب کافران و منکران دین، و در مجموع آنچه شبهه نامیده میشود (= آنچه حق نیست؛ ولی شبیه حق است و خودش را به جای حق مینمایاند؛ نهجالبلاغه، خطبه38[6]) اگرچه ظاهر و رنگ و بوی استدلالی دارد، اما مبتنی بر یک غفلت و فراموشی از یک حقیقت کاملا واضح است که اگر آن حقیقت مورد توجه قرار گیرد (در این مورد: آفرینش اولیه خود او)، اساس شبهه فرومیپاشد.
7) «قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ»
منکران معاد برهان ندارند، هر چه هست استبعاد است. (تفسیر نور، ج7، ص563)
نکته معرفتشناسی و انسانشناسی
وقتی کسی نخواهد زیر بار حقیقت برود، از یک احتمال صرف، نتیجه قطعی میگیرد (سخن وی فقط مبتنی بر یک استبعاد [بعید شمردن] است، نه هیچ استدلالی)، همان طور که در نقطه مقابل هم در مقابل استدلالهای محکم، به صرف یک احتمال کوچک برخلاف مساله، از پذیرش سرباز میزند. (چنانکه میکوشند نظم و هماهنگی عظیم موجود در عالم را بر اساس احتمال تصادفی بودن توجیه کنند و زیربار خالق حکیم نروند)
8) «قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ»
«حسگرایی محض» به انکار معاد منجر میشود (ما که تا حالا ندیدهایم استخوان پوسیده مردگان زنده شود؟! پس معادی هم در کار نیست!)
9) «قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ»
ریشهى بعضى از اشکالات عقیدتى، مقایسه میان قدرت انسان با خداوند است. (تفسیر نور، ج7، ص563)
[1]. قرأ زید بن علی: و نسی خالقه، اسم فاعل و الجمهور: خلقه،ای نشأته
[2] دو معنای متضاد دیگر عبارت است از سکوت و سخن گفتنی که حرکت دهان کاملا محسوس باشد. همچنین رمّان (انار) از همین ریشه میباشد.
[3] . و اختلف فی القائل لذلک فقیل هو أبی بن خلف عن قتادة و مجاهد و هو المروی عن الصادق (ع) و قیل هو العاص بن وائل السهمی عن سعید بن جبیر و قیل أمیة بن خلف عن الحسن. (مجمع البیان، ج8، ص678)
[4]. عن الحلبی عن أبی عبد الله ع قال جاء أبی بن خلف فأخذ عظما بالیا من حائط ففته ثم قال: یا محمد «إِذا کُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً» فأنزل الله «مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ»
[5]. وَ قَالَ الصَّادِقُ ع إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ حَرَّمَ عِظَامَنَا عَلَى الْأَرْضِ وَ حَرَّمَ لُحُومَنَا عَلَى الدُّودِ أَنْ تَطْعَمَ مِنْهَا شَیْئاً. (من لا یحضره الفقیه، ج1، ص191)
[6] . وَ إِنَّمَا سُمِّیَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لِأَنَّهَا تُشْبِهُ الْحَق.