821 ) سوره یس (36) آیه 71 أَ وَ لَمْ یرَوْا أَنَّا خَلَقْنا لَهُ
بسم الله الرحمن الرحیم
821 ) سوره یس (36) آیه 71
أَ وَ لَمْ یرَوْا أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَیدینا أَنْعاماً فَهُمْ لَها مالِکُونَ
6 محرم 1440
ترجمه
آیا ندیدهاند که ما برای آنها به دست خویش چارپایانی آفریدیم تا آنان صاحب اختیارشان باشند؟!
اختلاف قرائت[1]
نکات ادبی
أَنْعاماً
قبلا بیان شد که ماده «نعم» در اصل دلالت بر برخورداری از رفاه (ترفّه) و خوشایند بودن معیشت (طیب العیش) و «بر وفق مراد بودن» امور دارد و از این ماده مشتقات فراوانی ساخته شده است که قبلا به تفصیل بیان شد.
یکی از معانی «نَعَم» را شتر دانستهاند، از این جهت که برخورداری از آن برای عرب نعمت بزرگی بوده؛ و گفتهاند که جمع آن را که «أنعام» است، درباره چهارپایان اهلی (مشخصا شتر و گاو و گوسفند) به کار میبرند «وَ مِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً» (أنعام/142) و تاکید کردهاند زمانی این برای چارپایان اهلی به کار میرود که حتما در میانشان شتر وجود داشته باشد؛ اما به نظر میرسد که اگرچه احتمالا اصل این کلمه را ابتدا برای «شتر» استفاده کرده باشند، اما تدریجا حتی مفرد آن (نَعَم) را برای مطلق چارپایان اهلی به کار برده باشند چنانکه اغلب، آیه «مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ» (مائده/95) را مختص شتر ندانستهاند؛ و دیگران هم این کلمه را شامل حال همه بهائم دانستهاند.
جلسه 458 http://yekaye.ir/al-qalam-68-34/
مالِکُونَ
ماده «ملک» را به معنای تسلط بر چیزی به طوری که اختیار آن چیز به دست شخص باشد، دانستهاند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج11، ص163).
بدین ترتیب، «مَلْک» و «مِلک» (ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَکَ بِمَلْکِنا وَ لکِنَّا حُمِّلْنا أَوْزاراً مِنْ زینَةِ الْقَوْم؛ طه/87؛ و کلمه «مَلْک» در این آیه، به صورت «مِلک» هم قرائت شده) به معنای مال و اموالی است که تحت اختیار و مالکیت انسان باشد (کتاب العین، ج5، ص381)؛
ولی «مُلک» به معنای با حکم و دستور در چیزی تصرف کردن است (لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ، غافر/16؛ أَنَّى یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنا،بقره/247) و به معنای خود محدوده تصرف و سلطنت هم به کار میرود (وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّیاطینُ عَلى مُلْکِ سُلَیْمان، بقره/102؛ وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، آلعمران/189)؛ و دارنده آن [اسم فاعلِ آن] «مَلِک» (=پادشاه، سلطان) است (صُواعَ الْمَلِک، یوسف/72؛ دینِ الْمَلِکِ، یوسف/76؛ فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَق، طه/114 و مومنون/116؛ مَلِکِ النَّاسِ، ناس/2) به معنای کسی است که با امر و نهی خویش در انسانها تصرف میکند و عملا اختیار انسانها را به دست میگیرد و صرفاً به انسانها میتواند اضافه شود، نه به اشیاء، و میتواند شامل حال کسی که زمام نفس خویش را در اختیار گرفته هم باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص775)؛ ولی چنانکه اشاره شد، دارنده [= اسم فاعل] «مِلک» ، «مالک» است.
و از این توضیح معلوم میشود که «مِلک» به منزله جنس برای «مُلک» است؛ یعنی هر «مُلک»ی «مِلْک» هست اما هر «مِلْک»ی «مُلْک» نیست؛ و البته میشود کسی مالکِ مُلک باشد: (اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ؛ آلعمران/26) (مفردات ألفاظ القرآن، ص775)
فعل «مَلِک یَملِک» از فعلهای پر کاربرد در قرآن است (لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِکُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّی؛ اسراء/100) و از این فعل، اسم فاعل «مالک» (فَهُمْ لَها مالِکُون، یس/71؛ ) و اسم مفعول آن «مَمْلُوک» (عَبْداً مَمْلُوکاً؛ نحل/75) هم به کار رفته که در خصوص «مملوک» اگرچه به معنای هر چیزی است که به ملکیت درآمده باشد، اما بتدریج منحصر شده است در «انسانی که تحت مالکیت شخص دیگر باشد [= برده]» و البته قرآن کریم همواره برای به کار بردن تعبیر فعل برای مالک کسی شدن، از تعبیر «مِلک یمین» به جای «مِلک عبید» استفاده میکند (الَّذِینَ مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ، نور/58؛ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ، نساء/3؛ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُنَ، نور/31) (مفردات ألفاظ القرآن، ص775).
«مُلوک» (جَعَلَ فیکُمْ أَنْبِیاءَ وَ جَعَلَکُمْ مُلُوکاً؛ مائده/20) جمعِ «مَلْک» است، به معنای پادشاهان (لسان العرب، ج10، ص492)، و برخی آن را علاوه بر آن، جمعِ «مَلِک» هم دانستهاند و در تفاوت این دو گفتهاند که «مَلْک» برای غیر خداوند به کار میرود، اما «مَلِک» و «مَلِیک» (فی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ؛ قمر/55) هم برای خدا و هم برای غیر خدا به کار میرود. (تاج العروس، ج13، ص648)
درباره «مَلَکُوت» (کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، أنعام/75؛ أوَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، أعراف/185) نیز اغلب آن را به معنای سلطنت و مُلک دانستهاند، که در آن معنای عزت هم لحاظ شده است؛ و برخی آن را مختص خداوند دانستهاند (مفردات ألفاظ القرآن، ص775) اما از «لحیانی» کاربرد آن در مورد غیر خداوند (له مَلَکُوت العِرَاق) هم نقل شده است (لسان العرب، ج10، ص492؛ تاج العروس، ج13، ص648) هرچند برخی این کلمه و نیز «مَلَک» و «ملائکه» را برگرفته از زبانهای عبری و سریانی دانسته اند. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج11، ص163)
البته درباره «مَلَک» و «ملائکه» اگرچه ظاهرش شبیه همین ماده است و ابنکیسان نقل شده که از همین ماده «ملک» است، اما قریب به اتفاق اهل لغت آن را از ماده «لأک» یا «ألک» دانستهاند که در معنای پیامرسانی میباشد و دربارهاش قبلا توضیح داده شد.
جلسه 100 http://yekaye.ir/al-qadr-097-04/
ماده «ملک» و مشتقات آن (بدون احتساب «مَلَک» و «ملائکه» که 88 بار استفاده شده) جمعاً 118 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
حدیث
1) روایت شده است که یکبار امام صادق ع در سفر بودند که به شخصی برخوردند که آثار غم و غصه در چهرهاش نمایان بود.
فرمودند: چه شده است؟
گفت: مرکب من سرکشی میکند و راه نمیرود.
حضرت فرمود: عجب! خوب این آیه را در گوش او بخوان: «آیا ندیدهاند که ما برای آنها به دست خویش چارپایانی آفریدیم تا آنان صاحب اختیارشان باشند؟! و آنها را برایشان رام گرداندیم؛ پس، از آنهاست سواریشان، و از آنها میخورند.»
طب الأئمة علیهم السلام، ص36
حَاتِمُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْأَزْدِیُّ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو جَعْفَرٍ الْمُقْرِئُ إِمَامُ مَسْجِدِ الْکُوفَةِ قَالَ:
حَدَّثَنَا جَابِرُ بْنُ رَاشِدٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقِ ع قَالَ: بَیْنَا هُوَ فِی سَفَرٍ إِذْ نَظَرَ إِلَى رَجُلٍ عَلَیْهِ کَآبَةٌ وَ حُزْنٌ؛ فَقَالَ مَا لَکَ؟
قَالَ دَابَّتِی حَرُونٌ.
قَالَ وَیْحَکَ اقْرَأْ هَذِهِ الْآیَةَ فِی أُذُنِهَا «أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَیْدِینا أَنْعاماً فَهُمْ لَها مالِکُونَ وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ فَمِنْها رَکُوبُهُمْ وَ مِنْها یَأْکُلُونَ».
2) از امام صادق ع روایت شده است:
هرکس که چارپایی را میخرد، سواریاش برای اوست و روزیاش را خدا میدهد.
مکارم الأخلاق، ص262
عَنِ الصَّادِقِ ع قَالَ:
مَنِ اشْتَرَى دَابَّةً کَانَ لَهُ ظَهْرُهَا وَ عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا.
3) از پیامبر اکرم ص روایت شده است:
هر چارپایی بر عهده صاحبش حقوقی دارد:
وقتی پیاده شد ابتدا به علف دادن او اقدام کند؛
و اگر بر آبی عبور کردند، اجازه آب خوردن به او دهد؛
وبر صورتش نزند چرا که او به ستایش پروردگارش تسبیح میگوید؛
و بر پشت او نایستند مگر در راه خدا؛
و باری فوق طاقتش بر رویش نگذارد؛
و جز آن مقدار که طاقت دارد، او را بر رفتن مجبور نسازد.
مکارم الأخلاق، ص262
عَنِ النَّبِیِّ ص قَالَ:
إِنَّ لِلدَّابَّةِ عَلَى صَاحِبِهَا خصال [خِصَالًا] یَبْدَأُ بِعَلْفِهَا إِذَا نَزَلَ وَ یَعْرِضُ عَلَیْهَا الْمَاءَ إِذَا مَرَّ بِهِ وَ لَا یَضْرِبُ وَجْهَهَا فَإِنَّهَا تُسَبِّحُ بِحَمْدِ رَبِّهَا وَ لَا یَقِفُ عَلَى ظَهْرِهَا إِلَّا فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لَا یُحَمِّلُهَا فَوْقَ طَاقَتِهَا وَ لَا یُکَلِّفُهَا مِنَ الْمَشْیِ إِلَّا مَا تُطِیقُ.
تدبر
1) «أَ وَ لَمْ یرَوْا أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَیدینا أَنْعاماً فَهُمْ لَها مالِکُونَ»
بعد از اینکه در چند آیه قبلتر هشدار داد که اگر بخواهیم بیناییشان را میگیریم، آنها را مسخ میکنیم؛ و یادآوری کرد که آنان میبینند که با افزایش عمر، آنان را در سراشیبی ضعف میاندازیم، و در همه اینها نیاز شدید ما به خداوند را گوشزد کرد، اکنون سراغ یکی از امکاناتی که در عالَم و بیرون از وجود انسانها در اختیارِ آنان قرار داده و این نیاز را کاملاً ملموس میسازد، میآید:
در چند آیه به چارپایانی خدا خداوند برای انسان آفریده، میپردازد:
چارپایانی که انسانها کاملا خود را مالک و اختیاردار آنها فرض میکنند، از آنان سواری میگیرند، از گوشتشان تغذیه میکنند؛ از شیرشان میآشامند و منافع دیگری که از اینها عاید انسانها میشود.
تذکر اخلاقی
امروزه به نظر میرسد که برای مرکب سواری چندان نیازی به حیوانات نداریم، اما همچنان گوشت و شیر آنها از مهمترین مواد غذایی ما محسوب میشود و همچنان پوست و پشم آنان از مهمترین مواد اولیه پوشاک ماست.
آیا اینها را میبینیم و واقعا متوجه این نعمتها هستیم؟
2) «أَ وَ لَمْ یرَوْا أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ ... أَنْعاماً»
انسان مىتواند براى شناخت قدرت خدا، از توجّه به موجوداتى که در دسترس اوست کمک بگیرد. (تفسیر نور، ج9، ص559)
3) «أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَیدینا أَنْعاماً فَهُمْ لَها مالِکُونَ»
تعبیر «ما عملت ایدینا» یعنی «به دست خودمان» . میدانیم که همه آفریدههای خدا و همه حیوانات به دست قدرت خدا آفریده شدهاند. اما کاربرد این تعبیر در مورد «چارپایان» حکایت از عنایت خاصی در مورد آنان است؛ آن چیست؟
الف. خداوند حیوانات فراوانی آفریده، اما در این میان، حیواناتی را به نحوی آفریده که همگان نام آنان را حیوانات اهلی گذاشتهاند، یعنی اساساً آنان را به نحوی آفریده که در برابر انسان رام باشند و خود را در اختیار انسان قرار دهند؛ و از سوی دیگر، بقدری آنان را متناسب با نیازهای ما آفریده که ما کاملا در مورد آنان - برخلاف سایر حیوانات - احساس مالکیت میکنیم و جالب است که این احساس مالکیت را نسبت به اغلب حیوانات نداریم. (در این برداشت، حرف «فـ» در ابتدای جمله «فهم لها مالکون» دارد میگوید چون به دست خودم آفریدم شما توانستید مالک آنها شوید؛ و اگر این عنایت ویژه نبود، آنان همانند سایر حیوانات وحشی میبودند که نمیتوانستید آنها را راه در اختیار گیرید)
ب. گویی خداوند میخواهد بفرماید من که انسان را خلیفه در زمین قرار دادم، خودم به دست خود چیزهای خاصی را هم در زمین برای او آفریدم که معلوم شود که این را بر بقیه زمینیان برتری دادهام.
ج. میخواهد اشاره کند که آفرینش خداوند ابتکارى است نه تقلیدى. (تفسیر نور، ج9، ص559)
د. ...
4) «أَنْعاماً فَهُمْ لَها مالِکُونَ»
مقصود از «مالکون» در اینجا چیست؟
الف. «مالک» از کلمه «مِلک» و به همان معنای صاحب یک چیز است؛ و از این جهت تعبیر «مالک» را به کار برده که انواع منافع از آنها عاید انسان میشود. (مجمع البیان، ج8، ص676)
ب. «مالک» از کلمه «مُلک» و به معنای مسلط و حاکم بر آنهاست، از این جهت که این حیوانات هستند که رام انسان میباشند و وحشی نیستند. (مجمع البیان، ج8، ص676)[2]
ج. ...
5) «خَلَقْنا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَیدینا أَنْعاماً»
در آیه 35 این سوره اشاره شد که در تولید گیاهان و میوهها، انسان نقشى دارد (لِیَأْکُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ وَ ما عَمِلَتْهُ أَیْدِیهِمْ)، [ولى در اینجا توجه داده که خداوند به دست خود آفرید، یعنی] در آفرینش چهارپایان، انسان نقشى ندارد.
و از نشانههاى لطف خداوند همین بس که انسان در پیدایش این حیوانات نقشى ندارد، ولى به راحتى مالک آنها مىشود (تفسیر نور، ج9، ص560)
[1] . أجمع القراء علی أن «عَمِلَتْ» بغیر ها هنا ... و ذکر العکبری أنه قرئ هنا بزیادة هاء «عملته» (معجم القراءات، ج7، ص519)
[2] . و موید این معنا تعبیر «ذللناها لهم» در آیه بعد است؛ هرچند علامه با توجه به این قاعده که «تاسیس بهتر از تاکید است» (یعنی اینکه تفسیر کلام جدید به اینکه حاوی مطلب جدیدی باشد ترجیح دارد بر اینکه تاکید بر مطلب قبل باشد) معنای الف را ترجیح داده است. (المیزان، ج17، ص110)