سفارش تبلیغ
صبا ویژن

820 ) سوره یس (36) آیه 70 لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیّاً وَ یحِقَّ

 بسم الله الرحمن الرحیم

820 ) سوره یس (36) آیه 70

لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیّاً وَ یحِقَّ الْقَوْلُ عَلَی الْکافِرینَ

5 محرم 1440

ترجمه

تا انذار دهد هر کسی را که زنده باشد و سخنِ [خداوند] بر کافران محقق گردد.

اختلاف قرائت

«لینذر»

این کلمه در قرائات سبعه به دو صورت «لِیُنْذِرَ» (صیغه غایب، قرائت اهل کوفه و مکه و بصره) و «لِتُنْذِرَ» (صیغه مخاطب، قرائت اهل مدینه و شام) قرائت شده است؛ اما در قرائات غیرمشهور به صورت «لِیُنْذَرَ» (صیغه مجهول) و «لِیَنْذَرَ» (مضارع از فعل «نَذِرَ») نیز قرائت شده است.

مجمع البیان، ج‏8، ص673[1]؛ البحر المحیط، ج‏9، ص81[2]

نکات ادبی

لِیُنْذِرَ

قبلا در آیه 6 همین سوره بیان شد که ماده «نذر» در اصل بر ترساندن ویا ترسیدن دلالت دارد؛ و به تعبیر دیگر، «انذار» به معنای ابلاغ و بیانی است که با ترساندن توأم باشد (در فارسی: هشدار دادن) چنانکه «تبشیر» هم خبری است که مشتمل بر امر مسرت‌بخش باشد.

البته عموما «انذار» را اخص از «ترساندن» (تخویف) دانسته‌اند؛ برخی گفته‌اند ترساندنی است از طریق سخن انجام می‌شود؛ وبرخی توضیح داده‌اند که ترساندنی است که موضع ترس، و چرایی ترسناک بودن را برای مخاطب آشکار می‌کند و ناشی از نوعی احسان و خیرخواهی از جانب انذاردهنده است و هرچه آن امری که سزاوار ترسیدن است عظیم‌تر باشد، این احسان بیشتر است.

همچنین در ماده «انذار» نوعی معنای توصیه کردن نهفته است با این تفاوت که «انذار» نسبت به خود به کار نمی‌رود اما کلمه «وصیت» نسبت به خود به کار می‌رود (اوصیتُ نفسی) و دیگر اینکه «انذار» برای برحذر داشتن از کار قبیح انجام می‌شود، اما «توصیه» می‌تواند هم برای برحذر داشتن از کار بد باشد و هم تشویق به کار خوب.

جلسه 753 http://yekaye.ir/ya-seen-36-6/

حَیّاً

قبلا بیان شد که ماده «حیی» (و چه‌بسا «حیو») در اصل، دست کم بر دو معنا دلالت دارد: یکی حیات و زندگانی، و نقطه مقابل مرگ؛ و دیگری حیا و شرم، و نقطه مقابل وقاحت و بیشرمی. البته برخی معنای اصلی را همان معنای اول دانسته و مدعی‌اند که چون بازگشت حیا و شرم به حفظ خویشتن است از ضعف و نقص و دوری از عیب و زشتی، در واقع مشتمل است بر طلب سلامت و حیات و از این جهت حیا هم به همان معنای حیات برمی‌گردد؛ و معنای جامع مفهوم «حیات» را هم تحقق هر چیزی که قوام و بقای شیء در گروی آن است (اعم از اجزای ظاهری و باطنی و نظم آنها و شرایط لازمه) دانسته‌اند.

«حیّ» (= زنده) صفت مشبهه بر وزن «فَعل»، و جمع آن «أحیاء» است (وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْیاءٌ؛ بقره/154)

جلسه 722 http://yekaye.ir/al-fater-35-22/

یَحِقَّ

قبلا اشاره شد که «حق» نقطه مقابل «باطل» است. اصل ماده «حقق» را محکم کردن شیء، و یا ثبات و استقرار داشتن و مطابقت و موافقت داشتن با یک امر ثابت و مستقر دانسته‌اند، چنانکه به محور و پاشنه درب که درب با تکیه بر آن و بر مدار آن حرکت می‌کند «حقّ» می‌گویند.

جلسه311 http://yekaye.ir/al-hajj-22-6/

الْکافِرینَ

در آیه 64 همین سوره بیان شد که ماده «کفر» در اصل دلالت بر پوشاندن و مخفی کردن می‌کند. کفر، هم در نقطه مقابل ایمان به کار می‌رود زیرا «حق را می‌پوشاند»، و هم در نقطه مقابل «شکر»‌ و به معنای «ناسپاسی» به کار می‌رود، زیرا نعمت را می‌پوشاند؛ و از نظر راغب اصفهانی، در مورد ناسپاسی نعمت، غالبا تعبیر «کفران» به کار می‌رود، و در مورد انکار خدا و نبوت و شریعت (بی‌دینی) غالبا تعبیر «کُفر» (که فاعل آن، «کافر» است) به کار می‌رود.

اگرچه در فرهنگ دینی غالبا کلمه «کافر» فقط به معنای منکر خدا و نبوت و شریعت به کار می‌رود اما در ادبیات قرآنی در مورد منکر ولایت و امامت الهی هم این تعبیر به کار می‌رود چنانکه کسانی که به جای ولایت الله، ولایت طاغوت را پذیرفته باشند کارشان «کفر» معرفی شده (بقره/256) و حتی منافق هم (که ظاهرا مسلمان است و خدا و نبوت و شریعت را قبول دارد) کافر خوانده شده است (نساء/137-138؛ منافقون/1-3)

همچنین بیان شد که کفر در قرآن به پنج معنا به کار رفته: کفر حجود (انکار) [که دو قسم می‌شد: انکار از روی ظن و گمان، ویا کاملا آگاهانه در برابر حقیقت ایستادن]، ترک آنچه خدا دستور داده، کفر برائت و کفر نعمت.

جلسه 813 http://yekaye.ir/ya-seen-36-64/

حدیث

1) از پیامبر اکرم ص و نیز از امیرالمومنین ع درباره این که خداوند می‌فرماید «تا انذار دهد هر کسی را که زنده باشد» روایت شده است که: یعنی کسی که عاقل باشد.

جَاءَ فِی قَوْلِهِ تَعَالَى «لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیًّا» قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص یَعْنِی مَنْ کَانَ عَاقِلًا. (إرشاد القلوب (للدیلمی)، ج‏1، ص198)

یجوز أن یکون المراد بمن کان حیا عاقلا و روی ذلک عن علی (ع) (مجمع البیان، ج‏8، ص675)

 

2) از امیرالمومنین ع روایت شده است:

جاهل مرده است هرچند که زنده باشد!

تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص75

الْجَاهِلُ مَیِّتٌ وَ إِنْ کَانَ حَیّاً.[3]

 

3) از امام صادق ع روایت شده است:

همانا خداوند عز و جل هنگامی که خواست آدم ع را بیافریند جبرئیل را در ساعت اول روز جمعه برانگیخت و او قبضه‌ای به دست راستش برداشت که این برداشتنش از آسمان هفتم تا آسمان دنیا واقع شد و از هر آسمانی تربتی برداشت؛ و سپس قبضه دیگری از زمین هفتم برتر تا زمین هفتم پست‌تر برداشت؛ پس خداوند عز و جل به کلمه‌اش امر کرد و او قبضه اول را به دست راست و قبضه دوم را به دست چپ گرفت؛ پس آن گل را دو تکه کرد، از زمین مقداری از آن و از آسمان هم مقداری از آن؛

پس به آنچه در دست راست او بود فرمود: از تو خواهد بود رسولان و انبیا و اوصیا و صدیقان و مومنان و سعادتمندان و هرکس که کرامت و بزرگواری‌اش را بخواهم پس بر آنان آنچه فرموده بود محقق گردید؛

و به آنچه در دست چپ او بود فرمود: از تو خواهد بود جباران و مشرکان و کافران و طاغوت‌ها و هرکس که خواری و بدبختی‌اش را بخواهم؛ پس بر آنان نیز آنچه فرموده بود محقق گردید همان گونه که فرموده بود؛

سپس آن دو گل را درهم‌آمیخت و این همان است که فرمود: «همانا خداوند شکافنده حَبّ [= دانه] و «نَوی» [ = هسته] است» (انعام/95) . پس «حَبّ» همان طینت مومنان است که خداوند «محبت» خود را بر او افکنده؛ و «نَوی» همانا طینت کافران است که از هر خیری دوری کرده [نَاَوْا]؛ و به این جهت «نوی» نامیده شده است که از هر خیری دوری می‌کند [نَأَی] ؛

و خداوند فرمود «زنده را از مرده بیرون می‌آورد، و بیرون آورنده‌ی مرده است از زنده» (انعام/95)؛ پس زنده، آن مومنی است که طینتش از طینت کافر بیرون می‌آید؛ و مرده‌ای که از زنده بیرون می‌آید، کافری است که از طینت مومن خارج می‌شود؛ پس زنده، مومن است؛ و مرده، کافر؛ و این همان سخن خداوند عز و جل است که فرمود «آیا پس کسی را که مرده بود و زنده‌اش گرداندیم ...» (انعام/122) پس مرگش مخلوط شدن طینتش با طینت کافر بود و زندگانی‌اش آن هنگام بود که خداوند عز و جل بین آن دو با کلمه خویش فاصله انداخت؛

این چنین است که خداوند عز و جل مومن را در هنگام تولد از ظلمت به سوی نور بیرون می‌آورد بعد از آنکه در آن ظلمت داخل شده بود و کافر را از نور به ظلمت می‌برد بعد از آنکه در نور داخل شده بود؛ و این همان سخن خداوند عز و جل است که فرمود « تا انذار دهد هر کسی را که زنده باشد و سخنِ [خداوند] بر کافران محقق گردد.» (یس/70)

الکافی، ج‏2، ص5

عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِی حَمَّادٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ یَزِیدَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمَّا أَرَادَ أَنْ یَخْلُقَ آدَمَ ع بَعَثَ جَبْرَئِیلَ ع فِی أَوَّلِ سَاعَةٍ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَقَبَضَ بِیَمِینِهِ قَبْضَةً بَلَغَتْ قَبْضَتُهُ مِنَ السَّمَاءِ السَّابِعَةِ إِلَى السَّمَاءِ الدُّنْیَا وَ أَخَذَ مِنْ کُلِّ سَمَاءٍ تُرْبَةً وَ قَبَضَ قَبْضَةً أُخْرَى مِنَ الْأَرْضِ السَّابِعَةِ الْعُلْیَا إِلَى الْأَرْضِ السَّابِعَةِ الْقُصْوَى؛ فَأَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ کَلِمَتَهُ فَأَمْسَکَ الْقَبْضَةَ الْأُولَى بِیَمِینِهِ وَ الْقَبْضَةَ الْأُخْرَى بِشِمَالِهِ فَفَلَقَ الطِّینَ فِلْقَتَیْنِ فَذَرَا مِنَ الْأَرْضِ ذَرْواً وَ مِنَ السَّمَاوَاتِ ذَرْواً.

فَقَالَ لِلَّذِی بِیَمِینِهِ: مِنْکَ الرُّسُلُ وَ الْأَنْبِیَاءُ وَ الْأَوْصِیَاءُ وَ الصِّدِّیقُونَ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ السُّعَدَاءُ وَ مَنْ أُرِیدُ کَرَامَتَهُ؛

فَوَجَبَ لَهُمْ مَا قَالَ کَمَا قَالَ.

وَ قَالَ لِلَّذِی بِشِمَالِهِ: مِنْکَ الْجَبَّارُونَ وَ الْمُشْرِکُونَ وَ الْکَافِرُونَ وَ الطَّوَاغِیتُ وَ مَنْ أُرِیدُ هَوَانَهُ وَ شِقْوَتَهُ؛

فَوَجَبَ لَهُمْ مَا قَالَ کَمَا قَالَ؛

ثُمَّ إِنَّ الطِّینَتَیْنِ خُلِطَتَا جَمِیعاً وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى‏» فَالْحَبُّ طِینَةُ الْمُؤْمِنِینَ الَّتِی أَلْقَى اللَّهُ عَلَیْهَا مَحَبَّتَهُ وَ النَّوَى طِینَةُ الْکَافِرِینَ الَّذِینَ نَأَوْا عَنْ کُلِّ خَیْرٍ وَ إِنَّمَا سُمِّیَ النَّوَى مِنْ أَجْلِ أَنَّهُ نَأَى عَنْ کُلِّ خَیْرٍ وَ تَبَاعَدَ عَنْهُ؛

وَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَیِّتِ مِنَ الْحَیِّ» فَالْحَیُّ الْمُؤْمِنُ الَّذِی تَخْرُجُ طِینَتُهُ مِنْ طِینَةِ الْکَافِرِ، وَ الْمَیِّتُ الَّذِی یَخْرُجُ مِنَ الْحَیِّ هُوَ الْکَافِرُ الَّذِی یَخْرُجُ مِنْ طِینَةِ الْمُؤْمِنِ، فَالْحَیُّ الْمُؤْمِنُ وَ الْمَیِّتُ الْکَافِرُ، وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ «أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ» فَکَانَ مَوْتُهُ اخْتِلَاطَ طِینَتِهِ مَعَ طِینَةِ الْکَافِرِ، وَ کَانَ حَیَاتُهُ حِینَ فَرَّقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بَیْنَهُمَا بِکَلِمَتِهِ؛

کَذَلِکَ یُخْرِجُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْمُؤْمِنَ فِی الْمِیلَادِ مِنَ الظُّلْمَةِ بَعْدَ دُخُولِهِ فِیهَا إِلَى النُّورِ وَ یُخْرِجُ الْکَافِرَ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلْمَةِ بَعْدَ دُخُولِهِ إِلَى النُّورِ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ «لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیًّا وَ یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکافِرِین‏».[4]

توجه:

احادیث مربوط به «طینت» از دشوارترین احادیث معارفی هستند که در فهم آنها بسیار باید با احتیاط گام برداشت. نویسنده ادعا ندارد که معنای این حدیث را آن گونه که مراد معصوم بوده، می‌فهمد؛ اما می‌تواند برخی از قرینه‌های داخل کلام را که می‌تواند مانع از برخی از کج‌فهمی‌ها شود، برشمرد، مانند اینکه:

-         این خاک، فقط از روی زمین برداشته نشده، بلکه از آسمانها هم برداشته شده؛ و از طرف دیگر می‌دانیم که آسمان دنیا همان است که ستارگان درآن‌اند (صافات/6) یعنی کل آنچه در کهکشانها با چشم می‌بینیم در زمره آسمان دنیاست؛ پس وقتی سخن از هفت آسمان (که پایین‌ترینِ آنها آسمان دنیاست) و هفت زمین به میان آمده، و تصریح می‌شود که این طینت از تمام این هفت آسمان و هفت زمین برگرفته شده، معلوم می‌شود که این طنیت صرفا همین خاک و گِلی که ما روی زمین می‌شناسیم نیست، بلکه سرشتی است که از تمامی عوالم ماوراء در آن تنیده شده است.

-         این واقعه در حالی که قبل از خلقت حضرت آدم رخ داده، اما از کافران و مومنان سخن به میان آمده، پس علی‌القاعده، این واقعه در بستر زمانی که ما می‌شناسیم، رخ نداده؛ بلکه در ماورای زمان ماست.

-         «جبر» از باورهایی است که در احادیث اهل بیت بشدت تخطئه شده، پس هرگونه برداشت از این حدیث که منجر به جبری شدن ایمان شود قطعا ناصواب است.

 

تدبر

1) «لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیّاً وَ یحِقَّ الْقَوْلُ عَلَی الْکافِرینَ»

چرا قرآن شعر نیست؟ چرا ذکر و خواندنی‌ای روشنگر است؟

برای اینکه هدف اصلی‌اش انذار دادن و هشدار دادن است؛ هدفش اتمام حجت با کافران است؛

و هم هشدار دادن به مهمترین خطرات پیش راه، و هم اتمام حجت نیازمند یک سخنی است که هم تذکردهنده باشد و هم روشنگر.

ثمره در تبلیغ اسلام

راه اصلی اسلام برای هدایت انسانها، شاعری و تحریک احساسات نیست؛ شاعری - اگر شعر در مسیر ترویج حق باشد - لزوما چیز بدی نیست؛ اما کار اصلی اسلام این نیست؛ کار اصلی اسلام این است که انسانها را به خطراتی که در مسیر زندگی‌شان هست هشدار دهد؛ و این نیازمند تذکر دادن مدام و ارائه مطالب خواندنیِ روشنگرانه است، نه صرفاً تحریک احساسات.

 

2) «لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیّاً وَ یحِقَّ الْقَوْلُ عَلَی الْکافِرینَ»

پیامبر انسانی را که زنده است، ‌انذار می‌دهد؛

و از آن سو،‌ پیروی از پیامبر است که انسان را زنده می‌کند (یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ؛ انفال/24)؛

نکته تخصصی انسان‌شناسی

زندگی و رسیدن به حیات برتر، یک امر ذومراتب است؛ ‌هریک از ما بهره‌ای از زندگی حقیقی داریم، آن اندازه که این بهره ما از زندگی باقی است انذار پیامبر بر ما اثر می‌گذارد؛ و اگر اثر گذاشت، و از او پیروی کردیم، به مرتبه بالاتری از حیات دست می‌یابیم؛ و آنگاه انذار پیامبر در ساحت بالاتری بر ما تاثیر خواهد گذاشت؛ و این گونه است که مسیر کمال را می‌پیماییم؛

عکس این هم صادق است: اگر کسی در برابر انذارهای پیامبر موضع‌گیری کرده، کفر و لجاجت در پیش گیرد، در گمراهی بیشتری فرومی‌رود؛ و هرچه گمراهتر شود، از پیروی پیامبر، بیشتر سرپیچی می‌کند؛ و کم‌کم کارش به جایی خواهد رسید که زیانکارترین انسانها می‌شود در حالی که خود راه ره‌یافته‌ترین انسانها گمان می‌کند: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرینَ أَعْمالاً؛ الَّذینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً» (کهف/104-103)

 

3) «إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبینٌ ... یحِقَّ الْقَوْلُ عَلَی الْکافِرینَ»

چیزی می‌تواند حجت را بر کافران تمام و آنان را واقعا سزاوار عذاب کند که واقعا متذکر کننده و روشنگر باشد.

 

4) «لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیّاً وَ یحِقَّ الْقَوْلُ عَلَی الْکافِرینَ»

در برابر «مَنْ کانَ حَیًّا»، «الْکافِرِینَ» آمده است؛

این نشان می‌دهد که کفّار و کسانى که حقّ را نپذیرند مردگانى بیش نیستند. (تفسیر نور، ج‏9، ص559).

به تعبیر دیگر، حیات و زندگی در ادبیات قرآن کریم،‌ امری برتر از این حیات مادی است:

انسان کافر ظاهرا زنده است، اما حقیقتا حیات ندارد.

 

5) «لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیّاً»

نشانه‏ى زنده دلى، پذیرش هشدارهاى قرآن است. (تفسیر نور، ج‏9، ص558)

 

6) «لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیّاً»

در کسانی که دلهایشان مرده است، حتّى کلام خداوند اثر ندارد.

ثمره اخلاقی-اجتماعی

هر کسی را نمی‌توان انذار کرد و به راه راست آورد! باید خود شخص هنوز ظرفیتی را در خود باقی گذاشته باشد.

 

7) «یحِقَّ الْقَوْلُ عَلَی الْکافِرینَ»

مقصود از این که «سخنِ [خداوند] بر کافران محقق گردد» چیست؟

الف. مقصود قهر حتمى خداوند بر کافران است که در جای دیگر بدین صورت بیان شده است: «وَ لکِنْ حَقَّتْ کَلِمَةُ الْعَذابِ عَلَى الْکافِرِینَ» (زمر/71) (تفسیر نور، ج‏9، ص559) یعنی وعده عذاب بر آنان حتمیت پیدا کند (مجمع‌البیان، ج8، ص675) و شاهد دیگرش هم این آیه است که فرمود «وَ لکِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّی لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِین» (سجده/13)

ب. حجت بر کافران تمام شود.

ج. ...

 

8) «قُرْآنٌ مُبینٌ؛ لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیّاً وَ یحِقَّ الْقَوْلُ عَلَی الْکافِرینَ»

هدف از وحى و بعثت انبیا، بیدارى و هوشیارى زنده دلان و اتمام حجت با کافران و مرده دلان است. (المیزان، ج17، ص109؛ تفسیر نور، ج‏9، ص559)

 

9) «لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیّاً وَ یحِقَّ الْقَوْلُ عَلَی الْکافِرینَ»

حکایت

متن نامه‌ای که پیامبر ص برای خسرو پرویز نوشت، چنین بود:

بسم الله الرحمن الرحیم؛

از محمد، رسول خدا، به کسری، بزرگِ فارس؛ سلام بر کسی که از هدایت تبعیت کند و به خدا و رسولش ایمان آورد و شهادت دهد که خدایی جز الله نیست او واحد است و شریکی ندارد و اینکه محمد ص بنده او و رسول اوست؛ تو را به فراخوانِ [از جانب] خداوند عز و جل دعوت می‌کنم که همانا من رسول خداوند هستم به جانب همه مردم تا انذار دهم «هر کسی را که زنده باشد و سخنِ [خداوند] بر کافران محقق گردد.» اسلام بیاور تا سالم بمانی، که اگر خودداری کنی گناه زرتشتیان برعهده تو باشد.

حکایت کرده‌اند که خسرو پرویز وقتی این نامه را بر او خواندند با عصبانیت گفت: او برای من چنین می‌نویسد در حالی که یکی از بندگان من است؟ و برای پیامبر ص نقل کردند که او آن را پاره کرد و در پی آن پیامبر ص دعا کرد که خداوند حکومت و سلطنت وی را پاره پاره کند. وی پیکی را به حاکم دست‌نشانده‌اش در یمن فرستاد و به او دستور داد که سریعا حضرت محمد ص را دستگیر کند و نزد او بفرستد؛ نمایندگان حاکم یمن وقتی نزد پیامبر رسیدند و از ایشان درخواست کردند که با آنها برود، حضرت به آنان خبر داد که همین دیشب وی به دست فرزندش به قتل رسیده؛ آنان به نزد حاکم یمن برگشتند و حکایت را گفتند و چند روز بعد پیکی از جانب دربار آمد و همین خبر را آورد و گفت از دستگیری حضرت محمد ص صرف نظر کنند؛ و حاکم یمن در پی این واقعه مسلمان شد.

بحار الأنوار، ج‏20، ص389[5]

 

 


[1] . قرأ أهل المدینة و الشام و یعقوب و سهل لتنذر بالتاء و الباقون بالیاء. الحجة: ... و من قرأ لتنذر بالتاء فهو خطاب للنبی ص و من قرأ بالیاء أراد القرآن و یجوز أن یرید لینذر الله.

[2] . و قرأ نافع، و ابن عامر: لتنذر بتاء الخطاب للرسول و باقی السبعة: بالیاء للغیبة، فاحتمل أن یعود على الرسول، و احتمل أن یعود على القرآن. و قرأ الیمانی: لِیُنْذَرَ، بالیاء مبینا للمفعول، و نقلها ابن خالویه عن الجحدری. و قال عن أبی السمال و الیمانی أنهما قرأ: لیَنذَر، بفتح الیاء و الذال مضارع نذِر بکسر الذال، إذا علم بالشی‏ء فاستعد له.

[3] . در همانجا این سه حدیث هم از امیرالمومنین ع روایت شده است: الْجَهْلُ مَوْتٌ؛ الْجَهْلُ مُمِیتُ الْأَحْیَاءِ وَ مُخَلِّدُ الشِّقَاءِ؛ الْجَاهِلُ مَیِّتٌ بَیْنَ الْأَحْیَاءِ.

و مضمون دیگری که به این فضا نزدیک است این حدیثی است که در تهذیب الأحکام، ج‏6، ص181؛ غرر الحکم و درر الکلم، ص488 آمده است:

وَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع مَنْ تَرَکَ إِنْکَارَ الْمُنْکَرِ بِقَلْبِهِ وَ یَدِهِ وَ لِسَانِهِ فَهُوَ مَیِّتٌ بَیْنَ الْأَحْیَاء

[4] . در این دو روایت هم حضرت امیر ع به همین آیه استشهاد کرده است:

أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَعْدِ بْنِ الْمُنْذِرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: خَطَبَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع [وَ رَوَاهَا غَیْرُهُ بِغَیْرِ هَذَا الْإِسْنَادِ وَ ذَکَرَ أَنَّهُ خَطَبَ بِذِی قَار] ...

وَ قَدْ بَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «إِلَیْکُمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ» وَ أَنْزَلَ عَلَیْهِ کِتَاباً عَزِیزاً «لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ قُرْآناً عَرَبِیًّا غَیْرَ ذِی عِوَجٍ» «لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیًّا وَ یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکافِرِینَ» فَلَا یُلْهِیَنَّکُمُ الْأَمَلُ وَ لَا یَطُولَنَّ عَلَیْکُمُ الْأَجَلُ فَإِنَّمَا أَهْلَکَ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ أَمَدُ أَمَلِهِمْ وَ تَغْطِیَةُ الْآجَالِ عَنْهُمْ حَتَّى نَزَلَ بِهِمُ الْمَوْعُودُ الَّذِی تُرَدُّ عَنْهُ الْمَعْذِرَةُ وَ تُرْفَعُ عَنْهُ التَّوْبَةُ وَ تَحُلُّ مَعَهُ الْقَارِعَةُ وَ النَّقِمَة... (الکافی، ج‏8، ص389)

جَاءَ بَعْضُ الزَّنَادِقَةِ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ قَالَ لَوْ لَا مَا فِی الْقُرْآنِ مِنَ الِاخْتِلَافِ وَ التَّنَاقُضِ لَدَخَلْتُ فِی دِینِکُم‏ ...

و قَدْ نَهَیْتُهُ عَنْ قِتَالِ أَهْلِ الْقِبْلَةِ فَقَالَ لِی إِنَّکَ لَحَدِبٌ عَلَى أَهْلِ الْکُفْرِ وَ کَانَ هُوَ فِی ظُلْمِهِ لَهُمْ أَوْلَى بِاسْمِ الْکُفْرِ مِنْهُمْ وَ لَمْ یَزَلْ یُخْطِئُهُ وَ یُظْهِرُ الْإِزْرَاءَ عَلَیْهِ وَ یَقُولُ عَلَى الْمِنْبَرِ کَانَتْ بَیْعَةُ أَبِی بَکْرٍ فَلْتَةً وَقَى اللَّهُ شَرَّهَا فَمَنْ دَعَاکُمْ إِلَى مِثْلِهَا فَاقْتُلُوهُ وَ کَانَ یَقُولُ قَبْلَ ذَلِکَ قَوْلًا ظَاهِراً لَیْتَهُ حَسَنَةٌ مِنْ حَسَنَاتِهِ وَ یَوَدُّ أَنَّهُ کَانَ شَعْرَةً فِی صَدْرِهِ وَ غَیْرَ ذَلِکَ مِنَ الْقَوْلِ الْمُتَنَاقِضِ الْمُؤَکِّدِ لِحُجَجِ الدَّافِعِینَ لِدِینِ الْإِسْلَامِ وَ أَتَى مِنْ أَمْرِ الشُّورَى وَ تَأْکِیدِهِ بِهَا عَقْدُ الظُّلْمِ وَ الْإِلْحَادِ وَ الْغَیِّ وَ الْفَسَادِ حَتَّى تَقَرَّرَ عَلَى إِرَادَتِهِ مَا لَمْ یَخْفَ عَلَى ذِی لُبٍّ مَوْضِعُ ضَرَرِهِ وَ لَمْ تُطِقِ الْأُمَّةُ الصَّبْرَ عَلَى مَا أَظْهَرَهُ الثَّالِثُ مِنْ سُوءِ الْفِعْلِ فَعَاجَلَتْهُ بِالْقَتْلِ فَاتَّسَعَ بِمَا جَنَوْهُ مِنْ ذَلِکَ لِمَنْ وَافَقَهُمْ عَلَى ظُلْمِهِمْ وَ کُفْرِهِمْ وَ نِفَاقِهِمْ مُحَاوَلَةُ مِثْلِ مَا أَتَوْهُ مِنَ الِاسْتِیلَاءِ عَلَى أَمْرِ الْأُمَّةِ- کُلُّ ذَلِکَ لِتَتِمَّ النَّظِرَةُ الَّتِی أَوْحَاهَا اللَّهُ تَعَالَى لِعَدُوِّهِ إِبْلِیسَ إِلَى أَنْ یَبْلُغَ الْکِتَابُ أَجَلَهُ «وَ یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکافِرِینَ» وَ یَقْتَرِبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ الَّذِی بَیَّنَهُ اللَّهُ فِی کِتَابِهِ بِقَوْلِهِ «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» وَ ذَلِکَ إِذَا لَمْ یَبْقَ مِنَ الْإِسْلَامِ إِلَّا اسْمُهُ وَ مِنَ الْقُرْآنِ إِلَّا رَسْمُهُ وَ غَابَ صَاحِبُ الْأَمْرِ بِإِیضَاحِ الْعُذْرِ لَهُ فِی ذَلِکَ لِاشْتِمَالِ الْفِتْنَةِ عَلَى الْقُلُوبِ حَتَّى یَکُونَ أَقْرَبُ النَّاسِ إِلَیْهِ أَشَدَّهُمْ عَدَاوَةً لَهُ وَ عِنْدَ ذَلِکَ یُؤَیِّدُهُ اللَّهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها وَ یُظْهِرُ دِینَ نَبِیِّهِ ص عَلَى یَدَیْهِ «عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُون‏» (الإحتجاج (للطبرسی)، ج‏1، ص256)

[5] . وَ رُوِیَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ قَالَ قَالَ: بَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ ص عَبْدَ اللَّهِ بْنَ حُذَافَةَ بْنِ قَیْسٍ إِلَى کِسْرَى بْنِ هُرْمُزَ مَلِکِ فَارِسَ وَ کَتَبَ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ مِنْ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ إِلَى کِسْرَى عَظِیمِ فَارِسَ سَلَامٌ عَلى‏ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى‏ وَ آمَنَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ شَهِدَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَدْعُوکَ بِدَاعِیَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِنِّی أَنَا رَسُولُ اللَّهِ ص إِلَى النَّاسِ کَافَّةً لِأُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیًّا وَ یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکافِرِینَ فَأَسْلِمْ تَسْلَمْ فَإِنْ أَبَیْتَ فَإِنَّ إِثْمَ الْمَجُوسِ عَلَیْکَ.

فَلَمَّا قَرَأَ کِتَابَ رَسُولِ اللَّهِ ص شَقَّقَهُ وَ قَالَ یَکْتُبُ إِلَیَّ بِهَذَا الْکِتَابِ وَ هُوَ عَبْدِی؟! فَبَلَغَنِی أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ مَزَّقَ اللَّهُ مُلْکَهُ حِینَ بَلَغَهُ أَنَّهُ شَقَّقَ کِتَابَهُ ثُمَّ کَتَبَ کِسْرَى إِلَى بَاذَانَ وَ هُوَ عَلَى الْیَمَنِ أَنِ ابْعَثْ إِلَى هَذَا الرَّجُلِ الَّذِی بِالْحِجَازِ مِنْ عِنْدِکَ رَجُلَیْنِ جَلَدَیْنِ فَلْیَأْتِیَانِی بِهِ.

و فی روایة کتب إلى باذان أن بلغنی أن فی أرضک رجلا یتنبأ فاربطه و ابعث‏ به إلی فبعث باذان قهرمانه و هو بانوبه‏ و کان کاتبا حاسبا و بعث معه برجل من الفرس یقال له خرخسک‏ فکتب معهما إلى رسول الله ص یأمره أن ینصرف معهما إلى کسرى و قال لبانوبه‏ ویلک انظر ما الرجل و کلمه و أتنی بخبره فخرجا حتى قدما المدینة على رسول الله ص و کلمه بانوبه‏ و قال إن شاهنشاه‏ ملک الملوک کسرى کتب إلى الملک باذان یأمره أن یبعث إلیک من یأتیه بک و قد بعثنی إلیک لتنطلق معی فإن فعلت کتبت فیک إلى ملک الملوک بکتاب ینفعک و یکف عنک به و إن أبیت فهو من قد علمت فهو مهلکک و مهلک قومک و مخرب بلادک و کانا قد دخلا على رسول الله ص و قد حلقا لحاهما و أعفیا شواربهما فکره النظر إلیهما و قال ویلکما من أمرکما بهذا قالا أمرنا بهذا ربنا یعنیان کسرى فقال رسول الله ص لکن ربی أمرنی بإعفاء لحیتی و قص شاربی ثم قال لهما ارجعا حتى تأتیانی غدا و أتى رسول الله ص الخبر من السماء أن الله عز و جل قد سلط على کسرى ابنه شیرویه فقتله فی شهر کذا و کذا لکذا و کذا من اللیل فلما أتیا رسول الله ص قال لهما إن ربی قد قتل ربکما لیلة کذا و کذا من شهر کذا و کذا بعد ما مضى من اللیل کذا و کذا سلط علیه شیرویه فقتله فقالا هل تدری ما تقول إنا قد نقمنا منک ما هو أیسر من هذا فنکتب بها عنک و نخبر الملک قال نعم أخبراه ذلک عنی و قولا له إن دینی و سلطانی سیبلغ ما بلغ ملک کسرى و ینتهی إلى منتهى الخف و الحافر و قولا له إنک إن أسلمت أعطیتک ما تحت یدیک و ملکتک على قومک‏ .

ثم أعطى خرخسک منطقة فیها ذهب و فضة کان أهداها له بعض الملوک فخرجا من عنده حتى قدما على باذان و أخبراه الخبر فقال و الله ما هذا بکلام ملک و إنی لأرى الرجل نبیا کما یقول و لننظر ما قد قال فلئن کان ما قد قال حقا ما فیه کلام أنه نبی مرسل و إن لم یکن فسترى‏ فیه رأینا فلم یلبث باذان أن قدم علیه کتاب شیرویه أما بعد فإنی قد قتلت کسرى و لم أقتله إلا غضبا لفارس لما کان استحل من قتل أشرافهم فإذا جاءک کتابی هذا فخذ لی الطاعة ممن قبلک و انظر الرجل الذی کان کسرى کتب إلیک فیه فلا تهجه حتى یأتیک أمری فیه.

فلما انتهى کتاب شیرویه باذان‏ قال إن هذا الرجل لرسول فأسلم و أسلمت الأبناء من فارس من کان منهم بالیمن.