سفارش تبلیغ
صبا ویژن

819 ) سوره یس (36) آیه 69 وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما ینْب

 بسم الله الرحمن الرحیم

819 ) سوره یس (36) آیه 69

وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما ینْبَغی‏ لَهُ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبینٌ

4 محرم 1440

ترجمه

و به او شعر نیاموختیم و سزاوارش هم نبود؛ این نیست جز ذکر و قرآنی روشنگر.

نکات ادبی

عَلَّمْناهُ

قبلا بیان شد که «عِلم» به معنای «شناخت» و نقطه مقابل «جهل» است. گفته شده که اصل و ریشه ماده‌ی «علم» دلالت می‌کند بر اثری که در هر چیزی وجود دارد که مایه تمایز آن از غیرش می‌شود، و کلمه «علامت» که به معنای «نشانه» می‌باشد و کلمه «عَلَم» هم که به معنای «پرچم» و به معنای «کوه بلند» به کار می‌رود (جمعِ آن: أعلام) نیز به همین جهت است.

جلسه 222 http://yekaye.ir/al-baqare-2-32/

ذِکْرٌ

در آیه 11 همین سوره اشاره شد که ماده «ذکر» به معنای «یاد و حافظه» است که نقطه مقابل «غفلت» (وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا، کهف/28) و «نسیان» (وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیت‏، کهف/24) می‌باشد.

«ذِکر» گاه به حالت نفسانی‌ای گفته می‌شود که که انسان به وسیله آن اطلاعاتی را که به دست آورده نگهداری می‌کند و همان «حفظ و حافظه» است از حیث احضار [مجدد] آن مطلب در ذهن؛ و گاه به خود حضور چیزی در دل [= ذهن] یا در سخن می‌گویند، و به همین جهت اخیر است که ذکر را به دو قسم «ذکر قلبی» (فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانِیهُ إِلَّا الشَّیْطانُ أَنْ أَذْکُرَهُ‏، کهف/63) و «ذکر زبانی» (لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ کِتاباً فِیهِ ذِکْرُکُمْ‏، انبیاء/10) تقسیم می‌کنند.

جلسه 758 http://yekaye.ir/ya-seen-36-11/

قُرْآنٌ

کلمه «قرآن» ‌را مصدر از ماده «قرء» یا «قری» دانسته‌اند و قبلا بیان شد که از نظر اغلب اهل لغت، ماده «قری» دلالت بر «جمع و اجتماع» می‌کند، چنانکه کلمه «قریة» به معنای محلی است که عده‌ای از انسانها در آن جمع شده باشند و به «ایام حیض» زنان هم «قُرء» گفته می‌شود به خاطر اینکه خون در رحم آنها جمع می‌شود؛ و «قرأ» و «قرائت» هم نوعی جمع کردن است از این جهت که عبارت است از اینکه حروف و کلمات را همراه با هم ادا کردن، لذا به عمل کسی که فقط یک حرف را ادا کند، «قرائت» نمی گویند؛ و وجه تسمیه «قرآن» هم یا از این جهت است که همه آن در یکجا [مثلا در لوح محفوظ] جمع شده است؛ و یا از این جهت که جامع و مشتمل بر همه حقایق است؛ و چه‌بسا مستقیماً از «قرائت» باشد، یعنی چون کتابی است که بر قرائت آن بسیار تاکید شده است: «فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآن‏» (مزمل/20).

همچنین تفاوت «قرآن» با «فرقان» - با اینکه هر دو از اسمهای این کتاب آسمانی‌اند - در این است که «قرآن» ناظر به جمع بودن مطالب در کنار هم است؛ اما «فرقان» ناظر به اینکه بین حق و باطل جدایی می‌افکند.

جلسه 350 http://yekaye.ir/al-alaq-96-1/

مُبینٌ

در آیه 60 همین سوره توضیح داده شد که «مبین» از ریشه «بین» است که هم به معنای «فصل» (فاصله و جدایی) به کار می‌رود و هم به معنای «وصل» (اتصال و به هم رسیدن). و «بیان» به معنی آشکار کردن است و به کلام از این جهت بیان می‌گویند که آشکارکننده مافی‌الضمیر است.

جلسه 809 http://yekaye.ir/ya-seen-36-60/

حدیث

1) عایشه روایت کرده است که یکبار پیامبر اکرم ص برای بیان مطلبی به یکی از شعرهای بنی‌قیس که می‌گوید «بزودی روزگار آشکار می‌سازد برایت آنچه را که از آن بی‌خبر بودی؛ و برایت خبرها خواهد آورد کسی که تو برایش زاد و توشه‌ای تهیه نکرده‌ای.» ، استشهاد جُست؛ اما این شعر را با همان وزن اصلی‌اش نخواند بلکه مصراع دومش را به صورت نثر خواند که «کسی که تو برایش زاد و توشه‌ای تهیه نکرده‌ای برایت خبرها خواهد آورد».

ابوبکر گفت: یا رسول الله! آن شعر این طور نیست!

حضرت فرمود: من شاعر نیستم و این برایم سزاوار نیست.

مجمع البیان، ج‏8، ص675

عن عائشة أنها قالت کان رسول الله ص یتمثل ببیت أخی بنی قیس: «ستبدی لک الأیام ما کنت جاهلا / و یأتیک بالأخبار من لم تزود» فجعل یقول: «یأتیک من لم تزود بالأخبار» فیقول أبو بکر: لیس هکذا یا رسول الله!

فیقول ص: إنی لست بشاعر و ما ینبغی لی.[1]

 

2) پیامبر ص اصرار داشت که خودش شعر نگوید اما شاعرانی که شعرهای نیکو می‌گفتند تشویق می‌کرد از جمله اینکه روایت شده وقتی حسان بن ثابت، بعد از واقعه غدیر شعری در وصف این واقعه سرود، پیامبر اکرم ص به او ‌فرمود:

ای حسان! همواره موید به روح القدس هستی مادامی که با زبانت ما را یاری می‌کنی!

مجمع البیان، ج‏8، ص675؛ الإرشاد، ج‏1، ص177

و قد صح أنه کان یسمع الشعر و یحث علیه و قال لحسان بن ثابت:

لا تزال یا حسان مؤیدا بروح القدس ما نصرتنا بلسانک.[2]

تدبر

1) «وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما ینْبَغی‏ لَهُ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبینٌ»

قرآن شعر نیست؛ پیامبر هم شاعر نیست؛ نه او شعر بلد بود و نه سزاوار بود که شعر بگوبد.

اینکه قرآن کریم این اندازه اصرار دارد که قرآن شعر نیست و پیامبر شاعر نیست، ناشی از این است که ویژگی‌هایی در شعر و شاعری هست که خداوند اصرار دارد که پیامبر ص را از آنها منزه بداند. آنها عبارتند از:

الف. شعر از آن جهت که شعر است، جدی نیست؛ اما مطالب قرآن بسیار جدی است (وَ ما هُوَ بِالْهَزْل‏؛ طارق/14).

ب. شعر مبتنی بر تخیل و خیال‌پردازی است، نه واقعیت؛ اما قرآن بشدت در مقام بیان حق و حقیقت، و ناظر به متن واقعیت است (نَزَّلَ الْکِتابَ بِالْحَق‏؛ بقره/176).

ج. شعر به خاطر وزن و آهنگش و با تحریک احساسات و هوس‌هاست که مورد توجه و پیروی قرار می‌گیرد (وَ الشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغاوُون‏؛ ‌شعراء/224)، و نه‌تنها اصرار ندارد که به فکر و اندیشه تکیه کند؛ بلکه غالبا با غلبه دادن احساسات، فکر و اندیشه را به محاق می‌برد؛ اما قرآن کریم نه‌تنها به هوس‌ها تکیه نمی‌کند (وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏؛ نجم/3)، بلکه سراسر برهان (قَدْ جاءَکُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّکُم‏، نساء/174) و بیّنه (جاءَتْهُمُ الْبَیِّنَة، بینه/4؛ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ آیاتٍ بَیِّنات‏، بقره/99) است و چون صراط مستقیم و راه سلامت را می‌نمایاند و انسان را از ظلمتها خارج می‌کند (یَهْدی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ یَهْدیهِمْ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقیم‏؛ مائده/16)، و مکرر بر تعقل و اندیشه‌ورزی اصرار دارد و از مخاطبش می‌خواهد که با عقل خود، و نه صرفاً با احساسات و عواطف خویش، با قرآن مواجه شوند (وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتابَ أَ فَلا تَعْقِلُون‏، بقره/44؛ ُ أَ فَلا تَتَفَکَّرُون‏، انعام/54)، مورد پیروی واقع می‌شود.

د. شعر به خاطر اینکه بر قوه تخیل تکیه دارد غالبا غفلت‌زاست؛ و حتی اگر بخواهد تذکری دهد، با حالت اغراق‌آمیز و رویاپردازانه تذکر می‌دهد؛ اما قرآن اساساً برای تذکر آمده است و می‌خواهد انسانها را از رویاپردازی بیرون آورد و آنان را متذکر به حق و حقیقت کند. (إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ؛ یس/69)

ه . شعر با اغراق‌گویی همراه است تا حدی که گفته‌اند هرچه دروغ‌تر باشد شیرین‌تر است (أحسنه أکذبه)، اما قرآن در مقام بیان واقع، کاملا بر صراط مستقیم حرکت می‌کند و ذره‌ای باطل از پس و پیش در آن راه نیابد (لا یَأْتیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِه‏؛‌فصلت/42)

و. شعر قوت و زیبایی خودش را از ابهام‌آفرینی و تزلزل و تردید می‌گیرد چنانکه یکی از صنایع ادبی مهم صنعت ایهام (به وهم افکندن مخاطب در مراد واقعی خویش) است؛ اما قرآن بری از هر گونه اعوجاج (قُرْآناً عَرَبِیًّا غَیْرَ ذی عِوَجٍ؛ زمر/28) و کتاب مبینی است که بنایش بر روشنگری و از ابهام درآوردن (قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ کِتابٌ مُبین‏؛ مائده/15) و شخص را در مسیر محکم قرار دادن (إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدی لِلَّتی‏ هِیَ أَقْوَم؛ اسراء/9) است؛ و اگر اختلافی در آن پیش می‌آید ناشی از غرضورزیِ افراد است نه ناشی از خود متن. (بقره/213 و آل‌عمران/19)

ز. شعر اساساً سرودنی است، یعنی از درون شخص باید بجوشد، و فهم شنونده چه‌بسا مهمتر باشد از مراد گوینده؛ اما قرآن «قرآن» است، یعنی اساساً خواندنی است، متنی است که هم پیامبر ص باید آن را بخواند (اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ ؛ علق/1)، و در خواندنش از متن تبعیت کند (إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ؛ فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ؛ قیامت/17-18)، نه اینکه آن را از جانب خود بسراید (وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الْأَقاویل‏؛ ‌حاقه/44) ؛ و ما هم موظف به شنیدن (وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ؛ اعراف/204) و خواندن آن (فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآن‏؛ مزمل/20) هستیم، نه برداشت آزاد از آن و تحمیل فهم خود بر آن (وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ ... أَنْصِتُوا) و مطالب آن را تحت‌الشعاع نظر خود قرار دادن (لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِی‏؛ حجرات/2).

ح. شاعر معنا را تابع لفظ می‌کند، یعنی به خاطر اینکه وزن و قافیه شعرش جور درآید گاه معنای مورد نظر خویش را با لفظ و کلمه‌ای که چندان مناسب آن نیست بیان می‌کند؛ اما در قرآن کریم لفظ تابع معناست و هیچگاه هیچ موردی نیست که به خاطر رعایت جانب لفظ، در ارائه معنا کم گذاشته باشد. (وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى‏ مُکْثٍ؛ ‌اسراء/106)‏

ط. ...

نکته تخصصی فلسفه دین (درباره هرمنوتیک و تفسیر متن)

علم هرمنوتیک (تفسیر متن) اساساً در بستر مسیحیت تحریف‌شده پدید آمد؛ مسیحیتی که خودش معترف است که «انجیل» کلام خدا نیست! بلکه کتاب مقدس خود را روایت حواریون عیسی از زندگی حضرت عیسی ع - که نعوذ بالله او را خدا می‌دانند - قلمداد می‌کنند. بدین ترتیب «وحی» و کتاب مقدس در ادبیات مسیحیت، نه به معنای «کلام خدا» بلکه به معنای «برداشت آزاد تعدادی از انسانها از مواجهه‌شان با خدا [= حضرت عیسی]» است؛ از این رو وقتی کتاب مقدس آنها را باز کنید، می‌بینید بسیاری از «انجیل»ها ، بر اساس اسم حواریون (که نویسندگان گزارش زندگی حضرت عیسی ع بوده‌اند) ‌تنظیم شده است. طبیعی است که متن مقدس در این فضا بسیار رنگ و بوی انسانی به خود بگیرد!

اما قرآن کریم، در باور هر مسلمان، و به استناد متن خودش، «متن کلام خداوند» است؛ و بقدری بر اینکه این کلام خود خداوند - و نه حتی مکاشفه پیامبر ص - است، اصرار هست که همه مسلمانان بوضوح بین «حدیث قدسی» (آنجا که پیامبر در مکاشفه‌ای مستقیم با خداوند گفتگو کرده، اما تصریح نکرده که این متن «قرآن» است)‌ و «متن قرآن» تفاوت می‌گذارند؛ و هر حدیثی را، حتی اگر متواتر هم باشد، در رتبه پایین‌تر از قرآن می‌نشانند.

متاسفانه بزرگان جریان روشنفکری به اصطلاح دینی در کشور ما، بقدری از معارف اسلامی دور و مرعوب غربیان بوده، که نه‌تنها به این تفاوت بسیار واضح بین «متون مقدس غربی‌ها» و «قرآن کریم» بی‌توجه بوده و سعی کرده آرای افرادی را که فرض اولیه‌شان این بوده که با یک متنِ انسان‌نوشته سر و کار دارند، بر عرصه‌ای تحمیل کند که فرض اولیه‌شان این است که در این متن ذره‌ای مداخله انسان نیست (که این خطای واضح، مبنای نگارش کتاب «هرمنوتیک، کتاب و سنت» آقای مجتهد شبستری است)، بلکه حتی به این مطلب بسیار مورد تاکید قرآن - که نه پیامبر شاعر است و نه قرآن شعر است- توجه کرده‌اند و وقتی در مقام شرح حقیقت قرآن برآمده‌اند، آن را کاملا از جنس شعر و شاعری قلمداد نموده‌اند. (که این مبنای تئوری «بسط تجربه نبوی» دکتر سروش بود؛ و در مقاله «وحی و شاعری» آن را نقد کرده‌ام؛ و آن را از لینک زیر می‌توانید دانلود کنید)

 http://qabasat.iict.ac.ir/article_17489.html

 

2) «وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ»

پیامبر، تعلیم داده شده‌ی از جانب خداوند است؛ و خداوند متعال است که آنچه بخواهد به او یاد می‌دهد و آنچه نخواهد به او یاد نمی‌دهد. (مفاتیح الغیب، (فخر رازی) ج26، ص304)

 

3) «وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ»

خداوند از تهمت به انبیا دفاع مى‏کند. (تفسیر نور، ج‏9، ص557)

 

4) «وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ»

طبع شعر [توان شعر گفتن] از سوى خداوند است. (تفسیر نور، ج‏9، ص557)

 

5) «وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما ینْبَغی‏ لَهُ»

خداوند بقدری بر اینکه قرآن کریم شعر نیست و پیامبر هم شاعر نیست تاکید فرمود که پیامبر اکرم ص در جامعه‌ای که بیان مقصود در قالب عبارات شعری بسیار رایج بود، نه‌تنها شعری نسرود، بلکه حتی هنگام نقل اشعار دیگران آنها را پس و پیش می‌کرد تا اینکه ایشان اهل شعر و شاعری نیست، کاملا در ذهن همگان تثبیت شود. (حدیث1)[3]

 

6) «وَ ما عَلَّمْناهُ ... وَ ما ینْبَغی‏ لَهُ»

هر علمى براى هر کس سزاوار نیست. (تفسیر نور، ج‏9، ص557)

 

7) «وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما ینْبَغی‏ لَهُ»

از اینکه فرمود «به او شعر تعلیم ندادیم» و نفرمود «او شعر نگفت» معلوم می‌شود که خداوند صرفاً نمی‌خواهد بفرماید که او می‌توانست شعر بگوید ولی قرآن شعر نیست؛ و نه اینکه می‌توانست خوب شعر بگوید، اما چون خداوند او را نهی کرده بود، شعر نمی‌گفت؛ بلکه می‌خواهد تذکر دهد که خداوند او به گونه‌ای بود که نمی‌توانست سخن را شاعرانه ادا کند.

و با ادامه دادن اینکه «و برایش سزاوار هم نبود» تذکر می‌دهد که اینکه خداوند به او شعر نیاموخت نه از باب این است که اکنون نقصانی متوجه اوست و خدا خواسته عجز او را نمایان سازد؛ بلکه این از باب بالا بردن درجه او و منزه کردن وی از ضعف‌هایی است که گریبانگیر شعر و شاعری می‌شود (مانند اینکه با تخیلات کاذب و موسیقیِ کلام، می‌خواهند منظور خود را بر مخاطب تحمیل کنند) (المیزان، ج17، ص108)[4]

 

8) «وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ ... إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبینٌ»

با اینکه قرآن کلامی است که وزن دارد و آهنگین است،‌ اما خداوند اصرار دارد که بفرماید که این کلام، شعر نیست، بلکه ذکر و خواندنی‌ای روشنگر است.

پس اگر کسانی در مواجهه با قرآن، صرفا به جذابیت‌های احساسی و وزن و آهنگ آن دلخوش، و به آن بسنده کردند، و با قرآن متذکر نشدند، ویا آن را چنان نخواندند که راه را بر آنان روشن کند، آیا نمی‌توان گفت که واقعا «قرآن» نخوانده‌اند؟!

 

9) «إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ»

قرآن، مایه‏ى تذکّر و یادآورى است. (تفسیر نور، ج‏9، ص557)

 

10) «قُرْآنٌ مُبِینٌ»

قرآن، کلامى روشن و قابل فهم و استدلال است. (تفسیر نور، ج‏9، ص557)

 

 


[1] . در همانجا همچنین روایت شده است که رسول الله ص در موقعیتی به این شعر استشهاد کرد که «اسلام و پیر شدن برای اینکه شخص را [از انجام کار ناشایست] بازدارد، کافی است».

ابوبکر گفت: یا رسول الله! آن شعر این طور نیست! بلکه این طور است که «پیر شدن و اسلام برای اینکه شخص را [از انجام کار ناشایست] بازدارد، کافی است». شهادت می‌دهم که تو شاعر نیستی و این برایت سزاوار نیست.

روی عن الحسن أن رسول الله ص کان یتمثل بهذا البیت: «کفى الإسلام و الشیب للمرء ناهیا» فقال أبو بکر یا رسول الله إنما قال الشاعر: «کفى الشیب و الإسلام للمرء ناهیا» أشهد أنک رسول الله و ما علمک الشعر و ما ینبغی لک

[2] . این روایت در الأمالی( للصدوق)، ص620 نیز در همین راستا قابل توجه است:

حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ [الْحَسَنُ‏] بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَعِیدٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَجَّاجِ الْعَدْلُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ النَّحْوِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا شُعَیْبُ بْنُ وَاقِدٍ قَالَ حَدَّثَنَا صَالِحُ بْنُ الصَّلْتِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ زُهَیْرٍ قَالَ: وَفَدَ الْعَلَاءُ بْنُ الْحَضْرَمِیِّ عَلَى النَّبِیِّ ص فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ لِی أَهْلَ بَیْتٍ أُحْسِنُ إِلَیْهِمْ فَیُسِیئُونَ وَ أَصِلُهُمْ فَیَقْطَعُونَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ. وَ ما یُلَقَّاها إِلَّا الَّذِینَ صَبَرُوا وَ ما یُلَقَّاها إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِیمٍ فَقَالَ الْعَلَاءُ بْنُ الْحَضْرَمِیِّ إِنِّی قَدْ قُلْتُ شِعْراً هُوَ أَحْسَنُ مِنْ هَذَا قَالَ وَ مَا قُلْتَ فَأَنْشَدَهُ

وَ حَیِّ ذَوِی الْأَضْغَانِ تَسْبِ قُلُوبَهُمْ / تَحِیَّتُکَ الْعُظْمَى فَقَدْ یُرْفَعُ النَّغَلُ [قرفع النقل‏]

فَإِنْ أَظْهَرُوا خَیْراً فَجَازِ بِمِثْلِهِ / وَ إِنْ خَنَسُوا عَنْکَ الْحَدِیثَ فَلَا تَسَلْ‏

فَإِنَّ الَّذِی یُؤْذِیکَ مِنْهُ سَمَاعُهُ / وَ إِنَّ الَّذِی قَالُوا وَرَاءَکَ لَمْ یَقُلْ‏

 فَقَالَ النَّبِیُّ: إِنَّ مِنَ الشِّعْرِ لَحُکْماً وَ إِنَّ مِنَ الْبَیَانِ لَسِحْراً وَ إِنَّ شِعْرَکَ لَحَسَنٌ وَ إِنَّ کِتَابَ‏ اللَّهِ أَحْسَنُ.

[3] . اینکه حضرت هیچگاه شعری نسرود، بدین معنا نیست که هیچگاه کلامش موزون نبود؛ بلکه بیان موزون کلمات مطلبی است که در بسیاری از کلمات حضرت مشاهده می‌شود؛ و جزء ‌زیبایی‌های سخن است؛ بلکه مقصود این است که ایشان از گفتن شعر، یعنی کلامی که دغدغه اولیه‌اش این باشد که از وزن‌های خاصی تبعیت کند و در قالب ابیاتی ارائه شود و ابیاتش حتماً قافیه داشته باشد و ... پرهیز می‌کرد.

[4] . یکی از نکاتی که آقای قرائتی از این عبارت «وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ» برداشت کرده این است که در این آیه، سخن از نفى ارزش شعر نیست، بلکه سخن از نفى شعر از پیامبر است. (تفسیر نور، ج‏9، ص557) اما با توجه به تعبیر «و ما ینبغی له» بعید است بتوان این برداشت را درست دانست؛‌هرچند اصل این مطلب بخودی خود می تواند درست باشد (حدیث2)