سفارش تبلیغ
صبا ویژن

818 ) سوره یس (36) آیه 68 وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی ال

 بسم الله الرحمن الرحیم

818 ) سوره یس (36) آیه 68

وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ أَ فَلا یعْقِلُونَ 

2 محرم 1440

ترجمه

و هر کسی را که عمری [طولانی] دهیم آفرینشِ او را [یا: او را در میان آفریدگان] درهم ‌شکنیم؛ مگر نمی‌اندیشند؟

اختلاف قرائت

«ننکسه»

در اغلب قرائات این کلمه به صورت «نَنْکُسْهُ» قرائت شده؛

اما در قرائت عاصم و حمزه (از قراء‌سبعه اهل کوفه) و نیز در قرائات کمترمشهوری مانند قرائات سهل و اعمش و حسن به صورت «نُنَکِّسْهُ» قرائت شده است.

البته در قرائات غیرمشهور به صورت «نُنْکِسْهُ» (باب افعال) و «نَنْکِسْهُ» نیز قرائت شده است.

اهل لغت بین نَکَسَ و نَکِسَ و أنکس و نَکَّسَ تفاوتی نگذاشته‌اند؛ فقط گفته‌اند ورود این ماده به باب تفعیل [و افعال] دلالت بر شدت و کثرت بیشتر دارد.

مجمع البیان، ج‏8، ص673[1]؛ البحر المحیط، ج‏9، ص80[2]؛ معجم القراءات، ج7، ص516

یعْقِلُونَ

در اغلب قرائتها به صورت «یعقلون» (صیغه غایب) قرائت شده؛ اما در قرائت نافع (اهل مدینه) و روایت خلف از ابن عامر (اهل شام) و ابوجعفر و یعقوب و ابن ذکوان به صورت «تعقلون» (صیغه مخاطب)‌ قرائت شده است.

البحر المحیط، ج‏9، ص80[3]؛ الکامل المفصل فی القرائات الاربعه عشر، ص444[4]

نکات ادبی

نُعَمِّرْهُ

برخی بر این باورند که ماده «عمر» در دو معنای مستقل به کار رفته است: یکی بقا و امتداد زمانی؛ و دیگری در خصوص چیزی که برتری می‌جوید، خواه صدایی که بر صداهای دیگر بلند می‌شود یا هر چیز دیگر؛ و آنگاه «عُمر» (تداوم زندگی) و عمارت (آبادانی) هر دو بر اساس معنای اول و به خاطر همین امتداد یافتن زمان است؛ ولی «عمره» از «عَوْمَرة» است که به معنای صدای بلند و فریاد (صیحة) می‌باشد و از این جهت که افراد در عمره فریادشان به تلبیه (لبیک‌گویی)‌ بلند است چنین نامیده شده است. (معجم المقاییس اللغة، ج‏4، ص140-141)

اما دیگران بر این باورند که اصل ماده «عمر» ‌به معنای تداوم حیات، و «عمارت»‌ (عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ؛‏ توبة/19) نقطه مقابل «خرابی» است (مفردات ألفاظ القرآن، ص586)؛ همان طور که «موت» نقطه مقابل «حیات» است؛ در واقع، ابتدا «حیات» افاضه می‌شود و سپس تداوم آن به «عمر» است و عمر هر چیزی به حَسَبِ خودش است، در انسان به طول عمر است و در ساختمان به آبادانی و مرمت آن (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص219).

بدین بیان، «عَمْر» و «عُمُر» هر دو به همان معنای «عُمْر» است که ما در فارسی به کار می‌بریم و اسمی است برای مدتی که عمارت بدن با حیات و زندگانی برقرار است؛ و به لحاظ معنایی این دو کلمه تفاوت ندارند، تنها فرقشان به این است که «عُمُر» را برای کاربردهای رایج عمر استفاده می‌کنند (تَطاوَلَ عَلَیْهِمُ الْعُمُرُ، قصص/45؛ وَ لَبِثْتَ فِینا مِنْ عُمُرِکَ سِنِینَ‏، شعراء/18) اما برای سوگند خوردن از تعبیر «عَمْر» استفاده می‌شود (لَعَمْرُکَ إِنَّهُمْ لَفِی سَکْرَتِهِمْ‏؛ حجر/72) (مفردات ألفاظ القرآن، ص586).

«تعمیر» (أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتَذَکَّرُ فِیهِ،‏ فاطر/37؛ وَ ما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ أَنْ یُعَمَّرَ، بقرة/96) ‌به معنای دادن عمر بالفعل به کسی ویا به چیزی است (مفردات ألفاظ القرآن، ص586) ویا به معنای اینکه چیزی را عمران (= آباد) و دارای عمر کنند. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص219) و «مُعَمَّر» هم کسی است که به او عمر طولانی داده باشند (وَ ما یُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَ لا یُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ،‏ فاطر/11)

«معمور» (وَ الْبَیْتِ الْمَعْمُورِ؛ طور/4) به چیزی گویند که آباد شده و طول عمرش زیاد گردیده است.

«استعمار» (هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فِیها؛ هود/61) به معنای عمارت و آبادانی چیزی را به کسی واگذار کردن (مفردات ألفاظ القرآن، ص586) ویا «طلب عمر کردن» است یعنی تقاضای اقدام به تعمیر و عمرانی است در خویش و یا در هر چیزی؛ و مقصود از آن در این آیه آن است که خداوند شما را موظف به عمران و اصلاح خویش و سایر امور مربوط به خویش کرده است. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص220)

«عُمْرَة» به معنای «آن چیزی است که به وسیله آن عمران و آبادی و عمر بیشتر حاصل می‌شود» و وجه تسمیه «عمره» (وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ‏ .... فَإِذا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ؛ بقره/196) آن است که انجام آن موجب آبادانی مسجدالحرام؛ ویا آبادانی روح و روان شخص] می‌شود؛ و از آنجا که باب افتعال حاوی معنای مطاوعه و پذیرش است، «اعْتِمَار» (إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَیْتَ أَوِ اعْتَمَرَ؛ بقره/158) به معنای «عمره» را اختیار کردن است؛ یعنی اختیار برنامه خاصی برای عمران و آبادانی مسجدالحرام. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص220)

برخی هم گفته‌اند «اعْتِمَار» و «عُمْرَة» به معنای زیارت خاصی است که مایه عمران دوستی و محبت می‌گردد و به همین جهت نام عمل عبادی خاصی در اسلام قرار گرفته است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص586).

بدین ترتیب، فعل «عَمَرَ» به معنای آباد کردنی است که موجب بیشتر شدن عمر شیء مورد نظر می‌شود؛ و در آیه (إِنَّما یَعْمُرُ مَساجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِر؛ ‌توبه/18) می‌تواند از همین «عمران» و آبادانی باشد؛ و یا از «عمره» و مقصود این باشد که کسی واقعا عمره بجا می‌آورد که ... (مفردات ألفاظ القرآن، ص586) و در آیه «عَمَرُوها أَکْثَرَ مِمَّا عَمَرُوها» (روم/9) نیز هم محتمل است که به معنای آباد کردن باشد و هم به معنای عمر طولانی سپری کردن.

کلمه «عِمران» به عنوان اسم خاص نیز به کار رفته است (إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمینَ، آل‌عمران/33؛ إِذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْران، آل‌عمران/35؛ مَرْیَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ، تحریم/12) که هرچند ممکن است به همین ماده «عمر» مرتبط باشد؛ اما با توجه به اینکه در زبان عبری (که تلفظش در عبری «عمرام» است) وجود دارد (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص222)، احتمال دارد که ربطی به این ماده نداشته باشد.

ماده «عمر» و مشتقات آن (بدون احتساب کلمه «عمران» که تنها 3 بار در قرآن کریم آمده) 24 مورد در قرآن کریم به کار رفته است.

نُنَکِّسْهُ

ماده «نکس» در اصل به معنای زیر و رو کردن، و یا سر و ته کردنِ چیزی به کار می‌رود؛ چنانکه به بچه‌ای که پایش پیش از سرش از شکم مادر بیرون آید «ولد منکوس» می‌گویند. (معجم المقاییس اللغة، ج‏5، ص477؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص824؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص243) و از این رو تعبیر «مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ» را بدین معنا دانسته‌اند که وقتی عمری دراز به کسی می‌بخشیم مسیر آفرینش وی را معکوس می‌کنیم، یعنی اگر روند آفرینش این بود که دائما بر توانایی‌ها و عقل و علم او افزوده شود،‌او را در مسیر معکوسی قرار می‌دهیم که دائما از اینها کاسته می‌شود (مجمع البحرین، ج‏4، ص119).

«ناکس» در عربی معادل «سرافکنده» در فارسی است، یعنی کسی که با ذلت و خواری سرش را به زیر افکنده باشد «إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناکِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِم» (سجده/12) (لسان العرب، ج‏6، ص241) و تعبیر «نُکِسُوا عَلى‏ رُؤُسِهِمْ» را هم کنایه از اینکه حجت بر آنان تمام شد و دیگر پاسخی نداشتند و سرافکنده شدند، دانسته‌اند (مجمع البحرین، ج‏4، ص119)

ماده «نکس» همین 3 بار در قرآن کریم آمده است.

الْخَلْقِ

در آیه 79 همین سوره درباره کلمه «خَلْقِ» اشاره شد که این کلمه مصدری است (= آفرینش) که در بسیاری از موارد در معنای مفعولی به کار می‌رود (= مخلوق، آفریده شده) و در این آیه هر دو معنا (آفرینش، آفریدگان) می‌تواند اراده شده باشد. اهل لغت معتقدند اصل این ماده دلالت بر «تقدیر» (تعیین اندازه) داشته است، چنانکه «خُلق» (به معنای خوی و خصلت و اخلاقیات شخصی) را هم از این جهت «خلق» نامیده‌اند که بیانگر ویژگی‌هایی است که در صاحب آن معین و مقدر شده است و البته کلمه «خلق» به نحو خاص به معنای «ایجاد کردن بر اساس یک کیفیت [و محاسبه] خاص» می‌باشد، که هم در مورد ایجاد بی‌سابقه و هم ایجاد چیزی از چیز دیگر به کار می‌رود.

این ماده وقتی درباره «سخن» به کار برده می‌شود غالبا به معنای «سخن دروغ» می‌باشد (عنکبوت/17) که اشاره به همان معنای «ساختگی» بودن دارد چون کلام دروغ، مطلبی است که شخص بدون مراجعه به واقعیت در خود ایجاد کرده است.

جلسه 170 http://yekaye.ir/ya-seen-036-79/

حدیث

1) صباح می‌گوید:

با امام صادق ع بودم که از مقابل کوه احد گذشتیم؛ ‌حضرت فرمود: آیا آن شکافی که در کوه است، می‌بینی؟

گفتم:‌بله.

فرمود: اما من آن را نمی‌بینم؛ و علامت پیر شدن چند چیز است: ضعف در بینایی، خم شدن پشت، و سست شدن [= لغزیدن] گامها.

الخصال، ج‏1، ص88

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِیدِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عَبْدِ الْحَمِیدِ عَنِ الصَّبَّاحِ مَوْلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:

کُنْتُ مَعَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَلَمَّا مَرَرْنَا بِأُحُدٍ قَالَ تَرَى الثَّقْبَ الَّذِی فِیهِ؟

قُلْتُ نَعَمْ.

قَالَ أَمَّا أَنَا فَلَسْتُ أَرَاهُ وَ عَلَامَةُ الْکِبَرِ ثَلَاثٌ کِلَالُ الْبَصَرِ وَ انْحِنَاءُ الظَّهْرِ وَ رِقَّةُ الْقَدَمِ.

 

2) ابوبصیر روایت می‌کند که امام صادق ع فرمودند:

همانا بنده در گشایشی در کارهایش است تا به سن چهل سالگی برسد؛ پس چون به چهل سالگی رسید خداوند عز و جل به فرشتگانش وحی می‌کند که من به بنده‌ام عمری دادم و آن را طولانی کردم؛ پس بر او سخت بگیرید و بشدت او را تحت نظر بگیرید و کارهای ریز و درشت، و کوچک و بزرگش را ثبت کنید.

و امام باقر ع فرمودند:

هنگامی که بر بنده چهل سال بگذرد به او گفته شود که حواست را خوب جمع کن که دیگر معذور نیستی؛ و این گونه نیست که کسی که به چهل سالگی برسد معذورتر از کسی باشد که به بیست ساله شده؛ چرا که آن کسی که از آن دو بازخواست می‌کند یک نفر است؛ و در مورد آنها چشم به خواب ننهاده؛ پس در عمل بکوش به خاطر آن هول و هراسی که در پیش رو داری؛ و سخنان اضافی را به کنار بگذار!

الخصال، ج‏2، ص545؛ الکافی، ج‏8، ص108[5]

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ السِّنْدِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ دَاوُدَ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ سَیْفٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:

إِنَّ الْعَبْدَ لَفِی فُسْحَةٍ مِنْ أَمْرِهِ مَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ أَرْبَعِینَ سَنَةً فَإِذَا بَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى مَلَائِکَتِهِ أَنِّی قَدْ عَمَّرْتُ عَبْدِی عُمُراً وَ قَدْ طَالَ فَغَلِّظَا وَ شَدِّدَا وَ تَحَفَّظَا وَ اکْتُبَا عَلَیْهِ قَلِیلَ عَمَلِهِ وَ کَثِیرَهُ وَ صَغِیرَهُ وَ کَبِیرَهُ.

قَالَ وَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع:

إِذَا أَتَتْ عَلَى الْعَبْدِ أَرْبَعُونَ سَنَةً قِیلَ لَهُ خُذْ حِذْرَکَ فَإِنَّکَ غَیْرُ مَعْذُورٍ وَ لَیْسَ ابْنُ أَرْبَعِینَ سَنَةً أَحَقَّ بِالْعُذْرِ مِنَ ابْنِ عِشْرِینَ سَنَةً فَإِنَ‏ الَّذِی یَطْلُبُهُمَا وَاحِدٌ وَ لَیْسَ عَنْهُمَا بِرَاقِدٍ فَاعْمَلْ لِمَا أَمَامَکَ مِنَ الْهَوْلِ وَ دَعْ عَنْکَ فُضُولَ الْقَوْلِ.

 

3) از امام صادق ع روایت شده است که هنگامی که بنده‌ای به سی و سه سالگی برسد، «به قویترین حالت خویش رسیده» (احقاف/15) و هنگامی که «به چهل سالگی برسد» (احقاف/15) به نهایت خویش رسیده؛ پس چون پا در چهل و یک سالگی نهد رو به نقصان نهاده؛ و برای فرد پنجاه ساله سزاوار است که همانند کسی باشد که در حال جان دادن است.

الخصال، ج‏2، ص545

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ السِّنْدِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ دَاوُدَ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ سَیْفٍ التَّمَّارِ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:

إِذَا بَلَغَ الْعَبْدُ ثَلَاثاً وَ ثَلَاثِینَ سَنَةً فَقَدْ «بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ» إِذَا «بَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً» فَقَدْ بَلَغَ مُنْتَهَاهُ فَإِذَا ظَعَنَ فِی إِحْدَى وَ أَرْبَعِینَ فَهُوَ فِی النُّقْصَانِ وَ یَنْبَغِی لِصَاحِبِ الْخَمْسِینَ أَنْ یَکُونَ کَمَنْ کَانَ فِی النَّزْعِ.[6]

 

4) از امیرالمومنین ع روایت شده است که فرمودند:

عمری که خداوند تا آن عمر، عذر و بهانه فرزند آدم را می‌پذیرد، شصت سالگی است!

نهج البلاغة، حکمت 326

قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع:

الْعُمُرُ الَّذِی أَعْذَرَ اللَّهُ فِیهِ إِلَى ابْنِ آدَمَ سِتُّونَ سَنَةً.

 

ادامه احادیث در روز بعد

تدبر

1) «نُعَمِّرْهُ»

عمر به دست خداست. (تفسیر نور، ج‏9، ص556)

 

2) «نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ»

سنّت خداوند بر آن است که پیرى همراه با شکستگى باشد. (تفسیر نور، ج‏9، ص556)

 

3) «نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ»

آثار عمر طولانى به دست خداست. [اوست که پیری را با شکستگی همراه می‌کند؛ پس] آن جا که خداوند اراده کند، افرادى مثل حضرت نوح و حضرت مهدى علیهما السلام عمر طولانى مى‏کنند. (تفسیر نور، ج‏9، ص556)

 

4) «وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ»

«خلق» در این آیه:

می‌تواند به معنای مصدری (= آفرینش) باشد (چنانکه در اغلب آیات به این معنا به کار رفته) آنگاه مقصود از آیه این است که وقتی سن بالا می‌رود توانایی‌های خدادادی رو به نقصان می‌نهد)؛ که اغلب نکات قبل و بعد ناظر به این معناست؛

و می‌تواند به معنای مفعولی (آفریده، آفریدگان، خلایق) باشد، (شبیه آیه: وَ ما کُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غافِلینَ؛ مومنون/17)؛ آنگاه مقصود از آیه این است که وقتی سن بالا می‌رود شخص به طور طبیعی در میان خلایق خُرد و خوار می‌شود؛ و تنها اعمال صالحی که داشته یا فرزند صالح او و اموری از این قسم است که می‌تواند او را همچنان در جامعه سربلند نگه دارد.

 

5) «وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ أَ فَلا یعْقِلُونَ»

از میان‌سالی به بعد، هرچه سن انسان بیشتر می‌شود، توانایی‌هایش کاهش می‌یابد؛ پس این توانایی‌ها را صرفاً برای زندگی در دنیا به ما ندادند.

نکته تخصصی انسان‌شناسی

خداوند استعدادها و توانایی‌های گوناگونی را در وجود ما قرار داده تا آنها را شکوفا کنیم؛

اما شکوفا کنیم، که چه شود؟

که نهایتاً بمیریم و همه آنچه شکوفا شده، هدر رود؟

اگر مرگ را جدی بگیریم - که از معدود واقعیت‌هایی است که هیچ گونه تردیدی در آن نیست - می‌فهمیم شکوفا شدن توانایی‌ها صرفاً به این نیست که این استعدادها در زندگی دنیوی به کار آید؛ زیرا معنی ندارد که هدف نهایی شکوفا شدن یک استعداد، نابود شدنش باشد!

یعنی شکوفا شدن حقیقیِ این استعدادها به این است که بتوانیم به مقام خلیفة‌اللهی دست یابیم؛ و تنها در این صورت است که انسان چنان از آن استعدادها بهره گرفته که مرگ هم برایش صرفاً‌ معبری برای رفتن به مرحله دیگر می‌باشد، نه پایان کار.

اگر این نکته را درست دریابیم، آنگاه این آیه پیام مهمی برای ما خواهد داشت:

برای شکوفا شدن استعدادها که انسان را به خلیفة‌اللهی برساند، زمان بی‌نهایت لازم نیست؛ ‌همین مدت متعارف عمر کافی است؛ بلکه نیمی از این عمر هم کافی است! به تعبیر دیگر، خداوند با رو به نقصان نهادنِ توانایی‌ها به ما پیام می‌دهد که آن مقدار زمانی که برای شکوفا کردنِ آنها در اختیارتان گذاشتم کافی بود. اگر شکوفا کردید و به سرمنزل مقصود رسید که خوشا به سعادتتان؛ وگرنه، بدانید که کم‌کم این استعدادها را از شما پس می‌گیرم.

ادامه تدبرها در روز بعد


[1] . و قرأ عاصم و حمزة و سهل «نُنَکِّسْهُ» بضم النون الأولى و فتح الثانیة و کسر الکاف و تشدیدها و قرأ الباقون بضم الکاف و تخفیفها ...الحجة: یقال نکسته و نکسته و أنکسه و أنکسه مثل رددت و رددت غیر أن التشدید للتکثیر و التخفیف یحتمل القلیل و الکثیر.

[2] . قرأ الجمهور: نُنَکِّسْهُ، مشددا و عاصم، و حمزة: مخففا.

[3] . و قرأ نافع، و ابن ذکوان، و أبو عمرو فی روایة عباس: تعقلون بتاء الخطاب و باقی السبعة: بیاء الغیبة

[4] . قرا نافع و ابوجعفر و یعقوب و ابن عامر بخلف عنه «تعقلون» ‌بتاء‌ الفوقیة علی الخطاب؛ و قرا الباقون «یعقلون»‌بیاء التحتیه علی الغیبة.

[5] . البته در کافی فقط حدیث اول (که از امام صادق ع روایت شده) آمده است.

[6]. روایتی هم در ذیل تدبر 8 خواهد آمد که به این حدیث بی‌ارتباط نیست.